You are on page 1of 154

‫ايل قاراپاپاق‬

‫تاريخ‪ ،‬آداب‪ ،‬رسوم‪ ،‬فولكلور و مونوگرافي‬

‫به كوشش‪:‬‬

‫مهدي (مسعود) رضوي‬

‫سایت بینش نو‬

‫‪http://www.binesheno.com/Files/books.php‬‬

‫‪1‬‬
2
‫ايل قاراپاپاق‬

‫تاريخ‪ ،‬آداب‪ ،‬رسوم‪ ،‬فولكور و مونوگرافي‬

‫به كوشش‪ :‬مهدي (مسعود) رضوي‬

‫ناشر‪ :‬مؤلف‬

‫چاپ‪ :‬اول ـ زمستان ‪1370‬‬

‫چاپخانه‪ :‬اهلبيت(ع)‬

‫تيراژ‪ 3000 :‬جلد‬

‫حق چاپ محفوظ و در اختيار مؤلف است‬

‫‪http://www.binesheno.com/Files/books.php‬‬

‫‪3‬‬
‫مقدمه‪:‬‬

‫در آغاز تابسـتان سـال ‪ 1342‬رخدادهاي نـه چندان مهـم‪ ،‬براي سـرگذشت و چگونگـي زيسـت و تاريـخ ايـل قاراپاپاق‬

‫كنجكاوم كرد‪.‬‬

‫شايد عامل قوي در اين انگيزش‪‌،‬تحولي بود كه در زندگي خودم پيش آمده بود‪ .‬زيرا در آن وقت هم با تاريخ ايران و‬

‫جهان بيشتر آشنا شده بودم و هم با فرهنگ‌ها و مردمان و عشاير متعدد از نزديك تماس پيدا كرده بودم‪.‬‬

‫از همان زمان يادداشت نويسي و فيش برداري و جمع مدارك براي تهيه مقدمات تاريخ ايل قاراپاپاق را شروع كردم‬

‫كـه تنهـا در صـدد تصـوير يـك سـيماي روشـن از تاريـخ ايـل مزبور بودم‪ .‬بـا گذشـت سـالها كـه تحصـيلت و تحقيقات خودم بـه‬

‫رشته‌هايي از علوم انساني كشيده شد جريان اين تحقيق نيز توسعه پيدا كرد و روند تحقيق را در بستر وسيعتري ادامه‬

‫دادم‪.‬‬

‫‪ 1369‬يادداشت‌ـها و مدارك و نتيجـه‬ ‫ايـن كار در طول ‪ 28‬سـال يكـي از كارهاي جنـبي مـن بود‪ .‬در اوايـل سـال‬

‫بررسي‌ها به حد كافي رسيده بود ليكن از نظر وقت سخت در مضيقه بودم‪ .‬مهدي (مسعود رضوي) براي سر و سامان‬

‫دادن به يادداشت ‌ها اصرار داشت همه آنچه را كه گردآوري شده بود در اختيارش گذاشتم‪ ،‬اينك مشاهده مي‌كنم كه به‬

‫اصـطلح چيـز خوبـي از آب درآمده اسـت سـنگ بنـا و آجرهاي بناي ايـن كتاب از مـن اسـت كـه مهدي ملط آن را فراهـم‬

‫كرده و تنظيـم نموده و آن را بر اسـاس يـك روح واحـد سـازمان داده و بـه ايـن صـورت درآورده اسـت كـه براي انجام ايـن‬

‫كار در عرض دو سال مسافرت‌ها و تحقيقاتي را نيز خودش انجام داده به طوري كه مسائل بيشتري مربوط به فرهنگ‬

‫و خصوصا ً منوگرافي و فولكولورها بر آن افزوده است‪ .‬در طول اين مدت در قالب راهنمايي ‌ها ياريش كرده‌ام اما روح‬

‫شاعرانه وي در مواردي جريان بحث را از سليقه من خارج كرده است كه شايد خوانندگان محترم حق را به وي بدهند‪.‬‬

‫در محصـول كار او يـك عيـب اسـاسي مشاهده مي‌كنـم كـه در عيـن حال از محسـنات اسـاسي آن نيـز هسـت‪ .‬جريان‬

‫سـخن را طوري آورده اسـت كـه گاهـي دايره وسـيع جهانـي دارد و ماننـد هـر كتاب عمومـي همگان را در جايگاه مخاطـب‬

‫قرار مي‌دهـد و ناگهان بـه افـق محدودتري سـقوط مي‌كنـد گويـي‪ ،‬تنهـا بـا مردم دو اسـتان آذربايجان سـخن مي‌گويـد‪ .‬ايـن‬

‫سقوط گاهي به شكلي در مي‌آيد كه گويي فقط با مردمان يك روستا درد دل خصوصي مي‌نمايد‪ .‬آن گاه مجددا ً به طور‬

‫تقريبا ً ناگهاني بر وسعت خطاب افزوده مي‌گردد‪.‬‬

‫سبك بيان كتاب طوري است كه هم به درد محققين علوم اجتماعي‪( ،‬و يا صرفا ً سياسي) مي‌خورد و نيز براي تاريخ‬

‫دوستان (اعم از تاريخ توصيفي و تاريخ تحليلي) مفيد است‪ .‬خصوصا ً براي دست اندركاران مردم شناسي‪ ،‬مردم نگاري‬

‫يك منبع خوبي مي‌باشد با اين كه ممكن است بخش‌ها يا مطالبي از كتاب در نظر افراد غير متخصص در علوم اجتماعي‬

‫(از جمله براي بعضي از افراد ايل قاراپاپاق) بي‌اهميت و مطالب پيش پا افتاده‌اي تلقي گردد‪ .‬محققين توجه دارند كه‬

‫عرضـه و ارائه چنيـن كتابـي در مورد عشيره و ايلي ماننـد قاراپاپاق نظـر بـه سـكوت متون تاريخـي در مورد آن و كمبود‬

‫مرجع‌هاي لزم تا چه حد دشوار است‪.‬‬

‫براي ايـن كـه ايـن كتاب پديـد آيـد افراد متعددي از نظـر تهيـه اسـناد و مدارك و دسـتكم از خاطرات خودشان مضايقـه‬

‫نكرده‌اند كه نامشان در جا به جاي متن كتاب آمده است‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫در خاتمـه تذكـر ايـن نكتـه لزم اسـت كـه آنچـه در متـن ايـن كتاب در مورد «لهجـه قاراپاپاق» از محّرم ارگيـن و آقاي‬

‫فرزانه آمده شايد مراد ايشان قوم ديگري بدين نام باشد ليكن داستان‌هاي آذربايجان با لهجه قاراپاپاقي مورد بحث اين‬

‫كتاب‪ ،‬كمال مطابقت را دارد‪.‬‬

‫مرتضي رضوي‬

‫تهران‬

‫‪5/11/1370‬‬

‫نكتته‪ :‬اكنون (زمسـتان ‪ )1384‬ايـن كتاب براي سـايت اينترنـت آماده مي‌شود‪ ،‬هيچگونـه تغييـر در آن ايجاد نمي‌شود‪،‬‬

‫تنها چند نكته (كمتر از ‪ 6‬مورد) در ميان علمت [ ] به عنوان توضيح يا استدراك افزوده مي‌شود‪.‬‬

‫مهدي (مسعود) رضوي‬

‫‪5‬‬
‫بخش اول‬

‫سابقة تاريخي‬

‫‪6‬‬
‫بسم الله الرحمن الرحيم‬

‫قاراپاپاق‬

‫قاراپاپاق تيره‌اي از ايل بزرگ بزچه لو ـ بزچلو ـ كه از بخش‌هاي عمده تركمن است‪ ،‬مي‌باشد‪.‬‬

‫بخش‌هاي معروفـي كـه از تركمـن جدا شده و بـا نام مسـتقل موسـوم شده‌انـد‪ ،‬عبارتنـد از‪ :‬سـلجوق‪ ،‬بزچـه لو‪ ،‬برچلو‪،‬‬

‫قاراپاپاق‪.‬‬ ‫بزچلو‬ ‫تركمن‬ ‫قره قويونلو و قاجار‪ ،‬بنابراين‪ :‬ترك‬

‫ترك واژه‌اي چينـي اسـت بـه معناي شجاع‪ ،‬دليـر‪ ،‬سـخت‪ .‬گويـا چيني‌ـها ايـن نام را بر همسـايگان شمال و شمال غربـي‬

‫خود نام نهاده‌اند‪ ،‬مردمان ترك در آغاز عبارت بوده‌اند از‪ ،‬قبچاق‪ ،‬غز (آغز) خزر‪ ،‬مرگيت‪ ،‬آلن بورك‪ ،‬تركمن و مغول‪.‬‬

‫نژاد ترك‪ :‬اگـر اصـل سـه نژادي بودن مردم كـل جهان را بپذيريـم كـه (اكثـر نژاد شناسـان بـا تسـامح ابراز داشته‌انـد) و‬

‫مجموع بشــر كنونــي را بــه نژادهاي‪ ،‬مغولي منچوري‪ ،‬ســامي‪ ،‬آريائي منحصــر كرده‌انــد‪ ،‬تركان از نژاد مغولي منچوري‬

‫هستند‪.‬‬

‫نژاد مغولي منچوري شامـل‪ :‬ملل آسـياي شرقـي و آسـياي مركزي و همچنيـن آسـياي جنوب شرقـي مي‌شود‪ .‬كـه در‬

‫تقسيمات امروزي شامل كشورهاي‪ ،‬ژاپن‪ ،‬چين‪ ،‬كره‪ ،‬ويتنام‪ ،‬لئوس‪ ،‬تايلند‪ ،‬آسام‪ ،‬برمه‪ ،‬بنگلدش‪ ،‬شرق هند‪ ،‬فيليپين‪،‬‬

‫اندونزي‪ ،‬مالزي‪ ،‬سنگاپور و ساير مناطق اقيانوسيه مي‌گردد‪.‬‬

‫و بــه بيان ديگــر‪ :‬آســيا و اقيانوســيه عموما ً از نژاد مغولي‪ ،‬منچوري هســتند مگــر مغرب هنــد‪ ،‬پاكســتان‪ ،‬افغانســتان‬

‫(شامل‪ :‬تاجيكستان) و ايران‪ ،‬بين النهرين‪ ،‬اناطولي‪ ،‬شامات و جزيرة العرب‪.‬‬

‫در ايــن تســامح همــه ملل اروپــا و هنــد و ايران نژاد آريائي ناميده مي‌شونــد و ملل خاورميانــه و آفريقــا نژاد ســامي‬

‫(سامي شامل حامي) ناميده مي‌شوند‪.‬‬

‫سرزمين ترك‪:‬‬

‫در عصــر ســاساني حدود ســرزمين ترك عبارت بود از جنوب‪ :‬ديوار چيــن‪ ،‬رود زرد (ســاري چاي ـ ـ هوانگــو) كوه‌هاي‬

‫نانشان‪ ،‬آستن داغ‪ ،‬پامير‪ ،‬هندوكش‪ ،‬رود جيحون‪ ،‬بحر خزر‪ ،‬ارتفاعات قفقاز و درياي سياه‪.‬‬

‫از شمال‪ :‬اقيانوس منجمد شمالي تا كوه‌هاي اورال ـ (و از اورال به بعد) رودخانه هاي‪ :‬اوقا‪ ،‬باليا‪ ،‬كاما و ولگا‪.‬‬

‫از غرب‪ :‬كوه‌هاي اورال‪ ،‬رود ولگا و خليج آزوف‪.‬‬

‫از شرق‪ :‬درياي بيرنگ‪ ،‬درياي اختك‪ ،‬خليج تاتاري و درياي ژاپن‪.‬‬

‫اين سرزمين‪ ،‬امروزه به مناطق و كشورهاي زير تقسيم شده است‪:‬‬

‫سيبري شرقي‪ ،‬سيبري غربي‪ ،‬مغولستان و مغولستان داخلي‪ ،‬قزاقستان‪ ،‬قيرقيزستان‪ ،‬ازبكستان‪ ،‬مناطق محدوده‬

‫ارتفاعات قفقاز و ولگا‪ ،‬و سرزميني كه بعدها تاجيكستان ناميده شد‪.‬‬

‫در عصر ساساني مناطق سيبري (تقريباً) خالي از سكنه بود و در مجموع‪ ،‬سرزمين ترك به دو بخش خانات شرقي‬

‫و خانات غربي ـ يا‪ :‬تركستان شرقي و تركستان غربي ـ تقسيم مي‌شد‪.‬‬

‫تركان و ايران‪:‬‬

‫نفوذ تركان به فلت‪1‬ايران در دو مقطع تاريخي به وقوع پيوسته است‪:‬‬

‫‪ .1‬فلت ايران‪ :‬از شرق رودخانـه سـند‪ .‬از شمال‪ :‬كوه‌هاي هندوكـش‪ ،‬رود جيحون‪ ،‬بحـر خزر ــ ارتفاعات قفقاز ــ از جنوب‪ :‬درياي‬
‫عمان و خليـج فارس ــ از غرب‪ :‬ارتفاعات آرارات‪ ،‬رود دجله و خليـج فارس ــ تركمنسـتان امروزي‪ ،‬افغانسـتان و پاكسـتان بخشـي از‬
‫فلت ايران است‪.‬‬
‫‪7‬‬
‫‪1‬ـ نفوذ تركان به منطقه‌اي كه امروز تركمنستان و افغانستان ناميده مي‌شود و از شرق به جيحون و از غرب به رود‬

‫اترك و تجـن محدود اسـت‪ .‬و همينطور عبور آنان از ارتفاعات قفقاز بـه ناحيـه جنوبـي آن‪ ،‬كـه امروز آذربايجان شوروي و‬

‫نخجوان خوانده مي‌شود‪.‬‬

‫جزئيات و رقم تاريخي دقيق براي اين بخش به روشني در دست نيست‪.‬‬

‫‪2‬ـ بر خلف مقطع اول كه نفوذ ترك‌ها بر فلت ايران از دو جانب بحر خزر بود‪ ،‬در مقطع دوم حركت تركها به طرف‬

‫داخـل ايران تنهـا از جانـب شرق بحـر خزر‪ ،‬بوده اسـت‪ .‬تركان در ايـن حركـت كـه در طول قرن‌ـها انجام گرفتـه اسـت تـا‬

‫شمال آذربايجان پيشرفته و با تركان آن سوي ارس همسايه شده‌اند و از سوئي تا سواحل خليج فارس پيش رفته‌اند‪.‬‬

‫از قرن سـوم هجري قمري نفوذ تدريجـي چادر نشينان ترك بـه ايـن سـوي اترك و تجـن آغاز مي‌گردد نخسـتين عشيره‬

‫ترك كـه از اترك و تجـن گذشتنـد قـبيله‌اي از تركان غـز (آغـز) بودنـد كـه بـا نظـر مسـاعد سـلطان محمود غزنوي بـه طرف‬

‫سيستان و كرمان رفتند‪ .‬سپس از آنجا به طرف آذربايجان آمده و در نواحي سراب و اهر ساكن شدند‪.‬‬

‫تركمنهــا در عهــد ســلجوقيان در آذربايجان و آناتولي پراكنده شده و از طريــق آذربايجان ســواحل شرقــي و شمالي‬

‫درياي سياه را درهم نورديده و تا بلغارستان پيش رفتند‪.‬‬

‫بزچلو‪ :‬بوز‪ ،‬در تركــي بــه معناي رنــگ ميان «بــژ» و خاكســتري مي‌باشــد و «چــه» همانطور كــه در فارســي علمــت‬

‫«تصغير» است در تركي نيز همان كاربرد را دارد‪ .‬با توجه به قديمي‌ترين منابع لهجه‌هاي تركي‪ ،‬مشخص نيست كه اين‬

‫علمت در اصل از فارسي به تركي رفته يا بالعكس و يا از ابتدا در هر دو زبان بوده است؟؟؟‬

‫و پسوند «لو» در تركي سه كاربرد دارد‪:‬‬

‫‪ 1‬ـ نسبت‪ :‬مانند بيشتر اسامي اقوام كه با اين پسوند آمده‌اند مانند‪ :‬شمس الدينلو و‪ ...‬كه نقش ياي نسبي (ي) در‬

‫فارسي و عربي را دارد از قبيل هاشمي‪ ،‬طائي‪ ،‬تميمي‪ ،‬بختياري و‪ ...‬در اين نسبت همانطور كه حرف «ي» در فارسي‬

‫و عربي در نسبت نژادي و هم در نسبت مكاني به كار مي‌رود لفظ «لو» نيز هر دو‪ ،‬كاربرد را دارد‪.‬‬

‫مانند‪ :‬نخجوانلو‪ ،‬سرابلو و‪...‬‬

‫‪2‬ــ بـه معناي دارا بودن و داشتـن چيزي‪ ،‬ماننـد‪ :‬پوللو‪ ،‬ثروتلو‪ ،‬ازوملو‪ ،‬آلمالو‪ ،‬مرادلو و‪ ...‬گاهـي پسـوند «لي» بـه جاي‬

‫«لو» در هـر دو كاربرد مي‌آيـد‪ .‬چون‪ :‬نخجوانلي‪ ،‬سرابلي و‪ ...‬شمـس الدينلي و‪ ...‬ليكـن كاربرد «لي» بيشتـر در نسـبت‬

‫مكان رواج دارد‪ .‬خصوصا ً در انتساب نسبت فردي به يك عشيره‪ ،‬نه تنها از پسوند «لو» بي نياز نمي‌كند‪ ،‬بل بدليل اينكه‬

‫بـه اصـطلح ادبـي پسـوند «لو» در نام عشايـر جزء سـاختار «اسـم علم» شده‪ ،‬دنبال «لو» مي‌آيـد از قبيـل‪ :‬شمـس الديـن‬

‫لولي‪ ،‬كه قهرا ً با حذف زايد «ل» ـ لم دوم ـ همراه مي‌شود‪ .‬و در بعضي لهجه ‌ها در اين صورت «واو» از پسوند «لو»‬

‫حذف مي‌شود و تنهـا لم ــ آن در كنار پسـوند دومـي مي‌مانـد‪ .‬چون‪ :‬شمـس الدينلي‪ ،‬در ايـن صـورت تشخيـص شمـس‬

‫الدينلي بـه معناي شمـس الدينلو و شمـس الدينلي به معناي شمـس الدينلوئي ــ كه نسـبت فرد بـه عشيره اسـت ــ اشتباه‬

‫مي‌شود‪.‬‬

‫بنابرايـن بوزچلو يعنـي قـبيله‪ ،‬يـا عشيره و يـا ايلي كـه داراي «بوزچـه» اسـت ــ شتران بوزچـه‪ ،‬گوسـفندان بوزچـه يـا هـر‬

‫چيز ديگر‪.‬‬

‫اما كلمه بوزچه‪ :‬معناي ديگري هم دارد‪ ،‬گوشت پخته‌اي كه رنگ ديگري از ادويه و غيره به آن نزده باشند‪« ،‬بوزچه»‬

‫ناميده مي‌شود كــه در جاي خود يــك غذاي بنام و معروف تركــي اســت‪ .‬ايــن واژه گاهــي بــه معناي «بوزباش» هــم بكار‬

‫‪8‬‬
‫مي‌رود‪ ،‬در حقيقـت «بوزچـه» مصـغر «بوزباش» اسـت و نيـز «بوزچـه» بـه جوشهائي كـه در قديـم در پوسـت سـر افراد و‬

‫ميان موهايشان ظاهر مي‌گشت‪ ،‬نيز گفته مي‌شود‪ ،‬شايد وجه تسميه ايل بوزچه لو با اين نام‪ ،‬به دليل و تعاريف بوزچه‬

‫لو و تعاريف فوق بوده باشد‪.‬‬

‫حضور ايـل بوزچلو را در مناطـق مختلف مشاهده مي‌كنيـم‪ .‬در آغاز ظهور صـفويه كـه مردمان ناحيـه شرقـي آناتولي‬

‫سـخت طرفدار آنان بودنـد بخشـي از بزچلو در آن نواحـي سـاكن بوده‌انـد‪ .‬و بـه هنگام تشكيـل اتحاديـه شاهسـون يكـي از‬

‫اعضاي اتحاديــه مذكور بوزچلو اســت و پــس از تشكيــل اتحاديــه مذكور بوســيله شاه عباس اســت كــه جريان جديدي در‬

‫سياست كشورداري شاهان ايران پيش مي‌آيد‪.‬‬

‫در نظر شاه اسماعيل ايلت بزرگ‪ ،‬بيش از آنچه لزم بود كوچك جلوه مي‌كردند و او از ايجاد اتحاد ميان قبايل متعدد‬

‫«قزلباش» را بوجود آورد‪ .‬شاه عباس پس از تار و مار كردن قزلباش‪ ،‬اتحاديه شاهسون را به ظهور رسانيد‪.‬‬

‫گوئي ا ين اوج فوارة كميت گرائي در مورد ايل ‌ها بود كه بلفاصله اصل «تجزيه گرائي» و سياست خرد كردن ايلت‬

‫جايگزيــن آن مي‌شود‪ ،‬ايــن ســياست توســط جانشينان شاه عباس دنبال شده بطوري كــه نادر نيــز تجزيــه كرد‪ ،‬كــه بــه‬

‫موازات سـياست تجزيـه‪ ،‬سـياست اسـكان و «تختـه قاپـو» كردن ايلت بـه كار گرفتـه مي‌شود‪ ،‬كريمخان زنـد در اسـكان‬

‫ايلت حرص زيادي نشان مي‌داد‪.‬‬

‫شاهان قاجار بـا اينكـه شخصـا ً روحيـه ايلي و چادر نشينـي را دوسـت مي‌داشتنـد‪ ،‬باز بـه تجزيـه و اسـكان ايلت اهتمام‬

‫مي‌ورزيدنـد‪ .‬در ابتداي سـياست تجزيـه‪ ،‬بخشـي از ايـل بوزچلو در شمال غربـي اراك و مشرق همدان جايگزيـن مي‌شونـد‪.‬‬

‫امروز منطقــه مزبور بنام بوزچلو ناميده مي‌شود كــه در ميان شهركهاي جديــد كميجان‪ ،‬نوبران‪ ،‬فامنيــن و قهاونــد قرار‬

‫دارد‪ .‬آنچه امروز بنام بوزچلو مي‌شناسيم تنها همين منطقه است كه بتدريج اسم مكان شده و عنوان ايلي خود را كاملً‬

‫از دست داده است‪.‬‬

‫بر اساس همان سياست تجزيه‪ ،‬بخشي از اين بوزچلو كه خود بخشي از ايل اصلي بوزچلو بوده‪ ،‬از منطقه مزبور‪ ،‬به‬

‫ناحيــه ايروان كوچ داده مي‌شونــد كــه علوه بر مطلوب بودن اصــل ســياست تجزيــه‪ ،‬مقاصــد نظامــي و مرزداري و نيــز‬

‫«هدف از بين بردن وحدت كل مناطقي چون ارمنستان بوسيله حضور اقوام ديگر در ميان آنها «مجموعا» بر شتاب اين‬

‫كوچ دادنها مي‌افزودند‪.‬‬

‫شاخــه (تيره) مذكور از بوزچلو از زمان شاه طهماســب صــفوي در عصــر فرماندهــي نادر تــا زمان وليتعهدي عباس‬

‫ميرزا در نواحـي ايروان (ارمنسـتان) بـه زندگـي عشيره‌اي خود ادامـه داده و در ضمـن نقـش مهـم نظامـي و مرزداري خود‬

‫را نيز انجام مي‌دهند‪.‬‬

‫در اواخر دوره اول جنگهاي ايران و روس (كه از ‪ 1218‬تا ‪ 1228‬هجري قمري ادامه داشت و به عهد نامه گلستان‬

‫انجاميـد) تـز ديگري در سـياست عباس ميرزا پيدا شـد‪ ،‬كـه عبارت بود از «كوچ دادن مردم ايلت شمال ارس بـه جنوب‬

‫ارس»‪ ،‬بر خلف امروز ( كه تنها وسـعت خاك و منابع خاكـي براي دولتهـا مهم است و كميت جمعيـت و تعداد افراد تحت‬

‫مي‬
‫حكومت براي‌شان ارزش ندارد و بلكه به ضد ارزش تبديل شده است) آن روز ارزش حكومت بر انسانها‪ ،‬از نظر ك ّ‬

‫با حاكميت بر خاك و سرزمين نسبت مساوي داشت‪.‬‬

‫در اواخر دوره اول جنگ‪ ،‬عباس ميرزا به تفوق نيروي روسها پي برد و به موازات دفاع از خاك‪ ،‬ايلت و اقوام زيادي‬

‫را به سوي داخل ايران كوچانيد‪.‬‬

‫‪9‬‬
‫عشايري از تالش‪ ،‬موغان‪ ،‬حوالي باكـو‪ ،‬شيروان‪ ،‬قره‌باغ‪ ،‬داغسـتان‪ ،‬نخجوان و ايروان را بـه ايـن سـوي ارس انتقال‬

‫داد‪ .‬البتـه ايـن تاكتيـك علل ديگري نيـز داشـت‪ ،‬سـياست روسـها مبتنـي بر ايـن بود كـه تـا مي‌تواننـد در جنـگ از مردم خود‬

‫قفقازيه استفاده كنند‪ ،‬بعضي از سران عشاير تحت تاثير وعده‌هاي روس (معافيت دائمي از ماليات‪ ،‬وعده اعطاي خود‬

‫مختاري‪ ،‬رشوه و‪ )...‬راه نفاق در پيــش گرفتــه و شرايــط را براي عباس ميرزا دشوار مي‌كردنــد‪ ،‬علوه بر كارشكنيهاي‬

‫مؤثر و احيانا ً مهلك‪ ،‬در نبردهاي متعدد جانب روسها را گرفتند‪.‬‬

‫بـه هـر صـورت مسـئله‌اي بنام «كوچانيدن رعيـت» براي از دسـت ندادن آنهـا‪ ،‬يـك پديده خاص در ايـن جنگهـا بود كـه‬

‫بخشي از تاكتيك و استراتژيهاي جنگ را تشكيل مي‌داد‪.‬‬

‫عباس ميرزا علوه بر اصـل حفـظ كميـت جمعيـت‪ ،‬هـر قـبيله و عشيره مظنون را نيـز بـه داخـل ايران كوچ مي‌داد‪ .‬در‬

‫متن و مواد صلحنامه گلستان (و نيز تركمن چاي) مسئله اينكه كدام عشيره رعيت دولت ايران و كدام يك رعيت دولت‬

‫روس است‪ ،‬با اهميت و ارزش زيادي تلقي شده است‪.‬‬

‫شاخـه (تيره) بوزچلو كـه در نواحـي ايروان حضور داشتنـد بر اسـاس زمينـه فوق مجددا ً تجزيـه مي‌شونـد‪ ،‬فرمان كوچ‬

‫بخشي از آنها به طرف ايران صادر مي‌شود‪.‬‬

‫اما آنچه در مورد قاراپاپاق مهم است عدم همزماني كوچ آنان از ايروان‪ ،‬با برنامه كوچ استراتژيك فوق است‪ ،‬زيرا‬

‫ايـن عشيره در اوايـل سـال ‪ 1237‬هجري قمري از ايروان حركـت كرده و در اواخـر تابسـتان سـال مذكور بـه محـل‬

‫فعلي‌شان وارد شده‌اند مي‌دانيم كه از سال ‪ 1228‬از امضاي قرارداد گلستان تا اواخر سال ‪ 1241‬كه دوره دوم جنگ‬

‫ميان ايران و روس آغاز مي‌شود‪ ،‬جنگـي مـا بيـن دو كشور ياد شده نبود و نيـز مي‌دانيـم كـه بر اسـاس عهدنامـه گلسـتان و‬

‫پــس از آن مناطــق نخجوان و ايروان جزء كشور ايران باقــي مانده بود و قاراپاپاق (يــا شاخــه بوزچلو ســاكن ايروان) در‬

‫زمره رعاياي ايران قرار داشت‪ .‬پس كوچ قاراپاپاق‌ها از ايروان به محل فعلي‌شان علل خاص خود را دارد كه در مباحث‬

‫بعد بدان خواهيم پرداخت‪.‬‬

‫در سـالهاي ‪ 36‬و ‪ 37‬دولت قاجار (و عباس ميرزا) درگيـر جنگهاي شديـد بـا عثمانيان بود و دولت روس فعاليـت‬

‫اساسي خويش را به محور دستيابي به آبهاي گرم در نواحي شرقي بحر خزر (خوارزم‪ ،‬مرو) متمركز كرده بود و در اثر‬

‫تحريكات آنان دولت ايران در خراسان (افغانستان‪ ،‬تركمنستان) گرفتاري‌هاي ممتدي داشت‪.‬‬

‫بديهي است بخاطر بحث در تاريخ قاراپاپاق‪ ،‬بنا نيست همه تاريخ ايران و يا ماجراهاي آن سال‌ها از هرات تا ايروان‬

‫بشرح رود‪ .‬بنابراين تنها به مسائل مربوط به شمال غربي مي‌پردازيم‪.‬‬

‫سپهر مي‌نويسد‪:‬‬

‫«و هـم در ايـن سـال ( ‪ )1235‬ميان دولت روم (تركيـه) و ايران كـه سـالها طريـق مودت گشاده بود‪ ،‬ادات خصـومت‬

‫آشكار گشـت‪ .‬نخسـتين از بهـر آنكـه سـليم پاشـا حاكـم بايزيـد و موش‪ ،‬قاسـم آقاي حيدرانلو را بـا ايـل و عشيره از محال‬

‫چالدران تحريك داده‪ ،‬به ارض روم (تركيه) برد و قبايل سبيكي را نيز از ايران بركران داشت‪ ،‬چندان كه حكمرانان خوي‬

‫و ايروان‪ ،‬در استرداد ايشان سخن كردند‪ ،‬به مماطلت و مسامحت دفع داد»‪.‬‬

‫سـپس در وقايـع سـال ‪ 1236‬بـه شرح جنگهاي ايران و عثمانـي كـه بـه خاطـر عشيره حيدرانلوي چالدران و سـبيكي‬

‫ايروان‪ ،‬بود مي‌پردازد و در آغاز مي‌گويد‪:‬‬

‫‪10‬‬
‫«ل جرم بر حسـب فرمان نايـب السـلطنه‪ ،‬حـس خان قاجار قزوينـي بـا سـپاهي گران از ايروان خيمـه بيرون زد تـا‬

‫جماعت حيدرانلو را باز جاي آورد و‪»...‬‬

‫از اقدام حسن خان نتيجه‌اي حاصل نمي‌شود‪ ،‬جز كشتار‪.‬‬

‫«نايب السلطنه‪ ،‬حسن خان را به منقلي سپاه مامور ساخته خود نيز راه برگرفت و تا منزل چالدران براند»‪.‬‬

‫در طول ايـن نبردهـا مناطقـي كـه ميان مرز فعلي ايران و شهرهاي ارزنـة الروم‪ ،‬موش و دياربكـر بود بـه طور مرتـب‬

‫دست به دست مي‌شد‪ .‬در يكي از اين نبردها مردم بوزچلو در هر دو طرف مقابل جبهه حضور داشته‌اند‪:‬‬

‫«هنگامـي كـه حسـين خان سـردار و اسـماعيل خان بيات در راس سـپاه ايران در كنار «فراسـو» بـه نهـب و غارت‬

‫عثمانيان مشغول بودنــد‪ ،‬ناگهان جمعــي از قبايــل كرد يزيدي و حســنائلو و چهار دولي و بزچلو كميــن گشاده و بر ســپاه‬

‫ايران حمله مي‌كنند كه عباس ميرزا شخصا ً به كمك جنگ كنندگان ايراني مي‌شتابد و نبرد به نفع ايرانيان پايان مي‌يابد‪ ،‬و‬

‫در مسجد جامع «بتليس» خطبه فتح به نام شاه ايران خوانده مي‌شود»‪.‬‬

‫بـي ترديـد مردان جنگـي بزچلو‪ ،‬شاخـه ايروان نيـز در سـپاه حسـن خان قزوينـي كـه در ركاب عباس ميرزا بود حضور‬

‫داشته‌اند‪ .‬زيرا در همان تاريخ (‪ )1236‬در خاتمه جنگ‌هاي مذكور تقدير و تشويقنامه‌اي از طرف عباس ميرزا خطاب به‬

‫نقي خان بزچلو صادر مي‌شود‪.‬‬

‫متن اين سند بشرح زير است‪:‬‬

‫عاليجاه رفيع جايگاه عزت و سعادت همراه‪ ،‬ارادت و عقيدت آگاه زبدة القران نقي خان بزچلو‪.‬‬

‫بـه توجـه روز افزون اميدوار بوده بدانـد كـه در ايـن وقـت مراتـب خدمتگزاري‪ ...‬را عاليجاه‪ ...‬مقرب الخاقان‪ ،‬حسـن‬

‫خان بـــه عرض رســـانيد بر التفات و اشفاق خاطـــر خطيـــر‪ ...‬در خصـــوص تشرف شريـــف التفات آميـــز بر ســـموحت‬

‫سرافرازي‪ ...‬تحرير في‪.1236 ...‬‬

‫جاهاي نقطه چين در نسخه (كپي)‌اي كه در دست ماست خوانا نمي‌باشد‪.‬‬

‫در سالهاي ‪ 37 ،36 ،35‬دولت ايران در دو جبهه با عثماني ‌ها درگير بود‪ ،‬زيرا علوه بر جبهه فوق‪ ،‬بر سر تملك شهر‬

‫زور‪ ،‬سـليمانيه‪ ،‬سـردشت و‪( ...‬شامـل بخـش كوهسـتاني و مرتفـع عراق) ميان دولتيـن منازعـه شديـد جاري بود‪ ،‬كـه گاهـي‬

‫دامنه درگيريها تا شهر بغداد نيز مي‌رسيد‪.‬‬

‫در دربار قاجار هميشـه فرمان حاكـم كرمان شاهان را بـا عنوان «حاكـم عراقيـن» ــ عراق عجـم و عرب ــ نوشتـه و‬

‫صادر مي‌كردند‪ .‬هنگام صلح (گاهي) حاكم بغداد نيز به صلحديد دولت ايران از طرف دولت عثماني تعيين مي‌گرديد‪ .‬و‬

‫بـه هنگام كينـه‪ ،‬عثمانيان مدعـي تملك بر قصـر شيريـن‪ ،‬سـردشت‪ ،‬پيران‪ ،‬لهيجان و اشنـو‪ ،‬تـا درياچـه اروميـه‪ ،‬و چهريـق‪،‬‬

‫مي‌شدند‪.‬‬

‫در متون عهـد قاجاري بـه علل كوچانيدن‪ ،‬شاخـه ايروانـي بزچلو بـه سـوي داخـل كشور اشاره‌اي نشده اسـت‪ ،‬ليكـن از‬

‫مسائل مزبور و حوادث و شرايط مشروح در بال‪ ،‬مي‌توان حدسي قريب به يقين داشت كه عوامل زير‪ ،‬علت اين اقدام‬

‫بوده است‪:‬‬

‫‪1‬ــ نظـر بـه اوضاع جغرافـي سـياسي ناحيـه ايروان پـس از عهـد نامـه گلسـتان‪ ،‬اميـد چندانـي براي بقاي آن منطقـه در‬

‫سلطة دولت ايران‪ ،‬نبود‪ ،‬زيرا تنها دهليز گونة باريك دره ارس (از بازرگان تا ايروان) در دست ايران مانده بود كه عرض‬

‫آن از طرف شرق و شمال شرقــي بــه قلل و ارتفاعات منتهــي مي‌ــشد و همينطور از طرف غرب و جنوب غربــي‪ ،‬بــه‬

‫‪11‬‬
‫محـض رسـيدن بـه فراز ارتفاعات بـه مرز عثمانـي محدود مي‌گرديـد‪ ،‬شايـد عرض ايـن شاخـك در محاذي بازرگان بيـش از‬

‫پنجاه كيلومتـر نبوده كـه بـا هـر حركـت نظامـي قابـل تفكيـك بود‪ .‬درسـت شـبيه باريكه‌اي كـه امروز كشور افغانسـتان را بـه‬

‫چين وصل مي‌كند‪ .‬همانطور كه قبل ً ديديم عباس ميرزا به همان مقدار كه در انديشه حفظ خاك بود به همان اندازه هم‬

‫در صـدد بود تـا رعيـت را از دسـت ندهـد‪ .‬اكنون كـه بخـش خاكـي ايروان بشكـل شاخـك گونه‌اي مانده اسـت و در معرض‬

‫خطر تجزيه شدن و بلعيده گشتن بوسيله روس يا عثماني است‪ ،‬پس انباشتگي جمعيت در آن شاخك عاقلنه نبود‪.‬‬

‫آنچــه در شاخــك مذكور اهميــت داشــت انباشتگــي نيروي نظامــي و مردان جنگــي بود‪ ،‬نــه مردمان بــا زندگــي عادي‬

‫روزمره‪ ،‬همراه زن‪ ،‬بچــه و دام و اوبــه‪ .‬تخليــه ناحيــه ايروان از حضور زيســتي روزمرگــي مردم و تبديــل آن بــه دژهاي‬

‫استحكامي ضروري بود‪ ،‬بنابراين روند كوچانيدن عشاير كه از سال ‪( 18‬آغاز دوره اول جنگ) شروع شده بود‪ ،‬هنوز در‬

‫ناحيه ايروان از طرح رزمي‪ ،‬دفاعي ايران خارج نشده بود‪.‬‬

‫‪ 2‬ـ پره يز از رو در رو قرار گرفتن دو شاخه بوزچلو كه تيره‌اي تبع يت ايران را داشته و تيره ديگر تابع دولت عثماني‬

‫بوده و هــر دو در منطقــه آرارات مي‌زيســته‌اند و نظــر بــه اينكــه تيره ايروانــي كوچكتــر (و فرعــي تــر) بوده احتمال‬

‫پيوسـتن‌شان بـه تيره ديگـر‪ ،‬كـه در ناحيـه غربـي درياچـه وان سـكونت داشته‌انـد‪ ،‬زيادتـر بود تـا عكـس آن‪ ،‬زيرا در تحولت‬

‫ايلي و عشيره‌اي معمول ً فرع به اصل مي‌پيوست‪.‬‬

‫‪ 3‬ـ كامل ً مشخص بود كه جنگهاي ايران و عثماني در سالهاي مذكور‪ ،‬به يكي از سه عامل جغرافي طبيعي به عنوان‬

‫مرز منجر خواهد شد‪ ،‬الف‪ :‬درياچه وان‪ .‬ب‪ :‬ارتفاعاتي كه زاگروس را به آرارات وصل مي‌كند (مرز كنوني)‪ .‬ج‪ :‬درياچه‬

‫اروميه‪.‬‬

‫ارتفاعات ياد شده از ســليمانيه تــا چهريــق كــه مورد ادعاي عثمانيان بود همگــي مســكن مردمان ســني مذهــب بود‪،‬‬

‫عباس ميرزا پيش بيني مي‌كرد كه نگهداري خود اين ارتفاعات مشكل است تا چه رسد به آن سوي ارتفاعات كه ميان‬

‫درياچه وان و همان ارتفاعات واقع بود‪.‬‬

‫نحوه برخورد وي با سرزمين‌هاي آن سوي ارتفاعات (حتي در زماني كه آنها را كامل ً فتح مي‌كرد و خطبه به نام شاه‬

‫ايران خوانده مي‌شد) نشان مي‌دهد كه او هرگز اطميناني به نگهداري آن نواحي نداشته و به طور كج دار و مريز‪ ،‬رفتار‬

‫مي‌كرده است‪.‬‬

‫اين عوامل (و شايد عوامل ديگر نيز بوده كه ما از آنها آگاه نيستيم) نايب السلطنه را وادار مي‌كرد تا اهتمام خويش‬

‫را بيشتر بر تعيين ارتفاعات به عنوان مرز‪ ،‬در برنا مه دراز مدت معطوف نمايـد در اين صورت شرايط جغرافي طبيعي‬

‫به نفع اين تز‪ ،‬بود ليكن از نظر شرايط جغرافي انساني در بخش جنوب غربي درياچه اروميه محاذي اشنويه و ساوجبلغ‬

‫به ضرر تز مذكور بود‪.‬‬

‫عثمانيان مي‌توانستند‪ ،‬هم به بهانه اينكه در اين بخش تا نزديكيهاي درياچه‪ ،‬عشاير كرد سني مذهب زندگي مي‌كنند و‬

‫نيز با تحريك عشاير ياد شده‪ ،‬مرز را به اين سوي ارتفاعات و تا لب درياچه برسانند‪ .‬دقت و احتياط كاري عباس ميرزا‬

‫و ذكاوت او در مورد امور اســتراتژيك‪ ،‬مورد تاييــد همــه تحليلگران و محققيــن تاريــخ اســت‪ ،‬لذا در ميان قاجار شخصــي‬

‫استثنائي نيز وجود داشته است‪ .‬ما در آينده به اين مسئله يعني اهميت استراتژيكي ناحيه مسكوني امروزه قاراپاپاق باز‬

‫خواهيم گشت‪ ،‬آنچه در اينجا بايد توضيح داده شود اين است كه در سالهائي كه اشاره شد‪ ،‬اطراف درياچه از هر طرف‬

‫مسكن عشاير ترك زبان و شيعه مذهب بود‪.‬‬

‫‪12‬‬
‫آن قسمت از ساحل درياچه كه امروزه در تقسيمات كشوري جزئي از شهرستان مهاباد است تا حدود دروازه مهاباد‬

‫«سويوخ بولغ» مسكن تركان شيعه بود‪.‬‬

‫از طرف اروميه باز تا حد ميان شهرستان اروميه و شهرستان نقده (حد امروزي) يعني از كناره درياچه تا ارتفاعات‬

‫قاسملو مسكن عشاير افشار اروميه بوده و همينطور فاصله ميان جلگه سلماس و جلگه اروميه تا ارتفاعات چهريق نيز‬

‫عشايـر لك و افشار و قره باغ (قره باغ داخلي) سـاكن بودنـد‪ .‬بنابرايـن خاطـر عباس ميرزا از ايـن نواحـي نسـبت بـه مرز‬

‫آينده آسوده بود‪.‬‬

‫تنهـا جايـي كـه از نظـر سـياسي و اسـتراتژيك موجـب نگرانـي عباس ميرزا بود آن قسـمت از سـاحل درياچـه اسـت كـه‬

‫امروز شهرسـتان نقده قرار دارد‪ .‬ايـن بخـش تقريبا ً خالي از سـكنه و بـه صـورت نيزارهاي وسـيع (و مرغزارهائي كـه در‬

‫فواصل نيزارها قرار داشتند) كه تنها ديه‌هاي كوچك در بخشهاي شمالي (هر كدام چند خانوار از نوكران افشارها كه در‬

‫خدمت تربيت اسب و دام بودند) را در خود جاي داده بود‪ .‬همانطور كه گفته شد در آينده به شرح جزئيات تاريخي بخش‬

‫مذكور بر مي‌گرديم و در اينجا تنها اين نكته توضيح داده مي‌شود‪:‬‬

‫بخش ياد شده از آغاز خلقت كره زمين و يا از پايان «چين خوردگي سوم زمين» تا حضور سياه چادرهاي قره پاپاق‬

‫در آن‪ ،‬مسـكن رسـمي هيـچ قوم و قـبيله‌اي نبوده اسـت‪ ،‬زيرا سـابقا ً در زيـر درياچـه قرار داشتـه و بـه تدريـج در اثـر عقـب‬

‫نشينـي درياچـه كـه هزاران سـال اسـت ادامـه دارد‪ ،‬متـر بـه متـر از زيـر آب بيرون آمده و بـه صـورت نيزار و باتلق‌هاي‬

‫خطرناك و نيز چمنزارهاي متحرك نمودار گشته و قطعه‌هاي بزرگ چمن‪ ،‬كه احيانا ً به مساحت نيم هكتار نيز مي‌رسيدند‬

‫گاهي روي باتلق شناور مي‌شده‌اند‪.‬‬

‫اينك در عصر عباس ميرزا به منطقه نسبتا ً وسيعي تبديل شده و مي‌تواند قابل سكونت يك عشيره باشد‪ ،‬عشيره‌اي‬

‫كه مانند هر عشيره آن روزي ايران‪ ،‬با سخت جاني و سخت كوشي خود مي‌توانست با هر محيطي سازگاري نمايد‪.‬‬

‫نايـب السـلطنه براي اينكـه از ايـن نقاط آسـيب پذيـر (يـا نقطه‌اي كـه هـم مي‌توانـد طمـع عثمانيان را تحريـك كنـد و هـم‬

‫ادعـا گاهـي براي‌شان باشـد)‪ ،‬آسـوده خاطـر شود سـر نـخ دو مشكـل را بـه هـم پيونـد داد‪ ،‬مشكـل پيدا كردن جـا براي‬

‫كوچانيدن عشاير آن سوي ارس و مشكل عوامل جغرافي طبيعي و انساني مرز آينده ايران و عثماني‪.‬‬

‫در اوايل سال ‪ 1237‬بزچلوهاي ايروان بر اساس فرمان نايب السلطنه مامور شدند كه از منطقه ايروان كوچ كرده‬

‫و خود را به آواجيق (اواجق خوي كه آن روز مركز اردو و ستاد فرماندهي عباس ميرزا بود) برسانند‪.‬‬

‫عشيره بزچلو بـه حركـت در آمـد‪ ،‬در مسـير آنان معـبرهاي صـعب العبور وجود نداشـت‪ ،‬چرا كـه در امتداد ارس و در‬

‫درون دره ارس از زمينهاي نسبتا ً همواري مي‌گذشتند‪ ،‬گاهي از كناره‌هاي رودخانه و گاهي نيز به دليل جغرافي با كمي‬

‫فاصـله از آن‪ ،‬راه مي‌پيمودنـد‪ ،‬آنان مي‌توانسـتند بدون اينكـه از ارس بگذرنـد‪ ،‬تـا نزديكي‌هاي نخجوان و محاذي آواجـق و‬

‫خوي پيـش آمده و در آنجـا از رود بگذرنـد‪ .‬ليكـن بنـا بـه دليلي كـه امروز براي مـا روشـن نيسـت بزچلوهـا در همان منطقـه‬

‫مسكوني خود‪ ،‬از ارس عبور كرده و وارد خاك تركيه فعلي شدند‪ ،‬البته همانطور كه توضيح داده شد در آن سالها بخش‬

‫شرقـي تركيـه امروزي تـا ارزتـة الروم و شهـر موش و دياربكـر در دسـت عباس ميرزا قرار داشـت‪ .‬سـرتاسر آن ديار از‬

‫آرارات تـا ماكـو مسـكن قوم بزرگ و معروف «سـلدوز» بود‪ ،‬اكثـر علويان شرق تركيـه امروزي از ايـن قوم بزرگ مغولي‬

‫هستند‪.‬‬

‫‪13‬‬
‫بزچلو بصورت حركت ايلي (نه حركت نظامي) حدود دو هزار و دويست خانوار‪ ،‬جمعيتي اعم از زن و كودك و پير و‬

‫جوان همراه با خيل اسب و دام و طيور و سياه چادرهاي بار شده بر شتران‪ ،‬در ساحل غربي ارس رو به جنوب شرقي‬

‫در حركتند‪ ،‬ساكنين مناطق بين راهي (سلدوزيان) به اين منظره نگاه مي‌كنند‪ ،‬مردان سوار و پياه بزچلو را با كله‌هاي‬

‫سياه تركمن مشاهده مي‌نمايند‪ .‬كله‌هائي كه بيش از هر خصوصيت ديگر نظر آنان را جلب مي‌كند و بالخره آنان را به‬

‫«قاراپاپاق» موسوم مي‌نمايند‪.‬‬

‫اردوي بزرگ گاهـي اطراق مي‌نمايـد‪ ،‬پيشاپيـش خـبر بـه منطقه‌هاي بعدي مي‌رسـد كـه اردوي «قاراپاپاق» ــ (سـياه‬

‫كله ‌ها) ـ از راه مي‌رسد و آنان با شنيدن اين خبر خود را آماده عبور اردوي مذكور مي‌كنند به طوري كه بزرگان هر ديه‬

‫و آبادي و مجتمــع آلچيقــي و اوبه‌اي جمـع شده و مســير اردوي عابر را تعييـن مي‌نماينــد تــا بدينوسـيله مقدمات عبور را‬

‫فراهم آورند و همچنين آسيب كمتري به مراتع و دامها و زراعت هايشان وارد شود‪.‬‬

‫قره‌پاپاق در آواجيق‬

‫شيوع نام «قاراپاپاق» و چنين نام گذاري توسط ساكنين تركيه‪ ،‬سخت مطلوب نايب السلطنه مي‌شود و لذا مي‌بينيم‬

‫بـه هنگام اصـدار اوليـن فرمان در آواجيـق بـه اردوي بزرگ مذكور‪ ،‬آن مردم را «قراپاپاق» ناميده اسـت و ديگـر يادي از‬

‫بزچلو نكرده است اين موضوع مؤيد مورد دوم از مواردي است كه به عنوان عوامل كوچ اين مردم‪ ،‬بيان گرديد‪.‬‬

‫عباس ميرزا براي اينكـه كلمـه بزچلو را كامل ً از ذهـن ايـن مردم بزدايـد كـه ديگـر (باصـطلح) فيلشان ياد هندوسـتان‬

‫بزچلو را نكنـد‪ .‬تـا مبادا عشـق حوالي درياچـه وان كرده و مشكلي بـه وجود آورنـد‪( .‬و يـا بـه عشـق قوم و خويشان قديمـي‬

‫در جنوب شرقـي بـه سـمت مركـز ايران برونـد و سـنگر مورد نظـر عباس ميرزا در جنوب درياچـه اروميـه خالي بمانـد)‪.‬‬

‫سخت به عنوان و نام «قاراپاپاق» مي‌چسبد‪.‬‬

‫قره پاپاق (كـه تلفـظ صـحيح آن بر اسـاس قواعـد تركـي قاراپاپاق اسـت) در آواجيـق خوي منتظـر فرمان نهائي نايـب‬

‫السلطنه مي‌شوند‪ ،‬كه طول اين انتظار روشن نيست‪ .‬عباس ميرزا ميان آمار جمعيتي اين اردو و سرزميني كه در نظر‬

‫دارد به آنان واگذار كند‪ ،‬يك محاسبه سر انگشتي نموده و برآورد مي‌نمايد و در نتيجه مشاهده مي‌كند‪ ،‬سرزمين مذكور‬
‫‪1‬‬
‫گنجايش اين مردم را ندارد‪.‬‬

‫ابتدا عده‌اي از آنان كـه عشـق صـحراي تركمـن را بـه سـر داشتنـد بـه اجازة حركـت بـه سـمت آن ديار نايـل مي‌شونـد‪،‬‬

‫ليكن بدين شرط كه در منطقه گلوگاه مازندران ساكن شوند و پيشتر نروند‪ .‬گويا اين عده بيشتر از صد خانوار نبوده‌اند‬
‫‪2‬‬
‫كه هنوز هم پير مردهايشان عنوان قره پاپاق را بياد دارند‪.‬‬

‫قاراپاپاقها معتقدند كه بخشي از ايل‌شان در منطقة آواجيق مانده است اما تحقيقات نشان مي‌دهد كه بخش مزبور‬

‫همان است كه به طرف مازندران رفته‌اند‪.‬‬

‫و بالخره حدود ‪ 2100‬خانوار با جمعيتي افزون بر ‪ 25000‬نفر به سوي سرزمين «سولودوز» يا «سللي دوز» روان‬

‫مي‌شوند‪.‬‬

‫در متـن فرمان كتـبي عباس ميرزا كـه نسـخه‌اي از آن در دسـت اسـت (ليكـن بدليـل فرسـودگي‪ ،‬كلمات زيادي از آن‬

‫خوانا نيست) آمده است‪:‬‬

‫‪ .1‬توضيح داده خواهد شد كه در آن زمان بيشتر اين سرزمين زير آبهاي باتلق و نيزارها قرار داشت‪.‬‬
‫‪ .2‬در سـال ‪ 1345‬هجري شمسـي‪ ،‬چنـد تـن از پيرمردهاي گلوگاه بـا آقاي دانشپايـه كـه براي تبليـغ بـه آن شهـر اعزام شده بود آشنـا‬
‫مي‌شوند‪.‬‬
‫‪14‬‬
‫عاليجاه رفيع‪ .....‬و رشادت پناه‪ ،‬اخلص و صداقت‪ .....‬زبدة الخوانين العظام نقي خان بزچلو‪ .....‬كه عريضه اخلص‬

‫ترجمـه عاليجاه‪ .....‬واصـل پيشگاه باهـر النور شده مسـطورات آن بـه عرض‪ ....‬رسـيد‪ ......‬ان شاء الله امروزهـا كـه خوي‬

‫تخليه خواهد شد‪ .....‬كه عاليجاه با تمامي ايلت از راه بند ماهي و قطور عزيمت طرف سلماس نمايند بعدا ً در هر مورد‬

‫مراحـم كامله خواهـد شـد و قرار‪ ....‬در باب‪ .....‬و سـاير امور خواهيـم داد‪ ،‬در باب قروض خودش‪ .....‬كرده بود كـه مبلغ‬

‫ششصـد تومان از آقايان‪ ،‬آقـا محمـد حسـين و سـايرين دريافـت داشتـه اسـت‪ .‬محـض رحمـت درباره‪.....‬آقايان مشار اليـه‬

‫مقرر داشتيم‪ ،‬علوه بر سيصد تومان مرحمتي سابق سيصد تومان ديگر‪ ......‬كند و با‪ .....‬و محسوب دارد‪......‬‬

‫‪ ....‬تحريرا ً في شهر ربيع الول سنه‪....‬‬

‫توضيحات‪:‬‬

‫‪1‬ــ در ايـن سـند كـه قسـمت‌هاي مهـم آن قابـل خواندن اسـت رائحه‌اي از پنهان كاري مشاهده مي‌شود دسـتور مي‌دهـد‬

‫كه چون قرار است منطقه خوي (آواجيق) از اردو و حضور عشاير تخليه شود پس بايد نقي خان نيز ايلش را از راه بند‬

‫ماهي و قطور به «طرف سلماس» حركت دهد‪.‬‬

‫قابل توجه است‪ ،‬نمي‌گويد «به سلماس»‪ ،‬مي‌گويد «به طرف سلماس» و دو چيز را مجهول مي‌گذارد‪:‬‬

‫الف‪ :‬آيا سلماس محل سكونت و ماندن اين ايل است؟‬

‫ب‪ :‬اگر سلماس به عنوان محل سكونت تعيين نمي‌شود‪ ،‬پس مقصد نهائي كجاست؟‬

‫مـي دانيـم كـه رسـم و سـنت دربار تـبريز (و نيـز تهران) بر ايـن بوده اسـت كـه هـر حكـم و فرمان صـادره از اينگونـه‬

‫ابهامات خالي باشــد و رسـم و آئيــن همــه دنيــا در ايــن قبيـل موارد نيــز‪ ،‬چنيــن بوده و هســت ايــن ابهامات عجيــب براي‬

‫چيست؟‬

‫شايد بتوان گفت كه وليعهد سعي مي‌كرده به نوعي ايل قره پاپاق را به سلدوز نزديك كند و شرايط را طوري پيش‬

‫آورد كه آنان در مقابل عمل انجام شده‪ ،‬ناچار به پذيرفتن جاي خطرناك و بي امنيت نيزار و باتلقهاي سولدوز گردند و‬

‫بـه هميـن دليـل از ذكـر نام مقصـد اصـلي خودداري نموده اسـت و ايـل را بـه طور بلتكليـف بـه حركـت بـه طرف سـلماس‬

‫مامور مي‌نمايد‪.‬‬

‫‪2‬ــ جمله «قرار اســت ايــن روزهــا خوي تخليــه شود» نشان مي‌دهــد كــه باصــطلح دســت طرف را در پوســت گردو‬

‫مي‌گذارد‪ ،‬اين نيز تاييدي است بر موضوع فوق‪.‬‬

‫‪ 3‬ـ تصريح مي‌كند كه بعضي از مسائل در آينده‪ ،‬متعاقب اين فرمان روشن و معين خواهد شد‪ .‬شايد كلمه‌اي كه در‬

‫اين قسمت قابل خواندن نيست لفظ «مسكن» يا «منطقه سكونت» باشد‪.‬‬

‫‪4‬ـ نايب السلطنه بدهي‌هاي نقي خان را مي‌دهد و او را به مواهب آينده اميدوار مي‌كند‪.‬‬

‫‪ 5‬ـ تاريخ اين سند از نظر «ماه» روشن است ولي «سال» آن معين نيست به جاي تاريخ اصلي با خطي غير از خط‬

‫متـن‪ ،‬كـه تفاوت ميان آن دو كامل ً روشـن اسـت رقـم ‪ 1244‬نوشتـه شده گويـا شخصـي بعدهـا بر اسـاس ظـن و محتويات‬

‫ذهني خود رقم مذكور را در ذيل سند درج كرده است‪.‬‬

‫وانگهي خواهيم ديد كه سند ديگري كه عبارت «در اين وقت كه محال سلدوز را براي نشيمن عموم ايالت و عشاير‬

‫قره پاپاق معين فرموديم» در آن آمده‪ ،‬تاريخ تحرير آن ‪ 1240‬ثبت شده است پس نمي‌توان تاريخ فرمان حركت كه در‬

‫آواجيـق صادر شده‪ ،‬سال ‪ 1244‬باشـد‪ .‬گويا هميـن رقم جعلي باعث شده كه بعضي ‌ها گمان كنند ا يل قره پاپاق پـس از‬

‫‪15‬‬
‫دوره دوم جنگ با روس و پس از عهد نامه تركمن چاي‪ ،‬آمده‌اند‪ .‬و نيز مي‌توان گفت همين رقم جعلي موجب شده كه‬
‫‪1‬‬
‫مرحوم نقي (قلي) خان بزچلو در اين اواخر‪ ،‬در ياد داشتهايش تاريخ آمدن قره پاپاق به سلدوز‪ ،‬را سال ‪ 45‬بنويسد‪.‬‬

‫‪6‬ــ ايـن فرمان در ماه ربيـع الول صـادر شده و ايـل در ماه جمادي الولي وارد سـلدوز شده اسـت و هـر دو در سـال‬

‫‪ 1237‬بوده كه در زمان طي طريق و نيز ماندن در حوالي سلماس بيش از دو ماه و نيم نبوده است‪.‬‬

‫دشت و جلگه سولودوز‬

‫موقعيـت جغرافيائي دشـت و جلگـه سـولودوز‪ :‬براي ايـن منظور ابتدا بايـد ارتفاعاتـي كـه زاگرس را بـه آرارات وصـل‬

‫مي‌كنـد‪ ،‬در نظـر گرفتـه شود‪ .‬در يكـي از مرتفعتريـن نقاط آن قله‌اي بـه ارتفاع ‪ 3480‬متـر در دشـت قادر قرار دارد كـه‬

‫شهر اشنويه در قسمت جنوب شرقي آن است‪ .‬از قله مزبور يك رشته كوه فرعي جدا شده و مستقيما ً به سمت شرق‬

‫كشيده مي‌شود كه در حدود ‪ 20‬كيلومتري درياچـه‪ ،‬قله «خان طاوس» را شكل مي‌دهـد و بيـن بندر حيدر آباد (پاسـگاه‬

‫فعلي شيرين بلغ) و محال دول به «ايلنلو داغ» موسوم شده و به درياچه اروميه وصل مي‌شود همانطور كه امروز حد‬

‫ميان شهرستان اروميه و شهرستان نقده است‪ .‬اين رشته كوه فرعي ضلع شمالي منطقه سولودوز مي‌باشد‪.‬‬

‫مكمـل ضلع شمالي خود درياچـه اسـت‪ ،‬از ايلنلوع داغ تـا مصـب رودخانـه گادار‪ ،‬و مصـب مذكور نقطـه پايان ايـن ضلع‬

‫مي‌باشد‪.‬‬

‫ضلع غربي و جنوب غربي‪ :‬از قله قادر رشته ديگري جدا مي‌شود‪ ،‬ابتدا حدودي به سمت جنوب غربي‪ ،‬مي‌رود سپس‬

‫بــه طرف جنوب كشيده مي‌شود كــه پــس از قله كوچــك «ماران» از جنوب شهــر نقده مي‌گذرد و بعــد از تشكيــل قله‬

‫«فرنگـي»‪ ،‬در محاذي ‪ 25‬كيلومتري مهاباد بـه سـوي شمال منحرف مي‌شود و در پـل بهراملو بـا رودخانـه گادار بـه‬

‫مماشات هم تا ساحل درياچه مي‌رود‪ ،‬بدين ترتيب اين رشته كوه هم ضلع جنوبي و هم ضلع شرقي منطقه سولودوز را‬

‫تشكيل مي‌دهد‪.‬‬

‫ضلع غربي‪ :‬در فاصله تقريبا ً ‪ 18‬كيلومتري غرب نقده و ‪ 6‬كيلومتري شرق اشنويه از رشته كوه شمالي‪ ،‬تپه هائي‬

‫جدا شده و مسـتقيما ً بـه سـمت جنوب بـه طرف رشتـه كوه جنوبـي كشيده شده اسـت و منطقـه اشنـو و نقده را تقريبا ً از‬

‫هم جدا كرده است‪ ،‬اين تپه ‌ها تا وسط جلگه كه بستر رودخانه گدار است‪ ،‬پيش رفته و در آنجا منقطع شده‌اند‪ ،‬به اين‬

‫ترتيب چهار جانب سولودوز بشرح زير است‪:‬‬

‫شمال ـ از شرق به غرب‪ :‬درياچه اروميه و رشته كوه ايلنلو و خان طاوس تا ‪ 6‬كيلومتري اشنويه‪.‬‬

‫غرب ـ از شمال به جنوب‪ :‬تپه‌هاي انشعابي از رشته كوه خان طاوس و ملتقاي رودچه نالوس و رودخانه گدار مصب‬

‫رودچه نالوس به رودخانه گدار ـ روستاي در بند) كه رودچه نالوس از كوه‌هاي جنوبي سرچشمه مي‌گيرد‪.‬‬

‫جنوب ــ از غرب بـه شرق‪ :‬رشتـه كوه قلعـه ماران و فرنگـي تـا محاذي ‪ 20‬كيلو متري مهاباد (نقطـه محاذي مهاباد بـا‬

‫درياچه به خط مستقيم)‪.‬‬

‫شرق ـ از جنوب به شمال‪ :‬از محل چرخش رشته كوه جنوبي (روستاي محمد شاه بال) تا مصب رودخانه گدار‪.‬‬

‫مساحت‪ :‬طول سولودوز در حدود ‪ 54‬كيلومتر و عرض آن به طور ميانگين به ‪ 20‬كيلومتر مي‌رسد يعني بالغ بر يك‬

‫هزار و هشتاد (‪ )1080‬كيلومتر مربع مي‌گردد‪.‬‬

‫‪ .1‬بعدا ً توضيح داده مي‌شود‪.‬‬


‫‪16‬‬
‫دشـت ماهور‪ :‬از ايـن مسـاحت مقدار ‪ 144‬كيلومتـر مربـع دشـت اسـت كـه در شرايـط خود بـه صـورت تپـه ماهورهـا‬

‫مي‌باشد و در مقايسه با جلگه پست كنار خود‪ ،‬به صورت منطقه كوهستاني ديده مي‌شود‪ .‬اين تپه ماهورها به صورت‬

‫مثلثـي در زاويـه شمال غربـي قرار دارنـد‪ ،‬قاعده ايـن مثلث از بندر حيدر آباد تـا خود شهـر نقده اسـت‪ ،‬طول قاعده بطور‬

‫هوائي‪ ،‬از بندر تـا نقده ‪ 18‬كيلومتـر و نيـز ارتفاع مثلث از «تازه كنـد ديـم» تـا شمال غربـي «ديلنچـي آرخـي» ــ بـه طور‬

‫هوائي‪ 16 ،‬كيلومتر مي‌شود‪ ،‬به اين ترتيب مساحت دشت ماهور بالغ بر ‪ 144‬كيلومتر مربع مي‌شود‪.‬‬

‫ساري تورباخ ــ ساري توپراق‪ ،‬و قاراتورپاخ ـ قره توپراق ـ ‪ :‬بقيه سولودوز كه ‪ 936‬كيلومتر مربع است‪ ،‬سرزميني‬

‫پست و جلگه‌اي هموار مي‌باشد كه به دو بخش ساري توپراق (خاك زرد) و قاراتوپراق (خاك سياه) تقسيم مي‌شود‪.‬‬

‫ساري توپراق نيز به شكل مثلثي كه قاعده آن تقريبا ً مساوي نصف ضلع شمالي و كمي كمتر از نصف مجموع طول‬

‫سلدوز مي‌باشد كه در بال شرح داده شد‪ ،‬اين قاعده تقريبا ً ‪ 7‬كيلومتر و راس مثلث در حدود ‪ 5‬كيلومتري جنوب شرقي‬

‫نقده در رشتـه كوه ضلع جنوبـي (روسـتاي خليفان) واقـع اسـت‪ ،‬ارتفاع ايـن مثلث ‪ 22‬كيلومتـر مي‌شود كـه مجموع آن در‬

‫حدود ‪ 66‬كيلومتر مربع مي‌گردد‪.‬‬

‫روستاهاي دربند‪ ،‬كاموس‪ ،‬پ َيه جيك‪ ،‬آلگؤ زعليا‪ ،‬مير آباد‪ ،‬گوران آباد ـ مياني ـ پائيني‪ ،‬چيانه‪ ،‬قلعه جوق‪ ،‬بخش عمده‬

‫ملك‪ ،‬نقده‪ ،‬باليخچـي‪ ،‬كوزه گران (گؤزه گرن) و بخشـي از ديزج و خليفان در ايـن بخـش قرار دارنـد‪ .‬الباقـي‬
‫قريـه علي َ‬

‫سولودوز كه ‪ 849‬كيلومتر مربع مي‌شود قاراتوپراق است‪.‬‬

‫«خواننده محترم بايـد بـه اصـطلح هاي‪ :‬دشـت ماهور‪ ،‬سـاري تورپاخ‪ ،‬قاراتورپاخ توجـه نمايـد زيرا در آينده روي ايـن‬

‫بخش‌هاي سه گانه سولودوز‪ ،‬بحث هائي خواهيم داشت‪».‬‬

‫دشت ماهور شمال غربي سولودوز است و ساري تورپاخ جنوب غربي آن‪ ،‬اين دو مثلث قسمت غربي اين سرزمين‬

‫را به صورت زير گرفته‌اند‪.‬‬

‫ملك» بـا فتحـة ميـم‪،‬‬


‫[واژة «پ َـيه» يـك واژة تركـي بـه معنـي «آغـل» اسـت؛ پ َـيه جيـك‪ ،‬يعنـي آغول كوچـك‪ .‬و نيـز «علي َ‬

‫مة ميم خواندند‪].‬‬


‫درست است گرچه مأموران غير بومي اداره ثبت آن را با ض ّ‬

‫درياچه‌هاي سولودوز‬

‫‪1‬ـ درياچه حسنلو گلي‪ :‬به مساحت تقريبي ‪ 2‬در ‪ 3‬كيلومتر‪ .‬در جنوب شرقي سولودوز واقع است‪ ،‬ميان حسنلو گلي‬

‫و درياچه اروميه‪ ،‬كوه كوچكي به صورت ديوار گونه كشيده شده است‪ .‬فاصله حسنلو گلي با درياچه اروميه تخمينا ً به ‪2‬‬

‫كيلومتر مي‌رسد‪.‬‬

‫حسـنلو گلي بركه‌اي شور اسـت‪ .‬لكـن بـه شوري درياچـه اروميـه نمي‌رسـد‪ ،‬بـه طوري كـه آب آن براي زيسـت مرغان‬

‫وحشي مناسب بوده و از قديم پذيراي انواع پرندگان مهاجر و بومي بوده و هست‪ .‬قابل ذكر است كه حسنلو گلي نيز‬

‫مانند درياچه اروميه فاقد ماهي و حيوانات دريائي است‪.‬‬

‫‪2‬ــ سـهران گلي‪( 1‬گول بـه معناي بركـه)‪ :‬در جنوب شرقـي درياچـه حسـنلو گلي و بـا مسـاحت نصـف آن‪ ،‬مي‌باشـد‪ ،‬آب‬

‫آن شيرين تراز حسنلو گلي است‪ ،‬با اين همه فاقد ماهي است‪ .‬اين دو درياچه در آغوش چمنزارها و مزارع سبز و در‬

‫كنار كوه‪ ،‬پهلو گرفته‌اند و مجموعه‪ ،‬آب‪ ،‬كوه و چمن به زيبائي متنوع هر دو افزوده است كه پناهگاه امني براي مرغان‬

‫وحشي و پرندگان مهاجر مي‌باشند‪.‬‬

‫‪ .1‬سيران يا سهران‪ :‬گردش تفريحي‪.‬‬


‫‪17‬‬
‫حسنلو گلي ـ بركه حسنلو ـ بنام قريه حسنلو و روستاي گل ـ گول ـ بنام درياچه سهران گولي ناميده شده‌اند‪ ،‬يعني‬

‫در اخذ عنوان حالت معكوس دارند‪.‬‬

‫تپه‌هاي جلگــه ســولودوز‪ :‬در هــر دو بخــش ســاري تورپاخ و قره تورپاخ تپه‌هاي متعددي وجود دارد كــه همــه آنهــا يــا‬

‫مصنوعي و يا نيمه مصنوعي هستند كه مجموعا ً ‪ 15‬تپه مي‌باشند‪ ،‬كه از غرب به شرق به شرح آنها مي‌پردازيم‪:‬‬

‫‪ 1‬ـ تپه ميرآوا (مير آباد) ‪ 2‬ـ تپه كوچك روستاي قلعه جوق‪ 3 ،‬ـ تپه گوران آباد مياني‪ 4 ،‬ـ تپه «قاسم تپه سي» در ملك‬

‫مزرعه جهان ميان نقده و روستاي علي ملك كه اخيرا ً زير ساختمان مي‌رود‪ 5 .‬ـ تپه بزرگ نقده كه اكنون به فضاي سبز‬

‫تبديل شده است‪ 6 ،‬ـ تپه حسنلو‪ 7 ،‬ـ تپه تابيه در روستائي به همان نام‪ 8 ،‬ـ تپه شونقار در حد فاصله روستاي شونقار و‬

‫حاج فيروز ‪ 9‬ـ تپه كربل قاسم ـ «كابا قاسم» بقول مردم روستاي آغابگلو ـ در فاصله روستاي مذكور و روستاي باراني‪،‬‬

‫‪ 10‬ـ تپه آغابگلو ‪ 11‬ـ تپه بيگم قلعه در روستائي به همان نام ‪ 21‬ـ تپه محمد يار در شمال غربي شهر مذكور كه اكنون‬

‫آخريـن لحظات عمرش را مي‌گذرانـد‪ ،‬چرا كـه در اثـر خاك برداري و خاك كشـي‪ ،‬نزديـك بـه از بيـن رفتـن اسـت‪31 .‬ــ تپـه‬

‫ساخسي تپه در روستائي به همان نام ‪14‬ـ تپه نظام آباد و ‪15‬ـ تپه ممه‌لو نيز در روستائي به همان نام قرار دارند‪.‬‬

‫تپه‌هاي شماره ‪ 4‬ـ ‪ 7‬ـ ‪ 8‬ـ ‪ 9‬ـ ‪ 10‬ـ ‪ 11‬ـ ‪ 12‬ـ ‪ 13‬ـ ‪ 14‬ـ ‪ 15‬عموما ً مصنوعي هستند و باقي تپه ‌ها نيمه مصنوعي‬

‫مي‌باشند‪ .‬خاك همه آنها مخلوطي از خاكستر و خاك رس است و در كنار هر كدام از آنها گودال‌هاي وسيعي وجود دارد‬

‫كـه قبل ً بنام «گـبي» معروف بودنـد و دقيقا ً نشان مي‌دهنـد كـه خاك تپه‌ـها توسـط توبره اسـب بـه وسـيله افراد نظامـي از‬

‫همان گودالهـا آورده شده‌انـد و در حقيقـت تپه‌هاي مذكور سـنگر توپ و در عيـن حال سـنگرهاي ديده بانـي ميان نيزارهـا‬

‫بوده‌اند‪.‬‬

‫در عبارت مشروحتر‪ :‬ساختمان تپه‌ها نشان مي‌دهد كه عوامل ايجاد آنها عبارت بوده از‪:‬‬

‫با عقب نشيني تدريجي درياچه (در آينده توضيح داده مي‌شود) تپه‌هاي خيلي كوچك پديدار مي‌شده كه اطراف آنها را‬

‫ني‌هاي بلند فرا مي‌گرفته است‪ ،‬اين تپه ‌ها به تدريج محل سكونت موسمي دامداران مي‌گشته كه جهت جمع علوفه به‬

‫آن نواحي مي‌آمده‌اند و همچنين پناهگاه و مكان مسكوني خوبي براي فراريان هر قوم و قبيله اي‪ ،‬از آن جمله ارمني ‌ها‬

‫بوده است‪.‬‬

‫پس از ظهور دو قدرت رقيب بنام عثماني و صفوي هراز گاهي تپه‌هاي ياد شده به سنگر توپخانه و يا به سنگر ديده‬

‫بانـي و حتـي جاسـوسي تغييـر شكـل مي‌داده‪ ،‬در ايـن مواقـع بوده اسـت كـه مردان نظامـي جهـت افزايـش ارتفاع آنهـا‪،‬‬

‫خاكهاي اطراف را در توبره اسبها كشيده و روي هم مي‌انباشته‌اند‪ .‬سكونت زيستي و سكونت نظامي در طي قرون‪ ،‬به‬

‫طور متناوب موجـب افزايـش ارتفاع آنهـا بـه وسـيله خاكسـتر و خاك رس شده اسـت كـه ليه‌هاي جداگانه‌اي بر روي هـم‬

‫بوده‌انـد‪ ،‬در اثـر باران و برف خواص مواد خاسـكتري بـه ليه‌هاي خاك رس (كـه تقريبا ً بـه طور يـك در ميان روي هـم قرار‬

‫داشته‌اند) نفوذ و رسوخ كرده و خاك رس را به صورت فرسودة خاكستر گونه در آورده است‪.‬‬

‫باقي تپه ‌ها نيز از اين موضوع مستثني نبوده‌اند‪ ،‬تنها تفاوتي كه با تپه‌هاي مصنوعي دارند‪ ،‬اين است كه آنها از ابتدا‪،‬‬

‫تپة نسبتا ً بزرگي بوده‌اند‪.‬‬

‫«تاريخچه سولودوز»‬

‫منطقه سولودوز (به جز بخش دشت ماهور) در قرن نهم قبل از ميلد در زير آب درياچه اروميه مدفون بوده است‪.‬‬

‫آشنايان به منط قه‪ ،‬مي‌داننـد امروز كوه «بوغاداغـي» در اثـر عقـب نشينـي آب به تدر يج از دريا چه خارج شده و نيزارهاي‬
‫‪18‬‬
‫وسيع اطرافش را فرا گرفته‪ .‬كوه مذكور ابتدا در داخل درياچه و در محاذي و هم رديف جزيره‌هاي «ائششك داغي» و‬

‫«قويون داغي» بوده است‪ ،‬ائششك‪ ،‬قويون‪ ،‬بوغا‪ .‬و بوغا به معناي گاو نر جوان است‪.‬‬

‫زماني بوغاداغي به صورت جزيره‌اي درست در وسط دريا چه قرار داشته است و رشته كوه كوچك «قره داغ» كه‬

‫در فاصله حسنلو گلي و سهران گلي از يك سو و دريا چه اروميه از سوي ديگر قرار دارد روزگاري چون كاروان شتران‬

‫در ميان درياچـه بـه صـورت يـك شبـه جزيره باريـك قرار داشتـه اسـت‪ .‬هنگامـي كـه آشوريان براي گوشمالي دولت كوچـك‬

‫«مانين» و «پارسوا» و نيز براي عرض اندام به دولت اورارتو بارها در طول دوران اقتدارشان‪ ،‬درياچه را دور زده‌اند در‬

‫آن ايام سرتاسر سولودوز در زير آب بوده است و شايد تپه حسنلو و تپه نقده (اصل طبيعي شان) به صورت جزيره‌هاي‬

‫خيلي كوچك ديده مي‌شده‌اند‪.‬‬

‫[به طوري كه در زمان «ياقوت حموي» نويسندة «معجم البلدان» راه ارتباطي اشنويه به مراغه از طريق «پسوه»‬

‫و دّره «ليگبين» بوده است‪ .‬رجوع كنيد «معجم البلدان» واژة «بسوه»‪].‬‬

‫دولت مانن ت مانين ت ماننا ت مننا‪:‬‬

‫در يك نوشته دستنويس كه به صورت تايپ شده تكثير هم شده بود‪ ،‬و به محور تاريخ قره پاپاق و سولودوز به طور‬

‫اختصـار اشاره كرده‪ 1،‬آمده اسـت «منطقـه سـولودوز زمانـي كشور ماننـا ــ يـا بخشـي از ماننـا ــ بوده اسـت» ايـن توهـم از‬

‫گفتار دياكونوف در «تاريخ ماد» براي نويسنده اوراق مذكور حاصل شده است‪.‬‬

‫دياكونوف مي‌گويد‪ :‬مركز دولت مزبور (ماننا) در جلگه جنوبي درياچه اروميه در آذربايجان كنوني ايران بوده است‪.2.‬‬

‫نويسـنده مذكور گمان كرده اسـت كـه مراد از جلگـه جنوبـي درياچـه‪ ،‬همان سـولودوز اسـت‪ .‬ايـن برداشـت علوه بر اينكـه‬

‫سولودوز در آن زمان اساسا ً وجود نداشت دو اشكال مهم ديگري نيز دارد‪:‬‬

‫‪1‬ــ در اصـطلح تاريـخ تحقيقـي بـه ناحيه‌اي ماننـد سـولودوز اصـطلح «جلگـه» اطلق نمي‌شود بلكـه اصـطلح «دره» و‬

‫حتي اصطلح «دره كوچك» صدق مي‌كند‪ ،‬و همينطور است در اصطلح نظامي و استراتژيكي‪ ،‬و در منابع مهم نيز چنين‬

‫آمده است كه با بعضي از آنها در آينده آشنا خواهيم شد‪.‬‬

‫‪2‬ـ دره يا جلگه كم عرض سولودوز در جنوب غربي درياچه اروميه واقع است نه در جنوب آن‪.‬‬

‫منظور دياكونوف از جلگـه جنوبـي درياچـه اروميـه‪ ،‬منطقـه ميان مراغـه‪ ،‬درياچـه‪ ،‬مهاباد و صـائين دژ‪ ،‬كـه طول آن از‬

‫مهاباد تـا مراغـه و بناب و عرض آن از حوالي صـائين دژ تـا درياچـه اسـت‪ ،‬كـه رودخانـه هاي‪ :‬بناب چاي‪ ،‬مردي چاي‪ ،‬ليلن‬

‫چاي‪ ،‬قورو چاي‪ ،‬جغاتو (زرينه رود) و طغاتو (سيمينه رود) جلگه بزرگ مذكور را آبياري مي‌كنند‪.‬‬

‫اساسا ً محققين معتقدند‪ ،‬پايتخت دولت مانن در نزديكي صائين دژ‪ ،‬همان جائي است كه امروز بنام «تخت سليمان»‬

‫ناميده مي‌شود كه در حوالي قرن هفتم قبل از ميلد‪ ،‬جزء اتحاديه ماد قرار گرفت‪.‬‬

‫دولت «گيلزان»‪ :‬گيلزان‪ ،‬دولت كوچكي بود كه در مغرب درياچه شاهي ـ اروميه فعلي ـ قرار داشته و محدوده آن تا‬

‫نزديكيهاي اشنويه كنوني كشيده مي‌شد‪ .‬كه در اواخر قرن هفتم ميلدي بخشي از كشور وسيع اورارتو گرديد‪.‬‬

‫‪ .1‬توسط يكي از بخشداران دهه اخير نقده‪.‬‬


‫‪ .2‬تاريخ ماد ص ‪139‬‬
‫‪19‬‬
‫كشور مهري‪ :‬در جانـب غربـي زاگرس محاذي شهرهاي اشنويـه و پيرانشهـر فعلي (يعنـي درسـت در سـرچشمه‌هاي‬

‫رودخانه «زاب عليا» زاب كبير ـ كه از دامنه‌هاي غربي قله ‪ 3400‬متري شمال غربي اشنويه و قله ‪ 3578‬متري سياه‬

‫كوه در شمال غربي پيرانشهر سرچشمه مي‌گيرد‪ .‬دولت كوچكي بنام «كشور مهري» قرار داشت‪.‬‬

‫در ايـن ميان سـرزمين مربـع مسـتطيلي كـه در جانـب شرقـي زاگرس‪ ،‬در حـد فاصـل زاگرس و درياچـه قرار داشـت و‬

‫شامل مناطق پيران‪ ،‬پسوه‪ ،‬مهاباد تا حدود بوكان و سقز كه مرز كشور مانن بود‪ ،‬مي‌گرديد‪.‬‬

‫قابل تو جه و جاي بحث است كه اين سرزمين در اوايل قرن هفت تا قرن ده قبل از ميلد‪ ،‬در چه شرايطي بوده و‬

‫قبايـل سـاكن در آن چـه سـرنوشتي داشته‌انـد و چگونگـي سـازمان زيسـتي آنهـا معلوم نيسـت تـا روشـن شود همسـايگان‬

‫منطقه‌اي كه بعدا ً سولودوز ناميده مي‌شود چه كساني بوده‌اند‪.‬‬

‫مي دانيم در اوايل قرن ‪ 6‬ميلدي منطقه مستطيلي مذكور رسما ً بخشي از خاك اورارتو گرديد‪ ،‬پيشروي اورارتو كه‬

‫مركـز اصـلي‌شان مشرق تركيـه فعلي بود‪ ،‬بـه حدي گسـترش داشـت كـه بعضـي معتقدنـد سـرزمين مانـن نيـز در زمره‬

‫حاكميت اورارتو بوده و پس از چند دهه از اورارتو‪،‬منفك و در اتحاديه مادها قرار مي‌گيرد‪ .‬پيرنيا (مشير الدوله) در تاريخ‬

‫«ايران باستان» در آغاز بحث از «پارسها» مي‌گويد‪:‬‬

‫در كتيبه‌هاي آشوري از قرن نهـم قبـل از ميلد از مردم «پارسـوآ» ذكري شده و ايـن مردم در طرف درياچـه اروميـه‬

‫مي‌زيسته‌اند‪.‬‬

‫دياكونف با ادله تحقيقاتي روشن‪ ،‬ثابت مي‌كند كه قرن ‪ 9‬قبل از ميلد مراد از «پارسوآ» سرزمين مثلثي شكل ميان‬

‫سليمانيه‪ ،‬زهاب و سنندج كنوني بوده است شايد لفظ «پارسوآ» از كلمه «پرسو» كه در زبان اكدي به معناي «خطه»‪،‬‬

‫«مرز»‪« ،‬كنار» و «كنارساحل» بوده و ممكن است از واژه «پارت ـ پارد ـ پارس» ـ تلفظ حرف آخر بدين قياس مادها‬

‫به كشورهاي پهلوي چپ و راست خودشان پارسوآ ـ يا‪ ،‬پارتوآ‪ ،‬مي‌گفتند‪ .‬همانطور كه ساكنين مناطق اصفهان را پارتوا‬

‫مي‌خواندنــد و همچنيــن بــه ســاكنين منطقـه ميان سـليمانيه‪ ،‬زهاب و ســنندج‪ .‬نيــز كـه در پهلوي ديگــر آنان بوده پارســوا‬

‫گفته‌اند‪.‬‬

‫بنابراين دو سرزمين به نام پارسوآ به طور مسلم شناخته مي‌شود‪ :‬پارس كه امروز استان فارس مي‌ناميم و پارسوآ‬

‫كه در بين سليمانيه‪ ،‬زهاب و سنندج جاي گرفته است‪.‬‬

‫اينـك سـخن بر سـر گفتـه پيرنياسـت‪ ،‬خصـوصا ً بعضـي منابعـي كـه او گفتـه اش را از آنان گرفتـه بـه «سـواحل جنوبـي‬

‫درياچه اروميه» تصريح كرده‌اند‪.‬‬

‫مرحوم تمدن در «تاريخ رضائيه» مي‌گويد‪:‬‬

‫برخي از مورخين و نويسندگان اغلب اين درياچه را بنام آباديهاي واقعه در كنار آن ناميده‌اند‪ :‬درياچه اروميه‪ ،‬درياچه‬

‫اشنويه‪ ،‬درياچه پسوه‪ ،‬درياچه طسوج و سلماس و مهاباد‪».‬‬

‫امروزه فاصله پسوه از درياچه آنقدر زياد است كه نمي‌شود آن را از آبادي‌هاي كناره آن حساب كرد و درياچه را به‬

‫نام آن ناميـد‪ ،‬مـن بـه كـس‪ ،‬يـا كسـاني كـه درياچـه را بنام پسـوه ناميده‌انـد در هيـچ منبعـي دسـت نيافتـم‪ .‬احتمال ً منبعـي كـه‬

‫مي‌تواند ماخذ سخن مرحوم تمدن باشد‪ ،‬منابع ارمني است كه من دسترسي چنداني به آنها ندارم‪ ،‬شايد مرحوم تمدن‪،‬‬

‫چنين نام و عنواني را در آن مآخذ ديده كه ريشه در منابع اورارتوئي دارد‪.‬‬

‫‪20‬‬
‫به هر صورت چنين نامي قهرا ً بايد مربوط به زمانهاي ديرين باشد كه منطقه سولودوز بخشي از درياچه اروميه بوده‬

‫و پسوه تنها يك رشته كوه با درياچه فاصله داشته است‪ .‬علوه بر اين نكته‪ ،‬برداشت ديگري نيز مي‌توان از گفته تمدن‬

‫داشت و آن سابقه ديرين واژه «پسوه» است‪ ،‬نظر به اين كه لفظ مذكور نه فارسي و نه كردي و نه حتي تركي است‬

‫و از عهـد باسـتان نام آن منطقـه بوده اسـت ايـن موضوع مي‌توانـد تاييدي بر گفتـه پيرنيـا و نيـز كتسـياس يونانـي باشـد كـه‪،‬‬

‫پسوه بازمانده‌اي از «پارسوا» باشد‪.‬‬

‫البته اگر چنين چيزي را بپذيريم و معتقد باشيم كه در قرن نهم قبل از ميلد نام سرزمين مستطيل شكل مورد بحث‬

‫ما پارسوآ بوده‪ ،‬بايد دچار آن اشتباهي كه پيرنيا شده‪ ،‬نشويم‪.‬‬

‫وقتـي كـه پيرنيـا (و نيـز كتسـياس‪ ،‬كتزياس) معتقـد مي‌شود كـه پارسـهاي جنوب‪ ،‬از ناحيـه درياچـه اروميـه بدان جـا‬

‫رفته‌اند‪ ،‬يك اصل بزرگ تاريخي مشتبه مي‌شود و نتيجه اين مي‌شود كه حركت آريائي ‌ها به داخل ايران از سمت غربي‬

‫درياي خزر بوده‪ ،‬ابتدا پارسها و به دنبال آنان مادها‪.‬‬

‫بـل در صـورت پذيرش يـك «پارسـوآ»ي ديگـر در سـرزمين مسـتطيلي (علوه بر دو مورد مذكور در بال) بايـد هـر سـه‬

‫قوم را جداي از هم فرض كرد و بلكه به چهار قوم بنام «پارتوآ» به شرح زير باور داشت‪:‬‬

‫‪1‬ـ پارثوا‪ ،‬در سرزمين مستطيل‪.‬‬

‫‪2‬ـ پارثوا‪ ،‬در مثلث سليمانيه‪ ،‬زهاب و سنندج فعلي‪.‬‬

‫‪3‬ـ پارثوا‪ ،‬در نواحي ري و خراسان تا حوالي اصفهان‪ ،‬مساوي «پارت»‪.‬‬

‫‪4‬ـ پارثوا‪ ،‬در نواحي جنوب (استخر‪ ،‬شيراز)‪ ،‬پارس‪( ،‬فارس) فعلي‪.‬‬

‫شواهدي براي استنتاج فوق در متون و منافع وجود دارد به عنوان مثال‪ ،‬وقتي كه لشكركشي‪ ،‬يا غارت ‌ها و تهاجمات‬

‫آشوريان را مي‌شمارند‪ ،‬كشورهاي مهري و پارسوآ و مانن را نيز در آن رديف مي‌آورند‪ ،‬در اين شمارش كه از شمال به‬

‫جنوب اسـت‪ ،‬پارسـوآ را در مابيـن مهري و مانـن نام مي‌برنـد‪ ،‬البتـه در موارد بسـياري هـم كـه كشورهاي مهري‪ ،‬مانـن و‬

‫پارسوآ‪ ،‬آمده‪ ،‬مراد پارسوآي واقع در مثلث مذكور است‪.‬‬

‫گاهـي نيـز كشور «خوبوشكنـه» در جنوب درياچـه وان بـه دنبال پارسـوآ و مانـن خوانده مي‌شود‪ ،‬يعنـي از جنوب بـه‬

‫شمال‪ ،‬ابتدا پارسوآ واقع در مثلث ياد شده است و به ترتيب مانن‪ ،‬خوبوشكنه بعد از آن قرار دارند‪.‬‬

‫اشكالي كه اين فرضيه را تضعيف مي‌كند‪ ،‬سئوالي است كه چه كساني اين نام متخذ از آكدي يا مادي را بر سرزمين‬

‫مستطيل گذاشته‌اند؟ چرا كه آنان نه با مادها سر و كار داشته‌اند و نه با آكديها‪ ،‬ليكن مي‌توان گفت‪ ،‬آشوريها كه واژه‬

‫«پرسو»ي اكدي‪ ،‬يا واژه «پارت‪ ،‬ث» مادي را به صورت «پارسوآ» تغيير داده‌اند‪ ،‬مي‌توانستند منطقه ساحلي و كنار‬

‫درياچه را به آن نام بخوانند‪ ،‬اما آشوريها به معناي آكدي و مادي لفظ مذكور توجه (و شايد اصل ً اطلعي) نداشتند‪.‬‬

‫بهتـر اسـت ايـن داسـتان را بگذاريـم و بگذريـم‪ ،‬زيرا آنچـه بـه بحـث مـا از ايـن داسـتان مربوط مي‌شود ايـن اسـت كـه در‬

‫هيـچ منبـع و متنـي از متون و منابـع قديمـي نامـي از منطقـه سـولودوز (تحـت ايـن نام و يـا بـا نام ديگري) بـه ميان نيامده‬

‫است‪.‬‬

‫آخريـن متـن قديمـي‪ ،‬آثار حمـد الله مسـتوفي اسـت‪ ،‬او در «نزهـة القلوب» همـة «تومان»هاي ايران را و حتـي تمام‬

‫آبادي‌ها و مناطقي را كه به نحوي داراي نام بوده و كشت و زرع و يا دامداري در آنها مي‌شده‪ ،‬از روي دفتر مالياتي خود‬

‫نام مي‌برد‪ ،‬از سرتاسر ايران تنها منطقه‌اي كه در آن كتاب‪ ،‬اشاره‌اي نشده‪ ،‬سولودوز است‪.‬‬

‫‪21‬‬
‫در سـال وفات او (‪ 750‬ه‪.‬ق‪ ).‬منطقـه مسـكوني بنام سـولودوز (يـا بـا هـر نام ديگـر) وجود نداشتـه اسـت‪ .‬المنجـد‬

‫مي‌گويد‪ :‬سلدوس‪ :‬مقاطعه في آذربايجان جنوب غربي بحيره ارمياكانت كرسيا «اسقفيا» للنساطره‪.‬‬

‫در چاپ‌هاي قديم المنجد رقم تاريخي «‪ 228‬م» ذكر شده بود‪ ،‬اما در چاپ‌هاي اخير رقم مذكور حذف شده است‪،‬‬

‫اگر رقم فوق صحيح باشد بايد يكي از تمدنهاي سه گانه تپه حسنلو كه از زير خاك در آورده شده‪ ،‬مربوط به آن تاريخ‬

‫باشـد كـه مسـيحيان نسـطوري تپـه را در وسـط باتلق‌ـها و نيزارهـا و شايـد در وسـط درياچـه بـه عنوان يـك دژ مذهـبي برپـا‬

‫داشته‌اند‪ ،‬اما در اين صورت لفظ «مقاطعه» يا «قاطعه» كه به مفهوم «منطقه» است نادرست خواهد بود‪ ،‬زيرا به يك‬

‫تپه‪ ،‬منطقه نمي‌گويند‪.‬‬

‫البته حذف رقم تاريخي فوق‪ ،‬به عنوان تصحيح‪ ،‬مي‌تواند دليلي بر غلط بودن لفظ «قاطعه» نيز باشد‪ .‬حقيقت اين‬

‫است برگزيدن لفظ «سلدوس» به جاي لفظ «سولودوز» يا «سللي دوز» يا «سلدوز» آنهم در متني مانند المنجد كه به‬

‫يك متن مغرض استعماري مشهور است‪ ،‬چهرة «مدرك سازي» آن را نشان مي‌دهد‪ ،‬و بعضي از ارامنة شرق تركيه كه‬

‫اكنون در جهان پراكنده هسـتند از ايـن كارهـا انجام مي‌دهنـد و بـه دائره المعارف‌ـها و متون فرهنگـي‪ ،‬اجتماعـي دسـتبرد‬

‫مي‌زننـد كـه در مورد بحـث مـا ابتدا رقـم تاريخـي «‪ 228‬م» درج مي‌شود‪ ،‬سـپس پـي مي‌برنـد كـه در تاريـخ مذكور چنيـن‬

‫منطقه‌اي اصل ً وجود نداشته‪ ،‬رقم را حذف مي‌كنند‪ ،‬البته عبارت فوق بدون رقم تاريخي ياد شده‪ ،‬مي‌تواند صحيح باشد‪،‬‬

‫چرا كه در روستاهاي سولودوز و در خود نقده ارامنه اقامت داشتند و كليساهائي در قريه راهدهنه و نقده برپا بوده اما‬

‫نه به عنوان «مركز اسقف نشين» يا «كرسيا اسقفيا»‪.‬‬

‫ما در مباحث آينده به چگونگي حضور ارامنه و يهوديان در سولودوز بر خواهيم گشت‪.‬‬

‫آب و هوا‬

‫همــة مناطــق آذربايجان غربــي‪ ،‬داراي آب و هواي معتدل اســت و ســولودوز از معتدلتريــن مناطــق آن مي‌باشــد‪ .‬بــه‬

‫طوري كه سرماي ‪ 19‬درجه زير صفر از حوادث اتفاقي و استثنائي آن منطقه است‪ ،‬در زمستان‌ها از اروميه و تبريز‬

‫گرمتـر و در تابسـتانها از اروميـه خنـك تـر و از تـبريز تـا اندازه‌اي گرمتـر اسـت‪ .‬اخيرا ً بـه دليـل كثرت روز افزون باغات (و‬

‫شايد به دليل ديگر از آن جمله تغيير جو عمومي بخشهائي از ايران كه براي متخصصين‪ ،‬مسئلة روز است) در تابستانها‬

‫چيزي شرجـي گونـه احسـاس مي‌شود كـه بـه رطوبـت هوا افزوده اسـت‪ .‬لكـن رطوبـت آن از رطوبـت هواي اروميـه كمتـر‬

‫است‪.‬‬

‫نظـر بـه اينكـه بخشـي از شمال و شمال شرقـي سـولودوز فاقـد كوه‌هاي بلنـد اسـت‪ ،‬باد و نسـيم جنوب غربـي تقريباً‬

‫حالت دائمي دارد به همين جهت از عفونت هوا رنجشي نيست‪.‬‬

‫سـولودوز در تاريـخ يكصـد و هفتاد و پنـج سـاله اش كـه رسـما ً مسـكون‪ ،‬و محـل زيسـت جمعيـت زيادي بوده‪ ،‬امراضـي‬

‫مانند‪ :‬وبا‪ ،‬طاعوت و يا هر بيماري مسري عمومي در آن‪ ،‬نسبت به جاهاي ديگر خيلي كم و محدودتر رخ داده است‪.‬‬

‫‪22‬‬
‫تپه حسنلو‬

‫«باستاني‌ترين اثر زيستي در سولودوز»‬

‫تپه حسنلو در حدود ‪ 11‬كيلومتري جنوب غربي درياچه اروميه و يك كيلومتري جنوب درياچه حسنلوگلي در محدوده‬

‫روسـتاهاي امينلو و حسـنلو‪ ،‬مي‌باشـد‪ .‬اگـر قاعده تپـه مذكور را‪ ،‬دايره فرض كنيـم‪ ،‬قطـر آن ‪ 270‬متـر اسـت و ارتفاع آن‬

‫‪ 20‬متر اين تپه يكي از معروفترين آثار باستاني جهان به شمار مي‌رود‪.‬‬

‫مرحوم تمدن مي‌نويسـد‪ :‬اولين بار در تاريخ ‪ 1313‬شمسي بنـا به تقاضاي (محمـد تقـي) خان (جان احمدلو) مرحوم‬

