Professional Documents
Culture Documents
شطحیات حالج
ترجمهي بيژن االهي
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 2
اين دفتر
نشر مييابد
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 3
چاپ نخست:
شهریور ،4531انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران – تحت توجهات عالیه
حضرت شهبانو فرح پهلوی ،ریاست آن انجمن – 4311نسخه ،با
قیمت 421ریال برای جلد معمولی 211 ،ریال برای جلد زرکوب.
-در توضیح بازسپاری دیم :نسخهی نخست که به این فضا سپرده شد ،اگر نمیشد بهتر بود آنطور اخته و شرحهشرحه .آن روز این بنده شتاب کردم و
بیدقتی و نامروتی به این همه زحمت و پس چنین عهد کردم در فرصت دیگر همهی کتاب را ،عینن ،اینجاسپاری کنم .حالیا منت دوستی را که به همت او،
امروز پس از این همه سال ،از عهدهی آن عهد برآمدم- .
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 4
تذکر
اگر بضاعت این دفتر ،به احتمال ،با تقاضاهای چاپ حاضر وفق نمیدهد از آن روست که این متن برای چاپ
در انتشارات دیگری آماده شده بود ،بگوییم انتشارات جوانتری .توضیحی که برای آن چاپ در نظر بود ،به عنوان
«اشاره» ،در پایان کتاب یافتنیست .چاپ فعلی ،اما ،توضیح دیگری میطلبد که میکوشم در چند خط خالصه
کنم.
این متن ،خوب یا بد ،فاضالنه و دانشگاهی نیست ،قرار نبوده باشد؛ بیشتر ،شاید ،خصوصیست -اگر این اشارهی
کوتاه بتواند جوابگوی چیزی باشد که احتمال داشت برخی «قلب معنا» بشمارند .و نه همه جا البته ،که در بعضی
خطوط -جاهایی که میتوان حکم کرد نوعی «تعبیر» جانشین «ترجمه»ست« .تعبیر» که ،اما ،خود ماسینیون هم،
در ترجمهاش که پاک فاضالنه و دانشگاهی فرض میشود ،گهگاه از آن به دور نمانده است.
به هر حال ،این اشکال ،اگر اساسن اشکالی باشد بر طرف خواهد شدــ در چاپ آینده که امیدوارم ،در ضمن
بهانهیی باشد برای نشر تازهیی از «دیوان حلّاج» ماسینیون که ،جنبههای دیگرش به کنار ،از لحاظ ویراستاری
کاریست کم نظیر .این گونه ،تمامی شعرهای بازماندهی حلّاج را خواهیم داشت که هر کدام ،طبق تقسیم بندی
ماسینیون ،در پنج بخش ارائه میشود :ا -شرح -2 ،منابع -5 ،متن عربی -1 ،نسخه بدلها -3 ،ترجمه ( که در متن
ماسینیون ،البته ،به فرانسویست و در متن ما به فارسی خواهد بود :ترجمهی دقیق واژه به واژه) .به اضافه ،عدهیی
از شعرهاــ که امیدوارم از شمار فعلی درگذرد -بخش ششمی هم خواهند داشت :ترجمههایی که در همین دفتر
یافتنیست .نکته این است که بخش پنجم را «ترجمه» خواندهایم و این بخش ششم نام دیگری میطلبد که ،به هر
حال« ،تعبیر» نمیتواند باشد .چیست؟
بیژن الهی
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 5
تذکر دیگر
متنهای عربی ،به عینه ،از ماسینیون گرفته شدهست -با این فرق که
شعرها ،نه نردبانی ،که زیر هم چیده شدند تا با فارسیشان همشکل
باشند .هر جا ماسینیون دو سطر را ،به لحاظ آهنگ ،به هم چسبانده،
من از خطچه (ــ) مدد گرفتهام .دیگر این که «ی» آوردهام به جای
همزهی روی های ناملفوظ .این تا حد زیادی قبول عام یافته ،اما
آمدنش در این متن به هر حال دلیل موافقت ناشر نیست .این همزه
را -که در عربی همانندی ندارد -زبانشناسان تحریفی از شکل «ی»
دانستهاند .نیز در متنهای خودم («اشعار» و نه «جداگانه») از «موسی»
و «موسا» دو تلفظ مجزا خواستهام .نیز از آن «تسال» نوشتهام و «معنا»
که «تسلی» و «معنی» را واژههای دیگری میدانم .نیز وقتی به فارسی
«تماشا» و «تمنا» مینویسیم به جای «تماشی» و «تمنی» ،چرا «حتا»
ننویسیم به جای «حتی»؟ دیگر این که نامهای اشعار -جز یکی دو
تاــ و سرلوحهها همه آوردهی منست و برای هرگونه توضیح نگاهی
بیاندازید به «یادداشتها».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 6
گفتند :چرا؟
دوست ميدارم».
تفسير سوره يوسف
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 7
مطلع
و دانش دوگانه دانشیست :فروهشتنی ،و فراگرفتنی. و العلم علمان منبوذ و مکتسب
و دریا دوگانه دریاییست :برنشستنی ،و ناگذشتنی. و البحر حبران مرکوب و مرهوب
و زمان دوگانه روزانی :گجستهپای و خجستهپی.
و الدهر یومان مذموم و ممتدح
و مردم دوگونه مردمی :بختیار و ربوده بخت.
و الناس إثنان ممنوح و مسلوب
پس بشنوی به دل ،تا چه گوید این یکدله یار؛ فامسَع بقلبک ما یاتیک عن ثقةٍ
و بنگری به فهم ،که موهبتیست خود بازشناختن. وانظر بفهمک و التمییز موهوب
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 8
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 9
مقطعات 22
معما :اهلل
المی بر مالمت،
گو مالمت بار. ثمَّ المٌ زیادة فی املعانی
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 11
مقطعات 13
معما :توحید
و دیگر سه معماست:
شبی لیالیی رفِ مرموزٌ معَمّی
و باقی ا َحل ْ
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 11
مقطعات 33
معما :ناموسی
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 12
اقتلونی یا ثقاتی
4
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 13
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 14
2
انّنی شیخ کبیر
من همان شیخ کبیرم،
فی علوّ الدارجات
پایهیی دارم بلند،
ثمّ انّی صرتُ طفالً
پس شدم طفلی،
مرا فی حجور املرضعات
این دایگان گهوارهبند، ساکناً فی حلد قرب
مأمنم زیر لحدها
فی اراضٍ سبَخات
در میان شورهزاران؛
مادرم زایید، َول َدتْأُمّی اباها
آری، انَّ ذامن عجباتی
والد خویش ( این عجب دان! )
فبناتیبَ ْع َد أنْ کُ
دخترانم نیز گشتند ،آه ،یکسر خواهرانم؛
-ننَ بناتی أخواتی
نیست این کار زمانه،
نیست این کار زنا هم. لیس من فعْل زمان
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 15
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 16
قصاید 44
اشباح نظر
گریزها زدهایم از میان خیل نظر، یا طاملا غِبْنا عناَشباح النظر
به یمن قطرهی نوری ،حکایتی ز قمر:
بنقطٍة حتْکِی ضیاءُها القمرْ
عجین سمسم و شیرج ،حروف یاسمنی،
من مسسم و شیرج و احرف
رقم رقم همه بنوشته بر جبینمان بر.
روانهایم و روانید و پیش ما چه عیان، و یامسین فی جبین قد سطر
ولیك جمله نهانیم از شما یکسر؛ متشوا و منشی و نری اشخاصکم
روانهاید و روانیم و نیك میبینیم
و انتم ال تروَّنا یا دبر.
که سایهسایه فرو ماندهاید پشت اندر.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 17
مقطعات 44
لی حبیبٌ ازور فی اخللوات
آن که چشمم بدوست در خلوات
حاضر غائب عن اللحظات
حاضر و غایب است بر نظرات
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 18
مقطعات 23
نور او ،به مثل ،چون مَثَلل نورههه كَمهشٍللللكَلاهَ فهيهَلا مهصٍللللبَاَا الٍمهصٍللللبَاَ فهي
در من این چیست میدمی ،جان نیست باهلل یُْنَفخُ َنفْخ الروح فی جَلَدی
اهلل اهلل که نفخهی صورست!
خباطریَنْفخَ اسرافیل فی الصور
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 19
مقطعات 3
آفتاب یار در شبها دمید، طَلَعَتْ مشس من احبّ بَلیْلٍ فــ -
خوش درخشید و نمیآرد غروب ــاستنارت فبما علیها من غروب
آفتاب روز اگر در شب دمد،
ان مشس النهار تطلع باللیــ
رو نمیپوشد دگر شمسالقلوب.
ــِل مشس القلوب لیس تغیب.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 21
مقطعات 22
یا شمس! یا بدر! یا نهار!
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 21
مقطعات 24
از دلم تا دل دل گرم روانی چون اشك: مثل جری الدموع من اجفانی
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 22
مقطعات 21
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 23
مقطعات 12
ظاهر ار بر این و آنی ،غایبی زان دیگران ظهرتَ لقومٍ و التسبتَ لفتیةٍ
پس که میداند ز پیداییست ار گشتی نهان! فتاهوا و ضلّوا و احتجبتَ عن اخللق
رخ چو بنمایی به دلها از میان باختر،
فتظهر لاللباب فی الغرب تارةً
بهر دلهای دگر میپوشی اندر خاوران.
و طورا علی االلباب تغرب فی الشرق.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 24
مقطعات 23
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 25
قصائد 4
تلبیه لَبیْک لبّیک یا سرّی و جنوائی
ای جملگیم از تو ،ای جملهی اجزایم! یا کلّ کلّی و کلّ الکلّ ملتبس
ای کلّم ،ای کلّی! کل در کل پوشیده؛ و کل کلّک ملبوس مبعنائی
ای کل تو پوشیده در پردهی معنایم!
ت روحی فقد تلفت
یا من به عُِلقَ ْ
ای جان که تلف شد جان تا در نگهت بستم:
وجدا فصرتَ رهینا حتت اهوائی
ای گشته کنون یکسر مرهون هواهایم!
