You are on page 1of 6

‫‪ ‬روایت مدرن و روایت بعد از آن‬

‫شاید بتوان مهم ترین ویژگی ای که روایت مدرن را از روایت قبل از آن جدا می کرد خودآگاهی بدانیم‪ .‬خودآگاهی عنصری بود که به‬
‫نویسنده ی مدرنیست جهت می داد‪ .‬هر اثر مدرن مهمی در تاریخ‪ ،‬یک ایده ی بسیار اساسی پشت اش دارد که آن را از کار های‬
‫دیگر جدا می کند‪ .‬اومانیسم‪ ،‬آن چه که ایدئولوژی غالب از رونسانس به این طرف بوده‪ ،‬نویسنده را وادار می کرد که امضای خودش‬
‫را در کار نشان دهد‪ .‬چنین بود که مجسمه های فوق العاده زیبای به کار رفته در کاتدرال های گوتیک قرن های میانه‪ ،‬همان مجسمه‬
‫های بی نظیری که هیچ چیز از آثار بعد از خودشان در زیبایی کم نداشتند (نگاه کنید به فیلم ت‪ .‬مثل تقلب اورسون ولز) کم کم جای‬
‫خود را در هنر به داود میکل آنژ و مونالیزای داوینچی دادند‪ .‬نام هنرمند مهم دوباره مهم شد (اتفاقی که از زمان یونان عصر پریکلس‬
‫نیفتاده بود‪ ).‬و از زیر سایه ی نام های سنگینی مثل پادشاه و کلیسا بیرون آمد‪ .‬چنین تغییر شگرفی موجب تغییرات بعدی نیز بود‪ .‬آثار‬
‫هنری باید ایده ای مختص خود می داشتند‪ .‬پایه ی تکنیکی مجسمه های پایان قرون میانه با داود میکل آنژ تفاوتی نداشت‪ .‬ولی آن چه‬
‫تمایز را ایجاد می کرد ایده ای بود که در پس اثر میکل آنژ بود و فقط برای همان اثر بود‪ .‬و چنین بود که حکایت های پهلوانی قرون‬
‫وسطی که همگی سر و شکلی تقریبا یکسان داشتند ناگهان دچار یک دگردیسی عظیم شدند و در قالب اثری متفاوت به نام "دون‬
‫کیشوت" دوباره تعریف شدند‪ .‬هنرمندان مدرنیست‪ ،‬با استفاده از ایده های مطرح شده ی رنسانس هرکدام آثاری جدید خلق می کردند‬
‫و ایده های غالب‪ ،‬تغییر ناپذیر و تثبیت شده توسط پادشاهان و کلیسا را به چالش می کشیدند‪ .‬دون کیشوت اولین رمان مدرن خوانده‬
‫شد چون بر خالف اسالفش تعریف دقیقی از زمان و مکان داشت و شخصیت پردازی واقع گرایانه در آن اهمیت پیدا کرده بود‪.‬‬
‫همانطور که قبل از آن در نقاشی‪ ،‬پرسپکتیو واقع گرایانه مهم تلقی شده بود‪ .‬دون کیشوت تصویری وارونه بود از آن چه که در طول‬
‫قرون و اعصار خوانندگان به عنوان "پهلوان" شناخته بودند‪ .‬او پیر و ضعیف و خیال باف بود و به جای آن که به دشمنان اش ضربه‬
‫بزند‪( ،‬کدام دشمنان؟) دائم در حال ضربه زدن به خودش بود‪.‬‬

