Professional Documents
Culture Documents
۱پیشگفتار
۲معرفی بدیل برای توضیح پیشرفتهای علمی و تشریح مختصر تاریخی پیشرفت علم
در منطقه
ً
۲.۱علم در جوامع شهر نشین و نسبتا متمدن چگونه پیشرفت میکند؟
۲.۲دوره شکوفایی و پیشرفت علمی در میان مسلمانان
۲.۳دوره انحطاط و پسرفت علمی در میان مسلمانان
۵منابع
-1پیشگفتار
در این پیشگفتار ابتدا موضوع نوشتار معرفی ،سپس اهمیت پرداختن به این موضوع مطرح
میشود و در پایان ساختار نوشتار معرفی میشود.
همانطور که از تیتر این نوشتار پیداست ،موضوع اصلی آن بررسی این ادعا است که "اسلم
برای ایران علم آورده است" ،یا به عبارت دیگر اینکه علت پیشرفتهای علمی پس از ظهور
اسلم در ایران اسلم بوده است .منظور از پیشرفت علمی در این نوشتار پدید آمدن نهادهای
علمی ،مطالعات علمی سازمان یافته و ظهور و پرورش دانشمندان و فلسفه برجسته و در
نتیجه پدید آمدن آثار متعدد علمی است.
نزاع بر سر هر اتفاق تاریخی میتواند میان اندیشمندان همواره وجود داشته باشد و این نزاع
ها اغلب نتیجه عملی و تاثیر مستقیمی بر زندگی مردم ندارند ،اما روشن شدن بطلن ادعای
یاد شده میتواند نتایج پر اهمیت عملی داشته باشد و لذا بعنوان موضوعی نظری که دارای
نتایج عملی میباشد دارای اهمیت است .برخی از مسلمانان چنین ادعایی را مطرح میکنند و
از آن نتیجه میگیرند که اسلم آنقدرها هم که امروزه به نظر میرسد بد نیست و اگر نتیجه
1400سال حضور اسلم در میان مسلمانان در امروز چیزی جز بدبختی و نکبت نیست ،این
اسلم اکنون است که به این شکل افتاده است و روزگاری اسلم باعث پیشرفت و بهروزی
مردمان بود .گرایش مسلمانان به این باور غلط و بالیدن آنان به گذشته ای که ارزش بالیدن
ندارد نتیجه ای جز ندیدن ایرادات و نقاط ضعف خود و ماندن آنان در بدبختی و تیره روزی
ندارد و این نکبت مسلمانان روی زندگی دیگران نیز تاثیر میگذارد ،بنابر این که خوب است
این توهم در میان مسلمانان برطرف شود و درک کنند که اسلم علت چنین پیشرفتی نبوده
است تا اگر کمترین شبهه ای از مضر بودن اسلم برای بشریت در ذهن کسی وجود دارد آن
نیز اینگونه حل شود و اثبات شود که بزرگترین افتخار تاریخی مسلمانان هم ربطی به اسلم
نداشته است و عوامل دیگری را میتوان برای آن یافت .روبرو شدن با این واقعیت میتواند
باعث شود که مسلمانان به جای بیهوده بالیدن به گذشته کاذبی که برای خود توهم کرده اند،
به دنبال یافتن راه حلهای مدرن و سکولر برای رفع مشکلت جوامع خود باشند که در اینکار
منفعتی بس بزرگ است.
در زمان حال بیش از هر گروهی بنیادگرایان سلفی معروف به وهابی-دیدگاه بنیادگرایانه ای
در میان اهل تسنن که پیروان خود را به بازگشت به اسلم اصیل و بسیار سنتی فرا میخواند،
در مورد این پیشرفتهای علمی لف میزنند و شعار میدهند که این پیشرفتها بخاطر وجود
سیستم خلفت و بنیادگرایی اسلمی بوده است ،و مسلمانان اگر میخواهند همان درخشش
گذشته را داشته باشند باید دوباره نظام خلفت اسلمی را که بعد از عثمانی ها از بین رفت
احیا کنند .خوشبختانه سلفی ها با تشیع دشمنی شدیدی دارند و این سخنان زیاد از ایرانیان
شنیده نمیشود .مخاطب اصلی این دروغ ها جوانان مسلمان زاده عرب هستند که بخاطر
ضعفهای بزرگ مسلمانان در مقابل غرب احساس حقارت میکنند و چون به دنبال یافتن
هویتی متفاوت برای خود هستند آمادگی بسیاری برای جذب شدن به این فرقه جانی و بی
نهایت عقب مانده دارند .خوشبختانه به نظر میرسد که این عقده حقارت در میان ایرانیان به
دلیل فرهنگ و تمدن پر ارزش ایرانی و نیز احترامی که ایرانیان برجسته برای ایران و ایرانیان
در غرب کسب کرده اند وجود ندارد ،ولی به هر روی شناخت علل واقعی پیشرفت علم در
این منطقه میتواند این فرقه متوحش را نیز خلع سلح کند و به مسلمانان بیاموزد که برای
پیشرفت لزم نیست به عقب بازگردند بلکه باید عوامل پیشرفت را که ربطی هم به اسلم
ندارند بشناسند و در تحقق آن عوامل بکوشند.
از سوی دیگر معلول بودن اسلم برای این پیشرفت علمی سبب ایجاد نوعی غرور و هویت
کاذب در میان برخی از مسلمانان بویژه اعراب و سنی مذهبان شده است بطوری که گویا
ایرانیان باید از اعراب متجاوز به خاک و فرهنگ و مردمانشان سپاسگزار باشند که با آتش
زدن کتابخانه ها و تاختن به شهر ها و روستاها و کشتن مردان و زنان جنگجو و به بردگی
کشاندن ماندگان و تجاوز جنسی و خرید و فروش زنان برده شده ایرانی و برای سالها خراج
و باج گرفتن از مردم هزار و یک جنایت و تباهی دیگر که اعراب مسلمان مرتکب شدند ،این
تازیان نیمه وحشی بادیه نشین برای ملت بزرگ ایران از صحراهای عربستان علم به ارمغان
آورده اند! این غرور کاذب اعراب و سنی مذهبان هم برای خودشان مخرب است هم کوتاه
آمدن و نادیده گرفتن این بی شرمی ها توسط ایرانیان در مقابل این همه جنایت و خباثتی که
مسلمان تازی مرتکب شده بودند برای ایرانیان مخرب است .همانطور که بایسته است از
تاریخ خود درس بگیریم و اشکالت آنرا پنهان نکرده بلکه آنها را مطرح کنیم تا دیگر تکرار
نشوند ،شایسته است اگر اعتبار و افتخاری در تاریخ ما پنهان نیز این افتخار را عیان کنیم بلکه
موجب اعتماد نفس و تکرار این افتخار آفرینی در میان ایرانیان شود .آنچه در این نوشتار می
آید میتواند به هر ایرانی نشان دهد که ملت ما از چه نیروی فوق العاده ای برای درخشیدن
برخوردار است تا جایی که در تیره ترین دوره های تاریخمان هم سبب درخشش و افتخار
آفرینی شده ایم.
افزون بر اینها در پاسخ به پرسش بنیادین این نوشتار ،پرداختن به مباحث و مسائل بسیار
دیگری را می طلبد که هر کدام برای خود دارای اهمیت و ارزش بسیار هستند و میتوانند
بخشهایی از تاریخ ما را روشن کرده و درسهای عبرتی برای آینده ما باشند .البته لزم به
توضیح نیست که اگر این منافع عملی نیز در این بحث وجود نمیداشتند انجام آن برای یافتن
حقایق دارای اهمیت بود ولی وجود این منافع عملی ،اهمیت این بحث را چند برابر میکند.
این نوشتار در بخش نخست بدیلی را بجای اسلم برای توضیح پیشرفت علمی معرفی میکند،
سپس به تشریح چگونگی پیشرفت علم در منطقه با مراجعه به بدیل مطرح شده میپردازد.
سپس دوره انحطاط علم را با توجه به از میان رفتن عوامل یاد شده در بدیل شرح میدهد.
بخش دوم ادعای اصلی که این نوشتار در مورد آن نوشته میشود را با رد کردن استدللهای
معروف و رایج در این زمینه رد میکند و نشان میدهد که آنها معتبر و درست نیستند .بخش
سوم عکس ادعای اصلی این نوشتار را اثبات میکند و ادعای علت نبودن اسلم برای پیشرفت
علمی را اثبات میکند .به عبارت دیگر بخش نخست مقدمه ایست بر موضوع ،بخش دوم
ادعای اصلی را انکار میکند و بخش سوم آنرا نفی میکند یعنی عکس آنرا اثبات میکند .در
پایان لیستی از منابع که در نوشتن این نوشتار از آنها استفاده شده است خواهد آمد.
۲معرفی بدیل برای توضیح پیشرفتهای علمی و
تشریح مختصر تاریخی پیشرفت علم در منطقه
در این بخش ابتدا توضیحاتی در مورد اینکه اساسا ً علم چگونه پیشرفت میکند آورده میشوند،
دیدگاه بدیلی برای پیشرفت علم در منطقه ارائه میشود ،سپس با استناد به منابع تاریخی در
مورد دوره شکوفایی علم در منطقه توضیحاتی آورده میشود و نشان داده میشود که این
پیشرفتها با دیدگاه بدیل سازگاری دارند .در نهایت در مورد دوره پایان پیشرفت علمی و
انحطاط مسلمانان مطالبی با استناد به منابع تاریخی ارائه شده و نشان داده میشود که این
انحطاط به سبب از میان رفتن عوامل یاده در دیدگاه بدیل بوده است.
.
در صورتی که پیشرفتهای علمی در ایران حاصل شده باشد و علت این پیشرفتها اسلم
نباشد ،گرچه ضرورتی وجود ندارد ولی شایسته است دیدگاهی جایگزین/بدیل معرفی شود که
” میخوانیم. علت واقعی پیشرفت علم را تشریح کند .این دیدگاه را زین پس “
با نگاهی ساده به وضعیت جهان در هر لحظه میتوان به روشنی دید که برای پیشرفت علم در
جوامع شهر نشین و نسبتا ً متمدن ،برقراری شروط زیر لزم (ولی نه لزوما ً کافی) به نظر
میرسد:
.1سرمایه گذاری برای پیشرفت علم ،که توسط حکومت ها ،حاکمان یا
اشخاص حقوقی ذی نفع انجام میگیرد و هزینه فراهم آوردن منابع لزم برای
فعالیت های علمی و فکری میشود
.2امنیت و ثبات ،وسط میدان جنگ بعید است کسی به فکر پیشرفت علم بیافتد،
امنیت حق مخالفت کردن و مناظره و بحث و جدل و آزادی اندیشه و بیان آنرا را
نیز شامل میشود
.3پشتیبانی از اندیشمندان ،که شامل امنیت شغلی ،آزادی فعالیتهای علمی و
احترام و تکریم و بزرگداشت آنها میشود
.4حضور دانشمندان و سابقه علمی ،بسیاری از اندیشمندان و دانشمندان هم
دوره و شاگرد و استاد بوده اند ،مثل ً سقراط ،افلطون ،ارسطو – هگل ،فوئرباخ،
مارکس – راسل ،فریگ ،ویتگنشتاین و سایر این دست افراد در مراکزی رشد
یافتند که سابقه علمی وجود داشت و قد بلند علمی آنها بخاطر پا روی شانه
گذاشتن فرد پیشین بوده است .لذا وجود "سنت علمی" برای پیشرفت علم نیز
ضروری به نظر میرسد ،این سنت علمی گاهی از پیشرفتهای انفرادی افراد یک
جامعه شروع میشود.
بر خلف کسانی که ادعایی قطعی مبنی بر اینکه اسلم برای ایران علم آورده است میکنند،
این نوشتار مدعی آن نیست که علت قطعی برای پیشرفت علم یافته است! به دلیل مسئله
"اختیار" و وجود پیچیدگیهای فوق العاده در رفتار بشر اساسا ً نمیتوان کلی گویی های قطعی
در مورد موضوعات مربوط به رفتار بشر کرد .لذا ساده اندیشیست اگر کسی برای فکر کند
به آسانی میتوان پاسخی قطعی به پرسش "علم چگونه پیشرفت میکند؟" داد ،یعنی عللی
پیدا کرد که در صورت تحقق آنها پیشرفت علمی نیز ضرورتا ً تحقق یابد .با علم به این واقعیت
هرگاه در این نوشتار از رابطه علّی ،علت و معلول سخن به میان آمد خواننده باید بداند که
منظور علیت واقعی ،آنگونه که در متافیزیک مطرح است نیست ،بلکه نوع بسیار ضعیفی از
علیت است .به عبارت دیگر این دیدگاه بدیل نمی گوید که هرگاه این شرایط وجود داشته
باشند ضرورتا ً علم نیز پیشرفت میکند .بلکه با نگاه کردن به مشترکات دوره هایی که در آنها
علم پیشرفت کرده است ،حدس میزند که این عوامل نقش کلیدی در پیشرفت علم داشته
باشند ،این حدس با شواهدی که در مورد پیشرفت در جوامع اسلمی بعدا ً ارائه میشود تقویت
میشود ،ولی همچنان تنها یک حدس استقرائی است.
شاید به دلیل صدق همین شروط است که کشورهای ثروتمند و کشورهایی که امتیازات ویژه
برای دانشمندان و فلسفه خود قائل میشوند بیشترین پیشرفتهای علمی را در جهان دارند و
برعکس کشورهای فقیر و کشورهایی که دانشمندانشان و فلسفه آنها از رفاه برخوردار
نیستند یا به حوزه شخصی و حقوق مدنی و اجتماعی آنها احترام گذاشته نمیشود معمولً
کمترین درخشش در علم و فلسفه را دارند .البته امروز خوشبختانه قدرتهایی در دنیا وجود
دارند که این سرمایه های بشری را مورد حمایت خود قرار داده و آنها را از ده کوره های
کشورهای عقب مانده جذب میکنند و امکان تحصیل و تحقیق برایشان فراهم میکنند .این
اتفاق را برخی "دزدی مغزها" مینامند.
روشن است که برقرار بودن این شرایط بطور مستقیم ارتباط با دین ندارند بلکه مستقیما ً به
وضعیت سیاسی و اجتماعی یک اجتماع باز میگردد .بنابر این نمیتوان گفت هر دینی این
شرایط را از بین میبرد یا برعکس ،بلکه میتوان هر دین را بطور مستقل بررسی کرد و دید
چگونه آن دین با تاثیری که در شرایط اجتماعی و سیاسی یک جامعه میگذارد شروط یاد شده
در دیدگاه بدیل را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
.
دو قرن نخست بعد از اسلم را میتوان در یک پاراگراف اینگونه خلصه کرد :در دوران حیات
محمد عده ای تبهکار به این آیین مروج تبهکاری که حمله به نامسلمانان و تجاوز به ثروت و
خاک و حتی زنان آنها را نه تنها مجاز بلکه واجب و وظیفه ای الهی میدانست پیوستند .این
تاخت و تاز در زمان محمد محدود به منطقه عربستان بود ولی با مرگ محمد و پس از عبور
از جنگهای معروف به رده-جنگهایی که در آنان مسلمانان مرتدین و کسانی که پس از مرگ
محمد از اسلم برگشته بودند را سرکوب کردند ،همان تبهکاران به جان باقی جهان افتادند و
تا آنجا که میتوانستند اسلم را با خشونت و شمشیر پیش بردند و البته میان این تبهکاران و
گردنکشان نیز وحدتی وجود نداشت و سر تقسیم قدرت و غنائم بدست آمده از غارت دیگر
ملل به جان یکدیگر افتادند ،جنگهای میان علی و معاویه ،طلحه و زبیر ،عایشه و خوارج و قتل
امام حسین از این دست به جان هم افتادن ها بود.
آنچه روشن است این است که منطقه خاور میانه برای چندین سال روی صلح و آرامش را به
خود ندید و تنها میدان رزم و غارت بود .هرچند بعدها هم اینبار ترکان بجای اعراب شمشیر
اسلم را بر پیکر ملل وارد کردند و هرج و مرج را بر منطقه حاکم کردند اما بالخره پس از
جنگ "زاب" ،آخرین خلیفه اموی مروان دوم بواسطه تلشهای ابومسلم خراسانی سرنگون
میشود و پس از ماجراهایی که تشریح آنها خارج از حوصله این نوشتار است خلفت بنی
عباس در سال 132هجری تشکیل میشود .مطالعه تاریخ نشان میدهد که اعراب تازه
مسلمان تا پایان دروان بنی امیه هیچ علقه ای به علوم عقلی نداشتند و فقط علوم حدیث و
قرآن در این دوران رواج داشت .نظر حاجی خلیفه در این مورد خواندنی است:
ب كهعرب در صدر اسلم به هيچ يك از علوم مگر بزبان خود و معرفت احكام اسلم و فن ط ّ
جه نداشت و اين عدم بر اثر حاجت عموم نزد برخی از افراد آن قوم موجود بود بچيز ديگر تو ّ
جه از باب حفظ قواعد اسلم و دور داشتن عقايد مسلمين پيش از رسوخ و استواری بنيان تو ّ
ايمان ،از خللی بود كه نتيجهء نفوذ علوم اوائل است تا آنجا كه روايت ميكنند مسلمانان آنچه
كتاب در فتوحات بلد يافتند سوختند و همچنين نظر در تورات و انجيل هم ممنوع بود تا اتحاد
و اجتماع كلمه در فهم و عمل كتاب الله و سنّت رسول حاصل شود و اين حال تا آخر عصر
تابعين (نسل دوم بعد از محمد) دوام داشت و از آن پس اختلف آراء و انتشار مذاهب رواج
جه بتدوين بميان آمد .صحابه و تابعين بر اثر خلوص نيّتی كه ببركت صحبت رسول يافت و تو ّ
ّ
الله داشتند و قرب عهد او و قل ت اختلفات و امكان مراجعه بثقات ،از تدوين علم شرايع و
احكام مستغنی بودند تا آنجا كه برخي از آنان از كتابت علم كراهت داشتند و در اين باب
بآنچه از سعيد الخدری روايت شده استناد كرده و گفته اند كه او از پيامبر اذن كتابت علم
ما پيغامبر او را اجازت نداد و از ابن عبّاس روايت كرده اند كه او كتابت را نهی خواست ا ّ
كرده و گفته بود كه هركس پيش از شما بكتابت دست زد گمراه شد و مردی نزد عبدالله بن
عباس رفت و گفت من كتابی نوشته ام و ميخواهم بر تو عرضه كنم و چون بدو نشان داد از
وی گرفت و بآب شست .وی را گفتند چرا چنين كرد؟ گفت زيراهنگامی كه اطلعات خود را
1
نوشتند بكتابت اعتماد ميكنند واز حفظ دست ميكشند وعملشان از ميان ميرود.
آنها با توجه به آیه 59سوره النعام که میگوید" :هیچ تر و خشکی نیست جز آنکه در کتاب
مبین آمده است" و دیگر آیات با این مضمون خواندن کتابهای دیگر را بدون فایده میدانستند.
به همین خاطر است که در فتوحات خود به هر کتابخانه ای دست میافتند به آتش می
کشیدند.هنگامی كه عمروبن العاص مصر را فتح كرد و بر ذخائر علمي اسنكدريه دست يافت
بفرمان عمر آنها را سوخت و در ايران نيز فاتحان عرب از نظاير اين اعمال خودداری نكردند
2
و سعدبن ابی وقاص بفرمان خليفه خزانه های كتب ايران ميان برد.
در مدتی که حکومت در دست اعراب اموی بود تقریبا ً هیچ توجه جدی به علم نشد .اعراب
تازه مسلمانان اشتغال به علم را کار موالی و بندگان میدانستند و از آن ننگ داشتند .این روند
ادامه داشت تا عباسیان با کمک ایرانیان به خلفت رسیدند .ابن خلدون مورخ بزرگ دنیای
اسلم در مورد تاثیر ایرانیان مینویسد:
از امور غريب يكی اينست كه حاملن علم در اسلم غالبا ً از عجم بودند خواه در علوم شرعي
و خواه در علوم عقلی و اگر در ميان علما مردی در نسبت عربی بود در زبان و جای تربيت و
پرورش از عجم شمرده ميشد و اين از آن روی بود كه در ميان ملّت اسلم در آغاز امر علم و
صنعتی بنا به مقتضای سادگی و بداوت آن وجود نداشت و احكام شريعت و اوامر و نواهي
خداوند را رجال بسينه ها نقل ميكردند و مأخذ آنرا از كتاب و سنّت بنحوی كه از صاحب شرع
و اصحاب او گرفته بودند ميشناختند .دراين هنگام تنها قوم مسلمان عرب كه از امر تعليم و
تأليف و تدوين اطلعی نداشت و حاجتی آنان را بدين كار برنمی انگيخت و درتمام مدت
صحابه و تابعين وضع به همين منوال بود ...و ما قبل ً گفته ايم كه فنون نتيجه حضارت است و
عرب دورترين مردم از آنند پس علوم خاص نواحی متمدن گشت و عرب از آن دور ماند و
متمدنين اين عهد همه عجم و يا از كسانی بودند كه در معنی از آن دسته شمرده ميشدند
حَرف پيرو عجمان بودند زيرا ايشان بر يعني موالی و اهل شهرهايی كه در تمدن و صنايع و ِ
3
اثر رسوخ تمدن در ميان خود از هنگام دولت پارسيان برای اينكار بهتر و صالح تر بوده اند.
اما این وضعیت در دوره عباسی تغییر میکند و مهم ترین دوره پیشرفت علمی در مناطق
مفتوحه اسلمی در همین دوره عباسی انجام میگیرد که آنرا گاهی دوران زرین اسلم نامیده
اند .دوره عباسی همچنین برابر است با دوره ای که شیعیان زیر بیشترین فشارها بودند و
امامان شیعه گاهی به زندان افتادند .از همین روست که شیعیان حکام عباسی را ظالم
میدانند و دست آوردهای آنان را کوچک می شمارند و مردم عامی شیعه با این دوره از تاریخ
اسلم نا آشنا هستند ،حال آنکه سنی مذهبان معمول ً به این دوره به شدت افتخار میکنند و
هرگاه از مدنیت مسلمانان سخنی گفته میشود این دوره را به رخ دیگران می کشند .افزون
بر سنی مذهبان اعراب ناسیونالیست و پان عربیست به دوره عباسی به شدت علقه مندند و
به آن افتخار میکنند.
مهمترین حرکتی که در دوره عباسی شکل میگیرد و مبنای تمام پیشرفتهای علمی میشود
حرکتی است که از آن با فرنام "نهضت ترجمه" یاد میشود .نهضت ترجمه حرکتی با پشتیبانی
حکومتی برای ترجمه آثار کتبی نویسندگان باستانی یونانی ،هندی ،ایرانی و غیره به زبان
عربی بود .رواياتی ضعيف شروع ترجمه كتب علمی و فلسفی را به اواخر خلفت اموی
نسبت ميدهد ،اما پژوهشگران اين روايات را جعلی ميدانند4.شروع ترجمه را به ماجرايی در
مورد بيماری منصور خليفه عباسی نسبت ميدهند .منصور به بيماری معده دچار ميشود و
پزشكان كه در دربار او بودند نميتوانند او را درمان كنند به همين خاطر جورجيس بن بختيشوع
كه رياست بيمارستان جندشاپور را بر عهده داشته ،را احضار ميكند .جورجيس منصور را
معالجه ميكند و منصور او را نزد خود نگاه ميدارد و جورجيس شروع به ترجمه كتابهايی در
زمينه طب ميكند 5.منصور به نجوم نيز بر طبق عقايد خرافی خود علقه فراوان داشت به
همين دليل يكی از مشاهير نجوم ايران به نام نوبخت و پسرش ابوسهل به خدمت خلفای
عباسی درآمدند و كتابهای زيادی را از پهلوی به عربی ترجمه كردند و منجمان ديگری از
ايران ،روم و هند به دربار راه يافتند و كتابهای زيادی را در زمينه نجوم ترجمه كردند 6.اين
علم دوستی در زمينههای ديگر نيز ادامه يافت.
نهضت ترجمه تا دوران هارون الرشيد به همين روال ادامه يافت .تا اين دوران ديگر خلفا بر
اثر مجالست با پزشكانی که با فلسفه و علوم نیز آشنا بودند ،به علم علقهمند شدند و ديگر
اگر به شهر جديدی دست ميافتند كتابخانهها را نمیسوزاندند بلكه به حمل و نقل آنها به
عربی دستور میدادند .چنانكه هارون در جنگهای خود در روم كتابهای كتابخانهها را به بغداد
برد و طبيب خود يوحنا بن ماسويه را به ترجمهی آنها مامور كرد7.اوج نهضت ترجمه در زمان
خلفت مامون عباسی است .بعد از هارون الرشيد پسرش امين كه از مادری هاشمی نژاد و
حامی سياست عربی بود به خلفت رسيد .ايرانيان امين را كشتند و مامون را كه از مادری
ايرانی بود به قدرت رساندند .خلفای عباسی به دليل اينكه به خلفت رسيدن خود را مديون
ايرانيان ميدانستند به ايرانيان خيلی پروبال ميدادند و حتی آنها را به وزارت خود منصوب
ميكردند .مامون كه هم مادری ايرانی داشت و هم ايرانيان او را به قدرت رسانده بودند بيش
از پيش به ايرانيان توجه میكرد .سردار بزرگ مامون در اين هنگام طاهر ذواليمينين و وزير
او فضل بن سهل سرخسی بود كه هر دو از متعصبين به سياست ملی ايران بودند .توجه
مامون به ايرانيان به حدی بود كه مردی شامی به او اعتراض كرد و گفت" :به عرب چنان
نظر كن كه به پارسيان مینگری" 8.دكتر ذبيح الله صفا مینويسد :نفوذ ايرانيان در دستگاه
حكومت اسلمی چند نتيجه داشت و از آنجمله است - 1 :رسوخ تمدن و عادات و رسوم و
تشكيلت اداری و اجتماعی ايرانيان در تمدن اسلمی - 2انحصار مقامات عاليه به ايرانيان
9
-3ايجاد نهضت بزرگ علمی و اجتماعی كه منجر به تشكيل تمدن بزرگ اسلمی گرديد.
ترجمه كتابها در تمدن اسلمی با طب و نجوم شروع شد .بر اثر نفوذ مذهب معتزله و نياز
معتزليان به بحث و استدلل توجه به ترجمه كتابهای فلسفه و منطق نيز آغاز شد .اما مطلبی
كه بايد به آن توجه كرد اين است كه مترجمان و پديدآورندگان واقعی علوم از ستارهپرستان
حران و يا از مسيحيان آرامی و ايرانی و يا از زرتشتيان و هندوان بودند و غالب آنان هم دين
اصلی خود را مدتی در خاندان خويش نگاه ميداشتند و مدتها از قبول اسلم خودداری كردند و
اصول مسلمين تا مدتی چنانكه بايد اقبالی به علوم نداشتند و حتی مخالفت با علوم عقلی را
مدتها به عنوان پيروی از دين و مبارزه با الحاد و مذاهب تعطيل به شكل يك سنت موروث
10
نگاه داشته و غالبا ً دانشمندان خاصه فلسفه را به كفر و زندقه متهم كردهاند.