‫فرهادي‪ ،‬كارمند دخانيات اروميه كه علقه زيادي به آثار باستاني داشت‪ ،‬با اجازه وزارت فرهنگ و زير نظر آقاي محمود‬

‫راد‪ ،‬بازرس فنـي باسـتان شناسـي‪ ،‬بـه كاوش سـطحي در تپـه حسـنلو اقدام شـد و ظروف و ابزارهاي مربوط بـه قرون‬

‫قديمــي كشــف گرديــد و بر اثــر گزارش آقاي راد دايــر بــه وجود آثار تمدن باســتاني در تپــه مزبور‪ ،‬كاوشهاي مجددي در‬

‫سالهاي‪ 26 ،‬ـ ‪ 1328‬شمسي معمول گرديد و آثار مكشوفه در اين دوره حفاري‪ ،‬كه قدمت آنرا به ‪ 300‬سال قبل از‬

‫آثار مكشوفه در تخت جمشيد مربوط مي‌كرد‪ ،‬ارزش باستاني تپه را بال برد و به همين سبب در سال ‪ 1337‬شمسي از‬

‫طرف دكتر «رني» ـ مدير موزه دانشگاه پنسيلوانيا ـ دومين كاوش علمي و فني به عمل آمد‪.‬‬

‫كاوش ايـن هيئت ايرانـي ــ آمريكائي‪ ،‬منجـر بـه كشـف جام طلئي ــ از طلي خالص ــ مزيـن بـه نقوش‪ ،‬گرديـد و چون‬

‫نقوش نيـز نماياننده حوادث باسـتاني بود‪ ،‬لذا در تمام مطبوعات جهان منعكـس شـد‪ .‬بلندي ايـن جام ‪ 21‬سـانتي متـر و‬

‫محيط دهانه اش ‪ 60‬سانتي متر‪ ،‬و وزن آن ‪ 950‬گرم و ارزش آن از لحاظ ارزش طلي عادي ‪ 20000‬ليره استرلينگ‬

‫تخمين شده بود‪ ،‬مسلم است كه ارزش هنري و باستاني آن به مبلغ بس هنگفتي خواهد رسيد‪.‬‬

‫در اثر اين كاوش دروازه اصلي يك قلعه محكم و چهار برج دفاعي آن و پي بناي مستحكم ديوارهاي قلعه مكشوف‬

‫شـد و در پشـت برجهاي چهارگانـة آن‪ ،‬ويرانـه سـاختمان دو طبقه‌اي ظاهـر گرديـد و درون ايـن ظروف سـفالين و اسـلحه‬

‫مفرغي و آهن و قلب‌هاي سفالي ديواري‪ ،‬به دست آمد و قلعه مكشوفه ‪ 6‬متر بلندي داش ته و در درون ساختمان دو‬

‫طبقه‌اي خارج برجها‪ ،‬جسد سه تن كشف گرديد كه در دست يكي از آنها همان جام طلئي قرار گرفته بود و قسمتي از‬

‫چوب و اشياء سوخته و ذغال شده‪ ،‬نيز همان جا بدست آمد‪.‬‬

‫پيدا شدن ايـن سـه جسـد‪ ،‬و ايـن كـه يكـي از آنهـا جام طلئي را در دسـت داشتـه و همان جـا افتاده و مرده اسـت و‬

‫كشف آثار سوختگي و زغال و اسلحه و ظروف‪ ،‬حكايت از داستان جنگي و دفاعي مي‌كرد‪ ،‬محققين اظهار نظر كردند‬

‫كه‪:‬‬

‫در حدود ‪ 800‬يا ‪ 1000‬سال قبل از ميلد قلعه مزبور آباد و سه تن كشته شده مامورين دفاع قلعه و جام طلئي‪،‬‬

‫كـه در آن دوره (بـا توجـه بـه نقوش روي آن) جنبـه تقدس داشتـه‪ ،‬بوده‌انـد‪ .‬ايـن قلعـه مربوط بـه اسـتحكامات مادهـا بوده‬

‫است و قشون آشور در حمله خود به مادها به اين قل عه يورش برده و چون از فتح آن به علت موقعيـت مستحكمش و‬

‫مدافعيـن دليـر سـه گانـه‪ ،‬عاجـز آمده‌انـد‪ ،‬بـه ناچار قلعـه و سـاختمان دو طبقـه خارجـي آن را بـه آتـش كشيده‌انـد و بر اثـر‬

‫حريــق‪ ،‬سـقف اطاقهــا‪ ،‬دچار آتــش شده و روي ســه رادمرد دليــر‪ ،‬كــه هــم حفاظــت قلعـه و هــم صــيانت جام طلئي را‬

‫عهده دار بوده‌انـد‪ ،‬فرود مي‌آيـد و آن سـه تـن زيـر آوار مدفون مي‌شونـد‪ ،‬قشون آشور از پيدا كردن جام طلئي مايوس‬

‫شده و آهنگ برگشت مي‌زنند‪ ،‬بعدها نيز تمام ساختمان فرو ريخته و مدافعين قلعه و جام طلئي را زير تنه سنگين خود‬

‫مخفي مي‌سازد‪.‬‬
‫‪23‬‬
‫اينك نكاتي چند در گفتار مرحوم تمدن‪:‬‬

‫‪1‬ـ وي مطابق نظريه محققين‪ ،‬تاريخ آبادي قلعه را ‪ 1000‬يا ‪ 800‬سال قبل از ميلد مي‌گويد و به راستي اين نظريه‬

‫متخصصين باستان شناسي است‪ ،‬ليكن در آن تار يخ‪ ،‬كشور يا دولتي بنام ماد (و حتي قبايلي بدين نام) در صحنه تاريخ‬

‫حضور تاريخـي و نامـي نداشته‌انـد‪ ،‬مادهـا پـس از پايان قرن هشتـم قبـل از ميلد بـه تدريـج در پهنـه روزگار ظاهـر شدنـد و‬

‫‪ 400‬سـال و حداقـل ‪ 200‬سـال تفاوت‬ ‫اسـتيلي آنان بـه آذربايجان در قرن ‪ 6‬قبـل از ميلد بوده اسـت‪ ،‬يعنـي موضوع‬

‫مي‌كند‪.‬‬

‫‪ 2‬ـ آشور و لشكر كشي‌هاي آشوريان به اطراف درياچه اروميه كه سه بار رسما ً درياچه را دور زده‌اند عموما ً پس از‬

‫پايان قرن ‪ ،9‬از اواخـر قرن ‪ 8‬بـه بعـد بوده اسـت‪ ،‬بنابرايـن حمله آشور بـه قلعـه مذكور نيـز صـحيح نيسـت و يـا رقـم «‬

‫‪ »1000‬را بايد قطعا ً مردود دانست و به صحت قطعي رقم «‪ »800‬سال قبل از ميلد باور داشت‪.‬‬

‫همانطور كـه قبل ً نيــز اشاره رفــت در آن زمان كشورهاي نواحــي غرب و جنوب غربــي و جنوب شرقــي درياچــه‪ ،‬بـه‬

‫ترتيب عبارت بودند از‪ :‬گيلزان‪ ،‬مهري و مانن‪ ،‬البته مهري در جانب غربي ارتفاعات و در ناحيه عراق كنوني بوده است‪.‬‬

‫تپـه حسـنلو از نظـر اهميـت باسـتان شناسـي فوق العاده اسـت‪ ،‬ليكـن بـا اينكـه سـازندگان آن‪ ،‬سـنگهاي عظيمـي را بـه‬

‫ارتفاع ‪ 20‬متري تپه‪ ،‬بال كشيده‌اند با اين وصف ديوارها عموما ً از گل و خشت ساخته شده است و سنگهاي عريض با‬

‫ضخامت كم تنها براي كف و تزئين ديوارها به كار رفته‌اند‪ ،‬سنگها تقريبا ً به عنوان كف پوش و روكش بعضي از ديوارها‬

‫مورد استفاده قرار گرفته‌اند‪.‬‬

‫اين موضوع بيانگر عدم توان و اقتدار صاحبان قلعه بوده است‪ ،‬جام طلئي و ظروف و اسلحه از جهت هنري‪ ،‬از يك‬

‫مهارت پيشرفتـه قابـل توجهـي برخوردارنـد ولي كميـت آنهـا نشان دهندة عدم وفور آنهـا براي سـاكنين قلعـه بوده اسـت‪،‬‬

‫كميت ابزار و آلت زندگي بيشتر سيماي يك زندگي دژداري و دژباني را مي‌رساند‪ ،‬تا يك زندگي معمولي قلعه نشيني‪ .‬و‬

‫هيچ شباهتي به يك مركزي كه اطرافش محل زندگي مردمي باشد‪ ،‬ندارد‪.‬‬

‫‪ 3‬ـ در گوشه‌اي از ساختمان‪ ،‬چاه آبي وجود داشته كه در ‪ 19‬متري به آب مي‌رسيده است‪ ،‬يعني عمق چاه تنها يك‬

‫متـر بيشتـر از ارتفاع كـف سـاختمان بوده اسـت (ارتفاع تپـه ‪ 20‬متـر و ارتفاع كـف سـاختمان ‪ 18‬متـر اسـت) ايـن نشان‬

‫مي‌دهد كه اطراف تپه قابل سكونت نبوده است‪.‬‬

‫‪ 4‬ـ آنچه مسلم است‪ ،‬تپه مذكور از دژه‌هاي متعلق به گيلزان بوده [و به احتمال قوي مربوط به «پارسوا» ـ پسوه ـ‬

‫بوده است] كه به هنگام خطر جام طلئي پر ارزش و مقدس‌شان را به آنجا مي‌فرستاده‌اند تا از دستبرد در امان باشد‪،‬‬

‫زيرا قلعه‌اي در ميان نيزارهــا و باتلق‪ ،‬جاي خوبــي و پناهگاه مطمئنتري در قبال ارتفاقات غيــر منتظره بوده اســت‪ ،‬كــه‬

‫جريان فوق نمونه‌اي از آن است‪ .‬و همچنين حضور افراد كم در قلعه‪ ،‬قرينه ديگر اين مطلب است‪.‬‬

‫نقوش حك شده بر جام طلئي بيشتر به هنر اورارتوئي مي‌ماند تا به آثار ماديها‪ ،‬خصوصا ً پوشش و لباسي كه براي‬

‫انسانهاي منقوش بر روي جام‪ ،‬متصور شده است‪ ،‬هر چند كه در آن ايام اورارتو نيز چون مادها هنوز در صحنه تاريخي‬

‫ظهور كامل نداشتند‪ ،‬ليكن گيلزانيان با اقوام اورارتوئي همسايه بودند و هيچ ارتباطي با آريائي‌ها نداشته‌اند‪.‬‬

‫تپه حسنلو از دشت ماهور (قبل ً شرح داده شد) تنها سه كيلومتر فاصله دارد‪ .‬اين فاصله تا همين اواخر زمينهاي زينه‬

‫زار مالريائي بوده و قطعا ً در (مثلً) سـيصد سـال پيـش هيـچ ارتباط خشكـي ميان تپـه و دشـت ماهور نبوده اسـت‪ ،‬اگـر‬

‫‪24‬‬
‫چشم اندازمان به ‪ 2800‬سال پيش باشد روشن مي‌شود كه رفت و آمد به اين تپه بي ترديد با وسايل شناور (كلك و‬

‫قايق) بوده است‪.‬‬

‫در كنار جاده اروميه‪ ،‬سلماس در آغاز ورود به جلگه سلماس كوه كوچكي در سمت راست برجاست كه حدود ‪250‬‬

‫متر از كوه‌هاي سمت چپ فاصله دارد و در جلگه تنها افتاده است‪ ،‬كه در زبان مردم سلماس به «خان تختي» معروف‬

‫اســت‪ ،‬نقشــي در آن كوه ســنگي‪ ،‬تراشيده شده كــه ســوار و پياده‌اي را نشان مي‌دهــد‪ .‬نظريه‌هاي مختلف‪ ،‬آنرا بــه‬

‫قدرت‌هاي گوناگون منسـوب مي‌دارنـد‪ ،‬از قبيـل اورارتـو‪ ،‬هخامنشـي‪ ،‬سـاساني‪ ،‬و آشور‪ ،‬طرفداران نظريـه اخيـر معتقدنـد‬

‫آشورباني پال در يكي از لشكركشي هايش‪ ،‬كه درياچه را دور زده دستور حك آن هنر دستي را صادر كرده است‪ .‬كوه و‬

‫نقـش مذكور در آن وقـت بـه صـورت جزيره‌اي در آب بوده و بديـن جهـت دوام و بقاي آن تـا اندازه‌اي بـه وسـيله طـبيعت‬

‫تامين گشته است و همين خصوصيت موجب انتخاب آن محل براي حك نقش مذكور شده است‪.‬‬

‫دژ تپه حسنلو نيز با همين ويژگي به عنوان محل حفاظت كاسه زرين مقدس گشته‪ ،‬زيرا در امور دفاعي و امنيتـي‬

‫قديم اين قبيل مكانها ارزش و اهميت زيادي داشت‪ ،‬مثل ً معروف است كه هلكوخان خزاين خود را به جزيره‌اي يا شبه‬

‫جزيره‌اي در درياچـه اروميـه منتقـل مي‌كرده‪ ،‬شمـس الديـن احمـد كاشـي در «شاهنامـه چنگيزي» در ايـن مورد سـروده‬

‫است‪:‬‬

‫هم از كوه كردان برون كرده بود‬ ‫ز دژها هر آن چند كاورده بود‬

‫بــهم بــر نهادند صــد كوه زر‬ ‫ز بــغداد و روم و بــلد دگر‬

‫به محفوظ جــــائي در انداختند‬ ‫وز آن بالش بيكران ساختنــد‬

‫به نزديك سلماس و ارمن ديــار‬ ‫نهادند اساسي بــه دريـا كنار‬

‫ز دريـــــا ورا بــاروئي ساختند‬ ‫ز كوه آن عمارت بــرافراختند‬

‫ز صـــد جا بياورد و يك جا نهاد‬ ‫زر و سيم درين جـاي وال نهاد‬

‫آثار جزايـر درياچـه اروميـه نشان مي‌دهـد كـه بـه طور متناوب پذيراي امانت‌ـها و وديعـه دار اشياء گرانبهــا و مقدس‬

‫بوده‌اند‪.‬‬

‫خواننده محترم توجـه دارد كـه نويسـنده در ايـن بخـش از كتاب در ضمـن توضيـح مطالب تاريخـي و شناسـائي منطقـه‬

‫سـولودوز يـك نقطـه و يـك نكتـه را هميشـه دنبال مي‌كنـد‪ ،‬و آن «عدم مسـكون بودن منطقـه سـولودوز ــ منهاي دشـت‬

‫ماهور» مي‌باشد و در اين بين از پرداختن به يك افسانه ناچاريم‪:‬‬

‫افسانه شوسه زير دريائي‬

‫مرحوم تمدن مي‌گويد‪ :‬بعضي از معمرين حكايت مي‌كردند كه در زمان قديم آب درياچه رضائيه به اين اندازه نبوده‬

‫و از وسـط دريـا (كـه فعل ً زيـر آب مانده اسـت) جاده‌اي خاكـي وجود داشتـه و مردم و كسـبه كالي خود را از ايـن جاده بـه‬

‫شبه جزيره شاهي (از جزاير درياچه) مي‌رساندند و از اين شوسه اياب و ذهاب انجام مي‌گرفت‪.‬‬

‫اين اظهار عقيده محققا ً صحيح است زيرا در سال ‪ 1800‬كه اكراداز اين شهر عزيمت مي‌كرده‌اند از همان شوسه‬

‫كه فعل ً در ‪ 3‬متري زير آب درياچه مانده است عبور نموده‌اند و در آن ايام آب درياچه در اطراف آن شوسه بيش از ‪70‬‬

‫سـانتيمتر نبوده و نويسـنده مي‌توانـد در صـحت ايـن نظريـه‪ ،‬بازار بناب و مياندوآب را كه روزهاي چهارشنبـه هـر هفتـه دايـر‬

‫مي‌شود‪ ،‬مثال آورد‪ :‬بازار مزبور (هفتــه بازار) در آنجــا بنام «افشارا گلدي» ـــ روز آمدن ســوداگران افشار ـــ هنوز هــم‬
‫‪25‬‬
‫معروف است‪ ،‬معلوم مي‌شود كسبه افشار براي عرضه كالهاي خود و تقاضاي متاع مورد نياز از شوسه مزبور به بناب‬

‫و مياندوآب مي‌رفته‌اند و بعد از انجام كار مجددا ً از آن جاده به رضائيه برمي گشته‌اند‪.‬‬

‫اينك موارد قابل نقد اين گفتار‪:‬‬

‫‪1‬ـــ بعضــي از معمريــن ســخن از جاده ميان اروميــه و جزيره شاهــي (جزيره اســلمي) مي‌زننــد و مرحوم تمدن از‬

‫جاده‌اي در فاصله بناب‪ ،‬مياندوآب‪ ،‬و به اصطلح فاصله راه از كجاست تا به كجا‪.‬‬

‫‪2‬ـ هنگام احداث جاده ميان اروميه و جزيره شاهي (كه هنوز به اتمام نرسيده) روشن شد كه عمق آب و لجن در آن‬

‫فاصـله بـه ‪ 45‬متـر مي‌رسـد و تـا دامنه‌هاي جنوبـي درياچـه از عمـق آن چندان كاسـته نمي‌شود‪ ،‬بنابرايـن موضوع ارتباط‬

‫جاده‌اي با جزيره شاهي كامل ً افسانه بوده است‪.‬‬

‫و نيز اين ادعاي آن «معمرين» اساسا ً چيز ديگر است و ادعاي مرحوم تمدن چيز ديگر‪ ،‬و ايشان بدون دليل و بدون‬

‫هيچ گونه تناسبي دو مطلب را به هم ربط داده‌اند‪.‬‬

‫‪3‬ــ ادعاي مرحوم تمدن يعنـي ارتباط شوسـه‌اي بيـن اروميـه و بناب از طريـق درياچـه از سـه صـورت خارج نيسـت‪ ،‬يـا‬

‫جاده‌اي مستقيما ً به بناب مي‌رفته و از آنجا به مياندوآب و يا برعكس‪ ،‬مستقيما ً به مياندوآب راه داشته و از آنجا به بناب‬

‫مي‌رفتـه و يـا در و سط آب‪ ،‬دو شاخـه مي‌گشته‪ ،‬يكـي به بناب و ديگري به مياندوآب ــ در هـر سه صورت بايـد هفته بازار‬

‫«افشار اگلدي»‪« ،‬ماه بازار» و يـا «سـال بازار» مي‌ـشد نـه «هفتـه بازار» زيرا رفـت و برگشـت اينهمـه مردم بـه طور‬

‫هفتگـي لزم گرفتـه كـه سـوداگران اروميـه هميشـه در راه بوده باشنـد‪ .‬البتـه ايـن سـخن بر اسـاس فرهنـگ بازار اسـت وال‬

‫حضور افراد پراكنده از هر شهر و دياري در هر شهر ديار ديگر‪ ،‬هميشه امكان پذير مي‌باشد‪.‬‬

‫اسـتدلل مرحوم تمدن بر ايـن اسـاس اسـتوار اسـت كـه ركـن اصـلي و يـا دسـت كـم عامـل هفتـه بازار «افشار اگلدي»‬

‫حضور افشاريان اروميه بوده و وجه تسميه بازار نيز همين بوده است‪.‬‬

‫گويـا مرحوم تمدن بـا آنهمـه اطلعات وافري كـه داشتـه گمان مي‌كرده مردم افشار فقـط در اروميـه حضور دارنـد و‬

‫آنهمه افشاريه را كه در مياندوآب و اطرافش و صائين دژ بودند‪ ،‬فراموش كرده است‪.‬‬

‫لفــظ «افشاراگلدي» غيــر از «افشار گلدي» اســت‪ ،‬جمله اول بــه معناي «بــه افشار آمدن» و جمله دوم بــه مفهوم‬

‫«آمدن افشار» مي‌باشد‪.‬‬

‫خود لفــظ نشان مي‌دهــد كــه مردمان نواحــي ديگــر ماننــد ملك‌كندي‪ ،‬مهاباد‪ ،‬و‪ ...‬بــه بازار افشارهــا در مياندوآب‬

‫مي‌آمده‌انــد و بازار هفتگــي بناب نيــز (در صــورت وجود چنيــن بازاري) لبــد تقليــد نام از بازار افشارهاي مياندوآب بوده‬

‫است‪.‬‬

‫به هر حال آنچه كه روشن و مسلم است عقب نشيني تدريجي درياچه از جلگه سولودوز و نيز عقب نشيني نيزارها‬

‫و باتلقهـا اسـت كـه هميـن امروز هـم ادامـه دارد‪ ،‬اگـر موضوع را در چشـم انداز ادوار باسـتاني بنگريـم‪ ،‬مسـئله خيلي پـر‬

‫واضح است‪ ،‬خود مرحوم تمدن مي‌گويد‪:‬‬

‫درياچه رضائيه فعلي آن درياچه چيچست سابق نيست بلكه از وسعت آن كاسته شده است در آن موقع اطراف اين‬

‫درياچه پوشيده از جنگل بوده و تا تبريز و مراغه و قسمت زيادي از سلدوز (سولودوز) كشيده مي‌شده است‪.‬‬

‫اگر درياچه تا تبريز و مراغه گسترش داشته بي ترديد بايد همه جاي سولودوز (منهاي دشت ماهور) را احاطه كرده‬

‫باشـد و تـا دره «دوآب» و كوه «سـلطان يعقوب» و كوه «قلعـه ماران» رسـيده باشـد زيرا ارتفاع هيـچ نقطه‌اي از جلگـه‬

‫‪26‬‬
‫سـولودوز به‌اندازه ارتفاع تـبريز از سـطح درياچـه نيسـت‪ .‬شيـب «آجـي چاي» و «ليلن چاي» و سـرعت آب آنهـا خيلي‬

‫زيادتر از «گدار چاي» است پس اگر منظور از «قسمت عمده سولودوز» همه جلگه‪ ،‬منهاي دشت ماهور باشد صحيح‬

‫است وگرنه دچار اشكال اساسي خواهد شد‪.‬‬

‫و در چشــم انداز محدود‪ ،‬هنوز كســاني كــه باتلقهــا و نيزارهــا را (و بــه اصــطلح تركــي‪ ،‬شام و جبــل را) در جايگاه‬

‫روسـتاي دولت آباد (امروز بخشـي از شهـر محمديار اسـت) و نظام آباد و همچنيـن در لب خانه‌هاي روسـتاهاي عطـا الله‪،‬‬

‫محمديار و حتـي راهدهنـه‪ ،‬و باتلقهاي فريبكار «شفيـع قلعـه» ــ نزديـك تازه قلعـه ــ كـه ارابـه كـل (گاو ميـش) كـش را بـا‬

‫پوشته عظيم كولش‪ ،‬و همراه كلها‪ ،‬در خود فرو برده‪ ،‬به ياد دارند‪.‬‬

‫در سـال ‪ 1337‬در جايگاه خيابان امام (ره) و بلوار كمربندي نقده‪ ،‬آب‌هاي زينه‌اي از زميـن جوشيده و جاري‬

‫مي‌شدنـد‪ .‬در چمن‌هاي شرقـي راهدهنـه ژرفـي آب چاه‌هاي خرمـن در فصـل تابسـتان بيـش از يـك متـر از سـطح زميـن‬

‫پائين تر نبود و هنوز هم در زير زمينهاي ساختمانهاي نقده كه ‪ 70‬سانت عمق داشته باشند‪ ،‬در موسم بهار غليان آب به‬

‫چشم مي‌خورد‪.‬‬

‫بركـه شيطان آباد و نيزار آن‪ ،‬لجنزارهاي «دميرچـي» و «سـاخسي تپـه»‪ ،‬گـبي «شريـف الديـن»‪ ،‬و‪ ...‬و بـه ويژه آثار و‬

‫رسـوبات طبقات الرض و سـاختمان خاك و مدارك تاريخـي‪ ،‬عدم آبادي و غيـر مسـكون بودن منطقـه را در حوالي ‪2500‬‬

‫سال پيش نشان مي‌دهد‪.‬‬

‫آقاي جعفر دوستي كه امروز ‪ 82‬سال دارد شرح مي‌دهد‪:‬‬

‫ده سـاله بودم يـك جفـت كـل (گاو ميـش نـر) بـه همراه چنـد راس از گاو و گاوميـش ديگـر را براي چرانيدن در چمنهاي‬

‫راهدهنـه بـه مـن سـپرده بودنـد‪ ،‬كل‌ـها بـه درون نيزارهـا رفتنـد و ناپديـد شدنـد از پيدا كردن‌شان عاجـز ماندم پـس از هفـت‬

‫شبانــه روز بــه ميــل خود از نيزار خارج شده و بــه طرف خانــه آمدنــد‪ ،‬مرحوم حاج حيدر شريفــي نياي خاندان شريفــي‬

‫مي‌گفــت‪ :‬مــا مردم قاراپاپاق كشاورز نبوديــم‪ ،‬مردمــي دامدار و عشيره‌اي دامپرور و كوچنده بوديــم‪ ،‬از روزي كــه بــه‬

‫سولودوز آمديم به همان نسبتي كه ما با كشاورزي آشنا شده و به آن علقه پيدا مي‌كرديم به همان نسبت هم باتلقها و‬

‫نيزارها عقب نشيني كرده و اجازه فعاليت كشاورزي به ما مي‌دادند‪.‬‬

‫نام سرزمين‬

‫منطقـه سـكونت قره پاپاق را «سـلدوز» گوينـد‪ ،‬هيـچ سـندي از مصـادر ديوانـي‪ ،‬درباري‪ ،‬حكومتـي‪ ،‬اسـتيفائي‪ ،‬مالياتـي‬

‫و‪ ...‬قبل از ورود قره پاپاق به منطقه مذكور‪ ،‬در دست نيست تا نام احتمالي قبلي منطقه را مشخص كند و همينطور در‬

‫منابع مردمي‪.‬‬

‫اولين سندي كه نام سلدوز به عنوان اسم اين منطقه در آن آمده‪ ،‬فرمان عباس ميرزا مبني بر واگذاري و تخصيص‬

‫محال سلدوز براي سكونت ايل قره پاپاق و نيز به عنوان سند تملك قريه «نقداي» يا «نوجه ده» ـ نقده كنوني ـ به نقي‬

‫خان سرتيپ‪ ،‬رئيس قره پاپاق است‪ ،‬اين فرمان در جمادي الثانيه سنه ‪ 1240‬صادر شده است يعني سه سال پس از‬
‫‪1‬‬
‫ورود قره پاپاق به آن محال‪.‬‬

‫‪ .1‬ايـل قره پاپاق در جمادي الول سـال ‪ 1237‬وارد سـلدوز شده اسـت‪ ،‬يعنـي درسـت سـه سـال و يكماه بعـد از آن‪ ،‬سـند مزبور‬
‫صادر شده است‪.‬‬
‫‪27‬‬
‫گويـا مدت سـه سـال دوره آزمايـش بوده اسـت و قره پاپاق تنهـا بـا فرمان شفاهـي نايـب السـلطنه‪ ،‬از سـلماس بـه‬

‫سـولودوز آمده و مي‌توان گفـت تعييـن يـك ناحيـه براي اسـكان يـك ايـل نيازمنـد سـند كتـبي نبوده اسـت و از متـن فرمان‬

‫روشن مي‌شود كه سخن از تخصيص منطقه‪ ،‬به عنوان سند روستا‪ ،‬آمده است‪.‬‬

‫متن سند به شرح زير است‪:‬‬

‫حكـم وال ــ آنكـه چون حسـن خدمـت و جان نثاري عاليجاه رشادت و جلدت همراه عمدة القبايـل‪ ،‬نقـي خان بزچلو و‬

‫مة همـت مشفقانـه لزم مي‌دانيـم لهذا در ايـن‬


‫اولد و اتباع او مكرر مشهود نظـر حـق شناس وال شده پاداش آن را بر ذ ّـ‬

‫وقت كه محال سلدوز را براي نشيمن عموم ايلت و عشاير قاراپاپاق معين فرموديم شايسته اين بود كه دهكده معتبر و‬

‫م حل زراعـي منفـت خيـز براي عاليجاه مشار اليـه و اولد او در محال مزبور متشخـص فرمائيـم كه ايـن مرحمـت و عنايـت‬

‫نسل ً بعد نسل باقي و برقرار بماند لهذا قريه نوجه ده مشهور به «نقداي» را كه ملك زر خريد مخصوص سركار داشتيم‬

‫و عالي جناب قرشــي القاب فضايــل مآب مجتهــد مآب مجتهــد الزمان ميرزا احمــد را از جانــب ســني الجوانــب اشرف‬

‫المشافهة العلّيه وكيل فرموديم كه صيغه هبه معوضه به مبلغ يكصد دينار نقد و يك من گندم‪ ،‬جاري نمايد و وثيقه معتبره‬

‫به مهر خود و تمامي فضلي دار السلطنه تبريز‪ ،‬و چاكران مقرب معتمد سركار تسليم عاليجاه مشار اليه نمايد و قباله‬

‫ذيحـق ملك مزبور بـه عنوان ملكيـت مخصـوصه‪ ،‬متعلق بـه او و اولد او باشـد علوه بر ايـن عاطفـت كريمانـه‪ ،‬نقـد و جنـس‬

‫ماليت ديوان قريه مزبوره را به سيورغات او مقرر داشتيم كه تا ملك مزبور را از دست ندهد (در دست بدارد) كه نسلً‬

‫بعد نسل عمال و ضابطان و مباشرين ديوان‪ ...‬امسال دولت قاهره قرار تعيين نقد و حبه به نامه حواله و اطلق ننمايند‪.‬‬

‫مقرر آنكه كتّاب حريت انتساب دفتر خانه مباركه وال شرح حكم مطاع را ثبت كنند و از شائبه تغيير و تبديل مثون دانند‬

‫و در عهده شناسند‪ ،‬تحريرا ً في شهر جمادي الثانيه ‪1240‬‬

‫لزم است در اينجا كمي از موضوع بحث خارج شده و راجع به اين سند كه بعدها نيز با آن سر و كار خواهيم داشت‬

‫نكاتي را توضيح دهيم‪:‬‬

‫‪1‬ـ در اصطلح اين سند و امثالش مراد از «سركار» كارپردازي امور مالي دربار است‪.‬‬

‫‪ 2‬ـ ميرزا احمد‪ :‬وي و حاجي مل باقر سلماسي و صدر الدين محمد تبريزي‪ ،‬سه مجتهد عصر عباس ميرزا بودند كه‬

‫رابطه صميمي با او داشته‌اند‪.‬‬

‫‪ 6‬سال بعد يعني به‬ ‫‪ 3‬ـ اين فرمان و سند در سال ‪ 1240‬صادر مي‌شود ولي آغاز معامله و شروع رسميت آن به‬

‫سال ‪ 1246‬حواله مي‌گردد‪.‬‬

‫‪ 4‬ـ ملكيت نوجه ده به رئيس قره پاپاق منتقل نمي‌شود‪ ،‬بلكه تنها بهره برداري از آن و مداخل و عايدات آن با صيغه‬

‫هبــه معوضــه واگذار مي‌شود كـه در اصــطلح عصــر قاجاري بــه «اقطاع» و «تيول» معروف بود‪ ،‬مي‌گويــد بـه «ملكيــت‬

‫ايشان مسلم داشتيم» نه «به ملكيت او منتقل داشتيم» كه در اصطلحات آن روز‪ ،‬تفاوت اين دو جمله از نظر كاربرد‬

‫حقوقـي مشخـص اسـت و نيـز تصـريح مي‌دارد «مداخـل اربابـي قريـه مزبوره متعلق بـه او و اولد او»‪ .‬ذكـر «اولد» و نيـز‬

‫تصــريح بــه «نســل» بعــد نســل «براي ســلب حــق فروش‪ ،‬مي‌باشــد و بالخره صــراحتا ً بيان مي‌كنــد كــه ماليات را بر او‬

‫مي‌بخشد تا او مالكيت تيولي آنرا در دست داشته باشد و به معاوضه يا مبايعه از دست ندهد‪ .‬و تصريح مي‌كند كه ملك‬

‫مذكور «به عنوان ملكيت مخصوصه» باقي مي‌ماند و تنها منافع و مداخل آن به نقي خان منتقل مي‌شود‪.‬‬

‫‪28‬‬
‫‪5‬ــ فرسـودگي سـند در خواندن آن مشكلتـي ايجاد كرده اسـت (البتـه نسـخه كپـي‪ ،‬كـه در دسـت ماسـت) لذا در جاي‬

‫كلمه و مطلبي كه قابل خواندن نبود نقطه چيني گرديد‪.‬‬

‫و بـه هميـن دليـل ‪ 5‬سـال بعـد از آن نقـي خان بزچلو سـند را مجددا ً بـه دربار وليعهـد مي‌برد و در بالي سـند و حاشيـه‬

‫سفيد آن‪ ،‬سند ديگري به صورت يك تابلوي كوچك‪ 1‬و زيبائي فرمان زير صادر مي‌شود‪:‬‬

‫مقرر آنكه نظر به خدمات و جان نثاري‌هاي عاليجاه نقي خان بزچلو از قرار اين رقم ده نوجه ده را به ملكيت مشار‬

‫اليه مرحمت فرموديم هر نوع تصرفي كه نمايد مختار است‪ ،‬تحريرا ً في شهر رمضان المبارك سنه ‪.1245‬‬

‫اين بار ملكيت ده را مرحمت مي‌كند‪ ،‬نه مالكيت عايدات و مداخل اربابي آن را‪ .‬اين فرمان كوچك و با عبارت كوتاه‬

‫زمانـي تحريـر يافتـه كـه درسـت در همان روزهـا (سـوم رمضان) خسـرو ميرزا از حضور امپراطوري روس (پـس از حـل‬

‫مسـئله قتـل گربايدف‪ ،‬سـفير روس در تهران و بخشـش يـك كرور زر كـه روسـيه از ايران طلبكار بود بـه طور موفـق بـه‬

‫تبريز برگشته بود و سران عشاير از جمله نقي خان بزچلو به اين بهانه در تبريز جمع آمده بودند) بازگشته بود‪.‬‬

‫مشخـص اسـت كـه حالت اقطاعـي و تيولي بـه خاطـر ايـن بوده كـه رئيـس ايـل بيشتـر بـه محال سـلدوز پاي بنـد باشـد و‬

‫نتواند ملك را نقـد كرده و از آن منطقه به جاي ديگر برود‪ .‬و اسـاسا ً چنيـن انديشه‌اي را از سر بيرون كند و اين موضوع‬

‫براي عباس ميرزا مهـم بوده‪ ،‬همانطور كـه در اوايـل كتاب بحـث گرديـد‪ ،‬كلمـه «سـلدوز» ــ بـا حرف اول و سـكون حرف‬

‫دوم و نيز با ضمه حرف سوم و سكون حرف چهارم و پنجم ـ با همين وزن و قافيه در فرهنگ مغول بطور رايج به كار‬

‫رفته است‪:‬‬

‫‪1‬ـ سولده ـ سلده‪ :‬خداي جنگ مغول‪.‬‬

‫سلده ئوز‪ :‬سولده ئوز‪ :‬سلده سيما‪ :‬سلده يا سولده صورت‪ :‬و يا سولده و سلده هيبت‪.‬‬

‫‪2‬ـ سلدوز مخفف سلده ئوز‪ :‬نام يكي از نوه‌هاي چنگيز‪.‬‬

‫‪3‬ـ سلدوز مخفف سلده ئوز‪ :‬نام يكي از قبايل بزرگ مغول‪.‬‬

‫بخشـي از ايـن قـبيله بزرگ در زمان شيـخ ابراهيـم نياي شاه اسـماعيل صـفوي باعـث شدنـد كـه خانقاه مذكور بـه تشيـع‬

‫بگرايد و يكي از عوامل مؤثر گرايش خانقاه اردبيل به تشيع همين‌ها هستند‪.‬‬

‫قوم سلدوز كه در عصر قره قويونلو و آق قويونلو در شرق اناطولي (تركيه) مي‌زيستند‪ ،‬سخت به دنبال انتخاب يك‬

‫مرشـد طريقـت براي خود بودنـد‪ ،‬اقطاب و مرشدهـا و خانقاه‌هاي مختلف را مطالعـه و بررسـي مي‌كردنـد‪ ،‬بـه اطلع شيـخ‬

‫ابراهيم رسيد كه سلدوزيان مي‌گويند اگر شيخ رسما ً شيعه بود ما ارادت او را مي‌پذيرفتيم‪ ،‬شيخ نيز كه چندان فاصله‌اي‬

‫بـا تشيـع نداشـت و از طرفـي جمعيـت زياد قوم سـلدوز را مي‌ديـد كـه ده‌ـها ايـل و عشايـر بزرگ بودنـد و خانقاه اردبيـل در‬

‫انديشـه تاسـيس حكومـت بود‪ ،‬بـي درنـگ بـه قوم سـلدوز پيغام داد كـه مـن تشيـع را كامل پذيرفتـم‪ .‬درويشهاي كشكول بـه‬

‫دسـت و عاشقهاي سـاز بـه سـينه از اردبيـل راهـي آناطولي شدنـد و سـلدوزيان را بـا عشـق و تعليمات خانقاه آشنـا كردنـد‪.‬‬

‫بديـن ترتيـب قوم سـلدوز در بـه قدرت رسـيدن صـفويه يكـي از عوامـل مهـم بـه شمار مي‌رونـد‪ ،‬از قضـا از آغاز سـلطنت‬

‫صفويه تا سلطه آتاترك بر تركيه حدود چهار قرن و نيم‪ ،‬به اصطلح كتك اين ارادت را خوردند‪ ،‬شاه اسماعيل از سلطان‬

‫ســليم شكســت خورد و مناطــق ســلدوز نشيــن الي البــد ضميمــه خاك عثمانــي گرديــد‪ .‬ســلطان ســليم هزاران نفــر از‬

‫سلدوزيان را قتل و عام كرد‪.‬‬

‫‪ .1‬اصل سند هم طبق رسم آن روز‪ ،‬صورت تابلو دارد‪.‬‬


‫‪29‬‬
‫و هـم اكنون سـلدوزيان بخـش عمده‌اي از مردم علوي ‪ 16‬ميليونـي شرق تركيـه را تشكيـل مي‌دهنـد و هنوز هـم سـاز‬

‫عاشقهاي خانقاه اردبيـل در دسـت عاشقهاي سـلدوزيان در مدح مول علي (ع) و اولد او (ع) بلنـد اسـت‪ ،‬عاشـق مي‌نوازد‬

‫و مي‌خواند و شنونده «اشك عشق علي (ع) از ديدگان مي‌بارد‪ ،‬اما چندان اثري از درويشها نمانده است‪.‬‬

‫آيـا لفـظ سـلدوز بـه عنوان نام منطقـه زيسـت قره پاپاق (شاخه‌اي از بزچلو) رابطه‌اي بـا لفـظ سـلدوز مغولي دارد؟‬

‫بعضي‌ها جهت يافتن پاسخ مثبت به اين سئوال كتاب‌ها را گشته و يكي از سرداران هلكوخان را بدين نام يافته‌اند‪ ،‬آنگاه‬

‫دسـت بـه قلم برده و نگاشته‌انـد كـه لبـد هلكوخان منطقـه سـلدوز را بـه سـردار مذكور براي دامپروري واگذار كرده و‬

‫منطقه بنام او موسوم گرديده است‪ ،‬پس نام سلدوز از نام «سلدوز نويان» سردار مغول گرفته شده‪.‬‬

‫لكن به نظر مي‌رسد كار حضرت جن است كه مدركي به چنين ادعائي پيدا كند!! و همانطور كه گفته شد سولودوز‬

‫در زمان هلكوخان‪ ،‬نه قابل سكونت بوده و نه قابل دامپروري‪ ،‬چگونه ممكن است منطقه‌اي در سال ‪( 656‬يعني ‪756‬‬

‫سال قبل از اين و ‪ 581‬سال پيش از ورود قره پاپاق به سولدوز) محل دامپروري باشد‪ ،‬ولي در طول ‪ 581‬سال نام آن‬

‫در هيچ دفتري‪ ،‬دستگي‪ ،‬نامه اي‪ ،‬ديواني و كتابي نباشد؟!!‬

‫آنچه به نظر مي‌رسد منشأ اين واژه مركب‪ ،‬سه چيز است‪:‬‬

‫‪ 1‬ـ ايل قره پاپاق هنگام ورود به منطقه‪ ،‬آن را پر آب و علف يافتند نام «سولودوز» ـ سرزمين هموار پر آب ـ بدان‬

‫نهادند‪.‬‬

‫‪ 2‬ـ تلفظ «سولودوز» از نظر محاوره‌اي قهرا ً محكوم به تخفيف است‪ ،‬به طوري كه هيچ ترك زباني خودش را براي‬

‫اداي صـحيح لفـظ «سـولودوز» تحـت فشار قرار نمي‌دهـد و هـر كسـي كـه بـه زبان تركـي آشنـا باشـد‪ ،‬ايـن حقيقـت را درك‬

‫مي‌كند‪ .‬و صورت مخفف قهري «سولودوز» لفظ «سلدوز» است كه با لفظ مغولي آن تنها در ضمه حرف لم‪ ،‬متفاوت‬

‫است‪.‬‬

‫‪3‬ــ رؤســاي ايلت ايران‪ ،‬دربار مركزي‪ ،‬دربار وليعهــد در تــبريز و نيــز مردمان عشايــر ايران بــا لفــظ مغولي ســلدوز‬

‫آشنائي كامـل داشتنـد و ايـن لفـظ برايشان كامل ً شناختـه شده و در ميان‌شان رايـج بود‪ ،‬ايـن آشنائي موجـب سـكون ضمـه‬

‫لم شده و كسـي در ايـن صـدد نبوده و شايـد حال و حوصـله ايـن را نداشتـه كـه ايـل فلن بـه فلن دليـل‪ ،‬فلن كلمـه را از‬

‫كدام ريشه گرفته و به منطقه سكونت خويش برگزيده است‪.‬‬

‫خود قره پاپاق نيـز بـا لفـظ سـلدوز آشنائي داشـت و بـه هنگام عبور از خاك تركيـه ميهمانان عبوري سـلدوزيان بودنـد و‬

‫لذا كلمه جديد به تدريج با لفظ معروف قديمي هموزن گرديد‪.‬‬

‫ما نيز از اين پس از كلمه سلدوز استفاده خواهيم كرد‪.‬‬

‫ايرج افشار سـيستاني در كتاب «ايـل هـا‪ ،‬چادر نشينان و طوايـف عشايري ايران «كلمـه سـلدوز را از ريشـه «سـللي‬

‫دوز» يعني سرزمين هموار پر از سيل‪ ،‬مشتق ميداند‪ ،‬لكن مدركي ارائه نمي‌دهد‪.‬‬

‫قبـل از ورود قره پاپاق منطقـه مزبور هيـچ نامـي نداشـت‪ ،‬همـه آن محال بـه نام تنهـا روسـتاي موجود‪ ،‬يعنـي «نقداي»‬

‫شناخته مي‌شد كه در بخش بعدي (بخش زير) شرح داده مي‌شود‪.‬‬

‫ايلي كـه شاخه‌اي از بزچلو بود بـا تغييـر رسـمي نام بـا نام جديـد قره پاپاق كـه ايـن نام جديـد را در شرق تركيـه از قوم‬

‫سـلدوز دريافـت كرده بود‪ ،‬از آواجيـق و مركـز فرماندهـي عباس ميرزا بـه سـمت سـلماس و اروميـه حركـت كرد‪ ،‬جمعيـت‬

‫‪ 8‬كاروان مجزا كه نشان دهنده ‪ 8‬تيره‬ ‫‪ 25000‬نفري (كوچـك و بزرگ) همراه شتران و بار و بنه‪ ،‬سـواره و پياده در‬

‫‪30‬‬
‫نژادي يـك ايـل واحـد بود بـه سـبك حركـت عشايـر در پيمودن فاصـله ييلق و قشلق (نـه بـه سـبك نظامـي) پيـش مي‌رفتنـد‪،‬‬

‫طبعا ً از آواجيـق تا سـلماس در چند جـا «اطراق اسـتراحتي» كرده‌انـد‪ ،‬لكـن در كنار غربـي شهر سـلماس‪ ،‬اطراق طولني‬

‫(گويا به مدت ‪ 15‬تا ‪ 20‬روز) داشته‌اند‪ ،‬در اين اطراق مقر رئيس ايل (نقي خان بزچلو) روستاي «سوره» بوده است‪.‬‬

‫حضور ايـل هشـت عشيره‌اي قره پاپاق‪ ،‬مزاحمت‌ـها و مشكلتـي براي سـاكنين آن ناحيـه فراهـم مي‌آورد‪ ،‬ناحيه‌اي كـه هيـچ‬

‫تناسـبي بـا حضور ايلي و عشايري نداشتـه اسـت‪ ،‬روسـتاهاي همجوار و زمينهـا عموما ً زراعـي و سـاكنان آنهـا مردمانـي‬

‫سكونت يافته و به اصطلح «تخته قاپو» شده بوده‌اند و به هيچوجه قادر به تحمل حضور يك ايل صد در صد كوچنده و‬

‫سياه چادري‪ ،‬نبوده‌اند‪ .‬مردم آن ديار مجبور مي‌شوند به عباس ميرزا شكايت برده و تسريع حركت قاراپاپاق را خواستار‬

‫شونـد‪ .‬مي‌گوينـد‪ :‬علت درنـگ قاراپاپاق در حومـه سـلماس اختلف نظري بوده كـه ميان سـران ايـل بـا كارگزاران نايـب‬

‫السلطنه وجود داشت‪ ،‬سران ايل در انتظار فرستادگان خود به سلدوز بودند تا آنان را از مسائل زير آگاه سازند‪:‬‬

‫‪1‬ــ آن تعداد از خانواده‌ـها كه به عنوان نوكران افشارهاي اروميـه كه در چنـد روسـتاي موجود در سـلدوز به دامپروري‬

‫اربابان خود مشغولند از سلدوز خارج شده‌اند يا نه؟‬

‫‪ 2‬ـ تعدادي از سر چوپانهاي عشيره مقدم مراغه‪ ،‬كه هزاران راس دام مقدمي را در اطراف و خلل نيزارستان‌ها به‬

‫ييلق آورده‌اند‪ ،‬منطقه را ترك كرده‌اند يا نه؟‬

‫‪3‬ــ كردهاي مماش (ماماش) كـه از آن سـوي كوه‌هاي جنوبـي سـلدوز بـه دامنـه شرقـي آمده و چنـد روسـتا براي خود‬

‫ساخته‌اند (با يزيد آباد‪ ،‬علي آباد و محمد شاه عليا) را تخليه كرده‌اند؟‬

‫سـران ايـل هـر سـه مورد فوق را از كارگزاران عباس ميرزا مي‌خواسـتند‪ ،‬تـا منطقـه كامل ً و بدون مانـع در اختيارشان‬

‫باشد‪ ،‬كارگزاران مسئله را با مماطله مي‌گذارنيدند از آواجيق دستور كتبي‪ 1‬حركت قاراپاپاق از سلماس صادر مي‌شود و‬

‫آنان بدون اينكه فرستاده هايشان باز گردند و خبرهاي لزم را به آنها بدهند‪ ،‬مجبور به حركت مي‌شوند‪.‬‬

‫حكومـت مي‌توانسـت مسـير حركـت ايـل را نـه از طريـق جلگه‌هاي خوي‪ ،‬سـلماس و اروميـه‪ ،‬بلكـه از پهلوي ارتفاعات‬

‫مرزي‪ ،‬تعيين كند‪ ،‬اما براي اينكه اين قوم جديد به محض رسيدن به اين نواحي با عشاير ديگر از قبيل‪ ،‬شكاك‪ ،‬هركي‪،‬‬

‫زارزه و‪ ...‬درگير نشوند‪ ،‬مسير آنان را از جلگه‌ها انتخاب كرده بود‪.‬‬

‫ايــل از فاصــله اروميــه و درياچــه نيــز گذشــت و آخريــن اطراق را در فاصــله روســتاي «جبــل» و «َر َ‬
‫شكان» و دامنــه‬

‫كوه‌هاي غربي درياچه داشته‌اند‪.‬‬

‫در حركــت بعدي‪ ،‬محال دول را طــي كرده و از طريــق روســتاهاي امروزي «جلبر» و «خان طاوس» ـ ـ در كنار كوه‬

‫خان طاوس‪ ،‬كـه هنگام بحـث از حدود سـلدوز شرح داده شـد ــ از ارتفاعات خان طاوس عبور كرده و بـه دشـت ماهور‬

‫سلدوز وارد مي‌شوند‪.‬‬

‫آنان مي‌خواسـتند از همان مسـيري كـه امروز جاده اروميـه‪ ،‬نقده (اروميـه‪ ،‬محمـد يار) اسـت وارد منطقـه شونـد‪ ،‬امـا‬

‫بلدچيان كه قبل ً براي شناسائي منطقه رفته بودند‪ ،‬گزارش مي‌دهند كه در اين بخش (شيرين بلغ‪ ،‬حيدر آباد‪ ،‬يادگارلو‪ ،‬و‬

‫تازه كند ديم) در روزهاي تابستان آب شيرين قابل شرب براي ‪ 25000‬انسان احتمال ً كافي نباشد‪ .‬تعداد چشمه ها‪ 2‬كم‬

‫و آبهاي ديگـر نيـز كـه در بخشهاي پسـت اسـت‪ ،‬حالت شبـه گنديده دارنـد‪ ،‬امـا در دشـت ماهور چشمه‌ـها فراوان‪ 3‬اسـت و‬

‫انتهاي غربي آن نيز به آب جاري رودخانه متصل است و براي تمامي ايل پذيرش كافي دارد‪.‬‬
‫‪ .1‬قبل ً متن ناخواناي فرمان نوشته شد‪.‬‬
‫‪ .2‬در شيرين بلغ‪ ،‬حيدر آباد‪ ،‬تا انتهاي كوه قره داغ‪.‬‬
‫‪ .3‬امروز چشمه‌هاي دشت ماهور‪ ،‬از چند عدد تجاوز نمي‌كند‪.‬‬
‫‪31‬‬
‫مطابق بعضي از نقلها‪ ،‬از هشت عشيره‪ ،‬تنها عشيره «سارال» از اين مسير وارد مي‌شود‪ .‬به محض ورود قاراپاپاق‬

‫از مسـير خان طاوس بـه دشـت ماهور‪ ،‬غوغـا برمـي خيزد‪ ،‬ايلي كـه بزرگتريـن نعمـت براي او مرتـع سـبز و پـر علف اسـت‪،‬‬

‫اينـك بهشـت و آمال و آروزهايـش را در پيـش رو و زيـر پـا مشاهده مي‌كنـد‪ ،‬بلندي علوفه‌ـها بـه زيـر شكـم گاوهـا و اسـب‌ها‬

‫مي‌رسـد‪ ،‬هـر عشيره‌اي در قسـمتي از دشـت چادرهاي سياه را علم مي‌كند‪ ،‬مقا بل هـر چادري از چهار قلوه سنگ‪ ،‬اجاق‬

‫طبيعي درست شده و دود آن از خلل هر اوبه برمي خيزد‪.‬‬

‫دشت ماهور از پانزده سال پيش‪ ،‬روي دام به خود نديده و همچنان بكر مانده است‪ ،‬پيشتر ييلق افشارها بود كه از‬

‫آن ســوي خان طاوس دامهاي بــي شمارشان را بدانجــا مي‌آوردنــد‪ ،‬از روزي كــه «ميــر رواندوز» همراه عشيره خود‬

‫(رواندوز عراق كـه آن روز بخشـي از كشور عثمانـي بود) حمله كرده و آلچيـق و چادرهـا و دامهاي افشاريان را غارت‬

‫كرده بود‪ ،‬هنوز افشارهـا نمي‌توانسـتند بـه آنجـا بياينـد‪ ،‬تنهـا بخشـي از دامهاي درشـت جثـه (گاو و گاوميـش) را توسـط‬

‫نوكران خود بـه صـورت موقـت بـه خلل نيزارهاي جلگـه مي‌فرسـتادند‪ ،‬نوكرهـا در تپه‌هاي ميانـي جلگـه‪ ،‬در آلونكهـا زندگـي‬

‫مي‌كردنـد و دامهـا در فواصـل نيزارهـا‪ ،‬مي‌زيسـتند هيـچ نيروي مهاجمـي رغبتـي براي بيرون آوردن آنهـا نشان نمي‌داد‪ ،‬زيرا‬

‫مشكلت و زحمات خارج كردن آن بر نفعش مي‌چربيد و در مواردي اساسا ً غير ممكن بود‪.‬‬

‫ايـل مدتـي بطور مجموع در دشـت ماهور ماندگار بود تـا رؤسـاي ايـل‪ ،‬هـم دشـت ماهور و هـم سـاير قسـمتهاي قابـل‬

‫سكونت را كه در جوار كوه‌هاي جنوبي و شمال شرقي بودند‪ ،‬تقسيم نمايند و هر عشيره به جاي معين خود نقل مكان‬

‫كند‪.‬‬

‫علوه بر دشــت ماهور‪ ،‬بخشـي از جلگــه كـه قبل ً بنام «ســاري تورپاخ» شرح داده شـد‪ ،‬قبــل از ورود قاراپاپاق قابـل‬

‫سـكونت گشتـه بود و چنديـن روسـتا نيـز در آن بخـش واقـع بوده اسـت و دو روسـتا در ادامـه كوه‌هاي جنوبـي در انتهاي‬

‫شرقي ساري تورپاخ به نامهاي خليفان و محمد شاه عليا قرار داشت‪ ،‬كه تمامي روستاهاي فوق در حمله رواندوزيان به‬

‫ويرانـه و مخروبـه غيـر مسـكون مبدل شده بودنـد‪ .‬و روسـتاي علي آباد و خليفان و گلوان را پـس از فرار افشارهـا‪ ،‬كردهـا‬

‫تصاحب كرده و ساكن شده بودند‪.‬‬

‫روستاهاي مسكون سلدوز قبل از آمدن قاراپاپاق‪:‬‬

‫از غرب به شرق‪ :‬علي آباد‪ ،‬آلگؤز (آلگؤز علياي امروزي) بچنلو‪ ،‬نقداي (نوجه ده) آق قلعه‪ ،‬ورمه زيار‪ ،‬گلوان‪ ،‬جرت‬

‫آباد‪ ،‬محمد شاه‪ ،‬خلفه لو‪ ،‬بهراملو‪ ،‬و شايد يكي دو روستاي ديگر‪.‬‬

‫از ايـن ميان تنهــا خليفـه لو و بهراملو (نزديـك ممينـد كنونـي) متعلق بـه مقدّم‌هاي مراغـه بود و تقريبا ً مركـز اداره و‬

‫نظارت آنان در امور ييلق بوده و به طور متوسط حدود يك سوم جلگه از جهت شرق در اختيار آنان بوده است‪.‬‬

‫بقيه روستاهاي مذكور ـ جز نقداي‪ ،‬كه يك روستاي دائمي و مسكون رسمي بوده ـ اقامتگاه‌هاي كوچك و غير رسمي‬

‫و بي نام و موسمي و فصلي بوده‌اند‪.‬‬

‫و فراز تپه مانندهاي زيادي در خلل نيزارهاي جلگه‪ ،‬مسكن نوكران دام پرور‪ ،‬به طور فصلي بوده است بدين ترتيب‬

‫قريب به اتفاق روستاهائي كه امروز در سلدوز هستند در آن ايام داراي نام و نشان مشخص بوده‌اند‪ ،‬چرا كه در بخش‬

‫سـاري تورپاخ‪ ،‬بـا اينكـه روسـتاها بصـورت رسـمي وجود نداشته‌انـد‪ ،‬امـا زمينهـا بـه طور بخـش‪ :‬بخـش بـه عنوان ييلق و‬

‫چراگاه توسط افشارها نام گذاري شده بودند‪ .‬و همين طور تپه‌هاي خلل نيزارهاي جلگه‪ ،‬زيرا در اين طبيعت هر كجا كه‬

‫پاي بشر رسيده است‪ ،‬دائمي يا موقت‪ ،‬موسي يا هميشگي‪ ،‬بي درنگ نام گذاري شده است‪.‬‬
‫‪32‬‬
‫البته آن روز بعضي از روستاهاي قره تورپاخ‪ ،‬حتي به صورت تپة ميان نيزار‪ ،‬نيز وجود نداشتند‪ ،‬مانند‪ :‬قره قصاب‪،‬‬

‫تازه كند جبل‪ ،‬دولت آباد‪ ،‬دورگه‪ ،‬داش دورگه‪ ،‬باراني عجم‪ ،‬باراني كرد و‪...‬‬

‫نقداي كه ملك زر خريد دربار بود‪ ،‬بدين معني نيست كه براستي يك ملك معتني به (به قول سندي كه در صفحات‬

‫پيـش آمده‪ ،‬قريـه منفعـت خيـز) براي دربار بوده و دربار بـه دليـل درآمـد آن‪ ،‬اقدام بـه خريـد آن از افشارهـا كرده اسـت‪،‬‬

‫علت خريـد مطابـق سـياست عمومـي قاجار بود كـه لزم مي‌دانسـتند در هـر منطقه‌اي ملكـي بـه عنوان «مخصـوصه» و‬

‫«خالصه» داشته باشند‪ .‬و اين خريد در زمان عباس ميرزا‪ ،‬آنهم پس از آنكه وي مقيم تبريز شده‪ ،‬انجام يافته است‪،‬‬

‫يعني در آن زمان كه منطقه سلدوز‪ ،‬آينده خود را از نظر اينكه رو به قابل سكونت بودن مي‌گذارد‪ ،‬نشان مي‌داده است‪.‬‬

‫كه حكومت به طور ناشكيب ملكي را در آنجا نه به زور‪ ،‬بل با معامله رسمي تملك مي‌كند‪ ،‬تا جاي پاي محكمي داشته‬

‫باشد‪.‬‬

‫سران ايل در قسمت جلگه و دشت ماهور به توافق مي‌رسند‪ .‬ليكن آنان يكطرف مسئله هستند‪ ،‬روستاهاي اصلي‬

‫از آن زر خريد دولت‪ ،‬و باقي جاها نيز به اصطلح از اموال عمومي دولت به حساب مي‌آيد‪ ،‬مي‌بايست نماينده دولت در‬

‫تقسيم منطقه به هشت عشيره قاراپاپاق‪ ،‬حضور داشته باشد و از آن طرف مشكل بزرگي وجود داشت‪ ،‬و آن مالكيت‬

‫افشارهـا بود كـه قطعـه زمينهائي را در سـاري تورپاخ اصـلح كرده و بشكـل زميـن زراعتـي در آورده بودنـد‪ .‬و حتـي در‬

‫تپه‌هاي مياني قره تورپاخ نيز هر جا كه طبيعت زمين و باتلقها اجازه داده بود‪ ،‬به چنين اقدامي دست زده بودند‪ ،‬و اينك‬

‫رسما ً مالك آن قطعه‌ها شناخته مي‌شدند‪.‬‬

‫مساحي منطقه و تنظيم اسناد تيول‬

‫سران ايل ابتدا تكليف‌شان را با مالكين افشاري حل كردند‪ ،‬بدين ترتيب‪:‬‬

‫همانطور كـه گفتـه شـد‪ ،‬بالخره هـر قسـمت از جلگـه كـه بـا علئم جغرافـي طـبيعي مشخـص مي‌ـشد‪ ،‬داراي نامـي بود‪،‬‬

‫قرار بر ايـن شـد كـه زمينهاي زراعتـي (يـا شبـه زراعتـي) افشارهـا در تمامـي منطقـه محفوظ بمانـد و در آينده بـه تناسـب‬

‫زمينهائي كـه قره پاپاق‌ـها احياء و آباد مي‌كننـد در «تناسـب دانـگ» قرار گيرد‪ ،‬بـه عنوان مثال‪ :‬اگـر شخصـي از افشار يـا‬

‫يكي از خانواده‌هاي افشاري ‪ 10‬طناب زمين در قسمتي از منطقه داشته باشد‪ ،‬پس از آنكه مهاجرين جديد باقي زمينها‬

‫را احياء كردنـد و زمينهاي روسـتا را بـه ‪ 60‬طناب رسـاندند در ايـن صـورت يـك دانـگ از روسـتاي مذكور از آن شخـص‬

‫افشاري و باقي آن از آن مهاجرين جديد خواهد بود‪.‬‬

‫افشارهـا بـا ايـن قرار چشـم از حضور در سـلدوز بسـتند و ديگـر نـه دائم و نـه موقـت‪ ،‬هيـچ نوع سـكونتي در سـلدوز‬

‫نداشتنـد‪ ،‬فقـط از درآمـد زمنيهاي خودشان سـالنه بهره اربابـي مي‌گرفتنـد‪ ،‬بـه طوري كـه در سـند و فرمان عباس ميرزا‬

‫مشاهده كرديم كه منافع اربابي نقداي به نقي خان بوزچلو بخشوده و تمليك مي‌شود‪ .‬و پس از چند سال اصل روستا به‬

‫او تمليك مي‌گردد‪.‬‬

‫پس از حل مشكل با افشارها‪ ،‬نوبت دولت بود كه نحوه قرارداد را با عشيره‌هاي ايل در مورد زمين‌ها طبق قوانين و‬

‫رسـوم آن روز‪ ،‬روشـن نمايـد‪ ،‬سـران ايـل منتظـر نماينده دولت نشدنـد و خودشان منطقـه را ميان خود تقسـيم كردنـد‪ ،‬تـا‬

‫اينكه در سال ‪ 1240‬ميرزا ابراهيم عرب از تهران براي تنظيم مقررات «تيول» به سلدوز اعزام مي‌شود‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫از اينجـا معلوم مي‌شود كـه دربار عباس ميرزا بـا اينكـه در همـه امور اختيارات تام داشتـه‪ ،‬در مورد اموال عمومـي و‬

‫باصطلح بيت المال‪ ،‬تنها اختيار واگذاري داشته و تنظيم قراردادهاي اموال عمومي در انحصار ديوان مركزي تهران بوده‬

‫است‪.‬‬

‫ميرزا ابراهيم وقتي به سلدوز مي‌رسد‪ ،‬مشاهده مي‌كند كه زميني وجود ندارد‪ ،‬تا او تقسيم نمايد زيرا زمينهاي شبه‬

‫دايـر‪ ،‬از آن افشارهاسـت و نقداي نيـز در همان روزهـا بـه نقـي خان بـه عنوان ملك شخصـي عباس ميرزا‪ ،‬تمليـك مداخـل‪،‬‬

‫شده‪ ،‬بقيه جاها صرفا ً عنوان مرتع را دارند كه در هيچ جاي ايران‪ ،‬عشاير در قبال مرتع قراردادي با دولت نمي‌بندند‪ ،‬تنها‬

‫ماليات ساليانه دام را مي‌دهند‪.‬‬

‫ميرزا ابراهيـم شروع مي‌كنـد در كوهپايه‌ـها و خلل نيزارهـا‪ ،‬تكـه زمينهائي را كـه قابـل احياء و تبديـل بـه زميـن زراعتـي‬

‫بودند مساحي مي‌كند و به كمك چند نفري كه همراه آورده بود‪ ،‬بالخره حدود يكصد روستا دست و پا و تهيه كرده و به‬

‫حســاب مردم بيچاره قره پاپاق مي‌گذارد‪ ،‬يكصــد روســتا اعــم از زمينهاي افشارهــا و مقدم‌ــها و (بــه قول قره پاپاق)‬

‫«بَوَـند»ها‪ .1‬بدينترتيـب منطقـه غيـر مسـكون سـلدوز عنوان «تومان» را قانونا ً پيدا مي‌كنـد و هنوز مسـاحان عرق جـبين را‬

‫خشك نكرده بودند كه رئيس ايل به «امير تومان» ملقب گرديد‪.‬‬

‫تومان در اصـطلح لشكري يعنـي سـپاه ده هزار نفري و در اصـطلح كشوري منطقه‌اي را كـه داراي صـد آبادي باشـد‪،‬‬

‫گويند‪.‬‬

‫ايــن عمــل ميرزا ابراهيــم چيزي نبود كــه ســران قره پاپاق از آن غافــل باشنــد ولي آنان نيــز مي‌دانســتند كــه دولت‬

‫نمي‌خواهد به اين زودي قره پاپاق را در آن محال صاحب ملك مستند نمايد‪ ،‬همانطور كه رفتارشان در اعطاي نقداي به‬

‫رئيـس ايل دقيقا ً و مشخصا ً اين سـياست دولت را نشان مي‌دهد‪ ،‬سند در سـال ‪ 40‬نوشته مي‌شود ليكن آغاز معامله و‬

‫شروع بهره برداري نقي خان به سال ‪ 46‬معوق مي‌گردد و در سال ‪ 45‬يعني زودتر از موعد تمليك مداخل اربابي‪ ،‬اصل‬

‫ملك به او منتقل مي‌گردد‪ ،‬اينها نشان دهنده برخورد تدريجي دولت با آن مردم است‪.‬‬

‫بنا بر شرح فوق منطقه سلدوز غير از تكه زمينهاي افشارها و روستاي نقداي كل ً به عنوان «تيول» به مردم واگذار‬

‫شده در ميان قره پاپاق فقط يك نفر «مالك» بود‪ ،‬و آن نيز نقي خان بود هيچ فرد ديگري مالكيتـي نداشت‪ ،‬در سـالهاي‬

‫بعـد‪ ،‬خانهـا كـه سـران ايـل بودنـد تكـه زمينهاي افشار را بـه مرور زمان خريداري كردنـد‪ .‬خواه در سـاري تورپاخ و خواه در‬

‫قره تورپاخ و ميان نيزارستان هـا‪ .‬بدين منوال هسته مالكيـت ارضـي در ميان قره پاپاق بسـته شـد و اين پديده سخت در‬

‫پيشرفـت و فعاليتهاي اقتصـادي موثـر بود‪ ،‬زيرا وقتـي قره پاپاقهـا بتدريـج مالك‪ ،‬مي‌شدنـد وابسـتگي‌شان بـه منطقـه بيشتـر‬

‫مي‌ـشد و آن روحيـه كوچنده و سـيار كـه يـك نوع حالت موقتـي بـه آنهـا مي‌داد‪ ،‬بـا گذشـت زمان از بيـن مي‌رفـت و آنان را‬

‫بيـش از پيـش بـه يـك مردم اسـكان يافتـه و «تختـه قاپـو» تبديـل مي‌كرد‪ .‬نقـي خان بزچلو در آواجيـق آمار خانواده‌هاي‬

‫قره پاپاق تحت رياست خود را ‪ 2200‬خانوار به عباس ميرزا داده بود كه ‪ 2100‬خانوار آن به سلدوز آمدند‪.‬‬

‫امـا ميرزا ابراهيـم نگاهـي بـه آمار زمينهـا مي‌كنـد‪ ،‬ناچار بـا هـر طرح و برنامـه و بهانه‌اي مردم قره پاپاق را دو هزار‬

‫خانوار برآورد مي‌كنــد تــا بــه همــه زميــن برســد‪ ،‬امــا ايــن طرح او بــا مقاومــت ســران ايــل روبرو مي‌گردد‪ ،‬زيرا آنان‬

‫نمي‌خواسـتند تعداد جميعت‌شان كـم قلمداد شود‪ ،‬ميرزا راه ديگري انتخاب كرده و محور قرار داد را از «واحـد» خانواده‬

‫بـه «واحـد» رزمنده مبدل مي‌كنـد كـه زمينهـا را بـه نام رزمنده‌ـها تقسـيم نمايـد و قرار داد را بر ايـن اسـاس بنويسـد‪ .‬او در‬

‫‪ .1‬بوند‪ :‬زمين بكر و غير زراعتي كه قابل تبديل به زمين زراعتي است‪ ،‬البته بعضي از اين بوندها را خود قره پاپاق در طول سه‬
‫سال احياء و داير كرده بودند‪.‬‬
‫‪34‬‬
‫ايـن مورد موفـق گرديـد‪ ،‬مقرر شـد قره پاپاق بهنگام لزوم ‪ 400‬سـوار مطابـق فرمان دولت هـر جـا كـه لزم شود اعزام‬

‫نمايد‪ ،‬زمينها نيز بر اين اساس‪ ،‬براي هر رزمنده ‪ 4‬طناب تقسيم و تعيين گرديد‪ .‬هر طناب ‪ 4444‬متر مربع است‪ ،‬قدري‬

‫كمتر از نيم هكتار‪.‬‬

‫قره پاپاق هشـت عشيره بود‪ ،‬هـر عشيره براي سـواران خود يـك فرمانده و دو ياور (يـا سـلطان) داشـت كـه مجموعاً‬

‫زيـر نظـر فرمانده كـل يعنـي رئيـس ايـل بودنـد‪ ،‬بديـن ترتيـب ‪ 24‬نفـر صـاحب منصـب يـا افسـر داشتنـد كـه بـه هـر كدام ‪12‬‬

‫طناب زمين داده شد‪ ،‬يعني مجموع زمينهاي خالصه به ‪ 1888‬طناب معادل ‪ 839‬هكتار و ‪ 2720‬متر بالغ گرديد‪.‬‬

‫بدين قرار مجموع ايل ‪ 2100‬خانواري‪ ،‬آنهم خانوارهائي كه نوه‌ها و نبيره ‌ها در كنار پدربزرگ طبق فرهنگ آن ايام با‬

‫هم زندگي مي‌كردند‪ .‬يعني هر خانواده‪ ،‬حداقل ‪ 12‬نفر بود‪( .‬جمعيت ‪ 25200‬نفر) مالك تيول ‪ 839‬هكتار زمين زراعي‬

‫شدنـد‪ .‬البتـه ميرزا ابراهيـم اكثـر ايـن زمينهـا را در پهلوي كوه‌ـها (كوه پايـه هـا) جمـع و جور كرده بود‪ ،‬كـه بـه نوعـي قابـل‬

‫كشت آبي بودند‪.‬‬

‫روي هم رفته به هر خانواده كمتر از يك هكتار زمين آبي رسيد آنهم زميني كه تنها نام زراعي داشت‪.‬‬

‫اين زمينها كه «خالصه» بودند به زمينهاي تيولي معروف گرديدند‪.‬‬

‫البته براي آن مردم در آن روز ارزش مرتع‌ها و حتي نيزارها چندان تفاوتي با زمين‌هاي زراعي نداشت‪.‬‬

‫سرانجام تيول‪:‬‬

‫پس از چندين سال و گويا در زمان وليت عهدي مظفر الدين شاه‪ ،‬مجددا ً زمينهاي تيولي مساحي مي‌گردد‪ ،‬مشخص‬

‫مي‌شود كـه مردان ايـل بـه حدي زميـن احياء كرده‌انـد كـه مسـاحت زمينهاي زراعـي خيلي بيشتـر شده اسـت‪ ،‬مجددا ً بر‬

‫اساس مقررات جديدي زمينها تقسيم مي‌شود‪ .‬سهم افسران به ‪ 24‬طناب و سهم هر سوار به ‪ 6‬طناب افزايش مي‌يابد‬

‫و ‪ 600‬رزمنده پياده نيز تحت پوشش قرارداد مي‌روند كه به هر كدام دو طناب زمين مي‌رسد‪ .‬اين نيروي پياده موظف‬

‫مي‌شود در صـورت نياز دولت از طرف شمال تـا سـلماس و از طرف جنوب تـا مياندوآب برود بـه طوري كـه مسـئوليت‬

‫جنگي‌شان بيش از اين نبوده است‪.‬‬

‫در اين مساحي مجموع خالصه جات دولتي به ‪ 4104‬طناب معادل ‪ 1823‬هكتار و ‪ 8176‬متر‪ ،‬مي‌رسد‪ ،‬به موازات‬

‫افزايـش زمينهاي خالصـه‪ ،‬زمينهاي خريداري شده از افشارهـا نيـز توسـط صـاحبان‌شان بر عرض و طول شان‪ ،‬بـا عمـل‬

‫احياء افزوده شده بود‪ ،‬به طوري كه هر مالك حدود دو برابر سند خريد خود زمين در دست داشت‪ ،‬عمال دولت در اين‬

‫مساحي مجدد‪ ،‬رسما ً تجا هل كردند و نسبت به آنها سخن نگفتند‪ ،‬يعني عمل ً مالكيت آنان را بر زمينهاي افزون از سند‬

‫را‪ ،‬با سكوت به رسميت شناختند‪ ،‬و بايد مي‌شناختند‪.‬‬

‫ايـن رونـد افزايـش بوسـيله احياء‪ ،‬هـم در املك خالصـه و هـم در املك شخصـي ادامـه داشـت تـا در زمان رضاه شاه‬

‫هنگام تاسيس آرتش كلسيك‪ ،‬قره پاپاق نيز بسان هر ايل و عشيره ايراني از تعهد نظامي گري آزاد شد‪ ،‬در اين هنگام‬

‫رهـبران و بـه اصـطلح‪ ،‬فرماندهان رسـمي‪ ،‬چهارصـد سـوار و ‪ 600‬پياده بـه دو گروه تقسـيم مي‌شونـد‪ ،‬آنانكـه علوه بر‬

‫زمينهاي تيول خودشان نيـز شخصـا ً ملك خريداري از افشارهـا داشتنـد و آنانكـه تنهـا زميـن تيول داشتنـد‪ ،‬طـبيعت مسـئله‬

‫ايجاب مي‌كرد كـه گروه اول زمينهاي تيول را هـم ضميمـه زمينهاي شخصـي خود بنماينـد‪ ،‬از گروه دوم آنانكـه در فراز و‬

‫نشيب روزگار و پس از چند نسل توانسته بودند قدرت خود را حفظ كنند‪ ،‬زمينهاي تيول را از كف ندادند (مانند تعدادي‬

‫از سران چاخرلو و شمس الدينلو و يكي دو نفر ديگر)‪ .‬ولي زمينهائي كه در مالكيت رزمنده ساده بود‪ ،‬در اختيار سران‬
‫‪35‬‬
‫قرار گرفـت‪ .‬قابـل ذكـر اسـت كـه پيـش از آن نيـز بـه نوعـي نظارت اداري زمين‌ـها بـا سـران ايـل بوده و آنان مي‌توانسـتند‬

‫زمين تيول را از سربازي گرفته به سرباز ديگر بدهند‪.‬‬

‫آن تعداد از سراني كه نه زمين شخصي داشتند و نه اقتدار خانوادگي‌شان پا برجا بود‪ ،‬سعي كردند زمينهاي سربازان‬

‫تحـت رياسـت خود را بدسـت گيرنـد‪ ،‬ولي موفـق نشدنـد و ايـن قسـمت از زمينهـا نيـز بـه سـران مذكور در بال رسـيد و‬

‫همچنان نق نق اين املك از بعضي‌ها شنيده مي‌شود‪.‬‬

‫توضيح چند نكته مهم‬

‫الف‪ :‬در يادداشـت ‪ 43‬صـفحه‌اي كـه گويـا از مرحوم نقـي خان بزچلو (از نـبيره‌هاي نقـي خان بزچلو‪ ،‬رئيـس ايـل‬

‫قره پاپاق بـه هنگام ورود بـه سـلدوز كـه بـه نام نياي خود موسـوم بود) مي‌باشـد‪ ،‬كلياتـي از تاريـخ قره پاپاق آمده كـه چنـد‬

‫نكته آن قابل نقد است‪:‬‬

‫‪1‬ــ ايشان تاريـخ ورود قره پاپاق بـه سـلدوز را سـال ‪ 1245‬نوشته‌انـد در حالي كـه تاريـخ صـدور فرمان نايـب السـلطنه‬

‫‪ 1245‬اصـل‬ ‫مبنـي بر واگذاري نقداي بـه نقـي خان بزچلو رئيـس ايـل‪ 1240 ،‬اسـت كـه در مرحله دوم مجددا ً در سـال‬

‫مالكيـت روسـتاي مذكور صـادر مي‌شود و در پشـت جلد چنديـن قرآن كـه طبـق رسـوم قديمـي‪ ،‬تاريخهاي مهـم را ثبـت‬

‫مي‌كردند‪ ،‬رقم ‪ 1237‬ضبط شده است‪.‬‬

‫‪2‬ــ مي‌دانيـم كـه سـال ‪ 1240‬پـس از معاهده گلسـتان و قبـل از معاهده تركمـن چاي بوده اسـت در حالي كـه در ياد‬

‫داشتهاي ايشان حركت ايل قره پاپاق از ايروان‪ ،‬پس از معاهده تركمن چاي آمده‪.‬‬

‫‪3‬ـــ اســاسا ً قره پاپاق در جنگ‌هاي دوره دوم روس و ايران شركــت نكرده اســت‪ ،‬زيرا مامور مراقبــت از مرزهاي‬

‫عثماني (عراق كنوني) بودند‪ ،‬چرا كه ايران پس از معاهده گلستان نيآسوده و سخت با عثمانيان درگير جنگ شده است‪.‬‬

‫و اين جنگها تا دوره دوم جنگ روس و ايران ادامه داشت و در طول دو سال جنگ دوره دوم نيز ايران از ناحيه عثمانيها‬

‫خاطر آسوده نداشت‪.‬‬

‫‪4‬ــ مطابـق يادداشتهاي نقـي خان مذكور‪ ،‬خروج قره پاپاق از ناحيـه ايروان تـا ورودشان بـه سـلدوز‪ ،‬چنديـن سـال طول‬

‫كشيده است‪ ،‬قبل ً در فصل «قره پاپاق در آواجيق» علت اين «اشتباه» در يادداشتهاي مذكور‪ ،‬بيان گرديد‪.‬‬

‫‪5‬ــ فقـط مرحله اول مسـاحي در آن يادداشت‌ـها ذكـر شده و ارقام مرحله دوم مسـاحي ثبـت و ذكـر نشده و نامـي از‬

‫نيروي ‪ 600‬نفري پياده‪ ،‬به ميان نيامده است‪.‬‬

‫نظر به اهميت يادداشتهاي وي آوردن اين موارد نقد را لزم دانستم‪ ،‬زيرا او مردي بود باسواد و مطلع‪ ،‬به طوري كه‬

‫بقيـه مطالب وي كامل ً صـحيح و مفيـد اسـت ولي در مواردي خالي از تعصـب نيسـت و اشكال سـه گانـه مذكور فوق و نيـز‬

‫اشكال مورد چهارم آنقدر به نظرم عجيب مي‌آيد كه در انتسـاب اين چهار مورد به ايشان دچار ترديد شدم‪ ،‬هر چنـد كه‬

‫باقي مطالب خيلي با بيان و قلم و رويه وي تناسب دارد‪.‬‬

‫ب‪ :‬ويليام ايگلتون در كتاب «جمهوري ‪ 1946‬كردستان» سخنان پراكنده و مخدوشي را درباره قاراپاپاق گفته است‪،‬‬

‫گذشتـه از اينكـه جمعيـت قره پاپاق را هنگام ورود بـه سـلدوز ‪ 15000‬نفـر نوشتـه‪ ،‬تاريـخ آمدن آنان را پـس از معاهده‬

‫تركمن چاي نوشته است‪.‬‬

‫منشأ اين اشتباه جمله معروف در دهان مردم است كه «قره پاپاق توسط نايب السلطنه پس از جنگ ايران و روس‬

‫آورده شده» مي‌باشد و كمتر توجه كرده‌اند كه مراد از «پس از جنگ روس و ايران» دوره اول مي‌باشد نه دوره دوم‪.‬‬
‫‪36‬‬
‫وي مي‌گويد‪ :‬روسيه شوروي به آنان اجازه داد كه وارد ايران شوند و در آنجا ماندگار گردند‪ ،‬پانزده هزار قره‌پاپاق به‬

‫چند دسته تقسيم شدند‪ .‬رهبري دسته بزرگتر را «امير فلح» و برادر زنش «غلمرضا خسروي» به عهده داشتند‪.‬‬

‫نقـد‪ :‬سـخن از آمدن از روسـيه اسـت يـا از اميـر فلح كـه چنـد سـال پيـش وفات كرده؟؟ و يـا سـخن از روسـيه تزاري‬

‫است يا روسيه شوروي؟؟ و‪...‬‬

‫ج‪ :‬جالبتر اينكه در يادداشتهائي كه توسط آقاي علي خلخالي و عيسي يگانه «مشتركا» كه به زبان تركي نوشته شده‬

‫است‪ ،‬آمده‪:‬‬

‫‪ 1225‬هجري‬ ‫در بهار سـال ‪ 1224‬هجري قمري‪ ،‬ايـل قاراپاپاق يـا ايـل بزچلو بـه آذربايجان غربـي آمدنـد و در سـال‬

‫قمري‪ ،‬زمينهاي سلدوز به عنوان تيول بين آنان تقسيم گرديد‪.‬‬

‫البتـه بـا تقديـر از زحمات آقاي خلخالي و ديگران‪ .‬همگـي گمان مي‌كننـد كـه قره پاپاق اصـل و مجموع همـه ايـل بزچلو‬

‫است‪ ،‬اين خود اشتباه اساسي است‪.‬‬

‫د‪ :‬در ايـن اواخـر يكـي از فرمانداران نقده تحقيقاتـي در مورد قره پاپاق انجام داده و بـه وزارت كشور نيـز فرسـتاده‬

‫اسـت‪ ،‬كـه قره پاپاق را قوم مغولي معرفـي كرده و گويـا ايـن اشتباه وي از لفـظ «سـلدوز» ناشـي شده اسـت‪ ،‬مـا در‬

‫بخشهاي گذشته در مورد كلمه «سلدوز» بحث كرديم و حقيقت مسئله را روشن نموديم‪.‬‬

‫مذهب و جمعيت و تيره‌هاي هشتگانه قره پاپاق‬

‫در تاريــخ ايران ايــل بزرگ بزچلو را از زمان هجوم افاغنــه بــه ايران و اشغال اصــفهان‪ ،‬يــك ايــل شيعــه مذهــب‬

‫مي‌شناسـند‪ .‬امـا جاي تعجـب اسـت كـه در بيشتـر منابـع مربوط بـه ايلت و عشايـر ايران يعنـي در هـر جـا كـه نام قاراپاپاق‬

‫آمده (كـه البتـه در منابـع خيلي كـم اشاره شده اسـت) بدنـه مردم قره پاپاق را سـني مذهـب و تنهـا رؤسـاي‌شان را شيعـه‬

‫مذهب نوشته‌اند و براستي معناي ادعائي (مثال) يك بام و دو هوا در اين موضوع مصداق پيدا كرده است‪.‬‬

‫دليـل ايـن اشتباه بزرگ ايـن اسـت كـه معمول ً ايـن گونـه افراد نوشتـه هاي‌شان را بر اسـاس «مطالعـه كتابخانـه اي»‬

‫مي‌نويسند‪ ،‬نه تحقيقات‪ .‬مثل ً آقاي ايرج افشار سـيستاني در كتاب «ايلهـا‪ ،‬چادر نشينان و طوايف عشايري ايران» همين‬

‫مطلب را تكرار كرده است‪ ،‬اين اشتباه بزرگ نيز منشأ معيني دارد‪ ،‬براي توضيح آن بايد به بيان عشيره‌هاي هشت گانه‬

‫ايل قره پاپاق بپردازيم‪ .‬كه گفته‌اند‪« ،‬گر نباشد چيزكي‪ ،‬مردم نگويند چيزها»‪.‬‬

‫عشيره‌هاي ايل قره پاپاق‪ ،‬عبارتند از‪ 1 :‬ـ تركاون (رئيس ايل به هنگام ورود به سلدوز‪ ،‬از همين تيره است) ‪ 2‬ـ جان‬

‫احمدلو ‪3‬ـ چاخرلو ‪4‬ـ اولشلو ‪5‬ـ سارال ‪6‬ـ عربلو ‪7‬ـ شمس الدينلو ‪8‬ـ قّزاق‪.‬‬

‫طايفـه قزاق در اصـل از ايـل بزچلو نبود‪ .‬و بـه يكـي از ايلهاي قزاقسـتان كـه در شمال شرقـي درياي خزر مي‌زيسـتند‬

‫مربوط هستند‪ ،‬اينان در رد و بدل ‌ها و تغيير و تبديل ‌ها و كوچ‌هاي جبري و اختياري‪ ،‬خصوصا ً در جنگهاي ايران و روس به‬

‫دليلي كـه براي مـا مجهول اسـت در منطقـه ايروان قرار مي‌گيرنـد و چون تعداد جمعيتشان در حـد يـك ايـل نبود و نيروي‬

‫نظامـي مسـتقلي را نمي‌توانسـتند تشكيـل بدهنـد‪ ،‬مطابـق قاعده عصـر (در تشكيلت نظامـي و سـازمانهاي ايـل و تعييـن‬

‫مسئوليتهاي اداري و اجتماعي هر طايفه كوچك را به يك طايفه بزرگ ضميمه مي‌كردند) اين طايفه كوچك قزاق را در‬

‫ايراوان به قره پاپاق الحاق كردند‪ ،‬قزاقهاي مذكور در سلدوز تا اين اواخر سني مذهب بودند (البته سني حنفي‪ ،‬نه سني‬

‫شافعي كه در متون ياد شده آمده) آخرين بزرگ آنان كه هميشه تابع رئيس ايل قره پاپاق بود‪ ،‬حاج عبدالله نام داشت‪،‬‬

‫كـه سـاكن روسـتاي خليفلو و از افراد سـر شناس و فهميده بود لكـن املك قزاق را بـه كردهـا فروخـت و بـه جـد مي‌توان‬
‫‪37‬‬
‫گفـت خانواده‌هاي قزاق بيـش از ‪ 60‬خانوار (از ‪ 2100‬خانواده) نبوده اسـت و ابتدا تنهـا در يـك روسـتا زندگـي مي‌كردنـد‪،‬‬

‫بعدها يك روستاي هفت خانواده‌اي ديگر به نام «آده» در فاصله «گل داراخ» و «بهراملو» بنا كردند‪ ،1‬اما با پيدايش آدا‪،‬‬

‫كـه گويـا اوج رشـد جمعيـت آنان بوده گرايـش بـه تشيـع در ميان آنهـا ظاهـر شده اسـت بـه طوري كـه در سـال ‪1335‬‬

‫شمسـي‪ ،‬همـه آنهـا شيعـه شده بودنـد‪ .‬بـا فروش قريـه خليفلو بـه كردهـا‪ ،‬قزاقهـا بـه تدريـج بـه روسـتاهاي ديگـر مهاجرت‬

‫كردند‪ .‬البته تعدادي از آنها نيز در ميان كردها رفته و تبديل به كرد شده‌اند‪ ،‬به طوري كه گذشتة خود را كامل ً فراموش‬

‫كرده‌اند‪.‬‬

‫امروز از آن مردم‪ ،‬تنهـــا دو خاندان را مي‌شناســـيم‪ ،‬خاندان مرحوم «مشهدي قنـــبر» كـــه در روســـتاي ديزج (دو‬

‫كيلومتري نقده) و خانواده «يعقوب علي» در «آدا»‪ .‬مرحوم شهيـــد «اســـماعيل عليياري» فرزنـــد بزرگ مشهدي قنـــبر‬

‫آخرين فردي بود كه رنگ و بوئي از رياست قديمي عشيره‌اي را بر اين دو خاندان داشت و پس از او آنها نيز مانند هر‬

‫عشيره ديگر خصوصيات قديمي را از دست دادند‪.‬‬

‫به نظر مي‌رسد و چنين نيز مي‌باشد كه حضور قزاقهاي ‪ 60‬خانواري در ميان قره پاپاق موجب اشتباه مذكور شده و‬

‫آنگاه هر نويسنده از روي نوشته نويسنده قبلي‪ ،‬اشتباه را تكرار كرده است‪.‬‬

‫قره پاپاق در آغاز ورود به سلدوز (سال ‪ 25200 )1237‬نفر و در سال ‪ ،1286‬مطابق برآورد تخميني اوژن اوبن «‬

‫‪ 5000‬خانوار بوده‌اند كه اگر دست كم هر خانواده را ‪ 10‬نفر فرض كنيم‪ 50 ،‬هزار نفر مي‌شوند‪ .‬با اينكه اين برآورد‬

‫پاپاق بوده‬ ‫اوژن اوبـن بـي ترديـد مبالغـه آميـز اسـت‪ ،‬ليكـن در حوالي سـال ‪ 1286‬هجري قمري اوج ازدياد جمعيـت قره‬

‫است و اين فاصله سالهاي «شيخ گلدي» و سالهاي «قاچاقاچ» است كه در آينده بحث خواهد شد‪.‬‬

‫دكتر مسعود كيهان در سال ‪ 1311‬شمسي جمعيت قره پاپاق را حدود ‪ 3000‬خانوار تخمين زده است‪ .‬خواهيم ديد‬

‫تا سال ‪( 1339‬سال قاچاقاچ) مردم قاراپاپاق همه صد روستاي خود را كه يك «تومان» بود‪ ،‬كامل ً در دست داشته‌اند‪ .‬و‬

‫همه آن‌ها پر از جمعيت بوده است و اين برآورد كامل ً صحيح به نظر مي‌رسد‪.‬‬

‫در كتاب «ايرانشهـر و نظري به تاريـخ آذربايجان» جمعيـت ايـن ايـل در سـالهاي ‪ 1342‬و ‪ 1339‬شمسـي ‪ 550‬خانوار‬

‫ذكر شده است‪.‬‬

‫ايـن نظريـه كامل ً اشتباه اسـت‪ ،‬بـا اينكـه جمعيـت ايـن ايـل در حوادث جنـگ اول جهانـي و غائله «اسـماعيل سـيميتقو» و‬

‫مسـئله «قاچاقاچ» سـخت متلشـي شده و بـه پائين‌تريـن رقـم خود‪ ،‬رسـيده بود امـا در سـال ‪ 1342‬تنهـا سـاكنين سـه‬

‫روستاي چيانه و راهدهنه و حسنلو خيلي بيش از ‪ 550‬خانوار بود‪ ،‬تا چه رسد به مجموع مردم قاراپاپاق در منطقه‪.‬‬

‫امروز يعنـي سـال ‪ 1370‬شمسـي جمعيـت ترك زبان سـلدوز بـه ‪ 90000‬نفـر بالغ اسـت كـه بخشـي از آنهـا مهاجرانـي‬

‫هسـتند كه در سـالهاي ‪ 1327‬تا ‪ ،1333‬از مناطق مياندوآب‪ ،‬ملك كندي‪ ،‬بناب‪ ،‬مرا غه و هشترود به سلدوز آمده‌اند‪ .‬كه‬

‫در سـال ‪ 1346‬بر اسـاس يـك برآورد دقيـق نسـبت مهاجـر به بومـي يكچهارم مجموع بوده اسـت‪ .‬اگـر مجموع برآورد را‬

‫امروز هم صادق بدانيم اينك جمعيت قره پاپاق ‪ 67500‬نفر مي‌باشد‪ .‬مهاجران در طول اين ‪ 43‬سال آنچنان با استقبال‬

‫و آغوش باز مردم بومـي روبرو شده‌انـد كـه در اثـر وصـلتها و ازدواجهـا‪ ،‬امروز‪ ،‬پـس از بررسـي و دقـت زياد‪ ،‬مي‌توان آنان‬

‫را از همديگــر مشخــص كرد‪ .‬و نظــر بــه اينكــه از قديــم عنوان قره پاپاق در آن نواحــي‪ ،‬اصــطلح بوده و هــم اكنون نيــز‬

‫اســتعمال مي‌شود لذا همــه مردم ترك زبان‪ ،‬قره پاپاق ناميده مي‌شونــد‪ .‬و بــه قول ســنت گرايان‪ ،‬امروز در ســلدوز‬

‫‪ .1‬در تحقيقات بعدي معلوم گرديد كه قزاق روستاهائي بنام توبوز آباد‪ ،‬گل داراخ‪ ،‬تازه كند ـ كه ويرانه‌هاي اين روستاها در اطراف‬
‫خليفلو هست ـ داشته اند‪.‬‬
‫‪38‬‬
‫‪ 90000‬قره پاپاق زندگــي مي‌كننــد‪ .‬و افراد و خانواده‌هاي زيادي نيــز در اكناف كشور و نيــز در خارج از كشور زندگــي‬

‫مي‌كنند‪.‬‬

‫تاريخ سياسي‬

‫تاريخ سياسي و باصطلح تاريخ حكومتي و اجتماعي ايل قره پاپاق در دو محور به موازات هم يعني روند حكومت و‬

‫رياسـت داخـل ايـل‪ ،‬و ديگري سـرگذشت آن در درون جريان سـياسي‪ ،‬اجتماعـي ايران بـه عنوان گوشه‌اي از تاريـخ ايران‬

‫بررسي مي‌شود‪.‬‬

‫در اين مقال ابتدا به سير و تحول سازمان دروني ايل بايد توجه كرد‪:‬‬

‫پاپاق بـه رسـم رايـج قرون گذشتـه بـه اصـل «تـك محوري» و «رئيـس‬ ‫تـا ‪ 1253‬هجري قمري ــ سـازمان ايـل قره‬

‫سـالري» طـبيعي‪ ،‬بود يعنـي همان چيزي كـه مطابـق اصـول جامعـه شناسـي‪ ،‬ملوك الطوايفـي‪ ،‬شاهنشاهـي از آن زائيده‬

‫مي‌شود بدين ترتيب‪ :‬هر خانواده بزرگي داشته و هر خاندان رئيسي‪ ،‬و هر طاي فه (تيره) داراي يك «بيگ» و همه بيگها‬

‫تابع «بيگلر بيگي» يا «خان ايل» بودند‪.‬‬

‫عنوان رئيـس ايـل در رونـد طـبيعي‪« ،‬ايـل بيگـي» بوده وقتـي كـه از پادشاه عنوان «خان» را دريافـت مي‌نمود در ايـن‬

‫صورت عنوان «ايل خاني» به وي تعلق مي‌گرفت‪.‬‬

‫از اواسـط دوران صـفويه كـه سـياست اسـكان ايلت در متـن سـياست عمومـي دولت‌هاي مركزي قرار گرفـت‪ ،‬معيار‬

‫ديگري به نام «آبادي» و «قريه» در عنوان خانها و رؤساي ايلت ظاهر گرديد و هر رئيس ايلي كه اتباعش يكصد روستا‬

‫يـا بيشتـر را تشكيـل مي‌دادنـد‪ ،‬بـه لقـب «اميـر تومان» نيـز نايـل مي‌شدنـد‪ ،‬ايـن برنامـه يكـي از جريانهاي تشويقـي براي‬

‫اسكان ايلت بود‪.‬‬

‫بـه طور مشخـص مي‌دانيـم كـه سـازمان ايـل قره پاپاق تـا زمان وفات نقـي خان بزچلو (رئيسـي كـه ايـل را بـه سـلدوز‬

‫آورد) همان سازمان مذكور در فوق بود‪.‬‬

‫پس از چند سال از وفات او در سازمان اداره ايل تغييراتي رخ داد‪ ،‬اين تغييرات كپي و برگرداني بود از تغييراتي كه‬

‫در دربار رخ مي‌داد‪.‬‬

‫تغييرات مذكور را از نظـر جامعـه شناسـي بايـد قدمـي در پيشرفـت «تقسـيم كار» در سـيستم اداري ايرانـي دانسـت‪،‬‬

‫مثل ً نادر شاه شخصـا ً خود رئيـس كشور و وزيـر كشور و وزيـر جنـگ و دفاع و نيـز قانونگذار و‪ ...‬بود‪ ،‬بتدريـج تقسـيم كار و‬

‫ســازمان بندي امور و دسـته بندي وظايـف (تفكيــك وظايــف) بـه دربارهــا نفوذ كرد‪ ،‬فتحعلي شاه در اواخــر عمرش تنهــا‬

‫عنوان رئيس كشور را براي خود داشت‪ .‬و براي هر بخشي از كارهاي اداري مسئول معيني تعيين كرده بود‪ ،‬كه امور به‬

‫طور مخروطي به خود او مي‌رسيد كه خود او در راس مخروط قرار داشت‪ ،‬تا آن روز سيستم و بافت رياستي‪ ،‬صورت‬

‫شكل مخروطي داشت اما سيستم اداري به حالت استوانه بوده‪ ،‬استوانه‌اي كه شاه در سطح بالي آن قرار داشت‪.‬‬

‫روند تقسيم كار از اروپائيان تاثير پذيرفته بود‪ ،‬كه موجب گرديد سيستم اداره امور‪ ،‬شكل مخروطي به خود گيرد‪.‬‬

‫تاريخ وفات نقي خان بزچلو دقيقا ً براي ما روشن نيست‪ ،‬آنچه مشخص است وي چند سال قبل از «جنگ هرات» كه‬

‫از سال ‪ 1353‬شروع شده‪ ،‬وفات كرده و پسرش «مهدي خان» جانشين او گرديده است چند سال پس از سال مذكور‬

‫سيستم اداري مخروطي به سراغ قره پاپاق نيز آمده است‪ .‬دربار تبريز مجددا ً حكم رياست ايل به نام وي و حكم نيابت‬

