Professional Documents
Culture Documents
کتاب زن اوشو PDF
کتاب زن اوشو PDF
من بعنوان یک مرد سخن نمیگویم ،بعنوان یک زن سخن نمیگویم .من ابداً با ذهن سخن نمیگویم.
از ذهن استفاده میشود ،ولی من بعنوان معرفت ،هشیاری سخن میگویم.
و هشیاری نه زن است و نه مرد ،نه ماده است و نه نَر .بدنت این تقسیمبندی را دارد و همچنین ذهنت،
زیرا که ذهن بخش درونی بدن است و بدن ،بخش بیرونی ذهن است .درواقع ،گفتن بدن و ذن درست
نیست" ،و" نباید آورده شود .تو یک "بدنذهن" هستی ــ حتی یک خط فاصله بین این دو نیست.
بنابراین ،همراه با بدن ،همراه با ذهن؛ "مردانه" و "زنانه" وجود دارند و مربوط و با معنی هستند .ولی
چیزی وجود دارد که ورای هردوی اینهاست؛ چیزی ماورایی .آن همان هستهی واقعی تو است ،وجود
تو است .آن وجود فقط از هشیاری ،از مشاهده گری و از نظارهکردن ساخته شده است .این همان معرفت
خالص است.
من در اینجا همچون یک مرد سخن نمیگویم؛ وگرنه صحبت کردن در مورد زن غیرممکن خواهد بود.
من همچون یک هشیاری سخن میگویم .من بارها در بدن زنانه و بارها در بدن مردانه زندگی کردهام
و همه را مشاهده کردهام .من تمام این منزلها را دیدهام ،تمام این پوششها را دیدهام .آنچه به شما
میگویم نتیجهگیری زندگانیهای بسیار بسیار زیاد است ،ربطی به این زندگی ندارد .این زندگی فقط
نتیجهگیری یک زیارت بسیار بسیار طوالنی است.
بنابراین ،بعنوان یک مرد یا یک زن به من گوش ندهید ،وگرنه مرا نخواهید شنید .همچون یک هشیاری
به من گوش بدهید.
مرد جوان احساساتی در رختخواب رو به دختر جوان و زیبا کرد و گفت" ،عزیزم آیا من اولین مردی هستم
که با او عشقبازی میکنی؟"
دختر قدری فکر کرد و گفت" ،شاید باشی ــ حافظهی من برای به یاد آوردن چهرهها خیلی بد است!"
همه چیز اسرارآمیز است :بهتر است که از آن لذت ببری تا اینکه سعی کنی آن را درک کنی .در نهایت،
انسانی که اصرار کند که زندگی را بفهمد ثابت میکند که یک احمق است؛ و انسانی که از زندگی لذت
میبرد خردمند میشود و به لذت بردن از زندگی ادامه میدهد ،زیرا از رازهایی که ما را فراگرفته است
هشیار و هشیارتر میگردد .بزرکترین ادراک این است که هیچ چیز نمیتواند درک شود و همه چیز
اسرارآمیز و معجزهآسا است .بهنظر من این آغاز دیانت در زندگی انسان است.
آیا ممکن است توضیح دهید که تفاوتهای واقعی بین زن و مرد چیست؟
بیشتر تفاوتهای بین زن و مرد به سبب هزاران سال شرطیشدگی بوجود آمدهاند ،اینها ریشه در
طبیعت زن و مرد ندارند .ولی برخی تفاوتها هستند که به زن و مرد زیبایی و فردیت منحصربهفرد
میبخشند .این تفاوتها را میتوان به آسانی برشمرد.
یک تفاوت در این است که زن قادر است زندگی تولید کند ،مرد نمیتواند .به نوعی مرد پستتر است
و این حقارت نقش بسیار بزرگی را در سلطهجویی مرد بر زن داشته است .عقدهی حقارت چنین عمل
میکند :وانمود میکند که برتر است ــ برای فریب دادن خود و فریب دادن تمام دنیا! بنابراین ،مرد در
طول اعصار ظرفیتها و نبوغ و استعدادهای زن را نابود کرده است تا بتواند برتری خودش را اثبات کند
ــ به خودش و به دنیا.
چون زن زندگی میبخشد ،به مدت نُه ماه و بیشتر کام ً
ال آسیبپذیر و متکی به مرد است .مردان از این
ً
نکته بطور بسیار زشتی بهرهبرداری کردهاند .و این یک تفاوت فیزیولوژیک است؛ ابدا فرقی ندارد.
مرد با گفتن چیزهایی که حقیقت ندارد ،روان زن را فاسد کرده است ،او را بردهی مرد ساخته و او را به
یک شهروند درجهی دوم تنزل داده است .و دلیل آن این است که مرد از نظر عضالنی قویتر از زن
است .ولی نیروی عضالنی بخشی از حیوانبودن است .اگر چنین چیزی تعیین کنندهی برتری باشد،
آنگاه هرحیوانی از یک مرد برتر است!
ولی بهیقین تفاوتهای واقعی وجود دارند و ما باید در میان انبوهی از تفاوتهای ساختگی به دنبال
آنها بگردیم .یک تفاوت که من میبینم این است که زن قابلیت بیشتری برای عشقورزیدن دارد تا
مرد .عشق مرد کمیابیش یک نیاز جسمانی است؛ عشق زن چنین نیست .عشق زن چیزی بزرگتر و
واالتر است ،یک تجربهی روحانی است .برای همین است که زن تکهمسری است و مرد چندهمسری.
مرد میخواهد که تمام زنان دنیا را داشته باشد و بازهم راضی نخواهد بود .نارضایتی او بینهایت است.
زن میتواند با یک عشق راضی باشد،کام ً
ال ارضا شود ،زیرا او به بدن مرد نگاه نمیکند،به کیفیتهای
درونی مرد نگاه میکند .زن به سبب عضالت زیبا عاشق مردی نمیشود ،عاشق مردی میشود که
جاذبه داشته باشد ــ چیزی که قابل تعریف نیست ،ولی بسیار جذاب است ـــ مردی که اسراری را برای
کشف کردن داشته باشد .زن مایل است که مردش فقط یک مرد نباشد ،بلکه در اکتشاف معرفت ،یک
ماجراجویی باشد.
تا جایی که به سکس مربوط میشود،مرد بسیار ناتوان است ،میتواند فقط یک انزال داشته باشد .زن
بیاندازه برتر است :میتواند انزالهای متعدد داشته باشد .و این یکی از مشکلزاترین موضوعات بوده
است .انزال مرد منطقهای است :محدود است به اندام جنسی او .انزال زن تمام است و به اندام جنسی او
محدود نیست .تمام بدن زن جنسی است و او میتواند یک تجربهی زیبا از انزال داشته باشد که هزاران
بار بزرگتر ،ژرفتر ،غنیتر و تغذیهکنندهتر از تجربهی مرد است.
ولی فاجعه در این است که تمام بدن زن باید برانگیخته شود،و مرد به این عالقهای ندارد،هرگز به این
10
اه توافت و ؛درم ،نز لوا لصف
موضوع عالقهای نداشته است .مرد از زن بعنوان یک ماشین سکس استفاده کرده است تا فقط تنشهای
جنسی خودش را ارضا کند .او ظرف چند ثانیه کارش تمام است! و تا وقتیکه کارش تمام بشود ،زن حتی
شروع هم نکرده است .مرد لحظهای که عشقبازیاش تمام شود ،برمیگردد و به خواب میرود .عمل
جنسی به او کمک میکند که خواب خوبی داشته باشد ــ آسودهتر بخوابد زیرا که تنشهای جنسی او
برطرف شده است .و با دیدن این ،هر زنی گریسته و اشک ریخته است .او حتی شروع هم نکرده است،
حرکتی نکرده است .از او استفاده شده :این زشتترین چیز در زندگی است :زمانی که همچون یک
شیئ ،یک مکانیسم ،مورد استفاده قرار میگیری .زن نمیتواند مرد را بخاطر استفادهکردن از او ببخشد.
مرد برای اینکه زن را نیز در تجربهی انزال شریک سازد ،باید هنر بوسوکنار قبل از معاشقه forplayرا
بیاموزد :باید برای رفتن به رختخواب شتاب نکند .مرد باید عشقبازی را به یک هنر ظریف تبدیل کند.
آنان میتوانند یک مکان خاص برای این عمل داشته باشند ــ یک معبد عشقورزی :جایی که عود
بسوزد و چراغهای پرنور نباشند و فقط شمع روشن باشد .و مرد باید زمانی به زن نزدیک شود که در
حالتی خوب و سرخوش باشد؛ تا بتواند سهیم شود .آنچه که معمو ًال رخ میدهد این است که زن و مرد
قبل از معاشقه با هم میجنگند .این ،عشق را مسموم میسازد .عشق نوعی عهدنامه میشود که جنگ
خاتمه یافته است ــ دستِکم برای امشب! نوعی رشوه میشود ،نوعی ریا و تزویر میشود.
مرد باید طوری عشقبازی کند که یک نقاش نقاشی میکِشد ـــ زمانی که احساس میکند آن انگیزش
حق کپی وجداناً محفوظ
و اصرار وارد قلبش شده است ــ یا طوری که یک شاعر شعر میسراید ،یا یک موسیقیدان ساز مینوازد.
بدن زن باید همچون یک ساز موسیقی در نظر گرفته شود :چنین هم هست .زمانی که مرد احساس
سرخوشی دارد ،آنگاه سکس فقط یک تخلیه شدن ،یک آسودگی و یک روش خوب خوابیدن نیست.
آنگاه بوسوکنار وجود دارد .مرد با زن میرقصد با او آواز میخواند ــ همراه با یک موسیقی زیبا که از
آن معبد عشق به ارتعاش درمیآید ،با بوی عودی که هردو دوست میدارند .عشقبازی باید یک حالت
تقدس داشته باشد ،زیرا تا زمانی که عشقبازی را مقدس نسازی هیچ چیز دیگر از زندگی معمولی قداست
نخواهد داشت .و این آغاز گشوده شدن دری است به سمت تمام پدیدهی فراآگاهی.
عشقورزی هرگز نباید تحمیل شود ،هرگز نباید یک تالش باشد .ابداً نباید در ذهن باشد ــ شما فقط
بازی میکنید ،میرقصید ،آواز میخوانید ،لذت میبرید… اگر چنین اتفاقی بیفتد ،زیباست .زمانی که
عشق رخ بدهد ،زیبایی دارد .زمانی که رخ دادن آن تحمیل بشود ،زشت است.
�mis وضعیت ُم َبلِغین مذهبی
ِ و زمانی که در حال عشقبازی مرد بر روی زن قرار میگیدرد… این را
sionary postureمیگویند .مشرق زمین از این حالت زشت آگاه شد که مرد سنگینتر است ،بلندقدتر
و عضالنیتر است و موجودی ظریف را در زیرخود درهم میشکند .در مشرق زمین همیشه عکس این
حالت وجود داشته :زن در باال قرار داشته .وقتی زن در زیر وزن مرد فشرده شود ،قابلیت حرکت ندارد؛
فقط مرد حرکت میکند ،پس ظرف چند ثانیه به انزال میرسد و زن فقط در حالت گریستن است .او در
این کار سهیم بوده ،ولی مشارکتی نداشته است .از بدن او استفاده شده است.
انزال آنان
وقتی که زن در باال قرار گرفته باشد ،تحرک بیشتری دارد؛مرد تحرک کمتری دارد ،و اینِ ،
11
اشو نز باتک
را به هم نزدیکتر میکند .و زمانی که هر دو وارد تجربهی انزال شوند ،این تجربهای از دنیایی دیگر
است .این نخستین لمحه از وصال الهی samdhiاست ،نخستین لمحه از آن تجربه است که انسان
بدنش نیست :او بدن را ازیاد میبرد ،دنیا را ازیاد میبرد .هم زن و هم مرد وارد بُعدی تازه میشوند که
ال آن را کشف نکرده بودند.قب ً
زن ظرفیت این را دارد که چندین انزال پیاپی داشته باشد ،پس مرد باید تا حد امکان آهسته حرکت کند.
ولی واقعیت این است که مرد چنان در همه چیز عجول است که تمام رابطه را نابود میکند .مرد باید
بسیار آسوده باشد تا زن بتواند چندین بار به اوج لذت برسد .انزال مرد باید در انتها بیاید ،زمانی که انزال
زن به اوج خودش رسیده باشد .این فقط موضوع سادهی درک کردن است.
اینها تفاوتهای طبیعی هستند ـــ ربطی به شرطیشدگیها ندارند .تفاوتهای دیگری هم هست.
برای نمونه ،زن بیشتر از مرد متمرکز است… او باصفاتر ،ساکتتر ،شکیباتر و دارای ظرفیت انتظارکشیدن
است .شاید به سبب این کیفیتهاست که زن در برابر بیماریها مقاومتر است و طول عمر بیشتری
نسبت به مرد دارد .زن به سبب صفا و ظرافت خود میتواند زندگی مرد را بطور عظیمیارضاء کند .زن
میتواند زندگی مرد را با حال و هوایی بسیار آرامشبخش و دنج احاطه کند .ولی مرد میترسد ــ مایل
نیست توسط زن احاطه شود ،نمیخواهد که زن گرمایی دنج در اطراف او خلق کند؛ او میترسد زیرا اگر
چنین شود او وابسته خواهد شد .بنابراین،قرن هاست که مرد ،زن را در فاصله نگه داشته است .و مرد
میترسد ،زیرا در ژرفای وجودش میداند که زن از او بیشتر است :میتواند زندگی ببخشد .طبیعت برای
تولید زندگی زن را انتخاب کرده است و نه مرد را.
عملکرد مرد در تولیدِمثل تقریب ًا هیچ است .این حقارت بزرگترین مشکل را ایجاد کرده است ـــ مرد
شروع کرد به چیدن بالهای زن .او کوشید بههر ترتیب ممکن زن را تنزل دهد و خوار شمارد ،او را
محکوم سازد،تا که دست کم بتواند باور کند که خودش برتر است .مرد با زن همچون احشام رفتار کرده
است ــ حتی بدتر از این .در چین ،به مدت هزاران سال ،باور عموم چنین بود که زن روح ندارد ،پس
شوهر میتوانست او را بکشد و قانون مداخله نمیکرد ــ زن جزو اموال مرد بود .اگر مرد مایل بود تا
اثاثیه خودش را نابود کند ،کاری غیرقانونی نکرده است .اگر مایل بود تا زنش را به قتل برساند ،عملی
غیرقانونی مرتکب نشده است .این باالترین توهین است ــ که زن روح ندارد.
مرد زن را از تحصیالت و از استقالل مالی محروم کرده است .او زن را از تحرک اجتماعی محروم
ساخته است زیرا مرد وحشت دارد :او میداند که زن برتر است ،میداند که او زیباست و میداند که دادن
استقالل مالی به زن خطرناک است .بنابراین در طول قرنها زن هیچ استقاللی نداشته است .یک زن
محمدی حتی باید صورت خودش را بپوشاند ،تا بجز شوهرش هیچکس دیگر نتواند زیبایی صورت او را
و ژرفای چشمان او را ببیند.
در هندوییسم ،وقتی که شوهر میمرد ،زن نیز مجبور بود که بمیرد .چه حسادت بزرگی! تو در تمام عمر
او را تصاحب کردهای و حتی پس از مرگت میخواهی که او را تصاحب کنی .تو میترسی .او زیباست
و وقتی که رفته باشی ،کسی چه میداند؟ شاید آن زن شریکی دیگر پیدا کند ،شاید شریک او بهتر از
12
اه توافت و ؛درم ،نز لوا لصف
تو باشد .بنابراین نظام ساتی satiبرای قرنها حاکم بود ــ زشتترین پدیدهای که بتوانی تصور کنی.
مرد بسیار نفسانی است .برای همین است که من او را برتریطلب جنسی میخوانم .مرد این جامعه را
ایجاد کرده است و در این جامعه مکانی برای زن وجود ندارد .و زن کیفیتهای بزرگی برای خودش
دارد! برای نمونه ،اگر مرد امکان هوشمندی را دارد ،زن کیفیت عشق را دارد .این به آن معنی نیست که
زن نمیتواند هوشمند باشد ،فقط باید فرصتی به او داده شود که آن را پرورش دهد .ولی زن با عشق
زاده شده است :او مهربانی بیشتر ،نرمیبیشتر و ادراک بیشتری دارد… ..مرد و زن دو سیم بر روی ساز
چنگ هستند ،ولی زمانی که از همدیگر جدا باشند هردو رنج میبرند .و چون رنج میکشند و دلیل آن
را نمیدانند ،شروع میکنند به انتقام گرفتن از یکدیگر.
برای ایجاد یک جامعهی زنده organicزن میتواند کمکی عظیم باشد .زن با مرد تفاوت دارد ولی نابرابر
نیست .او همانقدر با مرد برابر است که هر مرد دیگری برابر است .او استعدادهای خاص خودش را دارد
که مطلق ًا مورد نیاز هستند .پول درآوردن به تنهایی کافی نیست ،موفق شدن در دنیا به تنهایی کافی
نیست؛ داشتن خانهای زیبا ضروریتر است و زن این ظرفیت را دارد که هر منزل را به یک خانه تبدیل
کند .میتواند آن را با عشق پر کند :او چنین حساسیتی را دارد .او میتواند مرد را دوباره جوان کند و به
او کمک کند تا بیاساید.
حق کپی وجداناً محفوظ
در کتابهای اُپانیشاد یک دعای بسیار عجیب در مورد زوجهای تازه ازدواج کرده وجود دارد .زوج جوان
نزد آن بینای اپانیشادی میروند و از او درخواست برکت میکنند .او به آن زن جوان میگوید" ،امیدوارم
که دارای ده فرزند بشوی و عاقبت ،شوهرت یازدهمین فرزند تو شود .و تا زمانی که برای شوهرت یک
مادر نشوی ،یک همسر موفق نخواهی شد ".این بسیار عجیب است ولی اهمیت روانشناختی عظیمی در
آن هست ،زیرا این یافتهی روانشناسی معاصر است که هر مرد در زن خویش به دنبال مادر خودش است
و هر زن در مرد خویش به دنبال پدر خودش است.
برای همین است که هر ازدواجی به شکست میانجامد:نمیتوانی مادرت را پیدا کنی .زنی که با او ازدواج
کردهای برای اینکه مادرت شود به خانهی تو نیامده است ،میخواهد همسر تو باشد ،معشوق تو باشد .ولی
دعای اپانیشادی که به ۵۰۰۰یا ۶۰۰۰سال پیش تعلق دارد این بینش را به روانشناسی معاصر میبخشد.
یک زن ،هر که باشد ،در اساس یک مادر است .پدر یک نهاد اختراع شده است ،طبیعی نیست .ولی مادر
بخش جداییناپذیر است .روانشناسان آزمایشهای بسیار انجام دادهاند :آنان برای نوزادها انواع وسیلهها و
داروها و خوراکها را تامین کردهاند… هرچیزی را که بهنظر ضروری میرسیده ،از تمام شاخههای علوم
برای آن نوزادان فراهم کردهاند ،فقط وجود مادر را از آنان دریغ کردهاند.و آن نوزادها به کوچکشدن و
تحلیل رفتن ادامه دادهاند و ظرف سه ماه مردهاند .سپس آنان کشف کردند که بدن مادر و گرمای آن
برای رشد حیات مطلق ًا ضروری است .در این کائنات گسترده و سرد ،آن گرما در ابتدا مطلق ًا ضروری
است ،وگرنه نوزاد احساس طردشدن خواهد کرد؛ او کوچک و جمع شده و میمیرد….
نیازی نیست که مرد نسبت به زن احساس حقارت کند .تمام این فکر از آنجا ناشی میشود که شما
زن و مرد را دو گونه میپندارید .آنان به یک بشریت تعلق دارند و هردو کیفیتهای مکملکننده دارند.
13
اشو نز باتک
هردو به هم نیاز دارند و فقط وقتی که باهم هستند تمامیت دارند… ..زندگی را باید آسان گرفت.
تفاوتها باهم درتضاد نیستند .آنها میتوانند به هم کمک کنند و یکدیگر را غنی سازند .زنی که تو را
دوست میدارد میتواند خالقیت تو را تقویت کند ،میتواند به تو الهاماتی ببخشد که هرگز در خواب هم
ندیدهای .و او هیچ درخواستی ندارد .او فقط خواهان عشق تو است ،که این حق اساسی اوست.
بیشتر چیزهایی که زن و مرد را متفاوت میسازند ،از شرطیشدگیها هستند .تفاوتها باید حفظ شوند
زیرا سبب میشوند که زن و مرد جذب یکدیگر شوند ،ولی نباید از آنها برای محکوم کردن و سرزنش
یکدیگر استفاده شوند .من مایلم هر دو یک تمامیت زنده باشند ،و درعین حال مطلق ًا آزاد بمانند ،زیرا
عشق هرگز قید و بند ایجاد نمیکند ،آزادی میبخشد.
آنگاه میتوانیم دنیایی بهتر بسازیم .نیمی از دنیا از دادن سهم خودش محروم شده است و آن نیمه،
زن ،ظرفیت عظیمی برای بخشیدن و مشارکت در دنیا دارد .آن ظرفیت میتوانست این زمین را به یک
بهشت تبدیل کند.
زن باید برای کشف توانمندیها و پرورش آنها در روح خودش کاوش کند و او آیندهای زیبا دارد .زن
و مرد نه باهم برابر هستند و نه نابرابر ،منحصربهفرد هستند .و دیدار دو موجود منحصربهفرد چیزی
معجزهآسا را به این هستی خواهد آورد.
14
درم ِناتساد مود لصف
فصل دوم
داستانِ مرد
در کتاب پیامرب از خلیل جربان ،زنی از املصطفی میخواهد که در مورد درد سخن بگوید.
آیا ممکن است در مورد این گزیده نظر بدهید؟
و زنی سخن آغازید و گفت:
"از درد برایامن بگو".
و املصطفی گفت:
درد تو شکسنت آن پوستهای است که ادراک تو را در خود محصور کرده است.
هامنگونه که هستهی میوه باید شکسته شود ،تا که قلب درونش در نور آفتاب بایستد،
تو نیز باید درد را بشناسی.
و اگر بتوانی قلبت را در شگفتی از معجزات زندگی روزانهات نگه داری
درد تو نیز کمرت از شادیات شگفتآور نخواهد بود؛
حق کپی وجداناً محفوظ
بهنظر میرسد که ازیادبردن یک نگرش برتری طلبانهی مردانه ،حتی برای مردی با استعداد مانند خلیل
جبران بسیار دشوار است .به این دلیل این را میگویم که گفتههایی که المصطفی بیان خواهد کرد به
نوعی درست است ،ولی بازهم چیزی بسیار اساسی را کسر دارد.
المصطفی ازیاد برده است که این پرسش را یک زن مطرح کرده است .پاسخ او بسیار کلی است و برای
زن و مرد هر دو کاربرد دارد .ولی واقعیت این است که درد و رنجی را که زنان دنیا تجربه کردهاند،
هزاران بار بیشتر از چیزی است که مرد هرگز شناخته است .برای همین است که میگویم المصطفی
15
اشو نز باتک
پاسخ آن سوال را میدهد ولی پاسخی به آن پرسنده نمیدهد .و تا زمانی که به پرسنده پاسخ داده نشود،
پاسخ سطحی باقی خواهد ماند ــ هرچقدر هم که بهنظر پاسخی عمیق بیاید… آن پاسخ دانشمندانه و
فیلسوفانه بهنظر میرسد.
این پاسخ بینشی را دربر ندارد که در آن ،مرد با زن چه کرده است ــ و موضوع یک روز نیست ،بلکه
موضوع هزاران سال است .او حتی به این اشارهای هم نمیکند .برعکس ،او همان کاری را میکند که
کشیشان و سیاستمداران همیشه کردهاند تسلی دادن .در پشت واژگان زیبا ،هیچ چیز جز تسلی دادن
وجود ندارد .و تسلی دادن نمیتواند جایگزینی برای حقیقت باشد.
و زنی سخن آغازید و گفت:
آیا عجیب نیست که از میان تمام آن جمعیت ،هیچ مردی در مورد درد سوالی نپرسید؟ آیا این فقط
تصادفی است؟ نه ،ملطق ًا نه .ابداً نامربوط نیست که یک زن چنین سوالی را بپرسد:
"از درد برایامن بگو".
زیرا فقط زن است که میداند چه زخمهایی را با خود حمل کرده است ،چقدر در اسارت بوده است ــ
بردگی جسمانی ،ذهنی و روحی ــ او رنج برده است و هنوز هم رنج میبرد .یک زن در ژرفترین
هستهی وجودش آزرده میشود .هیچ مردی ژرفای دردی را که میتواند در تو نفوذ کند و شرافت و عزت
و خو ِد انسانیت تو را نابود کند ،نمیشناسد.
المصطفی گفت:
درد تو شکسنت آن پوستهای است که ادراک تو را در خود محصور کرده است.
یک جملهی بسیار بیمحتوا ــ چنان سطحی است که من گاهی از خلیل جبران شرمنده میشوم.
هر ابلهی میتواند این را بگوید .این ارزش خلیل جبران را ندارد.
درد تو شکسنت آن پوستهای است که ادراک تو را در خود محصور کرده است.
این جملهای بسیار ساده و کلی است.
هامنگونه که هستهی میوه باید شکسته شود ،تا که قلب درونش در نور آفتاب بایستد،
من از این جمله متنفرم! او از این فکر حمایت میکند که تو باید درد را تجربه کنی .این چیزی پرواضح
و مبتذل است ،ولی یک حقیقت نیست .این جمله بسیار واقعگرایانه است ــ یک دانه باید از رنجهای
بزرگی گذر کند ،زیرا تا زمانی که آن دانه در رنجهایش نمیرد ،آن درخت هرگز زاده نخواهد شد و
جهانهستی شناخته نخواهد شد .ولی چه کسی ِ شا خوبرگهای بزرگش و زیبایی گلهایش هرگز برای
آندانه را و شهامتش را برای مردن و برای زادن ناشناخته به یاد خواهد آورد؟
این درست میبود اگر… .آن پوستهای که ادراک تو را در خود محصور کرده … رنج ببرد ،فروبریزد و
به آزاد شدن ادراک تو بینجامد؛این نوعی درد دارد .ولی آن پوسته چیست؟
16
درم ِناتساد مود لصف
چنین است که شاعران از مصلوبشدن فرار کردهاند :او باید توضیح بدهد که آن پوسته چیست .تمام
دانش ،تمام شرطیشدگیهایت ،تمام روند بارآمدن تو ،تحصیالتت ،جامعه و تمدن تو … .اینها آن
پوسته را میسازند که تو و ادراک تو را در خود زندانی کردهاند .ولی او حتی یک کالم هم توضیح نداده
که منظورش از "پوسته" چیست.
گوتام بودا یک مرد است :بزرگترین مریدان او ــ ماهاکاشیاپ ،ساریپوترا و موگاالیان ــ همگی مرد
هستند .آیا یک زن هم وجود نداشت که میتوانست به همان اوج معرفت دست پیدا کند؟ ولی خود گوتام
بودا ُمشَ َرف کردن زنان را اجازه نمیداد ،گویی که آنان از گونهی انسان نیستند و موجوداتی فروانسانی
هستند .چرا زحمت آنان را به خود بدهی؟ ــ بگذار نخست به حالت مرد درآیند!
کالم بودا این است که مرد تقاطعی است که از آنجا به هرکجا میتوانی بروی ــ به اشراق ،به آزادی
مطلق .ولی ابداً اشارهای به زن نشده است .زن تقاطعی نیست ،بلکه خیابانی تاریک است که هیچ
شهرداری حتی چراغی در آن کار نگذاشته است! خیابانی که به هیچکجا منتهی نمیشود .مرد یک شاهراه
است! پس بگذار که زن نخست وارد شاهراه شود ،بگذار که او نخست یک مرد شود ،در بدن یک مرد
زاده شود ــ آنگاه امکانی وجود خواهد داشت که او به اشراق برسد!
المصطفی میگوید،
حق کپی وجداناً محفوظ
17
اشو نز باتک
المصطفی به این واقعیت اشارهای نکرده که زنان همیشه بیشتر از مردان کودکوار هستند .این معصومیت
یک بخش از زیبایی آنان است :آنان نمیدانند .مرد هرگز به آنان اجازه نداده که چیزی بدانند .آنان
چیزهای جزیی را میدانند ــ در مورد خانهداری و آشپزخانه و نگه داری از فرزندان و شوهر ــ ولی اینها
چیزهایی نیستند که بتوانند مانع شوند این دانش بزرگی نیست ،میتوانی به آسانی آن را کنار گذاشت.
برای همین است که هرگاه زنی برای شنیدن سخنان من آمده ،مرا ژرفتر ،صمیمانهتر ،و عاشقانهتر
شنیده است .ولی وقتی که مردی برای نخستین بار برای شنیدن من میآید ،بسیار مقاومت میکند ،بسیار
گوشبهزنگ است ،میترسد که تحت تاثیر قرار بگیرد ،از اینکه دانش او پشتیبانی نمیشود آزار میبیند.
یا ،اگر بسیار حیلهگر باشد ،هرآنچه را که گفته میشود براساس دانش خودش تعبیر و تفسیر میکند و
خواهد گفت" ،تمامش را میدانم :چیز تازهای نبود ".این وسیلهای است برای محافظت کردن از نفس او،
برای حافظت از آن پوستهی سخت .و تا زمانی که آن پوسته نشکند و خودت را مانند کودکی در شگفتی
نیابی ،هرگز امکانی وجود نخواهد داشت که در موقعیتی که ما همیشه بعنوان روح شناخته ایم ــ وجود
خویشتن خود ـــ قرار بگیری.
این تجربهی من در سراسر دنیا بوده است ــ که زن میشنود؛ و میتوانی برق شگفتی را در چشمانش
ببینی .این شگفتی چیزی سطحی نیست ،در ژرفای قلب او ریشه دارد .ولی خلیل جبران به این واقعیت
اشاره نمیکند ،با اینکه آن پرسش توسط یک زن مطرح شده است .درواقع ،مرد چنان ترسو است که
حتی از پرسیدن سوال هم وحشت دارد ،زیرا سوال کردن جهل تو را اثبات میکند.
تمام بهترین پرسشها در کتاب پیامبر توسط زنان پرسیده شدهاند ــ در مورد عشق ،ازدواج ،فرزندان،
در مورد درد ــ پرسشهایی اصیل ،واقعی :نه در مورد خداوند ،نه در مورد سیستمهای فلسفی ،بلکه در
مورد خود زندگی .شاید پرسشهای بزرگی بهنظر نیایند ،ولی واقع ًا بزرگترین پرسشها هستند ،و فردی
که آنها را حل کرده باشد وارد دنیایی جدید شده است .ولی المصطفی طوری به سواالت پاسخ میدهد
که گویی توسط هرکسی پرسیده شدهاند ،هر که باشد فرقی ندارد ــ او به آن پرسنده پاسخ نمیدهد.
و رویکرد من همیشه چنین است که پرسش واقعی ،خو ِد پرسنده است.
چرا این سوال برای یک زن مطرح بوده و نه برای یک مرد؟ زیرا زن از اسارت رنج برده است ،از
تحقیرشدن رنج برده است ،از وابستگی اقتصادی رنج برده است؛ و باالتر از همه ،از حالت آبستن شدن
مداوم رنج برده است .زن برای قرنها در درد و درد و درد زندگی کرده است .کودکی که در او رشد
میکند به او اجازهی خوردن نمیدهد ،پیوسته در حالت تهوع است .وقتی که نُه ماهه باردار است ،زادن
نوزاد تقریب ًا مرگ مادر است .و زمانی که او از یک زایش آزاد نشده ،شوهر آماده است تا باردیگر او را
باردار کند .بهنظر میرسد که تنها عملکرد زن این است که جمعیت تولید کند!
و عملکرد مرد چیست؟ او در درد زن مشارکت نمیکند .زن نُه ماه رنج میکشد و در زایش فرزند نیز
درد میکشد ـــ و مرد چهکار میکند؟ تاجایی که به مرد مربوط میشود ،او از زن برای ارضای شهوت
و سکس خودش استفاده میکند .او ابداً توجهی به این ندارد که این کار چه عواقبی برای زن دارد .و
بااین وجود بازهم به گفتن "دوستت دارم" ادامه میدهد! اگر مرد عاشق زن بود دنیا دچار ازدیاد جمعیت
18
درم ِناتساد مود لصف
نمیبود .واژهی عشق که مرد بهکار میبرد مطلق ًا توخالی است .او با زن تقریب ًا چون احشام رفتار کرده
است.
و فصلهای قلبت را خواهی پذیرفت،
درست هامنگونه که همیشه فصلهایی را بر مزارع میگذرند پذیرفتهای.
درست است،ولی نه ملطق ًا درست .اگر پرسنده را ازیاد ببری ،درست است؛ ولی اگر پرسنده را در خاطر
داشته باشی ،درست نیست .فقط بعنوان یک بیان فلسفی درست است.
و فصلهای قلبت را خواهی پذیرفت،
گاهی لذت هست و گاه درد ،و گاهی فقط بیتفاوتی هست ــ نه درد وجود دارد و نه لذت .او میگوید،
""اگر فصلهای قلب خودت را بپذیری ،مانند وقتی که فصلهایی را که بر مزارع میگذرند میپذیری…"
این در سطح درست است .پذیرش هرچیزی نوعی آرامش و نوعی آشتی میآورد :خیلی نگران نیستی،
میدانی که این نیز خواهد گذشت .ولی تاجایی که به زن مربوط میشود ،تفاوتی وجود دارد .او همیشه
در یک فصل زندگی میکند ــ درد و درد .فصل او از تابستان به پاییز یا زمستان تغییر نمیکند .زندگی
زن واقع ًا دشوار است.
حق کپی وجداناً محفوظ
امروزه چنین دشوار نیست ،ولی فقط در کشورهای پیشرفته .هشتاد درصد جمعیت هند در روستاها زندگی
میکنند ،جایی که میتوانی سختی واقعی را که زن میکشد ببینی .او قرنهاست که سختی کشیده است
و فصل او تغییر نکرده است .اگر به این واقعیت نگاه کنی ،آنگاه این جمله ضدانقالبی میشود ،این جمله
یک تسلیت میشود" :بردگی مرد را بپذیر ،شکنجهی مرد را بپذیر".
زن درد بسیار کشیده است و بااینحال ،المصطفی کام ً
ال ازیاد میبرد که چه کسی این سوال را پرسیده
است .پذیرفتن فصلها ممکن است ،ولی نه پذیرفتن ده هزار سال بردگی .این فصل تغییر نمیکند…..
زن نیاز به طغیان دارد و نه پذیرش.
مرد شهوانیترین حیوان روی زمین است .برای هر حیوان فصل خاصی وجود دارد که در آن موجود نر
به ماده عالقمند میشود .گاهی این فصل فقط چند هفته است ،گاهی یک ماه یا دو ماه است؛ سپس
ال ازیاد میبرند ،تولید مثل را کام ً
ال ازیاد میبرند .برای همین است برای تمام سال آنها سکس را کام ً
که حیوانات دچار ازدیاد جمعیت نمیشوند .تنها مرد است که در تمام طول سال نیروی جنسیاش فعال
است و اگر آمریکایی باشد ،آنگاه هم در شب فعال است و هم در صبح! و تو از زن میخواهی که این
درد را بپذیرد؟ من نمیتوانم از شما بخواهم که این درد را بپذیرید ــ دردی را که توسط دیگران برشما
تحمیل گشته است .شما نیاز به یک انقالب دارید.
و با آرامش از میان زمستانهای اندوه خود متاشا خواهی کرد.
چرا؟ وقتی که میتوانیم آن را تغییر بدهیم ،چرا باید تماشایش کنیم؟ فقط چیزی را تماشا کن که
نمیتوانی آن را تغییر بدهی .فقط چیزی را تماشا کن که طبیعی باشد ــ شاهد آن باش .ولی این یک
حیلهگری شاعرانه است :سخنان زیبا" :با آرامش تماشا کن!"
19
اشو نز باتک
هرآنچه را که طبیعی است با آرامش تماشا کن و برعلیه هرآنچه که توسط دیگران تحمیل شده است
شورش کن :چه زن باشد و چه مرد ،چه پدرت باشد و چه مادرت ،چه کشیش باشد و چه استاد دانشگاه،
چه حکومت باشد و چه جامعه ــ عصیان کن! تازمانی که روحیهای عصیانگر نداشته باشی ،به معنی
واقعی کلمه زنده نیستی.
بیشرت دردهای تو انتخاب خودت هستند.
این درست است .تمام مصیبتهای تو ،تمام دردهایت… ..بیشتر آنها توسط دیگران تحمیل نشدهاند.
برعلیه آنچه که توسط دیگران تحمیل شده عصیان کن؛ ولی آنچه را که خودت انتخاب کردهای ،رهایش
کن .نیازی به تماشا کردنش نیست .فقط همین ادراک که "من خودم این را تحمیل کردهام" کافی است
ــ آن را دور بینداز .بگذار دیگران تماشا کنند که تو آن را دور انداختهای! با دیدن اینکه تو آن را دور
انداختهای ،شاید آنان نیز درک کنند" :چرا بیجهت رنج ببرم؟ همسایگان رنجهایشان را دور انداختهاند".
حسادتهایت ،خشمهایت ،طمعهایت ــ همگی اینها رنج آور هستند .جاهطلبیهایت ،همگی رنج ایجاد
میکنند .و تمام اینها انتخاب خودت هستند.
این داروی تلخی است که آن طبیب درون ،خویشنت بیامرت را با آن شفا میدهد.
بازهم او برمیگردد که به تو تسلیت بدهد .او یک تمایز روشن را بیان نمیکند .دردهایی هستند که
توسط دیگران تحمیل شدهاند ــ برعلیه آنها عصیان کن .و دردهایی وجود دارند که طبیعی هستند ــ
مشاهدهشان کن و با آرامش آنها را تماشا کن ،زیرا این همان داروی تلخ است که طبیعت ،آن طبیب
درونت ،برای شفای خود بیمارت به تو میبخشد.
بنابراین به آن طبیب اعتامد کن ،و این داروی او را در سکوت و آرامش بنوش.
ولی بهیاد داشته باش :این در مورد آن طبیب صادق است ــ نه در مورد شوهرت ،نه در مورد حکومت.
آنان درد را برتو تحمیل میکنند،نه برای اینکه تو را شفا دهند ،بلکه برای اینکه نابودت کنند ،تو را ل ِه
کنند .زیرا هرچه بیشتر له و نابود شوی ،آنان تسلط بیشتری برتو خواهند داشت .آنگاه دیگر ترسی از
بابت عصیانگری تو وجود نخواهد داشت .پس به یاد داشته باش که چه کسی طبیب است :طبیعت شفا
میدهد ،زمان شفا میبخشد ــتو فقط منتظر هستی ،مشاهده میکنی .ولی خیلی روشن باش که چه
چیز طبیعی است و چه چیز مصنوعی.
زیرا که دست او ،بااینکه سخت و سنگین است ،توسط دست لطیف غیب هدایت میشود،
و آن سبو که او میآورد ،با اینکه لبهایت را میسوزاند،
از هامن ِگلی شکل گرفته که آن سفالگر ،با اشکهای مقدس خویش آن را خیس کرده است.
هرآنچه که طبیعی است و عصیان برعلیه آن ممکن نیست… ..آنگاه رنجور نباش؛ آنگاه آن را با
سپاسگزاری بپذیر .این دست نادیدنی الوهیت است که میخواهد تو را شفا دهد ،که میخواهد تو را به
مرحلهی واالتری از معرفت برساند .ولی هرآنچه که طبیعی نیست… ..تسلیم شدن به هرنوع بردگی
یعنی نابود ساختن روح خودت .مردن بهتر از این است که در اسارت زندگی کنی.
20
درم ِناتساد مود لصف
The Messiah: Commentaries On Khalil Gibran's 'The Prophet', Vol 2, Chapter 4
من در درونم نسبت به متام مردانی كه تاكنون زنان را آزار داده ،به قتل رسانده،
مورد تجاوز و بدرفتاری قرار داده اند ،خشمی عمیق ،مدفون ،انتقامجو و رسد را احساس كردهام.
گویی كه این احساس را برای زندگانیهای متوالی با خودم حمل كردهام
و پی بردن به آن بسیار دردناك است .آیا این بخشی ناشناخته از خودم است؟
شخصیتی بی رحم در درون گنجه؟
اگر چنین است ،لطفاً كمك كنید تا از این ساحرهی پیر پوشش بردارم و با آن دوست شوم.
نخستین نكتهای باید درك شود این است كه این مسیحیت بوده كه واژهی "ساحره" witchرا محكوم
ساخته ،وگرنه ،این یكی از محترمترین واژهها بوده است ،همچون"عارف" __ mysticمرد خردمند.
این فقط به معنی "زن خردمند" Wise Womanاست ،موازی با "مرد خردمند".
ولی در قرون وسطا ،مسیحیت با خطری روبه رو بود :هزاران زن وجود داشتند كه بسیار خردمندتر از
اسقفها و كاردینالها و پاپ بودند .آن زنان هنر دگرگون كردن زندگی مردم را میدانستند .تمامی
فلسفهی آنان بر اساس عشق و تبدیل كردن انرژی جنسی قرار داشت _ و یك زن میتواند آسانتر از
حق کپی وجداناً محفوظ
مرد آن را انجام دهد .هرچه باشد ،او یك مادر است و همیشه یك مادر است .حتی یك دختر خردسال
نیز كیفیتهای مادرانه دارد.
كیفیت مادربودن چیزی نیست كه به سن و سال ربط داشته باشد ،بخشی از زن بودن است .و دگرگونشدن،
به محیطی بسیار عاشقانه نیاز دارد ،یك انتقال انرژی بسیار مادرانه .برای مسیحیت ،این یك رقیب بود:
در مقایسه با چنین تحولی ،مسیحیت چیزی برای پیشكش كردن ندارد __ ولی قدرت با مسیحیت بود.
در آن زمان دنیا در دست مردان بود و آنان تصمیم گرفتند تمام ساحرهها را ازبین ببرند .ولی چگونه آنان
را نابود كنند؟ مسئله كشتن یك زن نبود ،هزاران زن باید نابود میشدند .بنابراین دادگاهی مخصوص
ایجاد كردند تا تحقیق و تفحص كنند كه چه كسی ساحره است.
هر زنی را كه مسیحیان میگفتند بر مردم نفوذ دارد و مردم به او احترام میگذارند توسط این دادگاه
دستگیر و شكنجه میشد __ چنان شكنجهاش میكردند كه وادار به اعتراف میشد .آنان تا از زن
اعتراف نمیگرفتند كه او یك ساحره است ،شكنجه را متوقف نمیكردند.
و معنی ساحره براساس تفكر و الهیات مسیحی تغییر داده شد :ساحره كسی شد كه با شیطان آمیزش
جنسی دارد! شما دیگر نمیشنوید كه شیطان با هیچ زنی مقاربت داشته باشد! یا اینكه شیطان یك راهب
مسیحی شده است و یا اینكه !....چه بر سر شیطان آمد؟ او كه بود كه با هزاران زن همخوابگی داشت؟
و این زنان عموم ًا سالخورده بودند .بهنظر منطقی نمیآید .وقتی كه زنان جوان و زیبا در دسترس باشند،
چرا شیطان باید به سراغ زنان پیر و بسیار سالخورده برود؟!
21
اشو نز باتک
ولی برای ساحره شدن نیاز به یك آموزش طوالنی و تجربهای زیاد بود .بنابراین تازمانی كه زن ،یك
ساحره _ زنی خردمند _ میشد ،سالخورده بود .او همه چیز را برای كسب آن خرد ،آن كیمیا ،فدا كرده
بود.
آنان به این زنان بیچاره تحمیل میكردند كه اعتراف كنند با شیطان همخوابه بودهاند .بسیاری از آن زنان
شدیداً مقاومت میكردند ...ولی شكنجه بسیار سنگین بود.
وقتی كمر درد داشتم ،دواراج Devarajو سالكان دیگر كه در كار با بدن آموزش دیده بودند ،شروع كردند
به كشش ستون مهرههایم .و من از آنان پرسیدم" ،كش آوردن" tractionچیست؟ چگونه اختراع شد؟"
آنان هیچ خبر نداشتند! این روش را مسیحیان در قرون وسطی برای شكنجه كردن زنان ساحره ابداع
كردند _ بدنشان را از دو طرف میكشیدند ،تا حدی كه غیرقابل تحمل میشد .بسیاری بیهوش میشدند
تخت كشش جان باختند .ولی ،تصادف ًا دریافتند كه زنانی كه كمر درد داشتند،
و بسیاری از زنان بر آن ِ
وقتی از آن تخت پایین میآمدند ،مشكل كمرشان برطرف شده بود .ولی اینك مسیحیان از این روش
استفاده نمیكنند و پزشكان از آن استفاده میكنند .اینك بخشی از دنیای پزشكی شده است.
آنان این زنان را به روشهایی بسیار زشت شكنجه میدادند ،فقط به یك منظور :برای گرفتن اعتراف .آن
زنان سعی میكردند بگویند كه هیچ رابطهای با شیطان ندارند و چیزی برای اعتراف كردن وجود ندارد.
ولی هیچكس به آنان گوش نمیداد :شکنجهگرها به شكنجه دادن ادامه میدادند.
اگر به شكنجه دادن ادامه بدهید ،میتوانید از هركسی هر اعترافی را بگیرید .نقطهای میرسد كه او
احساس میكند كه بهتر است اعتراف كند تا اینكه بی جهت ،همه روز همان شكنجهها را بكشد .و این
شكنجهها برای تمام عمر طول میكشیدند .وقتی كه زنی اعتراف میكرد كه با شیطان همبستر شده،
شكنجهاش متوقف میشد و سپس او را نزد دادگاه حاضر میكردند __ دادگاهی ویژه كه توسط پاپ
ایجاد شده بود .و اینك او میباید در برابر دادگاه اعتراف میكرد.
و وقتی كه آن زن در برابر دادگاه اعتراف میكرد ،دادگاه قادر بود او را تنبیه كند __ زیرا از دیدگاه
مسیحیت ،این بزرگترین گناه است .درواقع ،اگر زن با شیطان هم همخوابه شده باشد ،ربطی به هیچكس
ندارد __ و این جرمینیست ،زیرا به كسی آسیبی نمیزند! و شیطان هم هرگز برای شكایت به ایستگاه
پلیس نرفته است كه " ،این زن خطرناك است!" مسیحیت با چه حقی این زنان را میسوزاند؟
تنها تنبیه این بود كه آن زن زنده سوزانده شود تا زنان دیگر جرات نكنند با شیطان همآغوشی كنند!
آنان هزاران زن را ازبین بردند و بخشی بسیار با اهمیت از بشریت را كام ً
ال نابود ساختند .و همراه با این،
تمامیخردی كه آن زنان داشتند نیز ازبین رفت _ كتابهایشان ،روشهایشان ،تكنیكهای متحول
كردن مرد و انرژی مردانه.....
پس نخستین چیزی كه باید درك شود این است :فكر نكن كه "ساحره" واژهای بد است .این واژه از
"پاپ" هم محترمتر است ___ زیرا من فكر نمیكنم كه پاپ مردی باشد كه بتوان او را خردمند خواند،
اینها فقط طوطی هستند و نه چیزی دیگر .این امكان وجود دارد كه این حالت تو به زندگانیهای
22
درم ِناتساد مود لصف
پیشین تو مربوط باشد و آن زخم چنان عمیق بوده كه هنوز هم خاطرهای در ناخودآگاه تو آن را به یادت
میآورد .و همین ،سبب ایجاد نفرت از مردان است ،زیرا كارهایی كه با تو شده توسط مردان انجام گرفته.
بنابراین ،یك مرتبط كردن ساده است ،ولی باید این ارتباط را دور بیندازی .اینها توسط مردان انجام
نشده بود ،توسط مسیحیان انجام شده بود .و مسیحیان جنایات بسیار انجام دادهاند و هنوز هم ادامه
میدهند .باوركردنی نیست.
همین حاال در ایاالت متحده ،كلیسای كاتولیك در دادگاه پرونده دارد ،زیرا اگر به هر ترتیبی سعی كنند
در سیاست مشاركت داشته باشند ،نمیتوانند از مالیات معاف باشند .و آنان به هر روش ممكن در سیاست
دخالت میكنند .آنان گروههای فشار خودشان را در سنا و در كنگره دارند و حتی رییس جمهور رونالد
ریگان یك مسیحی اصولگرا است .بنابراین آنان باید او را نیز تحت نفوذ داشته باشند ،زیرا كاتولیكها
بخش متعصب مسیحیت هستند.
قاضی ارشد با اسنادی كه توسط گروهی كوچك از آزادشدگان __ از اسارت مسیحیت __ در اختیارش
قرار گرفته بود متقاعد شده بود كه این مردم توسط گروههای فشار بر روند قانونگذاری نفوذ دارند و
دولت را نیز تحت نفوذ دارند و موقعیت "معافیت از مالیات" ایشان باید از آنان پس گرفته شود .قاضی به
آنان گفته بود كه تا روزی كه پاسخی ندهند باید روزانه صدهزار دالر جریمه بدهند .ولی دنیا چنین است:
حق کپی وجداناً محفوظ
قاضی پس از هفت روز جملهاش را عوض كرد" :آنان جریمه نمیشوند ،فقط میتوانند پاسخ بدهند".
حاال ،همین نشانهای است بر آن كه از مقامات باال بر او فشار میآورند ....كه "در یك كشور مسیحی،
این خیلی زیاده روی است" .این چیزی است كه رونالد ریگان میپندارد __ كه آمریكا كشوری مسیحی
است و باید به ارزشهای مسیحی احترام گذاشته شود و این عمل محكومیتی است برای تمام كلیسای
مسیحی .بنابراین ،آن جریمه لغو شد ،آنان فقط میتوانند پاسخ بدهند ،چه راست و چه دروغ .ولی موضوع
برمال شده است ،نمیتواند مدتهای زیاد اینگونه بماند .آنان باید واقعیت را بپذیرند.
جمع ما our communeتوسط مسیحیانی كه در پشت سیاست بازها پنهان بودند ازبین رفت .آنان پول
دارند ،رایها را دارند ،پس هر سیاست باز در برابر نفوذ آنان آسیب پذیر است.
آنان در سراسر دنیا كارهای زشت انجام میدهند .رونالد ریگان میخواست مقدار زیادی سالح در اختیار
عربستان سعودی قرار دهد كه توسط كنگره رد شد ،زیرا این عجیب بود __ از یك سو به دادن سالح به
اسراییل ادامه میدهی و از سوی دیگر ،سالح در اختیار كشورهای محمدی قرار میدهی .سالحهای تو
از دو سو مورد استفاده قرار میگیرند ،بنابراین بازار خوبی پیدا كردهای! مردم كشته میشوند و تو میتوانی
سالحهای از رده خارج خود را كه دیگر مورد مصرف ندارند به فروش برسانی .وگرنه با آن سالحها چه
خواهی كرد؟ هر روز محصوالت تازهتری تولید میشوند و قدیمیها از دور خارج میشوند.
ولی فروش آنها به دو سوی دعوا كاری مسخره است .اگر میخواهی اسراییل را نجات بدهی ،آنوقت
نباید به كشورهای محمدی سالح بفروشی .ولی مسئله این نیست .چه كسی دغدغهی اسراییل را دارد
و چه كسی دلش به حال كشورهای محمدی میسوزد؟ دغدغه اصلی این است كه چه مقدار سالح
23
اشو نز باتک
بفروشی! رییس جمهور رونالد ریگان تصمیم كنگره را وتو كرده و درهر حال به فروش ادامه میدهد.
نظامی ناتو NATOرا دارد .رونالد ریگان برای تولید سالحهای ِ آمریكا با كشورهای اروپایی پیمان
شیمیایی ،كه زشتترین است ،پیشنهاد داده است .از میان شانزده كشور عضو ناتو ،فقط پنج كشور به
آن رای مخالف دادهاند ،ولی این اهمیتی ندارد ،زیرا اكثریت موافق هستند .و تمام كشورهای بزرگ __
انگلیس ،فرانسه ،آلمان __ با آن موافق هستند .وقتی در جنگها از جنگ افزارهای شیمیایی استفاده
شود ،خطرناكتر و زشتتر است _ غیرانسانیتر است .برای نمونه ،اینجا را بمباران نخواهند كرد ،ولی
گاز شیمیایی در شهر پراكنده میكنند و هرموجودی كه نفس میكشد ،بی درنگ خواهد مرد.
گازهایی وجود دارند كه فقط استخوانها را ذوب میكنند ،تو زنده میمانی ،ولی تمام استخوانهایت ذوب
شده است .بنابراین تو فقط یك كیسه bagهستی ،بدون استخوان .انسانی كه تمام استخوانهایش ازبین
رفته باشد چه نوع زندگی خواهد داشت؟ نمیتواند بایستد ،نمیتواند بنشیند ،فقط میتواند دراز بكشد.
و آنان به صحبت كردن در مورد حقیقت ادامه میدهند ،پیوسته در مورد خدا صحبت میكنند ...و چه
سخنان دروغی! پزشكان غربی اكنون به كیِف Kievرفته و دریافتهاند كه اطالعات روسیه در مورد
سانحه در پایگاه اتمی آنجا دقیق بوده است .فقط دو نفر ازبین رفتهاند و آمریكا توانسته تمام رسانههای
همگانی دنیا را متقاعد كند كه دو هزار نفر در آن سانحه جان داده اند .اغراق كردن هم حدی دارد __
دو نفر شد دوهزار نفر! __ و اینك كارشناسان غربی به آنجا رفتهاند و تایید كردهاند كه فقط دو نفر كشته
شدهاند .چهار نفر پس از سانحه ازبین رفتند و بنابراین در مجموع شش نفر كشته شدهاند .و اینها همان
مردمان مذهبی هستند كه به هر راهی میكوشند تا دنیا را فریب بدهند ،ذهن انسانها فریب دهند و
ذهنها را با دروغهای زشت خود آلوده كنند.
بنابراین با مردان مخالف نباش ،فقط مخالفت با مسیحیان بیرحم كافی است .و احساس بد نكن از اینكه
چیزی در تو خطا است .این باید یك یادآوری از گذشته باشد .میتوانی تحت هیپنوتیزم قرار بگیری تا
بهتر به یاد بیاوری .این از دو راه كمك میكند :از داشتن چنین افكار بد و شیطانی احساس بدی نخواهی
داشت و دوم اینكه به تو كمك میكند تا بین مردان و مسیحیان تمایز قایل شوی.
امروزه تمام كشورهای اروپایی مسیحی هستند و آماده برای جنگهای شیمیایی .و آنان به خواندن این
جمالت ادامه میدهند" :دشمنانتان را دوست بدارید ،همسایگانتان را دوست بدارید ".و آنان به دعاكردن
در كلیساها ادامه میدهند ...و مرگی شیمیایی را برای میلیونها انسان آماده میكنند .و بانی آن یك
مسیحی اصولگرا است! رونالد ریگان در یك مدرسه مسیحی اصولگرا بزرگ شده و از آن وقت تاكنون،
رشد نكرده است .هنوز هم یک موجود عقبمانده retardedاست.
میتوانی ذهنیت مسیحی را تماشا كنی :از آمریكاییها پرسیده شد" ،اگر بخواهید مغز خودتان را عوض
كنید ،با چه كسی میخواهید آن را عوض كنید؟" آخرین نفر در لیست ،خدا بود .كسی به خدا اهمیت
نمیدهد .اگر مستقیم ًا از كسی سوال كنی ،آنوقت بر سر اینكه خداوند وجود اعال است با تو خواهد جنگید.
ولی آنان بهطور غیرمستقیم گیر افتادند .رونالد ریگان جلوتر از خدا آمده ،جلوتر از مسیح آمده است .عیسی
مسیح و خداوند __ اینها فقط افسانه هستند ،حتی در ذهنهای مسیحی.
24
درم ِناتساد مود لصف
وگرنه در آن نظرسنجی خداوند باید در صدر فهرست میبود __ حتی نمیتوانست نفر دوم باشد __
و عیسی مسیح باید دومین نفر میبود .و در دنیا صدها انسان زیبا وجود دارند ،جایی برای رونالد ریگان
باقی نمیماند.
ولی دو هزار سال است كه مسیحیت به نام دین مشغول آدم كشی است ،به نام خدا ،به نام مسیح ،به نام
ملت __ بنابراین محكوم ساختن آنها بسیار خوب است .ولی هر مردی كه مسیحی نیست .مسیحی
بودن یك نوع فرومایگی است ،سقوط از انسانیت است.
ولی عبور از روند یك هیپنوتیزم برای روشن شدن بیشتر برایت خوب است .شاید به یاد بیاوری كه فنون
آن زنان ساحره چه بوده __ چگونه عمل میكرده اند ،چگونه مردمان را تغییر میدادهاند __ زیرا تا آن
زنان برای مسیحیت خطری نمیداشتند ،مسیحیت آنان را به قتل نمیرساند.
آنان یك خطر واقعی بودند ،زیرا در مقایسه ،مسیحیت چیزی برای پیشكش ندارد.
25
اشو نز باتک
فصل سوم
26
نانز شخب ییاهر تضهن موس لصف
اگر زن آزاد نباشد که واقع ًا یک زن باشد ،مرد نیز هرگز آزاد نخواهد بود که واقع ًا یک مرد باشد .آزادی
زن برای آزادی مرد یک الزام است ،آزادی زن اساسیتر از آزادی مرد است .و اگر زن یک برده باشد ــ
چنانچه برای قرنها برده بوده ـــ از مرد نیز یک برده خواهد ساخت؛ به روشهایی بسیار ظریف؛ راههای
زن بسیار ظریف هستند .او مستقیم با تو نمیجنگد؛ جنگ او غیرمستقیم خواهد بود؛ زنانه خواهد بود .او
گریهوزاری خواهد کرد .تو را کتک نخواهد زد ،خودش را خواهد زد و توسط خودزنی و توسط گریهوزاری،
حتی قویترین مردان نیز زنذلیل خواهند شد .یک زن باریک و نحیف میتواند بر مردی تنومند و
قویهیکل سلطه داشته باشد…… زن به آزادی تمام نیاز دارد تا بتواند به مرد نیز آزادی ببخشد.
این یکی از اساسیترین نکات است برای بهیاد آوردن :اگر کسی را برده سازی ،خودت نیز در نهایت
برده خواهی شد؛ عاقبت نخواهی توانست آزاد بمانی .اگر مایلی آزاد بمانی ،به دیگران آزادی بده؛ این
تنها راه آزاد بودن است.
این نهضت رهاییبخش چیز زشتی است ــ و میدانم که مسئولیت آن با مردان برتریطلب است.
آنان در طول قرنها چنان خسارتی به زنان زدهاند که اینک زنان میخواهند انتقام بگیرند .ولی هرگاه
شروع به انتقامگرفتن کنی ،ویرانگر خواهی شد .نگاه کردن به زخمهای گذشته فایدهای نخواهد داشت.
فرد باید بیاموزد که ببخشد و فراموش کند .آری ،این یک اشتباه بوده ــ پذیرفته شده است .هرآنچه
که در طول اعصار با زنان رفتار شده مطلق ًا اشتباه بوده است .مرد زنان را به بردگان تنزل داده است،
حتی بیشتر از این ،آنان را به شیئ و کاال تنزل داده است .ولی فایدهی انتقام گرفتن چیست؟ آنگاه تو
تعقیبکننده میشوی و مرد تحت تعقیب قرار میگیرد .آنگاه نوعی دیگر از برتری طلبی شکل خواهد
گرفت .آنگاه برتری طلبی زنانه برخواهد خاست ــ و این ،چیزها را درست نخواهد کرد .آنگاه زن شروع
میکند به آزار دادن مردان ،و دیر یا زود مردان شروع میکنند به انتقامگیری .کجا متوقف خواهد شد؟
یک دور باطل خواهد شد.
و احساس من این است که بجای اینکه مردان این روند را متوقف کنند ،بسیار آسانتر خواهد بود که
زنان آن را متوقف کنند و از این دور باطل بیرون بیایند .زیرا زنان عاشقتر هستند ،بامحبتتر هستند .مرد
تهاجمیتر و خشنتر است .من امید زیادی به مردان ندارم ،امید من بیشتر به زنان است .بنابراین من با
نگرش و رویکرد تهاجمی نهضت رهاییبخش زنان موافق نیستم .مشکالت زندگی میتواند با عشق حل
شوند ،نمیتوان آنها را با رویکردی خشونتآمیز حل کرد.
زن و مرد دنیاهای متفاوتی هستند ،برای همین است که درک یکدیگر دشوار است .و گذشته سرشار از
سوءتفاهمات بوده است ،ولی الزامی نیست که در آینده نیز چنین باشد .میتوانیم از گذشته درس بگیریم،
و تنها درس این است که زن و مرد باید درک بیشتری از یکدیگر داشته باشند و تفاوتهای خود را بهتر
27
اشو نز باتک
و عمیقتر بفهمند .این تفاوتها باارزش هستند ،نیازی نیست که ایجاد تضاد کنند؛ درواقع ،این تفاوتها
سبب جذب بین زن و مرد است.
اگر تمام تفاوتهای بین زن و مرد ازبین بروند ،اگر هردو یک دارای یک نوع ویژگیهای روانی باشند،
عشق نیز ازبین خواهد رفت؛ زیرا آن قطبیت دیگر وجود نخواهد داشت .زن و مرد مانند قطبهای مثبت
و منفی برق هستند :بطور مغناطیسی به سمت یکدیگر جذب میشوند .آنان دو قطب مخالف هستند،
پس تضاد بین آنان طبیعی است .ولی با تفاهم ،با محبت ،با عشق و با نگاه کردن به دنیاهای یکدیگر و
کوشش برای درک متقابل و همدردی ،تمامی مشکالت میتوانند حل شوند .نیازی به ایجاد تضاد بیشتر
نیست ــ هرچه که بوده کافی است.
مرد همانقدر به رهایی نیاز دارد که زن نیاز دارد .هر دو نیاز به آزاد شدن دارند ،آزاد شدن از ذهن .آنان
باید باهم همکاری کنند و به یکدیگر یاری رسانند تا از ذهن رها شوند .رهایی واقعی همین خواهد بود.
نبود زیرا این با نفس او مخالف بود .آن مرتبهی واال بسیار نفس او را ارضاء میکرد .او مادر بود ،الهی
بود ،کیفیتهای الهی بیشتری از مرد داشت .مرد زشت است و غیراخالقی است و تمام این چیزها.
مرد باید مورد بخشایش قرار بگیرد!
پس در طول قرون ،مرد روشهای خودش را نگه داشت .و زن در آن مرتبهی واال قرار داشت .ولی
این یک حقه بود :نفس زن ترغیب شده بود .و زمانی که نفس تو ترغیب شود ،گیر افتادهای .آنوقت
نمیتوانی از موقعیت خودت حرکت کنی .اینک درخواست برابری ،نوعی سقوط خواهد بود ــ برای اینکه
برابر باشی باید پایین بیایی .این نوعی راهکار بود ،و زن آن را دنبال کرد .او خالص باقی ماند ،تا زمان
ازدواجش باکره باقی ماند!
در غرب ،مرد زن را ترغیب کرد" ،اینک باید آزاد باشی ،باید برابر باشی ".زیرا اینک چیزها تغییر کرده
است ،زمانه عوض شده است ــ یک مرد دوست دارد از بیش از یک زن ،که همسرش باشد ،لذت ببرد.
اینک او خواهان آزادی مطلق است .و تنها راه داشتن آزادی مطلق این است که به زن هم آزادی مطلق
بدهی .و او بار دیگر زن را ترغیب کرد؛ و اینک تظاهرکنندگان و آزادیخواهان زن با تمام قلب برای
آزادی و برابری فریاد میکشند .و نمیدانند که بار دیگر در همان چنگال گرفتار شدهاند؛ بازهم این مرد
است که آنان را ترغیب میکند .اینک مرد میخواهد از آنان استفاده کند و بدون احساس هیچ مسئولیتی
آنان را به دور بیندازد.
حق کپی وجداناً محفوظ
اگر عمیق ًا به تمام این موضوع نگاه کنی ،تعجب خواهی کرد .ذهن مردانه یک ذهن حیلهگر است.
زن معصومتر است ،نمیتواند خیلی حقهباز و سیاستمدار باشد؛ او همیشه مرد را باور کرده است .و تعجب
خواهید کرد :زنان فعال در این نهضت ،بازهم مرد را باور کردهاند! هیچ چیز عوض نشده است .حاال این
به نفع مردان است ــ که اینک تو باید آزاد باشی و نباید درخواست هیچ تعهدی بکنی .مرد نمیخواهد
خودش را متعهد کند ،میخواهد کام ً
ال آزاد باشد .او نمیخواهد مسئولیت فرزندان تو را برعهده بگیرد؛
نمیخواهد برای همیشه با تو زندگی کند ،میخواهد هر روز زن خودش را عوض کند.
ولی اینک او بازهم از کلماتی زیبا استفاده میکند :انسان باید بدون تعهد زندگی کند .باید بدون
درگیرشدن زندگی کند :نباید احساس مالکیت کند ،نباید حسادت بورزد .اینک او بار دیگر فلسفهای
ال زن را فریفته است و باردیگر او را خواهدزیبا خلق میکند .او این را بهتر هم ساخته است ــ او قب ً
فریفت .زنان اعتماد میکنند .برای آنان اعتماد کردن بسیار آسان است؛ برای آنان عشق آسانتر است تا
منطق .و آنان بسیار به آنچه که در حال حاضر در دسترس است عالقه دارند .مرد همیشه به راهکارها و
تاکتیکها ،به آنچه که رخ خواهد دارد و چگونگی رخ دادن میاندیشد ــ او به آینده فکر میکند و برای
آینده نقشه میکشد…..
اینک حال و هوا چنین است که زن باید با مرد برابر باشد .او نباید به اموری چون خانه ،خانواده ،فرزندان
و مادربودن توجه داشته باشد .او باید به شعر و ادبیات و نقاشی و علم و فنآوری و غیره توجه کند .اینک
گروههایی از زنان در سراسر دنیا دورهم جمع میشوند تا معرفت و آگاهی خودشان را باال ببرند .و تمام
جلسات باالبردن آگاهی آنان فقط از یک چیز تشکیل شده است :که آنان باید چیزی را در ژرفای زنبودن
29
اشو نز باتک
خودشان نابود کنند .فقط آنوقت است که میتوانند با مردان رقابت کنند!
