You are on page 1of 87

‫شطحيات حالج‬

‫ترجمهي بيژن الهي‬


‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪1‬‬

‫شطحیات حالج‬
‫ترجمهي بيژن االهي‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪2‬‬

‫اين دفتر‬

‫نزديكيهاي نوروز نجومي سال‬

‫هزار و سيصد و پنجاه و چهار هجري شمسي‬

‫نشر مييابد‬

‫به مناسبت هزار و چهل و پنجمين‬

‫سالگرد شهادت شاعر و عارف رباني‬

‫حسين بن منصور حالج‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪3‬‬

‫چاپ نخست‪:‬‬
‫شهریور ‪،4531‬انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران – تحت توجهات عالیه‬
‫حضرت شهبانو فرح پهلوی‪ ،‬ریاست آن انجمن – ‪ 4311‬نسخه‪ ،‬با‬
‫قیمت ‪ 421‬ریال برای جلد معمولی‪ 211 ،‬ریال برای جلد زرکوب‪.‬‬

‫بازسپاری نخست‪ 22 ،‬آذرماه ‪( Do-Library ،4533‬نسخهی ناقص)‬


‫بازسپاری دیم‪ ،‬بهمنماه ‪( Do-Library ،4532‬برابر با نسخهی اصل عربی‪-‬فارسی و یادداشت و توضیح بیژن االهی)‬

‫‪ -‬در توضیح بازسپاری دیم‪ :‬نسخهی نخست که به این فضا سپرده شد‪ ،‬اگر نمیشد بهتر بود آنطور اخته و شرحهشرحه‪ .‬آن روز این بنده شتاب کردم و‬
‫بیدقتی و نامروتی به این همه زحمت و پس چنین عهد کردم در فرصت دیگر همهی کتاب را‪ ،‬عینن‪ ،‬اینجاسپاری کنم‪ .‬حالیا منت دوستی را که به همت او‪،‬‬
‫امروز پس از این همه سال‪ ،‬از عهدهی آن عهد برآمدم‪- .‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪4‬‬

‫تذکر‬

‫اگر بضاعت این دفتر‪ ،‬به احتمال‪ ،‬با تقاضاهای چاپ حاضر وفق نمیدهد از آن روست که این متن برای چاپ‬
‫در انتشارات دیگری آماده شده بود‪ ،‬بگوییم انتشارات جوانتری‪ .‬توضیحی که برای آن چاپ در نظر بود‪ ،‬به عنوان‬
‫«اشاره»‪ ،‬در پایان کتاب یافتنیست‪ .‬چاپ فعلی‪ ،‬اما‪ ،‬توضیح دیگری میطلبد که میکوشم در چند خط خالصه‬
‫کنم‪.‬‬
‫این متن‪ ،‬خوب یا بد‪ ،‬فاضالنه و دانشگاهی نیست‪ ،‬قرار نبوده باشد؛ بیشتر‪ ،‬شاید‪ ،‬خصوصیست‪ -‬اگر این اشارهی‬
‫کوتاه بتواند جوابگوی چیزی باشد که احتمال داشت برخی «قلب معنا» بشمارند‪ .‬و نه همه جا البته‪ ،‬که در بعضی‬
‫خطوط‪ -‬جاهایی که میتوان حکم کرد نوعی «تعبیر» جانشین «ترجمه»ست‪« .‬تعبیر» که‪ ،‬اما‪ ،‬خود ماسینیون هم‪،‬‬
‫در ترجمهاش که پاک فاضالنه و دانشگاهی فرض میشود‪ ،‬گهگاه از آن به دور نمانده است‪.‬‬
‫به هر حال‪ ،‬این اشکال‪ ،‬اگر اساسن اشکالی باشد بر طرف خواهد شدــ در چاپ آینده که امیدوارم‪ ،‬در ضمن‬
‫بهانهیی باشد برای نشر تازهیی از «دیوان حلّاج» ماسینیون که‪ ،‬جنبههای دیگرش به کنار‪ ،‬از لحاظ ویراستاری‬
‫کاریست کم نظیر‪ .‬این گونه‪ ،‬تمامی شعرهای بازماندهی حلّاج را خواهیم داشت که هر کدام‪ ،‬طبق تقسیم بندی‬
‫ماسینیون‪ ،‬در پنج بخش ارائه میشود‪ :‬ا‪ -‬شرح‪ -2 ،‬منابع‪ -5 ،‬متن عربی‪ -1 ،‬نسخه بدلها‪ -3 ،‬ترجمه ( که در متن‬
‫ماسینیون‪ ،‬البته‪ ،‬به فرانسویست و در متن ما به فارسی خواهد بود‪ :‬ترجمهی دقیق واژه به واژه)‪ .‬به اضافه‪ ،‬عدهیی‬
‫از شعرهاــ که امیدوارم از شمار فعلی درگذرد‪ -‬بخش ششمی هم خواهند داشت‪ :‬ترجمههایی که در همین دفتر‬
‫یافتنیست‪ .‬نکته این است که بخش پنجم را «ترجمه» خواندهایم و این بخش ششم نام دیگری میطلبد که‪ ،‬به هر‬
‫حال‪« ،‬تعبیر» نمیتواند باشد‪ .‬چیست؟‬
‫بیژن الهی‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪5‬‬

‫تذکر دیگر‬

‫متنهای عربی‪ ،‬به عینه‪ ،‬از ماسینیون گرفته شدهست‪ -‬با این فرق که‬
‫شعرها‪ ،‬نه نردبانی‪ ،‬که زیر هم چیده شدند تا با فارسیشان همشکل‬
‫باشند‪ .‬هر جا ماسینیون دو سطر را‪ ،‬به لحاظ آهنگ‪ ،‬به هم چسبانده‪،‬‬
‫من از خطچه (ــ) مدد گرفتهام‪ .‬دیگر این که «ی» آوردهام به جای‬
‫همزهی روی های ناملفوظ‪ .‬این تا حد زیادی قبول عام یافته‪ ،‬اما‬
‫آمدنش در این متن به هر حال دلیل موافقت ناشر نیست‪ .‬این همزه‬
‫را ‪ -‬که در عربی همانندی ندارد‪ -‬زبانشناسان تحریفی از شکل «ی»‬
‫دانستهاند‪ .‬نیز در متنهای خودم («اشعار» و نه «جداگانه») از «موسی»‬
‫و «موسا» دو تلفظ مجزا خواستهام‪ .‬نیز از آن «تسال» نوشتهام و «معنا»‬
‫که «تسلی» و «معنی» را واژههای دیگری میدانم‪ .‬نیز وقتی به فارسی‬
‫«تماشا» و «تمنا» مینویسیم به جای «تماشی» و «تمنی»‪ ،‬چرا «حتا»‬
‫ننویسیم به جای «حتی»؟ دیگر این که نامهای اشعار ‪ -‬جز یکی دو‬
‫تاــ و سرلوحهها همه آوردهی منست و برای هرگونه توضیح نگاهی‬
‫بیاندازید به «یادداشتها»‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪6‬‬

‫آدم را پرسيدند كه «از روزگار‬

‫عمرت كدام وقت خوشتر بود؟»‬

‫گفت‪« :‬آن دويست سال كه بر‬

‫سنگي برهنه نشسته بودم و در‬

‫فرقت بهشت نوحه و گريه ميكردم‪».‬‬

‫گفتند‪ :‬چرا؟‬

‫گفت «زيرا كه هر روز بامداد جبرئيل آمدي و گفتي‬

‫ملك تعالي ميگويد‪ :‬اي آدم‪ ،‬بنال‪،‬‬

‫كه من كه آفريدگارم ناله و نوحهي تو‬

‫دوست ميدارم‪».‬‬
‫تفسير سوره يوسف‬

‫احمد بن محمد بن زيد طوسي‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪7‬‬

‫مطلع‬

‫للعلم اهل و لالیمان ترتیب‬


‫دانش را اهلیست‪ ،‬ایمان را مراتبی و دانشان و دانشیان را تجاربی‪.‬‬
‫و للعلوم و اهلها جتاریب‬

‫و دانش دوگانه دانشیست‪ :‬فروهشتنی‪ ،‬و فراگرفتنی‪.‬‬ ‫و العلم علمان منبوذ و مکتسب‬
‫و دریا دوگانه دریاییست‪ :‬برنشستنی‪ ،‬و ناگذشتنی‪.‬‬ ‫و البحر حبران مرکوب و مرهوب‬
‫و زمان دوگانه روزانی‪ :‬گجستهپای و خجستهپی‪.‬‬
‫و الدهر یومان مذموم و ممتدح‬
‫و مردم دوگونه مردمی‪ :‬بختیار و ربوده بخت‪.‬‬
‫و الناس إثنان ممنوح و مسلوب‬

‫پس بشنوی به دل‪ ،‬تا چه گوید این یکدله یار؛‬ ‫فامسَع بقلبک ما یاتیک عن ثقةٍ‬

‫و بنگری به فهم‪ ،‬که موهبتیست خود بازشناختن‪.‬‬ ‫وانظر بفهمک و التمییز موهوب‬

‫انّی ارتقیتُ الی طودٍ بال قدمٍ‬


‫برآمدم به کوهی بیپای‪ ،‬که پایگاهی دارد غیر مرا دشوار؛‬
‫له مراقٍ علی غیری مصاعیب‬
‫و درآمدم به دریایی‪ ،‬و غرقه نشد پایم‪ ،‬لیك غرقه شد جانم‬
‫و خُضْت حبرا و مل یرسب به قدمی‬
‫و این هوای دلم بود‪ ،‬چراکه ریگهای او هریکان گوهریست‬
‫نه به دستی سوده‪ ،‬لیك به تاراج فهمها رفته‪.‬‬ ‫خاضتْهُ روحی و قلبی منه مرغوب‬
‫از آن آب سیر نوشیدم و بیدهان؛‬ ‫حصْبَاؤُه جوهر مل تدْنُ منه یدْ‬

‫لکنّه بیدِ االفهام منهوب‬

‫شربتُ من مآئه ریّاً بغیر فم‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪8‬‬

‫اگرچند شرب آن آب دهان میطلبید؛‬ ‫واملاِء قد کان باالفواه مشروب‬


‫چراکه جان من‪ ،‬هم از ازل‪ ،‬بدو عطشان بود‪،‬‬
‫النّ روحی قدیمًا فیه قدْ عطشتْ‬
‫و اندامهای من بدو آغشته‪ ،‬هم از آن پیش تا به هم پیوندد‪.‬‬
‫و اجلسم مّا ماسّهُ من قبل ترکیب‬
‫من یتیمم‪ ،‬و مرا پدریست که بدو میپناهم و این دل از غیبت وی‬
‫تا زندهام‪ ،‬به غم فروست‪.‬‬ ‫انّی یتیمْ ولیاَباَلُوذ به‬
‫نابینایی بینایم‪ ،‬نادانی دانایم و اینك سخنان من که‪،‬‬ ‫قلبیلِغیْبتِه ما عشْتُ مکروب‬
‫هرگاه بخواهم‪ ،‬وارون میگردد‪.‬‬
‫اعمی بصیرْ و انّی أبْلَهفَ ِطنْ‬
‫همدالنی دانای آنچه دانستهام‪ ،‬مرا یارانند؛ که یارانی هست‪،‬‬
‫ولی کالم اذا ماشئتُ مقلوب‬
‫هرکه را که بارور از نیکیهاست‪.‬‬
‫جان اینان به عالم ذر آشنای هم بودهست؛ پس آفتاب کردند‪،‬‬ ‫ذُوَِفتَا عرفوا ما قد عرفتَفهُمْ‬

‫هم به گاهی که زمان غروب میکرد‪.‬‬ ‫صَحْبِیَ و منیُحْظ باخلیرات ممحوب‬

‫تعارفَتْ فی قدیم الذرَّأْنفُسهم‬

‫فاشرقَتْ مشسهم والدهر غربیب‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪9‬‬

‫مقطعات ‪22‬‬
‫معما‪ :‬اهلل‬

‫دل مشغول حرفی چار‪:‬‬


‫احرف اربع هبا هام قلبی‬
‫تیشه ای بر ریشه ی اندوه و اندیشه‪.‬‬
‫و تالشت هبا مهومی و فکری‬
‫الف‬
‫عین تالف‬
‫ألِفٌ تألف اخلالئق بالصنْعِ‪-‬‬
‫خلق را با خلق‪.‬‬
‫و المٌ علی املالمة جتری‬

‫المی بر مالمت‪،‬‬
‫گو مالمت بار‪.‬‬ ‫ثمَّ المٌ زیادة فی املعانی‬

‫و المی ضرب المی‪،‬‬


‫بارشی رگبار‪.‬‬
‫و هایی در هالکم‪.‬‬
‫آه!‬ ‫ثمّ هاءٌ اهیمُ هبا أتدری‪.‬‬
‫دانستی؟‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪11‬‬

‫مقطعات ‪13‬‬
‫معما‪ :‬توحید‬

‫سه حرفی ست‪ ،‬هر سه نا منقوط‬ ‫ثالثة احرف العُجْمَ فیها‬


‫و دو منقوط و سخن برید‪.‬‬
‫و معجومانِ و انقطع الکالم‬

‫پس یکی منقوط‬


‫که به یابندگان او میماند‪.‬‬
‫فمعجومٌ یشا کل واجدیِه‬
‫و یکی وارون‬
‫که خالیق به راست میدارند‪.‬‬ ‫صدِّقُهُ األنام‬
‫و مرتوٌک ی َ‬

‫و دیگر سه معماست‪:‬‬
‫شبی لیالیی‬ ‫رفِ مرموزٌ معَمّی‬
‫و باقی ا َحل ْ‬

‫که نه راه سفری دارد‬ ‫فال سفر ینال و ال مقام‪.‬‬


‫نه مقام منزلی‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪11‬‬

‫مقطعات ‪33‬‬
‫معما‪ :‬ناموسی‬

‫جاهالن‪ ،‬ای غافالن از شأن من!‬ ‫یا غافالً جلهالةٍ عن شانی‬


‫چه دانید کیام‪ ،‬چه باز مینمایانم‪.‬‬
‫هّال عرفتَ حقیقتی و بیانی‬
‫حق پرستم به شش حرف‪.‬‬
‫دو حرفی‪ ،‬از جمله‪ ،‬نقطهدار‬ ‫أعبادةلِلّهِ ستّة احرفٍ‬
‫یکی که نقطه از خود دارد‬
‫مِن بینها حرفان معجومان‬
‫یکی که از ایمانم‪.‬‬
‫و سر حروف را چون سر حروف جا دهید‬ ‫حرفان اصلیّ و آخرُ شَکْلُه‬
‫که خود جایگزین دومین حرف میشود‪،‬‬ ‫فی العجم منسوب الی ایمانی‬
‫میبینید این بار‪،‬‬
‫فاذا بدا رأس احلروف امامها‬
‫جای موسی‪،‬‬
‫ایستاده‪ ،‬مرا‬ ‫حرفٌ یقوم مقام حرف ثان‬
‫در نور‪،‬‬
‫ابصرتَنی مبکان موسی قائما‬
‫بر طور‪،‬‬
‫در میانهی دیدار‪.‬‬ ‫فی النور فوق الطور حین ترانی‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪12‬‬

‫اقتلونی یا ثقاتی‬

‫(اقتلوني يا ثقاتي الئما‬


‫ان في قتلي حياتي دائما‬
‫ان موتي في حياتي يا فتي‬
‫كم افارق موطني حتي متي‬
‫‪ -‬مولوي )‬

‫‪4‬‬

‫اقتلونی! یا ثقاتم‬ ‫أقتُلوُني يا ثقاتي‬


‫چیست در قتلم‪ ،‬حیاتم؛‬
‫ان يف قتلي حياتي‬
‫و مماتم در حیاتم‬
‫و مماتي يف حياتي‬
‫و حیاتم در مماتم‬
‫و حياتي يف مماتي‬

‫‪ -‬آنك عجزم‪ ،‬عجز‪ ،‬آری‬ ‫إّن عندي حمو ذاتي‬


‫ار نه پاک از هم پراشم‪.‬‬ ‫من اجّل املكرمات‬
‫اینك اعجازم که‪ ،‬باری‬
‫و بقايي يف صفاتي‬
‫هیچ هیچ هیچ باشم‪).‬‬
‫من قبيح السيئات‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪13‬‬

‫در دل ویرانههاتان‬ ‫سِئَمت نفسي حياتي‬


‫َ‬
‫از حیات افسرد جانم‪،‬‬
‫يف الرسوم الباليات‬
‫خون من ریزید و آتش‬
‫فاقتلوني و احرقوني‬
‫در زنید این استخوانم‪:‬‬
‫بعظامي الفانيات‬
‫در غروب این مقابر‪،‬‬ ‫ثم مروا برفاتي‬
‫چون کنید از من سراغی‪،‬‬
‫يف القبور الدارسات‬
‫سر یارم میدرخشد‬
‫جتدوا سر حبييب‬
‫در نهفت روح باقی‪.‬‬
‫يف طوايا الباقيات‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪14‬‬

‫‪2‬‬
‫انّنی شیخ کبیر‬
‫من همان شیخ کبیرم‪،‬‬
‫فی علوّ الدارجات‬
‫پایهیی دارم بلند‪،‬‬
‫ثمّ انّی صرتُ طفالً‬
‫پس شدم طفلی‪،‬‬
‫مرا‬ ‫فی حجور املرضعات‬
‫این دایگان گهوارهبند‪،‬‬ ‫ساکناً فی حلد قرب‬
‫مأمنم زیر لحدها‬
‫فی اراضٍ سبَخات‬
‫در میان شورهزاران؛‬
‫مادرم زایید‪،‬‬ ‫َول َدتْأُمّی اباها‬
‫آری‪،‬‬ ‫انَّ ذامن عجباتی‬
‫والد خویش ( این عجب دان! )‬
‫فبناتیبَ ْع َد أنْ کُ‬
‫دخترانم نیز گشتند‪ ،‬آه‪ ،‬یکسر خواهرانم؛‬
‫‪-‬ننَ بناتی أخواتی‬
‫نیست این کار زمانه‪،‬‬
‫نیست این کار زنا هم‪.‬‬ ‫لیس من فعْل زمان‬

‫ال و ال فعل الزنات‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪15‬‬

‫‪5‬‬ ‫فامجعوا االجزا مجعاً‬

‫من جسومٍ نیّرات‬


‫جمع اجزایم کنیدا‬
‫من هواء ثم نار‬
‫از جسوم نیرات‪،‬‬
‫از هوا‪ ،‬آنگه زِ آتش‪،‬‬ ‫ثم من ماءفُرات‬
‫وانگه از آب فرات؛‬ ‫فازْرعوا الکّل بارضٍ‬
‫پس بکاریدش به خاکی‬
‫ُترْبُها ترب موات‬
‫خاک آن خاک موات؛‬
‫و تعاهدها بسقی‬
‫بعد سیرابش کنید از جامهای دایرات‪،‬‬
‫ساقیانی پر سخاوت‪،‬‬ ‫من کوؤس دائرات‬