‫‪39‬‬
‫و معاونـت را بـه نام برادر تنـي او «كاظـم خان»‪ ،‬و حكـم فرماندهـي نيروي نظامـي (‪ 400‬نفـر سـوار) بنام برادر ديگـر او‬

‫«حسن خان»‪( ،‬از مادر ديگري بوده) صادر مي‌كند كه هر دو نفر زير نظر و سرپرستي مهدي خان كار كنند‪.‬‬

‫در جنگ هرات مهدي خان شخصا ً فرماندهي نيروهاي قره پاپاق را بعهده داشته است‪ ،‬بنابراين احكام مذكور پس از‬

‫آن دوره از جنگهاي هرات صادر شده است كه حسن خان با درجه سرتيپي به فرماندهي مي‌پردازد‪.‬‬

‫در حدود سـال ‪ 1298‬مجددا ً تغييـر ديگري در سـازمان ايـل پديدار مي‌شود‪ ،‬دربار‪ ،‬از ايلت مي‌خواهـد كـه علوه بر‬

‫معاونت و نيابت و نيز پست فرماندهي نيروي نظامي‪ ،‬بايد پست ديگري را تحت عنوان «حكومت» ايجاد كنند اين مسئله‬

‫در مورد ايـل قره پاپاق در زمان حاج نجفقلي خان اميـر تومان بـه اجراء گذاشتـه مي‌شود و او «حيدر خان» را بـه عنوان‬

‫حاكم تعيين و با تاييد سه نفر روحاني بزرگ ايل‪ ،‬به دربار تبريز مي‌فرستد‪.‬‬

‫واژه «حكومـت» در ايـن اصـطلح معناي فرماندار و بخشدار امروزي را داشـت‪ .‬ايـن نيـز كپـي و برگردانـي از رسـوم‬

‫پايتخت بود‪ .‬در اواخر عصر فتحعلي شاه شخص معيني بعنوان «حاكم تهران» تعيين گرديد و اين رسم رواج پيدا كرد و‬

‫بعدهـا بـه ايلت هـم رسـيد‪ ،‬حاكـم نيـز موظـف بود تحـت رياسـت رئيـس ايـل بـه امورات مربوط بـه خود بپردازد‪ ،‬كار و‬

‫مسـئوليت او امور اداري ايـل بود از جلمـه‪ ،‬اداره امور قضائي كـه بوسـيله روحانيان انجام مي‌ـشد‪ .‬حاكـم در ايـن معنـي‬

‫نمادي از وزير داخله بود‪.‬‬

‫همانطور كه اينگونه تغييرات در مورد شاهان‪ ،‬يك حركت مزمن به سوي مشروطه بود در مورد سران ايل نيز چنين‬

‫تاثيري داشت‪ ،‬اينجاست كه بعدها يعني در بطن ‪ 90‬سال اخير روحيه مشروطه گرائي و يكنوع دموكراسي گرائي را در‬

‫ميان «خاندان حسـن خان» ــ بزچلوهاي نقده ــ و خاندان «حيدر خان» ــ جمشيديهـا و فيروزيهـا ــ مشاهده مي‌كنيـم و در‬

‫قبال آنها خاندان نجفقلي خان امير تومان‪ ،‬خسرويهاي نقده‪ ،‬را «سنت گرا» مي‌يابيم‪.‬‬

‫اين دو روحيه در كنار هم و گاهي در مقابل هم جريان داشته و چون بدنه مردم بيشتر سنت گرا بوده‌اند هميشه برد‬

‫با خاندان نجفقلي خان بوده است‪.‬‬

‫رؤساي ايل‪:‬‬

‫ما رقم دقيق تاريخي و حتي رقم احتمالي «سال» حركت ايل بزچلو از بخش بزچلوي اراك به قفقاز را نداريم‪ ،‬نقي‬

‫خان بزچلو (قلي خان) در يادداشتهايي كه در حدود ‪ 20‬سال اخير نوشته شده مي‌گويد‪:‬‬

‫ايل بزچلو در زمان صفويه كه وليت گرجستان تابع ايران بوده و لگزيهاي داغستان به اهالي گرجستان دست درازي‬

‫مي‌كردنـد و آنان را مورد قتـل و غارت قرار مي‌دادنـد‪ ،‬سـلطان وقـت بـه عنوان دفـع‪ ...‬ايـل بزچلو را اجبارا ً از سـلطان آباد‬

‫(اراك) به «پنبك» گرجستان كوچانيده است‪.‬‬

‫توضيـح‪ :‬باز تاريـخ دقيـق يـا احتمالي‪ ،‬روشـن نيسـت و اينكـه قره پاپاق‌ـها روزي در «پنبـك» بوده‌انـد‪ ،‬جاي ترديدي ندارد‬

‫اما اين سرنوشت آن بخش از بزچلو است كه از اراك كوچ كرده‌اند و قره پاپاق جزئي از اين بخش است‪.‬‬

‫بديهـي اسـت ايـل بزچلو (بخشـي كـه بـه قفقاز رفتـه) بعدا ً خود بـه دو بخـش تقسـيم مي‌شود‪ .‬بخشـي (بخـش عمده) بـه‬

‫آناطولي مي‌رونـــد و در جبهـــه مخالف دولت ايران قرار مي‌گيرنـــد (قبل ً شرح داده شـــد) و بخـــش ديگـــر در اطراف‬

‫«شوراگول» ـ بركه شور ـ ساكن مي‌شوند كه قره پاپاق همين بخش دوم است‪ .‬هنگام حركت از اراك و قبل از تجزيه‬

‫ايـل بزچلو در قفقاز‪ ،‬رئيـس بخـش دوم يعنـي قره پاپاق «يار علي بيـگ» بوده كـه «يارالي بيـگ» ــ بيـگ زخـم دار ــ خوانده‬

‫‪40‬‬
‫مي‌شد پس از تجزيه‪ ،‬تا حركت به داخل ايران‪ ،‬بترتيب نقي بيگ‪ 1‬و مهدي بيگ‪ 2‬رئيس ايل بوده‌اند و در فرمان حركت به‬

‫داخـل ايران همانطور كـه ديديـم نقـي خان بزچلو رئيـس ايـل بوده اسـت‪ ،‬آخريـن سـندي كـه راجـع بـه او در دسـت ماسـت‬

‫تقديـر نامـه عجيـبي اسـت كـه از سـوي وليعهـد محمـد ميرزا فرزنـد عباس ميرزا (كـه بعـد محمـد شاه قاجار ناميده شـد)‬

‫مي‌باشد‪ ،‬بدين متن‪:‬‬

‫عاليجاه رفيـــع جايگاه كرت همراه‪ ،‬اخلص و ارادت آگاه‪ ،‬رشادت و بلدت پناه عمدة العشائر و القبايـــل نقـــي خان‬

‫بزچلو سرتيپ سواران قره پاپاق و مامش و غيرهم‪ ،‬به توجهات و عنايات خاطر خطير وال مخصوص و ممتاز بوده‌اند‪ .‬و‬

‫چون طراز اخلص و صداقت آن عاليجاه و خدمتگزاري و جان نثاري آن دولتخواه حسب الواقع بر راي نواب غفران مآب‬

‫ولي عهد‪ ،‬مرحوم مغفور اسكنه الله تعالي في روضات السرور و عرفات النور ظاهر و آشكار بوده است‪ .‬قبل از وقوع‬

‫قضيـه جانسـوز ناگوار‪ ،‬محـض عنايـت بـه‪ ...‬آن دولتخواه‪ ،‬بـه خـط مبارك خود مرقوم فرموده بودنـد كـه اسـب سـواري‬

‫خودشان را بـا دويسـت تومان وجـه نقـد بـه عنوان تفضـل و انعام مـا‪ ،‬بـه آن عاليجاه برسـانيم‪ .‬مـا هـم موافـق وصـيت نواب‬

‫غفران مآب مركوبي كه مخصوص سواري خود او بود و‪ ...‬بر جميع اسب‌هاي اصطبل مزيت و رجحان داشت با دويست‬

‫تومان نقد مصحوب عاليجاه محمد بيك جلودار‪ ،‬در چنين وقتي كه آن دولتخواه در سر حد مشغول خدمت سر حد است‬

‫عنايت و ارسال داشتيم الحق اين عنايتي است مخصوص‪ ،‬كه در كل ايران‪ ...‬حق اين است كه مانند آن دولتخواه جان‬

‫نثاري كه در راه خدمت از جان و مال مضايقه ننموده و مستحق نيل بر اين مرحمتها است‪ .‬الطاف ما را‪ ...‬خود به سر‬

‫حد كمال‪ ...‬و در عهده شناسند‪ ،‬تحريرا ً في شهر ربيع الثاني سنه ‪.1250‬‬

‫ايـن سـند گويـا (مطابـق نقـل هـا) بـه خـط خود محمـد شاه صـادر شده‪ ،3‬اهميـت قره پاپاق را در نظـر عباس ميرزا‬

‫مي‌رساند‪ ،‬با دقت در محتواي اين سند‪ ،‬روشن مي‌شود كه عباس ميرزا چگونه به اين ايل مي‌نگريسته و چرا آنان را در‬

‫محيط پر خطر و فاقد امنيت سلدوز ساكن كرده است‪.‬‬

‫پـس از نقـي خان بـه ترتيـب‪ ،‬مهدي خان سـرتيپ‪ ،‬نجفقلي خان‪ ،‬بيوك خان (برادر زاده مهدي خان پسـر كاظـم خان)‪،‬‬

‫نجفقلي خان دوم معروف به حاجي امير تومان و خسرو خان‪ ،‬به رياست ايل رسيده‌اند در فصول آينده خواهيم ديد كه‬

‫رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه و حسـنعلي خان نيـز در عرض خسـرو خان (بـه دسـتور صـمد خان شجاع الدوله) گاهـي بـه‬

‫رياست موقت رسيده‌اند‪.‬‬

‫رياست ايل بعد از خسرو خان ساقط مي‌شود و يك رياست نيمه رسمي (كه باز نقش مهمي در زندگي و سرنوشت‬

‫ايـل داشتـه آغاز مي‌شود كـه بيشتـر بـه تشخـص قدرت ثروتـي متكـي بوده و در عيـن حال طبـق سـنت از احترام مخصـوص‬

‫نيز برخوردار بوده است) پديد مي‌گردد‪.‬‬

‫در اين دوره به قرار سن‪ ،‬حاج پاشاخان جان احمدلو‪ ،‬نقي (قلي) خان بزچلو و پاشا خان امير فلح به موازات هم با‬

‫رياست ريش سفيد گونه‌اي امور عشايري را به عهده داشتند‪ ،‬قابل ذكر است كه پاشاخان امير فلح خدمات مهمي در‬

‫حوادث نظامـي‪ ،‬اجتماعـي بهنگام حملت قبايـل اطراف بـه قره پاپاق‪ ،‬انجام داده اسـت وي كـه داماد آخريـن اميـر تومان‬

‫قره پاپاق بود (و نظـر بـه اينكـه غلمرضـا خان خسـروي پسـر خسـرو خان علقه‌اي بـه رياسـت نداشـت و خودش را كنار‬

‫مي‌كشيد) در واقع سخنگوي خاندان امير تومانها نيز بود‪.‬‬

‫‪ .1‬مهدي بيگ و نقي بيگ بترتيب‪ ،‬پدر و پدربزرگ نقي خان بزچلو بوده اند‪.‬‬
‫‪ .2‬همان‪.‬‬
‫‪ .3‬توجه‪ :‬سند و امضاي آن از محمد شاه است آنچه در متن مورد نظر است اين است كه آيا خط سند هم از خود وي است يا از‬
‫منشي‪.‬‬
‫‪41‬‬
‫اولين رخداد سياسي‪:‬‬

‫پس از ورود ايل به سلدوز مجددا ً «ميررواندوز» كه پانزده سال پيش كارگزاران افشار را در سلدوز غارت كرده بود‬

‫به فكر حمله به ايل جديد مي‌افتد‪ ،‬نقي خان مراتب را به اطلع نايب السلطنه مي‌رساند‪ .‬به دستور وي دو فوج سوار با‬

‫چهار اراده توپ از اروميــه اعزام و در اختيار نقــي خان قرار مي‌گيرد‪ ،‬قره پاپاق آماده جنــگ مي‌شود‪ ،‬ميــر رواندوز از‬

‫آمادگي آنان خبردار شده و نيروهايش را كه از قبايل مختلف كرد از جمله رواندوز و منگور جمع كرده بود مرخص نموده‬

‫و به رواندوز مراجعت مي‌كند‪.‬‬

‫و نيز قبل از آمدن قاراپاپاق عشاير پيران (پيرانشهر فعلي) بر عشيره «مامـش» ـ ساكنين منط قه ميان پيرانشهر و‬

‫نقده ـــ تاختــه و قتــل و غارت راه‌انداختــه بودنــد‪ ،‬رئيــس مامــش فراري و افراد ايلش در ميان عشايــر اطراف پراكنده‬

‫مي‌شوند‪.‬‬

‫پروت آغـا‪ ،‬رئيـس مامـش كـه از آمدن ايـل جديـد مطلع مي‌شود از مخفيگاه خود خارج شده و بـه نقـي خان پناهنده‬

‫مي‌شود‪ ،‬وي نيز با مكاتباتي كه با نايب السلطنه داشته موفق مي‌شود حكم و خلع تي از دربار براي او بگيرد‪ ،‬مامش ‌ها‬

‫پاپاق‬ ‫تحـت حمايـت قره پاپاق بر سـر زندگـي خود باز مي‌گردنـد و تـا سـال ‪[ 1297‬قمري] از هـم پيمانان وفادار قره‬

‫بوده‌اند‪ ،‬از آن سال (كه قيام شيخ عبيد رخ مي‌دهد) به بعد مامش ‌ها احساس استقلل كردند و در سال ‪[ 1339‬قمري]‬

‫همراه ساير عشاير كرد در قتل و غارت قره پاپاق شركت كردند‪.‬‬

‫قاراپاپاق در جنگ هرات‬

‫نقي خان نتوانسته در خارج از منطقه جنوب غربي درياچه اروميه در جنگ ‌ها شركت كند او موظف به حفظ مرز با‬

‫همكاري مامش بوده است اما پسرش مهدي خان علوه بر مرزداري ـ كه قلعه‌اي بنام «مهدي آباد» در مرز بنا كرده بود‬

‫و دائما ً دويسـت سـرباز مسـلح قره پاپاق در آنجـا حضور داشته‌انـد و علوه بر نگهبانـي مرز بـه مسـائل حقوقـي ييلق و‬

‫قشلق عشايـر نيـز رسـيدگي مي‌كرد‪ 1‬قلعـه مذكور در غائله شيـخ عبيـد ويران شـد ــ در جنگ‌هاي دور دسـت نيـز شركـت‬

‫مي‌جسته‪.‬‬

‫در جنـگ هرات‪ :‬اهميـت حضور مهدي خان بـا چهارصـد سـوار خود در آن جنـگ از بيان لسـان الملك مشخـص مي‌شود‪،‬‬

‫وي در وقايع سال ‪ 1255‬مي‌نويسد‪:‬‬

‫«مستر مكنيل» ـ سفير انگلستان كه در محاصره هرات حاضر بود ـ چون اين بدانست آشفته خاطر شده شتاب زده‬

‫به درگاه پادشاه آمد و از در ضراعت معروض داشت كه سه روزه اين لشكر را از جنگ باز داريد تا من به درون شهر‬

‫رفتـه كامران ميرزا و يار محمـد خان را بديـن حضرت آرم‪ ،‬شاهنشاه حشمـت دولت انگليـس را نگاه داشتـه مسـئول او را‬

‫بــه اجابــت مقرون كرد و خطــي بــه شاهزاده محمــد رضــا ميرزا‪ ،‬نگاشــت كــه مســتر مكنيــل را و مهدي خان قراپاپاغ‬

‫(قراپاپاق) را با چهار سوار رخصت كن تا از دروازه «خنگ» به شهر هرات در روند‪.‬‬

‫چون مكنيـل بـه درون شهـر رفـت كار ديگـر گونـه كرد و نخسـتين كامران ميرزا و يار محمـد خان را برانگيخـت كـه ايـن‬

‫چند روز كه طريق مبارزات مسدود است هر رخنه و ثلمه كه در ديوار قلعه باديد شده تعمير كنيد و از خويشتن معادل‬

‫ده هزار تومان زر مسـكوك بديشان داد و ايشان را بـه مرمـت برج و باره برگماشـت و گفـت دو ماه ديگـر خويشتـن داري‬

‫‪ .1‬كوچ عشاير عراقي و ايراني به ارتفاعات مرزي براي ييلق تا همين اواخر ادامه داشت‪ ،‬بعضي عشاير عراق به ييلقهاي ايران‬
‫و بعضي از عشاير ايران به ييلقهاي عراقي مي‌رفته اند‪.‬‬
‫‪42‬‬
‫كنيـد تـا كشتي‌هاي جنگـي مـا از كنار عمان ديدار شود‪ ،‬آنگاه عزم ايرانيان از شمـا بگردد و جنـگ و جوش از جانـب فارس‬

‫برخيزد‪.‬‬

‫چون از ايــن كار بپرداخــت از هرات بيرون شده طريــق لشگراه گرفــت و مهدي خان قراپاپاق ايــن قصــه بــه عرض‬

‫رسانيد‪ ،‬شاهنشاه غازي در خشم شده فرمان كرد تا مكنيل از لشگرگاه بيرون شود و او نيز حديث حادثه‪ ...‬طريق لندن‬

‫برداشت»‪.‬‬

‫بديهي است در ميان آنهمه سپاه ايران كه از سراسر كشور گرد آمده و هرات را محاصره كرده بودند انتخاب مهدي‬

‫خان به عنوان امين و فرد مورد اعتماد براي نظارت بر افعال سفير انگليس در آن كار بس مهم‪ ،‬موضوعي است سخت‬

‫قابل توجه‪ ،‬و زيركي و كارداني و آگاهي در سطح بالي او را بيان مي‌دارد‪.‬‬

‫هر محققي مي‌داند كه واگذاري چنين نقش و مسئوليت ديپلماتيك به عهده يك فرد‪ ،‬شايستگي و آگاهي و درايت آن‬

‫فرد را مشخص مي‌كند‪.‬‬

‫سـفير انگليـس قبـل از آن‪ ،‬اقداماتـي كرده و نظـر سـوء وي براي محمـد شاه كامل ً روشـن بود‪ ،‬بنابرايـن هوشيارتريـن‬

‫فرد را مي‌بايست در اين كار برمي گزيد‪.‬‬

‫لسان الملك باز مي‌گويد‪:‬‬

‫«هـم در ايـن وقـت معروض درگاه افتاد كـه شاهزاده طهماسـب ميرزاي مويـد الدوله بـا بعضـي از منال ديوانـي و ديگـر‬

‫اشياء تـا تربـت شيـخ جام قطـع مسـافت كرده و محمـد علي خان ماكوئي و فوج دوم تـبريز ملزم ركاب اوسـت و از مردم‬

‫شكيبان ايـن خـبر بـه افغانان برده‌انـد و ششصـد سـوار از آن جماعـت بـه جانـب او رهسـپار شده تـا اگـر بتواننـد و كمينـي‬

‫بگشاينـد و ازو چيزي برباينـد‪ .‬شاهنشاه غازي چون ايـن بشنيـد حـبيب الله خان اميـر توپخانـه و محمـد تقـي خان سـرتيپ‬

‫بيات و مهدي خان قراپاپاغ و جهانگيـر خان سـركرده نظام پسـر قاسـم خان قوللر آقاسـي را بـا پانصـد سـوار و دو عراده‬
‫‪1‬‬
‫توپ بيرون فرستاد‪ ،‬در حدود شكيبان با افغانان درگير شدند و‪.»...‬‬

‫ايـن صـميميت و نزديكـي بـه دربار باعـث گرديـد كـه اسـكندر خان برادر مهدي خان بـه سـمت نايـب اول آجودان باشـي‬

‫شاه انتخاب شده و تقريبا ً براي هميشه مقيم تهران شود‪.‬‬

‫حسن خان‪:‬‬

‫همانطور كه قبل ً اشاره رفت در زمان مهدي خان‪ ،‬برادرش حسن خان فرماندهي چهارصد سوار قره پاپاق را بعهده‬

‫داشـت‪ ،‬او نياي خاندان‌هاي «حسـنخاني» و «مظلومـي» و «حميدي» كـه امروزه هسـتند‪ ،‬مي‌باشـد وي يادداشتهائي بنام‬

‫«حرب الحسن» نوشته بوده كه در حال حاضر در دست نيست (يا بدست ما نرسيده)‪ ،‬بي ترديد مطالب مهمي راجع به‬

‫تاريـخ قره پاپاق در آن بوده اسـت‪ ،‬چرا كـه نوشته‌اي تحـت عنوان «حرب» لبـد دسـتكم جريان يكـي‪ ،‬دو جنـگ در آن بوده‬

‫كه امروز ما از همه آنها بي خبريم‪.‬‬

‫آنچـه از متون و منابـع تاريخـي در مورد او در دسـت مي‌باشـد‪ ،‬تنهـا مطالبـي اسـت كـه در چنـد جـا از «سـفر نامـه ناصـر‬

‫الدين شاه» آمده است‪ ،‬در صفحه ‪ 13‬اين كتاب كه انشاء آن به قلم شاه است و شرح مسافرت خود به عتبات ( ‪1287‬‬

‫هجري قمري) را در آن نگاشته است‪ ،‬مي‌گويد‪ :‬روز شنبه غره رجب‪ ،‬صبح پيش از آفتاب به حمام رفته رخت نو پوشيده‬

‫‪ .1‬سـواران قاراپاپاق غيـر از تعدادي كـه در جنـگ هرات كشتـه شده بودنـد بقيـه بـا لقـب افتخارآميـز «مشهدي» بـه سـلدوز برگشتنـد‬
‫زيرا در آنوقت زيارت آستان امام رضا (ع) براي ساكنين مناطق دور دست مانند سلدوز راستي در اهميت حج بود از همين مشهدي‌ها‬
‫مد» ـ مشهدي محمد» نياي خاندان زينالي راهدهنه‪.‬‬ ‫است «مش ّ‬
‫‪43‬‬
‫سـوار شدم امروز بايـد بـه رحيـم آباد زرند‪ 2‬ملكـي محمـد خان سـرتيپ زرندي برويـم خيلي از راه سـواره رفتـم بـا وزيـر‬

‫خارجـه حسـام السـلطنه‪ ،‬اميـن الملك‪ ،‬ظهيـر الدوله‪ ،‬ميرزا عبدالوهاب مسـتوفي گيلن‪ ،‬صـحبت كرديـم مجـد الدوله هـم‬

‫رسـيد قدري بـا ميرزا عبدالوهاب در باب مطالبات خودش گفتگـو كرد رحمـت الله خان سـاري اصـلن‪ ،‬كلب حسـين خان‬

‫امين نظام‪ ،‬حبيب الله خان ساعد الدوله‪ ،‬حسن خان سرتيپ قراپاپاق ديده شدند تازه آمده‌اند‪.‬‬

‫و در صفحه ‪ 115‬مي‌نويسد‪ :‬روز پنجشنبه‪ ...‬شعبان به قصد مداين و زيارت حضرت سلمان بكشتي بخار نشستيم‬

‫حسام السلطنه‪ ،‬عباس ميرزا‪ ،‬وزير امور خارجه‪ ،‬مجد الدوله‪ ،‬امين الملك‪ ،‬معتمد الملك‪ ،‬مدحت پاشا‪ ،‬كمال پاشا‪ ،‬عضد‬

‫الملك‪ ،‬كشيكچـي باشـي‪ ،‬دبيـر الملك‪ ،‬منشـي حضور‪ ،‬اميـن السـلطان‪ ،‬اميـن حضور‪ ،‬محمـد علي خان‪ ،‬علي باشـي‪ ،‬سـاري‬

‫اصلن‪ ،‬امين نظام‪ ،‬محقق‪ ،‬مظفر الدوله‪ ،‬عبدالقادر خان‪ ،‬ميرزا محمد خان‪ ،‬محمد نقي خان‪ ،‬قهوه چي باشي‪ ،‬دهباشي‪،‬‬

‫سقا باشي‪ ،‬آقا محمد تقي آبدار‪ ،‬آقا حسن نايب قهوه چي باشي‪ ،‬حسن خان سرتيپ قراپاپاق‪ ،‬آقا وحيد و‪...‬‬

‫و در صفحه ‪ 118‬مي‌گويد‪ :‬بعد از زيارت سلمان فورا ً معاودت به كشتي نمودم وقتي نزديك كشتي شدم ديدم ساري‬

‫اصـلن‪ ،‬تيمور ميرزا‪ ،‬اميـن نظام‪ ،‬عبدالقادر خان سـرتيپ‪ ،‬آقـا يوسـف سـقا باشـي‪ ،‬حسـن خان سـرتيپ قراپاپاق‪ ،‬جمعـي‬

‫ديگر مي‌روند شب در سلمان مانده فردا از راه خشكي مراجعه خواهند كرد‪.‬‬

‫مطابـق رسـم آن زمان وقتـي كـه شاه از پايتخـت خارج مي‌ـشد همـه سـران عشايـر‪ ،‬سـري بـه اردوگاه شاه زده و‬

‫باصطلح پس از اظهار ادب و اطاعت و ارادت‪ ،‬به منطقه خود باز مي‌گشتند مگر آنانكه مامور به حضور در اردو بودند و‬

‫يا اعزام به مناطق ديگر مي‌شدند‪ ،‬در اين سفر كه يك سفر زيارتي بود سران عشاير كه در طول راه و منزلهاي مختلف‬

‫از راه مي‌رسـيدند پـس از انجام وظيفـه‪ ،‬بعضي‌ـها در همان روز و بعضـي ديگـر پـس از همراهـي يكـي‪ ،‬دو روز بـا اردو‪ ،‬بـه‬

‫محـل خود مراجعـت مي‌كردنـد و تنهـا باصـطلح مقرب الخاقانهـا مي‌توانسـتند مورد الطاف عاليـه قرار گيرنـد و در زمره‬

‫همراهان شاه تا پايان سفر باشند‪ ،‬كه حسن خان از جلمه آنان بوده است‪.‬‬

‫نجف قلي خان اول‪:‬‬

‫سـندي بـه تاريـخ ربيـع الول سـال ‪ 1265‬نشان مي‌دهـد كـه مهدي خان مريـض مي‌شود (يـا بـه بهانـه تمارض) از دربار‬

‫وليعهـد‪ ،‬مي‌خواهـد كـه پسـرش نجفقلي خان جانشيـن وي گردد خواسـته او تصـويب مي‌شود و فرمان بنام نجفقلي صـادر‬

‫مي‌گردد‪ .‬پس از آن نامي از مهدي خان در ميان نيست‪.‬‬

‫سند ديگر در ‪( 1269‬حاكي از اينكه يك توپ ترمه به عنوان عيدي ـ عيد نوروز ـ به نجفقلي خان ارسال شده است)‬

‫صدور يافته‪ .‬باز فرمان ديگر در ‪ 1271‬مبني بر اعطاي يك طاقه شال ترمه و تقدير از او صادر شده است‪.‬‬

‫فرماني مبني بر ارتقاء نجف قلي خان به سرتيپي به دليل فداكاري‌هايي كه او و سوارانش در گرگان نشان داده‌اند و‬

‫به اصطلح «سر و اسير زياد از طايفه ضالّه آورده‌اند» از دربار تهران صادر شده است‪.‬‬

‫بيوك خان‪:‬‬

‫تاريـخ وفات نجـف قلي خان معلوم نيسـت‪ ،‬امـا مي‌دانيـم كـه وي در سـال ‪ 1297‬كـه غائله شيـخ رخ مي‌دهـد حضور‬

‫نداشته و بيوك خان رئيس ايل بوده است‪ .‬مطابق نقل ‌ها تنها فرزند نجفقلي خان در حين وفاتش پسري ‪ 15‬ساله بنام‬

‫اسـد الله بوده كـه بعدهـا بـه نام نجفقلي خان دوم (حاج اميـر تومان) معروف مي‌شود‪ .‬و بـه هميـن دليـل بيوك خان پسـر‬

‫اسنكدر خان برادر زاده مهدي خان به رياست ايل مي‌رسد‪.‬‬

‫‪ .2‬زرند ساوه‪.‬‬
‫‪44‬‬
‫رسم و سنت توارثي حكومت‪ ،‬از شاه گرفته تا رؤساي ايلت‪ ،‬ايجاب مي‌كرده كه رياست از خاندان مهدي خان خارج‬

‫نشود‪ .‬كوچكـي و كمـي سـن اسـد الله موجـب مي‌گردد كـه زمينـه براي ديگران باز گردد‪ .‬بـي ترديـد بويوك خان در ايـن‬

‫موضوع رقيـب هائي داشتـه ليكـن نظـر بـه اينكـه پدر او نايـب آجودان باشـي شاه بود قرعـه شانـس بـه نام او در مي‌آيـد و‬

‫حوادث عصر او نشان مي‌دهد كه عرضه اين كار و سمت را نيز داشته است‪ .‬ماجراي بزرگ «شيخ» در زمان تصدي او‬

‫اتفاق افتاده است‪.‬‬

‫قيام شيخ عبيدالله شمزيني‬

‫شيخ عبيد الله شمزيني فرزند شيخ طه از مردم روستاي «شمزين» در كناره غربي ارتفاعات ميان ايران و عثماني‪،‬‬

‫به عنوان يكي از شيوخ طريقت در سرتاسر كردستان شهرت زيادي به دست آورده بود‪ .‬انگليسي‌ها توان او را در ايجاد‬

‫يك آشوب و بلوا بررسي مي‌كردند‪ ،‬آنگاه او را بطور غير مستقيم توسط بعضي از مريدانش تحريك كردند كه «با وجود‬

‫شخصيتي مانند حضرت جناب چرا بايد ديگران حكومت داشته باشند»‪ .‬براي توضيح زمينه تحريك شيخ از سوي انگليس‪،‬‬

‫توجه به شرح زير لزم است‪.‬‬

‫محمد شاه در منطقه «مرگور» اين سوي ارتفاعات مرزي پنج آبادي را به شيخ طه‪ ،‬پدر شيخ عبيدالله بخشيده بود و‬

‫يكـي از دختران او (يـا يكـي از دختران شيـخ عبيـد) را نيـز بـه عنوان همسـر بـه حرمسـراي تهران برده بود‪ ،‬محمـد شاه‬

‫مي‌خواست در قبال تحريكات عثماني‌ها پايگاهي در ميان عشاير كرد داشته باشد‪ ،‬از قضا اين تدبير نتايج معكوس داد از‬

‫طرفي دختر شيخ در دربار پسري آورد نامش را «عباس ميرزا» نهادند‪ ،‬وجود اين پسر به هنگام صدارت امير كبير بهانه‬

‫دست مهد عليا مادر ناصر الدين شاه گرديد‪ ،‬او هميشه به ناصر الدين شاه مي‌گفت كه امير كبير مي‌خواهد تو را خلع و‬

‫سلطنت را به عباس ميرزا بدهد‪ .‬محبت‌هاي امير كبير به اين مادر و فرزند كه از اينجا رانده و از آنجا مانده بودند باعث‬

‫سـردي شاه از اميـر گرديـد بالخره عباس را بـه حكومـت قـم فرسـتادند و سـاختمان كتابخانـه مدرسـه حجتيـه قـم يادگار‬

‫اوســت كــه براي نشيمــن خود ســاخته بود‪ ،1‬عباس نــه خود روي آرامــش داشــت و نــه وجودش براي ناصــر الديــن شاه‬

‫آرامشي باقي گذاشت‪.‬‬

‫و از طرف ديگر پس از وفات شيخ طه پسرش شيخ عبيدالله همچنان از آبادي‌هاي مزبور بهرمند مي ‌شد و از زمان‬

‫اعطاي آن آباديهـا از طرف محمـد شاه‪ ،‬از امور مالياتـي نيـز معاف بود علوه بر ايـن مقرر شـد كـه شيـخ سـالنه پانصـد‬

‫تومان از ماليات دهندگان ناخيه اطراف خود دريافت نمايد‪.‬‬

‫با مرگ محمد شاه مهد عليا بر اساس احساسات هووگري‪ ،‬ناصر الدين شاه را وادار كرد كه معافيت شيخ را ابطال‬

‫نمايد‪ .‬ماموران مالياتي به سراغ شيخ عبيد و آنانكه به او ماليات مي‌دادند رفتند شيخ از پرداخت ماليات خودداري كرد و‬

‫آناني را كه برايش ماليات مي‌دادند تحريك كرد تا ماليات را به ماموران دولت نپردازند‪ .‬بدنيترتيب شيخ عمل ً يك نيروي‬

‫مستقل گرديد‪.‬‬

‫وي مي‌دانسـت كـه براي مقاومـت در مقابـل دولت ايران خيلي ضعيـف اسـت‪ ،‬پـس در صـدد جلب حمايـت قدرتهاي‬

‫بزرگ برآمد‪ ،‬از طرفي دست نياز به دربار عثماني دراز كرد و چون دو سال قبل از آن در جنگ عثماني با روسها شركت‬

‫كرده و كمكي به عثمانيان كرده بود‪ ،‬در دربار عثماني منزلتي داشت‪.‬‬

‫‪ .1‬اخيرا ً ديداري از مدرسه مزبور داشتم متاسفانه اين اثر باستاني را كل ً از بين برده اند‪.‬‬
‫‪45‬‬
‫دربار عثمانــي حاكــم ارزنــة الروم را براي واســطه گري بــه تهران فرســتاد و چون صــورت مســئله از حالت «بذل و‬

‫كمـك» خارج شده بود و ادامـه معافيـت شيـخ از ماليات و برخورداري او از سـاير ماليات دهندگان‪ ،‬از موضـع قدرت تلقـي‬

‫مي‌گرديد‪ ،‬دربار تهران به حرفهاي حاكم الرزنة الروم وقعي ننهاد‪.‬‬

‫در ايـن بيـن انگليسـي‌ها بـه سـراغ شيـخ آمدنـد و ميان شيـخ و «شريـف مكـه» و «خديـو مصـر» رابطـه برقرار كردنـد و‬

‫حتي او را راهنمائي كردند تا با كنسولگري روسيه در ارزروم و وان تماس حاصل كند‪ ،‬بدين ترتيب يك شخصيت سياسي‬

‫مهم از او ساختند‪ ،‬اسلحه و مهمات فراواني به شيخ رسانيدند‪.‬‬

‫اينـك شيـخ آماده قيام اسـت و براي انگليسـيها تفاوتـي نداشـت كـه شيـخ بـا عثمانيهـا درگيـر شود يـا بـا ايران‪ ،‬آنان آنچـه‬

‫مي‌خواستند ايجاد يك قيام و برپائي آشوب بزرگ در منطقه بود و لذا او را در انتخاب‪ ،‬رسما ً آزاد گذاشتند و شيخ‪ ،‬ايران‬

‫را برگزيد‪ ،‬او در اين انتخاب علوه بر هر دليل ديگر سه دليل داشت‪:‬‬

‫‪1‬ـ همانطور كه گفته شد خواهر (يا دختر) شيخ با فرزند خود عباس در دربار ايران سخت در عذاب بود‪.‬‬

‫‪2‬ـ او مي‌توانست در جنگ با ايران از مسئله «تسنن و تشيع» بهره جويد‪.‬‬

‫‪3‬ـ ماجرائي در سويوخ بلغ (مهاباد) رخ داد و توجه شيخ را بيشتر به سوي ايران جلب كرد‪.‬‬

‫در اوايل سال ‪ 1297‬شاهزاده لطفعلي خان حاكم سويوخ بلغ گرديد‪ ،‬گوئي تحت تأثير نام خود كه يادآور لطفعلي‬

‫خان زند بود!! به گردن فرازي مي‌پرداخته است‪ ،‬البته نه مطابق مردانگي‌هاي او بل در اذيب مردم و جمع اموال‪.‬‬

‫حمزه آغامنگور از ســران ايــل منگور ســاكن ســويوخ بلغ از نزديكان او بود رفتار شاهزاده ايجاب مي‌كرد كــه بدون‬

‫اجازه او به جاي دور نرود (و شايد اين سياست از مركز ديكته شده بود كه بعضي از سران عشاير را همواره زير نظر‬

‫داشته باشند) روزي حمزه آغا اجازه مي‌خواهد تا سري به ايل و املك خود بزند‪ ،‬حاكم اجازه نمي‌دهد‪ ،‬وي بدون اطلع‬

‫مي‌رود‪ ،‬حاكم فورا ً به تبريز گزارش مي‌كند كه حمزه آغا ياغي شده است و منتظر دستور تبريز مي‌ماند‪.‬‬

‫در ايـن بيـن شاهزاده امـا مقلي ميرزا از طرف اقبال الدوله حاكـم اروميـه براي بعضـي مسـائل بـه سـويوخ بلغ آمده‬

‫بود‪ ،‬از موضوع خـبردار مي‌شود و بـا سـعي و كوشـش فراوان ميان حمزه آغـا و حاكـم آشتـي مي‌دهـد‪ ،‬بعـد از چنـد روز‬

‫دستور وليعهد (مظفر الدين شاه) مبني بر دستگيري حمزه آغا و اعزام او به تبريز به دست حاكم سويوخ بلغ مي‌رسد‪.‬‬

‫علت صــدور حكــم عجولنــه و بدون ملحظــه‪ ،‬ســابقه شرارت بار حمزه بود‪ ،‬او مزاحــم دولت و عشايــر ايران و هــم‬

‫مزاحـم دولت و عشايـر عثمانـي (عراق) بود‪ ،‬بـه هميـن دليـل توسـط دولت عثمانـي دسـتگير و سـالها در زندان آنهـا مانده‬

‫بود‪.‬‬

‫حاكــم بــه اجراي حكــم تصــميم مي‌گيرد‪ ،‬حمزه آغــا بدون اطلع از موضوع همراه برادرزاده اش احمــد و ســلطان‬

‫چوبوقچـي (قلياندار او) و سـه نفـر تفنگچـي‪ ،‬بـه مقـر حكومـت مي‌رود‪ ،‬دو نفـر از تفنگچيان در بيرون مي‌ماننـد و او بـا سـه‬

‫نفـر وارد مي‌شود‪ ،‬ميرزا تقـي خان منشـي‪ ،‬خـبر ورود وي را بـه حاكـم مي‌دهـد‪ ،‬شاهزاده بـي درنـگ دسـتور بازداشـت او را‬

‫صادر مي‌كند‪.‬‬

‫حمزه آغـا در اطاق پائيـن منتظـر اذن ورود بوده كـه ناگهان مشاهده مي‌كنـد‪ ،‬فراشباشـي بـه همراه فراشـي ديگـر بـا‬

‫زنجيري به دست از پله‌ها پائين مي‌آيند‪ ،‬فراشباشي به حمزه آغا مي‌گويد‪ :‬حضرت وال فرمودند كه اين زنجير را بوسيده‬

‫و به گردن بيندازي‪.‬‬

‫‪46‬‬
‫حمزه آغا دست به خنجر مي‌برد‪ ،‬از اطاق خارج مي‌شود در وسط حياط سربازان جلوي او را مي‌گيرند‪ ،‬جنگ خنجر‬

‫و تفنــگ شروع مي‌شود‪ ،‬دو ســرباز و نيــز برادر زاده و قلياندار حمزه آغــا از پاي در مي‌آينــد‪ ،‬خود حمزه موفــق بــه فرار‬

‫مي‌شود و از فرداي آن روز به تدارك نيرو مي‌پردازد‪ .‬شاهزاده از تبريز كمك مي‌خواهد‪ ،‬محمد حسين خان‪ ،‬محمد صادق‬

‫خان مقدم و رحيم خان چلبيانلو با نيروئي عازم سويوخ بلغ مي‌شوند‪.‬‬

‫از طرف ديگر شيخ از ماجرا مطلع شده فورا ً يكي از «خليفه»ها ـ مرشد بچه ـ بچه مرشد ـ درويش ـ را كه از مردم‬

‫روستاي «خالدار» بود‪ ،‬نزد حمزه فرستاده و او را به سوي خويش مي‌خواند‪.‬‬

‫حمزه با نيروهاي منگور به نيروهاي شيخ مي‌پيوندد‪ ،‬بديهي است كه وي قصد جنگ با ايران دارد نه با عثماني‪ .‬و اين‬

‫يكي از دليل ديگري است كه در گزينش شيخ مؤثر بوده است‪.‬‬

‫نيروي شيخ در اوا يل مرداد ماه بـا اسـلحه‌هاي انگليسـي كامل ً مجهز مي‌شود‪ ،‬شيخ دو لشگر تشكيل مي‌دهـد‪ .‬بخشـي‬

‫را بـه فرماندهـي پسـر ‪ 23‬سـاله خويـش بنام شيـخ عبدالقادر و بـه معاونـت حمزه آغـا‪ ،‬از طريـق سـلدوز‪ ،‬سـويوق بلغ و‬

‫مياندوآب روانه مي‌سازد و گروه ديگر را به فرماندهي شخص خود به سوي اروميه حركت مي‌دهد‪.‬‬

‫هنوز نيروي شيـخ از مرگور و ترگور خارج نشده بود كـه بيوك خان قره پاپاق و محمـد آغـا مامـش خـبردار مي‌شونـد‪،‬‬

‫سـريعا ً خود را بـه سـويوخ بلغ رسـانيده و بـا شاهزاده ديدار مي‌كننـد و پيشنهاد مي‌كننـد‪ ،‬قبـل از آنكـه نيروي ‪ 2500‬نفري‬

‫شيخ به اينجا برسد‪ ،‬بهتر است به او حمله كنيم و مجال قدرت يابي بيشتر ندهيم‪ .‬شاهزاده سخن مشخصي نمي‌گويد‪،‬‬

‫آنان ضعـف بيـش از حـد شاهزاده را در امور حكومتـي در مي‌يابنـد و كامل ً از او مايوس مي‌شونـد‪ ،‬بـه ميان ايـل خود بر‬

‫مي‌گردنـد از آن طرف رسـولن شيـخ مكرر بـه حضور آنهـا مي‌رسـند و دعوتنامه‌هايـي را بـه هـر دو رئيـس‪ ،‬بيوك خان و‬

‫محمد آقا مي‌رسانند‪ ،‬هر دو در پاسخ شيخ بي طرفي خود را اعلم مي‌دارند و قول مي‌دهند كه مزاحمتي نسبت به شيخ‬

‫ايجاد نكنند اما وقتي نيروهاي شيخ به منطقه سلدوز و مامش مي‌رسد‪ ،‬اكثر مامشها طرف آنها را مي‌گيرند و حمزه آغا‬

‫كـه چنيـن مي‌بينـد بيوك خان را تهديـد مي‌كنـد‪ :‬اينـك منطقـه تـو كامل ً تحـت اشغال نيروهاي ماسـت و هـر چـه بخواهيـم‬

‫مي‌توانتيم با تو و ايل تو انجام دهيم‪ ،‬يا الله سوار شو و همراه ما بيا‪.‬‬

‫بيوك خان در پاسخ مي‌گويد‪ :‬هم اينك ‪ 200‬سوار من به رياست جلل خان در مازندران همراه قواي دولتي در جنگ‬

‫هسـتند اگـر مـن بـه شمـا بپيوندم‪ ،‬آنهـا را در آنجـا مي‌كشنـد‪ .‬حمزه آغـا در جواب بيوك خان مي‌گويـد‪ :‬پـس ‪ 200‬نفـر هـم‬

‫همراه ما گسيل كن كه اگر از پشت به ما خيانت كردي ما نيز آنها را بكشيم‪ ،‬و گرنه ما نمي‌توانيم شما را در پشت سر‬

‫خود رهـا كرده و بگذريـم‪ .‬بيوك خان هيـچ چاره‌اي نديده‪ ،‬عده‌اي از پيادگان خود را بـه همراه آنان رهسـپار مي‌كنـد‪ .‬حاكـم‬

‫سـويوخ بلغ فكـر مي‌كرد كـه نيروهاي قراپاپاق و مامـش در جلو شيـخ خواهنـد ايسـتاد و آنان را قربانـي و بل گردان خود‬

‫مي‌دانست‪ ،‬وقتي خبر پيوستن مامش ‌ها و نيز نيروئي از قراپاپاق به اردوي شيخ‪ ،‬به او رسيد سريعا ً به طرف تبريز فرار‬

‫كرد‪ ،‬همان روز يعني روز ‪ 17‬شهريور سال ‪ 1297‬هجري قمري عمل ً مكري و سويوخ بلغ بي سرپرست مانده و بدون‬

‫كوچكترين دفاعي قبل از رسيدن اردوي شيخ‪ ،‬جزء قلمرو ايشان گرديد‪.‬‬

‫عبدالقادر بــه ســويوخ بلغ مي‌رســد و «خان باباخان» نامــي را بــه حكومــت آنجــا معيــن مي‌كنــد و اردو را بــه جانــب‬

‫مياندوآب حركـت مي‌دهـد‪ ،‬در نزديكـي مياندوآب نيروي شيـخ بـه هزاران نفـر بالغ مي‌شود كـه عده كثيـر آنهـا تنهـا بـه خاطـر‬

‫غارت گرد آمده بودنـد‪ ،‬نـه هزار سـواره و هشـت هزار پياده مركـب از عشايـر‪ :‬منگور‪ ،‬مامـش‪ ،‬پيران‪ ،‬گورگ‪ ،‬زرزا‪ ،‬رمـك‪،‬‬

‫فيض الله بيگي‪ ،‬دهبكري و بيگزاده‪.‬‬

‫‪47‬‬
‫بيوك خان مي‌دانسـت كـه بالخره ايـن شرارت بـا شكسـت مواجـه خواهـد شـد و پـس از شكسـت اسـت كـه قراپاپاق بـا‬

‫خطـر بزرگـي روبروسـت‪ ،‬زيرا اينهمـه عشايـر بـه هنگام برگشـت‪ ،‬از منطقـه سـلدوز خواهنـد گذشـت‪ ،‬بـي ترديـد دهات‬

‫قره پاپاق را غارت خوااهند كرد‪ ،‬بنابراين باروها را مستحكم نموده‪ ،‬همه مردان ايل را با تفنگ و شمشير و حتي چماق‬

‫مسلح مي‌نمايد‪ ،‬در ساحل درياچه پايگاه‌هائي ايجاد مي‌كند و مقداري اسلحه نيز توسط قايق از جاهاي ديگر وارد مي‌كند‬

‫و خود يكي دوبار شبانه به شرق درياچه مي‌رود‪.‬‬

‫نيروي شيـخ يـك هفتـه تمام در مياندوآب بـه قتـل نهـب مشغول شده و غارت مي‌كننـد‪ ،‬روز ‪ 21‬شهريور در حالي كـه‬

‫مياندوآب را به طرف بناب ترك مي‌كرده‌اند جانداري را در آن شهر باقي نمي‌گذارند‪ ،‬مگر فراريان قبل از اشغال‪.‬‬

‫رودخانـه زرينـه رود پـر از اجسـاد دختران و زنان و پيـر مردان مي‌شود‪ ،‬فاجعه‌اي كـه تنهـا بـه موارد اسـتثنائي تاريـخ‬

‫مي‌توان قياس كرد‪ ،‬مردم مياندوآب به پشت گرمي قدرت مركزي دولت و تبريز و نيز به دليل دست كم گرفتن عشاير‬

‫كرد سخت غافلگير مي‌شوند به طوري كه كمتر كسي موفق به فرار مي‌شود‪.‬‬

‫نيروي غارتگــر كــه چشــم همه‌شان را خون گرفتــه بود غوغــا كنان و عربده كشان از مياندوآب بــه جانــب بناب راه‬

‫مي‌افتد‪ ،‬جنايت آنسان بزرگ و هول انگيز است و شرارت به حدي مي‌رسد كه در بحبوحه شادي و شور‪ ،‬ناگهان بعضي‬

‫از سران سوارگان و پيادگان عشاير به خود مي‌آيند كه چه كرده‌اند‪ ،‬كاري كه در قاموس هيچ ملت و دولتي نمي‌گنجد و‬

‫حركت شيخ سالي است كه از بهارش پيداست‪ ،‬اين تنها يك شرارت است و نمي‌تواند دوامي بياورد‪.‬‬

‫آنگاه مشاهده مي‌كننـــد افراد كثيري از هشتهزار پياده كـــه غارتهايشان را بار شتران و گاوان غارتـــي كرده‌انـــد‪ ،‬راه‬

‫برگشـت در پيـش گرفته‌انـد و حتـي بعضـي از سـوارها نيـز ترجيـح داده‌انـد كـه بـه همان غارت كلن قانـع شده و ديگـر ادامـه‬

‫راه ندهند‪ ،‬از ديدن اين وضع به خود مي‌لرزند‪.‬‬

‫از طرفـي نيــز سـران عشايـر از اردوي دولتــي بـا نيروي عظيــم بـه اســتقبالشان مي‌آيــد مطلع مي‌شونـد؛ نيروئي از‬

‫نظاميان و مردم مناطق‪ ،‬مراغه‪ ،‬هشترود‪ ،‬دهخوارگان‪ ،‬تبريز‪ ،‬بدوستان‪ ،‬اوجان و سراب‪.‬‬

‫ابتدا محمد آغا مامش عنان برگشت مي‌چرخاند و بدنبال وي چند نفر ديگر‪ ،‬بدين ترتيب شكاف عميقي ميان ارتش‬

‫شيخ مي‌افتد‪ ،‬همه پراكنده مي‌شوند ـ ‪ 21‬شهريور ‪ 1297‬هجري قمري ـ‪.‬‬

‫بر خلف پيـش بينـي بيوك خان‪ ،‬عشايـر مناطـق شمال (مناطـق غرب درياچـه اروميـه) هنگام برگشتـن پراكنده تـر و‬

‫آشفته تر از آن بودند كه در انديشه غارت روستاهاي قاراپاپاق باشند‪ ،‬بخش اصلي سواران آنها در كنار عشاير مناطق‬

‫جنوب (ســردشت و مكري) همچنان در خدمــت عبدالقادر و حمزه آغــا مي‌ماننــد و در انتطار آينده مي‌نشيننــد‪ ،‬پيادگان و‬

‫بخشي از سواران بطور نامنظم با اموال و كالهاي غارتي از خلل روستاهاي سلدوز گذشته و هنگام عبور در سه‪ ،‬چهار‬

‫مورد بـه طمـع مال مردم حركاتـي از خود نشان مي‌دهنـد‪ ،‬ليكـن آمادگـي مردان قراپاپاق و طرحهاي از پيـش تنظيـم شده‬

‫بيوك خان آنان را وادار مي‌كند كه راه خود را بگيرند و بروند‪.‬‬

‫بـه هـر حال بايـد كارداني‌ـها و تدابيـر هوشمندانـه بيوك خان را در ايـن ماجراي بزرگ و بـس خطرناك سـتود‪ ،‬او در ايـن‬

‫غائله تنها ‪ 800‬تفنگ و تفنگدار رسمي ( ‪ 200‬سوار و ‪ 600‬پياده) در اختيار داشت‪ ،‬همانطور كه گفته شد ‪ 200‬نفر از‬

‫سـواران رسـمي وي در مازندران بودنـد و چون تعداد زيادي از نيروهاي افشار اروميـه نيـز در مناطـق داخلي ايران بودنـد‪،‬‬

‫او دقيقا ً مي‌دانست كه اول ً حكومت اروميه براي دفاع از خود نيروي كافي ندارد تا چه رسد كه حمايتي از سلدوز بنمايد‬

‫و همانطور هم شد‪ ،‬نيروهاي شيخ از مرز تركيه تا ملك كندي تاختند و آنهمه فجايع بار آوردند‪ ،‬حكومت اروميه نه تنها در‬

‫‪48‬‬
‫حركتهاي اوليـه شيـخ كـه در قلمرو حكومـت او بود كاري براي جلوگيري انجام نداد (نتوانسـت انجام بدهـد) بعـد از آن هـم‬

‫هيچ حركتي براي تضعيف پشت جبهه شيخ نكرد بلكه بر عكس‪ ،‬بخش ديگر نيروي شيخ اروميه را محاصره كردند‪.‬‬

‫رئيـس قاراپاپاق مي‌دانسـت اگـر كمـك يـا راه علج احتمالي بر او باشـد بايـد از ناحيـه حكومـت سـويوخ بلغ اتخاذ شود‪.‬‬

‫آنهم در يك مذاكره ميان شاهزاده لطفعلي خان و با حضور محمد آغا مامش مشخص گرديد كه خود شاهزاده هراسناك‬

‫و در انديشه فرار است‪ .‬او رئيس يك اردوي صرفا ً نظامي نبود كه به هر قيمت مقاومت و جانبازي نمايد بلكه رئيس و‬

‫مسئول مردم ايل و زن و كودك آنان بود‪ ،‬مسئول مردمي كه در حال زندگي روزمره هستند‪.‬‬

‫شيخ عبيد از اوضاع جبهه جنوب خبردار مي‌شود‪ ،‬پسرش و حمزه آقا را به ماندن در سويوخ بلغ امر مي‌كند‪ ،‬او كه‬

‫سرمست از اين قدرت باد آورده بود به نيروهاي دولتي در جبهة جنوب كه به مياندوآب و سويوخ بلغ نزديك مي‌شدنـد‪،‬‬

‫بهاي چندانـي نمي‌داد‪ ،‬نيروهاي حاضـر در سـويوخ بلغ را براي دفـع آنهـا كافـي مي‌دانسـت و گمان مي‌كرد اگـر در جبهـه‬

‫شمال آتش جنگ برافروزد حكومت مركزي (تبريز) را مجبور خواهد كرد كه متوجه شمال و مغرب درياچه شود و طبعاً‬

‫پشتيباني نيروهاي دولت در جنوب دچار ضعف خواهد شد و استادهاي انگليسي و آمريكائي نيز راهنمائيها و مشاوره‌هاي‬

‫لزم را به خدمتش عرضه مي‌داشتند‪.‬‬

‫در روز دوم پائيـز شيـخ محمـد سـعيد از درويش‌هاي شيخ بـا ‪ 4000‬تفنگدار مامور حمله به اروميـه مي‌گردد سـعيد در‬

‫قلعـه «اسـماعيل آقـا» اردو مي‌زنـد و خود شيـخ پـس از ‪ 7‬روز از اشنويـه كـه مقـر فرماندهـي اش بود بـا ‪ 7000‬نفـر ديگـر‬

‫حركت مي‌كند‪ ،‬بعضي‌ها همراهان شخص شيخ را سه هزار نفر نوشته‌اند‪ ،‬ظاهر امر نشان مي‌دهد كه رقم ‪ 7000‬صحيح‬

‫باشد و نيروي اصلي شيخ بيش از نيروي محمد سعيد باشد‪ ،‬مرحوم تمدن به نقل از مجله اطلعات‪ ،‬مجموع نيروهائي را‬

‫كـه بـه اروميـه حمله كرده‌انـد‪ 11000 ،‬نفـر قيـد كرده اسـت و مي‌توان گفـت منظور وي مجموع نيروهاي شيـخ در جبهـه‬

‫جنوب و شمال (هـر دو) اسـت ليكـن در ايـن صـورت محققا ً مجموع سـواران و پيادگان و سـياهي لشكري كـه صـرفا ً براي‬

‫غارت جمع شده بودند‪ ،‬تنها در جبهه جنوب به ‪ 10000‬نفر مي‌رسيد و اين رقم مورد تاييد اسناد صحيح‪ ،‬مي‌باشد‪.‬‬

‫غائله شيـخ يكـي از مقطع‌هاي مهـم عشايـر كرد ايران و عراق و تركيـه را باز مي‌نمايانـد‪ ،‬تـا آن زمان عشايـر كرد از‬

‫جمعيت خيلي كمي برخوردار بودند كه در گير و دارهاي دولتهاي عثماني و ايران و نيز در انواع گوناگون حوادث طبيعي‬

‫و اجتماعـي خصـوصا ً در نقـل و انتقالت عشايري آنچـه بـه چشـم نمي‌خورد و حضور معتنابهـي ندارد‪ ،‬عشايـر كرد (عشايـر‬

‫كرد از سقز تا ماكو) هستند‪ ،‬جريان امور و حوادث نشان مي‌دهد آنان آنقدر قليل و كم بوده‌اند كه گوئي ميان دو دولت‬

‫عثماني و ايران اساسا ً غير از عشاير و ايلت مختلف ترك كسي وجود ندارد‪.‬‬

‫غائله شيــخ نشان مي‌دهــد از آغاز جنگهاي روس و ايران (ســال ‪ 1218‬تــا ســال ‪ )1297‬جمعيــت اكراد بــه ســرعت‬

‫افزايش يافته است‪.‬‬

‫به قول جامعه شناسان چيزي بنام شيخ عبيد و غائله اش از نظر «جبرهاي اجتماعي» صدائي از اين انفجار جمعيت‬

‫است‪ .‬روند افزايش مزبور ـ البته نه به سرعت‪ ،‬ميان سالهاي (‪ 18‬ـ ‪ )1297‬بل درنگ آميز ـ همچنان ادامه دارد بطوري‬

‫كــه عشايــر كرد كــه زمانــي تنهــا در ارتفاعات ميان آرارات و زاگرس مي‌زيســتند بــه تدريــج در جلگه‌هاي ماكــو‪ ،‬خوي‪،‬‬

‫سلماس‪ ،‬اروميه‪ ،‬سلدوز و مياندوآب تا نزديكي درياچه و در مواردي تا لب درياچه حضور زيستي پيدا كردند‪.‬‬

‫هنگامـي كـه محور اقتصـاد عمومـي از «ملك» بـه «پول» و سـرمايه چرخيـد و ناحيه‌هاي مركزي ايران حتـي حاشيه‌هاي‬

‫كويـر بـه سـرزمينهاي شمال و آذربايجان ترجيـح داده شـد‪ ،‬و پديده مهاجرت پيـش آمـد‪ ،‬تاثيـر خود را بـا يـك رونـد خيلي‬

‫‪49‬‬
‫طـبيعي از قلل ارتفاعات مرزي شمالغرب تـا كناره كويـر بطور يكنواخـت و بـا آهنگـي مداوم گذاشـت‪ ،‬و موجـب گرديـد‬

‫مناطق كردنشين كه براي آن جمعيت افزون‪ ،‬تنگ و خفه كننده بود گشايش يابد‪.‬‬

‫ش يخ اروميه را محاصـره مي‌كند و از مردم شهـر مي‌خواهد كه ذليلنه تسـليم شوند‪ ،‬اقبال الدوله در مسافرت بوده‪،‬‬

‫چـه ضرورتـي مهـم او را بـه سـفر كشانده معلوم نيسـت‪ ،‬مردم از شيـخ سـه روز مهلت مي‌خواهنـد تـا روز چهارم تسـليم‬

‫شونـد شيـخ بـا دو روز موافقـت مي‌كنـد فرداي آن روز خـبردار مي‌شود كـه اقبال الدوله از طرف سـلماس عازم اروميـه‬

‫اسـت‪ ،‬آنگاه پـي مي‌برد كـه مهلت دو روزه براي هميـن بوده اسـت وگرنـه مردم شهـر قصـد تسـليم شدن ندارنـد‪ ،‬شخصـي‬

‫بنام محمد صديق را با ‪ 2000‬سوار مامور دستگيري اقبال الدوله مي‌كند‪ ،‬محمد صديق در كنار رودخانه «برادوست»‬

‫كميـن مي‌كنـد افرادي را بر سـر جاده مي‌فرسـتد كـه آمدن اقبال را بـه او خـبر دهنـد تـا حمله كنـد‪ ،‬اقبال الدوله از ماجرا‬

‫اطلع مي‌يابـد و از راه ديگـر (سـاحل درياچـه) بـه سـرعت خودش را بـه اروميـه مي‌رسـاند و بـه تحكيـم دروازه و قلعـه‬

‫مي‌پردازد بزرگان شهر و روحانيون را جمع كرده و به تبادل نظر مي‌پردازد‪.‬‬

‫تعدادي از انگليس ـي‌ها و امريكائي‌ــها در اروميــه بودنــد‪ ،‬از قبيــل دكتــر «كاكران» آمريكائي و همكارانــش‪ ،‬كونســول‬

‫انگليس و دكتر پاكارد‪ ،‬اينان در مجمع فوق حاضر شده و سران شهر را از نيروي شيخ بيم مي‌دهند‪ ،‬ابتدا غير مستقيم و‬

‫سپس به طور صريح از آنها مي‌خواهند كه تسليم شوند وال ّ همگي مانند مردم مياندوآب قتل عام خواهند شد‪.‬‬

‫جرج كرزن در «ايران و قضيه ايران» ـ جلد اول ـ مي‌گويد‪ :‬اين شهر (اروميه) كه تا ده روز مقاومت نمود نجات خود‬

‫را بيشتر مرهون مذاكره دكتر كوجران (كاكران) كه از سران هيئت مذهبي آمريكا بود و با شيخ روابط دوستانه!! داشت‬

‫مي‌داند‪.‬‬

‫مرحوم تمدن مي‌نويسـد‪ :‬در چنيـن موقعـي دكتـر كاكران بكار آمـد و سـبب نجات مسـيونرها (رفقاي خودش) و امنيـت‬

‫جمـع كثيري در حدود ‪ 500‬نفـر مسـيحي و مسـلمان كـه در عمارت مسـيونرها پناهنده شده بودنـد‪ ،‬گرديـد‪ .‬پناهندگان و‬

‫شهريها مدت ‪ 9‬روز در محاصره اكراد بودند در همان موقع دكتر كاكران با مشاهده اينكه شهر در محاصره اكراد قرار‬

‫گرفته تصميم گرفت و پيغام اهالي را به شيخ عبيدالله برد و توانست كاري كند كه با اهالي شهر و مردم خوش رفتاري‬

‫و مدارا بنمايند و از اين راه خدمت بزرگي در راه امنيت مردم انجام داد‪.‬‬

‫در ايــن خاطرات همانطور كــه مرحوم تمدن از «مجله اطلعات» نقــل مي‌كنــد‪ ،‬تصــريح شده بر اينكــه دكتــر كاكران‬

‫يكسال قبل از غائله با پسر شيخ و خود شيخ دوستي نزديك و مراوده داشته است و بيماري شيخ را معالجه كرده است‪.‬‬

‫و نيـز تصـريح شده كـه در اثـر رفـت و آمـد زياد او بـه «نوچـه» يكـي از دهات شيـخ در محلي بيـن ايران و تركيـه‪ ،‬مردم‬

‫اروميـه نسـبت بـه وي ظنيـن مي‌شونـد و او از ترس مردم بـا ملك قاسـم ميرزا «اميـر تومان» تماس مي‌گيرد و او نامه‌اي‬

‫بـه ناصـر الديـن شاه مي‌نويسـد كـه مقرر شود تـا دولت از مسـيونهاي آمريكائي در قبال مردم حمايـت كنـد‪ .‬بديهـي اسـت‬

‫آنچه مردم فكر مي‌كردند صحيح بوده نه آنچه در بال و نيز اول اين خاطرات آمده‪.‬‬

‫كنســول انگليــس و دكتــر پاكارد در ايام محاصــره رســما ً در ميان مردم ســخنراني كرده و آنان را بــه تســليم ترغيــب‬

‫مي‌كردند و بسيار مي‌ترسانيدند‪.‬‬

‫مجمعـي كـه اقبال الدوله تشكيـل داده بود يـك هيئت ‪ 5‬نفره از روحانيون و بزرگان شهـر كـه كنسـول انگليـس نيـز بـه‬

‫عنوان نفر ششم با آنان همراه شد‪ ،‬را به پيش شيخ فرستادند تا شايد دو روز ديگر از او مهلت بگيرند‪ ،‬شيخ مي‌دانست‬

‫‪50‬‬
‫شهريها با اين طرح در انتظار رسيدن نيروي دولتي هستند به آنان گفت‪ :‬فقط چند ساعت مهلت داريد كه تسليم شويد‬

‫وگرنه به زور اسلحه شهر را فتح خواهم كرد‪.‬‬

‫امـا اقبال الدوله همچنان مردم را تهييـج مي‌كرد و آنان را تشجيـع مي‌نمود‪ ،‬فعاليـت خارجي‌هاي مذكور كار را بر اقبال‬

‫الدوله سخت دشوار مي‌كرد اما او همچنان در تشجيع مردم مي‌كوشيد‪.‬‬

‫شيخ هنگام غروب حمله را شروع كرد‪ ،‬به وقت اذان مغرب جنگ آغاز شد اما نيروي مهاجم به هر دروازه‌اي كه رو‬

‫مي‌كرد‪ ،‬بـا آتـش توپ روبرو مي‌گرديـد‪ ،‬شـب بـه پايان رسـيد و شيـخ غيـر از كشتتـه هائي از افراد خود چيزي از جنـگ آن‬

‫شب به دست نياورد‪.‬‬

‫فرداي آن روز (‪ 14‬مهـر) منصـور پاشـا كونسـول عثمانـي پرچـم بر پشـت بام خود بـه اهتزاز در آورد ايـن كار تنهـا بـه‬

‫خاطر ترسانيدن و تضعيف روحيه مردم بود چرا كه شيخ در هيچ صورت و در هيچ شرايطي آسيبي به او نمي‌رسانيد و‬

‫نمي‌توانسـت برسـاند‪ ،‬زيرا خود ابزار تحريـك شده آنهـا و سـاير خارجي‌ـها بود‪ .‬آن روز گروهـي از نيروي شيـخ توانسـتند بـه‬

‫بخشـي از شهـر نفوذ كننـد‪ ،‬مردم شهـر از جان كوشيدنـد‪ ،‬دو طرف در هـم آميختـه ديگـر تفنـگ بـه كار نمي‌آمـد‪ ،‬بـا نيزه و‬

‫خنجر پيكر همديگر را پاره مي‌كردند‪ ،‬اما اكراد كاري از پيش نبردند‪.‬‬

‫در پايان آن روز شيـخ طـي نامه‌اي از اقبال الدوله خواسـت كـه تسـليم شود‪ ،‬اقبال بـا نامه‌اي خواسـته او را رد كرد‪.‬‬

‫جنـگ تـا ‪ 20‬مهـر به شدتـي كه از عجله شيـخ براي تسـخير اروميـه ناشـي مي‌گشـت ادامـه داشـت‪ ،‬روز ‪ 21‬مهـر نيروهاي‬

‫شيخ تا روستاي «سير» عقب نشيني كردند اين شكست موجب تقويت روحي مردم شهر گرديد‪.‬‬

‫كونسول انگليس چون وضع را چنين ديد‪ ،‬شم سياسي بريتاني اش به او فهماند كه پيروزي شيخ ديگر محال است‪،‬‬

‫بـه فصـل دوم ماموريـت اسـتعماريش پرداخـت و بـا عجله بـه ديدار شيـخ شتافـت و آنچـه لزم بود براي او شرح داد و بـا‬

‫نامه‌اي از وي بـه پسـرش عبدالقادر از طريـق سـلدوز بـه سـويوخ بلغ و سـپس بناب رفـت در آنجـا بـه سـعي و كوشـش‬

‫فراوان پرداخت تا شايد نيروهاي دولتي را از ورود به سويوخ بلغ باز دارد‪.‬‬

‫شيـخ از مقـر خود «كوه سـير» نامـه هائي بـه اقبال الدوله نوشـت و پاسـخ آنهـا را دريافـت كرد‪ .‬ايـن مكاتبات طرح‬

‫ريزيهاي كونســول بود كــه عملي مي‌گشــت كــه باصــطلح اقبال الدوله را خام كننــد و بــه ناگهان حمله نماينــد بر خلف‬

‫محتويات نامه ها‪ ،‬شيخ در بامداد ‪ 23‬مهر ( ‪ 1297‬هجري قمري) با تمام قوا و با تصميم جزم حمله مجددي را آغاز كرد‪،‬‬

‫مردم شهر مقاومت كردند‪ ،‬اكراد زمين گير شدند و در آغاز شب عقب نشيني كردند‪.‬‬

‫تيمور پاشا با ‪ 600‬مرد جنگي از ماكو حركت كرده و در روز ‪ 24‬مهر به حوالي قوشچي رسيد‪ ،‬اين موضوع به مثابه‬

‫يك مائده آسماني براي شيخ بود‪.‬‬

‫او كه به مريدانش قول داده بود گلوله توپ را با دست خود در هوا خواهد گرفت‪ ،‬و اينك افراد لشكرش فهميده‌اند‬

‫كـه تسـخير اروميـه براي‌شان غيـر ممكـن اسـت و ماندن در اردوگاه در نظرشان كار عبـث و بـي ثمري بود‪ ،‬و شيـخ ايـن‬

‫روحيه را در مردمش حس مي‌كرد و پي بهانه‌اي بود كه كاري و حركتي جديد براي اردو ايجاد كند وقتي كه از آمدن پاشا‬

‫خان مطلع گرديـد بـي درنـگ اردو را بـه قلعـه اسـماعيل آقـا كشيده و راه را بر خان ماكـو بسـت‪ ،‬طرفيـن ‪ 5‬روز بـا هـم‬

‫جنگيدند و شيخ به عقب نشيني مجبور گرديد و تا قلب ارتفاعات فرار كرد‪.‬‬

‫بر خلف كوششهاي كونسـول انگليـس‪ ،‬اردوي دولتـي در جنوب بـه سـويوخ بلغ رسـيد‪ ،‬پسـر شيـخ (شيـخ عبدالقادر) و‬

‫حمزه آغـا در روز دوم آبان از طريـق لهيجان (فاصـله سـلدوز و پيران) خود را بـه اشنويـه رسـاندند و پـس از سـه روز در‬

‫‪51‬‬
‫ارتفاعات مرزي به شيخ پيوستند‪ .‬امير نظام (علء الدوله) از تبريز به سويوخ بلغ و لهيجان و از آنجا به اشنو و اروميه‬

‫رفت‪ ،‬هنگام عبور از لهيجان به پيشنهاد بيوك خان محمد آقا مامش را به عنوان مسئول حفاظت مرز از قله‪« 1‬قادر» و‬

‫سـرچشمه رودخانـه «گادار» تـا قله‪ 2‬كوه «شيخان» و سـر چشمـه رود «باديـن آباد» معيـن كرد و مقرر داشـت كـه عشايـر‬

‫پيران نيـز از وي اطاعـت كننـد و بيوك خان پشتيبان او باشـد‪ .‬بديـن ترتيـب «قلعـه مهدي خان» در حوالي مرز كـه پايگاه‬

‫نظارتي و نظامي مرزداران قره پاپاق بود به محمد آقا مامش تحويل داده شد‪.‬‬

‫بيوك خان نيك فهميده بود كه قضيه با زمان نقي خان و مهدي خان تفاوت دارد‪ ،‬جمعيت عشاير كرد آنچنان افزايش‬

‫يافته كه ديگر حضور قاراپاپاق بصورت افراد تفنگ دار در بين آنان در مرز‪ ،‬غير ممكن و بي فايده است‪.‬‬

‫كارگزاران دولت و شخـص علء الدوله نيـز بـه ايـن موضوع وقوف كامـل داشتنـد و لذا پيشنهاد بيوك خان را بـي هيـچ‬

‫توضحيــي پذيرفــت‪ .‬پيشنهاد مذكور قبل ً ميان بيوك خان و محمــد آقــا مامــش بررســي و طرح ريزي شده بود محمــد آقــا‬

‫تمايلي بـه پذيرفتـن مسـئوليت مرز نداشـت امـا چون بيـم داشـت كـه بـه تاوان مشاركـت در غائله شيـخ مجازات شود‪ ،‬در‬

‫حقيقــت از بيوك خان مي‌خواســت در اوليــن برخورد كــه بــا علء الدوله دارد شروع بــه گزارش كنــد و آن پيشنهاد را‬

‫بـي معطلي عرضـه كنـد‪ .‬محمـد آقـا دريافتـه بود كـه صـرف شنيدن پيشنهاد‪ ،‬بر علء الدوله تاثيـر مثبتـي خواهـد داشـت‪،‬‬

‫شخصي كه (احتمالً) محكوم به محاكمه است اكنون به عنوان مؤثرترين خدمتگزار در منطقه مطرح مي‌گردد‪ ،‬گو خود‬

‫علء الدوله نيز به‌اندازه محمد آقا مامش مشتري اين مسئله بوده است‪.‬‬

‫بيوك خان در ايـن غائله نـه مدال دريافـت كرد و نـه مورد مواخذه قرار گرفـت‪ ،‬گويـا رفتـا او از نظـر تـبريز نشينهـا نـه‬

‫محكوم بوده و نه مورد تمجيد و تشويق‪ ،‬ولي پذيرش بي درنگ پيشنهاد او نشان مي‌داد كه مركز رنجشي از او ندارد‪.‬‬

‫مرزداري تا مدتي بعهده محمد آقا مامش بود‪ ،‬بتدريج ضعف او در اين امر ظاهر گرديد‪ ،‬بيوك خان نيز از دنيا رفت و‬

‫خواهيـم ديـد كـه پـس از چنـد سـال مجددا ً مسـئوليت مرزداري طـي حكمـي بـه نجفقلي خان اميـر تومان قره پاپاق سـپرده‬

‫مي‌شود‪.‬‬

‫اسكندر خان پدر بيوك خان نايب اول آجودان باشي ناصر الدين شاه بوده است‪ .‬مركز نسبت به وي هميشه اطمينان‬

‫داشتـه اسـت و رفـت و آمـد مكرر او از طريـق درياچـه و كناره‌هاي نيزاري آن بـه بناب و سـاحل شرقـي‪ ،‬در حيـن پيشروي‬

‫نيروهاي شيخ وضعيت فكري او را براي كارگزاران روشن كرده بود‪.‬‬

‫قره پاپاق در استر آباد‬

‫يكــي ديگــر از جنگهاي مهمــي كـه سـواران قره پاپاق در آن حضور داشته‌انـد جنـگ اسـتر آباد اســت در ســال ‪1297‬‬

‫همزمان بــا غائله شيــخ‪ ،‬تعداد ‪ 200‬ســوار بــه فرماندهــي «جلل خان» پســر كاظــم خان (روســتاي جلل خان در مغرب‬
‫‪3‬‬
‫محمديار در ساحل شمالي گادار بنام اوست) در استر آباد بوده‌اند‪.‬‬

‫قبل ً گفتـه شـد كـه مهدي خان رئيـس ايـل بود و كاظـم خان معاون (نايـب) وي‪ ،‬و حسـن خان فرماندهـي سـواران را بـه‬

‫عهده داشـت‪ ،‬كاظـم خان در سـال ‪ 1265‬وفات مي‌كنـد و مهدي خان حكـم نيابـت را بنام پسـر خود «نجفقلي خان» از‬

‫تـبريز مي‌گيرد ليكـن پـس از وفات نجفقلي خان نظـر بـه اينكـه پسـر وي ‪ 15‬سـال داشتـه و بيوك خان هـم از او مسـن تـر‬

‫بوده و هم پدرش (اسكندر خان) با دربار نزديكي داشته حكم رياست بنام او صادر مي‌شود و گويا اسد الله پانزده ساله‬

‫‪ .1‬به ارتفاع ‪ 3578‬متر‪.‬‬


‫‪ .2‬به ارتفاع ‪ 3051‬متر‪.‬‬
‫‪ .3‬اين دومين جنگ قاراپاپاق در مازندران است قبل ً ديديم كه در سال ‪ 1281‬به سركردگي نجفقلي اول‪ ،‬نيز در آنجا رزميده اند‪.‬‬
‫‪52‬‬
‫در سمت نيابـت مي‌مانـد‪ ،‬پـس از وفات حسـن خان بـا پيشنهاد بيوك خان سمت فرماندهـي سـواران بنام جلل خان صـادر‬

‫مي‌شود‪.‬‬

‫در حدود (تقريباً) دو سال قبل از غائله شيخ‪ ،‬سواران قره پاپاق در استر آباد و تركمنستان در اردوي دولت با تركمنها‬

‫مي‌جنگيدند‪ ،‬تركمنهائي كه پدران خود قراپاپاقها روزگاري بخشي از آنان بودند‪ ،‬حدود ‪ 48‬نفر از قراپاپاق در آنجا كشته‬

‫مي‌شوند‪ ،‬جلل خان جنازه‌هاي آنان را جمع كرده و قبرستاني بنام «قبرستان سواران قره پاپاق» در آنجا بنا مي‌كند‪.‬‬

‫علي اكبر سلطان جد مادري آقايان اسد الله و نور الله دوستي و جد پدري آقاي حسنعلي اكبري ساكن محمديار‪ ،‬به‬

‫عنوان «سلطان» ـ فرمانده گروه ـ در آن نبرد حضور داشته‪ ،‬در يادداشتهاي مرحوم «دوست اوغلو ميرزا علي» از قول‬

‫او آمده اسـت‪ :‬مـا در بيابان شمال شرقـي اسـتر آباد بشدت در مضيقـه آب بوديـم سـه روز قبـل از مـا باران كمـي باريده‬

‫بود‪ ،‬در سر راهمان ناگاه به جائي رسيديم كه از ميدانهاي نبرد سابق بوده و هنوز استخوانهاي افراد كشته شده در آنجا‬

‫به چشم مي‌خورد‪ ،‬تعدادي كاسه جمجمه انسان پيدا كرديم كه از آب باران سه روز پيش مقداري در آن مانده بود‪ ،‬با آن‬

‫آبهـا موقتا ً رفـع تشنگـي كرد يم‪ .‬از كسـاني كه در نـبرد اسـتر آباد كشتـه شده‌انـد يكـي از دو دائي آقاي حاج شيخ حسـن آقـا‬

‫رضوي است‪ 1‬كه ديگري نيز بدست كردها در قريه علي ملك كش ته شده‪ .‬و درست در زماني كه غوغاي «شيخ گلدي»‬

‫در سـلدوز گوشهـا را كـر مي‌كرد ‪ 200‬سـوار [از قاراپاپاق] در جنـگ محلي مازندران شركـت كرده اسـت‪ ،‬مـن هـر چـه‬

‫كوشـش كردم تـا نام و خصـوصيت ايـن جنـگ را در عصـر ناصـر الديـن شاه در مازندران مشخـص كنـم‪ ،‬موفـق نگشتـم‪ ،‬امـا‬

‫مطابـق نقلي كـه مرحوم «آقـا شيـخ مهدي» از قول دائي خود «لطيـف آغـا» ــ سـر گروه سـواران ــ مي‌كرد‪ ،‬گويـا رهـبري‬

‫جريان در آنجــا نيــز بــه عهده يــك شيــخ يــا فردي كــه خصــوصيات مذهــبي داشتــه‪ ،‬بوده اســت‪ 2.‬نيروهاي دولتــي‪ ،‬مركــز‬

‫شورشيان را محاصـره مي‌كننـد‪ ،‬محاصـره بـه طول مي‌انجامـد‪ ،‬شـبي جلل خان بـه سـواران خود مي‌گويـد‪ :‬بـا ايـن نظـم و‬

‫نسـق فرماندهان دولت‪ ،‬پايان ايـن غائله طول خواهـد كشيـد‪ ،‬مـن از شمـا مي‌خواهـم چنـد نفرتان از مجراي آب وارد قلعـه‬

‫شويد و آن مرد (رهـبر شورش را) بكشيـد تا موضوع فيصـله يابـد‪( .‬مطابـق ن قل مرحوم لط يف آقا) دو نفر همراه لطيف‬

‫آقا مي‌روند و رهبر شورش را مي‌كشند‪.‬‬

‫البتـه چنيـن كاري از لطيـف آقـا سـاخته بود تهور او در ميان قراپاپاق معروف اسـت‪ ،‬شايـد در آينده بـه درگيري او بـا‬

‫حاجي نجفقلي خان اشاره شود‪.‬‬

‫نجفقلي خان دوم‪:‬‬

‫بيوك خان در سـال ‪ 1303‬هجري قمري وفات مي‌كنـد و چون فرزندي نداشتـه رقابـت شديدي براي بـه چنـگ آوردن‬

‫سمت رياست ايل در مي‌گيرد‪.‬‬

‫از طرفـي اسـد الله خان (نجفقلي خان دوم) مدعـي سـمت موروثـي خود مي‌شود و از طرف ديگـر پاشـا خان (پسـر‬

‫كاظم خان‪ ،‬برادرزاده مهدي خان و پسر عموي بويوك خان و نياي خانواده‌هاي كنوني پاشاپور‪ ،‬حقير‪ ،‬سرتيپي‪ ،‬حسامي‪،‬‬

‫حبيب يار‪ ،‬امير فلح) با تمسك بر اينكه پدرش نايب الرياسه و معاون مهدي خان بوده و در زمان بويوك خان هم خودش‬

‫را معاون او مي‌دانسته‪ ،‬در صدد اشغال پست رياست مي‌آيد‪ .‬رضا قلي خان رشيد السلطنه برادر بويوك خان نيز مدعي‬

‫اين سمت بوده است‪.‬‬

‫‪ .1‬مادر حاج حسن آقا رضوي از طايفه «حاجي لر» ـ حاجي‌ها ـ و پدر بزرگش حاجي ابراهيم است‪.‬‬
‫‪ .2‬و شايد يكي از ماجراهاي فتنه باب و بابي‌ها باشد‪.‬‬
‫‪53‬‬
‫در اين ميان نقش يك زن سياستمدار قضيه را تعيين مي‌كند‪ .‬وي «صنم خانم» همسر نجفقلي خان اول و مادر اسد‬

‫الله يعني نجفقلي خان دوم مي‌باشد‪.‬‬

‫اين زن با وفات شوهرش در مي‌يابد كه حكومت از خانه او بيرون رفت‪ ،‬واقعيت را با همه تلخي هايش مي‌پذيرد و‬

‫بـه آينده‌ـها اميـد مي‌بندد و برنامـه دراز مدتـي را طرح ريزي مي‌كنـد‪ .‬فورا ً نام اسـدالله را از روي پسـرش برمـي دارد و او‬

‫را بــه نام پدر‪ ،‬نجفقلي مي‌نامــد تــا اذهان عمومــي را هميشــه متوجــه مهدي خان و نجفقلي خان بنمايــد و از روحيــه‬

‫سنتگرائي و خاطره گرائي استفاده نمايد بدين ترتيب پسر به نام پدر معروف مي‌گردد‪.‬‬

‫صنم خانم با بردباري تمام پسرش را در كنار بويوك خان و به صورت يكي از معاونين او قرار مي‌دهد پس از وفات‬

‫بويوك خان سـياست زنانـه او بر ايـن قرار مي‌گيرد كـه نفوذ خاندان مهدي خان را بنفـع پاشـا خان در مقابـل رضـا قلي بـه‬

‫كار گيرد و پس از خارج كردن رضا قلي از صحنه به براندازي پاشا خان كه برادر خودش بود بپردازد‪.‬‬

‫صــنم خانــم قدم بــه قدم در پياده كردن ســناريوي خود موفــق مي‌شود رياســت بــه پاشــا خان مي‌رســد اينــك زن‬

‫سـياستمدار بـه ادامـه سـناريوي خود مي‌پردازد‪ .‬در دل خود عزم تـبريز كرده اسـت‪ .‬نوكران‪ ،‬كارداران و حتـي كنيزان را‬

‫مامور شكار بلدرچين مي‌نمايد‪ .‬بلدرچين ‌ها شكار مي‌شوند «قيله» خوش مزه در حجم و وزن زيادي درست مي‌كند و به‬

‫عنوان هديـه براي وليعهـد (مظفـر الديـن شاه) بـه تـبريز مي‌برد‪ .‬بـه عنوان عروس مهدي خان و همسـر نجفقلي خان كـه‬

‫عجيب‌تريـن هديـه تاريـخ را آورده اسـت بـه حضور ولي عهـد مي‌رسـد‪ .‬شرح مشروحـي از گذشتـه و حال ايـل قاراپاپاق بـه‬

‫حضور ولي عهد ارائه مي‌دهد و بالخره فرمان رياست ايل را بنام فرزند خود با عنوان «نجفقلي» از ولي عهد مي‌گيرد‪.‬‬

‫بدين ترتيب افكار و فعاليت سياسي اين زن بر افكار و فعاليت مردان چيره مي‌شود‪ .‬صنم خانم فرمان حكومت به‬

‫دسـت‪ ،‬از تـبريز برمـي گردد‪ .‬روزي وارد سـلدوز مي‌شود كـه پاشاخان همراه مردان قاراپاپاق‪ ،‬از آن جمله نجفقلي خان‬

‫در دامنـه كوه سـير اروميـه بود زيرا حكومـت اروميـه از او خواسـته بود كـه سـواران و پيادگانـش را در كوه سـير (در كنار‬

‫اروميه) به اردو ملحق كند‪ ،‬در پايان اردو كه جنگي هم در بين نبوده‪ ،‬زمزمه ميان هزار نفر نيروي قره پاپاق (‪ 400‬سوار‬

‫و ‪ 600‬پياده) مي‌افتد كه بايد تكليف رياست ايل و نيز فرماندهي نيروي رزمي ما روشن شود‪ .‬حكومت اروميه در جريان‬

‫قرار مي‌گيرد و بالخره تعدادي از سـلطانها ــ فرماندهان گروه ــ فرمان تبريز را به سر نيزه تفنگ بسته و بال مي‌برند و‬

‫پرچـم را از مقابـل چادر پاشـا خان برداشتـه و در جلو چادر نجفقلي خان مي‌افرازنـد‪ .‬حكومـت اروميـه نيـز مسـئله را تاييـد‬

‫مي‌كند‪ .‬نجفقلي خان به عنوان رئيس ايل و فرمانده رزمندگان اختيار امور را بدست مي‌گيرد‪ .‬پس از آن به فاصله سه‬

‫سال و نيم فرمان ناصر الدين شاه به شرح زير صادر مي‌شود‪:‬‬

‫«چون در ايـن سـال سـعادت اقتران كـه سـاحت مملكـت آذربايجان از نزول موكـب فيروزي مركـب‪ ،‬دارا دربان‪ ،‬رشـك‬

‫مينـــو و غيرت جنان گرديده‪ ،‬مدارج و محاســـن خدمـــت و جان نثاري و معارج صـــداقت و غيرت و خدمتگزاري مقرب‬

‫الخاقان معتمد السلطان نجفقلي خان سرتيپ قراپاپاق به عرض پيشگاه مرحمت دستگاه حضور معدلت نشور و قدسي‬

‫همايون رسـيده لهذا محـض شمول مرحمـت و نزول رشحات سـحاب مكرمـت درباره مشار اليـه در هذه السـنه ايـو (ايـت)‬

‫ئيـل خيريـت تحويـل او را بـه اعطاي يـك قطعـه نشان جليـل الشان سـرتيپي از درجـه اجـل حمايـل مخصـوص آن‪ ،‬مفتخـر و‬

‫سرافراز بين الماثل و القران قرين عز افتخار و امتياز فرموديم كه زيب پيكر و آغوش جان نثاري‪ ،‬و زينت خدمتگزاري‬

‫نموده روز بـه روز بر ايفاي مراسـم خاكسـاري افزوده جالب مراحـم خاطـر خطيـر همايون مـا باشـد مقرر آنكـه مصـباح‬

‫‪54‬‬
‫مشكاة روح مفتاح الوري فتوح‪ ،‬فروزنده اختـر برج شهرياري‪ ،‬درخشنده گوهـر درج تاجدار گرامـي فرزنـد ارجمنــد‪ ،‬اعـز‬

‫سعادتمند كامكار‪ ،‬كامران ميرزا نايب السلطنه امير كبير وزير جنگ او را بدين موهبت عظمي مفتخر و معزز بدارند‪.‬‬

‫المقرر مقربواالخاقان و لشكريون عظام شرح فرمان را در دفاتر خود ثبت نموده و در عهده شناسند‪ .‬محرم الحرام‬

‫سنه ‪.1307‬‬

‫حيدر خان‬

‫با صدور سند فوق هر دو سمت نجفقلي خان يعني رياست ايل و فرماندهي نظاميان تثبيت مي‌شود يعني دو سمت‬

‫در هــم ادغام مي‌شود‪ ،‬ليكــن ســمت اجرايــي «امور داخله ـــ امور اداري و نظارت بر امور اقتصــادي و حقوقــي» كــه‬

‫اصـطلحا ً «حكومـت» مي‌گفتنـد و مسـئول آن‪« ،‬حاكـم» ناميده مي‌ـشد بـه عنوان پسـت جديـد در نظـر گرفتـه شده و از‬

‫مركز به همه ايالت اعلم گرديد‪ .‬مسئولن پست جديد در تبريز‪ ،‬اروميه و‪ ...‬انتخاب شدند‪ .‬سران ايل در حضور نجفقلي‬

‫خان جمع گشتند تا براي اشغال پست جديد به بحث رقيبانه بپردازند‪.‬‬

‫كانديداهاي اصــلي عبارت بودنــد از‪ :‬رضــا قلي خان‪ ،‬علي قلي خان‪( ،‬برادران بيوك خان) و حيدر خان (پســر كاظــم‬

‫خان) و حسـنعلي خان (پسـر پاشـا خان)‪ .‬دو نفـر اول فرزندان اسـكندر خان نايـب آجودان باشـي شاه بودنـد كـه برادرشان‬

‫نيز رئيس سابق ايل بود و سومي پسر نايب مهدي خان‪ ،‬فرد چهارم نيز برادرزاده جلل خان فرمانده سابق سواران بود‬

‫كه پدرش نيز مدتي سمت رياست ايل را به عهده داشت اما شانسي براي اين سمت نداشت زيرا نجفقلي خان پدر او‬

‫را غاصـب رياسـت مي‌دانسـت و ايـن نظـر را بطور محترمانـه بـه زبان مي‌آورد‪ .‬نجفقلي خان ظاهرا ً بـه رضـا قلي خان و‬

‫علي قلي خان وعده مي‌داد‪ ،‬بديـن قرار كـه اولي رضايـت دهـد تـا دومـي بـه عنوان حاكـم تعييـن شود‪ .‬از طرف ديگـر حيدر‬

‫خان را بـه تـبريز معرفـي مي‌كنـد‪ .‬وقتـي كـه حكـم بـه نام حيدرخان صـادر مي‌شود برادران فوق بـه تـبريز رفتـه و شكايـت‬

‫مي‌كنند كه ايل و مردم از اينكه حيدر خان كم سواد حاكم‌شان شده ناخرسندند كه براي تحقق خواسته‌هاي خود امضاها‬

‫و طومارهائي نيز با خود مي‌برند‪.‬‬

‫در يادداشت‌هاي «دوست او غلي ميرزا علي» آمده‪:‬‬

‫البتـه برادران فوق باسـواد و بردبار و مردم دارتـر از حيدر خان بودنـد ليكـن دربار تـبريز بخاطـر اينكـه فرمان خود را‬

‫ابطال نكند و هم اينكه نجفقلي خان را تضعيف ننمايد استمالتي از برادران نموده و رضا قلي را به «رشيد السلطنه» و‬
‫‪1‬‬
‫علي قلي را به «افخم السلطنه» ملقب مي‌نمايد‪.‬‬

‫خانواده «انتصاري» اولد افخم و خانواده «بزچلو» اولد رشيد السلطنه هستند‪.‬‬

‫در زمان نجفقلي خان وظيفـه قانونـي سـواران از جهـت طـي مسـافت براي جنگهـا تقليـل يافـت‪ ،‬پـس از ايجاد پسـت‬

‫«حكومت» اين دومين حادثه مهمي است كه در زندگي سياسي قراپاپاق رخ مي‌دهد‪ .‬قبل ً گفته شد كه سواران موظف‬

‫بودنـد بـه هـر مكانـي كـه دولت احضار كنـد‪ ،‬حتـي ماننـد هرات و اسـتر آباد‪ ،‬بايـد برونـد و پيادگان از جنوب تـا مياندوآب و از‬

‫شمال تا سلماس‪ .‬اين بار عمل ً مقرر گرديد كه سواران نيز در همان محدوده مسافت موظف پيادگان عمل كنند‪.‬‬

‫دليـل ايـن مسـئله را در مبحـث «قيام شيـخ عـبيدالله» بيان كرديـم كـه بـا ازدياد جمعيـت عشايـر كرد‪ ،‬خود قره پاپاق‬

‫نيازمند كمك ديگران شد و از طرفي مرزداري مجددا ً از عشيره مامش سلب و به نجفقلي خان سپره شد‪.‬‬

‫راجع به نجفقلي خان احكام متعددي صادر شده و در دست است كه چندان نيازي به درج آنها نيست‪.‬‬

‫‪ .1‬مخالفين دو نفر فوق معتقدند كه لقب‌هاي مذكور در استبداد صغير از طرف حاج شجاع الدوله كه طرفدار استبداد بود و تبريز‬
‫را گرفته بود‪ ،‬داده شده‪.‬‬
‫‪55‬‬
‫وزير مختار فرانسه «اوژن اوبن» در ميان قاراپاپاق‬
‫‪2‬‬
‫«اوژن اوبـن» سـفير فرانسـه در كتاب «ايران امروز ‪ 1907‬ــ ‪ 1»1906‬مي‌نويسـد‪« :‬بعـد از عبور از تنگـه «كمرقادا»‬

‫(كمر سنگها) و روستاي «شيخ احمد»‪ ،‬منطقه سلدوز آغاز مي‌گردد‪ .‬كمي پايين ‌تر‪ ،‬بركه مدوري قراردارد كه از حرارت‬

‫تابش آفتاب تابستان خشك شده است‪ .‬مالك اين روستا‪ ،‬اسدخان‪« 3‬سرهنگ»‪ ،‬به همراه سوارانش‪ ،‬تا گردنه به پيشواز‬

‫مــا آمده اســت‪ .‬او بــا اشاره‪ ،‬زمين‌هاي روســتايش را نشان داده و بــا تعظيــم غرائي مي‌گويــد‪« :‬تمامــي ايــن روســتا بــه‬

‫جنابعالي تعلق دارد و اينجانب شش دانگ آن را به رسم «پيشكش» حضور مبارك تقديم مي‌كنم‪.‬‬

‫روستاي «محمديار» واقع شده است‪ .‬از همه روستاهاي دشت مجاور‪ ،‬سواراني‬ ‫‪4‬‬
‫به فاصله سي كيلومتر از «ديزج»‬

‫بـه اينجـا آمده‌انـد‪ .‬نمدهاي باريـك و دراز‪ ،‬روي كفـل اسـب‌ها را پوشانده و منگوله‌هاي ابريشمـي بـه پهلوي زينهـا آويزان‬

‫اسـت‪ .‬بـه سـينه اسـبان نيـز رشته‌هاي چرمـي انداخته‌انـد‪ .‬ركاب‌هاي بزرگ نقره كوب‪ ،‬كمربندهـا و لباسـ‌هايي بـا رنگ‌هاي‬

‫تند‪ .‬سواران عمامه‌هايي دوركله‌هاي نوك تيز پيچيده و از روي موهاي بلند بر سر گذاشته‌اند‪ .‬و فرقي مياني‪ ،‬زلف سر‬

‫را درسـت بـه دو قسـمت تقسـيم مي‌كنـد‪ .‬پارچه‌هاي لطيـف و مجزاي آسـتين جامه‌ـها‪ ،‬در برابر باد‪ ،‬دائما ً در حال تموج و‬

‫حركت است‪.‬‬

‫رؤساي ايل ـ كه در پيشاپيش آنان‪ ،‬فراشها مجهز به چوب دستي‌هاي نقره‌اي حركت مي‌كنند‪ ،‬از راه مي‌رسند‪.‬‬

‫در ميان كردان‬

‫كوهسـتان بـه كردان تعلق دارد‪ .‬ايـل «قره‌پاپاخ» درة «قادر چائي»‪ 5‬را كه رود جاري در آن از سوي جنوب به درياچه‬

‫مي‌ريزد‪ ،‬در تصـرف خود دارنـد‪« .‬سـلدوز» كـه اسـم ايـن منطقـه اسـت‪ ،‬اسـم قـبيله‌اي مغولي بود كـه اكنون ديگـر اثري از‬

‫آنان برجاي نمانده اسـت‪ 6.‬كسـاني كـه ايـن منطقـه را بـه اشغال خود درآورده‌انـد‪ ،‬در گذشتـه بـه نام «بوزچالو» ناميده‬

‫مي‌شدند‪ .‬آنها به يك قبيلة ترك‪ ،‬كه هم اكنون در حول و حوش همدان استقرار يافته‌اند‪،‬تعلق دارند‪ .‬شاه عباس آنان را‬

‫متفرق سـاخت و عده‌اي را ميان تفليـس و آقسـتافا اسـكان داد‪ .‬اعقاب آنان بعـد از غلبـه روسـها بر آن مناطـق‪ ،‬از جلوي‬

‫آنان گريخته‪ 7‬و خود را بـه نزديكـي «وان» رسـاندند و در ايـن محـل اقامـت جديـد‪ ،‬بـه اسـم «قره‌پاپاخ» (يعنـي كله سـياه)‬

‫شهرت يافتنـد‪ .‬بعـد از عقـد قرارداد صـلح تركمان چاي‪ ،‬عباس ميرزا منطقـه سـلدوز را بـه آنان واگذار نمود‪ .‬در آخريـن‬

‫كوچ‪« ،‬نقـي خان» ايلخانـي قـبيله بود‪ .‬يكـي از برادر زاده‌هاي وي بـه نام «نجفقلي خان»‪ 8‬اميـر تومان هـم اكنون رئيـس‬

