Professional Documents
Culture Documents
تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذھب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از انسان:٢ نگاه طبقا تی وغير توحيدی به ھستی و :١
وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه بيرونی و داخلی نظام :۴فقدان مؤلفه ھای عدالت و برابری دراستراتيژيی نظام حاکم بحران: ٣
برکشو : ۵برداشت مغالطه آميز از بحران و کاپی برداری نسخه ھای وارداتی : ۶بر خورد دوگا نه جامعه بين المللی با انگيزه تصادم
منافع کشورھا ی شامل درائتالف بين المللی ضد تروريزم در افغانستان !
تا اکنون بسياری از عوامل محوری بحران وفراز و نشيب فاجعه در افغانستان را از نظر گذرانديم اما مسأله بسيار
مھمی که پس ازنشاندھی برخی عوامل بنيادی و زير بنائی بحران در جامعه بايد به صورت جدی از سوی تحليل
گران و اھل قلم اين خيطه و اين کشور درنظر گرفته شود وتا اکنون در بحثی که ما آغاز نموده ايم نيز وارد تحليل و
تحقيق ما نشده است از نظر می گذرانيم .آنچه که بسيار مھم است اين است که از لحاظ خصلت وويژه گی طبيعی و
ذاتی بحران و فا جعه ای مربوط و منصوب به انسان باشنده ای قلمرو افغانستان سخت فريب دھنده است .زيرا
اکثريتی از آدم ھای ساکن درخيطه شرق بويژه افغانستان نه ميدانند و آگاه نيستند که نه ميتوان با » اشباع کاذب علمی «
2
خودرا ازنظرفکری نيز اشباع يافته تلقی کرد ،زيرا با اين نوع اشباع علمی خود را ازلحاظ فکری نيز»مشبوع «
دانستن يک فريب بزرگ است که متأ سفانه جنس اين فريب از سالله ای تحصيل کرده ھا و روشنفکران زمانه ما است
که وقتی از لحاظ علمی به اطالعات وسيع دسترسی پيدا ميکند از لحاظ علمی » تاريخی« اشباع می شوند و آنگاھی که
چشم شان به کتاب ھای بزرگ و ذخيمی می اُفتند و ياھم آنرا می آموزد در خود يک غرور کاذبی می يابد ،اين حالت
و اين غرور کاذب بسيار رقت بار است زيرا کامأل روشن و ھويدا ميباشد که ممکن است يک استاد و روشنفکرحتی
يک فيليسوف و دانشمند دريک جامعه عقب نگھداشته شده ھيچگاه تصؤر نه کند که از لحاظ » فکروديدگاه « ممکن
است کامأل صفر باشد و از لحاظ » شعوری « ھمچنان درسطح عامی ترين عوام مانده باشد و از نظر مؤلفه ھای
گوناگون ازقبيل »آگاھی« »،خود آگاھی « »،جامعه آگاھی « وازھمه مھمتر» زمان آگاھی « نسبت به يک" عامی "
که از ھرگونه سواد برخوردار نيست درسطح پائين تری قرار داشته باشد اين حالت خود فاجعه بار است ،زيرا دانشمند
جاھل بودن ،تحصيل کرده ای بی شعور ماندن ،آدمی با تصديق ھای گ ُنده و تيتر ھای خيلی برجسته راستين و
دروغين چون عالمه دھر !! ،فيليسوف زمان !!" ،پروفيسورمکتب فرانکفورتی "! بحرالعلوم وفنون !!و امثال اينھا
بودن اما از نظرآنچه که " شعور " ،فھم و آگاھی ،احساس و مسؤليت دربرابر زمان و تشخيص حرکت تاريخی است
صفر بودن ،کور بودن و کربودن يک خطر بزرگ است .زيرا »خطر عالم شدن مگر جاھل ماندن « ازآن جھت که
با علم تاريخی و بصورت مصنوعی اشباع ميگردد و ھيچگونه احساس » نياز فقر فکری و فرھنگی « نه ميکند
بيشتراز ھر فاجعه ديگر است .سخت شگفت انگيز است که جامعه جھانی با تمامی ساز وبرگ شرکت ھای چند مليتی