‫جویهای جاریات‪.‬‬ ‫من جوارٍ ساقیات‬


‫پس چو هفتم روز آید‪،‬‬ ‫و سواقٍ جاریات‬
‫میدمد خیر النبات‪.‬‬
‫فاذا متمت سبعا‬

‫انبتَتْ خیر نبات‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪16‬‬

‫قصاید ‪44‬‬
‫اشباح نظر‬

‫گریزها زدهایم از میان خیل نظر‪،‬‬ ‫یا طاملا غِبْنا عناَشباح النظر‬
‫به یمن قطرهی نوری‪ ،‬حکایتی ز قمر‪:‬‬
‫بنقطٍة حتْکِی ضیاءُها القمرْ‬
‫عجین سمسم و شیرج‪ ،‬حروف یاسمنی‪،‬‬
‫من مسسم و شیرج و احرف‬
‫رقم رقم همه بنوشته بر جبینمان بر‪.‬‬
‫روانهایم و روانید و پیش ما چه عیان‪،‬‬ ‫و یامسین فی جبین قد سطر‬
‫ولیك جمله نهانیم از شما یکسر؛‬ ‫متشوا و منشی و نری اشخاصکم‬
‫روانهاید و روانیم و نیك میبینیم‬
‫و انتم ال تروَّنا یا دبر‪.‬‬
‫که سایهسایه فرو ماندهاید پشت اندر‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪17‬‬

‫مقطعات ‪44‬‬
‫لی حبیبٌ ازور فی اخللوات‬
‫آن که چشمم بدوست در خلوات‬
‫حاضر غائب عن اللحظات‬
‫حاضر و غایب است بر نظرات‬

‫ما ترانی اصغی الیه بسمعٍ‬


‫‪ -‬بنبینی مرا مگر به شنید‪،‬‬
‫کی اعی ما یقول من کلمات‬
‫داری ار گوش جانب کلمات‬
‫کلماتی بدون شکل و بیان‬ ‫کلمات من غیر شکل و ال نطق‬

‫نه به مانند نغمهی اصوات‪.‬‬ ‫و ال مثل نغمة االصوات‬

‫فکانیّ خماطب کنت إیَّاه‬


‫و تو گویی که خود مخاطب خویش‬
‫بودهام‪ ،‬روبروی‪ ،‬ذاتا ذات؛‬ ‫علی خاطری بذاتی لذاتی‬

‫حاضرِ غایبِ قریبِ بعید‬ ‫حاضر غائب قریب بعیدٌ‬


‫که صفت خود نمیشود به صفات؛‬ ‫و هو مل حتوه رسوم الصفات‬
‫از دلم بیشتر به دل نزدیك‪،‬‬
‫هو ادنی من الضمیر الی الوهم‬
‫به نهان چون شرارهی خطرات‪.‬‬
‫و اخفی من الئح اخلطرات‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪18‬‬

‫مقطعات ‪23‬‬

‫نور او‪ ،‬به مثل‪ ،‬چون‬ ‫مَثَلل نورههه كَمهشٍللللكَلاهَ فهيهَلا مهصٍللللبَاَا الٍمهصٍللللبَاَ فهي‬

‫زجَللاجَللَ الزججَللاجَللل كَلوَنَهَللا كَوٍكَلَا درني يوقَللد مهن‬


‫چراغوارهييست در او چراغي‬
‫كه‪ ،‬در آبگينهيي همانند اختري‬
‫شلَلجَرَهَ مجبَارَكَلَ زَيٍتونَلَ لّا َش لرٍقهيَلَ وَغ رَرٍبهيَلَ يَكَاد‬
‫تابناك‪ ،‬ميافروزد از زيتونبُني‬
‫گوالنده‪ ،‬نه هماره آفتابسو نه هماره‬ ‫زَيٍتهَا يضهيء وَلَوٍ لَمٍ تَمٍسَسٍه نَارا نجورا عَلَى نورَ‬

‫سايهسو‪ ،‬كه بر تافتنيست زيت او‪ ،‬ولو‬ ‫رقم آيلله‪53 :‬‬


‫بيآتش‪ :‬نور علي نور!‬
‫‪ -‬سورهي نور ‪-‬‬

‫تا نبوت شعاعی از نورست‪،‬‬


‫َعْقدُ النبوّة مِصباح من النور‬
‫وحی آن در چراغ تامورست‪.‬‬
‫مُعَلَقُ الوحی فی مشکاة تأمور‬

‫در من این چیست میدمی‪ ،‬جان نیست‬ ‫باهلل یُْنَفخُ َنفْخ الروح فی جَلَدی‬
‫اهلل اهلل که نفخهی صورست!‬
‫خباطریَنْفخَ اسرافیل فی الصور‬

‫چون درآیی ز طور من به سخن‪،‬‬ ‫اذا جتلّی لطوری انیُکَلّمنی‬


‫من نیام‪ ،‬موسی است و بر طورست‪.‬‬
‫رأیْتَ فی غیبتی موسی علی الطور‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪19‬‬

‫مقطعات ‪3‬‬

‫آفتاب یار در شبها دمید‪،‬‬ ‫طَلَعَتْ مشس من احبّ بَلیْلٍ فــ ‪-‬‬
‫خوش درخشید و نمیآرد غروب‬ ‫ــاستنارت فبما علیها من غروب‬
‫آفتاب روز اگر در شب دمد‪،‬‬
‫ان مشس النهار تطلع باللیــ‬
‫رو نمیپوشد دگر شمسالقلوب‪.‬‬
‫ــِل مشس القلوب لیس تغیب‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪21‬‬

‫مقطعات ‪22‬‬
‫یا شمس! یا بدر! یا نهار!‬

‫یا مشس یا بدر یا هنار‬


‫ای تو از مهر تا به ماه‪ ،‬ای روز‪،‬‬
‫آن مایی‪ ،‬چه خوش چه آتش بار‪.‬‬ ‫انت لنا جنّة و نار‬
‫از گناهت گریختن گنهیست‪،‬‬ ‫جتنّبُ االثمِ فیک اثمٌ‬
‫از تو عار آمدن‪ ،‬همانا‪ ،‬عار‪.‬‬ ‫و خاصّیة العار فیک عار‬
‫الله رویا که قوم همرخ توست‪،‬‬
‫یخلعُ فیک العذار قومٌ‬
‫الله را چیست‪ ،‬کی بود‪ ،‬رخسار؟‬
‫و کیف من الله عذار‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪21‬‬

‫مقطعات ‪24‬‬

‫أنتَ بین الشغاف و القلب جتری‬

‫از دلم تا دل دل گرم روانی چون اشك‪:‬‬ ‫مثل جری الدموع من اجفانی‬

‫میگذارد ز دمت آنچه به دل دارم‪ ،‬آه!‪-‬‬ ‫وتُحِلُّ الضمیرَ جوفَ فوادی‬


‫مرده را نیست تکانی مگرش پنجهی تو‬ ‫کحلول االرواح فی االبدان‬
‫لرزشی میبدهد‪ :‬زخمهیی از پنهانگاه؛‬
‫لیس من ساکنٍ حتَرَّکَ الّا‬
‫ای که در چاردهم ماه شب چاردهی‪،‬‬
‫کتَهُ َخفِیَّ املکان‬
‫َر ْ‬
‫انت ح َّ‬
‫نیز در هشتم و در چارم و در دوم ماه!‬
‫یا هالالً بداالربع عشرٍ‬

‫لثمانٍ و اربعٍ و اثنان‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪22‬‬

‫مقطعات ‪21‬‬

‫احلبّ مادام مکتوماً علی خطرٍ‬


‫چو عشق پنهان باشد خطر به پا خیزد؛‬
‫و غایة األْمنِ ان تدنو من احلذر‬
‫به ایمنیست اگر با خطر درآمیزد؛‬
‫وگر به ننگ سر آید ز سرخرویی اوست‬ ‫و اطیب احلب ما نَّ احلدیث به‬
‫( شراره چیست‪ ،‬گر از سنگ برنیانگیزد؟)‬ ‫کالنار التأتِ نفعاً و هی فی احلجر‬
‫چو ابر و عابر‪ ،‬بر عرش و فرش‪ ،‬گرد آیند‪،‬‬
‫من ب ْعدِ ما حضر السحاب و اجتمعا‬
‫و نام من ز لب منهیان درآویزد‪،‬‬
‫االعوانُ و امتط امسی صاحب اخلرب‬
‫اگر ز عشق تو بینم کرانه‪ ،‬برتابم‬
‫ز دیده روی‪ ،‬که خود از میانه برخیزد!‬ ‫ارجو لنفسی برآءً من حمبّتکم‬

‫اذا تربّاتُ من سَمْعی و من بصری‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪23‬‬

‫مقطعات ‪12‬‬

‫ظاهر ار بر این و آنی‪ ،‬غایبی زان دیگران‬ ‫ظهرتَ لقومٍ و التسبتَ لفتیةٍ‬
‫پس که میداند ز پیداییست ار گشتی نهان!‬ ‫فتاهوا و ضلّوا و احتجبتَ عن اخللق‬
‫رخ چو بنمایی به دلها از میان باختر‪،‬‬
‫فتظهر لاللباب فی الغرب تارةً‬
‫بهر دلهای دگر میپوشی اندر خاوران‪.‬‬
‫و طورا علی االلباب تغرب فی الشرق‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪24‬‬

‫مقطعات ‪23‬‬

‫ای موسی! آن تلبیس بود‪،‬‬ ‫جِنونی لک تقدیس‬


‫و این ابلیس است‪.‬‬
‫و ظنّی فیک هتویس‬
‫طاسین االزل‬

‫جنونم چیست‪ ،‬تقدیست؛‬ ‫و قد حیّرنی حِبٌّ‬


‫گمان پیرامنت رقصان‪.‬‬ ‫رفٌ فیه تقویس‬
‫َو ط ْ‬
‫مرا در چشم نور چشم‪،‬‬
‫و قد دلّ دلیل احلُبّ‬
‫نابینا از آنم‪ ،‬آن!‬
‫ان القربتَلْبیس‬

‫دلیل آرد دلیل دل‪:‬‬ ‫فمن آدم الّاک‬

‫تقرب از ریا می دان؛‬ ‫و من فی البین ابلیس‪.‬‬


‫پس آدم چیست اال تو‪،‬‬
‫درین هنگامه کی شیطان؟‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪25‬‬

‫قصائد ‪4‬‬
‫تلبیه‬ ‫لَبیْک لبّیک یا سرّی و جنوائی‬

‫لبّیک لبّیک یا قصدی و معنائی‬


‫لبیك‪ ،‬لبیك‪ ،‬ای سرم و نجوایم!‬
‫ادعوک بلْ انت تدعونی الیک فهلْ‬
‫لبیك‪ ،‬لبیك‪ ،‬ای قصدم و معنایم!‬
‫حاشا که تو را خواندم‪ ،‬ال‪ ،‬بل تو مرا خواندی‪،‬‬ ‫نادیتُ إیّاک ام ناجیتَ إیّائی‬
‫پس من به تو گفتم "تو" – هان ای توی هر جایی! –‬ ‫یا عین عین وجودی یا مدی مهمی‬
‫یا این که تو گفتی " من"‪ ،‬من را که هم این جایم؟‬
‫یا منطقی و عباراتی و اعیائی‬
‫ای تارم‪ ،‬ای پودم‪ ،‬ای غایت مقصودم‪،‬‬
‫یا کلّ کلّی و یا مسعی و یا بصری‬
‫ای نطق دالسودم‪ ،‬ای لکنت زیبایم!‬
‫ای کلم‪ ،‬ای توشم! ای چشمم‪ ،‬ای گوشم!‬ ‫یا مجلتی و تباعیضی و اجزائی‬

‫ای جملگیم از تو‪ ،‬ای جملهی اجزایم!‬ ‫یا کلّ کلّی و کلّ الکلّ ملتبس‬
‫ای کلّم‪ ،‬ای کلّی! کل در کل پوشیده؛‬ ‫و کل کلّک ملبوس مبعنائی‬
‫ای کل تو پوشیده در پردهی معنایم!‬
‫ت روحی فقد تلفت‬
‫یا من به عُِلقَ ْ‬
‫ای جان که تلف شد جان تا در نگهت بستم‪:‬‬
‫وجدا فصرتَ رهینا حتت اهوائی‬
‫ای گشته کنون یکسر مرهون هواهایم!‬
‫دور از وطنم‪ ،‬آرام‪ ،‬از غصه همی گویم‪،‬‬ ‫ابکی علی شجنی من فرقتی وطنی‬
‫در نوحهگری دارم امداد از اعذابم‪.‬‬ ‫طوعًا و یسعدنی بالنوح اعدائی‬
‫نزدیك شوم خوفی دورم کند‪ ،‬آشفته‪،‬‬
‫ادنو فیعبدنی خوفی فیقلقنی‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪26‬‬

‫شوقٌ متکّن فی مکنون احشائی‬


‫پس باز زند شوقی آتش همه احشایم‪.‬‬
‫فکیف اصنع فی حبّ کَِلفْتُ به‬
‫آوه‪ ،‬چه شود کارم با دوستی یارم؟‪-‬‬
‫موالی قد ملّ من سقمی اطبّائی‬
‫از علت من فرسود خون جان اطبایم‪.‬‬
‫گویند‪ :‬تو را درمان او باشد و جز او نیست‪.‬‬ ‫قالوا تداوَ به منه فقلت هلم‬
‫‪ -‬ای قوم! چه سان باشد خود درد مداوایم؟‬ ‫یا قوم هل یتداوی الدآء بالدائی‬
‫زین عشق به موالیم‪ ،‬جان سست شود‪ ،‬لیکن‬
‫حبّی ملوالی اضنانی و اسقمنی‬
‫چون شکوه ز موالیم آرم بر موالیم؟‬
‫فکیف اشکو الی موالی موالئی‬
‫تارانه همی بینم او را و شناسد دل‪،‬‬
‫گویای وی اما نیست جز پلك زدنهایم‪.‬‬ ‫انّی ألرمقه و القلب یعرفه‬

‫وای‪ ،‬از جان‪ ،‬بر جانم! فریاد ز من! دانم‬ ‫فما یرتجم عنه غیر ایمائی‬
‫من خود باشم‪ ،‬آری‪ ،‬سرچشمهی بلوایم‪.‬‬ ‫یا ویحَ روحی من روحی فوا أسفی‬
‫مانندهی مغروقی‪ ،‬یازیده سر انگشتان‪،‬‬
‫علیَّ منّی فانّی اصل بلوائی‬
‫من نیز – امان از من! – بازیچهی دریایم؛‬
‫کانّنی َغرِق تبدو انامله‬
‫کس لیك نمیداند بر من چه رسید از مد‪،‬‬
‫جز آنکه سیاهی زد در سر سویدایم؛‬ ‫تغوثاً و هو فی حبر من املاء‬
‫او نیك همی داند بر من چه بال آمد‪،‬‬ ‫و لیسیَعْلَم ما القیتُ من احدٍ‬

‫الّا الذی حلَّ منّی فی سویدائی‬

‫ذاک العلیم مبا القیت من دنفٍ‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪27‬‬

‫و فی مشیئتِهِ موتی و احیائی‬


‫در پنجهی او باشد هم مرگ و هم احیایم‪.‬‬
‫یا غایة السؤل و املامُول یا سکنی‬
‫ای غایت آمالم‪ ،‬ای ساکن اعالیم‪،‬‬
‫یا عیش روحی یا دینی و دنیائی‬
‫هان ای فرح روحم‪ ،‬ای دینم و دنیایم‪.‬‬
‫تا کی تو درنگ آری در دوری و اقصایم؟‬ ‫قْل لیََفدْیُتکَ یا مسعی و یا بصری‬
‫هرچند که رخ پوشی در پردهی غیب از من‪،‬‬ ‫لِمْ ذا اللجاجة فیبُعدی و اقصائی‬
‫تا دیدهی دل‪ ،‬از دور‪ ،‬بر روی تو بینایم‪.‬‬
‫حتَجِباً‬
‫اِن کنتَ بالغیب عن عینیَّ مُ ْ‬
‫گو‪« :‬من به فدای تو!»‪ ،‬ای چشمم و ای گوشم!‬
‫فالقلب یرعاک فی االبعاد و النائی‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪28‬‬

‫مقطعات ‪12‬‬
‫بر تو ای نفس تسالیی باد‬

‫تو را‪ ،‬ای جان‪ ،‬ز غمخواری‬


‫علیک یا نفس بالتسلّی‬
‫تسال باد و دلداری‪:‬‬
‫بزرگی مر تو را زیبد‬ ‫العزّ بالزهد و التخلّی‬
‫به تنهایی‪ ،‬به بیداری؛‬ ‫علیک بالطلْعة الّتی‬
‫تو را در دیده باد آخر‪،‬‬
‫مشکاهتا الکشف و التجلّی‬
‫ز کشفی‪ ،‬نور دیداری‪.‬‬
‫قد قام بعضی ببعض بعضی‬
‫ز من پاری در استاده‬
‫چه خوش برپاری از پاری‪،‬‬ ‫و هام کلی بکلّ کلی‪.‬‬

‫و کلم عشق میبازد‬


‫به کل کلم انگاری!‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪29‬‬

‫مقطعات ‪4/21‬‬
‫(ویرایش اول)‬

‫عاشق چو رسد ز خامبازی به کمال‬ ‫اذا بلغ الصبّ الکمال من الَفتَی‬


‫وز شربت وصل یار در سکر بود‪،‬‬ ‫و یذهل عن وصل احلبیب من السّکر‬
‫هر دم هوسش گواهی صدق دهد‬
‫فیشهد صدْقاً حیث اشهده اهلوی‬
‫حقا که نماز عاشقان کفر بود!‬
‫باّن صالة العاشقین من الکفر‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪31‬‬

‫مقطعات ‪2/21‬‬
‫(ویرایش دوم)‬

‫عاشق چو رسید از هوسها به کمال‬ ‫اذا بلغ الصبّ الکمال من اهلوی‬


‫وز حملهی ذکر دور شد از مذکور‪،‬‬ ‫و غاب عن املذکور فی سطوة الذکر‬
‫هر دم هوسش گواه باشد بر حق‬
‫فشاهد حقّاً حین یشهده اهلوی‬
‫اینگونه‪ ،‬نماز عارفان شد مکفور‪.‬‬
‫باّن صالة العارفین من الکفر‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪31‬‬

