You are on page 1of 150

‫‪www.takbook.

com‬‬

‫‪1‬‬ ‫سرزمین جذامی ها‬

‫کرگدنیسم‬
‫غزل پست مدرن‬

‫شاعر‪:‬‬
‫بهمن انصاری‬

‫‪ZarinP.al/@B-Ansari‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪2‬‬

‫انصاری‪ ،‬بهمن‪1368 ،‬‬ ‫‪:‬‬ ‫سرشناسه‬


‫کرگدنیسم‪ :‬غزل پست مدرن ‪ /‬شاعر بهمن انصاری‬ ‫‪:‬‬ ‫عنوان و نام پديدآور‬
‫تهران‪ ،‬آرون‪.1398 ،‬‬ ‫‪:‬‬ ‫مشخصات نشر‬
‫‪ 148‬ص‬ ‫‪:‬‬ ‫مشخصات ظاهری‬
‫‪978 - 964 – 231 – 748 – 6‬‬ ‫‪:‬‬ ‫شابك‬
‫فیپا‪.‬‬ ‫وضعیت فهرستنويسی ‪:‬‬
‫شعر فارسی‪ -‬قرن ‪14‬‬ ‫‪:‬‬ ‫موضوع‬
‫‪Poets, Persian – 20 th century‬‬ ‫‪:‬‬ ‫موضوع‬
‫‪PIR 8334‬‬ ‫‪:‬‬ ‫ردهبندی کنگره‬
‫‪ 8‬فا ‪62 / 3‬‬ ‫‪:‬‬ ‫ردهبندی ديويی‬
‫‪5917895‬‬ ‫‪:‬‬ ‫شماره کتابخانه ملی‬

‫کرگدنیسم‬
‫نویسنده‪ :‬بهمن انصاری‬
‫طراح جلد‪ :‬الهه عبدالهی‬
‫ناشر‪ :‬انتشارات آروَن‬
‫چاپ اول‪1398 :‬‬
‫تیراژ‪ 1200 :‬نسخه‬
‫‪ 29000‬تومان‬

‫نشانی‪ :‬میدان انقالب‪ ،‬خیابان ‪ 12‬فروردين‪ ،‬خیابان وحید نظری‬


‫نرسیده به خیابان منیری جاويد‪ ،‬پالک ‪ ، 105‬واحد ‪ 3‬تلفن‪66962850 – 51 :‬‬
‫وبسايت‪www.Arvannashr.ir :‬‬ ‫ايمیل‪Arvannashr@yahoo.com :‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪3‬‬ ‫سرزمین جذامیها‬

‫‪.‬‬ ‫تقدیم به‪:‬‬


‫بانوان و شیرزنانِ سرزمینم‪...‬‬
‫‪.‬‬

‫ارتباط با نویسنده‪:‬‬
‫اينستاگرام ‪@Bahman.AnsarY:‬‬
‫‪@Ansari_Bahman :‬‬ ‫تويیتر‬
‫‪@Bahman_Ansari: :‬‬ ‫تلگرام‬
‫ايمیل ‪B.Ansari@kaffeketab.ir‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪4‬‬

‫فهرست مطالب‬
‫پیشگفتار ‪07 .................................................................................‬‬
‫غزل پستمدرن چیست؟ ‪09 .............................................................‬‬
‫اشعار ‪26 .......................................................................................‬‬

‫غروب جمعه ‪ 27..................‬من نیستم ديگر ‪ 28............‬نحسیِ سیزده ‪30................‬‬


‫خرس قهوهای ‪ 31................‬سردردِ مرموز ‪ 32.................‬باکِ خالی ‪35.......................‬‬
‫قرنطینه ‪ 36..........................‬سوءظن ‪ 37...........................‬میروم ‪38............................‬‬
‫سايه ‪ 40................................‬مونشن گالدباخ! ‪ 42............‬مردی که نبود ‪44...............‬‬
‫شبیه مرگ صمد ‪ 45..........‬شب جنون ‪ 46.....................‬پايان اسفناک ما ‪48...........‬‬
‫آيینه ‪ 49................................‬چشمومویمشکیات ‪ 50....‬پنج صبح ‪52........................‬‬
‫موتزارت ‪ 54..........................‬ترس ‪ 56................................‬مرد نقاش ‪58.......................‬‬
‫خشخش ‪ 59.......................‬زخم ‪ 60.................................‬پشت بانك صادرات ‪62......‬‬
‫فال حافظ ‪ 65.......................‬حاکمکتی ‪ 66.......................‬قابعکس‪67.........................‬‬
‫وحشتزده ‪ 68......................‬ناله ‪ 69...................................‬ماشین آشغالی ‪70..............‬‬
‫شام آخر ‪ 72.........................‬بايد کنی باور ‪ 73.................‬شوک ‪74...............................‬‬
‫مرگ شعر ‪ 76.......................‬جنگ ‪ 77...............................‬پرواز تا مريخ ‪78..................‬‬
‫وصلة ناجور ‪ 79....................‬تیشة فرهاد ‪ 80....................‬پانزده اسفند ‪81..................‬‬
‫کامیون ‪ 82............................‬استفراغ قلم ‪ 84...................‬خواستم ‪85...........................‬‬
‫بوف کور ‪ 88.........................‬زندهبهگور‪ 89.........................‬وهمِ نوروز ‪90.......................‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪5‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫فهمت چه از من بود؟ ‪ 92..‬درمرثیة کرمانشاه ‪ 95.........‬درمرثیةترکمنصحرا ‪96....‬‬


‫معاشقه با کرگدن ‪ 98.........‬جنون ‪ 99..............................‬شعله ‪100.............................‬‬
‫هیچِ مطلق ‪ 101..................‬جنازههایخاکستری ‪ 102.‬کهکشان ‪103......................‬‬
‫نسل زرد ‪ 104.....................‬مردی که میمیرد ‪ 106.....‬تیغ ‪107................................‬‬
‫درد کهنه ‪ 108.....................‬صدای زن ‪ 110....................‬بغضِ شعر ‪113....................‬‬
‫من ‪ 114................................‬سکوت ‪ 115..........................‬شهر تو ‪116.........................‬‬
‫روانی ‪ 118............................‬رسوايی ‪ 120.........................‬زخمِ قديمی ‪122................‬‬
‫چیز ‪ 124...............................‬مچاله شد ‪ 126....................‬به ساز تو رقصیدم ‪128......‬‬
‫مازوخیسم ‪ 129...................‬اختالف طبقاتی ‪ 130..........‬حرف مفت ‪132..................‬‬
‫نمیدانی؟ ‪ 133....................‬قرصِ ماه ‪ 134......................‬شلیك ‪135..........................‬‬
‫پوچی ‪ 136...........................‬سگخور ‪ 137......................‬شعرِ من ‪138.......................‬‬
‫رفیق ‪ 139.............................‬سرشاخ ‪ 140.........................‬فرار ‪141...............................‬‬
‫کفتار ‪ 142............................‬نفخِ صور ‪ 143......................‬فحشِ رکیك ‪144...............‬‬
‫حماقت ‪ 145.........................‬انفجار ‪ 146............................‬بهمن ‪147............................‬‬
www.takbook.com

‫کرگدنیسم‬ 6
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪7‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫پیشگفتار‬

‫خ‬
‫ن «مسلخ روح» که نخستین رمانِ پستمدرن در تاري ِ‬ ‫پس از رما ِ‬
‫ادبیاتِ فارسی بود‪ ،‬و سپس کتاب «سرزمین جذامیها» که نیمی از‬
‫داستانهای کوتا ِه آن‪ ،‬در قالبِ ادبیات پستمدرن نگارش يافت‪ ،‬اکنون‬
‫سومین کتاب من در فضای پستمدرنیسم با عنوان «کرگدنیسم»‪ ،‬منتشر‬
‫شده است که مجموعهای تخصصی از غزلهای پستمدرن میباشد‪.‬‬
‫اين اشعار را تقريباً در حدفاصل سالهای ‪ 1394‬تا ‪ 1398‬سرودهام‪ .‬در‬
‫سالهای اخیر همواره بیمِ آن را داشتم که اين شعرها ‪ -‬که روزبهروز بر‬
‫تعدادشان نیز افزوده میشد ‪ -‬در خطرِ پراکندگی و فراموشی قرار گیرد‪ .‬لذا‬
‫نهايتا از چندی پیش کوشیدم تا در میان خیلِ گرفتاریهای روزمره‪ ،‬به‬
‫جمعآوری و انتشار آنها مبادرت بورزم‪.‬‬
‫ی اشعارِ اين کتاب‪ ،‬در سبكِ غزل پستمدرن سروده شده و دارای‬ ‫تمام ِ‬
‫ت متنوعی از مفاهی ِم عاشقانه تا مسائل و نابسامانیهای دنیای امروز‬ ‫موضوعا ِ‬
‫میباشد‪ .‬برای احترام به ادبیات و تفکر پستمدرنیستی که هیچ چهارچوب و‬
‫نظمی را برنمیتابد‪ ،‬در چینشِ اشعار در صفحاتِ اين کتاب نیز نظم خاصی را‬
‫اتخاذ نکردم‪ .‬درواقع چینش اشعار در اين کتاب‪ ،‬نه بر اساس حروفالفبا‬
‫مرتب شده است‪ ،‬نه بر اساس تاريخ سُرايش و نه بر اساس موضوع و محتوا‪،‬‬
‫بلکه غزلها تنها بهصورت سلیقهای و حتی اتفاقی‪ ،‬در پشت يكديگر رديف‬
‫شدهاند‪.‬‬
‫در طی سالهای اخیر‪ ،‬غزل پستمدرن در سرزمین ما از دو جهت مورد‬
‫حمله قرار گرفته است‪ .‬نخست از سوی افرادی که اين سبك از شعر را‬
‫بهدلیل رکگويی و صراحتلهجه‪ ،‬نمیپسنديدند‪ .‬اين گروه از افراد‪ ،‬بنا بر‬
‫ن آگاهی از کموکیف و اصولِ پستمدرنیسم‪،‬‬ ‫سلیقة شخصی و بدونِ داشت ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪8‬‬

‫مشغولِ کوبیدنِ غزل پستمدرن هستند‪ .‬دسته دوم اما غريبه نیستند بلکه‬
‫ظاهرا خود‪ ،‬شاعران و غزلسُرايانی پستمدرنیست هستند! اين افراد بدونِ‬
‫ن اراجیف کرده و هر‬ ‫آگاهی از اصولِ پستمدرنیسم‪ ،‬شروع به سرهمکرد ِ‬
‫ن مخرب‬ ‫ب غزل پستمدرن‪ ،‬منتشر میکنند ‪ -‬که میزا ِ‬ ‫مزخرفی را با برچس ِ‬
‫بودن اين افراد‪ ،‬از گروه اول به مراتب بیشتر است! باری در اين اوضاعِ بلبشو‪،‬‬
‫بهعنوان کسی که از آغا ِز حضورم در میدانِ ادبیات‪ ،‬بهعنوان يك نويسنده و‬
‫شاعرِ پستمدرنیست فعالیت کرده و شناخته شدهام‪ ،‬بر خود واجب ديدم تا‬
‫در حد توان‪ ،‬از غزل پستمدرن دربرابرِ هجمههای خودیها و غیرخودیها‬
‫خ‬
‫محافظت کنم‪ .‬از همینروی‪ ،‬در آغازِ اين کتاب‪ ،‬مقالهای پربار در باب تاري ِ‬
‫جنبشِ پستمدرنیسم‪ ،‬ادبیات پستمدرن و اصول و قواعد غزل پستمدرن را‬
‫که چندی پیش به رشته نگارش درآورده بودم‪ ،‬پس از بازنگری و ويرايش‬
‫جديد‪ ،‬برای استفاده مخاطبین قرار دادم‪ .‬اين مقاله که بهصورت کامل‪ ،‬برای‬
‫نخستینبار در اين کتاب منتشر شده است‪ ،‬دربرگیرنده جامعترين توضیحات‬
‫ن غزل پستمدرن میباشد و عزيزانی که مايل به‬ ‫پیرامون اصول و فنو ِ‬
‫شناخت اين سبك از ادبیات هستند‪ ،‬میتوانند با مطالعة آن‪ ،‬پاسخ‬
‫پرسشهای خود را دريافت کنند‪.‬‬
‫سخن را کوتاه میکنم و پیش از به پايان رساندنِ اين مقدمة کوتاه‪ ،‬از‬
‫تمام کسانی که طی سالهای اخیر از طريق شبکههای مجازی از من و‬
‫ک تداو ِم فعالیتهای من بوده و‬ ‫فعالیتهای من حمايت کردهاند و محرّ ِ‬
‫هستند‪ ،‬صمیمانه قدردانی و سپاسگزاری میکنم‪.‬‬

‫بهمن انصاری ‪ /‬پايیز ‪1398‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪9‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫غزل پستمدرن چیست؟‬

‫غزل پستمدرن شاخهای از هنر‪ ،‬فلسفه و انديشة پستمدرن است‪.‬‬


‫پستمدرنیسم‪ ،‬جريانی فکری‪/‬فلسفی است که در پی تحوالت اجتماعی و‬
‫سیاسی در جهان معاصر‪ ،‬به وجود آمد و رفتهرفته بهچنان نفوذی در دنیای‬
‫ن تمدنِ قرنِ بیستويکم بر پاية آن ساخته شد‪.‬‬ ‫جديد دست يافت که بنیا ِ‬
‫پستمدرنیسم در يك کالم‪ ،‬اعتراضی علیه چهارچوبها و نظ ِم خشكِ‬
‫مدرنیته است‪ .‬بنابراين برای درک غزل پستمدرن‪ ،‬در گام نخست بايستی با‬
‫چگونگیِ عبور از سنتگرايی توسطِ مدرنیسم و ناکارآمدیِ مدرنیته و سپس‬
‫پیدايیِ پستمدرنیسم آشنا شويم و الزمة شناخت اين سلسلهجنبشها نیز‪،‬‬
‫ی غرب طیِ چند قرنِ اخیر است‪ .‬لذا در آغازِ اين‬ ‫آگاهی از تحوالتِ اجتماع ِ‬
‫ی مهم‪ ،‬ابتدا به تاريخ اروپا و چگونگیِ تحوالت جريانهای‬ ‫جستا ِر آموزش ِ‬
‫فکری در چند قرنِ اخیر‪ ،‬نیمنگاهی میاندازيم‪.‬‬

‫از عصر رنسانس تا عصر الکترونیک‬


‫ن آغاز تغییر و تحولهای بنیادين‬ ‫قرن چهاردهم میالدی را بايستی زما ِ‬
‫در اروپا دانست‪ .‬اين زمان‪ ،‬آغا ِز جنبشهای بزرگی در انديشه و هنر و فلسفه‬
‫است که تا سیصد سال به صورت پیوسته ادامه داشت و به «دوران رنسانس»‬
‫يا «دوران نوزايی» مشهور گرديد‪ .‬تا پیش از آن‪ ،‬قرنها بود که زندگی در‬
‫اروپا به صورت يکنواخت دنبال میشد‪ .‬کلیسا و کتاب مقدس‪1‬محوريتِ تما ِم‬
‫علوم و فنون و هنرها بودند و هرگونه شك و ترديدی در اصولی که روحانیونِ‬
‫مسیحی تبیین میکردند‪ ،‬موجب شکنجه و حتی مرگ میگرديد‪ .‬اين فساد‬
‫اخالقی و سیاسی کلیسا‪ ،‬به همراه عواملی چون فئودالیسمِ غالب که موجبِ‬
‫مشکالتِ زيادی در زندگیِ اجتماعیِ مردم شده بود و همچنین استمرار‬
‫ی اروپايیانِ واپسگرا و عقبمانده با دنیای‬
‫جنگهای صلیبی که باعث آشناي ِ‬

‫‪ -1‬مسیحیان به مجموع دو کتاب عهد عتیق و عهد جديد‪ ،‬کتاب مقدس میگويند‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪10‬‬

‫ب آرامآرام آمادة خیزش و تغیی ِر‬ ‫ن شرق‪ 1‬گرديد‪ ،‬باعث شد تا غر ْ‬ ‫درخشا ِ‬


‫نگرش در زندگیِ خود شود‪ .‬اين انگیزهها و انرژیهای ذخیره شده‪ ،‬سرانجام‬
‫در قرن چهاردهم میالدی فوران کرد و زمینهساز دگرگونیهای عمیقی در‬
‫فکر و انديشة غرب و دگرگونشدن سرنوشتِ دنیا در قرنهای بعدی گرديد‪.‬‬
‫تحوالتِ عصر رنسانس‪ ،‬با ظهور دانشمندان و فیلسوفان و هنرمندانی‬
‫همراه بود که نگاهشان ديگر نه به کلیسا و نطقهای پاپها و کاردينالها و‬
‫ی يونان و رو ِم‬‫ن طالي ِ‬‫اسقفها‪ ،‬بلکه به اروپای پیش از مسیحیت و دورا ِ‬
‫باستان منعکس بود‪ .‬هنرمندانِ اين عصر‪ ،‬با ديدی نوين به يونان و رو ِم‬
‫باستان‪ ،‬آثا ِر هنریِ فوقالعادهای خلق کردند و فالسفه‪ ،‬با احیای فلسفههای‬
‫ن مسلط‪ ،‬زمینهسازِ عصیانهای‬ ‫ن آن در مقابل دي ِ‬‫قديم يونانی و قرار داد ِ‬
‫مردمی در مقابل ظلم و ستمِ دستگاه کلیسا شدند‪ .‬اين جنبشها نهايت ًا به‬
‫ی عصرِ کلیسا منجر گشت‪.‬‬ ‫رشد ملیگرايی و پايانِ تدريج ِ‬
‫نخستین تحوالت‪ ،‬در شمالِ ايتالیا آغاز و طولی نکشید که به سرتاسر‬
‫قارة اروپا کشیده شد‪ .‬بدينترتیب دورانِ خِرَدگرايی و انسانمداری آغاز‬
‫گرديد‪ .‬منطق و رياضیات‪ ،‬جايگزين اندرزهای دينیِ پاپها شد‪ .‬اختراعِ‬
‫ن قدرتها را بههم زد و انقالبی در شیوة جنگها بهوجود آورد‪.‬‬ ‫باروت‪ ،‬تواز ِ‬
‫ت‬ ‫نظريه کُروی بودن زمین توسط کوپرنیك مطرح گرديد و سپس با ساخ ِ‬
‫ن کتاب مقدس به‬ ‫تلسکوپ گالیله به اثبات رسید‪ .‬تا پیش از آن بهدلیلِ اذعا ِ‬
‫مسطحبودن زمین‪ ،‬سخن راندن از اين موضوع‪ ،‬کفرگويی محسوب میشد‪2.‬‬

‫بدين ترتیب با اثباتِ گِردبودنِ زمین‪ ،‬عل ِم فیزيك از الهیات منفك گشت‪ .‬از‬
‫پ گالیله‪،‬‬ ‫سوی دي گر رصد کردنِ ستارگان و ماه و مشتری توسط تلسکو ِ‬
‫موجب شد تا بشريت به حقارتِ خود در کائناتِ اليتناهی پی ببرد و اين در‬
‫تقابلِ با آموزههای کلیسا بود که انسان را محو ِر آفرينش میدانست‪.‬‬

‫‪ -1‬يعنی تمدن ايرانیان و نو مسلمانانی که تحت لوای خالفت عباسیان‪ ،‬وارث ساسانیان و تمدنِ‬
‫کهنسالِ ايرانی بودند‪.‬‬
‫‪ -2‬درکتاب «اساطیر ايرانی» (پاورقی صفحه ‪ 59‬و ديگر صفحات) توضیح دادهام که برخالف‬
‫اروپايیان که در سدههای اخیر به کُرویبودن زمین واقف گشتهاند‪ ،‬ايرانیان بنابر مندرجات کتاب‬
‫اوستا‪ ،‬از هزاران سال پیش به گِردبودن زمین آگاه بودند‪.‬‬
‫(اساطیر ايرانی‪ ،‬بهمن انصاری ‪ ،1397 ،‬تهران‪ :‬انتشارات آرون‪).‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪11‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫با اختراعِ دستگا ِه چاپ در سال ‪ 1450‬میالدی توسطِ گوتنبرگ‪،‬‬


‫پیشرفتهای عصر رنسانس به اوج خود رسید‪ .‬اين اختراع باعث شد تا‬
‫کتابهای ترجمهشده‪ ،‬در تمام اروپا منتشر شود و زمینهسازِ رشدِ سوا ِد‬
‫عمومی و پیشرفتهای علمی در سالهای بعدی گردد‪ .‬درواقع صنعتِ جديدِ‬
‫چاپ‪ ،‬بذ ِر دانش را در اروپا کاشت چرا که منجر به نشرِ سريعِ کتابهای‬
‫ی يونانی و رومی (که موجب پیدايی جنبش اومانیسم و‬ ‫ی قديم ِ‬‫فلسف ِ‬
‫انسانگرايی در برابر الهیات کلیسا شده بود) و همینطور کتب تازهترجمهشده‬
‫ايرانی‪/‬اسالمی از زبان عربی‪ 1‬به التین (که زمینهساز آشنايی اروپايیان با‬
‫علومی چون پزشکی و ستارهشناسی و رياضیات گرديد)‪ ،‬و دستبهدست‬
‫شدنِ گستردة آنها در سراسر اروپا گشت‪ .‬برای نمونه‪ ،‬از مهمترين آثار‬
‫ايرانی‪/‬اسالمی که در اروپا ترجمه و زمینهساز پیشرفتهای فوقالعادة بعدی‬
‫گرديد‪ ،‬کتاب طبالملکی اثر علیبنعباس مجوسی اهوازی و کتابهای‬
‫الحاوی‪ ،‬دائرةالمعارف بزرگ طب‪ ،‬و قانون هر سه اثر ابنسینا بودند که‬
‫به عبری و التین ترجمه و پايه علم پزشکی نوين گرديدند و يا در رياضیات‪،‬‬
‫ب جبر و مقابله از خوارزمی‪ ،‬انقالبی در علوم محاسباتی بهوجود‬
‫ترجمة کتا ِ‬
‫آورد‪.‬‬
‫در کنار اين رشدِ سريعِ علمی و فکری‪ ،‬پیشرفتهای شگفتانگیزِ‬
‫ف قطبنما‪ 2‬نیز منجر به يافتن سرزمینهای جديد شد‪ .‬از‬ ‫دريانوردی و کش ِ‬
‫‪3‬‬
‫آن جمله میتوان از کشف قاره آمريکا در ‪ 1492‬توسط کريستفکلمب و‬
‫ن راه مستقیم دريايی از اروپا به هند در واپسین سالهای قرن‬ ‫پیدا کرد ِ‬

‫ن‬
‫ن زبا ِ‬
‫‪ -1‬اکثر دانشمندان اسالمی در سده های نخستین هجری‪ ،‬ايرانی بودند اما به دلیل عربی بود ِ‬
‫حکومت در دربار خلفای عباسی‪ ،‬تقريبا بیشتر کتابهای نوشته شده توسط ايرانیان تا قرن سه و‬
‫چهار هجری‪ ،‬به زبان عربی است‪.‬‬
‫‪ -2‬قطبنما از قرنها پیش در آسیا استفاده میشد اما اروپايیان در عصر رنسانس با آن آشنا شدند‪.‬‬
‫‪ -3‬کشف آمريکا زمینه ساز حرکت بسیاری از دريانوردان اروپايی به سوی قارة جديد گرديد‪ .‬بعدها‬
‫افرادی نظیر کورتز و پیزارو در قرن شانزده با کشتار سرخپوستان و تصاحب زمینها و‬
‫معادنطبیعیشان در آمريکای التین‪ ،‬به ثروتهای هنگفتی دست يافتند‪ .‬اين ثروتهای افسانهای به‬
‫اروپا رسید و افزون بر تجمالتیکردن زندگی اروپايیان‪ ،‬زمینهساز مهاجرت بسیاری از اروپايیها در‬
‫قرنهای بعدی به آمريکا گرديد که منجر به تغییرِ مسیرِ تاريخ شد‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪12‬‬

‫پانزدهم با دور زدنِ آفريقا از راه دماغةامیدنیك توسط واسکودوگامای پرتقالی‬


‫و بهزودی نخستین سف ِر دورِ دنیا در نیمهاول قرن شانزدهم توسط فرديناند‬
‫ی اروپايیان با جزاير جنوبشرقی آسیا و بسیاری سفرهای‬ ‫ماژالن و آشناي ِ‬
‫ت جغرافیايی‪ ،‬سیل طال و ثروت و منابع‬ ‫ل اين کشفیا ِ‬
‫ديگر نام برد که بهدنبا ِ‬
‫معدنی از سرزمینهای جديد‪ ،‬توسط دريانوردان اروپايی به قاره سبز‪ ،‬سرازير‬
‫شد و سبك زندگی اروپايیان را بهکلی دگرگون ساخت‪.‬‬
‫در بحثِ هنر‪ ،‬جريانِ هنر در عصر رنسانس‪ ،‬کامال از مسیرِ معمولِ‬
‫تاريخیِ خود خارج شده و به سمتوسويی ديگر‪ ،‬حرکت کرد‪ .‬نتیجة آن نیز‬
‫پیدايی هنرِ مدرن و پستمدرن بود که در جای خود توضیح داده خواهد شد‪.‬‬
‫هنرمندانی چون دوناتلو با خلق مجسمة داوود‪ ،‬میکل آنژ با ساختِ مجسمة‬
‫سوگ مريم و داوينچی با خلق تابلوهای نقاشیِ شام آخر و مونالیزا‪ ،‬از‬
‫شاخصترين هنرمندان اين عصر بودند‪.‬‬
‫همزمان در فلسفه‪ ،‬رنه دکارت با تکیه بر خِرَدگرايی بهجای مشیتالهی‪،‬‬
‫در جهت شکستِ جزمیت و ترويجِ شکّاکیت گامهای موثری برداشت‪.‬‬
‫همچنین نگارش کتابهايی نظیر کمدی الهی از دانته و شهريار از ماکیاولی‪،‬‬
‫جهت فکری اروپايیان را به کلی تغییر داد‪ .‬در اسپانیا‪ ،‬سروانتس با خلق‬
‫دونکیشوت‪ ،‬قهرمانبازیهای پوچ و بیهدفِ شوالیههای قرون وسطی را به‬
‫ريشخند گرفت و در انگلستان‪ ،‬شکسپیر با نگارش نمايشنامههای خود‪،‬‬
‫سبك و سیاق نويسندگی را دچار تحولی شگفتانگیز نمود‪.‬‬
‫علیهذا عصر رنسانس با تمام دستاوردهای چشمگیر و عظیم خود در‬
‫قرن هفدهم به پايان رسید‪ .‬اين پايان‪ ،‬در اصل آغازی بود برای تحوالت‬
‫بعدی در غرب‪ .‬چرا که بهدنبالِ رنسانس‪« ،‬عصر روشنگری» در انگلستان و‬
‫سپس در فرانسه آغاز و بهزودی در سرتاسر دنیای غرب‪ ،‬گسترده شد‪ .‬عصر‬
‫روشنگری‪ ،‬عصر انقالب های عظیم در هنر و فلسفه بود‪ .‬فالسفة بزرگی چون‬
‫ولتر‪ ،‬روسو‪ ،‬کانت و اسپینوزا در اين دوره پرورش يافتند‪ .‬همچنین هنرمندانی‬
‫چون گوته‪ ،‬دانشمندانی همچون نیوتون و سیاستمدارانی نظیر توماس‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪13‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫جفرسون از بزرگان اين عصر بودند ‪ 1.‬در يك جمله بايد گفت که عصر‬
‫رنسانس‪ ،‬دوران شکفتن دانش‪ ،‬و عصر روشنگری آغازگر تفکر آزادی و‬
‫آزادانديشی در ذهن مردمان بود‪ .‬بازماندة تفکراتِ قرون وسطايی در اين عصر‬
‫ی خود خو‬ ‫ك مترقی و جدي ِد زندگ ِ‬ ‫بهطورکلی از بین رفت و غرب که با سب ِ‬
‫گرفته بود‪ ،‬اکنون آمادة برداشتنِ گامِ بعدی بود‪ :‬دموکراسیخواهیِ گسترده و‬
‫دستیابی به آزادیهای بیقیدوشرط در همة زمینهها‪ .‬نخستین رويدادها در‬
‫ب فرانسه و جنبشهای‬ ‫ب آمريکا‪ ،‬انقال ِ‬
‫تحققِ نتیجة اين خواسته‪ ،‬انقال ِ‬
‫ی آمريکایالتین بود‪.‬‬ ‫ن اروپاي ِ‬
‫استقاللطلبانة مهاجرنشینا ِ‬
‫ت‬‫در نیمةدوم قرن هجدهم‪ ،‬با بهانجام رسیدنِ اهداف و جاافتادنِ تفکرا ِ‬
‫آزادیخواهی در میان مردم و دولتها‪ ،‬عصر روشنگری به پايان رسید و در‬
‫پی آن‪« ،‬انقالب صنعتی» آغاز شد‪ .‬انقالب صنعتی ابتدا در انگلستان شروع‬
‫شد و بهسرعت در سراسر اروپا و کشور تازهتاسیسِ اياالتمتحده گسترش‬
‫يافت‪ .‬زندگی اجتماعی مردم بهکلی تغییر کرد و ديگر خبری از فئودالیسم و‬
‫زمین داری و کشاورزی و مظاهرِ دنیای قديم نبود‪ .‬انقالب صنعتی در عین‬
‫آنکه روندِ پیشرفتِ غرب را سرعت داد‪ ،‬اما آغازی بود بر بدبختی و‬
‫ک صنعت‪،‬‬ ‫ت وحشتنا ِ‬ ‫ی شرق‪ .‬ايجاد کارخانههای بزرگ و پیشرف ِ‬ ‫عقبماندگ ِ‬
‫نیاز به مواد اولیه را چند برابر کرد و برای تامین اين نیازها‪ ،‬استعمار و‬
‫استثمارِ کشورهای آسیايی و آفريقايی توسط اروپايیان به اوج خود رسید‪.‬‬
‫ن انقالب صنعتی و استفادة گسترده از‬ ‫ع دنیا در جريا ِ‬ ‫تحوالتِ سري ِ‬
‫ت صنعتی به جای نیروی انسانی‪ ،‬کارگران بسیاری را بیکار نمود و‬ ‫ماشین آال ِ‬
‫فقر عمومی را افزايش داد‪ .‬در نتیجه بسیاری از کارگرهای بیکارشدة اروپايی‪،‬‬
‫به امید دستیابی به زمین و شغل‪ ،‬به اياالتمتحده مهاجرت کردند‪ .‬بهزودی‬
‫اين سرزمینِ لبريز از منابع طبیعی‪ ،‬مملو از نیروی انسانی نیز گرديد و با‬
‫درگیر شدن اروپا در دو جنگجهانی‪ ،‬زمینه برای پیشرفتِ سريع و يکهتازیِ‬
‫اياالتمتحده آمريکا مهیا شد و سرانجام «عصر الکترونیك» در قرن بیستم و‬