زنان نرم هستند ،بطور طبیعی نرم هستند .نمیتوانند با مردان رقابت کنند .اگر بخواهند با مردان به رقابت
بپردازند ،باید که سخت بشوند .بنابراین هرگاه با زنی روبهرو میشوی که در نهضت رهاییبخش زنان
فعال است ،میتوانی در صورتش ببینی که آن نرمی زنانه را ازدست داده است .گفتن "کوچولو" babyبه
چنین زنی بسیار دشوار است! و او خشمگین هم خواهد شد ،این را دوست نخواهد داشت .چرا "کوچولو"؟
او با تو برابر است! او سفت و سخت شده است.
هرگونه مبارزهای انسان را سخت میکند .و شاید تالش نکنی که به خانه توجهی بکنی ،زیرا اگر به خانه
توجه داشته باشی ،نمیتوانی در دنیا رقابت کنی .اگر به فرزندان عالقه پیدا کنی ،نمیتوانی در دنیا رقابت
کنی؛ آنگاه این توجه ،حواست را پرت خواهد کرد .و اگر مجبور باشی که در دنیا رقابت کنی و اثبات کنی
که مانند مردان قوی هستی ،آنگاه مجبور خواهی بود که بیشتر مانند مردان باشی.
و این یک خسران خواهد بود .این یک خسران است زیرا تنها امید برای بشریت نرم بودن زن است،
نه سخت بودن مرد .ما بقدر کافی از سخت بودن مرد رنج بردهایم .آنچه که مورد نیاز است این است که
مرد باید بیشتر مانند زن شود ،بجای اینکه زن بیشتر مانند مرد شود.
زنان بر علیه طبیعت خودشان برانگیخته شدهاند و سخت تالش میکنند .ولی این طبیعی نیست .چیزی
که طبیعی است ُزهدان زن است :این ُزهدان مشتاق یک فرزند است ،آن ُزهدان مشتاق یک خانه است.
خانه همان ُزهدان قابل دیدن در بیرون از زن است ،بازتاب ُزهدان درونی زن است.
زمانی که زن دیگر عالقهای به خانه نداشته باشد ،دیگر به ُزهدان خودش نیز عالقهای نخواهد داشت.
و آن ُزهدان وجود دارد .و زن و مرد باهم برابر نیستند ،زیرا مرد آن ُزهدان را کسر دارد .چگونه میتوانند
برابر باشند؟ آنان دو قطب متضاد هستند .آنان چنان باهم متفاوت هستند که نمیتوان آنان را با برابری
یا نابرابری باهم مقایسه کرد .زن زن است و مرد ،مرد .و آنان باید که زن و مرد باقی بمانند .زن باید به
خانه عالقمند بماند ،زیرا زمانی که او عالقهاش را به خانه ازدست بدهد ،عالقهاش به ُزهدان ،به فرزند،
را نیز از دست خواهد داد .و آنگاه طبیعی است که همجنسگرا میشود.
ادراک من چنین است که مرد باید قدری بیشتر زنانه شود .او در راه مرد شدن خیلی زیادهروی کرده
است ،او تمام انسان بودن خودش را ازدست داده است .از مردان دنبالهروی نکنید ،خود را با مرد مقایسه
نکنید ــ وگرنه شما نیز در همان خط و همان شیار گرفتار خواهید شد :جنگجو خواهید شد .و زنان
اهل نهضت رهایی که در خیابانها تظاهرات میکنند و فریاد میکشند فقط زشت هستند .آنان بدترین
نشانههای ذهن مردانه را به نماش میگذارند.
30
نانز شخب ییاهر تضهن موس لصف
من به سادگی منیتوانم معنی تعمیم شام را در مورد مونث و مذکر درک کنم.
شام گاهی اصول نرینه و مادینه را بدون جنسیت در آن قبول میکنید؛
ولی گاهی از زنان بعنوان موجود "ابتدایی " primitiveیاد میکنید و "گرگ" wolfرا در مردها میدانید.
در مورد زنی که خودش را طبیعتاً رشوع کننده initiatorمییابد ،یا در مرد خودش گربه میبیند
و نه گرگ ،چه میگویید؟ برخی از مردان واقعاً مشتاق هستند تا منفعل باشند.
برخی از زنان برای رشد خود نیاز به اثبات خویش دارند .این چگونه میتواند فقط کار نهضت رهاییبخش
زنان باشد که از آنان موجوداتی "پیچیده" و بیش از حد منطقی ساخته باشد؟
جملهی من که زنان بیش از مردان ابتدایی هستند ،سرزنش زنان نیست ،بلکه سرزنش مردان است .منظور
جهانهستی .تمدن یک روند کاذبسازی �falِ من ا ز"ابتدایی" primitiveیعنی طبیعیتر ،هماهنگتر با
sificationاست ،تمدن گمراه شدن از طبیعت است .انسان هرچه متمدنتر میشود ،بیشتر در سر گرفتار
میآید .تماسش را با دل از دست میدهد.
دل هنوز هم ابتدایی است .و این خوب است که دانشگاهها هنوز راهی نیافتهاند تا دل را آموزش بدهند
و آن را متمدن سازند .این تنها امید بشریت است برای بقایش .زن تنها امید بشریت است برای بقا.
دلیل بسیار عجیب وجود دارد .دلیلش این
تا این زمان ،مردان در سلطه بودهاند و سلطهی مردان به یک ِ
است که مرد در ژرفای وجودش احساس حقارت دارد .به سبب حقارت ،فقط برای جبران آن ،شروع کرده
حق کپی وجداناً محفوظ
31
اشو نز باتک
ولی اینک زمان تغییری عظیم فرارسیده است .آینده از آن زنان است ،نه مردان ،زیرا کاری که مردان در
طول اعصار انجام داده اند ،بسیار زشت بوده است :جنگ و جنگ و جنگ __ تمام تاریخ مردان همین
بوده است .مردان بزرگ تاریخ اینها هستند :چنگیزخان ،تیمورلنگ ،نادرشاه ،اسکندر ،ناپلئون؛ آدلف
هیتلر ،مائوتسه دونگ __ مردانی از این قبیل.
آری ،اندک مردان دیگری هم مانند گوتام بودا ،عیسی مسیح ،کریشنا بوده اند .ولی آیا به یک نکته
توجه کردهاید؟ تمام این مردان زنانه بهنظر میآیند .درواقع ،یکی از انتقاداتی که فردریک نیچه به گوتام
بودا و مسیح وارد کرده این بوده که آنان زنانه feminineبهنظر میرسند و مانند زنان رفتار میکردهاند
!womanishالبته که بودا زنانه بهنظر میآید.
هرگاه مردی وارد قلب میشود ،چیزی در او زنانه میشود .بیشتر گِرد roundو بیشتر نرم و آسیب پذیرتر
میشود .فردریک نیچه نمیتواند بودا را درک کند ،زیرا نیچه میگوید زیباترین اتفاقی که برایش افتاده،
زیباترین چیزی که در عمرش دیده ،تماشای ستارگان نبوده ،دیدن طلوع یا غروب خورشید نبوده ،زنان
زیبا نبوده ،گلهای سرخ و نیلوفر نبوده است _ نه ،چیزهایی از این دست نبوده است __ نمیتوانید
تصور کنید که برای او زیباترین حادثهی زندگیش چه بوده است .او میگوید که قشنگترین رخدادی را
که در عمرش شاهد بوده ،رژه رفتن سربازان با شمشیرهای برهنه بوده که شمشیرشان در نور آفتاب برق
میزده است .صدای چکمههای آن سربازان برایش زیباترین موسیقی بوده که تاکنون شنیده است __
نه موسیقی موزارت و نه واگنر ،بلکه صدای چکمههای سربازان! و لشگرهای سربازان که با شمشیرهای
برهنه در زیر نور آفتاب رژه میرفتهاند زیباترین منظرهای بوده که او در عمرش دیده است!
البته که او قادر نیست بودا را درک کند .این فردریک نیچه است که به پدر قرن بیستم مشهور شده و
این قرن یکی از زشتترین قرن هاست .او پدر دو جنگ جهانی است و شاید منتظر سومینش هم باشد!
در انتظار زادن سومین هم شاید باشد! او میگوید که جنگ زیباترین چیز در دنیا است ،زیرا بزرگترین
چیزها را در انسان به سطح میآورد.
او خودش دیوانه شد ،که بسیار منطقی است :چنین مردی باید هم که دیوانه شود .و زمانی که جنون
گرفت نامههایش را به نام "ضد مسیح ،Anti-Christفردریک نیچه" امضا میکرد .حتی در جنون خود
نمیتوانست یک چیز را ازیاد ببرد :که او ضدمسیح است .هرچیز دیگر از یادش رفته بود :نمیتوانست
دوستانش را به یاد آورد ،حتی نمیتوانست خواهر خودش را که در تمام عمر از او مراقبت کرده بود بهیاد
بیاورد ،ولی یک چیز را نتوانسته بود فراموش کند که او ضد-مسیح است.
آری ،تعدادی بودا هم وجود داشته اند .ولی اگر از نزدیک به آنان نگاه کنی ،درخواهی یافت که آنان
بیشتر کیفیات زنانه داشتهاند تا مردانه .تمام هنرمندان بزرگ دنیا آهسته آهسته شروع میکنند به رشد
کیفیتهای زنانه __ وقار ،نرمی ،ظرافت __ ...طعمی از نرم بودن و آسودگی و آرامش و سکون آنان
را دربرمی گیرد .دیگر تب آلوده و تند نیستند.
آنچه من در اینجا آموزش میدهم در واقع این است که تمامی دنیا را زنانه کنم.
ولی سوالکننده باید از آن نهضت زشت آمده باشد که نهضت آزادی زنان Women Libنام دارد.
32
نانز شخب ییاهر تضهن موس لصف
نه تنها زنان باید آزاد شوند ،بلکه مردان نیز باید آزاد شوند .زن باید از گذشتهاش آزاد شود و مرد هم باید
انسان آزادشده نیاز داریم .و به یاد داشته باشید
ِ از گذشتهی خود آزاد گردد .ما به آزادی نیاز داریم ،ما به
وقتی که میگویم انسان ،manاین شامل زن womanهم هست .ولی زنان نسبت به این واژه خیلی
زیاد حساس شده اند.
روزی در کلکته در یک باشگاه خیلی پیچیده sophisticatedزنان سخنرانی داشتم .در موردی خاص این
جمله را گفتم که" ،تمام انسانها با هم برادر هستند "All men are brothersو یکی از زنان ،که شاید
مانند پرسندهی این سوال بود ،ایستاد و بسیار خشمگین بود .او گفت" ،چرا فقط در مورد مردها سخن
میگویید؟ پس زنان چه؟ چرا نمیگویید که تمام زنان با هم خواهر هستند و خواهر بودن قدرت است؟"
به آن زن گفتم" ،خانم ،متاسفم .من جبران میکنم :میگویم که تمام مردها باهم خواهر هستند! اگر
بگویم تمام خواهران با هم خواهر هستند ،شاید برخی از مردان از من عصبانی شوند!"
احمق نباشید ،وقتی که من حرف میزنم سعی کنید قدری همدردی داشته باشید .نمیتوانید هیچ انسان
دیگری را به قدری که من همدرد هستم پیدا کنید .من تفاوتی بین زن و مرد قایل نیستم :هردو رنج
بردهاند .درواقع ،رنج همیشه چنین است :شمشیری دو لبه است .اگر کسی را رنج بدهی ،باید که خودت
هم رنج ببری .اگر کسی را برده سازی ،خودت نیز بردهی او میشوی :این رابطهای دوسویه است.
حق کپی وجداناً محفوظ
روزی که زنان آزاد شوند ،روز بزرگ آزادی مردان هم خواهد بود .ولی تمام این تالشها را زشت نسازید.
وگرنه هر امکانی وجود دارد __ میترسم که امکانش بسیار زیاد باشد که در جنگیدن با مردان ،زنان
کیفیتی بسیار باارزش را از دست بدهند .چیزی که هنوز توسط مردان درهم شکسته و نابود نشده،
میتواند توسط خود زنان ،در جنگیدن با مردان ،از دست برود .اگر بیرحمانه و خشمگینانه بجنگی ،زیبایی
زنانگی را از دست خواهی داد :خودت همچون مردان زشت خواهی شد.
این آزادی نباید توسط جنگیدن تعیین شود ،بلکه فقط توسط درک و فهم صورت میگیرد .ادراک را بیشتر
و بیشتر منتشر کنید .این مفهوم مردبودن و زن بودن را رها کنید! ما همگی انسان هستیم .مردبودن و
زنبودن فقط در سطح و ظاهر است .زیاد در مورد آن قیل و قال نکنید ،چیز خیلی مهمی نیست؛ از آن
کوه نسازید .و چیزی که میگویم گاهی بهنظرتعمیم میآید ،زیرا نمیتوانم هربار تمام شرایط را بازگو
کنم؛ وگرنه سخنان من باید پر از پانوشتهای بسیار باشد .و من از کتابهای با پانوشت متنفرم! آنها
را نمیخوانم .لحظهای که پانوشتها را میبینم کتاب را دور میاندازم __ توسط یک پاندیت ،pandit
یک انسان دانشمند scholarو احمق نوشته شده!
می گویی" ،به سادگی نمیتوانم معنی تعمیم شما را در مورد مونث و مذکر درک کنم"...
من همیشه در مورد نوع کیفیتها صحبت میکنم و این شامل جنسیت مرد و زن نیست .هروقت
میگویم "مرد" ،منظورم "نوع مرد" man-typeاست و هرگاه میگویم "زن" ،منظورم "نوع زن"
woman-typeاست .ولی نمیتوانم هربار بگویم "نوع مرد"" ،نوع زن" .و حق با تو است که زنانی هستند
که زن نیستند :گرگ هستند و مردانی وجود دارند که گرگ نیستند و گربه هستند .ولی در اینصورت
هرآنچه را که درمورد نوع مرد میگویم در مورد زنانی که گرگ هستند صادق است و هرآنچه در مورد
33
اشو نز باتک
34
نانز شخب ییاهر تضهن موس لصف
خواهد ماند .و آنان به آسانی میتوانند از قدرت کنار زده شوند.
35
اشو نز باتک
فصل چهارم
سکس
من از ترس صمیمی شدن و از دست دادن کامل کنرتل با یک مرد بسیار احساس زندانیبودن میکنم.
این زنِ خشمگینِ درون در زندان است .گاهی اوقات که بیرون میآید ،مردها معموالً وحشتزده میشوند،
پس او دوباره به خواب زمستانی فرو میرود ،بازی امن بودن را بازی میکند و کامالً ناکام میشود.
آیا ممکن است در مورد این ترس از صمیمت نظر بدهید؟
نوع بشر ،به ویژه نوع زن ،از بسیاری از بیماریها رنج میبرد .تا به امروز ،تمام این به اصطالح تمدنها و
فرهنگها از نظر روانی بیمار بودهاند .حتی شهامت این را هم نداشتهاند که بیماری خودشان را تشخیص
بدهند؛ و نخستین گام برای بهبود یافتن این است که تشخیص بدهی که بیمار هستی .رابطهی بین زن
و مرد ،بهویژه غیرطبیعی بوده است.
چند واقعیت را باید به یاد بیاوریم .نخست اینکه مرد ظرفیت فقط یک انزال را دارد؛ زن این ظرفیت را
دارد که چندین بار به انزال برسد .این مشکالت بزرگی را ایجاد کرده است .اگر ازدواج و تکهمسری بر
آنان تحمیل نشده بود هیچ مشکلی وجود نداشت؛ بهنظر میرسد که نیت طبیعت اینچنین نبوده است.
مرد به این دلیل ساده از زن میترسد که اگر ماشهی یک انزال را در زن بچکاند ،زن آماده است که
دستکم شش بار دیگر به انزال برسد ــ و او قادر نیست که زن را ارضاء کند .راهی که مرد پیدا کرده
است این است :حتی یک انزال هم به زن نده .این فکر را از او بگیر که میتواند یک انزال داشته باشد.
سکس مرد منطقهای است و محدود به اندام جنسی اوست .برای زن چنین نیست .جنسیت ِ دوم اینکه
و حساسیت زن در سراسر بدنش پخش است .برای او زمان بیشتری طول میکشد که گرم شود ،و قبل
از اینکه حتی گرم شود ،کار مرد تمام شده است! سپس پشتش را به زن میکند و خرناس میکشد!
در طول هزاران سال ،میلیونها زن در سراسر دنیا بهدنیا آمدهاند و از دنیا رفتهاند بدون اینکه بزرگترین
موهبت طبیعت ــ خوشی انزال ــ را بشناسند .این برای نفس مرد یک محافظت بوده .زن نیاز به یک
بوسوکنار طوالنی دارد تا تمام بدنش احساس خوشایندی پیدا کند ،ولی آنوقت خطری وجود خواهد
داشت :با ظرفیت انزال پیاپی او چه باید کرد؟
اگر بطور علمی به این مشکل نگاه کنیم ،یا اینکه سکس را نباید خیلی جدی گرفت و باید از دوستان
دعوت کرد تا به زن کمک کنند که چندین بار به انزال برسد؛ یا اینکه از یک نوع لرزانندهی علمی باید
استفاده شود .ولی در هردو صورت مشکالتی وجود خواهند داشت .اگر از دستگاه لرزاننده استفاده شود،
میتواند هر تعداد که زن بخواهد به او انزال بدهد؛ ولی زمانی که زن این را شناخت… .آنگاه اندام
جنسی مرد چنان بهنظرش ناتوان و فقیر میرسد که زن ترجیح میدهد یک ابزار علمی را انتخاب کند
تا یک دوست پسر را! و اگر از دوستان دعوت کنید که زن را ارضاء کنند ،آنگاه یک بدنامی اجتماعی را
ایجاد کردهاید ــ آنگاه وارد سکس گروهی شدهاید!
36
سکس مراهچ لصف
پس سادهترین راهی که مرد پیدا کرده این است که زن در حین عشقبازی نباید حتی حرکت کند ،باید
تقریب ًا مانند یک جسد عمل کند .و انزال مرد سریع است ،دو دقیقه یا حداکثر سه دقیقه؛ تا آن زمان
زن ابداً باخبر نخواهد شد که چه چیزی را از دست داده است .تاجایی که به تولید مثل مربوط میشود،
ضرورتی برای رسیدن به اوج لذت جنسی وجود ندارد .ولی تاجایی که به رشد روحانی مربوط میشود،
اوج لذت جنسی ضروری است.
بهنظر من ،این تجربهی شعف جنسی بوده که در دورانهای ابتدایی زندگی بشر ،به انسان فکر مراقبه را
داده است :که به دنبال چیزی بهتر ،شدیدتر و حیاتیتر باشد .اوج لذت جنسی تایید طبیعت است که تو
در درونت مقدار عظیمی از شعف و سرور داری .این تجربه فقط مزهای از آن را به تو میبخشد ــ آنگاه
میتوانی به جستجوی آن بروی.
حالت اوج لذت جنسی ،orgasmحتی تشخیص آن ،پدیدهای بسیار جدید است .در همین قرن بیستم
بود که روانشناسان دریافتند که زنان با چه مشکالتی روبهرو هستند .نتایج روانکاوی و سایر مکاتب
رواشناسی یکسان بودهاند :که زن از رشد روحانی محروم بوده است و فقط یک خدمتکار خانگی باقی
مانده است.
تاجایی که به تولید فرزندان مربوط میشود ،انزال مرد کافی است؛ پس بیولوژی مشکلی ندارد؛ ولی در
حق کپی وجداناً محفوظ
روانشناسی مشکل وجود دارد .زنان بیشتر ناراحت و آزرده میشوند ،غُرغُروتر هستند؛ و دلیلش این است
که از چیزی محروم شدهاند که حق مادرزادی آنان است ،و حتی نمیدانند که آن چگونه تجربهای است.
فقط در جوامع غربی است که نسل جدید به وجود تجربهی اوج لذت جنسی پی برده است .و این تصادفی
نیست که نسل جدید به جستجوی حقیقتو شعف دست زده است ــ زیرا لذت جنسی موقتی است ولی
لمحهای از ماورا را به تو میبخشد.
وراجی پیوستهی ذهن متوقف میشود ــ برای
ِ در اوج لذت جنسی دو چیز اتفاق میافتد :یکی اینکه آن
لحظهای به بیذهنی تبدیل میشود؛ و دوم اینکه زمان متوقف میشود .آن یک لحظهی اوج لذت جنسی
چنان عظیم و چنان ارضاء کننده است که با ابدیت برابری میکند.
در همان روزگاران ابتدایی ،انسان از این واقعیت هشیار شد که تاجایی که به طبیعت مربوط میشود ،این
دو چیز هستند که بزرگترین لذت ممکن را به تو میبخشند .و این یک نتیجهگیری ساده و منطقی بود
که اگر بتوانی وراجی ذهن را متوقف کنی و چنان ساکت شوی که همه چیز ــ شامل زمان ــ متوقف
شود؛ آنگاه از جنسیت آزاد خواهی شد .نیازی نداری که به دیگری متکی شوی ،چه زن باشد و چه مرد؛
خودت بهتنهایی قادر هستی که به وضعیت مراقبه برسی .و اوج لذت جنسی فقط میتواند گذرا و موقتی
باشد ،ولی مراقبه میتواند در تمام بیستوچهار ساعت وجود داشته باشد .مردی مانند گوتام بودا در لحظه
از زندگیش را در اوج لذت به سر میبرد ــ این ربطی به سکس ندارد.
بارها و بارها ازمن پرسیده شده که چرا تعداد زنانی که به اشراق رسیدهاند بسیار اندک است .در میان سایر
دالیل ،مهمترین دلیل این است :آنان هرگز مزهای از اوج لذت جنسی نچشیدهاند .آن دریچه به سوی
آسمان وسیع هرگز گشوده نشده است .زنان زندگی کردهاند ،بچهدار شدهاند و مردهاند.
37
اشو نز باتک
روند بیولوژی و مردان از آنان درست مانند کارخانه برای تولید فرزندان استفاده کرده است.
در مشرقزمین ،حتی امروزه ،بسیار دشوار میتوان زنی را یافت که بداند اوج لذت جنسی یعنی چه .من از
زنانی بسیار هوشمند ،تحصیلکرده و با فرهنگ سوال کردهام ــ آنان هیچ مفهومی از آن ندارند .در واقع،
در زبانهای شرقی هیچ واژهای وجود ندارد که بتواند ترجمهی واژهی ارگاسم orgasmباشد .نیازی به
این واژه وجود نداشته ،به این موضوع ابداً توجه نشده است.
و مرد به زن آموزش داده است که فقط زنان فاحشه هستند که از سکس لذت میبرند .این زنان فاحشه
هستند که در طول معاشقه آه و ناله میکنند و فریاد میکشند و تقریب ًا دیوانه میشوند! برای اینکه یک
خانم محترم باشی نباید از این کارها بکنی! پس زن در تنش باقی میماند و در عمق درونش احساس
تحقیرشدن میکند ــ که از او استفاده شده است .و زنان بسیاری به من گزارش دادهاند که پس از
عشقبازی ،وقتی که شوهرشان به خواب رفته ،آنان گریستهاند.
یک زن تقریب ًا مانند یک ساز موسیقی است :تمام بدنش دارای حساسیت بسیار است و این حساسیت
باید برانگیخته شود .پس نیاز به روند بوسوکنار هست .و پس از معاشقه مرد نباید به خواب برود؛ این
زشت است :از تمدن و فرهنگ بهدور است .زنی که به تو چنان لذتی را داده نیاز به نوازش و بوسوکنار
انتهایی دارد ــ فقط برای سپاسگزاری از او.
سوال تو بسیار بااهمیت است؛ و در آینده نیز بیشتر و بیشتر اهمیت خواهد یافت .این مشکل باید حل
شود ،ولی ازدواج یک مانع است ،مذهب یک مانع است؛ مفاهیم کهنه و گندیدهی شما مانع هستند .اینها
برای رسیدن نیمی از بشریت به سرور و خوشی مانع هستند .و تمام انرژی زنان ـــ که باید در گلهای
سرخوشی شکوفا شود ــ ترشیده و مسموم میشود و در غُرغُرها و آزردگیهای زن هدر میرود .اگر این
انرژی به درستی مصرف میشد تمامی این آزردگیها و غرغرها نیز ازبین میرفت.
زن و مرد نباید وارد قراردادی چون ازدواج شوند .آنان باید عاشق همدیگر باشند ــ ولی باید آزادی خویش
را حفظ کنند .آنان نباید هیچگونه دِینی به یکدیگر داشته باشند.
و زندگی باید بسیار پرتحرکتر از این باشد :زن باید با مردان زیادی در تماس باشد و مرد نیز باید با زنان
بسیاری در تماس باشد .این باید قانون باشد .ولی این فقط زمانی ممکن است که سکس بعنوان یک
بازیگوشی ،یک تفریح درنظر گرفته شود .سکس گناه نیست ،تفریح است .و از زمان استفادهی عموم از
قرصهای ضد آبستنی ،اینک ترسی از بچهدارشدن هم وجود ندارد.
بهنظر من ،این قرص بزرگترین انقالبی است که در تمام تاریخ رخ داده است .تمام کاربردهای آن هنوز
برای انسان در دسترس نیست .در گذشته دشوار بود ،زیرا معاشقه کردن یعنی داشتن فرزندان بیشتر .این
آبستنی همیشگی و به دنیا آوردن دوازده یا بیست فرزند
ِ زن را نابود میکرد ،او همیشه آبستن بود .و این
یک تجربهی شکنجه آور و طاقتفرسا بود .از زنان مانند احشام استفاده میشد.
ولی آینده میتواند کام ً
ال متفاوت باشد .و این تفاوت از مرد نخواهد آمد .درست همانطور که مارکس
در مورد طبقهی کارگر گفت" :کارگران جهان متحد شوید ،چیزی برای ازدست دادن ندارید و همه چیز
38
سکس مراهچ لصف
را برای بهدست آوردن دارید ".او دیده بود که جامعه به دو طبقه تقسیم شده است :ثروتمند و فقیر.
من جامعه را میبینم که به دو طبقه تقسیم شده :مرد و زن .و مرد برای قرنهاست که ارباب باقی مانده
است ،و زن ،بَرده بوده است .زن به حراج گذاشته شده ،فروخته شده ،زنده سوزانده شده است .هرکار
غیرانسانی با زن انجام شده است ــ و آنان نیمی از بشریت را تشکیل میدهند….
میپرسی:
من از ترس صمیمی شدن و از دست دادن کامل کنرتل با یک مرد بسیار احساس زندانیبودن میکنم.
هر زنی این ترس را دارد ،زیرا اگر کنترل خودش را در رابطه با مرد ازدست بدهد ،مرد وحشتزده میشود؛
نمیتواند از پس آن بربیاید :جنسیت او بسیار کوچک است .مرد چون یک دهنده است ،در معاشقه انرژی
ازدست میدهد .زن در هنگام معاشقه انرژی ازدست نمیدهد ــ برعکس احساس تغذیهشدن میکند.
واقعیتهایی وجود دارند که باید در نظر گرفته شوند :قرنهاست که مرد به زن تحمیل کرده است که
خودش را کنترل کند و او را در فاصله قرار داده است و هرگز به او اجازه نداده که خیلی صمیمی شود.
تمام حرفهای مرد در مورد عشق تاپالهی گاو است!
این زن خشمگین در درون در زندان است .گاهی اوقات که بیرون میآید ،مردها معموالً وحشتزده
حق کپی وجداناً محفوظ
میشوند ،پس او دوباره به خواب زمستانی فرو میرود ،بازی امن بودن را بازی میکند و کامالً ناکام میشود.
این فقط داستان تو نیست؛ قصهی تمام زنان است .همگی آنان در یک ناکامی عمیق بهسر میبرند.
زن با دریافت اینکه راهی برای بیرون زدن از این وضعیت وجود ندارد ،با ندانستن اینکه چه چیزی از او
ربوده شده ،فقط یک گشایش برایش مانده است :میتوانید زنان را در کلیساها و کنیساها و معابد ببینید
که نزد خداوند دعا میکنند .ولی آن خدا نیز یک برتریطلب مردانه است .در تثلیث مسیحیت ،هیچ جایی
برای زن وجود ندارد .همگی مرد هستند :پدر ،پسر و روحالقدس .یک باشگاه مردانه است!
و بزرگترین آسیبی که به زن وارد آمده ،ازدواج است .زیرا نه زن تکهمسری است و نه مرد؛ از نظر
روانشناختی چندهمسری هستند .بنابراین تمام روان آنان بر خالف طبیعت خودشان تحمیل شده است.
و چون زن به مرد وابسته بوده ،میباید از انواع توهینها و تحقیرها رنج بکشد ــ زیرا مرد ارباب بوده ،
مالک زن بوده و تمام پول را در اختیار خود گرفته بود.
ِ
مرد برای ارضای این طبیعت چندهمسری خود ،فحشا را ایجاد کرد .فحشا محصول جانبی ازدواج است.
و این نهاد زشت فحشا در دنیا ازبین نخواهد رفت مگر اینکه ازدواج ازبین برود ،فحشا سایهی ازدواج
است ــ زیرا مرد مایل نیست در یک رابطهی تکهمسری گرفتار باشد .او آزادی حرکت دارد ،پول
نزد اوست ،تحصیالت در دست اوست ،تمام قدرت در دست مرد است .و مرد فحشا را اختراع کرد؛ و
نابودکردن یک زن توسط فاحشهکردن او زشتترین قتلی است که میتوانی مرتکب شوی.
واقعیت عجیب این است که تمام مذاهب با فحشا مخالف هستند ـــ و آنها خودشان سبب فحشا
هستند! تمام مذاهب طرفدار ازدواج هستند و نمیتوانند یک واقعیت ساده را ببینند ــ که فحشا همراه
39
اشو نز باتک
40
سکس مراهچ لصف
زیبا باید که تحت کنترل باشد .زن حتی نباید چشمانش را باز نگه دارد ،زیرا این مانند رفتار یک فاحشه
است! او باید مانند یک خانم رفتار کند! این وضعیت که در آن مرد در باال قرار دارد در مشرق زمین
"وضعیت ُم َبلِغین مذهبی" خوانده میشود.
در مورد رابطهی زن و مرد یک انقالب عظیم در راه است .در سراسر دنیا ،در کشورهای پیشرفته موسساتی
در حال رشد هستند که در آنها به شما میاموزند که چگونه عشق بورزید .این شوربختی است که حتی
حیوانات میدانند که چگونه معاشقه کنند ولی به انسان باید آموخته شود! و در این آموزشها نکتهی
اصلی در بوسوکنارهای اولیه و انتهایی است .آنگاه عشقبازی یک تجربهی بسیار مقدس میگردد…..
ترس خودت را از صمیمیشدن و از دست دادن کنترل با مرد رها کنی .بگذار آن مر ِد ابله بترسد،
تو باید ِ
اگر او بخواهد بترسد ،مربوط به خودش است .تو باید نسبت به خودت اصیل و واقعی باشی .تو اینک به
خودت دروغ میگوییخودت را فریب میدهی و خودت را نابود میکنی.
چه اشکالی دارد که اگر آن مرد بترسد و برهنه از اتاق فرار کند؟ در را ببند! بگذار تمام همسایهها بدانند
که این مرد دیوانه است .ولی تو نباید امکان رسیدن به تجربهی انزال را کنترل کنی .تجربهی اوج لذت
جنسی ،تجربهی مالقات و ذوب شدن است :بینفسی ،بیذهنی ،بیزمانی.
این تجربه شاید ماشهی جستار تو را برای یافتن راهی بچکاند که در آن بتوانی بدون مرد ،بدون هیچ
حق کپی وجداناً محفوظ
شریکی ذهن را رها کنی ،زمان را رها کنی و بتوانی با خودت وارد آن تجربهی انزال شوی .من این را
مراقبهی اصیل میخوانم….
نگران نباش ،از تمام این بازی لذت ببر ــ در مورد سکس بازیگوش باش .اگر یک مرد وحشت کرد،
میلیونها مرد وجود دارند .روزی مردی دیوانه را خواهی یافت که وحشت نخواهد کرد.
شنیدهام که شام گفتهاید که ۹۸درصد از زنان در مرشقزمین اوج لذت جنسی را نشناختهاند.
چرا آنان اینقدر باوقار بهنظر میرسند و مانند زنان مغربزمین ناکام نیستند؟
این یک منطق عجیب زندگی است ،ولی به نوعی بسیار ساده است .در مشرقزمین ۹۸درصد از زنان
نمیدانند که اوج لذت جنسی چیست .سوال تو این است:
چرا آنان اینقدر باوقار بهنظر میرسند و مانند زنان مغربزمین ناکام نیستند؟
دلیلش همین است! تو باید در موقعیتی باشی که چیزی را تجربه کرده باشی و سپس از آن محروم شده
باشی؛ فقط آنوقت است که احساس ناکامی وارد میشود .اگر ابداً ندانسته باشی که چیزی مانند اوج لذت
جنسی وجود دارد ،موردی برای ناکامی وجود ندارد.
41
اشو نز باتک
در غرب نیز ،قبل از قرن بیستم ،زن ناکام نبود ،زیرا اوضاع در آنجا هم همین بود .به سبب روانکاوی و
تحقیقات عمیقتر در انرژیهای انسان بود که کشف شد ما هزاران سال است که با یک دروغ زندگی
میکنیم .دروغ این بود که زن از طریق اندام جنسی خودش به اوج لذت میرسد .چیزی که ابداً درست
نیست .اوج لذت جنسی زن در اندام تناسلی او نیست.
درواقع ،اندام تناسلی زن غیرحساس است ،چیزی را احساس نمیکند .اوج لذت جنسی او از طریق
ال مجزا است .زن میتواند بدون اینکه اوج لذت چوچول clitoral orgasmاست ــ و این بخشی کام ً
جنسی را بشناسد بچهدار شود ،میتواند بدون شناخت اوج لذت جنسی معاشقه کند .بنابراین ،برای قرنها،
هم در شرق و هم در غرب زن با مادر بودن خودش راضی بود .درواقع ،او با سکس مخالف بود زیرا به
او لذتی نمیبخشید ـــ فقط دردسر به او میبخشید :بارداری .برای قرنها ،زنان درست مانند کارخانه
زندگی میکردند و تولید فرزندان با آنان بود .مرد از آنان بعنوان کارخانه استفاده کرده است و نه بعنوان
موجودات انسانی ــ زیرا از هر ده فرزند نُه تن میمردند؛ پس اگر دو یا سه فرزند میخواستی ،زن میباید
دو یا سه دوجین فرزند تولید میکرد! این یعنی که در تمام طول زندگی جنسی او ،زمانی که قادر به حیات
بخشیدن بود ،بارها و بارها آبستن میشد؛ و آبستنی یک رنج عظیم است.
زن هرگز با سکس موافق نبوده است :از آن رنج برده و آن را تحمل کرده است .برای این به سکس
تن داده که وظیفهاش بوده؛ و در عمق وجودش از شوهرش متنفر بوده است ،زیرا او فقط مانند یک
حیوان بوده است .فکر میکنید که چرا زنان همیشه مردان مقدسی را که مجرد بودهاند پرستش کردهاند؟
دلیل اصلی این است که مجرد بودن آنان به معنی مقدس بودنشان بوده است .زن نمیتواند به شوهر
خودش چنین احترامی بگذارد .زمانی که با زنی رابطهی جنسی برقرار کنی او دیگر احترامی برای تو
نخواهد داشت ،نمی تواند به تو احترام بگذارد .این بهای رابطه است؛ زیرا زن میداند که تو از او استفاده
کردهای.
واژگان به کار رفته در هر زبان ،این را روشن میسازد :این مرد است که با زن معاشقه میکند ،نه
برعکس! {در زبان شیرین پارسی خودمان که شاهکار است :برای معاشقه از دو فعل بسیار کلی و ِ
رایج "کردن" و "دادن"
استفاده میشود ـــ حتی "سالم" را هم "میکنند" و هم "میدهند" ـــ و همیشه مرد "کننده" است و زن" ،دهنده"! برای
قدری تفریح اضافی ،مطلبی را که سالها پیش در این مورد نوشتهام در آخر این کتاب میآورم .ترجمهاش به پارسی بر
عهدهی خوانندگان محترم! مترجم}.
این عجیب است… زن و مرد باهم معاشقه میکنند ،ولی در هر زبان ،این همیشه مرد است که معاشقه
میکند؛ زن فقط یک شیئ است .زن فقط تحمل میکند و وارد سکس میشود زیرا در ذهنش چنین
شرطی شده که این وظیفهی اوست؛ شوهرش خدا است و او باید زندگی شوهرش را تاحد ممکن دلپذیر
و مطبوع کند!
ولی سکس چیزی به زن نداده است .زن بیخبر نگه داشته شده… .زیرا مرد باید خیلی زود متوجه شده
باشد :زمانی که ازدواجی در میان نبوده و زن و مرد مانند پرندگان آزاد بودند… مرد میباید متوجه شده
باشد… و همچنین زنان بسیار باستانی… که زن ظرفیت انزال پیاپی را دارد.
برای شوهر بسیار خطرناک است که ماشهی این انرژی جنسی را در زن بچکاند .شوهر نمیتواند او را
42
سکس مراهچ لصف
ارضاء کند ــ هیچ شوهری نمیتواند زنش را ارضاء کند .بهنظر میرسد که این یک ناجور بودن و نقص
در طبیعت است که زن میتواند انزال پیاپی داشته باشد و مرد فقط یک بار میتواند به انزال برسد .پس
مرد سعی کرده که حتی از این دانش که زن میتواند به اوج لذت جنسی برسد دوری کند .برای همین
است که در مشرق زمین هنوز هم چنین است ،بهویژه در بخشهای درونی کشور .شهرهای بزرگ را
کنار بگذارید که در آنها زنان از طریق تحصیالت و شنیدن نامهایی چون مسترز و جانسون Masters
and Johnsonــ که ظرفیت زن را برای انزال پیاپی کشف کردهاند ــ به این نکته پی برده اند.
ولی در غرب این مشکلساز شد ،زیرا کشف انزال پیاپی زن و فریب دادن زن توسط مرد در طول قرنها
بطور همزمان رخ داد .در همین زمان نهضت رهاییبخش زنان شکل میگرفت و زنان سعی داشتند تمام
اشتباهات و ستمهایی را که توسط مردان به آنان روا داشته شده بود پیدا کنند .آنان ناگهان به این پدیده
و نتیجهی این تحقیقات چسبیدند و متعصبترین فعالین نهضت رهاییبخش زنان همجنسباز شدند؛
زیرا فقط یک زن میتواند به زنی دیگر کمک کند تا به انزال پیاپی برسد ــ زیرا این پدیده ربطی به
اندام تناسلی او ندارد.
بدنهای زن و مرد بسیار شبیه یکدیگر هستند ،بجز اینکه مرد فقط نشانهای از پستان دارد و زن پستان
دارد و مرد نقشی از آن را دارد .چوچول زن نیز نشانهی کوچک از اندام تناسلی مرد است؛ فقط یک رشد
کوچک است ،ولی بیرون از اندام تناسلی زن است .فرزندان از اندام تناسلی بیرون میآیند و مرد نیازی
حق کپی وجداناً محفوظ
ندارد که چوچول را لمس کند ــ و بدون بازی کردن با چوچول ،زن نمیتواند به اوج لذت جنسی برسد؛
پس دوری کردن از آن بسیار ساده بوده است.
زن شرقی راضیتر بهنظر میرسد زیرا خبر ندارد که چه چیزی را از کف داده است .او باوقارتر است زیرا
حتی شروع به فکر کردن در مورد رهایی خود نکرده است .مشرق زمین ،در مجموع تحت شرطیشدگی
رضایت زندگی کرده است ــ هم زن و هم مرد ـــ رضایت از فقر ،از بردگی ،از بیماری و از مرگ!
در ذهن شرقی مفهوم انقالب ناممکن بود ،زیرا شرطیشدگیها چنان قوی و چنان به مدت قرنها
طوالنی بودهاند که چنین القا میشود که هرچه که هستی ،محصول کردارهای زندگانیهای گذشتهی
خودت است.
درک این سوال که چرا زنان شرقی باوقارتر و راضیتر از زنان غرب بهنظر میرسند بسیار آسان است:
آنان سرنوشت خودشان را پذیرفتهاند .زن غربی ،برای نخستین بار در تاریخ ،برعلیه تمام آن مفاهیم
کاذب در مورد سرنوشت ،قانون کارما و زندگانیهای پیشین شوریده است.
زن غربی میباید از یک دوران بسیار انقالبی گذر میکرد که آن وقار و رضایت او را که همیشه داشته
ازبین برده است .و او به تفریط کشانده شده است؛ شروع کرده به رفتارهای زشت و موهن .این یک
عصیانگری همراه با ادراک نیست ،بلکه یک نگرش ارتجاعی است.
نخستین آن کارل مارکس است.
ِ از میان دالیلی که تغییر بین زن شرقی و غربی را ایجاد کرد،
او به روشنفکران تمام دنیا پیشنهاد کرد و آنان را متقاعد ساخت که فقر هیچ ربطی به زندگیهای پیشین
یا به سرنوشت و تقدیر ندارد؛ هیچ ربطی به خداوند ندارد که تعیین کند چه کسی ثروتمند باشد و چه
43
اشو نز باتک
کسی فقیر .این یک ساختار اجتماعی و ساختار اقتصاد است که تعیین میکند چه کسی فقیر باشد.
و این ساختار میتواند تغییر کند ،زیرا که ساختهی خداوند نیست ــ خدایی وجود ندارد؛ بنابراین ساختهی
انسان است….
پس نخستین ضربهها از سوی کارل مارکس وارد شد .دومین ضربه از سوی زیگموند فروید وارد شد.
او اعالم کرد که زن و مرد برابر هستند ،به یک گونه از موجودات تعلق دارند ،و هر نظریه یا فلسفهای
که زن را محکوم کند ،فقط غیرانسانی و برتری طلبانهی جنسی است .و سپس سومین و آخرین ضربه
از طرف تحقیقات مسترز و جانسون وارد آمد ،که روشن ساخت که زن در طی قرون از رسیدن به اوج
لذت جنسی محروم بوده است .این تحقیقات روشن کرد که مرد رفتاری بسیار غیرانسانی داشته است:
مرد تاجایی که به نیازهای جنسی خودش مربوط میشده از زن استفاده کرده ولی اجازه نداده است که
زن از سکس لذت ببرد.
این سه چیز تمام فضای مربوطه را در غرب تغییر دادند .ولی این سه مورد هنوز در ذهن سنتی شرقی نفوذ
نکردهاند .در نتیجه زن غربی در حال جنگیدن است .ولی این یک پدیدهی واپسگرایانه است؛ بنابراین
من با آنچه که به نام نهضت رهاییبخش زنان صورت میگیرد موافق نیستم .من مایلم که زنان آزاد
باشند ،ولی به سمت تفریط نروند .نهضت رهاییبخش زنان به سمت تفریط میرود :سعی دارد انتقام
بگیرد ،میکوشد که دقیق ًا همان کارهایی را بکند که مردان میکردهاند .این حماقت محض است .گذشته
گذشته است ،دیگر وجود ندارد و آنچه که مرد انجام داده از ناهشیاری انجام داده است .این یک حرکت
خودآگاهانه نسبت به زنان نبوده .نه مرد هشیار بوده است و نه زن.
نهضت رهاییبخش زنان اعالم میکند که آنان نمیخواهند هیچ رابطهای با مردان داشته باشند .آنان
همجنسگرایی زنانه را ترویج میکنند ــ که زنان فقط باید با زنان رابطهی جنسی داشته باشند و مردان
را طرد کنند .این یک انحراف محض است .و بعنوان یک واکنش ،زن باید هر رفتاری را که مرد با او
داشته با مرد انجام دهد :بدرفتاری و آزار و استفاده از واژگان رکیک که مردان همیشه بهکار میبردهاند
و یا سیگار کشیدن که همیشه کار مردان بوده است.
پس این طبیعی است که آن زنان وقار و زیبایی خودشان را ازدست بدهند… .همانطوری لباس بپوشند
که مردان لباس میپوشند! ولی این عجیب است که نوع لباس پوشیدن تغییرات زیادی را سبب میشود.
لباس زن شرقی وقاری خاص دارد و به بدن وقار و زیبایی خاصی میبخشد .زن غربی میکوشد که از
گاوچرانان تقلید کند :شلوار جین ،لباسهای احمقانه و مدلهای زشت مو .شاید آنان فکر میکنند که
اینگونه انتقام میگیرند ــ ولی خودشان را ازبین میبرند .انتقام گرفتن همیشه خودت را نابود میکند ،
واکنش نشان دادن همیشه موجب نابودی خودت است .من دوست دارم آنان را همچون عصیانگران
ببینم.
The Rebel, Chapter 29
44
جاودزا مجنپ لصف
فصل پنجم
ازدواج
چرا برای زن و مرد اینهمه سخت است که باهم دوست باشند؟ بهنظر بسیار معمولی میآید،
ولی در عمل تقریباً ناممکن است .یا اینکه سازشی زشت وجود دارد ــ مثل زن و شوهرــ یا اینکه
شهوتی است که درنهایت به نفرت میانجامد .چرا همیشه بین زن و مرد رابطهای زشت وجود دارد؟
درک این نکته بسیار ساده است .ازدواج زشتترین نهادی است که توسط انسان اختراع شده است .ازدواج
طبیعی نیست ،برای این اختراع شده است که بتوانی زنی را در انحصار خودت درآوری .شما با زنان چنین
رفتار کردهاید که گویی تکهای زمین و یا مقداری اسکناس هستند .شما زن را به سطح شیئ تنزل دادهاید.
به یاد داشته باشید که اگر هر موجودانسانی را ــ ناهشیار و ناآگاه ــ به یک شیئ تنزل بدهی ،خودت نیز
به همان سطح تنزل خواهی کرد؛ وگرنه قادر به ارتباط نخواهی بود .اگر با یک صندلی سخن میگویی،
خودت باید یک صندلی باشی.
حق کپی وجداناً محفوظ
ازدواج مخالف طبیعت است .تو فقط میتوانی از همین لحظه که در اختیار داری مطمئن باشی .تمام قول
و قرارها برای فردا دروغ هستند ــ و ازدواج قول و قراری است برای تمام زندگی :که شما برای همیشه
باهم خواهید ماند و همیشه عاشق یکدیگر خواهید بود ،و تا آخرین نفس به همدیگر احترام خواهید
گذاشت! و این کشیشان ،که مخترعان بسیاری از چیزهای زشت هستند ،به شما میگویند که ازدواج
چیزی بهشتی است! هیچ چیز در بهشت ساخته نشده است؛ بهشتی وجود ندارد.
اگر به طبیعت گوش بسپاری ،مشکالت و پرسشهایت به سادگی ازبین خواهند رفت .مشکل این است:
از نظر بیولوژیک ،مرد جذب زن میشود و زن جذب مرد میشود ،ولی این جذبه نمیتواند برای همیشه
یکسان بماند .تو به سمت چیزی جذب میشوی که به دست آوردن آن یک چالش باشد .زنی زیبا را
میبینی ،مردی زیبا را میبینی و جذب او میشوی .هیچ اشکالی در این نیست .احساس میکنی که
قلبت سریعتر میتپد .دوست داری با آن زن و یا آن مرد باشی و آن جذبه چنان زیاد است که احساس
میکنی که دوست داری برای همیشه با آن زن زندگی کنی.
عشاق همدیگر را فریب نمیدهند ،حقیقت را میگویند ــ ولی آن حقیقت متعلق به لحظهی حال است.
وقتی که عشاق به یکدیگر میگویند" ،بدون تو نمیتوانم زندگی کنم "،چنین نیست که دیگری را فریب
میدهند ،منظورشان همین است .ولی آنان طبیعت زندگی را نمیشناسند .فردا همین زن همچنان زیبا
نخواهد بود .یک روز میگذرد و زن و مرد هردو احساس میکنند که زندانی شدهاند.
اینک آنان جغرافیای یکدیگر را کام ً
ال شناختهاند .نخست این سرزمینی ناشناخته بود که میباید کشف
میشد ،اینک چیزی برای کشف کردن وجود ندارد .و تکرار همان سخنان و ادامه دادن همان اعمال
بهنظر مکانیکی و زشت میآید .برای همین است که شهوت به نفرت تبدیل میشود.
45
اشو نز باتک
آن زن از تو متنفر خواهد شد ،زیرا تو بار دیگر همان کارها را خواهی کرد .برای بازداشتن از این کار،
لحظهای که شوهر وارد خانه میشود ،زن به رختخواب میرود :سردرد گرفته است! او به نوعی میخواهد
که وارد همان عادت و شیار نشود .و مرد اینک در اداره با منشی خودش الس میزند ،اینک این زن
برایش یک سرزمین ناشناخته است.
بهنظر من ،اینها همه طبیعی هستند .آنچه غیرطبیعی است متصل کردن مردم به همدیگر به نام
مذهب ،به نام خدا است؛ برای تمام عمر! در دنیایی بهتر و هوشمندتر ،مردم عشق خواهند ورزید ولی وارد
قراردادی نخواهند شد .عشق یک تجارت نیست! در چنین دنیایی ،مرد و زن همدیگر را درک خواهند
کرد و جریان متغیر زندگی را نیز درک خواهند کرد .آنان با یکدیگر صادق خواهند بود .لحظهای که مرد
احساس کند که معشوق او دیگر برایش لذتی ندارد ،خواهد گفت که زمان جدایی فرارسیده است .نیازی
به ازدواج نیست ،نیازی به طالق نیست .آنگاه دوستی ممکن خواهد بود.
از من پرسیدهای که چرا دوستی بین زن و مرد امکان ندارد… .بین زندانی و زندانبان دوستی امکان
انسانی برابر ممکن است ،افرادی که تمام ًا از قیدهای جامعه ،تمدن و
ِ ندارد .دوستی بین دو موجود
فرهنگ آزاد بوده و فقط نسبت به طبیعت اصیل خودشان وفادار باشند.
این توهینی نسبت به زن نیست که به او گفته شود" ،عزیزم ،ماه عسل تمام شده است ".این توهینی
به مرد نخواهد بود اگر زن به او بگوید" ،اینک چیزها نمیتوانند زیبا بمانند .آن بادی که وزیده بود دیگر
وجود ندارد .فصل عوض شده است .بین ما دیگر آن بهار وجود ندارد ،دیگر گلی شکفته نمیشود ،دیگر
عطری برنمیخیزد .زمان جداشدن فرارسیده است ".و چون قید قانونی ازدواج وجود ندارد ،موضوع طالق
هم در میان نیست .این زشت است که دادگاه و قانون و حکومت در امور خصوصی شما دخالت کنند ــ
تو باید از آنها اجازه بگیری .آنان که باشند؟! این موضوع میان دو فرد است ،یک رابطهی خصوصی و
شخصی است.
در چنین دنیایی فقط دوستان وجود خواهند داشت ــ نه شوهران و نه همسران .البته اگر فقط دوستی
وجود داشته باشد ،شهوت هرگز به نفرت تبدیل نخواهد شد .لحظهای که احساس کنی آن شوق و کشش
وجود ندارد ،خداحافظی خواهی کرد ،و این درک میشود .حتی اگر آزاردهنده هم باشد ،هیچ کاری در
موردش نمیتوان کرد ــ رسم زندگی چنین است.
ولی مرد جوامع را ساخته ،فرهنگها و تمدنها و قوانین و مقررات را ایجاد کرده و تمام بشریت را
غیرطبیعی ساخته است .برای همین است که زن و مرد نمیتوانند باهم دوست باشند .زن و مرد ،بجای
اینکه دوست باشند ،زن و شوهر میشوند ــ که چیزی مطلق ًا زشت است :شروع میکنند به تصاحبکردن
یکدیگر....
مردم اشیاء نیستند؛ نمیتوانی آنان را مالک شوی .اگر فکر کنم که همسرت زیباست و به سمت او بروم،
تو خشمگین میشوی و آمادهای تا بجنگی ،زیرا من به دارایی تو نزدیک شدهام .هیچ زنی دارایی دیگری
نیست؛ هیچ شوهری دارایی دیگری نیست .چه دنیایی ساختهاید؟ مردم به سطح داراییها تنزل کردهاند؛
آنگاه حسادت و نفرت وجود دارد.
46
جاودزا مجنپ لصف
تو خودت میدانی که زن همسایه برایت جذاب است؛ پس طبیعی است که در مورد زن خودت نیز بتوانی
حدس بزنی .زن تو خوب میداند که مرد دیگری برای او جذاب است ،ولی او نمیتواند به آن مرد نزدیک
شود ،به سبب شوهرش! او با یک تفنگ ایستاده است! پس حتمی است که عشق به نفرت تبدیل شود،
و این نفرت در تمام عمر به انباشتهشدن ادامه میدهد .و آیا فکر میکنی که از این نفرت فرزندانی زیبا
زاده خواهند شد؟ این فرزندان محصول عشق نیستند ،بلکه محصول وظیفه هستند .این وظیفهی زن
است که اجازه بدهد که تو از او استفاده کنی!
حقیقت این است که تفاوتی میان زنان شوهردار و فواحش وجود ندارد .تفاوت فقط در این است که سوار
ماشین شخصی خودت بشوی و یا با تاکسی سفر کنی .یک فاحشه فقط برای چند ساعت خریده میشود؛
همسران یک رابطهی درازمدت هستند ،مقرونبه صرفه هستند! خانوادههای سلطنتی اجازه ندارند با
کسانی خارج از خون سلطنتی ازدواج کنند :اعتبار ،پول ،قدرت ....در چنین شرایطی؛ زمانی که رابطه یک
رابطهی مالی باشد ،هیچکس نمیتواند دیگری را دوست بدارد.
زن به این سبب به تو متکی است که تو پول درمیآوری .و قرنهاست که مردان به زن اجازه ندادهاند که
تحصیل کند ،تجارت کند و یا شغلی داشته باشد؛ فقط به این دلیل ساده که اگر زن استقالل مالی داشته
باشد ،حساب بانکی خودش را داشته باشد ،تو نمیتوانی او را به سطح یک شیئ تنزل بدهی .او باید که
به تو وابسته باشد .و آیا میپنداری که کسی که به تو وابسته است میتواند عاشق تو باشد؟!
حق کپی وجداناً محفوظ
هر زنی مایل است که شوهرش را ُبکشد .اینکه او را نمیکشد امری دیگر است ــ زیرا اگر او را بکشد
خودش چه خواهد کرد؟ او سواد ندارد ،تجربهای از جامعه ندارد ،راهی برای امرار معاش ندارد .شوهر ــ
هر شوهری ،من استثناء نمیگذارم ــ مایل است که از شر زنش خالص شود .ولی نمیتواند از شر او
خالص شود .فرزندان وجود دارند و خود او هزاران بار به آن زن قول داده است که عاشق او است .وقتی
که به س ِر کار خود میرود ،آن زن را میبوسد .هیچ عشقی در این بوسه نیست ،فقط اسکلتهایی که
همدیگر را لمس میکنند .هیچکسی حضور ندارد .مرد جامعهای را خلق کرده که در آن دوستی زن و
مرد ناممکن است.
به یاد بیاور که دوستی چنان ارزشمند است که عاقبت آن هرچه باشد ،حتی با زن خودت و حتی با شوهر
خودت دوست بمان ،و آزادی تمام به همدیگر بدهید .من هیچ مشکلی در این نمیبینم .اگر من عاشق
زنی باشم و اگر او روزی به من بگوید که عاشق دیگری شده است و بسیار احساس خوشبختی میکند ،
من خوشوقت خواهم بود .من او را دوست دارم و مایلم که او خوشبخت باشد ــ مشکل در کجاست؟
از هر طریق ممکن به او کمک خواهم کرد که خوشبختتر باشد .اگر بتواند با شخص دیگری خوشبختتر
باشد ،چه چیزی مرا آزار میدهد؟
این نفس تو است که آزرده میشود :او کسی را یافته است که از تو بهتر است .موضوع بهتر بودن نیست،
ممکن است آن مرد رانندهی خودت باشد ــ موضوع فقط کمی تغییر است .و اگر به یکدیگر آزادی کامل
بدهید ،شاید بتوانید در تمام عمر با یکدیگر باقی بمانید ،یا برای تمام ابدیت ،زیرا نیازی نیست که از شر
یکدیگر خالص شوید .این ازدواج است که نیاز خالص شدن از یکدیگر را ایجاد میکند ،زیرا ازدواج یعنی
47
اشو نز باتک
که آزادی تو گرفته شده است ــ و آزادی واالترین ارزش در زندگی انسان است .تمام زوجها را آزاد کن
و شگفتزده خواهی شد که همین دنیا یک بهشت خواهد شد.
مشکالت دیگری وجود دارند :شما فرزند دارید ،با آنان چه کنید؟ پاسخ من این است که فرزندان نباید به
والدین خودشان تعلق داشته باشند ،باید متعلق به جمع communeباشند .آنوقت مشکلی وجود نخواهد
داشت .والدین میتوانند با فرزندانشان دیدار کنند ،از آنان دعوت کنند ،میتوانند با آنان دوست باشند؛
ولی با این وجود ،فرزندان به آنان وابسته نیستند ،متعلق به جمع هستند .و این کار بسیاری از مشکالت
روانی را برطرف خواهد کرد.
اگر یک پسر فقط مادر خودش را بشناسد ،شخصیت مادر در او نقش خواهد بست .حاال او در تمام
زندگیش میکوشد زنی را پیدا کند که مانند مادر خودش باشد ـــ و هرگز چنین زنی را نخواهد یافت.
یک دختر هرگز مردی را نخواهد یافت که دقیق ًا نسخهی مانند پدر خودش باشد .آنوقت هرگز نمیتوانی
با هیچ مرد و یا هیچ زنی احساس رضایت داشته باشی.
ولی اگر فرزندان به جمع تعلق داشته باشند ،با بسیاری از عموها و خالهها برخورد خواهند داشت ــ هرگز
یک تصویر مشخص از یک زن یا مرد را در ذهنشان حمل نخواهند کرد .آنان تصویر مبهمی از زنبودن
گرفتن این تصویر مشارکت خواهند
ِ یا مردبودن را حمل میکنند و بسیاری از مردم آن جمع در شکل
یافتن فردی وجود خواهد داشت و آن شخص ِ داشت؛ این یک تصویر چندبُعدی خواهد بود .آنگاه امکان
مبهم تو را مشخص کرده و آن را به یک واقعیت تبدیل خواهد کرد .هماکنون تو یک تصویر آن تصویر ِ
مشخصی را در درونت حمل میکنی و با یک شخص مبهم مالقات میکنی .دیر یا زود دچار ناکامی
خواهی شد.
و فرزندانی که به جمع تعلق داشته باشند چیزهای بسیاری خواهند آموخت ،رفتاری دوستانهتر خواهند
داشت ،و بیشتر در دسترس انواع تاثیرات خواهند بود .آنان غنیتر خواهند بود .فرزندی که توسط یک
زوج بارآمده باشد ،فقیر خواهد بود .او نخواهد دانست که در دنیا میلیونها انسان با ذهنهای مختلف
و با انواع صفات زیبا وجود دارند .اگر کودک در یک جمع بزرگ شود ،طبیعی است که بسیار غنیتر
خواهد بود و قبل از اینکه تصمیم بگیرد با کسی در یک رابطهی طوالنی قرار بگیرد ،چیزهای بسیاری
را خواهد دانست.
هم اکنون چه اتفاقی میافتد؟ دختری را در ساحل میبینی و عاشقش میشوی .هیچ چیز در مورد آن
دختر نمیدانی ،فقط آرایش او را میشناسی .فردا صبح وقتی که بیدار شدی و آرایش او ازبین رفته
باشد ،خواهی گفت" ،خدای من! چه کردم؟ این آن زنی نیست که من با او ازدواج کرده بودم ،شخص
دیگری است!" ولی تو نمیتوانی مخالف قول خودت نیز عمل کنی .و اگر چنین کنی ،با حکومت طرف
حساب هستی ،با دادگاه طرف هستی که تو را سرجای خودت بنشانند! این یک موقعیت بسیار زشت و
بیمارگونه است.
باید این آزادی به مردم داده شود که یکدیگر را بشناسند ،تا جای ممکن اشخاص دیگر را بشناسند ،زیرا
هر فرد چنان منحصربه فرد است که موضوع مقایسه در کار نیست.
48
جاودزا مجنپ لصف
بگذار که کودک از منابع متعدد بنوشد ،و آنگاه او بینشی را خواهد داشت که فردی که میخواهد با او
زندگی کند چه کسی خواهد بود.
هیچکس در عشق سقوط نخواهد کرد !falling in loveهمه با آگاهی انتخاب خواهند کرد که" :این فرد
همان است ".او مردمان بسیاری را شناخته است و اینک درک میکند که این فرد دارای همان ویژگیها
و کیفیتهایی است که او عاشق آنهاست .و آنوقت نیز این یک رابطهی دوستانه خواهد بود .ترسی وجود
ندارد .اگر فردا چیزها تغییر کردند ،مشکلی وجود نخواهد داشت.
جامعه نباید در یک روش تثبیت شده و ایستا و خفته زندگی کند ــ باید یک جریان پویا باشد .یک زن
میتواند به تو یک نوع خوشی خاص ببخشد .زنی دیگر میتواند نوعی دیگر از خوشی را به تو ببخشد.
زن سوم یک شگفتی خواهد بود .پس چرا فقیر باقی بمانی؟ فقط به این سبب که مسیح گفته است،
"فقرا برکت یافتهاند؟"!
در هر بُعدی غنیتر باش و خودت را باز و در دسترس قرار بده .و با هر کسی که هستی ،بگذار او این را
به روشنی درک کند که" :بین ما آزادی برقرار است و نه یک مجوز ازدواج .ما از روی آزادی باهم دیدار
میکنیم و بدون هیچ قول و قراری برای آینده ــ زیرا چه کسی آینده را میداند".
زمانی که در دانشگاه سال آخر فوق لیسانس بودم ،دختری بسیار به من عالقمند شده بود .دختری زیبا
حق کپی وجداناً محفوظ
بود ،ولی در آن زمان عالقهی متوجه زنان نبود .من در جستار خداوند دیوانه بودم! پس از امتحانات،
زمانی که او داشت دانشگاه را ترک میکرد ....ــ او منتظر شده بود ــ من این را میدانستم ـــ او منتظر
و منتظر مانده بود تا من به سمت او بروم .این روش معمول است :مرد است که به سراغ زن میرود؛
وقار زن در این است که به سراغ مرد نرود .این فکری عجیب است ،این را درک نمیکنم! هرکدام که به
سراغ دیگری برود ،با وقار است .درواقع ،هرکس که رابطه را شروع کند با شهامت است.
زمانی که دانشگاه را ترک میکردیم او گفت" ،حاال دیگر فرصتی نیست ".پس مرا به کناری کشید
و گفت" ،من دو سال است که منتظر ماندهام .آیا ما نمیتوانیم برای تمام عمر باهم باشیم؟ من تو را
دوست دارم".
به او گفتم" ،اگر مرا دوست داری ،پس تنهایم بگذار .من نیز تو را دوست دارم ،برای همین است که تو
را تنها گذاشتهام ــ زیرا میدانم که به نام عشق چه اتفاقاتی افتاده است .مردم زندانی شدهاند ،به زنجیر
کشیده شدهاند :آنان خوشی زندگی را گم کردهاند و زندگی یک بار گران گشته است .پس این توصیهی
خداحافظی من به تو است :هرگز سعی نکن برای تمام عمر به یک نفر بچسبی".
اگر دو نفر امروز با میل خود باهم باشند ،همین بیشتر از کافی است .اگر فردا هم بخواهند باهم باشند،
خوب است .اگر هم نخواهند ،این اختیار شخصی آنان است ،هیچکس نباید مزاحم آنان باشد.
تا به امروز ،همیشه مشکل فرزندان وجود داشته است .پاسخ من این است که فرزندان باید متعلق به جمع
باشند .میتوانند نزد والدین خودشان بروند ،چه والدینشان باهم باشند و چه ازهم جدا شده باشند .و آنان
باید از والدین خودشان بیاموزند که عشق یک اسارت نیست ،آزادی است.
49
اشو نز باتک
و آنان باید در جمع زندگی کنند و کیفیتهای متفاوت افراد مختلف را مزه کنند و از آنها لذت ببرند.
پس تا زمانی که بخواهند تصمیم بگیرند ،تصمیم آنان فقط یک نوع احمقانه از "عاشق شدن" نخواهد
بود ،بلکه پدیدهای بسیار مالحظه شده ،تاملشده و روی آن مراقبه شده است .آنگاه این امکان هست
که آنان بتوانند برای تمام عمر باهم باشند .درواقع ،اگر آزادی وجود داشته باشد ،امکان اینکه مردم بیشتر
باهم بمانند زیادتر است.
اگر ازدواج ازبین برود ،طالق بطور خودکار ازبین میرود .طالق محصول جانبی ازدواج است .هیچکس به
این واقعیت ساده توجه ندارد :چرا در طول قرنها فاحشهگری وجود داشته است؟ چه کسی این را ایجاد
کرده است؟ چه کسی مسئول این زنان بیچاره است؟ نهاد ازدواج مسئول است.
تو حوصله ات از زن خودت سر رفته است؛ فقط برای یک تغییر به سراغ زنی میروی که برایت یک قید
نیست ــ زیرا یک همسر کافی است ،دوتا خیلی زیاد میشود! این فقط یک دیدار موقتی و چند ساعته
است .میتوانی برای چند ساعت عاشقانه رفتار کنی و آن زن میتواند برای چند ساعت عاشقانه رفتار
کند .و عالوهبر این ،او دستمزدی هم دریافت کرده است.
در سراسر دنیا میلیونها زن دچار خفت تنفروشی شدهاند .چه کسی مسئول است؟ رهبران سیاسی شما،
رهبران مذهبی شما .من اینان را جنایتکار میدانم .و نه جانیانی معمولی ،زیرا قرنهاست که تمام بشریت
به سبب وجود این چند احمق رنج برده است.
ولی تو باید از خودت شروع کنی ،راه دیگری وجود ندارد .اگر عاشق کسی هستی ،آزادی باید پیوند بین
شما باشد .و اگر ببینی که زنت فردا کسی دیگر را در آغوش گرفته ،نیازی به حسادت نیست .او غنیتر
میشود ،مزهای از چیزی جدید میچشد ــ درست مانند وقتی که گاهی به رستوران چینی میروی! خوب
است .سپس سراغ خوراک خودت میروی؛ ولی آن رستوران چینی به تو کمک کرده است ،حاال میتوانی
از خوراک خودت بیشتر لذت ببری.
