You are on page 1of 11

‫ُ‪ُ-1‬بانتُسعاد؛ُُفقلبیُالیومُمتبول‪ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُ،‬متّیمُُإثرهاُ‪ُ،‬لمُیفدُُمکبولُ‬

‫‪ :‬سعاد رفت و قلب من امروز اسیر او شده‬


‫و فدیه ای برای آزادی او داده نشده است‪.‬‬
‫ّ‬
‫‪ُ،‬غداةُالبین‪ُ،‬اذاُرحلواُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُإلُُأغنُُ‪ُ،‬غضیضُُالطزفُمکحولُ‬‫‪ُ-ُ2‬وُماُسعاد‬
‫‪ :‬زمانی که قوم سعاد این منطقه را ترک‬
‫کردند‪ ،‬سعاد به مانند یک آهویی بود که‬
‫چشمانش پر از سرمه بود و در صدایش غنه‬
‫داشت‪.‬‬
‫‪ُ-ُ3‬تجلوُعوارضُُذیُظلمُ‪ُ،‬اذاُابتسمت‪ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُ،‬کـــأنهُمنهلُُبالراحِ‪ُ،‬معـلولُ‬
‫‪ :‬هنگامی که می خندد‪ ،‬گویی آثار شراب بر‬
‫روی دندان های براقش پیدا می شود‪ .‬گویی‬
‫آب بر روی دندان هایش برای نخستین بار و‬
‫چندمین بار با شراب سیراب شده است‪.‬‬
‫‪ُ-ُ4‬ش َّجـــتُبذیُشبمُُمنُماءُُمحنیهُُُُُُُُُُُُُُُُُُُصافُُبأبطح‪ُ،‬أضحیُوُهوُمشمولُ‬
‫‪ :‬شرابی که از آب خنکی آمیخته شده و در‬
‫پیچی رها شده و در دشت رها شده و باد‬
‫شمال نیز بر آن وزیده‬
‫‪ُ-ُ5‬تنفیُالریاحُُالقذیُعنه‪ُ،‬وُأفرطهُُُُُُُُُُُُُُُُُُمنُصوبُساریةُُ‪ُ،‬بیضُُیعالیلُ‬
‫‪ :‬بادها‪ ،‬خار و خاشاک را از آب دور می‬
‫کنند و باران های ابر سفید و پهناور‬
‫شباهنگام آن را پر می کنند‪.‬‬
‫‪ُ-ُ6‬أکرمُبهاُخلةً‪ُ،‬لوُأنّهاُصــدقتُُُُُُُُُُُُُُُموعودها‪ُ،‬أوُلوُُأنَُُّالنصحُُمقبولُ‬
‫اگر سعاد به عهد خود وفا می کرد و به‬
‫گفته ی خود پایبند می بود و نصحیت ها را‬
‫می پذیرفت‪ ،‬دوست خوبی می بود‪.‬‬
‫‪ُ-ُ7‬لکنَّهاُخلَّةُُقـــدُسیــطُُمنُدمــهاُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُفجع‪ُ،‬وُولع‪ُ،‬وُإخالف‪ُ،‬وُتبدیلُ‬
‫اما سعاد خونش با مصیبت و دروغ و خلف‬
‫وعده مخلوط شده است‪.‬‬
‫ُُبها؛ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُکماُتلــونُفیُأثوابهاُالغــولُ‬
‫َّ‬ ‫‪ُ-ُ8‬فماُتدومُُعلیُحالُُتکون‬
‫سعاد پیوسته در حال تغییر خصوصیات خود‬