‫موروثي ايل به شمار مي‌رود‪.‬‬

‫امـا والي آذربايجان‪ ،‬كـه علقمنـد اسـت اينگونـه خود مختاري‌هاي خطرناك را از ميان بردارد‪ ،‬بـا دادن عنوان حاكـم بـه‬

‫يكـي از اعضاي ديگـر ايـن طايفـه‪ ،‬موسـوم بـه «حسـنعلي خان ميرپنـج»‪ ،‬در واقـع قدرت اصـلي را بـه شخـص اخيرالذكـر‬

‫تفويـض كرده اسـت‪ 9.‬بـا وجود ايـن‪ ،‬سـازمان و سـلسله مراتـب ايلي هنوز دسـت نخورده در جاي خود محفوظ اسـت‪ .‬هـر‬

‫كدام از دسته‌هاي هفت‌گانه ايل‪« ،‬سر دسته»اي دارند‪« .‬نقده» كه دهستان بزرگ ششصد خانه‌اي است‪ ،‬مركز منطقه‬
‫‪ . 1‬ايران امروز ‪ 1907‬ـ ‪ ،1906‬نوشته اوژن اوبن‪ ،‬ترجمه و حواشي از علي اصغر سعيدي‪ ،‬چاپ نقش جهان‪.1362 ،‬‬
‫‪« . 2‬كمرقايا» صحيح است‪ :‬صخره كمربندي‪.‬‬
‫‪ . 3‬اسدخان سرهنگ‪ ،‬پدر مرحوم قلي‌خان سارال چيانه‪ ،‬ساكن عجملو مي‌باشد‪.‬‬
‫‪ . 4‬منظور ديزج از محال «دول» است‪.‬‬
‫‪ . 5‬اوژن اوبن در كتابش «‪( »Ghadar - Tchai‬گادارچائي) و صحيح نوشته شده است‪ ،‬مترجم به غلط «قادرچائي» آورده است‪.‬‬
‫‪ . 6‬پيش‌تر به شرح رفت كه قوم سلدوز مغولي امروز بخش عمده‌اي از علويان تركيه هستند‪.‬‬
‫‪ . 7‬پيشتـر توضيـح داده شـد كـه قاراپاپاق در فاصـله دو جنـگ ايران و روس در دوره مداهنـه‪ ،‬بـه درخواسـت عباس ميرزا از ناحيـه‬
‫ايروان آمده و مسئله «گريختن» صحيح نيست‪.‬‬
‫‪ . 8‬باز اوژن اوبن اشتباه كرده است؛ نجفقلي خان امير تومان از اولد خودِ نقي خان است‪.‬‬
‫‪ . 9‬علت تأسيس سمت «حاكم» در پيش گذشت‪ .‬حسن خان هرگز حاكم نبوده بلكه مدتي كوتاه سمت اميرتوماني داشته است‪،‬‬
‫كه در جاي خودش در اين كتاب بحث شده است‪.‬‬
‫‪56‬‬
‫بـه شمار مي‌رود‪« .‬قره‌پاپاخ»هـا پنـج هزار خانوار و همـة آنان شيعـي هسـتند‪ .‬آنهـا نوعـي سـادات خاص هـم دارنـد كـه بـه‬

‫«اولد ســيد علي مرحوم» معروف‌انــد و در هــر جابجايــي و كوچ‌هاي مختلف‪ .‬همواره همراه ايــن ايــل بوده‌انــد‪ .‬علوه بر‬

‫هفت دستة مذكور در فوق‪ ،‬عده‌اي از بازماندگان افشارها‪ ،‬ارمني ‌ها‪ ،‬كلدانيها و يهودي ‌ها نيز با افراد ايل «قره‌پاپاخ» در‬

‫هـم آميختـه و در يكصـد و بيسـت‪ 1‬دهكدة ايـن منطقـه زندگـي مي‌كننـد‪ .‬ضمنا ً يـك هزار خانوار نيـز از «وان» آمده‌انـد تـا در‬
‫‪2‬‬
‫خاك ايران‪ ،‬از زمين‌هاي «قره‌پاپاخ»ها‪ ،‬سهمي براي خود دست و پا كنند‪ .‬ولي مذهب آنها سني است‪.‬‬

‫مسـيحيان ــ جمعا ً دويسـت خانوار ــ كـه در ميان دو قوم تقسـيم شده‌انـد‪ ،‬زارع هسـتند و در ميان مسـلمانان متفرقنـد‪.‬‬

‫يهوديان‪ ،‬سـيصد خانوار ــ بـه خرده فروشـي و دوره‌گردي اشتغال دارنـد‪ .‬دو سـوم آنان‪ ،‬بـه همراه خاخام بزرگ‪ ،‬در نقده‬

‫سكونت اختيار كرده‌اند‪».‬‬

‫براي روشن شدن منشاء اشتباهات «اوژن اوبن» لزم است كمي در اينجا درنگ كنيم‪:‬‬

‫‪1‬ـ هيچ وقت مسيحيان سلدوز بيش از ‪ 50‬خانوار نبوده‌اند كه در نقده‪ ،‬راهدهنه و محمديار ساكن بودند‪.‬‬

‫اگر مسيحيان ‪ 200‬خانوار و يهوديان ‪ 300‬خانوار و تركان سني آمده از اطراف وان ‪ 1000‬خانوار باشند يعني در‬

‫مجموع ‪ 1500‬خانوار غير قاراپاپاق!!؟‬

‫‪2‬ــ در جاهاي متعدد ايـن كتاب اشاره شده اسـت كـه ميان سـران ايـل بر سـر سـمت اميرتومانـي و هـم بر سـر سـمت‬

‫«حاكم» رقابت بوده و همگي از اولد نقي خان بودند‪ .‬خان‌هاي محمديار نيز با خان‌هاي راهدهنه بر سر حاكميت رقابت‬

‫مي‌كردند‪.‬‬

‫‪3‬ــ نظـر بـه ايـن كـه اوژن اوبـن هيـچ سـخني از ملقات خود بـا اميـر تومان نمي‌دهـد‪ ،‬معلوم اسـت كـه نجفقلي خان‬

‫اعتنايـي بـه او نكرده اسـت‪ ،‬كـه اوبـن مسـير نقده يـا راهدهنـه را كـه آن وقـت راه رسـمي بوده اسـت‪ ،‬را ترك كرده و از‬

‫مسير محمد يار عبور كرده و گزارشات ناصحيح به او داده شده و كله گشادي بر سرش رفته است‪.‬‬

‫‪ 4‬ـ در زمان مسافرت او (‪ 1906‬ميلدي ـ ‪ 1285‬شمسي) راهدهنه مركز اداري سلدوز بوده حتي در زمان رضاشاه‬

‫اوليـن مركـز جمعيـت شيـر و خورشيـد‪ ،‬بيمارسـتان‪ ،‬تلگرافخانـه و‪ ...‬همـه در راهدهنـه مسـتقر بودنـد‪ .‬حتـي هنگام تأسـيس‬

‫اولين ژاندارمري به فرماندهي «سروان ميرزا عرب» مقرآن در راهدهنه بود و اسناد موجود دقيقا ً اين مسائل را روشن‬

‫مي‌كند‪.‬‬

‫اشغال سولدوز توسط عثمانيان‬

‫قره پاپاق از جهـت امور خارج از محدوده ايلي خود آسـوده بود‪ ،‬امور داخلي نيـز بوسـيله حكومـت سـختگيرانه و گاه‬

‫دهشتناك حيدر خان كه مقر او قريه راهدهنه بود اداره مي‌گشت‪.‬‬

‫طبق گزارشات «دوست اوغلي ميرزا علي» راهدهنه هم مقر حاكم و هم مقر «شيخ السلم»‪ 3‬بود‪ ،‬حيدر خان همه‬

‫قضاوتهاي شيخ را بي چون و چرا اجرا مي‌كرد ولي گاهي با روحيه خاني قضاوت را نيز خودش مي‌كرد‪ ،‬رويهمرفته مرد‬

‫عدالتخواه و در مقايسه با ساير مجريان كه در وليات ديگر بودند منصفانه تر بوده است‪.‬‬

‫‪ . 1‬افزايش دهات از ‪ 100‬به ‪ 120‬در فاصله آمدن ايل به سلدوز و حضور روز افزون‪ ،‬منطقي به نظر مي‌رسد‪.‬‬
‫‪ . 2‬كامل ً سخن بي‌موردي است‪ ،‬اگرهر خانوار را مطابق آن روز دستكم هشت نفر حساب كنيم ‪ 8000‬نفر ترك سني مذهب در‬
‫ميان قراپاپاق‪ ،‬مي‌شود‪ .‬مراد او همان طايفــه «قزاق» اســت كــه در ايــن كتاب بــه شرح رفتــه اســت‪ .‬قزاق‌هادر زمان عبور اوبــن از‬
‫سـلدوز فقـط چهار روسـتاي آباد داشته‌انـد اگـر سـاكنين چهار روسـتا ‪ 8000‬نفـر باشنـد بايـد مجموع قاراپاپاق ‪ 240000‬نفـر باشـد كـه‬
‫رقمي بس اغراق‌اميز است و هرگز جمعيت قاراپاپاق به اين رقم حتي نزديك هم نشده است‪.‬‬
‫‪ .3‬در آينده بيشتـر آشنـا خواهيـم شـد‪ .‬شيـخ السـلم در اوايـل حاكميـت حيدر خان وفات مي‌كنـد و پسـرش احـد آقـا جانشيـن وي‬
‫مي‌شود‪.‬‬
‫‪57‬‬
‫در زمان او كه معروف به «خان حاكم» بود راهدهنه به محل امن كامل تبديل شده بود و پس از مرگ او براي مدتي‬

‫فاسدترين روستاي سلدوز بوده است كه «شيخ احد آقا» پسر شيخ السلم ناچار مي‌شود از آنجا فرار كرده و به عراق‬

‫برود به طوري كه تا آخر عمرش به سلدوز مراجعت نكرده است‪.‬‬

‫عثماني‌ها در زمان نجفقلي خان و حيدر خان‪ ،‬سلدوز را اشغال مي‌كنند‪ .‬از اين پس منابع سخن‪ ،‬افرادي هستند كه يا‬

‫در هنگام تهيه يادداشتهاي اوليه اين كتاب (از سال ‪ 43‬تا ‪ )57‬در قيد حيات بودند و يا همين امروزه به زندگي مشغولند‪،‬‬

‫البتـه آنچـه از ايـن اشخاص ياد داشـت كرده ايـم كل ً محدود بـه حوادث سـلدوز مي‌گردد و آنان از جريانات بيـن المللي كـه‬

‫موجبات اين حوادث شده‌اند در مواقع تحليل دور دست‪ ،‬بي اطلع بوده‌اند‪.‬‬

‫در خلل فصول گذشته مكررا ً سخن از «ادعاي عثمانلو» بر منطقه «چهريق» در نواحي مرزي سلماس به ميان آمد‪.‬‬

‫در مقام تحليـل روشـن اسـت كـه ادعاي مذكور در صـورت تحقـق‪ ،‬عثمانيان را عمل ً از جنوب سـلماس بـه سـاحل درياچـه‬

‫مي‌رسـانيد نظـر بـه وضعيـت عشايري منطقـه معناي ايـن مسـئله عبارت بود از اينكـه از طرف سـويوخ بلغ (مهاباد)‪ ،‬نيـز‬

‫مرز عثماني به درياچه برسد‪ ،‬آنان در حقيقت علوه بر سلدوز‪ ،‬اروميه را نيز مدعي بودند و ساكن بودن عشاير [سني]‬

‫كرد در اطراف درياچــه آنان را در ايــن مرام دلگرم مي‌كرد تــا روزي كــه عراق بخشــي از خاك عثمانــي بود وضعيــت‬

‫جغرافي انساني و جغرافي طبيعي منطقه اين جاذبه را براي عثماني‌ها داشت‪ ،‬موقعيت استراتژيكي سلدوز به دليل اين‬

‫كه مانند دالني ميان ارتفاعات مرزي و درياچه است (و نقطه اتصال خاك اصلي عثمانلو و خاك فرعي آنها ـ عراق ـ بود‬

‫و هميـن امروز نيـز نقطـه اتصـال مرز سـه كشور اسـت) در طول تاريـخ در نظـر ارباب سـياست اهميـت آن را سـخت بال‬

‫برده اسـت‪ .‬هنگامـي كـه «بيگـم خاتون»‪ 1‬همسـر شاه اسـماعيل از اسـارت عثماني‌ـها فرار مي‌كنـد و چون مناطـق خوي‪،‬‬

‫گوني «شبستر و تسوج» و تبريز در اشغال سلطان سليم بود‪ ،‬او از كنار باتلقهاي سلدوز گذشته و هنگامي كه سلطان‬

‫سليم در شمال سهند جشن پيروزي گرفته بود خاتون بيگم جنوب سهند را در زير پنجه‌هاي اسبش در نورديد و در نزديك‬

‫همدان (درگزين) خودش را به اردوي شاه رسانيد‪.‬‬

‫هنگامي كه روسها مرند‪ ،‬صوفيان و تبريز را گرفتند عباس ميرزا در خوي بود و براي حضور در ميعادگاه دهخوارگان‬

‫(آذر شهر)‪ ،‬از كناره‌هاي جنوبي نيزارهاي سلدوز عبور كرده و به آنجا رفت تا با سران روس مذاكره نمايد‪.‬‬

‫در جنـگ جهانـي اول روس و عثمانـي براي اشغال جنوب غربـي درياچـه از هـم پيشـي مي‌گرفتنـد و همينطور در جنـگ‬

‫جهاني دوم آلمان سخت به سلدوز چشم دوخته بود كه روسها مجال ندادند‪.‬‬

‫فرماندهان نظامــي ايران هنگام تعقيــب مل مصــطفي بارزانــي و اخراج او از ايران پــس از جنــگ جهانــي دوم لقــب‬

‫«دهليز جنگي» به سلدوز دادند‪ ،‬آمريكائيها در طول نفوذ خود در ايران به اهميت استراتژيك جنوب درياچه پي بردند و‬

‫سه پادگان بزرگ (جلديان‪ ،‬پسوه و پيرانشهر) را در پشت كوه‌هاي جنوبي سلدوز ساختند‪ ،‬وظيفه اين سه پادگان همان‬

‫بود كه زمان درازي مردم قراپاپاق عهده دار آن بودند‪.‬‬

‫موارد فوق و صدها مورد ريز و درشت ديگر در عينيت تاريخ اهميت سلدوز را نشان مي‌دهد و به اين دليل است كه‬

‫شاهان قاجار به ايل قراپاپاق آن اندازه اهميت مي‌دادند و عثماني‌ها به محل سكونت آنان‪.‬‬

‫‪ .1‬بيگم خاتون زن شجاع شاه اسماعيل‪ ،‬شجاعتش به اسطوره‌اي در ميان زنان مي‌ماند‪ .‬در جنگ چالدران وقتي كه شاه شخصاً‬
‫به درون سپاه «ايچ اوغلن» و «ينگچري» عثمانلو حمله مي‌كند اين خانم در لباس رزم همراه او بوده است‪ .‬شاه اسماعيل اين حمله‬
‫را بـا چند صـد نفـر بـه جهت از كار انداختن توپخانـه عثماني‌ـها كرد و لشكر دشمن را شكافتـه به بالي تپـه بزرگـي كه مقر توپخانـه بود‬
‫رسـيد‪ ،‬توپهـا را از بالي كوه بـه تـه دره افكنـد و از نـو براي بازگشـت بر سـپاه دشمـن تاخـت وقتـي از ميان لشگـر دشمـن خارج شـد در‬
‫كنار خود فقـط تعدادي از سـربازانش را يافـت‪ ،‬شاه فكـر مي‌كرد خاتون بيگـم كـه در كنار او شمشيـر مي‌زد نيـز كشتـه شده اسـت‪،‬‬
‫عثمانيان بيگم را در ميان اسراء مي‌شناسند و به دستور سلطان سليم يكي از پاشايان مسئول نگهداري از او مي‌شود‪ ،‬پس از مدتي‬
‫بيگم زر و زيوري را كه همراه داشته به پاشا مي‌دهد و با اين رشوه خودش را رها كرده و فرار مي‌كند‪.‬‬
‫‪58‬‬
‫در سال ‪ 1321‬هجري قمري عثمانيها مجددا ً طمع به منطقه جنوب درياچه دوختند و براي نيل به اهداف خود ميان‬

‫ايل مامش و ايل پيران درگيري ايجاد كردند‪ ،‬در اين زمان امور مرزي به نجفقلي خان رئيس ايل قره پاپاق سپرده شده‬

‫بود‪ ،‬ايل مامش نيز موظف بود زير نظر او باشد‪ ،‬وي سعي كرد اختلف ميان دو ايل مذكور را اصلح كند ليكن نظر به‬

‫اينكه دولت عثماني ايل پيران را تحريك مي‌كرد‪ ،‬موضوع صلح به جائي نرسيد‪.‬‬

‫قبل ً مشاهده كرديم كه به هنگام آمدن قره پاپاق به سلدوز پيران ها‪ ،‬مامش را قتل و عام و غارت كرده بودند از آن‬

‫روز بـه بعـد مامشهـا بـا حمايـت قراپاپاق رشـد نموده اينـك بـا گذشـت ‪ 85‬سـال قوي شده بودنـد‪ ،‬در مقابـل پيران كوتاه‬

‫نمي‌آمدند‪« .‬قرني آقا» پسر محمد آقا مامش قريه مركزي پيرانها را كه به «شين آباد»‪ 1‬موسوم بود اشغال كرد‪.‬‬

‫پيرانها به صورت ايل فراري و آواره در آمدند‪ ،‬جاسوسان عثماني آنان را هدايت كردند كه به دولت عثماني شكايت‬

‫برند‪ ،‬آنان نيز شكايت نامه‌اي كتبي و تظلم نامه‌اي تنظيم كرده و به «ساخلوي مرزي» عثماني دادند‪ ،‬عثمانيها يك گروه‬

‫هفت نفري عسكر به سرپرستي يك «چاوش» با پرچم و طبل و شيپور به قريه شين آباد نزد قرني آقا مي‌فرستند كه‬

‫برخيـز و قريـه را تحويـل بده‪ .‬قرنـي دسـتور مي‌دهـد داخـل شيپور عثمانيهـا را بـا سـرگين اسـب پـر مي‌كننـد‪ .‬ايـن كار بهانـه‬

‫خوبي براي درباريان اسـتانبول بود‪ ،‬به بهانـه تنـبيه قرنـي آقا مناطـق پيران‪ ،‬مامش‪ ،‬سلدوز و اشنو يه را اشغال مي‌كننـد (‬

‫‪ 1323‬ه‪ .‬ق‪ 1284 .‬ه‪ .‬ش‪).‬‬

‫نجفقلي خان اميـر تومان قره پاپاق‪ ،‬قبل از رسـيدن آرتـش عثمانـي جريان را بوسـيله قايـق رانان از طريـق درياچـه بـه‬

‫اطلع تبريز مي‌رساند‪ .‬دولت مركزي در آن روزها سخت درگير مسايل داخلي و مشروطه بود‪ ،‬لذا تبريز چندان اهميتي‬

‫به مسئله نمي‌دهد‪.‬‬

‫در پاسـخ فعاليتهاي نجفقلي خان و تماسـهاي او بـا مركـز‪ ،‬سـند تاريخـي در دسـت اسـت كـه حاوي متـن تلگراف محمـد‬

‫علي ميرزا وليعهد مي‌باشد‪ ،‬صورت سند به شرح زير است‪:‬‬

‫آرم شير و خورشيد ـ از تهران‪ 2‬به ساوجبلغ‪ 3‬اداره تلگراف دولت عليه ايران ـ اطلعات ـ سنه ‪.1323‬‬

‫متن تلگراف‪ :‬حاجي نجفقلي خان امير تومان انشاء الله احوال شما خوب است‪ .‬تلگرافي به امير العشاير نمودم كه‬

‫در ورود من در ميانج حاضر باشد‪ ،‬شما هم همراه او عاجل ً حركت نمائيد من هم انشاء الله بفضل خدا پس فردا كه سه‬

‫شنبه هفدهم است به چاپاري از طهران حركت مي‌نمايم ـ وليعهد‪.‬‬

‫توضيح‪ :‬مراد از امير العشاير «قرني آقا» و منظور از «ميانج» شهر ميانه است‪ .‬گويا يورش عثماني مجال حركت به‬

‫حاجي نجفقلي خان نمي‌دهد و او در سلدوز مي‌ماند‪.‬‬

‫مير آل «امير آل» ـ آلن‪ :‬گيرنده‪ ،‬فتح كننده‪ :‬عنوان يك لشكر از آرتش عثماني‪ ،‬امير آلن‪ :‬فرمانده يك آلن ـ پسوه‬

‫را مقر خويش قرار مي‌دهد و شخصي به نام «يوسف ضياء» را به عنوان حاكم سلدوز انتخاب مي‌نمايد‪.‬‬

‫ماجراي «باپير آقا» مير پنج قره پاپاق‪:‬‬

‫يوسف ضياء مردي دقيـق و سختگير و مجري بتمام معني بود به تنهائي به همه امور حقوقـي و قضائي و اداري كليه‬

‫عثمانيها و مردم بومي رسيدگي مي‌كرد‪ ،‬با اينكه مردم قره پاپاق به سفارش روحانيون و رؤساي خودشان هيچ كاري با‬

‫حكومت عثماني نداشتند با اينهمه بعضي سودجويان فرصت طلب به محكمه‌هاي آنها مراجعه مي‌كردند‪.‬‬

‫‪ .1‬حدود دو كيلومتري «خانه» سابق و پيرانشهر فعلي‪.‬‬


‫‪ .2‬كلمه تهران و ساوجبلغ خطي و بقيه چاپي هستند‪.‬‬
‫‪ .3‬كلمه تهران و ساوجبلغ خطي و بقيه چاپي هستند‪.‬‬
‫‪59‬‬
‫روزي يك شخص بومي از فرد بومي ديگري شكايت مي‌كند‪ ،‬يوسف ضياء براي جلب مدعي عليه ماموراني به قريه‬

‫«حسنلو» مركز عشيره جان احمدلوي قراپاپاق مي‌فرستد‪ ،‬شخص مدعي عليه به خانه مير پنج پناهنده مي‌شود‪.‬‬

‫ميـر پنـج كـه نام اصـلي اش محمـد علي و لقبـش باپيـر (ابوپيـر) بوده بـه ماموران مي‌گويـد‪ :‬بـه حاكـم بگوئيـد فردا خودم‬

‫شخصا ً طرف را به حضور او خواهم آورد‪.‬‬

‫ماموران نمي‌پذيرند و با خشونت به مير پنج توهين كرده سماجت نشان مي‌دهند‪ .‬مير پنج دستور مي‌دهد آنان را از‬

‫قريه بيرون كنند‪ .‬به آنان مي‌گويد به فرمانده تان بگوئيد اينجا ايران است و من شما را به رسميت نمي‌شناسم‪ ،‬شاكي‬

‫و متشاكي را فردا به اروميه مي‌فرستم تا حكومت قانوني به شكايت‌شان رسيدگي كند‪.‬‬

‫فرداي آن روز گروهـي عسـگر قاطـر سـوار جهـت دسـتگيري ميـر پنـچ بـه حسـنلو مي‌رونـد او نيـز سـنگر مي‌گيرد ‪24‬‬

‫سـاعت جنـگ ادامـه پيدا مي‌كنـد يكـي از پسـران ميـر پنـج و يكـي از افراد تحـت فرماندهـي او كشتـه و سـه نفـر مجروح‬

‫مي‌شود‪ ،‬آخرين نيروي مددي عثماني توپخانه‌اي با خود آورده و در بالي تپه معروف حسنلو مستقر مي‌كنند‪ .‬مردم قريه‬

‫كه چنين مي‌بينند از مير پنج خواهش مي‌كنند كه تسليم شود و قريه را به باد هلك نسپارد‪.‬‬

‫ميـر پنـج را سـوار قاطـر كرده بـه نقداي (نوجـه ده ــ نقده) مي‌برنـد و يوسـف ضياء مرعوب وي مي‌شود و او همچنان‬

‫پاي شعار خويــش مي‌ايســتد «مــن شمــا را بــه رســميت نمي‌شناســم و محاكمــه پــس نمي‌دهــم» يوســف ضياء كــه مرد‬

‫حقوقمند و دانا بود معناي حرف او را مي‌فهمد مسئله را از مسئوليت خود خارج دانسته (يا بر پايه هر سياست ديگر) او‬

‫را به پسوه مقر مير آل مي‌فرستد و از آنجا نيز به «موصل» ـ به قول بعضي ها‪ :‬اربيل ـ كه مركز استان عثمانيها بوده‬

‫مي‌فرستند (‪ 1328‬ه‪ .‬ق‪ .).‬بالخره باپيرآقا همچنان به شعار خويش مي‌چسبد و پس از ‪ 20‬ماه ـ از ذي قعده ‪ 1328‬تا‬

‫رجب ‪ 1330‬ـ به حسنلو باز مي‌گردد‪.‬‬

‫باپير آقا عامل رهائي خود را تنها دفاعيات حقوقي خود مي‌داند اما نجفقلي خان تلگرافها و نامه هائي را كه به «باب‬

‫عالي» عثماني ارسال كرده‪ ،‬موجب رهائي او مي‌داند‪.‬‬

‫حقيقت اين است در كنار دو عامل فوق تحولت روابط تهران‪ ،‬استانبول عامل اصلي اين امر بوده است بطوري كه‬

‫مسـئله بطور كلي بـا تعييـن خطوط مرزي در قراردادي كـه آخريـن قرار داد قاجار بـا عثمانيان بوده و نماينده انگليـس نيـز‬

‫حضور داشته‪ ،‬عثمانيان از مناطق مذكور خارج مي‌شوند (‪.)1331‬‬

‫چگونگي حكومت محلي در سالهاي اشغال‬

‫تاريخ وفات نجفقلي خان حاج امير تومان دقيقا ً روشن نيست‪ ،‬يك سند تلگرافي از وليعهد (محمد علي ميرزا) بتاريخ‬

‫روز نهـم ربيـع الول سـنه ‪ ،1324‬نشان مي‌دهـد كـه وي در آن تاريـخ يعنـي ‪ 6‬ماه قبـل از وفات مظفـر الديـن شاه در قيـد‬

‫حيات و همچنان حاكم محلي قراپاپاق بوده است‪.‬‬

‫متـن تلگراف‪ :‬آقاي نجفقلي خان اميـر تومان تلگراف شمـا را ملحظـه كردم محرمانـه مي‌نويسـم تفصـيل را بـه جناب‬

‫رشيد الملك امير تومان رمز گفتم كه عاجل ً شما را مطلع كند‪ ،‬مخصوصا ً مي‌نويسم دقيقه‌اي غفلت ندارم آگاه باشيد ـ‬

‫وليعهد‪.‬‬

‫در سال ‪ 25‬چه گذشته بر ما معلوم نيست ولي در ربيع الثاني ‪ 1326‬سندي صادر شده به شرح زير‪:‬‬

‫آرم شيـر و خورشيـد ــ حكومـت وليات اربعـه ــ ارومـي‪ ،‬خوي‪ ،‬سـلماس و سـلدوز ــ سـواد مراسـله حكومـت‪ ،‬بـه بيـت‬

‫الحكومه سلدوز ـ مورخه شهر ربيع الثاني ‪.1326‬‬


‫‪60‬‬
‫بعـد العنوان‪ ،‬خوانيـن قراپاپاق و نمايندگان محترم اهالي سـلدوز كـه راجـع بـه پاره مسـائل بـا هـم گفتگـو داشتنـد تحـبيب‬

‫لزم در مابيـن آنهـا بـه عمـل آمـد و بـا همديگـر صـفا نموده و بـا رضايـت طرفيـن جناب خسـروخان ميـر پنچـه را بـه حكومـت‬

‫سلدوز منتخب نمودند و عنقريب به محل ماموريت عزميت خواهند نمود اين است مي‌نويسم كه شما به امور حكومتي‬

‫آنجا مداخله نكرده و منتظر ورود جناب معّزي اليه باشيد‪.‬‬

‫در آخـر نام صـادق طباطبائي بيـن پرانتـز آمده و در زيـر آن امضـا و مهـر حاكـم اروميـه بـا جمله «مواد مطابـق اصـل‬

‫است» قرار دارد‪.‬‬

‫ايـن نامـه خطاب بـه رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه نوشتـه شده بـا اينكـه نامـي از او برده نشده امـا مي‌دانيـم در سـال‬

‫‪ 26‬وي از طرف حاج صمد خان شجاع الدوله به حكومت سلدوز منصوب شده بود‪ .‬شجاع الدوله از سوي محمد علي‬

‫شاه حكومت كل آذربايجان را به عهده داشت مقر او شهر مراغه بود و با مشروطه خواهان تبريز در نبرد بود و حكومت‬

‫اروميه (كه نه با نهضت تبريز وحدت داشت و نه تابعيت عملي از صمد خان) دور از اين هياهو به كار خود ادامه مي‌داد‪.‬‬

‫بدين ترتيب سلدوز داراي دو حاكم قانوني مي‌شود كه چندان برخورد شديدي با هم ندارند و مسئله با قهر و غيبت گوئي‬

‫از يكديگر برگزار مي‌شود‪.‬‬

‫و از متــن ســند پيداســت كــه زمان زيادي از وفات نجفقلي خان نگذشتــه بوده اســت‪[ .‬زيرا از لفــظ «معّزي اليــه»‬

‫پيداست كه هنوز خسروخان‪ ،‬در عزاي پدرش نجفقلي خان بوده است‪].‬‬

‫ارس خان‪ ،‬خان تركاون‬

‫در صـفحات بعدي خواهيـم ديـد كـه در سـال ‪ 1336‬قمري نيـز ماننـد سـال ‪ 1326‬اوضاع اجتماعـي قاراپاپاق از نظـر‬

‫اداري متزلزل بوده از طرفــي خســروخان خود را حاكــم رســمي مي‌دانســت و از طرفــي ديگــر رضــا قلي خان رشيــد‬

‫السـلطنه خود را محـق حكومـت مي‌خوانـد و در ايـن ميان اوضاع تـبريز نيـز روشـن نبود‪ ،‬حكومـت تـبريز گاه رنـگ غليـظ‬

‫انقلبـي و گاه رنـگ و بوي سـازشكاري بـه خود مي‌گرفـت و گاهـي هـم بل تكليـف و تقريبا ً هيـچ كاره مي‌گرديـد‪ .‬و جريانهاي‬

‫مردمي بشكل حزب و فرقه و گروه بي اعتنا به حكومت به رتق و فتق امور مي‌پرداختند‪.‬‬

‫در اين زمان شخصي بنام «ششو» از اكراد ايل شكاك‪ ،‬با نيروهاي خود به روستاهاي شمال سلدوز‪ ،‬ناحيه حيدر آباد‬

‫مكررا ً حمله كرده و دام و اموال مردم را مي‌برده است‪.‬‬

‫روسـتاهاي شيريـن بلغ‪ ،‬شيروان شاهلو‪ ،‬حيدر آباد‪ ،‬تلخ آب و شيـخ احمـد از ترس او بـه روسـتاهاي امـن كوچ مي‌كننـد‪،‬‬

‫حاكميـت نامشخـص و متزلزل سـلدوز بدليـل همان گرفتاريهـا نمي‌توانـد كاري در ايـن مورد انجام بدهـد‪ ،‬ارس خان شخصـاً‬

‫دست به كار مي‌شود‪.‬‬

‫ارس خان ميـر پنـج همانطور كـه از لقبـش پيداسـت اميـر پنجه‌اي از پنجه‌هاي سـواران قراپاپاق بود‪ .‬او مردي شجاع و‬

‫جوانمرد از طايفه «تركاون» بوده است‪.‬‬

‫گويـا ضرورت دارد قدري ديگـر از اصـل موضوع فاصـله بگيريـم و سـخني چنـد از «تركاون» داشتـه باشيـم‪ .‬ايـن واژه‬

‫تركـي از ماده «تركان» كـه بـه صـورت «ترخان» ــ بـا فتحـه ت‪ ،‬در هـر دو ــ نيـز آمده اسـت‪ ،‬بـه معناي آزاد‪ ،‬خودسـر‪،‬‬

‫محدوديت ناپذير‪ ،‬غير قابل كنترل‪.‬‬

‫لقـــب مادر ســـلطان محمـــد خوارزمشاه «تركان خاتون» اســـت كـــه بـــا هميـــن روحيـــه تركانـــي خود كشور بزرگ‬

‫خوارزمشاهيان را بــه باد داد‪ ،‬او از نژاد «قبچاق» كــه شاخــه بزرگــي از نژاد ترك را تشكيــل مي‌داد‪ ،‬بود و چون نوه اش‬
‫‪61‬‬
‫سـلطان جل الديـن از طرف مادر بـه تركمنهـا منسـوب بود تركان خاتون‪ ،‬محمـد شاه را مجبور كرد كـه جل الديـن را از‬

‫وليـت عهدي خلع و پسـر كوچـك خود را كـه مادرش قبچاقـي بود بـه جاي او برگزينـد و نتيجـه ايـن كشمكش‌ـها موجـب‬

‫اختلفات داخلي گرديد كه زمينه براي حمله مغول آماده شد‪.‬‬

‫واژه تركان در زمان جانشينان امير تيمور رواج كامل يافت بعضي از فرماندهان موفق و پيروز‪ ،‬به اين عنوان و لقب‬

‫مفتخر مي‌شدند بدين معني كه‪ ،‬مثل ً اين فرمانده آنقدر قوي مي‌باشد كه هيچ نيروئي نمي‌تواند او را كنترل كند‪.‬‬

‫همانطور كـه از كلمـة «ارك» بـا پسـوند «ون» كلمـه «اَركَوُن» سـاخته مي‌شود‪ ،‬همانطور نيـز تركان بـا پسـوند «ون»‬

‫كلمه «تركانون» مي‌شود و خواهيم ديد يكي از لهجه هائي كه در زبانشناسي تركي معيار است لهجه قراپاپاقي است و‬

‫از خصوصيات اين لهجه اين است كه هنگام تركيب كلمه با پسوند‪ ،‬گاهي حرفي را حذف مي‌كنند‪ .‬از كلمه «تركانون»‬

‫نون اول حذف شده بصور «تركاون» مي‌آيد‪ .‬به واژه‌ها و معاني زير توجه فرمائيد‪:‬‬

‫ارك‪ :‬نفوذ و سلطة محبتي‪ :‬حسن آغانين علي آغايا اركي چاتير‪.‬‬

‫اركه‌ون‪ :‬اركون‪ :‬ننر‪ :‬كودك ننر‪ ،‬جوان ننر‪.‬‬

‫تَركان‪ :‬خودسر‪ ،‬غير قابل كنترل‪ ،‬آزاد‪ ،‬محدوديت ناپذير‪.‬‬

‫تركاون‪ :‬تركان گونه‪ :‬تركان خصلت‪ .‬داراي خوي و خصلت تركاني‪.‬‬

‫قبل ً گفتـه شـد يكـي از طوايـف هشتگانـه قراپاپاق‪ ،‬تركاون اسـت كـه خود نقـي خان بزچلو (رئيـس ايـل هنگام ورود بـه‬

‫سلدوز) از همين طايفه بوده است‪ .‬اين مقدمه بخاطر اين توضيح بود كه‪ :‬در سالهاي ‪ 1336‬طايفه تركاون رسما ً و عملً‬

‫به دو بخش تقسيم شده بود‪ ،‬شاخه‌اي از آن كه نسل نقي خان مذكور بودند به نام «نقي خانلو» موسوم شدند و هنوز‬

‫هــم ايــن نام را دارنــد و تركاون نام بقيــه ايــن طايفــه گرديــد‪ .‬در ســال مذكور رئيــس ايــن طايفــه ارس خان بود‪ ،‬اينــك‬

‫برمــي گرديــم بــه اصــل ماجرا‪ :‬پــس از كوچ اهالي روســتاهاي مذكور كــه هــر كدام بــه يكــي از طايفه‌هاي ايــل مربوط‬

‫مي‌شدند‪ ،‬نوبت به روستاي «يادگارلو» مي‌رسد كه بخشي از ساكنين آن از تركاون‌ها بودند‪.‬‬

‫«ششو» روستاها را يكي پس از ديگري مورد حمله قرار مي‌داد‪ ،‬در حمله اول دامها (ناخرها)ي آنان را مي‌برد در‬

‫حمله بعدي به داخل روستا تاخته و خانه ‌ها را غارت مي‌كرد‪ ،‬تا آن روز يكي دو روستا را بدين منوال چاپيده بود‪ ،‬پس از‬

‫آنكـه گله روسـتاي يادگارلو را مي‌برد ارس خان بـه سـاكنين روسـتا دسـتور مي‌دهـد كـه از جاي خود تكان نخورده و كوچ‬

‫نكنيـد‪ ،‬مـن اقدام لزم را خواهـم كرد‪ .‬ارس خان در روسـتاي «دورگـه» سـاكن بود بـه همـه سـواران تركاون اعلم آماده‬

‫باش مي‌دهـد و جاسـوساني بر سـر راه ششـو مي‌گذارد‪ .‬جاسـوسان خـبر آمدن ششـو را مي‌دهنـد‪ ،‬سـواران تركاون از‬

‫قريه‌هاي ظلم آباد‪ ،‬آغابگلو و دورگه به سرعت در چمن «يوزطنابلر ـ صد طنابها ـ جمع مي‌شوند و به فرماندهي ارس‬

‫خان و بـه معاونـت حيدر آغـا حاتمـي ــ نياي خانواده حاتمـي آغابگلو ــ و بهلول آغـا نياي خانواده بهلولي آغابگلو ــ بـه طرف‬

‫گردنه شيخ احمد حركت مي‌كنند و با نيروهاي ششو در روي تپه‌هاي بين روستاي شيخ احمد و روستاي يادگارلو درگير‬

‫‪ 100‬نفــر‬ ‫مي‌شونــد جنــگ و تيراندازي شديدي در مي‌گيرد‪ .‬نيروهاي ششــو حدود ‪ 200‬نفــر و نيروهاي تركاون حدود‬

‫درگيري ادامه مي‌يابد تركاون ‌ها سخت مقاومت مي‌كنند و در نتيجه نيروهاي شكاك دچار بي نظمي مي‌شوند و شكست‬

‫مي‌خورنــد‪ .‬در جريان جنــگ‪ ،‬ارس خان در صــدد دســتگيري شخــص ششــو بوده هنگام فرار نيروي دشمــن‪ ،‬شخصــاً‬

‫نشانه گيري كرده و گلوله‌اي به اسب ششو مي‌زند‪ ،‬اسب مي‌افتـد و ششو سرنگون مي‌شود‪ .‬ارس خان دست راست‬

‫را بلند كرده و به افراد دستور مي‌دهد‪:‬‬

‫‪62‬‬
‫ــ كسـي بـه ششـو تيراندازي نكنـد مي‌خواهـم ايـن «نـه نـه سـي اوغلو» را زنده دسـتگير كنـم‪ ،‬قير ‪ 1‬را بـه حركـت در‬

‫مي‌آورد تـا نزديكـي ششـو مي‌رسـد‪ ،‬ششـو كـه بـه زميـن افتاده بود برخاسـته خودش را جمـع و جور كرده بـه اطراف نگاه‬

‫مي‌كنـد تـا شايـد اسـبي بيابـد و فرار كنـد كـه متوجـه مي‌شود عقاب تركاون در چنـد قدمـي اوسـت‪ ،‬بـا ترس و وحشـت و‬

‫ناشكيـب تيري رهـا مي‌كنـد‪ ،‬ايـن بار ارس خان اسـت كـه بـه زميـن مي‌افتد‪ ،2‬ششـو فرار مي‌كنـد‪ .‬امـا قراپاپاق ديگـر از‬

‫حمله‌ـها و غارت عشايـر مي‌آسـايند‪ .‬تركاون عزادار مي‌شود و براسـتي گويـا ارس خان آخريـن مرد نامـي تركاون بوده و‬

‫پس از او تركاونها هرگز نتوانستند رئيس مشخص و واحدي داشته باشند‪ .‬البته اين جنگ تنها كار او نبود‪ ،‬سابقه رزمي و‬

‫مردم داري و نيـز عبادت او نيكـو بوده اسـت‪ .‬حاج شيـخ بـه حسـن خلق و دقـت در نماز خوانـي او گواهـي مي‌داد و تاييـد‬

‫مي‌كرد‪.‬‬

‫تراژدي ارس خان پس از عبور جيلوها از سلدوز به طرف بيجار و قبل از تشكيل «انجمن» كه در صفحات بعد شرح‬

‫داده مي‌شود‪ ،‬اتفاق افتاده و يكي از عوامل رنجش مردم از خانها گرديد و صداقت آنان را زير سئوال برد‪ ،‬زيرا مردم از‬

‫تـه دل بـه ارس خان علقمنـد بودنـد و قتـل او را معلول سـهل انگاري سـران ايـل مي‌دانسـتند‪ ،‬تاسـيس كنندگان انجمـن از‬

‫اين ماجرا به نفع خودشان بهره برداري تبليغاتي مي‌كردند و بيش از پيش سران و خوانين ايل را مقصر جلوه مي‌دادند‪.‬‬

‫قاراپاپاق و مشروطه‬

‫قواي مجاهديـن از گيلن‪ ،‬تـبريز‪ ،‬بختياري و لرسـتان بـه طرف تهران حركـت مي‌كننـد و تهران در جمادي الثانـي ‪1327‬‬

‫فتح شده و محمد علي شاه بر كنار مي‌شود‪.‬‬

‫روســها محمــد علي شاه را مجددا ً از طرف تركمنســتان و گرگان بــه ايران مي‌فرســتند و بالخره در رمضان ‪1329‬‬

‫نيروي تركمن شكست خورده و محمد علي شاه به روسيه باز مي‌گردد‪ ،‬ليكن روسها شخصا ً در ذي قعده همان سال از‬

‫بندر انزلي و مرز آذربايجان وارد ايران مي‌شونـد‪ ،‬صـمد خان مجددا ً توسط روسـها والي تـبريز مي‌شود‪ ،‬بنابرايـن حكومـت‬

‫سلدوز عمل ً در دست رشيد السلطنه قرار مي‌گيرد‪.‬‬

‫نـه در ايـن سـالها بـل در حوادث سـالها و دهه‌هاي بعدي خواهيـم ديـد وجود دو گرايـش در ميان رؤسـاي ايـل قراپاپاق از‬

‫آغاز نهضت مشروطه تا سال ‪ 1342‬شمسي كامل ً به نفع قراپاپاق بوده است به حدي كه بعضي ‌ها باور دارند كه اين‬

‫جناح بندي يك برنامه كامل ً از پيش طرح شده و بر اساس توطئه خود دو جناح انجام مي‌يافته ليكن اسناد نشان مي‌دهد‬

‫كه اصل قضيه جدي بوده است‪ .‬منظور از «نفع قراپاپاق» اين نيست كه عدم حمايت آنان از مشروطه را يك نفع طلبي‬

‫زيركانـه براي آ نهـا حسـاب كنيـم بلكـه نظـر بـه اوضاع و شرايـط منطقـه سـلدوز كـه تحـت اشغال عثمانيهـا بود و از طرفـي‬

‫سـخت تحـت فشار عشايـر اكراد قرار داشـت‪ ،‬چيزي از دسـتشان سـاخته نبود و نمي‌توانسـتند نقشـي در سـرنوشت كشور‬

‫داشته باشند‪ ،‬ايجاد جنگ داخلي (داخل ايل) به عنوان مشروطه براستي معنائي نداشت‪.‬‬

‫بـه هـر حال قراپاپاق در موضوع نهضـت بزرگ مشروطـه بـه دليـل فوق نقشـي نداشـت بـا اينكـه حكومتشان از سـوي‬

‫صـمد خان شجاع الدوله بود‪ ،‬قدمـي نيـز بر عليـه مشروطـه برنداشته‌انـد‪ .‬در ‪ 27‬شعبان ‪ 1332‬هجري قمري (تيـر ماه)‬

‫احمد شاه تاج گذاري مي‌كند‪ ،‬وي دوران كودكي را سپري كرده و كارها را از دست نايب السلطنه خارج كرده و خود به‬

‫عهده مي‌گيرد‪ .‬دولت بــا روســها وارد مذاكره مي‌شود و در شهريور همان ســال صــمد خان از حكومــت آذربايجان عزل‬

‫‪ .1‬قير‪ :‬آغ‪ :‬سفيد‪ ،‬به تقليد از داستان قديمي‪ ،‬نام اسب معروف ارس خان بوده است‪.‬‬
‫‪ .2‬ذي حجه ‪ 1336‬مطابق مهر ماه ‪.1297‬‬
‫‪63‬‬
‫مي‌شود اما در سلدوز امور حكومت محلي همچنان مورد ادعاي رشيد السلطنه بوده‪ ،‬علت اين موضوع شروع جنگ اول‬

‫جهاني بود زيرا (همانطور كه قبل ً گفته شد) در سال ‪ 1330‬عثماني‌ها سلدوز را تخليه كردند ولي درست در همان روزها‬

‫كـه صـمد خان از حكومـت آذربايجان بركنار شـد مجددا ً نيروي عثمانـي بـه جانـب سـلدوز حركـت كرد تـا منطقـه اسـتراتژيك‬

‫سلدوز را اشغال كند‪ ،‬به طوري كه فاصله زماني رفت و برگشت عثماني ‌ها تنها (حدود) دو سال طول مي‌كشد آنان كه‬

‫بار اول هشت سال سلدوز را اشغال كرده بودند اين بار هم دو سال در آنجا مي‌مانند تا اينكه در زمستان سال ‪1334‬‬

‫قمري نيروهاي روس از طريــق درياچــه‪ ،‬بندر حيدر آباد را مي‌گيرنــد و در بامداد يكــي از روزهــا لوله توپهايشان در بالي‬

‫«نادر تپه سي» روستاي دلمه‪ ،‬نقده را هدف مي‌گيرد‪.‬‬

‫نقده بـا ‪ 220‬خانوار محلي‪ ،‬آن روز مركـز سـتاد عثمانيهـا بوده اسـت‪ .‬صـدقي افندي‪ ،‬سـر عسـكر عثمانـي غافلگيـر‬

‫مي‌شود و به سرعت ادوات و امكانات خود را بار قاطرها كرده و از سلدوز فرار مي‌نمايد‪.‬‬

‫قبل از ماجراي فوق كه عثمانيها در سلدوز بودند (قبل از آمدن روسها) روسها دوباره صمد خان را به ايران آوردند و‬

‫حكومت مراغه را به او سپردند‪ ،‬صمد خان با نيروهاي زيادي براي جنگ با عثمانيان به طرف ساوجبلغ حركت كرد و از‬

‫عثمانيها شكست خورده‪ ،‬عقب نشيني كرد‪ .‬مردم مياندوآب كه سابقه ذهني تلخي از كردها (حمله شيخ) داشتند بدنبال‬

‫فرار او پـا بـه گريـز گذاشتنـد و زن و مرد و كودك از ترس اكراد كـه (بـه عنوان حاميان عثمانـي بـه تعقيـب نيروي شكسـت‬

‫خورده صمد خان مي‌آمدند) خود را به جغاتاي (زرينه رود) زدند‪‌،‬اي بسا زن و دختر و كودكي كه در رودخانه غرق شدند‬

‫و جنازه هايشان به درياچه ريخته شد‪.‬‬

‫برگرديم به اوضاع سلدوز‪:‬‬

‫در بهار سال ‪ 1296‬شمسي (آغاز ‪ 1336‬قمري) تزار روس «نيكلي» در شورش «سيسيان» بدست «منشويكها»‬

‫همراه خانواده اش كشتــه مي‌شود‪ ،‬خود روســها در همــه جــا جشــن مي‌گيرنــد از جمله در ســلدوز بــه رقــص و پايكوبــي‬

‫مي‌پردازند‪.‬‬

‫تشكيل انجمن در سلدوز‪:‬‬

‫روسـها كـه چنديـن سـال قبـل از جنـگ جهانـي اول تـبريز را اشغال كرده بودنـد و تـا آغاز جنـگ و تـا كشتـه شدن تزار هـر‬

‫جنايتــي را مرتكــب شده بودنــد و انقلبيون تــبريز و «مجاهديــن» را دربدر و آواره نموده بودنــد‪ ،‬اكنون همــه جــا شعار‬

‫«يولداش» مي‌دادنــد‪ .‬در ايــن ميان شيــخ محمــد خيابانــي مهــر و مدارك «دموكرات» را مهيــا كرده از نــو دفتــر فرقــه‬

‫دمكرات‪ 1‬را راه انداخت‪.‬‬

‫دمكراتهـا يـا «دمكراتيون» از نهضـت مشروطـه نشات يافتـه بود و بـا آمدن روسـها تعطيـل شده اينـك مجددا ً بـه راه‬

‫افتاده‪ ،‬شعبه هايش در همه شهرها از جمله اروميه به كار افتاد‪ ،‬مرحوم تمدن نيز از اعضاي آن در اروميه بوده است‪.‬‬

‫سلدوز كه از آغاز نهضت مشروطيت تحت سلطه نيروهاي اشغالگر قدمي بر له يا بر عليه مشروطه بر نداشته بود‪،‬‬

‫اكنون راه چند ساله را يكشبه طي مي‌كند‪.‬‬

‫مردي بنام «حمزه» كــه قبل ً از پيشكاران رشيــد الســلطنه و نيــز همســر خواهــر «ميرزا عباســعلي ضيائي» ـــ نياي‬

‫خانواده ضيائي ــ بود بـا مشاورت ميرزا عباسـعلي و بـا اندوخته‌هاي سـياسي و مديريـت كـه در ركاب رشيـد السـلطنه در‬

‫رفت و آمد به دارالحكومه مراغه‪ ،‬تبريز و اروميه حاصل كرده بود‪ ،‬تصميم به حركت سياسي مي‌گيرد‪.‬‬

‫‪ .1‬با فرقه دموكرات پس از سال ‪ 1320‬شمسي اشتباه نشود‪.‬‬


‫‪64‬‬
‫حمزه بـه اروميـه مي‌رود و بـا دسـتور «انجمـن مركزي اروميـه» بازگشتـه و در سـلدوز «انجمـن» را تشكيـل مي‌دهـد‪،‬‬

‫اعضاي مهم آن عبارت بودند از‪:‬‬

‫‪1‬ــ حمزه ‪2‬ــ كربلئي جعفـر (دائي مادر مرحوم حاج نصـر الله جوادي)‪3 ،‬ــ بابـا بيـگ ‪4‬ــ موسـي بيـگ ‪5‬ــ مل حيدر ‪6‬ــ‬

‫دوست اوغلي ميرزا علي‪ ،‬نياي خاندان «دوستي» ‪7‬ـ الله يار خان ‪8‬ـ كربل غفار ‪9‬ـ ميرزا حسن (شناخته نشد)‪.‬‬

‫يكي از نامه‌هاي حكومت اروميه به انجمن سلدوز در ميان اسناد دوست او غلي ميرزا علي به شرح زير است‪:‬‬

‫آرم شير و خورشيد ـ اداره حكومت ارومي ـ تاريخ ذي حجه ‪.1337‬‬

‫عموم اهالي و ريش سفيدان‪ 1‬و اصناف سلدوز ـ كاغـذ شماهـا رسيد از شرحي كه نوشته بوديد مطلع و از اقدامات‬

‫غيرتمندانـه و ايسـتادگي و اسـتقامت شماهـا در حفـظ ايـل قره پاپاق‪ ...‬بطوري كـه اشعار داشتـه بوديـد‪ ...‬كار شماهـا بـه‬

‫ســختي رســيده تاب مقاومــت را داشتــه و براي اصــلح حال و كار خودتان و آســايش عموم اهالي‪ ...‬بوديــد مســتحضر‬

‫شديـم‪ ...‬و اولياء دولت هـم غفلت از كار آنجـا نداشتـه و ندارد‪ ...‬در ايـن يكـي دو سـال كـه اشتغالت دولتـي زياد شده در‬

‫اصـلح كار آنجـا تاخيـر شده‪ ...‬ان شاء الله تعالي ترتيـب صـحيحي در خصـوص كار سـلدوز داده شود شماهـا در هـر حال‬

‫آسوده و مطمئن باشيد كه بزودي رفع اين نگراني و زحمت از شماها خواهد شد ولي اين مسئله را هم بايد خود شماها‬

‫دانسـته باشيد و فهميده باشيـد كه اگـر آقايان قراپاپاق متفقا ً اهتمام به دفع و جلوگيري ايـن‪ ...‬مي‌كردند هيچوقت كار به‬

‫اينجاهــا نمي‌رســيد غفلت خود آقايان و ايــن نفاق و عدم اتحاد بــه ايــن‪ ...‬در هــر صــورت ان شاء الله تعالي‪ ...‬بزودي از‬

‫طرف دولت همـه نوع اقدامات در اصـلح كار سـلدوز و آسـايش همگـي خواهـد شـد و شماهـا ان شاء الله تعالي در هميـن‬

‫عقيده و سنت خودتان باقي باشيد‪ .‬ـ امضاء‬

‫در ايـن ايام حكومـت سـلدوز بـا خسـرو خان اميـر تومان بود زيرا همزمان بـا تشكيـل انجمنهـا (كميسـيون) در آذربايجان‬

‫«نقـي خان رشيـد الملك» بـه ايـن اتهام كـه جانشيـن صـمد خان و همكار روسـها بوده از حكومـت آذربايجان كنار مي‌رود و‬

‫«شريف الدوله» به جاي او «نايب الياله»‪ 2‬آذربايجان مي‌شود و به عزل و نصب مي‌پردازد و حكمي هم به خسرو خان‬

‫صادر مي‌كند‪:‬‬

‫آرم شير و خورشيد ـ ايالت آذربايجان ـ مورخه ‪ 10‬جمادي الثانيه ‪.1337‬‬

‫چون براي حفظ انتظام و امنيت و حصول آسايش حدود سلدوز تعيين و انتخاب حاكم كافي و وافي لزم بود نظر بر‬

‫اينكـه جناب جللتماب اجـل خسـروخان اميـر تومان از چاكران و خدمتگزاران صـديق دولت ذي شوكـت‪ ،‬و بارهـا حسـن‬

‫كفايت و كارداني خود را در انجام رجوعات ديواني ظاهر‪ ،‬و خدمات صادقانه او همواره منظور نظر اولياء دولت بوده و‬

‫اهالي هم از طرز سلوك و رفتار ترتيب مردم داري و كردار آقاي خسروخان امير تومان رضامندي دارند لهذا در اينموقع‬

‫بر حسب امر مبارك بندگان وال حضرت اقدس اعظم روحي فداه محض پاس خدمات و تشويق او در از‪ ...‬خدمتگزاري‬

‫حكومــت ســلدوز را بــه عهده مشار اليــه رجوع نموده و مي‌نويســيم بطوري كــه از فعاليــت و كياســت او انتظار مي‌رود‬

‫مراقبات وافيـه را در تمهيـد موجبات حفـظ انتظام آن حدود بـه عمـل آورده و بيـش از اينهـا مراحـم اولياي دولت را نسـبت‬

‫بـه خود جلب نمايـد و عموم آقايان علماء و خوانيـن‪ ،‬مشار اليـه را حاكـم مسـتقل سـلدوز دانسـته و در مواقـع لزم از او‬

‫حمايت نمايند‪.‬‬

‫امضاء‪ :‬مهر‪.‬‬

‫‪ .1‬حكومت در نامه‌هاي ارسالي به همه انجمنها‪ ،‬نامي از انجمن يا «كميسيون» نمي‌برد و با عنوان بال مي‌نوشت‪.‬‬
‫‪ .2‬چون حكومت آذربايجان بنام محمد حسن ميرزا وليعهد بود‪ ،‬حاكم به عنوان «نايب الياله» حكومت مي‌كرد‪.‬‬
‫‪65‬‬
‫ليكـن حكومـت واقعـي در دسـت انجمـن بود ــ روحيـه ضـد خانـي اوج گرفتـه و خانهـا بـه اروميـه پناه مي‌برنـد و در آنجـا‬

‫مراوده و مكاتبه بر عليه انجمن راه مي‌اندازند‪.‬‬

‫بـي طرفان ايـن غوغـا بـا شعار «رعيـت يغيناغـي قارغـا يغيناغـي ديـر» داخـل ماجرا نمي‌شونـد ولي طبعا ً سـكوت و‬

‫وجودشان بر له خانها و به ضرر انجمن مي‌شود‪ ،‬خانها علوه بر فعاليت مداوم در اروميه شكوائيه هائي نيز به حكومت‬

‫مركزي تـبريز مي‌فرسـتند‪ .‬حمزه كـه اينـك «حمزه بيـگ» خوانده مي‌شود هيئتـي متشكـل از‪ :‬مل حيدر (برادر نياي خانواد‬

‫اديبي محمد يار) كه رئيس عدليه انجمن نيز بوده‪ ،‬بابابيگ و ميرزا حسن را به تبريز اعزام مي‌كند تا در مقابل اقدامات‬

‫خانها ذهن ايالت را به مسائل روشن كند‪.‬‬

‫اكرام السـلطنه دائي نقـي خان (قلي خان) بزچلو كـه در تـبريز زندگـي مي‌كرد و خانـه اش پايگاه خانهاي سـلدوز بود‪،‬‬

‫هيئت اعزامي انجمن را به نهار دعوت مي‌كند‪ ،‬با بابا بيگ خلوت كرده به او مي‌گويد‪« :‬با وجود شخصي با فرهنگ مثل تو‬

‫چرا بايد حمزه بيگ بي سواد رئيس انجمن باشد»‪ .‬پس از آنكه وي را كامل ً كوك مي‌كند به او مي‌گويد «من در انجمن‬

‫تبريز كار را بنفع تو فيصله مي‌دهم‪ ،‬بهتر است به سلدوز برگردي‪ ،‬ولي نه از راه بناب‪ ،‬از طريق اروميه برو و با حكومت‬

‫آنجا صحبت كن‪ ».‬اكرام مي‌خواست بابا بيگ را بدينوسيله به جمع خانهاي سلدوز در اروميه برساند و چنين هم شد وي‬

‫در اروميـه بـا خانهاي مخالف انجمـن نيـز تماس گرفـت و باصـطلح انجمـن بـا خانهـا كنار آمـد‪ .‬ولي بابـا بيـگ صـبح روز سـوم‬

‫ورودش به سلدوز توسط افراد حمزه بيگ ترور مي‌شود‪.‬‬

‫در ايـن زمان قريـه راهدهنـه مركـز سـلدوز بود يعنـي از آغاز حكومـت حيدرخان همـه امورات اداري و حتـي تجاري در‬

‫راهدهنه تمركز داشت‪ ،‬انجمن نيز مطابق همان روال شعبه مركزي خود را در آنجا مستقر كرده بود و با اقتدار حكومت‬

‫مي‌كرد‪.‬‬

‫در اين ميان (سال ‪ 1338‬قمري) مخبر السلطنه به عنوان «نايب الياله» آذربايجان به تبريز وارد مي‌شود و با طرح‬

‫يـك توطئه‪ ،‬جنگـي راه انداختـه و شيـخ محمـد خيابانـي را مي‌كشـد و انجمنهـا (كمسـيونها) در همـه جـا فرو مي‌پاشنـد‪ .‬در‬

‫سلدوز «حسين آقا مير پنج» در قريه فرخزاد زخمي مي‌شود‪ ،‬خانها به بهانه عيادت او‪ ،‬از ضعف انجمن استفاده كرده و‬

‫در قريه مزبور اجتماع مي‌كنند‪ ،‬فرداي همان روز به راهدهنه يورش مي‌برند‪ ،‬انجمنيها به دفاع از خود مي‌پردازند‪ ،‬پس از‬

‫نيم ساعت تيراندازي انجمن شكست مي‌خورد‪ ،‬الّهيار خان مرد جنگي انجمن فرار مي‌كند‪ ،‬كربلئي جعفر و كربلئي غفار‬

‫دستگير مي‌شوند و راهدهنه فتح مي‌شود‪.‬‬

‫حمزه بيـگ در نقده بوده كـه بـا شنيدن خـبر‪ ،‬متواري مي‌شود‪ .‬وي بالخره در صـائين دژ وفات مي‌كنـد‪ .‬دوسـت او غلي‬

‫ميرزا علي در راه برگشت از اروميه خبر را مي‌شنود به اروميه بازگشته و مدت چهل روز در خانه «كربليي آدي گوزل»‬

‫ــ عموي مادر آقايان محمـد و علي دوسـتي و نيـز عموي مادر آقاقوچعلي معروف بـه قوچـو قصـاب ــ كـه از مردم افشار‬

‫بوده مخفي مي‌شود‪.‬‬

‫اللهيار خان كه برادر زاده حيدر خان و نيز برادر زاده جلل خان (كه قبل ً از هر دو بحث شد) بود و به عضويت انجمن‬

‫در آمده بود‪ ،‬مردانـه مي‌كوشـد و در ماجراي فوق اسـب خود را سـوار شده و بـه قله كوه «قره داغ» در شمال سـلدوز‪،‬‬

‫نزديك درياچه‪ ،‬مي‌رود و پناهگاه و سنگري براي خود احداث مي‌كند‪.‬‬

‫مرحوم «حاج نوروز خان» شنيده بود كه «من» در پهلوي قله قره داغ زراعت دارم با افتخار مي‌گفت‪ :‬حداقل يكبار‬

‫هم شده به بالي قله برو و سنگر پدر شجاع و دلور مرا مشاهده كن‪ .‬من هم در سال (‪ 1350‬هجري‪ ،‬شمسي) گذري‬

‫‪66‬‬
‫به آنجا كردم و براستي جايگاه سنگر به آن عظمتي همچنان پابرجا بود‪ .‬بالخره پس از مدتي خانها جلسه تشكيل داده و‬

‫او را مورد عفو قرار مي‌دهنـد و محترمانه به روستاي خودش (راهدهنه) مي‌آورنـد اما هر كس كه هوادار انجمن بوده و‬

‫تاثير قابل توجهي داشته‪ ،‬يا فرار كرده و يا به بلهائي دچار مي‌شده است‪.‬‬

‫انجمـن از اعضايـش مجموعا ً بـا بابابيـگ ‪ 3‬نفـر كشتـه داده و كارش خاتمـه مي‌يابـد‪ ،‬مرحوم كربلي جعفـر در ماجراي‬

‫«خالو قربان» كه شرحش بعدا ً خواهد آمد در جنگ با سيميتقو در نزديك مهاباد كشته مي‌شود‪.‬‬

‫گفته مي‌شود از ميان اعضاي انجمن تنها دوست او غلي ميرزا علي آسوده به زندگي خود ادامه مي‌دهد و دليل آن‪،‬‬

‫نيازي بود كه مردم‪ ،‬حتي خانهاي منطقه به وجود او داشته‌اند كه در جاي خود توضيح داده مي‌شود‪.‬‬

‫او پس از شكست انجمن براستي به شعار بي طرفان «رعيت يغينا غي قارقا يغينا غي دير» سخت ايمان پيدا كرده‬

‫بود ـ جمع كلغها كه با ترقه‌اي همه متفرق مي‌شوند ـ البته وي در همان سال به يكي از ملكين سلدوز تبديل شد و يك‬

‫دانگ و نيم از راهدهنه را خريد‪.‬‬

‫پسـر برادرش «ميرزا جعفر دوستي» كه مبارزات من را بر عليه شاه مي‌ديد بـا شعار عمويش تذكـر داده و نصـيحتم‬

‫مي‌كرد‪.‬‬

‫پس از ختم انجمن نه خسروخان مي‌تواند حكومت كند و نه رضا قلي خان رشيد السلطنه‪ ،‬حسنعلي خان بدون حكم‬

‫قانوني عمل ً به حكومت مي‌پردازد كه مرحوم شيخ محمد ولي رضوي به اروميه مي‌رود و خواستار تعيين تكليف حكومت‬

‫مي‌شود و با پيشنهاد وي مجددا ً از حكومت اروميه و سپس از تبريز حكم بنام خسرو خان صادر مي‌شود‪.‬‬

‫غائله ارامنه و جيلو‬

‫(جولو گلدي)‬

‫روسـها از سـال ‪ 1229‬تـبريز را اشغال كرده بودنـد يعنـي قبـل از جنـگ جهانـي اول و همچنان تـا آخـر جنـگ جهانـي بـه‬

‫اشغال خود ادامـه دادنـد‪ ،‬ولي آنان اروميـه را در زمان جنـگ و سـلدوز را بـا تاخيـر‪ ،‬در سـال ‪ 1334‬اشغال كردنـد زيرا‬

‫همانطور كه گفته شد سلدوز قبل ً در دست عثمانيها بود‪ .‬روسها پس از آنكه خط آهن خود را از جلفا به تبريز و نيز از‬

‫جلفـا بـه بندر شرفخانـه كشيدنـد‪ ،‬شبانـه بندر حيدر آباد را گرفتـه و بـه عثمانيهـا حمله كردنـد‪ ،‬در پايان جنـگ هنگامـي كـه‬

‫روسها اروميه را تخليه مي‌كردند اسلحه و مهمات زيادي به ارامنه و جيلوها مي‌دهند‪ ،‬حتي بندرهاي غربي و جنوب غربي‬

‫درياچه از آنجمله بندر حيدر آباد را شبانه به آنان تحويل داده و مي‌روند‪.‬‬

‫بـا خروج روسـها ارامنـه و جيلوهـا بـه اروميـه مسـلط مي‌شونـد و كشـت و كشتار راه مي‌اندازنـد كـه از موارد اسـتثنائي‬

‫تاريخ است‪ ،‬اروميه به وجه فجيعي قتل و عام و غارت مي‌شود‪.‬‬

‫آنان در انديشـه تاسـيس يـك دولت مسـيحي در اروميـه بودنـد كـه از جانـب انگليسـي‌ها و امريكائيهـا و حتـي فرانسـه و‬

‫روس نيـز حمايـت مي‌شدنـد‪ ،‬مـا مشروح ايـن غائله را كـه از مغاكهاي سـقوط بشريـت در تاريـخ اسـت بـه متون ديگـر (از‬

‫جمله تاريخ مرحوم تمدن) وا مي‌گذاريم و تنها به سلدوز مي‌پردازيم‪ .‬قراپاپاق از اين خشونت ديوانه‌وار ارامنه و جيلوها‬

‫به كنار و آسوده ماند‪ ،‬زيرا‪:‬‬

‫در اولين روزهاي شروع جنگ جهاني اول عثمانيها با اينكه همدست آلمان و ايتاليا بودند شعار «جهاد» سر مي‌دهند و‬

‫علماي عثماني و عراق بر عليه دولت تزاري روس فتواي جهاد مي‌دهند‪ ،‬همه عشاير كرد كه سني مذهب بودند با تمسك‬

‫‪67‬‬
‫به فتواهاي جهاد زير پرچم عثماني قرار مي‌گيرند و موضوع حالت «جنگ مسلمان و مسيحي» به خود مي‌گيرد‪ ،‬رؤساي‬

‫قراپاپاق پيـش بينـي مي‌كننـد كـه عشايـر كرد و نيروي عثمانـي بـه محـض حركـت‪ ،‬مسـيحيان سـلدوز را قتـل و عام خواهنـد‬

‫كرد‪ ،‬سريعا ً در روستاي «شيخ احمد» جلسه‌اي تشكيل داده و قرار مي‌گذارند هر چه زودتر مسيحيان را از منطقه خارج‬

‫كرده و بـه اروميـه بفرسـتند‪ ،‬موضوع را بـا مسـيحيان (كـه بيشترشان در قريـه محمـد يار سـاكن بوده‌انـد ــ ‪ 20‬خانوار ــ و‬

‫مجموعشان در دهات سـلدوز بـه ‪ 50‬خانوار مي‌رسـيده) در ميان مي‌گذارنـد در نتيجـه همـه مسـيحيان هـر چـه از اموال‬

‫مي‌توانسـتند بر مي‌دارنـد و بـه اروميـه فرار مي‌كننـد‪ ،‬تعدادي زن و مرد پيـر و عاجـز‪ ،‬مانده بودنـد كـه آماج گلوله عشايـر‬

‫مي‌شوند‪.‬‬

‫هنگامي كه رفتار ضد بشري مسيحيان در اروميه از حد مي‌گذرد و از نيروي عثماني شكست سختي مي‌خورند و نيز‬

‫اوضاع سياسي بين المللي تا اندازه‌اي روشن مي‌شود‪ ،‬هواپيماي انگليسي بر فراز اروميه ظاهر شده و اعلميه‌اي پخش‬

‫مي‌كند‪ ،‬كه شما مسيحيان كار را خراب كرديد‪ ،‬اينك نيروهاي ما در «بيجار» منتظر شما هستند‪ ،‬بدان سو حركت كنيد‪،‬‬

‫مسـيحيان بـا اهـل و عيال از طريـق سـلدوز همراه مال و منال خود و اشياء غارتـي اروميـه بـه سـمت بيجار مي‌رونـد و از‬

‫آنجا با راهنمائي انگليسيها به شمال عراق رفته و ساكن مي‌شوند‪.‬‬

‫جيلوها هنگام عبور از سلدوز تنها به «اسب» و «طل» مشتري بوده‌اند‪ ،‬هر چه اسب در مسيرشان بوده مي‌گيرند و‬

‫چون مردم طلهـا را مخفـي كرده بودنـد‪ ،‬چندان طلئي بدسـت آنان نمي‌رسـد‪ ،‬گويـا جـز در يكـي دو مورد‪ ،‬بخاطـر اسـب و‬

‫طل انساني نكشته‌اند‪.‬‬

‫مرحوم حاج قاسـم توپوز آبادي مي‌گفـت‪ :‬زن جوانـي از جيلوهـا سـوار بر الغ مي‌رفـت‪ ،‬از همـه عقـب تـر مانده بود بـه‬

‫انتقام آن يكـي دو نفـر كـه از قراپاپاق كشتـه بودنـد خواسـتم آن زن را بكشـم ولي دوسـتانم گفتنـد‪ :‬مرد جوان بگذار برود‪،‬‬

‫آدم كه به يك زن حمله نمي‌كند‪ ،‬ديدم راست مي‌گويند من بيش از حد دچار احساسات جواني شده ام‪.‬‬

‫در عوض اســبها‪ ،‬حدود چهارصــد راس گوســفند از جيلوهــا دربندر حيدر آباد مانده بود كــه بــه چنــد نفــر از اوباش‬

‫قره پاپاق مي‌رسد‪.‬‬

‫بـه هـر حال‪ :‬جيلوهـا بـه علت خدمتـي كـه قراپاپاق بـه آن مسـيحيان كرده بودنـد هنگام عبور از سـلدوز از قتـل و عام‬

‫قراپاپاق صرفنظر مي‌كنند‪ .‬مرحوم حاج حيدر شريفي مي‌گفت‪ :‬وقتي كه به كربل مي‌رفتيم در گمرك قصر شيرين مرد‬

‫سـالمندي را ديدم كـه پشـت ميـز نشسـته و كار مي‌كنـد‪ ،‬احسـاس كردم كـه او را مي‌شناسـم امـا هـر چـه بـه ذهنـم فشار‬

‫آوردم چيزي بـه يادم نيامـد وقتـي كـه او شناسـنامه‌هاي مـا را ديـد برخواسـت و احترام كرد و گفـت‪ :‬مـن «سـر» هسـتم‪.‬‬

‫معلوم شد او «آغا سر» يكي از ارامنه محمد يار است كه به كمك سران قراپاپاق نجات يافته است و اينك با همه پيري‬

‫كارمنــد دولت ايران [عراق‪ ،‬صــحيح اســت] اســت كــه در غائله اروميــه معاون «آغــا پطرس» فرمانده نيروي مســلح‬

‫مسيحيان‪ ،‬بود‪.‬‬

‫حضور مسيحيان و يهوديان در سلدوز‪:‬‬

‫همانطور كـه در فصـل «سـلدوز بـه هنگام ورود قراپاپاق» گفتـه شـد‪ ،‬در آغاز هيـچ مردمـي غيـر از قاراپاپاق در سـلدوز‬

‫حضور نداشته‪ ،‬مسيحيان ارمني سالها پس از آمدن ايل قاراپاپاق بدانجا آمده و در ميان آنان به زندگي ـ بيشتر تاجرانه‬

‫و كمتر زراعتي ـ مي‌پردازند كه در آن هنگام در كل سلدوز به ‪ 50‬خانوار مي‌رسيدند‪ ،‬مركز عمده آنان ابتداء بخشي از‬

‫‪68‬‬
‫محله موسوم به «محله دوستي» راهدهنه بوده كه ويرانه كليساي آنان تا سال ‪ 1335‬باقي بود‪ ،‬سپس مركز اصلي‌شان‬

‫روستاي محمد يار مي‌شود‪.‬‬

‫پـس از ماجراي جيلوهـا‪ ،‬مسـيحيي سـاكن رسـمي در سـلدوز نبوده‪ ،‬مگـر يكـي دو خانوار‪ ،‬آنهـم بـه صـورت موقـت بـه‬

‫عنوان كارمند يا پزشك‪.‬‬

‫از عنوان «يهودي سـرگردان» جهودان‪ ،‬نيـز سـهمي بـه سـلدوز رسـيده بود كـه مركـز عمده آنان هـم‪ ،‬بخشـي از محله‬

‫ديگر قريه راهدهنه (بخش مذكور امروز به محله سيدها معروف است ـ سيد لر محله سي ـ) بوده است‪ ،‬بعدها بيشتر به‬

‫نقده منتقـل مي‌شونـد و در آغاز ماجراي «اشغال فلسـطين بوسـيله صـهيونيست هـا» اكثريـت قريـب بـه اتفاق بـه آنجـا‬

‫مهاجرت كرده‌اند و تنها يك خانواده از آنها در نقده مانده بود‪.‬‬

‫ما در فصل «فرهنگ و مدنيت» باز به موضوع مسيحيان و جهودان سلدوز باز خواهيم گشت‪.‬‬

‫قاراپاپاق در سالهاي قحطي‬

‫(باهاليق)‬

‫ابتدا بـه يادداشـت حاشيـه قرآنـي كـه در اختيار مرحوم مشهدي عزت عسـگري سـاكن روسـتاي «دلمـه» ــ اسـلم آباد‬

‫فعلي ـ بود توجه فرمائيد‪:‬‬

‫‪ 6‬ريال‪ ،‬پوط سبزه ‪6‬‬ ‫تاريخ گراني محال سلدوز سنه ‪( 1336‬هجري قمري)‪ :‬بار گندم صد و چهل و پنج تومان‪ ،‬و‬

‫تومان و ‪ 4‬ريال‪ ،‬پوط برنچ گرده ‪ 17‬تومان و ‪ 6‬ريال‪ ،‬پوط برنج صدري ‪ 40‬تومان‪ ،‬قند ‪ 20‬تومان‪ ،‬چاي گروانكه ‪11‬‬

‫تومان‪ ،‬چيت زرعي ‪ 25‬ريال‪.‬‬

‫توضيحات‪ :‬در حقيقـت سـال ‪ 1298‬شمسـي سـال قحطـي اسـت كـه در ‪ 13‬آبان همان سـال‪ ،‬سـال ‪ 1336‬قمري بـه‬

‫اتمام رسيده و از نو سال ‪ 1337‬قمري شروع مي‌شود‪.‬‬

‫«بار» معادل ‪ 160‬كيلو و پوط يـا (پيت) معادل ‪ 16‬كيلو‪ ،‬برنج گرده نوع خاصـي از برنج بود كه در خود سلدوز به‬

‫عمل مي‌آمد كه دانه‌هاي درشت داشت‪ ،‬امروز شبيه آن ديده نمي‌شود‪ ،‬صدري برنج غير گرده را گويند‪.‬‬

‫در اصـطلح امروز بـه برنـج گرده‪ ،‬برنـج آشـي مي‌گوينـد و بـه صـدري برنـج پلو‪ ،‬آن روزهـا نـه تنهـا از برنـج گرده پلو‬

‫مي‌پختند بلكه در آرزوي آن بودند‪.‬‬

‫قحطـي سـال مذكور در سـرتاسر كشور بود ليكـن حضور روسـ‌ها بـه شدت آن در آذربايجان افزوده بود و مخصـوصاً‬

‫غائله ارامنه و «جيلو»ها قحطي را در شمال آذربايجان به حد استثنائي و شايد به صورت بي سابقه در تاريخ‪ ،‬درآورده‬

‫بود‪.‬‬

‫مردم زمستان سختي را مي‌گذرانند غير از اغنياي درجه يك همه مردم به مصيبت بزرگي دچار بوده‌اند‪ ،‬حتي بعضي‬

‫از ملكين بزرگ مجبور به فروش املك خود مي‌شوند‪ .‬بعضي از باغداران يك طناب (‪ 4444‬متر مربع) باغ را به يك بار‬

‫گندم مي‌فروشند‪ ،‬بسا املكي كه بدينگونه نقل و انتقال مي‌يابد‪ .‬عده‌اي از سوداگران و تجارت پيشگان كه عائله كمتري‬

‫داشته‌اند صاحب ملك (و گاهي ملك كلن) مي‌شوند‪.‬‬

‫فقرا پوست درخت‪ ،‬حتي چاروقها را جوشانيده مي‌خورند و‪...‬‬

‫‪69‬‬
‫آقاي حاج شيخ حسن آقا رضوي نقل مي‌كند‪ :‬من هفت ساله بودم كه در قريه «دلمه» ساكن بوديم تعداد زيادي گاو‬

‫و گاوميــش داشتيــم‪ ،‬پيشكارمان «علي قلي» ــ عموي خانواده نوري راد‪ ،‬آقاي شيــخ حســين‪ ،‬نجفعلي‪ ،‬حيدر علي‪ ،‬اميــر‬

‫علي و محمد نوري راد‪ ،‬كه هم اكنون ساكن شهر قم هستند ـ بود‪ ،‬روزي هنگام غروب كه گله به روستا برگشت‪ ،‬علي‬

‫قلي گفـت‪ :‬يـك الغ گـم شده اسـت همـه جـا را گشتيـم و مايوس از يافتـن آن‪ ،‬بـه وقـت برگشـت‪ ،‬بـه خانه‌اي سـر زديـم و‬

‫ديديم كه حدود ‪ 14‬نفر‪ ،‬الغ را بدون اينكه سر ببرند همانطور كلفه كرده و به تنور گذاشته‌اند بطوري كه سر و پاهايش‬

‫از تنور بيرون مانده و در ميان شعله‌هاي آتش ديده مي‌شد‪.‬‬

‫بازگشتـه و موضوع را بـه حاج شيـخ شرح داديـم‪ ،‬حاج شيـخ «اسـترجاع» كرد ــ انـا اله و انـا اليـه راجعون ــ و بـا خود‬

‫زمزمه كرد‪ :‬اكنون كه زمستان نرسيده اوضاع به اينگونه است‪ ،‬فرداي زمستان چه خواهد شد؟!‬

‫تعداد دامهاي «سوباي» ـ گوساله و بچه گاوميش در سني كه بچه دار نباشند ـ كه داشتيم جمعا ً حدود ‪ 12‬يا ‪ 14‬راس‬

‫سل ِف» ـ دانه‌اي شبيه ارزن و همان چيزي‬


‫بود ـ قدري برنج و قدري ارزن و دو «خارال» ـ جوال ‪ 200‬كيلوئي ـ ارزن و « ِ‬

‫كه خوراك مخصوص قناري‌ها است ـ داشتيم‪.‬‬

‫حاج شيخ دستور دادند هر روز مقداري از آن برنج و ارزن و سلف را به طور مخلوط مي‌پختند‪ ،‬هر چند روز يكبار هم‬

‫يكي از دامها را مي‌كشتند و روزانه به هر خانواده ظرفي از آن ارزن و برنج و خورشت مي‌دادند‪.‬‬

‫چون چند خانواده ثروتمند روستا چنين ديدند به كمك حاج شيخ شتافته و با وي تعاون راه انداختند‪ ،‬بعضي از آنان تا‬

‫‪ 13‬فروردين پا به پاي حاج شيخ آمدند و عده‌اي بدليل ضعف مالي در وسط راه ماندند‪.‬‬

‫امـا حاج شيـخ همچنان بـا تمام شدن آذوقـه جاي آنرا پـر مي‌كرد‪ ،‬زيرا بر خلف هـر كار و كسـب ديگـر خريـد و فروش‬

‫ملك كـم نبود‪ ،‬بيچارگان مي‌فروختنـد و پول داران مي‌خريدنـد‪ ،‬حاج شيـخ از سـند نويسـي و بـه اصـطلح آن روز از «تنظيـم‬

‫حجت» روزانه دو سكه درآمد داشت كه كل ً خرج مردم مي‌گشت‪.‬‬

‫تعاوني‌هاي ديگر نيز به تاسي از حاج شيخ در روستاها به راه افتاد‪ ،‬خصوصا ً بعضي از خانها از جمله رشيد السلطنه و‬

‫برادرش افخم السلطنه و حاج پاشا خان جان احمدلو‪ ،‬خود پيش قدم شده و ديگران را نيز بدين كار تشويق مي‌كرده‌اند‬

‫ليكن آنچه در «دلمه» گذشت براستي چيز ديگري بود‪ .‬البته هنوز هم هستند افرادي كه برنامه فوق را بياد دارند و زيادند‬

‫كساني كه برنامه ياد شده را از پدران و مادران خود دقيقا ً شنيده باشند‪.‬‬

‫بالخره بهار فرا مي‌رسـد و دشـت خرم سـلدوز پـر سـبزه و علوفـه مي‌شود‪ ،‬مردم بـه «كنگـر»‪« ،‬قازاياقـي»‪« ،‬اوغلن‬

‫اوتـي» و‪ ...‬يونجـه و شبدر حمله مي‌كننـد‪ ،‬گرسـنگي طولنـي موجـب پرخوري زياد مي‌شود روده و معده هائي كـه زمانـي‬

‫دچار آشفتگـي و سـستي شده اينـك بـا غذاي بهاري انباشتـه مي‌شود‪ ،‬ديروز از گرسـنگي مي‌مردنـد‪ ،‬و امروز هـم از پـر‬

‫خوري‪ ،‬كه تلفات بهار كمتر از زمستان نبوده است‪.‬‬

‫مرحوم «حســن رشيــد» ـــ پدر خانواده رشيدي آغابگلو ـــ مي‌گفــت‪ :‬نزديــك عيــد نوروز بود‪ ،‬از كنار روســتاي «قره‬

‫قشلق» همراه برادر بزرگم مي‌گذشتيم‪ ،‬من هفت يا هشت سال داشتم اما برادرم جواني نيرومند بود‪ ،‬سه چهار قدم‬

‫از برادرم عقب ماندم‪ ،‬ناگهان دو نفر به من حمله كردند‪ ،‬فرياد كشيدم‪ ،‬برادرم با عجله برگشت و هر دو را به زمين زد‪،‬‬

‫زيرا آنان خيلي ضعيـف و بـي حال بودنـد و از شدت گرسـنگي مي‌خواسـتند مـن را بخورنـد‪ ،‬برادرم دسـتم را گرفـت و بـه‬

‫راهمان ادامه داديم از پشت مي‌ديدم كه برادرم به حال آنان گريه مي‌كند‪.‬‬

‫‪70‬‬
‫روستاي قره قشلق در فاصله قريه فرخزاد و محمد يار قرار داشت‪ ،‬در همان سال قحطي به ويرانه‌اي تبديل شده‪،‬‬

‫چهار ديوار مسـجد قريـه مزبور تـا سـال ‪ 1357‬باقـي بود (اكنون اطلعـي از آن ندارم) بقيـه خانه‌ـها بـه تپه‌هاي كوچـك و‬

‫بزرگ مبدل شده بود كه هر رهگذري را سخت تحت تاثير قرار مي‌داد و تا اندازه‌اي رعب انگيز بود‪ ،‬ويرانه هايش نشان‬

‫مي‌داد كه روستاي بزرگ‪ ،‬دست كم داراي ‪ 250‬خانوار بوده است‪.‬‬

‫مرحوم حاج حيدر شريفي ـ نياي خاندان شريفي ـ با بيان شيوائي اوضاع سال ‪ 1336‬را نقل مي‌كرد‪ ،‬گاهي اشك در‬

‫چشمانش حلقه مي‌زد‪.‬‬

‫در آن ســال در تــبريز فقراء بــه انبارهاي ثروتمندان حمله مي‌كردنــد‪ ،‬ماجراي «زينــب پاشــا» زنــي كــه رهــبري زنان‬

‫محله‌هاي فقيـر نشيـن را بـه عهده داشتـه و هـر روز بـه انبار يكـي از احتكارگران حمله مي‌برده كـه حداقـل يكـي دو نفـر در‬

‫اين درگيريها كشته و چندين نفر زخمي مي‌شدند‪.‬‬

‫ترجيع بند طولني‪« :‬زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه»‬

‫چادرا سيني با غلييب بئله‪ ،‬هم چيرماييب قولريني‪،‬‬

‫ياشما غيله توتموش اوزون‪ ،‬هم ساللنان پوللريني‪،‬‬

‫تنظيم ائديب اؤز نقشه سين‪ ،‬هم گئتديگي يوللريني‪،‬‬

‫فرمان وئريب يولداشلرين‪ ،‬اويناتدي اغيار اوستونه‬

‫زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه‪.‬‬

‫گلدي «عمي زين الدين»ين مسجد قاباغيندا دوروب‪،‬‬

‫يئدي نفر يولداشلرين جمع ائيله ييب حلقه ووروب‪،‬‬

‫«فاطما نساء» سلطان بيگم «ماه شرف» باش ائنديريب‪،‬‬

‫«جاني بگيم» گلمك همان اگلشدي ديوار اوستونه‪،‬‬

‫زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه‪.‬‬

‫«خير النسا» يه سؤيله دي زينب پاشا‪ :‬گل دوش يول‪،‬‬

‫اي «ماه بگيم» هر كس گله دور قو گلن ساغدان‪ ،‬سول‪،‬‬

‫بازاري باغلتماق گره‌ك تا آجليغا چاره اول‪،‬‬

‫آنبار دارين باشين ياريب‪ ،‬هم ده چكك دار اوستونه‬

‫زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه‪.‬‬

‫در ايـن زمينـه سـروده شده اسـت‪ .‬امـا در سـلدوز بدليـل قحطـي هـر اتفاقـي رخ داده‪ ،‬جـز حمله‌هائي از ايـن قبيـل كـه‬

‫بي ترديد علل و عوامل جامعه شناختي داشته و قابل توجه است‪ .‬در ‪ 26‬آبان ‪ 1298‬شمسي ـ ‪ 13‬محرم ‪ 1337‬قمري‬

‫ـ ‪ 20‬اكتبر ‪ 1918‬ميلدي ـ دكتر پاركارد رئيس مسيونهاي آمريكا از تبريز به اروميه مراجعت مي‌كند كه برنامه جديدي‬

‫همراه آورده بود‪.‬‬

‫‪71‬‬
‫در اين وقت از پاپان غائله جيلوها در اروميه و رفتن آنها به سمت بيجار ‪ 4‬ماه و ‪ 17‬روز گذشته بود‪ 1‬اينك مي‌بايست‬

‫مردم اروميه و سلدوز و سلماس دچار بلي ديگري شوند چرا كه بازيهاي استعمار هنوز به پايان نرسيده است‪.‬‬

‫دكتـر پاكارد بـه محـض ورود اعلم مي‌كنـد كـه دولت بهيـه آمريكـا تصـميم دارد بـه مردم فلك زده اعانـه دهـد‪ ،‬براي هـر‬

‫محله از اروميـه رئيسـي انتخاب مي‌كننـد تـا اسـامي سـاكنين محله را در ليسـتي منظـم و دقيـق تنظيـم نمايـد‪ ،‬انجام ايـن‬

‫برنامـه ليسـت برداري تـا اواسـط دي ماه بـه طول مي‌انجامـد‪ ،‬در ايـن مدت همـه عشايـر كرد بدون ليسـت برداري و بدون‬

‫تاخير و درنگ از اعانه جناب كنسول برخوردار مي‌شوند‪ ،‬وقتي نوبت به مردم اروميه مي‌رسد‪ ،‬ديگر چيز قابل توجهي در‬

‫ته كيسه اعانه دولت بهيه آمريكا نمانده بود‪.‬‬

‫در اسفند همان سال كردها مرفه‌ترين مردم آذربايجان غربي شدند‪ ،‬لباسهاي نو بر تن با اسلحه‌هاي جديد بر دوش‬

‫همه جا آقائي مي‌كردند‪.‬تا ارديبهشت ‪ 1299‬هنوز از اعانه مذكور به افراد كثيري از مردم اروميه نرسيده بود‪ ،‬به بهانه‌ها‬

‫و امروز برو فردا بيـا و‪ ...‬بـه مماطله برگزار مي‌ـشد‪ .‬مسـيون آمريكائي مي‌توانسـت كمكهايـش را بـه طور مخفيانـه بـه‬

‫اكراد انجام دهد و چيزي به ديگران ندهد ليكن هدف مسيون از چنين رفتاري جري كردن عملي اكراد و پر رو كردن آنان‬

‫بود و ايـن يكـي از زمينـه سـازيهائي بود براي ظهور غائله سـيميتقو كـه بعدا ً بـه شرح آن خواهيـم پرداخـت‪ .‬از ايـن اعانـه‬

‫چيزي هــم بــه ميرزا علي دوســتي زاده (دوســت او غلي ميرزا علي) مي‌رســد‪ ،‬بــا اينكــه آمريكائيان مردم ســلدوز را در‬

‫برنا مه خود جاي نداده بودند‪ ،‬وي به اصـطلح زرنگـي كرده و به كمك دوستي كربلي آدي گؤزل از اهالي اروميه‪ ،‬موفق‬

‫مي‌شود در ارديبهشت ‪ 1299‬مقدار ‪ 10‬پوت جو‪ ،‬از مسيون آمريكائي بگيرد‪ .‬كه كليشه قبض آن ذيل ً از نظر خوانندگان‬

‫مي‌گذرد‪:‬‬

‫اكراد اصـل اعانـه را نيـز خوردنـد و پرداخـت نكردنـد ولي از مردم اروميـه و سـايرين حتـي رباي آن را نيـز گرفتنـد‪ ،‬بـه‬

‫پشت همان قبض توجه فرمائيد‪:‬‬

‫غائله اسماعيل سيميتقو‬

‫(قاچاقاچ ت اسماعيل آغاليخ ت اسماعيل آغا قاچاقاچي)‬

‫اسـماعيل سـيميتقو ــ سـيمتكو‪ ،‬سـمكو‪ ،‬نيـز ضبـط شده ــ از سـران ايـل «شكاك» سـاكن «چهريـق» در غرب سـلماس‪،‬‬

‫نام پدرش «محمـد آغـا» و نام برادر بزرگـش «جعفـر آغـا» بود‪ ،‬پدرش يكـي دو بار ياغـي شده بود‪ ،‬جعفـر آغـا نيـز يـك بار‬

‫ياغي شد و سپس تسليم گرديد‪ ،‬در اين ايام او را به دربار وليعهد (محمد علي شاه) در تبريز احضار كردند مامور ابلغ‬

‫احضاريـه «قرنـي آغـا مامـش» و «خسـرو خان قره پاپاق» بودنـد و ايـن از عجايـب حوادث اسـت كـه بر سـر قره پاپاق‬

‫مي‌آيد‪ ،‬زيرا دربار تبريز به جاي اينكه احضاريه را توسط حكومت اروميه خصوصا ً سلماس ارسال نمايد‪ ،‬رئيس قاراپاپاق‬

‫را به اين ماجرا مي‌كشاند‪ .‬جعفر آغا براي حصول اطمينان‪ ،‬تامين مي‌خواهد‪ ،‬مي‌گويد‪ :‬من به چه دليل مطمئن شوم كه‬

‫وليعهد حكم اعدام مرا نمي‌دهد؟‬

‫پـس از مراسـلت بـا تـبريز قرار مي‌شود «حاجـي پاشـا خان جان احمدلوي قارپاپاق» كـه آن روز جوان بوده بـه عنوان‬

‫گرو در چهريق و در اختيار خانواده جعفر آغا بماند‪.‬‬

‫‪ .1‬جيلوها در ‪ 9‬مرداد سال ‪ ،1298‬از اروميه خارج شدند‪.‬‬


‫‪72‬‬
‫جعفر آغا به تبريز مي‌رود اما «نظام السلطنه» بر خلف اماني كه به او داده بود توسط امير نظام قره داغي او را‬

‫بـا چنـد نفـر از همراهانـش مي‌كشـد (‪ 1284‬شمسـي) و هيـچ انديشه‌اي از بابـت عهـد شكنـي و سـرنوشت قربانـي كـه در‬

‫چهريق به عنوان گرو گذاشته شده نمي‌كند‪.‬‬

‫وقتي خبر به چهريق مي‌رسد كسي از مردان سيميتقو در خانه نبوده است‪ ،‬مادر جعفر آغا به «پاشا خان» مي‌گويد‪:‬‬

‫فرزندم بـا مرگ تو پسـر مـن زنده نخواهـد شـد فورا ً فرار كـن‪ .‬پاشـا خان فرار كرده خود را بـه اروميـه مي‌رسـاند‪ .‬خانواده‬

‫سـيميتقو از آن تاريـخ خود را طلبكار «خون» از دولت دانسـتند‪ .‬اسـماعيل آغـا در آغاز شروع نهضـت مشروطـه كـه اوضاع‬

‫تهران تا اندازه‌اي بهمريخته بود قصد خروج كرد ليكن مسيونهاي آمريكائي و انگليسي او را به اندوختن اسلحه و نيرو و‬

‫توسـعه نفوذ خود در ميان عشايـر كرد واداشتنـد كـه قبـل از موضوعات فوق حركـت او بـي نتيجـه خواهـد بود‪ ،‬بـه دنبال آن‬

‫مسائل مشروطه اوج گرفت و خلع محمد علي شاه و به موازات آن ماجراي جيلوها و ارامنه پيش آمد كه انگليسي‌ها و‬

‫آمريكايي‌ها غائله مسيحيان را خلق كردند و از سيميتقو نيز خواستند تا با مارشيمون رئيس جيلوها متحد شود‪.‬‬

‫آنان به سيميتقو مي‌گفتند‪ :‬هدف نهائي تشكيل دو دولت است‪ ،‬يكي دولت مسيحي در ايروان و ديگري كردستان‪ ،‬اما‬

‫ســيميتقو فهميده بود كـه اوباشگري مســيحيان در اورميــه نمي‌توانــد مقدمــه تاســيس دولت مســيحي در ايروان باشــد و‬

‫اسـتعمارگران قصـد تاسـيس دو دولت مسـيحي دارنـد‪ ،‬يعنـي هـم در ايروان و هـم در اروميـه‪ .‬بـا ايـن فكـر قول همكاري بـا‬

‫مارشيمون را داد و توسـط خارجي‌ـها مقدمات ملقات آنهـا در كنار سـلماس فراهـم شـد‪ ،‬سـيميتقو برنامـه اش را ريختـه‬

‫بود‪ ،‬مارشيمون را كشت و خود به چهريق فرار كرد‪ ،‬جيلوها به چهريق حمله كردند و آنجا را با خاك يكسان كردند‪.‬‬

‫اسماعيل آغا پس از آن در ماجرائي حضور نداشت و به فراهم كردن مقدمات كار خود مشغول بود‪ ،‬پس از خاموش‬

‫شدن غوغاي مسيحيان‪ ،‬به خيزش آمد (ارديبهشت ‪ 1298‬شمسي‪ ،‬شعبان ‪ )1337‬دهات اطراف اروميه و سلماس را‬

‫به زير حملت متوالي گرفت در اين وقت «مكرم الملك» نايب الياله تبريز بود و چون نيروئي نداشت كه به دفع اكراد‬

‫بفرسـتد و حكومتهاي سـلماس و اروميـه نيـز تازه از بلواهاي گذشتـه فارغ شده بودنـد براي آنهـا نيـز مقدور نبود‪ ،‬در ايـن‬

‫حال مكرم الملك دست به يك عمل كودكانه زد‪.‬‬

‫در گيـر و دار مشروطـه حيدر خان عمـو اوغلي و افرادش بمـبي سـاخته و بـه عنوان هديـه بـه «شجاع نظام» فرسـتاده‬

‫بودند و بدينوسيله او را كشته بودند‪ ،‬مكرم نيز به خيال خود همين زيركي را به كار بست و بمبي را به يكي از روستاهاي‬

‫خوي‪ ،‬خانـه مادر زن اسـماعيل آغـا‪ ،‬بنام جعبـه شيرينـي مي‌فرسـتد كـه او نيـز بـه دامادش بفرسـتد‪ ،‬برنامـه تـا چمنزار كنار‬

‫چهريـق بـه خوبـي پيـش مي‌رود‪ ،‬وقتـي جعبـه را بـه سـيميتقو مي‌دهنـد‪ ،‬پسـرش از او مي‌گيرد كـه باز كنـد‪ ،‬ناگهان چيزي بـه‬