مولف كتاب "تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی" بخشی از كتاب خود را به ذكر نام مترجمان
اختصاص داده است و اين نكته را خاطر نشان كرده است كه تقدم در ترجمه ی همه ی اين
كتب با دو قوم ايرانی و سريانی است و از مابقی اقوام در اين باب شده باشد چندان نيست
11
كه به شمار آيد و با زحمات اين دو قوم سنجيده شود.
افراد و خاندانهای متعددی در نهضت ترجمه نقش مستقیم داشتند از جمله :خاندان بختيشوع
از عيسويان نسطوری ايران بودند و پدر خاندان جورجيس رياست بيمارستان جنديشاپور را بر
عهده داشت .ابن المقفع كه تا اواخر حيات بر دين زرتشت و علی الظاهر بر دين مانی بود و
12
به زبان پهلوی تسلط داشت ،درباره ی او گفتهاند كه زنديق و معارض قرآن بوده است.
ثيوفيل الرهاوی – ابن ثوما از نصرانيان رها و مطلع در علم نجوم و رئيس منجمان مهدی
خليفه بوده است .خاندان نوبخت كه از زرتشتيان اهواز بوده اند و بعد اسلم اختيار ميكنند.
ربن الطبری ،طبيب و منجم و عالم به رياضيات و هندسه بوده است .قفطی او را از يهوديان
طبرستان و طبری او را نصرانی دانسته است .ابوزكريا يوحنا بن ماسويه از اطباء معروف
جنديشاپور و يهودی بوده است .محمد بن ابراهيم الفزاری از منجمين بزرگ ايرانی معاصر
منصور خليفه ی عباسی بوده است .خاندان حنين :نخستين فرد اين خاندان ابوزيد حنين بن
اسحاق العبادی الطبيب از عيسويان حيره بوده است و تا آخر عمر مسيحی ماند ولی
پسرانش داود و اسحاق اسلم اختيار كردند .قسطا بن لوقا البعلبكی اصلش از نصارای شام و
شهر مشهور بعلبك بوده است .حبيش بن الحسن العسم الدمشقی يكی از مترجمان و
طبيبان عيسوی بوده است .عيسی بن چهار بخت از عيسويان جنديشاپور بوده است .ابوزكريا
يحيی بن عدی بن حميد بن زكرياء التكريتی المنطقی ،مترجم و منطق دان كه بر مذهب
نصاری يعقوبی بوده است .ابن وحشية الكلدانی كه نبطی بوده است .كنكه هندی كه از
پزشكان هندی جنديشاپور بوده است .ابن دهن كه از مترجمان هندی بوده است .از ديگر
مترجمان موسی بن خالد معروف به الترجمان ،يوسف الناقل و علی بن زياد التميمی كه هر
13
سه تن ايرانی بودهاند.
از كارهای جالبی كه در دوران خلفت عباسی انجام ميشود و كمك زيادی به رونق علم و
فلسفه ميكند ،ايجاد بيت الحكمه است .زمان دقيق تاسيس اين مراكز مشخص نيست اما به
نظر ميرسد در زمان هارون تاسيس شده باشد و در دوران خلفت مامون به اوج رسيده
باشد .بر اساس منابع تاريخی نخستين كسانی كه در بيت الحكمة كار میكردند ايرانيان
بودهاند .ديميتری گوتاس می گويد :بيت الحكمة ميراث بر جای مانده از ساسانی است كه در
14
دوره ساسانی كتابخانهی سلطنتی و يك بايگانی مطلوب بوده است.
در مورد خلفایی که مشوق پیشرفت علوم بودند میتوان گفت که برخی از آنان یقینا ً مسلمان
متعصبی نبوده اند ،شايد حكم فقها مبنی بر اسلم ظاهری و زنديق بودن آنها درست باشد.
این خلفا ،دانشمندان و مترجمان را که غالبا مسلمان نبودند را در عقاید خود آزاد می گذاشتند
و به شدت از آنها حمایت میکردند .مثل منصور به حاجب خود ربیع دستور میدهد که برای
جورجیس پسر بختیشوع شراب حاضر کند و وقتی ربیع از این کار امتناع کرد ،منصور او را
دشنام داد و گفت باید خود متعهد این کار شوی 15.نظیر این رفتار را رشید در بزرگداشت
جبرئیل بن بختیشوع داشت چنانکه گویند چون به سفر حج رفت در مکه جبریل را دعای خیر
کرد .وی را گفتند که او ذمی-نامسلمانانی که در پناه مسلمانان بعنوان شهروند درجه دو و
حقوق کمتر زندگی میکنند است .گفت آری و لیکن صلح بدن من و قوام آن بدوست و صلح
مسلمین به من پس صلح مسلمانان در نیکو حالی و بقای جبریل است 16 .نمونه هایی از این
رفتارها در برابر دانشمندان از خلفای عباسی فراوان است 17.این رفتارها را با رفتار
مسلمانان بنیادگرا و دستور العملهای غیر انسانی و تبعیض آمیز اسلم در مورد رفتار با
نامسلمانان مقایسه کنید.
سر انجام عباسیان نیز پس از حمله مغولها و با همکاری و خیانت شیعیان به خلفت اسلمی
سرنگون میشود .سرنگون شدن آخرین خلفت بزرگ عربی در تاریخ جهان و پدید آمدن
دولتهای محلی در مناطق مفتوحه ،بویژه سر کار آمدن سامانیان و سلجوغیان در منطقه ما بر
رونق علم و دانش افزود و سنتهای پیش از اسلم را تقویت کرد و اندیشمندان جدیدی ظاهر
شدند .ملتهای منطقه از زیر یوغ عرب خلصی یافتند و اینبار اعراب بودند که برده ترکان
شدند و همان بلیی که اعراب مسلمان سر دیگران آوردند ترکان مسلمان با شدت کمتری بر
سر اعراب آوردند .بیشتر اندیشمندان و فلسفه اصلی تاریخ مسلمانان بعد از نابودی عباسیان
ظهور کردند ،حکومتهای سامانی میزبان ادبا و اندیشمندانی چون رازی ،بیرونی ،و ابن سینا
بودند و آنها را گرامی میداشتند ،سلجقه نیز همزمان با خیام بودند و وی را گرامی داشتند تا
جایی که خیام نام گاهشمار خورشیدی خود را به افتخار "سلطان جلل الدین ملک شاه"،
"گاهشمار جللی" نامید.
علت واقعی پدید آمدن پیشرفت های علمی در دوران شکوفایی را باید در شروط مطرح
شده در دیدگاه بدیل جستجو کرد.
شرط نخست -سرمایه گذاری برای پیشرفت علم ،توسط خلفای عباسی فراهم شد.
در مورد اینکه علت این احساس نیاز یا علقه خلفای عباسی به پیشرفت علم چه بوده است
سه دیدگاه مختلف وجود دارد:
دیدگاه نخست -معمول ً دیدگاه ملیان شیعه است و آن این است که امامان شیعه
علمه دهر بوده اند و مردم برای یافتن پرسشهای خود به آنها گرایش پیدا میکردند،
حال آنکه خلفای عباسی قدرت خود را در نابود کردن ایشان میدیدند لذا سعی
میکردند مراکز علمی و علما و فلسفه و متکلمین دیگر را تقویت کنند و سرمایه در
اختیار آنها قرار دهند تا توجه را از آنها به سوی دیگران منحرف کند .این دیدگاه
درست به نظر نمیرسد چون شیعیان در دانشمند و فهیم بودن امامان شیعه اغراق
میکنند .دلیل دیگری که برای این قضیه آورده میشود یکی علقه شخصی این خلفا به
علم و دانش و هنر و غیره است و دیگری نیاز آنها به پیشرفت علم .ممکن است که
بتوان هریک از این سه علت را در کنار هم علل فراهم آمدن سرمایه برای پیشرفت
علم بدانیم اما به نگر من مهمترین علت ،سومین علت است.
دیدگاه دوم -روشن است که خلفا بیش از هر چیز دیگری علقه به زنده و سلمت
ماندن خود و اعضای خانواده خود داشته اند و دسترسی به پزشک نیازی است که
همواره همراه بشر بوده است ،لذا اگر دلیل دیگری هم وجود نمیداشت خلفا برای
حفظ سلمت و دوام حیات خود هم که شده به پزشکان نیاز داشتند .باید توجه داشت
انفکاک علوم مختلف و فلسفه و دسته بندی های امروزی در آن دوره وجود نداشته
اند و بطور کلی علم ،فلسفه و پزشکی و ریاضیات و اختر شناسی و حتی کهانت را
نیز شامل میشده است و یک عالم در همه این موضوعات باید تا حدودی علم می
داشت چون این موضوعات در آن دوره به یکدیگر ارتباط تنگاتنگی داشتند .لذا نیاز
خلفا به پزشک و در نتیجه تربیت پزشکان و پیشرفت علوم مربوط به پزشکی نتیجه
اش پیشرفت در تمام این رشته ها و شاخه ها میشده است و محدود به پزشکی باقی
نمیمانده است .بنابر این دلیل کافی برای اینکه خلفا در پیشرفتهای علمی سرمایه
گذاری کنند وجود داشته و این سرمایه فراهم بوده است .افزون بر این مهم از دیگر
موارد منافع خلفا که در گرو گسترش دانش بود سلمت سپاهیان و تیمار زخمی شده
ها بود که این موضوع نیز پیشرفت و گسترش دانش بویژه پزشکی را پر اهمیت تر
میکرد.
دیدگاه سوم -افزون بر نفع شخصی خلفا ،مسلمانان بطور گروهی به منطقه ای
دست یافته بودند که ساکنان آن بر خلف ساکنین عربستان آن دوره مردمی بافرهنگ
و متمدن بودند و از افکار متنوعی برخوردار بودند لذا از مسلمانان دلیل و استدلل
میخواستند و مسلمانان برای اینکه در مباحثات شکست نخورند مجبور بودند به رنگ
مردم منطقه در آیند ،یعنی این مسلمانان نبودند که علم را به منطقه آوردند بلکه این
منطقه بود که علم را به مسلمانان آموخت .افرون بر این مسلمانان به دوره ای
رسیده بودند که لزم بود مغزها را هم در کنار شمشیر ها بکار بیاندازند تا بتوانند فقه
و حدیث و تاریخ را سازمانیافته و دقیقتر کنند لذا مجبور به روی کردن به منطق و
فلسفه ای که میراث یونانیان بودند.
شرط دوم -امنیت و ثبات ،علی رغم اینکه خلفای عباسی دشمنان بسیاری داشته اند اما
نسبت به گذشته حاکمیت آنها امن تر بود و به دلیل خیانت های برخی از ایرانیان همچون
افشین ،یا همدستی برامکه با خلفای عباسی ،بغداد در این دوره از امنیت و ثبات نسبی
برخوردار بوده است و جنگ و هرج و مرجی برای مدتها در بغداد شکل نگرفته بود .در بغداد
بخاطر قدرت عباسیان و البته خیانتهای ایرانیان امنیت و ثبات حاکم بود.
شرط سوم -پشتیبانی و تکریم از اندیشمندان ،نیز در زمان عباسی از جانب خلفا
انجام میگرفت ،افزون بر علما برخی از خلفای عباسی علقه مند به موسیقی ،هنر و ادب نیز
بودند و مروجین و بانیان آنها گاهی مورد تکریم و پشتیبانی دستگاه عباسی قرار میگرفتند.
شرط چهارم -حضور دانشمندان و سابقه علمی ،نیز عامل دیگری بود که از آن یاد
کردیم و این همان چیزی است که در ایران وجود داشت و در عربستان نمیتوانست وجود
داشته باشد! لذا همین عامل است که سبب شده است اسلم در عربستان دانشمند تولید
نکند اما به ادعای مسلمانان در ایران سبب تربیت دانشمندان شود! در این باب به سه نکته
اساسی باید اشاره کرد:
نکته نخست -قدرت گرفتن براکمه :از وقایع مهم دوره عباسی حضور پر رنگ چند
خاندان ایرانی از جمله برامکه ،طاهريان ،آلسهل ،برمكیان و بختيشوع ،نوبخت و
افرادی که به خانواده خاصی مرتبط نبودند بود ،که مهمترین آنان خانواده برمکی بود
که نماد نفوذ ایرانیان در دستگاه خلفت به شمار میرفتند .بیشتر مورخین برامکه را
از نسل برمک از حاکمان بلخ و گرداننده معبد بودائی نوبهار که حکم یک دانشگاه را
نیز داشت و مرکزی علمی بود دانسته اند ،از این رو این خاندان که تجربه حکومت
داشت این تجربه را در اختیار خلفای تازی گذاشت و وزارت چند تن از خلفای عباسی
را این خاندان بر عهده گرفتند و به خلفا تا جایی نزدیک بودند که گفته میشود هارون
عباسی یحیای برمکی را "پدر" خطاب میکرده است .این خاندان بواسطه همکاری با
ابومسلم خراسانی و مبارزه مشترک علیه بنی امیه توانستند پس از سرنگونی آن
سلسله به دستگاه عباسی نفوذ یابند .سر انجام برامکه توسط دستگاه خلفت
سرنگون و نسلشان منقرض شد ،دلیل درگیری بین بنی عباس و برامکه را حسادت
بنی عباس به آنان دانسته اند زیرا حضور پر رنگ این خاندان سبب کم رنگی و
احساس حقارت کردن خلفا در مقابل ایرانیان میشده است ،پس از سقوط برامکه
بوده است که جنبشهای شعوبیه در ایران شکل میگیرند و در نهایت سبب سقوط بنی
عباس و بازگشت ملل خاور میانه به حکومتهای محلی میشوند .از برجسته ترین
کارهای برامکه که در دستگاه عباسی فعالیت میکردند راه انداختن جنبش ترجمه بود
که چنانچه گفته خواهد شد تداوم برنامه ای در زمان ساسانیان بوده است و این
نهضت ترجمه همان چیزیست که مسبب پیشرفتهای علمی در میان مسلمانان شد.
برامکه همچنین افراد فرهیخته و ادیبی خوانده شده اند که طبیعتا ً رویی خوش به این
موضوعات نشان میداده اند .مهمترین چهره های برامکه خالد ،یحیی ،فضل و جعفر
بوده اند ،دانشنامه اسلمی در مورد یحیی برمکی و خدمات او در مدخل برمکیان این
چنین گفته است:
درکنار فعالیت سیاسی وحکومتی ،یحیی حامی جدی علوم وفنون وادبیات
بود .فهرست نام سرشناسانی که با حمایت او به کار فرهنگی پرداختند،
مفصل وتحسین برانگیز است .ترجمه و تفسیر مجسطی بطلمیوس را برخی
سان وح ّبه تشویق او دانسته اند که چون تفسیر نخست او را قانع نکرد ،ابو َ
سل ْم ،صاحب بیت الحکمه ،را بر این کار گمارد و آنان بخوبی از عهده بر َ
آمدند (ابن ندیم ،ص .)327یحیی همچنین مشوق دانشمندان هندی بود .ابن
ندیم (ص ) 409اشارة صریح دارد به اینکه برمکیان در روزگار فرمانروایی
عرب تنها کسانی بودند که در شناخت هند و آوردن حکمای هندی اهتمام جدی
منَکه یا
داشتند که شاید به سبب خاستگاهشان ،شرق ایران ،باشد .یحیی ُ
سَرد را حاوی ده مقاله در پزشکی ،به کُنکه هندی را برانگیخت تا کتاب ُ
س ْ
عربی ترجمه کند که تا مدتها و تا زمان رازی «کُنّاش » =مرجع مختصر و
مفید معتبری در پزشکی بود (ابن ندیم ،ص .)360این دو ،منکه و یحیی ،
ساعات بسیاری در مصاحبت یکدیگر می گذراندند (ابن قتیبه ،ج ، 1ص 24
.)25ابن دُه ْن ،رئیس بیمارستان برامکه ،از دیگر مترجمان متون طبی از
هندی به عربی ،نیز پروردة یحیی بود (ابن ندیم ،همانجا؛ زیدان ،ص .)608
علقة یحیی به هندشناسی موجب شد تا کسانی را به هند فرستد و اطلعات
ب فیه ملل الهند و ادیانها جمع شود (ابن ندیم ،
گرد آمده در اثری با عنوان کتا ٌ
ص .)409یحیی همچنین از مشوقان انتقال تجارب پزشکی ایرانیان به جهان
اسلم بود .خانوادة بختیشوع از جمله پروردگان او و فرزندان وی اند .از ثابت
بن سنان حّرانی نقل است که رقم بخششهای برمکیان به جبریل بن
بختیشوع (متوفی ) 213به هفتاد هزار درهم بالغ می شده است (تنوخی ،
، 1393 1391ج ، 8ص .)245در زمان وزارت یحیی ،بیت الحکمه بنیان
گذاشته شد که اصحاب آن از نامیترین متفکران این دوره ،چون علی بن
هیثم ،علی بن منصور ،سکاک و هشام بن حکم بودند که شخص اخیر از
مصاحبین ویژة یحیی بود و مجالس بحث او را در کلم اداره می کرد (ابن
ن آنندیم ،ص 223نجوم نیز از دانشهایی بود که یحیی هم به تشویق صاحبا ِ
و هم به تبحر در آن شهرت داشت (جهشیاری ،ص .)200او حامی ابو حفص
عمربن فرخان طبری و ابوبکر محمدبن عمر ،پسر او ،بود (صفا ،ج ، 1ص
110 109؛ قفطی ،ص .)242ابن ندیم (ص )419همچنین نام یحیی را در
زمرة فیلسوفانی آورده که در کیمیا سخن گفته اند.
یحیی در ادبیات نویسنده ای بلیغ و درست رای و از پیشروان انشا و کتابت در
عصر خود بود (یاقوت حموی ،معجم الدباء ،ج ، 19ص 9 5؛ ثعالبی ،ص
147؛ ابن طقطقی ،ص .)235ابن ندیم او را ،به استناد سخن ابن حاجب
ل» (کم گوی ) آورده است ق ّ
م ِ
نعمان و محمدبن داود ،در زمرة شاعران « ُ
(ص )190و آثار این دوره مشحون از کلمات قصار اوست (برای نمونه رجوع
کنید به ابراهیم بن محمد بیهقی ،ج ، 1ص 256؛ جهشیاری ،ص 136؛ ابن
اثیر ،ج ،5ص 132 ،116؛ ابن طقطقی ،ص .)240
او حامی واقدی و نخستین شناسندة فقاهت و علم او در بغداد بود (ابراهیم
بن محمد بیهقی ،ج ،1ص 322 321؛ ابن خلکان ،ج ،6ص )225 224و
نیز سیبویة نحوی در سفرش به بغداد از حمایت یحیی برخوردار شد و با
جایزة ده هزار درهمی وی به بصره بازگشت (ابن ندیم ،ص 57؛ یاقوت
حموی ،معجم الدباء ،ج ، 16ص .)119شاعرانی چون ابو عمرو کلثوم بن
عمرو عَتّابی (حصری ،ج ، 2ص ،)62عباس بن احنف ( د .اسلم ،چاپ
دوم ،ذیل «عباس بن احنف »؛ جهشیاری ،ص ،)169سلم خاسر (ثعالبی ،
ص ،)77ابوالینبغی (جهشیاری ،ص ،)156ابوثابت عبدالعزیزبن عمران
ُزهْری معروف به ابوثابت اعرج (تنوخی ، 1393 1391 ،ج ، 6ص ) 159در
حمایت او بودند .او مشوق عبدالله بن هلل اهوازی در برگردانیدن کلیله از
فارسی به عربی بود (برای اطلع بیشتر رجوع کنید به محجوب ،ص 110
ی به خاطر سپاری کلیله در آموزشهای جعفر، .)112ظاهرا ً یحیی ' برای آسان ِ
دستور داد که ابان بن عبدالحمید لحقی آن را به نظم آورد (جهشیاری ،ص
.)165
وی همچنین پرورندة دولتمردانی بود که ادامه دهندة سنت برمکیان در
دستگاه خلفت بودند ،از جمله فضل بن سهل بن زادانْفَُرخ (جهشیاری ،ص
،)183 182در واقع ،تمام خاندان سهل که در آن هنگام زردشتی بودند در
حمایت یحیی قرار داشتند (هندوشاه بن سنجر ،ص )162 161و به دست او
مسلمان شدند (عقیلی ،ص .)69یحیی به آبادانی نیز توجه داشت ،از جمله
:حفر نهر سیحان ،شعبه ای از دجله در بصره (بلذری ،ص 119؛ ابن فقیه ،
ص ،)93حفر نهر اباالجیل و بنای بازاری در بغداد که بعدها مأمون به اقطاع
طاهربن حسین داد (طبری ،ج ،8ص 266؛ جهشیاری ،ص 134؛ ابن قتیبه ،
ج ،4ص ،110پانویس ،3یاقوت حموی ،معجم البلدان ،ج ،3ص ...)195
جعفر عالم پرور نیز بود .همو در 175بختیشوع را به بغداد فراخواند که بعدها
در 190طبیب مخصوص هارون شد (اولیری ،ص 248؛ د .اسلم ،چاپ
دوم ،ذیل «بختیشوع ») .جعفر موجب آشنایی هارون و جابربن حیّان بود که
الدویه را برای او نگاشت و با سقوط برمکیان در 188به کوفه بازگشت
(قنواتی ،ج 2ب ،ص .)775 774و به گفتة برخی ،مراد از جعفری که در
آثار جابر از او سخن می رود جعفر برمکی است (ابن ندیم ،ص )420جعفر،
مشوقان نهضت ترجمه و موجب آشنایی خلیفه با ّ همانند دیگر برمکیان ،از
علوم عقلی بود (اولیری ،ص .)249 ، 113ترجمة اصول اقلیدس و مجسطی
بطلمیوس را نیز به اشارة او دانسته اند (همان ،ص 239و نیز رجوع کنید به
یحیی ).
سر انجام برامکه هم که در تاریخ از آن با نام "ایقاع" (به معنی افکندن و برانداختن)
یاد میشود چیزی نبود جز اینکه نزدیک هزار تن از افراد این خانواده را در زمان هارون
رشید خلیفه مشهور عباسی قتل عام کردند (طبری ،ج ،8ص 296؛ مقدسی ،ج ،6
ص 105؛ مجمل التواریخ والقصص ،ص )345و اموالشان را به غارت بردند به قول
همان دانشنامه اسلم "برمکیان پس از سالها حکومت و طی سه نسل احراز
مهمترین مقامات دیوانی و حفظ و اجرای روش و منش اداری و نظامی ایران عهد
ساسانی همراه با تجدید اشرافیت عرب ،از میان رفتند" ،روشن است که حتی
دانشنامه اسلمی هم معترف به رفتار "ساسانی" برامکه است ،و این گفته کاملً
درست است زیرا در زمان عباسی نیز همچون در دوره ساسانی حل و فصل و اداره
بیشتر امور اجتماعی به دست منشیان و مستوفیان بود و در هر دو دوره این کار
توسط ایرانیان انجام میشد .حال پرسش بنیادین این است ،پیشرفت علوم در عهد
ساسانی به چه علت بود؟ به علت حضور اسلم یا به علت حضور برامکه در دستگاه
عباسی؟
نکته آخر در مورد برامکه این است که در مورد قتل عام آنان و علت اصلی آن دیدگاه
های مختلفی وجود دارد اما آنچه غیر قابل انکار است این است که آنان به جرم یا به
بهانه زندیق بودن و بیخدایی و بطور کلی روی خوش نشان دادن به مخالفان اسلم
سر به نیست شدند (الفخری ،برگ 208و .)209دانشنامه اسلم در این مورد
میگوید:
از آنجا که یحیی و همراهانش در زندان مخصوص زنادقه زندانی شدند (ابن
خلکان ،ج ، 1ص ،)337می توان احتمال داد که نوعی بددینی و کفر و
زندقه نیز به آنان نسبت داده بوده اند .نکاتی چند این گمان را تقویت می
کند :در بیت الحکمه جناح نیرومندی از متفکران دگراندیش ،شعوبی یا متعلق
به نحله های فکری گوناگون رفت وآمد می کردند .ابوالربیع محمدبن لیث ،
دشمن یحیی ،در گفتگو با هارون الرشید بر افکار الحادی وی انگشت می نهد
(طبری ،ج ، 8ص .)288اصمعی برمکیان را متهم می کند که هر گاه در
حضور ایشان سخنان شرک آمیز گفته می شود ،شادمان می شوند و در برابر
تلوت آیات قرآن از گفته های مزدک سخن می گویند (جهشیاری ،ص 161؛
ابن قتیبه ،ج ،1ص .)51همچنین آنان متهم شده اند به این که مجوسانی در
لباس اسلم اند که آیینهای شرک آمیز را پنهانی به اسلم وارد می کنند
(بغدادی ،ص .)285گویا این تهمت در میان مردم پراکنده شده بود ،چنانکه
یکی از مردمان عادی ،فضل را به سبب زندقه ،ناسزا می گوید (جهشیاری ،
ص .)208
و این برخورد مسلمانان با برامکه تازه مسلمان شده بود که سر انجام به جرم کفر و
زندیق بودن (ابن خلکان ،ج ،1ص )337نتیجه خدمات خود به مسلمانان را دیدند و
خشونت و توحش خلیفه مسلمان سبب شد که این راز برای همیشه در تاریخ بماند
که برامکه براستی چه بودند؟ مسلمان یا بیخدا و زندیق؟ اما آنچه روشن است این
است که این خاندان نتیجه خدمات خود به مسلمانان و خیانت خود به ایران زمین را
اینگونه دادند و ای کاش همه خائنین به ایران و خادمین اسلم به همین سرنوشت
دچار میشدند .سقوط برامکه برای عباسیان نتیجه خوبی نداشت ،به قول مسعودی "
پس از برمکیان ،کارها مختل شد و مردم ،بی تدبیری و سوء سیاست هارون را
آشکارا دیدند (التنبیه و الشراف ،ص .)199
نکته دوم -سابقه تدریس و ترجمه علوم یونانی در دوران ساسانی :معمول ً بیشترین
خدمتی که مسلمانان به علم کرده اند را حفظ و ترجمه آثار یونانی میدانند که در
صورت عدم وجود مسلمانان ممکن بود از بین بروند و همانطور که گفته شد برامکه
پایه گذار این کار در زمان عباسیان بودند ،اما معمول ً نقش ایرانیان در سایر دورانها
در حفظ این علوم نادیده گرفته میشود ،این درحالی است که این سنت در زمان
ساسانی ها نیز وجود داشته است ،نه تنها آثار یونانی در دوره ساسانی ترجمه
میشدند بلکه ساسانی ها میزبان فلسفه و دانشمندان یونانی بودند .در اثبات این
مدعا از دو کتاب غربی نقل قول خواهیم کرد:
خسرو در امور دینی دارای بردباری و تحمل و آزاد اندیشی بود ،و ما چیزی از
آزار و تبعیض های سازمانیافته مذهبی در دوره حکومت او نمیشنویم .هرچند
برخی از زیر دستی های او گاه تعصبات خشکی از خود در مقابل اقلیت های
مذهبی نشان میدادند ولی در مقابل جاستینیان (امپراطور روم 483تا 565
میلدی) که بر منحرفان و کافران دینی بسیار درشت و خشک بود ،در دوره
خسرو چنین وضعیتی در ایران وجود نداشت .در سال 529جاستینیان آکادمی
آتن را که مرکزی برای تدریس و تحقیق در علوم و فلسفه یونان باستان بود
(و موسس آن افلطون بود) تعطیل کرد .در نتیجه برخی از فلسفه به
خسرو پناهنده شدند .هرچند خسرو از آنان استقبال کرد و بخوبی با آنها رفتار
کرد ،ایشان برای میهن خود دلتنگ شدند .بنابر این خسرو در یکی از قرار
دادها که بین دو امپراطوری بسته شد برای ایشان از جاستینیان طلب عفو
وامان کرد و ایشان توانستند به آتن بازگردند .پادشاه پارس در دربار خود
پزشکان یونانی و متفکران متعددی را نگه میداشت و مدرسه ای برای نظریه
های یونانی ،یا یک دانشگاه ابتدائی برای آنها در گندیشاپور تاسیس کرد که تا
دوران اسلمی باقی ماند .نه تنها در این دوره آثار یونانی بلکه آثار
سانسکریت نیز به فارسی میانه برگردان شدند .یکی از دانشمندان معروف
دربار برزویه نام داشت که بسیاری از ترجمه ها از سانسکریت به پهلوی
منسوب به وی است .از جمله مجموعه ای از افسانه ها که در دوره اسلمی
به کلیه و دمنه با ترجمه به عربی ابن مقفع شناخته میشود و نام آن پنشاتنترا
18
بوده است.