‫مقطعات ‪54‬‬

‫واهلل ما طلعت مشسْ و ال غربت‬


‫بسا مهرا که میپرداخت از نور‪،‬‬
‫الّا و حبّک مقرونٌ بأنفاسی‬
‫نمیشد مهرت اما یکنفس دور‬
‫و ال مهمت بشرب املاء من عطش‬
‫نیالودم به آب از تشنگی کام‬
‫ندیدم تا خیالی از تو در جام؛‬ ‫الّا راَیْتُ خیاالً منک فی الکأس‬
‫وگر میشد به سویت آیم‪ ،‬ای یار‪،‬‬ ‫و لو قدرتُ علی اإلتیان جئتُکم‬
‫به سر ره میبریدم یا به رخسار‪.‬‬
‫سعیاً علی الوجه او مشیاً علی الراس‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪32‬‬

‫مقطعات ‪32‬‬

‫چشمها تار و پگاهیست دمان‬ ‫بدالک سرٌ طال عنک اکتتامه‬


‫راز دیرین همهسو پرده دران‪.‬‬ ‫و الح صباحٌ کنت انت ظالمه‬
‫راز هموارهی ما پردهدالن‬
‫و انت حجاب القلب عن سرّ غیبه‬
‫گر نبودیم نمیماند نهان‪.‬‬
‫و لوالک مل یطبع علیه ختامه‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪33‬‬

‫مقطعات ‪22‬‬

‫آن که داد افسار عقل را در دست‪،‬‬ ‫من رامه بالعقل مسرتشدا‬

‫جز پریشانی‪ ،‬خود چه طرفی بست؟‬ ‫اسرحَهُ فی حیرة یلهو‬


‫هر یك از اسرار تاسهیی تازهست‪،‬‬ ‫قد شاب بالتلبیس اسرارهُ‬
‫تا به حیرانی دم زند‪« :‬او هست؟»‬
‫یقول فی حیرته هَلْ هو‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪34‬‬

‫مقطعات ‪4‬‬

‫و ایّ االرض ختلو منک حتّی‬


‫مگر این زمین از تو باشد تهی‬
‫که باید تو را در سماوات جست؟‬ ‫تعالوا یطلبونک فی السماء‬
‫به کوری نظرها کنند و تو را‬ ‫تراهم ینظرون الیک جهراً‬
‫نبینند و بینی نظرها به توست‪.‬‬
‫و هم ال یبصرون من العماء‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪35‬‬

‫مقطعات ‪41‬‬

‫رأیتُ ربّی بعین قلبِ‬


‫به دید دل آمد خداوند من‬
‫فقلتُ من انت قال انت‬
‫بگفتم «که باشی؟»‪ ،‬بگفتا «تو ام»‬
‫تو را از کجاها کجایی نبود‬ ‫فلیس لالین منک اینْ‬
‫کجا در خور توست پس راست؟‬ ‫و لیس این حبیثُ انت‬
‫چگونه خیال تو بندد خیال‬
‫و لیس للوهم منک و همٌ‬
‫چه داند خیال از کجا خواستی؟‬
‫فیعلم الوهم این انت‬
‫برونت ز بر نیست جایی که نیست‬
‫کجایی تو پس‪ ،‬خود کجایی‪ ،‬کجا؟‬ ‫زتَ کل این‬
‫انت الذی ُح ْ‬

‫و شد در فنایم‪ ،‬فنایم فنا‬ ‫بنحو ال اینَ فآینَ انت‬


‫و من یافتم در فنایم تو را‪.‬‬ ‫و فی فنائی فنا فنائی‬

‫و فی فنائی وجدت انت‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪36‬‬

‫مقطعات ‪2‬‬

‫هوای تو کردم‪ ،‬نه در هوای ثوابی‪،‬‬ ‫اریدک ال أریدک للثواب‬


‫هوای تو کردم بل از برای عقابی‪،‬‬ ‫ولکنّی أریدک للعقاب‬
‫رسیدم ازین ره به هرچه خواستم‪ ،‬آری‬
‫و کل مآربی قدنِلْتُ منها‬
‫مگر به وجد‪ :‬گو که لذتی ز عذابی!‬
‫سوی ملذوذِ وجدی بالعذاب‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪37‬‬

‫مقطعات ‪32‬‬

‫دگر چه تدبیری ای رفیقان؟‬ ‫أالأَبلِغ احبّائی بانّی‬


‫شکسته در دریا این سفینه‬ ‫رکبتُ البحر و انکَسرَ السفینهْ‬
‫به مذهب صلیب میبمیرم‬
‫علی دین الصلیب یکون موتی‬
‫نه مکه میجویم نی مدینه‪.‬‬
‫و ال البطحا ارید و ال املدینهْ‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪38‬‬

‫مقطعات ‪42‬‬
‫ابن منصور‪ ،‬مترس!‬

‫( هركه را با اژدهاي هفت سر‬


‫در تموز افتاد دايم خواب و خور‬
‫اين چنين بازيش بسيار اوفتد‬
‫كمترين چيزش سر دار اوفتد‬
‫‪ -‬حافظ ‪) -‬‬

‫ندیمی غیر منسوبٍ ألی شیءٍ من احلیف‬


‫ندیم من‪ ،‬که پیوندی ندارد با ستمکاران‪،‬‬
‫بدادم شربتی صافی‪ ،‬چنان مهمان که با مهمان‪،‬‬ ‫سقانی مثلما یشرب کفعل الضیف بالضیف‬

‫و اما‪ ،‬جام چون گشتی زد‪ ،‬آوردند تیغ و خان‪:‬‬ ‫فلما دارت الکأس دعا بالنطع و السیف‬
‫چنین باد آن که نوشد باده با اژدر به تابستان!‬ ‫کذا من یشرب الراح مع التِنّین فی الصیف‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪39‬‬

‫پس‬ ‫(یتامی ‪)1‬‬

‫ای نقش توام در چشم‬ ‫مثالُک فی عینی‪-‬‬


‫ای نام توام بر لب‬
‫و ذکرُک فی فمی‬
‫ای جای توام در دل‬
‫و مَثْواک فی قلبی‪-‬‬

‫پس کجا تو پنهانی؟‬ ‫فَأین مغیب‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪41‬‬

‫ليك‬ ‫(یتامی‪)3‬‬

‫پس به یاران گفتم‪:‬‬


‫آنك‬ ‫َفقُلْتُ اخالئی هی الشمسُ نورها‬
‫هور‪ ،‬هور!‬ ‫قریبٌ و لکنْ فی تناوهلابُ ْعدٌ‬
‫نور او نزدیك‪،‬‬
‫لیك‬
‫از دست‬
‫دور‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪41‬‬

‫و‬ ‫(یتامی ‪)2‬‬

‫کافرم به دین خدا!‬


‫کفران‬ ‫کفرت بدین اهلل و الکفر واجب‬

‫نزد من هنر بود و‬ ‫لدیَّ و عند املسلمین قبیح‪.‬‬


‫بر مسلمانان‬
‫زشت‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪42‬‬

‫اینك‬ ‫(یتامی ‪)7‬‬

‫به ما متاز‪ ،‬هان!‬


‫رضْ هبذا فهذا بنانٌ‬
‫التُع ّ‬
‫اینك انگشتی‬
‫که خضاب کردهایم‬ ‫قد خضبناه بدم العشّاق‬

‫به خون عاشقان‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪43‬‬

‫مقطعات ‪55‬‬

‫عجبا! کل من چگونه برتابد پارهی من – پارهیی‬ ‫عجبتُ لکلّی کیف یحمله بعضی‬

‫چنان سنگین که زمین نیز برنمیتابد‪.‬‬ ‫و من ثقل بعضی لیس حتملنی ارضی‬

‫تا بیارامد‪ ،‬بر تمامی پهنهی ارض بایدش تن‬


‫ملن کان فی بسط من االرض َمفْجَعٌ‬
‫گسترد پس پارهی من‪ ،‬با تمامی پهنهی عرض‪،‬‬
‫فبعضی علی بسط من االرض فی قبضی‪.‬‬
‫در قبضهی من!‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪44‬‬

‫یادداشتها‬
‫«مطلع»‬

‫عنوان شعر‪ ،‬در متن ماسینیون‪« ،‬جواب فی حقیقة االیمان»‪ ،‬الحاقی که هست هیچ‪ ،‬افق شعر را تنگ می کند‪ .‬من‪ ،‬به هر حال‪ ،‬دو تایی از شعرها را‪ ،‬که به نثر‬
‫درآمدند‪ ،‬مقدمه و مؤخرهی باقی شعرها گرفتم (ر‪.‬ک‪«.‬اشاره») و از این رو «مطلع» و «مقطع» نامیدم؛ وانگهی‪« ،‬مطلع» با درونمایهی شعر نیز بیارتباط نیست‬
‫(ر‪.‬ک آخرین بند شعر)‪.‬‬

‫«معما‪ :‬اهلل»‬

‫نام شعر‪ ،‬گرفته از توضیح ماسینیون‪ .‬هم او میافزاید دو تن به اقتفای شعر رفتهاند‪ ،‬نخست احمد غزالی‪« :‬الف تؤلّف اخلالئق کلهم‪ /‬و الالم الم اللوم للمطرود‪/‬‬

‫واهلاء هاءُ هیم فی حبّه یشتهی بالواحد املعبود»؛ سپس شوشتری‪« :‬ألف قبل المین‪ /‬و هاء قرّة العین»‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪45‬‬

‫«تألف»‪ :‬تغییر ناپذیر به دالیلی روشن‪ -‬نه به معناهای در فارسی (‪ -4‬الفت یافتن‪ -2 ،‬دل به دست آوردن‪ -5 ،‬تنظیم کردن‪«:‬معین») که به معناییست تنها در‬
‫عربی‪ :‬جلب کردن (هر چند‪ ،‬نزدیك به دومین معنای در فارسی)‪« .‬خلق» نخستین به معنای مردم و «خلق» دومین به معنای آفرینش‪( .‬الفی که خالیق را به‬
‫صنع خداوندی جلب می کند)‪.‬‬
‫«ضرب»‪ :‬قرینه (معین)‪ ،‬مانند و همتا (فرنودسار)‪( .‬و الم دیگری که مالمت افزاست)‪.‬‬
‫پارهی آخر‪ ،‬در اصل‪« :‬و هایی که شیفته ی آنم»‪ .‬در حالج‪ ،‬اما‪ ،‬هالک وعشق دو تا نیست‪.‬‬

‫«معما‪ :‬توحيد»‬

‫نام شعر‪ ،‬گرفته از ماسینیون‪.‬‬


‫«یکی منقوط»‪« :‬تـ»‪«.‬یکی وارون» (اصل‪« :‬آن دیگر» یا «منقوط دیگر»)‪ِ« :‬یـ»‪ ،‬که وارونهی «تـ»ست‪ .‬نخستین‪ ،‬با نقطهی رو به آسمان؛ دومین‪ ،‬با نقطهی رو به‬
‫زمین‪« :‬مرا چه به مردمان‪ ......‬دین من مرا و دین مردم مردم را‪( ».‬ر‪.‬ک‪.‬شعر حالج‪ ،‬آخرین بیت‪ ،‬در یادداشت مربوط به «بسا مهرا که‪.)»...‬‬

‫«معما‪ :‬ناموسي»‬

‫آخر شعر‪«،‬ترانی» میدانیم که برمیگردد به «لن ترانی» (هرگز مرا نبینی) از آیهی ‪ 415‬سورهی اعراف («و چون موسا به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او‬
‫سخن کرد‪ ،‬گفت‪ :‬پروردگارا خودت را به من بنما که تو را بنگرم‪ ،‬گفت‪ :‬هرگز مرا نخواهی دید‪« : ».‬قرآن»‪ ،‬ترجمهی پاینده)‪ .‬مسئله این جا ‪ -‬به دریافت من‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪46‬‬

‫البته‪ -‬شطحگونه وارونه شده‪ .‬ترجمهی ماسینیون (جای موسا مرا میبینید‪...‬اگر به کنه پی برید) که «ترانی» را‪ ،‬به لحاظ دستور زبان‪ ،‬برمیگرداند به سخنگوی‬
‫شعر‪ ،‬پذیرفتهی من نیست؛ چون میانگارم اینجا‪ ،‬نه منطق دستور زبان‪ ،‬که منطق اشاره حکمفرماست‪.‬‬
‫درونمایهی شعر‪ ،‬به تصحیح ماسینیون‪ ،‬برمیگردد به عبارت «ناموسی»‪ .‬عالمت سوآل میافزایم به هرچه پیرامون این عبارت میآورم؛ چرا که در این زمینه‬
‫حکم به چیزی کردن‪ ،‬البته‪ ،‬نه در صالحیت ماست‪ ،‬سوآل اما از سوی هیچ کسی گناه نیست‪ .‬نیز‪ ،‬در این‪ ،‬جواز میگیرم دو کالمی را از ابن ترکه‪ -‬که‪ ،‬پس‬
‫از ذکر نکاتی پیرامون کلمهی اهلل‪ ،‬مینویسد‪...« :‬و این هر دو وجه کافی باشد متفطن را در بیان ارکان قولی‪ ،‬چه او راست که بنا بر اصول مذکوره بر مقتضای‬
‫ذوق خود دیگر معانی استنباط نماید‪ .‬و سپس این بیت میآورد‪« :‬نقطهیی را هزار دایره هست‪/‬گر قدم پیشتر نهد پرگار» («چهارده رسالهی فارسی»‪ ،‬ص ‪.)31‬‬
‫و اما زبان عرب‪ ،‬از آن که نزولگاه کالم اهلل قرار میگیرد‪ ،‬قالب رمزها و نمادهای روحانیست(و‪ ،‬در پی او‪ ،‬زبان ما؛ که آن اگر بنا بود زبانی انبیایی باشد‪،‬این‬
‫بنا بود زبانی اولیایی گردد؛ که اگر کالم خداوند آغاز به با دارد و انجام به سین‪« ،‬بس» باری‪ ،‬واژهییست فارسی‪« :‬اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سین‪/‬یعنی‬
‫اندر ره دین رهبرتان قرآن بس»)‪ .‬رمز اول این نیست که خط عرب‪-‬و‪ ،‬پس‪ ،‬خط فارسی‪ -‬از راست به چپ حرکت دارد؟ ‪ -‬به این اعتبار که «راست» سمت‬
‫مشرق است و «چپ» سمت مغرب است و «آدم خاکی مغرب انوارست‪ ،‬از جهت آن که جملهی انوار از مشرق جبروت برآمدند‪ ،‬به آدم خاکی فرود آمدند»‬
‫(عزیز نسفی‪« ،‬انسان کامل»‪ ،‬ص ‪ .)422‬این گونه‪ ،‬حرکت زبان را در موازات حرکت جان می یابیم از معقول به محسوس‪ ،‬از «یمن» به «قیروان» (یمن‪...‬که از‬
‫لحاظ لغوی به معنی جایی است که «در طرف راست» واقع شده و رمز مشرق انوار است که نفس‪ ،‬پیش از جدا شدن از آنجا و سقوط به جهان ماده‪ ،‬همچون‬
‫جوهری ملکوتی و فرشتهیی در آن منزل داشتهاست‪ .‬سید حسین نصر‪« ،‬سه حکیم مسلمان» بخش سهروردی‪ ،‬ص ‪ .)33‬الفبا به الف میآغازد‪ ،‬که نمادیست‬
‫از حقتعالی‪ ،‬و میانجامد به یاء‪ ،‬که سرانجام «ناموسی» هم هست‪ .‬آدمیست این یاء مغربی؟ اما نیز رموز دیگریست‪ ،‬نمایشگر مشرق و مغرب‪ ،‬در این‬
‫«ناموسی»‪« :‬نـ »‪ ،‬نه همین سمت راست نشسته‪ ،‬که نقطهی پیدا دارد (آفتابِ دمان)؛ و «ی»‪ -‬که چو پرتگاهی گود میرود‪ ،-‬نه همین سمت چپ‪ ،‬که نقطهی‬
‫پنهان (آفتاب نشسته)‪ .‬حال‪ ،‬میخوانیم‪« :‬و سر حروف را چون سر آن حرف جا دهید که خود جایگزین دومین حرف میشود‪»...‬؛ و« سر حروف»‪ ،‬خود‪ ،‬الف‬
‫است؛ و نون است آنچه دومین حرف میشود اگر پیش از او الفی بنشانیم‪« :‬أنا موسی» (منم موسا)‪ .‬آن حرف «که جایگزین دومین حرف خواهد شد»‪ ،‬به طوری‬

‫ضمنی‪ ،‬داللتی بر این میدارد که‪ ،‬حال‪ ،‬در مقام اولین حرف نشسته‪ ،‬در مقام الف‪ .‬و مگر نه این نون نونِ «نور» است و اهلل نور السموات و االرض؛ [نور‪ ]53 ،‬؟‬
‫و‪ ،‬این گونه‪ ،‬حروف دوگانهی «ان» (من) همسان هم و یگانه میگردند‪ :‬دویی از میانه برمیخیزد‪ ،‬که «تو یکی و او یکی دو باشد دو‪/‬این یکی زان یکی بباید‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪47‬‬