ولی دوباره پس از چند روز ــ ذهن اینگونه است ــ به سراغ رستوران ایتالیایی میروی ــ اسپاگتی!
زندگی بسیار ساده و بسیار زیباست؛ فقط یک چیز کسر است :آزادی .اگر زنت با دیگری بوده است ،به
زودی غنی شده و با بینشی تازه نزد تو باز خواهد گشت .و او چیزی را در تو خواهد یافت که هرگز قب ً
ال
نیافته بود .و در این میان ،نیازی نیست که تو روی صندلی خودت بنشینی و به سر خودت بکوبی .تو
نیز باید تجربه کنی ،تا هنگامی که زنت بازگردد ،تو نیز تازه خواهی بود .تو نیز به رستوران چینی رفتهای
زندگی باید یک خوشی و یک شادمانی باشد .و فقط آنوقت دوستی بین زن و مرد ممکن خواهد بود؛
وگرنه ،آنان دشمنانی صمیمی باقی خواهند ماند.
اگر عشق توسط ازدواج نابود میشود ،پس اگر بخواهیم عشق و افکارمان را در زندگی روزمره سهیم شویم
50
جاودزا مجنپ لصف
و همچنین فرزندان را ،هم با پدر و هم با مادر ،بزرگ کنیم ،چگونه باید زندگی کنیم؟
من هرگز نگفتم که عشق توسط ازدواج نابود میشود .ازدواج چگونه میتواند عشق را نابود کند؟ آری در
ازدواج عشق نابود میشود ،ولی توسط تو ،نه توسط ازدواج .عشق توسط والدین است که ازبین میرود.
ازدواج چگونه میتواند عشق را نابود کند؟ این تو هستی که آن را نابود میکنی ،زیرا که نمیدانی عشق
چیست .فقط وانمود میکنی که میدانی ،فقط امیدواری که میدانی عشق چیست ،فقط در رویا میبینی
که میدانی! ولی تو عشق را نمیشناسی .عشق را باید آموخت ،بزرگترین هنری است که وجود دارد.
اگر مردم در حال رقصیدن باشند و کسی از تو بخواهد" ،بیا برقص" ،میگویی" ،بلد نیستم ".تو فقط باال
و پایین نمیپری و شروع به رقصیدن نمیکنی تا همه فکر کنند که چقدر قشنگ میرقصی! اینگونه
فقط اثبات میکنی که یک احمق هستی .ثابت نخواهی کرد که خیلی زیبا میرقصی .رقصیدن را باید
آموخت ــ وقار آن را ،حرکاتش را .باید بدنت را برایش آموزش بدهی.
فقط به این دلیل که بوم نقاشی و قلممو و رنگ در دسترس است شروع نمیکنی به نقاشی کشیدن!
اینگونه شروع به نقاشی نمیکنی .نمیگویی" ،آنچه مورد نیاز هست اینجاست ،پس میتوانم نقاشی
کنم ".میتوانی نقاشی کنی ،ولی اینگونه یک نقاش نخواهی شد.
با زنی آشنا میشوی ــ بوم نقاشی وجود دارد .بیدرنگ عاشق میشوی ــ شروع به نقاشی میکنی .و او
حق کپی وجداناً محفوظ
نیز بر روی تو نقاشی میکشد .البته که هر دو اثبات میکنید که احمق هستید ــ احمقهای نقاشیشده!
ــ و دیر یا زود خواهید فهمید که چه اتفاقی افتاده است .ولی هرگز به این فکر نکردهای که عشق
یک هنر است .تو با آن هنر زاییده نشدهای ،هیچ ربطی به زایش تو ندارد .باید آن را بیاموزی .عشق
ظریفترین هنر است.
تو فقط با یک ظرفیت به دنیا آمدهای .البته ،با یک بدن به دنیا آمدهای ،میتوانی یک رقصنده بشوی،
زیرا که بدن داری .میتوانی بدنت را حرکت بدهی و میتوانی یک رقصنده شوی ــ ولی رقصیدن را
باید آموخت .برای آموختن رقص تالش بسیار باید کرد .و رقص چنان دشوار نیست زیرا تو به تنهایی
درگیر آن هستی.
عشق بسیار دشوارتر است :رقصیدن با دیگری است .آن دیگری نیز باید بداند که رقصیدن چیست.
با دیگری جور شدن یک هنر بزرگ است .ایجاد هماهنگی بین دو نفر ....دو نفر یعنی دو دنیای متفاوت.
زمانی که دو دنیا به هم نزدیک میشوند ،اگر ندانی که چگونه هماهنگ شوی یک سانحه حتمی خواهد
بود .عشق یعنی هماهنگی .و خوشبختی ،سالمت و هماهنگی همه به سبب عشق رخ میدهند .عشق را
بیاموز .برای ازدواج شتاب نکن ،عشق ورزیدن را بیاموز .نخست یک عاشق بزرگ بشو.
و الزمهی این چیست؟ پیش نیاز این است که یک عاشق بزرگ همیشه آماده است تا عشق را بدهد و
توجهی به این ندارد که آیا عشق او بازمی گردد یا نه .عشق همیشه بازخواهد گشت؛ این طبیعت امور
است .درست مانند این است که به کوهستان بروی و ترانهای بخوانی و درهها پاسخ میدهند .آیا نقاط
پژواک را در کوهستان دیدهای؟ تو فریاد میزنی و آن درهها فریاد میزنند؛تو آواز میخوانی و آن درهها
آواز میخوانند .هر دل یک دره است .اگر عشق را به درونش بریزی ،پاسخ خواهد داد.
51
اشو نز باتک
نخستین درس عشق این است که درخواست عشق نکنی ،بلکه فقط بدهی .یک دهنده شو .و مردم
درست عکس این عمل میکنند :حتی وقتی که عشق میدهند ،فقط با این فکر میدهند که عشق باید
به آنان بازگردد .عشق آنان یک معامله است؛ سهیم نمیکنند ،آزادانه سهیم نمیکنند .سهیمکردن آنان
مشروط است :با گوشهی چشم میپایند که آیا عشقی که دادهاند بازمی گردد یا نه! مردمانی بسیار فقیر....
آنان عملکرد طبیعی عشق را نمیشناسند :تو فقط عشق را نثار میکنی ،بازخواهد گشت.
و اگر هم بازنگشت ،موردی برای نگرانی وجود ندارد ــ زیرا یک عاشق میداند که عشقورزیدن یعنی
خوشبخت بودن .اگر بازگردد ،خوب است :آنگاه خوشبختی چند برابر میشود .ولی حتی اگر بازنگردد ،در
خو ِد عمل عشقورزی ،تو بسیار خوشبخت و بسیار مشعوف هستی که اهمیتی نمیدهی که آیا بازمیگردد
و یا نه.
عشق خوشبختی ذاتی خودش را دارد :وقتی رخ میدهد که تو عاشق باشی .نیازی نیست که منتظر نتیجه
بمانی .فقط شروع کن به عشقورزیدن .رفتهرفته خواهی دید که عشق بسیار بیشتری به تو بازمیگردد.
فرد عشق میورزد و فقط از طریق عشق ورزیدن است که عشق را خواهد شناخت .همانطور که فرد
شناکردن را با شناکردن میآموزد ،عشق ورزیدن را نیز با عشق ورزیدن خواهد شناخت.
و مردم بسیار خسیس هستند :منتظر میمانند تا یک معشوق بزرگ از راه برسد ،آنوقت عشق خواهند
ورزید! آنان بسته و پسکشیده باقی میمانند .آنان فقط منتظر میمانند :یک کلئوپاترا از جایی فرا خواهد
رسید؛ و آنوقت آنان قلبشان را باز میکنند! ولی تا آن زمان ،کام ً
ال ازیاد بردهاند که چگونه قلبشان را باز
کنند!
هیچ فرصتی را برای عشقورزیدن ازدست نده .حتی وقتی که از یک خیابان گذر میکنی میتوانی
عاشقانه رفتار کنی .حتی با یک گدا نیز میتوانی عاشقانه رفتار کنی .نیازی نیست که مجبور باشی چیزی
به او بدهی ،دستکم میتوانی به او لبخند بزنی .لبخند تو هزینهای ندارد ،ولی خو ِد همان لبخند ،قلب
تو را میگشاید ،قلبت را زندهتر میسازد .دست کسی را ــ یک دوست یا یک بیگانه ــ در دست بگیر.
منتظر این نباش که فقط وقتی عشق خواهی ورزید که فردی مناسب از راه برسد .آنگاه آن شخص
مناسب هرگز ظاهر نخواهد شد .به عشق ورزیدن ادامه بده .هرچه بیشتر عشق بورزی ،امکان آمدن
شخص مناسب بیشتر خواهد بود ،زیرا که قلب تو شروع به شکوفهدادن میکند .و قلبی که شکوفه ِ آن
میدهد زنبورهای بسیار ،عاشقان بسیاری را جذب خواهد کرد.
شما به نوعی بسیار اشتباه آموزش دیدهاید .نخست اینکه هرکس با این فکر اشتباه زندگی میکند که
هرکس پیشاپیش یک عاشق است .فقط به این سبب که زاده شدهای فکر میکنی که یک عاشق هستی.
اینقدر هم آسان نیست .آری ،توانی وجود دارد ولی آن توان باید آموزش ببیند ،باید منضبط شود .بذری
وجود دارد ،ولی آن بذر باید به گلدادن برسد.
میتوانی به حملکردن بذر خودت ادامه بدهی ،ولی هیچ زنبوری نخواهد آمد .آیا هرگز دیدهای که
زنبورها به سمت بذر کشانده شوند؟ آیا آنان نمیدانند که بذرها میتوانند به گل تبدیل شوند؟ ولی آنها
وقتی میآیند که بذرها به گل تبدیل شده باشند .یک گل بشو ،بذر باقی نمان.
52
جاودزا مجنپ لصف
دو نفر ،که جدا از هم رنجور هستند ،وقتی که به همدیگر میرسند رنج بیشتری را تولید میکنند .این
یک رابطهی ریاضی است .تو ناشاد بودهای ،همسرت ناشاد بوده و هردو امیدوار هستید که وقتی با هم
باشید شادمان خواهید شد؟! این یک محاسبهی بسیار ساده است :مانند دو دو تا چهارتا است؛ به همان
سادگی است .این بخشی از هیچ ریاضیات واالتر نیست؛ بسیار معمولی است ،میتوانی آن را با انگشتانت
بشماری .هردو ناشاد خواهید شد.
زن مالنصرالدین از او پرسید" ،دیگر مرا دوست نداری؟ دیگر مثل آنوقتها که با هم نامزد بودیم،
هیچ چیز قشنگی به من نمیگویی ".و با دامنش قطره اشکی را از گوشهی چشمش پاک کرد.
مالنصرالدین جواب داد" ،دوستت دارم ،دوستت دارم .حاال میشه لطف ًا خفه بشی و بذاری من با آرامش
آبجوی خودم را بنوشم!"
نامزدی یک چیز است ،به آن متکی نباش .درواقع ،قبل از اینکه ازدواج کنید ،از نامزدی خالص بشوید.
توصیهی من این است که ازدواج باید پس از ماهعسل آغاز شود و نه هرگز قبل از آن .فقط اگر همه چیز
خوب پیش رفت ،تنها آنوقت است که ازدواج باید صورت بگیرد.
شدن
ماه عسل پس از ازدواج بسیار خطرناک است .تاجایی که من میدانم 99 ،درصد از ازدواجها با تمام ِ
ماهعسل خاتمه مییابند .ولی آنوقت گرفتار شدهای ،راهی برای فرار نداری .آنگاه اگر بخواهی همسرت
حق کپی وجداناً محفوظ
را ترک کنی و یا او بخواهد تو را ترک کند ،تمام جامعه ،قانون ،دادگاه همگی برعلیه تو خواهند ایستاد.
آنگاه تمام اخالقیات ،مذهب ،کشیشان ،همگی با تو مخالف خواهند بود .درواقع ،جامعه باید انواع موانع
را برای ازدواج ایجاد کند و نه بر سر راه طالق.
جامعه نباید اجازه بدهد که مردم به این آسانی باهم ازدواج کنند .دادگاه باید انواع موانع را ایجاد کند
ــ "دست کم دو سال با این زن زندگی کن ،آنوقت دادگاه به تو اجازهی ازدواج با او را میدهد".
هماکنون آنان درست عکس این عمل میکنند :اگر بخواهی ازدواج کنی ،هیچکس از تو نمیپرسد که
آیا آمادهی ازدواج هستی و یا این فقط یک هوس است ،فقط بخاطر اینکه از دماغ آن زن خوشت آمده!
چه حماقتی! انسان نمیتواند فقط با یک بینی باریک زندگی کند .پس از دو روز آن دماغ ازیاد رفته است.
چه کسی به دماغ همسر خودش نگاه میکند؟
شنیدهام :در بیمارستانی ،پرستاران یکی از بخشها همگی چنان زیبا بودند که گویی به مرحلهی نهایی
دوشیزهی دنیا رسیده بودند؛ ولی یکی از بیمارهای مرد هر وقت نگاهش به آنان میافتاد خیره میشد و
میگفت" ،آشغال!"
مردی که در تخت بغلی این بیمار بود نمیتوانست این را درک کند و باالخره طاقت نیاورد و پرسید،
"پرستارانی به این زیبایی از تو مراقبت میکنند و تو فقط میتوانی بگویی 'آشغال'؟ چرا؟"
مرد با اندوه گفت" ،آخه من به این پرستاران فکر نمیکنم .به فکر زن خودم میافتم".
زن انسان هرگز زیبا بهنظر نمیرسد ،شوهر انسان هرگز زیبا بهنظر نمیرسد .زمانی که با هم آشنا شوید،
زیبایی ناپدید میشود.
53
اشو نز باتک
دو نفر باید اجازه داشته باشند که بقدر کافی باهم زندگی کنند تا باهم آشنا شوند .و حتی اگر هم بخواهند
باهم ازدواج کنند ،نباید اجازه داشته باشند .آنگاه طالق در دنیا ازبین خواهد رفت .طالق به این سبب
وجود دارد که ازدواجها اشتباه و تحمیلشده هستند .طالق به این سبب وجود دارد که ازدواجها از روی
حالتهای احساساتی رخ میدهند.
حالت احساساتی خوب است اگر که یک شاعر باشی ــ و شاعران هیچوقت بهعنوان زنان یا شوهران
خوب مشهور نبودهاند .درواقع ،شاعران تقریب ًا همیشه مجرد بودهاند .آنان بازیبازی میکنند و هرگز به
دام نمیافتند ،و بنابراین حالت احساساتی آنان زنده باقی میماند :آنان به سرودن شعر ادامه میدهند؛
شعرهای زیبا.
انسان نباید با زن یا مردی از روی حالت شاعرانه ازدواج کند .بگذارید حالت نثر فرا برسد ،آنوقت جا بیفتید،
زیرا زندگی روزمره بیشتر مانند نثر است تا شعر .فرد باید بهقدر کافی بالغ شود.
بالغشدن یعنی که فرد دیگر یک ابل ِه احساساتی نیست .او زندگی را میفهمد ،مسئولیت زندگی را درک
میکند و مشکالت زندگیکردن با دیگری را درک میکند .فرد امیدوار نیست که فقط بهشت و تنها
گلهای سرخ وجود خواهد داشت .او به چیزهای بیمعنی امید نبسته است؛ درک میکند که واقعیت
سخت است .ناهموار است .گلهای سرخ وجود دارند ،ولی تعدادشان زیاد نیست ،خارهای بسیار نیز
وجود دارند.
زمانی که نسبت به تمام این مشکالت هشیار شدی و بازهم تصمیم گرفتی که ارزش مخاطرهکردن
را دارد و میخواهی بجای تنها بودن با فرد دیگری زندگی کنی،آنوقت ازدواج کن .آنگاه ازدواج هرگز
ازدواج احساساتی را ُبکشد .و
ِ قاتل عشق نیست ،زیرا این عشق واقعگرا است ازدواج فقط میتواند یک
عشق احساساتی چیزی است که مردم آن را "عشق نادانی" puppy loveمیخوانند .فرد نباید به چنین
عشقی متکی باشد .فرد نباید بعنوان یک عشق تغذیهکننده به آن نگاه کند .شاید فقط مانند بستنی باشد.
میتوانی گاهی آن را بخوری ،ولی به آن متکی نباش .زندگی باید بیشتر واقعی و بیشتر نثرگونه باشد.
و ازدواج به خودی خودش هرگز چیزی را ازبین نمیبرد .ازدواج فقط همان چیزهایی را که در تو پنهان
هست آشکار میکند ــ آنها را بیرون میآورد .اگر در درونت ،در پشت تو عشق نهفته است ،ازدواج آن
را بیرون میکشاند .اگر عشق فقط یک تظاهر بوده ،یک طعمه بوده ،آنگاه دیر یا زود باید که ازبین برود.
و آنگاه واقعیت تو ،شخصیت زشت تو بیرون میزند .ازدواج فقط یک فرصت است ،بنایراین هرآنچه را
که باید بیرون آورده شود ،بیرون میکِشد.
54
جاودزا مجنپ لصف
من نمیگویم که عشق توسط ازدواج ازبین میرود .عشق توسط مردمی ازبین میرود که نمیدانند
چگونه عشق بورزند .عشق به این سبب ازبین میرود که از اول عشق نبوده است .تو در یک رویا زندگی
میکردهای :این واقعیت است که آن رویا را ازبین برده است .وگرنه ،عشق چیزی ازلی است،بخشی از
جاودانگی است .اگر رشد کنی ،اگر این هنر را بدانی و اگر واقعیتهای عشق-زندگی را بشناسی ،عشق
هر روز به رشد خودش ادامه میدهد .ازدواج یک فرصت عظیم برای رشدکردن در عشق خواهد شد.
هیچ چیز نمیتواند عشق را نابود کند .اگر عشق وجود داشته باشد ،بهرشد کردن ادامه خواهد داد .ولی
احساس من چنین است که عشق از همان ابتدا وجود ندارد .تو خودت را بد فهمیدهای؛ چیز دیگری
وجود داشته است .شاید سکس وجود داشته ،شاید جاذبهی جنسی وجود داشته است .آنوقت نابود خواهد
شد ،زیرا وقتی که با آن زن همبستر شدی آنوقت جاذبهی جنسی ازبین میرود ــ زیرا جاذبهی جنسی
فقط برای ناشناخته وجود دارد .زمانی که بدن یک زن یا مرد را مزه کردی ،آنوقت جاذبهی جنسی ازبین
میرود .اگر عشق تو فقط جاذبهی جنسی بوده ،باید که ازبین برود.
پس هرگز عشق را با هیچ چیز دیگر اشتباه نگیر .اگر عشق واقع ًا عشق باشد ....منظورم از "واقع ًا عشق
باشد" چیست؟ منظورم این است که فقط با بودن در حضور دیگری ،ناگهان احساس خوشبختی میکنی؛
فقط در باهمبودن احساس شعف داری ،فقط خود حضور دیگری چیزی عمیق را در قلب تو ارضاء
میکند ...چیزی در قلب تو شروع به خواندن میکند ،وارد یک هماهنگی میشوی .تنها خود حضور
حق کپی وجداناً محفوظ
دیگری به تو کمک میکند که یکپارچه شوی :فردیت بیشتری خواهی داشت؛ مرکزیت بیشتری خواهی
داشت؛ و بیشتر به زمین متصل خواهی بود .آنوقت این عشق است.
عشق یک شهوت نیست ،عشق یک عاطفه نیست .عشق یک ادراک ژرف است که شخصی به نوعی تو
را کامل میکند .فردی تو را یک دایرهی کامل میسازد .حضور دیگری حضور تو را غنی میسازد .عشق
به تو این آزادی را میبخشد که خودت باشی؛ عشق مالکیت نیست.
بنابراین ،مراقب باش .هرگز به عشق همچون سکس فکر نکن؛ وگرنه دچار فریب خواهی شد .هشیار
باش و زمانی که احساس کردی حضور دیگری ،تنها حضور خالص او ــ نه هیچ چیز دیگر؛ به چیز
دیگری نیاز نیست ،درخواست هیچ چیز دیگری نداری ــ فقط حضورش؛ فقط حضور او کافیست تا به تو
احساس خوشبختی بدهد ....چیزی در تو شروع میکند به شکفتن ،هزار و یک گل نیلوفرین در تو شکوفه
میدهند .....آنوقت در عشق بهسر میبری و آنوقت میتوانی از مشکالت بسیار که واقعیت خلق میکند
گذر کنی .تشویشهای بسیار ،نگرانیهای بسیار ــ قادر خواهی بود از تمام آنها عبور کنی و عشق تو
بیشتر و بیشتر شکوفا خواهد شد ،زیرا تمام آن موقعیتها به چالشهایی تبدیل خواهند شد .و عشق تو
با چیرگی بر آنها بیشتر و بیشتر قدرتمند خواهد گشت.
عشق جاودانگی است .اگر وجود داشته باشد ،به رشدکردن و رشدکردن ادامه خواهد داد .عشق ابتدا را
میشناسد ،ولی انتهایی برایش وجود ندارد.
55
اشو نز باتک
دوم :مرد زیرک به زن میگوید که او را درک میکند؛ مرد ابله میکوشد که آن را اثبات کند.
سوم :ازدواج یک سیرک سه حلقهای است :حلقهی نامزدی؛ حلقهی ازدواج؛ و رنجبردن! suffer-ring
چهارم :ازدواج دنیا را به چرخیدن وامیدارد ،ولی یک مشت در دماغ نیز همین کار را میکند.
پنجم :نجات دادن یک ازدواج از طالق :تنها راهش این است که در مراسم عروسی حاضر نشوی.
ششم :زن دومین اشتباه خدا است ــ مرد نخستین اشتباه اوست .و البته که جمع دو اشتباه چیز درستی
نخواهد بود!
و آخرین :یک زن حق این را دارد که زنده باشد ،آزاد باشد و به دنبال مرد برود.
56
قشع مشش لصف
فصل ششم
عشق
عشق چیست؟
بستگی دارد .به تعداد مردمان موجود ،عشق وجود دارد .عشق یک سلسلهمراتب است :از پایینترین رده
تا واالترین :از سکس تا فراآگاهی .الیههای متفاوت ،سطوح مختلفی وجود دارند .تمامش بستگی به تو
دارد .اگر در پایینترین پله قرار داشته باشی ،نسبت به کسی که در پلههای باال قرار دارد ،یک مفهوم
ال متفاوت از عشق خواهی داشت .آدلف هیتلر از عشق یک مفهوم دارد؛ گوتام بودا مفهومی دیگر کام ً
دارد؛ و این مفاهیم باهم کام ً
ال متضاد خواهند بود ،زیرا که این دو در دو قطب متضاد قرار دارند.
سیاست قدرت .هرگاه عشق توسط مفهوم سلطهجویی ِ عشق در پایینترین سطح ،نوعی سیاست است،
آلوده شده باشد ،یک بازی سیاسی است .چه آن را سیاست بخوانی و چه نه ،موضوع این نیست؛ سیاسی
خواهد بود .و میلیونها انسان هرگز چیزی جز این سیاست از عشق نخواهند شناخت ــ سیاستی که بین
یک زن و شوهر وجود دارد ،بین دوستپسرها و دوستدخترها وجود دارد .اینها سیاست است و نه عشق،
حق کپی وجداناً محفوظ
دوست آن مرد موافق بود" ،بله اگر او مال من بود ،من هم او را میپرستیدم".
مرد مودب ادامه داد" ،طوری که راه میرود و حرکاتش ...چشمان زیبا و جذاب و قهوهای رنگش ،سرش
که بسیار مغرورانه و راست میایستد"....
دوستش نظر داد" ،شما مرد خوش اقبالی هستید ".و مرد ادامه داد" ،و آیا میدانی چه چیزی واقع ًا مرا به
هیجان میآورد؟ طوری که او گوشهای مرا گاز میزند".
در اینجا زن میزبان طاقت نیاورد و گفت" ،ببخشید قربان .من به ناچار جمالت مهرآمیز شما را شنیدم.
در این روزگار پر از طالق ،من واقع ًا مردی را که این چنین عاشق زنش باشد تحسین میکنم".
مرد با تعجب گفت" ،چی؟ زنم؟ نه جانم؛ من در مورد اسب مسابقهام صحبت میکردم!"
مردم عاشق اسبها ،سگها ،حیوانات ،ماشینها و اشیاء میشوند .چرا؟ زیرا عاشق انسانها بودن یک
جنهم تمام است؛ یک تضاد همیشگی است ـــ غرغرها و همیشه گلوی همدیگر را پاره کردن.
این پَستترین شکل عشق است .هیچ اشکالی در آن نیست ،اگر بتوانی از آن بهعنوان تختهپرش استفاده
کنی؛ اگر بتوانی بعنوان یک مراقبه از آن استفاده کنی .اگر بتوانی آن را تماشا کنی ،اگر بکوشی آن را
درک کنی .در خود همان ادراک ،به یک پلهی دیگر خواهی رسید؛ شروع میکنی به باال رفتن.
تنها در باالترین قله ،زمانی که عشق دیگر یک رابطه نیست؛ زمانی که عشق حالتی از وجود تو
میشود ،آن گل نیلوفر آبی تمام ًا باز میشود و عطری عظیم رها میگردد ــ ولی تنها در واالترین اوج.
در پایینترین سطح ،عشق تنها یک رابطهی سیاسی است .در واالترین سطح ،یک حالت معرفت بادیانت
است.
من نیز شما را دوست دارم ،بودا نیز عشق میورزد ،مسیح نیز عاشق است ،ولی عشق آنان هیچ چیز را
خوشی محض دادن عشق بخشیده میشود؛ عشق آنان یک ِ در مقابل طلب نمیکند .عشق آنان برای
معامله نیست .به همین سبب این عشق نورانی است ،زیبایی آن فراسویی است .خوشی این عشق از تمام
خوشیهایی که شناختهای فراتر است .وقتی که من از عشق میگویم ،از عشق همچون حالتی از بودش
سخن میگویم .این عشقی بدون مخاطب است :تو عاشق این شخص یا آن شخص نیستی ،فقط عشق
میورزی .تو عشق هستی .بجای اینکه بگویی که عاشق فردی هستی ،بهتر است بگویی که تو عشق
هستی .بنابراین هرکس که بتواند از آن چیزی دریافت کند ،میتواند دریافت کند .هرکس که قادر باشد
از آن منابع نامحدود تو بنوشد ،تو در دسترس هستی ــ بیقید و شرط در دسترس هستی.
این فقط وقتی ممکن است که عشق بیشتر و بیشتر مراقبهگون گردد .واژگان دارو medicineو مراقبه
meditationاز یک ریشه میآیند .عشقی که تو میشناسی نوعی بیماری است؛ نیاز به داروی مراقبه
دارد .اگر از میان مراقبه عبور کند ،خالص میگردد .و هرچه خالصتر باشد ،شعفناکتر خواهد بود.
ننسی و هلن مشغول نوشیدن قهوه بودند .ننسی پرسید" ،تو چطور میفهمی که شوهرت تو را دوست دارد؟"
هلن پاسخ داد" ،او هر روز صبح آشغالها را بیرون خانه میگذارد.
58
قشع مشش لصف
هرکسی مفهوم خودش را از عشق دارد .و فقط زمانی که به موقعیتی برسی که در آن تمام مفاهیم در
حق کپی وجداناً محفوظ
مورد عشق ازبین برود ،جایی که عشق دیگر یک مفهوم نیست ،بلکه به سادگی خود وجودت است،
فقط آنوقت آزادی عشق را خواهی شناخت .آنگاه عشق همان خداوند است .آنگاه عشق همان حقیقت
غایی است.
بگذار عشقت از روند مراقبه گذر کند .تماشا کن :راههای حیلهگرانهی ذهن را تماشا کن ،بازیهای
سیاسی خودت را تماشا کن .و هیچ چیز بجز تماشاکردن پیوستهی و نظارتکردن همیشگی کمکی
نخواهد کرد .زمانی که چیزی را به زن یا مرد خودت میگویی ،به آن نگاه کن :انگیزهی ناخودآگاه در
پشت آن چیست؟ چرا آن را میگویی؟ آیا انگیزهای وجود دارد؟ پس آن چیست؟ از آن انگیزه آگاه باش،
آن را به خودآگاهت بیاور ــ زیرا این یکی از کلیدهای سِ ری برای دگرگونسازی زندگیت است :هرآنچه
که به خودآگاه بیاید از میان میرود.
انگیزههای تو ناخودآگاه باقی میمانند؛ برای همین است که تو در چنگال آنها میمانی .آنها را خودآگاه
ی َکنی
کن ،آنها را به نور بیاور و خواهی دید که ازبین میروند .مانند این است که درختی را از ریشه م
و ریشههایش را به زیر نور میآوری :ریشهها خواهند ُمرد ،آنها فقط در تاریکی زی ِر زمین قادر به زندگی
تاریکی ناخودآگاه تو وجود دارند .پس تنها راه برای دگرگون ساختن ِ هستند .انگیزههای تو نیز فقط در
عشق تو این است که تمام انگیزههایت را از ناخودآگاه به خودآگاه بیاوری .آن انگیزههای آهستهآهسته
خواهند مرد.
و زمانی که عشق بدون انگیزه باشد ،آنگاه عشق بزرگترین چیزی است که میتواند برای هرکس رخ
بدهد .آنگاه عشق چیزی است از ماورا و از غایت.
منظور مسیح همین بود وقتی که گفت" ،خداوند عشق است ".من به شما میگویم ،عشق خداست.
59
اشو نز باتک
خدا را میتوان از یاد برد ولی عشق را فراموش نکن ــ زیرا این پاالیش عشق است که خداوند را برایت
ال ازیاد ببری ،هیچ چیزی از دست نرفته است .ولی عشق را از یاد نبر ،زیراخواهد آورد .اگر خدا را کام ً
عشق آن پل است .عشق روند تغییر کیمیاگرانه در معرفت تو است.
در مدت متام عمرم همیشه فکر میکردم که کسی را دوست دارم.
حاال ،با بودن در اینجا برای نخستین بار با شام ،از خودم میپرسم :آیا واقعاً عاشق بودهام؟
آیا هرگز قادر به عشقورزیدن هستم؟ آیا قادرم عاشق شام باشم؟
دروغ اساسی که همیشه با خودت حمل میکردهای این است که تو همیشه عاشق بودهای.
این یکی از مهمترین نکات در مورد تمام موجودات انسانی است :عشق آنان همیشه متوجه کسی است؛
مخاطب دارد ــ و لحظهای که عشق خودت را متوجه یک شخص کنی ،آن را نابود میکنی .مانند این
است که بگویی" ،من فقط برای تو نفس میکشم ــ و وقتی که تو نباشی ،آنوقت چگونه نفَس بکشم؟"
60
قشع مشش لصف
عشق باید مانند ن َفسکشیدن باشد .باید فقط مانند یک کیفیت در تو باشد ــ هرکجا که باشی ،با هر که
باشی؛ یا حتی اگر که تنها باشی ،عشق باید از تو جاری باشد .موضوع این نیست که عاشق یک شخص
باشی ــ موضوع عاشق بودن است.
مردم در تجارب عشقی خودشان ناکام هستند ،نه به این سبب که عشق مشکلی دارد .آنان عشق را تا
چنین نقطهای باریک میسازند که اقیانوس عشق نمیتواند باقی بماند .نمیتوانی اقیانوس را در خود
جای بدهی ــ عشق یک نهر کوچک نیست .عشق تمامی وجودت است ،عشق خداگونگی تو است.
فرد باید اینگونه بیندیشد که آیا عشق میورزد یا نه .موضوع مخاطب داشتن عشق مطرح نیست.
با همسرت ،به همسرت عشق میورزی؛ با فرزندانت ،به فرزندانت عشق میورزی؛ با خدمتکارانت،
به آنان عشق میورزی؛ با دوستانت ،به دوستانت عشق میورزی؛ با درختان ،به درختان عشق میورزی،
با اقیانوس ،به اقیانوس عشق میورزی .تو عشق هستی.
بودش خودت است ــ تشعشعی از روح تو است. ِ عشق به موضوع عشق متکی نیست ،بلکه تشعش ِع
و هرچه که آن تشعشع گستردهتر باشد ،روح تو بزرگتر است .هرچه بالهای عشق تو گستردهتر باشند،
آسمان وجود تو بزرگتر است.
تو با یک دروغ مشترک شایع میان انسانها زندگی کردهای .حاال میپرسی،
حق کپی وجداناً محفوظ
61
اشو نز باتک
در جستجوی رابطهزدن با دیگران هستیم .بهعالوه ،معموالً این جاذبه در ما هست
تا با یک فرد خاص صمیمی شویم .آیا ممکن است نظر بدهید؟
سوالی که پرسیدهای ،پرسش هر انسان است .ما تنها زاده میشویم ،تنها زندگی میکنیم و تنها خواهیم
مرد .تنها بودن خو ِد طبیعت ماست ،ولی ما از آن هشیار نیستیم ،ما برای خود بیگانه باقی میمانیم و
آسودگی آن ،آن را با تنهایی
ِ بجای دیدن زیبایی عظیم و سرور انگی ِز تنهابودن خود ،سکوت و آرامش و
سوءتفاهم میکنیم.
سوءتفاهم تنهابودن alonenessاست .زمانی که تنهابودنت را با تنهایی سوءتفاهم
ِ تنهایی loneliness
کردی تمام فضا تغییر میکند .تنهابودن یک زیبایی و شکوه خاص و یک مثبت بودن دارد؛ تنهایی منفی
و تاریک و فقیر و ماللتانگیز است.
همه از تنهایی میگریزند .مانند یک زخم است؛ آزاردهنده است .تنها راه فرار از تنهایی ،بودن در جمعیت
است؛ اینکه بخشی از یک جامعه باشی ،دوستانی داشته باشی ،خانواده تشکیل بدهی ،زن بگیری و یا
شوهر اختیار کنی ،بچهدار شوی! در این جمعیت ،تالش اساسی این است که تو قادر خواهی بود که
تنهایی خودت را ازیاد ببری.
ولی هیچکس هرگز قادر نبوده است که آن را ازیاد ببرد .آنچه که در وجود تو طبیعی است میتوانی
بکوشی که از آن غفلت کنی ــ ولی نمیتوانی آن را ازیاد ببری ،بارها و بارها وجود خودش را اثبات
خواهد کرد .و مشکل پیچیدهتر خواهد شد زیرا تو هرگز آن را چنان که هست ندیدهای؛ آن را بصورت
مفروض انگاشتهای که تو تنها زاده شدهای.
معنی فرهنگنامهای یکسان است :این نشاندهنده ذهنیت کسانی است که فرهنگنامه مینویسند .آنان
ابداً تفاوت عظیم میان تنهابودن و تنهایی را درک نمیکنند .تنهایی یک فاصله است :چیزی کم و
کسر است ،نیاز به چیزی هست که آن را پر کند و هیچ چیز هرگز نمیتواند آن را پر کند؛ زیرا که از
همان ابتدا خودش یک سوء تفاهم است .با افزایش سِ ن ،این فاصله نیز بزرگتر میشود .مردم از اینکه
با خودشان باشند چنان وحشتی دارند که دست به هر کار احمقانهای میزنند .من دیدهام که افراد با
خودشان ورقبازی میکنند ،همبازی دیگری وجود ندارد! آنان بازیهایی درست کردهاند که یک نفر
بجای دو طرف بازی میکند!
فرد به نوعی میخواهد مشغول باشد .آن اشتغال میتواند با مردم باشد و یا با کار… ..مردمانی وجود دارند
که به کار معتاد هستند .زمانی که تعطیالت آخر هفته فرا میرسد آنان وحشت میکنند :حاال چکار باید
بکنند؟! و اگر کاری برای انجام دادن نباشد و با خودشان بمانند ،دردناکترین تجربه برایشان خواهد بود!
تعجب خواهید کرد که بیشتر حوادث دنیا در روزهای تعطیل آخر هفته رخ میدهد .مردم برای رفتن به
مکانهای ییالقی و یا ساحلی و کوهپایهها با شتاب در حرکت هستند .شاید هشت یا ده ساعت در راه
باشند تا به آنجا برسند ،و در آنجا کاری نیست که انجام بدهند ،زیرا تمام جمعیت همراه آنان آمده است!
اکنون خانهی خودشان آرامش و آسایش بیشتری دارد تا این منطقهی ساحلی؛ شهر خودشان آرامش
بیشتری دارد تا این کوهپایه! همه آمدهاند! ولی بازهم سرگرم هستند!
62
قشع مشش لصف
مردم ورقبازی میکنند ،شطرنج بازی میکنند ،ساعتها تلویزیون تماشا میکنند .یک آمریکایی روزانه
بطور متوسط پنج ساعت تلویزیون تماشا میکند ،مردم به رادیو گوش میدهند… ..فقط برای اینکه از
خودشان غافل شوند .برای تمام این فعالیتها فقط یک دلیل وجود دارد :اینکه تنها نمانند؛ تنها ماندن
بسیار ترسآور است! و این فکر از دیگران گرفته شده است .چه کسی به شما گفته که تنها بودن
وحشتناک است؟
کسانی که تنهابودن را شناختهاند چیزی مطلق ًا متفاوت را میگویند .آنان میگویند که هیچ چیز زیباتر،
آرامشبخشتر و شادیآورتر از تنهابودن وجود ندارد.
ولی شما به جمعیت گوش میدهید .مردمانی که در سوءتفاهم زندگی میکنند در چنان اکثریتی قرار دارند
که چه کسی به یک زرتشت گوش میدهد؟ یا به یک گوتام بودا؟ این افراد تک میتوانند اشتباه کنند،
میتوانند دچار توهم باشند ،میتوانند خودشان را فریب بدهند و یا شما را ،ولی میلیونها نفر نمیتوانند
اشتباه کنند! و میلیونها نفر توافق کردهاند که با خود تنهابودن بدترین تجربهی زندگی است؛ جهنم است!
درونی تنها ماندن ایجاد شده باشد،
ِ ولی هر رابطهای که به سبب ترس ایجاد شده باشد ،به سبب جهنم
نمی تواند ارضاءکننده باشد :خود ریشههایش مسموم است .تو عاشق زن خودت نیستی ،بلکه فقط از
او استفاده میکنی تا تنها نمانی؛ و او نیز عاشق تو نیست .او نیز در همین وحشت به سر میبرد؛ از تو
حق کپی وجداناً محفوظ
63
اشو نز باتک
دادن او به یک شیئ ،به یک کاال ،تو هیچ احترامی برای آن شخص نداری .میگویی:
بهعالوه ،معموالً این جاذبه در ما هست تا با یک فرد خاص صمیمی شویم.
این دالیل روانشناختی دارد .تو توسط یک مادر ،یک پدر ،بزرگ شدهای .اگر پسر باشی ،شروع میکنی
به دوست داشتن مادرت؛ و شروع میکنی به حسادتکردن با پدرت ،زیرا او یک رقیب است .اگر دختر
باشی ،شروع میکنی به عشق ورزیدن به پدرت و از مادرت متنفر هستی ،زیرا او یک رقیب است .اینک
اینها یک واقعیت به اثبات رسیده هستند و فقط نظریه نیستند .و نتیجهی این ،تمام زندگیت را به یک
رنج تبدیل خواهد کرد .پسر تصویر مادرش را بعنوان الگوی زن حمل میکند .او پیوسته شرطی میشود.
او فقط یک زن را بسیار از نزدیک و صمیمانه میشناسد .صورت او ،موهای او ،گرمای او ــ همه چیز
مادر در او نقش میبندد .imprintاین دقیق ًا واژهای علمی است :این تصویر در روان او نقش میبندد.
و همین اتفاق برای دختر میآفتد با تصویری از پدرش.
وقتی که بزرگ شدی ،عاشق زن و یا مردی میشوی و فکر میکنی" ،شاید ما برای همدیگر ساخته شده
باشیم ".هیچکس برای دیگری ساخته نشده است .ولی چرا تو به سمت یک فرد خاص جذب میشوی؟
این به دلیل همان نقش ذهنی است .آن مرد میباید به نوعی شبیه آن نقش بوده باشد؛ آن زن میباید
به نوعی شبیه آن تصویر مادر باشد.
البته که هیچ زنی دقیق ًا همانند مادرت نیست و در هر صورت تو به دنبال یک مادر نیستی ،جویای یک
همسر هستی .ولی آن نقش درونی تو تعیین میکند که کدام زن برایت مناسب است .لحظهای که آن
زن را ببینی ،دیگر موضوع بُرهان و دلیل نیست .بیدرنگ جذب او میشوی ،آن تصویر درونی بیدرنگ
شروع به عمل میکند" :این همان زن است ".یا" ،این همان مرد است".
تاجایی که مربوط به دیدارهایی باشد که گاهبهگاه در ساحل و یا سالنسینما و یا باغ رخ بدهد این خوب
است؛ زیرا که شما تمام ًا همدیگر را نخواهید شناخت .ولی هردوی شما مشتاق این هستید که برای
همیشه باهم زندگی کنید ،میخواهید باهم ازدواج کنید .و این یکی از خطرناکترین گامهایی است که
عشق میتواند بردارد.
لحظهای که ازدواج کردید ،شروع میکنید به آگاه شدن از تمامیت آن شخص دیگر و از هر جنبهی آن
تعجب خواهید کرد" :اشتباهی صورت گرفته است ــ این ،آن زن نیست؛ این ،آن مرد نیست!" زیرا این
جنبههای وجودی آن شخص با آن آرمانی که تو در درونت حمل میکردی سازگار نیستند .و مشکل
چندین برابر میشود ،زیرا که آن زن آرمانی از پدرش را حمل میکند و تو با آن همخوانی نداری .و تو
آرمانی از مادرت را حمل میکنی و آن زن با آن همخوانی ندارد .برای همین است که تمام ازدواجها
شکست میخورند.
فقط ازدواجهای نادری هستند که شکست نخوردهاند ــ و من امیدوارم که خداوند شما را از شر چنین
ازدواجهایی که شکست نخوردهاند در امان بدارد! زیرا این ازدواجها بیمارگونه هستند .مردمانی هستند
که دیگرآزار هستند :از شکنجه دادن دیگران لذت میبرند .و مردمانی هستند که خودآزار هستند:
از شکنجهشدن خود لذت میبرند .اگر زن و شوهر به هریک از این طبقهبندیها تعلق داشته باشند ،این
64
قشع مشش لصف
است از این فکر که تو تنها هستی .و من مایلم با قوت این را برایتان روشن سازم که اینجا جایی است
که یک مراقبهکننده و یک شخص معمولی ازهم جدا میشوند
انسان معمولی به کوشش خود برای ازیادبردن تنهاییاش ادامه میدهد ،و یک مراقبهکننده شروع میکند
بیشتر و بیشتر با این تنهابودن خود آشنا شدن .در گذشته او دنیا را ترک میکرد ،به غارها میرفت،
به کوهستانها میرفت ،به جنگلها پناه میبرد :فقط به اینخاطر که تنها باشد .او مایل است که خودش
را بشناسد .وقتی در میان جمعیت هستی این کاری دشوار است؛ چیزهای بسیاری تو را مختل میکنند.
و آنان که تنهابودن خود را شناختهاند بزرگترین سرور ممکن برای موجود انسانی را شناختهاند ــ زیرا
خود وجود تو سرور است.
پس از اینکه با تنهابودن خودت تنظیم شدی؛ میتوانی رابطه برقرار کنی؛ آنگاه رابطهی تو برایت خوشی
بسیار بههمراه خواهد داشت ،زیرا از روی ترس نیست .با یافتن تنهابودن خودت ،میتوانی خالق باشی،
میتوانی در خیلی از کارهایی که دوست داری مشارکت کنی ،زیرا این مشارکت تو دیگر فرار از خودت
بیان استعدادهای وجود تو است؛ اینک این تجلی تمام توانهای تو است.
نیست .اینک این ِ
فقط چنین فردی ــ چه تنها زندگی کند و چه در جامعه ،چه ازدواج کند و چه ازدواج نکند :هیچ تفاوتی
ندارد ـــ همیشه شادمان است آرامش دارد و ساکت است .زندگی او یک رقص است ،یک شکوفایی
است ،یک عطر است .هرکاری که انجام بدهد ،عطر وجودش را در آن خواهد آورد.
ولی نخستین نکتهی اصلی این است که بطور مطلق تنهابودن خودت را بشناسی .تو این فرار از خویش
را از تودهها آموختهای :چون همه از خودشان فرار میکنند تو نیز شروع به فرار میکنی.
65
اشو نز باتک
هر کودک در میان جمعیت زاده میشود و شروع میکند به تقلید از دیگران :آنچه که دیگران چه میکنند
او نیز شروع به تقلید میکند .بنابراین او نیز به همان موقعیت دردناکی که دیگران هستند سقوط میکند؛
و آنوقت شروع میکند به تفکر در این مورد که این زندگی چیست! و اینگونه او تمام زندگی را ازکف
میدهد.
پس به شما یادآوری میکنم :تنهابودن را با تنهایی سوءتفاهم نکنید .تنهایی به یقین بیمارگونه است؛
تنهابودن سالمت کامل است.
همگی ما پیوسته دچار همان نوع سوءتفاهمات هستیم .مایلم بدانید که نخستین و اصلیترین گام برای
یافتن معنا و اهمیت زندگی این است که وارد تنها بودن خودتان شوید .این پرستشگاه شماست؛ جایی
است که خداوند شما منزل دارد و نمیتوانید این پرستشگاه را در هیچ جای دیگر پیدا کنید .میتوانید به
کرهی ماه یا مریخ بروید....
زمانی که وارد درونیترین هستهی وجود خود شدی ،باورت نخواهد شد :اینهمه خوشی ،اینهمه برکت و
اینهمه عشق با خود حمل میکردهای!
اینک ،با شناختن چنین گنجینههایی که پایانناپذیر هستند ،میتوانی وارد رابطه شوی ،وارد خالقیت
شوی .میتوانی با سهیم شدن عشقت ،و نه استفاده از دیگران ،به آنان کمک کنی .میتوانی با نثار
عشقت به دیگران به آنان شرافت ببخشی ،حرمت آنان را نابود نخواهی کرد .و بدون هیچگونه تالش
میتوانی برای آنان منبعی شوی که بتوانند گنجینههای خودشان را نیز بیابند .هر چیزی که بسازی،
هرکاری که بکنی ،در هر چیز ممکن ،برکت و آرامش و سکوت خودت را منتشر خواهی ساخت.
ولی این نکتهی اصلی توسط هیچ خانواده و هیچ جامعه و هیچ دانشگاهی آموزش داده نمیشود .مردم
به زندگی در رنج ادامه میدهند و این امری مفروض پنداشته شده است .همه رنجور هستند ،پس خیلی
مهم نیست که تو نیز رنجور باشی ،تو نمیتوانی یک استثناء باشی!
ولی من به شما میگویم :میتوانید یک استثناء باشید .فقط آن تالش مناسب را نکردهاید.
The Golden Future, Chapter 6
66
قشع مشش لصف
نخستین و مهمترین چیز این است که نسبت به خودت عاشقانه رفتار کنی .با خودت سختگیر نباش ،نرم
باش .از خودت مراقبت کن .یاد بگیر که چگونه خودت را ببخشی ــ بارها و بارها و بارها ــ هفت بار،
هفتاد و هفت بار ،هفتصد و هفتاد و هفت بار.
بیاموز که چگونه خودت را عفو کنی .با خودت سختگیری نکن؛ با خودت ضدیت نداشته باش .آنگاه
شکوفا خواهی شد .و در این شکوفایی ،گلهای دیگر را به خودت جذب خواهی کرد .این طبیعی است.
سنگ ها ،سنگ را جذب میکنند؛ گلها ،گلهای دیگر را جذب میکنند.
و آنگاه رابطهای وجود خواهد داشت که وقار دارد ،زیبایی دارد و در آن سعادت هست.
و اگر بتوانی چنین رابطهای را پیدا کنی ،این رابطه به نیایش رشد خواهد کرد؛ عشق تو یک شعف خواهد
گشت و از طریق این عشق خداوند را خواهی شناخت.
حق کپی وجداناً محفوظ
67
اشو نز باتک
فصل هفتم
رابطه
چرا رابطه داشنت اینهمه دشوار است؟
زیرا که تو هنوز وجود نداری! یک نوع پوچی درونی وجود دارد و ترس از اینکه اگر با کسی مرتبط شوی،
دیر یا زود بعنوان یک موجود توخالی افشا خواهی شد .بنابراین ،بهنظر میرسد که بهتر است از مردم
فاصله بگیری :دستکم میتوانی وانمود کنی که وجود داری.
تو وجود نداری .هنوز بهدنیا نیامدهای ،فقط یک فرصت هستی .هنوز ارضاء نشدهای ــ و فقط دو موجود
ارضاءشده میتوانند باهم مرتبط باشند .رابطه داشتن با دیگری یکی از بزرگترین چیزها در زندگی است:
رابطهداشتن یعنی عشق ورزیدن ،یعنی مشارکت داشتن .ولی قبل از اینکه بتوانی چیزی را شریک شوی،
باید آن را داشته باشی .و قبل از اینکه بتوانی عشق بورزی باید پر از عشق باشی ،باید از عشق سرشار
باشی.
دو بذر نمیتوانند باهم رابطه داشته باشند ،بسته هستند .دو گل میتوانند باهم رابطه داشته باشند؛ باز
هستند :میتوانند عطرهایشان را به سوی یکدیگر بفرستند ،میتوانند در زیر یک خورشید و با یک باد
باهم برقصند؛ میتوانند با هم گفتگو داشته باشند ،میتوانند برای هم زمزمه کنند .ولی برای دو بذر این
ممکن نیست .بذرها کام ً
ال بسته هستند ،بدون پنجرهاند ــ چگونه میتوانند رابطه داشته باشند؟
و موقعیت چنین است :انسان همچون یک بذر زاده میشود :میتواند یک گل بشود ،شاید هم نه .تمامش
بستگی به خودت دارد :که با خودت چه کنی :تمامش به تو بستگی دارد :آیا رشد خواهی کرد و یا نه.
انتخاب با خودت است ــ و هر لحظه باید با این انتخاب روبهرو شوی؛ هرلحظه بر سر یک تقاطع هستی.
میلیونها انسان تصمیم گرفتهاند که رشد نکنند .آنان همچون یک بذر باقی میمانند؛ بصورت توان باقی
میمانند ،هرگز به فعل درنمیآیند .آنان نمیدانند که محققساختن خویش یعنی چه ،آنان خویشتنیابی
ال تهی زندگی میکنند؛ و کام ً
ال تهی میمیرند. را نمیشناسند ،آنان هیچ چیز از وجود نمیدانند .کام ً
چگونه میتوانند رابطه داشته باشند؟
در رابطه تو خودت را فاش میسازی ــ برهنگی خودت را ،زشتی خودت را ،خالی بودن خودت را .امنتر
این است که فاصله بگیری! حتی عشاق نیز فاصله را حفظ میکنند :آنان فقط یک مقدار نزدیک میشوند،
و هشیار باقی میمانند که چه وقت بازگشت کنند! آنان مرزهایی دارند؛ هرگز از آن مرزها عبور نمیکنند،
آنان در محدودهی مرزهایشان باقی میمانند .آری ،نوعی ارتباط وجود دارد ،ولی این یک رابطه نیست؛
نوعی مالکیت است.
شوهر مالک زن است ،زن مالک شوهر است؛ والدین مالک فرزندان هستند و غیره .ولی مالک شدن
رابطهداشتن نیست .درواقع ،مالک شدن یعنی نابود ساختن هرگونه امکان رابطه.
68
هطبار متفه لصف
اگر رابطه داشته باشی ،احترام خواهی گذاشت؛ مالک نخواهی شد .اگر رابطه داشته باشی ،یک حرمت
صمیمیت عمیق.
ِ بزرگ وجود خواهد داشت .اگر رابطه داشته باشی ،نزدیک میآیی ،بسیار نزدیک ،یک
درعین حال آزادی دیگری مختل نخواهد شد ،درعین حال ،دیگری یک فرد مستقل باقی خواهد ماند.
آن رابطهای از نوع "من-تو" I-thouاست و نه از نوع "من-آن" .I-itرابطهای که به یکدیگر رسوخ
میکند ،ولی بااین وجود مستقل است.
خلیل جبران میگوید" ،مانند دو ستون باشید که یک سقف را برپا نگه میدارد ،ولی شروع به تصاحب
یکدیگر نکنید ،دیگری را مستقل بگذارید .یک سقف را حمایت کنید :آن سقف ،عشق است ".دو
عاشق چیزی نامریی و بسیار ارزشمند را حمایت میکنند :یک شعر وجودین ،یک موسیقی زیبا که
در اعماق وجودشان شنیده میشود .هردو از آن حمایت میکنند ،از هماهنگی آن پشتیبانی میکنند،
ولی درعینحال مستقل باقی میمانند .آنان میتوانند خودشان را برای دیگری افشا کنند ،زیرا ترسی
وجود ندارد .آنان میدانند که وجود دارند .آنان زیبایی درونی خودشان را میشناسند ،عطر درونیشان را
میشناسند؛ ترسی وجود ندارد.
ولی بطور معمول ترسی وجود دارد ،زیرا که تو عطری نداری .اگر خودت را افشا کنی ،فقط بوی گند
بوی َگن ِد حسادت ،نفرت ،خشم ،شهوت .عطری از عشق ،نیایش و مهر در تو نیست.
میدهیِ .
حق کپی وجداناً محفوظ
میلیونها انسان تصمیم گرفتهاند تا بصورت بذر باقی بمانند .چرا؟ وقتی که میتوانند گل بشوند و در باد
در زیر آفتاب و ماه برقصند ،چرا تصمیم گرفتهاند که بذر باقی بمانند؟ چیزی در تصمیم آنان هست :بذر
از ُگل امنتر استُ .گل شکننده است .بذر شکننده نیست ،بهنظر قویتر میرسدُ .گل را بهآسانی میتوان
نابود کرد :فقط یک باد تند کافی است تا گلبرگهایش به اطراف پراکنده شوند .یک بذر به این آسانی با
یک باد قابل ازبینرفتن نیست ،بذر بسیار محافظتشده و امن است .گل آشکار است ــ موجودی لطیف
که با خطرات بسیاری روبهرو است :یک تندباد ،یک باران شدید ،شاید که آفتاب بسیار سوزان باشد ،شاید
مرد ابلهی آن گل را َبک َند .هر اتفاقی برای آن گل شاید رخ بدهد ،هر بالیی ممکن است بر سر او بیاید:
یک گل پیوسته در معرض خطر است.
ولی یک بذر امن است؛ برای همین میلیونها انسان تصمیم گرفتهاند که یک بذر باقی بمانند .ولی بذر
باقی ماندن یعنی مرده باقی ماندن ،بذر باقی ماندن یعنی ابداً زندگی نکردن .البته ،امنیت هست ،ولی
زندگی وجود ندارد .مرگ امن است؛ زندگی ناامنی است .کسی که بخواهد واقع ًا زندگی کند ،باید در خطر
زندگی کند ،در خطر پیوسته .کسی که بخواهد به قلهها برسد میباید مخاطرهی گم شدن را بپذیرد .کسی
که بخواهد به باالترین قلهها دست یابد ،میباید که مخاطرهی ُسرخوردن و لغزیدن از جایی را بپذیرد.
هرچه شوق رشدکردن بیشتر باشد ،خطرات بیشتری باید پذیرفته شود .انسان واقعی خطر را بعنوان خو ِد
روش زندگیش ،همچون خود آبوهوای رشد میپذیرد.
میپرسی:
چرا رابطه داشنت اینهمه دشوار است؟
69
اشو نز باتک
به این سبب دشوار است که تو هنوز وجود نداری .نخست ،باش .هرچیز دیگر فقط پس از این ممکن
خواهد بود :نخست ،باش.
مسیح به روش خودش میگوید" :نخست ملکوت الهی را بجو ،آنگاه هرچیز دیگر به تو اضافه خواهد
شد ".این فقط یک بیان قدیمی از چیزی است که من به شما میگویم :نخست باشید ،سپس هرچیز
دیگر به شما اضافه خواهد شد.
ولی نخستین الزمه ،بودن است .اگر باشی ،شهامت همچون یک پیامد خواهد آمد .اگر باشی ،خواستهای
بزرگ ،خواستهای برای اکتشاف در تو برخواهد خاست .و زمانی که آماده اکتشاف باشی ،میتوانی رابطه
داشته باشی .رابطهداشتن یعنی کشفکردن ــ اکتشاف معرفت دیگری ،اکتشاف سرزمین دیگری .ولی
زمانی که سرزمین فردی دیگر را کشف میکنی ،باید اجازه بدهی که دیگری نیز تو را کشف کند و
از آن استقبال کنی ،این نمیتواند خیابانی یکطرفه باشد .و تو فقط زمانی میتوانی به دیگری اجازه
بدهی که تو را اکتشاف کند که در درونت چیزی داشته باشی ،گنجینهای داشته باشی .آنگاه ترسی وجود
ندارد .درواقع ،تو از آن میهمان دعوت میکنی ،او را به درون میخوانی ،مایلی که وارد شود .از دیگری
میخواهی آنچه را که در خودت کشف کردهای ببیند .مایلی که سهیم شوی.
نخست ،باش .آنگاه میتوانی رابطه بزنی ــ و به یاد داشته باشد ،رابطهزدن زیباست .بودن در یک رابطه
ال متفاوت است .رابطه relationshipچیزی مرده است ،تثبیت شده است .به یک نقطهی پدیدهای کام ً
انتهایی رسیده است .ازدواج کردن با یک زن یعنی رسیدن به نقطهی پایانی .اینک چیزها فقط سقوط
میکنند ،به آن مرز رسیدهای ،دیگر هیچ چیز رشد نمیکند .آن رودخانه ایستاده است و تبدیل به یک
منبع آب شده است.
در رابطه بودن relatingیک روند است .از رابطه دوری کنید و عمیقتر و عمیقتر مرتبط شوید.
تاکید من بر افعال است ،نه بر اسمها؛ تا میتوانیداز اسمها دوری کنید .در زبان نمیتوانید پرهیز کنید،
این را میدانم ،ولی در زندگی ،پرهیز کنید ــ زیرا زندگی یک فعل است .زندگی یک اسم نیست :درواقع
"زندگی کردن" است ،نه "زندگی"" .عشق ورزیدن" وجود دارد ،نه "عشق"" .مرتبط بودن" وجود دارد،
نه رابطه" .ترانه خواندن" وجود دارد و نه "ترانه"؛ "رقصیدن" وجود دارد و نه "رقص".
تفاوت را ببین ،تفاوت را مزه کن .رقص چیزی است که کامل است ،آخرین دستکاریها شده است،
اینک کار بیشتری نمیتوان با آن کرد .چیزی که کامل باشد ،چیزی مرده است .زندگی نقطهی انتهایی
نمیشناسد ،ویرگول خوب است ولی نقطهای وجود ندارد .مکانهای استراحت خوب هستند ولی مقصدی
وجود ندارد.
بجای اینکه فکر کنی چگونه رابطه داشته باشی ،نخستین الزمه را برآورده کن :مراقبه کن ،باش ،آنگاه
ارتباط به خودی خودش برخواهد خاست .کسی که ساکت شده باشد ،مسرور شده باشد ،کسی که شروع
کند به داشتن انرژیهای سرشار ،یک ُگل میشود ،باید که رابطه داشته باشد .این چیزی نیست که او
باید آموزش ببیند که انجام دهد ،خودش رخ میدهد .او با مردم ارتباط دارد ،با حیوانات ارتباط دارد ،با
70
هطبار متفه لصف
آیا ممكن است در مورد رشیكهای زندگیمان __ زنان ،شوهران و معشوقهای ما __
با ما سخن بگویید .چه وقت باید یك زوج مبانیم و چه وقت باید یك رابطه را
همچون رابطهای كه امیدی به آن منیرود __ یا حتی ویرانگر است ،ترك كنیم؟
و آیا رابطههای ما از زندگانیهای پیشین ما تاثیر گرفتهاند؟
رابطه یكی از راز هاست .و چون بین دو نفر روی میدهد ،به هر دو بستگی دارد .هرگاه دو نفر باهم
مالقات كنند ،دنیایی تازه خلق میشود .فقط با دیدارشان ،پدیدهای تازه به وجود میآید __ كه قب ً
ال وجود
ال نبود .و توسط این پدیدهی جدید ،هردو نفر تغییر میكنند و دگرگون میشوند. نداشت ،كه هرگز قب ً
بدون رابطه ،تو یك چیز هستی؛ در رابطه ،بی درنگ چیز دیگری میشوی .چیزی تازه رخ داده است.
یك زن ،وقتی كه یك همسر میشود ،دیگر همان زن نیست .یك مرد ،وقتی كه پدر میشود ،دیگر
همان مرد نیست.
ال فراموش میكنیم :لحظهای كه یك نوزاد متولد میشود،فرزندی زاده میشود ،ولی ما یك نكته را كام ً
ال هرگز وجود نداشته .آن زن وجود داشته ،ولی آن مادر هرگز نبوده.آن مادر نیز زاده میشود .این مادر قب ً
و یك مادر چیزی مطلق ًا جدید است .رابطه را شما خلق میكنید ،ولی آنوقت ،به نوبهی خود ،رابطه نیز
شما را خلق میكند.
دونفر باهم مالقات میكنند ،این یعنی كه دو دنیا باهم دیدار میكنند .این نكتهای ساده نیست __
بسیار پیچیده است ،پیچیدهترین چیز است .هر یك نفر برای خودش یك دنیا است __ رازی پیچیده با
گذشتهای طوالنی و آیندهای ابدی .در ابتدا ،فقط پیرامونها باهم مالقات میكنند .ولی اگر آن رابطه در
صمیمیت رشد كند ،نزدیكتر شود و عمیقتر شود ،آنوقت ،رفته رفته ،مركزها شروع میكنند به دیدار.
71
اشو نز باتک
وقتی كه مركزها باهم دیدار كنند ،عشق خوانده میشود .وقتی كه پیرامونها مالقات كنند ،آشنایی
خوانده میشود .تو دیگری را از بیرون لمس میكنی ،فقط از مرز ،آنوقت این یك آشنایی است.
بسیاری اوقات این آشنایی را عشق میخوانید .آنگاه در توهم هستید .آشنایی عشق نیست .عشق بسیار
كمیاب است .مالقات یك شخص در مركزوجودش ،یعنی اینكه خودت از یك انقالب عبور كرده باشی.
زیرا اگر بخواهی كسی را در مركز او مالقات كنی ،باید اجازه بدهی كه او نیز به مركز وجود تو دست
بیابد .باید آسیب پذیر بشوی ،مطلق ًا آسیب پذیر و باز.
این مخاطرهآمیز است .اجازه دادن به دیگری برای دستیابی به مركز وجودت عملی مخاطرهآمیز و
خطرناك است ،زیرا هرگز نمیدانی كه آن شخص با تو چه خواهد كرد .و زمانی كه تمام اسرار تو برمال
ال افشا شدی ،آنچه را كه دیگری با تو خواهد كرد ،هرگز شد ،زمانی كه نهانت آشكار شد ،وقتی كه كام ً
نمیدانی .ترس وجود دارد .برای همین است كه ما هرگز وجودمان را باز نمیكنیم .فقط با هم آشنا
هستیم و میپنداریم كه عشق روی داده است .پیرامونها مالقات میكنند ،و فكر میكنیم كه ما دیدار
كرده ایم.
تو پیرامون وجودت نیستی .درواقع ،پیرامون جایی است كه تو پایان میگیری ،مانند حصار اطراف
وجودت است .خو ِد تو نیست! پیرامون جایی است كه تو به انتها میرسی و دنیا شروع میشود .حتی
زنها و شوهرها كه سال هالها باهم زندگی كردهاند ،شاید فقط آشنایان هم باشند .شاید هرگز یكدیگر
را نشناخته باشند .و هر چه بیشتر با كسی زندگی كنی ،بیشتر فراموش میكنی كه مركزها ناشناخته
باقی مانده اند.
بنابراین نخستین نكتهای كه باید درك شود این است :آشنایی را با عشق اشتباه نگیرید .شاید معاشقه
كنید ،شاید رابطهی جنسی داشته باشید ،ولی سكس نیز پیرامون است .تا زمانی كه مركزها باهم مالقات
نكنند ،سكس فقط دیدار دو بدن است.
و مالقات دو بدن ،مالقات شما نیست .سكس نیز یك آشنایی است __ آشنایی جسمانی و بدنی ،ولی
هنوز هم یك آشنایی است .تو فقط وقتی میتوانی به كسی اجازه بدهی كه وارد مركز وجودش بشود كه
نترسی ،وقتی كه هراسان نباشی.
بنابراین به شما میگویم كه دو نوع زندگی كردن وجود دارد :یكی :ریشه در ترس دارد fear-oriented
و دیگری :ریشه در عشق .love-oriented
زندگی ترسگرا هرگز نمیتواند تو را به یك رابطهی عمیق رهنمون شود .تو هراسان باقی میمانی و به
دیگری اجازهی ورود نمیدهی __ او مجاز نیست تا ُ كنه وجودت رسوخ كند .تو فقط تا یك حدی به او
اجازه میدهی و سپس آن دیوار میآید و همه چیز متوقف میشود.
انسان عشقگرا ،انسانی بادیانت است .انسان ریشه در عشق یعنی كسی كه از آینده نمیترسد ،كسی
كه از عواقب و تبعات واهمهای ندارد __ كسی كه در اینك و اینجا زندگی میكند .این چیزی است كه
كریشنا در كتاب گیتا به آرجونا میگوید" :نگران نتیجه نباش".
72
هطبار متفه لصف
73
اشو نز باتک
سر میبرند كه عاشق هستند .آنان باور دارند كه عاشق هستند ،ولی این فقط باور آنان است .عشق یك
شكوفایی نادر است .گاهی رخ میدهد .به این سبب نادر است كه فقط وقتی میتواند روی دهد كه ترسی
نباشد ،نه هرگز قبل از این.
این یعنی كه عشق فقط میتواند برای یك انسان عمیق ًا روحانی و بادیانت رخ بدهد .سكس برای همه
ممكن است .آشنایی برای همه ممكن است .نه عشق.