در زمان خسرو یکم ( ) 79-537امپراطوری ساسانی به اوج خود رسید .در جنگ با
امپراطور روم شرقی در سال 540آنتویچ ( ) Antiochتسخیر شد و ساکنین آن در
شهری در جنوب بابل ساکن شدند که Veh-Antiyakنام گرفت .برخی از نو
افلطونیان به نظر میرسد که پس از بسته شدن آکادمی آتن کار خود را برای مدتی
کوتاه در دانشگاه جدید التاسیس جندی شاپور در خوزستان ادامه دادند 19.گنجینه
هایی از علوم و فلسفه یونانی در دوران هلنی و نو افلطونی در ایران زیر نظر شاپور
یکم و خسرو یکم یا در مدارس مسیحیان ناسبی ساکن ایران در گندیشاپور ،جایی که
سرانجام به مسلمانان رسید و به اروپاه باز گشت ترجمه شدند ...فلسفه یونانی
بدون تردید مورد تقدیر و تلفیق پارسیان قرار گرفت تا جایی که دیدگاه های
ارسطویی در مورد ماده ،فرم و معنی در بخشهایی از سنت های زرتشتی دیده
20
میشوند هرچند با باقی این آثار تجانسی ندارند.
دستاوردهای انوشیروان شامل سازماندهی مالیات بر زمین ،سیستم ازرش گذاری
روی غلت و علوفه بود .او همچنین ارتشی قوی با حقوق ثابت ایجاد کرد و جلوی
سوء استفاده هایی که در ایران هنوز هم ادامه دارد همچون حقوق در نظر گرفتن
برای انسانهایی که وجود ندارند در سیستم اداری را گرفت .نگرانی دایه وارانه او بر
کشاورزی ،که شامل کشت در زمینهایی که زیر کشت نرفته بودند میشد ،و
دامپروری ،در دوره حاکمیت او ثابت بود .او همچنین با دانستن اینکه به جمعیت
بیشتری نیاز است اصرار داشت که هر زن و مردی باید ازدواج کند و کار کند .گدایی
و بیکاری هردو در زمان سلطنت این پادشاه جرمهایی قابل مجازات بودند .او اهمیت
ارتباطات را از غفلتهای پادشاهان دیگری که سرنگون و نابود شده بودند دریافته بود.
او امنیت راه ها را فراهم کرده بود و مسافران را تشویق میکرد که به ایران سفر
کنند ،مهمان نوازی و سخاوت فراوان در میزبانی از میهمانانش از خود نشان میداد.
در میان میهمانان وی هفت تن از فلسفه نوافلطونی یونانی که جاستینیان آنها را
تبعید کرده بود وجود داشتند و ادوارد براون معتقد است اهمیت حضور آنان در دربار
را میتوان در ترویج تصور در آینده ایران دریافت.
هواداری و وابستگی این حاکم چند بعدی به دانش نیز بسیار شدید بود .انوشیروان
آثار ارسطو و افلطون را به زبان فارسی که به دستور خود او ترجمه شده بودند
مطالعه کرد .او دانشگاهی را در گندیشاپور بوجود آورد ،که در آن پزشکی بطور اخص
تدریس و تحصیل میشد ،در حالی که از فلسفه و باقی رشته های ادبی نیز غفلت
نمیشد .فرامین اردشیر در دوره او منتشر و قانون اعظم کشور شدند .خدای نمک یا
"کتاب شاهان" نوشته شد که تمام تاریخ و اسطوره های دانسته شده ایران تا آن
زمان را در خود داشت و این کتاب بعدها منبع شاهنامه فردوسی شد .حتی از هند که
در دور دست قرار داشت نیز کتابهای پیلپای ،جانشین آیسوپ ادیب هندی و بازی
شطرنج نیز به ایران آورده شد .همچنین دو تن از مغان برای نخستین بار تخم کرم
ابریشم را از ختن آوردند.
آنچه از این تحلیل های تاریخی مشخص است این است که نهضت ترجمه پیش از
عباسیان در دوران ساسانی وجود داشته است و کار جدیدی نبوده است که در زمان
بنی عباس شروع شده باشد .نکته جالبی که در این میان وجود دارد این است که
دوره طلیی زرتشتی یعنی دوران ساسانی و دوره طلیی اسلم یعنی دوره بنی عباس
هردو همزمان شده اند با نهضت های ترجمه آثار یونانی و فهم آنها.
نکته سوم -انتقال مدارس قبطی به حران :دانسته است که اسکندر پس از فتح
مصر دریافت که مصریان روی خوش به او و باقی ماندگانش نشان نخواهند داد از
این رو شهر جدیدی را تاسیس کرد که اسکندریه نامیده شد .همچنین روشن است که
پس از افول یونان شهر اسکندریه جای آتن را گرفت و به مرکزی برای علم و اندیشه
تبدیل شد ،کتابخانه اسکندریه یکی از مهمترین و شاید مهمترین مراکز علمی جهان با
آثار بسیار مهم و ارزشمند در همین منطقه شکل گرفت که بعدها وقتی به دست
مسلمانان افتاد به دستور عمر بن خطاب خلیفه دوم مسلمانان و با این استدلل
شخص خلیفه که "(این کتابها) یا با قرآن در تناقضند که در اینصورت کفر آمیزند ،یا با
قرآن سازگارند که در اینصورت اضافی هستند" بعنوان سوخت برای گرم کردن حمام
سربازان استفاده شدند و نتیجه قرنها تلش و تکاپوی دانشمندان و فلسفه به همین
سادگی به دست مسلمانان از بین رفت 21.همین انتقال مرکزیت در میان قبطیان
(ساکنین مصر) سبب رواج علوم و اندیشه های یونانی شد و ایشان مدارس متعددی
برای تدریس این موضوعات به راه انداخته بودند .یکی از منابع در این پیرامون گفته
است:
در نگاه نخست به نظر میرسد تمامی آثار یونانی در ارتباط با علم و فلسفه
به عربی ترجمه شدند ،ولی اینگونه نبوده است .مطالعات اخیر نشان میدهند
تنها آن بخش از آثار یونانی ترجمه شده بود که در دوران هلنیستی هنوز بر آن
تفکرات ارج نهاده میشد ،این مجموعه ترجمه شده شامل تمام آثار ارسطو
به غیر از "سیاست" اوست ،حتی اشعار نیز به عربی ترجمه شده بودند ،و
جای تحیر است که چگونه این اثر برای مردمی که آشنایی با دراما نداشتند
قابل هضم بود .اندیشمندان پیشا سقراطی نفی شدند و به برخی از
نویسندگان متاخر بیش از مقداری که در اروپا بعدها به آنها توجه شده بود.
آثار جالینوس (پزشک یونانی 201-131پس از میلد) مسلما ً به عربی ترجمه
شدند و آثار اصیل یونانی او اکنون باقی نمانده اند .بنابر این ترجمه آثار
یونانی نوری نه تنها بر ریشه های فلسفه در عربی بلکه همچنین بر تاریخ
آینده علوم و فلسفه یونانی در دوران هلنیستیکی تاباند.
یکی از محققین نقش گندیشاپور و سنت اسکندریه را اینگونه در پیشرفت های علمی
مسلمانان بیان کرده است:
موفقیت تمام این نهضت ترجمه تنها به این دلیل ممکن شد که تماسهایی با
سنتی زنده وجود داشت .مهمترین آنها مدرسه گندیشاپور بود .از سال 765
تا ، 870خانواده بختيشوع از نسطوریان پارسی ،این مرکز پزشکی را برای
دربار به خلیفه معرفی میکردند ،و همزمان مسئول آموزش در بیمارستان
بغداد بودند .افزون بر برنامه درسی بسیار دقیق ،باید در این مرکز فلسفه نیز
آموزش داده میشد .پس از این سنت ،دومین سنت مربوط به سنت فلسفی
اسکندریه بود 22.این واقعیت که پیش از فتوحات عربی ،زبان سریانی داشت
جایگزین یونانی میشد اینطور می نمایاند که زبان یونانی از وضعیت سالمی
برخوردار نبود -شاید بخاطر قوی شدن ناسیونالیسم در میان قبطی ها ،یا
شاید هم بخاطر دیدگاه غیر متافیزیکی آنان بود .هرچه دلیل این تغییر باشد ،و
ممکن است در ارتباط با زندگی ضعیف فکری مسلمانان در مصر هم بوده
باشد ،در حدود سال ،748دانشگاه (از اسکندریه) به شهر انطاکیه (در
ترکیه) منتقل شد و در آنجا برای بیش از یک قرن باقی ماند ،ولی در حدود
سال 850به سمت شرق در حران (در ترکیه) در راه موصل مهاجرت کرد و
پس از حدود نیم قرن به شهر بغداد پیوست .این مهاجرت اغلب شامل
مهاجرت معلمان و تا حدودی مهاجرت کتابها میشد .به نظر میرسد این دسته
از مهاجران سهم کاملی در زندگی فکری پایتخت داشتند یا دستکم این
23
مهاجران نسبت به فلسفه سمپاتی داشتند.
روشن است که این عوامل را هرگز نمیتوان در بررسی پیشرفت علمی مسلمانان نادیده
گرفت و هجوم اعراب بیابانی مسلمان به منطقه را تنها علت و یا علت اصلی دانستن این
پیشرفتها ،به شدت سطحی نگرانه و غیر منصفانه است.
.
در مورد ارزش پیشرفتهای علمی و فلسفی که در دوره شکوفایی به نام مسلمانان ثبت شده
است اخیرا ً دیدگاه های جدیدی مطرح شده است که میگویند این پیشرفتها اساسا ً ناچیز بوده
اند و اهمیت زیادی نداشته اند و در مقایسه دوره طلیی یونان باستان و دوره پس از
رنسانس اروپا بسیار کوچک هستند .برای نمونه به نوشتاری با فرنام "عصر نهچندان طلیی
ی اسلمی " نگاه کنید .اما به هر روی دوره ای که در بخش پیش راجع به آن سخن فلسفه ِ
گفتیم طول عمری داشت و به پایان رسید .دوره انحطاط علم با از بین رفتن همان شرایط
دیدگاه بدیل شروع میشود .برای نمونه پس از حمله سلجوقیان و غزنویان قدرت و اقتدار
عباسیان تضعیف میشود و در نتیجه امنیت و ثبات برای مدتی از میان میرود .همین دوره با
طرح بیش از پیش آراء اهل سنت و حدیث و در نتیجه رواج تعصبات دینی همزمان است.
تسلط سلجوقیان و غزنویان بیشترین تاثیر را در مورد انحطاط علم در ایران دارد.
اما علت اصلی انحطاط علم احتمال ً مخالفت اهل دین با علم و تکفیر دانشمندان و فلسفه
است .در یک کلم میتوان گفت دیدگاه غزالی در میان مسلمانان پیروز شد و حتی تلش
فلسفه ای مانند ابن رشد در ستیز با آن موثر واقع نشد و در میان مسلمانان دین خویی بر
خردگرایی پیروز شد ،حال آنکه در اروپا اتفاق دقیقا ً برعکسی در شرف رخ دادن بود .اهل
دین که همیشه افکار عمومی را در دست خود دارند ،شروع به تحریک مردم بر ضد
دانشمندان و فلسفه کردند .با مطالعه تاریخ و اشعار به جای مانده از آن دوران می توان
فضای ضد علم آن زمان را تصور کرد .شاعرانی مانند سنایی ،خاقانی ،فرغانی و جامی اشعار
زیادی در تکفیر فلسفه و دانشمندان دارند 24.در این دوران هر کس که به علوم توجه داشت
را زندیق و ملحد میدانستند .چنان فضایی بود که برخی از دانشمندان از اینکه عمری در پی
علم و فلسفه بودند اظهار پشیمانی و توبه میکردند .مثل در مورد حسن بن محمد بن نجاء
الربلی که فیلسوفی شیعی و مردی مشهور در علوم عقلی بود ،آورده اند که آخرین سخن او
در بستر احتضار این بود که" :صدق الله العظیم و کذب ابن سینا" و روایتی نظیر این را هم
در باب ابوالمعالی جوینی استاد غزالی نسبت به اشتغال وی به علم کلم گفته اند 25.مردم نیز
تحت تاثیر کلم رهبران مذهبی خود ،نقش زیادی در این ماجرا داشتند ،چنانکه آورده اند:
مردم اندلس هر کس که به فلسفه و نجوم اشتغال داشت را زندیق می خواندند و اگر از وی
شبهه و لغزشی دیده شود قبل از اینکه به درگاه سلطان برسد او را سنگسار می کردند یا
26
می سوزاندند.
با همراهی خلفا با این حرکت دیگر کار تمام شد.اولین خلیفه ای که گرایش زیادی به اهل
سنت و حدیث داشت ،المتوکل علی الله بود .در دوران او بود که سختگیری نسبت به اهل
ذمه که غالب آنان خاصه مسیحیان دوستداران و حاملن علوم اوائل بودند شروع شد.
المتوکل فرمانهای سخت نسبت به آنان مانند دوختن غیار و داشتن عمامه های عسلی رنگ و
نظایر ان داد 27.بعد از المتوکل هم این جنبش ضد علم با فراز و فرودهای خود توسط خلفای
دیگر ادامه یافت .ابن الثیر در خوادث سال 279می نویسد که در این سال وراقان
(صحافان -کتابفروشان) از فروش کتب کلم و جدل و فلسفه ممنوع شدند 28 .سوزانیدن
کتابهای فلسفه و آزار صاحبان آنها هم در قرن پنجم و ششم امری معتاد بود و ما در متون
تاریخی به نمونه هایی فجیع از این کار بر میخوریم.
به فرمان منصور بن ابی عامر غیر از کتب طب ،حساب و لغت و فقه ،بقیه کتابها در محضر
خواص علما سوخت و مدفون گشت 29.خلیفه یعقوب موحدی همه آثار علمی ابن رشد غیر از
کتابهای طبی ،ریاضی و فقه و هیئت را سوزاند و او را تبعید کرد .این خلیفه با مشورت
فقیهان فرمانی صادر و آشکارا فلسفه را رد کرد و مردم را از خواندن کتابهای فلسفی بر
حذر داشت و دست زدن به این رشته را بر همگان حرام کرد 30.اتحاد خلفا و فقها و تحریک
مردم به طور کلی آزادی و امنیت را از بین میبرد .جدیت این همکاری حکام در همراهیشان با
فقها تا حدی بود که حاضر بودند اطرافیان خود را نیز به همین منظور به قتل برسانند .پسر
وزير مهدی (خليفه عباسی) به فرمان خود مهدی کشته شد ":چون زندقه و كفر پسر وزير در
ذهن مهدى استوار شد وى را نزد خود خواست ،و قدرى از قرآن كريم از وى پرسش كرد،
ولى پسر وزير نتوانست جواب بگويد ]...[،مهدى نيز به يكى از حاضرين فرمان داد پسر وزير
31
را بكشد ،آنگاه گردنش زده شد".
در مورد سرمایه ابتدا باید دانست که سرمایه لزم برای اداره مدارس چگونه تامین می شده
است.
میبینیم که بواسطه همراه شدن خلفا با فقها سرمایه پشتیبان علم نیز در اینجا از بین میرود و
دیگر تامین نمیشود .مولف کتاب " تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلمی" منابع مالی مخصوص
تعلیم را به پنج گروه تقسیم میکند-1 :هدایای خلفا و حکمرانان -2دستمزدهای خصوصی که
با توافق میان استادان و دانشجویان تامین می گردد-3 .موقوفات -4بخششها و کمکها و
صدقات -5زکات شرعی .تمام موارد به استثنای مورد دوم در اختیار حاکم و مردم هست که
مسلما این سرمایه را صرف کفر نمیکردند! دکتر صفا پیرامون این موضوع در ذیل حوادث
قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم مینویسد :در این هنگام تعداد مدارس زیاد بود ،این مدارس
توسط مردم دیندار برای کسب ثواب اخروی و خدمت به دین و نشر علوم دینی تاسیس می
شد .طلب علوم که میدیدند علوم عقلی مورد بی مهری عامه و امرا و روساء قوم است ،و
در مقابل تحصیل در مدارس دینی موجب رفاه حال و داشتن راتبه و وظیفه معین خواهد بود،
بدانها روی مینهادند .در اين مدارس مطالعهء كتب علمي و خاصه فلسفه جدا ً ممنوع بود
و كسي ياراي آن نداشت كه در آنها بتعليم و تعلم علوم اوايل اشتغال ورزد و حرفي از
فلسفه و هندسه و نجوم بميان آورد 32.در گوشه و کنار نیز اتفاقات مشابهی می افتاد و
مذهبیون هرجا که توانستند ریشه به تیشه پیشرفتهای علمی زدند از جمله رصد خانه و
دانشگاه معروف سمرقند كه بدست پادشاه علم دوست ،الغ بيگ در قرن پانزدهم تاسيس
شده بود و به گفته "تاريخ علم كمبريج" بزرگترين رصد خانه جهان در عصر خودش بود ،پس
از مرگ الغ بيگ به سرعت رو به افول گذاشت و سرانجام در قرن شانزدهم بدست متعصبان
33
مذهبی با خاك يكسان شد.
افزون بر تمام اینها سهم "نهضت ترجمه" در پیشرفت مسلمانان سهمی بسیار بزرگ است تا
جایی که شاید بتوان مهمترین کاری که مسلمانان برای علم کردند همین نهضت ترجمه بوده
است و این تمثیل بی ادبانه قرآن که "سوره جمعه آیه ... :5مثل آن خراست که کتابهايی را
حمل مي کند "...و در بیت "نه معلم بود نه دانشمند ،چهارپایی بر او کتابی چند" به زیبایی
آمده است ،اتفاقا ً در مورد خود مسلمانان بویژه مسلمانانی که از زادگاه اسلم آمده بودند
صدق میکند ،چون نقش چهارپایی را بازی کرده اند که علوم یونانی و ایرانی و هندی و غیره
را مدتی حمل کردند و طبیعتا ً آنچه میشد ترجمه کرد محدود بود و روزی تمام میشد و در
نتیجه دیگر چیزی برای حمل کردن وجود نداشت .همین اتفاق نیز افتاد و تنها دوره ای از تاریخ
علم که در آن مسلمانان اهمیتی پیدا میکنند اینگونه به پایان رسید .البته منظور این نیست که
این حمل کردن حقیر شمرده شود ،بلکه خود این حمل کردن دارای اهمیت است و باید به
مسلمانان بخاطر این پیشرفت از آن بربریت به این حد که توانستند علومی را حمل کنند
تبریک گفت .و مسلمانان و بخصوص اعراب مسلمان اگر درک داشته باشند ،باید ایرانیان و
نامسلمانان را شاکر باشند که استاد و آموزگار آنها در این پیشرفت از آن بربریت به این
حمالی بودند.
جالب اینجاست که همانطور که در بخش پیشین گفته شد کار اصلی همین نهضت ترجمه که
مدیریت آن بود نیز چنانچه در بال گفته شد توسط ایرانیان قبل از حمله تازیان در دوره
ساسانی آغاز شده بود و در دوران عباسی توسط خاندانی که به دست مسلمانان قتل عام
شد (برامکه) ادامه یافت ،و جالبتر اینکه به گفته یکی از محققین "اکثر مترجمین آثار یونانی
به عربی از مسیحیان نسطوری ایرانی بودند" 34محقق دیگری در معرفی ابن مقفع از زنادقه
معروف که در همین نوشتار معرفی خواهد شد نوشته است "ابن مقفع یکی از شخصیت های
اصلی در میان گروهی از زرتشتیان یا مانویان یا دیگر ثنویان ،آزاد اندیشان و هواداران
باورهای دیگر بود که بطور کلی "زندیق" نامیده میشدند .روحیه آزادی خواهی که بر این گروه
مسلط بود ،به نهضت ترجمه یاری کرد و انگیزه پشت نهضت ترجمه به احتمال زیاد حفظ
کتابهای مهم پارسیان در دوره پیش از اسلم بود" 35 .لذا جای تاکید و دقت اینجا است که
همین نقش کوچک را هم در واقع دیگران که حتی مسلمان هم نبودند انجام دادند ولی نتیجه
کار به اسم مسلمانها نوشته شد و مسلمانها بدون اینکه نامی از ایرانیان ببرند تمام اعتبار این
نهضت ترجمه را نیز به خود اختصاص داده اند.
۳آیا اسلم علت پدید آمدن این
پیشرفت ها بوده است؟
در این بخش استدللهای رایج در میان مسلمانان برای اثبات اینکه علت پیشرفتهای علمی
اسلم بوده است آورده میشود و به ترتیب به هر کدام پاسخ داده میشود .در بخش نخست
ادعای مبتنی بر تقدم هجوم اسلم بر پیشرفت علم رد میشود .در بخش بعدی این ادعا که
اسلم توصیه به علم آموزی میکرده است و مواردی از جمله امکان آزاد شدن اسرا در
صورت سواد آموزی به مسلمانان و احادیثی همچون زگهواره تا گور دانش بجوی و غیره رد
میشوند و در قسمت پایانی این ادعا که مردم عادی در زمان ساسانیان با استناد به شاهنامه
حق تحصیل نداشته اند رد میشود.
.
یکی از دلیلی که گاهی برای اثبات علت بودن اسلم برای پیشرفت علمی اقامه میشود این
است که پیش از حمله اسلم دانشمندان برجسته و پیشرفتهای علمی مهمی وجود ندارد و
تنها پس از حمله اسلم است که اینها بدست آمده اند .لذا میتوان نتیجه گرفت که اسلم علت
این پیشرفت هاست .این استدلل نما آلوده به یک مغلطه منطقیست.
تقدم علت و تاخر معلول برای اینکه این دو در رابطه علیت قرار گیرند شرط لزم است اما
شرط کافی نیست .بعبارت دیگر نمیتوان تنها از اینکه اتفاقی موخر بر اتفاق مقدمی است
نتیجه گرفت که دومی معلول و نخستین علت است .پیرامون اینکه شروط کافی برای
برقراری علیت چیست در نوشتاری با فرنام "علیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی"
پاسخهایی آمده است اما آنچه روشن و قابل اثبات است این است که این شرط ،کافی
نیست و شرط کافی فرض کردن این تاخر را "مغلطه تعاقب" یا ""Fallacy of ad hoc
مینامند .برای مطالعه بیشتر روی این مغلطه از نوشتاری با فرنام "مغلطه تعاقب" دیدن کنید.
این قضیه را میتوان با مثالهای نقض ساده و متعددی اثبات کرد ،برای نمونه دو اتفاق پای بر
ماه گذاشتن و حملت تروریستی اسلمگرایان به برجهای دو قولوی در یازده سپتامبر را در
نظر بگیرید .روشن است که اتفاق نخست سالها پیش از اتفاق دوم افتاده است و تا زمانی
که امریکایی ها پایشان را روی ماه گذاشتند حملت یازده سپتامبر صورت نگرفته بود لذا
شرط تقدم و تاخر زمانی که قرینگی زمانی نیز خوانده میشوند بین این دو اتفاق وجود دارد،
حال آیا میتوان گفت "علت حملت تروریستی اسلمگرایان به برجهای دو قلو ،پا روی ماه
گذاشتن توسط امریکا بود" ؟ روشن است که نمیتوان چنین چیزی را نتیجه گرفت ،لذا هر
تقدم و تاخری علیت را نتیجه نمیدهد .ممکن است میان اتفاق موخر و مقدم اتفاقات دیگری
افتاده باشند که آن اتفاقها علت اتفاق موخر باشند و اتفاق مقدم کامل ً بی ارتباط با اتفاق
موخر باشند یا دستکم اتفاق مقدم علت تامه (علت یا عللی که به تنهایی به تحقق معلول
وجوب میبخشند) نباشد.
روشن است که از تقدم حمله اعراب به ایران و تحمیل اسلم بر ایرانیان بر پیشرفت علمی
نمیتوان نتیجه گرفت که اسلم علت این پیشرفت بوده است.
.
برخی مسلمانان را گمان بر آن است که اسلم توصیه بر دانش اندوزی میکند .آنها میگویند
قرآن و حدیث بر این موضوع تاکید کرده اند و این توصیه بوده است که سبب پیشرفت علوم
شده است .در نقد این دیدگاه باید به چند نکته توجه داشت.
