Professional Documents
Culture Documents
به كوشش:
http://www.binesheno.com/Files/books.php
1
2
ايل قاراپاپاق
ناشر :مؤلف
چاپخانه :اهلبيت(ع)
http://www.binesheno.com/Files/books.php
3
مقدمه:
در آغاز تابسـتان سـال 1342رخدادهاي نـه چندان مهـم ،براي سـرگذشت و چگونگـي زيسـت و تاريـخ ايـل قاراپاپاق
كنجكاوم كرد.
شايد عامل قوي در اين انگيزش،تحولي بود كه در زندگي خودم پيش آمده بود .زيرا در آن وقت هم با تاريخ ايران و
جهان بيشتر آشنا شده بودم و هم با فرهنگها و مردمان و عشاير متعدد از نزديك تماس پيدا كرده بودم.
از همان زمان يادداشت نويسي و فيش برداري و جمع مدارك براي تهيه مقدمات تاريخ ايل قاراپاپاق را شروع كردم
كـه تنهـا در صـدد تصـوير يـك سـيماي روشـن از تاريـخ ايـل مزبور بودم .بـا گذشـت سـالها كـه تحصـيلت و تحقيقات خودم بـه
رشتههايي از علوم انساني كشيده شد جريان اين تحقيق نيز توسعه پيدا كرد و روند تحقيق را در بستر وسيعتري ادامه
دادم.
1369يادداشتـها و مدارك و نتيجـه ايـن كار در طول 28سـال يكـي از كارهاي جنـبي مـن بود .در اوايـل سـال
بررسيها به حد كافي رسيده بود ليكن از نظر وقت سخت در مضيقه بودم .مهدي (مسعود رضوي) براي سر و سامان
دادن به يادداشت ها اصرار داشت همه آنچه را كه گردآوري شده بود در اختيارش گذاشتم ،اينك مشاهده ميكنم كه به
اصـطلح چيـز خوبـي از آب درآمده اسـت سـنگ بنـا و آجرهاي بناي ايـن كتاب از مـن اسـت كـه مهدي ملط آن را فراهـم
كرده و تنظيـم نموده و آن را بر اسـاس يـك روح واحـد سـازمان داده و بـه ايـن صـورت درآورده اسـت كـه براي انجام ايـن
كار در عرض دو سال مسافرتها و تحقيقاتي را نيز خودش انجام داده به طوري كه مسائل بيشتري مربوط به فرهنگ
و خصوصا ً منوگرافي و فولكولورها بر آن افزوده است .در طول اين مدت در قالب راهنمايي ها ياريش كردهام اما روح
شاعرانه وي در مواردي جريان بحث را از سليقه من خارج كرده است كه شايد خوانندگان محترم حق را به وي بدهند.
در محصـول كار او يـك عيـب اسـاسي مشاهده ميكنـم كـه در عيـن حال از محسـنات اسـاسي آن نيـز هسـت .جريان
سـخن را طوري آورده اسـت كـه گاهـي دايره وسـيع جهانـي دارد و ماننـد هـر كتاب عمومـي همگان را در جايگاه مخاطـب
قرار ميدهـد و ناگهان بـه افـق محدودتري سـقوط ميكنـد گويـي ،تنهـا بـا مردم دو اسـتان آذربايجان سـخن ميگويـد .ايـن
سقوط گاهي به شكلي در ميآيد كه گويي فقط با مردمان يك روستا درد دل خصوصي مينمايد .آن گاه مجددا ً به طور
سبك بيان كتاب طوري است كه هم به درد محققين علوم اجتماعي( ،و يا صرفا ً سياسي) ميخورد و نيز براي تاريخ
دوستان (اعم از تاريخ توصيفي و تاريخ تحليلي) مفيد است .خصوصا ً براي دست اندركاران مردم شناسي ،مردم نگاري
يك منبع خوبي ميباشد با اين كه ممكن است بخشها يا مطالبي از كتاب در نظر افراد غير متخصص در علوم اجتماعي
(از جمله براي بعضي از افراد ايل قاراپاپاق) بياهميت و مطالب پيش پا افتادهاي تلقي گردد .محققين توجه دارند كه
عرضـه و ارائه چنيـن كتابـي در مورد عشيره و ايلي ماننـد قاراپاپاق نظـر بـه سـكوت متون تاريخـي در مورد آن و كمبود
براي ايـن كـه ايـن كتاب پديـد آيـد افراد متعددي از نظـر تهيـه اسـناد و مدارك و دسـتكم از خاطرات خودشان مضايقـه
4
در خاتمـه تذكـر ايـن نكتـه لزم اسـت كـه آنچـه در متـن ايـن كتاب در مورد «لهجـه قاراپاپاق» از محّرم ارگيـن و آقاي
فرزانه آمده شايد مراد ايشان قوم ديگري بدين نام باشد ليكن داستانهاي آذربايجان با لهجه قاراپاپاقي مورد بحث اين
مرتضي رضوي
تهران
5/11/1370
نكتته :اكنون (زمسـتان )1384ايـن كتاب براي سـايت اينترنـت آماده ميشود ،هيچگونـه تغييـر در آن ايجاد نميشود،
تنها چند نكته (كمتر از 6مورد) در ميان علمت [ ] به عنوان توضيح يا استدراك افزوده ميشود.
5
بخش اول
سابقة تاريخي
6
بسم الله الرحمن الرحيم
قاراپاپاق
قاراپاپاق تيرهاي از ايل بزرگ بزچه لو ـ بزچلو ـ كه از بخشهاي عمده تركمن است ،ميباشد.
بخشهاي معروفـي كـه از تركمـن جدا شده و بـا نام مسـتقل موسـوم شدهانـد ،عبارتنـد از :سـلجوق ،بزچـه لو ،برچلو،
ترك واژهاي چينـي اسـت بـه معناي شجاع ،دليـر ،سـخت .گويـا چينيـها ايـن نام را بر همسـايگان شمال و شمال غربـي
خود نام نهادهاند ،مردمان ترك در آغاز عبارت بودهاند از ،قبچاق ،غز (آغز) خزر ،مرگيت ،آلن بورك ،تركمن و مغول.
نژاد ترك :اگـر اصـل سـه نژادي بودن مردم كـل جهان را بپذيريـم كـه (اكثـر نژاد شناسـان بـا تسـامح ابراز داشتهانـد) و
مجموع بشــر كنونــي را بــه نژادهاي ،مغولي منچوري ،ســامي ،آريائي منحصــر كردهانــد ،تركان از نژاد مغولي منچوري
هستند.
نژاد مغولي منچوري شامـل :ملل آسـياي شرقـي و آسـياي مركزي و همچنيـن آسـياي جنوب شرقـي ميشود .كـه در
تقسيمات امروزي شامل كشورهاي ،ژاپن ،چين ،كره ،ويتنام ،لئوس ،تايلند ،آسام ،برمه ،بنگلدش ،شرق هند ،فيليپين،
و بــه بيان ديگــر :آســيا و اقيانوســيه عموما ً از نژاد مغولي ،منچوري هســتند مگــر مغرب هنــد ،پاكســتان ،افغانســتان
در ايــن تســامح همــه ملل اروپــا و هنــد و ايران نژاد آريائي ناميده ميشونــد و ملل خاورميانــه و آفريقــا نژاد ســامي
سرزمين ترك:
در عصــر ســاساني حدود ســرزمين ترك عبارت بود از جنوب :ديوار چيــن ،رود زرد (ســاري چاي ـ ـ هوانگــو) كوههاي
نانشان ،آستن داغ ،پامير ،هندوكش ،رود جيحون ،بحر خزر ،ارتفاعات قفقاز و درياي سياه.
از شمال :اقيانوس منجمد شمالي تا كوههاي اورال ـ (و از اورال به بعد) رودخانه هاي :اوقا ،باليا ،كاما و ولگا.
از شرق :درياي بيرنگ ،درياي اختك ،خليج تاتاري و درياي ژاپن.
سيبري شرقي ،سيبري غربي ،مغولستان و مغولستان داخلي ،قزاقستان ،قيرقيزستان ،ازبكستان ،مناطق محدوده
در عصر ساساني مناطق سيبري (تقريباً) خالي از سكنه بود و در مجموع ،سرزمين ترك به دو بخش خانات شرقي
تركان و ايران:
.1فلت ايران :از شرق رودخانـه سـند .از شمال :كوههاي هندوكـش ،رود جيحون ،بحـر خزر ــ ارتفاعات قفقاز ــ از جنوب :درياي
عمان و خليـج فارس ــ از غرب :ارتفاعات آرارات ،رود دجله و خليـج فارس ــ تركمنسـتان امروزي ،افغانسـتان و پاكسـتان بخشـي از
فلت ايران است.
7
1ـ نفوذ تركان به منطقهاي كه امروز تركمنستان و افغانستان ناميده ميشود و از شرق به جيحون و از غرب به رود
اترك و تجـن محدود اسـت .و همينطور عبور آنان از ارتفاعات قفقاز بـه ناحيـه جنوبـي آن ،كـه امروز آذربايجان شوروي و
جزئيات و رقم تاريخي دقيق براي اين بخش به روشني در دست نيست.
2ـ بر خلف مقطع اول كه نفوذ تركها بر فلت ايران از دو جانب بحر خزر بود ،در مقطع دوم حركت تركها به طرف
داخـل ايران تنهـا از جانـب شرق بحـر خزر ،بوده اسـت .تركان در ايـن حركـت كـه در طول قرنـها انجام گرفتـه اسـت تـا
شمال آذربايجان پيشرفته و با تركان آن سوي ارس همسايه شدهاند و از سوئي تا سواحل خليج فارس پيش رفتهاند.
از قرن سـوم هجري قمري نفوذ تدريجـي چادر نشينان ترك بـه ايـن سـوي اترك و تجـن آغاز ميگردد نخسـتين عشيره
ترك كـه از اترك و تجـن گذشتنـد قـبيلهاي از تركان غـز (آغـز) بودنـد كـه بـا نظـر مسـاعد سـلطان محمود غزنوي بـه طرف
سيستان و كرمان رفتند .سپس از آنجا به طرف آذربايجان آمده و در نواحي سراب و اهر ساكن شدند.
تركمنهــا در عهــد ســلجوقيان در آذربايجان و آناتولي پراكنده شده و از طريــق آذربايجان ســواحل شرقــي و شمالي
بزچلو :بوز ،در تركــي بــه معناي رنــگ ميان «بــژ» و خاكســتري ميباشــد و «چــه» همانطور كــه در فارســي علمــت
«تصغير» است در تركي نيز همان كاربرد را دارد .با توجه به قديميترين منابع لهجههاي تركي ،مشخص نيست كه اين
علمت در اصل از فارسي به تركي رفته يا بالعكس و يا از ابتدا در هر دو زبان بوده است؟؟؟
1ـ نسبت :مانند بيشتر اسامي اقوام كه با اين پسوند آمدهاند مانند :شمس الدينلو و ...كه نقش ياي نسبي (ي) در
فارسي و عربي را دارد از قبيل هاشمي ،طائي ،تميمي ،بختياري و ...در اين نسبت همانطور كه حرف «ي» در فارسي
و عربي در نسبت نژادي و هم در نسبت مكاني به كار ميرود لفظ «لو» نيز هر دو ،كاربرد را دارد.
2ــ بـه معناي دارا بودن و داشتـن چيزي ،ماننـد :پوللو ،ثروتلو ،ازوملو ،آلمالو ،مرادلو و ...گاهـي پسـوند «لي» بـه جاي
«لو» در هـر دو كاربرد ميآيـد .چون :نخجوانلي ،سرابلي و ...شمـس الدينلي و ...ليكـن كاربرد «لي» بيشتـر در نسـبت
مكان رواج دارد .خصوصا ً در انتساب نسبت فردي به يك عشيره ،نه تنها از پسوند «لو» بي نياز نميكند ،بل بدليل اينكه
بـه اصـطلح ادبـي پسـوند «لو» در نام عشايـر جزء سـاختار «اسـم علم» شده ،دنبال «لو» ميآيـد از قبيـل :شمـس الديـن
لولي ،كه قهرا ً با حذف زايد «ل» ـ لم دوم ـ همراه ميشود .و در بعضي لهجه ها در اين صورت «واو» از پسوند «لو»
حذف ميشود و تنهـا لم ــ آن در كنار پسـوند دومـي ميمانـد .چون :شمـس الدينلي ،در ايـن صـورت تشخيـص شمـس
الدينلي بـه معناي شمـس الدينلو و شمـس الدينلي به معناي شمـس الدينلوئي ــ كه نسـبت فرد بـه عشيره اسـت ــ اشتباه
ميشود.
بنابرايـن بوزچلو يعنـي قـبيله ،يـا عشيره و يـا ايلي كـه داراي «بوزچـه» اسـت ــ شتران بوزچـه ،گوسـفندان بوزچـه يـا هـر
چيز ديگر.
اما كلمه بوزچه :معناي ديگري هم دارد ،گوشت پختهاي كه رنگ ديگري از ادويه و غيره به آن نزده باشند« ،بوزچه»
ناميده ميشود كــه در جاي خود يــك غذاي بنام و معروف تركــي اســت .ايــن واژه گاهــي بــه معناي «بوزباش» هــم بكار
8
ميرود ،در حقيقـت «بوزچـه» مصـغر «بوزباش» اسـت و نيـز «بوزچـه» بـه جوشهائي كـه در قديـم در پوسـت سـر افراد و
ميان موهايشان ظاهر ميگشت ،نيز گفته ميشود ،شايد وجه تسميه ايل بوزچه لو با اين نام ،به دليل و تعاريف بوزچه
حضور ايـل بوزچلو را در مناطـق مختلف مشاهده ميكنيـم .در آغاز ظهور صـفويه كـه مردمان ناحيـه شرقـي آناتولي
سـخت طرفدار آنان بودنـد بخشـي از بزچلو در آن نواحـي سـاكن بودهانـد .و بـه هنگام تشكيـل اتحاديـه شاهسـون يكـي از
اعضاي اتحاديــه مذكور بوزچلو اســت و پــس از تشكيــل اتحاديــه مذكور بوســيله شاه عباس اســت كــه جريان جديدي در
در نظر شاه اسماعيل ايلت بزرگ ،بيش از آنچه لزم بود كوچك جلوه ميكردند و او از ايجاد اتحاد ميان قبايل متعدد
«قزلباش» را بوجود آورد .شاه عباس پس از تار و مار كردن قزلباش ،اتحاديه شاهسون را به ظهور رسانيد.
گوئي ا ين اوج فوارة كميت گرائي در مورد ايل ها بود كه بلفاصله اصل «تجزيه گرائي» و سياست خرد كردن ايلت
جايگزيــن آن ميشود ،ايــن ســياست توســط جانشينان شاه عباس دنبال شده بطوري كــه نادر نيــز تجزيــه كرد ،كــه بــه
موازات سـياست تجزيـه ،سـياست اسـكان و «تختـه قاپـو» كردن ايلت بـه كار گرفتـه ميشود ،كريمخان زنـد در اسـكان
شاهان قاجار بـا اينكـه شخصـا ً روحيـه ايلي و چادر نشينـي را دوسـت ميداشتنـد ،باز بـه تجزيـه و اسـكان ايلت اهتمام
ميورزيدنـد .در ابتداي سـياست تجزيـه ،بخشـي از ايـل بوزچلو در شمال غربـي اراك و مشرق همدان جايگزيـن ميشونـد.
امروز منطقــه مزبور بنام بوزچلو ناميده ميشود كــه در ميان شهركهاي جديــد كميجان ،نوبران ،فامنيــن و قهاونــد قرار
دارد .آنچه امروز بنام بوزچلو ميشناسيم تنها همين منطقه است كه بتدريج اسم مكان شده و عنوان ايلي خود را كاملً
بر اساس همان سياست تجزيه ،بخشي از اين بوزچلو كه خود بخشي از ايل اصلي بوزچلو بوده ،از منطقه مزبور ،به
ناحيــه ايروان كوچ داده ميشونــد كــه علوه بر مطلوب بودن اصــل ســياست تجزيــه ،مقاصــد نظامــي و مرزداري و نيــز
«هدف از بين بردن وحدت كل مناطقي چون ارمنستان بوسيله حضور اقوام ديگر در ميان آنها «مجموعا» بر شتاب اين
شاخــه (تيره) مذكور از بوزچلو از زمان شاه طهماســب صــفوي در عصــر فرماندهــي نادر تــا زمان وليتعهدي عباس
ميرزا در نواحـي ايروان (ارمنسـتان) بـه زندگـي عشيرهاي خود ادامـه داده و در ضمـن نقـش مهـم نظامـي و مرزداري خود
در اواخر دوره اول جنگهاي ايران و روس (كه از 1218تا 1228هجري قمري ادامه داشت و به عهد نامه گلستان
انجاميـد) تـز ديگري در سـياست عباس ميرزا پيدا شـد ،كـه عبارت بود از «كوچ دادن مردم ايلت شمال ارس بـه جنوب
ارس» ،بر خلف امروز ( كه تنها وسـعت خاك و منابع خاكـي براي دولتهـا مهم است و كميت جمعيـت و تعداد افراد تحت
مي
حكومت برايشان ارزش ندارد و بلكه به ضد ارزش تبديل شده است) آن روز ارزش حكومت بر انسانها ،از نظر ك ّ
در اواخر دوره اول جنگ ،عباس ميرزا به تفوق نيروي روسها پي برد و به موازات دفاع از خاك ،ايلت و اقوام زيادي
9
عشايري از تالش ،موغان ،حوالي باكـو ،شيروان ،قرهباغ ،داغسـتان ،نخجوان و ايروان را بـه ايـن سـوي ارس انتقال
داد .البتـه ايـن تاكتيـك علل ديگري نيـز داشـت ،سـياست روسـها مبتنـي بر ايـن بود كـه تـا ميتواننـد در جنـگ از مردم خود
قفقازيه استفاده كنند ،بعضي از سران عشاير تحت تاثير وعدههاي روس (معافيت دائمي از ماليات ،وعده اعطاي خود
مختاري ،رشوه و )...راه نفاق در پيــش گرفتــه و شرايــط را براي عباس ميرزا دشوار ميكردنــد ،علوه بر كارشكنيهاي
بـه هـر صـورت مسـئلهاي بنام «كوچانيدن رعيـت» براي از دسـت ندادن آنهـا ،يـك پديده خاص در ايـن جنگهـا بود كـه
عباس ميرزا علوه بر اصـل حفـظ كميـت جمعيـت ،هـر قـبيله و عشيره مظنون را نيـز بـه داخـل ايران كوچ ميداد .در
متن و مواد صلحنامه گلستان (و نيز تركمن چاي) مسئله اينكه كدام عشيره رعيت دولت ايران و كدام يك رعيت دولت
شاخـه (تيره) بوزچلو كـه در نواحـي ايروان حضور داشتنـد بر اسـاس زمينـه فوق مجددا ً تجزيـه ميشونـد ،فرمان كوچ
اما آنچه در مورد قاراپاپاق مهم است عدم همزماني كوچ آنان از ايروان ،با برنامه كوچ استراتژيك فوق است ،زيرا
ايـن عشيره در اوايـل سـال 1237هجري قمري از ايروان حركـت كرده و در اواخـر تابسـتان سـال مذكور بـه محـل
فعليشان وارد شدهاند ميدانيم كه از سال 1228از امضاي قرارداد گلستان تا اواخر سال 1241كه دوره دوم جنگ
ميان ايران و روس آغاز ميشود ،جنگـي مـا بيـن دو كشور ياد شده نبود و نيـز ميدانيـم كـه بر اسـاس عهدنامـه گلسـتان و
پــس از آن مناطــق نخجوان و ايروان جزء كشور ايران باقــي مانده بود و قاراپاپاق (يــا شاخــه بوزچلو ســاكن ايروان) در
زمره رعاياي ايران قرار داشت .پس كوچ قاراپاپاقها از ايروان به محل فعليشان علل خاص خود را دارد كه در مباحث
در سـالهاي 36و 37دولت قاجار (و عباس ميرزا) درگيـر جنگهاي شديـد بـا عثمانيان بود و دولت روس فعاليـت
اساسي خويش را به محور دستيابي به آبهاي گرم در نواحي شرقي بحر خزر (خوارزم ،مرو) متمركز كرده بود و در اثر
تحريكات آنان دولت ايران در خراسان (افغانستان ،تركمنستان) گرفتاريهاي ممتدي داشت.
بديهي است بخاطر بحث در تاريخ قاراپاپاق ،بنا نيست همه تاريخ ايران و يا ماجراهاي آن سالها از هرات تا ايروان
سپهر مينويسد:
«و هـم در ايـن سـال ( )1235ميان دولت روم (تركيـه) و ايران كـه سـالها طريـق مودت گشاده بود ،ادات خصـومت
آشكار گشـت .نخسـتين از بهـر آنكـه سـليم پاشـا حاكـم بايزيـد و موش ،قاسـم آقاي حيدرانلو را بـا ايـل و عشيره از محال
چالدران تحريك داده ،به ارض روم (تركيه) برد و قبايل سبيكي را نيز از ايران بركران داشت ،چندان كه حكمرانان خوي
و ايروان ،در استرداد ايشان سخن كردند ،به مماطلت و مسامحت دفع داد».
سـپس در وقايـع سـال 1236بـه شرح جنگهاي ايران و عثمانـي كـه بـه خاطـر عشيره حيدرانلوي چالدران و سـبيكي
10
«ل جرم بر حسـب فرمان نايـب السـلطنه ،حـس خان قاجار قزوينـي بـا سـپاهي گران از ايروان خيمـه بيرون زد تـا
«نايب السلطنه ،حسن خان را به منقلي سپاه مامور ساخته خود نيز راه برگرفت و تا منزل چالدران براند».
در طول ايـن نبردهـا مناطقـي كـه ميان مرز فعلي ايران و شهرهاي ارزنـة الروم ،موش و دياربكـر بود بـه طور مرتـب
دست به دست ميشد .در يكي از اين نبردها مردم بوزچلو در هر دو طرف مقابل جبهه حضور داشتهاند:
«هنگامـي كـه حسـين خان سـردار و اسـماعيل خان بيات در راس سـپاه ايران در كنار «فراسـو» بـه نهـب و غارت
عثمانيان مشغول بودنــد ،ناگهان جمعــي از قبايــل كرد يزيدي و حســنائلو و چهار دولي و بزچلو كميــن گشاده و بر ســپاه
ايران حمله ميكنند كه عباس ميرزا شخصا ً به كمك جنگ كنندگان ايراني ميشتابد و نبرد به نفع ايرانيان پايان مييابد ،و
در مسجد جامع «بتليس» خطبه فتح به نام شاه ايران خوانده ميشود».
بـي ترديـد مردان جنگـي بزچلو ،شاخـه ايروان نيـز در سـپاه حسـن خان قزوينـي كـه در ركاب عباس ميرزا بود حضور
داشتهاند .زيرا در همان تاريخ ( )1236در خاتمه جنگهاي مذكور تقدير و تشويقنامهاي از طرف عباس ميرزا خطاب به
عاليجاه رفيع جايگاه عزت و سعادت همراه ،ارادت و عقيدت آگاه زبدة القران نقي خان بزچلو.
بـه توجـه روز افزون اميدوار بوده بدانـد كـه در ايـن وقـت مراتـب خدمتگزاري ...را عاليجاه ...مقرب الخاقان ،حسـن
خان بـــه عرض رســـانيد بر التفات و اشفاق خاطـــر خطيـــر ...در خصـــوص تشرف شريـــف التفات آميـــز بر ســـموحت
در سالهاي 37 ،36 ،35دولت ايران در دو جبهه با عثماني ها درگير بود ،زيرا علوه بر جبهه فوق ،بر سر تملك شهر
زور ،سـليمانيه ،سـردشت و( ...شامـل بخـش كوهسـتاني و مرتفـع عراق) ميان دولتيـن منازعـه شديـد جاري بود ،كـه گاهـي
در دربار قاجار هميشـه فرمان حاكـم كرمان شاهان را بـا عنوان «حاكـم عراقيـن» ــ عراق عجـم و عرب ــ نوشتـه و
صادر ميكردند .هنگام صلح (گاهي) حاكم بغداد نيز به صلحديد دولت ايران از طرف دولت عثماني تعيين ميگرديد .و
بـه هنگام كينـه ،عثمانيان مدعـي تملك بر قصـر شيريـن ،سـردشت ،پيران ،لهيجان و اشنـو ،تـا درياچـه اروميـه ،و چهريـق،
ميشدند.
در متون عهـد قاجاري بـه علل كوچانيدن ،شاخـه ايروانـي بزچلو بـه سـوي داخـل كشور اشارهاي نشده اسـت ،ليكـن از
مسائل مزبور و حوادث و شرايط مشروح در بال ،ميتوان حدسي قريب به يقين داشت كه عوامل زير ،علت اين اقدام
بوده است:
1ــ نظـر بـه اوضاع جغرافـي سـياسي ناحيـه ايروان پـس از عهـد نامـه گلسـتان ،اميـد چندانـي براي بقاي آن منطقـه در
سلطة دولت ايران ،نبود ،زيرا تنها دهليز گونة باريك دره ارس (از بازرگان تا ايروان) در دست ايران مانده بود كه عرض
آن از طرف شرق و شمال شرقــي بــه قلل و ارتفاعات منتهــي ميــشد و همينطور از طرف غرب و جنوب غربــي ،بــه
11
محـض رسـيدن بـه فراز ارتفاعات بـه مرز عثمانـي محدود ميگرديـد ،شايـد عرض ايـن شاخـك در محاذي بازرگان بيـش از
پنجاه كيلومتـر نبوده كـه بـا هـر حركـت نظامـي قابـل تفكيـك بود .درسـت شـبيه باريكهاي كـه امروز كشور افغانسـتان را بـه
چين وصل ميكند .همانطور كه قبل ً ديديم عباس ميرزا به همان مقدار كه در انديشه حفظ خاك بود به همان اندازه هم
در صـدد بود تـا رعيـت را از دسـت ندهـد .اكنون كـه بخـش خاكـي ايروان بشكـل شاخـك گونهاي مانده اسـت و در معرض
خطر تجزيه شدن و بلعيده گشتن بوسيله روس يا عثماني است ،پس انباشتگي جمعيت در آن شاخك عاقلنه نبود.
آنچــه در شاخــك مذكور اهميــت داشــت انباشتگــي نيروي نظامــي و مردان جنگــي بود ،نــه مردمان بــا زندگــي عادي
روزمره ،همراه زن ،بچــه و دام و اوبــه .تخليــه ناحيــه ايروان از حضور زيســتي روزمرگــي مردم و تبديــل آن بــه دژهاي
استحكامي ضروري بود ،بنابراين روند كوچانيدن عشاير كه از سال ( 18آغاز دوره اول جنگ) شروع شده بود ،هنوز در
2ـ پره يز از رو در رو قرار گرفتن دو شاخه بوزچلو كه تيرهاي تبع يت ايران را داشته و تيره ديگر تابع دولت عثماني
بوده و هــر دو در منطقــه آرارات ميزيســتهاند و نظــر بــه اينكــه تيره ايروانــي كوچكتــر (و فرعــي تــر) بوده احتمال
پيوسـتنشان بـه تيره ديگـر ،كـه در ناحيـه غربـي درياچـه وان سـكونت داشتهانـد ،زيادتـر بود تـا عكـس آن ،زيرا در تحولت
3ـ كامل ً مشخص بود كه جنگهاي ايران و عثماني در سالهاي مذكور ،به يكي از سه عامل جغرافي طبيعي به عنوان
مرز منجر خواهد شد ،الف :درياچه وان .ب :ارتفاعاتي كه زاگروس را به آرارات وصل ميكند (مرز كنوني) .ج :درياچه
اروميه.
ارتفاعات ياد شده از ســليمانيه تــا چهريــق كــه مورد ادعاي عثمانيان بود همگــي مســكن مردمان ســني مذهــب بود،
عباس ميرزا پيش بيني ميكرد كه نگهداري خود اين ارتفاعات مشكل است تا چه رسد به آن سوي ارتفاعات كه ميان
نحوه برخورد وي با سرزمينهاي آن سوي ارتفاعات (حتي در زماني كه آنها را كامل ً فتح ميكرد و خطبه به نام شاه
ايران خوانده ميشد) نشان ميدهد كه او هرگز اطميناني به نگهداري آن نواحي نداشته و به طور كج دار و مريز ،رفتار
ميكرده است.
اين عوامل (و شايد عوامل ديگر نيز بوده كه ما از آنها آگاه نيستيم) نايب السلطنه را وادار ميكرد تا اهتمام خويش
را بيشتر بر تعيين ارتفاعات به عنوان مرز ،در برنا مه دراز مدت معطوف نمايـد در اين صورت شرايط جغرافي طبيعي
به نفع اين تز ،بود ليكن از نظر شرايط جغرافي انساني در بخش جنوب غربي درياچه اروميه محاذي اشنويه و ساوجبلغ
عثمانيان ميتوانستند ،هم به بهانه اينكه در اين بخش تا نزديكيهاي درياچه ،عشاير كرد سني مذهب زندگي ميكنند و
نيز با تحريك عشاير ياد شده ،مرز را به اين سوي ارتفاعات و تا لب درياچه برسانند .دقت و احتياط كاري عباس ميرزا
و ذكاوت او در مورد امور اســتراتژيك ،مورد تاييــد همــه تحليلگران و محققيــن تاريــخ اســت ،لذا در ميان قاجار شخصــي
استثنائي نيز وجود داشته است .ما در آينده به اين مسئله يعني اهميت استراتژيكي ناحيه مسكوني امروزه قاراپاپاق باز
خواهيم گشت ،آنچه در اينجا بايد توضيح داده شود اين است كه در سالهائي كه اشاره شد ،اطراف درياچه از هر طرف
12
آن قسمت از ساحل درياچه كه امروزه در تقسيمات كشوري جزئي از شهرستان مهاباد است تا حدود دروازه مهاباد
از طرف اروميه باز تا حد ميان شهرستان اروميه و شهرستان نقده (حد امروزي) يعني از كناره درياچه تا ارتفاعات
قاسملو مسكن عشاير افشار اروميه بوده و همينطور فاصله ميان جلگه سلماس و جلگه اروميه تا ارتفاعات چهريق نيز
عشايـر لك و افشار و قره باغ (قره باغ داخلي) سـاكن بودنـد .بنابرايـن خاطـر عباس ميرزا از ايـن نواحـي نسـبت بـه مرز
تنهـا جايـي كـه از نظـر سـياسي و اسـتراتژيك موجـب نگرانـي عباس ميرزا بود آن قسـمت از سـاحل درياچـه اسـت كـه
امروز شهرسـتان نقده قرار دارد .ايـن بخـش تقريبا ً خالي از سـكنه و بـه صـورت نيزارهاي وسـيع (و مرغزارهائي كـه در
فواصل نيزارها قرار داشتند) كه تنها ديههاي كوچك در بخشهاي شمالي (هر كدام چند خانوار از نوكران افشارها كه در
خدمت تربيت اسب و دام بودند) را در خود جاي داده بود .همانطور كه گفته شد در آينده به شرح جزئيات تاريخي بخش
بخش ياد شده از آغاز خلقت كره زمين و يا از پايان «چين خوردگي سوم زمين» تا حضور سياه چادرهاي قره پاپاق
در آن ،مسـكن رسـمي هيـچ قوم و قـبيلهاي نبوده اسـت ،زيرا سـابقا ً در زيـر درياچـه قرار داشتـه و بـه تدريـج در اثـر عقـب
نشينـي درياچـه كـه هزاران سـال اسـت ادامـه دارد ،متـر بـه متـر از زيـر آب بيرون آمده و بـه صـورت نيزار و باتلقهاي
خطرناك و نيز چمنزارهاي متحرك نمودار گشته و قطعههاي بزرگ چمن ،كه احيانا ً به مساحت نيم هكتار نيز ميرسيدند
اينك در عصر عباس ميرزا به منطقه نسبتا ً وسيعي تبديل شده و ميتواند قابل سكونت يك عشيره باشد ،عشيرهاي
كه مانند هر عشيره آن روزي ايران ،با سخت جاني و سخت كوشي خود ميتوانست با هر محيطي سازگاري نمايد.
نايـب السـلطنه براي اينكـه از ايـن نقاط آسـيب پذيـر (يـا نقطهاي كـه هـم ميتوانـد طمـع عثمانيان را تحريـك كنـد و هـم
ادعـا گاهـي برايشان باشـد) ،آسـوده خاطـر شود سـر نـخ دو مشكـل را بـه هـم پيونـد داد ،مشكـل پيدا كردن جـا براي
كوچانيدن عشاير آن سوي ارس و مشكل عوامل جغرافي طبيعي و انساني مرز آينده ايران و عثماني.
در اوايل سال 1237بزچلوهاي ايروان بر اساس فرمان نايب السلطنه مامور شدند كه از منطقه ايروان كوچ كرده
و خود را به آواجيق (اواجق خوي كه آن روز مركز اردو و ستاد فرماندهي عباس ميرزا بود) برسانند.
عشيره بزچلو بـه حركـت در آمـد ،در مسـير آنان معـبرهاي صـعب العبور وجود نداشـت ،چرا كـه در امتداد ارس و در
درون دره ارس از زمينهاي نسبتا ً همواري ميگذشتند ،گاهي از كنارههاي رودخانه و گاهي نيز به دليل جغرافي با كمي
فاصـله از آن ،راه ميپيمودنـد ،آنان ميتوانسـتند بدون اينكـه از ارس بگذرنـد ،تـا نزديكيهاي نخجوان و محاذي آواجـق و
خوي پيـش آمده و در آنجـا از رود بگذرنـد .ليكـن بنـا بـه دليلي كـه امروز براي مـا روشـن نيسـت بزچلوهـا در همان منطقـه
مسكوني خود ،از ارس عبور كرده و وارد خاك تركيه فعلي شدند ،البته همانطور كه توضيح داده شد در آن سالها بخش
شرقـي تركيـه امروزي تـا ارزتـة الروم و شهـر موش و دياربكـر در دسـت عباس ميرزا قرار داشـت .سـرتاسر آن ديار از
آرارات تـا ماكـو مسـكن قوم بزرگ و معروف «سـلدوز» بود ،اكثـر علويان شرق تركيـه امروزي از ايـن قوم بزرگ مغولي
هستند.
13
بزچلو بصورت حركت ايلي (نه حركت نظامي) حدود دو هزار و دويست خانوار ،جمعيتي اعم از زن و كودك و پير و
جوان همراه با خيل اسب و دام و طيور و سياه چادرهاي بار شده بر شتران ،در ساحل غربي ارس رو به جنوب شرقي
در حركتند ،ساكنين مناطق بين راهي (سلدوزيان) به اين منظره نگاه ميكنند ،مردان سوار و پياه بزچلو را با كلههاي
سياه تركمن مشاهده مينمايند .كلههائي كه بيش از هر خصوصيت ديگر نظر آنان را جلب ميكند و بالخره آنان را به
اردوي بزرگ گاهـي اطراق مينمايـد ،پيشاپيـش خـبر بـه منطقههاي بعدي ميرسـد كـه اردوي «قاراپاپاق» ــ (سـياه
كله ها) ـ از راه ميرسد و آنان با شنيدن اين خبر خود را آماده عبور اردوي مذكور ميكنند به طوري كه بزرگان هر ديه
و آبادي و مجتمــع آلچيقــي و اوبهاي جمـع شده و مســير اردوي عابر را تعييـن مينماينــد تــا بدينوسـيله مقدمات عبور را
فراهم آورند و همچنين آسيب كمتري به مراتع و دامها و زراعت هايشان وارد شود.
قرهپاپاق در آواجيق
شيوع نام «قاراپاپاق» و چنين نام گذاري توسط ساكنين تركيه ،سخت مطلوب نايب السلطنه ميشود و لذا ميبينيم
بـه هنگام اصـدار اوليـن فرمان در آواجيـق بـه اردوي بزرگ مذكور ،آن مردم را «قراپاپاق» ناميده اسـت و ديگـر يادي از
بزچلو نكرده است اين موضوع مؤيد مورد دوم از مواردي است كه به عنوان عوامل كوچ اين مردم ،بيان گرديد.
عباس ميرزا براي اينكـه كلمـه بزچلو را كامل ً از ذهـن ايـن مردم بزدايـد كـه ديگـر (باصـطلح) فيلشان ياد هندوسـتان
بزچلو را نكنـد .تـا مبادا عشـق حوالي درياچـه وان كرده و مشكلي بـه وجود آورنـد( .و يـا بـه عشـق قوم و خويشان قديمـي
در جنوب شرقـي بـه سـمت مركـز ايران برونـد و سـنگر مورد نظـر عباس ميرزا در جنوب درياچـه اروميـه خالي بمانـد).
قره پاپاق (كـه تلفـظ صـحيح آن بر اسـاس قواعـد تركـي قاراپاپاق اسـت) در آواجيـق خوي منتظـر فرمان نهائي نايـب
السلطنه ميشوند ،كه طول اين انتظار روشن نيست .عباس ميرزا ميان آمار جمعيتي اين اردو و سرزميني كه در نظر
دارد به آنان واگذار كند ،يك محاسبه سر انگشتي نموده و برآورد مينمايد و در نتيجه مشاهده ميكند ،سرزمين مذكور
1
گنجايش اين مردم را ندارد.
ابتدا عدهاي از آنان كـه عشـق صـحراي تركمـن را بـه سـر داشتنـد بـه اجازة حركـت بـه سـمت آن ديار نايـل ميشونـد،
ليكن بدين شرط كه در منطقه گلوگاه مازندران ساكن شوند و پيشتر نروند .گويا اين عده بيشتر از صد خانوار نبودهاند
2
كه هنوز هم پير مردهايشان عنوان قره پاپاق را بياد دارند.
قاراپاپاقها معتقدند كه بخشي از ايلشان در منطقة آواجيق مانده است اما تحقيقات نشان ميدهد كه بخش مزبور
و بالخره حدود 2100خانوار با جمعيتي افزون بر 25000نفر به سوي سرزمين «سولودوز» يا «سللي دوز» روان
ميشوند.
در متـن فرمان كتـبي عباس ميرزا كـه نسـخهاي از آن در دسـت اسـت (ليكـن بدليـل فرسـودگي ،كلمات زيادي از آن
.1توضيح داده خواهد شد كه در آن زمان بيشتر اين سرزمين زير آبهاي باتلق و نيزارها قرار داشت.
.2در سـال 1345هجري شمسـي ،چنـد تـن از پيرمردهاي گلوگاه بـا آقاي دانشپايـه كـه براي تبليـغ بـه آن شهـر اعزام شده بود آشنـا
ميشوند.
14
عاليجاه رفيع .....و رشادت پناه ،اخلص و صداقت .....زبدة الخوانين العظام نقي خان بزچلو .....كه عريضه اخلص
ترجمـه عاليجاه .....واصـل پيشگاه باهـر النور شده مسـطورات آن بـه عرض ....رسـيد ......ان شاء الله امروزهـا كـه خوي
تخليه خواهد شد .....كه عاليجاه با تمامي ايلت از راه بند ماهي و قطور عزيمت طرف سلماس نمايند بعدا ً در هر مورد
مراحـم كامله خواهـد شـد و قرار ....در باب .....و سـاير امور خواهيـم داد ،در باب قروض خودش .....كرده بود كـه مبلغ
ششصـد تومان از آقايان ،آقـا محمـد حسـين و سـايرين دريافـت داشتـه اسـت .محـض رحمـت درباره.....آقايان مشار اليـه
مقرر داشتيم ،علوه بر سيصد تومان مرحمتي سابق سيصد تومان ديگر ......كند و با .....و محسوب دارد......
توضيحات:
1ــ در ايـن سـند كـه قسـمتهاي مهـم آن قابـل خواندن اسـت رائحهاي از پنهان كاري مشاهده ميشود دسـتور ميدهـد
كه چون قرار است منطقه خوي (آواجيق) از اردو و حضور عشاير تخليه شود پس بايد نقي خان نيز ايلش را از راه بند
قابل توجه است ،نميگويد «به سلماس» ،ميگويد «به طرف سلماس» و دو چيز را مجهول ميگذارد:
ب :اگر سلماس به عنوان محل سكونت تعيين نميشود ،پس مقصد نهائي كجاست؟
مـي دانيـم كـه رسـم و سـنت دربار تـبريز (و نيـز تهران) بر ايـن بوده اسـت كـه هـر حكـم و فرمان صـادره از اينگونـه
ابهامات خالي باشــد و رسـم و آئيــن همــه دنيــا در ايــن قبيـل موارد نيــز ،چنيــن بوده و هســت ايــن ابهامات عجيــب براي
چيست؟
شايد بتوان گفت كه وليعهد سعي ميكرده به نوعي ايل قره پاپاق را به سلدوز نزديك كند و شرايط را طوري پيش
آورد كه آنان در مقابل عمل انجام شده ،ناچار به پذيرفتن جاي خطرناك و بي امنيت نيزار و باتلقهاي سولدوز گردند و
بـه هميـن دليـل از ذكـر نام مقصـد اصـلي خودداري نموده اسـت و ايـل را بـه طور بلتكليـف بـه حركـت بـه طرف سـلماس
مامور مينمايد.
2ــ جمله «قرار اســت ايــن روزهــا خوي تخليــه شود» نشان ميدهــد كــه باصــطلح دســت طرف را در پوســت گردو
3ـ تصريح ميكند كه بعضي از مسائل در آينده ،متعاقب اين فرمان روشن و معين خواهد شد .شايد كلمهاي كه در
اين قسمت قابل خواندن نيست لفظ «مسكن» يا «منطقه سكونت» باشد.
4ـ نايب السلطنه بدهيهاي نقي خان را ميدهد و او را به مواهب آينده اميدوار ميكند.
5ـ تاريخ اين سند از نظر «ماه» روشن است ولي «سال» آن معين نيست به جاي تاريخ اصلي با خطي غير از خط
متـن ،كـه تفاوت ميان آن دو كامل ً روشـن اسـت رقـم 1244نوشتـه شده گويـا شخصـي بعدهـا بر اسـاس ظـن و محتويات
وانگهي خواهيم ديد كه سند ديگري كه عبارت «در اين وقت كه محال سلدوز را براي نشيمن عموم ايالت و عشاير
قره پاپاق معين فرموديم» در آن آمده ،تاريخ تحرير آن 1240ثبت شده است پس نميتوان تاريخ فرمان حركت كه در
آواجيـق صادر شده ،سال 1244باشـد .گويا هميـن رقم جعلي باعث شده كه بعضي ها گمان كنند ا يل قره پاپاق پـس از
15
دوره دوم جنگ با روس و پس از عهد نامه تركمن چاي ،آمدهاند .و نيز ميتوان گفت همين رقم جعلي موجب شده كه
1
مرحوم نقي (قلي) خان بزچلو در اين اواخر ،در ياد داشتهايش تاريخ آمدن قره پاپاق به سلدوز ،را سال 45بنويسد.
6ــ ايـن فرمان در ماه ربيـع الول صـادر شده و ايـل در ماه جمادي الولي وارد سـلدوز شده اسـت و هـر دو در سـال
1237بوده كه در زمان طي طريق و نيز ماندن در حوالي سلماس بيش از دو ماه و نيم نبوده است.
موقعيـت جغرافيائي دشـت و جلگـه سـولودوز :براي ايـن منظور ابتدا بايـد ارتفاعاتـي كـه زاگرس را بـه آرارات وصـل
ميكنـد ،در نظـر گرفتـه شود .در يكـي از مرتفعتريـن نقاط آن قلهاي بـه ارتفاع 3480متـر در دشـت قادر قرار دارد كـه
شهر اشنويه در قسمت جنوب شرقي آن است .از قله مزبور يك رشته كوه فرعي جدا شده و مستقيما ً به سمت شرق
كشيده ميشود كه در حدود 20كيلومتري درياچـه ،قله «خان طاوس» را شكل ميدهـد و بيـن بندر حيدر آباد (پاسـگاه
فعلي شيرين بلغ) و محال دول به «ايلنلو داغ» موسوم شده و به درياچه اروميه وصل ميشود همانطور كه امروز حد
ميان شهرستان اروميه و شهرستان نقده است .اين رشته كوه فرعي ضلع شمالي منطقه سولودوز ميباشد.
مكمـل ضلع شمالي خود درياچـه اسـت ،از ايلنلوع داغ تـا مصـب رودخانـه گادار ،و مصـب مذكور نقطـه پايان ايـن ضلع
ميباشد.
ضلع غربي و جنوب غربي :از قله قادر رشته ديگري جدا ميشود ،ابتدا حدودي به سمت جنوب غربي ،ميرود سپس
بــه طرف جنوب كشيده ميشود كــه پــس از قله كوچــك «ماران» از جنوب شهــر نقده ميگذرد و بعــد از تشكيــل قله
«فرنگـي» ،در محاذي 25كيلومتري مهاباد بـه سـوي شمال منحرف ميشود و در پـل بهراملو بـا رودخانـه گادار بـه
مماشات هم تا ساحل درياچه ميرود ،بدين ترتيب اين رشته كوه هم ضلع جنوبي و هم ضلع شرقي منطقه سولودوز را
تشكيل ميدهد.
ضلع غربي :در فاصله تقريبا ً 18كيلومتري غرب نقده و 6كيلومتري شرق اشنويه از رشته كوه شمالي ،تپه هائي
جدا شده و مسـتقيما ً بـه سـمت جنوب بـه طرف رشتـه كوه جنوبـي كشيده شده اسـت و منطقـه اشنـو و نقده را تقريبا ً از
هم جدا كرده است ،اين تپه ها تا وسط جلگه كه بستر رودخانه گدار است ،پيش رفته و در آنجا منقطع شدهاند ،به اين
شمال ـ از شرق به غرب :درياچه اروميه و رشته كوه ايلنلو و خان طاوس تا 6كيلومتري اشنويه.
غرب ـ از شمال به جنوب :تپههاي انشعابي از رشته كوه خان طاوس و ملتقاي رودچه نالوس و رودخانه گدار مصب
رودچه نالوس به رودخانه گدار ـ روستاي در بند) كه رودچه نالوس از كوههاي جنوبي سرچشمه ميگيرد.
جنوب ــ از غرب بـه شرق :رشتـه كوه قلعـه ماران و فرنگـي تـا محاذي 20كيلو متري مهاباد (نقطـه محاذي مهاباد بـا
درياچه به خط مستقيم).
شرق ـ از جنوب به شمال :از محل چرخش رشته كوه جنوبي (روستاي محمد شاه بال) تا مصب رودخانه گدار.
مساحت :طول سولودوز در حدود 54كيلومتر و عرض آن به طور ميانگين به 20كيلومتر ميرسد يعني بالغ بر يك
ميباشد و در مقايسه با جلگه پست كنار خود ،به صورت منطقه كوهستاني ديده ميشود .اين تپه ماهورها به صورت
مثلثـي در زاويـه شمال غربـي قرار دارنـد ،قاعده ايـن مثلث از بندر حيدر آباد تـا خود شهـر نقده اسـت ،طول قاعده بطور
هوائي ،از بندر تـا نقده 18كيلومتـر و نيـز ارتفاع مثلث از «تازه كنـد ديـم» تـا شمال غربـي «ديلنچـي آرخـي» ــ بـه طور
هوائي 16 ،كيلومتر ميشود ،به اين ترتيب مساحت دشت ماهور بالغ بر 144كيلومتر مربع ميشود.
ساري تورباخ ــ ساري توپراق ،و قاراتورپاخ ـ قره توپراق ـ :بقيه سولودوز كه 936كيلومتر مربع است ،سرزميني
پست و جلگهاي هموار ميباشد كه به دو بخش ساري توپراق (خاك زرد) و قاراتوپراق (خاك سياه) تقسيم ميشود.
ساري توپراق نيز به شكل مثلثي كه قاعده آن تقريبا ً مساوي نصف ضلع شمالي و كمي كمتر از نصف مجموع طول
سلدوز ميباشد كه در بال شرح داده شد ،اين قاعده تقريبا ً 7كيلومتر و راس مثلث در حدود 5كيلومتري جنوب شرقي
نقده در رشتـه كوه ضلع جنوبـي (روسـتاي خليفان) واقـع اسـت ،ارتفاع ايـن مثلث 22كيلومتـر ميشود كـه مجموع آن در
روستاهاي دربند ،كاموس ،پ َيه جيك ،آلگؤ زعليا ،مير آباد ،گوران آباد ـ مياني ـ پائيني ،چيانه ،قلعه جوق ،بخش عمده
ملك ،نقده ،باليخچـي ،كوزه گران (گؤزه گرن) و بخشـي از ديزج و خليفان در ايـن بخـش قرار دارنـد .الباقـي
قريـه علي َ
«خواننده محترم بايـد بـه اصـطلح هاي :دشـت ماهور ،سـاري تورپاخ ،قاراتورپاخ توجـه نمايـد زيرا در آينده روي ايـن
دشت ماهور شمال غربي سولودوز است و ساري تورپاخ جنوب غربي آن ،اين دو مثلث قسمت غربي اين سرزمين
درياچههاي سولودوز
1ـ درياچه حسنلو گلي :به مساحت تقريبي 2در 3كيلومتر .در جنوب شرقي سولودوز واقع است ،ميان حسنلو گلي
و درياچه اروميه ،كوه كوچكي به صورت ديوار گونه كشيده شده است .فاصله حسنلو گلي با درياچه اروميه تخمينا ً به 2
كيلومتر ميرسد.
حسـنلو گلي بركهاي شور اسـت .لكـن بـه شوري درياچـه اروميـه نميرسـد ،بـه طوري كـه آب آن براي زيسـت مرغان
وحشي مناسب بوده و از قديم پذيراي انواع پرندگان مهاجر و بومي بوده و هست .قابل ذكر است كه حسنلو گلي نيز
2ــ سـهران گلي( 1گول بـه معناي بركـه) :در جنوب شرقـي درياچـه حسـنلو گلي و بـا مسـاحت نصـف آن ،ميباشـد ،آب
آن شيرين تراز حسنلو گلي است ،با اين همه فاقد ماهي است .اين دو درياچه در آغوش چمنزارها و مزارع سبز و در
كنار كوه ،پهلو گرفتهاند و مجموعه ،آب ،كوه و چمن به زيبائي متنوع هر دو افزوده است كه پناهگاه امني براي مرغان
تپههاي جلگــه ســولودوز :در هــر دو بخــش ســاري تورپاخ و قره تورپاخ تپههاي متعددي وجود دارد كــه همــه آنهــا يــا
مصنوعي و يا نيمه مصنوعي هستند كه مجموعا ً 15تپه ميباشند ،كه از غرب به شرق به شرح آنها ميپردازيم:
1ـ تپه ميرآوا (مير آباد) 2ـ تپه كوچك روستاي قلعه جوق 3 ،ـ تپه گوران آباد مياني 4 ،ـ تپه «قاسم تپه سي» در ملك
مزرعه جهان ميان نقده و روستاي علي ملك كه اخيرا ً زير ساختمان ميرود 5 .ـ تپه بزرگ نقده كه اكنون به فضاي سبز
تبديل شده است 6 ،ـ تپه حسنلو 7 ،ـ تپه تابيه در روستائي به همان نام 8 ،ـ تپه شونقار در حد فاصله روستاي شونقار و
حاج فيروز 9ـ تپه كربل قاسم ـ «كابا قاسم» بقول مردم روستاي آغابگلو ـ در فاصله روستاي مذكور و روستاي باراني،
10ـ تپه آغابگلو 11ـ تپه بيگم قلعه در روستائي به همان نام 21ـ تپه محمد يار در شمال غربي شهر مذكور كه اكنون
آخريـن لحظات عمرش را ميگذرانـد ،چرا كـه در اثـر خاك برداري و خاك كشـي ،نزديـك بـه از بيـن رفتـن اسـت31 .ــ تپـه
ساخسي تپه در روستائي به همان نام 14ـ تپه نظام آباد و 15ـ تپه ممهلو نيز در روستائي به همان نام قرار دارند.
تپههاي شماره 4ـ 7ـ 8ـ 9ـ 10ـ 11ـ 12ـ 13ـ 14ـ 15عموما ً مصنوعي هستند و باقي تپه ها نيمه مصنوعي
ميباشند .خاك همه آنها مخلوطي از خاكستر و خاك رس است و در كنار هر كدام از آنها گودالهاي وسيعي وجود دارد
كـه قبل ً بنام «گـبي» معروف بودنـد و دقيقا ً نشان ميدهنـد كـه خاك تپهـها توسـط توبره اسـب بـه وسـيله افراد نظامـي از
همان گودالهـا آورده شدهانـد و در حقيقـت تپههاي مذكور سـنگر توپ و در عيـن حال سـنگرهاي ديده بانـي ميان نيزارهـا
بودهاند.
در عبارت مشروحتر :ساختمان تپهها نشان ميدهد كه عوامل ايجاد آنها عبارت بوده از:
با عقب نشيني تدريجي درياچه (در آينده توضيح داده ميشود) تپههاي خيلي كوچك پديدار ميشده كه اطراف آنها را
نيهاي بلند فرا ميگرفته است ،اين تپه ها به تدريج محل سكونت موسمي دامداران ميگشته كه جهت جمع علوفه به
آن نواحي ميآمدهاند و همچنين پناهگاه و مكان مسكوني خوبي براي فراريان هر قوم و قبيله اي ،از آن جمله ارمني ها
بوده است.
پس از ظهور دو قدرت رقيب بنام عثماني و صفوي هراز گاهي تپههاي ياد شده به سنگر توپخانه و يا به سنگر ديده
بانـي و حتـي جاسـوسي تغييـر شكـل ميداده ،در ايـن مواقـع بوده اسـت كـه مردان نظامـي جهـت افزايـش ارتفاع آنهـا،
خاكهاي اطراف را در توبره اسبها كشيده و روي هم ميانباشتهاند .سكونت زيستي و سكونت نظامي در طي قرون ،به
طور متناوب موجـب افزايـش ارتفاع آنهـا بـه وسـيله خاكسـتر و خاك رس شده اسـت كـه ليههاي جداگانهاي بر روي هـم
بودهانـد ،در اثـر باران و برف خواص مواد خاسـكتري بـه ليههاي خاك رس (كـه تقريبا ً بـه طور يـك در ميان روي هـم قرار
داشتهاند) نفوذ و رسوخ كرده و خاك رس را به صورت فرسودة خاكستر گونه در آورده است.
باقي تپه ها نيز از اين موضوع مستثني نبودهاند ،تنها تفاوتي كه با تپههاي مصنوعي دارند ،اين است كه آنها از ابتدا،
«تاريخچه سولودوز»
منطقه سولودوز (به جز بخش دشت ماهور) در قرن نهم قبل از ميلد در زير آب درياچه اروميه مدفون بوده است.
آشنايان به منط قه ،ميداننـد امروز كوه «بوغاداغـي» در اثـر عقـب نشينـي آب به تدر يج از دريا چه خارج شده و نيزارهاي
18
وسيع اطرافش را فرا گرفته .كوه مذكور ابتدا در داخل درياچه و در محاذي و هم رديف جزيرههاي «ائششك داغي» و
«قويون داغي» بوده است ،ائششك ،قويون ،بوغا .و بوغا به معناي گاو نر جوان است.
زماني بوغاداغي به صورت جزيرهاي درست در وسط دريا چه قرار داشته است و رشته كوه كوچك «قره داغ» كه
در فاصله حسنلو گلي و سهران گلي از يك سو و دريا چه اروميه از سوي ديگر قرار دارد روزگاري چون كاروان شتران
در ميان درياچـه بـه صـورت يـك شبـه جزيره باريـك قرار داشتـه اسـت .هنگامـي كـه آشوريان براي گوشمالي دولت كوچـك
«مانين» و «پارسوا» و نيز براي عرض اندام به دولت اورارتو بارها در طول دوران اقتدارشان ،درياچه را دور زدهاند در
آن ايام سرتاسر سولودوز در زير آب بوده است و شايد تپه حسنلو و تپه نقده (اصل طبيعي شان) به صورت جزيرههاي
[به طوري كه در زمان «ياقوت حموي» نويسندة «معجم البلدان» راه ارتباطي اشنويه به مراغه از طريق «پسوه»
و دّره «ليگبين» بوده است .رجوع كنيد «معجم البلدان» واژة «بسوه»].
در يك نوشته دستنويس كه به صورت تايپ شده تكثير هم شده بود ،و به محور تاريخ قره پاپاق و سولودوز به طور
اختصـار اشاره كرده 1،آمده اسـت «منطقـه سـولودوز زمانـي كشور ماننـا ــ يـا بخشـي از ماننـا ــ بوده اسـت» ايـن توهـم از
گفتار دياكونوف در «تاريخ ماد» براي نويسنده اوراق مذكور حاصل شده است.
دياكونوف ميگويد :مركز دولت مزبور (ماننا) در جلگه جنوبي درياچه اروميه در آذربايجان كنوني ايران بوده است.2.
نويسـنده مذكور گمان كرده اسـت كـه مراد از جلگـه جنوبـي درياچـه ،همان سـولودوز اسـت .ايـن برداشـت علوه بر اينكـه
سولودوز در آن زمان اساسا ً وجود نداشت دو اشكال مهم ديگري نيز دارد:
1ــ در اصـطلح تاريـخ تحقيقـي بـه ناحيهاي ماننـد سـولودوز اصـطلح «جلگـه» اطلق نميشود بلكـه اصـطلح «دره» و
حتي اصطلح «دره كوچك» صدق ميكند ،و همينطور است در اصطلح نظامي و استراتژيكي ،و در منابع مهم نيز چنين
2ـ دره يا جلگه كم عرض سولودوز در جنوب غربي درياچه اروميه واقع است نه در جنوب آن.
منظور دياكونوف از جلگـه جنوبـي درياچـه اروميـه ،منطقـه ميان مراغـه ،درياچـه ،مهاباد و صـائين دژ ،كـه طول آن از
مهاباد تـا مراغـه و بناب و عرض آن از حوالي صـائين دژ تـا درياچـه اسـت ،كـه رودخانـه هاي :بناب چاي ،مردي چاي ،ليلن
چاي ،قورو چاي ،جغاتو (زرينه رود) و طغاتو (سيمينه رود) جلگه بزرگ مذكور را آبياري ميكنند.
اساسا ً محققين معتقدند ،پايتخت دولت مانن در نزديكي صائين دژ ،همان جائي است كه امروز بنام «تخت سليمان»
ناميده ميشود كه در حوالي قرن هفتم قبل از ميلد ،جزء اتحاديه ماد قرار گرفت.
دولت «گيلزان» :گيلزان ،دولت كوچكي بود كه در مغرب درياچه شاهي ـ اروميه فعلي ـ قرار داشته و محدوده آن تا
نزديكيهاي اشنويه كنوني كشيده ميشد .كه در اواخر قرن هفتم ميلدي بخشي از كشور وسيع اورارتو گرديد.
رودخانه «زاب عليا» زاب كبير ـ كه از دامنههاي غربي قله 3400متري شمال غربي اشنويه و قله 3578متري سياه
كوه در شمال غربي پيرانشهر سرچشمه ميگيرد .دولت كوچكي بنام «كشور مهري» قرار داشت.
در ايـن ميان سـرزمين مربـع مسـتطيلي كـه در جانـب شرقـي زاگرس ،در حـد فاصـل زاگرس و درياچـه قرار داشـت و
شامل مناطق پيران ،پسوه ،مهاباد تا حدود بوكان و سقز كه مرز كشور مانن بود ،ميگرديد.
قابل تو جه و جاي بحث است كه اين سرزمين در اوايل قرن هفت تا قرن ده قبل از ميلد ،در چه شرايطي بوده و
قبايـل سـاكن در آن چـه سـرنوشتي داشتهانـد و چگونگـي سـازمان زيسـتي آنهـا معلوم نيسـت تـا روشـن شود همسـايگان
مي دانيم در اوايل قرن 6ميلدي منطقه مستطيلي مذكور رسما ً بخشي از خاك اورارتو گرديد ،پيشروي اورارتو كه
مركـز اصـليشان مشرق تركيـه فعلي بود ،بـه حدي گسـترش داشـت كـه بعضـي معتقدنـد سـرزمين مانـن نيـز در زمره
حاكميت اورارتو بوده و پس از چند دهه از اورارتو،منفك و در اتحاديه مادها قرار ميگيرد .پيرنيا (مشير الدوله) در تاريخ
در كتيبههاي آشوري از قرن نهـم قبـل از ميلد از مردم «پارسـوآ» ذكري شده و ايـن مردم در طرف درياچـه اروميـه
ميزيستهاند.
دياكونف با ادله تحقيقاتي روشن ،ثابت ميكند كه قرن 9قبل از ميلد مراد از «پارسوآ» سرزمين مثلثي شكل ميان
سليمانيه ،زهاب و سنندج كنوني بوده است شايد لفظ «پارسوآ» از كلمه «پرسو» كه در زبان اكدي به معناي «خطه»،
«مرز»« ،كنار» و «كنارساحل» بوده و ممكن است از واژه «پارت ـ پارد ـ پارس» ـ تلفظ حرف آخر بدين قياس مادها
به كشورهاي پهلوي چپ و راست خودشان پارسوآ ـ يا ،پارتوآ ،ميگفتند .همانطور كه ساكنين مناطق اصفهان را پارتوا
ميخواندنــد و همچنيــن بــه ســاكنين منطقـه ميان سـليمانيه ،زهاب و ســنندج .نيــز كـه در پهلوي ديگــر آنان بوده پارســوا
گفتهاند.
بنابراين دو سرزمين به نام پارسوآ به طور مسلم شناخته ميشود :پارس كه امروز استان فارس ميناميم و پارسوآ
اينـك سـخن بر سـر گفتـه پيرنياسـت ،خصـوصا ً بعضـي منابعـي كـه او گفتـه اش را از آنان گرفتـه بـه «سـواحل جنوبـي
برخي از مورخين و نويسندگان اغلب اين درياچه را بنام آباديهاي واقعه در كنار آن ناميدهاند :درياچه اروميه ،درياچه
امروزه فاصله پسوه از درياچه آنقدر زياد است كه نميشود آن را از آباديهاي كناره آن حساب كرد و درياچه را به
نام آن ناميـد ،مـن بـه كـس ،يـا كسـاني كـه درياچـه را بنام پسـوه ناميدهانـد در هيـچ منبعـي دسـت نيافتـم .احتمال ً منبعـي كـه
ميتواند ماخذ سخن مرحوم تمدن باشد ،منابع ارمني است كه من دسترسي چنداني به آنها ندارم ،شايد مرحوم تمدن،
20
به هر صورت چنين نامي قهرا ً بايد مربوط به زمانهاي ديرين باشد كه منطقه سولودوز بخشي از درياچه اروميه بوده
و پسوه تنها يك رشته كوه با درياچه فاصله داشته است .علوه بر اين نكته ،برداشت ديگري نيز ميتوان از گفته تمدن
داشت و آن سابقه ديرين واژه «پسوه» است ،نظر به اين كه لفظ مذكور نه فارسي و نه كردي و نه حتي تركي است
و از عهـد باسـتان نام آن منطقـه بوده اسـت ايـن موضوع ميتوانـد تاييدي بر گفتـه پيرنيـا و نيـز كتسـياس يونانـي باشـد كـه،
البته اگر چنين چيزي را بپذيريم و معتقد باشيم كه در قرن نهم قبل از ميلد نام سرزمين مستطيل شكل مورد بحث
وقتـي كـه پيرنيـا (و نيـز كتسـياس ،كتزياس) معتقـد ميشود كـه پارسـهاي جنوب ،از ناحيـه درياچـه اروميـه بدان جـا
رفتهاند ،يك اصل بزرگ تاريخي مشتبه ميشود و نتيجه اين ميشود كه حركت آريائي ها به داخل ايران از سمت غربي
بـل در صـورت پذيرش يـك «پارسـوآ»ي ديگـر در سـرزمين مسـتطيلي (علوه بر دو مورد مذكور در بال) بايـد هـر سـه
قوم را جداي از هم فرض كرد و بلكه به چهار قوم بنام «پارتوآ» به شرح زير باور داشت:
4ـ پارثوا ،در نواحي جنوب (استخر ،شيراز) ،پارس( ،فارس) فعلي.
شواهدي براي استنتاج فوق در متون و منافع وجود دارد به عنوان مثال ،وقتي كه لشكركشي ،يا غارت ها و تهاجمات
آشوريان را ميشمارند ،كشورهاي مهري و پارسوآ و مانن را نيز در آن رديف ميآورند ،در اين شمارش كه از شمال به
جنوب اسـت ،پارسـوآ را در مابيـن مهري و مانـن نام ميبرنـد ،البتـه در موارد بسـياري هـم كـه كشورهاي مهري ،مانـن و
گاهـي نيـز كشور «خوبوشكنـه» در جنوب درياچـه وان بـه دنبال پارسـوآ و مانـن خوانده ميشود ،يعنـي از جنوب بـه
شمال ،ابتدا پارسوآ واقع در مثلث ياد شده است و به ترتيب مانن ،خوبوشكنه بعد از آن قرار دارند.
اشكالي كه اين فرضيه را تضعيف ميكند ،سئوالي است كه چه كساني اين نام متخذ از آكدي يا مادي را بر سرزمين
مستطيل گذاشتهاند؟ چرا كه آنان نه با مادها سر و كار داشتهاند و نه با آكديها ،ليكن ميتوان گفت ،آشوريها كه واژه
«پرسو»ي اكدي ،يا واژه «پارت ،ث» مادي را به صورت «پارسوآ» تغيير دادهاند ،ميتوانستند منطقه ساحلي و كنار
درياچه را به آن نام بخوانند ،اما آشوريها به معناي آكدي و مادي لفظ مذكور توجه (و شايد اصل ً اطلعي) نداشتند.
بهتـر اسـت ايـن داسـتان را بگذاريـم و بگذريـم ،زيرا آنچـه بـه بحـث مـا از ايـن داسـتان مربوط ميشود ايـن اسـت كـه در
هيـچ منبـع و متنـي از متون و منابـع قديمـي نامـي از منطقـه سـولودوز (تحـت ايـن نام و يـا بـا نام ديگري) بـه ميان نيامده
است.
آخريـن متـن قديمـي ،آثار حمـد الله مسـتوفي اسـت ،او در «نزهـة القلوب» همـة «تومان»هاي ايران را و حتـي تمام
آباديها و مناطقي را كه به نحوي داراي نام بوده و كشت و زرع و يا دامداري در آنها ميشده ،از روي دفتر مالياتي خود
نام ميبرد ،از سرتاسر ايران تنها منطقهاي كه در آن كتاب ،اشارهاي نشده ،سولودوز است.
21
در سـال وفات او ( 750ه.ق ).منطقـه مسـكوني بنام سـولودوز (يـا بـا هـر نام ديگـر) وجود نداشتـه اسـت .المنجـد
ميگويد :سلدوس :مقاطعه في آذربايجان جنوب غربي بحيره ارمياكانت كرسيا «اسقفيا» للنساطره.
در چاپهاي قديم المنجد رقم تاريخي « 228م» ذكر شده بود ،اما در چاپهاي اخير رقم مذكور حذف شده است،
اگر رقم فوق صحيح باشد بايد يكي از تمدنهاي سه گانه تپه حسنلو كه از زير خاك در آورده شده ،مربوط به آن تاريخ
باشـد كـه مسـيحيان نسـطوري تپـه را در وسـط باتلقـها و نيزارهـا و شايـد در وسـط درياچـه بـه عنوان يـك دژ مذهـبي برپـا
داشتهاند ،اما در اين صورت لفظ «مقاطعه» يا «قاطعه» كه به مفهوم «منطقه» است نادرست خواهد بود ،زيرا به يك
البته حذف رقم تاريخي فوق ،به عنوان تصحيح ،ميتواند دليلي بر غلط بودن لفظ «قاطعه» نيز باشد .حقيقت اين
است برگزيدن لفظ «سلدوس» به جاي لفظ «سولودوز» يا «سللي دوز» يا «سلدوز» آنهم در متني مانند المنجد كه به
يك متن مغرض استعماري مشهور است ،چهرة «مدرك سازي» آن را نشان ميدهد ،و بعضي از ارامنة شرق تركيه كه
اكنون در جهان پراكنده هسـتند از ايـن كارهـا انجام ميدهنـد و بـه دائره المعارفـها و متون فرهنگـي ،اجتماعـي دسـتبرد
ميزننـد كـه در مورد بحـث مـا ابتدا رقـم تاريخـي « 228م» درج ميشود ،سـپس پـي ميبرنـد كـه در تاريـخ مذكور چنيـن
منطقهاي اصل ً وجود نداشته ،رقم را حذف ميكنند ،البته عبارت فوق بدون رقم تاريخي ياد شده ،ميتواند صحيح باشد،
چرا كه در روستاهاي سولودوز و در خود نقده ارامنه اقامت داشتند و كليساهائي در قريه راهدهنه و نقده برپا بوده اما
ما در مباحث آينده به چگونگي حضور ارامنه و يهوديان در سولودوز بر خواهيم گشت.
آب و هوا
همــة مناطــق آذربايجان غربــي ،داراي آب و هواي معتدل اســت و ســولودوز از معتدلتريــن مناطــق آن ميباشــد .بــه
طوري كه سرماي 19درجه زير صفر از حوادث اتفاقي و استثنائي آن منطقه است ،در زمستانها از اروميه و تبريز
گرمتـر و در تابسـتانها از اروميـه خنـك تـر و از تـبريز تـا اندازهاي گرمتـر اسـت .اخيرا ً بـه دليـل كثرت روز افزون باغات (و
شايد به دليل ديگر از آن جمله تغيير جو عمومي بخشهائي از ايران كه براي متخصصين ،مسئلة روز است) در تابستانها
چيزي شرجـي گونـه احسـاس ميشود كـه بـه رطوبـت هوا افزوده اسـت .لكـن رطوبـت آن از رطوبـت هواي اروميـه كمتـر
است.