‫است و به عهد خود وفا نمی کند‪ ،‬مانند‬
‫غولی که دائما در حال تغییر است و از‬
‫شکلی به شکل دیگر در می آید‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُإ ُلَُّكماُی ْمسِكُُالماءُُالغرابِیلُ ُ‬ ‫سكُُبالع ْه ُِدُالذيُزع ْمتُْ ُ‬
‫‪-9‬ولُتم َّ‬
‫معشوق هیچگاه به وعده خود عمل نکرد ‪ ،‬چون‬
‫غربالی که آب هیچگاه بر روی آن باقی نمی‬
‫ماند ‪ ،‬یعنی به دنبال معشوقی هستم که به‬
‫وعده اش عمل نمی کند‬
‫ُ‬
‫يُواألحْ المُُت ْ‬
‫ضلیلُ ُ‬ ‫ُإنَُُّاألمانِ َُّ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫‪-10‬فالُیغ َّرنكُُماُمنتُُْوماُوعدتُْ‬
‫وعده هایی که می دهد‪ ،‬تو را نفریبد‪ ،‬زیرا‬
‫که آمال ها و بلندپروازی ها مایه گمراهی‬
‫است‪.‬‬
‫ُوماُموا ِعیدهاُإ ُلَُّاألباطیلُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫‪-11‬كانتُُْمواعیدُُع ْرقوبُُلهاُمثال‬
‫پیمان های او به مانند داستان عرقوب است‬
‫که تنها و تنها باطل و خیال است‪.‬‬
‫ُ‬
‫كُت ْنویلُ ُ‬
‫ُوماُإِخالُُلدیْناُ ِم ْن ُِ‬ ‫أرجوُوآملُُ ُْ‬
‫أنُتدْنوُمودَّتها ُ‬ ‫‪ْ -12‬‬
‫امید دارم و آرزویم این است که عشق وی‬
‫شامل حال ما شود‪ ،‬ولی گمان نمی کنم که از‬
‫تو ای سعاد بهره ای نایل شوم‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُإ ُلَُّال ِعتاقُُالنَّجیباتُُالمرا ِ‬
‫سیلُ ُ‬ ‫أرضُُلیب ِلّغها ُ‬
‫أمستُُْسعادُُ ِب ْ‬
‫‪ْ .13‬‬
‫سعاد در سرزمینی شب را به صبح می رساند که‬
‫جز شترانی اصیل و تیزپا و تندرو نمی تواند‬
‫به آن جا راه یابد‪.‬‬
‫ُ‬
‫إرقالُُوتبْغیلُ ُ‬
‫ْنُ ْ‬
‫ُلهاُعلىُاألی ُِ‬ ‫ّ‬
‫نُیب ِلغهاُإلّغذافِرةُ‬
‫‪.14‬ول ُْ‬
‫به آن منطقه نمی رسد جز شتری بسیار‬
‫نیرومند که با وجود خستگی هم چنان با نشاط‬
‫و شاداب به راه خود ادامه دهد‪.‬‬
‫ُ‬
‫ْالمُمجْ هولُ ُ‬
‫طامسُُاألع ُِ‬
‫ُع ْرضتهاُ ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ّ‬ ‫‪ِ .15‬م ُْ‬
‫نُك ُِّلُنضَّاخ ُِةُال ِذفرىُإذاُع ِرقتُْ‬
‫از آن شترانی که جوی عرق در زیر گوششان‬
‫شکل می گیرد و بیابان های بی نام و نشان‬
‫را در می نوردند‪.‬‬