وقتی كه نترسی ،آنوقت چیزی برای پنهان كردن نیست ،آنوقت میتوانی باز باشی ،آنوقت میتوانی تمام
مرزها را برداری .وآنگاه میتوانی از دیگری دعوت كنی تا به تو رسوخ كند __ تا ُ كنه وجودت.
و به یاد بسپار :اگر به كسی اجازه دهی تا عمیق ًا به تو رسوخ كند ،دیگری نیز به تو اجازه خواهد داد تا به
درونش نفوذ كنی ،زیرا وقتی به دیگری اجازه میدهی تا به تو نفوذ كند ،اعتماد ایجاد میشود .وقتی كه
تو نترسی ،دیگری نیز نترس میشود.
در عشقهای شما ،ترس همیشه وجود دارد .شوهر از زن میترسد و زن از شوهر میترسد .عشاق همیشه
هراسان هستند .آنوقت این عشق نیست .آنوقت این فقط یك ترتیبات است __ دو نفر انسان هراسان
كه به یكدیگر وابسته هستند ،میجنگند ،بهره كشی میكنند ،دستكاری میكنند ،كنترل میكنند ،سلطه
پیدا میكنند و مالك یكدیگر هستند __ ولی این عشق نیست.
اگر بتوانی اجازه دهی كه عشق رخ بدهد ،آنوقت نیازی به نیایش نیست ،نیازی به مراقبه نیست ،نیازی
به هیچ كلیسا و معبد نیست .اگر بتوانی عشق بورزی ،میتوانی خدا را كام ً
ال از یاد ببری __ زیرا توسط
عشق ،همه چیز برایت اتفاق افتاده است :نیایش ،مراقبه ،خداوند .همه چیز برایت اتفاق افتاده.
وقتی كه مسیح میگوید" :عشق خداست ".منظورش همین است .ولی عشق مشكل است .ترس باید
دورانداخته شود .و این چیز عجیبی است __ اینكه تو خیلی میترسی و چیزی نداری كه از دست بدهی.
كبیر در جایی گفته است " :من مردم را نگاه میكنم .خیلی میترسند ،ولی نمیتوانم ببینم كه چرا __
زیرا چیزی ندارند كه ازدست بدهند ".كبیر میگوید " :آنان همچون انسانی برهنه هستند كه هرگز برای
غسل به رودخانه نمیرود ،زیرا كه میترسد' :لباسهایم را كجا خشك كنم'؟!"
این موقعیت شماست __ برهنه ،بدون لباس ،ولی همیشه در مورد لباسها میترسید .چه داری كه از
دست بدهی؟ هیچ .این بدن توسط مرگ ربوده خواهد شد .پیش از اینكه مرگ آن را برباید ،آن را به
عشق ببخش .هرآنچه كه داری از تو گرفته خواهد شد ،چرا آن را سهیم نشوی؟
این تنها راه تصاحب آن است .اگر بتوانی سهیم شوی و ببخشی ،ارباب خواهی بود .هرآنچه كه داری از
تو گرفته خواهد شد .هیچ چیزی وجود ندارد كه بتوانی برای همیشه نگه داری .مرگ همه چیز را نابود
خواهد كرد.
بنابراین ،اگر مرا به درستی درك كنی ،مبارزه بین مرگ و عشق خواهد بود .اگر بتوانی ببخشی ،مرگی
وجود نخواهد داشت .پیش از اینكه چیزی از تو گرفته شود ،پیشاپیش آن را دادهای ،آن را همچون
74
هطبار متفه لصف
هدیهای بخشیده ای .آنگاه مرگی نمیتواند وجود داشته باشد .برای یك عاشق ،مرگ وجود ندارد .برای
یك غیرعاشق ،هر لحظه یك مرگ است ،زیرا هر لحظه چیزی از او قاپیده میشود .بدنش در حال
ازبین رفتن است__ هر لحظه چیزی از او كسر میشود .و سپس مرگ است و همه چیز نابود میشود.
ترس از چیست؟ چرا اینهمه هراسانی؟ حتی اگر همه چیزت شناخته شده باشد و همچون یك كتاب
باز باشی ،از چه میترسی؟ چگونه میتواند به تو ضرر بزند؟ اینها فقط مفاهیم دروغین است ،فقط
شرطیشدگیهایی كه جامعه به تو داده است ،كه باید پنهان شوی ،باید از خودت محافظت كنی ،باید
همیشه در حالت جنگیدن باشی ،كه همه دشمن هستند و همه برعلیه تو هستند.
هیچكس با تو مخالف نیست! حتی اگر فكر كنی كه كسی با تو مخالف است ،او نیز با تو مخالف نیست
__ زیرا همه نگران خودشان هستند نه نگران تو .چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.
پیش از اینكه رابطهای بتواند اتفاق بیفتد ،این باید تشخیص داده شود :كه چیزی برای ترسیدن وجود
ندارد .روی این نكته مراقبه كن .و آنگاه بگذار دیگری واردت شود ،از دیگری دعوت كن كه واردت شود.
و در هیچ كجا مانع درست نكن ،یك گذرگاه شو __ همیشه باز ،بدون قفل و بدون درهایی بسته در
وجودت .آنگاه عشق ممكن خواهد بود .وقتی كه دو مركز باهم مالقات میكنند ،عشق وجود دارد .و
عشق پدیدهای كیمیاگرانه است __ درست مانند وقتی كه هیدرژن و اكسیژن باهم دیدار میكنند و
حق کپی وجداناً محفوظ
و آنوقت میتوانی بگویی" :آه ،این شیرینی لذیذ است ".برای كسی كه عاشق است ،حتی مرگ نیز
بیمعنی است .بنابراین به شما میگویم :عشق شما را بی خواهش میسازد.
نترس باش ،ترس را بینداز ،باز باش .بگذار مركزی ،با مركز درونت مالقات كند __ از این دیدار دوباره
زاده خواهی شد ،كیفیتی جدید از بودن خلق خواهد شد .این كیفیت جدید میگوید :خداوند وجود دارد.
خداوند یك مباحثه نیست ،یك ارضاءشدن است ،احساسی از رضایت تمام .شاید مشاهده كرده باشی كه
هرگاه ناراضی هستی ،میخواهی خدا را منكر شوی .هرگاه ناراضی باشی ،تمام وجودت میگوید :خدا
نیست .بیخدایی به سبب منطق نیست ،به دلیل نارضایتی است.
شاید آن را توجیه كنی __ این موضوعی دیگر است .شاید نگویی كه ناراضی هستی و برای همین
است كه بیخدا شده ای .شاید بگویی" :خدا نیست و من اثبات میكنم ".ولی نكتهی واقعی این نیست.
اگر راضی باشی ،ناگهان تمام وجودت میگوید :خدا هست .ناگهان این را احساس میكنی! تمامی
جهانهستی الهی میشود .ِ
جهانهستی الهی
ِ اگر عشق وجود داشته باشد .برای نخستین بار ،واقع ًا احساس خواهی كرد كه تمام
است و همه چیز یك نعمت است .ولی پیش از اینكه چنین چیزی رخ بدهد ،خیلی كارها باید انجام شود.
پیش از اینكه چنین چیزی رخ بدهد ،چیزهای بسیار باید نابود شوند .باید تمام آن چیزهایی را كه در تو
مانع ایجاد كردهاند نابود كنی.
از عشق یك سلوك sadhanaبساز .اجازه نده فقط یك چیز پوچ و سبك باشد .نگذار فقط یك مشغولیت
ذهنی باشد .نگذار فقط یك ارضای بدنی باشد .آن را یك جست و جوی درونی كن .و دیگری را همچون
یك یار بدان ،یك دوست.
اگر چیزی در مورد تانترا شنیده باشی ،میدانی كه تانترا میگوید :اگر بتوانی دوستی را به عنوان شریك
یا همسر پیدا كنی ،كسی كه آماده باشد با تو به آن مركز درونی حركت كند ،كسی كه آماده باشد با تو
به اوج رابطه صعود كند ،آنوقت این رابطه مراقبهگونه خواهد شد.
آنگاه توسط این رابطه ،به آن رابطهی غایی دست خواهی یافت .آنگاه آن دیگری فقط یك دروازه
میشود.
بگذار توضیح بدهم :اگر عاشق كسی باشی ،رفته رفته ،نخست پیرامون آن شخص محو میشود ،شكل
آن شخص ازبین خواهد رفت .بیشتر و بیشتر با آن وجود درونی ،با آن بیشكل در تماس خواهی بود.
شكل او رفته رفته مبهم شده و ناپدید میگردد .و اگر عمیقتر بروی ،حتی این شخص بیشكل نیز شروع
میكند به ازبین رفتن و ذوب شدن .آنگاه فراسو گشوده میشود .آنگاه آن فرد بخصوص تنها یك دروازه
میشود ،یك روزنه .و تو توسط معشوقت ،الوهیت را خواهی یافت.
ما چون قادر به عشق ورزیدن نیستیم ،به تشریفات مذهبی بسیار نیاز داریم .آنها یك جایگزین هستند،
جایگزینهایی بسیار ضعیف .یك میرا Meeraبه معبدی نیاز ندارد كه برای پرستش به آنجا برود .تمامی
جهانهستی پرستشگاه اوست .او میتواند در برابر یك درخت برقصد و آن درخت كریشنا میشود .او ِ
76
هطبار متفه لصف
میتواند برای یك پرنده آواز بخواند و آن پرنده كریشنا میشود .عشق اوچنان است كه به هرچه بنگرد،
آن در باز میشود و كریشنا هویدا میگردد ،معشوق پدیدار میشود.
ولی نخستین لمحه همیشه توسط یك فرد میآید .درتماس بودن با كائنات دشوار است .بسیار بزرگ
است ،بسیار پهناور ،بی آغاز و بی پایان است .از كجا شروع میكنی؟ از كجا واردش میشوی؟ معشوق،
دروازه است .عاشق شو .و از عشق یك مبارزه درست نكن .به دیگری عمیق ًا اجازه بده ،فقط یك دعوت.
و بگذار دیگری بدون هیچ قید و شرط به تو نفوذ كند .و ناگهان دیگری ناپدید میشود و خدا ظاهر
میگردد .اگر معشوقت نتواند الهی شود ،آنوقت هیچ چیز در این دنیا نمیتواند الهی شود .آنگاه تمام
حرفهای مذهبی تو فقط بیمعنی است .این میتواند بایك كودك اتفاق بیفتد .این میتواند با یك
حیوان ،با یك سگ روی بدهد .اگر بتوانی با یك سگ در رابطهای عمیق باشی ،میتواند اتفاق بیفتد
__ آن سگ الهی میشود.
بنابراین مسئلهی فقط زن یا مرد نیست .این یكی از عمیقترین منابع الهی است كه به طور طبیعی به
تو میرسد ،ولی میتواند از هر نقطهای رخ بدهد .كلید اصلی این است ___ باید به دیگری اجازه بدهی
تا به ُ كنه وجودت نفوذ كند ،به هستهی درونی و مركزی وجودت رسوخ كند.
ولی ما به فریفتن خود ادامه میدهیم .فكر میكنیم كه عاشق هستیم .و اگر فكر كنی كه عاشق هستی،
حق کپی وجداناً محفوظ
آنوقت هیچ امكانی برای عشق وجود ندارد كه بتواند اتفاق بیفتد __ زیرا اگر این عشق باشد ،آنوقت
همه چیز بسته است.
تالشهایی تازه كن .سعی كن در دیگری آن وجود واقعی را كه نهفته است پیدا كنی .هیچ كس را ُم َسلَم
فرض نكن .هر فرد چنان پر از اسرار است كه اگر واردش شوی و پیشروی كنی ،بی پایان است .ولی ما
از دیگری خسته میشویم _ زیرا فقط پیرامون است و همیشه پیرامون.
داستانی میخواندم :مردی بسیار بیمار بود و انواع درمانها را آزموده بود ،ولی هیچكدام كمكی نكرده
بودند .سپس نزد یك هیپنوتیست رفت و او به مرد بیمار ذكری را داد كه پیوسته تكرار كند" :من بیمار
نیستم ".دست كم پانزده دقیقه در صبح و پانزده دقیقه در شب باید تكرار میكرد" :من بیمار نیستم ،من
سالم هستم ".و در طول روز هروقت كه به یاد میآورد ،باید تكرارش میكرد .ظرف چند روز احساس
بهبود كرد .و ظرف چند هفته كام ً
ال خوب شده بود.
سپس به زنش گفت" ،این یك معجزه بود! آیا برای یك معجزهی دیگر نیز نزد این هیپنوتیست بروم؟
زیرا مدتی است كه هیچ اشتهای جنسی ندارم و رابطهی جنسی ما تقریب ًا متوقف شده است".
زنش خوشحال شد و گفت" :برو ".زیر او نیز احساس ناكامی میكرد.
مرد نزد آن درمانگر رفت و بازگشت .زنش از او پرسید" :حاال چه ذكری به تو داد؟"
ولی مرد پاسخش را نداد .ولی ظرف چند هفته اشتهای جنسی او بازگشت .بازهم میل جنسی پیدا كرد.
بنابراین زنش خیلی تعجب كرده بود و مدام سوال میكرد .ولی مرد میخندید و جوابی نمیداد.
77
اشو نز باتک
پس یك روز زن امتحانی كرد :وقتی كه مرد صبح مشغول حمام گرفتن بود و ذكرش را میگفت ،زن
سعی كرد بفهمد كه او چه میگوید .و مرد میگفت" :این زنم نیست ،این زنم نیست ،این زنم نیست"!.....
ما افراد را ُم َسلَم فرض میكنیم .كسی زنت است :رابطه تمام است .كسی شوهرت است :رابطه تمام است.
اینك دیگر هیچ ماجراجویی دركار نیست .دیگری یك شیئ شده است ،یك كاال .اینك او رازی نیست
كه هنوز درپی كشف آن باشی .او دیگر تازه نیست.
و به یاد بسپار ،همه چیز با گذشت زمان و افزایش سن میمیرد .پیرامون همیشه كهنه است و مركز
همیشه تازه .پیرامون نمیتواند تازه بماند ،زیرا هرلحظه پیر میشود و كهنه .مركز همیشه تازه و جوان
است .روح تو نه كودك است و نه جوان و نه پیر .روح تو فقط همیشه تازه است .سن ندارد.
می توانی آزمایش كنی :شاید جوان باشی و شاید پیر باشی ...فقط چشمانت را ببند و پیدا كن .سعی كن
احساس كنی كه مركزت چگونه است :پیر است؟ جوان است؟ درخواهی یافت كه مركز هیچكدام نیست.
همیشه تازه است و هرگز پیر نمیشود .چرا؟ زیرا مركز به زمان تعلق ندارد .در روند زمان همه چیز پیر
میشود .انسانی به دنیا میآید __ بدن از هم اكنون شروع كرده به پیرشدن! وقتی میگوییم كه نوزادی
یك هفته سن دارد ،یعنی كه یك هفته پیری وارد وجود آن نوزاد شده است .او از هم اكنون هفت روز
به مرگ نزدیك شده است ،او هفت روز از مردن را كامل كرده است .او به سمت مرگ رهسپار است
__ دیر یا زود خواهد مرد .هرچه كه با زمان بیاید ،پیر میشود .لحظهای كه وارد زمان شود ،پیشاپیش
پیر شده است.
بدن تو پیر است ،پیرامونت پیر است .نمیتوانی تا ابد عاشق بدن باشی .ولی مركزت همیشه جوان است.
همیشه تازه است .زمانی كه با مركز وجودت در تماس باشی عشق یك اكتشاف مدام است .و آنگاه
ماهعسل هرگز پایان نمیگیرد .اگر تمام شود ،ابداً ماه عسل نبوده است __ فقط یك آشنایی بوده است.
و آخرین چیزی كه همیشه باید به یاد سپرده شود این است :در رابطهی عشقی ،اگر خطایی پیش بیاید،
همیشه دیگری را سرزنش میكنی .اگر چیزی آنطوری كه باید پیش نرود ،همیشه دیگری مسئولش
است .این تمام امكان رشد بیشتر را نابود میكند.
به یاد بسپار :این تویی كه همیشه مسئول هستی ،و خودت را تغییر بده .و آن كیفیتهای مشكلآفرین
را دور بینداز .بگذار عشق تو را دگرگون كند.
همانطور كه در درسهای بازاریابی میگویند" :حق همیشه با مشتری است ".من نیز مایلم به شما بگویم:
در دنیای عشق و رابطه ،همیشه اشتباه از تو است __ همیشه دیگری حق دارد .و عشاق همیشه چنین
احساسی دارند .اگر عشق وجود داشته باشد ،همیشه احساس میكنند :اگر چیزها آنطور كه باید اتفاق
نیفتند ،این من هستم كه اشتباه میكنم .و هردو چنین احساسی دارند! آنوقت چیزها رشد میكنند ،آنوقت
مركزها گشوده میشوند ومرزها درهم میآمیزند.
ولی اگر فكر كنی كه دیگری اشتباه میكند ،خودت و دیگری را میبندی .و آن دیگری نیز فكر میكند
كه تو اشتباه میكنی .و افكار ُمسری هستند .اگر فكر كنی دیگری اشتباه میكند __ حتی اگر آن را بیان
78
هطبار متفه لصف
نكرده باشی ،حتی اگر لبخند بزنی و نشان بدهی كه فكر نمیكنی دیگری اشتباه كرده __ آن دیگری
نكته را خواهد گرفت ...توسط چشمانت ،توسط حركاتت ،از روی صورتت .حتی اگر یك هنرپیشه باشی،
هنرپیشهای بزرگ و بتوانی صورتت را و حركاتت را طوری نشان بدهی كه دیگری متوجه نشود ،بازهم
ناخودآگاهت پیوسته عالمت خواهد داد" :خطا از تو است ".و وقتی كه بگویی كه دیگری اشتباه كرده،
دیگری نیز این احساس را خواهد داشت كه تو اشتباه كردهای.
سنگ بنایی نابود میشود .و سپس مردم بسته میشوند .اگر به كسی بگویی كه اشتباه
رابطه روی چنین ِ
میكند ،او شروع میكند به حفاظ بستن و دفاع كردن .آنگاه بسته شدن روی میدهد.
همیشه به یاد داشته باش :در عشق ،همیشه تو اشتباه میكنی .و آنگاه آن امكان باز خواهد شد .و آن
دیگری نیز همین احساس را خواهد كرد .این ما هستیم كه آن احساس را در دیگری خلق میكنیم.
و وقتی كه عشاق به هم نزدیك هستند ،بی درنگ افكار شروع میكنند به پرش كردن از یكی به
دیگری .حتی اگر چیزی نگویند ،حتی اگر ساكت باشند ،بازهم در ارتباط هستند .زبان برای غیرعشاق
است ،كسانی كه در عشق نیستند .برای عشاق ،سكوت زبانی كافی است .آنان بدون گفتن كلمهای باهم
صحبت میكنند.
اگر عشق را همچون یك سلوك ببینی ،همچون یك انضباط درونی ،پس نگو كه دیگری اشتباه كرد.
حق کپی وجداناً محفوظ
فقط سعی كن دریابی :جایی ،چیزی باید در تو اشتباه باشد ،و آن خطا را بینداز .این مشكل خواهد بود،
زیرا با نفس مخالف است .این دشوار خواهد بود زیرا كه غرورت را آزرده خواهد كرد .دشوار است زیرا كه
در آن سلطهگری و مالكیت وجود ندارد .تو با مالك شدن دیگری ،قویتر نخواهی بود .این نفس تو را
نابود خواهد كرد __ برای همین است كه دشوار است.
ولی نكته در نابودی نفس است ،هدف همین است .از هركجا كه به سوی دنیای درون روی بیاوری
__ از عشق ،از مراقبه ،از یوگا ،از نیایش __ هر طریقی را كه انتخاب كنی ،مقصد یكی است :نابودی
نفس ،دورانداختن نفس.
توسط عشق این كاری بسیار آسان خواهد بود .و بسیار طبیعی است! عشق یك دین طبیعی است.
هرچیزی دیگر بیشتر غیرطبیعی خواهد بود .و اگر نتوانی با عشق كار كنی ،كاركردن با سایر روشها
دشوارتر خواهد بود.
و زیاد به زندگانیهای پیشین فكر نكن ،و زیاد به آینده فكر نكن .زمان حال كافی است .فكر نكن كه
رابطه از گذشته میآید ،از گذشته میآید ،ولی زیاد به آن فكر نكن زیرا اوضاع پیچیدهتر خواهد شد.
كارها را آسان كن.
روابط ادامهدار هستند و چیزها از زندگانیهای گذشته یك پیوستگی دارند .پس من این واقعیت را انكار
نمیكنم ،ولی با این گرانبار نشو .و این در آینده نیز ادامه خواهد داشت ،ولی به آن فكر نكن .در زمان
حال خیلی نكتههاست كه باید حل شوند .شیرینی را بخور و بگو :این شیرینی خوشمزه است! به گذشته
فكر نكن و به آینده فكر نكن __ آنها خودشان از خودشان مراقبت میكنند.
79
اشو نز باتک
هیچ چیز ناپیوسته نیست .شما در گذشته نیز در رابطه بودهاید .عاشق بودهاید و نفرت داشتهاید ،دوست
پیدا كرده و دشمن ساختهاید .و همین ادامه دارد چه بدانی و چه ندانی همیشه هست .ولی اگر شروع كنی
در موردش به فكر فرو بروی ،زمان حال را ازكف خواهی داد .پس طوری فكر كن كه گویی گذشتهای
وجود ندارد و طوری فكر كن كه آیندهای وجود ندارد .این لحظه تنها چیزی است كه به تو عطا شده
است .آن را دریاب __ طوری كه تنها چیز همین است .طوری رفتار كن كه فقط همین لحظه وجود دارد
و آن را دریاب :چگونه میتوانی انرژیهایت را به یك پدیدهی عشقی متحول سازی __ در همین لحظه.
مردم نزد من میآیند و درخواست میكنند كه از زندگانیهای پیشینشان بدانند .آنان زندگانیهای گذشته
داشتهاند ،ولی این بی ربط است .این درخواست از كجاست؟ در مورد گذشته چه میخواهی بكنی؟
اینك هیچ كاری نمیتوان كرد .گذشته گذشته است و نمیتوان آن را بازگرداند و تغییر داد .قادر به
عوضکردنش نیستی .نمیتوانی به عقب برگردی .برای همین است كه طبیعت ،با خرد خودش ،به تو
اجازه نمیدهد زندگانیهای پیشین را به یاد بیاوری .وگرنه دیوانه میشدی.
شاید عاشق دختری شده باشی .اگر ناگهان آگاه شوی كه آن دختر در زندگانی پیشین مادرت بوده ،اوضاع
بسیار پیچیده خواهد شد! آنوقت چه میكنی؟ و وقتی كه آن دختر در زندگانی قبلی مادرت بوده ،اینك
عشقبازی با او تولید احساس گناه میكند .عشقبازی نكردن با او نیز تولید احساس گناه میكند ،زیرا كه
عاشق او هستی .برای همین است كه میگویم طبیعت خردمند است و هرگز به تو اجازه نمیدهد كه
آن زندگانیهای پیشین را به یاد بیاوری __ تا وقتی كه به نقطهای برسی كه مجاز باشی ،تا زمانی كه
چنان مراقبهگون گردی كه هیچ چیز تو را آشفته نسازد .آنگاه درها گشوده میشوند و تمامی زندگانیهای
پیشین در برابرت هستند .و این یك مكانیسم اتوماتیك است .گاهی این مكانیسم كار نمیكند .گاهی
تصادف ًا كودكانی به دنیا میآیند كه میتوانند به خاطر بیاورند .ولی زندگی آنان خراب میشود.
چند سال پیش دختری را نزد من آوردند .او دو زندگانی پیشین خودش را به یاد میآورد .در آنزمان فقط
سیزده سال داشت ،ولی اگر به چشمانش نگاه میكردی ،تقریب ًا هفتاد ساله مینمود __ زیرا دو زندگی،
هفتاد سال را به یاد میآورد .بدنش سیزده سال داشت ،ولی ذهنش هفتاد ساله بود .نمیتوانست با سایر
كودكان بازی كند ،زیرا یك پیرزن هفتاد ساله چگونه میتواند با كودكان بازی كند؟ او همچون یك
پیرزن هفتاد ساله راه میرفت و رفتار میكرد .و او گرانبار بود __ نگرانیهای تمام آن سالها در ذهنش
بود .او چنان با دقت به یاد میآورد كه اعضای خانوادههای پیشین او میتوانستند پیدا شوند.
یك خانواده در آسام Assamبود و دیگری در مادیا پرادش .Madhya Pradeshو وقتی با خانوادههای
پیشینش تماس پیدا كرد ،چنان به آنها وابسته شده بود كه مشكل آفرین بود __ اینك كجا زندگی كند؟
به والدین او گفتم" :او را دست كم سه هفته نزد من نگه دارید .من تالش میكنم به او كمك كنم كه
فراموش كند ،زیرا زندگی او یك انحراف خواهد بود .او نمیتواند عاشق كسی شود __ خیلی پیر است!"
پیری شما به حافظه مربوط است .اگر گنجایش حافظهات هفتاد سال باشد ،آنوقت احساس هفتادسالگی
میكنی .و بهنظر میرسید كه او تحت شكنجه باشد ،صورتش ،حركاتش ...او در مركز وجودش بسیار
بیمار بود __ ناراحت و آشفته .همه چیز بهنظر اشتباه میآمد.
80
هطبار متفه لصف
ولی والدین او از تمام این اوضاع لذت میبردند! زیرا مردم شروع كردند به آمدن و روزنامهها شروع كردند
به گزارش نوشتن .والدین او از تمام این چیزها خوشحال بودند .آنان به من گوش ندادند و من به آنان
گفتم كه این دختر دیوانه خواهد شد .آنان هرگز آن دختر را دوباره نزد من نیاوردند .ولی پس از هفت
سال بازگشتند __ دختر دیوانه شده بود .گفتند" :حاال كاری بكن .گفتم" :اینك غیرممكن است بتوان
كاری كرد .اینك تنها مرگ است كه میتواند كمك كند!"
تو به خاطر نمیآوری ،زیرا از عهدهاش برنمیآیی .حتی در همین زندگی هم بسیار خرابكاری میكنی _
با به یاد آوردن زندگانیهای بسیار ،فقط دیوانه خواهی شد .به این چیزها فكر نكن .بیربط نیز هست.
نكتهی مربوط این است :اینك و اینجا باش ،و راهت را برو .اگر بتوانی توسط یك رابطه به هدف برسی،
زیباست .اگر نتوانی از طریق رابطه به مقصد برسی ،در تنهایی كار كن .اینها دو طریق هستند.
عشق یعنی كاركردن توسط رابطه و مراقبه یعنی كاركردن به تنهایی .عشق و مراقبه __ اینها دو راه
هستند .احساس كن كه كدام برای تو مناسب است .آنگاه تمام انرژی ات را به آن بیاور و در آن طریق
حركت كن .حقیقت ،شكوفایی سكوت است
تو فضای خودت را داری و معشوق تو نیز فضای خودش را دارد .و اینک فرد باید به فضای دیگر احترام
بگذارد و نباید بههیچ وجه آن را مختل سازد؛ نباید به آن فضا تجاوز شود .آن به حریم آن فضا تجاوز
کنی ،دیگری را آزردهای؛ شروع کردهای به نابود کردن فردیت دیگری .و چون آن دیگری تو را دوست
دارد ،آن را تحمل میکند .ولی تحمل کردن موضوعی دیگر است ،چیزی خیلی زیبا نیست .اگر دیگری
فقط آن را تحمل کند ،دیر یا زود انتقام خواهد گرفت .نمیتواند تو را ببخشد ،و این احساس او انباشته
خواهد شد ــ یک روز ،دو روز ،روز بعد....ـ تو در هزار و یک مورد به حریم فضای او تجاوز کردهای؛ آنگاه
یک روز همهی اینها جمع شده و ناگهان منفجر میشود.
برای همین است که عشاق به جنگیدن ادامه میدهند .این جنگ به سبب این مزاحمت پیوسته است .و
زمانی که مزاحم وجود او بشوی ،او نیز در وجود تو مزاحمت ایجاد میکند و هیچکس از این کار خوشش
نمیآید.
برای نمونه ،مرد احساس خوشحالی دارد و تو احساس تنهایی میکنی زیرا که تو خوشحال نیستی؛
احساس میکنی که سرت کاله رفته است" :چرا او احساس خوشحالی میکند؟" شما باید هردو احساس
خوشحالی کنید ــاین فکر تو است .این نیز گاهی اوقات رخ میدهد .ولی گاهی چنین رخ میدهد که
مرد خوشحال است و تو نیستی و گاهی هم تو خوشحال هستی و آن مرد خوشحال نیست .باید این را
درک کنی که آن دیگری هرگونه حقی را دارد که بدون تو خوشحال باشد ....حتی اگر این تو را آتش بزند!
تو دوست داری که در احساس او مشارکت کنی ولی حالش را نداری و آن حالت در تو نیست .اگر اصرار
کنی ،تنها کاری که میتوانی بکنی این است که شادی او را ازبین ببری .و اینگونه هردوی شما بازنده
خواهید شد ،زیرا اگر تو شادمانی او را ازبین ببری ،وقتی که تو به تنهایی خوشحالی ،او نیز خوشحالی تو
را ازبین خواهد برد .آهستهآهسته ،بجای اینکه باهم دوست بشوید ،دشمن یکدیگر خواهید شد.
الزمهی اساسی این است که به دیگری باید آزادی مطلق داد که خودش باشد .اگر او خوشحال است،
خوشحال باش ــ او شادمان است .اگر تو نیز بتوانی خوش باشی و در شادی او شریک باشی ،خوب است.
اگر نمیتوانی ،تنهایش بگذار .اگر او غمگین است ،اگر بتوانی در اندوه او شریک شوی ،خوب است .اگر
نمیتوانی و مایلی که آواز بخوانی و احساس خوشحالی داری ،او را تنها بگذار .او را همراه خودت نکِش؛
تنهایش بگذار .آنگاه آهستهآهسته یک حرمت بزرگ برای یکدیگر برخواهد خاست .آن حرمت اساس و
پایهی معبد عشق خواهد شد.
82
ندوب ردام متشه لصف
فصل هشتم
مادر بودن
آیا ممکن است در مورد مسئولیت یک زن بعنوان یک مادر سخن بگویید؟
مادرشدن یکی از بزرگترین مسئولیتها در دنیاست .مردمان بسیاری در روی کاناپهی روانکاوان قرار
دارند ،و مردمان بسیار زیاد دیگری در تیمارستانها هستند و مردمان بسیار دیگری بیرون از تیمارستانها
هستند .اگر عمیق ًا وارد روانپریشی انسانها بشوی ،همیشه مادر را خواهی یافت ،زیرا زنان بسیاری وجود
دارند که مایلاند مادر بشوند ولی نمیدانند که چگونه مادر شوند .زمانی که رابطه بین مادر و فرزند به خطا
رفت ،تمام زندگی آن فرزند به خطا خواهد رفت ،زیرا رابطهبا مادر نخستین رابطه با دنیا است :نخستین
ارتباط .هرچیز دیگر ادامهی این رابطه خواهد بود .و اگر نخستین گام به خطا برداشته شود ،آنگاه تمام
زندگی بهخطا خواهد رفت.
زن باید دانسته و آگاهانه مادر شود .تو یکی از بزرگترین مسئولیتهایی را که انسان میتواند برخود
بگیرد قبول کردهای .مردها قدری در این مورد آزادتر هستند زیرا آنان نمیتوانند مسئولیت مادرشدن را
حق کپی وجداناً محفوظ
بپذیرند .زنان مسئولیت بیشتری دارند .پس مادر بشو ،ولی چنین فرض نکن که فقط با زن بودن ،کافی
است که مادر بشوی ــ این یک اشتباه بزرگ است.
مادربودن یک هنر بزرگ است؛ باید آن را بیاموزی .پس در مورد آن بیاموز!
چند نکته را مایلم به تو بگویم:
نخست :هرگز با فرزندت مانند کسی که مال خودت است رفتار نکن؛ هرگز او را تصاحب نکن .فرزند
توسط تو به دنیا آمده است ،ولی مال تو نیست .خداوند فقط از تو بعنوان یک وسیله ،یک واسطه استفاده
کرده است ،ولی آن فرزند دارایی تو نیست .او را دوست بدار ولی هرگز فرزند را تصاحب نکن .اگر مادر
شروع کند به مالکشدن فرزند ،زندگی نابود خواهد شد .آن فرزند شروع میکند به تبدیل شدن به یک
زندانی .تو شخصیت او را نابود میکنی و او را به سطح یک شیئ تنزل میدهی .فقط یک شیئ را میتوان
مالک شد ــ یک شخص را هرگز .پس این نخستین درس است ــ برایش آماده شو .قبل از اینکه فرزند
به دنیا بیاید ،باید قادر باشی که از او بعنوان یک موجود مستقل استقبال کنی؛ بعنوان فردی که حقوق
خودش را دارد و فقط فرزند تو نیست.
و دومین نکته :با فرزندنت همانگونه رفتار کن که با یک شخص بزرگسال رفتار میکنی .هرگز با کودک
مانند یک کودک رفتار نکن .با احترامی عمیق با او رفتار کن .خداوند تو را انتخاب کرده است که میزبان
باشی .خداوند بعنوان یک میهمان وجود تو را انتخاب کرده است .کودک بسیار لطیف ،ناتوان و شکننده
است .احترام گذاشتن به کودک بسیار دشوار است .تحقیرکردن او بسیار آسان است .تحقیر و خوارشماری
او بسیار آسان است زیرا که کودک ناتوان است و نمیتواند هیچ کاری بکند ،نمیتواند انتقام بگیرد و
83
اشو نز باتک
نمیتواند واکنش نشان دهد .با کودک مانند یک بزرگسال رفتار کن ،و محترمانه .زمانی که به کودک
حرمت نهادی ،سعی نخواهی کرد که افکارت را بر او تحمیل کنی .سعی نخواهی کرد هیچ چیز را بر او
تحمیل کنی .فقط به او آزادی خواهی داد ــ آزادی برای کشف کردن دنیا .به او کمک خواهی کرد تا
بیشتر و بیشتر قوی شود تا که دنیا را بهتر اکتشاف کند ،ولی هرگز به او جهت نخواهی داد .به او انرژی
خواهی داد ،از او محافظت خواهی کرد ،به او امنیت خواهی داد ،هرآنچه را که نیاز داشته باشد ،ولی به
او کمک خواهی کرد که از تو دورتر شود تا دنیا را کشف کند.
و البته ،در این آزادی امکان اشتباه نیز هست .برای مادر بسیار دشوار است که بیاموزد که وقتی به کودک
آزادی میدهی ،این آزادی فقط برای انجام کارهای درست نیست .همچنین الزمهی این آزادی انجام
دادن کارهای بد و خطا نیز هست .پس کودک را هشیار کن ،او را هوشمند بساز ،ولی هرگز به او فرمان
نده ــ هیچکس فرمانها را نمیپذیرد و آنان منافق بار خواهند آمد .پس اگر واقع ًا عاشق کودک هستی،
یک چیز را باید همیشه به یاد داشته باشی :هرگز و هرگز به او کمک نکن که یک منافق بشود ،هرگز و
هرگز به او تحمیل نکن که ریاکار شود.
و سومین نکته :به اخالقیات گوش نده ،به مذهب گوش نده ،به فرهنگ گوش نده ــ به طبیعت گوش
بده .هرچیز که طبیعی باشد ،خوب است ــ حتی اگر گاهی اوقات برایت بسیار ناراحتکننده و دشوار باشد.
زیرا خود تو بر اساس طبیعت بارنیامدهای .والدینت تو را با هنر واقعی ،با عشق بزرگ نکردهاند .فقط یک
امر تصادفی بوده است .همان اشتباهات را تکرار نکن .بسیاری اوقات احساس ناراحتی خواهی کرد.....
برای نمونه ،کودک خردسال شروع میکند به بازی کردن با آلت تناسلی خود .تمایل معمولی مادر این
است که کودک را از این کار بازبدارد ،زیرا که به او آموخته شده که این کار بد است .حتی اگر هم احساس
کند که اشکالی ندارد ،وقتی شخص دیگری حضور داشته باشد ،او قدری احساس شرمندگی خواهد کرد.
شرمنده باش! این مشکل تو است ،این هیچ ربطی به کودک ندارد .احساس شرمندگی داشته باش.
حتی اگر احترام خودت را در جامعه از دست بدهی ،از دست بده ،ولی هرگز مزاحم کودک نشو.
بگذار طبیعت کار خودش را بکند .تو وجود داری که مراحل طبیعت را تسهیل کنی .تو نباید که طبیعت
را راهنمایی کنی! تو فقط باید بعنوان یک دستیار حضور داشته باشی.
پس این سه نکته را به یاد داشته باش.
و شروع کن به مراقبهکردن .قبل از اینکه فرزند به دنیا بیاید تو باید هرچه عمیقتر به مراقبه بپردازی.
زمانی که کودک در درون ُزهدان تو است ،به هرکاری که پیوسته مشغول باشی ،ارتعاشات آن به کودک
میرسد .اگر خشمگین باشی ،شکم تو تنش خشم را دارد ،کودک بیدرنگ آن را احساس میکند .وقتی
که اندوهگین باشی ،شکم تو حال و هوای اندوه را دارد .کودک بیدرنگ احساس رخوت و افسردگی
خواهد کرد.
کودک تمام ًا به تو وابسته است .حال و هوای عاطفی تو هرآنچه که باشد ،کودک نیز همان حال را خواهد
داشت .او هنوز استقالل خودش را پیدا نکرده است .حال و هوای تو ،حال و هوای اوست .پس دیگر نه
جنگ و نه خشم .برای همین است که میگویم مادرشدن بزرگترین مسئولیت در دنیاست.
84
ندوب ردام متشه لصف
85
اشو نز باتک
به آن کودک احترام بگذار ــ نه فقط عشق ،بلکه احترام نیز الزم است .اگر احترامی وجود نداشته باشد،
عشق تصاحبگر میشود .اگر احترام وجود داشته باشد ،چگونه میتوانی تصاحب کنی؟ تو نمیتوانی
کسی را که محترم میشماری تصاحب کنی .خود فکر آن نیز زشت است و نامحترمانه .تصاحب کردن
یک فرد یعنی تنزل دادن او به یک شیئ .و زمانی که آن کودک دارایی تو شد ،گرانبار خواهی شد .آنگاه
این یک وظیفه است که باید برآورده شود و آنگاه مادران در تمام عمرشان در مورد کارهایی که برای
فرزندانشان انجام دادهاند صحبت میکنند.
یک مادر واقعی هرگز یک کالم نیز در مورد کارهایی که کرده سخن نمیگوید؛ و نه تنها سخنی
نمیگوید ،بلکه حتی هرگز احساس هم نمیکند که کاری کرده است .او لذت برده است ،مدیون
فرزندنش است .فقط زاییدن آن فرزند در میان نیست؛ همزمان ،تو نیز به نوعی زاده میشوی ،یک مادر
مادربودن
ِ به دنیا آمده است .یک جنبه این است که فرزندی به دنیا آمده است؛ جنبهی دیگر این است که
تو زاده شده است .آن کودک بطور عظیمی تو را دگرگون ساخته است .او چیزی به تو بخشیده است.
تو دیگر همان شخص قبلی نیستی .تفاوتی بین یک زن و یک مادر وجود دارد.
پس فقط عاشقانه رفتار کن ،محترمانه رفتار کن و به او کمک کن که چنان رشد کند که تو مانعی برایش
نباشی .از همین لحظه ،از همان ابتدا فرد باید نسبت به این نکته بسیار هشیار باشد .و به یاد داشته باش
که همان الگوهایی که خودت از مادرت آموختهای را تکرار نکنی .این بسیار طبیعی است ،زیرا این چیزی
است که تو از مادر بودن میشناسی؛ و رفتار مادر خودت را در مورد کودک خودت تکرار خواهی کرد و
ال جدید باش .هرآنچه را که از مادر خودت آموختهای ازیاد ببر و از آن پیرویاین کاری اشتباه است .کام ً
ال تازه باش و به روشی جدید واکنش نشان بده .به نیازهای کودک گوش بده و با بینشهایی نکن .کام ً
کام ً
ال تازه به آنها پاسخ بده.
یکی این که :به کودک عشق بده ولی هرگز ساختاری نده .عشق بده ،ولی هرگز به او شخصیت نده.
عشق بده ،ولی آزادی او باید دستنخورده باقی بماند .عشق نباید با آزادی او تداخل کند و مزاحم آن
باشد .هیچکس به آزادی کودک خردسال فکر نمیکند ،ولی چه وقت تو به آن خواهی اندیشید؟ فردا؟
او بازهم کوچک خواهد بود! پس فردا؟ ...درواقع ،مادر هرگز به فرزندنش بعنوان یک شخص بالغ که
قادر است آزاد باشد نگاه نمیکند .هرگز .زیرا فاصلهی مادر با فرزند همیشه یکسان باقی خواهد ماند .اگر
فاصلهی بین آنان بیست سال باشد ،همان بیست سال فاصله همیشه باقی خواهد ماند .پس از همین
حاال ،از همین ابتدا ،به کودک احترام بگذار و به او آزادی بده.
و اگر گاهی گریه میکند ،نیازی نیست که خیلی نگران این باشی .بگذار کمی برای خودش گریه کند.
نیازی نیست که همیشه عجله کنی و همیشه روی پاهات باشی که به او خدمت کنی .این مانند عشق
بهنظر میرسد ،ولی در واقع تو مزاحم آزادی او میشوی .شاید نیازی به شیر نداشته باشد؛ گاهی اوقات
کودک فقط گریه میکند .او فقط از گریه کردن لذت میبرد ــ این تنها راه بیان کردن خودش است.
او زبان باز نکرده است ــ گریه زبان اوست ،او زوزه میکشد و گریه میکند! بگذار گریه کند ــ هیچ
اشکالی ندارد .او سعی دارد با دنیا رابطه برقرار کند .سعی نکن به او تسلی بدهی ،فوراً سینهات را به او
نده .اگر گرسنهاش نباشد ،دادن سینه به او مانند یک مادهی مخدر است.
86
ندوب ردام متشه لصف
مادران از سینهی خود مانند داروی مخدر استفاده میکنند .کودک شروع به نوشیدن میکند و گریهاش
را ازیاد میبرد و به خواب میرود .این کار راحتی است! ولی تو شروع کردهای به تجاوز به حریم او :اگر
او مایل نیست شیر بخورد ،اگر مشتاق آن نیست ،تنهایش بگذار .آنگاه او نیازی به درمان از طریق فریاد
ازلی Primal Therapyندارد .افرادی که در این روش درمانی فریاد میکشند کسانی هستند که در
کودکی مزاحم آنان شدهاند و نگذاشتهاند که فریاد بکشند.
همه گونه به او اجازه بده و بگذار احساس کند که خودش است .بیشتر و بیشتر این احساس را به او بده
که او خودش است و کمتر و کمتر سرراه او قرار بگیر .به او کمک کن ،او را تغذیه کن ولی بگذار که
خودش رشد کند .حتی اگر گاهی احساس میکنی که کار اشتباهی میکند ،نباید قضاوت کنی .اگر بهنظر
تو مرتکب اشتباه میشود ،این فقط نظر تو است .این عقیدهی تو است .شاید او اشتباه نکند.
کودک به این دنیا نیامده است که تابع عقاید تو باشد .و تحمیل کردن عقاید تو بر او بسیار آسان است
زیرا او ناتوان است .بقای او بستگی به تو دارد؛ مجبور است که به تو گوش بدهد .اگر بگویی "این کار را
نکن "،حتی اگر احساس کند که دوست دارد آن کار را بکند و از آن احساس خوبی دارد ،باید که دست
از آن کار بکشد ،زیرا مخالفت با تو مخاطرهآمیز است.
مادر واقعی آنقدر آزادی به فرزندش میدهد که حتی اگر کودک مایل است که با او مخالفت کند ،آزاد
حق کپی وجداناً محفوظ
است .فقط این را برایش روشن کن" :این نظر من است که این کار درستی نیست ،ولی تو آزادی که
انجامش بدهی ".بگذار از طریق تجربهی خودش درک کند .این روشی است که فرد واقع ًا بالغ میشود؛
وگرنه ،مردم نابالغ باقی میمانند .آنان پیر میشوند ،ولی در آگاهی خود رشد نمیکنند .بنابراین ،شاید از
نظر بدنی پنجاه سال داشته باشند ،ولی از نظر روانی شاید ده سال و یا یازده سال و دوازده سال داشته
سن
باشند .سن روانی متوسط مردم سیزده سال است .این یعنی که آنان در این باقی ماندهاند ــ و این ِ
متوسط است :در این سن متوسط ،آلبرت آینشتن ،بودا و مسیح نیز وجود دارند .اگر به یک شخص واقعی
نگاه کنی ،سن روانی بسیار پایین است :حدود هفت یا هشت سال؛ مردم در جایی در حدود هفت سالگی
از رشدکردن باز میمانند .آنگاه هرگز رشد نمیکنند ،بلکه فقط پیروی میکنند.
عشقت را نثار کن ،تجربههایت را دراختیار بگذار ،ولی هرگز چیزی را به کودک تحمیل نکن .و آنگاه او
به یک انسان زیبا رشد خواهد کرد.
وقتی که نخستین فرزند خود را به دنیا آورم ،احساس کردم که من نیز به نوعی به دنیا آمدهام.
آیا ممکن است در مورد زادهشدنِ یک مادر صحبت کنید؟
هرگاه نوزادی به دنیا میآید ،نه تنها نوزاد زاده میشود ــ این یک بخش از آن است ــ مادر نیز به دنیا
میآید .قبل از این ،او فقط یک زن معمولی بوده ،از طریق این زایش ،او به یک مادر تبدیل میشود.
87
اشو نز باتک
از یک سو ،نوزادی به دنیا میآید ،از سوی دیگر مادری زاده میشود .و یک مادر کام ً
ال با یک زن تفاوت
دارد .یک فاصله وجود دارد ،تمام هستی او از نظر کیفی تغییر میکند .قبل از آن ،او شاید فقط یک همسر
بوده ،یک معشوقه؛ ولی ناگهان این دیگر اهمیتی ندارد .نوزادی به دنیا آمده است ،یک روش زندگی
جدید وارد شده است :او یک مادر شده است.
برای همین است که شوهران همیشه از فرزندان وحشت دارند .در اصل آنان هرگز فرزندان را دوست
ندارند ،زیرا یک نفر سوم وارد رابطه شده است ــ نه تنها وارد شده ،بلکه آن نفر سوم مرکز میشود.
و پس از وارد شدن فرزند ،آن زن دیگر همان زن سابق نیست ،فرق کرده است .پس از این ،اگر شوهر
واقع ًا خواهان عشق باشد ،باید درست مانند یک پسر بشود ،زیرا این زن که اینک یک مادر شده است،
دیگر هرگز نمیتواند همان زن معمولی سابق باشد .او یک مادر شده و تو دیگر نمیتوانی در این مورد
کاری بکنی! تنها کاری که باقی مانده این است که اینک تو برای او یک پسر بشوی! این تنها راهی
است که بتوانی دوباره عشق او را به دست آوری ،وگرنه عشق او به سمت فرزندش حرکت خواهد کرد.
وقتی که زنی مادر میشود ،واقعهای بس بامعنا برایش رخ میدهد .برای زن این تقریب ًا یک تولد یافتن
دوباره است .این چیزی است که درک آن برای یک مرد بسیار دشوار است ،مگر اینکه آن مرد انسانی
خالق باشد .اگر او یک نقاشی و یا شعر و یا چیزی را خلق کرده باشد ،لمحاتی از آن میتواند برایش رخ
بدهد .زمانی که یک شاعر شعری را میسراید ،احساس خوشی بسیار میکند .هیچکس نمیتواند درک
کند که فقط با سرودن یک شعر چه اتفاقی برای او افتاده است .ولی موضوع فقط یک شعر نیست .در
درون او اغتشاش بسیاری وجود داشت و آن شعر خیلی از چیزها را در درون او آرام ساخت.
ولی در مقایسه با زنی که مادر میشود این هیچ است؛ هیچ! یک شعر ،یک شعر است :زمانی که سروده
شد ،پیشاپیش مرده است .زمانی که در درون شاعر است ،زندگی دارد ،زمانی که بیان شد ،یک قطعه
اثاث بیجان است .میتوانی آن را به دیوار بیاویزی .میتوانی آن را به درون سطل آشغال بیندازی و یا
هرکار دیگری که مایلی با آن بکنی ،ولی دیگر چیزی زنده نیست.
وقتی که زنی فرزندی را میزاید ،زندگی هست .وقتی که به چشمان آن نوزاد نگاه میکند ،به درون
وجود خودش نگاه میکند .زمانی که آن کودک شروع به رشد میکند ،آن زن نیز همراه او رشد میکند.
88
ندوب ردام متشه لصف
این مسابقهی دوی استقامت که شیرین است و از هر نظر دیوانه و خستهکننده؛ و مادربودن نام گرفته....
از وقتی که این گوی آتشین به رساغ ما آمد ــ تقریباً دو سال پیش ــ نه یک شب خواب بدون وقفه داشتیم
و نه یک روز اسرتاحت .و نه احساسی چندان مهم ،جز اینکه والدین او هستیم ــ
و آن هم غالباً با این فکر که در این کار نیز چندان کارآمد نیستیم
و تنش داریم و از آن خسته شدهایم .پس خنده در این کار کجاست؟ کمک!
ال متفاوت .هر زنی میتواند کودکی را بهفقط زاییدن یک نوازد یک چیز است و مادر بودن ،چیزی کام ً
دنیا بیاورد ،این پدیدهای ساده است .ولی مادر بودن نیاز به هنری بزرگ دارد ،نیاز به ادراکی عظیم دارد.
تو یک موجود انسانی را خلق میکنی ــاین بزرگترین خلقت است....
زن از آن نُه ماه درد و شعف گذر میکند .و آنگاه کارش تمام نشده است! درواقع ،کار ،آن کار واقعی ،تازه
شروع شده است ــ وقتی که کودک به دنیا میآید .و آن کودک باردیگر یک کیفیت تازه را به زندگی
میآورد .هر کودک یک موجود ابتدایی است ،یک وحشی؛ اینک مادر باید او را متمدن کند! به یاد داشته
باش :هر کودک یک موجود وحشی است؛ یک حیوان است ،رام نشده .و مادر باید به او فرهنگ بدهد،
باید راههای زندگی ،روشهای انسان بودن را به او بیاموزد .این کار بزرگی است.
باید این را به خاطر بسپاری ــ که کار تو تمام نشده است؛ بلکه شروع شده است .با خوشی آن را بپذیر!
حق کپی وجداناً محفوظ
تو چیزی بسیار باارزش را خلق میکنی ــ یک زندگی را شکل میبخشی ،از یک زندگی محافظت
میکنی .این کار چنان است که هیچ فداکاری برای آن کفایت نمیکند ــ هر نوع ایثاری را باید و
میتوان انجام داد .این یک مورد.
مورد دوم :این را خیلی جدی نگیر ،وگرنه آن کودک را نابود میکنی .جدی بودن تو ویرانگر خواهد
شد .بازیگوشانه با آن برخورد کن .مسئولیت وجود دارد ،ولی باید با بازیگوشی فراوان با آن برخورد کرد.
با کودک چنان بازی کن که فرد با یک ساز موسیقی بازی میکند .بگذار اکنون این فرزند سا ِز تو باشد.
با دقت بنواز ،ولی بازیگوشانه بنواز .اگر جدی شوی ،آن کودک شروع میکند به احساس کردن این جدی
بودن و آنگاه در زیر آن ل ِه و فلج میگردد .کودک را گرانبار نکن؛ احساس نکن که داری کار عظیمی را
برای آن کودک انجام میدهی .وقتی میگویم که تو کاری عظیم را انجام میدهی ،این کار عظیم را
برای خودت میکنی .با کمک کردن به کودک که به یک انسان زیبا رشد کند ،یک بودا شود ،این تویی
که مادر یک بودا خواهی شد .تو نباید آن کودک را مدیون خودت کنی ،تو فقط از زندگی خودت لذت
خواهی برد؛ این زندگی تو است که توسط آن کودک به یک رایحه خوش تبدیل میشود.
مادر بودن یک فرصت است ،فرصتی که خداوند به تو بخشیده است.
و در این راه دو دام وجود دارد :یا که از کودک غفلت خواهی کرد ــ از این کار خسته شدهای؛ و یا اینکه
خیلی نسبت به او جدی خواهی شد و شروع میکنی به گرانبار ساختن او و مدیون کردن او .هردوی این
خوشی محض آن .و هرگز احساس نکن که او ِ روشها خطا هستند .به کودک کمک کن ــ ولی بخاطر
به تو مدیون و بدهکار است .برعکس از او سپاسگزار باش که او تو را برای مادرشدن انتخاب کرده است.
بگذار مادر بودن تو توسط او شکوفا شود.
89
اشو نز باتک
اگر بتوانی در مادر بودن خودت شکوفا شوی ،برای همیشه از آن کودک سپاسگزار خواهی بود.
و طبیعی است که فداکاریهایی باید صورت بگیرد ،ولی اینها باید همراه با شادی و خوشی باشند .فقط
آنوقت است که فداکاری هستند! اگر بدون خوشی آنها را انجام بدهی ،فداکاری محسوب نمیشوند.
فداکاری sacrificeاز واژهی "قداست" sacredمیآید .وقتی که با خوشی آن را انجام میدهی قداست
دارد .زمانی که بدون خوشی آن را انجام میدهی فقط انجام وظیفه است ــ و تمام وظیفهها زشت
هستند ،مقدس نیستند.
این یک فرصت بزرگ است .روی آن مراقبه کن ،عمیق ًا واردش شو .تو هرگز چنین رابطهی عمیقی را
نخواهی یافت ــ درواقع ،رابطهای به عمق رابطهی مادر و فرزندی وجود ندارد .نه حتی رابطه بین زن
و شوهر؛ و عاشق و معشوق .چنین روابطی هرگز مانند رابطهی مادر و فرزند عمیق نیستند .با هیچکس
دیگر نیز چنین رابطهی عمیقی ممکن نیست ــ زیرا آن کودک به مدت نُه ماه همچون خودت در تو
زندگی کرده است .و آن کودک دیر یا زود موجودی مستقل خواهد شد ،ولی جایی در ژرفای ناخودآگاه،
مادر و فرزند باهم پیوند دارند.
اگر فرزند تو بتواند یک بودا شود ،به نفع تو خواهد بود؛ اگر فرزند تو رشد کند و انسانی زیبا شود ،تو
منفعت خواهی برد ــ زیرا آن کودک همیشه با تو مرتبط خواهد بود .فقط ارتباط جسمانی قطع شده است؛
ارتباط روحانی هرگز قطع نخواهد شد.
خداوند را شکر کن! مادربودن یک برکت است.
Walk Without Feet, Fly Without Wings, And Think Without Mind; Chapter 18
90
ندوب ردام متشه لصف
و کار درست چیست! چه تو آن را دوست داشتی و چه نه ،چه آن کار برایت خودانگیخته بوده و چه نه،
میبایست از فرمان مادرت اطاعت میکردی .و تو بسیار ناتوان بودهای ....بقای تو بستگی به وجود مادر
داشته ،پس مجبور بودی که به حرف او گوش بدهی .او تو را شرطی ساخته است .و به سبب ترس از
مادرت است که تو از زنان وحشت داری.
میلیونها شوه ِر زنذلیل وجود دارند ،به یک دلیل ساده که مادرشان بسیار قوی بوده است .هیچ ربطی
به همسرشان ندارد؛ آنان فقط مادرشان را روی همسرشان فرافکن میکنند .آن همسر فقط نسخهی
جدیدی از مادرشان است .آنان هر انتظاری را که از مادرشان داشتهاند ،اینک از همسرشان دارند .از یک
سو ،این سبب افلیج بودن آنان میشود؛ و از سوی دیگر آنان انتظاراتی از همسرشان دارند که برآوردن
آن انتظارات از سوی همسر ممکن نیست ــ زیرا که آن زن مادرت نیست .پس احساس ناکامی میکنی.
و چگونه میتوانی با همسرت عشقورزی کنی؟
پسری که واقع ًا تحت سلطهی مادرش بوده است ،کسی که وادار به اطاعت مطلق گشته است ،قادر
نخواهد بود با زنی عشقبازی کند؛ زیرا وقتی که از نظر روانی به آن زن نزدیک میشود ،دچار ناتوانی
جنسی میشود.
برای همین است که مردان زیادی در برابر همسرانشان دچار ناتوانی جنسی میشوند ،ولی فقط با
حق کپی وجداناً محفوظ
همسرانشان .در برابر فاحشهها آنان ناتوان نیستند .این عجیب است :چرا آنان با فاحشهها دچار ناتوانی
نیستند؟ به این دلیل ساده که آنان نمیتوانند به آن فاحشه مانند مادرشان نگاه کنند؛ این غیرممکن
است .مادر آنان و یک فاحشه؟! نه ،اینها دنیایی از هم جدا هستند .ولی میتوانند به همسرشان بعنوان
مادرشان فکر کنند ،میتوانند مادر را در همسرشان فرافکن کنند .آن همسر فقط یک پردهی نمایش
میگردد .آنان مایلاند که همسرشان مانند یک پسر کوچک از آنان مراقبت کند؛ و اگر زنشان این کار
را نکند ،آنان ناراحت میشوند.
در دنیا هزاران افراد عصبی و روانپریش وجود دارند که سبب اختالل روانی آنان مادرشان بوده است .و
بودا میگوید که "مادر بودن شیرین است ".منظور او باید چیز دیگری باشد .منظور او نمیتواند یک مادر
یهودی Jewsih Mamaباشد! {اصطالحی برای مادرانی که بیش از حد از فرزندانشان مراقبت میکنند .م} منظور
ال متفاوت است .مادربودن او فقط زادن فرزند نیست؛ این کسی را مادر نمیکند .مادربودن پدیدهای کام ً
ال انسانی است؛ چیزی فراسوی پدیدهی حیوانی است :هیچ ربطی به زیستشناسی ندارد .مادر امری کام ً
بودن عشق است،عشق خالص ،عشق بیقید و شرط است.
زمانی که مادر بدون قید وشرط عشق میورزد ــ و فقط مادر است که بیقید و شرط عشق میورزد ـــ
کودک از عشق بیقید و شرط لذت میبرد .کودک قادر میشود که بیقید و شرط عشق بورزد .و قادر
بودن به اینکه بیقید و شرط عشق بورزی یعنی دیانت داشتن.
و این آسانترین کاری است که یک زن میتواند بکند .آسان است زیرا که از نظر طبیعی برای این کار
آماده است .زن از طریق مادرشدن درست در مرز رفتن به فراسوی بیولوژی است .تو میتوانی بدون اینکه
کودکی را بزایی ،مادرگونه رفتار کنی .میتوانی برای هر کسی مادرانه رفتار کنی.
91
اشو نز باتک
میتوانی نسبت به یک حیوان ،نسبت به یک درخت مادرانه رفتار کنی .میتوانی در مورد هر چیزی
مادرانه رفتار کنی .این چیزی در درون تو است.
مادرانه رفتار کردن یعنی قادر بودن به دادن عشق بیقید و شرط :عشق ورزیدن به کسی فقط بخاطر
محض عشق ورزیدن؛ کمک کردن به کسی برای رشد کردن ،فقط بخاطر خوشی محض ِ خوشی و لذت
دیدن آن فرد که رشد میکند.
درمانگر واقعی مادر است .اگر درمانگر نتواند مادرانه رفتار کند ،آنگاه یک درمانگر واقعی نیست .او فقط
فردی است حرفهای که از مردم بهرهکشی میکند ،بخاطر رنجهایشان از آنان بهرهکشی میکند .ولی
یک درمانگر واقعی یک مادر است .او برای بیمار یک ُزهدان میشود :به بیمارش یک تولد تازه میبخشد.
او زندگی بیمار را از الفبا دوباره آغاز میکند .او به بیمارش برگهای تمیز میدهد که زندگیاش را دوباره
روی آن بنویسد.
وقتی که میگویم "روانشناسی بوداها" منظورم همین است ،درمانگری واقعی همین است .یک مرشد
یک درمانگر واقعی است ،حضور او شفابخش است .او شما را همچون یک مادر دربر میگیرد .او ابری
است که شما را از هر سو احاطه کرده است ،در تمام ابعاد شما را دربر گرفته است ،مانند یک مادر.
92
شیاز لرتنک و هداوناخ مهن لصف
فصل نهم
خانواده هم خوب بوده و هم بد .کمک بوده است ـ انسان از این طریق بقا یافته است ــ و بسیار مضر
بوده زیرا ذهن انسان را فاسد ساخته است .ولی در گذشته راه جایگزینی وجود نداشته ،راهی برای انتخاب
اهریمن واجب بوده .در آینده چنین نیازی وجود ندارد.
ِ چیزی دیگر وجود نداشت .در گذشته ،خانواده یک
آینده میتواند روشهای جایگزینی را داشته باشد.
نظر من این است که آینده یک الگوی ثابت نخواهد داشت؛ روشهای جایگزین بسیار زیادی را خواهد
داشت .اگر اندکی از مردم بازهم بخواهند در چهارچوب خانواده زندگی کنند ،باید آزادی چنین کاری را
داشته باشند .ولی این در صد بسیار کمی را تشکیل خواهد داد.
هم اکنون در روی زمین خانوادههایی وجود دارند که واقع ًا زیبا هستند ،واقع ًا با برکت هستند و در آنها
رشد انسان رخ میدهد ،خانوادههایی که در آنها مرجعیت وجود ندارد ،بازیهای قدرت وجود ندارد،
تصاحبگری وجود ندارد و در آنها فرزندان نابود نمیشوند و در آن زن نمیکوشد تا شوهر را نابود کند
و شوهر سعی ندارد که زن را ازبین ببرد .جایی که عشق و آزادی وجود دارد :جایی که افراد فقط برای
خوشی گردهم آمدهاند ــ بدون هیچ انگیزهی دیگری؛ جایی که سیاستبازی وجود ندارد .آری اینگونه
خانوادهها در روی زمین وجود داشته و دارند ولی تعداد بسیار نادری هستند ،نه بیشتر از یک درصد.
برای اینگونه خانوادهها نیازی به تغییر ساختار وجود ندارد .در آینده نیز اینگونه افراد میتوانند در خانواده
زندگی کنند.
ولی برای اکثریت غالب ،خانواده چیزی زشت است .میتوانی از روانشناسها بپرسی و آنان خواهند گفت،
"انواع بیماریهای روانی از خانواده سرچشمه میگیرد ".انواع عصبیتها و روانپریشیها ریشه در خانواده
دارد .خانواده انسانهایی بسیار بسیار بیمار را خلق میکند.
93
اشو نز باتک
{در اصل کتاب ،مراجع فصل نهم به کلی از قلم افتاده است.
از فصل هشتم به فصل دهم پریده است ....این هم از شاهکارهای اهل تجارت!}
خانواده ریشهی تمامی عصبیتهاست .ما باید ساختار روانشناختی خانواده را درک کنیم که با معرفت
انسانی چه میکند.
نخستین نکته این است :خانواده کودک را با یک آرمانگرایی مذهبی ،یک جزم سیاسی ،یک فلسفه و
یک الهیات مشخص شرطی میکند .و کودک چنان معصوم ،چنان پذیرا و چنان آسیبپذیر است که
میتواند مورد بهرهکشی قرار گیرد .او نمیتواند نه بگوید ،او مفهوم نه گفتن را ندارد و حتی اگر بتواند نه
ال به خانواده وابسته است؛ وابستگی او مطلق است .او چنان ناتوان است بگوید ،نخواهد گفت ،زیرا کام ً
که باید با خانواده موافقت کند ،با هر چیز بیمعنی که خانواده بخواهد ،باید موافقت کند.
خانواده به کودک کمک نمیکند که جستجو کند؛ به او باور میدهد و باورها زهر هستند .زمانی که کودک
از باورها گرانبار شد ،جستار او فلج میگردد ،بالهای او چیده میشود .تا زمانی که قادر به جستجوکردن
شود ،چنان شرطی شده است که با یک تعصب خاص وارد هر تحقیق میشود ــ و با داشتن تعصب و
پیشداوری ،جستار و تحقیق تو اصالت نخواهد داشت .پیشاپیش یک نتیجهگیری ازپیش تعیین شده را
با خودت حمل میکنی؛ تو فقط به دنبال شواهدی هستی که نتیجهگیری ناخودآگاه تو را اثبات کنند.
از اکتشاف حقیقت ناتوان خواهی بود.
برای همین است که در دنیا بوداهای بسیار اندکی وجود دارند ،دلیل ریشهای ،همان خانواده است .وگرنه،
هر کودک یک بودا زاده میشود ،با توانی به این دنیا میآید که به نهایت معرفت برسد ،که حقیقت را
کشف کند و یک زندگی مسرورانه را زندگی کند .ولی خانواده تمام این ابعاد را نابود میکند و او را کام ً
ال
تکبُعدی flatمیسازد!
هر نوزاد با یک هوشمندی عظیم به این دنیا وارد میشود ،ولی خانواده او را موجودی میانحاله میسازد،
سوجوزیرا زندگی با یک کودک هوشمند دردسرساز است .کودک تردید میکند ،شکاک است ،پر
میکند ،نافرمان است ،عصیانگر است .و خانواده کسی را میخواهد که فرمانبر باشد ،آمادهی پیرویکردن
و تقلید کردن باشد .بنابراین ،از همان ابتدا ،بذرهای هوشمندی باید نابود شوند ،تقریب ًا کام ً
ال بسوزند ،تا
هیچگونه امکان جوانهزدن نداشته باشند.
این یک معجزه است که مردمان اندکی چون زرتشت ،مسیح ،الئو تزو ،بودا از ساختار اجتماعی و از
شرطیشدگی خانوادگی گریختهاند .بهنظر میرسد که آنان به اوج معرفت رسیدهاند ولی هر کودک با
همین کیفیات و با همین تواناییها زاده میشود.