یکم -توصیه به علم اندوزی برای پیشرفت علمی کافی به نظر نمیرسد .به نظر نمیرسد فرد
سالمی روی کره زمین وجود داشته باشد که آموختن علم به معنای عام آنرا امری ناپسند
بشمارد .لذا توصیه یک فرد به علم آموزی اگرچه امری مثبت ولی چندان مهم نیست ،زیرا
همه آدمها میدانند که علم اندوزی خوب است جهل بد است .از این روشنتر آن است که
توصیه به علم یقینا ً نمیتواند علت تامه برای پیشرفت علم باشد ،چه اگر این بود هر جایی
میشد با تبلیغ علم آموختن مردم را عالم کرد .مگر در ایران کنونی کسی مردم را توصیه به
علم نمیکند؟ پشت دفاتری که محصلن در ایران می خریدند برای سالها نوشته شده بود
"تعلیم و تعلم عبادت است-امام خمینی" ،بعبارت دیگر "علم آموزی" از توصیه هم گذشته بود
و به یک عبادت تبدیل شده بود ،آیا این توصیه سبب دانشمند شدن و دانشمند پرور شدن
مردم ایران شد؟ روشن است که توصیه به علم به خودی خود هیچگاه نمیتواند برای پیشرفت
علم کافی باشد بلکه برای پیشرفت علم به عوامل دیگری نیاز است .لزم به یاد آوری است
محمد حتی زمانی که فرصت علم آموزی داشت نه مدرسه ای باز کرد نه خود به تحصیل علم
پرداخت ،بلکه به شدت مشغول زنانش و امور دیگر شد.
دوم -هیچگاه از هیچیک از دانشمندان نقل نکرده اند که گفته باشد به دلیل توصیه اسلم به
علم آموزی عالم شده است .روشن است که اگر چنین عامل مشترکی میان این اندیشمندان
وجود میداشت احتمال ً آنرا تشخیص میدادند ،حال آنکه چنین نبود و بسیاری از دانشمندان و
اساتید فلسفه و دانشمندان اساسا ً یا مسلمان نبوده اند یا مسلمانان بنیادگرا و خیلی مذهبی
نبودند.
سوم -گفته میشود که محمد به اسرای جنگی این امکان را میداده است که با آموختن سواد
به چند تن آزاد شوند .روشن است که این گفته نیاز به استناد دارد و یقینا ً اگر استنادی هم
صورت بگیرد مربوط به یک یا چند جنگ مشخص خواهد بود چون در برخی موارد محمد
اسرای جنگی را کشت بدون اینکه به آنها چنین فرصتی داده شود ،مثل ً قتل نضر بن حارث در
جنگ بدر از این دست قتل ها بود .اما فرض کنیم محمد چنین فرصتی به اسرای جنگی میداده
است ،آیا این را میتوان به این معنا دانست که اسلم مشوق علم آموزی بوده است؟ مسلماً
اینطور نیست چون آموختن سواد با عالم شدن بسیار متفاوت است ،چون هرکس سواد دارد
عالم نیست .این است که توصیه به سواد آموزی نیز برای پیشرفت علم کافی نیست .افزون
بر این ،تمام رهبران سیاسی چه ظالمان و دیکتاتورها چه افراد صالح همواره مایل به جذب
افراد باسواد و تربیت یاران خود بوده و هستند به این دلیل ساده که میتوانند از علم آنان به
نفع خود استفاده کنند .برای نمونه هیتلر دانشمندان و متفکران برجسته ای را برای رسیدن به
اهدافش استخدام میکرد .برای نمونه روستایی در برزیل وجود دارد که توجه افراد را بخاطر
وجود دو قلوهای متعدد به خود جلب کرده بود ،پس از تحقیقات به عمل آمده معلوم شد
شخصی به نام ژوزف منگل از دانشمندان نازی که مسئول تحقیق در مورد دو قولو ها برای
ازدیاد جمعیت آریایی های بور و چشم آبی بوده است ،پس از جنگ جهانی دوم بعنوان دامدار
36
در روستاهای دور افتاده برزیل کار میکرده است و به زنان باردار شربتی میداده است.
چهارم -برخی احادیث که ظاهرا ً مشوق علم آموزی هستند اساسا ً جعلی هستند و هرگز بر
زبان محمد نیامده اند ،برای نمونه این بیت از شاهنامه "چنین گفت پیغمبر راستگوی---
زگهواره تا گور دانش بجوی" را به محمد نسبت میدهند حال آنکه در هیچیک از کتب معتبر و
مهم حدیث چنین حدیثی از محمد نیامده است و این حدیث از احادیثی است که همچون
"نظافت از ایمان است" ،بیهوده بر سر زبان مردم افتاده است .آیت الله منتظری که
مقامش در تحدث شبیه مقام انیشتن در فیزیک است در کتابش نوشته است "البته اين جمله
به عنوان حديث شايع است هرچند من نيافتم" 37.احادیث دیگری همچون "علم بجویید حتی
اگر در چین است" نیز از احادیث محکم نیست و تنها در کتابهای دسته چندم و حاشیه ای
حدیث یافت میشود .حال آنکه این احادیث علی رغم جعلی و ضعیف بودنشان بیش از بسیاری
از احادیث محکم توسط مسلمانان تبلیغ میشوند.
پنجم -معنی علم در عربی گسترده تر از آن است که امروز در فارسی دانش خوانده میشود
و یا در انگلیسی Scienceخوانده میشود .علم هر دانسته ای را شامل میشود .این است که
توصیه اسلم به علم را نمیتوان لزوما ً توصیه اسلم به آموختن ریاضیات ،جبر ،هندسه ،فیزیک،
شیمی ،طب ،روانشانسی ،جامعه شناسی و فلسفه دانست ،بلکه باید از منابع اسلمی پاسخ
این پرسش را یافت که منظور از علم چه بوده است .اگر اسلم آنقدر توصیه به "علم" به
معنای دانش امروزی کرده است چرا حوزههای "علمیه" قم و نجف تاکنون هیچ کشف علمی
نداشته اند ،چرا علمای اهل سنت تاکنون هیچ وسیله و ابزار جدیدی اختراع نکرده اند؟
اینجاست که پی میبریم منظور منابع اسلمی از علم احتمال چیز دیگری است .حال با نگاه به
برخی منابع اسلمی این حدس را اثبات میکنیم.
حدیثی از پیامبر اسلم وجود دارد که میگوید :علم دو تا است،علم اديان و علم ابدان (يعنى
علم شريعت و علم پزشكى) 38.پیامبر اسلم در این حدیث کمی به علم پزشکی لطف کرده
است و آن را جز علوم حساب کرده است .البته این پزشکی با پزشکی که ما میشناسیم
فاصله زمین تا آسمان را دارند و احتمال ً همان علوم پزشکی است که امام صادق و امام رضا
به دنبالش رفته اند ،ولی ما در اینجا از این بحث میگذریم .به طور کلی میتوان گفت که در
اسلم منظور از علم همان علم دین است که توسط گفتن و شنیدن منتقل میشود .به این
حدیث توجه کنید:
سليم بن قيس هللى گويد از على «ع» شنيدم كه ميفرمود بابى طفيل اى ابى طفيل علم دو
علم است علمى كه بايد مردم در آن تأمل كنند و آن علم دين است و علمى كه جاى تأمل و
39
تفكر نيست و آن قدرت خداى عز و جل است.
عبد الل َّه بن ميمون قدّاح از امام صادق (ع) و او از پدرش نقل مىكند كه مردى به
حضور پيامبر خدا (ص) رسيد و گفت :يا رسول الل َّه علم چيست؟ فرمود :سكوت،
گفت :پس از آن چيست؟ فرمود :گوش دادن ،گفت :پس از آن چيست؟ فرمود:
حفظ كردن ،گفت :پس از آن چيست؟ فرمود :عمل كردن به آن ،گفت :پس از آن
چيست؟ فرمود :گسترش دادن آن .همچنین امام صادق عليه السلم فرمود :دانش
مردمان را در چهار خصلت يافتم :اول آنكه پروردگارت را بشناسى ،دوم :آنكه كار
خدا را با خود بدانى ،سوم :آنكه بدانى خدا از تو چه مىخواهد و چهارم :آنكه بدانى چه
چيز تو را از دينت بيرون مىكند .شارح اصول کافی در ادامه می افزاید :و خلصه علم
مفيد از نظر قرآن و پيغمبر و امام صادق در اطراف همين مطالب دور ميزند و علوم
ديگر در آنها زياديست چنانچه در اين حديث پيغمبر فرموده :بود و نبودش سود و
40
زيانى ندارد.
در قرآن آیه ای (آیه 28سوره فاطر) هست مبنی بر اینکه فقط دانشمند از الله میترسند:
احادیثی نیز وجود دارند که مستقیما میگویند منظور از علم ،علم به حلل و حرام است:
پيغمبر (ص) :در تحصيل علم بكوشيد كه فرا گرفتن آن حسنه و گفتگويش تسبيح و
كاوش در آن جهاد و آموختن او به جاهل صدقه و نشرش موجب قربت است؛ زيرا
علم راهنماى حلل و حرام است ،طالب خود را به بهشت مىكشد ...علم وسيله
طاعت و عبادت و شناسائى خداست ،با علم به يگانگى خدا پى برند ،به خويشاوندان
43
احسان كنند ،حلل و حرام را باز شناسند و بالخره علم چراغ راه عقل است.
سلم فرمود :اگر نزد جوانى از شيعيان رفتى و ديدى دنبال علم حضرت باقر عليه ال ّ
سلم فرمود :درّ ال عليه صادق حضرت كن. تنبيه را او نمىگيرد تعليم نمىرود و دينش را
طلب دانش شتاب كنيد ،سوگند بخدائى كه جانم در دست او مىباشد يك حديث در
حلل و حرام كه از يك عالم صادق فراگيرى بهتر است از دنيا و هر چه در آن از طل و
44
نقره است.
احادیث زیادی وجود دارند که میگویند که علم باید با عمل همراه باشد .از این احادیث نیز
میتوان نتیجه گرفت که منظور همان علم دین است .در احادیث دیگری تصریح کرده اند که
عالم بی عمل به جهنم میرود:
پیغمبر(ص):عالم و علم در بهشتند اگر عالم بعلم خويش عمل نكند علم و عمل در
45
سلم مروى است كه بهشتند و عالم در جهنم .از حضرت امير المؤمنين عليه ال ّ
فرمود كه :در جهن ّم آسيابى است كه هميشه در گشت است و خرد مىكند .پرسيدند
كه :چه چيز خرد مىكند يا حضرت؟ فرمود كه :علماى فاجر را كه به علم خود عمل
46
نمىكنند...
48
احادیث دیگری نیز وجود دارد که میگوید :میراث انبیاء علم است 47یا علم از ائمه است.
اینگونه احادیث نیز میتواند دلیل دیگری برای ادعای ما باشد ،چون با مطالعه احادیث ائمه
میبنیم که چیزی جز اباطیل از آنها صادر نشده است و منظورشان از علم همان علم دین
بوده است .افزون بر این نه محمد نه امامان شیعه و نه علمای بزرگ اهل تسنن هیچکدام
دانشمند به معنی Scientistنبوده اند .روشن شد که منظور اسلم از علم با آنچه امروز علم
خوانده میشود کامل ً متفاوت بوده است و این استدلل که "اسلم توصیه به علم اندوزی
میکند ،پس باعث پیشرفت علم شده است" آلوده به سفسطه تشابه لغوی است ،مگر اینکه
منظور مدعی از علم نیز همان "علوم اسلمی" مثل فقه باشد که در این صورت اساسا ً بی
ربط به کل این نوشتار خواهد بود.
.
عده ای از مسلمانان ادعا کرده اند که آموختن علم در زمان ساسانیان میسر نبوده است ،و
از طرف دیگر هنگامی که اسلم به ایران آمده است آموختن علم را برای همگان آزاد کرده
است و از این رو سبب پیشرفت علم گشته است.
ناگفته پیداست که این ادعا به سبب تاریخی بودنش باید بر استناد استوار باشد و بار اثباتش
بر گردن مدعیان آن یعنی اسلمگرایان است .تنها استنادی که برای اثبات این ادعا انجام
گرفته است مربوط به داستانی از شاهنامه فردوسی است .گفته شده است که در شاهنامه
حکایتی از دوران انوشیروان نقل شده است که در آن کفاشی میگوید که حاضر است تمام
خراج ارتش را بدهد و در عوض به فرزند او اجازه درس خواندن داده شود و از طرف
حکومت با این پیشنهاد مخالفت میشود به دلیل اینکه فرزند کفاش حق تحصیل ندارد .گفته
میشود علی شریعتی برای نخستین بار این ادعا را مطرح کرده.
در مورد این استناد نخستین و بزرگترین ایرادی که وجود دارد منبع آن است ،روشن است که
شاهنامه فردوسی هرچه هست یک کتاب تاریخ نیست ،و هدف از نوشتن ان نیز ثبت تاریخ
نبوده است ،نه منبعی در شاهنامه وجود دارد نه استنادی نه سلسله رواتی در میان است،
شاهنامه یک اثر ادبی است و نمیتوان از آن نتایج تاریخی اینگونه استخراج کرد ،از مسلمانان
انتظار میرود دستکم اصول تاریخ نویسی خود را در همه موارد به کار برند اما شوربختانه در
اینگونه مواقع تمام مباحث موسوم به "علم الحدیث" را ظاهرا ً فراموش میکنند و از یک کتاب
حماسی که چندین قرن پس از حاکمیت ساسانیان نوشته شده است میخواهند گزاره های
تاریخی بیرون بکشند! لذا روشن است که این استناد معتبر نیست و تا زمانی که اسلمگرایان
این ادعا را استوار بر استناد صحیح و معتبر نکنند رد آن بر منتقدینش اساسا ضرورتی ندارد
بلکه حکم آن به یقین باطل است!
اما جریان به اینجا ختم نمیشود .ایراد بال را برای ادامه بحث نادیده میگیریم ،حال کجای
شاهنامه در مورد کفاشی صحبت شده که حاضر بوده است تمام خراج جنگ ایران و روم را
بدهد؟ آیا خود این داستان مشکوک نیست؟ یک کفاش مگر در زمان ساسانیان چقدر ثروت
داشته که میتوانسته است خراج جنگ یکی از دو ابر قدرت بزرگ دنیا ،در آن دوره را بدهد؟
شاید مسلمانان این کفاش را با صاحب کارخانه کفش آدیداس اشتباه گرفته باشند (!) ،اگر
چنین داستانی واقعیت داشته باشد نظام اقتصادی ساسانیان را باید موفق تر از هر نظام
اقتصادی دیگری دانست! به هر روی در ذهن هر انسان منصفی دور از خرد است که کفاشی
در آن جامعه به چنین ثروت هنگفتی رسیده باشد ،و با آن ثروت هنگفتش لنگ سواد آموزی به
فرزندش باشد .اما نزدیکترین داستان در شاهنامه به این ماجرا در "بخش - ۱۲وفات یافتن
قیصر روم و رزم کسری" آمده است.
با نگاهی به این ابیات روشن است که هیچ سخنی از پرداخت خراج ارتش و سایر سخنانی که
معمول ً مسلمانان مطرح میکنند نیست ،تنها اتفاقی که در اینجا افتاده است این است که مرد
کفش گر مایل بوده است پسرش به جمع "دبیران" در آید و فرستاده شاه اعلم میکند که
چنین تصمیمی را خود شاه باید بگیرد ،و شاه نیز به دلیل غیر مشخص و موهوم از اینکه این
فرزند به طبقه فرهنگیان بپیوندد سر باز میزند و در عوض مالیات کفش گر را بر او میبخشد.
نخستین نکته که باید به آن توجه کرد این است که از برخورد یک شاه در یک سلسله نمیتوان
نتیجه گرفت که تمام شاهان آن سلسله همین دیدگاه را داشته اند و وضعیت اجتماعی تمام
دوران ساسانی دقیقا ً همین بوده است.
دومین نکته این است که در اینجا به هیچ عنوان سخن از سواد آموزی نیست ،بی سوادی یا
باسوادی کودک کفاش ،حق سواد آموزی داشتن یا نداشتن نیامده است .تنها سخن از تغیر
طبقه اجتماعی است ،کسانی که این برداشت را از این ابیات کرده اند لبد با معنی "دبیر"
آشنا نبوده اند و فکر میکردند که تنها دبیران حق خواندن و نوشتن داشته اند در حالی که از
میان طبقات مختلف جامعه ساسانی دستکم یک طبقه دیگر به یقین خواندن و نوشتن
میدانسته اند و آن طبقه موبدان بوده اند .لذا اگر تمامی آنچه در بال آمد را نیز نادیده بگیریم
نمیتوانیم ،منطقا ً نمیتوانیم نتیجه بگیریم که حق سواد داشتن محدود به طبقه دبیران بوده
است و هیچگاه هم هیچ کس حق وارد شدن به این طبقه را نداشته است.
بر خلف این ادعای باطل در ادامه توضیح خواهیم داد که در زمان ساسانی حتی بیگانگان هم
در ایران تحصیل و تدریس میکردند و آوازه علم دوستی ایرانیان حتی به گوش محمد نیز
رسیده بود ،از همین رو وی گفته است "اگر علم در ثریا باشند مردانی از فارس به آن دست
خواهند یافت -مسند أحمد 469 ، 422 ، 420 ، 309 ، 2/397و میزان الحكمه ،ج ، 10ص
. "4568نتیجه آنکه این ادعا نه سندیتی دارد نه اسناد غیر معتبری که ارائه شده اند میتواند
ادعای مطرح شده را پشتیبانی کنند .همانطور که دوره عباسی را دوران زرین تاریخ اسلم
میدانند دوره ساسانی را نیز برخی دوره زرین تاریخ آیین زرتشت میدانند و آثار و کتابهای
متعددی در این دوره نوشته شده اند که جز یادی از آنها باقی نمانده است .توضیح در مورد
جایگاه علم در ایران باستان از حوصله این نوشتار خارج است اما میتوانید برای آشنایی با این
مبحث به نوشتاری با فرنام "تاریخ پزشکی در ایران باستان" نگاه کنید.
۴چرا اسلم نمیتواند علت پدید آمدن این پیشرفتها
باشد؟
در این بخش عکس ادعای مطرح شده در این نوشتار اثبات میشود یعنی اثبات میشود که
اسلم نمیتواند علت پیشرفت علمی در منطقه باشد .ابتدا ارتباط میان دین و پیشرفت علم
توضیح داده میشود ،سپس از جهانشمول بودن رابطه علیت نتیجه گرفته میشود که اسلم
نمیتواند علت پیشرفت بوده باشد ،سپس دیدگاه های ضد اسلمی دانشمندان و فلسفه
معروف بررسی میشود و اثبات میشود که برخی از شخصیت های اصلی این پیشرفت نه تنها
التزامی به اسلم نداشته اند بلکه باوری هم به آن نداشته اند و در نهایت بخشی از دیدگاه
های ضد علمی و تکفیری بزرگان مسلمانان علیه علم و فلسفه مطرح میشود و گوشه ای از
آزار متفکرین و دانشمندان و فلسفه و قتل آنها توسط فقها ذکر میشود.
.
49
در باب ارتباط دین با علم ،تشابهات و تفاوتهای آنها سخنان بسیاری رفته است و دیدگاه
های مختلفی مطرح شده است و آنچه روشن است و مورد توافق بی دینان و گروهی از دین
داران است این است که مفاهیم علمی اثبات پذیر و قابل تجربه هستند اما مفاهیم دینی قابل
تجربه نیستند ،به عبارت دیگر باورهای دینی مبتنی بر ایمان هستند نه اثبات .به دلیل بی
ارتباطی این بحث با موضوع ما بیش از این وارد آن نخواهیم شد و در همین حد توقف
خواهیم کرد ،اما پرسشی اساسی که در این بخش به آن خواهیم پرداخت این است که جدا از
رابطه دین و علم ،رابطه میان دین و "پیشرفت علم" چیست؟ یعنی اساسا ً آیا باورهای دینی
یک ملت میتواند سبب پیشرفت علمی آن ملت شوند؟
شاید پرسیده شود پاسخ پرسش بال چه اهمیتی دارد؟ اهمیت آن این است که اگر پاسخ
منفی باشد آنگاه بطور قطع میتوان گفت اسلم موجب هیچگونه پیشرفتی نشده است چون
اسلم یک دین است و دین اساسا ً نمیتواند موجب پیشرفت علم شود .اگر پاسخ مثبت باشد
آنگاه میتوان ادیان دیگری را نیز یافت که موجب پیشرفت علم شده اند و میتوان نتیجه گرفت
اسلم کار خاصی نکرده است و اینکار توسط ادیان دیگر که اتفاقا ً از نظر اسلم در شمار
ادیان الهی نبوده اند نیز تکرار شده است .بنابر این پاسخ این پرسش هرچه که باشد به ضرر
کسانی است که مدعی علت بودن اسلم بر پیشرفت علمی در منطقه هستند.
اما پاسخ این پرسش چیست؟ تنوع باورهای دینی و گرایشات مذهبی و ضدیت شدید آنها با
یکدیگر سبب میشود که سخنان کلی و احکام فله ای در مورد ادیان عموما ً درست نباشند،
بلکه نزدیک حکم به حقیقت احکامیست که پیرامون یک دین مشخص صادر شود .برای نمونه
روشن است که کلیسای کاتولیک در دوران انگیزاسیون اروپا به شدت با پیشرفت های علمی
ناقض خزعبلت دینی مخالفت و دشمنی میکرد و کاتولیسیزم اخته شده امروزی که به دعا
خوانی و نوحه خوانی های مسخره کاهش یافته است روزگاری اژدهای آدمخوار وحشتناکی در
حد اسلم امروزی بوده است و همین منادیان نمایندگی خدا بر روی زمین همچون ملیان
اسلم دست به جنایات فجیع علیه اندیشمندان و دانشمندان زده اند ،پس دستکم یک دین در
زمانی وجود داشت که به شدت جلوی پیشرفت علم را میگرفت.
از سوی دیگر عده ای معتقدند پروتستانتیزم مسیحی با ترویج این باور که هرکس پولدار تر و
ثروتمند تر است بیش از دیگران مورد رحمت خداوند قرار گرفته است ثروت اندوزی را
ترویج کرده موجب پدید آمدن کاپیتالیسم شد و سرمایه داران برای در آوردن پول بیشتر
همیشه به یافته های علمی نیازمند بوده و هستند لذا دستکم میتوان یک مورد را یافت که یک
دین بطور غیر مستقیم باعث پیشرفت علم شد ،به عبارت دیگر یک دین در زمانی علت
ناقصه پیشرفت علم شد.از سوی دیگر قدرت گرفتن آیین مدرسی چیزیست که در هر دینی
میتواند اتفاق بیافتد و مزاحم پیشرفت علم شود .دكتر مهدی فرشاد ،آيين مدرسی (
)scholasticismرا يكی از عوامل افول علم در اسلم می داند :در مواجهه با مسئله علم و
دين ،استدلل و فلسفه و سنت و شريعت برخی از متفكرين روی به مصالحه آوردند و
كوشيدند تا بين آنها وجود ازدواج و تلفيقی پديد آورند .آنچه كه در تاريخ علم به نام آيين
مدرسی خوانده شده گرايشی در اين جهت با اعتقاد به اولويت الهيات بر معقولت مشخص
بوده است .در آيين مدرسی علم دنيا می بايد كه در خدمت الهيات درآيد و شناخت پديدارهای
جهان می بايد كه معطوف به شناخت منبع الهی باشد .علوم عقلی در اين آيين (يعنی آيين
مدرسی) ،مكمل باورهای منقول دينی است و تعقل و انديشه علمی در مسير كلی اعتقادات
مذهبی جريان پيدا می كند .در آيين های مدرسی ،آنطور كه در درازنای تاريخ تمدن بشر پديد
آمده اند ،تفكر آزاد و پرسشهای بنيادی در باب مسائل دينی و به سئوال گذاشتن اصولی كه
مبنای دين را تشكيل می دهد مطرود واقع ميگردد و در نظر يك معتقد به آيين مدرسی،
گمراه كننده شمرده می شود .در جهان اسلم ،خاصه از سده های يازدهم ميلدی (پنجم
هجری) به بعد آيين مدرسی رونق بيشتری يافت و اين رونق به تدريج به اشراف كامل الهيات
بر طبيعيات انجاميد 50.جورج سارتون نويسنده كتاب تاريخ علم نيز "آيين مدرسی" را عامل
افول علمی مسلمين می داند :حال ،بگوييد كه اين جدايی [عقب افتادگی علمی مسلمين از
غرب] چگونه آغاز شد ،و چگونه داشت آغاز ميشد ،چگونه اتفاق افتاد كه پس از آنكه ملل
شرق و غرب تا (پايان قرون وسطی) با هم طی كرده بودند ،در آن نقطه از هم جدا شدند،
شرقيان در همان جا ماندند و ...غربيان هر چه سريعتر در طريق كشف به پيش تاختند؟
توضيح آن بسيار ساده استو مردم شرق و غرب در معرض آزمايش بزرگ آيين مدرسی قرار
51
گرفتند ،مردم غرب از آن به در آمدند ،ولی شرقيان شكست خوردند.
از طرفی دیگر پیشرفت علمی و فلسفی که در یونان باستان قرنها پیش از میلد مسیح وجود
داشته است و با جهانگشایی های اسکندر مقدونی و افول ناشی از آن در یونان پایان یافت
بسیار حیرت انگیز است و بی نظیر است بطوری که البته با غلو گفته اند تمام فلسفه از آن
دوران تا این دوران را میتوان حاشیه نویسی بر کتب افلطون دانست .حال آنکه دین مردم در
یونان باستان از نظر ادیان سامی شرک بشمار میرود و آنها به نظام چند خدایی اعتقاد
داشتند و چنین باوری مستقیما ً از نظر ادیان سامی انسان را به جهنم خواهد برد.
حال با این حساب اگر اسلم را عامل پیشرفت علم در ایران بدانیم ،به چه دلیل نباید شرک
را عامل پیشرفت در یونان باستان بدانیم؟ اگر قرار باشد از روی پیشرفتهای علمی ،دین
برتری را انتخاب کنیم کدام یک نتیجه بهتری داده اند؟ شرک یونانی یا توحید عربی؟ همچنین
میزان پیشرفت علمی در اسرائیل که وجودش مبتنی بر صهیونیسم است به هیچ عنوان قابل
مقایسه با پیشرفتهای کشورهای اسلمی نیست .آیا کسانی که میگویند اسلم سبب پیشرفت
علم در جهان شد حاضرند قبول کنند صهیونیسم نیز موجب پیشرفت علم در جهان شده
است؟ اگر حاضرند چنین چیزی را بپذیرند میتوان نتیجه گرفت اسلم چیز منحصر به فردی
ندارند و همان کاری که اسلم کرده است هزاران برابرش را شرک یونانی و صهیونیسم
یهودی غربی انجام داده اند و اتفاقا ً در مقابل اینها پیشرفت علمی مسلمانان بسیار بسیار
ناچیز بوده است .روشن است که چه پاسخ به پرسش اساسی مطرح شده در این بخش
مثبت باشد چه منفی نتیجه به نفع منکران علت بودن اسلم در پیشرفت علمی منطقه خواهد
بود.
.