نظـر بـه اينكـه بخشـي از شمال و شمال شرقـي سـولودوز فاقـد كوههاي بلنـد اسـت ،باد و نسـيم جنوب غربـي تقريباً
سـولودوز در تاريـخ يكصـد و هفتاد و پنـج سـاله اش كـه رسـما ً مسـكون ،و محـل زيسـت جمعيـت زيادي بوده ،امراضـي
مانند :وبا ،طاعوت و يا هر بيماري مسري عمومي در آن ،نسبت به جاهاي ديگر خيلي كم و محدودتر رخ داده است.
22
تپه حسنلو
تپه حسنلو در حدود 11كيلومتري جنوب غربي درياچه اروميه و يك كيلومتري جنوب درياچه حسنلوگلي در محدوده
روسـتاهاي امينلو و حسـنلو ،ميباشـد .اگـر قاعده تپـه مذكور را ،دايره فرض كنيـم ،قطـر آن 270متـر اسـت و ارتفاع آن
20متر اين تپه يكي از معروفترين آثار باستاني جهان به شمار ميرود.
مرحوم تمدن مينويسـد :اولين بار در تاريخ 1313شمسي بنـا به تقاضاي (محمـد تقـي) خان (جان احمدلو) مرحوم
فرهادي ،كارمند دخانيات اروميه كه علقه زيادي به آثار باستاني داشت ،با اجازه وزارت فرهنگ و زير نظر آقاي محمود
راد ،بازرس فنـي باسـتان شناسـي ،بـه كاوش سـطحي در تپـه حسـنلو اقدام شـد و ظروف و ابزارهاي مربوط بـه قرون
قديمــي كشــف گرديــد و بر اثــر گزارش آقاي راد دايــر بــه وجود آثار تمدن باســتاني در تپــه مزبور ،كاوشهاي مجددي در
سالهاي 26 ،ـ 1328شمسي معمول گرديد و آثار مكشوفه در اين دوره حفاري ،كه قدمت آنرا به 300سال قبل از
آثار مكشوفه در تخت جمشيد مربوط ميكرد ،ارزش باستاني تپه را بال برد و به همين سبب در سال 1337شمسي از
طرف دكتر «رني» ـ مدير موزه دانشگاه پنسيلوانيا ـ دومين كاوش علمي و فني به عمل آمد.
كاوش ايـن هيئت ايرانـي ــ آمريكائي ،منجـر بـه كشـف جام طلئي ــ از طلي خالص ــ مزيـن بـه نقوش ،گرديـد و چون
نقوش نيـز نماياننده حوادث باسـتاني بود ،لذا در تمام مطبوعات جهان منعكـس شـد .بلندي ايـن جام 21سـانتي متـر و
محيط دهانه اش 60سانتي متر ،و وزن آن 950گرم و ارزش آن از لحاظ ارزش طلي عادي 20000ليره استرلينگ
تخمين شده بود ،مسلم است كه ارزش هنري و باستاني آن به مبلغ بس هنگفتي خواهد رسيد.
در اثر اين كاوش دروازه اصلي يك قلعه محكم و چهار برج دفاعي آن و پي بناي مستحكم ديوارهاي قلعه مكشوف
شـد و در پشـت برجهاي چهارگانـة آن ،ويرانـه سـاختمان دو طبقهاي ظاهـر گرديـد و درون ايـن ظروف سـفالين و اسـلحه
مفرغي و آهن و قلبهاي سفالي ديواري ،به دست آمد و قلعه مكشوفه 6متر بلندي داش ته و در درون ساختمان دو
طبقهاي خارج برجها ،جسد سه تن كشف گرديد كه در دست يكي از آنها همان جام طلئي قرار گرفته بود و قسمتي از
پيدا شدن ايـن سـه جسـد ،و ايـن كـه يكـي از آنهـا جام طلئي را در دسـت داشتـه و همان جـا افتاده و مرده اسـت و
كشف آثار سوختگي و زغال و اسلحه و ظروف ،حكايت از داستان جنگي و دفاعي ميكرد ،محققين اظهار نظر كردند
كه:
در حدود 800يا 1000سال قبل از ميلد قلعه مزبور آباد و سه تن كشته شده مامورين دفاع قلعه و جام طلئي،
كـه در آن دوره (بـا توجـه بـه نقوش روي آن) جنبـه تقدس داشتـه ،بودهانـد .ايـن قلعـه مربوط بـه اسـتحكامات مادهـا بوده
است و قشون آشور در حمله خود به مادها به اين قل عه يورش برده و چون از فتح آن به علت موقعيـت مستحكمش و
مدافعيـن دليـر سـه گانـه ،عاجـز آمدهانـد ،بـه ناچار قلعـه و سـاختمان دو طبقـه خارجـي آن را بـه آتـش كشيدهانـد و بر اثـر
حريــق ،سـقف اطاقهــا ،دچار آتــش شده و روي ســه رادمرد دليــر ،كــه هــم حفاظــت قلعـه و هــم صــيانت جام طلئي را
عهده دار بودهانـد ،فرود ميآيـد و آن سـه تـن زيـر آوار مدفون ميشونـد ،قشون آشور از پيدا كردن جام طلئي مايوس
شده و آهنگ برگشت ميزنند ،بعدها نيز تمام ساختمان فرو ريخته و مدافعين قلعه و جام طلئي را زير تنه سنگين خود
مخفي ميسازد.
23
اينك نكاتي چند در گفتار مرحوم تمدن:
1ـ وي مطابق نظريه محققين ،تاريخ آبادي قلعه را 1000يا 800سال قبل از ميلد ميگويد و به راستي اين نظريه
متخصصين باستان شناسي است ،ليكن در آن تار يخ ،كشور يا دولتي بنام ماد (و حتي قبايلي بدين نام) در صحنه تاريخ
حضور تاريخـي و نامـي نداشتهانـد ،مادهـا پـس از پايان قرن هشتـم قبـل از ميلد بـه تدريـج در پهنـه روزگار ظاهـر شدنـد و
400سـال و حداقـل 200سـال تفاوت اسـتيلي آنان بـه آذربايجان در قرن 6قبـل از ميلد بوده اسـت ،يعنـي موضوع
ميكند.
2ـ آشور و لشكر كشيهاي آشوريان به اطراف درياچه اروميه كه سه بار رسما ً درياچه را دور زدهاند عموما ً پس از
پايان قرن ،9از اواخـر قرن 8بـه بعـد بوده اسـت ،بنابرايـن حمله آشور بـه قلعـه مذكور نيـز صـحيح نيسـت و يـا رقـم «
»1000را بايد قطعا ً مردود دانست و به صحت قطعي رقم « »800سال قبل از ميلد باور داشت.
همانطور كـه قبل ً نيــز اشاره رفــت در آن زمان كشورهاي نواحــي غرب و جنوب غربــي و جنوب شرقــي درياچــه ،بـه
ترتيب عبارت بودند از :گيلزان ،مهري و مانن ،البته مهري در جانب غربي ارتفاعات و در ناحيه عراق كنوني بوده است.
تپـه حسـنلو از نظـر اهميـت باسـتان شناسـي فوق العاده اسـت ،ليكـن بـا اينكـه سـازندگان آن ،سـنگهاي عظيمـي را بـه
ارتفاع 20متري تپه ،بال كشيدهاند با اين وصف ديوارها عموما ً از گل و خشت ساخته شده است و سنگهاي عريض با
ضخامت كم تنها براي كف و تزئين ديوارها به كار رفتهاند ،سنگها تقريبا ً به عنوان كف پوش و روكش بعضي از ديوارها
اين موضوع بيانگر عدم توان و اقتدار صاحبان قلعه بوده است ،جام طلئي و ظروف و اسلحه از جهت هنري ،از يك
مهارت پيشرفتـه قابـل توجهـي برخوردارنـد ولي كميـت آنهـا نشان دهندة عدم وفور آنهـا براي سـاكنين قلعـه بوده اسـت،
كميت ابزار و آلت زندگي بيشتر سيماي يك زندگي دژداري و دژباني را ميرساند ،تا يك زندگي معمولي قلعه نشيني .و
3ـ در گوشهاي از ساختمان ،چاه آبي وجود داشته كه در 19متري به آب ميرسيده است ،يعني عمق چاه تنها يك
متـر بيشتـر از ارتفاع كـف سـاختمان بوده اسـت (ارتفاع تپـه 20متـر و ارتفاع كـف سـاختمان 18متـر اسـت) ايـن نشان
4ـ آنچه مسلم است ،تپه مذكور از دژههاي متعلق به گيلزان بوده [و به احتمال قوي مربوط به «پارسوا» ـ پسوه ـ
بوده است] كه به هنگام خطر جام طلئي پر ارزش و مقدسشان را به آنجا ميفرستادهاند تا از دستبرد در امان باشد،
زيرا قلعهاي در ميان نيزارهــا و باتلق ،جاي خوبــي و پناهگاه مطمئنتري در قبال ارتفاقات غيــر منتظره بوده اســت ،كــه
جريان فوق نمونهاي از آن است .و همچنين حضور افراد كم در قلعه ،قرينه ديگر اين مطلب است.
نقوش حك شده بر جام طلئي بيشتر به هنر اورارتوئي ميماند تا به آثار ماديها ،خصوصا ً پوشش و لباسي كه براي
انسانهاي منقوش بر روي جام ،متصور شده است ،هر چند كه در آن ايام اورارتو نيز چون مادها هنوز در صحنه تاريخي
ظهور كامل نداشتند ،ليكن گيلزانيان با اقوام اورارتوئي همسايه بودند و هيچ ارتباطي با آريائيها نداشتهاند.
تپه حسنلو از دشت ماهور (قبل ً شرح داده شد) تنها سه كيلومتر فاصله دارد .اين فاصله تا همين اواخر زمينهاي زينه
زار مالريائي بوده و قطعا ً در (مثلً) سـيصد سـال پيـش هيـچ ارتباط خشكـي ميان تپـه و دشـت ماهور نبوده اسـت ،اگـر
24
چشم اندازمان به 2800سال پيش باشد روشن ميشود كه رفت و آمد به اين تپه بي ترديد با وسايل شناور (كلك و
در كنار جاده اروميه ،سلماس در آغاز ورود به جلگه سلماس كوه كوچكي در سمت راست برجاست كه حدود 250
متر از كوههاي سمت چپ فاصله دارد و در جلگه تنها افتاده است ،كه در زبان مردم سلماس به «خان تختي» معروف
اســت ،نقشــي در آن كوه ســنگي ،تراشيده شده كــه ســوار و پيادهاي را نشان ميدهــد .نظريههاي مختلف ،آنرا بــه
قدرتهاي گوناگون منسـوب ميدارنـد ،از قبيـل اورارتـو ،هخامنشـي ،سـاساني ،و آشور ،طرفداران نظريـه اخيـر معتقدنـد
آشورباني پال در يكي از لشكركشي هايش ،كه درياچه را دور زده دستور حك آن هنر دستي را صادر كرده است .كوه و
نقـش مذكور در آن وقـت بـه صـورت جزيرهاي در آب بوده و بديـن جهـت دوام و بقاي آن تـا اندازهاي بـه وسـيله طـبيعت
تامين گشته است و همين خصوصيت موجب انتخاب آن محل براي حك نقش مذكور شده است.
دژ تپه حسنلو نيز با همين ويژگي به عنوان محل حفاظت كاسه زرين مقدس گشته ،زيرا در امور دفاعي و امنيتـي
قديم اين قبيل مكانها ارزش و اهميت زيادي داشت ،مثل ً معروف است كه هلكوخان خزاين خود را به جزيرهاي يا شبه
جزيرهاي در درياچـه اروميـه منتقـل ميكرده ،شمـس الديـن احمـد كاشـي در «شاهنامـه چنگيزي» در ايـن مورد سـروده
است:
هم از كوه كردان برون كرده بود ز دژها هر آن چند كاورده بود
بــهم بــر نهادند صــد كوه زر ز بــغداد و روم و بــلد دگر
به نزديك سلماس و ارمن ديــار نهادند اساسي بــه دريـا كنار
آثار جزايـر درياچـه اروميـه نشان ميدهـد كـه بـه طور متناوب پذيراي امانتـها و وديعـه دار اشياء گرانبهــا و مقدس
بودهاند.
خواننده محترم توجـه دارد كـه نويسـنده در ايـن بخـش از كتاب در ضمـن توضيـح مطالب تاريخـي و شناسـائي منطقـه
سـولودوز يـك نقطـه و يـك نكتـه را هميشـه دنبال ميكنـد ،و آن «عدم مسـكون بودن منطقـه سـولودوز ــ منهاي دشـت
مرحوم تمدن ميگويد :بعضي از معمرين حكايت ميكردند كه در زمان قديم آب درياچه رضائيه به اين اندازه نبوده
و از وسـط دريـا (كـه فعل ً زيـر آب مانده اسـت) جادهاي خاكـي وجود داشتـه و مردم و كسـبه كالي خود را از ايـن جاده بـه
شبه جزيره شاهي (از جزاير درياچه) ميرساندند و از اين شوسه اياب و ذهاب انجام ميگرفت.
اين اظهار عقيده محققا ً صحيح است زيرا در سال 1800كه اكراداز اين شهر عزيمت ميكردهاند از همان شوسه
كه فعل ً در 3متري زير آب درياچه مانده است عبور نمودهاند و در آن ايام آب درياچه در اطراف آن شوسه بيش از 70
سـانتيمتر نبوده و نويسـنده ميتوانـد در صـحت ايـن نظريـه ،بازار بناب و مياندوآب را كه روزهاي چهارشنبـه هـر هفتـه دايـر
ميشود ،مثال آورد :بازار مزبور (هفتــه بازار) در آنجــا بنام «افشارا گلدي» ـــ روز آمدن ســوداگران افشار ـــ هنوز هــم
25
معروف است ،معلوم ميشود كسبه افشار براي عرضه كالهاي خود و تقاضاي متاع مورد نياز از شوسه مزبور به بناب
و مياندوآب ميرفتهاند و بعد از انجام كار مجددا ً از آن جاده به رضائيه برمي گشتهاند.
1ـــ بعضــي از معمريــن ســخن از جاده ميان اروميــه و جزيره شاهــي (جزيره اســلمي) ميزننــد و مرحوم تمدن از
جادهاي در فاصله بناب ،مياندوآب ،و به اصطلح فاصله راه از كجاست تا به كجا.
2ـ هنگام احداث جاده ميان اروميه و جزيره شاهي (كه هنوز به اتمام نرسيده) روشن شد كه عمق آب و لجن در آن
فاصـله بـه 45متـر ميرسـد و تـا دامنههاي جنوبـي درياچـه از عمـق آن چندان كاسـته نميشود ،بنابرايـن موضوع ارتباط
و نيز اين ادعاي آن «معمرين» اساسا ً چيز ديگر است و ادعاي مرحوم تمدن چيز ديگر ،و ايشان بدون دليل و بدون
3ــ ادعاي مرحوم تمدن يعنـي ارتباط شوسـهاي بيـن اروميـه و بناب از طريـق درياچـه از سـه صـورت خارج نيسـت ،يـا
جادهاي مستقيما ً به بناب ميرفته و از آنجا به مياندوآب و يا برعكس ،مستقيما ً به مياندوآب راه داشته و از آنجا به بناب
ميرفتـه و يـا در و سط آب ،دو شاخـه ميگشته ،يكـي به بناب و ديگري به مياندوآب ــ در هـر سه صورت بايـد هفته بازار
«افشار اگلدي»« ،ماه بازار» و يـا «سـال بازار» ميـشد نـه «هفتـه بازار» زيرا رفـت و برگشـت اينهمـه مردم بـه طور
هفتگـي لزم گرفتـه كـه سـوداگران اروميـه هميشـه در راه بوده باشنـد .البتـه ايـن سـخن بر اسـاس فرهنـگ بازار اسـت وال
حضور افراد پراكنده از هر شهر و دياري در هر شهر ديار ديگر ،هميشه امكان پذير ميباشد.
اسـتدلل مرحوم تمدن بر ايـن اسـاس اسـتوار اسـت كـه ركـن اصـلي و يـا دسـت كـم عامـل هفتـه بازار «افشار اگلدي»
حضور افشاريان اروميه بوده و وجه تسميه بازار نيز همين بوده است.
گويـا مرحوم تمدن بـا آنهمـه اطلعات وافري كـه داشتـه گمان ميكرده مردم افشار فقـط در اروميـه حضور دارنـد و
لفــظ «افشاراگلدي» غيــر از «افشار گلدي» اســت ،جمله اول بــه معناي «بــه افشار آمدن» و جمله دوم بــه مفهوم
خود لفــظ نشان ميدهــد كــه مردمان نواحــي ديگــر ماننــد ملككندي ،مهاباد ،و ...بــه بازار افشارهــا در مياندوآب
ميآمدهانــد و بازار هفتگــي بناب نيــز (در صــورت وجود چنيــن بازاري) لبــد تقليــد نام از بازار افشارهاي مياندوآب بوده
است.
به هر حال آنچه كه روشن و مسلم است عقب نشيني تدريجي درياچه از جلگه سولودوز و نيز عقب نشيني نيزارها
و باتلقهـا اسـت كـه هميـن امروز هـم ادامـه دارد ،اگـر موضوع را در چشـم انداز ادوار باسـتاني بنگريـم ،مسـئله خيلي پـر
درياچه رضائيه فعلي آن درياچه چيچست سابق نيست بلكه از وسعت آن كاسته شده است در آن موقع اطراف اين
درياچه پوشيده از جنگل بوده و تا تبريز و مراغه و قسمت زيادي از سلدوز (سولودوز) كشيده ميشده است.
اگر درياچه تا تبريز و مراغه گسترش داشته بي ترديد بايد همه جاي سولودوز (منهاي دشت ماهور) را احاطه كرده
باشـد و تـا دره «دوآب» و كوه «سـلطان يعقوب» و كوه «قلعـه ماران» رسـيده باشـد زيرا ارتفاع هيـچ نقطهاي از جلگـه
26
سـولودوز بهاندازه ارتفاع تـبريز از سـطح درياچـه نيسـت .شيـب «آجـي چاي» و «ليلن چاي» و سـرعت آب آنهـا خيلي
زيادتر از «گدار چاي» است پس اگر منظور از «قسمت عمده سولودوز» همه جلگه ،منهاي دشت ماهور باشد صحيح
و در چشــم انداز محدود ،هنوز كســاني كــه باتلقهــا و نيزارهــا را (و بــه اصــطلح تركــي ،شام و جبــل را) در جايگاه
روسـتاي دولت آباد (امروز بخشـي از شهـر محمديار اسـت) و نظام آباد و همچنيـن در لب خانههاي روسـتاهاي عطـا الله،
محمديار و حتـي راهدهنـه ،و باتلقهاي فريبكار «شفيـع قلعـه» ــ نزديـك تازه قلعـه ــ كـه ارابـه كـل (گاو ميـش) كـش را بـا
پوشته عظيم كولش ،و همراه كلها ،در خود فرو برده ،به ياد دارند.
در سـال 1337در جايگاه خيابان امام (ره) و بلوار كمربندي نقده ،آبهاي زينهاي از زميـن جوشيده و جاري
ميشدنـد .در چمنهاي شرقـي راهدهنـه ژرفـي آب چاههاي خرمـن در فصـل تابسـتان بيـش از يـك متـر از سـطح زميـن
پائين تر نبود و هنوز هم در زير زمينهاي ساختمانهاي نقده كه 70سانت عمق داشته باشند ،در موسم بهار غليان آب به
چشم ميخورد.
بركـه شيطان آباد و نيزار آن ،لجنزارهاي «دميرچـي» و «سـاخسي تپـه» ،گـبي «شريـف الديـن» ،و ...و بـه ويژه آثار و
رسـوبات طبقات الرض و سـاختمان خاك و مدارك تاريخـي ،عدم آبادي و غيـر مسـكون بودن منطقـه را در حوالي 2500
ده سـاله بودم يـك جفـت كـل (گاو ميـش نـر) بـه همراه چنـد راس از گاو و گاوميـش ديگـر را براي چرانيدن در چمنهاي
راهدهنـه بـه مـن سـپرده بودنـد ،كلـها بـه درون نيزارهـا رفتنـد و ناپديـد شدنـد از پيدا كردنشان عاجـز ماندم پـس از هفـت
شبانــه روز بــه ميــل خود از نيزار خارج شده و بــه طرف خانــه آمدنــد ،مرحوم حاج حيدر شريفــي نياي خاندان شريفــي
ميگفــت :مــا مردم قاراپاپاق كشاورز نبوديــم ،مردمــي دامدار و عشيرهاي دامپرور و كوچنده بوديــم ،از روزي كــه بــه
سولودوز آمديم به همان نسبتي كه ما با كشاورزي آشنا شده و به آن علقه پيدا ميكرديم به همان نسبت هم باتلقها و
نام سرزمين
منطقـه سـكونت قره پاپاق را «سـلدوز» گوينـد ،هيـچ سـندي از مصـادر ديوانـي ،درباري ،حكومتـي ،اسـتيفائي ،مالياتـي
و ...قبل از ورود قره پاپاق به منطقه مذكور ،در دست نيست تا نام احتمالي قبلي منطقه را مشخص كند و همينطور در
منابع مردمي.
اولين سندي كه نام سلدوز به عنوان اسم اين منطقه در آن آمده ،فرمان عباس ميرزا مبني بر واگذاري و تخصيص
محال سلدوز براي سكونت ايل قره پاپاق و نيز به عنوان سند تملك قريه «نقداي» يا «نوجه ده» ـ نقده كنوني ـ به نقي
خان سرتيپ ،رئيس قره پاپاق است ،اين فرمان در جمادي الثانيه سنه 1240صادر شده است يعني سه سال پس از
1
ورود قره پاپاق به آن محال.
.1ايـل قره پاپاق در جمادي الول سـال 1237وارد سـلدوز شده اسـت ،يعنـي درسـت سـه سـال و يكماه بعـد از آن ،سـند مزبور
صادر شده است.
27
گويـا مدت سـه سـال دوره آزمايـش بوده اسـت و قره پاپاق تنهـا بـا فرمان شفاهـي نايـب السـلطنه ،از سـلماس بـه
سـولودوز آمده و ميتوان گفـت تعييـن يـك ناحيـه براي اسـكان يـك ايـل نيازمنـد سـند كتـبي نبوده اسـت و از متـن فرمان
روشن ميشود كه سخن از تخصيص منطقه ،به عنوان سند روستا ،آمده است.
حكـم وال ــ آنكـه چون حسـن خدمـت و جان نثاري عاليجاه رشادت و جلدت همراه عمدة القبايـل ،نقـي خان بزچلو و
وقت كه محال سلدوز را براي نشيمن عموم ايلت و عشاير قاراپاپاق معين فرموديم شايسته اين بود كه دهكده معتبر و
م حل زراعـي منفـت خيـز براي عاليجاه مشار اليـه و اولد او در محال مزبور متشخـص فرمائيـم كه ايـن مرحمـت و عنايـت
نسل ً بعد نسل باقي و برقرار بماند لهذا قريه نوجه ده مشهور به «نقداي» را كه ملك زر خريد مخصوص سركار داشتيم
و عالي جناب قرشــي القاب فضايــل مآب مجتهــد مآب مجتهــد الزمان ميرزا احمــد را از جانــب ســني الجوانــب اشرف
المشافهة العلّيه وكيل فرموديم كه صيغه هبه معوضه به مبلغ يكصد دينار نقد و يك من گندم ،جاري نمايد و وثيقه معتبره
به مهر خود و تمامي فضلي دار السلطنه تبريز ،و چاكران مقرب معتمد سركار تسليم عاليجاه مشار اليه نمايد و قباله
ذيحـق ملك مزبور بـه عنوان ملكيـت مخصـوصه ،متعلق بـه او و اولد او باشـد علوه بر ايـن عاطفـت كريمانـه ،نقـد و جنـس
ماليت ديوان قريه مزبوره را به سيورغات او مقرر داشتيم كه تا ملك مزبور را از دست ندهد (در دست بدارد) كه نسلً
بعد نسل عمال و ضابطان و مباشرين ديوان ...امسال دولت قاهره قرار تعيين نقد و حبه به نامه حواله و اطلق ننمايند.
مقرر آنكه كتّاب حريت انتساب دفتر خانه مباركه وال شرح حكم مطاع را ثبت كنند و از شائبه تغيير و تبديل مثون دانند
لزم است در اينجا كمي از موضوع بحث خارج شده و راجع به اين سند كه بعدها نيز با آن سر و كار خواهيم داشت
1ـ در اصطلح اين سند و امثالش مراد از «سركار» كارپردازي امور مالي دربار است.
2ـ ميرزا احمد :وي و حاجي مل باقر سلماسي و صدر الدين محمد تبريزي ،سه مجتهد عصر عباس ميرزا بودند كه
6سال بعد يعني به 3ـ اين فرمان و سند در سال 1240صادر ميشود ولي آغاز معامله و شروع رسميت آن به
4ـ ملكيت نوجه ده به رئيس قره پاپاق منتقل نميشود ،بلكه تنها بهره برداري از آن و مداخل و عايدات آن با صيغه
هبــه معوضــه واگذار ميشود كـه در اصــطلح عصــر قاجاري بــه «اقطاع» و «تيول» معروف بود ،ميگويــد بـه «ملكيــت
ايشان مسلم داشتيم» نه «به ملكيت او منتقل داشتيم» كه در اصطلحات آن روز ،تفاوت اين دو جمله از نظر كاربرد
حقوقـي مشخـص اسـت و نيـز تصـريح ميدارد «مداخـل اربابـي قريـه مزبوره متعلق بـه او و اولد او» .ذكـر «اولد» و نيـز
تصــريح بــه «نســل» بعــد نســل «براي ســلب حــق فروش ،ميباشــد و بالخره صــراحتا ً بيان ميكنــد كــه ماليات را بر او
ميبخشد تا او مالكيت تيولي آنرا در دست داشته باشد و به معاوضه يا مبايعه از دست ندهد .و تصريح ميكند كه ملك
مذكور «به عنوان ملكيت مخصوصه» باقي ميماند و تنها منافع و مداخل آن به نقي خان منتقل ميشود.
28
5ــ فرسـودگي سـند در خواندن آن مشكلتـي ايجاد كرده اسـت (البتـه نسـخه كپـي ،كـه در دسـت ماسـت) لذا در جاي
و بـه هميـن دليـل 5سـال بعـد از آن نقـي خان بزچلو سـند را مجددا ً بـه دربار وليعهـد ميبرد و در بالي سـند و حاشيـه
سفيد آن ،سند ديگري به صورت يك تابلوي كوچك 1و زيبائي فرمان زير صادر ميشود:
مقرر آنكه نظر به خدمات و جان نثاريهاي عاليجاه نقي خان بزچلو از قرار اين رقم ده نوجه ده را به ملكيت مشار
اليه مرحمت فرموديم هر نوع تصرفي كه نمايد مختار است ،تحريرا ً في شهر رمضان المبارك سنه .1245
اين بار ملكيت ده را مرحمت ميكند ،نه مالكيت عايدات و مداخل اربابي آن را .اين فرمان كوچك و با عبارت كوتاه
زمانـي تحريـر يافتـه كـه درسـت در همان روزهـا (سـوم رمضان) خسـرو ميرزا از حضور امپراطوري روس (پـس از حـل
مسـئله قتـل گربايدف ،سـفير روس در تهران و بخشـش يـك كرور زر كـه روسـيه از ايران طلبكار بود بـه طور موفـق بـه
تبريز برگشته بود و سران عشاير از جمله نقي خان بزچلو به اين بهانه در تبريز جمع آمده بودند) بازگشته بود.
مشخـص اسـت كـه حالت اقطاعـي و تيولي بـه خاطـر ايـن بوده كـه رئيـس ايـل بيشتـر بـه محال سـلدوز پاي بنـد باشـد و
نتواند ملك را نقـد كرده و از آن منطقه به جاي ديگر برود .و اسـاسا ً چنيـن انديشهاي را از سر بيرون كند و اين موضوع
براي عباس ميرزا مهـم بوده ،همانطور كـه در اوايـل كتاب بحـث گرديـد ،كلمـه «سـلدوز» ــ بـا حرف اول و سـكون حرف
دوم و نيز با ضمه حرف سوم و سكون حرف چهارم و پنجم ـ با همين وزن و قافيه در فرهنگ مغول بطور رايج به كار
رفته است:
سلده ئوز :سولده ئوز :سلده سيما :سلده يا سولده صورت :و يا سولده و سلده هيبت.
3ـ سلدوز مخفف سلده ئوز :نام يكي از قبايل بزرگ مغول.
بخشـي از ايـن قـبيله بزرگ در زمان شيـخ ابراهيـم نياي شاه اسـماعيل صـفوي باعـث شدنـد كـه خانقاه مذكور بـه تشيـع
بگرايد و يكي از عوامل مؤثر گرايش خانقاه اردبيل به تشيع همينها هستند.
قوم سلدوز كه در عصر قره قويونلو و آق قويونلو در شرق اناطولي (تركيه) ميزيستند ،سخت به دنبال انتخاب يك
مرشـد طريقـت براي خود بودنـد ،اقطاب و مرشدهـا و خانقاههاي مختلف را مطالعـه و بررسـي ميكردنـد ،بـه اطلع شيـخ
ابراهيم رسيد كه سلدوزيان ميگويند اگر شيخ رسما ً شيعه بود ما ارادت او را ميپذيرفتيم ،شيخ نيز كه چندان فاصلهاي
بـا تشيـع نداشـت و از طرفـي جمعيـت زياد قوم سـلدوز را ميديـد كـه دهـها ايـل و عشايـر بزرگ بودنـد و خانقاه اردبيـل در
انديشـه تاسـيس حكومـت بود ،بـي درنـگ بـه قوم سـلدوز پيغام داد كـه مـن تشيـع را كامل پذيرفتـم .درويشهاي كشكول بـه
دسـت و عاشقهاي سـاز بـه سـينه از اردبيـل راهـي آناطولي شدنـد و سـلدوزيان را بـا عشـق و تعليمات خانقاه آشنـا كردنـد.
بديـن ترتيـب قوم سـلدوز در بـه قدرت رسـيدن صـفويه يكـي از عوامـل مهـم بـه شمار ميرونـد ،از قضـا از آغاز سـلطنت
صفويه تا سلطه آتاترك بر تركيه حدود چهار قرن و نيم ،به اصطلح كتك اين ارادت را خوردند ،شاه اسماعيل از سلطان
ســليم شكســت خورد و مناطــق ســلدوز نشيــن الي البــد ضميمــه خاك عثمانــي گرديــد .ســلطان ســليم هزاران نفــر از
عاشقهاي خانقاه اردبيـل در دسـت عاشقهاي سـلدوزيان در مدح مول علي (ع) و اولد او (ع) بلنـد اسـت ،عاشـق مينوازد
و ميخواند و شنونده «اشك عشق علي (ع) از ديدگان ميبارد ،اما چندان اثري از درويشها نمانده است.
آيـا لفـظ سـلدوز بـه عنوان نام منطقـه زيسـت قره پاپاق (شاخهاي از بزچلو) رابطهاي بـا لفـظ سـلدوز مغولي دارد؟
بعضيها جهت يافتن پاسخ مثبت به اين سئوال كتابها را گشته و يكي از سرداران هلكوخان را بدين نام يافتهاند ،آنگاه
دسـت بـه قلم برده و نگاشتهانـد كـه لبـد هلكوخان منطقـه سـلدوز را بـه سـردار مذكور براي دامپروري واگذار كرده و
منطقه بنام او موسوم گرديده است ،پس نام سلدوز از نام «سلدوز نويان» سردار مغول گرفته شده.
لكن به نظر ميرسد كار حضرت جن است كه مدركي به چنين ادعائي پيدا كند!! و همانطور كه گفته شد سولودوز
در زمان هلكوخان ،نه قابل سكونت بوده و نه قابل دامپروري ،چگونه ممكن است منطقهاي در سال ( 656يعني 756
سال قبل از اين و 581سال پيش از ورود قره پاپاق به سولدوز) محل دامپروري باشد ،ولي در طول 581سال نام آن
آنچه به نظر ميرسد منشأ اين واژه مركب ،سه چيز است:
1ـ ايل قره پاپاق هنگام ورود به منطقه ،آن را پر آب و علف يافتند نام «سولودوز» ـ سرزمين هموار پر آب ـ بدان
نهادند.
2ـ تلفظ «سولودوز» از نظر محاورهاي قهرا ً محكوم به تخفيف است ،به طوري كه هيچ ترك زباني خودش را براي
اداي صـحيح لفـظ «سـولودوز» تحـت فشار قرار نميدهـد و هـر كسـي كـه بـه زبان تركـي آشنـا باشـد ،ايـن حقيقـت را درك
ميكند .و صورت مخفف قهري «سولودوز» لفظ «سلدوز» است كه با لفظ مغولي آن تنها در ضمه حرف لم ،متفاوت
است.
3ــ رؤســاي ايلت ايران ،دربار مركزي ،دربار وليعهــد در تــبريز و نيــز مردمان عشايــر ايران بــا لفــظ مغولي ســلدوز
آشنائي كامـل داشتنـد و ايـن لفـظ برايشان كامل ً شناختـه شده و در ميانشان رايـج بود ،ايـن آشنائي موجـب سـكون ضمـه
لم شده و كسـي در ايـن صـدد نبوده و شايـد حال و حوصـله ايـن را نداشتـه كـه ايـل فلن بـه فلن دليـل ،فلن كلمـه را از
خود قره پاپاق نيـز بـا لفـظ سـلدوز آشنائي داشـت و بـه هنگام عبور از خاك تركيـه ميهمانان عبوري سـلدوزيان بودنـد و
ايرج افشار سـيستاني در كتاب «ايـل هـا ،چادر نشينان و طوايـف عشايري ايران «كلمـه سـلدوز را از ريشـه «سـللي
دوز» يعني سرزمين هموار پر از سيل ،مشتق ميداند ،لكن مدركي ارائه نميدهد.
قبـل از ورود قره پاپاق منطقـه مزبور هيـچ نامـي نداشـت ،همـه آن محال بـه نام تنهـا روسـتاي موجود ،يعنـي «نقداي»
ايلي كـه شاخهاي از بزچلو بود بـا تغييـر رسـمي نام بـا نام جديـد قره پاپاق كـه ايـن نام جديـد را در شرق تركيـه از قوم
سـلدوز دريافـت كرده بود ،از آواجيـق و مركـز فرماندهـي عباس ميرزا بـه سـمت سـلماس و اروميـه حركـت كرد ،جمعيـت
8كاروان مجزا كه نشان دهنده 8تيره 25000نفري (كوچـك و بزرگ) همراه شتران و بار و بنه ،سـواره و پياده در
30
نژادي يـك ايـل واحـد بود بـه سـبك حركـت عشايـر در پيمودن فاصـله ييلق و قشلق (نـه بـه سـبك نظامـي) پيـش ميرفتنـد،
طبعا ً از آواجيـق تا سـلماس در چند جـا «اطراق اسـتراحتي» كردهانـد ،لكـن در كنار غربـي شهر سـلماس ،اطراق طولني
(گويا به مدت 15تا 20روز) داشتهاند ،در اين اطراق مقر رئيس ايل (نقي خان بزچلو) روستاي «سوره» بوده است.
حضور ايـل هشـت عشيرهاي قره پاپاق ،مزاحمتـها و مشكلتـي براي سـاكنين آن ناحيـه فراهـم ميآورد ،ناحيهاي كـه هيـچ
تناسـبي بـا حضور ايلي و عشايري نداشتـه اسـت ،روسـتاهاي همجوار و زمينهـا عموما ً زراعـي و سـاكنان آنهـا مردمانـي
سكونت يافته و به اصطلح «تخته قاپو» شده بودهاند و به هيچوجه قادر به تحمل حضور يك ايل صد در صد كوچنده و
سياه چادري ،نبودهاند .مردم آن ديار مجبور ميشوند به عباس ميرزا شكايت برده و تسريع حركت قاراپاپاق را خواستار
شونـد .ميگوينـد :علت درنـگ قاراپاپاق در حومـه سـلماس اختلف نظري بوده كـه ميان سـران ايـل بـا كارگزاران نايـب
السلطنه وجود داشت ،سران ايل در انتظار فرستادگان خود به سلدوز بودند تا آنان را از مسائل زير آگاه سازند:
1ــ آن تعداد از خانوادهـها كه به عنوان نوكران افشارهاي اروميـه كه در چنـد روسـتاي موجود در سـلدوز به دامپروري
2ـ تعدادي از سر چوپانهاي عشيره مقدم مراغه ،كه هزاران راس دام مقدمي را در اطراف و خلل نيزارستانها به
3ــ كردهاي مماش (ماماش) كـه از آن سـوي كوههاي جنوبـي سـلدوز بـه دامنـه شرقـي آمده و چنـد روسـتا براي خود
ساختهاند (با يزيد آباد ،علي آباد و محمد شاه عليا) را تخليه كردهاند؟
سـران ايـل هـر سـه مورد فوق را از كارگزاران عباس ميرزا ميخواسـتند ،تـا منطقـه كامل ً و بدون مانـع در اختيارشان
باشد ،كارگزاران مسئله را با مماطله ميگذارنيدند از آواجيق دستور كتبي 1حركت قاراپاپاق از سلماس صادر ميشود و
آنان بدون اينكه فرستاده هايشان باز گردند و خبرهاي لزم را به آنها بدهند ،مجبور به حركت ميشوند.
حكومـت ميتوانسـت مسـير حركـت ايـل را نـه از طريـق جلگههاي خوي ،سـلماس و اروميـه ،بلكـه از پهلوي ارتفاعات
مرزي ،تعيين كند ،اما براي اينكه اين قوم جديد به محض رسيدن به اين نواحي با عشاير ديگر از قبيل ،شكاك ،هركي،
ايــل از فاصــله اروميــه و درياچــه نيــز گذشــت و آخريــن اطراق را در فاصــله روســتاي «جبــل» و «َر َ
شكان» و دامنــه
در حركــت بعدي ،محال دول را طــي كرده و از طريــق روســتاهاي امروزي «جلبر» و «خان طاوس» ـ ـ در كنار كوه
خان طاوس ،كـه هنگام بحـث از حدود سـلدوز شرح داده شـد ــ از ارتفاعات خان طاوس عبور كرده و بـه دشـت ماهور
آنان ميخواسـتند از همان مسـيري كـه امروز جاده اروميـه ،نقده (اروميـه ،محمـد يار) اسـت وارد منطقـه شونـد ،امـا
بلدچيان كه قبل ً براي شناسائي منطقه رفته بودند ،گزارش ميدهند كه در اين بخش (شيرين بلغ ،حيدر آباد ،يادگارلو ،و
تازه كند ديم) در روزهاي تابستان آب شيرين قابل شرب براي 25000انسان احتمال ً كافي نباشد .تعداد چشمه ها 2كم
و آبهاي ديگـر نيـز كـه در بخشهاي پسـت اسـت ،حالت شبـه گنديده دارنـد ،امـا در دشـت ماهور چشمهـها فراوان 3اسـت و
انتهاي غربي آن نيز به آب جاري رودخانه متصل است و براي تمامي ايل پذيرش كافي دارد.
.1قبل ً متن ناخواناي فرمان نوشته شد.
.2در شيرين بلغ ،حيدر آباد ،تا انتهاي كوه قره داغ.
.3امروز چشمههاي دشت ماهور ،از چند عدد تجاوز نميكند.
31
مطابق بعضي از نقلها ،از هشت عشيره ،تنها عشيره «سارال» از اين مسير وارد ميشود .به محض ورود قاراپاپاق
از مسـير خان طاوس بـه دشـت ماهور ،غوغـا برمـي خيزد ،ايلي كـه بزرگتريـن نعمـت براي او مرتـع سـبز و پـر علف اسـت،
اينـك بهشـت و آمال و آروزهايـش را در پيـش رو و زيـر پـا مشاهده ميكنـد ،بلندي علوفهـها بـه زيـر شكـم گاوهـا و اسـبها
ميرسـد ،هـر عشيرهاي در قسـمتي از دشـت چادرهاي سياه را علم ميكند ،مقا بل هـر چادري از چهار قلوه سنگ ،اجاق
دشت ماهور از پانزده سال پيش ،روي دام به خود نديده و همچنان بكر مانده است ،پيشتر ييلق افشارها بود كه از
آن ســوي خان طاوس دامهاي بــي شمارشان را بدانجــا ميآوردنــد ،از روزي كــه «ميــر رواندوز» همراه عشيره خود
(رواندوز عراق كـه آن روز بخشـي از كشور عثمانـي بود) حمله كرده و آلچيـق و چادرهـا و دامهاي افشاريان را غارت
كرده بود ،هنوز افشارهـا نميتوانسـتند بـه آنجـا بياينـد ،تنهـا بخشـي از دامهاي درشـت جثـه (گاو و گاوميـش) را توسـط
نوكران خود بـه صـورت موقـت بـه خلل نيزارهاي جلگـه ميفرسـتادند ،نوكرهـا در تپههاي ميانـي جلگـه ،در آلونكهـا زندگـي
ميكردنـد و دامهـا در فواصـل نيزارهـا ،ميزيسـتند هيـچ نيروي مهاجمـي رغبتـي براي بيرون آوردن آنهـا نشان نميداد ،زيرا
مشكلت و زحمات خارج كردن آن بر نفعش ميچربيد و در مواردي اساسا ً غير ممكن بود.
ايـل مدتـي بطور مجموع در دشـت ماهور ماندگار بود تـا رؤسـاي ايـل ،هـم دشـت ماهور و هـم سـاير قسـمتهاي قابـل
سكونت را كه در جوار كوههاي جنوبي و شمال شرقي بودند ،تقسيم نمايند و هر عشيره به جاي معين خود نقل مكان
كند.
علوه بر دشــت ماهور ،بخشـي از جلگــه كـه قبل ً بنام «ســاري تورپاخ» شرح داده شـد ،قبــل از ورود قاراپاپاق قابـل
سـكونت گشتـه بود و چنديـن روسـتا نيـز در آن بخـش واقـع بوده اسـت و دو روسـتا در ادامـه كوههاي جنوبـي در انتهاي
شرقي ساري تورپاخ به نامهاي خليفان و محمد شاه عليا قرار داشت ،كه تمامي روستاهاي فوق در حمله رواندوزيان به
ويرانـه و مخروبـه غيـر مسـكون مبدل شده بودنـد .و روسـتاي علي آباد و خليفان و گلوان را پـس از فرار افشارهـا ،كردهـا
از غرب به شرق :علي آباد ،آلگؤز (آلگؤز علياي امروزي) بچنلو ،نقداي (نوجه ده) آق قلعه ،ورمه زيار ،گلوان ،جرت
آباد ،محمد شاه ،خلفه لو ،بهراملو ،و شايد يكي دو روستاي ديگر.
از ايـن ميان تنهــا خليفـه لو و بهراملو (نزديـك ممينـد كنونـي) متعلق بـه مقدّمهاي مراغـه بود و تقريبا ً مركـز اداره و
نظارت آنان در امور ييلق بوده و به طور متوسط حدود يك سوم جلگه از جهت شرق در اختيار آنان بوده است.
بقيه روستاهاي مذكور ـ جز نقداي ،كه يك روستاي دائمي و مسكون رسمي بوده ـ اقامتگاههاي كوچك و غير رسمي
و فراز تپه مانندهاي زيادي در خلل نيزارهاي جلگه ،مسكن نوكران دام پرور ،به طور فصلي بوده است بدين ترتيب
قريب به اتفاق روستاهائي كه امروز در سلدوز هستند در آن ايام داراي نام و نشان مشخص بودهاند ،چرا كه در بخش
سـاري تورپاخ ،بـا اينكـه روسـتاها بصـورت رسـمي وجود نداشتهانـد ،امـا زمينهـا بـه طور بخـش :بخـش بـه عنوان ييلق و
چراگاه توسط افشارها نام گذاري شده بودند .و همين طور تپههاي خلل نيزارهاي جلگه ،زيرا در اين طبيعت هر كجا كه
پاي بشر رسيده است ،دائمي يا موقت ،موسي يا هميشگي ،بي درنگ نام گذاري شده است.
32
البته آن روز بعضي از روستاهاي قره تورپاخ ،حتي به صورت تپة ميان نيزار ،نيز وجود نداشتند ،مانند :قره قصاب،
تازه كند جبل ،دولت آباد ،دورگه ،داش دورگه ،باراني عجم ،باراني كرد و...
نقداي كه ملك زر خريد دربار بود ،بدين معني نيست كه براستي يك ملك معتني به (به قول سندي كه در صفحات
پيـش آمده ،قريـه منفعـت خيـز) براي دربار بوده و دربار بـه دليـل درآمـد آن ،اقدام بـه خريـد آن از افشارهـا كرده اسـت،
علت خريـد مطابـق سـياست عمومـي قاجار بود كـه لزم ميدانسـتند در هـر منطقهاي ملكـي بـه عنوان «مخصـوصه» و
«خالصه» داشته باشند .و اين خريد در زمان عباس ميرزا ،آنهم پس از آنكه وي مقيم تبريز شده ،انجام يافته است،
يعني در آن زمان كه منطقه سلدوز ،آينده خود را از نظر اينكه رو به قابل سكونت بودن ميگذارد ،نشان ميداده است.
كه حكومت به طور ناشكيب ملكي را در آنجا نه به زور ،بل با معامله رسمي تملك ميكند ،تا جاي پاي محكمي داشته
باشد.
سران ايل در قسمت جلگه و دشت ماهور به توافق ميرسند .ليكن آنان يكطرف مسئله هستند ،روستاهاي اصلي
از آن زر خريد دولت ،و باقي جاها نيز به اصطلح از اموال عمومي دولت به حساب ميآيد ،ميبايست نماينده دولت در
تقسيم منطقه به هشت عشيره قاراپاپاق ،حضور داشته باشد و از آن طرف مشكل بزرگي وجود داشت ،و آن مالكيت
افشارهـا بود كـه قطعـه زمينهائي را در سـاري تورپاخ اصـلح كرده و بشكـل زميـن زراعتـي در آورده بودنـد .و حتـي در
تپههاي مياني قره تورپاخ نيز هر جا كه طبيعت زمين و باتلقها اجازه داده بود ،به چنين اقدامي دست زده بودند ،و اينك
همانطور كـه گفتـه شـد ،بالخره هـر قسـمت از جلگـه كـه بـا علئم جغرافـي طـبيعي مشخـص ميـشد ،داراي نامـي بود،
قرار بر ايـن شـد كـه زمينهاي زراعتـي (يـا شبـه زراعتـي) افشارهـا در تمامـي منطقـه محفوظ بمانـد و در آينده بـه تناسـب
زمينهائي كـه قره پاپاقـها احياء و آباد ميكننـد در «تناسـب دانـگ» قرار گيرد ،بـه عنوان مثال :اگـر شخصـي از افشار يـا
يكي از خانوادههاي افشاري 10طناب زمين در قسمتي از منطقه داشته باشد ،پس از آنكه مهاجرين جديد باقي زمينها
را احياء كردنـد و زمينهاي روسـتا را بـه 60طناب رسـاندند در ايـن صـورت يـك دانـگ از روسـتاي مذكور از آن شخـص
افشارهـا بـا ايـن قرار چشـم از حضور در سـلدوز بسـتند و ديگـر نـه دائم و نـه موقـت ،هيـچ نوع سـكونتي در سـلدوز
نداشتنـد ،فقـط از درآمـد زمنيهاي خودشان سـالنه بهره اربابـي ميگرفتنـد ،بـه طوري كـه در سـند و فرمان عباس ميرزا
مشاهده كرديم كه منافع اربابي نقداي به نقي خان بوزچلو بخشوده و تمليك ميشود .و پس از چند سال اصل روستا به
پس از حل مشكل با افشارها ،نوبت دولت بود كه نحوه قرارداد را با عشيرههاي ايل در مورد زمينها طبق قوانين و
رسـوم آن روز ،روشـن نمايـد ،سـران ايـل منتظـر نماينده دولت نشدنـد و خودشان منطقـه را ميان خود تقسـيم كردنـد ،تـا
اينكه در سال 1240ميرزا ابراهيم عرب از تهران براي تنظيم مقررات «تيول» به سلدوز اعزام ميشود.
33
از اينجـا معلوم ميشود كـه دربار عباس ميرزا بـا اينكـه در همـه امور اختيارات تام داشتـه ،در مورد اموال عمومـي و
باصطلح بيت المال ،تنها اختيار واگذاري داشته و تنظيم قراردادهاي اموال عمومي در انحصار ديوان مركزي تهران بوده
است.
ميرزا ابراهيم وقتي به سلدوز ميرسد ،مشاهده ميكند كه زميني وجود ندارد ،تا او تقسيم نمايد زيرا زمينهاي شبه
دايـر ،از آن افشارهاسـت و نقداي نيـز در همان روزهـا بـه نقـي خان بـه عنوان ملك شخصـي عباس ميرزا ،تمليـك مداخـل،
شده ،بقيه جاها صرفا ً عنوان مرتع را دارند كه در هيچ جاي ايران ،عشاير در قبال مرتع قراردادي با دولت نميبندند ،تنها
ميرزا ابراهيـم شروع ميكنـد در كوهپايهـها و خلل نيزارهـا ،تكـه زمينهائي را كـه قابـل احياء و تبديـل بـه زميـن زراعتـي
بودند مساحي ميكند و به كمك چند نفري كه همراه آورده بود ،بالخره حدود يكصد روستا دست و پا و تهيه كرده و به
حســاب مردم بيچاره قره پاپاق ميگذارد ،يكصــد روســتا اعــم از زمينهاي افشارهــا و مقدمــها و (بــه قول قره پاپاق)
«بَوَـند»ها .1بدينترتيـب منطقـه غيـر مسـكون سـلدوز عنوان «تومان» را قانونا ً پيدا ميكنـد و هنوز مسـاحان عرق جـبين را
تومان در اصـطلح لشكري يعنـي سـپاه ده هزار نفري و در اصـطلح كشوري منطقهاي را كـه داراي صـد آبادي باشـد،
گويند.
ايــن عمــل ميرزا ابراهيــم چيزي نبود كــه ســران قره پاپاق از آن غافــل باشنــد ولي آنان نيــز ميدانســتند كــه دولت
نميخواهد به اين زودي قره پاپاق را در آن محال صاحب ملك مستند نمايد ،همانطور كه رفتارشان در اعطاي نقداي به
رئيـس ايل دقيقا ً و مشخصا ً اين سـياست دولت را نشان ميدهد ،سند در سـال 40نوشته ميشود ليكن آغاز معامله و
شروع بهره برداري نقي خان به سال 46معوق ميگردد و در سال 45يعني زودتر از موعد تمليك مداخل اربابي ،اصل
ملك به او منتقل ميگردد ،اينها نشان دهنده برخورد تدريجي دولت با آن مردم است.
بنا بر شرح فوق منطقه سلدوز غير از تكه زمينهاي افشارها و روستاي نقداي كل ً به عنوان «تيول» به مردم واگذار
شده در ميان قره پاپاق فقط يك نفر «مالك» بود ،و آن نيز نقي خان بود هيچ فرد ديگري مالكيتـي نداشت ،در سـالهاي
بعـد ،خانهـا كـه سـران ايـل بودنـد تكـه زمينهاي افشار را بـه مرور زمان خريداري كردنـد .خواه در سـاري تورپاخ و خواه در
قره تورپاخ و ميان نيزارستان هـا .بدين منوال هسته مالكيـت ارضـي در ميان قره پاپاق بسـته شـد و اين پديده سخت در
پيشرفـت و فعاليتهاي اقتصـادي موثـر بود ،زيرا وقتـي قره پاپاقهـا بتدريـج مالك ،ميشدنـد وابسـتگيشان بـه منطقـه بيشتـر
ميـشد و آن روحيـه كوچنده و سـيار كـه يـك نوع حالت موقتـي بـه آنهـا ميداد ،بـا گذشـت زمان از بيـن ميرفـت و آنان را
بيـش از پيـش بـه يـك مردم اسـكان يافتـه و «تختـه قاپـو» تبديـل ميكرد .نقـي خان بزچلو در آواجيـق آمار خانوادههاي
قره پاپاق تحت رياست خود را 2200خانوار به عباس ميرزا داده بود كه 2100خانوار آن به سلدوز آمدند.
امـا ميرزا ابراهيـم نگاهـي بـه آمار زمينهـا ميكنـد ،ناچار بـا هـر طرح و برنامـه و بهانهاي مردم قره پاپاق را دو هزار
خانوار برآورد ميكنــد تــا بــه همــه زميــن برســد ،امــا ايــن طرح او بــا مقاومــت ســران ايــل روبرو ميگردد ،زيرا آنان
نميخواسـتند تعداد جميعتشان كـم قلمداد شود ،ميرزا راه ديگري انتخاب كرده و محور قرار داد را از «واحـد» خانواده
بـه «واحـد» رزمنده مبدل ميكنـد كـه زمينهـا را بـه نام رزمندهـها تقسـيم نمايـد و قرار داد را بر ايـن اسـاس بنويسـد .او در
.1بوند :زمين بكر و غير زراعتي كه قابل تبديل به زمين زراعتي است ،البته بعضي از اين بوندها را خود قره پاپاق در طول سه
سال احياء و داير كرده بودند.
34
ايـن مورد موفـق گرديـد ،مقرر شـد قره پاپاق بهنگام لزوم 400سـوار مطابـق فرمان دولت هـر جـا كـه لزم شود اعزام
نمايد ،زمينها نيز بر اين اساس ،براي هر رزمنده 4طناب تقسيم و تعيين گرديد .هر طناب 4444متر مربع است ،قدري
قره پاپاق هشـت عشيره بود ،هـر عشيره براي سـواران خود يـك فرمانده و دو ياور (يـا سـلطان) داشـت كـه مجموعاً
زيـر نظـر فرمانده كـل يعنـي رئيـس ايـل بودنـد ،بديـن ترتيـب 24نفـر صـاحب منصـب يـا افسـر داشتنـد كـه بـه هـر كدام 12
طناب زمين داده شد ،يعني مجموع زمينهاي خالصه به 1888طناب معادل 839هكتار و 2720متر بالغ گرديد.
بدين قرار مجموع ايل 2100خانواري ،آنهم خانوارهائي كه نوهها و نبيره ها در كنار پدربزرگ طبق فرهنگ آن ايام با
هم زندگي ميكردند .يعني هر خانواده ،حداقل 12نفر بود( .جمعيت 25200نفر) مالك تيول 839هكتار زمين زراعي
شدنـد .البتـه ميرزا ابراهيـم اكثـر ايـن زمينهـا را در پهلوي كوهـها (كوه پايـه هـا) جمـع و جور كرده بود ،كـه بـه نوعـي قابـل
روي هم رفته به هر خانواده كمتر از يك هكتار زمين آبي رسيد آنهم زميني كه تنها نام زراعي داشت.
البته براي آن مردم در آن روز ارزش مرتعها و حتي نيزارها چندان تفاوتي با زمينهاي زراعي نداشت.
سرانجام تيول:
پس از چندين سال و گويا در زمان وليت عهدي مظفر الدين شاه ،مجددا ً زمينهاي تيولي مساحي ميگردد ،مشخص
ميشود كـه مردان ايـل بـه حدي زميـن احياء كردهانـد كـه مسـاحت زمينهاي زراعـي خيلي بيشتـر شده اسـت ،مجددا ً بر
اساس مقررات جديدي زمينها تقسيم ميشود .سهم افسران به 24طناب و سهم هر سوار به 6طناب افزايش مييابد
و 600رزمنده پياده نيز تحت پوشش قرارداد ميروند كه به هر كدام دو طناب زمين ميرسد .اين نيروي پياده موظف
ميشود در صـورت نياز دولت از طرف شمال تـا سـلماس و از طرف جنوب تـا مياندوآب برود بـه طوري كـه مسـئوليت
در اين مساحي مجموع خالصه جات دولتي به 4104طناب معادل 1823هكتار و 8176متر ،ميرسد ،به موازات
افزايـش زمينهاي خالصـه ،زمينهاي خريداري شده از افشارهـا نيـز توسـط صـاحبانشان بر عرض و طول شان ،بـا عمـل
احياء افزوده شده بود ،به طوري كه هر مالك حدود دو برابر سند خريد خود زمين در دست داشت ،عمال دولت در اين
مساحي مجدد ،رسما ً تجا هل كردند و نسبت به آنها سخن نگفتند ،يعني عمل ً مالكيت آنان را بر زمينهاي افزون از سند
ايـن رونـد افزايـش بوسـيله احياء ،هـم در املك خالصـه و هـم در املك شخصـي ادامـه داشـت تـا در زمان رضاه شاه
هنگام تاسيس آرتش كلسيك ،قره پاپاق نيز بسان هر ايل و عشيره ايراني از تعهد نظامي گري آزاد شد ،در اين هنگام
رهـبران و بـه اصـطلح ،فرماندهان رسـمي ،چهارصـد سـوار و 600پياده بـه دو گروه تقسـيم ميشونـد ،آنانكـه علوه بر
زمينهاي تيول خودشان نيـز شخصـا ً ملك خريداري از افشارهـا داشتنـد و آنانكـه تنهـا زميـن تيول داشتنـد ،طـبيعت مسـئله
ايجاب ميكرد كـه گروه اول زمينهاي تيول را هـم ضميمـه زمينهاي شخصـي خود بنماينـد ،از گروه دوم آنانكـه در فراز و
نشيب روزگار و پس از چند نسل توانسته بودند قدرت خود را حفظ كنند ،زمينهاي تيول را از كف ندادند (مانند تعدادي
از سران چاخرلو و شمس الدينلو و يكي دو نفر ديگر) .ولي زمينهائي كه در مالكيت رزمنده ساده بود ،در اختيار سران
35
قرار گرفـت .قابـل ذكـر اسـت كـه پيـش از آن نيـز بـه نوعـي نظارت اداري زمينـها بـا سـران ايـل بوده و آنان ميتوانسـتند
آن تعداد از سراني كه نه زمين شخصي داشتند و نه اقتدار خانوادگيشان پا برجا بود ،سعي كردند زمينهاي سربازان
تحـت رياسـت خود را بدسـت گيرنـد ،ولي موفـق نشدنـد و ايـن قسـمت از زمينهـا نيـز بـه سـران مذكور در بال رسـيد و
الف :در يادداشـت 43صـفحهاي كـه گويـا از مرحوم نقـي خان بزچلو (از نـبيرههاي نقـي خان بزچلو ،رئيـس ايـل
قره پاپاق بـه هنگام ورود بـه سـلدوز كـه بـه نام نياي خود موسـوم بود) ميباشـد ،كلياتـي از تاريـخ قره پاپاق آمده كـه چنـد
1ــ ايشان تاريـخ ورود قره پاپاق بـه سـلدوز را سـال 1245نوشتهانـد در حالي كـه تاريـخ صـدور فرمان نايـب السـلطنه
1245اصـل مبنـي بر واگذاري نقداي بـه نقـي خان بزچلو رئيـس ايـل 1240 ،اسـت كـه در مرحله دوم مجددا ً در سـال
مالكيـت روسـتاي مذكور صـادر ميشود و در پشـت جلد چنديـن قرآن كـه طبـق رسـوم قديمـي ،تاريخهاي مهـم را ثبـت
2ــ ميدانيـم كـه سـال 1240پـس از معاهده گلسـتان و قبـل از معاهده تركمـن چاي بوده اسـت در حالي كـه در ياد
داشتهاي ايشان حركت ايل قره پاپاق از ايروان ،پس از معاهده تركمن چاي آمده.
3ـــ اســاسا ً قره پاپاق در جنگهاي دوره دوم روس و ايران شركــت نكرده اســت ،زيرا مامور مراقبــت از مرزهاي
عثماني (عراق كنوني) بودند ،چرا كه ايران پس از معاهده گلستان نيآسوده و سخت با عثمانيان درگير جنگ شده است.
و اين جنگها تا دوره دوم جنگ روس و ايران ادامه داشت و در طول دو سال جنگ دوره دوم نيز ايران از ناحيه عثمانيها
4ــ مطابـق يادداشتهاي نقـي خان مذكور ،خروج قره پاپاق از ناحيـه ايروان تـا ورودشان بـه سـلدوز ،چنديـن سـال طول
كشيده است ،قبل ً در فصل «قره پاپاق در آواجيق» علت اين «اشتباه» در يادداشتهاي مذكور ،بيان گرديد.
5ــ فقـط مرحله اول مسـاحي در آن يادداشتـها ذكـر شده و ارقام مرحله دوم مسـاحي ثبـت و ذكـر نشده و نامـي از
نظر به اهميت يادداشتهاي وي آوردن اين موارد نقد را لزم دانستم ،زيرا او مردي بود باسواد و مطلع ،به طوري كه
بقيـه مطالب وي كامل ً صـحيح و مفيـد اسـت ولي در مواردي خالي از تعصـب نيسـت و اشكال سـه گانـه مذكور فوق و نيـز
اشكال مورد چهارم آنقدر به نظرم عجيب ميآيد كه در انتسـاب اين چهار مورد به ايشان دچار ترديد شدم ،هر چنـد كه
ب :ويليام ايگلتون در كتاب «جمهوري 1946كردستان» سخنان پراكنده و مخدوشي را درباره قاراپاپاق گفته است،
گذشتـه از اينكـه جمعيـت قره پاپاق را هنگام ورود بـه سـلدوز 15000نفـر نوشتـه ،تاريـخ آمدن آنان را پـس از معاهده
منشأ اين اشتباه جمله معروف در دهان مردم است كه «قره پاپاق توسط نايب السلطنه پس از جنگ ايران و روس
آورده شده» ميباشد و كمتر توجه كردهاند كه مراد از «پس از جنگ روس و ايران» دوره اول ميباشد نه دوره دوم.
36
وي ميگويد :روسيه شوروي به آنان اجازه داد كه وارد ايران شوند و در آنجا ماندگار گردند ،پانزده هزار قرهپاپاق به
چند دسته تقسيم شدند .رهبري دسته بزرگتر را «امير فلح» و برادر زنش «غلمرضا خسروي» به عهده داشتند.
نقـد :سـخن از آمدن از روسـيه اسـت يـا از اميـر فلح كـه چنـد سـال پيـش وفات كرده؟؟ و يـا سـخن از روسـيه تزاري
ج :جالبتر اينكه در يادداشتهائي كه توسط آقاي علي خلخالي و عيسي يگانه «مشتركا» كه به زبان تركي نوشته شده
است ،آمده:
1225هجري در بهار سـال 1224هجري قمري ،ايـل قاراپاپاق يـا ايـل بزچلو بـه آذربايجان غربـي آمدنـد و در سـال
البتـه بـا تقديـر از زحمات آقاي خلخالي و ديگران .همگـي گمان ميكننـد كـه قره پاپاق اصـل و مجموع همـه ايـل بزچلو
د :در ايـن اواخـر يكـي از فرمانداران نقده تحقيقاتـي در مورد قره پاپاق انجام داده و بـه وزارت كشور نيـز فرسـتاده
اسـت ،كـه قره پاپاق را قوم مغولي معرفـي كرده و گويـا ايـن اشتباه وي از لفـظ «سـلدوز» ناشـي شده اسـت ،مـا در
بخشهاي گذشته در مورد كلمه «سلدوز» بحث كرديم و حقيقت مسئله را روشن نموديم.
در تاريــخ ايران ايــل بزرگ بزچلو را از زمان هجوم افاغنــه بــه ايران و اشغال اصــفهان ،يــك ايــل شيعــه مذهــب
ميشناسـند .امـا جاي تعجـب اسـت كـه در بيشتـر منابـع مربوط بـه ايلت و عشايـر ايران يعنـي در هـر جـا كـه نام قاراپاپاق
آمده (كـه البتـه در منابـع خيلي كـم اشاره شده اسـت) بدنـه مردم قره پاپاق را سـني مذهـب و تنهـا رؤسـايشان را شيعـه
مذهب نوشتهاند و براستي معناي ادعائي (مثال) يك بام و دو هوا در اين موضوع مصداق پيدا كرده است.
دليـل ايـن اشتباه بزرگ ايـن اسـت كـه معمول ً ايـن گونـه افراد نوشتـه هايشان را بر اسـاس «مطالعـه كتابخانـه اي»
مينويسند ،نه تحقيقات .مثل ً آقاي ايرج افشار سـيستاني در كتاب «ايلهـا ،چادر نشينان و طوايف عشايري ايران» همين
مطلب را تكرار كرده است ،اين اشتباه بزرگ نيز منشأ معيني دارد ،براي توضيح آن بايد به بيان عشيرههاي هشت گانه
ايل قره پاپاق بپردازيم .كه گفتهاند« ،گر نباشد چيزكي ،مردم نگويند چيزها».
عشيرههاي ايل قره پاپاق ،عبارتند از 1 :ـ تركاون (رئيس ايل به هنگام ورود به سلدوز ،از همين تيره است) 2ـ جان
احمدلو 3ـ چاخرلو 4ـ اولشلو 5ـ سارال 6ـ عربلو 7ـ شمس الدينلو 8ـ قّزاق.
طايفـه قزاق در اصـل از ايـل بزچلو نبود .و بـه يكـي از ايلهاي قزاقسـتان كـه در شمال شرقـي درياي خزر ميزيسـتند
مربوط هستند ،اينان در رد و بدل ها و تغيير و تبديل ها و كوچهاي جبري و اختياري ،خصوصا ً در جنگهاي ايران و روس به
دليلي كـه براي مـا مجهول اسـت در منطقـه ايروان قرار ميگيرنـد و چون تعداد جمعيتشان در حـد يـك ايـل نبود و نيروي
نظامـي مسـتقلي را نميتوانسـتند تشكيـل بدهنـد ،مطابـق قاعده عصـر (در تشكيلت نظامـي و سـازمانهاي ايـل و تعييـن
مسئوليتهاي اداري و اجتماعي هر طايفه كوچك را به يك طايفه بزرگ ضميمه ميكردند) اين طايفه كوچك قزاق را در
ايراوان به قره پاپاق الحاق كردند ،قزاقهاي مذكور در سلدوز تا اين اواخر سني مذهب بودند (البته سني حنفي ،نه سني
شافعي كه در متون ياد شده آمده) آخرين بزرگ آنان كه هميشه تابع رئيس ايل قره پاپاق بود ،حاج عبدالله نام داشت،
كـه سـاكن روسـتاي خليفلو و از افراد سـر شناس و فهميده بود لكـن املك قزاق را بـه كردهـا فروخـت و بـه جـد ميتوان
37
گفـت خانوادههاي قزاق بيـش از 60خانوار (از 2100خانواده) نبوده اسـت و ابتدا تنهـا در يـك روسـتا زندگـي ميكردنـد،
بعدها يك روستاي هفت خانوادهاي ديگر به نام «آده» در فاصله «گل داراخ» و «بهراملو» بنا كردند ،1اما با پيدايش آدا،
كـه گويـا اوج رشـد جمعيـت آنان بوده گرايـش بـه تشيـع در ميان آنهـا ظاهـر شده اسـت بـه طوري كـه در سـال 1335
شمسـي ،همـه آنهـا شيعـه شده بودنـد .بـا فروش قريـه خليفلو بـه كردهـا ،قزاقهـا بـه تدريـج بـه روسـتاهاي ديگـر مهاجرت
كردند .البته تعدادي از آنها نيز در ميان كردها رفته و تبديل به كرد شدهاند ،به طوري كه گذشتة خود را كامل ً فراموش
كردهاند.
امروز از آن مردم ،تنهـــا دو خاندان را ميشناســـيم ،خاندان مرحوم «مشهدي قنـــبر» كـــه در روســـتاي ديزج (دو
كيلومتري نقده) و خانواده «يعقوب علي» در «آدا» .مرحوم شهيـــد «اســـماعيل عليياري» فرزنـــد بزرگ مشهدي قنـــبر
آخرين فردي بود كه رنگ و بوئي از رياست قديمي عشيرهاي را بر اين دو خاندان داشت و پس از او آنها نيز مانند هر
به نظر ميرسد و چنين نيز ميباشد كه حضور قزاقهاي 60خانواري در ميان قره پاپاق موجب اشتباه مذكور شده و
آنگاه هر نويسنده از روي نوشته نويسنده قبلي ،اشتباه را تكرار كرده است.
قره پاپاق در آغاز ورود به سلدوز (سال 25200 )1237نفر و در سال ،1286مطابق برآورد تخميني اوژن اوبن «
5000خانوار بودهاند كه اگر دست كم هر خانواده را 10نفر فرض كنيم 50 ،هزار نفر ميشوند .با اينكه اين برآورد
پاپاق بوده اوژن اوبـن بـي ترديـد مبالغـه آميـز اسـت ،ليكـن در حوالي سـال 1286هجري قمري اوج ازدياد جمعيـت قره
است و اين فاصله سالهاي «شيخ گلدي» و سالهاي «قاچاقاچ» است كه در آينده بحث خواهد شد.
دكتر مسعود كيهان در سال 1311شمسي جمعيت قره پاپاق را حدود 3000خانوار تخمين زده است .خواهيم ديد
تا سال ( 1339سال قاچاقاچ) مردم قاراپاپاق همه صد روستاي خود را كه يك «تومان» بود ،كامل ً در دست داشتهاند .و
همه آنها پر از جمعيت بوده است و اين برآورد كامل ً صحيح به نظر ميرسد.