‫والمیلُ ُ‬ ‫ُإذاُتوقَّد ُِ‬


‫تُالح َّزازُُ ِ‬ ‫ُ‬ ‫يُم ْفردُُل ِهقُ‬
‫‪.16‬ت ْر ِميُالغیوبُُبِعیْن ُْ‬
‫ناکجاها را با چشمانی سفید شبیه به گاو نر‬
‫وحشی می پیماید آن گاه که سرزمین های سخت‬
‫وخاک های متراکم از شدت گرما شعله ور می‬
‫شود‪.‬‬
‫ُ‬
‫تُالفحْ ُِلُت ْفضیلُ ُ‬ ‫ُفيُخ ْل ِقهاُع ُْ‬
‫نُبنا ُِ‬ ‫ُ‬ ‫‪.17‬ض ْخمُُمقلَّدهاُف ْعمُمقیَّدها‬
‫دارای گردی زخیم‪ ،‬و پیشانی وسیع و فراخ‪ ،‬و از‬
‫دیگر اشتران هم نوع خود‪ ،‬برتر و نیکو تر است‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُفيُد ْفهاُسعةُُقدَّامهاُ ِمیلُ ُ‬ ‫‪.18‬غ ْلباءُُوجْ ناءُُع ْلكومُمذك َّْرةُ ُ‬
‫دارای گردنی بزرگ است‪،‬و گونه ای بسیار‬
‫وسیع‪ ،‬و جثه ای بزرگ دارد‪،‬و شبیه به شتر‬
‫نر است‪ ،‬پهلوی آن فراخ و گردنی بسیار دراز‬
‫دارد‪.‬‬
‫بضاحی ُِةُالمتْنی ُِ‬
‫ْنُمهْزولُ ُ‬ ‫ِ‬ ‫ُط ْلحُُ‬ ‫وج ْلدهاُ ِم ُْ‬
‫نُأطومُُلُیؤیِّس ُه ُ‬ ‫‪ِ -19‬‬
‫و پوست آن شتر به مانند الک پشت است که با‬
‫وجود الغری اندام و کمر‪ ،‬کنه حتیُبه هنگام‬
‫تابش خورشید ( یعنی زمان اوج قدرت کنه)‬
‫نمی تواند در وی تاثیری داشته باشد‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُوعمهاُخالهاُق ْوداءُُش ِْملیلُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫‪-20‬ح ْرفُُأخوهاُأبوهاُ ِمنُمه َّجنةُ‬
‫الغر اندام است‪ ،‬برادر و پدرش از اشترانی‬
‫نیکو و با اصل و نسب هستند‪ ،‬و عمو و دایی‬
‫وی دراز گردن و تندرو هستند‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُ ِم ْنهاُ ِلبانُُوأ ْقرابُُزها ِلیلُ ُ‬ ‫‪-21‬ی ْمشيُالقرادُُعلیْهاُث َُّمُی ْز ِلقهُ ُ‬
‫سینه و لگن خاصره های این شتر‪ ،‬لغزنده است‬
‫و کنه بعد از راه رفتن بر پوستش می لغزد‬
‫و به پایین می افتد‪.‬‬
‫ُ‬
‫ورُم ْفتولُ ُ‬
‫تُالز ُِ‬ ‫ُ ِم ْرفقهاُع ُْ‬
‫نُبنا ُِ‬ ‫ض ُ‬
‫نُعر ُ‬‫ْ‬
‫ضُع ُ‬ ‫َّ‬
‫‪.22‬عیْرانةُُقذِفتُُْبالنحْ ِ ُ‬
‫ضخامت و قدرت وی به مانند اسب وحشی است که‬
‫در پهلوهایش گوشت انبوه وجود دارد‪ ،‬و محل‬
‫پیوند بازو به جسم و سینه‪ ،‬بسیار نیرومند‬
‫است‪.‬‬
‫ُ‬
‫نُخ ْط ِمهاُ ِ‬
‫ومنُالَّلحْ یی ُِ‬
‫ْنُ ِب ْرطیلُ‬ ‫ُ ِم ُْ‬ ‫‪.23‬كأنَّماُفاتُُعیْنیْهاوم ْذبحها ُ‬
‫گویا که در پیشگاه چشمان و گلو و ابتدای‬
‫بینی و گونه اش‪ ،‬سنگی دراز و بزرگ است‪ُ.‬‬
‫ُ‬
‫غارزُُل ُْمُتخ ّ ِو ْنهُُاألحالیلُ ُ‬
‫ُفيُ ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫بُالنخ ُِلُذاُخصلُ‬ ‫ْ‬
‫‪.24‬تمرُُ ِمثلُُعسی ُِ‬
‫دم خود را به مانند شاخه های نخل خرما‬
‫دراز می کند و هرگز بچه به دنیا نیاورده‬
‫که قدرتش اندک شود‪.‬‬
‫ُ‬
‫سهیلُ ُ‬
‫ْنُت ْ‬
‫ُعتقُُمبینُُوفيُالخ َّدی ُِ‬ ‫صیرُبِهاُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫‪.25‬قنواءُُفيُح َّرتیْهاُ ِللب ُِ‬
‫دارای بینی مایل‪ ،‬و شخص بینا با نگاه در‬
‫گوش هایش اصالتی آشکار می یابد و در گونه‬
‫هایش روانی و سادگی وجود دارد‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُذوابِلُُمسهنَُُّاألرضُُتحْ لیلُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫لحقةُ‬ ‫ْ‬
‫‪.26‬تخدِيُعلىُیسراتُُوهيُ ِ‬
‫با گام هایی روان به پیش می تازد‪ ،‬حال آن‬
‫که بسیار الغر است و از شدت سرعت بسیار کم‬