دور از وطنم ،آرام ،از غصه همی گویم، ابکی علی شجنی من فرقتی وطنی
در نوحهگری دارم امداد از اعذابم. طوعًا و یسعدنی بالنوح اعدائی
نزدیك شوم خوفی دورم کند ،آشفته،
ادنو فیعبدنی خوفی فیقلقنی
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 26
وای ،از جان ،بر جانم! فریاد ز من! دانم فما یرتجم عنه غیر ایمائی
من خود باشم ،آری ،سرچشمهی بلوایم. یا ویحَ روحی من روحی فوا أسفی
مانندهی مغروقی ،یازیده سر انگشتان،
علیَّ منّی فانّی اصل بلوائی
من نیز – امان از من! – بازیچهی دریایم؛
کانّنی َغرِق تبدو انامله
کس لیك نمیداند بر من چه رسید از مد،
جز آنکه سیاهی زد در سر سویدایم؛ تغوثاً و هو فی حبر من املاء
او نیك همی داند بر من چه بال آمد، و لیسیَعْلَم ما القیتُ من احدٍ
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 27
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 28
مقطعات 12
بر تو ای نفس تسالیی باد
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 29
مقطعات 4/21
(ویرایش اول)
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 31
مقطعات 2/21
(ویرایش دوم)
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 31
مقطعات 54
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 32
مقطعات 32
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 33
مقطعات 22
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 34
مقطعات 4
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 35
مقطعات 41
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 36
مقطعات 2
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 37
مقطعات 32
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 38
مقطعات 42
ابن منصور ،مترس!
و اما ،جام چون گشتی زد ،آوردند تیغ و خان: فلما دارت الکأس دعا بالنطع و السیف
چنین باد آن که نوشد باده با اژدر به تابستان! کذا من یشرب الراح مع التِنّین فی الصیف
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 39
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 41
ليك (یتامی)3
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 41
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 42
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 43
مقطعات 55
عجبا! کل من چگونه برتابد پارهی من – پارهیی عجبتُ لکلّی کیف یحمله بعضی
چنان سنگین که زمین نیز برنمیتابد. و من ثقل بعضی لیس حتملنی ارضی
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 44
یادداشتها
«مطلع»
عنوان شعر ،در متن ماسینیون« ،جواب فی حقیقة االیمان» ،الحاقی که هست هیچ ،افق شعر را تنگ می کند .من ،به هر حال ،دو تایی از شعرها را ،که به نثر
درآمدند ،مقدمه و مؤخرهی باقی شعرها گرفتم (ر.ک«.اشاره») و از این رو «مطلع» و «مقطع» نامیدم؛ وانگهی« ،مطلع» با درونمایهی شعر نیز بیارتباط نیست
(ر.ک آخرین بند شعر).
«معما :اهلل»
نام شعر ،گرفته از توضیح ماسینیون .هم او میافزاید دو تن به اقتفای شعر رفتهاند ،نخست احمد غزالی« :الف تؤلّف اخلالئق کلهم /و الالم الم اللوم للمطرود/
واهلاء هاءُ هیم فی حبّه یشتهی بالواحد املعبود»؛ سپس شوشتری« :ألف قبل المین /و هاء قرّة العین».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 45
«تألف» :تغییر ناپذیر به دالیلی روشن -نه به معناهای در فارسی ( -4الفت یافتن -2 ،دل به دست آوردن -5 ،تنظیم کردن«:معین») که به معناییست تنها در
عربی :جلب کردن (هر چند ،نزدیك به دومین معنای در فارسی)« .خلق» نخستین به معنای مردم و «خلق» دومین به معنای آفرینش( .الفی که خالیق را به
صنع خداوندی جلب می کند).
«ضرب» :قرینه (معین) ،مانند و همتا (فرنودسار)( .و الم دیگری که مالمت افزاست).
پارهی آخر ،در اصل« :و هایی که شیفته ی آنم» .در حالج ،اما ،هالک وعشق دو تا نیست.
«معما :توحيد»
«معما :ناموسي»
آخر شعر«،ترانی» میدانیم که برمیگردد به «لن ترانی» (هرگز مرا نبینی) از آیهی 415سورهی اعراف («و چون موسا به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او
سخن کرد ،گفت :پروردگارا خودت را به من بنما که تو را بنگرم ،گفت :هرگز مرا نخواهی دید« : ».قرآن» ،ترجمهی پاینده) .مسئله این جا -به دریافت من
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 46
البته -شطحگونه وارونه شده .ترجمهی ماسینیون (جای موسا مرا میبینید...اگر به کنه پی برید) که «ترانی» را ،به لحاظ دستور زبان ،برمیگرداند به سخنگوی
شعر ،پذیرفتهی من نیست؛ چون میانگارم اینجا ،نه منطق دستور زبان ،که منطق اشاره حکمفرماست.
درونمایهی شعر ،به تصحیح ماسینیون ،برمیگردد به عبارت «ناموسی» .عالمت سوآل میافزایم به هرچه پیرامون این عبارت میآورم؛ چرا که در این زمینه
حکم به چیزی کردن ،البته ،نه در صالحیت ماست ،سوآل اما از سوی هیچ کسی گناه نیست .نیز ،در این ،جواز میگیرم دو کالمی را از ابن ترکه -که ،پس
از ذکر نکاتی پیرامون کلمهی اهلل ،مینویسد...« :و این هر دو وجه کافی باشد متفطن را در بیان ارکان قولی ،چه او راست که بنا بر اصول مذکوره بر مقتضای
ذوق خود دیگر معانی استنباط نماید .و سپس این بیت میآورد« :نقطهیی را هزار دایره هست/گر قدم پیشتر نهد پرگار» («چهارده رسالهی فارسی» ،ص .)31
و اما زبان عرب ،از آن که نزولگاه کالم اهلل قرار میگیرد ،قالب رمزها و نمادهای روحانیست(و ،در پی او ،زبان ما؛ که آن اگر بنا بود زبانی انبیایی باشد،این
بنا بود زبانی اولیایی گردد؛ که اگر کالم خداوند آغاز به با دارد و انجام به سین« ،بس» باری ،واژهییست فارسی« :اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سین/یعنی
اندر ره دین رهبرتان قرآن بس») .رمز اول این نیست که خط عرب-و ،پس ،خط فارسی -از راست به چپ حرکت دارد؟ -به این اعتبار که «راست» سمت
مشرق است و «چپ» سمت مغرب است و «آدم خاکی مغرب انوارست ،از جهت آن که جملهی انوار از مشرق جبروت برآمدند ،به آدم خاکی فرود آمدند»
(عزیز نسفی« ،انسان کامل» ،ص .)422این گونه ،حرکت زبان را در موازات حرکت جان می یابیم از معقول به محسوس ،از «یمن» به «قیروان» (یمن...که از
لحاظ لغوی به معنی جایی است که «در طرف راست» واقع شده و رمز مشرق انوار است که نفس ،پیش از جدا شدن از آنجا و سقوط به جهان ماده ،همچون
جوهری ملکوتی و فرشتهیی در آن منزل داشتهاست .سید حسین نصر« ،سه حکیم مسلمان» بخش سهروردی ،ص .)33الفبا به الف میآغازد ،که نمادیست
از حقتعالی ،و میانجامد به یاء ،که سرانجام «ناموسی» هم هست .آدمیست این یاء مغربی؟ اما نیز رموز دیگریست ،نمایشگر مشرق و مغرب ،در این
«ناموسی»« :نـ » ،نه همین سمت راست نشسته ،که نقطهی پیدا دارد (آفتابِ دمان)؛ و «ی» -که چو پرتگاهی گود میرود ،-نه همین سمت چپ ،که نقطهی
پنهان (آفتاب نشسته) .حال ،میخوانیم« :و سر حروف را چون سر آن حرف جا دهید که خود جایگزین دومین حرف میشود»...؛ و« سر حروف» ،خود ،الف
است؛ و نون است آنچه دومین حرف میشود اگر پیش از او الفی بنشانیم« :أنا موسی» (منم موسا) .آن حرف «که جایگزین دومین حرف خواهد شد» ،به طوری
ضمنی ،داللتی بر این میدارد که ،حال ،در مقام اولین حرف نشسته ،در مقام الف .و مگر نه این نون نونِ «نور» است و اهلل نور السموات و االرض؛ [نور ]53 ،؟
و ،این گونه ،حروف دوگانهی «ان» (من) همسان هم و یگانه میگردند :دویی از میانه برمیخیزد ،که «تو یکی و او یکی دو باشد دو/این یکی زان یکی بباید
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 47
کاست» (ابن ترکه ،ص .)31باز اما چرا ،در آغاز«،ناموسی» داریم جای «انا موسی»؟ (رمزِ محوِ الف در ناموسی ،نقلِ محوِ الفِ اسم نیست در بسم اهلل؟) «ی»،
به اعتباری ،نیز «الف» است («اناالحق»؛ و «یا» ،نام غائی خداوند در سرودهای یارسان ،محتمل نیست که رمزی از همین باشد؟ ر.ک« .سرودهای دینی یارسان»،
ماشاءاهلل سوری ،ص ،)422که «موسی» ،به اعتباری« ،موسا»؛ و که «اوست اول و آخر» (قرآن) .و ،اینگونه ،درمییابیم سیر مستقیم از الف به یاء ،در حقیقت،
مسیر دایرهیی است .مرکز دایره ،ذات حق .و نقاط محیط ،به نسبت مرکز ،همه با هم یکسان .و هر حرفی ،خود ،الفی .همه نام حق ،هرکدام به اعتباری .و
رمز کلّی حروف مقطّع قرآن این نیست؟ هم از این روست که میگوییم حروف مخلوق نیستند .و «علی گفت مصطفی را پرسیدم از ابجد هوز حطی...فقال...:این
حروف در کالم آدمیان هم از نام خدای عزوجل است و نامهای خدا ،به اجماع ،قدیم »...و «یکی پیش احمدبن حنبل ...گفت...اهلل چون حرف را بیافرید...امام
احمد گفت این سخن کفرست» (میبدی« ،کشف االسرار» ،جلد اول ،ص .)15حال بازگردیم و نون و یاء را از دیدگاه دیگری برابر هم نهیم :نون (مشرق
روح) نقطهیی یگانه دارد (وحدت) ،و یاء (مغرب مادّه) نقطهیی دوگانه دارد (کثرت) .کثرت که شهادتی است از وحدت .نمادهای ملموستری (البته جدا از
علتهای طبیعیه) بارها مرا به حیرت آورده است :روز(مشرق) آدمی سایهیی تك دارد ،و پسینگاه (مغرب) سایهیی مضاعف .پسینگاه که دیگر وحدت ،تا افاضه
یابد و خود بنماید ،به کثرت آمدهاست (« وقتی پروش را ذبح[و قربانی] کردند ،آن را به چند قطعه تقسیم نمودند...:از مغز او ماه پیدا شد و از چشمش
خورشید...از ناف او فلك ،و از سر او عرش ،و از پای او زمین ...و بدین سان جهان هستی تکوین یافت« :».ریگ ودا» ،جاللی نائینی ،ص« .435سر آن اسب
پاک صباح است و چشم او آفتاب و ...ظرف طالیی که پیش از کشتن اسب مهیا کنند ،روشنایی روز ،و جای نگاه داشتن آن بحر مشرق ،و ظرف نقرهیی که
بعد از کشتن اسب مهیا کنند ،روشنایی شب ،و جای نگاه داشتن آن ظرف بحر مغرب ،و این دو ظرف پیش و پس این اسب همیشه هستند« :».سرّ اکبر» ،دارا
شکوه ،ص ،)2و «پیمبر -»...ابوهریره گوید«-فرمود خداوند...آدم را پسینگاه روز جمعه آفرید و آخرین خلقت وی در آخرین ساعات جمعه مابین عصر تا
شب بود» («تاریخ طبری» ،ابوالقاسم پاینده ،ص« .)42خلقت آخر» ،حرف آخر ،این یاء ،پس ،آدمیست ،که ،به اعتبار شکل «ی» ،نزول باشد و ،به اعتبار
شکل «ا» ،عروج ،و بازگردنده به آغاز« :روح انسانی چون نزول میکند افول نور است ،و چون عروج می کند طلوع نور است...و چون افول نور در جسم
است ،و عروج نور از جسم است ،پس جسم آدمی هم مغرب و هم مشرق باشد ،و روح انسانی ذوالقرنین است ،یك شاخ وی نزول است ،و یك شاخ دیگر
عروج است( ».نسفی« ،انسان کامل» ،ص )23و «خدا شب و روز را به هم بدل میکند که در این برای اهل بصیرت عبرتی هست«( ».نور»،11 ،ترجمهی
پاینده).