‫کاست» (ابن ترکه‪ ،‬ص ‪ .)31‬باز اما چرا‪ ،‬در آغاز‪«،‬ناموسی» داریم جای «انا موسی»؟ (رمزِ محوِ الف در ناموسی‪ ،‬نقلِ محوِ الفِ اسم نیست در بسم اهلل؟) «ی»‪،‬‬
‫به اعتباری‪ ،‬نیز «الف» است («اناالحق»؛ و «یا»‪ ،‬نام غائی خداوند در سرودهای یارسان‪ ،‬محتمل نیست که رمزی از همین باشد؟ ر‪.‬ک‪« .‬سرودهای دینی یارسان»‪،‬‬
‫ماشاءاهلل سوری‪ ،‬ص‪ ،)422‬که «موسی»‪ ،‬به اعتباری‪« ،‬موسا»؛ و که «اوست اول و آخر» (قرآن)‪ .‬و‪ ،‬اینگونه‪ ،‬درمییابیم سیر مستقیم از الف به یاء‪ ،‬در حقیقت‪،‬‬
‫مسیر دایرهیی است‪ .‬مرکز دایره‪ ،‬ذات حق‪ .‬و نقاط محیط‪ ،‬به نسبت مرکز‪ ،‬همه با هم یکسان‪ .‬و هر حرفی‪ ،‬خود‪ ،‬الفی‪ .‬همه نام حق‪ ،‬هرکدام به اعتباری‪ .‬و‬
‫رمز کلّی حروف مقطّع قرآن این نیست؟ هم از این روست که میگوییم حروف مخلوق نیستند‪ .‬و «علی گفت مصطفی را پرسیدم از ابجد هوز حطی‪...‬فقال‪...:‬این‬
‫حروف در کالم آدمیان هم از نام خدای عزوجل است و نامهای خدا‪ ،‬به اجماع‪ ،‬قدیم‪ »...‬و «یکی پیش احمدبن حنبل‪ ...‬گفت‪...‬اهلل چون حرف را بیافرید‪...‬امام‬
‫احمد گفت این سخن کفرست» (میبدی‪« ،‬کشف االسرار»‪ ،‬جلد اول‪ ،‬ص‪ .)15‬حال بازگردیم و نون و یاء را از دیدگاه دیگری برابر هم نهیم‪ :‬نون (مشرق‬
‫روح) نقطهیی یگانه دارد (وحدت)‪ ،‬و یاء (مغرب مادّه) نقطهیی دوگانه دارد (کثرت)‪ .‬کثرت که شهادتی است از وحدت‪ .‬نمادهای ملموستری (البته جدا از‬
‫علتهای طبیعیه) بارها مرا به حیرت آورده است‪ :‬روز(مشرق) آدمی سایهیی تك دارد‪ ،‬و پسینگاه (مغرب) سایهیی مضاعف‪ .‬پسینگاه که دیگر وحدت‪ ،‬تا افاضه‬
‫یابد و خود بنماید‪ ،‬به کثرت آمدهاست (« وقتی پروش را ذبح[و قربانی] کردند‪ ،‬آن را به چند قطعه تقسیم نمودند‪...:‬از مغز او ماه پیدا شد و از چشمش‬
‫خورشید‪...‬از ناف او فلك‪ ،‬و از سر او عرش‪ ،‬و از پای او زمین‪ ...‬و بدین سان جهان هستی تکوین یافت‪« :».‬ریگ ودا»‪ ،‬جاللی نائینی‪ ،‬ص‪« .435‬سر آن اسب‬
‫پاک صباح است و چشم او آفتاب و‪ ...‬ظرف طالیی که پیش از کشتن اسب مهیا کنند‪ ،‬روشنایی روز‪ ،‬و جای نگاه داشتن آن بحر مشرق‪ ،‬و ظرف نقرهیی که‬
‫بعد از کشتن اسب مهیا کنند‪ ،‬روشنایی شب‪ ،‬و جای نگاه داشتن آن ظرف بحر مغرب‪ ،‬و این دو ظرف پیش و پس این اسب همیشه هستند‪« :».‬سرّ اکبر»‪ ،‬دارا‬
‫شکوه‪ ،‬ص‪ ،)2‬و «پیمبر‪ -»...‬ابوهریره گوید‪«-‬فرمود خداوند‪...‬آدم را پسینگاه روز جمعه آفرید و آخرین خلقت وی در آخرین ساعات جمعه مابین عصر تا‬
‫شب بود» («تاریخ طبری»‪ ،‬ابوالقاسم پاینده‪ ،‬ص‪« .)42‬خلقت آخر»‪ ،‬حرف آخر‪ ،‬این یاء‪ ،‬پس‪ ،‬آدمیست‪ ،‬که‪ ،‬به اعتبار شکل «ی»‪ ،‬نزول باشد و ‪ ،‬به اعتبار‬
‫شکل «ا»‪ ،‬عروج‪ ،‬و بازگردنده به آغاز‪« :‬روح انسانی چون نزول میکند افول نور است‪ ،‬و چون عروج می کند طلوع نور است‪...‬و چون افول نور در جسم‬
‫است‪ ،‬و عروج نور از جسم است‪ ،‬پس جسم آدمی هم مغرب و هم مشرق باشد‪ ،‬و روح انسانی ذوالقرنین است‪ ،‬یك شاخ وی نزول است‪ ،‬و یك شاخ دیگر‬
‫عروج است‪( ».‬نسفی‪« ،‬انسان کامل»‪ ،‬ص‪ )23‬و «خدا شب و روز را به هم بدل میکند که در این برای اهل بصیرت عبرتی هست‪«( ».‬نور»‪،11 ،‬ترجمهی‬
‫پاینده)‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪48‬‬

‫«اقتلوني یا ثقاتي»‬

‫نام شعر‪-‬باز به حتم الحاقی‪« -‬فی االفاقه من غلبات احلال » است که‪ ،‬اما‪ ،‬این بار ماسینیون نیز‪ ،‬همداستان با من‪ ،‬نخستین کلمات شعر را جای اسم نشاندهست؛‬
‫که شعر را اصالً به «اقتلونی یا ثقاتی» میشناسیم‪.‬‬
‫سرلوحه از مثنوی موالناست و‪ ،‬به باور من‪ ،‬گونهیی «ترجمه»‪ ،‬گونهیی که جزئی از سنت مرا میسازد در این طریق و من مدافع آنم‪ .‬حرفهام در این زمینه‬
‫جداگانه منتشر خواهد شد‪.‬‬
‫در سطر‪ ،‬یا مصرع‪ ،‬یا نبمه مصرع اول‪ ،‬اگر «اقتلونی!» را ناگردانده گذاشتم از آن بود که میخواستم‪ ،‬به احترام‪ ،‬این پرده با نمایی «مستند» بیاغازد‪ ،‬به این‬
‫حساب که «ترجمه» را‪ ،‬از آنجا که به هر حال گونه یی «تغییر» است‪ ،‬داستانی میشمرم «بر اساس» اصل مستندی‪ ،‬چون بازی نقش کسی‪« .‬یا»‪ ،‬به جای «ای»‪،‬‬
‫در ادبیات قدیم آمده‪ ،‬بارها‪« .‬ثقات» هم‪ ،‬چون بی شمار واژههای دیگر‪ ،‬میتواند درحد واژهیی فارسی (شده) به کار آید‪ .‬وانگهی‪ ،‬عبارتی تازی با دخالت‬
‫دستور زبان فارسی‪ ،‬در ادبیات قدیم‪ ،‬اگر کم سابقه هم باشد‪ ،‬باری‪ ،‬بی سابقه نیست‪.‬‬
‫در شعر‪ ،‬میانگارم‪ ،‬آشکارا سه «لحظه»ی متمایز هست («لحظه»درست به مفهومی که در مورد چهار بخش «‪ » Lianoto por Ignacio‬مصطلح شده)‪ .‬هم‬
‫از این رو قافیههای پیاپی را‪ -‬گرفته از قافیههای اصل‪ -‬گذاشتم برای «لحظه»ی سوم که لحظهی اوج است به راستی‪.‬‬
‫پارهای از مصرعها‪ ،‬به وزن‪ ،‬یك هجا کم دارد‪ .‬این دانستهست!‬
‫در پارهی دوم‪« ،‬مادرم زایید‪ ،‬آری‪ ،‬والد خویش»‪ ،‬المحاله‪ ،‬یادآور مریم و عیساست (و اهلل اعلم)‪ .‬ماسینیون مینویسد‪« :‬اگر بشریت را به بلور یکپارچهای تشبیه‬
‫کنیم که دو محور دارد‪ ،‬یك از این دو محور مهدیست که رهبر مجاهدین اسالم خواهد بود‪ ،‬و دیگری آن حاکم که دادگر روز واپسین است‪ .‬آیا این هر دو‬
‫یکی هستند؟ یا این که مهدی یك شخص و حاکم کسی دیگر است؟ امام شافعی چنین روایت میکند‪ :‬ال مهدی اال عیسی‪ ،‬یعنی جز عیسا مهدیی نخواهد بود‪.‬‬
‫منصور حالج میگوید‪ :‬حاکم روز واپسین نیز خود عیسا خواهد بود‪«( ».‬قوس زندگی منصور حالج»‪ ،‬گرداندهی عبدالغفور روان فرهادی‪ ،‬ص‪ )33‬حال‬
‫«مسیحیان میگویند خدا یکیست‪ ،‬ولی اضافه میکنند که خدای یکتا در سه شخص جلوهگر است‪ ،‬و این تثلیث را به میان میآورد (ثالوثالمقدس)‪ .‬میگویند‬
‫این سه شخص ربوبیت ‪ -‬اب‪ ،‬ابن‪ ،‬روحالقدس‪ -‬به یکدیگر بسی محبت دارند‪ .‬عیسا پسر خداست‪ ،‬ولی بر اثر برکت تثلیث پاک ضمناً خدا هم هست‪(»...‬همان‪،‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪49‬‬

‫پانوشت مترجم‪ ،‬ص‪ )35‬و «خدا پدر انسان یعنی خالق ایشان خوانده شدهست (سفر تثنیه‪2:52 ،‬؛ اشعیا‪ 42:25 ،‬و‪ .)...‬الکن چون ما حقوق فرزندی را به‬
‫واسطه ی گناه از دست دادیم به خاطر مسیح باز آن اسم گرامی و محبوب را به زبان آورده خداوند را پدر خود میخوانیم(انجیل یوحنا‪42:21 :‬؛ رومیان‪،‬‬
‫‪«( ».)42-43:3‬قاموس کتاب مقدس»‪ ،‬جیمز هاکس‪ ،‬ص‪ .)2‬از مقایسهی مطالب باال‪ :‬مریم عیسا را زاد؛ عیسا به اعتباری خداست‪ ،‬پس پدر؛ پدر همگان‪ ،‬پس‬
‫پدر مریم نیز‪ .‬پس مادر پدر خویش را بزاد‪ .‬و «مادرم زایید‪ ،‬آری‪ ،‬والد خویش» پس منم عیسا؟ و عیسا‪...‬بازگردید به آغاز مقال‪.‬‬

‫«اشباح نظر»‬

‫نام شــعر مأخوذ از عبارتیســت همنظیر در اصــل عربی‪ ،‬که در متن فارســی ناچار به «خیل نظر» دگرگون شــده بود و که من‪ ،‬به بهانه ی عنوان‪ ،‬به متن در‬
‫افزودم‪ ،‬بس که زیباسـت‪ .‬ماسـینیون شـعر را‪ ،‬در عنوان فرانسـوی‪« ،‬درباره ی غیب شـدن به مدد سحر» دانسته‪« .‬سمسم» و «شیرج» را به «کنجد» و «روغن‬
‫کنجد» برنگرداندم‪ ،‬چون از جادوی فضا میکاست‪.‬‬

‫«قطعه‪ :‬آن که چشمم بدوست در خلوات»‬

‫مصرع آخر‪ ،‬در اصل‪« :‬نهانتر از شرارهی خطرات»‪ ،‬که در نیامد به وزن‪ ،‬متأسفانه‪ .‬تا بعد چه شود‪« .‬خطرات»‪ :‬جمع خطره‪ ،‬آنچه بر دل گذرد از احکام طریقت‬
‫(معین)‪ .‬شعر سریع و ناگهانی آمد‪ .‬بیت آخر در ویرایش نخست‪ ،‬چنین بود و پاک سوای اصل‪« :‬از دلم بیشتر به دل نزدیك‪ /‬بی صدا چون طالیهی سمرات»؛‬
‫و «سمرات» جمع جعلی «سمر» به معنای قصه‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪51‬‬

‫«قطعه‪ :‬تا نبوت شعاعي از نور است»‬

‫بیت اول‪ ،‬در اصل‪« :‬تا نبوت چراغی از نورست‪/‬وحی آن در چراغوارهی تامورست»‪ .‬دیری پس از انجام شعر دریافتم ارتباط دارد با آیتی از قرآن (سرلوحه)‪.‬‬
‫اما دیگر قبولِ تغییر نکرد‪« .‬تامور» هم دل است و هم صومعه (فرنودسار)‪ .‬و فارسی سرلوحه‪ ،‬با مدد از تفسیرهای عشری‪ ،‬طبری‪ ،‬و میبدی‪ ،‬از همین قلم (به‬
‫جای «نه هماره آفتابسو نه هماره سایه سو»‪ ،‬نیز میتوان گذاشت «نه خاوری نه باختری» که‪ ،‬در ضمن‪ ،‬هماهنگ باشد با یمن و قیروان عرفانی)‪.‬‬

‫«قطعه‪ :‬آفتاب یار در شبها دميد»‬

‫در قسمت تازی‪ ،‬تقطیع از ماسینیون‪.‬‬

‫«یا شمس! یا بدر! یا نهار!»‬

‫نام شـعر (ای خورشـید! ای ماه! ای روز!) مصـرع اول اصـل عربیسـت‪ ،‬به عینه (به دلیلی نظیر آنچه توضیح شد در «اشباح نظر»)‪ .‬بیت آخر ترجمهییست‬
‫مطلقاً آزاد‪ ،‬که‪ ،‬اما‪ ،‬حس کردم «حق» ندارم تغییر دهم (نگاهی بیاندازید به پانوشـت دوم «اشاره»ی پایان کتاب و از آن جا به متن «اشاره»)‪ .‬جالب این که دو‬
‫واژهی تازی «ال» و «له»‪ ،‬به شکل‪ ،‬مرا سوی «الله» کشاندهست (ر‪.‬ک «فرهنگ لغات و اصطالحات و تعبیرات عرفانی»‪ ،‬سید جعفر سجادی‪ ،‬ذیل «الله»)‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪51‬‬

‫«قطعه‪ :‬از دلم تا دل دل‪»...‬‬

‫«مرده»‪ ،‬در مصرع سوم‪ ،‬برمیگردد به «دل» در مصرعهای اول و دوم‪.‬‬

‫«قطعه‪ :‬چو عشق پنهان باشد‪»...‬‬

‫«سرخرویی» را‪ ،‬در مصرع سوم‪ ،‬قیاس کنید با مصرع دوازدهم شعر عطار‪ ،‬جزو یادداشتهای مربوط به شعر «ابن منصور مترس!»‪.‬‬

‫«قطعه‪ :‬ظاهر ار بر این و آني‪»...‬‬

‫دو بیت آغازی شعر که به فارسی نگشتهست و‪ ،‬بنابراین‪ ،‬در قسمت تازی نیامده‪:‬‬
‫دخلت بناسوتــی لدیک علـــــی اخللق‬

‫و لوالک الهوتی خرجت من الصدق‬

‫فـــــاّن لسان العلـــم للنطق و اهلــدی‬

‫و انّ لسان الغیب ج ّل عـــن النطق‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪52‬‬

‫به ناسوتی (جسمی) که توام دادی بر مردمان درآمدم‪ /‬و اگر تو الهوتم (جانم) نمیبودی از راستی به در می شدم‪ /‬پس زبان علم برای نطق است و راهنمایی‪/‬‬
‫و زبان غیب برتر است از (زبان) نطق‪.‬‬
‫بیت دومین بنابر ترجمهی ماسینیون‪ ،‬چنین میشود‪ :‬پس اگر (زبان) علم به عبارت درمیآید برای راهنمایی‪ ،‬زبان غیب نیازی به عبارات ندارد (یا‪ :‬به عبارت‬
‫درنمیآید)‪.‬‬

‫«قطعه‪ :‬جنونم چيست‪»....‬‬

‫سرلوحه را‪ ،‬نگاهی بیاندازید به «از حالج»‪ :‬آخرین پارهی بخش «الف»‪.‬‬
‫ویرایش دیگری از شعر در «طواسین» حالج یافتنیست‪،‬‬
‫به اشارهی ماسینیون (نیز ر‪.‬ک «شرح شطحیات»‪ ،‬شیخ روزبهان‪،‬ص‪:)341‬‬
‫حجودی فیک تقدیس‬

‫و عقلی فیک هتویس‬

‫و ما آدم الّاک‬

‫و منفی البین ابلیس‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪53‬‬

‫«تلبيه»‬

‫نام شعر در اصل هم همین است‪ ،‬گرچه بازهم به حتم الحاقیست‪«.‬هرجایی» در مصرع‪ ،1‬صفتیست خداوند را‪ ،‬به اعتبار این بیت خواجه‪« :‬یارب به که شاید‬
‫گفت این نکته که در عالم‪/‬رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی»‪« .‬سیاهی» در مصر ‪«:54‬ذات حق را به سیاهی تشبیه کردهاند‪( »...‬ر‪.‬ک«فرهنگ لغات و‬
‫اصطالحات و تعبیرات عرفانی»‪ ،‬سید جعفر سجادی)‪ .‬مصرعهای ‪ 51‬و ‪ ،54‬در اصل‪ :‬و کس نمیداند چه بر من آمدهست‪/‬جز آن که حلول کرده در سویدایم‪.‬‬

‫«بر تو اي نفس تسالیي باد»‬

‫عنوان‪ ،‬ترجمهی اولین مصرع تازیست در ویرایش دیگری از همین شعر‪ ،‬که آورده نشد‪.‬‬

‫«قطعه‪ :‬ویرایش دوم»‬

‫ویرایش دوم شعر‪ ،‬به اشارهی ما سینیون‪ ،‬آشکارا از سوی مکتب ابن عربی دستکاری شده‪ .‬فارسی این ویرایش دوم طرف رضایت من نبود و اول جزو متن‬
‫نیامده بود‪ .‬تغییر تصمیم‪ ،‬تنها به خاطر مصرع دوم است‪ ،‬بس که اساسیست در حوزهی اندیشهی حالجی‪ ،‬و بس که زیباست‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪54‬‬

‫«قطعه‪ :‬بسا مهرا که ميپرداخت از نور»‬

‫قطعهی فارسی ترجمهی بیتهای گزیدهییست از اصل شعر‪:‬‬

‫واهلل ما طاعت مشس و ال غربت‬

‫اال وحبک مقرون بانفاسی‬

‫و ال خلوت الی قوم احدثهم‬

‫اال و انت حدیثی بین جالسی‬

‫و ال ذکرتک حمزوناً و ال فرحا‬

‫اال و انت بقلبی بین وسواسی‬

‫و ال مهمت بشرب املاء من عطش‬

‫ال منک فی الکأس‬


‫اال رأیت خیا ً‬

‫و لو قدرت علی االتیان جئتکم‬

‫سعیًا علی الوجه او مشیأ علی الراس‬

‫و یا فتی احلی ان غنیت لی طربا‬

‫فغننی واسفا من قبلک القاسی‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪55‬‬

‫ما لی و للناس کم یلحوننی سفهًا‬

‫دینی لنفسی و دین الناس للناس‪.‬‬

‫مفهوم شعر‪ ،‬حذف دو بیت آخر که الحاقیست‪ ،‬چنین است‪ :‬به خدا نشد آفتاب طلوع یا غروب کند و مهر تو از نفسهای من دور باشد؛ نشد به گفتگو با‬
‫یاران تنها نشینم و حدیثی جز تو در میان آرم؛ نشد در ذکر و یاد از تو‪ ،‬به اندوه یا به شادی‪ ،‬چیزی جز تو بر دلم گذرد؛ نشد به جرعهای آب عطش بنشانم‪،‬‬
‫جز آن گاه که تصویر تو را در جام ببینم‪ ،‬و اگر توان آمدنم بود سوی تو‪ ،‬به چهره میدویدم یا به سر میآمدم‪.‬‬

