Professional Documents
Culture Documents
جنگ جمل
جنگ جمل
جنگ جمل در ماه جمادى األخرى سال ۳۶هجری واقع شد .در یک جانب از این جنگ حضرت
علی رضی هللا عنه ،و در جانب دیگر أم المؤمنین حضرت عایشه رضی هللا عنه و به همراهی او
حضرت طلحه و حضرت زبیر رضی هللا عنهما ـ که از عشرهی مبشرهاند ـ قرار گرفته بودند .هر دو
فریق از بزرگان صحابه رضی هللا عنهم هستند؛ اما این جنگ بنا به حیلهسازی چند نفر مفسد به
.جنگ کنند
در حکایت این جنگ نیرنگسازیهای زیادی به کار رفته و دروغهای فراوانی با آن آمیخته شده
حضرات طلحه و زبیر رضی هللا عنهما وقتی که با اکراه شورشیان بر دست مبارک حضرت علی
رضی هللا عنه بیعت کردند ،فوراً از مدینه حرکت کردند .أم المؤمنین حضرت عایشهی صدیقه رضی
هللا عنها در آن سال به حج تشریف برده بود و تا آن زمان در مکه سکونت داشت .حضرات طلحه و
زبیر رضی هللا عنهما پیش وی رفته ،تمام سرگذشت را به عرض وی رسانیدند که حضرت عثمان
رضی هللا عنه شهید شد و شورشیان مردم را به زور به بیعت با حضرت علی رضی هللا عنه وادار
کردهاند و این وقت در مدینه فتنهی سختی برپا است؛ شما أم المؤمنین هستید و ما در پناه شما
مأمون خواهیم ماند و شما سعی کنید که فتنه به نحوی دفع گردد؛ زیرا حضرت علی رضی هللا
عنه مصلحت را در این میداند که اکنون نسبت به قصاص قاتلین حضرت عثمان رضی هللا عنه
سکوت اختیار شود ،حال آنکه از این سکوت ،نیروی شورشیان بیشتر میشود .حضرت عایشه
رضی هللا عنها از شرکت در مشاجرات انکار ورزید؛ حضرات طلحه و زبیر رضی هللا عنهما از قرآن
پاک آیاتی تالوت کردند که در آن دستور اصالح بین مسلمانان داده شده ،باألخره حضرت عایشه
رضی هللا عنها با ایشان همنظر شد و بر این امر اتفاق کردند که تا مادامی که نیروی شورشیان
کم نگشته ،نباید به مدینه برویم؛ بلکه بیرون از سرزمین عرب ،در گوشهای عافیت اختیار میکنیم
و با تدبیری حضرت علی رضی هللا عنه را از گروه مفسدان جدا کرده ،با خود همراه میکنیم،
آنگاه مشکل حل خواهد شد؛ قصاص حضرت عثمان رضی هللا عنه هم گرفته میشود و
.مفسدان گوشمالی داده میشوند؛ چنانکه طبق این مشورت ایشان عازم بصره شدند
مفسدان این واقعه را با حیلهگری عجیبی برای حضرت علی رضی هللا عنه بیان کردند و به او این
طور فهماندند که آنها میخواهند تو را از خالفت عزل کنند و نگذاشتند که حضرت علی رضی هللا
.عنه از اصل نیت آنها با خبر شود؛ لذا حضرت علی رضی هللا عنه هم به سوی بصره روانه شد
حضرات حسن و حسین ،عبدهللا بن جعفر و عبدهللا بن عباس رضی هللا عنهم با این لشکرکشی
وقتی که لشکر حضرت علی رضی هللا عنه به نزدیکی بصره رسید ،آن جناب ،حضرت قعقاع رضی
هللا عنه ،صحابی پیامبر صلى هللا علیه وسلم را به عنوان قاصد نزد حضرات طلحه و زبیر رضی هللا
.عنهما فرستاد
حضرت قعقاع رضی هللا عنه اوّال ً با أم المؤمنین رضی هللا عنها مالقات کرد؛ ایشان صراحتاً جواب
داد که مقصود من فقط اصالح است که به یک نحوی این فتنه و فساد مرتفع گردد و امنیت برقرار
.شود
باز حضرت قعقاع رضی هللا عنه با حضرات طلحه و زبیر رضی هللا عنهما مالقات نمود و پرسید:
هر دو گفتند :بدون قصاص از قاتلین حضرت عثمان رضی هللا عنه راهی دیگر برای امنیت متصور
.نیست
حضرت قعقاع رضی هللا عنه گفت :حصول این مقصود بدون از اتفاق تمام مسلمانان امکان پذیر
نیست؛ لذا باید شما با حضرت علی رضی هللا عنه بپیوندید و با هم متفق شده و برای آن تدبیری
این رأی مورد پسند حضرات طلحه و زبیر رضی هللا عنهما قرار گرفت .حضرت قعقاع رضی هللا عنه
بشارت صلح را به محضر حضرت علی رضی هللا عنه آورد و ایشان بسیار خوشحال شد و تا سه
روز بین آنها تبادل نامه و پیام جاری بود .روز سوم به وقت شام چنین برنامهریزی شد که فردا
صبح حضرات طلحه و زبیر رضی هللا عنهما با حضرت علی رضی هللا عنه طوری مالقات نمایند که
این امر برای شورشیان سخت ناگوار گذشت؛ زیرا میدانستند که هر گاه حضرت علی رضی هللا
عنه به تنهایی با طلحه و زبیر رضی هللا عنهما مالقات نماید ،از توان ما خارج خواهد شد؛ لذا آنان
!در فکر افتادند تا به یک صورتی صلح را به هم بزنند و نگذارند مالقات صورت گیرد
منافق مشهور ،عبدهللا بن سبا ،مؤسس مذهب روافض در رأس مفسدان بود و رأی داد که شما
امشب جنگ را آغاز کنید و بعداً به اطالع حضرت علی رضی هللا عنه برسانید که طرف مقابل غدر
ن مفسد در آخر شب خودسرانه جنگ را آغاز کردند و از جانب دیگر به آنان جواب داده
شورشیا ِ
شد و در لشکر حضرت علی رضی هللا عنه فریاد برآوردند که طلحه و زبیر رضی هللا عنهما
عهدشکنی کردهاند و در آن طرف این صدا در هم پیچید که علی رضی هللا عنه عهدشکنی کرده
.است
هدف اینکه با این توطئه معرکهی بزرگی به پا شد و از دو طرف سیزدههزار مسلمان کشته شد.