در كتاب «ايرانشهـر و نظري به تاريـخ آذربايجان» جمعيـت ايـن ايـل در سـالهاي 1342و 1339شمسـي 550خانوار
ايـن نظريـه كامل ً اشتباه اسـت ،بـا اينكـه جمعيـت ايـن ايـل در حوادث جنـگ اول جهانـي و غائله «اسـماعيل سـيميتقو» و
مسـئله «قاچاقاچ» سـخت متلشـي شده و بـه پائينتريـن رقـم خود ،رسـيده بود امـا در سـال 1342تنهـا سـاكنين سـه
روستاي چيانه و راهدهنه و حسنلو خيلي بيش از 550خانوار بود ،تا چه رسد به مجموع مردم قاراپاپاق در منطقه.
امروز يعنـي سـال 1370شمسـي جمعيـت ترك زبان سـلدوز بـه 90000نفـر بالغ اسـت كـه بخشـي از آنهـا مهاجرانـي
هسـتند كه در سـالهاي 1327تا ،1333از مناطق مياندوآب ،ملك كندي ،بناب ،مرا غه و هشترود به سلدوز آمدهاند .كه
در سـال 1346بر اسـاس يـك برآورد دقيـق نسـبت مهاجـر به بومـي يكچهارم مجموع بوده اسـت .اگـر مجموع برآورد را
امروز هم صادق بدانيم اينك جمعيت قره پاپاق 67500نفر ميباشد .مهاجران در طول اين 43سال آنچنان با استقبال
و آغوش باز مردم بومـي روبرو شدهانـد كـه در اثـر وصـلتها و ازدواجهـا ،امروز ،پـس از بررسـي و دقـت زياد ،ميتوان آنان
را از همديگــر مشخــص كرد .و نظــر بــه اينكــه از قديــم عنوان قره پاپاق در آن نواحــي ،اصــطلح بوده و هــم اكنون نيــز
اســتعمال ميشود لذا همــه مردم ترك زبان ،قره پاپاق ناميده ميشونــد .و بــه قول ســنت گرايان ،امروز در ســلدوز
.1در تحقيقات بعدي معلوم گرديد كه قزاق روستاهائي بنام توبوز آباد ،گل داراخ ،تازه كند ـ كه ويرانههاي اين روستاها در اطراف
خليفلو هست ـ داشته اند.
38
90000قره پاپاق زندگــي ميكننــد .و افراد و خانوادههاي زيادي نيــز در اكناف كشور و نيــز در خارج از كشور زندگــي
ميكنند.
تاريخ سياسي
تاريخ سياسي و باصطلح تاريخ حكومتي و اجتماعي ايل قره پاپاق در دو محور به موازات هم يعني روند حكومت و
رياسـت داخـل ايـل ،و ديگري سـرگذشت آن در درون جريان سـياسي ،اجتماعـي ايران بـه عنوان گوشهاي از تاريـخ ايران
بررسي ميشود.
در اين مقال ابتدا به سير و تحول سازمان دروني ايل بايد توجه كرد:
پاپاق بـه رسـم رايـج قرون گذشتـه بـه اصـل «تـك محوري» و «رئيـس تـا 1253هجري قمري ــ سـازمان ايـل قره
سـالري» طـبيعي ،بود يعنـي همان چيزي كـه مطابـق اصـول جامعـه شناسـي ،ملوك الطوايفـي ،شاهنشاهـي از آن زائيده
ميشود بدين ترتيب :هر خانواده بزرگي داشته و هر خاندان رئيسي ،و هر طاي فه (تيره) داراي يك «بيگ» و همه بيگها
عنوان رئيـس ايـل در رونـد طـبيعي« ،ايـل بيگـي» بوده وقتـي كـه از پادشاه عنوان «خان» را دريافـت مينمود در ايـن
از اواسـط دوران صـفويه كـه سـياست اسـكان ايلت در متـن سـياست عمومـي دولتهاي مركزي قرار گرفـت ،معيار
ديگري به نام «آبادي» و «قريه» در عنوان خانها و رؤساي ايلت ظاهر گرديد و هر رئيس ايلي كه اتباعش يكصد روستا
يـا بيشتـر را تشكيـل ميدادنـد ،بـه لقـب «اميـر تومان» نيـز نايـل ميشدنـد ،ايـن برنامـه يكـي از جريانهاي تشويقـي براي
بـه طور مشخـص ميدانيـم كـه سـازمان ايـل قره پاپاق تـا زمان وفات نقـي خان بزچلو (رئيسـي كـه ايـل را بـه سـلدوز
پس از چند سال از وفات او در سازمان اداره ايل تغييراتي رخ داد ،اين تغييرات كپي و برگرداني بود از تغييراتي كه
تغييرات مذكور را از نظـر جامعـه شناسـي بايـد قدمـي در پيشرفـت «تقسـيم كار» در سـيستم اداري ايرانـي دانسـت،
مثل ً نادر شاه شخصـا ً خود رئيـس كشور و وزيـر كشور و وزيـر جنـگ و دفاع و نيـز قانونگذار و ...بود ،بتدريـج تقسـيم كار و
ســازمان بندي امور و دسـته بندي وظايـف (تفكيــك وظايــف) بـه دربارهــا نفوذ كرد ،فتحعلي شاه در اواخــر عمرش تنهــا
عنوان رئيس كشور را براي خود داشت .و براي هر بخشي از كارهاي اداري مسئول معيني تعيين كرده بود ،كه امور به
طور مخروطي به خود او ميرسيد كه خود او در راس مخروط قرار داشت ،تا آن روز سيستم و بافت رياستي ،صورت
شكل مخروطي داشت اما سيستم اداري به حالت استوانه بوده ،استوانهاي كه شاه در سطح بالي آن قرار داشت.
روند تقسيم كار از اروپائيان تاثير پذيرفته بود ،كه موجب گرديد سيستم اداره امور ،شكل مخروطي به خود گيرد.
تاريخ وفات نقي خان بزچلو دقيقا ً براي ما روشن نيست ،آنچه مشخص است وي چند سال قبل از «جنگ هرات» كه
از سال 1353شروع شده ،وفات كرده و پسرش «مهدي خان» جانشين او گرديده است چند سال پس از سال مذكور
سيستم اداري مخروطي به سراغ قره پاپاق نيز آمده است .دربار تبريز مجددا ً حكم رياست ايل به نام وي و حكم نيابت
39
و معاونـت را بـه نام برادر تنـي او «كاظـم خان» ،و حكـم فرماندهـي نيروي نظامـي ( 400نفـر سـوار) بنام برادر ديگـر او
«حسن خان»( ،از مادر ديگري بوده) صادر ميكند كه هر دو نفر زير نظر و سرپرستي مهدي خان كار كنند.
در جنگ هرات مهدي خان شخصا ً فرماندهي نيروهاي قره پاپاق را بعهده داشته است ،بنابراين احكام مذكور پس از
آن دوره از جنگهاي هرات صادر شده است كه حسن خان با درجه سرتيپي به فرماندهي ميپردازد.
در حدود سـال 1298مجددا ً تغييـر ديگري در سـازمان ايـل پديدار ميشود ،دربار ،از ايلت ميخواهـد كـه علوه بر
معاونت و نيابت و نيز پست فرماندهي نيروي نظامي ،بايد پست ديگري را تحت عنوان «حكومت» ايجاد كنند اين مسئله
در مورد ايـل قره پاپاق در زمان حاج نجفقلي خان اميـر تومان بـه اجراء گذاشتـه ميشود و او «حيدر خان» را بـه عنوان
حاكم تعيين و با تاييد سه نفر روحاني بزرگ ايل ،به دربار تبريز ميفرستد.
واژه «حكومـت» در ايـن اصـطلح معناي فرماندار و بخشدار امروزي را داشـت .ايـن نيـز كپـي و برگردانـي از رسـوم
پايتخت بود .در اواخر عصر فتحعلي شاه شخص معيني بعنوان «حاكم تهران» تعيين گرديد و اين رسم رواج پيدا كرد و
بعدهـا بـه ايلت هـم رسـيد ،حاكـم نيـز موظـف بود تحـت رياسـت رئيـس ايـل بـه امورات مربوط بـه خود بپردازد ،كار و
مسـئوليت او امور اداري ايـل بود از جلمـه ،اداره امور قضائي كـه بوسـيله روحانيان انجام ميـشد .حاكـم در ايـن معنـي
همانطور كه اينگونه تغييرات در مورد شاهان ،يك حركت مزمن به سوي مشروطه بود در مورد سران ايل نيز چنين
تاثيري داشت ،اينجاست كه بعدها يعني در بطن 90سال اخير روحيه مشروطه گرائي و يكنوع دموكراسي گرائي را در
ميان «خاندان حسـن خان» ــ بزچلوهاي نقده ــ و خاندان «حيدر خان» ــ جمشيديهـا و فيروزيهـا ــ مشاهده ميكنيـم و در
قبال آنها خاندان نجفقلي خان امير تومان ،خسرويهاي نقده ،را «سنت گرا» مييابيم.
اين دو روحيه در كنار هم و گاهي در مقابل هم جريان داشته و چون بدنه مردم بيشتر سنت گرا بودهاند هميشه برد
رؤساي ايل:
ما رقم دقيق تاريخي و حتي رقم احتمالي «سال» حركت ايل بزچلو از بخش بزچلوي اراك به قفقاز را نداريم ،نقي
خان بزچلو (قلي خان) در يادداشتهايي كه در حدود 20سال اخير نوشته شده ميگويد:
ايل بزچلو در زمان صفويه كه وليت گرجستان تابع ايران بوده و لگزيهاي داغستان به اهالي گرجستان دست درازي
ميكردنـد و آنان را مورد قتـل و غارت قرار ميدادنـد ،سـلطان وقـت بـه عنوان دفـع ...ايـل بزچلو را اجبارا ً از سـلطان آباد
توضيـح :باز تاريـخ دقيـق يـا احتمالي ،روشـن نيسـت و اينكـه قره پاپاقـها روزي در «پنبـك» بودهانـد ،جاي ترديدي ندارد
اما اين سرنوشت آن بخش از بزچلو است كه از اراك كوچ كردهاند و قره پاپاق جزئي از اين بخش است.
بديهـي اسـت ايـل بزچلو (بخشـي كـه بـه قفقاز رفتـه) بعدا ً خود بـه دو بخـش تقسـيم ميشود .بخشـي (بخـش عمده) بـه
آناطولي ميرونـــد و در جبهـــه مخالف دولت ايران قرار ميگيرنـــد (قبل ً شرح داده شـــد) و بخـــش ديگـــر در اطراف
«شوراگول» ـ بركه شور ـ ساكن ميشوند كه قره پاپاق همين بخش دوم است .هنگام حركت از اراك و قبل از تجزيه
ايـل بزچلو در قفقاز ،رئيـس بخـش دوم يعنـي قره پاپاق «يار علي بيـگ» بوده كـه «يارالي بيـگ» ــ بيـگ زخـم دار ــ خوانده
40
ميشد پس از تجزيه ،تا حركت به داخل ايران ،بترتيب نقي بيگ 1و مهدي بيگ 2رئيس ايل بودهاند و در فرمان حركت به
داخـل ايران همانطور كـه ديديـم نقـي خان بزچلو رئيـس ايـل بوده اسـت ،آخريـن سـندي كـه راجـع بـه او در دسـت ماسـت
تقديـر نامـه عجيـبي اسـت كـه از سـوي وليعهـد محمـد ميرزا فرزنـد عباس ميرزا (كـه بعـد محمـد شاه قاجار ناميده شـد)
عاليجاه رفيـــع جايگاه كرت همراه ،اخلص و ارادت آگاه ،رشادت و بلدت پناه عمدة العشائر و القبايـــل نقـــي خان
بزچلو سرتيپ سواران قره پاپاق و مامش و غيرهم ،به توجهات و عنايات خاطر خطير وال مخصوص و ممتاز بودهاند .و
چون طراز اخلص و صداقت آن عاليجاه و خدمتگزاري و جان نثاري آن دولتخواه حسب الواقع بر راي نواب غفران مآب
ولي عهد ،مرحوم مغفور اسكنه الله تعالي في روضات السرور و عرفات النور ظاهر و آشكار بوده است .قبل از وقوع
قضيـه جانسـوز ناگوار ،محـض عنايـت بـه ...آن دولتخواه ،بـه خـط مبارك خود مرقوم فرموده بودنـد كـه اسـب سـواري
خودشان را بـا دويسـت تومان وجـه نقـد بـه عنوان تفضـل و انعام مـا ،بـه آن عاليجاه برسـانيم .مـا هـم موافـق وصـيت نواب
غفران مآب مركوبي كه مخصوص سواري خود او بود و ...بر جميع اسبهاي اصطبل مزيت و رجحان داشت با دويست
تومان نقد مصحوب عاليجاه محمد بيك جلودار ،در چنين وقتي كه آن دولتخواه در سر حد مشغول خدمت سر حد است
عنايت و ارسال داشتيم الحق اين عنايتي است مخصوص ،كه در كل ايران ...حق اين است كه مانند آن دولتخواه جان
نثاري كه در راه خدمت از جان و مال مضايقه ننموده و مستحق نيل بر اين مرحمتها است .الطاف ما را ...خود به سر
حد كمال ...و در عهده شناسند ،تحريرا ً في شهر ربيع الثاني سنه .1250
ايـن سـند گويـا (مطابـق نقـل هـا) بـه خـط خود محمـد شاه صـادر شده ،3اهميـت قره پاپاق را در نظـر عباس ميرزا
ميرساند ،با دقت در محتواي اين سند ،روشن ميشود كه عباس ميرزا چگونه به اين ايل مينگريسته و چرا آنان را در
پـس از نقـي خان بـه ترتيـب ،مهدي خان سـرتيپ ،نجفقلي خان ،بيوك خان (برادر زاده مهدي خان پسـر كاظـم خان)،
نجفقلي خان دوم معروف به حاجي امير تومان و خسرو خان ،به رياست ايل رسيدهاند در فصول آينده خواهيم ديد كه
رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه و حسـنعلي خان نيـز در عرض خسـرو خان (بـه دسـتور صـمد خان شجاع الدوله) گاهـي بـه
رياست ايل بعد از خسرو خان ساقط ميشود و يك رياست نيمه رسمي (كه باز نقش مهمي در زندگي و سرنوشت
ايـل داشتـه آغاز ميشود كـه بيشتـر بـه تشخـص قدرت ثروتـي متكـي بوده و در عيـن حال طبـق سـنت از احترام مخصـوص
در اين دوره به قرار سن ،حاج پاشاخان جان احمدلو ،نقي (قلي) خان بزچلو و پاشا خان امير فلح به موازات هم با
رياست ريش سفيد گونهاي امور عشايري را به عهده داشتند ،قابل ذكر است كه پاشاخان امير فلح خدمات مهمي در
حوادث نظامـي ،اجتماعـي بهنگام حملت قبايـل اطراف بـه قره پاپاق ،انجام داده اسـت وي كـه داماد آخريـن اميـر تومان
قره پاپاق بود (و نظـر بـه اينكـه غلمرضـا خان خسـروي پسـر خسـرو خان علقهاي بـه رياسـت نداشـت و خودش را كنار
.1مهدي بيگ و نقي بيگ بترتيب ،پدر و پدربزرگ نقي خان بزچلو بوده اند.
.2همان.
.3توجه :سند و امضاي آن از محمد شاه است آنچه در متن مورد نظر است اين است كه آيا خط سند هم از خود وي است يا از
منشي.
41
اولين رخداد سياسي:
پس از ورود ايل به سلدوز مجددا ً «ميررواندوز» كه پانزده سال پيش كارگزاران افشار را در سلدوز غارت كرده بود
به فكر حمله به ايل جديد ميافتد ،نقي خان مراتب را به اطلع نايب السلطنه ميرساند .به دستور وي دو فوج سوار با
چهار اراده توپ از اروميــه اعزام و در اختيار نقــي خان قرار ميگيرد ،قره پاپاق آماده جنــگ ميشود ،ميــر رواندوز از
آمادگي آنان خبردار شده و نيروهايش را كه از قبايل مختلف كرد از جمله رواندوز و منگور جمع كرده بود مرخص نموده
و نيز قبل از آمدن قاراپاپاق عشاير پيران (پيرانشهر فعلي) بر عشيره «مامـش» ـ ساكنين منط قه ميان پيرانشهر و
نقده ـــ تاختــه و قتــل و غارت راهانداختــه بودنــد ،رئيــس مامــش فراري و افراد ايلش در ميان عشايــر اطراف پراكنده
ميشوند.
پروت آغـا ،رئيـس مامـش كـه از آمدن ايـل جديـد مطلع ميشود از مخفيگاه خود خارج شده و بـه نقـي خان پناهنده
ميشود ،وي نيز با مكاتباتي كه با نايب السلطنه داشته موفق ميشود حكم و خلع تي از دربار براي او بگيرد ،مامش ها
پاپاق تحـت حمايـت قره پاپاق بر سـر زندگـي خود باز ميگردنـد و تـا سـال [ 1297قمري] از هـم پيمانان وفادار قره
بودهاند ،از آن سال (كه قيام شيخ عبيد رخ ميدهد) به بعد مامش ها احساس استقلل كردند و در سال [ 1339قمري]
همراه ساير عشاير كرد در قتل و غارت قره پاپاق شركت كردند.
نقي خان نتوانسته در خارج از منطقه جنوب غربي درياچه اروميه در جنگ ها شركت كند او موظف به حفظ مرز با
همكاري مامش بوده است اما پسرش مهدي خان علوه بر مرزداري ـ كه قلعهاي بنام «مهدي آباد» در مرز بنا كرده بود
و دائما ً دويسـت سـرباز مسـلح قره پاپاق در آنجـا حضور داشتهانـد و علوه بر نگهبانـي مرز بـه مسـائل حقوقـي ييلق و
قشلق عشايـر نيـز رسـيدگي ميكرد 1قلعـه مذكور در غائله شيـخ عبيـد ويران شـد ــ در جنگهاي دور دسـت نيـز شركـت
ميجسته.
در جنـگ هرات :اهميـت حضور مهدي خان بـا چهارصـد سـوار خود در آن جنـگ از بيان لسـان الملك مشخـص ميشود،
«مستر مكنيل» ـ سفير انگلستان كه در محاصره هرات حاضر بود ـ چون اين بدانست آشفته خاطر شده شتاب زده
به درگاه پادشاه آمد و از در ضراعت معروض داشت كه سه روزه اين لشكر را از جنگ باز داريد تا من به درون شهر
رفتـه كامران ميرزا و يار محمـد خان را بديـن حضرت آرم ،شاهنشاه حشمـت دولت انگليـس را نگاه داشتـه مسـئول او را
بــه اجابــت مقرون كرد و خطــي بــه شاهزاده محمــد رضــا ميرزا ،نگاشــت كــه مســتر مكنيــل را و مهدي خان قراپاپاغ
چون مكنيـل بـه درون شهـر رفـت كار ديگـر گونـه كرد و نخسـتين كامران ميرزا و يار محمـد خان را برانگيخـت كـه ايـن
چند روز كه طريق مبارزات مسدود است هر رخنه و ثلمه كه در ديوار قلعه باديد شده تعمير كنيد و از خويشتن معادل
ده هزار تومان زر مسـكوك بديشان داد و ايشان را بـه مرمـت برج و باره برگماشـت و گفـت دو ماه ديگـر خويشتـن داري
.1كوچ عشاير عراقي و ايراني به ارتفاعات مرزي براي ييلق تا همين اواخر ادامه داشت ،بعضي عشاير عراق به ييلقهاي ايران
و بعضي از عشاير ايران به ييلقهاي عراقي ميرفته اند.
42
كنيـد تـا كشتيهاي جنگـي مـا از كنار عمان ديدار شود ،آنگاه عزم ايرانيان از شمـا بگردد و جنـگ و جوش از جانـب فارس
برخيزد.
چون از ايــن كار بپرداخــت از هرات بيرون شده طريــق لشگراه گرفــت و مهدي خان قراپاپاق ايــن قصــه بــه عرض
رسانيد ،شاهنشاه غازي در خشم شده فرمان كرد تا مكنيل از لشگرگاه بيرون شود و او نيز حديث حادثه ...طريق لندن
برداشت».
بديهي است در ميان آنهمه سپاه ايران كه از سراسر كشور گرد آمده و هرات را محاصره كرده بودند انتخاب مهدي
خان به عنوان امين و فرد مورد اعتماد براي نظارت بر افعال سفير انگليس در آن كار بس مهم ،موضوعي است سخت
قابل توجه ،و زيركي و كارداني و آگاهي در سطح بالي او را بيان ميدارد.
هر محققي ميداند كه واگذاري چنين نقش و مسئوليت ديپلماتيك به عهده يك فرد ،شايستگي و آگاهي و درايت آن
سـفير انگليـس قبـل از آن ،اقداماتـي كرده و نظـر سـوء وي براي محمـد شاه كامل ً روشـن بود ،بنابرايـن هوشيارتريـن
«هـم در ايـن وقـت معروض درگاه افتاد كـه شاهزاده طهماسـب ميرزاي مويـد الدوله بـا بعضـي از منال ديوانـي و ديگـر
اشياء تـا تربـت شيـخ جام قطـع مسـافت كرده و محمـد علي خان ماكوئي و فوج دوم تـبريز ملزم ركاب اوسـت و از مردم
شكيبان ايـن خـبر بـه افغانان بردهانـد و ششصـد سـوار از آن جماعـت بـه جانـب او رهسـپار شده تـا اگـر بتواننـد و كمينـي
بگشاينـد و ازو چيزي برباينـد .شاهنشاه غازي چون ايـن بشنيـد حـبيب الله خان اميـر توپخانـه و محمـد تقـي خان سـرتيپ
بيات و مهدي خان قراپاپاغ و جهانگيـر خان سـركرده نظام پسـر قاسـم خان قوللر آقاسـي را بـا پانصـد سـوار و دو عراده
1
توپ بيرون فرستاد ،در حدود شكيبان با افغانان درگير شدند و.»...
ايـن صـميميت و نزديكـي بـه دربار باعـث گرديـد كـه اسـكندر خان برادر مهدي خان بـه سـمت نايـب اول آجودان باشـي
حسن خان:
همانطور كه قبل ً اشاره رفت در زمان مهدي خان ،برادرش حسن خان فرماندهي چهارصد سوار قره پاپاق را بعهده
داشـت ،او نياي خاندانهاي «حسـنخاني» و «مظلومـي» و «حميدي» كـه امروزه هسـتند ،ميباشـد وي يادداشتهائي بنام
«حرب الحسن» نوشته بوده كه در حال حاضر در دست نيست (يا بدست ما نرسيده) ،بي ترديد مطالب مهمي راجع به
تاريـخ قره پاپاق در آن بوده اسـت ،چرا كـه نوشتهاي تحـت عنوان «حرب» لبـد دسـتكم جريان يكـي ،دو جنـگ در آن بوده
آنچـه از متون و منابـع تاريخـي در مورد او در دسـت ميباشـد ،تنهـا مطالبـي اسـت كـه در چنـد جـا از «سـفر نامـه ناصـر
الدين شاه» آمده است ،در صفحه 13اين كتاب كه انشاء آن به قلم شاه است و شرح مسافرت خود به عتبات ( 1287
هجري قمري) را در آن نگاشته است ،ميگويد :روز شنبه غره رجب ،صبح پيش از آفتاب به حمام رفته رخت نو پوشيده
.1سـواران قاراپاپاق غيـر از تعدادي كـه در جنـگ هرات كشتـه شده بودنـد بقيـه بـا لقـب افتخارآميـز «مشهدي» بـه سـلدوز برگشتنـد
زيرا در آنوقت زيارت آستان امام رضا (ع) براي ساكنين مناطق دور دست مانند سلدوز راستي در اهميت حج بود از همين مشهديها
مد» ـ مشهدي محمد» نياي خاندان زينالي راهدهنه. است «مش ّ
43
سـوار شدم امروز بايـد بـه رحيـم آباد زرند 2ملكـي محمـد خان سـرتيپ زرندي برويـم خيلي از راه سـواره رفتـم بـا وزيـر
خارجـه حسـام السـلطنه ،اميـن الملك ،ظهيـر الدوله ،ميرزا عبدالوهاب مسـتوفي گيلن ،صـحبت كرديـم مجـد الدوله هـم
رسـيد قدري بـا ميرزا عبدالوهاب در باب مطالبات خودش گفتگـو كرد رحمـت الله خان سـاري اصـلن ،كلب حسـين خان
امين نظام ،حبيب الله خان ساعد الدوله ،حسن خان سرتيپ قراپاپاق ديده شدند تازه آمدهاند.
و در صفحه 115مينويسد :روز پنجشنبه ...شعبان به قصد مداين و زيارت حضرت سلمان بكشتي بخار نشستيم
حسام السلطنه ،عباس ميرزا ،وزير امور خارجه ،مجد الدوله ،امين الملك ،معتمد الملك ،مدحت پاشا ،كمال پاشا ،عضد
الملك ،كشيكچـي باشـي ،دبيـر الملك ،منشـي حضور ،اميـن السـلطان ،اميـن حضور ،محمـد علي خان ،علي باشـي ،سـاري
اصلن ،امين نظام ،محقق ،مظفر الدوله ،عبدالقادر خان ،ميرزا محمد خان ،محمد نقي خان ،قهوه چي باشي ،دهباشي،
سقا باشي ،آقا محمد تقي آبدار ،آقا حسن نايب قهوه چي باشي ،حسن خان سرتيپ قراپاپاق ،آقا وحيد و...
و در صفحه 118ميگويد :بعد از زيارت سلمان فورا ً معاودت به كشتي نمودم وقتي نزديك كشتي شدم ديدم ساري
اصـلن ،تيمور ميرزا ،اميـن نظام ،عبدالقادر خان سـرتيپ ،آقـا يوسـف سـقا باشـي ،حسـن خان سـرتيپ قراپاپاق ،جمعـي
ديگر ميروند شب در سلمان مانده فردا از راه خشكي مراجعه خواهند كرد.
مطابـق رسـم آن زمان وقتـي كـه شاه از پايتخـت خارج ميـشد همـه سـران عشايـر ،سـري بـه اردوگاه شاه زده و
باصطلح پس از اظهار ادب و اطاعت و ارادت ،به منطقه خود باز ميگشتند مگر آنانكه مامور به حضور در اردو بودند و
يا اعزام به مناطق ديگر ميشدند ،در اين سفر كه يك سفر زيارتي بود سران عشاير كه در طول راه و منزلهاي مختلف
از راه ميرسـيدند پـس از انجام وظيفـه ،بعضيـها در همان روز و بعضـي ديگـر پـس از همراهـي يكـي ،دو روز بـا اردو ،بـه
محـل خود مراجعـت ميكردنـد و تنهـا باصـطلح مقرب الخاقانهـا ميتوانسـتند مورد الطاف عاليـه قرار گيرنـد و در زمره
همراهان شاه تا پايان سفر باشند ،كه حسن خان از جلمه آنان بوده است.
سـندي بـه تاريـخ ربيـع الول سـال 1265نشان ميدهـد كـه مهدي خان مريـض ميشود (يـا بـه بهانـه تمارض) از دربار
وليعهـد ،ميخواهـد كـه پسـرش نجفقلي خان جانشيـن وي گردد خواسـته او تصـويب ميشود و فرمان بنام نجفقلي صـادر
سند ديگر در ( 1269حاكي از اينكه يك توپ ترمه به عنوان عيدي ـ عيد نوروز ـ به نجفقلي خان ارسال شده است)
صدور يافته .باز فرمان ديگر در 1271مبني بر اعطاي يك طاقه شال ترمه و تقدير از او صادر شده است.
فرماني مبني بر ارتقاء نجف قلي خان به سرتيپي به دليل فداكاريهايي كه او و سوارانش در گرگان نشان دادهاند و
به اصطلح «سر و اسير زياد از طايفه ضالّه آوردهاند» از دربار تهران صادر شده است.
بيوك خان:
تاريـخ وفات نجـف قلي خان معلوم نيسـت ،امـا ميدانيـم كـه وي در سـال 1297كـه غائله شيـخ رخ ميدهـد حضور
نداشته و بيوك خان رئيس ايل بوده است .مطابق نقل ها تنها فرزند نجفقلي خان در حين وفاتش پسري 15ساله بنام
اسـد الله بوده كـه بعدهـا بـه نام نجفقلي خان دوم (حاج اميـر تومان) معروف ميشود .و بـه هميـن دليـل بيوك خان پسـر
.2زرند ساوه.
44
رسم و سنت توارثي حكومت ،از شاه گرفته تا رؤساي ايلت ،ايجاب ميكرده كه رياست از خاندان مهدي خان خارج
نشود .كوچكـي و كمـي سـن اسـد الله موجـب ميگردد كـه زمينـه براي ديگران باز گردد .بـي ترديـد بويوك خان در ايـن
موضوع رقيـب هائي داشتـه ليكـن نظـر بـه اينكـه پدر او نايـب آجودان باشـي شاه بود قرعـه شانـس بـه نام او در ميآيـد و
حوادث عصر او نشان ميدهد كه عرضه اين كار و سمت را نيز داشته است .ماجراي بزرگ «شيخ» در زمان تصدي او
شيخ عبيد الله شمزيني فرزند شيخ طه از مردم روستاي «شمزين» در كناره غربي ارتفاعات ميان ايران و عثماني،
به عنوان يكي از شيوخ طريقت در سرتاسر كردستان شهرت زيادي به دست آورده بود .انگليسيها توان او را در ايجاد
يك آشوب و بلوا بررسي ميكردند ،آنگاه او را بطور غير مستقيم توسط بعضي از مريدانش تحريك كردند كه «با وجود
شخصيتي مانند حضرت جناب چرا بايد ديگران حكومت داشته باشند» .براي توضيح زمينه تحريك شيخ از سوي انگليس،
محمد شاه در منطقه «مرگور» اين سوي ارتفاعات مرزي پنج آبادي را به شيخ طه ،پدر شيخ عبيدالله بخشيده بود و
يكـي از دختران او (يـا يكـي از دختران شيـخ عبيـد) را نيـز بـه عنوان همسـر بـه حرمسـراي تهران برده بود ،محمـد شاه
ميخواست در قبال تحريكات عثمانيها پايگاهي در ميان عشاير كرد داشته باشد ،از قضا اين تدبير نتايج معكوس داد از
طرفي دختر شيخ در دربار پسري آورد نامش را «عباس ميرزا» نهادند ،وجود اين پسر به هنگام صدارت امير كبير بهانه
دست مهد عليا مادر ناصر الدين شاه گرديد ،او هميشه به ناصر الدين شاه ميگفت كه امير كبير ميخواهد تو را خلع و
سلطنت را به عباس ميرزا بدهد .محبتهاي امير كبير به اين مادر و فرزند كه از اينجا رانده و از آنجا مانده بودند باعث
سـردي شاه از اميـر گرديـد بالخره عباس را بـه حكومـت قـم فرسـتادند و سـاختمان كتابخانـه مدرسـه حجتيـه قـم يادگار
اوســت كــه براي نشيمــن خود ســاخته بود ،1عباس نــه خود روي آرامــش داشــت و نــه وجودش براي ناصــر الديــن شاه
و از طرف ديگر پس از وفات شيخ طه پسرش شيخ عبيدالله همچنان از آباديهاي مزبور بهرمند مي شد و از زمان
اعطاي آن آباديهـا از طرف محمـد شاه ،از امور مالياتـي نيـز معاف بود علوه بر ايـن مقرر شـد كـه شيـخ سـالنه پانصـد
با مرگ محمد شاه مهد عليا بر اساس احساسات هووگري ،ناصر الدين شاه را وادار كرد كه معافيت شيخ را ابطال
نمايد .ماموران مالياتي به سراغ شيخ عبيد و آنانكه به او ماليات ميدادند رفتند شيخ از پرداخت ماليات خودداري كرد و
آناني را كه برايش ماليات ميدادند تحريك كرد تا ماليات را به ماموران دولت نپردازند .بدنيترتيب شيخ عمل ً يك نيروي
مستقل گرديد.
وي ميدانسـت كـه براي مقاومـت در مقابـل دولت ايران خيلي ضعيـف اسـت ،پـس در صـدد جلب حمايـت قدرتهاي
بزرگ برآمد ،از طرفي دست نياز به دربار عثماني دراز كرد و چون دو سال قبل از آن در جنگ عثماني با روسها شركت
كرده و كمكي به عثمانيان كرده بود ،در دربار عثماني منزلتي داشت.
.1اخيرا ً ديداري از مدرسه مزبور داشتم متاسفانه اين اثر باستاني را كل ً از بين برده اند.
45
دربار عثمانــي حاكــم ارزنــة الروم را براي واســطه گري بــه تهران فرســتاد و چون صــورت مســئله از حالت «بذل و
كمـك» خارج شده بود و ادامـه معافيـت شيـخ از ماليات و برخورداري او از سـاير ماليات دهندگان ،از موضـع قدرت تلقـي
در ايـن بيـن انگليسـيها بـه سـراغ شيـخ آمدنـد و ميان شيـخ و «شريـف مكـه» و «خديـو مصـر» رابطـه برقرار كردنـد و
حتي او را راهنمائي كردند تا با كنسولگري روسيه در ارزروم و وان تماس حاصل كند ،بدين ترتيب يك شخصيت سياسي
اينـك شيـخ آماده قيام اسـت و براي انگليسـيها تفاوتـي نداشـت كـه شيـخ بـا عثمانيهـا درگيـر شود يـا بـا ايران ،آنان آنچـه
ميخواستند ايجاد يك قيام و برپائي آشوب بزرگ در منطقه بود و لذا او را در انتخاب ،رسما ً آزاد گذاشتند و شيخ ،ايران
را برگزيد ،او در اين انتخاب علوه بر هر دليل ديگر سه دليل داشت:
1ـ همانطور كه گفته شد خواهر (يا دختر) شيخ با فرزند خود عباس در دربار ايران سخت در عذاب بود.
3ـ ماجرائي در سويوخ بلغ (مهاباد) رخ داد و توجه شيخ را بيشتر به سوي ايران جلب كرد.
در اوايل سال 1297شاهزاده لطفعلي خان حاكم سويوخ بلغ گرديد ،گوئي تحت تأثير نام خود كه يادآور لطفعلي
خان زند بود!! به گردن فرازي ميپرداخته است ،البته نه مطابق مردانگيهاي او بل در اذيب مردم و جمع اموال.
حمزه آغامنگور از ســران ايــل منگور ســاكن ســويوخ بلغ از نزديكان او بود رفتار شاهزاده ايجاب ميكرد كــه بدون
اجازه او به جاي دور نرود (و شايد اين سياست از مركز ديكته شده بود كه بعضي از سران عشاير را همواره زير نظر
داشته باشند) روزي حمزه آغا اجازه ميخواهد تا سري به ايل و املك خود بزند ،حاكم اجازه نميدهد ،وي بدون اطلع
ميرود ،حاكم فورا ً به تبريز گزارش ميكند كه حمزه آغا ياغي شده است و منتظر دستور تبريز ميماند.
در ايـن بيـن شاهزاده امـا مقلي ميرزا از طرف اقبال الدوله حاكـم اروميـه براي بعضـي مسـائل بـه سـويوخ بلغ آمده
بود ،از موضوع خـبردار ميشود و بـا سـعي و كوشـش فراوان ميان حمزه آغـا و حاكـم آشتـي ميدهـد ،بعـد از چنـد روز
دستور وليعهد (مظفر الدين شاه) مبني بر دستگيري حمزه آغا و اعزام او به تبريز به دست حاكم سويوخ بلغ ميرسد.
علت صــدور حكــم عجولنــه و بدون ملحظــه ،ســابقه شرارت بار حمزه بود ،او مزاحــم دولت و عشايــر ايران و هــم
مزاحـم دولت و عشايـر عثمانـي (عراق) بود ،بـه هميـن دليـل توسـط دولت عثمانـي دسـتگير و سـالها در زندان آنهـا مانده
بود.
حاكــم بــه اجراي حكــم تصــميم ميگيرد ،حمزه آغــا بدون اطلع از موضوع همراه برادرزاده اش احمــد و ســلطان
چوبوقچـي (قلياندار او) و سـه نفـر تفنگچـي ،بـه مقـر حكومـت ميرود ،دو نفـر از تفنگچيان در بيرون ميماننـد و او بـا سـه
نفـر وارد ميشود ،ميرزا تقـي خان منشـي ،خـبر ورود وي را بـه حاكـم ميدهـد ،شاهزاده بـي درنـگ دسـتور بازداشـت او را
صادر ميكند.
حمزه آغـا در اطاق پائيـن منتظـر اذن ورود بوده كـه ناگهان مشاهده ميكنـد ،فراشباشـي بـه همراه فراشـي ديگـر بـا
زنجيري به دست از پلهها پائين ميآيند ،فراشباشي به حمزه آغا ميگويد :حضرت وال فرمودند كه اين زنجير را بوسيده
و به گردن بيندازي.
46
حمزه آغا دست به خنجر ميبرد ،از اطاق خارج ميشود در وسط حياط سربازان جلوي او را ميگيرند ،جنگ خنجر
و تفنــگ شروع ميشود ،دو ســرباز و نيــز برادر زاده و قلياندار حمزه آغــا از پاي در ميآينــد ،خود حمزه موفــق بــه فرار
ميشود و از فرداي آن روز به تدارك نيرو ميپردازد .شاهزاده از تبريز كمك ميخواهد ،محمد حسين خان ،محمد صادق
خان مقدم و رحيم خان چلبيانلو با نيروئي عازم سويوخ بلغ ميشوند.
از طرف ديگر شيخ از ماجرا مطلع شده فورا ً يكي از «خليفه»ها ـ مرشد بچه ـ بچه مرشد ـ درويش ـ را كه از مردم
حمزه با نيروهاي منگور به نيروهاي شيخ ميپيوندد ،بديهي است كه وي قصد جنگ با ايران دارد نه با عثماني .و اين
نيروي شيخ در اوا يل مرداد ماه بـا اسـلحههاي انگليسـي كامل ً مجهز ميشود ،شيخ دو لشگر تشكيل ميدهـد .بخشـي
را بـه فرماندهـي پسـر 23سـاله خويـش بنام شيـخ عبدالقادر و بـه معاونـت حمزه آغـا ،از طريـق سـلدوز ،سـويوق بلغ و
مياندوآب روانه ميسازد و گروه ديگر را به فرماندهي شخص خود به سوي اروميه حركت ميدهد.
هنوز نيروي شيـخ از مرگور و ترگور خارج نشده بود كـه بيوك خان قره پاپاق و محمـد آغـا مامـش خـبردار ميشونـد،
سـريعا ً خود را بـه سـويوخ بلغ رسـانيده و بـا شاهزاده ديدار ميكننـد و پيشنهاد ميكننـد ،قبـل از آنكـه نيروي 2500نفري
شيخ به اينجا برسد ،بهتر است به او حمله كنيم و مجال قدرت يابي بيشتر ندهيم .شاهزاده سخن مشخصي نميگويد،
آنان ضعـف بيـش از حـد شاهزاده را در امور حكومتـي در مييابنـد و كامل ً از او مايوس ميشونـد ،بـه ميان ايـل خود بر
ميگردنـد از آن طرف رسـولن شيـخ مكرر بـه حضور آنهـا ميرسـند و دعوتنامههايـي را بـه هـر دو رئيـس ،بيوك خان و
محمد آقا ميرسانند ،هر دو در پاسخ شيخ بي طرفي خود را اعلم ميدارند و قول ميدهند كه مزاحمتي نسبت به شيخ
ايجاد نكنند اما وقتي نيروهاي شيخ به منطقه سلدوز و مامش ميرسد ،اكثر مامشها طرف آنها را ميگيرند و حمزه آغا
كـه چنيـن ميبينـد بيوك خان را تهديـد ميكنـد :اينـك منطقـه تـو كامل ً تحـت اشغال نيروهاي ماسـت و هـر چـه بخواهيـم
بيوك خان در پاسخ ميگويد :هم اينك 200سوار من به رياست جلل خان در مازندران همراه قواي دولتي در جنگ
هسـتند اگـر مـن بـه شمـا بپيوندم ،آنهـا را در آنجـا ميكشنـد .حمزه آغـا در جواب بيوك خان ميگويـد :پـس 200نفـر هـم
همراه ما گسيل كن كه اگر از پشت به ما خيانت كردي ما نيز آنها را بكشيم ،و گرنه ما نميتوانيم شما را در پشت سر
خود رهـا كرده و بگذريـم .بيوك خان هيـچ چارهاي نديده ،عدهاي از پيادگان خود را بـه همراه آنان رهسـپار ميكنـد .حاكـم
سـويوخ بلغ فكـر ميكرد كـه نيروهاي قراپاپاق و مامـش در جلو شيـخ خواهنـد ايسـتاد و آنان را قربانـي و بل گردان خود
ميدانست ،وقتي خبر پيوستن مامش ها و نيز نيروئي از قراپاپاق به اردوي شيخ ،به او رسيد سريعا ً به طرف تبريز فرار
كرد ،همان روز يعني روز 17شهريور سال 1297هجري قمري عمل ً مكري و سويوخ بلغ بي سرپرست مانده و بدون
كوچكترين دفاعي قبل از رسيدن اردوي شيخ ،جزء قلمرو ايشان گرديد.
عبدالقادر بــه ســويوخ بلغ ميرســد و «خان باباخان» نامــي را بــه حكومــت آنجــا معيــن ميكنــد و اردو را بــه جانــب
مياندوآب حركـت ميدهـد ،در نزديكـي مياندوآب نيروي شيـخ بـه هزاران نفـر بالغ ميشود كـه عده كثيـر آنهـا تنهـا بـه خاطـر
غارت گرد آمده بودنـد ،نـه هزار سـواره و هشـت هزار پياده مركـب از عشايـر :منگور ،مامـش ،پيران ،گورگ ،زرزا ،رمـك،
47
بيوك خان ميدانسـت كـه بالخره ايـن شرارت بـا شكسـت مواجـه خواهـد شـد و پـس از شكسـت اسـت كـه قراپاپاق بـا
خطـر بزرگـي روبروسـت ،زيرا اينهمـه عشايـر بـه هنگام برگشـت ،از منطقـه سـلدوز خواهنـد گذشـت ،بـي ترديـد دهات
قره پاپاق را غارت خوااهند كرد ،بنابراين باروها را مستحكم نموده ،همه مردان ايل را با تفنگ و شمشير و حتي چماق
مسلح مينمايد ،در ساحل درياچه پايگاههائي ايجاد ميكند و مقداري اسلحه نيز توسط قايق از جاهاي ديگر وارد ميكند
نيروي شيـخ يـك هفتـه تمام در مياندوآب بـه قتـل نهـب مشغول شده و غارت ميكننـد ،روز 21شهريور در حالي كـه
مياندوآب را به طرف بناب ترك ميكردهاند جانداري را در آن شهر باقي نميگذارند ،مگر فراريان قبل از اشغال.
رودخانـه زرينـه رود پـر از اجسـاد دختران و زنان و پيـر مردان ميشود ،فاجعهاي كـه تنهـا بـه موارد اسـتثنائي تاريـخ
ميتوان قياس كرد ،مردم مياندوآب به پشت گرمي قدرت مركزي دولت و تبريز و نيز به دليل دست كم گرفتن عشاير
كرد سخت غافلگير ميشوند به طوري كه كمتر كسي موفق به فرار ميشود.
نيروي غارتگــر كــه چشــم همهشان را خون گرفتــه بود غوغــا كنان و عربده كشان از مياندوآب بــه جانــب بناب راه
ميافتد ،جنايت آنسان بزرگ و هول انگيز است و شرارت به حدي ميرسد كه در بحبوحه شادي و شور ،ناگهان بعضي
از سران سوارگان و پيادگان عشاير به خود ميآيند كه چه كردهاند ،كاري كه در قاموس هيچ ملت و دولتي نميگنجد و
حركت شيخ سالي است كه از بهارش پيداست ،اين تنها يك شرارت است و نميتواند دوامي بياورد.
آنگاه مشاهده ميكننـــد افراد كثيري از هشتهزار پياده كـــه غارتهايشان را بار شتران و گاوان غارتـــي كردهانـــد ،راه
برگشـت در پيـش گرفتهانـد و حتـي بعضـي از سـوارها نيـز ترجيـح دادهانـد كـه بـه همان غارت كلن قانـع شده و ديگـر ادامـه
از طرفـي نيــز سـران عشايـر از اردوي دولتــي بـا نيروي عظيــم بـه اســتقبالشان ميآيــد مطلع ميشونـد؛ نيروئي از
نظاميان و مردم مناطق ،مراغه ،هشترود ،دهخوارگان ،تبريز ،بدوستان ،اوجان و سراب.
ابتدا محمد آغا مامش عنان برگشت ميچرخاند و بدنبال وي چند نفر ديگر ،بدين ترتيب شكاف عميقي ميان ارتش
بر خلف پيـش بينـي بيوك خان ،عشايـر مناطـق شمال (مناطـق غرب درياچـه اروميـه) هنگام برگشتـن پراكنده تـر و
آشفته تر از آن بودند كه در انديشه غارت روستاهاي قاراپاپاق باشند ،بخش اصلي سواران آنها در كنار عشاير مناطق
جنوب (ســردشت و مكري) همچنان در خدمــت عبدالقادر و حمزه آغــا ميماننــد و در انتطار آينده مينشيننــد ،پيادگان و
بخشي از سواران بطور نامنظم با اموال و كالهاي غارتي از خلل روستاهاي سلدوز گذشته و هنگام عبور در سه ،چهار
مورد بـه طمـع مال مردم حركاتـي از خود نشان ميدهنـد ،ليكـن آمادگـي مردان قراپاپاق و طرحهاي از پيـش تنظيـم شده
بـه هـر حال بايـد كاردانيـها و تدابيـر هوشمندانـه بيوك خان را در ايـن ماجراي بزرگ و بـس خطرناك سـتود ،او در ايـن
غائله تنها 800تفنگ و تفنگدار رسمي ( 200سوار و 600پياده) در اختيار داشت ،همانطور كه گفته شد 200نفر از
سـواران رسـمي وي در مازندران بودنـد و چون تعداد زيادي از نيروهاي افشار اروميـه نيـز در مناطـق داخلي ايران بودنـد،
او دقيقا ً ميدانست كه اول ً حكومت اروميه براي دفاع از خود نيروي كافي ندارد تا چه رسد كه حمايتي از سلدوز بنمايد
و همانطور هم شد ،نيروهاي شيخ از مرز تركيه تا ملك كندي تاختند و آنهمه فجايع بار آوردند ،حكومت اروميه نه تنها در
48
حركتهاي اوليـه شيـخ كـه در قلمرو حكومـت او بود كاري براي جلوگيري انجام نداد (نتوانسـت انجام بدهـد) بعـد از آن هـم
هيچ حركتي براي تضعيف پشت جبهه شيخ نكرد بلكه بر عكس ،بخش ديگر نيروي شيخ اروميه را محاصره كردند.
رئيـس قاراپاپاق ميدانسـت اگـر كمـك يـا راه علج احتمالي بر او باشـد بايـد از ناحيـه حكومـت سـويوخ بلغ اتخاذ شود.
آنهم در يك مذاكره ميان شاهزاده لطفعلي خان و با حضور محمد آغا مامش مشخص گرديد كه خود شاهزاده هراسناك
و در انديشه فرار است .او رئيس يك اردوي صرفا ً نظامي نبود كه به هر قيمت مقاومت و جانبازي نمايد بلكه رئيس و
مسئول مردم ايل و زن و كودك آنان بود ،مسئول مردمي كه در حال زندگي روزمره هستند.
شيخ عبيد از اوضاع جبهه جنوب خبردار ميشود ،پسرش و حمزه آقا را به ماندن در سويوخ بلغ امر ميكند ،او كه
سرمست از اين قدرت باد آورده بود به نيروهاي دولتي در جبهة جنوب كه به مياندوآب و سويوخ بلغ نزديك ميشدنـد،
بهاي چندانـي نميداد ،نيروهاي حاضـر در سـويوخ بلغ را براي دفـع آنهـا كافـي ميدانسـت و گمان ميكرد اگـر در جبهـه
شمال آتش جنگ برافروزد حكومت مركزي (تبريز) را مجبور خواهد كرد كه متوجه شمال و مغرب درياچه شود و طبعاً
پشتيباني نيروهاي دولت در جنوب دچار ضعف خواهد شد و استادهاي انگليسي و آمريكائي نيز راهنمائيها و مشاورههاي
در روز دوم پائيـز شيـخ محمـد سـعيد از درويشهاي شيخ بـا 4000تفنگدار مامور حمله به اروميـه ميگردد سـعيد در
قلعـه «اسـماعيل آقـا» اردو ميزنـد و خود شيـخ پـس از 7روز از اشنويـه كـه مقـر فرماندهـي اش بود بـا 7000نفـر ديگـر
حركت ميكند ،بعضيها همراهان شخص شيخ را سه هزار نفر نوشتهاند ،ظاهر امر نشان ميدهد كه رقم 7000صحيح
باشد و نيروي اصلي شيخ بيش از نيروي محمد سعيد باشد ،مرحوم تمدن به نقل از مجله اطلعات ،مجموع نيروهائي را
كـه بـه اروميـه حمله كردهانـد 11000 ،نفـر قيـد كرده اسـت و ميتوان گفـت منظور وي مجموع نيروهاي شيـخ در جبهـه
جنوب و شمال (هـر دو) اسـت ليكـن در ايـن صـورت محققا ً مجموع سـواران و پيادگان و سـياهي لشكري كـه صـرفا ً براي
غارت جمع شده بودند ،تنها در جبهه جنوب به 10000نفر ميرسيد و اين رقم مورد تاييد اسناد صحيح ،ميباشد.
غائله شيـخ يكـي از مقطعهاي مهـم عشايـر كرد ايران و عراق و تركيـه را باز مينمايانـد ،تـا آن زمان عشايـر كرد از
جمعيت خيلي كمي برخوردار بودند كه در گير و دارهاي دولتهاي عثماني و ايران و نيز در انواع گوناگون حوادث طبيعي
و اجتماعـي خصـوصا ً در نقـل و انتقالت عشايري آنچـه بـه چشـم نميخورد و حضور معتنابهـي ندارد ،عشايـر كرد (عشايـر
كرد از سقز تا ماكو) هستند ،جريان امور و حوادث نشان ميدهد آنان آنقدر قليل و كم بودهاند كه گوئي ميان دو دولت
عثماني و ايران اساسا ً غير از عشاير و ايلت مختلف ترك كسي وجود ندارد.
غائله شيــخ نشان ميدهــد از آغاز جنگهاي روس و ايران (ســال 1218تــا ســال )1297جمعيــت اكراد بــه ســرعت
به قول جامعه شناسان چيزي بنام شيخ عبيد و غائله اش از نظر «جبرهاي اجتماعي» صدائي از اين انفجار جمعيت
است .روند افزايش مزبور ـ البته نه به سرعت ،ميان سالهاي ( 18ـ )1297بل درنگ آميز ـ همچنان ادامه دارد بطوري
كــه عشايــر كرد كــه زمانــي تنهــا در ارتفاعات ميان آرارات و زاگرس ميزيســتند بــه تدريــج در جلگههاي ماكــو ،خوي،
سلماس ،اروميه ،سلدوز و مياندوآب تا نزديكي درياچه و در مواردي تا لب درياچه حضور زيستي پيدا كردند.
هنگامـي كـه محور اقتصـاد عمومـي از «ملك» بـه «پول» و سـرمايه چرخيـد و ناحيههاي مركزي ايران حتـي حاشيههاي
كويـر بـه سـرزمينهاي شمال و آذربايجان ترجيـح داده شـد ،و پديده مهاجرت پيـش آمـد ،تاثيـر خود را بـا يـك رونـد خيلي
49
طـبيعي از قلل ارتفاعات مرزي شمالغرب تـا كناره كويـر بطور يكنواخـت و بـا آهنگـي مداوم گذاشـت ،و موجـب گرديـد
مناطق كردنشين كه براي آن جمعيت افزون ،تنگ و خفه كننده بود گشايش يابد.
ش يخ اروميه را محاصـره ميكند و از مردم شهـر ميخواهد كه ذليلنه تسـليم شوند ،اقبال الدوله در مسافرت بوده،
چـه ضرورتـي مهـم او را بـه سـفر كشانده معلوم نيسـت ،مردم از شيـخ سـه روز مهلت ميخواهنـد تـا روز چهارم تسـليم
شونـد شيـخ بـا دو روز موافقـت ميكنـد فرداي آن روز خـبردار ميشود كـه اقبال الدوله از طرف سـلماس عازم اروميـه
اسـت ،آنگاه پـي ميبرد كـه مهلت دو روزه براي هميـن بوده اسـت وگرنـه مردم شهـر قصـد تسـليم شدن ندارنـد ،شخصـي
بنام محمد صديق را با 2000سوار مامور دستگيري اقبال الدوله ميكند ،محمد صديق در كنار رودخانه «برادوست»
كميـن ميكنـد افرادي را بر سـر جاده ميفرسـتد كـه آمدن اقبال را بـه او خـبر دهنـد تـا حمله كنـد ،اقبال الدوله از ماجرا
اطلع مييابـد و از راه ديگـر (سـاحل درياچـه) بـه سـرعت خودش را بـه اروميـه ميرسـاند و بـه تحكيـم دروازه و قلعـه
تعدادي از انگليس ـيها و امريكائيــها در اروميــه بودنــد ،از قبيــل دكتــر «كاكران» آمريكائي و همكارانــش ،كونســول
انگليس و دكتر پاكارد ،اينان در مجمع فوق حاضر شده و سران شهر را از نيروي شيخ بيم ميدهند ،ابتدا غير مستقيم و
سپس به طور صريح از آنها ميخواهند كه تسليم شوند وال ّ همگي مانند مردم مياندوآب قتل عام خواهند شد.
جرج كرزن در «ايران و قضيه ايران» ـ جلد اول ـ ميگويد :اين شهر (اروميه) كه تا ده روز مقاومت نمود نجات خود
را بيشتر مرهون مذاكره دكتر كوجران (كاكران) كه از سران هيئت مذهبي آمريكا بود و با شيخ روابط دوستانه!! داشت
ميداند.
مرحوم تمدن مينويسـد :در چنيـن موقعـي دكتـر كاكران بكار آمـد و سـبب نجات مسـيونرها (رفقاي خودش) و امنيـت
جمـع كثيري در حدود 500نفـر مسـيحي و مسـلمان كـه در عمارت مسـيونرها پناهنده شده بودنـد ،گرديـد .پناهندگان و
شهريها مدت 9روز در محاصره اكراد بودند در همان موقع دكتر كاكران با مشاهده اينكه شهر در محاصره اكراد قرار
گرفته تصميم گرفت و پيغام اهالي را به شيخ عبيدالله برد و توانست كاري كند كه با اهالي شهر و مردم خوش رفتاري
و مدارا بنمايند و از اين راه خدمت بزرگي در راه امنيت مردم انجام داد.
در ايــن خاطرات همانطور كــه مرحوم تمدن از «مجله اطلعات» نقــل ميكنــد ،تصــريح شده بر اينكــه دكتــر كاكران
يكسال قبل از غائله با پسر شيخ و خود شيخ دوستي نزديك و مراوده داشته است و بيماري شيخ را معالجه كرده است.
و نيـز تصـريح شده كـه در اثـر رفـت و آمـد زياد او بـه «نوچـه» يكـي از دهات شيـخ در محلي بيـن ايران و تركيـه ،مردم
اروميـه نسـبت بـه وي ظنيـن ميشونـد و او از ترس مردم بـا ملك قاسـم ميرزا «اميـر تومان» تماس ميگيرد و او نامهاي
بـه ناصـر الديـن شاه مينويسـد كـه مقرر شود تـا دولت از مسـيونهاي آمريكائي در قبال مردم حمايـت كنـد .بديهـي اسـت
آنچه مردم فكر ميكردند صحيح بوده نه آنچه در بال و نيز اول اين خاطرات آمده.
كنســول انگليــس و دكتــر پاكارد در ايام محاصــره رســما ً در ميان مردم ســخنراني كرده و آنان را بــه تســليم ترغيــب
مجمعـي كـه اقبال الدوله تشكيـل داده بود يـك هيئت 5نفره از روحانيون و بزرگان شهـر كـه كنسـول انگليـس نيـز بـه
عنوان نفر ششم با آنان همراه شد ،را به پيش شيخ فرستادند تا شايد دو روز ديگر از او مهلت بگيرند ،شيخ ميدانست
50
شهريها با اين طرح در انتظار رسيدن نيروي دولتي هستند به آنان گفت :فقط چند ساعت مهلت داريد كه تسليم شويد
امـا اقبال الدوله همچنان مردم را تهييـج ميكرد و آنان را تشجيـع مينمود ،فعاليـت خارجيهاي مذكور كار را بر اقبال
شيخ هنگام غروب حمله را شروع كرد ،به وقت اذان مغرب جنگ آغاز شد اما نيروي مهاجم به هر دروازهاي كه رو
ميكرد ،بـا آتـش توپ روبرو ميگرديـد ،شـب بـه پايان رسـيد و شيـخ غيـر از كشتتـه هائي از افراد خود چيزي از جنـگ آن
فرداي آن روز ( 14مهـر) منصـور پاشـا كونسـول عثمانـي پرچـم بر پشـت بام خود بـه اهتزاز در آورد ايـن كار تنهـا بـه
خاطر ترسانيدن و تضعيف روحيه مردم بود چرا كه شيخ در هيچ صورت و در هيچ شرايطي آسيبي به او نميرسانيد و
نميتوانسـت برسـاند ،زيرا خود ابزار تحريـك شده آنهـا و سـاير خارجيـها بود .آن روز گروهـي از نيروي شيـخ توانسـتند بـه
بخشـي از شهـر نفوذ كننـد ،مردم شهـر از جان كوشيدنـد ،دو طرف در هـم آميختـه ديگـر تفنـگ بـه كار نميآمـد ،بـا نيزه و
خنجر پيكر همديگر را پاره ميكردند ،اما اكراد كاري از پيش نبردند.
در پايان آن روز شيـخ طـي نامهاي از اقبال الدوله خواسـت كـه تسـليم شود ،اقبال بـا نامهاي خواسـته او را رد كرد.
جنـگ تـا 20مهـر به شدتـي كه از عجله شيـخ براي تسـخير اروميـه ناشـي ميگشـت ادامـه داشـت ،روز 21مهـر نيروهاي
شيخ تا روستاي «سير» عقب نشيني كردند اين شكست موجب تقويت روحي مردم شهر گرديد.
كونسول انگليس چون وضع را چنين ديد ،شم سياسي بريتاني اش به او فهماند كه پيروزي شيخ ديگر محال است،
بـه فصـل دوم ماموريـت اسـتعماريش پرداخـت و بـا عجله بـه ديدار شيـخ شتافـت و آنچـه لزم بود براي او شرح داد و بـا
نامهاي از وي بـه پسـرش عبدالقادر از طريـق سـلدوز بـه سـويوخ بلغ و سـپس بناب رفـت در آنجـا بـه سـعي و كوشـش
فراوان پرداخت تا شايد نيروهاي دولتي را از ورود به سويوخ بلغ باز دارد.
شيـخ از مقـر خود «كوه سـير» نامـه هائي بـه اقبال الدوله نوشـت و پاسـخ آنهـا را دريافـت كرد .ايـن مكاتبات طرح
ريزيهاي كونســول بود كــه عملي ميگشــت كــه باصــطلح اقبال الدوله را خام كننــد و بــه ناگهان حمله نماينــد بر خلف
محتويات نامه ها ،شيخ در بامداد 23مهر ( 1297هجري قمري) با تمام قوا و با تصميم جزم حمله مجددي را آغاز كرد،
مردم شهر مقاومت كردند ،اكراد زمين گير شدند و در آغاز شب عقب نشيني كردند.
تيمور پاشا با 600مرد جنگي از ماكو حركت كرده و در روز 24مهر به حوالي قوشچي رسيد ،اين موضوع به مثابه
او كه به مريدانش قول داده بود گلوله توپ را با دست خود در هوا خواهد گرفت ،و اينك افراد لشكرش فهميدهاند
كـه تسـخير اروميـه برايشان غيـر ممكـن اسـت و ماندن در اردوگاه در نظرشان كار عبـث و بـي ثمري بود ،و شيـخ ايـن
روحيه را در مردمش حس ميكرد و پي بهانهاي بود كه كاري و حركتي جديد براي اردو ايجاد كند وقتي كه از آمدن پاشا
خان مطلع گرديـد بـي درنـگ اردو را بـه قلعـه اسـماعيل آقـا كشيده و راه را بر خان ماكـو بسـت ،طرفيـن 5روز بـا هـم
جنگيدند و شيخ به عقب نشيني مجبور گرديد و تا قلب ارتفاعات فرار كرد.
بر خلف كوششهاي كونسـول انگليـس ،اردوي دولتـي در جنوب بـه سـويوخ بلغ رسـيد ،پسـر شيـخ (شيـخ عبدالقادر) و
حمزه آغـا در روز دوم آبان از طريـق لهيجان (فاصـله سـلدوز و پيران) خود را بـه اشنويـه رسـاندند و پـس از سـه روز در
51
ارتفاعات مرزي به شيخ پيوستند .امير نظام (علء الدوله) از تبريز به سويوخ بلغ و لهيجان و از آنجا به اشنو و اروميه
رفت ،هنگام عبور از لهيجان به پيشنهاد بيوك خان محمد آقا مامش را به عنوان مسئول حفاظت مرز از قله« 1قادر» و
سـرچشمه رودخانـه «گادار» تـا قله 2كوه «شيخان» و سـر چشمـه رود «باديـن آباد» معيـن كرد و مقرر داشـت كـه عشايـر
پيران نيـز از وي اطاعـت كننـد و بيوك خان پشتيبان او باشـد .بديـن ترتيـب «قلعـه مهدي خان» در حوالي مرز كـه پايگاه
نظارتي و نظامي مرزداران قره پاپاق بود به محمد آقا مامش تحويل داده شد.
بيوك خان نيك فهميده بود كه قضيه با زمان نقي خان و مهدي خان تفاوت دارد ،جمعيت عشاير كرد آنچنان افزايش
يافته كه ديگر حضور قاراپاپاق بصورت افراد تفنگ دار در بين آنان در مرز ،غير ممكن و بي فايده است.
كارگزاران دولت و شخـص علء الدوله نيـز بـه ايـن موضوع وقوف كامـل داشتنـد و لذا پيشنهاد بيوك خان را بـي هيـچ
توضحيــي پذيرفــت .پيشنهاد مذكور قبل ً ميان بيوك خان و محمــد آقــا مامــش بررســي و طرح ريزي شده بود محمــد آقــا
تمايلي بـه پذيرفتـن مسـئوليت مرز نداشـت امـا چون بيـم داشـت كـه بـه تاوان مشاركـت در غائله شيـخ مجازات شود ،در
حقيقــت از بيوك خان ميخواســت در اوليــن برخورد كــه بــا علء الدوله دارد شروع بــه گزارش كنــد و آن پيشنهاد را
بـي معطلي عرضـه كنـد .محمـد آقـا دريافتـه بود كـه صـرف شنيدن پيشنهاد ،بر علء الدوله تاثيـر مثبتـي خواهـد داشـت،
شخصي كه (احتمالً) محكوم به محاكمه است اكنون به عنوان مؤثرترين خدمتگزار در منطقه مطرح ميگردد ،گو خود
علء الدوله نيز بهاندازه محمد آقا مامش مشتري اين مسئله بوده است.
بيوك خان در ايـن غائله نـه مدال دريافـت كرد و نـه مورد مواخذه قرار گرفـت ،گويـا رفتـا او از نظـر تـبريز نشينهـا نـه
محكوم بوده و نه مورد تمجيد و تشويق ،ولي پذيرش بي درنگ پيشنهاد او نشان ميداد كه مركز رنجشي از او ندارد.
مرزداري تا مدتي بعهده محمد آقا مامش بود ،بتدريج ضعف او در اين امر ظاهر گرديد ،بيوك خان نيز از دنيا رفت و
خواهيـم ديـد كـه پـس از چنـد سـال مجددا ً مسـئوليت مرزداري طـي حكمـي بـه نجفقلي خان اميـر تومان قره پاپاق سـپرده
ميشود.
اسكندر خان پدر بيوك خان نايب اول آجودان باشي ناصر الدين شاه بوده است .مركز نسبت به وي هميشه اطمينان
داشتـه اسـت و رفـت و آمـد مكرر او از طريـق درياچـه و كنارههاي نيزاري آن بـه بناب و سـاحل شرقـي ،در حيـن پيشروي
يكــي ديگــر از جنگهاي مهمــي كـه سـواران قره پاپاق در آن حضور داشتهانـد جنـگ اسـتر آباد اســت در ســال 1297
همزمان بــا غائله شيــخ ،تعداد 200ســوار بــه فرماندهــي «جلل خان» پســر كاظــم خان (روســتاي جلل خان در مغرب
3
محمديار در ساحل شمالي گادار بنام اوست) در استر آباد بودهاند.
قبل ً گفتـه شـد كـه مهدي خان رئيـس ايـل بود و كاظـم خان معاون (نايـب) وي ،و حسـن خان فرماندهـي سـواران را بـه
عهده داشـت ،كاظـم خان در سـال 1265وفات ميكنـد و مهدي خان حكـم نيابـت را بنام پسـر خود «نجفقلي خان» از
تـبريز ميگيرد ليكـن پـس از وفات نجفقلي خان نظـر بـه اينكـه پسـر وي 15سـال داشتـه و بيوك خان هـم از او مسـن تـر
بوده و هم پدرش (اسكندر خان) با دربار نزديكي داشته حكم رياست بنام او صادر ميشود و گويا اسد الله پانزده ساله
ميشود.
در حدود (تقريباً) دو سال قبل از غائله شيخ ،سواران قره پاپاق در استر آباد و تركمنستان در اردوي دولت با تركمنها
ميجنگيدند ،تركمنهائي كه پدران خود قراپاپاقها روزگاري بخشي از آنان بودند ،حدود 48نفر از قراپاپاق در آنجا كشته
ميشوند ،جلل خان جنازههاي آنان را جمع كرده و قبرستاني بنام «قبرستان سواران قره پاپاق» در آنجا بنا ميكند.
علي اكبر سلطان جد مادري آقايان اسد الله و نور الله دوستي و جد پدري آقاي حسنعلي اكبري ساكن محمديار ،به
عنوان «سلطان» ـ فرمانده گروه ـ در آن نبرد حضور داشته ،در يادداشتهاي مرحوم «دوست اوغلو ميرزا علي» از قول
او آمده اسـت :مـا در بيابان شمال شرقـي اسـتر آباد بشدت در مضيقـه آب بوديـم سـه روز قبـل از مـا باران كمـي باريده
بود ،در سر راهمان ناگاه به جائي رسيديم كه از ميدانهاي نبرد سابق بوده و هنوز استخوانهاي افراد كشته شده در آنجا
به چشم ميخورد ،تعدادي كاسه جمجمه انسان پيدا كرديم كه از آب باران سه روز پيش مقداري در آن مانده بود ،با آن
آبهـا موقتا ً رفـع تشنگـي كرد يم .از كسـاني كه در نـبرد اسـتر آباد كشتـه شدهانـد يكـي از دو دائي آقاي حاج شيخ حسـن آقـا
رضوي است 1كه ديگري نيز بدست كردها در قريه علي ملك كش ته شده .و درست در زماني كه غوغاي «شيخ گلدي»
در سـلدوز گوشهـا را كـر ميكرد 200سـوار [از قاراپاپاق] در جنـگ محلي مازندران شركـت كرده اسـت ،مـن هـر چـه
كوشـش كردم تـا نام و خصـوصيت ايـن جنـگ را در عصـر ناصـر الديـن شاه در مازندران مشخـص كنـم ،موفـق نگشتـم ،امـا
مطابـق نقلي كـه مرحوم «آقـا شيـخ مهدي» از قول دائي خود «لطيـف آغـا» ــ سـر گروه سـواران ــ ميكرد ،گويـا رهـبري
جريان در آنجــا نيــز بــه عهده يــك شيــخ يــا فردي كــه خصــوصيات مذهــبي داشتــه ،بوده اســت 2.نيروهاي دولتــي ،مركــز
شورشيان را محاصـره ميكننـد ،محاصـره بـه طول ميانجامـد ،شـبي جلل خان بـه سـواران خود ميگويـد :بـا ايـن نظـم و
نسـق فرماندهان دولت ،پايان ايـن غائله طول خواهـد كشيـد ،مـن از شمـا ميخواهـم چنـد نفرتان از مجراي آب وارد قلعـه
شويد و آن مرد (رهـبر شورش را) بكشيـد تا موضوع فيصـله يابـد( .مطابـق ن قل مرحوم لط يف آقا) دو نفر همراه لطيف
البتـه چنيـن كاري از لطيـف آقـا سـاخته بود تهور او در ميان قراپاپاق معروف اسـت ،شايـد در آينده بـه درگيري او بـا
بيوك خان در سـال 1303هجري قمري وفات ميكنـد و چون فرزندي نداشتـه رقابـت شديدي براي بـه چنـگ آوردن
از طرفـي اسـد الله خان (نجفقلي خان دوم) مدعـي سـمت موروثـي خود ميشود و از طرف ديگـر پاشـا خان (پسـر
كاظم خان ،برادرزاده مهدي خان و پسر عموي بويوك خان و نياي خانوادههاي كنوني پاشاپور ،حقير ،سرتيپي ،حسامي،
حبيب يار ،امير فلح) با تمسك بر اينكه پدرش نايب الرياسه و معاون مهدي خان بوده و در زمان بويوك خان هم خودش
را معاون او ميدانسته ،در صدد اشغال پست رياست ميآيد .رضا قلي خان رشيد السلطنه برادر بويوك خان نيز مدعي
.1مادر حاج حسن آقا رضوي از طايفه «حاجي لر» ـ حاجيها ـ و پدر بزرگش حاجي ابراهيم است.