‫«قطعه‪ :‬آن که داد افسار‪»...‬‬

‫مصرع سوم ‪،‬آشکارا‪ ،‬ترجمهییست مطلقاً آزاد‪.‬‬

‫«ابن منصور‪ ،‬مترس!»‬

‫آخرین شعر‪ ،‬ظاهراً‪ .‬شعری که در «نحرگاه» خوانده شد‪ ،‬نزدیکی های نوروز نجومی سال ‪ 513‬هجری شمسی (ر‪.‬ک‪« .‬از عطار»‪ ،‬در همین کتاب)‪ .‬نام شعر‪-‬‬
‫افزودهی من‪ -‬ترجمهی عبارتی تازیست‪« :‬ال ختف یابن منصور!» (ر‪.‬ک‪ .‬همان)‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪56‬‬

‫سرلوحه از «منطق الطیر» (ویراستهی محمد جواد مشکور)‪:‬‬

‫چون شد آن حالج بر دار آن زمان‬


‫جز اناالحق مینرفتش بر زبان‬
‫چون زبان او همی نشناختند‬
‫چار دست و پای او انداختند‬
‫زرد شد چون ریخت از وی خون بسی‬
‫سرخ کی ماند در آن حالت کسی‬
‫زود در مالید آن خورشید راه‬
‫دست ببریده به روی همچو ماه‬
‫گفت چون گلگونهی مرد است خون‬
‫روی خود گلگونهتر کردم کنون‬
‫تا نباشم زرد در چشم کسی‬
‫سرخرویی باشدم این جا بسی‬
‫هر که را من زرد آیم در نظر‬
‫ظن برد کاینجا بترسیدم مگر‬
‫چون مرا از ترس یك سر موی نیست‬
‫جز چنین گلگونه این جا روی نیست‬
‫مرد خونی چون نهد سر سوی دار‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪57‬‬

‫شیرمردیش آن زمان آید به کار‬


‫چون جهانم حلقهی میمی بود‬
‫کی چنین جایی مرا بیمی بود‬
‫هر که را با اژدهای هفت سر‬
‫در تموز افتاد دایم خواب و خور‬
‫این چنین بازیش بسیار اوفتد‬
‫کمترین چیزی سر دار اوفتد‪.‬‬

‫این جا‪ ،‬در ضمن‪ ،‬نگاهی بیاندازید به توضیحم در باب سرلوحهی «اقتلونی یا ثقاتی»‪.‬‬
‫مصرع دوم‪ ،‬به دریافت برخی‪ ،‬چنین نیز میتواند شد‪« :‬بدادم شربتی صافی چو مهماندار با مهمان» یا « بدادم شربتی آنسان که مهماندار با مهمان»‪.‬‬

‫«پس‪ /‬ليك‪ /‬و‪ /‬اینك»‬

‫از میان واژههای هر شعر‪ ،‬واژهیی را که‪ ،‬می توان گفت‪ ،‬گرانیگاه شعر بود در حد نام برگزیدم‪ .‬این چهار تکه قرینهی سه «معما»ی آغاز مینشینند؛ پس‪،‬‬
‫همانند آن سه‪ ،‬به زعم من‪ ،‬میبایست نام میداشتند‪ .‬هم این گونه‪« ،‬مقطع» قرینهی «مطلع» مینشیند و «ابن منصور‪ ،‬مترس!» قرینهی «اقتلونی یا ثقاتی»‪.‬‬
‫شعرها‪ ،‬همه‪ ،‬کار ‪ 31‬و ‪ 34‬اند و این یادداشتها کار همین ‪.35‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪58‬‬

‫‪1‬‬

‫از عطار‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪59‬‬

‫آن قتیل اهلل‪ ،‬فی سبیل اهلل‪ ،‬آن شیر بیشهی تحقیق‪ ،‬آن شجاع صفدر صدّیق‪ ،‬آن غرقهی دریای موّاج‪ ،‬حسین بن منصور حالج ‪ -‬رحمة اهلل علیه‪ -‬کار او کاری‬
‫عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود‪ ،‬که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و هم در شدت لهب فراق‪ ،‬مست و بیقرار و شوریده روزگار بود و‬
‫عاشق صادق و پاکباز‪ ،‬و جدّ و جهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجیب؛ و عالیهمت و عظیمقدر بود؛ و او را تصانیف بسیار است به الفاظی مشکل‬
‫در حقایق و اسرار و معارف و معانی؛ و صحبتی و فصاحتی و بالغتی داشت که کس نداشت‪،‬‬

‫و وقتی و نظری و فراستی داشت که کس را نبود‪ .‬و اغلب مشایخ در کار او ابا کردند و گفتند‪« :‬او را در تصوف قدمی نیست»‪ ،‬مگر ابو عبداهلل خفیف و شبلی‬
‫و ابوالقاسم قُشَیری‪ -‬رحمهم اهلل‪ -‬و جملهی متأخران ‪ -‬اال ماشاءاهلل‪ -‬که او را قبول کردند و ابوسعیدبن ابی الخیر و شیخ ابوالقاسم کُرَکانی و شیخ ابوعلی‬
‫فارمدی و امام یوسف همدانی‪-‬رحمهم اهلل‪ -‬در کار او سیری داشتهاند و بعضی در کار او متوفقند‪ ،‬چنان که استاد ابوالقاسم قشیری در حق او گفت که‪« :‬اگر‬
‫مقبول بود به رد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نگردد»‪ .‬و باز بعضی او را به سحر نسبت کردند و بعضی اصحاب ظاهر او را به‬
‫کفر منسوب کردند؛ و بعضی گویند‪« :‬از اصحاب حلول بود» و بعضی گویند‪« :‬تولّی به اتحاد داشت»‪ .‬اما هر که بوی توحید بدو رسیده باشد‪ ،‬هرگز او را‬
‫خیال حلول و اتحاد نتواند افتاد؛ و هر که این سخن گوید سرّش از توحید خبر ندارد‪ -‬و شرح این طولی دارد و این کتاب جای آن نیست‪ .‬اما جماعتی‬
‫بودهاند از زنادقه در بغداد‪ ،‬چه در خیال حلول و چه در غلط اتحاد‪ ،‬که خود را حالجی گفتهاند و نسبت بدو کردهاند و‪ ،‬سخن او فهم ناکرده‪ ،‬بدان کشتن و‬
‫سوختن به تقلید محض فخر کردهاند ‪ -‬چنانکه دو تن را در بلخ همین واقعه افتاد که حسین را‪ .‬اما تقلید در این واقعه شرط نیست؛ و مرا عجب آید از کسی‬
‫که روا دارد که از درختی آواز انّی انا اهلل برآید‪ ،‬و درخت در میان نه‪ ،‬چرا روا نبود که از حسین انا الحق برآید‪ ،‬و حسین در میان نه؟ و چنان که حق‪ -‬تعالی‬

‫احلق لیَنطِ ُق عَلَی لسانِ عُمَر‪ ،‬به زبان حسین سخن گفت و آن جا نه حلول کار دارد و نه اتحاد‪.‬‬
‫‪ -‬به زبان عُمَر سخن گفت‪ ،‬که انّ َّ‬
‫بعضی گویند‪« :‬حسین منصور حالج دیگر است و حسین منصور ملحد دیگر و استاد محمد زکریا بود و رفیق ابوسعید قرمطی و این حسین ساحر بوده است‪.‬‬
‫اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد‪ ».‬و شیخ ابوعبداهلل بن خفیف گفته است که‪« :‬من و حالج از یك مشربیم‪ .‬اما مرا به دیوانگی‬
‫نسبت کردند‪ ،‬خالص یافتم؛ و حسین را عقل او هالک کرد‪ ».‬اگر او مطعون بودی‪ ،‬این دو بزرگ در حق او این نگفتندی‪ ،‬و ما را دو گواه تمام است‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪61‬‬

‫و پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید‪ .‬و درزیِ اهلِ صالح و شرع و سنّت بود که این سخن از وی پیدا شد‪ .‬اما بعضی مشایخ او را‬
‫مهجور کردند از جهت مذهب و دین و از آن بود که ناخشنودیِ مشایخ از سرمستیِ او این بار آورد؛ چنان که اول به تستر آمد به خدمت سهل بن عبداهلل‪ ،‬و‬
‫دو سال در خدمت او بود؛ پس عزم بغداد کرد و اول سفر او در هجده سالگی بود؛ پس به بصره شد و با عمروبن عثمان مکّی افتاد و هجده ماه با او صحبت‬
‫داشت‪ ،‬و ابویعقوب االقطع دختر بدو داد‪ ،‬پس عمروبن عثمان از او برنجید‪ ،‬و از آن جا به بغداد آمد پیش جنید‪ ،‬و جنید او را سکوت و خلوت فرمود و‬
‫چندگاه در صحبت او صبر کرد و قصد حجاز کرد و یك سال آن جا مجاور بود؛ باز به بغداد آمد‪ ،‬با جمعی صوفیان به پیش جنید شد و از وی مسایل پرسید‪،‬‬
‫جنید جواب نداد و گفت‪« :‬زود باشد که سر چوب پاره سرخ کنی»‪ ،‬حسین گفت‪« :‬آن روز که من سر چوب پاره سرخ کنم تو جامهی اهل صورت پوشی»‪-‬‬
‫چنان که‪:‬‬
‫نقل است که‪ :‬آن روز که ائمه فتوی دادند که او را بباید کشت‪ ،‬جنید در جامهی تصوف بود و فتوی نمینوشت‪ .‬خلیفه فرمودهبود که «خط جنید باید»‪ ،‬چنان‬
‫که دستار و درّاعه درپوشید و به مدرسه رفت و جواب فتوی نوشت که «حنن حنکم بالظّاهر»‪ ،‬یعنی بر ظاهر حال کشتنیست‪ ،‬و فتوی برظاهر است‪ ،‬اما‬
‫باطن را خدای داند‪-.‬‬
‫پس حسین‪ ،‬چون از جنید جواب مسایل نشنید‪ ،‬متغیر شد و بی اجازت او به تستر شد و یك سال آنجا ببود‪ .‬قبولی عظیم او را پیدا گشت‪ -‬و او سخن اهل‬
‫زمانه را هیچ وزن ننهادی‪ -‬تا اورا حسد کردند و عمرو عثمان مکی در باب او نامهها نوشت به خوزستان و احوال او در چشم آن قوم قبیح گردانید‪ .‬و او را‬
‫نیز از آن جا دل بگرفت و جامهی متصوفه بیرون کرد و قبا درپوشید و به صحبت ابناء دنیا مشغول شد‪-‬اما او را از آن تفاوت نبود‪ -‬و پنج سال ناپدید گشت‬
‫و در این مدت بعضی در خراسان و ماوراءالنهر می بود و بعضی به سیستان‪ .‬باز به اهواز آمد و اهل اهواز را سخن گفت و نزدیك خاص و عام قبول یافت‬
‫و از اسرار با خلق سخن میگفت تا او را «حالج االسرار» گفتند‪ .‬پس مرقّع درپوشید و عزم حرم کرد و در این سفر بسیار خرقه پوش با او بودند‪ .‬چون به‬
‫مکه رسید‪ ،‬یعقوب نهر جوری به سحرش منسوب کرد‪ .‬پس از آن جا به بصره آمد‪ ،‬باز به اهواز آمد‪ .‬پس گفت‪ «:‬به بالد شرک میروم تا خلق را به خدا‬
‫خوانم»‪ .‬به هندوستان رفت‪ .‬پس به ماوراءالنهر آمد‪ .‬پس به چین و ماچین افتاد و خلق را به خدا خواند و ایشان را تصانیف ساخت‪ .‬چون بازآمد‪ ،‬از اقصاء‬
‫عالم بدو نامه نوشتندی‪ .‬اهل هند او را «ابوالمغیث» نوشتندی‪ ،‬و اهل چین «ابوالمعین» و اهل خراسان «ابوالمهر»‪ ،‬و اهل فارس «ابوعبداهلل الزّاهد»‪ ،‬و اهل‬
‫خوزستان «حالج االسرار»‪ ،‬و در بغداد «مصطلم» می خواندند و در بصره «مخبر»‪ .‬پس اقاویل در وی بسیار گشت‪ .‬بعد از آن عزم مکه کرد و دو سال در حرم‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪61‬‬

‫مجاور گشت‪ .‬چون بازآمد‪ ،‬احوالش متغیر شد و آن حالت به رنگی دگر مبدل گشت‪ ،‬که خلق را به معنی میخواند و کس بر آن وقوف نیافت‪ ،‬تا‪-‬چنین نقل‬
‫کنند که‪-‬او را از پنجاه شهر بیرون کردند و روزگاری گذشت بر وی که از آن عجبتر نبود‪.‬‬

‫و او را حالج ازآن گفتند که یکبار به انباری پنبه برگذشت؛ اشارتی کرد‪ ،‬در حال دانه از پنبه بیرون آمد و خلق متحیر شدند‪.‬‬
‫نقل است که شبانروزی چهارصد رکعت نماز کردی و بر خود الزم داشتی‪ .‬گفتند‪« :‬در این درجه که تویی‪ ،‬چندین رنج چراست؟» گفت‪« :‬نه راحت‬
‫در کار دوستان اثر کند و نه رنج‪ .‬دوستان فانی صفت باشند که نه رنج در ایشان اثر کند و نه راحت‪».‬‬
‫نقل است که در پنجاه سالگی گفت که «تا کنون هیچ مذهب نگرفتهام‪ ،‬اما از هر مذهبی آنچه دشوارتر است بر نفس اختیار کردم‪ .‬تا امروز‪ ،‬که پنجاه‬
‫سالهام‪ ،‬نماز کردهام و به هر نمازی غسلی کرده‪».‬‬
‫نقل است در ابتدا که ریاضت میکشید دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود؛ روزی به ستم از وی بیرون کردند‪ ،‬گزندهی بسیار در وی افتاده‬
‫بود؛ یکی وزن کردند‪ ،‬نیم دانگ بود‪.‬‬
‫نقل است که گرد او عقربی دیدند که میگردید‪ ،‬قصد کشتن کردند؛ گفت‪« :‬دست از وی بدارید که دوازده سال است که ندیم ماست و گرد ما‬
‫میگردد‪».‬‬
‫گویند که رشید خرد سمرقندی عزم کعبه کرد؛ در راه مجلس میگفت؛ روایت کرد که «حالج با چهارصد صوفی روی به بادیه نهاد‪ .‬چون روزی‬
‫چند برآمد‪ ،‬چیزی نیافتند‪ .‬حسین را گفتند ما را سر بریان میباید‪ .‬گفت بنشینید؛ پس دست از پس میکرد و سری بریان با دو قرص به هریکی‬
‫ب تر از وی‬
‫میداد‪ .‬چهارصد سر بریان و هشتصد قرص بداد‪ .‬بعد از آن گفتند ما را رطب میباید‪ .‬برخاست و گفت مرا بیفشانید‪ .‬بیفشاندند رط ِ‬
‫میبارید‪ ،‬تا سیر بخوردند‪ .‬پس در راه هرجا که پشت به خاری باز نهادی رطب بار آوردی‪ ».‬نقل است که طایفهیی در بادیه او را گفتند‪« :‬ما را انجیر‬
‫میباید»؛ دست در هوا کرد و طبقی انجیر تر پیش ایشان نهاد‪ .‬و یك بار دیگر حلوا خواستند؛ طبقی حلوای شکری گرم پیش ایشان نهاد؛ گفتند‪« :‬این‬
‫حلوای باب الطّاق بغداد است»؛ حسین گفت‪« :‬پیش من چه بادیه و چه بغداد!»‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪62‬‬

‫نقل است که یکبار در بادیه چهارهزار آدمی با او بودند؛ برفت تا کعبه و یك سال در آفتاب گرم برابر کعبه بایستاد برهنه‪ ،‬تا روغن از اعضای او بر‬
‫آن سنگ میرفت و پوست او باز شد و از آن جا نجنبید؛ و هر روز قرصی و کوزهیی آب پیش او بیاوردندی‪ ،‬و او بدان کناره ها افطار کردی و باقی‬
‫بر سر کوزهی آب نهادی؛ و گویند‪ :‬کژدم در ازار او آشیان کردهبود‪ .‬پس در عرفات گفت‪«:‬یا دلیل املتحیِّرین!» و چون دید که هرکس دعا میکردند‪ ،‬او‬
‫نیز سر بر تل ریگ نهاد و نظاره میکرد‪ ،‬و چون همه بازگشتند‪ ،‬نفسی بزد و گفت‪« :‬الها! پادشاها! عزیزا! پاکت دانم و پاکت گویم‪ ،‬از تسبیحِ همهی‬
‫مسبّحان و تهلیلِ همهی مهلّالن و از همهی پندار صاحب پنداران‪ .‬الهی! تو میدانی که عاجزم از شکر‪ ،‬تو به جای من شکر کن خود را‪ ،‬که شکر آن‬
‫است وبس‪».‬‬
‫نقل است که یك روز در بادیه ابراهیم خوّص را گفت‪« :‬در چه کاری؟» گفت‪« :‬در مقام توکّل قدم درست میکنم»‪ .‬گفت‪« :‬همهی عمر در عمارت‬
‫شکم کردی‪ ،‬کی در توحید فانی شدن؟»‪ -‬یعنی اصل توکل در ناخوردن است‪ ،‬و تو همهی عمر در توکل شکم خواهی بود؛ فناء در توحید کی‬
‫خواهد بود؟‬
‫پرسیدند که «عارف را وقت باشد؟» گفت‪« :‬نه‪ ،‬از بهر آن که وقت صفت صاحب وقت است‪ ،‬و هرکه با صفت خویش آرام گیرد عارف نبود‪ ».‬معنیش‬
‫آن است که‪ :‬لی مَعَ اهللِ وقتٌ‪.‬‬
‫پرسیدند که «طریق به خدا چگونه ست؟» گفت‪« :‬دو قدمست و رسیدنی‪ :‬یك قدم از دنیا برگیر و یك قدم از عقبی‪ ،‬و اینك رسیدی به مولی‪».‬‬
‫پرسیدند از فقر‪ .‬گفت‪« :‬فقیر آن است که مستغنیست از ماسوی اهلل و ناظر است به اهلل»‪.‬‬
‫و گفت‪« :‬معرفت عبارت است از دیدن اشیا و هالک همه در معنا»‪.‬‬
‫و گفت‪« :‬چون بنده به مقام معرفت رسد‪ ،‬بر او وحی فرستند و سرّ او گنگ گردانند تا هیچ خاطر نیابد او را مگر خاطر حق‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬خُلُقٍ عظیم آن بود که جفای خلق در او اثر نکند‪ .‬پس آن گاه خدای – تعالی ‪ -‬را شناخته باشد‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬توکل آن بود که تا در شهر کسی را داند اولیتر از خود به خوردن‪ ،‬نخورد‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬اخالص تصفیهی عمل است از شوائب کدورت»‪.‬‬
‫و گفت‪« :‬زبا ِن گویا هالکِ دلهای خاموش است»‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪63‬‬