‫البته که رمان سروانتس مهم تر و پر ایده تر از این حرف هاست و ویژگی هایی دارد که حتی خواننده ی تیزبین امروزی را به‬
‫حیرت وامی دارد‪ .‬در هر حال‪ ،‬از ایده های غالب در آثار مدرنیستی می گفتیم‪ .‬ایده هایی که اثر‪ ،‬و خالق اثر را از دیگر کار ها و‬
‫دیگر هنرمند ها متمایز می کرد‪ .‬این شکل کلی تا پایان عصر مدرن ادامه پیدا کرد و در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم به‬
‫اوج خود رسید‪ .‬حاال دیگر همه جا تولستوی را با توصیفات و جزئیات خیره کننده و داستایوسکی را با شخصیت پردازی های فوق‬
‫پیچیده می شناختند‪ .‬مارسل پروست به جمله های بسیار بلند و از نظر غنای ادبی بیهوش کننده اش شناخته شد و جیمز جویس به‬
‫توانایی غریب اش در نوشتن با تقریبا همه ی تکنیک های ممکن‪ .‬جویس از این نظر مثال آرمانی یک نویسنده ی مدرن است‪ .‬همه ی‬
‫آثار او مشخصا در درجه ی اول برای خود او و بعد از آن برای خواننده یک چالش بزرگ اند‪ .‬روایت شدن اولیس ‪ 900‬صفحه ای‬
‫در یک روز خاص ایده ی غالب روایی آن است‪ .‬همانطور که ایده ی روایی غالب چهره ی مرد هنرمند در جوانی پوشش دادن کل‬
‫زندگی استیون ددالوس از کودکی تا جوانی است‪ .‬در باقی هنر ها هم وضع به همین منوال بود‪ .‬برخالف یک حکایت پهلوانی‪-‬‬
‫روستایی از قرن مثال دهم که شاید هیچ گاه نام نویسنده اش را ندانیم‪ ،‬در قرن بیستم کامال مهم بود که فالن تابلو را پیکاسو کشیده است‬
‫یا براک‪ .‬در سینما از این هم جلو تر رفتند و تئوری مولف را بنا نهادند‪ .‬جایی که فیلمساز‪ ،‬عامدانه تمهیدی به کار می برد که بگوید‬
‫فیلم ساخته ی اوست و نه کس دیگر‪( .‬چیزی که کاریکاتورش را در فیلم های یک فیلمساز ایرانی همیشه می بینیم!)‬

‫اما عمر مدرنیسم هم‪ ،‬که شاید در دهه ی بیست کمتر کسی فکرش را می کرد به پایان برسد باالخره زمانی تمام شد‪ .‬پایانی که مثل‬
‫دیگر پایان ها (پایان عصر باستان‪ ،‬پایان قرون وسطی‪ )...‬ناگهانی نبود و نمی شود تاریخ خاصی برایش تعیین کرد‪ .‬خیلی راحت فید‬
‫شد به سیاهی و به تاریخ پیوست‪ .‬شاید جنگ جهانی اول شروع ماجرا بود‪ .‬شاید‪ .‬ولی قطعا جنگ دوم را می توان تیر خالص بر‬
‫پیکر مدرنیسم دانست‪ .‬لحظه ای که انسان ها کم کم ایمان شان را به ایدئولوژی های بزرگ‪ ،‬ایده های بزرگ و مهم تر از همه ایمان‬
‫به خودشان را از دست دادند‪ .‬هیچ نا امیدی ای نمی توانست برای یک متفکر دهه ی شصتی بزرگ تر از این باشد که ببیند بالفاصله‬
‫بعد از سقوط برلین و پایان جنگ دوم‪ ،‬جنگ جدیدی که "سرد" می خواندنش شروع شده‪ .‬و این گونه بود که همان متفکران دهه ی‬
‫شصت آغاز دوران جدیدی به نام پست‪-‬مدرنیسم را اعالم کردند‪ .‬دورانی که در آن ایده ها به اندازه ی دوران مدرن بلند پروازانه نبود‬
‫و ایدئولوژی ها مثل قبل خریدار نداشتند‪.‬‬