ج ُعونَ
ه ّٰر ِ ».حضرات طلحه و زبیر رضی هللا عنهما هم در این جنگ شهید شدند؛ «إِنَّا لِ ّٰل ّ ِ
ه َوإِنَّا إِلَ ْی ِ
حضرت طلحه رضی هللا عنه در میدان جنگ شهید شد ،اما حضرت زبیر رضی هللا عنه از جنگ
کناره گرفت و هنگا ِم برگشت ابن جرموز در راه او را شهید کرده و به امید انعام نزد حضرت علی
.رضی هللا عنه آمد و گفت :ای أمیرالمؤمنین! مژده باد که دشمنت را کشتم
.حضرت علی رضی هللا عنه فرمود :من تو را به جهنم مژده میدهم
:است
.و حضرت زبیر رضی هللا عنه پسر صفیه ،عمهی پیامبر صلى هللا علیه وسلم بود
ابن جرموز با شنیدن این بشارت خودکشی کرد .حضرت علی رضی هللا عنه با دیدن این صحنه با
آواز بلند تکبیر گفت و فرمود :ببینید آن چه رسول خدا صلى هللا علیه وسلم گفته بود ،چه طور
]راست در آمد![۱
پس از پایان جنگ ،حضرت علی ،امام حسن و عبدهللا بن عباس رضی هللا عنهم جهت
مشاهدهی اجساد مقتولین به میدان جنگ تشریف بردند؛ بر یکی که رسیدند ،حضرت امام حسن
.افتاده است
]بود۲[.
باز گذر حضرت علی رضی هللا عنه بر جسد حضرت طلحه رضی هللا عنه افتاد؛ آن را دیده و
مد اینجا به این حال افتاده است! و فرمود :کاش من بیست سال قبل
نشست و فرمود :ابومح ّ
میمردم! و دست حضرت طلحه رضی هللا عنه را گرفته و بار بار بوسه میداد و میفرمود :این
]مصایب را دفع کرده است H ۳[.همان دستی است که از رسول خدا
وقتی که آخرین رمق حضرت طلحه رضی هللا عنه رسیده بود ،کسی [ثور بن مجزاة] از کنار او
حضرت طلحه رضی هللا عنه فرمود :خوب است؛ دست بده تا من بر دست تو برای حضرت علی
.رضی هللا عنه بیعت کنم .و بیعت کرد و پس از آن جان داد
آن شخص واقعه را به حضرت علی رضی هللا عنه عرض کرد؛ حضرت علی رضی هللا عنه تکبیر
خواند و فرمود :خداوند نخواست که حضرت طلحه رضی هللا عنه را بدون بیعت با من به جنّت
]داخل گرداند۴[.
از حضرت علی رضی هللا عنه راجع به اهل جمل سؤال شد که آیا مشرک بودند؟
خ َوا ُن َنا بَ َغ ْوا َعلَ ْی َنا»؛ آنان برادران ما بودند که بر ما بغاوت کردند [و امیدوارم من و آنان از
فرمود« :إِ ْ
خ َواناً
ل إِ ْ
غ ّ
ن ِ
م ِم ْ
ه ْ
ور ِ
ص ُد ِ
گروهی باشیم که خداوند دربارهی آنها فرموده استَ « :ونَ َز ْع َنا َما فِی ُ
در ازدحام کفار واقع >تطهیر الجنان؛ البدایة والنهایة ( .)۴۲۸/۷در جنگ احد یک بار آنحضرت ][۳
کسی دیگر نبود .از هر چهار طرف تیر میبارید و Cشد؛ در آن وقت به غیر از حضرت طلحه
حضرت طلحه رض به وسیلهی سپر جلوی تیرها را میگرفت که ناگهان سپر از دستش افتاد.
لذا تصور کرد که اگر من سپر را بردارم تا آن وقت معلوم نیست که چند تیر به پیامبر اصابت کند؛
به وسیلهی دست خود جلوی تیرها را میگرفت .در نتیجه دستش کامال ً شل شد که تا آخر عمر