‫پاهایش با زمین تماس پیدا می کند‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُلمُی ِق ِهنَُُّرؤوسُُاألك ُِْمُت ْنعیلُ ُ‬ ‫تُیتْركْنُُالحصىُ ِزیمُا ً ُ‬
‫‪.27‬س ْمرُُالعجایا ُِ‬
‫به مانند ملخ های خاکستری است در سرعت و‬
‫بخاطر قدرت و شدت این شتر‪ ،‬سنگ های بیابان‬
‫را تکه تکه می کند بدون این که به سم نیاز‬
‫داشته باشد‪.‬‬
‫ُ‬
‫بالكورُالعساقیلُ ُ‬
‫ُِ‬ ‫ُوقدُتلفَّعُُ‬ ‫‪.28‬كأنَُُّأ ْوبُُذِراعیْهاُإذاُع ِرقتُْ ُ‬
‫گویا بازگشت دو بازویش به هنگام دویدن‪ ،‬و‬
‫آن هنگام که عرق می کند‪ ،‬در زمانی که سراب‬
‫کوه های بلند را در هم می پیچد‪.‬‬
‫ُ‬
‫سُم ْملولُ ُ‬
‫ضاحیهُُبالش َّْم ِ ُ‬
‫ُكأنَُُّ ِ‬ ‫ُ‬ ‫الح ْرباءُُمصْط ِخدُا ً‬ ‫ً‬
‫‪.29‬ی ْومُاُیظلُُبهُ ِ‬
‫در روزی که آفتاب پرست ازشدت گرما می‬
‫سوزد‪ ،‬گویا که جسمش را در خاکستر داغ قرار‬
‫داده اند‪.‬‬
‫ُ‬
‫بُی ْرك ْ‬
‫ضنُُالحصىُقِیلوا ُ‬ ‫ُو ْرقُُالجنا ِد ُِ‬ ‫ُ‬ ‫ِیه ُْمُوق ُْدُجعلتُْ‬
‫قو ُِمُحاد ِ‬ ‫ْ‬
‫‪.30‬وقالُُ ِلل ْ‬
‫ساربان که در اصل وظیفه تحریک و به حرکت‬
‫در آوردن قوم را بر عهده دارد‪ ،‬در این‬
‫شرایط که ملخ ها پاهایشان را از شدت گرما‬
‫بر سنگ می کوبند‪ ،‬به قوم خویش دستور خواب‬
‫چاشتگاهی می دهد‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُقامتُُْفجاوبهاُنكْدُُمثا ِكیلُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫هارُذِراعاُعیْطلُُن ِص ُ‬
‫ف‬ ‫َّ‬
‫‪.31‬ش َُّدُالن ُِ‬
‫به هنگام ارتفاع خورشید و شدت گرما‪ ،‬شدت‬
‫برگشت و باال آمدن بازوان شتر به هنگام‬
‫دویدن مانند ارتفاع دست زنی است که فرزند‬
‫از دست داده است و زنان دیگر نیز همپای او‬
‫به عزاداری پرداخته اند‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُل َّماُنعىُ ِبكْرهاُالنَّاعونُُم ْعقولُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْنُلیْسُُلها‬ ‫‪.32‬ن َّواحةُُ ِر ْخوةُُال َّ‬
‫ضبْعی ُِ‬
‫زن از فرزنده داده با سرعت باال دستانش را‬
‫به حرکت در می آورد و به هنگام شنیدن خبر‬
‫مرگ فرزندش دیگر عقل و هوش خود را از دست‬
‫داده است‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُمشقَّقُُع ُْ‬
‫نُتراقیهاُرعابیلُ ُ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫‪.33‬تف ِريُاللبانُُبِكفیْهاُومدْرعهاُ‬
‫آن زن ( فرزنده از دست داده) پیراهن را با‬
‫دستانش از سینه خود را می شکافد که از سمت‬
‫باال و کتف پاره پاره می شود‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُإنَّكُیاُابْنُُأبيُس ْلمىُلم ْقتولُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫سعىُالوشاةُُجنابیْهاُوق ْولهمُ‬
‫‪.34‬ت ْ‬
‫سخن چینان اطراف شترم سخن چینی کردند و‬
‫گفتند ای ابی سلمی تو را می کشند( به خاطر‬
‫هجو پیامبر و اسالم یاران او تو را می کشند)‬
‫ُ‬
‫ُلُأ ْل ِهینَّكُُإنِّيُع ْنكُُمشْغولُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫‪.35‬وقالُُكلُُخلیلُُك ْنتُُآملهُ‬
‫هر دوستی که من امید کمک و یاری از او را‬
‫داشتم به من گفت که ما به تو نزدیک نمی‬
‫شویم و ما از تو رو گردانیم‪.‬‬
‫ُ‬
‫الرحْ منُُم ْفعولُ ُ‬
‫ُفكلُُماُقدَّرُُ َّ‬ ‫ْ‬
‫‪.36‬فقلتُُخلواُسبی ِليُلُُأبالكمُ ُ‬
‫به آنها گفتم بروید_ از سر راه من کنار‬
‫بروید ‪ -‬ای بی پدران هر آنچه خدا قسمت‬
‫کند همان انجام می شود و اتفاق می افتد‪.‬‬