‫و اما چه بر سر هنر آمد؟‬

‫تغییراتی که در هنر به وجود آمد کم از تغییراتی که سیاست کرد نداشت‪ .‬هنرمندان اسطوره ای و متهور دوران مدرن جایشان را به‬
‫هنرمندانی محتاط تر و زمینی تر دادند‪ .‬شاید به جرات بشود گفت که امروز هیچ نقاشی نمی تواند حتی خواب این را ببیند که در‬
‫دوران زندگی اش شهرتی که پیکاسو در دوران زنده بودن اش داشته را داشته باشد‪ .‬آن ها که زخم خورده ی فجایع دوران مدرن‬
‫بودند (مثال گونتر گراس‪ -‬یا برخی هنرمندان نسل بیت‪ ).‬شروع کردند به هجو کشیدن آن چه در هنر مدرن ارزش محسوب می شد‪.‬‬
‫کم کم‪ ،‬این به هجو کشیدن در دورانی که ایدئولوژی های بزرگ در حال مرگ بودند تبدیل به عادت دیرینه ی هنر پست مدرن شد‪.‬‬
‫نقاشی های یک شکل اندی وارهول از مریلین مونرو که با رنگ های مختلف در کنار هم کوالژ شده بودند را می شد از یک دیدگاه‪،‬‬
‫هجوی دانست بر ایده ی جیمز جویس در مورد هنرش که در آن هر کاری باید ایده ای بزرگ و حیرت انگیز می داشت‪ .‬ویژگی مهم‬
‫دیگر‪ ،‬محو تدریجی مفهوم ژانر بود که در آثار کسانی چون تامس پینچن و براتیگان اتفاق افتاد‪ .‬صید قزل آال در آمریکا هیچ وقت‬
‫صد درصد آشکار نمی کند که رمان است یا مجموعه داستان‪ .‬همین طور رمان مهم و بسیار پیچیده ی تامس پینچن یعنی ‪Gravity`s‬‬
‫‪ Rainbow‬که به مجموعه ای از پاراگراف هایی در نگاه اول بی ربط می ماند که کنار هم قرار گرفته اند و هرکدام شان به تنهایی‬
‫زیبایی خیره کننده ای دارند‪.‬‬

‫باید توجه داشت که اگر هجو را ویژگی اصلی هنر پست مدرن بخوانیم جز خیانت به آن کار دیگری نکرده ایم‪ .‬دوران پست مدرن با‬
‫همه ی آن ایده های کوچک‪ ،‬ولی واقع گرایانه ترش در طول این ‪ 50-40‬سال آثار یگانه ای بهمان هدیه کرده اند که بسیاری شان به‬
‫لحاظ خالقیت و نبوغ چیزی کمتر از آثار قدیمی تر ندارد‪ .‬شخصا فکر نمی کنم آثار بیتلز به لحاظ نبوغ چیزی کم تر از آثار‬
‫شوئنبرگ داشته باشد یا فیلم های آلمودووار در مقابل فیلم هایی که بهشان ارجاع می دهد کم بیاورد‪ .‬همین طور است حکایت وودی‬
‫آلن که شاید امروز‪ ،‬در میان فیلمسازان پست مدرن بیشتر از همه کار هایش کالسیک شده اند‪ .‬آلن یکی از اولین کسانی بود که مساله‬
‫ی ژانر را در فیلم هایش به هجو می کشید و در بهترین کارهایش (آنی هال‪ ،‬زن ها و شوهر ها‪ ،‬ساختار شکنی هری و باالخره همین‬
‫زلیگ) آن قدر آزادانه از فرم های روایی مختلف استفاده می کند و آن قدر به سنت بزرگترین آثار پست مدرنیستی از جدی گرفتن‬
‫خودش طفره می رود که می توانیم فیلم هایش را داخل دسته ی آثار پست مدرنیستی قرار دهیم‪.‬‬
‫‪ ‬فرم زلیگ‬

‫زلیگ را فیلمی از ژانر ‪ Mockumentary‬یا "مستند ساختگی" به حساب می آورند‪ .‬این تعبیر درست است‪ .‬ولی کامل نیست‪.‬‬
‫درست است چون آلن با همکاری فیلمبردار نابغه اش گوردون ویلیس همه ی سعی شان را کرده اند که فضای آمریکای دهه ی ‪ 30‬و‬
‫‪ 40‬را مستند گونه بازسازی کنند‪ .‬خود روایت فیلم هم فرم مستند های بیوگرافی را بر می گزیند و دائم در تالش است که زلیگ را‬
‫شخصیتی واقعی تصویر کند‪ .‬آلن‪ ،‬برای انجام این کار حتی اشخاصی حقیقی مثل سوزان سونتاگ و سائول بیلو را جلوی دوربین می‬
‫نشاند و آن ها را به تحلیل کاراکتر زلیگ وا می دارد‪ .‬ولی پارادوکس بامزه از آن جا شروع می شود که ‪:‬‬

‫نخست‪ ،‬آلن و میا فارو هر دو بازیگر های شناخته شده ای هستند و ما می دانیم که آن ها دارند نقش بازی می کنند‪.‬‬

‫دوم‪ ،‬وجه دراماتیک کار آن قدر قوی است که دائم از فرم مستند صرف فاصله می گیرد‪( .‬وجه تمایز فیلم با دیگر مستند های ساختگی‬
‫مشهور مثل ‪)This Is Spinal Tap‬‬