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 48
«اقتلوني یا ثقاتي»
نام شعر-باز به حتم الحاقی« -فی االفاقه من غلبات احلال » است که ،اما ،این بار ماسینیون نیز ،همداستان با من ،نخستین کلمات شعر را جای اسم نشاندهست؛
که شعر را اصالً به «اقتلونی یا ثقاتی» میشناسیم.
سرلوحه از مثنوی موالناست و ،به باور من ،گونهیی «ترجمه» ،گونهیی که جزئی از سنت مرا میسازد در این طریق و من مدافع آنم .حرفهام در این زمینه
جداگانه منتشر خواهد شد.
در سطر ،یا مصرع ،یا نبمه مصرع اول ،اگر «اقتلونی!» را ناگردانده گذاشتم از آن بود که میخواستم ،به احترام ،این پرده با نمایی «مستند» بیاغازد ،به این
حساب که «ترجمه» را ،از آنجا که به هر حال گونه یی «تغییر» است ،داستانی میشمرم «بر اساس» اصل مستندی ،چون بازی نقش کسی« .یا» ،به جای «ای»،
در ادبیات قدیم آمده ،بارها« .ثقات» هم ،چون بی شمار واژههای دیگر ،میتواند درحد واژهیی فارسی (شده) به کار آید .وانگهی ،عبارتی تازی با دخالت
دستور زبان فارسی ،در ادبیات قدیم ،اگر کم سابقه هم باشد ،باری ،بی سابقه نیست.
در شعر ،میانگارم ،آشکارا سه «لحظه»ی متمایز هست («لحظه»درست به مفهومی که در مورد چهار بخش « » Lianoto por Ignacioمصطلح شده) .هم
از این رو قافیههای پیاپی را -گرفته از قافیههای اصل -گذاشتم برای «لحظه»ی سوم که لحظهی اوج است به راستی.
پارهای از مصرعها ،به وزن ،یك هجا کم دارد .این دانستهست!
در پارهی دوم« ،مادرم زایید ،آری ،والد خویش» ،المحاله ،یادآور مریم و عیساست (و اهلل اعلم) .ماسینیون مینویسد« :اگر بشریت را به بلور یکپارچهای تشبیه
کنیم که دو محور دارد ،یك از این دو محور مهدیست که رهبر مجاهدین اسالم خواهد بود ،و دیگری آن حاکم که دادگر روز واپسین است .آیا این هر دو
یکی هستند؟ یا این که مهدی یك شخص و حاکم کسی دیگر است؟ امام شافعی چنین روایت میکند :ال مهدی اال عیسی ،یعنی جز عیسا مهدیی نخواهد بود.
منصور حالج میگوید :حاکم روز واپسین نیز خود عیسا خواهد بود«( ».قوس زندگی منصور حالج» ،گرداندهی عبدالغفور روان فرهادی ،ص )33حال
«مسیحیان میگویند خدا یکیست ،ولی اضافه میکنند که خدای یکتا در سه شخص جلوهگر است ،و این تثلیث را به میان میآورد (ثالوثالمقدس) .میگویند
این سه شخص ربوبیت -اب ،ابن ،روحالقدس -به یکدیگر بسی محبت دارند .عیسا پسر خداست ،ولی بر اثر برکت تثلیث پاک ضمناً خدا هم هست(»...همان،
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 49
پانوشت مترجم ،ص )35و «خدا پدر انسان یعنی خالق ایشان خوانده شدهست (سفر تثنیه2:52 ،؛ اشعیا 42:25 ،و .)...الکن چون ما حقوق فرزندی را به
واسطه ی گناه از دست دادیم به خاطر مسیح باز آن اسم گرامی و محبوب را به زبان آورده خداوند را پدر خود میخوانیم(انجیل یوحنا42:21 :؛ رومیان،
«( ».)42-43:3قاموس کتاب مقدس» ،جیمز هاکس ،ص .)2از مقایسهی مطالب باال :مریم عیسا را زاد؛ عیسا به اعتباری خداست ،پس پدر؛ پدر همگان ،پس
پدر مریم نیز .پس مادر پدر خویش را بزاد .و «مادرم زایید ،آری ،والد خویش» پس منم عیسا؟ و عیسا...بازگردید به آغاز مقال.
«اشباح نظر»
نام شــعر مأخوذ از عبارتیســت همنظیر در اصــل عربی ،که در متن فارســی ناچار به «خیل نظر» دگرگون شــده بود و که من ،به بهانه ی عنوان ،به متن در
افزودم ،بس که زیباسـت .ماسـینیون شـعر را ،در عنوان فرانسـوی« ،درباره ی غیب شـدن به مدد سحر» دانسته« .سمسم» و «شیرج» را به «کنجد» و «روغن
کنجد» برنگرداندم ،چون از جادوی فضا میکاست.
مصرع آخر ،در اصل« :نهانتر از شرارهی خطرات» ،که در نیامد به وزن ،متأسفانه .تا بعد چه شود« .خطرات» :جمع خطره ،آنچه بر دل گذرد از احکام طریقت
(معین) .شعر سریع و ناگهانی آمد .بیت آخر در ویرایش نخست ،چنین بود و پاک سوای اصل« :از دلم بیشتر به دل نزدیك /بی صدا چون طالیهی سمرات»؛
و «سمرات» جمع جعلی «سمر» به معنای قصه.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 51
بیت اول ،در اصل« :تا نبوت چراغی از نورست/وحی آن در چراغوارهی تامورست» .دیری پس از انجام شعر دریافتم ارتباط دارد با آیتی از قرآن (سرلوحه).
اما دیگر قبولِ تغییر نکرد« .تامور» هم دل است و هم صومعه (فرنودسار) .و فارسی سرلوحه ،با مدد از تفسیرهای عشری ،طبری ،و میبدی ،از همین قلم (به
جای «نه هماره آفتابسو نه هماره سایه سو» ،نیز میتوان گذاشت «نه خاوری نه باختری» که ،در ضمن ،هماهنگ باشد با یمن و قیروان عرفانی).
نام شـعر (ای خورشـید! ای ماه! ای روز!) مصـرع اول اصـل عربیسـت ،به عینه (به دلیلی نظیر آنچه توضیح شد در «اشباح نظر») .بیت آخر ترجمهییست
مطلقاً آزاد ،که ،اما ،حس کردم «حق» ندارم تغییر دهم (نگاهی بیاندازید به پانوشـت دوم «اشاره»ی پایان کتاب و از آن جا به متن «اشاره») .جالب این که دو
واژهی تازی «ال» و «له» ،به شکل ،مرا سوی «الله» کشاندهست (ر.ک «فرهنگ لغات و اصطالحات و تعبیرات عرفانی» ،سید جعفر سجادی ،ذیل «الله»).
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 51
«سرخرویی» را ،در مصرع سوم ،قیاس کنید با مصرع دوازدهم شعر عطار ،جزو یادداشتهای مربوط به شعر «ابن منصور مترس!».
دو بیت آغازی شعر که به فارسی نگشتهست و ،بنابراین ،در قسمت تازی نیامده:
دخلت بناسوتــی لدیک علـــــی اخللق
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 52
به ناسوتی (جسمی) که توام دادی بر مردمان درآمدم /و اگر تو الهوتم (جانم) نمیبودی از راستی به در می شدم /پس زبان علم برای نطق است و راهنمایی/
و زبان غیب برتر است از (زبان) نطق.
بیت دومین بنابر ترجمهی ماسینیون ،چنین میشود :پس اگر (زبان) علم به عبارت درمیآید برای راهنمایی ،زبان غیب نیازی به عبارات ندارد (یا :به عبارت
درنمیآید).
سرلوحه را ،نگاهی بیاندازید به «از حالج» :آخرین پارهی بخش «الف».
ویرایش دیگری از شعر در «طواسین» حالج یافتنیست،
به اشارهی ماسینیون (نیز ر.ک «شرح شطحیات» ،شیخ روزبهان،ص:)341
حجودی فیک تقدیس
و ما آدم الّاک
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 53
«تلبيه»
نام شعر در اصل هم همین است ،گرچه بازهم به حتم الحاقیست«.هرجایی» در مصرع ،1صفتیست خداوند را ،به اعتبار این بیت خواجه« :یارب به که شاید
گفت این نکته که در عالم/رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی»« .سیاهی» در مصر «:54ذات حق را به سیاهی تشبیه کردهاند( »...ر.ک«فرهنگ لغات و
اصطالحات و تعبیرات عرفانی» ،سید جعفر سجادی) .مصرعهای 51و ،54در اصل :و کس نمیداند چه بر من آمدهست/جز آن که حلول کرده در سویدایم.