99.99درصد از مردم میتوانند بودا شوند ــ فقط خانواده باید ازبین برود .درغیراینصورت ،مسیحیان و
محمدیان و هندوها و جینها و بوداییان وجود خواهند داشت ،ولی نه هیچ بودا ،نه هیچ ماهاویرا ،نه هیچ
محمد ...،اینگونه افراد ممکن نخواهند بود .محمد برعلیه پیشینهی خودش قیام کرد ،بودا برعلیه پیشینهی
خودش عصیان کرد .مسیح بر علیه پیشینهی خودش برخاست .اینها همگی مردمانی عصیانگر هستند
ــ و خانواده مطلق ًا با روح عصیانگر مخالف است.
94
شیاز لرتنک و هداوناخ مهن لصف
بشریت از یک مرحلهی بسیار حیاتی گذر میکند .باید تصمیم گرفته شود که آیا میخواهیم براساس
گذشته زندگی کنیم و یا خواهان روش جدیدی از زندگی هستیم؟ کافی است! ما گذشته و الگوهای آن
را آزمودهایم و همگی آنها شکست خوردهاند .زمانش رسیده ،زمان مناسب فرارسیده است تا از چنگال
گذشته خالص شویم و روش یک زندگی نوین را در روی زمین خلق کنیم.
بهنظر من یک روش جایگزین ،جمع communeاست ــ بهترین است .جمع یعنی مردمانی که در یک
ساختار مایعگون از خانواده زندگی میکنند .فرزندان به جمع تعلق دارند ،به همگان تعلق دارند .مالکیت
شخصی وجود ندارد ،نفس شخصی وجود ندارد .مردی با زنی زندگی میکند به این سبب که آنان دوست
دارند با هم زندگی کنند .زیرا این را گرامی میدارند و از آن لذت میبرند .لحظهای که احساس کنند که
آن عشق دیگر وجود ندارد ،دیگر به یکدیگر نخواهند چسبید .آنان با تمام سپاسگزاری و با تمام دوستی
با یکدیگر خداحافظی میکنند .شروع میکنند به زندگی با سایر افراد .در گذشته تنها مشکل این بود که
با فرزندان چه کنند.
در جمع ،فرزندان میتوانند به آن جمع تعلق داشته باشند و این بسیار بهتر است .آنان این فرصت را
دارند که با انواع بیشتری از مردم رشد کنند .وگرنه فرزند با یک مادر بزرگ میشود .برای سالها ،مادر
و پدر تنها دو تصویری هستند که از انسان برای فرزند وجود دارد .طبیعی است که او شروع میکند به
تقلیدکردن از پدر و مادر.
حق کپی وجداناً محفوظ
فرزندان مقلدان والدین خود میشوند و انواع بیماریها را در دنیا جاودانه میسازند ،همانگونه که والدین
آنان چنین کردهاند .آنان نسخههایی برابر اصل میشوند .این بسیار ویرانگر است .و هیچ راهی برای
فرزندان باقی نیست که کار دیگری بکنند ،آنان هیچ منبع اطالعاتی دیگری در اختیار ندارند.
اگر صد نفر در یک جمع زندگی کنند ،زنان و مردان زیادی در آن جمع خواهند بود؛ کودک نیازی ندارد
که با یک الگوی ثابت از زندگی تثبیت شود و وسواس آن را پیدا کند .او میتواند از پدرش بیاموزد ،از
عموهایش بیاموزد و از تمام مردان آن جمع بیاموزد .اینگونه او روح فراگیرتر و بزرگتری خواهد داشت.
خانوادهها افراد را ل ِه میکنند و روح بسیار کمی به آنان میدهند .در یک جمع ،کودک روح بزرگتری
خواهد داشت ،امکانات بیشتری در اختیار دارد ،وجود او بسیار غنیتر خواهد بود .او زنان بسیاری را خواهد
دید ،یک مفهوم تکبعدی از زن نخواهد داشت .ــ زیرا یک مرد در تمام طول زندگی ،همیشه به دنبال
یافتن مادر خودش است .هرگاه عاشق یک زن شدی ،تماشا کن! هرگونه امکانی هست که کسی را
یافتهای که شبیه مادر خودت است و شاید این چیزی باشد که باید از آن پرهیز کنی!
هر کودک از مادر خودش خشمگین است .مادر باید او را از خیلی چیزها منع کند ،مادر باید نه بگوید ــ
راهی برای پرهیز از این نیست .حتی یک مادر خوب نیز باید گاهی اوقات نه بگوید و محدود کند و انکار
کند .کودک غضبناک میشود و احساس خشم زیاد میکند .او از مادرش متنفر میشود و عاشق مادرش
است ،زیرا که مادر منبع بقا و تمام زندگی و انرژی اوست .پس کودک هم عاشق مادرش است و هم از
او متنفر است .و این یک الگو میشود.
95
اشو نز باتک
فصل دهم
خالقیت
آیا ممکن است در مورد زن خالق صحبت کنید؟ من یک زن هستم و روح سازنده در من
به شدت شعلهور است .میدانم که زن میتواند یک بینش ،دیدگاه و نرمشی را به دنیای هرن پیشکش کند
که هرگز قبالً دیده نشده است .احساس میکنم که رشوع آن مستلزم یک پایهی متفاوت است.
شاید به این سبب باشد که هرن میتواند از عشق زاده شود و دیگر نیازی به فتح کردن آن نیست.
خالقیت به این وابسته نیست که تو زن باشی و یا مرد .اگر احساس میکنی که نیاز داری که خالق
باشی ،انجامش بده .ولی فکر نکن که به خالقیت چیزی واالتر خواهی بخشید؛ چیزی که مرد در دادن
آن شکست خورده است.
چرا همیشه باید خطوط جداکننده بین زن و مرد قرار بدهیم؟ حقیقت این است که هر مرد یک زن را
در درونش حمل میکند و هر زن نیز یک مرد را در درونش حمل میکند .و باید که چنین باشد ،زیرا
چه زن باشی و چه مرد ،از یک زن و یک مرد ساخته شدهای .آنها هرکدام نیمه -نیمه در ساختن تو
مشارکت داشتهاند .پدر تو و مادرت هر دو در تو زنده هستند .موضوع فقط این است که کدام روی سکه
باال است و کدام رو در پشت.
البته اگر زن و مرد هرکدام از زاویههای خاص خودشان شروع به خلق کردن کنند ،هنر بهتری وجود
خواهد داشت .ولی طوری که تو میگویی ،ابداً خالقیت را درک نکردهای .میگویی که خالقیت میتواند
از عشق زاده شود :نیازی نیست که نقاشی ،مجسمهسازی و رقص فتح بشوند .ولی 99درصد امکانش
هست که عشق چنان ارضاءکننده باشد که زحمت نقاشی کردن را به خودت ندهی .نیازی نیست که
وقتت را هدر بدهی تا یک مجسمه خلق کنی.
عشق چنان ارضاءکننده است که چه کسی به سرودن شعر اهمیت میدهد؟ شعر را کسانی میسرایند که
آن قطار را ازدست دادهاند! اینک آنان به نوعی با سرودن شعر در مورد عشق به خودشان تسلیت میدهند
ــ عشقی که آن را نمیشناسند.
خالقیت به سبب عشق بسیار دشوار است .آری ،نوعی دیگری از خالقیت وجود خواهد داشت.
اگر عاشق مردی باشی ،شاید آشپزخانهات زمین خالقیت تو باشد .میخواهی که مرد تو بهترین
خوراکها را بخورد .میخواهی که مرد تو بهترین پوشاک را بپوشد .فقط به لباسهای من نگاه کن!
این است خالقیت به سبب عشق.
بسیار به ندرت اتفاق میافتد که زنی که عاشق است زحمت نقاشیکردن و رقص و غیره را به خودش
بدهد .خالقیت درواقع عقدهی حقارت مرد است ــکه او نمیتواند چنان عمیق ًا عاشق باشد ،که نمیتواند
به یک انسان دیگر زندگی ببخشد ـ این او را وادار میکند که چیزی را جایگزین کند تا بتواند با زن
96
یقالخ مهد لصف
رقابت کند .او به نقاشی روی میآورد ،مجسمهسازی میکند ،معماری میکند ،باغچه و فضای سبز خلق
میکند .مرد میخواهد احساس کند که او نیز میتواند خلق کند .این در اساس از آن عقدهی حقارت
مرد ناشی میشود .او میتواند زن را و قدرت عظیم او را برای خلق زندگی ببیند .او مجسمهای بیجان
میسازد .هرچقدر هم که زیبا باشد ،بازهم مرده است.
بهنظر میرسد که هرکس این سوال را پرسیده ،ضد مرد باشد .و هر زنی که با مرد مخالف باشد خودش
نیز موجودی غیرطبیعی میگردد .با ضدیت با مردان ،او خودش نیز یک مرد میشود .اینک او از نظر
روانی احساس حقارت میکند ،زیرا مرد میتواند نقاشی کند و موسیقی و رقص خلق کند .طبیعی است
که زن باید دست از بچهدارشدن بکشد تا خالقیت خود او بتواند در نقاشی و شعر و موسیقی صرف شود.
ولی من دوست دارم بدانی با این کار ،تو یک بازنده خواهی بود .تو با مرد رقابت میکنی و نیازی به
رقابتکردن نیست ،تو پیشاپیش برتر هستی .نیازی نیست که شعر بسرایی ،تو خودت شعر هستی .عشق
تو موسیقی تو است .قلبت که از عشق میتپد ،همان رقص تو است.
ولی اگر بخواهی که شعر و موسیقی و رقص خلق کنی ،باید که خودت را از عشق محروم کنی .باید در
همان فضایی باشی که مرد در آن است :احساس حقارت کردن و یافتن جایگزینهایی برای خالق بودن.
این زشت است .نمیتوانم از آن پشتیبانی کنم .زن جنس برتر هست ،نیازی ندارد که این را اثبات کند....
حق کپی وجداناً محفوظ
ولی اگر فکر میکنی که میلی به داشتن فرزند نداری و مایلی که نقاشی کنی و میخواهی که موسیقی
خلق کنی ،کام ً
الخوب است .درواقع ،زنان بسیاری باید این کار را بکنند ،زیرا کرهی زمین دچار ازدیاد
جمعیت است .کمک بسیار خوبی خواهد بود که زنان خالقیت خودشان را بجای خلق فرزندان به سمت
ال خوب است :تا جایی که خلق نقاشی سوق بدهند ،زیرا نقاشیها نیاز به خوراک ندارند! رقص کام ً
میتوانی برقص ،اتیوپی درست نخواهد کرد! شعر بنویس .شاید با شعر تو چند نفری رنج ببرند و دچار
کسالت شوند ،ولی این مشکل بزرگی نیست؛ میتوانند راهی پیدا کنند که از آن پرهیز کنند.
ال درست است .البته که باید چیز دیگری خلق کنی .این ولی اگرتمایلی برای خلق فرزندان نیست ،کام ً
کار را بکن ،ولی فکر نکن که خالقیت تو از خالقیت مرد باالتر خواهد بود .نمیتواند باشد ،به این دلیل
ساده که تو جنس برتر هستی ،آن حقارت را که انگیزهی یک مرد میشود تا زندگی خودش را در نقاشی
خالصه کند ،نداری.
مرد با فرزند تو رقابت میکند! و حتی اگر هم یک پیکاسو باشد ،در ناامیدی میمیرد .او تمام عمرش را
کوشید تا چیزی را نقاشی کند ،ولی هیچ تابلوی نقاشی نمیتواند زنده باشد ،هیچ شعری نمیتواند زنده
باشد .پس به یاد بسپار که یک زن میتواند خالق باشد ،ولی امکانش زیاد است که هنر او چیزی در حد
درجه سه باشد .ولی این برای دنیا خوب است .ما به جمعیت بیشتر نیاز نداریم ،میخواهیم جمعیت دنیا را
به یک چهارم آنچه که هست تقلیل بدهیم .پس تو در یک پروژهی عظیم کمک خواهی کرد! از اینکه
فرزندی به دنیا نمیآوری یک برکت خواهی بود.
ولی این فکر را دور بینداز که با عشق میتوانی چیزی واالتر را خلق کنی .اگر واقع ًا مایلی چیزی را خلق
کنی ،به عشق هم فکر نکن ،زیرا عشق بسیار ارضاءکننده است و چنان معجزهای است که چه کسی
97
اشو نز باتک
مایل است شعر بسراید؟ من هرگز با هیچ عاشق ،چه زن و چه مرد ،برخورد نکردهام که شعری سروده
باشد و یا نقاشی کشیده باشد و یا مجسمهای ساخته باشد .به این دلیل ساده که آنان بسیار راضی و
خشنود هستند .تمام این کارهای خالقه نیاز به یک نارضایتی و یک زخم دارند که باید آن را بپوشانی.
من کام ً
ال با این فکر تو خوشنود هستم .هر کار خالقانهای را که مایلی انجام بده ،ولی به یاد داشته باش:
تو آن عقدهی حقارت مرد را نداری ،پس نمیتوانی به هیچ ترتیبی با مرد رقابت کنی .تو پیشاپیش در
موقعیت بهتری قرار داری .مرد فقیر است ،فقط نسبت به این موجود بیچاره مهربان باش!
چند روز پیش گفتید که زن فرزندان را خلق میکند و مرد هرنها و سایر چیزهای مادی را.
آیا زنی که متایلی برای داشنت فرزند ندارد و میخواهد یک هرنمند باشد موجودی غیرطبیعی
یا روانپریش است؟ من هرگز عالقهای به داشنت فرزند نداشتهام.
رقص ،موسیقی ،شعر ،منایش و نقاشی بسیار مورد عالقه و بیانگر من بودهاند.
آیا ممکن است نظر بدهید؟
هیچ چیز غیرطبیعی در این نیست .اگر نخواهی که فرزند داشته باشی ،این حق را داری که فرزندی
نداشته باشی .اگر مایلی که خالقیت خودت را در نقاشی و هنر و موسیقی صرف کنی ،کام ً
ال خوب است
ــ بسیار بهتر از این است که فرزندی را به دنیا بیاوری که بر روی زمین باری گران باشد .و کسی چه
میداند که چه نوع فرزندی از تو زاده خواهد شد؟....
یک نقاشی بیضرر است .موسیقی زیباست و رقص کفایت میکند .نه ،هیچ چیز غیرطبیعی در این نیست.
بارها و بارها توسط مردان گفته شده که وظیفهی طبیعی زن این است که بچه بزاید .اینگونه است که
مردان قادر بودهاند که زن را در اسارت نگه بدارند ،زیرا اگر زن به زادن بچه ادامه بدهد ،وقتش کجاست
که نقاشی کند؟ چه وقتی برای خلق موسیقی و شعر و نمایشنامه باقی میماند؟
پس از یک سو ،مردان زنان را وادار کردهاند که همیشه آبستن بمانند .همین صد سال پیش در سراسر
دنیا زنان پیوسته باردار بودند .یک فرزند نُه ماه از زندگی او را میگیرد .سپس او مجبور است که آن
کودک را بزرگ گند .و سپس وقتی که آن فرزند حتی شش ماهه نشده ،زن بار دیگر باردار است! مانند
سیگارکشیدن پیاپی است! و حتی یک فرزند نیز چنان دردسری است!....
با تو موافق هستم .بارها از من سوال شده" :آیا دوست دارید بچهدار شوید؟" و من پاسخ دادهام" ،من؟!
یا آن فرزند را می ُکشتم و یا خودم را! ما دو تا نمیتوانیم باهم زنده باشیم! یک فرزند در اتاق من؟!
غیرممکن است!" فقط برای اینکه هشیار باشم ،هرگز ازدواج نکردم ،زیرا کسی چه میداند؟ شاید آن زنی
که با او ازدواج کنم مایل باشد که بچهدار شود .آنوقت مشکل ایجاد میشود.
98
یقالخ مهد لصف
مشکلی در این نیست ،مگر اینکه تو احساس کنی که مشکلی هست .به هیچکس گوش نده که چه
میگویند و اینکه این غیرطبیعی است .شاید برای آنان غیرطبیعی باشد ،پس آنان میتوانند هر تعداد
که بخواهند بچهدار شوند! اگر تو با نقاشی کردن و در سرودن شعر و ساختن موسیقی احساس خوبی
داری ،آنگاه فرزندان بهتری به دنیا ارائه میدهی ــ فرزندانی که بیضرر هستند ،فرزندانی که بسیاری
را سرخوش میسازند.
آیا درست است که شام سکس را برای تولید مثل یک گناه میدانید؟ من همچنین سخنان شام را خواندهام
که گفتهاید بزرگترین عمل خالقهی یک زن تولید فرزند است و تفاوتی عظیم بین یک زن و یک مادر
وجود دارد .اگر چنین است ،آیا مشارکت در سکس و عشق با این امید که یک فرزند خلق شود
و بتوان خوشی خلقت و بازتولید انرژی کائنات را تجربه کرد ،یک گناه است؟
آری ،تاکنون بزرگترین عمل خالقانهی یک زن در زادن فرزند بوده است ،ولی دیگر چنین نخواهد بود.
حق کپی وجداناً محفوظ
در گذشته زمین دچار ازدیاد جمعیت نبود .یک نیاز وجود داشت ،نیازی بزرگ ،و زن آن نیاز را برآورده
میساخت .ولی اینک زن باید در ابعاد تازهای از خالقیت رشد کند و فقط آنوقت است که قادر خواهد
بود با مرد برابری کند .وگرنه ،در گذشته زن فقط کارخانهی تولیدمثل بوده است و مرد فقط از او برای
تولید فرزندان بیشتر استفاده کرده است .داشتن فرزندان بیشتر از نظر اقتصادی سودآور بوده است ،نوعی
تجارت بوده است .زیرا که آنان به هر ترتیب ممکن در امور اقتصادی کمک میکردهاند و در گذشته
یک بار اضافی نبودهاند.
در کشورهای فقیر هنوز این فکر ادامه دارد که هرچه فرزندان بیشتری داشته باشی از نظر اقتصادی در
موقعیت بهتری هستی .در گذشته این فکر درست بود ــ امروزه مطلق ًا اشتباه است .محمد نُه بار ازدواج
محمدیان بیشتری تولید شوند،
ِ کرد و محمدیان مجاز هستند که چهار بار ازدواج کنند؛ فقط بخاطر اینکه
سیاست
ِ زیرا پیوسته جنگهایی بین محمدیان و غیرمحمدیان رخ میداد و موضوع قدرت مطرح بود ــ
تعدا ِد نفرات .پس از نظر اقتصادی و سیاسی اهمیت داشت که مردان با زنان بیشتری ازدواج کنند و مردان
از قبیلههای دیگر زنان را میدزدیدند .دزدیدن زن از دزدیدن مرد مهمتر بود زیرا زن است که میتواند
تولید مثل کند .یک مرد برای باردار کردن زنان بسیار کفایت میکند.
ولی اینک همه چیز تغییر کرده است :دنیا دچار ازدیاد جمعیت شده است .نیاز امروز انسان این است
که انرژی خالق زن را به سمت ابعاد دیگری متمایل کند :به شعر ،به ادبیات ،به نقاشی ،به موسیقی،
به معماری ،به مجسمهسازی ،به رقص .اینک زن باید مجار باشد که در تمام ابعاد خالقیت فعال باشد.
اینک خلق یک فرزند کاری خطرناک است .زیاد کردن جمعیت دنیا اینک یک خودکشی است ،ما
پیشاپیش زیاده از حد نیاز هستیم .اینک تولیدمثل کردن دیگر سازنده نیست ،بلکه ویرانگر است!
99
اشو نز باتک
تمامی فضای زندگی تغییر کرده است و ما باید راههای تازهای برای زیستن در این فضای تازه پیدا کنیم.
و در گذشته زن نمیتوانست هنر و ادبیات بزرگی را خلق کند ،نمیتوانست یک دانشمند یا یک عارف
شود؛ قادر نبود هیچ کاری بکند ،زیرا پیوسته باردار بود .او توسط فرزندان بسیار دچار سوءتغذیه بود و
شکنجه میشد ،همواره در حالت آبستنی به سر میبرد و بیمار بود .او قادر نبوده که به تمامی زندگی کند
ــ زمان کافی برای زندگیکردن در اختیار نداشت.
امروزه توسط قرصهای ضدبارداری و روشهای کنترل زایش و عقیمسازی ،برای نخستین بار زن قادر
پشت هم و سپس بزرگکردن است خودش را از آبستنیهای ناخواسته و بارگران بارداریهای متعدد و ِ
بچهها آزاد کند .انرژیهای او میتوانند آزاد شوند.
اینک زن نیز میتواند یک بودا شود ،یک زرتشت ،یک مسیح ،یک کریشنا .اینک او نیز میتواند مانند
موزارت ،واگنر ،لئوناردو داوینچی ،میکل آنژ ،شکسپیر ،کالیداس ،رابیندرانات {تاگور} تولستوی ،چخوف،
گورکی ،داستایوفسکی ،خالق باشد.
و احساس من این است :زمانی که انرژیهای زن تمام ًا از تولید مثل رها شود ،او قادر است که بوداهای
بزرگتری را خلق کند .چرا؟ زیرا زن بسیار بیشتر از مرد خالق است.
ولی این خالقیت در زادن فرزندان محصور شده است؛ و این خالقیت بسیار زیادی نیست ــ فقط مربوط
به زیستشناسی است .حیوانات بسیار بهتر عمل میکنند ،پس چه چیز بزرگی در آن وجود دارد؟ زادن
یک فرزند عملی آگاهانه ،عمدی و مراقبهگون نیست .طبیعت ،زیستشناسی فقط از تو استفاده میکند
تا آن گونه و نسل را ادامه بدهی.
برای همین است که یک جریان زیرین از گناه ،حتی بدون وجود کشیشان ،در همه وجود دارد .کشیشان
از این استفاده کرده و آن را مورد بهرهکشی قرار داده اند ،ولی درواقع آن را تولید نکردهاند .در مورد
سکس یک احساس گناه پنهانی وجود دارد؛ کشیشان آن را بسیار بزرگنمایی کردهاند ،زیرا برای آنان
یک منبع عظیم برای بهرهکشی است .آنان توانستهاند که با این بزرگنمایی با قدرت بیشتری بر انسان
مسلط شوند.
ولی در درون انسان میبایست علتی وجود داشته باشد ،وگرنه ،بدون هیچ زمینهای در درون ،هیچ
احساس گناهی را نمیتوان بر انسان تحمیل کرد .انسان این احساس را در عمق وجودش ،به نوعی
بسیار ظریف و بطور ناخودآگاه احساس میکند که سکس چیزی آگاهانه نیست ،ناخودآگاه است؛ عملی
مکانیکی است؛ که تو فقط بعنوان یک وسیله مورد استفاده قرار گرفتهای؛ که در سکس ،تو ارباب و
مختار نیستی .که سکس یک نیروی زیست شناختی است ،که این واقع ًا تو نیستی که خواهان آن زن یا
آن مرد هستی ــ فقط هورمونها هستند.
و زمانی که این را بدانی که مورد استفاده قرار گرفتهای و قادر نیستی از این اسارت خالص بشوی ،یک
احساس گناه ایجاد میشود که تو بقدر کافی انسان نیستی ،که واقع ًا مختار و آزاد نیستی ،فقط یک برده
هستی؛ سکس یک عمل حیوانی است.
100
یقالخ مهد لصف
وقتی که میگویم سکس برای تولی ِدمثل یک گناه است منظورم همین است .واژهی "گناه" بصورت
اخالقی مورد استفاده قرار نگرفته است .من فقط میگویم که گناه است زیرا ناخودآگاه و غیرمراقبهگون
است .این تو نیستی که آن را انجام میدهی ،توسط یک نیروی ناخودآگاه وادار شدهای که چنین کنی.
وقتی که میگویم سکس برای تولید مثل یک گناه است ،منظورم همین است.
اینک زمین نیاز به مردم بیشتر ندارد .اگر مصمم باشیم که از این دنیا یک جهنم بسازیم ،اشکالی ندارد ــ
آنوقت به تولیدمثل ادامه بدهید! آنوقت به مادر ترزا و پاپ گوش بدهید ...آنوقت به این افراد احمق گوش
بدهید که به شما میگوید از وسایل ضدبارداری و از روشهای عقیمسازی استفاده نکنید ،زیرا که اینها
کارهای غیرمذهبی هستند؛ سقطجنین نکنید که عملی بسیار غیراخالقی است!
ولی اگر از روشهای ضدبارداری استفاده نکنی ،اگر از سقطجنین پرهیز کنی و باعقیمسازی هم موافق
نباشی ،آنوقت مسئول خودکشی همگانی خواهی بود و خشونت واقعی این است ــ و ما هر روز به آن
نزدیکتر میشویم .این نخستین دلیلی است که میگویم داشتن سکس برای تولیدمثل یک گناه است.
ولی پاپ ،ماهاتما گاندی و سایر به اصطالح مقدسین میگویند که سکس اگر فقط برای تولید مثل باشد،
عملی اخالقی است .درواقع آنان میگویند که سکس فقط زمانی خوب است که حیوانی باشد ــ زیرا
حیوانات فقط بخاطر تولید مثل وارد عمل سکس میشوند.
حق کپی وجداناً محفوظ
بهنظر من وارد شدن به عمل جنسی فقط بخاطر تولیدمثل گناهآلوده است زیرا عملی است حیوانی،
ناخودآگاه و زیستشناختی .وارد شدن به سکس برای خوشی محض ،شریک شدن انرژیات با کسی که
با او صمیمی هستی ....این راهی برای ارتباط انرژی با انرژی است ،ارتباط دل با دل .این ذوب شدن و
ممزوجشدن در یکدیگر است؛ نه بخاطر هیچ دلیل دیگر.
اگر سکس دلیل خاصی داشته باشد ــ که میخواهید بچهدار شوید ــ آنوقت یک تجارت است .اگر بدون
دلیل باشد ،اگر یک تفریح بدون هدف باشد ،فقط آنوقت است که زیباست ،و آنگاه هیچ قیدی تولید
نمیکند .و تو از بیولوژی رها میشوی ،به ورای بیولوژی میروی ،از سطح حیوانی باالتر میروی و به
اوج انسانیت میرسی.
بنابراین ،بهنظر من سکس فقط وقتی زیباست که هدفمند نباشد ،وقتی که فقط یک بازیگوشی باشد،
زمانی که برای هیچ هدف خاصی در آن قرار نداری ،زمانی که یگانه شدن با یک زن یا یک مرد ،فقط
برای خوشی محض آن ،کفایت میکند .آنگاه از زندگی پست حیوانی به ورای آن رفتهای و وارد ابعاد
واالتر شدهای .و به یاد داشته باش :تولید مثل ،خالقیت نیست.
زمانی که زن از بارهای بیجهت تولیدمثل رها شد ،قادر خواهد بود که با قدرت بیشتری نسبت به مرد
سازنده باشد ،زیرا اگر او بتواند به یک فرزند زندگی ببخشد ،چرا نمیتواند قادر باشد که یک موسیقی زیبا
را خلق کند؟ ولی این تا به امروز ممکن نبوده است ،و مرد سعی کرده تا این را توجیه کند....
زمانی که انرژیهای زن آزاد شوند ،او قادر به خالقیت خواهد بود .ولی فکر میکنم که مرد از خالقیت
زن وحشت دارد .زن به یقین قادر است که خالقیت مرد را پشت سر بگذارد؛ طبیعی است که او قدرت
101
اشو نز باتک
ال طرفدار خالقیت هستم ،ولی به یاد داشته باش که تولیدمثل خالقیت خلق بیشتری را دارد .من کام ً
نیست :این دو باهم مترادف و هم معنا نیستند .خالقیت مراقبهگون است؛ تولیدمثل ابداً ربطی با مراقبه
ندارد.
ولی مرد تقریب ًا از زن بعنوان احشام استفاده کرده است .مرد از زن استفاده کرده که فرزندان او را بزرگ
کند؛ مرد درست مانند یک مزرعه farmاز زن استفاده کرده است .این معنی واقعی "شوهر" husband
است :شوهر به معنی کِشتگر farmerاست .کشاورزی یعنی شوهربودن :زن زمین کشت است و مرد
یک کِشتگر است و تنها عملکرد زن این است که هر ساله محصول خوبی بدهد!
زن باید الگوهای گذشته را متوقف کند :تا وقتی که این نکته درک نشود زن هرگز نمیتواند به رهایی
برسد .و مرد همواره به او گفته است" :تو بزرگ هستی زیرا به فرزندان زندگی میبخشی!" این یک نوع
توجیه است ،یک تسلیت است .مراقب این حقهها باشید .مرد به هر روش ممکن از زن بهرهکشی کرده
است و اینک زمانش رسیده که به این بهرهکشیها خاتمه داده شود .
اگر زنان از رشایط بیولوژیک خود آزاد شوند ،تاثیرات آن چه خواهد بود؟
اینک که زنان از قیدهای بیولوژیک خود آزاد شدهاند فرصت عظیمی در دسترس آنان قرار دارد .البته مرد
همیشه آنان را به سبب خالقیت بزرگ تولید مثل ستوده است .ولی چه نوع فرزندانی را خلق کردهاید؟
فقط به سراسر دنیا نگاه کن :اینها فرزندان شما هستند ــ چه خالقیتی! تمام حیوانات چنین میکنند و
چه بسا بهتر از شما.
آری ،مرد بسیار زن را تحسین کرده است" :تو یک خالق بزرگ هستی زیرا فرزندی را به دنیا آوردهای".
این واقع ًا حقهای از سوی مرد بوده است :این یعنی که زن باید به تولید مثل ادامه بدهد .و در کشورهای
فقیر این هنوز رخ میدهد ــ داشتن دوازده فرزند چیز کمیابی نیست .برخی از زنان بیش از دوازده فرزند
دارند....
ولی تمام مذاهب دنیا با روشهای کنترل زایش و با قرصهای ضد بارداری مخالف هستند .آنها با
سقطجنین مخالفاند .این یعنی که زن از نظر بیولوژی در قید باقی میماند و انرژیهای او فقط صرف
تولید انسانهایی میانحاله میشود :جمعیتهایی که برای خدمت در ارتش و نیروی دریایی و نیروی
هوایی ،برای کشتن و کشتهشدن خوب هستند! و فوقش این است که آنان منشی و پرستار یا باربر بشوند.
منظورت از خالقیت چیست؟ یک باربر را آفریدهای .آیا احساس افتخار میکنی؟ این چقدر میتواند
مایهی غرور باشد؟ هر پدر و مادری باید احساس شرمندگی کند .شما مانند حیوانات تولید مثل میکنید.
امروزه علم فرصتی را به شما داده است تا از قید بیولوژی رها شوید ــ یک آزادی بزرگ،تا برای نخستین
بار ،سکس بتواند دیگر یک روش تولیدمثل نباشد ،بلکه فقط یک خوشی و بازی محض باشد.
102
یقالخ مهد لصف
از من میپرسی که اگر انرژیهای زن صرف تولید مثل نشود برای آن انرژیها چه اتفاقی خواهد افتاد؟
هزاران راه وجود دارد که بتوان این دنیا را زیباتر ساخت .هرکاری که این دنیا را زیباتر کند سازنده است.
باغچهی اطراف خانهات را زیبا کن .با پیوندزدن ،گیاهان جدیدی را ایجاد کن :گلهایی را خلق کن که
ال هرگز تجربه نکرده ال هرگز وجود نداشتهاند .و البته آن گلها عطرهایی را خواهند داد که زمین قب ً
قب ً
است.
در هر زمینهای با مرد رقابت کن .به او اثبات کن که تو برابر هستی ــ نه با نهضت رهاییبخش زنان.
با اعمالت ثابت کن که برابر هستی و شایدهم برتر.
....نهضت رهاییبخش زنان برای مردان تولید نفرت کرده است ،ولی این نفرت برابری را نخواهد داد.
برابری را باید کسب کرد ،باید لیاقت آن را پیدا کرد.
بنابراین حال که این قرص تو را از قید بیولوژی آزاد کرده است ،اینک تو آزادی تا از انرژیهایت استفاده
کنی .و زن بدنی ظریفتر و قابل انعطافتر دارد .زن میتواند از هر مردی بهتر برقصد .مرد هرچقدرهم
که آموزش دیده باشد ،بازهم سفت است .این تقصیر او نیست ،فیزیولوژی او چنین است .زنان میتوانند
بهترین رقصندهها در دنیا باشند.
زن قوهی تخیل بزرگی دارد ،ولی تخیل او محصور به خانه مانده است .دلیل آن وجود فرزندان بوده
حق کپی وجداناً محفوظ
است ــ فرزندان او را در خانه نگه داشته بودند ،و برای میلیونها سال .بنابراین این تقریب ًا طبیعت دوم
او شده است .وگرنه ،من هیچ ضرورت طبیعی نمیبینم که تخیل زن را در چهاردیواری خانه محصور
ساخته باشد.
ستارگان همانقدر به او تعلق دارند که به مردان تعلق دارند .طلوع و غروب خورشید ــ اینها نیز به او
تعلق دارند .زن باید بالهایش را بگشاید ،معرفتش را گسترش دهد .او باید بینش خود را ،تخیل و قوای
رویابین خودش را به ورای فرزندان بگستراند .هم اکنون زن به فرزند خودش فکر میکند" :او باید یک
پزشک بشود ،باید یک مهندس بشود ،باید این و آن بشود".
اینک زمانش رسیده است که زن هرآنچه را که توسط فرزندش فرافکنی میکرده ،خودش همان بشود.
یک پزشک بشو ،یک مهندس بشو ،یک خلبان بشو .آنچه را که توسط فرزندت تصور میکردی.....
چرا مستقیم ًا با همان واقعیت برخورد نکنی و خودت همانی بشوی که میخواستی فرزندت آن بشود؟
من مشکلی در این نمیبینم.
زنان در بسیاری از موارد از مردان برتر هستند و این برتری میتواند در ابعاد تازهای از خالقیت مورد
استفاده قرار بگیرد.....
اگر زن با آن مرکزیت و نرم بودن و با رضایت و با عشق خود وارد میدان شود ،خالقیت مرد در برابر آن
هیچ خواهد بود .پس در هر جهتی که برایت احساس رضایت میآورد حرکت کن.
روزی که زنان شروع به خلق کردن در زمینههایی که مردان در آن خالق بودهاند کنند .....به شما
میگویم ،نیازی به درخواست برابری نیست ،زیرا زنان جنس برتر هستند ،زیرا طبیعت زن را برای آفرینش
103
اشو نز باتک
اگر زنان در سیاست ،در علم ،در شعر ،در نقاشی رهبری کنند ،یک دیدگاه تازه در تمام زمینهها خواهند
آورد .زنان باید در دانشگاهها تدریس کنند ،باید در تعلیم و تربیت صاحبنظر باشند و باید در همه جا
حضور داشته باشند.
آنان نیمی از جمعیت دنیا هستند ــ نیمی از دنیا به آنان تعلق دارد .و تجربهی من این است که آنان
بسیار توانا و قابل اعتماد هستند .میتوانید بیشتر به آنان اعتماد کنید زیرا آنان نه از را ِه َسر ،بلکه از راه
دل با شما ارتباط برقرار میکنند.
شاید این یکی از دالیلی باشد که زنان هرگز خالق نبودهاند :آنان نمیتوانستند از عهدهی زندگی تنها
و مستقل در جامعهای که مطلق ًا توسط مردان بنا شده است برآیند .زنی که تنها زندگی کند ،پیوسته در
خطر است .فقط به تازگی تعدادی از زنان شروع کردهاند که کار مستقل خود را داشته باشند ــ بعنوان
یک داستاننویس ،یک شاعر ،یک نقاش.
دلیلش این است که برای نخستین بار ،درست در همین چند سال اخیر ــ و آن نیز فقط در مکانهایی
پیشرفته و مترقی ــ زن توانسته است بطور مستقل زندگی کند ،درست مانند یک مرد .آنان شروع
کردهاند به نقاشی ،سرودن شعر و یا ساختن موسیقی.....
104
یقالخ مهد لصف
زنان تمام استعدادها را دارند ،ولی در طول میلیونها سال ،تنها خالقیت آنان تولید مثل بوده است و زمانی
که تمام انرژی جنسی صرف تولید فرزندان شود....نمی توانید تصور کنید که زنی دوازده فرزند داشته
باشد و بازهم به ساختن موسیقی بپردازد! یا که میتوانید تصورش را بکنید؟ آن دوازده ساز موسیقی که
در اطراف او هستند هرکاری را که درست نیست انجام میدهند! و آیا آن زن میتواند موسیقی خلق کند
و یا نقاشی بکشد و یا شعر بسراید؟! آیا فکر میکنید که آن دوازده نقاش ساکت مینشینند؟! آنان قبل از
اینکه آن زن دست به نقاشی ببرد ،شروع میکنند به نقاشی کردن!
زن احمق بیشتر مورد تقدیر و تحسین قرار گرفته است .کافی بوده که یک زن فقط صورتی زیبا و بدنی
متناسب داشته باشد و بدون ذهن و بدون هیچ چیز دیگر .او میباید یک گاو باشد ــ بدون هوشمندی،
بدون هشیاری نافذ .انتظار چنین بوده است ،وگرنه مرد احساس شرمندگی و ناراحتی میکرده است.
بنابراین ،زنان در طول قرنها حقهای را آموختهاند ــ که قانون بازی این است که زن نباید استعداد
خودش را نشان بدهد .اگر زن باهوش است ،باید وانمود کند که ابله است .اگر خالق است ،باید که هیچ
کاری نکند .باید خالقیت خودش را در اموز جزیی خانه محصور کند ــ در اتاق پذیرایی و در آشپزخانه
و امثال آن .او نباید هیچ کاری کند که نفس مرد بتواند آسیب ببیند :نباید شعر بسراید ،نباید یک نقاش
باشد ،نباید مجسمهسازی کند ــ وگرنه مرد احساس حقارت خواهد کرد.
این نفس مردانه اجازه نمیدهد که استعدادهای زن پدیدار شود ....و زن کیفیتهایی دارد که مرد ندارد
و به آن نسبت نمیتواند داشته باشد .هرآنچه که شهودین است بیشتر در دسترس زن قرار دارد تا مرد؛
هرآنچه که روشنفکرانه است بیشتر در دسترس مردان است تا در دسترس زنان .این طبیعی است که مرد
از تعقل و بُرهان تحسین میکند .او تعقل را دارد و آن را بزرگ میپندارد و شهود را محکوم میکند ــ آن
را اعتقاد کورکورانه ،بیمعنی ،احمقانه و خرافات میخواند .مرد شهود را محکوم میکند چون آن را ندارد.
در قرون وسطا ،زنانی که جادوگر خوانده میشدند و سوزانده میشدند واقع ًا زنانی با ادراک و بینش باال
بودند .مرد نمیتوانست این را تحمل کند ،کشیشان نتوانستند این را تاب آورند .تمام کلیسا مردگرا باقی
ماند؛ تمامی جماعت مسیحیان مردانه عمل میکنند .حتی یک زن نیز در تثلیث مسیحیت وجود ندارد.
تمام سلسله مراتب آنان مردانه است.
105
اشو نز باتک
تاریخ درست
ِ کلیسا درواقع برعلیه جادوگری نبود ،با زنان مخالف بود .یک روز ،دیر یا زود ،زمانی که
نگاشته شود ،خواهیم دید که آن نهضت برعلیه جادوگری نبود .جادوگری هیچ ربطی به آن نداشته
است ،درواقع نهضت مردان برعلیه زنان بوده است .تعقل برعلیه شهود بوده است ،بُرهان برعلیه چیزی
غیرمنطقی ولی بسیار قوی بوده است.
زنان جادوگر زنده زنده سوزانده شده ،شکنجه شده و به قتل رسیدند و زنان به سبب ترس ،از دنیا پس
کشیده و وارد درون خودشان شدند .زن ترسید! اگر هر استعدادی را نشان میداد ،به او اَنگ جادوگر را
میزدند .اگر یک مرد همان استعداد را نشان میداد ،یک قدیس میشد .او را همچون یک مرد معجزات
میپرستیدند و زن را ساحره میخوانند .آن زن در چنگال شیطان انگاشته میشد و مرد کسی بود که خود
خدا او را تقدس بخشیده بود! و این همان کیفیت بوده!
106
ندب مهدزای لصف
فصل یازدهم
بدن
چگونه سالمت پیدا کنیم؟
زمین تو است ،جایی است که در آن مستقر هستی.
نخستین چیز بدن است .بدن اساس و پایهی تو استِ ،
آفریدن
ِ و تو؛ ساختن
ِ رنجور تو، ساختن
ِ روانپریش کردن تو،
ِ تو را با بدنت مخالف کردن ،یعنی نابود
جهنم برایت .البته ،تو بیش از بدن هستی ،ولی آن "بیشتر" بعدها به دنبال خواهد آمد .نخست تو یک
بدن هستی.
بدن حقیقت اساسی تو است ،پس هرگز با بدن مخالف نباش .هرگاه با بدن مخالفت کنی ،با خداوند
مخالفت خواهی کرد .هرگاه به بدنت بی حرمتی کنی ،تماس خود را با واقعیت از دست خواهی داد ،زیرا
پل تو است .بدن ،پرستشگاه تو است.
بدن تو همان نقطهی تماس است .بدنِ ،
تانترا حرمت به بدن را آموزش میدهد ،عشق به بدن را و احترام گذاشتن به آن را و سپاسگزار بودن از
حق کپی وجداناً محفوظ
107
اشو نز باتک
اگر در خیابان نزد یک بیگانه بروی و بگویی "چه چشمان زیبایی داری "،احساس خجالت خواهی کرد
و او نیز احساس شرمندگی خواهد کرد .او قادر نخواهد بود به تو بگوید" ،متشکرم ".درواقع ،احساس
ناراحتی خواهد کرد؛ احساس میکند که به او تهاجم شده است زیرا تو کی هستی که در زندگی خصوصی
او مداخله کنی؟ تو کیستی که جرات میکنی؟ اگر بروی و یک درخت را لمس کنی ،آن درخت خوشحال
خواهد شد .ولی اگر با فردی چنین کاری بکنی او ناراحت خواهد شد.
چه چیز به خطا رفته است؟ چیزی بسیار عظیم و عمیق به خطا رفته است.
تانترا به شما میآموزد که حرمت به بدن را دوباره طلب کنید .تانترا به شما میآموزد که به بدن بعنوان
دین بدن است .البته به ورای بدن میرود ،ولی هرگز بدن رابزرگترین آفرینش خداوند نگاه کنید .تانترا ِ
ترک نمیکند ،در بدن مستقر است .تانترا تنها دینی است که واقع ًا در زمین مستقر است و در آن ریشه
دارد .سایر مذاهب درختانی هستند که از ریشه کنده شدهاند :بیجانُ ،گنگ و در حال مردن؛ عصارهی
زندگی در آنها جاری نیست .تانترا واقع ًا آبدار و بسیار زنده است.
تانترا به بدن اعتماد دارد .تانترا به حواس تو اعتماد دارد .تانترا به انرژی تو اعتماد دارد .تانترا به تو اعتماد
دارد ــ در تمامیت تو .تانترا هیچ چیز را انکار نمیکند ،ولی همه چیز را متحول میسازد.
چگونه به این بینش تانترا دست بیابیم؟ تانترا نقشهای است برای برانگیختن تو ،به درون آوردن تو و تو
را به فراسو رساندن.
نخستین نکته این است که بیاموزی به بدنت احترام بگذاری و تمام آن چیزهای بیمعنی را که در مورد
بدن به تو آموخته شده ازیاد ببری .وگرنه هرگز برانگیخته نمیشوی و هرگز به درون نخواهی رفت و
هرگز به فراسو نخواهی رسید .از ابتدا شروع کن .بدن ،ابتدا و آغاز تو است.
بدن باید از بسیاری از سرکوبها پاک شود .بدن نیاز به یک تخلیهسازی بزرگ دارد .بدن مسموم گشته
است ،زیرا که با آن مخالف بودهای ،به روشهای مختلف آن را سرکوب کردهای .بدنت در حداقل زندگی
میکند و برای همین است که رنجور هستی .تانترا میگوید :سرور فقط وقتی ممکن است که تو در
حداکثر زندگی کنی ــ نه هرگز قبل از آن .سرور فقط زمانی ممکن است که تو با شدت زندگی کنی.
وقتی که با بدن مخالف هستی چگونه میتوانی با شدت زندگی کنی؟
تو همیشه ولرم هستی .آن آتش به سردی گراییده است .در طول قرون ،آن آتش نابود شده است.
باید آن آتش را دوباره مشتعل کرد .تانترا میگوید :نخست بدن را خالص کن ــ آن را از تمام سرکوبها
پاک کن .اجازه بدن که انرژیهای بدن جاری شوند ،موانع را بردار.
بسیار دشوار است با شخصی برخورد کنی که مانع نداشته باشد ،بسیار به ندرت رخ میدهد که با شخصی
برخورد کنی که بدنش منقبض نیست .این انقباض را شل کن ــ این تنش ،انرژی تو را مسدود ساخته
است .با این تنش هیچ جریانی از انرژی جاری نخواهد شد.
چرا هر کسی تنش دارد؟ چرا نمیتوانی آسوده باشی؟ آیا گربه را دیدهای که در یک بعدازظهر ُچرت
میزند؟ چقدر به آسانی و چه زیبا آسوده است؟ آیا تو نمیتوانی همانطور آسوده باشی؟
108
ندب مهدزای لصف
تو در رختخواب مدام غلت میزنی و پهلو به پهلو میشوی .و زیبایی آسودگی گربه در این است که کام ً
ال
آسوده و درعینحال تمام ًا هشیار و گوشبهزنگ است :کوچکترین حرکتی که در اتاق بشود ،او چشمانش
را باز میکند و آماده است تا بپرد .چنین نیست که او فقط در خواب است .خواب گربه چیزی است که
باید آن را بیاموزیم ــ انسان این را فراموش کرده است.
تانترا میگوید :از گربهها بیاموز ـــ چگونه میخوابند ،چگونه آسوده میشوند و چگونه بدون تنش زندگی
میکنند .و تمام دنیای حیوانات در حالتی بیتنش زندگی میکند .انسان باید این را بیاموزد ،زیرا انسان
بطور اشتباه شرطی شده است .انسان اشتباهی برنامهریزی شده است.
شما از همان ابتدای خردسالی برنامهریزی شدهاید که تنش داشته باشید .شما درست تنفس نمیکنید
ترس سکس نَفَس نمیکشند ،زیرا وقتی عمیق ًا تنفس میکنی ،نَفَس تو دقیق ًا
ــ به سبب ترس .مردم از ِ
به مرکز جنسی میرود و به آن ضربه میزند و آن را از درون مالش میدهد و آن را برمیانگیزد .چون
به شما آموزش داده شده که سکس خطرناک است ،هر کودکی شروع میکند به تنفسهای سطحی
و توخالی ـــ فقط در سینه آویزان است .او هرگز به ورای این نوع تنفس نمیرود ،زیرا اگر چنین کند،
ناگهان هیجانی دست میدهد :جنسیت برانگیخته میشود و ترس ایجاد میگردد .بهمحضی که تنفس
عمیق داشته باشی ،انرژی جنسی آزاد میشود.
حق کپی وجداناً محفوظ
انرژی جنسی باید که آزاد بشود .باید در تمام وجودت جریان پیدا کند .آنگاه بدنت حالت انزالگونه
پیدا میکند .ولی انسان از نفس کشیدن میترسد؛ چنان میترسد که تقریب ًا نیمی از شُ شها پر از گاز
کربنیک هستند ...درون شُ شها 6000حفره وجود دارند و معمو ًال 3000تا از این حفرهها هرگز تهویه
نمیشوند؛ همیشه پر از گاز کربنیک باقی میمانند .برای همین است که شما ُگنگ هستید ،بهنظر
هشیار نمیآیید؛ برای همین است که هشیاری دشوار است .این تصادفی نیست که یوگا و تانترا هردو
تنفس عمیق ،پرانایاما ،pranayamaرا آموزش میدهند :تا شُ شهای شما را از گاز کربنیک تخلیه کنند.
این گاز کربنیک بایدپیوسته از بدن شما خارج شود .باید هوای تازه استنشاق کنید ،باید اکسیژن بیشتر به
درون ببرید .اکسیژن آتش درونی شما را برپا میکند و شما را مشتعل نگه میدارد .ولی اکسیژن همچنین
جنسیت شما را نیز مشتعل میسازد .پس فقط تانترا است که میتواند تنفس عمیق واقعی را مجاز بدارد
ــ حتی یوگا نمیتواند به تو اجازه بدهد که واقع ًا عمیق تنفس کنی....
ال اجازهی بودن و جاری شدن میدهد .تانترا به تو آزادی بیقیدوشرط فقط تانترا است که به تو کام ً
میدهد ،هر چه که هستی و هر آنچه که میتوانی باشی .تانترا هیچ مرزی برای تو نمیگذارد ،تو را
مشخص و محدود نمیکند؛ فقط به تو آزادی تمام میبخشد .ادراک این است که وقتی که تمام ًا آزاد
باشی ،آنگاه امکانات بسیاری در دسترس است.
مشاهدهی خود من چنین بوده است :مردمانی که از نظر جنسی سرکوب شدهاند ،غیرهوشمند میگردند.
فقط مردمانی که از نظر جنسی بسیاربسیار زنده هستند مردمانی هوشمند هستند .این فکر که سکس گناه
است باید سبب خسارت زدن به هوش گشته باشد ــ باید به سختی به آن آسیب رسانده باشد .زمانی که
واقع ًا جاری باشی و جنسیت تو هیچگونه تضاد و جنگی با تو نداشته باشد ،زمانی که با آن همکاری کنی،
109
اشو نز باتک
ذهنت در بهترین وضعیت خودش کار میکند .هوشمند ،گوشبه زنگ و سرزنده خواهی بود.
تانترا میگوید با بدنت باید دوست باشی .آیا گاهی اوقات بدن خودت را لمس میکنی؟ آیا هرگز بدنت
را احساس کردهای ،یا اینکه طوری زنگی میکنی که گویی در چیزی مرده محصور شدهای؟ چنین رخ
میدهد :مردم تقریب ًا یخزدهاند :بدن را مانند تابوتی باخود حمل میکنند .بدنشان سنگین است ،و کمکی
نمیکند تا با واقعیت ارتباط داشته باشند ،یک مانع است .اگر به انرژی برقی بدن اجازه بدهی که از سر
تا پا حرکت کند و جاری گردد؛ اگر به انرژی آن ــ انرژی زنده bio-energyــ آزادی کامل بدهی ،مانند
یک رودخانه خواهی شد و ابداً بدن را احساس نخواهی کرد .تقریب ًا بیبدن خواهی شد .حال که با بدن
نمیجنگی ،بیبدن خواهی شد .وقتی با بدن بجنگی ،بدن یک بار گران خواهد شد .و با حمل کردن بدن
همچون یک بار گران ،هرگز به خداوند نخواهی رسید.
تانترایی راهرفتن است.
ِ بدن باید سبک شود ،تا بتوانی تقریب ًا در باالی زمین راه بروی ــ این روش
تو چنان بیوزن هستی که جاذبهای وجود ندارد ،میتوانی به سادگی پرواز کنی .ولی این از یک پذیرش
عظیم ناشی میشود.
پذیرفتن بدن کاری دشوار خواهد بود .تو همیشه آن را محکوم و نکوهش کردهای و همیشه نقصی در آن
یافتهای .هرگز بدنت را دوست نداشتهای و از آن تمجید نکردهای؛ و آنوقت خواهان یک معجزه هستی:
که کسی بیاید و عاشق بدن تو شود! اگر خود تو نتوانی عاشق بدنت باشی ،چگونه کس دیگری را خواهی
یافت که بدنت را دوست بدارد؟ اگر خود تو نتوانی به آن عشق بدهی ،هیچکس دیگر عاشق آن نخواهد
بود ،زیرا ارتعاش و موج تو دیگران را پس خواهد زد.
تو عاشق کسی خواهی شد که خودش را دوست داشته باشد ،هرگز غیر از این نیست .نخستین عشق باید
نسبت به خودت باشد ــ فقط از آن مرکز است که سایر انواع عشق برمیخیزند .تو بدنت را دوست نداری.
به هزار و یک راه آن را مخفی میکنی .بوهای بدنت را پنهان میکنی ،بدنت را در پشت لباسها مخفی
میسازی و با زینتآالت آن را میپوشانی .سعی میکنی یک زیبایی را بیافرینی که پیوسته احساس
میکنی آن را کسر داری؛ و در خو ِد همین تالش ،مصنوعی میشوی.
حاال به زنی فکر کن که به لبهایش ماتیک مالیده است .....این زشتی محض است .لبها باید از روی
سرزندگی قرمز باشند ،نباید رنگ زده شوند .لبها باید از روی عشق زنده باشند؛ آنها باید سرزنده باشند
زیرا تو سرزنده هستی .حاال ،فقط با رنگآمیزی لبها ....و تو فکر میکنی که خودت را زیباکردهای!
فقط انسانهایی که بسیار از زشتی خودشان آگاه هستند به سالنهای زیبایی میروند؛ وگرنه نیازی به این
نیست .آیا هرگز با یک پرنده برخورد کردهای که زشت باشد؟ آیا تاحال گوزنی را دیدهای که زشت باشد؟
هرگز چنین اتفاقی نمیافتد .آنها به هیچ سالن زیبایی نمیروند و با هیچ متخصص زیبایی مشورت
نمیکنند .آنها فقط خودشان را میپذیرند و در این پذیرش خودشان زیبا هستند .در خو ِد همین پذیرش،
آنان زیبایی را بر خودشان میبارند.
لحظهای که خودت را بپذیری ،زیبا خواهی شد .وقتی که از بدن خودت لذت میبری ،به دیگران نیز لذت
خواهی داد .مردمان زیادی تو را دوست خواهند داشت ،زیرا تو خودت را دوست داری .در حال حاضر تو از
110
ندب مهدزای لصف
خودت خشمگین هستی .میدانی که زشت هستی ،میدانی که مشمئزکننده و وحشتناک هستی .همین
فکر دیگران را از تو رویگردان میکند ،این فکر به آنان کمک نمیکند که تو را دوست بدارند؛ آنان را
دور نگه خواهد داشت .حتی اگر هم داشتند به تو نزدیک میشدند ،لحظهای که این موج تو را احساس
کنند ،دور خواهند شد.
نیازی نیست که دیگران را دنبال کنیم .به دنبال دیگران رفتن فقط به این دلیل است که ما عاشق
خودمان نیستیم .وگرنه ،مردم خودشان میآیند .اگر تو عاشق خودت باشی ،تقریب ًا غیرممکن است که
دیگران تو را دوست نداشته باشند.
چرا مردمان بسیاری نزد بودا میرفتند و چرا مردمان زیادی نزد مسیح میرفتند؟ این افراد عاشق خودشان
بودند .آنان چنان از وجود خودشان لذت میبردند و چنان عاشق وجود خودشان بودند که برای رهگذران
طبیعی بود که به سمت آنان جذب شوند .آنان چنان از وجود خودشان در وجد و جذبه بودند که چگونه
میتوانستند از این جاذبه جلوگیری کنند؟ فقط حضور و بودنشان یک سرور عظیم بود.
نخستین درس تانترا این است :با بدنت عاشقانه رفتار کن ،با بدنت دوست باش ،به بدنت احترام بگذار،
حرمت بدنت را نگاه بدار ،از بدنت مراقبت کن ــ بدن یک موهبت الهی است .با بدن به خوبی رفتار کن،
و بدن اسرار بزرگ خودش را برایت افشا خواهد کرد .هرگونه رشد تو بستگی به این دارد که چگونه با
حق کپی وجداناً محفوظ
دیگران میگویند :ظرفیت خودت را برای لمس کردن ُبکش .و تانترا میگوید :تمام ًا در حس لمسکردن
جاری شو ،زیرا هرکسی را که لمس میکنی موجودی الهی است .تانترا چیزی کام ً
ال برعکس تمام
بهاصطالح مذاهب است .تانترا یک انقالب واقعی است ــ از خود ریشهها.
تا حد ممکن به تمامی لمس کن ،بو کن ،بچش ،ببین ،بشنو .باید این زبان را یاد بگیری ،زیرا جامعه تو
را گول زده است ،تو را وادار کرده که آن را فراموش کنی.
هر نوزاد با حواسی زیبا به دنیا میآید .کودکی را تماشا کن :وقتی به چیزی نگاه میکند ،تمام ًا جذب
دیدن است .وقتی با اسباببازیهایش بازی میکند ،تمام ًا جذب بازی است .وقتی که نگاه میکند ،فقط
چشمهایش است .به چشمان یک کودک نگاه کن .وقتی به چیزی گوش میدهد ،تمام ًا گوش است.
وقتی چیزی را میخورد ،فقط در زبانش وجود دارد :فقط حس چشایی میگردد .کودکی را تماشا کن که
سیبی را میخورد :با چه تمامیتی ،با چه انرژی عظیمی سیب را گاز میزند! چه لذتی میبرد! کودکی را
تماشا کن که در باغ به دنبال پروانهای میدود ...چنان مجذوب این کار است که حتی اگر خداوند هم در
دسترس میبود ،او چنان نمیدوید .چه حالت مراقبهگون و عظیمی ــ و بدون هیچگونه تالش .کودکی
را مشاهده کن که در ساحل گوشماهی جمع میکند؛ گویی که الماسهایی را جمعآوری میکند .وقتی
که حسها زنده باشند ،همه چیز باارزش است .وقتی که حواس زنده باشند ،همه چیز روشن است.
همین کودک ،بعدها در زندگی ،به واقعیت طوری نگاه میکند که گویی در پشت یک شیشهی تیره
پنهان شده است .دود و غبار بسیاری روی این شیشه نشسته است و تو در پشت آن پنهان شدهای و از
آنجا نگاه میکنی .به همین دلیل ،همه چیز تیره و ُگنگ بهنظر میرسد :به درخت نگاه میکنی ،و آن
درخت تیره بهنظر میرسد زیرا حواس تو تیره شدهاند .ترانهای را میشنوی ،ولی چیز مخصوصی در آن
نیست ،زیرا که گوشهای تو َمنگ شدهاند .میتوانی به یک بودا گوش بدهی و قادر نخواهی بود که او
را تحسین کنی ،زیرا که هوشمندی تو خرفت شده است.
این زبان از دست رفتهات را طلب کن .هرگاه که وقت داری ،بیشتر در حسهایت باش .وقتی خوراک
میخوری ،فقط نخور .سعی کن که باردیگر زبان ازیاد رفتهی چشایی را بیاموزی .نان را لمس کن ،بافت
آن را احساس کن .با چشمان باز احساس کن؛ با چشمان بسته احساس کن .وقتی که آن را میجوی،
جوی .این را به یاد داشته باش .خوب نجویدن خوراک و خوب مزه نکردن خداوند بجو ــ خداوند را می َ
یک بیحرمتی است .بگذار که یک نیایش باشد و آنگاه احساس میکنی که معرفتی جدید در تو طلوع
کرده است .راه کیمیاگری تانترا را خواهی آموخت.
مردم را بیشتر لمس کن .ما در مورد لمس کردن بسیار وسواسی شدهایم .اگر کسی با تو صحبت میکند
و خیلی به تو نزدیک شود ،تو عقب میکشی .ما از محدودهی خودمان محافظت میکنیم .ما دیگران را
لمس نمیکنیم و به آنان اجازه نمیدهیم که ما را لمس کنند .ما دستهای یکدیگر را در دست نمیگیریم
و همدیگر را در آغوش نمیگیریم .ما از وجود همدیگر لذت نمیبریم.
نزد یک درخت برو ،درخت را لمس کن .صخره را لمس کن .کنار رودخانه برو و بگذار که رودخانه از
میان دستهایت جاری شود .احساسش کن .در آن شنا کن و بار دیگر آب را احساس کن ،همانگونه که
112
ندب مهدزای لصف
ماهی آن را احساس میکند .هیچ فرصتی را برای دوباره زنده کردن حسهایت ازدست نده .و در تمام
روز هزار و یک فرصت وجود دارد .نیازی نیست که زمان جداگانهای را برای آن داشته باشی .تمام روز
فرصتی است برای آموختن حساسیت .از تمام فرصتها استفاده کن .وقتی که زیر دوش حمام میایستی،
از این فرصت استفاده کن ــ آب را احساس کن که روی تو میریزد و تو را لمس میکند .روی زمین
دراز بکش ،برهنه ،زمین را احساس کن .در ساحل دراز بکش و ماسهها را احساس کن .به صدای ماسهها
گوش بده ،به صدای دریا گوش بده .از هر فرصتی استفاده کن ــ فقط در اینصورت قادر خواهی بود تا بار
دیگر زبان حواس را بیاموزی .و تانترا فقط زمانی میتواند درک شود که بدنت سرزنده باشد و حسهایت
احساس داشته باشند.
حسهایت را از عادتها بِر َهان .عادتها یکی از سببهای ریشهای منگی هستند .راههای تازهای برای
انجام کارها پیدا کن .راههای تازهای برای عشقورزیدن اختراع کن .مردم بسیار هراسان هستند .مردم
عادتهای تثبیت شده دارند .حتی در وقت معاشقه نیز همیشه یک وضعیت را انتخاب میکنند ــ وضعیت
"مبلغین مذهبی"! راههای تازهای برای احساس کردن پیدا کن.
هر تجربه باید با یک حساسیت بزرگ ایجاد شود .وقتی که با زن یا مردی عشقبازی میکنی ،آن را یک
ضیافت بزرگ بساز .و هربار یک خالقیت تازه وارد آن کن .گاهی اوقات قبل از معاشقه قدری برقصید.
گاهی اوقات نخست در جنگل بدوید و سپس معاشقه کنید .گاهی اوقات اول شنا کنید و سپس عشقبازی
حق کپی وجداناً محفوظ
کنید .اینگونه ،هر تجربهی معاشقه حساسیت بیشتر و بیشتری در تو ایجاد خواهد کرد و عشق هرگز
بیجان و کسالتآور نخواهد بود.
راههای تازهای را برای اکتشاف دیگری پیدا کن .در روشهای تثبیت شده گیر نکن .تمام روالهای
تثبیت شده ضد زندگی هستند .این روالها در خدمت مرگ هستند .و تو همیشه میتوانی اختراع کنی
ــ محدودیتی برای ابداع کردن وجود ندارد .گاهی اوقات یک تغییر جزیی کافی است تا بیاندازه منفعت
ببری :همیشه سر میز خوراک میخوری .گاهی اوقات روی چمن برو و در آنجا بنشین و خوراکت را بخور.
چمن تازهزدهشده ،پرندگانی
ال متفاوت خواهد بود .بوی ِ و بسیار تعجب خواهی کرد :یک تجربهی کام ً
چمن مرطوب در زیر تو. که در اطراف میجهند و میخوانند ،و هوای تازه ،و اشعهی آفتاب و احساس ِ
ال متفاوتنمیتواند همان تجربهای باشد که وقتی روی صندلی و پشت میز نشستهای .این تجربهای کام ً
است .تمام اجزای تشکیلدهنده تفاوت دارند.
گاهی اوقات فقط آزمایش کن که برهنه غذا بخوری ،و تعجب خواهی کرد .فقط یک تغییر جزیی ــ چیز
ال متفاوت خواهی داشت ،زیرا چیزی جدید به زیادی نیست؛ برهنه نشستهای ــ ولی یک تجربهی کام ً
آن اضافه شده است .اگر عادت داری همیشه با قاشق و چنگال غذا بخوری ،گاهی اوقات با دست غذا
بخور و یک تجربهی متفاوت خواهی داشت .لمس دست تو گرمای تازهای به آن خوراک میآورد .قاشق
یک شیئ مرده است .وقتی با قاشق یا چنگال غذا میخوری ،خیلی دور هستی .این همان ترس از لمس
کردن هرچیز است ــ حتی خوراک را هم نباید لمس کرد! تو بافت خوراک را ازدست میدهی ،لمس آن
را و احساس آن را از کف میدهی .خوراک همانقدر که مزه دارد،احساس نیز دارد.
113
اشو نز باتک
در غرب آزمایشات بسیاری انجام شده که این واقعیت را نشان میدهد که وقتی ما از هر چیزی لذت
میبریم ،بسیاری از چیزها هستند که به این تجربه کمک میکنند ،ولی ما از آنها آگاه نیستیم .برای
نمونه ،فقط چشمانت را ببند و دماغت را بگیر و سپس یک پیاز بخور .از کسی بخواه که چیزی را برای
خوردن به تو بدهد که نمیدانی آن چیست ــ یک سیب یا یک پیاز .و اگر دماغت و چشمانت کام ً
ال
بسته باشند برایت دشوار خواهد بود تا تشخیص بدهی که چه میخوری .برایت غیرممکن خواهد بود
که تشخیص بدهی که آیا یک سیب است و یا یک پیاز ،زیرا چشایی فقط چشایی نیست ،نیمی از آن
از طریق بینی درک میشود .و مقدار زیادی از آن از طریق چشم درک میشود .فقط مزه نیست ،تمام
حواس مشارکت دارند .وقتی با دست غذا میخوری ،حس المسهات نیز سهیم میشود .خوراک بامزهتر
خواهد شد ،انسانیتر و طبیعیتر خواهد شد.
در همه چیز راههای جدید را پیدا کن .تانترا میگوید :اگر هر روز به یافتن راههایی تازه ادامه بدهی،
زندگیات یک هیجان ،یک ماجراجویی باقی خواهد ماند .هرگز کسل نخواهی شد و انسان کسل یک
انسان غیرمذهبی است .همیشه کنجکاو دانستن خواهی بود و همیشه آمادهای تا ناشناخته و ناآشنا را
بشناسی .چشمانت روشن و حسهایت پاک و شفاف باقی خواهند ماند زیرا وقتی که همیشه در صدد
اکتشاف و یافتن و جستجوکردن باشی ،نمیتوانی گنگ بمانی ،نمیتوانی احمق بمانی.
روانشناسها میگویند که حماقت در سن هفت سالگی آغاز میشود .شروع آن در حوالی چهار سالگی
است ولی تا هفت سالگی بسیار بسیار آشکار است .کودکان در هفت سالگی به بالهت کشیده میشوند.
درواقع ،یک کودک نیمی از تمامی آموختههای عمرش را تا هفت سالگی میآموزد .اگر تا هفتاد سال
زنده باشد ،در آن ۶۵سال باقی مانده او فقط نیمی از آموختههایش را فرامیگیرد ــ نیم دیگر را پیشاپیش
تا سن هفت سالگی آموخته است .چه اتفاقی افتاده است؟ او خرفت میشود ،از آموختن باز میماند .اگر
به هوشمندی فکر کنی :از هفت سالگی ،کودک شروع به پیرشدن میکند .از نظر جسمانی او بعدها پیر
میشود ــ از سی و پنج سالگی شروع به اُفت میکند ــ ولی از نظر روانی او پیشاپیش افت کرده است.