‫‪ -1‬يکی از دستاوردهای علمی مهم در اين عصر‪ ،‬بنیانگزاری نخستین ژورنال علمی و ادبی در‬
‫پاريس با نام ‪ Journal des sçavans‬در سال ‪ 1665‬میالدی بود که روند پیشرفت دانش بشری‬
‫را بهگونة شگفتانگیزی متحول ساخت‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪14‬‬

‫بهدنبال آن نیز «عصر تکنولوژی»‪ ،‬در اين سرزمین آغاز گشت که تا امروز‬
‫ادامه دارد‪.‬‬

‫از سنتگرایی تا مدرنیسم و پستمدرنیسم‬


‫سنتگرايی را اغلب بهصورت کلی و با نماد و تصويری از جامعة‬
‫کشاورزی بهنمايش میگذارند‪ .‬مقوله سنتگرايی در شرق‪ ،‬لزوماً دورة زمانی‬
‫دقیقی را در برنمیگیرد و تا همین امروز نیز بسیاری از کشورهای آسیايی و‬
‫آفريقايی و برخی از ملل آمريکایالتین‪ ،‬در شمار کشورهای توسعهنیافته‪،‬‬
‫سنتگرا و نیمهسنتگرا محسوب میشوند‪ .‬اما در غرب و در معنای مصطلحِ‬
‫ادبی‪ ،‬سنت گرايی به قرون وسطی اطالق شده و دامنه آن تا پايان عصر‬
‫رنسانس (قرن هفدهم) امتداد میيابد‪ .‬در واقع میتوان اينگونه قلمداد کرد‬
‫که آغازِ عصر روشنگری در اواخر قرن هفدهم‪ ،‬پايان دوران سنتگرايی در‬
‫اروپا بود‪.‬‬
‫ت‬
‫ع سنتگرا دارای خصوصیا ِ‬ ‫در تعريف جامعهشناسی نوين‪ ،‬جوام ِ‬
‫مشخصی هستند که مهمترينِ آن‪ ،‬نگاهِ عامة مردم به تعاون و همکاری میان‬
‫اعضای خانواده و خويشاوندان است‪ .‬در اين جوامع‪ ،‬رفاهِ عمومیِ جامعه برای‬
‫ع سنتی‪ ،‬بیشتر قومگرا هستند و‬ ‫افراد‪ ،‬اهمیت چندانی ندارد‪ .‬درواقع جوام ِ‬
‫ت جامعةجهانی در میان آنها‬ ‫ت به پیشرف ِ‬‫ايدة جهانوطنی و نگاهِ بلندمد ْ‬
‫ديده نمیشود‪ .‬از ديگر مشخصههای مهمِ جوامع سنتگرا‪ ،‬يکی آن است که‬
‫بشريت بهعنوان عنصری در دل طبیعت‪ ،‬بخشی از طبیعت و مقهورِ آن‬
‫شمرده میشود و ديگر آنکه عمدهدغدغة فکریِ ساکنانِ جوامعِ سنتگرا‪ ،‬بر‬
‫مبنای خرافات و اوراد و باور به ماوراءالطبیعه شکلگرفته و ايمان بر خِرَد‪،‬‬
‫ارجحیت دارد‪.‬‬
‫در نقطة مقابل‪ ،‬عبارت مدرنیسم را معموال با تصويری از جامعة صنعتی‪،‬‬
‫ن عصرِ مدرن‪ ،‬اختالف‬ ‫معرفی میکنند‪ .‬در غرب‪ ،‬در ارتباط با آغاز و پايا ِ‬
‫نظرهايی وجود دارد‪ .‬با اينحال با توجه به دادههای تاريخی‪ ،‬آغاز مدرنیسم را‬
‫میتوان به صورت تقريبی در اواخر رنسانس‪ ،‬تعالی آن را همزمان با انقالب‬
‫صنعتی در قرن هجده و پايان آن را با پايان جنگجهانی دوم در قرن بیستم‬
‫مرزبندی کرد‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪15‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫اساسِ مدرنیسم بر پاية خِرَ ِد انسانی شکل گرفت‪ .‬درواقع مدرنیسم‪،‬‬


‫سبکی از انديشه است‪ .‬خِرَدباوری و تالش برای تجزيه و تحلیلِ مسائل‪ ،‬باعث‬
‫گرديد تا انسانِ مدرن‪ ،‬جبرگرايی و رضايت به قضا و قدر را رها کرده و برای‬
‫ت دستيابی به‬ ‫عبور از بحرانها‪ ،‬با تکیه بر هوش و عقلِ خويش‪ ،‬در جه ِ‬
‫راهحلهای اساسی‪ ،‬کوشش نمايد‪ .‬لذا مدرنیسم‪ ،‬جريانی فکری در معنای‬
‫ی انسان از دانش‪ ،‬فناوری و توانايیهای تجربیِ خود‪ ،‬برای‬ ‫استفاده و بهرهگیر ِ‬
‫ش مدرنیسم در غرب را‬ ‫ط پیرامون میباشد و پیداي ِ‬ ‫بهبود و دگرگونیِ محی ِ‬
‫بايستی واکنشی بر ضد سنتگرايی و سلطة کلیسا دانست‪ .‬با پیدايش و‬
‫ن مدرن که دکارت‬ ‫ب اومانیسم و سوژة انسا ِ‬ ‫همهگیریِ اين جنبش‪ ،‬مکت ِ‬
‫پیشتر آن را مطرح نمود‪ ،‬جايگزين آندسته از باورهای سنتی گرديد که‬
‫محوريتِ آن حولِ کلیسا خالصه میشد‪ .‬با اينحال به طور معمول‪ ،‬آغا ِز‬
‫ی کانت تعريف میکنند‪ .‬يعنی‬ ‫ت انقالب ِ‬
‫ی عصرِ مدرنیته را با ارائة نظريا ِ‬ ‫رسم ِ‬
‫درست از زمانی که پیشرفتِ فناوری و گستردهشدنِ دانشِ جهانی‪ ،‬بهمرور‬
‫خرافات و باور به افسانههای کهن را از جامعة غربی زدود‪ .‬از اينزمان‪،‬‬
‫ی تما ِم فعالیتها‬
‫انسانمحوری و باور به انديشة قدرتمن ِد انسانی‪ ،‬به وجهة اصل ِ‬
‫و جنبشها تبديل گرديد و خِرَدگرايی‪ ،‬کانون همة دغدغههای جامعة مدرن‬
‫قرار گرفت‪.‬‬
‫ن فرهنگیِ جامعة‬ ‫ن انسان در کانونِ فلسفة مدرنیسم‪ ،‬بنیا ِ‬ ‫با قرارگرفت ِ‬
‫ت ديگر اکتسابی بود نه الهامی و‬ ‫غربی نیز از ريشه دگرگون شد‪ .‬اکنون حقیق ْ‬
‫جامعة نوين دريافت که پیشرفتِ بشر با کار و کوشش و اختراع و آزمايش و‬
‫تفک ِر علمی بدست میآيد نه از راه رياضتکشیدن و زُهدگرايی‪ .‬ناسوت و‬
‫الهوت و ملکوت و جبروت در فلسفة مدرن جايی نداشت و سکوالريسم‪ ،‬پايه‬
‫ل کیمیاگری به شیمی‪،‬‬ ‫س قلمروِ فلسفة جديد‪ ،‬تعیین گرديد‪ .‬تبدي ِ‬ ‫و اسا ِ‬
‫ش کلینیك و بیمارستان بهجای شفاخانه و مراجعه به پزشك بهجای‬ ‫پیداي ِ‬
‫ت دنیای جديد و‬ ‫ساحر و جادوگر و دعانويس‪ ،‬از مهمترين محصوال ِ‬
‫مدرنیزاسیون شده بود‪.‬‬
‫جدای از اين موارد‪ ،‬با مدرنیسم‪ ،‬اقتصاد نیز متحول گرديد‪ .‬فئودالیس ِم‬
‫ش‬ ‫گذشته‪ ،‬جای خود را به اقتصا ِد مدرن داد و زن بهطور جدی‪ ،‬به عنوان بخ ِ‬
‫مهمی از جامعه‪ ،‬وارد عرصة اقتصاد شد‪ .‬حتی در عرصة هنر نیز‪ ،‬مدرنیسم‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪16‬‬

‫شروع به تخطئة هرآنچه از گذشته باقی مانده بود‪ ،‬نمود و میکوشید تمامِ‬
‫ذوق و استعدادهای بشری در عرصة هنر را با ابزار خِرَد‪ ،‬از نو بسازد‪ .‬حاال‬
‫ديگر هنرِ نوين‪ ،‬بهصراحت حتی ايدئولوژیِ رئالیسم را رد میکرد و‬
‫مفهومگرايی را پیشه میگرفت‪ .‬دنیای مدرن‪ ،‬هرآنچه که از جامعه‬
‫سنتگرای سابق برجای مانده بود را با نگاهی توام با استهزا و طنزی‬
‫سخرهآمیز مینگريست و سرانجام همین نگاهِ انعطافناپذير بود که عصر‬
‫ن خود نزديك کرد‪.‬‬ ‫مدرنیته را به پايا ِ‬
‫ل مدرنیته قرار داشت‪ ،‬به‬ ‫مدرنیسم با هرچیزی که در تعارض با اصو ِ‬
‫مبارزه می پرداخت‪ .‬پیروان اين مکتب‪ ،‬از همان آغازِ پیدايش‪ ،‬با تمام‬
‫سنتهای اخالقی‪ ،‬مذهبی و فرهنگی ‪-‬ولو آنکه بسیاری از اين سنتها‬
‫میتوانست مفید باشد‪ -‬گالويز شدند‪ .‬بر همین مبنا‪ ،‬طولی نکشید که‬
‫روشنفکران دريافتند اين جنبشِ فراگیر‪ ،‬به بنبست رسیده است‪ .‬آنها‬
‫گسترش فقرِ جهانی‪ ،‬استعمار و استثمارِ جهانسوم و وقوع دو جنگجهانی را‬
‫ی مدرنیسم میدانستند‪ .‬نیچه در انتقاد از مدرنیسم‬ ‫ی افراط ِ‬
‫از اثرات عقلگراي ِ‬
‫ی کانت‪ ،‬ساير احساسات و غرايزِ‬ ‫نوشت‪« :‬بشر با تکیه بر خِرَدگرايیِ پیشنهاد ِ‬
‫ی انسانی را ناديده گرفت و محصول اين خِرَدگرايیِ صرف و افراطی‪،‬‬ ‫طبیع ِ‬
‫ی‬ ‫جنگ بود و ويرانی و فقر‪ ».‬بدينترتیب‪ ،‬طولی نکشید که انديشمندان‪ ،‬در پ ِ‬
‫عبور از مدرنیسم‪ ،‬آغا ِز عصر پستمدرنیسم را مطرح کردند‪.‬‬
‫در تعريفِ ادبی‪ ،‬پستمدرنیسم را با تصويری از جامعة فراصنعتی‬
‫بهنمايش میگذارند‪ .‬اين مکتب در قرن بیستم آغاز شد و در نیمةدومِ آن‪،‬‬
‫اوج گرفت‪ .‬دراصل‪ ،‬پستمدرنیسم عصیانی است همهگیر در واکنش به‬
‫ت گستردهای است‬ ‫مدرنیتة متعصب و کورکورانه‪ .‬پستمدرنیسم‪ ،‬سی ِر تحوال ِ‬
‫که بهصورتِ نگرشی انتقادی به فلسفه‪ ،‬معماری‪ ،‬هنر‪ ،‬ادبیات و فرهنگِ‬
‫مدرنیسم شکل گرفت‪ .‬در يك کالم‪ ،‬پستمدرنیسم‪ ،‬مدرنیتهای ديگر است‬
‫که به مدرنیتة پیشین‪ ،‬با نگاهینو نظر میافکند‪ .‬پستمدرنیستها نگرشِ‬
‫نفیکننده و انتقادی مدرنیسم به سنتگرايی را اينبار در قبالِ خودِ مدرنیسم‬
‫بهکار بردند‪.‬‬
‫به اعتقاد پستمدرنیستها‪ ،‬نبايد بشريت را آنگونه که مدرنیستها‬
‫معتقد بودند‪ ،‬محدود به افکار و ابزارهای دوران مدرنیسم نمود‪ ،‬بلکه بايستی‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪17‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫از ويژگیهای ادوارِ گذشته و دوران باستان نیز استفاده کرد‪.‬‬


‫پستمدرنیستها فرهنگ و معنويتِ گذشته را همچون منابعِ خامی‬
‫میدانستند که بايد از آنها برای رش ِد بشرِ مدرن‪ ،‬نهايتِ استفاده را برد‪ .‬با‬
‫ن آرای مدرنیسم‪ ،‬در کنا ِر‬ ‫همین تفکر بود که پستمدرنیسم وارو ِ‬
‫گرامیداشتِ خِرَد‪ ،‬به برخی سنتها و آدابورسومهای غیرخرافیِ بومی نیز‬
‫توجه نمود‪ .‬پستمدرنیستها بر اين باورند که انسانِ مدرن همچون اسالفِ‬
‫سنتیاش‪ ،‬در کنارِ عقل و خِرَد‪ ،‬نیازمندِ توجه به روح و سنتها و معنويات‬
‫است‪.‬‬
‫مهمترين مشخصة اين مکتب‪ ،‬فقدانِ هرگونه سلسلهمراتبِ منظم و‬
‫اصولِ سازمانيافته در نگرش به تمامِ مکاتبِ فرهنگی و فکری و هنری و‬
‫ن‬ ‫فلسفی است‪ .‬بنابراين پستمدرنیسم‪ ،‬جنبشی طوفانی برای درهمپیچید ِ‬
‫هرنوع نظم و انضباطِ ازپیشتعیینشدهای است و به همین دلیل مکتبی‬
‫پیچیده و مملو از ابهامات و تناقضهاست‪.‬‬
‫ن صنعتی‪ ،‬از‬ ‫متولیان مکتب پست مدرنیسم معتقد بودند که جوامعِ مدر ِ‬
‫صنعت در جهتِ بهرهکشی و استثمارِ نوينِ اقشارِ ضعیفتر‪ ،‬در زير چادر‬
‫ل‬ ‫تکنولوژیها و فناوریهای تازه‪ ،‬سواستفاده میکنند و خود مشغو ِ‬
‫مصرفگرايی و فراغت شدهاند‪ :‬بردهداریِ نوين! باری پستمدرنیسم برای‬
‫ايستادن در مقابل مدرنیسم‪ ،‬آنچنان بهسختی نیافتاد‪ .‬عدمِقطعیت‪ ،‬ابهام و‬
‫چندوجهی بودنِ تفکرِ پستمدرنیستی‪ ،‬بهسرعت توانست «مدرنیس ِم در مسیرِ‬
‫افراط قرار گرفته» را به زانو درآورد!‬
‫ن قالبهای‬ ‫از مشخصههای اصلیِ پستمدرنیسم میتوان از شکست ِ‬
‫طبقاتی؛ چه در رويکردهای جامعهشناختی و چه در مباحث ادبی و فلسفی و‬
‫هنری‪ ،‬عدمپايبندی به هر نوع فرم و ساختار و درهمکوبیدنِ هر آنچه که با‬
‫ل قراردادی به صورتِ قوانینِ نانوشته و غیرقابلتغییر درآمده بود‪،‬‬ ‫تکیه بر اصو ِ‬
‫نام برد‪.‬‬
‫ن قوانین و ساختا ِر مشخص‪،‬‬ ‫بهطورکلی مکتب پستمدرن‪ ،‬بهدلیل نداشت ِ‬
‫بعضا بهسختی قابل درک هستند‪ .‬با اينحال نبايد فراموش کرد که‬
‫ن‬ ‫ت پستمدرنیسم‪ ،‬همین انسجا ِم پیچیده و منظم‪ ،‬در عی ِ‬ ‫بزرگترين نقطة قو ِ‬
‫نبودِ نظمِ از پیش تعیینشده است‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪18‬‬

‫خ کوتاهِ خود از میانة قرن بیستم تا امروز‪،‬‬‫پستمدرنیسم در طولِ تاري ِ‬


‫خطِ سیرِ پر پیچوخمی را فراتر از مسائل ادبی و فلسفی پیموده است‪ .‬اما در‬
‫ی اين مکتب‪ ،‬تقريبا توانسته است تا با‬
‫ن اندک‪ ،‬سرکشی و جاهطلب ِ‬ ‫همین زما ِ‬
‫گذر از مفاهیمِ بنیادی‪ ،‬کمابیش تما ِم عناص ِر علوماجتماعی و علومانسانی را‬
‫بهزيرِ پرچمِ خود بیاورد‪ .‬بهطورکلی مهمترين محورهای تفکرِ پستمدرنیستی‬
‫عبارتند از‪ :‬نفیِ خِرَدمداریِ مدرنیستی‪ ،‬نفیِ قوانینِ پذيرفتهشدة علمی و‬
‫اخالقی و اجتماعی‪ ،‬آزادی و آزادیخواهیِ بیقیدوشرط در تمام شاخصههای‬
‫زندگی و فکری‪ ،‬اعتقادِ صريح به رعايتِ همهجانبة حقوقبشر‪ ،‬ايستادگی در‬
‫جهانسوم‪ ،‬مبارزة‬
‫ِ‬ ‫ی سنتی يا نوين‪ ،‬توجهِ گسترده به‬ ‫برابر هرگونه بردهدار ِ‬
‫همهجانبه با نژادپرستی‪ ،‬حمايتِ بیقید و شرط از حقوق زنان‪ ،‬حمايت از هنر‬
‫ن غیروابسته و مستقل‪ ،‬توجه عمیق به خردهفرهنگها‪ ،‬حمايت از‬ ‫و هنرمندا ِ‬
‫حقوقِ حیوانات‪ ،‬توجه به محیطزيست‪ ،‬مخالفت با مصرفِ بیروية منابع‬
‫طبیعی و‪...‬‬

‫غزل پستمدرن‬
‫حال که به مفاهیم سنتگرايی‪ ،‬مدرنیسم و پستمدرنیسم اشراف‬
‫يافتیم‪ ،‬وقت آن است تا به موضوع اصلی اين کتاب يعنی غزلپستمدرن‬
‫بپردازيم‪.‬‬
‫غزل پستمدرن شاخهای از ادبیات پستمدرن است و ادبیات‬
‫پستمدرن نیز خود يکی از زيرشاخههای مهم مکتب پستمدرنیسم میباشد‪.‬‬
‫در نامگذاری اين هنر‪ ،‬بايستی توجه داشت که عبارت «غزل پستمدرن»‬
‫ن‬
‫درواقع نامی است که در دهة هفتاد خورشیدی و همزمان با فراگیرشد ِ‬
‫ی اين سبك در ايران‪ ،‬بهجای «شعر پستمدرن» استفاده شد‪ .‬بنابراين‬ ‫تدريج ِ‬
‫ش اول اين عبارت‪ ،‬ارتباطی با مفهومِ سنتیِ غزل در‬‫واژة «غزل» در بخ ِ‬
‫معنای مصطلح بهعنوان يك قالبِ شعری ندارد و غزل پستمدرن میتواند در‬
‫هر يك از قالبهای غزل‪ ،‬مثنوی‪ ،‬رباعی‪ ،‬شعر سپید‪ ،‬شعر نو و‪- ...‬يا حتی‬
‫ترکیبی از دو يا چند قالب شعری‪ -‬مورد استفاده قرار گیرد‪ .‬در اينجا توضیح‬
‫اين نکته ضرورت دارد که برخی از فعاالن اين عرصه معتقدند که غزل‬
‫پستمدرن بايستی تنها در قالبهای شعریِ سنتی و چهارچوبدار همچون‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪19‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫قصیده و مثنوی بهکار برده شود‪ .‬اما اين رويکردی اشتباه است و اين وفاداری‬
‫به قالبهای کالسیك‪ ،‬در تضاد با تمام اصول پستمدرنیسم است‪ .‬چرا که‬
‫بديهیترين شاخصة پستمدرنیسم ‪-‬همانگونه که پیشتر نیز گفته شد‪-‬‬
‫عدمقطعیت و عدموفاداری به خطکشیهای از پیشتعیینشده است‪ .‬جدای‬
‫ن ناگفتههای دغدغهمند در دنیای شتابزدة امروز و خط ِر از‬ ‫از آن‪ ،‬فراگیرشد ِ‬
‫ن انديشه و محتوا در هنگامِ توقفکردن در پشتِ تابلوهای وفاداری‬ ‫دسترفت ِ‬
‫ن‬
‫به قالبها و سنتها‪ ،‬خود عاملی پیشگیرانه در مسیرِ پیشرفتِ جريا ِ‬
‫پستمدرنیسم در بازی های زبانی و شعر است‪ .‬بنابراين بايد توجه داشت که‬
‫غزل پستمدرن‪ ،‬در تما ِم قالبهای شعری‪ ،‬قابل استفاده است و به بیان‬
‫سادهتر‪ ،‬میتوان در کنار قالبهای سنتی و کالسیك‪ ،‬از قالبهای شعری‬
‫ی‬‫مدرن (نظیر شعر نو و شعر سپید) نیز در شرايطی که محتوای آنها حاو ِ‬
‫انديشه و درونماية پستمدرنیستی باشد‪ ،‬تحت لوای غزل پستمدرن‬
‫استفاده نمود‪1.‬‬

‫غزل پستمدرن محتوامحور است‪ .‬در اين غزل‪ ،‬شکلوشمايلِ ادبیِ‬


‫ح‬ ‫اشعار‪ ،‬تنها جنبة زيبايیشناختی دارد و مهمترين دغدغة شاعر‪ ،‬بیانِ صري ِ‬
‫انديشة خود‪ ،‬در درستترين قالبهای ادبی است‪ .‬بنابراين غزلسُرای‬
‫پستمدرنیست‪ ،‬برای بیانِ انديشه و افکا ِر خود‪ ،‬میتواند بهترين قالب‬
‫کالسیك يا مدرن‪( 2‬يا تلفیقی از قالبهای ادبی) را برگزيند‪ .‬رعايت وزن در‬
‫غزل پستمدرن ‪-‬در صورتی که شاعر از قالبهای کالسیك استفاده کند‪-‬‬
‫برای جنبة زيبايیِ کالمِ شاعر‪ ،‬امری ضروری است‪ .‬با اينحال بهدلیل همان‬
‫ل‬ ‫مبحثِ عدمقطعیت در جريان پستمدرنیسم‪ ،‬وفاداریِ دقیق به اصو ِ‬
‫وزنهای کالسیك ‪-‬مثال رعايت موشکافانة وزن عروضی شعر‪ -‬میتواند‬
‫ت بیان دقیق تر انديشه و مقصو ِد شاعر‪ ،‬نقض شود و در اين‬‫«گاهی» در جه ِ‬
‫صورت‪ ،‬شاعر می تواند تنها به رعايت وزن هجايی اکتفا کند‪ .‬در برخی موارد‬

‫‪ -1‬مثل غزلهای «صدای زن»‪« ،‬مرد نقاش»‪« ،‬خرس قهوهای» و نمونههای مشابه ديگر در همین‬
‫کتاب‪.‬‬
‫‪ -2‬توجه داشته باشید که در اين نوشتار‪ ،‬هرکجا که صحبت از قالبهای کالسیك میشود منظور‬
‫«غزل» و «قصیده» و «مثنوی» و «رباعی» و ديگر قوالب سنتی شعر فارسی است و هرکجا که‬
‫صحبت از قالبهای مدرن میشود‪ ،‬منظور «شعر نو»‪« ،‬شعر سپید» و «شعر آزاد» است‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪20‬‬

‫ل‬ ‫ن کام ِ‬
‫خاص و استثنا نیز میتوان با احتیاط‪ ،‬شکستن هجاها و درهمشکست ِ‬
‫وزن ‪-‬بهشرطِ رعايتِ آهنگینبودنِ غزل‪ -‬قطعاتی سرود‪ 1.‬اما نکتة مهم‬
‫اينجاست که اين درهمريختنِ وزنِ غزل‪ ،‬تنها در صورتِ رعايتِ ديگر‬
‫سازوکارهای شعرنويسی و تجربه و تبحرِ شاعر و تسلط او بر شعر و اصول‬
‫شعرنويسی‪ ،‬بايستی انجام شود‪ .‬يعنی اين عدمرعايت وزن و عروض در مواقع‬
‫ن‬ ‫ل نداشت ِ‬
‫لزوم‪ ،‬بايستی هوشمندانه و خودآگاه باشد نه آنکه شاعر بهدلی ِ‬
‫ن قوالب و اوزان و تخريبِ‬ ‫دانشِ کافی‪ ،‬با برچسبِ پستمدرن به زيروزِبَر کرد ِ‬
‫قواعدِ ادبی‪ ،‬اهتمام ورزد!‬
‫ديگر ويژگی مهم غزل پستمدرن‪ ،‬دگرگونی در نوعِ استفاده از قافیه‬
‫ی فارسی‪ ،‬واژگانی همچون «داغ» و «باغ» يا «لبريز» و‬ ‫است‪ .‬در شعرِ سنت ِ‬
‫«عزيز» همقافیه هستند‪ .‬استفاده از قافیه در غزل پستمدرن‪ ،‬همچون اشعار‬
‫سنتی و کالسیك می باشد اما با يك تغییر مهم‪ :‬در زبان عربی هر حرف‪،‬‬
‫دارای يك صدا و تلفظ خاص است‪ .‬مثال تلفظ حرف «س» با «ث» متفاوت‬
‫است‪ .‬اولی را به رسم مرسوم تلفظ میکنند و دومی را با نوک زبان‪ .‬اين‬
‫تفاوت تلفظ در حروف ديگر مثل «ذ» و «ض» يا «غ» و «ق» يا «هـ» و «ح»‬
‫نیز وجود دارد‪ .‬به همین خاطر‪ ،‬در شعر عرب برای مثال هیچيك از واژههای‬
‫«ناس» و «خالص» و «ثالث» به دلیل تفاوت در آوا‪ ،‬نمیتوانند با ديگری‬
‫همقافیه باشند‪ .‬با پروا بهاينکه قواع ِد شعرِ فارسی‪ ،‬برگرفته از قواعدِ شع ِر‬
‫عربی است‪ ،‬در اشعارِ سنتیِ فارسی نیز اين قاعده بههمانگونه که در شعرِ‬
‫عرب استفاده میشود‪ ،‬همواره رعايت گرديده است‪ .‬باری‪ ،‬غزل پستمدرن‬
‫اين قاعده را درهمشکسته و معتقد است‪ ،‬از آنجايیکه ‪-‬منباب مثال‪-‬‬
‫حروف «س» و «ص» و «ث» در زبان فارسی همه به يكشکل تلفظ‬
‫ن منتهی به‬ ‫میشوند‪ ،‬پس میتوان همه را يك حرف واحد فرض کرده و واژگا ِ‬
‫آنها را همقافیه دانست‪ .‬بنابراين واژههايی مثل «اساس» و «اشخاص» و‬
‫«میراث» میتوانند همقافیه باشند‪ .‬اين کارکرد‪ ،‬در میان ديگر حروف همصدا‬