.2و شايد يكي از ماجراهاي فتنه باب و بابيها باشد.
53
در اين ميان نقش يك زن سياستمدار قضيه را تعيين ميكند .وي «صنم خانم» همسر نجفقلي خان اول و مادر اسد
اين زن با وفات شوهرش در مييابد كه حكومت از خانه او بيرون رفت ،واقعيت را با همه تلخي هايش ميپذيرد و
بـه آيندهـها اميـد ميبندد و برنامـه دراز مدتـي را طرح ريزي ميكنـد .فورا ً نام اسـدالله را از روي پسـرش برمـي دارد و او
را بــه نام پدر ،نجفقلي مينامــد تــا اذهان عمومــي را هميشــه متوجــه مهدي خان و نجفقلي خان بنمايــد و از روحيــه
سنتگرائي و خاطره گرائي استفاده نمايد بدين ترتيب پسر به نام پدر معروف ميگردد.
صنم خانم با بردباري تمام پسرش را در كنار بويوك خان و به صورت يكي از معاونين او قرار ميدهد پس از وفات
بويوك خان سـياست زنانـه او بر ايـن قرار ميگيرد كـه نفوذ خاندان مهدي خان را بنفـع پاشـا خان در مقابـل رضـا قلي بـه
كار گيرد و پس از خارج كردن رضا قلي از صحنه به براندازي پاشا خان كه برادر خودش بود بپردازد.
صــنم خانــم قدم بــه قدم در پياده كردن ســناريوي خود موفــق ميشود رياســت بــه پاشــا خان ميرســد اينــك زن
سـياستمدار بـه ادامـه سـناريوي خود ميپردازد .در دل خود عزم تـبريز كرده اسـت .نوكران ،كارداران و حتـي كنيزان را
مامور شكار بلدرچين مينمايد .بلدرچين ها شكار ميشوند «قيله» خوش مزه در حجم و وزن زيادي درست ميكند و به
عنوان هديـه براي وليعهـد (مظفـر الديـن شاه) بـه تـبريز ميبرد .بـه عنوان عروس مهدي خان و همسـر نجفقلي خان كـه
عجيبتريـن هديـه تاريـخ را آورده اسـت بـه حضور ولي عهـد ميرسـد .شرح مشروحـي از گذشتـه و حال ايـل قاراپاپاق بـه
حضور ولي عهد ارائه ميدهد و بالخره فرمان رياست ايل را بنام فرزند خود با عنوان «نجفقلي» از ولي عهد ميگيرد.
بدين ترتيب افكار و فعاليت سياسي اين زن بر افكار و فعاليت مردان چيره ميشود .صنم خانم فرمان حكومت به
دسـت ،از تـبريز برمـي گردد .روزي وارد سـلدوز ميشود كـه پاشاخان همراه مردان قاراپاپاق ،از آن جمله نجفقلي خان
در دامنـه كوه سـير اروميـه بود زيرا حكومـت اروميـه از او خواسـته بود كـه سـواران و پيادگانـش را در كوه سـير (در كنار
اروميه) به اردو ملحق كند ،در پايان اردو كه جنگي هم در بين نبوده ،زمزمه ميان هزار نفر نيروي قره پاپاق ( 400سوار
و 600پياده) ميافتد كه بايد تكليف رياست ايل و نيز فرماندهي نيروي رزمي ما روشن شود .حكومت اروميه در جريان
قرار ميگيرد و بالخره تعدادي از سـلطانها ــ فرماندهان گروه ــ فرمان تبريز را به سر نيزه تفنگ بسته و بال ميبرند و
پرچـم را از مقابـل چادر پاشـا خان برداشتـه و در جلو چادر نجفقلي خان ميافرازنـد .حكومـت اروميـه نيـز مسـئله را تاييـد
ميكند .نجفقلي خان به عنوان رئيس ايل و فرمانده رزمندگان اختيار امور را بدست ميگيرد .پس از آن به فاصله سه
سال و نيم فرمان ناصر الدين شاه به شرح زير صادر ميشود:
«چون در ايـن سـال سـعادت اقتران كـه سـاحت مملكـت آذربايجان از نزول موكـب فيروزي مركـب ،دارا دربان ،رشـك
مينـــو و غيرت جنان گرديده ،مدارج و محاســـن خدمـــت و جان نثاري و معارج صـــداقت و غيرت و خدمتگزاري مقرب
الخاقان معتمد السلطان نجفقلي خان سرتيپ قراپاپاق به عرض پيشگاه مرحمت دستگاه حضور معدلت نشور و قدسي
همايون رسـيده لهذا محـض شمول مرحمـت و نزول رشحات سـحاب مكرمـت درباره مشار اليـه در هذه السـنه ايـو (ايـت)
ئيـل خيريـت تحويـل او را بـه اعطاي يـك قطعـه نشان جليـل الشان سـرتيپي از درجـه اجـل حمايـل مخصـوص آن ،مفتخـر و
سرافراز بين الماثل و القران قرين عز افتخار و امتياز فرموديم كه زيب پيكر و آغوش جان نثاري ،و زينت خدمتگزاري
نموده روز بـه روز بر ايفاي مراسـم خاكسـاري افزوده جالب مراحـم خاطـر خطيـر همايون مـا باشـد مقرر آنكـه مصـباح
54
مشكاة روح مفتاح الوري فتوح ،فروزنده اختـر برج شهرياري ،درخشنده گوهـر درج تاجدار گرامـي فرزنـد ارجمنــد ،اعـز
سعادتمند كامكار ،كامران ميرزا نايب السلطنه امير كبير وزير جنگ او را بدين موهبت عظمي مفتخر و معزز بدارند.
المقرر مقربواالخاقان و لشكريون عظام شرح فرمان را در دفاتر خود ثبت نموده و در عهده شناسند .محرم الحرام
سنه .1307
حيدر خان
با صدور سند فوق هر دو سمت نجفقلي خان يعني رياست ايل و فرماندهي نظاميان تثبيت ميشود يعني دو سمت
در هــم ادغام ميشود ،ليكــن ســمت اجرايــي «امور داخله ـــ امور اداري و نظارت بر امور اقتصــادي و حقوقــي» كــه
اصـطلحا ً «حكومـت» ميگفتنـد و مسـئول آن« ،حاكـم» ناميده ميـشد بـه عنوان پسـت جديـد در نظـر گرفتـه شده و از
مركز به همه ايالت اعلم گرديد .مسئولن پست جديد در تبريز ،اروميه و ...انتخاب شدند .سران ايل در حضور نجفقلي
خان جمع گشتند تا براي اشغال پست جديد به بحث رقيبانه بپردازند.
كانديداهاي اصــلي عبارت بودنــد از :رضــا قلي خان ،علي قلي خان( ،برادران بيوك خان) و حيدر خان (پســر كاظــم
خان) و حسـنعلي خان (پسـر پاشـا خان) .دو نفـر اول فرزندان اسـكندر خان نايـب آجودان باشـي شاه بودنـد كـه برادرشان
نيز رئيس سابق ايل بود و سومي پسر نايب مهدي خان ،فرد چهارم نيز برادرزاده جلل خان فرمانده سابق سواران بود
كه پدرش نيز مدتي سمت رياست ايل را به عهده داشت اما شانسي براي اين سمت نداشت زيرا نجفقلي خان پدر او
را غاصـب رياسـت ميدانسـت و ايـن نظـر را بطور محترمانـه بـه زبان ميآورد .نجفقلي خان ظاهرا ً بـه رضـا قلي خان و
علي قلي خان وعده ميداد ،بديـن قرار كـه اولي رضايـت دهـد تـا دومـي بـه عنوان حاكـم تعييـن شود .از طرف ديگـر حيدر
خان را بـه تـبريز معرفـي ميكنـد .وقتـي كـه حكـم بـه نام حيدرخان صـادر ميشود برادران فوق بـه تـبريز رفتـه و شكايـت
ميكنند كه ايل و مردم از اينكه حيدر خان كم سواد حاكمشان شده ناخرسندند كه براي تحقق خواستههاي خود امضاها
البتـه برادران فوق باسـواد و بردبار و مردم دارتـر از حيدر خان بودنـد ليكـن دربار تـبريز بخاطـر اينكـه فرمان خود را
ابطال نكند و هم اينكه نجفقلي خان را تضعيف ننمايد استمالتي از برادران نموده و رضا قلي را به «رشيد السلطنه» و
1
علي قلي را به «افخم السلطنه» ملقب مينمايد.
خانواده «انتصاري» اولد افخم و خانواده «بزچلو» اولد رشيد السلطنه هستند.
در زمان نجفقلي خان وظيفـه قانونـي سـواران از جهـت طـي مسـافت براي جنگهـا تقليـل يافـت ،پـس از ايجاد پسـت
«حكومت» اين دومين حادثه مهمي است كه در زندگي سياسي قراپاپاق رخ ميدهد .قبل ً گفته شد كه سواران موظف
بودنـد بـه هـر مكانـي كـه دولت احضار كنـد ،حتـي ماننـد هرات و اسـتر آباد ،بايـد برونـد و پيادگان از جنوب تـا مياندوآب و از
شمال تا سلماس .اين بار عمل ً مقرر گرديد كه سواران نيز در همان محدوده مسافت موظف پيادگان عمل كنند.
دليـل ايـن مسـئله را در مبحـث «قيام شيـخ عـبيدالله» بيان كرديـم كـه بـا ازدياد جمعيـت عشايـر كرد ،خود قره پاپاق
نيازمند كمك ديگران شد و از طرفي مرزداري مجددا ً از عشيره مامش سلب و به نجفقلي خان سپره شد.
راجع به نجفقلي خان احكام متعددي صادر شده و در دست است كه چندان نيازي به درج آنها نيست.
.1مخالفين دو نفر فوق معتقدند كه لقبهاي مذكور در استبداد صغير از طرف حاج شجاع الدوله كه طرفدار استبداد بود و تبريز
را گرفته بود ،داده شده.
55
وزير مختار فرانسه «اوژن اوبن» در ميان قاراپاپاق
2
«اوژن اوبـن» سـفير فرانسـه در كتاب «ايران امروز 1907ــ 1»1906مينويسـد« :بعـد از عبور از تنگـه «كمرقادا»
(كمر سنگها) و روستاي «شيخ احمد» ،منطقه سلدوز آغاز ميگردد .كمي پايين تر ،بركه مدوري قراردارد كه از حرارت
تابش آفتاب تابستان خشك شده است .مالك اين روستا ،اسدخان« 3سرهنگ» ،به همراه سوارانش ،تا گردنه به پيشواز
مــا آمده اســت .او بــا اشاره ،زمينهاي روســتايش را نشان داده و بــا تعظيــم غرائي ميگويــد« :تمامــي ايــن روســتا بــه
جنابعالي تعلق دارد و اينجانب شش دانگ آن را به رسم «پيشكش» حضور مبارك تقديم ميكنم.
روستاي «محمديار» واقع شده است .از همه روستاهاي دشت مجاور ،سواراني 4
به فاصله سي كيلومتر از «ديزج»
بـه اينجـا آمدهانـد .نمدهاي باريـك و دراز ،روي كفـل اسـبها را پوشانده و منگولههاي ابريشمـي بـه پهلوي زينهـا آويزان
اسـت .بـه سـينه اسـبان نيـز رشتههاي چرمـي انداختهانـد .ركابهاي بزرگ نقره كوب ،كمربندهـا و لباسـهايي بـا رنگهاي
تند .سواران عمامههايي دوركلههاي نوك تيز پيچيده و از روي موهاي بلند بر سر گذاشتهاند .و فرقي مياني ،زلف سر
را درسـت بـه دو قسـمت تقسـيم ميكنـد .پارچههاي لطيـف و مجزاي آسـتين جامهـها ،در برابر باد ،دائما ً در حال تموج و
حركت است.
رؤساي ايل ـ كه در پيشاپيش آنان ،فراشها مجهز به چوب دستيهاي نقرهاي حركت ميكنند ،از راه ميرسند.
كوهسـتان بـه كردان تعلق دارد .ايـل «قرهپاپاخ» درة «قادر چائي» 5را كه رود جاري در آن از سوي جنوب به درياچه
ميريزد ،در تصـرف خود دارنـد« .سـلدوز» كـه اسـم ايـن منطقـه اسـت ،اسـم قـبيلهاي مغولي بود كـه اكنون ديگـر اثري از
آنان برجاي نمانده اسـت 6.كسـاني كـه ايـن منطقـه را بـه اشغال خود درآوردهانـد ،در گذشتـه بـه نام «بوزچالو» ناميده
ميشدند .آنها به يك قبيلة ترك ،كه هم اكنون در حول و حوش همدان استقرار يافتهاند،تعلق دارند .شاه عباس آنان را
متفرق سـاخت و عدهاي را ميان تفليـس و آقسـتافا اسـكان داد .اعقاب آنان بعـد از غلبـه روسـها بر آن مناطـق ،از جلوي
آنان گريخته 7و خود را بـه نزديكـي «وان» رسـاندند و در ايـن محـل اقامـت جديـد ،بـه اسـم «قرهپاپاخ» (يعنـي كله سـياه)
شهرت يافتنـد .بعـد از عقـد قرارداد صـلح تركمان چاي ،عباس ميرزا منطقـه سـلدوز را بـه آنان واگذار نمود .در آخريـن
كوچ« ،نقـي خان» ايلخانـي قـبيله بود .يكـي از برادر زادههاي وي بـه نام «نجفقلي خان» 8اميـر تومان هـم اكنون رئيـس
امـا والي آذربايجان ،كـه علقمنـد اسـت اينگونـه خود مختاريهاي خطرناك را از ميان بردارد ،بـا دادن عنوان حاكـم بـه
يكـي از اعضاي ديگـر ايـن طايفـه ،موسـوم بـه «حسـنعلي خان ميرپنـج» ،در واقـع قدرت اصـلي را بـه شخـص اخيرالذكـر
تفويـض كرده اسـت 9.بـا وجود ايـن ،سـازمان و سـلسله مراتـب ايلي هنوز دسـت نخورده در جاي خود محفوظ اسـت .هـر
كدام از دستههاي هفتگانه ايل« ،سر دسته»اي دارند« .نقده» كه دهستان بزرگ ششصد خانهاي است ،مركز منطقه
. 1ايران امروز 1907ـ ،1906نوشته اوژن اوبن ،ترجمه و حواشي از علي اصغر سعيدي ،چاپ نقش جهان.1362 ،
« . 2كمرقايا» صحيح است :صخره كمربندي.
. 3اسدخان سرهنگ ،پدر مرحوم قليخان سارال چيانه ،ساكن عجملو ميباشد.
. 4منظور ديزج از محال «دول» است.
. 5اوژن اوبن در كتابش «( »Ghadar - Tchaiگادارچائي) و صحيح نوشته شده است ،مترجم به غلط «قادرچائي» آورده است.
. 6پيشتر به شرح رفت كه قوم سلدوز مغولي امروز بخش عمدهاي از علويان تركيه هستند.
. 7پيشتـر توضيـح داده شـد كـه قاراپاپاق در فاصـله دو جنـگ ايران و روس در دوره مداهنـه ،بـه درخواسـت عباس ميرزا از ناحيـه
ايروان آمده و مسئله «گريختن» صحيح نيست.
. 8باز اوژن اوبن اشتباه كرده است؛ نجفقلي خان امير تومان از اولد خودِ نقي خان است.
. 9علت تأسيس سمت «حاكم» در پيش گذشت .حسن خان هرگز حاكم نبوده بلكه مدتي كوتاه سمت اميرتوماني داشته است،
كه در جاي خودش در اين كتاب بحث شده است.
56
بـه شمار ميرود« .قرهپاپاخ»هـا پنـج هزار خانوار و همـة آنان شيعـي هسـتند .آنهـا نوعـي سـادات خاص هـم دارنـد كـه بـه
«اولد ســيد علي مرحوم» معروفانــد و در هــر جابجايــي و كوچهاي مختلف .همواره همراه ايــن ايــل بودهانــد .علوه بر
هفت دستة مذكور در فوق ،عدهاي از بازماندگان افشارها ،ارمني ها ،كلدانيها و يهودي ها نيز با افراد ايل «قرهپاپاخ» در
هـم آميختـه و در يكصـد و بيسـت 1دهكدة ايـن منطقـه زندگـي ميكننـد .ضمنا ً يـك هزار خانوار نيـز از «وان» آمدهانـد تـا در
2
خاك ايران ،از زمينهاي «قرهپاپاخ»ها ،سهمي براي خود دست و پا كنند .ولي مذهب آنها سني است.
مسـيحيان ــ جمعا ً دويسـت خانوار ــ كـه در ميان دو قوم تقسـيم شدهانـد ،زارع هسـتند و در ميان مسـلمانان متفرقنـد.
يهوديان ،سـيصد خانوار ــ بـه خرده فروشـي و دورهگردي اشتغال دارنـد .دو سـوم آنان ،بـه همراه خاخام بزرگ ،در نقده
براي روشن شدن منشاء اشتباهات «اوژن اوبن» لزم است كمي در اينجا درنگ كنيم:
1ـ هيچ وقت مسيحيان سلدوز بيش از 50خانوار نبودهاند كه در نقده ،راهدهنه و محمديار ساكن بودند.
اگر مسيحيان 200خانوار و يهوديان 300خانوار و تركان سني آمده از اطراف وان 1000خانوار باشند يعني در
2ــ در جاهاي متعدد ايـن كتاب اشاره شده اسـت كـه ميان سـران ايـل بر سـر سـمت اميرتومانـي و هـم بر سـر سـمت
«حاكم» رقابت بوده و همگي از اولد نقي خان بودند .خانهاي محمديار نيز با خانهاي راهدهنه بر سر حاكميت رقابت
ميكردند.
3ــ نظـر بـه ايـن كـه اوژن اوبـن هيـچ سـخني از ملقات خود بـا اميـر تومان نميدهـد ،معلوم اسـت كـه نجفقلي خان
اعتنايـي بـه او نكرده اسـت ،كـه اوبـن مسـير نقده يـا راهدهنـه را كـه آن وقـت راه رسـمي بوده اسـت ،را ترك كرده و از
مسير محمد يار عبور كرده و گزارشات ناصحيح به او داده شده و كله گشادي بر سرش رفته است.
4ـ در زمان مسافرت او ( 1906ميلدي ـ 1285شمسي) راهدهنه مركز اداري سلدوز بوده حتي در زمان رضاشاه
اوليـن مركـز جمعيـت شيـر و خورشيـد ،بيمارسـتان ،تلگرافخانـه و ...همـه در راهدهنـه مسـتقر بودنـد .حتـي هنگام تأسـيس
اولين ژاندارمري به فرماندهي «سروان ميرزا عرب» مقرآن در راهدهنه بود و اسناد موجود دقيقا ً اين مسائل را روشن
ميكند.
قره پاپاق از جهـت امور خارج از محدوده ايلي خود آسـوده بود ،امور داخلي نيـز بوسـيله حكومـت سـختگيرانه و گاه
طبق گزارشات «دوست اوغلي ميرزا علي» راهدهنه هم مقر حاكم و هم مقر «شيخ السلم» 3بود ،حيدر خان همه
قضاوتهاي شيخ را بي چون و چرا اجرا ميكرد ولي گاهي با روحيه خاني قضاوت را نيز خودش ميكرد ،رويهمرفته مرد
عدالتخواه و در مقايسه با ساير مجريان كه در وليات ديگر بودند منصفانه تر بوده است.
. 1افزايش دهات از 100به 120در فاصله آمدن ايل به سلدوز و حضور روز افزون ،منطقي به نظر ميرسد.
. 2كامل ً سخن بيموردي است ،اگرهر خانوار را مطابق آن روز دستكم هشت نفر حساب كنيم 8000نفر ترك سني مذهب در
ميان قراپاپاق ،ميشود .مراد او همان طايفــه «قزاق» اســت كــه در ايــن كتاب بــه شرح رفتــه اســت .قزاقهادر زمان عبور اوبــن از
سـلدوز فقـط چهار روسـتاي آباد داشتهانـد اگـر سـاكنين چهار روسـتا 8000نفـر باشنـد بايـد مجموع قاراپاپاق 240000نفـر باشـد كـه
رقمي بس اغراقاميز است و هرگز جمعيت قاراپاپاق به اين رقم حتي نزديك هم نشده است.
.3در آينده بيشتـر آشنـا خواهيـم شـد .شيـخ السـلم در اوايـل حاكميـت حيدر خان وفات ميكنـد و پسـرش احـد آقـا جانشيـن وي
ميشود.
57
در زمان او كه معروف به «خان حاكم» بود راهدهنه به محل امن كامل تبديل شده بود و پس از مرگ او براي مدتي
فاسدترين روستاي سلدوز بوده است كه «شيخ احد آقا» پسر شيخ السلم ناچار ميشود از آنجا فرار كرده و به عراق
عثمانيها در زمان نجفقلي خان و حيدر خان ،سلدوز را اشغال ميكنند .از اين پس منابع سخن ،افرادي هستند كه يا
در هنگام تهيه يادداشتهاي اوليه اين كتاب (از سال 43تا )57در قيد حيات بودند و يا همين امروزه به زندگي مشغولند،
البتـه آنچـه از ايـن اشخاص ياد داشـت كرده ايـم كل ً محدود بـه حوادث سـلدوز ميگردد و آنان از جريانات بيـن المللي كـه
موجبات اين حوادث شدهاند در مواقع تحليل دور دست ،بي اطلع بودهاند.
در خلل فصول گذشته مكررا ً سخن از «ادعاي عثمانلو» بر منطقه «چهريق» در نواحي مرزي سلماس به ميان آمد.
در مقام تحليـل روشـن اسـت كـه ادعاي مذكور در صـورت تحقـق ،عثمانيان را عمل ً از جنوب سـلماس بـه سـاحل درياچـه
ميرسـانيد نظـر بـه وضعيـت عشايري منطقـه معناي ايـن مسـئله عبارت بود از اينكـه از طرف سـويوخ بلغ (مهاباد) ،نيـز
مرز عثماني به درياچه برسد ،آنان در حقيقت علوه بر سلدوز ،اروميه را نيز مدعي بودند و ساكن بودن عشاير [سني]
كرد در اطراف درياچــه آنان را در ايــن مرام دلگرم ميكرد تــا روزي كــه عراق بخشــي از خاك عثمانــي بود وضعيــت
جغرافي انساني و جغرافي طبيعي منطقه اين جاذبه را براي عثمانيها داشت ،موقعيت استراتژيكي سلدوز به دليل اين
كه مانند دالني ميان ارتفاعات مرزي و درياچه است (و نقطه اتصال خاك اصلي عثمانلو و خاك فرعي آنها ـ عراق ـ بود
و هميـن امروز نيـز نقطـه اتصـال مرز سـه كشور اسـت) در طول تاريـخ در نظـر ارباب سـياست اهميـت آن را سـخت بال
برده اسـت .هنگامـي كـه «بيگـم خاتون» 1همسـر شاه اسـماعيل از اسـارت عثمانيـها فرار ميكنـد و چون مناطـق خوي،
گوني «شبستر و تسوج» و تبريز در اشغال سلطان سليم بود ،او از كنار باتلقهاي سلدوز گذشته و هنگامي كه سلطان
سليم در شمال سهند جشن پيروزي گرفته بود خاتون بيگم جنوب سهند را در زير پنجههاي اسبش در نورديد و در نزديك
هنگامي كه روسها مرند ،صوفيان و تبريز را گرفتند عباس ميرزا در خوي بود و براي حضور در ميعادگاه دهخوارگان
(آذر شهر) ،از كنارههاي جنوبي نيزارهاي سلدوز عبور كرده و به آنجا رفت تا با سران روس مذاكره نمايد.
در جنـگ جهانـي اول روس و عثمانـي براي اشغال جنوب غربـي درياچـه از هـم پيشـي ميگرفتنـد و همينطور در جنـگ
جهاني دوم آلمان سخت به سلدوز چشم دوخته بود كه روسها مجال ندادند.
فرماندهان نظامــي ايران هنگام تعقيــب مل مصــطفي بارزانــي و اخراج او از ايران پــس از جنــگ جهانــي دوم لقــب
«دهليز جنگي» به سلدوز دادند ،آمريكائيها در طول نفوذ خود در ايران به اهميت استراتژيك جنوب درياچه پي بردند و
سه پادگان بزرگ (جلديان ،پسوه و پيرانشهر) را در پشت كوههاي جنوبي سلدوز ساختند ،وظيفه اين سه پادگان همان
موارد فوق و صدها مورد ريز و درشت ديگر در عينيت تاريخ اهميت سلدوز را نشان ميدهد و به اين دليل است كه
شاهان قاجار به ايل قراپاپاق آن اندازه اهميت ميدادند و عثمانيها به محل سكونت آنان.
.1بيگم خاتون زن شجاع شاه اسماعيل ،شجاعتش به اسطورهاي در ميان زنان ميماند .در جنگ چالدران وقتي كه شاه شخصاً
به درون سپاه «ايچ اوغلن» و «ينگچري» عثمانلو حمله ميكند اين خانم در لباس رزم همراه او بوده است .شاه اسماعيل اين حمله
را بـا چند صـد نفـر بـه جهت از كار انداختن توپخانـه عثمانيـها كرد و لشكر دشمن را شكافتـه به بالي تپـه بزرگـي كه مقر توپخانـه بود
رسـيد ،توپهـا را از بالي كوه بـه تـه دره افكنـد و از نـو براي بازگشـت بر سـپاه دشمـن تاخـت وقتـي از ميان لشگـر دشمـن خارج شـد در
كنار خود فقـط تعدادي از سـربازانش را يافـت ،شاه فكـر ميكرد خاتون بيگـم كـه در كنار او شمشيـر ميزد نيـز كشتـه شده اسـت،
عثمانيان بيگم را در ميان اسراء ميشناسند و به دستور سلطان سليم يكي از پاشايان مسئول نگهداري از او ميشود ،پس از مدتي
بيگم زر و زيوري را كه همراه داشته به پاشا ميدهد و با اين رشوه خودش را رها كرده و فرار ميكند.
58
در سال 1321هجري قمري عثمانيها مجددا ً طمع به منطقه جنوب درياچه دوختند و براي نيل به اهداف خود ميان
ايل مامش و ايل پيران درگيري ايجاد كردند ،در اين زمان امور مرزي به نجفقلي خان رئيس ايل قره پاپاق سپرده شده
بود ،ايل مامش نيز موظف بود زير نظر او باشد ،وي سعي كرد اختلف ميان دو ايل مذكور را اصلح كند ليكن نظر به
اينكه دولت عثماني ايل پيران را تحريك ميكرد ،موضوع صلح به جائي نرسيد.
قبل ً مشاهده كرديم كه به هنگام آمدن قره پاپاق به سلدوز پيران ها ،مامش را قتل و عام و غارت كرده بودند از آن
روز بـه بعـد مامشهـا بـا حمايـت قراپاپاق رشـد نموده اينـك بـا گذشـت 85سـال قوي شده بودنـد ،در مقابـل پيران كوتاه
نميآمدند« .قرني آقا» پسر محمد آقا مامش قريه مركزي پيرانها را كه به «شين آباد» 1موسوم بود اشغال كرد.
پيرانها به صورت ايل فراري و آواره در آمدند ،جاسوسان عثماني آنان را هدايت كردند كه به دولت عثماني شكايت
برند ،آنان نيز شكايت نامهاي كتبي و تظلم نامهاي تنظيم كرده و به «ساخلوي مرزي» عثماني دادند ،عثمانيها يك گروه
هفت نفري عسكر به سرپرستي يك «چاوش» با پرچم و طبل و شيپور به قريه شين آباد نزد قرني آقا ميفرستند كه
برخيـز و قريـه را تحويـل بده .قرنـي دسـتور ميدهـد داخـل شيپور عثمانيهـا را بـا سـرگين اسـب پـر ميكننـد .ايـن كار بهانـه
خوبي براي درباريان اسـتانبول بود ،به بهانـه تنـبيه قرنـي آقا مناطـق پيران ،مامش ،سلدوز و اشنو يه را اشغال ميكننـد (
نجفقلي خان اميـر تومان قره پاپاق ،قبل از رسـيدن آرتـش عثمانـي جريان را بوسـيله قايـق رانان از طريـق درياچـه بـه
اطلع تبريز ميرساند .دولت مركزي در آن روزها سخت درگير مسايل داخلي و مشروطه بود ،لذا تبريز چندان اهميتي
در پاسـخ فعاليتهاي نجفقلي خان و تماسـهاي او بـا مركـز ،سـند تاريخـي در دسـت اسـت كـه حاوي متـن تلگراف محمـد
آرم شير و خورشيد ـ از تهران 2به ساوجبلغ 3اداره تلگراف دولت عليه ايران ـ اطلعات ـ سنه .1323
متن تلگراف :حاجي نجفقلي خان امير تومان انشاء الله احوال شما خوب است .تلگرافي به امير العشاير نمودم كه
در ورود من در ميانج حاضر باشد ،شما هم همراه او عاجل ً حركت نمائيد من هم انشاء الله بفضل خدا پس فردا كه سه
توضيح :مراد از امير العشاير «قرني آقا» و منظور از «ميانج» شهر ميانه است .گويا يورش عثماني مجال حركت به
مير آل «امير آل» ـ آلن :گيرنده ،فتح كننده :عنوان يك لشكر از آرتش عثماني ،امير آلن :فرمانده يك آلن ـ پسوه
را مقر خويش قرار ميدهد و شخصي به نام «يوسف ضياء» را به عنوان حاكم سلدوز انتخاب مينمايد.
يوسف ضياء مردي دقيـق و سختگير و مجري بتمام معني بود به تنهائي به همه امور حقوقـي و قضائي و اداري كليه
عثمانيها و مردم بومي رسيدگي ميكرد ،با اينكه مردم قره پاپاق به سفارش روحانيون و رؤساي خودشان هيچ كاري با
حكومت عثماني نداشتند با اينهمه بعضي سودجويان فرصت طلب به محكمههاي آنها مراجعه ميكردند.
«حسنلو» مركز عشيره جان احمدلوي قراپاپاق ميفرستد ،شخص مدعي عليه به خانه مير پنج پناهنده ميشود.
ميـر پنـج كـه نام اصـلي اش محمـد علي و لقبـش باپيـر (ابوپيـر) بوده بـه ماموران ميگويـد :بـه حاكـم بگوئيـد فردا خودم
ماموران نميپذيرند و با خشونت به مير پنج توهين كرده سماجت نشان ميدهند .مير پنج دستور ميدهد آنان را از
قريه بيرون كنند .به آنان ميگويد به فرمانده تان بگوئيد اينجا ايران است و من شما را به رسميت نميشناسم ،شاكي
فرداي آن روز گروهـي عسـگر قاطـر سـوار جهـت دسـتگيري ميـر پنـچ بـه حسـنلو ميرونـد او نيـز سـنگر ميگيرد 24
سـاعت جنـگ ادامـه پيدا ميكنـد يكـي از پسـران ميـر پنـج و يكـي از افراد تحـت فرماندهـي او كشتـه و سـه نفـر مجروح
ميشود ،آخرين نيروي مددي عثماني توپخانهاي با خود آورده و در بالي تپه معروف حسنلو مستقر ميكنند .مردم قريه
كه چنين ميبينند از مير پنج خواهش ميكنند كه تسليم شود و قريه را به باد هلك نسپارد.
ميـر پنـج را سـوار قاطـر كرده بـه نقداي (نوجـه ده ــ نقده) ميبرنـد و يوسـف ضياء مرعوب وي ميشود و او همچنان
پاي شعار خويــش ميايســتد «مــن شمــا را بــه رســميت نميشناســم و محاكمــه پــس نميدهــم» يوســف ضياء كــه مرد
حقوقمند و دانا بود معناي حرف او را ميفهمد مسئله را از مسئوليت خود خارج دانسته (يا بر پايه هر سياست ديگر) او
را به پسوه مقر مير آل ميفرستد و از آنجا نيز به «موصل» ـ به قول بعضي ها :اربيل ـ كه مركز استان عثمانيها بوده
ميفرستند ( 1328ه .ق .).بالخره باپيرآقا همچنان به شعار خويش ميچسبد و پس از 20ماه ـ از ذي قعده 1328تا
باپير آقا عامل رهائي خود را تنها دفاعيات حقوقي خود ميداند اما نجفقلي خان تلگرافها و نامه هائي را كه به «باب
حقيقت اين است در كنار دو عامل فوق تحولت روابط تهران ،استانبول عامل اصلي اين امر بوده است بطوري كه
مسـئله بطور كلي بـا تعييـن خطوط مرزي در قراردادي كـه آخريـن قرار داد قاجار بـا عثمانيان بوده و نماينده انگليـس نيـز
تاريخ وفات نجفقلي خان حاج امير تومان دقيقا ً روشن نيست ،يك سند تلگرافي از وليعهد (محمد علي ميرزا) بتاريخ
روز نهـم ربيـع الول سـنه ،1324نشان ميدهـد كـه وي در آن تاريـخ يعنـي 6ماه قبـل از وفات مظفـر الديـن شاه در قيـد
متـن تلگراف :آقاي نجفقلي خان اميـر تومان تلگراف شمـا را ملحظـه كردم محرمانـه مينويسـم تفصـيل را بـه جناب
رشيد الملك امير تومان رمز گفتم كه عاجل ً شما را مطلع كند ،مخصوصا ً مينويسم دقيقهاي غفلت ندارم آگاه باشيد ـ
وليعهد.
در سال 25چه گذشته بر ما معلوم نيست ولي در ربيع الثاني 1326سندي صادر شده به شرح زير:
آرم شيـر و خورشيـد ــ حكومـت وليات اربعـه ــ ارومـي ،خوي ،سـلماس و سـلدوز ــ سـواد مراسـله حكومـت ،بـه بيـت
لزم در مابيـن آنهـا بـه عمـل آمـد و بـا همديگـر صـفا نموده و بـا رضايـت طرفيـن جناب خسـروخان ميـر پنچـه را بـه حكومـت
سلدوز منتخب نمودند و عنقريب به محل ماموريت عزميت خواهند نمود اين است مينويسم كه شما به امور حكومتي
در آخـر نام صـادق طباطبائي بيـن پرانتـز آمده و در زيـر آن امضـا و مهـر حاكـم اروميـه بـا جمله «مواد مطابـق اصـل
ايـن نامـه خطاب بـه رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه نوشتـه شده بـا اينكـه نامـي از او برده نشده امـا ميدانيـم در سـال
26وي از طرف حاج صمد خان شجاع الدوله به حكومت سلدوز منصوب شده بود .شجاع الدوله از سوي محمد علي
شاه حكومت كل آذربايجان را به عهده داشت مقر او شهر مراغه بود و با مشروطه خواهان تبريز در نبرد بود و حكومت
اروميه (كه نه با نهضت تبريز وحدت داشت و نه تابعيت عملي از صمد خان) دور از اين هياهو به كار خود ادامه ميداد.
بدين ترتيب سلدوز داراي دو حاكم قانوني ميشود كه چندان برخورد شديدي با هم ندارند و مسئله با قهر و غيبت گوئي
و از متــن ســند پيداســت كــه زمان زيادي از وفات نجفقلي خان نگذشتــه بوده اســت[ .زيرا از لفــظ «معّزي اليــه»
پيداست كه هنوز خسروخان ،در عزاي پدرش نجفقلي خان بوده است].
در صـفحات بعدي خواهيـم ديـد كـه در سـال 1336قمري نيـز ماننـد سـال 1326اوضاع اجتماعـي قاراپاپاق از نظـر
اداري متزلزل بوده از طرفــي خســروخان خود را حاكــم رســمي ميدانســت و از طرفــي ديگــر رضــا قلي خان رشيــد
السـلطنه خود را محـق حكومـت ميخوانـد و در ايـن ميان اوضاع تـبريز نيـز روشـن نبود ،حكومـت تـبريز گاه رنـگ غليـظ
انقلبـي و گاه رنـگ و بوي سـازشكاري بـه خود ميگرفـت و گاهـي هـم بل تكليـف و تقريبا ً هيـچ كاره ميگرديـد .و جريانهاي
مردمي بشكل حزب و فرقه و گروه بي اعتنا به حكومت به رتق و فتق امور ميپرداختند.
در اين زمان شخصي بنام «ششو» از اكراد ايل شكاك ،با نيروهاي خود به روستاهاي شمال سلدوز ،ناحيه حيدر آباد
روسـتاهاي شيريـن بلغ ،شيروان شاهلو ،حيدر آباد ،تلخ آب و شيـخ احمـد از ترس او بـه روسـتاهاي امـن كوچ ميكننـد،
حاكميـت نامشخـص و متزلزل سـلدوز بدليـل همان گرفتاريهـا نميتوانـد كاري در ايـن مورد انجام بدهـد ،ارس خان شخصـاً
ارس خان ميـر پنـج همانطور كـه از لقبـش پيداسـت اميـر پنجهاي از پنجههاي سـواران قراپاپاق بود .او مردي شجاع و
گويـا ضرورت دارد قدري ديگـر از اصـل موضوع فاصـله بگيريـم و سـخني چنـد از «تركاون» داشتـه باشيـم .ايـن واژه
تركـي از ماده «تركان» كـه بـه صـورت «ترخان» ــ بـا فتحـه ت ،در هـر دو ــ نيـز آمده اسـت ،بـه معناي آزاد ،خودسـر،
لقـــب مادر ســـلطان محمـــد خوارزمشاه «تركان خاتون» اســـت كـــه بـــا هميـــن روحيـــه تركانـــي خود كشور بزرگ
خوارزمشاهيان را بــه باد داد ،او از نژاد «قبچاق» كــه شاخــه بزرگــي از نژاد ترك را تشكيــل ميداد ،بود و چون نوه اش
61
سـلطان جل الديـن از طرف مادر بـه تركمنهـا منسـوب بود تركان خاتون ،محمـد شاه را مجبور كرد كـه جل الديـن را از
وليـت عهدي خلع و پسـر كوچـك خود را كـه مادرش قبچاقـي بود بـه جاي او برگزينـد و نتيجـه ايـن كشمكشـها موجـب
واژه تركان در زمان جانشينان امير تيمور رواج كامل يافت بعضي از فرماندهان موفق و پيروز ،به اين عنوان و لقب
مفتخر ميشدند بدين معني كه ،مثل ً اين فرمانده آنقدر قوي ميباشد كه هيچ نيروئي نميتواند او را كنترل كند.
همانطور كـه از كلمـة «ارك» بـا پسـوند «ون» كلمـه «اَركَوُن» سـاخته ميشود ،همانطور نيـز تركان بـا پسـوند «ون»
كلمه «تركانون» ميشود و خواهيم ديد يكي از لهجه هائي كه در زبانشناسي تركي معيار است لهجه قراپاپاقي است و
از خصوصيات اين لهجه اين است كه هنگام تركيب كلمه با پسوند ،گاهي حرفي را حذف ميكنند .از كلمه «تركانون»
نون اول حذف شده بصور «تركاون» ميآيد .به واژهها و معاني زير توجه فرمائيد:
ارك :نفوذ و سلطة محبتي :حسن آغانين علي آغايا اركي چاتير.
قبل ً گفتـه شـد يكـي از طوايـف هشتگانـه قراپاپاق ،تركاون اسـت كـه خود نقـي خان بزچلو (رئيـس ايـل هنگام ورود بـه
سلدوز) از همين طايفه بوده است .اين مقدمه بخاطر اين توضيح بود كه :در سالهاي 1336طايفه تركاون رسما ً و عملً
به دو بخش تقسيم شده بود ،شاخهاي از آن كه نسل نقي خان مذكور بودند به نام «نقي خانلو» موسوم شدند و هنوز
هــم ايــن نام را دارنــد و تركاون نام بقيــه ايــن طايفــه گرديــد .در ســال مذكور رئيــس ايــن طايفــه ارس خان بود ،اينــك
برمــي گرديــم بــه اصــل ماجرا :پــس از كوچ اهالي روســتاهاي مذكور كــه هــر كدام بــه يكــي از طايفههاي ايــل مربوط
«ششو» روستاها را يكي پس از ديگري مورد حمله قرار ميداد ،در حمله اول دامها (ناخرها)ي آنان را ميبرد در
حمله بعدي به داخل روستا تاخته و خانه ها را غارت ميكرد ،تا آن روز يكي دو روستا را بدين منوال چاپيده بود ،پس از
آنكـه گله روسـتاي يادگارلو را ميبرد ارس خان بـه سـاكنين روسـتا دسـتور ميدهـد كـه از جاي خود تكان نخورده و كوچ
نكنيـد ،مـن اقدام لزم را خواهـم كرد .ارس خان در روسـتاي «دورگـه» سـاكن بود بـه همـه سـواران تركاون اعلم آماده
باش ميدهـد و جاسـوساني بر سـر راه ششـو ميگذارد .جاسـوسان خـبر آمدن ششـو را ميدهنـد ،سـواران تركاون از
قريههاي ظلم آباد ،آغابگلو و دورگه به سرعت در چمن «يوزطنابلر ـ صد طنابها ـ جمع ميشوند و به فرماندهي ارس
خان و بـه معاونـت حيدر آغـا حاتمـي ــ نياي خانواده حاتمـي آغابگلو ــ و بهلول آغـا نياي خانواده بهلولي آغابگلو ــ بـه طرف
گردنه شيخ احمد حركت ميكنند و با نيروهاي ششو در روي تپههاي بين روستاي شيخ احمد و روستاي يادگارلو درگير
100نفــر ميشونــد جنــگ و تيراندازي شديدي در ميگيرد .نيروهاي ششــو حدود 200نفــر و نيروهاي تركاون حدود
درگيري ادامه مييابد تركاون ها سخت مقاومت ميكنند و در نتيجه نيروهاي شكاك دچار بي نظمي ميشوند و شكست
ميخورنــد .در جريان جنــگ ،ارس خان در صــدد دســتگيري شخــص ششــو بوده هنگام فرار نيروي دشمــن ،شخصــاً
نشانه گيري كرده و گلولهاي به اسب ششو ميزند ،اسب ميافتـد و ششو سرنگون ميشود .ارس خان دست راست
62
ــ كسـي بـه ششـو تيراندازي نكنـد ميخواهـم ايـن «نـه نـه سـي اوغلو» را زنده دسـتگير كنـم ،قير 1را بـه حركـت در
ميآورد تـا نزديكـي ششـو ميرسـد ،ششـو كـه بـه زميـن افتاده بود برخاسـته خودش را جمـع و جور كرده بـه اطراف نگاه
ميكنـد تـا شايـد اسـبي بيابـد و فرار كنـد كـه متوجـه ميشود عقاب تركاون در چنـد قدمـي اوسـت ،بـا ترس و وحشـت و
ناشكيـب تيري رهـا ميكنـد ،ايـن بار ارس خان اسـت كـه بـه زميـن ميافتد ،2ششـو فرار ميكنـد .امـا قراپاپاق ديگـر از
حملهـها و غارت عشايـر ميآسـايند .تركاون عزادار ميشود و براسـتي گويـا ارس خان آخريـن مرد نامـي تركاون بوده و
پس از او تركاونها هرگز نتوانستند رئيس مشخص و واحدي داشته باشند .البته اين جنگ تنها كار او نبود ،سابقه رزمي و
مردم داري و نيـز عبادت او نيكـو بوده اسـت .حاج شيـخ بـه حسـن خلق و دقـت در نماز خوانـي او گواهـي ميداد و تاييـد
ميكرد.
تراژدي ارس خان پس از عبور جيلوها از سلدوز به طرف بيجار و قبل از تشكيل «انجمن» كه در صفحات بعد شرح
داده ميشود ،اتفاق افتاده و يكي از عوامل رنجش مردم از خانها گرديد و صداقت آنان را زير سئوال برد ،زيرا مردم از
تـه دل بـه ارس خان علقمنـد بودنـد و قتـل او را معلول سـهل انگاري سـران ايـل ميدانسـتند ،تاسـيس كنندگان انجمـن از
اين ماجرا به نفع خودشان بهره برداري تبليغاتي ميكردند و بيش از پيش سران و خوانين ايل را مقصر جلوه ميدادند.
قاراپاپاق و مشروطه
قواي مجاهديـن از گيلن ،تـبريز ،بختياري و لرسـتان بـه طرف تهران حركـت ميكننـد و تهران در جمادي الثانـي 1327
روســها محمــد علي شاه را مجددا ً از طرف تركمنســتان و گرگان بــه ايران ميفرســتند و بالخره در رمضان 1329
نيروي تركمن شكست خورده و محمد علي شاه به روسيه باز ميگردد ،ليكن روسها شخصا ً در ذي قعده همان سال از
بندر انزلي و مرز آذربايجان وارد ايران ميشونـد ،صـمد خان مجددا ً توسط روسـها والي تـبريز ميشود ،بنابرايـن حكومـت
نـه در ايـن سـالها بـل در حوادث سـالها و دهههاي بعدي خواهيـم ديـد وجود دو گرايـش در ميان رؤسـاي ايـل قراپاپاق از
آغاز نهضت مشروطه تا سال 1342شمسي كامل ً به نفع قراپاپاق بوده است به حدي كه بعضي ها باور دارند كه اين
جناح بندي يك برنامه كامل ً از پيش طرح شده و بر اساس توطئه خود دو جناح انجام مييافته ليكن اسناد نشان ميدهد
كه اصل قضيه جدي بوده است .منظور از «نفع قراپاپاق» اين نيست كه عدم حمايت آنان از مشروطه را يك نفع طلبي
زيركانـه براي آ نهـا حسـاب كنيـم بلكـه نظـر بـه اوضاع و شرايـط منطقـه سـلدوز كـه تحـت اشغال عثمانيهـا بود و از طرفـي
سـخت تحـت فشار عشايـر اكراد قرار داشـت ،چيزي از دسـتشان سـاخته نبود و نميتوانسـتند نقشـي در سـرنوشت كشور
داشته باشند ،ايجاد جنگ داخلي (داخل ايل) به عنوان مشروطه براستي معنائي نداشت.
بـه هـر حال قراپاپاق در موضوع نهضـت بزرگ مشروطـه بـه دليـل فوق نقشـي نداشـت بـا اينكـه حكومتشان از سـوي
صـمد خان شجاع الدوله بود ،قدمـي نيـز بر عليـه مشروطـه برنداشتهانـد .در 27شعبان 1332هجري قمري (تيـر ماه)
احمد شاه تاج گذاري ميكند ،وي دوران كودكي را سپري كرده و كارها را از دست نايب السلطنه خارج كرده و خود به
عهده ميگيرد .دولت بــا روســها وارد مذاكره ميشود و در شهريور همان ســال صــمد خان از حكومــت آذربايجان عزل
.1قير :آغ :سفيد ،به تقليد از داستان قديمي ،نام اسب معروف ارس خان بوده است.
.2ذي حجه 1336مطابق مهر ماه .1297
63
ميشود اما در سلدوز امور حكومت محلي همچنان مورد ادعاي رشيد السلطنه بوده ،علت اين موضوع شروع جنگ اول
جهاني بود زيرا (همانطور كه قبل ً گفته شد) در سال 1330عثمانيها سلدوز را تخليه كردند ولي درست در همان روزها
كـه صـمد خان از حكومـت آذربايجان بركنار شـد مجددا ً نيروي عثمانـي بـه جانـب سـلدوز حركـت كرد تـا منطقـه اسـتراتژيك
سلدوز را اشغال كند ،به طوري كه فاصله زماني رفت و برگشت عثماني ها تنها (حدود) دو سال طول ميكشد آنان كه
بار اول هشت سال سلدوز را اشغال كرده بودند اين بار هم دو سال در آنجا ميمانند تا اينكه در زمستان سال 1334
قمري نيروهاي روس از طريــق درياچــه ،بندر حيدر آباد را ميگيرنــد و در بامداد يكــي از روزهــا لوله توپهايشان در بالي
نقده بـا 220خانوار محلي ،آن روز مركـز سـتاد عثمانيهـا بوده اسـت .صـدقي افندي ،سـر عسـكر عثمانـي غافلگيـر
ميشود و به سرعت ادوات و امكانات خود را بار قاطرها كرده و از سلدوز فرار مينمايد.
قبل از ماجراي فوق كه عثمانيها در سلدوز بودند (قبل از آمدن روسها) روسها دوباره صمد خان را به ايران آوردند و
حكومت مراغه را به او سپردند ،صمد خان با نيروهاي زيادي براي جنگ با عثمانيان به طرف ساوجبلغ حركت كرد و از
عثمانيها شكست خورده ،عقب نشيني كرد .مردم مياندوآب كه سابقه ذهني تلخي از كردها (حمله شيخ) داشتند بدنبال
فرار او پـا بـه گريـز گذاشتنـد و زن و مرد و كودك از ترس اكراد كـه (بـه عنوان حاميان عثمانـي بـه تعقيـب نيروي شكسـت
خورده صمد خان ميآمدند) خود را به جغاتاي (زرينه رود) زدند،اي بسا زن و دختر و كودكي كه در رودخانه غرق شدند
در بهار سال 1296شمسي (آغاز 1336قمري) تزار روس «نيكلي» در شورش «سيسيان» بدست «منشويكها»
همراه خانواده اش كشتــه ميشود ،خود روســها در همــه جــا جشــن ميگيرنــد از جمله در ســلدوز بــه رقــص و پايكوبــي
ميپردازند.
روسـها كـه چنديـن سـال قبـل از جنـگ جهانـي اول تـبريز را اشغال كرده بودنـد و تـا آغاز جنـگ و تـا كشتـه شدن تزار هـر
جنايتــي را مرتكــب شده بودنــد و انقلبيون تــبريز و «مجاهديــن» را دربدر و آواره نموده بودنــد ،اكنون همــه جــا شعار
«يولداش» ميدادنــد .در ايــن ميان شيــخ محمــد خيابانــي مهــر و مدارك «دموكرات» را مهيــا كرده از نــو دفتــر فرقــه
دمكراتهـا يـا «دمكراتيون» از نهضـت مشروطـه نشات يافتـه بود و بـا آمدن روسـها تعطيـل شده اينـك مجددا ً بـه راه
افتاده ،شعبه هايش در همه شهرها از جمله اروميه به كار افتاد ،مرحوم تمدن نيز از اعضاي آن در اروميه بوده است.
سلدوز كه از آغاز نهضت مشروطيت تحت سلطه نيروهاي اشغالگر قدمي بر له يا بر عليه مشروطه بر نداشته بود،
مردي بنام «حمزه» كــه قبل ً از پيشكاران رشيــد الســلطنه و نيــز همســر خواهــر «ميرزا عباســعلي ضيائي» ـــ نياي
خانواده ضيائي ــ بود بـا مشاورت ميرزا عباسـعلي و بـا اندوختههاي سـياسي و مديريـت كـه در ركاب رشيـد السـلطنه در
رفت و آمد به دارالحكومه مراغه ،تبريز و اروميه حاصل كرده بود ،تصميم به حركت سياسي ميگيرد.
1ــ حمزه 2ــ كربلئي جعفـر (دائي مادر مرحوم حاج نصـر الله جوادي)3 ،ــ بابـا بيـگ 4ــ موسـي بيـگ 5ــ مل حيدر 6ــ
دوست اوغلي ميرزا علي ،نياي خاندان «دوستي» 7ـ الله يار خان 8ـ كربل غفار 9ـ ميرزا حسن (شناخته نشد).
يكي از نامههاي حكومت اروميه به انجمن سلدوز در ميان اسناد دوست او غلي ميرزا علي به شرح زير است:
عموم اهالي و ريش سفيدان 1و اصناف سلدوز ـ كاغـذ شماهـا رسيد از شرحي كه نوشته بوديد مطلع و از اقدامات
غيرتمندانـه و ايسـتادگي و اسـتقامت شماهـا در حفـظ ايـل قره پاپاق ...بطوري كـه اشعار داشتـه بوديـد ...كار شماهـا بـه
ســختي رســيده تاب مقاومــت را داشتــه و براي اصــلح حال و كار خودتان و آســايش عموم اهالي ...بوديــد مســتحضر
شديـم ...و اولياء دولت هـم غفلت از كار آنجـا نداشتـه و ندارد ...در ايـن يكـي دو سـال كـه اشتغالت دولتـي زياد شده در
اصـلح كار آنجـا تاخيـر شده ...ان شاء الله تعالي ترتيـب صـحيحي در خصـوص كار سـلدوز داده شود شماهـا در هـر حال
آسوده و مطمئن باشيد كه بزودي رفع اين نگراني و زحمت از شماها خواهد شد ولي اين مسئله را هم بايد خود شماها
دانسـته باشيد و فهميده باشيـد كه اگـر آقايان قراپاپاق متفقا ً اهتمام به دفع و جلوگيري ايـن ...ميكردند هيچوقت كار به
اينجاهــا نميرســيد غفلت خود آقايان و ايــن نفاق و عدم اتحاد بــه ايــن ...در هــر صــورت ان شاء الله تعالي ...بزودي از
طرف دولت همـه نوع اقدامات در اصـلح كار سـلدوز و آسـايش همگـي خواهـد شـد و شماهـا ان شاء الله تعالي در هميـن
در ايـن ايام حكومـت سـلدوز بـا خسـرو خان اميـر تومان بود زيرا همزمان بـا تشكيـل انجمنهـا (كميسـيون) در آذربايجان
«نقـي خان رشيـد الملك» بـه ايـن اتهام كـه جانشيـن صـمد خان و همكار روسـها بوده از حكومـت آذربايجان كنار ميرود و
«شريف الدوله» به جاي او «نايب الياله» 2آذربايجان ميشود و به عزل و نصب ميپردازد و حكمي هم به خسرو خان
صادر ميكند:
چون براي حفظ انتظام و امنيت و حصول آسايش حدود سلدوز تعيين و انتخاب حاكم كافي و وافي لزم بود نظر بر
اينكـه جناب جللتماب اجـل خسـروخان اميـر تومان از چاكران و خدمتگزاران صـديق دولت ذي شوكـت ،و بارهـا حسـن
كفايت و كارداني خود را در انجام رجوعات ديواني ظاهر ،و خدمات صادقانه او همواره منظور نظر اولياء دولت بوده و
اهالي هم از طرز سلوك و رفتار ترتيب مردم داري و كردار آقاي خسروخان امير تومان رضامندي دارند لهذا در اينموقع
بر حسب امر مبارك بندگان وال حضرت اقدس اعظم روحي فداه محض پاس خدمات و تشويق او در از ...خدمتگزاري
حكومــت ســلدوز را بــه عهده مشار اليــه رجوع نموده و مينويســيم بطوري كــه از فعاليــت و كياســت او انتظار ميرود
مراقبات وافيـه را در تمهيـد موجبات حفـظ انتظام آن حدود بـه عمـل آورده و بيـش از اينهـا مراحـم اولياي دولت را نسـبت
بـه خود جلب نمايـد و عموم آقايان علماء و خوانيـن ،مشار اليـه را حاكـم مسـتقل سـلدوز دانسـته و در مواقـع لزم از او
حمايت نمايند.
امضاء :مهر.
.1حكومت در نامههاي ارسالي به همه انجمنها ،نامي از انجمن يا «كميسيون» نميبرد و با عنوان بال مينوشت.
.2چون حكومت آذربايجان بنام محمد حسن ميرزا وليعهد بود ،حاكم به عنوان «نايب الياله» حكومت ميكرد.
65
ليكـن حكومـت واقعـي در دسـت انجمـن بود ــ روحيـه ضـد خانـي اوج گرفتـه و خانهـا بـه اروميـه پناه ميبرنـد و در آنجـا
بـي طرفان ايـن غوغـا بـا شعار «رعيـت يغيناغـي قارغـا يغيناغـي ديـر» داخـل ماجرا نميشونـد ولي طبعا ً سـكوت و
وجودشان بر له خانها و به ضرر انجمن ميشود ،خانها علوه بر فعاليت مداوم در اروميه شكوائيه هائي نيز به حكومت
مركزي تـبريز ميفرسـتند .حمزه كـه اينـك «حمزه بيـگ» خوانده ميشود هيئتـي متشكـل از :مل حيدر (برادر نياي خانواد
اديبي محمد يار) كه رئيس عدليه انجمن نيز بوده ،بابابيگ و ميرزا حسن را به تبريز اعزام ميكند تا در مقابل اقدامات
اكرام السـلطنه دائي نقـي خان (قلي خان) بزچلو كـه در تـبريز زندگـي ميكرد و خانـه اش پايگاه خانهاي سـلدوز بود،
هيئت اعزامي انجمن را به نهار دعوت ميكند ،با بابا بيگ خلوت كرده به او ميگويد« :با وجود شخصي با فرهنگ مثل تو
چرا بايد حمزه بيگ بي سواد رئيس انجمن باشد» .پس از آنكه وي را كامل ً كوك ميكند به او ميگويد «من در انجمن
تبريز كار را بنفع تو فيصله ميدهم ،بهتر است به سلدوز برگردي ،ولي نه از راه بناب ،از طريق اروميه برو و با حكومت
آنجا صحبت كن ».اكرام ميخواست بابا بيگ را بدينوسيله به جمع خانهاي سلدوز در اروميه برساند و چنين هم شد وي
در اروميـه بـا خانهاي مخالف انجمـن نيـز تماس گرفـت و باصـطلح انجمـن بـا خانهـا كنار آمـد .ولي بابـا بيـگ صـبح روز سـوم
در ايـن زمان قريـه راهدهنـه مركـز سـلدوز بود يعنـي از آغاز حكومـت حيدرخان همـه امورات اداري و حتـي تجاري در
راهدهنه تمركز داشت ،انجمن نيز مطابق همان روال شعبه مركزي خود را در آنجا مستقر كرده بود و با اقتدار حكومت
ميكرد.
در اين ميان (سال 1338قمري) مخبر السلطنه به عنوان «نايب الياله» آذربايجان به تبريز وارد ميشود و با طرح
يـك توطئه ،جنگـي راه انداختـه و شيـخ محمـد خيابانـي را ميكشـد و انجمنهـا (كمسـيونها) در همـه جـا فرو ميپاشنـد .در
سلدوز «حسين آقا مير پنج» در قريه فرخزاد زخمي ميشود ،خانها به بهانه عيادت او ،از ضعف انجمن استفاده كرده و
در قريه مزبور اجتماع ميكنند ،فرداي همان روز به راهدهنه يورش ميبرند ،انجمنيها به دفاع از خود ميپردازند ،پس از
نيم ساعت تيراندازي انجمن شكست ميخورد ،الّهيار خان مرد جنگي انجمن فرار ميكند ،كربلئي جعفر و كربلئي غفار
حمزه بيـگ در نقده بوده كـه بـا شنيدن خـبر ،متواري ميشود .وي بالخره در صـائين دژ وفات ميكنـد .دوسـت او غلي
ميرزا علي در راه برگشت از اروميه خبر را ميشنود به اروميه بازگشته و مدت چهل روز در خانه «كربليي آدي گوزل»
ــ عموي مادر آقايان محمـد و علي دوسـتي و نيـز عموي مادر آقاقوچعلي معروف بـه قوچـو قصـاب ــ كـه از مردم افشار
اللهيار خان كه برادر زاده حيدر خان و نيز برادر زاده جلل خان (كه قبل ً از هر دو بحث شد) بود و به عضويت انجمن
در آمده بود ،مردانـه ميكوشـد و در ماجراي فوق اسـب خود را سـوار شده و بـه قله كوه «قره داغ» در شمال سـلدوز،
مرحوم «حاج نوروز خان» شنيده بود كه «من» در پهلوي قله قره داغ زراعت دارم با افتخار ميگفت :حداقل يكبار
هم شده به بالي قله برو و سنگر پدر شجاع و دلور مرا مشاهده كن .من هم در سال ( 1350هجري ،شمسي) گذري
66
به آنجا كردم و براستي جايگاه سنگر به آن عظمتي همچنان پابرجا بود .بالخره پس از مدتي خانها جلسه تشكيل داده و
او را مورد عفو قرار ميدهنـد و محترمانه به روستاي خودش (راهدهنه) ميآورنـد اما هر كس كه هوادار انجمن بوده و
تاثير قابل توجهي داشته ،يا فرار كرده و يا به بلهائي دچار ميشده است.
انجمـن از اعضايـش مجموعا ً بـا بابابيـگ 3نفـر كشتـه داده و كارش خاتمـه مييابـد ،مرحوم كربلي جعفـر در ماجراي
«خالو قربان» كه شرحش بعدا ً خواهد آمد در جنگ با سيميتقو در نزديك مهاباد كشته ميشود.
گفته ميشود از ميان اعضاي انجمن تنها دوست او غلي ميرزا علي آسوده به زندگي خود ادامه ميدهد و دليل آن،
نيازي بود كه مردم ،حتي خانهاي منطقه به وجود او داشتهاند كه در جاي خود توضيح داده ميشود.
او پس از شكست انجمن براستي به شعار بي طرفان «رعيت يغينا غي قارقا يغينا غي دير» سخت ايمان پيدا كرده
بود ـ جمع كلغها كه با ترقهاي همه متفرق ميشوند ـ البته وي در همان سال به يكي از ملكين سلدوز تبديل شد و يك
پسـر برادرش «ميرزا جعفر دوستي» كه مبارزات من را بر عليه شاه ميديد بـا شعار عمويش تذكـر داده و نصـيحتم
ميكرد.
پس از ختم انجمن نه خسروخان ميتواند حكومت كند و نه رضا قلي خان رشيد السلطنه ،حسنعلي خان بدون حكم
قانوني عمل ً به حكومت ميپردازد كه مرحوم شيخ محمد ولي رضوي به اروميه ميرود و خواستار تعيين تكليف حكومت
ميشود و با پيشنهاد وي مجددا ً از حكومت اروميه و سپس از تبريز حكم بنام خسرو خان صادر ميشود.
(جولو گلدي)
روسـها از سـال 1229تـبريز را اشغال كرده بودنـد يعنـي قبـل از جنـگ جهانـي اول و همچنان تـا آخـر جنـگ جهانـي بـه
اشغال خود ادامـه دادنـد ،ولي آنان اروميـه را در زمان جنـگ و سـلدوز را بـا تاخيـر ،در سـال 1334اشغال كردنـد زيرا
همانطور كه گفته شد سلدوز قبل ً در دست عثمانيها بود .روسها پس از آنكه خط آهن خود را از جلفا به تبريز و نيز از
جلفـا بـه بندر شرفخانـه كشيدنـد ،شبانـه بندر حيدر آباد را گرفتـه و بـه عثمانيهـا حمله كردنـد ،در پايان جنـگ هنگامـي كـه
روسها اروميه را تخليه ميكردند اسلحه و مهمات زيادي به ارامنه و جيلوها ميدهند ،حتي بندرهاي غربي و جنوب غربي
درياچه از آنجمله بندر حيدر آباد را شبانه به آنان تحويل داده و ميروند.
بـا خروج روسـها ارامنـه و جيلوهـا بـه اروميـه مسـلط ميشونـد و كشـت و كشتار راه مياندازنـد كـه از موارد اسـتثنائي
آنان در انديشـه تاسـيس يـك دولت مسـيحي در اروميـه بودنـد كـه از جانـب انگليسـيها و امريكائيهـا و حتـي فرانسـه و
روس نيـز حمايـت ميشدنـد ،مـا مشروح ايـن غائله را كـه از مغاكهاي سـقوط بشريـت در تاريـخ اسـت بـه متون ديگـر (از
جمله تاريخ مرحوم تمدن) وا ميگذاريم و تنها به سلدوز ميپردازيم .قراپاپاق از اين خشونت ديوانهوار ارامنه و جيلوها
در اولين روزهاي شروع جنگ جهاني اول عثمانيها با اينكه همدست آلمان و ايتاليا بودند شعار «جهاد» سر ميدهند و
علماي عثماني و عراق بر عليه دولت تزاري روس فتواي جهاد ميدهند ،همه عشاير كرد كه سني مذهب بودند با تمسك
67
به فتواهاي جهاد زير پرچم عثماني قرار ميگيرند و موضوع حالت «جنگ مسلمان و مسيحي» به خود ميگيرد ،رؤساي
قراپاپاق پيـش بينـي ميكننـد كـه عشايـر كرد و نيروي عثمانـي بـه محـض حركـت ،مسـيحيان سـلدوز را قتـل و عام خواهنـد
كرد ،سريعا ً در روستاي «شيخ احمد» جلسهاي تشكيل داده و قرار ميگذارند هر چه زودتر مسيحيان را از منطقه خارج
كرده و بـه اروميـه بفرسـتند ،موضوع را بـا مسـيحيان (كـه بيشترشان در قريـه محمـد يار سـاكن بودهانـد ــ 20خانوار ــ و
مجموعشان در دهات سـلدوز بـه 50خانوار ميرسـيده) در ميان ميگذارنـد در نتيجـه همـه مسـيحيان هـر چـه از اموال
ميتوانسـتند بر ميدارنـد و بـه اروميـه فرار ميكننـد ،تعدادي زن و مرد پيـر و عاجـز ،مانده بودنـد كـه آماج گلوله عشايـر
ميشوند.
هنگامي كه رفتار ضد بشري مسيحيان در اروميه از حد ميگذرد و از نيروي عثماني شكست سختي ميخورند و نيز
اوضاع سياسي بين المللي تا اندازهاي روشن ميشود ،هواپيماي انگليسي بر فراز اروميه ظاهر شده و اعلميهاي پخش
ميكند ،كه شما مسيحيان كار را خراب كرديد ،اينك نيروهاي ما در «بيجار» منتظر شما هستند ،بدان سو حركت كنيد،
مسـيحيان بـا اهـل و عيال از طريـق سـلدوز همراه مال و منال خود و اشياء غارتـي اروميـه بـه سـمت بيجار ميرونـد و از
جيلوها هنگام عبور از سلدوز تنها به «اسب» و «طل» مشتري بودهاند ،هر چه اسب در مسيرشان بوده ميگيرند و
چون مردم طلهـا را مخفـي كرده بودنـد ،چندان طلئي بدسـت آنان نميرسـد ،گويـا جـز در يكـي دو مورد ،بخاطـر اسـب و
مرحوم حاج قاسـم توپوز آبادي ميگفـت :زن جوانـي از جيلوهـا سـوار بر الغ ميرفـت ،از همـه عقـب تـر مانده بود بـه
انتقام آن يكـي دو نفـر كـه از قراپاپاق كشتـه بودنـد خواسـتم آن زن را بكشـم ولي دوسـتانم گفتنـد :مرد جوان بگذار برود،
آدم كه به يك زن حمله نميكند ،ديدم راست ميگويند من بيش از حد دچار احساسات جواني شده ام.
در عوض اســبها ،حدود چهارصــد راس گوســفند از جيلوهــا دربندر حيدر آباد مانده بود كــه بــه چنــد نفــر از اوباش
بـه هـر حال :جيلوهـا بـه علت خدمتـي كـه قراپاپاق بـه آن مسـيحيان كرده بودنـد هنگام عبور از سـلدوز از قتـل و عام
قراپاپاق صرفنظر ميكنند .مرحوم حاج حيدر شريفي ميگفت :وقتي كه به كربل ميرفتيم در گمرك قصر شيرين مرد
سـالمندي را ديدم كـه پشـت ميـز نشسـته و كار ميكنـد ،احسـاس كردم كـه او را ميشناسـم امـا هـر چـه بـه ذهنـم فشار
آوردم چيزي بـه يادم نيامـد وقتـي كـه او شناسـنامههاي مـا را ديـد برخواسـت و احترام كرد و گفـت :مـن «سـر» هسـتم.
معلوم شد او «آغا سر» يكي از ارامنه محمد يار است كه به كمك سران قراپاپاق نجات يافته است و اينك با همه پيري
كارمنــد دولت ايران [عراق ،صــحيح اســت] اســت كــه در غائله اروميــه معاون «آغــا پطرس» فرمانده نيروي مســلح
مسيحيان ،بود.
همانطور كـه در فصـل «سـلدوز بـه هنگام ورود قراپاپاق» گفتـه شـد ،در آغاز هيـچ مردمـي غيـر از قاراپاپاق در سـلدوز
حضور نداشته ،مسيحيان ارمني سالها پس از آمدن ايل قاراپاپاق بدانجا آمده و در ميان آنان به زندگي ـ بيشتر تاجرانه
و كمتر زراعتي ـ ميپردازند كه در آن هنگام در كل سلدوز به 50خانوار ميرسيدند ،مركز عمده آنان ابتداء بخشي از
68
محله موسوم به «محله دوستي» راهدهنه بوده كه ويرانه كليساي آنان تا سال 1335باقي بود ،سپس مركز اصليشان
پـس از ماجراي جيلوهـا ،مسـيحيي سـاكن رسـمي در سـلدوز نبوده ،مگـر يكـي دو خانوار ،آنهـم بـه صـورت موقـت بـه
از عنوان «يهودي سـرگردان» جهودان ،نيـز سـهمي بـه سـلدوز رسـيده بود كـه مركـز عمده آنان هـم ،بخشـي از محله
ديگر قريه راهدهنه (بخش مذكور امروز به محله سيدها معروف است ـ سيد لر محله سي ـ) بوده است ،بعدها بيشتر به
نقده منتقـل ميشونـد و در آغاز ماجراي «اشغال فلسـطين بوسـيله صـهيونيست هـا» اكثريـت قريـب بـه اتفاق بـه آنجـا
ما در فصل «فرهنگ و مدنيت» باز به موضوع مسيحيان و جهودان سلدوز باز خواهيم گشت.