‫ذهـن سـيميتقو مي‌رسـد‪ ،‬او مي‌دانسـت كـه «شجاع نظام» را بـا چنيـن بمـبي كشته‌انـد‪ ،‬در ايـن وقـت نـخ كادو باز شده بود‬

‫پسـر مي‌خواسـت درب قوطـي را بردارد‪ ،‬سـيميتقو مي‌جهـد و بـا نوك پـا بـه جعبـه مي‌زنـد‪ ،‬بمـب بـه گودالي در فاصـله چنـد‬

‫متري مي‌افتـد و منفجـر مي‌شود‪ ،‬برادر او «علي آغــا» و چنــد نفــر كشتـه مي‌شونـد و بهانــه ديگري بـه دسـت سـيميتقو‬

‫مي‌افتد‪.‬‬

‫شهر خوي مقاومت دليرانه‌اي كرد ولي سلماس آسيب پذير بود‪ ،‬هر روز يكي از روستاهايش غارت مي ‌شد‪ ،‬لكستان‬

‫سلماس مقاومت مي‌كرد اما اميدي به تداوم مقاومت خود نداشت‪.‬‬

‫وثوق الدوله «نخست وزير»‪« ،‬سپهدار» را به حكومت تبريز مي‌فرستد‪ ،‬وي به جاي نبرد با سيميتقو از در دلجوئي او‬

‫برمـي آيـد‪ ،‬در ايـن وقـت شايـع شده بود كـه شازده جهانگيـر ميرزا بمـب را سـاخته اسـت‪ .‬سـپهدار از ايـن شايعـه اسـتفاده‬

‫‪73‬‬
‫كرده‪ ،‬دسـتور دسـتگيري شازده را كـه آن روز سـاكن خوي بوده صـادر مي‌كنـد‪ ،‬حكومـت خوي بـه بهانـه اينكـه شازده را‬

‫همراه دو تن از دوسـتانش به اسامي (مير هدايـت و محمد قلي خان) جهت بازرسي به تـبريز مي‌فرسـتد‪ ،‬روانه چهريق‬

‫مي‌كنـد‪ .‬ميـر هدايـت قضيـه را فهميده و در روسـتاي «امامكندي» از دسـت ماموران كـه ‪ 13‬نفـر سـواره قره داغـي بودنـد‬

‫فرار مي‌كنــد لكــن ماموران شازده و محمــد علي خان را بــه چهريــق رســانيده و تحويــل ســيميتقو مي‌دهنــد‪ ،‬پــس از‬

‫شكنجه‌هاي زياد دست و پاي شازده را با تبر قطع كرده مي‌كشند‪ ،‬بقيه را نيز به بهانه اينكه قاتل جعفر آغا‪ ،‬قره داغي‬

‫بوده‪ ،‬به قتل مي‌رسانند‪ ،‬اين رفتار رذيلنه سپهدار بر تكبر اكراد افزود و شعار استقلل كردستان و حرص غارت عشاير‬

‫كرد را به جنبش آورد‪.‬‬

‫بامداد روز ‪ 25‬شعبان ‪ 1337‬تنها ‪ 60‬تفنگدار كرد به خانه حاكم اروميه (ضياء الدوله) يورش برده بخشي از خانه را‬

‫ســنگر كرده و بــه شليــك مي‌پردازنــد‪ .‬كردان دولت و حكومــت را چيزي نمي‌انگاشتنــد امــا حاكــم بــا افرادش ايســتادگي‬

‫شاياني كردند و مردم اروميه نيز به كمك آنها آمدند‪ .‬كردان شكست خورده فرار كردند‪.‬‬

‫در روز ‪ 27‬شعبان ‪ 1337‬مردم اروميه به قصد ضربه زدن به ريشه اصلي‪ ،‬به قلعه «صاحابلر»‪ 1‬حمله بردند كه دكتر‬

‫«پاكارد» آمريكائي و همراهانـش را بكشنـد‪ ،‬آنان مي‌دانسـتند كـه ايـن مرد سـالهاست بـه آنان خيانـت مي‌كنـد‪ ،‬تعدادي از‬

‫افراد او را كشتنـد ولي ريـش سـفيدان ميانجـي‪ ،‬خود دكتـر را بـه نحوي از معركـه بيرون بردنـد‪ ،‬پاكارد از طريـق سـلدوز بـه‬

‫تبريز رفت ولي مجددا ً از طريق سلماس به چهريق برگشت و به كار شيطاني خود ادامه داد‪.‬‬

‫كميتـه جنـگ در اروميـه تشكيـل و بـه ترميـم قلعـه شهـر مي‌پردازد‪ .‬سـيميتقو بـه حمله عزم كرده‪ ،‬ابتدا عده‌اي را بـه‬

‫سـركردگي «طاهـر خان» بـه بندر گلماتخانـه فرسـتاده آنجـا را اشغال مي‌كنـد تـا جلو نيروهاي كمكـي اعزامـي احتمالي از‬

‫تبريز را بگيرند‪ .‬طاهر خان آنجا را اشغال و انبارهاي بندر كه مملو از مال التجاره بود‪ ،‬را غارت مي‌كند‪.‬‬

‫هر چند روستا از دهات اروميه يك جا جمع شده و به دفاع شخصي مي‌پردازند‪ .‬دستجات كرد در هر گوشه و كنار به‬

‫قتل و غارت مشغول مي‌شوند‪.‬‬

‫اروميـه مي‌توانـد مقاومـت كنـد‪ ،‬لذا سـيميتقو بـه طرف سـلماس متوجـه مي‌شود‪ ،‬باز لكسـتان (متشكـل از ‪ 9‬آبادي)‬

‫سخت مقابله مي‌كند‪ ،‬لكها در سرماي زمستان همراه زن و بچه خود مي‌جنگند اما سيصد تفنگچي در مقابل هزاران كرد‬

‫مسلح بالخره شكست مي‌خورند‪ ،‬قريه «سلطان احمد» سپس «قره قشلق» غارت و قتل عام مي‌شود‪ ،‬اكراد بر همه‬

‫جلگه سلماس مسلط مي‌شوند و شهر را مركز ستاد مي‌نمايند‪.‬‬

‫نيروي دولتـي از تـبريز بـه جنـگ سـيميتقو مي‌آيـد‪ ،‬اكراد در چنديـن نـبرد پياپـي شكسـت مي‌خورنـد از سـوي نيروهاي‬

‫«قره داغ» از طريـق بندر شرفخانـه بـه حيدر آباد سـلدوز رسـيده و اردو مي‌زننـد‪ .‬سـيميتقو از دو جانـب تحـت فشار قرار‬

‫مي‌گيرد و بـه چهريـق عقـب مي‌نشينـد اكثـر كردهـا از اطراف او پراكنده مي‌شونـد‪ ،‬همگان تصـور مي‌كننـد كـه تـا چنـد روز‬

‫ديگر چهريق فتح و سيميتقو دستگير خواهد شد‪ ،‬كه باز رسم ناهنجار ديرين و آئين بد سليقه ايران قاجاري به كار مي‌آيد‬

‫و سيميتقو نجات مي‌يابد‪.‬‬

‫او تلگراف نيرنگ آميزي به «عين الدوله» والي جديد آذربايجان كه هنوز در زنجان سكونت داشت فرستاده و اظهار‬

‫ارادت و چاكري مي‌كند‪ .‬بيماري قديمي درباريان عودت كرده و او را با شرايط زير بخشيدند‪:‬‬

‫‪1‬ـ برادرش احمد آقا را به عنوان گروگان به تبريز بفرستد‪.‬‬

‫‪ .1‬قلعه صاحبلر در كنار اروميه و در جايگاه فعلي دانشگاه بوده‪ ،‬مردم آن روز مسيونهاي خارجي را «صاحب» مي‌خواندند و مقر‬
‫آنان نيز «قلعه صاحبلر» نام گرفته بود‪.‬‬
‫‪74‬‬
‫‪2‬ـ اسلحه‌هاي جنگي را به دولت تحويل دهد‪.‬‬

‫‪3‬ـ در كارها و امور سلماس و اروميه دخالت نكند‪.‬‬

‫‪4‬ـ نيروهائي كه از كمال پاشا گريخته (بازماندگان دولت عثماني سابق) و به او پيوسته‌اند را از خود براند‪.‬‬

‫‪5‬ـ اموالي را كه از لكستان غارت كرده به صاحبانش پس بدهد و خون بهاي كشته شدگان را بدهد‪.‬‬

‫‪6‬ـ هزينه لشكركشي دولت را بپردازد‪.‬‬

‫بـا گذشـت چنـد هفتـه نيروهاي دولتـي برگشتنـد‪ ،‬مورد ششـم و پنجـم بديـن توجيـه كـه سـيميتقو ثروتـي ندارد و اموال‬

‫غارتي نيز به وسيله افراد در ميان عشاير تقسيم شده و چيزي از آن باقي نمانده است‪ ،‬به طور غير رسمي مورد چشم‬

‫پوشي قرار گرفت‪.‬‬

‫مورد دوم با اين توجيه كه سيميتقو مرزنشين است و سزا نيست او را بي اسلحه گذاشت حل گرديد‪.‬‬

‫مورد سوم بنا بادعاي سيميتقو عملي گشت‪.‬‬

‫مورد اول نيز همچنان به فراموشي سپرده شد‪.‬‬

‫سيميتقو از زمستان سال ‪[ 1338‬قمري] تا اواخر پائيز ‪ 1339‬به تجديد قوا پرداخت‪ ،‬عشاير كرد چون مي‌ديدند كه‬

‫او در مقهورترين ايامش توانست خودش را حفظ كند باز به دور او جمع شدند‪.‬‬

‫كنسول انگليس «كاپيتن كرد» عمل ً و آشكارا با اطلع سردار فاتح‪ ،‬حاكم اروميه به چهريق رفت و آنچه لزم بود به‬

‫سيميتقو ياد داد و با ميانجيگري او و توسط سردار فاتح حاكم اروميه‪ ،‬لقب «سردار نصرت» از ناحيه دولت به سيميتقو‬

‫داده شد‪.‬‬

‫به تدريج اكراد اختيارات اروميه را بدست مي‌گيرند‪ ،‬مخبر السلطنه يك نيروي ‪ 2000‬نفري به فرماندهي امير ارشد‬

‫از تبريز اعزام مي‌كند‪ .‬در ‪ 28‬آذر ‪ 1300‬در «قانلي دره» ـ دره خونين ـ ميان خوي و سلماس جنگ برپا مي‌شود ابتدا‬

‫اكراد شكست خورده فرار مي‌كنند‪ ،‬ليكن بلفاصله روشن مي‌شود كه امير ارشد در بالي تپه مقر فرماندهي خود‪ ،‬تير‬

‫خورده و كشته شده است‪ .‬نيروهاي دولتي متفرق مي‌شوند و باز موقعيت سيميتقو تحكيم مي‌پذيرد‪.‬‬

‫مخبر السلطنه قبل ً يك نيروي ‪ 250‬نفري از ژاندارم ‌ها را به سركردگي «ملكزاده» به بندر گلمانخانه فرستاده بود‪،‬‬

‫ملكزاده بندر را در اشغال اكراد ديده از طريق بندر دانالو به ساوجبلغ (مهاباد) رفته و در آنجا استقرار يافته بود‪.‬‬

‫سيميتقو در زمستان سال ‪[ 1339‬قمري] يك هفته قبل از عيد نوروز قصد تسخير ساوجبلغ را مي‌كند‪ ،‬از طرفي‬

‫مخـبر السـلطنه «ميرزا ربيـع كـبيري» ــ از كـبيريهاي مراغـه ــ را بـا تشويقاتـي بـه جبهـه سـلدوز براي جلوگيري از پيشروي‬

‫اكراد مي‌فرسـتد‪ ،‬در ايـن وقـت سـلدوز در اشغال اكراد بوده ليكـن برخوردي در ميان نبوده اسـت‪ .‬كـبيري در قلعـه كوچـك‬

‫محمد يار جاي مي‌گيرد و اولين كاري كه مي‌كند به تبريز گزارش مي‌دهد كه خسروخان به سمتگو تسليم شده‪ ،‬در نتيجه‬

‫خسروخان را سريعا ً به تبريز مي‌خوانند در حالي كه مسئله تسليم در بين نبود و مردم قاراپاپاق در يك بامداد خودشان‬

‫را در اشغال اكراد ديدند و اين بلئي بود كه ايالت تبريز بر سر مردم اروميه و سلماس و سولدوز آورده بود‪ .‬پس از چند‬

‫روز گروهـي از اكراد بـه سـراغ كـبيري مي‌رونـد‪ ،‬جنـگ شروع مي‌شود‪ ،‬اكراد عقـب نشينـي مي‌كننـد‪ ،‬ولي كـبيري از ترس‬

‫نيروهاي كرد كـه بـي ترديـد مجددا ً بـه سـراغش مي‌آمدنـد‪ ،‬افراد خود را جمـع كرده و بطرف مراغـه فرار مي‌كنـد‪ ،‬اكراد‬

‫انتقام كـبيري را از قاراپاپاق مي‌گيرنـد‪ ،‬هنوز نيروهاي اصـلي سـيميتقو نرسـيده‪ ،‬عشايـر متفرقـه كردهـا‪ ،‬از جمله عشيره‬

‫مامش دست به قتل و غارت مي‌زنند‪ ،‬روستاهاي غربي سلدوز در دست غارتگران به آتش كشيده مي‌شود و مردم آن‬

‫‪75‬‬
‫ديار بـه سـمت روسـتاهاي شرقـي فرار مي‌كننـد‪ ،‬در ايـن وقـت همـه قره پاپاق خانـه و كاشانـه خود را رهـا كرده و در سـوز‬

‫سرماي زمستان دسته جمعي فرار مي‌كنند‪( .‬رجب ‪ )1339‬روز چهارشنبه سوري ‪ 1299‬شمسي‪.‬‬

‫جنازه پيــر مردان و زنان ســالخورده بر پهنــه برف ســرد‪ ،‬منظره غــم انگيزي را بــه وجود آورده بود و خيلي از زنان‬

‫ضعيـف بـا طفلي شيـر خواره در بغـل‪ ،‬در آغوش برف جان سـپرده بودنـد كـه صـحنه درد و رنـج را در مقابـل ديدگان بـه‬

‫نمايش گذاشته و مي‌گذاشتند‪.‬‬

‫در ايـن هنگام مشكـل قره پاپاق خروج از سـلدوز بود‪ ،‬پـس از عبور از كوه بهراملو‪ ،‬از تعقيـب اكراد مي‌آسـودند زيرا‬

‫ماژور ملكزاده با نيروهاي تقويت شده (دست كم چند صد ژاندارم و تعدادي نيز نيروي مردمي) در مهاباد مستقر بود‪.‬‬

‫از شنيدنيهاي ايـن تراژدي عظيـم‪ ،‬مطابـق آنچـه كـه در مثـل آمده «بالتـر از سـياهي رنگـي نيسـت» ايـن اسـت كـه‬

‫مي‌گوينـد‪ :‬هنگامـي كـه ناله و گريـه زن و بچـه و بزرگ و كوچـك در هـم آميختـه و در سـوز سـرما و زوزه باد زمسـتان ناله‬

‫كودكان و زنان اركسـتر درد و رنـج را مي‌نواخـت‪ .‬حيدر نامـي به م حض رسـيدن بـه كوه بهراملو (آخريـن حدود سـلدوز) در‬

‫پهلوي كوه كنار رودخانـه «گادار» روي برف نشسـته و بـا حسـرت دردناكـي بـه جريان آب كـه بـي خيال و آرام از اينهمـه‬

‫مصيبت به حر كت متداوم خود ادا مه مي‌دهـد‪ ،‬نگاه مي‌كند‪ ،‬احسـاس حزيـن درونـش را مشتعـل مي‌ـسازد‪ ،‬ناگاه دست بر‬

‫گوش انداخته با صداي گيرائي كه داشت‪ ،‬ترانه‌اي سر مي‌دهد‪ ،‬ترانه‌اي كه درون پرغمين را لحظه‌اي آرامش مي‌بخشد‪،‬‬

‫آواز شيوائي در قالب «ترجيــع مركــب» بــا آهنــگ خاص قاراپاپاق‪ ،‬فــي البداهــه از درون مشوش و زخــم ديده بــه بيرون‬

‫فوران مي‌كند‪:‬‬

‫‪ ...‬گلين تعريف ائدخ اول باشدان بوگاداري سولدوزون‬

‫سوسن سنبلدي‪ ،‬باغلري سولدوزون‬

‫گوبو‪ 1‬لري قاشقا طويوق اويناغي‬

‫چمنلري قوطان انگوت ياتاغي‬

‫كهليك لره جوشغون آخار بولغي‬

‫نيسكيل گئلير سونا‪ 2‬لري سولدوزون‬

‫سوسن سنبلدي باغلري سولدوزون‬

‫هر اولكده وار شواري‪ 3‬سولودوزون‬

‫جنگ لرده قان آخاري سولدوزون‬

‫ايندي گئددي او ايلقاري سولدوزون‬

‫يالقوز قالدي بوگاداري سولدوزون‬

‫سوسن سنبلدي باغلري سولدوزون‬

‫ميرزا ربي چوغوّلدي‪ 4‬گئلنده‬


‫‪5‬‬
‫احضار اولدي تبريزه ايش بلينده‬

‫‪ .1‬گوبو «گبي»‪ :‬بركه آب پر از ني و علف مي‌باشد‪.‬‬


‫‪ .2‬در زبان فارســي اردك وحشــي كوچــك «اردك» و در زبان تركــي «ســونا» خوانده مي‌شود‪ ،‬در زبان فارســي مرغابــي بــه اردك‬
‫وحشي بزرگ گفته مي‌شود و «جوره» در زبان تركي نام دارد‪.‬‬
‫‪ .3‬شواري‪ :‬شعار‪ :‬شهرت‪ :‬آوازه‪.‬‬
‫‪ .4‬اشاره به گزارش ميرزا ربيع است‪.‬‬
‫‪ .5‬منظور خسرو خان است‪.‬‬
‫‪76‬‬
‫سرتيپ‪ 1‬گئدسه ايلي دو شر كمنده‬

‫تبريزين‪ ،‬تهرانين آدي گئلنده‬


‫‪2‬‬
‫ناخوش لويار آغالري سولدوزون‬

‫سوسن سنبلدي باغلري سولدوزون‪.‬‬

‫انعكاس ترنـم حزيـن از كوه و رودخانـه بلنـد مي‌گردد و تـا ابرهـا سـر مي‌كشـد و غرش رعـد آسـمان بـا ناله‌هاي سـوز‬

‫آوارگان در مي‌آميزد‪ .‬مصيبت زدگان دور او حلقه زده و هاج و واج به ترانه حيدر گوش مي‌دهند‪.‬‬

‫تنهـا اشعار فوق از آن همـه «ماهانـي» نغـز و شيواي او بجاسـت و از ابيات ديگـر چيزي بـه جاي نمانده اسـت‪ ،‬ترانه‌اي‬

‫كه در حقيقت غمنامه از دست دادن سرزمين سبز و خرم و رودخانه گادار كه بمثابه «رب النوع» آن خرمي و نعمت ‌ها‬

‫بوده‪ ،‬اسـت‪ .‬گادار سـمبل آسـايش و باليدن‌هاي آن مردم بود و هسـت كـه بـا كرم بـي كران آن و بـا همـت مردم در طول‬

‫‪ 102‬سال ملك سلدوز از باتلقستان و نيزارستان به قطعه‌اي از بهشت تبديل شده بود و اينك پس از يك قرن تمام‪،‬‬

‫فراق ميان دو عامـل آباد كننده «گادار» و مردم مي‌افتـد‪ .‬گريـه‪ ،‬ايـن غـم عظمـي را سـاكن نمي‌كنـد‪ ،‬ترانـة غمنامـه لزم‬

‫است‪.‬‬

‫ب‪ .‬ايگيلتـن كنسـول روس در همان سـالها بـه سـلدوز آمده و در كتاب «ايرانـي كـه مـن مي‌شناسـم» مي‌نويسـد‪ :‬در‬

‫سلدوز آن قدر محصول بدست مي‌آيد كه ضرب المثل شده «محصول يك ساله سلدوز‪ ،‬درياچه اروميه را پر مي‌كند»‪.‬‬

‫و درسـت در همان وقـت جمله معروف «گؤيده اولدوز ئيرده سـولدوز» از زنجان تـا باكـو در زبانهـا بود كـه هنوز هـم‬

‫پيرمردان هشترودي و مراغه‌اي اين جمله را مي‌شناسند‪.‬‬

‫حيدر به ترانه اش ادامه مي‌دهد‪ ،‬اطرافيان مات و مبهوت به او چشم دوخته‌اند‪ ،‬هر كسي از راه مي‌رسد زن و مرد‬

‫به جمع او مي‌پيوندد‪ .‬مردي خسته و رنجور از راه مي‌رسد و در حالي كه طفل شيرخواره‌اي در بغل دارد نهيب مي‌زند‪:‬‬

‫احمقها اين چه ترانه‌اي است‪ ،‬مگر شما انسان نيستيد‪ ،‬مي‌دانيد اين طفل را از كجا مي‌آورم؟ مادرش روي برفها مرده‬

‫بود و اين طفل معصوم پستان مادر مرده را مي‌مكيد‪ .‬آواي حزين حيدر مردم را به سرشت ناخود آگاه كشانيده بود‪ ،‬با‬

‫شنيدن نهيـب آن مرد همـه بـه ضميـر خود آگاه برگشتنـد‪ ،‬باز نوحه‌ـها و گريه‌ـها شروع گرديـد‪ ،‬گريان و نالن راهشان را در‬

‫جلگه مياندوآب ادامه دادند‪ ،‬حيدر نيز برخاست و بدنبال آنان براه افتاد‪ ،‬گادار ماند و سلدوزش‪.‬‬

‫عدم مقاومت‬

‫بـي ترديـد سـئوالهاي متعددي در ذهـن هـر خواننده و شنونده راجـع به ماجراي سـيميتقو‪ ،‬و شكسـت نيروهاي دولتـي در‬

‫موارد متعدد‪ ،‬و عدم مقاومت مردم اروميه‪ ،‬سلماس و سلدوز و نيز شكست‌هاي نيروهاي دولتـي پس از حوادثي كه به‬

‫شرح رفـت‪ ،‬بـه وجود مي‌آيـد‪ .‬مورخيـن و يادداشـت كنندگان نيـز بيشتـر مسـائل را در محدوده اوضاع و شرايـط مناطـق‬

‫مذكور بيان مي‌دارنـد‪ ،‬گاهـي والي تـبريز و گاهـي فرماندهان نيروهـا و گاهـي هـم مردمان سلماس‪ ،‬اروميـه و سـلدوز را در‬

‫اين پيش آمدها مسئول مي‌دانند و يا محكوم مي‌كنند‪.‬‬

‫درسـت ‪ 20‬روز قبـل از فرار قره پاپاق كودتاي سـوم اسـفند (‪ )1299‬توسـط سـيد ضياء و رضـا خان در تهران رخ‬

‫مي‌دهد و همانطور كه ديديم ايادي استكبار نيز در كار بوده‌اند تا زمينه را براي به قدرت رسيدن رضا خان آماده نمايند‪.‬‬

‫‪ .1‬منظور خسرو خان است‪.‬‬


‫ً‬
‫‪ .2‬انتقاد از خسروخان است كه اساسا نبايد به تبريز اعتنائي مي‌كرد و به آنجا مي‌رفت‪ .‬و نيز انتقاد از سران ديگر است كه چرا‬
‫در غياب او كاري نكردند‪.‬‬
‫‪77‬‬
‫شورش‌ــها در اطراف و اكناف كشور براي ايــن برنامــه لزم بود و تهران نيــز دچار اضطراب و آشوب شده ســرنوشت‬

‫دولت و مملكت كامل ً مبهم و آينده تاريك بود‪ ،‬با چنين وضعي علت اصلي همه حوادث‪ ،‬شكست ها‪ ،‬عدم مقاومت‌ها و‪...‬‬

‫كامل ً روشن است‪.‬‬

‫چون موضوع ما تاريخ قاراپاپاق است‪ ،‬باز مي‌گرديم به سراغ يك داستان‪:‬‬

‫مرحوم «مشهدي حسين بارگران» معروف به «تهراني» ـ اهل قريه راهدهنه ـ در دي ماه سال ‪ 1299‬يعني دو ماه‬

‫قبـل از فرار قره پاپاق‪ ،‬بـه تهران مي‌رود‪ ،‬او پيـش از همـه «قاچاقاچ» مي‌كنـد‪ ،‬در تهران بـه عنوان «درشكـه چـي» بـه‬

‫استخدام يكي از پولداران در مي‌آيد‪ ،‬مي‌گفت‪:‬‬

‫در كودتاي سـوم اسـفند مـن و ارباب در زيرزميـن خانـه پناه گرفتـه بوديـم‪ ،‬صـداي گلوله‌ـها مي‌آمـد و محـل مـا بـه محـل‬

‫درگيري خيلي نزديـك بود مـن گفتـم‪ :‬مي‌دانسـتم ايـن فلن‪ ،‬فلن شده مي‌آيـد و تهران را مي‌گيرد‪ ،‬هيـچ كـس جلودارش‬

‫نمي‌شود آقا من او را بهتر مي‌شناسم‪.‬‬

‫ارباب گفت‪ :‬تو كي و در كجا او را ديده اي‪ ،‬تو كه اهل آذربايجاني‪.‬‬

‫گفتم‪ :‬مي‌خواستيد اهل تهران باشم و او را ببينم‪ ،‬دهات او نزديك دهات ماست‪.‬‬

‫ارباب گفت‪‌:‬اي نامرد! آمده در آنجاها هم املك خريده!!‬

‫گفتم‪ :‬نه بابا خودش اهل آنجاهاست‪.‬‬

‫ارباب گفت‪ :‬پسر كي؟ منظورت كيست؟‬

‫گفتم‪ :‬اسماعيل آغا را مي‌گويم‪ ،‬خيلي گستاخ است‪.‬‬

‫ارباب گفت‪ :‬پسر اسماعيل آغا كيست؟! اين مزخرفات چيست مي‌گوئي‪ ،‬اين رضا خان است‪.‬‬

‫گفتم‪ :‬هان!! پس ما را «آغا» مي‌كوبد و شما را هم «خان»‪ .‬تازه فهميدم‪.‬‬

‫آن مرحوم مي‌گفت راستي فكر مي‌كردم سيميتقو آمده و مي‌خواهد تهران را بگيرد‪.‬‬

‫قره پاپاق و دربدري‬

‫مردم قره پاپاق در مناطـق مياندوآب‪ ،‬ملك كندي (ملكان)‪ ،‬صـائين دژ‪ ،‬بناب‪ ،‬عجـب شيـر‪ ،‬مراغـه‪ ،‬و هشترود پراكنده‬

‫مي‌شونـد‪ .‬مردم مناطـق مذكور ابتداء آنان را بـه «خيـل لر» ملقـب كرده بودنـد‪ ،‬يعنـي «خيـل هـا»‪ .‬خيلي از انسـان‌هاي در‬

‫به در‪.‬‬

‫كليه مزرعه ها‪« ،‬خانه باغ»ها‪ ،‬ويرانه ‌ها همه پر از مردم آواره شده بود‪ ،‬آنانكه پيشه اي‪ ،‬از قبيل نجاري‪ ،‬بنائي‪ ،‬نعل‬

‫بندي و‪ ...‬داشتند در پناه آن ‌ها جاي گرفتند‪ ،‬كومه‌اي نيمه خرابه به ايشان مي‌دادند و آنها نيز ساكن مي‌شدند‪ .‬اما مردم‬

‫بي حرفه و بي پناه راهي و چاره‌اي نداشتند‪ .‬كم كم موسم محصول فرا مي‌رسيد و مي‌بايست كلبه‌هاي دشت و باغات‬

‫راتخليه كنند‪ ،‬ولي به كجا بروند؟ چه كنند؟‬

‫يك بار دولت اعانه‌اي داد‪ ،‬اما بيش از هزينه يك هفته كفاف نبود‪ ،‬با اينكه مردم قره پاپاق در آن در به دري رضايت‬

‫چنداني از مردم مناطق مذكور ندارند‪ ،‬بايد گفت مردمان بومي نيز كمكهاي فراواني به آنان كرده‌اند‪ ،‬عيبي كه مردمان‬

‫بومـي داشتنـد ايـن بود كـه هرگـز فكـر نمي‌كردنـد ايـن «خيـل لر» تـا ديروز مردمان ثروتمنـد و آقـا بوده‌انـد‪ ،‬رفتارشان‬

‫تحقيرآميز بوده است‪.‬‬

‫‪78‬‬
‫جرج كرزن «در ايران و قضيه ايران» قره پاپاق را در آن زمان‪ 3000 ،‬خانوار نوشته است مطابق رسم آن روز كه‬

‫نبيره با جد در يك خانواده زندگي مي‌كرد‪ ،‬دست كم هر خانواده ‪ 10‬نفر مي ‌شد كه جمعا ً به ‪ 30000‬نفر بالغ مي‌گردد‪،‬‬

‫اينهمه مردم آن هم به صورت «خانواده» نه به صورت فرد و تك‪ ،‬تك‪ ،‬بار سنگيني براي مناطق مذكور بوده است و اين‬

‫در صـورتي اسـت كـه يقينا ً مي‌دانيـم همـه منابـع غربـي و اسـتعماري‪ ،‬هميشـه جمعيـت عشايـر كرد را افزون و جمعيـت‬

‫قره پاپاق را كمتر نوشته‌اند‪.‬‬

‫يكي از خان‌هاي سلدوز وضع را وخيم و حال بيچارگان ايل خويش را وخيم مي‌بيند در يكي از مناطق مذكور‪ ،‬مركزي‬

‫تشكيل داده و مصيبت زدگان را به دور خود جمع مي‌كند‪ ،‬مي‌گويد ما نبايد از گرسنگي بميريم و دزدي هم نخواهيم كرد‪،‬‬

‫اما روز روشن بميزان لزم از مزارع و باغات ثروتمندان اين ناحيه خواهيم خورد‪.‬‬

‫هـر كسـي از مقررات فوق تخطـي مي‌كرد‪ ،‬مثل ً چيزي از مزرعـه شخصـي فقيـر بر مي‌داشـت مجازات مي‌ـشد‪ .‬جايـز‬

‫ندانستم نام خان مزبور را ببرم‪ ،‬او توانسته بود از مال ثروتمندان بزرگ آن منطقه جان ده‌ها كودك را حفظ كند‪.‬‬

‫مقـر خان يكـي از باغات بزرگ «ناصـر خان مقدم» ملقـب بـه «سـردار فاتـح» بوده اسـت‪ ،‬سـردار مامور مي‌فرسـتد و‬

‫خان را به مراغه احضار مي‌نمايد‪ .‬خان در وسط راه به درون خرابه‌اي مي‌رود و به مامور مي‌گويد‪ :‬بيا تو‪ ،‬تا پدرت را در‬

‫بياورم و آن سردار‪ ...‬را بگو خود بيايد تا با لشگر بيچارگان به حسابش برسم‪ ،‬تا اينجا با تو آمدم كه جدي تر سخنم را‬

‫به او برساني‪.‬‬

‫بالخره سردار توسط علماي مراغه از «حاج شيخ» مي‌خواهد خان را نصيحت كند كه اگر باغ چند هكتاري را تخليه‬

‫نمي‌كند لقل باغبان را اجازه دهد تا به باغ رسيدگي كند تا از بين نرود‪.‬‬

‫حاج شيخ همراه يكي از علماي مراغه به باغ مي‌رود‪ ،‬خان مي‌گويد‪ :‬بايد مي‌گذاشتيد خود سردار مي‌آمد حال كه شما‬

‫آمديـد تـا چهار روز باغ را تخليـه مي‌كنـم‪ ،‬حاج شيـخ مي‌گويـد‪ :‬حرف مـن ايـن اسـت تنهـا باغبان را اجازه رسـيدگي بـه باغ‬

‫بدهيد‪ ،‬موضوع تخليه در ميان نيست‪ ،‬خان مي‌گويد نه‪ ،‬براي اينكه اينان بدانند ما «خيل لر» نيستيم به احترام شما باغ‬

‫را تخليه مي‌كنم و سپس يواشكي ادامه مي‌دهد‪ :‬البته به آن باغ ديگر سردار‪.‬‬

‫محل زندگي بعضي از سران قاراپاپاق را به شرح زير مي‌دانيم‪:‬‬

‫خسرو خان امير تومان (نياي خسروي ها) در تبريز‪ ،‬رشيد السلطنه و افخم السلطنه نياي بوزچلوها و انتصاري‌ها در‬

‫محال «كورانلو» در روستاهاي «صريح ـ يا ـ سريك» و «پييك»‪ ،‬ايلخاني خان نياي امير فلح ‌ها در «باري ـ بارو» حوالي‬

‫بناب گوسـفند داشتـه و دامداري مي‌كرده‪ ،‬حسـين آغـا چاخرلو ــ پدر تيمور آغـا (جـد حسـين آغاي كنونـي) در زنجان كنار‬

‫جهان شاه خان ذوالفقاري زندگــي مي‌كرده پــس از مدتــي بــه كمــك او مي‌توانــد بــه «خانيــه» حوالي بناب برگردد و در‬

‫نزديكي ايل و تبار خود زندگي كند‪.‬‬

‫حاج شيخ‪ :‬حاج شيخ عباسقلي رضوي نياي خاندان رضوي ـ ابتدا مدتي در «زواره» در خانه اهدائي «حاج ميرزا آغا»‬

‫از ســادات معروف آنجــا مي‌مانــد‪ ،‬ســپس در مراغــه در محله معروف موســويان در خانــه اهدائي حاج ميرآغــا موســوي‪،‬‬

‫زندگي مي‌كند‪ ،‬و امرار معاش وي از تدريس و سند نويسي بوده است‪.‬‬

‫مرحوم آقا شيخ محمد ولي رضوي ـ برادر حاج شيخ ـ در «قره‌ورن» مياندوآب ساكن مي‌شود كه به امور مربوط به‬

‫روحانيت مي‌پردازد‪ ،‬ابتدا اوضاع خوبي نداشته تا هنگامي كه «يمين لشگر» يك مجتهد را همراه خود از تهران مي‌آورد تا‬

‫‪79‬‬
‫يـك مسـئله بغرنـج ارثـي را كـه مورد اختلف سـران «چاردولي» بوده و علماي مراغـه و آن حوالي‪ ،‬بعضـي بدليـل ترس‬

‫مداخله نمي‌كردند و بعضي ديگر متهم به طرفداري يكي از طرفين دعوا مي‌شدند‪.‬‬

‫شيخ محمد ولي نيز در مجلس حاضر مي‌شود‪ ،‬هنگام بررسي مسئله مجتهد تهراني فتوايش را مي‌دهد‪ ،‬موقع نوشتن‬

‫متن فتوا‪ ،‬شيخ محمد ولي اعتراض مي‌كند و با استدلل ثابت مي‌كند كه نظر فقيه تهراني نادرست است‪ ،‬هر چندي كه‬

‫نظـر او باعـث مي‌شود طرفـي كـه مورد توجـه يميـن لشكـر بوده متضرر شود‪ ،‬يميـن لشكـر تصـريح مي‌كنـد چون شمـا بـه‬

‫عنوان يك روحاني محلي‪ ،‬روحاني تهراني را محكوم كردي افتخار مي‌كنم‪ .‬از آن پس شيخ بعنوان روحاني بزرگ به حل‬

‫مراجعات مردم مي‌پردازد‪.‬‬

‫از قافله ماندگان‬

‫تعدادي از مردان قره پاپاق بطور جسته‪ ،‬گريخته در سلدوز مانده بودند‪ ،‬حال به چه علتي‪ ،‬ما نمي‌دانيم از جمله آنان‬

‫حاج براتعلي همراه يـك نفـر در حسـنلو و مرحوم «وهاب آغـا» فرزنـد مرحوم شيـخ السـلم‪ .‬روحانـي بزرگواري كـه همراه‬

‫قره پاپاق از ايروان آمده بود و از نژاد آنان بود ــ و حدود هفـت‪ ،‬هشـت نفري در روسـتاهاي ديگـر (البتـه بيماران و پيران‬

‫ناتوان همه مانده و آماج گلوله اكراد شده بودند‪ ،‬افراد بال توانائي لزم را داشته‌اند) اكراد از همه آنها به عنوان باركش‬

‫استفاده كرده بودند و اموال غارتي را بر آنان بار مي‌كرده‌اند‪.‬‬

‫ماجرائي شنيدني‪:‬‬

‫زن جوان ‪ 24‬ساله‌اي بي اعتنا به هياهوي جنگ و غارت و غوغا همچنان از رفتن با فراريها خودداري مي‌كند‪ ،‬هر چه‬

‫مي‌كوشند كه بيا برويم‪ ،‬او امتناع مي‌كنـد و فرياد مي‌كشد‪ :‬آبا‪ ...‬آبا‪ ...‬آبام قالدي‪ ...‬من نمي‌روم‪ .‬من از خانه و كاشانه‬

‫خود فرار نمي‌كنــم‪ .‬خويشان او بــا تهديــد او را مي‌برنــد‪ ،‬پــس از پاســي از راه بــه نحوي مي‌گريزد و بــه روســتاي خود‬

‫برمـي گردد‪ .‬ايـن زن كـه نامـش «طرلن» بوده در آغاز رشـد‪ ،‬از ازدواج خودداري مي‌كرده‪ ،‬پدرش بـه زور او را وادار بـه‬

‫ازدواج مي‌كند‪ ،‬پس از چندي طلق مي‌گيرد و به خانه پدر برمي گردد‪ .‬خوي و خصلت مردانه‌اي داشته و هرگز در چهار‬

‫چوبه رسوم زنان محدود نمي‌مانده است افراد بي مبالت بدليل همين روحيه مردانگي او‪ ،‬وي را «دلي طرلن» ملقب‬

‫مي‌كننـد يعنـي «طرلن ديوانـه» مـن كـه شخصـا ً وي را ديده بودم و سـالها بـه خانـه پدربزرگـم رفـت و آمـد داشـت اثري از‬

‫«دلي بودن» و يـا ديوانگـي در او نديدم‪ ،‬جـز همان خوي مردانگـي و غيرت‪ ،‬زنـي كـه بـه اصـطلح چهار مرد حريفـش‬

‫نمي‌شد‪ ،‬از خانواده محترمي هم بوده است‪.‬‬

‫شايـد هميـن سـرسختي اش در ماندن‪ ،‬او را در نظـر سـبك سـران مسـتحق ايـن لقـب كرده بود‪ .‬اكراد سـلدوز را غارت‬

‫كرده حتي چوب ‌ها و تيركهاي سقف خانه ‌ها را بالكل برده بودند‪ ،‬يك منطقه صد روستائي خالي از سكنه و بدون حضور‬

‫انســان مانده اســت‪ .‬در وســط ايــن منطقــه بزرگ‪ ،‬در يــك روســتا زنــي تنهــا بــه ســر مي‌برد كــه مدت ايام غارت را‪ ،‬در‬

‫تاكستاني درون يك غار دو متر مربعي كه به دست خود در ديواره باغ كنده بود‪ ،‬گذرانده است‪.‬‬

‫او كه به خاطر «آبا» ـ مادر بزرگ ـ مادر پدرش از راه برگشته با جنازه آبايش كه با گلوله غارتگران كشته شده بود‪،‬‬

‫روبرو مي‌شود‪.‬‬

‫خودش نقــل مي‌كرد‪ :‬تــا مدت يــك ماه (آخــر فرورديــن) گروه‌هاي اكراد مي‌آمدنــد و از باقــي مانده چوبهــا و تيرهــا‬

‫مي‌بردند‪ ،‬من در يكي از خانه‌هاي نيمه مخروبه سكونت داشتم‪ ،‬روزها نمي‌توانستم آتش روشن كنم زيرا دود آن جايم را‬

‫‪80‬‬
‫معلوم مي‌كرد‪ ،‬شبها منافذ بيغوله را مي‌بستم و در صورت لزوم آتش درست مي‌كردم‪ ،‬تنها بودم‪ ،‬كسي در اين اطراف‬

‫پيدا نمي‌ـشد جـز تعدادي سـگ و گربـه‪ ،‬بعضـي شبهـا گرگهـا بـه سـگها حمله مي‌كردنـد‪ ،‬سـگها در اطراف كلبـه مـن پناه‬

‫مي‌گرفتند و از خود دفاع مي‌كردند‪ ،‬هر شب زوزه شغالها از هر طرف شنيده مي‌شد‪ ،‬مونس من دو تا گربه بود‪ ،‬پس از‬

‫چند ماه نيروهاي شكاك از همين جا عبور مي‌كردند و به جنگ ملكزاده به ساوجبلغ مي‌رفتند‪ ،‬غير از آن لشكري در اين‬

‫حوالي مشاهده نكردم‪.‬‬

‫طرلن يكسال و نيم روزها را به تنهائي مي‌گذارند‪ .‬روزي يك پسر ‪ 10‬ساله را همراه با يك كودك ‪ 6‬ساله مشاهده‬

‫مي‌كنـد آنان را از دور زيـر نظـر مي‌گيرد‪ ،‬مطمئن مي‌شود كـه از اكراد نيسـتند‪ ،‬دو آواره‌اي هسـتند كـه سـر و وضعشان بـه‬

‫قره پاپاقها نيز شباهت ندارد‪ ،‬مخفيانه به آنان نزديك مي‌شود‪ ،‬مي‌بيند برادر بزرگ‪ ،‬برادر كوچك را دلداري مي‌دهد‪ :‬الن‬

‫به جائي مي‌رسيم آسوده مي‌شويم‪ ،‬برايت نان پيدا مي‌كنم‪.‬‬

‫طرلن از مخفيگاه بيرون مي‌آيد‪ ،‬برادران از ديدن يك زن در آن منطقه سرتاسر خالي ميخكوب مي‌شوند‪ ،‬وقتي كه‬

‫طرلن لب بـه سـخن باز مي‌كنـد هـر دو مي‌ترسـند‪ ،‬طرلن آنان را بـا زبان خوشـي آرام مي‌كنـد و بـه خانـه خود مي‌برد و‬

‫براي‌شان از آنچه داشته مي‌دهد‪ ،‬پس از غذا آنان را مي‌خواباند‪.‬‬

‫وقتي كه بيدار مي‌شوند از آنها مي‌پرسد‪ :‬شما كي هستيد؟‬

‫كودك بزرگ جواب مي‌دهد‪ :‬ما به سلدوز مي‌رويم‪ ،‬پدرمان در «شيدان آباد» ـ شيطان آباد‪ ،‬از روستاهاي محال دول‬

‫ـ از دنيا رفت‪.‬‬

‫ـ پدرتان كيست و براي چه به سلدوز مي‌رويد؟‬

‫ـ اسم پدرم علي است‪ ،‬ما از قفقاز مي‌آئيم‪ ،‬پدرم اهل سلدوز است‪.‬‬

‫ـ اهل سلدوز در قفقاز چه مي‌كند؟‬

‫ــ خواهـر پدرم نامـش «خرده خانـم» اسـت و پسـران خرده خانـم حمزه و مرتضـي هسـتند‪ .‬خواهـر خودم‪ ،‬يعنـي دختـر‬

‫پدرم كه در سلدوز مانده گلرخ است‪ .‬همه اينها را پدرم بمن ياد داده‪.‬‬

‫ـ پسر اين حرفها چيست؟ من خرده و پسرانش را مي‌شناسم‪ ،‬گلرخ را هم مي‌شناسم‪.‬‬

‫ـ مگر تو اهل سلدوزي؟‬

‫ـ بلي اينجا سلدوز است‪ ،‬اينجا يكي از دهات سلدوز است‪ .‬اما پدرت كي به قفقاز رفته بود؟‬

‫ـ سلدوز!‪ ،‬اينجاها كه ويرانه است‪ ،‬عمه ام كجاست؟ پسرانش‪ ...‬لبد سلدوز هم تالن شده‪...‬‬

‫ـ بلي پسرم سلدوز هم تالن شده‪ ،‬همه رفته‌اند‪ ،‬رفته‌اند بطرف مراغه‪ ،‬فقط من مانده ام‪ .‬از پدرت بگو‪.‬‬

‫ــ پدرم سـالها پيـش بـه قفقاز آمده زن گرفتـه‪ ،‬چون مادرمان مرد پدرم مـا را برداشـت و بـه خوي و از آنجـا نيـز بـه‬

‫اروميه آورد‪ ،‬مردمان اروميه از قتل و غارت مي‌گفتند‪ ،‬اما همه در جاي خود هستند‪.‬‬

‫ـ پسرم اينجا آن امنيت راندارد‪ ،‬مردم هنوز نيامده‌اند‪ .‬خوب از پدرت بگو‪.‬‬

‫ــ پدرم در شيدان آباد‪ ،‬مريض شد و مرد‪ ،‬نتوانست بيايد به من وصيت كرد كه خودم و حميد را به عمه ام برسانم‪،‬‬

‫در آنجـا چند خانواده‌اي بود‪ ،‬پدرم يواشكـي به من گ فت‪ :‬اينهـا «ترك سني» هسـتند مي‌تر سم شما را به كردها بدهند در‬

‫اينجا نمانيد و برويد‪ ،‬ما هم پس از مرگ پدرم آمديم‪.‬‬

‫ـ با اين كودك خردسال چگونه اين همه راه آمدي؟ از شيطان آباد تا اينجا‪...‬؟!‬

‫‪81‬‬
‫ـ يك شب در كنار دريا توي خرابه‌هاي دهي كنار چشمه (شيرين بلغ) خوابيديم‪.‬‬

‫طرلن در دل گفت‪ ،‬چه بچه نترسي‪( :‬آري دست بالي دست بسيار است) گوئي شجاعت آن كودك را بيش از خود‬

‫مي‌ديد‪.‬‬

‫مجيد پس از يك ماه مي‌ميرد‪ ،‬اما حميد را طرلن نگهداري كرده و روزي كه ايل از قاچاقاچ برمي گردد به عمه اش‬

‫تحويـل مي‌دهـد‪ ،‬بچه‌ـها حميـد را بـه «حميـد قفقاز» ملقـب مي‌كننـد وي در ميان فاميـل خود بزرگ شده و بالخره يكـي از‬

‫افراد سـرشناس منط قه گرديـد‪ .‬حاج حميـد دانشپايـه پدر جناب حجـة السـلم شيـخ مجيـد دانشپايـه و نيـز پدر شهيـد حسـين‬

‫دانشپايه‪ ،‬است‪.‬‬

‫علي (ظاهرا ً به عنوان قهر) از خانه پدري به شهر خوي مي‌رود در آن ايام از شهرهاي ايران افراد زيادي براي كار به‬

‫شهرهاي قفقاز مي‌رفتنـد‪ ،‬او نيـز همراه عده‌اي بدان سـوي رهسـپار مي‌شود‪ ،‬كار و بار خوبـي بدسـت مي‌آورد و در آنجـا‬

‫ازدواج مي‌كنـد‪ ،‬گويـا عامـل نگـه دارنده اش در ديار غربـت وجود همسـرش بوده‪ ،‬بـا مرگ همسـر عشـق دار و ديار بـه‬

‫سرش مي‌زند او پس از شكست و فرار سيميتقو (مرداد ‪ )1301‬از خوي حركت مي‌كند‪ ،‬علي گمان مي‌كرده قره پاپاق‬

‫هـم ماننـد مردم اروميـه بر سـر زندگـي خود هسـتند و اگـر تعدادي فرار كرده‌انـد ماننـد فراريان اروميـه باز گشته‌انـد و يـا‬

‫دست كم عده‌اي از مردم سلدوز باقي هستند‪.‬‬

‫طرلن نيز پس از آمدن ايل با نصيحت فاميل تن به ازدواج داد و اولدي از خود باقي گذاشت‪ .‬من به خاطر تكريم از‬

‫سـه كار بزرگ او‪ ،‬يـك روحيـه اسـتثنائي مردانگـي‪ ،‬دوم فداكاريـش براي «آبـا» و سـوم حفـظ جان يـك انسـان‪ ،‬بر خود لزم‬

‫دانستم‪ ،‬نام او را در اين مقوله بياورم‪[ .‬نام اصلي اين خانم «مارال» و ملقب به «جن ّي مارال» است كه در چاپ اول‪،‬‬

‫از نام استعاري استفاده شد‪].‬‬

‫جنگ سيميتقو و ملكزاده‬

‫قبل ً گفته شد ملكزاده نتوانست به اروميه برود زيرا اكراد بندر گلمانخانه را اشغال كرده بودند‪ ،‬بنابراين وي از طريق‬

‫دانالو به بناب و ساوجبلغ مي‌رود‪ .‬تعداد ‪ 250‬ژاندارم ديگر از تبريز به كمك او مي‌شتابند‪ ،‬ملكزاده بهمراه ‪ 250‬نفر از‬

‫ژاندرامهايش از ساوجبلغ به سلدوز مي‌آيد به اميد اينكه نيروهاي ظفر الدوله از جانب تسوج و نيز نيروهاي سر لشكر‬

‫مقدم‪ ،‬به سيميتقو حمله كرده و او را حتما ً شكسـت خواهنـد داد آنگاه او نيز مي‌توانـد بـا ‪ 250‬ژاندارم خود را به اروميـه‬

‫برسـاند‪ .‬امـا وي نمي‌توانـد از حدود «بهراملو» پيـش رود‪ ،‬زيرا نمي‌توانسـت بـا نيروي كـم از منطقـه ترك نشيـن جلگـه‬

‫مياندوآب و بناب فاصله بگيرد‪ ،‬يعني در اوضاع جغرافي انساني آن روز اردوي وي كامل ً در خارج از محدوده تاخت و تاز‬

‫اكراد بود‪ ،‬چرا كـه روسـتاهاي واقـع در فاصـله سـاحل درياچـه و سـاوجبلغ عموما ً ترك نشيـن بودنـد‪ ،‬امروز مسـكن كردهـا‬

‫شده است‪ .‬برخلف رؤياي ملكزاده‪ ،‬خبر مي‌رسد كه نيروهاي سر لشكر مقدم و ظفر الدوله (هر دو) در شمال درياچه‬

‫از سيميتقو شكست خورده‌اند‪ .‬خود ظفر الدوله نيز به وسط درياچه گريخته است‪.‬‬

‫ملكزاده ناباورانه از مسئول مخابرات اردوي خود «ميرزا همايون خان» ـ همايونفر ـ مي‌خواهد كه توسط تلگرافخانه‬

‫سـاوجبلغ ماجرا را از شخـص والي آذربايجان (مخـبر السـلطنه) بپرسـد‪ .‬در جواب تلگراف مي‌آيـد‪ :‬سـلدوز‪ :‬آقاي ماژور‬

‫ملكزاده ظفر الدوله بي تجربگي كرده شما بپاييد ـ مخبر السلطنه‪.‬‬

‫بعدها ملكزاده ادعا مي‌كرده كه پس از دريافت پاسخ تلگراف مخبر السلطنه‪ ،‬با يك صد ژاندارم به طرف اروميه و‬

‫مثل ً تـا تپه‌هاي شيريـن بلغ رفتـه اسـت‪ ،‬در آنجـا بـا نيروهاي كرد روبرو شده و بـه حيدر آباد عقـب نشسـته و در سـنگرهاي‬
‫‪82‬‬
‫باقي مانده از جنگ بين المللي اول جاي گرفته و اكراد را كه به فرماندهي سيد طه‪ ،‬پسر شيخ عبيدالله‪ ،‬مي‌جنگيده‌اند‪،‬‬

‫شكست داده و به ساوجبلغ برگشته است‪.‬‬

‫در اينكه ملكزاده مرد شجاعي بود ترديد نيست‪ ،‬او مي‌توانست در فصل بهار توسط پل بهراملو از گادار بگذرد و به‬

‫حيدر آباد بيايد‪ ،‬ليكن سئوال اين است‪ ،‬در اظهارات وي بيان شده كه او از حيدر آباد گذشته و در شيرين بلغ يا آنسوي‬

‫آن‪ ،‬با نيروهاي سيد طه روبرو شده و سپس به حيدر آباد عقب نشسته است‪ .‬در حالي كه مي‌دانيم بندر حيدر آباد ماه‌ها‬

‫پيش از فرار قراپاپاق و غارت سلدوز در دست افراد سيد طه بوده و او به عنوان حاكم سلدوز از جانب سيميتقو‪ ،‬بندر‬

‫حيدر آباد را قبل از آنكه اكراد بندر گلمانخانه را بگيرند‪ ،‬تصرف كرده بود و پس از غارت سلدوز با اينكه نيروهاي كرد در‬

‫جلگـه «سـلدوز» حضور نداشتنـد‪ ،‬امـا در كوه‌هاي شمالي‪ ،‬خصـوصا ً در بندر حيدر آباد پايگاه دائمـي داشتنـد بـا ايـن وصـف‪،‬‬

‫ماژور چگونـه مي‌توانـد از حيدر آباد بـه طرف محال دول بدون درگيري عبور كنـد و آنگاه در حيـن عقـب نشينـي در حيدر‬

‫آباد سنگر بگيرد‪.‬‬

‫بدون اينكـه اظهارات او را بـه طور كلي رد كنيـم بـه نظـر مي‌رسـد او بـا صـد نفـر همراه از بهراملو تـا حيدر آباد آمده و‬

‫پس از جنگ با سيد طه باز به بهراملو عقب نشيني كرده است‪ .‬ممكن است او روستاي «دربسر» ـ درياسر ـ را با حيدر‬

‫آباد و حيدر آباد را بــا محال دول اشتباه كرده اســت چرا كــه او هيــچ گونــه آشنائي بــه منطقــه نداشــت و تنهــا از روي‬

‫نقشه‌هاي نظامــي كار مي‌كرد و نقشه‌هاي مزبور آن روز چنان دقتــي نداشتنــد و ظاهرا ً دو منطقــه فوق نيــر در شباهــت‬

‫قابل اشتباه هستند‪.‬‬

‫به هر حال ملكزاده به ساوجبلغ مي‌رود و مهدي خان نايب اول را با ‪ 50‬يا ‪ 60‬سوار در بهراملوي سلدوز ــ انتهاي‬

‫جنوبي و حد متصل سلدوز با جلگه مياندوآب ـ به عنوان پيش قراول مي‌گذارد‪.‬‬

‫روزي افراد مهدي خان در معــبر ميان «جبــل»‪ 1‬دو مرد هندي را گرفتــه و بـه ســاوجبلغ مي‌فرســتند‪ ،‬ملكزاده از لي‬

‫جليزقـه يكـي از آنهـا نامه‌اي كشـف مي‌كنـد كـه طـي آن فرماندار نظامـي انگليـس در موصـل بـه سـيد طـه ارقام ارسـالي‬

‫مهمات‪ ،‬لباسـ‌هاي فرم و‪ ...‬را نوشتـه بود‪ .‬سـيد طـه بيشتـر در اشنويـه و پسـوه سـكونت داشـت و گاهـي نيـز بـه بندر حيدر‬

‫آباد سـر مي‌زد گويـا آن روز در حيدر آباد حضور داشتـه كـه فرسـتادگان فرماندار انگليسـي عازم آنجـا بوده‌انـد‪ .‬سـيميتقو‬

‫نيروي عظيمـي را بـه قصـد تسـخير سـاوجبلغ بـه جنـگ ملكزاده اعزام مي‌كنـد (‪ 1300‬شمسـي) در يـك يورش غافلگيرانـه‬

‫ملكزاده و نايب هاشم خان امين و ‪ 300‬نفر از ژاندارمها را اسير مي‌كنند‪ ،‬بقيه كشته يا فراري مي‌شوند‪.‬‬

‫ژاندارمهاي اسير دسته جمعي به رگبار مسلسل بسته مي‌شوند‪ ،‬هاشم خان با خواهش بعضي از سران كرد بشرط‬

‫پرداخت خون بهاي يكي از اكراد كه در آن جنگ كشته شده بود‪ ،‬آزاد مي‌شود‪.‬‬

‫ملكزاده را پيش سيميتقو حاضر مي‌كنند‪ ،‬سيميتقو مي‌گويد‪:‬‬

‫ـ در اينجا چه مي‌كردي؟ براي چه به ساوجبلغ آمده بودي؟‬

‫ـ آمده بودم تو را بكشم و ياغيان را سر جاي خود بنشانم‪.‬‬

‫ـ مي‌بيني كه چنين نشد و عرضه اين كار را نداشتي‪.‬‬

‫ـ شانس با تو يار گشت‪ ،‬جنگ از اين چيزها زياد دارد‪.‬‬

‫ـ تو را به شجاعتت مي‌بخشم‪ ،‬از تو خوشم آمد‪.‬‬

‫‪ .1‬جبل‪ .‬يا شام‪ .‬هر دو در تركي به معناي نيستان و نيزارستان است‪.‬‬


‫‪83‬‬
‫ــ مـن نيازي بـه بخشـش تـو ندارم و چون نـه تـو يـك قدرت قانونـي هسـتي و نـه قانون شناسـي پـس نمي‌توانـي قانون‬

‫جهاني و تاريخي اسير جنگي را مراعات كني‪ ،‬من به كشته شدن آماده ام‪ ،‬همانطور كه ژاندارمهاي اسير را كشتي‪.‬‬

‫ـ مرد شجاع‪.‬‬

‫ـ من نيازي به تشويق تو ندارم‪.‬‬

‫ــ آقـا پاشـو برو و بـه ايـن والي (مخـبر السـلطنه هدايـت) بـي لياقـت و قسـي القلب بگـو كـه خجالت بكشـد و در پايان‬

‫عمرش جوانان نورس مردم را به دم توپ نفرستد‪.‬‬

‫اين سليقه سيميتقو بود و با اين سياست مي‌خواست قيافه ارامنه و جيلوها را به خود نگيرد و دست كم يك روحيه‬

‫شجاعت دوستي از خود تبليغ كند و فرماندهان اسير را نكشد اين درسي بود كه معلمان انگليسي او يادش داده بودند و‬

‫همين برنامه باعث شد كه او فرصت مناسبي را از دست دهد‪ .‬وقتي كه در جبهه سلماس شخص سردار سپه (رضا خان‬

‫مير پنج) همراه روحانيي براي مذاكره به اردوي او رفت و شب را در چادري كنار چادر او بسر برد فرداي آن روز صحيح‬

‫و سـالم بـه تـبريز بازگشـت و بالخره رضـا خان بـه قتـل او موفـق شـد‪ .‬گوينـد رضـا خان آن شـب را اصـل ً نخوابيـد و سـخت‬

‫مي‌هراسيد‪ ،‬روحاني همراه او براي اينكه سيميتقو را سرگرم كند‪ ،‬تا صبح با وي قمار بازي كرده است‪.‬‬

‫گويا اين سخن ساخته و پرداخته مركز نشينان است كه سيميتقو را يك فرد نافهم و كوه نشين كه از هيچ چيز سر در‬

‫نمي‌آورد حساب مي‌كردند كه مثل ً مي‌توان با سرگرم ساختنش از تصميمات او جلوگيري كرد‪ .‬بي ترديد سيميتقو زرنگتر‬

‫از بعضي افراد مركز نشين بود‪.‬‬

‫مركز نشين‌ها با همين توهمات و تصورات خام بود كه نمي‌توانستند امور اطراف كشور را اداره كنند‪.‬‬

‫خالو قربان در «يندرقاش»‬

‫خالو قربان كه قبل ً در نواحي كردستان و كرمانشاهان به نفع عثمانيان و آلمان عمل مي‌كرد و با روسها مي‌جنگيد با‬

‫بروز ضعـف آلمان در جنـگ و تفوق روس و انگليـس‪ ،‬بدنبال پناهگاهـي مي‌گشـت كـه همراه افرادش و اسـلحه و مهمات و‬

‫دو عراده توپ كه از روسها گرفته بود به گيلن رفت و در سايه ميرزا كوچك خان قرار گرفت‪.‬‬

‫پـس از مرگ كوچـك خان در دل برفهاي ارتفاعات ميانـي گيلن‪ 1‬و خلخال‪ ،‬خالو قربان چنـد روزي سـرگردان مانـد تـا‬

‫خبر مرگ ميرزا به او رسيد‪ ،‬وي فرصت را غنيمت دانسته سر ميرزا را از بدنش جدا كرده و پيش رضا خان كه آن روز‬

‫سردار سپه بود برد‪ ،‬رضا خان وي را براي جنگ با سيميتقو به تبريز فرستاد‪.‬‬

‫در اين زمان «سرتيپ شيباني» از طرف سردار سپه فرمانده لشكر شمالغرب بود‪ ،‬شيباني عده‌اي از شاهسونها را‬

‫نيز با او همراه كرد كه خالو با ‪ 4000‬نفر عازم ساوجبلغ گرديد و در غرب مياندوآب اردو زد‪.‬‬

‫در اين هنگام ‪ 14‬ماه از دربه دري قره پاپاق مي‌گذشت (رمضان ‪ 1340‬قمري) ‪ 300‬نفر از مردان قاراپاپاق نيز به‬

‫اردوي خالو پيوسـتند‪ ،‬از سـوي ديگـر پـس از ماجراي ملكزاده و تسـخير سـاوجبلغ توسـط سـيميتقو حكومـت آنجـا بـه سـيد‬

‫طــه رســيد‪ ،‬طـه عشايــر اشنويــه‪ ،‬مامــش‪ ،‬پيران و منگور را جمــع كرده عزم تســخير صــائين دژ را مي‌نمايــد و در قريــه‬

‫«قوزولو» حدود ‪ 25‬كيلومتري شمال صائين دژ اردو مي‌زند‪.‬‬

‫‪ .1‬ميرزا كوچك خان در خاتمه كار خود به قصد استمداد از «عظمت خانم پولدلو» به خلخال مي‌رفت كه در طوفان برف به درود‬
‫حيات گفت‪.‬‬
‫‪84‬‬
‫سيد طه با اين تاكتيك هم تسخير صائين دژ را در نظر داشت و هم در صدد بود جبهه جنگ را از اطراف ساوجبلغ‬

‫دور كنـد‪ ،‬يعنـي خالو قربان را مجبور كنـد كـه بـه طرف صـائين دژ رفتـه و از سـاوجبلغ كـه از نظـر اهميـت پـس از اروميـه‬

‫دومين پايگاه اكراد بود‪ ،‬دور شود‪.‬‬

‫ليكن قضيه برعكـس شد‪ ،‬دستياران خالو درسـت عكس طرح سـيد طه را در مورد خودش طرح ريزي كردنـد آنان بـا‬

‫خويش گفتند‪ :‬صائين دژ در مسئوليت و ماموريت ما نيست سرلشكر شيباني خود مي‌داند با صائين دژ چه كند ما طبق‬

‫ماموريت ساوجبلغ را هدف قرار داده پيش مي‌رويم‪.‬‬

‫بر اين قرار راي‌شان متحد مي‌شود ليكن در انتخاب زمان به اختلف نظر مي‌رسند‪ ،‬بعضي معتقد بوده‌اند اكنون كه‬

‫نيروي اكراد در ساوجبلغ كم است و طه به صائين دژ مشغول است بايد به ساوجبلغ حمله كنيم‪ ،‬بعضي ديگر مي‌گويند‬

‫بهتـر اسـت ما منتظر شكسـت طه در صـائين دژ باشيـم‪ ،‬وقتي كه او به ساوجبلغ برمـي گردد (يـا راه اروم يه را در پيش‬

‫مي‌گيرد) او را در گذرگاه «يندرقاش» نابود مي‌كنيم‪.‬‬

‫تاكتيك دوم انتخاب مي‌شود‪ ،‬بخشي از اردو به يندر قاش حركت مي‌كند كه با اردوي اصلي چندان فاصله‌اي نداشته‬

‫اسـت‪ ،‬دو نفـر سـوار كرد بـه سـرعت خـبر پيشروي نيروهاي خالو بـه ‪ 12‬كيلومتري سـاوجبلغ را بـه اطلع سـيد طـه‬

‫مي‌رسانند‪ ،‬طه روز ‪ 29‬رمضان از «قوزولو» به طرف ساوجبلغ حركت مي‌كند‪ .‬نزديك غروب در جنوب اردوي خالو‪،‬‬

‫اردو مي‌زند‪.‬‬

‫يندر قاش ـ ابرو ور افتاده‪ :‬تركي است ـ در ‪ 12‬كيلومتري جنوب شرقي ساوجبلغ در كنار رودخانه ساوجبلغ نزديك‬

‫سه راه كنوني مهاباد‪ ،‬مياندوآب و بوكان‪ ،‬قرار دارد‪.‬‬

‫بامداد روز ديگــر جنــگ شروع مي‌شود‪ ،‬خالو قربان همراه دو نفــر از دســتيارانش روي تپه‌اي ايســتاده و فرماندهــي‬

‫مي‌كرده اســت كـه گلوله‌اي بـه سـينه اش اصـابت كرده‪ ،‬خالو را از اســب سـرنگون مي‌كنـد‪ ،‬نيروي دولتــي رو بـه فرار‬

‫مي‌گذارد‪ ،‬ابتدا سعي مي‌كنند كه توپها را نيز با خود ببرند ولي آنها را در باتلق‌هاي يندر قاش گذاشته و مي‌روند‪.‬‬

‫قاراپاپاق اميـد زيادي بـه خالو بسـته بود‪ ،‬كودكانـي كـه در زمان آمدن خالو و در زمان در بـه دري متولد شده بودنـد نام‬

‫بيشترشان «قربان» بود از آن جمله خالو قربان شكري‪ ،‬پســر مرحوم «حاج شكــر الله» كــه اكنون در قريــه راهدهنــه‬

‫زندگي مي‌كند‪.‬‬

‫شكست سيميتقو‬

‫(بازگشت امنيت به سلماس و اروميه)‬

‫پـس از بـه قدرت رسـيدن رضاخان و ملقـب شدن او بـه «سـردار سـپه»‪ ،‬ديگـر در محافـل اسـتعماري نيازي بـه امثال‬

‫سيميتقو نبود‪ ،‬اينك همه جا بايد زير پرچم سردار سپه به امنيت كامل برسد‪.‬‬

‫جريان كمكهاي استعمار بر عكس شده و عشاير كرد كه مدتي به مفتخوري عادت كرده‌اند همگي دهان گشوده‌اند تا‬

‫سـيميتقو آنان را تغذيـه كنـد زيرا آنان حال و حوصـله كار و زحمـت را نداشتنـد‪ .‬سـيميتقو نيـز وامانده اسـت چرا كـه ديگـر‬

‫دسـت پـر نعمـت ارباب اسـتعمار بـه سـراغش نمي‌آيـد‪ ،‬اموال غارتـي هـم تـه كشيده و توان اداره مالي «لشكـر عظيـم» را‬

‫ديگر ندارد‪.‬‬

‫‪85‬‬
‫سردار سپه توسط ارباب استعماري خود كامل ً از وضع داخلي سيميتقو آگاه است و مي‌داند كه آنان هم زير پا و هم‬

‫دل سيميتقو را خالي كرده‌اند‪.‬‬

‫رضـا خان در مرداد سـال ‪ 1301‬شمسـي از بنادر درياچـه محور تسـوج ــ سـلماس‪ ،‬خوي فوجهاي لشكـر را بـا هدف‬

‫تسخير قلعه چهريق‪ ،‬اين آشيانه عقاب استعمار مي‌فرستد‪ .‬سيميتقو پس از ‪ 24‬ساعت مقاومت شديد‪ ،‬همراه عائله و‬

‫خانواده اش به سوي تركيه فرار مي‌كند‪ .‬نيروهاي رضا خان تا نزديكيهاي چهريق با هيچ نيروئي روبرو نمي‌شوند‪ ،‬آنهمه‬

‫«لشكـر عظيـم» سـيميتقو‪ ،‬چـه شده‪ ،‬كجـا رفته‌انـد‪ ،‬او كـه زمانـي در حوالي تسـوج و شمال درياچـه اردوهاي بزرگـي راه‬

‫انداخته بود اينك تا لب دروازه قلعه اش نيروي مدافعي ندارد‪.‬‬

‫ايـن سـئوال بزرگـي اسـت كـه مورخيـن نـه مطرح كرده‌انـد و نـه پاسـخ آنرا داده‌انـد‪ .‬حقيقـت ايـن اسـت سـيميتقو در آن‬

‫زمان كسـي نبود تـا براي شكسـت او آنهمـه لشكـر از خشكـي و دريـا‪ ،‬اعزام شود‪ ،‬بدبختـي او بـه حدي رسـيده بود كـه‬

‫نيروهاي تركيه (تركيه كمال پاشا) نيز راه عبور به او نمي‌دادند‪ .‬برادرش «محمد آغا» و زنش «جواهر خانم» و پسرش‬

‫بدست عسگرهاي ترك كشته شدند ـ استعمار چگونه بزرگ مي‌كند و چگونه حقير مي‌سازد؟!؟!‬

‫سيميتقو از ‪ 26‬مرداد ‪ 1301‬به مدت ‪ 8‬سال در ميان عشاير كرد مخفيانه زيست در سال ‪ 1309‬باز حدود ‪ 200‬نفر‬

‫ســوار بــه دور خود جمــع مي‌كنــد‪ ،‬ايــن بار بــه اشنويــه آمده و توســط «ســرهنگ صــادق خان نوروزي» از دولت امان‬

‫مي‌خواهـد‪ ،‬صـادق خان پذيرائي خوب و محبتهاي زيادي بـه وي مي‌نمايـد‪ .‬بامداد روز ‪ 4‬مرداد گروهـي از سـربازان را بـا‬

‫ســفارشات لزم در جاهاي معينــي مي‌گذارد‪ ،‬هنگامــي كــه صــادق خان و ســيميتقو پــس از صــرف نهار از منزل خارج‬

‫مي‌شوند در وسط راه صادق خان كمي از او فاصله مي‌گيرد‪ ،‬سربازان از سه جانب سيميتقو را هدف مي‌گيرند ولي او‬

‫موفـق بـه فرار مي‌شود‪ ،‬پـس از آنكـه مسـافتي از يـك كوچـه را طـي مي‌كنـد‪ ،‬مجددا ً برمـي گردد تـا پسـرش خسـرو را كـه‬

‫كودك بوده نجات دهد‪ ،‬دچار آماج گلوله سربازان مي‌شود‪ .‬اين بود سرانجام ببري كه استعمار از پنبه ساخته بود و پايان‬

‫كار عقاب كاغذي كه استعمار با دست هنرمند خود شكل داده بود‪.‬‬

‫مردم اروميه آنسان از اين ببر ترسيده بودند كه مرگ او را باور نمي‌كردند‪ ،‬سرش را به اروميه آوردند و به خانمي‬

‫كه روزگار فتح و ظفر سيميتقو به همسري او در آمده بود و در سياحت‌هاي قايقراني در درياچه در كنار او مي‌نشست‪،‬‬

‫نشان دادنـد‪ ،‬وي سـر سـيميتقو را مشاهده و تاييـد مي‌كنـد كـه ايـن خود اوسـت‪ .‬مطابـق نقـل ديگـر چهره سـيميتقو قابـل‬

‫تشخيـص نبوده پيكرش را بـه اروميـه مي‌برنـد و خانـم مذكور‪ ،‬او را از انگشـت مقطوعـش مي‌شناسـد زيرا سـابقا ً ماري‬

‫انگشت سيميتقو را مي‌گزد و وي براي جلوگيري از سرايت سم توسط خنجر انگشت خودش را بريده بوده است‪.‬‬

‫مراجعت قاراپاپاق از دربه دري‬

‫‪ 26‬مرداد ‪ 1301‬چهريـق توسـط قواي‬ ‫قره پاپاقهـا در چهارشنبـه آخـر اسـفند ‪ 1299‬غارت و متواري مي‌شونـد در‬

‫دولتـي فتـح مي‌شود‪ .‬در اول پائيـز ‪ 1301‬مردم اروميـه و سـلماس در جاي خود سـاكن بوده و بر سـر زندگـي خودشان‬

‫بودند‪ .‬ليكن تا قاراپاپاق به موطن خود برسد زمستان از راه مي‌رسد‪ .‬اهالي اروميه (غير از عده اي) توانسته بودند در‬

‫زير حكومت سيميتقو بمانند‪ ،‬مردم سلماس نيز بدليل همجواري با مناطق ترك نشين بخش عمده اموالشان را با خود‬

‫برداشته و در نزديكي موطن خود (خوي‪ ،‬تسوج‪ ،‬شبستر‪ ،‬مرند) ساكن شده بودند ولي مردم سلدوز دست خالي و بدون‬

‫مال و منال از مياندوآب تا زنجان پراكنده شده بودند‪ ،‬تا اين مردم پراكنده با هم تماس بگيرند و به وطن خود برگردند‪،‬‬

‫زمستان فرا مي‌رسد‪.‬‬


‫‪86‬‬
‫موقعيـت جغرافـي سـلدوز كـه تقريبا ً در محاصـره عشايـر كرد بود حضور امنيـت مجدد در آنجـا را نيازمنـد زمان درازي‬

‫مي‌كرد‪ .‬اين است كه قاراپاپاق به سلدوز «خيرين آخري و شرين اولي» لقب داده‌اند‪.‬‬

‫و نيز‪ :‬غارتگران خانه اي‪ ،‬سقفي بر روي ديواري‪ ،‬در سلدوز باقي نگذاشته بودند و فصل كار هم به آخر رسيده بود‪.‬‬

‫ولي هر چه بود بهتر از آوارگي و تحمل خفت و خواري بود‪ .‬به سلدوز برمي گردند در حالي كه چيزي ندارند‪.‬‬

‫بنا به نقل «طرلن» [مارال] ـ زني كه قبل ً از او سخن گفتيم ـ اولين شخصي كه به قريه راهدهنه برگشته «كربلي‬

‫رضـا» بوده اسـت‪ ،‬او مي‌گفـت‪ :‬روزهاي آخـر مهـر ماه بود‪ ،‬ديدم دودي از روسـتاي راهدهنـه برخاسـته اسـت‪ ،‬مخفيانـه بـه‬

‫آنجـا نزديـك شدم ديدم كربلي رضـا دوسـتللو‪ ،‬همراه يـك نفـر آمده و بـا «چـم»‪ 1‬ديوار خانـه اش را ترميـم مي‌كنـد‪ ،‬بدون‬

‫اينكه وي از حضور من مطلع شود برگشتم‪.‬‬

‫آقاي حاج تيمور سـجودي مي‌گويـد‪ :‬مـن و عمويـم بـه طرف سـلدوز حركـت كرديـم در دهات شرقـي سـلدوز كسـي را‬

‫مشاهده نكرديم گمان مي‌كرديم كه ما اولين افرادي هستيم كه آمده ايم‪ ،‬وقتي از روستاي راهدهنه مي‌گذشتيم كسي‬

‫از پشت بامي ما را صدا كرد‪ :‬سلم خسته نباشيد‪ .‬ديديم كربلي رضا‪ 2‬قبل از ما آمده است‪.‬‬

‫خــبر در نواحــي مختلف از مياندوآب تــا زنجان پخــش مي‌شود كـه «ايــل قايديــر» و خســرو خان اميــر تومان و ســاير‬

‫رؤساي ايل از همه خواسته‌اند كه به موطن خود برگردند‪.‬‬

‫حكم رياست خسرو خان در اسفند سال مذكور به صورت غير مستقيم به توسط حكومت اروميه صادر مي‌شود‪:‬‬

‫آرم شير و خورشيد ـ ايالت آذربايجان ـ حكومت ارومي و مضافات ـ نمره ‪ 847‬ـ بتاريخ ‪ 17‬رجب ‪ 1341‬مطابق ‪15‬‬

‫حوت (اسفند) ‪.1301‬‬

‫جناب آقاي خســـرو خان اميـــر تومان‪ ،‬بملحظـــه مراعات حال اهالي ســـلدوز حضرت اشرف ايالت جليله آذربايجان‬

‫دامت شوكته تعيين حكومت آنجا را از خارج مقتضي ندانسته و به موجب دستخط ‪ 19147‬كه در جواب اينجانب شرف‬

‫صدور يافته مقرر فرموده‌اند كه امورات آنجا را جنابعالي رسيدگي نمائيد لذا مي‌نويسم كه با بصيرت و اطلعاتي كه از‬

‫وضعيات و جريان امور آن سامان داريد با كمال جديت و مراقبت به امورات حكومتي سلدوز‪ ...‬نموده و وسايل آسايش‬

‫اهالي را از هر جهت فراهم داريد و مطالب لزمه را به اينجانب راپورت نمائيد كه لزمه مساعدت به عمل خواهد آمد ـ‬

‫حكومت ارومي و سلماس ـ امضاء‪.‬‬

‫با همت مردم و طبيعت سخي و حاصلخيز سلدوز در طول ‪ 19‬سال (تا ‪ )1320‬روستاها آباد و باغات سرسبز گرديد‬

‫و بـه يكـي از آبادتريـن مناطـق ايران تبديـل شـد ولي در ايـن قتـل و غارت و در بـه دري از جمعيـت قره پاپاق ‪ %17‬كاسـته‬

‫شده بود‪.‬‬

‫اولين دبستان در سال ‪ 1305‬بنام دبستان شاپور راهدهنه در روستاي راهدهنه و دبستان ديگر (به گمانم بنام دبستان‬

‫انوشيروان) در نقده تاسـيس گرديـد‪ ،‬در سـال ‪ 1307‬همزمان بـا اروميـه جمعيـت شيـر و خورشيـد (هلل احمـر) در قريـه‬

‫راهدهنه تشكيل و در ساختمان خشتي ‪ 6‬اتاقه كه داراي سالن وسيعي بود‪ ،‬شروع به كار مي‌نمايد‪ ،‬امدادهاي پزشكي‪،‬‬

‫‪ .1‬چم با كسر ـ چ ـ تكه چمني كه آن را با بيل به شكل مكعب مستطيل مي‌بريدند و با آن ديوار مي ‌ساختند ديوار چم در مقابل‬
‫سـيل و آب سـخت مقاوم بود ــ زيرا بـه محـض رسـيدن آب ريشه‌هاي چمن جان مي‌گرفتنـد و مقاومـت مي‌كردنـد‪ .‬قاراپاپاق‌ـها مي‌گوينـد‬
‫ريشه چمن (چاير) اگر هفت سال هم در لنه لك لك بماند‪ ،‬به محض رسيدن به خاك جوانه مي‌زند‪.‬‬
‫‪ .2‬كربلي رضـا‪ :‬كربلي سـليمان‪ ،‬كربلي سـلمان‪ ،‬كربلي قربان چهار برادر‪ ،‬نياكان «دوسـتللو» هسـتند‪ .‬اولي نياي خانواده برزگـر‪،‬‬
‫دومي نياي خانواده يونسي‪ ،‬سومي نياي خانواده نيكبخت و چهارمي نياي خانواده دوستي‪ ،‬بزرگترشان قربان و كوچكترشان رضا بوده‬
‫است‪.‬‬
‫‪87‬‬
‫آبله كوبي و‪ ...‬انجام مي‌دهد‪ .‬پس از مدتي كه شير و خورشيد به نقده منتقل مي‌شود‪ ،‬ساختمان مزبور به دبستان تبديل‬

‫مي‌شود‪.‬‬

‫در آن ايام كـه مـا بـه مدرسـه مي‌رفتيـم (‪ 1333‬ــ ‪ )1339‬هنوز مردم راهدهنـه سـاختمان مدرسـه را شيـر و خورشيـد‬

‫مي‌خواندند‪ .‬مدرسه حياطي وسيع با ساختماني در وسط داشت‪ ،‬كنار ديوار حياط دور تا دور خياباني بود به عرض ‪5/3‬‬

‫متر كه درختان بيد با پيكري قوي در جدول كنار آن رديف شده بود‪.‬‬

‫بالخره سـيم تلگراف بـه راهدهنـه مي‌رسـد و تلگرافخانـه در مكانـي كـه قبل ً منزل اردشيـر خان بوده (در مقابـل زاويـه‬

‫جنوب غربي ديوار مسجد) مستقر مي‌شود‪ .‬پايگاه نظامي ژاندارمري نيز در مقابل پل و شمال مسجد در حياط كربلي‬

‫مصــيب زاهدي احداث مي‌شود‪ ،‬اداره اخــذ عوارض و گمرك كاروانهاي تجاري كــه از همدان تــا نخجوان در رفــت و آمــد‬

‫بوده‌انــد مي‌گردد‪ .‬جالب ايــن اســت‪ ،‬ديوار گلي (چينــه ديوار) گمرك خانــه كــه داراي دو اتاق بدون حياط بوده همچنان‬

‫پابرجاسـت‪ ،‬چنديـن بار سـقف آن تعويـض شده و چون بدون حياط بود مسـكن مسـاكين گرديده و اكنون نيـز خانواده‌اي را‬

‫در خود جاي داده است‪.‬‬

‫اما اكنون ساختمان مدرسه را برداشته و در دو طرف جايگاه آن دو ساختمان جديد آموزشي ساخته‌اند و ديگر از آن‬

‫حياط بزرگ و سرسبز زمان ما خبري نيست‪.‬‬

‫در سالهاي بعد‪ ،‬مركزيت سلدوز از راهدهنه به نقده منتقل مي‌شود در حال حاضر راهدهنه از رونق افتاده و در عين‬

‫اينكه يكي از روستاهاي بزرگ سلدوز است حالت نيمه مخروبه را دارد‪.‬‬

‫كوه به كوه نمي‌رسد‪ ،‬آدمي به آدمي مي‌رسد‬

‫دانشمند محترم جناب آقاي حاج محمد امين رضوي نقل مي‌كند‪:‬‬

‫در تابستان سال ‪ 1337‬شمسي از طريق عراق از زيارت حج برمي گشتيم‪ ،‬حدود ‪ 45‬نفر حجاج اروميه و سلماس‬

‫بوديم ـ ايشان در آن وقت در اروميه بودند ـ در مرزباني «حاج عمران»‪ 1‬اعلم شد تا گشايش مرز بايد در اينجا بمانيد‪.‬‬

‫در اطراف ساختمان مرزباني‪ ،‬روي چمنها و علفهاي كوهستان جميعا ً نشسته بوديم كه كردي آمد و به من گفت‪ :‬تو پسر‬

‫حاج شيخ هستي؟ گفتم‪ :‬بلي! گفت‪ :‬خانم آغاي ما از ايل شماست‪ ،‬شما را شناخته و دعوت مي‌كند كه به خانه بيائيد‪.‬‬

‫توضيـح خواسـتم‪ ،‬گفـت‪ :‬او منيژه خانـم دختـر غلمرضـا خان و همسـر آقاي سـيد احمـد اسـت‪ ،‬دعوت را پذيرفتـم و بـه‬

‫خانه‌شان رفتــم‪ .‬آنگاه خود ســيد احمــد آمــد و بخاطــر مــن روحانيهــا و شيوخ اطراف‪ ،‬از جمله «شيـخ علء الديــن‪ ،‬شيـخ‬

‫طريقتـي‪ ،‬و‪ ...‬را دعوت كردنـد‪ ،‬تـا باز شدن مرز چهار روز در آنجـا مهمان بودم‪ ،‬يـك شـب نيـز مهمان برادر سـيد احمـد‬

‫بوديم‪ ،‬سر سفره فردي آمد و گفت‪ :‬خانم مي‌گويد‪ :‬من آقا (يعني من) را مي‌شناسم‪ ،‬گفتم‪ :‬خانم كيست؟! گفت‪ :‬بانوي‬

‫همين خانه‪ ،‬صفيه خانم دختر اسماعيل آغا سيميتقو‪ .‬گفتم‪ :‬بله‪ ،‬درست است‪ ،‬من و او امتحان ششم ابتدائي را با هم‬

‫داده ايم چون ششميهاي راهدهنه و هم نقده را در آن سال به اشنويه برده بودند‪.‬‬

‫سـيد احمـد‪ ،‬پسـر سـيد طـه‪ ،‬پسـر شيـخ عـبيدالله كـه در فصـل «شيـخ گلدي» بيان گرديـد‪ .‬همسـر سـيد احمـد‪ ،‬نوه‬

‫خسروخان امير تومان قاراپاپاق است‪.‬‬

‫‪ .1‬عمران لفظ عربي است‪ ،‬به معناي «دو عمر» به مناسبت قبر دو شخص به نام عمر كه در آنجا هست بدين نام موسوم شده‬
‫است‪ ،‬بعضي‌ها عمران را «اسم مصدر» مي‌خوانند كه اشتباه است‪.‬‬
‫‪88‬‬
‫بخش دوم‬

‫فرهنگ و مدنيت‬

‫‪89‬‬
‫فرهنگ و مدنيت‬

‫در ايـن بخـش از نگاهـي دوباره‪ ،‬بـه زمانهاي دور دسـت‪ ،‬تـا ايـل بزچلو ناچاريـم‪ .‬ايـل بزچلو ماننـد هـر ايـل ديگـر ايران‬

‫كوچنده و غير ثابت بود معمول ً ايلت ايران هيچوقت بر ماندن در يك ناحيه اطمينان نداشتند‪ .‬همانطور كه گفته شد‪ ،‬نادر‬

‫شاه ايل افشار را به چند بخش تقسيم و هر كدام از آنها را به سوئي فرستاد تا هر زمان ممكن بود دستور كوچ ايلي از‬

‫يك ناحيه به ناحيه ديگر صادر شود‪.‬‬

‫قاراپاپاق در ايروان بيشتـر دامدار بود تـا كشاورز‪ ،‬هنگام ورود بـه سـلدوز منطقـه را مطابـق تعداد افراد هـر عشيره از‬

‫عشايـر هشتگانـه تقسـيم مي‌كننـد‪ ،‬در ايـن تقسـيم آنانكـه بيشتـر بـا كشاورزي آشنائي داشته‌انـد بـه ناحيـه «دشـت ماهور»‪،‬‬

‫«ساري تورپاخ» و «كوهپايه ها» مي‌روند‪ .‬و آنان كه بيشتر به دامداري مي‌پرداخته‌اند «قاراتورپاخ» را انتخاب مي‌كنند‪.‬‬

‫تا جائي كه اطلعات ما اجازه مي‌دهد مسكن آنان را در زير نام مي‌بريم‪:‬‬

‫‪1‬ــ سـارال‪ :‬ايـن طايفـه در روسـتاهاي‪ ،‬قلعـه جوق‪ ،‬دلمـه‪ ،‬آق قلعه‪ ،1‬گوني‪ ،2‬حاج فيروز‪ ،‬شيـخ احمـد و سـارال‪ ،‬سـاكن‬

‫مي‌شوند‪.‬‬

‫‪ 2‬ـ تركاون‪ :‬اين طايفه به دو بخش تقسيم مي‌شده‪ ،‬بخشي در نقده و چيانه و بخش ديگر در «ظلم آباد» ‪ 3‬و آغابگلو‬

‫سـكني مي‌گزيننـد‪ ،‬بعدهـا دو روسـتاي دورگـه (دورگـل‪ :‬پاشـو بيـا) و داش دورگـه را نيـز تاسـيس كرده و در آنجـا زندگـي‬

‫مي‌كنند‪.‬‬

‫‪3‬ـ شمس الدين لو‪ :‬در روستاهاي‪ :‬محمد شاه‪ ،‬گورخانه و چقال مصطفي‪ .‬ممه‌لو‪ ،‬قارا قصاب‪.‬‬

‫‪4‬ـ چاخرلو‪ :‬در فرخ زاد‪ ،‬توبوز آباد و شريف الدين‪ .‬خليفان‪ ،‬شفيع قلعه‪.‬‬

‫‪ 5‬ـ جان احمد لو‪ :‬در روستاهاي حسنلو‪ ،‬امينلو‪ ،‬شيطان آباد (طالقان امروز) و ورمه زيار (حد فاصل تازه كند جبل و‬

‫حسنلو گلي)‬

‫‪6‬ـ قزاق‪ :‬روستاهاي خليفه لو و شيخ معروف و آده‪ .‬بهراملو‪.‬‬

‫‪7‬ـــ اولشلو يــا اولشدي‪( :‬شكارچيان يــا شكارگران) در روســتاهاي جرت آباد‪ ،‬كوپكلو‪ ،‬شفيــع قلعــه‪ ،‬تازه قلعــه و‬

‫روستاهائي در دشت ماهور‪.‬‬

‫‪8‬ـ عربلو‪ :‬در روستاهاي‪ ،‬راهدهنه‪ ،‬شونقار‪ ،‬تابيه و روستاهائي در تپه ماهور‪ .‬و مميند‪.‬‬

‫هـر كدام از طوايـف هشتگانـه روسـتاهائي در دشـت ماهور داشته‌انـد‪ ،‬يعنـي هـر كدام در سه بخـش سـلدوز مناطقـي را‬

‫تحويـل گرفتـه و طوايـف در خلل يكديگـر زندگـي مي‌كننـد گويـا تنهـا شمـس الدينلو اسـت كـه مجموعا ً در يـك قسـمت جمـع‬

‫مي‌شوند‪.‬‬

‫همانطور كه گفته شد كشاورز پيشه گان بيشتر مشتري دشت ماهور و كوهپايه‌ها بوده‌اند و ديگران خواهان نيزارها و‬

‫چمنها و باتلقهاي نزديك بوده‌اند‪.‬‬

‫بديهـي اسـت از ميان صـد روسـتاي سـلدوز مـا توانسـتيم تنهـا سـاكنين چنـد روسـتا را شناسـائي كنيـم‪ ،‬سـاكنين سـاير‬

‫روستاها از دربند تا مميند براي ما معلوم نيست‪.‬‬

‫‪ .1‬در حد فاصل سه راه جاده حسنلو و روستاي تازه كند ديم‪.‬‬


‫‪ .2‬در حد فاصل دلمه و آق قلعه‪ ،‬در پهلوي كوه رو به جلگه‪.‬‬
‫‪ .3‬ظلم آباد ابتدا در قله كوهي كه از دلمه وارد جلگه مي‌شود و به «قويروقلي» معروف است قرار داشته سپس به كنار گادار در‬
‫سـيصد متري جنوب «عجملو» منتقـل مي‌شود و در سـيل سـال ‪ 1348‬ويران گرديده بـه جانـب شرق عجملو‪ ،‬پهلوي كوه رحـل اقامـت‬
‫افكنده و نام جديد آن «امام كندي» شد‪.‬‬
‫‪90‬‬
‫زبان و لهجه‬

‫ديديـم كـه ايـل بزچلو و قاراپاپاق از شاخه‌هاي تركمـن هسـتند‪ ،‬بديهـي اسـت زبان و لهجه‌شان نيـز يكـي از لهجه‌هاي‬

‫تركمن مي‌باشد‪.‬‬

‫لهجه‌هاي مختلف تركمن از قبيل لهجه سلجوقي‪ ،‬بزچلو و آنچه امروز تركمن ناميده مي‌شود هم اكنون تفاوت زيادي‬

‫با هم دارند و در طول زمان فاصلة بيشتري از همديگر پيدا كرده‌اند‪.‬‬

‫قاراپاپاق تنهـا باقـي مانده بزچلو مي‌باشـد‪ ،‬زيرا سـاير شاخه‌هاي بزچلو در ايران و تركيـه ميان مردمان ديگـر مسـتهلك‬

‫شده‌انـد‪ ،‬بـه هميـن دليـل لهجـه قاراپاپاقـي بـه عنوان يكـي از معيارهاي زبان شناسـي در محافـل علمـي تحقيقاتـي جهانـي‬

‫مطرح اسـت‪ ،‬خصـوصا ً در عرصـه داسـتانهاي آذربايجانـي محور اصـلي شناختـه مي‌شود‪ ،‬بـه طوري كـه آقاي فرزانـه در‬

‫مقدمه «ده ده قورقود» صفحه ‪ 16‬به اين موضوع تصريح مي‌نمايد‪« :‬از طرف ديگر تاثير پذيري اسلوب و مشخصات‬

‫زبان داسـتانها از زبان گفتاري يكـي از لهجه‌هاي رايـج در زمان نگارش كتاب‪ ،‬امري معقول و ممكـن بـه نظـر مي‌رسـد‪ .‬در‬

‫مقايسـه خصـوصيات زبان داسـتانها از جهـت اسـلوب و گرامـر و تعـبيرات‪ ،‬حال و هواي لهجـه تركمـه ــ قاراپاپاق‪ ،‬را دارد و‬

‫اين موضوعي است كه بايد روي آن كارهاي تطبيقي جدي و گسترده‌اي انجام گيرد»‪.‬‬

‫از عبارت آقاي فرزانـه برمـي آيـد كـه «محرم ارگيـن» نيـز در صـفحه ‪ 355‬جلد دوم «ده ده قورقود كتابـي» بـه ايـن‬

‫موضوع پرداخته است‪.‬‬

‫طوايـف هشتگانـه مذكور بـا اينكـه همـه از يـك ايـل بوده‌انـد‪ ،‬تفاوت لهجـه داشته‌انـد كـه هنوز هـم هسـت‪ ،‬مثل ً اولشلو و‬

‫عربلو مي‌گويد «گؤ رجيم ـ گؤ رجخسن ـ گؤ رجيخ» و جان احمدلوها مي‌گويند‪ :‬گؤ رجم ـ گؤ رجن ـ گوره رجيخ»‪.‬‬

‫ي ياندير ـ شمچه ني گئتير‬


‫ي گتير چري ِ‬
‫ي باغل ـ جاتني گئتيردانانـي باغل ـ ‪ ،‬شمچي ِـ‬
‫ي گتيردان ِـ‬
‫چاخرلوها مي‌گويند‪ :‬چاتي ِـ‬

‫چيراغي ياندر»‪.‬‬

‫و نيــز تفاوت روحيــه زيادي بــا هــم دارنــد‪ .‬مردم جان احمدلو آرام مطيع‪ 1‬هســتند‪ ،‬تركاون «اولدوررم‪ ،‬اولدوررم ـــ‬

‫مي‌كشـم‪ ،‬مي‌كشـم» مي‌گويـد‪ ،‬نمونـه اش مردم آغابگلو و ظلم آباد‪ ،‬البتـه شجاعـت مثبـت تركاون كـه نمونـه آن «ارس‬

‫خان» است‪ ،‬نبايد فراموش شود‪ .‬سارال مردم ظريف الطبع بوده و هست‪ ،‬نمونه اش مرحوم «ملولي» ـ اهل دلمه‪.‬‬

‫عربلو‪ ،‬روحيه سوداگر و تاجر پيشه و با بينش حقوقمند و نيز «محكمه شاگرد»‪ 2‬و پول دوست‪ ،‬و چون مرحوم شيخ‬

‫السـلم اوليـن روحانـي قاراپاپاق كـه بـه همراه ايـن طايفـه بـه سـلدوز آمده از طايفـه عربلو اسـت بيشتـر افراد باسـواد در‬

‫ميان آنان بوده است‪.‬‬

‫مردم قاراپاپاق در آن گوشـه «دالن و دهليـز» دور افتاده كشور‪ ،‬مردم باهوش و بـا اسـتعداد خوب‪ ،‬هسـتند‪ ،‬گواه ايـن‬
‫‪3‬‬
‫مطلب‪ ،‬در دبيرســتان قديمــي اروميــه اســت در آن ايام بيشتــر شاگرد اولهاي دبيرســتان‪ ،‬از قاراپاپاق و قراباغــي ها‬

‫بوده‌اند‪.‬‬

‫آنچه كه مشخص است هميشه علماي قوي محلي (علوه بر علماي مهاجر) از اين مردم قد علم كرده به طوري كه‬

‫پس از سال ‪ 1325‬عده كثيري به دانشگاه راه يافته‌اند‪ .‬همچنين در سالهاي اخير آمار قبولي آنان در كنكور سراسري‬

‫كشور براستي اعجاب آور است‪ .‬اين مردم با اينكه رگ سياسي در نهادشان هست‪ ،‬بنوعي در سياست احتياط مي‌كنند‬

‫به عبارت ديگر‪ :‬در ناخودآگاه سخت سياسي هستند‪( ،‬شايد بدليل حضور در ميان عشاير كرد و موضوع اقليت و اكثريت‬
‫‪ .1‬با اينهمه «باپر آقا مير پنج» كه قيام او شرح داده شد‪ ،‬ظاهرا ً از اين طايفه است‪.‬‬
‫‪ .2‬زماني بيشتر پرونده‌هاي ژاندارمري در دادگاه از آنان بود‪.‬‬
‫‪ .3‬ناحيه‌اي ميان اروميه و سلماس‪.‬‬
‫‪91‬‬
‫باشد) ولي از جهت سابقه تاريخيشان در خود آگاه از تحركات بزرگ سياسي خودداري مي‌كنند و نسبت به هر حركتي با‬

‫ديد ترديد نگاه مي‌كنند‪.‬‬

‫آنان هميشه عملة بي مزد مركز بوده و تاوان اشتباهات‪ ،‬يا بي تفاوتي دولت را‪ ،‬از جان و مالشان پرداخته‌اند‪.‬‬

‫كشاورزي‪:‬‬

‫قاراپاپاقهـا پـس از گذشـت چنديـن سـال از آمدن به سـلدوز بـا احياي اراضـي بيشتـر‪ ،‬به كشاورزان سخت كوش تبديـل‬

‫شدنـد‪ ،‬ابتدا در موطن‌شان از درخـت و تاكسـتان خـبري نبود‪ ،‬بطوري كـه در اول ورود سـاقه‌هاي كلفـت و بلنـد نـي را بـه‬