‫‪ -1‬برای نمونه بنگريد به غزل «حرف مفت» در همین کتاب که با تکنیكِ شکستنِ وزن عروضی و‬
‫هجايی با رعايت آهنگین بودنِ شعر‪ ،‬سروده شده و درواقع تلفیقی از دو قالب «غزل» و «شعر نو»‬
‫است‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪21‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫نیز کاربرد دارد‪ .‬مثال «االغ» با «اجاق»‪« ،‬لذيذ» با «مريض»‪« ،‬کوه» با «روح»‬
‫و «سقوط» با «سکوت» همقافیه هستند‪1.‬‬

‫ويژگی بعدیِ غزل پستمدرن‪ ،‬عدم وابستگی به زبانِ ادبی است‪ .‬يعنی‬
‫ت کوچهبازاری و‬ ‫در اين شعر‪ ،‬می توان بنا بر سلیقه و انديشة شاعر‪ ،‬از ادبیا ِ‬
‫ن فرهنگی ‪-‬يا حتی بهجای آن‪ -‬استفاده کرد‪2.‬‬ ‫ت سنگی ِ‬
‫عامیانه در کنار ادبیا ِ‬
‫ولی در اين جا نیز الزم به توضیح است که استفاده از ادبیات عامیانه بايستی‬
‫بنا بر تجربه و دانشِ شاعر باشد‪ ،‬نه آنکه بهدلیل بیسوادی و ناآشنايیِ شاعر‬
‫با ادبیات‪ ،‬دستاندازی باشد برای توجیهِ کمبودِ دانشِ شاعر!‬
‫جدای از موارد باال‪ ،‬استفاده از انواع صنايع ادبی نظیر تشبیه و تضمین و‬
‫ظ نوعِ کارکردِ ادبی‪ ،‬همانند شعرِ سنتی‬ ‫استعاره و‪ ...‬در غزل پستمدرن‪ ،‬بهلحا ِ‬
‫‪3‬‬
‫است‪.‬‬
‫اما مواردی که تا اينجا توضیح داده شد‪ ،‬خصوصیات ساختاری‪ ،‬ادبی و‬
‫ت ديگر‬ ‫نگارشی غزل پستمدرن بودند که کلیاتِ آن برگرفته از کلیا ِ‬
‫سبكهای شعرِ فارسی است؛ با اين تفاوت که با دگرگونی در برخی قوانینِ‬
‫دستوپاگیرِ سنتی‪ ،‬دستِ شاعر را بهنفعِ ارائة دقیقترِ محتوای انديشهاش باز‬
‫گذاشته است‪ .‬اما همان گونه که در آغازِ اين بخش نیز گفته شد‪ ،‬ادبیات‬
‫ی غزل پستمدرن با شعر کالسیك‬ ‫پستمدرن محتوامحور است و تفاوت اصل ِ‬
‫نیز در متفاوت بودنِ محتوای آن است که اکنون به آن خواهیم پرداخت‪.‬‬
‫يکی از مهمترين تکنیكها و شاخصههای پستمدرنیسم به لحاظ‬
‫درون مايه و محتوا‪ ،‬کشیدنِ پای مخاطب به درونِ بازی است! در ادبیاتِ‬
‫کالسیك‪ ،‬معموال خالق اثر در متنِ بازی قرار دارد و مخاطب در حاشیه‬
‫نشسته و تنها با مطالعة اثر‪ ،‬از هرآنچه که نويسنده برای او مهیا کرده است‬
‫بهرهبرداری می کند‪ .‬يك لقمة آماده که نويسنده‪ ،‬در دهان مخاطب گذاشته و‬

‫‪ -1‬نمونة اين شیوه از قافیهسازی در اين کتاب بسیار بهکار برده شده است‪ .‬برای مثال پاره دوم از‬
‫غزل «بغض شعر» را مشاهده کنید‪.‬‬
‫‪ -2‬نمونة اين تکنیك را در بیت دوم از غزل «موتزارت» در همین کتاب میتوانید مشاهده کنید‪.‬‬
‫ی عملی” با کارکر ِد انوا ِع صنايع ادبی در شعر سنتی با نگاهی بر غزلیات حافظ‪ ،‬به‬‫‪ -3‬برای ”آشناي ِ‬
‫فصل دوم از کتاب ديگر من با نام «چنین گفت حافظ» مراجعه کنید‪.‬‬
‫(چنین گفت حافظ‪ ،‬بهمن انصاری ‪ ،1397 ،‬تهران‪ :‬انتشارات آرون‪).‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪22‬‬

‫مخاطب تنها بايستی آن را قورت بدهد! اما در ادبیات پستمدرن‪ ،‬اوضاع‬


‫کامال متفاوت است‪ .‬در اينجا سعی نگارنده بر اين است تا مطالبِ ذهن خود‬
‫را در رشته هايی از ابهام و ايهام و به صورت چندوجهی در هم تنیده و‬
‫ن اسرارآمیز پنهان سازد که‬ ‫بهگونه ای فلسفة فکریِ خود را در البالی واژگا ِ‬
‫مخاطب با توجه به تجربه و کششِ ذهنی خود به برداشتهای گوناگونی از‬
‫متن دست يابد‪ .‬برای رسیدن به اينمنظور‪ ،‬آفرينندة اثر بايستی با از هم‬
‫ن‬
‫گسیختنِ روايتها و ايجادِ تناقضهای پیدرپی و از بین بردنِ مرزِ میا ِ‬
‫ل واژگان‪ ،‬اصل مطلب را در گرد‬ ‫ن موضوع در د ِ‬‫حقیقت و وَهم و شناور ساخت ِ‬
‫و غباری از ظِنّ و شكّ‪ ،‬مخفی سازد‪ 1.‬درواقع در ادبیات پستمدرن‪ ،‬مخاطب‬
‫ش مهمی از بازی‪،‬‬ ‫ديگر تنها يك مصرفکنندة صرف نیست‪ ،‬بلکه بهعنوانِ بخ ِ‬
‫بايستی با توجه به دانش و تجربة خود‪ ،‬بکوشد تا مطلب را در قلمروِ‬
‫ن آن را کشف نمايد‪ .‬پس در‬ ‫هرمنوتیك‪ ،‬تفسیر و تاويل کرده و زوايای پنها ِ‬
‫اينجا برای مخاطب‪ ،‬ديگر خبری از لقمة آماده نیست! بنابراين در غزل‬
‫پستمدرن‪ ،‬شاعر می کوشد تا با کمكِ فنونی چون استعاره و ايهام و بهتصوير‬
‫کشیدنِ روايتِ خود در غباری از ابهامات و پیچیدنِ منظور در هالهای از‬
‫معانیِ رمزآلود‪ ،‬تفک ِر خود را در البالی واژگان و احتماالت و بازیهای زبانی‬
‫پنهان کرده و مخاطب را وادار به تفکر و نتیجهگیری نمايد‪ .‬هرچند که در‬
‫اينجا بايد مواظب بود تا شعر از چندمبنايی‪ ،‬به ابتذال و بیمعنايی سوق پیدا‬
‫نکند‪.‬‬
‫يکی ديگر از تکنیكهای غزل پستمدرن‪ ،‬استفادة درست از اصوات و‬
‫بهرهگیریِ شجاعانه از عبارات است‪ .‬برخالف شعر کالسیك که تکیة اصلیِ آن‬
‫بر پاية زبانِ نوشتار است‪ ،‬غزل پستمدرن تلفیقِ حساس و ظريفی است از‬

‫‪ -1‬نمونة استفاده از اين شگردها در تقريبا تمام غزلهای اين کتاب قابلمشاهده است‪ .‬همچنین‬
‫میتوانید نمونة استفادة دقیق و درست از اين تکنیك در داستاننويسی را نیز در رمان «مسلخ روح»‬
‫ن فارسی میباشد که در نگارش آن تمام اصول پستمدرنیسم‬ ‫مشاهده کنید‪ .‬اين رمان تنها رما ِ‬
‫رعايت شده و نمونة کامل يك اثر تماما پستمدرنیستی است‪.‬‬
‫(مسلخ روح‪ ،‬بهمن انصاری‪ ،‬تهران‪ ،‬چاپ اول‪ ،‬انتشارات منشورسمیر‪ 1394 ،‬و چاپ دوم‪ ،‬انتشارات‬
‫الکترونیك سايهها‪).1397 ،‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪23‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫زبانِ گفتار و نوشتار‪ .‬در اينجا شاعر به هماناندازهای که به واژگان و کلمات‬


‫اهمیت می دهد‪ ،‬به اصوات نیز توجه دارد‪ .‬چنین است که در غزل پستمدرن‬
‫میتوان برخی از صداهای موجود در طبیعت را نیز در قالب حروف و واژگان‬
‫بهکار برد ‪ 1.‬نکتة ديگر در اين بخش استفادة درست از صنعت واجآرايی است‪.‬‬
‫واجآرايی از صنايع ادبی مهم در جهت بازیهای زبانی در ادبیات منظوم و‬
‫منثور است‪ ،‬و از ابزارهای پرکاربرد در غزل پستمدرن میباشد‪ 2.‬همچنین‬
‫شاعر پستمدرنیست بايستی در استفاده از ابزارهای موجود (واژگان) برای‬
‫خلقِ دقیقترين عبارات خود‪ ،‬جسور باشد‪ .‬سانسور در غزل پستمدرن‬
‫معنايی ندارد و استفادة صريحِ شاعر از بهترين واژگانی که بهکاملترين‬
‫شکلممکن بتواند منظور او را برساند –حتی در مواردی استثنا‪ ،‬استفاده از‬‫ِ‬
‫واژگانی خارج از خطکشیهای معمولِ عرف و ادب‪ -‬امری ضروری است‪ .‬اما‬
‫در اينجا نیز باز بايد تاکید کرد که اين نوع گفتار بايستی حسابشده و از‬
‫روی تجربه باشد‪ .‬چرا که ديده شده برخی از ‪-‬بهاصطالح‪ -‬شاعرانِ جديد‪،‬‬
‫ط ابیاتِ بیمايه و بیمحتوا را در زير عنوان «تکنیکی از غزل‬‫فحاشی در وس ِ‬
‫پستمدرن»‪ ،‬توجیه میکنند!‬
‫ك تصويرسازی است‪ .‬اصوال‬ ‫ديگر ويژگی مه ِم غزل پستمدرن‪ ،‬تکنی ِ‬
‫تصويرسازیِ جريانِ روايت در غزل پستمدرن ‪-‬بهمانند رماننويسی و‬
‫داستاننويسی در ادبیات پستمدرن‪ -‬اغلب دارای ظاهری نامانوس است‪.‬‬
‫ت بهنظم کشیده شده در اين غزل‪ ،‬در عین‬ ‫معموال درونمايه و محتوای روايا ِ‬
‫آنکه دارای ماهیتی رئال‪ ،‬واقعی و برآمده از حقايقِ در متنِ جامعه هستند‪،‬‬
‫اما اين حقايق‪ ،‬اغلب بهصورت سورئال و فراواقعی روايت میشوند‪.‬‬
‫تصويرسازیِ فضاها در ادبیات پستمدرن‪ ،‬تاحدودی بهصورت اسکیزوفرنی و‬
‫ع‬
‫روانپريشانه است و نويسنده میکوشد تا با ديدی جنونآمیز و مسخره‪ ،‬وقاي ِ‬
‫اطراف را در قالبِ اثر ِخود‪ ،‬تصويرسازی کند‪ 3.‬همچنین تبديلِ راویِ روايت از‬
‫اولشخص به سومشخص و بالعکس ‪-‬در بزنگاههای روايت‪ -‬امری است که‬

‫‪ -1‬مثال بنگريد به غزل «خشخش» در همین کتاب‪.‬‬


‫‪ -2‬نمونة درستِ استفاده از اين تکنیك را در غزل «سگخور» مشاهده کنید‪.‬‬
‫‪ -3‬به غزل «پايان اسفناک ما‪ »...‬بنگريد‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪24‬‬

‫اگر با دقت و بهدرستی انجام شود‪ ،‬در جذابیت اثر بسیار موثر است‪ 1.‬بخشی‬
‫ديگر از تکنیكِ تصويرسازی‪ ،‬ناتمام ماندنِ تعمدی روايت با صالحديدِ خالق‬
‫اثر است‪ .‬اين ناتمام ماندن میتواند به چند صورت باشد‪ .‬مرسومترين آن‬
‫ن موضوع و جلوگیری از جمعبندی پايانی است تا مخاطب‬ ‫ناتمام گذاشت ِ‬
‫ن ماجرا را در ذهن خود و با سلیقة خود رقم بزند‪ .‬از انواعِ ديگری اين‬ ‫پايا ِ‬
‫ناتمامگذاری‪ ،‬يکی استفاده از واژگان نصفه و ديگری حذف فعل ‪-‬يا در برخی‬
‫موارد فاعل‪ -‬و ناقص رها کردنِ بیت يا مصرع است‪2.‬‬

‫از ديگر تکنیكهای غزل پستمدرن‪ ،‬شکستنِ ظرف زمان و مکان است‪.‬‬
‫شاعر میتواند ‪-‬در صورت داشتنِ دانش و تجربة کافی و تسلط بر شعر‪ -‬برای‬
‫پیچیدهکردنِ موضوع و درگیر کردن ذهن مخاطب‪ ،‬ظرف مکان و زمان را‬
‫شکسته و روايت خود را مدام در مکانهای گوناگون و در زمانهای‬
‫«گذشته» و «اکنون» و «آينده»‪ ،‬شناور سازد‪ 3.‬همچنین مورد ديگر‪ ،‬تلفیق‬
‫روايتهای گوناگونی است که در ظاهر هیچارتباطی به يکديگر ندارند اما با‬
‫قرارگرفتن اين خُردهروايت ها در کنار هم‪ ،‬به يك مفهوم واحد رسیده و يك‬
‫روايت کامل را میسازند‪4.‬‬

‫در کل‪ ،‬مجموعِ شاخصهها و تکنیكهای غزل پستمدرن‪ ،‬در جهت‬


‫شکستنِ شالودهها و بنیانهای همیشهرعايتشده در شعرِ سنتی برای‬
‫رساندنِ دقیقترِ انديشة شاعر‪ ،‬ايجاد شدهاند‪ .‬خالصة مهمترين تکنیكهايی‬
‫که در سطور قبلی‪ ،‬مفصال توضیح داده شد از اين قرار است‪ :‬از هم‬
‫ن حقیقت و وهم و شناور‬ ‫گسیختگی در روايات‪ ،‬تناقض‪ ،‬عد ِم وجودِ مرز میا ِ‬
‫ی وزن‬ ‫بودن موضوع‪ ،‬تصويرسازیِ پريشان‪ ،‬تمرکز بر اصوات‪ ،‬شکستگیِ تعمد ِ‬
‫ل راویِ روايت از اولشخص به سومشخص و بالعکس‪،‬‬ ‫و فرم و ساختار‪ ،‬تبدي ِ‬

‫‪ -1‬مثال در بخش پايان از غزل «نحسی سیزده»‪ ،‬راوی در اين مصرع‪« :‬بانو‪ ،‬يگانه حوّای من‪ ،‬آدمت‬
‫کجاست؟» در جايگاه اولشخص ظاهر شده اما بالفاصله در مصرع بعدی‪« :‬اين بار من جای تو اين‬
‫سیب را خورده است» در جايگاه سومشخص قرار میگیرد‪.‬‬
‫‪ -2‬نمونه های اين تکنیك را به وفور در اين کتاب مشاهده خواهید کرد‪ .‬مثال به غزل «بايد کنی‬
‫باور» يا به پارة آخر از شعر «پرواز تا مريخ» نگاه کنید‪.‬‬
‫‪ -3‬يکی از نمونههای اين تکنیك در اين کتاب‪ ،‬غزل «خالهزنگها» میباشد‪.‬‬
‫‪ -4‬بنگريد به غزل «سردرد مرموز»‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪25‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫عدم قطعیت و احتمالیبودنِ معنا‪ ،‬چندوجهی بودن و باز بودن شعر و اختیا ِر‬
‫مخاطب در نتیجه گیری‪ ،‬ناتمام ماندنِ روايت با صالحديدِ شاعر‪ ،‬عدم ثبات و‬
‫پیشبینیناپذيریِ روايات‪ ،‬آشفتگی و بینظمیِ توام با نظم(!)‪ ،‬ايجاد‬
‫تقارنهای عجیب و دور از هم در کنار يکديگر‪ ،‬ساختارِ نامتمرکز و‬
‫ی ادبی‪ ،‬بهرهگیری از اصوات‪ ،‬صراحت‬ ‫نامتجانس‪ ،‬عد ِم رعايتِ قراردادهای سنت ِ‬
‫شاعر و جسارت در کالم‪ ،‬هیچ انگاری‪ ،‬نگاه فکاهی و توام با طنز و ريشخند به‬
‫قوانین‪ ،‬گرايشِ شديد به بازیهای کالمی و بازیهای زبانی‪ ،‬تکرار و تسلسل‪،‬‬
‫دو پهلو و حتی چند پهلو بودن روايت‪ ،‬شکستن ظرف زمان و مکان و‪1...‬‬

‫سخن را کوتاه میکنم چرا که درمورد پستمدرنیسم میتوان تا ابد‬


‫سخن راند‪ .‬اين جنبش از تمام جهات دارای شاخهها و پیچیدگیهای‬
‫بسیاری است که میتواند تا بینهايت امتداد يابد‪ .‬در خاتمه بايد يكبار ديگر‬
‫تاکید شود که غزل پستمدرن‪ ،‬يك قالب شعری نیست‪ .‬بلکه سبکی از‬
‫ادبیات جديد است که با ترکیب و تغییرِ ساختارهای همیشهرعايتشده‪،‬‬
‫کوشیده است تا تیمی متشکل از شاعر و مخاطب تشکیل داده و به بیان‬
‫انديشهها و دغدغههای دنیای مدرن‪ ،‬بپردازد‪ .‬تفاوت اصلی غزل پستمدرن با‬
‫شعر کالسیك‪ ،‬در محتواست نه ساختار‪ .‬ساختار غزل پستمدرن میتواند‬
‫شبیه به قالبهای شعر کالسیك يا مدرن يا ترکیبی از آنها باشد و شاعر‬
‫ی‬ ‫مختار است که به قوانین قبلی احترام بگذارد يا به فراخورِ صالحديدِ حرفها ِ‬
‫خود‪ ،‬از برخی از آنها بگذرد‪ .‬اما اين محتواست که میتواند تعیین کند آيا‬
‫قطعهشع ِر سرودهشده‪ ،‬پستمدرن است يا نیست و درواقع‪ ،‬جنبههای‬
‫پستمدرنیستیِ اشعار در درونماية شعر پنهان شده است‪ .‬مولفههايی که در‬
‫اين مقاله به تفصیل بیان شد‪ ،‬تکنیكهايی محتوايی هستند که شاعر‬
‫پستمدرنیست در صورت تسلط بر آنها‪ ،‬میتواند آثاری خلق نمايد که تاريخ‬
‫آيندة بشريت‪ ،‬بهنشانة احترام در مقابل آن ايستاده و کاله از سر بردارد‪.‬‬

‫‪ -1‬اين تکنیكها فقط مختص به غزل پستمدرن نیست و در شاخههای ديگر ادبیات پستمدرن‬
‫نیز رعايت میشود‪ .‬مثال کارکردِ درست و حرفهایِ تمام اين موارد در حوزة داستاننويسی را در رمان‬
‫من با عنوان «مسلخ روح» که پیشتر نیز معرفی گرديد‪ ،‬و يا داستانهای کوتاهی که در کتاب‬
‫«سرزمین جذامیها» منتشر کردهام‪ ،‬میتوانید مشاهده کنید‪.‬‬
‫(سرزمین جذامیها‪ ،‬بهمن انصاری ‪ ،1398 ،‬تهران‪ :‬انتشارات آرون‪).‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪26‬‬

‫س‬ ‫ی‬
‫رگد م‬‫ن‬ ‫ک‬
‫پس‬
‫غ زل ت مدرن‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪27‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫غروب جمعه‬
‫ِ‬

‫شبانههای تو را‪ ،‬من مُـوقَّـتـی بودم‬ ‫ت شعر از کتابهای فروغ‬


‫شبیه هجر ِ‬
‫شبیه هرشبِ تو ‪ ،‬سرد و لعنتی بودم‬ ‫شبیه هرشبِ من‪ ،‬سرد و لعنتی بودی‬

‫شبیه کابوست‪ ،‬در شبانههای لَـزِج‬ ‫شبیه هرشبِ من‪ ،‬شاعریکهمیترسید‬


‫شبیه خاطرههايت ‪ ،‬مدام و تلخ و سِمِج‬ ‫ب يکـشـنبه‬
‫شبیه لبخندت‪ ،‬در غُرو ِ‬

‫غروبِخاطرههايت چهتلخ و دلگیراست‬ ‫شبیه خاطرههايت‪ ،‬نبودنتقطعیاست‬


‫دوباره خاطرههايت‪ ،‬به من سرازيراست‬ ‫شبانههای تو را ‪ ،‬با غَمت فروخوردم‬

‫چکید خاطرههايت‪ ،‬دوباره تلخ و سِمِج‬ ‫ت شعر از کتابهای فروغ‬


‫شبیه هجر ِ‬
‫غروبِجمعه بخند‪ ...‬برشبانههایلَـزِج‬ ‫غروبِجمعه بخند‪ ...‬برغَمیکهبلعیدت‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪28‬‬

‫من نیستم دیگر‪...‬‬

‫در شهرِ سـرگشته تو را از يـادهـا بردند‪...‬‬


‫نامِ مـرا از خاطرَت‪ ،‬اين بـادهـا بردند‪...‬‬
‫دسـت تو را از دسـتهايم‪[ ...‬آه از دوری]‬
‫میخواهمت‪ ،‬میخواهمت‪ ...‬اما تو مجبوری‪...‬‬
‫اين حادثه از بیخوبُن افسوس‪ ،‬مسموم است‬
‫اين غولِ افسرده در اين فرياد‪ ،‬مـغموم است‬
‫غولی که يك شب در تو و دنیای تو پژمرد‬
‫بـود و نـبـودش را به دست بـادهـا بسپرد‬
‫از شهرِ تو رفت و نديدی عُمقِ دردش را‬
‫شبهای بیپايان و بختِ تلخ و سـردش را‬
‫از شهرِ تو رفتم که رفتن سهمت از من بود‬
‫تقويم من درگیر در دیماه و بهمن بود‪...‬‬
‫از دور میديدم که چشمانت چه غمگین است‬
‫هی دورتر از تو‪[...‬چقدراينشعرسنگیناست]‬
‫ازدورمیديدمتورا‪ ...‬لبهات‪...‬خاموشیست‪...‬‬
‫من نیستم ديگر‪ ...‬ولیعکستدراينگوشیست‪...‬‬
‫من نیستم ديگر‪ ...‬هنوز از غـصـه لبريزی؟‬
‫من نیستم ديگر‪ ...‬برايم اشـك میريزی؟‬
‫من نیستم ديگر‪ ...‬هنوز شبها تو بیداری؟‬
‫آن چشـمهای وحشـی و معصوم را داری؟‬
‫من نیستم ديگر‪ ...‬هنوزم گنگ و بیتابی؟‬
‫شـبهای بیمـن با کتابم باز میخوابی؟‬
‫من نیستم ديگر‪ ...‬هنوز از شعرِمن مَستی؟‬
‫يـادِ من و ديـوانـهبـازیهـای من هستی؟‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪29‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫يـادِ من و ديـوانـهبـازیهـای بـیمـزّه‪...‬‬


‫يـادِ من و خـامـوشـیِ ناگاه‪ ،‬در لـحـظـه‪...‬‬
‫يـادِ من و انديشههای مـرگِ من با گـاز‪...‬‬
‫دستِ همیشه سـردِ من را يـاد داری بـاز؟‬
‫يـادت هنوزم هست‪ ،‬از تلخیِ آغـوشـم؟‬
‫از غُـرغُـر و بدخلقی و افکارِ مـغـشـوشـم؟‬
‫ی پوچ و مزخرفهام؟‬ ‫از بحثهای عـلـمـ ِ‬
‫از گفتگوی فـلـسـفـی‪ ،‬تاريخِ مصرفهام؟‬
‫من نیستم ديگر‪ ...‬منِ بازنده‪ ،‬بدبخت است‬
‫اين روزهای لعنتی‪ ،‬بدجـور سرسخت است‬
‫اين روزهای مسخره‪ ،‬بدجـور بـیـمار است‬
‫شبها کهتو خوابی‪ ،‬دو چشممباز‪ ،‬بیدار است‬
‫دلخسته از دیماه و بهمن‪ ،‬خسته از شبها‬
‫دلخسته از پايان و از خـامـوشـیِ لـبها‬
‫دلخسته از هر حـادثـه‪ ،‬آرام و مغمومم‪...‬‬
‫يك غولِ بیفردای بیحال و گَس و شومم‬
‫يك غولِ افسرده که در آن روزها گیر است‬
‫دلخستهازهرچیز‪ ...‬حتیاز خودشسیراست‬
‫درگیر با يك بغضِسنگین در گلو‪ ...‬بیتاب‪...‬‬
‫دورم‪ ...‬ولی با خاطراتت تا سحر‪ ...‬بیخواب‪...‬‬
‫از شهرِ تو بدجـور دورم‪ ،‬پوچ و سرگشته‪...‬‬
‫از آن زمانها دسـتِ سردم‪ ،‬سردتر گشته‪...‬‬
‫در حلقِ من فريادها خـامـوش و پژمردند‪...‬‬
‫يـادِ مرا از روزگارت‪ ،‬ديـگـران بُردند‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪30‬‬

‫نحسی سیزده‬

‫گذشتم از تنِ تو‪ ،‬تا گُم شوم در خودم‬


‫من سیزدهَم‪ ،‬نحسیِ طالعِ اين رابطهام‬
‫تـاوانِ گـنـاهِ مرا تو میدهی رفیق‪...‬‬
‫من هم میانِ واژة زمستان‪ ،‬حرفِ «ت» اَم‬
‫خط میزنمت از خودم با شعر و واژهها‬
‫ب ناب‪...‬‬
‫از يا ِد تو مینوشم‪ ،‬از اين شرا ِ‬
‫اين است پايانِ بازی‪ ،‬تَهِ قصه‪ ،‬تَهِ خط‪...‬‬
‫ديگر تويی و شبِ تنهايی و قرصِ خواب‬
‫درقبرنیستهنوزاينجسدِعبوسولجوج‬
‫در اين برزخِ بودن و رفتن سردرگم است‬
‫بیگانه درمیان جماعت‪ ،‬خاموش و سُست‬
‫ل مَردم است‬
‫هر روز سوژه و نقلِ محاف ِ‬
‫بانو‪ ،‬يگانه حوّای من‪ ،‬آدمت کجاست؟‬
‫اينبارمنجایتو اينسیب را خوردهاست‬
‫بهمن‪ ...‬اين ماهِ نرسیده به نوروز و بهار‬
‫بیشك در آخرِ اين شعرِ تلخ‪ ،‬مُرده است‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪31‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫خرس قهوهای‬

‫يك خرسِ قهوهایِ مخملی خريدهام‪،‬‬


‫برای دختری که ندارم‪...‬‬

‫ل رُ ِز بیرنگ‪،‬‬
‫و میچینم چند شاخهگُ ِ‬
‫برای همسری که ندارم‪...‬‬

‫و میکِشم تصويرِ تما ِم نداشتههايم را‪،‬‬

‫ن عُقدههای عفونتکردهام‪...‬‬
‫برای تسکی ِ‬

‫کاش میدانست‪،‬‬
‫که فروغِ من در خاموشی است‬
‫و سوختنم برای او؛‬
‫تا با برافروختنِ واژههای سمج در مغزم‪،‬‬
‫بسازم جهانی که هست‬
‫در اين جهانی که نیست‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪32‬‬