(باهاليق)
ابتدا بـه يادداشـت حاشيـه قرآنـي كـه در اختيار مرحوم مشهدي عزت عسـگري سـاكن روسـتاي «دلمـه» ــ اسـلم آباد
6ريال ،پوط سبزه 6 تاريخ گراني محال سلدوز سنه ( 1336هجري قمري) :بار گندم صد و چهل و پنج تومان ،و
تومان و 4ريال ،پوط برنچ گرده 17تومان و 6ريال ،پوط برنج صدري 40تومان ،قند 20تومان ،چاي گروانكه 11
توضيحات :در حقيقـت سـال 1298شمسـي سـال قحطـي اسـت كـه در 13آبان همان سـال ،سـال 1336قمري بـه
«بار» معادل 160كيلو و پوط يـا (پيت) معادل 16كيلو ،برنج گرده نوع خاصـي از برنج بود كه در خود سلدوز به
عمل ميآمد كه دانههاي درشت داشت ،امروز شبيه آن ديده نميشود ،صدري برنج غير گرده را گويند.
در اصـطلح امروز بـه برنـج گرده ،برنـج آشـي ميگوينـد و بـه صـدري برنـج پلو ،آن روزهـا نـه تنهـا از برنـج گرده پلو
قحطـي سـال مذكور در سـرتاسر كشور بود ليكـن حضور روسـها بـه شدت آن در آذربايجان افزوده بود و مخصـوصاً
غائله ارامنه و «جيلو»ها قحطي را در شمال آذربايجان به حد استثنائي و شايد به صورت بي سابقه در تاريخ ،درآورده
بود.
مردم زمستان سختي را ميگذرانند غير از اغنياي درجه يك همه مردم به مصيبت بزرگي دچار بودهاند ،حتي بعضي
از ملكين بزرگ مجبور به فروش املك خود ميشوند .بعضي از باغداران يك طناب ( 4444متر مربع) باغ را به يك بار
گندم ميفروشند ،بسا املكي كه بدينگونه نقل و انتقال مييابد .عدهاي از سوداگران و تجارت پيشگان كه عائله كمتري
69
آقاي حاج شيخ حسن آقا رضوي نقل ميكند :من هفت ساله بودم كه در قريه «دلمه» ساكن بوديم تعداد زيادي گاو
و گاوميــش داشتيــم ،پيشكارمان «علي قلي» ــ عموي خانواده نوري راد ،آقاي شيــخ حســين ،نجفعلي ،حيدر علي ،اميــر
علي و محمد نوري راد ،كه هم اكنون ساكن شهر قم هستند ـ بود ،روزي هنگام غروب كه گله به روستا برگشت ،علي
قلي گفـت :يـك الغ گـم شده اسـت همـه جـا را گشتيـم و مايوس از يافتـن آن ،بـه وقـت برگشـت ،بـه خانهاي سـر زديـم و
ديديم كه حدود 14نفر ،الغ را بدون اينكه سر ببرند همانطور كلفه كرده و به تنور گذاشتهاند بطوري كه سر و پاهايش
بازگشتـه و موضوع را بـه حاج شيـخ شرح داديـم ،حاج شيـخ «اسـترجاع» كرد ــ انـا اله و انـا اليـه راجعون ــ و بـا خود
زمزمه كرد :اكنون كه زمستان نرسيده اوضاع به اينگونه است ،فرداي زمستان چه خواهد شد؟!
تعداد دامهاي «سوباي» ـ گوساله و بچه گاوميش در سني كه بچه دار نباشند ـ كه داشتيم جمعا ً حدود 12يا 14راس
حاج شيخ دستور دادند هر روز مقداري از آن برنج و ارزن و سلف را به طور مخلوط ميپختند ،هر چند روز يكبار هم
يكي از دامها را ميكشتند و روزانه به هر خانواده ظرفي از آن ارزن و برنج و خورشت ميدادند.
چون چند خانواده ثروتمند روستا چنين ديدند به كمك حاج شيخ شتافته و با وي تعاون راه انداختند ،بعضي از آنان تا
13فروردين پا به پاي حاج شيخ آمدند و عدهاي بدليل ضعف مالي در وسط راه ماندند.
امـا حاج شيـخ همچنان بـا تمام شدن آذوقـه جاي آنرا پـر ميكرد ،زيرا بر خلف هـر كار و كسـب ديگـر خريـد و فروش
ملك كـم نبود ،بيچارگان ميفروختنـد و پول داران ميخريدنـد ،حاج شيـخ از سـند نويسـي و بـه اصـطلح آن روز از «تنظيـم
تعاونيهاي ديگر نيز به تاسي از حاج شيخ در روستاها به راه افتاد ،خصوصا ً بعضي از خانها از جمله رشيد السلطنه و
برادرش افخم السلطنه و حاج پاشا خان جان احمدلو ،خود پيش قدم شده و ديگران را نيز بدين كار تشويق ميكردهاند
ليكن آنچه در «دلمه» گذشت براستي چيز ديگري بود .البته هنوز هم هستند افرادي كه برنامه فوق را بياد دارند و زيادند
كساني كه برنامه ياد شده را از پدران و مادران خود دقيقا ً شنيده باشند.
بالخره بهار فرا ميرسـد و دشـت خرم سـلدوز پـر سـبزه و علوفـه ميشود ،مردم بـه «كنگـر»« ،قازاياقـي»« ،اوغلن
اوتـي» و ...يونجـه و شبدر حمله ميكننـد ،گرسـنگي طولنـي موجـب پرخوري زياد ميشود روده و معده هائي كـه زمانـي
دچار آشفتگـي و سـستي شده اينـك بـا غذاي بهاري انباشتـه ميشود ،ديروز از گرسـنگي ميمردنـد ،و امروز هـم از پـر
مرحوم «حســن رشيــد» ـــ پدر خانواده رشيدي آغابگلو ـــ ميگفــت :نزديــك عيــد نوروز بود ،از كنار روســتاي «قره
قشلق» همراه برادر بزرگم ميگذشتيم ،من هفت يا هشت سال داشتم اما برادرم جواني نيرومند بود ،سه چهار قدم
از برادرم عقب ماندم ،ناگهان دو نفر به من حمله كردند ،فرياد كشيدم ،برادرم با عجله برگشت و هر دو را به زمين زد،
زيرا آنان خيلي ضعيـف و بـي حال بودنـد و از شدت گرسـنگي ميخواسـتند مـن را بخورنـد ،برادرم دسـتم را گرفـت و بـه
راهمان ادامه داديم از پشت ميديدم كه برادرم به حال آنان گريه ميكند.
70
روستاي قره قشلق در فاصله قريه فرخزاد و محمد يار قرار داشت ،در همان سال قحطي به ويرانهاي تبديل شده،
چهار ديوار مسـجد قريـه مزبور تـا سـال 1357باقـي بود (اكنون اطلعـي از آن ندارم) بقيـه خانهـها بـه تپههاي كوچـك و
بزرگ مبدل شده بود كه هر رهگذري را سخت تحت تاثير قرار ميداد و تا اندازهاي رعب انگيز بود ،ويرانه هايش نشان
مرحوم حاج حيدر شريفي ـ نياي خاندان شريفي ـ با بيان شيوائي اوضاع سال 1336را نقل ميكرد ،گاهي اشك در
در آن ســال در تــبريز فقراء بــه انبارهاي ثروتمندان حمله ميكردنــد ،ماجراي «زينــب پاشــا» زنــي كــه رهــبري زنان
محلههاي فقيـر نشيـن را بـه عهده داشتـه و هـر روز بـه انبار يكـي از احتكارگران حمله ميبرده كـه حداقـل يكـي دو نفـر در
ترجيع بند طولني« :زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه»
در ايـن زمينـه سـروده شده اسـت .امـا در سـلدوز بدليـل قحطـي هـر اتفاقـي رخ داده ،جـز حملههائي از ايـن قبيـل كـه
بي ترديد علل و عوامل جامعه شناختي داشته و قابل توجه است .در 26آبان 1298شمسي ـ 13محرم 1337قمري
ـ 20اكتبر 1918ميلدي ـ دكتر پاركارد رئيس مسيونهاي آمريكا از تبريز به اروميه مراجعت ميكند كه برنامه جديدي
71
در اين وقت از پاپان غائله جيلوها در اروميه و رفتن آنها به سمت بيجار 4ماه و 17روز گذشته بود 1اينك ميبايست
مردم اروميه و سلدوز و سلماس دچار بلي ديگري شوند چرا كه بازيهاي استعمار هنوز به پايان نرسيده است.
دكتـر پاكارد بـه محـض ورود اعلم ميكنـد كـه دولت بهيـه آمريكـا تصـميم دارد بـه مردم فلك زده اعانـه دهـد ،براي هـر
محله از اروميـه رئيسـي انتخاب ميكننـد تـا اسـامي سـاكنين محله را در ليسـتي منظـم و دقيـق تنظيـم نمايـد ،انجام ايـن
برنامـه ليسـت برداري تـا اواسـط دي ماه بـه طول ميانجامـد ،در ايـن مدت همـه عشايـر كرد بدون ليسـت برداري و بدون
تاخير و درنگ از اعانه جناب كنسول برخوردار ميشوند ،وقتي نوبت به مردم اروميه ميرسد ،ديگر چيز قابل توجهي در
در اسفند همان سال كردها مرفهترين مردم آذربايجان غربي شدند ،لباسهاي نو بر تن با اسلحههاي جديد بر دوش
همه جا آقائي ميكردند.تا ارديبهشت 1299هنوز از اعانه مذكور به افراد كثيري از مردم اروميه نرسيده بود ،به بهانهها
و امروز برو فردا بيـا و ...بـه مماطله برگزار ميـشد .مسـيون آمريكائي ميتوانسـت كمكهايـش را بـه طور مخفيانـه بـه
اكراد انجام دهد و چيزي به ديگران ندهد ليكن هدف مسيون از چنين رفتاري جري كردن عملي اكراد و پر رو كردن آنان
بود و ايـن يكـي از زمينـه سـازيهائي بود براي ظهور غائله سـيميتقو كـه بعدا ً بـه شرح آن خواهيـم پرداخـت .از ايـن اعانـه
چيزي هــم بــه ميرزا علي دوســتي زاده (دوســت او غلي ميرزا علي) ميرســد ،بــا اينكــه آمريكائيان مردم ســلدوز را در
برنا مه خود جاي نداده بودند ،وي به اصـطلح زرنگـي كرده و به كمك دوستي كربلي آدي گؤزل از اهالي اروميه ،موفق
ميشود در ارديبهشت 1299مقدار 10پوت جو ،از مسيون آمريكائي بگيرد .كه كليشه قبض آن ذيل ً از نظر خوانندگان
ميگذرد:
اكراد اصـل اعانـه را نيـز خوردنـد و پرداخـت نكردنـد ولي از مردم اروميـه و سـايرين حتـي رباي آن را نيـز گرفتنـد ،بـه
اسـماعيل سـيميتقو ــ سـيمتكو ،سـمكو ،نيـز ضبـط شده ــ از سـران ايـل «شكاك» سـاكن «چهريـق» در غرب سـلماس،
نام پدرش «محمـد آغـا» و نام برادر بزرگـش «جعفـر آغـا» بود ،پدرش يكـي دو بار ياغـي شده بود ،جعفـر آغـا نيـز يـك بار
ياغي شد و سپس تسليم گرديد ،در اين ايام او را به دربار وليعهد (محمد علي شاه) در تبريز احضار كردند مامور ابلغ
احضاريـه «قرنـي آغـا مامـش» و «خسـرو خان قره پاپاق» بودنـد و ايـن از عجايـب حوادث اسـت كـه بر سـر قره پاپاق
ميآيد ،زيرا دربار تبريز به جاي اينكه احضاريه را توسط حكومت اروميه خصوصا ً سلماس ارسال نمايد ،رئيس قاراپاپاق
را به اين ماجرا ميكشاند .جعفر آغا براي حصول اطمينان ،تامين ميخواهد ،ميگويد :من به چه دليل مطمئن شوم كه
پـس از مراسـلت بـا تـبريز قرار ميشود «حاجـي پاشـا خان جان احمدلوي قارپاپاق» كـه آن روز جوان بوده بـه عنوان
بـا چنـد نفـر از همراهانـش ميكشـد ( 1284شمسـي) و هيـچ انديشهاي از بابـت عهـد شكنـي و سـرنوشت قربانـي كـه در
وقتي خبر به چهريق ميرسد كسي از مردان سيميتقو در خانه نبوده است ،مادر جعفر آغا به «پاشا خان» ميگويد:
فرزندم بـا مرگ تو پسـر مـن زنده نخواهـد شـد فورا ً فرار كـن .پاشـا خان فرار كرده خود را بـه اروميـه ميرسـاند .خانواده
سـيميتقو از آن تاريـخ خود را طلبكار «خون» از دولت دانسـتند .اسـماعيل آغـا در آغاز شروع نهضـت مشروطـه كـه اوضاع
تهران تا اندازهاي بهمريخته بود قصد خروج كرد ليكن مسيونهاي آمريكائي و انگليسي او را به اندوختن اسلحه و نيرو و
توسـعه نفوذ خود در ميان عشايـر كرد واداشتنـد كـه قبـل از موضوعات فوق حركـت او بـي نتيجـه خواهـد بود ،بـه دنبال آن
مسائل مشروطه اوج گرفت و خلع محمد علي شاه و به موازات آن ماجراي جيلوها و ارامنه پيش آمد كه انگليسيها و
آمريكاييها غائله مسيحيان را خلق كردند و از سيميتقو نيز خواستند تا با مارشيمون رئيس جيلوها متحد شود.
آنان به سيميتقو ميگفتند :هدف نهائي تشكيل دو دولت است ،يكي دولت مسيحي در ايروان و ديگري كردستان ،اما
ســيميتقو فهميده بود كـه اوباشگري مســيحيان در اورميــه نميتوانــد مقدمــه تاســيس دولت مســيحي در ايروان باشــد و
اسـتعمارگران قصـد تاسـيس دو دولت مسـيحي دارنـد ،يعنـي هـم در ايروان و هـم در اروميـه .بـا ايـن فكـر قول همكاري بـا
مارشيمون را داد و توسـط خارجيـها مقدمات ملقات آنهـا در كنار سـلماس فراهـم شـد ،سـيميتقو برنامـه اش را ريختـه
بود ،مارشيمون را كشت و خود به چهريق فرار كرد ،جيلوها به چهريق حمله كردند و آنجا را با خاك يكسان كردند.
اسماعيل آغا پس از آن در ماجرائي حضور نداشت و به فراهم كردن مقدمات كار خود مشغول بود ،پس از خاموش
شدن غوغاي مسيحيان ،به خيزش آمد (ارديبهشت 1298شمسي ،شعبان )1337دهات اطراف اروميه و سلماس را
به زير حملت متوالي گرفت در اين وقت «مكرم الملك» نايب الياله تبريز بود و چون نيروئي نداشت كه به دفع اكراد
بفرسـتد و حكومتهاي سـلماس و اروميـه نيـز تازه از بلواهاي گذشتـه فارغ شده بودنـد براي آنهـا نيـز مقدور نبود ،در ايـن
در گيـر و دار مشروطـه حيدر خان عمـو اوغلي و افرادش بمـبي سـاخته و بـه عنوان هديـه بـه «شجاع نظام» فرسـتاده
بودند و بدينوسيله او را كشته بودند ،مكرم نيز به خيال خود همين زيركي را به كار بست و بمبي را به يكي از روستاهاي
خوي ،خانـه مادر زن اسـماعيل آغـا ،بنام جعبـه شيرينـي ميفرسـتد كـه او نيـز بـه دامادش بفرسـتد ،برنامـه تـا چمنزار كنار
چهريـق بـه خوبـي پيـش ميرود ،وقتـي جعبـه را بـه سـيميتقو ميدهنـد ،پسـرش از او ميگيرد كـه باز كنـد ،ناگهان چيزي بـه
ذهـن سـيميتقو ميرسـد ،او ميدانسـت كـه «شجاع نظام» را بـا چنيـن بمـبي كشتهانـد ،در ايـن وقـت نـخ كادو باز شده بود
پسـر ميخواسـت درب قوطـي را بردارد ،سـيميتقو ميجهـد و بـا نوك پـا بـه جعبـه ميزنـد ،بمـب بـه گودالي در فاصـله چنـد
متري ميافتـد و منفجـر ميشود ،برادر او «علي آغــا» و چنــد نفــر كشتـه ميشونـد و بهانــه ديگري بـه دسـت سـيميتقو
ميافتد.
شهر خوي مقاومت دليرانهاي كرد ولي سلماس آسيب پذير بود ،هر روز يكي از روستاهايش غارت مي شد ،لكستان
وثوق الدوله «نخست وزير»« ،سپهدار» را به حكومت تبريز ميفرستد ،وي به جاي نبرد با سيميتقو از در دلجوئي او
برمـي آيـد ،در ايـن وقـت شايـع شده بود كـه شازده جهانگيـر ميرزا بمـب را سـاخته اسـت .سـپهدار از ايـن شايعـه اسـتفاده
73
كرده ،دسـتور دسـتگيري شازده را كـه آن روز سـاكن خوي بوده صـادر ميكنـد ،حكومـت خوي بـه بهانـه اينكـه شازده را
همراه دو تن از دوسـتانش به اسامي (مير هدايـت و محمد قلي خان) جهت بازرسي به تـبريز ميفرسـتد ،روانه چهريق
ميكنـد .ميـر هدايـت قضيـه را فهميده و در روسـتاي «امامكندي» از دسـت ماموران كـه 13نفـر سـواره قره داغـي بودنـد
فرار ميكنــد لكــن ماموران شازده و محمــد علي خان را بــه چهريــق رســانيده و تحويــل ســيميتقو ميدهنــد ،پــس از
شكنجههاي زياد دست و پاي شازده را با تبر قطع كرده ميكشند ،بقيه را نيز به بهانه اينكه قاتل جعفر آغا ،قره داغي
بوده ،به قتل ميرسانند ،اين رفتار رذيلنه سپهدار بر تكبر اكراد افزود و شعار استقلل كردستان و حرص غارت عشاير
بامداد روز 25شعبان 1337تنها 60تفنگدار كرد به خانه حاكم اروميه (ضياء الدوله) يورش برده بخشي از خانه را
ســنگر كرده و بــه شليــك ميپردازنــد .كردان دولت و حكومــت را چيزي نميانگاشتنــد امــا حاكــم بــا افرادش ايســتادگي
شاياني كردند و مردم اروميه نيز به كمك آنها آمدند .كردان شكست خورده فرار كردند.
در روز 27شعبان 1337مردم اروميه به قصد ضربه زدن به ريشه اصلي ،به قلعه «صاحابلر» 1حمله بردند كه دكتر
«پاكارد» آمريكائي و همراهانـش را بكشنـد ،آنان ميدانسـتند كـه ايـن مرد سـالهاست بـه آنان خيانـت ميكنـد ،تعدادي از
افراد او را كشتنـد ولي ريـش سـفيدان ميانجـي ،خود دكتـر را بـه نحوي از معركـه بيرون بردنـد ،پاكارد از طريـق سـلدوز بـه
تبريز رفت ولي مجددا ً از طريق سلماس به چهريق برگشت و به كار شيطاني خود ادامه داد.
كميتـه جنـگ در اروميـه تشكيـل و بـه ترميـم قلعـه شهـر ميپردازد .سـيميتقو بـه حمله عزم كرده ،ابتدا عدهاي را بـه
سـركردگي «طاهـر خان» بـه بندر گلماتخانـه فرسـتاده آنجـا را اشغال ميكنـد تـا جلو نيروهاي كمكـي اعزامـي احتمالي از
تبريز را بگيرند .طاهر خان آنجا را اشغال و انبارهاي بندر كه مملو از مال التجاره بود ،را غارت ميكند.
هر چند روستا از دهات اروميه يك جا جمع شده و به دفاع شخصي ميپردازند .دستجات كرد در هر گوشه و كنار به
اروميـه ميتوانـد مقاومـت كنـد ،لذا سـيميتقو بـه طرف سـلماس متوجـه ميشود ،باز لكسـتان (متشكـل از 9آبادي)
سخت مقابله ميكند ،لكها در سرماي زمستان همراه زن و بچه خود ميجنگند اما سيصد تفنگچي در مقابل هزاران كرد
مسلح بالخره شكست ميخورند ،قريه «سلطان احمد» سپس «قره قشلق» غارت و قتل عام ميشود ،اكراد بر همه
نيروي دولتـي از تـبريز بـه جنـگ سـيميتقو ميآيـد ،اكراد در چنديـن نـبرد پياپـي شكسـت ميخورنـد از سـوي نيروهاي
«قره داغ» از طريـق بندر شرفخانـه بـه حيدر آباد سـلدوز رسـيده و اردو ميزننـد .سـيميتقو از دو جانـب تحـت فشار قرار
ميگيرد و بـه چهريـق عقـب مينشينـد اكثـر كردهـا از اطراف او پراكنده ميشونـد ،همگان تصـور ميكننـد كـه تـا چنـد روز
ديگر چهريق فتح و سيميتقو دستگير خواهد شد ،كه باز رسم ناهنجار ديرين و آئين بد سليقه ايران قاجاري به كار ميآيد
او تلگراف نيرنگ آميزي به «عين الدوله» والي جديد آذربايجان كه هنوز در زنجان سكونت داشت فرستاده و اظهار
ارادت و چاكري ميكند .بيماري قديمي درباريان عودت كرده و او را با شرايط زير بخشيدند:
.1قلعه صاحبلر در كنار اروميه و در جايگاه فعلي دانشگاه بوده ،مردم آن روز مسيونهاي خارجي را «صاحب» ميخواندند و مقر
آنان نيز «قلعه صاحبلر» نام گرفته بود.
74
2ـ اسلحههاي جنگي را به دولت تحويل دهد.
4ـ نيروهائي كه از كمال پاشا گريخته (بازماندگان دولت عثماني سابق) و به او پيوستهاند را از خود براند.
5ـ اموالي را كه از لكستان غارت كرده به صاحبانش پس بدهد و خون بهاي كشته شدگان را بدهد.
بـا گذشـت چنـد هفتـه نيروهاي دولتـي برگشتنـد ،مورد ششـم و پنجـم بديـن توجيـه كـه سـيميتقو ثروتـي ندارد و اموال
غارتي نيز به وسيله افراد در ميان عشاير تقسيم شده و چيزي از آن باقي نمانده است ،به طور غير رسمي مورد چشم
مورد دوم با اين توجيه كه سيميتقو مرزنشين است و سزا نيست او را بي اسلحه گذاشت حل گرديد.
سيميتقو از زمستان سال [ 1338قمري] تا اواخر پائيز 1339به تجديد قوا پرداخت ،عشاير كرد چون ميديدند كه
او در مقهورترين ايامش توانست خودش را حفظ كند باز به دور او جمع شدند.
كنسول انگليس «كاپيتن كرد» عمل ً و آشكارا با اطلع سردار فاتح ،حاكم اروميه به چهريق رفت و آنچه لزم بود به
سيميتقو ياد داد و با ميانجيگري او و توسط سردار فاتح حاكم اروميه ،لقب «سردار نصرت» از ناحيه دولت به سيميتقو
داده شد.
به تدريج اكراد اختيارات اروميه را بدست ميگيرند ،مخبر السلطنه يك نيروي 2000نفري به فرماندهي امير ارشد
از تبريز اعزام ميكند .در 28آذر 1300در «قانلي دره» ـ دره خونين ـ ميان خوي و سلماس جنگ برپا ميشود ابتدا
اكراد شكست خورده فرار ميكنند ،ليكن بلفاصله روشن ميشود كه امير ارشد در بالي تپه مقر فرماندهي خود ،تير
خورده و كشته شده است .نيروهاي دولتي متفرق ميشوند و باز موقعيت سيميتقو تحكيم ميپذيرد.
مخبر السلطنه قبل ً يك نيروي 250نفري از ژاندارم ها را به سركردگي «ملكزاده» به بندر گلمانخانه فرستاده بود،
ملكزاده بندر را در اشغال اكراد ديده از طريق بندر دانالو به ساوجبلغ (مهاباد) رفته و در آنجا استقرار يافته بود.
سيميتقو در زمستان سال [ 1339قمري] يك هفته قبل از عيد نوروز قصد تسخير ساوجبلغ را ميكند ،از طرفي
مخـبر السـلطنه «ميرزا ربيـع كـبيري» ــ از كـبيريهاي مراغـه ــ را بـا تشويقاتـي بـه جبهـه سـلدوز براي جلوگيري از پيشروي
اكراد ميفرسـتد ،در ايـن وقـت سـلدوز در اشغال اكراد بوده ليكـن برخوردي در ميان نبوده اسـت .كـبيري در قلعـه كوچـك
محمد يار جاي ميگيرد و اولين كاري كه ميكند به تبريز گزارش ميدهد كه خسروخان به سمتگو تسليم شده ،در نتيجه
خسروخان را سريعا ً به تبريز ميخوانند در حالي كه مسئله تسليم در بين نبود و مردم قاراپاپاق در يك بامداد خودشان
را در اشغال اكراد ديدند و اين بلئي بود كه ايالت تبريز بر سر مردم اروميه و سلماس و سولدوز آورده بود .پس از چند
روز گروهـي از اكراد بـه سـراغ كـبيري ميرونـد ،جنـگ شروع ميشود ،اكراد عقـب نشينـي ميكننـد ،ولي كـبيري از ترس
نيروهاي كرد كـه بـي ترديـد مجددا ً بـه سـراغش ميآمدنـد ،افراد خود را جمـع كرده و بطرف مراغـه فرار ميكنـد ،اكراد
انتقام كـبيري را از قاراپاپاق ميگيرنـد ،هنوز نيروهاي اصـلي سـيميتقو نرسـيده ،عشايـر متفرقـه كردهـا ،از جمله عشيره
مامش دست به قتل و غارت ميزنند ،روستاهاي غربي سلدوز در دست غارتگران به آتش كشيده ميشود و مردم آن
75
ديار بـه سـمت روسـتاهاي شرقـي فرار ميكننـد ،در ايـن وقـت همـه قره پاپاق خانـه و كاشانـه خود را رهـا كرده و در سـوز
سرماي زمستان دسته جمعي فرار ميكنند( .رجب )1339روز چهارشنبه سوري 1299شمسي.
جنازه پيــر مردان و زنان ســالخورده بر پهنــه برف ســرد ،منظره غــم انگيزي را بــه وجود آورده بود و خيلي از زنان
ضعيـف بـا طفلي شيـر خواره در بغـل ،در آغوش برف جان سـپرده بودنـد كـه صـحنه درد و رنـج را در مقابـل ديدگان بـه
در ايـن هنگام مشكـل قره پاپاق خروج از سـلدوز بود ،پـس از عبور از كوه بهراملو ،از تعقيـب اكراد ميآسـودند زيرا
ماژور ملكزاده با نيروهاي تقويت شده (دست كم چند صد ژاندارم و تعدادي نيز نيروي مردمي) در مهاباد مستقر بود.
از شنيدنيهاي ايـن تراژدي عظيـم ،مطابـق آنچـه كـه در مثـل آمده «بالتـر از سـياهي رنگـي نيسـت» ايـن اسـت كـه
ميگوينـد :هنگامـي كـه ناله و گريـه زن و بچـه و بزرگ و كوچـك در هـم آميختـه و در سـوز سـرما و زوزه باد زمسـتان ناله
كودكان و زنان اركسـتر درد و رنـج را مينواخـت .حيدر نامـي به م حض رسـيدن بـه كوه بهراملو (آخريـن حدود سـلدوز) در
پهلوي كوه كنار رودخانـه «گادار» روي برف نشسـته و بـا حسـرت دردناكـي بـه جريان آب كـه بـي خيال و آرام از اينهمـه
مصيبت به حر كت متداوم خود ادا مه ميدهـد ،نگاه ميكند ،احسـاس حزيـن درونـش را مشتعـل ميـسازد ،ناگاه دست بر
گوش انداخته با صداي گيرائي كه داشت ،ترانهاي سر ميدهد ،ترانهاي كه درون پرغمين را لحظهاي آرامش ميبخشد،
آواز شيوائي در قالب «ترجيــع مركــب» بــا آهنــگ خاص قاراپاپاق ،فــي البداهــه از درون مشوش و زخــم ديده بــه بيرون
فوران ميكند:
انعكاس ترنـم حزيـن از كوه و رودخانـه بلنـد ميگردد و تـا ابرهـا سـر ميكشـد و غرش رعـد آسـمان بـا نالههاي سـوز
آوارگان در ميآميزد .مصيبت زدگان دور او حلقه زده و هاج و واج به ترانه حيدر گوش ميدهند.
تنهـا اشعار فوق از آن همـه «ماهانـي» نغـز و شيواي او بجاسـت و از ابيات ديگـر چيزي بـه جاي نمانده اسـت ،ترانهاي
كه در حقيقت غمنامه از دست دادن سرزمين سبز و خرم و رودخانه گادار كه بمثابه «رب النوع» آن خرمي و نعمت ها
بوده ،اسـت .گادار سـمبل آسـايش و باليدنهاي آن مردم بود و هسـت كـه بـا كرم بـي كران آن و بـا همـت مردم در طول
102سال ملك سلدوز از باتلقستان و نيزارستان به قطعهاي از بهشت تبديل شده بود و اينك پس از يك قرن تمام،
فراق ميان دو عامـل آباد كننده «گادار» و مردم ميافتـد .گريـه ،ايـن غـم عظمـي را سـاكن نميكنـد ،ترانـة غمنامـه لزم
است.
ب .ايگيلتـن كنسـول روس در همان سـالها بـه سـلدوز آمده و در كتاب «ايرانـي كـه مـن ميشناسـم» مينويسـد :در
سلدوز آن قدر محصول بدست ميآيد كه ضرب المثل شده «محصول يك ساله سلدوز ،درياچه اروميه را پر ميكند».
و درسـت در همان وقـت جمله معروف «گؤيده اولدوز ئيرده سـولدوز» از زنجان تـا باكـو در زبانهـا بود كـه هنوز هـم
حيدر به ترانه اش ادامه ميدهد ،اطرافيان مات و مبهوت به او چشم دوختهاند ،هر كسي از راه ميرسد زن و مرد
به جمع او ميپيوندد .مردي خسته و رنجور از راه ميرسد و در حالي كه طفل شيرخوارهاي در بغل دارد نهيب ميزند:
احمقها اين چه ترانهاي است ،مگر شما انسان نيستيد ،ميدانيد اين طفل را از كجا ميآورم؟ مادرش روي برفها مرده
بود و اين طفل معصوم پستان مادر مرده را ميمكيد .آواي حزين حيدر مردم را به سرشت ناخود آگاه كشانيده بود ،با
شنيدن نهيـب آن مرد همـه بـه ضميـر خود آگاه برگشتنـد ،باز نوحهـها و گريهـها شروع گرديـد ،گريان و نالن راهشان را در
جلگه مياندوآب ادامه دادند ،حيدر نيز برخاست و بدنبال آنان براه افتاد ،گادار ماند و سلدوزش.
عدم مقاومت
بـي ترديـد سـئوالهاي متعددي در ذهـن هـر خواننده و شنونده راجـع به ماجراي سـيميتقو ،و شكسـت نيروهاي دولتـي در
موارد متعدد ،و عدم مقاومت مردم اروميه ،سلماس و سلدوز و نيز شكستهاي نيروهاي دولتـي پس از حوادثي كه به
شرح رفـت ،بـه وجود ميآيـد .مورخيـن و يادداشـت كنندگان نيـز بيشتـر مسـائل را در محدوده اوضاع و شرايـط مناطـق
مذكور بيان ميدارنـد ،گاهـي والي تـبريز و گاهـي فرماندهان نيروهـا و گاهـي هـم مردمان سلماس ،اروميـه و سـلدوز را در
درسـت 20روز قبـل از فرار قره پاپاق كودتاي سـوم اسـفند ( )1299توسـط سـيد ضياء و رضـا خان در تهران رخ
ميدهد و همانطور كه ديديم ايادي استكبار نيز در كار بودهاند تا زمينه را براي به قدرت رسيدن رضا خان آماده نمايند.
دولت و مملكت كامل ً مبهم و آينده تاريك بود ،با چنين وضعي علت اصلي همه حوادث ،شكست ها ،عدم مقاومتها و...
مرحوم «مشهدي حسين بارگران» معروف به «تهراني» ـ اهل قريه راهدهنه ـ در دي ماه سال 1299يعني دو ماه
قبـل از فرار قره پاپاق ،بـه تهران ميرود ،او پيـش از همـه «قاچاقاچ» ميكنـد ،در تهران بـه عنوان «درشكـه چـي» بـه
در كودتاي سـوم اسـفند مـن و ارباب در زيرزميـن خانـه پناه گرفتـه بوديـم ،صـداي گلولهـها ميآمـد و محـل مـا بـه محـل
درگيري خيلي نزديـك بود مـن گفتـم :ميدانسـتم ايـن فلن ،فلن شده ميآيـد و تهران را ميگيرد ،هيـچ كـس جلودارش
گفتم :ميخواستيد اهل تهران باشم و او را ببينم ،دهات او نزديك دهات ماست.
ارباب گفت :پسر اسماعيل آغا كيست؟! اين مزخرفات چيست ميگوئي ،اين رضا خان است.
آن مرحوم ميگفت راستي فكر ميكردم سيميتقو آمده و ميخواهد تهران را بگيرد.
مردم قره پاپاق در مناطـق مياندوآب ،ملك كندي (ملكان) ،صـائين دژ ،بناب ،عجـب شيـر ،مراغـه ،و هشترود پراكنده
ميشونـد .مردم مناطـق مذكور ابتداء آنان را بـه «خيـل لر» ملقـب كرده بودنـد ،يعنـي «خيـل هـا» .خيلي از انسـانهاي در
به در.
كليه مزرعه ها« ،خانه باغ»ها ،ويرانه ها همه پر از مردم آواره شده بود ،آنانكه پيشه اي ،از قبيل نجاري ،بنائي ،نعل
بندي و ...داشتند در پناه آن ها جاي گرفتند ،كومهاي نيمه خرابه به ايشان ميدادند و آنها نيز ساكن ميشدند .اما مردم
بي حرفه و بي پناه راهي و چارهاي نداشتند .كم كم موسم محصول فرا ميرسيد و ميبايست كلبههاي دشت و باغات
يك بار دولت اعانهاي داد ،اما بيش از هزينه يك هفته كفاف نبود ،با اينكه مردم قره پاپاق در آن در به دري رضايت
چنداني از مردم مناطق مذكور ندارند ،بايد گفت مردمان بومي نيز كمكهاي فراواني به آنان كردهاند ،عيبي كه مردمان
بومـي داشتنـد ايـن بود كـه هرگـز فكـر نميكردنـد ايـن «خيـل لر» تـا ديروز مردمان ثروتمنـد و آقـا بودهانـد ،رفتارشان
78
جرج كرزن «در ايران و قضيه ايران» قره پاپاق را در آن زمان 3000 ،خانوار نوشته است مطابق رسم آن روز كه
نبيره با جد در يك خانواده زندگي ميكرد ،دست كم هر خانواده 10نفر مي شد كه جمعا ً به 30000نفر بالغ ميگردد،
اينهمه مردم آن هم به صورت «خانواده» نه به صورت فرد و تك ،تك ،بار سنگيني براي مناطق مذكور بوده است و اين
در صـورتي اسـت كـه يقينا ً ميدانيـم همـه منابـع غربـي و اسـتعماري ،هميشـه جمعيـت عشايـر كرد را افزون و جمعيـت
يكي از خانهاي سلدوز وضع را وخيم و حال بيچارگان ايل خويش را وخيم ميبيند در يكي از مناطق مذكور ،مركزي
تشكيل داده و مصيبت زدگان را به دور خود جمع ميكند ،ميگويد ما نبايد از گرسنگي بميريم و دزدي هم نخواهيم كرد،
اما روز روشن بميزان لزم از مزارع و باغات ثروتمندان اين ناحيه خواهيم خورد.
هـر كسـي از مقررات فوق تخطـي ميكرد ،مثل ً چيزي از مزرعـه شخصـي فقيـر بر ميداشـت مجازات ميـشد .جايـز
ندانستم نام خان مزبور را ببرم ،او توانسته بود از مال ثروتمندان بزرگ آن منطقه جان دهها كودك را حفظ كند.
مقـر خان يكـي از باغات بزرگ «ناصـر خان مقدم» ملقـب بـه «سـردار فاتـح» بوده اسـت ،سـردار مامور ميفرسـتد و
خان را به مراغه احضار مينمايد .خان در وسط راه به درون خرابهاي ميرود و به مامور ميگويد :بيا تو ،تا پدرت را در
بياورم و آن سردار ...را بگو خود بيايد تا با لشگر بيچارگان به حسابش برسم ،تا اينجا با تو آمدم كه جدي تر سخنم را
به او برساني.
بالخره سردار توسط علماي مراغه از «حاج شيخ» ميخواهد خان را نصيحت كند كه اگر باغ چند هكتاري را تخليه
نميكند لقل باغبان را اجازه دهد تا به باغ رسيدگي كند تا از بين نرود.
حاج شيخ همراه يكي از علماي مراغه به باغ ميرود ،خان ميگويد :بايد ميگذاشتيد خود سردار ميآمد حال كه شما
آمديـد تـا چهار روز باغ را تخليـه ميكنـم ،حاج شيـخ ميگويـد :حرف مـن ايـن اسـت تنهـا باغبان را اجازه رسـيدگي بـه باغ
بدهيد ،موضوع تخليه در ميان نيست ،خان ميگويد نه ،براي اينكه اينان بدانند ما «خيل لر» نيستيم به احترام شما باغ
را تخليه ميكنم و سپس يواشكي ادامه ميدهد :البته به آن باغ ديگر سردار.
خسرو خان امير تومان (نياي خسروي ها) در تبريز ،رشيد السلطنه و افخم السلطنه نياي بوزچلوها و انتصاريها در
محال «كورانلو» در روستاهاي «صريح ـ يا ـ سريك» و «پييك» ،ايلخاني خان نياي امير فلح ها در «باري ـ بارو» حوالي
بناب گوسـفند داشتـه و دامداري ميكرده ،حسـين آغـا چاخرلو ــ پدر تيمور آغـا (جـد حسـين آغاي كنونـي) در زنجان كنار
جهان شاه خان ذوالفقاري زندگــي ميكرده پــس از مدتــي بــه كمــك او ميتوانــد بــه «خانيــه» حوالي بناب برگردد و در
حاج شيخ :حاج شيخ عباسقلي رضوي نياي خاندان رضوي ـ ابتدا مدتي در «زواره» در خانه اهدائي «حاج ميرزا آغا»
از ســادات معروف آنجــا ميمانــد ،ســپس در مراغــه در محله معروف موســويان در خانــه اهدائي حاج ميرآغــا موســوي،
زندگي ميكند ،و امرار معاش وي از تدريس و سند نويسي بوده است.
مرحوم آقا شيخ محمد ولي رضوي ـ برادر حاج شيخ ـ در «قرهورن» مياندوآب ساكن ميشود كه به امور مربوط به
روحانيت ميپردازد ،ابتدا اوضاع خوبي نداشته تا هنگامي كه «يمين لشگر» يك مجتهد را همراه خود از تهران ميآورد تا
79
يـك مسـئله بغرنـج ارثـي را كـه مورد اختلف سـران «چاردولي» بوده و علماي مراغـه و آن حوالي ،بعضـي بدليـل ترس
مداخله نميكردند و بعضي ديگر متهم به طرفداري يكي از طرفين دعوا ميشدند.
شيخ محمد ولي نيز در مجلس حاضر ميشود ،هنگام بررسي مسئله مجتهد تهراني فتوايش را ميدهد ،موقع نوشتن
متن فتوا ،شيخ محمد ولي اعتراض ميكند و با استدلل ثابت ميكند كه نظر فقيه تهراني نادرست است ،هر چندي كه
نظـر او باعـث ميشود طرفـي كـه مورد توجـه يميـن لشكـر بوده متضرر شود ،يميـن لشكـر تصـريح ميكنـد چون شمـا بـه
عنوان يك روحاني محلي ،روحاني تهراني را محكوم كردي افتخار ميكنم .از آن پس شيخ بعنوان روحاني بزرگ به حل
تعدادي از مردان قره پاپاق بطور جسته ،گريخته در سلدوز مانده بودند ،حال به چه علتي ،ما نميدانيم از جمله آنان
حاج براتعلي همراه يـك نفـر در حسـنلو و مرحوم «وهاب آغـا» فرزنـد مرحوم شيـخ السـلم .روحانـي بزرگواري كـه همراه
قره پاپاق از ايروان آمده بود و از نژاد آنان بود ــ و حدود هفـت ،هشـت نفري در روسـتاهاي ديگـر (البتـه بيماران و پيران
ناتوان همه مانده و آماج گلوله اكراد شده بودند ،افراد بال توانائي لزم را داشتهاند) اكراد از همه آنها به عنوان باركش
ماجرائي شنيدني:
زن جوان 24سالهاي بي اعتنا به هياهوي جنگ و غارت و غوغا همچنان از رفتن با فراريها خودداري ميكند ،هر چه
ميكوشند كه بيا برويم ،او امتناع ميكنـد و فرياد ميكشد :آبا ...آبا ...آبام قالدي ...من نميروم .من از خانه و كاشانه
خود فرار نميكنــم .خويشان او بــا تهديــد او را ميبرنــد ،پــس از پاســي از راه بــه نحوي ميگريزد و بــه روســتاي خود
برمـي گردد .ايـن زن كـه نامـش «طرلن» بوده در آغاز رشـد ،از ازدواج خودداري ميكرده ،پدرش بـه زور او را وادار بـه
ازدواج ميكند ،پس از چندي طلق ميگيرد و به خانه پدر برمي گردد .خوي و خصلت مردانهاي داشته و هرگز در چهار
چوبه رسوم زنان محدود نميمانده است افراد بي مبالت بدليل همين روحيه مردانگي او ،وي را «دلي طرلن» ملقب
ميكننـد يعنـي «طرلن ديوانـه» مـن كـه شخصـا ً وي را ديده بودم و سـالها بـه خانـه پدربزرگـم رفـت و آمـد داشـت اثري از
«دلي بودن» و يـا ديوانگـي در او نديدم ،جـز همان خوي مردانگـي و غيرت ،زنـي كـه بـه اصـطلح چهار مرد حريفـش
شايـد هميـن سـرسختي اش در ماندن ،او را در نظـر سـبك سـران مسـتحق ايـن لقـب كرده بود .اكراد سـلدوز را غارت
كرده حتي چوب ها و تيركهاي سقف خانه ها را بالكل برده بودند ،يك منطقه صد روستائي خالي از سكنه و بدون حضور
انســان مانده اســت .در وســط ايــن منطقــه بزرگ ،در يــك روســتا زنــي تنهــا بــه ســر ميبرد كــه مدت ايام غارت را ،در
تاكستاني درون يك غار دو متر مربعي كه به دست خود در ديواره باغ كنده بود ،گذرانده است.
او كه به خاطر «آبا» ـ مادر بزرگ ـ مادر پدرش از راه برگشته با جنازه آبايش كه با گلوله غارتگران كشته شده بود،
روبرو ميشود.
خودش نقــل ميكرد :تــا مدت يــك ماه (آخــر فرورديــن) گروههاي اكراد ميآمدنــد و از باقــي مانده چوبهــا و تيرهــا
ميبردند ،من در يكي از خانههاي نيمه مخروبه سكونت داشتم ،روزها نميتوانستم آتش روشن كنم زيرا دود آن جايم را
80
معلوم ميكرد ،شبها منافذ بيغوله را ميبستم و در صورت لزوم آتش درست ميكردم ،تنها بودم ،كسي در اين اطراف
پيدا نميـشد جـز تعدادي سـگ و گربـه ،بعضـي شبهـا گرگهـا بـه سـگها حمله ميكردنـد ،سـگها در اطراف كلبـه مـن پناه
ميگرفتند و از خود دفاع ميكردند ،هر شب زوزه شغالها از هر طرف شنيده ميشد ،مونس من دو تا گربه بود ،پس از
چند ماه نيروهاي شكاك از همين جا عبور ميكردند و به جنگ ملكزاده به ساوجبلغ ميرفتند ،غير از آن لشكري در اين
طرلن يكسال و نيم روزها را به تنهائي ميگذارند .روزي يك پسر 10ساله را همراه با يك كودك 6ساله مشاهده
ميكنـد آنان را از دور زيـر نظـر ميگيرد ،مطمئن ميشود كـه از اكراد نيسـتند ،دو آوارهاي هسـتند كـه سـر و وضعشان بـه
قره پاپاقها نيز شباهت ندارد ،مخفيانه به آنان نزديك ميشود ،ميبيند برادر بزرگ ،برادر كوچك را دلداري ميدهد :الن
طرلن از مخفيگاه بيرون ميآيد ،برادران از ديدن يك زن در آن منطقه سرتاسر خالي ميخكوب ميشوند ،وقتي كه
طرلن لب بـه سـخن باز ميكنـد هـر دو ميترسـند ،طرلن آنان را بـا زبان خوشـي آرام ميكنـد و بـه خانـه خود ميبرد و
كودك بزرگ جواب ميدهد :ما به سلدوز ميرويم ،پدرمان در «شيدان آباد» ـ شيطان آباد ،از روستاهاي محال دول
ـ از دنيا رفت.
ـ اسم پدرم علي است ،ما از قفقاز ميآئيم ،پدرم اهل سلدوز است.
ــ خواهـر پدرم نامـش «خرده خانـم» اسـت و پسـران خرده خانـم حمزه و مرتضـي هسـتند .خواهـر خودم ،يعنـي دختـر
پدرم كه در سلدوز مانده گلرخ است .همه اينها را پدرم بمن ياد داده.
ـ بلي اينجا سلدوز است ،اينجا يكي از دهات سلدوز است .اما پدرت كي به قفقاز رفته بود؟
ـ سلدوز! ،اينجاها كه ويرانه است ،عمه ام كجاست؟ پسرانش ...لبد سلدوز هم تالن شده...
ـ بلي پسرم سلدوز هم تالن شده ،همه رفتهاند ،رفتهاند بطرف مراغه ،فقط من مانده ام .از پدرت بگو.
ــ پدرم سـالها پيـش بـه قفقاز آمده زن گرفتـه ،چون مادرمان مرد پدرم مـا را برداشـت و بـه خوي و از آنجـا نيـز بـه
اروميه آورد ،مردمان اروميه از قتل و غارت ميگفتند ،اما همه در جاي خود هستند.
ـ پسرم اينجا آن امنيت راندارد ،مردم هنوز نيامدهاند .خوب از پدرت بگو.
ــ پدرم در شيدان آباد ،مريض شد و مرد ،نتوانست بيايد به من وصيت كرد كه خودم و حميد را به عمه ام برسانم،
در آنجـا چند خانوادهاي بود ،پدرم يواشكـي به من گ فت :اينهـا «ترك سني» هسـتند ميتر سم شما را به كردها بدهند در
ـ با اين كودك خردسال چگونه اين همه راه آمدي؟ از شيطان آباد تا اينجا...؟!
81
ـ يك شب در كنار دريا توي خرابههاي دهي كنار چشمه (شيرين بلغ) خوابيديم.
طرلن در دل گفت ،چه بچه نترسي( :آري دست بالي دست بسيار است) گوئي شجاعت آن كودك را بيش از خود
ميديد.
مجيد پس از يك ماه ميميرد ،اما حميد را طرلن نگهداري كرده و روزي كه ايل از قاچاقاچ برمي گردد به عمه اش
تحويـل ميدهـد ،بچهـها حميـد را بـه «حميـد قفقاز» ملقـب ميكننـد وي در ميان فاميـل خود بزرگ شده و بالخره يكـي از
افراد سـرشناس منط قه گرديـد .حاج حميـد دانشپايـه پدر جناب حجـة السـلم شيـخ مجيـد دانشپايـه و نيـز پدر شهيـد حسـين
دانشپايه ،است.
علي (ظاهرا ً به عنوان قهر) از خانه پدري به شهر خوي ميرود در آن ايام از شهرهاي ايران افراد زيادي براي كار به
شهرهاي قفقاز ميرفتنـد ،او نيـز همراه عدهاي بدان سـوي رهسـپار ميشود ،كار و بار خوبـي بدسـت ميآورد و در آنجـا
ازدواج ميكنـد ،گويـا عامـل نگـه دارنده اش در ديار غربـت وجود همسـرش بوده ،بـا مرگ همسـر عشـق دار و ديار بـه
سرش ميزند او پس از شكست و فرار سيميتقو (مرداد )1301از خوي حركت ميكند ،علي گمان ميكرده قره پاپاق
هـم ماننـد مردم اروميـه بر سـر زندگـي خود هسـتند و اگـر تعدادي فرار كردهانـد ماننـد فراريان اروميـه باز گشتهانـد و يـا
طرلن نيز پس از آمدن ايل با نصيحت فاميل تن به ازدواج داد و اولدي از خود باقي گذاشت .من به خاطر تكريم از
سـه كار بزرگ او ،يـك روحيـه اسـتثنائي مردانگـي ،دوم فداكاريـش براي «آبـا» و سـوم حفـظ جان يـك انسـان ،بر خود لزم
دانستم ،نام او را در اين مقوله بياورم[ .نام اصلي اين خانم «مارال» و ملقب به «جن ّي مارال» است كه در چاپ اول،
قبل ً گفته شد ملكزاده نتوانست به اروميه برود زيرا اكراد بندر گلمانخانه را اشغال كرده بودند ،بنابراين وي از طريق
دانالو به بناب و ساوجبلغ ميرود .تعداد 250ژاندارم ديگر از تبريز به كمك او ميشتابند ،ملكزاده بهمراه 250نفر از
ژاندرامهايش از ساوجبلغ به سلدوز ميآيد به اميد اينكه نيروهاي ظفر الدوله از جانب تسوج و نيز نيروهاي سر لشكر
مقدم ،به سيميتقو حمله كرده و او را حتما ً شكسـت خواهنـد داد آنگاه او نيز ميتوانـد بـا 250ژاندارم خود را به اروميـه
برسـاند .امـا وي نميتوانـد از حدود «بهراملو» پيـش رود ،زيرا نميتوانسـت بـا نيروي كـم از منطقـه ترك نشيـن جلگـه
مياندوآب و بناب فاصله بگيرد ،يعني در اوضاع جغرافي انساني آن روز اردوي وي كامل ً در خارج از محدوده تاخت و تاز
اكراد بود ،چرا كـه روسـتاهاي واقـع در فاصـله سـاحل درياچـه و سـاوجبلغ عموما ً ترك نشيـن بودنـد ،امروز مسـكن كردهـا
شده است .برخلف رؤياي ملكزاده ،خبر ميرسد كه نيروهاي سر لشكر مقدم و ظفر الدوله (هر دو) در شمال درياچه
از سيميتقو شكست خوردهاند .خود ظفر الدوله نيز به وسط درياچه گريخته است.
ملكزاده ناباورانه از مسئول مخابرات اردوي خود «ميرزا همايون خان» ـ همايونفر ـ ميخواهد كه توسط تلگرافخانه
سـاوجبلغ ماجرا را از شخـص والي آذربايجان (مخـبر السـلطنه) بپرسـد .در جواب تلگراف ميآيـد :سـلدوز :آقاي ماژور
بعدها ملكزاده ادعا ميكرده كه پس از دريافت پاسخ تلگراف مخبر السلطنه ،با يك صد ژاندارم به طرف اروميه و
مثل ً تـا تپههاي شيريـن بلغ رفتـه اسـت ،در آنجـا بـا نيروهاي كرد روبرو شده و بـه حيدر آباد عقـب نشسـته و در سـنگرهاي
82
باقي مانده از جنگ بين المللي اول جاي گرفته و اكراد را كه به فرماندهي سيد طه ،پسر شيخ عبيدالله ،ميجنگيدهاند،
در اينكه ملكزاده مرد شجاعي بود ترديد نيست ،او ميتوانست در فصل بهار توسط پل بهراملو از گادار بگذرد و به
حيدر آباد بيايد ،ليكن سئوال اين است ،در اظهارات وي بيان شده كه او از حيدر آباد گذشته و در شيرين بلغ يا آنسوي
آن ،با نيروهاي سيد طه روبرو شده و سپس به حيدر آباد عقب نشسته است .در حالي كه ميدانيم بندر حيدر آباد ماهها
پيش از فرار قراپاپاق و غارت سلدوز در دست افراد سيد طه بوده و او به عنوان حاكم سلدوز از جانب سيميتقو ،بندر
حيدر آباد را قبل از آنكه اكراد بندر گلمانخانه را بگيرند ،تصرف كرده بود و پس از غارت سلدوز با اينكه نيروهاي كرد در
جلگـه «سـلدوز» حضور نداشتنـد ،امـا در كوههاي شمالي ،خصـوصا ً در بندر حيدر آباد پايگاه دائمـي داشتنـد بـا ايـن وصـف،
ماژور چگونـه ميتوانـد از حيدر آباد بـه طرف محال دول بدون درگيري عبور كنـد و آنگاه در حيـن عقـب نشينـي در حيدر
بدون اينكـه اظهارات او را بـه طور كلي رد كنيـم بـه نظـر ميرسـد او بـا صـد نفـر همراه از بهراملو تـا حيدر آباد آمده و
پس از جنگ با سيد طه باز به بهراملو عقب نشيني كرده است .ممكن است او روستاي «دربسر» ـ درياسر ـ را با حيدر
آباد و حيدر آباد را بــا محال دول اشتباه كرده اســت چرا كــه او هيــچ گونــه آشنائي بــه منطقــه نداشــت و تنهــا از روي
نقشههاي نظامــي كار ميكرد و نقشههاي مزبور آن روز چنان دقتــي نداشتنــد و ظاهرا ً دو منطقــه فوق نيــر در شباهــت
به هر حال ملكزاده به ساوجبلغ ميرود و مهدي خان نايب اول را با 50يا 60سوار در بهراملوي سلدوز ــ انتهاي
روزي افراد مهدي خان در معــبر ميان «جبــل» 1دو مرد هندي را گرفتــه و بـه ســاوجبلغ ميفرســتند ،ملكزاده از لي
جليزقـه يكـي از آنهـا نامهاي كشـف ميكنـد كـه طـي آن فرماندار نظامـي انگليـس در موصـل بـه سـيد طـه ارقام ارسـالي
مهمات ،لباسـهاي فرم و ...را نوشتـه بود .سـيد طـه بيشتـر در اشنويـه و پسـوه سـكونت داشـت و گاهـي نيـز بـه بندر حيدر
آباد سـر ميزد گويـا آن روز در حيدر آباد حضور داشتـه كـه فرسـتادگان فرماندار انگليسـي عازم آنجـا بودهانـد .سـيميتقو
نيروي عظيمـي را بـه قصـد تسـخير سـاوجبلغ بـه جنـگ ملكزاده اعزام ميكنـد ( 1300شمسـي) در يـك يورش غافلگيرانـه
ملكزاده و نايب هاشم خان امين و 300نفر از ژاندارمها را اسير ميكنند ،بقيه كشته يا فراري ميشوند.
ژاندارمهاي اسير دسته جمعي به رگبار مسلسل بسته ميشوند ،هاشم خان با خواهش بعضي از سران كرد بشرط
پرداخت خون بهاي يكي از اكراد كه در آن جنگ كشته شده بود ،آزاد ميشود.
جهاني و تاريخي اسير جنگي را مراعات كني ،من به كشته شدن آماده ام ،همانطور كه ژاندارمهاي اسير را كشتي.
ـ مرد شجاع.
ــ آقـا پاشـو برو و بـه ايـن والي (مخـبر السـلطنه هدايـت) بـي لياقـت و قسـي القلب بگـو كـه خجالت بكشـد و در پايان
اين سليقه سيميتقو بود و با اين سياست ميخواست قيافه ارامنه و جيلوها را به خود نگيرد و دست كم يك روحيه
شجاعت دوستي از خود تبليغ كند و فرماندهان اسير را نكشد اين درسي بود كه معلمان انگليسي او يادش داده بودند و
همين برنامه باعث شد كه او فرصت مناسبي را از دست دهد .وقتي كه در جبهه سلماس شخص سردار سپه (رضا خان
مير پنج) همراه روحانيي براي مذاكره به اردوي او رفت و شب را در چادري كنار چادر او بسر برد فرداي آن روز صحيح
و سـالم بـه تـبريز بازگشـت و بالخره رضـا خان بـه قتـل او موفـق شـد .گوينـد رضـا خان آن شـب را اصـل ً نخوابيـد و سـخت
ميهراسيد ،روحاني همراه او براي اينكه سيميتقو را سرگرم كند ،تا صبح با وي قمار بازي كرده است.
گويا اين سخن ساخته و پرداخته مركز نشينان است كه سيميتقو را يك فرد نافهم و كوه نشين كه از هيچ چيز سر در
نميآورد حساب ميكردند كه مثل ً ميتوان با سرگرم ساختنش از تصميمات او جلوگيري كرد .بي ترديد سيميتقو زرنگتر
مركز نشينها با همين توهمات و تصورات خام بود كه نميتوانستند امور اطراف كشور را اداره كنند.
خالو قربان كه قبل ً در نواحي كردستان و كرمانشاهان به نفع عثمانيان و آلمان عمل ميكرد و با روسها ميجنگيد با
بروز ضعـف آلمان در جنـگ و تفوق روس و انگليـس ،بدنبال پناهگاهـي ميگشـت كـه همراه افرادش و اسـلحه و مهمات و
دو عراده توپ كه از روسها گرفته بود به گيلن رفت و در سايه ميرزا كوچك خان قرار گرفت.
پـس از مرگ كوچـك خان در دل برفهاي ارتفاعات ميانـي گيلن 1و خلخال ،خالو قربان چنـد روزي سـرگردان مانـد تـا
خبر مرگ ميرزا به او رسيد ،وي فرصت را غنيمت دانسته سر ميرزا را از بدنش جدا كرده و پيش رضا خان كه آن روز
سردار سپه بود برد ،رضا خان وي را براي جنگ با سيميتقو به تبريز فرستاد.
در اين زمان «سرتيپ شيباني» از طرف سردار سپه فرمانده لشكر شمالغرب بود ،شيباني عدهاي از شاهسونها را
نيز با او همراه كرد كه خالو با 4000نفر عازم ساوجبلغ گرديد و در غرب مياندوآب اردو زد.
در اين هنگام 14ماه از دربه دري قره پاپاق ميگذشت (رمضان 1340قمري) 300نفر از مردان قاراپاپاق نيز به
اردوي خالو پيوسـتند ،از سـوي ديگـر پـس از ماجراي ملكزاده و تسـخير سـاوجبلغ توسـط سـيميتقو حكومـت آنجـا بـه سـيد
طــه رســيد ،طـه عشايــر اشنويــه ،مامــش ،پيران و منگور را جمــع كرده عزم تســخير صــائين دژ را مينمايــد و در قريــه
.1ميرزا كوچك خان در خاتمه كار خود به قصد استمداد از «عظمت خانم پولدلو» به خلخال ميرفت كه در طوفان برف به درود
حيات گفت.
84
سيد طه با اين تاكتيك هم تسخير صائين دژ را در نظر داشت و هم در صدد بود جبهه جنگ را از اطراف ساوجبلغ
دور كنـد ،يعنـي خالو قربان را مجبور كنـد كـه بـه طرف صـائين دژ رفتـه و از سـاوجبلغ كـه از نظـر اهميـت پـس از اروميـه
ليكن قضيه برعكـس شد ،دستياران خالو درسـت عكس طرح سـيد طه را در مورد خودش طرح ريزي كردنـد آنان بـا
خويش گفتند :صائين دژ در مسئوليت و ماموريت ما نيست سرلشكر شيباني خود ميداند با صائين دژ چه كند ما طبق
بر اين قرار رايشان متحد ميشود ليكن در انتخاب زمان به اختلف نظر ميرسند ،بعضي معتقد بودهاند اكنون كه
نيروي اكراد در ساوجبلغ كم است و طه به صائين دژ مشغول است بايد به ساوجبلغ حمله كنيم ،بعضي ديگر ميگويند
بهتـر اسـت ما منتظر شكسـت طه در صـائين دژ باشيـم ،وقتي كه او به ساوجبلغ برمـي گردد (يـا راه اروم يه را در پيش
تاكتيك دوم انتخاب ميشود ،بخشي از اردو به يندر قاش حركت ميكند كه با اردوي اصلي چندان فاصلهاي نداشته
اسـت ،دو نفـر سـوار كرد بـه سـرعت خـبر پيشروي نيروهاي خالو بـه 12كيلومتري سـاوجبلغ را بـه اطلع سـيد طـه
ميرسانند ،طه روز 29رمضان از «قوزولو» به طرف ساوجبلغ حركت ميكند .نزديك غروب در جنوب اردوي خالو،
اردو ميزند.
يندر قاش ـ ابرو ور افتاده :تركي است ـ در 12كيلومتري جنوب شرقي ساوجبلغ در كنار رودخانه ساوجبلغ نزديك
بامداد روز ديگــر جنــگ شروع ميشود ،خالو قربان همراه دو نفــر از دســتيارانش روي تپهاي ايســتاده و فرماندهــي
ميكرده اســت كـه گلولهاي بـه سـينه اش اصـابت كرده ،خالو را از اســب سـرنگون ميكنـد ،نيروي دولتــي رو بـه فرار
ميگذارد ،ابتدا سعي ميكنند كه توپها را نيز با خود ببرند ولي آنها را در باتلقهاي يندر قاش گذاشته و ميروند.
قاراپاپاق اميـد زيادي بـه خالو بسـته بود ،كودكانـي كـه در زمان آمدن خالو و در زمان در بـه دري متولد شده بودنـد نام
بيشترشان «قربان» بود از آن جمله خالو قربان شكري ،پســر مرحوم «حاج شكــر الله» كــه اكنون در قريــه راهدهنــه
زندگي ميكند.
شكست سيميتقو
پـس از بـه قدرت رسـيدن رضاخان و ملقـب شدن او بـه «سـردار سـپه» ،ديگـر در محافـل اسـتعماري نيازي بـه امثال
سيميتقو نبود ،اينك همه جا بايد زير پرچم سردار سپه به امنيت كامل برسد.
جريان كمكهاي استعمار بر عكس شده و عشاير كرد كه مدتي به مفتخوري عادت كردهاند همگي دهان گشودهاند تا
سـيميتقو آنان را تغذيـه كنـد زيرا آنان حال و حوصـله كار و زحمـت را نداشتنـد .سـيميتقو نيـز وامانده اسـت چرا كـه ديگـر
دسـت پـر نعمـت ارباب اسـتعمار بـه سـراغش نميآيـد ،اموال غارتـي هـم تـه كشيده و توان اداره مالي «لشكـر عظيـم» را
ديگر ندارد.
85
سردار سپه توسط ارباب استعماري خود كامل ً از وضع داخلي سيميتقو آگاه است و ميداند كه آنان هم زير پا و هم
رضـا خان در مرداد سـال 1301شمسـي از بنادر درياچـه محور تسـوج ــ سـلماس ،خوي فوجهاي لشكـر را بـا هدف
تسخير قلعه چهريق ،اين آشيانه عقاب استعمار ميفرستد .سيميتقو پس از 24ساعت مقاومت شديد ،همراه عائله و
خانواده اش به سوي تركيه فرار ميكند .نيروهاي رضا خان تا نزديكيهاي چهريق با هيچ نيروئي روبرو نميشوند ،آنهمه
«لشكـر عظيـم» سـيميتقو ،چـه شده ،كجـا رفتهانـد ،او كـه زمانـي در حوالي تسـوج و شمال درياچـه اردوهاي بزرگـي راه
ايـن سـئوال بزرگـي اسـت كـه مورخيـن نـه مطرح كردهانـد و نـه پاسـخ آنرا دادهانـد .حقيقـت ايـن اسـت سـيميتقو در آن
زمان كسـي نبود تـا براي شكسـت او آنهمـه لشكـر از خشكـي و دريـا ،اعزام شود ،بدبختـي او بـه حدي رسـيده بود كـه
نيروهاي تركيه (تركيه كمال پاشا) نيز راه عبور به او نميدادند .برادرش «محمد آغا» و زنش «جواهر خانم» و پسرش
بدست عسگرهاي ترك كشته شدند ـ استعمار چگونه بزرگ ميكند و چگونه حقير ميسازد؟!؟!
سيميتقو از 26مرداد 1301به مدت 8سال در ميان عشاير كرد مخفيانه زيست در سال 1309باز حدود 200نفر
ســوار بــه دور خود جمــع ميكنــد ،ايــن بار بــه اشنويــه آمده و توســط «ســرهنگ صــادق خان نوروزي» از دولت امان
ميخواهـد ،صـادق خان پذيرائي خوب و محبتهاي زيادي بـه وي مينمايـد .بامداد روز 4مرداد گروهـي از سـربازان را بـا
ســفارشات لزم در جاهاي معينــي ميگذارد ،هنگامــي كــه صــادق خان و ســيميتقو پــس از صــرف نهار از منزل خارج
ميشوند در وسط راه صادق خان كمي از او فاصله ميگيرد ،سربازان از سه جانب سيميتقو را هدف ميگيرند ولي او
موفـق بـه فرار ميشود ،پـس از آنكـه مسـافتي از يـك كوچـه را طـي ميكنـد ،مجددا ً برمـي گردد تـا پسـرش خسـرو را كـه
كودك بوده نجات دهد ،دچار آماج گلوله سربازان ميشود .اين بود سرانجام ببري كه استعمار از پنبه ساخته بود و پايان
كار عقاب كاغذي كه استعمار با دست هنرمند خود شكل داده بود.
مردم اروميه آنسان از اين ببر ترسيده بودند كه مرگ او را باور نميكردند ،سرش را به اروميه آوردند و به خانمي
كه روزگار فتح و ظفر سيميتقو به همسري او در آمده بود و در سياحتهاي قايقراني در درياچه در كنار او مينشست،
نشان دادنـد ،وي سـر سـيميتقو را مشاهده و تاييـد ميكنـد كـه ايـن خود اوسـت .مطابـق نقـل ديگـر چهره سـيميتقو قابـل
تشخيـص نبوده پيكرش را بـه اروميـه ميبرنـد و خانـم مذكور ،او را از انگشـت مقطوعـش ميشناسـد زيرا سـابقا ً ماري
انگشت سيميتقو را ميگزد و وي براي جلوگيري از سرايت سم توسط خنجر انگشت خودش را بريده بوده است.
26مرداد 1301چهريـق توسـط قواي قره پاپاقهـا در چهارشنبـه آخـر اسـفند 1299غارت و متواري ميشونـد در
دولتـي فتـح ميشود .در اول پائيـز 1301مردم اروميـه و سـلماس در جاي خود سـاكن بوده و بر سـر زندگـي خودشان
بودند .ليكن تا قاراپاپاق به موطن خود برسد زمستان از راه ميرسد .اهالي اروميه (غير از عده اي) توانسته بودند در
زير حكومت سيميتقو بمانند ،مردم سلماس نيز بدليل همجواري با مناطق ترك نشين بخش عمده اموالشان را با خود
برداشته و در نزديكي موطن خود (خوي ،تسوج ،شبستر ،مرند) ساكن شده بودند ولي مردم سلدوز دست خالي و بدون
مال و منال از مياندوآب تا زنجان پراكنده شده بودند ،تا اين مردم پراكنده با هم تماس بگيرند و به وطن خود برگردند،
ميكرد .اين است كه قاراپاپاق به سلدوز «خيرين آخري و شرين اولي» لقب دادهاند.
و نيز :غارتگران خانه اي ،سقفي بر روي ديواري ،در سلدوز باقي نگذاشته بودند و فصل كار هم به آخر رسيده بود.
ولي هر چه بود بهتر از آوارگي و تحمل خفت و خواري بود .به سلدوز برمي گردند در حالي كه چيزي ندارند.
بنا به نقل «طرلن» [مارال] ـ زني كه قبل ً از او سخن گفتيم ـ اولين شخصي كه به قريه راهدهنه برگشته «كربلي
رضـا» بوده اسـت ،او ميگفـت :روزهاي آخـر مهـر ماه بود ،ديدم دودي از روسـتاي راهدهنـه برخاسـته اسـت ،مخفيانـه بـه
آنجـا نزديـك شدم ديدم كربلي رضـا دوسـتللو ،همراه يـك نفـر آمده و بـا «چـم» 1ديوار خانـه اش را ترميـم ميكنـد ،بدون
آقاي حاج تيمور سـجودي ميگويـد :مـن و عمويـم بـه طرف سـلدوز حركـت كرديـم در دهات شرقـي سـلدوز كسـي را
مشاهده نكرديم گمان ميكرديم كه ما اولين افرادي هستيم كه آمده ايم ،وقتي از روستاي راهدهنه ميگذشتيم كسي
از پشت بامي ما را صدا كرد :سلم خسته نباشيد .ديديم كربلي رضا 2قبل از ما آمده است.