‫اندازه «يك بغل» با هم مي‌بستند و «باغ» مي‌ناميدند و با آنها سقف مي ‌ساختند‪ .‬آنان ناچار بودند خانه ‌ها و اصطبلها را‬

‫كم عرض و در حدود ‪ 5/2‬متر بسازند‪ ،‬انتهاي باغها را بر روي ديوار و سر آنها را به هم تكيه داده و با «جگن» مي‌بستند‬

‫آنگاه كاه و گل مي‌كردند بدين ترتيب سقفها در آن زمان شكل شيرواني داشته است‪.‬‬

‫بتدريـج بـه درخـت كاري پرداختنـد‪ ،‬البتـه بـه صـورت خيلي كـم و نادر‪ ،‬بـه حدي كـه تـا سـال ‪ 1301‬شمسـي ثروتمندان‬

‫سـلدوز كـه مي‌خواسـتند خانه‌هاي بزرگ بنـا كننـد از اروميـه چوب مي‌آوردنـد‪ ،‬مالكيـن دوسـت نداشتنـد كـه زمين‌ـها بـه زيـر‬

‫درخت كاري برود‪ ،‬زيرا علوه بر اينكه مزاحم زراعت مي ‌شد موجب مي‌گشت كه رعيت صاحب «نسق» شود‪ .‬ظاهراً‬

‫رواج باغ كاري و درخت كاري در زمان حاج نجفقلي خان امير تومان شروع شده است وي براي اينكه مردم را به آب و‬

‫خاك بيشتـر وابسـته كنـد مالكيـن را بـه واگذاري زميـن براي باغ كاري مردم‪ ،‬تشويـق مي‌كرده اسـت در نتيجـه در سـال‬

‫‪ 1307‬شمسي مساحت باغ و بيشه‌ها با حساب تقريبي به شرح زير گرديد‪:‬‬

‫‪1‬ـ علي ملك‪ 25 :‬طناب (هر طناب ‪ 4444‬متر مربع)‪.‬‬

‫‪2‬ـ چيانه‪ 10 :‬طناب بيشه‪ ،‬در آن زمان زمين چيانه براي باغ كاري مساعد نبوده است‪.‬‬

‫‪3‬ـ آغجه زيوه‪ 12 :‬طناب‪.‬‬

‫‪4‬ـ كوزگران‪ 8 :‬طناب‪.‬‬

‫‪5‬ـ كاروان سرا‪ 6 :‬طناب‪.‬‬

‫‪6‬ـ تازه قلعه‪ 16 :‬طناب‪.‬‬

‫‪7‬ـ راهدهنه‪ 100 :‬طناب‪.‬‬

‫‪8‬ـ حسنلو‪ 50 :‬طناب‪.‬‬

‫‪9‬ـ عجملو‪ 22 :‬طناب‪.‬‬

‫‪10‬ـ قره قشلق‪ 12 :‬طناب‪.‬‬

‫‪11‬ـ آغابگلو‪ 10 :‬طناب‪.‬‬

‫‪12‬ـ فرخ زاد‪ 14 :‬طناب‪.‬‬

‫‪13‬ـ حاج فيروز‪ 6 :‬طناب‪.‬‬

‫‪14‬ـ تابيه‪ 7 :‬طناب‪.‬‬

‫‪15‬ـ محمد يار و عطاء الله (بيشه) ‪ 18‬طناب‪.‬‬

‫غيـر از حسـنلو در هـر قريه‌اي كـه نسـبت «خرده مالكـي» بيشتـر بوده و زميـن از جهـت باغ كاري مسـاعد بوده‪ ،‬باغ و‬

‫بيشـه متعددي ايجاد مي‌شده اسـت‪ .‬امروزه باغات سـلدوز بـه هزاران طناب مي‌رسـد‪ .‬همانطور كـه قبل ً راجـع بـه لهجـه‬
‫‪92‬‬
‫قاراپاپاقـي كه يكـي از اصـول زبانشناسي قرون معاصـر اسـت‪ ،‬سخن رفت‪ ،‬بيجـا نيست كه به اصـطلحات خاص آنان در‬

‫ابزار و آلت كشاورزي اشاره شود‪:‬‬

‫يوغ ـ بويوندوروق‪.‬‬

‫چوبك دو طرف گردن حيوان در يوغ ـ سامي‪.‬‬

‫خيش ـ جوت‪ :‬جفت‪.‬‬

‫دسته خيش ـ الجك‪.‬‬

‫تير خيش ـ اوخ‪.‬‬

‫آهن ـ دمر ـ تمر ـ تيمور‬

‫بيلچه دستي براي زدن علفهاي هرز ـ شته‪.‬‬

‫داس شاميله ـ مالغان‪.‬‬

‫تيم دروگر ـ كرگ‪ .‬ظاهرا ً مخفف «كارگاه» است‪.‬‬

‫يك كرگه عبارت است از‪:‬‬

‫درو كننده با شامليه ـ مالغانچي‪.‬‬

‫جمع كننده با چنگك ـ تاپلچي‪.‬‬

‫كارگر دستكش بدست كه تاپل را در هم مي‌پيچد و آن را گلوله مي‌كند ـ خورومچي‪.‬‬

‫كارگري كه با شنكش الباقي سنبلها را جمع مي‌كند ـ درمخچي‪.‬‬

‫شن كش ـ درمخ‪.‬‬

‫يك گلوله از يونجه يا بوته گندم ـ خوروم‪ ،‬خوروم مقدار غذائي است كه براي يك روز حيواني در نظر گرفته مي‌شود‪.‬‬

‫خوروم قبل از گلوله شدن ـ تاپل‪.‬‬

‫جار جار ـ جنجر‪.‬‬

‫چنگك ـ شانا‪.‬‬

‫پارو ـ كورك‪.‬‬

‫بيل ـ بل‪.‬‬

‫شلق بافته شده از چرم به قطر ‪ 2‬سانتي متر و به طول ‪ 120‬سانتي متر براي راندن كل (گاوميش نر) ـ خره زن‪.‬‬

‫گاو ميش نر ـ كال‪.‬‬

‫گاو آهن گاوكش ـ اوكوزجوتي‪.‬‬

‫گاو آهن كل كش ـ كال جوتي‪.‬‬

‫ارابـه كـل كـش ــ كال آراباسـي‪ ،‬ايـن ارابـه گويـا در هيـچ جاي دنيـا‪ ،‬غيـر از آذربايجان غربـي مرسـوم نبوده و نيسـت‪.‬‬

‫بزرگترين ارابه حيوان كش است كه نجارهاي ارمني آن را به شكل مثلث متساوي الساقين ايجاد كرده‌اند‪ ،‬طول قاعده‬

‫آن ‪ 2‬متر و طول ارتفاع آن ‪ 4‬متر بود‪.‬‬

‫طناب بلند از موي بز حدود ‪ 40‬متر ـ سجم‪.‬‬

‫طناب كوتاه حدود ‪ 130‬سانتي متر ـ چاتي‪.‬‬

‫‪93‬‬
‫نهر دائمي ـ آرخ‪.‬‬

‫نهر كش ـ كردي وار‪.‬‬

‫نهري كه با نهركش در داخل زراعت براي يكسال زراعتي كشيده مي‌شود‪:‬‬

‫دو طرفه ـ قوشا‪.‬‬

‫يك طرفه ـ كردي‪.‬‬

‫پشته درو شده در مزرعه ـ يغين‪.‬‬

‫پشته جمع شده در روستا براي تغذيه دام ـ تايا‪.‬‬

‫دايره خرمن زير جار جار ـ اياق‪.‬‬

‫خرمن كوبيده آماده و جمع شده براي باد دادن ـ تغ‪.‬‬

‫گندم پس از باد دادن ـ دج‪.‬‬

‫كاه ـ سامان‪.‬‬

‫خرده ساقه‌هاي درشت علف‌هاي هرز كه در ميان گندم بوده و اينك پس از باد دادن «تغ» و غربال گندم‪ ،‬به طرفي‬

‫ريخته شده ـ كوَزر‪.‬‬

‫كوز آتش به جاي مانده از سوختن هيزم‪.‬‬

‫علوفه بر دو نوع است بعضي از آنها به محض سوختن تبديل به خاكستر مي‌شوند مانند كولش‪ .‬ولي علف هائي كه‬

‫سـاقه ضخيـم دارنـد پـس از سـوختن آتش‌شان بـه جاي مي‌مانـد‪ .‬بهميـن دليـل بـه خرده‌هاي سـاقه‌هاي درشـت «كوزر»‬

‫مي‌گويند‪.‬‬

‫زمين خرمن‪ ،‬چمنزار بزرگي كه همه در كنار هم بساط خرمن مي‌گسترانيدند ـ چمن‪.‬‬

‫جاروي مخصوص خرمن از گياه خاردار سفت ـ چالي‪ ،‬چالقو‪ ،‬چالقي‪.‬‬

‫جاروي بزرگ از شاخكهاي درخت ـ چالي‪ ،‬چالقو‪ ،‬چالقي‪.‬‬

‫چنـد حيوان كـه بـه گردن هـم بسـته شده و براي كوبيدن نخود‪ ،‬كوزر و‪ ...‬از آنهـا اسـتفاده مي‌شود‪ ،‬و آنهـا بايـد آنقدر بـه‬

‫چرخش ادامه دهند تا محصول در زير پايشان كوبيده شود ـ هول‪.‬‬

‫خيار ـ گل به سر‪.‬‬

‫خربزه ـ قاوون‪.‬‬

‫انواع خربزه ـ مصري‪ ،‬سن عيواض‪ ،‬شالخ‪ ،‬شمامه‪ ،‬تورپاخ قاووني‪.‬‬

‫خيار چمبر ـ شم خيار‪.‬‬

‫گوجه سبز ـ گوجه درختي ـ آلچا‪.‬‬

‫گوجه فرنگي ـ بادمجان‪.‬‬

‫خيك خشك براي نگهداري انواع دانه ـ داغارجخ‪.‬‬

‫اصطلحات دامداري‪:‬‬

‫بزغاله ـ چپيش‪.‬‬

‫گوساله ـ دانا‪.‬‬

‫‪94‬‬
‫بچه گاوميش ـ بالخ‪ ،‬بالغ‪.‬‬

‫بز دو ساله ـ كُووَر‪.‬‬

‫بز نر ـ تَكِه‪.‬‬

‫بز پيشرو رمه ـ نِري‬

‫سورو‬
‫رمه ـ ُ‬

‫دام جوان كه موسم توليد مثل آن نرسيده ـ سوباي‪.‬‬

‫دامهاي شيرده ـ ساغن‪ ،‬ساغيلن‪ ،‬دوشيدني‪.‬‬

‫بچه گاو ميش بزرگ ـ نر‪ :‬كالچا‪ ،‬ماده‪ :‬اَوَره‬

‫بچه گاو بزرگ ـ نر‪ :‬جونگه‪ ،‬ماده‪ :‬دويه‪ ،‬دوگه‪.‬‬

‫گوسفند و بزي كه يكسال بچه نزايد ـ شيرده‪ :‬قيسير‪ ،‬بدون شير‪ :‬گژ‪ ،‬گژيازان‪ ،‬گژيازدي‪.‬‬

‫مشك چوبي به شكل بشكه براي ماست بهم زني ـ نهره‪.‬‬

‫سه پايه چوبي بزرگ كه مشك چوبي را به آن مي‌آويزند ـ چاتما‪.‬‬

‫موادي كه از جوشاندن دوغ كه باصطلح مي‌بُرد‪ ،‬حاصل مي‌شود‪ :‬شور‪.‬‬

‫شير جوشيده و بريده ـ لور‪.‬‬

‫مايه ماست ـ چالسي‪.‬‬

‫تنها گاو يا گوسفند خانواده كه نان خورشت‌شان را تامين مي‌كند ـ دامازلخ‪.‬‬

‫مرغ ماكيان مسن ـ آناج‪ ،‬آناش‪.‬‬

‫مرغ ماكيان جوان ـ فره‬

‫خروس جوان ـ بچه‪ ،‬بدون تشديد‪.‬‬

‫لنه مرغ ـ نين‪.‬‬

‫لنه طاقچه گونه مرغ در اصطبل يا هر جاي ديگر ـ تالوار‪.‬‬

‫جوجه‌اي كه تازه تخم را سوراخ كرده ـ جوك و وروپ‪.‬‬

‫تخم مرغ كه زير مرغ مي‌گذارند تا روي آن بخوابد و تخم بگذارد ـ فال‪.‬‬

‫اصطلحات باغ (تاكستان) داري‪:‬‬

‫نهر تاكستان ـ آرخ (از شرق به غرب كشيده مي‌شوند)‪.‬‬

‫كناره جنوبي روي ديواره ميان دو نهر‪ ،‬كه زير تاك قرار دارد ـ قاش‪.‬‬

‫پهلوي جنوبي نهر كه ريشه تاكها در آنجاست ـ زارا‪.‬‬

‫پهلوي شمالي نهر ـ دوش‪.‬‬

‫ميانه «قاش» و «زارا» (وسط ديواره زير چمبر تاك) ـ اورتا‪.‬‬

‫هنگام بيل زدن سالنه باغ حداقل كارگري كه لزم است‪:‬‬

‫قاشچي‪ ،‬زاراچي‪ ،‬دوش آپاران‪.‬‬

‫هرس ـ كسمخ‪.‬‬

‫‪95‬‬
‫ريشه‌هاي چمن در باغ يا مزرعه كه هنگام شخم زدن بايد جمع شوند ـ چاير‪.‬‬

‫كارگر مسئول جمع چاير ـ چايرچي‪.‬‬

‫شاخه موكه ريشه در زمين زده‪ ،‬و مي‌شود آنرا بصورت يك تاك مستقل كاشت ـ شيشك‪.‬‬

‫شاخه‌هاي جواني كه در انتهاي آن تكه‌اي از شاخه قديمي وجود دارد و مي‌شود آنرا كاشت ـ دوغاناق‪.‬‬

‫آلونك چوبي باغ ـ چارداخ‪ ،‬چار طاق‪.‬‬

‫آلونك ساختمان يا خانه در باغ ـ كول‪.‬‬

‫و نيز تنه كنده شده تاك ـ كول‪.‬‬

‫انگور دانه درشت سفيد با بزرگترين خوشه ـ دسترچين‪ ،‬دستار چين‪.‬‬

‫انگور دانه درشت سياه با بزرگترين خوشه ـ كال اتي‪.‬‬

‫انگور دانه درشت قرمز با بزرگترين خوشه ـ صاحابي‪ ،‬صاحبي‪.‬‬

‫انگور دا نه درشـت و درازتـر از دانه هر انگور به ر نگ قرمز كه مقاومتريـن انگور براي نگهداري تا عيـد نوروز است ــ‬

‫ملخلخ ـ ريش بابا‪.‬‬

‫ملخ‪ :‬خوشه‌هاي انگور رديف شده در نخ كه براي نگهداري آن را در جاي خنكي از سقف آويزان مي‌كنند به طول يك‬

‫متر‪.‬‬

‫درخت بيد سر بريده از ارتفاع دو متري كه توده بزرگي از شاخه دارد ـ آخدا‪ ،‬اخته‬

‫البته‪ :‬گوسفند اخته ـ بورماش‪ ،‬بورمانج‪ :‬پيچانده شده‪.‬‬

‫گاو اخته‪ :‬اوكوز‪.‬‬

‫گاو غير اخته‪ :‬بوغا‪.‬‬

‫گاو ميش نر اخته ـ خدم‪.‬‬

‫گاو ميش نازا ـ اََرميك‪.‬‬

‫در سالهاي ‪ 37‬ـ ‪ 1330‬حدود يك هفتم ك ّ‬


‫ل سبزه (كشمكش تيزابي) صادراتي كشور از تاكستانهاي سلدوز بدست‬

‫مي‌آمـد‪ .‬پـس از سـال ‪ 1341‬مسـاحت باغات تاك و سـيب سـلدوز جهـش سـريع داشـت كـه نتيجـه سـه عامـل بود‪ ،‬برنامـه‬

‫تقسـيم اراضـي‪ ،‬فروكـش كردن آبهاي زيـر زمينـي (زينـه) بدليـل عقـب نشينـي درياچـه و گود شدن بسـتر رودخانـه گادار كـه‬

‫موجب از بين رفتن زينه‌ها شد‪ .‬و زمين‌ها براي باغ كاري مناسب شدند‪.‬‬

‫آداب و رسوم‬

‫لباس مردان قره پاپاق همان لباس عمومـي ايران بوده‪ :‬كله نمديـن اسـتوانه اي‪ ،‬چاكـت بلنـد قباگونـه‪ ،‬شلوار نسـبتاً‬

‫گشاد بـا پاچـه تنـگ‪ .‬لباس زنان درسـت همان چيزي بوده كـه امروز در ميان عشايـر مغان و اردبيـل رايـج اسـت‪ :‬چارقـد‪،‬‬

‫پيراهن با دامني پر چين بلند كه تا روي پا مي‌رسد‪ ،‬كت‪ ،‬جليقه و كله يا عرقچين مليله دوزي شده‪.‬‬

‫‪ 7‬سـانتيمتر (بـا آويزه‌هاي باريـك بطول ‪5‬‬ ‫تـا سـال ‪ 1330‬بـه عنوان زيور بچه‌ـها چيزي مربـع شكـل بـه طول و عرض‬

‫سانتيمتر) از پارچه مي‌دوختند و روي آن را «ناغده دوزي» مي‌كردند و از دوش و سينه كودك مي‌آويختند‪ ،‬گاهي يكي دو‬

‫دعاي نوشته شده در لفافه نيز كنار آن ديده مي‌شد‪.‬‬

‫‪96‬‬
‫نغده‪ :‬ناغدا‪ :‬هر نوع زينت آلت آويخته شده بر انسان‪ ،‬غير از نقره و طل‪( .‬واژه تركي است)‪ .‬گفته شده نغده همان‬

‫مليله دوزي اســت البتــه آويزه‌هاي روي مليله نيــز نوعــي نغده اســت‪ .‬نغده بيشتــر از انواع صــدف‪ ،‬گوش ماهــي ريــز‪،‬‬

‫شكلكهاي ريــز ســاخته شده از چوب گردو و گلبــي و حتــي ســنجد‪ ،‬دانه‌هاي ريــز دوختــه شده از پارچــه شــبيه «تيله» و‬

‫«قوتاز»هاي كوچك و‪ ...‬كه روي مليله دوخته مي‌شدند‪ ،‬مليله نيز مي‌تواند بدون اينها دوخته شود‪.‬‬

‫قوتاز‪ :‬در اصل دو غده بيضوي شكل كه بطور طبيعي در زير چانه بعضي از گوسفندها آويزان است‪ .‬قوتاز مصنوعي‬

‫را از پارچه و گاهي از چوبي كه روي آن پارچه دوخته‌اند مي ‌ساختند كه ريشه هائي از آن آويزان مي ‌شد‪( ،‬درست مانند‬

‫آنچه كه امروز در انتهاي بند طناب پرده‌هاي بزرگ خانه ‌ها و كاخ ‌ها مي‌بينيم) از گردن شتر و گاو و گوسفند مي‌آويختند و‬

‫هنوز هم مي‌آويزند‪ .‬به اين قوتازهاي ريشه دار «پونچاق» هم مي‌گفتند‪.‬‬

‫در ميان عشاير مغان هنوز هم اسامي بعضي از افراد قوتاز است‪.‬‬

‫بادِش‪ :‬لوله بافتـه شده از پشـم كـه از مـچ پـا تـا زانـو را مي‌پوشانيـد و بندي هـم در زيـر كـف پـا داشـت‪ ،‬معمول ً از روي‬

‫شلوار پوشيده مي‌شد و مخصوص مردان بود‪.‬‬

‫دولما‪ :‬چيزي كه امروز هم در سربازخانه‌ها به پا (ميان مچ و زانو) مي‌پيچند‪.‬‬

‫عبا‪ :‬عباي ماليده شده از نمد‪ ،‬مخصوص چوپانهائي كه شب را در صحرا مي‌گذارنيدند‪.‬‬

‫پستك‪ :‬جليقه نمدي‪.‬‬

‫چَركه‪ :‬مخصوص خانمها‪ :‬پارچه مشكي به طول سه متر و عرض نيم متر بطور حلقه‌اي در جشنها مورد استفاده بود‪،‬‬
‫َ‬

‫يك طرف حلقه روي شانه چپ و طرف ديگر آن به صورت آويزان در زير دست راست قرار مي‌گرفت كه پائين‌ترين لبه‬

‫آن تا زانوي پاي راست مي‌رسيده است‪.‬‬

‫آشيرمـا‪ :‬آشيرمـه‪ :‬مهره‌هاي درشـت منجوق‪ ،‬ياقوت‪ ،‬فيروزه‪ ،‬گلوله‌هاي توپـر و تـو خالي از نقره و احيانا ً طل‪ ،‬بـا تعداد‬

‫غير معيني چيده شده بر نخ كه بصورت حلقه به طول ‪ 75‬سانتيمتر كه بر عكس چركه از شانه راست آويخته مي‌شد و‬

‫در زير دست چپ قرار مي‌گرفت كه نقاط پائيني آن با لبه كت مساوي مي‌گرديد‪.‬‬

‫َ‬
‫شدّه‪ :‬پارچه ارغواني يا مشكي كه خانمها از روي چارقد و نچك (لچك) مانند «شمله» به سر مي‌بستند‪.‬‬

‫گـل‪ ،‬گـل‪ :‬ــ بيـا بيـا ــ بافتـه ريشـه داري اسـت كـه بر روي شدّه مي‌پچيدنـد بطوري كـه ريشه‌ـها تـا روي ابروهـا آويزان‬

‫مي‌شدند‪ ،‬عرض اين بافته ‪ 60‬سانتيمتر و طول آن ‪ 2‬متر مي‌شد‪ ،‬بلندي ريشه‌ها نيز به ‪ 8‬سانتيمتر مي‌رسيد‪.‬‬

‫سلسله‪ :‬زنجير طل همراه با سكه‌ها (پولكها)ي رديف شده به طول ‪ 30‬سانتي متر كه گاهي از روي گل گل و گاهي‬

‫نيز از روي شده و در مواقعي از بالي چارقد مي‌آويختند‪ ،‬اين زنجير سلسله وار را كل ً از نقره هم مي‌ساختند‪.‬‬

‫شال‪ :‬پارچه سرخ رنگي كه از بالي لباس‌هاي عروس به سر او مي‌كردند و از خانه پدر تا خانه بخت مي‌بردند‪.‬‬

‫قاراپاپاق نوعي چارقد داشته كه به تقليد از ارامنه بوده است‪ ،‬پارچه لوزي شكل بزرگ‪ ،‬كه يكي از زاويه‌هاي قطر‬

‫كوچك آن در بالي پيشاني و سر قرار مي‌گرفت‪.‬‬

‫زاويه مقابل آن در پشت و دو زاويه ديگر جمع شده بر روي سينه گره مي‌خورد‪ ،‬سپس هر كدام از آنها (دو زاويه) از‬

‫روي شانـه سـمت مخالف عبور كرده و در پشـت باز بـه هـم گره مي‌شدنـد بـه همان شكلي كـه امروزه خانمهاي ارمنـي و‬

‫آشوري در مراسم كليسائي از آن استفاده مي‌كنند‪.‬‬

‫‪97‬‬
‫و نيز عرقچين استوانه‌اي با پولك‌هاي زياد‪ ،‬را از كردها گرفته بودند‪ .‬گويا هر دوي اينها هنوز هم تا اندازه‌اي در ميان آ‬

‫نان ديده مي‌شود‪.‬‬

‫پس از آنكه دامن پرچين بلند از رسم مي‌افتد‪ ،‬جاي آن را «تومان» ـ نه تومبان ـ مي‌گيرد همانطور كه قبل ً گفته شد‪،‬‬

‫تومان واژه تركي به معناي ده و «ده ها» و گاهي «دهگان» رياضي‪ ،‬است‪.‬‬

‫تومان‪ ،‬دامن پرچين و مطابق معناي خودش‪ ،‬دست كم از ‪ 10‬متر پارچه دوخته مي‌شده كه از كمر تا زانو مي‌رسيده‬

‫است‪.‬‬

‫كوله جه‪ :‬ـ كورجه‪ :‬شايد از ريشه «كرك» و «كركچه» باشد‪ :‬چاكت بلند شبيه «قباي چاكتي معروف ايراني» كه از‬

‫كمر به پائين چينهاي كم داشته است‪ ،‬اين لباس هم مردانه و هم زنانه بوده است‪.‬‬

‫مراسم ازدواج‪:‬‬

‫قاچيتمـا‪ :‬همانطور كـه در ميان همـه مردم جهان بدون اسـتثناء مرسـوم بوده‪ ،‬در ميان قاراپاپاق نيـز «قاچيتمـا» فراري‬

‫دادن دختـر رسـم بوده اسـت‪ ،‬مثل ً در اروپاي شرقـي تـا پيـش از آمدن كمونيسـم كامل ً رايـج بوده و همچنيـن تـا آغاز جنـگ‬

‫جهاني اول در بين همه عشاير ايراني حضور داشته و اكنون نيز جسته و گريخته پيدا مي‌شود‪.‬‬

‫مرحوم حاج شيـخ مي‌گفـت‪ :‬مـن از ايـن رسـم مردم سـخت در ناراحتـي بودم‪ ،‬هنگامـي كـه در نجـف تحصـيل مي‌كردم‬

‫مسـئله را در جائي مطرح نكردم‪ ،‬ليكـن [پـس از مراجعـت از تحصـيل] وقتـي كـه اوليـن بار بـه زيارت كربل رفتـم‪ ،‬در نجـف‬

‫مسئله را به مرحوم آيت الله اصفهاني‪ ،‬مرجع تقليد وقت شرح دادم كه‪ :‬پسر و دختر به توسط فرد يا افراد ديگر با هم‬

‫قرار مي‌گذارند و بدون اطلع خانواده دختر و گاهي بدون اطلع هر دو خانواده‪ ،‬با هم فرار مي‌كنند‪ ،‬معناي اين فرار اين‬

‫است كه دختر را مي‌برند و در خانه شخصي مي‌گذارند تا مراسم ميان دو خانواده انجام يابد‪ ،‬آنگاه عروسي مي‌كنند‪.‬‬

‫مرحوم اصـفهاني در جواب مي‌گويـد‪‌:‬اي كاش صـيغه عقـد يكـي از ايـن جوانهـا نصـيب مـن مي‌ـشد تـا بـه ثوابـي نايـل‬

‫مي‌شدم‪.‬‬

‫حاج شيخ اضافه مي‌كند‪ :‬گاهي اين فرار دادنها بدون قرار قبلي اتفاق مي‌افتد و يا بدون رضايت دختر انجام مي‌شود‬

‫حالت ربودن به زور را پيدا مي‌كند‪ .‬مرحوم اصفهاني دست بهم ساييده‪ ،‬مي‌گويد‪ :‬نعوذ بالله‪ ،‬استغفر الله‪ !!...‬آقا جلوش‬

‫را بگيريد‪.‬‬

‫حاج شيخ مي‌گويد‪ :‬ما كه قدرت اجرائي نداريم‪ .‬گاهي هم به زد و خورد مي‌انجامد‪.‬‬

‫اصـفهاني خيلي ناراحـت مي‌شود‪ ،‬يكـي از اطرافيانـش مي‌گويـد‪ :‬آقـا هميـن عشايـر اطراف نجـف هـم هميـن برنامـه را‬

‫دارند‪ .‬پس خود حضرتعالي جلوش را بگيريد‪.‬‬

‫اصفهاني مي‌گويد‪ :‬من كه شاه نيستم‪.‬‬

‫حاج شيخ در جواب مرحوم اصفهاني مي‌گويد‪ :‬من هم كه امير تومان نيستم‪ ،‬اما سعي مي‌كنم‪.‬‬

‫اكنون اين رسم بد از بين رفته ولي صورت صحيح آن كه در بال آمد هنوز كم و بيش مشاهده مي‌شود‪.‬‬

‫آنچه در اصطلح جامعه شناسي «ازدواج ربايشي» خوانده مي‌شود‪ ،‬يك چيز ديگر است كه زن در آن صرفا ً به عنوان‬

‫كالي اقتصادي‪ ،‬قابل ربايش تلقي مي‌گردد‪ ،‬در عشاير ايران از جمله قاراپاپاق «ازدواج فراري» رسما ً به معناي تشكيل‬

‫زندگي مشترك بوده و هست‪ ،‬نه يك اقدام صرفا ً اقتصادي‪.‬‬

‫‪98‬‬
‫مـي توان گفـت در زمانـي كـه دختران و حتـي در مواردي پسـران از حـق انتخاب و تصـميم گيري محروم بودنـد‪ ،‬ازدواج‬

‫فراري بشكل صحيح آن كه در بال اشاره شد‪ ،‬بهترين و انساني‌ترين رفتار بوده‪ ،‬مشروط بر اينكه با فريب همراه نبوده‬

‫باشد‪.‬‬

‫پس از فرار‪ ،‬ريش سفيدان قوم جمع شده و با خانواده دختر ديدار مي‌كردند‪ ،‬اجازه مي‌گرفتند كه اولياي پسر براي‬

‫گفتگو در حول قضيه‪ ،‬به حضور آنان برسند‪ ،‬گاهي قهر و ناسازگاري يكي دو ماه به طول مي‌انجاميد‪ ،‬گاهي نيز اولياي‬

‫دختر تنها اجازه عقد را مي‌دادند و موضوع قهر و كينه را سالها ادامه مي‌دادند‪.‬‬

‫بـه حدي مسـئله (قاچيتمـا) رايـج بوده كـه بـه تجربـه ثابـت شده بود «دختـر تـا برسـد بـه خانـه موعود سـه بار پشيمان‬

‫مي‌شود‪ ،‬پس بايد حتما ً زن پخته‌اي همراهش باشد»‪.‬‬

‫ازدواج معمولي با مراحل و مراسم زير انجام مي‌يافت‪:‬‬

‫‪1‬ــ ايلچـي‪ :‬ايلچـي شخصـي اسـت (معمول ً مرد پختـه) كـه اوليـن پيام خانواده پسـر را بـه خانواده دختـر مي‌برد‪ ،‬گاهـي‬

‫بدليل سرسختي اولياي دختر اين برنامه چندين بار با رفت و آمد يك فرد يا افراد مختلف تكرار مي‌گشت‪.‬‬

‫دانيشيق‪ :‬جلسه‌اي كه پس از دريافت پاسخ مثبت از خانواده دختر‪ ،‬در خانه پدر دختر يا بزرگ خاندان دختر‪ ،‬تشكيل‬

‫مي‌يافت‪ ،‬براي تعيين مقدار مهريه‪ ،‬باشلوق‪ ،‬و‪...‬‬

‫در ازدواج فراري به جاي دانيشق «بارشيق» ـ آشتي كنان ـ بود‪.‬‬

‫باشلوق‪ :‬باشليق‪ :‬ـ آغازانه ـ اولين هزينه درخواستي خانواده دختر ـ مقداري پول يا جنس (و احيانا ً ملك)ي كه قبل از‬

‫تعييـن مهريـه بايـد مشخـص مي‌گشـت كـه در حقيقـت براي هزينـه عروسـي خانواده دختـر‪ ،‬پرداخـت مي‌ـشد‪ ،‬گاهـي باشلوق‬

‫عبارت بود از‪ :‬مقداري آرد‪ ،‬روغن‪ ،‬برنج‪ ،‬قند‪ ،‬يك يا دو راس گوسفند و مقداري نقد‪.‬‬

‫و در مواقعي كل ً به صورت نقد پرداخت مي‌شد‪.‬‬

‫باز هم تذكر اين نكته لزم است كه بعضي از مردم شناسان و جامعه شناسان و حتي فولكولور نگاران اين رسم را‬

‫با رسوم قبايل آسياي شرقي و جنوب شرقي و ساير مناطق اشتباه مي‌گيرند و گمان مي‌كنند باشلوق يعني «سرانه»‬

‫كـه قيمـت دختـر باشـد‪ ،‬البتـه از نظـر ريشـه يابـي جاي بحـث اسـت‪ ،‬ولي آنچـه كـه در عشايـر ايران بوده باشلوق بـه معناي‬

‫«آغازين» و «آغازانه» و چيزي كه قبل از هر چيز ديگر بايد تكليفش روشن شود‪.‬‬

‫قند سيندرماق‪ :‬اين اصطلح گاهي به همان مراسم دانيشق و باريشق‪ ،‬گفته مي‌شود زيرا در آن جلسه بايد قندي را‬

‫بشكننـد‪ ،‬البتـه در حال حاضـر نيـز مرسـوم اسـت كـه جوانان در ربودن تكـه اول قنـد رقابـت مي‌كننـد‪ ،‬چرا كـه در مراسـم‬

‫عروسي هديه‌اي را تحويل مي‌گيرند و تكه قند را پس مي‌دهند‪ ،‬اولياي پسر و دختر سخت به تكه قند مزبور نيازمندند‪،‬‬

‫وقتي كه عروس به خانه بخت نزديك مي‌شود‪ ،‬بايد داماد به پشت بام رفته و در كنار دوستانش تكه قند را از بالي سر‬

‫عروس به ميان تماشاچيان بيندازد و بدون آن‪ ،‬كار نقص اساسي پيدا مي‌كند و مثل ً رسوائيت به بار مي‌آورد‪.‬‬

‫وقتـي كـه عروس آماده حركـت از خانـه پدر مي‌ـشد مي‌بايسـت يكـي از محترمتريـن فرد اولياي او (عمـو‪ ،‬دائي و‪)...‬‬

‫شالي را به كمر عروس مي‌بست و مي‌گفت‪ :‬كمرت را به ‪ 8‬پسر و ‪ 2‬دختر (مثلً) بستم‪ ،‬مباركباد‪.‬‬

‫عروس بـه هنگام رسـيدن بـه خانـه بخـت در جاي خود مي‌ايسـتاد تـا بزرگ خاندان داماد‪ ،‬هديه‌اي را بـه او بدهـد‪ .‬مثلً‬

‫مي‌گفـت‪ :‬اسـب كورن يـا گاوميـش پيشانـي سـفيد و يـا‪ ...‬بـه تـو دادم‪ ،‬آنوقـت عروس مي‌نشسـت البتـه نوع هديـه بسـته بـه‬

‫ثروت شخص اهداء كننده بود‪.‬‬

‫‪99‬‬
‫تعاون در هزينه عروسي‪ :‬در شب حنا‪ ،‬جوانان‪ ،‬مطابق رسم پول جمع كرده و به هزينه عروسي كمك مي‌كنند‪ ،‬زنان‬

‫در روز «گؤروش» ـ ديدار ـ هر كدام هديه‌اي نقدي و جنسي به خانواده مي‌برند و اين برنامه همچنان ادامه دارد‪.‬‬

‫به يك فولكولور توجه فرمائيد‪:‬‬

‫در زمانهاي گذشتــه بعضــي از دختران بــه محــض تولد بصــورت غيــر رســمي (و احيانا ً رســمي) «آداخلي» ـ ـ نامزد ـ ـ‬

‫مي‌شدند و مادر هنگام نوازش دختر مي‌گفت‪:‬‬

‫ماماني‪،‬هاي ماماني‬

‫هاني بالمين توماني‬

‫توماني آغاج باشيندا‬

‫فلن لرين تورشوندا‬

‫آت گئتيرين مينديرين‬

‫كرسي گئتيرين يئنديرين‪.‬‬

‫توجه‪ :‬همانطور كه گفته شد «تومان» غير از تومبان است‪.‬‬

‫ماماني‌هاي ماماني‬

‫كو تومان اين بچه ام‬

‫تومانش روي چوبه (چوبه متراژ ـ امروزه وسيله‌اي است فلزي كه با آن پارچه را متر مي‌كنند)‪.‬‬

‫(يعني دارند مترش مي‌كنند)‪.‬‬

‫در محاذي خانه فلنهاست ـ منظور از فلن‪ ،‬كسي است كه قرار است اين دختر در آينده همسر او باشد‪.‬‬

‫اسـب بياوريـد سـوارش كنيـد ــ عروس هنگام پياده شدن از اسـب قدم بر روي كرسـي مي‌گذاشـت تـا بتوانـد براحتـي‬

‫پياده شود‪.‬‬

‫مراسم سوگواري‪ :‬در اين مورد تفاوتي با ساير مردم و اقوام ايران ندارند (گو اينكه در موارد بال نيز چندان تفاوتي‬

‫نداشتند) مگر در شعرهاي سوگواري كه خانمها في البداهه مي‌سرودند كه به «اوخشاما» معروف است‪:‬‬

‫هراتين قالسيندا‬

‫لشكرين آراسيندا‬

‫سلطان ده ده‌م جنگ ايلر‬

‫قان آخاريارا سيندا‪.‬‬

‫الينده قمچي گئزن‬

‫ديزينه جك چكمه چئكن‬

‫استر آباد حربينده‬

‫ايگيتلر يئره توكن‬

‫ـ و نيز اين ترجيع بند‪:‬‬

‫ديزينه جك چكمه لي‬

‫ديرسه گه جك دوگمه لي‬

‫‪100‬‬
‫اَيني ماهوت گئيمه لي‬

‫آغام ده ده‌م خان ده دهم‬

‫ميداندا سلطان ده دهم‪.‬‬

‫يئتيملرين اؤرتوسي‬

‫ئوزو قنداق اوپوسي‬

‫درين سولر كورپوسي‬

‫آغام ده ده‌م خان ده ده‌م‬

‫ميداندا سلطان ده ده‌م‪.‬‬

‫ائوده محبت لي آتام‬

‫دروازه كوركلي آتام‬

‫قورقوشوم بيلك لي آتام‬

‫آغام ده ده‌م خان ده ده‌م‬

‫ميداندا سلطان ده ده‌م‪.‬‬

‫ماهوتين (ماهوتويون) ساخلرام‪.‬‬

‫بَئسله َرم ساغ ساخلرام‪.‬‬

‫اوغلون جنگه گئدنده‪.‬‬

‫بوي چينينه سالّرام‬

‫آغام ده ده‌م خان ده ده‌م‬

‫ميداندا سلطان ده ده‌م‪.‬‬

‫اشعار بال را دختـر علي اكـبر سـلطان‪ ،‬بنام تئللي خانـم در مرگ پدرش در مجلس سـوگواري بالبداهـه سـروده اسـت‪.‬‬

‫البتـه حضور وي در جنـگ هرات معلوم نيسـت‪ ،‬امـا در جنـگ اسـتر آباد همراه جلل خان بوده اسـت‪ .‬و همچنيـن در جنـگ‬

‫تركمنستان‪.‬‬

‫قبل ً معناي سـلطان در اصـطلح آن روز گفتـه شـد و مراد از «ماهوت» شنـل نظامـي از جنـس ماهوت اسـت‪« .‬كول»‬

‫يعنـي بوتـه بزرگ و انبوه گياه و «محبـت كولو» بـه مفهوم انبوه محبـت‪ ،‬منشاء محبـت وافـر‪ .‬در شعـر از تشـبيه و كنايـه‬

‫استفاده شده است‪ .‬روح عشيره گري و شجاعت دوستي در اين ابيات بطور ملموسي به نمايش گذاشته شده است و‬

‫نيز نشان مي‌دهد كه جنگ هرات پس از گذشت ده ‌ها سال همچنان در ميان آن مردم‪ ،‬موضوع شناخته شده و مشهوري‬

‫بوده است‪.‬‬

‫خانـم مزبور در مورد پدرش يـك «اوخشاماي» مبالغـه آميـز راه انداختـه بوده‪ ،‬بعضـي از زنهـا او را بـه خودسـتائي و‬

‫گزافـه گوئي متهـم مي‌كننـد‪ ،‬در واقـع زنان نظاميان (منظور ‪ 400‬سـوار قره پاپاق و درجـه داران و افسـران آنهاسـت)‬

‫خانواده‌شان را از ديگران ممتاز مي‌دانستند و چنين بگو مگوهائي ميان آنان و ديگران پيش مي‌آمده‪.‬‬

‫گاهي «اوخشاما» به ابزار كينه و انتقام تبديل مي‌شده و مانند شعراي عرب بوسيله آن همديگر را هجو مي‌كردند از‬

‫آن جمله است نمونه زير‪:‬‬

‫‪101‬‬
‫اياقي باتمان چارخلي‬

‫بئلي اوركن سارخلي‬

‫داباني‪ ،‬چات‪ ،‬چات ياريخلي‬

‫ايشدن يورقون ائولن واي‬

‫ايشدن آج قين ائولن واي‬

‫البته اشعار در قالب‌هاي ديگر يعني غير از اوخشاما نيز در هجو به كار مي‌رفته‪.‬‬

‫اوخشامـا از ضروريات مجلس سـوگواري حسـاب مي‌ـشد‪ ،‬اگـر مراسـم كسـي بدون اوخشامـا پايان مي‌يافـت وي را‬

‫بي كس‪ ،‬بي ارزش و يا «كسي كه خانواده اش از او بيزار بوده‌اند» تلقي مي‌كردند‪ .‬و رسوائيت بزرگي پيش مي‌آمد‪.‬‬

‫طوله اطاقي‬

‫(اطاقي در طويله)‬

‫طويله يعنـي «دراز» كـه يـك واژه عربـي اسـت‪ ،‬بعدهـا بـه معناي «اصـطبل» بـه كار رفتـه اسـت‪ .‬در زبان قاراپاپاق بـه‬

‫اصطبل «په يه ـ پيه» با فتحه «پ» ـ و «ي» گفته مي‌شد كه در حال حاضر نيز گفته مي‌شود اما لفظ طويله رواج همه‬

‫جائي دارد‪.‬‬

‫شايد خوانندگان اين نوشته با تعجب بگويند‪ :‬اين ديگر چيست؟! سخن از طويله براي چه است؟!‬

‫من هرگز نمي‌گويم چيز جالبي در اين مورد دارم‪ ،‬ولي از نظر فولكولوريك اهميت دارد‪.‬‬

‫طوله اطاقي يا طويله اطاقي يعني چه؟‪:‬‬

‫ايرانيان قديم نظر بر اينكه هميشه با دام و اسب سر و كار داشتند يك انس و صميميت استواري با دامها داشتند‪ ،‬در‬

‫همه جاي ايران دامداران بزرگ در وسط طويله سكوئي بنام «سكوي طويله» درست مي‌كردند‪.‬‬

‫در ماجراي آقا محمد خان قاجار و لطفعلي خان زند مي‌خوانيم‪:‬‬

‫لطفعلي خان خيانت امير «بم» را احساس كرد‪ .‬يارانش را دستگير نمودند‪ ،‬خودش را تنها ديد و به سرعت به طرف‬

‫طويله رفـت تـا «غران» اسـب محبوب و پـر ارزش خودش را سـوار شود و بـه نـبرد بپردازد‪ ،‬افراد اميـر او را در طويله‬

‫محاصــره مي‌كننــد‪ ،‬او بــه روي «ســكو طويله» مي‌پرد و از بالي آن روي افراد اميــر هجوم مي‌آورد و بــا شمشيــر بر‬

‫سرشان مي‌كوبد‪.‬‬

‫در كتاب «خواجـه تاجدار» در شرح هميـن موضوع بطور مفصـل راجـع بـه «سـكوي طويله» سـخن آمده كـه مـا خلصـه‬

‫آن را در اينجا مي‌آوريم‪:‬‬

‫در وسـط طويله‌هاي بزرگ سـكوئي درسـت مي‌كردنـد‪ ،‬بطوري كـه سـر اسـبها بـه طرف آخور و پشـت آنهـا بـه طرف‬

‫گرداگرد سكو قرار مي‌گرفت‪ ،‬اسبها مشغول علف خوردن مي‌شدند و آقايان به كشيدن قليان مي‌پرداختند‪ ،‬قورتاقورت‬

‫قليان با خرتاخرت علف در دهان اسبها‪ ،‬آهنگ مطلوبي را براي مردان اسب دوست و سواركار‪ ،‬ايجاد مي‌كرد‪.‬‬

‫سـكو طويله‪ ،‬تـا حوالي سـال ‪ 1344‬در روسـتاهاي اطراف اروميـه و اردبيـل و‪ ...‬بـه چشـم مي‌خورد و همچنان از‬

‫اصطبلهائي كه ثروتمندان مي‌ساختند‪ ،‬حذف نشده بود‪ ،‬اما در ميان قره پاپاق پس از سال ‪ 1332‬برچيده شد‪.‬‬

‫‪102‬‬
‫بديهي است هر كسي نمي‌توانست سكو طوله يا طوله اطاقي‪ ،‬داشته باشد‪ ،‬زيرا داشتن چنين سكو يا اطاقي لزمه‬

‫آن بود كه دامهاي زيادي داشته باشد تا طويله بزرگي بسازد‪ ،‬كه اقل ً يك سكوي ‪ 4 × 4‬در وسط يا در گوشه آن مهيا‬

‫كند‪.‬‬

‫آري‪ ،‬در زندگـي قاراپاپاق نيـز ماننـد هـر ايـل و عشيره ايران طوله اطاقـي‪ ،‬نقشـي داشـت كـه البتـه عدم آن حتما ً براي‬

‫بزرگان عيب بود‪.‬‬

‫طوله اطاقي شرح و بيان زيادي دارد كه تنها به مطالب زير بسنده مي‌شود‪ :‬روزي شخصيتي از تبريز همراه چند نفر‬

‫براي سركشي و بازرسي به سلدوز مي‌آيد‪ ،‬به او مي‌گويند رؤساي ايل در روستاي «دلمه» جمع شده‌اند‪ ،‬آنان نيز به آن‬

‫جا مي‌روند‪ .‬زني كنار در خانه خود ايستاده بوده و يا مشغول كاري بوده‪ ،‬سربازرس از او مي‌پرسد‪ :‬خواهر مجمع آقايان‬

‫در كجاست؟‬

‫زن بـا دسـتش اشاره كرده و مي‌گويـد‪ :‬هميـن خانـه سـومي‪ .‬در «طوله اطاقـي» فلن كـس هسـتند‪ .‬سـربازرس وارد‬

‫مي‌شود و قليان چاقي نيز به او مي‌دهند كه همراه آواي خرتاخرت قورتاقورت كند‪.‬‬

‫باغ حيدر خان‬

‫(و بويوك باغ)‬

‫از باغات معروف سـلدوز «حيدر خان باغـي» اسـت كـه در قريـه راهدهنـه بوده و هسـت‪ ،‬بـه مسـاحت ‪ 20‬طناب (‬

‫‪ 88880‬متر مربع) بشكل دقيقا ً مربع كه اطراف آن ديوار و كنار ديوارها همه جا خيابان بود‪ .‬يك خيابان نيز از شرق به‬

‫غرب در وسـط قرار داشتـه كـه دو خيابان موازي از شمال بـه جنوب آن را قطـع مي‌كردنـد كـه بـه ايـن ترتيـب بـه ‪ 6‬بخـش‬

‫تقسيم شده بود‪ .‬متن اصلي بخشهاي ششگانه تاكستان و اطراف همه آنها‪ ،‬يعني كنار خيابانها انواع درختان ميوه و «گل‬

‫محمدي» و رزهاي گوناگون خصوصا ً از نوع زرد كاشته شده بود كه در وقت خود اين باغ‪ ،‬از باغهاي معروف ايران بود‪.‬‬

‫اينك به چندين قسمت تقسيم شده و هر قسمت آن ملك كسي شده است و از زيبائي و عظمت آن خبري نيست‪.‬‬

‫بويوك باغ ــ باغ بزرگ‪ :‬در قريـه تازه قلعـه و بـا تقليـد از باغ مذكور درسـت شده بود‪ ،‬تقريبا ً بـه همان مسـاحت‪ ،‬آن نيـز‬

‫هم اكنون به سرنوشت باغ مذكور دچار شده است‪.‬‬

‫علما و روحانيون قاراپاپاق‬

‫تاريخ علماي قره پاپاق و سلدوز را بترتيب سن و تاريخ حضورشان به عنوان روحاني‪ ،‬شرح مي‌دهيم‪.‬‬

‫در فصــول گذشتــه بــه طور مكرر اشاره شــد‪ ،‬روحانيــي كــه همراه ايــل از ايروان بــه ســلدوز آمده‪« ،‬مرحوم شيــخ‬

‫السلم» بوده است‪.‬‬

‫‪ :1‬مرحوم شيخ السلم‬

‫«مرحوم شيخ السلم» عالمي وزين و موقر بوده‪ ،‬خصوصا ً بردباري او در حل مسائل طوايف هشتگانه قاراپاپاق كه‬

‫يـك ايـل كوچنده بودنـد‪ ،‬سـخت قابـل تمجيـد اسـت‪ ،‬عالمـي در ميان چنيـن ايلي در آن اوايـل‪ ،‬براسـتي نعمـت بزرگـي بوده‬

‫اسـت‪ .‬دو فرزنـد ذكور وي بـه نامهاي احـد آقـا و عبدالله‪ ،‬عالم و روحانـي بزرگـي بوده‌انـد و بعدا ً از ايشان سـخن خواهيـم‬

‫گفت‪ ،‬وهاب آقا فرزند ديگر او كه از شخصيتهاي معروف و مردي قرآن خوان بود‪ ،‬نياي خانواده «اسلمي» مي‌باشد‪.‬‬

‫‪103‬‬
‫از تعداد دختران او اطلعـي در دسـت نيسـت‪ ،‬تنهـا دختري از وي را مي‌شناسـيم كـه همسـر «اميـن السـلم» بود‪ .‬در‬
‫‪1‬‬
‫مورد او نيز بحث خواهد شد‪.‬‬

‫مرحوم شيخ السلم (مطابق آنچه از قراين و شواهد به دست مي‌آيد) تحصيل كرده نجف اشرف بوده و از آنجا كه‬

‫او مورد احترام علماي اروميـه بوده‪ ،‬مشخـص مي‌شود‪ ،‬مقام علمـي بالئي داشتـه اسـت‪ .‬رؤسـاي ايـل احترامـش را دقيقاً‬

‫مراعات مي‌كرده‌انـد‪ ،‬هـر نوع قضاوت بـه عهده او بوده اسـت‪ .‬قبل ً گفتـه شـد وي سـاكن قريـه راهدهنـه بوده‪ ،‬حدود يـك‬

‫هكتار تاكستان و دو خانه اندروني و بيروني در آنجا داشته است‪.‬‬

‫از جزئيات زندگي او اطلع بيشتري در دست نيست‪.‬‬

‫‪2‬ت شيخ رضا قلي ارومي‪:‬‬

‫نياي خاندان رضوي ـ او فرزند شيخ محمد علي كاظميني خوئي و او نيز فرزند شيخ محمد ولي كاظميني است و او‬

‫نيـز فرزنـد شيـخ محمـد رفيـع كاظمينـي‪ ،‬و او نيـز فرزنـد شيـخ محمـد شفيـع كاظمينـي مي‌باشـد‪ .‬گفتـه مي‌شود شيـخ محمـد‬

‫شفيع همراه پسر خردسال خود‪ ،‬از «گلدامچه»ي «جهرم» فارس‪ ،‬به كاظمين رفته است‪ .‬نسل او در كاظمين به «آل‬

‫شفيع» موسوم بوده‌اند‪.‬‬

‫شيخ محمد علي در يكي از سالهاي ‪ 36‬ـ ‪ 1237‬به عنوان عضو هيئت سياسي به ايران آمد‪ .‬در آن ايام ميان محمد‬

‫حسين ميرزا پسر محمد علي ميرزا حاكم كرمانشاهان و داود پاشا حاكم بغداد جنگهائي رخ داد‪ ،‬داود پاشا ضمن ارسال‬

‫هيئتـي بـه سـرپرستي شيـخ موسـي نجفـي بـه دربار فتحعلي شاه در تهران‪ ،‬هيئتـي نيـز بـه شهـر خوي نزد عباس ميرزا‬

‫مي‌فرستد كه شيخ محمد علي عرب كاظميني عضو همان هيئت اعزامي بوده است‪[ .‬در تحقيقات بعدي معلوم شد كه‬

‫هر دو گروه‪ ،‬يك هيئت بوده‌اند كه دو نفر از آن از تهران به حضور عباس ميرزا اعزام مي‌شوند‪].‬‬

‫در ايــن هنگام عباس ميرزا در حوالي بايزيــد‪ ،‬و دياربكــر‪ ،‬و محمــد حســين ميرزا در نواحــي ســليمانيه بــا عثمانيان‬

‫مي‌جنگيدند‪.‬‬

‫داود پاشا قبل از آنكه هيئت‌هاي اعزامي از تهران و خوي باز گردند و پاسخ دولتيان ايران را به او برسانند‪ ،‬دست به‬

‫حمله مي‌زند‪ ،‬هيئت شيخ موسي نجفي موقتا ً در ايران ماندگار مي‌شود و هيئت اعزامي به خوي نيز در آنجا مي‌ماند‪.‬‬

‫شيخ محمد علي عرب نيز كه روحاني جواني بوده در خوي رحل اقامت افكنده و چون مردي ستاره شناس و تقويم‬

‫نويس و نيز «زيج شناس» خبره‌اي بوده براي تنظيم امور تقويمي حكومت خوي‪ ،‬انتخاب مي‌شود‪.‬‬

‫در حدود سالهاي ‪ 43‬ـ ‪ 1244‬قمري‪ ،‬هنگامي كه ملك قاسم ميرزا (معروف به شازده و امير تومان) عازم اروميه‬

‫مي‌شود‪ ،‬شيـخ را همراه خود بدان شهـر مي‌برد‪ .‬شيـخ در آنجـا بـا دختري بنام «فاطمـه» ازدواج مي‌كنـد‪ ،‬محصـول ايـن‬

‫ازدواج‪ ،‬شيخ رضا قلي‪( ،‬متولد ‪ 1245‬قمري) است‪ ،‬و هنگام وفات پدر‪ ،‬يكي از افراد شخيص اروميه سرپرستي او را‬

‫بـه عهده مي‌گيرد‪ ،‬مطابـق نقلي كـه از خود شيـخ رضـا قلي رسـيده‪ ،‬شخـص مزبور قيـم سـختگير و وصـي جدي‌اي بوده‬

‫است‪ ،‬از شيخ نقل شده‪ :‬براي بازي يا گردش با هم سن و سالهايم هر كجا مي‌رفتم‪ ،‬ناگاه مي‌ديدم قيم محترم سواره‬

‫بالي سـرم حاضـر اسـت‪ ،‬روزي در «شهـر چائي» بـا دوسـتانم شنـا مي‌كردم‪ ،‬آمـد از آب بيرونـم كشيـد و بـه خانـه برد و‬

‫سرزنش زيادي كرد‪ :‬پدرت وصيت كرده تو عالم بزرگي بشوي‪ ،‬آنوقت تو دنبال بازيگوشي هستي‪.‬‬

‫جالب اين كه آقاي قيم خود تحت قيموميت شيخ محمد علي عرب بزرگ شده بود‪.‬‬

‫‪ .1‬خواهيم ديد كه دختر ديگر وي همسر آقا مير صالح بوده است‪.‬‬
‫‪104‬‬
‫قيم مذكور‪ ،‬رضا قلي را پس از تحصيلت مقدماتي در اروميه‪ ،‬به «تبريز» مي‌فرستد‪ ،1‬مدت اقامت وي براي تحصيل‬

‫در آن شهـر مشخـص نيسـت‪ ،‬آنچـه كـه مسـلم اسـت‪ ،‬شيـخ در فقـه و اصـول و تفسـير‪ ،‬شاگرد دانشمنـد نامـي‪« ،‬حاج ميرزا‬

‫محمد علي قرجه داغي» بوده است‪ .‬ايشان مرجع تقليد و ساكن تبريز بوده‌اند كه ‪ 22‬كتاب معروف از او به جاي مانده‪،‬‬

‫حاشيه بر شرح لمعه و نيز بر «قوانين الصول» ـ هر دو در حاشيه كتب مذكور چاپ شده كه يكي از كوچكترين اثرهاي‬

‫ايشان هستند‪ ،‬وي حوزه بزرگي در تبريز داير مي‌كند كه علماي برجسته‌اي از حوزه او برخاسته‌اند‪ ،‬زندگي نامه اش در‬

‫تراجم بزرگ از جمله در «اعيان الشيعه» آمده است‪ .‬حاج شيخ مي‌گفت‪ :‬پدرم قبل از رفتن ما به نجف چندين بار از ما‬

‫(شيـخ محمـد ولي و حاج شيـخ) خواسـت كـه بـه رياضيات توجـه بيشتري داشتـه باشيـم و درس ديگري در «زيـج شناسـي»‬

‫براي ما تدريس كند‪ ،‬ولي ما علقه‌اي به زيج شناسي ابراز نكرديم‪.‬‬

‫ابزار زيج شناسي شيخ رضا قلي تا «قاچاقاچ» در خانواده اش باقي مانده و در آن غائله از بين مي‌رود‪.‬‬

‫درسـت اسـت كـه مرحوم قرجـه داغـي حوزه بزرگـي در تـبريز تاسـيس كرده بود‪ ،‬ليكـن عامـل اصـلي پرداختـن شيـخ بـه‬

‫علوم هيئت و زيج شناسي و رياضي بيشتر بدليل سفارشات شازده ملك قاسم ميرزا به قيم او و متعاقبا ً اصرار و فشار‬

‫قيم بوده است‪ ،‬شازده مي‌خواسته پسر شيخ محمد علي چون خودش داراي اين علوم باشد‪.‬‬

‫شيخ رضا قلي پس از مراجعت از تبريز (تاريخ آن معلوم نيست) در اروميه به تدريس و امورات روحاني مي‌پردازد‪،‬‬

‫روزي در يكـي از حجره‌هاي مدرسـه (ايـن مدرسـه در مكان مسـجد فعلي كـه بـه مسـجد ميرزا حسـين آغـا معروف اسـت‪،‬‬

‫قرار داشتـه) نشسـته بوده كـه پسـر و دختري پيـش او مي‌آينـد تـا شيـخ براي‌شان صـيغه عقـد جاري كنـد‪ .‬از آنان مي‌پرسـد‪:‬‬

‫چرا تنهـا آمده ايـد‪ ،‬اولياي شمـا كجـا هسـتند؟ پسـر مي‌گويـد‪ :‬مـن كسـي در ايـن شهـر ندارم‪ ،‬پدرم فوت كرده اسـت‪ .‬دختـر‬

‫پاسـخ روشـن نمي‌دهـد‪ .‬شيـخ عذرشان را مي‌خواهـد‪ ،‬آنان برخاسـته و مي‌رونـد‪ ،‬شيـخ از دنبالشان نگاه مي‌كرده‪ ،‬هيكـل‬

‫بزرگ دختـر را مي‌بينـد‪ ،‬در دل مي‌گويـد‪ :‬ايـن دختـر «رشيده» اسـت‪ ،‬چرا مـن صـيغه براي‌شان نخواندم!؟! اينكـه نياز بـه‬

‫«ولي» ندارد‪ .‬در آن حين متوجه مي‌شود كه دختر گريه مي‌كند‪ .‬صداي‌شان مي‌زند‪ :‬برگرديد‪ ،‬بياييد ببينم‪.‬‬

‫آنان كه در اين وقت به آخر حياط مدرسه و نزديك درب خروجي رسيده بودند‪ ،‬به سرعت برمي گردند‪ .‬شيخ صيغه‬

‫را مي‌خواند و «حجت‪ :‬سند كتبي» نيز مي‌دهد‪.‬‬

‫فرداي آن روز ولوله در شهـر مي‌افتـد كـه دختـر فلنـي (يكـي از بزرگان طراز اول اروميـه) بـا نوكرش ازدواج كرده‬

‫است او هم هر دوي آنها را گرفته و در اصطبل به زنجير كشيده‪.‬‬

‫روحاني بزرگ شهر حاج‪ ....‬شيخ را به حضور مي‌طلبد و از او مي‌خواهد كه جريان صيغه را انكار كند‪ .‬شيخ به عنوان‬

‫وظيفه شرعي لجوجانه مقاومت مي‌كند‪ .‬مي‌گويند خود نيز همراه آن دو كشته مي‌شوي‪ .‬باز روي حرف خود مي‌ايستد‪،‬‬

‫دختر و پسر به نحوي رهائي يافته و به شهر خوي فرار مي‌كنند‪ .‬شيخ نيز امكان ماندن در اروميه را نمي‌بيند‪ ،‬به روستاي‬

‫«كرگان» محال «دول» مي‌رود‪ ،‬يكي دو سال در آن روستا مكتب راه انداخته و به فرزندان مردم دهات آن حدود درس‬

‫مي‌گويد و به امورات روحاني هم مي‌پردازد‪.‬‬

‫در همان زمان بـا دختري از اروميـه ازدواج مي‌كنـد و بـه سـلدوز مي‌آيـد‪ .‬علت آمدن ايشان بـه سـلدوز احسـاس عدم‬

‫امنيت از يك سو و از سوي ديگر يك دانگ و نيم از روستاي «آلگؤز عليا»ي سلدوز از آن پدر زنش بوده كه در مراسم‬

‫ازدواج بـه همسـر وي مي‌بخشنـد‪ 2.‬شيـخ همراه همسـرش «سـلطنت خانـم» بـه سـلدوز مي‌آيـد‪ ،‬امـا نـه بـه روسـتاي آلگؤز‬

‫‪ . 1‬مرحوم آيـت الله حاج شيـخ محمـد اميـن رضوي‪ ،‬پـس از چاپ ايـن كتاب بـه ايـن نكتـه بـه شدت اعتراض كرد و گفـت‪« :‬شيـخ‬
‫رضاقلي ابتدا به نجف رفته و پس از ‪ 5‬سال همراه استادش قرچه داغي به تبريز آمده است‪».‬‬
‫‪ .2‬قبل ً گفته شد كه افشارها در منطقه «ساري توپراق» سلدوز صاحب املك بوده اند‪.‬‬
‫‪105‬‬
‫بلكه در روستاي «باراني» ـ كه امروز باراني عجم ناميده مي‌شود ـ سكونت مي‌گزيند‪ .‬اين مرد روحيه عجيبي داشته تنها‬

‫بـه خاطـر اينكـه باصـطلح بـا رعيت‌هاي آلگؤز در امور محصـولت و عوايـد ملك از نزديـك روبرو نگردد‪ ،‬در بارانـي سـاكن‬

‫مي‌شود‪.‬‬

‫باز ماجرائي پيش مي‌آيد كه موجب كوچ شيخ از باراني مي‌شود‪:‬‬

‫او براي فاتحه‪ ،‬هر عصر پنج شنبه به قبرستاني كه در كنار روستاي «شيخ احمد» بود (و قبرستان سه چهار روستا‬

‫هسـت) مي‌رفـت‪ ،‬در يكـي از ايـن رفـت و آمدهـا‪ ،‬هوا خيلي سـرد مي‌شود‪ ،‬يكـي از ثروتمندان شيـخ احمـد جلو ايشان را‬

‫گرفته و به اصرار او را به منزل خود دعوت مي‌كند‪ ،‬ضمن پذيرائي سخن از برادر متوفي و دختر برادرش و پسر خود به‬

‫ميان مي‌آورد‪ .‬پـس از گذشـت چنـد ماهـي‪ ،‬خانواده متوفـي در صـدد شوهـر دادن دختـر مي‌شونـد‪ ،‬مرد مذكور ادعـا مي‌كنـد‬

‫كه دختر برادر من‪ ،‬نامزد شرعي و قانوني پسرم است و صيغه‌شان را نيز شيخ رضا قلي خوانده است (مسئله مال و‬

‫ارثيه در ميان بوده است) موضوع به شكايت مي‌كشد‪ ،‬از شيخ مي‌پرسند‪ ،‬مي‌گويد من چنين صيغه‌اي را نخوانده ام‪ .‬اين‬

‫آقا فقط صحبتهائي از برادر متوفي خود و دختر او به ميان آورده‪.‬‬

‫ملك» كوچ مي‌كند‪.‬‬


‫بالخره شيخ نمي‌تواند در باراني بماند به قريه «علي َ‬
‫‪1‬‬
‫فرزندان شيخ‪ :‬شيخ محمد ولي‪ ،‬شيخ عباسقلي (حاج شيخ)‪ ،‬شيخ محمد علي و شيخ محمد شفيع پسرانش بودند‪،‬‬

‫دختري نيـز بـه نام سـارا خانـم داشتـه كـه جميعا ً در علي ملك بـه دنيـا مي‌آينـد‪ ،‬تنهـا دو نفـر اول از سـلطنت خانـم هسـتند و‬

‫بقيه از مادر ديگر متولد شده‌اند‪.‬‬

‫از خصوصيات روحيه شيخ رضا قلي داستان زير را نيز بشنويم‪:‬‬

‫روزي پيشكار حاج نجفقلي خان اميـر تومان دو نفـر را بـه عنوان شاكـي و متشاكـي بـه قريـه علي ملك‪ ،‬حضور شيـخ‬

‫مي‌آورد و گزارش مي‌دهـد كـه اميـر تومان ايـن دو را جهـت قضاوت فرسـتاده و فرمود‪ ،‬ايـن آقـا فلنكـس اسـت! ــ يكـي از‬

‫طرفين را از زبان امير تومان به نام مشخص مي‌كند ـ‪.‬‬

‫شيـخ بـه اسـتماع دعوي مشغول مي‌شود‪ .‬در وسـط جريان پيشكار پـي مـبرد‪ ،‬كسـي كـه مورد توجـه اميـر تومان اسـت‬

‫محكوم مي‌شود‪ .‬مجددا ً تكرار مي‌كنـد‪ :‬اميـر تومان فرمودنـد ايـن آقـا فلنكـس اسـت! شيـخ خودش را بـه نشنيدن مي‌زنـد‪.‬‬

‫پيشكار مي‌بيند كار دارد خراب مي‌شود باز جمله اش را تكرار مي‌كند‪ .‬شيخ عمامه اش را از سر خود برداشته و مقابل‬

‫پيشكار مي‌گذارد‪:‬‬

‫بردار و برو‪ .‬بده بـه اميـر تومان بگذارد بـه سـرش‪ .‬بگـو حكومـت مال او‪ ،‬قدرت مال او‪ ،‬تنهـا آخوندي مانده آنرا هـم‬

‫خودش متصدي شود‪.‬‬

‫قضاوت را تمام كرده و فرد مورد نظــر را محكوم مي‌نمايــد‪ .‬پيشكار جزئيات را بــه اميــر تومان شرح مي‌دهــد‪ .‬اميــر‬

‫تومان تبســمي كرده بــه پيشكار مي‌گويــد‪ :‬برو گــم شــو‪ ،‬معلوم نيســت چــه چيزي از خودت بافتــه و بــه شيــخ گفته‌اي و‬

‫ناراحتش كرده اي‪ .‬بدين ترتيب خودش را از جريان كنار مي‌كشد‪.‬‬

‫امير تومان مي‌توانست هر تصميمي در مورد شيخ بگيرد اما آنچه بطور مستند از خصوصيات وي مسلم است او به‬

‫شيخ سخت احترام قائل بوده‪ ،‬وي پسران شيخ را براي تحصيل به نجف اشرف مي‌فرستد و چهار سال هزينه آنان را به‬

‫عهده مي‌گيرد و سالهاي باقي را خودشان تامين مي‌كنند‪.‬‬

‫‪ .1‬شيخ نام پدر و اجداد خود را بر پسرانش گذاشته بود و نيز دختر ديگري به نام زهرا خانم داشته‪.‬‬
‫‪106‬‬
‫همانطور كه سلف او مي‌دانستند كه شيخ السلم به هر جا برود احترام و عزت خواهد ديد و ماندن او را در سلدوز‬

‫نعمت عظيمي مي‌دانستند‪ ،‬او نيز شيخ را در سلدوز عامل فرهنگ و عزت مردم مي‌دانست‪.‬‬

‫از معماري شيــخ ســخني بــه ميان آمــد‪ :‬آثار معماري و هنري وي هنوز در بخشــي از مســجد «قلعــه جوق» و بخــش‬

‫كوچكي از «مسجد علي ملك» و نيز حوض مسجد مذكور و حوض خانه خودش در قريه فوق الذكر باقي است‪.‬‬

‫وي طبق محاسبات‪ ،‬سهميه آب بخش بال و پائين روستا را طوري تقسيم كرد كه هم عادلنه باشد و هم قسمت آب‬

‫بخش پائين بصورت مداوم از حوض مسجد بگذرد و سپس در فاصله ‪ 200‬متري به حوض خانه خود او برسد و از آنجا‬

‫نيز گذشته به آبياري باغات و اراضي سرازير شود‪.‬‬

‫معماري مسجدهاي مذكور الگوي هر ساختمان مهمي گرديد‪ ،‬ساختمان دو طبقه مرحوم «مير مرتضي»‪ ،‬كاظم خان‪،‬‬

‫حسـين خان‪ ،‬اردشير خان در راهدهنـه و ساختمانهائي در مكانهاي ديگـر مطابـق آن احداث شدند كه امروز كمتـر اثري از‬

‫آنها مانده است‪.‬‬

‫شيخ در قريه علي ملك باغي معروف به «چوخور باغي» را طرح ريزي كرده بود كه خصوصيات زير را داشت‪:‬‬

‫‪ 4‬متر‬ ‫‪ )1‬نظر به اينكه زمين باغ در جوار باغات مرتفع قرار داشت و سطح آن از باغات جنوبي و تپه غربي حدود‬

‫عميـق تـر بود‪ ،‬جريان هوا و بادهـا را در نظـر گرفتـه و بر خلف رسـم مرسـوم (كـه نهرهاي تاكسـتان را از غرب بـه شرق‬

‫مي‌كشيدند) نهرها را از جنوب شرقي به جنوب غربي كشيده بود‪.‬‬

‫‪ )2‬هر كدام از انواع تاك را در بخشي متناسب با ماهيت و مقاومت آنها با سرما و گرما بطور مجزا كاشته بود‪.‬‬

‫‪ )3‬در آذربايجان غربي ميوه «به» در حد خيلي نامطلوب و كم محصول‪ ،‬به بار مي‌آيد‪ .‬او توانسته بود با انواع پيوند و‬

‫توجه دقيق به جريان هوا و‪ ...‬وزن هر عدد «به» را به ‪ 700‬گرم برساند‪ .‬شيخ رضا قلي در روز پنج شنبه ‪ 7‬ذي قعده‬

‫سال ‪ 1320‬قمري در قريه علي ملك سلدوز وفات كرد‪ .‬و در قبرستان «تپه» روستاي مذكور‪ ،‬كنار ديوار شرقي خانه‬

‫خودش موقتا ً دفن مي‌شود‪ .‬پس از چندي توسط پسرش شيخ محمد شفيع به مشهد مقدس منتقل مي‌گردد‪.‬‬

‫‪3‬ت سيد جليل ارومي سلدوزي (آقا مير جليل)‪:‬‬

‫وي والد مرحوم «آقا مير صالح» و جد آقا مير قا سم مدني و نيز والد مرحوم «آقا مير هاشم» و جد حجة السلم‬

‫«سيد جليل قدسي» بود‪ .‬تاريخ تولد او مشخص نيست‪ ،‬اما معلوم است كه او سه سال پس از ماجراي «شيخ گلدي» و‬

‫بعـد از سـال ‪ 1300‬قمري جهـت تحصـيل بـه عراق رفتـه و در شهـر سـامرا بـه كسـب علم مشغول شده اسـت‪ .‬در كتاب‬

‫«ميرزاي شيرازي» تاليف «حاج آقا بزرگ تهراني» در مورد او چنين آمده است‪:‬‬

‫سـيد جليـل ارومـي سـلدوزي (سـلدوز از نواحـي اروميـه) بعـد از سـال ‪ 1300‬قمري بـه سـامراء مشرف شـد‪ ،‬عمده‬

‫تحصـيلتش در درس رسـائل و ديگـر دروس نزد مل محمـد ابراهيـم نوري و حاج شيـخ حسـنعلي تهرانـي بود و از مباحـث‬

‫ميرزا هم به اندازه قليلي استفاده برد‪ ،‬ميرزا به او اعتماد داشت و قرآني را كه بعضي خطوط خودش هم در آن بود به‬

‫او بخشيـد‪ .‬پـس از وفات ميرزا چنـد ماهـي بيـش نگذشـت كـه فاضـل شربيانـي برايـش نامـه نوشـت و او را بـه نجـف خوانـد‬

‫مدت كوتاهـي هـم در نجـف بود تـا بـه وطـن خويـش بازگشـت و در آنجـا مرجـع صـاحب عنوان شـد وفاتـش در حدود ‪1320‬‬

‫قمري اتفاق افتاد‪ .‬مرجعيتش هم از بركت همان قرآن بود‪.‬‬

‫توضيحات‪:‬‬

‫‪107‬‬
‫‪ )1‬از متـن فوق برمـي آيـد‪ ،‬وي تـا آخـر «شرايـع و شرح لمعـه» در سـلدوز خوانده اسـت و بـي ترديـد از حضور شيـخ‬

‫السلم و شيخ رضا قلي استفاده كرده است‪.‬‬

‫‪ )2‬مدت اقامتش در عراق روشن نيست‪ ،‬اما مي‌دانيم كه پس از مراجعت به سلدوز عمر زيادي نكرده است‪ .‬او و‬

‫شيخ رضا قلي در يك سال وفات كرده‌اند‪.‬‬

‫‪ )3‬جمله اخير متن فوق كه مي‌گويد «مرجعيتش هم به بركت همان قرآن بود» خالي از «تعريض» نيست و هر كس‬

‫كـه بـا عرف و فرهنـگ روحانيـت آشنـا باشـد مي‌دانـد كـه منظور ايـن اسـت‪ :‬گويـا مرحوم سـيد جليـل بـا اسـتفاده از قرآن‬

‫مذكور كه خط مرحوم ميرزاي شيرازي در حواشي آن بوده ادعاي «مرجعيت» كرده است‪.‬‬

‫در دفاع از مرحوم ميــر جليــل بايــد گفــت‪ :‬اســاسا ً وي ادعاي مرجعيــت نكرده و چون اختلفــي ميان مســئولين دفتــر‬

‫مرحوم فاضــل شربيانــي و او (پــس از اقامــت در ســلدوز) رخ داده بود و منجــر بــه مكاتباتــي شده بود شايــد بعضــي از‬

‫اطرافيان دفتـر مذكور چنيـن شايعه‌اي را سـاخته‌اند‪ .‬همانطور كـه گفتـه شـد آقـا ميـر جليـل دو پسـر داشـت‪ :‬آقـا ميـر صـالح‬

‫نياي خانواده مدنـي و آقـا ميـر هاشـم نياي خانواده قدسـي‪ .‬هـر دو محترم بوده‌انـد‪ ،‬امـا نظـر بـه اينكـه آقـا ميـر صـالح داماد‬

‫مرحوم شيــخ الســلم بوده و كوچكتريــن دختــر او را بــه همســري داشــت‪ ،‬در ميان مردم قاراپاپاق از احترام بيشتري‬

‫برخوردار بود‪ ،‬كه در بخش «سادات قاراپاپاق» خواهد آمد‪.‬‬

‫‪4‬ت احد آقا ت عبدالحد‪:‬‬

‫فرزنـد مرحوم شيـخ السـلم كـه در حضور پدر تحصـيل كرده بود از نظـر علمـي بـه سـطح پدر نمي‌رسـيد‪ .‬لكـن مردي‬

‫بزرگوار و عفيف و سخت با حياء بوده است‪.‬‬

‫قبل ً نيز اشاره رفت پس از دوران حاكميت حيدر خان كه مقرش قريه راهدهنه بود به ناگاه آن قريه متين و مؤدب به‬

‫فاسدترين روستاي سلدوز تبديل شد‪ .‬روزي عده‌اي از اوباش صرفا ً به قصد اذيت و اهانت به ايشان با سرنا و دهل در‬

‫جلو خانه اش به هياهو و عربده كشي مي‌پردازند‪ .‬احد آقا از در ديگر خارج شده‪ ،‬سوار بر اسب از آن منطقه مي‌رود و‬

‫خانواده اش مي‌ماند‪ .‬و ديگر بر نمي‌گردد‪.‬‬

‫بديهـي اسـت جريان مذكور تنهـا عامـل ايـن اقدام وي نبوده‪ ،‬بـل يكـي از عوامـل و علت متمـم و آخريـن چاشنـي‪ ،‬بوده‬

‫است‪.‬‬

‫از مرحوم احـد آقـا (تـا جائي كـه مـن مي‌دانـم) تنهـا دو دختـر مي‌مانـد‪ ،‬يكـي از آنهـا كـه گويـا كوچكتريـن اسـت تـا سـال‬

‫‪ 1354‬در قيد حيات بود‪ .‬اميد است هنوز هم باشد‪ ،‬نام محترمه مذكور به نظرم «پري دخت» باشد‪.‬‬

‫‪5‬ت امين السلم‪:‬‬

‫از سادات قره پاپاق و داماد مرحوم شيخ السلم بوده و جد بزرگ حجة السلم آقاي سيد جواد موسوي است‪ ،‬بدين‬

‫ترتيـب‪ :‬سـيد جواد فرزنـد سـيد يوسـف فرزنـد ميـر مرتضـي فرزنـد اميـن السـلم‪ .‬البتـه نام آقاي سـيد جواد در شناسـنامه‬

‫«مير مرتضي» است‪.‬‬

‫مرحوم اميـن السـلم در حوزه علميـه نجـف تحصـيل كرده و گويـا ماننـد مرحوم سـيد جليـل سـابق الذكـر بدليـل اقامـت‬

‫زياد در نجـف يـا بدليـل اينكـه در سـنين بال بـه همان شهـر رفتـه‪ ،‬مدت روحانيـت وي در سـلدوز كـم بوده اسـت‪ .‬پـس از‬

‫مرحوم «احـد آقـا» روحانـي قريـه راهدهنـه او بوده اسـت‪ .‬و قبـل از قاچاقاچ وفات مي‌كنـد‪ ،‬جـز اينكـه مقام علمـي خوبـي‬

‫‪108‬‬
‫داشتـه اطلعات زيادي از چگونگـي زندگـي او در دسـت نيسـت (يـا بـه دسـت مـن نرسـيده) غيـر از آقـا ميـر مرتضـي تنهـا‬

‫فرزندي كه از او مي‌شناسيم دخترش است كه در فصل «نامي چند از زنان قره پاپاق» راجع به او سخن خواهيم گفت‪.‬‬

‫مرحوم امين السلم در ميان ايل قاراپاپاق اعم از رؤسا و بدنه ايل از احترام فراواني برخوردار بوده است‪ .‬او پس‬

‫از وفات شيـخ رضـا قلي و مرحوم سـيد جليـل بـه سـلدوز مراجعـت كرده و قبـل از قاچاقاچ وفات مي‌كنـد اقامتـش پـس از‬

‫مراجعت از نجف كمتر از ‪ 19‬سال بوده است‪.‬‬

‫‪6‬ت معين السلم‪:‬‬

‫ما از تار يخ و سرگذشت وي چندان اطلعي ندار يم‪ .‬او نياي خاندان «معيني» سلدوز مي‌باشـد‪ .‬و چون از نظر سني‬

‫بزرگتر از علمائي است كه در صفحات بعدي از آنان سخن خواهيم گفت در اينجا به آنچه كه از وي مي‌دانيم مي‌پردازيم‪:‬‬

‫وي شاگرد شيـخ السـلم و شيـخ رضـا قلي بوده اسـت‪ .‬سـپس براي تكميـل مدارج تحصـيلي بـه مراغـه و تـبريز عزيمـت‬

‫مي‌كند‪.‬‬

‫دستخطي از اين عالم به جاي مانده كه از معلومات وافر و پختگي و زيبائي خط او حكايت مي‌كند‪ .‬موضوع اين سند‬

‫(كه در ميان اسناد به جاي مانده از مرحوم ميرزا علي دوستي زاده به دست ما رسيده) جالب و متن آن داراي مطالبي‬

‫است كه كيفيت معاملت‪ ،‬مالكيت‪ ،‬تيول و اوضاع اراضي داخل جلگه سلدوز را ابراز مي‌دارد‪ .‬لذا صورت آن در زير از‬

‫نظر خوانندگان مي‌گذرد‪:‬‬

‫بتاريـخ شهـر جمادي الول و ابتداي سـال فرخنده مآل توشقان ئيـل سـعادت تحويـل مطابـق يكهزار و سـيصد و سـي و‬

‫سه هجري (قمري)‪.‬‬

‫ســركار معتمــد الســلطان يحيــي خان خلف مرحمــة و غفران پناه جلل خان ســرتيپ طاب ثراه بالطلوع و الرغبــه ل‬

‫بالكراه و الجبار تمامـي همگـي منافـع و مداخـل تيولي سـه دانـگ قريـه كهل‪ ،1‬مختـص خود را از توابـع شرعيـه و ملحقات‬

‫عرفيــه آن‪ ،‬از آبــي و ديمــي و تلل و جبال و عيون و انهار و مزارع و مراتــع و اشجار مثمره و غيــر مثمره و‪ ...‬و خراج‬

‫رعيتـي و جوخـه و فعله و بـي كار و كليـه منافـع و عايدات و حقوق آقائي كـه بـه هـر اسـم و رسـمي بوده باشـد بـه مصـالحه‬

‫صحيحيه شرعيه‪ ...‬گماشتگان حضرت اجل اكرم امجد اعظم آقاي رشيد السلطنه امير تومان‪ ...‬سلدوز مد ظله العالي‬

‫لغايت مدت شش سال كامل الشهور كه عبارت از برداشتن شش حاصل بوده باشد در عوض و مقابل مبلغ چهارصد و‬

‫پنجاه تومان و هفتصـد و پنجاه بار غله كـه عبارت از دو حصـه گندم و يـك حصـه جـو در كـل مدت مسـطوره فوق باشـد‪.‬‬

‫مشروط به شرايط چند‪ :‬شرط اول‪ :‬گماشتگان جناب مستاجر وجه اجاره معينه نقدي و جنسي را در ضمن شش سال‬

‫با شش قسط يعني در هر سال يك قسط و هر قسط عبارت از هفتاد و پنج تومان نقد و يكصد و بيست و پنج بار غله‬

‫سـال بـه سـال در اواخـر پائيـز بعـد از برداشتـه شدن خراميـن و حاصـلت بـه موجـر داده و قبـض رسـيد بگيرد‪ .‬شرط ثانـي‪:‬‬

‫گماشتگان جناب مسـتاجر اگـر در قريـه چوب آن را بدهـد هـر گاه ندهـد و گماشتگان جناب مسـتاجر از خود چوب گذاشتـه‬

‫باشند در آخر سال با تصديق اهل بصاير و خبره‪ ،‬موجر قيمت چوب‌ها را به گماشتگان جناب مستاجر بايد بپردازد‪ .‬شرط‬

‫ثالث‪ :‬هر گاه تا آخر مدت اجاره از طرف ديوانيان عوارض و تكليف و تعارفي‪ 2‬به اين ده وارد شود به عهده موجر است‬

‫ربطي به جناب مستاجر نخواهد بود‪ .‬شرط رابع‪ :‬هر گاه خدا نكرده در ظرف مدت اجاره از جانب دولت قاهره‪ ،‬تيولت‬

‫قطـع شود آنوقـت ايـن اجاره فسـخ و باطـل مي‌شود و موجـر هـر چـه از اقسـاط خود اضافـه داشتـه باشـد بايـد بـه جناب‬

‫‪ .1‬نام قريه «كهل» در اثر ديرين بودن سند به دشواري خوانده مي‌شود‪ .‬اين روستا امروز بخشياز شهرنقده شده است‪.‬‬
‫‪ .2‬و شايد «تفاوتي» به سختي خوانده مي‌شود‪.‬‬
‫‪109‬‬
‫مسـتاجر اعاده و تسـليم نمايـد‪ .‬شرط خامـس‪ :‬گماشتگان جناب مسـتاجر تـا آخـر مدت اجاره هـر سـال مقدار شـش يغيـن‬

‫گياه به موجر بدون قيمت بدهند و موجر كه يك چارك يونجه زار شخصي دارد مطالبه حقوق از او نكنند‪ .‬شرط سادس‪:‬‬

‫گماشتگان جناب مسـتاجر در آخـر سـال‪ ،‬بعـد از برداشتـن خراميـن و اخـذ خرج و عايدات معموله‪ ،‬ده را بـه خود موجـر‬

‫سپرده و قطع علقه فرمايند‪ .‬اين چند كلمه بر سبيل اجاره نامچه قلمي و تحرير شد لدي الحاجه به كار آيد‪ .‬بتاريخ پنجم‬

‫جمادي الول مطابـق يكهزار و سـيصد و سـي و سـه هجري توشقان ئيـل‪ .‬قـد جرت صـيغة المصـالحة الصـحيحة اللزمـه‪،‬‬

‫الجازمـه بـا اسـقاط كافـة الخيارات الفاسـدة و الطاريـة مشتملة علي مضمون المتـن‪ ،‬عندي و انـا الحقـر الجانـي معيـن‬

‫السلم‪.‬‬

‫امضاهاي ديگـر‪ :‬امضائي كـه گويـا از يحيـي خان اسـت‪ ،‬حسـين خان ميـر پنجـه صـارم السـلطنه‪ ،‬حسـين خان ميـر پنجـه‬

‫طايفه چاخرلو‪ ،‬ايل خاني خان‪ ،‬ميرزا علي اصغر‪ ،‬عباسعلي (ضيائي) و چند مهر و امضاي ناخوانا‪.‬‬

‫توضيحات‪ :‬بر اين اساس در آمد شش دانگ قريه مزبور سالنه ‪ 250‬تومان نقد و ‪ 250‬بار غله بوده است‪ ،‬آنهم در‬

‫آمـد مالكانـه اش‪ .‬بـه طور مسـتند مي‌دانيـم كـه در آن زمان (باصـطلح) قبـل از قاچاقاچ‪ ،‬سـهم مالكانـه (يـك دهـم) از كـل‬

‫محصول بوده است بنابراين سالنه مجموع در آمد‪ ،‬به ‪ 2500‬بار غله و ‪ 2500‬تومان نقد (حداقل) بالغ مي‌شده است‪ .‬با‬

‫توجه به ارزش و كاربرد «تومان» در آن زمان جاي بسي شگفتي است اگر نوشته به قلم معين السلم و ممهور به مهر‬

‫افراد مذكور نبود باور كردنش مشكل بود در اينجا ضرب المثلي كه آن محقق روسي در مورد سلدوز نوشته و قبل ً نقل‬

‫كرديم مصداق پيدا مي‌كند «محصول يك ساله سلدوز‪ ،‬درياچه اروميه را پر مي‌كند»‪.‬‬

‫از متـن سـند بر مي‌آيـد كـه زمزمـه قطـع تيول در سـال ‪ ،1333‬شنيده مي‌شده‪ ،‬مراد از «آخـر سـال» در سـطرهاي‬

‫پايينـي «سـال آخـر» اسـت كـه باصـطلح محلي ــ آخـر سـال‪ ،‬آخـر ئيـل ــ نوشتـه شده و نبايـد در نظـر خواننده غلط انشائي‬

‫تصور شود‪.‬‬

‫در سـالهاي پـس از «قاچاقاچ» سـهم مالكانـه از يـك دهـم ارتقاء يافتـه كـه اصـطلحا ً دو دهـم (اوننان ايكـي) مي‌گفتنـد‬

‫بجاي يك پنجم (بئشدن بير) تا لاقل لفظ آن براي رعيت قابل تحمل باشد‪ .‬توضيح اينكه هر بار غله ‪ 160‬كيلو است‪.‬‬

‫بـه هـر صـورت‪ :‬مرحوم معيـن السـلم مطابـق ايـن سـند در سـال ‪ 1333‬قمري يعنـي ‪ 7‬سـال قبـل از قاچاقاچ در قيـد‬

‫حيات بوده و نيز مي‌دانيم كه او در ماجراي قاچاقاچ يعني در سال ‪ 1339‬حضور نداشته است‪.‬‬

‫‪7‬ت شيخ محمد ولي رضوي سلدوزي‪:‬‬

‫او پسـر بزرگ شيـخ رضـا قلي بود‪ ،‬در ‪ 18‬سـالگي ازدواج مي‌كنـد كـه ماجراي شنيدنـي دارد‪ :‬در فصـول گذشتـه نوع‬

‫ازدواج «قاچيتماق» كه مانند هر ايل و عشيره ديگر ايران (و نيز روزگاري در تمام دنيا رسم بود) در ميان قره پاپاق نيز‬

‫مرسوم بود‪ ،‬شرح داده شد‪.‬‬

‫شيخ محمد ولي با اينكه يك طلبه ‪ 18‬ساله بوده بدينگونه ازدواج مي‌كند‪ .‬همسرش خواهر لطيف آغا سلطان (كه در‬

‫موضوع جنـگ مازندران‪ ،‬در مورد او سـخن گفتيـم) بوده‪ .‬وي بـا آن روح نظامـي گريـش لجوجانـه مي‌ايسـتد كـه نـه تنهـا‬

‫«بارشيق» نمي‌كنم حتي نمي‌گذارم برادران بزرگترم نيز چنين كاري را كنند شيخ رضا قلي و پسرانش را خواهم كشت‪.‬‬

‫مسـئله كـش پيدا مي‌كنـد‪ ،‬بـا هزار مصـيبت اجازه اجراي عقـد را از برادر بزرگتـر كـه ولي شرعـي دختـر بوده مي‌گيرنـد‪.‬‬

‫عروسي پايان مي‌پذيرد ولي لطيف آغا به نقها و تهديدهايش ادامه مي‌دهد و چون براستي مرد خطرناكي بوده شيخ از‬

‫نجفقلي خان اميــر تومان مي‌خواهــد كــه زمينــه آشتــي را فراهــم نمايــد‪ .‬اميــر تومان كســي فرســتاده و لطيــف آغــا را‬

‫‪110‬‬
‫مي‌خواهـد‪ .‬لطيـف آغـا وقتـي بـه حضور اميـر تومان مي‌رسـد كـه او بـه كار بيـش از دويسـت كارگـر كـه در حال كندن نهـر‬

‫«يارما» بودند‪ ،‬نظاره مي‌كرده است‪ .‬لطيف آغا سخنان امير تومان را مي‌شنود ولي باز ايستادگي مي‌كند‪ ،‬امير اصرار‬

‫مي‌كند‪ ،‬لطيف آغا توهين آبداري هم نثار امير تومان مي‌كند‪ ،‬صداي امير تومان بلند مي‌شود‪ :‬اين گستاخ را بگيريد‪.‬‬

‫بالخره لطيــف آغــا قهرمان نــبرد مازندران كتــك مي‌خورد‪ ،‬موضوع بــه نفــع شيــخ تمام نمي‌شود كــه هيــچ‪ ،‬بدتــر هــم‬

‫مي‌شود‪ .‬همچنان يكسال ديگر مي‌گذرد‪.‬‬

‫روزي نقها و تهديدهاي لطيف آغا به گوش شيخ مي‌رسد‪ ،‬برمي خيزد «كال ارابه» را آماده مي‌كند اثاث البيت را به‬

‫آن مي‌چيننـد‪ ،‬خود شيـخ بـا دو پسـر بزرگـش زودتـر و قبـل از آنكـه ارابـه حركـت كنـد بـه طرف نقده مي‌تازد تـا مبادا كسـي‬

‫بيايد و او را از تصميمي كه گرفته باز دارد و نتواند از سلدوز خارج شده و به اروميه برود‪.‬‬

‫خبر به مرحوم «افخم السلطنه» مي‌رسد‪ ،‬سوار اسب شده در نزديكي پل نقده جلو شيخ را مي‌گيرد‪ .‬اصرار از دو‬

‫طرف به نتيجه نمي‌رسد‪ ،‬افخم خواهش مي‌كند كه هر دو پياده شده و كنار رودخانه چپقي بكشند‪.‬‬

‫شيـخ گله مي‌آغازد‪ :‬مي‌دانيـد كـه مـن آدمـي نيسـتم پاي بنـد يـك محـل و محال باشـم و از هجرت عاجـز باشـم‪ ،‬دنياي بـه‬

‫ايـن بزرگـي را رهـا كرده و در ايـن گوشـه دور افتاده مملكـت در ميان شمـا مانده ام‪ ،‬اگـر در تـبريز بودم‪ ...‬اگـر در خوي‬

‫بودم‪ ...‬در ميان شما قاراپاپاق ماندم كه چنين رفتاري با من بكنيد؟‪...‬‬

‫افخم گوش مي‌كند و مي‌گويد‪ :‬معذرت مي‌خواهم‪.‬‬

‫ــ يكسـال اسـت لطيـف آغـا همـه جـا پشـت سـر مـن حرف مي‌زنـد‪ ،‬عروسـم در خانـه ناراحـت اسـت‪ ،‬شماهـا اقدامـي‬

‫نمي‌كنيد‪.‬‬

‫ـ از امروز من تعهد مي‌كنم كه مسئله را حل كنم‪.‬‬

‫كالسـكه افخـم مي‌رسـد بـا هـم بـه علي ملك برمـي گردنـد‪ ،‬چنـد روز پـس از آن لطيـف آغـا را بـه خانـه شيـخ مي‌آورنـد و‬
‫‪1‬‬
‫باصطلح «بارشيق» مي‌شود‪.‬‬

‫شيخ محمد ولي در سن ‪ 20‬سالگي همراه مادر و همسر و نيز برادر ‪ 18‬ساله اش شيخ عباسقلي جهت تحصيل به‬

‫نجف مي‌روند‪ .‬تا آن روز ادبيات فارسي‪ ،‬ادبيات عربي‪ ،‬منطق‪ ،‬معاني و بيان و عروض (مطول) و فقه تا پايان شرايع و‬

‫شرح لمعـه را در حضور پدر گذرانده بودنـد‪ ،‬در حوزه نجـف بـه درس مكاسـب مي‌پردازنـد‪ ،‬شيـخ محمـد ولي پـس از هفـت‬

‫سال متوالي (بدون هيچ گونه تعطيلي) به سلدوز برمي گردد‪ .‬شيخ محمد علي‪ ،‬برادر سوم نيز كه تنها ادبيات عرب را‬

‫تمام كرده بود بـا آنان همراه بوده كـه در نجـف لمعـه مي‌خوانده اسـت‪ .‬در پايان دوره شرح لمعـه بـه سـلدوز مراجعـت‬

‫مي‌كند و دو برادر بزگتر به تحصيل ادامه مي‌دهند‪.‬‬

‫شيـخ محمـد ولي و شيـخ عباسـقلي (حاج شيـخ) از شاگردان مرحوم «فاضـل شربيانـي» مرجـع تقليـد وقـت‪ ،‬بودنـد قبلً‬

‫اشاره رفـت كـه در «قاچاقاچ» برادر بزرگتـر در قريـه «قره‌ورن» ‪ 4‬كيلومتري مياندوآب و ديگري ابتدا در «زواره» و‬

‫سپس در «مراغه» ساكن مي‌شوند‪ .‬پس از مراجعت ايل به سلدوز شيخ محمد ولي ‪ 4‬سال ديگر در مياندوآب مي‌ماند‪.‬‬

‫محل سكونت او قبل از قاچاقاچ قريه چيانه و پس از آن نقده بود‪.‬‬

‫وي در سال ‪ 1346‬قمري در سن ‪ 52‬سالگي در بيمارستان شير و خورشيد راهدهنه وفات مي‌كند‪ .‬دسته‌هاي سينه‬

‫زني عزادار جنازه او را تا نقده مي‌برند و سپس به قبرستان «در بهشت» قم منتقل مي‌شود‪.‬‬

‫‪ .1‬خواننده‌اي كـه بـا خاندان شيـخ آشنـا باشـد‪ ،‬بـا خواندن ايـن عبارت سـريعا ً متوجـه خواهـد شـد كـه همـه خصـوصيات شيـخ‪ ،‬از قبيـل‬
‫كوچها‪ ،‬و هجرتهاي متعدد و سرعت تصميم گيري و عدم سازشكاري در وارثانش نيز بوده كه اينك هر كدام در شهري و دياري هستند‪.‬‬
‫‪111‬‬
‫‪8‬ت حاج شيخ ت شيخ عباسقلي رضوي‪:‬‬

‫راجع به دوران تحصيل ولي در بال سخن گفته شد با اين تفاوت كه او دو سال بيشتر از برادرش در نجف مي‌ماند و‬

‫مدت اقامتـش ‪ 9‬سـال مي‌شود‪ .‬مرحوم «عرب باغـي» هنگام نصـيحت و تذكـر بـه شاگردانـش مي‌گفتـه‪ :‬سـعي كنيـد در‬

‫شهرها و اجتماعهاي بزرگ زندگي كنيد من و حاج شيخ عباسقلي در نجف همدرس بوديم‪ ،‬من آمدم به اروميه و او رفت‬

‫به سلدوز‪ ،‬اينك من يك مجتهد و مرجع هستم و او در دهات سلدوز به گندم كاري و خريد و فروش ملك و آب و آسياب‬

‫مشغول است‪.‬‬

‫اما حاج شيخ با اينكه ابتدا چند سال در فراق نجف اشرف شعر «حافظ اگر قدم نهي در ره خاندان بصدق ـ بدرقه‬

‫رهت بود همت شحنه النجف» را مي‌خوانده و مي‌گريسته‪ .‬لكن بعدها كه به تربيت چندين طلبه و روحاني عالم موفق‬