عنوان ،ترجمهی اولین مصرع تازیست در ویرایش دیگری از همین شعر ،که آورده نشد.
ویرایش دوم شعر ،به اشارهی ما سینیون ،آشکارا از سوی مکتب ابن عربی دستکاری شده .فارسی این ویرایش دوم طرف رضایت من نبود و اول جزو متن
نیامده بود .تغییر تصمیم ،تنها به خاطر مصرع دوم است ،بس که اساسیست در حوزهی اندیشهی حالجی ،و بس که زیباست.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 54
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 55
مفهوم شعر ،حذف دو بیت آخر که الحاقیست ،چنین است :به خدا نشد آفتاب طلوع یا غروب کند و مهر تو از نفسهای من دور باشد؛ نشد به گفتگو با
یاران تنها نشینم و حدیثی جز تو در میان آرم؛ نشد در ذکر و یاد از تو ،به اندوه یا به شادی ،چیزی جز تو بر دلم گذرد؛ نشد به جرعهای آب عطش بنشانم،
جز آن گاه که تصویر تو را در جام ببینم ،و اگر توان آمدنم بود سوی تو ،به چهره میدویدم یا به سر میآمدم.
آخرین شعر ،ظاهراً .شعری که در «نحرگاه» خوانده شد ،نزدیکی های نوروز نجومی سال 513هجری شمسی (ر.ک« .از عطار» ،در همین کتاب) .نام شعر-
افزودهی من -ترجمهی عبارتی تازیست« :ال ختف یابن منصور!» (ر.ک .همان).
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 56
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 57
این جا ،در ضمن ،نگاهی بیاندازید به توضیحم در باب سرلوحهی «اقتلونی یا ثقاتی».
مصرع دوم ،به دریافت برخی ،چنین نیز میتواند شد« :بدادم شربتی صافی چو مهماندار با مهمان» یا « بدادم شربتی آنسان که مهماندار با مهمان».
از میان واژههای هر شعر ،واژهیی را که ،می توان گفت ،گرانیگاه شعر بود در حد نام برگزیدم .این چهار تکه قرینهی سه «معما»ی آغاز مینشینند؛ پس،
همانند آن سه ،به زعم من ،میبایست نام میداشتند .هم این گونه« ،مقطع» قرینهی «مطلع» مینشیند و «ابن منصور ،مترس!» قرینهی «اقتلونی یا ثقاتی».
شعرها ،همه ،کار 31و 34اند و این یادداشتها کار همین .35
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 58
1
از عطار
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 59
آن قتیل اهلل ،فی سبیل اهلل ،آن شیر بیشهی تحقیق ،آن شجاع صفدر صدّیق ،آن غرقهی دریای موّاج ،حسین بن منصور حالج -رحمة اهلل علیه -کار او کاری
عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود ،که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و هم در شدت لهب فراق ،مست و بیقرار و شوریده روزگار بود و
عاشق صادق و پاکباز ،و جدّ و جهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجیب؛ و عالیهمت و عظیمقدر بود؛ و او را تصانیف بسیار است به الفاظی مشکل
در حقایق و اسرار و معارف و معانی؛ و صحبتی و فصاحتی و بالغتی داشت که کس نداشت،
و وقتی و نظری و فراستی داشت که کس را نبود .و اغلب مشایخ در کار او ابا کردند و گفتند« :او را در تصوف قدمی نیست» ،مگر ابو عبداهلل خفیف و شبلی
و ابوالقاسم قُشَیری -رحمهم اهلل -و جملهی متأخران -اال ماشاءاهلل -که او را قبول کردند و ابوسعیدبن ابی الخیر و شیخ ابوالقاسم کُرَکانی و شیخ ابوعلی
فارمدی و امام یوسف همدانی-رحمهم اهلل -در کار او سیری داشتهاند و بعضی در کار او متوفقند ،چنان که استاد ابوالقاسم قشیری در حق او گفت که« :اگر
مقبول بود به رد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نگردد» .و باز بعضی او را به سحر نسبت کردند و بعضی اصحاب ظاهر او را به
کفر منسوب کردند؛ و بعضی گویند« :از اصحاب حلول بود» و بعضی گویند« :تولّی به اتحاد داشت» .اما هر که بوی توحید بدو رسیده باشد ،هرگز او را
خیال حلول و اتحاد نتواند افتاد؛ و هر که این سخن گوید سرّش از توحید خبر ندارد -و شرح این طولی دارد و این کتاب جای آن نیست .اما جماعتی
بودهاند از زنادقه در بغداد ،چه در خیال حلول و چه در غلط اتحاد ،که خود را حالجی گفتهاند و نسبت بدو کردهاند و ،سخن او فهم ناکرده ،بدان کشتن و
سوختن به تقلید محض فخر کردهاند -چنانکه دو تن را در بلخ همین واقعه افتاد که حسین را .اما تقلید در این واقعه شرط نیست؛ و مرا عجب آید از کسی
که روا دارد که از درختی آواز انّی انا اهلل برآید ،و درخت در میان نه ،چرا روا نبود که از حسین انا الحق برآید ،و حسین در میان نه؟ و چنان که حق -تعالی
احلق لیَنطِ ُق عَلَی لسانِ عُمَر ،به زبان حسین سخن گفت و آن جا نه حلول کار دارد و نه اتحاد.
-به زبان عُمَر سخن گفت ،که انّ َّ
بعضی گویند« :حسین منصور حالج دیگر است و حسین منصور ملحد دیگر و استاد محمد زکریا بود و رفیق ابوسعید قرمطی و این حسین ساحر بوده است.
اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد ».و شیخ ابوعبداهلل بن خفیف گفته است که« :من و حالج از یك مشربیم .اما مرا به دیوانگی
نسبت کردند ،خالص یافتم؛ و حسین را عقل او هالک کرد ».اگر او مطعون بودی ،این دو بزرگ در حق او این نگفتندی ،و ما را دو گواه تمام است.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 61
و پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید .و درزیِ اهلِ صالح و شرع و سنّت بود که این سخن از وی پیدا شد .اما بعضی مشایخ او را
مهجور کردند از جهت مذهب و دین و از آن بود که ناخشنودیِ مشایخ از سرمستیِ او این بار آورد؛ چنان که اول به تستر آمد به خدمت سهل بن عبداهلل ،و
دو سال در خدمت او بود؛ پس عزم بغداد کرد و اول سفر او در هجده سالگی بود؛ پس به بصره شد و با عمروبن عثمان مکّی افتاد و هجده ماه با او صحبت
داشت ،و ابویعقوب االقطع دختر بدو داد ،پس عمروبن عثمان از او برنجید ،و از آن جا به بغداد آمد پیش جنید ،و جنید او را سکوت و خلوت فرمود و
چندگاه در صحبت او صبر کرد و قصد حجاز کرد و یك سال آن جا مجاور بود؛ باز به بغداد آمد ،با جمعی صوفیان به پیش جنید شد و از وی مسایل پرسید،
جنید جواب نداد و گفت« :زود باشد که سر چوب پاره سرخ کنی» ،حسین گفت« :آن روز که من سر چوب پاره سرخ کنم تو جامهی اهل صورت پوشی»-
چنان که:
نقل است که :آن روز که ائمه فتوی دادند که او را بباید کشت ،جنید در جامهی تصوف بود و فتوی نمینوشت .خلیفه فرمودهبود که «خط جنید باید» ،چنان
که دستار و درّاعه درپوشید و به مدرسه رفت و جواب فتوی نوشت که «حنن حنکم بالظّاهر» ،یعنی بر ظاهر حال کشتنیست ،و فتوی برظاهر است ،اما
باطن را خدای داند-.
پس حسین ،چون از جنید جواب مسایل نشنید ،متغیر شد و بی اجازت او به تستر شد و یك سال آنجا ببود .قبولی عظیم او را پیدا گشت -و او سخن اهل
زمانه را هیچ وزن ننهادی -تا اورا حسد کردند و عمرو عثمان مکی در باب او نامهها نوشت به خوزستان و احوال او در چشم آن قوم قبیح گردانید .و او را
نیز از آن جا دل بگرفت و جامهی متصوفه بیرون کرد و قبا درپوشید و به صحبت ابناء دنیا مشغول شد-اما او را از آن تفاوت نبود -و پنج سال ناپدید گشت
و در این مدت بعضی در خراسان و ماوراءالنهر می بود و بعضی به سیستان .باز به اهواز آمد و اهل اهواز را سخن گفت و نزدیك خاص و عام قبول یافت
و از اسرار با خلق سخن میگفت تا او را «حالج االسرار» گفتند .پس مرقّع درپوشید و عزم حرم کرد و در این سفر بسیار خرقه پوش با او بودند .چون به
مکه رسید ،یعقوب نهر جوری به سحرش منسوب کرد .پس از آن جا به بصره آمد ،باز به اهواز آمد .پس گفت «:به بالد شرک میروم تا خلق را به خدا
خوانم» .به هندوستان رفت .پس به ماوراءالنهر آمد .پس به چین و ماچین افتاد و خلق را به خدا خواند و ایشان را تصانیف ساخت .چون بازآمد ،از اقصاء
عالم بدو نامه نوشتندی .اهل هند او را «ابوالمغیث» نوشتندی ،و اهل چین «ابوالمعین» و اهل خراسان «ابوالمهر» ،و اهل فارس «ابوعبداهلل الزّاهد» ،و اهل
خوزستان «حالج االسرار» ،و در بغداد «مصطلم» می خواندند و در بصره «مخبر» .پس اقاویل در وی بسیار گشت .بعد از آن عزم مکه کرد و دو سال در حرم
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 61
مجاور گشت .چون بازآمد ،احوالش متغیر شد و آن حالت به رنگی دگر مبدل گشت ،که خلق را به معنی میخواند و کس بر آن وقوف نیافت ،تا-چنین نقل
کنند که-او را از پنجاه شهر بیرون کردند و روزگاری گذشت بر وی که از آن عجبتر نبود.
و او را حالج ازآن گفتند که یکبار به انباری پنبه برگذشت؛ اشارتی کرد ،در حال دانه از پنبه بیرون آمد و خلق متحیر شدند.
نقل است که شبانروزی چهارصد رکعت نماز کردی و بر خود الزم داشتی .گفتند« :در این درجه که تویی ،چندین رنج چراست؟» گفت« :نه راحت
در کار دوستان اثر کند و نه رنج .دوستان فانی صفت باشند که نه رنج در ایشان اثر کند و نه راحت».