‫سوم‪ ،‬موقعیت اولیه (انسانی که در کنار هرکس قرار می گیرد شبیه همان کس می شود!) آن قدر وجه فانتزی قوی و غالبی دارد که‬
‫عمال مستند بودن فیلم از همان دقایق اولیه زیر سوال می رود‪.‬‬

‫نبوغ فیلم در این است که این پارادوکس ها با فرم مستند گونه ی فیلم‪ ،‬هیچ گاه تماشاگر را از فیلم دور نمی کند و آن قدر همه چیز‬
‫سهل و ممتنع جلو می رود که تماشاگر با خودش فکر نمی کند که کاش فیلم فرم دیگری داشت‪.‬‬

‫ایده ی روایی فیلم‪ ،‬ایده ی یکی از مشهور ترین فیلم های تاریخ سینما را به یاد می آورد ‪ :‬همشهری کین‪ .‬زلیگ هم مثل همشهری‬
‫کین از پایان داستان شروع می شود‪ .‬جایی که لئونارد و یودورا با شکوه فراوان به آمریکا باز می گردند‪( .‬گره گشایی پایان داستان‬
‫در ابتدای فیلم) و همان فیلم خبری که همشهری کین با آن شروع می شد در زلیگ هم هست که شرح دوران "جز" و "ف‪.‬اسکات‬
‫فیتزجرالد" و آمریکای دوران رکود را می دهد‪( .‬حتی ایده ی نشان دادن یک شخصیت خیالی در کنار شخصیت های تاریخی هم در‬
‫فیلم خبری ابتدای همشهری کین وجود داشت‪).‬‬

‫موقعیت داستان همین جا معرفی می شود‪ .‬زلیگ مردی است غریب که پایش به شکل اتفاقی همه جا باز می شود‪ .‬ولی فیلم به همین‬
‫موقعیت اولیه برای پیش برد داستان بسنده نمی کند‪ .‬زلیگ هر جا که می رود قیافه اش هم شبیه به آدم های همان جا می شود‪ .‬در‬
‫محله ی چینی ها چشم بادامی می شود و در ارکستر بیگ بند جز سیاه پوست‪ .‬با این که آدم های بسیاری هم در طول ‪ 70‬دقیقه زمان‬
‫فیلم می نشینند و زلیگ را تحلیل می کنند در نهایت هیچ کس بیان نمی کند که زلیگ واقعا از کجا آمده و چرا این گونه است‪ .‬این‬
‫ویژگی بارز ژانر های علمی تخیلی و فانتزی را که خیلی وقت ها بیان نمی شود که موجود ماورایی از کجا سر و کله اش پیدا شده را‬
‫آلن با شهامت تمام در فیلمی با ساختار مستند جای می دهد و هیچ وقت هم این مساله آزار دهنده نمی شود‪ .‬علت آزار دهنده نبودن اش‬
‫هم همان ویژگی هجو آمیز فیلم است که باعث می شود کل ماجرا را جدی نگیریم و به جایش در مدت ‪ 70‬دقیقه از ایده های خالقانه‬
‫ی آلن و اجرای بی نظیر ویلیس لذت ببریم‪.‬‬

‫زلیگ هجو خود هالیوود هم هست‪ .‬شاید آلن کمتر فیلمی ساخته باشد که این چنین خوش به پایان برسد‪ .‬یودورا فلچر (میا فارو) در‬
‫ابتدا به چشم یک موضوع جالب تحقیقاتی به زلیگ نگاه می کند ولی در پایان با او ازدواج می کند و تا آخر عمر هم به خوبی و‬
‫خوشی با هم زندگی می کنند‪ .‬چنین تمهید دراماتیکی در فیلمی که این گونه لباس مستند پوشیده آن قدر غریب است که یکباره و‬
‫همزمان‪ ،‬هم از فیلم های آبکی هالیوودی آشنا‪-‬زدایی می کند‪(.‬یادمان باشد که زلیگ در اوج دوران ریگان و خوش بینی ساده انگارانه‬
‫زندگی آمریکایی ساخته شده است‪ ).‬و هم از فرم خشک و تغییر ناکردنی مستند های بیوگرافیک معمول‪ .‬اوج این ایده را می توان‬
‫در صحنه ی فرار زلیگ و یودورا از دست نازی ها دید‪ .‬صحنه ای که یودورا و لئونارد در میتینگ حزب نازی و وسط سخنرانی‬
‫هیتلر همدیگر را پیدا می کنند فلش فوروارد می خورد به صحنه ی معادل آن در نسخه ی هالیوودی ای که از زندگی زلیگ بعدا‬
‫ساخته می شود‪ .‬جالب این جاست که آن چه در نسخه ی هالیوودی دیده می شود خیلی آبکی و کم جذابیت تر از آنی است که در‬
‫واقعیت می بینیم‪( .‬دقت کنید به تفاوت آشکار دکوپاژ آلن در صحنه ی مستند و صحنه ی فیلم هالیوودی‪ .‬همچنین موسیقی سانتیمانتالی‬
‫که در فیلم هالیوودی شنیده می شود‪).‬‬