‫شده بود‪ ،‬چندان گليه‌اي از سـلدوز نداشـت‪ .‬حاج ش يخ حدود ‪ 10‬سال قبل از وفاتـش هميشـه فرزندان (روحاني)اش را‬

‫به هجرت از سلدوز تشويق و حتي وصيت مي‌كرد‪ .‬بدون اينكه گله‌اي از مردم سلدوز داشته باشد‪ .‬وي پس از مراجعت‬

‫از نجف ساكن قريه «دلمه» و پس از قاچاقاچ ساكن قريه راهدهنه مي‌شود‪ .‬در روبروي خانه اش در آن سوي كوچه در‬

‫كنار باغ مرحوم شيـخ السـلم باغـي داشـت كـه در گوشه‌اي از آن سـاختماني بـه نام «باغ اطاقـي» رو بـه باغات و مناظـر‬

‫جالب و دلكش بنا كرده بود‪ ،‬بالكن طبقه دوم آن ميعادگاه روحانيون و سادات سلدوز و نيز مدرسه «تربيت طلبه» بود‪.‬‬

‫روحانياني كه از آن باغ برخاسته‌اند نامشان خواهد آمد‪.‬‬

‫حاج شيـخ نامي‌تريـن و مشهورتريـن روحانـي سـلدوز و قاراپاپاق اسـت‪ .‬ماجراي قضاوت در مورد روسـتاي «قره داغ»‬

‫كه طرفين‪ ،‬علمائي را از مراغه و اروميه به چادرهائي كه در كنار روستاي «دربه سر» بخاطر همين موضوع برپا شده‬

‫بود دعوت كرده بودند‪ ،‬موجب شهرت علمي بيش از پيش حاج شيخ گرديد‪ .‬او فقيهي بود كه همگان به مقام فقهي وي‬

‫احترام قائل بودند‪.‬‬

‫وي هميشـه ثروتمنـد و در رديـف مالكيـن درجـه دوم سـلدوز بـه حسـاب مي‌آمـد‪ .‬منشاء ثروت او همانطور كـه قبل ً آمـد‬

‫ارث مادري بود‪ .‬در فصول آغازين اين نوشته گفته شد كه املك قابل استفاده سلدوز در هنگام آمدن قره پاپاق متعلق‬

‫بـه افشارهاي اروميـه بود و نيـز در صـفحات پيـش بيان گرديـد كـه همسـر شيـخ رضـا قلي موسـوم بـه «سـلطنت خانـم» از‬

‫خانواده افشاري بود كـه يـك دانـگ و نيـم از روسـتاي «آلگؤز علياي سـلدوز» را پدرش بـه او بخشيده بود‪ .‬حاج شيـخ ارثيـه‬

‫مذكور را فروختـه و يـك دانـگ و نيـم از روسـتاي «گورخانـه» را مي‌خرد سـپس آنجـا را نيـز فروختـه آسـياب بزرگ روسـتاي‬

‫«كاروان سرا» را مي‌خرد پس از چند سال آن را نيز مي‌فروشد و يك چهاردهم (كمتر از نيم دانگ) از قريه آغابگلو را‬

‫خريداري مي‌كند‪.‬‬

‫حاج شيخ از تنظيم سند و تحرير «حجت» نيز درآمد داشته است‪.‬‬

‫او از سـال ‪ 1349‬شمسـي كـه از مكـه بازگشـت هرگـز صـيغه طلق نخوانـد و عهـد كرده بود صـيغه نكاح بخوانـد و از‬

‫اجراي صيغه طلق خودداري مي‌كرد‪.‬‬

‫وي در اسفند ‪ 1354‬شمسي بدرود حيات گفت‪ .‬مدفنش در قبرستان قريه راهدهنه است‪ .‬وصيت كرده بود جنازه او‬

‫را بـه مكان ديگري انتقال ندهنـد‪ ،‬البتـه فرزندانـش نيـز موضوع «انتقال» را دوسـت ندارنـد‪ ،‬پسـران حاج شيـخ عبارتنـد از‪:‬‬

‫حاج شيـخ حسـن رضوي‪ ،‬شيـخ حسـين رضوي‪ ،‬حاج شيـخ محمـد اميـن رضوي‪ ،‬حاج شيـخ محمـد رضوي‪ ،‬شيـخ فضـل الله‬

‫رضوي‪ ،‬جواد آغا رضوي‪.‬‬

‫‪112‬‬
‫حاج شيـخ سـخت بـه زيارت عاشورا اهتمام ميورزيـد‪ .‬هـر صـبح بعـد از نماز بدان مي‌پرداخـت و هـر شـب قبـل از اذان‬

‫صــبح يــك جزء قرآن برنامــه مقرري او بود‪ ،‬افرادي را نيــز بدينگونــه تربيــت كرده بود‪ .‬آخريــن شاگرد او در ايــن برنامــه‬

‫مرحوم حاج حميـد دانشپايـه بود كـه بالخره در راه هميـن برنامـه كـه براي وضوي سـحري برخاسـته بود از پله‌ـها افتاد و‬

‫وفات كرد‪.‬‬

‫‪9‬ت شيخ محمد علي رضوي‪:‬‬

‫درباره تحصيلت او نيز هنگام سخن از برادرش‪ ،‬بحث شد‪ .‬وي پس از برگشت از نجف اشرف با اينكه تحصيلتش در‬

‫حد سايرين (غير از دو برادر بزرگتر) بود لباس روحاني نپوشيد و به كار باغ داري و كشاورزي پرداخت‪.‬‬

‫تنهـا يـك دختـر از وي مانده بنام «قدم خيـر» كـه مـا «قدم عمـو قيزي» صـدايش مي‌كنيـم‪ .‬او مادر آقايان‪ :‬حيدر و اسـد‬

‫حسني است‪.‬‬

‫شيخ محمد علي ساكن قريه علي ملك بود و همانجا نيز دفن شده است‪ ،‬او مردي باتقوا و مردي رك و صريح بوده و‬

‫برخورد تندي داشته است‪.‬‬

‫دست احسانش مجال آسودگي برايش نگذاشت‪ ،‬در سال قحطي ملجاء يتيمان بوده است‪.‬‬

‫‪10‬ت شيخ محمد شفيع رضوي‪:‬‬

‫تحصيلت وي تا آخر شرايع و شرح لمعه (كه پس از دوره ادبيات فارسي و عربي‪ ،‬منطق و مطول مي‌باشد) بود‪.‬‬

‫كوچكتريـن پسـر شيـخ رضـا قلي ارموي‪ ،‬سـاكن قريـه علي ملك ايشان بودنـد‪ .‬شيـخ شفيـع نيـز ماننـد برادرش «باغ‬

‫اطاقي» داشت ميهمان نوازيش زبان زد و سخاوتش معروف است‪.‬‬

‫وي نياي خانواده «رضوي آذر» مي‌باشد تنها پسري داشت بنام «ابراهيم» كه ما «ابراهيم عمو اوغلي» مي‌خوانديم‪.‬‬

‫خودش در سال ‪ 1341‬شمسي و پسرش در سال ‪ 1362‬وفات كردند‪.‬‬

‫‪11‬ت آقا محمد جعفر‪:‬‬

‫وي از تــبريز بــه ســلدوز آمده بود و هيمشــه «تــبريزي الصــل» امضاء مي‌كرده او نياي خانواده جعفري (آقايان‪ :‬حاج‬

‫محمود‪ ،‬حميد و ابراهيم جعفري) بود كه يكي از نبيره هايش بنام «مجيد» اخيرا ً به شهادت رسيد‪.‬‬

‫آقا محمد جعفر هنگام عبور «جيلوها» از سلدوز (قبل ً شرح داده شد) مورد ضرب شديد آنان قرار مي‌گيرد و در اثر‬

‫آن وفات مي‌كند‪.‬‬

‫از جزئيات زندگـي او اطلع زيادي در دسـت نيسـت‪ ،‬سـندي در ميان اسـناد بـه جاي مانده از مرحوم «دوسـت اوغلي‬

‫ميرزا علي» هست به شرح زير‪:‬‬

‫وكالتنامـه ــ وكيــل مطلق و نايــب مناســب شرعــي خود گردانيــد آقاي مقرب الخاقان اردشيــر خان خلف مرحمــت و‬

‫غفران پناه حيدر خان حكمران ســـلدوز طاب ثراه جناب آقـــا ميرزا علي دوســـتي زاده را در خصـــوص عموم امورات‬

‫مشروعـه خود اعـم از غله و نقـد و جنـس و مخلفات و آلت و اثاث البيـت و مال و مواشـي و املك و غيره كـه بـا اكثـر‬

‫مردم دارد به هر نحو صلح بداند از اخذ و ايصال داشتن و مصالحه نمودن و بذل كردن و حلف و احلف باي طريق فعل‬

‫او يفعل‪ .‬وكيل بلعزل مطلق و مجاز و مختار است‪ .‬كان ذلك في غره شهر شعبان المعظم هزار و سيصد و سي هجري‬

‫‪( 1330‬قمري) ـ جرت صيغة الوكالة الصحيحية الشرعيه المسطور في المتن‪ .‬انا الحقر تبريزي الصل ـ مهر‪.‬‬

‫‪113‬‬
‫امضاهاي ديگر‪ :‬اردشيـر بن حيدر خان ــ ا قل الحاج عليقلي اروميـه ــ نجفقلي ــ كربلئي همـت ـ كربلئي محمـد علي ــ‬

‫غلم آقا افشار ـ بنده درگاه بخشعلي بن حيدر خان حاكم ـ‪.‬‬

‫سـپس مكتوب فوق را بـه امضاء و تاييـد مرحوم شيـخ محمـد ولي رضوي نيـز مي‌رسـانند‪ :‬قـد اقّر الموكـل حضورا ً بمـا‬

‫رقم في المتن‪ .‬انا الحقر الراجي بالله محمد ولي‪.‬‬

‫وي خط زيبائي داشته و قبل از قاچاقاچ وفات كرده است‪ ،‬دو پسر داشت‪ :‬عبد المناف (مناف آقا) و عبدالحاج (حاج‬

‫آقـا)‪ ،‬هـر دو در زي روحانيـت بوده در حضور پدر درس خوانده بودنـد‪ .‬اولي در حدي بوده كـه سـند مي‌نوشتـه و بـه امور‬

‫مربوط به روحاني مي‌پرداخته است‪ .‬دومي مرثيه خوان مشهوري بود كه خط زيبائي هم داشت حاضر جواب ولي انزوا‬

‫طلب بود‪ ،‬من مرحوم ميرزا حاج آقا را ديدم و سالها همسايه بوديم‪ ،‬در روضه خواني ابتدا صداي خوبي داشته‪ ،‬بعدها از‬

‫حسن صوتش كاسته شده بود ولي باز در باصطلح «اشك گرفتن» توانمند بود و مي‌گفت‪ :‬من هم از نوكران حسين (ع)‬

‫هسـتم‪ .‬سـندي بـه قلم مرحوم مناف آقـا در دسـت اسـت كـه معامله دو چمشـه دكان ميان مرحوم آقـا ميـر مرتضـي ــ نياي‬

‫حجـة السـلم آقاي سـيد جواد موسـوي ــ و ميرزا علي دوسـتي (دوسـت اوغلي)‪ ،‬تنظيـم كرده اسـت‪ .‬بـه تاريـخ شهـر صـيام‬

‫‪ 1338‬خطش در زيبائي به خط آقا محمد جعفر مي‌رسد‪.‬‬

‫‪12‬ت مل حيدر اديب‪:‬‬

‫وي تحصيل كرده تبريز و برادر نياي خانواده «اديبي» محمد يار مي‌باشد‪ ،‬براستي مردي اديب بوده و در محافل «باغ‬

‫اطاقي» كه در بال به شرح رفت‪ ،‬مجلس آراي روحانيان بوده است‪.‬‬

‫در فصـل «قره پاپاق و مشروطـه» موضوع «انجمـن» و مسـافرت او همراه «بابـا بيـگ» و «ميرزا حسـن» بـه عنوان‬

‫هيئت اعزامـي انجمـن بـه تـبريز بيان گرديـد‪ .‬او تنهـا روحاني‌اي بود كـه در ايـن امـر تنـد سـياسي رسـما ً بـه عنوان «عضـو‬

‫انجمن» شركت كرده بود‪.‬‬

‫مرحوم مل حيدر اولدي نداشته و يا اولدي از او نمانده است‪ ،‬سكونتش در قريه محمد يار كه اكنون به شهر محمد‬

‫يار تبديل شده‪ ،‬بود‪.‬‬

‫علماي مهاجر‪:‬‬

‫در سال «‪ 1»1310‬شمسي كه جريان تند كمونيسم در آن سوي ارس بر شدت خود افزود‪ ،‬عده‌اي از متدينين نواحي‬

‫«اردوباد»‪« ،‬نخجوان» و‪ ...‬بـه ايران پناهنده شدنـد‪ .‬بخشـي از ايـن مردم كـه مهاجـر خوانده مي‌شونـد‪ ،‬همراه روحانيهاي‬

‫خودشان توسط دولت به سلدوز آورده شدند‪ ،‬روحانيان آنان عبارتند از‪:‬‬

‫‪13‬ت سيد محمد قاضي‪:‬‬

‫مردي فقيه‪ ،‬كم حرف و بزرگ منش كه بزرگ روحانيان مهاجر بوده و پس از مدت كمي از سلدوز مي‌رود‪ ،‬لذا بيش‬

‫از اين در مورد اين مرد بزرگ سخني نداريم‪.‬‬

‫‪14‬ت مل فيض الله جوهري‪:‬‬

‫پدر بزرگوار جناب حجة السلم ميرزا يحيي جوهري كه هم اكنون يكي از روحانيون نقده است‪.‬‬

‫‪ .1‬البته اين حركت از ‪ 1307‬شروع شده ولي آقاياني كه نامشان را خواهيم ديد در ‪ 1310‬به سلدوز آمده اند‪.‬‬
‫‪114‬‬
‫ايـن مرد متديـن در ميان همـه علماي بومـي و مهاجـر بـه «تقوا» معروف بود‪ ،‬حاج شيـخ مي‌گفـت‪ :‬مـن هميشـه علقـه‬

‫داشتم پشت سر مل فيض الله اقتدا كرده و نماز بخوانم‪ ،‬بدين ترتيب بيشتر اتفاق مي‌افتاد كه در محافل و مجالسمان‬

‫او پيشنماز باشد‪.‬‬

‫وي در روستاهاي مهماندار و عطاء الله سكونت داشته است‪ ،‬سه پسر به نامهاي‪ :‬سليمان‪ ،‬محرم‪ ،‬يحيي داشته كه‬

‫اولي در جواني وفات مي‌كند‪ ،‬دو فرزند ديگرش نسل او را ادامه مي‌دهند‪.‬‬

‫‪15‬ت مل كاظم حقي‪:‬‬

‫تحصيل كرده مشهد مقدس و عالمي متقي بوده‪ ،‬ابتدا ساكن روستاي «قلعه جوق» و سپس در قريه عطا الله بود و‬

‫نسبتي هم با مرحوم مل فيض الله فوق الذكر داشته است‪ .‬پس از وفات وي سرپرستي اولد او را به عهده مي‌گيرد و‬

‫حجـة السـلم جوهري تحـت تربيـت آن مرحوم بزرگ شده اسـت‪ .‬اينان از همـه چيـز خود صـرف نظـر كرده‪ ،‬تنهـا ديـن و‬

‫ايمانشان را برداشته و آورده بودند‪ ،‬متاسفانه من كمتر اطلعي از زندگيشان دارم‪.‬‬

‫‪16‬ت شيخ عبدالحميد‪:‬‬

‫عالمي خوش ذوق و باتقوا بود‪ ،‬هميشه لبهايش در حركت دعا و ذكر ديده مي ‌شد من شخصا ً حضور او را درك كرده‬

‫و جلساتي در خدمتش بودم‪ .‬به نماز شب اهتمام زيادي داشت‪ .‬در آن زمان كه من او را ديدم دچار لكنت زبان و ترديد‬

‫در آغاز كلم خصـوصا ً در دعـا و ذكـر مي‌گشـت‪ ،‬گوينـد حادثه‌اي موجـب ترس و شوك وي گشتـه دچار آن شده بود‪ ،‬بـا ايـن‬

‫همـه تـا آخـر عمـر بـه موعظـه و تبليـغ مي‌پرداخـت‪ ،‬نفسـش تاثيـر خوبـي در مردم داشـت‪ .‬وي فاقـد اولد و مسـكنش قريـه‬

‫«قلعـه جوق» بود‪ 1.‬روزي يـك صـفحه از شرح لمعـه خوانـد و توضيـح داد‪ ،‬فهميدم كـه لكنـت لسـانش هنگام خواندن كمتـر‬

‫محسوس مي‌شود چيزي از مال دنيا‪ ،‬جز يك خانه نداشت‪ ،‬سخي و ميهمان نواز بود‪.‬‬

‫‪17‬ت حاج ميرزا يوسف سعيدي‪:‬‬

‫مردي بذله گوي‪ ،‬شاعـر مسـلك و علقمنـد بـه فلسـفه و تحصـيل كرده مشهـد مقدس بود‪ ،‬رباعيات خيام را نـه براي‬

‫زيسـتن بلكـه براي «شناخـت» دوسـت داشـت‪ .‬هنگام فرار از دژخيمان كمونيسـم همسـر و دو دخترش در آن سـوي ارس‬

‫مانده بودند هر وقت از آنان ياد مي‌كرد شدت حزن در قيافه اش مشهود مي‌گشت‪ .‬لهجه صريح و بي تعارفي داشت به‬

‫قول خودش از «القاب بازي» و يدك كردن عناويــن در پــس و پيــش نام افراد بيزار بود‪ .‬قيافــه خاص آخوندي بــه خود‬

‫نمي‌گرفت از اين جهت روحيه آزاده‌اي داشت‪.‬‬

‫نمي دانم چرا و به چه علت از آن همه روحانيان زيادي كه به خانه حاج شيخ (پدر بزرگم) رفت و آمد داشتند و كار‬

‫ماهـا پذيرائي از آقايان بود‪ ،‬بيـش از همـه تحـت تاثيـر روحيـه ايـن مرد قرار گرفتـه ام‪ ،‬هنوز هـم آهنـگ كلماتـش در گوشـم‬

‫هسـت‪ .‬جوان كـه بودم بـه مـن مي‌گفـت‪ :‬حرفهاي حاج شيـخ را دقيقا ً گوش دار امـا از مـن هـم سـخني بشنـو و بـه فلسـفه‬

‫اهميت بده به دردت مي‌خورد‪.‬‬

‫او دريافتـه بود كـه حاج شيـخ بـا اينكـه مخالفتـي بـا فلسـفه ندارد‪ ،‬امـا مـا را چندان تشويقـي بـه آن نمي‌كنـد‪ .‬از كلمات‬

‫قصار شوخي آميز مرحوم سعيدي‪ :‬زندگي آميزه‌اي از قلندري را مي‌خواهد‪.‬‬

‫‪ . 1‬پــس از چاپ كتاب‪ ،‬معلوم شــد كــه آن مرحوم دختري داشتــه كــه ســاكن «تابيــه» اســت‪ .‬بديــن وســيله از ايــن خانــم معذرت‬
‫مي‌خواهيم‪ .‬رضوي‪.‬‬
‫‪115‬‬
‫و مكرر مي‌گفت‪ :‬از رسم و آئين اين قاراپاپاق درشگفتم‪ ،‬نام همه كچل هاي‌شان زلف علي است‪ .‬حاج شيخ هم به‬

‫شوخي به سيماي وي اشاره مي‌كرد‪ :‬درست مثل تو كه‪ ،‬يوسفي‪.‬‬

‫حاج سعيدي سياه چرده ولي نمكين بود و اشاره صميمانه حاج شيخ هم به اين نكته بود‪.‬‬

‫وي حافظه قوي و در مباحثات علمي بيان رسائي داشت‪ ،‬بنظرم در اين خصوصيت برتري شخصي داشت‪.‬‬

‫مـن كـه سـالهاي آخـر عمـر او را درك كردم‪ ،‬مي‌ديدم كـه وجود وي براي حاج شيـخ ارزش ديگري دارد زيرا حاج شيـخ‬

‫عمـر زيادي كرده بود و همـه دوسـتانش وفات كرده بودنـد بـه مرحوم سـعيدي مي‌گفـت‪« :‬گئدنلريـن يادگاري»‪ .‬و سـخت‬

‫همديگر را دوست مي‌داشتند‪ .‬من حاج شيخ را در كنار حاجي سعيدي در شادترين حال مي‌ديدم‪.‬‬

‫در وقـت وفاتـش وصـيت كرده بود‪ :‬حاج شيـخ كـه نمي‌توانـد و حال ندارد‪ ،‬حتما ً يكـي از فرزندان او نماز مـن را بخوانـد‪.‬‬

‫طبق وصيت ايشان آقاي ميرزا محمد رضوي برايش نماز خواند‪.‬‬

‫حاج سـعيدي پـس از آمدن بـه سـلدوز ازدواج كرده بود‪ .‬فرزندش جناب آقاي محمـد اميـن سـعيدي از فرهنگيان نقده‬

‫مي‌باشد‪.‬‬

‫اگـر مهاجريـن قبلي را كـه قاراپاپاق نبوده‌انـد و بعدا ً بـه ميان آنان آمده‌انـد را نيـز حسـاب كنيـم‪ ،‬روحانيان مهاجـر در‬

‫سلدوز بيش از روحانيان بومي بوده‌اند‪.‬باز برمي گرديم به روحانيون بومي‪:‬‬

‫‪18‬ت آقا شيخ مهدي رضوي سلدوزي‪:‬‬

‫پيـش تـر در شرح زندگـي والدش ذكري از او بـه ميان آمـد‪ .‬متولد نجـف اشرف بود‪ ،‬در ماجراي «قاچاقاچ» ‪ 20‬سـال‬

‫داشته كه تا مطول (معاني بيان) در پيش والدش و نيز عمويش حاج شيخ تحصيل كرده بود‪ .‬در مراغه به تكميل سطح‬

‫مي‌پردازد‪ ،‬آنگاه همراه حاج شيـخ حسـن آقـا بـه قـم مي‌رونـد‪ .‬ماموريـن رضاخان حاج شيـخ حسـن آقـا را از تـبريز بدليـل‬

‫مشموليــت ســربازي برمــي گردانند‪ 1‬ولي او موفــق مي‌شود اواخــر ســطح را در حوزه درس مرحوم «آيــت الله نجفــي‬

‫مرعشي» تحصيل كند‪.‬‬

‫نقـل مي‌كرد كـه روزي عده‌اي جمـع شديـم و از حاج آقـا روح الله يعنـي امام خمينـي (قدس سـره) تقاضـا كرديـم كـه‬

‫درس فلسـفه براي مـا تدريـس فرماينـد‪ ،‬سـه چهار جلسـه خوانديـم‪ ،‬روزي حاج آقـا مهدي (رئيـس دفتـر مرحوم آيـت الله‬

‫حائري رئيس حوزه علميه قم) آمد و يك دستش را به يك طرف در و دست ديگرش را به طرف ديگر در‪ ،‬گذاشت و به‬

‫سـوي داخـل مدرس خـم شـد كـه مـا سـينه و سـرش را مي‌ديديـم گفـت‪ :‬حاج آقـا روح الله‪ ،‬حاج شيـخ (مرحوم حائري)‬

‫مي‌گويد طلبه هائي كه سه سال درس خارج نخوانده‌اند نبايد در درس فلسفه شركت كنند‪ .‬ما با تعجب به يكديگر نگاه‬

‫كرديم‪ ،‬استاد هم نگاهي به ما كرد و فرمود‪ :‬مثل اينكه همه شما فاقد اين شرط هستيد برويد و درس تعطيل شد‪ .‬زيرا‬

‫ما تازه درس خارج شروع كرده بوديم‪.‬‬

‫مرحوم آقا شيخ مهدي در سخاوت دست همه را بسته بود و لذا اندوخته‌اي و ثروتي نداشت‪ .‬مي‌گفت من نيازي به‬

‫ثروت ندارم‪ ،‬دخترها را شوهر داده ام‪ ،‬اكبر را هم به خدا سپرده ام و با خدا قرار گذاشته ام كه تا مرگم هرگز مريض‬

‫نشوم و همينطور هم شد‪ ،‬روزي بيمار شد و ديگر برنخاست (‪ 1357‬شمسي‪ .‬پس از پيروزي انقلب اسلمي)‪.‬‬

‫مراسم روز چهلم شهداي قم (شهداي ‪ 19‬دي) را در سال ‪ 1356‬در مسجد او برپا نموديم و در محاصره پليس و‬

‫ژاندارم آن برنامه مهم را در حضور ايشان كه كمك زيادي براي ما بود انجام داديم‪.‬‬

‫‪ .1‬وي پـس از دوره سـربازي بـه اداره امور كشاورزي و باغهاي پدر پرداخـت ولي از مطالعـه و بحـث كناره گيري نكرد تـا اينكـه در‬
‫سال ‪ 1341‬به قم رفت و سطح را به پايان رسانيد اكنون ‪ 85‬سال دارد‪.‬‬
‫‪116‬‬
‫پس از تحصيل به نقده مراجعت كرد و بعد از وفات پدرش جانشين وي گرديد‪ .‬پس از اشغال سلدوز بوسيله روسها‬

‫در جنگ جهاني دوم‪ ،‬سـالداتي را تحريك كرده و شبانه به خانه اش وارد مي‌كننـد‪ ،‬بـا نظامي روس درگيـر مي‌شود‪ ،‬چون‬

‫تحريـك كنندگان افراد بومـي بودنـد از سـلدوز قهـر كرده و بـه صـائين دژ مي‌رود‪ ،‬پـس از چنـد سـال دوباره بـه وطـن باز‬

‫مي‌گردد‪.‬‬

‫حاج شيخ مي‌گفت‪ :‬من در نقده دو خانه دارم يكي خانه شيخ مهدي كه هميشه درش باز است اما مقررات داخلش‬

‫خيلي سخت است آنهم به من كه عمويش هستم چه رسد به ديگران‪ ...‬ديگري خانه حاج كاظم آقا (جوانمرد) كه درش‬

‫كمتر باز مي‌شود اما ميهمان پس از ورود سلطان منزل مي‌شود‪.‬‬

‫از وي تنهــا يــك پســر مانده بنام «علي اكــبر» كــه امروز يكــي از ســرمايه داران اســت‪ ،‬بــه كار خود مشغول اســت‪،‬‬

‫مي‌خواهد بساط را به خارج بكشاند‪.‬‬

‫‪19‬ت حاج ميرزا حبيب مقدسي‪:‬‬

‫فرزنـد بزرگ مرحوم مل حسـينعلي‪ ،‬دوره علوم ادبـي و منطـق را همراه حاج محمـد اميـن رضوي در محضـر حاج شيـخ‬

‫بـه پايان رسـانيده سـپس در خرداد ‪ 1320‬شمسـي هـر دو بـه حوزه مقدس قـم مشرف مي‌شونـد‪ .‬مرحوم مقدس از‬

‫شاگردان مرحوم آيـة الله (سـيد محمـد) حجـت كوه كمري بود‪ .‬در فقـه و اصـول از علماي طراز اول اروميـه بود‪ .‬اشتغال‬

‫بـه امور روحانـي وي را از مطالعـه باز نمي‌داشـت پـس از مراجعـت از قـم چنـد سـال در موطـن خويـش زيسـت سـپس بـه‬

‫اروميه منتقل شد مدتي در كنار امور روحاني‪ ،‬در «دبيرستان اسلمي» اروميه نيز به تربيت علمي جوانان مي‌پرداخت‬

‫پس از عمري خدمت در سال ‪ 1368‬وفات كرد‪.‬‬

‫‪20‬ت سيد جليل قدسي‪:‬‬

‫مرحوم قدسي ـ نواده سيد جليل بزرگ سابق الذكر است‪ .‬تحصيلتش را در اروميه و حوزه مقدسه قم انجام داده و‬

‫سـاكن اروميـه بود‪ .‬فرزنـد بزرگ مرحوم آقـا ميـر هاشـم و از نظـر زمانـي پـس از آقاي مقدسـي مذكور در بال‪ ،‬تحصـيل را‬

‫شروع كرده بود‪.‬‬

‫مرحوم قدسـي در زندگـي بـا برنامـه بود و در سـخن گفتـن آدم كـم حرفـي بود‪ .‬حادثـه مرگ دو برادرش در آبهاي خلل‬

‫نيزارهاي سـلدوز بـه روحيـه اش ضربـه زد و زندگـي او را بـه دو فصـل مشخصـي تقسـيم نمود‪ .‬مرحوم قدسـي در سـال‬

‫‪ 1369‬وفات كرد‪.‬‬

‫‪21‬ت مرحوم حاج ميرزا جعفر محرر‪:‬‬

‫جواني محجوب و متدين بود‪ .‬تا آخر سطح بطور كامل در حوزه علميه قم تحصيل كرد‪ .‬پس از مراجعت از قم چند‬

‫سال ساكن قريه عطا الله بود‪ .‬سپس به نقده منتقل گرديد‪ .‬فرزنداني از او مانده است‪ ،‬خدايش بيامرزد و رحمت وافر‬

‫كند‪ .‬وي سومين پسر مرحوم مل حسين محرر بود‪.‬‬

‫يادي از آخوند مل علي همداني‬

‫مرحوم آخونـد مل علي همدانـي فقيـه و مجتهـد معروف و از مشاهيـر روحانيـت شيعـه در عصـر خود‪ ،‬رئيـس روحانيـت‬

‫همدان بود‪ .‬وي در سال‌هاي اخير به درود حيات گفت‪.‬‬

‫شايد مشاهده نام ايشان در فصل «روحانيون قراپاپاق» موجب تعجب خواننده شود‪.‬‬

‫‪117‬‬
‫آري آخونـد نيـز تبار از قراپاپاق دارد كـه خود آن مرحوم بارهـا ايـن موضوع را شرح داده اسـت‪ .‬دانشمنـد محترم آقاي‬

‫حاج محمد امين رضوي نقل مي‌كند‪:‬‬

‫اولين بار در «مدرسه آخوند» با آيت الله مل علي همداني آشنا شدم‪ .‬پس از آنكه خودم را معرفي كردم گفت‪:‬‬

‫من هم قراپاپاق هستم‪ ،‬بابابزرگم از سلدوز آمده‪ ،‬مي‌دانم كه سلدوز نام يك شهر يا آبادي نيست‪ ،‬نام بلوك است‪.‬‬

‫مرحوم شهيـد علي علمـي مي‌گفـت‪ :‬بـه حضور آخونـد رسـيدم تعدادي طلبـه و روحانـي نيـز حضور داشتنـد‪ ،‬وقتـي كـه‬

‫دانست من از قراپاپاق هستم گفت‪ :‬بابابزرگ من نيز از مردم قراپاپاق بوده و از سلدوز به اينجا آمده است‪.‬‬

‫وي در دو قريـه سـلدوز سـكونت داشتـه «آغابگلو» و «شونقار» مـن فراموش كرده ام آيـا ابتدا در كدام يـك از آنهـا‬

‫ساكن بوده‪ ،‬اينقدر مي‌دانم كه از يكي از دو روستاي فوق به همدان كوچ كرده است‪.‬‬

‫توضيح‪ :‬قبل ً گفته شد كه قريه راهدهنه در زمان حيدر خان گذرگاه كاروانهاي تجاري از همدان تا نخجوان بوده است‪.‬‬

‫زيرا تنهـا گذرگاه در جنوب درياچـه‪ ،‬سـلدوز و تنهـا پـل روي رودخانـه گادار در راهدهنـه بود‪ .‬و نيـز از سـال ‪ 1301‬تـا سـال‬

‫‪ 1318‬هميشـه تاجرانـي از كرمانشاه‪ ،‬همدان‪ ،‬تـبريز‪ ،‬دهخوارگان‪ ،‬مراغـه‪ ،‬اروميـه‪ ،‬سـلماس و خوي در راهدهنـه ديده‬

‫مي‌شدنـد‪ .‬و تـا سـال ‪ 1339‬كاروانهاي همدانـي ظروف سـفالين «لله جيـن» را بـه سـلدوز مي‌آوردنـد كـه بـه «همدان‬

‫چاناقــي» يــا «للجيــن چاناقــي» معروف بود‪ .‬نياي برادران «اردهالي» از اهالي اردهال بود ولي خودشان ســاكن همدان‬

‫بودنـد كـه براي تجارت بـه سـلدوز مي‌آمدنـد و بعدهـا در ميان قراپاپاق ماندگار شده و در زمره مالكيـن قرار گرفتنـد‪ .‬پدر‬

‫بزرگ آخوند نيز از سلدوز عزيمت كرده و در همدان ماندگار شده است‪.‬‬

‫عي‬
‫مرحوم شيخ محمد رك ّ‬

‫استدراك‪ :‬در مقدمه اين كتاب گفته شد كه يادداشت‌هاي چندين ساله تنظيم شده و بدين صورت درآمده است‪ .‬پس‬

‫از چاپ كتاب‪ ،‬معلوم شـد كـه يادداشـت مربوط بـه مرحوم آيـت الله شيـخ محمـد رك ّـعي در كتاب نيامده اسـت كـه باعـث‬

‫شرمندگي شد‪.‬‬

‫ايشان پيش از سال ‪ 1339‬قمري‪ ،‬به عشق تحصيل علوم با پاي پياده از سلدوز به قم آمده و به تحصيل مي‌پردازد‪.‬‬

‫مردي شب زنده‌دار‪ ،‬سمبل تقوي و عالم عامل به معني تام بود‪ .‬يك بار نيز پياده از قم تا مشهد جهت زيارت رفته بود‪.‬‬

‫چهار پسر دارد‪ ،‬يكي بازاري و سه ديگر از علماي روشن ضمير هستند و خاندان علم و فضيلت‪.‬‬

‫وي از شاگردان آيات عظام حائري يزدي‪ ،‬حجت كوه‌كمره‌اي و خوانساري بود‪.‬‬

‫مرحوم ركّعي در قبرستان شيخان قم مدفون است‪.‬‬

‫آقاي سيد محمد خاتمي رئيس جمهور وقت‪ ،‬در سفري كه به نقده داشت‪ ،‬مي‌گويد‪ :‬دو دانشمند بزرگ؛ آيت الله حاج‬

‫شيخ عباسقلي رضوي و آيت الله شيخ محمد ركّعي از اين خطّه برخاسته‌اند‪.‬‬

‫سادات قاراپاپاق و سلدوز‬

‫‪1‬ت سادات جليليه‪:‬‬

‫نام نياي اصلي‌شان (مطابق قراين و شواهد) در ايروان آقا مير جليل بوده است‪.‬‬

‫امروز خانواده‌هاي مدني‪ ،‬قدسي‪ ،‬علوي (نقده)‪ ،‬موسوي (رادپور) عموما ً شاخه‌هاي خاندان سادات جليليه هستند‪.‬‬

‫‪118‬‬
‫علوي‌هاي معروف بــه «نغدي ســيد لري» اولد عموي مرحوم ســيد جليــل بزرگ كــه قبل ً معرفــي گرديــد مي‌باشنــد‪.‬‬

‫مرحوم آقــا ميــر عباس و مرحوم آقــا ميــر جواد‪ ،‬و ميــر حســن و ميــر حــبيب و‪ ...‬از ايــن خانواده هســتند‪ .‬ســادات نقده‬

‫خانوادهاي متعددي را شامــل مي‌شونــد‪ .‬و مدني‌ــها اولد مرحوم «آقــا ميــر صــالح» و قدس ـي‌ها اولد مرحوم «آقــا ميــر‬

‫هاشم» كه هر دو پسران سيد جليل بوده‌اند‪ ،‬اين دو خانواده به «قالجيق سيد لري» مشهورند‪.‬‬

‫خانواده موسـوي (رادپور) اولد مرحوم اميـن السـلم كـه او نيـز پسـر عموي ديگـر سـيد جليـل بزرگ بوده اسـت‪ .‬اينان‬

‫«راهدهنه سيد لري» ناميده مي‌شوند‪.‬‬

‫طبـق تحقيقات مـن سـادات جليليـه «موسـوي» هسـتند كـه بعضـي بـه مدنـي و علوي و بعضـي ديگـر بـه موسوي‪ ،‬ملقـب‬

‫شده‌انـد كه البته تناقض و يا تعارضي با اصل «موسوي بودن» ندارد‪ .‬افراد معروف (منظور مشهور بودن به عنوان يك‬

‫شخصيت ساداتي و مورد توجه احساسات مذهبي مردم قرار گرفتن آنان است) اين خاندان به شرح زير است‪:‬‬

‫الف و ب‪ :‬سيد جليل بزرگ و امين السلم‪ .‬كه در موردشان سخن گفتيم‪.‬‬

‫ج‪ :‬آقـا ميــر صـالح‪ :‬او از طرف مادر نوه شيـخ السـلم بود و چون از دو جانــب نسـبت بـه دو خانواده بزرگ مذهـبي‬

‫مي‌رسانيد در رديف بزرگان قراپاپاق شمرده مي ‌شد‪ ،‬البته خود نيز خصوصيات شخصيتي اين موقعيت را داشته است‪،‬‬

‫هميشـه در رديـف علماء و در محافـل و مجالس آنان جايگاه خاصـي داشتـه‪ ،‬زبان آزاد و نسـبتا ً بـي قيدي داشتـه اسـت‪،‬‬

‫مردي با فرهنگ و فهميده بود‪ .‬خانواده «جهانديده» از طرف مادر با وي نسبت دارند‪.‬‬

‫د‪ :‬آقا مير هاشم‪ :‬برادر كوچك آقا مير صالح و والد مرحوم سيد جليل قدسي‪.‬‬

‫‪:‬آقا مير مرتضي‪ :‬پدر بزرگ آقا سيد جواد موسوي‪ ،‬نياي رادپورها‪.‬‬

‫‪:‬آقا مير عباس علوي‪ :‬بزرگ سادات نقده‪ .‬آقا شيخ مهدي راجع به وي مطالب زيادي بيان كرده بود‪ .‬متاسفانه چون‬

‫يادداشت نكرده بودم اكنون چيزي در خاطر ندارم‪ ،‬از نظر كليات مرد محترم و با نفوذي بوده است‪.‬‬

‫‪:‬آقا مير يوسف‪ :‬سيدي آرام و به قول مردم «مظلوم»‪ .‬پدر آقا سيد جواد‪ ،‬وي سخت مورد اعتقاد مردم راهدهنه بود‬

‫و قبرش در قريه مذكور زيارت مي‌شود‪.‬‬

‫‪2‬ت سادات علويه‪:‬‬

‫معروف بـه «راهدهنـه سـيد لري» اينان غيـر از «راهدهنـه سـيد لري» هسـتند كـه در بال آمـد‪ .‬سـادات مذكور وقتـي از‬

‫روستاي «شريف الدين» به راهدهنه عزيمت كرده‌اند كه كسي از سادات راهدهنه در آنجا نبوده‪ ،‬زيرا از اين خاندان آقا‬

‫ميـر يوسـف مانده بود كـه در نقده در خانـه آقـا شيـخ مهدي رضوي و تحـت قيموميـت او مي‌زيسـته‪ .‬بديـن ترتيـب سـادات‬

‫علوي جاي خالي سادات راهدهنه را گرفته و به «راهدهنه سيد لري جديد» ناميده شدند‪.‬‬

‫از افراد معروف اين خاندان‪:‬‬

‫الف‪ :‬مرحوم حاج مير غفار‪ :‬پدر آقاي مير جعفر علوي كه اكنون ساكن نقده است‪.‬‬

‫ب‪ :‬سيد آقا كيشي (حاج سيد علي)‪ :‬پدر مرحوم حاج مير يعقوب علوي ـ نياي آقا مجتبي علوي از فرهنگيان نقده‪.‬‬

‫سادات علوي نظر به اينكه از قديم در زمره مالكين (از دانه درشتهاي خرده مالكين) بودند لذا در محور «راز و نياز‬

‫ـ نذر و نياز مردم» قرار نداشته‌اند و به اصطلح رنگ مذهبي و موقعيت مذهبي دو خاندان بال بر اين خاندان مي‌چربيد‪.‬‬

‫‪119‬‬
‫‪3‬ت سادات احمديه‪:‬‬

‫معروف بــه «نظام آباد ســيد لري» نام نياي بزرگشان «احمــد» بوده چون مرحوم «آقــا ميــر بابــا» نيــز بـه نام احمــد‬

‫موسوم مي‌شود احتراما ً وي را «آقا بابا» خطاب مي‌كنند كه پدر آقاي سيد عباس علوي است‪.‬‬

‫‪4‬ت سادات عزيزيه‪:‬‬

‫مشهور بـه «دورگـه سـيد لري»‪ 1‬بزرگشان مرحوم «حاج ميـر عزيـز» و نياي آنان «آقـا ميـر اسـماعيل» بوده‪ .‬فرزندان‬

‫آقا مير عزيز عبارتند از‪ :‬مير محبوب‪ ،‬مرحوم مير محمود‪ ،‬مير محمد‪ ،‬مير اسماعيل و مير يحيي‪.‬‬

‫‪5‬ت سادات موسويه قائميه‪:‬‬

‫از خاندانهاي بزرگ قره پاپاق هسـتند‪ ،‬مركزشان قريـه «ميـر آباد» بوده و هسـت راجـع بـه ارتباط نسـلي ميان اينان و‬

‫خاندان جليليه بررسيها و تحقيقات مفصلي به عمل آمد اما نتيجه قاطعي حاصل نگرديد به احتمال قوي قبل از آمدن از‬

‫ايروان يك خانواده محسوب مي‌شده‌اند در اينكه نيز «موسوي» هستند از نظر ادله و شواهد‪ ،‬تفاوتي با خاندان جليليه‬

‫ندارند‪.‬‬

‫اين خاندان به قائمي‌ها و موسوي‌ها تقسيم مي‌شوند كه مركز موسويها قريه چيانه بود‪.‬‬

‫اشخاص نامي اين خاندان‪:‬‬

‫الف‪ :‬سيد محمد نياي خانواده قائمي‪( :‬مدفنش در بالي تپه مير آباد قرار دارد)‪.‬‬

‫ب‪ :‬سيد جعفر معروف به «آقا ميري» فرزند سيد محمد فوق الذكر‪.‬‬

‫ج‪ :‬سيد محمد نوه سيد محمد فوق معروف به «آقا بال»‪.‬‬

‫د‪ :‬آقا مير حسن‪ :‬نياي خانواده موسوي‪ .‬و آقا سيد فتاح كه والد حجت السلم سيد عباس (مير بابا) قائمي مي‌باشد‪.‬‬

‫سادات قرشيه‪:‬‬

‫خاندان مرحوم آقـا ميرقاسـم قرشـي‪ ،‬وي داماد مرحوم آيـت الله شيـخ محمـد ولي رضوي بود‪ .‬فرزندانـش (آقـا سـيد‬

‫جعفر‪ ،‬آقا سيد احمد و آقا سيد محمود) نوه‌هاي مرحوم رضوي هستندو مرحوم آقا شيخ مهدي رضوي دائي‌شان است‪.‬‬

‫خاندان فرهنگمند و شريف مي‌باشند‪ .‬اكنون قرشي‌هاي سلدوز‪ ،‬ساكن اروميه هستند‪.‬‬

‫‪6‬ت سادات طاهريه‪:‬‬

‫نظر به اينكه اين خاندان و نيز خاندانهائي كه در ذيل خواهند آمد از قره پاپاق نيستند و از نظر زماني بعدا ً به سلدوز‬

‫آمده‌انـد‪ ،‬شرح حالشان در رديف‌هاي آخـر بيان گرديـد‪ .‬طاهريـه عموما ً از اولد مرحوم «آقـا ميـر آقـا» مي‌باشنـد والد آن‬

‫مرحوم از استر آباد «گرگان» به روستاي «يادگارلو»ي سلدوز آمده است‪.‬‬

‫سـلسله طاهريـه از جهـت خدمـت بـه تشكيلت حضرت ابـا عبدالله الحسـين عليـه السـلم موقعيـت بالتري را بـه خود‬

‫اختصاص دادند‪ .‬زماني اگر دختري از آنان به عنوان عروس به آبادي ديگر مي‌رفت‪ ،‬وجودش باعث تشكيل دسته سينه‬

‫زني در آنجا مي‌گشت از اين نظر خانواده بابركتي بودند‪.‬‬

‫‪ .1‬دورگه به معني «دورگل‪ :‬پاشو بيا» نام سه روستا در سلدوز است‪.‬‬


‫‪120‬‬
‫افراد نامي سادات طاهريه‪:‬‬

‫الف‪ :‬آقا مير آقا‪ :‬كه ياد شد‪ ،‬هميشه در كنار روحانيون بود و در امور مذهبي سخت مي‌كوشيد در خانه اش مدام باز‬

‫بود و علوه بر موقعيت ساداتي در حل و فصل امور مردم نيز كارگشا و ساكن قريه راهدهنه بود‪.‬‬

‫ب‪ :‬حاج مير حسين طاهري‪ :‬ساكن قريه «كهريزك» و پدر شاخه‌اي از طاهريان بود‪ ،‬در فصل آخر كه مجددا ً از تاريخ‬

‫سياسي‪ ،‬اجتماعي قراپاپاق بحث خواهد شد از اقدامات وي سخن خواهد رفت‪.‬‬

‫ج‪ :‬شهيد مير عبدالله‪ :‬باز شرح شهادت وي در فصل مذكور خواهد آمد‪.‬‬

‫د‪ :‬آقا مير طاهر طاهري‪ :‬پدر بزرگ آقاي سيد احمد طاهري‪.‬‬

‫هــ‪ :‬حاج ميـر طالب (آقـا ميـر طالب آقـا) طاهري‪ :‬وي در خدمـت بـه تشكيلت امام حسـين عليـه السـلم از جان و دل‬

‫مي‌كوشيـد‪ ،‬مقداري از ادبيات عرب را نيـز خوانده بود و نسـبت بـه سـاير سـادات اهـل مطالعـه و مردي بـا فرهنـگ و بلنـد‬

‫منش و در عصر خود نامي‌ترين سيد سلدوز بود‪.‬‬

‫‪7‬ت سادات غفاري‪:‬‬

‫خانواده حاج سيد مرتضي غفاري از مردم افشار اروميه بوده كه بعدها به سلدوز و ميان قراپاپاق آمده‌اند‪.‬‬

‫‪8‬ت سادات صالحيه‪:‬‬

‫اولد مرحوم «سـيد مهدي ركان السـاداتي»‪ .‬ركان از آباديهاي اطراف امامزاده اروميـه اسـت كـه «ركان السـادات»‬

‫ناميده مي‌شود مرحوم ميـر مهدي از قريـه مذكور بـه روسـتاي عطـا الله سـلدوز مي‌آيـد و پسـر او «ميـر صـالح» و پسـر او‬

‫نيز مرحوم آقا سيد رضا صالحي والد حجة السلم آقاي سيد جعفر صالحي مي‌باشد‪ .‬مرحوم آقا سيد رضا از محترمين‬

‫سادات سلدوز و فردي با شخصيت و بزرگوار بود‪ .‬قبل ً نيز در فصل روحانيت نامي از ايشان برده شد‪.‬‬

‫توضيح‪ :‬هم اكنون در سلدوز خانواده‌هاي ديگري از سادات هستند كه آنان نيز پس از سال مذكور به آنجا آمده‌اند‪.‬‬

‫‪9‬ت سادات حسينيه‪:‬‬

‫اصـل‌شان از همدان اسـت مرحوم سـيد محمـد معروف بـه «قلجلي سـيد» ــ سـيد شمشيـر دار ــ همراه بـا پدرش از‬

‫همدان به سلدوز مي‌آيد‪ .‬با خانمي از سادات يادگارلو ازدواج مي‌كند‪.‬‬

‫قـبر قلجلي سـيد همراه پسـرش سـيد رضـا و دخترش سـكينه خانـم و نوه اش مرحوم سـيد عبدالله (پدر حجـه السـلم‬

‫سيد محمد حسني) در قبرستان حاج فيروز بالي تپه حاج فيروز‪ ،‬است‪.‬‬

‫ايـن خانواده از نظـر نسـب سـاداتي و شجره انتسـابي «حسـيني» هسـتند ليكـن در شناسـنامه آقاي سـيد محمـد حسـني‬

‫اشتباهي رخ داده و «حسني» ثبت شده است‪.‬‬

‫قلجلي سيد با اتكا به شجره مستند و حجت ارزشمندي كه داشت فردي آزاده و پر دافعه بوده است و بهمين دليل‬

‫به «قلجلي» ملقب مي‌شود‪ .‬خاندان عباسي حاج فيروز از طرف مادر به وي منتسب هستند‪.‬‬

‫‪10‬ت سادات گوزيرن‪:‬‬

‫محل سكونت اصلي‌شان قريه «گوزه گران» و امروز خانواده‌هاي متعددي از آنان در نقده و سلدوز هستند از مردان‬

‫متشخص اين خاندان «حاج مير آغا» است‪.‬‬

‫‪121‬‬
‫‪11‬ت سادات يادگارلو‪:‬‬

‫خانواده‌اي از ســـادات در قريـــه يادگارلو بوده و هســـتند كـــه مـــن اطلعات زيادي در مورد آنهـــا ندارم نامي‌تريـــن‬

‫شخصيت‌شان مرحوم «آقا مير حيدر» است كه به كرامت معروف بوده است رؤساي ايل از اينكه مبادا آقا مير حيدر از‬

‫آنها برنجد سخت پرهيز مي‌كرده‌اند‪.‬‬

‫نامي چند از زنان قراپاپاق‬

‫‪1‬ت پري خانم‪:‬‬

‫باني مسجد بزرگ راهدهنه كه يك دانگ و نيم از روستاي «ديزج» را براي هزينه دائمي آن مسجد وقف كرده است و‬

‫هنوز از آن وقف استفاده مي‌شود‪ .‬متاسفانه نسب وي براي ما معلوم نيست‪.‬‬

‫‪2‬ت امي (ام البنين يا ام كلثوم) خانم‪:‬‬

‫دختر مرحوم امين السلم‪ ،‬همسر سيد جليل بزرگ‪ ،‬نوه شيخ السلم و مادر آقا مير صالح‪ ،‬از زنان محترمي است‬

‫كه گاهي در مسائل مربوط به ايل نيز مداخله مي‌كرده است‪ .‬سخنش در ميان رؤساي ايل جايگاهي داشته است‪.‬‬

‫‪3‬ت صنم خانم‪:‬‬

‫سـياستمداري وي در فصـل نجفقلي خان دوم بـه شرح رفـت‪ .‬پـل يـك چشمه‌اي در حـد فاصـل نقده‪ ،‬چيانـه و پلي ديگـر‬

‫در ميان نقده و كاروانسـرا‪ ،‬از كارهاي عمرانـي وي بود كـه جايگاه پـل دوم امروز نقطـه اتصـال خيابان سـاحلي بـه بلوار‬

‫اسـت كـه امروز بـه جاي آب‪ ،‬از زيـر آن فاضلب شهـر در جريان اسـت‪ .‬كارهاي عمرانـي ايـن زن در مقايسـه بـا كارهاي‬

‫سياسي اش و نيز در مقايسه با كار بزرگ پري خانم‪ ،‬ناچيز است‪.‬‬

‫‪4‬ت خانم‪:‬‬

‫نامش زهرا سلطان دختر امير تومان و مادر رشيد خان آغا خاني كه خصلت آقايان را داشت‪ .‬در ميان رؤساي ايل و‬

‫علماي بزرگ قراپاپاق بـه عنوان يـك شخصـيت شناختـه مي‌ـشد‪ .‬در مذاكرات مهـم و جلسـات بزرگ تصـميم گيري شركـت‬

‫مي‌كرد‪ .‬وي از طرفداران سـر سخت مشرو طه بوده و در حضور پدر و برادر گستاخانه سـرود مشرو طه را سر مي‌داده‬

‫است‪.‬‬

‫‪5‬ت تللي خانم‪:‬‬

‫دختـر علي اكـبر سـلطان كـه در بخـش «فولكولور» اشعاري از سـروده‌هاي او بيان شـد‪ ،‬زن شجاع و بديهـه گوي بوده‬

‫است‪.‬‬

‫‪6‬ت گوهر تاج‪:‬‬

‫دختر ارس خان ـ قبل ً شرح داده شد ـ همسر مرحوم سيد حسين اردهالي‪ .‬زني هميشه مسلح و شجاع و در حيطة‬

‫نفوذ خود يك حكمران بود‪.‬‬

‫‪7‬ت قيمت خال (خاله)‪:‬‬

‫از زنان محترم كـه خوي و خصـلت مردانـه داشـت هرگـز چادر زنانـه بـه سـر نكرد‪ ،‬زنـي بـا غيرت و باهمـت بود امور‬

‫زندگي خود و خانواده اش را شخصا ً اداره مي‌كرد‪ .‬طبق رسم قراپاپاق زنها در خريد و فروش منقول و غير منقول هيچ‬

‫‪122‬‬
‫مداخله‌اي نمي‌كردنـد‪ .‬در آن ايام در دو بازار نقده و راهدهنـه و نيـز در «هفتـه بازار»هـا زنان ديده نمي‌شدنـد ولي قيمـت‬

‫خاله در همـه آنهـا شخصـا ً حضور پيدا مي‌كرد‪ .‬ايـن روحيـه او بنحوي بود كـه موجـب تحسـين مردم مي‌گشـت و يـك روحيـه‬

‫مثبت بود‪.‬‬

‫‪8‬ت‬

‫خانـم ديگري كـه اكنون در خارج از سـلدوز زندگـي مي‌كنـد‪ .‬شايـد راضـي بـه ذكـر نامـش نباشـد از تصـريح بـه نام وي‬

‫خودداري مي‌شود‪ ،‬خانمي سواركار و تير انداز و در جاي خود بس محترم‪.‬‬

‫‪9‬ت ليلن خانم يادگارلو‪:‬‬

‫از ســادات يادگارلو و همسـر قلجلي ســيد‪ .‬وي از احترام اجتماعـي برخوردار بوده و در رديـف شخصـيت‌هاي جامعـه‬

‫سلدوز شمرده مي‌شد‪.‬‬

‫حقوق دانان قراپاپاق‬

‫همانطور كه مشاهده كرديم ايل قاراپاپاق از روزي كه بدين نام موسوم شده است شخصيتهاي فقهي در ميان‌شان‬

‫بوده‪ .‬در بيـن عشايـر ايران كمتـر ايلي پيدا مي‌شود كـه در شرايـط اجتماعـي و جغرافـي قره پاپاق باشـد و فقيهانـي چون‪:‬‬

‫شيـخ السـلم‪ ،‬شيـخ رضـا قلي‪ ،‬سـيد جليـل‪ ،‬اميـن السـلم‪ ،‬شيـخ محمـد ولي و حاج شيـخ داشتـه باشـد‪ .‬تاريـخ در پيـش‬

‫روي مان باز است و اين حقيقت را بازگو مي‌نمايد‪.‬‬

‫علوه بر فقهاي فوق مردانـي در ميان ايـن ايـل بوده‌انـد كـه در «علم حقوق» وارد و متخصـص بوده‌انـد اينان در حضور‬

‫همين فقها با مباحثات دائمي و يادگيريهاي مداوم‪ ،‬حقوق را مي‌آموختند‪ .‬سر آمد آنان كه نام پر آوازه‌اي هم داشته‌اند دو‬

‫نفر هستند‪.‬‬

‫‪1‬ــ كربلي باقـر رضايار‪ :‬در اصـل از طايفـه «سـارال» و سـاكن محمـد يار بوده ظاهرا ً بزرگتريـن فرزندش حاج محمـد‬

‫رضا يار مي‌باشد‪ ،‬در اين صورت يا فرزندان قبلي اش‪ ،‬به درود حيات گفته‌اند و يا وي ديرتر ازدواج كرده (البته احتمال‬

‫اول قوي تر است) زيرا او از نظر سني در حدي بوده كه بايد نوه اش در سن كوچكترين پسرش كه هم اكنون هست‪،‬‬

‫مي‌بود‪.‬‬

‫كربلي باقـر مردي تيـز هوش‪ ،‬بـا حافظه‌اي قوي و بـا اسـتعداد اسـتنباطي حقوقـي بال‪ .‬فردي وزيـن و در سـخن گفتـن‬

‫لحن آرامي داشته است‪ .‬از محاكم معمولي تا بزرگترين محكمه ‌ها به عنوان وكيل در مقام دفاع از حقوق موكل خود به‬

‫استدلل مي‌پرداخته ا ست‪ ،‬رايج‌ترين دوره وكالت او دوران معين السلم و شيخ محمد ولي و حاج شيخ بوده است كه‬

‫آنان به عنوان قاضي در مقام استماع دعوي اظهارات اين وكيل چيره دست را شنيده و قضاوت مي‌كرده‌اند‪.‬‬

‫‪2‬ـــ ميرزا علي دوســتي زاده معروف بــه «دوســت اوغلي»‪ :‬فرزنــد كربلي قربان از طايفــه «عربلو» بزرگ خاندان‬

‫«دوستللو»‪ .‬هنگام بحث از «آقا محمد جعفر» در فصل روحانيت متن وكالتنامه‌اي كه موكلش اردشير خان پسر حيدر‬

‫خان بود از نظـر خوانندگان گذشـت‪ .‬او بـه ترتيـب در حضور احـد آقـا‪ ،‬اميـن السـلم و حاج شيـخ علم حقوق را مي‌آموزد‪.‬‬

‫مرحوم «مهدي بيــگ» والد مادر مــن‪ ،‬بنام او مي‌باليــد و مي‌گفــت‪ :‬هرگــز نشــد كــه دوســت اوغلي در قبال كربلي باقــر‬

‫شكست بخورد‪ ،‬يا موضوع به مصاحله منجر مي‌گرديد و يا پيروزي با او بود‪.‬‬

‫‪123‬‬
‫اگر اين ادعاي او را نپذيريم و حمل بر افراط گرايي كنيم‪ .‬اين موضوع مسلم است كه وي در امور جنائي خبره تر‬

‫از كربلي باقر بوده ليكن ديگران نيز رقيب قدرتمند او را در امور حقوقي كار آمدتر از او مي‌دانند‪.‬‬

‫دوست اوغلي مردي دقيق و سخت احتياط‌كار بوده است و به همين دليل اسناد و مدارك زيادي از او بجاي مانده كه‬

‫ما در طول اين نوشته بطور مكرر از اسناد و گزارشات او استفاده كرديم‪ .‬البته اين دليل نمي‌شود كه مرحوم كربلئي‬

‫باقر از جهت دقت و احتياط از او كمتر باشد علت اصلي دسترسي من به اسناد باقي مانده از او نسبتي است كه ميان‬

‫من و او هست‪.‬‬

‫در نظام جديد دادگستري اولين وكيل دادگستري آقايان‪ :‬امير ماشاء الله بوزچلو فرزند نقي خان بزچلو‪ ،‬فرزند رشيد‬

‫السلطنه‪ ،‬و علي اكبر جان احمدلو فرزند محمد تقي خان‪ ،‬فرزند حاج پاشا خان بوده و هستند‪.‬‬

‫نمايندگان مجلس از قارپاپاق‪:‬‬

‫‪1‬ـ آقاي حاج حسنعلي زرگرزاده‪.‬‬

‫‪2‬ـ آقاي حاج يحيي فتوحي‪.‬‬

‫‪3‬ـ آقاي حاج علي پريزاد‪.‬‬

‫فروش املك‬

‫كندلر ساتيلماسي‬

‫قاراپاپاق پس از مراجعت از «قاچاقاچ» به شدت دچار كمبود جمعيت شده بود‪ .‬البته سال قحطي نيز كه قبل ً شرح‬

‫داده شد در اين امر مؤثر بود‪.‬‬

‫عامــل ديگــر عدم امكانات بود و نيــز ابزار كافــي براي اداره املك در روســتاها براي مردم باقــي نمانده بود‪ ،‬قتــل و‬

‫غارت و حدود دو سال در به دري آنان را با وضع دشواري روبرو ساخته بود در اين ميان بي تفاوتي و روحيه غير مسئول‬

‫بعضي از مالكين عاملي شد تا روستاهائي از قاراپاپاق به عشاير ديگر فروخته شود‪.‬‬

‫تاكنون مكرر گفتـه شده كـه سـلدوز داراي صـد آبادي و بـه عنوان يـك «تومان»‪ 1‬بود كـه حاكمـش اميـر تومان ناميده‬

‫مي‌شد‪ ،‬اسامي روستاها در زير مي‌آيد‪:‬‬

‫آبادي‌هاي سلدوز در جانب جنوبي رودخانه گادار از شرق به غرب‪:‬‬

‫‪15‬ـ بيگم قلعه‬ ‫‪8‬ـ چقال مصطفي‬ ‫‪1‬ـ آده‬

‫‪16‬ـ دميرچي‬ ‫‪9‬ـ تازه كند جبل‬ ‫‪2‬ـ گل داراخ‬

‫‪17‬ـ شريف الدين‬ ‫‪10‬ـ قراقصاب‬ ‫‪3‬ـ شيخ معروف‬

‫‪18‬ـ راهدهنه‬ ‫‪11‬ـ نظام آباد‬ ‫‪4‬ـ خليفه لو‬

‫‪19‬ـ قره قشلق‬ ‫‪12‬ـ ساخسي تپه‬ ‫‪5‬ـ محمد شاه‬

‫‪20‬ـ دولت آباد‬ ‫‪13‬ـ كوپك لو‬ ‫‪6‬ـ گور خانه‬

‫‪21‬ـ فرح زاد‬ ‫‪14‬ـ جرت آباد‬ ‫‪7‬ـ مه مه لو‬

‫‪ .1‬قبل ً معناي «تومان» شرح داده شد‪.‬‬


‫‪124‬‬
‫‪42‬ـ آلگؤز عليا‬ ‫‪32‬ـ چيانه‬ ‫‪22‬ـ تازه قلعه‬

‫‪43‬ـ كاموس‬ ‫‪33‬ـ باليخچي‬ ‫‪23‬ـ اوخسار‬

‫‪44‬ـ پيه جيك‬ ‫‪34‬ـ گلوان‬ ‫‪24‬ـ توبوز آباد‬

‫‪45‬ـ نرزه مرز‬ ‫‪35‬ـ قارنه‬ ‫‪25‬ـ مهماندار‬

‫‪46‬ـ ذليلن‬ ‫‪36‬ـ گوران آباد ديب‬ ‫‪26‬ـ ديزج‬

‫‪47‬ـ علي آباد‬ ‫‪37‬ـ گوران آباد تپه‬ ‫‪27‬ـ خليفان‬

‫‪48‬ـ دربند‬ ‫‪38‬ـ گوران آباد‬ ‫‪28‬ـ گؤزگران (كوزه گران)‬

‫‪49‬ــ مزرعـه جهان (ميان نقده‬ ‫‪39‬ـ مير آباد‬ ‫‪29‬ـ نقده (نقه داي)‬

‫و چيانه)‬ ‫‪40‬ـ قلعه جوق‬ ‫‪30‬ـ كاروان سرا‬

‫‪50‬ـ بخل آباد (بخلوا)‬ ‫‪41‬ـ آلگؤ زسفلي‬ ‫ملك‬


‫‪31‬ـ علي َ‬

‫روستاهاي جانب شمال رودخانه گادار‪ ،‬از شرق به غرب‪:‬‬

‫‪35‬ـ كهريزه‬ ‫‪18‬ـ شيخ احمد‬ ‫‪1‬ـ مميند‬

‫‪36‬ـ قارابولغ‬ ‫‪19‬ـ قره داغ‬ ‫‪2‬ـ گرده گرد‬

‫‪37‬ـ وزنه‬ ‫‪20‬ـ حيدر آباد‬ ‫‪3‬ـ دورگه ديب‬

‫‪38‬ـ اسماعيل آباد‬ ‫‪21‬ـ شيرين بلغ‬ ‫‪4‬ـ دورگه وسط‬

‫‪39‬ـ خندق‬ ‫‪22‬ـ شيروان شاهلو‬ ‫‪5‬ـ داش دورگه‬

‫‪40‬ـ داش كئسن‬ ‫‪23‬ـ حسنلو‬ ‫‪6‬ـ سارال‬

‫‪41‬ـ خنا خنا (حنا حنا)‬ ‫‪24‬ـ حاج فيروز‬ ‫‪7‬ـ گول‬

‫‪42‬ـ لواشلو‬ ‫‪25‬ـ شونقار‬ ‫‪8‬ـ زينه‌ور‬

‫‪43‬ـ آغجه زيوه‬ ‫‪26‬ـ آغابگلو‬ ‫‪9‬ـ دربه سر (درياسر)‬

‫‪44‬ـ بچنلو (دورگر)‬ ‫‪27‬ـ تابيه‬ ‫‪10‬ـ تلخ آب‬

‫‪45‬ـ قاللر (قلعه ها)‬ ‫‪28‬ـ ظلم آباد‬ ‫‪11‬ـ يادگارلو‬

‫‪46‬ـ حسن نوران‬ ‫‪29‬ـ عجملو‬ ‫‪12‬ـ عطاء الله‬

‫‪47‬ـ يونس لو‬ ‫‪30‬ـ دلمه‬ ‫‪13‬ـ دوشط‬

‫‪48‬ـ حلبي‬ ‫‪31‬ـ شيدان (شيطان آباد)‬ ‫‪14‬ـ محمد يار‬

‫‪49‬ـ كويك‬ ‫‪32‬ـ ورمه زيار‬ ‫‪15‬ـ جلل خان كندي‬

‫‪50‬ـ ديلنچي آرخي‪.‬‬ ‫‪33‬ـ آق قلعه‬ ‫‪16‬ـ باراني كوچك‬

‫‪34‬ـ تازه كند ديم‬ ‫‪17‬ـ باراني بزرگ‬

‫روستاهائي كه به طور ششك دانگ فروخته شده‌اند‪:‬‬

‫‪125‬‬
‫‪20‬ـ قاللر‬ ‫‪15‬ـ دربند‬ ‫‪10‬ـ كاموس‬

‫‪21‬ـ يونس لو‬ ‫‪16‬ـ گرده گرد‬ ‫‪11‬ـ پيجيك‬

‫‪22‬ـ حلبي‬ ‫‪17‬ـ وزنه‬ ‫‪12‬ـ نرزه مرز‬

‫‪23‬ـ ديلنچي آرخي‬ ‫‪18‬ـ اسماعيل آباد‬ ‫‪13‬ـ ذليلن‬

‫‪24‬ـ كويك‬ ‫‪19‬ـ خنا خنا‬ ‫‪14‬ـ علي آباد‬

‫روستاهائي كه سهامي از آنها فروخته شده نيز هستند‪ ،‬بدين ترتيب «دهليز سلدوز» از انحصار قاراپاپاق خارج گرديد‪.‬‬

‫البتـه تغييـر محور اقتصـاد جهان از «ملك» بـه «پول» نيـز باعـث گرديـد جريان مهاجرت قره پاپاق بـه سـوي مركـز كشور‬

‫همچون ساير بلد‪ ،‬پديد آيد و البته بدليل حاصلخيزي سلدوز موج اين مهاجرت در مقايسه با ساير مناطق خيلي ضعيف‬

‫است‪.‬‬

‫«نقداي»‬

‫(نوجه دهه ت نقده)‬

‫ريشه اصلي كلمه «نقده» در دهه‌هاي اخير ميان افراد تحصيل كرده سلدوز مورد بحث است‪ ،‬بعضي ‌ها معتقدند كه‬

‫اصــل آن «نقــي ده» بنام نقــي خان بزچلو رئيــس قره پاپاق بــه هنگام ورود بــه ســلدوز‪ ،‬مي‌باشــد‪ .‬از بعضــي ديگــر‬

‫فرهنگمندان نقده نقل شده كه اصل اين كلمه «نقاتاي‪ ،‬نغاتاي» است كه در عصر مغول اسامي رودخانه‌هاي زرينه رود‬

‫و سـيمينه رود بـه ترتيـب بـه «جغاتاي»‪ 1‬و «طوغاتاي»‪ 2‬تبديـل شـد و رودخانـه گادار را نيـز «نقاتـا‪ ،‬يـا نغاتاي» ناميدنـد‪ .‬و‬

‫سپس از رودخانه به عنوان نام روستاي مخصوص نقل شده است‪.‬‬

‫جغا‪ :‬كه جغجغه هم از آن است به معناي درخشنده‪ ،‬طلئي‪ .‬همان معناي زرينه فارسي است‪.‬‬

‫طوغ‪ :‬بنـد محكـم‪ :‬مثل «چينـي بنـد» كـه ظروف شكسـته چينـي ماننـد قوري را بنـد مي‌زدنـد و مجددا ً بـه كار مي‌گرفتنـد‪،‬‬

‫همين طور ظروف سفالين ترك خورده را با پشم و آهك و سرشم (مخلوط) وصله مي‌زدند‪.‬‬

‫طوغا ـ طغا‪ :‬محكم‪ ،‬سفت‪ ،‬سفت شده‬

‫تاي‪ :‬ساحل‪ :‬كناره‪.‬‬

‫جغاتاي سـاحل زريـن ــ داراي كناره زريـن‪ .‬ــ زرينـه رود در مياندوآب چنيـن خاصـيتي را دارد‪ .‬سـاحلش نسـبتا ً شـن زار‬

‫است‪.‬‬

‫طغاتاي‪ :‬ساحل محكم ـ داراي ساحل محكم و سفت ـ سيمينه رود با كناره هائي سفت و از خاك رس است‪.‬‬

‫نغـا‪ :‬در هميـن فصـل فرهنـگ گفتـه شـد كـه «نغدَه» بمعناي چيزهاي زينتـي اسـت‪ ،‬اشياء زينتـي كـه روي مليله دوزي‬

‫دوخته مي‌شود‪ .‬ـ اما بايد توجه داشت كه نغده با نغا تفاوت دارد‪ ،‬مگر اينكه ادعا شود در اصل «نغده تاي» بوده‪.‬‬

‫و از طرفـي مشكـل اسـت كـه كلمـه مذكور ابتدا نام رودخانـه گادار باشـد و سـپس عنوان نام روسـتاي نقده را بـه خود‬

‫بگيرد‪ ،‬اينگونه انتقال نام از نظر اثبات مشكل است‪.‬‬

‫و نيــز همانطور كــه گفتــه شــد رودخانــه گادار در زمان آمدن قره پاپاق بــه منطقــه ســلدوز تقريبا ً حالت رودخانــه را‬

‫نداشت و نمي‌توانست نامي در رديف زرينه رود و سيمينه رود داشته باشد‪.‬‬

‫‪ .1‬در اصطلح جغاتي و طتووي ناميده مي‌شوند‪.‬‬


‫‪ .2‬همان‪.‬‬
‫‪126‬‬
‫به نظر من اصل «نقده» همانطور كه در دومين حكم صادره از عباس ميرزا خطاب به نقي خان بزچلو آمده است و‬

‫قبل ً شرح داده شد‪« ،‬نقداي» با فتح نون و قاف بوده است‪.‬‬

‫نقه‪ :‬حنائي كم رنگ آميخته به حالت خاكستري‪ :‬نامي است براي نوعي رنگ اسب‪.‬‬

‫رنگهاي مختلف اسب‪:‬‬

‫‪1‬ـ كهر‪ :‬اسب قرمز رنگ‪ :‬قرمزي كه به سياهي گرايش دارد و معمول ً بيشتر اسبها همين رنگ را دارند‪.‬‬

‫‪2‬ـ كورن‪ :‬طلئي با گرايشي به قرمز و طلئي زرد‪ .‬يال و دم اين اسبها با بدن‌شان تقريبا ً همرنگ مي‌شود‪.‬‬

‫‪3‬ـ قير‪ :‬اسب سفيد رنگ‪ :‬سفيد خالص و ناب (بر خلف رنگ قير در فارسي)‪.‬‬

‫‪4‬ـ قامار ـ يا ـ قمر‪ :‬اسب سياه‪.‬‬

‫‪5‬ـ ابلق‪ :‬همان ابلق‪.‬‬

‫‪6‬ـ نقه‪ :‬در بال بيان گرديد‪.‬‬

‫و «داي» يعني اسب نر جوان همانطور كه «قولن» اسب ماده جوان است‪.‬‬

‫نقه داي‪ :‬اسب نر و جوان برنگ نقه‪.‬‬

‫اين لفظ با همين تركيب در خراسان نيز نام جائي است كه با گذشت زمان فتحه نون آن به ضمه تغيير شكل داده‬

‫است و نيز در حد فاصل اردبيل و مشكين آبادئي به اين نام هست‪.‬‬

‫در حوالي هريس نيز نام روستاي بزرگي در زبان مردم «نغداي» و در مدارك ثبتي نوجه ده است‪.‬‬

‫گويا دربار عباس ميرزا نام اين دو روستا را در آذربايجان به «نوجه ده» تغيير داده است‪ ،‬همانطور كه در سند مذكور‬

‫آمده «نوجه ده مشهور به نقداي»‪.‬‬

‫پيشترهـا سـخن از «عاشقهاي سـاز بـه دسـت خانقاه اردبيـل» كـه پيام رسـانان خانقاه مزبور بودنـد‪ ،‬بـه ميان آمـد ــ كـه‬

‫البتـه بايـد آنهـا را بـا سـاير سـاز بدسـتان اشتباه نكرد ــ در اشعار باقـي مانده از آنان از زبان شاه اسـماعيل در ميدان نـبرد‬

‫آمده‪:‬‬

‫نقه دايم بوردا ياتدي‬

‫ديزجك تورپا قاباتدي‬

‫دشمن بودور گلدي چاتدي‬

‫نقه دوريئر‪ ،‬دوريئري‪.‬‬

‫البته شعر مذكور بصورت‪:‬‬

‫قمر دايم بوردا ياتدي‪...‬‬

‫نيـز آمده اسـت و بايـد دانسـت كـه امروز واژه «نقـه» تقريبا ً از بيـن رفته‪ 1‬و فراموش شده اسـت‪ ،‬امـا مردان سـالمند‬

‫قاراپاپاق در حوالي سال ‪ 1340‬شمسي آن را به زبان مي‌آوردند و هنوز هم كساني هستند كه معناي آن را بدانند‪.‬‬

‫رودخانه «گادار»‬

‫علوه بر موقعيت جغرافي خاص‪ ،‬عا مل اصلي حيات كشاورزي پر در آمد سلدوز رودخا نه گادار است‪ .‬اين رودخانه‬

‫از ارتفاعات مرزي ايران و عراق (حدود پنـج كيلومتـر پائيـن تـر از مرز تركيـه و عراق) يعنـي از كوه‌هائي كـه زاگرس را بـه‬

‫‪ .1‬همانطور كه امروزه «اسب نقه» نيز كمتر ديده مي‌شود‪.‬‬


‫‪127‬‬
‫آرارات پيونـد مي‌دهنـد سـر چشمـه مي‌گيرد‪ .‬يـك شاخـه فرعـي نيـز از قله ‪ 3480‬متري «قادر» كـه در داخـل خاك ايران‬

‫است سرازير شده و پس از عبور از داخل اشنويه به شاخه اصلي مي‌پيوندد كه از جنوب غربي اشنويه و نيز از جنوب‬

‫غربي قله قادر با فاصله نسبتا ً زيادي مي‌گذرد‪.‬‬

‫در ابتداي خاك سـلدوز‪ ،‬در حدود ‪ 12‬كيلومتري جنوب اشنويـه شاخـه فرعـي ديگري بنام «علي آواچائي» بـه گادار‬

‫مي‌پيوندد كـه از قله ‪ 3578‬متري سـياه كوه سـرچشمه مي‌گيرد كه محاذي آن در خاك عراق‪ ،‬سـر چشمه‌هاي رودخانـه‬

‫«زاب كبير» است‪ .‬شاخه فرعي ديگري بنام «بالخچي چائي» نيز از كوه «لگبين» مابين مهاباد و پيرانشهر سر چشمه‬

‫مي‌گيرد و در داخــل شهــر نقده بــه گادار مي‌ريزد‪ ،‬ايــن شاخــه اخيرا ً در جنوب نقده كنترل شده و بــه روســتاهاي مجاور‬

‫هدايت مي‌شود‪ ،‬كمتر سالي بدليل زيادي آب مي‌تواند به گادار بپيوندد‪ .‬گادار تقريبا ً از وسط جلگه سلدوز مي‌گذرد و در‬

‫نيزارسـتان ممينـد (انتهاي محدوده سـلدوز) بـه درياچـه مي‌ريزد‪ ،‬مسـير آن از غرب بـه شرق اسـت‪ ،‬ايـن رود بـا اينكـه از‬

‫رودخانه‌هاي كم طول و كوتاه ايران است اما از پر بركت‌ترين و مفيدترين رودهاي كشور مي‌باشد چرا كه آب خيزي آن‬

‫به سر چشمه اش محدود نمي‌شود‪ ،‬رودخانه گادار از سر چشمه تا درياچه همه جاي بسترش آب خيز است‪.‬‬

‫در جلگه سلدوز حدود ‪ 10‬بند كشاورزي بر آن بسته مي‌شود‪:‬‬

‫‪ 1‬ـ بند چيانه ‪ 2‬ـ بند دلمه ‪ 3‬ـ بند عجملو ‪ 4‬ـ بند راهدهنه ‪ 5‬ـ بند حسنلو ‪ 6‬ـ بند آغابگلو ‪ 7‬ـ بند فرخ زاد ‪ 8‬ـ بند محمد يار‬

‫‪9‬ـ بند عطا الله ‪10‬ـ بند قره قصاب‪.‬‬

‫البتـه ايـن بندهـا تمامـي زمينهاي جلگـه را آبياري مي‌كننـد‪ ،‬اخيرا ً در مواردي دو بنـد را يكـي كرده‌انـد‪ .‬قبـل از ازدياد و‬

‫انباشتگي جمعيت و نيز توسعه صنعت (تا سال ‪ )1340‬آب گادار بدون هيچ مبالغه‌اي از سبكترين و گواراترين آبهائي بود‬

‫كـه در ايران جريان دارنـد‪ ،‬بديـن جهـت اهالي آباديهاي دور از گادار بـه حال سـاحل نشينان آن‪ ،‬غبطـه مي‌خوردنـد‪ ،‬ليكـن‬

‫امروزه ديگر قا بل شرب نيست زيرا انواع مواد شيميائي‪ ،‬نفت‪ ،‬نفت گاز‪ ،‬روغن و در اوقاتي از سال فاضلب هائي نيز‬

‫بدان مي‌ريزد‪.‬‬

‫هر دو ساحل گادار در جلگه سلدوز (از دربند تا مميند) تقريبا ً به نسبت (نه دهم)‪ ،‬باغات است‪.‬‬

‫پل‌هاي گادار‬

‫اوليـن پـل كـه در حدود سـال ‪ 1284‬شمسـي توسـط «كاظـم بيـگ» از ثروت شخصـي وي در روسـتاي راهدهنـه سـاخته‬

‫شده كـه روزگاري معـبر كاروانهاي تجاري از همدان‪ 1‬تـا نخجوان بوده اسـت‪ ،‬ايـن پـل داراي پنـج دهانـه و چهار برج مناره‬

‫گونه در دو طرف آن به ارتفاع ‪ 4‬متر بود و پايه‌هاي ساختمان آن از سنگهاي آهكي مقاوم با ملطي از ساروج بنا شده‬

‫است‪.‬‬

‫ظاهرا ً بخـش آجري نسـبت بـه بخـش سـنگي از اسـتحكام كمتري برخوردار بوده كـه در سـال ‪ 1332‬طاق دهانـه وسـط‬

‫فرو ريخت‪ ،‬در سال ‪ 1338‬بخش آجري پل كل ً برداشته شد و چون پايه شرقي آخرين دهانه (غربي‌ترين دهانه) مقداري‬

‫كـج شده بود خواسـتند آن پايـه را از پـي بردارنـد ولي ديناميتهاي آن روزي نشان دادنـد كـه پايـه از صـخرة سـنگي محكمتـر‬

‫است‪ .‬همچنان رهايش كردند و روي پايه ‌ها را با شاه تيرهاي چوبي ساختند‪ ،‬در سال ‪ 1349‬خود من تصميم به نوسازي‬

‫پـل گرفتـم‪ ،‬بـه كمـك مردم بـه جاي تيرهاي چوبـي‪ ،‬تيـر آهـن آماده كرديـم و بـا اسـتفاده از كمـك دولتـي كـه مرحوم ميرزا‬

‫‪ .1‬خانواده اردهالي از تجار همدان بوده انـد كـه بالخره در سـلدوز سـاكن شده و ملّك مي‌گردنـد‪ ،‬نيايشان نيـز از اردهال كاشان بـه‬
‫همدان آمده است‪ ،‬گويا امروز كسي از خانواده مذكور در سلدوز نمانده است‪.‬‬
‫‪128‬‬
‫حبيب مقدسي فراهم كرده بود‪ ،‬روي پل به طرز آبرومندي نوسازي شد‪ ،‬پس از انقلب اسلمي توسط جهاد سازندگي‬

‫به يك پل خوبي تبديل شده كه البته روي همان پايه‌هاي سابقي كه كاظم بيك در سال ‪[ 1284‬قمري] بنا كرده بود‪.‬‬

‫دوميـن پـل‪ ،‬پـل بهراملو اسـت كـه بـا تقليـد از پـل راهدهنـه‪ ،‬بـا سـه دهانـه و چهار مناره بـه ارتفاع ‪ 5/2‬متـر سـاخته شده‬

‫است‪.‬‬

‫سومين پل در روستاي «كاروان سرا» تقريبا ً مشابه پلهاي موقت ساخته مي‌شود كه از استحكام چنداني برخوردار‬

‫نبوده ليكن آثار آن تا اين اواخر مانده بود‪.‬‬

‫چهارمين پل در نقده بنا مي‌شود كه در سال‌هاي قبل از ‪ 40‬از بين رفت و مجددا ً در كنار آن به سبك امروزي ساخته‬

‫شد‪.‬‬

‫پنجمين پل در محمد يار‪ ،‬ساخته شد‪.‬‬

‫ششمين پل‪ ،‬پل جاده محمد يار به مهاباد (محور اروميه‪ ،‬مهاباد) براي جاده ترانزيتي ساخته شد‪.‬‬

‫بستر طبيعي و بستر مصنوعي‪:‬‬

‫همانطور كه در فصل «سلدوز هنگام ورود قره پاپاق» بيان گرديد گادار از اشنويه تا نزديكي عجملو بستر مشخصي‬

‫داشتـه و در انتهاي كوه عجملو در ميان نيزارهـا و باتلقهـا پخـش مي‌شده امـا در خلل نيزارهـا دو مسـير در حال جريان‬

‫مشاهده مي‌شده كه به هر كدام از آنها «گدر» ـ جاري‪ :‬در حال جريان‪ ،‬مي‌گفتند‪ .‬مسير اول كوه عجملو را دور مي‌زده‬

‫به شيدان آباد و عظيم خانلوي فعلي و از آنجا به حسنلو گلي و سهران گلي و سپس در كنار داش دورگه به شاخه ديگر‬

‫وصـل مي‌شده اسـت‪ .‬شاخـه ديگـر در همان مسـير فعلي راهدهنـه مي‌گذشتـه و در حوالي محمـد يار پخـش مي‌شده كـه‬

‫بيشتر آن از جنوب دولت آباد مي‌گذشته و در حوالي دورگه با شاخه ديگر ادغام مي‌گشته است‪ .‬رؤساي ايل با پيشنهاد‬

‫«ميرزا ابراهيـم عرب» ــ مسـاحي كـه قبل ً از او سـخن گفتيـم ــ بصـورت «ايلجاري» مردم را براي حفـر مسـير مشخـص‬

‫بستر رودخانه‪ ،‬بسيج مي‌نمايند و جاهاي مرتفعي را كه موجب پخش شدن آب مي ‌شد‪ ،‬با بيل مي‌كنند‪ ،‬ابتداء حد فاصل‬

‫قره قصـاب و عطـا الله‪ ،‬سـپس ميان دولت آباد و محمـد يار را حفـر مي‌كننـد آنگاه مسـير آغابگلو و راهدهنـه و در آخـر‬

‫مسير مابين تازه قلعه و «ظلم آباد دوم»‪ 1‬را در پيش مي‌گيرند‪.‬‬

‫نام ايـن كار بزرگ و همـت عظيـم را «يارمـا» گذاشتـه بودنـد‪ ،‬چنـد سـال مداوم در فصـل پائيـز براي «يارمـا‪ ،‬يارماخ»‬

‫بسيج مي‌شده‌اند كه البته بيشتر اراضي جلگه را همين عمل‪ ،‬قابل كشت كرده است‪.‬‬

‫از اينجا معناي «گادار» كه در اصل «گدر» بوده نيز روشن مي‌شود و آنانكه گمان مي‌كنند اصل كلمه «گادار» قادر و‬

‫از نام دشـت قادر در شمال اشنويـه اخـذ شده اسـت‪ ،‬اشتباه مي‌كننـد و نيـز بايـد متذكـر شـد كـه تنهـا يـك شاخـه ضعيـف و‬

‫فرعي سر چشمه گادار از دشت قادر مي‌آيد همانطور كه در بال اشاره شد‪.‬‬

‫‪ .1‬هر سه ظلم آباد شرح داده شد‪.‬‬


‫‪129‬‬
‫بخش سوم‬

‫پس از سال ‪ 1320‬شمسي‬

‫‪130‬‬
‫قاراپاپاق «در سالهاي ‪ 1320‬و پس از آن»‬

‫ايـل قره پاپاق پـس از مراجعـت از در بـه دري «قاچاقاچ» ــ اول زمسـتان ‪ 1301‬ــ تـا شهريور ‪ ،1320‬نوزده سـال بـه‬

‫آبادانـي سـلدوز پرداخـت‪ ،‬در اثـر سـعي مردم‪ ،‬و وفور آب و هواي مناسـب و سـخاوت زميـن‪ ،‬ديگـر بار سـلدوز ايـن قطعـه‬

‫آسماني آباد گرديد‪ .‬مردم تازه احساس راحتي مي‌كردند كه نيروهاي روس منطقه سلدوز را مانند مناطق شمال ايران‬

‫اشغال كردند اين بار سازمان و نظام ايلي بر قاراپاپاق حكومت نمي‌كرد‪ ،‬آنان نيز تحت سازمان جديد مي‌زيستند‪.‬‬

‫سلدوز به عنوان «بخش ‪ »2‬اروميه و مركز آن نقده بود‪.‬‬

‫روســها در آخــر جنــگ بخشهاي ديگــر ايران را تخليــه كردنــد ولي در آذربايجان بــه اشغال خود ادامــه دادنــد‪ ،‬شاخــه‬

‫آذربايجانـي حزب توده تحـت عنوان «فرقـه دمكرات» كـه سـاخته و پرداختـه دولت شوروي بود بـا تكيـه بر قواي روس بـه‬

‫تاســيس دولت محلي آذربايجان پرداخــت‪ .‬توده اي‌ــها عمل ً خودشان را بــه زور تفنـگ روس بر مردم مســلمان آذربايجان‬

‫تحميل كردند‪.‬‬

‫روسـها بر ايـن قانـع نشده‪ ،‬دولتـك ديگري در مهاباد بنام «جمهوري كردسـتان» درسـت كردنـد و بـه شدت مي‌كوشيدنـد‬

‫ايـن دولتهاي دسـت سـاز را مولود «انقلب» جـا بزننـد كـه موفـق نشدنـد‪ ،‬زيرا ايسـتادگي مردم و مقاومـت هاي‌شان اجازه‬

‫نمي‌داد كه چنين رنگ و روغني به اين پديده‌هاي زائيده شده از اجنبي‪ ،‬بزنند‪.‬‬

‫فرقه دمكرات از واژه «فرقه» دو هدف داشت‪ :‬اول ً اين حزب شاخه و فرقه‌اي از حزب توده بود‪ ،‬ثانيا ً لفظ «فرقه‬

‫دمكرات» يـك نام و عنوان قديمـي و شناختـه شده‌اي بود كـه در قيام شيـخ خيابانـي و قبـل از آن در پيروزي مشروطيـت‬

‫درخشندگيهائي داشـت و چنيـن عنوانـي براي دسـت نشاندگان روسـها جنبـه تبليغـي داشـت‪ .‬كـه تنهـا اشتراك آنهـا فقـط در‬

‫لفظ بود‪.‬‬

‫فرقـه دمكرات اوليـن اعلميـه اش را در ‪ 3/6/1324‬صـادر كرد و در ‪ 21/9/1324‬تشكيـل دولت آذربايجان را اعلم‬

‫كرد و به دنبال آن در ‪ 11/10/1324‬جمهوري كردستان اعلم موجوديت كرد‪.‬‬

‫در اين ميان ايل بارزاني عراق كه از ‪ 1321‬بر دولت عراق شوريده بودند‪ ،‬از آن كشور اخراج و به منطقه اشنويه‬

‫وارد شده بودند‪ .‬شيخ احمد رئيس ايل بارزاني و برادرش مل مصطفي رئيس اجرائي آنان بود‪.‬‬

‫قاضـي محمـد رئيـس دولت كردسـتان از مل مصـطفي دعوت مي‌كنـد تـا در جلسـه شبانه‌اي كـه اعضاي دولت تعييـن‬

‫مي‌شودنـد شركـت كنـد‪ ،‬وي نيـز بـه عنوان يكـي از اطراف مشورت‪ ،‬نظرهائي داده بود‪ ،‬قرار مي‌گذارنـد كـه بارزاني‌ـها در‬

‫ايران ماندگار و بازوي مسلح دولت جديد باشند‪.‬‬

‫قاضـي محمـد در بهمـن سـال ‪ 24‬براي زيارت شيخ احمـد سفري بـه اشنويـه مي‌كنـد هنگام بازگشـت متينگـي در نقده‬

‫تشكيـل مي‌دهنـد‪ ،‬سـيد جلل نامـي از پيشكاران قاضـي صـحبت مي‌كنـد‪ ،‬در ضمـن سـخنانش جملتـي تهديدآميـز نسـبت بـه‬

‫قاراپاپاق مي‌زند‪ .‬قاضي اعتراض كرده و مي‌گويد «قاراپاپاق چاو امنه» يعني قاراپاپاق چشم من است‪ .‬دليل اين سخن‬

‫او در سطرهاي آينده توضيح داده مي‌شود‪.‬‬

‫در نوروز ‪ 1325‬بارزاني را مجددا ً از اشنويه به مهاباد دعوت مي‌كنند و او را رسما ً به عنوان فرمانده كل قوا تعيين‬

‫مي‌نمايند‪ ،‬سلح و مهمات هديه‌اي دولت روس را در اختيار او مي‌گذارند‪ .‬مسعود بارزاني در كتاب «البارزاني» ج ‪ 2‬ـ كه‬

‫بـه عربـي نوشتـه شده ــ رسـما ً اعتراف مي‌نمايـد كـه روسـها پدرش را هدايـت و راهنمائي مي‌كردنـد و از ياري او دريـغ‬

‫نمي‌داشتند‪ .‬در ج ‪ 1‬نيز دوران تعليمات و كار آموزي پدرش را در شوروي به تفصيل بيان مي‌كند‪.‬‬
‫‪131‬‬
‫بارزاني‌ـها سـلدوز را در نورديده و بـه مهاباد مي‌رونـد لزم اسـت مـن نيـز در اينجـا بـه ايـن حقيقـت اعتراف كنـم كـه‬

‫بارزاني‌ـها از همـه اشغالگران كـه در تاريـخ قاراپاپاق و سـلدوز نامشان رفـت‪ ،‬نيكوتريـن رفتار را بـا مردم داشته‌انـد‪ .‬شيـخ‬

‫احمـد دسـتور داده بود كـه بارزاني‌ـها در رفتارشان ميان عشايـر كرد و قاراپاپاق تفاوت نگذارنـد هـر چـه خود مردم دادنـد‬

‫بگيرند و هرگز متوسل به زور نگردند‪.‬‬

‫دليل سخن فوق قاضي و هم دليل اين برنامه شيخ احمد عبارت بود از اختلفي كه ميان جمهوري آذربايجان (تبريز) و‬

‫جمهوري كردستان در مورد تقسيم آذربايجان‪ ،‬بود‪.‬‬

‫آنان مي‌خواسـتند بـا ايـن برخوردهـا قاراپاپاق را خشنود كننـد تـا راضـي شونـد كـه بـه عنوان بخشـي از كردسـتان باشنـد‪.‬‬

‫البتــه ايــن اختلف بر ســر مناطــق متعددي چون‪ ،‬ســلماس‪ ،‬اروميــه‪ ،‬ســلدوز‪ ،‬حوالي صــائين دژ و تكاب بود كــه پــس از‬

‫مباحثات زيادي بين دو جمهوري مقرر مي‌شود هر منطقه‌اي كه اكثر ساكنين آن ترك باشد‪ ،‬بخشي از دولت تبريز و هر‬

‫منطقه‌اي كه اكثر ساكنين آن كرد باشد از دولت كردستان باشد‪.‬‬

‫بديـن ترتيـب سـلدوز را كـه سـاكنين آن ترك بودنـد‪ ،‬تنهـا بـه دليـل اينكـه اطراف آن از جانـب غرب و جنوب مناطـق‬

‫كردنشين است‪ .‬جزو جمهوري كردستان كردند و سيد جلل از جانب قاضي حاكم سلدوز گرديد‪.‬‬

‫رياست داخلي قراپاپاق‪:‬‬

‫همانطور كه اشاره شد قبل از سال ‪ 20‬سازمان اداري سنتي برچيده شده و سازمان نوين اداري جايگزين آن شده‬

‫بود‪ .‬بخشدار ســلدوز از فرمانداري اروميــه تعييــن و اعزام مي‌ــشد امــا در حقيقــت شخــص بخشدار ابتدا توســط رئيــس‬

‫قاراپاپاق‪ ،‬حسين پاشا خان امير فلّح تعيين و سپس توسط فرماندار اروميه‪ ،‬حكم صادر شده و اعزام مي‌گرديد‪.‬‬

‫حسين پاشا خان كه بطور اختصار پاشا خان ناميده مي ‌شد عمل ً رئيس ايل بود با اينكه از نظر قانوني چنين رياستي‬

‫ديگر معني نداشت‪ .‬با اعلم موجوديت فرقه دمكرات باز برنامه قديمي سران قره پاپاق كه قبل ً نيز به دردشان خورده‬

‫بود تكرار گرديد‪ ،‬نقي خان بزچلو پسر رضا خان رشيد السلطنه همراه شوهر خواهر خود‪ ،‬محمد تقي خان جان احمدلو‬

‫بصـورت اعضاي فرقـه در مي‌آينـد‪ .‬علوه بر سـلدوز اداره امور اروميـه را نيـز بعهده مي‌گيرنـد‪ .‬نقـي خان در كاخ حكومـت‬

‫جاي مي‌گيرد و مردان مسـلح قاراپاپاق زيـر فرمان آنان بـه اجراي امورات مي‌پردازنـد و «قنـبر» نامـي را كـه وارد خانه‌اي‬

‫شده و پســتان زنــي را بريده بود‪ ،‬اعدام مي‌كننــد‪ .‬ليكــن پــس از اعلم دولت مهاباد و ضميمــه شدن ســلدوز بــه آن‪،‬‬

‫قره پاپاقها گرفتار مسائل خود مي‌شوند‪ .‬اما نقي خان به برنامه خود‪ ،‬يعني طرفداري ظاهري از فرقه دمكرات را ادامه‬

‫مي‌دهد‪ 1‬در حالي كه پدر معاونش يعني پدر‪ 2‬محمد تقي خان بطور محرمانه در تبريز بر عليه فرقه دمكرات كار مي‌كرد‬

‫و بالخره بهمين دليل به دست آنان كشته شد‪.‬‬

‫در اين زمان حسين پاشا خان همراه شوهر خواهرش غلمرضا خان خسروي در جانب ديگر موضع بي سر و صدائي‬

‫را داشتند و در ع ين حال براي حفظ سر و سامان ايل مي‌كوشيدند‪ .‬پاشا خان امير فلح به عنوان رئيس ايل با قاضي‬

‫محمـد سـازگاري نشان داد‪ ،‬مجددا ً سـازمان ايلي جاي گزيـن سـازمان اداري جديـد گرديـد‪ .‬سـيد جلل درسـت ماننـد حكام‬

‫عثمانـي و‪ ...‬كـه در گذشتـه بودنـد سـمت اسـمي حكومـت سـلدوز را داشـت‪ .‬همـه امور توسـط اميـر فلح حـل و فصـل‬

‫مي‌گرديد‪.‬‬

‫‪ .1‬و از اروميه به تبريز منتقل مي‌شود و معاون «بي ريا» وزير دولت آذربايجان مي‌شود‪.‬‬
‫‪ .2‬پدر وي «حاجي پاشا خان» بود كه نقش او را در آغاز ماجراي سيميتقو شرح داديم‪.‬‬
‫‪132‬‬
‫مل مصـطفي هنگام عبور از سـلدوز و نيـز بـه وقـت برگشتـن (پـس از شكسـت جمهوري مهاباد) در قريـه عطـا الله در‬