نقل است که در پنجاه سالگی گفت که «تا کنون هیچ مذهب نگرفتهام ،اما از هر مذهبی آنچه دشوارتر است بر نفس اختیار کردم .تا امروز ،که پنجاه
سالهام ،نماز کردهام و به هر نمازی غسلی کرده».
نقل است در ابتدا که ریاضت میکشید دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود؛ روزی به ستم از وی بیرون کردند ،گزندهی بسیار در وی افتاده
بود؛ یکی وزن کردند ،نیم دانگ بود.
نقل است که گرد او عقربی دیدند که میگردید ،قصد کشتن کردند؛ گفت« :دست از وی بدارید که دوازده سال است که ندیم ماست و گرد ما
میگردد».
گویند که رشید خرد سمرقندی عزم کعبه کرد؛ در راه مجلس میگفت؛ روایت کرد که «حالج با چهارصد صوفی روی به بادیه نهاد .چون روزی
چند برآمد ،چیزی نیافتند .حسین را گفتند ما را سر بریان میباید .گفت بنشینید؛ پس دست از پس میکرد و سری بریان با دو قرص به هریکی
ب تر از وی
میداد .چهارصد سر بریان و هشتصد قرص بداد .بعد از آن گفتند ما را رطب میباید .برخاست و گفت مرا بیفشانید .بیفشاندند رط ِ
میبارید ،تا سیر بخوردند .پس در راه هرجا که پشت به خاری باز نهادی رطب بار آوردی ».نقل است که طایفهیی در بادیه او را گفتند« :ما را انجیر
میباید»؛ دست در هوا کرد و طبقی انجیر تر پیش ایشان نهاد .و یك بار دیگر حلوا خواستند؛ طبقی حلوای شکری گرم پیش ایشان نهاد؛ گفتند« :این
حلوای باب الطّاق بغداد است»؛ حسین گفت« :پیش من چه بادیه و چه بغداد!»
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 62
نقل است که یکبار در بادیه چهارهزار آدمی با او بودند؛ برفت تا کعبه و یك سال در آفتاب گرم برابر کعبه بایستاد برهنه ،تا روغن از اعضای او بر
آن سنگ میرفت و پوست او باز شد و از آن جا نجنبید؛ و هر روز قرصی و کوزهیی آب پیش او بیاوردندی ،و او بدان کناره ها افطار کردی و باقی
بر سر کوزهی آب نهادی؛ و گویند :کژدم در ازار او آشیان کردهبود .پس در عرفات گفت«:یا دلیل املتحیِّرین!» و چون دید که هرکس دعا میکردند ،او
نیز سر بر تل ریگ نهاد و نظاره میکرد ،و چون همه بازگشتند ،نفسی بزد و گفت« :الها! پادشاها! عزیزا! پاکت دانم و پاکت گویم ،از تسبیحِ همهی
مسبّحان و تهلیلِ همهی مهلّالن و از همهی پندار صاحب پنداران .الهی! تو میدانی که عاجزم از شکر ،تو به جای من شکر کن خود را ،که شکر آن
است وبس».
نقل است که یك روز در بادیه ابراهیم خوّص را گفت« :در چه کاری؟» گفت« :در مقام توکّل قدم درست میکنم» .گفت« :همهی عمر در عمارت
شکم کردی ،کی در توحید فانی شدن؟» -یعنی اصل توکل در ناخوردن است ،و تو همهی عمر در توکل شکم خواهی بود؛ فناء در توحید کی
خواهد بود؟
پرسیدند که «عارف را وقت باشد؟» گفت« :نه ،از بهر آن که وقت صفت صاحب وقت است ،و هرکه با صفت خویش آرام گیرد عارف نبود ».معنیش
آن است که :لی مَعَ اهللِ وقتٌ.
پرسیدند که «طریق به خدا چگونه ست؟» گفت« :دو قدمست و رسیدنی :یك قدم از دنیا برگیر و یك قدم از عقبی ،و اینك رسیدی به مولی».
پرسیدند از فقر .گفت« :فقیر آن است که مستغنیست از ماسوی اهلل و ناظر است به اهلل».
و گفت« :معرفت عبارت است از دیدن اشیا و هالک همه در معنا».
و گفت« :چون بنده به مقام معرفت رسد ،بر او وحی فرستند و سرّ او گنگ گردانند تا هیچ خاطر نیابد او را مگر خاطر حق».
و گفت« :خُلُقٍ عظیم آن بود که جفای خلق در او اثر نکند .پس آن گاه خدای – تعالی -را شناخته باشد».
و گفت« :توکل آن بود که تا در شهر کسی را داند اولیتر از خود به خوردن ،نخورد».
و گفت« :اخالص تصفیهی عمل است از شوائب کدورت».
و گفت« :زبا ِن گویا هالکِ دلهای خاموش است».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 63
و گفت« :گفت و گوی در علل بسته است و افعال در شرک و حق خالیست از جمله و مستغنی .وَ ما یؤمُناَکثرهم باهللِ ،الّا و هُم مُشرکونَ».
ی ازل و ابد و آنچه در میان است ،از حدوث است ،اما این به چه
و گفت« :بصایر بینندگان و معارف عارفان و نور علمای ربانی و طریق سابقان ناج ِ
دانند؟لِمن کانَلَُه قلب ،اوالقَی السَّمعَ و هوَ شهیدٌ».
و گفت« :در عالم رضا اژدهاییست که آن را یقین خوانند ،که اعمال هجده هزار عالم در کام او چون ذرهییست در بیابان».
و گفت« :ما همه سال در طلب بالی او باشیم ،چون سلطانی که دایم در طلب والیت باشد».
و گفت« :خاطر حق آن است که هیچ معارضه نتوان کرد آن را».
و گفت« :مرید در سایهی توبت خود است و مراد در سایه ی عصمت».
و گفت« :مرید آن است که سبقت دارد اجتهاد او بر مکشوفات او ،و مراد آن است که مکشوفات او بر اجتهاد سابق است».
ت مرد صدفِ دریای سینهی مرد است .فردا این صدفها را در صعید قیامت بر زمین زنند».
و گفت« :وق ِ
و گفت« :دنیا بگذاشتن ،زهد نفس است؛ و آخرت بگذاشتن ،زهد دل؛ و ترک خود گفتن ،زهد جان».
و پرسیدند از صبر .گفت« :آن است که دست و پای ببرند و از دار در آویزند ».و عجب آنکه این همه با او کردند!
نقل است که روزی شبلی را گفت« :یا بابکر! دست برنه که ما قصد کاری عظیم کردیم و سرگشتهی کاری شدهایم چنان کاری که خود را کشتن در
پیش داریم ».چون خلق در کاراومتحیر شدند ،منکر بی قیاس و مقّرِ بی شمار پدید آمدند و کارهای عجایب از او بدیدند؛ زبان دراز کردند و سخن
او به خلیفه رسانیدند و جمله بر قتل او اتفاق کردند ،از آن که میگفت «اناالحق» گفتند« :بگو :هوالحق ».گفت« :بلی! هم اوست .شما میگویید که:
گم شده است؟ بلی که حسین گم شده است؛ بحر محیط گم نشود و کم نگردد ».جنید را گفتند« :این سخن که حسین منصور میگوید تأویلی
دارد؟» گفت« :بگذارید تا بکشند که روز تأویل نیست» .پس جماعتی از اهل علم بر وی خروج کردند و سخن او پیش معتصم تباه کردند و علی بن
عیسی را ،که وزیر بود ،بر وی متغیر گردانیدند .خلیفه بفرمود تا او را به زندان بردند یك سال .اما خلق میرفتند و مسایل میپرسیدند .بعد از آن
خلق را نیز از آمدن منع کردند .مدت پنج ماه کس نرفت مگر یك بار ابن عطا و یك بار ابو عبداهلل خفیف – رحمهمااهلل -و یك بار دیگر ابن عطا
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 64
کس فرستاد که «ای شیخ! از این که گفتی عذر خواه تا خالص یابی ».حالج گفت« :کسی که گفت ،گو :عذر خواه ».ابن عطا چون این بشنید،
بگریست و گفت« :ما خود چند یك حسین منصوریم».
نقل است که شب اول که او را حبس کردند؛ بیامدند و او را در زندان ندیدند و جملهی زندان بگشتند و کس را ندیدند؛ و شب دوم نه او را دیدند
و نه زندان را؛ و شب سیوم او را در زندان دیدند .گفتند« :شب اول کجا بودی؟ و شب دوم تو و زندان کجا بودیت؟» گفت« :شب اول من در
حضرت بودم ،از آن این جا نبودم؛ و شب دوم حضرت این جا بود ،از آن من و زندان هردو غایب بودیم ،و شب سیوم بازفرستاند مرا برای حفظ
شریعت .بیایید و کار خود کنید».
نقل است که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی .گفتند « :چو می گویی که من حقم ،این نماز که را میکنی؟» گفت« :ما دانیم قدرما!»
نقل است که در زندان سیصد کس بودند .چون شب درآمد ،گفت« :ای زندانیان! شما را خالص دهم ».گفتند« :چرا خود را نمیدهی؟» گفت« :ما در
بند خداییم و پاس سالمت میداریم .اگر خواهیم به یك اشارت همهی بندها بگشاییم ».پس به انگشت اشارت کرد :همهی بندها از هم فروریخت.
ایشان گفتند« :اکنون کجا رویم ،که در زندان بستهست ».اشارتی کرد :رخنهها پدید آمد .گفت« :اکنون سر خود گیرید ».گفتند« :تو نمیآیی؟» گفت:
«ما را با او سرّیست که جز بر سر دار نمیتوان گفت ».دیگر روز گفتند« :زندانیان کجا رفتند؟» گفت« :آزاد کردم ».گفتند« :تو چرا نرفتی؟» گفت:
«حق را با ما عتابیست؛ نرفتم ».این خبر به خلیفه رسید؛ گفت« :فتنهیی خواهد ساخت .او را بکشید ،یا چوب زنید تا از این سخن بازگردد ».سیصد
چوب بزدند .هرچند میزدند ،آوازی فصیح میآمد که «التَخَف یا بن منصور!» شیخ عبدالجلیل صفار گوید که «اعتقاد من در چوبزننده بیش از
اعتقاد من در حق حسین منصور بود ،از آن که تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح می شنید و دست او نمیلرزید و
همچنان میزد!»