‫سردرد مرموز‬

‫درشب‪ ،‬زنی درقعرِتاريکیفرومیرفت بغضِغلیظ و سِرتِقی سوی گلو میرفت‬


‫از مملکت‪ ،‬جمعیتی بیآبرو میرفت ازکُنجِ اينمخروبهاميكجغدِشومی رفت‬
‫فرياد زد زن‪« :‬مُردهشورِ هرچه هست و نیست‬
‫اينچیستآخر؟زندگی؟پسسهمِمندرچیست؟»‬

‫ن گريه‪ ،‬ساکت شد‬


‫درکُنجِ دفتر‪ ،‬شعر از انديشه ساقط شد يادِ تـو افتاد و میا ِ‬
‫مثل غَمِ چاپلین دوباره‪ ،‬خنده صامت شد حرفِ چَرندِ اين جماعت ‪ ،‬باز ثابت شد‬
‫ن خود قـدم میزد‬
‫بـیحـوصـلـه زن در جـهـا ِ‬
‫بـر سـرنـوشـتِ پـوچِ فـردا ‪ ،‬رنگِ غـم میزد‬

‫زن درمیانِ مُشتی عشقِسینهچاکافتاد! وحشتزده در عُمقِ فیلمِ هیچکاک افتاد‬

‫در خود فرورفت و غريبانه بهخاک افتاد از چاله خارج شد‪ ،‬به چاهِ هولناک افتاد‬

‫ن سیاهش را به روی خويش‬


‫میبسـت چشما ِ‬
‫با بُـغـضِ گیج و سِرتِقی‪ ،‬قـعـرِ گلوی خويش‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪33‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫يكکلّهخر با خشم‪ ،‬بر جانِ جهان افتاد بر سرنوشتِ خلق‪ ،‬باز آبِدهان افتاد!‬
‫ف جماعت در نهان افتاد از پُشتبامِ خاطره‪ ،‬زن ناگـهـان افتاد‬
‫يكزخم بر کت ِ‬
‫ن آه و اشك و جـیـغ‬
‫بـیـدار شد در شـب‪ ،‬میا ِ‬
‫میسوخت رويـايـش‪ ،‬میانِ سـوزن و تـزريـق‬

‫ل تـابـو بود‬
‫دنیا شبیه مستراحی‪ ،‬گند و بدبو بود بوسیدنِ عُشّاق‪ ،‬چیزی مث ِ‬
‫مثلِ نِیقلیان خـر و زرافـه گامبو بود! عقل و خِرَد هم ظاهرا در مغزِ يابو بود‬
‫از خود گريزان بود زن ‪ ،‬سوی لـجـن میرفت‬
‫با عـشـق ‪ ،‬در انـديـشـة يك کرگدن میرفت‬

‫سربازِ مجبور و تحمُّل‪ ،‬فحشِ سرگُرد و‪ ...‬در زيرِ پای خلق‪ ،‬گُلهايیکه پژمُرد و‪...‬‬
‫درگوشهایبیدغدغهيكسايهایمُرد و‪ ...‬همسايهاش با نعشِ او افطار را خورد و‪...‬‬
‫زن در تـکـاپـو بود و از مردم حــذر میکرد‬
‫هرشـب کنارِ تـیـغهـا فـکـرِ خـطـر میکرد‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪34‬‬

‫درقصّهها نعشِ چخوف‪ ،‬آرام میخنديد کافکا بهدور از خلق‪ ،‬در ابهام میخنديد‬
‫در قعرِ دوزخ‪ ،‬دانته بر فرجام‪ ،‬میخنديد يك شاعری بر چوبة اعـدام‪ ،‬میخنديد‬
‫زن خـاکِ قبرستان بهسـر میريخت هرروز و‪...‬‬
‫در گـیـجـگـاهـش داشت يكسردردِ مرموز و‪...‬‬

‫بیمار‪-‬شهرِخطخطی‪ -‬در تاول و تب بود چشمِجماعت گود و صدها ناله بر لب بود‬


‫جنگِشديدی بین گاو و مار و عقرب بود! هرروزِما شببودودر شببود و در شببود‬
‫رويـای فردا را جـهـان در فـاضـالبـش بُـرد‬
‫در قبرِ خود زن با جنون خوابید و خوابش بُـرد‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪35‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫باک خالی!‬

‫حبسِابدخورد ايندلمدرچشمِغمگینت يك «باکِخالیماندهام» در پُمپِبنزينت‬

‫در زيرِچشمم رفتنت شد مثلمُشتیگیج بودم دعای خیر‪ ،‬من در اوجِ نفرينت‬

‫بودمکنارت مثل فحشِزشت و ناموسی همچون کالمِ کُفر‪ ،‬الی مذهب و دينت‬

‫در قیل و قالِ خَلق‪ ،‬در بازا ِر آشـفـتـه يك جنسِبُنجُل بودهام در کُنجِويترينت‬

‫ن بُغضِ سنگینت‬
‫ل طنابِ دارِ من میشد يك عربده بودم درو ِ‬
‫دلکندنت شک ِ‬

‫يك عربده پُشتِسرت بودم‪ ،‬نفهمیدی‪ ...‬لِه شد صدای من به زيرِ چرخِماشینت‬

‫قلبت رضاخان بود و من مشروطةمُرده من ترکمانچای توام ‪ ،‬در عهدِ ننگینت‬

‫ن ِفیل ِم چاپلینت‬
‫در خندههايت در جنونم‪ ،‬گريه را کردم من غُصّه بودم در میا ِ‬

‫من غُصّه بودم‪ ،‬رفتنت را تلخ خنديدم من غُصّه بودم بینِ داد و فحش و توهینت‬

‫چشمبدبینت‬
‫ِ‬ ‫من غُصّه بودم قعرِ تو‪ ،‬حبسِابد خوردم يك «باکِخالیماندهام» در‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪36‬‬

‫قرنطینه‬

‫ق اين سیـنـه يك مَر ِد بیفردا‪ ،‬درونِ خود قرنطینه‬


‫يك را ِز مُرده‪ ،‬دفن در اعما ِ‬

‫ب شعر در تبعید‬
‫از ساختن تا باختن‪ ،‬لبريز در ترديد در ناکجايت‪ ،‬از غرو ِ‬

‫ل بیخرطوم‬
‫انکارِ بودن‪ ،‬غَرق در فردای نامعلوم انديشة فرجا ِم تلخِ فی ِ‬

‫تکرارِ غم‪ ...‬انکارِ غم‪ ...‬اصرار بر انکار‪ ...‬يكمُشت فعلِ بیهدف هرروز در تکرار‬

‫هرروز در تکرار‪ ،‬در اين چرخة خائن جوخه در آتش‪ ،‬دشمن و سرجوخة خائن!‬

‫ن پنکه بیحوصله از خانه و کاشانه و هر که‪...‬‬


‫گیتارِ بیسیم‪ ،‬قوری و چرخید ِ‬

‫بیحوصله از هرچه افکا ِر مريض و تلخ بیحوصله از هرچه انکارِ لذيذ و تلخ‬

‫ن چای بیحوصله از هرچهکاسب‪ ،‬جنسِ پاياپای‬


‫بیحوصله از کرگدن در استکا ِ‬

‫بیحوصله‪ ،‬پرواز تا سرگیجههای پوچ بیحوصله از بحثِ نافرجامِ میش و قوچ!‬

‫بیحوصله از ناکجايت‪ ،‬شعر و از تبعید يك مرگِ بیحاصل در آخرها‪ ،‬بالترديد‬

‫ن غم‪ ،‬پايانِ من‪ ،‬پايانِ اين َمردت‬


‫يكمرگِبیحاصلکهپاياناستبردردت پايا ِ‬

‫پايانِ بهمنماه‪ ،‬سرما‪ ،‬صبر‪ ،‬تا سی روز گـرمـای بیپايان در آغوشِ عمونوروز!‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪37‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫سوءظن‬

‫در اين سکوتِ پريشان‪ ،‬به باد رفته منم که دور از تو و خويشم‪ ،‬غريب در وطنم‬

‫که دور از همه‪ ،‬از خَلق و مردمانِسِمِج که غَرق در غزل و شعر و کاغذ و لجنم‬

‫و غرق در شبِتاری‪ ،‬که بیخِ ريشم بود و مَرگ را که مَکیدم‪ ،‬کنا ِر کرگدنم!‬

‫که از جنون و غَم و از سکوت‪ ،‬لبريزم که مُردهای بیسهم‪ ،‬از قبور و از کفنم‬

‫که غرق در ُشکّم‪ ،‬غرقِ حیرت و تشويش شبیهِ عشقِ تباهی‪ ،‬در استخوانِ زنم‬

‫که در غروبِغزل‪ ،‬عصرِجمعه هرروزاست و فُحشِسنگینی‪ ،‬باز‪ ...‬خُفته در سُخنم‬

‫که میروم به سیاهی‪ ،‬به عُمقِ فاجعهها دچارِ دلهُره‪ ،‬غم‪َ ،‬شكّ‪ ،‬جنون و سوءظنم‬
‫‪1‬‬ ‫«مرا به نورِ پسِ ابـرهــا امـیــد نـده که از سیاهیِ پايانِ قصّه مطمئنم»‬

‫‪1‬‬

‫‪ -1‬بیت آخر از آقای موسوی است‪.‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪38‬‬

‫میروم‪. ...‬‬

‫ايندل آندل نیست ديگر‪ ،‬با چه بازی میکنی؟‬


‫با چه لَـجکردی دوباره‪ ،‬صـحنهسازی میکنی؟‬
‫ايندل آندل نیست ديگر‪ ،‬سیر از مَردُم شدهست‬
‫خسته از حَوّا و آدم‪ ،‬خسته از گندم شدهست‬
‫خسته از رويـای پـرواز و سـقـوطِ آرزو‬
‫خسته از هِی نـالـه و هـقهـق به زيرِ هر پـتـو‬
‫ب خراب‬
‫خسته از حَلّاج و دار و مرگ و اعصا ِ‬
‫خسته از يكمُشت پرسش‪ ،‬صد سؤالِ بیجواب‬
‫باز هـم در جـیـغهـا‪ ،‬کـابـوسهـای هر شبت‬
‫باز هـم خـامـوشی و اين سُــنَّـتِ المَـصـّبَـت‬
‫باز هـم يك تـیـغ در حُـلـقـومِ شعر و يا ِد تو‬
‫باز هـم فَـحـاشـیام بر جَـدّ و بر آبـادِ تو!‬
‫باز هـم خود را خـراشـیـدن ولی حَـظ کردنم‬
‫باز هـم اين کـوچـهها را بیهدف گَــز کردنم‬
‫ق و دلـم را روی کـاغـذ ريخـتن‬
‫باز هـم د ّ‬
‫باز هـم با خـود‪ ،‬و با غـیـرخـودم‪ ...‬آويخـتن‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪39‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫باز هـم بیهوش و بیجان غـرق در دريـای تو‬


‫میروم با عـشـق و نـفـرت از تـو و دنـیـای تو‬
‫میروم تا دور باشم‪ ...‬دور از هر خـاطـره‬
‫میروم در دورِ باطـل‪ ،‬داخـل يك دايـره‬
‫میروم با نـصـفـة خـود‪ ،‬باقـیام ارزانیات‬
‫میروم با دردِ نـامَـرديت‪ ،‬بـیوُجـدانیات‬
‫میروم شايد که بعد از هـجـرتم‪ ،‬عـاشق شدی‬
‫میروم شايد که جُـغـدی يافـتـی‪ ،‬صادق شدی‬
‫بـعـدِ مـن شـايـد دوبـاره شـهـرِ تـو آبـاد شد‬
‫میروم‪ ...‬شايد که اين مـن‪ ،‬از قفس آزاد شد‬
‫بـعـدِ مـن شـايـد زمـسـتـانـت دُچا ِر شَرم شد‬
‫شايد اين تقـويم‪ ،‬از بـهـمـن گذشت و گرم شد‬
‫بـعـدِ من اشك و غـم و فريادها در کـار نیست‬
‫‪.‬‬ ‫ايندل آندل نیست ديگر‪...‬‬
‫نیست‪...‬‬
‫الکردار نیست‪...‬‬
‫***‬
‫پـیـش هـر نـامـرد و مَـردی‪ ،‬آبـروداری مکن‬
‫ايندل آندل نیست ديگر‪ ...‬مَـردُمآزاری مکن‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪40‬‬

‫سایه‬

‫درکنجخودبیحوصله‪،‬يكسايهایلَم داد فحشی خفیف و تلخ بر ناموسِ عالَم داد‬


‫اخبار از برجام گفت و‪ ...‬زير لب پرسید‪« :‬درسُفره نان کو؟» فحشبرحَقِّمُسَلَّمداد‬
‫میرفت مَردی از وطن‪ ،‬با بغض میخنديد‬
‫عشقِوطن در سینهاش‪ ،‬آرام میگنديد‬

‫سايه درونِ خود به آرامی فرو میرفت از شعرِ بهمن سوی شعرِ شاملو میرفت‬
‫از الی مِلَّت‪ ،‬بیصدا‪ ،‬بیگفتگو میرفت با بغضِ سنگینوسمج‪ ،‬سوی گلومیرفت‬
‫ن بـال‪ ،‬در فک ِر پـريدن بود‬
‫مَردی بدو ِ‬
‫دلخسته از مَـردم‪ ،‬مشغولِ دويدن بود‬

‫آن دورها سايه گرفتارِ سیاهی شد درگی ِر يك دنیای پوچ و اشتباهی شد‬

‫مبهوت در رويای يك معشوقِ واهی شد ماتمزده خوابید و لبريز از تباهی شد‬

‫در ناکجا مَردی سراسیمه به خاک افتاد‬

‫با بُغض‪ ،‬الی فیلمهای هیچکاک افتاد‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪41‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫سايه به بختِ خود‪ ،‬لگدهای دقیقی زد قِیکرد بغضِکُهنه را با حرص جیغی زد‬
‫با عشق و نفرت‪ ،‬باز در گوشِ رفیقی زد لبريز از شَك‪ ،‬خونِ خود بر روی تیغی زد‬

‫میرفت از دنیای مضحك‪ ،‬مَردِ فرسوده‬

‫‪.‬‬ ‫میگفت با خود‪:‬‬


‫«حیف‪ ...‬تا بوده همین بوده‪»...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪42‬‬

‫مونشن گالدباخ!‬

‫با خاطراتت رگ زدم‪ ،‬شب تا سحر مُردم شايد نفهمیدی‪ ،‬ولی بدجووور پژمردم‬
‫با خاطراتت‪ ،‬گريه را با بغض بلعیدم با خاطراتت در جنون‪ ،‬آهسته گنديدم‬
‫با خاطراتت‪ ،‬فحشها پُشتِسَرت دادم از تو بريدم‪ ،‬الی فحش و داد و فريادم‬
‫با خاطراتت‪ُ ،‬مشت بر ديوار کوبیدم‪ ...‬از تو بريدم‪ ،‬پنجه بر گیتار کوبیدم‪...‬‬

‫از تو بريدم در سکوتت‪[ ...‬وای سردردم]‪ ...‬با سَر برفتم توی شیشه‪ ،‬خنده را کردم‬
‫با سَر برفتم توی اين ديوار و آجرها با گوسفندان نَـعـره در اعماقِ آخورها!‬
‫با گوسفندان‪ ،‬اشك بر ساطو ِر سالخم بايرنمونیخ؟!نه!منتَهاشمونشنگالدباخم!‬

‫در قـعـرِ ترديد از نبودن‪ ،‬باز گنديدم‪ ...‬صدبار خالی بستی و‪ ...‬باشد! نفهمیدم!‬

‫باشد نفهمیدم که از فردایمان گفتی! باشد نفهمیدم که شب را در کجا خُفتی!‬


‫باشد نفهمیدم که حرفِ قلبِ تو اين بود! باشدنفهمیدمکهچشمانتچهغمگینبود!‬
‫باشد نفهمیدم چطور از خاطرت رفتم! باشد نفهمیدم که بیمغز و چِت و چَفتم!‬
‫باشد! نفهمیدم! نفهمیدم! نفهمیدم! من گاو بودم‪ ،‬کُن ِ‬
‫ج آخور تلخ خنديدم!‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪43‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫منگاو بودم! شاخهايم را شکستی‪ ...‬حیف با حیله دربِ آخورم را باز بستی‪ ...‬حیف‬

‫با حیله رفتی‪ ،‬عکسِاو در کیف‪ ،‬من بودم شايد به قولِ تو‪ ،‬بالتکلیفْ‪ ...‬من بودم‬
‫شايد به قولِ تو‪ ،‬شبم غرقِ سیاهی گشت شايد به قولِ تو‪ ،‬که فردا بازخواهی گشت‬
‫شايد به قولِ تو‪ ،‬که من مغبون و افسردم باشد! نفهمیدی‪ ،‬ولی بدجور پژمردم‪...‬‬

‫با خاطراتت رگ زدم‪ ،‬يك عمر اين گوشه باشد نفهمیدم که شب بودی در آغوشِ‪...‬‬
‫با خاطراتت هر شبی با عشق سرشاخم منآن تهِجدول‪ ،‬پساز مونشنگالدباخم!‬

‫با خاطراتت در جنون با حرص خوابیدم بر گـورِ خورشیدم سیاهیها بتابیدم‪...‬‬

‫ق سردردم شايد به قولِ تو‪ ،‬که من بدجور نامردم‪...‬‬


‫ج آخور غر ِ‬
‫با خاطراتت‪ ،‬کُن ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪44‬‬

‫مَردی که نبود‬

‫در الی دو خروار حماقت‪ ،‬خنديد‬ ‫ط اشك‪ ،‬غمش را بلعید‬


‫زن در وس ِ‬
‫از اينهمه بدبختیِ خود حَظ میکرد!‬ ‫آهسته میانِ سايهها گـز میکرد‬
‫ت مضحك‬
‫میرفت‪ ،‬به يادِ خاطرا ِ‬ ‫دلخسته‪ ،‬سقوط‪ ،‬زخمهای مُهلِك‬
‫در جیغ و غَم و فحش‪ ،‬مُ َردَّد میشد‬ ‫مَردی که نبود‪ ،‬از سرش رد میشد‬

‫با رفتنِ او‪ ،‬سايهها بَـد خـرکیف!‬ ‫میرفت ز خود دور شود‪ ،‬اما حیف‪...‬‬
‫آلودة صد سرنگ و تزريـق شدند‬ ‫با رفتنِ او خاطرهها جـیـغ شدند‬
‫بـدبـخـتـیِ امـروز ‪ ،‬به فردا نرسد‬ ‫میرفت که از خود به کجاها نرسد‬
‫میرفت‪ ،‬که بـازنـدة تـقـديـر شود‬ ‫میرفت‪ ،‬که با گريةشب سیر شود‬

‫مَردی که نبود ‪ ،‬در کجا تنها ماند‬ ‫يكمُشت خیالِپوچ‪ ،‬از خود جاماند‬
‫مَردی که نبود دوباره هقهق میکرد‬ ‫مَردی که نبود‪ ،‬در غمش دق میکرد‬
‫میرفت زن و بیخبر از فردا بود‬ ‫مَردی که نبود‪ ،‬مُرده در سرما بود‬
‫در الی دو خروار حماقت‪ ،‬میمُرد‬ ‫میرفت و خیالِپوچ‪ ،‬با خود میبُرد‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪45‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫شبیه مرگ صمد‪...‬‬

‫شبیهِمرگِصمد‪،‬دراَرَس‪،‬چهمشکوکاست غروبِ من فردا‪ ،‬اشك و جیغ و فريادت‬


‫رها شدن از تن‪ ،‬با سقوط در هیچ و‪ ...‬غروبِ شـیرينم‪ ،‬در نبودِ فـرهـادت‪...‬‬

‫سفر به هیچ و شبم‪ ،‬ترس و درد و تنهايی تو و دو خاطره از تو که در دلم جاماند‬


‫تو و دو خاطره از خندههای شیرينت که رِخنه در تنِ من شد‪ ،‬که داخلم جاماند‬

‫شبیهِ يَـلـدا بود‪ ،‬هر شبِ من و دردم شبیهِ يك نعـره‪ ،‬در فـشـارِ خاطرهها‬
‫شبیهِ يك مـاهـی‪ ،‬اشتیاقِ دريـا و‪ ...‬شبیهِ تَلخندت‪ ،‬در دلِ مُشاجرهها‬

‫ق رهـايی چنان خَطَر کردم‪...‬‬


‫مترسکی بودم‪ ،‬بینِ گَلّهای گاو و‪ ...‬به اشتیا ِ‬
‫ش صمد‪ ،‬در َارَس مرا ديدی که پرکشیدم و رفتم‪ ،‬ز خود گذر کردم‪...‬‬
‫کنا ِر نَع ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪46‬‬

‫شبِ جنون‬

‫شبِ جنون‬
‫شبِ غم‬
‫و دوباره دربدری‪....‬‬
‫نگا ِه من به تو که‪...‬‬
‫حیف‪...‬‬
‫عاز ِم سفری‪...‬‬
‫و باز هم من و بغضم ‪ ،‬تَ ِه مشاجرهها‬ ‫و باز هم شب و غم در هجوم خاطرهها‬
‫که خسته از دی و اسفند و تیر و مردادم‬ ‫و باز هم من و ديوار و مُشت و فريادم‬
‫که خسته از سفرت‪ ،‬از نبودنت سیرم که میشوم متالشی‪ ،‬که باز میمیرم‬

‫که باز میمیرم‪ ،‬در سکوت و اجبار و‪...‬‬ ‫که باز میمیرم‪ ،‬در جنونِ افکار و‪...‬‬
‫که در سکوت و نبودت به يادت افتادم‬ ‫که باز میمیرم‪ ،‬در هـجـومِ فريادم‬

‫و باز عربدههايم به بختِ مسخرهام‬ ‫و باز پای سکوتت‪ ...‬به بیخ خرخرهام‬
‫و باز طعنه ز هر ناکس و کسی خوردن و باز هم نرسیدن‪ ...‬و باز پژمردن‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪47‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫و مغزِتلخ وسیاهیکه درخودشگنديد‬ ‫و باز هم شبِ تاری که شعر را بلعید‪...‬‬


‫کهازتو و شبو غمهایچرت‪،‬دلگیراست‬ ‫ومغز تلخ وسیاهیکهازخودشسیراست‬

‫که در تو و غم و بغض و اشك میمیرم‬ ‫و از تو و شب و غمهای چرت‪ ،‬دلگیرم‬

‫و باز میمیرم‪ ...‬در تَـهِ مـشاجرهها‪...‬‬ ‫و باز میمیرم‪ ...‬الی زهـرِ خاطرهها‪...‬‬
‫و نعره در تَهِ بغضت‪ ...‬و داد و فريادم‬ ‫ن مـردادم‪...‬‬
‫و باز میمیرم‪ ...‬در میا ِ‬
‫که سُرفهسُرفه و دودها‪ ...‬نصیبِريه شدم‬ ‫و خسته در تَهِ بغضت‪ ،‬اسیرِ گريه شدم‬
‫که طعنه از در و ديوارِ آهنی خوردم‬ ‫که سُرفهسُرفه در اين شهرِلعنتی مُردم‬
‫که شعر بودم و مُردم میانِ هر دو لبت‬ ‫کهطعنهازتوبخوردمدراينسکوتِشبت‬
‫که الی دلهرههايت‪ ،‬شبیهصخره شدم‬ ‫که در جنون و تباهی‪ ،‬اسیر نعره شدم‬
‫از عشق و نفرت و شب‪ ،‬منزجر شدم اما‪...‬‬ ‫شبیه صخره شدم‪ ،‬منفجر شدم اما‪...‬‬
‫که خـاطـراتِ نهان را يواش بردارم‬ ‫سـتـون زدم‪ ،‬وسطِ تکـّـههای آوارم‬

‫شبِجنون‪ ،‬شبِتاريك و سرد و دربدری‬


‫من اين حوالی و آنور تو عازم سفری‬
‫من اين حوالی و گیج از جنون و سردردم‬
‫و رفتنت به کـجـا را نظاره میکردم‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪48‬‬

‫پایان اسفناک ما‪...‬‬

‫‪« -‬شايد‪...‬‬
‫هنوز‪...‬‬
‫دوباره بشود تا که ما‪» ...‬‬
‫بس کن همین است پايانِ اسفناکِ ما‬
‫می ِمکَد مُرداب‪،‬‬
‫تَقَلّا مکن‪...‬‬
‫مرگ است‪...‬‬
‫جبر! جبر!‬
‫بـنـان بغض میکند بر آهنگِ راکِ ما‬
‫يك مَرد در انتظار ِپگاه و چوبة دار و‪ ...‬ضیافتِ کِرم است‪ ،‬با نعشِ ناپاکِ ما‬
‫هرروزِمافحشِرکیکیاست‪،‬ماگناهکبیرهايم جُرم است‪ ،‬آنچه چرخید در ذهنِشَکّاکِ ما‬

‫‪« -‬نیست برای ما‪» ...‬‬


‫پس بجوشد سرِ سگ در ديگ‪...‬‬
‫‪« -‬آخر‪» ...‬‬
‫فرقی نمیکند‪ ،‬نیستیم فردا که ما‪...‬‬

‫اين نیز میگذرد مثل عمری که شد بر باد بگذر که امیدی نیست بر تَنِ صَد چاکِ ما‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪49‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫آیینه‬

‫در روبروی آيـنـه‪ ،‬میسوخت زن در خويش‬


‫با نفرت و بغض و خشونت‪ ،‬غرق در تشويش‬
‫خیره به فردايی که بیرنگ است‪ ،‬بیش از پیش‬
‫آيـیـنـه از رنج و تاسفها‪َ ...‬ترَک برداشت‬
‫زن پشت بر آيـیـنـه کرد و چشمها را بست‬
‫از ش ّدتِ حَجمِ گذشته‪ ...‬غـمزده‪ ،‬سرمست‬
‫بیحوصله‪ ،‬بیهیچکاری‪ ،‬دست روی دست‬
‫خود را لَـگَـد کرد و قَدَم سوی َدرَک برداشت‬
‫با يكبـغـل از خاطراتی خسته و بیرنگ‬
‫میرفت زن از اين حوالی گیج و ويج و منگ‬
‫هی دور میشد از خودش‪ ...‬فرسنگها فرسنگ‬
‫آن دورها‪« :‬عَـرعَـر»‪ ...‬صدای مردمی اوباش‬
‫زن در میانِ گـورِ خود‪ ،‬آرام خوابید و‪...‬‬
‫بود و نبودِ هـیـچکـس را برنتابید و‪...‬‬
‫خورشید هم خاموش شد‪ ،‬ديگر نتابید و‪...‬‬
‫قصه به پايان میرسید‪ ...‬اما‪ ...‬ولی‪ ...‬ایکاش‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪50‬‬

‫چشم و موی مشکیات‪...‬‬

‫کسیازسرنوشتِنحسمانخبرینداشت شايد اين زندگیِتلخ‪،‬پايانبهترینداشت‬


‫جز تلخندهای چاپلین و لبخندهای ما اينزندگیهیچسکانسِحیرتآورینداشت‬
‫از شرقبهغربرفتن يا از غرببهشرق‪ ...‬اين دور و بر هیچوقت رهگذری نداشت‬
‫غرق در دود و د ِم سنگینِ اتوبوسها اينشهرِدلمُردههرگزشکلديگرینداشت‬
‫يكمُشت حرفِ مزخرف‪ ،‬اراجیف و دروغ حالِ بدِ ما را هیچ بیپدرمادری نداشت‬
‫االغهای بـورژوا و خشمِ بر لُمپَنها‪ ...‬اينشهرهیچجزالتهایکلهخرینداشت‬
‫صلآخرینداشت‬
‫در البالی ورقهای خـاکگـرفـتـهام‪ ...‬اينداستانِنصفههیچف ِ‬
‫از چه بايد گفت در اين روزهای عجیب؟ بختِ بدِ ما را هیچ بنیبشـری نداشت‬
‫در قیل و قالِ عرعرِ احشام‪ ،‬اين جهان حتی يكبار هم تبسُّمِمختصری نداشت‬
‫ی جغدها و بوی بدِ گاز‪ ،‬باز‪ ...‬اينشبهایمزخرفشانهیچسحرینداشت‬
‫خودکش ِ‬
‫زرتشتِ نیچه و فرار از ناکجا تا کجا‪ ...‬شايد حتی او هم خونبر جگرینداشت‬
‫خطرديگرینداشت‬
‫با اين همه‪ ،‬اين خرابآبادِمخروبهشان! جزبُرّندگیِچشمانتهیچ ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪51‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫***‬