‫منزل پاشا خان ميهمان بود‪.‬‬

‫مسـعود بارزانـي در كتاب مذكور مي‌نويســد‪ :‬پدرم در خانـه پاشـا خان قاراپاپاق‪ ،‬سـقوط جمهوري مهاباد را از راديـو‬

‫شنيد‪.‬‬

‫روزهـا بدينمنوال مي‌گذشـت‪ ،‬مردم ايل بدست نقي خان از اذيت و آزار دمكراتهـا در امان ماندند و تو سط امير فلح‬

‫از اصطكاكات و درگيري با عشاير كرد‪ ،‬آسوده گشتند‪ .‬بالخره روسها از آذربايجان رفتند‪ .‬نيروي دولتي از مركز حركت‬

‫كرد‪ .‬فرقه دمكرات در حوالي ميانه و حكومت دمكرات كردستان در اطراف بوكان صف آرائي نظامي كردند‪ .‬سيد جلل‬

‫به دستور قاضي عده‌اي از مردان قاراپاپاق را از پاشا خان گرفت كه به جبهه و مقابل نيروي مركزي بفرستد‪( .‬درست‬

‫شبيه ماجراي بيوك خان كه در غائله شيخ عبيد بيان گرديد) در غروب ‪ 21‬آذر به ستاد مركزي مل مصطفي خبر مي‌رسد‬

‫كـه تـبريز تسـليم شـد و پيشـه وري و همكارانـش فرار كردنـد‪ .‬سـرهنگ فراري از آرتـش عراق بنام عزت رئيـس سـتاد مل‬

‫مصـــطفي بود و چنـــد افســـر فراري از آرتـــش ايران از جمله «تفريشيان» در جبهـــه بوكان براي حكومـــت مهاباد كار‬

‫مي‌كردنـد‪ .‬سـرهنگ عزت خـبر سـقوط تـبريز را بـه افسـران جبهـه بوكان مي‌دهـد‪ .‬عشايـر كرد پراكنده و نيروي بارزانـي از‬

‫حوالي روسـتاهاي «سـرا» و «آلتونـي خورو» بوكان‪ ،‬بـه مهاباد عقـب نشينـي كردنـد‪ .‬تفريشيان كـه خودش را قهرمان و‬

‫ملت پرست مي‌داند ـ با اينكه به اعتراف كتبي خودش چندين نفر از ژاندرامها و افراد اين كشور را كشته است و ابزار‬

‫دست جاسوسان و اشغالگران روس بوده است ـ مي‌نويسد‪:‬‬

‫تاريـخ ‪ 24‬يـا ‪ 25‬آذر ‪( 1325‬از بوكان) بـه مهاباد رسـيديم بل فاصـله بـه قصـد ديدار قاضـي محمـد در مهاباد رفتيـم ولي‬

‫قاضـي محمـد در مهاباد نبود‪ .‬گفتنـد به مياندوآب و بـه پيشواز ارتـش رف ته اسـت‪ .‬اميـر حسـين خان وزيـر جنگ او (قاضـي)‬

‫گفت ما خود نمي‌دانيم چه كاره ايم ولي به عقيده من ماندن شما (افسران فراري) در مهاباد صلح نيست‪ 1.‬شبي كه ما‬

‫بـه مهاباد رسـيديم مل (مصـطفي) را ديديـم‪ ...‬او بـه مـا پيشنهاد كرد كـه بـه آنهـا ملحـق شويـم بهمراه آنهـا بـه سـمت نقده‬

‫حركت كرديم ولي قبل از حركت‪ ،‬عده‌اي از سربازان را بهمراه چند نفري از بارزاني ‌ها مامور‪ 2‬بارگيري و حمل توپ ‌ها‬

‫كرديم كه فرداي آن روز در بين راه به ما پيوستند‪.‬‬

‫اشنويه هنوز جاي امني بود بارزاني‌ها هم تصميم داشتند به آنجا بروند‪...‬‬

‫مـا مي‌دانيـم جائي كـه تفريشيان از آن بـه «بيـن راه» تعـبير مي‌كنـد قريـه عطـا الله سـلدوز اسـت‪ .‬حضور بارزاني‌ـها در‬

‫سـلدوز سـه ماه طول مي‌كشـد بـه محـض ورود در نقده حكومـت نظامـي اعلم مي‌كننـد و حاكـم نظامـي نيـز شيـخ صـديق‬

‫برادر مل مصطفي بود‪ .‬شاه مل را به تهران مي‌خواند و به او پيشنهاد مي‌كند كه در حوالي همدان بـا مردم خود اسـكان‬

‫يابد و تبعيت ايران را بپذيرد مل به بهانه اينكه من كاره‌اي نيستم بايد شيخ احمد تصميم بگيرد از تهران برمي گردد‪.‬‬

‫بارزاني‌ـها پـس از مراحعـت مل از تهران بتدريـج از جلگـه سـولدوز‪ ،‬اعـم از «قاراتورپاخ و سـاري تورپاخ»‪ 3‬خارج شده‬

‫بودنـد‪ .‬امـا در بخـش «دشـت ماهور»‪ 4‬سـلدوز در ارتفاعات «وزنـه» و «اسـماعيل آباد» در حاشيـه شمال غربـي سـلدوز‬

‫سنگر گرفته بودند‪ .‬آنان در دو ساحل رودخانه گادار نيز تقريبا ً در ما بين سلدوز و منطقه اشنويه سنگرگيري كرده بودند‪.‬‬

‫قيام افسران خراسان ص ‪ 109‬و ‪.117‬‬ ‫‪.1‬‬


‫همان‪.‬‬ ‫‪.2‬‬
‫قبل ً بطور مشروح و مكرر راجع به اين اصطلح بحث شده است‪.‬‬ ‫‪.3‬‬
‫همان‪.‬‬ ‫‪.4‬‬
‫‪133‬‬
‫آرتش نيز بدنبال آنان وارد سلدوز و نقده مي‌شود سياست دولت در بيرون راندن بارزاني ‌ها سياست «كيش كردن»‬

‫بود نـه حمله نظامـي‪ .‬توپخانـه آرتـش در بالي تپـه نقده مسـتقر مي‌شود و از روز ‪ 24‬اسـفند سـال ‪ 25‬شروع بـه پرتاب‬

‫متناوب گلوله به طرف ناحيه اشنويه مي‌كند‪.‬‬

‫تفريشيان قهرمان (!) نيـز لوله توپ را كـه از بيـت المال ايـن مردم دزديده و بـا خود بـه اشنويـه برده بود‪ ،‬بـه طرف‬

‫نقده مي‌گيرد‪ .‬گلوله توپخانه دولت به دشتها مي‌افتد ولي گلوله‌هاي توپ تفريشيان به وسط مردم‪ .‬او در كتابـش سخن‬

‫از ايــن موضوع نمي‌گويــد‪ ،‬نمــك خورده روســها از زوزه و انفجار گلوله‌هاي توپ خودش كــه بر خانــه و كاشانــه مردم‬

‫مي‌افتاد ســكوت اختيار مي‌كنــد امــا از مهارت خود در امور توپ و تيــر اندازي قص ـه‌ها دارد‪ .‬البتــه خودش اعتراف كرده‬

‫است كه نيروهاي دولتي قصد كشتن بارزاني ‌ها را نداشتند‪ .‬و نيز افسر مسئول توپخانه دولتي در بالي تپه نقده مهارت‬

‫تفريشيان را تاييـد كرده و گفتـه بود‪ :‬فورا ً جاي توپ‌ـها را عوض كرده و همـه مردم اطراف را نيـز تخليـه كنيـد‪ ،‬تفريشيان‬

‫هـم توپ‌ـها و هـم تمام ايـن خانه‌ـها را مي‌زنـد‪ ،‬مـا بارزاني‌ـها را ملحظـه مي‌كنيـم امـا قسـاوت او چنيـن اجازه‌اي را بـه او‬

‫نخواهد داد‪.‬‬

‫هنوز معلوم نيست كه اين آقاي مسئول توپخانه كه چنين برنامه‌اي را پيش بيني مي‌كرده‪ ،‬چرا از اول توپخانه اش را‬

‫در خارج از نقده مسـتقر نكرده؟! شايـد اگـر او امروز حاضـر بود‪ ،‬بـه ايـن سـئوال پاسـخ مي‌داد كـه براي تفريشيان هـر دو‬

‫صورت قضيه مساوي بود‪ .‬ـ كه بود ـ اگر ترس از نيروي دولتي سران بارزاني را به كنترل تفريشيان وادار نمي‌كرد خدا‬

‫مي‌داند كه وي چه بلئي بر سر مردم نقده و سلدوز مي‌آورد‪ .‬تحريك شده‌اي كه جز خشونت چيزي فهمش نمي ‌شد‪ .‬و‬

‫قتـل برايـش آب خوردن بود‪ .‬وي قهرمانـي اسـت كـه براي كشتـه شدگان فرقـه در تـبريز كـه همگـي ابزار دسـت روس‬

‫«دشمن اشغالگر» بودند‪ ،‬گريه مي‌كند و نام آنان را شهيد مي‌گذارد ليكن آنهمه قتل و غارت و تجاوز را كه توسط فرقه‬

‫در آذربايجان رخ داد‪ ،‬ناديده مي‌گيرد و به قتل هائي كه خود مركتب شده افتخار مي‌كند‪.‬‬

‫وي در مورد كوبيدن نقده تنها عبارت زير را مي‌گويد‪:‬‬

‫من توپ را به «سنگان» ـ روستائي در سه كيلومتري اشنيوه در كنار رودخانه گادار ـ بردم و آماده تير اندازي شدم‬

‫اوليــن چيزي كــه بـه فكرم رســيد ايــن بود كـه توپ طرف را خاموش كنــم زيرا تيــر اندازي توپ براي كســاني كـه آن را‬

‫نديده‌اند چيز وحشتناكي است‪...‬‬

‫تفريشيان در جمله فوق محتواي ضميرش را آشكار كرده اســت‪ :‬آيــا كســاني كــه تيــر اندازي توپ را نديده بودنــد‬

‫آرتشيان بودند يا مردم نقده و يا بارزاني ها‪.‬‬

‫بـه هـر حال مـا ديگـر از ايـن قهرمان سـخن نخواهيـم گفـت‪ ،‬فقـط ايـن جمله را مي‌گوئيـم‪ :‬او بـه دروغ مي‌گويـد مـن‬

‫نمي‌خواستم گلوله‌هاي توپم آدم بكشد‪.‬‬

‫سـران آرتـش بر اسـاس همان تاكتيـك «كيـش كردن» سـواران عشايـر منگور و مامـش را (كـه روزهاي پيـش نيروهاي‬

‫همرزم مل مصـطفي بودنـد) از طرف كوه‌هاي جنوب سـلدوز و سـواران قره پاپاق را نيـز در داخـل سـلدوز و بخـش دشـت‬

‫ماهور (حـد شمال غرب سـلدوز) بـه سـوي سـنگرهاي بارزانيان حركـت مي‌دهـد‪ .‬منگورهـا و مامش‌ـها در مقابـل توپخانـه‬

‫بارزاني‌ها نمي‌توانند پيشروي كنند‪.‬‬

‫قبل ً مل مصـطفي از همـه سـران عشايـر‪ :‬پيران‪ ،‬مامـش و منگور «قسـمنامه» گرفتـه بود‪ .‬يعنـي آنان ‪ 9‬بار سـوگند‬

‫خورده بودند كه هرگز بر عليه او وارد جنگ نشوند‪ ،‬اينك سوگندشان را شكسته بودند‪.‬‬

‫‪134‬‬
‫ماجراي «سيلوه»‬

‫مل مصـطفي بر گوشمالي سـوگند شكنان تصـميم مي‌گيرد‪ .‬مـا جزئيات ايـن ماجرا را مي‌دانيـم ولي بهتـر اسـت شرح‬

‫جريان را از زبان خود مسعود بارزاني بشنويم‪ ،‬او مي‌نويسد‪:‬‬

‫بارزانـي (پدرش) يـك گردش (سـريع در ميان عشايـر مامـش) پيران و منگور را انجام داد و بـه آقاهاي (سـران) آنان‬

‫شرايط را توضيح داد كه بارزاني ‌ها قرار گذاشته‌اند تا بهار در اراضي ايران بمانند و از آنان خواست كه به آرتش ايران‬

‫براي سركوبي او كمك نكنند و در مواقع عقب نشيني آنها (بارزانيان ـ به هر طرف) راه را بر آنان نبندند‪ .‬آقايان همه به‬

‫بارزاني وعده‌هاي مساعد دادند ولي آنان به وعده‌هاي خود وفا نكردند (مگر تعداد كم شان) و بعد از اين پيمان‪ ،‬اسلحه‬

‫از دولت گرفتند و مانند مزدوران غير نظامي لشكر كشي كردند و تبعه آرتش ايران شدند‪.‬‬

‫سپس مي‌نويسد‪:‬‬

‫نيروئي از بارزانيان در ‪( 3/11/1325‬از اشنويه) به قريه سيلوه رفتند زيرا رؤساي مامش از طايفه قرني آقا در آنجا‬

‫جلسـه داشتنـد بـه ايـن نيروهـا فقـط دسـتور داده شده بود كـه آنان را دسـتگير كرده و بـه اشنويـه ببرنـد‪ ...‬تيراندازي از هـر‬

‫سو آغاز شد و تعداد ‪ 12‬نفر از آقايان از پاي در آمدند و از بارزانيان نيز محمد ميرزا ككشارو‪ ...‬و نيز حالي كه لوكي و‬

‫درويـش خانوبيدودي زخمـي شدنـد‪ .‬آنانكـه (از آقايان) زنده مانده بودنـد دسـتگير شدنـد و نيـز چنـد نفـر ديگـر از قريه‌هاي‬

‫«شاوله» و «نالوس» و «پسوه» دستگير شده و به اشنويه جلب شدند‪ ...‬اثر اين اقدام گسترده بود و همه آقايان ديگر‬

‫را مرعوب كرده بود‪.‬‬

‫جنگ اسماعيل آباد‪:‬‬

‫گفتــه شــد آرتــش بر اســاس تاكتيــك معيــن خود‪ ،‬نيروهاي محلي را جلو مي‌انداخــت‪ .‬در حوالي روســتاهاي وزنــه و‬

‫اسـماعيل آباد پنـج بار نيروهاي قراپاپاق بـا بارزاني‌ـها درگيـر مي‌شونـد‪ .‬دولت همـه رؤسـاي ايـل را مجبور كرده بود كـه در‬

‫حضور آرتش‪ ،‬آنان پيشمرگ اين جنگها باشند‪.‬‬

‫مرحوم مشهدي موسي مرشدي (متولد شونقار و متوفي نقده) مي‌گفت‪:‬‬

‫شـبي بـه فرماندهـي مرحوم حاج ميـر حسـين طاهري ماموريـت داشتيـم كـه بـه سـنگرهاي بارزانيان شـبيخون بزنيـم در‬

‫صف منظمي كه يك گروهبان آرتش تنظيم كرده بود پيش مي‌رفتيم يك كتري داشتم كه گاهي به سر گياهان مي‌خورد و‬

‫صدا مي‌داد چند بار اخطار كردند‪ ،‬هر كس باعث سر و صدا مي‌شود ديگر تكرار نكند‪ ،‬ولي من نمي‌توانستم از كتري دل‬

‫بـبرم زيرا چائي را بيشتـر دوسـت داشتـم بالخره كتري را گرفتـه و بـه گوشه‌اي از دشـت انداختنـد نزديكيهاي صـبح درگيـر‬

‫شديم كه مرحوم مير عبدالله طاهري و چند نفر ديگر شهيد شدند‪.‬‬

‫از شهداي فوق دو نفر اهل راهدهنه بودند به اسامي‪ :‬غلم حسين و ميرزا‪.‬‬

‫بارزاني ‌ها در عيد نوروز از دشت ماهور نيز كه تنها جائي بود كه تحت اشغال مانده بود‪ ،‬خارج مي‌شوند و در روز ‪20‬‬

‫فروردين از اشنويه به طرف ارتفاعات «قادر» حركت كرده و در پاسگاه مرزي قادر‪ ،‬شيخ احمد همراه ايلش به دولت‬

‫عراق تســليم مي‌شود و مل مصــطفي بــا عده‌اي از تفنگداران خود ابتداء مدتــي در حوالي نقطــه مرزي ايران‪ ،‬تركيــه‪،‬‬

‫عراق‪ ،‬بطور متحرك گاهي در سمت عراق و گاهي در سمت تركيه بوده و بالخره از خاك ايران‪ ،‬پهلوي ارتفاعات مرزي‬

‫را در غرب سلماس و خوي در مي‌نوردد و از فاصله «قره ضياء الدين» و «شوط» عبور كرده كنار شهر نخجوان از رود‬

‫ارس گذشته و به روسيه پناهنده مي‌شود‪.‬‬


‫‪135‬‬
‫تعدادي از اسامي شهداي قاراپاپاق در غائله بارزاني‌ها به اين شرح است‪:‬‬

‫‪1‬ـ شهيد مير عبدالله طاهري (در روستاي فرزه)‬

‫‪2‬ـ شهيد ميرزا بابائي برادر حاج اكبر بابائي (در روستاي فرزه)‬

‫‪3‬ـ اسد الله خان جهانگيري (در روستاي فرزه)‪.‬‬

‫‪4‬ـ حميد فتوحي (در روستاي صوفيان)‪.‬‬

‫‪5‬ـ موسي قلي زاده (در نقده)‪.‬‬

‫‪6‬ـ محرم امامعلي (كهريزه)‪.‬‬

‫‪7‬ـ علي قاسمي (نقده)‪.‬‬

‫باز هم‪ :‬كوه به كوه نمي‌رسد آدمي به آدمي مي‌رسد‬

‫پــس از شكســت فرقــه دمكرات و جمهوري كردســتان در آذربايجان و اســتقرار حاكميــت دولت مركزي يــك ســري‬

‫اختلفات محلي ميان مردم مراغـه‪ ،‬هشترود‪ ،‬دهخوارگان‪ ،‬عجـب شيـر‪ ،‬بناب و مياندوآب بروز گرديـد و باصـطلح تسـويه و‬

‫تصـفيه حسـابهاي سـال‌هاي گذشتـه آغاز گرديـد‪ .‬مسـائل و حتـي انتقامهاي باز مانده (از دوران حكومـت حاج صـمد خان‬

‫شجاع الدوله تـا زمان اقتدار «مقدمهـا» و «كبيريهـا» و خصـوصا ً مسـئله «انجمنهـا» كـه مردم مناطـق مذكور از همـه ايـن‬

‫جريانات بـا لفـظ «حزبليـخ» تعـبير مي‌كردنـد) موضوع درگيري‌هاي پراكنده علنـي و غيـر علنـي ميان مردم گشـت‪ .‬هـر كـس‬

‫موقعيـت خود را در خطـر مي‌ديـد عزم مهاجرت مي‌كرد‪ ،‬هجرت بـه هـر دياري از جمله سـلدوز‪ .‬عامـل ديگري نيـز بـه ايـن‬

‫كوچهـا و هجرتهـا شتاب مي‌داد و آن گرانـي مايحتاج عمومـي خصـوصا ً مواد غذائي بود كـه سـيل مهاجران را از مناطـق‬

‫مذكور به سوي سلدوز روان كرد‪.‬‬

‫سلدوز نيز از دو جهت براي اين مهاجرتها جاذبه داشت‪:‬‬

‫‪1‬ــ همانطور كـه قبل ً اشاره رفـت در اثـر قحطـي سـال ‪ 1297‬و نيـز در اثـر غائله سـيميتقو و ماجراي در بـه دري‬

‫قاچاقاچ‪ ،‬از جمعيت قراپاپاق كاسته شده بود و سلدوز بشدت به نيروي انساني نيازمند بود‪.‬‬

‫‪2‬ـ حاصلخيزي سرزمين سلدوز كه بطور مكرر از آن سخن گفته شد‪.‬‬

‫اين مهاجرت از سال ‪ 1327‬آغاز شده و در سال ‪ 1330‬به اوج خود رسيد و در آخر سال ‪ 1332‬تقريبا ً پايان يافت‬

‫امـا بطور جسـته و گريختـه تـا سـال ‪ ،1338‬ادامـه داشـت‪ .‬اكثـر ايـن مهاجران مردم فقيـر و بـي چيـز بودنـد تقريبا ً شـبيه‬

‫وضعيت قراپاپاق به هنگام قاچاقاچ در مناطق مذكور‪ ،‬را داشتند‪.‬‬

‫قراپاپاق ‌ها خاطرات ‪ 27‬سال پيش را فراموش نكرده بودند و با آنان به خوبي رفتار كردند اما اين روحيه سالمندان‬

‫بود‪ ،‬جوانان با ديد تقريبا ً تحقيرآميز به اين مردم مهاجر نگاه مي‌كردند و همه آنان را كه از منطقه‌هاي مختلف به سلدوز‬

‫آمده بودنـد «مراغـه لي» ــ اهـل مراغـه ــ خطاب مي‌كردنـد و لفـظ «مراغـه لي» در نظـر آنان هميشـه بـا يـك نوع تحقيـر‬

‫آميختـه بود‪ .‬تقريبا ً نزديـك بـه معناي لقـب «خيـل لر» ــ خيل‌ـها ــ كـه مردم مناطـق مذكور در ايام در بـه دري بـه مردم‬

‫قراپاپاق داده بودند‪ .‬با اين تفاوت كه اين مهاجرين به محض رسيدن به سلدوز مشغول كار مي‌شدند بر خلف قراپاپاق‬

‫كه در مناطق ياد شده اكثرا ً بي كار مانده بودند‪.‬‬

‫مهاجرين در سلدوز به سرعت ثروتمند شدند به حدي كه در سال ‪ 1340‬تعدادي از آنان در رديف سرمايه داران و‬

‫مالكين سلدوز قرار گرفتند و در اثر ازدواجها و وصلتها تفاوت ميان مهاجر و بومي در سال ‪ 1347‬به كلي از بين رفت و‬
‫‪136‬‬
‫در جنـگ نقده كـه كمونيسـتهاي كرد و ترك راه انداختـه بودنـد (آخـر فرورديـن ‪ )1358‬حضور آنان در كنار قراپاپاق‪ ،‬مردم‬

‫سلدوز را از يك قاچاقاچ ديگر نجات داد‪.‬‬

‫در حقيقـت‪ ،‬ايـن سـيل مهاجران از نظـر امور اجتماعـي‪ ،‬قراپاپاق را از يـك افول حتمـي كـه در سـالهاي پـس از ‪1301‬‬

‫دچار آن شده بودند رهانيد و به آنان حيات بخشيد‪.‬‬

‫طرح هلل آمريكا‬

‫در فصـل گذشتـه در موارد زياد از موقعيـت خاص جغرافـي منطقـه سـلدوز بحث‌ـها شـد كـه كـه ايـن موقعيـت و شرايـط‬

‫خاص هميشه در امور بين المللي مسئله ساز بوده است‪.‬‬

‫پس از كودتاي عبدالكريم قاسم در عراق (‪ )1337‬شرايط بين المللي در مورد منطقه نفت خيز خليج فارس به ضرر‬

‫آمريكــا و غرب تمام شــد‪ .‬ســلطه آنان در منطقــه مذكور ســخت متزلزل شده بود چرا كــه حضور رقيــب قدرتمندي بنام‬

‫شوروي را در خليج مشاهده كردند تنها راهي كه به نظر كارشناسان كاخ سفيد رسيد «طرح هلل» ناميده شد‪.‬‬

‫كليات طرح هلل كه گاهي هلل سبز ناميده مي‌شد بدين شرح بود‪:‬‬

‫مديترانه ـ لبنان آزاد ـ كردستان آزاد ـ خليج فارس‪.‬‬

‫اين حصاري بود كه اول ً مانند سدي در پيش روي شوروي كشيده مي ‌شد تا كمونيست‌هاي تزار انديش‪ ،‬براي عملي‬

‫كردن «وصيت پطر كبير» نتوانند در زمين و خشكي به طرف آبهاي گرم پيشروي كنند‪ .‬ثانيا ً در فاصله عراق و شوروي‬

‫علوه بر ايران و تركيه كشور سومي بنام كردستان حضور داشته باشد كه اصطلح «يك قدم» به اصطلح «دو قدم» ـ‬

‫تا آبهاي گرم ـ تبديل شود و شورويها نتوانند سخن هميشگي خود «ما تا آبهاي گرم فقط يك قدم فاصله داريم» را تكرار‬

‫كنند‪ .‬ثالثا ً اين طرح مي‌توانست سوريه را بيش از پيش قابل كنترل كند‪.‬‬

‫مرزهاي دولت كردستان روي ميزهاي كاخ سفيد با قلم نظاميان مشخص گرديد‪ ،‬كشوري به شكل دو سوم يك هلل‬

‫شـب نهـم ماه‪ .‬كـه بخـش سـوم هلل كشور لبنان بود‪ .‬پـس از مرحله طرح و بررسـي و «نظـر»‪ ،‬نوبـت بـه مرحله عملي‬

‫رسـيد‪ .‬مقدمات آشفتگـي لبنان آماده گرديـد زيرا مي‌بايسـت نظام اجتماعـي و سـياسي لبنان تضعيـف مي‌ـشد تـا بتوانـد‬

‫هماهنگي لزم را با دولتي كه آمريكا براي زايمان آن آبستن است‪ ،‬داشته باشد‪.‬‬

‫مرحله عملي در مورد كشور باصــطلح كردســتان از ايران آغاز گرديــد زيرا بزرگتريــن مشكلي كــه در اولويــت همــه‬

‫مراحــل عملي قرار داشـــت‪ ،‬در ايران بود‪ .‬ايـــن موضوع اولويت‌دار عبارت بود از تعييـــن مرز ايران و كشور باصـــطلح‬

‫كردستان در آذربايجان غربي براي اينكه اروميه و سلدوز در داخل مرز تصوري كردستان‪ ،‬مي‌ماند و اگر بخواهند مردم‬

‫اروميـه و سـلدوز را از آنجان بيرون كننـد بـي ترديـد مسـئله‌اي شـبيه مسـئله آوارگان فلسـطين پيـش مي‌آمـد كـه مشكلي‬

‫بزرگ‪ ،‬شده و دردســـر زيادي ايجاد مي‌كنـــد و اگـــر آنان را همچنان در درون مرز خيالي خود نگاه دارنـــد معناي دولت‬

‫كردســتان چيــز بــي محتوائي مي‌شود‪ ،‬اروميــه و اطراف آن بــا يــك ميليون جمعيــت و ســلدوز بــا قراپاپاق و ســاير ترك‬

‫زبانهايش بالغ بر يكصد هزار نفر در بهترين و حاصلخيزترين و استراتژيك‌ترين بخش كشور فرضي كردستان مي‌ماند‪.‬‬

‫مشكل بال را بدين شرح حل كردند‪ :‬اروميه را بوسيله يك جاده و پل از وسط درياچه به آذربايجان شرقي وصل كنند‬

‫و مرز تصوري را به ارتفاعات غربي اروميه منتقل نمايند در اين صورت پذيرش قراپاپاق به عنوان يك اقليت چيز قابل‬

‫قبول براي‌شان بود كه آنهم بتدريج بوسيله مهاجرت‌ها كامل ً حل مي‌گرديد‪.‬‬

‫‪137‬‬
‫بر اسـاس انديشـه بال خطوط مرزي روي ميـز كاخ سـفيد مطابـق فرض بال اصـلح گرديـد‪ .‬هويدا نخسـت وزيـر وقـت‬

‫موظف گرديد جاده و پل مورد نظر را از وسط درياچه ايجاد كند و مطالعات مقدماتي انجام يافت‪.‬‬

‫الب ته ظاهرا ً دولت ايران از ري شه ماجرا اطلعي نداشت و م سئله جاده را تنها به عنوان يكي از همكاريهاي عمراني‬

‫ايران و آمريكا حساب مي‌كرد‪.‬‬

‫تا اينكه اوضاع يمن نيز به نفع شوروي چرخيد و سوسياليست‌ها در يمن به قدرت رسيدند و با تحريك شورويها عمان‬

‫نيز دچار آشوب گرديد و ماجراي «ظفار» و لشكر كشي شاه به آن جا پيش آمد‪.‬‬

‫ايـن بار آمريكائيهـا بـا مسـئله بزرگتـر از مسـئله عراق روبرو شدنـد اينـك نفوذ شوروي در گلوگاه هرمـز و در سـاحل‬

‫حساس درياي عمان است كه حضور شورويها را در خليج به يك واقعيت ترديدناپذير تبديل كرده بود‪.‬‬

‫ديگر از ارزش و كاربرد «طرح هلل» مقداري كاسته مي ‌شد زيرا رقيب در داخل و مركز هلل حاضر شده بود‪ .‬شاه‬

‫دانســت كـه طرح مذكور آن اهميــت قبلي را براي آمريكــا ندارد بـا اينكـه آمريكائيهــا هنوز دم از اجراي آن مي‌زدنـد ولي‬

‫امكان مخالفـت بـا آن حاصـل شده بود چون كسـاني بودنـد در كاخ سـفيد كـه فكـر مي‌كردنـد پـس از ماجراي يمـن و ظفار‬

‫نتايـج حاصـله از عملي شدن طرح بـه دردسـرهاي آن نمي‌ارزد و از طرفـي شاه بـا پياده كردن نيرو در ظفار كـه خدمـت‬

‫بزرگـي براي آمريكـا بود (زيرا اوضاع سـياسي بيـن المللي دخالت مسـتقيم آمريكـا يـا غرب را در عمان ايجاب نمي‌كرد)‬

‫پس با اين خدمت مي‌شود‪ ،‬چيزي را توقع داشت‪ .‬دستور بايگاني شدن پرونده جاده و پل درياچه اروميه را صادر كرد‪.‬‬

‫در درگيري ميان كرد و ترك در سـلدوز و نقده (فرورديـن ‪ 1358‬ــ كـه كمونيسـتهاي تحريـك شده باعـث آن بودنـد تـا‬

‫برادران مسـلمان را بـه جان هـم بياندازنـد) تحليلي كـه از راديـو بـي بـي سـي شنيده مي‌ـشد‪ ،‬چنيـن بود‪« :‬اروميـه و سـلدوز‬

‫مزاحم آرمان كردستان هستند»‪ .‬و به راستي بي بي سي كشته شدن برادران مسلمان به دست يكديگر را جشن گرفته‬

‫بود‪.‬‬

‫‪138‬‬
‫بخش چهارم‬

‫مونوگرافي‬

‫‪139‬‬
‫مونوگرافي‬

‫سـبك نگارش ايـن كتاب بر اسـاس آنچـه ياد داشـت و تنظيـم اسـناد و مدارك ايجاب مي‌كرد‪ ،‬اسـتوار اسـت و روشـن‬

‫است كه هر گونه تغيير در اين سبك بر جريان سخن و روح كتاب لطمه وارد مي‌كرد‪ .‬و از جانب ديگر در چنين نوشته‌اي‬

‫كـه سـرگذشت و روال زيسـتي يـك ايـل آمده اسـت‪ ،‬ضرورت پرداختـن بـه آداب و سـنن و حتـي جزئيات زندگـي ايـل مورد‬

‫بحث‪ ،‬احساس مي‌شود‪.‬‬

‫همانطور كــه شرح و گزارش ايــن مســائل در دنياي كنونــي از ارزش زيادي برخوردار اســت بــه حدي كــه خلء آن‬

‫مي‌تواند نقصي براي كتاب محسوب شود‪.‬‬

‫امــا پرداختــن بــه ايــن قبيــل موضوعات (در اينجــا) نمي‌توانــد خيلي دقيــق و بــا رونــد مرســوم نويســندگان علوم‬

‫مردم شناسـي و مردم نگاري‪ ،‬باشـد‪ .‬زيرا بخشهائي از كليات ايـن موضوع در «بخـش فرهنـگ» كتاب آمده كـه از طرفـي‬

‫تكرار آنهـا نابجـا و از سـوئي همانطور كـه گفتـه شـد انتقال آنهـا از جاي خود بـه بخـش مونوگرافـي بر روح كتاب لطمـه‬

‫مي‌زند‪.‬‬

‫بنابرايـن‪ ،‬در ايـن قسـمت‪ ،‬تنهـا بخشهائي از موضوعات مونوگرافـي آورده مي‌شود كـه جاي خالي در آن بخـش را حتـي‬

‫المكان پر نمايد‪.‬‬

‫پيش از هر چيزي و هر مطلبي توضيح اين نكته لزم است كه هر چه در اين بخش شرح داده مي‌شود آداب و رسوم‬

‫و سنن جاري قاراپاپاق است كه در سال ‪[ 1336‬شمسي] كامل ً جريان داشته و در خلل زندگي روزمره اين قوم حضور‬

‫مستمر‪ ،‬بل اصول مسلم بوده است‪.‬‬

‫موسم‌ها و روزهاي مشخص سال‬

‫روزهـا‪ ،‬موسـم هـا‪ ،‬فصـلها بـا معيارهاي متفاوت‪ ،‬تقسـيم بندي و نامگذاري شده‌انـد كـه بايـد جدا از همديگـر بررسـي‬

‫شوند‪:‬‬

‫‪1‬ت موسم‌ها و نامگذاري‌ها بر اساس طبيعت فصلها و معيار كشاورزي‪:‬‬

‫‪ )1‬سوبولنان‪ :‬موسمي كه آب‌ها گل آلود مي‌شوند‪ .‬آخر فروردين ماه كه برفها آب مي‌شود و سيلبها راه مي‌افتد‪.‬‬

‫‪ )2‬اوت قاينيان (اوت قايناغي)‪ :‬ارديبهشت كه علف‌ها از زمين مي‌جوشند‪.‬‬

‫مثلً‪ :‬فلنـي از سـفر مي‌آيـد يـا سـوبولناندا يـا اوت قايناغيندا ــ فلنـي ديگـر پيـر و مريـض شده و خواهـد مرد‪ ،‬يـا سـوبول‬

‫ناندا يا اوت قايناغيندا‪.‬‬

‫‪)3‬گل آئي‪ :‬ماه گلها‪ .‬خرداد‪.‬‬

‫‪ )4‬مهلت آيي‪ :‬ماه مهلت‪ :‬از پانزده فروردين تا ‪ 15‬ارديبهشت كه آسمان براي كشاورزان ـ مخصوصا ً صيفي كاران ـ‬

‫مهلت مي‌دهد كه به كاشتن بپردازند‪ .‬يعني باران در حد مناسب مي‌بارد نه زياد‪ .‬و زمينها حالت «كش» يعني نه خشك و‬

‫نه گل هستند‪.‬‬

‫‪ )5‬اوت پيچيني‪ :‬موسم درو علوفه و چمن‪ .‬از دهم خرداد تا بيستم‪.‬‬

‫‪ )6‬قرخ بئش‪ :‬روز پانزده ارديبهشـت‪ .‬روزي اسـت كـه باران آن حياتـي اسـت كـه ماه مهلت تمام مي‌شود و مزارع‬

‫سخت نيازمند باران مي‌شوند‪.‬‬

‫‪140‬‬
‫‪ )7‬آرپاپيچيني‪ :‬از روز دهم تير شروع مي‌شود‪.‬‬

‫‪ )9‬قورا پيشيرن‪ :‬غوره پزان‪ :‬مرداد ماه‪ :‬ماهي كه گرماي آن غوره را مي‌پزد‪ .‬يعني به انگور تبديل مي‌كند‪.‬‬

‫‪ )10‬قويروق دوغان‪ :‬موسم زايش قويروق‪ :‬روز ‪ 15‬مرداد يعني وسط تابستان‪.‬‬

‫قويروق‪ :‬دم‪.‬‬

‫دوغماق‪ :‬زائيدن‪ .‬ليكـن در موارد زيادي بـه معناي «تحقـق يافتـن» بـه كار رفتـه و مي‌رود «قويروق دوغوب» قويروق‬

‫تحقق يافته است‪.‬‬

‫مراد از اين اصطلح اين است كه دم و پايان زايندگي طبيعت و توليد كشاورزي فرا رسيده است‪.‬‬

‫‪ )11‬قاپسئي‪ :‬پاييزين قاپسئي آيي‪ :‬ماه درب بندان پائيز‪ :‬مراد آذر ماه است كه ديگر چيزي از صحرا به خانه و انبار‬

‫نمي‌آيد و درها بسته مي‌شود‪ .‬و نيز‪ :‬موسمي كه سرما ميان مردم و صحرا حائل مي‌شود‪.‬‬

‫‪ )12‬بويوك چيله‪ :‬چله بزرگ‪ :‬از اول دي ماه تا دهم بهمن‪.‬‬

‫‪ )13‬كيچيك چيله‪ :‬از دهم بهمن تا دهم اسفند‪.‬‬

‫چله گردانـي‪ :‬مردم كشاورز از آغاز آذر كامل ً بـي كار مي‌شدنـد‪ .‬بيشتـر وقتشان را در ميعادگاه‌ـها از قبيـل‪ ،‬كنار فلن‬

‫ديوار‪ ،‬ميدان وسـط آبادي‪ ،‬تپـه (بلندي كوچـك) فلن محله يـا تـك دكان روسـتا و يـا بازار قريه‌هاي بزرگ و‪ ...‬دور هـم جمـع‬

‫شده و گپ مي‌زدند‪.‬‬

‫هر گاه ماه محرم يا رمضان به فصل بي كاري مي‌افتاد‪ ،‬نعمت بزرگي براي آنان بود كه در مساجد جمع مي‌شدند‪ .‬با‬

‫فرا رســيدن زمســتان (اگــر محرم يــا رمضان نبود) ديگــر جائي براي وقــت گذرانــي دســته جمعــي نبود‪ .‬كودكان از بازي‬

‫گوشــي و جوانان از انواع بازي و مردان از مجمعهاي گپــي باز مي‌ماندنــد‪ .‬روزهاي كوتاه زمســتان بــه كندي مي‌گذشــت‪،‬‬

‫پس چه بهانه‌اي بهتر از «چله گرداني»‪ .‬از يك گوشه شروع مي‌كردند‪ :‬امروز چله در خانه فلني است‪ .‬فردا هم در خانه‬

‫ديگري‪ .‬چله را خانه به خانه مي‌گرداندند اگر تعداد خانوار روستا كمتر از ‪ 60‬روز بود مجددا ً چله به خانه اول مي‌رسيد‪.‬‬

‫واي بــه حال كســي كــه در نوبــت او اوضاع هوا درهــم و برهــم‪ ،‬كولك و ســرماي شديــد باشــد چرا كــه بهانه‌اي بدســت‬

‫بي كاران مي‌افتاد‪ :‬اهه چه بدعنق است!‬

‫‪ )14‬قرخ بئش‪ :‬چهل و پنج‪ :‬باز همان‪ ،‬روز وسط زمستان‪ .‬كه تنها ‪ 5‬روز از چله كوچك گذشته است اما نويدي از‬

‫پايان سرماي سوزان است‪.‬‬

‫‪ )15‬بايرام آيي‪ :‬اسفند ماه‪« .‬اورتاتك ـ آخرتك»‬

‫‪ )16‬اول تك‪ ،‬اورتاتك‪ ،‬آخر تك‪ :‬تك يعني فرد‪ .‬سه‪ ،‬سه شنبه آخر اسفند است كه در تك سوم يادي از گذشته گان‬

‫مي‌كننـد و بر سـر مزارهـا آمده خرمـا‪ ،‬حلوا و اخيرا ً شيرينـي احسـان مي‌كننـد‪ .‬ولي تـك آخـر مخصـوص جشـن چهارشنبـه‬
‫‪1‬‬
‫سوري است‪ .‬كه «چرشنبه آخشامي» عصر ما قبل چهارشنبه‪ ،‬ناميده مي‌شود‪.‬‬

‫‪ )17‬باجا باجا‪ :‬روزن‪ ،‬روزن‪ :‬شبي كه فردايش عيد نوروز است‪ .‬البته در جاهاي ديگر آذربايجان مراسم باجا باجا را‬

‫در شب چهارشنبه سوري برگزار مي‌كنند‪.‬‬

‫‪ )18‬نوروز بايرامي‪.‬‬

‫‪ .1‬چهارشنبه اول را «يالن چرشنبه» و دوم را «دوغور چرشنبه» و سوم را «قارا چرشنبه» و چهارم را «آخر چرشنبه» مي‌نامند‪.‬‬
‫‪141‬‬
‫‪ )19‬حاجي ليلك گئلن‪ :‬روز نهم فروردين‪ .‬كه سر و كله مرغان مهاجر كه سمبلشان لك لك است پيدا مي‌شود و به‬

‫معناي اطمينان كامل از فرا رسيدن بهار است و بچه‌ها با ديدن اولين لك لك به سرود خواني شروع مي‌كنند‪:‬‬

‫حاجي ليلك دام عشقينه‬

‫دامدا يووام عشقينه‬

‫بيرداماغين شاقيللت‬

‫اون ايكي ايمام عشقينه‬

‫حاجي ليلك حاج عشقينه‬

‫اوين آغاج عشقينه‬

‫بير داماغين شاقيللت‬


‫‪1‬‬
‫اون ايكي حجاج عشقينه‬

‫در دو بيت اول مي‌گويد‪ :‬حاج لك لك به عشق بام بلندي كه در آن لنه مي ‌سازي منقارت را به صدا در آور به عشق‬

‫دوازده امام‪.‬‬

‫در دو بيت ديگر‪ :‬به عشق بلند درختي كه در آن خانه مي ‌سازي و به عشق حجج دوازده گانه منقارت را به صدا در‬

‫آور‪.‬‬

‫و همچنين در اين روز دختران آش مشترك و مخصوص «حاجي ليلك آشي» مي‌پزند‪.‬‬

‫‪ )20‬سهران گوني‪ :‬روز سيزده فروردين‪.‬‬

‫‪2‬ت موسم‌ها و روزها با معيارهاي مذهبي‬

‫‪ )1‬محرم‪ :‬ايام عزاداري امام ابا عبدالله الحسين عليه السلم‪ .‬كه فقير و غني در آن با جان و دل و با صرف اموال‬

‫شركت كرده و مي‌كنند‪ .‬قاراپاپاق‌ها در عشق ورزيدن به اهل بيت (ع) از بيشتر مناطق ديگر ايران برترند و ادله زيستي‬

‫اجتماعي و انگيزه‌هاي آن خصوصا ً پس از آمدن به سلدوز روشن است‪.‬‬

‫‪ )2‬ماه صفر‪ :‬مانند همه مردم ايران براي آنان نيز ماه غم و احيانا ً در نظرشان «ماه منحوس» است‪.‬‬

‫‪ )3‬مولود بايرامي‪ :‬روز ميلد پيامبر اكرم (ص)‪.‬‬

‫‪ )4‬رغايب‪ :‬همان «ليله الرغائب» كه معمول ً اصطلح «نمازليق» به كار مي‌برند و بر سر مزارها مي‌روند‪.‬‬

‫‪ )5‬نيمه شعبان‪ :‬كه مانند ساير مناطق ايران برگزار مي‌شود‪.‬‬

‫‪ )6‬قاباخلما‪ :‬روز استقبال‪ :‬روزي كه مي‌توان با روزه گرفتن به استقبال رمضان رفت‪.‬‬

‫‪ )7‬نيت گوني‪ :‬روز اول رمضان‪.‬‬

‫‪ )8‬احيا گونلري‪ :‬ايام احيا (شب‌هاي احيا)‪ :‬چون ساير مناطق ايران است‪.‬‬

‫‪ )9‬فطر بايرامي‪.‬‬

‫‪ )10‬اسماعيل بايرامي‪ :‬عيد قربان‪.‬‬

‫‪ )11‬عيد غدير‪.‬‬

‫‪ .1‬عجيب است كه اينگونه سرودهاي كودكان قاراپاپاق نيز با محبت اهل بيت (ع) آميخته است اما با اين حال در همه منابع آنان را‬
‫سني مذهب معرفي كرده اند‪.‬‬
‫‪142‬‬
‫روزهاي هفته‬

‫شنبه‪ :‬شنبه‪.‬‬

‫شنبه ايتاسي‪ :‬يكشنبه‪.‬‬

‫تك آخشامي‪ :‬دوشنبه‪.‬‬

‫تك گوني‪ :‬سه شنبه‪.‬‬

‫تك ايتاسي‪ :‬چهارشنبه‪.‬‬

‫جمعه آخشامي‪ :‬پنجشنبه‪.‬‬

‫جمعه‪ :‬جمعه‪.‬‬

‫شرح مراسم‪:‬‬

‫‪ :1‬چهارشنبه سوري‪ :‬برنامه ‌ها از عصر سه شنبه شروع مي‌شود‪ .‬و تا طلوع آفتاب روز چهارشنبه ادامه مي‌يابد كه‬

‫عبارت است از‪ :‬الف‪ :‬توده‌هاي آتش و پريدن از روي آن و «شار بازي»‪.‬‬

‫شار‪ :‬قره پاپاقها به بعضي از چيزهاي گرد «شار» مي‌گويند‪ .‬مثل تيله‪ ،‬گلوله‌هاي كروي‪ ،‬بولبرينگ ساچمه ـ البته خود‬

‫ساچمه هم رايج است ـ و گلوله‌اي سفت و محكم از پنبه كه براي چهارشنبه سوري درست مي‌كنند‪.‬‬

‫گلوله پنبه‌اي به قطر ‪ 12‬سانت كه اطراف آن را با نخي از چرم محكم مي‌پيچاندند‪ .‬رشته‌اي نيز به طول يك متر‬

‫مانند بند آتش گردان به آن مي‌بستند آنگاه در روغن كرچك يا بزرك ـ و در چهل سال اخير‪ ،‬نفت ـ خيس مي‌كردند آن را‬

‫آتش زده و پس از چرخانيدن به دور سر به آسمان رهايش مي‌كردند‪.‬‬

‫ب‪ :‬سوجوزي‪ :‬گردو براي آب‪ :‬پوسته گردو را كه در شبهاي پيش در ضمن «شبچره» به مصرف رسيده‌اند به دقت‬

‫جمـع نموده و بطور سـالم ــ بـه صـورت كاسـه سـالم ــ براي آن شـب آماده مي‌كردنـد‪ .‬درون آنهـا را پـر از روغـن كرچـك ــ‬

‫بزرگ و اخيرا ً نفت ـ مي‌كردند‪ .‬گاهي فتيله‌اي هم در داخل آنها مي‌گذاشتند‪ .‬يك يك آتش زده و به روي آب رودخانه گدار‬

‫رهـا مي‌كردنـد‪ .‬صـف‌هاي متعدد و طولنـي از شعله‌هاي كوچـك بر روي آب منظره زيبائي را بـه وجود مي‌آورد‪ .‬گاهـي بيـن‬

‫طرفين گادار رقابت و شور و هيجان شديدي براي سبقت گرفتن گردوها در مي‌گرفت‪.‬‬

‫البته اين رسم در روستاهائي كه در كنار گدار قرار داشتند رواج بيشتري داشت‪ .‬مردمان روستاهاي ديگر نيز از آب‬

‫نهرهـا اسـتفاده مي‌كردنـد‪ .‬اكنون ايـن رسـم نيـز بـه سـستي گرائيده اسـت و عامـل آن تغييـر اوضاع اجتماعـي و اقتصـادي‬

‫زندگي است‪.‬‬

‫ج‪ :‬رنگيـن كردن تخـم مرغ بوسـيله جوشانيدن در درون انبوهـي از پوسـته پياز همانطور كـه در سـاير جاهـا مرسـوم‬

‫است‪ .‬كه چندين روز قبل از چهارشنبه شروع مي‌شود و تا چند روز بعد از عيد ادامه دارد‪.‬‬

‫د‪ :‬پاي (بايرام پائي)‪ :‬اصـل معناي كلمـه «پاي» يعنـي «سـهم ــ سـهميه» امـا در ايـن اصـطلح بـه معناي «كادو و چشـم‬

‫روشنـي» كـه از خانواده پدر و مادر عروس و سـاير فاميلهـا بـه خانـه عروس فرسـتاده مي‌شود‪ .‬چـه تشكرهـا و چـه گله‬

‫گذاريها كه بر سر «پاي» نمي‌شود‪ .‬پاي علوه بر جنبه مادي و اخلقي يك جنبه تقدسي نيز دارد‪.‬‬

‫از آغاز آخريـن هفتـه اسـفند ماه شروع مي‌گرديـد‪ ،‬در دسـت هـر كسـي بقچـه ‌اي بود و معلوم بود كـه در ميانـش سـيني‬

‫كوچك پر از شيريني‪ ،‬كشمش‪ ،‬مغز گردو و بادام‪ ،‬انار و پارچه‌اي يا سكه طلئي قرار دارد‪ ،‬به سوئي مي‌رود‪.‬‬

‫‪143‬‬
‫عروسهائي كه عيد اولشان بود چشم به راه «پاي ها» ثانيه شماري مي‌كردند و دعا مي‌كردند كه محتواي بقچة پاي‪،‬‬

‫ارزشمند باشد كه در خانواده شوهر سر افكنده نشوند‪.‬‬

‫البته يك خانم تا زمان پيري پاي را از خانواده پدري (برادرها) دريافت مي‌دارد‪.‬‬

‫پاي امروز هم به استحكام خود باقي است اما تنها پارچه يا سكه‌اي است همراه جعبه‌اي شيريني‪ .‬و ديگر آن صورت‬

‫مخصوص بقچه‪ ،‬حضوري در انظار را ندارد‪.‬‬

‫‪ :2‬باجا باجا‪ :‬برنامه‌اي است در شب اول فروردين (آخرين شب اسفند)‪ .‬هر كس شالي بر مي‌دارد و از روزنه پشت‬

‫بام دوسـتان و آشنايان بـه داخـل خانـه آويزان مي‌كنـد‪ .‬صـاحب خانـه هديه‌اي مناسـب بر آن مي‌بندد از قبيـل انار‪ ،‬تخـم مرغ‬

‫رنگ شده‪ ،‬گردو و پول و‪...‬‬

‫ايـن مراسـم بـه تدريـج از رواج افتاده اسـت زيرا پشـت بام‌ـها ديگـر روزنـه ندارنـد (رجوع كنيـد بـه بخـش خانـه سـازي)‪.‬‬

‫برنامه باجا باجا‪ ،‬اگر براي همه يك سنت معمولي بود‪ ،‬براي نامزدها ضرورت داشت‪ .‬و بايد چيز ارزشمندي براي بستن‬

‫بـه شال داماد آماده مي‌كردنـد‪ .‬در سـاير موارد چيزي كـه بـه شال بسـته مي‌ـشد بسـتگي بـه ميزان دوسـتي و فاميلي و‬

‫اهميت شخصيت صاحب شال داشت‪.‬‬

‫عيد نوروز‪ :‬علوه بر سنت عمومي جشن و شادي‪ ،‬دو رسم از قاراپاپاق در مورد عيد نوروز قابل ذكر است‪:‬‬

‫‪ :1‬در روز عيد نوروز ديدار «قارابايرام» از خانواده هائي كه در آن سال شخصي از آنها فوت كرده ضرورت دارد‪ .‬و‬

‫اين تنها وظيفه دوست و فاميل نيست بلكه يك وظيف عمومي است‪ .‬كه با فاتحه‪ ،‬و پذيرائي با خرما و شيريني سفيد‪،‬‬

‫برگزار مي‌شود‪.‬‬

‫‪ :2‬بوغدا پيچيني‪ :‬وقتي كه يك «كرگه»‪ 1‬درو يك مزرعه راتمام مي‌كند‪ .‬اول ً آن روز برنامه نهار صورت فوق العاده‌اي‬

‫پيدا مي‌كنـد‪ .‬ثانيا ً در آخريـن ضربه‌هاي «مالغان» ــ درياز‪ ،‬داس شاميله ــ يكـي بـا فرياد كـش دار و بلنـد مي‌گويـد‪ :‬الله‪،‬‬

‫محمد‪ ،‬يا علي‪.‬‬

‫كلمه «يا علي» را همه اعضاي كرگه و ساير افراد حاضر همراه او تكرار مي‌كنند‪ .‬فريادي كه طنينش از روستائي به‬

‫روستاي ديگر مي‌رسد‪.‬‬

‫بسـتان پوزان‪ :‬قاراپاپاق بـه جاليـز خيار‪ ،‬خربزه‪ ،‬هندوانه بسـتان مي‌گويـد‪ .‬در شهريور ماه كـه مابقـي محصول جاليـز را‬

‫جمع كرده و به خانه مي‌آوردند‪ ،‬همسايه‌هاي بي بستان سهمي و مقرري از آن داشتند و صاحب بستان الباقي آن را در‬

‫پشـت بام بـه «تالوار» مي‌زد و بتدريـج در عرض دو ماه يـا بيشتـر بـه مصـرف مي‌رسـيد‪ .‬ايـن رسـم اكنون هـم كامل ً از بيـن‬

‫نرفته است‪.‬‬

‫باغ پايـي‪ :‬خانواده هائي كـه تاكسـتان دارنـد موظفنـد بـه خانـه فاميلهاي نزديـك سـبدي از انگور را بفرسـتند‪ .‬دوسـتان‬

‫صميمي نيز فراموش نمي‌شوند‪ .‬گويا پرروئي‌هاي عصر صنعت به اين سنت نيز حمله‌ور شده است‪.‬‬

‫عيد مولود‪ :‬به هنگام مصافحه مي‌گويند «الين پيغمبر قبرينه» ـ دستت به زيارت مقبره رسول (ص) برسد ـ يا «الين‬

‫پيغمبر اتينه»‪ :‬دستت به دامن شفاعت رسول (ص) برسد‪.‬‬

‫عيد قربان‪« :‬حاجي لر ثوابندا اولسان»‪ :‬ثواب حاجي‌ها نصيبت شود‪.‬‬

‫‪ .1‬رجوع شود به بخش فرهنگ‪.‬‬


‫‪144‬‬
‫عيد فطر‪« :‬عبادتين ـ يا ـ اورج نمازين قبول اولسون» و نيز رفتن به منزل كساني كه فردي از آنها فوت كرده است‬

‫كه يك رسم خيلي جدي مي‌باشد‪.‬‬

‫عيد نيمه شعبان‪ :‬تبريك گوئي به تعبيرات مختلف‪.‬‬

‫واحدهاي وزني‬

‫‪1‬ـ باتمان‪ :‬من تبريز‪ :‬كمي بيشتر از سه كيلو‪.‬‬

‫‪2‬ـ باتمان‪ 16 :‬كيلو‪.‬‬

‫‪3‬ـ پوط‪ :‬شانزده كيلو‪.‬‬

‫‪4‬ـ هفته‪ :‬يك سوم باتمان اول‪ ،‬و يك هشتم باتمان دوم و نيز يك هشتم پوط‪.‬‬

‫‪5‬ـ ياريم هفته‪ :‬نيم هفته‪ :‬نصف هفته‪ :‬چند مثقال سنگين تر از كيلو‪.‬‬

‫‪6‬ـ درم‪ :‬يك چهارم هفته‪ :‬نصف ياريم هفته‪.‬‬

‫‪7‬ـ چرك‪ :‬چارك‪ :‬يك چهارم درم‪ :‬يك هشتم هفته‪.‬‬

‫غذاها و خوردنيهاي مقدس‬

‫‪1‬ـ سفره به نام معصومين (ع) كه در ساير جاها نيز رايج است‪.‬‬

‫‪2‬ـ شله زرد ـ اخيرا ً در ميان آنان رسم شده است‪.‬‬

‫‪3‬ـ امام چوركي‪ :‬احسان‌ها و مهمانيها به نام امام (ع)‪.‬‬

‫‪4‬ـ پخش حلواي نذري‪.‬‬

‫‪5‬ـ آب زمزم (در خانه حاجي‌ها نگه داري مي‌شود ـ جهت استشفاء)‪.‬‬

‫‪6‬ـ تربت كربل جهت استشفاء‪.‬‬

‫غذاها و خوراكي‌هاي موسمي‬

‫‪1‬ـ سمنوپزان‪.‬‬

‫‪2‬ـ بوراني زمستاني ـ اخيرا ً در حال متروك شدن است‪.‬‬

‫‪3‬ـ حاجي ليلك آشي كه قبل ً ذكر شد ـ در زمره بازيهاي كودكانه است كه اين هم در شرف فراموشي است‪.‬‬

‫‪4‬ـ چيله قارپزي‪.‬‬

‫‪5‬ـ شبچره زمستاني براي شب نشينيها ـ مركب از مغز گردو‪ ،‬بادام و كشمش و‪...‬‬

‫اسامي ساير خوراكيهاي بومي‬

‫‪1‬ــ اوماج آشـي‪ .‬آشـي از عدس‪ ،‬لوبيـا‪ ،‬سـبزي‪ ،‬پياز بـه قدر زياد و اوماج ــ اوماج‪ :‬خميـز كـم آبـي كـه در آرد ورماليده‬

‫مي‌شود و بصورت خرده هائي به بزرگي نخود و عدس در مي‌آيد كه به درون آش مي‌ريزند‪.‬‬

‫‪2‬ـــ تروشلو آش‪ :‬همان اوماج آشــي اســت‪ ،‬منهاي پياز‪ ،‬و بــه جاي آن عدس و نخود دارد و ترشــي زيادي كــه بــه آن‬

‫افزوده مي‌شود‪.‬‬

‫‪3‬ـ كدو دوشاب‪ :‬تكه‌هاي كدو پخته در دوشاب‪.‬‬

‫‪4‬ـ قويماق‪ :‬حريره‪.‬‬

‫‪145‬‬
‫‪5‬ـ چغندر‪...‬‬

‫در مورد غذاهاي مرســوم و همــه جائي براســتي آشپزي قاراپاپاق بــا آشپزي تــبريزي كـه شهرت جهانــي دارد رقابــت‬

‫مي‌نمايد‪.‬‬

‫زيارتگاه‌ها‬

‫سـولدوز زيارتگاه ندارد زيرا همانطور كـه قبل ً شرح داده شـد اصـول ً تاريـخ مسـكون شدن ايـن سـرزمين بيـش از ‪180‬‬

‫سـال نيسـت و قبـل از آمدن قاراپاپاق‌ـها كسـي يـا مردمـي در آن سـكونت نداشتـه و يـك منطقـه جديـد مي‌باشـد كـه از زيـر‬

‫درياچه بيرون آمده است‪.‬‬

‫از قبور امام زاده‌ـها در آنجـا خـبري نيسـت‪ .‬چنديـن «اجاق» دارنـد كـه قبور سـادات خودشان مي‌باشـد‪ .‬ماننـد‪ :‬ميرآوا‬

‫اجاقي‪ ،‬نظام آباد اجاقي و لواشلي اجاقي‪.‬‬

‫تفريح گاه‌ها‬

‫‪1‬ـ كوه و چشمه سار سلطان يعقوب در جنوب نقده‪.‬‬

‫‪2‬ـ يئدي گؤز‪ :‬هفت چشمه در روستاي كوزه گران‪.‬‬

‫‪3‬ـ شور بلغ‪ :‬بركه شور‪ :‬چندين چشمه كوچك كه آبهايشان شور و آلوده به گوگرد و آهك مي‌باشد‪.‬‬

‫‪4‬ـ ساحل سرسبز و چمنزار سرتاسر رودخانه گادار‪.‬‬

‫‪5‬ـ شيخ معروف بلغي ـ امروز بي اهميت شده است‪.‬‬

‫شكارگاه‌ها‬

‫‪1‬ـ حسنلو گولي ‪2‬ـ سهران گولي ‪3‬ـ شام ـ يا ـ جبل‪ :‬نيزارستان وسيع جنوب غربي درياچه اروميه ‪4‬ـ سرتاسر ساحل‬

‫گادار در زمستان‪.‬‬

‫طبابت سنتي‬

‫ابتدا بهتـر اسـت بحثـي در مورد انواع «مرهـم» و «پاخاج» داشتـه باشيـم تـا مطالب ايـن بخـش بـه طور منظمتـر شود‪.‬‬

‫پاخاج همان مرهم است يعني مرهم به دو نوع تقسيم مي‌شود‪:‬‬

‫‪1‬ـ آنچه مواد تشكيل دهنده آن از مايعات و آردها و گردها هستند‪.‬‬

‫‪2‬ـ آنچه كل يا بعضي از مواد تشكيل دهنده آن از دانه‌ها يا خرده سبزي‌ها مي‌باشد‪ .‬اين قسم را «پاخاج» مي‌گويند‪.‬‬

‫انواع مرهم‪:‬‬

‫‪1‬ـ قند خميري (خمير قند)‪ :‬آرد گندم با قند به ميزان تقريبا ً مساوي‪.‬‬

‫‪2‬ـ قاتق قويماغي‪ :‬خميري كه از آرد و خامه درست مي‌شود‪.‬‬

‫‪3‬ـ دوشاب خميري‪ :‬از آرد و دوشاب‪.‬‬

‫‪4‬ـ مرهمي از‪ :‬موم مذاب‪ ،‬روغن گاو‪ ،‬زرد چوبه‪ ،‬آرد و اگر عسل به آن افزوده شود بهتر است‪.‬‬

‫‪5‬ـ از آرد‪ ،‬تخم مرغ‪ ،‬زرد چوبه‪.‬‬

‫‪6‬ـ از كافور و ترياك‪.‬‬

‫‪7‬ـ از‪ :‬سريشم و زرده تخم مرغ‬

‫‪146‬‬
‫‪8‬ــ از‪ :‬مقداري كرم خاكـي را خشكانيده و كوبيده بـه صـورت گرد در مي‌آورنـد و بـا مقداري مسـاوي آن از خميـر كهنـه‬

‫كه در اطراف سفره مخصوص خمير مي‌ماند و مي‌خشكد به هم آميخته و خمير مي‌ساختند‪.‬‬

‫‪9‬ـ از‪ :‬سقز و شير (در فصل سرما قدري نفت سياه نيز به آن مي‌افزايند)‪.‬‬

‫‪10‬ـ از‪ :‬قويماق (آرد سرخ كرده در روغن حيواني داغ كه بعدا ً آب به آن مي‌افزايند ـ حريره)‪ ،‬سقز و سروش‪.‬‬

‫‪11‬ـ از‪ :‬آرد لپه‪ ،‬گوگرد پاس‪ ،‬خمير مايه طبيعي‪.‬‬

‫‪12‬ــ كوبيده گـي داش (سـنگ كبود)‪ ،‬قوروم (دوده‌هاي برخاسـته از تنور بـه سـقف مي‌چسـبد‪ ،‬قوروم ناميده مي‌شود)‪،‬‬

‫قورود (كشك) و به جاي قوروم مي‌توان از سياهه ديگ استفاده كرد‪.‬‬

‫‪13‬ـ از فضله سگ و فضله كبوتر‪.‬‬

‫پاخاج ها‪:‬‬

‫‪1‬ـ خرماي سياه و كوبيده سير‪.‬‬

‫‪2‬ـ از صابون و پياز پخته‪.‬‬

‫‪3‬ـ از‪ :‬سقز و خرده صابون ـ صابون معطر را بهتر مي‌دانند‪.‬‬

‫‪4‬ـ بذرك زرد جوشيده در شير گاو‪.‬‬

‫‪5‬ـ ـ پوســته درخــت نارون و پوســت درخــت بيــد و شاه ملحمــي (شاه مرهمــي‪ :‬نوعــي گياه) همــه را كوبيده بــه هــم‬

‫مي‌آميزند و به صورت خام مورد استفاده قرار مي‌گيرد‪.‬‬

‫‪6‬ـ از‪ :‬زرده تخم مرغ‪ ،‬خرده توتون و نمك‪.‬‬

‫‪7‬ـ از‪ :‬خمير مايه طبيعي و پر مرغ خانگي‪.‬‬

‫‪8‬ــ از‪ :‬برگ بيــد و برگ درخـت كلمبور (نوعـي درخــت شـبيه تــبريزي ولي معمول ً مسـتقيم و راسـت نمي‌شود يعنـي‬

‫خميدگي‌ها و كجي هائي درشت دارد) به صورت خام و تر كوبيده و به هم مخلوط مي‌شوند‪.‬‬

‫‪9‬ـ از‪ :‬آبي كه «كاكوتي» در آن جوشانيده‌اند‪ .‬آرد‪ ،‬روغن‪ ،‬ـ اين مرهم «خشل» ناميده مي‌شود‪.‬‬

‫‪10‬ـ از‪ :‬خرده يونجه تر‪ ،‬برگ بيد‪ ،‬روغن بزرك‪.‬‬

‫‪11‬ــ از‪ :‬تخـم مرغ‪ ،‬گـل ببنـك (گياهـي اسـت)‪ ،‬قرخ بوغوم (چهـل بنـد ــ گياهـي خزنده باريـك كـه بندهـا و مفصـل‌هاي زياد‬

‫دارد) و حنا‪.‬‬

‫‪12‬ـ از‪ :‬پياز داغ و كوبيده ميخك‪.‬‬

‫‪13‬ـ از‪ :‬كوبيده گندم و آبي كه از جوشانيدن تكه نمد‪ ،‬بدست آمده باشد‪.‬‬

‫‪14‬ـ پر مرغ خانگي‪ ،‬برگ كلم و فضله كبوتر را با هم مخلوط مي‌كنند‪.‬‬

‫موارد مصرف‪:‬‬

‫‪1‬ـ شيرين يارا (زخم شيرين) كه در بدن ظاهر مي‌شود‪ :‬مرهم شماره سه و پاخاج شماره ‪.2‬‬

‫‪ 2‬ـ يامان يارا (زخم بد) همرنگ بدن مي‌باشد‪ :‬توله سك كوچك را سر بريده و شكم آن را باز كرده بي درنگ به زخم‬

‫مي‌بندند‪ .‬سپس از بيشتر پاخاج‌ها استفاده مي‌شود‪.‬‬

‫‪147‬‬
‫گوينـد اگـر ايـن زخـم به فوريـت معالجـه نشود از جاي خود بـه جاي ديگـر بدن منتقـل مي‌شود (قهـر مي‌كنـد و جـا عوض‬

‫مي‌كنـد) كـه بايـد از مرهـم شماره ‪ 6‬اسـتفاده شود تـا بـه جاي اصـلي برگردد سـپس جگـر سـفيد و كافور را يكـي از پـس‬

‫ديگري بر آن مي‌بندند و پوست و چرم تازه (گوسفند) را نيز مفيد مي‌دانستند‪.‬‬

‫‪3‬ــ قلباش (زخـم يـا عفونتـي كـه در سـر انگشتان و زيـر پوسـت و گوشـت نزديـك بـه اسـتخوان پديـد مي‌شود)‪ :‬ابتدا داغ‬

‫مي‌كنند و يا در روغن داغ فرو مي‌برند تا زخم آن به طرف بيرون درز كند‪ ،‬آنگاه رگ پخته كلم و پاخاج شماره ‪ 4‬و ‪ 5‬را‬

‫بطور متناوب استفاده مي‌كردند‪.‬‬

‫‪ 4‬ـ خيارك (زخمي در سمت داخلي ران نزديك به شكم در مي‌آيد)‪ :‬خيار سبز (و در فصل زمستان كه دسترسي به‬

‫خيار سبز نيست از خيار شور و خيار ترشي استفاده مي‌شد) و نيز از مرهم شماره ‪ 13‬و شماره ‪ 1‬و ‪ 2‬و ‪ 3‬و نيز پاخاج‬

‫شماره ‪ 5‬و ‪.8‬‬

‫‪5‬ـ دولما‪ :‬از فرو رفتن خار يا هر چيز ديگر در انگشت كه در اثر ارتباط با آب پديد مي‌آيد‪:‬‬

‫ابتدا سر زخم را با سنجاق و امثال آن كمي باز مي‌كردند سپس از مرهم‌هاي شماره ‪ 2 ،1‬و ‪ 3‬استفاده مي‌كردند‪.‬‬

‫‪6‬ــ چرتـغ‪ :‬انواع زخمهاي ريـز در اطراف و زيـر پلك‌هاي چشـم (شايـد نوعـي تراخـم باشـد) چكيده آب چـت چـت و شيـر‬

‫زني كه بچه اش دختر است‪ ،‬بر آن مي‌چكانند‪.‬‬

‫‪7‬ـ زخمهاي حوادث‪ :‬پاخاج شماره ‪.10‬‬

‫‪8‬ــ درد مفا صل‪ :‬كوبيده گياه «ايت اوزرگـي» ــ نوعـي گياه سـاقه دار بدبـو كه داراي غوزه هائي شبيه غوزه لوبيـا ولي‬

‫كوچكتر‪ ،‬است برگهايش شبيه دو بيضي بهم چسبيده است ـ يا شيره ريشه آن‪ .‬و نيز خوردن عرق كاكوتي‪.‬‬

‫‪9‬ـ درد شكم‪ :‬عرق كاكوتي‪ ،‬عرق نعناع‪.‬‬

‫‪10‬ـ خون دماغ‪ :‬كوبيده تره يا آب تره و نيز خاكستر موي بز را به داخل بيني مي‌ريزند‪.‬‬

‫‪11‬ــ درد گوش‪ :‬روغـن حيوانـي يـا چكيده پياز داغ مي‌چكاننـد‪ .‬در صـورت درد شديـد از مرهـم شماره ‪ 2‬هـم اسـتفاده‬

‫مي‌شده‪.‬‬

‫‪12‬ـ تهييج گلو‪ :‬پاخاج شماره ‪ 7‬را به زير چانه و گلو مي‌گذارند‪.‬‬

‫‪13‬ـ ياغر (سابيدگي بدن سواركار در اثر زين اسب)‪ :‬ماليدن هر نوع روغني را كافي مي‌دانستند‪.‬‬

‫‪14‬ـ حصبه دووانه (ديوانه حصبه‌اي كه هذيان مي‌گويد)‪ :‬مرهم شماره ‪ 8‬را به پيشاني و جلو سر او مي‌بندند‪.‬‬

‫‪15‬ـ سرفه و سينه تنگي‪ :‬به دانه‪ ،‬چهار تخمه و عرق پونه‪( ،‬و پخته گل ختمي را بر روي سينه او گسترده مي‌بندند)‪.‬‬

‫‪16‬ـ كسي را كه ترسيده و بيمار شده‪ ،‬داغ مي‌كردند يعني دوباره او را مي‌ترسانيدند‪.‬‬

‫‪ 17‬ـ سوختگي‪ :‬مرهم شماره ‪ 4‬و شماره ‪ 10‬و گندم يا زلخ بو داده (يا زلخ گندمي كه در بهار كاشته مي‌شود‪ ).‬با‬

‫قدري جو بود داده و با سرشير روي آن مي‌بندند‪.‬‬

‫‪ 18‬ـ زخم دهان كودك‪ :‬مادر طفل به همسايه‌ها مراجعه مي‌كرد با دهان بسته كه نبايد چيزي بگويد‪ .‬آنگاه همسايه‌ها‬

‫مي‌فهميدند كه مرادش چيست بدين ترتيب از هفت همسايه تكه هائي از خمير مايه طبيعي را جمع مي‌كرد و آنها را در‬

‫بغل هم بر روي ستون خانه مي‌چسبانيد با خشك شدن خميرها زخم دهان بچه‌ها (مثلً) خوب مي‌شد‪.‬‬

‫‪ 19‬ـ جاي دندان سگ (سگ گزيدگي) خمير مايه مخلوط با پر مرغ خانگي (پاخاج شماره ‪ .)8‬البته اگر خمير مايه از‬

‫خانه صاحب سگ آورده شود زودتر تاثير مي‌گذارد‪.‬‬

‫‪148‬‬
‫‪ 20‬ـ سر درد ممتد‪ :‬پر مرغ خانگي را كوبيده و به صورت خمير در آورده و بر سرش مي‌ماليدند‪ .‬و نيز پاخاج شماره‬

‫‪.11‬‬

‫‪21‬ــ درد معده‪ :‬مخلوطـي از كوبيده دارچيـن‪ ،‬قولنجان‪ ،‬هليله زرد‪ ،‬هليله سـياه‪ ،‬كازراخ‪ ،‬قرص كمـر و هـل را كفلمـه‬

‫مي‌كردنـد‪ .‬و شيره ريشـه شيريـن بيان‪ .‬گاهـي شيره مذكور را آميختـه بـا عسـل بـه صـورت قرص در آورده و در هـر وعده‬

‫غذا يك قرص ميل مي‌كردند و مي‌كنند‪.‬‬

‫‪22‬ـ درد چشم‪ :‬حاضربزك (داروئي قرمز كه جهودها مي‌ساختند) چكيده آب گياه چت چت و دانه‌هاي گياه «بزوشه»‪.‬‬

‫كه گياه «باغايار پاغي» هم ناميده مي‌شود‪ ،‬از تنظيف عبور داده و به چشم مي‌چكاندند‪.‬‬

‫‪ 23‬ـ لطمه خوردگي استخوان‪ ،‬شكستگي دنده ها‪ :‬مرهم شماره ‪ 9‬و نيز ريشه «چله داغي» ـ گياهي است ـ را بر‬

‫روي پوست محل شكستگي مي‌مالند‪.‬‬

‫‪24‬ـ اسهال كودك‪ :‬ماست گاوميش‪ ،‬تخم مرغ پخته‪ ،‬كته ـ و نيز آجر را به صورت خاك در آورده و گرم كرده و كودك‬

‫را با آن قنداق مي‌كردند‪ .‬و عرق بو مادران‪.‬‬

‫‪ 25‬ـ به هوش آوردن بيهوش‪ :‬دود (خصوصا ً دود پارچه)‪ ،‬بوي كاه گل‪ ،‬جلو دماغ او مي‌گرفتند و فاصله دو ابروي او را‬

‫ماساژ مي‌دادند‪.‬‬

‫‪26‬ـ زگيل گاو و گوساله‪ :‬مرهم شماره ‪ .12‬گاهي براي زگيل انسان هم از آن استفاده مي‌شده‪.‬‬

‫‪ 27‬ـ شاش بند‪ :‬پر مرغ خانگي‪ ،‬برگ كلم و فضله كبوتر (پاخاج شماره ‪ )14‬را بر او مي‌بندند و نيز دُم گيلس را دم‬

‫كرده و مي‌خورند و همچنين دانه‌هاي گياه «خانم سالندي» (تاج خروس)‪.‬‬

‫خانه سازي و باجه دفاعي‬

‫پيشتر توضيح داده شد كه قره پاپاق‌ها در ابتداي ورود به سلدوز خانه‌ها و اصطبلها را خيلي كم عرض و در عين حال‬

‫طولني و دراز مي‌ساختند زيرا منطقه‌شان فاقد درخت و چوب بود‪.‬‬

‫موادي كـه در خانـه سـازي بـه كار مي‌رفـت عبارت بود از سـه چيـز‪ :‬چـم‪ ،‬گـل رس و نـي‪ .‬چمـن را بصـورت بلوكهاي‬

‫مكعب مستطيلي مي‌بريدند و از گل رس براي ملط استفاده مي‌كردند‪ .‬بسته‌هاي بلند ني را روي ديوار مي‌چيدند و سر‬

‫آنها را به يكديگر تكيه مي‌دادند و با طناب هائي از گياه جگن محكم مي‌بستند‪ .‬بدين ترتيب يك سقف شيرواني شكل به‬

‫وجود مي‌آمد كه پشت آن را كاه گل مي‌كردند‪.‬‬

‫در بخش دشت ماهور و كوهپايه‌ها به جاي چم از سنگ استفاده مي‌شده‪.‬‬

‫هـر كدام از بزرگان ايـل يـك اطاقـي از خشـت نيـز در گوشه‌اي از حياط درسـت مي‌كردنـد كـه بـه تدريـج بـه پيدايـش‬

‫قلعه‌هاي بزرگ نيز انجاميد‪ .‬پس از كاشت و توليد درخت و چوب وضعيت ديگري پيش آمد‪.‬‬

‫ائو يا «ائو دامي»‪ :‬يك واحد مربع شكل با چهار ستون در وسط‪ ،‬محل اصلي زندگي‪.‬‬

‫اطاق‪ :‬محل پذيرائي از ميمهانها كه معمول ً از خشت و احيانا ً از آجر ساخته مي‌شد‪.‬‬

‫قهوه خانه‪ :‬به منزله هال يا كفش كن‪ ،‬يا كريدورهاي امروزي‪.‬‬

‫ال دامي‪ :‬يا صندوقخانه كه نقش آن از اسمش پيداست‪.‬‬

‫انبار مواد غذائي‪ :‬محلي براي نگهداري گندم‪ ،‬آرد‪ ،‬حبوبات و‪ ...‬كه براي مصرف طول سال در آن انبار مي‌گشت‪.‬‬

‫طوله اطاقي قبل ً به شرح رفت‪.‬‬


‫‪149‬‬
‫كوم يعني اصطبل گوسفندان‪.‬‬

‫ايوان‪ :‬سكوي مخصوص نان پزي كه ‪ 8‬ماه از سال (از ‪ 10‬فروردين تا ‪ 15‬آذر) مورد استفاده قرار مي‌گرفت و در‬

‫فصل سرما برنامه نان پزي در همان ائو دامي انجام مي‌شد‪.‬‬

‫انبار هيزم‪ :‬مواد سوختي بيشتر از تپاله دامها بود‪.‬‬

‫چاله سر‪ :‬چاله‌اي براي تن شوئي و استحمام‪ .‬حتي در قريه‌اي مانند راهدهنه كه از قديم داراي حمام بزرگ و مجهز‬

‫عمومي بود‪ ،‬باز چاله سرها در اصطبلها حضور داشتند‪.‬‬

‫چاله سر بدون استثناء در خانه هر خانواده‌اي به چشم مي‌خورد‪.‬‬

‫در صفحه بعد نقشه خانه‌ها در زمان‌هاي مختلف ترسيم شده‪.‬‬

‫توضيح‪ :‬در كاهدان رو باز پس از انبار كردن كاه و علف روي آن را كاه گل مي‌كردند‪.‬‬

‫بعدها كه صاحب چوب فراوان شدند كاهدان را نيز مسقف كردند‪.‬‬

‫محل نقطه چين در ائو دامي‪ :‬جاي «يوك» و «يوك آلتي» است‪.‬‬

‫يوك‪ :‬بار‪ :‬رختخواب‌ها و در كنار آن صندوق بزرگ ـ يا ـ يخدان‪.‬‬

‫يوك آلتي‪ :‬وسيله چوبي كه يوك را روي آن مي‌چيدند‪ .‬اين وسيله به شكل يك نردبان افقي به عرض ‪ 75‬سانتي متر‬

‫و با ‪ 6‬پايه موازي ساخته مي‌شد‪ .‬طول آن بستگي به امكانات و ثروت خانواده داشت گاهي به دليل طول زياد آن تعداد‬

‫پايه‌ها به ‪ 8‬و ‪ 10‬نيز مي‌رسيد‪ .‬چه نقش و نگارهائي كه روي پايه‌هاي آن به عمل نمي‌آمد‪.‬‬

‫زيبائي و حجم يوك نشانگر جاه و جلل صاحب خانه بود‪.‬‬

‫باجه دفاعي و باصطلح استراتژيكي‪ :‬خانه‌هاي يك آبادي طوري ساخته مي ‌شد كه يا ائو دامي ‌ها يا اطاقها و يا اطاق‬

‫يكي با ائو دامي ديگري متصل باشد‪ .‬زيرا وجود يك باجه‌اي كه يك فرد بتواند در صورت ناچاري (با زحمت) از آن عبور‬

‫كند‪ ،‬به عنوان راه ارتباط و تماس خانه ها‪ ،‬ضرورت داشت‪.‬‬

‫ايـن باجه‌ـها باز نبوده و بـه صـورت طاقچه‌اي بودنـد كـه ديوار كـم عرض و بـي دوام فضاي طرفيـن را قطـع مي‌كرد‪ .‬در‬

‫گوشه‌اي از ايـن طاقچـه سـوراخ كوچكـي چسـبيده بـه سـقف آن مي‌گذاشتنـد و در مواقـع ضروري مشتهاي محكمـي بـه‬

‫ديوارك طاقچه مي‌كوبيدند طرف مقابل در جلو طاقچه حاضر مي‌شد و با صدائي شبيه فرياد مي‌توانستند پيامشان را به‬

‫يكديگر برسانند‪.‬‬

‫در موارد عادي همان سوراخ كوچك با نمد يا كهنه پارچه‌اي از هر دو طرف محكم بسته مي ‌شد‪ .‬اين وسيله ارتباط‪،‬‬

‫تنهــا براي مواقـع خطــر و حمله دشمـن تعــبيه شده بود‪ .‬در جنگهــا و محاصــره‌ها بـا ضربـه هائي كـل باجـه باز مي‌ـشد و‬

‫مدافعين مي‌توانستند خانه به خانه ارتباط يابند و به دفاع بپردازند‪.‬‬

‫هنرهاي دستي‬

‫قاراپاپاقهـا ماننـد سـاير عشايـر ايران در فنون و هنرهائي از قبيـل‪ :‬قالي بافـي‪ ،‬جاجيـم‪ ،‬جوراب‪ ،‬باشلق‪ ،‬بادش بافـي و‬

‫نمد سازي ـ عباي نمدين چوپاني و جليقه و بادش نمدين و‪ ...‬مهارت داشته‌اند‪.‬‬

‫به دليل حاصلخيزي بيش از حد منطقه زيستي‌شان‪ ،‬به تدريج از اهميت كارهاي فوق كاسته شد تا اينكه پس از سال‬

‫‪ 1300‬غير از جوراب‪ ،‬باشلق و بادش بافي بقيه به فراموشي سپرده شد‪.‬‬

‫‪150‬‬
‫جدي‌ترين طايفه از هشت طايفه قاراپاپاق در امور مذكور «جان احمدلوها» بودند كه تا اين اواخر دستگاه «هانا» را‬

‫رها نمي‌كردند و نيز در بعضي از خانه‌هاي طايفه «قازاق» هم تا سال ‪ 1345‬دستگاه قالي بافي حضور داشت و كناره‬

‫هائي بافته مي‌شد‪.‬‬

‫امروز دستگاه‌هاي متعدد قالي بافي در سلدوز هست كه بيشتر به غير بومياني كه از مناطق بناب و مراغه آمده‌اند‬

‫تعلق دارد‪.‬‬

‫كوزه گري بدون چرخ و صرفا ً به وسيله دست كاري بود كه افراد زيادي از ايل با آن آشنا بودند و در مواقع ضروري‬

‫فورا ً دسـت بـه كار شده و مي‌ـساختند‪ .‬ليكـن كوزه گري بـا چرخ در قريـه فرخزاد بـه عنوان مركـز صـدور انواع كوزه رواج‬

‫داشت‪.‬‬

‫بازي ها‪:‬‬

‫‪1‬ـ چيليك آغاج‪( :‬پله دسته)‪ :‬بازي كنان دو گروه مي‌شدند‪ ،‬گروهي در كنار «هوه» ـ چاله كوچك يا علمت كوچكي كه‬

‫در زمين تعيين مي‌شد ـ به نوبت با تمام قدرت پله را با دسته مي‌زدند‪ .‬گروه دوم بايد پله را در هوا مي‌زد يا با پرتاب به‬

‫لب هوه مي‌رسـانيدند و آنهـا را يكـي پـس از ديگري مي‌ـسوزانيدند‪ .‬گاهـي قرار مي‌گذاشتنـد كـه گرفتـن پله در هوا موجـب‬

‫سوختن همه گروه شود‪.‬‬

‫اين بازي در اختصاص كودكان نبود‪ .‬گاهي مردان مسن در دسته‌هاي مختلف وارد اين ميدان مي‌شدند‪.‬‬

‫‪2‬ـ هچ پوچ‪ :‬بازي كودكانه كه شكل ديگري از همان پله دسته مي‌باشد‪.‬‬

‫‪3‬ـ خاص‪ :‬يك بازي دو نفري كه رو به روي هم مي‌نشستند و شش چاله كوچك به قطر ‪ 7‬سانت در دو رديف درست‬

‫مي‌كردنـد و دانه‌هاي لوبيـا‪ ،‬سـنگ ريزه و‪ ...‬بـا تعداد معينـي براي هـر يـك از بازي كنان انتخاب مي‌كردنـد‪ .‬پـس از چرخـش‬

‫دانه‌ها هر كدام دانه‌هاي طرف ديگر را مي‌برد‪ ،‬برنده مي‌شد‪.‬‬

‫يك بازي توام با فكر بود و رابطه زيادي با تفكر داشت‪.‬‬

‫‪4‬ـ آغاج آغاج‪.‬‬

‫‪5‬ـ آرادان خر‪.‬‬

‫‪6‬ـ تولد دؤيدي ـ دوگدي ـ‪ :‬تول‪ :‬چرخان‪ :‬بچرخان‪ .‬دؤيدي‪ :‬كوبيدن‪ :‬كوفتن‪ .‬تول دؤيدي‪ :‬چرخاندن و كوفتن‪.‬‬

‫بازي كنان دو گروه مي‌شدند و براي خشن‌ترين بازي آمده مي‌شدند‪ .‬گروه اول در داخل يك دايره بزرگ كه در زمين‬

‫رسم مي ‌شد قرار مي‌گرفتند‪ .‬وسعت دايره‪ ،‬بسته به تعداد گروه بود و دست كم به قطر ‪ 5‬متر تعيين مي‌گرديد‪ .‬گروه‬

‫دوم با طنابهاي ‪ 150‬سانتي گروه اول را مي‌كوبيدند‪ ،‬و چه كوبيدني!!‬

‫طنابهـا از رشته‌هاي موي بـز كـه بـه «چاتـي» معروف اسـت‪ ،‬بافتـه مي‌ـشد و چون ايـن بازيهـا در فصـل بـي كاري و‬

‫بارندگـي انجام مي‌ياف معمول ً طنابهـا خيـس مي‌شدنـد و فشار ضربات علوه بر بازوي (ماننـد فوتباليسـت‌هاي امروزي)‬

‫قوي جوان كشاورز‪ ،‬وزن سنگين طناب نيز بر آن افزوده مي‌شد‪ .‬حال نكوب كي بكوب!!‬

‫گروه داخل دايره حق استفاده از هيچ ابزار دفاعي يا تهاجمي را نداشتند‪ .‬حتي دستهايشان نيز حق فعاليت نداشت و‬

‫تنها مي‌توانستند با پاهايشان طرف مهاجم را بزنند اگر پايشان به مهاجم مي‌رسيد وي سوخته مي‌شد به شرطي كه پاي‬

‫ديگرِ مدافع از دايره خارج نشود‪.‬‬

‫گاهي جر و بحثهاي زيادي رخ مي‌داد كه آيا پاي ديگرِ مدافع از خط خارج بوده يا نه و داورها به داوري مي‌پرداختند‪.‬‬
‫‪151‬‬
‫پر سر و صداترين حالت اين بازي كه شبيه «گل» امروزي بود وقتي بود كه صورت بير «تول بيرشاپ» رخ مي‌داد‪،‬‬

‫فرياد بازي كنان و تماشاچيان ـ معمول ً پيرمردها در زمره تماشاچيان بودند ـ بلند مي‌شد‪.‬‬

‫شاپ‪ :‬ضربه پاي مدافع بر بدن مهاجم‪ ،‬را مي‌گفتند اگر صداي طناب مهاجم بر پيكر مدافع و صداي ضربه پاي مدافع‬

‫بر بدن مهاجم در يك زمان رخ مي‌داد اين حادثه تحقق مي‌يافت‪.‬‬

‫مثل شده بود‪ ،‬اگـر معامله‌اي يا ازدواجي به آساني انجام مي‌يافت مي‌گفتنـد فلني ‌ها مسـئله را «بيرتول‬
‫اين موضوع َ‬

‫بير شاپ» كردند‪.‬‬

‫اين بازي خشن بيش از همه مورد علقه جوانان «تركاون» بود‪ .‬در قريه‌هاي ظلم آباد‪ ،‬آغابگلو و دورگه‪.‬‬

‫نام سبزي ها‬

‫‪ 1‬ـ اوغلن اوتو‪ :‬گياهي است با بوته و برگهاي ريز و گلهاي زرد‪ .‬اين گياه در آغاز رويش كه ترد است قابل استفاده‬

‫است سپس دانه هائي به بزرگي نخود شبيه غوزه پنبه مي‌دهد‪.‬‬

‫‪2‬ــ قازاياقـي‪ :‬پاغازي‪ ،‬گياهـي كـه بر زميـن پهـن مي‌شود‪ .‬تنهـا سـه‪ ،‬چهار برگ دارد كـه هـر كدام از آن بـه جاي پاي غاز‬

‫مانند است‪.‬‬

‫‪ 3‬ـ گئلين بارماغي ‪ :4‬كلمه كشيك ‪ 5‬ـ گل آغا ‪ 6‬ـ كنگر ‪ :7‬اَوه ليك‪ :‬داراي برگهائي شبيه برگ چغندر ولي كوچكتر از‬

‫آن‪8 .‬ـ يارپيز‪ :‬پونه‪ :9 ،‬كوار‪ :‬تره ‪ :10‬سالمانجاو‪...‬‬

‫نام مرغان وحشي‬

‫‪1‬ــ لي «لئي»‪ :‬عقاب‪ .‬در منطقــه زيســت قاراپاپاق ســه نوع قرقــي و تنهــا يــك نوع عقاب ديده مي‌شود‪ .‬ايــن عقاب‬

‫بزرگتريـن نوع عقاب در آسـياست بـه رنـگ سـفيد متمايـل بـه حنائي مي‌باشـد كـه «شونقار ــ سـونقار ــ سـنقر» ناميده‬

‫مي‌شود و گويا اخيرا ً رو به انقراض است‪.‬‬

‫‪2‬ــ تاي توخلو‪ :‬تاي يعنـي همسـان‪ .‬و توخلو بـه معنـي بره‌اي كـه يـك سـالش تمام شده باشـد‪ .‬ايـن مرغ را بـه دليـل جثـه‬

‫بزرگش «تاي توخلو» مي‌نامند‪ .‬قدش حد فاصل بوقلمون نر و دورنا است ولي وزنش سنگين تر از دورنا مي‌باشد‪ .‬اين‬

‫نيز اخيرا ً خيلي كمياب شده است‪.‬‬

‫‪3‬ـ ترلن‪ :‬عقابي كه قره پاپاق‌ها هرگز آنرا نديده‌اند زيرا در منطقه‌شان نيست‬

‫‪7‬ـ جوللوت‪ :‬هيكل كوچك و پاهائي نسبتا ً بلند دارد و از كرمها و ماهي‌هاي ريز تغذيه مي‌كند‪.‬‬

‫‪8‬ـ قاراناز‪ :‬بزرگتر از قمري و سياهرنگ‪.‬‬

‫‪9‬ـ باغري قره‪ :‬سينه سياه‪ :‬معروف است‪.‬‬

‫‪10‬ــ ارمني قرن قوشي‪ :‬نوعي پرستوي سينه سياه‪ .‬معمول ً عصرها در جلو ساختمان‌هاي بزرگ پرواز دسته جمعي‬

‫تكراري دارند‪ .‬پيكرشان بزرگتر از پرستوي سينه سفيد است‪.‬‬

‫‪11‬ـ قور قور‪ :‬مرغ ماهيخوار‪ .‬نوع كوچك به رنگ سبز و قرمز‪.‬‬

‫‪12‬ـ قجله‪ :‬زاغ‪.‬‬

‫‪13‬ـ قارقا‪ :‬كلغ‪.‬‬

‫‪14‬ـ چوبان آللدان‪ :‬مرغي كوچكتر از بلدرچين با كاكلي كوچك بر سر‪.‬‬

‫‪152‬‬
‫‪15‬ـ كهليك‪ :‬كبك‬

‫اصطلحات در نزولت آسماني‬

‫‪1‬ـ قيش باشي‪ :‬سر زمستانه‪ :‬اولين برف‪.‬‬

‫‪2‬ـ قوش باشي‪ :‬بارش برف با دانه‌هاي درشت‪.‬‬

‫‪3‬ـ آغ ياغيش‪ :‬باران با دانه‌هاي درشت‪.‬‬

‫‪4‬ـ قارا ياغيش‪ :‬باران نسبتا ً مداوم با دانه‌هاي معمولي‪.‬‬

‫‪5‬ـ شدرقي‪ :‬باران شديد با دانه‌هاي درشت‪.‬‬

‫لفظ «شدرقي» به هر چيزي كه بصورت مداوم و با تعداد زياد بر جائي يا چيزي كوبيده شود‪ ،‬گفته مي‌شود‪ .‬معادل‬

‫عربي آن «صباب» است‪ .‬حركت پاي اسبهاي چندي كه به طور چهار نعل است را نيز شدرقي مي‌گويند‪.‬‬

‫شه ـ دان شهي‪ :‬شبنم‪ .‬دان يعني سحر و شه به مفهوم رطوبت‪.‬‬


‫‪6‬ـ ِ‬

‫‪7‬ـ قيروو‪ :‬شبنم زمستاني كه به صورت برفگونه در شاخ و برگها و ديوارها مي‌نشيند‪ ،‬ژاله‪.‬‬

‫‪8‬ـ آلچرپو‪ :‬بارش باران و يا برف به صورت پراكنده‪.‬‬

‫‪9‬ـ دومان‪ :‬مه‪.‬‬

‫‪10‬ـ چم‪ :‬مه غليظ‪.‬‬

‫‪11‬ـ كولك‪ :‬كولك‪.‬‬

‫‪12‬ــ هشـه نـم‪ :‬اصـطلح كشاورزي حاكـي از اينكـه ميزان باران بـه قدري بوده كـه رطوبـت آن بـه رطوبـت طـبيعي زيـر‬

‫شخم زمين رسيده (تلقي دو رطوبت زيرين و زبرين) مي‌گويند «هشه نم» شده‪ .‬كه ميزان مطلوب باران است‪.‬‬

‫‪13‬ـ ايلدرم‪ :‬رعد و برق‪.‬‬

‫‪14‬ــ دويه نك‪ :‬كوبندگي‪ :‬بارش بيش از حد پائيزي كه زمينها را سفت و سخت مي‌كوبد و مطلوب نيست‪ .‬مي‌گوينـد‬

‫«دويه نك ايله دي» كوبندگي كرد‪.‬‬

‫‪15‬ـ سازاخ‪ :‬نسيم‪.‬‬

‫‪16‬ـ اياز‪ :‬سرماي سوزان ـ سوز سرما‪.‬‬

‫‪17‬ـ آغ يئل‪ :‬باد سفيد‪ :‬از جنوب غربي مي‌آيد‪.‬‬

‫‪18‬ـ قارايئل‪ :‬باد سياه‪ :‬از شمال مي‌آيد‪ .‬به اين باد «مه يئل» هم مي‌گويند‪.‬‬

‫‪19‬ــ عمر دره سي‪ :‬افق در جنوب شرقي‪ .‬كه اگر آن افق پر از ابر و گرفتگـي باشد بارند گي را پيش بيني مي‌كنند‬

‫زيرا اكثـر ابرهاي بارانـي سـولدوز از طرف مديترانـه مي‌آيـد‪ .‬وقتـي كـه در حيـن بارندگـي افـق عمـر دره سـي باز شود و‬

‫ابرهاي آن قسمت پراكنده شوند پايان بارندگي پيش بيني مي‌شود‪.‬‬

‫گويا اصطلح عمر دره سي (دره عمر) را از كردها گرفته‌اند‪.‬‬

‫در اول مهـر ماه كـه هنگام «ورزن» و خشـك كردن انگورهـا اسـت هميشـه از بارش مي‌ترسـند و روزانـه چنديـن بار بـه‬

‫افق مذكور نگاه مي‌كنند تا پيش گيريهاي لزم را كرده باشند‪.‬‬

‫‪153‬‬
‫‪20‬ــ شاخدا‪ :‬رطوبـت زياد هوا كـه در سـرماي شـب بر بوته‌ـها مي‌نشينـد و برگهـا را مي‌ميرانـد‪ .‬شاخدا تقريبا ً از اواخـر‬

‫مهرماه پديدار مي‌شود‪ .‬و در مرحله اول برگ تاكهـا را مي‌خشكانـد و بـه ندرت در اواخـر فرورديـن آمده و بـه جوانه‌هاي‬

‫تاك و جاليز لطمه مي‌زند‪ .‬كه گاهي خسارت بار مي‌آورد‪.‬‬

‫متخصصين باغداري معتقدند هر وقت به ارتفاعات اشنويه برف ببارد منطقه مراغه را شاخدا مي‌زند و هر وقت به‬

‫ارتفاعات سهند برف ببارد منطقه سولدوز را شاخدا مي‌زند‪.‬‬

‫‪ 21‬ـ پندام ـ يا ـ پندامه‪ :‬تلنبار شدن آب در نهر به دليل مانعي كه در مسير آن ايجاد شود‪ .‬براي آبياري زمين‌هاي بلند‬

‫نياز به ايجاد پندام است‪.‬‬

‫‪ 22‬ـ خفه ـ يا خفه ليق‪ :‬هواي گرم و مرطوب راكد (بدون باد) كه از تبخيرات درياچه اروميه ناشي مي‌شود‪ .‬و گاهي‬

‫تداوم آن موجــب پوكــي ســنبل‌ها مي‌شود و خســارت بــه بار مي‌آورد‪ .‬البتــه تنهــا مزارعــي دچار آفــت مي‌شونــد كــه‬

‫سنبل‌هايشان در شرايط خاصي از رشد باشد‪.‬‬

‫‪154‬‬

You might also like