‫و گفت‪« :‬گفت و گوی در علل بسته است و افعال در شرک و حق خالیست از جمله و مستغنی‪ .‬وَ ما یؤمُناَکثرهم باهللِ‪ ،‬الّا و هُم مُشرکونَ‪».‬‬
‫ی ازل و ابد و آنچه در میان است‪ ،‬از حدوث است‪ ،‬اما این به چه‬
‫و گفت‪« :‬بصایر بینندگان و معارف عارفان و نور علمای ربانی و طریق سابقان ناج ِ‬
‫دانند؟لِمن کانَلَُه قلب‪ ،‬اوالقَی السَّمعَ و هوَ شهیدٌ‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬در عالم رضا اژدهاییست که آن را یقین خوانند‪ ،‬که اعمال هجده هزار عالم در کام او چون ذرهییست در بیابان‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬ما همه سال در طلب بالی او باشیم‪ ،‬چون سلطانی که دایم در طلب والیت باشد‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬خاطر حق آن است که هیچ معارضه نتوان کرد آن را‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬مرید در سایهی توبت خود است و مراد در سایه ی عصمت‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬مرید آن است که سبقت دارد اجتهاد او بر مکشوفات او‪ ،‬و مراد آن است که مکشوفات او بر اجتهاد سابق است‪».‬‬
‫ت مرد صدفِ دریای سینهی مرد است‪ .‬فردا این صدفها را در صعید قیامت بر زمین زنند‪».‬‬
‫و گفت‪« :‬وق ِ‬
‫و گفت‪« :‬دنیا بگذاشتن‪ ،‬زهد نفس است؛ و آخرت بگذاشتن‪ ،‬زهد دل؛ و ترک خود گفتن‪ ،‬زهد جان‪».‬‬
‫و پرسیدند از صبر‪ .‬گفت‪« :‬آن است که دست و پای ببرند و از دار در آویزند‪ ».‬و عجب آنکه این همه با او کردند!‬
‫نقل است که روزی شبلی را گفت‪« :‬یا بابکر! دست برنه که ما قصد کاری عظیم کردیم و سرگشتهی کاری شدهایم چنان کاری که خود را کشتن در‬
‫پیش داریم‪ ».‬چون خلق در کاراومتحیر شدند‪ ،‬منکر بی قیاس و مقّرِ بی شمار پدید آمدند و کارهای عجایب از او بدیدند؛ زبان دراز کردند و سخن‬
‫او به خلیفه رسانیدند و جمله بر قتل او اتفاق کردند‪ ،‬از آن که میگفت «اناالحق» گفتند‪« :‬بگو‪ :‬هوالحق‪ ».‬گفت‪« :‬بلی! هم اوست‪ .‬شما میگویید که‪:‬‬
‫گم شده است؟ بلی که حسین گم شده است؛ بحر محیط گم نشود و کم نگردد‪ ».‬جنید را گفتند‪« :‬این سخن که حسین منصور میگوید تأویلی‬
‫دارد؟» گفت‪« :‬بگذارید تا بکشند که روز تأویل نیست»‪ .‬پس جماعتی از اهل علم بر وی خروج کردند و سخن او پیش معتصم تباه کردند و علی بن‬
‫عیسی را ‪،‬که وزیر بود‪ ،‬بر وی متغیر گردانیدند‪ .‬خلیفه بفرمود تا او را به زندان بردند یك سال‪ .‬اما خلق میرفتند و مسایل میپرسیدند‪ .‬بعد از آن‬
‫خلق را نیز از آمدن منع کردند‪ .‬مدت پنج ماه کس نرفت مگر یك بار ابن عطا و یك بار ابو عبداهلل خفیف – رحمهمااهلل ‪ -‬و یك بار دیگر ابن عطا‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪64‬‬

‫کس فرستاد که «ای شیخ! از این که گفتی عذر خواه تا خالص یابی‪ ».‬حالج گفت‪« :‬کسی که گفت‪ ،‬گو‪ :‬عذر خواه‪ ».‬ابن عطا چون این بشنید‪،‬‬
‫بگریست و گفت‪« :‬ما خود چند یك حسین منصوریم‪».‬‬
‫نقل است که شب اول که او را حبس کردند؛ بیامدند و او را در زندان ندیدند و جملهی زندان بگشتند و کس را ندیدند؛ و شب دوم نه او را دیدند‬
‫و نه زندان را؛ و شب سیوم او را در زندان دیدند‪ .‬گفتند‪« :‬شب اول کجا بودی؟ و شب دوم تو و زندان کجا بودیت؟» گفت‪« :‬شب اول من در‬
‫حضرت بودم‪ ،‬از آن این جا نبودم؛ و شب دوم حضرت این جا بود‪ ،‬از آن من و زندان هردو غایب بودیم‪ ،‬و شب سیوم بازفرستاند مرا برای حفظ‬
‫شریعت‪ .‬بیایید و کار خود کنید‪».‬‬
‫نقل است که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی‪ .‬گفتند‪ « :‬چو می گویی که من حقم‪ ،‬این نماز که را میکنی؟» گفت‪« :‬ما دانیم قدرما!»‬
‫نقل است که در زندان سیصد کس بودند‪ .‬چون شب درآمد‪ ،‬گفت‪« :‬ای زندانیان! شما را خالص دهم‪ ».‬گفتند‪« :‬چرا خود را نمیدهی؟» گفت‪« :‬ما در‬
‫بند خداییم و پاس سالمت میداریم‪ .‬اگر خواهیم به یك اشارت همهی بندها بگشاییم‪ ».‬پس به انگشت اشارت کرد‪ :‬همهی بندها از هم فروریخت‪.‬‬
‫ایشان گفتند‪« :‬اکنون کجا رویم‪ ،‬که در زندان بستهست‪ ».‬اشارتی کرد‪ :‬رخنهها پدید آمد‪ .‬گفت‪« :‬اکنون سر خود گیرید‪ ».‬گفتند‪« :‬تو نمیآیی؟» گفت‪:‬‬
‫«ما را با او سرّیست که جز بر سر دار نمیتوان گفت‪ ».‬دیگر روز گفتند‪« :‬زندانیان کجا رفتند؟» گفت‪« :‬آزاد کردم‪ ».‬گفتند‪« :‬تو چرا نرفتی؟» گفت‪:‬‬
‫«حق را با ما عتابیست؛ نرفتم‪ ».‬این خبر به خلیفه رسید؛ گفت‪« :‬فتنهیی خواهد ساخت‪ .‬او را بکشید‪ ،‬یا چوب زنید تا از این سخن بازگردد‪ ».‬سیصد‬
‫چوب بزدند‪ .‬هرچند میزدند‪ ،‬آوازی فصیح میآمد که «التَخَف یا بن منصور!» شیخ عبدالجلیل صفار گوید که «اعتقاد من در چوبزننده بیش از‬
‫اعتقاد من در حق حسین منصور بود‪ ،‬از آن که تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح می شنید و دست او نمیلرزید و‬
‫همچنان میزد!»‬
‫پس دیگر بار حسین را ببردند تا بکشند‪ .‬صدهزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد همه برمیگردانید و میگفت‪« :‬حق‪ ،‬حق‪ ،‬انالحق‪».‬‬
‫نقل است که درویشی در آن میان از او پرسید که «عشق چیست؟» گفت‪« :‬امروز بینی و فردا و پس فردا‪ ».‬آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند‬
‫و سیوم روزش به باد بردادند ـــ یعنی عشق این است‪ .‬خادم در آن حال از وی وصیتی خواست‪ ،‬گفت‪« :‬نفس را به چیزی که کردنی بود مشغول‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪65‬‬

‫دار‪ ،‬و اگرنه او تو را به چیزی مشغول گرداند که ناکردنی بود‪ ».‬پسرش گفت‪« :‬مرا وصیتی کن»؛ گفت‪« :‬چون جهانیان در اعمال کوشند‪ ،‬تو در چیزی‬
‫کوش که ذره ای از آن به از هزار اعمال اِنس و جن بود‪ ،‬و آن نیست الّا علم حقیقت‪».‬‬
‫پس در راه که میرفت‪ ،‬میخرامید‪ ،‬دستاندازان و عیاروار میرفت با سیزده بند گران‪ .‬گفتند‪« :‬این خرامیدن چیست؟» گفت‪« :‬زیرا که به نَحرگاه‬
‫میروم‪ ».‬و نعره میزد و میگفت‪:‬‬
‫ب الی شیءٍ مِن احلَیفِ‬
‫َندیمی غیرُ منسو ٍ‬

‫سَقانی مثلَ ما یشرَب کفعل الضَّیف بالضَّیفِ‬

‫ت الکأسُ دعا بالنَّطع و السّیفِ‬


‫فلّما دار ِ‬

‫کذا مَن یشرَب الرّاحَ معَ التنّینِ بالصَّیفِ‬

‫گفت‪ :‬حریف من منسوب نیست به چیزی از حیف؛ بداد مرا شرابی و بزرگ کرد مرا چنانکه مهمان را؛ پس‪ ،‬چون دوری چند بگشت‪ ،‬شمشیر و‬
‫نطع خواست؛ چنین باشد سزای کسی که با اژدها در تموز خمر کهن خورد‪.‬‬
‫چون به زیر طاقش بردند به باب الطّاق‪ ،‬پای بر نردبان نهاد‪ .‬گفتند‪« :‬حال چیست؟» گفت‪« :‬معراج مردان سر دار است»‪ .‬و میزری در میان داشت و‬
‫یلسانی بر دوش‪ .‬دست برآورد و روی در قبله مناجات کرد و خواست آنچه خواست‪ .‬پس بر سر دار شد‪ .‬جماعت مریدان گفتند‪« :‬چه گویی در ما‬
‫که مریدیم و آنها که منکرانند و تو را سنگ خواهند زد؟» گفت‪« :‬ایشان را دو ثواب است و شما را یکی‪ ،‬از آن که شما را به من حسن الظّنّی بیش‬
‫نیست و ایشان را قوّت توحید به صالبت شریعت میجنبند‪ ،‬و توحید در شرع اصل بود و حسن الظّن فرع‪ ....».‬پس شبلی در مقابلهی او بایستاد و‬
‫آواز داد که‪« :‬اَوَلَم ننهَک عنِ العاملینَ؟» و گفت‪« :‬ما تصّوف یا حلّاج؟» گفت‪« :‬کمترین این است که میبینی‪ ».‬گفت‪« :‬بلندتر کدام است؟» گفت‪« :‬تو را بدان‬
‫راه نیست‪».‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪66‬‬

‫پس هر کسی سنگی میانداختند‪ .‬شبلی موافقت را گلی انداخت‪ .‬حسین بن منصور آهی کرد‪ .‬گفتند‪« :‬از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی؟ از گلی‬
‫آه کردن چه سرّ است؟» گفت‪« :‬از آن که آنها نمیدانند‪ ،‬معذورند‪ .‬از او سختم میآید که میداند که نمیباید انداخت‪ ».‬پس دستش جداکردند‪ ،‬خندهیی‬
‫بزد‪ .‬گفتند «خنده چیست؟» گفت‪ « :‬دست از آدمی بسته جداکردن آسان است؛ مرد آن است که دست صفات ‪ ،‬که کاله همّت از تارک عرش‬
‫درمیکشد‪ ،‬قطع کند‪ ».‬پس پایهایش ببریدند‪ .‬تبسمی کرد و گفت‪« :‬بدین پای سفر خاک میکردم‪ .‬قدمی دیگر دارم که هماکنون سفر هر دو عالم کند؛‬
‫اگر توانید‪ ،‬آن قدم ببرید‪ ».‬پس دو دست بریدهی خونآلود بر روی درمالید و روی و ساعد را خونآلود کرد‪ .‬گفتند‪« :‬چرا کردی؟» گفت‪« :‬خون بسیار‬
‫از من رفت‪ .‬دانم که رویم زرد شدهباشد‪ .‬شما پندارید که زردی روی من از ترس است‪ .‬خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم‪ ،‬که‬
‫گلگونهی مردان خون ایشان است‪ ».‬گفتند‪« :‬اگر روی را به خون سرخ کردی‪ ،‬ساعد را‪ ،‬باری‪ ،‬چرا آلودی؟» گفت‪« :‬وضو میسازم‪ ».‬گفتند‪« :‬چه‬
‫وضو؟» گفت‪« :‬رَکعتانِ فیالعشقِ‪ ،‬الیَص ُح وضوء هُما الّا بالدّمّ» ‪ -‬در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید اال به خون‪ .‬پس چشمهاش‬
‫برکندند‪ .‬قیامتی از خلق برخاست و بعضی میگریستند و بعضی سنگ میانداختند‪ .‬پس خواستند تا زبانش ببرند؛ گفت‪« :‬چندانی صبر کن که سخنی‬
‫بگویم‪ ».‬روی سوی آسمان کرد و گفت‪« :‬الهی! بر این رنج که از بهر تو میدارند محرومشان مگردان‪ ،‬و از این دولتشاهی بینصیب مکن‪ .‬الحمدهلل‬
‫که دست و پای من بریدند در راه تو‪ ،‬و اگر سر از تن باز کنند‪ ،‬در مشاهدهی جالل تو بر سر دار میکنند‪ ».‬پس گوش و بینی ببریدند و سنگ روانه‬
‫کردند‪ ،‬عجوزهیی‪ ،‬پارهیی رُگو در دست میآمد؛ چون حسین را دید‪ ،‬گفت‪« :‬محکم زنید این حالجك رعنا را‪ ،‬تا او را با سخن اسرار چه کار؟»‬

‫ب الواجِدِ افرادُ الواحدِلَهُ»‪ ،‬پس این آیت برخواند‪« :‬یَستَعجِلُ هبا الّذیَن ال یؤمنونَ هبا و الذّینَ آمنوا مشفِقونَ منها و یعلمونَ انَّهااَحلق»‪ .‬و‬
‫و آخرین سخن حسین این بود که‪« :‬حَس ُ‬
‫این آخرین کالم او بود‪ .‬پس زبانش را ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند‪ .‬در میان سر بریدن تبسمی کرد و جان بداد‪ .‬مردمان خروش کردند و حسین‬
‫گویِ قضا به پایانِ میدا ِن رضا برد و از یكیك اندام او آواز میآمد که «انا الحق»‪.‬‬
‫روز دیگر گفتند‪« :‬این فتنه بیش از این خواهد بود که در حال حیات‪ ».‬پس او را بسوختند‪ .‬از خاکستر او آواز «انا الحق» میآمد و‪ ،‬در وقت قتل‪ ،‬هر خون‬
‫که از وی بر زمین میآمد نقش «اهلل» ظاهر میگشت‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪67‬‬

‫حسین بن منصور با خادم گفته بود « که چون خاکستر من در دجله اندازند‪ ،‬آب قوّت گیرد‪ ،‬چنان که بغداد را بیم غرق باشد؛ آن ساعت خرقهی من به لب‬
‫دجله بر تا آب قرار گیرد‪».‬پس روز سیوم خاکستر حسین را به آب دادند‪ ،‬همچنان آواز «اناالحق» میآمد و آب قوّت گرفت‪ .‬خادم خرقهی شیخ به لب دجله‬
‫برد‪ :‬آب باز قرار خود شد و خاکستر خاموش گشت‪ .‬پس آن خاکستر را جمع کردند و دفن کردند؛ و کس را از اهل طریقت این فتوح نبود که او را‪...‬‬

‫نقل است که شبلی گفت‪« :‬آن شب بر سر تربت او شدم و تا بامداد نماز کردم‪ .‬سحرگاه مناجات کردم که‪ :‬الهی! این بندهی تو بود‪ ،‬مؤمن و عارف و موّحد؛‬
‫این بال با او چرا کردی؟ خواب بر من غلبه کرد‪ .‬قیامت را به خواب دیدم و خطاب از حق شنیدم که‪« :‬این از آن با وی کردم که سِ ّر ما با غیر ما در میان‬
‫نهاد‪...».‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪68‬‬

‫‪2‬‬

‫از حالج‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪69‬‬

‫الف‬

‫حق سبحانه در ازل خویش به نفس خویش واحد بود‪ .‬هیچ چیز با وی نبود‪ .‬بعد از آن اشخاص و صور و ارواح را پدید آورد‪ .‬پس علم و معرفت پیدا کرد‪.‬‬
‫پس خطاب بر ملك و مالك و مملوک نهاد‪ .‬فعل و فاعل و مفعول را بشناخت‪ .‬آنگه به خود نگاه کرد در ازل خویش به نفس خویش در همگی که ظاهر‬
‫نبود‪ .‬جمله بشناخت از علم و قدرت و محبت و عشق و حکمت و عظمت و جمال و جالل‪ ،‬و آنچه بدان موصوف است از رأفت و رحمت و قدس‪ .‬و‬
‫ارواح و سایر صفات صور در ذات او بود‪ ،‬که آن ذات او بود از کمال با آنچه در آن بود از صفت عشق‪ ،‬و آن صفت صورت بود در ذات که آن ذات بود‪.‬‬
‫بنگرست‪ -‬و آنچنان بود به مثل که تو چیزی نیکو از وجود خود ببینی و بدان خرّم شوی‪ -‬مدتی مدید که بر طور آن کس واقف نشوند‪ ،‬و اگر هرکه آسمان‬
‫و زمین را خواهند که به حساب مقدا ِر آن بدانند‪ ،‬ندانند و عاجز آیند‪ ،‬زیرا که اوقات ازلیت جز ازل نداند‪ .‬حساب حدث در آن ثابت نشود‪ ،‬و اگر صد هزار‬
‫آدم ذریت جمع شوند تا به ابد‪ ،‬آن را در حساب آرند نتوانند‪.‬‬
‫پس اقبال کرد به معنی عشق به جمیع معانی‪ .‬با نفس خویش خطاب کرد به جمیع خطاب‪ ،‬و حدیث کرد به جمیع محادیث‪ .‬آنگه تحیّت کرد به جمیع کمال‬
‫تحیّت‪ .‬آنگه بدان مکر کرد به جمیع مکر‪.‬دیگر بار آن حرب کرد به جمیع حرب‪ .‬دیگر بر آن تلطف کرد به جمیع تلطف‪ .‬همچنین از مقامات که وصف در‬
‫آن دراز بشود‪ ،‬که اگر همه درخت روی زمین قلم گردد‪ ،‬و آب دریا مداد شود‪ ،‬وصف آن به آخر نتوان پیوست‪ ،‬که چون نجوی گفت و خطاب کرد‪ ،‬جمله‬
‫از ذات او به ذات او ذات او را‪.‬‬
‫آنگه از معنیی از جمله ی معانیها او نظر کرد‪ ،‬و آن معنی از محبت به انفراد‪ ،‬تا چندانی که شرح دادیم‪ ،‬در طول مدت بگذشت از محادثت و خطاب‪ .‬آنگه از‬
‫صفتی در صفتی نگاه کرد‪ .‬آنگه از چهار صفت در چهار صفت نگاه کرد‪ ،‬تا به کمال رسانید‪ .‬آنگه درو نظر کرد از صفت عشق به کلیت صفت عشق‪ ،‬زیرا که‬
‫عشق در ذات او او را صفات بود به جمیع معانی‪ .‬آنگه از صفت عشق در صفتی از صفات نگاه کرد‪ .‬باز آن خطاب و محادثت کرد‪ ،‬تا هم چندانی بگذشت‬
‫که فصل اول‪ .‬آنگه ازصفات عشق در صفات عشق نگاه کرد‪ ،‬تا هم چندانی بگذشت و زیادت‪ .‬آنگه در هر صفتی خود نگاه کرد از صفات خود‪ ،‬تا هم بدین‬
‫نسق در آن بگذشت‪ ،‬تا در همه صفات نگاه کرد‪ ،‬و از صفتی به صفتی نگاه میکرد‪ ،‬تا به کمال در جمیع صفات کرد‪ ،‬تا هم بدان نسق در طول مدت در آن‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪71‬‬