‫در الینُتهایموتزارت‪،‬اشكهایيواش آوازِ سازِ تو راحیف‪ ...‬هیچدلبرینداشت‬


‫آه و غ ِم ونگوک در آن شبهای سیاه نقش و نگارِ تو را هم هیچ دفتری نداشت‬
‫رستم و گريه در غ ِم سهرابِ جوان‪ ...‬برقِ نگاهِ نابِ تو را هیچ خنجری نداشت‬
‫جز حافظ و تو و چشم و موی مشکیات جهان هیچچیزِ بدردبخورِ ديگرینداشت‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪52‬‬

‫پنج صبح‬

‫شد صبح و ساعت حولوحوشِ چار يا پنج است‬


‫بیخوابی و سردردها ‪ ،‬بدجــور بُغرنج است‬
‫سردردهای نیمهشب ‪ ،‬افـکـا ِر فـرسـوده‬
‫مَردی که بعد از تو نه يك شب را نیاسوده‬
‫مَردی که بعد از تو درونِ وَهم‪ ،‬گنديدهاست‬
‫مَردیکه در اشك و غم و فرياد‪ ،‬خنديدهاست‬
‫مَردی که در وَهم و جنون میمُرد تدريجا‬
‫ماسید در حـلـقـوم او الـفـاظِ مستهجن‬
‫مَردی که عکسی پاره را‪ ...‬آغوش میگیرد‬
‫مَردی که در يك خـانـة بیرنگ میمیرد‬
‫مَردی که میمیرد شباهنگام ‪ ،‬در يادت‪...‬‬
‫مَردی که میمیرد به يا ِد بُـغـض و فريادت‬

‫***‬

‫فريادها شايد نشانی تـلـخ از وَهـم است‬


‫شايد نشان از روزگارِ گـَنـد و بیرحم است‬
‫شايد نشان از مرگِ فرداهای مشکوک است‬
‫شايد نمادی از تو در اين شهرِ متروک است‬
‫فريادها شايد نشان از باورت باشد‬
‫شايد نشان از غُصههای آخرت باشد‬
‫شايد نمادی باشد از پايانِ غمگینت‬
‫شايد که مرگی باشدت‪ ،‬در بُغضِ سنگینت‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪53‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫در بُغضِتو‪ ،‬يك مَرد هرشب را سحر کردهاست‬


‫صدبار با تیغ و جنون‪ ،‬فکرِ خطر کردهاست‬
‫صدبار در اشك و غم و فريادها مُـردهاست‬
‫صدبار در اين خانه با يادِ تو پژمردهاست‬
‫صدبار در ترديد و شَك ‪ ،‬در غُصهها گنديد‬
‫ج جنون‪ ،‬شب تا سحر خنديد‬ ‫با گريه در او ِ‬
‫صدبار در بود و نبودت ‪ ،‬گريه را کرد و‪...‬‬
‫زد رفتنت را هرکسی بر فرقِ اين مَرد و‪...‬‬

‫***‬

‫میکوبد اين خانه تو را در خاطراتش باز‬


‫میکوبد از آخـر تو را تا نقطة آغاز‬
‫میکوبد عکس يك زنی هرشب نگاهش را‬
‫با غُصّه و اندوه و غـم‪ ...‬آهسته آهـش را‬
‫میکوبد از فَرطِ تو‪ ،‬غـم را با جنون‪ ،‬بر سر‬
‫با مُشت میکوبد به ديوارِ اتاق و در‬
‫میکوبد اين ساعت به کَـلّـه‪ ،‬تیكتاکش را‬
‫میبندد امشب مَردِ تو‪ ،‬آهسته ساکش را‪...‬‬

‫***‬

‫میديد مَرد امشب تو را در دورهای دور‬


‫در سَر پُر از انديشه و افـکـارِ جوراجور‬
‫با حسرتی مغرور‪ ...‬بر ديوارها زل زد‪...‬‬
‫خارج شد از در ‪ ،‬غُصّه را سوی تَحمُّل زد‬
‫در نیمهشب ‪-‬ساعت حدود پنج‪ -‬میرفت و‪...‬‬
‫ع بَد و بغرنج‪ ،‬میرفت و‪...‬‬
‫با خشـم از وَض ِ‬
‫میرفت سوی هیچ و در شبها فرومیرفت‬
‫شکلِ غمی در عُمقِ شعرِ شاملو‪ ،‬میرفت‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪54‬‬

‫موتزارت ‪.‬‬

‫میخندم و از غمبهغمات کوچ میکنم میمیرم و هر خاطره را پوچ میکنم‬


‫از چاه تو با صد خاطره پرواز میکنم عکس تو را هی ماچ و هی موچ میکنم!‬

‫در ناکجاها با غـم و انـدوه‪ ...‬میروم‪ ...‬با يادگا ِر تکّـهای از کوه‪ ...‬میروم‪...‬‬
‫غمگینچونسگِموتزارتمغموموبیهدف درعقبِنعشِمُردة يك روح‪ ...‬میروم‪...‬‬

‫من میروم به کجا؟‪ ...‬با کفش پارهام من میروم به کجا؟‪ ...‬سوی ستارهام‬
‫من میروم به کجا؟‪ ...‬بیرا ِه چارهام‬ ‫من میروم که نبینم از خاطراتمان‬

‫غم میشوم و سازها را کوک میکنم دل را جدا زينمردمِ مشکوک‪ ،‬میکنم‬


‫دلخسته از اندوهِ مترسك‪ ،‬بدونِ پـا من ترکِ اين واليتِ متروک میکنم‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪55‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫‪.‬‬

‫در حافظ و غم‪ ،‬میرقصم و اشك میشوم میترسم و سابندة هر کشك میشوم‬
‫همچونگلویموتزارتدرسرفههایخشك از هر نا سگ و سگی‪ ،‬طلبِمَشك میشوم‬

‫میلرزم و رخنه در تنِ تو‪ ،‬زوزهمیکشم بر جایپای روی زمین‪ ،‬پوزه میکشم‬
‫ی موتزارتِ دفنِ در قـعـرِ ناکجا خود را به هر طرفی‪ ...‬هر روزه میکشم‬
‫در پ ِ‬

‫ت در عُمقِ اين گلو با بغضِ موتزارت در غ ِم اشعا ِر شاملو‬


‫با فحشهای زش ِ‬
‫من میروم به کجا؟‪ ...‬با چشمِ نیمهباز در پشتسر يك ساية مغموم‪ ،‬يك لولو‬

‫ل من يك عاشقِ کمرنگ‪ ،‬میبرند با غم و اندوه‪ ،‬حیله و نیرنگ میبرند‬


‫از د ِ‬
‫‪1‬‬
‫ل من سنگ میبرند»‬
‫«از چـشـمهام‪ ،‬آد ِم دلتنگ میبرند با جرثقیل از د ِ‬
‫‪1‬‬

‫‪ -1‬بیت آخر از آقای موسوی است‪.‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪56‬‬

‫ترس ‪.‬‬

‫با دلهره از ترسِ مرگت‪ ،‬خودکشی کردم اينزندگی‪،‬هرروز سرد وساکتو گَسبود‬
‫درگیر با سَرگیجههای مُمتدِ هرروز هر در گشودم پشت آن‪ ،‬ديوارِمَحبَس بود‬

‫در نفرت از هر مَرد و نامرد و شغال و ديو با بُغض‪ ،‬چشمت را به هر ديوار حَكکردم‬
‫در يك گذارِ ناگزير از خويش تا خورشید برهرچههستوهرچهشايدنیست‪،‬شكکردم‬

‫اِنکارِمنبود‪،‬آنکهمنراخطخطیمیکرد منجُستجودرهرغزل‪،‬مصلوبدرخويشم‬
‫خورشید را در چاهِخُشکی دفنکردم تا شايد نَمیرد هیچ عقرب‪ ،‬ديگر از نیشم‬

‫جن دارد‬
‫يك ُعمر من بیگانه بودم با وطن‪ ،‬با تو پسکوچههای شهرِ من بوی لَ َ‬
‫هرگوشهرفتم‪ ،‬غوطهور در خونِخود ديدم نَعشِ غريب و نیمهجانِ کرگدن دارد‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪57‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫***‬
‫‪.‬‬

‫با دلهره از ترسِ مرگت‪ ،‬رفتم از هر شهر هرکوچهای را بیهدف صدبار گز کردم‬
‫از ترسِ هر اخبارِ تلخ و پوچ و نامفهوم هرگوشهایمخفیشدم‪،‬خودراعوضکردم‬

‫خودراعوضکردم‪،‬گريزانرفتمازخودتا‪ ...‬اين کرگدنها در زمستان باز تبعیدند‬


‫ق بهمنماه از ريشه‪ ،‬من را کِرمهایپَـست بلعیدند‬
‫در برف و بوران و تگرگِ عُم ِ‬

‫از ريشه بلعیدند‪ ...‬رويای پريدن را از ريشه بلعیدند‪ ...‬داغِ عشق را از بیخ‬
‫با دلهره از ترسِ مرگت‪ ،‬دستهايت باز روی صلیبم میکِشَد نعشِ مرا بر میخ‬

‫میچرخداينچرخهبهدورِهیچ‪،‬هرروزو‪ ...‬خَلقیمُزخرفدورِخوديكعُمرچرخیدند‬
‫با حیرت از جهل و جهالت‪ ،‬مردمانِپوچ يكبار حتّی‪ ...‬اينجماعت هم نفهمیدند‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪58‬‬

‫مرد نقاش‬

‫من‪،‬‬

‫نه شاعر هستم‪،‬‬

‫و نه نويسنده‪....‬‬

‫من تنها بوم سپیدی هستم‪،‬‬

‫پر از رنگهای پاشیده شده؛‬

‫که روايت میکند‬

‫ش بینام و نشان‪،‬‬
‫از آن مر ِد نقا ِ‬

‫که قرنها پیش‬

‫احتماال مُرده است‪...‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪59‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫خشخش‬

‫پايیز له شد زير پای خلق با خشخش يكمنکهمانداينگوشهباخروارهاپرسش‬

‫از هیچها در انتظارِ هیچ و پوچ و هیچ مثل طنابِ دار‪ ،‬مايوس از شب و بخشش‬

‫مثل دو روزی بعدِ برفِسخت‪ ...‬يخبندان با کفشهایصاف‪ ،‬پاره‪ ،‬بیمِ سُر! لغزش!‬

‫ی معشوق‪ ...‬يا ِر سالم و گردش!‬


‫مثل تصادف‪ ،‬قطععضو و نیمِ تن افلیج بدخلق ِ‬

‫خروارها پرسش به سَر‪ ،‬سرگیجههای گیج در پوزخندِ موشها‪ ،‬شیر و قفس‪ ،‬غرِّش!‬

‫حیف از نکرده اشتباه و حرفِ زور و باز صدبار پوزش‪ ،‬باز پوزش‪ ،‬باز هم پوزش‬

‫در فکرِ پايیزی که له شد قبلِ بهمنماه يك نامة جا مانده و خروارها سوزش‪:‬‬

‫«در بهمنوخردادوآبان‪،‬خودخوری کردم من دوستتدارم نمیفهمی چرا [‪].....‬؟!»‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪60‬‬

‫زخم‬

‫يك زخمِ مَرموز و سمج‪ ،‬بر روح میتازد‬


‫فريا ِد مُـرده در گلويم ‪ ،‬رنگ میبازد‬
‫بر تن عرق ماسیده‪ ،‬هر انديشه در تشويش‬
‫در پُشتِسر ويرانهها‪ ،‬بیراههای در پیش‬
‫تسلیم جَبر و خیرهبر عُمری که شد بر باد‬
‫خون لخته بر تن‪ ،‬يادگار‪ :‬شالق و استبداد‬
‫خروارها راهِ نرفته‪ ،‬حیف و صدحیف و‪...‬‬
‫در مَرتَعِشهر‪،‬گوسفندان شاد و خَرکِیف و‪...‬‬
‫***‬
‫من با دلی پُر از جماعت‪ ،‬بیصدا رفتم‬
‫من انتهای قصّه‪ ...‬نـه! ‪ ،‬از ابتدا رفتم‬
‫من بر جماعت چشمبستم‪ ،‬خودکشیکردم‬
‫من در جهنّم با خدا ‪ ،‬آدمکشی کردم‬
‫من بر جماعت‪ ،‬فُحشها در هر شبم دادم‬
‫س ريا‪ ،‬در مکتبم دادم!‬
‫بر کودکان در ِ‬
‫من خُردههايم را مکیدم ‪ ،‬کامال رفتم‪...‬‬
‫معشوقهام را پس زدم‪ ،‬با کرگدن رفتم!‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪61‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫***‬
‫رفتم از اين شهریکه من را در تو حَلکرد و‬
‫آنقدر وِر زد روز و شب‪ ،‬من را کچل کرد و!‬
‫رفتم به سوی هیچها‪ ،‬از خود گذرکردم‬
‫اين واژهها را حیف کردم‪ ،‬دربدر کردم‪...‬‬
‫رفتم به همراهِ تگرگ و رعـد و ابر و بـاد‬
‫رفتم که شايد از تو و يادت شوم آزاد‬
‫رفتم‪ ،‬شبی ِه آهن و سنگ و چُدَن رفتم‪...‬‬
‫رفتم ولی‪ ...‬شايد‪ ...‬ولی‪ ...‬من واقعا رفتم‪...‬‬
‫***‬
‫يك خاطره ماسید در افکارِ نامفهوم‬
‫يك جُغد شد آرام سوی بختِ نامعلوم‬
‫جُغدیکه در مخروبهامهرروزوشب وِل بود‬
‫مثل خَری کور و چُالق‪ ،‬درگیر در گِل بود‬
‫جُغدیکه شد تسلیمِ جَبر و مُرد‪ ...‬آخر مُرد‬
‫از مَرتَعِ اين گوسفندان‪ ،‬نعشِ خود را برد‬
‫بیحوصله از خود بُريد و رفت از ياد و‪...‬‬
‫در يك تضا ِد فلسفی‪ ،‬در چاه افتاد و‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪62‬‬

‫پشت بانک صادرات ‪.‬‬

‫گیج میرفتم سرت را در هجومِ خاطرات‬


‫يك ِچكِبرگشتخورده‪ ،‬پشتِبانكِصادرات‬
‫قهر در شبهای ممتد‪ ،‬بغضِ پنهان در گلو‬
‫حسرتِ بوسیدنت‪ ...‬الی کتابِ شاملو‬
‫ن وحـشـت‪ ،‬نیمهشبهای دراز‬
‫حسرتِ پايا ِ‬
‫حسرتِ ديدار‪ ...‬با آن چشمهای نیمهباز‬
‫حسرتِ لمسِ تنت‪ ...‬لبخندهای سردِ تـو‬
‫میکِشم در ِد شديدی باز در سردردِ تـو‬

‫در سَرَم سردردهايت‪ ،‬رخنه در جان میکند‬


‫مانده اينجا از تو يك سايه کهعصیانمیکند‬
‫بیتفاوت ‪ ،‬غـرق در افکا ِر کـشـدار و لَـزِج‬
‫سايهای بیروح‪ ،‬بیرنگ و پريشان و سِمِج‬
‫روبرويت مردهای‪ ،‬تلفیقی از مـن در زنـی‬
‫ق يك اهريمنی‬
‫سايهای بیروح ‪ ،‬در اعما ِ‬
‫پشتِسر يكمشت از من‪ ،‬از تو و از خاطرات‬
‫ت بانكِ صادرات!‬
‫اشكهای يك کالغی پش ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪63‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫جای يك چَك‪ ،‬سرخ رویگونههای صورتت‬


‫فحشهای آبدار ‪ ،‬سرگیجههای مـفرَطت‬
‫زير چشمت يك کبودی‪ ...‬غیرتِ مردانهام‬
‫واکنشهای برآشفته ‪ ،‬خشن ‪ ،‬خصمانهام‬
‫در تو من بود و زنـی تا قرنها افسرده بود‬
‫در تَهِ قصه کالغی غرق در خون‪ ...‬مرده بود‬
‫روی لبهايت‪ ...‬رد خونِ خشکی جاری و‪...‬‬
‫پشتِبانكِصادرات‪ ،‬يك سايه غرقِ زاری و‪...‬‬

‫پشتِبانكِصادرات يك خاطره از غصه مرد‬


‫يك چِكِبرگشتخورده‪،‬فحشخورد از پولِخرد‬
‫فحشخورد تلخندهايت‪ ،‬مثلِبغضی در گلو‪...‬‬
‫ب شاملو‬
‫فحشخوردم‪ ،‬خوردنت را‪ ...‬درکتا ِ‬
‫گیج میرفتم درونت ‪ ،‬شعر در انديشه بود‬
‫چرتوپرتی رویکاغذ‪ ،‬شاعریبر شیشه بود‬
‫در تو و سرگیجههايت‪،‬حسرتی جانمیگرفت‬
‫فرصتی يك بهمن از عمقِ زمستان میگرفت‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪64‬‬

‫گیج میرفتم سرت را ‪ ،‬باز عمری آزگار‪...‬‬


‫من چِکی برگشتخورده بودمت‪ ،‬از روزگار‬
‫من چَکی در صورتت بودم‪ ...‬غرقِ سوءظن‬
‫مثل گل در فاضالب‪ ،‬تلفیقی از عشق و لجن‬
‫رخنه در رويای فردا ‪ ،‬شاعری آشفتهحال‬
‫طالعِ نحست‪ ...‬کالغی دربدر‪ ...‬در انفعال‬
‫سايهایگیج و مريض و تلخ‪ ،‬همچون زهرمار‬
‫دستهچكهايم به نزدِ هرکسی‪ ،‬بیاعتبار‬

‫رد خونِ خشك‪ ،‬ماسیدهست در کنجِ لبت‬


‫سايهای با اشك خوابیدهست در نیمهشبت‬
‫حسرتِ ديدار را با خود به گورستان کشاند‬
‫زيرِ چشمانِ کبودت‪ ،‬بوسههايش را نشاند‬
‫در سَرَش سردردهايت را به جانش میخريد‬
‫هرشب از بامِ خیالت‪ ،‬چون کالغی میپريد‬
‫گیج میرفت و نمیرفتم بدونِ خاطرات‬
‫دفن شد با حسرتت در پشتِ بانكِ صادرات!‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪65‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫فال حافظ‬

‫ل حافظ را‬
‫ولی خريدم ازآن بچه‪ ،‬فا ِ‬ ‫نـشـد غـزل بنويسم‪ ،‬به خوبیِ حافظ‬
‫و درکِ هَمّ و َغمِ آن نگاهِ نافذ را‬ ‫ک معصوم‬
‫ن فردای کود ِ‬
‫برای ديد ِ‬

‫و درکِ رَحْ ِم ستمگر‪ ،‬به الل و کور و کر‬ ‫‪-‬‬ ‫و درکِ سه ِم ضعیفان ‪-‬که اغنیا بُردند‬
‫و درکِ وَه ِم تو از سهمِ نابرابرِ هـر‪...‬‬ ‫و درکِ فه ِم خری از تالوتِ ياسین!‬

‫برای نانِ بیاتی‪ ،‬بِـگـو مَـگـو میکرد‬ ‫که نابرابر بود‪ ،‬سهمِ کـودک از دنـیـا‬
‫درونِ تیمِ خدا‪-‬بنده جستجو میکرد‬ ‫دلیلِ بختِ سیاه و گرسنگیها را‬

‫که جستجو میکرد‪ ،‬الی شايد و هرگز‬ ‫که جستجو میکرد‪ ،‬الی فالِ حافظ باز‬
‫از عهدة نه من آمد نه حضرتِ حافظ‬ ‫ک هَ ّم و غَ ِم آن نگاهِ سردرگُم‬
‫که در ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪66‬‬

‫حاکمکُتی‬

‫يك استکان چای تلخ و‬


‫يك کاغذ و قلم‪...‬‬
‫شب و سکوت و هقهق و قار و قو ِر شکم!‬
‫در توهّمِ رفتن‪،‬‬
‫ماندن‪،‬‬
‫يك ُشكّ‪،‬‬
‫سوءظن‪...‬‬
‫لبريز از فلسفه‪،‬‬
‫بوی تن ِد عطرِ يك زن‪...‬‬
‫بلعیدنِ چند غزل از سعدی با ولع‬
‫ن خاطرات‬
‫گیج‪ ،‬بر هوسِ کشت ِ‬
‫در طمع‪...‬‬
‫زُل زدن به هیچ و‬
‫طعمِ گسِ بیتفاوتی‬
‫تکرار يك شکست‬
‫و باز هم حاکمکُتی!‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪67‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫قاب عکس‬

‫تهماندههای خاطراتی تـلـخ و نامفهوم‬


‫با بُغض در عُمقِ زنی بیحوصله‪ ،‬جاماند‬
‫میخُورد مغزش را سکوتِ شب‪ ،‬نمیفهمید‪...‬‬
‫در سرنوشتِ مسخره‪ ،‬در بُهت و شوک واماند‬
‫آهسته‪ ،‬بیحال و پريشان‪ ،‬در نهان میرفت‬
‫تهماندههای خاطراتی کُـنـجِ دل میمُرد‬
‫مخلوقها با قـهـقـهـه پُشتِسَرَش بودند‪...‬‬
‫خود را کنا ِر آبرويش‪ ،‬بیصـدا میبُرد‬
‫آرام خالی کرد‪ ،‬ذهنِ خويش را از خويش‬
‫نامِ غريبی را شنید‪ ...‬آهسته مکثی کرد‬
‫میريخت آوارش به روی خود‪ ،‬به آرامی‪...‬‬
‫زآنپس نگاهی خیره بر يك قابِعکسی کرد‬
‫از هر که بود و هر که بايد بود ‪ ،‬بیزار و‬
‫از هرکه هست و هرکه ديگر نیست‪ ،‬در نفرت‬
‫همچون جسدْ بیروح‪ ،‬سویقبرِ خود حیران‬
‫در ذهنْ خط میزد بهروی نا ِم [‪ ]...‬با حسرت‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪68‬‬

‫وحشتزده‬

‫کابوسهايم گاز میزد بر من و روحم‬ ‫ب تاريکم پريدم باز‬


‫وحشتزده از خوا ِ‬
‫کُلِّ جهان در قايق و من غرق با نوحم‬ ‫بوی لَجَن میداد‪ ،‬دنیای درونِ من‬

‫تکرار کردم مرگِ خود را باز با لذَّت‬ ‫تکرار کردم درد را‪ ،‬در خود فُرورفتم‬
‫رگ را تُهیکردم از اينخون و از اينغلظَت‬ ‫تکرار کردم هیچ را‪ ،‬با حیرت از هیچ و‪...‬‬

‫يكمُشت خَلقِبیشرف‪ ،‬مرگِ مرا ديدند‬ ‫با خندههای تَلخ‪ ،‬بر خود ناسزا دادم‬
‫اينهیچکسها‪ ،‬هیچوقتمنرانفهمیدند‬ ‫شب بود‪ ،‬هرروزِ تو و تاريك در من بود‬

‫میترسم از بودن‪ ،‬نبودن‪ ،‬زندگی‪ ،‬فردا‬ ‫میترسمازخود‪ ،‬ترسدارم از شب و روزم‬


‫برخاستم ‪َ -‬مبهوت‪ -‬در فردای ناپیدا‬ ‫با تَرس از بود و نبودت‪ ،‬تَلخ خوابیدم‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪69‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫ناله‬

‫ق بیاراده‪ ،‬الت و بازاری‬


‫يكمُشت خَل ِ‬ ‫دلخسته از يكمُشت پوچیهای تکراری‬
‫اين هیچکسهایپريشان‪ ،‬گیج و ناخالص‬ ‫دلخسته از افعالِ بیخود‪ ،‬مسـخره‪ ،‬ناقص‬

‫قبل از بهارم‪ ،‬خسته در سرمای بهمنماه‬ ‫بیراهه‪ ،‬قبرستان و وحشت‪ ،‬زوزة ارواح‬
‫آندورها يكزن که از من رفت‪ ،‬با نفرت‬ ‫يكمُشت شعرِنیمهکاره‪ ،‬خستهاز هجرت‬

‫معشوقهای بر عشقِخود رنگِ تظاهُر زد‬ ‫آندورها يك گاو‪ ،‬بر خَلقی تَلنگُر زد‬
‫يك زن درونِ من بدونِ اشك‪ ،‬خوابید و‪...‬‬ ‫در کُنجِ اينسینه‪ ،‬دوباره آه ماسید و‪...‬‬
‫تُفکرد بر ديروز و با هقهق بهراه افتاد‪...‬‬ ‫در انتهـای خاطراتی‪ ،‬زن به چاه افتاد‬
‫شیریکهبُزدلبود‪،‬راضیشدبهيكشلغم!‬ ‫در انتهای خاطراتی‪ ،‬زار میزد غَم‬

‫نالید در من يك زنی غمگین و افسرده‬ ‫نالید در اعماقِ شعرم واژهای مُـرده‬


‫نالیدن از کابوسها‪ ،‬تکرارِ وَهمش بود‬ ‫نالید از بیهودگیهايی که سهمش بود‬
‫نالید از سوزِ زمستانهای سردی که‪...‬‬ ‫نالید با سرگیجه از رويای مَردی که‪...‬‬
‫نالید از خَلقی مزخرف‪ ،‬الت و بازاری‪...‬‬ ‫نالید از يكمُشت پوچیهای تکراری‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪70‬‬

‫ماشین آشغالی‬

‫بلعید ‪-‬بعد از شام‪ -‬مرگِ شعر را‪ ،‬يادت در حسرتِ آغوشِ شیرين‪ ،‬مُرد فرهادت‬
‫مرگی تُهی از فلسـفه‪ ،‬خالیتر از خالی شد دور‪ ،‬نعشی خسته در ماشینِآشغالی‬
‫نعشیکه قبلازمرگ‪ ،‬شايدمُردهبود‪ ،‬اما‪ ...‬او در تَصادُم با جهان‪ ،‬سرخورده بود اما‪...‬‬
‫در انفجارِ حـادثـه‪ ،‬آشفته بود از هر‪ ...‬بر هر دهان‪ ،‬رازیکه او ناگفته بود از هر‪...‬‬
‫با يك گلو از نعرههايی که بشد خاموش يكروز بود اين بچة افسرده‪ ،‬بازيگوش‬
‫يكروزدلخوشبوداينکودکبهلبخندی شايد که اين بهمن نبیند ديگر اسفندی‬
‫شايد که اين بهمن‪ ،‬رها از برفها باشد‪ ...‬شايد رها از مَردُم و از حرفها باشد‪...‬‬
‫شايد که در هر استکان‪ ،‬لبريز از زهر است شايدکهباهرکرگدن‪،‬درگوشهایقهراست‬
‫امروزآنکودک‪،‬پريشانازحماقتهاست با يك قلم‪ ،‬لبريز از خشم و شرارتهاست‬
‫با کرگدن محشور در شهرِ شلوغی که‪ ...‬با چشمهای خیس از شعرِ فروغی که‪...‬‬
‫با لذّتی غمگین‪ ...‬از دردِ خـودآزاری شب‪،‬روز‪،‬شب‪،‬درچرخشِيكدورِتکراری‬
‫ش دريا‬
‫ت يك قطره آب‪ ،‬از بخش ِ‬
‫گُم در بیابان‪ ،‬بیهدف‪ ،‬بیمقصد و تنها درحسر ِ‬
‫آشفته از هر حادثه‪ ،‬با بُغض از ديروز رازی نگفته در دهان‪ ،‬ديـروز تا امـروز‬
‫سرخورده از جنگ و جهان و آه و غمهايی‪ ...‬نعشیکه قبلاز مرگ‪ ،‬مُرد از دردتنهايی‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪71‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫***‬

‫شعری تُهی از فلسفه‪ ،‬خالیتر از خالی من با تو و نعشِ تو در ماشینِآشغالی‬


‫تا ناکجا با خاطراتت خودزنی کردم يخ میزدی‪،‬يخ میزدم‪،‬در درد و سردردم‬
‫خاموش شد شعرِ من و آهسته میپژمرد درمرگِ تو میمُردم و با مرگِ تو میمُرد‬
‫خاموش شد در حنجره‪ ،‬هربـار فريادم بیمنّتِ آغـوشِ شیرين‪ ...‬مُرد فرهادم‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪72‬‬

‫شام آخر‬

‫افسوساز شبهایغمگینراسحرکردن گمشد تو دراينزندگی‪ ،‬از درد پیچید و‪...‬‬


‫دردِ داوينچی‪ ...‬غُصههای مَردِ بیفردا مهمانِ شامِآخر و‪ ...‬يكزنکهترسید و‪...‬‬

‫يك زنکه ترسید و گريزان رفت از اينجا يكزنکهدرخودباخشونتخودزنیمیکرد‬

‫دردِ داوينچی‪ ...‬شامِآخر‪ ...‬مَردِ بیفردا‪ ...‬با میخ و با من آشکارا دشمنی میکرد‬