تعجب خواهید کرد اگر بدانید که سن روانی شما ،سن متوسط روانی ،دوازده سال است .مردم بیش از این
رشد نمیکنند ،در همانجا گیر میکنند .برای همین در این دنیا اینهمه رفتارهای بچهگانه وجود دارد .فقط
به یک فرد شصت ساله توهین کن و ظرف چند ثانیه او فقط یک کودک دوازده ساله خواهد بود .و او
چنان رفتار خواهد کرد که باور نخواهید کرد که یک مرد شصت ساله میتواند چنین بچهگانه رفتار کند.
مردم همیشه آماده هستند که به قهقرا بروند .سن روانی آنان به اندازه ضخامت پوست است و در پشت
آن پنهان شده است .فقط کمی آن پوسته را خراش بده و سن روانی آنان بیرون خواهد زد .سن بدنی
آنان اهمیت چندانی ندارد .مردم با رفتارهای بچه گانه میمیرند ،هرگز رشد نمیکنند.
تانترا میگوید :راههای تازهای برای انجام کارها پیدا کن و تا حد ممکن خودت را از عادتها ب ِ َرهان.
و تانترا میگوید :تقلید نکن ،وگرنه حسهایت منگ خواهند شد .مقلد نباش .به روش خودت راههای
تازهای پیدا کن که کارهایت را انجام بدهی .در هر کاری که میکنی امضای خودت را داشته باش.
شنیدهام:
114
ندب مهدزای لصف
مالنصرالدین یک طوطی بسیار شهوانی داشت .او پیوسته کلمات رکیک را تکرار میکرد ،مخصوص ًا
اگر مهمان میآمد و مالنصرالدین همیشه نگران بود .روز به روز اوضاع بدتر میشد .عاقبت کسی به او
پیشنهاد داد که طوطی را نزد یک دامپزشک ببرد.
پس مال طوطیاش را نزد یک دامپزشک برد و پزشک پس از معاینات مفصل گفت" ،خوب ،تو یک
جوان ماده دارم .اگر پانزده روپیه بدهی طوطیات میتواند
طوطی شهوانی داری .من یک پرندهی زیبا و ِ
به قفس پرندهی من برود.
طوطی مال در قفسش است و گوش میدهد .مال گفت" ،خدای من ،نمیدانم! پانزده روپیه؟"
طوطی گفت" ،بیا ،بیا نصرالدین؛ بده؛ بهجهنم ...بذار باشه".
عاقبت مال گفت" ،باشه" و پانزده روپیه را به دامپزشک داد.
دامپزشک طوطی را گرفت و در قفس پرندهی خودش قرار داد و پرده را کشید.
آن دو مرد میروند و مینشینند .لحظاتی سکوت حاکم است و لحظهای بعد یک "قار ،قار قار "....بلند و
پَرهایی از باالی پرده به بیرون پخش میشوند.
دامپزشک وحشتزده بلند میشود تا ببیند چه اتفاقی افتاده .طوطی نر س ِر آن پرندهی ماده را با یک
حق کپی وجداناً محفوظ
چنگالش محکم گرفته و او را روی کف قفس خوابنده و با چنگال دیگرش مشغول کندن پرهای اوست و
خت لخت!" با لذت فریاد میزند" ،پانزده روپیه خرج برداشته ،برای این مبلغ میخواهم تو را لُخت ببینم ،لُ ِ
طوطی با دیدن دامپزشک و مالنصرالدین که آنها را تماشا میکردند ،باردیگر از خوشی فریاد زد و گفت،
"هی مال ،مگه تو هم اینطوری دوست نداری با زن خودت باشی؟"
حتی یک طوطی هم میتواند روشهای انسانها را یاد بگیرد ،میتواند تقلید کند و میتواند عصبی باشد.
تقلید کردن یعنی روانپریش بودن .در دنیا تنها راه سلیم ماندن این است که فردیت داشه باشی ،اصالت ًا
فردیت خودت را داشته باشی .وجود خودت باش.
پس نخستین چیزی که تانترا میگوید این است :بدن باید از سرکوبها پاالیش شود.
دوم :حسها باید باردیگر زنده شوند.
سوم :ذهن باید از افکار پریشان ،افکار وسواسی رها شود؛ و باید راههای سکوت را بیاموزد .هرگاه که
ممکن باشد ،آسوده باش .هرگاه که امکانش هست ،ذهن را کنار بگذار .حاال شما میگویید" ،گفتنش
آسان است ،ولی ذهن را چگونه کنار بگذاریم؟ خودش کار میکند ".راهی وجود دارد.
تانترا میگوید :این سه هشیاری را تماشا کن .هشیاری یک :بگذار ذهن کار کند ،بگذار ذهن پر از افکار
باشد؛ تو فقط مشاهده کن ،وارسته باش .نیازی نیست که نگران ذهن باشی ــ فقط تماشا کن .فقط
یک نظارهگر باش و رفتهرفته ،خواهی دید که فاصلههایی از سکوت فرا میرسند .سپس هشیاری دوم:
وقتی که هشیار شدی آن فاصلههای سکوت شروع به آمدن کردهاند ،آنگاه از آن تماشاچی هشیار باش.
115
اشو نز باتک
حاال تماشاگر را تماشا کن و اینگونه فاصلههای جدید فراخواهند رسید .آن تماشاگر نیز مانند آن افکار
شروع به ناپدید شدن خواهند کرد .یک روز آن فکرکننده نیز ناپدید خواهد شد .آنگاه سکوت واقعی فرا
میرسد .با هشیاری سوم هم شاهد و هم مشهود رفتهاند؛ وارد ماورا شدهای.
زمانی که به این سه چیز رسیدی :بدنی که از سرکوبها پاک شده؛ حواسی که از گنگی رها شده،
و ذهنی که از افکار اجباری آزاد شده؛ بینشی در تو طلوع خواهد کرد که از تمام توهمات آزاد است ــ
این بینش تانترایی است.
116
ندب مهدزای لصف
فقط این فکر را رها کن .بدنت را دوست بدار ــ این بدن تو است ،این هدیهای از سوی خداوند است .باید
از آن لذت ببری و باید از آن مراقبت کنی .وقتی که از بدن مراقبت کنی ،ورزش میکنی ،غذا میخوری
و میخوابی .هرگونه مراقبتی را از بدن میکنی زیرا این بدن ابزار تو است؛ درست مانند اتوموبیلت که
آن را تمیز میکنی و به آن گوش میدهی :به هر صدای آن گوش میدهی تا ببینی که آیا ایرادی دارد
یا نه ...حتی اگر بدنهاش خراش پیدا کند از آن مراقبت میکنی .فقط از بدنت مراقبت کن و کام ً
ال زیبا
خواهد بود ــ زیبا هست! بدن مکانیسمی بسیار زیباست و بسیار پیچیده ،و بااینحال چنان باکارآیی عمل
میکند که هفتاد سال یا بیشتر مشغول کار است .چه در خواب باشی و چه بیدار؛ چه هشیار باشی و چه
بیهوش؛ بدن به عملکرد خودش ادامه میدهد .حتی بدون اینکه از آن مراقبت کنی به عمل کردن ادامه
میدهد و به تو خدمت میکند .فرد باید از بدنش سپاسگزار باشد.
فقط نگرش خودت را تغییر بده و خواهی دید که ظرف شش ماه بدنت شکل خودش را تغییر خواهد داد.
تقریب ًا مانند این است که وقتی عاشق زنی میشوی و خواهی دید که او بیدرنگ زیبا میشود .شاید آن
زن زیاد از بدنش مراقبت نکرده باشد ،ولی بهمحضی که میبیند مردی عاشق او شده است ،شروع میکند
به مراقبت کردن از بدنش .ساعتها در برابر آینه میایستد ....زیرا کسی عاشق او است! همین نیز در مورد
خودت صادق است :تو بدنت را دوست بدار و خواهی دید که بدنت شروع میکند به تغییر کردن .حاال
دوست داشته شده است ،از آن مراقبت شده است و به آن نیاز هست .بدن یک مکانیسم بسیار ظریف
حق کپی وجداناً محفوظ
است؛ مردم بسیار خشن و بیرحمانه از آن استفاده میکنند .فقط نگرش خودت را تغییر بده و خواهی دید.
من بطور وحشتناکی زشت هستم و به همین سبب بسیار رنج بردهام.
چه باید بکنم؟
زشتی هیچ ربطی به بدن ندارد .زیبایی نیز ربط زیادی به بدن ندارد .زیبایی و زشتی بدن چیزی بسیار
سطحی است؛ آن چیز واقعی از دورن میآید .اگر بتوانی در درون زیبا شوی ،نورانی خواهی شد.
بارها اتفاق افتاده است :حتی یک انسان زشت ،زمانی که مراقبهگون میگردد ،شروع میکند به زیبا
بهنظررسیدن.
من پیوسته این را شاهد بودهام :سالها و سالها .زمانی که مردم بهاینجا میآیند ،چهرههایی کام ً
ال
متفاوت دارند .زمانی که شروع به مراقبه میکنند ،وقتی که شروع به رقصیدن میکنند ،وقتی شروع به
آواز خواندن میکنند ،چهرههایشان آسوده میشود .تنشهایشان تخلیه میشود .رنج آنان ،که بخشی از
صورتشان شده بود ،آهستهآهسته ناپدید میشود .مانند کودکان آسوده میشوند .صورتهایشان با یک
سرور درونی میدرخشد ،نورانی و درخشان میشوند.
زیبایی و زشتی جسمانی اهمیت زیادی ندارد .آن چیز واقعی درون است.
117
اشو نز باتک
من میتوانم به شما بیاموزم که چگونه از درون زیبا شوید و زیبایی واقعی همین است .زمانی که زیبایی
درونی وجود داشته باشد ،شکل جسمانی اهمیت چندانی نخواهد داشت .چشمانت شروع میکند به
درخشیدن از سرور؛ صورتت یک درخشندگی و شکوه خاص خواهد داشت .شکل جسمی بیاهمیت
میگردد .زمانی که چیزی ،نوعی وقار ،از دورنت شروع کند به جاری شدن ،آنگاه شکل بیرونی را میتوان
کنار نهاد .در مقایسه ،تمام اهمیتش را ازدست خواهد داد؛ نگران آن نباش.
مراقبه کن ،عشق بورز ،برقص ،آواز بخوان ،جشن بگیر و زشتی ناپدید خواهد شد .چیزی واالتر را به
وجودت بیاور و چیزهای پستتر ازیاد خواهند رفت ،زیرا همه چیز نسبی است و در مقایسه وجود دارد.
مانند این است که شمعی کوچک در اتاق میسوزد :نور قویتری را وارد اتاق کن و آن شمع کوچک تمام
اهمیت خودش را ازدست خواهد داد.
زیبایی درون را وارد کن ،که آسانتر است .من در مورد آن زیبایی دیگر نمیتوانم کاری بکنم ،یک جراح
پالستیک نیستم .میتوانی چنین جراحی را پیدا کنی که به تو کمک کند ،ولی اینکار به هیچ وجه
کمکی نخواهد کرد .شاید بینیات قدری باریکتر شود و شکل بهتری پیدا کند ولی این کمک زیادی
نخواهد بود اگر در درونت همانی باشی که بودهای،زیبایی بیرونی تو فقط زشتی درونت را نشان خواهد
داد ،یک تضاد خواهد شد.
قدری سیرت زیبا بیاور.
دنیس در مورد چهرهاش بسیار وسواس داشت :وقتی به آینه نگاه میکرد با خودش میگفت" :من زشت
هستم .دماغم کج است ،چانهام بیریخت است و گوشهایم زده بیرون؛ و زیر چشمانم پف کرده".
او با ناامیدی نزد یک جراح پالستیک رفت و صورتش را عمل کرد .چانهاش عوض شده بود و دماغش
شکل جدیدی پیدا کرد و گوشهای تنظیم شدند و پفهای زیر چشمان هم ازبین رفتند .پس از چندین
ماه درد و رنج باالخره آزمون او به پایان رسید و حاال قادر بود با دوستانش معاشرت کند ،ولی هنوز هم
با خودش قهر و ترشرو بود.
یک روز دوستش جان با شگفتی به او نگاه کرد و گفت" ،نمی دانم چرا اینهمه غمگین هستی .تو حاال
صورتت مانند یک هنرپیشهی سینما است".
دنیس با اندوه گفت" ،این را میدانم .ولی حاال صورتم با بدن قدیمم جور نیست!"
یک دختر بسیار زشت در ساحل نشسته بود و ناگهان امواج دریا یک بطری را نزدیک پاهای او آورد .او
بطری را گرفت و باز کرد و ناگهان یک غول بزرگ همراه با دودی سیاهرنگ از آن بطری بیرون آمد و
118
ندب مهدزای لصف
گفت" ،من ۵۰۰۰سال است که درون این بطری زندانی بودهام و تو اینک مرا آزاد کردهای .پاداش تو
این است که هر آرزویی داشته باشی من آن را برآورده خواهم کرد".
دختر زشت که ذوق زده شده بود چنین اعالم کرد" ،من بدنی میخواهم مانند سوفیالورن ،صورتی مانند
الیزابت تایلور و پاهایی مانند جینجر راجرز".
آن غول با دقت نگاهی به دخترک کرد و گفت" ،دختر جان ،بیا و مرا دوباره بذار توی این بطری!"
بهنظربدبختی بزرگی میآید كه جهان هستی به زنان این عادت ماهانه را داده است.
این یكی از آن چیزهایی است كه میدانی كه میآید ،و متام آن عواطف و چیزهای جنونآمیزی را
كه به دنبال دارد با خودمیآورد .و درعین حال مشكلترین چیز این است كه قادر باشی آن را مشاهده كنی،
و با آن هویت نیابی __ دست كم برای من چنین است .همچنین خندهآور هم هست،
زیرا بهنظرمیرسد حتی مردان هم وقتی ما در این حالت هستیم ،درگیر آن میشوند و با آن هویت میگیرند!
حق کپی وجداناً محفوظ
مرد نیز برای چهار یا پنج روز در ماه به سوراخی تاریك میرود .دست كم ،تو میتوانی تمام مسئولیت را
متوجه عادت ماهانهی خودت كنی! مرد حتی چنین كاری هم نمی تواند بكند ،زیرا عادت ماهانهی او فقط
عاطفی است __ او از همان عواطفی گذر میكند كه تو گذر میكنی .و چون در مورد او تجلی جسمانی
وجود ندارد ،هیچكس حتی در این مورد فكر هم نكرده است .ولی اینك واقعیتی تثبیت شده است كه
مرد نیز هر ماه از همان تغییرات عاطفی عبور میكند كه تو در آن موقعیت قرار میگیری .بنابراین او به
هیچ وجه مزیتی ندارد و تو نسبت به او ،دچار بدبختی خاصی نیستی.
مشكل وقتی برمیخیزد كه مردی را دوست داری و به مدت زیاد با او زندگی میكنی و آهسته آهسته،
آهنگ بدن های شما بسیار باهم هماهنگ میشوند .بنابراین ،وقتی كه عادت ماهانه به تو دست میدهد،
او نیز دچار قاعدگی خودش میشود! مشكل واقعی از اینجا برمی خیزد __ هردوی شما در آن سوراخ
تاریك قرار دارید ،هردو افسرده هستید ،هردو غمگین هستید ،هردو پریشان هستید .و شما مسئولیت این
را به یكدیگر نسبت میدهید.
بنابراین ،مرد نیز باید دوران عادت ماهانهی خودش را پیدا كند .و راه دریافتنش این است كه فقط در
دفتر خاطراتش بنویسد كه هر روز چه احساس و چه حالتی دارد .و در خواهی یافت كه یك دوران پنج
روزه وجود دارد كه پیوسته در افسردگی هستی ،حال بدی داری و آماده جنگیدن هستی .اگر دو سه ماه
تماشا كنی __ در دفترت یادداشت كنی __ به یك نتیجه گیری قطعی خواهی رسید :این همان پنج
روز است .به زنت اطالع بده" :اینها پنج روز من هستند!»
اگر این پنج روز با دوران ماهانهی زنت متفاوت باشند ،خوب است و شانس آورده ای ،زیرا مشكل فقط
نصف خواهد بود .بنابراین مرد میتواند تماشا كند كه زن چه وقت اوقات تلخی میكند و كارهای احمقانه
انجام میدهد .نیازی ندارد كه مشاركت كند ،نیازی ندارد كه پاسخی بدهد ،نباید واكنش نشان دهد.
مرد باید خونسرد باشد و این فرصت را به زن بدهد تا ببیند كه او خونسرد است ،یعنی اینكه" ،من هشیار
هستم ".ولی اگر این دو دوره باهم یكی باشند ،آنوقت واقع ًا فاجعه خواهد بود .ولی آنوقت نیز ،هردو
میتوانید هشیار باشید .تو نیز قادر هستی تا ببینی كه آن مرد در دوران قاعدگی خود قرار دارد و خوب
نیست كه روی این مرد بیچاره باری اضافی خالی كنی ،و او نیز میتواند درك كند كه تو در حال رنج
بردن هستی" :خوب است كه بار خودم را نزد خودم نگه دارم».
فقط مشاهده گر باشید .به زودی یك امكان وجود خواهد داشت ...در واقع این مذاهب دنیا بودهاند كه
مانع این امكان بودهاند ،وگرنه ،دوران قاعدگی میتوانست ازبین برود __ و برای زنان آسانتر از مردان.
اگر قرص ضدبارداری مصرف میكنی ،شاید این دوران ازبین برود .برای بیشتر زنان ،قرص چیزی كامل
است __ قاعدگی ازبین میرود .بنابراین ،آسیبی نمیرسد ،قرص مصرف كن .و همین چند روز پیش
شنیدم كه برای مردان نیز قرصی را ساختهاند ،پس او نیز میتواند ازاین قرصها مصرف كند.
ولی این فقط موقعیت بیولوژیک شما را تغییر خواهد داد .نكتهی مهمتر این است كه هشیار باشید .اگر
از اوضاع آگاه باشی و هویت پیدا نكنی ،این بسیار مهمتر است.
ولی آن قرصها میتوانند درد جسمانی تو را برطرف كنند و من كام ً
ال با آن موافق هستم.
120
ندب مهدزای لصف
نیازی نیست كه بی جهت درد بكشی __ اگر بتوانی درد را برطرف كنی .بنابراین قرصی را پیدا كن و
از رنج و دردهای جسمانی رها شو.
و مرد نیز باید چنین كند ،زیرا او نیز از همین دوران عبور میكند .فقط نكته این است كه مرد بیچاره
میلیونها سال است كه از این واقعیت بیخبر است ،زیرا این دوران برای او همراه با عوارض جسمی
نیست .ولی عوارض روانی وجود دارند و دقیق ًا یكسان است.
پس نخست ،پیدا كن كه چه وقت آن دوره فرا میرسد .و اگر آن قرصها اینك در بازار وجود دارند،
مردان نیز باید از آنها استفاده كنند.
و هشیار بودن را میتوانی به هزارویك نوع تمرین كنی .نیازی نیست كه بی جهت درد های جسمانی
را تحمل كنی .آن قرصها به یقین میتوانند دوران قاعدگی را متوقف كنند و همچنین میتوانند امكان
باردارشدن را ازبین ببرند __ كه خودش یك بركت است ،زیرا دنیا به جمعیت بیشتر نیازی ندارد.
ولی درعین حال ،هشیاربودن را آزمایش كنید.
وقتی که قاعده میشوم ،همیشه دیوانه میشوم .ماه قبل چیزهایی را در خانه شکستم.
چرا همیشه در دروان قاعدگی بسیار احساس ویرانگری به من دست میدهد؟
احساس وحشیبودن داشتن چیز بدی نیست ،ولی شکستن چیزها خوب نیست .هرگاه احساس وحشی
ُنگ
بودن داری ،وحشیانه برقص ــ ولی هرگز چیزی را نابود نکن .شاید مشکلی نباشد ــ میتوانی یک ت ِ
آب را بشکنی ــ ولی خود فکر ویرانگری بد است :به تو نگرشی ویرانگرانه نسبت به زندگی میدهد .و
آن تُنگ آب فقط یک بهانه است .تو واقع ًا مایلی که چیزهای باارزشتری را نابود کنی ــ حتی روابط
باارزش ،مردم ....ولی نمیتوانی آن مقدار نابود کنی ،نمیتوانی آن را تحمل کنی ،پس یک تُنگ بیچاره
را میشکنی ــ که تقصیری نداشته است! برای بسیاری از زنان دوران قاعدگی قدری ویرانگر است،
و دلیل آن بسیار بیولوژیک است .باید درک کنی و قدری هشیار و آگاه باشی تا بتوانی قدری از سطح
جسم باالتر بروی؛ وگرنه در چنگال آن گرفتار هستی.
اگر باردار باشی ،قاعدگی متوقف میشود زیرا همان انرژی که در دروان قاعدگی آزاد میشد ،شروع
میکند به سازنده شدن :کودک را خلق میکند .وقتی که باردار نیستی ،آن انرژی هر ماه انباشته میشود
و نمیتواند سازنده باشد؛ پس مخرب میگردد .پس وقتی که زن در دوران قاعدگی است ،برای آن چهار
یا پنج روز ،نگرشی بسیار ویرانگرانه دارد ،زیرا نمیداند که با آن انرژی چه کار کند .و آن انرژی در حال
ارتعاش است ،تو را در درونیترین هستهی وجودت دنبال میکند و نمیتوانی هیچگونه خالقیتی به آن
بدهی.
121
اشو نز باتک
تمام انرژیهای خالقه میتوانند ویرانگر شوند و تمام انرژیهای ویرانگر میتوانند سازنده شوند .برای
نمونه ،هیتلر :او از همان ابتدا میخواست یک نقاش بشود ،ولی اجازه نیافت .او نتوانست در امتحانات
ورودی دانشکدهی هنر قبول شود .مردی که میتوانست یک نقاش شود ،یکی از ویرانگرترین مردمان
دنیا شد .با همان انرژی او میتوانست یک پیکاسو شود .و یک چیز قطعی است ــ او انرژی را داشت.
همان انرژی میتوانست بینهایت سازنده باشد.
زنان بطور معمول ویرانگر نیستند .در گذشته هرگز ویرانگر نبودهاند ،زیرا پیوسته آبستن بودند .یک کودک
به دنیا میآمد و بار دیگر آبستن میشدند .در تمام عمرشان از این انرژی استفاده شده است.
اینک ،برای نخستین بار در دنیا ،یک خطر جدید در حال ظهور است و آن ویرانگری زنان است .زیرا
اینک نیازی نیست که آنان پیوسته باردار باشند .درواقع ،آبستن شدن تقریب ًا منسوخ شده است .ولی آن
انرژی وجود دارد.
من یک رابطهی عمیق بین روشهای کنترل زایش و نهضت رهاییبخش زنان میبینم .زنان ویرانگر
میشوند و زندگی خانوادگی و روابط خودشان را ویران میکنند .شاید آنان سعی کنند به راههای مختلف
این را توجیه کنند ،ولی آنان میکوشند که از اسارت آزاد شوند .درواقع ،این مرحلهی ویرانگری است .آنان
انرژی را دارند و نمیدانند با آن چه کنند .روشهای کنترل زایش کانالیزه شدن خالقیت آن را مسدود
کرده است .اینک اگر کانالهایی برای آنان باز نشود ،بسیار ویرانگر خواهند شد.
در غرب ،زندگی خانوادگی تقریب ًا ازبین رفته است .یک تضاد پیوسته وجود دارد ،یک جنگ دایمی،
کشمکش و بدرفتاری با یکدیگر .و دلیلش این است :یک مشکل بیولوژی ــ ولی هیچکس این دلیل
را درک نمیکند.
پس هرگاه فکر میکنی که عادت ماهانه شروع میشود ،هشیارتر باشد و قبل از اینکه شروع شود ،قدری
وحشیانه برقص .می توانی به ورای طبیعت بروی ،زیرا تو یک طبیعت واالتر نیز داری .فرد میتواند به
ورای بیولوژی برود و فرد باید که چنین کند؛ وگرنه اسیر هورمونها است! پس هرگاه احساس کردی که
ویرانگر میشوی ،شروع کن به رقصیدن.
رقصیدن انرژی تو را به خودش جذب میکند .کاری متضاد را انجام میدهی .میگویی که مایلی در این
چند روز استراحت کنی و هیچ کاری انجام ندهی ،ولی کاری بکن ـــ هرکاری! یک پیادهروی طوالنی؛
زیرا انرژی به رها شدن نیاز دارد .زمانی که نکته را دریافتی ،زمانی که رقصیدن تو را کام ً
ال آزاد میکند،
آن چهار روز دوران قاعدگی زیباترین روزهای تو خواهند بود زیرا هرگز مانند این روزها پرانرژی نیستی.
بدن در سن سیزده یا چهارده سالگی تو را قادر به داشتن سکس میکند ــ این کار خودت نیست.
در سنی مشخص ،وقتی که به چهل یا چهل و دو سالگی نزدیک میشوی ،هدف از بیولوژی خاتمه یافته
است .تمام آن هورمونها که تو را به گردش وامیداشتند ،ازبین میروند .پذیرفتن این تغییرات دشوار
است؛ ناگهان شروع میکنی به فکر کردن که گویی دیگر زیبا نیستی و نیاز به جراحی پالستیک داری.
شنیدهام که زنی به جراح پالستیک خود گفت" ،نیاز دارم که صورتم را بازسازی کنم".
جراح نگاهی به او کرد و گفت" ،صورت شما اشکالی ندارد ،فقط سن است ،نیازی نیست نگرانش باشی.
چرا بی جهت به خودت زحمت بدهی؟" ولی آن زن اصرار داشت .پس عاقبت پزشک گفت" ،باشه ولی
برایت پنج هزار دالر هزینه دارد".
زن گفت" ،من اینقدر پول ندارم .آیا میتوانید چیز ارزانتری را توصیه کنید؟"
پزشک گفت" ،بله ،میتوانی یک نقاب بخری".
این یکی از مشکالت غرب است .در مشرق زمین هیچ زنی نگران نیست ،چیزها همانگونه که رخ
میدهند پذیرفته میشوند .پذیرش پایهی اساسی زندگی شرقی است .غرب پیوسته چیزها را بر طبیعت
تحمیل میکند ،میخواهد که چگونه بودن امور را تغییر بدهد .هیچکس نمیخواهد پیر شود .پس هرگاه
حق کپی وجداناً محفوظ
که زمان انتقال یکی از مراحل زندگی فرامیرسد ،یک پدیدهی بسیار عجیب رخ میدهد :درست همانطور
که وقتی یک شمع به انتهای عمرش میرسد و فقط چند ثانیه باقی مانده که خاموش شود ،در آخرین
لحظات ،شمع ناگهان با تمام نیروی خودش بزرگتر میشود .هیچکس نمیخواهد که برود.
ال سالم میشوند.این واقعیت برای علم پزشکی به خوبی شناخته شده است که مردم در زمان مرگ ،کام ً
تمام بیماریهایشان ازبین میرود .این آخرین کوشش زندگی آنان است ــ که در برابر مرگ مقاومت
کند .بستگان این مردم احساس خوشحالی میکنند که ناگهان بیماریهای آن فرد ازبین رفته و او آرام و
راحت شده است ،ولی آنان نمیدانند که این نشانهی مرگ است .بیماریها ازبین رفتهاند زیرا که عملکرد
آنها برآورده شده و آن فرد را کشتهاند .اینک،این آخرین تقالی زندگی است.
با هر تغییر بیولوژیک نیز همین روند رخ میدهد .زمانی که سکس بیربط میشود ،بیش از همیشه
به سکس فکر میکنی و ناگهان ،یک تقالی بزرگ! چون به ناگهان سکس بسیار ذهن را فراگرفته،
ذهن فقط میتواند بطور منطقی یک چیز را درک کند ــ این نیروی جنسی ازکجا آمده است؟ باید از
سرکوبهای ناخودآگاه آمده باشد .این چیزی است که زیگموند فروید و پیروان او به تمام دنیا آموزش
دادهاند .آنان در بسیاری از موارد حق دارند .در بسیاری از موارد نیز اشتباه میکنند بهویژه در مورد
مرحلهی انتقالی ،که تو دیگر جوان نیستی و هورمونهای تو در حال ناپدیدشدن هستند و عالقه به
سکس در حال ازبین رفتن است .قبل از مردن ،این انرژی با تمام قوت منفجر میشود و اگر نزد یک
روانکاو بروی خواهد گفت که تو از نظر جنسی سرکوب شدهای.
من نمیتوانم چنین چیزی بگویم زیرا میدانم که این جنسیت منفجر شده به خودی خودش ازبین خواهد
رفت ،تو نباید هیچ کاری برای آن انجام بدهی .این نشانهای است که زندگی از یک تغییر گذر میکند.
123
اشو نز باتک
اینک زندگی آرامتر و ساکتتر خواهد بود .تو واقع ًا وارد یک وضعیت بهتر میشوی.
سکس قدری بچهگانه است .وقتی که بالغتر و بالغتر میشوی ،سکس چیرگی خودش را بر تو از دست
میدهد .و این نشانهی خوبی است .چیزی است که باید از آن خوشحال باشی .مشکلی نیست که باید
حل بشود ،چیزی است که باید آن را جشن بگیری.
در شرق ،هیچ زنی از دوران انتقالی جوانی به کهنسالی آشفته نمیشود .درواقع ،او بسیار خوشحال است
که اینک آن دیو قدیمی رفته است و زندگی میتواند آرامتر باشد .ولی غرب در سایهی توهمات بسیار
زیسته است .یکی از این توهمات این است که فقط یک زندگانی وجود دارد ــ این تولید دردسرهای
بسیار میکند .اگر فقط یک زندگانی وجود دارد و سکس درحال ناپدید شدن است ،کا ِر تو تمام است!
اینک دیگر فرصتی باقی نمانده و دیگر هیجانی در زندگی نخواهد بود .دیگر هیچکس به تو نخواهد گفت
که "تو بسیار زیبایی و من عاشق تو هستم و برای همیشه تو را دوست خواهم داشت".
توهم فقط یک زندگانی مشکل آفرین است .دوم اینکه روانکاوها و سایر درمانگران
ِ پس نخست اینکه
توهم دیگری را ایجاد کردهاند ــ که سکس تقریب ًا مترادف است با زندگی :هرچه در سکس فعالتر
باشی ،زندهتر هستی! پس زمانی که سکس شروع به ازبین رفتن میکند ،فرد احساس میکند که یک
مخزن جوه ِر مصرف شده است .دیگر نیازی به زنده بودن نیست :با پایان گرفتن سکس زندگی نیز پایان
میگیرد .و آنگاه مردم به انواع کارهای عجیب و غریب روی میآورند :جراحی پالستیک ،تغییر صورت
دادن ،سینههای مصنوعی ....این احمقانه است ،فقط احمقانه .مردم از گیس مصنوعی استفاده میکنند،
لباسهایی را میپوشند که از نظر سکسی برانگیزاننده است.
تقریب ًا تمام زنان غربی گرسنه هستند ــ آن را رژیم غذایی میخوانند! زیرا در غرب فکر چنین است که
زن وقتی که چاق نیست زیباست .ولی طبیعت فکری دیگر دارد .زن باید قدری چاق باشد ،زیرا برای
طبیعت ،زن یک مادر است .مادر نیاز به چربی بیشتر دارد ،زیرا وقتی که کودکی را در ُزهدان دارد ،او نیاز
به خوراک دارد و در این هنگام مادر حالت تهوع دارد و نمیتواند خوراک بخورد و آن را باال میآورد .مادر
نیاز به چربی اضطراری دارد تا بتواند آن کودک را تغذیه کند ،زیرا که کودک محتاج خوراک است و باید
به سرعت رشد کند .علم میگوید که یک کودک در آن نُه ماه درون ُزهدان مادر ،سریعتر از هر زمان
دیگری در طول زندگی هفتاد سالهاش مشغول رشد کردن است .یک سرعت بسیار زیاد .در مدت آن نُه
ماه او تقریب ًا از تمام مراحل تکاملی گذر میکند :از ماهی گرفته تا انسان ــ تمام مراحل تکاملی را طی
میکند .نیازهای او باید از طریق مادرش تامین شود و مادر نمیتواند خوراک بخورد .میتوانید تصورش
را بکنید :داشتن یک فرزند در داخل شکم کار خیلی پردردسری است .فکر نمیکنم که هیچ مردی حاضر
باشد که باردار شود! بدون تردید خودکشی خواهد کرد! از ساختمان چهل طبقه خودش را به پایین پرتاب
خواهد کرد! فقط کافی است فکر کنی که بچهای را در شکم خود داری ،و دیوانه خواهی شد .میخواهی
که فوراًاز شر او خالص شوی! ولی مادر رنج بسیار میبرد و فداکاری عظیمی را میکند.
زن الغر را ایجاد نکردهایم .البته زن الغر اندام از نظر سکسی جذابتر است
بنابراین در شرق ما مفهوم ِ
و جوانتر .زن چاق کمتر بهنظر سکسی میآید ،زیرا تناسب اندام را ازدست داده است.
124
ندب مهدزای لصف
کمر او دیگر خیلی باریک نیست .بدن او را چنان چربی فراگرفته که کسی نسبت به او احساس جاذبه
ندارد .او برای ذهن مرد جاذبهی الزم را ندارد.
چند روز پیش کسی برای من کتابی مصور آورد از یک عکاس مشهور و در روی جلد آن عکس یک
هنرپیشهی مشهور سینما بود .این زن در شرق نمیتواند خیلی زیبا بهنظر بیاید ،او میباید تحت رژیم
غذایی بوده باشد و رژیم غذایی چیزی نیست جز مفهوم انسان دارا از گرسنگی! مردمان فقیر خودشان
گرسنگی مردمان متمول پرهزینه است و تحت نظر اهل فن! ِ گرسنگی میکشند؛
ترس از این است که شاید تو جذاب نباشی و مردم دیگر به تو نگاه نکنند .از خیابان عبور میکنی و
کسی برنمیگردد که ببینید چه کسی از کنارش رد شده است .جذاب بودن برای انسان ،بهویژه برای زن
یک نیاز بزرگ است .جاذبه خوراک است .یک زن وقتی کسی به او توجه نمیکند بیدرنگ رنج میبرد.
او چیز دیگری ندارد که مردم را به خودش جذب کند ،فقط بدنش را دارد .مرد به او اجازه نداده است
که ابعاد دیگر را گسترش بدهد؛ تا که بتواند یک نقاش بزرگ بشود ،یا یک خوانندهی بزرگ و یا یک
دانشمند بزرگ بشود .مرد تمام ابعاد دیگر را که میتوانست سبب جذب مردم و احترام گذاشتن به او حتی
در زمان پیری باشد ،در زندگی زن قطع کرده است.
باید معنای واژهی احترام respectرا به شما یادآوری کنم .احترام یعنی نگاه کردن دوباره .re-spect
حق کپی وجداناً محفوظ
وقتی کسی از کنار شما عبور میکند ،دوباره نگاه میکنید .این ربطی به شرافت honorندارد؛ بلکه به
این ربط دارد که ناگهان آگاه میشوی که چیزی زیبا از کنارت گذشته است.
مرد کاری کرده است که برای زن فقط بدن باقی مانده است ــ پس او توجه زیادی به بدنش دارد .این
تولید وابستگی و مالکیت میکند و ترس :ترس از اینکه اگر کسی که او را دوست دارد ترکش کند ،شاید
مرد دیگری را پیدا نکند .بدون دریافت توجه ،او تقریب ًا احساس میکند که ُمرده است :اگر کسی به تو
توجه نکند فایدهی این زندگی چیست؟ او یک زندگی ذاتی از خودش ندارد .مرد به او آموخته است که
زندگی او بسته بهنظرات دیگران در مورد او است.
میبینید که در سراسر دنیا مسابقات زیبایی فقط مخصوص زنان برگزار میشود ــ و زنان حتی برعلیه
این فکر انقالب نمیکنند .چرا برای مردان نباشد؟ چرا بجای دوشیزه یا بانوی دنیا نمیتوان یک فردی را
بعنوان آقای دنیا برگزید؟ هیچکس اهمیتی به بدن مرد نمیدهد .او میتواند چاق باشد،میتواند وینستون
چرچیل بشود؛ زیرا مرد قدرت دارد .او زشت است تاجایی که بخواهید چاق است ،تمام صورتش آویزان
است ،نیاز به برداشتن پوست صورت دارد! ولی او اهمیتی نمیدهد .نیازی نیست .او میتواند قدرت داشته
باشد ،میتواند نخست وزیر باشد ،میتواند این باشد و آن باشد.
مرد در طول قرون ترتیبی داده است که تمام سایر ابعاد جذب کردن مردم را داشته باشد .و فقط یک بُعد
را برای زن باقی نهاده است ــ بدن زن را .او از زن فقط یک گیاه ساخته است .و برای یک گیاه طبیعی
است که اگر مشتریان وجود نداشته باشند ،نگران شود! این تصادفی نیست که در منحرفترین کشور از
نظر جنسی ،در فرانسه ،وقتی که مردم عاشق زنی هستند میگویند" ،میخواهم تو را بخورم ".آیا این
مردم آدمخوار هستند؟! آیا زن یک میوه است و یا چه؟
125
اشو نز باتک
همین جملهی "میخواهم تو را بخورم "،نشاندهندهی حرمت زیاد به زن است! وقتی کسی به او
نمیگوید" ،میخواهم تو را بخورم "،او فکر میکند" ،کار من تمام است .زندگی به پایان رسیده است".
آنچه که تو باید بیاموزی این است :نخست ،یک پذیرش عمیق از تمام تغییراتی که طبیعت برای تو آورده
است .جوانی زیبایی خودش را دارد ،پیری نیز زیبایی خودش را دارد .شاید سکس در آن نباشد ،ولی اگر
انسان در سکوت و آرامش و در مراقبه زیسته باشد ،کهنسالی شکوه خودش را دارد .همانگونه که قلههای
پوشیده از برف زیبا بهنظر میآیند ،موهای سپی ِد کهنسالی نیز زیبا هستند .نه تنها زیبایی ،بلکه خردی
نیز در آن هست که هیچ جوان نمیتواند مدعی آن باشد ،زیرا تمام رفتارهای یک جوان ابلهانه است .او
به دنبال این زن میدود ،به دنبال آن زن میدود .انسان کهنسال از تمام این دوندگیها بازمانده است.
او در خویشتن مستقر گشته است ،او اینک به دیگری وابسته نیست .زن کهنسال نیز باید همین طریق
را دنبال کند .نباید تفاوتی میان زنان و مردان وجود داشته باشد.
عشق فقط زمانی رخ میدهد که تو به ورای اسارت بیولوژی رفته باشی .رابطهی بیولوژی چنان زشت
است که مردم برای قرنها تصمیم گرفتهاند در تاریکی عشقبازی کنند :بدون چراغ ،تا نبینند که چه
کار میکنند.
زمانی که زندگی از یک مرحلهی تغییر بیولوژیک گذر میکند ،نه تنها باید آن را پذیرفت ،باید از این نیز
خوشحال بود که از تمام آن حماقتها گذر کردهای و اینک از قیدهای زیستی رها گشتهای .این فقط
موضوع شرطی شدگی است.....
فرد باید زندگی را بپذیرد .ولی ناخودآگاه تو اجازه نمیدهد که تو زندگی را همینگونه که هست بپذیری
ال خوب است .قادر خواهی بود که ــ خواهان چیز دیگری هستی .زمانی که سکس ازبین میرود کام ً
بیشتر تنها باشی .قادر خواهی بود که بیشتر مسرور باشی و کمتر رنجور؛ زیرا تمام بازی سکس چیزی
نیست جز یک رنج طوالنی ــ جنگیدن ،نفرت ،حسادت ،رشک بردن .یک زندگی آرام نیست .و این
آرامش است و سکوت و سرور و تنهابودن و آزادی ،که مزهی واقعی زندگی را به تو میبخشد.
ولی روند کنونی در آمریکا چنین است که اکثریت کسانی که تحت عمل جراحی پالستیک قرار میگیرند
مردان هستند و نه زنان ،زیرا اینک مردان نیز میخواهند قدری جوانتر باشند! آنان در عمق وجود پیر
خواهند شد ،ولی پوستشان سفتی یک مرد جوان را نشان میدهد .و عجیبترین نکته در این گزارش
این بود که حتی یک پسر بیست و سه ساله برای اینکه جوانتر نشان بدهد تحت عمل جراحی قرار
گرفته بود.
126
ندب مهدزای لصف
آمریکا به یقین سرزمین دیوانگان است! حاال اگر یک پسر بیست و سه ساله فکر میکند که نیاز دارد
جوانتر بهنظر برسد ،در مورد دواگیت Devageetچه میتوان گفت!
حرکت برخالف طبیعت بسیار زشت است .همراه بودن و تنظیم شدن با طبیعت و هرآنچه که با خود
میآورد :چه کودکی باشد و چه جوانی و چه پیری ،بسیار زیباست .اگر قلبت آماده و پذیرا باشد ،هرآنچه
که طبیعت با خود بیاورد زیبایی خودش را دارد.
و بر اساس درک من __ و تمامی روشنبینان مشرق زمین در پشت سر من ،از من حمایت میکنند
__ یک مرد در نقطهی اوج سن خودش واقع ًا زیبا و باوقار میشود :زمانی که تمام حماقتهای سن
جوانی رفته است ،وقتی که تمام جهالتهای کودکی ازبین رفته ،زمانی که فرد تمامی تجربههای دنیای
خاکی را پشت سر گذاشته و به نقطهای رسیده است که میتواند یک ناظر بر فراز تپهها باشد؛ و باقی
دنیا در تاریکی درهها درست و پا میزنند و حرکت میکنند .فکر همیشه جوان ماندن آنقدر زشت است
که تمام دنیا باید از آن آگاه شود .با تحمیل کردن جوانی برخود ،فقط تنش بیشتری پیدا خواهی کرد؛
هرگز آسوده نخواهی بود.
و اگر جراحی پالستیک موفق شود __ و این حرفه در تمام دنیا بزرگتر و بزرگتر خواهد شد __ آنوقت
حق کپی وجداناً محفوظ
شاهد یک اتفاق عجیب خواهید بود .همه شروع میکنند به همشکل شدن :تمام بینیها یک اندازه
خواهد بود __ که توسط کامپیوتر تعیین میشود؛ همه یک نوع چهره خواهند داشت و برشها شبیه
هم است .این دنیایی زیبا نخواهد بود .تمام تنوع خودش را از دست خواهد داد؛ تمامی تفاوتهای زیبا
ازبین خواهند رفت.
مردم تقریب ًا مانند ماشینها خواهند شد __همگی مثل هم ،یکی یکی از خط تولید اتوموبیل فورد بیرون
میآیند .میگویند که در هر دقیقه یک ماشین از خط تولید کارخانهی فورد بیرون میآید ،ساعتی شصت
اتوموبیل ....این بیستوچهار ساعت ادامه دارد .ساعت کار کارگران تغییر میکند ،ولی خط تولید به
ساختن ماشینهای یکشکل ادامه میدهد.
آیا مایلید انسانها نیز بطور انبوه و همانند هم و هریک شبیه هم باشند تا هرکجا بروید با یک سوفیالورن
برخورد کنید؟ این بسیار کسالت آور خواهد بود .همه دوست دارند بیشتر عمر کنند ولی هیچکس دوست
ندارد پیر بشود .چرا؟ _ بخاطر مرحلهی بعدی .درواقع ،هیچکس از خو ِد پیری هراسی ندارد ،ولی پس
از کهنسالی مرگ وجود دارد و نه هیچ چیز دیگر .بنابراین همه مایل هستند تا حد ممکن طول عمر
بیشتری داشته باشند ،ولی هرگز پیر نشوند ،زیرا پیر شدن یعنی ورود به حیطهی مرگ .در عمق ،ترس
از کهنسالی یعنی هراس از مرگ .و تنها کسانی که نمیدانند چگونه زندگی کنند از مرگ وحشت دارند.
127
اشو نز باتک
فصل دوازدهم
ذهن
در اساس ،معنی مرد بودن یا زن بودن چیست؟
مرد بودن یا زن بودن بیشتر موضوعی روانشناختی است تا زیستشناختی .فردی میتواند از نظر روانی
مرد باشد و از نظر جسمانی مرد نباشد و برعکس .زنانی هستند که روحیهی تهاجمی دارند ــ و متاسفانه
شمار آنان در دنیا رو به افزایش است ــ زنانی بسیار تهاجمی .تمام نهضت رهاییبخش زنان ریشه در
همین ذهنهای خشن زنان دارد .وقتیکه زنی تهاجمی باشد ،زنانه رفتار نمیکند.
ژاندارک یک زن نیست و مسیح یک زن است .ژاندارک از نظر روانی یک مرد است؛ در اساس رویکرد
او تهاجمی است .عیسی مسیح ابداً تهاجمی نیست .او میگوید" ،اگر کسی به یک طرف صورتت سیلی
زد ،طرف دیگر صورتت را به او بده ".این از نظر روانشناختی غیرتهاجمی بودن است .مسیح میگوید،
"در برابر اهریمن مقاومت نکنید ".حتی با شیطان نیز نباید مقابله کرد! غیرتهاجمی بودن عصارهی وقار
زنانه است.....
علم مردانه است ،دیانت زنانه است .علم تالشی است برای فتح طبیعت؛ دیانت یک رهاشدگی است؛
حل کردن خویش در طبیعت .زن میداند چگونه ذوب شود؛ چگونه یکی گردد .و هر جویندهی حقیقت
باید بیاموزد که چگونه در طبیعت حل شود ،چگونه با طبیعت یگانه شود ،چگونه با جریان جاری شود:
بدون مقاومت،بدون جنگیدن....
همانطور که بیشتر و بیشتر مراقبهگون میشوی ،انرژیهایت غیرتهاجمی میگردند .خشونت در تو ازبین
میرود؛ عشق طلوع میکند .دیگر عالقهای به سلطهجویی نداری؛ درعوض ،عالقهات بیشتر و بیشتر به
هن ِر تسلیمشدن سوق پیدا میکند .این چیزی است که روان زن را زنانه میسازد.
درک روانشناسی زنانه یعنی درک روانشناسی دیانت .این تالشی است که هنوز پیگیری نشده
است و هرآنچه که به نام روانشناسی انجام شده ،روانشناسی مردانه بوده است .برای همین است
که آنان روی موشها تحقیقات میکنند ،و توسط موشها ،در مورد انسان به نتیجهگیری میرسند!
اگر میخواهید که روانشناسی زنانه را مطالعه کنید ،بهترین نمونه ،عارفان هستند ــ خالصترین نمونهها،
عارفان هستند .آنگاه باید در مورد باشو ، Bashoرینزایی ،Rinzaiبودا ،مسیح ،الئو تزو Lao Tzu
بیاموزی .باید در مورد این مردم بیاموزی ،زیرا فقط توسط ادراک آنان است که قادر خواهی بود اوج و
واالترین قلههای بیان زنانه را درک کنی.
128
نهذ مهدزاود لصف
که راستدست شوند موضوع فقط دست نیست ،موضوع سیاستهای درون است .کودک چپدست با
نیمکرهی راست مغز خود کار میکند ــ جامعه این را مجاز نمیداند ،خطرناک است .پس باید قبل از
اینکه دیر شود او را باز داشت!
گمان چنین است که این نسبت در ابتدا پنجاهپنجاه بوده است ــ پنجاه درصد از نوزادان راستدست
هستند و پنجاهدرصد چپدست ــ ولی حزب راستدستها چنان برای مدتهای طوالنی حاکم بوده
که رفتهرفته این نسبت به ۱۰درصد و ۹۰درصد تغییر یافته است .حتی در میان شما در اینجا نیز
بسیاری چپ دست هستند ولی شاید از آن باخبر نباشید .شاید با دست راست بنویسید و با دست راست
کار کنید ولی شاید در کودکی وادار شدهاید که با دست راست کار کنید .این یک حقه است ،زیرا زمانی
که راستدست شوید ،نیمکرهی چپ مغز شما شروع به فعالیت میکند .نیمکرهی چپ عقل است و
نیمکرهی راست ورای عقل؛ عملکرد آن ریاضی نیست؛ بلکه ناگهانی و شهودین است و بسیار باوقار ــ
ولی نامعقول.
اقلیت چپدست مظلومترین اقلیتها در دنیا هستند ،حتی بیش از سیاهپوستان ،حتی بیش از فقرا .اگر
این تقسیمبندی را درک کنی ،بسیاری از نکات را درک کردهای .در مورد بورژوازی و طبقهی کارگر،
طبقهی کارگر همیشه توسط توسط نیمکرهی راست عمل میکند :مردمان فقیر بیشتر شهودین هستند.
نزد قبایل ابتدایی برو :آنان بیشتر شهودین هستند .شخص هرچه فقیرتر باشد ،کمتر روشنفکر است ــ
و شاید همین سبب فقیر بودنش باشد .چون او کمتر روشنفکر است ،نمیتواند در دنیای عقل و منطق
رقابت کند .تاجایی که به زبان و تعقل و محاسبات مربوط میشود او قدرت بیان کمتری دارد ــ تقریب ًا
یک ابله است .شاید همین سبب فقیر بودنش باشد .انسان ثروتمند توسط نیمکرهی چپ عمل میکند:
129
اشو نز باتک
او حسابگرتر است ،در همه چیز با ارقام سروکار دارد ،حیلهگر است و منطقی ــ و او نقشه میکشد .شاید
همین دلیلی باشد که چرا او متمول است.
همین نکته در مورد زن و مرد نیز صدق میکند .زنان افراد نیمکرهی راست هستند و مردان از نیمکرهی
چپ عمل میکنند .مردان قرنهاست که بر زنان چیره هستند .امروزه تعداد اندکی از زنان انقالب کردهاند
ولی نکتهی شکفتانگیز این است که این زنان از همان نوع هستند .درواقع ،آنان درست مانند مردان
هستند ــ منطقی ،مجادلهگر ،ارسطویی .این امکان وجود دارد که درست همانگونه که در روسیه و چین
انقالب کمونیستی پیروز شد ،جایی ،شاید در آمریکا ،زنان پیروز شوند و مردان را از دور خارج کنند! ولی تا
زمانی که این زنان پیروز شوند ،آنان دیگر زن نیستند ،آنان از طریق نیمکرهی راست عمل میکنند .زیرا
برای جنگیدن باید محاسبهگر باشی و برای جنگیدن با مردان ،باید مانند مردان باشی :خشن و تهاجمی.
خود این تهاجمی بودن در نهضترهاییبخش زنان در سراسر دنیا مشهود است.
زنانی که بخشی از این نهضت شدهاند بسیار تهاجمی هستند ،آنان تمام وقار و هرآنچه را که از شهود
برمیخیزد از دست میدهند .زیرا اگر مجبور باشی که با مردان بجنگی ،باید با همان تکنیکها بجنگی.
جنگیدن با هرکس کاری بسیار خطرناک است زیرا باید مانند دشمن خودت بشوی .این یکی از بزرگترین
مشکالت بشری است .زمانی که با کسی میجنگی ،رفتهرفته باید از همان تکنیکها و همان روشهای
او استفاده کنی .آنگاه شاید دشمنت شکست بخورد ،ولی تا زمانی که او شکست بخورد ،تو خودت دشمن
خویش گشتهای .فقط چیزهای سطحی تغییر میکنند ،در ژرفا ،همان تضادها باقی میمانند.
تضاد در درون انسان است .تاوقتی که در همانجا برطرف نشود ،در هیچکجای دیگر نمیتواند ازبین برود.
سیاستبازی در درون تو است ،بین دو بخش مغز در جریان است.
یک پل بسیار کوچک وجود دارد .اگر این پل توسط یک حادثه یا یک نقص فیزیولوژیک یا چیزی دیگر
ازبین برود ،فرد دچار شکاف میگردد ،به دو انسان تبدیل میشود و آنوقت پدیدهی شکاف شخصیتی یا
اسکیزوفرنی روی میدهد .اگر این پل شکسته شود ــ و این پلی بسیار شکننده و ظریف است ـــ آنگاه
یک فرد به دو فرد تقسیم میشود .در بامداد بسیار عاشقانه و زیبا هستی و در عصر بسیار خشمگین و
خشن؛ مطلق ًا متفاوت خواهی بود .آنگاه صبح خود را به یاد نمیآوری ....چگونه میتوانی به یاد آوری؟
یک ذهن دیگر در بامداد فعال بود! و اینگونه است که یک فرد به دو نفر تقسیم میشود.
ولی اگر همین پل چنان تقویت شود که آن دو ذهن بعنوان دو ذهن از بین بروند و یکی گردند ،آنگاه
یکپارچگی و منسجم بودن برمیخیزد .آنچه را که جرج ُگرجیِف "انسجام وجود" crystallization of
beingمیخواند چیزی نیست جز اینکه دو ذهن یکی شوند :دیدار زن و مرد ،یین و یانگ :نیمکرهی
راست و چپ مغز ،دیدار منطق و شهود ،دیدار ارسطو و افالطون در درون رخ بدهد.
اگر بتوانی این عملکرد دوگانه را درک کنی ،قادر خواهی بود که تمام تضادهایی را که در اطراف و در
درون تو رخ میدهند درک کنی.
ذهن زنانه دارای وقار است و ذهن مردانه کارآیی دارد .و البته ،در دراز مدت ،اگر تضادی وجود داشته
باشد ،آن وقار محکوم به شکست است ــ ذهن کارآمد پیروز خواهد شد؛ زیرا دنیا زبان ریاضی را درک
130
نهذ مهدزاود لصف
میکند و نه زبان عشق را .ولی لحظهای که کارآیی تو بر وقار تو پیروز شود ،چیزی بسیار ارزشمند را از
دست داده ای؛ تماست را با وجود خودت از کف دادهای .شاید بسیار کارآمد شوی ،ولی دیگر یک شخص
واقعی نخواهی بود .یک ماشین خواهی بود ،یک آدمآهنی خواهی بود.
به همین دلیل ،یک تضاد پیوسته بین زن و مرد وجود دارد .آنان نمیتوانند ازهم جدا بمانند ،باید بارها و
بارها وارد رابطه شوند ــ ولی نمیتوانند باهم نیز بمانند ــ آن نبرد در بیرون نیست ،در درون تو هست .و
ادراک من چنین است :تا زمانی که جنگ بین نیمکرههای راست و چپ مغز خودت را حل نکرده باشی،
هرگز قادر نخواهی بود که در عشق با آرامش زندگی کنی ــ هرگز ـــ زیرا آن جنگ درونی در بیرون
بازتاب خواهد داشت .اگر در درون مشغول جنگیدن هستی و با نیمکرهی چپ ،عقل و منطق ،هویت
گرفتهای و پیوسته تالش میکنی که بر نیمکرهی راست چیره شوی ،تالش خواهی کرد که همین کار
را با زنی که او را دوست داری نیز انجام بدهی .اگر زنی پیوسته در حال جنگ با تعقل در درون خودش
باشد ،پیوسته با مردی که دوستش دارد خواهد جنگید.
تمام روابط؛ تقریب ًا تمام آنها ــ استثناءها قابل چشمپوشی هستند و به حساب نمیآیند ـــ زشت هستند.
در ابتدا زیبا هستند؛ در ابتدا ،تو واقعیت را نشان نمیدهی؛ در ابتدا وانمود میکنی .زمانی که رابطه مستقر
شد و جا افتادی و آسوده شدی ،تضادهای درونی تو به سطح میآیند و شروع میکنند به بازتاب کردن
در رابطه .آنگاه جنگ آغاز میشود ،آنگاه هزار و یک راه برای نقزدن به یکدیگر و خراب کردن وارد
حق کپی وجداناً محفوظ
رابطه میشود .جاذبه برای همجنسگرایی در اینجاست :زیرا دستِکم مردی که عاشق مرد دیگری باشد،
آنچنان در تضاد نیست .آن رابطهی عاشقانه شاید زیاد راضیکننده نباشد ،شاید به سرور عظیم و انزال
بزرگ منتهی نشود ،ولی دستکم مانند رابطهی بین زن و مرد زشت نیست .هرگاه این تضاد بسیار زیاد
شود ،زنان همجنسگرا میشوند ،زیرا دستِکم رابطهی بین دو زن عمیق ًا دچار تضاد نیست .همجنس با
همجنس دیدار میکند ،میتوانند همدیگر را درک کنند .آری ،ادراک ممکن است ،ولی آن جاذبه از دست
رفته است ،آن قطبیت گم شده است ــ هزینهی آن بسیار سنگین است .ادراک ممکن است ،ولی تمام آن
تنش ،آن چالش ازبین رفته است .اگر چالش را انتخاب کنی ،آنگاه تضاد وارد میشود ،زیرا مشکل واقعی
جایی در درون تو قرار دارد .تا زمانی که مستقر نشده باشی و بین ذهن زنانه و ذهن مردانهی خودت یک
هماهنگی عمیق برقرار نکرده باشی ،قادر به عشق ورزیدن نخواهی بود....
این تمام مشکل ذهن امروزی است :تمام روابط رفتهرفته اتفاقی و غیرجدی causualمیشوند .مردم از
هرگونه تعهدی وحشت دارند زیرا از تجارب تلخ خود دستِکم به یک شناخت رسیدهاند ــ هرگاه خیلی
باهم در رابطه باشید ،واقعیت باال میزند؛ و تضاد درونی تو شروع میکند به بازتابش توسط دیگری،
و آنگاه زندگی زشت و وحشتناک و غیرقابل تحمل میگردد.
اگر خارج از رابطه قرار داشته باشی ،شاید بهنظر واحهای زیبا در یک کویر بهنظر برسد؛ ولی وقتی که
نزدیک میشوی ،آن واحه شروع به مردن و ناپدیدشدن میکند .زمانی که در رابطه گرفتار شدی یک
زندان خواهد بود .ولی به یاد بسپار که این زندان توسط دیگری ایجاد نشده؛ از درون خودت میآید.
اگر نیمکرهی چپ مغز به سلطهگری بر تو ادامه بدهد ،یک زندگی موفق خواهی داشت ــ چنان موفق
131
اشو نز باتک
که وقتی چهل سال داری دچار زخممعده خواهی شد! تا زمانی که چهل و پنج سال داری ،دستکم یک
یا دو بار دچار سکتهی قلبی شدهای! تا وقتی که به پنجاه سالگی برسی ،تقریب ًا مردهای ــ ولی یک
مردهی موفق هستی!
شاید یک دانشمند بزرگ بشوی ،ولی هرگز یک وجود بزرگ نخواهی شد .شاید بقدر کافی ثروت انباشته
کنی ،ولی هرآنچه را که باارزش است از کف خواهی داد .شاید مانند اسکندر تمام دنیا را فتح کنی ،ولی
سرزمین درونی خودت فتح نشده باقی خواهد ماند.
جاذبههای بسیاری برای پیروی کردن از نیم کرهی چپ مغز ــ نیم کرهی دنیایی ــ وجود دارد! این
بخش بیشتر به اشیاء عالقه دارد :اتوموبیلها و خانهها و قدرت و اعتبار .این جنبهای از انسان است که
ما در هندوستان او را گراهاشتا grahashthaیا خانهدار میخوانیم.
نیمکرهی راست مغز گرایش سالکانه sannyasiدارد :کسی که بیشتر به وجود درونی خویش ،به آرامش
درون ،به سرور عالقه دارد و کمتر به اشیاء تمایل دارد .اگر اشیاء به آسانی به دست آیند ،خوب است؛ اگر
آسان به دست نیایند ،آن نیز خوب است .او بیشتر به زمان حال توجه دارد و کمتر به آینده؛ بیشتر به شع ِر
زندگی عالقه دارد و کمتر به محاسبات آن.....
راهی هست برای پیروی کردن از زندگی توسط ارقام و حساب ،و راهی دیگر وجود دارد برای پیروی از
ال باهم متفاوت هستند .چند روز پیشزندگی توسط رویاها :از طریق رویاها و بینشها .این دو راه کام ً
کسی سوال کرده بود" :آیا ارواح و جنها و پریان وجود دارند؟" آری وجود دارند :اگر توسط نیمکرهی
راست مغز خود حرکت کنی ،آری وجود دارند .اگر توسط نیمکرهی چپ مغز حرکت کنی ،وجود ندارند.
تمام کودکان نیمکرهی راست هستند .آنان ارواح و پریان را در همه جا میبینند ،ولی شما با کودکان
حرف میزنید و آنان را سرجای خودشان مینشانید و به آنان میگویید" ،بیمعنی! تو احمقی .پری کجا
بود؟ چنین چیزی وجود ندارد ،فقط یک سایه بود ".رفتهرفته کودک را ،کودک ناتوان را متقاعد میکنی.
او رفتهرفته مجاب میشود و از نیمکرهی راست به نیمکرهچپ گرایش پیدا میکند؛ مجبور است که چنین
کند .او مجبور است که در دنیای شما زندگی کند .او مجبور است که رویاهای خودش را فراموش کند،
مجبور است که هرچه اسطوره است را ازیاد ببرد؛ و هرچه شعر است را فراموش کند ،و باید که ریاضیات
جهانهستی دورتر و
ِ بیاموزد .البته او در ریاضیات کارآمد میشود ــ و در زندگی تقریب ًا افلیج میشود.
دورتر میشود و او فقط کاالیی میشود در بازار ،تمام زندگیش فقط به هدر رفته است ....با این وجود
البته در چشمان دنیا زندگی باارزشی داشته است.
یک سانیاس کسی است که توسط تخیالتش زندگی میکند ،کسی که توسط کیفیت رویایی ذهنش
زندگی میکند ،کسی که توسط شعر زندگی میکند ،کسی که زندگی را شاعرانه میبیند و توسط
بینش خودش به زندگی نگاه میکند .آنگاه درختان سبزتر از آنی هستند که بهنظر تو میرسند ،آنگاه
پرندگان زیباتر هستند ،آنگاه همه چیز کیفیتی درخشان پیدا میکند :سنگهای معمولی الماس میشوند،
صخرههای معمولی دیگر معمولی نیستند ــ هیچ چیز معمولی نیست .اگر از نیمکرهی راست نگاه کنی،
همه چیز الهی و مقدس میشود .دین از نیمکرهی راست ناشی میشود.
132
نهذ مهدزاود لصف
مردی با دوستش در یک کافه نشسته و مشغول نوشیدن چای بود .او نگاه عمیقی به فنجانش انداخت و
آهی عمیق کشید و به دوستش گفت" ،آه ،دوست من ،زندگی مانند یک فنجان چای است".
دوستش قدری روی این جمله تامل کرد و سپس گفت" ،ولی چرا؟ چرا زندگی مانند یک فنجان چای
است؟"
مرد گفت" ،من از کجا بدانم؟ مگر من یک فیلسوف هستم؟"
نیمکرهی راست مغز فقط جمالتی در مورد واقعیت بیان میکند ،نمیتواند به تو دلیل بدهد .اگر بپرسی،
"چرا؟" فقط میتواند ساکت بماند ،پاسخی نخواهد داد .اگر در حال راهرفتن باشی و یک گل نیلوفر آبی
ببینی و بگویی" ،چه زیبا!" ــ اگر کسی بپرسد" ،چرا زیباست؟" ،چه خواهی کرد؟ خواهی گفت" ،من از
کجا بدانم؟ مگر من یک فیلسوف هستم؟" حرف تو یک اظهار ساده است ،یک جملهی بسیار ساده ،در
خودش کامل است و تمام .دلیلی در پشت آن نیست و نتیجهای در پی ندارد؛ فقط یک جمله از واقعیت
ساده است ....نیمکرهی راست مغز نیمکرهی شعر و عشق است .یک جابه جایی بزرگ مورد نیاز است؛
آن جابهجایی همان دگرگونی درون است.
آیا ممکن است بیشرت در مورد کیفیتهای ذهن زنانه صحبت کنید؟
ذهن زنانه هردو کیفیت را دارد :مثبت و منفی :مثبت آن عشق است و منفی آن حسادت؛ مثبت
آن سهیمشدن است و منفی آن تصاحبگری؛ مثبت آن انتظارکشیدن است و منفی آن رخوت؛ زیرا
انتظارکشیدن ممکن است مانند انتظارکشیدن بهنظر برسد ،ولی شاید نباشد و فقط سستی و رخوت باشد.
و همین نیز در مورد ذهن مردانه صدق میکند :ذهن مردانه کیفیتهای مثبتی دارد که جویا میشود،
به تحقیق و جستجو میپردازد و کیفیتی منفی دارد که همیشه تردید میکند .آیا میتوانی بدون اینکه
تردید کنی به جستجو بپردازی؟ در این صورت کیفیت مثبت را برگزیدهای .ولی میتوانی مردی شکاک
باشی که در پی جستار نیست :کسی که مینشیند و تردید میکند.
یک کیفیت مثبت دیگر ذهن مردانه این است که در جستجوی آرامش است؛ و یک کیفیت منفی دارد که
بیقرار است .فقط بهاین خاطر که بیقرار است نیازی نیست که با آن هویت بگیرد .میتوانی از بیقراری
خود مانند تختهپرشی برای دستیابی به آرامش و قرار استفاده کنی .تو یک انرژی داری ،انرژی و شوق
انجام دادن کاری ــ میتوانی از این شوق برای رسیدن به بیعملی استفاده کنی ،میتوانی از آن استفاده
کنی که یک مراقبهکننده بشوی.
از کیفیت منفی باید برای خدمت به کیفیت مثبت استفاده کرد .و هم زن و هم مرد این کیفیتها را دارند.
هرگاه که یک کیفیت مثبت وجود دارد ،درست در کنار آن یک کیفیت منفی نیز هست.
133
اشو نز باتک
اگر توجه خیلی زیادی به کیفیت منفی بدهی ،از کف خواهی داد؛ به آن کیفیت مثبت زیاد توجه کن تا
به دست آوری.
و هم زن و هم مرد باید چنین کنند .آنگاه زیباترین پدیده در دنیا رخ میدهد .آن پدیده یک شخص
فردیت یافته است ،یک فرد یگانه ،یک واحد؛ یک کهکشهان درونی ،یک سمفونی که در آن تمامی
نتها به یکدیگر یاری میرسانند و فقط صدا نیستند ،بلکه به تمامیت آن نوا ضربآهنگ و رنگ
میبخشند .آنکیفیتهای متضاد خو ِد آن تمامیت را میسازند و با تمامیت آن مخالفت ندارند و دیگر
پارههایی جداگانه نیستند و به یک وحدت رسیدهاند.