از جمله مهمترین دلیلی که میتوان در اثبات اینکه پیشرفتهای علمی در منطقه معلول اسلم
نبوده اند ،یعنی تحققشان متوقف به اسلم نبوده است استدلل از جهانشمول بودن رابطه
علیت است .از خواص علیت جهانشمول بودن آن است یعنی هرگاه علت تامه فراهم آید
معلول بدون شک ،قطعاً ،ضرورتا ً و جبرا ً بوجود می آید ،اگر چنین نشود اساسا ً رابطه علیتی
برقرار نیست و میفهمیم که از ابتدا در این مورد بیهوده علیت را متصور شده بودیم .بنابر این
میتوان از هر رابطه علیتی انتظار داشت که در هر زمان و مکانی برقرار باشد و علت آن
علیت همواره آن معلول را تحقق بخشد .حال با توجه به علت فرضی که در مسئله وجود دارد
باید دید آیا "اسلم به هرجا هجوم برده سبب پیشرفت علم شده؟" به عبارت دیگر اگر ادعا
این است که "اسلم علت پیشرفت علم میشود" ،باید دید که آیا هجوم اسلم به سایر مناطق
هم سبب پیشرفت علم شده است؟
واقعیت های تاریخی نشان میدهند که اینگونه نیست ،پس از هجوم اسلم به جهان و حمله
کردن مسلمانان به تمام جاهایی که دستشان به آن میرسید تنها دو منطقه علمی بوجود آمدند
و پیشرفت علم و فلسفه و فرهنگ تنها در دو نقطه دیده شد ،یکی بغداد (ایران) ،و دیگری
آندلس (اسپانیا) ،در سایر شهر ها نهادهای علمی مهمی پدید نیامدند ،تا اینکه دست اعراب از
ایران کوتاه شد و حکومت های محلی دست به ساختن چنین مراکزی زدند .اسلم هرگز باعث
پیشرفت علم در عربستان سعودی ،یمن ،افریقای شمالی و خاور دور و غیره نشد ،بلکه تنها
در دو منطقه به ادعای مسلمانان چنین چیزی را علت شد .در واقع تمامی فلسفه و
منطقیون معروف دوران پس از اسلم از نژاد غیر عرب بودند به غیر یک فیلسوف که او ابو
یوسف یعقوب ابن اسحاق الکندی است ،عرب بودن او آنقدر برای اعراب مسلمان اهمیت
داشته است که او را به نام "فیلسوف العرب" میشناسند که خود وی حتی در میان فلسفه
مسلمان نیز دست چندم به شمار میرود و بعدها با درخشش فارابی و ابن سینا نام چندانی از
وی باقی نماند 52.نقش اصلی الکندی معرفی فلسفه یونانی به مسلمانان بود و او چیز زیادی
به آثار یونانی نیافزود و تفلسف چندانی نکرد ،بلکه بیشتر تلش او برای نشان دادن سازگاری
اسلم و وحی و فلسفه بود و خدمت اصلی او به فلسفه ایجاد واژه های فلسفی در زبان
عربی بود 53.لذا به سختی میتوان حتی وی را در ردیف فلسفه آورد ،یکی از صاحب نظران
در مورد وی گفته است "(او به خلقت باور داشت) ...و فلسفه خلقت از عدم را بعدها رد
کرد ،بنابر این الکندی را نمیتوان واقعا ً یک فیلسوف توصیف کرد" . 54حتی الکندی هم ساکن
عربستان نبود بلکه گرچه از اعراب بود ولی در شهر کوفه بدنیا آمده بود و بر اثر تلشهای دو
خلیفه عباسی مامون و معتصم که از آنها یاد بردیم آموزش دید و به جایگاه خود رسید.
در تمام دوره های اسلم هیچ یک از اهالی محله خدا ،مکه و مدینه فیزیک دان و منجم و
ریاضی دان و فیلسوف قابل توجهی نشدند ،بجای فلسفه و دانشمندان در عوض عربستان
مرکز تربیت دژخیمان و دزدانی همچون علی ابن ابیطالب ،عمر بن خطاب ،سعد ابن وقاص،
خالد ابن ولید و غیره بود و غیر از اسلم و وهابیت اساسا ً چیز دیگری برای جهان نداشته
است و برداشت اعراب از اسلم تنها حق تاختن و تجاوز به دیگران و دزدیدن اموال آنها و
سلطه بود .جدا از فلسفه و اندیشمندان حتی معروف ترین کسانی که مسلمانان به آنها
"علما" میگویند یعنی محدثین ،فقها ،مفسرین و غیره نیز از جاهایی غیر از عربستان بوده اند.
هدف از این سخن تحقیر اعراب نیست بلکه اعراب شرایط جغرافیایی و اجتماعی پدید آوردن
شهر نشینی و چنین پیشرفتهایی را اساسا ً نداشته اند ،خیلی وقتها فراموش میشود که در
بیابان زندگی کردن خیلی شبیه به بالی درخت زندگی کردن یا در غار زیستن است .بنابر این
ملت عربستان نقشی در پیشرفتها نداشتند بلکه ملتی که سابقه درخشانی از فرهنگ و تمدن
پشت سر داشت یعنی ایرانیان بودند که حتی "علوم" باطل اسلمی را وضع کردند و
بزرگترین ائمه دینی و علماء مسلمانان ،متکلمین و حتی عربی دانان بزرگ و کسانی که برای
اسلم نظامهای فکری سازمانیافته ایجاد کردند اغلب ایرانی بودند .قدیمی ترین کتابهایی که
در مورد تاریخ اسلم نوشته شده است را نیز موالیان-ایرانیانی که در جنگها اسیر اعراب
میشدند و به بردگی آنان در می آمدند نوشته اند ،ابن اسحق یک موالی بوده است . 55این
است که بعد از ظهور اسلم در همه جا پیشرفت علمی حادث نشد ،اینجاست که میتوان
نتیجه گرفت اسلم نمیتواند منطقا ً علت پیشرفت علمی باشد؛ افزون بر اعراب ،در میان
سیاه پوستان افریقایی که اسلم بر آنان عرضه شد و ترکان تاتار هم شخصیت های علمی
برجسته ای ظهور نکردند؛ شرط وجود سنت علمی دیدگاه بدیل را بیاد بیاورید.
افزون بر بحث بر سر "جای ها" میتوان بر سر "گاه ها" نیز سخن گفت ،روشن است که در
دو قرن اول اسلم هیچ دانشمند و فیلسوف قابل توجهی در میان مسلمانان وجود نداشت،
دلیلش هم روشن است چون دو قرن نخست اسلم بیشتر به تاراج مردمان بیگناه منطقه
توسط مسلمانان غارتگر ،بربر ،دزد و راهزن گذشت و هرگز شرایط پیشرفت علم بوجود
نیامد که انتظار آن بخواهد بوجود بیاید .این دوره حقیقتا ً شایسته نام "دوره بربریت" است و
سیاه ترین دوره های تاریخ ما و دیگر ملل جهان است .همانطور که پیشتر آمد میان
مسلمانان نخستین و کتابت و دانش ارتباطی نبود و در این دوره کوتاه ایشان حتی هرگاه با
آثار علمی و کتاب هم برخورد میکردند آنرا محترم نشمرده و آنرا نابود میکردند ،برای نمونه
از سوزاندن کتابخانه اسکندریه و ایران در قبل یاد شد ،یکی از محققین در این مورد نوشته
است" .از همه قراین پیداست که در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایران از میان رفته است.
گفته اند که وقتی سعد بن ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید ،به عمر
بن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست .عمر در پاسخ نوشت که همه آنها را
به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها هست سبب راهنمایی است خداوند برای ما قرآن
فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست،
خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است .از این سبب آن کتابها را در آب یا آتش
افکندند" 56.تنها پس از ثبات نسبی اوضاع بود که دانشمندان و فلسفه آنهم نه از میان همان
دزدان و غارتگران شبهه جزیره عربستان و قبیله قریش بلکه از میان ملتهایی که چندین سال
به غارت رفتند و به اعراب مسلمان دزد باج دادند و زن و بچه شان به عنوان برده و کنیز در
بازارهای مدینه به فروش رفت و اعراب مسلمانان به آنان تجاوز کردند کم کم ظهور کردند؛
شرط امنیت و ثبات دیدگاه بدیل را بیاد بیاورید .افزون بر شرط امنیت مسلمانان اولیه،
خلفای راشدین و چند نسل اول مسلمان که طبیعتا ً بیش از نسلهای بعدی به اسلم نزدیک
بودند و برخی خود شاهد محمد و از یاران نزدیکش بودند هیچکدام فعالیت علمی نداشتند،
حتی در دوره بنی امیه نیز همانطور که گفته شد گرچه حرکتهای انفرادی و کوچکی صورت
گرفت ولی اساسا ً کسی به دنبال علم نبود ،چون در آن دوره اساسا ً علم برایشان مطرح
نبوده آنچه مطرح بود غارت بود و قدرت! تنها در زمان ثبات و نفوذ ایرانیان بود که فعالیت
های علمی آغاز شد; شرط وجود سنت علمی را بیاد بیاورید .یکی از محققین در مورد تازیان
در این دوره میگوید " ...بر خلف دوره امویان که در آن اعراب با تعصب شدید به شعر و
تاریخ و انساب و آداب خود پای بند بودند و تحقیر و ظلم را نسبت به ایرانیان و رومیان به
منتهی درجه شدت خود رسانده بودند ،چون در روزگار عباسیان کم کم از حالت بدویت و تنگ
نظری بیرون آمدند و به شهر نشینی خو گرفتند ،دانستند که غیر از شعر و حداء (آوازی که
شتران را بدان رانند) در دنیا علوم دیگری نیز وجود دارد ،این بود که به اقتباس از علوم و
آداب کشورهای غیر عربی پرداختند و هرکجا در مدارس «حران» و «جندی شاپور» و دیگر
حوزه های علم و دانشمندی یا صاحب فضیلتی سراغ گرفتند ،به دور خود جمع کردند و با
57
صلت و عطایای بزرگ بنواختند".
از پاراگرافهای بال میتوان نتیجه گرفت که اسلم نه همه جا و نه همه گاه موجب پیشرفت
علم نشده است چون اساسا ً در برخی جاها و برخی دوره ها متفکرین قابل توجهی بوجود
نیامده اند .پس روشن است که باید به دنبال علت های دیگر بود.
.
اگر ظهور دانشمندان و فلسفه را به خاطر اسلم است و اين گوهر اسلم است كه باعث به
وجود آمدن دانشمندان و فلسفه ميشود ،پس بايد اين دانشمندان انسانهايی عميقا مذهبی و
ديندار باشند و پای خود را از خطوط قرمز اسلم بيرون نگذارند .گرایش به اسلم را در دو
بعد نظری و عملی میتوان به ترتیب باور به اسلم و التزام به اسلم نامید ،لذا از فلسفه و
دانشمندان برجسته دوره شکوفایی علمی تاریخ پس از اسلم منطقه انتظار میرود که هم
باور به اسلم داشته باشند هم التزام به آن .اما مطالعه در آثار و زندگينامه اين دانشمندان در
برخی موارد خلف این را ثابت میکند؛ نه تنها برخی از آنها التزامی به شرایع اسلمی نداشته
اند و گاهی مستحق پیاده شدن حدود شرعی الهی میشده اند بلکه گاهی باوری نیز به برخی
اصول اسلم نیز نداشته اند و اثبات عقلی آنان را میسر نمیدانستند یا حتی آنها را مردود می
شناختند.
نه تنها برخی از فلسفه و اندیشمندان که در دوره شکوفایی علم حضور موثری داشتند به
اسلم باوری نداشند بلکه برخی از آنها چنانکه نام و شرحی از باورهایشان در همین بخش و
بخش بعدی خواهد آمد از زنادقه بودند و با اسلم مخالفت و دشمنی نیز میکردند ،برخی از
آنان به سبب این مخالفت ها مورد آزار قرار گرفتند و برخی کشته شدند ،مسلمانان آثار این
فلسفه و دانشمندان را تماما ً نابود میکردند و اندک دانشی که از آنها داریم مربوط به
پاسخهایی است که دیگران به مطالب آنها داده اند .روشن است که این فلسفه و
اندیشمندان ممکن بود جایگاهی بالتر از فلسفه معروف مسلمان داشته باشند ولی همین بی
اعتقادی آنان به اسلم ممکن است سبب گم شدن نام آنان در تاریخ باشد .برخورد مسلمانان
با دگراندیشان در قرن بیست و یکم و رفتارهای وحشیانه و سانسور حاکم بر جوامع اسلمی
در این قرن که الگویی از آزادی و مدنیت-منظور جوامع آزاد غربیست نیز در مقابل مسلمین
قرار دارد به خوبی میتواند به تصور ما از وضعیت این افراد در جوامع اسلمی قدیمی تر که
همین الگو نیز وجود نداشت کمک کند.
برخی از این دانشمندان و فلسفه اصل مسلمان نبودند و تا آخر عمر هم مسلمان نمیشدند.
البته برخی هم مسلمان میشدند .در معرفی مترجمان دیدیم که بیشتر آنان مسلمان نبودند.
علی بن عباس اهوازی معروف به مجوسی از پزشکان بزرگ بوده که در یک خانواده زرتشتی
به دنیا آمده و بعدا مسلمان شده است 58.ابن مسکویه نیز در آغاز زرتشتی بوده و بعد اسلم
آورده است 59.ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان و ابومنصور الحسین بن طاهر بن زیله هر دو از
فیلسوفان زرتشتی بوده اند 60.ابوالحسن مختار بن الحسن بن عبدون ابن سعدون بن بطلن
البغدادی معروف به "ابن بطلن" از اطباء و منطقیان بزرگ نصرانی بوده است 61 .ابن کمونه
که یکی از فلسفه و طبیبان بزرگ تمدن اسلمی بوده است ،یهودی بوده و گفته اند که بعدا
مسلمان شد .او شبهه ای به توحید وارد کرد و بعد سعی کرد به ان پاسخ دهد .به خاطر
مطرح کردن همین شبهه او را افتخار الشیاطین می گویند 62 .ابن میمون القرطبی از دیگر
فلسفه و طبیبان است که یهودی بود و تا آخر عمر هم یهودی ماند .او در کتابهای خود
عقایدی بر ضد نبوت و توحید در اسلم داشت و شکی که مسلمانان برتحریف کتب مقدس
داشتن را شدیدا سرزنش میکرد و وجود عباراتی در کتب مقدس مبنی به آمدن پیامبر تازی را
رد میکرد 63.جورجیس بن بختیشوع سریانی از طبیبان ماهر ساکن جندی شاپور بود که بعد از
عجز پزشکان دستگاه خلفت عباسی به دعوت منصور عباسی به دربار می آید و بیماری معده
وی را علج میکند ،منصور به وی سه کنیز رومی با سه هزار دینار پاداش میدهد ،او همه را
پس فرستاده و چون فردای آن روز منصور به او اعتراض میکند میگوید "ما ترسایان جز یک
64
زن نمیگیریم ،و تا وقتی او زنده است با دیگری ازدواج نمیکنیم".
فارابی
هر چند مسلمان بوده است اما باور داشته است كه عقايدی مانند :آفرينش جهان از
عدم،معاد جسمانی و نبوت دارای برهان عقلی نيستند 65.فارابی علقه زيادی به موسيقی
داشته و كتاب بزرگی به نام "الموسيقی الكبير" نوشته است ،در حالی که اسلم به شدت با
موسیقی دشمنی می ورزید 66.فارابی همچون ابن سینا خلقت جهان را به پیروی از ارسطو
باور نداشته و آنرا ازلی میدانسته است 67البغدادی گفته است كه ابراهيم بن سيار نظام
68
معتزلی – كه از بزرگان معتزله بوده است – شق القمر و رؤيت جن را انكار كرده است.
ابن رشد نيز به قدم عالم ،معاد روحانی ( نه جسمانی) و علم خداوند به كليات (و نه بر
69
جزئيات) باور داشته است.
اینگونه ناباوری ها به اصول و عقاید اسلمی در میان دانشمندان و فلسفه ای که از آنان با
نام مسلمان یاد میشود بسیار دیده میشود ولی اکثر اوقات این ناباوری ها با تفسیر و
سفسطه های متنوع پنهان سازی میشوند .اما در میان فلسفه و دانشمندان برجسته تر گاهی
نه تنها ناباوری بلکه ضدیت با اسلم نیز دیده میشود.
رازی
يكی از دانشمندان بزرگی كه مسلمانان از او به عنوان دانشمند اسلمی ياد ميكنند ،محمد بن
زكريای رازی است .كشف الكل را به او نسبت ميدهند .او پزشك بزرگی در زمان خودش
ما رازی به هيچبوده است و كتاب گرانسنگ "الحاوی" را در اين زمينه تاليف كرده است .ا ّ
س كُلی ،هيولیروی مسلمان نبوده است .در فلسفه رازی پنج قديم وجود دارد :آفريدگار ،نَف ِ
حزم ظاهری در " الفصل في الملل و الهواء النحل " مطلق .ابن َ ن ُ
مطلق و زما ِ ن ُمكا ِ
اوّلَ ،
70
باور دارد كه رازی اين باور را از مغان گرفته است .مسعودی در " التنبيه و الشراف"
71
میگويد كه زرتشتيان به پنج قديم معتقدند ،پس نظر ابن حزم در مورد رازی صحيح است.
باور رازی در مورد قديم دانستن زمان و نفس مخالف نص قرآن است 72 .اعتقادات رازی به
همين جا ختم نميشود ،او دو كتاب در نقد نبوت و به طور كلی دين نوشته است به نامهای
"پيامبری ها" و "ترفند پيامبرنمايان".هانری كربن در مورد باورهای رازی ميگويد :رازی با
خشونتی ناشنيده ،در مورد خدعه كاری شيطانی انبياء ،ما فی الضمير خود را بيان ميكند.
رازی با شور و هيجان به تساوی بشر اظهار عقيده ميكند كه همه افراد بشر متساويند و هرگز
قابل قبول نيست كه خداوند بشری را برگزيند تا وظيفه نبوت و هدايت ساير ابناء بشر را به
او واگذارد .اين وظيفه نبوت جز شوربختی چه حاصلی داشته است؟ حاصل جز جنگ و
قتالهای عنان گسيخته به نام عقايد جزمی مذهبی و باورهای پوچ چيزی نبوده است 73.رازی
برای خرد ارزش زيادی قائل است و كار كسانی كه ميخواهند بين دين وفلسفه آشتی برقرار
كنند را بيهوده ميداند .یکی از محققین در مورد باور او پیرامون پیامبری نوشته است "در
مناظره ای با یک مسلمان عادی او (رازی) استدلل کرده است که هیچ فیلسوف واقعی
نمیتواند بر سنت اسلم پایدار باشد ،بلکه باید همه چیز را خودش با خرد خودش بررسی کند،
زیرا تنها خرد میتواند آدمی را به سوی حقیقت رهنمون شود .تکیه کردن بر متون دینی که
'وحی' شده اند کار بیفایده ای است چون این وحی ها در ادیان مختلف در تناقضند ،و چطور
میتوان گفت که یکی درست و دیگری نادرست است؟ " 74.همين باورها باعث شده است كه
گروهی او را ملحد (ابوحاتم رازی) ،نادان (ناصر خسرو) ،مهوس بیباك (ناصر خسرو) و
سخنان او را دعاوی و خرافات بیدليل (ابن حزم) ،هوس (ناصر خسرو) ،هذيانات (موسی بن
76
ميمون) خواندهاند 75و افرادی (دوازده نفر) بر عقايد او رديه نوشتهاند.
رازی را میتوان بدون شک بزرگترین یا دستکم یکی بزرگترین قهرمانان بزرگ آزاد اندیشی و
خرد نقادانه در تاریخ ایران دانست .بلندای دانش او در زمینه های غیر فلسفی اجازه نابودی
کامل یاد و خاطره وی را به مسلمین نداده است و ال شاید همچون دیگر زنادقه نام چندانی
از وی امروز باقی نمیماند .او در مورد نبوت میگوید" :بر چه اساسی اینرا بایسته میدانید که
خدا باید افرادی را انتخاب کند ،آنها را برتر از دیگر مردمان بداند ،آنها را راهنمای دیگران قرار
دهد ،و مردم را وابسته به آنها کند؟" وی در مورد خشونت های مذهبی میگوید که خدا باید
میدانست فرستادن ادیان سبب اختلف بین مردم خواهد شد و "فاجعه ای جهانی رخ خواهد
داد که در آن مردم در خشونت های متقابل جنگیده و نابود خواهند شد .براستی همانطور که
میبینیم مردمان بسیاری به همین خاطر کشته شده اند" رازی منتقد عدم وجود علقه در میان
مذهبیون برای تحلیل منطقی و خرد محور باورهای دینی بود ،او میگوید "اگر از هوداران این
دین در مورد اثبات حقانیت دینشان بپرسید ،شعله میگیرند ،و خون هرکس که با این پرسش
به سراغشان برود خواهند ریخت .آنها سنجش خردمحور را ممنوع میکنند و مخالفانشان را
میکشند .اینگونه است که حقیقت به تدریج خاموش و پنهان شد" .رازی در مورد قرآن میگوید
"شما میگویید سند معجزه-قرآن حاضر است .میگویید هرکس منکر اعجاز قرآن است چیزی
شبیه آن بیاورد .براستی که هزار چیز شبیه آن میتوان از آثار خطبا ،سخنگویان برجسته،
شاعران نیرومند آورد که در چینش و شیوایی برتر از قرآن هستند و مسائل را موجز تر طرح
کرده اند .معنی را بهتر میرسانند و قافیه و ریتم برتری دارند .به خدا آنچه شما میگویید ما را
متحیر ساخته است! در مورد کتابی سخن میگویید که اساطیر قدما را بازگو میکند و در عین
حال پر از تناقض است و هیچ اطلعات بدرد بخور و توضیحات مفیدی در آن یافت نمیشود،
بعد به ما میگویید چیزی شبیه آن بیاوریم؟" .77وقتی از رازی در مورد سازش تفکر فلسفی و
دین باوری پرسیده میشود او با صراحت میگوید" :چگونه ممکن است کسی فلسفی فکر کند
78
و به قصه های متناقض پیر زنان که نادانی و جزم اندیشی را تشدید میکنند گوش فرا دهد؟"
ابوریحان محمد بیرونی
یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی است که در فلسفه نیز دستی بلند داشته است ،در مورد
او گفته اند پیوسته تفکر و مطالعه میکرد ،چشمان او از نظر کردن و دستهایش از نوشتن و
زبانش از بیان کردن و مغزش از فکر کردن خسته نمیشد ،فقط دو روز یعنی ،عید نوروز و
مهرگان از کار دست میکشید . 79یکی از محققین در مورد او میگوید "خود بیرونی گوید :من
کتاب رازی را در علم الهی خواندم و او در این کتاب خواننده را به کتابهای مانی به ویژه کتاب
«سفر السفار» او حواله میکند .وی از رازی در برابر ابن سینا دفاع میکند و توهینی را که ابن
سینا در حق رازی کرده و او را "متکلف فضولی" خوانده بود ،شایسته مقام یک دانشمند
نمیداند .لیکن بیرونی از تظاهر به مطالعه این کتب ابا و امتناع می ورزید چه از شکنجه و آزار
معاصران و بویژه از دربار متعصب غزنوی که بیشتر عمر خود را در آنجا گذرانید بیمناک بود و
از اینکه او را از پیروان رازی بشمارند تحاشی داشت ،از این رو تعجب نباید کرد که بیرونی در
مبحث «نقض نبوات» رازی و دیگر بزرگان و فاضلن را رد کرده و از استخاف آنان خود داری
80
نکرده است.
خيام
غياث الدين ابوالفتح عمر بن ابراهيم خيام از حكما ،رياضی دانان و شاعران بزرگ ايران در
ميانه سده پنجم هجری در نيشابور زاده شد .او از جمله كسانی بود كه به فراگيری علوم
يونانيان اهتمام داشت .او در علم فلك و نجوم مهارتی تمام داشت و گروهی از نوابغ نجومی
و بزرگان فلكی با او هم عصر بودند ،از اين روی گروهی از همين فضل ،برای بنای رصدی
جهت سلطان ملك شاه سلجوقی با او همكاری كردند .طراح و مبتکر تقویم هجری شمسی
که از دقیق ترین تقویمهای دنیا است و طراحی آن نیازمند دانش گسترده در نجوم و ریاضیات
است کار خیام بوده است .اما باورهای فلسفی او نيز عميقا متضاد با اصول اسلمی بود.او به
خدايی معتقد است كه خير محض است و عقاب و عذاب از او صادر نميشود ،پس عقاب را
نفی ميكند .در مورد هستی اعتقاد دارد كه عدم و نيستی برتر از آن است ،به نظر او دنيا
سرای مصائب و تكرار است و موجب خستگی و ملل ميشود 81 .خيام معتقد به جبر بود 82و به
معاد اعتقادی نداشت83.خيام برای بيان افكار فلسفی خود از شعر استفاده ميكند ،به همين
خاطر در زمان خود شهرتی در شاعری نداشت و به عنوان فيلسوف شناخته ميشد .القفطی
در مورد اشعار او ميگويد :باطن آنها بمنزله مارهای گزندهای برای شريعت است 84 .رباعی
زير از اشعار خيام است:
ابن سينا
شيخ الرئيس ابن سينا مشهورترين دانشمند ،پزشك و فيلسوف دنيای اسلم است .اما او هم
عقايدی داشته است كه برخی از آن عقايد مخالف اسلم بوده است و اهل دين بر او
رديههايی نوشتهاند .ابن سينا در فلسفه پيرو ارسطو بوده است و سعی ميكرده بين اسلم و
فلسفه نزديكی برقرار كند .او در مورد برخی از عقايد ،برای اينكه به كفر متهم نشود ،راه
سومی انتخاب ميكند .مثل باور قديم بودن عالم كه از باورهای اصلی فلسفه در آن زمان
بوده است را اين گونه تبيين ميكند :قديم بر دو نوع است ،قديم بالذات كه خداوند است و
قديم بالزمان كه عالم است ،پس عالم به اعتبار زمان قديم است زيرا زمانا بدايتی و آغازی
ندارد و میگوييم محدث است به اعتبار علت زيرا خداست كه آن را ابداع كرده است .پس
عالم قديم حادث است 85.البته ابن سينا در كتاب "حكمة المشرقيين" خود اشاره ميكند كه
برخی از چيزها را بايد پنهان كرد :از جمله چيزهایی كه ما در آشكار ساختن آن خودداری كرده
و ناگفته گذاشتهايم حقی است كه اشاره بدان میشود و جز با تعصب تلقی نمیگردد 86.از
جمله ديگر عقايد مخالف اسلم ابن سينا ،انكار معاد جسمانی است 87.او در آثار اوليه خود
مانند شفاء و نجات ميگويد معاد جسمانی را جز از طريق شريعت و تصديق قول پيامبر قابل
پذيرش نيست ،اما در آثار متاخر خود مانند رسالة "أضحویّة" اساسا معاد جسمانی را انكار
كرده است و گفته است كه بايد نصوص شرع را تاويل كرد 88.او در تحليل معجزه گفته است
كه معجزات از نفوس پيامبران صادر ميشود كه اين موضوع نيز با اعتقادات اسلمی مخالف
است 89.ابن سينا مخالفان زيادی دارد و رديههای زيادی بر او نوشتهاند .از مخالفان ناشناخته
ابن سينا ،ابن اثير است كه در تاريخ بزرگ خود ابن سينا را كافر و آثار او را الحاد آميز ناميده
است 90.ابو محمد عبدالله بن اسعد يافعی از ديگر مخالفان ابن سينا است كه ميگويد :كتاب
شفای او را خواندم ولی بهتر است كه اين كتاب را الشقاء نام نهند ،زيرا شامل فلسفه است
و دل هيچ متدينی بدان باز و گشوده نمیشود 91.ابن صلح فقيه شافعی معروف نيز از او
ببدی ياد كرده و گويد :وی از دانشمندان اسلم نيست ،بلكه شيطانی از شياطين انسی
است 92.سخت ترين حمله به ابن سينا را عمربن علیبن غیلن كه يكی از متكلمان است،
انجام داده است .او در كتاب "حدوث عالم" خود ابن سينا را از باطنيه ميداند و ميگويد كه
اصليت باطنيه از مجوس است و انها تظاهر به اسلم ميكنند .در ادامه سخنش ميگويد كه ابن
سينا بر كتابهای مخالف اسلم خود نامهای نيكو مانند شفا ،نجات و هداية گذاشته است 93 .ابن
سينا در مورد موسيقی نيز آثاری دارد ،بخشهايی از كتاب شفاء پيرامون موسيقی است .اما
نكته بسيار جالب در مورد ابن سينا ان است كه با توجه به تحريم شراب در اسلم ،در كتاب
قانون خود بسيار به شراب پرداخته است .گاهی به عنوان دارو تجويز كرده است ،گاهی در
مورد فوايد شراب گفته است و روش درست كردن شراب را توضيح داده است :برای هر
كس كه فربهی و نيرومندی آرزو ميكند ،شراب شيرين و غليظ توصيه میشود 94...كسی كه
95
ميخواهد زود مست شود و زيانی نبيند ،بايد اشنان و عود هندی را در شرابش خيس كند...