پس دیگر بار حسین را ببردند تا بکشند .صدهزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد همه برمیگردانید و میگفت« :حق ،حق ،انالحق».
نقل است که درویشی در آن میان از او پرسید که «عشق چیست؟» گفت« :امروز بینی و فردا و پس فردا ».آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند
و سیوم روزش به باد بردادند ـــ یعنی عشق این است .خادم در آن حال از وی وصیتی خواست ،گفت« :نفس را به چیزی که کردنی بود مشغول
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 65
دار ،و اگرنه او تو را به چیزی مشغول گرداند که ناکردنی بود ».پسرش گفت« :مرا وصیتی کن»؛ گفت« :چون جهانیان در اعمال کوشند ،تو در چیزی
کوش که ذره ای از آن به از هزار اعمال اِنس و جن بود ،و آن نیست الّا علم حقیقت».
پس در راه که میرفت ،میخرامید ،دستاندازان و عیاروار میرفت با سیزده بند گران .گفتند« :این خرامیدن چیست؟» گفت« :زیرا که به نَحرگاه
میروم ».و نعره میزد و میگفت:
ب الی شیءٍ مِن احلَیفِ
َندیمی غیرُ منسو ٍ
گفت :حریف من منسوب نیست به چیزی از حیف؛ بداد مرا شرابی و بزرگ کرد مرا چنانکه مهمان را؛ پس ،چون دوری چند بگشت ،شمشیر و
نطع خواست؛ چنین باشد سزای کسی که با اژدها در تموز خمر کهن خورد.
چون به زیر طاقش بردند به باب الطّاق ،پای بر نردبان نهاد .گفتند« :حال چیست؟» گفت« :معراج مردان سر دار است» .و میزری در میان داشت و
یلسانی بر دوش .دست برآورد و روی در قبله مناجات کرد و خواست آنچه خواست .پس بر سر دار شد .جماعت مریدان گفتند« :چه گویی در ما
که مریدیم و آنها که منکرانند و تو را سنگ خواهند زد؟» گفت« :ایشان را دو ثواب است و شما را یکی ،از آن که شما را به من حسن الظّنّی بیش
نیست و ایشان را قوّت توحید به صالبت شریعت میجنبند ،و توحید در شرع اصل بود و حسن الظّن فرع ....».پس شبلی در مقابلهی او بایستاد و
آواز داد که« :اَوَلَم ننهَک عنِ العاملینَ؟» و گفت« :ما تصّوف یا حلّاج؟» گفت« :کمترین این است که میبینی ».گفت« :بلندتر کدام است؟» گفت« :تو را بدان
راه نیست».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 66
پس هر کسی سنگی میانداختند .شبلی موافقت را گلی انداخت .حسین بن منصور آهی کرد .گفتند« :از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی؟ از گلی
آه کردن چه سرّ است؟» گفت« :از آن که آنها نمیدانند ،معذورند .از او سختم میآید که میداند که نمیباید انداخت ».پس دستش جداکردند ،خندهیی
بزد .گفتند «خنده چیست؟» گفت « :دست از آدمی بسته جداکردن آسان است؛ مرد آن است که دست صفات ،که کاله همّت از تارک عرش
درمیکشد ،قطع کند ».پس پایهایش ببریدند .تبسمی کرد و گفت« :بدین پای سفر خاک میکردم .قدمی دیگر دارم که هماکنون سفر هر دو عالم کند؛
اگر توانید ،آن قدم ببرید ».پس دو دست بریدهی خونآلود بر روی درمالید و روی و ساعد را خونآلود کرد .گفتند« :چرا کردی؟» گفت« :خون بسیار
از من رفت .دانم که رویم زرد شدهباشد .شما پندارید که زردی روی من از ترس است .خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم ،که
گلگونهی مردان خون ایشان است ».گفتند« :اگر روی را به خون سرخ کردی ،ساعد را ،باری ،چرا آلودی؟» گفت« :وضو میسازم ».گفتند« :چه
وضو؟» گفت« :رَکعتانِ فیالعشقِ ،الیَص ُح وضوء هُما الّا بالدّمّ» -در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید اال به خون .پس چشمهاش
برکندند .قیامتی از خلق برخاست و بعضی میگریستند و بعضی سنگ میانداختند .پس خواستند تا زبانش ببرند؛ گفت« :چندانی صبر کن که سخنی
بگویم ».روی سوی آسمان کرد و گفت« :الهی! بر این رنج که از بهر تو میدارند محرومشان مگردان ،و از این دولتشاهی بینصیب مکن .الحمدهلل
که دست و پای من بریدند در راه تو ،و اگر سر از تن باز کنند ،در مشاهدهی جالل تو بر سر دار میکنند ».پس گوش و بینی ببریدند و سنگ روانه
کردند ،عجوزهیی ،پارهیی رُگو در دست میآمد؛ چون حسین را دید ،گفت« :محکم زنید این حالجك رعنا را ،تا او را با سخن اسرار چه کار؟»
ب الواجِدِ افرادُ الواحدِلَهُ» ،پس این آیت برخواند« :یَستَعجِلُ هبا الّذیَن ال یؤمنونَ هبا و الذّینَ آمنوا مشفِقونَ منها و یعلمونَ انَّهااَحلق» .و
و آخرین سخن حسین این بود که« :حَس ُ
این آخرین کالم او بود .پس زبانش را ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند .در میان سر بریدن تبسمی کرد و جان بداد .مردمان خروش کردند و حسین
گویِ قضا به پایانِ میدا ِن رضا برد و از یكیك اندام او آواز میآمد که «انا الحق».
روز دیگر گفتند« :این فتنه بیش از این خواهد بود که در حال حیات ».پس او را بسوختند .از خاکستر او آواز «انا الحق» میآمد و ،در وقت قتل ،هر خون
که از وی بر زمین میآمد نقش «اهلل» ظاهر میگشت.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 67
حسین بن منصور با خادم گفته بود « که چون خاکستر من در دجله اندازند ،آب قوّت گیرد ،چنان که بغداد را بیم غرق باشد؛ آن ساعت خرقهی من به لب
دجله بر تا آب قرار گیرد».پس روز سیوم خاکستر حسین را به آب دادند ،همچنان آواز «اناالحق» میآمد و آب قوّت گرفت .خادم خرقهی شیخ به لب دجله
برد :آب باز قرار خود شد و خاکستر خاموش گشت .پس آن خاکستر را جمع کردند و دفن کردند؛ و کس را از اهل طریقت این فتوح نبود که او را...
نقل است که شبلی گفت« :آن شب بر سر تربت او شدم و تا بامداد نماز کردم .سحرگاه مناجات کردم که :الهی! این بندهی تو بود ،مؤمن و عارف و موّحد؛
این بال با او چرا کردی؟ خواب بر من غلبه کرد .قیامت را به خواب دیدم و خطاب از حق شنیدم که« :این از آن با وی کردم که سِ ّر ما با غیر ما در میان
نهاد...».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 68
2
از حالج
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 69
الف
حق سبحانه در ازل خویش به نفس خویش واحد بود .هیچ چیز با وی نبود .بعد از آن اشخاص و صور و ارواح را پدید آورد .پس علم و معرفت پیدا کرد.
پس خطاب بر ملك و مالك و مملوک نهاد .فعل و فاعل و مفعول را بشناخت .آنگه به خود نگاه کرد در ازل خویش به نفس خویش در همگی که ظاهر
نبود .جمله بشناخت از علم و قدرت و محبت و عشق و حکمت و عظمت و جمال و جالل ،و آنچه بدان موصوف است از رأفت و رحمت و قدس .و
ارواح و سایر صفات صور در ذات او بود ،که آن ذات او بود از کمال با آنچه در آن بود از صفت عشق ،و آن صفت صورت بود در ذات که آن ذات بود.
بنگرست -و آنچنان بود به مثل که تو چیزی نیکو از وجود خود ببینی و بدان خرّم شوی -مدتی مدید که بر طور آن کس واقف نشوند ،و اگر هرکه آسمان
و زمین را خواهند که به حساب مقدا ِر آن بدانند ،ندانند و عاجز آیند ،زیرا که اوقات ازلیت جز ازل نداند .حساب حدث در آن ثابت نشود ،و اگر صد هزار
آدم ذریت جمع شوند تا به ابد ،آن را در حساب آرند نتوانند.
پس اقبال کرد به معنی عشق به جمیع معانی .با نفس خویش خطاب کرد به جمیع خطاب ،و حدیث کرد به جمیع محادیث .آنگه تحیّت کرد به جمیع کمال
تحیّت .آنگه بدان مکر کرد به جمیع مکر.دیگر بار آن حرب کرد به جمیع حرب .دیگر بر آن تلطف کرد به جمیع تلطف .همچنین از مقامات که وصف در
آن دراز بشود ،که اگر همه درخت روی زمین قلم گردد ،و آب دریا مداد شود ،وصف آن به آخر نتوان پیوست ،که چون نجوی گفت و خطاب کرد ،جمله
از ذات او به ذات او ذات او را.
آنگه از معنیی از جمله ی معانیها او نظر کرد ،و آن معنی از محبت به انفراد ،تا چندانی که شرح دادیم ،در طول مدت بگذشت از محادثت و خطاب .آنگه از
صفتی در صفتی نگاه کرد .آنگه از چهار صفت در چهار صفت نگاه کرد ،تا به کمال رسانید .آنگه درو نظر کرد از صفت عشق به کلیت صفت عشق ،زیرا که
عشق در ذات او او را صفات بود به جمیع معانی .آنگه از صفت عشق در صفتی از صفات نگاه کرد .باز آن خطاب و محادثت کرد ،تا هم چندانی بگذشت
که فصل اول .آنگه ازصفات عشق در صفات عشق نگاه کرد ،تا هم چندانی بگذشت و زیادت .آنگه در هر صفتی خود نگاه کرد از صفات خود ،تا هم بدین
نسق در آن بگذشت ،تا در همه صفات نگاه کرد ،و از صفتی به صفتی نگاه میکرد ،تا به کمال در جمیع صفات کرد ،تا هم بدان نسق در طول مدت در آن
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 71
بگذشت ،تا در آنچه وصف نشاید کرد به ازلیت او و کمال او و انفراد او و مشیت او .آنگه خود را مدح کرد به نفس خویش .آنگه به صفت خویش صفات
خویش را ثنا گفت .آنگه به اسم خویش اسماء خویش را ثنا گفت ،و به همه صفتی ذات خویش را و ثنای خویش را ثنا گفت.