‫بگذشت‪ ،‬تا در آنچه وصف نشاید کرد به ازلیت او و کمال او و انفراد او و مشیت او‪ .‬آنگه خود را مدح کرد به نفس خویش‪ .‬آنگه به صفت خویش صفات‬
‫خویش را ثنا گفت‪ .‬آنگه به اسم خویش اسماء خویش را ثنا گفت‪ ،‬و به همه صفتی ذات خویش را و ثنای خویش را ثنا گفت‪.‬‬
‫آنگه خواست حقتعالی که بنماید این صفاتها از عشق به انفراد‪ ،‬تا در آن نظر کند‪ ،‬و باز آن خطاب کند‪ .‬صورتی پیدا کرد‪ ،‬که آن صورت صورت او و ذات‬
‫او بود‪ ،‬و هو تعالی چون در چیزی نگاه کند‪ ،‬پیدا کند در آن از خود صورتی‪ ،‬تا به ابد آن صورت بود‪ ،‬و در آن صورت تا به ابد علم و قدرت و حرکت و‬
‫ارادت و جمیع صفات بود‪ .‬چون تجلی کند ابداً به شخصی‪ ،‬هو هو شود‪ .‬در آن نظرکرد دهری از دهر او‪ .‬آنگه برو سالم کرد دهر از دهر او‪ .‬دیگر برو تحیت‬
‫کرد دهری از دهر او‪ .‬آنگه با او خطاب کرد‪ ،‬و تهنیت کرد‪ .‬دیگر او را نشر کرد‪ ،‬همچنین تا بیامد بدانچه شناخت و نشناخت پیشتر از آن مدت‪ .‬آنگه او را‬
‫مدح کرد‪ ،‬و برو ثنا کرد‪ ،‬و او را برگزید به مثل این صفتها از فعل خود به صفاتها که مبدأ کرد از معنی ظهور در آن شخص که به صورت خود بادی کرده‬
‫بود‪ ،‬و او خالق و رازق شد‪ .‬تسبیح و تهلیل کرد‪ .‬صفات و افعال او پیدا کرد‪ ،‬همچندان جواهر و عجایب پیدا کرد‪ .‬چون درو نگاه کرد‪ ،‬او را در ملك آورد‪،‬‬
‫درو تجلی کرد‪ ،‬و ازو تجلی کرد‪.‬‬
‫*‬
‫علم من نظر در آن برشد‪ ،‬و فهم من دقیق شد نزد بشر‪ .‬من منم‪ ،‬و نعت نیست‪ .‬من منم‪ ،‬و وصف نیست‪ .‬نعوتم ناسوتیست‪ .‬ناسوتم محو اوصاف روحانیست‪.‬‬
‫حکم من آنست که من پیش نفس من محجوبم‪ .‬حجاب من پیش کشف است‪ .‬چون وقت کشف نزدیك رسید‪ ،‬نعوت وصف محو شد‪ ،‬من از نفس من‬
‫منزهام‪ .‬چون من نفس نیستم‪ ،‬و نفس نیست‪ ،‬من تجاوزم‪ ،‬نه تجانس‪ .‬ظهورم نه حلولم‪ ،‬در هیکل جُثمانی بادیم‪ .‬ازلیت را تعوّد نیست‪ .‬غیب از احساس است‪،‬‬
‫خارج از قیاس است‪ .‬جنّه و ناس شناسند‪ ،‬نه معرفتی به حقیقت وصف‪ ،‬لیکن به قدر طاقت از معارف آن «قد علم کلّ اناس مشرهبم»‪ .‬آن یکی مزاج خورد‪،‬‬
‫و آن یکی صرف‪ .‬آن یکی شخص بیند‪ ،‬و آن یکی را واحدی مالحظهی او به وصف محتجب‪ .‬و آن یکی متحیر در اودیهی طلب‪ .‬آن یکی در بحار تفکر‬
‫غرق‪ .‬همه از حقیقت خارجند‪ ،‬و همه قصد کردند و گمراه شدند‪ .‬خواص برو راه یافتند‪ ،‬برسیدند‪ ،‬و محو شدند‪ .‬ثابتشان کرد‪ ،‬متالشی شدند‪ .‬هستشان کرد‪،‬‬
‫ذلیل شدند‪ .‬راهشان نمود‪ ،‬طلب گمراهی کردند‪ .‬گمشان کردند‪ ،‬ایشان را ببست به شواهد خود‪ .‬مشتاق شدند‪ ،‬ایشان را به اوصاف خود از نعت ایشان بربود‪.‬‬
‫عجب از ایشان‪ :‬واصالنند‪ ،‬گویی که منقطعانند؛ شاهدانند‪ ،‬گویی که غایبانند‪ .‬اشکال ایشان بر ایشان ظاهر شد‪ ،‬و احوال ایشان بر ایشان پنهان‪.‬‬
‫*‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪71‬‬

‫مناضلت با ابلیس و فرعون کردم‪ ،‬در باب فتّوت‪.‬‬


‫ابلیس گفت‪« :‬اگر سجود کردمی آدم را‪ ،‬اسم فتّوت از من بیفتادی‪ ».‬فرعون گفت‪« :‬اگر ایمان به رسول او بیاوردمی‪ ،‬اسم فتّوت از من بیفتادی‪ ».‬من گفتم که‬
‫«اگر از دعوی خویش رجوع کردمی‪ ،‬ازبساط فتّوت بیفتادمی‪».‬‬
‫ابلیس گفت که «من بهترم‪ -».‬در آن وقت که غیر خویش غیر ندید‪ .‬فرعون گفت‪« :‬ما علمتُ لکم من آلهٍ غیری‪ -».‬چون نشناخت در قوم خویش ممیزی میان‬
‫حق و میان خلق‪ .‬من گفتم‪« :‬اگر او را نمیشناسند‪ ،‬اثرش بشناسند‪ .‬من آن اثرم‪».‬‬
‫انالحق‪ :‬پیوسته به حق‪ ʾ‬حق بودم‪ .‬صاحب من واستاد من ابلیس و فرعون است‪ .‬به آتشش بترسانیدند ابلیس را‪ ،‬از دعوی بازنگشت‪ .‬فرعون را به دریا غرق‬
‫کردند‪ ،‬و از پی دعوی بازنگشت‪ ،‬و به وسایط مقر نشد‪ ،‬لیکن گفت‪« :‬آمنتُ انّه ال اله اال الذی آمنت به بنو اسرائیل‪ ».‬و نبینی که اهلل‪ -‬سبحانه و تعالی‪ -‬معارضه با‬
‫جبرئیل کرد در شأن او؟ گفت‪« :‬چرا دهانش پر رمل کردی؟»‬
‫و مرا اگر بکشند‪ ،‬یا برآویزند‪ ،‬یا دست و پای ببرند‪ ،‬از دعوی خویش بازنگردم‪.‬‬
‫*‬
‫موسی‪ -‬صلوات اهلل علیه – با ابلیس در عقبهی طور به هم رسیدند‪.‬‬
‫موسی گفت‪« :‬چه منع کرد تو را از سجود؟»‬
‫گفت‪« :‬دعوی من به معبود واحد‪ ،‬و اگر سجود کردمی آدم را‪ ،‬مثل تو بودمی‪ ،‬زیرا که تو را ندا کردند یکبار‪ ،‬گفتند «ُانظُر الی اجلبل»‪ ،‬بنگریدی‪ .‬و مرا ندا کردند‬

‫هزار بار‪ ،‬که «اُسجدوا آلدم» سجود نکردم‪ .‬دعوی من معنی مرا‪».‬‬
‫گفت‪« :‬امر بگذاشتی؟»‬
‫گفت‪« :‬آن ابتال بود‪ ،‬نه امر‪».‬‬
‫موسی گفت‪« :‬الجرم صورتت بگردید‪».‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪72‬‬

‫گفت ‪ «:‬ای موسی! آن تلبیس بود و این ابلیس است‪ .‬حال را معوّل بر آن نیست زیرا که بگردد‪ ،‬لیکن معرفت صحیح است چنان که بود؛ نگردید‪ ،‬و اگرچه‬
‫شخص بگردید‪».‬‬
‫موسی گفت‪« :‬اکنون یاد کنی او را؟»‬
‫گفت‪« :‬ای موسی! یاد‪ °‬یاد نکند‪ ،‬من مذکورم و او مذکورست‪:‬‬
‫ذکرهُ ذکری و ذکری ذکره‬

‫هل یکونا الذاکران اال معا؟‬

‫خدمت من اکنون صافیترست‪ ،‬وقت من اکنون خوشترست‪ ،‬ذکر من اکنون جلیلترست‪ ،‬زیرا که من او را خدمت کردم در قدم‪ °‬ح ِ‬
‫ظ مرا‪ ،‬و اکنون خدمت‬
‫میکنم او را حظ او را‪ .‬طمع از میانه برداشتم‪ ،‬منع و دفع و ضرّ و نف ع برخاست‪.‬تنها گردانید مرا‪ ،‬چون براند مرا تا با دیگران نیامیزم‪ .‬منع کرد مرا از اغیار‬
‫غیرت مرا‪ .‬متغیر کرد مرا حیرت مرا‪ .‬حیران کرد مرا غربت مرا‪ .‬غریب گردانید مرا خدمت مرا‪ .‬حرام کرد مرا صحبت مرا‪ .‬زشت گردانید مرا مدح مرا‪ .‬دور‬
‫ت مرا‪ .‬در حق او خطا در تدبیر‬
‫کرد مرا هجرت مرا‪ .‬مهجور کرد مرا مکاش فت مرا‪ .‬کشف کرد مرا وصلت مرا‪ .‬رسانید مرا قطع مرا‪ .‬منقطع کرد مرا منعِ منیّ ِ‬
‫نکردم‪ ،‬تدبیر رد نکردم‪ ،‬مباالت به تغییر صورت نکردم‪ .‬اگر ابداآلباد به آتش مرا عذاب کند‪ ،‬دون او سجود نکنم‪ ،‬و شخصی را ذلیل نشوم‪ .‬ضد او نشناسم‪.‬‬
‫دعوی من دعوی صادقانست‪ ،‬و من از محبان صادقم‪».‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪73‬‬

‫ب‬

‫همه در عوالم نگاه کردند‪ ،‬و اثبات کردند‪ .‬من در خود نگریستم‪ ،‬و از خود بیرون رفتم‪ ،‬و باز خود نیامدم‪.‬‬

‫موجود من مرا از وجد غایب کرد‪ ،‬و معروف من مرا منزه کرد از تعرف به عرفان‪ ،‬و از استدالل به بیان‪ ،‬و از فرق و بین‪ .‬من حاضر شدم‪ ،‬و دیگران غایب‪.‬‬
‫نزدیك شدم و نزدیك برداشتم‪ .‬عالی شد‪ ،‬و علوّ بگذاشتم‪ .‬بی نردبان برشدم‪ ،‬بی اذن درشدم‪ .‬من محوم در محو أینیّت‪ ،‬محو بی اثبات‪ ،‬و اثبات بی محو‪.‬‬

‫اول قدم اندر توحید فنای تفریدست‪.‬‬

‫من متفرق بودم‪ ،‬واحد شدم‪ :‬قسمت مرا یکی کرد‪ ،‬و توحید مرا رد کرد‪.‬‬

‫جملهی حجات ببریدم‪ ،‬تا جز حجاب عظمت نماند‪ .‬آنگه گفت که روح را بدل کن‪ .‬گفتم نمیکنم‪ .‬مرا رد کرد به خلق‪ ،‬و مرا بدیشان فرستاد‪.‬‬

‫روحم با روح تو بیامیخت‪ :‬در دوری و نزدیکی‪ ،‬من توام‪ ،‬تو منی‪.‬‬
‫عجب دارم از تو و از من‪ :‬فنا کردی مرا از خویشتن به تو‪ ،‬نزدیك کردی مرا به خود‪ ،‬تا ظن بردم که من توام و تو من‪.‬‬
‫منم یا توئی؟ حاشا از اثبات دویی! هویت تو در الئیت ماست‪ .‬کلّی به کلّی ملتبس است از وجهین‪ .‬ذات تو از ذات ما کجاست چون تو را بینم؟ ذات من‬
‫منفرد شد جایی که من نیستم‪ .‬کجا طلب کنم آنچه پنهان کردم؟ در ناظر قلب یا در ناظر عین؟ میان ما أنیّت منازعت میکند؟ به أنیّتِ خویش که أنیّت ما‬
‫بردار!‬

‫عارف در اوایل احوال نگاه کند‪ ،‬داند که ایمان نیارد اال بعد از آن [که] کافر شود‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪74‬‬

‫جوانمردی دو کس را مسلم بود‪ :‬احمد را و ابلیس را‪.‬‬

‫هرکه آزادی خواهد‪ ،‬بگو عبودیت پیوسته گردان‪.‬‬

‫چون بنده مقام عبودیت به جا آرد به تمامی‪ ،‬آزاد گردد از تعب عبودیت‪ ،‬نشان بندگی بر وی بیعنان و بیتکلف‪ ،‬و این مقام انبیا و صدیقان بود‪ ،‬محمول بود‬
‫هیچ رنج فرادلش نرسد و اگرچه حکم شرع برو بود‪.‬‬

‫هرکه حق را به نور ایمان طلب کند‪ ،‬همچنان است که آفتاب را به نور کواکب طلب کند‪.‬‬

‫شناسی نیست آن را که دم از شناسایی او زند‪ .‬سپاسی نیست آن را که پایدار بندگی او شود‪ .‬پرهیز از پیکار با او دیوانگیست‪ ،‬و دل به آشتی او خوش داشتن‬
‫نافرزانگی‪.‬‬

‫به دینها اندیشیدم و سختکوشانه در آن همه کاویدم‪ ،‬و آن همه را شاخه شاخهی اصلی یگانه یافتم‪ .‬پس بر کسی مخواه دینی را‪ ،‬که وامیگراید از آن اصل‬
‫استوار؛ و خود آن اصل است که میباید تا او را دریابد‪ ،‬و چنین است که او سرشار میشود از بلندپایگیها و معانی‪ ،‬و فهم میکند‪.‬‬

‫دنیا میفریبدم انگاری آشنا نیم به حال او‪ .‬خدا بنکوهیده حرام او‪ ،‬ومن کرانه کردهام از حالل او‪ .‬دست راست فرا من یازید‪ :‬واپس زدم و دست چپش را نیز؛‬
‫و دیدمش سراپای نیاز‪ ،‬پس او را باز او بخشیدم به تمامی‪ .‬وکی شناختم وصال او که بیمم بود از مالل او؟‬

‫همه را به اسم محجوب کردند‪ ،‬تا بزیستند‪ .‬و اگر علوم قدرت بر ایشان ظاهر شدی‪ ،‬بپریدندی‪ .‬و اگر از حقیقیت بدیشان کشف شدی‪ ،‬همه بمردندی‪.‬‬

‫امم ماضی و قرون خالی مردند‪ ،‬و پنداشتند که یافتند؛ از غیب به ذرهیی از حظ برنداشتند‪ ،‬و از علم شمهیی نشیندند‪.‬‬

‫معرفت در ضمن نکره مخفیست‪ ،‬و نکره در ضمن معرفت مخفیست‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪75‬‬

‫ای محجوبان به نفس! اگر بنگرید‪ ،‬ای محجوبان به نظر! اگر بدانید‪ ،‬ای محجوبان به علم! اگر بشناسید‪ ،‬ای محجوبان به معرفت! اگر برسید‪ ،‬ای محجوبان به‬
‫رسیدگی! اگر به رسیدگی برسید‪ ،‬شما تا ابد محجوبید‪ ،‬تا ابد بمانید‪.‬‬

‫به حق اشارت به حق کردم‪.‬‬


‫جفای خلق اندر تو اثر نکند پس از آنکه حق بشناختی‪.‬‬
‫بال اوست‪ ،‬و نعمت ازوست‪.‬‬
‫واهلل که من سرّ آشکارا نکردم! و حقا که میان بال و نعمت او فرق نکردم!‬

‫و مرا بکشند‪ ،‬و مرا بیاویزند‪ ،‬و مرا بسوزانند‪ ،‬و مرا برگیرند‪ .‬صافیات من ذاریات شود‪ .‬آنگه در لجهی جاریات اندازند‪ .‬هر ذرهیی که از آن بیرون آید‪ ،‬عظیمتر‬
‫باشد از راسیات‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪76‬‬

‫ج‬

‫شیخ ابو عبداهلل بن خفیف گوید‪ -‬قدس اهلل سره ‪ -‬که از بعضی از عمال معتضد شنیدم که «مرا بفرستاد امیرالمؤنین به جانب هند‪ ،‬تا بر امور آن ناحیت واقف‬
‫شوم‪ .‬با ما در کشتی مردی بود‪ ،‬او را به حسین منصور شناختندی‪ .‬نیکوعشرت بود و خوشصحبت‪ .‬چون برسیدیم‪ ،‬و از مرکب بیرون آمدیم‪ ،‬به ساحل‬
‫نشسته بودیم‪ ،‬حماالن جامهها به شهر میبردند‪ ،‬پیری را دیدیم که روی در ساحل داشت‪ .‬حسین از او پرسید که آنجا کس هست که سِحر داند؟ آن پیر‬
‫کُبّهیی ریسمان بیرون آورد‪ ،‬و از همدیگر باز کرد‪ ،‬و در هوا بینداخت‪ .‬آن ریسمان را باد میبرد‪ .‬طرف ریسمان بگرفت‪ ،‬و به ریسمان سوی هوا رفت‪ .‬گفت‪:‬‬
‫ازین چنین میخواهی؟ گفت‪ :‬آری‪ .‬گفت درین شهر مثل این بسیارست‪ ...‬حسین آنگاه از ما جدا شد‪ .‬چون به بغداد شدم‪ ،‬شنیدم که حسین دعوی عجایب‬
‫میکند‪».‬‬