‫با حرص از من‪ ،‬شامِآخر را تناول کرد آن میخ در کُنجِ خیابان‪ ،‬در تَصادُف مُرد‬
‫زآنپسداوينچیباخدايشخودکُشیکردو يك زخمِکهنه باخشونت روحِمنراخورد‬

‫آندورها يكبُغض بر گوسالهای ِقی شد روحِداوينچی بیصدادرخود فرومیرفت‬


‫در شامِآخر زهر بود و زن نمیدانست يك مَرد از رويای او‪ ،‬بیآبـرو میرفت‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪73‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫باید کنی باور‬

‫يكجفت چشمِ خیره بودم رفتنت را در‪...‬‬


‫زيرم به آوارِ اتـاقـی ‪ ،‬بیدر و پیکر‬
‫پیچیده در يكمُشت پرسشهای پیدرپی‬
‫جاماند يادت البالی سـطر ِ هر دفتر‬
‫چون کهنهزخمی‪ ،‬نیمهشبها باز میسوزم‬
‫صد خاطره هربار میکوبد تو را در سَر‬
‫آرام میمیرم میانِ خلق‪ ،‬مَردی را‪...‬‬
‫زخمیکه در زن میشکافم قلبِ يك خنجر‬
‫در البالی شـعـرهـا ‪ ،‬حالِ بدی دارم‬
‫حالِ پريشان‪ ،‬خسته‪ ،‬مغبون‪ ،‬گیجوشرمآور‬
‫يك رَدِّ تیغم هر شبم در ناکجای شـعـر‬
‫بايد کُنی باور‪ ...‬کُنی باور‪ ...‬کُنی باور‪...‬‬
‫بهمنترين مـاهِ زمستان‪ ،‬الی تقويمم‬
‫میمیرمت قبل از دعـای خیرِ هر مـادر‬
‫من غرق بودم رفتنت را‪ ،‬رفتنت را‪ ،‬رفـ‪...‬‬
‫يكجفت چشمِخیره بودم‪ ،‬رفتنت را در‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪74‬‬

‫شوک‬

‫ش بدی‪ ،‬رُک دادم‬


‫باز با يادِ تو امشب به خودم شوک دادم بر سرت داد زدم‪ ،‬فُح ِ‬
‫ل بدبخت زدم‬
‫باز بر خاطرههايت لـگـدی سخت زدم باز هم حرصِ تو را بر د ِ‬
‫ن شب و گرية مهتاب شدم‬
‫باز هم غُـر زدم و َچکُشِ اعصاب شدم باز مهما ِ‬
‫باز با نا ِم تو بر سادگیام لـطـمـه زدم باز از بَرزخِ رفتن ‪ ،‬بشدم سـوی عَـدَم‬

‫مثل يك فیلم که بازيگرِ آن ناکام است يا خدايیکه وجودش همه در ابهام است‬
‫يا چو اَرّه‪ ،‬که درختی بهدهان میسايید يا که آن سايه که شبهایمرا میپايـیـد‬
‫بهسرمزدکهمن امشب به تو پرخاشکنم باز در رابطهات با همه‪ ،‬کنکاش کنم‬
‫باز در خاطرههامان‪ ،‬غَرق در وَهْم شوم باز هم سگ بشوم‪ ،‬قُلدُر و بیرحم شوم‬

‫ل مرا‪ ...‬با فرهاد‪ ،‬مِصداق است‬


‫فکرِ ديروز و پريروز‪ ،‬هنوزم داغ است مَثَلِ حا ِ‬
‫فکرِ ديروز هنوزم به جهان گند زدهاست دشمنمشادشد و برهمه لبخند زدهاست‬
‫هرشَبَح از من و از مثلِمن افسوس بخورد خواب‪ ،‬نامرد شد و مثلِ تو کابوس بخورد‬
‫طعنهزد هرکس و ناکس به تو و افکارت به من و بیخبری از غُـلِ استثمارت‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪75‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫***‬

‫باز با ياد تو امشب‪ ،‬به جهان شوک دادم باز شعری به شجاعت‪ ،‬به شما رُک دادم‬
‫باز با َچکُشِ اعصاب‪ ،‬به دل لطمه زدم باز از بَرزخِ مهتاب ‪ ،‬شدم سـوی عَـدَم‬
‫ج جنون‪ ،‬از غـ ِم تـو پوسیدم‪...‬‬
‫باز از سادگیام يـادِ تـو را بوسیدم‪ ...‬باز در او ِ‬
‫باز هم خاطرههامان‪ ،‬لگدی سختبخورد باز هم فُحشِ رکیکی منِ بدبخت بخورد‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪76‬‬

‫مرگ شعر‬

‫دارد اين شعر‪ ،‬بوی مرگ امشب‬

‫لرز و سردرد و گیج و داغ از تب‬

‫فحش و دشنام و ناسزا بر لب‬

‫شعر‪ ،‬امشب خسته از هیچ است‬ ‫در گلو خلطِخون و وعظِ کشیش‬

‫غرق در هیچ و پیچدرپیچ است‬

‫مرگ را میمکد‪ ،‬کفنپیچ است‬

‫ذهن‪ ،‬مغشوش و گیج در تشويش‬ ‫سـاکـتـم کن‪ ،‬راحتش بُگـذار‬

‫شعرِ بدحـال و خسته و لتوپار‬

‫ناگـزير است‪ ،‬مرگِ او اينبار‪...‬‬

‫بر سرِ قبرِ شعر‪ ،‬چون واعظ‬ ‫چشمهايش رو به خاموشی است‬

‫يك غزل خواندهام من از حافظ‬

‫سخت از درکِ واقعه‪ ،‬عاجز‪...‬‬

‫شعرِ من مقصدش فراموشی است‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪77‬‬ ‫غزل پست مدرن‬

‫جنگ ‪.‬‬

‫هر نیمهشب ‪ ،‬با هـق هـق و کابوسهای لعنتی‬


‫روحِ پريشان ‪ ،‬نامِ تـو ‪ ،‬انديشههای خط خطی‬
‫يك سوتِ ممتد در شقیقه ‪ ،‬گیجگاه و انفجار‬
‫کـیـهـان و تیترِ اول و اخبارهای نـاگـوار‬
‫ن تلخ و رفتن و‪...‬‬
‫مرگِ امید و ترس از پايا ِ‬
‫تکرارِ کابوسِ شبم در جیغهای يك زن و‪...‬‬
‫در جنگ با يا ِد تـو و تخريبِ مـن ‪ ،‬با بولدوزر‬
‫در حسرتت‪ ...‬يك عُمر بیهوده در اينجا منتظر‬
‫در جنگ با يا ِد تـو و انديشههای موذی و‪...‬‬
‫يك ُمشت خلقِ بیشرف ‪ ،‬مشغول در دلسوزی و‪...‬‬
‫درجنگ با هرکس که بود‪ ،‬اين دور و بَر‪ ،‬مثل شغال‬
‫يك دشنه و يك نارفیق ‪ ،‬از پُشتِسر ‪ ،‬در استخوان‬
‫در جنگ با خود‪ ،‬با خشونت‪ ،‬فحش و دشنام رکیك‬
‫در پُشتِسر‪ ،‬شب‪ ،‬سايهها‪ ،‬زاغِ سیاه‪ ،‬چوب و کشیك‬
‫با مـن جنونی که نهفته ‪ ،‬در تـو و شعر و شبانگاه‬
‫يك زن و کابوسهايم ‪ ...‬نـعـرههـای گاه و بیگاه ‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪78‬‬

‫پرواز تا مریخ‬

‫ن تاريخ‬
‫با خاطرات و داغِ دل‪ ،‬پرواز تا مريخ تکرار و هی تکرار‪ ،‬در چرخید ِ‬
‫دردِ تبر‪ ،‬از ريشه کندن‪ ،‬از تو و از بیخ‬ ‫مغزِ من و يكچکّش و پیچ و ِدرِيْل و میخ‬

‫«شايد دوباره باز‪»...‬بسکنلعنتیديراست اينمُردهمدتهاستحتّیازخودشسیراست‬

‫زخمِخودشرامیفشارد‪،‬سختدرگیراست از شعر و درد وخاطراتت سختدلگیراست‬

‫يك يادگاری روی من‪ ،‬در قعرِ تنهايی هرشب بهيادِ بودنت‪ ،‬در شوک و رسوايی‬
‫پژمردنِ انديشهام‪ ،‬پیش از شکوفايی‪ ...‬فردای تو بیمن‪ ،‬عجب دارد تماشايی‬

‫در نیمة سرمای بهمن‪ ،‬سوز و غم يا که‪ ...‬من با تو و يا ِد تو‪ ،‬بودی تو ولی با که؟‪...‬‬
‫«آخرچرا؟» بسکن! صدايتنشنومتا که‪ ...‬جنگاستزينپسبینمنباهرکسیراکه‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪79‬‬ ‫غزل پستمدر ن‬

‫وصلة ناجور‬

‫درجهانیکهنبود‪ ،‬يكمَرد ازخود دور شد در میانِ ملّتی‪ ،‬يك وَصلة ناجور شد‬
‫رفت شايد در نبودنها‪ ،‬خود را گُم کند هرچهنزدشنیست‪،‬پنهانازهمهمَردُمکند‬

‫خاطراتی که‪ ...‬امـانت ماند‪ ...‬در کُنجِ دلی‪...‬‬

‫پشتِسريكنامةننوشتهدرشبجاگذاشت رفتبیرحمانه‪،‬برخودباخشونتپاگذاشت‬

‫در گلو صدحرفِناگفته بهزيرِ بُغض مُرد درسرش‪،‬يكکِرمبانوشابهمغزشرابخورد‬


‫تهنشین شد‪ ...‬حرفهايی که در اين سینه‪ ...‬ولی‪...‬‬

‫میخَراشد حَلق را‪ ،‬اين خاطراتِ يَخزده میتَراشد خاطراتت ‪ ،‬ارتباطِ َيخزده‬

‫میکِشانَد پای هر خَر را به شعرم‪ ،‬يادِ تو مینِشانَد صد رضاخان را‪ ...‬استبدادِ تو!‬

‫حیف‪ ...‬ديگر زندگی شد چِرت و آشوالش‪ ...‬حیف‪...‬‬

‫درجهانیکهنبود‪،‬يكمَردخودراتختهکرد نیمهشب يكسايهرا درناکجاها اَختهکرد‬


‫رفت‪ ،‬از خود دور شد‪ ،‬با سايهها پرواز کرد در جهانیکه نبود‪ ،‬يك مرگ را آغاز کرد‬
‫عاقبت پايان رسید اين قصه اما‪ ...‬کاش‪ ...‬حیف‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪80‬‬

‫تیشه فرهاد‬

‫امشب‪،‬‬
‫فرهادت شدم‪...‬‬
‫شیرينم!‬

‫بر من ببخش که توانِ در دست گرفتنِ تیشه را نداشتم‪...‬‬


‫ایوای که من ناتوان بودم و بیستون دور‪...‬‬

‫اما نیاسوده مباش‪،‬‬


‫که تیشهام قلم است‬
‫و بیستونم پارهکاغذهای فرسوده‪...‬‬

‫تو ببخش مرا‬


‫که اينچنین حقیرانه‬
‫برايت مشغول کوهکندنام‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪81‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫پانزده اسفند‬

‫در گورِ کافکا‪ ،‬با خشونت‪ ،‬تلخ میمیرم من کوچهای بنبست وتاريكونفسگیرم‬

‫من خشمِپنهان‪ ،‬مُردهدر اعماقِاينتقويم مثل مريضی در پیِ داروی در تحريم‬

‫من بینِ بهمنماه و نوروز‪ ،‬گیج از سرما در زادروزِ اين درخـتـان‪ ،‬آمدم اما‪...‬‬

‫با هردرختیبغضکردمسخت‪،‬درتاريخ‪ ...‬با درد از زخ ِم تبر‪ ،‬بر ريشهام‪ ...‬از بیخ‬

‫در گورِ کافکا‪ ،‬سخت از فرياد‪ ،‬لبريزم من يك مترسك‪ ،‬خستهدر اعماقِ جالیزم‬

‫با ‪ BBC ، 20:30‬و کیهان‪ ،‬گالويزم من فحشها برخندههایچِرتِشبخیزم‬

‫ل زمستانهای تکراری من نامهای در گوشة دلگیرِ انباری‬


‫من شـاعـرِ فص ِ‬

‫من کهنهسربا ِز مُرَدَّد‪ ...‬مرگ يا تسلیم؟ من پانزدهِ اسفن ِد غمگینم در اين تقويم‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪82‬‬

‫کامیون‬

‫از تو بريدن‪ ،‬رفتن از اين شهرِ آلوده‬


‫با بغض‪ ،‬ناله‪ ،‬اشك‪ ،‬نعره‪ ،‬بحثِ بیهوده‬
‫از تو بريدن‪ ،‬بیصدا رفتن از اطرافت‪...‬‬
‫هُل دادنت در هقهق و در الی اهدافت‬
‫از تو بريدن‪ ،‬خسته بر اين شهر تُف کردن‬
‫بیخوابیِ مفرط؛ و زيرِ چشم‪ ،‬پُف کردن‬
‫از تو بريدن‪ ،‬لِه شدن‪ ،‬با خشم پژمردن‬
‫با حرص از آغوش سردت رفتن و مُردن‬

‫جاماندنِ عطرِ تنت‪ ،‬در کُنجِ اين خانه‬


‫با من شدی در اين اواخر‪ ،‬سخت بیگانه‬
‫ل قلبم‪...‬‬‫جاماندنِ يك مُشت از تو‪ ،‬داخ ِ‬
‫عکسِ تو و شعر و غم و حکمِ سگِ جلبم‬
‫جاماندنِ يكحرف از آن روزهای‪ ...‬حیف‬
‫هی سرفه در دود و دَ ِم اگزوزهای‪ ...‬حیف‬
‫ن برقِ نگاهت در درونم‪ ...‬آه‬ ‫جا ماند ِ‬
‫در کوچة بنبستِ تو‪ ،‬يك کامیونم‪ ...‬آه‬

‫ن کوچة تنگت‬ ‫مـن کامیون بودم درو ِ‬


‫گُنده‪ ،‬ولی گُم الی برقِ بنزِ خوشرنگت‬
‫يك کامیون بودم‪ ،‬زُمخت و پیر و بدترکیب‬
‫يكعُمر با حسرت بکردم‪ ،‬بنز را تعقیب!‬
‫ل پوچ در مغزم‬ ‫يكعُمر با حسرت ‪ ،‬خیا ِ‬
‫در بودنت هم من نبودم‪ ،‬غرقِ در نقضم‬
‫غ بوقهايت بود در قلبم‪...‬‬ ‫يكعُمر جی ِ‬
‫س تو و عطر تنت‪ ،‬حک ِم سگِ جلبم‬‫عک ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪83‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫در عُمقِ قلبم‪ ،‬حکمِ جلبم بودی و‪ ...‬هستم‬


‫يك دستبند؛ دستت رها شد باز از دستم‬
‫ق ترديدم‬‫يك دستبند‪ ...‬در ناکجاها‪ ،‬غر ِ‬
‫ب تو‪ ،‬يكعُمر تبعیدم‪...‬‬
‫ن قل ِ‬
‫من در میا ِ‬
‫تبعید در شب‪ ،‬زيرِ چشمم‪ ...‬باز پُف کردم‬
‫بر دستهای خونیِ سالخ‪ ،‬تُف کردم‪...‬‬
‫با هقهق و نعره‪ ...‬بخنديدم به سالخم‬
‫من در جنونم‪ ،‬با جنون بدجور سرشاخم‬

‫***‬

‫يكفحشِناموسیبپاشیدهستازچشمت‬
‫با اشك‪ ،‬نعره‪ ،‬لرزشِ دست و تَب و خشمت‬
‫از من بريدی‪ ،‬لِه شدم‪ ،‬با عشق پژمردم‬
‫با نفرت از آغوشِ سردم رفتی و‪ ...‬مُردم‬
‫از من بريدی‪ ،‬بهمن از تقويم تو گُم بود‬
‫ق تالطم بود‬ ‫با نفرت از من‪ ،‬قلبِ تو غر ِ‬
‫از من بريدی‪ ،‬رفتی از اين مَر ِد آلوده‬
‫يكشعر مانده اينحوالی‪ ،‬شعرِ بیهوده‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪84‬‬

‫استفراغ قلم‬

‫دنیا خرابهای مزخرف‬


‫و مردم‪ ،‬سايههايی سیاه و سفید‪...‬‬
‫سرخ‬
‫چشمان من‬
‫زرد‬
‫رخسار من‬
‫و بیرنگ‬
‫دودِ سیگارِ من‬

‫من با قلمم نظم هستی را به چالش میکشم‬


‫و بود و نبود خود را در هم میتنم‪...‬‬
‫آری!‬
‫فردای من روشن نیست‬
‫اما مینويسم تا با استفراغ قلم‬
‫روحم را از خودخوری نجات دهم‪...‬‬

‫آيا کسی مرا خواهد خواند؟‬


‫هرگز‬
‫هرگز‬
‫هرگز‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪85‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫خواستم‪...‬‬

‫خواستم سبز شوم‪ ،‬ساقهام از ريشه گسست‬


‫چَکشِ تَلخِ تو کوبید و دل از بیخ شکست‬
‫خواستمفحششوم‪،‬دلبهدو صدخاطرهخورد‬
‫خواستم نَعره شوم‪ ،‬نَعره به حلقم گِره خورد‬
‫خواستم رود شوم‪ ،‬از تو به دريـا بـرسـم‬
‫خواستم شعر شوم‪ ،‬با تو به رويـا بـرسـم‬
‫خواستم سنگ شوم‪ ،‬شاکی و بیرحم شوم‬
‫بگذرم از تو و فردای تو ‪ ،‬بیسهم شوم‬

‫***‬

‫تَلخم و زندگیام تلختر از زَهـرِ تو بود‬


‫تَرسَم از ماندنِ هر خاطره از شهـرِ تو بود‬
‫تَلخَم و تَرسَم از اين هجرت و از فاصلههاست‬
‫تَرسَم از پاسخِ تَلخَت به همه مسئلههاست‬
‫تَرسَم از مرگِ بهار است‪ ،‬در اين بهمنماه‬
‫تَلخَم از بختِمزخرف‪ ...‬تَرسَم از آخرِ راه‪...‬‬
‫تَرسَم از مرگِخودم نیست‪ ،‬تو را میترسم‪...‬‬
‫از تو و مَقص ِد پوچَت‪ ...‬به خدا میترسم‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪86‬‬

‫باز با مَقص ِد پوچَت ‪ ،‬به گناه افتادم‬


‫باز هم شِعر شدم ‪ ،‬باز به چاه افتادم‬
‫باز از فَرطِ تو ‪ ،‬غَم با تو و الکل خوردم‬
‫باز هم باختم ‪ ،‬از يا ِر خودی گل خوردم‬
‫باز هم خنده شدم‪ ،‬طعنه به هر اشك زدم‬
‫بر تو و بر خود و آيندهمان‪ ...‬کشك زدم‪...‬‬
‫ن تو‪ ،‬لمس شدم‪ ...‬ترسیدم‪....‬‬
‫از تو و رفت ِ‬
‫بیتو در سـوزِ زمستان همهجا لرزيدم‬

‫***‬

‫خسته از سـوزِ زمستان غرق در کینهشدم‬


‫سوختم آخـ ِر بـازی‪ ...‬و َقرَنطینه شدم‬
‫سوختم از تو و از بازیِ تو‪ ،‬وقتی که‪...‬‬
‫ل مَرتیکه‪»...‬‬
‫فحش خوردم‪« :‬لجنِ سادهد ِ‬
‫فحش خوردم که تو را با دل و جان خواستمت‬
‫قیمتت هیچ نبود‪ ،‬باز گران خواستمت‪...‬‬
‫فحش خوردمکه مرا فحشِ بدی‪ ،‬حقم بود‬
‫سرنوشتم بد و بیراهِ تو‪ ...‬بـا مـاتـم بود‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪87‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫باز هم يا ِد تـو و ننگ به لـجـبـازیِ تـو‬


‫باز هم ضَعفِ مـن و حیله و اخّـاذیِ تـو‬
‫باز کابوسِ شب و وحشتِ هر فـريـادت‬
‫ی فـرهـادت‬
‫کوچِ شیرينِ مـن و خودکش ِ‬
‫خسته از بـازیِ تـو‪ ،‬خسته از اين فاصلهها‬
‫خسته از بود و نبودت‪ ،‬خسته از مسئلهها‬
‫خسته از عط ِر تـو‪ ،‬پیچیده در اين کاشانه‬
‫خسته از خاطرههای تـو در اين ويـرانـه‬

‫***‬

‫خواستم میخ شوم ‪ ،‬بندة چکش باشم‬


‫در جنون‪ ،‬نعرهزنان‪ ،‬بیکَس و ناخوش باشم‬
‫خواستم شعر شوم‪ ،‬از تـو و پايانِ تـو باز‪...‬‬
‫ن تـو باز‪...‬‬
‫سوختم‪ ،‬پوسیدم‪ ،‬در تـو و زندا ِ‬
‫خواستم قهوه شوم ‪ ،‬در تَـهِ فنجانی که‪...‬‬
‫خسته از بهمن و سرمای زمستانی که‪...‬‬
‫خواستم مَرگ شوم ‪ ،‬سمتِ تـو پرواز کنم‬
‫خواستم يادِ تـو را باز پسانداز کنم‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪88‬‬

‫بوف کور‬

‫دردهايی‪...‬‬
‫مثلِ خوره‪...‬‬
‫در زندگی‪...‬‬

‫مرموز‪ ...‬که میخورَد روحِ مرا در اِنـزوا هر روز‪...‬‬


‫که میتَراشد و میبَلعد و نمیدانند میانِ مَردُمِ کـور ‪ ،‬جُـغـدها نمیمانند‬
‫کهمیرودبهکُما‪،‬هرشبیکهبیخواباست کهمیزندبهسرش‪،‬درجنونچهبیتاباست‬

‫ن کابوسش‪ ...‬که میدهد دشنام‪ ،‬بر جهان و ناموسش‪...‬‬


‫که میپَرَد شبها‪ ،‬در میا ِ‬

‫ب رفتن بود‬ ‫که خسته بود و به فکر دوباره خُفتن بود که از زمان و زمین ح ِّ‬
‫س خو ِ‬

‫که از زمان و زمین‪ ،‬خستهبود و عُقمیزد میانِ هر جمله ‪ ،‬دائم ًا تُـپـُق میزد!‬

‫که هی ُتپُق میزد‪ ،‬الی حرفهای لَزِج میانِ نفرت و فحش و سؤالهای سِمِج‬
‫میانِ مَردُ ِم کور و کَـر و خُرافاتی میانِ زاهد و مُفتی‪ ،‬مُـغ و خراباتی‬

‫خراب و سردرگم‪ ،‬در میانِ خود گُم بود که مثلِ جُغدی پیر‪ ،‬غرقِ در تالطُم بود‬
‫که در درونِ خودش‪ ،‬دائم ًا فرو میرفت که بغض و نفرتها‪ ،‬در تَهِ گلو میرفت‬

‫بشد شبی تسلیم‪ ،‬در میانِ الفاظ و‪ ...‬جهان فرومیشد‪ ،‬در شب و غم و گاز و‪...‬‬
‫در اِنزوا جُغدی‪ ،‬پَرشکسته میرفت و‪ ...‬که صادقانه و غمگین و خسته میرفت و‪...‬‬
‫و زنـی تا قر‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪89‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫زندهبهگور‬

‫يك مسیرِ سرد‪،‬‬


‫تاريك‪،‬‬
‫يخزده‪،‬‬
‫صعبالعبور‪...‬‬
‫يكنفر زنده‪...‬‬
‫چرا خوابیده امشب قعرِ گور؟‬
‫از چهکس خود را بُريده؟‬
‫ريشهاش؟‬
‫يا يا ِد تو؟‬
‫از تو شد بیزار؟‬
‫يا از چنگِ استبدادِ تو؟‬
‫رفت امشب‪...‬‬
‫رفت امشب‪ ،‬از تـو و دنیای تو نعشِخود را غرقکرد با عشق دردريایتو‬
‫مثلتوست‪،‬محکمپاگذاشت‬
‫رفتاماپُشتِسَر‪،‬يكمُشتازخودجاگذاشت بر تو و برهرچه ِ‬
‫نعش را در گور کرد و پوزخندیزد عمیق! يكلگد بر وسطِ افکارِ پوچت زد‪ ،‬دقیق!‬
‫يكلگدبرخلقزد‪،‬يك«[‪]...‬لقش»گفتورفت بغضرابلعید‪،‬در دل‪« :‬بودحقش»گفتورفت‬
‫رفت از شهرِ سیاه و سرد و گند وخطخطی رفت از يادِ تو و‪ ...‬از يا ِد مُشتی پاپتی‬
‫رفت در آن دورها‪ ،‬با عشق خود را دار زد حسرتِ فقدانِ خود‪ ،‬پیوند با اغیار زد‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪90‬‬

‫وَهمِ نوروز‬

‫يك سالِ ديگر رفت بر باد و به بادت داد ماسید در حُلقومها‪ ،‬صد نعره و فرياد‬
‫يك سالِ ديگر رفت‪ ،‬بیرحمانه از دستت ناخورده مِی‪ ،‬سرگیجهها‪،‬طعمِ تنِمستت‬
‫در سوزشازآشفتگیهايیکهازهیچاست میچرخداينچرخهبهسختیپیچدرپیچاست‬

‫میچرخد اينچرخه بهدورِ هیچها‪ ،‬مُمتَد سرگیجهها ماسیده در اين پیچها‪ ،‬مُمتَد‬

‫سرگیجهها شايدکه از بدبختیات باشد شايد نشانی تَلخ‪ ،‬از سرسختیات باشد‬
‫سرگیجههاشايدکهقسمت‪،‬ياکهاقبالاست شايد نشانی تَلخ‪ ،‬از سهمت از امسال است‬
‫ش سَرخوردهها باشد‬
‫شايد نشانی تَلخ‪ ،‬از اين مُردهها باشد شايد شروعِ خیز ِ‬
‫شايدکهقسمتباشداين‪،‬شايدکهسهمتبود شايد که در سرگیجهها‪ ،‬تکرارِ وَهمت بود‬

‫وَهم از نبودن‪ ،‬ترسِ از کابوسِ تنهايی وَهم از جُدايی‪ ،‬خسته از صبر و شکیبايی‬
‫وَهم از سکوتِ مُمتَ ِد فردای پـوسـیده وَهم از شغالِ پیر و چرکین و چروکیده‬
‫وَهماز لجنزاریکه بلعیدهاست مرگترا‪ ...‬وَهم از زمستانیکه زد بر شب‪ ،‬تگرگترا‪...‬‬
‫وَهمازخودوشبهایبیخودراسحرکردن وَهم از بُريدن‪ ،‬ريشهات‪ ،‬قصد تبر کردن‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪91‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫با يك تبر کوبید بر فَرقِ سـرم‪ ،‬يادت در وَهمِ شیرين‪ ،‬در خیابان مُرد فرهادت‬
‫در اين خیابان باز هم شب را سحرکردم در وَهمِ نوروز‪ ،‬از دی و بهمن گذرکردم‬
‫لبريز از فريادها ‪ ،‬با کـرگـدن رفتم با جیبِخالی از لَجَن‪ ،‬سوی لَجَن رفتم‬
‫با جیبِخالی در لَجَن‪ ،‬مغبون و فرسوده گُم درجهانت‪،‬حیف‪...‬تابودههمینبوده‪...‬‬

‫يكسالِ ديگر رفت‪ ،‬باز از غُصّه لبريزی بر خاطراتِ خُشكِ فردا‪ ،‬اشك میريزی‬
‫يكسالِديگررفت‪،‬اينمُردابغمگیناست در وَهمِفرهاد‪ ،‬هرتبر از ريشهشیريناست‬
‫يكسالِديگررفت‪ ،‬باز ايننعشها مُردند در سوزشِغم‪ ،‬حرفها را بُغضهاخوردند‬
‫يكسالِديگررفت‪،‬مرگتسختبیرحماست اينمَردازفردای تو‪ ،‬افسوسبیسهماست‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪92‬‬