‫در همین راستا جا دارد به نبوغ گوردون ویلیس هم اشاره شود‪ .‬ترکیب بندی پالن او در این سکانس مثال زدنی است‪ .‬در نمایی که‬
‫زلیگ پشت سر هیتلر قرار گرفته ویلیس طوری ترکیب بندی کرده که ابتدا اصال زلیگ دیده نمی شود‪ .‬در واقع زلیگ در نقطه ای از‬
‫کادر قرار دارد که هیچ توجهی به خودش جلب نمی کند‪ .‬تازه در پیش زمینه ی تصویر‪ ،‬یکی از مشهور ترین شخصیت های تاریخ‬
‫یعنی هیتلر قرار گرفته که خود به خود همه ی توجه کادر به سمت او می رود‪ .‬کافی است دایره ی قرمز را برداریم تا متوجه شویم‬
‫زلیگ کجای کادر قرار دارد و چه قدر در ابتدای پالن پنهان است‪.‬‬

‫کم کم زلیگ شروع می کند به دست تکان دادن و متوجه می شویم تمام مدت او پشت سر هیتلر ایستاده بوده است‪ .‬زلیگ آن قدر شلوغ‬
‫می کند که توجهمان از یکی از کاریزماتیک ترین شخصیت های تاریخ یک دفعه جلب او می شود و دوباره متوجه می شویم که یک‬
‫بار دیگر آلن بهمان رودست زده است‪ .‬شوخی آلن با شخصیتی خوفناک مثل هیتلر حتی فراتر از دیکتاتور بزرگ چاپلین‪ ،‬تنها یک‬
‫همتا در تاریخ سینما دارد و آن هم بودن یا نبودن (‪ – 1942‬ارنست لوبیچ) است‪ .‬شاید بیشتر از همه ی فیلم های دیگر آلن‪ ،‬در حین‬
‫دیدن زلیگ است که نبوغ سازنده اش را تحسین می کنیم‪.‬‬
‫‪ ‬اسطوره های دوران ما‬
‫جیمز جویس در مشهور ترین اثرش یعنی اولیس ایده ی روایی اودیسه ی هومر را می گیرد و آن داستان را در قالب ایرلند اوائل‬
‫قرن بیستم بازگو می کند‪ .‬استیون ددالوس (شخصیت اصلی رمان چهره ی مرد هنرمند در جوانی‪ ،‬که او را خود جویس می دانند‪).‬‬
‫همان تلماک است و لئوپولد بلوم همان اودیسیوس‪ .‬مالی بلوم هم پنه لوپ را به یاد می آورد‪ .‬ایده ی ارجاع به آثار کالسیک در‬
‫مدرنیستی ترین آثار ادبیات مدرن هم وجود داشته است‪ .‬ولی آن چه که این ارجاع ها را تبدیل به ویژگی بارز هنر پست مدرنیستی‬
‫می کند ویژگی دیگری است‪ .‬آثار پست مدرنیستی‪ ،‬معموال‪ ،‬خود را به نسبت آثار مدرنیستی جدی نمی گیرند‪( .‬مدل آدم کشتن ویلیام‬
‫بلیک فیلم مرد مرده ی جارموش را یادتان هست که چه قدر آگاهانه کاریکاتوری بود؟) این جدی نگرفتن‪ ،‬ویژگی نسلی است که ایده‬
‫های بزرگ و ایدئولوژی های بزرگ را روزگاری جدی می گرفته ولی شکست همه شان را به چشم دیده است‪ .‬شاید بازگشت به‬
‫گذشته هم نوعی توبه کردن از دنیای مدرن و اسطوره های آن است‪ .‬اسطوره هایی که یکی پس از دیگری شکسته شدند و ناکارآمد‬
‫بودن شان برای آن که مردمی را به زندگی امیدوار کنند‪ ،‬نشان دادند‪ .‬عصر اطالعات بی رحمانه نشان می داد که همه ی آن پیشوا ها‬
‫و رهبر ها و آدم های کاریزماتیک هم به سهم خودشان‪ ،‬ضعف هایی داشتند‪ .‬و اسطوره ای که ضعف داشته باشد دیگر اسطوره‬
‫نیست‪ ،‬آدم است‪.‬‬