خــبر در نواحــي مختلف از مياندوآب تــا زنجان پخــش ميشود كـه «ايــل قايديــر» و خســرو خان اميــر تومان و ســاير
حكم رياست خسرو خان در اسفند سال مذكور به صورت غير مستقيم به توسط حكومت اروميه صادر ميشود:
آرم شير و خورشيد ـ ايالت آذربايجان ـ حكومت ارومي و مضافات ـ نمره 847ـ بتاريخ 17رجب 1341مطابق 15
جناب آقاي خســـرو خان اميـــر تومان ،بملحظـــه مراعات حال اهالي ســـلدوز حضرت اشرف ايالت جليله آذربايجان
دامت شوكته تعيين حكومت آنجا را از خارج مقتضي ندانسته و به موجب دستخط 19147كه در جواب اينجانب شرف
صدور يافته مقرر فرمودهاند كه امورات آنجا را جنابعالي رسيدگي نمائيد لذا مينويسم كه با بصيرت و اطلعاتي كه از
وضعيات و جريان امور آن سامان داريد با كمال جديت و مراقبت به امورات حكومتي سلدوز ...نموده و وسايل آسايش
اهالي را از هر جهت فراهم داريد و مطالب لزمه را به اينجانب راپورت نمائيد كه لزمه مساعدت به عمل خواهد آمد ـ
با همت مردم و طبيعت سخي و حاصلخيز سلدوز در طول 19سال (تا )1320روستاها آباد و باغات سرسبز گرديد
و بـه يكـي از آبادتريـن مناطـق ايران تبديـل شـد ولي در ايـن قتـل و غارت و در بـه دري از جمعيـت قره پاپاق %17كاسـته
شده بود.
اولين دبستان در سال 1305بنام دبستان شاپور راهدهنه در روستاي راهدهنه و دبستان ديگر (به گمانم بنام دبستان
انوشيروان) در نقده تاسـيس گرديـد ،در سـال 1307همزمان بـا اروميـه جمعيـت شيـر و خورشيـد (هلل احمـر) در قريـه
راهدهنه تشكيل و در ساختمان خشتي 6اتاقه كه داراي سالن وسيعي بود ،شروع به كار مينمايد ،امدادهاي پزشكي،
.1چم با كسر ـ چ ـ تكه چمني كه آن را با بيل به شكل مكعب مستطيل ميبريدند و با آن ديوار مي ساختند ديوار چم در مقابل
سـيل و آب سـخت مقاوم بود ــ زيرا بـه محـض رسـيدن آب ريشههاي چمن جان ميگرفتنـد و مقاومـت ميكردنـد .قاراپاپاقـها ميگوينـد
ريشه چمن (چاير) اگر هفت سال هم در لنه لك لك بماند ،به محض رسيدن به خاك جوانه ميزند.
.2كربلي رضـا :كربلي سـليمان ،كربلي سـلمان ،كربلي قربان چهار برادر ،نياكان «دوسـتللو» هسـتند .اولي نياي خانواده برزگـر،
دومي نياي خانواده يونسي ،سومي نياي خانواده نيكبخت و چهارمي نياي خانواده دوستي ،بزرگترشان قربان و كوچكترشان رضا بوده
است.
87
آبله كوبي و ...انجام ميدهد .پس از مدتي كه شير و خورشيد به نقده منتقل ميشود ،ساختمان مزبور به دبستان تبديل
ميشود.
در آن ايام كـه مـا بـه مدرسـه ميرفتيـم ( 1333ــ )1339هنوز مردم راهدهنـه سـاختمان مدرسـه را شيـر و خورشيـد
ميخواندند .مدرسه حياطي وسيع با ساختماني در وسط داشت ،كنار ديوار حياط دور تا دور خياباني بود به عرض 5/3
متر كه درختان بيد با پيكري قوي در جدول كنار آن رديف شده بود.
بالخره سـيم تلگراف بـه راهدهنـه ميرسـد و تلگرافخانـه در مكانـي كـه قبل ً منزل اردشيـر خان بوده (در مقابـل زاويـه
جنوب غربي ديوار مسجد) مستقر ميشود .پايگاه نظامي ژاندارمري نيز در مقابل پل و شمال مسجد در حياط كربلي
مصــيب زاهدي احداث ميشود ،اداره اخــذ عوارض و گمرك كاروانهاي تجاري كــه از همدان تــا نخجوان در رفــت و آمــد
بودهانــد ميگردد .جالب ايــن اســت ،ديوار گلي (چينــه ديوار) گمرك خانــه كــه داراي دو اتاق بدون حياط بوده همچنان
پابرجاسـت ،چنديـن بار سـقف آن تعويـض شده و چون بدون حياط بود مسـكن مسـاكين گرديده و اكنون نيـز خانوادهاي را
اما اكنون ساختمان مدرسه را برداشته و در دو طرف جايگاه آن دو ساختمان جديد آموزشي ساختهاند و ديگر از آن
در سالهاي بعد ،مركزيت سلدوز از راهدهنه به نقده منتقل ميشود در حال حاضر راهدهنه از رونق افتاده و در عين
اينكه يكي از روستاهاي بزرگ سلدوز است حالت نيمه مخروبه را دارد.
دانشمند محترم جناب آقاي حاج محمد امين رضوي نقل ميكند:
در تابستان سال 1337شمسي از طريق عراق از زيارت حج برمي گشتيم ،حدود 45نفر حجاج اروميه و سلماس
بوديم ـ ايشان در آن وقت در اروميه بودند ـ در مرزباني «حاج عمران» 1اعلم شد تا گشايش مرز بايد در اينجا بمانيد.
در اطراف ساختمان مرزباني ،روي چمنها و علفهاي كوهستان جميعا ً نشسته بوديم كه كردي آمد و به من گفت :تو پسر
حاج شيخ هستي؟ گفتم :بلي! گفت :خانم آغاي ما از ايل شماست ،شما را شناخته و دعوت ميكند كه به خانه بيائيد.
توضيـح خواسـتم ،گفـت :او منيژه خانـم دختـر غلمرضـا خان و همسـر آقاي سـيد احمـد اسـت ،دعوت را پذيرفتـم و بـه
خانهشان رفتــم .آنگاه خود ســيد احمــد آمــد و بخاطــر مــن روحانيهــا و شيوخ اطراف ،از جمله «شيـخ علء الديــن ،شيـخ
طريقتـي ،و ...را دعوت كردنـد ،تـا باز شدن مرز چهار روز در آنجـا مهمان بودم ،يـك شـب نيـز مهمان برادر سـيد احمـد
بوديم ،سر سفره فردي آمد و گفت :خانم ميگويد :من آقا (يعني من) را ميشناسم ،گفتم :خانم كيست؟! گفت :بانوي
همين خانه ،صفيه خانم دختر اسماعيل آغا سيميتقو .گفتم :بله ،درست است ،من و او امتحان ششم ابتدائي را با هم
داده ايم چون ششميهاي راهدهنه و هم نقده را در آن سال به اشنويه برده بودند.
سـيد احمـد ،پسـر سـيد طـه ،پسـر شيـخ عـبيدالله كـه در فصـل «شيـخ گلدي» بيان گرديـد .همسـر سـيد احمـد ،نوه
.1عمران لفظ عربي است ،به معناي «دو عمر» به مناسبت قبر دو شخص به نام عمر كه در آنجا هست بدين نام موسوم شده
است ،بعضيها عمران را «اسم مصدر» ميخوانند كه اشتباه است.
88
بخش دوم
فرهنگ و مدنيت
89
فرهنگ و مدنيت
در ايـن بخـش از نگاهـي دوباره ،بـه زمانهاي دور دسـت ،تـا ايـل بزچلو ناچاريـم .ايـل بزچلو ماننـد هـر ايـل ديگـر ايران
كوچنده و غير ثابت بود معمول ً ايلت ايران هيچوقت بر ماندن در يك ناحيه اطمينان نداشتند .همانطور كه گفته شد ،نادر
شاه ايل افشار را به چند بخش تقسيم و هر كدام از آنها را به سوئي فرستاد تا هر زمان ممكن بود دستور كوچ ايلي از
قاراپاپاق در ايروان بيشتـر دامدار بود تـا كشاورز ،هنگام ورود بـه سـلدوز منطقـه را مطابـق تعداد افراد هـر عشيره از
عشايـر هشتگانـه تقسـيم ميكننـد ،در ايـن تقسـيم آنانكـه بيشتـر بـا كشاورزي آشنائي داشتهانـد بـه ناحيـه «دشـت ماهور»،
«ساري تورپاخ» و «كوهپايه ها» ميروند .و آنان كه بيشتر به دامداري ميپرداختهاند «قاراتورپاخ» را انتخاب ميكنند.
تا جائي كه اطلعات ما اجازه ميدهد مسكن آنان را در زير نام ميبريم:
1ــ سـارال :ايـن طايفـه در روسـتاهاي ،قلعـه جوق ،دلمـه ،آق قلعه ،1گوني ،2حاج فيروز ،شيـخ احمـد و سـارال ،سـاكن
ميشوند.
2ـ تركاون :اين طايفه به دو بخش تقسيم ميشده ،بخشي در نقده و چيانه و بخش ديگر در «ظلم آباد» 3و آغابگلو
سـكني ميگزيننـد ،بعدهـا دو روسـتاي دورگـه (دورگـل :پاشـو بيـا) و داش دورگـه را نيـز تاسـيس كرده و در آنجـا زندگـي
ميكنند.
3ـ شمس الدين لو :در روستاهاي :محمد شاه ،گورخانه و چقال مصطفي .ممهلو ،قارا قصاب.
4ـ چاخرلو :در فرخ زاد ،توبوز آباد و شريف الدين .خليفان ،شفيع قلعه.
5ـ جان احمد لو :در روستاهاي حسنلو ،امينلو ،شيطان آباد (طالقان امروز) و ورمه زيار (حد فاصل تازه كند جبل و
حسنلو گلي)
7ـــ اولشلو يــا اولشدي( :شكارچيان يــا شكارگران) در روســتاهاي جرت آباد ،كوپكلو ،شفيــع قلعــه ،تازه قلعــه و
8ـ عربلو :در روستاهاي ،راهدهنه ،شونقار ،تابيه و روستاهائي در تپه ماهور .و مميند.
هـر كدام از طوايـف هشتگانـه روسـتاهائي در دشـت ماهور داشتهانـد ،يعنـي هـر كدام در سه بخـش سـلدوز مناطقـي را
تحويـل گرفتـه و طوايـف در خلل يكديگـر زندگـي ميكننـد گويـا تنهـا شمـس الدينلو اسـت كـه مجموعا ً در يـك قسـمت جمـع
ميشوند.
همانطور كه گفته شد كشاورز پيشه گان بيشتر مشتري دشت ماهور و كوهپايهها بودهاند و ديگران خواهان نيزارها و
بديهـي اسـت از ميان صـد روسـتاي سـلدوز مـا توانسـتيم تنهـا سـاكنين چنـد روسـتا را شناسـائي كنيـم ،سـاكنين سـاير
ديديـم كـه ايـل بزچلو و قاراپاپاق از شاخههاي تركمـن هسـتند ،بديهـي اسـت زبان و لهجهشان نيـز يكـي از لهجههاي
تركمن ميباشد.
لهجههاي مختلف تركمن از قبيل لهجه سلجوقي ،بزچلو و آنچه امروز تركمن ناميده ميشود هم اكنون تفاوت زيادي
قاراپاپاق تنهـا باقـي مانده بزچلو ميباشـد ،زيرا سـاير شاخههاي بزچلو در ايران و تركيـه ميان مردمان ديگـر مسـتهلك
شدهانـد ،بـه هميـن دليـل لهجـه قاراپاپاقـي بـه عنوان يكـي از معيارهاي زبان شناسـي در محافـل علمـي تحقيقاتـي جهانـي
مطرح اسـت ،خصـوصا ً در عرصـه داسـتانهاي آذربايجانـي محور اصـلي شناختـه ميشود ،بـه طوري كـه آقاي فرزانـه در
مقدمه «ده ده قورقود» صفحه 16به اين موضوع تصريح مينمايد« :از طرف ديگر تاثير پذيري اسلوب و مشخصات
زبان داسـتانها از زبان گفتاري يكـي از لهجههاي رايـج در زمان نگارش كتاب ،امري معقول و ممكـن بـه نظـر ميرسـد .در
مقايسـه خصـوصيات زبان داسـتانها از جهـت اسـلوب و گرامـر و تعـبيرات ،حال و هواي لهجـه تركمـه ــ قاراپاپاق ،را دارد و
اين موضوعي است كه بايد روي آن كارهاي تطبيقي جدي و گستردهاي انجام گيرد».
از عبارت آقاي فرزانـه برمـي آيـد كـه «محرم ارگيـن» نيـز در صـفحه 355جلد دوم «ده ده قورقود كتابـي» بـه ايـن
طوايـف هشتگانـه مذكور بـا اينكـه همـه از يـك ايـل بودهانـد ،تفاوت لهجـه داشتهانـد كـه هنوز هـم هسـت ،مثل ً اولشلو و
عربلو ميگويد «گؤ رجيم ـ گؤ رجخسن ـ گؤ رجيخ» و جان احمدلوها ميگويند :گؤ رجم ـ گؤ رجن ـ گوره رجيخ».
چيراغي ياندر».
و نيــز تفاوت روحيــه زيادي بــا هــم دارنــد .مردم جان احمدلو آرام مطيع 1هســتند ،تركاون «اولدوررم ،اولدوررم ـــ
ميكشـم ،ميكشـم» ميگويـد ،نمونـه اش مردم آغابگلو و ظلم آباد ،البتـه شجاعـت مثبـت تركاون كـه نمونـه آن «ارس
خان» است ،نبايد فراموش شود .سارال مردم ظريف الطبع بوده و هست ،نمونه اش مرحوم «ملولي» ـ اهل دلمه.
عربلو ،روحيه سوداگر و تاجر پيشه و با بينش حقوقمند و نيز «محكمه شاگرد» 2و پول دوست ،و چون مرحوم شيخ
السـلم اوليـن روحانـي قاراپاپاق كـه بـه همراه ايـن طايفـه بـه سـلدوز آمده از طايفـه عربلو اسـت بيشتـر افراد باسـواد در
مردم قاراپاپاق در آن گوشـه «دالن و دهليـز» دور افتاده كشور ،مردم باهوش و بـا اسـتعداد خوب ،هسـتند ،گواه ايـن
3
مطلب ،در دبيرســتان قديمــي اروميــه اســت در آن ايام بيشتــر شاگرد اولهاي دبيرســتان ،از قاراپاپاق و قراباغــي ها
بودهاند.
آنچه كه مشخص است هميشه علماي قوي محلي (علوه بر علماي مهاجر) از اين مردم قد علم كرده به طوري كه
پس از سال 1325عده كثيري به دانشگاه راه يافتهاند .همچنين در سالهاي اخير آمار قبولي آنان در كنكور سراسري
كشور براستي اعجاب آور است .اين مردم با اينكه رگ سياسي در نهادشان هست ،بنوعي در سياست احتياط ميكنند
به عبارت ديگر :در ناخودآگاه سخت سياسي هستند( ،شايد بدليل حضور در ميان عشاير كرد و موضوع اقليت و اكثريت
.1با اينهمه «باپر آقا مير پنج» كه قيام او شرح داده شد ،ظاهرا ً از اين طايفه است.
.2زماني بيشتر پروندههاي ژاندارمري در دادگاه از آنان بود.
.3ناحيهاي ميان اروميه و سلماس.
91
باشد) ولي از جهت سابقه تاريخيشان در خود آگاه از تحركات بزرگ سياسي خودداري ميكنند و نسبت به هر حركتي با
آنان هميشه عملة بي مزد مركز بوده و تاوان اشتباهات ،يا بي تفاوتي دولت را ،از جان و مالشان پرداختهاند.
كشاورزي:
قاراپاپاقهـا پـس از گذشـت چنديـن سـال از آمدن به سـلدوز بـا احياي اراضـي بيشتـر ،به كشاورزان سخت كوش تبديـل
شدنـد ،ابتدا در موطنشان از درخـت و تاكسـتان خـبري نبود ،بطوري كـه در اول ورود سـاقههاي كلفـت و بلنـد نـي را بـه
اندازه «يك بغل» با هم ميبستند و «باغ» ميناميدند و با آنها سقف مي ساختند .آنان ناچار بودند خانه ها و اصطبلها را
كم عرض و در حدود 5/2متر بسازند ،انتهاي باغها را بر روي ديوار و سر آنها را به هم تكيه داده و با «جگن» ميبستند
آنگاه كاه و گل ميكردند بدين ترتيب سقفها در آن زمان شكل شيرواني داشته است.
بتدريـج بـه درخـت كاري پرداختنـد ،البتـه بـه صـورت خيلي كـم و نادر ،بـه حدي كـه تـا سـال 1301شمسـي ثروتمندان
سـلدوز كـه ميخواسـتند خانههاي بزرگ بنـا كننـد از اروميـه چوب ميآوردنـد ،مالكيـن دوسـت نداشتنـد كـه زمينـها بـه زيـر
درخت كاري برود ،زيرا علوه بر اينكه مزاحم زراعت مي شد موجب ميگشت كه رعيت صاحب «نسق» شود .ظاهراً
رواج باغ كاري و درخت كاري در زمان حاج نجفقلي خان امير تومان شروع شده است وي براي اينكه مردم را به آب و
خاك بيشتـر وابسـته كنـد مالكيـن را بـه واگذاري زميـن براي باغ كاري مردم ،تشويـق ميكرده اسـت در نتيجـه در سـال
2ـ چيانه 10 :طناب بيشه ،در آن زمان زمين چيانه براي باغ كاري مساعد نبوده است.
غيـر از حسـنلو در هـر قريهاي كـه نسـبت «خرده مالكـي» بيشتـر بوده و زميـن از جهـت باغ كاري مسـاعد بوده ،باغ و
بيشـه متعددي ايجاد ميشده اسـت .امروزه باغات سـلدوز بـه هزاران طناب ميرسـد .همانطور كـه قبل ً راجـع بـه لهجـه
92
قاراپاپاقـي كه يكـي از اصـول زبانشناسي قرون معاصـر اسـت ،سخن رفت ،بيجـا نيست كه به اصـطلحات خاص آنان در
يوغ ـ بويوندوروق.
شن كش ـ درمخ.
يك گلوله از يونجه يا بوته گندم ـ خوروم ،خوروم مقدار غذائي است كه براي يك روز حيواني در نظر گرفته ميشود.
چنگك ـ شانا.
پارو ـ كورك.
بيل ـ بل.
شلق بافته شده از چرم به قطر 2سانتي متر و به طول 120سانتي متر براي راندن كل (گاوميش نر) ـ خره زن.
ارابـه كـل كـش ــ كال آراباسـي ،ايـن ارابـه گويـا در هيـچ جاي دنيـا ،غيـر از آذربايجان غربـي مرسـوم نبوده و نيسـت.
بزرگترين ارابه حيوان كش است كه نجارهاي ارمني آن را به شكل مثلث متساوي الساقين ايجاد كردهاند ،طول قاعده
93
نهر دائمي ـ آرخ.
كاه ـ سامان.
خرده ساقههاي درشت علفهاي هرز كه در ميان گندم بوده و اينك پس از باد دادن «تغ» و غربال گندم ،به طرفي
علوفه بر دو نوع است بعضي از آنها به محض سوختن تبديل به خاكستر ميشوند مانند كولش .ولي علف هائي كه
سـاقه ضخيـم دارنـد پـس از سـوختن آتششان بـه جاي ميمانـد .بهميـن دليـل بـه خردههاي سـاقههاي درشـت «كوزر»
ميگويند.
زمين خرمن ،چمنزار بزرگي كه همه در كنار هم بساط خرمن ميگسترانيدند ـ چمن.
چنـد حيوان كـه بـه گردن هـم بسـته شده و براي كوبيدن نخود ،كوزر و ...از آنهـا اسـتفاده ميشود ،و آنهـا بايـد آنقدر بـه
خيار ـ گل به سر.
خربزه ـ قاوون.
اصطلحات دامداري:
بزغاله ـ چپيش.
گوساله ـ دانا.
94
بچه گاوميش ـ بالخ ،بالغ.
بز نر ـ تَكِه.
سورو
رمه ـ ُ
گوسفند و بزي كه يكسال بچه نزايد ـ شيرده :قيسير ،بدون شير :گژ ،گژيازان ،گژيازدي.
تخم مرغ كه زير مرغ ميگذارند تا روي آن بخوابد و تخم بگذارد ـ فال.
كناره جنوبي روي ديواره ميان دو نهر ،كه زير تاك قرار دارد ـ قاش.
هرس ـ كسمخ.
95
ريشههاي چمن در باغ يا مزرعه كه هنگام شخم زدن بايد جمع شوند ـ چاير.
شاخه موكه ريشه در زمين زده ،و ميشود آنرا بصورت يك تاك مستقل كاشت ـ شيشك.
شاخههاي جواني كه در انتهاي آن تكهاي از شاخه قديمي وجود دارد و ميشود آنرا كاشت ـ دوغاناق.
انگور دا نه درشـت و درازتـر از دانه هر انگور به ر نگ قرمز كه مقاومتريـن انگور براي نگهداري تا عيـد نوروز است ــ
ملخ :خوشههاي انگور رديف شده در نخ كه براي نگهداري آن را در جاي خنكي از سقف آويزان ميكنند به طول يك
متر.
درخت بيد سر بريده از ارتفاع دو متري كه توده بزرگي از شاخه دارد ـ آخدا ،اخته
ميآمـد .پـس از سـال 1341مسـاحت باغات تاك و سـيب سـلدوز جهـش سـريع داشـت كـه نتيجـه سـه عامـل بود ،برنامـه
تقسـيم اراضـي ،فروكـش كردن آبهاي زيـر زمينـي (زينـه) بدليـل عقـب نشينـي درياچـه و گود شدن بسـتر رودخانـه گادار كـه
موجب از بين رفتن زينهها شد .و زمينها براي باغ كاري مناسب شدند.
آداب و رسوم
لباس مردان قره پاپاق همان لباس عمومـي ايران بوده :كله نمديـن اسـتوانه اي ،چاكـت بلنـد قباگونـه ،شلوار نسـبتاً
گشاد بـا پاچـه تنـگ .لباس زنان درسـت همان چيزي بوده كـه امروز در ميان عشايـر مغان و اردبيـل رايـج اسـت :چارقـد،
پيراهن با دامني پر چين بلند كه تا روي پا ميرسد ،كت ،جليقه و كله يا عرقچين مليله دوزي شده.
7سـانتيمتر (بـا آويزههاي باريـك بطول 5 تـا سـال 1330بـه عنوان زيور بچهـها چيزي مربـع شكـل بـه طول و عرض
سانتيمتر) از پارچه ميدوختند و روي آن را «ناغده دوزي» ميكردند و از دوش و سينه كودك ميآويختند ،گاهي يكي دو
96
نغده :ناغدا :هر نوع زينت آلت آويخته شده بر انسان ،غير از نقره و طل( .واژه تركي است) .گفته شده نغده همان
مليله دوزي اســت البتــه آويزههاي روي مليله نيــز نوعــي نغده اســت .نغده بيشتــر از انواع صــدف ،گوش ماهــي ريــز،
شكلكهاي ريــز ســاخته شده از چوب گردو و گلبــي و حتــي ســنجد ،دانههاي ريــز دوختــه شده از پارچــه شــبيه «تيله» و
«قوتاز»هاي كوچك و ...كه روي مليله دوخته ميشدند ،مليله نيز ميتواند بدون اينها دوخته شود.
قوتاز :در اصل دو غده بيضوي شكل كه بطور طبيعي در زير چانه بعضي از گوسفندها آويزان است .قوتاز مصنوعي
را از پارچه و گاهي از چوبي كه روي آن پارچه دوختهاند مي ساختند كه ريشه هائي از آن آويزان مي شد( ،درست مانند
آنچه كه امروز در انتهاي بند طناب پردههاي بزرگ خانه ها و كاخ ها ميبينيم) از گردن شتر و گاو و گوسفند ميآويختند و
در ميان عشاير مغان هنوز هم اسامي بعضي از افراد قوتاز است.
بادِش :لوله بافتـه شده از پشـم كـه از مـچ پـا تـا زانـو را ميپوشانيـد و بندي هـم در زيـر كـف پـا داشـت ،معمول ً از روي
چَركه :مخصوص خانمها :پارچه مشكي به طول سه متر و عرض نيم متر بطور حلقهاي در جشنها مورد استفاده بود،
َ
يك طرف حلقه روي شانه چپ و طرف ديگر آن به صورت آويزان در زير دست راست قرار ميگرفت كه پائينترين لبه
آشيرمـا :آشيرمـه :مهرههاي درشـت منجوق ،ياقوت ،فيروزه ،گلولههاي توپـر و تـو خالي از نقره و احيانا ً طل ،بـا تعداد
غير معيني چيده شده بر نخ كه بصورت حلقه به طول 75سانتيمتر كه بر عكس چركه از شانه راست آويخته ميشد و
در زير دست چپ قرار ميگرفت كه نقاط پائيني آن با لبه كت مساوي ميگرديد.
َ
شدّه :پارچه ارغواني يا مشكي كه خانمها از روي چارقد و نچك (لچك) مانند «شمله» به سر ميبستند.
گـل ،گـل :ــ بيـا بيـا ــ بافتـه ريشـه داري اسـت كـه بر روي شدّه ميپچيدنـد بطوري كـه ريشهـها تـا روي ابروهـا آويزان
ميشدند ،عرض اين بافته 60سانتيمتر و طول آن 2متر ميشد ،بلندي ريشهها نيز به 8سانتيمتر ميرسيد.
سلسله :زنجير طل همراه با سكهها (پولكها)ي رديف شده به طول 30سانتي متر كه گاهي از روي گل گل و گاهي
نيز از روي شده و در مواقعي از بالي چارقد ميآويختند ،اين زنجير سلسله وار را كل ً از نقره هم ميساختند.
شال :پارچه سرخ رنگي كه از بالي لباسهاي عروس به سر او ميكردند و از خانه پدر تا خانه بخت ميبردند.
قاراپاپاق نوعي چارقد داشته كه به تقليد از ارامنه بوده است ،پارچه لوزي شكل بزرگ ،كه يكي از زاويههاي قطر
زاويه مقابل آن در پشت و دو زاويه ديگر جمع شده بر روي سينه گره ميخورد ،سپس هر كدام از آنها (دو زاويه) از
روي شانـه سـمت مخالف عبور كرده و در پشـت باز بـه هـم گره ميشدنـد بـه همان شكلي كـه امروزه خانمهاي ارمنـي و
97
و نيز عرقچين استوانهاي با پولكهاي زياد ،را از كردها گرفته بودند .گويا هر دوي اينها هنوز هم تا اندازهاي در ميان آ
پس از آنكه دامن پرچين بلند از رسم ميافتد ،جاي آن را «تومان» ـ نه تومبان ـ ميگيرد همانطور كه قبل ً گفته شد،
تومان واژه تركي به معناي ده و «ده ها» و گاهي «دهگان» رياضي ،است.
تومان ،دامن پرچين و مطابق معناي خودش ،دست كم از 10متر پارچه دوخته ميشده كه از كمر تا زانو ميرسيده
است.
كوله جه :ـ كورجه :شايد از ريشه «كرك» و «كركچه» باشد :چاكت بلند شبيه «قباي چاكتي معروف ايراني» كه از
كمر به پائين چينهاي كم داشته است ،اين لباس هم مردانه و هم زنانه بوده است.
مراسم ازدواج:
قاچيتمـا :همانطور كـه در ميان همـه مردم جهان بدون اسـتثناء مرسـوم بوده ،در ميان قاراپاپاق نيـز «قاچيتمـا» فراري
دادن دختـر رسـم بوده اسـت ،مثل ً در اروپاي شرقـي تـا پيـش از آمدن كمونيسـم كامل ً رايـج بوده و همچنيـن تـا آغاز جنـگ
جهاني اول در بين همه عشاير ايراني حضور داشته و اكنون نيز جسته و گريخته پيدا ميشود.
مرحوم حاج شيـخ ميگفـت :مـن از ايـن رسـم مردم سـخت در ناراحتـي بودم ،هنگامـي كـه در نجـف تحصـيل ميكردم
مسـئله را در جائي مطرح نكردم ،ليكـن [پـس از مراجعـت از تحصـيل] وقتـي كـه اوليـن بار بـه زيارت كربل رفتـم ،در نجـف
مسئله را به مرحوم آيت الله اصفهاني ،مرجع تقليد وقت شرح دادم كه :پسر و دختر به توسط فرد يا افراد ديگر با هم
قرار ميگذارند و بدون اطلع خانواده دختر و گاهي بدون اطلع هر دو خانواده ،با هم فرار ميكنند ،معناي اين فرار اين
است كه دختر را ميبرند و در خانه شخصي ميگذارند تا مراسم ميان دو خانواده انجام يابد ،آنگاه عروسي ميكنند.
مرحوم اصـفهاني در جواب ميگويـد:اي كاش صـيغه عقـد يكـي از ايـن جوانهـا نصـيب مـن ميـشد تـا بـه ثوابـي نايـل
ميشدم.
حاج شيخ اضافه ميكند :گاهي اين فرار دادنها بدون قرار قبلي اتفاق ميافتد و يا بدون رضايت دختر انجام ميشود
حالت ربودن به زور را پيدا ميكند .مرحوم اصفهاني دست بهم ساييده ،ميگويد :نعوذ بالله ،استغفر الله !!...آقا جلوش
را بگيريد.
حاج شيخ ميگويد :ما كه قدرت اجرائي نداريم .گاهي هم به زد و خورد ميانجامد.
اصـفهاني خيلي ناراحـت ميشود ،يكـي از اطرافيانـش ميگويـد :آقـا هميـن عشايـر اطراف نجـف هـم هميـن برنامـه را
حاج شيخ در جواب مرحوم اصفهاني ميگويد :من هم كه امير تومان نيستم ،اما سعي ميكنم.
اكنون اين رسم بد از بين رفته ولي صورت صحيح آن كه در بال آمد هنوز كم و بيش مشاهده ميشود.
آنچه در اصطلح جامعه شناسي «ازدواج ربايشي» خوانده ميشود ،يك چيز ديگر است كه زن در آن صرفا ً به عنوان
كالي اقتصادي ،قابل ربايش تلقي ميگردد ،در عشاير ايران از جمله قاراپاپاق «ازدواج فراري» رسما ً به معناي تشكيل
98
مـي توان گفـت در زمانـي كـه دختران و حتـي در مواردي پسـران از حـق انتخاب و تصـميم گيري محروم بودنـد ،ازدواج
فراري بشكل صحيح آن كه در بال اشاره شد ،بهترين و انسانيترين رفتار بوده ،مشروط بر اينكه با فريب همراه نبوده
باشد.
پس از فرار ،ريش سفيدان قوم جمع شده و با خانواده دختر ديدار ميكردند ،اجازه ميگرفتند كه اولياي پسر براي
گفتگو در حول قضيه ،به حضور آنان برسند ،گاهي قهر و ناسازگاري يكي دو ماه به طول ميانجاميد ،گاهي نيز اولياي
دختر تنها اجازه عقد را ميدادند و موضوع قهر و كينه را سالها ادامه ميدادند.
بـه حدي مسـئله (قاچيتمـا) رايـج بوده كـه بـه تجربـه ثابـت شده بود «دختـر تـا برسـد بـه خانـه موعود سـه بار پشيمان
1ــ ايلچـي :ايلچـي شخصـي اسـت (معمول ً مرد پختـه) كـه اوليـن پيام خانواده پسـر را بـه خانواده دختـر ميبرد ،گاهـي
بدليل سرسختي اولياي دختر اين برنامه چندين بار با رفت و آمد يك فرد يا افراد مختلف تكرار ميگشت.
دانيشيق :جلسهاي كه پس از دريافت پاسخ مثبت از خانواده دختر ،در خانه پدر دختر يا بزرگ خاندان دختر ،تشكيل
باشلوق :باشليق :ـ آغازانه ـ اولين هزينه درخواستي خانواده دختر ـ مقداري پول يا جنس (و احيانا ً ملك)ي كه قبل از
تعييـن مهريـه بايـد مشخـص ميگشـت كـه در حقيقـت براي هزينـه عروسـي خانواده دختـر ،پرداخـت ميـشد ،گاهـي باشلوق
عبارت بود از :مقداري آرد ،روغن ،برنج ،قند ،يك يا دو راس گوسفند و مقداري نقد.
باز هم تذكر اين نكته لزم است كه بعضي از مردم شناسان و جامعه شناسان و حتي فولكولور نگاران اين رسم را
با رسوم قبايل آسياي شرقي و جنوب شرقي و ساير مناطق اشتباه ميگيرند و گمان ميكنند باشلوق يعني «سرانه»
كـه قيمـت دختـر باشـد ،البتـه از نظـر ريشـه يابـي جاي بحـث اسـت ،ولي آنچـه كـه در عشايـر ايران بوده باشلوق بـه معناي
«آغازين» و «آغازانه» و چيزي كه قبل از هر چيز ديگر بايد تكليفش روشن شود.
قند سيندرماق :اين اصطلح گاهي به همان مراسم دانيشق و باريشق ،گفته ميشود زيرا در آن جلسه بايد قندي را
بشكننـد ،البتـه در حال حاضـر نيـز مرسـوم اسـت كـه جوانان در ربودن تكـه اول قنـد رقابـت ميكننـد ،چرا كـه در مراسـم
عروسي هديهاي را تحويل ميگيرند و تكه قند را پس ميدهند ،اولياي پسر و دختر سخت به تكه قند مزبور نيازمندند،
وقتي كه عروس به خانه بخت نزديك ميشود ،بايد داماد به پشت بام رفته و در كنار دوستانش تكه قند را از بالي سر
عروس به ميان تماشاچيان بيندازد و بدون آن ،كار نقص اساسي پيدا ميكند و مثل ً رسوائيت به بار ميآورد.
وقتـي كـه عروس آماده حركـت از خانـه پدر ميـشد ميبايسـت يكـي از محترمتريـن فرد اولياي او (عمـو ،دائي و)...
شالي را به كمر عروس ميبست و ميگفت :كمرت را به 8پسر و 2دختر (مثلً) بستم ،مباركباد.
عروس بـه هنگام رسـيدن بـه خانـه بخـت در جاي خود ميايسـتاد تـا بزرگ خاندان داماد ،هديهاي را بـه او بدهـد .مثلً
ميگفـت :اسـب كورن يـا گاوميـش پيشانـي سـفيد و يـا ...بـه تـو دادم ،آنوقـت عروس مينشسـت البتـه نوع هديـه بسـته بـه
99
تعاون در هزينه عروسي :در شب حنا ،جوانان ،مطابق رسم پول جمع كرده و به هزينه عروسي كمك ميكنند ،زنان
در روز «گؤروش» ـ ديدار ـ هر كدام هديهاي نقدي و جنسي به خانواده ميبرند و اين برنامه همچنان ادامه دارد.
در زمانهاي گذشتــه بعضــي از دختران بــه محــض تولد بصــورت غيــر رســمي (و احيانا ً رســمي) «آداخلي» ـ ـ نامزد ـ ـ
ماماني،هاي ماماني
مامانيهاي ماماني
تومانش روي چوبه (چوبه متراژ ـ امروزه وسيلهاي است فلزي كه با آن پارچه را متر ميكنند).
در محاذي خانه فلنهاست ـ منظور از فلن ،كسي است كه قرار است اين دختر در آينده همسر او باشد.
اسـب بياوريـد سـوارش كنيـد ــ عروس هنگام پياده شدن از اسـب قدم بر روي كرسـي ميگذاشـت تـا بتوانـد براحتـي
پياده شود.
مراسم سوگواري :در اين مورد تفاوتي با ساير مردم و اقوام ايران ندارند (گو اينكه در موارد بال نيز چندان تفاوتي
نداشتند) مگر در شعرهاي سوگواري كه خانمها في البداهه ميسرودند كه به «اوخشاما» معروف است:
هراتين قالسيندا
لشكرين آراسيندا
100
اَيني ماهوت گئيمه لي
يئتيملرين اؤرتوسي
اشعار بال را دختـر علي اكـبر سـلطان ،بنام تئللي خانـم در مرگ پدرش در مجلس سـوگواري بالبداهـه سـروده اسـت.
البتـه حضور وي در جنـگ هرات معلوم نيسـت ،امـا در جنـگ اسـتر آباد همراه جلل خان بوده اسـت .و همچنيـن در جنـگ
تركمنستان.
قبل ً معناي سـلطان در اصـطلح آن روز گفتـه شـد و مراد از «ماهوت» شنـل نظامـي از جنـس ماهوت اسـت« .كول»
يعنـي بوتـه بزرگ و انبوه گياه و «محبـت كولو» بـه مفهوم انبوه محبـت ،منشاء محبـت وافـر .در شعـر از تشـبيه و كنايـه
استفاده شده است .روح عشيره گري و شجاعت دوستي در اين ابيات بطور ملموسي به نمايش گذاشته شده است و
نيز نشان ميدهد كه جنگ هرات پس از گذشت ده ها سال همچنان در ميان آن مردم ،موضوع شناخته شده و مشهوري
بوده است.
خانـم مزبور در مورد پدرش يـك «اوخشاماي» مبالغـه آميـز راه انداختـه بوده ،بعضـي از زنهـا او را بـه خودسـتائي و
گزافـه گوئي متهـم ميكننـد ،در واقـع زنان نظاميان (منظور 400سـوار قره پاپاق و درجـه داران و افسـران آنهاسـت)
خانوادهشان را از ديگران ممتاز ميدانستند و چنين بگو مگوهائي ميان آنان و ديگران پيش ميآمده.
گاهي «اوخشاما» به ابزار كينه و انتقام تبديل ميشده و مانند شعراي عرب بوسيله آن همديگر را هجو ميكردند از
101
اياقي باتمان چارخلي
البته اشعار در قالبهاي ديگر يعني غير از اوخشاما نيز در هجو به كار ميرفته.
اوخشامـا از ضروريات مجلس سـوگواري حسـاب ميـشد ،اگـر مراسـم كسـي بدون اوخشامـا پايان مييافـت وي را
بي كس ،بي ارزش و يا «كسي كه خانواده اش از او بيزار بودهاند» تلقي ميكردند .و رسوائيت بزرگي پيش ميآمد.
طوله اطاقي
(اطاقي در طويله)
طويله يعنـي «دراز» كـه يـك واژه عربـي اسـت ،بعدهـا بـه معناي «اصـطبل» بـه كار رفتـه اسـت .در زبان قاراپاپاق بـه
اصطبل «په يه ـ پيه» با فتحه «پ» ـ و «ي» گفته ميشد كه در حال حاضر نيز گفته ميشود اما لفظ طويله رواج همه
جائي دارد.
شايد خوانندگان اين نوشته با تعجب بگويند :اين ديگر چيست؟! سخن از طويله براي چه است؟!
من هرگز نميگويم چيز جالبي در اين مورد دارم ،ولي از نظر فولكولوريك اهميت دارد.
ايرانيان قديم نظر بر اينكه هميشه با دام و اسب سر و كار داشتند يك انس و صميميت استواري با دامها داشتند ،در
همه جاي ايران دامداران بزرگ در وسط طويله سكوئي بنام «سكوي طويله» درست ميكردند.
در ماجراي آقا محمد خان قاجار و لطفعلي خان زند ميخوانيم:
لطفعلي خان خيانت امير «بم» را احساس كرد .يارانش را دستگير نمودند ،خودش را تنها ديد و به سرعت به طرف
طويله رفـت تـا «غران» اسـب محبوب و پـر ارزش خودش را سـوار شود و بـه نـبرد بپردازد ،افراد اميـر او را در طويله
محاصــره ميكننــد ،او بــه روي «ســكو طويله» ميپرد و از بالي آن روي افراد اميــر هجوم ميآورد و بــا شمشيــر بر
سرشان ميكوبد.
در كتاب «خواجـه تاجدار» در شرح هميـن موضوع بطور مفصـل راجـع بـه «سـكوي طويله» سـخن آمده كـه مـا خلصـه
در وسـط طويلههاي بزرگ سـكوئي درسـت ميكردنـد ،بطوري كـه سـر اسـبها بـه طرف آخور و پشـت آنهـا بـه طرف
گرداگرد سكو قرار ميگرفت ،اسبها مشغول علف خوردن ميشدند و آقايان به كشيدن قليان ميپرداختند ،قورتاقورت
قليان با خرتاخرت علف در دهان اسبها ،آهنگ مطلوبي را براي مردان اسب دوست و سواركار ،ايجاد ميكرد.
سـكو طويله ،تـا حوالي سـال 1344در روسـتاهاي اطراف اروميـه و اردبيـل و ...بـه چشـم ميخورد و همچنان از
اصطبلهائي كه ثروتمندان ميساختند ،حذف نشده بود ،اما در ميان قره پاپاق پس از سال 1332برچيده شد.
102
بديهي است هر كسي نميتوانست سكو طوله يا طوله اطاقي ،داشته باشد ،زيرا داشتن چنين سكو يا اطاقي لزمه
آن بود كه دامهاي زيادي داشته باشد تا طويله بزرگي بسازد ،كه اقل ً يك سكوي 4 × 4در وسط يا در گوشه آن مهيا
كند.
آري ،در زندگـي قاراپاپاق نيـز ماننـد هـر ايـل و عشيره ايران طوله اطاقـي ،نقشـي داشـت كـه البتـه عدم آن حتما ً براي
طوله اطاقي شرح و بيان زيادي دارد كه تنها به مطالب زير بسنده ميشود :روزي شخصيتي از تبريز همراه چند نفر
براي سركشي و بازرسي به سلدوز ميآيد ،به او ميگويند رؤساي ايل در روستاي «دلمه» جمع شدهاند ،آنان نيز به آن
جا ميروند .زني كنار در خانه خود ايستاده بوده و يا مشغول كاري بوده ،سربازرس از او ميپرسد :خواهر مجمع آقايان
در كجاست؟
زن بـا دسـتش اشاره كرده و ميگويـد :هميـن خانـه سـومي .در «طوله اطاقـي» فلن كـس هسـتند .سـربازرس وارد
ميشود و قليان چاقي نيز به او ميدهند كه همراه آواي خرتاخرت قورتاقورت كند.
از باغات معروف سـلدوز «حيدر خان باغـي» اسـت كـه در قريـه راهدهنـه بوده و هسـت ،بـه مسـاحت 20طناب (
88880متر مربع) بشكل دقيقا ً مربع كه اطراف آن ديوار و كنار ديوارها همه جا خيابان بود .يك خيابان نيز از شرق به
غرب در وسـط قرار داشتـه كـه دو خيابان موازي از شمال بـه جنوب آن را قطـع ميكردنـد كـه بـه ايـن ترتيـب بـه 6بخـش
تقسيم شده بود .متن اصلي بخشهاي ششگانه تاكستان و اطراف همه آنها ،يعني كنار خيابانها انواع درختان ميوه و «گل
محمدي» و رزهاي گوناگون خصوصا ً از نوع زرد كاشته شده بود كه در وقت خود اين باغ ،از باغهاي معروف ايران بود.
اينك به چندين قسمت تقسيم شده و هر قسمت آن ملك كسي شده است و از زيبائي و عظمت آن خبري نيست.
بويوك باغ ــ باغ بزرگ :در قريـه تازه قلعـه و بـا تقليـد از باغ مذكور درسـت شده بود ،تقريبا ً بـه همان مسـاحت ،آن نيـز
تاريخ علماي قره پاپاق و سلدوز را بترتيب سن و تاريخ حضورشان به عنوان روحاني ،شرح ميدهيم.
در فصــول گذشتــه بــه طور مكرر اشاره شــد ،روحانيــي كــه همراه ايــل از ايروان بــه ســلدوز آمده« ،مرحوم شيــخ
«مرحوم شيخ السلم» عالمي وزين و موقر بوده ،خصوصا ً بردباري او در حل مسائل طوايف هشتگانه قاراپاپاق كه
يـك ايـل كوچنده بودنـد ،سـخت قابـل تمجيـد اسـت ،عالمـي در ميان چنيـن ايلي در آن اوايـل ،براسـتي نعمـت بزرگـي بوده
اسـت .دو فرزنـد ذكور وي بـه نامهاي احـد آقـا و عبدالله ،عالم و روحانـي بزرگـي بودهانـد و بعدا ً از ايشان سـخن خواهيـم
گفت ،وهاب آقا فرزند ديگر او كه از شخصيتهاي معروف و مردي قرآن خوان بود ،نياي خانواده «اسلمي» ميباشد.
103
از تعداد دختران او اطلعـي در دسـت نيسـت ،تنهـا دختري از وي را ميشناسـيم كـه همسـر «اميـن السـلم» بود .در
1
مورد او نيز بحث خواهد شد.
مرحوم شيخ السلم (مطابق آنچه از قراين و شواهد به دست ميآيد) تحصيل كرده نجف اشرف بوده و از آنجا كه
او مورد احترام علماي اروميـه بوده ،مشخـص ميشود ،مقام علمـي بالئي داشتـه اسـت .رؤسـاي ايـل احترامـش را دقيقاً
مراعات ميكردهانـد ،هـر نوع قضاوت بـه عهده او بوده اسـت .قبل ً گفتـه شـد وي سـاكن قريـه راهدهنـه بوده ،حدود يـك
نياي خاندان رضوي ـ او فرزند شيخ محمد علي كاظميني خوئي و او نيز فرزند شيخ محمد ولي كاظميني است و او
نيـز فرزنـد شيـخ محمـد رفيـع كاظمينـي ،و او نيـز فرزنـد شيـخ محمـد شفيـع كاظمينـي ميباشـد .گفتـه ميشود شيـخ محمـد
شفيع همراه پسر خردسال خود ،از «گلدامچه»ي «جهرم» فارس ،به كاظمين رفته است .نسل او در كاظمين به «آل
شيخ محمد علي در يكي از سالهاي 36ـ 1237به عنوان عضو هيئت سياسي به ايران آمد .در آن ايام ميان محمد
حسين ميرزا پسر محمد علي ميرزا حاكم كرمانشاهان و داود پاشا حاكم بغداد جنگهائي رخ داد ،داود پاشا ضمن ارسال
هيئتـي بـه سـرپرستي شيـخ موسـي نجفـي بـه دربار فتحعلي شاه در تهران ،هيئتـي نيـز بـه شهـر خوي نزد عباس ميرزا
ميفرستد كه شيخ محمد علي عرب كاظميني عضو همان هيئت اعزامي بوده است[ .در تحقيقات بعدي معلوم شد كه
هر دو گروه ،يك هيئت بودهاند كه دو نفر از آن از تهران به حضور عباس ميرزا اعزام ميشوند].
در ايــن هنگام عباس ميرزا در حوالي بايزيــد ،و دياربكــر ،و محمــد حســين ميرزا در نواحــي ســليمانيه بــا عثمانيان
ميجنگيدند.
داود پاشا قبل از آنكه هيئتهاي اعزامي از تهران و خوي باز گردند و پاسخ دولتيان ايران را به او برسانند ،دست به
حمله ميزند ،هيئت شيخ موسي نجفي موقتا ً در ايران ماندگار ميشود و هيئت اعزامي به خوي نيز در آنجا ميماند.
شيخ محمد علي عرب نيز كه روحاني جواني بوده در خوي رحل اقامت افكنده و چون مردي ستاره شناس و تقويم
نويس و نيز «زيج شناس» خبرهاي بوده براي تنظيم امور تقويمي حكومت خوي ،انتخاب ميشود.
در حدود سالهاي 43ـ 1244قمري ،هنگامي كه ملك قاسم ميرزا (معروف به شازده و امير تومان) عازم اروميه
ميشود ،شيـخ را همراه خود بدان شهـر ميبرد .شيـخ در آنجـا بـا دختري بنام «فاطمـه» ازدواج ميكنـد ،محصـول ايـن
ازدواج ،شيخ رضا قلي( ،متولد 1245قمري) است ،و هنگام وفات پدر ،يكي از افراد شخيص اروميه سرپرستي او را
بـه عهده ميگيرد ،مطابـق نقلي كـه از خود شيـخ رضـا قلي رسـيده ،شخـص مزبور قيـم سـختگير و وصـي جدياي بوده
است ،از شيخ نقل شده :براي بازي يا گردش با هم سن و سالهايم هر كجا ميرفتم ،ناگاه ميديدم قيم محترم سواره
بالي سـرم حاضـر اسـت ،روزي در «شهـر چائي» بـا دوسـتانم شنـا ميكردم ،آمـد از آب بيرونـم كشيـد و بـه خانـه برد و
سرزنش زيادي كرد :پدرت وصيت كرده تو عالم بزرگي بشوي ،آنوقت تو دنبال بازيگوشي هستي.
جالب اين كه آقاي قيم خود تحت قيموميت شيخ محمد علي عرب بزرگ شده بود.
.1خواهيم ديد كه دختر ديگر وي همسر آقا مير صالح بوده است.
104
قيم مذكور ،رضا قلي را پس از تحصيلت مقدماتي در اروميه ،به «تبريز» ميفرستد ،1مدت اقامت وي براي تحصيل
در آن شهـر مشخـص نيسـت ،آنچـه كـه مسـلم اسـت ،شيـخ در فقـه و اصـول و تفسـير ،شاگرد دانشمنـد نامـي« ،حاج ميرزا
محمد علي قرجه داغي» بوده است .ايشان مرجع تقليد و ساكن تبريز بودهاند كه 22كتاب معروف از او به جاي مانده،
حاشيه بر شرح لمعه و نيز بر «قوانين الصول» ـ هر دو در حاشيه كتب مذكور چاپ شده كه يكي از كوچكترين اثرهاي
ايشان هستند ،وي حوزه بزرگي در تبريز داير ميكند كه علماي برجستهاي از حوزه او برخاستهاند ،زندگي نامه اش در
تراجم بزرگ از جمله در «اعيان الشيعه» آمده است .حاج شيخ ميگفت :پدرم قبل از رفتن ما به نجف چندين بار از ما
(شيـخ محمـد ولي و حاج شيـخ) خواسـت كـه بـه رياضيات توجـه بيشتري داشتـه باشيـم و درس ديگري در «زيـج شناسـي»
ابزار زيج شناسي شيخ رضا قلي تا «قاچاقاچ» در خانواده اش باقي مانده و در آن غائله از بين ميرود.
درسـت اسـت كـه مرحوم قرجـه داغـي حوزه بزرگـي در تـبريز تاسـيس كرده بود ،ليكـن عامـل اصـلي پرداختـن شيـخ بـه
علوم هيئت و زيج شناسي و رياضي بيشتر بدليل سفارشات شازده ملك قاسم ميرزا به قيم او و متعاقبا ً اصرار و فشار
قيم بوده است ،شازده ميخواسته پسر شيخ محمد علي چون خودش داراي اين علوم باشد.
شيخ رضا قلي پس از مراجعت از تبريز (تاريخ آن معلوم نيست) در اروميه به تدريس و امورات روحاني ميپردازد،
روزي در يكـي از حجرههاي مدرسـه (ايـن مدرسـه در مكان مسـجد فعلي كـه بـه مسـجد ميرزا حسـين آغـا معروف اسـت،
قرار داشتـه) نشسـته بوده كـه پسـر و دختري پيـش او ميآينـد تـا شيـخ برايشان صـيغه عقـد جاري كنـد .از آنان ميپرسـد:
چرا تنهـا آمده ايـد ،اولياي شمـا كجـا هسـتند؟ پسـر ميگويـد :مـن كسـي در ايـن شهـر ندارم ،پدرم فوت كرده اسـت .دختـر
پاسـخ روشـن نميدهـد .شيـخ عذرشان را ميخواهـد ،آنان برخاسـته و ميرونـد ،شيـخ از دنبالشان نگاه ميكرده ،هيكـل
بزرگ دختـر را ميبينـد ،در دل ميگويـد :ايـن دختـر «رشيده» اسـت ،چرا مـن صـيغه برايشان نخواندم!؟! اينكـه نياز بـه
«ولي» ندارد .در آن حين متوجه ميشود كه دختر گريه ميكند .صدايشان ميزند :برگرديد ،بياييد ببينم.
آنان كه در اين وقت به آخر حياط مدرسه و نزديك درب خروجي رسيده بودند ،به سرعت برمي گردند .شيخ صيغه
فرداي آن روز ولوله در شهـر ميافتـد كـه دختـر فلنـي (يكـي از بزرگان طراز اول اروميـه) بـا نوكرش ازدواج كرده
روحاني بزرگ شهر حاج ....شيخ را به حضور ميطلبد و از او ميخواهد كه جريان صيغه را انكار كند .شيخ به عنوان
وظيفه شرعي لجوجانه مقاومت ميكند .ميگويند خود نيز همراه آن دو كشته ميشوي .باز روي حرف خود ميايستد،
دختر و پسر به نحوي رهائي يافته و به شهر خوي فرار ميكنند .شيخ نيز امكان ماندن در اروميه را نميبيند ،به روستاي
«كرگان» محال «دول» ميرود ،يكي دو سال در آن روستا مكتب راه انداخته و به فرزندان مردم دهات آن حدود درس
در همان زمان بـا دختري از اروميـه ازدواج ميكنـد و بـه سـلدوز ميآيـد .علت آمدن ايشان بـه سـلدوز احسـاس عدم
امنيت از يك سو و از سوي ديگر يك دانگ و نيم از روستاي «آلگؤز عليا»ي سلدوز از آن پدر زنش بوده كه در مراسم
ازدواج بـه همسـر وي ميبخشنـد 2.شيـخ همراه همسـرش «سـلطنت خانـم» بـه سـلدوز ميآيـد ،امـا نـه بـه روسـتاي آلگؤز
. 1مرحوم آيـت الله حاج شيـخ محمـد اميـن رضوي ،پـس از چاپ ايـن كتاب بـه ايـن نكتـه بـه شدت اعتراض كرد و گفـت« :شيـخ
رضاقلي ابتدا به نجف رفته و پس از 5سال همراه استادش قرچه داغي به تبريز آمده است».
.2قبل ً گفته شد كه افشارها در منطقه «ساري توپراق» سلدوز صاحب املك بوده اند.
105
بلكه در روستاي «باراني» ـ كه امروز باراني عجم ناميده ميشود ـ سكونت ميگزيند .اين مرد روحيه عجيبي داشته تنها
بـه خاطـر اينكـه باصـطلح بـا رعيتهاي آلگؤز در امور محصـولت و عوايـد ملك از نزديـك روبرو نگردد ،در بارانـي سـاكن
ميشود.
او براي فاتحه ،هر عصر پنج شنبه به قبرستاني كه در كنار روستاي «شيخ احمد» بود (و قبرستان سه چهار روستا
هسـت) ميرفـت ،در يكـي از ايـن رفـت و آمدهـا ،هوا خيلي سـرد ميشود ،يكـي از ثروتمندان شيـخ احمـد جلو ايشان را
گرفته و به اصرار او را به منزل خود دعوت ميكند ،ضمن پذيرائي سخن از برادر متوفي و دختر برادرش و پسر خود به
ميان ميآورد .پـس از گذشـت چنـد ماهـي ،خانواده متوفـي در صـدد شوهـر دادن دختـر ميشونـد ،مرد مذكور ادعـا ميكنـد
كه دختر برادر من ،نامزد شرعي و قانوني پسرم است و صيغهشان را نيز شيخ رضا قلي خوانده است (مسئله مال و
ارثيه در ميان بوده است) موضوع به شكايت ميكشد ،از شيخ ميپرسند ،ميگويد من چنين صيغهاي را نخوانده ام .اين
دختري نيـز بـه نام سـارا خانـم داشتـه كـه جميعا ً در علي ملك بـه دنيـا ميآينـد ،تنهـا دو نفـر اول از سـلطنت خانـم هسـتند و
از خصوصيات روحيه شيخ رضا قلي داستان زير را نيز بشنويم:
روزي پيشكار حاج نجفقلي خان اميـر تومان دو نفـر را بـه عنوان شاكـي و متشاكـي بـه قريـه علي ملك ،حضور شيـخ
ميآورد و گزارش ميدهـد كـه اميـر تومان ايـن دو را جهـت قضاوت فرسـتاده و فرمود ،ايـن آقـا فلنكـس اسـت! ــ يكـي از
شيـخ بـه اسـتماع دعوي مشغول ميشود .در وسـط جريان پيشكار پـي مـبرد ،كسـي كـه مورد توجـه اميـر تومان اسـت
محكوم ميشود .مجددا ً تكرار ميكنـد :اميـر تومان فرمودنـد ايـن آقـا فلنكـس اسـت! شيـخ خودش را بـه نشنيدن ميزنـد.
پيشكار ميبيند كار دارد خراب ميشود باز جمله اش را تكرار ميكند .شيخ عمامه اش را از سر خود برداشته و مقابل
پيشكار ميگذارد:
بردار و برو .بده بـه اميـر تومان بگذارد بـه سـرش .بگـو حكومـت مال او ،قدرت مال او ،تنهـا آخوندي مانده آنرا هـم
قضاوت را تمام كرده و فرد مورد نظــر را محكوم مينمايــد .پيشكار جزئيات را بــه اميــر تومان شرح ميدهــد .اميــر
تومان تبســمي كرده بــه پيشكار ميگويــد :برو گــم شــو ،معلوم نيســت چــه چيزي از خودت بافتــه و بــه شيــخ گفتهاي و
امير تومان ميتوانست هر تصميمي در مورد شيخ بگيرد اما آنچه بطور مستند از خصوصيات وي مسلم است او به
شيخ سخت احترام قائل بوده ،وي پسران شيخ را براي تحصيل به نجف اشرف ميفرستد و چهار سال هزينه آنان را به
.1شيخ نام پدر و اجداد خود را بر پسرانش گذاشته بود و نيز دختر ديگري به نام زهرا خانم داشته.
106
همانطور كه سلف او ميدانستند كه شيخ السلم به هر جا برود احترام و عزت خواهد ديد و ماندن او را در سلدوز
نعمت عظيمي ميدانستند ،او نيز شيخ را در سلدوز عامل فرهنگ و عزت مردم ميدانست.
از معماري شيــخ ســخني بــه ميان آمــد :آثار معماري و هنري وي هنوز در بخشــي از مســجد «قلعــه جوق» و بخــش
كوچكي از «مسجد علي ملك» و نيز حوض مسجد مذكور و حوض خانه خودش در قريه فوق الذكر باقي است.
وي طبق محاسبات ،سهميه آب بخش بال و پائين روستا را طوري تقسيم كرد كه هم عادلنه باشد و هم قسمت آب
بخش پائين بصورت مداوم از حوض مسجد بگذرد و سپس در فاصله 200متري به حوض خانه خود او برسد و از آنجا
معماري مسجدهاي مذكور الگوي هر ساختمان مهمي گرديد ،ساختمان دو طبقه مرحوم «مير مرتضي» ،كاظم خان،
حسـين خان ،اردشير خان در راهدهنـه و ساختمانهائي در مكانهاي ديگـر مطابـق آن احداث شدند كه امروز كمتـر اثري از
شيخ در قريه علي ملك باغي معروف به «چوخور باغي» را طرح ريزي كرده بود كه خصوصيات زير را داشت:
4متر )1نظر به اينكه زمين باغ در جوار باغات مرتفع قرار داشت و سطح آن از باغات جنوبي و تپه غربي حدود
عميـق تـر بود ،جريان هوا و بادهـا را در نظـر گرفتـه و بر خلف رسـم مرسـوم (كـه نهرهاي تاكسـتان را از غرب بـه شرق
)2هر كدام از انواع تاك را در بخشي متناسب با ماهيت و مقاومت آنها با سرما و گرما بطور مجزا كاشته بود.
)3در آذربايجان غربي ميوه «به» در حد خيلي نامطلوب و كم محصول ،به بار ميآيد .او توانسته بود با انواع پيوند و
توجه دقيق به جريان هوا و ...وزن هر عدد «به» را به 700گرم برساند .شيخ رضا قلي در روز پنج شنبه 7ذي قعده
سال 1320قمري در قريه علي ملك سلدوز وفات كرد .و در قبرستان «تپه» روستاي مذكور ،كنار ديوار شرقي خانه
خودش موقتا ً دفن ميشود .پس از چندي توسط پسرش شيخ محمد شفيع به مشهد مقدس منتقل ميگردد.
وي والد مرحوم «آقا مير صالح» و جد آقا مير قا سم مدني و نيز والد مرحوم «آقا مير هاشم» و جد حجة السلم
«سيد جليل قدسي» بود .تاريخ تولد او مشخص نيست ،اما معلوم است كه او سه سال پس از ماجراي «شيخ گلدي» و
بعـد از سـال 1300قمري جهـت تحصـيل بـه عراق رفتـه و در شهـر سـامرا بـه كسـب علم مشغول شده اسـت .در كتاب
«ميرزاي شيرازي» تاليف «حاج آقا بزرگ تهراني» در مورد او چنين آمده است:
سـيد جليـل ارومـي سـلدوزي (سـلدوز از نواحـي اروميـه) بعـد از سـال 1300قمري بـه سـامراء مشرف شـد ،عمده
تحصـيلتش در درس رسـائل و ديگـر دروس نزد مل محمـد ابراهيـم نوري و حاج شيـخ حسـنعلي تهرانـي بود و از مباحـث
ميرزا هم به اندازه قليلي استفاده برد ،ميرزا به او اعتماد داشت و قرآني را كه بعضي خطوط خودش هم در آن بود به
او بخشيـد .پـس از وفات ميرزا چنـد ماهـي بيـش نگذشـت كـه فاضـل شربيانـي برايـش نامـه نوشـت و او را بـه نجـف خوانـد
مدت كوتاهـي هـم در نجـف بود تـا بـه وطـن خويـش بازگشـت و در آنجـا مرجـع صـاحب عنوان شـد وفاتـش در حدود 1320
توضيحات:
107
)1از متـن فوق برمـي آيـد ،وي تـا آخـر «شرايـع و شرح لمعـه» در سـلدوز خوانده اسـت و بـي ترديـد از حضور شيـخ
)2مدت اقامتش در عراق روشن نيست ،اما ميدانيم كه پس از مراجعت به سلدوز عمر زيادي نكرده است .او و
)3جمله اخير متن فوق كه ميگويد «مرجعيتش هم به بركت همان قرآن بود» خالي از «تعريض» نيست و هر كس
كـه بـا عرف و فرهنـگ روحانيـت آشنـا باشـد ميدانـد كـه منظور ايـن اسـت :گويـا مرحوم سـيد جليـل بـا اسـتفاده از قرآن
مذكور كه خط مرحوم ميرزاي شيرازي در حواشي آن بوده ادعاي «مرجعيت» كرده است.
در دفاع از مرحوم ميــر جليــل بايــد گفــت :اســاسا ً وي ادعاي مرجعيــت نكرده و چون اختلفــي ميان مســئولين دفتــر
مرحوم فاضــل شربيانــي و او (پــس از اقامــت در ســلدوز) رخ داده بود و منجــر بــه مكاتباتــي شده بود شايــد بعضــي از
اطرافيان دفتـر مذكور چنيـن شايعهاي را سـاختهاند .همانطور كـه گفتـه شـد آقـا ميـر جليـل دو پسـر داشـت :آقـا ميـر صـالح
نياي خانواده مدنـي و آقـا ميـر هاشـم نياي خانواده قدسـي .هـر دو محترم بودهانـد ،امـا نظـر بـه اينكـه آقـا ميـر صـالح داماد
مرحوم شيــخ الســلم بوده و كوچكتريــن دختــر او را بــه همســري داشــت ،در ميان مردم قاراپاپاق از احترام بيشتري
فرزنـد مرحوم شيـخ السـلم كـه در حضور پدر تحصـيل كرده بود از نظـر علمـي بـه سـطح پدر نميرسـيد .لكـن مردي
قبل ً نيز اشاره رفت پس از دوران حاكميت حيدر خان كه مقرش قريه راهدهنه بود به ناگاه آن قريه متين و مؤدب به
فاسدترين روستاي سلدوز تبديل شد .روزي عدهاي از اوباش صرفا ً به قصد اذيت و اهانت به ايشان با سرنا و دهل در
جلو خانه اش به هياهو و عربده كشي ميپردازند .احد آقا از در ديگر خارج شده ،سوار بر اسب از آن منطقه ميرود و
بديهـي اسـت جريان مذكور تنهـا عامـل ايـن اقدام وي نبوده ،بـل يكـي از عوامـل و علت متمـم و آخريـن چاشنـي ،بوده
است.
از مرحوم احـد آقـا (تـا جائي كـه مـن ميدانـم) تنهـا دو دختـر ميمانـد ،يكـي از آنهـا كـه گويـا كوچكتريـن اسـت تـا سـال
1354در قيد حيات بود .اميد است هنوز هم باشد ،نام محترمه مذكور به نظرم «پري دخت» باشد.
از سادات قره پاپاق و داماد مرحوم شيخ السلم بوده و جد بزرگ حجة السلم آقاي سيد جواد موسوي است ،بدين
ترتيـب :سـيد جواد فرزنـد سـيد يوسـف فرزنـد ميـر مرتضـي فرزنـد اميـن السـلم .البتـه نام آقاي سـيد جواد در شناسـنامه
مرحوم اميـن السـلم در حوزه علميـه نجـف تحصـيل كرده و گويـا ماننـد مرحوم سـيد جليـل سـابق الذكـر بدليـل اقامـت
زياد در نجـف يـا بدليـل اينكـه در سـنين بال بـه همان شهـر رفتـه ،مدت روحانيـت وي در سـلدوز كـم بوده اسـت .پـس از
مرحوم «احـد آقـا» روحانـي قريـه راهدهنـه او بوده اسـت .و قبـل از قاچاقاچ وفات ميكنـد ،جـز اينكـه مقام علمـي خوبـي
108
داشتـه اطلعات زيادي از چگونگـي زندگـي او در دسـت نيسـت (يـا بـه دسـت مـن نرسـيده) غيـر از آقـا ميـر مرتضـي تنهـا
فرزندي كه از او ميشناسيم دخترش است كه در فصل «نامي چند از زنان قره پاپاق» راجع به او سخن خواهيم گفت.
مرحوم امين السلم در ميان ايل قاراپاپاق اعم از رؤسا و بدنه ايل از احترام فراواني برخوردار بوده است .او پس
از وفات شيـخ رضـا قلي و مرحوم سـيد جليـل بـه سـلدوز مراجعـت كرده و قبـل از قاچاقاچ وفات ميكنـد اقامتـش پـس از
ما از تار يخ و سرگذشت وي چندان اطلعي ندار يم .او نياي خاندان «معيني» سلدوز ميباشـد .و چون از نظر سني
بزرگتر از علمائي است كه در صفحات بعدي از آنان سخن خواهيم گفت در اينجا به آنچه كه از وي ميدانيم ميپردازيم:
وي شاگرد شيـخ السـلم و شيـخ رضـا قلي بوده اسـت .سـپس براي تكميـل مدارج تحصـيلي بـه مراغـه و تـبريز عزيمـت
ميكند.
دستخطي از اين عالم به جاي مانده كه از معلومات وافر و پختگي و زيبائي خط او حكايت ميكند .موضوع اين سند
(كه در ميان اسناد به جاي مانده از مرحوم ميرزا علي دوستي زاده به دست ما رسيده) جالب و متن آن داراي مطالبي
است كه كيفيت معاملت ،مالكيت ،تيول و اوضاع اراضي داخل جلگه سلدوز را ابراز ميدارد .لذا صورت آن در زير از
بتاريـخ شهـر جمادي الول و ابتداي سـال فرخنده مآل توشقان ئيـل سـعادت تحويـل مطابـق يكهزار و سـيصد و سـي و
ســركار معتمــد الســلطان يحيــي خان خلف مرحمــة و غفران پناه جلل خان ســرتيپ طاب ثراه بالطلوع و الرغبــه ل
بالكراه و الجبار تمامـي همگـي منافـع و مداخـل تيولي سـه دانـگ قريـه كهل ،1مختـص خود را از توابـع شرعيـه و ملحقات
عرفيــه آن ،از آبــي و ديمــي و تلل و جبال و عيون و انهار و مزارع و مراتــع و اشجار مثمره و غيــر مثمره و ...و خراج
رعيتـي و جوخـه و فعله و بـي كار و كليـه منافـع و عايدات و حقوق آقائي كـه بـه هـر اسـم و رسـمي بوده باشـد بـه مصـالحه
صحيحيه شرعيه ...گماشتگان حضرت اجل اكرم امجد اعظم آقاي رشيد السلطنه امير تومان ...سلدوز مد ظله العالي
لغايت مدت شش سال كامل الشهور كه عبارت از برداشتن شش حاصل بوده باشد در عوض و مقابل مبلغ چهارصد و
پنجاه تومان و هفتصـد و پنجاه بار غله كـه عبارت از دو حصـه گندم و يـك حصـه جـو در كـل مدت مسـطوره فوق باشـد.
مشروط به شرايط چند :شرط اول :گماشتگان جناب مستاجر وجه اجاره معينه نقدي و جنسي را در ضمن شش سال
با شش قسط يعني در هر سال يك قسط و هر قسط عبارت از هفتاد و پنج تومان نقد و يكصد و بيست و پنج بار غله
سـال بـه سـال در اواخـر پائيـز بعـد از برداشتـه شدن خراميـن و حاصـلت بـه موجـر داده و قبـض رسـيد بگيرد .شرط ثانـي:
گماشتگان جناب مسـتاجر اگـر در قريـه چوب آن را بدهـد هـر گاه ندهـد و گماشتگان جناب مسـتاجر از خود چوب گذاشتـه
باشند در آخر سال با تصديق اهل بصاير و خبره ،موجر قيمت چوبها را به گماشتگان جناب مستاجر بايد بپردازد .شرط
ثالث :هر گاه تا آخر مدت اجاره از طرف ديوانيان عوارض و تكليف و تعارفي 2به اين ده وارد شود به عهده موجر است
ربطي به جناب مستاجر نخواهد بود .شرط رابع :هر گاه خدا نكرده در ظرف مدت اجاره از جانب دولت قاهره ،تيولت
قطـع شود آنوقـت ايـن اجاره فسـخ و باطـل ميشود و موجـر هـر چـه از اقسـاط خود اضافـه داشتـه باشـد بايـد بـه جناب
.1نام قريه «كهل» در اثر ديرين بودن سند به دشواري خوانده ميشود .اين روستا امروز بخشياز شهرنقده شده است.