آنگه خواست حقتعالی که بنماید این صفاتها از عشق به انفراد ،تا در آن نظر کند ،و باز آن خطاب کند .صورتی پیدا کرد ،که آن صورت صورت او و ذات
او بود ،و هو تعالی چون در چیزی نگاه کند ،پیدا کند در آن از خود صورتی ،تا به ابد آن صورت بود ،و در آن صورت تا به ابد علم و قدرت و حرکت و
ارادت و جمیع صفات بود .چون تجلی کند ابداً به شخصی ،هو هو شود .در آن نظرکرد دهری از دهر او .آنگه برو سالم کرد دهر از دهر او .دیگر برو تحیت
کرد دهری از دهر او .آنگه با او خطاب کرد ،و تهنیت کرد .دیگر او را نشر کرد ،همچنین تا بیامد بدانچه شناخت و نشناخت پیشتر از آن مدت .آنگه او را
مدح کرد ،و برو ثنا کرد ،و او را برگزید به مثل این صفتها از فعل خود به صفاتها که مبدأ کرد از معنی ظهور در آن شخص که به صورت خود بادی کرده
بود ،و او خالق و رازق شد .تسبیح و تهلیل کرد .صفات و افعال او پیدا کرد ،همچندان جواهر و عجایب پیدا کرد .چون درو نگاه کرد ،او را در ملك آورد،
درو تجلی کرد ،و ازو تجلی کرد.
*
علم من نظر در آن برشد ،و فهم من دقیق شد نزد بشر .من منم ،و نعت نیست .من منم ،و وصف نیست .نعوتم ناسوتیست .ناسوتم محو اوصاف روحانیست.
حکم من آنست که من پیش نفس من محجوبم .حجاب من پیش کشف است .چون وقت کشف نزدیك رسید ،نعوت وصف محو شد ،من از نفس من
منزهام .چون من نفس نیستم ،و نفس نیست ،من تجاوزم ،نه تجانس .ظهورم نه حلولم ،در هیکل جُثمانی بادیم .ازلیت را تعوّد نیست .غیب از احساس است،
خارج از قیاس است .جنّه و ناس شناسند ،نه معرفتی به حقیقت وصف ،لیکن به قدر طاقت از معارف آن «قد علم کلّ اناس مشرهبم» .آن یکی مزاج خورد،
و آن یکی صرف .آن یکی شخص بیند ،و آن یکی را واحدی مالحظهی او به وصف محتجب .و آن یکی متحیر در اودیهی طلب .آن یکی در بحار تفکر
غرق .همه از حقیقت خارجند ،و همه قصد کردند و گمراه شدند .خواص برو راه یافتند ،برسیدند ،و محو شدند .ثابتشان کرد ،متالشی شدند .هستشان کرد،
ذلیل شدند .راهشان نمود ،طلب گمراهی کردند .گمشان کردند ،ایشان را ببست به شواهد خود .مشتاق شدند ،ایشان را به اوصاف خود از نعت ایشان بربود.
عجب از ایشان :واصالنند ،گویی که منقطعانند؛ شاهدانند ،گویی که غایبانند .اشکال ایشان بر ایشان ظاهر شد ،و احوال ایشان بر ایشان پنهان.
*
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 71
هزار بار ،که «اُسجدوا آلدم» سجود نکردم .دعوی من معنی مرا».
گفت« :امر بگذاشتی؟»
گفت« :آن ابتال بود ،نه امر».
موسی گفت« :الجرم صورتت بگردید».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 72
گفت «:ای موسی! آن تلبیس بود و این ابلیس است .حال را معوّل بر آن نیست زیرا که بگردد ،لیکن معرفت صحیح است چنان که بود؛ نگردید ،و اگرچه
شخص بگردید».
موسی گفت« :اکنون یاد کنی او را؟»
گفت« :ای موسی! یاد °یاد نکند ،من مذکورم و او مذکورست:
ذکرهُ ذکری و ذکری ذکره
خدمت من اکنون صافیترست ،وقت من اکنون خوشترست ،ذکر من اکنون جلیلترست ،زیرا که من او را خدمت کردم در قدم °ح ِ
ظ مرا ،و اکنون خدمت
میکنم او را حظ او را .طمع از میانه برداشتم ،منع و دفع و ضرّ و نف ع برخاست.تنها گردانید مرا ،چون براند مرا تا با دیگران نیامیزم .منع کرد مرا از اغیار
غیرت مرا .متغیر کرد مرا حیرت مرا .حیران کرد مرا غربت مرا .غریب گردانید مرا خدمت مرا .حرام کرد مرا صحبت مرا .زشت گردانید مرا مدح مرا .دور
ت مرا .در حق او خطا در تدبیر
کرد مرا هجرت مرا .مهجور کرد مرا مکاش فت مرا .کشف کرد مرا وصلت مرا .رسانید مرا قطع مرا .منقطع کرد مرا منعِ منیّ ِ
نکردم ،تدبیر رد نکردم ،مباالت به تغییر صورت نکردم .اگر ابداآلباد به آتش مرا عذاب کند ،دون او سجود نکنم ،و شخصی را ذلیل نشوم .ضد او نشناسم.
دعوی من دعوی صادقانست ،و من از محبان صادقم».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 73
ب
همه در عوالم نگاه کردند ،و اثبات کردند .من در خود نگریستم ،و از خود بیرون رفتم ،و باز خود نیامدم.
موجود من مرا از وجد غایب کرد ،و معروف من مرا منزه کرد از تعرف به عرفان ،و از استدالل به بیان ،و از فرق و بین .من حاضر شدم ،و دیگران غایب.
نزدیك شدم و نزدیك برداشتم .عالی شد ،و علوّ بگذاشتم .بی نردبان برشدم ،بی اذن درشدم .من محوم در محو أینیّت ،محو بی اثبات ،و اثبات بی محو.
من متفرق بودم ،واحد شدم :قسمت مرا یکی کرد ،و توحید مرا رد کرد.
جملهی حجات ببریدم ،تا جز حجاب عظمت نماند .آنگه گفت که روح را بدل کن .گفتم نمیکنم .مرا رد کرد به خلق ،و مرا بدیشان فرستاد.
روحم با روح تو بیامیخت :در دوری و نزدیکی ،من توام ،تو منی.
عجب دارم از تو و از من :فنا کردی مرا از خویشتن به تو ،نزدیك کردی مرا به خود ،تا ظن بردم که من توام و تو من.
منم یا توئی؟ حاشا از اثبات دویی! هویت تو در الئیت ماست .کلّی به کلّی ملتبس است از وجهین .ذات تو از ذات ما کجاست چون تو را بینم؟ ذات من
منفرد شد جایی که من نیستم .کجا طلب کنم آنچه پنهان کردم؟ در ناظر قلب یا در ناظر عین؟ میان ما أنیّت منازعت میکند؟ به أنیّتِ خویش که أنیّت ما
بردار!
عارف در اوایل احوال نگاه کند ،داند که ایمان نیارد اال بعد از آن [که] کافر شود.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 74
چون بنده مقام عبودیت به جا آرد به تمامی ،آزاد گردد از تعب عبودیت ،نشان بندگی بر وی بیعنان و بیتکلف ،و این مقام انبیا و صدیقان بود ،محمول بود
هیچ رنج فرادلش نرسد و اگرچه حکم شرع برو بود.
هرکه حق را به نور ایمان طلب کند ،همچنان است که آفتاب را به نور کواکب طلب کند.
شناسی نیست آن را که دم از شناسایی او زند .سپاسی نیست آن را که پایدار بندگی او شود .پرهیز از پیکار با او دیوانگیست ،و دل به آشتی او خوش داشتن
نافرزانگی.
به دینها اندیشیدم و سختکوشانه در آن همه کاویدم ،و آن همه را شاخه شاخهی اصلی یگانه یافتم .پس بر کسی مخواه دینی را ،که وامیگراید از آن اصل
استوار؛ و خود آن اصل است که میباید تا او را دریابد ،و چنین است که او سرشار میشود از بلندپایگیها و معانی ،و فهم میکند.
دنیا میفریبدم انگاری آشنا نیم به حال او .خدا بنکوهیده حرام او ،ومن کرانه کردهام از حالل او .دست راست فرا من یازید :واپس زدم و دست چپش را نیز؛
و دیدمش سراپای نیاز ،پس او را باز او بخشیدم به تمامی .وکی شناختم وصال او که بیمم بود از مالل او؟
همه را به اسم محجوب کردند ،تا بزیستند .و اگر علوم قدرت بر ایشان ظاهر شدی ،بپریدندی .و اگر از حقیقیت بدیشان کشف شدی ،همه بمردندی.
امم ماضی و قرون خالی مردند ،و پنداشتند که یافتند؛ از غیب به ذرهیی از حظ برنداشتند ،و از علم شمهیی نشیندند.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 75
ای محجوبان به نفس! اگر بنگرید ،ای محجوبان به نظر! اگر بدانید ،ای محجوبان به علم! اگر بشناسید ،ای محجوبان به معرفت! اگر برسید ،ای محجوبان به
رسیدگی! اگر به رسیدگی برسید ،شما تا ابد محجوبید ،تا ابد بمانید.
و مرا بکشند ،و مرا بیاویزند ،و مرا بسوزانند ،و مرا برگیرند .صافیات من ذاریات شود .آنگه در لجهی جاریات اندازند .هر ذرهیی که از آن بیرون آید ،عظیمتر
باشد از راسیات.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 76
ج
شیخ ابو عبداهلل بن خفیف گوید -قدس اهلل سره -که از بعضی از عمال معتضد شنیدم که «مرا بفرستاد امیرالمؤنین به جانب هند ،تا بر امور آن ناحیت واقف
شوم .با ما در کشتی مردی بود ،او را به حسین منصور شناختندی .نیکوعشرت بود و خوشصحبت .چون برسیدیم ،و از مرکب بیرون آمدیم ،به ساحل
نشسته بودیم ،حماالن جامهها به شهر میبردند ،پیری را دیدیم که روی در ساحل داشت .حسین از او پرسید که آنجا کس هست که سِحر داند؟ آن پیر
کُبّهیی ریسمان بیرون آورد ،و از همدیگر باز کرد ،و در هوا بینداخت .آن ریسمان را باد میبرد .طرف ریسمان بگرفت ،و به ریسمان سوی هوا رفت .گفت:
ازین چنین میخواهی؟ گفت :آری .گفت درین شهر مثل این بسیارست ...حسین آنگاه از ما جدا شد .چون به بغداد شدم ،شنیدم که حسین دعوی عجایب
میکند».