‫فهمت چه از من بود؟‬

‫آهی که بعد از رفتنت‪ ،‬مـانـوسِ لبها شد‬

‫يكمُشت پیغام از قديم‪،‬کابوس شبها شد‬

‫کابوسهای خشمگین‪ ،‬ترسِ من و هقهق‬

‫ق يك صادق‬
‫با اشكهای بوفِکور‪ ،‬در عُم ِ‬

‫بگذشتن از تو‪ ،‬ترس و غم‪ ،‬تقدي ِر جبرم‪ ...‬آه‬

‫ج قبرم‪ ...‬آه‬
‫من يك جسد‪ ،‬بیسرنوشت در کُن ِ‬

‫ج قبری سرد و تـاريك و پـالسـیده‬


‫در کُن ِ‬

‫بینورِ خورشیدی که از مشرق‪ ،‬نـتـابـیـده‬

‫بینورِخورشیدیکهمدتهاستخاموشاست‬

‫يك کِرم میبلعد مرا‪ ،‬بدجور مدهوش است‬

‫يك کِرم میبلعد مرا با اشـتـهـا‪ ...‬مُـمـتَـد‬

‫میبلعد او‪ ،‬تا بودنم لـبـريـزِ شك گردد‪...‬‬

‫شايد نبودم هیچوقت‪ ،‬سهمت چه از من بود؟‬

‫در بیشعوری غرق يا‪ ...‬فهمت چه از من بود؟‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪93‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫فهمت چه از من بود‪ ،‬از شبها و سردردم؟‬

‫فهمت چه از من بود‪ ،‬از پـايـیـز پُردردم؟‬

‫فهمت چه از من بود‪ ،‬از افـکـا ِر مغشوشم؟‬

‫فهمت چه از من بود‪ ،‬از تـلـخـیِ آغوشم؟‬

‫تـلـخـیِ آغـوش و من و غمهای پر پیچ و‪...‬‬

‫از هیچ رفتن سوی هیچ و باز هم هیچ و‪...‬‬

‫ل سکوت و‪ ...‬حیف‬
‫در هیچها‪ ،‬فرياد با قُف ِ‬

‫سازِ تو و رويای پرواز و سقوط و‪ ...‬حیف‬

‫حیف از تو که از درد‪ ،‬شايد مُردهای‪ ...‬شايد‬

‫شايد تو هم از مردمان سرخوردهای‪ ...‬شايد‬

‫شايد تو هم از جنسِمن‪ ،‬سنگ و چُدَن گشتی‬

‫معشوقة وارونهبختِ کـرگـدن گشتی‬

‫شايد تو هم از قـافـلـه‪ ،‬جـا مـانـدهای آخر‬

‫شد نِفله‪ ،‬عُمری اعتقاد و خواهش و باور‬

‫شايد که حُک ِم بازیات‪ ،‬حبسِابد خوردهاست‬

‫درکنجِقبرت‪،‬کِرمهارايكجسد خوردهاست‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪94‬‬

‫من يكجسد‪ ،‬بیسرنوشت‪ ،‬با کِرمها محشور‬

‫مشروط در هر تِرمِ عُمرم‪ ،‬دائمالمهجور‬

‫مشکوک بین مردمان‪ ،‬غَـرقِ تَـفَـحُّـصهـا‬

‫مشروط در کابوسهای اين تَـنَـفُّـسهـا‬

‫کـابـوسهـای خشمگین‪ ،‬در نورِ خورشیدم‬

‫اين منکه مدتهاست در اين غار تبعیدم‬

‫با جُـغـد‪ ،‬در اعماقِ صـادق معتمد گشتم‬

‫من خسته در سرمای بهمن‪ ،‬منجمد گشتم‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪95‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫کرمانشاه‪1‬‬ ‫در مرثیه‬

‫ناله کن شیرينِ من‪ ،‬فرهاد ديگر مُرده است‬


‫بیستون آوار شد‪ ...‬معشوقهات پژمرده است‬
‫گشته ايران داغدارِ آن دو چشمِ نیمهجان‬
‫ناله کن ای نازنین‪ ،‬مامِ وطن افسرده است‬
‫ناله کن ای هموطن‪ ،‬از داغِ مظلومانِ کُرد‬
‫گشته کرمانشاه ويران‪ ،‬ملّتی سرخورده است‬
‫داغدار است گیل و لُر‪ ،‬تُرک و بلوچ و مازنی‬
‫نیكبختی‪ ،‬شادمانی‪ ،‬از وطن خطخورده است‬
‫ذرّهذرّه آب شد از اشكِ شیرين‪ ،‬بیستون‪...‬‬
‫کولهبر در کوهها ‪ ،‬فرهادها بر گُرده است‬
‫گشته حیران و پريشان‪ ،‬مردِ مسئولِ عزيز!‬
‫مردِ مسئولِ پريشان‪ ،‬پولهايش خُرده است!‬
‫سوزِ سنگینِ خـزان‪ ،‬تا استخوانها میرود‬
‫آرزوها را خزان‪ ،‬انگار با خود بُرده است‪...‬‬
‫بیصدای تیشة فرهاد‪ ،‬خاموش است کـوه‪...‬‬
‫ناله کن شیرينِ من‪ ،‬فرهاد امشب مُرده است‬
‫‪1‬‬

‫‪ -1‬این غزل در سال ‪ 1396‬و در همدردی با هموطنان زلزلهزده در کرمانشاه‪ ،‬سروده شد‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪96‬‬

‫ترکمنصحرا‪1‬‬ ‫در مرثیه‬

‫در خواب بوديم‬


‫که سیل آمد و خانه را بُرد‬
‫حاصل يك عمر تالش و دوندگی و بیخوابی‬
‫بر آب رفت‬
‫با آب رفت‪...‬‬
‫و آرزوهای برادر و خواهرِ ترکمنم را بشُست و ببُرد‪...‬‬

‫کردستان به پاخاست‬
‫و دستهايش را از زير آوارهايی که‬
‫از سیلیهای زلزله هنوز زخمی و خونین بود‬
‫بلند کرد‬
‫و بلوچها از جنوب‬
‫و تُرکها ‪ -‬اين فرزندان رشید ستارخان ‪ -‬از غرب‬
‫و گیلكها و بختیاریها و اعراب‬
‫خراسانی و تهرانی و اصفهانی‬
‫شمالی و جنوبی‬
‫از چهارگوشة ايرانزمین بهپاخاستند‬
‫و دستان خواهر ترکمنم را گرفتند‬
‫تا در مقابل ديدگان نامحرمان ‪ -‬الشخورهای اجنبی و تجزيهطلبان متوهم ‪-‬‬
‫به زمین نخورَد‪1‬‬

‫‪ -1‬اینشعر در نوروز ‪ ،1398‬در همدردی با هموطنان سیلزده در استان گلستان‪ ،‬سروده شد‪.‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪97‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫اين گربة خسته و بیمار‬


‫تازيانه میخورَد‬
‫و تازيانه میخورَد‬
‫آری!‬
‫سالهاست که تازيانه میخورد‬
‫اما زمین نخواهد خورد‬
‫ن الشخورها‬ ‫به کوری چشما ِ‬
‫ايرانِ ما‬
‫هرگز نخواهد مُرد‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪98‬‬

‫معاشقه با کرگدن‬

‫با کـرگـدن‪ ،‬لبريز غـم‪ ،‬در مُستراح و بعد‪...‬‬


‫ق چـاه و بعد‪...‬‬
‫يك مَر ِد طاغی مُرده در اعما ِ‬
‫معشـوق من با غیرِمن طع ِم همآغوشی‬
‫ت فلسفی‪ ...‬فحش و فراموشی‬ ‫يك درگذش ِ‬

‫طعمِ حقیقت‪ :‬تلخ و گَس‪ ،‬يك چای داغ و باز‪...‬‬


‫يك کُندة بیسـرنوشـت قـعـرِ اُجـاق و باز‪...‬‬
‫در محضر خر فیض بردن‪ ...‬آه و صدافسوس‬
‫از هرچه انسان است و خر‪ ،‬افسرده و مايوس‬

‫در نفرت از دريـوزگـان و اغنیا و هر‪...‬‬


‫«خاموش باش تا کی صدای عر و عر و عر؟»‬
‫يك بولدوزر بر روی آوارِ مـن و شايد‪...‬‬
‫جاماندنِ يك خاطره‪ ،‬از بهمن و شايد‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪99‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫جنون‬

‫رفتاز شهری که در آن وَصلهیناجور بود مَقصدش در ناکجا‪ ،‬يا انتهای گور بود‬
‫رفت‪ ،‬با خود بُرد‪ ،‬ياد و خاطراتِ گند را رفت و بُرد از ياد‪ ،‬طَعمِ گندِ هر لبخند را‬

‫فعلهایبیهدف‪،‬صبروشکیبايی‪،‬جُنون يكبغلحرفِنگفته‪،‬سُرفههایخشك‪،‬خون‬
‫شَكّ و ترديد و تَبَر‪ ،‬با خويشتن بیگانگی از جماعت سخت بیزار و جُنون‪ ،‬ديوانگی‬
‫يك فرارِ لعنتی‪ ،‬يكعُمر از خود تا کجا‪ ...‬پُشتِسَر ويرانه و غم‪ ،‬روبرويش ناکجا‬

‫يك فرارِ گیج‪ ،‬از اوهام و از شبهای سرد يك عبورِ سخت‪ ،‬از هر درد و درد و درد و درد‬
‫ل هُبوط‬
‫يكتصادفباسیاهی‪،‬هیچدرهیچوسقوط از عَدَم تا مُستَراح‪ ،‬بیتاب مشغو ِ‬

‫دردِ بیدرمان و افکا ِر مريضِ ُامَّتی‪ ...‬يك دلِ بیچاره و بیارزش و بیقیمتی‬
‫رفتدرپُشتسَرَشخودراودلراجاگذاشت برهمهناگفتهها با بُغض و نفرت پاگذاشت‬
‫رفت‪ ،‬با قلبیکه ديگر خالیاز هرخندهبود مُرده بود اما لجوج و وحشی و يکدنده بود‬
‫رفت از خود با جُنون‪ ،‬با قرصها پرواز کرد يك جُنونِ مَحض را با تیغها آغاز کرد‬
‫نعشرابانفرتازخود‪،‬پسزدودرخاکشد بیمحابا در سکوت‪ ،‬از خاطراتت پاک شد‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪100‬‬

‫شعله‬

‫ظاهرا شعر دوباره سخت طُغیان کرده‬


‫باز هم واژهبهواژه‪ ،‬ز چه عُصیان کرده؟‬
‫باز اين هیچ‪ ،‬در اين پوچ به يَغما رفته‬
‫باز يك مَرد که خوابید‪ ،‬به اغما رفته‬
‫باز يك سايه‪ ،‬که شبهای مرا پوشانده‬
‫باز يك شُعله‪ ،‬که فردای تو را سوزانده‬
‫باز يك تو که از اين زندگیام ُگم گشته‬
‫باز ديـوانـگـیام‪ ،‬سـوژة مَردُم گشته‬
‫باز يك میخ‪ ،‬که از اَرّه و چَکُّش خورده‬
‫باز هم کرگدنی بـیهُـنـر و افـسـرده‬
‫باز پايان که جهانم خَفه شد از اشـخاص‬
‫باز هم مملکتی چِرت‪ ،‬تُهی‪ ،‬بیاحـساس‬
‫باز افسردگی بر زندگیام آوار است‬
‫باز شبهای لجن‪ ،‬خواب ز من بیزار است‬
‫باز هم شعر که از دوریِ تو دِق کرده‬
‫ظاهرا کرگدنی را به تو عاشق کرده‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪101‬‬ ‫غزل پستمدر ن‬

‫هیچ مطلق‬

‫از من بنوش‪ ،‬از اين هیچِ مُطلق و نچسب‬


‫در شك میان بود و نبودم سکته کن‪ ،‬بمیر!‬
‫قلیان بکش با غالم و عباس و حسن!‬
‫به جهان بیهودگیات را ديکته کن‪ ،‬بمیر!‬
‫ب جبر يا جبر؟‬
‫يك عُمر مُـرَدّد در انتخا ِ‬
‫اين زندگی فلسفهاش بدردنخور است!‬
‫از شادی و امید و فردای بهتر مگو‬
‫که گوشِمن از اين مُزخرفات‪ ،‬ديگر پُر است‬
‫نگاهکردن و ديدن يکی نیست‪ ...‬بگذريم!‬
‫تو با جواد و منصور جوجه را به سیخ بکش!‬
‫اگر چَ ُّکشِ مَعرفت را به سرت کوفتند‬
‫نترس! فقط چَکُّشِ را به چهارمیخ بکش!‬
‫جز حافظ و يار و چشم و موی مشکیاش!‬
‫جهان هیچچیزِ بدردبخورِ ديگری نداشت‬
‫از من بنوش‪ ،‬تا غرق در فلسفهام باشی‬
‫اين چَرخه‪ ،‬هیچچیزِ حیرتآوری نداشت‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪102‬‬

‫جنازههای خاکستری‬

‫حوصلهای باقی نمانده‪...‬‬


‫اينجا شبیه قبرستانی است‪،‬‬
‫به وسعت وطن؛‬
‫با هشتاد میلیون جنازة متحرک‪...‬‬

‫جنازههای خاکستری‪...‬‬
‫مردمان خاکستری‪...‬‬
‫عشقهای خاکستری‪...‬‬
‫آزادیهای خاکستری‪...‬‬
‫دلمشغولیهای خاکستری‪..‬‬
‫هیچ و پوچ‪...‬‬
‫محکومیم به مرگ‪...‬‬

‫اينجا همة مخلوقات‪،‬‬


‫سالها پیش از مالقات با مرگ‪،‬‬
‫مُردهاند‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪103‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫کهکشان‬

‫يك کهکشان در گردش و من غرقِ سرگیجه‬


‫شايد دوباره کِـرمها‪ ،‬با مـن نمیسازند‪...‬‬
‫در شهرِ بیعـابر‪ ،‬من و يك سـايـه و يك زن‬
‫اين خـاطـراتِ لـعـنـتـی‪ ،‬هرگز نمیبازند‪...‬‬
‫شعر و غزل‪ ،‬چای و سکوت و فحش و يك سیگار‬
‫لبريز از خـیـّام و درد و دود و دَم با تو‬
‫در انـفـجـا ِر حـادثـه‪ ،‬قـصـدِ سـفـر کردم‬
‫اين خـانـه را از ريـشـه من آتـش زدم با تو‬
‫يك زخم‪ ،‬روی کتفِ دُبِّ اکـبـر افتاده است‬
‫جـامِ سِکَندَر در غروبِ جـمـعـه غم را خورد‬
‫آنکس که با شعر و غزل دمخور بشد‪ ،‬آخر‬
‫در هِژدهِ تیرِ فالن سال‪ ،‬تیر خورد و مُرد‬
‫چکّش برای مـغـزِ هر انسان ضروری نیست‬
‫مـغـزِ مرا با شعرهايت لِـه بکن خـیـّام‬
‫در کهکشان با من بچرخ و چرخ کن مـغـزم‬
‫در الی شـعـر و سـايـه و کِـرم و زن و ابهام‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪104‬‬

‫نسل زرد‬

‫خشکید يك فرياد‪ ،‬در اعماق حلقی که‪...‬‬


‫خاموشی يك مَرد‪ ،‬در فريـادِ خلقی که‪...‬‬
‫مَردی که از مَردُم‪ ،‬پُر بـود از نگفتنها‬
‫در مرگِ غنچه‪ ،‬سوگوار قبل از شکفتنها‬
‫ق بیثبات‪ ،‬هرروز او گـُم بود‬
‫در دردِ خل ِ‬
‫در خود فرو با لذت و غمخوا ِر مَردُم بود‬
‫بر جهل ملت‪ ،‬با غم و افسوس و افسوس و‪...‬‬
‫هرشب میانِ سايهها‪ ،‬کابوس و کابوس و‪...‬‬
‫با سايهها در جنگ‪ ،‬در فصلِ خزانی که‪...‬‬
‫با دلهره از پوچیِ نسلِ خزانـی که‪...‬‬
‫ی مَرد و‪...‬‬
‫ناگفتهها خروار‪ ...‬در خاموش ِ‬
‫يك چای تلخ و خواب در شبهای پُردرد و‪...‬‬
‫شبهای پُردردیکه خوابیدند با حرص از‪...‬‬
‫خلقی طلبکار از تو‪ ،‬شايد خوردهای ارث از‪...‬‬
‫در جنگ با افکارِ پوسیده‪ ،‬عَبَث‪ ،‬مردود‬
‫با بُغض‪ ،‬در شهر کثافت‪ ،‬پُر صدا‪ ،‬پُر دود‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪105‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫شهری که بر آرامشت‪ ،‬خط میکشد با تیغ‬


‫خط میکشد باخشمدرحَلقِ جماعت‪:‬جیغ‬
‫با دلهره میبیند او در مرگِ خاموش و‪...‬‬
‫ن خلقِ پوچ و گیج و مدهوش و‪...‬‬
‫گُم در میا ِ‬
‫ن مَردُمی از جنسِ خار و سنگ‬
‫گُم در میا ِ‬
‫ن شهرِ غرقِ حیله و نیرنگ‬
‫گُم در میا ِ‬
‫ن تیرگی‪ ،‬بختِ بد و شوم و‪...‬‬
‫گُم در میا ِ‬
‫ل پوچ و گیج و مغموم و‪...‬‬
‫گُم در میانِ نس ِ‬
‫ی اين نسل‬
‫ناگفتهها خروار‪ ...‬در خاموش ِ‬
‫هی ريزشِبرگیکهشد سه ِم من از اين فصل‬
‫فصلِ خزانِ زرد ‪ ،‬در تقوي ِم پوسیده‬
‫کابوس و افسوست ‪ ،‬از خلقِ چـروکیده‬
‫نسلِ نگونبختی که گُم شد در غبارِ جبر‬
‫نسلیکه شد محکوم بر هِیصبر و صبر و صبر‬
‫نسلی که شد فرياد‪ ،‬در پايانِ فصلی که‪...‬‬
‫خاموشیِ يك شعـر‪ ،‬در فريادِ نسلی که‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪106‬‬

‫مردی که میمیرد‬

‫از قافله جا ماند‪ ،‬مَردی دربدر‪ ،‬امشب با فحش و سیگار و دو بیت از شاملو بر لب‬
‫با فحش بر فردا و فرداهای نامعلوم با بغض بر پايیزِ سرگردان و نامفهوم‬
‫با بُغض برحَوّا که نسلش را میبلعید در ناکجای شعرها‪ ،‬يك مَرد در تبعید‬
‫در ناکجای شعرها‪ ،‬يك مَرد میلرزد يك مَرد از پايیز و رفتن‪ ،‬سخت میترسد‬
‫مَردی که میمیرد‪ ،‬در پايیزِ تلخ و زرد مَردی که میمیرد‪ ،‬در انکا ِر خود با درد‬
‫مَردی که میمیرد‪ ،‬در پايانِ اين اغما مَردیکه میمیرد‪ ،‬در سهراب‪ ،‬در يغما‬
‫در سوز و سرما مَردِ در اِغما‪ ،‬میمیرد در مُشتِ خود يك کِرم را با عشق میگیرد‬
‫با عشق میمیرد‪ ،‬در اين غائله شايد‪ ...‬جا میگذارد هیچ را در قافله شايد‪...‬‬
‫شايد که رفتن باز شايد سهمِ پايیز است شايد که اين پايیز هم از غصه لبريز است‬
‫شايد که اين پايیز‪ ،‬فصلِ غُصّهها باشد فصلِ خُروشِ کِرمها‪ ،‬بر جُـثّـهها باشد‬
‫فصلی که فردا را از يك مُرده میگیرد فصلی که در پايانِ آن يك مَرد میمیرد‬
‫فصلی که باشد منتهی تا سوزِ بهمنماه فصلِ شکستِ کرگدن‪ ،...‬در انتهای راه‬
‫***‬
‫از قافله جاماند‪ ،‬امشب مَرد و شايد مُرد يك تکه از دل را به پايیز و خزان بسپُرد‬
‫يك تکه از دل را در تبعیدها‪ُ ...‬گم کرد حَوّا قُمارِ واپسین را روی گندم کرد‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪107‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫تیغ‬

‫اين تیغ را بر رگ نکش‪ ،‬شايد نباشد دير شايد هنوز از بودنت‪ ،‬اين دل نباشد سیر‬

‫اين تیغ را بر رگ نکش‪ ،‬بیهوده با منباش شايد شدی عاشق‪ ،‬بدونجنگياپرخاش‬

‫اينتیغرا بر رگنکش‪،‬پايانغمانگیزاست بعد از تو هر فصلم در اينتقويم‪،‬پايیزاست‬

‫اين تیغ را بر رگ نکش‪ ،‬حِسِّ بَدی دارم حِسِّ پريشانِ اسیرِ مُرتدی دارم‬

‫اينتیغرا بر رگنکش‪ ،‬بیتوتَنَمسرداست بیتو میانِ کِرمها‪ ،‬غمگین و پُردرد است‬

‫اين تیغ را بر رگ نکش‪ ،‬از تیغها سیرم مثلِ کالغی دربدر‪ ،‬سَرخُورده میمیرم‬

‫***‬

‫مثل اسیر و کِرم و پايیز و کالغِ پـیـر همراهشو با من‪ ،‬در اين مُردابِ دامنگیر‬

‫همراهشو با من در اين بیراهِ نامعلوم با بَرقِ چشمانت بسوزان اين جهانِ شوم‬

‫با بودنت ‪ ،‬با بودنم ‪ ،‬لبريزِ بهمن باش بیجنگوبیپرخاشبامنباش‪،‬بامنباش‬

‫لبريزِ بهمن باش و گرما را نثارم کن‪ ...‬اين تیغ را بر رگ بکش‪ ،‬سویمزارمکن‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪108‬‬

‫درد کهنه‬

‫ن سرد و‪...‬‬
‫يك در ِد کُهنه از پريروز و تَ ِ‬
‫با نعرههای مُرده در حلقومِ يك مَرد و‪...‬‬
‫ت تلخ و گنديده‬
‫دردی شديد از خاطرا ِ‬
‫از سايهای غمگین که دردش را نفهمیده‬
‫از سايهایغمگین در اينشبهایمصنوعی‬
‫س تو‪ ،‬رويای ممنوعی‪...‬‬
‫از خاطرات و عک ِ‬
‫سردردهای موذی و شبهای تکراری‬
‫کابوسهای نیمهشـب‪ ،‬شرمِ شبادراری‬
‫شرم از شب و شبهایغمگین را نفهمیدن‬
‫شرم از جنون‪ ،‬درگريههاباحرصخنديدن‬
‫شرم از تظاهر‪ ،‬از حقیقت‪ ،‬از فرار از خويش‬
‫شرم از لَگَد بر شرمگاهِ شعرِ پُر تشويش‬
‫شرم از خروشِ سايهها بر اين تنِ خسته‬
‫شرم از دلی که مانده اينجا گیج و وابسته‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪109‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫شرم از به زيرِ آسمانها خُفتن و خُفتن‪...‬‬


‫شرم از کجا تا ناکجاها رفتن و مُردن‪...‬‬
‫از ناکجا تا ناکجا‪ ،‬هر شب خطر کردم‪...‬‬
‫بر دردِ حافظ بُغض يا‪ ...‬عَز ِم سفرکردم‪...‬‬
‫عَزمِ سفرکردم‪ ،‬پريدم‪ ،‬کوچ از خود تا‪...‬‬
‫يكمرگِبیدرد‪،‬خوبمُردن‪ ،‬شرم از حتی‪...‬‬
‫يك دردِ کهنه رخنه در اعماقِ اين روحم‪...‬‬
‫افتادنِ چندين تَرَک ‪ ،‬بر پیک ِر کوهم‪...‬‬
‫يك انفجارِ سخت‪ ،‬در پايانِ اين درد و‪...‬‬
‫يك کرگدن ماتمزده در سوگِ اين مرد و‪...‬‬
‫يك کرگدن با درد کهنه مانده اين گوشه‬
‫ت آن روزگاری که در آغوشِ‪...‬‬
‫در حسر ِ‬
‫ت دستی که شبها را نمیگیرد‬
‫در حسر ِ‬
‫شبرخنهکرد درعُمقِ چشمانیکهمیمیرد‬
‫شبرخنهکرد درعُمقِچشمانیکهفردانیست‬
‫فردا که بهمن در زمستانش هويدا نیست‬
‫فردا که غمگین است‪ ،‬رويای من و يادم‬
‫خ روحم‪ ،‬دريـغ‪ ...‬از پايت افتادم‬
‫در مَسل ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪110‬‬

‫صدای زن‬

‫يك کبودی زيرِ چشم و‬


‫خونِ خُشکی کُنجِ لبها‬
‫در گلو بُغضی که مُرد و‬
‫يك تنی خسته‬
‫لَت و پار و‬
‫دوباره هقهقِ خاموش و‬
‫اشکی در نگاه و‬
‫در میانِ فحش و دشنا ِم هیوالی خشونت‬
‫نیمهشـبها‪...‬‬

‫ل ناگوار‬
‫صد سوا ِ‬
‫تکرار و تکرار‪:‬‬
‫«من که هستم؟‬
‫من چه هستم؟‬
‫يك زنی افسرده و قربانیِ وَهم و خشونت‬
‫خسته در اعماقِ چاهِ نفرت و بغض و عفونت‬
‫خسته از افکارِ تو‬
‫رفتارِ تو‬
‫دلخسته از غولِ تعصُّب‬
‫من ندارم هیچ با آن ذهنِ بیمارت تناسب‬
‫خسته هستم‬
‫از تو و از نَهْی و از اَمْر و دخالتهای هرروز‬
‫خسته هستم‬
‫از تو و شکّاکی و تعقیبهای زير چشمت‪،‬‬
‫گیج و مرموز‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪111‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫خسته هستم‬
‫از جهان و از جهانی که سراغم را بگیرد وقت خواب و‬
‫يك عروسك‬
‫تختخواب و‬
‫يك عروسك‬
‫در نقاب و‬
‫در سراب و‬
‫منجالب و‬
‫صد سوالِ ناگوارم‬
‫بیجواب و بیجواب و بی جواب و‪...‬‬
‫خسته هستم‪»...‬‬

‫***‬

‫شهرِ بیخود‪،‬‬
‫شهرِ مضحك‪،‬‬
‫شهرِ نامرد و سیاه و‬
‫شهرِ پُر دود و لجن‪ ،‬بوی خیانت‬
‫شهرِ گند و مسخره‬
‫مضحك‬
‫تباه و‪...‬‬
‫شهرِ مغبون‬
‫غرقِ طاعون‬
‫اشتباه و اشتباه و اشتباه و‪...‬‬

‫باز تکرار‬
‫در میانِ فحش و دشنام‬
‫باز تکرار‬
‫گوشههای شهرِ بیمار‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪112‬‬

‫هر زنی افسرده با بختِ سیاه و‬


‫با کبودی زيرِ چشم و‬
‫خونِ خُشکی کُنجِ لبها‬
‫نیمهشـبها‪...‬‬
‫نیمهشـبها‪...‬‬
‫نیمهشـبها‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪113‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫بغض شعر‬

‫حامله شد همسری‪ ،‬در بغلِ غیر يار‬


‫طفلِ نگونبخت شد‪ ،‬از هوسش يادگار‬
‫همسر بیچارهاش‪ ،‬در پیِ نان بود و کار‬
‫شعرِ من امشب بشد‪ ،‬تلختر از زهرمار‬
‫بیوهزنی دربـدر‪ ،‬مُرد بدونِ غذا‬
‫طفلِ يتیمی گريست‪ ،‬از قَدَر و از قضا‬
‫در طلبِ سرپناه‪ ،‬دخترکی در عزا‬
‫شعرِ من امشب نداد‪ ،‬جز به سیاهی رضا‬
‫عُمرِ يکی پیرمرد‪ ،‬شد به فنا امشبی‬
‫تا که لبِ دخترش‪ ،‬ديد به روی لبی‬
‫آه ز دا ِد جهان‪ ،‬آه ز هر مکتبی‪...‬‬
‫شعرِ من امشب بزد‪ ،‬نیش به يك عقربی‬
‫بود به يك مُستراح‪ ،‬نعشِ جنینی نحیف‬
‫ل نَفْسیضعیف‬
‫حاصلِ يك کَژروی‪ ،‬حاص ِ‬
‫شرم بر آن مادری‪ ،‬يا پدری بس سخیف‬
‫شعرِمن امشب نشد‪ ،‬با دلوبُغضش حريف‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪114‬‬