.2و شايد «تفاوتي» به سختي خوانده ميشود.
109
مسـتاجر اعاده و تسـليم نمايـد .شرط خامـس :گماشتگان جناب مسـتاجر تـا آخـر مدت اجاره هـر سـال مقدار شـش يغيـن
گياه به موجر بدون قيمت بدهند و موجر كه يك چارك يونجه زار شخصي دارد مطالبه حقوق از او نكنند .شرط سادس:
گماشتگان جناب مسـتاجر در آخـر سـال ،بعـد از برداشتـن خراميـن و اخـذ خرج و عايدات معموله ،ده را بـه خود موجـر
سپرده و قطع علقه فرمايند .اين چند كلمه بر سبيل اجاره نامچه قلمي و تحرير شد لدي الحاجه به كار آيد .بتاريخ پنجم
جمادي الول مطابـق يكهزار و سـيصد و سـي و سـه هجري توشقان ئيـل .قـد جرت صـيغة المصـالحة الصـحيحة اللزمـه،
الجازمـه بـا اسـقاط كافـة الخيارات الفاسـدة و الطاريـة مشتملة علي مضمون المتـن ،عندي و انـا الحقـر الجانـي معيـن
السلم.
امضاهاي ديگـر :امضائي كـه گويـا از يحيـي خان اسـت ،حسـين خان ميـر پنجـه صـارم السـلطنه ،حسـين خان ميـر پنجـه
طايفه چاخرلو ،ايل خاني خان ،ميرزا علي اصغر ،عباسعلي (ضيائي) و چند مهر و امضاي ناخوانا.
توضيحات :بر اين اساس در آمد شش دانگ قريه مزبور سالنه 250تومان نقد و 250بار غله بوده است ،آنهم در
آمـد مالكانـه اش .بـه طور مسـتند ميدانيـم كـه در آن زمان (باصـطلح) قبـل از قاچاقاچ ،سـهم مالكانـه (يـك دهـم) از كـل
محصول بوده است بنابراين سالنه مجموع در آمد ،به 2500بار غله و 2500تومان نقد (حداقل) بالغ ميشده است .با
توجه به ارزش و كاربرد «تومان» در آن زمان جاي بسي شگفتي است اگر نوشته به قلم معين السلم و ممهور به مهر
افراد مذكور نبود باور كردنش مشكل بود در اينجا ضرب المثلي كه آن محقق روسي در مورد سلدوز نوشته و قبل ً نقل
كرديم مصداق پيدا ميكند «محصول يك ساله سلدوز ،درياچه اروميه را پر ميكند».
از متـن سـند بر ميآيـد كـه زمزمـه قطـع تيول در سـال ،1333شنيده ميشده ،مراد از «آخـر سـال» در سـطرهاي
پايينـي «سـال آخـر» اسـت كـه باصـطلح محلي ــ آخـر سـال ،آخـر ئيـل ــ نوشتـه شده و نبايـد در نظـر خواننده غلط انشائي
تصور شود.
در سـالهاي پـس از «قاچاقاچ» سـهم مالكانـه از يـك دهـم ارتقاء يافتـه كـه اصـطلحا ً دو دهـم (اوننان ايكـي) ميگفتنـد
بجاي يك پنجم (بئشدن بير) تا لاقل لفظ آن براي رعيت قابل تحمل باشد .توضيح اينكه هر بار غله 160كيلو است.
بـه هـر صـورت :مرحوم معيـن السـلم مطابـق ايـن سـند در سـال 1333قمري يعنـي 7سـال قبـل از قاچاقاچ در قيـد
حيات بوده و نيز ميدانيم كه او در ماجراي قاچاقاچ يعني در سال 1339حضور نداشته است.
او پسـر بزرگ شيـخ رضـا قلي بود ،در 18سـالگي ازدواج ميكنـد كـه ماجراي شنيدنـي دارد :در فصـول گذشتـه نوع
ازدواج «قاچيتماق» كه مانند هر ايل و عشيره ديگر ايران (و نيز روزگاري در تمام دنيا رسم بود) در ميان قره پاپاق نيز
شيخ محمد ولي با اينكه يك طلبه 18ساله بوده بدينگونه ازدواج ميكند .همسرش خواهر لطيف آغا سلطان (كه در
موضوع جنـگ مازندران ،در مورد او سـخن گفتيـم) بوده .وي بـا آن روح نظامـي گريـش لجوجانـه ميايسـتد كـه نـه تنهـا
«بارشيق» نميكنم حتي نميگذارم برادران بزرگترم نيز چنين كاري را كنند شيخ رضا قلي و پسرانش را خواهم كشت.
مسـئله كـش پيدا ميكنـد ،بـا هزار مصـيبت اجازه اجراي عقـد را از برادر بزرگتـر كـه ولي شرعـي دختـر بوده ميگيرنـد.
عروسي پايان ميپذيرد ولي لطيف آغا به نقها و تهديدهايش ادامه ميدهد و چون براستي مرد خطرناكي بوده شيخ از
نجفقلي خان اميــر تومان ميخواهــد كــه زمينــه آشتــي را فراهــم نمايــد .اميــر تومان كســي فرســتاده و لطيــف آغــا را
110
ميخواهـد .لطيـف آغـا وقتـي بـه حضور اميـر تومان ميرسـد كـه او بـه كار بيـش از دويسـت كارگـر كـه در حال كندن نهـر
«يارما» بودند ،نظاره ميكرده است .لطيف آغا سخنان امير تومان را ميشنود ولي باز ايستادگي ميكند ،امير اصرار
ميكند ،لطيف آغا توهين آبداري هم نثار امير تومان ميكند ،صداي امير تومان بلند ميشود :اين گستاخ را بگيريد.
بالخره لطيــف آغــا قهرمان نــبرد مازندران كتــك ميخورد ،موضوع بــه نفــع شيــخ تمام نميشود كــه هيــچ ،بدتــر هــم
روزي نقها و تهديدهاي لطيف آغا به گوش شيخ ميرسد ،برمي خيزد «كال ارابه» را آماده ميكند اثاث البيت را به
آن ميچيننـد ،خود شيـخ بـا دو پسـر بزرگـش زودتـر و قبـل از آنكـه ارابـه حركـت كنـد بـه طرف نقده ميتازد تـا مبادا كسـي
بيايد و او را از تصميمي كه گرفته باز دارد و نتواند از سلدوز خارج شده و به اروميه برود.
خبر به مرحوم «افخم السلطنه» ميرسد ،سوار اسب شده در نزديكي پل نقده جلو شيخ را ميگيرد .اصرار از دو
طرف به نتيجه نميرسد ،افخم خواهش ميكند كه هر دو پياده شده و كنار رودخانه چپقي بكشند.
شيـخ گله ميآغازد :ميدانيـد كـه مـن آدمـي نيسـتم پاي بنـد يـك محـل و محال باشـم و از هجرت عاجـز باشـم ،دنياي بـه
ايـن بزرگـي را رهـا كرده و در ايـن گوشـه دور افتاده مملكـت در ميان شمـا مانده ام ،اگـر در تـبريز بودم ...اگـر در خوي
ــ يكسـال اسـت لطيـف آغـا همـه جـا پشـت سـر مـن حرف ميزنـد ،عروسـم در خانـه ناراحـت اسـت ،شماهـا اقدامـي
نميكنيد.
كالسـكه افخـم ميرسـد بـا هـم بـه علي ملك برمـي گردنـد ،چنـد روز پـس از آن لطيـف آغـا را بـه خانـه شيـخ ميآورنـد و
1
باصطلح «بارشيق» ميشود.
شيخ محمد ولي در سن 20سالگي همراه مادر و همسر و نيز برادر 18ساله اش شيخ عباسقلي جهت تحصيل به
نجف ميروند .تا آن روز ادبيات فارسي ،ادبيات عربي ،منطق ،معاني و بيان و عروض (مطول) و فقه تا پايان شرايع و
شرح لمعـه را در حضور پدر گذرانده بودنـد ،در حوزه نجـف بـه درس مكاسـب ميپردازنـد ،شيـخ محمـد ولي پـس از هفـت
سال متوالي (بدون هيچ گونه تعطيلي) به سلدوز برمي گردد .شيخ محمد علي ،برادر سوم نيز كه تنها ادبيات عرب را
تمام كرده بود بـا آنان همراه بوده كـه در نجـف لمعـه ميخوانده اسـت .در پايان دوره شرح لمعـه بـه سـلدوز مراجعـت
شيـخ محمـد ولي و شيـخ عباسـقلي (حاج شيـخ) از شاگردان مرحوم «فاضـل شربيانـي» مرجـع تقليـد وقـت ،بودنـد قبلً
اشاره رفـت كـه در «قاچاقاچ» برادر بزرگتـر در قريـه «قرهورن» 4كيلومتري مياندوآب و ديگري ابتدا در «زواره» و
سپس در «مراغه» ساكن ميشوند .پس از مراجعت ايل به سلدوز شيخ محمد ولي 4سال ديگر در مياندوآب ميماند.
وي در سال 1346قمري در سن 52سالگي در بيمارستان شير و خورشيد راهدهنه وفات ميكند .دستههاي سينه
زني عزادار جنازه او را تا نقده ميبرند و سپس به قبرستان «در بهشت» قم منتقل ميشود.
.1خوانندهاي كـه بـا خاندان شيـخ آشنـا باشـد ،بـا خواندن ايـن عبارت سـريعا ً متوجـه خواهـد شـد كـه همـه خصـوصيات شيـخ ،از قبيـل
كوچها ،و هجرتهاي متعدد و سرعت تصميم گيري و عدم سازشكاري در وارثانش نيز بوده كه اينك هر كدام در شهري و دياري هستند.
111
8ت حاج شيخ ت شيخ عباسقلي رضوي:
راجع به دوران تحصيل ولي در بال سخن گفته شد با اين تفاوت كه او دو سال بيشتر از برادرش در نجف ميماند و
مدت اقامتـش 9سـال ميشود .مرحوم «عرب باغـي» هنگام نصـيحت و تذكـر بـه شاگردانـش ميگفتـه :سـعي كنيـد در
شهرها و اجتماعهاي بزرگ زندگي كنيد من و حاج شيخ عباسقلي در نجف همدرس بوديم ،من آمدم به اروميه و او رفت
به سلدوز ،اينك من يك مجتهد و مرجع هستم و او در دهات سلدوز به گندم كاري و خريد و فروش ملك و آب و آسياب
مشغول است.
اما حاج شيخ با اينكه ابتدا چند سال در فراق نجف اشرف شعر «حافظ اگر قدم نهي در ره خاندان بصدق ـ بدرقه
رهت بود همت شحنه النجف» را ميخوانده و ميگريسته .لكن بعدها كه به تربيت چندين طلبه و روحاني عالم موفق
شده بود ،چندان گليهاي از سـلدوز نداشـت .حاج ش يخ حدود 10سال قبل از وفاتـش هميشـه فرزندان (روحاني)اش را
به هجرت از سلدوز تشويق و حتي وصيت ميكرد .بدون اينكه گلهاي از مردم سلدوز داشته باشد .وي پس از مراجعت
از نجف ساكن قريه «دلمه» و پس از قاچاقاچ ساكن قريه راهدهنه ميشود .در روبروي خانه اش در آن سوي كوچه در
كنار باغ مرحوم شيـخ السـلم باغـي داشـت كـه در گوشهاي از آن سـاختماني بـه نام «باغ اطاقـي» رو بـه باغات و مناظـر
جالب و دلكش بنا كرده بود ،بالكن طبقه دوم آن ميعادگاه روحانيون و سادات سلدوز و نيز مدرسه «تربيت طلبه» بود.
حاج شيـخ ناميتريـن و مشهورتريـن روحانـي سـلدوز و قاراپاپاق اسـت .ماجراي قضاوت در مورد روسـتاي «قره داغ»
كه طرفين ،علمائي را از مراغه و اروميه به چادرهائي كه در كنار روستاي «دربه سر» بخاطر همين موضوع برپا شده
بود دعوت كرده بودند ،موجب شهرت علمي بيش از پيش حاج شيخ گرديد .او فقيهي بود كه همگان به مقام فقهي وي
وي هميشـه ثروتمنـد و در رديـف مالكيـن درجـه دوم سـلدوز بـه حسـاب ميآمـد .منشاء ثروت او همانطور كـه قبل ً آمـد
ارث مادري بود .در فصول آغازين اين نوشته گفته شد كه املك قابل استفاده سلدوز در هنگام آمدن قره پاپاق متعلق
بـه افشارهاي اروميـه بود و نيـز در صـفحات پيـش بيان گرديـد كـه همسـر شيـخ رضـا قلي موسـوم بـه «سـلطنت خانـم» از
خانواده افشاري بود كـه يـك دانـگ و نيـم از روسـتاي «آلگؤز علياي سـلدوز» را پدرش بـه او بخشيده بود .حاج شيـخ ارثيـه
مذكور را فروختـه و يـك دانـگ و نيـم از روسـتاي «گورخانـه» را ميخرد سـپس آنجـا را نيـز فروختـه آسـياب بزرگ روسـتاي
«كاروان سرا» را ميخرد پس از چند سال آن را نيز ميفروشد و يك چهاردهم (كمتر از نيم دانگ) از قريه آغابگلو را
خريداري ميكند.
حاج شيخ از تنظيم سند و تحرير «حجت» نيز درآمد داشته است.
او از سـال 1349شمسـي كـه از مكـه بازگشـت هرگـز صـيغه طلق نخوانـد و عهـد كرده بود صـيغه نكاح بخوانـد و از
وي در اسفند 1354شمسي بدرود حيات گفت .مدفنش در قبرستان قريه راهدهنه است .وصيت كرده بود جنازه او
را بـه مكان ديگري انتقال ندهنـد ،البتـه فرزندانـش نيـز موضوع «انتقال» را دوسـت ندارنـد ،پسـران حاج شيـخ عبارتنـد از:
حاج شيـخ حسـن رضوي ،شيـخ حسـين رضوي ،حاج شيـخ محمـد اميـن رضوي ،حاج شيـخ محمـد رضوي ،شيـخ فضـل الله
112
حاج شيـخ سـخت بـه زيارت عاشورا اهتمام ميورزيـد .هـر صـبح بعـد از نماز بدان ميپرداخـت و هـر شـب قبـل از اذان
صــبح يــك جزء قرآن برنامــه مقرري او بود ،افرادي را نيــز بدينگونــه تربيــت كرده بود .آخريــن شاگرد او در ايــن برنامــه
مرحوم حاج حميـد دانشپايـه بود كـه بالخره در راه هميـن برنامـه كـه براي وضوي سـحري برخاسـته بود از پلهـها افتاد و
وفات كرد.
درباره تحصيلت او نيز هنگام سخن از برادرش ،بحث شد .وي پس از برگشت از نجف اشرف با اينكه تحصيلتش در
حد سايرين (غير از دو برادر بزرگتر) بود لباس روحاني نپوشيد و به كار باغ داري و كشاورزي پرداخت.
تنهـا يـك دختـر از وي مانده بنام «قدم خيـر» كـه مـا «قدم عمـو قيزي» صـدايش ميكنيـم .او مادر آقايان :حيدر و اسـد
حسني است.
شيخ محمد علي ساكن قريه علي ملك بود و همانجا نيز دفن شده است ،او مردي باتقوا و مردي رك و صريح بوده و
دست احسانش مجال آسودگي برايش نگذاشت ،در سال قحطي ملجاء يتيمان بوده است.
تحصيلت وي تا آخر شرايع و شرح لمعه (كه پس از دوره ادبيات فارسي و عربي ،منطق و مطول ميباشد) بود.
كوچكتريـن پسـر شيـخ رضـا قلي ارموي ،سـاكن قريـه علي ملك ايشان بودنـد .شيـخ شفيـع نيـز ماننـد برادرش «باغ
وي نياي خانواده «رضوي آذر» ميباشد تنها پسري داشت بنام «ابراهيم» كه ما «ابراهيم عمو اوغلي» ميخوانديم.
وي از تــبريز بــه ســلدوز آمده بود و هيمشــه «تــبريزي الصــل» امضاء ميكرده او نياي خانواده جعفري (آقايان :حاج
محمود ،حميد و ابراهيم جعفري) بود كه يكي از نبيره هايش بنام «مجيد» اخيرا ً به شهادت رسيد.
آقا محمد جعفر هنگام عبور «جيلوها» از سلدوز (قبل ً شرح داده شد) مورد ضرب شديد آنان قرار ميگيرد و در اثر
از جزئيات زندگـي او اطلع زيادي در دسـت نيسـت ،سـندي در ميان اسـناد بـه جاي مانده از مرحوم «دوسـت اوغلي
وكالتنامـه ــ وكيــل مطلق و نايــب مناســب شرعــي خود گردانيــد آقاي مقرب الخاقان اردشيــر خان خلف مرحمــت و
غفران پناه حيدر خان حكمران ســـلدوز طاب ثراه جناب آقـــا ميرزا علي دوســـتي زاده را در خصـــوص عموم امورات
مشروعـه خود اعـم از غله و نقـد و جنـس و مخلفات و آلت و اثاث البيـت و مال و مواشـي و املك و غيره كـه بـا اكثـر
مردم دارد به هر نحو صلح بداند از اخذ و ايصال داشتن و مصالحه نمودن و بذل كردن و حلف و احلف باي طريق فعل
او يفعل .وكيل بلعزل مطلق و مجاز و مختار است .كان ذلك في غره شهر شعبان المعظم هزار و سيصد و سي هجري
( 1330قمري) ـ جرت صيغة الوكالة الصحيحية الشرعيه المسطور في المتن .انا الحقر تبريزي الصل ـ مهر.
113
امضاهاي ديگر :اردشيـر بن حيدر خان ــ ا قل الحاج عليقلي اروميـه ــ نجفقلي ــ كربلئي همـت ـ كربلئي محمـد علي ــ
غلم آقا افشار ـ بنده درگاه بخشعلي بن حيدر خان حاكم ـ.
سـپس مكتوب فوق را بـه امضاء و تاييـد مرحوم شيـخ محمـد ولي رضوي نيـز ميرسـانند :قـد اقّر الموكـل حضورا ً بمـا
وي خط زيبائي داشته و قبل از قاچاقاچ وفات كرده است ،دو پسر داشت :عبد المناف (مناف آقا) و عبدالحاج (حاج
آقـا) ،هـر دو در زي روحانيـت بوده در حضور پدر درس خوانده بودنـد .اولي در حدي بوده كـه سـند مينوشتـه و بـه امور
مربوط به روحاني ميپرداخته است .دومي مرثيه خوان مشهوري بود كه خط زيبائي هم داشت حاضر جواب ولي انزوا
طلب بود ،من مرحوم ميرزا حاج آقا را ديدم و سالها همسايه بوديم ،در روضه خواني ابتدا صداي خوبي داشته ،بعدها از
حسن صوتش كاسته شده بود ولي باز در باصطلح «اشك گرفتن» توانمند بود و ميگفت :من هم از نوكران حسين (ع)
هسـتم .سـندي بـه قلم مرحوم مناف آقـا در دسـت اسـت كـه معامله دو چمشـه دكان ميان مرحوم آقـا ميـر مرتضـي ــ نياي
حجـة السـلم آقاي سـيد جواد موسـوي ــ و ميرزا علي دوسـتي (دوسـت اوغلي) ،تنظيـم كرده اسـت .بـه تاريـخ شهـر صـيام
وي تحصيل كرده تبريز و برادر نياي خانواده «اديبي» محمد يار ميباشد ،براستي مردي اديب بوده و در محافل «باغ
در فصـل «قره پاپاق و مشروطـه» موضوع «انجمـن» و مسـافرت او همراه «بابـا بيـگ» و «ميرزا حسـن» بـه عنوان
هيئت اعزامـي انجمـن بـه تـبريز بيان گرديـد .او تنهـا روحانياي بود كـه در ايـن امـر تنـد سـياسي رسـما ً بـه عنوان «عضـو
مرحوم مل حيدر اولدي نداشته و يا اولدي از او نمانده است ،سكونتش در قريه محمد يار كه اكنون به شهر محمد
علماي مهاجر:
در سال « 1»1310شمسي كه جريان تند كمونيسم در آن سوي ارس بر شدت خود افزود ،عدهاي از متدينين نواحي
«اردوباد»« ،نخجوان» و ...بـه ايران پناهنده شدنـد .بخشـي از ايـن مردم كـه مهاجـر خوانده ميشونـد ،همراه روحانيهاي
خودشان توسط دولت به سلدوز آورده شدند ،روحانيان آنان عبارتند از:
مردي فقيه ،كم حرف و بزرگ منش كه بزرگ روحانيان مهاجر بوده و پس از مدت كمي از سلدوز ميرود ،لذا بيش
پدر بزرگوار جناب حجة السلم ميرزا يحيي جوهري كه هم اكنون يكي از روحانيون نقده است.
.1البته اين حركت از 1307شروع شده ولي آقاياني كه نامشان را خواهيم ديد در 1310به سلدوز آمده اند.
114
ايـن مرد متديـن در ميان همـه علماي بومـي و مهاجـر بـه «تقوا» معروف بود ،حاج شيـخ ميگفـت :مـن هميشـه علقـه
داشتم پشت سر مل فيض الله اقتدا كرده و نماز بخوانم ،بدين ترتيب بيشتر اتفاق ميافتاد كه در محافل و مجالسمان
وي در روستاهاي مهماندار و عطاء الله سكونت داشته است ،سه پسر به نامهاي :سليمان ،محرم ،يحيي داشته كه
اولي در جواني وفات ميكند ،دو فرزند ديگرش نسل او را ادامه ميدهند.
تحصيل كرده مشهد مقدس و عالمي متقي بوده ،ابتدا ساكن روستاي «قلعه جوق» و سپس در قريه عطا الله بود و
نسبتي هم با مرحوم مل فيض الله فوق الذكر داشته است .پس از وفات وي سرپرستي اولد او را به عهده ميگيرد و
حجـة السـلم جوهري تحـت تربيـت آن مرحوم بزرگ شده اسـت .اينان از همـه چيـز خود صـرف نظـر كرده ،تنهـا ديـن و
عالمي خوش ذوق و باتقوا بود ،هميشه لبهايش در حركت دعا و ذكر ديده مي شد من شخصا ً حضور او را درك كرده
و جلساتي در خدمتش بودم .به نماز شب اهتمام زيادي داشت .در آن زمان كه من او را ديدم دچار لكنت زبان و ترديد
در آغاز كلم خصـوصا ً در دعـا و ذكـر ميگشـت ،گوينـد حادثهاي موجـب ترس و شوك وي گشتـه دچار آن شده بود ،بـا ايـن
همـه تـا آخـر عمـر بـه موعظـه و تبليـغ ميپرداخـت ،نفسـش تاثيـر خوبـي در مردم داشـت .وي فاقـد اولد و مسـكنش قريـه
«قلعـه جوق» بود 1.روزي يـك صـفحه از شرح لمعـه خوانـد و توضيـح داد ،فهميدم كـه لكنـت لسـانش هنگام خواندن كمتـر
محسوس ميشود چيزي از مال دنيا ،جز يك خانه نداشت ،سخي و ميهمان نواز بود.
مردي بذله گوي ،شاعـر مسـلك و علقمنـد بـه فلسـفه و تحصـيل كرده مشهـد مقدس بود ،رباعيات خيام را نـه براي
زيسـتن بلكـه براي «شناخـت» دوسـت داشـت .هنگام فرار از دژخيمان كمونيسـم همسـر و دو دخترش در آن سـوي ارس
مانده بودند هر وقت از آنان ياد ميكرد شدت حزن در قيافه اش مشهود ميگشت .لهجه صريح و بي تعارفي داشت به
قول خودش از «القاب بازي» و يدك كردن عناويــن در پــس و پيــش نام افراد بيزار بود .قيافــه خاص آخوندي بــه خود
نمي دانم چرا و به چه علت از آن همه روحانيان زيادي كه به خانه حاج شيخ (پدر بزرگم) رفت و آمد داشتند و كار
ماهـا پذيرائي از آقايان بود ،بيـش از همـه تحـت تاثيـر روحيـه ايـن مرد قرار گرفتـه ام ،هنوز هـم آهنـگ كلماتـش در گوشـم
هسـت .جوان كـه بودم بـه مـن ميگفـت :حرفهاي حاج شيـخ را دقيقا ً گوش دار امـا از مـن هـم سـخني بشنـو و بـه فلسـفه
او دريافتـه بود كـه حاج شيـخ بـا اينكـه مخالفتـي بـا فلسـفه ندارد ،امـا مـا را چندان تشويقـي بـه آن نميكنـد .از كلمات
. 1پــس از چاپ كتاب ،معلوم شــد كــه آن مرحوم دختري داشتــه كــه ســاكن «تابيــه» اســت .بديــن وســيله از ايــن خانــم معذرت
ميخواهيم .رضوي.
115
و مكرر ميگفت :از رسم و آئين اين قاراپاپاق درشگفتم ،نام همه كچل هايشان زلف علي است .حاج شيخ هم به
حاج سعيدي سياه چرده ولي نمكين بود و اشاره صميمانه حاج شيخ هم به اين نكته بود.
وي حافظه قوي و در مباحثات علمي بيان رسائي داشت ،بنظرم در اين خصوصيت برتري شخصي داشت.
مـن كـه سـالهاي آخـر عمـر او را درك كردم ،ميديدم كـه وجود وي براي حاج شيـخ ارزش ديگري دارد زيرا حاج شيـخ
عمـر زيادي كرده بود و همـه دوسـتانش وفات كرده بودنـد بـه مرحوم سـعيدي ميگفـت« :گئدنلريـن يادگاري» .و سـخت
همديگر را دوست ميداشتند .من حاج شيخ را در كنار حاجي سعيدي در شادترين حال ميديدم.
در وقـت وفاتـش وصـيت كرده بود :حاج شيـخ كـه نميتوانـد و حال ندارد ،حتما ً يكـي از فرزندان او نماز مـن را بخوانـد.
طبق وصيت ايشان آقاي ميرزا محمد رضوي برايش نماز خواند.
حاج سـعيدي پـس از آمدن بـه سـلدوز ازدواج كرده بود .فرزندش جناب آقاي محمـد اميـن سـعيدي از فرهنگيان نقده
ميباشد.
اگـر مهاجريـن قبلي را كـه قاراپاپاق نبودهانـد و بعدا ً بـه ميان آنان آمدهانـد را نيـز حسـاب كنيـم ،روحانيان مهاجـر در
پيـش تـر در شرح زندگـي والدش ذكري از او بـه ميان آمـد .متولد نجـف اشرف بود ،در ماجراي «قاچاقاچ» 20سـال
داشته كه تا مطول (معاني بيان) در پيش والدش و نيز عمويش حاج شيخ تحصيل كرده بود .در مراغه به تكميل سطح
ميپردازد ،آنگاه همراه حاج شيـخ حسـن آقـا بـه قـم ميرونـد .ماموريـن رضاخان حاج شيـخ حسـن آقـا را از تـبريز بدليـل
مشموليــت ســربازي برمــي گردانند 1ولي او موفــق ميشود اواخــر ســطح را در حوزه درس مرحوم «آيــت الله نجفــي
نقـل ميكرد كـه روزي عدهاي جمـع شديـم و از حاج آقـا روح الله يعنـي امام خمينـي (قدس سـره) تقاضـا كرديـم كـه
درس فلسـفه براي مـا تدريـس فرماينـد ،سـه چهار جلسـه خوانديـم ،روزي حاج آقـا مهدي (رئيـس دفتـر مرحوم آيـت الله
حائري رئيس حوزه علميه قم) آمد و يك دستش را به يك طرف در و دست ديگرش را به طرف ديگر در ،گذاشت و به
سـوي داخـل مدرس خـم شـد كـه مـا سـينه و سـرش را ميديديـم گفـت :حاج آقـا روح الله ،حاج شيـخ (مرحوم حائري)
ميگويد طلبه هائي كه سه سال درس خارج نخواندهاند نبايد در درس فلسفه شركت كنند .ما با تعجب به يكديگر نگاه
كرديم ،استاد هم نگاهي به ما كرد و فرمود :مثل اينكه همه شما فاقد اين شرط هستيد برويد و درس تعطيل شد .زيرا
مرحوم آقا شيخ مهدي در سخاوت دست همه را بسته بود و لذا اندوختهاي و ثروتي نداشت .ميگفت من نيازي به
ثروت ندارم ،دخترها را شوهر داده ام ،اكبر را هم به خدا سپرده ام و با خدا قرار گذاشته ام كه تا مرگم هرگز مريض
نشوم و همينطور هم شد ،روزي بيمار شد و ديگر برنخاست ( 1357شمسي .پس از پيروزي انقلب اسلمي).
مراسم روز چهلم شهداي قم (شهداي 19دي) را در سال 1356در مسجد او برپا نموديم و در محاصره پليس و
ژاندارم آن برنامه مهم را در حضور ايشان كه كمك زيادي براي ما بود انجام داديم.
.1وي پـس از دوره سـربازي بـه اداره امور كشاورزي و باغهاي پدر پرداخـت ولي از مطالعـه و بحـث كناره گيري نكرد تـا اينكـه در
سال 1341به قم رفت و سطح را به پايان رسانيد اكنون 85سال دارد.
116
پس از تحصيل به نقده مراجعت كرد و بعد از وفات پدرش جانشين وي گرديد .پس از اشغال سلدوز بوسيله روسها
در جنگ جهاني دوم ،سـالداتي را تحريك كرده و شبانه به خانه اش وارد ميكننـد ،بـا نظامي روس درگيـر ميشود ،چون
تحريـك كنندگان افراد بومـي بودنـد از سـلدوز قهـر كرده و بـه صـائين دژ ميرود ،پـس از چنـد سـال دوباره بـه وطـن باز
ميگردد.
حاج شيخ ميگفت :من در نقده دو خانه دارم يكي خانه شيخ مهدي كه هميشه درش باز است اما مقررات داخلش
خيلي سخت است آنهم به من كه عمويش هستم چه رسد به ديگران ...ديگري خانه حاج كاظم آقا (جوانمرد) كه درش
از وي تنهــا يــك پســر مانده بنام «علي اكــبر» كــه امروز يكــي از ســرمايه داران اســت ،بــه كار خود مشغول اســت،
فرزنـد بزرگ مرحوم مل حسـينعلي ،دوره علوم ادبـي و منطـق را همراه حاج محمـد اميـن رضوي در محضـر حاج شيـخ
بـه پايان رسـانيده سـپس در خرداد 1320شمسـي هـر دو بـه حوزه مقدس قـم مشرف ميشونـد .مرحوم مقدس از
شاگردان مرحوم آيـة الله (سـيد محمـد) حجـت كوه كمري بود .در فقـه و اصـول از علماي طراز اول اروميـه بود .اشتغال
بـه امور روحانـي وي را از مطالعـه باز نميداشـت پـس از مراجعـت از قـم چنـد سـال در موطـن خويـش زيسـت سـپس بـه
اروميه منتقل شد مدتي در كنار امور روحاني ،در «دبيرستان اسلمي» اروميه نيز به تربيت علمي جوانان ميپرداخت
مرحوم قدسي ـ نواده سيد جليل بزرگ سابق الذكر است .تحصيلتش را در اروميه و حوزه مقدسه قم انجام داده و
سـاكن اروميـه بود .فرزنـد بزرگ مرحوم آقـا ميـر هاشـم و از نظـر زمانـي پـس از آقاي مقدسـي مذكور در بال ،تحصـيل را
مرحوم قدسـي در زندگـي بـا برنامـه بود و در سـخن گفتـن آدم كـم حرفـي بود .حادثـه مرگ دو برادرش در آبهاي خلل
نيزارهاي سـلدوز بـه روحيـه اش ضربـه زد و زندگـي او را بـه دو فصـل مشخصـي تقسـيم نمود .مرحوم قدسـي در سـال
1369وفات كرد.
جواني محجوب و متدين بود .تا آخر سطح بطور كامل در حوزه علميه قم تحصيل كرد .پس از مراجعت از قم چند
سال ساكن قريه عطا الله بود .سپس به نقده منتقل گرديد .فرزنداني از او مانده است ،خدايش بيامرزد و رحمت وافر
مرحوم آخونـد مل علي همدانـي فقيـه و مجتهـد معروف و از مشاهيـر روحانيـت شيعـه در عصـر خود ،رئيـس روحانيـت
شايد مشاهده نام ايشان در فصل «روحانيون قراپاپاق» موجب تعجب خواننده شود.
117
آري آخونـد نيـز تبار از قراپاپاق دارد كـه خود آن مرحوم بارهـا ايـن موضوع را شرح داده اسـت .دانشمنـد محترم آقاي
اولين بار در «مدرسه آخوند» با آيت الله مل علي همداني آشنا شدم .پس از آنكه خودم را معرفي كردم گفت:
من هم قراپاپاق هستم ،بابابزرگم از سلدوز آمده ،ميدانم كه سلدوز نام يك شهر يا آبادي نيست ،نام بلوك است.
مرحوم شهيـد علي علمـي ميگفـت :بـه حضور آخونـد رسـيدم تعدادي طلبـه و روحانـي نيـز حضور داشتنـد ،وقتـي كـه
دانست من از قراپاپاق هستم گفت :بابابزرگ من نيز از مردم قراپاپاق بوده و از سلدوز به اينجا آمده است.
وي در دو قريـه سـلدوز سـكونت داشتـه «آغابگلو» و «شونقار» مـن فراموش كرده ام آيـا ابتدا در كدام يـك از آنهـا
ساكن بوده ،اينقدر ميدانم كه از يكي از دو روستاي فوق به همدان كوچ كرده است.
توضيح :قبل ً گفته شد كه قريه راهدهنه در زمان حيدر خان گذرگاه كاروانهاي تجاري از همدان تا نخجوان بوده است.
زيرا تنهـا گذرگاه در جنوب درياچـه ،سـلدوز و تنهـا پـل روي رودخانـه گادار در راهدهنـه بود .و نيـز از سـال 1301تـا سـال
1318هميشـه تاجرانـي از كرمانشاه ،همدان ،تـبريز ،دهخوارگان ،مراغـه ،اروميـه ،سـلماس و خوي در راهدهنـه ديده
ميشدنـد .و تـا سـال 1339كاروانهاي همدانـي ظروف سـفالين «لله جيـن» را بـه سـلدوز ميآوردنـد كـه بـه «همدان
چاناقــي» يــا «للجيــن چاناقــي» معروف بود .نياي برادران «اردهالي» از اهالي اردهال بود ولي خودشان ســاكن همدان
بودنـد كـه براي تجارت بـه سـلدوز ميآمدنـد و بعدهـا در ميان قراپاپاق ماندگار شده و در زمره مالكيـن قرار گرفتنـد .پدر
بزرگ آخوند نيز از سلدوز عزيمت كرده و در همدان ماندگار شده است.
عي
مرحوم شيخ محمد رك ّ
استدراك :در مقدمه اين كتاب گفته شد كه يادداشتهاي چندين ساله تنظيم شده و بدين صورت درآمده است .پس
از چاپ كتاب ،معلوم شـد كـه يادداشـت مربوط بـه مرحوم آيـت الله شيـخ محمـد رك ّـعي در كتاب نيامده اسـت كـه باعـث
شرمندگي شد.
ايشان پيش از سال 1339قمري ،به عشق تحصيل علوم با پاي پياده از سلدوز به قم آمده و به تحصيل ميپردازد.
مردي شب زندهدار ،سمبل تقوي و عالم عامل به معني تام بود .يك بار نيز پياده از قم تا مشهد جهت زيارت رفته بود.
چهار پسر دارد ،يكي بازاري و سه ديگر از علماي روشن ضمير هستند و خاندان علم و فضيلت.
وي از شاگردان آيات عظام حائري يزدي ،حجت كوهكمرهاي و خوانساري بود.
آقاي سيد محمد خاتمي رئيس جمهور وقت ،در سفري كه به نقده داشت ،ميگويد :دو دانشمند بزرگ؛ آيت الله حاج
شيخ عباسقلي رضوي و آيت الله شيخ محمد ركّعي از اين خطّه برخاستهاند.
نام نياي اصليشان (مطابق قراين و شواهد) در ايروان آقا مير جليل بوده است.
امروز خانوادههاي مدني ،قدسي ،علوي (نقده) ،موسوي (رادپور) عموما ً شاخههاي خاندان سادات جليليه هستند.
118
علويهاي معروف بــه «نغدي ســيد لري» اولد عموي مرحوم ســيد جليــل بزرگ كــه قبل ً معرفــي گرديــد ميباشنــد.
مرحوم آقــا ميــر عباس و مرحوم آقــا ميــر جواد ،و ميــر حســن و ميــر حــبيب و ...از ايــن خانواده هســتند .ســادات نقده
خانوادهاي متعددي را شامــل ميشونــد .و مدنيــها اولد مرحوم «آقــا ميــر صــالح» و قدس ـيها اولد مرحوم «آقــا ميــر
هاشم» كه هر دو پسران سيد جليل بودهاند ،اين دو خانواده به «قالجيق سيد لري» مشهورند.
خانواده موسـوي (رادپور) اولد مرحوم اميـن السـلم كـه او نيـز پسـر عموي ديگـر سـيد جليـل بزرگ بوده اسـت .اينان
طبـق تحقيقات مـن سـادات جليليـه «موسـوي» هسـتند كـه بعضـي بـه مدنـي و علوي و بعضـي ديگـر بـه موسوي ،ملقـب
شدهانـد كه البته تناقض و يا تعارضي با اصل «موسوي بودن» ندارد .افراد معروف (منظور مشهور بودن به عنوان يك
شخصيت ساداتي و مورد توجه احساسات مذهبي مردم قرار گرفتن آنان است) اين خاندان به شرح زير است:
الف و ب :سيد جليل بزرگ و امين السلم .كه در موردشان سخن گفتيم.
ج :آقـا ميــر صـالح :او از طرف مادر نوه شيـخ السـلم بود و چون از دو جانــب نسـبت بـه دو خانواده بزرگ مذهـبي
ميرسانيد در رديف بزرگان قراپاپاق شمرده مي شد ،البته خود نيز خصوصيات شخصيتي اين موقعيت را داشته است،
هميشـه در رديـف علماء و در محافـل و مجالس آنان جايگاه خاصـي داشتـه ،زبان آزاد و نسـبتا ً بـي قيدي داشتـه اسـت،
مردي با فرهنگ و فهميده بود .خانواده «جهانديده» از طرف مادر با وي نسبت دارند.
د :آقا مير هاشم :برادر كوچك آقا مير صالح و والد مرحوم سيد جليل قدسي.
:آقا مير مرتضي :پدر بزرگ آقا سيد جواد موسوي ،نياي رادپورها.
:آقا مير عباس علوي :بزرگ سادات نقده .آقا شيخ مهدي راجع به وي مطالب زيادي بيان كرده بود .متاسفانه چون
يادداشت نكرده بودم اكنون چيزي در خاطر ندارم ،از نظر كليات مرد محترم و با نفوذي بوده است.
:آقا مير يوسف :سيدي آرام و به قول مردم «مظلوم» .پدر آقا سيد جواد ،وي سخت مورد اعتقاد مردم راهدهنه بود
معروف بـه «راهدهنـه سـيد لري» اينان غيـر از «راهدهنـه سـيد لري» هسـتند كـه در بال آمـد .سـادات مذكور وقتـي از
روستاي «شريف الدين» به راهدهنه عزيمت كردهاند كه كسي از سادات راهدهنه در آنجا نبوده ،زيرا از اين خاندان آقا
ميـر يوسـف مانده بود كـه در نقده در خانـه آقـا شيـخ مهدي رضوي و تحـت قيموميـت او ميزيسـته .بديـن ترتيـب سـادات
علوي جاي خالي سادات راهدهنه را گرفته و به «راهدهنه سيد لري جديد» ناميده شدند.
الف :مرحوم حاج مير غفار :پدر آقاي مير جعفر علوي كه اكنون ساكن نقده است.
ب :سيد آقا كيشي (حاج سيد علي) :پدر مرحوم حاج مير يعقوب علوي ـ نياي آقا مجتبي علوي از فرهنگيان نقده.
سادات علوي نظر به اينكه از قديم در زمره مالكين (از دانه درشتهاي خرده مالكين) بودند لذا در محور «راز و نياز
ـ نذر و نياز مردم» قرار نداشتهاند و به اصطلح رنگ مذهبي و موقعيت مذهبي دو خاندان بال بر اين خاندان ميچربيد.
119
3ت سادات احمديه:
معروف بــه «نظام آباد ســيد لري» نام نياي بزرگشان «احمــد» بوده چون مرحوم «آقــا ميــر بابــا» نيــز بـه نام احمــد
موسوم ميشود احتراما ً وي را «آقا بابا» خطاب ميكنند كه پدر آقاي سيد عباس علوي است.
مشهور بـه «دورگـه سـيد لري» 1بزرگشان مرحوم «حاج ميـر عزيـز» و نياي آنان «آقـا ميـر اسـماعيل» بوده .فرزندان
آقا مير عزيز عبارتند از :مير محبوب ،مرحوم مير محمود ،مير محمد ،مير اسماعيل و مير يحيي.
از خاندانهاي بزرگ قره پاپاق هسـتند ،مركزشان قريـه «ميـر آباد» بوده و هسـت راجـع بـه ارتباط نسـلي ميان اينان و
خاندان جليليه بررسيها و تحقيقات مفصلي به عمل آمد اما نتيجه قاطعي حاصل نگرديد به احتمال قوي قبل از آمدن از
ايروان يك خانواده محسوب ميشدهاند در اينكه نيز «موسوي» هستند از نظر ادله و شواهد ،تفاوتي با خاندان جليليه
ندارند.
اين خاندان به قائميها و موسويها تقسيم ميشوند كه مركز موسويها قريه چيانه بود.
الف :سيد محمد نياي خانواده قائمي( :مدفنش در بالي تپه مير آباد قرار دارد).
ب :سيد جعفر معروف به «آقا ميري» فرزند سيد محمد فوق الذكر.
ج :سيد محمد نوه سيد محمد فوق معروف به «آقا بال».
د :آقا مير حسن :نياي خانواده موسوي .و آقا سيد فتاح كه والد حجت السلم سيد عباس (مير بابا) قائمي ميباشد.
سادات قرشيه:
خاندان مرحوم آقـا ميرقاسـم قرشـي ،وي داماد مرحوم آيـت الله شيـخ محمـد ولي رضوي بود .فرزندانـش (آقـا سـيد
جعفر ،آقا سيد احمد و آقا سيد محمود) نوههاي مرحوم رضوي هستندو مرحوم آقا شيخ مهدي رضوي دائيشان است.
خاندان فرهنگمند و شريف ميباشند .اكنون قرشيهاي سلدوز ،ساكن اروميه هستند.
نظر به اينكه اين خاندان و نيز خاندانهائي كه در ذيل خواهند آمد از قره پاپاق نيستند و از نظر زماني بعدا ً به سلدوز
آمدهانـد ،شرح حالشان در رديفهاي آخـر بيان گرديـد .طاهريـه عموما ً از اولد مرحوم «آقـا ميـر آقـا» ميباشنـد والد آن
سـلسله طاهريـه از جهـت خدمـت بـه تشكيلت حضرت ابـا عبدالله الحسـين عليـه السـلم موقعيـت بالتري را بـه خود
اختصاص دادند .زماني اگر دختري از آنان به عنوان عروس به آبادي ديگر ميرفت ،وجودش باعث تشكيل دسته سينه
الف :آقا مير آقا :كه ياد شد ،هميشه در كنار روحانيون بود و در امور مذهبي سخت ميكوشيد در خانه اش مدام باز
بود و علوه بر موقعيت ساداتي در حل و فصل امور مردم نيز كارگشا و ساكن قريه راهدهنه بود.
ب :حاج مير حسين طاهري :ساكن قريه «كهريزك» و پدر شاخهاي از طاهريان بود ،در فصل آخر كه مجددا ً از تاريخ
ج :شهيد مير عبدالله :باز شرح شهادت وي در فصل مذكور خواهد آمد.
د :آقا مير طاهر طاهري :پدر بزرگ آقاي سيد احمد طاهري.
هــ :حاج ميـر طالب (آقـا ميـر طالب آقـا) طاهري :وي در خدمـت بـه تشكيلت امام حسـين عليـه السـلم از جان و دل
ميكوشيـد ،مقداري از ادبيات عرب را نيـز خوانده بود و نسـبت بـه سـاير سـادات اهـل مطالعـه و مردي بـا فرهنـگ و بلنـد
خانواده حاج سيد مرتضي غفاري از مردم افشار اروميه بوده كه بعدها به سلدوز و ميان قراپاپاق آمدهاند.
اولد مرحوم «سـيد مهدي ركان السـاداتي» .ركان از آباديهاي اطراف امامزاده اروميـه اسـت كـه «ركان السـادات»
ناميده ميشود مرحوم ميـر مهدي از قريـه مذكور بـه روسـتاي عطـا الله سـلدوز ميآيـد و پسـر او «ميـر صـالح» و پسـر او
نيز مرحوم آقا سيد رضا صالحي والد حجة السلم آقاي سيد جعفر صالحي ميباشد .مرحوم آقا سيد رضا از محترمين
سادات سلدوز و فردي با شخصيت و بزرگوار بود .قبل ً نيز در فصل روحانيت نامي از ايشان برده شد.
توضيح :هم اكنون در سلدوز خانوادههاي ديگري از سادات هستند كه آنان نيز پس از سال مذكور به آنجا آمدهاند.
اصـلشان از همدان اسـت مرحوم سـيد محمـد معروف بـه «قلجلي سـيد» ــ سـيد شمشيـر دار ــ همراه بـا پدرش از
قـبر قلجلي سـيد همراه پسـرش سـيد رضـا و دخترش سـكينه خانـم و نوه اش مرحوم سـيد عبدالله (پدر حجـه السـلم
سيد محمد حسني) در قبرستان حاج فيروز بالي تپه حاج فيروز ،است.
ايـن خانواده از نظـر نسـب سـاداتي و شجره انتسـابي «حسـيني» هسـتند ليكـن در شناسـنامه آقاي سـيد محمـد حسـني
قلجلي سيد با اتكا به شجره مستند و حجت ارزشمندي كه داشت فردي آزاده و پر دافعه بوده است و بهمين دليل
به «قلجلي» ملقب ميشود .خاندان عباسي حاج فيروز از طرف مادر به وي منتسب هستند.
محل سكونت اصليشان قريه «گوزه گران» و امروز خانوادههاي متعددي از آنان در نقده و سلدوز هستند از مردان
121
11ت سادات يادگارلو:
خانوادهاي از ســـادات در قريـــه يادگارلو بوده و هســـتند كـــه مـــن اطلعات زيادي در مورد آنهـــا ندارم ناميتريـــن
شخصيتشان مرحوم «آقا مير حيدر» است كه به كرامت معروف بوده است رؤساي ايل از اينكه مبادا آقا مير حيدر از
باني مسجد بزرگ راهدهنه كه يك دانگ و نيم از روستاي «ديزج» را براي هزينه دائمي آن مسجد وقف كرده است و
دختر مرحوم امين السلم ،همسر سيد جليل بزرگ ،نوه شيخ السلم و مادر آقا مير صالح ،از زنان محترمي است
كه گاهي در مسائل مربوط به ايل نيز مداخله ميكرده است .سخنش در ميان رؤساي ايل جايگاهي داشته است.
سـياستمداري وي در فصـل نجفقلي خان دوم بـه شرح رفـت .پـل يـك چشمهاي در حـد فاصـل نقده ،چيانـه و پلي ديگـر
در ميان نقده و كاروانسـرا ،از كارهاي عمرانـي وي بود كـه جايگاه پـل دوم امروز نقطـه اتصـال خيابان سـاحلي بـه بلوار
اسـت كـه امروز بـه جاي آب ،از زيـر آن فاضلب شهـر در جريان اسـت .كارهاي عمرانـي ايـن زن در مقايسـه بـا كارهاي
4ت خانم:
نامش زهرا سلطان دختر امير تومان و مادر رشيد خان آغا خاني كه خصلت آقايان را داشت .در ميان رؤساي ايل و
علماي بزرگ قراپاپاق بـه عنوان يـك شخصـيت شناختـه ميـشد .در مذاكرات مهـم و جلسـات بزرگ تصـميم گيري شركـت
ميكرد .وي از طرفداران سـر سخت مشرو طه بوده و در حضور پدر و برادر گستاخانه سـرود مشرو طه را سر ميداده
است.
دختـر علي اكـبر سـلطان كـه در بخـش «فولكولور» اشعاري از سـرودههاي او بيان شـد ،زن شجاع و بديهـه گوي بوده
است.
دختر ارس خان ـ قبل ً شرح داده شد ـ همسر مرحوم سيد حسين اردهالي .زني هميشه مسلح و شجاع و در حيطة
از زنان محترم كـه خوي و خصـلت مردانـه داشـت هرگـز چادر زنانـه بـه سـر نكرد ،زنـي بـا غيرت و باهمـت بود امور
زندگي خود و خانواده اش را شخصا ً اداره ميكرد .طبق رسم قراپاپاق زنها در خريد و فروش منقول و غير منقول هيچ
122
مداخلهاي نميكردنـد .در آن ايام در دو بازار نقده و راهدهنـه و نيـز در «هفتـه بازار»هـا زنان ديده نميشدنـد ولي قيمـت
خاله در همـه آنهـا شخصـا ً حضور پيدا ميكرد .ايـن روحيـه او بنحوي بود كـه موجـب تحسـين مردم ميگشـت و يـك روحيـه
مثبت بود.
8ت
خانـم ديگري كـه اكنون در خارج از سـلدوز زندگـي ميكنـد .شايـد راضـي بـه ذكـر نامـش نباشـد از تصـريح بـه نام وي
از ســادات يادگارلو و همسـر قلجلي ســيد .وي از احترام اجتماعـي برخوردار بوده و در رديـف شخصـيتهاي جامعـه
همانطور كه مشاهده كرديم ايل قاراپاپاق از روزي كه بدين نام موسوم شده است شخصيتهاي فقهي در ميانشان
بوده .در بيـن عشايـر ايران كمتـر ايلي پيدا ميشود كـه در شرايـط اجتماعـي و جغرافـي قره پاپاق باشـد و فقيهانـي چون:
شيـخ السـلم ،شيـخ رضـا قلي ،سـيد جليـل ،اميـن السـلم ،شيـخ محمـد ولي و حاج شيـخ داشتـه باشـد .تاريـخ در پيـش
علوه بر فقهاي فوق مردانـي در ميان ايـن ايـل بودهانـد كـه در «علم حقوق» وارد و متخصـص بودهانـد اينان در حضور
همين فقها با مباحثات دائمي و يادگيريهاي مداوم ،حقوق را ميآموختند .سر آمد آنان كه نام پر آوازهاي هم داشتهاند دو
نفر هستند.
1ــ كربلي باقـر رضايار :در اصـل از طايفـه «سـارال» و سـاكن محمـد يار بوده ظاهرا ً بزرگتريـن فرزندش حاج محمـد
رضا يار ميباشد ،در اين صورت يا فرزندان قبلي اش ،به درود حيات گفتهاند و يا وي ديرتر ازدواج كرده (البته احتمال
اول قوي تر است) زيرا او از نظر سني در حدي بوده كه بايد نوه اش در سن كوچكترين پسرش كه هم اكنون هست،
ميبود.
كربلي باقـر مردي تيـز هوش ،بـا حافظهاي قوي و بـا اسـتعداد اسـتنباطي حقوقـي بال .فردي وزيـن و در سـخن گفتـن
لحن آرامي داشته است .از محاكم معمولي تا بزرگترين محكمه ها به عنوان وكيل در مقام دفاع از حقوق موكل خود به
استدلل ميپرداخته ا ست ،رايجترين دوره وكالت او دوران معين السلم و شيخ محمد ولي و حاج شيخ بوده است كه
آنان به عنوان قاضي در مقام استماع دعوي اظهارات اين وكيل چيره دست را شنيده و قضاوت ميكردهاند.
2ـــ ميرزا علي دوســتي زاده معروف بــه «دوســت اوغلي» :فرزنــد كربلي قربان از طايفــه «عربلو» بزرگ خاندان
«دوستللو» .هنگام بحث از «آقا محمد جعفر» در فصل روحانيت متن وكالتنامهاي كه موكلش اردشير خان پسر حيدر
خان بود از نظـر خوانندگان گذشـت .او بـه ترتيـب در حضور احـد آقـا ،اميـن السـلم و حاج شيـخ علم حقوق را ميآموزد.
مرحوم «مهدي بيــگ» والد مادر مــن ،بنام او ميباليــد و ميگفــت :هرگــز نشــد كــه دوســت اوغلي در قبال كربلي باقــر
123
اگر اين ادعاي او را نپذيريم و حمل بر افراط گرايي كنيم .اين موضوع مسلم است كه وي در امور جنائي خبره تر
از كربلي باقر بوده ليكن ديگران نيز رقيب قدرتمند او را در امور حقوقي كار آمدتر از او ميدانند.
دوست اوغلي مردي دقيق و سخت احتياطكار بوده است و به همين دليل اسناد و مدارك زيادي از او بجاي مانده كه
ما در طول اين نوشته بطور مكرر از اسناد و گزارشات او استفاده كرديم .البته اين دليل نميشود كه مرحوم كربلئي
باقر از جهت دقت و احتياط از او كمتر باشد علت اصلي دسترسي من به اسناد باقي مانده از او نسبتي است كه ميان
من و او هست.
در نظام جديد دادگستري اولين وكيل دادگستري آقايان :امير ماشاء الله بوزچلو فرزند نقي خان بزچلو ،فرزند رشيد
السلطنه ،و علي اكبر جان احمدلو فرزند محمد تقي خان ،فرزند حاج پاشا خان بوده و هستند.
فروش املك
كندلر ساتيلماسي
قاراپاپاق پس از مراجعت از «قاچاقاچ» به شدت دچار كمبود جمعيت شده بود .البته سال قحطي نيز كه قبل ً شرح
عامــل ديگــر عدم امكانات بود و نيــز ابزار كافــي براي اداره املك در روســتاها براي مردم باقــي نمانده بود ،قتــل و
غارت و حدود دو سال در به دري آنان را با وضع دشواري روبرو ساخته بود در اين ميان بي تفاوتي و روحيه غير مسئول
تاكنون مكرر گفتـه شده كـه سـلدوز داراي صـد آبادي و بـه عنوان يـك «تومان» 1بود كـه حاكمـش اميـر تومان ناميده
49ــ مزرعـه جهان (ميان نقده 39ـ مير آباد 29ـ نقده (نقه داي)
41ـ خنا خنا (حنا حنا) 24ـ حاج فيروز 7ـ گول
125
20ـ قاللر 15ـ دربند 10ـ كاموس
روستاهائي كه سهامي از آنها فروخته شده نيز هستند ،بدين ترتيب «دهليز سلدوز» از انحصار قاراپاپاق خارج گرديد.
البتـه تغييـر محور اقتصـاد جهان از «ملك» بـه «پول» نيـز باعـث گرديـد جريان مهاجرت قره پاپاق بـه سـوي مركـز كشور
همچون ساير بلد ،پديد آيد و البته بدليل حاصلخيزي سلدوز موج اين مهاجرت در مقايسه با ساير مناطق خيلي ضعيف
است.
«نقداي»
ريشه اصلي كلمه «نقده» در دهههاي اخير ميان افراد تحصيل كرده سلدوز مورد بحث است ،بعضي ها معتقدند كه
اصــل آن «نقــي ده» بنام نقــي خان بزچلو رئيــس قره پاپاق بــه هنگام ورود بــه ســلدوز ،ميباشــد .از بعضــي ديگــر
فرهنگمندان نقده نقل شده كه اصل اين كلمه «نقاتاي ،نغاتاي» است كه در عصر مغول اسامي رودخانههاي زرينه رود
و سـيمينه رود بـه ترتيـب بـه «جغاتاي» 1و «طوغاتاي» 2تبديـل شـد و رودخانـه گادار را نيـز «نقاتـا ،يـا نغاتاي» ناميدنـد .و
جغا :كه جغجغه هم از آن است به معناي درخشنده ،طلئي .همان معناي زرينه فارسي است.
طوغ :بنـد محكـم :مثل «چينـي بنـد» كـه ظروف شكسـته چينـي ماننـد قوري را بنـد ميزدنـد و مجددا ً بـه كار ميگرفتنـد،
همين طور ظروف سفالين ترك خورده را با پشم و آهك و سرشم (مخلوط) وصله ميزدند.
جغاتاي سـاحل زريـن ــ داراي كناره زريـن .ــ زرينـه رود در مياندوآب چنيـن خاصـيتي را دارد .سـاحلش نسـبتا ً شـن زار
است.
طغاتاي :ساحل محكم ـ داراي ساحل محكم و سفت ـ سيمينه رود با كناره هائي سفت و از خاك رس است.
نغـا :در هميـن فصـل فرهنـگ گفتـه شـد كـه «نغدَه» بمعناي چيزهاي زينتـي اسـت ،اشياء زينتـي كـه روي مليله دوزي
دوخته ميشود .ـ اما بايد توجه داشت كه نغده با نغا تفاوت دارد ،مگر اينكه ادعا شود در اصل «نغده تاي» بوده.
و از طرفـي مشكـل اسـت كـه كلمـه مذكور ابتدا نام رودخانـه گادار باشـد و سـپس عنوان نام روسـتاي نقده را بـه خود
و نيــز همانطور كــه گفتــه شــد رودخانــه گادار در زمان آمدن قره پاپاق بــه منطقــه ســلدوز تقريبا ً حالت رودخانــه را
نداشت و نميتوانست نامي در رديف زرينه رود و سيمينه رود داشته باشد.
قبل ً شرح داده شد« ،نقداي» با فتح نون و قاف بوده است.
نقه :حنائي كم رنگ آميخته به حالت خاكستري :نامي است براي نوعي رنگ اسب.
1ـ كهر :اسب قرمز رنگ :قرمزي كه به سياهي گرايش دارد و معمول ً بيشتر اسبها همين رنگ را دارند.
2ـ كورن :طلئي با گرايشي به قرمز و طلئي زرد .يال و دم اين اسبها با بدنشان تقريبا ً همرنگ ميشود.
3ـ قير :اسب سفيد رنگ :سفيد خالص و ناب (بر خلف رنگ قير در فارسي).
و «داي» يعني اسب نر جوان همانطور كه «قولن» اسب ماده جوان است.
اين لفظ با همين تركيب در خراسان نيز نام جائي است كه با گذشت زمان فتحه نون آن به ضمه تغيير شكل داده
در حوالي هريس نيز نام روستاي بزرگي در زبان مردم «نغداي» و در مدارك ثبتي نوجه ده است.
گويا دربار عباس ميرزا نام اين دو روستا را در آذربايجان به «نوجه ده» تغيير داده است ،همانطور كه در سند مذكور
پيشترهـا سـخن از «عاشقهاي سـاز بـه دسـت خانقاه اردبيـل» كـه پيام رسـانان خانقاه مزبور بودنـد ،بـه ميان آمـد ــ كـه
البتـه بايـد آنهـا را بـا سـاير سـاز بدسـتان اشتباه نكرد ــ در اشعار باقـي مانده از آنان از زبان شاه اسـماعيل در ميدان نـبرد
آمده:
نيـز آمده اسـت و بايـد دانسـت كـه امروز واژه «نقـه» تقريبا ً از بيـن رفته 1و فراموش شده اسـت ،امـا مردان سـالمند
قاراپاپاق در حوالي سال 1340شمسي آن را به زبان ميآوردند و هنوز هم كساني هستند كه معناي آن را بدانند.
رودخانه «گادار»
علوه بر موقعيت جغرافي خاص ،عا مل اصلي حيات كشاورزي پر در آمد سلدوز رودخا نه گادار است .اين رودخانه
از ارتفاعات مرزي ايران و عراق (حدود پنـج كيلومتـر پائيـن تـر از مرز تركيـه و عراق) يعنـي از كوههائي كـه زاگرس را بـه
است سرازير شده و پس از عبور از داخل اشنويه به شاخه اصلي ميپيوندد كه از جنوب غربي اشنويه و نيز از جنوب
در ابتداي خاك سـلدوز ،در حدود 12كيلومتري جنوب اشنويـه شاخـه فرعـي ديگري بنام «علي آواچائي» بـه گادار
ميپيوندد كـه از قله 3578متري سـياه كوه سـرچشمه ميگيرد كه محاذي آن در خاك عراق ،سـر چشمههاي رودخانـه
«زاب كبير» است .شاخه فرعي ديگري بنام «بالخچي چائي» نيز از كوه «لگبين» مابين مهاباد و پيرانشهر سر چشمه
ميگيرد و در داخــل شهــر نقده بــه گادار ميريزد ،ايــن شاخــه اخيرا ً در جنوب نقده كنترل شده و بــه روســتاهاي مجاور
هدايت ميشود ،كمتر سالي بدليل زيادي آب ميتواند به گادار بپيوندد .گادار تقريبا ً از وسط جلگه سلدوز ميگذرد و در
نيزارسـتان ممينـد (انتهاي محدوده سـلدوز) بـه درياچـه ميريزد ،مسـير آن از غرب بـه شرق اسـت ،ايـن رود بـا اينكـه از
رودخانههاي كم طول و كوتاه ايران است اما از پر بركتترين و مفيدترين رودهاي كشور ميباشد چرا كه آب خيزي آن
به سر چشمه اش محدود نميشود ،رودخانه گادار از سر چشمه تا درياچه همه جاي بسترش آب خيز است.
1ـ بند چيانه 2ـ بند دلمه 3ـ بند عجملو 4ـ بند راهدهنه 5ـ بند حسنلو 6ـ بند آغابگلو 7ـ بند فرخ زاد 8ـ بند محمد يار
البتـه ايـن بندهـا تمامـي زمينهاي جلگـه را آبياري ميكننـد ،اخيرا ً در مواردي دو بنـد را يكـي كردهانـد .قبـل از ازدياد و
انباشتگي جمعيت و نيز توسعه صنعت (تا سال )1340آب گادار بدون هيچ مبالغهاي از سبكترين و گواراترين آبهائي بود
كـه در ايران جريان دارنـد ،بديـن جهـت اهالي آباديهاي دور از گادار بـه حال سـاحل نشينان آن ،غبطـه ميخوردنـد ،ليكـن
امروزه ديگر قا بل شرب نيست زيرا انواع مواد شيميائي ،نفت ،نفت گاز ،روغن و در اوقاتي از سال فاضلب هائي نيز
بدان ميريزد.
هر دو ساحل گادار در جلگه سلدوز (از دربند تا مميند) تقريبا ً به نسبت (نه دهم) ،باغات است.
پلهاي گادار
اوليـن پـل كـه در حدود سـال 1284شمسـي توسـط «كاظـم بيـگ» از ثروت شخصـي وي در روسـتاي راهدهنـه سـاخته
شده كـه روزگاري معـبر كاروانهاي تجاري از همدان 1تـا نخجوان بوده اسـت ،ايـن پـل داراي پنـج دهانـه و چهار برج مناره
گونه در دو طرف آن به ارتفاع 4متر بود و پايههاي ساختمان آن از سنگهاي آهكي مقاوم با ملطي از ساروج بنا شده
است.
ظاهرا ً بخـش آجري نسـبت بـه بخـش سـنگي از اسـتحكام كمتري برخوردار بوده كـه در سـال 1332طاق دهانـه وسـط
فرو ريخت ،در سال 1338بخش آجري پل كل ً برداشته شد و چون پايه شرقي آخرين دهانه (غربيترين دهانه) مقداري
كـج شده بود خواسـتند آن پايـه را از پـي بردارنـد ولي ديناميتهاي آن روزي نشان دادنـد كـه پايـه از صـخرة سـنگي محكمتـر
است .همچنان رهايش كردند و روي پايه ها را با شاه تيرهاي چوبي ساختند ،در سال 1349خود من تصميم به نوسازي
پـل گرفتـم ،بـه كمـك مردم بـه جاي تيرهاي چوبـي ،تيـر آهـن آماده كرديـم و بـا اسـتفاده از كمـك دولتـي كـه مرحوم ميرزا
.1خانواده اردهالي از تجار همدان بوده انـد كـه بالخره در سـلدوز سـاكن شده و ملّك ميگردنـد ،نيايشان نيـز از اردهال كاشان بـه
همدان آمده است ،گويا امروز كسي از خانواده مذكور در سلدوز نمانده است.
128
حبيب مقدسي فراهم كرده بود ،روي پل به طرز آبرومندي نوسازي شد ،پس از انقلب اسلمي توسط جهاد سازندگي
به يك پل خوبي تبديل شده كه البته روي همان پايههاي سابقي كه كاظم بيك در سال [ 1284قمري] بنا كرده بود.
دوميـن پـل ،پـل بهراملو اسـت كـه بـا تقليـد از پـل راهدهنـه ،بـا سـه دهانـه و چهار مناره بـه ارتفاع 5/2متـر سـاخته شده
است.
سومين پل در روستاي «كاروان سرا» تقريبا ً مشابه پلهاي موقت ساخته ميشود كه از استحكام چنداني برخوردار
چهارمين پل در نقده بنا ميشود كه در سالهاي قبل از 40از بين رفت و مجددا ً در كنار آن به سبك امروزي ساخته
شد.
ششمين پل ،پل جاده محمد يار به مهاباد (محور اروميه ،مهاباد) براي جاده ترانزيتي ساخته شد.
همانطور كه در فصل «سلدوز هنگام ورود قره پاپاق» بيان گرديد گادار از اشنويه تا نزديكي عجملو بستر مشخصي
داشتـه و در انتهاي كوه عجملو در ميان نيزارهـا و باتلقهـا پخـش ميشده امـا در خلل نيزارهـا دو مسـير در حال جريان
مشاهده ميشده كه به هر كدام از آنها «گدر» ـ جاري :در حال جريان ،ميگفتند .مسير اول كوه عجملو را دور ميزده
به شيدان آباد و عظيم خانلوي فعلي و از آنجا به حسنلو گلي و سهران گلي و سپس در كنار داش دورگه به شاخه ديگر
وصـل ميشده اسـت .شاخـه ديگـر در همان مسـير فعلي راهدهنـه ميگذشتـه و در حوالي محمـد يار پخـش ميشده كـه
بيشتر آن از جنوب دولت آباد ميگذشته و در حوالي دورگه با شاخه ديگر ادغام ميگشته است .رؤساي ايل با پيشنهاد
«ميرزا ابراهيـم عرب» ــ مسـاحي كـه قبل ً از او سـخن گفتيـم ــ بصـورت «ايلجاري» مردم را براي حفـر مسـير مشخـص
بستر رودخانه ،بسيج مينمايند و جاهاي مرتفعي را كه موجب پخش شدن آب مي شد ،با بيل ميكنند ،ابتداء حد فاصل
قره قصـاب و عطـا الله ،سـپس ميان دولت آباد و محمـد يار را حفـر ميكننـد آنگاه مسـير آغابگلو و راهدهنـه و در آخـر
مسير مابين تازه قلعه و «ظلم آباد دوم» 1را در پيش ميگيرند.
نام ايـن كار بزرگ و همـت عظيـم را «يارمـا» گذاشتـه بودنـد ،چنـد سـال مداوم در فصـل پائيـز براي «يارمـا ،يارماخ»
بسيج ميشدهاند كه البته بيشتر اراضي جلگه را همين عمل ،قابل كشت كرده است.
از اينجا معناي «گادار» كه در اصل «گدر» بوده نيز روشن ميشود و آنانكه گمان ميكنند اصل كلمه «گادار» قادر و
از نام دشـت قادر در شمال اشنويـه اخـذ شده اسـت ،اشتباه ميكننـد و نيـز بايـد متذكـر شـد كـه تنهـا يـك شاخـه ضعيـف و
فرعي سر چشمه گادار از دشت قادر ميآيد همانطور كه در بال اشاره شد.
130
قاراپاپاق «در سالهاي 1320و پس از آن»
ايـل قره پاپاق پـس از مراجعـت از در بـه دري «قاچاقاچ» ــ اول زمسـتان 1301ــ تـا شهريور ،1320نوزده سـال بـه
آبادانـي سـلدوز پرداخـت ،در اثـر سـعي مردم ،و وفور آب و هواي مناسـب و سـخاوت زميـن ،ديگـر بار سـلدوز ايـن قطعـه
آسماني آباد گرديد .مردم تازه احساس راحتي ميكردند كه نيروهاي روس منطقه سلدوز را مانند مناطق شمال ايران
اشغال كردند اين بار سازمان و نظام ايلي بر قاراپاپاق حكومت نميكرد ،آنان نيز تحت سازمان جديد ميزيستند.
روســها در آخــر جنــگ بخشهاي ديگــر ايران را تخليــه كردنــد ولي در آذربايجان بــه اشغال خود ادامــه دادنــد ،شاخــه
آذربايجانـي حزب توده تحـت عنوان «فرقـه دمكرات» كـه سـاخته و پرداختـه دولت شوروي بود بـا تكيـه بر قواي روس بـه
تاســيس دولت محلي آذربايجان پرداخــت .توده ايــها عمل ً خودشان را بــه زور تفنـگ روس بر مردم مســلمان آذربايجان
تحميل كردند.