عَمرو بن عثمان المکی حسین منصور را دید چیزی مینوشت .گفت« :این چیست؟» گفت« :قرآن را معارضه میکنم.....».
منکری حسین منصور را معارضه کرد ،گفت« :دعوی نبوت میکنی؟» گفت« :اُف بر شما باد! که از قدر من بسی وا کم میکنی!»
حسین منصور را پرسیدند از تصوف .گفت« :ذات او وحدانیست ،نه کس او را فراپذیرد و نه او کس را».
حسین را پرسیدند که «واجد کیست؟» گفت« :شاهد به نفی عدد و اثبات وجد پیش از ابد».
چون ازو مقام اُنس پرسیدند ،گفت« :ارتفاع حشمت است با وجود هیبت».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 77
ابوسودا پرسید مر حسین منصور را که «عارف را وقت باشد؟» (و وقت به زبان این طایفه ،حالی باشد که اندر سر بنده پدید آید که او را با آن حال آرام
باشد ).سوآل کردکه «عارف را شاید که با او وقتی باشد که با آن وقت آرام گیرد؟» گفت« :نشاید» (از بهر آن که وقت صفت صاحب وقت است و هرکه با
صفت خویش آرام گیرد او را صحبت با خویشتن است و هرکه را با خویشتن صحبت باشد او را با حقتعالی صحبت نباشد .و نیز وقت غیر حقتعالیست
و عارف را با غیر حقتعالی آرام نباشد .و نیز هرکه آرام گرفت طلب به جای ماند و به جای ماندن طلب حقتعالی اعراض است از حقتعالی و معرض از
حقتعالی به پیش این طایفه برابر بتپرست است).
پس ابوالسودا دیگر سوآل کرد که «چرا چنین است؟» گفتا« :از بهر آن که وقت فرجتیست که صاحب وقت اندر آن فرجت نفس زند از اندوهان خویش؛ و
معرفت موجهاست که بپوشاند و برآرد [و] فرو برد؛ و عارف را وقت وی سیاه بود و تاریك».
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 78
3
از سهروردی
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 79
اقتلونی یا ثقاتی
و حیاتی فی مماتی
و مماتی فی حیاتی
چون آفتاب برآمد ،او را از خانهی نحوست خودبه در انداختند تا به شعاع آفتاب معذب شود ،و آن تعذیب احیای او بود.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 81
ترجمهی
آیات و عبارات تازی
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 81
آیهی 21سورهی 43قرآن است که قوم لوط به لوط میگویند: اومل ننهک...
آیا تو را از حمایت عالمیان منع کردیم؟
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 82
یستعجل هبا الذین ...قسمتی از آیهی 43سورهی 12قرآن است بدین معنی که :آنها که به رستاخیز
ایمان نمیآورند در آمدن آن شتاب مینمایند اما مؤمنان بیم دارند و میدانند آن
راست است .آنها که انکار میورزند در گمراهی آشکارند.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 83
مأخذ
بخش «از عطار» از «تذکرة االولیاء» ،فریدالدین عطار نیشابوری ،ویراستهی محمد استعالمی .جای پارههای حذفشده با سه نقطه مشخص گردیدهست .با
تغییراتی جزئی و اندکشمار در شیوهی نویس و در نشانه گذاری.
بخش «از حالج»« ،الف» ،به ترتیب از (« )4شرح شطحیات» ،روزبهان بقلی شیرازی ،ویراستهی هانری کربن ( )2همان ( )5همان ( )1همان.
«ب» ،به ترتیب از ( )4شرح شطحیات ( )2همان(« )5کشف المحجوب» ،جالبی هجویری ،ویراستهی ژوکوفسکی ( )1شرح شطحیات ( )3همان ( )2همان
( )2همان ( )3همان ( )3همان (« )41تمهیدات» عین القضات همدانی ،ویراستهی عفیف عسیران (« )44ترجمهی رسالهی قشریه» ،ویراستهی بدیعالزمان
فروزانفر ( )42همان ( )45شرح شطحیات (« )41قوس زندگی حالج» ،لویی ماسینیون ،گرداندهی عبدالغفور روان فرهادی ( )43و ( )42از «دیوان حالج»،
ویراستهی لویی ماسینیون و گرداندهی همین قلم ( )42شرح شطحیات ( )43همان ( )43همان ( )21همان ( )24همان ( )22ترجمهی رسالهی قشریه ()25
شرح شطحیات ( )21همان ( )23همان.
«ج» ،به ترتیب از ( )4شرح شطحیات ( )2ترجمهی رسالهی قشریه ( )5تمهیدات ( )1شرح شطحیات ( )3ترجمهی رسالهی قشریه ( )2شرح شطحیات ()2
همان (« )3خالصهی شرح تعرف» ،ویراستهی احمد علی رجایی.
بخش «از سهروردی» ،از«لغت موران» ،در «مجموعهی آثار فارسی شیخ اشراق» ،ویراستهی سید حسین نصر.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 84
اشاره
شعرها گزینهییست از میان هشتاد و هفت پارهی تازی ،بیشتر کوتاه ،تمام آنچه از حالج بازمانده و ،ویراستهی لویی ماسینیون ،در دفتر کم حجمی 4گرد هم
آمدهست ،همراه ترجمهیی روشنگرانه به فرانسوی ،که راهنمای من بوده دراین گردانده .نیز برخوردار بودهام ازیاری دوستی ،عزیزی ،در نقل معنای شعرها،
از تازی به فارسی.
پاری از شعرها وزنهای اصل را نگاه داشته .پاری با وزنهای اصل نیست ،اما ،باری ،با وزنهای حالجیست،یعنی با وزنی وامگرفته از شعر دیگری از حالج؛
و پاری ،باز ،نه با وزن اصلی ،اما با وزنی شاید همروحیهی آن .باقی به زمزمه وزن گرفتهاند ،وزنهایی برای خود .چندتایی ،حتا ،وزن عروضی ندارند .دو تا
که اصالً نثرست .مجموعه با نثر میآغازد ،نواخت میگیرد ،به وزن کامل میافتد تا باز از وزن کامل بیافتد به نواخت و سکون گیرد دریك نثر ،ترتیب
چیدنشان ،در اصل ،پاک غریزی بودهست ،و محض سلیقه .حاال ،که از آن همه دور نشستهام ،در تورق ،این سکون و حرکت را معنابخش یکدیگر مییابم
و تداعیگ ِر -شاید – حرکتی از سماع.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 85
رویکردی – شاید « -بدوی» داشتهام به عروض که ،در این مقام ،جز چند جای مغایر به مصلحت دیدم ،گزیری از آن نداشتهام ،بی که ،در عین حال ،
خواسته باشم در «قشر» سنتیش بمانم .لزومی نداشتهست .دنبال قاعده تا آنجا بودهام که باز شکوفایی شعرها طلب میکردهست .جز آن ،و جز ،گاهی،
خامیهای از سر ناچاری،یا ،گیرید ،از سرِ ناتوانی ،گوشم مالک من بودهست ،نه شمس قیس.
پاری از شعرها کار برداشت ،کار زیاد؛ پاری «آمد آمد ،و به سر آمد 2».در اینها فضال اگر غلط گرفتند بگیرند ،عاشقان نخواهند گرفت.
شعرها مقدمه هم میخواست .اما پادرمیانی هر قلم تازهیی ،به گمان من ،جسارت میبود .آن هم برای شعر ،اینگونه شعر ،که آخر سوای هر چیز دیگریست:
چون تَبَرُّکدانی که ،جای پاره مویا مثالً پاره جامهیی« ،نَفَس» را در خود نگاه داشتهست .و واژهها که فقط نَفَسند.
وانگهی ،در این زمینه ،راستی که میخواهد روی دست عطار بلند شود؟ تکراریست؟ چه باک؟ مگر نه « آنچه نیك و زیباست میتواند دو بار گفته شود»5؟
نیز ،این تکرار ،که به همجواریِ جوّی از شعر و جوّی از شطح میانجامد ،به طور ضمنی و از طرفی ،چیزی را «مطرح» میکند .مطرح کردن صرف البته،یعنی
بی کوششی به اثباتش .این که شطح شکلی از بیان شاعرانهست ،نوعی شعرست ،یا ،گونهیی شعرِ «نوع» ،1اگر بتوان گفت .اگر ،ان شاء اهلل ،پس از نیم قرن
بحث بی هوده ،فرق «نظم» و «شعر» را دیگر دانستهایم و پذیرفته (چرا که این دیگر ،در سطح جهانی ،حکایت بسیار کهنهیی ست) ،اثبات نکتهی باال ،با
نگاهی دوباره به پیشینهی ادبیمان ،3سهل است؛ نیاز به اثبات ندارد در واقع؛ بدیهیست.
که قسمتیش فارسی نیست ،ولی ایرانیست .فراموش نمیکنیم .و نیز این را که ،برای اعتالی ادب امروزیمان ،نیازی محتوم داریم به تجدید نظری در طبقه بندی قدیم .به این معنا که پاری از آثاری که محدود به حیطهی – 5
مثالً -فلسفه،یا تاریخ ،دانسته میشدند امروزه باید جزو سرمایههای ادبی نیز به شمار آیند؛ چون برخی از نوشتههای سهروردی،یا چون – درست در نقطهی مقابل – پارههایی از نوشتههای محمد هاشم که ،نه واقعاً تاریخ ،بل
چیزیست (دستکم به گمان من) از آن دست که گاه در نوشتههای شاعری چون میشو میبینیم.
Do-Library
http://do-l.blogspot.com
شطحیات حالج ،برگردان بیژن االهی | 86
حالج ،در ادب ایرانی ،نخستین و نمایانترین نمونهییست که در او نیمدایرههای «شعرِ به نظم» و «شعرِ به شطح» (به نثر) با هم دایرهیی تمام عیار میسازند،
ی آن دوست.
و بهترین مثال برای نمایشِ این همان ِ
اما ...اما ،گذشته از این همه ،من باید اعتراف کنم به وسواسی عقیدتی که مایهی شکاکی منست به پاکی نیّتم در این عمل .پاک یا ناپاک ،معذرت خواستهام؛
بیژن الهی
حالج 6
Do-Library
http://do-l.blogspot.com