‫ُی ْومُا ًُعلىُآلةُُحدْباءُُمحْ مولُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْنُأ ْنثىُ ُْ‬


‫وإنُطالتُُْسالمتهُ‬ ‫‪.37‬كلُُاب ُِ‬
‫هر بچه انسانی هر چقدر هم که عمرش طوالنی‬
‫باشد روزی بر تخته تابوت سوار می شود (‬
‫خواهد مرد)‬
‫ُ‬
‫للاُِمأْمولُ ُ‬
‫ُوالع ْفوُُع ْندُُرسو ُِلُ ُ‬ ‫‪.38‬أ ْن ِبئْتُُأنَُُّرسولُُ ُ‬
‫للاُِأ ْوعدني ُ‬
‫با خبر شدم که پیامبر مرا تهدید کرده است‬
‫در حالیکه همه مردم انتظار عفو و بخشایش‬
‫از رسول خدا را دارند‬
‫ُ‬
‫ُ‬
‫ُوالع ْذرُُ ِع ْندُُرسو ُِلُ ُ‬
‫للاُِم ْقبولُ ُ‬ ‫ً‬
‫للاُِم ْعتذِرُا ُ‬ ‫ْ‬
‫‪.39‬وق ُدُأتیْتُُرسولُُ ُ‬
‫از برای عذرخواهی نزد پیامبر حاضر شده ام‬
‫و بی گمان پیامبر عذرخواهی مرا خواهد‬
‫پذیرفت‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُا ْلق ْر ُِ‬
‫آنُفیهاُمواعیظُُوتفصیلُ ُ‬ ‫ً‬
‫الُهداكُُالذيُأعْطاكُُنافِلةُُ‬‫‪.40‬م ْه ُ‬
‫آهسته تر( آهسته تر و کمتر مرا تهدید کن)‬
‫ای کسی که خدا به تو نعمت قر آن را داده‬
‫است که در آن موعظه ها و فضل و بخشایش است‬
‫‪.-‬خدا تو را هدایت کند‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُأ ْذنِ ُْ‬
‫بُوق ُْدُكثرتُُْفِ َُّ‬
‫يُاألقاویلُ ُ‬ ‫‪.41‬لُتأْخذنِّيُ ِبأ ْقوا ُِلُالوشاةُول ُْمُ‬
‫مرا به خاطر حرف های سخن چینان مورد‬
‫مواخذه قرار نده حال آن که گناهی نکرده ام‬
‫هر چند سخنان در مورد بسیار است‪.‬‬
‫ُ‬
‫سم ُِعُالفیلُ ُ‬
‫سمعُُماُلمُی ْ‬
‫ُأرىُوأ ْ‬ ‫‪.42‬لق ُْدُأ ْقومُُمقامُا ًُلوُیقومُُبِه ُ‬
‫من در جایگاه و مقامی ایستاده ام که می‬
‫بینم و می شنوم آن چیزهایی را که اگر‬
‫فیل بجای من بشنود و ببیند ( ادامه‬
‫ترجمه در بیت بعد)‬
‫للاُِت ْنویلُ ُ‬
‫نُ ُ‬‫ُالَّرسو ُِلُ ِب ِإ ْذ ُِ‬ ‫‪.43‬لظ َُّلُیِ ْرعدُُإ ُلَُّ ُْ‬
‫أنُیكونُُلهُُ ِمنُ‬
‫از این دیده ها و شنیده ها فیل می لرزد ‪،‬‬
‫مگر اینکه از جانب رسول خدا _ با خواست‬
‫وارادده الهی _ بخشایش و عفو و امانی‬
‫بیاید‬