ولی در واقعیت حماقت جنسیت ندارد .در تمام انواع و شکلها و اندازهها پیدا میشود.
134
نهذ مهدزاود لصف
او قادر نخواهد بود تا با جامعهای که مرد ساخته سازگار شود ،زیرا که این جامعه براساس منطق و بُرهان
ساخته شده است.
زن خواهان دنیای قلبهاست .در جامعهای که توسط مرد خلق شده ،جایی برای قلب وجود ندارد .مرد
باید بیاموزد که بیشتر از دل عمل کند ،زیرا عقل تمام بشریت را به سوی یک خودکشی همگانی کشانده
است .بُرهان ،محیط زیست و هماهنگی طبیعت را نابود کرده است .تعقل ماشینهای زیبا را داده است
قلب بیشتری مورد نیاز است.
ولی بشریت زیبا را نابود ساخته است .در همه چیز ِ
تاجایی که به من مربوط است ،راه به سمت درونیترین هستهی وجودتان از طریق قلب نزدیکتر است
تا از طریق ذهن .اگر به سمت بیرون حرکت میکنی ،ذهن راه میانبُر است و قلب راهی طوالنی است.
اگر به سمت درون میروی ،تمام موضوع برعکس میشود ــ قلب است که راه میانبر به وجود است و
ذهن طوالنیترین راهی است که ممکن است متصور شوی.
برای همین است که من تمام ًا طرفدار عشق هستم ،زیرا از عشق ،رسیدن به مراقبه بسیار آسان است
و وارد شدن به زندگی جاودان و بردن شما به سمت خداگونگیتان بسیار آسانتر است .طی این طریق
از راه ذهن بسیار دشوار است .انسان نخست باید وارد قلب شود و سپس فقط از آنجا میتواند به سمت
وجود حرکت کند.
حق کپی وجداناً محفوظ
تاکید من بر عشق یک دلیل اساسی معنوی دارد .از راه قلب ،زن میتواند بیدرنگ حرکت کند و مرد
میتواند بدون مشکل به سمت قلب حرکت کند .فقط مرد آموزش اشتباه دیده است؛ این فقط یک
شرطیشدگی است .به مرد گفته شده است که سخت باشد ،قوی باشد ،مردانه رفتار کند و تمام این
چیزهای بیمعنی .هیچ مردی گریه نمیکند و اجازهنمیدهد که اندوهش یا شعفش از طریق اشکها
جاری شود ،زیرا از همان ابتدای کودکی به او گفته شده که گریستن کاری زنانه است و دخترها گریه
میکنند .مردان هرگز گریه و زاری نمیکنند.
با نگاه کردن به طبیعت ،تمام این بهنظر مسخره میرسد .اگر چنین بود ،اگر قصد طبیعت چنین بود،
چشمان مردان طور دیگری ساخته شده بودند،دارای غدههای اشکی نمیبودند .ولی چشمان مردان نیز
مانند زنان دارای غدههای اشکی هستند.
هدف از آن غدهها چیست؟ آنها مورد نیاز هستند و آنها یک زبان بسیار بااهمیت هستند .لحظاتی
وجود دارند که نمیتوانی چیزی بگویی ،ولی اشکهای تو میتوانند نشان بدهند .اشکهای همیشه نماد
تجربهای بسیار غنی هستند .شاید چنان اندوهگین باشی که کلمات بیانگر اندو تو نباشند :اشکها به تو
کمک میکنند .این یکی از دالیلی است که زنان کمتر از مردان دیوانه میشوند .زیرا آنان هرلحظه آماده
هستند تا گریه و زاری کنند و چیزها را بیرون بریزند؛ آنان قادر هستند بطور موقت هر روز دیوانه شوند.
مرد به انباشته کردن ادامه میدهد و سپس یک روز منفجر میشود ــ عمده فروشی میکند! زن بطور
خردهفروشی دیوانه میشود و این خردمندانهتر است که هر روز تسویه حساب کنی .چرا انباشته کنی؟
مردان بیش از زنان خودکشی میکنند .این بسیار عجیب است :زنان بیش از مردان در مورد خودکشی
135
اشو نز باتک
حرف میزنند ولی هرگز مرتکب آن نمیشوند .مردان هرگز در مورد خودکشی حرف نمیزنند ولی بیش
از زنان مرتکب آن میشوند :مقدار آن دو برابر است .مرد به سرکوب کردن ادامه میدهد و ادامه میدهد
و یک چهرهی دروغین را نگه میدارد .و هر چیزی حدی دارد :نقطهای میرسد که بیش از آن نمیتواند
آن نقاب دروغین را حفظ کند و همه چیز فرومیپاشد.
مردان باید آموزش ببینند که بیشتر با دل عمل کنند زیرا راه رسیدن به وجود از طریق قلب است.
نمیتوانی قلب را نادیده بگیری .زن در موقعیت بهتری قرار دارد :او میتواند از قلب مستقیم به سمت
وجود حرکت کند .ولی مرد ،بجای تشخیص دادن این کیفیت عظیم ،زنان را نکوهش کرده است .شاید
دلیلی وجود داشته باشد :شاید مرد نوعی برتری را در زن دیده باشد ـــ برتری عشق .هیچ منطقی
نمیتواند باالتر از عشق باشد و هیچ ذهنی نمیتواند برتر از قلب باشد .ولی ذهن میتواند بسیار مخرب
باشد ،ذهن میتواند بسیار خشن باشد و این کاری است که ذهن در طول قرنها کرده است .مرد زن را
کتک زده ،او را سرکوب کرده و زن را سرزنش کرده است .و بی خبر بوده است که با سرزنش و نکوهش
زن و او را فرودست ساختن ،نیمی از بشریت از باالبردن معرفتش محروم میشود .برای همین است
که همیشه میگویم آزادی زنان همچنین آزادی مردان نیز هست .بیشتر آزادی مرد است تا آزادی زن.
آری زنان عشق بیشتری دارند ولی آنان نیز باید از طرف دیگر سکه باخبر باشند .مرد منطق را دارد .روی
دیگر میتواند بیمنطقی باشد .این خطرناک نیست ،فقط یک اشتباه است ،میتواند تصحیح شود .برای
همین است که میگویم راه عشق زیباست ولی خطرناک.
روی دیگر عشق نفرت است؛ روی دیگر عشق حسادت است .پس اگر زنی در نفرت و حسادت گرفتار
شود تمام زیبایی عشق میمیرد و او فقط با زهرهایی در دستانش باقی میماند .او خودش را مسموم
میکند و هرکه را که در اطرافش باشد.
برای عشق ورزیدن فرد باید هشیارتر باشد ،زیرا میتوانی به ورطهی نفرت سقوط کنی که بسیار نزدیک
است .هر قله از عشق بسیار نزدیک است :درهی تاریک نفرت آن قله را از هر طرف در بر گرفته است
ــ به آسانی میتوانی به آن دره سقوط کنی.
شاید این دلیلی باشد که چرا زنان بسیار تصمیم گرفتهاند که عاشق نباشند .شاید این دلیلی باشد برای
اینکه مردان زیاد تصمیم گرفتهاند که از سر عاشق باشند و نه از دل ....زیرا عشق بسیار حساس است،
بسیار به آسانی آزرده میشود؛ حالتهای آن درست مانند آب و هوا تغییر میکند.
کسی که واقع ًا مایل است هنر عشق را بیاموزد باید تمام این نکات را به یاد داشته باشد و باید عشق
خودش را از سقوط در تمام این پرتگاههای نفرت و حسادت نجات بدهد؛ وگرنه رفتن به وجود غیرممکن
خواهد شد ـــ بیشتر غیرممکن خواهد بود تا اینکه از سر وارد وجود بشوی.
زن باید حسادت را دور بیندازد ،باید نفرت را دور بیندازد .مرد باید منطق را دور بیندازد و قدری عاشقانهتر
رفتار کند .از منطق میتواند استفاده شود :چیزی کاربردی است .در کارهای علمی مفید است ،ولی نه
در روابط انسانی .مرد باید مراقب باشد که منطق نباید تنها روش او باشد ،که منطق فقط باید بعنوان یک
ابزار مورد استفاده قرار بگیرد و سپس کنار گذاشته شود .زن باید مراقب باشد که به نفرت و حسادت و
136
نهذ مهدزاود لصف
خشم سقوط نکند ،زیرا اینها بزرگترین گنیجینهی او را که عشق است نابود خواهند کرد .و هم زن و
هم مرد باید عمیقتر وارد عشق شوند؛ هرچه عمیقتر در عشق حرکت کنند ،به وجود خویش نزدیکتر
میشوند.
وجود ،خیلی دور نیست؛ ژرفترین بخش عشق است ،عشقی که مطلق ًا خالص است و بیقید و شرط.
عشقی که مطلق ًا هشیار و آگاه و گوشبه زنگ باشد ،بیدرنگ به یک انقالب عظیم تبدیل میشود؛
دروازههای معبد درون را میگشاید.
رسیدن به خو ِد مرکز وجود یعنی دستیابی به هرآنچه که زندگی میتواند به تو ببخشد ــ تمام عطرها،
تمام زیبایی ،تمام خوشی و سعادت زندگی.....
البته که زنان شهامت بیشتری دارند .در تمام فرهنگها در سراسر دنیا ،این زن است که خانوادهاش را
ترک میکند و به خانوادهی شوهر میرود .او مادرش را و پدرش را و دوستانش را و شهرش را و همه
چیز را که دوست داشته و با آنها بزرگ شده است ترک میکند .بخاطر عشق ،او همه چیز را فدا میکند.
مرد قادر نخواهد بود که چنین کند .درواقع ،چون مرد وانمود کرده که برتر است ،او باید چنین میکرده.
بجای اینکه او را به خانهی خود بیاورد ،او میباید به خانهی زن میرفته .ولی در هیچ فرهنگ و هیچ
جامعهای در تمام تاریخ بشر مرد این گام را برنداشته است ــ که از خانوادهاش و از گذشته و از زمینهاش
حق کپی وجداناً محفوظ
ببرد و همه چیز را فدا کند تا بخشی از یک فضای تازه و سرزمینی تازه شود و در باغی جدید دوباره
ریشه بگیرد و در آنجا شکوفا شود .این زن است که چنین کرده است و با وقار چنین کاری کرده است.
زن به یقین شهامت بیشتری دارد.
در عشق ،و در مراحل مختلف ...زن بعنوان یک مادر عشق میورزد ،که هیچ پدری نمیتواند چنان عشق
بورزد؛ بعنوان یک همسر عشق میورزد ،که هیچ شوهری نمیتواند چنین عشق بورزد .حتی بعنوان یک
فرزن ِد دختر ،او چنان عشق میورزد که هیچ پسری نمیتواند مانند او عشق بورزد.
تمام زندگی زن عشق است .برای مرد ،زندگی یک چیز بزرگ است ،عشق فقط بخش کوچکی از آن
است .مرد میتواند عشق را فدای پول کند ،فدای قدرت و اعتبار کند .مرد میتواند عشق را فدای هرچیز
دیگر کند .زن نمیتواند عشق را بخاطر هیچ چیز فدا کند؛ هرچیز دیگر در زیر عشق قرار دارد .هرچیز
دیگر را میتواند فدا کرد ،ولی نه عشق را .البته که او شهامت بیشتری دارد و مرد باید درسهای زیادی
از زن بیاموزد.
سطحی
ِ اگر ما روابط خود را یک پدیدهی آموزشی در تجربهی فرد دیگر بسازیم ــ نه فقط یک رابطهی
جنسی ،بلکه چیزی عمیقتر ،صمیمانهتر ،آموختن رازهای وجود یکدیگر ــ آنگاه هر رابطه یک پدیدهی
معنوی میگردد .هردو طرف از آن غنی خواهند شد و در نتیجه تمام جامعه از آن غنیتر خواهد گشت.
137
اشو نز باتک
138
نهذ مهدزاود لصف
عشق و حسادت بسیار باهم مخلوط شدهاند .درواقع ،این دو مانند دو قطب متضاد ازهم جدا هستند.
ذهنی که احساس حسادت میکند نمیتواند عاشق باشد و برعکس :ذهنی که عاشق باشد نمیتواند
حسود باشد.
آچند روز پیش رسشار از انرژی و عشق به خودم بودم .فرصتی برایم پیش آمده بود
آتا با شیطان شامره یك خودم ،حسادت روبه رو شوم و نتیجه این بود كه خودم را حتی باالتر یافتم:
شعف بسیار و سپاسگزاری كردم .هنوز هم یك انرژی عظیم را احساس میكنم كه تقریباً آاحساس ِ
آغیرقابل نگهداشنت است و بهنظر میرسد كه از نفسانیت و عشقورزی تشكیل شده است.
آاگر واردش بشوم ،این مخاطره را پذیرفتهام كه دیگران را آزار بدهم،
آولی راه دیگر ،بهنظر سازشكاری میرسد :نشسنت و متاشا كردن آن مرا دیوانه میكند!
آباگوان ،پرسش اصلی من این است :من از این تجربه چه چیزی آموختهام
آو چگونه از آن استفاده كنم تا باردیگر توسط حسادت اسیر نشوم؟
حق کپی وجداناً محفوظ
آچگونه از این رهایی لذت بربم تا بتوانم نفس خود را بدون سازشكاری،
ناكامشدن یا دیوانهشدن بیان كنم؟
ویوك ،Vivekاین برای تو تجربه ای بسیار بامعنی بوده است ،یكی از تجربه های كلیدی كه میتواند
كمك كند تا تمامی انرژی انسان را تغییر دهد.
جورج گرجیف عادت داشت تا نخستین و اصلی ترین ویژگی مریدانش را پیدا كند __ یك ویژگی كه
دشمن شماره ی یك آنان بود __ زیرا دشمن شماره یك آنان شامل كلیدی هست كه یا میتواند آنان
را نابود كند __ اگر آن را درك نكنند __ یا اینكه سبب دگرگونی آنان میشود.
تو با حسادت روبه رو شدی .حسادت یكی از خطرناك ترین عناصر در آگاهی انسان است ،به ویژه در
ذهنیت زنانه .روبه روشدن با دشمن شماره یك ،بدون پنهان كردنش ،بدون سفیدآب زدن به آن ،بدون
اینكه آن را محبوب جلوه بدهی __ كه حق با تو است ،موقعیت چنان است كه البته تو باید حسادت
كنی! __ بدون اینكه به هیچ وجه خودت را با اینكه در آن حسادت حق با تو بوده است ،راضی كنی __
میتواند متحول كننده باشد.
اگر خودت را راضی كنی كه حق با تو است ،حسادت باقی خواهد ماند و قویتر خواهد شد .آنوقت این
انرژی را كه اینك احساس میكنی ،احساس نخواهی كرد .این انرژی توسط آن حسادت جذب خواهد
شد و منتظر لحظهای خواهد شد تا بتواند منفجر شود __ به هر بهانهای .ولی تو بدون هیچ تشریح و
توصیفی برای آن ،با آن روبهرو شدی ....آن را توجیه نكردی و فقط با آن واقعیت رو به رو شدی كه این
139
اشو نز باتک
حسادت را داری ....و آن را پذیرفتی ،كه این به تو ربط دارد و نه به هیچكس دیگر؛ و هیچكس دیگر در
این دنیا مسئول آن نیست .تمام اینها بهانههایی هستند برای حفاظت از حسادت.
تو كارت را خوب انجام دادی و نتیجه این است كه فقط با تماشاكردن آن ،حسادت ازبین رفت .و این
همان چیزی است كه من سالها است به شما میگویم :كه هیچكاری نباید كرد .فقط با مشكل طوری
برخورد كن كه آینه با شیئی رفتار میكند ،بدون داوری.
و چون این دشمن شماره یك تو بود ،انرژی فراوانی در خودش داشت .حاال حسادت ازمیان رفته و آن
انرژی رها شده است .برای همین است كه حاال احساس زنده بودن بیشتر و عشق بیشتر میكنی.
یك نكته را به یاد بسپار :میتوانی بار دیگر همان اشتباه را تكرار كنی .نفسانیت و لذت برد ن�sensual
ityرا محكوم نكن .لذت بردن در سراسر دنیا تقبیح شده است و به سبب همین محكومیت ،آن انرژی
كه میتواند در لذت بردن شكوفا شود ،به انحراف كشیده می شود و به حسادت ،خشم و نفرت تبدیل
میشود __ نوعی زندگی خشك و بدون تازگی و طراوت .لذات نفسانی همان زندگی تو است .تفاوت
بین تو و یك سنگ در همین است __ زیرا سنگ لذات نفسانی ندارد .هرچه بیشتر لذت پرست باشی،
بیشتر زنده هستی.
و اگر تمام انرژی تو در عشق ورزی و بازیگوشی نفسانی رها شده باشد ،بدون اینكه خودت را بازبداری،
بدون هیچ ترس __ چیزی وجود ندارد كه از آن بترسی .لذت بردن یكی از بزرگترین بركات برای
انسانهاست ،این حساسیت تو است ،آگاه بودن تو است .معرفتی كه از صافی بدن گذشته باشد ،همان
لذات نفسانی sensuousnessاست.
به یاد بسپار :هرگز سازش نكن .سازشكاری مطلق ًا با دیدگاه من مخالف است .مردم را میبینی :آنان در
رنج هستند زیرا در هر موردی سازش كردهاند و آنان نمیتوانند خودشان را عفو كنند ،زیرا كه سازش
كردهاند .آنان میدانند كه میتوانستند جرات كنند ،ولی ترسو بودنشان را اثبات كردهاند .آنان از چشمان
خودشان نیز افتادهاند ،آنان حرمت به خود را از كف دادهاند ،سازشكاری چنین میكند.
چرا انسان باید سازشكاری كند؟ برای از دست دادن ،چه داری؟ در این زندگی كوتاه ،با تمامیت هرچه
بیشتر زندگی كن .از رفتن به افراط و تفریط نترس ،نمی توانی بیش از تمامیت پیش بروی ،این آخر خط
است و سازش نكن .تمام ذهن تو طرفدار سازشكاری است ،زیرا ما اینگونه بار آمده و شرطی شدهایم.
سازشكاری یكی از زشت ترین واژهها در زبان ما است .یعنی كه" :من نیمی میدهم ،تو نیمی بده .من
نیمی را قبول دارم و تو نیمی دیگر را قبول كن ".ولی چرا؟ وقتی كه میتوانی همه را داشته باشی ،وقتی
كه میتوانی تمام شیرینی را داشته باشی و بخوری ،آنوقت چرا سازش كنی؟
فقط قدری شهامت ،قدری جرات الزم است __ و فقط در ابتدا .وقتی كه زیبایی سازش نكردن را و
شرافتی را كه با خودش میآورد ،و خوشی آن و یكپارچگی و فردیت آن را تجربه كنی ،برای نخستین
بار احساس میكنی كه ریشه پیدا كردهای ،كه یك مركز داری ،كه به وجود خودت قائم هستی و آنوقت
همچون یك تاجر زندگی نمی كنی .زندگی كردن همچون یك تاجر ،خودفروشی است.
140
نهذ مهدزاود لصف
همچون یك جنگجو زندگی كن :یا پیروز هستی و یا شكست خورده ،ولی هرگز سازش نكن .بهتر است
كه شكست بخوری ،ولی با تمامیت ،تا اینكه توسط سازشكاری پیروز شوی .آن پیروزی هیچ چیز جز
حقارت به تو نخواهد داد و آن شكست بدون سازشكاری ،هنوز هم به تو شرافت میبخشد.
زندگی اسرارآمیز است .در اینجا گاهی پیروزی فقط شرمآور است و شكست یك شرافت است ،زیرا كه
انسان سازش نكرده است .بنابراین هرگونه احساس هوس كه داری ،هر عشقی را كه احساس میكنی،
فقط آنها را در ذهنت نگه ندار .وگرنه ترش میشوند ،تلخ میشوند .آنها را بیان كن.
و یك چیز را به یاد داشته باش :بیان كردن همیشه مقدار عظیمی از انرژیات را آزاد می سازد ،وگرنه
انرژی تو به انباشته شدن ادامه میدهد و باری گران میگردد.
و وقتی كه یك بار گران شد ،شروع میكنی به انداختن مسئولیت روی دیگران .چون تو غمگین هستی،
سنگین هستی ،پس كسی باید كاری خطا انجام داده باشد! اگر غمگین هستی ،تو در خطا هستی .اگر
شادمانی ،حق با تو است .برای من این تقریب ًا یك معیار شده است كه هركس كه غمگین است ،شكایت
دارد و نق میزند ،خطاكار است .باید هم خطاكار باشد .شاید برای اندوه خودش هزار ویك دلیل بیاورد
كه چرا چنین است .من این را نمیپذیرم.
او به این سبب اندوهگین است كه به زندگیش مجال شكوفایی نداده است .او پس كشیده است .حتی
حق کپی وجداناً محفوظ
وقتی مردم بخواهند یكدیگر را دوست بدارند ،خودشان را پس میكشند __ زیرا تمامی مذاهب عشق
را مسموم ساخته اند .آنها قادر نبودهاند كه عشق را نابود كنند ،ولی در مسموم كردنش موفق بودهاند.
و لذت بردن بسیار محكوم شده است و اگر لذت بردن را محكوم كنی ،آنوقت چه چیزی باقی میماند؟
آنوقت انسان همچون یك تندیس مرمرین باقی میماند __ دستش را لمس میكنی و احساس میكنی
با یك شاخه ی مرده دست دادهای .تمام انرژی او در خودش فرونشسته است __ به جای اینكه همچون
گلها شكوفا شود ،در درونش به عقدههایی تبدیل شده كه او را غمزده ساخته است.
دستِكم مردم من نباید هرگز به سازشكاری فكر كنند .سازش برای چه؟ واقعی باشید .صادق باشید.
خالص باشید .تا میتوانید عشق بورزید .از نفسانیات خود لذت ببرید __ این هدیهای از سوی طبیعت
است .و نظارهگر باشید زیرا از چیزی كه لذت میبری ،حق هركس دیگر نیز هست .وگرنه درگیری وجود
خواهد داشت .مردم به سبب این درگیریهاست كه سازش میكنند.
اگر از زندگی كردن با شدت intense livingلذت میبری ،باید هركس دیگر را كه به شدت زندگی
میكند تحسین كنی .اینكه او با چه كسی زندگی میكند اهمیت ندارد __ زیرا ما همگی یك زندگی
داریم ،نیروی حیاتی ما یكی است.
تمامی مذاهب با بیان نفسانیات مخالف بوده اند ،زیرا شخصی كه بتواند نفسانیاتش را بیان كند ،به نوعی
استحكام و نوعی آزادی دست پیدا میكند .نمی توانی او را به اسارت بكشی .او براساس طبیعت خودش
زندگی خواهد كرد .نمی توانی چیزی را بر او تحمیل كنی .نمی توانی از او یك شوهر یا یك همسر
بسازی.
141
اشو نز باتک
به همین دلیل است كه جامعه سخت كوشیده است تا سركوب كند ،زیرا انسان سركوب شده بسیار تحقیر
شده است __ او تقریب ًا همچون یك گاو ن ِر اخته شده است .نمی توانی یك گاو نر را به گاری ببندی.
گاو نر بسیار نیرومند است .میتواند تو و گاری تو را به هركجا كه بخواهد بكشاند ،به جایی كه تو هرگز
نمیخواهی بروی .نمی توانی او را كنترل كنی .و اگر او با ماده گاوی زیبا برخورد كند ،به آسانی از
گاری تو بیرون میزند .اینكه بر سر تو و گاری تو چه بیاید ،به خودت مربوط است! او بیدرنگ شروع به
عشقبازی میكند و ابداً اهمیتی نمیدهد كه گاری سرنگون شده و تو در زیر آن افتاده ای.
انسانها میباید از قدیم دریافته باشند كه گاوهای نر را نمیتوانند مورد استفاده قرار دهند ،بیفایده
هستند .ولی آنان سبب بی فایده بودن گاوهای نر را دریافتند ،زیرا پر از انرژی هستند ،بسیار هوسران و
عشقباز هستند.
مردم شروع كردند به اخته كردن گاوها و وقتی كه گاوی اخته شد ،میتوانی او را به موجودی كام ً
ال
تحقیر شده و ناتوان تبدیل كنی كه سرنوشتش چنان نبوده است .حاال میتوانی او را به گاری ببندی.
میتوانی او را برده سازی .میتوانی در مزرعه و هرجا كه بخواهی از او كار بكشی .تو نیروی تولید مثل
او را نابود كرده ای .تو برعلیه طبیعت جرمی را مرتكب شده ای .حاال ماده گاوی میتواند از كنار او رد
شود و او به آن ماده گاو حتی نگاه هم نمی كند ،او انرژی ندارد.
در دوران كودكیام ،وقتی دیدم كه گاوی را اخته میكنند ،پرسیدم كه موضوع چیست .پدرم گفت" ،وقتی
به قدر كافی بزرگ شدی ،خواهی فهمید ".گفتم" ،نمیخواهم منتظر بشوم .میخواهم حاال بفهمم .چرا
این موجودات بیچاره را چنین شكنجه میدهند؟" پدرم گفت" ،تو فقط صبر كن".
و وقتی كه فهمیدم ،به پدرم گفتم" ،شما فقط در مورد گاوها چنین نكردهاید ،در مورد انسانها هم همین
كار را كردهاید __ به روشی دیگر ،نه جسمانی ،بلكه روانی".
تمامی مذاهب انسانها را اخته میكنند .برای نمونه ،در سراسر دنیا به زنان گفتهاند كه در هنگام
عشقبازی نباید هیچ نشانه ای از لذت بردن نشان بدهند .چه بیمعنی! حتی در هنگام معاشقه نیز نباید
از خودشان نشانههای لذت بردن را نشان دهند زیرا این كاری است كه روسپیان میكنند نه خانمها __
و این یك سازشكاری است .آنان با خانم بودن ،سازش كردهاند .بنابراین وقتی كه مرد با آنان معاشقه
میكند ،آنان چشم بسته دراز می كشند ،زیرا حتی بازكردن چشمها نیز برای یك خانم مجاز نیست __
دیدن چنان صحنهی زشتی كه آن حیوان روی آنان باال و پایین میرود! "خانم ها" چنین صحنههایی را
نمی بینند! بهتر است چشمهایت را ببندی .و حركت نكنی!
هزاران سال بود كه زنها چیزی از انزال نمی دانستند __ و حتی امروزه در شرق ،نودونه درصد از زنان
نمی دانند كه انزال چیست .و در سراسر دنیا نیز داستان همین بود ،زیرا آنان هرگز حركت نمیكردند،
هرگز لذت نمیبرند ،هرگز به بدنشان اجازه ی رقصیدن نمیدادند.
رفتارهای جنسی زن و مرد با هم تفاوت دارند .جنسیت مردان بیشتر موضعی است و به آلت تناسلی
محدود میشود .جنسیت در زنان بیشتر لذت بردن است تا سكس ،در تمام بدنشان منتشر است .تا تمامی
بدن زن در معاشقه مشاركت نداشته باشد ،او لذت انزال را __ كه بزرگترین نعمت طبیعت است __
142
نهذ مهدزاود لصف
تجربه نخواهد كرد .و این واقع ًا تكاندهنده و تعجبآور است كه چون مرد زن را نابود كرده ،چون زن
مجاز نبوده تا از معاشقه لذت ببرد ،خود مرد به تنهایی تمام باالو پایین رفتنها را انجام داده است .شخص
دیگری وجود نداشته است.
شنیدهام كه مردی مست در ساحل دریا قدم میزد ....آنوقت مردی را دید كه دراز كشیده و روی
بازوهایش باال و پایین میرود { push-upsتمرین پشت بازو م }.مرد مست به پایین نگاه كرد ،به این
طرف و آنطرف نگاه كرد ،دور او گشت و سپس به پشت آن مرد زد و گفت" ،پسرجان ،دختره رفته است!
چرا بی جهت بدنت را خسته میكنی؟ به خانه برو".
ولی این واقع ًا اوضاع انسانهاست .و محصولجانبی این است كه همین به اصطالح نجیبزادگان
gentlemenكه چنین موقعیت زشتی را درست كردهاند __ كه همسرانشان را از لذت بردن محرم
كردند و آنان را موجودات خشكی بارآوردند __ دردسرهای زیادی را درست كردند ،زیرا این زنان
موجوداتی خشمگین ،عصبی ،غرغرو و ستیزه جو شدهاند .اینها دقیق ًا انحراف های همان انرژی است كه
میتوانست به گلها و رایحهها تبدیل شود.
و از سوی دیگر ،آن نجیب زادگان مجبور بودند نزد زنان روسپی بروند .آنان بودند كه روسپیها را درست
كردند __ كه یك زشتی دیگر بود :مجبور ساختن زنان به فروختن بدنهایشان __ زیرا آنان با زنان
حق کپی وجداناً محفوظ
143
اشو نز باتک
چاكرا یعنی چرخ ،گویی كه دنیا یك چرخ است __ یك چرخ هم هست __ و او تمامی آن را فتح كرده
است .و اسطوره چنین است كه در بهشت فقط چاكراوارتینها مجاز هستند تا روی كوهستان طالیی
امضا كنند.
مردی چاكراوارتین شد و از اینكه اینك میتواند نامش را روی كوهستان طالیی بنویسد بسیار خوشحال
بود .كوهستانی عظیم است و مردمانی اندك _ هرچند گاه یك بار __ قادر بودهاند تا نامشان را روی
آن كوهستان بنویسند .آن مرد از دنیا رفت و وارد دروازه های بهشت شد و نگهبان از او پرسید" ،تو باید
نامت را بر روی كوهستان طالیی بنویسی .ولی تنها برو ،هیچكس را با خودت نبر".
او گفت" ،چرا؟ من دوست دارم چند نفر از دوستانم را كه قبل از من مردهاند با خودم ببرم وگرنه
امضاكردن روی آن كوهستان چه لذتی دارد؟ هیچكس تو را تماشا نمی كند ،هیچكس هرگز نخواهد
دانست كه در آنجا امضا كردهای".
نگهبان گفت" ،به من گوش بده .من مدتهاست كه این شغل را دارم ...قبل از من پدرم در این مقام
بوده و این شغل موروثی ما است .و این توصیه به هر كس كه برای امضاكردن رفته داده شده است .و
همه خواهان همان چیزی بودهاند كه تو میخواهی .و پس از آن ،همگی از ما تشكر كردهاند كه ‘خیلی
از لطف شما ممنونیم كه نگذاشتید كسی را با خودمان ببریم ’.پس لطف ًا تنها برو".
او با اكراه پیش رفت و نگهبان كوهستان درها را باز كرد و گفت" ،مشكلی هست .كوهستان پر از نام شده
است .جایی وجود ندارد .و این تنها در مورد تو نیست .قبل از من پدرم در اینجا بوده و پیش از او پدرش
در اینجا بوده .این شغل فامیلی ما است .و من شنیدهام كه قرنهاست كه چنین بوده است و كوهستان
جای خالی ندارد .بنابراین ،هروقت شخص تازه واردی میرسد ،باید اول نامی را پاك كنی و در جای آن
نام خودت را بنویسی .راه دیگری وجود ندارد ،جایی نیست".
آنوقت او دریافت كه چه خوب شد كسی را همراهش نیاورده است كه این را ببیند .كوهستانی بزرگ و
حتی یك جای كوچك هم برای نام او وجود ندارد.
ولی او میباید مردی فهیم بوده باشد .به دروازه بان گفت" ،من نام كسی را پاك نخواهم كرد ،زیرا
فایدهاش چیست؟ فردا كسی میآید و نام مرا پاك میكند و نام خودش را مینویسد .این بی فایده است.
بنابراین چاكراواتین بودن من عبث است و من میپنداشتم كه فقط گاهی اوقات چنین اتفاقی میافتد.
من اشتباه میكردم .تمامی این كوهستان پر از نام فاتحان دنیاست".
زندگیت بسیار كوتاه است .نگران احترام و آبرو نباش ،نگران افتخار و اینكه دیگران چه میگویند نباش.
فقط به انرژی خودت گوش بده و از آن پیروی كن .من این را شهامت می خوانم .لذت ببر و عشق بورز
و اگر بتوانی با تمامیت عشق بورزی و لذت ببری امكان دارد كه روزی به ورای حواس جسمانی بروی
و به نقطه ای از هشیاری برسی كه تمام انرژی تو به شعلهای از آگاهی تبدیل گردد __ تمام لذات
جسمیات ،تمام شهوات ،تمام عشقت ،همه چیزت __ به آن شعله تبدیل شود كه به آن شعله ،اشراق
و بیداری می گویند :شعلهای كه برای همیشه در كائنات باقی میماند ،بدون اینكه شكلی دیگر بگیرد،
زیرا تمامی امكانات تبدیل شدن را مصرف كرده است.
144
نهذ مهدزاود لصف
مردم بارها و بارها در همان سطح به دنیا باز میگردند .این شرافتی ندارد .اگر با تمامیت زندگی كنی،
فقط یك بار كافی است.
پس ویوك ،تو با حسادت خودت بسیار خوب رفتار كردی .اینك آن انرژی تخلیه شده است __ زیرا
تو وارد حسادت نشدی .وگرنه آن حسادت تو را میسوزاند ،زخمیات میكرد ،تو را غمزده میكرد ،به
تو آسیب میزد و دیگران را نیز مسموم میساخت __ زیرا ما چنان كه میپنداریم ،جدا نیستیم .ما در
عمق بسیار به هم پیوند داریم و بهویژه در اینجا با من .شما بیشتر و بیشتر به یكدیگر پیوند میخورید.
تفاوتها ازبین میروند ،كسی اهمیت نمیدهد كه چه مذهبی داری ،از چه ملیتی هستی ،هیچ مانعی
باقی نمیماند .مردم به هم نزدیكتر و نزدیكتر میشوند .این یعنی كه آنان از هم تاثیر میپذیرند .اگر
یكی بیمار شود ،اندوهگین شود ،آنوقت دیگران نیز هریك به نوعی تحت تاثیر قرار میگیرند .اگر كسی
شادمان باشد __ برقصد ،آواز بخواند و گیتارش را بنوازد __ آنوقت دیگران نیز در قلبشان ترانهای را
احساس میكنند .و من میخواهم كه شما بیش از پیش به هم نزدیك باشید ،تقریب ًا همچون یك روح
در بدنهای مختلف.
تو سالها بود كه با حسادت مبارزه میكردهای .اینك آن كلید را یافتهای .باردیگر ،اگر حسادت آمد،
بیدرنگ آن را بگیر و همانطور كه با دشمن شماره یك خودت رفتار كردی ،میتوانی با تمام دشمنانی
كه به ذهنت میآیند رفتار كنی .آنها دشمنان كوچكتری هستند ،حتی زودتر ازبین میروند ،آنها آنقدر
حق کپی وجداناً محفوظ
انرژی ندارند.
ولی اگر انرژی باقی بماند ،آنوقت مشكالت حتم ًا ظهور خواهند كرد __ با این انرژی چه میكنی؟
تاكنون آن انرژی توسط حسادت مصرف و مكیده میشد .اینك در تمام بدنت پخش شده است .احساس
لذت و عشق بیشتری میكنی .و تو ،تاكنون ،به نوعی خشك بودهای ،همیشه خودت را قدری از مردم
دور نگه میداشتی .این تقصیر تو نیست ،این مصیبت تمام انگلستان است! پس این انگلیسی بودن را
نیز دور بینداز .فقط انسان باش.
و منتظر نمان ،زیرا اگر آن انرژی بیان نشود ،تولید مشكل میكند .آن را بیان كن __ برقص ،آواز بخوان،
عشق بورز ،هرچیزی كه بهنظرت آمد ،انجامش بده.
145
اشو نز باتک
نتیجه همین تیمارستانی است که آن را سیارهی زمین میخوانیم .مردم سعی دارند که همدیگر را تصاحب
کنند ــ طبیعی است که این غیرممکن است ،طبیعت امور چنین است که این نمیتواند ممکن شود .آنگاه
رنج وجود خواهد داشت .هرچه بیشتر سعی کنی که شخصی را به تصاحب درآوری ،آن فرد بیشتر سعی
میکند که از تو مستقل شود ،زیرا این حق مادرزادی هر فرد است که آزاد باشد ،خودش باشد.
تو به حریم خصوصی دیگری تجاوز میکنی ،جایی که مقدسترین مکان در تمام دنیاست .نه اسراییل
مقدس است و نه کاشی Kashiمقدس است و نه مکه مقدس است .تنها مکان مقدس به معنی واقعی،
حریم شخصی فرد است ــ استقالل او ،وجود او.
اگر عاشق یک شخص باشی ،هرگز به حریم شخصی او تجاوز نخواهی کرد .هرگز سعی نخواهی کرد
که یک کارآگاه باشی ،فضولی کنی و به حریم شخصی آن فرد َس َرک بکشی .به فضای خصوصی او
احترام خواهی گذاشت .ولی فقط به این بهاصطالح عشاق نگاه کن ــ زن و شوهرها و دوستپسرها
و دوستدخترها ــ تنها کاری که در تمام اوقات میکنند این است که راههایی برای تجاوز به حریم
شخصی دیگر بیابند و وارد دنیای خصوصی او شوند .آنان نمیخواهند که دیگری دنیای شخصی و
خصوصی خودش را داشته باشد .چرا؟
اگر آن شخص مستقل باشد ،فردیت و فضای خصوصی خودش را داشته باشد آنان میترسند .شاید آن
فرد دیگر فردا او را دوست نداشته باشد ــ زیرا عشق چیزی ایستا و پایدار نیست .عشق لحظهای است و
هیچ ربطی با دایم بودن ندارد .شاید تا ابد ادامه داشته باشد ،ولی در اساس عشق پدیدهای است گذرا و
موقتی .اگر در لحظهی بعدی رخ داد ،تو برکت یافتهای .اگر رخ نداد ،باید سپاسگزار باشی که دستِکم در
آن زمان رخ داده بود .باز بمان :شاید بار دیگر رخ بدهد ــ اگر نه با همان شخص ،آنگاه با شخصی دیگر.
موضوع طرف مقابل نیست ،موضوع خو ِد عشق است .عشق باید جاری باقی بماند و نباید متوقف شود.
ولی مردم در حماقتهای خودشان شروع میکنند به فکر کردن" :اگر این شخص از دست من برود،
تمام عمرم بدون عشق گرسنه خواهم ماند ".و او نمیداند که با کوشش در نگه داشتن این شخص در
حبسابد ،گرسنه خواهد ماند؛ اینگونه ،او عشقی دریافت نخواهد کرد .تو نمیتوانی از یک برده عشق
ِ
دریافت کنی .نمیتوانی از اشیایی که در تملک داری عشق دریافت کنی :از صندلی و از میز و از خانه و
از اثاث خانه نمیتوانی عشق دریافت کنی.
عشق را فقط میتوانی از فردی آزاد ،که منحصربهفرد بودن او را محترم شمردهای ،دریافت کنی ،کسی
که آزادی او را حرمت نهادهای .به سبب آزادی آن شخص بوده است که این لحظه از عشق رخ داده
است .با کوشش برای تصاحب و ایجاد الزامهای قانونی مانند ازدواج ،آن را نابود نساز .بگذار دیگری آزاد
باشد و خودت آزاد بمان .و اجازه نده هیچکس دیگر نیز تو را به تملک خود درآورد .تصاحب کردن و
مورد تصاحب واقع شدن ،هردو زشت هستند .اگر تصاحب شوی ،خو ِد روح خودت را از دست خواهی داد.
عشاق فقط زمانی عشق میورزند که رابطهشان هنوز تثبیت نشده است .زمانی که رابطه تثبیت شد،
عشق ناپدید خواهد شد .زمانی که رابطه تثبیت شد ،بجای عشق چیز دیگری اتفاق میافتد :تصاحبگری.
جهانهستی را فریب بدهی.
ِ آنان بازهم آن را عشق میخوانند ،ولی تو نمیتوانی
146
نهذ مهدزاود لصف
فقط با خواندن آن به نام عشق نمیتوانی هیچ چیز را تغییر بدهی .اینک نفرت است ،نه عشق .ترس
است ،نه عشق؛ تنظیمشدن است و نه عشق .سازشکاری است و نه عشق .میتواند هرچیزی باشد؛ بجز
عشق.
هرچه عمیقتر این را درک کنی ،برایت روشنتر خواهد شد که عشق و نفرت دو چیز نیستند .این یک
اشتباه زبانی است که آنها را عشق و نفرت میخوانیم .در آینده ،دستکم در رسالهها و کتابهای
روانشناسی ،آنها از "و" بین این دو واژه استفاده نخواهند کرد .درواقع ،بهتر است که یک واژه برایشان
بسازیم" :عشقنفرت" .اینها دو روی یک سکه هستند.
من به مدت یک سال با مردی بودهام که دوست دارد با زنان دیگر هم باشد
و منیدانم که چگونه با حسادت خودم کنار بیایم.
برای زن همیشه دشوار است؛ مگر اینکه او نیز شروع کند به دوست داشتن مردم دیگر؛ وگرنه مشکل
حق کپی وجداناً محفوظ
باقی خواهد ماند .نمیتوان آن مرد را از این کار باز داشت و جلوگیری کردن از او نیز زشت خواهد بود.
آنگاه تو خوشبختی او را نابود میکنی و اگر خوشبختی او نابود شود ،از تو انتقام خواهد گرفت؛ دیگر
نسبت به تو عاشقانه رفتار نخواهد کرد .اگر سعی کنی بر او سلطه پیدا کنی و مانع او بشوی که اینجا و
آنجا برود ،احساس خفگی خواهد کرد.
مشکل این است که در طول قرنها مرد همیشه چنین زندگی کرده است .نخست ،در روزگار قدیم،
مشکل داشتن فرزند بود ــ اگر زن باردار شود ،دچار دردسر شده است .پس موضوع امنیت و اقتصاد و
چیزهای دیگر در میان بود .دوم ،خو ِد مرد به زن آموزش داده بود که پاک باشد ،باکره باشد و همیشه
عاشق یک نفر باشد .مرد از معیارهای دوگانه استفاده کرده است :یک معیار برای زن و معیاری دیگر برای
خودش :زن باید پاک و خالص و تسلیم باشد .و مرد؟ میگویند" ،پسرها پسر خواهند بود!"
مرد تمام آزادیها را برای خودش نگه داشته است .و در گذشته از عهدهاش برمیآمده ،زیرا امور مالی
در دست او بوده .پس او از نظر مالی قدرتمند بوده .او تحصیلکرده بود و شغل داشته .زن تحصیلکرده
نبوده و درآمدی هم نداشته .تمام دنیای زن به خانه محدود میشده .او تماسی در بیرون از خانه نداشت،
پس تقریب ًاغیرممکن بود تا عاشق شود .برای عاشق شدن دست کم نیاز به تماس با دیگران داری و فقط
آنوقت است که میتوانی عاشق شوی .و مرد یک دیوار چین به دور زن خلق کرده بود ....قرنهاست که
مردان محمدی اجازه ندادهاند که کسی صورت زنهایشان را ببیند .و زن اجازه نداشته که با مردی حرف
بزند .یک سرکوب طوالنی ــ به خو ِداستخوان رسیده است.
امروزه چیزها عوض شدهاند .اینک زن تحصیلکرده است و میتواند درآمد داشته باشد؛ مانند مرد آزاد
است .میتواند با مردم مالقات کند؛ میتواند عاشق شود و میتواند از زندگی لذت ببرد.
147
اشو نز باتک
اینک مشکل بارداری بیربط شده است :قرصهای ضدحاملگی یکی از بزرگترین آزادیها را برای
زن آورده است .ولی آن ذهن قدیمی هنوز مقاومت میکند و موضوع کوچکی نیست :هزاران هزار سال
شرطیشدگی پشت آن هست .مادر تو و مادرش و مادر مادرش و تمام زنهای پیش از تو شرطی شدهاند
و این شرطیشدگی به تو نیز نفوذ کرده است.
پس این مشکل وجود خواهد داشت؛ مگر اینکه تو بسیار آگاه بشوی و آن را بیندازی .فقط دو امکان
وجود دارد :یکی این است که به نقزدن به این دوستت ادامه بدهی؛ کاری که زنان در طول اعصار
کردهاند .این کمکی نخواهد کرد و فقط مرد را بیشتر از زن منزجر میسازد .هرچه بیشتر نق بزنی ،او را
بیشتر به آغوش زن دیگری پرتاب خواهی کرد؛ زیرا او خسته میشود و حوصلهاش از تو سر میرود و
دوست دارد که نزد زن دیگری برود که به او نق نزند؛ و این یک راحتی است برای او .این روش کمکی
نخواهد کرد و مخرب نیز هست.
امکان دیگر این است :شهامت پیدا کن :به او بگو که اگر دوست دارد که به کار خودش ادامه بدهد ،پس
متوجه باشد که تو نیز مانند خودش رفتار خواهی کرد .استاندارد دوگانه نباید وجود داشته باشد! اگر او از
عشقبازی با زنان دیگر لذت میبرد ،تو نیز با مردان دیگر عشقبازی خواهی کرد .تو او را دوست داری،
ولی مردان دیگر را نیز دوست خواهی داشت .فقط برای او روشن کن و بیدرنگ این کار را بکن :اگر
او بترسد ،اگر او حسود باشد؛ یا خواهد گفت" ،من دست خواهم برداشت "،ــ ولی اینک او با تصمیم
خودش دست برخواهد داشت ــ یا اینکه نیازی نیست که نگران باشی؛ تو نیز شروع کن .هیچ اشکالی
در این نیست!
من نمیگویم که کار او هیچ اشکالی دارد .آنچه که میگویم این است :نباید دو نوع استاندارد وجود داشته
باشد ،فقط یک استاندارد برای هردو نفر .و هر زوجی باید در مورد یک استاندارد تصمیم بگیرد و آن تعهد
است .یا اینکه هر دو تصمیم میگیرید که فقط برای یکدیگر هستید ،تکهمسری را برگزیدهاید ــ خوب
است ،اگر هر دو با اراده و تصمیم خود و با خوشحالی چنین انتخابی کردهاید ،بسیار خوب است ....اگر
چنین تصمیمی ممکن نباشد ــ یکی از دو نفر بگوید که "من میخواهم آزادی خودم را داشته باشم ".ــ
طرف دیگر نیز آزادی خودش را نگه دارد! چرا در رنج بمانی؟ رنج در این است که او خوش میگذراند و
تو فقط نشستهای و به او فکر میکنی .تو نیز خوش بگذران!
و این فقط پرسش شخصی تو نیست .این پرسش برای تمام زنان در آینده مطرح خواهد بود .شهامتی
گردآوری کن و قبل از اینکه حرکت خودت را شروع کنی به او بگو" ،اوضاع چنین خواهد بود ،نسبت به
من حسودی نکن ".از آنجا که مرد حسادت بیشتری دارد ،نفس مردانهی برتری طلب جنسی او بیشتر
آزرده خواهد شد" :زن من با مرد دیگری عشقبازی کند؟" آنان چنین احساس خواهند کرد که به قدر
کافی مرد نبودهاند .ولی آنوقت این مشکل اوست .نخست این را برای او روشن کن که هردو باید از یک
معیار پیروی کنید .وقتی دو نفر تصمیم میگیرند که باهم زندگی کنند ،آنگاه یک قانون رفتاری باید بین
آن دو تنظیم شود .وقتی که تنها هستی ،نیازی به داشتن قانون رفتاری نیست .فقط یک قانون بازی را
تنظیم کنید ،ولی این قانون برای هردو طرف الزماالجرا است.
148
نهذ مهدزاود لصف
پس هرچه که تصمیم گرفته شد ....یا اینکه او تصمیم میگیرد که با دیگران نرود ــ این خوب است ـــ
یا اینکه تصمیم میگیرد که او هنوز هم خواهان آزادی خودش است ،آنگاه تو آزاد هستی .آنگاه ترسو
نباش :شروع کن به حرکت! مردان زیبایی وجود دارند :چرا به یکی محدود باشی؟ هر فرد میتواند چیزی
را ببخشد که هیچ کس دیگر نمیتواند آن را ببخشد .هر فرد بسیار منحصربهفرد است.
چرا عاشق مردمان بسیار نباشی و عشقت را غنی نسازی؟ درواقع ،این برعلیه مردی که تو دوستش داری
نیست .مشاهدهی خود من این است که اگر تو عاشق مردان بسیار بسیاری باشی ،نسبت به معشوق
خودت نیز عاشقانهتر خواهی بود ــ این یک محاسبهی ساده است ــ زیرا در عشق ورزیدن ماهرتر
خواهی شد .جنبههای بسیاری از عشق در دسترس شناخت تو خواهد بود .تو غنیتر ،رسیدهتر و بالغتر
خواهی بود.
و این چسبیدن به یک نفر نوعی عدم بلوغ است .چرا فرد باید بچسبد؟ عشق زیباست و الهی است ،و تمام
انسانها شکلهایی از خداوند هستند ،پس چرا نسبت به شکلی وسواس پیدا کنی که آن شکل وسواس
تو را ندارد؟ اگر هردو وسواس یکدیگر را داشته باشید اشکالی نیست.
این یک فکر قدیمی است که از نظر علمی نیز درست نیست :که اگر مرد برود و رابطهای جزیی با زنان
دیگر داشته باشد ،زن خود او رنج خواهد برد؛ او همانقدر عشقی را که مال او بوده کسب نخواهد کرد.
حق کپی وجداناً محفوظ
این اشتباه است .او رنج نخواهد برد ،بلکه بیشتر کسب خواهد کرد .و بهزودی ،آن مرد با رفتن نزد زنان
دیگر ،بارها و بارها ،ادراکی به او دست خواهد داد" :فایدهاش چیست؟ زن خودم میتواند تمام این چیزها
را به من بدهد و به شکلی بسیار صمیمانهتر ،با اخالصی بسیار بیشتر و با تعهدی بسیار بیشتر .چرا من
باید مانند یک گدا رفتار کنم؟" او باعشقی بسیار بیشتر به خانهاش بازخواهد گشت.
درواقع ،روانشناسی مدرن توصیه میکند که اگر قرار است که ازدواج ادامه داشته باشد ،چند رابطهی
کناری همیشه خوب هستند و کمک میکنند که ازدواج به کار خودش ادامه دهد .اگر روابط کناری وجود
نداشته باشند ،ازدواج یک پدیدهی بسیار کسالتآور خواهد شد .بسیار سنگین خواهد شد ــ همان مرد،
همان زن ،همان صحبتها ،همان عشق .همه چیز ،دیر یا زود یک روال همیشگی و تکراری خواهد شد.
آنگاه هیجان ازبین میرود و همه چیز تکراری و یکنواخت خواهد شد.
صحبت خوبی با او داشته باش و برایش روشن کن که اگر او لذت میبرد ،تو نیز آزاد خواهی بود .و آزاد
باش! آزادی نیاز به قدری شهامت دارد ،به جگر نیاز دارد ،ولی تو نیز لذت خواهی برد .و این کار اختاللی
در رابطهی شما ایجاد نخواهد کرد ،آن را غنیتر خواهد ساخت .تو از نقزدن به او دست برخواهی داشت.
اگر خودت نیز گاهی اوقات با افرادی حرکت کنی ،از نق زدن دست برخواهی داشت .درواقع ،برای همین
است که زنان با مردان دیگر نمیروند ،زیرا آنگاه نقزدن آنان بیجهت خواهد بود .و زنان از نق زدن لذت
میبرند ــ به آنان قدرت میدهد!
اگر زنان با مردان دیگری نروند ،نمیتوانند به مرد احساس گناه بدهند .و دادن احساس گناه به مرد قدرت
عظیمی به زنان میدهد .ولی این کاری اشتباه است .هرگز به هیچکس احساس گناه نده .اگر آن شخص
را دوست داری ،چرا به او احساس گناه میدهی؟
149
اشو نز باتک
اگر او چنین رفتاری را دوست دارد ،بگذار که طبق دلخواهش رفتار کند .تو نیز چند رابطهی عاشقانه
داشته باش .این هردوی شما را از همدیگر آزاد خواهد کرد .و زمانی که عشق آزاد باشد و از روی آزادی
ال متفاوت خواهد داشت .چیزی واقع ًا زیبا در خود خواهد داشت.داده شود ،یک کیفیت کام ً
آنگاه تضادی وجود نخواهد داشت ،جنگی نخواهد بود ،حسادتی نخواهد بود ،چنین چیزهایی وجود
نخواهند داشت .یک ربطهی آرام و باصفا و ساکت خواهد بود .زمانی که تو نیز با چند نفر جدید رابطهی
عاشقانه داشته باشی و او نیز با چند نفر جدید رابطه داشته باشد؛ هردو همیشه در نوعی ماه عسل خواهید
بود :دیدار با یکدیگر همیشه زیبا خواهد بود .آنگاه چیزها هرگز کهنه و گندیده نخواهند بود.
فقط قدری شهامت ....و چنین خواهد شد!
آیا من واقعاً دارم پیر میشوم؟ زیرا همه در این مورد غیبت میکنند.
بازهم دواگیت! همین دو روز پیش پیر شده بودی و من دردسر زیادی متحمل شدم تا تو را برگردانم .و
تو بازهم دررفتی! یک بار خوب است ولی دوبار خیلی زیاد است __ واقع ًا یک مشکل جدی شده است.
و به غیبتها گوش نده؛ تو اینجا هستی که به بشارتها گوش بدهی! ولی من هم آن غیبت را شنیدهام
که تو را نگران کرده است .پس اول آن غیبت:
یک روز میالرپا ،سارجانو و دواگیت به یک داروخانه در پونا میروند تا کاندوم بخرند .اول میالرپا وارد
میشود و میگوید که مایل است مصرف یک هفته را که شش عدد باشد بخرد.
داروخانهچی میپرسد" ،چرا فقط شش تا؟" میالرپا میگوید" ،خوب این روزها من دوست دارم یکشنبهها
را تعطیل کنم!"
سپس سارجانو وارد میشود و درخواست هشت عدد کاندوم میکند .داروخانهچی میگوید" ،چرا هشت
تا؟"
سارجانو میگوید" ،ماما میا ، ma ma miyaمن همیشه دوست دارم یکشنبهها دو بار بروم!"
و در آخر دواگیت وارد میشود و درخواست دوازده عدد میکند.
داروخانهچی نگاهی به اندام و سن دواگیت میاندازد و میگوید" ،دوازده تا؟ این برای مردی به سن شما
خیلی بسیار تحسینبرانگیز است .ولی به من بگو چرا دوازده تا؟"
دواگیت پاسخ میدهد" ،ژانویه ،فوریه ،مارچ"....
این غیبتی است که در همه جا شنیده میشود .و من باید از تمام این غیبتها رنج ببرم؛ حاال من باید
دواگیت را دوباره به عقلش بازگردانم.
150
نهذ مهدزاود لصف
نخست :خوشحال باش که دوستانی داری .یک گفتهی قدیمی میگوید :کسی که در موردش غیبت
نمیشود دوستانی ندارد که در موردش حرف بزنند! تو دوستان زیادی داری ،همه در مورد تو غیبت
میکنند .پس این بدشانسی نیست که فقط بخاطر غیبت کردن و بخاطر دوستان ،گاه گاهی پیر بشوی.
ولی یک چیز را به یاد داشته باش :یک چیز در مورد جوانی صادق است که تغییر میکند ،و در مورد
کهنسالی یک نکته حتمی است که تغییر نمیکند .کهنسالی چیزی بیش از جوانی دارد :خاتمه مییابد
ولی هرگز تغییر نمیکند .مردم خیلی زیاد نگران کهنسالی هستند .همه میتوانند پیر بشوند ولی فقط
یک انسان بزرگ است که در مورد آن تحقیق میکند .پیری زمانی است که یاد میگیری با دهان بسته
خمیازه بکشی
پس بگذار این یک معیار باشد برای آینده :نگران غیبت کردنها نباش.
کسانی که شکایت میکنند ،تمام آنچه را که لیاقت دارند به دست نمیآورند ،تشخیص نمیدهند که چقدر
پیر شده اند .فقط یک چیز را به یاد داشته باش :چه در پیری و چه در غیر پیری ،انسان باید همیشه در
عشق باشد .برای همین است که انسان نباید هرگز ازدواج کند .و این همیشه او را جوان نگه میدارد،
دستِکم در ظاهر! راههای زیادی برای جوان نشان دادن وجود دارد :سادهترین راه این است:
همیشه عاشق زنی مسنتر از خودت بشو ،و همیشه جوان خواهی ماند.
حق کپی وجداناً محفوظ
فرد فقط باید راهی پیدا کند __ اینها مشکالت ذاتی زندگی هستند .یا اینکه یک راهب بشو و زندگی
مجردی را موعظه کن و کهنسالی را کام ً
ال از یاد میبری؛ شروع میکنی به احساس گناه دادن به جوانان.
اینها روشها امتحان شده هستند ،برای هزاران سال .فقط یک چیز در مورد پیرشدن و ازدواج نکردن
وجود دارد :مردهای ازدواج کرده عمرشان طوالنیتر از مردان مجرد نیست ،بلکه فقط طوالنیتر بهنظر
میرسد!
از هر سه ازدواج یکی به طالق منجر میشود؛ دوتای دیگر تا انتها به نزاع و دعوا طی میشود.
در هندوستان ،ازدواج توسط والدین ترتیب داده میشود و زوجها تا پس از ازدواج همدیگر را نمیشناسند.
ال متفاوت است ولی نتایج یکسان هستند .چه در شرق و چه در غرب ،شما در غرب ترتیبات ازدواج کام ً
همدیگر را پس از ازدواج خواهید شناخت ،ولی در این زمان بسیار دیر شده است ،هیچ کاری نمیتوان
برایش کرد.
برای اینکه عیبهای دختر را پیدا کنی با دوستهای دختر او صحبت کن و بگو که او چقدر شگفتانگیز است!
فصل اول میمیرد!
ازدواج یک ماجرای رمانیتک است که در آن ،قهرمان در ِ
هرگز با یک دختر زیبا ازدواج نکن ،زیرا ممکن است تو را ترک کند .البته ،یک دختر زشت هم ممکن
است تو را ترک کند ،ولی چه اهمیتی دارد؟!
تمام ازدواجها مایهی خوشحالی هستند .فقط زندگی کردن بایگدیکر پس از آن است که سخت است!
دواگیت ،هرکسی که در اینجا هست دیر یا زود باید که پیر شود .ما باید زیبایی کهنسالی را درک کنیم؛
151
اشو نز باتک
و باید آزادی کهنسالی را درک کنیم .باید خرد کهنسالی را بفهمیم؛ ما باید وارستگی عظیم آن را از تمام
چیزهای احمقانه که در زندگی جوانان وجود دارد درک کنیم.
کهنسالی به تو یک اوج میبخشد .اگر این اوج بتواند با مراقبه متصل شود ،احساس ناراحتی خواهی کرد:
چرا جوانی خود را هدر داده بودی؟ چرا والدین کودکی تو را نابود کرده بودند؟ چرا مراقبه بعنوان یک
هدیه در اولین روز تولد به تو داده نشده بود؟ ولی هرزمان که آن را به دست آوردی ،بازهم دیر نیست.
حتی درست چند لحظه قبل از مرگ ،اگر بتوانی معنی زندگیت را به دست آوری ،زندگیت تلف نشده است.
در مشرق زمین کهنسالی مورد احترام زیاد بوده به این دلیل ساده که جنسیت در آن زمان یک عمل
شرمآور محسوب میشد __ فرزندانت ازدواج میکنند و تو صاحب نوه و نواده میشوی ....و هنوز
شیفتهی سکس هستی و اسیر خواهشهای تن؟ باید باالتر بروی؛ حاال زمانش رسیده که زمین را به
سایر احمقها واگذار کنی تا فوتبال بازی کنند .فوقش این است که یک داور بشوی ،و نه یک بازیکن.
من عاشق یک کاریکاتور در یک مجلهی هلندی بودم .عجیب است ،زیرا تمام آن شامل رییس جمهورها
و نخست وزیران و رهبران بزرگ؛ دیکتاتورها و شاهان بود__ در آن گروه من تنها کسی بودم که کسی
نبود . a nobodyو من اول هستم __بدبختانه رونالد ریگان نفر آخر است .آنان این بازی را یک تیم
فوتبال خواندند و من داور بودم .من خوشحال بودم ،خیلی خوشحال .اگر بخشی از آن تیم میبودم از
ٌ
کامآل متفاوت است __بگذار احمقها بازی کنند. آن مجله درخواست غرامت میکردم ،ولی داور بودن
ولی این یک بینش عظیم بود :من کسی نیستم و به هیچ عنوان به حساب نمیآیم ...هرکس که آن
کاریکاتور را کشیده بود میباید دارای بینشی بزرگ بوده باشد.
دواگیت ،تا زمانی که نتوانی هرآنچه را که زندگی برایت میآورد با سپاسگزاری بپذیری ،نکته را از دست
داده ای .دوران کودکی زیبا بود؛ جوانی گلهای خودش را دارد ،پیری اوجهای آگاهی خودش را دارد .ولی
مشکل این است که کودکی خودش میآید ،جوانی خودش میآید؛ تو باید برای کهنسالی بسیار خالق
باشی .کهنسالی مخلوق خودت است :میتواند یک رنج و مصیبت باشد ،میتواند یک جشن و ضیافت
باشد؛ میتواند فقط یک ناامیدی محض باشد و یا میتواند یک رقص باشد .تمامش بستگی به این دارد
جهانهستی باشی؛ هرآنچه که برایت بیاورد .یک روز مرگ را نیز خواهد آورد
ِ که تو چقدر عمیق پذیرای
_ آن را نیز با سپاس بپذیر.
من این شاکر بودن را دیانت میخوانم .این پذیرش عمیق هرچیز ،بدون شکایت ،بدون اینکه بخواهی
چیز دیگری باشد ،تنها دینی است که وجود دارد.
اگر در زندگیات به اوج رسیده باشی ،اگر قلههای زندگی را دیده باشی ،مرگ یک استراحت زیباست،
یک سعادت و برکت است .ولی اگر زندگی نکرده باشی ،البته که مرگ ترسآفرین خواهد بود .اگر
زندگی نکرده باشی ،البته که مرگ زمان را از تو خواهد گرفت و تمام فرصتهای آینده برای زندگی از
کفَت خواهد رفت .تو در گذشته زندگی نکردهای ،و آیندهای نیز وجود نخواهد داشت :ترس برمیخیزد.
زندگی ناکرده است .و به سبب وحشت از مرگ ،پیری نیز
ِ این ترس به سبب مرگ نیست ،بلکه به دلیل
تولید ترس میکند ،زیرا پیری نخستین گام به سوی مرگ است .وگرنه ،کهنسالی نیز زیباست .پیری
شدن وجودت است ،بالغ شدن و رشد تو است .اگر لحظهبهلحظه زندگی کنی ،با تمام چالشهای
رسیده ِ
زندگی روبهرو شوی و از تمام فرصتهایی که زندگی در اختیارت گذاشته است استفاده کنی؛ و اگر
شهامت ماجراجویی و رفتن به ناشناخته را که زندگی تو را به آن دعوت میکند داشته باشی ،پیری یک
بلوغ است .درغیراینصورت پیری یک بیماری است.
متاسفانه بسیاری از مردم فقط پیر میشوند و بدون بلوغ مربوط به آن پیر میشوند .آنگاه پیری یک بار
گران است .تو در بدن پیر شدهای ،ولی آگاهی تو نابالغ مانده است .تو در بدن پیر شدهای ولی در زندگی
درونت بالغ نشدهای .آن نور درونی کسر است و مرگ هر روز نزدیکتر میشود .البته که خواهی لرزید و
وحشت خواهی کرد و تشویشی بزرگ در تو ایجاد میشود.
آنان که به درستی زندگی میکنند ،کهنسالی را با یک خوشآمدگویی عمیق میپذیرند ،زیرا کهنسالی
حق کپی وجداناً محفوظ
فقط میگوید که اینک تو شکوفا گشتهای ،که اینک به ثمر نشستهای و اینک قادر هستی هرآنچه را که
کسب کردهای با دیگران سهیم شوی.
کهنسالی بسیار زیباست و باید که چنین باشد ،زیرا تمام زندگی به آن سمت حرکت میکند ،باید که اوج
زندگی باشد .آن اوج چگونه میتواند در ابتدا وجود داشته باشد؟ چگونه میتواند در میانهی راه باشد؟
ولی اگر فکر کنی که اوج زندگی تو در کودکی بوده ،همانگونه که بسیاری از مردم میپندارند ،آنگاه
البته که تمام زندگی یک رنج بردن مداوم خواهد بود؛ زیرا تو به اوج خودت رسیدهای ــ اینک همه چیز
نزول میکند و کاهش پیدا میکند! اگر فکر کنی که جوانی اوج زندگی است ،همانطور که بسیاری
از مردم میپندارند ،آنگاه البته پس از سی وپنج سالگی اندوهگین و افسرده خواهی شد زیرا هر روز تو
از دست میدهی و از دست میدهی و از دست میدهی ــ و هیچ چیزی به دست نمیآوری .انرژی
از دست خواهد رفت ،ناتوان خواهی شد ،بیماریها وارد وجودت خواهند شد و مرگ شروع میکند به
کوفتن بر درت .خانه ناپدید میشود و بیمارستان پدیدار میشود .چگونه میتوانی خوشحال باشی؟ نه،
ولی در مشرق زمین ما هرگز فکر نکردهایم که کودکی و جوانی اوج زندگی هستند .آن اوج منتظر خود
انتها میماند.
و اگر زندگی به درستی جریان داشته باشد ،رفتهرفته به قلههای باالتر خواهی رسید .مرگ همان قلهی
نهایی است که زندگی به آن دست مییابد ،اوج زندگی است.
ولی ما چرا زندگی را ازکف میدهیم؟ چرا پیر میشویم ولی بالغ نمیشویم؟ جایی ،چیزی به خطا رفته است؛ در
جایی شما را در مسیری غلط قرار دادهاند؛ جایی شما موافقت کردهاید که شما را در مسیری غلط قرار بدهند .آن
153
اشو نز باتک
موافقت باید شکسته شود ،آن تماس باید سوزانده شود .این چیزی است که من آن را سانیاس میخوانم :یک
ادراک که" :من تاکنون به روشی غلط زندگی کردهام ــ سازش کردهام ،واقع ًا زندگی نکردهام".