نوشيدن شراب بايد با پيمانههای كوچك شروع شود و اين روش بهتر از نوشيدن با پيمانههای
بزرگتر است 96...كسی كه مغزش نيرومند است با شراب به آسانی مست نمیشود 97 ...هر
98
قدر عطر شراب بيشتر ،بوی آن در افزايش و مزه آن لذيذتر باشد نوع آن بهتر است...
99
برخی معتقدند اگر انسان يك يا دو بار در طول ماه مست شود خوب است و بد نيست...
ابن سينا در كتاب پنجم قانون ،فصل ششم را به شربتها و ربها اختصاص داده است كه در
آنجا روش تهيه چند نوع شراب را آموزش داده است .از پیامبر اسلم در کتب صحیح منقول
است که گفته است «کسی که شراب می نوشد ،همچون بت پرست است و خداوند را
همچون بت پرست ملقات می کند» (مسند احمد ) ،بنابر این روشن شد که ابن سینا از دید
محمد یک بت پرست بوده است.
روشن است که این افراد برجسته و متفکرین تاریخ ایران پس از اسلم را نمیتوان حتی در
مواردی مسلمان دانست ،چه برسد به اینکه این افراد بخواهند علم خود را از اسلم داشته
باشند یا حتی اسلم آنها را برای عالم شدن پرانگیزه کرده باشد.
.
انگیزاسیون ( )Inquisitionبه معنی لغوی تفتیش است و در اصطلح تاریخی به دوره ای از
تاریخ اروپا ( )1820-1232گفته میشود که در آن کلیسای کاتولیک تقریبا ً بر اروپا حاکم بود و
دست مذهبیون در اروپا برای تفتیش عقاید و تکفیر و تنبیه عقاید و کنش های کفر آمیز باز
بود .یعنی افراد مشکوک به کفر را در بیدادگاهی حاضر میکردند و مفتش از آنها پرسشهای
اعتقادی میکرد و آنها مجبور به پاسخگویی بودند ،اگر موفق به اثبات کفر آنها میشد ،ایشان
تنبیه میشدند ،گاهی این تفتیش عقاید با بدترین شکنجه ها و غیر انسانی ترین رفتارها همراه
بود ،از این دوره با فرنام "دوران سیاه" ( )Dark Agesنیز یاد میشود.
کمتر کسی را میتوان یافت که نام گالیله و فشاری که کلیسای کاتولیک بر وی و امثال وی
وارد کرد را نشنیده باشد .همه ما اگر چیزی در مورد گالیله نخوانده باشیم حداقل یک کارتون
در مورد گالیله دیده ایم .دلیل این اشتهار چیزی نیست جز اینکه غربیان نسبت به گذشته خود
دیدگاه انتقادی دارند و سعی میکنند از گذشته های خود درس بگیرند ،تعصبی روی گذشته خود
ندارند و از اشتباهات گذشته خود معمول ً نجیبانه شرمسارند و به تاریخ اغلب بعنوان تاریخ
نگاه میکنند نه ابزاری برای رسیدن به منافع سیاسی .بنابر این غربی ها زشتی های تاریخشان
را هم برای درس گرفتن تبلیغ میکنند .اما مسلمانان چطور؟ مسلمانان تنها سعی میکنند
زشتی های تاریخ خود را پنهان کنند و زیبایی های اندک آن را بزرگنمایی کنند .در مورد جنایات
کلیسای کاتولیک و جزمیت و تعصب احمقانه آن میتوان ده ها کتاب نام برد ولی از جنایات و
جزمیت متفکران بزرگ مسلمان و دیدگاه های ضد علمی آنها و جنایاتی که حکومت های
اسلمی علیه دانشمندان و متفکرین و فلسفه کردند کمتر کسی خبر دارد .این پنهانکاری
فقط در مورد تاریخ گذشته های دور نیست ،مسلمانان حتی در مورد مسائل امروزی هم
مسئولیت زشتی هایی که به بار می آورند را بر عهده نمیگرند و آنها را بر گردن دیگران می
اندازند .برای نمونه به نگرش آلمانی ها به هولوکاست نگاه کنید و آنرا با نگرش مسلمانان به
حملت یازده سپتامبر ،قتل عام دارفور ،قتل عامهای ایدی امین در اوگاندا ،بیش از 13قرن
برده داری ،تبعیض علیه زنان ،تبعیض علیه نامسلمانان ،قتل های ناموسی ،حکومتهای ظالم و
غیر انسانیشان که نه تنها مسئولیت آنها را بر عهده نمیگیرند بلکه بر گردن دیگران هم می
اندازند و همواره از همه عالم و آدم هم طلبکارند ،مقایسه کنید.
این دست پنهانکاری ها که هم ناشی از ضعف های فکری و هم ناشی از بی اخلقی است
برای مسلمانان نتیجه ای جز تکرار مصائب گذشته و درس نگرفتن و پیشرفت نکردن به
همراه نخواهد داشت ،مسلمانان تا این رویه را پیش گرفته اند هیچگاه سعادتمند نخواهند شد.
ما و مسلمانان بهتر است از غربی ها بیاموزیم که نقادانه به تاریخ خود نگاه کنیم نه ماست
مالنه .زشتی ها را در کنار زیبایی ها ببینیم و روی آنها حساس باشیم و از آنها درس بگیریم تا
مبادا تکرارشان کنیم .از همین روست که در میان مسلمانان از دوران انگیزاسیون اسلمی و
تمام آزار ها و قتلهایی که از جانب فقها و دین داران علیه دانشمندان و فلسفه انجام گرفته
است تقریبا ً هیچ سخنی نیست ،در حالی که نشان خواهیم داد همان تفکرات که در اروپا وجود
داشته اند در میان مسلمانان نیز وجود داشته اند و حتی شاید کاتولیک ها از مسلمانان ایده
انگیزاسیون را گرفته باشند ،همانطور که برخی میگویند نازی ها ایده هولوکاست را از ایده
قتل عام ارامنه توسط ترکان مسلمان گرفتند .مخاطبان ایرانی نباید با توجه به مصائبی که در
همین سه دهه گذشته در ایران رفته است و مشاهده تمام بربریت های اسلمگرایان فعلی در
پذیرش این واقعیت که اجداد فکری ایشان چندین برابر وحشی تر و خونخوارتر و جزم اندیش
تر از ایشان بوده اند تردیدی داشته باشد .در این بخش نشان خواهیم داد که وضعیت جامعه
اسلمی و دیدگاه های فقهای مسلمان نسبت به علم و رفتار آنها با افراد برجسته چندان
تفاوتی با برخورد کلیسای کاتولیک نداشت منتها به دلیل یاد شده مسلمانان این دوره ها و
اتفاق ها را پنهانسازی کرده اند و به غیر عده اندکی باقی مسلمانان با آنها نا آشنا هستند .دو
اتفاق جالب در تاریخ اسلم در این ارتباط افتاده است که آنها را بطور مختصر شرح خواهیم
داد سپس به معرفی مختصر شخصیت هایی که علم و فلسفه را تکفیر میکردند خواهیم
پرداخت.
اتفا ق نخست ،دور ه محنة المأمون خلیفه عباسی که از وی قبل یاد شد گرایش به
معتزله-فرقه ای از فرق فکری اسلمی که گرایش بیشتری به عقلنیت داشتند ،یافته بود .از
باورهای بیشتر معتزله که البته منحصر به معتزله نیز نبود مخلوق بودن قرآن بود .مخلوق
بودن قرآن یا ازلی بودن آن بین معتزله و بسیاری از دیگر فرق محل اختلف بود و مامون
تصمیم گرفت دیدگاه حکومتی خود را به بقیه تحمیل کند و با کسانی که قرآن را مخلوق
نمیدانستند مخالفت کند .ممکن است اینکه قرآن باشد یا نه بی اهمیت جلوه کند اما هرگز
موضوع بی اهمیتی نیست چون پذیرفتن هریک از دو دیدگاه تبعات مفصلی را به همراه دارد
که تشریح آنها خارج از حوصله این نوشتار است .یکی از محققین در مورد این حادثه تاریخی
نوشته است "محنه جدا از تبعات سیاسی و فرقه ای اش ،تجاوز به حریم خصوصی و تحمیل
اراده سلطنتی بر رعایا از طریق قدرت در مقیاس بزرگ بود .منحه باعث شد علمای دین
مجبور به شرکت در امتحاناتی شوند که نه تنها زندگی حرفه ای آنها و مشاغلی که بعنوان
قاضی و معلم بدست می آوردند بلکه جایگاه آنها بعنوان مسلمانان مومن در سطح اجتماع را
نیز تحت تاثیر قرار میداد" 100.شیوه کار محنه را محقق دیگری اینگونه تشریح کرده "در سال
833انگیزاسیون محنه آغاز شد ،بطوری که تنها کسانی که با خلیفه موافق بودند میتوانستند
مشاغل دولتی داشته باشند .کسانی که با این دیدگاه خلیفه موافقت نداشتند همچون احمد
ابن حنبل از کار برکنار شده و زندانی شدند .این شیوه در زمان معتصم ،الواثق ،المتوکل
خلفای دیگر عباسی نیز ادامه یافت و در سال 849وقتی که دیگر خیلی دیر شده بود متوقف
شد.كندی ،كسی كه فيلسوف العرب خوانده می شد و صاحب 238يا 270اثر بود ،به دستور
متوكل شلق خورد و كتابخانه اش مصادره گرديد 101.اهمیت خود این باور (مخلوق بودن
قرآن) به اندازه خود عمل محنه دارای اهمیت نیست . 102".محقق دیگری گفته است "خود
خلیفه از فقهای اصلی بغداد امتحان گرفت ،حاکم بغداد مجبور شد از تمامی قضاتی که تحت
حاکمیت عباسی بودند همین امتحان را بگیرد...یکی از معروف ترین کسانی که با مخلوق
بودن قرآن مخالفت کرد احمد بن حنبل بود که او را دو سال به زندان انداختند و گفته میشود
که او را شلق نیز زدند .حنبل را بخاطر محبوبیتش و از ترس شوریدن مردم آزاد کردند.
..الواثق (خلیفه دیگر عباسی) سیاست مامون را ادامه داد .الواثق خود تلش کرد یکی از
قضات را که با مخلوق بودن قرآن مخالفت کرده بود به دست خود سر ببرد ،او نهایتا موفق
به بریدن سر قاضی یاد شده نشد و یکی از متخصصین این کار را انجام داد .بسیاری از افراد
برجسته در زندانها مردند ،و بسیاری مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند . 103".لزم به توضیح
نیست که این حرکت به شدت ضد تعقل و تفکر و در نتیجه ضد پیشرفت علم و فلسفه بود؛
شرط دوم دیدگاه بدیل را بیاد آورید.
اتفاق دوم ،اعلم کشف تمام حقایق! در قرن 15ام تقریبا ً همزمان با کشف قاره
امریکا توسط اروپاییان ،در دنیای اسلم اتفاق مضحکی افتاد .علمای اسلمی اعلم کردند که
دیگر تمام حقایق کشف شده اند و نیازی به اجتهاد یا تفکر مستقل نیست .یکی از نویسندگان
در این مورد نوشته است "در قرن بیست و یکم ،علمای مدارس علوم اسلمی اهل تسنن
اعلم کردند که "درهای اجتهاد" بسته شده اند ،بنابر این مسلمانان از این به بعد تنها باید از
علمای پیشین تقلید کنند ،بویژه در مورد شریعت-قوانین اسلمی" 104.توجیهی که برای این
سخن آورده میشود معمول ً این است که علمای آن دوره به این نتیجه رسیدند که در همان
قرن 9بهترین علمای ممکن تربیت شده بودند و بعید است کسی در آینده به اندازه علمای
قرن 9ام به درجه بالیی از دانش برسد ،این است که به همین دلیل درهای اجتهاد را بستند
که بدعتی در دین حادث نشود ،لذا دیگر کسی حق نداشت دیدگاه جدیدی در مورد اسلم
بدهد 105در مورد اینکه این اجتهاد آیا در تمام زمینه ها بوده است یا نه فقط مربوط به علوم
اسلمی میشده است اختلف نظر وجود دارد ولی آنچه مهم است این است که به دلیل اینکه
مسلمانان معمول ً به "کامل" بودن دینشان باور دارند ،بطور خود کار بخش زیادی از
زندگیشان را همین دین تشکیل میدهد ،لذا تمام شدن حق تفکر و اکتشاف در مورد دین که در
واقع به بسیاری از جنبه های زندگی مرتبط بود نیز به تنهایی چیزی جز عقب ماندگی و
پیشرفت نکردن در تمام جهات زندگی برای مسلمانان نمیتوانست به همراه داشته باشد.
این دو اتفاق تنها نمونه های وجود دوره انگیزاسیون اسلمی نیست ،فقها-کسانی که قوانین را
از دین استخراج میکنند ،با رجوع به باورهای مذهبی خود دست به تكفير اين دانشمندان و
فلسفه ميزدند .اصول پيشروان دين و فقها و زهاد در ميان اهل سنت و جماعت لفظ علم را
جز بر علم موروث از نبی اطلق نميكردند و يا جز آنرا علم نافع نميشمردند و علمی را كه
نفع آن برای اعمال دينی ظاهر و آشكار نبود عديم الفائده میپنداشتند و ميگفتند به تجربه
دريافته شد كه چنين علم به خروج از صراط مستقيم منتهی خواهد شد .علوم اوائل را "علوم
مهجوره" و "حكمة مشوبة بكفر" ميشمردند 106.تقريبا دانشمند و فيلسوفی از تكفير فقها در
امان نمانده است :ابو احمد احمد النهر جوری العروضی شاعر و عروضی قرن چهارم متوفی
به سال 403چون صاحب اطلعات وسيع در فلسفه و علوم اوائل بود درباره ی وی گفتند
107
"كان سیء المذهب متظاهرا بالحاد غير مكاتم له"
خلفا و وزرای دوستدار علم و حكمت نيز متهم به كفر و زندقه بودند .مامون را به دليل
109
دوستداری علم و علما متهم به زندقه نمودند 108.و به او لقب " امير الكافرين" داده بودند.
محمد بن عبدالمالك الزيات وزير معتصم و واثق از باب علقهايی كه به علوم و ترجمهی كتب
داشت ملحد شمرده ميشد 110.ابوريحان بيرونی دانشمند و فیلسوف شهیر نيز متهم به الحاد
شدند و عمر خيام برای اثبات دينداريش به مكه رفت 111.علی بن عبيدة الريحانی از فصحا و
فضلی معاصر مامون كه در تاليفات و تصنيفات خود طريق حكمت میپيمود متهم به زندقه
بود 112.خاندان برامكه كه نقش زيادی در رونق علم در تمدن اسلمی داشتند و مجالس
مناظره و مجادله در منازل خود ترتيب ميدادند ،متهم به زندقه بودند 113و به همین جرم قتل
عام شدند .فقها غير از فلسفه علوم ديگر نظير هندسه را هم كفر ميدانستند :علم هندسه از
علوم مكروه و مايهی گمراهی خواطر شمرده ميشد و علی الخصوص اشكال هندسی در نظر
عقلی سنت و جماعت به مثابهی اشكال طلسمات جلوه ميكرد و حتی دوائر عروضی را هم
محكوم اين حكم قرار ميداده و كسی را كه كتاب عروضی و دوائر در دست داشت به الحاد
متصف ميكردهاند 114.كتابهايی نيز در رد علم نجوم داشتهاند :ابو محمد حسن بن موسی
النوبختی از متكلمين شيعه با آنكه خاندان او شهرت خود را با علم نجوم آغاز كرده بود كتابی
در رد منجمين نوشت 115.اشعری نيز ردی برمعتقدين به احكام نجوم داشت 116 .شافعی نيز
معتقد به حرمت نجوم بود 117.نسبت به منطق يونان اهل مذاهب بيش از هر علم عناد
ميورزيدند و اين اختصاص به اهل سنت نداشت چنانكه از متكلمين اهل تشيع هم ابو محمد
حسن بن الموسی النوبختی كتابی در رد اهل منطق نگاشته بود 118 .اعتراف به طرق برهان
ارسطوئی دليل بزرگی بر زندقه و الحاد شمرده ميشد و به همين سبب است كه گفتهاند:
"من تمنطق تزندق" ،یعنی هرکس از منطق استفاده کند زندیق (بیدین) خواهد شد ،یا هرکس
منطقی باشد زندیق است 119.اهل مذاهب در راستای علم ستيزی خود به پزشكی هم رحم
نكردند و جاحظ متكلم مشهور معتزله كتابی در رد علم طب داشت و محمد بن زكريای رازی
ناگزير در رد او كتابی به نام "الرد علی الجاحظ في نقض الطب" نگاشت 120.متكلمين شيعه
نيز با فلسفه و حكما به همان روشی همكاران ديگر خود دشمنی و عناد ميورزيدند و آنانرا
دشمنان دين و منكران توحيد میدانستهاند .مثل ابن داعی رازی در مورد فلسفه گفتهاست:
"فلسفه جملهی قبايح شرعی و محرمات مباح دارند 121".به خاطر این خصومت ذاتی ،تعصبها
خّلن َ
الوفا بوجود آمدند كه كتابهای خود را صفا و ِ
و سخت گیری ها گروههايی مانند ا ِخوان ال ّ
122
در زمينه علوم و فلسفه را به صورت بینام منتشر میكردند .یا قرامطه برای نوشتن
نوشتارهای خود از خطی رمزی که مقرمط خوانده میشد استفاده میکردند که تنها اعضای
اصلی نهضت توانایی خواندن آنرا داشتند 123مطمئنا اگر اين اندیشمندان ترس از تكفير
نداشتند به صورت آزادانه به انتشار آثار علمی و فلسفی خود ميپرداختند.
سرنوشت برخی از این جنبشهای فلسفی اجتماعی که معمول ً افکاری این جهانی-سکولر و
مخالف شرع اسلم داشتند بسیار تلخ و دردناک است ،برای نمونه ابوالقاسم مسعود خنجدی
(فقیه شافعی) برای کشتار باطنیان و دیگر فرقه های ضاله ،دستور داد تا خندق ها کندند و
در آنها آتش افروختند ...و باطنیان را می آوردند و به جماعت یا به انفراد -در آتش می
افکندند و زنده زنده می سوختند 124.خواجه نظام الملک در ذکر سرکوب قرامطه و باطنیان
بوسیله البتکین ،سلطان محمود قزنوی و نوح سامانی یاد آور میشود" :در شهر ها افتادند و
هرکه از ایشان می یافتند ،می کشتند ...پس ،هفت شبانه روز در بخارا و ناحیت آن ،می
گشتند و می کشتند و غارت میکردند تا چنان شد که در ماوراء النهر و خراسان ،یکی از
ایشان "قرامطه" باقی نماند و آن که ماند در آشکارا نیارست آمد ،و این مذهب پوشیده
125
بماند ...و یکبارگی به زمین فرو شد.
علوه بر جو ضد علم و فلسفه حاکم در میان مذهبیون مسلمان ،شیعیان هم در علم و فلسفه
ستیزی سابقه دیرینه ای دارند .نويسنده كتاب "فلسفه از منظر قرآن و عترت" در بخش آخر
كتاب خود با نام بردن 38نفر از فقها ،محدثان و علمای شيعه ،از نظرات آنها و تاليفاتی كه
در رد فلسفه داشته اند ياد می كند 126بطور کلی به غیر از چند دوره کوتاه که دوره فعلی نیز
یکی از آنهاست جریان کلی تفکر شیعی ضد فلسفیدن بوده است .یکی از محققین در این
پیرامون نوشته است "مخالفت مكتب و علماى شيعه با فلسفه ارسطوئى و تصوف ،يك
جريان تاريخى دارد مكتب اهل بيت(عليه السلم) از عصر اموى عصر خالد بن يزيد اولين وارد
كننده ارسطوئيات ،و حسن بصرى اولين صوفى معروف ،در مقابل هر دو عكس العمل دافعه
اى نشان داده است و اين حقيقتى است كه كسى آن را نمى تواند منكر باشد .على(عليه
السلم) افكار و عقايد حسن بصرى را رد كرده است و حسن نيز تشيع را .كه مورخين گفته
اند «لول الحسن لمات خلفة آل مروان فى المهد» .و هشام بن حكم شاگرد امام باقر(عليه
السلم) و امام صادق(صلى الله عليه وآله) رديه بر ارسطوئيات نوشته است .سفيان ثورى و
محمد بن منكدر عارفان اصطلحى زمان امام باقر(عليه السلم) و امام صادق(عليه السلم)
اين دو امام را مورد طعن و انتقاد قرار مى دادند گاهى نيز به طور رو به رو بر آنان ايراد
گرفته و متهم مى كردند كه روش شما روش پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست .حكم بن
عتيبه و سلمه بن كهيل از سران يونانى و تصوف انديش آن زمان نيز همان رفتار را با امام
باقر(عليه السلم)داشتند و جمله معروف امام باقر خطاب بر اين هاست كه «شّرقا و غّربا
لن تجدا علما ً صحيحا ً اّل شيئا ً يخرج من عندنا اهل البيت» (هرچه به شرق و غرب بروید علم
صحيح پيدا نمى كنيد مگر چيزى كه از پيش ما اهل بيت صادر شود ).خطاب به آن هاست با
اين كه اين دو به نوعى گرايش به تشيع داشتند" 127.حتی در دوره فعلی نیز میان حوزه مشهد
و قم از این نگر اختلف نظر شدید وجود دارد و هنوز کسانی هستند که فلسفیدن را تکریه و
یا تکفیر میکنند ،برای نمونه همان نويسنده كتاب "فلسفه از منظر قرآن و عترت" با بيان
نظرات فلسفه در مورد نبوت ،توحيد ،حدوث و قدم عالم و مباحثی از اين دست و مقايسه
128
آن با آيات و روايات ،فلسفه را رد كرده است.
در ادامه چند تن از شخصیت های مهم تاریخ اسلم که دیدگاه های ضد علم و ضد فلسفه
داشتند و آرای ایشان را بطور مختصر معرفی خواهیم کرد .آنچه در ادامه می آید ممکن است
این تصور را در مخاطب پدید آورد که شخصیت های یاد شده افراد نادانی بوده اند که از روی
تعصب و نادانی به چنین آرایی رسیده اند ،مانند بسیاری از انسانهای امروزی که حتی یک
کتاب راجع به فلسفه نخوانده اند و شناختی از آن ندارند و رای به بطلن آن میدهند! اما
حقیقت در مورد برخی از این افراد ممکن است چیز دیگری باشد! برای نمونه مطالعه آثار
امام غزالی نشان میدهد که او شناخت درست و عمیقی از آرا و آثار فلسفی ابن سینا داشته
است و آرای وی را گاهی به درستی و با ایرادهای اساسی ،نه از روی تعصب و نادانی بلکه با
استدللها و مقدمات محکم رد کرده است .شگفت انگیز است که آرای بسیاری از فلسفه
بعدی و دیدگاه های آنها از جمله شک رادیکال دکارت و شک هیوم به علیت و دیدگاه کانت
نسبت به معرفت نسبت به خدا را میتوان در افکار غزالی نیز مشاهده کرد.
به پیروی از این گفته معروف که "برای فلسفه دانستن باید فیلسوف شد ،برای رد فلسفه نیز
باید فیلسوف بود" میتوان گفت غزالی خود فیلسوف برجسته ای بود که نادرستی ادله
فلسفه برای سازگار کردن باورهای دینی با فلسفه را به روشنی میدید و آنرا نشان میداد.
همان ایرادهای فلسفی و جالب غزالی بر آرای ابن سینا امروزه به شیوه ای کامل تر توسط
فلسفه بیخدا علیه فلسفه خداباور استفاده میشوند .لذا دیوانه و نادان پنداشتن این افراد،
پندار درستی نیست ،ایشان همان تناقضی را میان دین و عقلنیت میدیدند که امروز ما
میبینیم ،اما ایشان ره دین را برگزیدند و ما ره عقلنیت را .لذا ما بعنوان بیخدایان و افراد
سکولر با افرادی که شرحی بر آنها خواهد آمد دستکم این توافق نظر را داریم که میان
باورهای دینی همچون نبوت و معاد و توحید و اسلوب عقلی نمیتواند سازگاری وجود داشته
باشد .البته روشن است که این دیدگاه در مورد محمد باقر مجلسی ،مزدور و حقوق بگیر و
آخوند دربار صفوی ،یاوه نویسی که بخش زیادی از اباطیل شیعیان در حال حاضر مربوط به
اوست صدق نمیکند و وی را با فلسفه ارتباطی نبوده است بلکه وی در بهترین حالت یک
محدث بدون پرنسیپ بوده است.