‫فُذِيُنغماتُُقِیلهُُال ِقیلُ ُ‬
‫ُفيُك ّ ُِ‬ ‫‪.44‬حتَّىُوض ْعتُُیمینيُلُأ ِ‬
‫نازعهُ‬
‫تا اینکه دستم را بدون نزاع و در گیری در‬
‫دست صاحب قدرتی نهادم که حرف او حرف است‬
‫(به وعده اش وفا می کند‪.‬و مرا می کشد )‬

‫ُوقیلُُإنَّكُُم ْنسوبُُوم ْ‬
‫سئولُ ُ‬ ‫‪.45‬لذاكُُأ ْهیبُُ ِع ْنديُإ ُْذُأك ِ ّلم ُه ُ‬
‫این جایگاهی که من ایستاده ام ترسناکتر‬
‫است زمانی که در باره آن صحبت می کنم (‬
‫اعتراف میکنم) و به من گفته می شود که تو‬
‫درباره کارهای خود مسئول هستی و کارها به‬
‫تو نسبت داده می شود‪.‬‬

‫نُعثَّرُُ ِغیلُُدونهُُغیلُ ُ‬
‫نُب ْط ُِ‬
‫ُ ِم ُْ‬ ‫ُ‬ ‫سكنهُ‬
‫س ُِدُم ْ‬
‫ثُاأل ْ‬ ‫نُخادِرُُ ِم ُْ‬
‫نُلیو ُِ‬ ‫‪ِ .46‬م ُْ‬
‫این جایگاه و وضعیت برای من ترسانک تر است‬
‫از سرزمین شیران در ( بطن عثر) که پر از‬
‫نی است‬
‫ُ‬
‫ُلحْ مُُمنُُالق ْو ُِمُم ْعفورُُخرادیلُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫‪.47‬ی ْغدوُفی ْل ِحمُُ ِض ْرغامی ُِ‬
‫ْنُعیْشهما‬
‫شیری که بامداد خارج می شود و به دو بچه شیر‬
‫خود گوشت تکه تکه شده و افتاده مردمان را برای‬
‫تغذیه فراهم می کند‪.‬‬
‫ُ‬
‫أنُیتْركُُال ِق ْرنُُإ ُلَُّوهوم ْغلولُ ُ‬
‫ُ ُْ‬ ‫ُ‬ ‫‪.48‬إِذاُیسا ِورُُقِ ْرنُا ًُلُی ِحلُُلهُ‬
‫وقتی با رقیبش به پیکار بپردازد ‪ ،‬او را‬
‫جز به صورت شاخ شکسته و یا زمین خورده رها‬
‫می کند ‪ .‬یعنی هیچ کسی یارای مقابله و‬
‫مبارزه با پیامبر نیست‪.‬‬
‫ُ‬
‫األراجیلُ ُ‬
‫ِ‬ ‫ُولُتمشَّىُبوادِی ُِهُ‬ ‫ً‬
‫ضامز ُة ُ‬ ‫ْ‬
‫‪ِ .49‬منهُُتظلُُسباعُُالج ّ ِو ِ‬
‫از بخاطر وجود وی‪ ،‬درندگان موجود در این‬
‫وادی وسیع‪ ،‬ساکن وبی حرکت هستند‪ ،‬و در این‬
‫وادی هیچ پیاده ای حرکت نمی کند‪.‬‬
‫ُ‬
‫سانُمأْكولُ ُ‬
‫ُمط َّرحُُالب ُِّزُوالد َّْر ُِ‬ ‫ُ‬ ‫‪.50‬ولُیزالُُبِوادی ُِهُأخوُثِقةُ‬
‫و هم چنان در این وادی‪ ،‬شخص شجاع و مورد‬
‫اعتمادی وجود دارد که لباس و گوشت وی‬
‫خورده شده است‪.‬‬
‫ُ‬
‫سلولُ ُ‬
‫للاُِم ْ‬
‫یوفُ ُ‬ ‫ُمهنَّدُُ ِم ُْ‬
‫نُس ُِ‬ ‫ستضاءُُبِ ُِهُ‬
‫الرسولُُلنورُُی ْ‬
‫‪.51‬إنَُُّ َّ‬
‫پیامیر شمشیری است نورانی و درخشان از‬
‫شمشیرهای هندی و از شمشیرها ی از نیام‬
‫بیرون آمده الهی( قاطع آماده مبارزه با‬
‫کفار است)‬
‫ُ‬
‫سلمواُزولوا ُ‬ ‫ُبِب ْط ُِ‬
‫نُمكَّةُُل َّماُأ ْ‬ ‫ُ‬ ‫نُقریْشُُقالُُقائِله ُْم‬‫ْ‬ ‫ْ‬
‫‪.52‬فيُفِتیةُُ ِم ُ‬
‫پیامبر از خانواده ای از قبیله قریش است‬
‫که گوینده آنها در سرزمین مکه ( پیامبر )‬
‫به هنگام مسلمان شدن آنها گفت بروید_‬
‫اشاره به مهاجرت مسلمانان از مکه به مدینه‬
‫ُ‬
‫ُ ِع ْندُُا ِلّ ُِ‬
‫لقاءُولُ ِمیلُُمعازیلُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫‪.53‬زالواُفماُزالُُأ ْنكاسُُولُكشفُ‬
‫آنها از مکه رفتند اما نه مانند مردان‬
‫ضعیف و نه مانند رفتن مردان ترسو به وقت‬
‫جنگ‪ ،‬ونه مثل مردان بی سالح و بدون شمشیر‬
‫( مقتدرانه و مسلحانه رفتند ‪).‬‬