زمانی که کودکان خردسالی بودید ،سازش کردهاید .وجودتان را فروختهاید .به بهای هیچ .آنچه که به
دست آوردهاید فقط هیچ است ،فقط آشغال است .برای چیزهای کوچک ،روحتان را از دست دادهاید.
موافقت کردهاید که بجای اینکه خودتان باشید کسی دیگر باشید؛ اینجا جایی است که مسیر زندگی را از
دست دادهاید .مادر میخواسته که تو کسی باشی ،پدر میخواسته که تو کسی باشی ،جامعه میخواسته
که تو کسی باشی؛ و تو موافقت کردهای .رفتهرفته ،تصمیم گرفتهای که خودت نباشی .و از آن زمان
وانمود کردهای که کس دیگری هستی.
تو نمیتوانی بالغ شوی زیرا آن کس دیگر نمیتواند بالغ شود .آن شخص دروغین است .اگر من نقابی بر
صورتم بزنم آن نقاب نمیتواند بالغ شود ــ مرده است .صورت من میتواند بالغ شود ،ولی نه آن نقاب .و
فقط آن نقاب به پیر شدن ادامه میدهد و خودت ،پنهان در پشت آن نقاب رشد نخواهی کرد .فقط وقتی
میتوانی رشد کنی که خودت را بپذیری ــ که تو خودت خواهی بود و نه هیچکس دیگر.
یک گل سرخ موافقت کرده تا یک فیل شود ،یک فیل موافقت کرده است تا یک گل سرخ شود .عقاب
نگران است و نزد روانکاو میرود زیرا میخواهد که یک سگ بشود؛ و سگ در تیمارستان بستری میشود
زیرا میخواهد مانند یک عقاب پرواز کند .این چیزی است که بر سر بشریت آمده است .بزرگترین فاجعه
این است که موافقت کنی که کس دیگری باشی؛ هرگز بالغ نخواهی شد.
تو هرگز بعنوان فرد دیگری بالغ نخواهی شد .فقط همچون خودت میتوانی بالغ شوی" .بایدها" باید دور
ریخته شوند و باید توجه بسیار برای حرفها و نظرات مردم را به دور بیندازی .نظرات مردم چیست؟ آنان
کیستند؟ تو اینجا هستی که خودت باشی ،نه اینکه انتظارات دیگران را برآورده کنی ــ و هر کسی سعی دارد
چنین کند .پدر مرده است و تو میکوشی تا به قولی که به او دادهای عمل کنی .و او نیز کوشش داشته که
قولی را که به پدر خودش داده بود عملی سازد و همینطور ....این حماقت تا خو ِد آغاز پیش میرود.
سعی کن درک کنی و شهامت داشته باش .و زندگیات را در دستهای خودت بگیر .ناگهان فورانی از
انرژی در خودت خواهی دید .لحظهای که تصمیم بگیری" ،من خودم خواهم بود و نه هیچکس دیگر.
هزینهاش هرچقدر که باشد ،من خودم خواهم بود "،ــ در خود همین لحظه تغییر بزرگی را شاهد خواهی
بود .احساس زنده بودن خواهی کرد .انرژی را احساس خواهی کرد که در تو به جریان افتاده و میتپد.
تا زمانیکه این اتفاق رخ ندهد ،تو از پیری وحشت خواهی داشت ،زیرا چگونه میتوانی از دیدن این
واقعیت پرهیز کنی که مشغول تلف کردن وقت هستی و زندگی نمیکنی و پیری فرا رسیده است و
آنوقت چگونه زندگی خواهی کرد؟ چگونه میتوانی از دیدن این واقعیت دوری کنی که مرگ در انتظارت
است و هر روز نزدیکتر و نزدیکتر میشود و تو هنوز زندگی نکرده ای؟ باید که دچار تشویشی عمیق
بشوی .پس اگر از من میپرسی که چه باید بکنی ،من آن نکتهی اساسی را به تو توصیه میکنم.
فصل سیزدهم
مراقبه
آیا ما زنان به مراقبهی ویژهای نیاز داریم؟
نه ،مراقبه به معرفت شما مربوط است ــ و معرفت consciousnessنه زن است و نه مرد .این یکی از
نکات اساسی است که مایلم تمام دنیا از آن باخبر باشد.
تمام مذاهب زن را از هرگونه رشد معنوی محروم کردهاند ،با این تفکر که بدن او متفاوت است ،بیولوژی
او متفاوت است :پس او قادر نخواهد بود که به اوج شکوفایی معرفت دست بیابد! ولی این عجیب است
که در طول قرنها هیچکس این سوال را مطرح نکرده است که چه چیزی به اوج معرفت دست خواهد
یافت ــ بدن ،ذهن و یا معرفت؟
بدن تفاوت دارد .اگر بدن وارد مراقبه میشد البته که زنان به مراقبههای متفاوتی نیاز داشتند .ولی چون
در مراقبه بدن درگیر نمیشود ،موضوع تفاوت تکنیکها درمیان نیست .برای نمونه ،در یوگا ،که بدن
حق کپی وجداناً محفوظ
بسیار اهمیت دارد ــ وضعیتهای بسیاری هستند که برای بدن زنان مناسب نیستند و بسیاری وضعیتها
هستند که برای بدن زنان بیش از بدن مردان مناسب هستند ــ پس یوگا میتواند چنین تمایزی را داشته
باشد:یوگا برای زنان و یوگا برای مردان.
ذهن نیز متفاوت است .تفکر مرد منطقی و زبان شناختی است .زن بیشتر تحت تاثیر عواطف و احساسات
قرار دارد که غیر شفاهی هستند .برای همین است که او تمایلی به بحث و جدل ندارد .درعوض او دوست
دارد که فریاد بکشد و بجنگد و گریه و زاری کند .این روشی بوده که زن در طول قرنها استفاده کرده و
در آن برنده است ــ زیرا مرد فقط احساس شرمندگی میکند .شاید مرد از نظر منطقی حق داشته باشد،
ولی زن منطق ًا عمل نمیکند.
بنابراین ،اگر مراقبه به ذهن مربوط میشد ،آنگاه نیز نوع مراقبهی زنان با مردان متفاوت میبود .ولی
مراقبه مربوط است به خود هستهی جوهرین وجود تو ،که نمیتواند به زن و مرد تقسیم شود .معرفت
فقط معرفت است .آینه فقط یک آینه است .نه مرد است و نه زن .فقط بازتاب میکند .معرفت درست
مانند آینه است که بازتاب میکند .و مراقبه به آینهات اجازه میدهد که بازتاب کند ،که بدن را در عمل
بازتاب کند ،که ذهن را در عمل بازتاب کند .اهمیت ندارد که این بدن زن است و یا بدن مرد؛ اهمیت
ندارد که ذهن چگون عمل میکند ــ منطقی است و با عاطفی .مورد هرچه که باشد ،معرفت فقط باید
از آن هشیار باشد .این هشیاری ،این آگاهی ،مراقبه است.
پس هیچ امکانی برای تفاوت در مراقبه برای مردان و زنان وجود ندارد.
155
اشو نز باتک
ِ
درست مراقبه کردن چیست؟ راه
نخستین و اساسیترین کار این است که درونت را از تمام افکار پاک کنی .موضوع این نیست که انتخاب
کنی تا افکار خوب را در درون نگه بداری و افکار بد را بیرون بریزی .برای یک مراقبهکننده ،تمامی افکار
فقط آشغال هستند؛ موضوع خوب و بد در میان نیست .افکار فضای درون تو را ا ِشغال میکنند و به سبب
همین ا ِشغال ،وجود درونی تو نمیتواند مطلق ًا ساکت شود .پس افکار خوب همانقدر بد هستند که افکار
آب وان به بیرون پرتاب کن!
بد؛ تمایز و تفاوتی میان آنها نگذار .بچه را با ِ
مراقبه نیاز به سکون مطلق دارد؛ سکوتی چنان ژرف که هیچ چیز در درون تو برهم نخورد .زمانی که
دقیق ًا درک کردی که مراقبه چیست ،دستیابی به آن دشوار نیست .مراقبه حق مادرزادی ما است؛ ما مطلق ًا
قادر هستیم که آن را داشته باشیم .ولی نمیتوانی هردو را باهم داشته باشی :ذهن و مراقبه را باهم.
ذهن یک اختالل است .ذهن چیزی نیست جز دیوانگی معمولی .باید به ورای ذهن و به فضایی بروی
که هیچ فکری هرگز به آن وارد نشده است ،جایی که هیچ تخیلی در آن عمل نمیکند ،جایی که در آن
رویایی برنمیخیزد ،جایی که فقط هستی ــ فقط یک هیچکس.
مراقبه بیشتر یک ادراک است تا یک انضباط .چنین نیست که باید کار زیادی انجام بدهی؛ برعکس ،نباید
هیچ کاری بکنی بجز اینکه به روشنی درک کنی که مراقبه چیست .خود همین ادراک عملکرد ذهن را
متوقف خواهد کرد آن ادراک درست مانند اربابی میماند که در حضور او خدمتکاران از نزاع و دعوا با
یکدیگر دست برمیدارند و یا حتی باهم صحبت هم نمیکنند؛ ناگهان ارباب وارد خانه میشود و سکوت
برقرار میگردد .و خدمتکاران شروع میکنند به مشغول بودن ــ دستِکم نشان میدهند که سرگرم کار
هستند! لحظهای پیش ،آنان باهم بحث میکردند و نزاع و دعوا میکردند و هیچکس هیچکاری انجام
نمیداد.
درک اینکه مراقبه چیست ،دعوت از آن ارباب است .ذهن یک خدمتکار است .لحظهای که ارباب وارد
خانه میشود ،همه جا ساکت است؛ ذهن با تمام خوشیهایش ناگهان در سکوتی مطلق فرو میرود.
زمانی که به فضای مراقبهگون دست یافتی ،اشراق فقط موضوع زمان است .نمیتوانی آن را تحمیل
کنی .فقط باید یک انتظارکشیدن باشی ،با شوقی عظیم ــ تقریب ًا مانند یک گرسنگی یا تشنگی :بدون
یک کالم....
در مراقبه ،آن شوق درست مانند تشنگی برای اشراق میشود و یک انتظارکشیدن همراه با شکیبایی ،زیرا
که اشراق پدیدهای بسیار بزرگ است و تو بسیار نحیف هستی .دستهای تو نمیتواند آن را بگیرد ،در
دسترس تو نیست .اشراق خواهد آمد و تو را فراخواهد گرفت ،ولی تو قادر نیستی که هیچ کاری بکنی که
آن را فرابخوانی .تو بسیار کوچک هستی ،انرژیهای تو بسیار اندک است .ولی هرگاه واقع ًا با شکیبایی
و با شوق و اشتیاق فراوان منتظر باشی ،خواهد آمد .در لحظهی درست خواهد آمد .همیشه آمده است.
156
تیمامت مهدراهچ لصف
فصل چهاردهم
متامیت
راه شام راه دل است ،و دنیای بیرون راه رس است .آیا هرگز امکانش هست که انسان بتواند
از مخلوطی از دل و رس عمل کند ،یا اینکه این دو باید همیشه کامالً از هم جدا باشند؟
نخستین نکتهای که باید درک شود این است که راهی وجود ندارد :چه راه دل باشد و چه راه سر.
هر راهی تو را دور میکند ــ دور از آن حقیقتی که هستی.
اگر حقیقت در جایی وجود داشت ،همه چیز بسیار آسان میبود .راه آن هرچقدر هم که دشوار میبود،
مردم به آن میرسیدند .هرچه دشوارتر میبود ،هرچه حقیقت دورتر میبود ،برای نفس چالش بزرگتری
بود .اگر نفس انسان او را به چالش بخواند تا به بلندترین قلهی هیمالیا ،به اورست برسد؛ جایی که هیچ
چیز در آن نیست؛ اگر نفس انسان او را به چالش بخواند میتواند تا میلیاردها دالر را برای رسیدن به
ماه هدر بدهد و جان افراد را به مخاطره اندازد ....ولی انسان به ماه رسیده است .و نخستین فردی که
بر روی ماه راه رفته میباید در نظر خودش احمق بهنظر رسیده باشد ــ در آنجا چیزی نبود که اینهمه
حق کپی وجداناً محفوظ
تالش و آمادگی و فنآوری برایش به کار برده شد .به یاد بسپار :نفس خواهان چالش است .توسط چالش
زندگی میکند.
چرا تعداد بسیار اندکی از مردم قادر بودهاند که لمحاتی از حقیقت را داشته باشند؟ زیرا که حقیقت یک
چالش نیست .حقیقت در بیرون نیست ،اینجا در درون خودت است .نیاز به راه ندارد ،تو خودت پیشاپیش
همان هستی.
ولی این سوال یک نکتهی دیگر نیز دارد :آیا هرگز امکان دارد که دل و سر باهم ممزوج شوند؛ یا که
برای همیشه جدا ازهم باقی خواهند ماند؟ تمام ًا بستگی به شما دارد ،زیرا این هردو فقط مکانیسمهایی
هستند .تو نه دل هستی و نه سر .میتوانی توسط دل حرکت کنی و میتوانی توسط سر حرکت کنی.
البته به مکانهای متفاوتی خواهی رسید ،زیرا که جهتهای سر و دل دقیق ًا مخالف همدیگر هستند.
سر به اطراف میچرخد ،فکر میکند ،فلسفهبافی میکند ،فقط کالم و منطق و جدل را میشناسد .ولی
بسیار نابارور است؛ تا جایی که به حقیقت مربوط میشود نمیتوانی هیچ چیزی از سر به دست آوری؛
زیرا حقیقت نیازی به منطق ندارد ،به بحث و استدالل و تحقیقات فلسفی نیازی ندارد .حقیقت بسیار
ساده است؛ این سر است که آن را پیچیده میکند .در طول قرنها ،فیلسوفان توسط سر به دنبال حقیقت
بودهاند .هیچکدام از آنان چیزی نیافتهاند ،ولی سیستمهای بزرگ فکری ایجاد کردهاند .من تمامی این
سیستمها را بررسی کردهام :هیچ نتیجهگیری وجود ندارد.
دل نیز یک مکانیسم است ــ متفاوت با سر .میتوانی سر را ابزار منطقی بخوانی؛ میتوانی دل را ابزار
عاطفی بخوانی .تمام فلسفهها و تمام الهیات توسط سر ایجاد شدهاند؛ و توسط دل ،انواع نیایشها و
157
اشو نز باتک
این تصادفی نیست که در تمام زبانهای دنیا عشق را کور خواندهاند .این عشق نیست که کور است،
بلکه دل است که چشم ندارد.
همانطور که مراقبهات عمیقتر میشود ،همانطور که هویتیابی با سر و دل شروع به کمرنگشدن
میکند ،خودت را خواهی یافت که یک مثلث شدهای .و واقعیت تو در سومین بعد وجودت قرار دارد:
معرفت .معرفت میتواند به آسانی این دو را اداره کند زیرا هم سر و هم دل به معرفت تعلق دارند.
داستان آن دو گدا را شنیدهاید که یکی چشم نداشت و دیگری پا نداشت .آنان در جنگلی بیرون از
شهر زندگی میکردند .آن دو رقیب و دشمن یکدیگر بودند ــ گدایی یک تجارت است .ولی یک روز
جنگل آتش گرفت .گدای فلج راهی برای فرار کردن نداشت ،زیرا خودش نمیتوانست راه برود .او چشم
داشت و میتوانست راه فرار را ببیند ،ولی اگر پا نداشته باشی ،چه فایده؟ مرد نابینا پاهای خوبی داشت و
میتوانست به سرعت از میان آتش فرار کند ،ولی چگونه میتوانست از میان شعلههای آتش راه فرار را
پیدا کند؟ هردو در میان شعلهها زنده زنده میسوختند .اوضاع چنان فوریت داشت که آنان رقابت خودشان
را ازیاد بردند .و بیدرنگ دشمنی قدیم را فراموش کردند ــ تنها راه بقای هردو همین بود .مرد نابینا،
ان مرد فلج را روی دوش خودش سوار کرد و اینگونه راهشان را از میان آتش پیدا کردند .یکی میدید
و دیگری حرکت میکرد.
حق کپی وجداناً محفوظ
چیزی شبیه این در درون تو نیز رخ میدهد ــ البته در نظمی برعکس این .سر چشم دارد و دل شهامت
این را دارد که هر حرکتی را انجام دهد .باید ترکیبی از این دو بسازی .و من تاکید میکنم که این
ترکیب باید طوری باشد که دل ارباب باشد و سر خدمتکار شود .بعنوان یک خدمتکار دارایی خوبی داری
ــ قوهی تعقل .نمیتوانی گول بخوری ،نمیتوان سرت را کاله گذاشت و از تو بهرهکشی کرد .دل تمام
کیفیتهای زنانه را دارد :عشق ،زیبایی ،وقار .سر بیرحم و وحشی است .دل بسیار متمدنتر و بسیار
معصومتر است.
یک انسان آگاه از سر خویش بعنوان خادم و از قلب خود بعنوان ارباب استفاده میکند ــ درست نقطهی
مقابل آنچه که در داستان برایتان گفتم .و این برای انسان دارای معرفت کار بسیار آسانی است .زمانی
که از هویتگیری با سر یا دل بیرون آمدی و فقط شاهدی بر هر دو شدی ،میتوانی ببینی که کدام
کیفیتها باید باالتر باشد ،کدام یک باید هدف قرار بگیرند .و سر بعنوان یک خادم میتواند آن کیفیتها
را بیاورد ،ولی نیاز دارد که به او فرمان و دستور داده شود .هم اکنون ،و برای قرنها ،درست عکس این
حاکم بوده است :خادم ،ارباب شده است .و آن ارباب چنان باادب و نرم است که حتی نجنگیده و داوطلبانه
این اسارت را پذیرفته است .این دیوانگی حاکم بر روی زمین نتیجهاش است.
ما باید خود ترکیب شیمیایی انسان را تغییر بدهیم .باید تمامی درون انسان را دوباره بچینیم .و اساسیترین
انقالب انسان زمانی فرا خواهد رسید که قلب ارزشها را تعیین کند .قلب نمیتواند به جنگ رای بدهد،
نمیتواند با سالحهای اتمی موافقت کند ،نمیتواند مرگگِرا باشد .دل عصارهی زندگی است .زمانی که
سر در خدمت دل قرار بگیرد ،باید که فرامین دل را به اجرا بگذارد .و سر قدرت عظیمی دارد که هرکاری
را انجام بدهد .فقط به یک هدایت درست نیاز است؛ وگرنه کارش به جنون و دیوانگی خواهد کشید.
159
اشو نز باتک
برای سر ،هیچ ارزشی وجود ندارد .برای سر هیچ معنایی در هیچ چیز وجود ندارد .برای سر عشقی وجود
ندارد ،زیبایی وجود ندارد ــ فقط تعقل و بُرهان وجود دارد.
ولی این معجزه فقط زمانی امکانپذیر است که انسان هویت خودش را از هر دو پس بگیرد .افکار خود را
تماشا کن ،زیرا در همین مشاهدهگری ،افکار ناپدید میشوند .آنگاه عواطف و احساسات خودت را مشاهده
کن :با مشاهدهکردن ،آنها نیز ناپدید میشوند .آنگاه قلب و همانند قلب یک کودک معصوم خواهد شد،
و سرت همچون سر نوابغی چون آلبرت آینشتن ،برتراند راسل و ارسطو خواهد شد.
ولی مشکل بسیار بزرگتر از آن است که بتوانی تصور کنی .این جامعهای مرد ساالری است ،مرد تمام
قواعد بازی را ایجاد کرده است و زن فقط پیروی کرده است .و شرطیشدگی بسیار عمیق گشته است،
زیرا برای میلیونها سال ادامه داشته است.
اگر این انقالب در درون فرد رخ بدهد و دل دوباره بر تخت بنشیند و همچون یک ارباب برجای خودش
بنشیند و سر جایگاه خودش را بعنوان یک خادم بزرگ پیدا کند ،این تمام ساختار اجتماع را تحت تاثیر
قرار میدهد .میتوانید این را در این جمع من ببینید.
در اینجا زن ارباب است ،او دیگر یک معشوقه نیست ،و مرد دیگر ارباب نیست .مردم همیشه از من
سوال میکنند که چرا من برای تمام مقامهای مهم زنان را انتخاب کردهام .به یک دلیل ساده که زن
جنگ جهانی سوم را ایجاد نخواهد کرد.
این یک واقعیت تاریخی است که تمام جنگها توسط مردان ایجاد شدهاند ولی زنان ازهمه بیشتر رنج آن
را بردهاند .عجیب است ــ مرد جنایت میکند و پیامدهای آن متوجه زن است! زن شوهرش را از دست
میدهد ،فرزندانش را ازدست میدهد .زن شرافت خودش را ازدست میدهد ،زیرا هرگاه کشوری فتح
میشود ،سربازها چنان سرکوب شده هستند ــ درست مانند راهبان .....آنان در طول جنگ هیچ فرصتی
برای ارضای جنسی نداشته اند .وقتی که آن فرصت به دست میآید ــ وقتی به شهری تجاوز میکنند
و آن را فتح میکنند ،نخستین حملهی آنان به زنان صورت میگیرد.
و جنگ هیچ ربطی به زن ندارد ،او فقط در بیرون از این بازی قرار دارد ــ جنگ یک بازی مردانه است،
درست مانند مشتزنی ــ ولی این زن است که مورد تجاوز قرار میگیرد .آن سربازان مشتاق پیروزی
نیستند که شکوه ملتشان را جشن بگیرند ــ آن یک هدف بسیار دور است ـــ آنان مشتاق این هستند
که زنان دشمنانشان را هرچه زودتر به چنگ آورند.
من زنان را در تمام مقامهای مهم و قدرتمند قرار میدهم .این نمادین است .مرد ظرفیت بزرگی برای
انجام کارها دارد ،ولی دیگر نباید هدایتکننده باشد .مرد در سر خودش گیر کرده است .برای همین
است که گفتم تمام سالکان من زن هستند ــ حتی آنان که از نظر جسمانی مرد هستند! لحظهای که
سالک شدند ،یک ساختار جدید را پذیرفتهاند ،آنان چیزی را باالتر از سر خویش قرار داده اند :قلب
خود را .منظورم این است که حتی مردان اطراف من نیز شروع کردهاند به آموختن کیفیتهای زنانه .و
کیفیتهای زنانه تنها کیفیتهایی هستند که ارزش داشتن را دارند.
160
تیمامت مهدراهچ لصف
مرد باید بیاموزد که چگونه عشق بورزد .مرد باید بیاموزد که چگونه اجازه دهد که دل ارباب باشد و سر
فقط یک خادم مطیع .مرد باید این چیزها را یاد بگیرد .زن این کیفیتها را با خودش میآورد .ولی ما این
کیفیتها را بعنوان ناتوانی محکوم میکنیم.
نهضترهاییبخش زنان باید یک نکته را بیاموزد :که نباید از مردان تقلید کند و نباید به هرآنچه که مرد
در مورد کیفیتهای زنانه و شخصیت زنانه میگوید گوش بدهد.
تمام افکار مردانه را که در سرهایتان کاشتهاند دور بریزید .و همچنین افکار نهضترهاییبخش زنان
را دور بریزید ،زیرا آنان نیز چیزهای بیمعنی را در ذهن شما میکارند .فکر بیمعنی آنان این است که
میکوشند اثبات کنند که زن و مرد باهم برابر هستند .برابر نیستند ــ و زمانی که این را میگویم منظورم
این نیست که کسی برتر است و دیگری پست تر .منظورم این است که زن و مرد موجوداتی منحصربهفرد
هستند .زنان ،زن هستند و مردان ،مرد؛ موضوع مقایسه کردن در میان نیست .برابری بیمورد است .آنان
نابرابر نیستند و نه اینکه میتوانند برابر باشند .هرکدام منحصربهفرد هستند.
از کیفیتهای زنانهی خودت شاد باش و از این کیفیتهای زنانه شعر بساز .به این دلیل که مرد آنها را
ندارد آنها را دور نینداز .برای اینکه ثابت کنی برابر هستی شاید دست به کارهای احمقانه بزنی.
ما باید احترامی عمیق به کیفیتهای زنانه بگذاریم ،و این کیفیتها از بسیاری از چیزها جلوگیری
میکنند و بسیاری چیزها را تشویق میکنند .زن نباید سعی کند که از مرد تقلید کند ،زیرا حتی اگر هم
موفق شوی .....موفق شدن کار دشواری است .تقلید همیشه تقلید است؛ هرگز برابری نیست .ولی فقط
بخاطر بحثکردن :حتی اگر بپذیریم که تو دقیق ًا مانند یک مرد بشوی ،هرآنچه را که داری از کف خواهی
داد و دیگر زیبا نخواهی بود و در چشمان خودت ازهم پاشیده خواهی شد.
161
اشو نز باتک
بهتر است که نابرابر باشی تا برابر ،زیرا اینک مرد توجه و عالقهای ندارد.
زن باید جدابودن خودش را حفظ کند و باید تمام کیفیتهای زنانهاش را محفوظ بدارد و آنها را پاالیش
کند .اینگونه است که او به روش خودش به سمت اشراق پیش خواهد رفت .البته ،زمانی که به اشراق
برسی ،به ورای تمایز جنسی رسیدهای .ورای اشراق ،تو فقط انسان هستی؛ ولی پیش از آن.....
از کیفیتهای خودت احساس غرور کن .آنها را افزایش بده و پاالیش کن زیرا اینها طریقی هستند
به سوی الوهیت.
تاجایی که به تجربههای معنوی مربوط میشود ،مرد در موقعیت بهتری قرار ندارد .ولی او یک کیفیت
دارد و آن کیفیت جنگاوری است .زمانی که با چالشی روبه رو شود ،میتواند هر نوع کیفیتی را در خودش
رشد بدهد .او حتی میتواند کیفیتهای زنانه را بهتر از هر زن دیگر در خودش رشد دهد .روحیهی
جنگجویی او به چیزها تعادل میبخشد .زنان این کیفیتها بطور مادرزادی دارند .مرد فقط نیاز به
برانگیخته شدن دارد و رویارویی با یک چالش" :این کیفیتهای زنانه به تو داده نشدهاند؛ باید آنها به
دست آوری!"
و اگر زنان و مردان بتوانند این کیفیتها را زندگی کنند ،آن روز دور نخواهد بود که ما بتوانیم همین دنیا
را به یک بهشت دگرگون کنیم.
من طرفدار کیفیتهای زنانه هستم .من دوست دارم که تمام دنیا سرشار از کیفیتهای زنانه باشد .فقط
آنوقت است که جنگها متوقف خواهند شد .فقط آنوقت است که ازدواج میتواند ازبین برود .فقط آنوقت
است که ملیتگرایی ازبین میرود .فقط آنوقت است که میتوانیم یک دنیا داشته باشیم :دنیایی عاشقانه ،
در آرامش ،دنیایی زیبا و ساکت.
پس تمام این شرطیشدگیهایی را که مرد به تو داده است دور بریز .کیفیتهای خودت را پیدا کن و
آنها را پرورش بده .نباید از مردان تقلید کنی ،مردان نیز نباید از زنان تقلید کنند .وقتی میگویم که مرد
باید کیفیتهای زنانه را در خود پرورش دهد منظورم این نیست که باید از زن تقلید کند.
هر فرد ،چه زن و چه مرد ،از یک مادر و یک پدر زاده شده است .نیمی از وجود او توسط یک مرد اهدا
شده و نیمی توسط یک زن؛ پس او هر دو هست .اگر یک مرد هستی ،مرد در باال قرار دارد و در زیر،
پنهان ،تمام کیفیتهای زن قرار دارد :کیفیتهای مادرت .اگر یک زن هستی ،کیفیتهای زنانه در رو
قرار دارند وکیفیتهای مردانهات در زیر آن قرار دارد؛ اهدایی پدرت .و نیازی به تضاد در درون تو نیست،
زیرا تو هم مرد هستی و هم زن ،همزمان.
تمام کار من بجای اینکه ایجاد تضاد کند ،این است که راه را به شما نشان بدهد :چگونه از تمام
کیفیتهای وجودت یک همنوایی ایجاد کنی.
این به معنی تمامیت وجودت است همچون یک وجود انسانی.
را کشف خواهد کرد تا انسان را بیشتر راضی کند ،تا انسان را قادر سازد در رفاه و تجمل زندگی کند،
ال تغییر خواهند کرد .هنوز هم ذهن است که عمل میکند ،ولی در زیر راهنمایی دل. زیرا ارزشها کام ً
راه من راه مراقبه است.
متاسفانه باید از زبان استفاده کنم ،برای همین است که میگویم راه من راه مراقبه است ــ نه راه سر و
نه راه دل ،بلکه یک معرفت درحال رشد که در باالی ذهن و قلب قرار دارد.
این کلیدی است که راه را برای وارد شدن به زمین خواهد گشود.
دل ،و مرد توسط سر برمیخیزد .آیا هرگز شنیده اید که زنی بپرسد" ،راز مرد در چیست؟" زنان به سادگی
آن را میدانند.
مسئله از بُرهان منطقی برمیخیزد .این پدیدهای بسیار سطحی است .برای اشیاء و با چیزهای بیجان
ال مناسب معامله میکند زیرا یک چیز مرده فضای داخلی و درونی ندارد ،وجود خوب است؛ با آنها کام ً
ال برحق هستند ،ولی لحظهای که به ذهنیت درونی ندارد ،زندگی ندارد .دانشمندان در مورد اشیاء کام ً
subjectivityفکر کند __ درونی بودن __ حیرتزده هستند زیرا در اینجا منطق نمیتواند عمل کند.
دل میداند؛ بدون هیچ روند شناختی ،بدون قیاس منطقی ،بدون مباحثه .چگونه میدانی که گل سرخ
زیباست؟ آیا این یک نتیجهگیری منطقی است؟ اگر منطق را وارد کار کنی ،قادر نخواهی بود ثابت کنی
که گل سرخ زیباست زیرا منطق نمیتواند پدیدهی زیبایی را اندازه گیری کند.
وقتی میگویی که گل سرخ زیباست ،از دل عمل کرده ای .وقتی میگویی که شب پرستاره تو را مجذوب
کرد ،این یک جملهی منطقی نیست ،اگر مجبور باشی با زور آن را اثبات کنی ،ناتوان خواهی بود .آنگاه
ناگهان هشیار خواهی شد که این دل بوده که سخن گفته و سر مطلق ًا از اینکه سردربیاورد که دل چگونه
عمل میکند ناتوان است.
ولی دل در مورد سر ،دچار همان مشکل سر نیست ،زیرا سر سطحی است و دل در ژرفای وجود تو است.
پایینتر نمیتواند واالتر را بشناسد .واالتر به سادگی پایینتر را میشناسد ،نیازی به استدالل نیست.
قلب تو هم واالتر و هم عمیقتر از سرت است .زن میتواند یک شاعر باشد ولی نمیتواند واقع ًا یک
ال یک بازی ذهنی است .شعر پدیدهای کام ً
ال متفاوت است. ریاضیدان باشد .ریاضیات کام ً
به یاد خانم آینشتن ، Frau Einsteinهمسر آلبرت آینشتن افتادم .او یک شاعره بود و آلبرت آینشتن
شاید بزرگترین اندیشمند علمی در تمام اعصار .طبیعی است که خانم آینشتن میل داشت که شوهرش
در مورد شعر او چیزی بداند .آینشتن سعی کرد تا میتواند از موضوع پرهیز کند ،ولی عاقبت یک شب،
ماه تمام در آسمان بود و خانم آینشتن نتوانست این وسوسه را تاب آورد .او شعری زیبا در مورد ماه تمام
سروده بود و آن شعر را با صدای بلند خواند.
آلبرت آینشتن با تعجب به او نگاه کرد و تقریب ًا شوکه شده بود .آن زن نتوانست بفهمد" ،چرا اینطوری
عوضی به من نگاه میکند؟ فوقش این است که میتواند بگوید که شعر خوبی نبوده ...ولی طوری به من
نگاه میکند که گویا من دیوانه شدهام ".پس از مدتی زنش از او پرسید که چه فکر میکند.
او گفت" ،من هرگز فکر نمیکردم که تو اینهمه دیوانه باشی .تو از ماه صحبت میکنی که خیلی زیباست،
در مورد ماه صحبت میکنی که تو را به یاد معشوق میاندازد .این کام ً
ال بی معنی است .ماه خیلی بزرگ
است ،نمیتواند جانشینی برای معشوق باشد .و ماه ابداً زیبا نیست .فقط معمولی است مانند زمین ،حتی
از زمین هم معمولیتر است زیرا سبزی ندارد ،آب ندارد ،فقط یک زمین بایر است.
و آن نوری که تو میبینی از آن ساطع میشود ،نور خودش نیست .آن نور از خورشید قرض گرفته شده،
از خود ماه نمیآید .اشعههای آفتاب به آن میتابد و آن اشعهها دوباره به سمت زمین بازتاب پیدا میکنند.
164
تیمامت مهدراهچ لصف
منبع آن ماه نیست .من همیشه فکر کرده بودم که تو یک زن تحصیلکرده هستی ولی حتی الفبای
فیزیک را هم نمیدانی".
حاال نوبت خانم آینشتن بود که طوری به او نگاه کند گه گویی او دیوانه است ،زیرا قرن هاست که
شاعران در مورد ماه ترانه سرایی کردهاند و شعر گفتهاند __ زیباییاش ،جاذبهی عظیمش ،نور خنکش...
ماه یک دلبری و طلسم spellخاصی روی قلب انسان دارد ....همچنین اینک این واقعیت اثبات شده
است که ماه شب چهاردهم تاثیرات هیپنوتیزم خاصی روی انسان دارد.
تمام مردان روشنضمیر __ درواقع ،تمام بجز ماهاویرا __ در شب ماه تمام به اشراق رسیده اند .ماهاویرا
تنها استثنا است ،او در شب بدون ماه به اشراق رسید .گوتام بودا در شب ماه تمام زاده شد ،در شب
ماه تمام به اشراق رسید و در شب ماه تمام ازدنیا رفت .او یک نمونهی کامل از تاثیرات طلسمگونه و
مسحورکنندهی ماه تمام است .انسانهای زیادی در این شب دیوانه میشوند __ اینها آمار اثبات شده
است __ و مردمان بیشتر در شب ماه تمام دست به خودکشی میزنند.
ماه تمام به نوعی ذهن انسان را به ابعادی ورای عقل و منطق میکشاند .و این تنها انسان نیست که
تحت تاثیر ماه تمام قرار میگیرد؛ حتی اقیانوس هم تحت تاثیر قرار میگیرد .ولی یک فیزیکدان ،یک
ریاضیدان قادر به این درک نخواهد بود __ و خانم آینشتن دیگر هرگز در مورد شعر با شوهرش صحبت
حق کپی وجداناً محفوظ
نکرد .باوجودی که به سرودن ادامه میداد ،آنها را منتشر نمیکرد .از همان نخستین شعرخوانی مشخص
شد که چنین گفتگویی بین آن دو ممکن نخواهد بود __ ولی این یک مورد استثنایی نیست.
هیچ زن و شوهری در موقعیت ادارک همدیگر نیستند .سوءتـفاهم یک موقعیت طبیعی است .مرد
چیزی میگوید و زنش بی درنگ چیز دیگری میشنود .مرد نمیتواند باور کند که زنش چگونه به این
نتیجهگیری رسیده است __ و برای زن آن نتیجهگیری مطلق ًا روشن است ،تردیدی در موردش وجود
ندارد .و هرچه بگوید ،مرد قادر به درک آن نخواهد بود
روانشناسها شروع کردهاند زوجها را "دشمنان صمیمی" intimate enemiesبخوانند :چنین هم هستند!
زیرا هیچکدام دیگری را درک نمیکند .ولی دلیل این دشمنی نه زن است و نه مرد .دلیلش بسیار
عمیقتر است .همان تفاوت سر و دل است.
بنابراین دواگیت ،مایلم روی این نکته تاکید کنم که این سوال از همان آغازش اشتباه شکل گرفته است.
این راز زن نیست ،راز دل است __ که سر قادر به درک آن نیست .دل در مورد سر مشکلی ندارد :پایینتر
است و در الیهای سطحیتر و دل این را درک میکند .بنابراین وقتی مردان میگویند که زن یک راز
است ،زنان بین خودشان میخندند :این احمقها را ببین! آیا هیچگاه شنیدهاید که زنی بگوید که زنان
اسرارآمیز هستند؟ آنان همدیگر را خوب میشناسند .رازی وجود ندارد.
بهتر است یک بعد دیگر را هم بشناسی .مرد و زن را فراموش کن و فقط به سر و قلب خودت فکر کن .آیا
این دو باهم یگانگی دارند؟ آیا قادر هستند همدیگر را درک کنند؟ من با آلبرت آینشتن مالقات نکردهام
ولی دوست دارم به این دلیل ساده با او مالقات کنم که از او بپرسم که او چگونه عاشق همسرش شد؟
کدام فیزیک ،کدام ریاضی ،کدام علم پشت سر تجربهی عاشق شدن وجود دارد؟!
165
اشو نز باتک
ولی شاید او هرگز به این فکر نکرده است .عشق از قلب میآید؛ نمیتواند از سر بیاید .حتی بزرگترین
دانشمندان نیز گاه گاهی از راه سر منحرف میشود .یک غروب زیبا ،و او غرقه شده .او فراموش میکند
که یک دانشمند است و مجاز نیست از این کارهای زنانه بکند؛ او یک ذهن مردانه است .و هر دانشمندی،
بدون اینکه هرگز فکر کرده باشد که عشق چیست ،عاشق زنی میشود.
این یک راز است ....حتی دل خودت برای تو یک راز است .ادراک من این است که ماهاویرا در ابتدا از
مشرف کردن زنان خودداری کرد .همین در مورد گوتام بودا هم صدق میکند .و همین در مورد مذاهب
دیگر هم صادق بوده است :تمام آنها زن را در مرتبهی دوم قرار داده اند .و دلیلش ،بهنظر من این است
که تمام ابن به اصطالح مذاهب ما سرگرا head-orientedهستند....س ِر خیلی زیاد too much head
خدای آنها عشقشان نیست ،خدای آنها فکرشان است :یک فرضیه است .آنها یک نظام ساختهاند
__ منطقی ،عقالیی ،بدون نقص __ و این ذهنهایشان است که این نظام را ساخته است .این یک
جهانهستی مکشوف نمیسازد. ِ اکتشاف نیست .این چیزی را از اسرار
و چرا تمام این مذاهب از زنان وحشت داشتهاند؟ دالیل دیگری هم هست ،ولی اساسیترین دلیل این
است که تمام بنیانگذاران مذاهب مرد بودهاند ،و نظریههای آنان از سر صادر شده است .اجازه دادن به
زنان برای همسفر شدن با آنان معادل ایجاد دردسر بوده ،زیرا اینها دو زبان مختلف به کار میبرند .آنان
از فضاهای متفاوتی میآیند .فوقش این است که یکدیگر را تحمل کنند.
این چیزی است که بین هر زن و شوهر رخ داده است :آنان همدیگر را تحمل میکنند .هرنوع گفتگوی
سلیم بین این دو بهنظر ناممکن میرسد .هر گفت و گویی بین زن و شوهر بیدرنگ به مشاجره
میانجامد و زن ،از دیدگاه مرد ،شروع میکند به رفتارهای دیوانهوار ....چیزها را پرتاب میکند و
میشکند .مرد نمیتواند درک کند __ این چه مباحثهای است؟ ولی زن میداند که فقط چنین بحثی
اوضاع را تعیین میکند __ و تعیین شده است! مرد به سادگی موافقت میکند" ،حق با تو است ،فقط
چیزهای بیشتری را ازبین نبر!" در هر مباحثهای با زن ،همیشه زن برنده است ،باوجودی که او هیچ چیز
از مباحثه کردن نمیداند.
روزی که بودا نخستین زن را به سلوک مشرف ساخت ،گفت" ،دین من قرار بود چهارهزار سال دوام آورد.
اینک فقط پانصد سال دوام خواهد داشت __ ".نه یک خوشآمد بزرگ برای زن بیچاره!
از او پرسیده شد " ،چرا؟" و او گفت" ،غیرممکن است که زن و مرد را بدون اینکه باهم نزاع کنند ،در یک
مکان دور هم جمع کنید .دین خودش را از دورن نابود خواهد کرد .اگر فقط مردان را مشرف میکردم
امکانش بود تا دست کم پنج هزار سال ادامه داشته باشد ،زیرا آنان همدیگر را درک میکنند.
باید در این مورد بسیار هشیار باشی ...من نخستین کسی هستم که فرقی بین مشرف کردن زن و مرد
نمیگذارم و احساس من این است __ اگر قرار بود به گوتام بودا پاسخ بدهم چنین میگفتم" ،اگر فقط
مردان بودند ،برای پانصد سال دوام داشت ،ولی حاال که زن و مرد مختلط هستند ،میتواند برای ابد
دوام داشته باشد!"
وقتی سر و دل باهم باشند ،تو کاملتر و تمامتر هستی .دل یک بخش است و سر بخشی دیگر ،ولی
166
تیمامت مهدراهچ لصف
باهم ....اگر اتحادی برقرار شود ،نیروی تو دوبرابر نیست ،چندین برابر خواهد بود .سرو و دل چگونه
میتوانند در یک نقطه دیدار کنند؟ و این پرسشی چندین بعدی است :بین زن و مرد است .بین سر و دل
است .بین شرق و غرب است.
یکی از شاعران سلطنتی انگلستان ،رودیارد کیپلینگ ،Rudyard Kiplingدو بیت مشهور سروده است
که بیش از تمام آثار او شناخته شده است .این دو بیت مشهور چنین است" :شرق شرق است و غرب،
غرب ،و این دو تا جفت هرگز به هم نخواهند رسید ".هیچکس در این مورد بحثی نکرده است ...و او
شاعر دربار انگلیس بوده است.
ولی من مطلق ًا مخالف هستم ،بدون هیچ شرط و هیچ پرهیز ،زیرا هرکجا که ایستاده باشی نقطهی تالقی
شرق و غرب است .بمبئی در غرب کلکته است و کلکته در شرق بمبئی قرار گرفته؛ توکیو نسبت به
کلکته شرق است و کلکته نسبت به توکیو در شرق است .درهرکجا که باشی ،نمیتوانی بگویی که در
شرق هستی و یا در غرب .اینها عبارات نسبی هستند ،قلمروهای تثبیت شده نیستند .هرکجا که باشی،
در هر انسان ،در هر درخت ،در هر پرنده ،شرق و غرب باهم دیدار دارند.
رودیارد کیپلینگ فقط چرند میگوید! ولی در این جملهی مسخرهاش نکتهای دارد __ و آن نکته همین
است .غرب سرگِرا است و شرق دلگِرا .همان پرسش است با جهتی دیگر :چگونه میتوانند مالقات
حق کپی وجداناً محفوظ
کنند؟ بین سر و دل چگونه میتواند یک عشق صمیمی وجود داشته باشد و نه یک دشمنی صمیمی؟
آنها در مراقبه باهم دیدار میکنند ،زیرا در مراقبه سر خالی است و دل خالی است؛ سر از افکار خالی است
و دل از عواطف و احساسات .وقتی دو تهیا وجود داشته باشند نمیتوانی آنها را جدا از هم نگه داری ،زیرا
چیزی بینشان وجود ندارد تا آنها را جدا نگهدارد .جمع دو صفر میشود یک صفر....
دو هیچی نمیتوانند دور ازهم وجود داشته باشند ،باید که یگانه شوند زیرا حتی حصاری میانشان نیست.
ولی رودیارد کیپلینگ ،باوجودی که بیشتر عمرش را در هندوستان زندگی کرده بود ،هرگز چیزی در مورد
مراقبه نشنیده بود .در مراقبه است که سر و دل باهم دیدار میکنند و درهمدیگر ذوب و گم می شوند.
در مراقبه است که زن و مرد در همدیگر ذوب میگردند.
در هندوستان ما یک تندیس بسیار باستانی داریم __ یکی از زیباترین آثار هنری __ تندیسی از
آرداناریشوار .Ardhanarishwarتندیسی است که نیم زن است و نیمی مرد .مجسمهای از شیوا است،
خدای هندو ،که نصف بدنش مرد است و نصف دیگرش بدن زن است .تا زمان کارل گوستاو یونگ Carl
Gustav Jungچنین فکر میشد که این فقط اسطوره است و یک تمثیل و شعر __ ولی این نمیتواند
درست باشد .تمام اعتبار متوجه کارل گوستاو یونگ است که به دنیا معرفی کرد که این فقط یک اسطوره
و تمثیل نیست ،یک واقعیت است.
هر مرد و هر زن ،هردو باهم است ،زیرا هر کودک از یک پدرو مادر زاده میشود .بنابراین چیزی از پدر و
چیزی از مادر در آن کودک حضور دارد ،چه فرزند دختر باشد و چه پسر .تنها تفاوتی که میتوان گذاشت
این است که مرد قدری مردتر است ،شاید پنجاه و یک درصد مرد و چهل و نه درصد زن .و زن قدری
زنتر است ،شاید پنجاه و یک درصد زن و چهل و نه درصد مرد .ولی این تفاوت زیاد نیست.
167
اشو نز باتک
برای همین است که از نظر علمی ممکن شده که جنسیت را تغییر بدهند؛ زیرا که آن جنسیت دیگر هم
حاضر است ،فقط درصد هورمونها را باید تغییر داد .چیزی که پنجاه و یک بود باید بشود چهل و نه...
ویا برعکس ....زن مرد میشود و مرد زن میشود!
ولی تو حتی در درون خودت نیز آسوده نیستی .یک تضاد وجود دارد ،یک نزاع پیوسته میان سر و دل،
بین زن و مرد .این نزاع فقط وقتی میتواند حل شود که سر از فکرکردن دست بردارد و دل احساسکردن
را رها کند؛ و هردو فقط یک فضای خالص باشند .در آن تهیا یک دیدار عظیم و یک ادراک عظیم رخ
خواهد داد.
من هیچ زنی را چون یک راز نمیبینم .سخت نگاه کردهام ،و شاید مرد دیگری در تمام دنیا نباشد که با
اینهمه مرد و اینهمه زن تماس داشته باشد .ولی برای من نه زن یک راز است و نه مرد یک راز است،
زیرا در درون خودم سر و دل دریکدیگر ذوب شدهاند ،و این به من منظرگاهی بخشیده است و تمام
دیدگاه اطرافم را تغییر داده است.
دواگیت ،اگر واقع ًا مایلی که راز زن را بشناسی باید هنر ذوب کردن سرت را در دلت بیاموزی .این نه تنها
به تو کمک میکند که راز زنان را بشناسی ،بلکه کمک میکند که راز مردان را هم بشناسی .نه تنها این،
جهانهستی را بشناسی.
ِ بلکه به تو کمک خواهد کرد که راز تمام
یک دختر بسیار خجالتی نزدیک بود که ازدواج کند و چون چیز زیادی در این مورد نمیدانست نزد
دوست بسیار با تجربهاش به نام دوریس رفت و به او گفت" ،میدانم که این بهنظر احمقانه میآید ولی
من باید این را از تو بپرسم".
دوریس گفت" ،مشکلی نیست ،بگو".
دختر خجالتی گفت " ،آیا وقتی که با شوهرت عشقبازی میکنی اشکالی ندارد که با او صحبت کنی؟"
دوریس پاسخ داد" ،باید بگویم که من تاکنون چنین کاری نکردهام .ولی گمان میکنم که مشکلی وجود
نداشته باشد ،البته در موقعی که یک تلفن در دسترست باشد".
جهانهستی یک راز است .این باران زیبا ....این موسیقی
ِ راز وجود دارد ،ولی مختص به زنان نیست .تمام
بارش باران ....سرخوشی درختان .آیا فکر نمیکنی که این یک راز بزرگ است؟
در مکانی که سالها تدریس میکردم یک کوهپایه وجود داشت و در آنجا یک استراحتگاه بود که در
ال دورافتاده بود .در اطراف آن برای مایلها هیچ کس وجود نداشت ...حتی خدمتکاری عمق جنگل و کام ً
که در آن استراحتگاه کار میکرد ،عصرها به خانهی خودش میرفت .من عادت داشتم هرگاه که فرصتی
به دست میآوردم به آنجا بروم و گاهی باران میبارید مانند حاال ....و من در آنجا تنها بودم و در اطرافم
هیچکس نبود .فقط موسیقی باران ،فقط رقص درختان ....هرگز این زیبایی را ازیاد نبردهام .هروقت باران
میبارد من به یاد آنجا میافتم .یک تاثیر بسیار زیبا برجا گذاشته است.
اگر نگاه کنی ،هر گلی یک راز است .آن رنگها از کجا میآیند؟ هر رنگینکمان یک راز است.
168
تیمامت مهدراهچ لصف
هرلحظه از زندگی یک راز است .فقط بودن در اینجا ....آیا این اسرار آمیز نیست که تو در هیچ کجای
دیگر نیستی و در اینجایی؟ زمانی که چشمانت روشن باشند و سر و دلت دیگر در نزاع نباشند ،همه چیز
اسرارآمیز میگردد .آنگاه مایل نیستی از آن راززدایی کنی __ این مطلق ًا زشت و جنایتکارانه است! راز
هستی باید همانگونه که هست مورد استقبال قرار بگیرد .تشریح کردن آن و راززدایی از آن یک تهاجم
و یک خشونت است.
انسان اهل مراقبه فقط از گلها ،از درختان ،از پرندگان ،از باران و خورشید و ماه و از مردم لذت میبرد.
این خوب است که تمام ما ،در یک کلیت رازآلوده محصور هستیم .اگر هر رازی رمزگشایی میشد زندگی
بسیار کسالتآور میگشت.
تمام تالش علم براین است که از هستی راززدایی de-mystifyکند .توجه شعر و هنر به لذت بردن و
استقبال از رازهای هستی است .و عارف ،انسان بادیانت ،راز را زندگی میکند __ نه از بیرون ،مانند
شاعر ،بلکه از خود درون آن .او خودش یک راز میشود.
داستانی زیبا وجود دارد .متاسفانه نمیتواند درست باشد .من دوست داشتم که اگر میتوانست واقعی
باشد ....در شرق عاشقان بسیار زیادی بوده اند ،عاشق و معشوقهای بسیار مشهور ...مشهورترینشان
لیلی و مجنون است .هیچکدام از آنها نمیتوانستند با هم دیدار کنند و با هم زندگی کنند .این
حق کپی وجداناً محفوظ
خوشاقبالی آنان بود زیرا آنان برای تمام عمر به عشق ورزیدن به دیگری ادامه دادند .لیلی بسیار ثروتمند
بود ،یک دختر خیلی پولدار ،و والدین او حاضر نبودند که دخترشان را به دستهای مجنون بسپارند ،که
ابداً کسی نبود ،فقط یک گدا بود .فقط برای پرهیز از او و برای اجتناب از تهمتها و بدگویی ،والدین او
از شهر خودشان به شهری دیگر سفر کردند؛ آنان در شهرهای مختلف کاسبی و خانه داشتند.
روزی که آن شهر را ترک کردند ،مجنون در حاشیهی شهر زیر درختی ایستاده بود ،فقط برای اینکه
با معشوقش لیلی آخرین دیدار را داشته باشد .او لیلی را روی شتر دید و تمام کاروان دور میشد .او تا
جایی که میتوانست به نگاه کردن ادامه داد و ادامه داد؛ و در صحرا میتوانید تا مسافات دور را ببینید،
مانعی در میان نبود.
عاقبت آنان در افق ناپدید شدند ....ولی مجنون به نگاه کردن ادامه داده بود .اینجا جایی است که آن
داستان به اسطوره بدل میشود ،ولی با یک اهمیت عظیم .او هرگز آن مکان را ترک نکرد .او به عشقش
اعتماد کرد و او اعتماد داشت که لیلی روزی از همان مسیر بازخواهد گشت .راه دیگری به آن شهر نبود.
پس از دوازده سال لیلی برگشت .پدرش مرده بود و او باالخره آزاد شده بود .او هرگز با مرد دیگری
ازدواج نکرد؛ او اصرار ورزیده بود که اگر او قرار است ازدواج کند فقط با مجنون ازدواج خواهد کرد.
پدرش گفته بود" ،اگر تصمیم تو این است ،پس تصمیم من این است که تو هرگز ازدواج نکنی ".ولی
وقتی پدر مرد ،لیلی برگشت.
حاال دوازده سال مدت زیادی است .در این مدت مجنون در زیر همان درخت زندگی کرده بود .شاخ و
برگ زیادی روییده شده بود و او غذا نخورده بود و آب ننوشیده بود و آهسته آهسته با درخت یگانه شده
بود ....ایستادن دوازده سال زیر درخت ...او آهسته آهسته بخشی از آن درخت شده بود.
169
اشو نز باتک
لیال برگشت و در شهر به جست و جوی مجنون پرداخت .مردم گفتند" ،این داستانی غمناک است .او
برای خداحافظی با تو رفته بود ،ولی دیگر برنگشت .فقط گاه گاهی در سکوت عمیق شب ،از یک درخت
خاصی صدایی برمی آید و تو را میخواند" :لیال خیلی طوالنی شده ...کی برمی گردی؟" و مردم از آن
درخت وحشت دارند زیرا بهنظر آن درخت روحزده شده است .هیچکس نزدیک آن درخت نمیرود.
لیلی به دیدن درخت رفت .او صدا را شنید ،آن خوشآمد همراه با خوشحالی را شنید ،ولی نتوانست ببیند
که مجنون کجا پنهان شده .او وارد شاخ و برگهای درخت شد .با دشواری توانست درک کند که مجنون
بخشی از آن درخت شده است.
این نمیتواند واقعی باشد .و داستان لیلی و مجنون یک داستان صوفیانه است .شاید نماد یکی شدن با
جهانهستی باشد.
ِ
سعی نکردن برای راززدایی ،بلکه یگانه شدن خودت با آن راز ،این است ادراک واقعی .آن راز همیشه
رازشدن خودت است که درک خواهی کرد.
ِ یک راز باقی خواهد ماند ،ولی با
این تنها ادراک درست است .تمام ادراکهای دیگر فقط دانشهای قرض گرفته شده از دیگران است.
170
واقعیات و رویدادهایی از زندگی اشو
Some Biographical facts and events from the life of Osho
سالهای کودکی
1931
باگوان شری راجنیش Bhagwan Shree Rajneeshدر 11دسامبر در روستای کوچوادا Kuchwadaدر
ایالت مادیاپرادش Madhya Pradeshهند زاده شد .او فرزند ارشد یک تاجر افتاده و فروتن بود که به
مذهب جین Jainتعلق داشت .هفت سال اول زندگی را با پدربزرگ و مادربزرگ مادریاش به سر برد
که به او آزادی مطلق داده بودند که هرکاری دوست داشت انجام دهد؛ و کام ً
ال از کاوشهای او برای
دستیابی به حقایق زندگی حمایت میکردند.
1938
پس از مرگ پدربزرگش ،او رفت تا با والدینش در شهر گاداوارا Gadawaraکه بیست هزار سکنه
داشت زندگی کند .مادربزرگش همراهش رفت تا با او زندگی کند و تا سال 1970که از دنیا رفت،
سخاوتمندترین دوست او باقی ماند .او خودش را مرید این نوهاش اعالم کرده بود.
1946
باگوان نخستین تجربهی ساتوری ( satoriاشراق لحظه ای) خودش را در سن چهارده سالگی داشت .در
طول سالیان ،آزمایشات او با مراقبه عمق گرفت .شدت کاوشهای روحانی او بر سالمت جسمانیاش
تاثیر گذاشته بود و والدین و دوستانش میترسیدند که او زیاد عمر نکند.
سالهای دانشگاه
1952
باگوان در بیست ویک سالگی و در 21مارس ( 1952اول نوروز) به اشراق رسید :به واالترین اوج معرفت
انسانی .او میگوید که در اینجا زندگینامهی بیرونیاش به پایان رسید و از آن پس در یک موقعیت
بینفسی در یگانگی با قوانین درونی حیات به زندگی ادامه داده .او تحصیالت دانشگاهی خود را در
دانشگاه ساگر Sagarادامه داد و در سال 1956با رتبهی اول در رشتهی فلسفه فارغ التحصیل شد .او
برندهی مسابقهی مناظرهی سراسری هند شد و مدال طالیی را در رشتهی تحصیلی خود کسب کرد.
1957
باگوان به تدریس در کالج سانسکریت ریپور Raipurمشغول شد .یک سال بعد او در دانشگاه جبلپور
Jabalpurبه مقام استادی فلسفه رسید .او یک سال بعد این شغل را ترک کرد تا خودش را تمام ًا وقف
آموزش مراقبه به انسان امروزی کند .در سالهای 1960او به مسافرت سراسری و بیوقفه در هندوستان
پرداخت و به “آچاریا راجنیش”معروف شد و هرکجا که رفت خشم و قهر نظام حاکم را برانگیخت.
{آچاریا به معنی آموزگار است}.
او در سخنرانیهای جنجال برانگیزش نفاق صاحبان منافع در جامعه را آشکار میکرد و بیپرده میگفت
که آنان مانع دستیابی انسان به ابتداییترین حق خودش __ حق خودبودن __ هستند .او در حضور
جمعیتها ده هزار نفری سخن میگفت و با سخنانش قلب میلیونها انسان را لمس میکرد.
سالهای مببئی
1968
او در بمبئی مستقر و به کار تدریس مشغول شد .بطور منظم اردوگاههای مراقبه را در مناطق کوهپایهای
اداره میکرد و در آنها روش انقالبی مراقبهی پویا dynamic meditationرا معرفی کرد که با تخلیهی
ذهن وبدن ،سبب توقف ذهن میشود .از 1970به بعد شروع به ُمشَ َرف کردن سالکین به نهضت
نئوسانیاس neo-Sannyasکرد :طریقت تعهد به اکتشاف خویشتن و مراقبه کردن؛ که از طریق عشق و
هدایت شخصی او شکل میگرفت .در اینجا او “باگوان”__ وجود متبرک __ خوانده میشد.
1970
نخستین جویندگان حقیقت از غرب وارد شدند که در میان آنان بسیاری از افراد حرفهای وجود داشتند.
شهرت باگوان شروع به انتشار در اروپا ،آمریکا ،استرالیا و ژاپن کرد .اردوگاههای ماهانه برای مراقبه
به کار ادامه میدادند و در 1974مکانی جدید در پونا یافته شد که آموزشهای او میتوانست در آن
گسترش پیدا کند.
سالهای پونا
1974
در بیست و یکمین سالگرد اشراق باگوان ،معبد جدید در پونا افتتاح شد .شعاع نفوذ باگوان جهانی شد.
درهمین زمان ،سالمت او بطور جدی اُفت پیدا کرد .او بیشتر و بیشتر به خلوت اتاق خود روی میآورد و
روزانه فقط دو بار بیرون میآمد :برای سخنرانیهای بامدادی ،و برای مراسم تشرف و توصیه به مریدان
در عصر.
گروههای درمانی که ترکیبی بودند از بینشهای شرقی و رواندرمانی غربی تاسیس شدند .ظرف دوسال
معبد پونا به عنوان "بهترین مرکز رشد و درمان در دنیا"شناخته شد.
سخنرانیهای باگوان شامل تمام سنتهای مذهبی دنیا بود .در همین زمان ،دانشوری وسیع او در علوم
و تفکر غربی ،و روشنی کالم و عمق مباحث و استداللهای او ،آن فاصلهی باستانی میان شرق و غرب
را نزد شنوندگان او ازبین میبرد .سخنرانیهای او که ضبط و به کتاب تبدیل میشدند شامل صدها
کتاباند و توسط صدها هزار نفر خوانده و جذب شدهاند .در اواخر دههی هفتاد ،معبد باگوان در پونا برای
سالکین حقیقت به یک مکه تبدیل شده بود.
نخست وزیر هندوستان ،مورارجی دسای ،Morarji Desaiکه یک زاهد هندو بود ،هرگونه مانعی را
ایجاد کرد تا پیروان او نتوانند معبد باگوان را به نقطهای دورافتاده در هند منتقل کنند تا در آنجا بتوانند
آموزشهای باگوان را در محیطی خودکفا پیاده کنند و در عشق و مراقبه و خالقیت و خنده زندگی کنند.
1980
در یکی از سخنرانیهای او ،عضو یکی از فرقههای سنتی هندو به جان باگوان سوء قصد کرد .هنگامی
که مذاهب رسمی و کلیساها در شرق و غرب با او مخالفت میکردند ،او در این زمان حدود دویست و
پنجاه هزار مرید در سراسر دنیا داشت.
۲۹ژوئن 1986
باگوان وارد بمبئی در هندوستان شد و برای شش ماه میهمان یک دوست هندی بود .در خلوت خانهی
میزبان ،او به سخنرانیهای روزانهی خود ادامه داد.
4ژانویه 1986
باگوان وارد خانهاش در معبد پونا شد ،جایی که بیشتر دههی هفتاد را در آنجا زندگی کرده بود .بالفاصله
پس از ورود باگوان رییس پلیس پونا به او دستور داد که از آنجا خارج شود ،به این دلیل که وی "شخصی
جنجالی"است و ممکن است "آرامش شهر را برهم بزند"!
این دستور همان روز از سوی دادگاه عالی بمبئی ملغا شد .همان هندوی متعصب که در یکی از
سخنرانیها به سوی باگوان کاردی پرتاب کرده بود ،شروع کرد به تهدیدهای خشونتآمیز که اگر باگوان
از پونا خارج نشود ،او به همراه دویست نفرکماندو که هنرهای رزمی میدانند با زور وارد معبد خواهد شد.
21می1987
در زمان این نگارش ،برخالف تالشهای دولتهای "دنیای آزاد"برای منزوی کردن باگوان در یک تبعید
داخلی مجازی ،هزاران نفر به پونا سفر کردهاند تا بار دیگر با مرشد خود باشند.
{پس از پایان بازدید مرشد از این سیاره در ۱۹ژانویه ،۱۹۹۰مریدان "منطقدان"و نزدیک به او که
ورودشان را پیشبینی کرده بود ــ " ...دیر یا زود منطقدانها وارد خواهند شد .باید كه بیایند .همین
حاال هم در راه هستند .آنان همه چیز را نظام خواهند داد ،همه چیز را نابود خواهند
كرد ،و آن فرصت از كف خواهد رفت .آنوقت خواهد ُمرد .هم اینك ،زنده است"....کتاب راه من ،راه
ابرهایسپید؛ فصل نهم ــ به تدریج و گام به گام ترتیبی دادند که فضای معبد پونا از یک مکان مقدس
و روحانی تبدیل به "تفریحگاه"ی برای توانمندان شود .سایر مریدانش نیز هریک به تنهایی و یا با
همکاری یکدیگر در بیشتر شهرهای هند و سایر کشورها "مرکز اشو"به راه انداختند؛ و با بهرهگیری از
روشهای مراقبه و کتابهای او این "چراغ"را به نوعی روشن نگه داشتهاند .تا چند سال پیش بیش از
" ۲۰۰مرکز اشو" در هندوستان مشغول به کار بوده و تعداد بسیار زیادی نیز در سایر کشورها.
توهم "مرشد شدن" از سوی کسانی ِ متاسفانه در ایران نیز ،بهسبب وجود نفسهای خودبزرگبین ،و
که حتی مرید هم نشدهاند ،و همچنین شرایط بسته و محدود اجتماعی ،فرد یا افرادی که فقط تا
"نوک انگشتان پا" وارد این اقیانوس شدهاند ،مدعی "نمایندگی انحصاری"مرشد بودهاند؛ و با تدریس
مراقبههایی که فقط در "نمایش Demoآنها شرکت کرده بودند ،سبب خنده و تفریح برای سالکان
قدیمی اشو بودهاند؛ و چه بسا سبب ناکامی در پیشرفت در راه سلوک برای خودشان.
خو را ُ
نکشند". صفتان زشت ُ
ِ روبَه "در َمسلَخ عشق جز نکو را ُ
نکشند
مترجم}
فهرست ترجمههای محسن خامتی
متام این کتابها ــ بجز ردیف ۱۰ــ از زبان انگلیسی به پارسی برگردان شدهاند.
مهربابا
.۱بارقههای سکوت :برگزیدهی سخنان آواتار مهربابا در سکوت؛ گردآوری برادر آنا کانداله
.۲عصارهی تعالیم آواتار مهربابا :یک راهنمای عملی برای زندگی روزانه
.۳زندگی نوین مهربابا ،تالیف باو کالچوری
سایر مولفان
.۴بیایید ای مردم جهان :دوبیتیهای بودا؛ به زبان پارسی و انگلیسی؛ گردآوری شده توسط اس.
ان .گوانکا S.N. Goenka؛ چاپ اول ۲۰۰۳نشر کالم شبدا؛ تهران ،ایران؛ 94575-964 ISBN
.۵کتاب کوچک خرد بودایی؛ گردآوری ریچارد و دیانا سنت روث؛ به زبان پارسی و انگلیسی؛ چاپ
اول ۲۰۰۳نشر کالم شبدا؛ تهران ،ایران؛ 8-1-94575-964 SBN
.۶پیشگویی آسمانی :راهنمای جیبی نُه بینش :اثر جیمز ردفیلد؛ چاپ اول ۲۰۰۳نشر کالم
شبدا؛ تهران ،ایران؛ 2-4-94575-964 ISBN
.۷شهود :بیدارسازی هادی درون :اثر جودی گی؛ ۱۸۹صفحه
.۸چایخانه :مجموعهی سی داستان کوتاه عرفانی؛ مولف:مسافر؛ برگردان از هندی به انگلیسی واسانت
ب پول؛ ۶۸صفحه
.۹اشک های گل سرخ عرفانی :راجنیش اشو را فاش می سازد؛ زندگینامهی سوامی
راجنیش؛ رایگان در اینترنت موجود است.
.۱۰مستانه در طریق عشق صوفی Drunkenly Along The Sufi Path of Loveویراستار:
Ma Prem Shashi؛ مجموعهی ۱۸غزل برگزیده و ۱۸بیت نخست مثنوی معنوی موالنا جاللالدین
بلخی رومی؛ همراه با فصلهایی در مورد زندگی و سخنان شمس تبریزی ،موالی رومی و کتاب مثنوی
معنوی .همراه با ۲۵مانداالی تصویری برای مراقبه .آمادهی نشر.
۶۴جلد کتاب اُشو در 12طبقهبندی موضوعی