غزالی در كتاب "فاتحة العلوم" رياضيات را يكباره از دائره علومی كه برای مسلمانان اشتغال
بدان مجاز است با نهايت شدت و سختی بيرون میافكند .در اين كتاب غزالی بابی را به
شروط مناظره و مضار آن اختصاص داده و ضمن زيانهايی كه از قبيل كبر و كينه و غيبت و
خودستايی و پیجويیاسرار ديگران و نفاق و ريا برای مناظره ميشمارد ،ميگويد :اگر كسی
گويد كه از فوايد اين فن تشحيذ ذهن است ،بايد گفت كه اگر چيزی سودی تنها و زيانهای
بسيار دارد جايز نيست برای يك منفعت خود را به زيانهای بزرگ دچار كرد چنانچه شراب
لشك در تعديل مزاج و تقويت طبع و دماغ و قمار در تشحيذ خاطر مؤثر است و با اينحال هر
دو حرامند و حتی مداومت در بازی شطرنج با آنكه ذهن را نيرومند ميسازد ممنوع و محظور
است و همچنين است نظر در علم اقليدس و المجسطی و دقائق حساب و هندسه و رياضيات
در انها كه خاطر را تشحيذ و نفس را نيرومند ميكن و با اينحال ما آنرا به سبب يك آفت كه در
پی دارد منع ميكنيم زيرا از مقدمات علم اوائل است كه مذاهب فاسدی در پی دارد و اگر چه
در خود علم هندسه و حساب مذهب فاسدی كه متعلق بدين باشد وجود ندارد ليكن ميترسم
132
كه بدان منتهی گردند.
در باب طبيعيات هم غزالی همين نظر را دارد و گويد :اما در طبيعيات حق آلوده به باطل و
صواب مشتبه به خطاست 133.غزالی نسبت به منطق بر خلف بسياری از علمای اهل سنت
مخالفتی نداشت منتهی اول آنرا معمول به اسمهايی غير از اسم منطق كه منظور علمای دين
بود ميناميد و مثل "معيار العلم" و "محك النظر" میگفت و از اين گذشته موضوع بحث او در
اين كتب مسائل فقهی و دينی بر روش منطقيين بوده است با اينحال در "المنقذ من الضلل"
134
باز هم بدبينی ذاتی غزالی مانند همهیهمقدمان او به علم منطق آشكار شده است.
بعضي را هم ابليس با فرو رفتن در مباحث كلم و مطالعه آنچه فلسفه نهاده اند فريفته كه
بدين گونه عيب تقليد از تو بر مي خيزد و از رده عوام خارج مي شوي .احوال متكلمان گونه
ن
گونه است ،كار آثارشان به شكاكي و بعضيشان به الحاد كشيده است .اينكه فقيهان و عالما ِ
نخستين وارد مباحث كلم نمي شده اند نه از ناتواني بوده ،بلكه مي ديدند رفع تشنگي نمي
كند بلكه بر عكس تندرست را به ناخوشي گرفتار مي سازد اين است كه خودداري كردند.
بلكه ديگران را هم منع نمودند .امام شافعي گذشته از شرك ،كلم را از همة بلها بدتر
ميدانست و مي گفت« :هر گاه بشنوم كسي مي گويد :اسم عين مسمي است يا غير آن؟
گواهي مي دهم كه از اهل كلم است و بي دين!» .و مي گفت« :فتواي من در مورد اهل
كلم اين است كه چوب زده شوند و آنان را ميان مردمان بگردانند و بگويند :اين است جزاي
آنكه كتاب و سنت را ترك كرده» .امام احمد بن حنبل گويد« :علماي كلم زنديق اند ،و متكلم
135
رستگار نشود».
تسلط ابليس بر فيلسوفان از اين راه است كه ايشان با عقل و فكر خود تكروي مي كنند و
بي اعتنا به آنچه انبيا آورده اند ،طبق پندارهاي خويش سخنها مي گويند .بعضيشان مثل دهريه
براي عالم صانعي قايل نيستند چنانكه نوبختي و غير او از بعضيشان حكايت كرده اند...
ابليس عده ای از زيركان و هوشمندان همدين ما را به شبهه افكنده واز اين راه فريفته كه
گويا صواب در پيروي فيلسوفان است زيرا در كردار و گفتار نهايت زيرك بوده اند؛ آن چنانكه
از امثال سقراط و بقراط و افلطون و ارسطو و جالينوس مأثور است .اينان اند كه علوم
هندسي و منطقي و طبيعيان را بنياد نهادند و بسياري از رازهاي نهان را دريافتند ،ال ّ آنكه
سيچون به الهيات رسيدند سخنان درهم و برهم گفتند ،و بر خلف آنكه در هندسه و علوم ح ّ
همرأي اند در الهيات متفق القول نيستند وبرخي پريشانگوييهايشان را در اين مقولت ذكر
كرديم .علت اين است كه نوع بشر اين گونه مسائل را جز به اجمال در نيابد و تفصيلش راجع
به شرع است.
اين متأخران از امت ما كه شنيدند حكماي قديم منكر صانع بوده شرايع را رد كرده اند و آن
را از مقولة قانون سازي يا حيلت بازي شمرده اند ،آنچه از حكما نقل مي شد تصديق نموده
شعار دين را كنار نهادند و نماز را ترك گفته مرتكب حرام شدند و حدود شرع را خوار داشتند
و ريسمان اسلم را از گردن برداشتند .يهوديان و مسيحيان نزد خدا از اينان عذرشان مقبولتر
است زيرا به هر حال تابع شرايعي هستند كه در موقع خود با معجزه مدلل بوده همچنين
پيروان بدعت در مذاهب نزد خدا عذرشان از فلسفيان مقبولتر است كه دعوي نظر در ادله را
دارند (و به هر حال دليل شرعي را قبول دارند) .اما فلسفيان براي كفر خود مستندي ندارند
جز آنكه پيشينيانشان حكيم بوده اند ،اما مگر نه اينكه پيغمبران هم حكيم بوده اند و چيزي
136
بيش از حكيم (يعني صاحب وحي بوده اند)؟
137
محمد باقر مجلسی
از ديگر كسانی كه سخت به دانشمندان و فلسفه تاخته است ،مل محمد باقر مجلسی ملقب
به "علمه مجلسی" نويسنده كتاب بحار النوار و از روحانیون بسیار نزدیک به دربار صفوی
است .كتاب بحار النوار نزد شيعيان به دايرة المعارف حديث شيعه معروف است .آخوندها
برای مجلسی احترام زيادی قائلند و او را از بزرگترین علما و محدثین تاریخ تشیع ميدانند.
مجلسی در بخشهای مختلف بحار النوار در دفاع از احاديث به فلسفه ايراد گرفته و آنها را
تكفير كرده است.
مجلسی فلسفه را از كسانی ميداند كه در مورد همه چيز برأى پست و خرد ناتوان خود سخن
گفتهاند 138.او از فيلسوفان با فرنام "فلسفه بافان" ياد ميكند 139و ادله آنان را شبهاتی سست
و خرافاتی فاسد ميداند 140.او در حالی كه فلسفه را زبانزد بيدينان ،و شك آوران راهزن حق
و يقين ميداند ، 141ميگويد:
كسی كه به كلمات فلسفه رجوع كند و اصول مطالبشان را فحص كند ،درمیيابد كه اكثر آنها
با شرايع پيامبران تطبيق نمیكند .و اگر برخی اصول شرايع و ضروريات اديان به زبان
میآورند ،فقط از ترس تكفير مؤمنين میباشد كه مبادا به جرم كفر كشته شوند .فلسفه به
زبان ايمان دارند و دلهايشان تسليم نيست و بيشترشان كافرند 142.مجلسی ترويج كتب
فلسفی را در ميان مسلمين ،جنايت بر دين دانسته و آن را از بدعت ها و نوآوری های خلفای
جائر اموی و عباسی می داند كه به قصد مقابله با ائمه معصومين و دين مبين صورت گرفته
143
است.
علمه حلی
كه يكی از فقهای سرشناس شيعه است علوه بر اينكه در آثار مختلف خود به رد عقايد
فلسفه در مورد معاد روحانی و قدم عالم پرداخته است در يكی از آثار فقهی خود كه علوم
مختلف را از جهت وجوب يا عدم وجوب فراگيری تقسيم نموده ،فلسفه را در كنار علم
موسيقی ،سحر ،قيافه شناسی و كهانت در زمره علومی كه تحصيل آنها حرام است قرار
144
داده است ،مگر آن كه به قصد نقض و رد آن فرا گرفته شود.
مخالفت با دانش اندوزی و فلسفیدن شاید کمی مضحک و کوته فکرانه به نظر برسد ولی
تاثیر این افکار و رواج آنها نتایج بسیار جدی بر اجتماع مسلمانان گذاشت تا جایی که برخی از
محققین همین دست مخالفت ها را علت اصلی افول و انحطاط مسلمانان دانسته اند .دكتر
عبدالهادی حائری دليل كندی و توقف مسلمين را به وجود آمدن تضاد فكری ميان فلسفه و
سنت گرايان مذهبی می داند 147.دكتر زيبا كلم نيز با رد استدللهایی چون حمله مغول و
انحراف از اسلم اصيل در مورد افول علم در اسلم ،نظر همين افراد يعنی رواج سنتگرایی و
تعصب و حمايت حكومت از آن را دليل افول علم در ايران می داند 148.حناالفاخوری و خليل
الجر معتقدند كه نبرد علم ودين در دوران خلفت عباسی با غلبۀۀ دين ،يا دقيق تر بگوييم،
حكومت دينی پايان يافت " .اين نبرد كه ميان اهل آن علوم و علوم شرعی در افتاد ،به
پيروزی اهل شرع خاتمه يافت .و چون صدای ابن رشد – آخرين مدافع فلسفه – خاموش شد،
149
فلسفه تا چند قرن ديگر نتوانست روی پای خود بايستد".
نتیجه این بخش آن است که آنان که کارشان اسلم بود و تخصص در اسلم داشتند یا دستکم
بیش از دیگران مدعی شناخت درست از اسلم بودند نه تنها پیشرفت علم و فلسفه و منطق
را تشویق نکردند بلکه به سخت ترین شیوه آنرا محکوم کردند و بیشترین خصومت ها را به
آن ورزیدند و دهشتناک ترین جنایات را علیه مخالفان فلسفی خویش انجام دادند .حال آیا
میتوان با این همه سنگ اندازی عالمان دین و هواداران حکومتی و غیر حکومتی ایشان در راه
دانشمندان بازهم اسلم را علت پیشرفتهای علمی و فلسفی دانست؟ همچنین باید توجه
داشت که بسیاری از دست آوردهایی که به مسلمانان نسبت داده میشود میتوانند ناشی از
فعالیتهای این دست از متفکران و دانشمندان بوده باشند یا دستکم میتوان گفت ایشان نیز در
تکامل آنچه به غلط فلسفه اسلمی خوانده میشود نقل داشته اند .دوره انگیزاسیون اسلمی
که هنوز هم کم و بیش ادامه دارد و مسلمانان هنوز هم حقیقتا ً در بربریت به سر میبرند نه
تنها مروج کشتار و سرکوب مخالفان فکری اسلم بود بلکه بیش از آن مروج دروغ و ریا و
تظاهر به دین داری در میان اندیشمندان دیگر بود ،چنانکه ادبا و اندیشمندان بزرگ ایرانی
همچون مولوی ،حافظ ،جامی ،عطار و غیره همگی از شرایط سخت دورانی که در آن زندگی
میکردند و نداشتن آزادی فکری در آثارشان سخنها گفته اند 150و به دلیل اینکه امکان مخالفت
با اسلم برای آنها موجود نبوده است و آنها مجبور بوده اند به مسلمان بودن تظاهر کنند حتی
نمیتوان آنان را مسلمان راستین دانست .واقعیت این است که اگر مسلمانان دست آوردهای
علمی قابل توجهی داشته باشند این دست آورد ها همزمان با حکومت حکام سکولرتر بوده
اند .بعبارت دیگر در طول تاریخ اسلم هرگاه مسلمانان حکام سکولرتری داشتند و مسلمانان
بنیادگرا نقش کمتری در زندگی واقعی مردم داشتند .این کوتاه تر شدن دست بنیادگرایان
دینی سبب پیدایش شرایط مطرح شده در دیدگاه بدیل شد .به عبارت شیوا تر هرگاه جامعه
مسلمانان شبیه تر به جامعه غربی امروزی شد علم پیشرفت کرد و هرگاه اسلم نقش
بیشتری در اجتماع داشت و حکام بنیادگرا تر و مذهبی تر بودند علم پسرفت کرد.
.
افزون بر آنچه در مورد دوران انگیزاسیون اسلمی آمد ،بین صنفی که در ادبیات رایج ما
"روحانیون" خوانده میشود (در مقابل بقیه مردم که جسمانیون هستند!) و اندیشمندان
خصومتهایی وجود داشته و دارد .رفتار خصومت آمیز طبقه موسوم به "روحانی" یا به عبارت
دقیقتر کسانی که منافع مادی از دین باوری مردم میبرند با دانشمندان معمول ً ریشه در این
دارد که باورهای مذهبی مبتنی بر نادانی انسانها هستند و هرچه دانش و فلسفه با پیشرفت
خود حوزه این نادانی ها را محدود کنند بازار تجار دینی نیز محدود تر میشود .بنابر این چون
"روحانی" و دانشمند در بسیاری از موارد در مورد یک چیز سخن میگویند ولی یکی سخنش
مبتنی بر ورد و جادو و نقل قول از مراجع مجعولی که مرجع حقیقت فرض میشوند است و
دیگری سخنش بر استدلل و استناد و آزمایش و غیره با یکدیگر رقابت داشته و تا ابد خواهند
داشت ،همانطور که بین نجارها و آهنگران نیز علی رغم اینکه دو کار مختلف میکنند رقابت
وجود دارد چون هردو بازار مشترکی دارند .این رقابت بخصوص در زمانی که انفکاکی در
علوم انجام نگرفته بود و روحانیون اجازه اظهار نظر در تقریبا ً همه چیز را داشتند بیشتر بود.
چون سخن دانشمند به دلیل درست تر بودنش میتواند نفوذ بیشتری داشته باشد و چون
روحانیون معمول ً به اهرم های قدرت نزدیک و در خدمت حکومت ها هستند یا خود اهرمهای
قدرت هستند همواره هم امکان استفاده از خشونت علیه دانشمندان و فلسفه را داشته اند
هم در بسیاری از موارد اگر دانشمندان و فلسفه بازار آنها را به خطر می انداختند از این
اهرم استفاده میکردند و شاهدیم که هنوز هم میکنند .در ادامه چند تن از اندیشمندانی که
مورد آزار این طبقه و ایادی آن قرار گرفتند یا حتی به قتل رسیدند را بطور مختصر معرفی
خواهیم کرد.
سهروردی
شيخ شهاب الدين سهروردی ،ملقب به شيخ اشراق و شيخ مقتول در سهرورد زنجان به سال
549متولد شد .ويژگی جالب اين فيلسوف اين است كه مانند رازی علقه زيادی به ايران
باستان داشته است و آراء خود را از آيين زرتشت و حكمت ايران باستان اخذ كرده است.
يكی از كسانی كه پيرامون اين موضوع به پژوهش پرداخته ،هانری كربن است 151.او در تاريخ
فلسفه اسلمی مينويسد :سهروردی سعی در احيای خرد وحكمت ايران قديم داشت و احياء
كننده اصول فلسفی عقايد حكيمان ايران در مورد منشاء نور و ظلمت است 152.چون
سهروردی از طرفی فيلسوف بود و از طرفی سعی در احيای حكمت مجوسان داشت،
فقيهان و علمای دين كينه او را در دل داشتند .به همين خاطر مجلس مناظرهای ترتيب دادند:
لذا او را به مناظره ديگری در مسجد بزرگ حلب فرا خواندند .در اين جلسه ،رئيس فقيهان او
را مخاطب ساخته پرسيد " :آيا خداوند قادر است پس از حضرت محمد (ص) پيامبر ديگری
ت خدا مطلق است ،و آنچه مطلق بيافريند؟" .سهروردی به پاسخ گفت " :البته ،چه قدر ِ
حد نميپذيرد ".فقيهان جواب سهروردی را به انكار خاتميت تفسير كرده آن را سند كفر است ّ
وی ساختند .سند مذكور را به امضاء رسانيدند ،و به حضور صلح الدين ايوبی فرستادند ،و او
153
بيدرنگ فرمان قتل سهروردی و سوزانيدن آثار او را صادر كرد.
ابن راوندی
از متکلمان مشهور به بیخدایی بوده است ،یکی از محققان در مورد دیدگاه های وی مینویسد
"ابن راوندی بیشتر انتقادهای خردگرایانه اش از اسلم را در دهان گروهی هندی به نام
براهیما میگذارد و از دهان آنان سخن میگوید .بنا بر آنچه ابن راوندی گفته است براهیمایان
معتقد بوده اند که خرد آدمی تنها مرجع دانش راستین و رفتار است و بنابر این هیچ نیازی به
وحی پیامبران نیست" 154.گفته میشود ابن راوندی از بیان دیدگاه های الحادی خود بیمی
نداشته است و همین سبب توطئه علیه جان او میشود و وی از این رو جان سالم به در میبرد
که فرار میکند! دائره المعارف بزرگ اسلمی در مدخل ابن راوندی میگوید "متكلمى چون ابن
عقيل (ه م) كه گزارش او توسط ابن جوزي ( )6/100به دست ما رسيده است ،مىگويد :در
شگفتم چگونه كسى كه كتاب الدامغ را نوشته و پنداشته است كه بدان وسيله قرآن را در هم
كوبيده و نيز الزمرد را كه در آن پيامبران و پيامبري را تحقير مىكند ،زنده مانده و كشته
نشده است .وي از هوش فوقالعادهاي برخوردار بوده و دانش گستردهاي در موضوعات
كلمى و فلسفى داشته است و متكلمان برجستهاي مانند ابوالقاسم بلخى شايستگى او را در
علم كلم ستودهاند (ابن نديم .")216 ،یکی از محققان در مورد وی و باورهایش نوشته است
"ابن راوندی مدتی به نوعی تشیع میانه رو گرایش داد ،ولی سر انجام تمام ارتباطات فکری
اش را با مسلمانان قطع کرد و بعنوان یک بیخدا از دنیا رفت .معتزله وی را به حمله کردن به
پیامبر اسلم ،به قران ،به وحی و در کل تمام شریعت در کتابهایش محکوم کردند .155".همو
ادامه میدهد "بخشهایی مانده از کتابهای او نشان میدهد که او چرا به زندیق بودن محکوم
شده بود .این کتابها شامل نقد های برنده از پیامبری بطور کلی و پیامبری محمد بطور جزئی
بود .راوندی باور دارد خرد آدمی از وحی برتر است .آنچه افراد موسوم به پیامبر یا با خرد
سازگار است که در این صورت ،که چون سایر مردم هم قدرت استفاده از خرد را دارند
پیامبران بی مصرف هستند و نیازی به آنها نیست ،یا سخنان آنان ناسازگار با خرد است که در
این صورت باید کنار گذاشته شوند و خرد دنبال شود ...معجزات نسبت داده شده به پیامبران
و رمالن و جادوگران تماما جعلیات مطلق هستند...راوندی معتقد بود پاسخ خردپسند و قانع
کننده ای را نمیتوان به پرسش وجود خدا و اعمال الهی داد ...در میان باورهای او باور به
156
ازلی بودن جهان ،برتری دوالیسم به توحید ،و سستی دانش منزل از طرف خدا بود".
جعد بن درهم
گفته میشود که وی که بعدها به فرق معتزله نسبت داده شد است دیدگاه مسلمانان نسبت به
صفات خدا را نفی میکرده است و منکر این شده است که موسی با خدا سخن میگفته
است 157.هشام از خلفای بنی امیه او را به عراق پیش خالد بن عبدالله قسری فرستاد و خالد
جعد ابن درهم را در روز عید قربان به جرم بیخدایی و زندیق بودن سر برید 158 .یکی از
محققین در مورد او میگوید" :گفته میشود که او ماتریالیست بوده است ،و هوادارانش محمد
را متهم به دروغگویی کرده اند و قیامت را نیز انکار کرده اند.159.
ابوالعباس سرخسی
160
یکی از سرسپردگان فلسفه بود ...در بسیاری از علوم همچنین معروف به ابن الفرائقی
قدماء تفنن داشت ،خداوند قریحه ای نیکو بود و اطلع او از علوم کامل بود ،چیره زبان بود و
تصنیفات ملیح داشت ...و در موسیقی تالیفات نیکو ساخت و در اختصار کتابهای منطقی
مهارتی بسزا داشت 161سرخسی در اول کار معلم معتضد شانزدهمین خلیفه عباسی
(درگذشته 289هجری قمری) بود ،سپس ندیم او شد و از خاصان او گشت ،و محرم راز او
قرار گرفت ،تا بجایی که در امور مملکت با او مشورت میکرد . 162وی سر انجام به دست
همان خلیفه به اتهام اینکه خلیفه را به بیدینی و الحاد فرا میخوانده به قتل رسید.163
ابن مقفع
از دبیران دربار و از ادبای مشهور تاریخ اسلم است .وجه تسمیه پدر وی این بوده است که
در کار دبیری و ثبت خراج کوتاهی کرده است و حجاج بن یوسف وی را کتک زده و به سختی
شکنجه میکند بطوری که دستش کج میشود و از آن روی وی را مقفع نامیدند 164وی چندین
کتاب را به عربی ترجمه کرد و تالیفاتی هم به او نسبت داده میشود 165عاقبت هم در حدود
سال 142سفیان مزبور دانشمند بی مانند را به بهانه زندقه و شک در دین و تعلق به کیش
آباء و اجدادی و باطنا ً به اشاره خلیفه و بر اثر کینه و غرض شخصی بر سر تنوری آورد .ابتدا
دست و پای او را بریده پیش چشمش بر تنور افکند و سوخت ،سپس خود را در آتش تنور
فرو کرد و گفت در مثله کردن تو بر من بحثی نیست چه تو زندیقی و مردم را به آراء و
عقایت فاسده فاسد می نمائی .خلیفه از قتل ابن المقفع به هیچ وجه متاثر نشد بلکه این
حرکت او را خوش آمد و از بیان بعضی از نویسندگان مطلع چنین بر می آید که قتل او اصلً
به امر خود منصور بوده 166.ابن مقفع چنان که از مطالعه احوال او بر می آید دانشمندی
ایرانی نسب بوده که در سایه قبول اسلم پیش عیسی بن علی و برادرش سلیمان تا اندازه
ای عزیز و محترم شده لیکن از بعضی اشارات معلوم میشود که با تمام ایمانی که به مذهب
اسلم ظاهر می کرده هنوز چندان دست از آیین قدیمی خود نکشیده و به یکباره آنچه را که
از مراسم و آداب قومیت ایرانی می دانسته در زیر خاک نکرده بود 167.یکی از محققین در
مورد وی مینویسد "با توجه به دیدگاه کراوس (از مستشرقین معروف) ابن مقفع وارث سنت
خردگرایانه ای بود که در زمان پادشاه ساسانی ،کسی که گفته میشد دیدگاه روشنگرایانه
واقعی هلنیستیکی را داشته است ،یعنی خسرو انوشیروان شکل گرفت ،به هر روی ابن مقفع
از روی دیدگاه های مانوی ،به اسلم حمله کرد ،به پیامبر اسلم حمله کرد ،به خداباوری
168
اسلمی و سنن الهی و خود موضوع خدا در اسلم حمله (فکری) کرد.
صالح بن عبدالقدوس
از شاعران بزرگ و متهم به زندقه و ثنويت ايرانی بوده است .برخی گفته اند كه عرب و از
قبيل ۀ ازد است .اما به ترجيح دكتر شوقی ضيف ايرانی تبار است و ارتباطش با ازديان به
وسيلۀ پيوند ولء بوده است 169.او كه از ترس حكومت فراری بود رو به دمشق آورد .كتابهای
تاريخ می گويند خليفه مهدی ،و شايد رشيد ،در پی او كس فرستاد ،و او را نزد خليفه بردند و
بنابر بيشتر روايتها در سال 167هجری به جرم عقيده در بغداد به دار آويخته شد .محققان و
170
مورخان ،چه متقدم چه متاخر ،همه برآنند كه او زنديقی از دين برگشته بوده است.
ابو مروان غيلن بن مسلم دمشقی از متكلمان بزرگ معتزله و يكی از مدافعان اراد ۀ آزاد
(قدرگرایی) ،بوده است .جاحظ او را از بنيانگذاران مكتب اعتزال می شناسد كه پس از معبد
جهنی در ستيز با انديشۀ جبريه ،سخن گفت ،و خشم هشام بن عبدالملك را بر انگيخت كه او
را دستگير و به دروازه دمشق به دار آويختند يا به صليب كشيدند .برخی منابع او را متهم
ث كذاب مدعی نبوت بود و اوزاعی فقيه به قتل او فتوی داد 171 .در
كرده اند كه دنباله رو حار ِ
روايات آمده است كه نخست دست و پای او را – از خلف -بريدند ،و پس از آن زبانش را
172
قطع كردند.
بشار بن برد
از شاعران بزرگ در ادبيات عرب است .او كه از پدر و مادری ايرانی كه برده اعراب بودند
متولد شد و از كودكی به زبان عربی شعر ميسرود و قبائل و اقوام و اشراف عرب را هجو
ميكرد .او يكی از چهره های اصلی نهضت شعوبيه است و از طرف برخی از معاصرانش
متهم به الحاد شده است 175.اغانی بشار را از ياران بزرگانی چون واصل بن عطا ،عمرو بن
عبيد ،صالح بن عبدالقدوس و عبدالكريم بن ابی العوجاء ميداند 176 .بشار يك ناسيوناليست
افراطی و بدور از دين اسلم بوده است .برای او تشيع و تسنن فرقی نداشت ،همان كه
خلفای ثلثه را نقد و هجو ميكرد ،درباره علی بن ابيطالب نيز نظر مثبتی نداشت 177.بشار در
شعر خود برخی عقايد رايج اسلمی را هجو و مسخره ميكرد .گويند روزی كنيزكی خواننده و
رقاصه ،ترانه غنايی بشار را می خواند و می رقصيد ،بشار گفت :اين ترانه از سوره حشر
178
بهتر است.
مبّرد در الكامل گزارش منحصر بفردی از عقايد بشار دارد كه به عقايد مجوسی او تصريح
شده است 179.جاحظ نيز در "البيان" به عقايد زرتشتی بشار تصريح كرده است و شواهدی
شعری ارائه می دهد.
سرانجام مهدی عباسی دستور ميدهد كه بشار را به اتهام زندقه تازيانه مرگ بزنند .گويند
س (= واژه ای كه اعراب برای ساكت كردن ح ّسِ ،
ح ّ
بشار در زير تازيانه می ناليد و ميگفتِ :
حيوانات بكار می برند) مهدی عصبانی شد .به بشار گفتند چرا نمی گويی بسم الله،
الحمدلله؟! گفت :مگر نعمتی نصيب من شده است؟ آنقدر بشار را با تازيانه زدند تا جان
180
سپرد.