روسـها بر ايـن قانـع نشده ،دولتـك ديگري در مهاباد بنام «جمهوري كردسـتان» درسـت كردنـد و بـه شدت ميكوشيدنـد
ايـن دولتهاي دسـت سـاز را مولود «انقلب» جـا بزننـد كـه موفـق نشدنـد ،زيرا ايسـتادگي مردم و مقاومـت هايشان اجازه
نميداد كه چنين رنگ و روغني به اين پديدههاي زائيده شده از اجنبي ،بزنند.
فرقه دمكرات از واژه «فرقه» دو هدف داشت :اول ً اين حزب شاخه و فرقهاي از حزب توده بود ،ثانيا ً لفظ «فرقه
دمكرات» يـك نام و عنوان قديمـي و شناختـه شدهاي بود كـه در قيام شيـخ خيابانـي و قبـل از آن در پيروزي مشروطيـت
درخشندگيهائي داشـت و چنيـن عنوانـي براي دسـت نشاندگان روسـها جنبـه تبليغـي داشـت .كـه تنهـا اشتراك آنهـا فقـط در
لفظ بود.
فرقـه دمكرات اوليـن اعلميـه اش را در 3/6/1324صـادر كرد و در 21/9/1324تشكيـل دولت آذربايجان را اعلم
در اين ميان ايل بارزاني عراق كه از 1321بر دولت عراق شوريده بودند ،از آن كشور اخراج و به منطقه اشنويه
وارد شده بودند .شيخ احمد رئيس ايل بارزاني و برادرش مل مصطفي رئيس اجرائي آنان بود.
قاضـي محمـد رئيـس دولت كردسـتان از مل مصـطفي دعوت ميكنـد تـا در جلسـه شبانهاي كـه اعضاي دولت تعييـن
ميشودنـد شركـت كنـد ،وي نيـز بـه عنوان يكـي از اطراف مشورت ،نظرهائي داده بود ،قرار ميگذارنـد كـه بارزانيـها در
قاضـي محمـد در بهمـن سـال 24براي زيارت شيخ احمـد سفري بـه اشنويـه ميكنـد هنگام بازگشـت متينگـي در نقده
تشكيـل ميدهنـد ،سـيد جلل نامـي از پيشكاران قاضـي صـحبت ميكنـد ،در ضمـن سـخنانش جملتـي تهديدآميـز نسـبت بـه
قاراپاپاق ميزند .قاضي اعتراض كرده و ميگويد «قاراپاپاق چاو امنه» يعني قاراپاپاق چشم من است .دليل اين سخن
در نوروز 1325بارزاني را مجددا ً از اشنويه به مهاباد دعوت ميكنند و او را رسما ً به عنوان فرمانده كل قوا تعيين
مينمايند ،سلح و مهمات هديهاي دولت روس را در اختيار او ميگذارند .مسعود بارزاني در كتاب «البارزاني» ج 2ـ كه
بـه عربـي نوشتـه شده ــ رسـما ً اعتراف مينمايـد كـه روسـها پدرش را هدايـت و راهنمائي ميكردنـد و از ياري او دريـغ
نميداشتند .در ج 1نيز دوران تعليمات و كار آموزي پدرش را در شوروي به تفصيل بيان ميكند.
131
بارزانيـها سـلدوز را در نورديده و بـه مهاباد ميرونـد لزم اسـت مـن نيـز در اينجـا بـه ايـن حقيقـت اعتراف كنـم كـه
بارزانيـها از همـه اشغالگران كـه در تاريـخ قاراپاپاق و سـلدوز نامشان رفـت ،نيكوتريـن رفتار را بـا مردم داشتهانـد .شيـخ
احمـد دسـتور داده بود كـه بارزانيـها در رفتارشان ميان عشايـر كرد و قاراپاپاق تفاوت نگذارنـد هـر چـه خود مردم دادنـد
دليل سخن فوق قاضي و هم دليل اين برنامه شيخ احمد عبارت بود از اختلفي كه ميان جمهوري آذربايجان (تبريز) و
آنان ميخواسـتند بـا ايـن برخوردهـا قاراپاپاق را خشنود كننـد تـا راضـي شونـد كـه بـه عنوان بخشـي از كردسـتان باشنـد.
البتــه ايــن اختلف بر ســر مناطــق متعددي چون ،ســلماس ،اروميــه ،ســلدوز ،حوالي صــائين دژ و تكاب بود كــه پــس از
مباحثات زيادي بين دو جمهوري مقرر ميشود هر منطقهاي كه اكثر ساكنين آن ترك باشد ،بخشي از دولت تبريز و هر
بديـن ترتيـب سـلدوز را كـه سـاكنين آن ترك بودنـد ،تنهـا بـه دليـل اينكـه اطراف آن از جانـب غرب و جنوب مناطـق
كردنشين است .جزو جمهوري كردستان كردند و سيد جلل از جانب قاضي حاكم سلدوز گرديد.
همانطور كه اشاره شد قبل از سال 20سازمان اداري سنتي برچيده شده و سازمان نوين اداري جايگزين آن شده
بود .بخشدار ســلدوز از فرمانداري اروميــه تعييــن و اعزام ميــشد امــا در حقيقــت شخــص بخشدار ابتدا توســط رئيــس
قاراپاپاق ،حسين پاشا خان امير فلّح تعيين و سپس توسط فرماندار اروميه ،حكم صادر شده و اعزام ميگرديد.
حسين پاشا خان كه بطور اختصار پاشا خان ناميده مي شد عمل ً رئيس ايل بود با اينكه از نظر قانوني چنين رياستي
ديگر معني نداشت .با اعلم موجوديت فرقه دمكرات باز برنامه قديمي سران قره پاپاق كه قبل ً نيز به دردشان خورده
بود تكرار گرديد ،نقي خان بزچلو پسر رضا خان رشيد السلطنه همراه شوهر خواهر خود ،محمد تقي خان جان احمدلو
بصـورت اعضاي فرقـه در ميآينـد .علوه بر سـلدوز اداره امور اروميـه را نيـز بعهده ميگيرنـد .نقـي خان در كاخ حكومـت
جاي ميگيرد و مردان مسـلح قاراپاپاق زيـر فرمان آنان بـه اجراي امورات ميپردازنـد و «قنـبر» نامـي را كـه وارد خانهاي
شده و پســتان زنــي را بريده بود ،اعدام ميكننــد .ليكــن پــس از اعلم دولت مهاباد و ضميمــه شدن ســلدوز بــه آن،
قره پاپاقها گرفتار مسائل خود ميشوند .اما نقي خان به برنامه خود ،يعني طرفداري ظاهري از فرقه دمكرات را ادامه
ميدهد 1در حالي كه پدر معاونش يعني پدر 2محمد تقي خان بطور محرمانه در تبريز بر عليه فرقه دمكرات كار ميكرد
در اين زمان حسين پاشا خان همراه شوهر خواهرش غلمرضا خان خسروي در جانب ديگر موضع بي سر و صدائي
را داشتند و در ع ين حال براي حفظ سر و سامان ايل ميكوشيدند .پاشا خان امير فلح به عنوان رئيس ايل با قاضي
محمـد سـازگاري نشان داد ،مجددا ً سـازمان ايلي جاي گزيـن سـازمان اداري جديـد گرديـد .سـيد جلل درسـت ماننـد حكام
عثمانـي و ...كـه در گذشتـه بودنـد سـمت اسـمي حكومـت سـلدوز را داشـت .همـه امور توسـط اميـر فلح حـل و فصـل
ميگرديد.
.1و از اروميه به تبريز منتقل ميشود و معاون «بي ريا» وزير دولت آذربايجان ميشود.
.2پدر وي «حاجي پاشا خان» بود كه نقش او را در آغاز ماجراي سيميتقو شرح داديم.
132
مل مصـطفي هنگام عبور از سـلدوز و نيـز بـه وقـت برگشتـن (پـس از شكسـت جمهوري مهاباد) در قريـه عطـا الله در
مسـعود بارزانـي در كتاب مذكور مينويســد :پدرم در خانـه پاشـا خان قاراپاپاق ،سـقوط جمهوري مهاباد را از راديـو
شنيد.
روزهـا بدينمنوال ميگذشـت ،مردم ايل بدست نقي خان از اذيت و آزار دمكراتهـا در امان ماندند و تو سط امير فلح
از اصطكاكات و درگيري با عشاير كرد ،آسوده گشتند .بالخره روسها از آذربايجان رفتند .نيروي دولتي از مركز حركت
كرد .فرقه دمكرات در حوالي ميانه و حكومت دمكرات كردستان در اطراف بوكان صف آرائي نظامي كردند .سيد جلل
به دستور قاضي عدهاي از مردان قاراپاپاق را از پاشا خان گرفت كه به جبهه و مقابل نيروي مركزي بفرستد( .درست
شبيه ماجراي بيوك خان كه در غائله شيخ عبيد بيان گرديد) در غروب 21آذر به ستاد مركزي مل مصطفي خبر ميرسد
كـه تـبريز تسـليم شـد و پيشـه وري و همكارانـش فرار كردنـد .سـرهنگ فراري از آرتـش عراق بنام عزت رئيـس سـتاد مل
مصـــطفي بود و چنـــد افســـر فراري از آرتـــش ايران از جمله «تفريشيان» در جبهـــه بوكان براي حكومـــت مهاباد كار
ميكردنـد .سـرهنگ عزت خـبر سـقوط تـبريز را بـه افسـران جبهـه بوكان ميدهـد .عشايـر كرد پراكنده و نيروي بارزانـي از
حوالي روسـتاهاي «سـرا» و «آلتونـي خورو» بوكان ،بـه مهاباد عقـب نشينـي كردنـد .تفريشيان كـه خودش را قهرمان و
ملت پرست ميداند ـ با اينكه به اعتراف كتبي خودش چندين نفر از ژاندرامها و افراد اين كشور را كشته است و ابزار
تاريـخ 24يـا 25آذر ( 1325از بوكان) بـه مهاباد رسـيديم بل فاصـله بـه قصـد ديدار قاضـي محمـد در مهاباد رفتيـم ولي
قاضـي محمـد در مهاباد نبود .گفتنـد به مياندوآب و بـه پيشواز ارتـش رف ته اسـت .اميـر حسـين خان وزيـر جنگ او (قاضـي)
گفت ما خود نميدانيم چه كاره ايم ولي به عقيده من ماندن شما (افسران فراري) در مهاباد صلح نيست 1.شبي كه ما
بـه مهاباد رسـيديم مل (مصـطفي) را ديديـم ...او بـه مـا پيشنهاد كرد كـه بـه آنهـا ملحـق شويـم بهمراه آنهـا بـه سـمت نقده
حركت كرديم ولي قبل از حركت ،عدهاي از سربازان را بهمراه چند نفري از بارزاني ها مامور 2بارگيري و حمل توپ ها
اشنويه هنوز جاي امني بود بارزانيها هم تصميم داشتند به آنجا بروند...
مـا ميدانيـم جائي كـه تفريشيان از آن بـه «بيـن راه» تعـبير ميكنـد قريـه عطـا الله سـلدوز اسـت .حضور بارزانيـها در
سـلدوز سـه ماه طول ميكشـد بـه محـض ورود در نقده حكومـت نظامـي اعلم ميكننـد و حاكـم نظامـي نيـز شيـخ صـديق
برادر مل مصطفي بود .شاه مل را به تهران ميخواند و به او پيشنهاد ميكند كه در حوالي همدان بـا مردم خود اسـكان
يابد و تبعيت ايران را بپذيرد مل به بهانه اينكه من كارهاي نيستم بايد شيخ احمد تصميم بگيرد از تهران برمي گردد.
بارزانيـها پـس از مراحعـت مل از تهران بتدريـج از جلگـه سـولدوز ،اعـم از «قاراتورپاخ و سـاري تورپاخ» 3خارج شده
بودنـد .امـا در بخـش «دشـت ماهور» 4سـلدوز در ارتفاعات «وزنـه» و «اسـماعيل آباد» در حاشيـه شمال غربـي سـلدوز
سنگر گرفته بودند .آنان در دو ساحل رودخانه گادار نيز تقريبا ً در ما بين سلدوز و منطقه اشنويه سنگرگيري كرده بودند.
بود نـه حمله نظامـي .توپخانـه آرتـش در بالي تپـه نقده مسـتقر ميشود و از روز 24اسـفند سـال 25شروع بـه پرتاب
تفريشيان قهرمان (!) نيـز لوله توپ را كـه از بيـت المال ايـن مردم دزديده و بـا خود بـه اشنويـه برده بود ،بـه طرف
نقده ميگيرد .گلوله توپخانه دولت به دشتها ميافتد ولي گلولههاي توپ تفريشيان به وسط مردم .او در كتابـش سخن
از ايــن موضوع نميگويــد ،نمــك خورده روســها از زوزه و انفجار گلولههاي توپ خودش كــه بر خانــه و كاشانــه مردم
ميافتاد ســكوت اختيار ميكنــد امــا از مهارت خود در امور توپ و تيــر اندازي قص ـهها دارد .البتــه خودش اعتراف كرده
است كه نيروهاي دولتي قصد كشتن بارزاني ها را نداشتند .و نيز افسر مسئول توپخانه دولتي در بالي تپه نقده مهارت
تفريشيان را تاييـد كرده و گفتـه بود :فورا ً جاي توپـها را عوض كرده و همـه مردم اطراف را نيـز تخليـه كنيـد ،تفريشيان
هـم توپـها و هـم تمام ايـن خانهـها را ميزنـد ،مـا بارزانيـها را ملحظـه ميكنيـم امـا قسـاوت او چنيـن اجازهاي را بـه او
نخواهد داد.
هنوز معلوم نيست كه اين آقاي مسئول توپخانه كه چنين برنامهاي را پيش بيني ميكرده ،چرا از اول توپخانه اش را
در خارج از نقده مسـتقر نكرده؟! شايـد اگـر او امروز حاضـر بود ،بـه ايـن سـئوال پاسـخ ميداد كـه براي تفريشيان هـر دو
صورت قضيه مساوي بود .ـ كه بود ـ اگر ترس از نيروي دولتي سران بارزاني را به كنترل تفريشيان وادار نميكرد خدا
ميداند كه وي چه بلئي بر سر مردم نقده و سلدوز ميآورد .تحريك شدهاي كه جز خشونت چيزي فهمش نمي شد .و
قتـل برايـش آب خوردن بود .وي قهرمانـي اسـت كـه براي كشتـه شدگان فرقـه در تـبريز كـه همگـي ابزار دسـت روس
«دشمن اشغالگر» بودند ،گريه ميكند و نام آنان را شهيد ميگذارد ليكن آنهمه قتل و غارت و تجاوز را كه توسط فرقه
در آذربايجان رخ داد ،ناديده ميگيرد و به قتل هائي كه خود مركتب شده افتخار ميكند.
من توپ را به «سنگان» ـ روستائي در سه كيلومتري اشنيوه در كنار رودخانه گادار ـ بردم و آماده تير اندازي شدم
اوليــن چيزي كــه بـه فكرم رســيد ايــن بود كـه توپ طرف را خاموش كنــم زيرا تيــر اندازي توپ براي كســاني كـه آن را
تفريشيان در جمله فوق محتواي ضميرش را آشكار كرده اســت :آيــا كســاني كــه تيــر اندازي توپ را نديده بودنــد
بـه هـر حال مـا ديگـر از ايـن قهرمان سـخن نخواهيـم گفـت ،فقـط ايـن جمله را ميگوئيـم :او بـه دروغ ميگويـد مـن
سـران آرتـش بر اسـاس همان تاكتيـك «كيـش كردن» سـواران عشايـر منگور و مامـش را (كـه روزهاي پيـش نيروهاي
همرزم مل مصـطفي بودنـد) از طرف كوههاي جنوب سـلدوز و سـواران قره پاپاق را نيـز در داخـل سـلدوز و بخـش دشـت
ماهور (حـد شمال غرب سـلدوز) بـه سـوي سـنگرهاي بارزانيان حركـت ميدهـد .منگورهـا و مامشـها در مقابـل توپخانـه
قبل ً مل مصـطفي از همـه سـران عشايـر :پيران ،مامـش و منگور «قسـمنامه» گرفتـه بود .يعنـي آنان 9بار سـوگند
خورده بودند كه هرگز بر عليه او وارد جنگ نشوند ،اينك سوگندشان را شكسته بودند.
134
ماجراي «سيلوه»
مل مصـطفي بر گوشمالي سـوگند شكنان تصـميم ميگيرد .مـا جزئيات ايـن ماجرا را ميدانيـم ولي بهتـر اسـت شرح
بارزانـي (پدرش) يـك گردش (سـريع در ميان عشايـر مامـش) پيران و منگور را انجام داد و بـه آقاهاي (سـران) آنان
شرايط را توضيح داد كه بارزاني ها قرار گذاشتهاند تا بهار در اراضي ايران بمانند و از آنان خواست كه به آرتش ايران
براي سركوبي او كمك نكنند و در مواقع عقب نشيني آنها (بارزانيان ـ به هر طرف) راه را بر آنان نبندند .آقايان همه به
بارزاني وعدههاي مساعد دادند ولي آنان به وعدههاي خود وفا نكردند (مگر تعداد كم شان) و بعد از اين پيمان ،اسلحه
از دولت گرفتند و مانند مزدوران غير نظامي لشكر كشي كردند و تبعه آرتش ايران شدند.
سپس مينويسد:
نيروئي از بارزانيان در ( 3/11/1325از اشنويه) به قريه سيلوه رفتند زيرا رؤساي مامش از طايفه قرني آقا در آنجا
جلسـه داشتنـد بـه ايـن نيروهـا فقـط دسـتور داده شده بود كـه آنان را دسـتگير كرده و بـه اشنويـه ببرنـد ...تيراندازي از هـر
سو آغاز شد و تعداد 12نفر از آقايان از پاي در آمدند و از بارزانيان نيز محمد ميرزا ككشارو ...و نيز حالي كه لوكي و
درويـش خانوبيدودي زخمـي شدنـد .آنانكـه (از آقايان) زنده مانده بودنـد دسـتگير شدنـد و نيـز چنـد نفـر ديگـر از قريههاي
«شاوله» و «نالوس» و «پسوه» دستگير شده و به اشنويه جلب شدند ...اثر اين اقدام گسترده بود و همه آقايان ديگر
گفتــه شــد آرتــش بر اســاس تاكتيــك معيــن خود ،نيروهاي محلي را جلو ميانداخــت .در حوالي روســتاهاي وزنــه و
اسـماعيل آباد پنـج بار نيروهاي قراپاپاق بـا بارزانيـها درگيـر ميشونـد .دولت همـه رؤسـاي ايـل را مجبور كرده بود كـه در
شـبي بـه فرماندهـي مرحوم حاج ميـر حسـين طاهري ماموريـت داشتيـم كـه بـه سـنگرهاي بارزانيان شـبيخون بزنيـم در
صف منظمي كه يك گروهبان آرتش تنظيم كرده بود پيش ميرفتيم يك كتري داشتم كه گاهي به سر گياهان ميخورد و
صدا ميداد چند بار اخطار كردند ،هر كس باعث سر و صدا ميشود ديگر تكرار نكند ،ولي من نميتوانستم از كتري دل
بـبرم زيرا چائي را بيشتـر دوسـت داشتـم بالخره كتري را گرفتـه و بـه گوشهاي از دشـت انداختنـد نزديكيهاي صـبح درگيـر
شديم كه مرحوم مير عبدالله طاهري و چند نفر ديگر شهيد شدند.
از شهداي فوق دو نفر اهل راهدهنه بودند به اسامي :غلم حسين و ميرزا.
بارزاني ها در عيد نوروز از دشت ماهور نيز كه تنها جائي بود كه تحت اشغال مانده بود ،خارج ميشوند و در روز 20
فروردين از اشنويه به طرف ارتفاعات «قادر» حركت كرده و در پاسگاه مرزي قادر ،شيخ احمد همراه ايلش به دولت
عراق تســليم ميشود و مل مصــطفي بــا عدهاي از تفنگداران خود ابتداء مدتــي در حوالي نقطــه مرزي ايران ،تركيــه،
عراق ،بطور متحرك گاهي در سمت عراق و گاهي در سمت تركيه بوده و بالخره از خاك ايران ،پهلوي ارتفاعات مرزي
را در غرب سلماس و خوي در مينوردد و از فاصله «قره ضياء الدين» و «شوط» عبور كرده كنار شهر نخجوان از رود
2ـ شهيد ميرزا بابائي برادر حاج اكبر بابائي (در روستاي فرزه)
پــس از شكســت فرقــه دمكرات و جمهوري كردســتان در آذربايجان و اســتقرار حاكميــت دولت مركزي يــك ســري
اختلفات محلي ميان مردم مراغـه ،هشترود ،دهخوارگان ،عجـب شيـر ،بناب و مياندوآب بروز گرديـد و باصـطلح تسـويه و
تصـفيه حسـابهاي سـالهاي گذشتـه آغاز گرديـد .مسـائل و حتـي انتقامهاي باز مانده (از دوران حكومـت حاج صـمد خان
شجاع الدوله تـا زمان اقتدار «مقدمهـا» و «كبيريهـا» و خصـوصا ً مسـئله «انجمنهـا» كـه مردم مناطـق مذكور از همـه ايـن
جريانات بـا لفـظ «حزبليـخ» تعـبير ميكردنـد) موضوع درگيريهاي پراكنده علنـي و غيـر علنـي ميان مردم گشـت .هـر كـس
موقعيـت خود را در خطـر ميديـد عزم مهاجرت ميكرد ،هجرت بـه هـر دياري از جمله سـلدوز .عامـل ديگري نيـز بـه ايـن
كوچهـا و هجرتهـا شتاب ميداد و آن گرانـي مايحتاج عمومـي خصـوصا ً مواد غذائي بود كـه سـيل مهاجران را از مناطـق
1ــ همانطور كـه قبل ً اشاره رفـت در اثـر قحطـي سـال 1297و نيـز در اثـر غائله سـيميتقو و ماجراي در بـه دري
قاچاقاچ ،از جمعيت قراپاپاق كاسته شده بود و سلدوز بشدت به نيروي انساني نيازمند بود.
اين مهاجرت از سال 1327آغاز شده و در سال 1330به اوج خود رسيد و در آخر سال 1332تقريبا ً پايان يافت
امـا بطور جسـته و گريختـه تـا سـال ،1338ادامـه داشـت .اكثـر ايـن مهاجران مردم فقيـر و بـي چيـز بودنـد تقريبا ً شـبيه
قراپاپاق ها خاطرات 27سال پيش را فراموش نكرده بودند و با آنان به خوبي رفتار كردند اما اين روحيه سالمندان
بود ،جوانان با ديد تقريبا ً تحقيرآميز به اين مردم مهاجر نگاه ميكردند و همه آنان را كه از منطقههاي مختلف به سلدوز
آمده بودنـد «مراغـه لي» ــ اهـل مراغـه ــ خطاب ميكردنـد و لفـظ «مراغـه لي» در نظـر آنان هميشـه بـا يـك نوع تحقيـر
آميختـه بود .تقريبا ً نزديـك بـه معناي لقـب «خيـل لر» ــ خيلـها ــ كـه مردم مناطـق مذكور در ايام در بـه دري بـه مردم
قراپاپاق داده بودند .با اين تفاوت كه اين مهاجرين به محض رسيدن به سلدوز مشغول كار ميشدند بر خلف قراپاپاق
مهاجرين در سلدوز به سرعت ثروتمند شدند به حدي كه در سال 1340تعدادي از آنان در رديف سرمايه داران و
مالكين سلدوز قرار گرفتند و در اثر ازدواجها و وصلتها تفاوت ميان مهاجر و بومي در سال 1347به كلي از بين رفت و
136
در جنـگ نقده كـه كمونيسـتهاي كرد و ترك راه انداختـه بودنـد (آخـر فرورديـن )1358حضور آنان در كنار قراپاپاق ،مردم
در حقيقـت ،ايـن سـيل مهاجران از نظـر امور اجتماعـي ،قراپاپاق را از يـك افول حتمـي كـه در سـالهاي پـس از 1301
در فصـل گذشتـه در موارد زياد از موقعيـت خاص جغرافـي منطقـه سـلدوز بحثـها شـد كـه كـه ايـن موقعيـت و شرايـط
پس از كودتاي عبدالكريم قاسم در عراق ( )1337شرايط بين المللي در مورد منطقه نفت خيز خليج فارس به ضرر
آمريكــا و غرب تمام شــد .ســلطه آنان در منطقــه مذكور ســخت متزلزل شده بود چرا كــه حضور رقيــب قدرتمندي بنام
شوروي را در خليج مشاهده كردند تنها راهي كه به نظر كارشناسان كاخ سفيد رسيد «طرح هلل» ناميده شد.
كليات طرح هلل كه گاهي هلل سبز ناميده ميشد بدين شرح بود:
اين حصاري بود كه اول ً مانند سدي در پيش روي شوروي كشيده مي شد تا كمونيستهاي تزار انديش ،براي عملي
كردن «وصيت پطر كبير» نتوانند در زمين و خشكي به طرف آبهاي گرم پيشروي كنند .ثانيا ً در فاصله عراق و شوروي
علوه بر ايران و تركيه كشور سومي بنام كردستان حضور داشته باشد كه اصطلح «يك قدم» به اصطلح «دو قدم» ـ
تا آبهاي گرم ـ تبديل شود و شورويها نتوانند سخن هميشگي خود «ما تا آبهاي گرم فقط يك قدم فاصله داريم» را تكرار
كنند .ثالثا ً اين طرح ميتوانست سوريه را بيش از پيش قابل كنترل كند.
مرزهاي دولت كردستان روي ميزهاي كاخ سفيد با قلم نظاميان مشخص گرديد ،كشوري به شكل دو سوم يك هلل
شـب نهـم ماه .كـه بخـش سـوم هلل كشور لبنان بود .پـس از مرحله طرح و بررسـي و «نظـر» ،نوبـت بـه مرحله عملي
رسـيد .مقدمات آشفتگـي لبنان آماده گرديـد زيرا ميبايسـت نظام اجتماعـي و سـياسي لبنان تضعيـف ميـشد تـا بتوانـد
هماهنگي لزم را با دولتي كه آمريكا براي زايمان آن آبستن است ،داشته باشد.
مرحله عملي در مورد كشور باصــطلح كردســتان از ايران آغاز گرديــد زيرا بزرگتريــن مشكلي كــه در اولويــت همــه
مراحــل عملي قرار داشـــت ،در ايران بود .ايـــن موضوع اولويتدار عبارت بود از تعييـــن مرز ايران و كشور باصـــطلح
كردستان در آذربايجان غربي براي اينكه اروميه و سلدوز در داخل مرز تصوري كردستان ،ميماند و اگر بخواهند مردم
اروميـه و سـلدوز را از آنجان بيرون كننـد بـي ترديـد مسـئلهاي شـبيه مسـئله آوارگان فلسـطين پيـش ميآمـد كـه مشكلي
بزرگ ،شده و دردســـر زيادي ايجاد ميكنـــد و اگـــر آنان را همچنان در درون مرز خيالي خود نگاه دارنـــد معناي دولت
كردســتان چيــز بــي محتوائي ميشود ،اروميــه و اطراف آن بــا يــك ميليون جمعيــت و ســلدوز بــا قراپاپاق و ســاير ترك
زبانهايش بالغ بر يكصد هزار نفر در بهترين و حاصلخيزترين و استراتژيكترين بخش كشور فرضي كردستان ميماند.
مشكل بال را بدين شرح حل كردند :اروميه را بوسيله يك جاده و پل از وسط درياچه به آذربايجان شرقي وصل كنند
و مرز تصوري را به ارتفاعات غربي اروميه منتقل نمايند در اين صورت پذيرش قراپاپاق به عنوان يك اقليت چيز قابل
137
بر اسـاس انديشـه بال خطوط مرزي روي ميـز كاخ سـفيد مطابـق فرض بال اصـلح گرديـد .هويدا نخسـت وزيـر وقـت
موظف گرديد جاده و پل مورد نظر را از وسط درياچه ايجاد كند و مطالعات مقدماتي انجام يافت.
الب ته ظاهرا ً دولت ايران از ري شه ماجرا اطلعي نداشت و م سئله جاده را تنها به عنوان يكي از همكاريهاي عمراني
تا اينكه اوضاع يمن نيز به نفع شوروي چرخيد و سوسياليستها در يمن به قدرت رسيدند و با تحريك شورويها عمان
نيز دچار آشوب گرديد و ماجراي «ظفار» و لشكر كشي شاه به آن جا پيش آمد.
ايـن بار آمريكائيهـا بـا مسـئله بزرگتـر از مسـئله عراق روبرو شدنـد اينـك نفوذ شوروي در گلوگاه هرمـز و در سـاحل
حساس درياي عمان است كه حضور شورويها را در خليج به يك واقعيت ترديدناپذير تبديل كرده بود.
ديگر از ارزش و كاربرد «طرح هلل» مقداري كاسته مي شد زيرا رقيب در داخل و مركز هلل حاضر شده بود .شاه
دانســت كـه طرح مذكور آن اهميــت قبلي را براي آمريكــا ندارد بـا اينكـه آمريكائيهــا هنوز دم از اجراي آن ميزدنـد ولي
امكان مخالفـت بـا آن حاصـل شده بود چون كسـاني بودنـد در كاخ سـفيد كـه فكـر ميكردنـد پـس از ماجراي يمـن و ظفار
نتايـج حاصـله از عملي شدن طرح بـه دردسـرهاي آن نميارزد و از طرفـي شاه بـا پياده كردن نيرو در ظفار كـه خدمـت
بزرگـي براي آمريكـا بود (زيرا اوضاع سـياسي بيـن المللي دخالت مسـتقيم آمريكـا يـا غرب را در عمان ايجاب نميكرد)
پس با اين خدمت ميشود ،چيزي را توقع داشت .دستور بايگاني شدن پرونده جاده و پل درياچه اروميه را صادر كرد.
در درگيري ميان كرد و ترك در سـلدوز و نقده (فرورديـن 1358ــ كـه كمونيسـتهاي تحريـك شده باعـث آن بودنـد تـا
برادران مسـلمان را بـه جان هـم بياندازنـد) تحليلي كـه از راديـو بـي بـي سـي شنيده ميـشد ،چنيـن بود« :اروميـه و سـلدوز
مزاحم آرمان كردستان هستند» .و به راستي بي بي سي كشته شدن برادران مسلمان به دست يكديگر را جشن گرفته
بود.
138
بخش چهارم
مونوگرافي
139
مونوگرافي
سـبك نگارش ايـن كتاب بر اسـاس آنچـه ياد داشـت و تنظيـم اسـناد و مدارك ايجاب ميكرد ،اسـتوار اسـت و روشـن
است كه هر گونه تغيير در اين سبك بر جريان سخن و روح كتاب لطمه وارد ميكرد .و از جانب ديگر در چنين نوشتهاي
كـه سـرگذشت و روال زيسـتي يـك ايـل آمده اسـت ،ضرورت پرداختـن بـه آداب و سـنن و حتـي جزئيات زندگـي ايـل مورد
همانطور كــه شرح و گزارش ايــن مســائل در دنياي كنونــي از ارزش زيادي برخوردار اســت بــه حدي كــه خلء آن
امــا پرداختــن بــه ايــن قبيــل موضوعات (در اينجــا) نميتوانــد خيلي دقيــق و بــا رونــد مرســوم نويســندگان علوم
مردم شناسـي و مردم نگاري ،باشـد .زيرا بخشهائي از كليات ايـن موضوع در «بخـش فرهنـگ» كتاب آمده كـه از طرفـي
تكرار آنهـا نابجـا و از سـوئي همانطور كـه گفتـه شـد انتقال آنهـا از جاي خود بـه بخـش مونوگرافـي بر روح كتاب لطمـه
ميزند.
بنابرايـن ،در ايـن قسـمت ،تنهـا بخشهائي از موضوعات مونوگرافـي آورده ميشود كـه جاي خالي در آن بخـش را حتـي
المكان پر نمايد.
پيش از هر چيزي و هر مطلبي توضيح اين نكته لزم است كه هر چه در اين بخش شرح داده ميشود آداب و رسوم
و سنن جاري قاراپاپاق است كه در سال [ 1336شمسي] كامل ً جريان داشته و در خلل زندگي روزمره اين قوم حضور
روزهـا ،موسـم هـا ،فصـلها بـا معيارهاي متفاوت ،تقسـيم بندي و نامگذاري شدهانـد كـه بايـد جدا از همديگـر بررسـي
شوند:
)1سوبولنان :موسمي كه آبها گل آلود ميشوند .آخر فروردين ماه كه برفها آب ميشود و سيلبها راه ميافتد.
مثلً :فلنـي از سـفر ميآيـد يـا سـوبولناندا يـا اوت قايناغيندا ــ فلنـي ديگـر پيـر و مريـض شده و خواهـد مرد ،يـا سـوبول
)4مهلت آيي :ماه مهلت :از پانزده فروردين تا 15ارديبهشت كه آسمان براي كشاورزان ـ مخصوصا ً صيفي كاران ـ
مهلت ميدهد كه به كاشتن بپردازند .يعني باران در حد مناسب ميبارد نه زياد .و زمينها حالت «كش» يعني نه خشك و
نه گل هستند.
)5اوت پيچيني :موسم درو علوفه و چمن .از دهم خرداد تا بيستم.
)6قرخ بئش :روز پانزده ارديبهشـت .روزي اسـت كـه باران آن حياتـي اسـت كـه ماه مهلت تمام ميشود و مزارع
140
)7آرپاپيچيني :از روز دهم تير شروع ميشود.
)9قورا پيشيرن :غوره پزان :مرداد ماه :ماهي كه گرماي آن غوره را ميپزد .يعني به انگور تبديل ميكند.
)10قويروق دوغان :موسم زايش قويروق :روز 15مرداد يعني وسط تابستان.
قويروق :دم.
دوغماق :زائيدن .ليكـن در موارد زيادي بـه معناي «تحقـق يافتـن» بـه كار رفتـه و ميرود «قويروق دوغوب» قويروق
مراد از اين اصطلح اين است كه دم و پايان زايندگي طبيعت و توليد كشاورزي فرا رسيده است.
)11قاپسئي :پاييزين قاپسئي آيي :ماه درب بندان پائيز :مراد آذر ماه است كه ديگر چيزي از صحرا به خانه و انبار
نميآيد و درها بسته ميشود .و نيز :موسمي كه سرما ميان مردم و صحرا حائل ميشود.
چله گردانـي :مردم كشاورز از آغاز آذر كامل ً بـي كار ميشدنـد .بيشتـر وقتشان را در ميعادگاهـها از قبيـل ،كنار فلن
ديوار ،ميدان وسـط آبادي ،تپـه (بلندي كوچـك) فلن محله يـا تـك دكان روسـتا و يـا بازار قريههاي بزرگ و ...دور هـم جمـع
شده و گپ ميزدند.
هر گاه ماه محرم يا رمضان به فصل بي كاري ميافتاد ،نعمت بزرگي براي آنان بود كه در مساجد جمع ميشدند .با
فرا رســيدن زمســتان (اگــر محرم يــا رمضان نبود) ديگــر جائي براي وقــت گذرانــي دســته جمعــي نبود .كودكان از بازي
گوشــي و جوانان از انواع بازي و مردان از مجمعهاي گپــي باز ميماندنــد .روزهاي كوتاه زمســتان بــه كندي ميگذشــت،
پس چه بهانهاي بهتر از «چله گرداني» .از يك گوشه شروع ميكردند :امروز چله در خانه فلني است .فردا هم در خانه
ديگري .چله را خانه به خانه ميگرداندند اگر تعداد خانوار روستا كمتر از 60روز بود مجددا ً چله به خانه اول ميرسيد.
واي بــه حال كســي كــه در نوبــت او اوضاع هوا درهــم و برهــم ،كولك و ســرماي شديــد باشــد چرا كــه بهانهاي بدســت
)14قرخ بئش :چهل و پنج :باز همان ،روز وسط زمستان .كه تنها 5روز از چله كوچك گذشته است اما نويدي از
)16اول تك ،اورتاتك ،آخر تك :تك يعني فرد .سه ،سه شنبه آخر اسفند است كه در تك سوم يادي از گذشته گان
ميكننـد و بر سـر مزارهـا آمده خرمـا ،حلوا و اخيرا ً شيرينـي احسـان ميكننـد .ولي تـك آخـر مخصـوص جشـن چهارشنبـه
1
سوري است .كه «چرشنبه آخشامي» عصر ما قبل چهارشنبه ،ناميده ميشود.
)17باجا باجا :روزن ،روزن :شبي كه فردايش عيد نوروز است .البته در جاهاي ديگر آذربايجان مراسم باجا باجا را
)18نوروز بايرامي.
.1چهارشنبه اول را «يالن چرشنبه» و دوم را «دوغور چرشنبه» و سوم را «قارا چرشنبه» و چهارم را «آخر چرشنبه» مينامند.
141
)19حاجي ليلك گئلن :روز نهم فروردين .كه سر و كله مرغان مهاجر كه سمبلشان لك لك است پيدا ميشود و به
معناي اطمينان كامل از فرا رسيدن بهار است و بچهها با ديدن اولين لك لك به سرود خواني شروع ميكنند:
بيرداماغين شاقيللت
در دو بيت اول ميگويد :حاج لك لك به عشق بام بلندي كه در آن لنه مي سازي منقارت را به صدا در آور به عشق
دوازده امام.
در دو بيت ديگر :به عشق بلند درختي كه در آن خانه مي سازي و به عشق حجج دوازده گانه منقارت را به صدا در
آور.
و همچنين در اين روز دختران آش مشترك و مخصوص «حاجي ليلك آشي» ميپزند.
)1محرم :ايام عزاداري امام ابا عبدالله الحسين عليه السلم .كه فقير و غني در آن با جان و دل و با صرف اموال
شركت كرده و ميكنند .قاراپاپاقها در عشق ورزيدن به اهل بيت (ع) از بيشتر مناطق ديگر ايران برترند و ادله زيستي
)2ماه صفر :مانند همه مردم ايران براي آنان نيز ماه غم و احيانا ً در نظرشان «ماه منحوس» است.
)4رغايب :همان «ليله الرغائب» كه معمول ً اصطلح «نمازليق» به كار ميبرند و بر سر مزارها ميروند.
)6قاباخلما :روز استقبال :روزي كه ميتوان با روزه گرفتن به استقبال رمضان رفت.
)8احيا گونلري :ايام احيا (شبهاي احيا) :چون ساير مناطق ايران است.
)9فطر بايرامي.
)11عيد غدير.
.1عجيب است كه اينگونه سرودهاي كودكان قاراپاپاق نيز با محبت اهل بيت (ع) آميخته است اما با اين حال در همه منابع آنان را
سني مذهب معرفي كرده اند.
142
روزهاي هفته
شنبه :شنبه.
جمعه :جمعه.
شرح مراسم:
:1چهارشنبه سوري :برنامه ها از عصر سه شنبه شروع ميشود .و تا طلوع آفتاب روز چهارشنبه ادامه مييابد كه
عبارت است از :الف :تودههاي آتش و پريدن از روي آن و «شار بازي».
شار :قره پاپاقها به بعضي از چيزهاي گرد «شار» ميگويند .مثل تيله ،گلولههاي كروي ،بولبرينگ ساچمه ـ البته خود
ساچمه هم رايج است ـ و گلولهاي سفت و محكم از پنبه كه براي چهارشنبه سوري درست ميكنند.
گلوله پنبهاي به قطر 12سانت كه اطراف آن را با نخي از چرم محكم ميپيچاندند .رشتهاي نيز به طول يك متر
مانند بند آتش گردان به آن ميبستند آنگاه در روغن كرچك يا بزرك ـ و در چهل سال اخير ،نفت ـ خيس ميكردند آن را
ب :سوجوزي :گردو براي آب :پوسته گردو را كه در شبهاي پيش در ضمن «شبچره» به مصرف رسيدهاند به دقت
جمـع نموده و بطور سـالم ــ بـه صـورت كاسـه سـالم ــ براي آن شـب آماده ميكردنـد .درون آنهـا را پـر از روغـن كرچـك ــ
بزرگ و اخيرا ً نفت ـ ميكردند .گاهي فتيلهاي هم در داخل آنها ميگذاشتند .يك يك آتش زده و به روي آب رودخانه گدار
رهـا ميكردنـد .صـفهاي متعدد و طولنـي از شعلههاي كوچـك بر روي آب منظره زيبائي را بـه وجود ميآورد .گاهـي بيـن
طرفين گادار رقابت و شور و هيجان شديدي براي سبقت گرفتن گردوها در ميگرفت.
البته اين رسم در روستاهائي كه در كنار گدار قرار داشتند رواج بيشتري داشت .مردمان روستاهاي ديگر نيز از آب
نهرهـا اسـتفاده ميكردنـد .اكنون ايـن رسـم نيـز بـه سـستي گرائيده اسـت و عامـل آن تغييـر اوضاع اجتماعـي و اقتصـادي
زندگي است.
ج :رنگيـن كردن تخـم مرغ بوسـيله جوشانيدن در درون انبوهـي از پوسـته پياز همانطور كـه در سـاير جاهـا مرسـوم
است .كه چندين روز قبل از چهارشنبه شروع ميشود و تا چند روز بعد از عيد ادامه دارد.
د :پاي (بايرام پائي) :اصـل معناي كلمـه «پاي» يعنـي «سـهم ــ سـهميه» امـا در ايـن اصـطلح بـه معناي «كادو و چشـم
روشنـي» كـه از خانواده پدر و مادر عروس و سـاير فاميلهـا بـه خانـه عروس فرسـتاده ميشود .چـه تشكرهـا و چـه گله
گذاريها كه بر سر «پاي» نميشود .پاي علوه بر جنبه مادي و اخلقي يك جنبه تقدسي نيز دارد.
از آغاز آخريـن هفتـه اسـفند ماه شروع ميگرديـد ،در دسـت هـر كسـي بقچـه اي بود و معلوم بود كـه در ميانـش سـيني
كوچك پر از شيريني ،كشمش ،مغز گردو و بادام ،انار و پارچهاي يا سكه طلئي قرار دارد ،به سوئي ميرود.
143
عروسهائي كه عيد اولشان بود چشم به راه «پاي ها» ثانيه شماري ميكردند و دعا ميكردند كه محتواي بقچة پاي،
البته يك خانم تا زمان پيري پاي را از خانواده پدري (برادرها) دريافت ميدارد.
پاي امروز هم به استحكام خود باقي است اما تنها پارچه يا سكهاي است همراه جعبهاي شيريني .و ديگر آن صورت
:2باجا باجا :برنامهاي است در شب اول فروردين (آخرين شب اسفند) .هر كس شالي بر ميدارد و از روزنه پشت
بام دوسـتان و آشنايان بـه داخـل خانـه آويزان ميكنـد .صـاحب خانـه هديهاي مناسـب بر آن ميبندد از قبيـل انار ،تخـم مرغ
ايـن مراسـم بـه تدريـج از رواج افتاده اسـت زيرا پشـت بامـها ديگـر روزنـه ندارنـد (رجوع كنيـد بـه بخـش خانـه سـازي).
برنامه باجا باجا ،اگر براي همه يك سنت معمولي بود ،براي نامزدها ضرورت داشت .و بايد چيز ارزشمندي براي بستن
بـه شال داماد آماده ميكردنـد .در سـاير موارد چيزي كـه بـه شال بسـته ميـشد بسـتگي بـه ميزان دوسـتي و فاميلي و
عيد نوروز :علوه بر سنت عمومي جشن و شادي ،دو رسم از قاراپاپاق در مورد عيد نوروز قابل ذكر است:
:1در روز عيد نوروز ديدار «قارابايرام» از خانواده هائي كه در آن سال شخصي از آنها فوت كرده ضرورت دارد .و
اين تنها وظيفه دوست و فاميل نيست بلكه يك وظيف عمومي است .كه با فاتحه ،و پذيرائي با خرما و شيريني سفيد،
برگزار ميشود.
:2بوغدا پيچيني :وقتي كه يك «كرگه» 1درو يك مزرعه راتمام ميكند .اول ً آن روز برنامه نهار صورت فوق العادهاي
پيدا ميكنـد .ثانيا ً در آخريـن ضربههاي «مالغان» ــ درياز ،داس شاميله ــ يكـي بـا فرياد كـش دار و بلنـد ميگويـد :الله،
كلمه «يا علي» را همه اعضاي كرگه و ساير افراد حاضر همراه او تكرار ميكنند .فريادي كه طنينش از روستائي به
بسـتان پوزان :قاراپاپاق بـه جاليـز خيار ،خربزه ،هندوانه بسـتان ميگويـد .در شهريور ماه كـه مابقـي محصول جاليـز را
جمع كرده و به خانه ميآوردند ،همسايههاي بي بستان سهمي و مقرري از آن داشتند و صاحب بستان الباقي آن را در
پشـت بام بـه «تالوار» ميزد و بتدريـج در عرض دو ماه يـا بيشتـر بـه مصـرف ميرسـيد .ايـن رسـم اكنون هـم كامل ً از بيـن
نرفته است.
باغ پايـي :خانواده هائي كـه تاكسـتان دارنـد موظفنـد بـه خانـه فاميلهاي نزديـك سـبدي از انگور را بفرسـتند .دوسـتان
صميمي نيز فراموش نميشوند .گويا پرروئيهاي عصر صنعت به اين سنت نيز حملهور شده است.
عيد مولود :به هنگام مصافحه ميگويند «الين پيغمبر قبرينه» ـ دستت به زيارت مقبره رسول (ص) برسد ـ يا «الين
واحدهاي وزني
4ـ هفته :يك سوم باتمان اول ،و يك هشتم باتمان دوم و نيز يك هشتم پوط.
5ـ ياريم هفته :نيم هفته :نصف هفته :چند مثقال سنگين تر از كيلو.
1ـ سفره به نام معصومين (ع) كه در ساير جاها نيز رايج است.
5ـ آب زمزم (در خانه حاجيها نگه داري ميشود ـ جهت استشفاء).
1ـ سمنوپزان.
3ـ حاجي ليلك آشي كه قبل ً ذكر شد ـ در زمره بازيهاي كودكانه است كه اين هم در شرف فراموشي است.
5ـ شبچره زمستاني براي شب نشينيها ـ مركب از مغز گردو ،بادام و كشمش و...
1ــ اوماج آشـي .آشـي از عدس ،لوبيـا ،سـبزي ،پياز بـه قدر زياد و اوماج ــ اوماج :خميـز كـم آبـي كـه در آرد ورماليده
ميشود و بصورت خرده هائي به بزرگي نخود و عدس در ميآيد كه به درون آش ميريزند.
2ـــ تروشلو آش :همان اوماج آشــي اســت ،منهاي پياز ،و بــه جاي آن عدس و نخود دارد و ترشــي زيادي كــه بــه آن
افزوده ميشود.
145
5ـ چغندر...
در مورد غذاهاي مرســوم و همــه جائي براســتي آشپزي قاراپاپاق بــا آشپزي تــبريزي كـه شهرت جهانــي دارد رقابــت
مينمايد.
زيارتگاهها
سـولدوز زيارتگاه ندارد زيرا همانطور كـه قبل ً شرح داده شـد اصـول ً تاريـخ مسـكون شدن ايـن سـرزمين بيـش از 180
سـال نيسـت و قبـل از آمدن قاراپاپاقـها كسـي يـا مردمـي در آن سـكونت نداشتـه و يـك منطقـه جديـد ميباشـد كـه از زيـر
از قبور امام زادهـها در آنجـا خـبري نيسـت .چنديـن «اجاق» دارنـد كـه قبور سـادات خودشان ميباشـد .ماننـد :ميرآوا
تفريح گاهها
3ـ شور بلغ :بركه شور :چندين چشمه كوچك كه آبهايشان شور و آلوده به گوگرد و آهك ميباشد.
شكارگاهها
1ـ حسنلو گولي 2ـ سهران گولي 3ـ شام ـ يا ـ جبل :نيزارستان وسيع جنوب غربي درياچه اروميه 4ـ سرتاسر ساحل
گادار در زمستان.
طبابت سنتي
ابتدا بهتـر اسـت بحثـي در مورد انواع «مرهـم» و «پاخاج» داشتـه باشيـم تـا مطالب ايـن بخـش بـه طور منظمتـر شود.
2ـ آنچه كل يا بعضي از مواد تشكيل دهنده آن از دانهها يا خرده سبزيها ميباشد .اين قسم را «پاخاج» ميگويند.
انواع مرهم:
1ـ قند خميري (خمير قند) :آرد گندم با قند به ميزان تقريبا ً مساوي.
4ـ مرهمي از :موم مذاب ،روغن گاو ،زرد چوبه ،آرد و اگر عسل به آن افزوده شود بهتر است.
146
8ــ از :مقداري كرم خاكـي را خشكانيده و كوبيده بـه صـورت گرد در ميآورنـد و بـا مقداري مسـاوي آن از خميـر كهنـه
كه در اطراف سفره مخصوص خمير ميماند و ميخشكد به هم آميخته و خمير ميساختند.
9ـ از :سقز و شير (در فصل سرما قدري نفت سياه نيز به آن ميافزايند).
10ـ از :قويماق (آرد سرخ كرده در روغن حيواني داغ كه بعدا ً آب به آن ميافزايند ـ حريره) ،سقز و سروش.
12ــ كوبيده گـي داش (سـنگ كبود) ،قوروم (دودههاي برخاسـته از تنور بـه سـقف ميچسـبد ،قوروم ناميده ميشود)،
پاخاج ها:
5ـ ـ پوســته درخــت نارون و پوســت درخــت بيــد و شاه ملحمــي (شاه مرهمــي :نوعــي گياه) همــه را كوبيده بــه هــم
8ــ از :برگ بيــد و برگ درخـت كلمبور (نوعـي درخــت شـبيه تــبريزي ولي معمول ً مسـتقيم و راسـت نميشود يعنـي
خميدگيها و كجي هائي درشت دارد) به صورت خام و تر كوبيده و به هم مخلوط ميشوند.
9ـ از :آبي كه «كاكوتي» در آن جوشانيدهاند .آرد ،روغن ،ـ اين مرهم «خشل» ناميده ميشود.
11ــ از :تخـم مرغ ،گـل ببنـك (گياهـي اسـت) ،قرخ بوغوم (چهـل بنـد ــ گياهـي خزنده باريـك كـه بندهـا و مفصـلهاي زياد
دارد) و حنا.
13ـ از :كوبيده گندم و آبي كه از جوشانيدن تكه نمد ،بدست آمده باشد.
موارد مصرف:
1ـ شيرين يارا (زخم شيرين) كه در بدن ظاهر ميشود :مرهم شماره سه و پاخاج شماره .2
2ـ يامان يارا (زخم بد) همرنگ بدن ميباشد :توله سك كوچك را سر بريده و شكم آن را باز كرده بي درنگ به زخم
147
گوينـد اگـر ايـن زخـم به فوريـت معالجـه نشود از جاي خود بـه جاي ديگـر بدن منتقـل ميشود (قهـر ميكنـد و جـا عوض
ميكنـد) كـه بايـد از مرهـم شماره 6اسـتفاده شود تـا بـه جاي اصـلي برگردد سـپس جگـر سـفيد و كافور را يكـي از پـس
3ــ قلباش (زخـم يـا عفونتـي كـه در سـر انگشتان و زيـر پوسـت و گوشـت نزديـك بـه اسـتخوان پديـد ميشود) :ابتدا داغ
ميكنند و يا در روغن داغ فرو ميبرند تا زخم آن به طرف بيرون درز كند ،آنگاه رگ پخته كلم و پاخاج شماره 4و 5را
4ـ خيارك (زخمي در سمت داخلي ران نزديك به شكم در ميآيد) :خيار سبز (و در فصل زمستان كه دسترسي به
خيار سبز نيست از خيار شور و خيار ترشي استفاده ميشد) و نيز از مرهم شماره 13و شماره 1و 2و 3و نيز پاخاج
5ـ دولما :از فرو رفتن خار يا هر چيز ديگر در انگشت كه در اثر ارتباط با آب پديد ميآيد:
ابتدا سر زخم را با سنجاق و امثال آن كمي باز ميكردند سپس از مرهمهاي شماره 2 ،1و 3استفاده ميكردند.
6ــ چرتـغ :انواع زخمهاي ريـز در اطراف و زيـر پلكهاي چشـم (شايـد نوعـي تراخـم باشـد) چكيده آب چـت چـت و شيـر
8ــ درد مفا صل :كوبيده گياه «ايت اوزرگـي» ــ نوعـي گياه سـاقه دار بدبـو كه داراي غوزه هائي شبيه غوزه لوبيـا ولي
كوچكتر ،است برگهايش شبيه دو بيضي بهم چسبيده است ـ يا شيره ريشه آن .و نيز خوردن عرق كاكوتي.
10ـ خون دماغ :كوبيده تره يا آب تره و نيز خاكستر موي بز را به داخل بيني ميريزند.
11ــ درد گوش :روغـن حيوانـي يـا چكيده پياز داغ ميچكاننـد .در صـورت درد شديـد از مرهـم شماره 2هـم اسـتفاده
ميشده.
12ـ تهييج گلو :پاخاج شماره 7را به زير چانه و گلو ميگذارند.
13ـ ياغر (سابيدگي بدن سواركار در اثر زين اسب) :ماليدن هر نوع روغني را كافي ميدانستند.
14ـ حصبه دووانه (ديوانه حصبهاي كه هذيان ميگويد) :مرهم شماره 8را به پيشاني و جلو سر او ميبندند.
15ـ سرفه و سينه تنگي :به دانه ،چهار تخمه و عرق پونه( ،و پخته گل ختمي را بر روي سينه او گسترده ميبندند).
16ـ كسي را كه ترسيده و بيمار شده ،داغ ميكردند يعني دوباره او را ميترسانيدند.
17ـ سوختگي :مرهم شماره 4و شماره 10و گندم يا زلخ بو داده (يا زلخ گندمي كه در بهار كاشته ميشود ).با
18ـ زخم دهان كودك :مادر طفل به همسايهها مراجعه ميكرد با دهان بسته كه نبايد چيزي بگويد .آنگاه همسايهها
ميفهميدند كه مرادش چيست بدين ترتيب از هفت همسايه تكه هائي از خمير مايه طبيعي را جمع ميكرد و آنها را در
بغل هم بر روي ستون خانه ميچسبانيد با خشك شدن خميرها زخم دهان بچهها (مثلً) خوب ميشد.
19ـ جاي دندان سگ (سگ گزيدگي) خمير مايه مخلوط با پر مرغ خانگي (پاخاج شماره .)8البته اگر خمير مايه از
148
20ـ سر درد ممتد :پر مرغ خانگي را كوبيده و به صورت خمير در آورده و بر سرش ميماليدند .و نيز پاخاج شماره
.11
21ــ درد معده :مخلوطـي از كوبيده دارچيـن ،قولنجان ،هليله زرد ،هليله سـياه ،كازراخ ،قرص كمـر و هـل را كفلمـه
ميكردنـد .و شيره ريشـه شيريـن بيان .گاهـي شيره مذكور را آميختـه بـا عسـل بـه صـورت قرص در آورده و در هـر وعده
22ـ درد چشم :حاضربزك (داروئي قرمز كه جهودها ميساختند) چكيده آب گياه چت چت و دانههاي گياه «بزوشه».
كه گياه «باغايار پاغي» هم ناميده ميشود ،از تنظيف عبور داده و به چشم ميچكاندند.
23ـ لطمه خوردگي استخوان ،شكستگي دنده ها :مرهم شماره 9و نيز ريشه «چله داغي» ـ گياهي است ـ را بر
24ـ اسهال كودك :ماست گاوميش ،تخم مرغ پخته ،كته ـ و نيز آجر را به صورت خاك در آورده و گرم كرده و كودك
25ـ به هوش آوردن بيهوش :دود (خصوصا ً دود پارچه) ،بوي كاه گل ،جلو دماغ او ميگرفتند و فاصله دو ابروي او را
ماساژ ميدادند.
26ـ زگيل گاو و گوساله :مرهم شماره .12گاهي براي زگيل انسان هم از آن استفاده ميشده.
27ـ شاش بند :پر مرغ خانگي ،برگ كلم و فضله كبوتر (پاخاج شماره )14را بر او ميبندند و نيز دُم گيلس را دم
پيشتر توضيح داده شد كه قره پاپاقها در ابتداي ورود به سلدوز خانهها و اصطبلها را خيلي كم عرض و در عين حال
موادي كـه در خانـه سـازي بـه كار ميرفـت عبارت بود از سـه چيـز :چـم ،گـل رس و نـي .چمـن را بصـورت بلوكهاي
مكعب مستطيلي ميبريدند و از گل رس براي ملط استفاده ميكردند .بستههاي بلند ني را روي ديوار ميچيدند و سر
آنها را به يكديگر تكيه ميدادند و با طناب هائي از گياه جگن محكم ميبستند .بدين ترتيب يك سقف شيرواني شكل به
هـر كدام از بزرگان ايـل يـك اطاقـي از خشـت نيـز در گوشهاي از حياط درسـت ميكردنـد كـه بـه تدريـج بـه پيدايـش
قلعههاي بزرگ نيز انجاميد .پس از كاشت و توليد درخت و چوب وضعيت ديگري پيش آمد.
ائو يا «ائو دامي» :يك واحد مربع شكل با چهار ستون در وسط ،محل اصلي زندگي.
اطاق :محل پذيرائي از ميمهانها كه معمول ً از خشت و احيانا ً از آجر ساخته ميشد.
قهوه خانه :به منزله هال يا كفش كن ،يا كريدورهاي امروزي.
انبار مواد غذائي :محلي براي نگهداري گندم ،آرد ،حبوبات و ...كه براي مصرف طول سال در آن انبار ميگشت.
ايوان :سكوي مخصوص نان پزي كه 8ماه از سال (از 10فروردين تا 15آذر) مورد استفاده قرار ميگرفت و در
فصل سرما برنامه نان پزي در همان ائو دامي انجام ميشد.
چاله سر :چالهاي براي تن شوئي و استحمام .حتي در قريهاي مانند راهدهنه كه از قديم داراي حمام بزرگ و مجهز
توضيح :در كاهدان رو باز پس از انبار كردن كاه و علف روي آن را كاه گل ميكردند.
محل نقطه چين در ائو دامي :جاي «يوك» و «يوك آلتي» است.
يوك آلتي :وسيله چوبي كه يوك را روي آن ميچيدند .اين وسيله به شكل يك نردبان افقي به عرض 75سانتي متر
و با 6پايه موازي ساخته ميشد .طول آن بستگي به امكانات و ثروت خانواده داشت گاهي به دليل طول زياد آن تعداد
پايهها به 8و 10نيز ميرسيد .چه نقش و نگارهائي كه روي پايههاي آن به عمل نميآمد.
باجه دفاعي و باصطلح استراتژيكي :خانههاي يك آبادي طوري ساخته مي شد كه يا ائو دامي ها يا اطاقها و يا اطاق
يكي با ائو دامي ديگري متصل باشد .زيرا وجود يك باجهاي كه يك فرد بتواند در صورت ناچاري (با زحمت) از آن عبور
كند ،به عنوان راه ارتباط و تماس خانه ها ،ضرورت داشت.
ايـن باجهـها باز نبوده و بـه صـورت طاقچهاي بودنـد كـه ديوار كـم عرض و بـي دوام فضاي طرفيـن را قطـع ميكرد .در
گوشهاي از ايـن طاقچـه سـوراخ كوچكـي چسـبيده بـه سـقف آن ميگذاشتنـد و در مواقـع ضروري مشتهاي محكمـي بـه
ديوارك طاقچه ميكوبيدند طرف مقابل در جلو طاقچه حاضر ميشد و با صدائي شبيه فرياد ميتوانستند پيامشان را به
يكديگر برسانند.
در موارد عادي همان سوراخ كوچك با نمد يا كهنه پارچهاي از هر دو طرف محكم بسته مي شد .اين وسيله ارتباط،
تنهــا براي مواقـع خطــر و حمله دشمـن تعــبيه شده بود .در جنگهــا و محاصــرهها بـا ضربـه هائي كـل باجـه باز ميـشد و
هنرهاي دستي
قاراپاپاقهـا ماننـد سـاير عشايـر ايران در فنون و هنرهائي از قبيـل :قالي بافـي ،جاجيـم ،جوراب ،باشلق ،بادش بافـي و
نمد سازي ـ عباي نمدين چوپاني و جليقه و بادش نمدين و ...مهارت داشتهاند.
به دليل حاصلخيزي بيش از حد منطقه زيستيشان ،به تدريج از اهميت كارهاي فوق كاسته شد تا اينكه پس از سال
150
جديترين طايفه از هشت طايفه قاراپاپاق در امور مذكور «جان احمدلوها» بودند كه تا اين اواخر دستگاه «هانا» را
رها نميكردند و نيز در بعضي از خانههاي طايفه «قازاق» هم تا سال 1345دستگاه قالي بافي حضور داشت و كناره
امروز دستگاههاي متعدد قالي بافي در سلدوز هست كه بيشتر به غير بومياني كه از مناطق بناب و مراغه آمدهاند
تعلق دارد.
كوزه گري بدون چرخ و صرفا ً به وسيله دست كاري بود كه افراد زيادي از ايل با آن آشنا بودند و در مواقع ضروري
فورا ً دسـت بـه كار شده و ميـساختند .ليكـن كوزه گري بـا چرخ در قريـه فرخزاد بـه عنوان مركـز صـدور انواع كوزه رواج
داشت.
بازي ها:
1ـ چيليك آغاج( :پله دسته) :بازي كنان دو گروه ميشدند ،گروهي در كنار «هوه» ـ چاله كوچك يا علمت كوچكي كه
در زمين تعيين ميشد ـ به نوبت با تمام قدرت پله را با دسته ميزدند .گروه دوم بايد پله را در هوا ميزد يا با پرتاب به
لب هوه ميرسـانيدند و آنهـا را يكـي پـس از ديگري ميـسوزانيدند .گاهـي قرار ميگذاشتنـد كـه گرفتـن پله در هوا موجـب
اين بازي در اختصاص كودكان نبود .گاهي مردان مسن در دستههاي مختلف وارد اين ميدان ميشدند.
2ـ هچ پوچ :بازي كودكانه كه شكل ديگري از همان پله دسته ميباشد.
3ـ خاص :يك بازي دو نفري كه رو به روي هم مينشستند و شش چاله كوچك به قطر 7سانت در دو رديف درست
ميكردنـد و دانههاي لوبيـا ،سـنگ ريزه و ...بـا تعداد معينـي براي هـر يـك از بازي كنان انتخاب ميكردنـد .پـس از چرخـش
6ـ تولد دؤيدي ـ دوگدي ـ :تول :چرخان :بچرخان .دؤيدي :كوبيدن :كوفتن .تول دؤيدي :چرخاندن و كوفتن.
بازي كنان دو گروه ميشدند و براي خشنترين بازي آمده ميشدند .گروه اول در داخل يك دايره بزرگ كه در زمين
رسم مي شد قرار ميگرفتند .وسعت دايره ،بسته به تعداد گروه بود و دست كم به قطر 5متر تعيين ميگرديد .گروه
طنابهـا از رشتههاي موي بـز كـه بـه «چاتـي» معروف اسـت ،بافتـه ميـشد و چون ايـن بازيهـا در فصـل بـي كاري و
بارندگـي انجام ميياف معمول ً طنابهـا خيـس ميشدنـد و فشار ضربات علوه بر بازوي (ماننـد فوتباليسـتهاي امروزي)
قوي جوان كشاورز ،وزن سنگين طناب نيز بر آن افزوده ميشد .حال نكوب كي بكوب!!
گروه داخل دايره حق استفاده از هيچ ابزار دفاعي يا تهاجمي را نداشتند .حتي دستهايشان نيز حق فعاليت نداشت و
تنها ميتوانستند با پاهايشان طرف مهاجم را بزنند اگر پايشان به مهاجم ميرسيد وي سوخته ميشد به شرطي كه پاي
گاهي جر و بحثهاي زيادي رخ ميداد كه آيا پاي ديگرِ مدافع از خط خارج بوده يا نه و داورها به داوري ميپرداختند.
151
پر سر و صداترين حالت اين بازي كه شبيه «گل» امروزي بود وقتي بود كه صورت بير «تول بيرشاپ» رخ ميداد،
فرياد بازي كنان و تماشاچيان ـ معمول ً پيرمردها در زمره تماشاچيان بودند ـ بلند ميشد.
شاپ :ضربه پاي مدافع بر بدن مهاجم ،را ميگفتند اگر صداي طناب مهاجم بر پيكر مدافع و صداي ضربه پاي مدافع
مثل شده بود ،اگـر معاملهاي يا ازدواجي به آساني انجام مييافت ميگفتنـد فلني ها مسـئله را «بيرتول
اين موضوع َ
اين بازي خشن بيش از همه مورد علقه جوانان «تركاون» بود .در قريههاي ظلم آباد ،آغابگلو و دورگه.
1ـ اوغلن اوتو :گياهي است با بوته و برگهاي ريز و گلهاي زرد .اين گياه در آغاز رويش كه ترد است قابل استفاده
است سپس دانه هائي به بزرگي نخود شبيه غوزه پنبه ميدهد.
2ــ قازاياقـي :پاغازي ،گياهـي كـه بر زميـن پهـن ميشود .تنهـا سـه ،چهار برگ دارد كـه هـر كدام از آن بـه جاي پاي غاز
مانند است.
3ـ گئلين بارماغي :4كلمه كشيك 5ـ گل آغا 6ـ كنگر :7اَوه ليك :داراي برگهائي شبيه برگ چغندر ولي كوچكتر از
1ــ لي «لئي» :عقاب .در منطقــه زيســت قاراپاپاق ســه نوع قرقــي و تنهــا يــك نوع عقاب ديده ميشود .ايــن عقاب
بزرگتريـن نوع عقاب در آسـياست بـه رنـگ سـفيد متمايـل بـه حنائي ميباشـد كـه «شونقار ــ سـونقار ــ سـنقر» ناميده
2ــ تاي توخلو :تاي يعنـي همسـان .و توخلو بـه معنـي برهاي كـه يـك سـالش تمام شده باشـد .ايـن مرغ را بـه دليـل جثـه
بزرگش «تاي توخلو» مينامند .قدش حد فاصل بوقلمون نر و دورنا است ولي وزنش سنگين تر از دورنا ميباشد .اين
3ـ ترلن :عقابي كه قره پاپاقها هرگز آنرا نديدهاند زيرا در منطقهشان نيست
7ـ جوللوت :هيكل كوچك و پاهائي نسبتا ً بلند دارد و از كرمها و ماهيهاي ريز تغذيه ميكند.
10ــ ارمني قرن قوشي :نوعي پرستوي سينه سياه .معمول ً عصرها در جلو ساختمانهاي بزرگ پرواز دسته جمعي
11ـ قور قور :مرغ ماهيخوار .نوع كوچك به رنگ سبز و قرمز.
152
15ـ كهليك :كبك
لفظ «شدرقي» به هر چيزي كه بصورت مداوم و با تعداد زياد بر جائي يا چيزي كوبيده شود ،گفته ميشود .معادل
عربي آن «صباب» است .حركت پاي اسبهاي چندي كه به طور چهار نعل است را نيز شدرقي ميگويند.
7ـ قيروو :شبنم زمستاني كه به صورت برفگونه در شاخ و برگها و ديوارها مينشيند ،ژاله.
12ــ هشـه نـم :اصـطلح كشاورزي حاكـي از اينكـه ميزان باران بـه قدري بوده كـه رطوبـت آن بـه رطوبـت طـبيعي زيـر
شخم زمين رسيده (تلقي دو رطوبت زيرين و زبرين) ميگويند «هشه نم» شده .كه ميزان مطلوب باران است.
14ــ دويه نك :كوبندگي :بارش بيش از حد پائيزي كه زمينها را سفت و سخت ميكوبد و مطلوب نيست .ميگوينـد
18ـ قارايئل :باد سياه :از شمال ميآيد .به اين باد «مه يئل» هم ميگويند.
19ــ عمر دره سي :افق در جنوب شرقي .كه اگر آن افق پر از ابر و گرفتگـي باشد بارند گي را پيش بيني ميكنند
زيرا اكثـر ابرهاي بارانـي سـولدوز از طرف مديترانـه ميآيـد .وقتـي كـه در حيـن بارندگـي افـق عمـر دره سـي باز شود و
در اول مهـر ماه كـه هنگام «ورزن» و خشـك كردن انگورهـا اسـت هميشـه از بارش ميترسـند و روزانـه چنديـن بار بـه
153
20ــ شاخدا :رطوبـت زياد هوا كـه در سـرماي شـب بر بوتهـها مينشينـد و برگهـا را ميميرانـد .شاخدا تقريبا ً از اواخـر
مهرماه پديدار ميشود .و در مرحله اول برگ تاكهـا را ميخشكانـد و بـه ندرت در اواخـر فرورديـن آمده و بـه جوانههاي
متخصصين باغداري معتقدند هر وقت به ارتفاعات اشنويه برف ببارد منطقه مراغه را شاخدا ميزند و هر وقت به
21ـ پندام ـ يا ـ پندامه :تلنبار شدن آب در نهر به دليل مانعي كه در مسير آن ايجاد شود .براي آبياري زمينهاي بلند
22ـ خفه ـ يا خفه ليق :هواي گرم و مرطوب راكد (بدون باد) كه از تبخيرات درياچه اروميه ناشي ميشود .و گاهي
تداوم آن موجــب پوكــي ســنبلها ميشود و خســارت بــه بار ميآورد .البتــه تنهــا مزارعــي دچار آفــت ميشونــد كــه
154