‫وودی آلن هم یکی از همین اسطوره های شکسته است‪ .‬او برای بسیاری سمبل نوشتن خالقه و برای بسیاری دیگر سمبل انسان‬
‫خوشبخت بر روی کره ی زمین بوده و هست‪ .‬موفقیت های هنری اش بی شمارند‪ .‬تعداد فیلم های شاخص اش بسیارند‪ .‬آن قدر‬
‫جذابیت دارد که بزرگترین ستاره های هالیوود برای بازی در فیلم اش سر و دست می شکنند‪ .‬با تعدادی از فوق العاده ترین این ستاره‬
‫ها رابطه ی خصوصی داشته است‪ .‬آن قدر با خونسردی به زندگی نگاه می کند که حتی برایش مهم نیست بیاید جایزه های اسکارش‬
‫را بگیرد‪ .‬هر وقت بخواهد فیلم بسازد فیلم می سازد و معموال در فیلم هایش دختر های زیبا را در پایان داستان به دست می آورد!‬

‫اما عصر اطالعات به ما فهماند که زندگی آلن هم آن قدر ها زندگی کاملی نیست‪ .‬رابطه اش را با دختر خوانده اش برایمان فاش کرد‬
‫و تصویرش را در ذهنمان خدشه دار‪ .‬با این حال او یکی از اسطوره های دوران پست مدرن است‪ .‬او بیشتر از هر کس دیگری‪،‬‬
‫خودش در مورد ضعف هایش افشاگری می کند‪ .‬و اسطوره ای هم که برایمان درست می کند یکی است مثل لئونارد زلیگ‪ .‬کسی که‬
‫با هواپیما از دست نیروی هوایی آلمان نازی فرار می کند ولی به لحاظ بحران هویت بیمار ترین فرد ایاالت متحده ی آمریکاست‪.‬‬
‫چارلز فاستر کین هم به عنوان پدرخوانده ی هنری زلیگ ضعف های خودش را داشت‪ .‬ولی حداقل صالبتی داشت که زلیگ از‬
‫داشتن آن هم محروم است‪ .‬زلیگ نه بنیه ی قوی دارد نه روحیه ی قوی‪ .‬نه خالق است و نه خیلی باهوش‪ .‬او صرفا آن جایی که باید‬
‫حضور داشته باشد حاضر است‪ .‬با شخصیت های مهم تاریخ بر می خورد‪ .‬شخصیت های مهم تاریخ در موردش حرف می زنند‪ .‬این‬
‫ویژگی من را به یاد اسطوره های دوران خودمان می اندازد‪ .‬مثال درجه یک اش مدونا است‪ .‬کسی که نه زیبایی مریلین مونرو را‬
‫دارد‪ .‬نه صدای اال فیتزجرالد را‪ .‬نه حتی توانایی رقص اش به پای همتای بداقبال اش مایکل جکسون می رسد‪ .‬ولی همیشه در صحنه‬
‫حاضر است و همه در موردش حرف می زنند و خیلی ها ستایش اش می کنند‪ .‬این تعریف کامل اسطوره ی عصر ماست‪ .‬بنابراین‪،‬‬
‫قصه ی پریان فانتزی ای که آلن در زلیگ برایمان تعریف می کند و به آن فرم مستند ساختگی هم می بخشد نمی تواند چندان دور از‬
‫حقیقت باشد‪ .‬این طور نیست؟‬
‫"اسطوره های دوران ما"‬
‫بررسی فیلم زلیگ (‪ – 1983‬وودی آلن)‬

‫کار کالسی‪ .‬واحد تحلیل فیلم (‪ .)2‬استاد مقانلو‪ .‬دانشجو آرین مظفری‪ .‬فیلمبرداری ‪.87‬‬

You might also like