و عرضه عالی ترين قدرت علمی وفلسفی و با خريدن ھمه نبوغ ھای کاذب سياسی با ھويت و تاريخ بومی به ميدان
آمده است اما با دريغ و درد که ھرچه زور می زنند بجای نه ميرسند !! ،آنچه بايد اکنون گفت و مھمترين قسمت اين
مقاله را نيزتشکيل ميدھد و نمايان ترين عارضه چنين حالت درجوامع عقب نگھداشته شده به شمول افغانستان توليد و
زرع مناسبات » استبدادی و مختنق « در تاريخ ملتھا ناميده ميشود ھمانا تبعيت و اطاعت کور کورانه شديد از قدرت
ھای سلطه جويی گوناگونی است که بذر آن در قلمرو جامعه استبداد زده ما به کثرت مشاھده می شود !! از ھمه
شيرين تر اينکه برخی از تحليل گران و شبه روشنفکران مافيائی بويژه مريدان سينه چاک مکتب » فرانکفورتی!!« و
سائر ھمکاران شان که به » چپ ميخيزند و به راست گام برميدارند !!« دربرابر مواجب ناچيزی که بدست می آورند
به کمک و ھمکارئی دالالن مظلمه ھمان دايناسورھای شبه مذھبی و مافيائی و مرتاضان حاکم بر سرنوشت
مصنوعی جامعه افغان استبداد تاريخی و عملکرد ھای استعماريی بيگانه گان را که در واقع ولی نعمت تمامی جيره
خواران اين مرزوبوم شناخته شده اند توجيه شرعی !! ميکنند .چنين توجيھات شرعی و شناخت ھای خام و ناپخته از
فاجعه خونينی است که شبه روشنفکران جامعه و تاريخ ما را ھمچون رھبانان مجرد از زمان و بدور ازھمه
مناسبات اجتماعی و فرھنگی در الک خودشان چنان فروميبرند که از مسأله سرنوشت تمامی ؤجود جامعه غافل مانده
3
اند وبه رويت يک معاھده امضأ نشده در برج ھای عاج متعد د قدرت مصنوعی جابجا گرديده اند ؛ آورده اند که در
يک شفاخانه و در يک اتاق دو بيماری بستری بودند يکی از بيماران اجازه داشت که ھر روز بعد از ظھر يک ساعت
روی تختش که در کنار پنجره بود بنشيند و ھيچ تکانی نخورد و ھميشه پشت به ھم اطاقی اش روی تخت بخوابد و
ساعت ھا درباره ھمسر ،خانواده و سائر مسائل زندگی باھم صحبت ميکردند و ھرروز مريضی که تخت اش در کنار
پنجره بود می نشست و تمامی چيز ھای که از بيرون پنجره می ديد برای ھم اتاقی اش توصيف ميکرد و از زيبائی
ھای پارک که پنجره اتاق اش روبه آن بود داستان ھای برای دوست ھم اتاقی اش حکايت ميکرد ،ھم اتاقی اش نيز
چشمانش را می بست و آن منظره زيبای را در ذھن خود مجسم ميساخت ،ھفته ھا سپری می شد و اين دو بيمار با اين
صورت زندگی شانرا دوام ميدادند ،يک روز مردی که در کنار پنجره می خوابيد مُرد و مستخدمان شفاخانه جسد وی
را که از اتاق بيرون ميبردند ،دوست ھم اتاقی اش که بسيار ناراحت بود از خدمه شفاخانه تقاضا کردند تا تخت وی را
به کنار پنجره و درست در جائی دوست اش منتقل کنند ،پرستار اين کار را با رضايت کامل انجام داد ،مرد مريض با
آرامی و درد بسيار خود را به سمت پنجره ) کلکين ( خود را رساند تا بتواند آن منظره زيبا را خودش به يا دوستش
بنگرد ،ھمين که نگاه کرد ،باورش نه می شد زيرا چيزی را که می ديد غير قابل قبول بود ،چشمان اش فقط بر يک
ديوار بلند اُفتيد ،مرد به حيرانی از پرستار پرسيد که ھم اتاقی اش ھميشه مناظر دل انگيزی را برای وی توصيف
ميکرد پس آن ھمه مناظر دل انگيز و زيبا چه شده اند ؟ !! پرستار به سادگی جواب داد که آن مرد کامأل نابينا بود .