‫من‬

‫يكهیچکسهايیبهفردايمچهگَندیزد مَردیکهديگرنیست‪ ،‬بر من پوزخندیزد‬


‫غ بلندیزد درگوشِمنيكخر‪،‬سخنهایچرندیزد‬
‫با گريه‪ ،‬يك زن در شبم‪ ،‬جی ِ‬

‫ش بیاراده‪ ،‬در دهان چرخید‪...‬‬


‫يكمُشت فح ِ‬

‫گُمشددراينمنيكتويیغمگینوافسرده درعُمقِمنيكزنکهشدسرکوبوسرخورده‬

‫صد خاطراتِ تَلخ در من‪ ،‬تَلخ پژمُرده شلیكِ جیغت‪ ،‬نعرههايم‪ ،‬در زنی مُرده‬

‫من با سیاهی لشگرش‪ ،‬آهسته میخنديد‪...‬‬

‫پاشید از اعماقِ مَردم‪ ،‬خندههايی گیج در مجلسِخَتمِ صدا‪ ،‬رقصندههايی گیج‬


‫ش بندههايی گیج نانخوردنیبانرخِروز‪،‬چرخندههايیگیج‬
‫در قبر میماسید‪ ،‬نع ِ‬

‫چرخید اينچرخه ولی اين من نمیچرخید‪...‬‬

‫افکار‪ ،‬در من سخت مشغولِ جويدن بود مَردیکهديگرنیست‪ ،‬مشغولِدويدنبود‬


‫در پُشتِبا ِم من‪ ،‬زنی فکرِ پريدن بود خر با وَلَع در شهر‪ ،‬مشغولِ چريدن بود‬

‫میمُرد من با بیخیالی‪ ،‬خلق میخنديد‪...‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪115‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫سکوت‬

‫سکوت تو‬
‫عجب خنجری است‪...‬‬
‫میشکافد سینهام را‪...‬‬

‫آه‪...‬‬
‫امیدم ناامید گرديد‬
‫و بهارم پايیز شد‬
‫و آتشم خاکستر‪...‬‬
‫فردايم در ديروز جاماند‬
‫سرانجام‬
‫مرهمِ زخمهايم‪،‬‬
‫مرا زخمی کاری زد‪...‬‬

‫من نه نیرنگ را از روباه ياد گرفتم‪،‬‬


‫و نه فرار را از شغال‪،‬‬
‫و نه همرنگِجماعتشدن را از گلّهگرگهای متظاهر‪...‬‬

‫من تنها با عقاب به پرواز درآمدم‬


‫تا آنقدر دور باشم‬
‫که در غیابم‬
‫آزادانه نفس بکشی‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪116‬‬

‫شهر تو‬

‫در کوچههای شهرِ تو‪ ،‬يك خاطره جا مانده بود‬

‫اين نامهی مجعول را‪ ،‬يك ناشناسی خوانده بود‬

‫در التهابِ مستراح ‪ ،‬يك قايقی پهلو گرفت‬

‫يك چوبة دا ِر مريض‪ ،‬با مرگ شايد خو گرفت‬

‫در ناکُـجـای شهرِ تو‪ ،‬يك رهگذر در غصه مُرد‬

‫يك عکسِ نامفهوم و گیج‪ ،‬عکاس را با حرص خورد‬

‫ك شعرِ خشمگین‪ ،‬بر پیک ِر شـاعـر نشست‬


‫شلی ِ‬

‫در رودههای شهرِ تو‪ ،‬يك نعش از هم میگسست‬

‫ط صدا ديـوانـه شد‬


‫در مغزِ من يك میخ‪ ،‬از فر ِ‬

‫با يك کلنگی پُر غرور‪ ،‬اين خانهام ويـرانـه شد‬

‫در هر تويی هرشب دوبارهشب شکفتن میگرفت‬

‫تقويمِ اين خانه‪ ،‬همیشه رنگ بهمن میگرفت‬

‫فـريـادهـای بیصدا‪ ،‬کـابـوسهـای هرشب و‪...‬‬

‫سَرگیجههای لـعـنـتـی‪ ،‬دردِ منِ المَصَّب و‪...‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪117‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫ت مُمتَد در شـقـیـقـه‪ ،‬ارّه بر دنیای تو‬


‫يك سو ِ‬

‫غَـرقِ امید و آرزو ‪ ،‬هر روز در دريـای تو‬

‫غ سرتق درگلو‪ ،‬يك خار در چشمِ چپ و‪...‬‬


‫يك تی ِ‬

‫ش بد‪ ،‬در انتهای هر گپ و‪...‬‬


‫ی يك فُـحـ ِ‬
‫سنگین ِ‬

‫يك مرگِتلخ و يكگلوله‪،‬يك شقیقه‪،‬يك سراب‬

‫يك درد و يك جَبر و مَن و پايانِ رَه‪ ،‬بیانتخاب‬

‫در رودههای مستراح‪ ،‬يك قايقی در هم شکست‬

‫يكچوبة دارِ مريض‪ ،‬با خشم از هم میگسست‬

‫يك خاطره جرّ خورد و نَعشِ زن دوباره ناز کرد‬

‫يك کـرگـدن‪ ،‬خاموش از اعماق من‪ ،‬پرواز کرد‬

‫يك ناشناسی با تَـبَـر‪ ،‬بر ريشة خورشید زد‬

‫بر صورتِ زن‪ ،‬شوهرش؛ سـیـلی بـالتـرديد زد‬

‫هر نامة مجعولِ میخ‪ ،‬يك رهگذر را رانده است‬

‫درکوچههای شه ِر تو‪ ،‬يك کرگدن جامانده است‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪118‬‬

‫روانی‬

‫ان زيرسیگاری‬ ‫میسوخت‪ ...‬آهـسـته می ِ‬


‫بیحوصله‪ ،‬خسته در اين شبهای تکراری‬
‫میسوخت‪ ...‬الی حرفهای نصفه و ناقص‬
‫وحشتزده از طعنههای هر کس و ناکِس‬
‫میسوخت‪ ...‬الی فعلهای مسخره‪ ،‬بیخود‬
‫سرگیجه از مرغ و االغ و عَرعَر و قُدقُد‬
‫میسوخت‪ ...‬در دود و دمِ شهرِ اساطیری!‬
‫ط شکمسیری‬ ‫يكمُشت خلق و هِرهِر از فَر ِ‬
‫میسوخت در خاکسترش بابغض میخنديد‬
‫در مغزِ بیمارش بدونِ حرف‪ ،‬میگنديد‪...‬‬
‫در مغزِ بیمارش کسی آهسته ُگم میشد‬
‫میالن و لندن هم شبیهِ خاش و قم میشد‬
‫ل لولو میديد!‬
‫در مغزِ بیمارش تو را شک ِ‬
‫چیزی شبی ِه غـصـههای شاملو میديد!‬
‫خود را انیشتین‪ ،‬نیچه و ماریکوری میديد‬
‫با چشمهای تـابهتـا‪ ،‬بـابـاقوری میديد!‬
‫با چشمهای تـابهتـا‪ ،‬در شعر ُگم میشد‬
‫ج کُمُد‪ ،‬يك جِنِّ غمگین‪ ،‬نالهای بیخود‪...‬‬
‫کُن ِ‬
‫بر جِنِّ در کُنجِ ُکمُد‪ ،‬با حرص میخنديد‬
‫با ناامیدی در خودش‪ ،‬آهسته میگنديد‬
‫با ناامیدی کَـلّـه بر ديوار میکوبید‪...‬‬
‫در مغزِ خود –در کرمها‪ -‬صدبار میلولید‬
‫در مغزِ خود از بیپدرها نانبُری میکرد‬
‫درالیيكمُشتازجماعتخودخوریمیکرد‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪119‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫***‬

‫میسوخت درالیجماعت بیصدا میسوخت‬


‫بر جِنِّ در کُنجِ کُمُد هی چشم را میدوخت‬
‫میسوخت الی حرفهای نصفة بیخود‬
‫در عُمقِ مغزش هی صدای عَرعَر و قُدقُد‬
‫در عُمقِمغزش با انیشتین‪ ،‬قهر و لج میکرد‬
‫در عُمقِ مغزش بیپدرها را فلج میکرد!‬
‫ان زيرسیگاری‬‫میسوخت‪ ...‬آهـسـته می ِ‬
‫وحشتزده‪ ،‬میسوخت در کابوسِ اجباری‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪120‬‬

‫رسوایی‬

‫ط گريهها و فريادت‬
‫دوباره در وس ِ‬ ‫دوباره میخواند‪ ،‬در نبودنم يادت‬
‫دوباره فحشم و بُغضت‪ ،‬تَ ِه مشاجرهها‬ ‫دوباره میخواند‪ ،‬در غروبِ خاطرهها‬
‫دوباره حسِّ سیاهم ‪ ،‬دوباره تنهايی شب و غم و من و اشك و دوباره رسوايی‬
‫دوباره دلهُره از پیچهای پیچاپیچ دوباره میخواند‪ ،‬در هجومِمُشتی هیچ‬

‫که در غروبِ غزل‪ ،‬بیهوا تو گريه شوی که باز هم خفه در دودهای ريه شوی‬
‫که بازهم خفه در من‪ ،‬دوباره جان گیری که بازآخرِ بهمن‪ ،‬دوباره جان گیری‪...‬‬
‫که هقهقات باشم‪ ،‬در غروبِ خاطرهها که مُرده باشی و باشم‪ ...‬تَهِ مشاجرهها‬
‫که باز باشم و باشی‪ ،‬فرو به تنهايی‪ ...‬و دلهُره ‪-‬که منم‪ -‬در غروبِ تنهايی‪...‬‬

‫و دلهُره ‪-‬که منم‪ -‬خسته در تنت باشد و باز نوروزت ‪ ،‬مرگِ بهمنت باشد‬
‫و باز در جسدِ يك زنی تو جان بشوی و باز زخمِ عمیقی در استخوان بشوی‬
‫س سیاهم ‪ ،‬و باز دربدری‪...‬‬
‫و باز پرسهزدن الی شعرهـا گُذری‪ ...‬و باز ح ِّ‬
‫و باز در شب و شبهای بیتو نعره شدن و باز حمله به مغزم‪ ،‬و میخ و اَرّه شدن‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪121‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫***‬

‫دوباره میخواند‪ ،‬در نبودنت يادت دوباره از تو و چشمت ‪-‬که رفت‪ -‬افتادم‬
‫ط گريههای شب‪ ،‬مُردم دوباره رفتی و رفتم‪ ،‬چه زود پژمُردم‬
‫دوباره در وس ِ‬
‫دوباره نفرت و ترسم از اين عبوری که‪ ...‬دوباره جیغِ تو در شهرِ سوتوکوری که‪...‬‬
‫دوباره فريادم ‪ ،‬در غروبِ تنهايی دوباره آخرِ قصّه‪ ...‬و باز رُسوايی‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪122‬‬

‫زخم قدیمی‬

‫درد دارد‪،‬‬
‫درد دارد اين دلم‪،‬‬
‫خروار خروار؛‬
‫جای زخمِ زندگی میسوزد اينبار‪...‬‬
‫شايد اين زخ ِم قديمی‬
‫‪-‬زخمِ کاری‪-‬‬
‫زخمِ چاقوی تو بر قلبِ نحیفم‬
‫ق روحم‪،‬‬ ‫زخمِ بیاحساسیات بر عُم ِ‬
‫استخوانم‪،‬‬
‫ق جانم‬ ‫زخ ِم کاری رخنه در اعما ِ‬
‫بوده باشد‪...‬‬

‫شايد اين زخ ِم قديمی‪...‬‬


‫يادگاری از تو و از خاطراتت‪،‬‬
‫يادگاری از نمكنشناسیات‪،‬‬
‫از مرگِ فردا‪،‬‬
‫از من و آتش که افتادهاست بر جان‪،‬‬
‫از تو و آتش که بر جانم کشیدی‪...‬‬
‫رفتی و جز خود‪ ،‬نه من را‬
‫‪ -‬هیچکس را‪-‬‬
‫هرگز و هرگز نديدی‪...‬‬

‫شايد اين زخم قديمی يادگاری از غروبِ جمعههايم‬


‫ن مهاجر‬
‫ن مرغا ِ‬
‫يادگاری از غمِ سنگی ِ‬
‫يادگاری از نگاهی که عوض شد اين اواخر‬
‫بوده باشد‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪123‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫بُگذر از من‪،‬‬
‫بُگذر از شعر و غمِ بنشسته در آن‬
‫با دو چشمِ مشکیات تخريب کن نظم جهان را‬
‫دور از جبر زمان‪،‬‬
‫جبر مکان‪،‬‬
‫پرواز کن تا بینهايت‬
‫بیعذاب از آنچه کردی با من و جانم پريروز‪،‬‬
‫سهم من غم بود و سهمت‬
‫ن از غم‪،‬‬
‫رفت ِ‬
‫به سوی ناکجا‬
‫صد حیف و افسوس‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪124‬‬

‫چیز‬

‫پرواز کرد از دفترِ شعرم‪ ،‬تو و يادت‬


‫يكچیز شد گم بیهوا‪ ،‬در داد و فريادت‬
‫پرواز کرد از من‪ ،‬تويی ناالن و سرگردان‬
‫خَلقی خوش از پاتختی و عقد و حنابندان‬
‫در خاطراتم چیزهايی لِه شد و گُم بود‬
‫خوابید يك زن پیشِ من‪ ،‬غرقِ تَوَهُّم بود‬
‫دلخسته از افکا ِر بیهوده‪ ،‬غَمی خنديد‬
‫يك فُحش‪ ،‬در نازلشدن اينبار در ترديد‬
‫آن دورها تیغی سراسیمه رگش را زد‬
‫‪،‬‬

‫يك پیرمردی با تَبَر‪ ،‬چیزِ سگش را زد!‬


‫يكمُردهبررویجهان‪،‬بابیلخاکیريخت‬
‫يكزنبهرویدستشوهرآبپاکیريخت‬
‫اشعارِ من‪ ،‬من را بهروی هیچ‪ ،‬کوبید و‪...‬‬
‫يك نَرّهخَر‪ ،‬معشوقهام را باز بوسید و‪...‬‬
‫يك طفل در کُنجِ جهانش‪،‬مرگ را تُفکرد‬
‫يك چیز با افکارِ من‪ ،‬امشب تصادفکرد‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪125‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫پرواز کرد از دفترِ شعرم‪ ،‬جوانی که‪...‬‬


‫بیحوصله از چیزهايی‪ ،‬از زمانی که‪...‬‬
‫پرواز کرد از مَغزِ من يكمُشت حرفِمُفت‬
‫يك شعر امشب باخشونت چیزهايیگفت‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪126‬‬

‫مچاله شد‬

‫‪« -‬امشب بیا دوباره با هم‪»...‬‬


‫هیس!‬
‫خسته است!‬
‫سالهاست که اين مَرد بر خودش چشم بسته است‬
‫افکا ِر او پريشان از ناکجا تا کجاست‪...‬‬
‫از اين جماعت بريده و‬
‫از خود گسسته است‪...‬‬
‫خشمگین نیست‪،‬‬
‫شايد فقط کرگدنی بیشرف است‪...‬‬
‫‪« -‬ولی اين حقِّ تو نیست‪»...‬‬
‫بس کن!‬
‫اين حرفها مزخرف است‪...‬‬
‫مقصد من تو نیستی‪...‬‬
‫هیچ نیست‪...‬‬
‫رهايم کنید‪...‬‬
‫فردای من پوچ و عبث و بیمصرف است‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪127‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫باز مچاله شدم؛‬


‫وِز وِز کیست؟‬
‫‪« -‬بهمن‪»...‬‬
‫خفه شو!‬
‫چای تلخ را بنوش و اسیرِ فلسفه شو!‬
‫از تاريخ بُگذر و غرق در شب و سیاهی و جنون‬
‫با يادِ من‬
‫برهنه ولو وسطِ ملحفه شو!‬

‫نه! ديگر اشتباه نمیکنمت!‬


‫‪« -‬گوش کن اين يه راز‪»...‬‬
‫اين من نگشوده بايد تخته شود چون که باز‪...‬‬
‫بگذريم!‬
‫قِی کن مرا و خط بزن از جهان‪ ،‬نام من؛‬
‫باز کن برای خودکشیام باز اين شیرِ گاز را‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪128‬‬

‫به ساز تو رقصیدم‬

‫در يك جنونِ سخت‪ ،‬با سازِ تو رقصیدم‬


‫ط تو‪ ،‬کوبیدم اين تن را به هر ديوار‬
‫از فَر ِ‬
‫در خونِ خود میخواندم از مرگِ تو اشعاری‬
‫مَخلوقها در خوابِ غفلت‪ ،‬شعرها بیدار‬
‫در من‪ ،‬تو و سازِ تو بود و شعر و يك حسرت‬
‫ت دَر‪ ...‬با َچ ُّکش و اَرّه‪...‬‬
‫مَخلوقها در پُش ِ‬
‫در يك جنونِسخت‪ ،‬در سازِ تو میمُردم‬
‫ط تو پوسید‪ ،‬من از بیخ‪ ،‬هر ذرّه‪...‬‬
‫از فَر ِ‬
‫ل بیهوده‬
‫مَخلوقها با حیرت از اين فع ِ‬
‫ن فهم‪ ،‬رقصیدند‬
‫هرشـب به سازِ تو بدو ِ‬
‫درشعلههايتيكمنواشعارِتلخشسوخت‬
‫مَخلوقها اين فعل را هرگز نفهمیدند‪...‬‬
‫هرگز نفهمیدند‪ ،‬ساز از درد میپـیـچـد‬
‫هرگز نفهمیدند‪ ،‬خون از شعر لبريز است‬
‫در يكجنونِسخت‪ ،‬تن با کِرمها پژمُرد‬
‫ق پايیز است‪...‬‬
‫تقويمِ من تبعید در اعما ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪129‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫مازوخیسم‬

‫در فاضالبِ زندگی‪ ،‬يك موش بودمِ حیف‪...‬‬


‫ت يك شعله و آغوش بودم‪ ،‬حیف‪...‬‬
‫در حسر ِ‬
‫مبهوت از هرچه بخواندم بر خران ياسین‬
‫همچون يکی رازِ سمج در گوش بودم‪ ،‬حیف‪...‬‬

‫بلعیدم امشب روحِ خود را با سُسِ قرمز‬


‫با بغض بر يك زخمِ تلخ از حضرت حافظ‬
‫ت بیهوده از در ِد خودآزاری‪...‬‬
‫يك لذّ ِ‬
‫افسـوس؛ خلق از درکِ اين بیهودهها عاجز‬

‫اين زندگی‪ ،‬يك دو ِر باطل‪ ،‬چرخشِ مشکوک‬


‫با زخمه بر گیتا ِر بیسیم و ول و ناکوک‪...‬‬
‫هی خسته از هی ساختن‪ ،‬هی ساختن‪ ،‬تا کی؟‬
‫ایکاش باشد تا ابد‪ ،‬دنیایمان متروک‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪130‬‬

‫اختالف طبقاتی‬

‫موتزارت در البالی نُتهايش خفه شد‬

‫و يك شعرِ احساسی‪،‬‬

‫اسـیرِ فلسفه شد‪...‬‬

‫ما ِر بیچاره‪،‬‬

‫اشتباهی موسی را بلعید‬

‫و چاپلین از فَرطِ جنون‪،‬‬

‫بر ديکتاتور خنديد‬

‫شعری که زندگی را ول کرد‪،‬‬

‫ماورايی شد‪...‬‬

‫ی کافکايی شد‪...‬‬
‫و شاعری که اسیرِ زندگ ِ‬

‫خاطراتِ جدايی‪...‬‬

‫دو قشر‪...‬‬

‫دو ابهام‪...‬‬

‫ترمینالِ جنوب و‬

‫فرودگاه امام‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪131‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫و خلقی خسته در خانههای استیجاری‬

‫و خشمی خفته در شعرِ بهمن انصاری‪...‬‬

‫قِی شد عقدهها‬

‫دوباره بر روی اين کاغذ‪:‬‬

‫«دور شو برو لعنتی‪،‬‬

‫متنفرم من از‪»...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪132‬‬

‫حرف مفت‬

‫دو خروار ناگفته در آن نگاهت‬


‫غمی خفته در‪ ...‬حال و روزِ افتضاحت‬
‫دلت پُر‪ ،‬دلتپَرپَر از وعدههایچِرتوپِرتِهر‪...‬‬
‫پُر از زِر زِر و حرفِ مُفت و زِرت و پِرتِ هر‪...‬‬
‫بُريدند و بُردند و خوردند‪ ،‬نانِ تو را‬
‫نکردند رحمی بر آن دو قِرّانِ تو را‬
‫نکردند رحمی برآن بُغضِ احتمـاال شکستنی‬
‫که بايد بمیری از اين درد و بن ِد ناگسستنی‬
‫که بايد بمیری‪ ،‬بمیرند از شَرمِ چَشمِ تو‬
‫بمیرند از بُغض و خَش ِم تو‬
‫بمیرند از حسرتی که ُخفته در نگاهت‬
‫بمیرند بر حال و رو ِز افتضاحت‬
‫ببین از غمت‪ ،‬غَم نشسته بر تنم‬
‫ببین نفرتم از اين خاک و از‪ ...‬میهنم‬
‫ش بُغضِ ويرانگرم‬
‫«ببین روي ِ‬
‫که آرام خونِ تو را میخرم»‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪133‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫نمیدانی؟‬

‫نمیدانم که میدانی‬
‫که میدانم‪،‬‬
‫نمیدانی؟‬
‫اگر ديوانهات‪،‬‬
‫دلدادهات‪،‬‬
‫‪-‬اين مَرد‪-‬‬
‫اگر عاقل شود‪،‬‬
‫ديگر نمیماند‪...‬‬
‫نمیماند‪...‬‬
‫نمیماند‪...‬‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪134‬‬

‫قرص ماه‬

‫ی چشمانت‬
‫من گیر افتادهام در آن سیاه ِ‬

‫که روشنتر است از خورشید‪،‬‬

‫و قرصتر است از ماه‪...‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪135‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫شلیک‬

‫سینه سنگین و نفس حبس و جهان تاريك است‬

‫قلبِ من خاموش است‪ ،‬مرگ به من نزديك است‬

‫هـمـدمِ من به جز اين شـعـر چهکس بود؟ بگو‪...‬‬

‫من که رفتم‪ ،‬ولی امشب چه لباست شیك است!‬

‫کاشکی بر سر قـبـرم نه تو آيی و نه هـر‪...‬‬

‫مرگِ من پر ايهام است‪ ،‬چه سمپاتیك است!‬

‫گريه بر من مکن ای شـعـر‪ ،‬تو خود میدانی‬

‫آخرِ قـصـه صـدای جَـرَسِ شلیك است‪...‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪136‬‬

‫پوچی‬

‫يك گام‪ ،‬تا يك کام‪ ،‬از يك خاطره‪ ،‬يك نام‬

‫يك دلـهـره از پوچـیِ فـردا و از فرجام‬

‫مرگ و نبودن؛ رفتن از يا ِد تو و‪ ...‬شايد‪...‬‬

‫اين مَرد‪ ،‬امشب رفته‪ ،‬تا هرگز نمیآيد‪...‬‬

‫هی با خودش درگیر و لج با مَردمِ لجباز‬

‫ی يكفحش و بغضی که فرو شد باز‬


‫سنگین ِ‬

‫بُگذار و بُگذر از من و شعرم به دلسوزی‬

‫اينبار بعد از اين زمستان نیست نوروزی‪...‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪137‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫سگخور‬

‫ديگر نمینوشی غـزل ای شـاعـرِ مُـرده‬

‫بـازنـدة بـازی ز بـازی بـاز آزُرده‬

‫سگدو زدن تا بوقِ سگ‪ ...‬باشد‪ ...‬ولی سگخور‬

‫از بختِ زخمی‪ ،‬خسته و مخدوش و سرخورده‬

‫ديگر چه باک از صـاعـقـه‪ ،‬شالقِ باد و غـم‬

‫اين بـاغ اندر اين زمـسـتـان‪ ،‬سخت پژمرده‬

‫ن ماندن و رفتن‬
‫مـغـمـوم و سـرگـردان میا ِ‬

‫ش شـعـر‪ ،‬شـاعـر در غـزل مُـرده‬


‫در بیخِ ري ِ‬
‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪138‬‬

‫شعر من‬

‫شعرِ من تلختر از دود و دَ ِم سیگار است‬

‫شعرِ من خستهتر از زخمة هر گیتار است‬

‫اگر از زخمِ شکنجه‪ ،‬نفست حبس شدهاست‬

‫شعرِ من با تب و سردرد و وَرَم‪ ،‬بیمار است‬

‫غمِ غربت اگر از پا به در آورد تو را‬

‫شعرِ من زخـمخـور از فاصله و ديوار است‬

‫پس تو آرام بخواب و به دلت غم مده چون‬

‫شعرِ من خواب ندارد‪ ،‬همهشب بیدار است‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪139‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫رفیق‬

‫ن من از بین میروی رفیق‪ ،‬اين عادالنه نیست‪...‬‬


‫در برابر چشما ِ‬

‫بر رگهای من سکوتِ توست همچو تیغ‪ ،‬اين عادالنه نیست‪...‬‬

‫ی من‬
‫صدای سازِ تو همچنان در گوشِ من میپیچد‪ ،‬برای دلخوش ِ‬

‫در سراشیبیِ سقوط گوش میدهمت دقیق‪ ،‬اين عادالنه نیست‪...‬‬

‫بیست و چند سالگی‪ ،‬زمانِ شکفتن است‪ ،‬نه رفتنت بانو‬

‫جهانی از سکوتت کَـر شد‪ ،‬دور کن مرگ را از تنت بانو‬

‫ی رخنه کرده در جانت مهار شدنی نیست اما‬


‫که بیمار ِ‬

‫شايد اينبار بهسررسید زمستان‪ ،‬در دیماه و بهمنت بانو‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪140‬‬

‫سرشاخ‬

‫بیهوده با يك مُرده‪ ،‬امشب مَرد شد سرشاخ‬

‫يك زن به بختِ خويش خنديد و بشد گستاخ‬

‫فرجامِ گـاو و دسـتهـای خـونـیِ سَـلـّاخ‬

‫مَـن خیره بر عُـمـقِ حماقتهای يك مـلَّـت‬

‫يك نصفه از مَـردی در اين بیهودهها‪ ،‬پژمُرد‬

‫زن زير لِنگِ سـايـهها‪ ،‬جان کَند و آخر مُرد‬

‫گاوی علف را پس زد و معشوقهاش را خورد‬

‫مَـن خیره بر يكمُشت‪ ،‬بودنهای بیعـلّـت‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪141‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫فرار‬

‫فرار کردنِ از خود‪ ،‬فرار از زندان‬

‫فرار کردنِ از هر جُدايی و چمدان‬

‫فرار کردنِ از عشق و از همآغوشی‬

‫فرار کردنِ از تَـرسِ از فراموشی‬

‫شبیه يكعقرب‪ ،‬گیج و خیرهبر آتش‬

‫شبیهيكماهی‪ ،‬تور و انتظارِ عَطش‬

‫شبیهيكسرباز‪ ،‬جنگ و مرگِ بیهوده‬

‫شبیهکرگدنی‪ ،‬تَلخ و پیر و فرسوده‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪142‬‬

‫کفتار‬

‫شهرتان بوی تعفّن دارد‬

‫مردمانش همه کفتار و دو رو‬

‫خنده و هلهله ارزانیتان‬

‫مرگ از آنِ من و من از او‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪143‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫نفخ صور‬

‫امشبی را تلخ بر شعر و کالمم خنده کن‬

‫نفخ بر صوری بزن‪ ،‬هر مُردهای را زنده کن‬

‫خسته و درمانده از کار جهان بودی اگر‬

‫تیغ را با خشم بر رگهای خود لغزنده کن‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪144‬‬

‫فحش رکیک‬

‫صدای مـرگ میآيد در اين روزهای گند‬

‫هی زر نزن‪ ،‬هی نگو که‪« :‬بهمن بخند»!‬

‫يك استکان چای تلخ و شعر و سکوت و درد‬

‫بیحوصله چند فحشرکیك و حرفهایچرند‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪145‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫حماقت‬

‫فحش بر جهانیان چه نعمتی است! بگذريم‪...‬‬

‫گريه بیصـدا عجب غنیمتی است! بگذريم‪...‬‬

‫راه نیست‪ ...‬خندههای خلق‪ ،‬چندشآور است‪...‬‬

‫دورمان ببین عجب حماقتی است! بگذريم‪...‬‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫کرگدنیسم‬ ‫‪146‬‬

‫انفجار‬

‫ت انفجار است‬
‫بغضِ فروخورده به سم ِ‬

‫از فصلسرما رد شوی‪ ،‬فصلبهار است‬


‫‪www.takbook.com‬‬

‫‪147‬‬ ‫غزل پستمدرن‬

‫بهمن‬

‫آن فحشها سوراخ کرد عمقِ شعورت را‬

‫‪.‬‬ ‫زن نیستی؟‬


‫‪.‬‬ ‫شايد‪...‬‬
‫ولی من تا ابد مَردم!‬

‫دنبال من بودی‪ ،‬نبودم ديگر اين اطراف‬

‫‪.‬‬ ‫از دور میآمد صدا‪:‬‬


‫«بهمن غلط کردم!»‬
ZarinP.al/@B-Ansari

You might also like