‫جُِدأودُُفيُالهیْجاُسرابیلُ ُ‬
‫سُ‬ ‫ُ ِم ُْ‬
‫نُن ْ‬ ‫ینُأبْطالُُلبوسه ْمُ ُ‬
‫‪.54‬شمُُالعرانِ ُِ‬
‫از سرافراز ) و‬ ‫آنها بینی بلند( کنایه‬
‫و لباسهای آنها و‬ ‫پهلوانانه رفتند ‪ ،‬زره‬
‫جنگ از بافته های‬ ‫شلوار هایشان در میدان‬
‫از بهترین نوع‬ ‫داوودی بود(نسج داوودی‬
‫بافته ها بوده است)‬
‫ُ‬
‫ُكأنَّهاُحلقُُالق ْف ُِ‬
‫عاءُمجْ دولُ ُ‬ ‫ُ‬ ‫‪.55‬بِیضُُسوا ِبغُُقدُشكَّتُُْلهاُحلقُ‬
‫زره های آنها سفید و بلند بود که حلقه های‬
‫آن در هم فرو رفته بود مثل گیاه قفغعاء‬
‫حلقه های آن در هم تنیده است‪.‬‬
‫ُ‬
‫ُض ْربُُإذاُع َّردُُالسودُُالتَّنابِیلُ ُ‬ ‫الجما ُِلُالز ْه ُِرُی ْع ِصمه ُْمُ‬
‫‪.56‬ی ْمشونُُمشْيُُ ِ‬
‫آنها یعنی مهاجران مانند شتران سفید در‬
‫جنگ راه می روند که متأخران را در برابر‬
‫شمشیرهای سیاهان کوتاه قد حفاظت می کنند‬
‫که سریع به این طرف و آن طرف می روند‪.‬‬

‫جازیعُا ًُإذاُنِیلوا ُ‬
‫ُق ْومُا ًُولیْسواُم ِ‬ ‫‪.57‬لُی ْفرحونُُإذاُنالتُُْ ِرماحهمُ ُ‬
‫آنها سپاهی بودند که هنگامی که تیرشان‬
‫دشمن را مورد اصابت قرار می داد شاد نمی‬
‫شدند( فریفته و مغرور نمی شدند) و وقتی که‬
‫دشمن بر آنها غلبه کند نیز شکوه و ناله‬
‫نمی کنند‪.‬‬
‫تُتهْلیلُ ُ‬
‫اضُالمو ُِ‬ ‫ُوماُله ُْمُع ُْ‬
‫نُ ِحی ِ ُ‬ ‫حور ِهمُُ‬ ‫‪.58‬لُیقعُُال َّ‬
‫ط ْعنُُإ ُلَُّفيُن ِ‬
‫آنها در جنگ در صف مقدم هستند و همیشه به‬
‫طرف دشمن پیش می روند ‪ ،‬به خاطر همین نیزه‬
‫فقط در گلوی آنها فرو می رود نه در پشت‬
‫آنها ( زیرا نیزه در پشت کسی فرو می رود‬
‫که در حال عقب نشینی و فرار از دشمن است)‬
‫و آنها از رفتن در میادین جنگ ترس و هراسی‬
‫ندارند‪.‬‬

You might also like