‫عَمرو بن عثمان المکی حسین منصور را دید چیزی مینوشت‪ .‬گفت‪« :‬این چیست؟» گفت‪« :‬قرآن را معارضه میکنم‪.....».‬‬

‫حسین منصور را پرسیدند که «تو بر کدام مذهبی؟»‪......‬گفت‪« :‬من بر مذهب خدایم»‪.‬‬

‫منکری حسین منصور را معارضه کرد‪ ،‬گفت‪« :‬دعوی نبوت میکنی؟» گفت‪« :‬اُف بر شما باد! که از قدر من بسی وا کم میکنی!»‬

‫حسین منصور را پرسیدند از تصوف‪ .‬گفت‪« :‬ذات او وحدانیست‪ ،‬نه کس او را فراپذیرد و نه او کس را»‪.‬‬

‫حسین را پرسیدند که «واجد کیست؟» گفت‪« :‬شاهد به نفی عدد و اثبات وجد پیش از ابد»‪.‬‬

‫چون ازو مقام اُنس پرسیدند‪ ،‬گفت‪« :‬ارتفاع حشمت است با وجود هیبت»‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪77‬‬

‫ابوسودا پرسید مر حسین منصور را که «عارف را وقت باشد؟» (و وقت به زبان این طایفه‪ ،‬حالی باشد که اندر سر بنده پدید آید که او را با آن حال آرام‬
‫باشد‪ ).‬سوآل کردکه «عارف را شاید که با او وقتی باشد که با آن وقت آرام گیرد؟» گفت‪« :‬نشاید» (از بهر آن که وقت صفت صاحب وقت است و هرکه با‬
‫صفت خویش آرام گیرد او را صحبت با خویشتن است و هرکه را با خویشتن صحبت باشد او را با حقتعالی صحبت نباشد‪ .‬و نیز وقت غیر حقتعالیست‬
‫و عارف را با غیر حقتعالی آرام نباشد‪ .‬و نیز هرکه آرام گرفت طلب به جای ماند و به جای ماندن طلب حقتعالی اعراض است از حقتعالی و معرض از‬
‫حقتعالی به پیش این طایفه برابر بتپرست است‪).‬‬

‫پس ابوالسودا دیگر سوآل کرد که «چرا چنین است؟» گفتا‪« :‬از بهر آن که وقت فرجتیست که صاحب وقت اندر آن فرجت نفس زند از اندوهان خویش؛ و‬
‫معرفت موجهاست که بپوشاند و برآرد [و] فرو برد؛ و عارف را وقت وی سیاه بود و تاریك»‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪78‬‬

‫‪3‬‬

‫از سهروردی‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪79‬‬

‫خفافیش اتفاق کردند که چون غسقِ در مقعّر‬


‫وقتی خفاشی چند را با حربا خصومت افتاد و مکاوحت میان ایشان سخت گشت‪ ،‬مشاجره از حد به در رفت‪َ .‬‬
‫فلك مستطیر شود‪ ،‬در پیش ستارگان در حظیره افول هُوِی کند‪ ،‬ایشان جمع شوند و قصد حربا کنند و بر سبیل حراب حربا را اسیر گردانند‪ ،‬به مراد دل‬
‫سیاستی بر وی برانند و بر حسب مشیت انتق امی بکشند‪ .‬چون وقت فرصت به آخر رسید‪ ،‬به درآمدند و حربای مسکین را به تعاون و تعاضد یکدیگر در‬
‫کاشانه ی ادبار خودکشیدند و آن شب محبوس بداشتند‪ .‬بامداد گفتند‪ :‬این حربا را طریق تعذیب چیست؟ همه اتفاق کردند بر قتل او‪ ،‬پس تدبیر کردند با‬
‫یکدیگر بر کیفیت قتل‪ .‬رأیشان بر آن قرار گرفت که هیچ تعذیب بتر از مشاهدت آفتاب نیست‪ ،‬البته هیچ عذابی بتر از مجاورهی خورشید ندانستند‪ ،‬قیاس بر‬
‫حال خویش کردند و او را به مطالعت آفتاب تهدید میکردند‪ .‬حربا از خدا خود این میخواست‪ ،‬مسکین حربا در خود آرزوی این نوع قتل میکرد‪ .‬حسین‬
‫منصور گوید‪:‬‬

‫اقتلونی یا ثقاتی‬

‫اّن فی قتلی حیاتی‬

‫و حیاتی فی مماتی‬

‫و مماتی فی حیاتی‬

‫چون آفتاب برآمد‪ ،‬او را از خانهی نحوست خودبه در انداختند تا به شعاع آفتاب معذب شود‪ ،‬و آن تعذیب احیای او بود‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪81‬‬

‫ترجمهی‬
‫آیات و عبارات تازی‬

‫آنهایی که به بخش «از عطار» مربوط میشود از حواشی آقای استعالمی‬


‫گرفته شدهست (برای آگاهی بیشتر نگاهی بیاندازید به ویراستهی بسیار‬
‫پاکیزهی ایشان) و باقی‪ ،‬با مدد از حواشی آقای کربن‪ ،‬از ترجمهی‬
‫قرآن آقای ابوالقاسم پاینده‪.‬‬

‫به ترتیب الفبا‪:‬‬

‫قبول کردم که خدایی جز آن که پسران اسراییل‬ ‫آمنت انه‪.......‬‬


‫بدو گرویدهاند نیست و من از گردن نهادگانم‪.‬‬
‫(سورهی ‪ ،41‬آیهی ‪)31‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪81‬‬

‫(سورهی ‪ ،2‬آیهی ‪)44‬‬ ‫آدم را سجده کنید‪.‬‬ ‫اسجدوا‪...‬‬

‫به راستی حق به زبان عمر سخن میگوید‪.‬‬ ‫ان احلق لینطق‪...‬‬


‫(از احادیث نبوی)‬

‫(سورهی ‪ ،2‬آیهی ‪)415‬‬ ‫به این کوه بنگر‪.‬‬ ‫انظر الی‪...‬‬

‫به راستی من پروردگارم‪( .‬سورهی ‪ ،23‬آیهی ‪)51‬‬ ‫انی انا اهلل‬

‫آیهی ‪ 21‬سورهی ‪ 43‬قرآن است که قوم لوط به لوط میگویند‪:‬‬ ‫اومل ننهک‪...‬‬
‫آیا تو را از حمایت عالمیان منع کردیم؟‬

‫یکتایی یگانه برای آن که به وجد آید بس است‪.‬‬ ‫حسب الواجد‪...‬‬

‫و هر گروهی آبخورگاه خویش بدانست‪( .‬سورهی ‪ ،2‬آیهی ‪)421‬‬ ‫قد علم‪...‬‬

‫قسمتی از آیهی ‪ 52‬سورهی ‪ 31‬قرآن است که‬ ‫ملن کان له‪...‬‬


‫ترجمهی تمام آن چنین است‪ :‬به راستی در کشتار اقوام گنهکار گذشته‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪82‬‬

‫هشداریست برای کسی که او را دلیست یا گوش به سخن حق میسپارد‬


‫و شاهد حقایق است‪.‬‬

‫من برای شما خدایی جز خودم نمیشناسم‪.‬‬ ‫ما علمت لکم‪...‬‬


‫(سورهی ‪ ،23‬آیهی ‪)53‬‬

‫بیشتر آنها به خدا ایمان نمیآورند مگر آنها مشرکانند‪.‬‬ ‫و مایؤمن‪...‬‬


‫(سورهی ‪ ،42‬آیهی ‪)412‬‬

‫یستعجل هبا الذین‪ ...‬قسمتی از آیهی ‪ 43‬سورهی ‪ 12‬قرآن است بدین معنی که‪ :‬آنها که به رستاخیز‬
‫ایمان نمیآورند در آمدن آن شتاب مینمایند اما مؤمنان بیم دارند و میدانند آن‬
‫راست است‪ .‬آنها که انکار میورزند در گمراهی آشکارند‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪83‬‬

‫مأخذ‬

‫بخش «از عطار» از «تذکرة االولیاء»‪ ،‬فریدالدین عطار نیشابوری‪ ،‬ویراستهی محمد استعالمی‪ .‬جای پارههای حذفشده با سه نقطه مشخص گردیدهست‪ .‬با‬
‫تغییراتی جزئی و اندکشمار در شیوهی نویس و در نشانه گذاری‪.‬‬

‫بخش «از حالج»‪« ،‬الف»‪ ،‬به ترتیب از (‪« )4‬شرح شطحیات»‪ ،‬روزبهان بقلی شیرازی‪ ،‬ویراستهی هانری کربن (‪ )2‬همان (‪ )5‬همان (‪ )1‬همان‪.‬‬
‫«ب»‪ ،‬به ترتیب از (‪ )4‬شرح شطحیات (‪ )2‬همان(‪« )5‬کشف المحجوب»‪ ،‬جالبی هجویری‪ ،‬ویراستهی ژوکوفسکی (‪ )1‬شرح شطحیات (‪ )3‬همان (‪ )2‬همان‬
‫(‪ )2‬همان (‪ )3‬همان (‪ )3‬همان (‪« )41‬تمهیدات» عین القضات همدانی‪ ،‬ویراستهی عفیف عسیران (‪« )44‬ترجمهی رسالهی قشریه»‪ ،‬ویراستهی بدیعالزمان‬
‫فروزانفر (‪ )42‬همان (‪ )45‬شرح شطحیات (‪« )41‬قوس زندگی حالج»‪ ،‬لویی ماسینیون‪ ،‬گرداندهی عبدالغفور روان فرهادی (‪ )43‬و (‪ )42‬از «دیوان حالج»‪،‬‬
‫ویراستهی لویی ماسینیون و گرداندهی همین قلم (‪ )42‬شرح شطحیات (‪ )43‬همان (‪ )43‬همان (‪ )21‬همان (‪ )24‬همان (‪ )22‬ترجمهی رسالهی قشریه (‪)25‬‬
‫شرح شطحیات (‪ )21‬همان (‪ )23‬همان‪.‬‬
‫«ج»‪ ،‬به ترتیب از (‪ )4‬شرح شطحیات (‪ )2‬ترجمهی رسالهی قشریه (‪ )5‬تمهیدات (‪ )1‬شرح شطحیات (‪ )3‬ترجمهی رسالهی قشریه (‪ )2‬شرح شطحیات (‪)2‬‬
‫همان (‪« )3‬خالصهی شرح تعرف»‪ ،‬ویراستهی احمد علی رجایی‪.‬‬

‫بخش «از سهروردی»‪ ،‬از«لغت موران»‪ ،‬در «مجموعهی آثار فارسی شیخ اشراق»‪ ،‬ویراستهی سید حسین نصر‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪84‬‬

‫اشاره‬

‫شعرها گزینهییست از میان هشتاد و هفت پارهی تازی‪ ،‬بیشتر کوتاه‪ ،‬تمام آنچه از حالج بازمانده و‪ ،‬ویراستهی لویی ماسینیون‪ ،‬در دفتر کم حجمی‪ 4‬گرد هم‬
‫آمدهست‪ ،‬همراه ترجمهیی روشنگرانه به فرانسوی‪ ،‬که راهنمای من بوده دراین گردانده‪ .‬نیز برخوردار بودهام ازیاری دوستی‪ ،‬عزیزی‪ ،‬در نقل معنای شعرها‪،‬‬
‫از تازی به فارسی‪.‬‬
‫پاری از شعرها وزنهای اصل را نگاه داشته‪ .‬پاری با وزنهای اصل نیست‪ ،‬اما‪ ،‬باری‪ ،‬با وزنهای حالجیست‪،‬یعنی با وزنی وامگرفته از شعر دیگری از حالج؛‬
‫و پاری‪ ،‬باز‪ ،‬نه با وزن اصلی‪ ،‬اما با وزنی شاید همروحیهی آن‪ .‬باقی به زمزمه وزن گرفتهاند‪ ،‬وزنهایی برای خود‪ .‬چندتایی‪ ،‬حتا‪ ،‬وزن عروضی ندارند‪ .‬دو تا‬
‫که اصالً نثرست‪ .‬مجموعه با نثر میآغازد‪ ،‬نواخت میگیرد‪ ،‬به وزن کامل میافتد تا باز از وزن کامل بیافتد به نواخت و سکون گیرد دریك نثر‪ ،‬ترتیب‬
‫چیدنشان‪ ،‬در اصل‪ ،‬پاک غریزی بودهست‪ ،‬و محض سلیقه‪ .‬حاال‪ ،‬که از آن همه دور نشستهام‪ ،‬در تورق‪ ،‬این سکون و حرکت را معنابخش یکدیگر مییابم‬
‫و تداعیگ ِر‪ -‬شاید – حرکتی از سماع‪.‬‬

‫‪ ،Le diwan d’Al_ Hallaj‬ویراسته و گرداندهی ‪ ،Louis Massignon‬از انتشارات‪:‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ Librairie Orientaliste Paul Geuthner‬پاریس‪5511 ،‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪85‬‬

‫رویکردی – شاید ‪« -‬بدوی» داشتهام به عروض که‪ ،‬در این مقام‪ ،‬جز چند جای مغایر به مصلحت دیدم‪ ،‬گزیری از آن نداشتهام‪ ،‬بی که‪ ،‬در عین حال ‪،‬‬
‫خواسته باشم در «قشر» سنتیش بمانم‪ .‬لزومی نداشتهست‪ .‬دنبال قاعده تا آنجا بودهام که باز شکوفایی شعرها طلب میکردهست‪ .‬جز آن‪ ،‬و جز‪ ،‬گاهی‪،‬‬
‫خامیهای از سر ناچاری‪،‬یا‪ ،‬گیرید‪ ،‬از سرِ ناتوانی‪ ،‬گوشم مالک من بودهست‪ ،‬نه شمس قیس‪.‬‬
‫پاری از شعرها کار برداشت‪ ،‬کار زیاد؛ پاری «آمد آمد‪ ،‬و به سر آمد‪ 2».‬در اینها فضال اگر غلط گرفتند بگیرند‪ ،‬عاشقان نخواهند گرفت‪.‬‬

‫شعرها مقدمه هم میخواست‪ .‬اما پادرمیانی هر قلم تازهیی‪ ،‬به گمان من‪ ،‬جسارت میبود‪ .‬آن هم برای شعر‪ ،‬اینگونه شعر‪ ،‬که آخر سوای هر چیز دیگریست‪:‬‬
‫چون تَبَرُّکدانی که‪ ،‬جای پاره مویا مثالً پاره جامهیی‪« ،‬نَفَس» را در خود نگاه داشتهست‪ .‬و واژهها که فقط نَفَسند‪.‬‬
‫وانگهی‪ ،‬در این زمینه‪ ،‬راستی که میخواهد روی دست عطار بلند شود؟ تکراریست؟ چه باک؟ مگر نه « آنچه نیك و زیباست میتواند دو بار گفته شود»‪5‬؟‬
‫نیز‪ ،‬این تکرار‪ ،‬که به همجواریِ جوّی از شعر و جوّی از شطح میانجامد‪ ،‬به طور ضمنی و از طرفی‪ ،‬چیزی را «مطرح» میکند‪ .‬مطرح کردن صرف البته‪،‬یعنی‬
‫بی کوششی به اثباتش‪ .‬این که شطح شکلی از بیان شاعرانهست‪ ،‬نوعی شعرست‪ ،‬یا ‪ ،‬گونهیی شعرِ «نوع»‪ ،1‬اگر بتوان گفت‪ .‬اگر‪ ،‬ان شاء اهلل‪ ،‬پس از نیم قرن‬
‫بحث بی هوده‪ ،‬فرق «نظم» و «شعر» را دیگر دانستهایم و پذیرفته (چرا که این دیگر‪ ،‬در سطح جهانی‪ ،‬حکایت بسیار کهنهیی ست)‪ ،‬اثبات نکتهی باال‪ ،‬با‬
‫نگاهی دوباره به پیشینهی ادبیمان‪ ،3‬سهل است؛ نیاز به اثبات ندارد در واقع؛ بدیهیست‪.‬‬

‫بایزید بسطامی‬ ‫‪2‬‬

‫‪ 3‬امپدکلوس‪« ،‬نخستین فیلسوفان یونان»‪ ،‬شرف‬


‫‪Genre‬‬ ‫‪4‬‬

‫که قسمتیش فارسی نیست‪ ،‬ولی ایرانیست‪ .‬فراموش نمیکنیم‪ .‬و نیز این را که‪ ،‬برای اعتالی ادب امروزیمان‪ ،‬نیازی محتوم داریم به تجدید نظری در طبقه بندی قدیم‪ .‬به این معنا که پاری از آثاری که محدود به حیطهی –‬ ‫‪5‬‬

‫مثالً‪ -‬فلسفه‪،‬یا تاریخ‪ ،‬دانسته میشدند امروزه باید جزو سرمایههای ادبی نیز به شمار آیند؛ چون برخی از نوشتههای سهروردی‪،‬یا چون – درست در نقطهی مقابل – پارههایی از نوشتههای محمد هاشم که‪ ،‬نه واقعاً تاریخ‪ ،‬بل‬
‫چیزیست (دستکم به گمان من) از آن دست که گاه در نوشتههای شاعری چون میشو میبینیم‪.‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬
‫شطحیات حالج‪ ،‬برگردان بیژن االهی | ‪86‬‬

‫حالج‪ ،‬در ادب ایرانی‪ ،‬نخستین و نمایانترین نمونهییست که در او نیمدایرههای «شعرِ به نظم» و «شعرِ به شطح» (به نثر) با هم دایرهیی تمام عیار میسازند‪،‬‬
‫ی آن دوست‪.‬‬
‫و بهترین مثال برای نمایشِ این همان ِ‬

‫اما‪ ...‬اما‪ ،‬گذشته از این همه‪ ،‬من باید اعتراف کنم به وسواسی عقیدتی که مایهی شکاکی منست به پاکی نیّتم در این عمل‪ .‬پاک یا ناپاک‪ ،‬معذرت خواستهام؛‬

‫وَیرحمُبِنَظرِهاِلی حَبیبِهِ سَبعِینَاَلفاً مِمّنَ ید علی حمَبَّته‪.6‬‬

‫بیژن الهی‬

‫حالج‬ ‫‪6‬‬

‫‪Do-Library‬‬
‫‪http://do-l.blogspot.com‬‬

You might also like