ھمين داستان را برخی از دانشمندان و جامعه شناسان بنام داستان » گاو غار افالطون « نيز نقل کرده اند که افالطون
برای به اثبات رساندن يک واقيعت برخی از نابينايان شھر را دريک تاريکی جمع کردند و دستور دادند که پس از
لمس کردن و دست زدن بر قسمتی از وجود " گا ؤ " تعريف دقيقی از گاؤ را ارائيه کنند !! .و ھر نابينای که بر ھر
قسمتی از وجود » گاؤ « دست شان رسيده بود » و جود شريف گاؤ !!« را نيز روی ھمان واقيعت تصؤر ميکردند .
بدين سان از گاؤ يک تعريف به قول نابينايان روشنفکر !! » دقيق ،ومنطبق با واقيعت ھای روز !! « در می يافتند ،
اين يکی از مصيبت ھای بزرگ نسل ما است که حتی نامدار ترين روشنفکران و تحليل گران جامعه و روزگار ما
وقتی درباره بحران موجود می انديشند و تحليل ارائيه می کنند ،مصداق داستان » گاؤ غار افالطون « می شوند و
مانند نابينايان فاجعه و بحران موجود در جامعه و کشور را به ميزان جيره ای نا چيزی که از شبکه ھای استخباراتی
گوناگون دنيا اخذ ميدارند ،توجيه عينی می فرمأ يند و سعی می دارند تا چنين » انديشيدن کورو متحجرانه « را در
سراسر تاريخ نھادينه سازند .البته تفاؤت آن نابينايان با اين روشنفکران و تحليل گران نا بينا درآن است که نابينا يان
داستان » غار افالطون « ُدچار نابينائی مادر زاد بودند که درک شان نيز بروی يک واقيعت مادر زادی استواربود ،
اما تحليل گران روشنفکرنمای جامعه ما که ساعت به ساعت و لحظه به لحظه برسر تربيون ھای »رسمی و نيمه
رسمی !!« کشورحضور می يابند به مثابه راه بلدان شرکت ھای چند مليتی و کارتل ھای غول پيکر اقتصادی نظام
4
سرمايه داری عمل ميکنند که درھربخشی ازقلمروسرزمين ما ودرھرمقطعی ازتاريخ اين کشوربنام مبارزه با تروريزم
و القاعده ! ! مشغول شکا ر» جن وا نس! « عالم اند !! .البته بايد اذعان کرد و گفت که نظام منحط سرمايه ساالری
جھانی ھسته ای را در بطن ملت ھای جھان سوم و اسالمی منجمله افغانستان نشانه گرفته اند که بصورت مرتب و
منظم حساسيت ھای سياسی را در ميان توده ھا ی مردم توليد مينمايند زيرا موجوديت و تقويه حساسيت ھای اجتماعی
در ميان ملت ھای شرقی و اسالمی موجبات توليد » خود آگاھی اجتماعی « را فراھم ميدارد ،روی ھمين دليل و
علت است که توده ھای از مردم به کمک فرآيند ديناميک و گرانبھای » خود آگاھی اجتماعی « که مولود راستين
جوھر» حساسيت ھای اجتماعی « توده ھای از مردم است ،پس از تشخيص مناسبات ظالمانه در جامعه و تاريخ به
مرحله ای از » عصيان « می رسند و با » نه « گفتن در برابر اھرم ھای از قدرت ،مدارج بزرگی از استقالل و
آزادی را می پيمايند و به کمک ھمين » عصيان مقدس « و روح يک » نه « گفتن درمقابل امتيازات گونا گون
مادی تمامی شيوه ھا و اُسلوب ھای به اسارت در آوردن توده ھا ی از مردم را تشخيص می دھند ،سوال اينجاست که
چرا اکنون که بيش از ھر زمان ديگری ھويت تاريخی و تمدنی ما مورد حمله واقع شده است و نه تنھا تمامی مبارزات
آزادی خواھانه مردم افغانستان و حماسه ھای بی نظيری که عليه اشغال گران به مثابه يک ملت واحدی انجام داده
بوديم در معرض خطر نابودی قرار دارند ،بلکه ارزشھای اصيل قومی و ميھنی ما در گرداب نامعلومی از فاجعه
خونين قرن غوطه ور گرديده اند ،نه ميتوانيم از آن » عصيان مقدس « به مثابه سپھر بالی که به پيش درب منزل
تکی تکی از ما ايستاده است استفاده کنيم ؟ و چرا نه ميتوانيم از آن ھمه تجارب گرانبھای که در امتداد زندگی پر خم
وپيچ مبارزه برای آزادی و استقالل با قيمت خون در يافته ايم بھره ببريم ؟ جواب روشن است -زيرا به قول يک
دانشمند بزرگ معاصر ،نظام سرمايه داريی لبرال کنونی ،برای تخليه ساختن کالبد انسانی ازارزشھای معنوی و فضيلت
ھای ارجمند و اغفال ذھن آزادی طلب تان ھميشه ترا به ذشتی ھا فرا نه ميخوانند که نفرت ذشتی ھا شما را فراردھند و
متوجه جايی مطلوبی بسازد که دلخواه لبرال ھا و دالالن سود جوی اند ،بلکه پس ازتشخيص» تيپ« و» گروه خونی«
تک تکی از شھروندان نوع » دعوت « را نيز انتخاب ميکنند .جالب و سخت شگفت انگيز آنگاه و آنجاست که برای
از پا در آوردن يک» حق بزرگ « که معموأل " حق" يک جامعه انسانی و معنوی در تاريخ بشر ميباشد ،ملت ھای
کوچک و فقيررا با استفاده از شيوه تطميع وبه کمک ابزار تبليغاتی مانند راديو ،تلويزيون ،و خيل بزرگی از تحليل
گران و روشنفکران ُقالبی وابسته به مافيای جھانی که با برگزاريی و برپائی ميزھای مدور سياسی ،متوجه يک»
حق « کوچک ميسازند ،زيرا ازخصلت وسرشت " نظام سرمايه دارئی لبرال غربی " اين است که ھميشه تالش کرده
اند تا با استقرارپايگاه خويش درميان اقشارفقيرمردم افغانستان وخريدن برخی از» شبه روشنفکران ُگل خانه ای« يک
گوشه ای از يک » حقيقت مبھم « را که منافع استعماری ،استعمارگران ايجاب کند به مثابه حقيقت شماره اول و
مقدم برھمه حقائق ديگری در اذھان عامه نھادينه ميسازد ،چنانچه ھمين اکنون مسأله ای بنام » پروژه تقلب «در
5
انتخابات پارلمانی افغانستان را به مسأ له مھم و يک » حق « شماره اول در اذھان تمامی روشنفکران تقلبی واصلی
افغانستان جاگزين ساخته اند ،اما آنچه که سخت مايه تأثروتأ سف ميگردداين است که اصأل به موضوع »مشروعيت «
اين روند ويا ھم سائربرنامه ھای انتخاباتی ای که تا اکنون و ازبدؤ تأ سيس دولت مؤقت تا تشکيل دولت مستقل
جمھوری اسالمی درافغانستان و با ھزينه ساختن ميليونھا دالر با عصری ترين تکنولوژی انجام يافته است ھيچگونه
توجه الزم مبذ ول نه گشته است .چه کسی نه ميداند که حتی به ظاھربلند ترين مقامات مافيائی اداره کابل و روشنفکران
بخواب رفته وابسته به آن و حتی چھره ھای نامداری از» سيأ « سيون ی که برکرسی ھا ی » اپوزيسيون غير مسلح «
و حتی در صورت لزوم منافع کشورھای گوناگون در کسوت » اُپوزسيون مسلح « به يک صدا و يک آواز برگزاريی
انتخابات آزاد وبدون تقلب را اقأل در شرائط کنونی يک سناريوی مضحک می شمارند ،چنانچه در نوشته ھای راقم
اين سطور قبأل نيز تذکر داده شده است و آن اينکه جنرال منير منگل سابق معين امنيتی و سرپرست وزارت داخله
افغانستان در يک نشست رسمی پارلمانی حين تشريح اوضاع امنيتی کشور با صراحت اعالم کرد که دولت تنھا بر
بيست و چند ولسوالی در تمامی افغانستان تسلط دارد و چھار صدو ھفتاد واحد ديگر اداری به دالئيل گوناگون سياسی
وامنيتی حتی اجتماعی وفرھنگی ازسلطه دولت جمھوری اسالمی افغانستان خارج ميباشند؛ بنأباصراحت ميتوان گفت که
اگردرچنين شرائط سياسی وامنيتی کشورما،انتخابات پارلمانی در افغانستان مطابق با معيار ھای پذيرفته شده جامعه
جھانی نيز برگزار ميگرديد فاقد ھرگونه مشروعيت دانسته می شوند !! پس بھتر است که صادقانه و دلسوزانه ابتدأ به
خود مان برگرديم و پيش از ھمه از خود بناليم که » ازماست که برماست « البته بايد گفت اين گونه مشکالت و جبھه
گيری ھای تحميلی عوارض طبيعی حرکتی است که مردم افغانستان در طی چندين دھه تاريخ کشور ما بصورت
ناحساب شده بسوی يک » نا کجا آباد « و » سرنوشت نا معلومی « طی کرده اند .اينجاست که نيروھای شبه سياسی
که در جامهء احزاب ،انجمن ھا و تشکل ھای سياسی با شعار ھای گوناگون از چپ گرا ھا تا چپ نماھا و فوق چپ
گرفته تا سائر تقسيم بندی ھای شبه مذھبی و ناسيوناليستی شرک آلودی که با شعار ھای راست افراطی گاه گاھی از
دائره کنترول خارج می شوند و بنام اجرای قانون نقش » خود کوزه و خود کوزه گر « را ايفأ ميکنند ،عجيب است
که برخی از ھمين به قول معروف » نخبه گان گلخانه ای و نازک نارنجی « با اين استدالل معيوب که ميان بد و بدتر
يکی را بايد انتخاب کرد !! ،با توجه به اين فرضيه و با مرور بر محور ھای مشترکی که ميان وی و يک جناح
خاصی از مافيای حاکم به نظر می خورد و سبک و سنگين ساختن اشتراکات با آن جناح که با دريغ وتأسف فراوان
اکثريتی از اين مشترکات رنگ و بوی » قومی « » ،زبانی « و» نژادی« را به مشام ھای از وحدت طلبان و
مبارزان راستين ميرسند ،برای حمايت فکری و عملی جناح مورد نظرشان به ميدان معرکه می آيند .درحالی که
ھمين » نخبه ای « از جامعه افغانی ھم در تاريخ وھمچنان در بسياری از وجوھات مشترک » ھويتی « که دنيا می
شناسد ومورد مباھات وافتخارملی ھمه بود با ھرم مقابلی از قدرت که امروز و در قرن بيست ويکم از آن نفرت دارد ،
6
داشته است .و درشرائط کنونی نيز با اند ک جھش و حوصله مندی و تقويه مؤلفه "گذشت" و» رواداريی سياسی«
ميان تمامی فرزندان اين ميھن ميتوان آنرا دوباره احيأ کرد و يک ملت واحدی را به و جود آورد .اما اگر کسی و
شخصيتی اعم از » حقوقی و حقيقی« فاقد چنين خويشتن داری است و خود خواھی ھا وعصبيت ھای خويش را نه می
خواھد تحت کنترول درآورد و مالحظه و احترام ديگران را ندارد به يقين ميتوان گفت که شخصی ،يا قومی يا قبيله ای
بی تمدن و بی فرھنگ است .اما در کشاکش چنين تغييرات و تحوالت سريع السيری که سرزمين افغانستان با غريو
نفرت انگيز آسپان بيگانه به » جزائر مختلف « تقسيم شده است ميتوان تقابل منافع » نامشروع «کشورھای خارجی را
نيز بخوبی درک کرد ،چنانچه چيزی کم يک دھه آرتش و سربازان انگليسی در زير چترائتالف جھانی ضد تروريزم ،
زمين و فضای واليت باستانی ھلمند را تحت کنترول داشت ،مسخره ترين مقطعی از اين سلطه آنگاه به نمائيش گذشته
می شد که حين ديدار مقامات بلند پايه انگليس از قبيل وزرای دفاع و صدراعظم انگلستان مردان شماره اول کشور
افغانستان رابه » جزيره ء ھلمند « احضارميکردند وازآن ھا راجع به وظائفی که بصورت»کارھای خانگی!« برايشان
تفويض گرديده بود استفسار بعمل می آمد ،اما حرص پايان ناپذير افسران انگليس مھار ناشدنی بود و عالوه بر تأسيس
چندين زندان و شکنجه گاه ھای که در پوشش شفاخانه ھا و مدارس و کلينک ھای صحی اعمار نموده بودند بدون
مجوز امضأ شده رسمی در معامله و تفاھم با برخی از وزارای نامنھاد اداره مافيائی کابل زير نام تأسيس اردوی ملی و
پوليس ملی به اعمار گارنيزيون ھای نظامی پرداختند وھزاران مليشه ھای با »ھويت و بی ھويت« بومی را که بر
بسياری از آنھا به اتھام دست داشتن در تروريزم و القاعده از سوی سازمان ملل و جامعه جھانی جوائز گذشته شده بود
در آن گارنيزيون ھا تحت تربيت و پرورش قرار ميدادند ،چنانچه ھمه ما شاھد بوديم و به يا د داريم که برخی از
ھواپيما ھا و طياره ھای آرتش انگليس ،مقارن با انتخابات ريأ "ست" جمھوری افغانستان ھمين سربازان مليشه را به
سمت شمال افغانستان انتقال می دادند و در گارنيزونھای مستقلی بازھم بنام » اردوی ملی و پوليس ملی !« جابجا می
ساختند ،واضيح است که مؤقيعت سوق الجيشی واليات سمت شمال افغانستان در عمق استراتيژيک انگليس و حاميان
منطقوی شان قرار داشت " ،حال وھوای" سائرھمکاران شامل درائتالف ضدتروريزم شان چون ارتش کانادا،نيروھای
دريائی و زمينی اياالت متحده امريکا ،آلمان وغيره نيزکه در واليات مختلف افغانستان جا بجا شده اند بھتر ازين نه
ميتوان تصؤر کرد ! حال از اصل و چگونگی سلطه بيگانه گان بر افغانستان می گذريم و نکات ديگری را مورد اشاره
قرار می دھيم .بسياری چنين می پندارند که وقتی از بحران و فاجعه در کشور صحبت بعمل می آوريم ويا از نظام
سرمايه داری غربی سخن می گويئم بال درنگ در برابر آن در جستجوی يافتن راه حلی می شويم که بصورت غير
عقالنی و بيشتر از مخرج » شعار ھای مفتکی « برمی خيزند ،زيرا اکثريتی از ما ھا عادت کرده ايم که بجائی
تجويزو نھادينه ساختن شاخص ھا با شيوه کالسيک و معمول » رجال و شخصيت ھا « می ا نديشيم و ھرگاه سخن از
نظام سرمايه داری در ميان است و ھرکه به ھر نحوی دارای چند » قِران « است و ثروت ! آنرا سربسته قبول داريم و
7
برخی از ما » سرمايه داشتن « و زمين داشتن را با نظام سرمايه داری بويژه از » نوع مافيائی « آن ھيچ تفاؤتی
قائل نيستيم ،و اصأل اشکال عمده کار نيز در ھمين نقطه نھفته است که در طول سال ھای استبداد دموکراتيک و مزئن
بر قانونيت وعدالت انوشيروانی ،ماھمچنان درحصارمجامع مافيائی مذھبی و روشنفکری ازجنس »مکتب فرانکفورت«
بوده ايم که در » فرھنگ استبدادی دموکراتيک و انوشيروانی « وقتی واژه » سرمايه داری « بکار گرفته ميشود آنرا
بدون اند کترين تأ مل و دقتی موجب آزادی ،حقوق بشر و عدالت اجتماعی می شمارند ،لھذا چنين است که متأ سفانه
برخی حتی از سر صداقت و البد به قصد حفظ اصالت اسالم واژه سرمايه داری را که در فرھنگ سياسی روز تبديل به
» کود کيمياوی « شده است و ھيچ تعريفی جز نجاست محض ندارد تطھير می کنند و ميکوشند تا ثابت شود که گويا
اسالم با سرمايه داشتن و سرمايه گذاری و در مجموع با سرمايه و » پول « را به کار انداختن مخالف نيست .البته
فعأل و در اين فرصت کوتاھی جای بحث اينگونه مسائل نيست که بکار گرفتن سرمايه ازسوی يک فرد درشکل محدود
و به عبارت ديگر کاربرد سرمايه و مالکيت مشروع و مشروط چه معنی را دارا است و آيا از نظر گاھھای اسالمی
بويژه درقرن بيست و يکم پذيرفتنی است يا نه ؟ اين را ميدانيم که در مورد اينگونه مسائل ،بحث ھا ،برداشتھا ،
پرسش و پاسخ ھا ،نا مشخص بودن تعاريف و ظوابط ،اما و اگر ھا ،انحرافھا و به قول اھل علم » ان قلت « ھای
بسيار وجود دارد ،اما آنچه که مورد بحث ما است اين است که چنين واژه ھای منفوری را بايد درھم کوفت ،اين واژه
و بسياری از اصطالحات ديگری مانند » بازار آزاد « ساخته يک فرھنگ و تاريخ ديگری از جوامع بشری است که به
ما و نسل ما ھيچگونه ارتباطی ندارند ،و آنچه را که ما می خواھيم بگويم اين است که اگر ما به عنوان يک فرد ،يک
جمع و يک ملت بخواھيم در تغييرات و تحوالت جھان معاصر سھم داشته باشيم بايد برای ارائيه و نھادينه ساختن
انديشه ھای تازه که پاسخ گوی نياز ھای انسان معاصر باشد بجای استمداد از نخبه گان و شخصيت ھا ی آن چنانی و
پھلوان پنبه ای بايد جامعه ومردم را در تمامی زمينه ھا اعم از سياسی ،اقتصادی و فرھنگی به سوی درب متابعت از
يک مکانيزم علمی و اخالقی سوق دھيم تا از يکسو با چنگ بر ريسمان توحيد اطمينان نسل ھای ائنده نسبت به
سرنوشت شان حاصيل کرده باشيم و از سويی ھم در زمان کنونی بلند ترين مدارج پيشرفت و ترقی اجتماعی و
اقتصادی را بپيمائيم .