بقلی
نام شخص ديگری است كه به اتهام الحاد توسط ابوجعفر منصور كشته شده است ".اين مرد
(بقلى) ميگفت آدميزاده در اين دنيا شاخهى گياهى بيش نيست كه ميرويد و رشد ميكند و
185
نابود ميشود و ديگر بزندگانى باز نميگردد (انكار آخرت)".
شرح حال و توضیحات بیشتری در مورد زنادقه را میتوانید در نوشتاری با فرنام " زنادقه و
متفکران مادی" بخوانید.
با آنچه گفته شد و هزاران آزار دیگر که از جانب فقیها و دینمداران بنیادگرا بر فلسفه و
متفکران رفته است ،آنچه مایه خیرگیست این است که هم ایشان اکنون پس از آن همه
مظالم ،و تعصبات و سنگ مغزی هایی که به خرج داده اند باز هم مدعی این میشوند که
اسلم موجب پیشرفت علم بوده است .افزون بر این همانطور که به نقش مستقیم زنادقه در
نهضت ترجمه اشاره کردیم نمیتوان تصور کرد که این همه اندیشمند و نویسنده که یا واقعاً
زندیق و ملحد بودند یا دستکم متهم به زندیق بودن میشدند ،در شکل گیری محصولت فکری
دوره شکوفایی بی نقش بوده اند ،بلکه میتوان گفت اگر این حماقت ها و تعصبات دینی وجود
نمیداشت و این متفکرین از بین نمیرفتند و آثارشان نابود نمیشد شاید سنت خرد محور،
سکولر و علمی بسیار غنی و استواری از ایشان بجای می ماند که قطار پیشرفت بشری را
شتاب میبخشید و مسلمانان را از این تیره روزی و فلکتی که از دیرباز دچارش بوده اند
بیرون میکشید ،که شوربختانه به دلیل توحش اسلمی چنین نشد .این نیز خود علم ستیزی
دیگری بود که اسلم علت آن شد ،اسلم نه تنها علت پیشرفت نبود بلکه مانع اصلی پیشرفت
و خار چشم اندیشمندان واقعی و غیر خرافی بوده و هست.
منابع
1تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلمی.ذبیح الله صفا.تهران.ناشر:دانشگاه تهران .چ پنجم .1374 :ص .32:به
نقل از :كشف الظنون چاپ تركيه ج 1ص .33
2نک :اخبار الحكماء قفطي چاپ مصر ص - 233تاريخ التمدن السلمي طبع چهارم ج 3ص . 47 - 41
كشف الظنون ج 1ص .446نقل شده از :تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلمی ص33:و .34همچنین نگاه کنید بع
معجم البلدان پوشینه 5برگ .243
3تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص .34:به نقل از :مقدمهء ابن خلدون چاپ مصر ص .544 – 543
4تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص .37:همچنين نك :پويايی فرهنگ و تمدن اسلم و ايران .علی اكبر
وليتی .تهران وزارت امورخارجه .مركز چاپ و انتشارات .1382 .ج 1ص .94:به نقل از :تفكر يونانی ،فرهنگ
عربی :نهضت ترجمهی كتابهای يونانی به عربی در بغداد و جامعهی آغازين عباسی .ديميتری گوتاس .ترجمهی
محمد سعيد حنايی كاشانی .تهران :مركز نشر دانشگاهی .1381 .ص.32:
5تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص .39 :به نقل از :الفهرست .ابن نديم .چاپ مصر .ص.412:
6همان .ص.40:
7همان .ص .41:به نقل از :طبقات الطباء .ج 1ص.175:
8تاريخ ادبيات در ايران.ذبیح الله صفا .تهران .انتشارات فردوس .چ دوازدهم .1378:ج 1ص.23 – 13:
9همان .ج 1ص.25:
10تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص.125:
11همان .ص.51:
12دانشنامه قران و قرآن پژوهی .به كوشش بهاء الدين خرمشاهی .تهران .انتشارات دوستان و ناهيد.1377 .
ج 1مقاله "ابن مقفع".
13برای توضيحات بيشتر دربارهی اين مترجمان نك :تاريخ ادبيات در ايران .ج 1ص .113-108 :يا :تاريخ علوم
عقلی در تمدن اسلمی .ص.89-52:
14تفكر يونانی ،فرهنگ عربی .ص .68-74:نقل شده از :پويايی فرهنگ و تمدن اسلم و ايران .ج 1ص.99:
15تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص .126:به نقل از :طبقات الطباء .ج 1ص.124:
16همانجا .به نقل از :طبقات الطباء .ج 1ص.130:
17همان .ص.127:
18
The Cambridge history of Iran, the Sassanid Parthian Periods, Edited by Ehsan
Yarshater, Cambridge University Press 1981. V3 P161
19همان .برگ .486
20همان .برگ .538
21جمال الدين قفطى ،ترجمه تاريخ الحكماء( ،دوره شاه سليمان صفوى) ،ص .3 ،485 - 483ابن العبرى،
تاريخ مختصر الدول ،ص ،163 162لسان الملك سپهر ،ناسخ التواريخ ،ج ،2ص ،346 - 345بغدادى،
عبداللطيف ،الفاده و العتبار ،ص .114
22
A history of Persia, Sir Percy Sykes, V I, 3rd Edition. MacMillan and Co. Limited St.
Martin’s Street London, 1951 page 458
23
Islamic Philosophy and Theology, By W. Montgomery Watt, Published by Aldine
Transaction 2008, Page 42.
24نک :تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص137:و .138و تاریخ ادبیات در ایران .ج 3بخش اول ص .233:و
ج 4ص 95:و .96
25تاریخ ادبیات در ایران .ج 2ص.275:
26تاریخ دانشگاههای بزرگ اسلمی .عبدالرحیم غنیمه .مترجم :نورالله کسائی .تهران .انتشارات دانشگاه
تهران .چاپ سوم :تابستان .1377ص .224:به نقل از :ابوالعباس احمد القمری .نفح الطیب .قاهره .چاپ
المطبعه الزهریه 1302 .ه.ق .ج 1ص.102:
27تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص.135:
28همان .ص.140:
29همان .ص .147:به نقل از :طبقات المم .چاپ بیروت .ص.66:
30تاریخ دانشگاهای بزرگ اسلمی .ص .224:به نقل از :الفلسفه السلمیه فی المغرب .مجد غلب .ص 64 :و
.66
31تاريخ فخرى ،محمد بن على بن طباطبا معروف به ابن طقطقى(م ،)709ترجمه محمد وحيد گلپايگانى،
تهران ،بنگاه ترجمه و نشر كتاب ،چ دوم1360،ش .ص.249 -250:
32تاریخ ادبیات در ایران .ج 2ص.231:
33ما چگونه ما شديم .ص .269به نقل از :تاريخ علم كمبريج ،كالين .ا .رنان ،ترجمه :حسن افشار ،نشر مركز،
تهران .1371 ،به نقل از :تاريخ علم كبريج ،ص .303
34
A history of GOD, Karen Armstrong, Ballantine Books, New York 1994, Page 170.
35
Routledge Encyclopedia of Translation Studies, Mona Baker, Kirsten Malmkjær,
Contributor Mona Baker, Kirsten Malmkjær, Published by Routledge, 1998, Page 521.
36از تارنمای روزنامه تلگراف مرور شده در تاریخ 29ژانویه .2008
37از آغاز تا انجام (در گفتگوي دو دانشجو) ،آیت الله منتظری نسخه اینترنتی ،برگ ،29در تاریخ 20دسامبر
2008
38گنجينه معارف شيعه( ترجمه كنز الفوائد و التعجب) .ابو الفتح كراجكى.مترجم :محمد باقر كمرهاى .تهران.
ناشر :چاپخانه فردوسى .چ اول .بی تا .ج 2ص.114:
39خصال .شيخ صدوق .مترجم :محمد باقر كمرهاى .تهران.انتشارات كتابچى .چ اول 1377 :ش .ج 1ص.83:
40اصول كافى .شيخ كلينى.مترجم :حاج سيد جواد مصطفوى .تهران .ناشر :كتاب فروشى علميه اسلميه .چ
اول .بی تا .ج 1ص.38 :
41مصباح المتهجد .شيخ طوسى .بيروت .موسسهفقه الشيعه 1411 .ه 1991 -م ص . 472دعاى روز
چهارشنبه" .ل علم ال خشيتك ليس لمن لم يخشك علم".
42آداب سفر در فرهنگ نيايش.عبد العلى محمدى شاهرودى .تهران .نشر آفاق .چ اول 1381:ش.ص.29:
43تحف العقول .ابن شعبه حرانى.مترجم :احمد جنتى .تهران .امير كبير .چ اول 1382:ش .ص.55:
44مشكاة النوار .فضل بن حسن حفيد شيخ طبرسى.مترجم:عزيز الله عطاردى .تهران .ناشر :عطارد .چ اول:
1374ش .ص.123:
45نهج الفصاحة .گرد آورنده و مترجم:ابو القاسم پاينده .تهران .ناشر :دنياى دانش .چ چهارم 1382:ش .ص:
.578
46مصباح الشريعة .منسوب به امام صادق (ع).ترجمه عبد الرزاق گيلنى .تهران .ناشر :پيام حق .چ اول1377:
ش .ص.415 :
47نک :پيام پيامبر.بهاء الدين خرمشاهى -مسعود انصارى .تهران .ناشر :منفرد .چ اول 1376:ش .ص.587 :
48نک :بنادر البحار.محمد باقر مجلسی .مترجم :سيد علينقى فيض السلم .تهران .انتشارات فقيه .چاپ :اول.
بی تا .ص.101:
49برای نمونه مراجعه کنید بهBertrand Russell, Religion and Science, Oxford University Press, :
USA, 1997
50ما چگونه ما شديم ،صادق زيبا كلم انتشارات روزنه ،تهران.1378،ص .209به نقل از :تاريخ علم در ايران،
مهدی فرشاد ،اميركبير،تهران .1365،ج 1ص .87-86
51ما چگونه ما شديم ،صادق زيبا كلم انتشارات روزنه ،تهران.1378،ص .209به نقل از :تاريخ علم ،جورج
سارتون،ترجمه :غلمحسين صدری افشار ،انتشارات وزارت علوم ،تهران.1353 ،ج 1ص .61-62
52
One hundred philosophers, the life and work of the world's greatest thinkers. Peter J.
King, Baron's educational series, New York, 2004, page 48.
53همانجا.
54
A history of GOD, Karen Armstrong, Ballantine Books, New York 1994, Page 174.
55سیرت رسول الله ،ترجمه و انشای رفیع الدین اسحق بن محمد همدانی با مقدمه و تصحیح اصغر مهدوی،
سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلمی ،چاپ سوم 1377تهران ،پوشینه نخست ،مقدمه
مصحح ،محمد بن اسحاق مولف کتاب سیره ،ب ( )2به نقل از از المعرفه و التاریخ ،ج 2ص 742و تاریخ بغداد،
ج 1ص .215
56ابن خلدون ،مقدمه ،چاپ مصر ،ص 6-285به نقل از ،دو قرن سکوت ،دکتر عبدالحسین زرینکوب ،چاپ نهم
تهران ،انتشارات سخن ،1378برگ .118
57تاریخ فلسفه ایرانی ،از آغاز اسلم تا امروز ،دکتر علی اصغر حلبی ،انتشارات زوار ،ویرایش ،2تهران
،1381برگ .115
58پزشکان برجسته در عصر تمدن اسلمی .علی عبدالله دفاع .مترجم :علی احمدی بهنام .تهران .ناشر:
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی .چ اول .1382ص.94:
59تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص.200:
60همان .ص 289:و .291
61همان .ص.322:
62تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلمی .ص 447:و .449
63همان .ص 535:و 539و .548
64ابن ابی اصبیبه ،طبقات الطباء ،124/1 ،چاپ بیروت ،نقل شده در تاریخ فلسفه ایران برگ .96
65تاريخ فلسفه اسلمی .هانری كربن .ترجمه :اسد الله مبشری .انتشارات امير كبير .تهران .چاپ اول.1352:
ص.197 :
66همان .ص.201:
67
Great Medieval Thinkers, Al-Kindi Oxford University Press US, 2006 Page 74.
68الفرق بين الفرق .البغدادی .چاپ مصر 1367:ق .نقل شده از :تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص141:
– پاورقی.
69نك به :تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلمی.علی اصغر حلبی.تهران.انتشارات اساطیر .چ اول .1373:ص:
.548
70انديشههای فلسفی ايرانی .ابو القاسم پرتو .انتشارات اساطير .تهران .چ اول .1373:ص.132 :
71نك :التنبيه و الشراف ،أبو الحسن على بن حسين مسعودي (م ،)345ترجمه ابو القاسم پاينده ،تهران،
شركت انتشارات علمى و فرهنگى ،چ دوم1365 ،ش .ص.88:
72انديشههای فلسفی ايرانی .ص.133 :
73تاريخ فلسفه اسلمی .ص.179 :
74
A history of GOD, Karen Armstrong, Ballantine Books, New York 1994, Page 174.
75تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی.ص.176:
76نك :همان .ص.177:
77ترجمه از ویکیپدیای انگلیسی در مدخل Al-Raziدر تاریخ 20ژانویه ،2008به نقل از Jennifer Michael
Hecht, "Doubt: A History: The Great Doubters and Their Legacy of Innovation from
Socrates and Jesus to Thomas Jefferson and Emily Dickinson", pg. 227-230
78
Seyyed Hossein Nasr )1993(, An Introduction to Islamic Cosmological Doctrines, p. 203.
Munazarat 303:به نقل از State University of New York Press, ISBN 0791415163
"Muqayyam 'ala al-ikhtilafat, musirr 'ala aljahl wa'l-taqlid".
79تاریخ فلسفه ایرانی ،از آغاز اسلم تا امروز ،دکتر علی اصغر حلبی ،انتشارات زوار ،ویرایش ،2تهران
،1381برگ .330
80همانجا ،به نقل از صفا ،ذبیح الله ،تاریخ علوم عقلی.282 ،
81پويايی فرهنگ و تمدن اسلم و ايران .علی اكبر وليتی .انتشارات وزارت خارجه .تهران.1382.ج 1ص.260:
به نقل از :عمر خيام .احمد حامد العراف .چاپ بغداد.ص.117-112 :
82تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلمی .ص.327:
83همان .ص.331:
84اخبار الحكما .چاپ ليپزيگ .ص .244-243:نقل شده از:تاريخ ادبيات در ايران.ج 2ص.525:
85تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلمی .ص.202:
86همان .ص.181:
87تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص.257:
88نقد آرا ابن سينا در الهيات (نسخه الكترونيك) .مصطفی حسينی طباطبايی .تهران .1361:ص.54:
89همان .ص.44:
90تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلمی .ص .228:به نقل از :كامل تاريخ بزرگ اسلم و ايران ،عز الدين على
بن اثير (م ،)630ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى ،تهران ،مؤسسه مطبوعاتى علمى1371 ،ش.ج
،22ص.164:
91همان .ص .229:به نقل از :شذرات الذهب في اخبار من ذهب .ابن عماد حنبلی .بيروت 1351ه.ق .ج 3ص:
.237
92همان .ص .229:به نقل از :شذرات الذهب في اخبار من ذهب .ابن عماد حنبلی .بيروت 1351ه.ق .ج 3ص:
.237
93تاريخ ادبيات در ايران .ج 2ص.287:
94قانون در طب (نسخه الكترونيك) .ابن سينا .مترجم :شرفکندی هژار .تهران .انتشارات سروش .1360 .ص:
.640
95همانجا.
96همانجا.
97همان .ص.641:
98همانجا.
99همان .ص.643:
100
Cambridge Studies in Islamic Civilization, Arabic historical thought in the classical
period, Tarif Khalidi, Cambridge University Press, London, 1994, Page 112.
101چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت؟ ،كاظم علمداری ،نشر توسعه ،تهران.1387،ص .454:به نقل از:
ناظمی ،در تاريخ فلسفه در اسلم ،به كوشش ميان محمد شريف،
"الكندی" ،احمد فؤاد الهوانی ،ترجمۀ رضا
مركز نشر دانشگاهی ،تهران.1362،ج 1ص.612 -593:
102
Muslims: Their Religious Beliefs and Practices, By Andrew Rippin, Routledge, 2001 ,
Page 66.
103
Why I am not a Muslim, by Ibn Waraq, Prometheus Books, New York, 1995, Page 248.
104
A history of GOD, Karen Armstrong, Ballantine Books, New York 1994, Page 258.
105
Western Muslims and the Future of Islam By Tariq Ramadan , Oxford University Press,
US, 2005, Page 48.
106تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص .139 :به نقل از معجم الدباء .ج 4ص.167:
107همانجا .به نقل از معجم الدباء .ج 5ص.75-74 :
108تاريخ ادبيات در ايران .ج 2ص .274:به نقل از :الفهرست .ابن نديم .چاپ مصر .ص.473:
109تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص.43:
110تاريخ ادبيات در ايران .ج 2ص .274:به نقل از :الفهرست .ص.473:
111ما چگونه ما شديم .ص .269به نقل از :تاريخ علم كمبريج ،كالين .ا .رنان ،ترجمه :حسن افشار ،نشر
مركز ،تهران .1371 ،ص .299-296
112تاريخ ادبيات در ايران .ج 2ص .275:به نقل از :معجم الدباء .چاپ مصر .ج 14ص.52:
113تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص.46:
114تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص .144:به نقل از :الغانی .ج 17ص.18:
115تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص.145:
116همانجا .به نقل از :معجم الدباء .ياقوت .چاپ مصر .ج 17ص.288:
117همانجا .به نقل از :طبقات الشافعيه السبكی .چاپ مصر .ج 1ص 234 :و .235
118همان .ص .146:به نقل از :رجال نجاشی .چاپ بمبئی .ص.47:
119همانجا.
120همان .ص .147:به نقل از :الفهرست .ابن نديم .چاپ مصر .ص.418:
121تاريخ ادبيات در ايران .ج 2ص.282 :
122عماد الدین نسیمی ،زندگی ،اشعار و عقاید شاعر و متفکر حروفی ،دکتر علی میرفطروس ،انتشارات عصر
جدید ،سوئد ،استکهلم ،چاپ نخست ،1992برگ .51
123همانجا برگ .51
124همانجا برگ ،55به نقل از تاریخ و فرهنگ ،مجتبی مینوی ،انتشارات خوارزمی ،تهران برگ .212
125همانجا ،به نقل از سیاست نامه ،صص 272 ،264 ،263و .273
126فلسفه از منظر قرآن و عترت ،مهدی نصيری ،كتاب صبح ،تهران.1386،ص 382تا .406
127محي الدين در آئينه فصوص .جلد اول؛ مرتضى رضوى؛ فخر دین؛ نوبت چاپ :اول ،بهار 1383؛ فصل اول.
128فلسفه از منظر قرآن و عترت ،مهدی نصيری ،كتاب صبح ،تهران.1386،
129تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلمی .ص .259:به نقل از :بغية الوعاة في طبقات اللغويين و النحاة .جلل
الدين سيوطی .قاهره .مطبعة السعادة1964 .م .ص.211:
130تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص.150:
131همان .ص .148:به نقل از :النقذ من الضلل .غزالی .ص .9:يا :اعترافات غزالی (ترجمه المنقذ من
الضلل).غزالی .مترجم :زين الدين كيائی نژاد .ص.49:
132تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص .149:به نقل از :فاتحة العلوم .چاپ مصر .سال 1322ه.ق .ص:
.56
133همان .ص .150:به نقل از :مقاصد الفلسفة .غزالی .چاپ قاهرة 1331 .ه.ق .ص.3:
134همانجا .به نقل از :المنقذ من الضلل .غزالی .ص .11-10:يا :اعترافات غزالی (ترجمه المنقذ من
الضلل).غزالی .مترجم :زين الدين كيائی نژاد .ص.53-52:
135تاريخ ادبيات در ايران .ص .276:به نقل از:تلبيس ابليس .ابن الجوزی .چاپ دوم مصر 1347 .ه.ق .ص:
.83-82
136تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلمی .ص .141:به نقل از :تلبيس ابليس .ابن الجوزي .چاپ دوم مصر1347 .
ه.ق .ص.50-45:
137هر چند مجلسی متعلق به قرن 11هجری است ،ما نظرات او را میآوريم تا نشان دهيم فقهای شيعه نيز از
ستيز با دانشمندان و فلسفه مبرا نيستند.
138آسمان و جهان-ترجمه كتاب السماء و العالم بحار .محمد باقر مجلسی .مترجم :محمد باقر كمرهاى .ناشر:
اسلميه .تهران .چاپ اول 1351:ش .ج 3ص.177:
139همان .ج 4ص.163:
140همان .ج 2ص.134:
141همان .ج 1ص.205:
142بحار النوار .علمه مجلسی .مؤسسة الوفاء .بيروت – لبنان 1404 .ه.ق .ج 8ص.328:
143فلسفه از منظر قرآن و عترت ،مهدی نصيری ،كتاب صبح ،تهران.1386،ص .392به نقل از :بحارالنوار
.57/197
144همان .ص .387به نقل از :تذكرة الفقها.9/37 .
145همان .ص .396
146همان .ص 400و .401به نقل از :شناختنامه علمه طباطبايی ،143-4/144 ،مقاله "نقد مقاله عقل و دين"
،علی ملكی ميانجی.
147ما چگونه ما شديم ،صادق زيبا كلم انتشارات روزنه ،تهران .1378،ص .205
148ما چگونه ما شديم ،صادق زيبا كلم انتشارات روزنه ،تهران ..1378،ص 203و 205و .251
149چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت؟ ،كاظم علمداری ،نشر توسعه ،تهران.1387،ص .457:به نقل از:
تاريخ فلسفه در جهان اسلمی ،حناالفاخوری -خليل الجر ،ترجمۀ عبدالمحمد آيتی ،كتاب زمان.1358،ج 2ص
.351
150برای بحثی جالب در این زمینه و نمونه هایی از شعرای یاد شده مراجعه شود به همانجا برگ 58تا .63
151نك به :روابط حكمت اشراق و فلسفه ايران باستان .هانری كربن .ترجمه :ع -روح بخشان .اساطير.تهران.
چ اول.1382:
152ص.254:
" 153مقدمه" هياكل النورِ سهروردی .ص .18-10:به خامه محمد علی ابوريان .چاپ مصر .1968 .نقل شده
از:تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلمی .ص.359:
154
Samuel ben Hofni Gaon & his Cultural world, David E.Sklare, Leiden; New York; Koln,
Brill 1996, Page 129.
155
Why I am not a Muslim, by Ibn Waraq, Prometheus Books, New York, 1995, Page 259.
156همانجا.
157
Doubt: The Great Doubters and Their Legacy of Innovation from Socrates and Jesus to
Thomas Jefferson and Emily Dickinson, By Jennifer Michael Hecht Harper, San Francisco,
2004, Page 222
158سير اعلم النبلء پوشینه ،5برگ 433و سفینه البحار ،پوشینه ،1برگ .157
159
Why I am not a Muslim, by Ibn Waraq, Prometheus Books, New York, 1995, Page 252
160یاقوت حموی ،معجم الدباء ،98/3 ،چاپ دارالمامون ،1963 ،نقل شده در تاریخ فلسفه ایران ،برگ .101
161ابن القفطی ،اخبار الحکماء ،55 ،چاپ مصر ،نقل شده در همانجا.
162ابن ابی اصیبعه ،عیون النباء ،191/2 ،بیروت ،1965 ،یاقوت حموی ،معجم الدباء ،98/3 ،توحیدی ،ابوحیان،
اخلق الوزیرین ،235 ،چاپ دمشق ،1965 ،محمد بن تاویت الطنجی.
163دبور ،تاریخ الفلسفه فی السلم ،191 ،ترجمه ابوریده ،یاقوت حموی ،معجم الدباء .99-101/3
164شرح حال عبدالله ابن المقفع ،عباس اقبال آشتیانی ،برگ ،35انتشارات اساطیر ،1382 ،برگ .30
165برای بحثی در مورد تالیفات وی مراجع شود به شرح حال عبدالله ابن مقفع برگ .90
166ابن خلکان در ترجمه حال حسین بن منصور حلج ،جلد ،1صفحه ،165-164چاپ تهران ،نقل شده در شرح
حال عبدالله ابن المقفع ،عباس اقبال آشتیانی ،برگ .35
167شرح حال عبدالله ابن مقفع ،برگ .37-36
168همانجا.
169تاثير پند پارسی بر ادب عرب ،عيسی العاكوب ،مترجم :عبدالله شريفی خجسته ،انتشارات علمی و
فرهنگی ،تهران.1374 ،ص .290:به نقل از :تاريخ الدب العربی (العصر العباسی الول)،شوقی ضيف،ص.393:
170همان .ص.291:
171اسلم در ايران ،شعوبيه :نهضت مقاومت ملی ايران عليه امويان و عباسيان.ص .474:به نقل از:
جاحظ/البيان .3/281 ،2/164 ،1/259 ،الفهرست.171/
172تاريخ علم كلم در ايران و جهان اسلم،علی اصغر حلبی،انتشارات اساطير،تهران.1373،ص.169:
173تاريخ علم كلم در ايران و جهان اسلم.ص.175 -173:
174همان.ص .174:به نقل از:بحارالنوار،علمه مجلسی ،چاپ كمپانی.112 -111 /5 ،
175اسلم در ايران ،شعوبيه :نهضت مقاومت ملی ايران عليه امويان و عباسيان .مولفان :دكتر ر .ناث ،پرفسور
گلدزيهر ،محمد افتخارزاده .مترجمان :محمود افتخارزاده ،محمد حسين عضدانلو .ناشر :مؤلف .تهران.1371.
ص .409به نقل از:اغانی.3/62،
176همان.ص .409به نقل از :اغانی.3/22 ،
177همان .ص .411
178همانجا .به نقل از :اغانی.3/55 ،
179همان .ص .413به نقل از:الكامل ،مبرد.2/923 ،
180همان.ص .427به نقل از :اغانی.72-3/70،
181جستجو در تصوف ايران ،عبدالحسين زرين كوب ،اميركبير ،تهران.1357،ص.150-148:
182جستجو در تصوف ايران.ص.146:
183جستجو در تصوف ايران .ص.205 – 194:
184تاريخ السلم و وفيات المشاهير و العلم ،شمس الدين محمد بن احمد الذهبى (م ،)748تحقيق عمر عبد
السلم تدمرى ،بيروت ،دار الكتاب العربى ،ط الثانية.1413/1993 ،ج،9ص.269:
185فرزندان ابو طالب ،ابو الفرج على بن الحسين اصفهانى (م ، )356ترجمه جواد فاضل ،تهران ،كتابفروشى
على اكبر علمى1339،ش .ج،1ص.249: