Professional Documents
Culture Documents
1605533772811 - مسیر سفر امرداد ماه 1395
1605533772811 - مسیر سفر امرداد ماه 1395
سايادو او جُ تیکا
ناشر اصل کتاب :انجمن آموزش بودا دارما .Buddha Dharma Education Association Inc
فصل اول
آماده سازی ذهن
همان طور که میبینم اکثر شما در سنین سی ،چهل و پنجاه ساله هستید .از اين رو در زندگی خود
تجارب بسياری از موفقيتها و نااميدیهای خود را داشتهايد .فکر میکنم که حاال انتظار چيز بهتری
را داريد .در واقع مدتهاست که به پرورش کيفيتهای درونی و ذات معنوی خود مشغولايد .چون در
ابتدای کاريم به مقدمه میپردازم.
قبل از مراقبه نياز به آمادهسازی خود داريم .برای انجام هر کاری آمادگی مهم است .سالهاست که ياد
گرفتهام " :آماده باش" و آن را به دوستان و شاگردانم آموختهام .اگر برای انجام کاری خود را واقعا ً
آماده کنيد ،کار هم به طرز عجيبی آسان و طبيعی پيش میرود .مثل کشاورز يا باغبانی که میخواهد
محصول يا گلی را پرورش دهد ،اول از همه بايد زمني را آماده سازد .اگر فقط دانهها را بپاشد ،ممکن
است بعضی جوانه بزنند اما به ثمر نمینشينند ،و به زودی پژمرده میشوند .نمیتوانند به راحتی
ريشه بدوانند زيرا که به اندازهی کافی برای گياه کود ،مواد غذایی و آب موجود نیست.
کسی که میخواهد کيفيتهای درونی خود را پرورش دهد ،نيز بايد به همني نحو عمل کند .اين دو
تشابه بسياری دارند .شايد معنی کلمه پالی باوانا ) (bhāvanāرا بدانيد .يک معنای آن کشت و کار
است و معنی لغوی آن هم واداشنت به رشد و بالندگی است .ريشة لغوی آن هم بو ) (bhūرشديافنت به
معنای کشت و کار است .چنني استنباط میشود :چيزی را که میرويانيد دانهاش را داريد ،چه به
صورت دانه يا بخشی از گياه مثال شاخه ،به هرحال هم اکنون چيزی برای رسنت داريد .اگر دانه
نداشته باشيد رويشی هم در کار نخواهد بود .تنها داشنت دانه هم کافی نيست .بايد زمني را هم آماده
کنيد .وقتی زمني را آماده میکنيد اول علفهای هرز را در میآوريد و زمني را تميز میکنيد .اين
کاریاست که بايد در زندگيمان انجام دهيم .کار طبيعی علفها رویيدناست .اگر به زندگيمان و روش
زندگی کردنمان عميقا ً بنگريم ،علف هرزهای آن را میشناسيم .برخی از آنها مثل عادتهای بد ،مانند
مصرف مواد مخدر يا الکل و غيره ،مدتهاست که وجود دارند و ريشههای محکمی روياندهاند .ريشه
کن ساختنشان زمان میبرد .درآوردن علفها ،برچيدن سنگ و کلوخها بسيار مهم است.
بيخودی چانه نزنيد ،اگر کاری را دوست داريد انجام دهيد ،خب انجامش دهيد.خيلیها ازمن
میپرسند :چقدر الزم است بنشينيم تا تمرکز ذهن )سَمادی (samādhiايجاد شود ،چقدر الزم است
مراقبه کنيم تا رهایی و سعادت غایی )نيبنا (Nibbānaرا بدست آوريم ،چه کسی میتواند زمانش را
بگويد؟ اگر واقعا ً شيفتهی مراقبهايد و از انجام آن خوشحالايد :اين خوشبختی و شعف ،انگيزه
زيادی به شما میدهد .لطفا ً چانه نزنيد! مردم میخواهند که تا حد ممکن کمترين را بدهند و تا جا دارد
بيشترين را بگيرند .تصور میکنم که این نگرش درستی به ویژه در باره مراقبه نیست .در زمينههای
ديگر زندگی هم مثل ارتباط با ديگران ،اگر بخواهيم کم بدهيم و زياد بگيريم ،چيزی نصيبمان
نمیشود .حقيقت اين است که به همان اندازهای که بدهيد بازپس میگيريد .اگر کم بدهيد کم هم
میگيريد ،اگر واقعا ً همهی وجودتان را بگذاريد زياد هم پس میگیرید .در هنگام تمرين مراقبه ذهنتان
را عميقا ً بنگريد ،چرا مراقبه میکنيد؟ آيا واقعا ً دوست داريد مراقبه کنيد؟ در انجام هر کاری ،مهم
نيست چه کاری باشد؛ الزم است به گونهای ازخود گذشتگی نشان دهيد .نياز است که از چيزی در
زندگیتان بگذريد .مثالً هم اکنون برای آمدن به اين دوره از چيزی در زندگیتان گذشتهايد.
اساسا ً انسان ذات معنوی دارد در ما کيفيتهای زيبایی وجود دارد مانند :عشق سرشار از مهربانی،
شفقت ،آگاهی ذهن ،صلح درونی .ما هم اکنون دانهی آن کیفیتها را داريم و میخواهيم آنها برويند.
ذات انسان آميختگی زيادی دارد ،از يک سو طالب لذتهای جسمانیست و از سوی ديگر هيچ لذتی را
ذات انسان آميختگی زيادی دارد ،از يک سو طالب لذتهای جسمانیست و از سوی ديگر هيچ لذتی را
نمیخواهد .میخواهيم از همه آنها دست بکشيم!
عميقا ً بنگريد ،ديگر خيلی از ماها چندان جوان نيستيم ،در زندگیمان کارهای بسياری کردهايم و
ميدانيم که واقعا ً ارضایمان نکردهاند .واقعا ً در داراییها يا لذتهايمان هرگز چيزی را نمیيابيم که
لذت با دوامی برایمان آورده باشند .در واقع به دنبال چيز ديگری هستيم .وقتی که واقعا ً آمادهی
دريافت هستيم ،آن چه را که میخواهيم فراهم میشود .از خودتان بپرسيد" آيا واقعا ً آمادهی دريافت
هستم؟
قبل از مراقبه برای آماده ساخنت ذهن ،نياز است روی مواردی تأمل کنيم .در زندگی روزانه عوامل
زيادی آشفتهمان میسازد .برای آن که ذهنمان آماده و مناسب مراقبه شود ،الزم است که دربا رهی
مرگ بيانديشيم .زندگی خيلی کوتاه است .خيلی زود خواهيم رفت و برای بعضیها با در نظر گرفنت
سنشان ،زندگی به زودی به پایان میرسد .اگر قبل از مردن ذهن آگاه و شفاف داشته باشيم ،میتوانيم
در بارهی آنچه در زندگی انجام دادهايم بيانديشيم .چه کاری را واقعا رضايتبخش میيابيم؟
چند باری به مرگ خيلی نزديک شدهام .يک بار چندماهی ماالريا مرا خيلی بيمار ساخت ،در جنگل
زندگی میکردم دارو در دسترس نبود .نمیتوانستم غذا بخورم بدنم خيلی ضعيف شده بود و مشرف
به موت بودم.
دوستانم در اطرافم بودند و میگفتند" :بيهوش شده ،در کماست ".میتوانستم بشنوم اما ديگر
نمیتوانستم حرکتی کنم .در آن زمان فکر کردم که با زندگيم چه کردهام و حس کردم کاری نکردم که
واقعا ً رضايتبخش باشد .مدرک تحصيلی ،شغل داشتم ،ازدواج کردم و خيلی کارهای ديگر .از خيلی
جنبهها موفق بودم اما ديگر همه آنها بی معنا بودند .تنها فکری که به ذهنم رسيد و واقعا معنادار
بود اين بود که مراقبه کردن را ياد گرفته بودم .در آن لحظه که ذهنم را متوجه مراقبه میکنم ،حس
میکنم اگر میمردم خوب بود ،اما میخواستم با ذهنی آگاه بميرم .میخواستم در حال انجام مراقبه
میمردم .انجام مراقبه تنها کاريست که به ذهنم صلح و آرامش میبخشد ،تنها چيزی در اطرافم است
که میتوانم رويش حساب کنم ،بقیه موجودیتی ندارند.
برای آمادهسازی ذهن نياز داريم دربارهی کوتاهی عمرمان تأمل کنيم .مهم نيست چقدر عمر کنيم،
حتی صد سال هم خيلی زياد نيست .اگر به طول عمرمان بينديشيم در مقايسه با عمر دنيا مثل کسری
از ثانيه است .به کوتاهی عمر بيانديشيد به خود بگویيد که وقتی برای تلف کردن نداريد ،زمان بسيار
با ارزش است .اگر از کسی بپرسيم " :میخواهی عمر طوالنی داشته باشی؟" جواب اين است " البته
که میخواهم عمر طوالنی داشته باشم!" اگر عمر طوالنی داشته باشی ،میخواهی با آن چه کار
کنی؟ بيشترمان پاسخ صرِيحی برای اين پرسش نداريم ،واقعا نميدانيم با زندگیمان میخواهيم چه
کنيم؛ فقط میخواهيم عمر طوالنی داشته باشيم .اين وابستگی ما را به زيسنت نشان میدهد اما
واقعا نمیدانم که با عمر طوالنی میخواهیم چه کنيم .ولی اگر با آگاهی ذهن زندگی کنيم و از
وقتمان بهترين استفاده را ببريم آنگاه میتوانيم به چيزی دست يابيم .مثالً دست يافنت به چيزی اگر
برای کسی پنج سال طول بکشد ،برای ما میتواند يک سال کفایت کند .هر سال ما برابر پنج سال
دیگران است .اگر ما حدود شصت يا هفتاد سال عمرکنيم و بهترين بهره را از وقتمان ببريم در حدود
دويست ،سيصد سال زندگی کردهايم .اما بيشتر وقت ما تلف میشود زيرا آگاهی ذهن نداريم.
دويست ،سيصد سال زندگی کردهايم .اما بيشتر وقت ما تلف میشود زيرا آگاهی ذهن نداريم.
زمانی که بفهميم زندگی کوتاه و وقت بسيار با ارزش است ،اگر درکمان را از دامّا
پرورش داده باشيم آنگاه وقت با ارزشتر هم میشود.
بايد در بارهی کيفيت بودا تأمل و تفکر کنيد .هر چه بيشتر در مورد بودا بياموزيد ،ذات او ،خلوص ،
خرد وی را بيشتر میشناسيد .وقتی در بارهی کيفيت بودا میانديشيد ذهن همان موضوع پاکي و ِ
ً
تفکر را منعکس میکند .مثال وقتی درباره موضوعی ناخشنود کننده میانديشيم طبيعتا ناخشنود
میشويم .خوشبختی يا بدبختی ذهنما بستگی به موضوع و طرز نگرش ما به آن دارد .وقتی به
کسی میانديشيم که دوستش داريم مهری مشفقانه را پرورش میدهيم ،عشق را حس میکنيم .همني
طور هم وقتی به بودا میانديشيم ،به رهایی ،خرد ،صلح و خلوص او ،چه در ذهنما روی میدهد؟
حسی طبيعی مشابه آن برمیخيزد .خيلی مهٌم است که در بارهی او بيشتر و بيشتر بيابيم .وقتی در
بارهی بودا میانديشيم و کيفيتهای وی را تحسني میکنيم دوست داريم که آن ويژگیها را داشته
باشيم .ذهنمان را وا میدارد که به آنها بچسبد ،و هدفمان گردد" .میخواهم که رها ،در صلح و
خردمند باشم ".هر چند که بودا نخواهيم شد اما این کیفیتها را تا حدی رشد میدهيم .زمانی که
روشنضمير شدیم ،به طریقی بودا میشويم.
روشنضمير شدیم ،به طریقی بودا میشويم.
انديشهی بودا بر دامٌا هم منعکس میشود .چون مدت زمانی است که مراقبه میکنيد ،حقيقت
تعليمات بودا را تجربه کردهايد ،میدانيد که حقيقت دارد .میدانيد به کجا هدايت میکند .تعلیمات او
چيزی نيست که بشنويم و باور کنيم ،ايمان کورکورانه نيست .میتوانيد خودتان تعليمات را کشف
کنيد .آموزشی بسیار عملی است ،روی آن تأمل کنيد .مطالعه دامٌا و مراقبه کردن ،به انجامش میارزد.
گاهی ترديد داريم " مراقبه کنم يا بروم بيرون کار دیگری انجام دهم؟" اگر واقعا ارزش مراقبه را بدانيد
میتوانيد مزاحمتها ،خوشیها و لذتها را رها کنيد و وقت بيشتری صرف مراقبه کنيد .به تفکر
دربارهی فواید مراقبه ادامه دهيد.
اين نياز ديگريست برای موفقيت در کاری که میکنيد .اگر کاری را از صمیم قلب انجام دهيد موفق
میشويد .اگر از روی بیمیلی کار کنید ،پس از مدتی چون چندان پيشرفتی نمیکنيد به فکر میافتيد
که مدتهاست مراقبه میکنيد و به جایی نرسيدهايد .دلسرد میشوید .اگر از روی بیمیلی کار کنید،
انگیزهتان به قدر کافی رشد نمیيابد که پيشرفتی حاصل شود ،چون پيشرفتی نمیکنيد ديگر به آن
اعتقادی نخواهيد داشت.
نياز ديگر خودداری و پرهيز کردن است .میدانم برخی دوست ندارند اين کلمه را بشنوند زيرا فکر
میکنند که پرهيز و اجتناب خالف آزادیست .اگر با آزادی هرکاری که بخواهيم انجام دهيم ،اين آزادی
میکنند که پرهيز و اجتناب خالف آزادیست .اگر با آزادی هرکاری که بخواهيم انجام دهيم ،اين آزادی
واقعی نيست.
آزادی واقعا ً به اين معنی است که بدانيم چه چيز مفيد ،سودآور و با ارزش است،
بدانيم چه چيزسالم ،مفيد و چه چيز ناسالم ،و زيانبار است.
آنچه را که سالم ،مفيد خوب و درست است انتخاب کنيم و
از صمیم قلب انجامش دهيم.
خودداری و پرهيز کردن معانی زيادی دارند و يکی از آنها حفظ اصول اخالقی است .چرا الزم است
اصول اخالقی را حفظ کنيم؟ افراد عادی پنج اصل و راهبها بيش از دويست اصل را بايد رعايت
کنند .در ابتدای کار وقتی سعی میکنيم اصول اخالقی راحفظ کنيم؛ احساس میکنيم خيلی در تنگنا
قرار گرفتهایم ،مثل اين است که جای تکان خوردن نداريم .هيچ کاری نمیتوانيم بکنيم! وقتی به تربيت
کردن ذهنمان ادامه میدهيم پس از مدتی ذهن عادت میکند که با اين اصول زندگی کند .در اين مرحله
کوششی برای رعايت آنها نمیکنيم ،در واقع اين اصول طبيعتمان میشود با آن احساس میکنيم
کامال آزاديم.
وقتی آن اصول اخالقی را رعايت نکنيم چه میشود؟ اگر بکشيم ،دزدی کنيم ،کارهای خالف جنسی
انجام دهيم ،دروغ بگویيم و مواد مخدر و سکرآور مصرف کنيم ،چه روی میدهد؟ چه به سر آن فرد
میآيد؟ وقتی کسی اصول اخالقی را حفظ نکند ،احترامی برای خودش قائل نمیشود .طبيعتاً ،در
عمق وجودمان میدانيم که چه کاری مناسب و چه کاری نامناسب است .تسلیم وسوسه ،حرص و آز،
خشم و سایر لذتهای جسمانی می شويم .زمانی که از انجام کارهای نامناسب اجتناب نکنیم ،به
خودمان و ديگران صدمه میزنيم .در فرايند صدمه زدن به ديگران ما به خودمان هم لطمه میزنيم ،زیرا
راهی وجود ندارد که بدون صدمه زدن به ديگران خود آسيب نبينيم ،این غیر ممکن است .من اين
واقعيت را حتی در چيزهای کوچک تجربه کردهام .يک بار در صومعهای که زندگی میکردم باران
میباريد بيرون اتاقم يک پادری پهن بود و سگ کوچکی) که من اورا مثل انسانها خطاب میکنم زيرا
از نظرمن مانند آدمی آگاه و حساسند( .او هم درست مثل من موقع باران دوست داشت جای خشکی
باشد .من هم هنگام بارندگی دوست دارم جای خشکی باشم و خيس نشوم .موقع باران اين سگ
کوچولو هم جلوی کلبهام پيدايش میشد و روی پادری میخوابيد ،هر وقت میخواستم بيرون بروم
آنجا خوابيده بود و نمیتوانستم در را باز کنم .بعضی وقتها واقعا ً ناراحت میشدم .فکر کردم که
بايد درسی به اين سگ بدهم که ديگر نيايد اينجا و بخوابد .میدانيد چه کردم؟ يک سطل آب برداشتم و
در را باز کردم و رويش آب ريختم ،فقط برای آن که به او ياد بدهم که اگر اينجا بيايد خيس میشود.
وقتی آن کار را میکردم يک دفعه به خود آمدم آگاهی و تعادل ذهنم را باز يافتم "،چه کار دارم
میکنم؟" دريافتم که نوعی درد حس میکنم .حس کردم آدم خوب و با محبتی نيستم ،در واقع خيلی
هم قساوت دارم .اين احساس خيلی آزارم داد ،خيلی دردناک است که قسی و ظالم باشی تا آن که با
محبت و دوست داشتنی .وقتی مچ خودم را گرفتم تشخيص دادم که آن سگ را آزار دادم ،اما با خيس
شدن او واقعا اذيت نشد ،اما آن چه که بيش از هر چيز آزارم داد آن بود که صلح درونی ،آرامش و
احترام به خود را از دست دادم.
ناراحت کنندهتر آن که ،در موارد بسياری بارها و بارها متوجه اين عمل خود شدهام .گاهی عمدا ً
موجب ناراحتی کسی نشدهام ،مثال وقتی کسی به ديدنم میآمد که چندان دوستش نداشتم،
نمیخواستم وقتم را به او به دهم .اين فرد بارها و بارها آمد و من وقت نداشتم برای همني پذیرای او
نشدم .وقتی به اين موضوع نگاه کردم ،ذهنم دريافت که اگر میخواستم میشد چند دقيقه را به او
اختصاص دهم آنگاه در وجودم احساس سردی بیمهری کردم نه گرمای مهر .ناديده گرفنت يک انسان
خيلی دردناک است .هر وقت که متوجهی اين کارم میشوم ،رنج میکشم .فقدان حس عشق و مهر
دردآور است .هر گاه چنني کاری کنيم حس احترام به خود را از دست میدهيم ،اين خود رنجآور و
زيانبار است .اين درست است که در مواردی ناگزيريم محدوديتی قائل شويم .اما بايد اين کار را با
زيانبار است .اين درست است که در مواردی ناگزيريم محدوديتی قائل شويم .اما بايد اين کار را با
درک ،فهم و با مهربانی انجام دهيم نه با سردی.
وقتی پنج اصل را رعايت نکنيم به ديگران و همچنني به خودمان آزار ميرسانيم.
اين اصول توسط کسی تحميل نمیشوند .طبيعیاند.
در عمق وجودمان میدانيم که عدم رعايت پنج اصل اخالقی ناشايست و زيانبار است .حتی کسی که
ممکن است پنج اصل اخالقی را رعايت نکند از عمق درونش به کسانی که آنها را رعايت میکنند
احترام میگذارد .او نسبت به کسانی که عشق و مهربانی میورزند و سخاوتمندند احساس احترام،
تحسني و تشويق دارد .وقتی احترام به خود را از دست بدهيم ،احساس بیارزشی میکنيم .با اين
احساس میدانيد چه روی میدهد؟ حتی اگرکاری انجام دهيم ،به خاطر احساس بی ارزشی از صمیم
قلب آن کار را نمیکنیم ،با بیمیلی کار میکنيم .کسانی که احساس بیارزشی میکنند ،در واقع
بيشترين کوشش خود را به خرج نمیدهیم .آنها به نظرخودشان دارند کاری میکنند اما در واقع
کاری انجام نمیدهند .خيلی مهم است که احساس کنيم ارزش چيزی را داريم .ارزش عشق ،رهایی،
خردی ژرف و درک .اين خيلی مهم است زيرا شما فقط به قدر منزلتی که برای خود قایلايد ارتقاء صلحِ ،
میيابيد.
خب چگونه میتوان حس اعتبار نسبت به خود را افزایش داد؟ درستکار باشيد .از انجام کارهای ُ
نادرست اجتناب کنيد .وقتی احساس اعتبارمیکنيد ،حس اعتماد به نفس و احترام به خود را هم
خواهيد داشت .با اين حسها خود را به عنوان انسانی خوب باور میکنيد .وقتی درستکار باشيد .از
انجام کارهای نادرست اجتناب کنيد ،آن گاه حس میکنيد انسان خوبی هستيد .بايد خودمان را برای
انجام ندادن کارهای نادرست و انجام کارها و رفتار درست از صميم قلب آموزش دهيم .پرورش
کيفيتهای عشق مشفقانه )متٌا (mettāنسبت به همه ،از جمله حيوانات قلب را سیراب میسازد و
نیروی زيادی میبخشد .اين سبب میشود که خود را آدمی دوست داشتنی بدانيم و در عني حال خود
را قابل دريافت عشق بيابيم .احساس اين که شايسته عشق مشفقانه )متّا( ،و هر نيکویی هستيم،
خيلی مهٌم است؛ اگر به این باور نرسید ،نمیتوانید مراقبه کنيد .کاری کنيد که آن کيفيتها را بيشتر و
بيشتر بپرورانید.
بيشتر بپرورانید.
افراد زيادی ديدهام که هميشه ديگران را به خاطر بدبختیهای خود سرزنش میکنند ،اما سعی
نمیکنند که چيزی بياموزند تا به خوشبختی و صلح درونیشان کمک کنند .هميشه سعی کنید به
افکار پاک و ساملی بيانديشید ،هر چند که انجامش خيلی سخت باشد .بيشتر افکار ما ناسالم و
آلودهاند :حرص ،خشم ،غرور ،دشمنی ،حسد .طی روز سعی کنيد که بدون اين که بخواهيد افکارتان را
کنترل کنيد از آنها آگاه باشيد .هرگاه متوجه شديد در باره کسی يـا چيزی فکر آلودهای داريد ،سعی
کنيد از ديدگاه ديگری به آن بنگريد ببينيد از آن موقعيت میتوانيد چيزی بياموزيد تا در آن مورد
مثبت بیاندیشید .مصمم شويد حتیاالمکان در آن مورد مثبت بينديشيد .تمام اينها فقط شما را برای
مراقبه آماده میسازی .اگر تمام روز افکار ناسالم و آلوده داشته باشيد بعد بنشيند مراقبه کنيد و
انتظار شادی و آرامش داشته باشيد ،ممکن نيست زيرا ذهنتان را آماده نکرده بوديد .مثبت و سالم
اندیشی نتیجهاش تفکر درست و مناسب است.
مورد مهم ديگر اجتناب از حسهاست .ما چيزهای زيادی را میبينيم و میشنويم .بايد خودمان را
محدود کنيم .ديدن تلويزيون و خواندن را فقط تا حد ضرورت محدود کنيد .اگر محدوديت در زندگی
روزمره قايل نشويم ،وقت و توان کافی برای مراقبه نخواهيم داشت .برای جلوگيری از تشويش از
محرکهای حسی اجتناب کنيد .پاکی در امرار معاش اهميت زيادی دارد ،مراقب راه درست تهيهی
مايحتاج خود باشيد .دوست مراقبهگری به من گفت که قبل از آغاز مراقبه در دفتری که کار میکرد از
دستگاه تکثيرش برای نيازهای شخصی خود هم استفاده میکرد .اما با که شروع مراقبه ازحالتهای
ذهنیاش به خوبی آگاه است .متوجه شده که هر وقت از ماشني تکثير برای کار شخصی استفاده
میکند ،احساس گناه میکند .مثل اين که دارد دزدی میکند .هر چند کسی چيزی به او نگفته بود،
ولی ماشني برای کارهای اداری بود .بنابراين استفاده از آن را متوقف کرد .مهم نيست که سايرين
چنني کاری را میکنند ،بگذار بکنند .اما شما در حال پرورش کيفيتهای معنوی خود هستيد ،خود را
شايسته صلح واقعی ،بصيرت حقيقی ،و رهایی واقعی بسازید.
بکوشيد تا آنجا که ممکن است زندگیتان را در همهی امور ازقبیل خوردن ،پوشيدن و سایر چیزهای
دیگر ساده سازيد .هر کاری که انجام میدهید ،هر آنچه که دارید ،نياز به صرف انرژی و وقت دارد ،و
ممکن است سبب نوعی تشويش شود .استادم در ديری که اقامت میکرد به معنای واقعی چیزی
نداشت .فقط سه ردا ،که آنها را به نوبت میشست و میپوشيد .اصالٌ لوازمی نداشت،کف منزل
خيلی تميز بود .اگر در اتاق خالی زندگی کنيد ذهنتان خالی و آرام میگيرد .وقتی که به سوپرمارکت
میرويد چه به سر ذهن میآيد؟ در اتاق خالی حواسپرتی پيش نمیآيد .اگر میخواهيد مراقبهتان
پرورش يابد تا آن جا که ممکن است ساده زندگی کنيد.
پرورش يابد تا آن جا که ممکن است ساده زندگی کنيد.
هر روز عميقا ٌ به درون ذهن بنگريد ،و بکوشيد که که علف هرزها را بکنيد ،چون هر روز دانههايشان
وارد ذهن میشوند .اگر بگذاريد مدت مديدی بمانند ريشه میزنند ،ريشههاشان محکم میشوند و
درآوردنشان مشکلتر میشود ،اما اگر دانهها را قبل از جوانه زدن ،بيرون بريزيد خيلی خوب و مفيد
است.
:پرسش و پاسخ
در ابتدا صالح نمیبينم که از همه چيز دست بکشيد ،کمکم ولی بسيار صادق باشيد .ببنيد میتوانيد
چيزی را کنار بگذاريد ،به ويژه منظورم موسيقی است .گفتم که من عاشق موسيقیام .وقتی جوان
بودم موزيسني بودم و به خاطر عالقهام به موسيقی با شخص ديگری که او هم موزيسني و مراقبهگر
بسيار خوبی بود در تماس بودم .میتوانيد موزيسني و مراقبهگر خوبی باشيد .اولني استاد مراقبهام
فرد عادی بود که سازهای موسيقی را میساخت و موزيسني بود .حتی وقتی سازی را میساخت آن
را مینواخت ،با همة توجه ،دقت و عشق خود کار میکرد .نوع موسيقی که او مینواخت تسکني
کننده و آرامشبخش بود .اگر دوستدار موسيقی باشيد ،موزيکهای تسکني کننده و آرامشبخش را
پيدا کنيد .الزم نيست از همه چيز دست بکشيد .فقط تا آن حد که میتوانيد.
اگر موسيقی وسيله امرار معاش شماست و در عین حال مزاحم و مانع مراقبه است بايد تصميم
بگيريد و يکی را انتخاب کنيد.
بگيريد و يکی را انتخاب کنيد.
من برای خوابيدن جای مناسبی به او دادم .از اين بابت خيلی خوشحالم .هر گاه به هر موجودی
مهربانی کنيد ،اين کار خوشحالتان میکند ،خيلی مفيد است در تمرين کمکتان میکند .تا آنجا که
می توانيد مهربان باشيد .گاهی ممکن است خشمگني شده يا از جا در رويد اما سعی کنيد که از آنها
هم مثل تمرينها بياموزيد .ياد بگيريد که خود را ببخشيد .ما هرگز کامل نيستيم .از خود بپرسيد "آيا
تمامی سعیام را میکنم؟" همگی مدتهاست که مراقبه میکنيد ،بيشترين سعی خود را بکنيد.
هر لحظه صلح و آرامش اثر فوقالعادهای بر ذهن میگذارد .صلح و آرامش ذهن
حتی برای مدت کوتاه هم ،بسيار با ارزش است.
هر زمان که ذهن آرام شود حتی برای چند ثانيه ،تمایز را درک میکنید .در زندگی مدام تصمیم
میگیریم ،پس انتخاب کنيد که حتی برای چند ثانیه هم که شده در صلح و آرامش باشيد .هر روز و
هر لحظه میخواهم راهب شوید که کار آسانی نيست ،اگر آسان بود افراد زيادی آن را کنار
نمیگذاشتند .تا زمانی که راهب مسیر سوم برگشتناپذیری ) آناگامی مگّا (Anāgāmī-maggaرا
کسب نکرده باشد ،هميشه اين انتخاب را دارد که فردی عادی شود .پس ما آگاهی ذهن را انتخاب
میکنيم .تمام مشکالت روانی بنيادی معنوی دارند .اگر رفتار و درک درست و صادقانهای داشته باشيم
میتوانيم از مسایل روانی بسياری دور باشيم .من برای گذران چهار ماه به اين جا )مرکز مراقبه(
آمدهام .آمدن به همني محل هم بخشی از فرايند يادگيری من است .اين کار برای رشدم الزم است.
آمدهام .آمدن به همني محل هم بخشی از فرايند يادگيری من است .اين کار برای رشدم الزم است.
در زندگیمان نياز به تعادل داريم؛ برای خودمان و ديگران نياز به وقت داريم.
اگر فقط برای خودمان زندگی کنيم احساس رضايت نمیکنيم.
اگر واقعا ً میخواهيد شاد باشيد،
به هر طريقی به ديگران کمک کنيد تا شاد باشند.
هر چه بيشتر ايثار کنيد ،بيشتر رشد و بلوغ عقلی میيابيد .بزرگترين آشفتگی از افکار و اعمال
نادرست ناشی میشود.
فصل دوم
مهارتهای اصلی و ادراک
میخواهم صحبتهای هفتهی قبل را دوباره يادآوری کنم .شايد برخی از شما حافظهی خوبی داشته
باشيد و خيلی از مطالب را به ياد آوريد .حافظه برای مدت کوتاهی باقی میماند ،برخی میگويند
اگر مطلبی را يک بار بشنويد ،پس از يک روز ده در صد ،پس از دو يا سه روز پنج در صد و پس از يک
هفته يک تا دو در صد مطلب را به خاطر میآوريد .بنابراين برای آن که حافظهتان را قويتر کنيد الزم
است که مطلب را دوباره و دوباره تکرار کنيد .به خصوص با باال رفنت سن به ياد آوردن مطالب مشکلتر
میشود .به ويژه حافظهی کوتاه مدت ضعيف میشود .برای همني میخواهم کمی از مطالب هفتهی
قبل را ياد آوری کنم.
آيا تشابهی را که در مورد کشت وکار و باغبانی با مراقبه به شما گفته بودم به خاطر داريد؟ به ياد
آوردن اين شباهت بسيار مهم است ،هميشه به ياد داشته باشيد که مراقبه باوانا کشت وکار است.
کشت روياندن چيزی است .بنابراين برای روياندن الزم است که ابتدا زمني را آماده کنيد ،به پاکسازی
تمام علف هرزها ،صخرهها ،سنگها ،و آشغالها بپردازید ،تا جایی که زمني تمیز و نرم شود آنگاه
آنرا تقويت کنيد به ويژه کود طبيعی به آن بدهيد ،خاک را آبياری و زمني را کامالٌ آماده کنيد ،بنابراين
وقتی دانه در آن میپاشيد ،دانهها بهراحتی جوانه میزنند و ريشه میدوانند .حتی پس از جوانه زدن
هم نمیتوانيد آن را به همان حال بگذاريد و فراموشش کنيد ،بايد مرتب به آن سر بزنيد ببنيد که علف
هرزها دوباره درنيامده باشند .زيرا طبيعت علف هرزها رشد سريع است .روياندن گل ،سبزيجات يا
غالت سختتر از علف هرز است .علف هرزها به طور طبيعی میرويند ،از بني بردنشان ،ريشهکن
کردنشان ،خيلی مشکل است .برای همني است که کشاورزان مرتبا آنها را ریشهکن میکنند يعنی
وجني میکنند ،وجني میکنند....
کاری که بيشتر اوقات هنگام مراقبه انجام میدهيم .وجني کردن و
همچنني غنی سازی خاک است.
برای غنی سازی ذهن خود چه میکنيم؟ احسان )متّا (mettāو شفقت )کارونا (karuņāرا
میپرورانيم ،تا بيشتر به فکر باشيم ،مهربانتر شويم ،به خود و ديگران بيشتر توجه کنيم .حق نداريم
حتی نسبت به خودمان قساوت به خرج دهيم .برخی میگويند" من رنج ديگران را میکشم ".فکر
میکنم اين رفتار درستی نيست ،کسی نبايد رنج ببرد! پس مهربانی نسبت به خود و ديگران را پرورش
دهيد ،و همچنني به معنای حفظ اصول اخالقی است .اگر شما نسبت به خود و ديگران واقعا مهربانيد
پس در حال حاضر هم پنج اصل اخالقی را حفظ میکنيد ،چون نمیشود بدون شکسنت اصول
اخالقی نسبت به خود و ديگران نامهربان بود ".. .من نمیکشم ،نمیدزدم ،زنا و خيانت نمیکنم ،ولی
مشروب مینوشم ..سبب آزار کسی نمیشوم .فقط کمی مشروب مینوشم "..اما شما به خودتان
صدمه میزنيد و به طور غير مستقيم به ديگران هم آسيب میرسانيد .ما همگی با هم درتماس و
ارتباط هستيم ،نمیشود به خودتان آسيب بزنيد بدون آنکه به ديگران ،به والدين ،به همسر ،به
فرزندان ،و دوستانتان صدمه نزنيد.
بدين معنی که اگر فرد واقعا فهميد وقتی واقعا ً آگاه است و نيز موقع ناآگاهی میداند در ذهن چه روی
میدهد ،و تفاوت اين دو حالت یعنی آگاهی و ناآگاهی را درک کرد ،در آن صورت هرگز نمیگويد که
حاال موقع آگاهی ،و اکنون وقت ناآگاهی است ،زیرا ديگر انتخابی وجود ندارد.
ناآگاهی يعنی به ذهن اجازه میدهيد که انواع و اقسام افکار منفی را توليد کند ،زيرا ما در احاطه
عوامل بسياری هستيم که در ايجاد افکار منفی ،حرص و آز و خودخواهی مشارکت دارند .اين عوامل
ما را حريصتر خودخواهتر ،ناراضیتر ،ناخشنودتر میسازند .وقتی در بارهی نارضايتی در آمريکا
حرف میزدم گفتم " اگر شما راضی باشيد هزينهی زندگیتان را به نصف تقليل میدهيد .زيرا که
برای چيزهای غير ضروری خيلی هزينه میکنيم ".کسی گفت " اگر مصرف را به نصف تقليل دهيم،
ورشکستگی اقتصادی بهبار میآید ،نبايد چنني کاری بکنيد ،بايد مصرف را افزايش دهيد ".آنان فقط
به جنبهی مادی يعنی باال بردن مصرف اقتصادی میانديشند ،نه جنبهی معنوی .بايد اينجا جدا ً
انتخاب کنيد ،چه چيز برای شما ارزشمند است؟ پرورش کيفيتهای درونی و معنوی يا همرنگ
جماعت شدن در مصرف.
برای پرورش واقعی کيفيتهای درونی
راهی ميانبُر و آسانی وجود ندارد.
در آمریکا کالسهای مراقبهای را چنین تبليغ میکنند :ظرف سه روز روشن ضمير شويد .بايد هزار دالر
بپردازيد تا فقط ظرف سه روز روشن ضمير شويد ...چنني روش ميانبُر کوتاهی وجود ندارد.
نمیتوانيد روشنضميری را بخريد .بايد کيفيتهای درونیتان را به تدريج بپرورانيد ،رفته رفته به همه
خوبها و بدیهای اعماق وجودتان پیببريد.
حتی زمانی که بدیهای درونتان را میبينيد ،بايد خيلی صريح و مهربان باشيد ،با قبول آن
میبينيد که خوبی و بدی خاص شخص شما نيست ،حرص وآز ،خشم ،افسردگی ،غرور و حسد همه
طبيعیاند .وقتی در مورد اين چنني افکاری خود را مقصر حس میکنيد منيّت خود را نيرومند
میکنيد .وقتی که حرص وآز ،دشمنی ،حسد و غرور را بتوانيد به عنوان چيزی طبيعی بينيد پس
توانایی ديدن اين حسها میرساند که ذهن متعادل است .ذهن از اين آلودگیها ناراحت ،خوشحال
يا غمگني نيست.
آلودگیها مثل حرص وآز ،خشم ،افسردگی ،دشمنی ،غرور و حسد از اين که به طور مستقيم توسط
خرد به آنها بنگريد ،به عنوان چيزی طبيعی به آنها ذهنی متعادل مشاهده شوند میترسند ،با ِ
بنگريد ،نه به صورت موجوديت من ،مال من ،نه خودم .بايد در همه اوقات آگاه باشيم ،بايد همواره
اعمالمان درست باشد.
به عنوان يک مراقبهگر ،حتی زمانی که نمیتوانيم تمرکز داشته باشيم الاقل بايد نوعی آگاهی را
درهمه اوقات حفظ کنيم .هر زمانی که فکرها به سراغمان میآيند ما میدانيم چه نوع افکاری هستند
فقط مواظبشان که باشيم میگذرند ،اما اگر از بني نرفتند ،میتوانيم ذهنمان را متوجه فکری خوب و
پاک کنيم.
در منتهای پیتاکا نيز گفته شده که کتابهای دامٌا را بخوانيد .گاهی عواطف ،چنان آلودگيهای
شديدی توليد میکنند که نمیدانيم چه کنيم .در چنني وضعيتهای مشکلی کتابی دامٌایی بخوانيد تا
ذهنتان را به سمت افکار خوب و پاک بکشاند .اگر خواندن ممکن نباشد ،يا شما نخواهيد بخوانيد آن
وقت با کسی که آگاهی و صلح درونی باالیی دارد صحبت کنيد.
تماس گرفنت با کسی که آگاهی و صلح درونی باالیی دارد،
آگاهی و صلح درونیتان را باال میبرد.
اين موضوع بسیار مهمی است.
بودا در مورد دوستان معنوی بسيار گفته است ،باکسی که آگاهی و صلح درونی دارد ارتباط داشته
بودا در مورد دوستان معنوی بسيار گفته است ،باکسی که آگاهی و صلح درونی دارد ارتباط داشته
باشيد.
اين تجربهی خودم نيز هست؛ نخستین تجربهام با استادم و بهترين دوستم بود ،او همواره حتی
موقع کار کردن هم آگاهی و صلح درونی باالیی داشت .بارها گفتهام ،او موسيقیدان و سازنده ساز
بود .هنوز هم خيلی به او فکر میکنم ،چه آگاهی ذهنیای داشت .هرگز نديدم هيچگاه در مورد چيزی
از جا در برود و ناراحت شود .هرگز نديدم کاری را با عجله انجام دهد .هميشه سر وقت و با حوصله
کار ميکرد ،کارها را با آگاهی زياد و به آرامی و بیعیب و نقص انجام میداد .نشنيدم درمورد
دستآوردهایش در موسيقی یا کيفيت يا مهارتش خودستایی کند .او فرد بسيار ماهری هم بود ،اما
هرگز در بارهی خودش يا مهارتش حرفی نمیزد .هرگز در بارهی پول صحبتی نمیکرد.
پس هر روز کاری هر چند کوچک را انتخاب کنيد که اعتماد به نفستان را افزایش دهد و آن را در عمل
به کار گیرید .اين اعتماد به نفس ،احترام به خود ،حس ارزشمند بودن بسيار مهٌم است .اگر حس کنيد
که ارزشی نداريد ،حتی از کاری هم که میکنيد ،نتيجهی خوبی نمیگيريد به خصوص در مراقبه و
همچنین در موارد ديگر .اگر اعتماد به نفس نداشته باشيد ،اگر برای خودتان احترام قایل نباشید و
حس نکنيد که ارزش چيزی را داريد ،آنرا بدست نمیآورید .فراموش نکنيد که از امروز شروع کنيد
آغاز کار نيمی از کار و نيمی از بُرد است.
اين موضوع ژرف و عمیقی است ،بايد آن را خوب بفهميم ،اگر بدانيد عملی خوب است مثل مراقبه،
بخشندگی ،حفظ اخالق و مهر مشفقانه و هر چيزی که میدانيد خوب است ،پس آنرا انجام دهيد!
اگر بدانيد عملی خوب است و آن را انجام ندهید ،ذهنتان آنرا کنار میگذارد .ممکن است گاهی کاری
برايتان جالب باشد و فکر کنيد " ،آن را روزی انجام خواهم داد" ،اما آن را انجام نمیدهید .طبيعت
خرد چنني است ،هر يک از ما به طريقی هوشمند و خردمنديم .هر از گاهی میفهميم که چه بايد بکنيم
اما به سوی چيز ديگری کشيده میشويم ،آن چه را که فکر میکنيم کار خوبيست بالفاصله انجام
نمیدهيم .پس اگر تمرين کنيد آنچه را که درست میپنداريد انجام دهيد ،حتی اگرچيزهای کوچکی
هم باشند ،بصيرت عميقتری را پرورش میدهيد.
به ويژه آنچه که در مراقبه روی میدهد .می نشينيد و مراقبه میکنيد .ذهنتان بسیار آرام و
صلحآميز میشود .آن گاه جرقهای از بصيرت به ذهنتان میرسد ،میبينيد که اشتباهی مرتکب
شدهايد ،يا میبينيد که انجام کار الزمی را فراموش کردهايد .فورا ً کاغذی برداريد وآن کار را يادداشت
کنيد خيلی مهٌم است که نگذاريد فراموش شود .طبيعتمان به صورت ذاتی و معنوی هوشمند است،
اما اغلب فراموش کاری و عواملی که موجب حرص وآز ما میگردند بر ذهنمان مسلط میشوند .برای
همني انجام کارهای خوب را فراموش میکنيم .هر گاه که جرقهای از بصيرت به ذهنتان میرسد ،آن را
بگيريد ،بقاپيد ،کاغذی برداريد و يادداشتش کنيد .بعد سعی کنيد که هر چه زودتر به مرحله عمل
برسانید .در مراقبهتان هم وقتی تشخيص میدهيد که اشتباهی روی داده است يا حرف نادرستی
زدهايد ،چيزی گفتهايد که واقعا حقيقت ندارد؛ بايد آن اشتباه را هر چه زودتر درست کنيد.
زدهايد ،چيزی گفتهايد که واقعا حقيقت ندارد؛ بايد آن اشتباه را هر چه زودتر درست کنيد.
اين چيزیاست که استادم خيلی وقت پيش به من گفته بود و من در روال کاریم به واقعيت آن پی بردم.
افراد زيادی به سراغ او میآمدند و پرسشهای زيادی از استادم میکردند و او هر روز صدها سوال را
پاسخ میداد .بعضیها پرسشهای خيلی سادهای داشتند مثالً " زانويم اذيتم میکند ،آن را به دکتر
نشان بدهم" .میآمدند و چنني پرسشهایی از استادم میپرسيدند چون نمیتوانستند برای آن مورد
خودشان تصميمم بگيرند .اما او هميشه با مهربانی پاسخی را که الزم داشتند به آنان میداد .پس از
آن بارها گفت،
" آگاه تر باشيد ،ذهنتان به شما خواهد گفت که انجام چه کاری درست است".
به نظر خيلی ساده و باور نکردنی میرسد .اما اگر واقعا کاری را بکنيد که ذهنتان میگويد ،درست
است ،و ذهن بيشتر و بيشتر خواهد گفت .من ذهن را " آن" اطالق میکنم ،زيرا آن معطوف به شخص
نيست ذهن شما هم چيزی شخصی نيست .آن به شما میگويد که انجام چه کاری درست است ،زيرا
در بيشتر موارد به طور طبیعی میدانیم چه چيز درست و چه کاری نادرست است ،منظورم اين است
که ما میدانيم.
شامپانزهای را تربيت
اين اصل فقط در مورد انسان صادق نيست .در کتابی راجع به یک مربی که
میکرد خواندم ،کتاب" تعليم و تربيت کوکو " که از آن نمايش تلويزيونی هم تهيه کردند .من مربی
شامپانزه را میشناختم .او مربیهای زيادی داشت ولی يکی از آنها سرمربی بود ،فکر میکنم که
انسان شناس بود .يکی از مربیها وقتی که نوبت کارش تمام میشد به مربی بعدی که نوبت را
تحويل میگرفت گفت که آن روز شامپانزه مشکالت زيادی ببار آورده ،خيلی اذيت کرده و امثال اين
چيزها .اين شامپانزه بسيار هوشمند بود و زبان آدمی را میفهميد برای همني خيلی عصبانی شد،
و باال پایین میپرید ،زيرا کسی گفته بود که او بد است .سپس او گفت " نه ..دروغ میگويد ..دروغ..
دروغ "...يعنی آن مربی دروغ میگويد .پس از آن که مربی قبلی رفت ) که شامپانزه او را دوست
نداشت ( مربی بعدی به شامپانزه حساستر بود و احساسات او را صميمانه میفهميد .برای همني
سعی کرد که کوکو )شامپانزه( را آرام کند از او پرسيد که چه شده است ،کوکو گفت" من بدم " با
وجود اين میدانست بد بودنش دردسرساز است بد بودنش را پذيرفته بود .آدم چقدر بيش از شامپانزه
میتواند بداند!! هرچند که ما خوب و بد را میدانيم هميشه کار خوب را انجام نمیدهيم و يا از کار
بد اجتناب نمیکنيم ،اگر چيزی را بدانيم و عمل نکنيم فايدهاش چيست که بيشتر بدانيم.
بد اجتناب نمیکنيم ،اگر چيزی را بدانيم و عمل نکنيم فايدهاش چيست که بيشتر بدانيم.
مهم نیست چقدر بدانيم ،اگر به آن عمل نکنيم ،فايدهی دانسنت چيست؟
روز ديگر که باز هم آن مربی آمد ،شامپانزه بازهم عصبانی شد .مربی از شامپانزه پرسيد چه شده
است .شامپانزه گفت" گربهی بد" ) او میتوانست با زبان عالئم حرف بزند (.مربی پرسيد چرا؟ او
گفت " گربه پرنده را کشت" او میتوانست حتی در يک جمله از همه عالئم استفاده کند .ببينيد حتی
بسيار ناراحت شامپانزه هم میداند که صدمه به موجود ديگر کار درستی نيست و از اين موضوع ِ
شده بود زيرا نسبت به پرنده حس عاطفی داشت .روز ديگر مردم زيادی برای ديدن کوکو آمدند ،زيرا
که خيلی مشهور شده بود ،يکی از آنها به کوکو نگاه کرد و گفت " چه زيبا " ) زبان عالئم را بکار
برد (.وقتی که مالقات کننده گفت که کوکو زيباست ،میدانيد يا میتوانيد حدس بزنيد که کوکو چه
گفت؟ با زبان عالئم آمريکایی گفت" دروغ" او نوک بينيش را خاراند ،از اين رو آنها " دروغ" را
فهميدند ،و او دروغ گویی را دوست نداشت ،حتی شامپانزه که به انسان خيلی نزديک است دروغ را
دوست ندارد ،میتواند بفهمد که دروغ گفنت خوب نيست؛ کشنت خوب نيست.
میدانيم اگر آنچه را که میدانيم به آن عمل نکنيم دانسنت مطالب بيشتر بیفايده است .اگر آنچه را
که میدانيد عمل کنيد پی میبريد که چه کارهای نيکی میتوانید انجام دهيد ،آن گاه ذهنتان
میگذارد که بيشتر و بيشتر بدانيد؛ و اين خيلی مشوقمان میشود .وقتی که برای اولني بار به اين
واقعيت پی بردم که "من دارای ظرفيت و توانایی ياد گرفنت هستم ".خيلی از دستيابی به آن
خوشحال شدم .وقتی افراد زيادی از استادم پرسشهای بسياری میپرسيدند .او پاسخ میداد "
سعی کنيد که ذهنتان آگاهتر باشد .آگاهی سبب میشود بدانيد کار درستی که بايد انجام شود ،کدام
است".
جز آن که هر روز کاری انجام دهيدکه احساس کنيد انسان بهتری شدهايد ،يعنی ،مهر ،شفقت ،مراقبت
و مشارکت بيشتر ،آگاهی و درک باالترداريد ،در غير اين صورت احساس شکست میکنيد .حس
میکنيد زندگیتان يک شکست است " .چهکار دارم میکنم ....فقط دور خودم میچرخم" .هر چه مسنتر
و مسنتر میشويد احساس شکستخوردگی بيشتری میکنيد .اگر هر روز کيفيتهای نيک درونمان
را پرورش دهيم حس بهتر و بهتری در مورد خودمان داريم " .اه روز ديگری هم گذشت و برخی کيفيت
های خوبم را پرورش دادم .فهم و درکم ،مهرم ،مراقبتم از دیگران ،سهيم شدن و مهربانيم بيشتر شده
است" و اين حس بسيار خوشنود کننده است.
است" و اين حس بسيار خوشنود کننده است.
در واقع ما بسيار میدانيم ،اما بسياری از ما دوست داريم طفره برويم " .بعدا ً آن کار را میکنم"،
بسياری از ما تعلل میکنيم مثل اين که اميدواريم که با اين تاخير آن کار را بعدا ً با آمادگی بیشتری
انجام دهيم .الزم است بيشتر و بيشتر بياموزيم که اين يا آن کار را چگونه انجام دهيم ....ما فکر
میکنيم که اگر بيشتر بدانيم میتوانيم آن کار را راحتتر انجام دهيم ،ولی اين واقعيت ندارد .زیرا علم
و عمل با هم پيش ميروند .اگر فقط کاری را که میدانيد انجام دهيد ،اگر فقط يک گام جلو برويد
اتفاقی میافتد که گام دوم آسانتر میشود.
همان طور که ما آنچه را که در دسترسمان است مصرف میکنيم ،فرصتهای بزرگتری دست میدهد.
اگر دانشتان را هم اکنون بکار بگیريد ،دانش بيشتری از خودتان و نيز از استادتان بدست میآوريد.
استاد نزدشما میآيد يا شما به حضور او خواهيد رفت ،پس آنچه را که از خود و برای مصرف امروز
دارید ،صرف کنيد ،انگيزهتان ،دانشتان ،توانايیتان ،منابع امروز برای امروز کافیاند .کار و آن چه را
که فردا الزم داريد از راه میرسد ،يعنی منتظر فردا نشويد ،شما هماکنون میدانيد که چه بايد بکنيد،
پس انجامش دهيد! اين از همه چيز مهمتر است.
پس انجامش دهيد! اين از همه چيز مهمتر است.
من دستورالعملهای بسيار سادهای از استاد مراقبهام گرفتهام ،فقط راحت بنشينيد ،دم عميقی فرو
برده و برون دهيد ...احساس راحتی بيشتر و بيشتری میکنيد ،ذهنتان را روی تنفس نگه داريد،
دستورالعملهایی به همني سادگی .بعد از آن گفت که در سراسر بدن همهی حسها را از سر تا پا
بررسی کنيد .اين دستورالعملهای ساده را من شش سال تمرين کردم ،دستورالعملها فقط همني بود،
و همني کافی بود .فقط بنشينيد ،دم فرو برده و برون دهيد ،احساس راحتی بيشتری میکنيد ،سپس
در سراسر بدن پيش برويد و هر نوع حس پیکری را احساس و مشاهده کنید .ممکن است سرما يا
گرما ،درد و رنج ،تنش ،درد آزار دهنده مداوم يا ممکن است فقط احساس خوبی داشته باشيد .گاهی
حسها بسيار خوبند ،بنابراين من فقط از آنها آگاهم ،احساس راحتی کامل ...آرامش و صلح
کامل..گاهی فکرها به سراغم میآيند ...فقط مشاهدهشان میکنم ...طبيعتشان را میبينم و فکرها
میگذرند.
شش سال بی هيچ شتابی همني کار را کردم ،بعد استاد ديگری به من گفت موقع راه رفنت هم میتوانی
مراقبه را تمرين کنی! من در اين مورد چيزی نمیدانستم .ابتدا فکر میکردم مراقبه به معنی نشسنت به
صورت لوتوس کامل )چهارزانو ،کف پاها روی ساقهای پا( است .سعی میکردم به صورت لوتوس
کامل بنشينم و اين کار برايم مشکل نبود .اولني چيزی که راجع به مراقبه شنيده بودم اين بود که اين
طوری بنشني ...دستهايت را اين گونه نگهدار ...و مراقبه کن .فکر کردم که تنها در اين وضعيت میتوان
مراقبه کرد .بعد شخص ديگری به گفت که موقع راه رفنت هم میتوانم مراقبه کنم .اين موجب شگفتی
من شد ...گفتم " واقعاً؟ چگونه اين کار را میکنید؟" اين شخص در واقع دوست من بود ،ما در خوابگاه
دانشگاه با هم زندگی میکرديم .او نزديک من بود و گاهی با هم در بارهی دامّا صحبت میکرديم .به
من گفت:که "موقع راه رفنت هم میتوانيد مراقبه کنيد" ....چگونه اين کار را میکنید؟" گفت " موقع راه
رفنت کامالً از نَفَس آگاه باش..خيلی ساده ..الزم نيست موضوع مراقبه را عوض کن ،سعی کن موقع راه
رفنت از نفس آگاه باشی ،او گفت " میتوانی اين کار را هم انجام دهی که از هر گام آگاه باشی."..
بنابراين وقتی که همه خواب بودند دور محوطه دانشگاه راه میافتادم و سعی میکردم موقع راه رفنت
مراقبه کنم ،از انجام اين تمرين شاد بودم .انجامش برايم خيلی جالب بود .خيلی خوب و در عني حال
عالی بود .فکر میکنم ماه دسامبر بود که در نيم کرهی شمالی فصل سرماست .راه رفنت دور محوطه
دانشگاه هيجان آور بود "..اُه واقعا مؤثر است! اين نوع مراقبه واقعا ً کارایی دارد!"
بعدا ً باز هم در بارهی مراقبه بحث کرديم او گفت که هر جایی میتوانی مراقبه کنی.
بعدا ً باز هم در بارهی مراقبه بحث کرديم او گفت که هر جایی میتوانی مراقبه کنی.
در شرق محوطهی دانشگاه ما قبرستان چينیها قرار داشت .قبرستان بزرگی بود ما از روی تپه عبور
میکرديم و به آنجا میرسيديم .خيلی زيبا بود مثل يک پارک حتی تميزتر .آنجا مینشستيم و مراقبه
میکرديم و برمیگشتيم .گاهی شب دیروقت نمیتوانستيم به قبرستان چينیها برویم ،به زمنيهای
تنيس میرفتم آنجا نيمکتهایی برای نشسنت بود و کسی هم آن وقت شب آنجا نمیآمد .برای همني
آنجا در آرامش کامل مراقبه میکردم.
چند چيز آموخنت و آنها را تمرين کردن .اين مهمترين کاريست که بايد بکنيد،
منتظر اطالعات بيشتری نشويد ،هر آنچه را که اکنون میدانيد انجام دهيد.
اين خود سبب میشود که بيشتر و بيشتر بدانيد.
پس وقتی که جدا ً کاری را انجام میدهيد و کسی توصيهای به شما میکند ،شما ارزش آن را میفهميد
زيرا مشغول انجام آن هستيد .اگر در انجام کاری با مشکل مواجه شويد و کسی به شما بگويد "..اگر
کار را به اين صورت انجام دهيد مشکلتان حل میشود "،فورا ً آن را بکار میبريد تا مشکل را حل کنيد
و شما ارزش آن توصيه را میفهميد .چنانچه کار خاصی را انجام نمیدهيد و کسی بارها و بارها
بگويد که آن کار را چگونه بايد انجام داد ،چيزی ياد نمیگيريد ،و برای آن توصيه ارزشی قایل
نمیشويد.
آمادهسازی بسيار بسيار مهم است .بايد به چيزهای زيادی فکر کنيم و آنها را در نظر بگيريم .آن چه
که میخوريد روی بدن و ذهنتان اثر میگذارد .يک مراقبهگر بايد نسبت به این اثر آگاه و حساس باشد.
اخيراً کسی به من میگفت که مراقبهاش خيلی خوب بوده ،آرامش و صلح درونی بسياری حس کرده
بود ،چرا؟ علتش چيست؟ در واقع او بايد از خودش بپرسد که "من چه کار درستی کردهام؟" ،و اگر
مراقبهتان خوب نباشد بايد از خودتان بپرسيد " در انجام چه کاری اشتباه کردهام؟" بايد فکر کنيد که
حجم غذایتان چقدر است و اگر غذای مفصلی قبل از نشسنت برای مراقبه بخوريد ،مطمئنم که
نشست خوبی نخواهد شد .حتی کيفيت غذایی که میخوريد مؤثر است ،مثال اگر غذایهای سرخ
شده و چرب زیادی بخوريد ،بر ذهنتان اثر میگذارد و آن را بسيار کند و کدر میکند .اگر قهوهی
زيادی بنوشيد ذهنتان ناآرام میشود .بستگی به تعادل صحيح دارد .اگر دوست داريد قهوه بنوشيد،
به اندازهای بنوشيد که ذهنتان ناآرام نشود ،درست به مقداری بنوشيد که شما را بيدار و آگاه نگه
دارد ،زياد ننوشيد زيرا ذهنتان ناآرام میشود.
موضوع صحبت شما هم مهم است .اگر در بارهی موضوعی صحبت کنید که موجب ناآرامی ذهن
شود ،و پس از اين گفتگو برويد و برای مراقبه بنشينيد مراقبه شما خيلی خوب نمیشود .کامالً
طبيعی است که موضوع صحبت شما روی ذهنتان تاثير زيادی میگذارد .برای همني است که در
بعضی از مراکز برمه )ميانمار( همني طور در اين جا ،استادان مراقبه به دانشجویان دستور میدهند
که صحبت نکنند .در زندگی روزمره صحبت نکردن ممکن نيست ،پس بايد مراقب موضوع صحبتمان
و ميزان حرف زدنمان باشيم .اگر با آگاهی ذهن در مورد موضوع بیفايدهای حرف میزنيم میتوانيم
و ميزان حرف زدنمان باشيم .اگر با آگاهی ذهن در مورد موضوع بیفايدهای حرف میزنيم میتوانيم
سخن را کوتاه کنيم.
وقتی موضوع صحبت ناسالم است ،مثالً چيزی که حرص و آز یاخشمتان را بر میانگيزد يا
ناراحتتان میکند ،سبب میشود احساس نااميدی و افسردگی کنيد و این حالت روی مراقبهتان تاثير
میگذارد .اگر ممکن است در بارهی چيز مثبتی صحبت کنيد ،چيزی که مشوق و امیدبخش باشد.
حتی در موقعيتهای ناراحت کننده ،میتوانيد از زاويه مثبتی به آن بنگريد و چيزی از آن
بياموزيد "..اين درسی بود که بايد میآموختم ....اين موضوع به من آموخت که صبورتر باشم .اين
موضوع به من آموخت که خوشنودتر و قانعتر باشم ".حتی اگر کسی چيز بدی در بارهی شما گفت"..
اين فرد توان بخشش و گذشت مرا میآزماید ،میخواهدببیند تا چه حد میتوانم بخشنده باشم و تا
چه حد میتوانم تعادل ذهنم را حفظ کنم ".اگر از اين زاويه موضوع را بررسی کنيد به مراقبهتان کمک
میکند.
اما اگر با افرادی بدون ذهنی آگاه ،ناآرام ،شلوغ که پشت سر هم حرف میزنند يا نامهربان ،عصبانی،
برآشفته ،حريص يا مغرور هستند ،اثر منفی بر مراقبهتان میگذارد .پس هر آنچه که در زندگی
روزانهمان میگذرد بر ذهن و مراقبهمان اثر میگذارد.
روزانهمان میگذرد بر ذهن و مراقبهمان اثر میگذارد.
من همواره اين کار را میکنم .مواظبم که چه غذایی و به چه مقداری میخورم ،گاهی پر خوری میکنم.
چون نمیخواهم چيزی را دور بريزم .وقتی مردم غذا را دور میريزند خيلی ناراحت میشوم .برای
همني تا آنجا که ممکن است سعی میکنم به اندازه و با انتخاب درست غذا بردارم .هر گاه غذای بدی
میخورم معدهام آن را هضم نمیکند ،مدتی طوالنی در معدهام میماند ،نیرو ندارم ،ذهنم کسل
میشود .اگر غذای ناجوری بخوريم در بدنمان به سم تبديل میشود .مثال من نمیتوانم لبنیات را
مصرف کنم چون آنزيم گوارش الکتوز را ندارم .با مصرف شير و لبنيات دچار مسموميت میشوم.
نه تنها غذا بلکه آن چه را که میبينيم
هم ذهنمان را مسموم میکند.
ما به بدن فيزيکی خود بيشتر توجه داريم .ما به بدن فيزيکی خود خيلی فکر میکنيم اما به ذهنمان
چندان نمیپردازيم .ما به قدرکافی مواظبيم تا بدن فيزيکیمان مسموم نشود .گرچه بسياری از افراد
با خوردن غذاهای ناجور و بیخود بدنشان را مسموم میکنند .همني طور هم ما میتوانيم با ديدن يا
شنيدن ذهنمان را مسموم کنيم زيرا از اين راهها عقاید وایدهها به ذهن ما میرسند .عقايد ذهن ما را
مسموم میکنند .بايد خيلی مواظب باشيم که ايدهها چگونه بر ذهن ما تاثير میگذارند به ويژه در
رابطه با بچهها .مراقبه آنچه که از تلويزيون دريافت میکنيد ،آنچه که از دوستان میشنويد باشيد و
چه عقايدی کسب میکنند .همچنني خيلی مراقب باشید که چگونگه ايدهها یعنی آنچه میبينيد و
میشنويد بر ذهنتان اثر میگذارند .مراقبهگر خوب بايد مراقب اين ورودیها باشد.
میشنويد بر ذهنتان اثر میگذارند .مراقبهگر خوب بايد مراقب اين ورودیها باشد.
غذايی که میخوريد بر شما اثر میگذارد ،صحبتی که میکنيد بر شما اثر میگذارد ،آن چه که
میشنويد بر شما اثر میگذارد ،آن چه که میپوشيد بر شما اثر میگذارد ،و محيط اطرافتان بر شما
اثر میگذارند .مراقبه در محيطی پاک و سرشار از آرامش و صلح بهترين کار است.
گاهی ناگزيریم که در محلی نامناسب مراقبه کنيم .در اين حالت چه بايد کرد؟ به شما میگویم که من
چه کردم .اين خيلی مفيد است؛ من هميشه و هر روز برايتان داستانی میگویم که موضوع مورد نظر
را خيلی خوب بفهميد .زمانی در آمريکا بودم آنجا در ديری زندگی میکردم حدود هفت يا هشت راهب
و بيش از بيست نفر دیگر آنجا بودند .آنجا قبال مدرسه بچهها بود که گروهی مراقبهگر آن را خريده و
به صورت دير و در واقع به شکل مرکز مراقبه درآورده بود .من تنها راهب انگليسی زبان در آن دير بودم
و ظرف روز خيلی حرف میزدم تقريبا از ساعت پنج صبح تا يازده دوازده شب .گاهی خيلی خسته و
افسرده میشدم ،گاهی تعداد زيادی در اطرافم جارو جنجال بپا میکردند .اين صداها ذهنم را آشفته
میکرد .به دوستی گفتم اينجا مراقبه کردن و آسودن بسيار مشکل است و گاهی که میخواهم آسوده
باشم نمیتوانم سر و صدا را ناديده بگيرم و راحت باشم .برای همني اوقاتی که میخواستم استراحت
کنم روی تکه کاغذی مینوشتم "لطفا مزاحم نشويد" و پشت در میگذاشتم ،آن را میکندند و به من
نشان میدادند و میگفتند که " شايد فراموش کردهايد اين کاغذ را برداريد".
بنابراين وقتی برای استراحت باقی نميماند ....تمام روز...حرف بود و حرف .......میخواستم فرار
کنم ،جای ديگری بروم ،ديگر نمیتوانستم ادامه دهم .از دوستم پرسيدم "حاال چه کنم؟ نمیتوانم
چنني شرايطی را به مدت زيادی ادامه دهم ".برای همني دوستم گفت" ....خيلی متاسفم! بگذار به
جنگلهای رِدوود برويم" دير در جنگلهای ردوود بود ،از تپه باال رفتيم ،محل زیبایی بدون ساخت و
سازی .از لحظهی بیرون آمدن از دیر تا آنجا دیگرخانهای نبود .درآن منطقه اجازه ساخت و ساز زيادی
نمیدادند .يک خانه اينجا و پس از طی يکی دو کيلو متر به خانه ديگر میرسيديم .از دير بيرون
میرفتيم جادهای از شن و سنگ به راحتی ما را به باالی تپه سپس به پائني تپه میبرد بعد از تپه ديگر
باال می رفتيم و به نقطه بسيار زيبایی میرسيديم .درختان آن جا را بريده بودند وقتی نهالهای
کوچکی از تنه درختهای بريده شده دوباره میروئيد مانند حلقههای دور آن کنده بود .برگهای
سوزنی درختان فاصلهها را مثل بستر نرمی پر میکرد .آنجا پتویی پهن کرده مینشستيم مراقبه
میکرديم .مراقبه کردن در جنگلهای ردوود خيلی خوب است آرام و سرشار از صلح است .گاهی در بعد
از ظهر دراز میکشيديم و چرتی میزديم و سپس به دير برمیگشتيم.
اين کار کمک زيادی میکرد ،اما گاهی نمیشد بيرون برويم من چه میکردم فقط در اتاقم مینشستم
ديرم را در برمه تجسم میکردم .فکر نکنيد که اين تصور بیفايده است ...بر ذهن من خيلی مؤثر است.
بدين ترتيب آنجا مینشستم...دم ...و بازدم ...راحت و آسوده ...ذهن کمی آرامتر میشد ....راهی که به
دير میرفت از شاليزارهای برنج میگذرد ،هر دو سو به وسعت خيلی زياد زیر کشت شاليزارهای
سرسبز برنج بود و نسيم بسيار خنکی میوزيد و میتوانستم صدای پرندگان را بشنوم .کمکم
تجسمم واقعا ً مرا به آنجا میبرد و در آن جاده قدم میزدم ،و دما ،نسيم ،و بوی مزارع برنج را حس
میکردم و بعد از پل چوبی کوتاهی میگذشتم .در عالم خيال کنارآبشار کوتاه نزديک پل ،مدتی
مینشستم ،به صدای آبشار و وزش نسيم خنکی که میوزيد گوش میکردم .از پل عبور میکردم و از
شيب ماليم تپه باال میرفتيم تا به دير میرسيدم .جادهای به عرض 2تا 3متر را در منطقه باز و
کوچکی طی میکردم ،يک سمتش پرتگاه و سمت دیگر تپه بود دو لبه را نیزار و درختان کوچکی
میپوشاند .پس از عبور از اين منطقه ،خيلی آرام از تپه باال میرفتم تا نوک مسطح تپه میرسيدم.
درختان بلند چندانی آنجا نبودند میتوانستم همهی اطراف را ببينم .در دور دست کوههای شرقی
تپههای شان ديده میشد و من آرام آرام میرفتم ،درآن منطقه همه چيزهای اطرافم را حس میکردم و
تپههای شان ديده میشد و من آرام آرام میرفتم ،درآن منطقه همه چيزهای اطرافم را حس میکردم و
بعد از آن بايد دوباره آرام از تپه پائني میرفتم تا به ديرم برسم .شيب آرام آهسته پایین میآمد و من
هر چه که به دير نزدکتر میشدم درختان بزرگتر و بزرگتر میشدند چون مردم درختان دير را
نمیبريدند .درختان بيرون صومعه را میبريدند .با ورود به درون دير درختان بلندتر بلندتر و پر
سايهتر و همچنني سکوت بيشتر میشد زيرا درختان سرو صدا را جذب میکردند .برای همني هرچه
بني درختان پيش میرويد ساکتتر و خنکتر میشود .آنگاه باید به عمق دیر میرفتم .وسط دیر
فضای بازی خالی از درخت بود .نزديک آنجا زیارتگاه و سالن مراقبه قرار دارد که به بزرگی اینجا
نيست و کامال آرام است .من به سالن مراقبه یا اتاق مراقبه خودم میرفتم و در را میبستم .به محض
ورود به دير ،حتی به صورت فيزيکی که آنجا میرسيدم ،حس میکردم همه سر و صداها و دنيای
پرمشغله را پشت سر نهادهام ...،دنيای شلوغ ،پرسر و صدا ...هيچ کاری با محل من ندارند .دير من
خارج از دنيا بود .از دنيا جدا نبود ...با آن در تماس بود فقط بيرون از عالم بود؛ بدين شکل آن را حس
میکردم .وارد دير که میشدم حس میکردم سروصداها و دنيای شلوغ را پشت سر نهادم ،وارد آنجا
میشدم به بودا ادای احترام میکردم ،مینشستم و مراقبه میکردم .تجسم اين تصورات فقط پنج
دقيقه طول میکشيد اما اثر عميقی بر ذهنم میگذاشت .اگر جای مناسبی برای مراقبه نمیيابيد اين
کارم را تجربه کنيد .تصور کنيد که در محل ايدهآل خود برای مراقبه هستيد .عجله نکنيد سرفرصت،
آرام آرام .وقتی ذهنتان آن را باور کرد اين پذیرش بر آن اثر میگذارد.
مینشينيد و مراقبه میکنيد؛ ذهن خيلی آرام و سرشار از صلح میشود .اگر چيزهای بدی را مجسم
کنيد بر ذهن اثر بد میگذارد .اگر چيزهای خوبی را مجسم کنيد بر ذهن اثر خوب میگذارد .اين کامال
طبيعی است ،پس بدین صورت سعی کنيد.
هفته قبل راجع به تفکر درست صحبت کردم؛ هر فکر و ایده خوب و ساملی .نميتوانيم کاری کنيم که
به چيزی فکر نکنيم زيرا آنها مدام میآيند و میروند ،اما گاهی شانس انتخاب داريم که ذهنمان را
به سمت افکار مفيد ببريم .سعی کنيد تا آنجا که ممکن است طی روز اين کار را انجام دهيد .وقتی به
انجام آن عادت کرديد ذهنتان در وضعيت افکار مفيد هر چه بيشتر باقی ميماند و هر زمان افکار
زيانبار به ذهن بيايند شما میفهميد که ذهنتان ناراحت ،ناآرام،آشفته ،و خسته است .تفاوت را حس
زيانبار به ذهن بيايند شما میفهميد که ذهنتان ناراحت ،ناآرام،آشفته ،و خسته است .تفاوت را حس
میکنيد.
بعضی ها به افکار زيانبار عادت کردهاند آنها اين طرزتفکر را دوست دارند ،دوست دارند بيشتر اوقات
عصبانی شوند و از جا در بروند .من میدانم که بعضیها دوست دارند عصبانی شوند .از يکی از اين
افراد پرسيدم" ،چرا میخواهی عصبانی شوی ،میدانی که خودت خودت را عصبانی میکنی؟"
گفت "بله میدانم که خودم خودم را عصبانی میکنم" پرسيدم "چرا چننيکاری را میکنی؟" اين فرد
میدانست که خودش را عصبانی میکند ،عمدا ً به موضوعات بد و ناراحت کننده فکر میکند ،گفت
"وقتی عصبانیام حس میکنم انرژی بيشتری دارم " .بعضیها خودشان را عصبانی میکنند تا
نیروی بيشتری داشته باشند اين شخص سعی میکرد به تمام اشتباهات دولت ،هوای بد ،غذای
نامطلوب ،اخبار ناگوار روزنامهها و تلويزيون فکر کند .از او پرسيدم "چرا میخواهی همه نواقص را
ببينی؟" ما دوستان نزديکی هستيم میتوانيم خيلی ُرک و صادقانه صحبت کنيم .گفت "بايد احمق
باشی که اين نواقص را نبينی!"چه چيزی را میخواست ثابت کند؟ او سعی میکرد با ديدن اين همه
نواقص ثابت کند که آدم احمقی نيست.
وقتی عصبانی میشويم ،سعی کنيم به عمق درونمان بنگريم.
چرا چنني میکنيم؟
چه چيزی را میخواهيم ثابت کنيم؟
چه چيز عايدمان میشود؟
هر گاه کاری میکنيم به ازای آن انتظاری هم داريم،
....از عصبانیت چه عايدمان میشود؟
او سعی میکرد که ثابت کند احمق نيست؛ همچنني میخواست نیرومندتر شود .چيزی هم که من
دريافتم اين بود که اين فرد هيچ کار مفيدی هم انجام نمیداد .وقتی بخواهيد کار مفيد و جالبی
انجام دهيد چه کارهای دنيوی باشد چه مراقبه ،آن وقت زمانی برای افکار زيانبار باقی نميماند،
برای نگاه کردن دور و بر و پيدا کردن عيبهای ديگران وقتی نداريد .کسانی که کار مفيدی نمیکنند
طبيعتا ً کارهای مضر میکنند ،نمیشود بني اين دو حالت قرار گرفت .برای بيشتر مردم دو راه وجود
دارد؛ مفيد بودن يا ٌ
مضر بودن.
وقتی به آرام ،راحت و صلحآميز نگهداشنت ذهن عادت کنيد ،هر لحظه که
فکر زيانباری به ذهن بيايد تفاوت را حس میکنيد.
ناآرام ،آشفته ،برافروخته و خسته میشويد.
وقتی از کسی میخواستم که پنج اصل اخالقی را نگهدارد از من پرسيد "چه مدت الزم است که اين
اصول را به طور کامل رعايت کنم تا بتوانم مراقبه را آغاز کنم؟" اين سوال بسيار منطقی و خوبیست.
بعضی میگويند اول يعنی قبل از مراقبه بايد سيال ) اصول اخالقی ( را کامالً رعايت کنيد اما تاچه
مدتی؟ خيلی مشکل میتوان گفت اما تاچه مدتی ،برای همني من اين سوال را از برخی از استادان
رسيدم ،همچنني سعی کردم که در منتها پاسخ خيلی منطقی برای آن بيابم.
اگر با اين که مراقبه میکنيد هنوز در ذهن خود فکر آسيب رساندن به کسی را داريد نمیتوانيد
تمرکز ،صلح و بصيرت را عميقا ً درخود پرورش دهيد .زيرا نيٌت شما صدمه زدن به خود و ديگران
است .نيٌت الزمهی تصميم است و آن را میسازد .صادقانه تصميم بگيريد " من به خودم صدمه
نمیزنم ،من به هيچکس ديگری هم آزار نمیرسانم ".با صداقت و صميمانه.
نمیزنم ،من به هيچکس ديگری هم آزار نمیرسانم ".با صداقت و صميمانه.
هر کاری که میکنيد روی مراقبهتان اثر میگذارد ،چه تاثير خوب و چه بد.
فردی که عضو مرکز مراقبه برمه بود ،اهل کسب و کار هم بود و در معامالت خود درستکار نبود .برای
همني يکی از دوستانش اين نکته را به او متذکر شد؛ "ببني تو مراقبه میکنی که کيفيتهای معنويت
را پرورش دهی تا به رهایی که بسيار شريف و واالست دست يابی ،اما در معامالت تجاری واقعا
درست کار نيستی" ،او کمی تقلب میکرد و همه هم کمی تقلب میکنند؛ او در بدی کردن استثنا
نيست بلکه طبق معمول بد است .سپس ادامه داد" اين دو متفاوتاند ،وقتی که به مرکز مراقبه میروم
مراقبه میکنم و سعی دارم که کيفيتهای معنويم را پرورش دهم و به رهایی دست يابم اما وقتی برای
تجارت میروم ،کسب و کار است ،و خود موضوع ديگری است ".اصال چنني کاری نمیتوانيد بکنيد!!
اين را در ذهن داشته باشيد ببيند چه کار میکنيد ،اگر اين کار مناسب هر ايدهآل معنوی که دارید
باشد ،آن را در ذهن نگهدارید وکنترل کنيد ،حاال همواره در هر کاری ،ببینید آن کار به تمرينهای
معنوی )مراقبه( شما صدمه ميزند يا از آن حمايت میکند.
معنوی )مراقبه( شما صدمه ميزند يا از آن حمايت میکند.
چگونه از منابعمان به طرز مفيدی استفاده میکنيم و چه رفتار مهرآميزی با اطرافيانمان داريم .برای
زندگی موفق دو کليد وجود دارد :عادت به تمرينهای معنوی )مراقبه( و خدمت به همنوع ،اين دو
تواماند.
اگر کسی را به هر طريقی بيازارِيم به تمرين معنوی خود صدمه زدهايم .اصول اخالقی )سيال (Sīla
جنبه های زيادی دارد .حفظ پنج اصل سيال آن است که بايد متوجه باشيم هر وسيلهای را به کار
میبريم چرا از آن وسیله استفاده میکنیم .وقتی غذا میخوريم بايد توجه کنيم که "چرا اين غذا را
میخورم؟ :اگر توجه نکنيم آن وقت است که حرص و آز غالب میشود ،همچنني وقتی لباسی را
استفاده میکنيم "چرا اين لباس را میپوشم؟" اگر توجه نکنيم آن وقت است که حرص و آز غالب
میشود ،و ما آزمندانه غذا میخوريم و لباس میپوشيم ،در این صورت فقط برای خودنمایی لباس
میپوشيم .وقتی چيزی میبينيم يا میشنويم سعی کنيم که کامال آگاه باشيم ،به طوری که به طور
خود به خودی واکنش نکنيم .وقتی به خیابان میروید و به مراکز خريد میرسيد ،ببينيد چه روی
میدهد .چشمانمان تمام وقت اين طرف آن طرف میگردد و سعی میکنيم به خيلی چيزها گوش دهیم.
نمیکوشيم که در آن لحظه آگاه باشيم و وقتی آگاه نيستيم مشوشتر و مضطربتر میشويم.
چيزهای ديگری هم هستند که مانع دستيابیهای معنوی ما میشوند .کسی که مادری را بکشد
مگّا-فَال (magga-phalaآن را کسب کند ،کسی که مراقبه میکند نمیتواند به راه رهایی برسد و ثمره ) َ
نمیتواند به آگاهی فراتر از حد عادی برسد زيرا کشنت مادر ،کشنت پدر ،کشنت ارهنت و صدمه
رساندن به بودا اثر بسيار بدی بر ذهن میگذارد .داشنت ديدگاه اشتباه هم بسيار مهم است! اگر کسی
فکر کند که اعمال مفيد يا مضر وجود ندارد و همه یکسانند ،اگر کسی چنین باوری داشته باشد که
خوبی نتيجهی خوب نمیدهد ،اگر کسی کار بدی کند نتايج بدی گريبانگيرش نمیشود ،با چنني
ديدگاه های اشتباهی نمیتواند به هدفی معنوی دستيِابد .میدانم که چنني ديدگاههای اشتباهی
نداريد.
حتی اگر در ذهن خود کسی را متهم کنيد ،و انديشه بدی راجع به آن شخص داريد ،حتی اگر همنشین
مراقبهگرخودتان باشديادتان نرود که از او طلب بخشش کنيد .لطفا به خود بگوئيد "من اشتباه کردم".
خيلی مهم است که فکرهای مثبتی در باره هم داشته باشيد .اگر افکار منفی راجع به هم يا افرادی که
مراقبه میکنند داشته باشيد ،اين فکرهای منفی نامهربان میتواند مانع پيشرفت شما شوند .برای
همني است که وقتی ما برای مراقبه مینشينيم ابتدا سعی میکنيم که احساس تعلق ،ارتباط ،افکار
مشفقانه را در خود پرورش دهيم .اين کار بسيار اهميت دارد .وقتی برای مراقبه مینشينيم چه تنها و
چه در گروه ،ابتدا به آن افراد بيانديشيم و سعی کنيم برايشان متّا ايجاد کنيم" ،من تمرين آنها را
حمايت میکنم ".اگر تمرين آنها را حمايت نکنيد خود را منزوی حس میکنيد ،خود را خودخواه
احساس میکنيد .وقتی بعضی مراقبهگرها يکدگر را متهم میکنند ،متوجه میشوم که اين کار در آنان
حس تقصير و تشويش ايجاد میکند که تمرکز آنان را برهم میزند.
نکته مهم ديگری در این مورد این است :چند روز پيش شخصی سوال مشابهای از من کرد .بعضیها
مدتهای طوالنیاست که مراقبه میکنند اما بيشتر یک کار میکنند مثال مینشينند و سعی میکنند
که تمام وقت از تنفس آگاه باشند فقط يک چيز ،نفسی که وارد و خارج میشود،
که تمام وقت از تنفس آگاه باشند فقط يک چيز ،نفسی که وارد و خارج میشود،
بودا میگويد
چاتّارو ساتیپاتّانا
)Cattāro Satipaƫƫhānā (MN i.56
" چهار بنيان آگاهی "
بايد چهار بنيان را تمرين کنيم نه فقط يکی را .برای پرورش بصيرتی عميق بايد به هر چهار بنيان
بپردازيم .اولی مشاهده بدن )کایانوپاسانا ،(kāyānupassanāآگاهی از بدن بعدا ً جزئيات آن را شرح
میدهم ،دومی مشاهده حسها )ويدناپاسانا (vedanānupassanāآگاهی از حسها ،حتی در
کایانوپاسانا جنبههای زيادی وجود دارد .ديگری مشاهده ذهن )چيتاپاسانا (cittānupassanāآگاهی
از انديشههاست؛ ديگری مشاهده محتوای ذهن )دامّانوپاسانا (dhammānupassanāاست که به طور
کلی به معنی محتوای ذهن و هر نوع هوشياری است .سعی کنيد تا میتوانيد همه اين چهار بنيان
را پرورش دهيد.
اما مراقبه ويپاسانا ) (vipassanāبدين صورت است که شما ابتدا با يکی شروع میکنيد و آهسته
آهسته بیشتر و بيشتر به درون میرويد ،اما همواره از آنچه که در بدن و ذهن روی میدهد آگاهيد ،در
چشمها ،گوشها ،زبان ،بدن ،همه جا.
وقتی میخواهيم انجام کاری را ياد بگيريم ما نياز به روشی از جانب کسی داريم .ما به اندازه کافی
روش در منتهای پالی داريم و همچنني استادهای بسياری هم در اطراف حضور دارند .يادگيری این
شيوه مراقبه ديگر چندان مشکل نيست.
به هر حال نکته مهم روشنسازی است.
چه مطلب را به خوبی فهميده يا نفهميده باشید،
بايد سوال کنيد.
فقط گوش ندهيد ،يادداشت برداريد و برويد؛ سوال کنيد .سوال کردن بهترين راه يادگيری است .چه در
مراقبه و چه در هر نوع یادگيری ديگری ،آنهایی که واقعا فکر میکنندو سواالت بیشتری میپرسند،
واقعا میشنوند ،بیشتر میفهمند .پرسش دوباره و دوباره تا آن زمان که موضوع کامال برايتان
واضح شود بهترين راه یادگیری است .بحث کردن بسیار مهم است .شیوه آن را بیاموزيد؛ سوال کنيد
تا موضوع روشن شود و تمرین کنید؛ با تمرین کردن مشکالتی بروز میکند .هر وقت مشکلی داريد از
استادتان بپرسید ،با استادتان صحبت کنيد و توصیههای او را بپذیرید.
در بیشر موارد اگر به تمرين ادامه دهيد خودتان پاسخ را مییابید ،این واقعیت دارد .بیشتر اوقات ما
در جنگل زندگی میکنیم و از استادهایمان بسیار دوریم .استادهایمان را یک بار در ماه میبینیم.
بنابراین ،موقع مراقبه وقتی به مشکل برمیخوریم میگوییم "وقتی استادم را ِدیدم از او میپرسم ".و
به مراقبه خود ادامه میدهیم و روزی پاسخ به ذهنمان میرسد و دیگر نیازی نیست بپرسیم .بسیاری
از شاگردانم هم چنیناند ،گاهی به شهرشان میروم وقتی برمیگردم آنها مشکالتی دارند ،سواالتشان
را مینویسند و فکر میکنند که "وقتی استادمان آمد از او میپرسم"،اما وقتی واقعا به طور جدی،
صادقانه و صمیمانه به مراقبه ادامه میدهند پاسخ خود را مییابند .بنابراین وقتی میروم و آنها را
میبینم خیلی از آنها میگویند "سواالت زیادی نوشته بودم که وقتی آمدید از شما بپرسم اما وقتی
به مراقبه کردن ادامه دادم پاسخ خود را یافتم برای همین االن پرسش زیادی ندارم فقط یکی یا دوتا".
به مراقبه کردن ادامه دادم پاسخ خود را یافتم برای همین االن پرسش زیادی ندارم فقط یکی یا دوتا".
دوست خوب؛ استاد خوب دوست خوب هم هست ،استاد و دوست همانندند ،دو فرد متفاوت نیستند.
حتی بودا هم از خود به عنوان دوست خوب صحبت کرده است .داشنت استاد خوب ،یعنی داشنت
دوست خوب ،در تماس بودن با استاد ،پرسش از او و قبول توصیهاش بسیار مهم است .بدون استاد
و بدون دوست ،و بدون راهنما عبور از این مسیر برایمان بسیار مشکل خواهد بود .خطاهای زیادی
میکنیم ،و بسیار منحرف خواهیم شد.
در مرحله شروع مراقبه طبیعتا ً سعی میکنیم که ذهنمان را روی چیزی متمرکز نگه داریم .مثال ورود
نفس و خروج آن ،سعی میکنیم که تا حد ممکن ذهن را آنجا نگه داريم .با نگه داشنت ذهن روی نفس
بهتدریج تمرکز بیشتر پرورش مییابد ،ذهنمان بر موضوع مورد مراقبه مدت طوالنیتر و طوالنیتری
میماند .وقتی که ذهن کمی آرامتر شد ما میتوانيم تغيیر در طبیعت حسهای مورد مراقبه را ببینیم.
اگر هر گام را به طور منظم برداریم خیلی آسانتر آگاهی و تمرکز پرورش مییابد.
مثال اولین چیزی را که درک میکنید این است که نفس میکشید .اگر درک کنید که دارید نفس میکشید
یک گام برداشتهاید زیرا بیشتر اوقات با این که نفس میکشیم از آن بیخبريم .چرا؟ برای این که داریم
راجع به چیز دیگری فکر میکنیم همیشه ،فکر میکنیم ....فکر میکنیم ....بیشتر اوقات به چه
میاندیشیم ،گاه حتی نمیدانیم در چه فکری هستيم ،که بسیار هم ناآگاهانه روی میدهد .وقتی
آگاهی کمک میکند که به لحظهی حاضر برگردیم"...من نفس ِ میدانیم که نفس میکشیم این
میکشم" ...این یک گام است .گام بعدی دم است ،آگاهاید که هوا را به درون میبريد ،هوا را بیرون
میدهید ،آگاهاید که هوا را بیرون میدهید ،گام بعدی ...دم و بازدم.
قدم بعدی این است که وقتی فرو میدهيد ،اگر آهسته هوا را به درون ببرید حدود سه یا چهار ثانيه
طول میکشد ،برون دادن هوا هم حدود دو یا سه ثانیه زمان میبرد ،در همان دو سه ثانيه ،ذهنتان
چندین بار پرت میشود .برای کمک به ذهن که جایی نرود میتوانید کار دیگری بکنید .میتوانيد دم
خودرا در به پنج قسمت کنید بنابراین پنج بار از دم آگاه میشوید .همین کار را برای بازدم هم بکنید.
اين کار را تاپنج بار بشمارید؛ کمک میکند که از تنفس خود آگاهتر شوید .در مورد این شیوه درکی
اشتباه وجود دارد .بعضی میگویند موقع دم بشمارید یک و موقع بازدم بشمارید دو .یعنی شما
میشمارید که چند بار نفس میکشید.
گر چه کمک میکند که شما را متوجه نفس نگه دارد ،اما هدف اصلی این است که میکوشید بیشتر از
ورود هوا آگاه باشید ،پس ذهنتان نمیتواند بین دمها جایی برود .اگر از ورود هوا پنج بار آگاه
باشيد پس برای ذهنتان سرگردانی مشکلتر میشود .آنگاه که هوا را فرو میبرید از شروع دم آگاهاید
اما از وسط و آخر آن آگاه نیستید ،اینحالت میتواند روی دهد .برای آن که این اتفاق نیفتد الاقل در
ذهنتان پنج بار دوباره و دوباره بشمارید .میتوانید بیش از پنج هم باشد اما حداکثر نباید از ده
بیشتر شود زیرا اگر تا ده بشمارید شمارشتان سریع میشود و این ذهن را آشفته میسازد .بسته به
آن که چقدر طول میکشد که هوا را فرو ببرید و چقدر طول میکشد که هوا را بیرون دهید حداقل پنج
و گاهی بین پنج و ده بشماريد .شمارهها اهمیتی ندارند .نیاز است که هدف از شمارش را بفهميد؛
هدف آن است که ذهن را دوباره و دوباره متوجه تنفس نگه دارید .این مهٌم است که سعی نکنيد به
عددی برسید .سعی نکنيد که تندتر بشماريد به طوری که با تمام شدن یک بار دم و بازدم شمارش هم
تمام شده باشد؛ فقط طبیعی و یکنواخت بشماريد.
ذهنتان را روی نفس نگاه دارید ،حاال ذهنتان کجاست روی نفس یا روی شمارش؟
ذهنتان را روی نفس نگاه دارید ،حاال ذهنتان کجاست روی نفس یا روی شمارش؟
ذهن را روی حس ها متمرکز کنید نه روی مفهوم ،تنفس مفهوم است ،ایدهایست.
که به زبان پالی پانیاتّی ) (paññattiنامیده میشود و
من آن را بارها و بارها توضیح خواهم داد.
و پانیاتی و پاراماتا ) (paramatthaدو کلمهاند که باید کامال توضیح دهم .زیرا مراقبه گران در موارد
بسیاری ذهن خود را بجای حقیقت غایی )پاراماتا( روی مفهوم )پانیاتی( نگه میدارند چون کارشان
همان است که ذهنشان را روی پانیاتی نگه دارند .بارها سعی کردم که این کلمه را ترجمه کنم در مورد
آن با ناناویسودی گرامی هم بحث کردم .پانیاتی را مفهوم ترجمه کردهاند .مفهوم چه معنی میدهد؟
وقتی کلمه مفهوم را می شنوید از آن چه میفهمید؟ یک کلمه،یک اسم؟ سعی می کنیم معنی آن را پیدا
کنیم .در ترجمه انگلیسی واقعا نمیتوان معنی کامال درستی برایش بیابیم .برای همین ناناویسودی
گرامی برای آن کلمه "عنوان ،نام ) "(designationرا پیشنهاد کرد.
نامها پانیاتی هستند ،هر نامی چه درون و چه بیرون مسیر باشد پانیاتی است؛ مثال وقتی چیزی را
هوا مینامید ،هوا پانیاتیست زیرا در واقع آنچه که هوا نام نهادید مرکب از عناصر بسیاریست.
موقع دم ،مسیر هوا و نامیدن آن مهم نیست زیرا هم دم و هم بازدم پانیاتیاند.آن چه را که مستقیما ً
حس میکنید پاراماتی است .موقع دم چه حس می کنید؟ آن حس کجاست؟ کجا اتفاق میافند؟ چیزی
که حس میکنید واقعیست؟ موقع دم و بازدم چه حس می کنید؟ تماس مالیم ،مالش ،فشار این ها
حسهای واقعیاند همچنین دما یعنی سرما و گرما نیز حسهای واقعیاند و ذهنتان را متمرکز نگه
میدارند....موقع دم و بازدم جایی اطراف بینی را حس میکنید که چیزی در آن جا روی میدهد .ذهن
را همان جا نگه دارید با دم و بازدم بارها و بارها آن را برگردانید و همان جا نگهش دارید این کار را
تنها برای مدت کوتاهی ادامه دهید .حتی شمارش هم پانیاتی است اعداد هم پانیاتیاند نه پاراماتی.
وقتی از اعداد استفاده میکنیم نفس به بخشهای کوچکتری تقسیم میشود برای همین با تداوم
بیشتری میتوانیم از نفس آگاه باشیم .مهمترین نکته همین آگاهی مداوم و بیوقفة از نفس است .اگر
هدف از تمرین را بفهمید آنگاه میتوانید بقیه چیزها را رها کنید ،فقط نفس.
هدف از تمرین را بفهمید آنگاه میتوانید بقیه چیزها را رها کنید ،فقط نفس.
فقط موقع شروع تمرین سعی کنید که بشمارید یا بگویید "ورود" و "خروج" پس از مدتی "ورود" و
"خروج" و شمارش را رها کنید ،سعی کنید تنها با نفس باشید ،بدون هیچ ایدهای.
پس از آن که به سطح معینی از تمرکز رسیدید از طبیعت متغیر نفس آگاه میشوید...منظورم
حسهاهستند ...در این حالت آنچه نفس مینامیم نیز پانیاتی است یعنی آن چه که از حسها
میدانیم .موقع مراقبه بررسی کنید و ببینید که آیا این چنین عمل میکنید .ذهنتان کجاست؟ به چه
فکر میکنید؟ اگر در این مورد سوالی برایتان وجود دارد حتما بپرسید خیلی مهم است که ابهامی در
کار نباشد ،زیرا اگر ذهن را در پاراماتی نگه ندارید ،هر چند که ذهن آرامش و صلح مییابد و متمرکز
شود اما واقعیت را نمیبیند.
اگر بتوانیم ذهن را در پانیاتی نگه داریم میتوانیم آرامش ،صلح و تمرکز پیدا کنیم ،اما نمیتوانیم
ذهن )ناما (nāmaرا به عنوان ذهن و جسم )روپا (rūpaرا به عنوان جسم بفهمیم ،و کوششی برای
تماس با طبیعت ذهن و جسم بعمل نمیآوریم ،فقط ذهن را در پانیاتی به صورت " عنوانی" نگه
میداریم .شکل ،اندازه ،کوچکی یا بزرگی پانیاتیاند؛ شرق ،غرب ،شمال و جنوب پانیاتی هستند؛ اگر
بخواهم ایده بیشتری راجع به پانیاتی به شما بدهم ...روزهای هفته دوشنبه ،سه شنبه ،چهارشنبه و
غیره..همگی پانیاتیاند ،فقط اسم هستند.
غیره..همگی پانیاتیاند ،فقط اسم هستند.
گاهی حتی نمیدانید کجا نشستهاید یا رو به کدام سو دارید .دیگر چیزی از اوضاع نمیدانید .گاه
حس عجیبی پدید میآید؛ حتی نمیدانید کی هستید .زیرا کسی بودن خود ایدهای آفریده ذهنتان
است .اما رسیدن به چنین مرحلهای نیاز به بصیرتی عمیق نسبت به بیمنیتی دارد .آن گاه که خرد
بیمنیٌتی پرورش یافت گاهی نام خود را هم نمیدانید .باید فکر کنید که نامتان را به یاد آورید. ...اما
زمان میبرد.
اگر پرسشی در مورد پاراماتا و پانیاتی دارید حتما بپرسید ،خیلی مهٌم است حتما بپرسید .من و
ناناویسودی گرامی بعضی شبها در باره آنها بحث میکردیم ،بحثمان روزهای زیادی به درازا
میکشید .جالب است ...با هم مینشستیم ...و در باره پانیاتی و پاراماتا و موضوع ویپاسانا بحث
میکردیم .گاه بحث به درازا میکشید...حتی زمان را هم از یاد میبردیم ...از ساعت نه شب ساعتها به
بحث مینشستیم فکر میکردیم بحثمان حدود یک ساعت خواهد بود سپس زمان را از یاد میبردیم
زیرا زمان پانیاتی است .وقتی به ساعت نگاه میکردیم میدیدیم حدود یازده و نیم است .اگر سئوالی
دارید لطفا بپرسید .حاال موقع پرسش است .آیا پرسشی هست؟ لطفا راحت باشید و آزادانه بپرسید.....
پرسش و پاسخ:
آیا نفس کوتاه و بلند پانیاتی هستند؟ سئوال خیلی خوبیست .ممنون که پرسیدید .وقتی به نفس
بلند فکر میکنید منظور چیست؟
مطلب مهم این است که ذهن را به کلمه معطوف نکنید.
مهم این است که وقتی نفس بلند است از تمامی نفس
از شروع تا پایان آن باخبر باشید.
ذهن خود را روی محل تماس نفس نگه دارید .جایی که هوای دم و بازدم آنجا را ملس میکند .هر قدر
هم طول بکشد ،نفس کوتاه یا بلند باشد ذهن را همان جا نگه دارید .فقط در موقع شروع کار شما
میدانید این نفس بلند است ،این نفس کوتاه است ...این فقط در مرحله ابتدای کار است؛ تنها بدانید
که دارید نفس میکشید ،این مرحله اول است؛ بدانید که دارید هوا را وارد می کنید ،دارید هوا را خارج
می کنید ،این خود مرحله دیگریست؛ اگر فقط بدانید این دم طوالنی یا کوتاه است ،این بازدم طوالنی
یا کوتاه است ،این هم مرحله دیگریست؛ پس از آن کوتاه یا بلندی نفس را کنار بگذارید ،به طور مداوم
و از ابتدا تا انتهای تمام طول نفس با آن باشید.
شمارش نباید از ده فراتر رود ...سعی کنید از شمارههای معینی همواره استفاده نکنید .تعداد اعداد
مهم نیست .آن چه که مهم است ..این است که ذهن همان جا با نفس متمرکز باقی بماند .شمارش هم
مهم نیست .آن چه که مهم است ..این است که ذهن همان جا با نفس متمرکز باقی بماند .شمارش هم
فقط در ابتداست.
زمانی که به سطح معینی از تمرکز برسید ،شمارش را رها کنید ،بینید که ذهن میتواند در همان جا
باقی بماند .زیرا عادتمان است که زیاد فکر کنیم فکرها خیلی سریع و آسان به ذهن میرسند وقتی دم
عمیقی را فرو میبریم از آن آگاه هستیم .در ابتدا وقتی شروع به شمردن میکنیم ،یک ،دو ،سه دیگر
چهار ،پنج ،شش ،هفت ،هشت و غیره را ....از یاد میبریم ،همان طور فکرهای دیگر را .در واقع آن
فکرها را نمیگذاریم از دستمان بروند ،بارها به آن ها برمیگردیم و با نفس هستیم؛ این هدف از
شمارش است ...پس شمردن را رها کرده و با نفس میمانیم.
پیش از آن که در باره موضوعهای مراقبه و تفاوت روشهای تمرکز )سمادی( صحبت کنم ،در باره
پرسش هفته گذشته ،صحبت خواهم کرد که یادآوریش بسیار مهم است ... .طبیعت ذهن معنای
عمیقتری هم دارد ....سعی کردم این معانی را در کتابهایی که مراقبهگران مجرب نوشتهاند بیابم ،آنها
دریافتند همان طور که آرامش مراقبه به آنها دست میدهد ذهن نیز آرام میگردد ،عبور فکرها کندتر
میشود ،از محیط بی خبر میشوند – یعنی ذهن جمعتر و متمرکز میگردد .....به سوی مرحله
سمادی میرود -درست این حالت که پیش آمد ،آیا میدانید پس از آن برای بعضیها چه روی میدهد؟
درست در لحظهای که آرامش مراقبه به فرد دست داد ...افراد مبتدی )منظور کسانی که جدیدا ً کار مراقبه
را شروع کردهاند نیست ،بلکه افرادیست که از این مرحله فراتر نرفتهاند؛ ممکن است که زمانی طوالنی
باشد که مراقبه میکنید ولی این مرحله خاص را تجربه نکرده باشید ،در این صورت بازهم در مرحله
ابتدایی هستید .درک این موضوع تواضع زیادی میخواهد ،چون وقتی که مدتهاست که مراقبه
میکنیم فکر میکنیم که خیلی پیشرفتهایم و همه چیز را میدانیم .اما اگر به مرحله خاصی نرسیده
باشیم هنوز در مرحله ابتدایی هستیم(
پس ،درست در مرحلهای که آرامش مراقبه به فرد دست میدهد افراد مبتدی به واقعیتهای مادی
بازمیگردند .واقعیتهای مادی یعنی واقعیتهای عادی...مثل ...با یک تکان ناگهانی در تمام بدن به
واقعیتهای عادی بازمیگردند ،چرا این وضع برای بعضیها پیش میآید؟ برای من هم پیش میآمد،
گاهی بدین صورت روی میداد ..خیلی آرام بودم ناگهان صدایی را میشنیدم شوکه ...و بیدار
میشدم.
وقتی مراقبه میکنید ،به دنیای متفاوتی میروید واقعیتها متفاوتند و آن چیزیست که باید بفهمید.
خیلی شبیه"حالت خلسه" است .نوعی حالت هیپنوتیزمیست اما هیپنوتیزم واقعی نیست .بعضی
دکترها آن را خوب میشناسند .وقتی فکر کردن را متوقف و توجه را به یک شیء معطوف میکنید ،کم
کم ذهن جمع و متمرکز میشود و به نوعی واقعیتهای متفاوت میرسید .در برابر آستانه آن
واقعیتها به مشکالت زیادی برمیخورید ،ذهن پس و پیش می رود چون ما با واقعیتهای عادی
آشناییم ،با آنها احساس امنیت میکنیم ،میخواهیم حفظشان کنیم ،آنها را نگه میداریم،
نمیگذاریم بروند...این واکنش حمایت کننده است .میخواهیم حامی خودمان باشیم.
نمیگذاریم بروند...این واکنش حمایت کننده است .میخواهیم حامی خودمان باشیم.
"اکنون بدنم در چه وضعیست؟" موقع مراقبه ذهن جمع و جور میشود ،کم کم آگاهی از محیط را از
دست میدهید .وقتی ذهن بیشتر و بیشتر متمرکز شد بعضی اوقات آگاهی از بدن را از دست
میدهید ،منظور این است که از حس ها آگاه هستید ولی دیگر از شکل آگاهی ندارید .گاهی شکل و
اندازه بدن مضمحل میشوند ،چون این دو پانیاتی هستند .ذهن این دو را سرهم میکند و از آن
ایدهای میسازد؛ پاراماتا فاقد شکل و اندازه است.
اگر درک این مطلب برایتان مشکل است مثالی میزنم تا متوجه شوید .مثال از علم فیزک نیوتن است.
با خواندن فیزیک نیوتن میفهمید همه چیز دارای شکل ،اندازه و حرکت است .سیارات در گردشاند.
میتوانید پیش بینی کنید و بگویید که هر زمان مثال ده سال دیگراین سیاره خاص در کدام محل
مشخص وجود دارد .چون این سیاره شکل ،اندازه و حرکت دارد .اما وقتی به سمت ذرات کوچک و
کوچکتر میروید به ذرات ریز اتمی میرسید همه قوانین نیوتن را از دست میدهید .شکل وجود ندارد
نمیتوانید با اطمینان در باره موردی صحبت کنید .فقط با درصدی احتمال میتوانید وقوع رویداد
خاصی را پیشگویی کنید .فقط احتمال ،دیگر از چیزی نمیتوان مطمئن بود.
در مراقبه هم چنین وضعی روی میدهد .در مرحله عادی آگاهی ،ما از اطرافمان باخبریم ،شکل،
اندازه ،طبیعت ،مردم ،شرق ،غرب ،شمال ،جنوب ،زمان ،روز ،و سال.
اندازه ،طبیعت ،مردم ،شرق ،غرب ،شمال ،جنوب ،زمان ،روز ،و سال.
نمیدانید کجا نشستهاید؛ نمیدانید رو به شرقاید یا رو به غرب .گاهی خیلی عجیب است ،نمیدانید
کجایید و این خیلی ترسآورست مثل نوعی بیماری روانی به نظر میرسد .بعضی ها نمیدانند
کیاند این افراد واقعا مبتال به بیماری روانیاند .اما در مرحلهای از مراقبه که فرای واقعیتهای عادی
هستید ،دیگر مهٌم هم نیست که چه کسی باشید.
با رسیدن به این مرحله از آن باز میگردید آن هم بارها و بارها ،زیرا بسیار پریشان میشوید ...من باید
بدانم کیم ...باید بدانم اطرافم چه میگذرد ...در غیر این صورت اصالً حامی و پشتیبانی ندارم .با
سعی در این که اطرافمان چه می گذرد و کوشیدن برای فهم آنچه درونمان میگذرد ،با کوشش در
آگاهی از بدنمان و خودمان ،میکوشیم احساس امنیت کنیم ،و این پانیاتی است .درک این مطلب
بسیار مهم است زیرا اگر آن را نفهمیم بیشتر بیشتر "از مراقبه کردن میترسیم" ...این ترس برای من
پیش آمده است ،ناگهان با یک جهش بیدار شدم و ترس وحشتناکی به من دست داد! ما از رفنت به
فراسوی واقعیتهای عادی هراس داریم ،با آن که میخواهیم تجربه ژرفتری حتی فرای آن هم داشته
باشیم .هر چند که فقط برای همان مراقبه میکنیم ،لحظهای که از آستانه آن مرحله عبور میکنیم ترس
بعضیها را فرا میگیرد و احساس ناامنی شدیدی میکنند.
بعضیها را فرا میگیرد و احساس ناامنی شدیدی میکنند.
اگر برای مدت طوالنی دچار تنش باشیم ،عادت میکنیم به خودمان پابند شویم .این حالت بیشتر
برای افرادی که مضطرباند و احساس ناامنی میکنند روی میدهد.
مثال تجسم کنید در دل جنگلی هستید که ممکن است ببر ،مار و سایر جانوران آن باشند .من در
جنگلی که ببر داشت زندگی کردهام) .حاال شکارچیان میگویند ببر از انسان میترسد و فرار میکند(.
وقتی اولین بار به جایی میرویم احساس ناامنی میکنیم زیرا خطر واقعیت دارد؛ ببر ،مار ...الاقل اگر
در آن نزدیکی ببر باشد میتوانیم خودمان را حفظ کنیم .اما حفاظت در برابر مارها خیلی مشکل است،
آنها کوچکاند و میتوانند به درون کلبههایمان که از نی ساخته شده بودند و چندان هم غیرقابل
نفوذ هم نیستد بخزند .حشرات ،جانوران میتوانند به داخل این کلبهها بخزند....بنابراین موقع
نشست وقتی صدای شی ...شیش ...میشنوید ،ناگهان برمیخیزید و واقعا میترسید ،بدن ما واکنش
نشان میدهد؛ " این چیست؟" خیلی احساس عدم امنییت میکنید .وقتی فهمیدید که فقط یک
مارمولک است ،به مراقبه برمیگردید اما همه ذهن در مراقبه نیست ،هنوز گوش به زنگ و هوشیارید
اگر این حالت ادامه یابد و بخواهید که بفهمید در اطراف چه خبر است ،آن وقت پرورش سمادی عمیق
بسیار مشکل میشود .هنوز هم آگاهید ،ولی آگاهی ذهن تا حد معینی توسعه مییابد .فراتر از آن
نمیروید.
نمیروید.
خیلی خوبست با کس دیگری که به او اعتماد دارید ،مثال استادتان ،یکی از اعضای خانواده یا
دوستی مراقبه کنید ....حس میکنید اگر "اتفاقی برایم بیافتد کسی دور و برم هست که کمکم کند"،
این حس برای افراد مبتدی خیلی خوبست .در برمه وقتی مراقبه میکردیم خیلی از استادها میگفتند
بدنت را به بودا بسپار .به طور نمادین شما به بودا پناه میبرید و خود را به او میسپارید؛ این بدن
دیگر مال من نیست .پس اگر مال من نیست چرا دیگر نگرانش باشم .این طریقهی نمادین واگذار کردن
من است .کوششی برای یافنت راهی است که احساس امنیت کرده و به محیط اطرافتان اعتماد کنید.
این جا دیگر الزم نیست از چیزی بترسید .همه اطرافیان مراقبهگرند و این محل امن و امان است .قبل
از مراقبه ایجاد متّا )عشق توام با شفقت( بسیار مهٌم است .زیرا متّا سبب می شود احساس امنیت
کنید.
مدتها در جنگلی زندگی میکردم که در آن بنا یا محل مسکونی وجود نداشت .گاهی زیر درخت ،گاه
در کلبهای محقر ،گاه از رداها جایی میساختیم ،مینشستیم و مراقبه میکردیم .وقتی متّای قوی
ایجاد میکردیم ،آن متّای پر قدرت سبب میشد که احساس امنیت کنیم .من بیش از بیست سال در
جنگل زندگی کردم و هرگز چیزی آزارم نداد .جنگلهای واقعا انبوه ،گاه فقط اطرافمان چند کلبه
کوچک بود که برایمان غذا فراهم میکردند .میخواستم هر چه بیشتر در دل جنگل فرو روم تا از تمدن
دور باشم ،تمدنی که بسیار مزاحم است.
از این رو به پایبند بودن به خودمان عادت کردیم و به خود چنان وابسته شدیم ،که دائما میخواهیم
از خودمان حمایت کنیم و به خودمان بچسبیم ،ببنید واقعا گاهی چنین حسی دارید" من سعی می
کنم خودم و اطرافم را کنترل کنم" ،همه می خواهیم کنترل کنیم ،اما در مراقبه اگر بخواهید چنین
کنید ،نمیتوانید به درک عمیقترآن دستیابید و از آن فراتر روید.
بیاموزید که رها کنید....
بگذارید هر چه می شود بشود،
زیرا برخی چیزهایی را
که در مراقبه تجربه میکنید،
بسیار عجیباند به طوری که اگر بخواهید کنترلی
در کار باشد ،جا میزنید و فراتر نمیروید.
!"مهاری روی خود میگذاریم".
مسئله این است که این کار را ناآگاهانه انجام میدهیم.
مسئله این است که این کار را ناآگاهانه انجام میدهیم.
زیرا آگاهانه سعی میکنید پس بکشید و کنترل نکنید و ناآگاهانه از رها کردن میترسید ،احساس
امنیت نمیکنید ،به خاطر همین ترس است که سعی در کنترل دارید .اضطراب با ما عجین شده
نمیدانم چه زمانی شاید از میلیونها سال پیش در دی ان ا ِی ) (DNAما بجا مانده است؛ مقاومت در
برابر ترس و تهدید از فروپاشی و تجزیه روانی آسان نیست ،ترسی که ناخودآگاه بروز میکند.
" فروپاشی و تجزیه روانی " یعنی چه؟ تجزیه انسجام ایده من ،این که ما کی هستیم .فروپاشی
یعنی بیمنیٌتی ،بیخود شدن؛ بدون کنترل .آیا میخواهید به این مرحله برسید؟
ما همیشه میخواهیم خودمان را کنترل کنیم" من میدانم که کیام ،و چه میکنم" .با چنین نگرشی
نمیتوانیم از این آستانه بگذریم .کسی که مراقبه میکند منی در کارش نیست ،حتی کنترلی روی
مراقبه خودتان ندارید .فقط آگاهی ناب از آن چه روی میدهد .فقط آگاهی ناب بدون هیچ کنترلی ،مثل
این که کنار جادهای نشستهاید و به آن نگاه میکنید .هیچ ماشینی را کنترل نمیکنید .ماشینها
میآیند و میروند ،شما فقط نشستهاید و مراقبید....میدانم چه روی میدهد ولی کنترلی در کارم
نیست! نیاز است که به این مرحله از کنترل ذهنی برسید ،یعنی" بدون کنترل" ،برای همین است که
سعی میکنم ،به مردم بگویم " مقاومت نکنید فقط بگذارید رد شود ،فقط یک مشاهدهگر باشید و درگیر
نشوید.
لحظهای که میبینم کنترل از دست میرود .لحظهای که دیگر "من" درکار نیست ،نوعی ترس خاص
دست میدهد ،ولی این حالت برای همه پیش نمیآید .فقط برای بعضیها روی میدهد .پس بگذارید
دوباره به مراقبه برگردیم ...هر وقت این وضعیت پیش آمد سعی کنیم دوباره آرام بگیریم و به خود
بگویید که خطری در کار نیست ،ترسی ندارد .به خود و تمرینتان اطمینان داشته باشید ،به تمرین
ادامه دهید .دیگر پابند خودمان نیستیم .وقتی که مراقبه میکنیم و پابند خودمان نیستیم یعنی به
خودمان محکم نمیچسبیم .اگر سعی کنید کنترل کنید یا کاری انجام دهید ،ناگهان ذهن حس میکند
در خطریم ،تکان ناگهانی بدن واکنش حمایت کنندهای برای پاسداری از ماست .پس در لحظه گذر به
واقعیت دیگری با تکان شدید و ناگهانی بیدار میشویم و میخواهیم کنترل را در دست داشته باشیم.
تکان شدید بدن چندان عادی نیست و شاید هم هولناک باشد .فقط به خود شهامت بدهید بدانید که
این هم می گذرد و صلح و آرامش و خرد عمیقتری را تجربه خواهید کرد ،این هم میگذرد .این حالت
پس و پیش رفنت چندین بار اتفاق میافتد.
گاهی ممکن است افراد مبتدی از احساس ترس شدید ناراحت شوند .تکان شدید اولین واکنش بدن
برای بیداریست ،اما موارد دیگری هم دیده شده که بدن آرام است و تکان نمیخورد .بدن در وضعیت
سکون ولی ذهن است که واکنش میکند .گاهی مراقبهگر مبتدی از وحشت شدید ناراحت میشود .این
درست لحظه آستانه آرامش عمیق است .مراقبه سریعا ً مهار شده و متوقف میشود .این هم نوع دیگر
واکنش نا آگاهانه ذهن است .فردی که پیشینه تنش و اضطراب دارد حس میکند اگر رها کند ممکن
است در ذهنش چیز بسیار ناراحت کنندهای پیش آید .احساس میکند"اگر رها کنم نمیدانم چه
اتفاقی خواهد افتاد ،ممکن است چیز عجیبی بروز کند که نتوانم کنترل کنم و دیگر نتوانم به وضع
عادی خودم برگردم" .در بین ما چنین افرادی زیادند.
به همین دلیل نیاز به تمرین و حفظ پنج اصل اخالقی داریم تا اعتماد به نفس و شهامت خود را
پرورش دهیم ،با تمرین و حفظ اصول اخالقی شجاعت زیادی احساس میکنید.
پرورش دهیم ،با تمرین و حفظ اصول اخالقی شجاعت زیادی احساس میکنید.
همین طور ایجاد متّا ،وقتی سرشار از مهر و عشق هستید این حس ذهنتان را آرامش و صلح
میبخشد .ما با متّای خودمان از خود حمایت میکنیم .گاهی حس میکنید نوعی حامی اطرافتان
است ،امواج مهر شفقت خود را حس میکنید که مثل موج رادیو ،یا میدان مغناطیسی حمایتتان
میکند .هر کسی که وارد این میدان شود نمیتواند به شما صدمهای بزند .حتی اگر کسی به قصد آزار
و اذیت به سمت شما بیاید ،وقتی وارد میدان مغناطیسی اطرافتان شد ،ذهنش تغییر میکند"..اوه،
نه حرفی میزنم و نه کاری خواهم کرد" ،این خیلی واقعیست! سعی کنید مهر و شفقت ایجاد کنید.
هر چه این کوشش پر قدرتتر باشد میدان و دامنه متّای شما نیز قویتر خواهد شد و حس میکنید که
با متّای خود حمایت میشوید .خیلیها از من میپرسند " چگونه از خودت حفاظت میکنی؟"
با ایجاد متتا و نیز ایجاد آگاهی ،از خود حمایت کنید.
این دو ،به همراه اعتماد به بودا و اعتماد به تمرینتان میتواند حامی شما باشند.
قبل از اینکه به تمرکز )سمادی( عمیق فرو روید ،بنشینید و به کیفیتهای نیکتان فکر کنید ،با ایجاد
متّا ،بر کیفیتهای نیک بودا تأمل کنید و سپس به خود بگویید" اگر عمیقا ً غرق در تمرین شوم و
واقعا خطری تهدیدم کند من برمیخیزم ".میتوانید مصمم شوید و پس از اخذ چنین تصمیمی در
خواهید یافت که در صورت وقوع اتفاقی پیش از وقوع آن بیدارید .این مطلب بسیار صادق است در
زندگی خیلی از جاها باید چنین تصمیمی بگیریم ،نه تنها در باره بروز خطر احتمالی بلکه اگر
بخواهیم در زمان معینی از آگاهی خارج شویم هم میتوانیم به همین صورت عمل کنیم .شما برای
مراقبه مینشیند اما قبل از شروع میگویید "من برای دو ساعت مینشینم و بعد از دو ساعت
بلندخواهم شد " .شما مراقبه میکنید و به آگاهی عمیق فرو میروید و سر موقع که رسید کامال
بیدارید .ساعت را نگاه میکنید درست سر وقت تنها با یکی و دو دقیقه کم یا زیاد برخاستهاید.
برای خواب واقعی هم این امر صادق است ،بسیاری از مراقبهگران قادر به این کارند ...شما مراقبه
کردهاید و حاال میخواهید بخوابید ،خواب عادی و طبیعی ،پس به خودتان میگویید "حاال
میخواهم بخوابم اما بعد از چهار یا پنج ساعت برمیخیزم ” .با این تصمیم ذهن شما آرام به خواب
میرود و شما سر ساعتی که تصمیم گرفته بودید بیدار میشوید .شاید در باره این موضوع
چیزهایی خوانده یا شنیده باشید .واقعیت دارد و شما قادر به انجام آن هستید .این همان کاریست
که در صورت بروز خطر واقعی میتوانید انجام دهید" ،من بلند خواهم شد و میدانم که چه باید
کرد" .در بعضی موارد که افراد برای مدت طوالنی و گاهی تمام یک روز را بدون برخاسنت مراقبه
میکنند ،چنین تصمیمی میگیرند ) و باید چنین کنند (.در کتابهای دستورالعمل مراقبه تأکید شده
که چنین باید کرد ،باید چنین تصمیمی گرفت چون ممکن است خطری واقعا پیشآید .چه میشود اگر
جنگل آتش بگیرد؟ این اتفاق در جنگلها عادیست ،پس تصمیم بگیرید که " در صورت وقوع خطری
بیدار خواهم شد ".بنابراین ،سئوال خیلی خوبی بود که هفته گذشته کسی پرسید .لطفا چنین
سئواالتی از من بپرسید و به من فرصت دهید که پاسخ روشنی به آن بدهم.
این هفته هم میخواهم کمی بیشتر در باره پانیاتی و پاراماتا صحبت کنم و بعد در مورد سه نوع
این هفته هم میخواهم کمی بیشتر در باره پانیاتی و پاراماتا صحبت کنم و بعد در مورد سه نوع
)سمادی (samādhiحرف خواهم زد.
تمرکز َ
ً
پاراماتا آن چیزیست که مستقیما بدون تفکر تجربه میکنید.
پاراماتا کیفیت فرایندهای فیزیکی و ذهنیست که وراثتیاند.
در واقع پاراماتا کیفیتهاییست که نمیتوانید فراتر از آنها بدانید.
دانشمندان میخواهند حقیقت نهایی را بیابند .تا کنون که نیافتهاند چون هر چه پیش میروند
مبهمتر میشود؛ ماده نه شکل دارد و نه اندازه .کوچکترین ذره ماده چیزی مانند فوتون است؛ نور
فوتون است ،مثل بستهای از نیرویست که جرم ندارد .میتوانید چیزی بدون جرم را مجسم کنید؟ فقط
نیروی خالص ،نور این چنین حالتی را دارد :کسی نمیتواند بگوید ورای آن چیست .آن چه میتوانیم
در موردش بدانیم این است که کیفیت است ،همین و نه بیشتر.
مثال وقتی چیزی را ملس میکنید چه حس میکنید؟ حس میکنید گرم است ،گرما کیفیت است .حس
میکنید نرم است ،نرمی کیفیت است .حس میکنید نوعی ارتعاش یا حرکت است ،اینها هم کیفیت
هستند .اما نمیتوانید پا را ملس کنيد ،پا چیزی است که ما در ذهن خودمان آن را سرهم کردهایم.
نمیتوانید کیفیت پای خود را بگویید .حتی نمیتوانید پایتان را ملس کنید .سعی کنید این مطلب را
درک کنید .در ابتدا درک این مطلب بسیار مشکل است" .یعنی چه ...من پایم را نمیتوانم ملس کنم ؟ این
پای من است پایم همین جاست!!!" اما شما از کجا میدانید که این پاست؟ برای اینکه بدانید این
پاست شما ایدههای بسیاری را درهم آمیختهاید .اگر چشمتان را ببندید و چیزی را ملس کنید...
میتوانید بگویید که چیست؟ میتوانید شکلش را بگویید؟ نه نمیتوانید ،وقتی میتوانید شکلش را
بگویید که با آن در تماس باشید ...فقط سطح صافی است ...اما نمیتوانید بگویید شکل توپ است!
چگونه میتوانید شکل توپ را بگویید؟ با دیدن آن ایدههایی را درهم آمیختهاید ،یا این که آن را ملس
کرده باشید و آن گاه میتوانید بگویید "اوه من این شکل را میشناسم ....این یک توپ گردست...
توخالیست ...تقریبا یک سانتیمتر ضخامت دارد" ...اینها را چگونه میگویید؟ اطالعات زیادی را
سرهم کردهاید ،اما اگر فقط یک اطالع داشته باشید نمیتوانید چیزی بگویید ،فقط کیفیت ...سفت
است ...سرد است فقط همین و بس ..نه چیز بیشتری.
است ...سرد است فقط همین و بس ..نه چیز بیشتری.
این موضوعیست که سعی دارم پنجشنبه به آن بپردازم ،اما انتظار ندارم که افراد آن را بالفاصله
بفهمند ....هیچ چیز اضافه نکنید فقط تجربه مستقیم ،سعی داریم فقط به تجربه مستقیم دست یابیم
زیرا این چیزیست که در واقع همه اوقات روی میدهد .لحظهای که چیزی را تجربه میکنیم سعی
داریم که ایدههای زیادی را با هم بیآمیزیم ،برای تشکیل هر ایده ،باید خاطرات گذشته ،حافظه دیداری
و سایر اطالعات دیگر را سرهم کنیم .سعی کنید مفهوم پاراماتا را بفهمید ،زیرا پاراماتا موضوع
مراقبه ویپاسانای ماست.
بدون تمرکز ذهن بر پاراماتا نمیتوانید بصیرت عمیقی را در خود بپرورانید .میتوانید آگاهی خود را
با تمرکز بر موضوعی مثال صدا یا شکل ،رنگ ،کلمهای ،ایدهای حتی هیچ چیزی پرورش دهید .یک بار
سعی کردم بر هیچ تمرکز کنم ،سعی کردم با تمرین آناپانا )تمرکز بر تنفس در مدخل بینی( بدون
تمرکز بر چیزی مراقبه کنم ،و سپس کوشش کردم که نوعی آگاهی از صفحه رنگی به رنگ قهوهای
خاکی شروع و حتی با چشم بسته هم آن را در ذهنم حفظ کنم ،سپس سعی کردم به درون این تجسم
روم .بعدا ً تکه چوبی تهیه کردم و درآن دایرهای بریدم آن را برابر پنجره نهادم ،بنابراین نمیتوانستم
چیزی مثل خانه یا درخت را در بیرون ببینم و به درون سوراخ نگاه میکردم .آن را میدیدم .سوراخ
یعنی......چیزی آنجا نیست؛ ...خیلی عجیب است ذهن میتوانست این هیچ را مشاهده کند .آرام
بگیرد خیلیخیلی آرام و در صلح .حتی اکنون هم دوست دارم که هیچ را مشاهده کنم؛ ولی دیگر آن کار
را نخواهم کرد زیرا با این کار میتوان به جذبه و آرامش عمیقی دست یافت؛ ولی نمیتوان بصیرت
ش مییابید؟ چون چیزی نیست ،هیچ چیز وجود ندارد که ذهن ژرفی را پرورش داد؛ میدانید چرا آرام
را مخدوش کند ....نمیتوانید در باره هیچ بیاندیشید ...این نقطه پایان همه چیزهاست! خیلی شبیه
نیبناست اما نیبنا نیست .فقط به هیچ مینگرید و سعی دارید که ایده هیچ را در ذهن خود نگه دارید.
گاه چشمهای خود را میبندید و هنوز نقطه نورانی را میبیند به هیچ چیز فکر نمیکنید ...به هیچ
چیز ...حرف زدن در بارهاش بسیار دشوار است اما واقعا احساس آرامش میکنید .منظورم این است
که آگاهی را با تمرکز بر هر چیزی میتوان پرورش داد؛ میتوانید تمام روز بنشینید و تنها بلند بلند
بگویید "کوکاکوال،کوکاکوال "....ذهن پرجذبه میشود ....با هر کالمی ،هر صدایی ،هر شکلی ،هر
تصوری ،هر ایدهای؛ همین جذبه دست دهد ،و با آن جذبه تمرکز ایجاد میشود.
تصوری ،هر ایدهای؛ همین جذبه دست دهد ،و با آن جذبه تمرکز ایجاد میشود.
چه میبینیم؟ در واقع واقعیت را میبینیم ،اما بالفاصله آن را به مفهومی تغییر میدهیم .ما فقط
رنگها را میبینیم -سیاه ،قرمز ،قهوهای ،سفید -اما از تجارب قبلی خود میدانیم که این فرد انسان
است و کسی است که او را میشناسم .اگر حافظ از بین برود نمیدانید که او کیست؛ با دیدن چیزی که
هرگز ندیدهاید در ذهنتان چه ایدهای شکل میگیرد؟ مثال مردم غذاها ،میوه ،کیک و نان های متنوعی
اینجا میآورند .گاهی برایم ناشناسند ،بارها از آنان میپرسم که ...این چیست؟ میخواهم بدانم که
چه میخورم! اگر ندانم چه چیزی را میخورم احساس عدم امنیٌت میکنم .وقتی چیزی را نمیدانیم
احساس عدم امنیٌت میکنیم ،میخواهیم بدانیم ...این چه غذاییست ...آن را چطور درست
میکنند...آیا برای من مناسب است ،میخواهم بدانم اگر کسی چیزی مثال میوه،کیک ،شیرینی به
شکل های قشنگ شبیه خرچنگ میآورد و اینجا میگذارد.....آنها را نگاه میکنم ...چه هستند؟ گاهی
برایم گوشت خوک میآورند اگر به من نگویند قبل از خوردن میتوان مزه آن را حدس بزنم؟ بی شک
نمیتوانم!! حتی اگر تمام طول روز را بنشینم و به طعم آن فکر کنم نمیتوانم آن را بیابم .میتوانم از
کسی بپرسم "به من بگو چه طعمی دارد؟"اگر این فرد تمام روز شرح دهد که طعمش شبیه چیست و
من هم گوش دهم باز هم طعمش را نمیدانم .تنها راه آن است که را در دهان بگذارم و بجوم آن گاه
میدانم که چیست.
ً
همیشه با واقعیتها در تماسیم ولی فورا آن را به صورت مفهوم تغییر میدهیم .وقتی میوه خیلی
عجیبی مثل کیوی میبینم که قبال ندیدهام ،من اولین بار کیوی را در استرالیا خوردم .نمیدانستم
کیوی چیست ولی رنگش را میدیدم با سرهم کردن انواع رنگها شکل آن بدستم آمد .سبکی در نقاشی
به نام پونتیلسیم یا نقاشی نقطهای وجود دارد؛ با یک نوک تیز نقاط ریزی کنار هم میگذارید که باهم
تصویری را ایجاد میکنند ،این را به عنوان مثال بپذیرید .ما فقط نقاط ریز رنگی را میبینیم بعد آنها
را در ذهن سرهم کرده شکلی را میآفرینیم .این ذهن ماست که شکل را خلق میکند .چشممان هم
نمیتواند شکلها را ببیند .این هم از مواردی است که درکش مشکل است .اگر رنگ نباشد چه چیز برای
دیدن باقی میماند؟ هیچ ،همه چیز ناپدید میشود .برای صدا نیز چنین است .ما صداها را میشنویم
که واقعیت دارند ،نه کلمات را .کلمه چیزیست زاییده ذهن؛ ما آن را میآموزیم ...کالم فرایند
یادگیریست ،و به حافظه ما وابسته است .وقتی به کشوری میروید که زبانشان را نمیدانید شما
صدایشان را میشنوید ولی معنی آنها را نمیفهمید.
صدا واقعیست اما کلمه و معنی زاییده ذهن ماست....
خیلی هم مفیدند ،منظورم این نیست که بدرد نمیخورند.
اما وقتی میخواهیم درک عمیقتری از واقعیتی را که فرا واقعیتهای عادیست بپرورانیم
نیاز داریم که از کالم و معنی فراتر رویم.
نیاز داریم که از کالم و معنی فراتر رویم.
وقتی مراقبهگری مراقبه میکند و در نقطهای واقعا به آگاهی و تیزی ذهن میرسد در آن لحظه اگر
کسی در کنارش صحبت کند او صدایش را می شنود ولی حرف او را نمیفهمد ،این خود روشی برای
آزمایش مراقبه است.
در بعضی از دیرهای برمه چنین آزمایش میکنند .وقتی فرد به سطح ویژهای از تمرکز میرسد؛ استاد
به او میگوید "برو نزدیک عدهای که صحبت میکنند بنشین و مراقبه کن ".استاد مخصوصا شاگرد
را عمدا ً به جای شلوغ میفرستد مثال شما درآشپزخانه بنشیند و به صحبت افراد گوش کنید اگر واقعا
به آگاهی رسیده باشید شما صدایشان را میشنوید ولی حرفشان را نمیفهمید .دیگر مزاحمتی
برایتان ندارند ،چون ایدهای را در ذهنتان ایجاد نمیکند؛ فقط صداهاست که میآیند و محو
میشوند ...میآیند و محو میشوند ...برای تازه کارها مشکل است .حتی اینجا هم صدای ماشین ها
که از جاده عبور میکنند مزاحم شماست .اوه چقدر ماشین رد میشود .اما وقتی واقعا به آگاهی
رسیدید صدا را میشنوید اما مزاحم ذهن نیست .سعی کنید پاراماتا را هرچه بیشتر و بیشتر بفهمید،
ببینیم پانیاتی چیست.
فکر میکنید که چطورحرکت را میبینیم؟ چیزی پدید میآید و ناپدید میشود .چیز دیگری پدید میآید
و ناپدید میشود .فرض کنید که صفحهی نمایش کامپیوتری دارید که روی آن تابش نوری توسط
برنامه به صورت نقطه کوچکی پدید میآید و ناپدید میشود ،بعد تابش دیگری نه در همان جا ولی
خیلی نزدیک به همان نقطه قبلی پدید میآید و ناپدید میشود؛ و تابش نقطهای دیگری پدید میآید و
ناپدید میشود .خیلی سریع روی میدهد؛ شما چه میبینید؟ نقطهای را میبینید که حرکت میکند،
اما حقیقتا ً نقطه حرکت نمیکند .سعی کنید این مطلب را درک کنید ،چنین چیزی حرکت نیست .ما
حرکت را نمیبینیم؛ چیزی پدید میآید و ناپدید میشود ،چیز دیگری در نقطه دیگری پدید میآید و
ناپدید میشود ،چیز دیگری در نقطه دیگری پدید میآید و ناپدید میشود ،چیز دیگری در نقطه دیگری
پدید میآید و ناپدید میشود .بگذارید مثال دیگری بزنیم؛ میتوانید شعلهای را از جایی به جای
دیگری ببرید؟ فقط شعله را در نظر بگیرید نه شمع را ،سعی کنید که ذهنتان را فقط به شعله معطوف
کنید .شعله چیزیست که میسوزد و همواره ناپدید میگردد ،دیدید شما نمیتوانید شعله شمع را جا
به جا کنید .وقتی شعله به اینجا میرسد مدتهاست که ناپدید شده اما چیزی که این تداوم را موجب
شده ،سوخنت مداوم است ...سعی کنید به ایده ناپایندگی نزدیکتر و نزدیکتر شوید.
شده ،سوخنت مداوم است ...سعی کنید به ایده ناپایندگی نزدیکتر و نزدیکتر شوید.
سنکارا "niccaṃ navāva sańkhārā برای همین بودا گفت "نیچّام ناواوا َ
یعنی همه پدیدههای شرطی شده همواره تازهاند،
چیزی کهنه وجود ندارد.
کهنه به معنی همان چیز است ،چنان چیز کهنهای به عنوان همان چیز وجود ندارد .شاید شما هم
بعضی کتابهای فلسفی را خوانده باشید ،یادم نیست گفته کیست ،میگوید "نمیتوانید دوبار به
درون همان رودخانه روید"؛ اما من میخواهم بگویم که یک بار هم نمیتوان وارد همان رود شد.
رودخانه کجاست؟ و منظورتان از خودم چیست؟ عکس بزرگی از رود بگیرید ،مفهوم رودخانه را
میفهمید .وقتی عکس را از شخص عزیزی میگیرید بعد میتوانید بگویید این فردیست که وارد آن
رودخانه شد و دوباره بیرون آمد و دیگر نمیتواند به همان رودخانه برگردد چون آب در حرکت است.
حتی رودخانه و یا آن فرد هم مفهومیست که شما در ذهنتان سرهم کرده و ساختهاید که همواره و
همه وقت در حال تغییرند.
حاال مثال دیگری میزنم تا با مثالهای متعدد معنا را کامالً واضح درک کنید .کیسه پارچهای بزرگی
بردارید آن را از شنهای خیلی نرم پر کنید و دهانه آن را ببندید و به طنابی بیاویزد ،ته کیسه را
سوراخ ریزی کنید ،چه میشود؟ شنها میریزند ،شما چه میبینید؟ یک خط میبینید ،این خط
واقعیست؟ خیر؛ مثل خط به نظر میرسد ،سپس سوراخ را بگیرید و کیسه را دوباره سوراخ دیگری
کنید .چه میبینید؟ خط جا به جا شده .آیا واقعا خط تغییر محل داده؟ خیر خط متحرکی وجود ندارد.
فقط شنهای نرماند که در محلهای متفاوتی میریزند ،خطی که عقب و جلو میرود توهم است ،خطی
در کار نیست فقط شن نرم است که میریزد ...و میریزد .اگر کیسه و شن را فراموش کنید و فقط خط را
نگاه کنید به ایده بهتری میرسید ،در واقع خطی در کار نیست.
همین طور بو؛ میتوانیم بو کنیم ،بو کنیم و بگوییم "گلسرخ است" ،اما بو گلسرخ نیست .گلسرخ
ایدهایست که ما در ذهنمان ایجاد کردهایم .بو واقعیت دارد ،اما نام گلسرخ را شما یاد گرفتهاید و بر
این بو و نیز شکل و رنگ خاص گل گلسرخ نهادهاید .اگر چیزها را سرهم و ترکیب نکنید چگونه فقط
حس ناب و خالص را درک میکنید؟ وقتی مراقبه یاد میگرفتم استادم گاهی اوقات از من می پرسید"
شکر سفید است؟" این سوال را بارها و بارها پرسید .گفتم این چه سوالیست " ....بله خب شکر سفید
است ".اوگفت "واقعا؟" ؛ فکر کردم "منظورش از این پرسش چیست؟ منظورش را از این سوال
نمیفهمیدم ،چرا میپرسد شکر سفید است؟" پرسید " آیا اسم شکر واقعیست یا شکر یک مفهوم
است؟" گفتم "مفهوم است اسم فقط اسم است" ".پس اسمش شیرین نیست"....گفتم "درست
میگویید اسمش شیرین نیست .پرسید "پس شیرین چیست؟" پس شکری در کار نیست .فقط میتوان
گفت که شیرین شیرین است حتی شیرین فقط یک نام است ،و آن نام چیست؟ حسی در زبانت که آن را
شیرین مینامی شما ایدهها را سرهم کرده به هم آمیختید .اگر شکر را به کسی نشان دهید بدون آن که
نامش را بگویید یا طعمش را بچشد و بپرسید چه مزهای میدهد؟ او نمیتواند جواب دهد.
نامش را بگویید یا طعمش را بچشد و بپرسید چه مزهای میدهد؟ او نمیتواند جواب دهد.
واقعیت واقعیت است؛ من این واقعیتهای عادی را بی ارزش نمیسازم ،بودا از سطوح حقایق سخن
گفته است .توافقی در مورد واقعیتهای معمول وجود دارد .واقعیت وجود دارد دروغی در کار نیست
اما اگر بخواهی حقیقت پاراماتا را بفهمیم که خود نوعی واقعیت متعالیست ،باید فراتر از
واقعیتهای عادی رفت .اما ما به این واقعیتهای عادی چسبیدهایم و رهایشان نمیکنیم .همین
استاد بارها به من گفت که ما در بند مفاهیم اسیریم و زندانی آنها شدهایم .اولین بار که در این مورد
صحبت کرد منظورش را نفهمیدم.در بند مفاهیم اسیریم و زندانی...اما سعی کردم بفهمم....منظورش
چیست؟ یعنی چه که ما زندانی مفاهیم هستیم؟ پس از گذشت چند ماه شروع به درکش کردم...
این فقط یک گام از واقعیت معمول به واقعیت عادی دیگریست...چطوری بگویم ...واقعیت حقیقی،
چون نمیخواهم واقعیت نهایی را بکار برم زیرا در باره آن با ناناویسودی عالیقدر در باره کلمه
نهایی بحث کردیم و گیج شدیم پس مجبور شدیم واژه "نهایی" را حذف کنیم.
منظورمان از نهایی چیست؟ حرف زدن در باره آن خیلی مشکل است .حقایق عمیقتری هستند که
توسط ذهن ما ایجاد نشدهاند .حتی اگر هم این حقیقت عمیقتر را بفهمیم و از آن فراتر رویم ،واقعیت
دیگری مطرح میشود که ورای فرایند ماده و ذهن است .از واقعیتهای معمول به واقعیتهای پاراماتا
میرسیم که آنجا فقط فرایند ،فقط پدیده است ،نه چیزی دوام و نه وجود دارد .از آنجا به واقعیتی
میرسیم که پدیدهای وجود ندارد ....همچنین واقعیت دیگری که درک و بیانش بسیار مشکل است ،ولی
بعدا ً به آن میپردازیم .من نهایت تالشم را میکنم که آن را بیان کنم و امیدوارم بیشتر گیجتان نکنم
چون واقعیتهایی ورای کالماند .من تمام کوششم را میکنم که در بارهشان صحبت کنم .بعدا ً در مورد
پاراماتا بیشتر و بیشتر خواهم گفت.
حاال در باره سه نوع متفاوت سمادی) تمرکز( صحبت میکنم.
اولین سمادی که میخواهم در باره اش صحبت کنم جاناست ) .(jhānaدر باره جانا شنیدهاید .جانا
یعنی جذب شدن به ایدهای )مثال متّا(.
شما متّا را با اندیشیدن به فکرهای ِمهرآمیز ایجاد میکنید و پرورش میدهید ".باشد که شاد باشم..
باشد که شاد باشم ...باشد که در صلح باشم "،..و پس از مدتی حس میکنید که "...من واقعا
میخواهم که شاد باشم" ،اما خیلی عجیب است ...بعضی افراد خیلی عجیباند...آیا واقعا
میخواهید که شاد باشید؟ منظورتان از شاد بودن چیست و چگونه میتوان به آن دست یافت؟ فکر
میکنیم کارهایی که هر روز انجام میدهیم برای آن است که ما را شاد سازد .مدتهای مدید است که
چنین میکنیم .آیا شادمانی و خوشبختی را یافتهاید؟ آیا میتوانیم آن را ایجاد کنیم؟ "میخواهم
شاد باشم" میتوانید این خواسته را با دیگران سهیم شوید؟ "...او هم درست مثل من میخواهد شاد
باشد" ،بدین ترتیب شما خود و دیگری را در یک سطح قرار میدهید ،تفاوتی بین خود و دیگری قائل
نمیشوید .فرقی نمیکند ،همانطور که من میخواهم شاد باشم ...او هم میخواهد شاد باشد...آیا
میتوانم همان خواسته را به همان اندازه نه بیش و نه کم برای دیگری هم بخواهم؟ نمیتوانید
بگویید "دیگران شادتر از من باشند" ،نه ..این متّای واقعی نیست ،ما باید با هم باشیم پس از مدتی
واقعا ٌ آن را حس میکنید" .اه ..من واقعا ً میخواهم که او هم به اندازهی من شاد باشد".در ابتدا مشکل
است که چنین مهری را برای فردی کامالً بیگانه آرزو کرد ،بنابراین برای والدین ،استاد ،خواهر و برادر
و یا همسرتان بخواهید.
این هم خود مشکل دیگریست .زیرا وقتی که میخواستم مراقبه متّا را به یک نفر آموزش دهم گفت"
من نمیخواهم راجع به خودم فکر کنم ".گفتم" فقط برای خودت متّا ایجاد کن؛ باشد که شاد باشم"،
او گفت " از خودم متنفرم میخواهم خودم را از یاد ببرم" ،او کارهای ناجور زیادی کرده بود...خیلی
نامهربان و خشن بود ،حتی نمیتوانست با خودش خوب باشد .گفتم "میتوانی به والدینت متّا
بدهی؟" گفت از پدرم متنفرم و او یک الکلی بود که خانوادهاش را رها کرد و مرده ،برای همین ما خیلی
فقیر بودیم و دوران جوانی سختی را گذراندیم؛ دوستمان نداشت و توجهی به ما نمیکرد .گفتم
"مادرت چطور؟" گفت آه ،وقتی پدرم ترکش کرد او هم رفت و با دوست پسرش زندگی کرد""...پس چه
به سر شما آمد؟"" من و برادرم تالش کردیم به نحوی جان بدر ببریم ،گاهی مادرم میآمد و پول بخور
و نمیری به ما میداد .".گفتم "معلمهایت چطور؟" گفت " فکرش را هم نمیکنم ،نمیتوانم آنها را
کسانی بدانم که کار خوبی در حق ما کرده باشد ".دادن متّای واقعی به خود یا دیگران خیلی مشکل
بود؛ خیلی مایوس و ناامید شدم .فکر کردم این خیلی عجیب است ،چون ما اغلب فکر میکنیم که
خودمان یا الاقل کسی را دوست داریم .کسی در زندگی ما هست که دوستش بداریم ،اما این دختر
میگفت کسی را نمیتواند دوست بدارد ،نسبت به هیچکس عشق و عالقهای نداشت.آخر سر از او
پرسیدم "آیا کسی در این دنیا وجود دارد که بتوانی نسبت به او واقعا محبتی احساس کنی؟ پس از
چند لحظه"خب ...سگم را دوست دارم ،در واقع او سگ من نیست سگ همخانهام است .سگ واقعی
خودم نیست ،اما من دوستش دارم ".کمکم دریافتم برای بعضی ها ایجاد متّا بسیار مشکل است.
خودم نیست ،اما من دوستش دارم ".کمکم دریافتم برای بعضی ها ایجاد متّا بسیار مشکل است.
شما به پایه و اساسی نیاز دارید ،این پایه شامل متّا و ایمان است ،احترام به بودا ،ایمان و احترام به
خود ،احترام به استاد ،احترام به تمرین و نیز به روشی است که تمرین میکنید .اگر این موارد را
نداشته باشید تمرین مراقبه بیحاصل است .گاهی کاله سر خودتان میگذارید فقط تصور میکنید
"من شادم ،من در آرامشم" ،اما از این نمیتوانید فراتر بروید ،فقط تصور میکنید .این واقعیت ندارد
که بتوانید جذب هر ایدهای بشوید ،حتی جذب متّا.
گاهی خیلی جذب فکر کردن به بودا و کیفیتهای وی میشوم ،این افکار سبب میشود که حس کنم
خیلی خوشحال خیلی آرام و سرشار از صلحم؛ چون چگونگی و کیفیت ذهنتان بستگی زیادی به
موضوع ذهن شما دارد .وقتی شما به کسی که از او متنفرید فکر میکنید احساس آزردگی و خشم
میکنید ،دیگر احساس آرامش و صلح ندارید ،اما وقتی به کسی که خیلی دوست داشتنی و سرشار از
مهر و صلح است میاندیشید ،فقط تجسم کنید ،کسی چون بودا ....من هیچ ارتباط و نسبت
مستقیمی با بودا ندارم اما ارتباط شخصی با استاد مراقبهام ،اولین استادم دارم .نمیدانم هنوز زنده
است یا نه ،او فردی عادی بود )نه راهب( موسیقیدان و سازنده ساز بود و من روزی نیست که به او
نیاندیشم چون زندگی مرا متحول کرد .او خیلی آرام و سرشار از صلح بود ،اگر راهبی را ببینید که
خیلی آرام و سرشار از صلح باشد عجیب نیست ،چیز غیرعادی نیست؛ اما اگر آدم عادی را ببینید که
خیلی آرام و سرشار از مهربانی و صلح باشد عجیب است .هرگز ندیدم که از جا در برود یا متکبر
باشد و کسی را تحقیر و یا بدگویی کند ....او پنج اصل اخالقی را بدون هیچ کوششی حفظ میکرد،
ولی راجع به آنها حرفی نمیزد .با همه خیلی مهربان بود اما راجع به متّا چیزی نمیگفت .این چیزی
غیرعادیست؛ نمیگفت " محبوبیت زیادی دارم" .مردم او را خیلی دوست داشتند اما او نسبت به فرد
خاصی تعصب نداشت .خیلی با افراد عادی تفاوت داشت ،آدمی بود که در حد واالیی در دامما رشد
یافته بود ،به هیچ کسی وابستگی نداشت ،با همه چه پیر چه جوان یکسان رفتار میکرد .ازدواج نکرده
و مجرد بود؛ با مادر پیرش زندگی میکرد ،میگفت "تا وقتی مادرم زنده است از او مواظبت میکنم و
بعد از آن راهب میشوم" .مادرش را خیلی دوست داشت تنها پسر بود و پدرش هم فوت کرده بود .او
نه برای انجام وظیفه بلکه واقعا ً با عشقی عمیق و متّای واقعی از مادر نگهداری میکرد .مادرش هم او
را خیلی دوست داشت .دیدن چنین فردی سبب میشود که موضوع عمیقی را نیز درک کنی .موضوعی
که ورای کالم است .حتی صحبت در مورد عشق مشفقانه مشکل است .من رابطه بسیار بدی با والدینم
داشتم ،بیشتر وقتها به خاطر آن که به قدر کافی به ما نرسیده بودند از آنها نفرت داشتم .این
شخص ،استادم ،مادرش را از صمیم قلب دوست داشت ،مادرش هم همینطور او را از صمیم قلب
دوست داشت ،هر دو سرسپرده هم بودند ،اما وابسته به یکدیگر نبودند ،این خیلی غیرعادیست....نه
چندان بستگی .هر وقت به او این آدم شگفتانگیز ،فکر میکنم سرشار از صلح آرامش میشوم.
استاد دیگرم سایادوی پیر بود که در نود سالگی فوت کرد .او خیلی مالیم ،مهربان و شیرین
بود .هرگز با بیاحترامی با کسی رفتار نمیکرد .هرگز ندیدم در موردی عصبانی یا نگران شود .گاهی
من نگران میشدم؛ وقتی که با او به آمریکا رفتیم ،درست قبل از رفنت و نزدیک شدن به زمان حرکت،
بلیط و برنامه پرواز آماده بود اما ما هنوز پاسپورت نداشتیم...برای همین گفتم " سایادو من نگرانم،
یک هفته بعد باید برویم ولی هنوز پاسپورت نداریم ".خیلی راحت جواب داد "نگران نباش" خیلی
ساده ،نگران نباش .چطور میتوانست چنین حرفی را بدون نگرانی بگوید؟ در ابتدا درکش برایم مشکل
بود .مردم فقط دوستش داشتند .او یک کلمه به انگلیسی نمیتوانست صحبت کند .خیلی از غربیها
به او نگاه میکردند"او را ببین" چقدر آرام چقدر مالیم است حتی در صدایش اثری از تنش نیست،
صدایش آرام و نرم در عین حال سرشار از نیروی و قدرت است ،نه ضعف؛ در صدایش آرامش و نرمی
با قدرت و اعتماد به نفس توام بودند .چنین چیزی را نمیتوانید از کتاب بیآموزید باید با چنین کسی
باشید تا بتوانید خودتان آن را ببینید ،او این چنین است و من میتوانم مانند او باشم .این به شما
باشید تا بتوانید خودتان آن را ببینید ،او این چنین است و من میتوانم مانند او باشم .این به شما
جرات و قدرت زیادی میدهد.
بسیار اهمیت دارد که شما مراقبه را از استاد بیاموزید .هرچند میتوانید دستورالعملهای پایه مراقبه
را از هر کتابی یاد بگیرید ،یاد گرفنت آنها چندان مشکل نیست .اما برای پرورش چنین کیفیتهای
واالیی باید استادی داشته باشید که زندگی باکیفتی دارد ،زندگیش نمونه ای از عشق مشفقانه است،
زندگیش مثالی از قناعت ،رضایت ،صلح و صفا و رهاییست بسیار رها و آزاد است .باید با چنین
افرادی مدتهای طوالنی زندگی کنید .نزدیک به پنج سال من با استادم زندگی کردم .این واقعیتی است
که هر چه بیشتر با آنها زندگی کنید بیشتر هم میآموزید؛ او نقش بازی نمیکند .هر کسی میتواند
نقش بازی کند ،شما هم فیلمی را که کسی در آن بازی میکند تماشا کنید .او نقش فرد آرام ،واال و رشد
یافتهای را ایفا میکند ،اما این فقط بازیست ...فقط پس از چند سال زندگی با این فرد واقعا به این
نقش پی میبرید.
وقتی به بودا فکر میکنید سعی کنید که هر چه بیشتر به پاکی و خلوصش ،رهاییش ،خردش،
متّایش ،مهر و شفقتش )کَرونا (Karuņāو بیمنیتی وی پیببرید ،و با کیفیتهای وی بیامیزید و
شما آنها را احساس خواهید کرد ....زیرا بخش آگاه ذهن به موارد عینی وابسته است و قتی نمادی را
در ذهن نگه میدارید ،این یک نماد ،یک ایده است ،بودا خود ایدهای برای ماست .ما به او می اندیشیم.
به ایده ،پاکی و خلوص ،رهایی ،وقار و آرامش ،خرد ،متّا ،مهر و شفقت بودا میاندیشیم ...هرچه
بیشتر به این کیفیتها فکر کنید ذهنتان بیشتر با آنها همنوا میشود و این کیفیتها را در خود حس
میکنید ،و هر چه بیشتر به متّای بودا بیاندیشید ،آن را بیشتر حس میکنید .متّای او به شما تعلق
میگیردد و شما از این کیفیتها الهام میگیرید "....میخواهم مثل او شوم"...بدین ترتیب صاحب
هدفی میشوید "...این ایدهآل من است....هرچند که هرگز به ایدهآل واالیی چون بودا دست نخواهم
یافت ،الاقل به مرحله معینی میرسم".
داشنت ایدهای واضح از کاری که میکنیم و هدفمان بسیار مهم است .ابهام در هدف؛ " ُ
خب،
میخواهم مراقبه کنم و شاد باشم" این ایده روشنی نیست ،شما نیروی کافی ندارید .هر چه بتوانید
هدفتان ،ایدهتان را بیشتر مشخص کنید ،نیروی بیشتری هم خواهید داشت ،وقت و نیروی بیشتری
برای کار خود میگذارید .هر آنچه که میخواهید انجام دهید کامالً برایتان واضح باشد .من تنها ایده
کلی را به شما میدهم شما میتوانید این ایده را بپرورانید.
قبل از مراقبه ،فقط چند لحظه به بودا ،بر پاکی و خلوص ،رهایی ،وقار و آرامش ،خرد ،متّا ،مهر و
شفقت وی تأمل کنید ،میتوانید جذب آن شوید ،و خیلی احساس آرامش و صلح کنید .پس از آن به
موضوع مراقبه ویپاسانا بپردازید ،ذهنتان مدت طوالنیتری با آن باقی میماند ،زیرا ایده بودا
ذهنتان را شرطی میکند که مسئولیتها و دغدغههای دنیوی را رها کنید .دیگر اهمیتی ندارند.
ماشینم ،شغلم ،...این موضوع آن موضوع ....این جور چیزها منتظر میمانند تا بعد...چون بعضی
اوقات که برای مراقبه مینشینید ،فکر کردن شروع میشود "...این صورتحساب را باید بپردازم.. ،یک
تلفن باید بزنم که بسیار مهم است ...برای همین است که به شما میگویم ذهنتان را آماده کنید.
تلفن باید بزنم که بسیار مهم است ...برای همین است که به شما میگویم ذهنتان را آماده کنید.
این آماده سازی بسیار مهم است.
فکر نکنید آماده شدن اتالف وقت است،
چون هر چه بیشتر آماده شوید ،مراقبه برایتان آسانتر میشود.
همه این جور چیزها مانند صورتحساب و تلفن زدن مهم نیستند ،میتوانید آنها را رها کنید ،بگذارید
تا دو ساعت دیگر منتظر بمانند ...بهترین راه برای رسیدگی به آنها را خواهید یافت اما حاال همه را
کنار بگذارید ...میتوانید همه را رها کنید.
برای من تجربه واقعی استادم بود .وقتی به او فکر میکنم میتوانم کنار بگذارم و رها کنم ،حسی از
آزادی او عدم وابستگیش ،رضایتش ،به من هم دست میدهد .ذهنتان را این چنین آماده کنید.
وقتی که بتوانید واقعا جذب شوید ،جذب مورد مراقبه ،چه قرصی قهوهای یا سفید یا حتی سوراخی،
حتی مراقبه متّا یا مراقبه بر بودا شود...وقتی که ذهنتان واقعا مجذوب شود و همان جا بدون
پریشانی بماند،آن را جانا مینامند.
شما واقعا ً مجذوب می شوید و هر چیز دیگری را فراموش میکنید ،ذهنتان واقعا مجذوب آن موضوع
میشود و با آن میماند ،استوار و غیرقابل تردید .گاهی حتی نمیتوانید به موضوع دیگری بروید.
دوباره به همان برمیگردد و با آن میمانید ،جذبه بسیار بسیار قویست اما ایجاد آن بسیار مشکل
است .ولی میتوانید تمرکز قابل دستیابی را ایجاد کنید .منظور از تمرکز قابل دستیابی ،یعنی
نزدیکترشدهاید ،شما در آن نیستید اما بسیار نزدیک به آن هستید .مثل این است که شما به اینجا
آمدهاید اما در سالن نیستید بلکه دم در آن هستید .تمرکز قابل دستیابی چنین است ،خیلی نزدیک به
جذبه ،یعنی ذهنتان میتواند چند دقیقه با آن موضوع بماند بعد لحظهای پرت میشود و دوباره
برمیگردد ..کمی پرت میشود و دوباره برمیگردد ..و همین طور بارها ادامه میدهد .همین برای
تمرین ویپاسانا کافیست.
تمرین ویپاسانا کافیست.
حتی اگر آن مقدار تمرکز ایجاد نکرده باشید ،میتوانید پیش بروید و روی موضوع مراقبه ویپاسانا
مراقبه کنید .بگذارید بگویم که وقتی مراقبه میکنیم ،ما ذهنمان را روی تنفس متمرکز میکنیم ،یک
نفس ...دو نفس ....مدت طوالنی میتوانید با تنفس بمانید .در ابتدا وقتی که مراقبه میکردم
نفسهایم خیلی عمیق و غیرطبیعی بود .میدانستم غیر طبیعیست ،ولی خیلی مفید بود چون وقتی
نفس عمیق میکشیدم .آسانتر با نفسم میماندم .همه ذهنم را میگرفت و ذهنم نمیتوانست فرار کند.
با نفس محکم میمانید ولی نمیتوان برای مدت طوالنی ادامه داد زیرا پس از مدتی بسیار خسته
میشوید و بدن هم خیلی داغ میشود .در ابتدا من ده دقیقه نفس محکم میکشیدم .اولش خسته
کننده است ولی پس از مدتی دیگر خیلی خسته نمیشوید .حتی حس نمیکنی که نفست خیلی
محکم است .شما آرامید و بدنتان کار تنفس را انجام میدهد .ذهن با نفس است .دیگر راجع به چیزی
فکر نمیکنید .نمیتوانید راجع به چیزی فکر کنید.
پس از ایجاد سطح معینی از تمرکز ،به نفس عادی برگردید .چون اگر با نفس عمدی محکم بمانید .با
آگاهی از این حس خشن تمرکز شما هم خشن میشود ،زیرا تمرکز با عامل مورد مراقبه وابسته است.
وقتی آن عامل خیلی خشن باشد تمرکز هم خیلی خشن و زمخت میشود ،وقتی به طور عادی تنفس
میکنید نفس آهسته و آرام می شود .وقتی با این نفس آرام و آهسته میمانید تمرکز قویتر و قویتر
میشود .هر چه موضوع مورد مراقبه ظریفتر و لطیفتر شود تمرکزتان قویتر و قویتر میشود.
نفس عمدی مفید است اما پس از مدتی باید کنارش بگذارید .شما نیاز دارید که بدانید چه چیزی آن هم
تا چه زمانی مفید است و پس از آن رهایش کنید .اگر این کار را بدون ایجاد آگاهی انجام دهید
میتوانید نوعی تمرکز ایجاد کنید و پس از مدتی حس می کنید هوا وارد و خارج میشود ،شما
واقعا ً آن را احساس میکنید ،آن را به عنوان حسی ناب و خالص احساس میکنید .در ابتدا فکر
میکنید"من دارم نفس می کشم".هوا وارد میشود هوا خارج میشود ،آن را نزدیک بینیام حس
میکنم .پس از مدتی یادتان میرود که من دارم نفس میکشم .دیگر نه منی و نه نفسی در کار است.
دیگر نه هوایی وارد ،نه هوایی خارج میشود ،و نه دیگر بینی وجود دارد .فقط حسها و آگاهی وجود
دارند که ناب و خالص میگردند ،هیچ فکری در باره حس ها وجود ندارد .شما مستقیما ً با حس ها در
تماساید فقط حس است و بس ،حتی دیگر هوا هم نیست .هوا یک ایده است ،بینی یک ایده است وارد
شدن و خارج شدن هم ایده هستند ،و "من مراقبه میکنم" نیز یک ایده است .همه این ها از بین
میروند و ذهنتان مستقیما ً با یک حس در تماس است و آگاهی ناب و خالصی وجود دارد ،هیچ
چیزی هیچ مفهومی به آن اضافه نمیشود .حتی به پدیدار شدن و ناپدید گشنت هم فکر نمیکنید،
حتی راجع به حس و آگاهی هم نمیاندیشید.
اصال راجع به چیزی فکر نکنید چون فکر کردن عادتمان شده ،سعی کنید با استفاده از این مطلب
فرایند تفکر را بفهمید .فرایند تفکر در نیمکره چپ مخ روی میدهد ،جالب است اگر بخواهید واضح
بدانید ،که ما موقع فکر کردن نیم کره چپ را بکار میبریم ،اما موقع مراقبه که درکی ذاتی است .ما
نیمکره راست را بکار میبریم .اگر بفهمیم این دو نیمکره چگونه کار میکنند میفهمیم که موقع مراقبه
هم چه کار میکنیم .این مطلب را به روشنی درک کنید؛ وقتی که واقعا ٌ مراقبه میکنیم سعی نمیکنیم
فرایند عقالنی را بفهمیم .تفکر فرایندی عقالنیست .باید به ماورای آن برویم .اگر هنوز سعی کنید که
تفکر عقالنی را به کار ببریم یا از آن کمک بگیریم به واقعیتهای عادی چسبیدهایم ،چون تفکر
عادیست.اگر بخواهیم حقایق فراتر از معمول را تجربه کنیم باید فکر کردن را رها کنیم.
قبل از مراقبه مطالعه کنید ،بدانید که معنای سمادی)تمرکز( چیست ،ناما )ذهن( چه معنایی دارد روپا
)جسم( چیست ،آنیچا ) ناپایندگی( یا تغییر چیست ،دوکا )درد و رنج( یعنی چه ،و آناتا )منیت( چه
)جسم( چیست ،آنیچا ) ناپایندگی( یا تغییر چیست ،دوکا )درد و رنج( یعنی چه ،و آناتا )منیت( چه
معنی دارد.
تا آنجا که ممکن است باید کار را ساده کنید .تنها در تماس با حسها باشید سعی نکنید که فکر کنید
که حس پدید آمده است یا سپری گشته است ،یا این دوکا یا آناتاست ،یا این ناما یا روپاست .اگر
بتوانید بدون فکر کردن به همین صورت مدتی طوالنی بمانید به طور خود به خودی و ذاتی چیزی
پدیدار میشود این چیست" ،این چیست" ،چیزیست که به کالم نمیآید .واقعا نمیتوان راجع به
آنیچا حرف زد .واقعا نمیتوان به آن اندیشید ،چون اگر آن را واقعا تجربه کنید؛ آن را چنان مییابید
که نمیتوان در بارهاش صحبت کرد .وقتی میخواهید به آن فکر کنید ،دیگر نیست گذشته است .برای
همین است که وقتی مراقبه میکنید نمیتوانید بگویید"اه..چیزی پدید آمده و دارد سپری میگردد،
این آنیچاست ".لحظهی که دیگر مراقبه نمی کنید ،فرایند فکری خود را بکار میبرید؛ دوباره در شرایط
واقعیت عادی قرار میگیرید.
این امر به طور طبیعی بارها و بارها موقع تمرین مراقبه برایتان پیش میآید چون ما تفکر و تحلیل
را مرتب بکار میبریم .فکر میکنیم وقتی که به چیزی بیاندیشیم آن را میفهمیم .سعی میکنیم دوباره
به تفکر ،تحلیل و فهمیدن برگردیم و این بارها و بارها روی میدهد ،وقتی روی داد فقط مشاهداش
کنید و بگویید"..فکر" ...حتی فکر کنید"این ذهن است" ،این یک فکر است و وقتی فکر میکنید "این
جسم است" این هم فکر است .اگر فکر کنید " این پدیده نمایان و سپری میگردد ،پس آنیچاست".در
واقع فکر دیگریست.
واقع فکر دیگریست.
اگر بتوانید چنین کنید بقیه کارها آسان میشود .مشکل اینجاست که دائم میخواهید در بارهاش فکر
کنید و حواستان پرت میشود .اگر واقعا بتوانید با حسی در تماس باشید ،تنها یک آگاهی کافیست
و بقیه به آسانی بروز میکنند.
کمکم در مورد مراحل خرد ویپاسانا یا دانش بصیرت)ویپاسانا نیانا (vipassanā ñāņaتوضیح خواهم
داد که چگونه ایجاد میشوند .خیلی جالب خیلی طبیعیست ،هر چند بهتر است راجع به آن چیزی
ندانید و فقط مراقبه کنید .قبل از آن که مراقبه کنم این چیزها را نخوانده بودم .فقط به جنگل رفتم که
مراقبه کنم و استادم به من گفت که کتاب نخوان .گه گاهی میرفتم که به صحبتهای داممایی وی
گوش کنم و پس از مدتی گفت"به سخنرانی دامما نیا" .او حتی نمیگذاشت به سخنان داممایی هم
گوش کنم "،فقط برو و مراقبه کن ،اگر سئوالی داشتی بیا و اگر سئوالی نداشتی فقط مراقبه
کن".گاهی سعی میکردم که کتابی پیدا کنم چون مطالعه را دوست دارم ،و سعی میکردم که کتاب را
جایی پنهان نگه دارم ،یک روز به من گفت " کتاب میخوانی؟" گفتم " نه چندان ..نه چندان .."..چون
از سئوالش واقعا ترسیدم گفت "کتاب نخوان ،به اندازه کافی کار داری که انجام دهی بعدا ً وقت
بیشتری برای خواندن داری ،خواندن را متوقف کن ،فقط مراقبه کن ،با ذهن و بدنت در تماس
باش".پس از سه سال مراقبه کردن شروع به خواندن کتابهای داممایی کردم و دریافتم که گفتهاش
کامال درست است...چه چیزی در کتاب است ،همه آنها را تجربه کرده بودم و حاال آن را در کتابها
یافتم .از آن زمان ،اعتماد به نفس بیشتری در تدریس دارم...این گفته استادم واقعیتیست.
در مدت زمان مراقبه چه میکنم؟ در واقع کار بسیار سادهای انجام میدهم .هیچ کاری نمیکنم .فقط
سعی دارم که با هر آن چه که اکنون روی میدهد در تماس باشم .وقتی در مییابم که دارم فکر میکنم
با فکرهایم در تماسم .اوایل مدت مدیدی فکر میکردم و بعد یادم میآمد"من دارم فکر میکنم" ...و فکر
کردم "از کجا شروع کردم؟" بعد سعی میکردم ردش را بیابم .خیلی جالب توجه بود ،چطور یک چیز
به چیز دیگری پیوند دارد ،فکرها و ایدهها به هم پیوند دارند .بعد وقتی که به نقطه آغاز برمیگشتم
فکر میکردم من از اینجا شروع کردم ،و در آنجا پایان یافت و این دو نقطه هیچ ربطی به هم ندارند!"
و بعد آهسته آهسته فکر کردن را شروع میکردم و مچ خودم را می گرفتم و فکر کردن متوقف میشد...
ماندن در این مرحله خیلی سخت بود .باید بیدرنگ درتماس با حس دیگری قرار میگرفتم ،واال فکر
دیگری راجع به چیز دیگری به سراغم میآمد .بعدا ً به آهستگی ،و به کندی دیدم که کلمات در ذهنم
شکل میگیرند .خیلی جالب توجه بود کلمات و ایدهها به کندی به ذهنم میآمدند ،کلمه به دنبال کلمه
و سپس دوباره توقف تفکر!
بعدا ً فهمیدم هر وقت به کلمهای فکر میکنم نوعی عواطف همراه آن میآید ،که ماورای کالم است .بعدا ً
فهمیدم قبل از فکر کردن به چیزی ایدههای گنگی در مورد موضوع تفکرم ،در ذهنم هست ،مثال
شخصی ،غذایی و یا کاری که میکنم .قبل از آن که کلمه در ذهنم شکل بگیرد احساس خیلی گنگی
راجع این که چه کلمهایست داشتم ،چیزی بسیار ضعیف پدید میآمد .وقتی از آن آگاه میشدم ،پدیدار
میگشت ،و دوباره ناپدید میشد....و دوباره مستقر میشد .چون چیزی پدید میآمد پس واقعا من در
مرحله سکون نبودم .ذهنم نوعی آشفتگی داشت .گاهی جهش و گاهی فشار داشت .وقتی که از آن
حس ،آن عواطف یا خواسنت انجام کاری حتی نوشیدن یک لیوان آب آگاه میشدم ،میدیدم که آن
خواسته از بین میرفت .گاهی در ذهنم یک لیوان آب را مجسم میکردم .هر وقت که آب میخواستم آن
تصور تنگ و لیوان آب را می دیدم و احساس تشنگی میکردم و وقتی از آن اگاه میشدم ناپدید
میشدند و ذهن و جسمم دوباره آرامش و سکون مییافت .همیشه چیزی درونم میلرزید و مثل
آبجوش میجوشید .هر چه آگاهتر میشوید بیشتر سکون مییابید و بعدا ً فکر کردن را کنار گذاشتم،
آبجوش میجوشید .هر چه آگاهتر میشوید بیشتر سکون مییابید و بعدا ً فکر کردن را کنار گذاشتم،
و هیچ کاری انجام ندادم.
عاملی) محرکی( عبور میکند ،حس دست میدهد و خود به خود از آن آگاه شده و میگذرد .آگاهی
حضور دارد .شما هیچ کاری نمیکنید .در آن مرحله مراقبه موقعیتی نیست که شما کاری بکنید.
مراقبه چیزیست که طبیعتا ً روی میدهد .اما رسیدن به آن مرحله زمان میبرد .کسی به من گفت "شما
مدتهای مدیدیست که مراقبه میکنید شاید فراموش کرده باشید که برای شاگرد جدید چقدر مشکل
است"؛ فکر میکنم حقیقت دارد .وقتی که دوباره راجع به کل قضیه فکر میکنم یادم میآید که درابتدا
میخواستم فرار کنم .خودم را خیلی ناامید حس میکردم و فکر میکردم "گرچه واقعا میخواهم
مراقبه کنم ولی این کار من نیست ".من خیلی عادت داشتم فکر کنم ؛ خیلی دوست داشتم در باره
روانشناسی ،فلسفه ،مقایسه ادیان مطالعه کنم ،این موارد مرا وامیداشت خیلی فکر کنم .میخواستم
که نویسنده شوم .دوست داشتم گاهی بنشینم و مقالهای بنویسم ،در باره دامّا ،فکرهای جالبی به
ذهنم میرسد ،ایدههایی در ذهنم پرورش مییابد .فکر میکردم "اه ..این خیلی جالب است ،باید حتما
آن را بنویسم .هرگز کسی مثل من نمیاندیشد!!! منم که واقعا میتوانم این مورد را توضیح دهم،
واقعا میتوانم الهامبخش شوم ".بعد استادم گفت"ننویس ،حتی یک یادداشت هم از مراقبهات
برندار "،چون وقتی که سعی داری یادداشتی برداری موقع مراقبه فکر میکنی "آها..این مورد خیلی
جالب توجه است ،آن را خواهم نوشت" و همان لحظه است که مراقبهات از دست میرود .نمی توانی
فراتر روی.
پرسش و پاسخ
عبارت تمرکز لحظهای ) کانیکا سمادی (Khaņika samādhiبسیار مشکل و پیچیده است .بیشتر مردم
معنی آن را به روشنی نمی فهمند ،زیرا ترجمه آن تمرکز لحظهایست ،و اما معنی لحظهای چیست؟ آن
را کانیکا سمادی مینامند ،پس میتوان راجع به سمادیهای مختلف صحبت کرد .در مورد جانا
س
سمادی ،آپانا سمادی،یا اوپاچارا سمادی ،جذبه تمرکز و تمرکز در دسترس ،ذهن با مفهومی در تما
است که تغییر نمییابد .موضوع تمرکز تغییر ناپذیر است .موضوع ویپاسانا فرایند است ،یعنی آن
چه که در حال تغییر است .یعنی چیزی برای لحظهای میماند و سپس سپری میشود .درحالحاضر
موضوع آنجا در ذهن است ،آگاهی هم آنجاست .آگاهی از آن موضوع هم آنجا در ذهن است چون
آگاهی و موضوع با هم پدید میآیند .وقتی که دیگر موضوع آنجا نیست ،آگاهی از آن هم دیگر
نخواهد بود .اما چیز تازهای پدیدار میشود و ذهن از آن هم آگاه است .چون آن چیز تنها لحظهای
هست آگاهی یا سمادی از آن هم طبیعتا فقط همان لحظه وجود دارد .این آگاهی بارها و بارها برای
موضوعهای مختلف تکرار میشود؛ شاید کوتاه باشد اما باید مدام از آن آگاه بود.
ورود هوا و خروج آن یا دم و بازدم دو موضوع متفاوتند .حتی حسهایی که در یک نفس دست
میدهد نیز متفاوت است .بیش از دو یا سه ثانیه طول نمیکشد .اما تغییرات زیادی صورت میگیرد.
حتی اگر چیزی بارها و بارها تکرار شود ،نوعی تغییر در آن است .مثال شماپشت دستتان را بارها
ملس کردهاید .حتی اگر هر بار همان جور ملس کنید ،احساس ،حسی تازه ایست .اگر موقع هر یک از
تماسها آگاه باشید کانیکا سمادی را پرورش میدهید و میتوانید با آن مدتها بمانید .شاید چند
ثانیه طول بکشد اما بعدا ً به چند دقیقه و میتواند حتی تا چند ساعت هم طول بکشد .بعضیها
وقتی آگاهی عمیقی در مراقبه ویپاسانا ایجاد میکنند ،آگاهی و موضوع مراقبه مثل چسب
میشوند ،مثل چیز چسبناکی که اگر آن را به دیوار بزنید و به آن بچسبد .در ابتدا مثل پرت کردن توپ
تنیس به دیوارست .موضوع مراقبه را ملس میکند و برمیگردد .اما پس از مدتی وقتی که پرت میکنید
به آن میچسبد .هرچند که موضوع مراقبه پدید میآید و سپری میشود اما آگاهی شما مدام از این
نمایان شدن و سپری شدن باخبرست .تداوم حضور دارد .چون موضوع مراقبه تغییر میکند آن را
کانیکا سمادی یا آگاهی لحظهای مینامیم.
ِ
این بدان معنی نیست که با ایجاد چند دقیقه تمرکز میتوانیم به خرد عمیق یا رهایی دست یافت.
بدین شکل است که با چند ثانیه تمرکز شروع میشود و ثانیههای بیشتر و بیشتر شده و تمرکز به دو
یا سه دقیقه میرسانیم و به همین ترتیب ادامه میدهیم .تمرکز دو یا سه دقیقه میماند و بعد
حواستان برای چند ثانیه پرت میشود شما آگاه شده و دوباره برمیگردید .چنین اتفاق میافتد .در
سمادی جانا شما تعیین میکنید که"من با موضوع تمرکزم بدون یرت شدن حواس یکساعت
میمانم ".مثل این است که خودتان را هیپنوتیزم میکنید و به خود تلقین میکنید ،میتوانید با آن
موضوع تا یک ساعت بیحرکت بمانید .اما در ویپاسانا موضوع همواره در تغییر است .مهم نیست
چقدر موضوع تغییر یابد تا وقتی که از آن آگاهاید اشکالی ندارد.
در مرحله معینی از مراقبه ویپاسانا وقتی آگاهی ایجاد کردید ،شما آگاهید که در برابرتان حسها یکی
پس از دیگری نمایان میشوند و سپری میگردند ،مثل این است که بنشنید و از پنجره بیرون را نگاه
کنید که ماشینها را ببینید که یکی پس از دیگری میگذرند .شما سعی نمی کنید در باره نوع یا رنگ
ماشینها فکر نمیکنید که تویاتا یا مزدا ،رنگ آن زرد یا سفید است .،شانس انتخابی نیست فقط
اگاهید که یکی پس از دیگری میگذرند.
گاهی ذهنتان میتواند جذب چیزی شود و شما همان نوع حس را احساس کنید – نه همان چیز اما
مشابه آن -مثال دستتان را این طوری ملس میکنید ،این همان حس مشابه است اگر چه آن حس
نیست ولی از آن نوع است نمایان میشود و سپری میگردد .شما موضوع مراقبه را میبینید و
میتوانید پدید آمدن و سپری شدن بسیار سریع آن را ببینید .گاهی از چیزهای متفاوتی آگاه
میشوید که نمایان میشوند و سپری میگردند ،نه ازیک نوع بلکه انواع گوناگون که خیلی سریع
نمایان میشوند و سپری میگردند ،اما مهم نیست که با چه سرعتی نمایان و سپری میشوند،
میتوانید با آنها باشید مثل شعبده بازی که با توپ و حلقه یا با تعداد زیادی از چیزهای دیگر به
طور همزمان تردستی میکند ،آگاهی نیز چنین میشود.
انتظار نداشته باشید که مراقبهتان همواره یکسان باشد .گاهی آگاهیتان خیلی وسیع است ،و گاه
جمع و بسته و فقط معطوف به یک چیز که آن هم بسیار ظریف است ،میشود .گاهی نیاز دارید که
بدانید زمینه آگاهیتان خیلی وسیع است و دیگر نمیتوانید با آن باشید ،تمرکزتان را از دست
میدهید ،و حواستان پرت میشود؛ آن زمان باید بدانید وقتش است که "حاال باید ذهنم را جمع و
جور کنم ".وقتی که آن را جمع و معطوف به یک چیز کردید ذهنتان بیشتر بر آن موضوع متمرکز
میشود و آن هم هر چه بیشتر ظریف شده و پس از مدتی ناپدید میشود ،دیگر نمیتوانید آن را
تجربه کنید .گاهی اتفاق میافتد که تمرکز بسیار قوی میشود و شما وضوح موضوع را از دست
میدهید .در چنین شرایطی شما باید مورد دیگری نیز انتخاب کنید تا ذهن را هوشیار نگه دارید.
)سماتا (samathaاست .دیگر پدید آمدن و سپری گاهی جذبهای میگیرید که نوعی آرامش و سکون َ
گشنت را نمیبینید .شما جذب شده و در آن میمانید.
در ویپاسانا سمادی فقط جذب شدن و آرام ماندن کافی نیست ،نیاز است که ویژگیهای موضوع
مراقبه را هم ببینیم.
ویژگی طبیعی یعنی مثال سختی ،نرمی ،سرما ،گرما است .گرمی و سردی مانند سرما و گرما نیستند
و متفاوتند ،اما ویژگی مشترکشان نمایان شدن و سپری شدن است .این ویژگی طبیعی و ذاتی
ویژگی مشترک است ،یعنی هر چه که باشد نمایان میشود و سپری میگردد ،در این صفت همگی
مشترکاند.
فصل چهارم
دستیابی به اولین بصیرت
آگاهی از خودآگاهی و موضوع مراقبه
خوشحالم که شما را اینجا آن هم برای یادگیری دامّا می بینم .دیدن شما موقع مراقبه مرا بسیار
خوشحال میکند .میخواهید شاد باشید ،البته همه ما میخواهیم شاد و راضی باشیم ،ما به دنبال
خوشحال میکند .میخواهید شاد باشید ،البته همه ما میخواهیم شاد و راضی باشیم ،ما به دنبال
خرسندی هستیم .سراسر زندگیمان میکوشیم تا آن را بیابیم .اگر واقعا ً از خود بپرسید"آیا چیزی را
یافتهام ،که به من رضایت پایدار واقعی دهد؟" ...بیشترمان میگوییم "خیر" .ما کاری پس از کاردیگر
انجام میدهیم و برای مدت کوتاهی خشنودیم ،شاید چند ساعت ،یا شاید چند روز ،سپس آن رضایت
از بین میرود .اگر بخواهید شاد ،راضی و خشنود باشید ) انجامش مشکلترین کار است؛ که هم
سرشار و خشنود ،باشیم و هم طالب چیز بیشتری نباشیم ،کمبودی هم در کار نباشد؛ سرشار بودن،
یعنی احساس تهی نبودن .سرشار یعنی لبریز از احساس خشنودی ،رضامندی( ،و با بعد معنوی
خود در تماس باشید .در بیرون به دنبال چیزی نگردید که خشنودتان کند .ما برای زنده ماندن به چیز
زیادی نیاز نداریم ،تا سالمت زندگی کنیم.
میتوان گفت آدم ها دو طبیعت یا دو ذات دارند؛ طبیعت پست و طبیعت واال .اگر اَبیدامّا را مطاله کنید
میبینید که دو طبقه بندی متفاوت برای عوامل ذهنی وجود دارد .یکی "زیبا" و دیگری "نازیبا"ست.
ما هر دوی این کیفیتها را داریم .مثال خودخواهی زیبا نیست اما بخشش و سخاوت بسیار زیباست،
اذیت دیگران زیبا نیست ،خویشنتداری زیباست ،ناآگاهی نازیباست .اگر به ذهنتان نگاه کنید ،همین
را متوجه میشوید وقتی که ناآگاه است آشفته هم میشود ،چون فرد بیخان و مانی سرگردان
میگردد و درمانده است که این طرف یاآن طرف زندگیکند و کارهای ناساملی و ناجوری میکند.
میگردد و درمانده است که این طرف یاآن طرف زندگیکند و کارهای ناساملی و ناجوری میکند.
اگر چیزی را ج ٌدا ً بخواهید راهی برای بدست آوردنش پیدا میکنید .یعنی اگر واقعا ً بخواهید آگاه
باشید راهی برای رسیدن به آن وجود دارد ،مشکل نیست ...اگر واقعا ً بخواهید آگاه باشید ..الزم است
که مقصد و هدف را بسیار روشن و واضح سازیم؛ آیا واقعا ً طالب آگاهی هستید؟ جز آن که هر چه
بیشتر و بیشترآگاه شویم راهی نیست تا احساس خوشحالی ،شادی و سرشار بودن کنیم.
دنیا محل فرصتهاست .بله ،بودن در اینجا آن هم به صورت انسان و پدید آمدن در عالم انسانی،
بودیستواس خواندم ،و دریافتم که آنان نمیخواستند درَ فرصت است .،وقتی قصههایی در باره
مکانی کامل زندگی کنند .چرا؟ فکر میکنم حدسش آسان است! در آنجا چیزی برای آموخنت ندارید.
همه چیز کامل و عالیست .عمدا ً به جاهایی میرفتند که بامشکالت مواجه شوند .زمانی که در باره
بودا و پسر عمویش دواداتامیخواندم که خیلی اسباب زحمت وی شده بود .او کسی بود که مشکالت
زیادی برای بودا فراهم کرد .من فقط به خاطر آزارهایش بسیار قدردان دواداتا هستم ..چون به خاطر
اوست که ما بیشتر از کیفیتهای نیک بودا مطلع شدیم .در غیر این صورت چگونه با خبر میشدیم؟ او
بدین نحو امکانی فراهم کرد تا کمال بودا آشکارتر شود.
بدین نحو امکانی فراهم کرد تا کمال بودا آشکارتر شود.
دنیا محل فرصتهاست و من به دنبال فرصتها هستم برای این که یاد بگیرم و رشد کنم .هر مشکلی
فرصتی برای یادگیری و رشد است .اگر این مورد را واقعا ً بفهمید ،علیرغم هر چه که روی دهد هرگز
حس نمیکنید که زندگیتان بیمعناست .چه کارها خوب پیشبروند و چه بد ،همیشه میتوانید از
آنها بیاموزید و رشد کنید ،وقتی با مشکالت روبرو و به خوبی بر آنها غالب میشویم ،در واقع همان
وقت است که با روش مناسبی یاد میگیریم و رشد میکنیم .اگر در برخورد با مشکالت واکنش و اعمال
نادرستی دیگری نشان دهیم ،در این صورت نه چیزی میآموزیم و نه رشد میکنیم.
کاری که در اینجا انجام میدهیم این است که تمام مدت آگاه باشیم ،صبح تا شب چیزهای زیادی
میبینیم ...میشنویم و ذهنمان واکنش نشان میدهد.
این گونه بیاندیشیدکه شاگرد مادامالعمر دانشگاه عظیمی هستید و برنامه درسیتان تمام
ارتباطاتتان با جهانیست که در آن زندگی میکنید ،از لحظهی تولد تا لحظهی مرگ .مدرسهای غیر
رسمیست .هر تجربهای درس و تجربهای با ارزشی برای یادگیریست .ترفندسادهایست :در هر
مکانی که هستید آن را همایش آموزشی خودتان سازید.
تا حد ممکن دربارهی خودتان و جهان اطرافتان بیاموزید.
یادگیری در باره خودتان ،دنیای اطرافتان و
ارتباط بین خودتان و جهان ،در واقع
این آموزش حقیقیست.
جهانی که در برگیرنده تمام موجودات زنده و غیرزنده است.
واالترین آموزش همین است.
اکنون میدانیم موضوع مراقبهمان پاراماتاست که کیفیت طبیعی پدیدههای ذهنی و جسمیست.
برای مثال دیدن را در نظر بگیرید .هرکسی توانایی دیدن دارد و میبیند ،اما مراقبهگر چیزها را بسیار
متفاوت میبیند .در مدت مراقبه چه میکنید؛ آگاهی از دیدن ،به آن چه که نگاه میکنید ،بدون هیچ
فکری کامالً با آن در تماساید .فکر نکردن به آن بسیار مهم است .فکر کردن ویپاسانا نیست ،میتواند
ساماتا باشد ،این دو نکته را بسیار روشن درک کنید .بعضی از افراد مطالبی را درباره مراقبه
میخوانند و میگویند که موقع مراقبه به موضوعی فکر میکنید .بله ،این از نوع مراقبه ساماتاست؛
بودانوساتی-باوانا نیز درباره بودا
ّ مانند متّا-باوانا؛ که در باره مردم و افکار مشفقانه فکر میکنید .در
و کیفیتهایش فکر میکنید و زمانی که جذب آن کیفیتها میشوید ،ذهنتان به صورت خودکار در آن
کیفیتهاست و تا حدی آن کیفیتها را دارد .در متّا هم چنین است .گاهی که متّا را پرورش میدهید و
به انجام آن عادت میکنید و حتی زمانی که به کسی فکر نمیکنید یا اندیشهای ندارید ،نوعی حس
مهربانی و شفقت حس میکنید .میتوانید به این مرحله برسید در واقع مرحله واالتر متّاست؛
دربارهاش فکر نمیکنید ولی احساسش را دارید .گرمی ،مهربانی و بخشندگی را حس میکنید.
بنابراین ،در نوعی از مراقبه فکر میکنید و در نوع دیگر فکر نمیکنید و ویپاسانا فکر کردن ندارد .اما
چنان به فکر کردن عادت کردهایم که حتی در مدت تمرین ویپاسانا افکاری در باره ویپاسانا و مطالب
دیگر بارها و بارها میآیند .در باره تجربهمان نظر میدهیم .چیزی در ذهنمان مانند گزارشگریست که
تمایل به اظهار نظر دارد ،شبیه زمانی که به تماشای اخبار یا فیلم نشستهایم ،کسی در ذهنمان
صحبت میکند و به شرح آن رویداد میپردازد.
در حال مراقبهاید و همه چیز به خوبی میگذرد که فکری به ذهنتان میآید" :آه ،حال این وضع خیلی
خوب است ،همه چیز به خوبی میگذرد".
زمانی که مراقبه میکنیم الزم است بدانیم به تفکر نیازی نداریم؛ افکار میآیند ،اما نباید تفکر را هر
قدر هم که زیبا باشد ،ترغیب کنیم .زمانی که مراقبهگر مبتدی بودم ،گاهی چنین افکار زیبایی یکی
پس از دیگری و با روابطی زیبا و جالب به ذهنم میآمد .چنان به این افکار دامّایی وابستگی داشتم
که نمیگذاشتم بروند .عاشقشان بودم و میخواستم آنها را به خاطر بسپارم ،بنابراین مانع بزرگی
شده بودند .زمانی با دوستانم که چندان روشنفکر و اهل کتاب نبودند مراقبه میکردم ،درحد چند
کتاب دامّایی خوانده بودند ،اما در باره سایر موضوعات مطالعهای نداشتند و در بارهشان چندان فکر
نمیکردند .زمان جوانی ،به ویژه تمایل به نوشنت مقاله داشتم ،مقاالت سرشار از افکارخوب دامّایی،
به علت این بلندپروازی و اشتیاق ،زمانی که مراقبه میکردم افکار دامّایی زیبایی به ذهنم خطور
میکرد و نمیتوانستم که آنها را دور کنم .تمایل به یادداشت آنها سبب شد که پرورش سمادی و تماس
با واقعیت برایم طوالنیتر از سایر دوستانی شد که تحصیل کرده و روشنفکر نبودند .آنان سمادی
عمیقتری را پرورش داده و در تماس با واقعیت قرار گرفتند و به سمادی بسیار عمیقتری دستیافتند.
گاهی بسیار شرمنده میشدم" ،این افراد که تحصیالتی هم ندارند بهتر از من عمل میکنند" .رقابت
به ذهنم آمد" ،او بهتر عمل میکند ،و من به خوبی او نیستم" .زمانی که به مالقات استادمان
میرفتیم ،استاد از من چنین میپرسید "مراقبهتان چگونه است؟"؛ جواب میدادم "چیز خیلی
خاصی نیست ،اما خوشحالم" .مطلبی برای گفنت نداشتم .جزء احساس اندکی شادی بیشتر.
یکبار بصیرتی ساده و روشن به ذهنم آمد ،در مورد وحشت مداومی بود که از چیزی داشتم .ذهنم
برای چند لحظه بسیار ساکت و آرام شد ،سپس دریافتم که چنین آرامشی را هرگز در زندگیم حس
نکرده بودم .بصیرتی بسیار عمیق و در حقیقت نوعی دانش نبود ،فقط آرامش و آگاهی بود ،آگاهی
کامل ،ساکت و بسیار راحت و بدون تفکر در باره چیزی یا گذشته و آینده ،درست در لحظه حال ،و فقط
چند لحظه در سکوت و آرامش کامل .زمانی که از آن حالت در آمدم ،میدانستم که چنین آرامشی را
چند لحظه در سکوت و آرامش کامل .زمانی که از آن حالت در آمدم ،میدانستم که چنین آرامشی را
هرگز حس نکرده بودهام .در تمام زندگیم از چیزی میترسیدم .میترسیدم که فرد موفق ،با محبٌت و
محبوب دوست داشتنی نشوم و ترسهای فراوان دیگر .گاهی ترسها بسیار مبهماند حتی نمیتوانی
در بارهشان حرف بزنی ،اما احساسشان میکنی و آن را با خود میکشی .به هر حال در زمان مراقبه
فکر نمیکنیم و زمانی که فکر میآید آن را مشاهده میکنیم و میگذاریم تا سپری شود .زمانی که
نوعی دیگری ویپاسانا یعنی مشاهده ذهن ) چیتّانوپاسانا (cittānupassanāرا تمرین میکنید،
میتوانید به بررسی فکر بپردازید ،اما در ابتدا نباید فکرها را پیگیری کنید ،زیرا دنبال کردن افکار،
مدام ادامه خواهد یافت.
برای نمونه ،هنگام دیدن چیزی ،در واقع چه چیزی را میبینیم؟ فقط رنگها را میبینیم که واکنش
شبکیهی چشم در برابر رنگهاست .شرح علمی آن ،تعبیر مغز است از واکنش شبکیه نسبت به رنگ.
بنابراین چیست که وارد چشم شده و با شبکه برخورد میکند؟ این روپا )ماده(ست .روپا آنجا نیست و
نمیدانیم در واقع آنجا چه چیز وجود دارد .هنگام دیدن ،اتفاقی در چشم و همچنین در مغز و ذهن
روی میدهد .همهی آنها با هم در ارتباطند .فوتونهایی با نیرویها و فرکانسهای متفاوت هستند که
سیستم عصبی ما نسبت به آنها واکنش نشان داده و پیامهای الکتریکی با شدتهای متفاوت ایجاد
میکند .کسانی که کور رنگ هستند ،هر چند رنگهای متفاوتی را به آنان نشان میدهید ،آنان
نمیتوانند تمام رنگها را ببینند و آنان فقط چند سایهای ازرنگها میبینند .به تعبیری رنگها وجود
دارند ولی آنان نمیتوانند آنها را تجربه کنند .مفاهیم رنگ و دیدن ناشی از تجربة ماست و چیزی
خارج از وجود ما نیست ،سعی کنید این ایده را درک کنید .آنچه را میبینیم فقط تجربه ماست و در
واقع چیزی را در خارج از وجودمان نمیبینیم .ممکن است چیزی باشد ،و هست اگر آن را تجربه کنیم.
اما واقعا ً نمیدانیم چیست .برخورد فوتونها با شبکیه و واکنش آن را تجربه میکنیم ،شبکیه پیام
عصبی ایجاد میکند و سیستم عصبی پیام را به مغز میبرد .ارتباط مغز با ذهن است که ما را قادر به
تعبیر آن پیام میسازد .توضیح این چیزها بسیار مشکل است .هنگامی که انسانی را میبینید ،این
دیدن تعبیر ذهن ماست و نه چشمانمان ،چون چشم چیزی فرای رنگ نمیداند.
هنگام مراقبه کوشش میکنیم همین دستورالعمل را اجرا کنیم ،یعنی سعی میکنیم از آنچه میبینیم
آگاه باشیم .در ابتدا افکار در جریاناند :این زیباست ،این خوب است .پس از مدتی همانطور که به
مشاهده جریان افکار میپردازید ،جریان کند و کندتر شده ،متوقف میشود .در ابتدای توقف جریان
تفکر ،مثل این است که تجربهای حس نمیکنید ،تجربهی بدون افکار بسیار مبهم میشود .بیمعنا
میشود ،در واقع بیمعنا هم هست! ما معنی میسازیم ،در سطح خاصی خلق معنا برایمان مهٌم
است ،اما هنگام مراقبهی ویپاسانا ،کوشش میکنیم تا چیزی را ورای تجربه عادی تجربه کنیم ،نه
واقعیت معمول را ،طبیعی اما غیرمعمول.
ما معنا خلق میکنیم به تفسیر میپردازیم و در واقع تفسیر خودمان را درک میکنیم .وقتی چیزی را
درک میکنیم ،آن درک ،تفسیر خودمان است .با بسیاری از افراد روی تفسیرمان به توافق میرسیم.
چیزی را به نحو خاصی تفسیر میکنید و من هم به نحو دیگری تفسیر میکنم .به توافق میرسیم و
تصور میکنیم" ،آری ،چنین است" اما در واقع توافق روی تفسیر است .ما واقعا ً نمیدانیم اصل
اگر این چنین یعنی بدون تفکر به فرش نگاه کنم ،آن زمان است که از آنچه میبینم آگاهم ،یعنی رنگ و
طرحها ،حتی طرحها از نوعی سرهم کردن افکار پدید آمدهاند و وقتی دیگر درباره فرش فکر نکنم.
آنگاه فرشی هم در کار نیست .فقط آن چه میبینم وجود دارد .تنها رنگهاست که متفاوتند و دیگر
فرشی نیست .زمانی که به این سطح میرسید با پاراماتا در تماس هستید .برای مبتدی انجام چنین
کاری آسان نیست.
بنابراین ،وقتی چیزی را میبینیم به قولی از موضوعی آگاه میشویم که برابر چشم است ،زمانی که
تفکر را متوقف میکنید از آن بیشتر و بیشتر آگاه میشوید ،از این آگاهی آگاه میشوید آگاه ازآن
مورد .موضوعی هست و میداند که وجود دارد .از آگاه بودن آگاه میشوید! این بسیار مهم است .فقط
در این صورت فرایند کامل میشود .چیزی )موضوع(وجود دارد ،از آن آگاه هستید ،از آگاه بودن از آن
چیز هم آگاهید :پس دو چیز در جریان است .این کاریست که کوشش میکنیم انجام دهیم.
در ابتدا وقتی چیزی را میبینید ،ذهنتان بیدرنگ به تفسیر آن میپردازد" ،آه ،این خوب است ...این را
دوست دارم ،این زیباست".موضع میتواند نقاشی یا سیب ،اتومبیل ،مرد یا زن یا هر چیز دیگری
باشد .بالفاصله متوجه میشوید که به تفسیر آن پرداختهاید .آن وقت چکار میکنید؟ ناراحت
نمیشوید .زمانی که چنین فکرناراحت کنندهای به ذهنتان خطور میکند بیدرنگ از آن آگاه میشوید.
اگر از چیزی خوشمان نیآید فکر میکنیم" ،این را دوست ندارم ،ناخوشآیند است" ،بیدرنگ از این
فکر آگاه میشوید ،دوست نداشنت ،نفرت ،ناراحتی .این چنین ادامه دارد ،برای مدتی طوالنی ادامه
خواهد داشت ،تفسیر کردن ...واکنش نشان دادن ،تفسیر کردن ..واکنش نشان دادن ،اما اگر تفسیر کردن
را متوقف کنید ،دیگر واکنش نشان نمیدهید.
را متوقف کنید ،دیگر واکنش نشان نمیدهید.
پس از مدتی متوجه میشوید به علت موضوع است که آگاهی پیش میآید .چشمهایتان را میبندید،
از چیز دیگری آگاه میشوید ،میتوانید به نوعی تصویر مبهمی را در چشمهایتان ببینید ،اما از هر
آنچه که آنجاست آگاه نیستید .هر چند حافظهتان میگوید که عدهی زیادی حدود شصت نفر ،آنجا
نشستهاند ،اما این حافظه شماست که چنین میگوید .زمانی که چشمهایتان را میبندید دیگر از
موضوع آگاه نیستید .چشمهایتان را باز میکنید و ناگهان آگاهی وجود دارد .این آگاهی توسط
موضوع شرطی شده است ،این مورد یا موضوع است و این آگاهی .همچنین وقتی برمیگردید به علت
آگاهی میتوانید آن را ببینید زیرا از آن مورد یا موضوع آگاهید .بدون این آگاهی نمیتوانید ببینید
یا بدانید که مورد یا موضوعی وجود دارد.
چگونه این موضوع روی ذهنتان اثر میگذارد؟ وقتی چیز زیبایی میبینید آگاهیتان و ضمیر
خودآگاهتان را جلب میکند و میخواهید بیشتر ببینید ،نمیخواهید از آن روی برگردانید و
میخواهید با آن موضوع و آن حس باشید .میدانید که این تصاویر و این شکلها )روپاس (rūpas
ضمیر خودآگاهتان را جلب میکند و بدینسان ذهنتان متوجه موضوع میشود .عامل ذهنیست )که
در ابیدامّا تخیل و تصور )مَناسیکارا (manasikāraنامیده میشود( که باعث توجه ذهنتان میشود
و برایتان هدف تعیین میکند .بدینسان میدانید که به علت موضوعست که ذهن متوجه آن میشود.
وقتی چیزی را به روشنی نمیبینید ،سعی میکنید که ببینید چه چیزی آنجاست .چه چیزی باعث
میشود چنین نگاه کنید؟ جذابیت موضوع ،ذهن ،و جلب ضمیرخودآگاه به موضوع .میدانید که
موضوع نیرویی در بر دارد که ضمیر خودآگاهتان را جلب میکند.
علیرغم آن چه در کل فرایند اتفاق میافتد ،سعی کنید با آن در تماس باشید! دوباره آن را تکرار کنید،
چشمهایتان را ببندید ،هیچ آگاهی از موضوعی که در آنجاست وجود ندارد ...چشمهایتان را باز
میکنید؛ اگر این کار را با تمرکز ذهن چند بار انجام دهید ،درمییابید که به محض باز کردن
چشمهایتان چیزی در ذهنتان اتفاق میافتد و آگاهی بیدرنگ ظاهر میشود .ظهور بیدرنگ آگاهی
را تجربه میکنید .چنان به مدت طوالنی به این کار عادت داریم که در واقع متوجه آن نمیشویم.
زمانی که آن را انجام میدهم ،روی صندلی مینشینم و به جنگل و تپهی دور دست نگاه میکنم،
چشمهایم باز نگه میدارم و سعی میکنم با آگاهی از دیدن ،آگاهی از موضوع و آگاهی از رنگها در
تماس باشم .سپس چشمهایم را میبندم همه چیز ناپدید میشوند ،هم موضوع و هم آگاهی ناپدید
تماس باشم .سپس چشمهایم را میبندم همه چیز ناپدید میشوند ،هم موضوع و هم آگاهی ناپدید
میشوند.
میخواهیم باور کنیم که هرچند چشمهایمان بستهاست ،چیزی در درون هست که از آن آگاه است و
هنوز در آنجاست ،به عبارت دیگر به آن تداوم میبخشیم .هر گاه این کار را با آگاهی بیشتر ذهن
انجام میدهیم زمانی که چشمهایمان را میبندیم ،موضوح و آگاهی هر دو ناپدید میشوند .سپس
آگاهی دیگری برمیخیزد ،آگاهی دیگر و تازه .همانطور که هفته قبل گفتم ،هر چیزی که در این جهان
اتفاق میافتد همیشه تازه است.
زمانی که چشمهایم را باز نگه میدارم چه اتفاقی میافتد؟ آیا آگاهی همیشه هست؟ نه ،همیشه وجود
ندارد ،چنان با سرعت نمایان و سپری میشود که تصور میکنیم همیشه وجود دارد ،زیرا آگاهی از
همان نوع آگاهی قبلی است .چون نوع آگاهی مشابه است ،احساسمان این است که همان
آگاهیست .همان آگاهی نیست بلکه فقط نوع آگاهی مشابه است .دو مطلب بسیار متفاوت هستند.
پس از تمرین به مدت طوالنی به تجربه این آگاهی میرسید که بین نمایان شدن و سپری شدن
وقفهای هست.
برای مبتدی انجام چنین کاری آسان نیست .پس از آنکه مراقبه را به مدت طوالنی و روزهای بسیار
تمرین کنید ،میتوانید تجربه کنید که همیشه وقفهای وجود دارد .زمانی که چنین چیزهایی را این
ببینید به نظر بسیار سخت میرسند ،اماوقتی که بیشتر و بیشتر متوجه میشوید دیگر سختی را
تجربه نمیکنید .همه چیز لرزان و متحرک میشود .همچنین شبکیهمان روشن و خاموش میشود،
روشن و خاموش ادامه مییابد و آنگاه از چیزی که درون چشمهایتان اتفاق میافتد آگاه میشوید.
همانند مشاهده تلویزیون است که نقاطی نمایان و سپری میشوند .از آن بیشتر و بیشتر آگاه
میشوید .بعضی از افراد زمانی که به این مرحله میرسند ،شکایت میکنند که اشکالی در چشمهایم
هست" ،چیزها را به روشنی نمیبینم ،نمیتوانم چشمم را متمرکز کنم" .اگر این اتفاق برایتان
بیافتد ،فقط به خاطر بیاورید که چنین اتفاقی طبیعیست .همانطور که بیشتر و بیشتر متوجه
میشویم ،حس نکردن چیزها به طور عادی بسیار بدیهی میشوند.
شنیدن هم چنین است .زمانی که مینشینیم و مراقبه میکنیم ،باید یاد بگیریم که با چشمان باز هم
مراقب کنیم ،اما برای مبتدی بهتر است که چشمهایش را ببندد.
مراقب کنیم ،اما برای مبتدی بهتر است که چشمهایش را ببندد.
اما برای مبتدی بهتر است که چشمهایش را بسته نگه دارد .زمانی که مینشینید و نمیتوانید شنیدن
را متوقف کنید ،صداهایی را میشنوید .در ابتدا صداها را تفسیر میکنید :این کامیون است ،این
فردی است که صحبت میکند ،و این صدای پاست ،کسی راه میرود .تفسیر میکنید .هر وقت تفسیر
میکنید واکنش نشان میدهید ،دوست ندارید کسی راه برود" ،کسی بلند حرف میزند ،اینجا بسیار
شلوغ است ،اتومبیلهای زیادی عبورمیکنند ،اکنون باید چکار کنم "،انواع افکار به ذهن میآیند.
فقط از افکاری که به ذهن میآیند آگاه باشید ،و متوجه تفسیر و توضیح خودتان شوید .زمانی که
بیشتر و بیشتر متوجه واکنش و تفسیر ذهن میشوید ،آنها کمتر و کمتر میشوند .پس از مدتی ،به
محض آغاز تفسیر و واکنش از آنها آگاه میشوید ،بالفاصله متوقف میشوند! پس از چند بار تکرار
دیگر واکنش متوقف میشود .برای مدتی چیزی را میشنوید اما تفسیر نمیکنید .اگر به مدت بسیار
طوالنی تفسیر نکنید ،دوباره اتفاق عجیبی میافتد .به نظر میرسد که به خوبی تجربه نمیکنید و
تجربهتان دیگر بارز نیست.
زیرا به علت افکارمان موضوعی را به شدت تجربه میکنیم .بنابراین ،وقتی فکر کردن را متوقف
میکنیم و فقط آگاه میشویم در واقع هیچچیزی را دیگر حس نمیکنیم .منظورم این است که بگویم
موضوعها دیگر شدت ندارند .حتی در مورد درد ،به فرض در موقع نشسنت و مراقبه کردن زانو درد
دارید ،هر چقدر بیشتر واکنش نشان دهید درد متمایزتر میشود .زمانی که در باره آن فکر نمیکنید و
فقط با آن بدون کوشش برای انجام کاری ،در تماس هستید ،بدون سعی در سلطه بر آن ،بدون تفسیر
ن با درد ،پس از مدتی حس میکنید که درد نامشخص شده است و مثل سابق دردناک آن ،فقط بود ِ
نیست .فرایند فکر کردنمان حسها را قویتر میکند.
زمانی که فکر کردن را متوقف میکنید و فقط با آن در تماس هستید،
نامشخص میشود ،به طوری که حس میکنیم کمبودی وجود دارد.
میخواهیم به چیزی بچسبیم.
برای نمونه ،اگر توپ بزرگی داشته باشید ،آیا میتوانید آن را با یک دست بگیرید؟ نه نمیتوانید .توپ
بزرگ گرد و لغزنده است .اما اگر روی آن دستهای قرار دهید میتوانید آن را با دسته بگیرید .اسم،
برچسب ،تفسیر ،درست مانند دستهاند .با دسته اشیاء را محکمتر میگیریم ،نمیگذاریم رها شوند،
اما بدون دسته همه چیز لغزنده است و نمیتوانید آنها را بگیرید .زمانی که فکر کردن را متوقف
میکنید ،با آن )فکر -م( در تماس هستید دیگر نمیتوانید آن را بگیرید .لغزنده و نامشخص میشود و
چنین باید باشد.
بنابراین ،تفسیر کردن را متوقف کنید ،با آن در تماس باشید و متوجه تماس میشوید زیرا شنیدن آن
صدا ادامه دارد .شنیدن کجا روی میدهد؟ ابتدا حس میکنید شنیدن در گوش رخ میدهد .حتی
میتواند برخورد امواج صوتی را به گوشتان حس کنید .واقعا ً هم قادرید این امواج را حس کنید.
زمانی که خیلی حساس میشوید ،حتی میتوانید امواج صوتی را روی پوست هم حس کنید ،یعنی
نه تنها گوش بلکه پوستتان را هم ملس میکنند .به صدا به قدری حساس میشوید که پس از مدتی
دردناک هم میشود .یکی از دوستانم که مراقبهگر خوب و پزشک هم هست) ،فکر میکنم که پزشکان
سخت کار میکنند به همین علت به سختکوشی عادت کردهاند .در حقیقت کار سخت الزمهی پزشک
شدن است ،برای مراقبهکردن نیز به شدت کار میکنند (.میگفت "زمانی که مراقبه میکردم ابتدا فکر
میکردم صدایی میآید )او جای بسیار شلوغی زندگی میکند که ترافیک سنگینی دارد مثل همینجا و
عالوه بر آن در گوشه و نبش خیابان نیز قرار دارد (.و صدا به طرف من میآمد و آن را در گوشم حس
میکردم" .بعدا ً او فکر کرد "شنیدن صدا در گوش رخ میدهد" و بعدا ً پس از مدتی ،متوجه شد که
شنیدن صدا در ذهن روی میدهد .صدا را در ذهن حس میکرد .صدا و خود مورد درخودآگاهتان به هم
برمیبرخورد و شماآن تماس را حس میکنید ،سعی کنید تماس مورد و خودآگاه احساس کنید.
توجه بسیاری به سر و صدا و انواع متفاوت آنها داشته باشید ،درباره آن فکر نکنید .در ابتدا حس
میکنید که صدایی هست .پس از مدتی درمییابید که شنیدن صدا در گوشها رخ میدهد .پس از چند
وقت دیگر صدا را در ذهن درک میکنید.
وقت دیگر صدا را در ذهن درک میکنید.
بکوشید تا تمام فرایند را تجربه کنید ،طی آن ممکن است با دوست داشنت یا نداشنت واکنش کنید،
بنابراین از این واکنش نیز آگاه باشید .این صدا را دوست دارم و این صدا را دوست ندارم .هرگاه چنین
واکنشی دارید از آن نیز آگاه باشید ...خوب است که این را گوش کنید ،این بسیار وحشتناک است؛
شنیدن این صدا بسیار دردناک است .به طور معمول چشمهایمان حسهای خوشآیند و ناخوشآیند
را تجربه نمیکنند .بلکه چشمها فقط حسهاس خنثی را تجربه میکنند .اما ،هنگام دیدن به تفسیر
میپردازیم و وقتی موضوعی را دوست داریم شادی را حس میکنیم ،وقتی دوست نداریم ناخشنودی
را حس میکنیم ،این آگاهی چشم نیست بلکه آگاهی ذهن است .زمانی که چنین تفسیر نمیکنیم ،و
جایی که آگاهی چشم متوقف میشود ما هم توقف میکنیم ،هیچ رضایت یا عدم رضایتی را تجربه
نمیکنیم و همه چیز بیتفاوت میشود .زمانی که چیزی را میبینیم هیچ چیز خوشآیند یا
ناخوشآیند نیست .تنها تفسیر است که آن را خوشآیند یا ناخوشآیند میسازد .زمانی که چیز
بسیار روشنی را مانند نور جوشکاری ،میبینیم برای چشم خیلی رنجآور است .پرسشی مطرح
میشود که آیا این موضوع چشم است که دردناک است یا ماده )روپا .(rūpaدر واقع شبکیه تفسیر درد
نمیکند ،بلکه بخش دیگری از بدن درد را حس میکند .همین اتفاق برای گوش میافتد .گوش فقط از
صدا آگاهی دارد و نه درد ،اما آنها همه با هم در یک محل درک میشوند که به طور همگنی ترکیب
شدهاند.
بکوشید تا این مطالب را به وضوح درک کنید ،زیرا این مطالب تفسیرهای کالسیک و سنتی هستند که
سعی در تشریح آنها دارم.
زمانی که مراقبه میکنید
نیاز به تفکر در باره این مطالب را ندارید،
در حال حاضر فقط سعی کنید اتفاقها را درک کنید.
در مدت مراقبه فکر نمیکنید تا بفهمید.
فقط به طور مستقیم با موضوع در تماس هستید.
همین مطالب در برای بینی و بوییدن مطرح است ،برای نمونه زمانی که مینشیند و مراقبه میکنید،
گاهی بوی سوخنت چیزی به مشامتان میرسد ،زیرا بیشتر اوقات در سالن مراقبه عود میسوزانیم.
بعضی افراد بوی عود را دوست دارند و بعضی افراد دوست ندارند .بو را حس میکنید و در بارهاش
فکر میکنید .این خوشبو و خوب است و گاهی هم که دوست ندارید میگویید" ،این افراد چنین بوی
ناخوشآیندی را دوست دارند .چرا این چیزها را میسوزانند؟ برای ششها خوب نیست" ،و از این
قبیل فکرها ...در آن زمان است که باید از این فکرها آگاه شوید؛ دوست داشنت یا نداشنت تفسیر ماست.
برای دوست داشنت یا نداشت چیزی شرطی شدهایم و این شرطیشدگی خودمان است .اگر واقعا ً حس
میکنید که برای ششهایتان مضر است و بعضی از افراد نسبت به آن آلرژی دارند ،در این صورت
میتوانید جای دیگری بنشینید.
مطلب مهم این است که واکنش نشان ندهید و تفسیر نکنید.
وقتی چیزی را بو میکنید ،فقط از آن بو آگاه هستید :به علت بو آگاهی از آن وجود دارد؛ به علت بینی
که به بو حساس است آگاهی نمایان میشود .موضوع یا محرک ،اندام حسی و آگاهی ،از همهی این
سه در مراقبهتان میتوانید آگاه باشید ،اما سعی نکنید درباره این سه چیز متفاوت فکر کنید.
میتوانید از هر کدام آگاه شوید اگر از یکی هم آگاه شدید کافیست .سعی نکنید هر سه را مشاهده
کنید .برای بعضی افراد ،مشاهده یک جنبه آسان است و برای دیگران جنبه دیگری ،اما فرایند همان
است .به شرطی که از یک جنبه آگاه باشید ،کافیست .تالش زیادی سبب تشویش شده و فکرکردن در
بارهاش شروع میشود.
معموالً وقتی برای مراقبه مینشینیم ،مزهی خاصی را حس نمیکنیم .گاهی امکان دارد مزه ترشی را
احساس کنیم اما چندان محسوس نیست ،بنابراین اهمیتی هم ندارد .اما موقع غذا خوردن ،اگر
مزهاش خوب باشد آن را دوست داریم و در غیر این صورت دوست نداریم .واکنش ادامه دارد .بوی غذا
به مشاممان میرسد و آن را دوست داریم یا دوست نداریم .معموالً زمانی که برای مراقبه در سالن
مینشینیم ،خوردن غذا در کار نیست و نیازی به خوردن نداریم .تمام مدت چیزی روی بدن حس
میکنیم .برای نمونه در هنگام دم و بازدم که نوعی حس المسه است ،هوا به صورت مالیمی از
سوراخهای بینی عبور میکند و خارج میشود ،همیشه تنفس نوعی حس المسه را پدید میآورد .از
این رو با نفس بدون فکر کردن ،در تماس هستیم ،جریان هوا ممکن است طوالنی یا کوتاه باشد اما
هدف اصلی آگاهی از کل فرایند است .در درسگفتارها )سوتاس (suttasگفتهاند :زمانی که نفس
طوالنیست متوجه هستید که نفس طوالنیست )Dīghaṃ vā assasato: dīghaṃ assasāmīti
.(pajānāti –MN i.56اگر آن )(suttasرا به این صورت بخوانید "دم طوالنی میکشم ،بازدم طوالنی
دارم" ،به نظر میرسد که باید دربارة نفس فکر کنید .در این صورت آشفته میشود؛ کار بیخودیست.
مبتدی اگر بگوید "نفس وارد میشود" ،یا فقط "دم" و تمام تنفس را از آغاز تا انتها حس کند .به
اوکمک میکند
اوکمک میکند
هر گاه کالمی را بکار میبریم ما در واقعیت معمول عمل میکنیم .زمانی که استفاده از کلمات ،یا
اشکال یا تصاویر را متوقف کنیم ،ذهنمان در حالت و حالوهوای متفاوتی کار میکند و ما هم موقع
مراقبه باحال دیگری کار میکنیم .سعی میکنیم مطالب را به روش متفاوتی و نه به روش معمول که به
آن عادت کردهایم ،درک کنیم .به محض بکار بردن کالمی ذهنتان را به روش معمول فعالیت و دیدن
برمیگردانید .این اتفاق در آغاز مراقبه روی میدهد .نمیتوانیم آن را بالفاصله از بین ببریم .هر گاه
اتفاق افتاد از آن آگاه شوید.
روشهای متعددی برای پرورش تمرکز و آگاهی افراد مبتدی وجود دارد .همان طور که قبالً گفتم ،حتی
در یک نفس میتوانید از یک تا ده بشمارید .سعی کنید این کار را انجام دهید .هنگام دم در ذهنتان
بشمارید ،حداقل تا پنج و حداکثر تا ده .چرا این کار را میکنید؟ چون میخواهید ذهنتان را روی نفس
پس از نفس نگه دارید .اگر این کار را نکنید ،یک ثانیه از آن آگاهید و ثانیه بعد از آن دورید و راجع به
چیز دیگری فکر میکنید .به منظور دور نشدن و درباره چیز دیگری فکر نکردن ،سعی میکنید
چیز دیگری فکر میکنید .به منظور دور نشدن و درباره چیز دیگری فکر نکردن ،سعی میکنید
بشمارید .از این رو برای مبتدی مفید است.
موقع مراقبه ،حسهای روی بدن را احساس میکنید .گاهی گرما ،گاهی سرما ،بعضی وقتها گزگز و
گاهی فقط درد را حس میکنید .زمانی که حس بسیار شدید میشود ،ذهنتان به طور طبیعی متوجه
آن حس میشود ،و نمیتوانید مانع جلب توجهتان به آن حس شوید .وقتی ذهن آنجا میرود با آن
باشید ،مسئلهای نیست .در ویپاسانا میتوانید موضوع توجه را عوض کند .به شرطی که از آن آگاه
سمادی باشید و تا آنجا که به آن فکر نکنید ،قابل قبول است .به همین دلیل تمرکز ویپاسانا را کانیکا َ
) (khaņika samādhiنامیدهاند؛ که ترجمه آن تمرکز لحظهای میشود .تمرکز لحظهای به معنی این
است که موضوع عوض میشود ،اما تمرکز ادامه دارد .موضوعی برای چند لحظه دوام میآورد و با
آن هستید ،سپس ناپدید میشود و ذهنتان با موضوع دیگریست که با آن هم چند لحظه میماند ،در
واقع برای یک لحظه هم با آن هستید.
زمانی که حسی مشخص و بسیار قوی بروز میکند ،چه صدا باشد چه درد ،با آن در تماس باشید،
زمانی که حسی مشخص و بسیار قوی بروز میکند ،چه صدا باشد چه درد ،با آن در تماس باشید،
مشکلی نیست.
ً
موقع مراقبه هرچه هم اکنون بروز میکند موضوع مراقبه است؛ نه چیزی که قبال اتفاق افتاده و نه
چیزی که بعدا ً اتفاق میافتد .نمونه بسیار خوبی را مطرح میکنم :در روز ابری و بارانی که مدام رعد
و برق هست ،اگر بیرون بروید و به آسمان نگاه کنید ،گاه گاهی نوری میبینیم که برای چند ثانیه
میدرخشد و ناپدید میشود .نمیتوانید بگویید رعد و برق بعدی چه شکلی خواهد بود .وقتی پیش
میآید از آن آگاه میشوید .وقتی نیست ،دیگر آنجا نیست و نباید دربارهاش فکر کنید.
تمام مدت نمیتوانیم بنشینیم .بدنمان به حرکت ،ورزش و تغییر وضعیت نیاز دارد ،این مطلب
مهمیست ،زیرا بودا گفته است ،زمانی که بدن را در یک حالت برای مدتی طوالنی نگه میدارید-
نمیدانم مدت طوالنی چقدرست چون بستگی به فرد دارد -دردناک میشود و دردناک شدن بدن تا حد
)سمادی(
غیر قابل تحمل ،ذهن را آشفته میکند ،با ذهن آشفته ،آرام و قرار از بین میرود و دیگر تمرکز َ
هم نیست ،بدون تمرکز بصیرت نیست و بدون بصیرت رهایی ممکن نیست! زمانی که درد
غیرقابلتحمل میشود نیازی نیست که با آن باشید ،وضع بدن را تغییر بدهید .هنگام تغییر وضع بدن
بسیار آگاه باشید .هنگام نشسنت میخواهید کمی حرکت کنید ،این کار مجاز است .به آهستگی
حرکت کنید در حال حرکت درد را مشاهده میکنید که کمتر و کمتر میشود .کمتر شدن درد را حس
کنید؛ بالفاصله ،بدون آگاهی از تغییر و کمتر شدن درد ،تغییر حالت ندهید .اگر این کار را بکنید
وقفهای ایجاد میشود که از آن آگاه نیستید و به آن توجه ندارید .زمانی که دردی در دست و پا دارید،
ذهنتان آنرا دوست ندارد .میخواهد که از این درد رها شوید .این عادت است اما در واقع مفید هم
هست چون اگر کاری نکنید ممکن است به خودتان صدمه بزنید .برای نمونه ،هنگامی که شئی داغی را
بلند میکنیم ،بیدرنگ آن را رها میکنیم ،چون اگر رها نکنیم دستمان میسوزد .نوعی واکنش برای
ادامه حیات است .هنگام نشسنت و مراقبه کردن میدانیم که خطر واقعی وجود ندارد.
ادامه حیات است .هنگام نشسنت و مراقبه کردن میدانیم که خطر واقعی وجود ندارد.
بودا آموزش بسیار عمیق و پرمحتوایی را عرضه کرد"،هرچند بدنم درد میکند ولی ذهنم درد ندارد"
) (āturakāyassa me sato, cittam anāturam bhavissatīti ≈ SN iii.1این را باید تمرین کنید! در واقع
نمیتوانیم از تمام دردهای بدنمان رها شویم .همچنان که مسنتر و مسنتر میشوید ،متوجه
میشوید که باید با درد زندگی کنید .افرادی که ورم مفاصل دارند راهی برای فرار از درد ندارند .اگر دارو
زیاد مصرف کنید کبدتان و سایر اعضای بدن صدمه میبینند .اگر میخواهید دارو مصرف کنید ،خب
باشد مصرف کنید ،منظورم مصرف نکردن دارو نیست .درد عادی شما را خیلی زیاد عذاب نمیدهد ،از
این رو سعی کنید با درد در تماس باشید و چگونگی واکنش ذهن را مشاهده کنید .در بعضی موارد،
به علت بیقراریست که حرکت میکنیم نه به علت درد غیرقابلتحمل ،چون عادت نکردهایم درد بکشیم
و با آن بمانیم.
بدون فکر کردن به درد حتی بدون گفنت واژه "درد" آن را حس کنید ،هرچند در ابتدا میتوانید واژه درد
را بکار ببرید ،اما من توجه کردم که با گفنت واژه درد ،درد بیشتر میشود ،زیرا آن را به عنوان "درد"
تفسیر میکنید .بنابراین ،به طور خودکار به واژه درد واکنش نشان میدهید.
بعضی از دوستانم که از درد وحشت زیادی دارند ،نمیخواهند مراقبه کنند چون فکر میکنند بسیار
دردناک است .به آهستگی و به تدریج آنان یادگرفنت که چگونه مراقبه کنند و پس از مدتی تماس با درد
.و باقی ماندن با آن ،دریافت بسیار جالبی داشتند .به جذبه درد دست یافتند
.و باقی ماندن با آن ،دریافت بسیار جالبی داشتند .به جذبه درد دست یافتند
هر گاه احساس درد کردید ،با آن در تماس باشید ،در واقع شما را نمیکشد .زمانی که دریافتید
دیگر"این حد من است" واقعا نمیتوانید به این وضعیت نشسنت ادامه دهید ،خیلی آهسته حرکت
کنید ،حدود چند میلیمتر جابهجا شوید و متوجه میشوید که درد ،تجربه آن و درگیری ذهن کمتر
میشود ،زمانی که درد کمی کمتر شد ،ذهنتان اندکی آرام میشود" ،آه ...اکنون خوب است...حال
احساس بهتری دارم" ،آنگاه کمی دیگر حرکت کنید؛ اکنون احساس بهتری میکنید .دو باره حرکت
کنید ،سپس وضع دیگری را پیدا میکنید که دیگر درد را حس نمیکنید ،شاد میشوید ،خیلی آرام
میشوید و آنگاه مراقبه را ادامه میدهید؛ برای یکساعت یا گاهی حتی برای دو ساعت مینشینید.
در برمه بعضی افراد را میبینید که برای پنج یا شش ساعت مینشینند ،ممکن است باور نکنید امٌت
بعضی افرادی حتی زمان بیشتری هم مینشینند .بعضی افراد هم بدون خوردن و آشامیدن به مدت
بیست و چهار ساعت مینشینند.
هر گاه افرادی را مشاهده میکنم که حتی نمیتوانند یک ساعت بنشینند ،در صورتی که مایل باشند
میتوانند بدنشان را آماده کنند ،اما تصور میکنند توانشان بیش از این نیست .وقتی فکر میکنید
که به آخرین حد خود رسیدهاید ،بدنتان واکنش شدیدتری نشان میدهد.
که به آخرین حد خود رسیدهاید ،بدنتان واکنش شدیدتری نشان میدهد.
پس از این که توانستید برای سه ساعت بنشیند پیمیبرید که مراقبه میتواند خیلی خیلی عمیق و
واضحتر و واضحتر شود .فکر کردن را متوقف میکنید و عمیقتر و عمیقتر در تماس با واقعیت قرار
میگیرید و میتوانید اتفاقهای بسیار ظریف و لطیف را مشاهده کنید .ایجاد آمادگی برای نشسنت
طوالنیتر اهمیت دارد و همچنین مراقبه در وضعیت ایستاده .در اینجا افراد را در حال ایستاده
نمیبینم .افراد روی زمین یا صندلی مینشینند .بکوشید مدتی ایستاده مراقبه کنید ،اما اگر از افتادن
میترسید ،برای حفظ تعادل دستتان را روی نرده یا میز بگذارید .گاهی مراقبه ایستاده بسیار خوب
است .تا مدتی که میتوانید بایستید و سپس راه بروید و هنگام راه رفنت نیز بسیار آگاه باشید.
با قصد راه رفنت آغاز کنید .وقتی به مدت طوالنی ایستاده مراقبه میکنید ،بدنتان واقعا ً میخواهد
تغییر وضعیٌت دهد .واقعا ً میخواهید حرکت کنید و قصد آن هم بسیار شدید است .دیگر نمیتوانید
بایستید .نمیخواهید بیش از این بایستید .این نیرو ،نیروی تمایل به حرکت را حس کنید ،گاهی
حس میکنید که بدنتان حرکت میکند ،در حالی که پایتان حرکت نمیکند .حس میکنید بدنتان
کشیده میشود و آن را میکشند .نیروی کشش را در ذهن و بدن حس میکنید .لحظهای که ذهنتان
تصور حرکت را دارد ،بیدرنگ اتفاقی در بدنتان میافتد .آن بخش از بدن که قصد حرکت دارد بسیار
متفاوت میشود .تمام اعصاب و ماهیچهها بالفاصله برای حرکت آماده میشوند .نیرو را در آنجا
حس میکنید چون خون ،اعصاب و ماهیچهها دچار تنش میشوند و آنگاه که از این وضع آگاه شدید
آن را رها کنید .پس از لحظهای در حدود چند ثانیه این اشتیاق و اصرار به حرکت دوباره برمیگردد و
متوجه این اشتیاق میشوید ،حس میکنید چیزی شتاب میگیرد و سپس پس از چند بار که این
حالت بروز کرد واقعا ً تصمیم به حرکت میگیرید.
زمان حرکت کردن ،بسیار آهسته حرکت کنید و حس را ببینید ،احساس و تنش را مشاهده کنید؛ آنچه
را که در ماهیچهها روی میدهد حس میکنید .با حس و نه با شکل در تماس باشید ،برای مبتدی
قابلقبول است که بگوید" ...راه رفنت""...راه رفنت""...راه رفنت" .در اینجا کسی مبتدی نیست چون
دوره برای برای مراقبهگران پیشرفته است ،اما میخواهم گریزی نیز به مراحل مبتدی داشته باشم.
وقتی میگویید "چپ ،راست ،چپ ،راست" تنها واژهها هستند .این را چپ و آن را راست مینامید،
فقط اسم است و از شکل نیز آگاه هستید ،پای دراز و با دورانی ،جلو میرود کشیده میشود و دوباره
جلو میرود .برای مبتدی قابلقبول است .پس از مدتی دیگر شکل نیست ،اسم نیست ،بلکه حس حرکت
کردن است ،حس است که باید موضوع مراقبه باشد .چگونه حسی را در ماهیچهتان و در ذهنتان
احساس میکنید؟ وقتی سعی میکنید که آنرا بسیار آگاهانه انجام دهید ،درمییابید که حتی برای
حرکت کمی فکر میکنید و نیاز به هماهنگی کل بدن دارید؛ بدون هماهنگی بدن و ذهن حتی یک سانت
هم نمیتوانید حرکت کنید .فرض کنید ایستادهاید و تصمیم به حرکت میگیرید ،چه اتفاقی میافتد؟
وزن بدن را روی پای دیگر یعنی پایی که باید تمام وزن بدن را بگیرد میبرید؛ و هماهنگی بین دو پا را
حس میکنید.
اگر این کار را انجام دهید بسیار عالقهمند میشوید و به علت این عالقه ذهن آرام و مجذوب میشود.
سمادی ،نیروی بیشتری هم حس میکنید .گاهی احساس شادمانی زیرا در اثر این جذبه ،یعنی َ
میکنید ،زیرا شادمانی به عالقه بسیار نزدیک است .اگر عالقه نداشته باشید شادمانی هم ندارید.
ترجمهای از واژه پالی پیتی ) (pītiعالقه است .پس خیلی عالقهبه خرج دهید .چه اتفاقی میافتد اگر
بخواهم راه بروم؟ ببینید چه اتفاقی حتی پیش از حرکت ،در سراسر بدن و ذهن میافتد؟ اگر با چنین
توجهی عمل کنید و به فرض میخواهیم از اینجا تا آنجا بروید ،خیلی آهسته حرکت کنید .ممکن
)سمادی( بسیار عمیق میشود .بعضیها میگویند که مراقبه است بسیار مجذوب شوید .تمرکز َ
)سمادی( را ایجاد نمیکنید .امکان دارد که این افراد با عالقه و
هنگام راه رفنت خوب نیست ،زیرا تمرکز َ
توجه عمیق راه نرفتهاند .اگر آنرا با عالقه و توجه عمیق انجام دهید تمرکز قدرمندی را ایجاد میکنید.
زمانی که وضعیت بدنتان را تغییر میدهید ،یا میخواهید بشنوید یا ببینید ،سعی کنید بدون فکر
کردن با کل فرایند تا آنجا که میتوانید ،در تماس باشید .در فرایند نیٌت ،تصمیمگیری و اشتیاق را
مییابید ،میل در ذهنتان نمایان میشود ،میل به حرکت کردن ،دیدن ،شنیدن ،نوشیدن .گاهی در حال
نشسنت و مراقبه کردن احساس تشنگی شدیدی میکنید .میخواهید بنوشید و اشتیاق به نوشیدن
بسیار شدید است .اشتیاق را حس میکنید و گاهی لیوان آبی را مشاهده میکنید! و نوشیدن یک
لیوان آب خوشآیند خواهد بود .بعضی وقتها در هنگام مراقبه خارشی در جایی از بدن حس
میکنید و میخواهید آن را بخارانید .پیش از خاراندن تمایل به خاراندن را مشاهده میکنید .وقتی
تصمیم میگیرید دستتان را حرکت دهید ،پیش از حرکت ،حس کامالً متفاوتی دارید ،تغییر نیروی
دست را حس کنید ،چیزی در دست دارد روی میهد .در تصویر ذهنی هم حرکت دست را مشاهده
میکنید ،اما در واقع دستتان هنوز حرکت نکرده است .از همهی اینها آگاه شوید .به آرامی حرکت
کنید ،بخارانید و به آهستگی دستتان را عقب بکشید و به مراقبه کردن ادامه دهید.
کنید ،بخارانید و به آهستگی دستتان را عقب بکشید و به مراقبه کردن ادامه دهید.
اکنون وقت میدهم که سؤال بپرسید .زمانی که درباره آگاهی و موضوع صحبت میکردم در واقع
بصیرت محدودهی ذهن و جسم )ناما-روپا-پَریچِِّدا-نیانا ( ,Nāma-rūpa-pariccheda-ñāņaیعنی
بصیرت نخست را درک میکنید ،نه وجودی ،نه اسمی ،نه شکلی ،فقط حس و آگاهی .میدانید که حس
هست و آگاهی هم وجود دارد ،حس پدیدهای طبیعی و آگاهی نیز پدیدهای طبیعیست .آگاهی وجود
ندارد و آنرا خلق نمیکنید .آگاهی به علت شرایط روی میدهد .وقتیکه این دو مطلب را به طورکامالً
واضحی مشاهده کنید به بصیرت نخست میرسید .سعی میکنم برای وضوح کامل در مورد چهار
بصیرت نخست بارهها و بارهها صحبت کنم .نمیخواهم چیزی جا بماند .پس از بصیرت چهارم بقیه
مطالب خیلی سادهاند .ده بصیرت وجود دارد و چهارتای نخستین آنها مهمتریناند.
پرسش و پاسخ:
بودا درباره مراقبه ایستاده صحبت کرده است که میگویدتمرکز بسیار قدرتمندی را ایجاد میکند ،زیرا
مدام در حرکت هستید و باید نیروی بیشتری برای اجرای این فرایند داشته باشید .زمانی که چیزی
ثابت است ،بودن با آن آسانتر است و فقط میتوان آسوده بود .زمانی که چیزی متغیر و متحرک
است ،باید کوشش بیشتری به خرج دهید و نیروی بیشتری برای آن صرف کنید و به محض اینکه
نیرو و آگاهی چنین کوشش را ایجاد کردید میروید و مینشینید بسیار ساده و آسان است.
اگر خودتان این کار را انجام دهید به دلیل آن پیمیبرید .اگر جایی برای ده گام راه رفنت در اختیار
دارید کفایت میکند تا در حال راه رفنت مراقبه کنید ،زیرا هر گام را در مدتی طوالنی برداشته میشود.
آن را با اشتیاق بسیار انجام دهید و سپس با آگاهی کامل بروید و بنشینید و ببینید چه اتفاقی
میافتد .ساکتتر ،آرامتر ،و آگاهتر میشوید .توصیه میکنم نخست در حال راه رفنت و پس از آن
نشسته مراقبه کنید ،تفاوت را به درستی حس میکنید .برای افراد مبتدی انجام هردو مراقبه بسیار
)سمادی( عمیقتر و عمیقتری را پرورش میدهید ،پس از مدتی اهمیت دارد .اما همانطور که تمرکز َ
میتوانید برای دو ساعت بنشینید و برای یک ساعت راه بروید ،و پس از مدت دیگری برای سه ساعت
سمادی عمیقتر و بنشینید و به مدت یک ساعت راه بروید تا بدنتان کمی ورزش کند و بتوانید به َ
سمادی عمیقتر و
بنشینید و به مدت یک ساعت راه بروید تا بدنتان کمی ورزش کند و بتوانید به َ
عمیقتری دستیابید.
پرسش و پاسخ:
در بخش کاربرد آگاهی و تمرکز )ساتیپاتانا ،(Satipaƫƫānaقسمتی درباره مراقبهی در حال راهرفنت
است ،اگر تفسیر این بخش را پیدا کنید دستورالعمل آن با جزییات بیشتری مطرح میشود.
پرسش و پاسخ:
حساسیت بدن ،در واقع پوست و همچنین در عمق ماهیچه چیزی را حس میکنید .هرچه را که روی
بدن حس میکنید به علت حساسیت بدن است .حساسیت چشمها ،گوش ،بینی و زبان؛ بینی نسبت
به بو ،زبان به مزه ،چشم به نور و رنگ حساس است ،گوش به ارتعاشات صدا حساس است ،بدن به
گرما ،سرما ،سختی و نرمی ،حرکت ،ارتعاش و فشار حساس است.
پرسش و پاسخ:
آری ،ودنانوپاسانا ) (vedanānupassanāبه این معنیست که از درد آگاه هستید؛ نه
تنها درد ،بلکه از حس خوشآیند )سوکا -ودنا ،(sukhā-vedanāحس ناخوشآیند
)دوکّا -ودنا (dukkha-vedanaāو حس خنثی )اُپِکّا -ودنا (upekkhā-vedanāنیز
آگاهید .منظورم این است که با درد هستید و دیگر آنرا نامگذاری نمیکنید .در ابتدا
برای آن نامی قائل میشدید ،اما پس از مدتی دیگر آنرا نامگذاری نمیکنید ،با درد
هستید چه ناخوشآیند ،چه خوشآیند و چه خنثی باشد ،با درد هستید .با درد بودن
ودنانوپاسانا است؛ این کار را بدون نامگذاری انجام میدهید.
ودنانوپاسانا است؛ این کار را بدون نامگذاری انجام میدهید.
پرسش و پاسخ:
متوجه هستم ...سه نوع حس )ودنا ،(vedanāدر بدن هر سه را حس میکنید ،دوکّا ،سوکا و همچنین
اُپکِّا .بیشتر اوقات نوعی درد مالیم به طور مدام در بدن هست ،اما به آن توجه نمیکنیم .زمانی به آن
توجه میکنیم که آنرا حس کنیم .وقتی که دیگر دردی نباشد سبکی مفرطی را حس میکنیم .گاهی در
مراقبه صلح ،آرامش و سبکی زیادی را حس میکنید و تمام دردها رفتهاند :این حس خوشآیند است.
گاهی حس خنثی است ،نه خوشآیند و نه ناخوشآیند .از نظر حساسیت ،حس چشم فقط خنثیست،
برای بو نیز چنین است؛ بو به بینی میرسد ،در واقع دردی حس نمیکنید .تنها از بو آگاه هستید،
بنابراین حس خوشآیند یا ناخوشآیند نیست .زمانی که بوی بدی را بو میکنید ،بدن و ذهن به آن
واکنش نشان میدهند که فرایند دیگریست.
یکی از دوستانم دچار حادثهای شد و پس از آن دیگر نمیتوانست چیزی را بو کند .امکان داشت که در
جای بسیار بد بویی کار کند و واکنشی نشان ندهد.
پرسش و پاسخ:
وزن بیشتری روی پای دیگر حس میکنید؟ منظورتان سنگینی پا هنگام برداشنت گامست؟ چون وزن
دارد باید بر نیروی جاذبه غلبه کنید ،باید بر مقاومت غلبه کنید ،باید برای برداشنت پا کوشش کنید.
میدانید که چنان به حرکت عادت کردهایم که در واقع نمیدانیم چقدر تالش نیاز دارد .مثالی میزنم،
خیلی وقت پیش ،با دوستان توافق کردیم که ترتیبی دهیم تا ما به مدت یک ماه هیچکاری بجز مراقبه
نکنیم ،به این مفهوم که ما تنها کاسه را جلوی در میگذاشتیم و در را میبستیم و مینشستیم و
مراقبه میکردیم .راهبی کاسه را میبرد و در آن غذا میگذاشت و ظرف آب را پر میکرد ،همه چیز را
تمیز میکرد و کاسه را پر از غذا برمیگرداند و همان جا میگذاشت .زمانی که آماده غذا خوردن بودیم،
در را باز میکردیم ،کاسه را برمیداشتیم و غذا میخوردیم .هیچکس مزاحم ما نمیشد .این کار را به
مدت طوالنی انجام دادیم ،ساعتها فقط نشسنت و مراقبه ،تنها برای ورزش و چند دقیقه پیادهروی
برای رفع خستگی پاها بیرون میرفتیم و سپس برمیگشتیم و به مراقبه ادامه میدادیم .پلک چشمها
بسته میشد و تمام بدن بسیار آرام و آسوده میشد به طوری که پس از مدتی حتی باز کردن چشمها
مشکل بود .باال بردن پلکها و باز کردن چشمها نیاز به تالشی زیادی داشت .زمانی که دوباره حرف
زدن را آغاز کردیم ،باید نیروی زیادی صرف حرف زدن میکردیم .ماهیچههای لبها هم شل شده بود و
خندیدن هم بسیار دشوار بود.
ما چنان به این بار سنگین عادت کردهایم که در واقع توجه نمیکنیم که فعالیتهایمان چقدر به تالش
ما چنان به این بار سنگین عادت کردهایم که در واقع توجه نمیکنیم که فعالیتهایمان چقدر به تالش
نیاز دارند.
پرسش و پاسخ:
نه در واقع ،در حقیقت اگر ابتدا این را کار چند ماه انجام دهید و فکر کردن را آغاز کنید ،درمییابید که
کارمشکلی است .این اشکال تنها برای مدتیاست ،زیرا بارها و بارها تکرار و اشکال برطرف میشود.
زمانی که در میانمار درمحل زندگیم بسر میبردم ،القل چهار ماه تنها زندگی کردم .ابتدا وقتی که
بیرون میآیید کمی مشکل است ،زیرا تمایل به فکر کردن ندارید و نیازی هم به فکرکردن نیست .اما
وقتی میخواهید چیزی بگویید ،دقیقا ً میدانید بدون حاشیه رفنت چه بگویید .با کمترین کلمات اصل
مطلب را به وضوح بیان میکنید .وقتی میخواهید چیزی بگویید با آن مطلب در تماساید و آنرا
واضح بیان میکنید.
آنها را به همان روش و به طریق درست بدون سختگیری تفسیر میکنید .ایدهها و نامها را بدون
زندانی شدن در مفاهیم بکار میبرید .مفاهیم ،ایدهها و نامها هم زنداناند ،و هم مفیدند .اگر واقعا ً
میخواهیم ذهنمان را آزاد کنیم ،باید حد و مرزها را بشناسیم .این نوعی از واقعیت است و برای حفظ
بقایمان اهمیت دارد ،اگر آنها را به روش درست تفسیر نکنیم بقایمان حفظ نمیشود .در فرایند تکامل
یاد گرفتهایم که پدیدهها را به روش درست تفسیر کنیم .به ویژه در جنگل ،نشستهاید و صدایی را
میشنوید ،اگر صدا را درست تفسیر نکنید ،طعمه ببری میشوید .هنگامی که صدای ببر را میشنوید
باید در را ببندید .اگر باز باشد ممکن است دچار دردسر شوید.
باید در را ببندید .اگر باز باشد ممکن است دچار دردسر شوید.
پرسش و پاسخ:
در واقع به طور طبیعی میآید ،نیازی نیست که کاری را آگاهانه انجام دهید .خودش روی میدهد.
در واقع به طور طبیعی میآید ،نیازی نیست که کاری را آگاهانه انجام دهید .خودش روی میدهد.
هر مشکلی که به ذهنتان میرسد ،اگر بتوانید از آن آگاه شوید ،پرسشی به ذهنتان خطور میکند...
نمیدانم چکار کنم ...از پرسش آگاه شوید و رها کنید .اگر بتوانید این کار را انجام دهید ،ذهن دوباره
آرام میشود .پس از مدتی متوجه میشوید که چکار کنید ،بدون فکر کردن راهحل مشکل را پیدا
میکنید.
افراد بسیاری ،هنگام تمرین با استادم ،مدام میآمدن و یکی پس از دیگریپرسش بود که میپرسیدند
استادم بسیار صبور و مهربان بود و هر پرسشی را پاسخ میداد اما پس از مدتی او گفت "آگاهتر
باش ،خودتان پاسختان را خواهید فهمید" .مطلب واقعا ً مهمیست ،زیرا اکنون که او درگذشته است،
چهکسی به پرسشها پاسخ میدهد؟
نام واقعی استادم دامّاناندیای گرامی است.
پرسش و پاسخ:
آری؛ هنگامی که خیلی خیلی آگاه میشوید ،بعضی وقتها به خصوص زمانی که نوعی تمرکز و
بصیرت را پرورش دادهاید ،نمیتوانید فکر کنید ،هرچه سعی میکنید که ذهن را روی موضوع دیگری
تغییر دهید به آن موضوع نمیروید و برمیگردد! چکار میکنید؟ فقط آن را رها کنید ،برای مدتی در
آنجا بمانید و پس از آنکه حس کردید برای انجام کارهای دیگر آمادهاید آنها را انجام دهید .زمانی که
ذهن برای انجام کاری آماده نیست به آن فشار وارد نکنید .چیزی مانند حالت هیپنوتیزم است.
هنگامی که در خواب مصنوعی هستید نمیتوانید از این حالت به سرعت خارج شوید .مانند نوعی
جذبه است بنابراین حوصله به خرج دهید و به آهستگی از آن خارج شوید.
جذبه است بنابراین حوصله به خرج دهید و به آهستگی از آن خارج شوید.
تفکر تکلیف شاقیست .اگر بسیار ساکت و آرام باشید ،در صورتی که تفکر و تشویش نباشد ،ماندن
.در حالت بدون تفکر قابلقبول است .ترک دنیا بسیار مطبوع است
فصل پنجم
بصیرتهای اول و دوم
آگاهی از هوشیاری و موضوع
درک علت پدیدهها
به دوره مراقبه خوشآمدید .از دیدنتان خوشحالم .بعضی از شما خیلی زود به اینجا آمدید ،نشستید
و مراقبه کردید .آمدن افراد به اینجا برای مراقبه بسیار امیدبخش است .چون نشانهگر تمایل
واقعیتان به مراقبه و عشق و عالقهتان به کاریست که انجام میدهید.
من در واقع برای کمک به شما اینجا هستم نه آموزش.
تنها در صورتی که واقعا ً بخواهید یاد بگیرید ،یاد خواهید گرفت.
میخواهم که کالس مراقبه امروز را با پرسشی آغاز کنم ،پرسشی ساده و پاسخ نیز بسیار ساده
است .اما برای مدتی فکر کنید .سنگینترین باری که حمل میکنیم چیست؟ فقط برای چند دقیقه
درباره آن فکر کنید .پرسش درست خیلی مهم است و همچنین با پرسش بودن و با آن به سر بردن
اهمیت دارد .با پرسش بودن ایدهی بسیار مهم است .تنها اگر با پرسش به سر ببریم ،پاسخی مفید
بدست میآوریم و سپس ضروریست که باز هم با پاسخ آن بمانیم .تنها اگر با پاسخ به سر بیریم،
پرسش بسیار عمیق و معنیداری مطرح میشود .و بار دیگر با این پرسش به سر میبریم .با پرسش
به سر بردن روش درستی برای به پاسخ رسیدن است .آیا پرسشی دارید؟ آیا با پرسشی به سر
میبرید؟ هر پرسشی که باشد ،اما پرسش باید از زندگیتان نشئت بگیرد؛ باید از قلبتان بیرون بیاید.
پرسش باید مفید باشد ،نباید جنبه تئوری یا فرضی داشته باشد پس باید پرسشی بسیار واقعی
پرسش باید مفید باشد ،نباید جنبه تئوری یا فرضی داشته باشد پس باید پرسشی بسیار واقعی
باشد.
دیگران فقط میتوانند نکات مشورتی بدهند ،اما برای پیبردن به پاسخ واقعی باید باز هم به
زندگیتان نگاه کنید.
پاسخ واقعی در یک عبارت نیست؛ بلکه در خود زندگیتان است.
بر میگردیم به پرسش ،سنگینترین باری که این سو و آن سو حمل میکنید چیست؟ آیا این پرسش را
برای خودتان مطرح کردهاید؟ اگر نه ،اکنون آن را بپرسید ،سنگینترین باری که به این سو و آن سو
حمل میکنم چیست؟ میتوانید حدس بزنید؟
ُ
خب ،سنگینترین باری که
به این سو و آن سو حمل میکنیم "من" است.
آیا آن را حس میکنید؟ اگر بتوانید تنها "من" را رها کنید بار دیگر سبک میشوید .سنگینترین بار
است! به همین دلیل نخستین مطلبی که در مراقبه یاد میگیریم این است که فقط پدیدههای طبیعی
چه ذهنی و چه مادی وجود دارند .پدیده ذهنی بسیار متمایز از پدیدهی دیگرست که پدیده جسمی یا
مادیست.
نخستین بصیرت این است که متوجه شوید که تنها پدیدهها هستند ،نه چیزی دایمی ،نه موجود
زنده ،نه هستی ،نه "من" ،نه منیت ،نه شخصیت ،فقط پدیدههای ناب .این ادراک آسایش خاطر
بینظیری به همراه دارد و ذهن را سبک میکند" .من" مخلوق ذهن است که باری برای خودش ایجاد
سکّایا -دیتّی
میکند .نخستین مرحلهی روشنضمیری" ،من" و برداشت اشتباه از"من" ،یعنی َ
) (sakkāya-diƫƫhiرا به طور کامل ریشهکن میکند .حرص و آز را ریشهکن نمیکند ،متوجه این نکتهی
مهٌم باشید ،حتی خشم ،رقابت یا غرور را از بین نمیبرد .برداشت نادرست "من" را از بین میبرد.
گاهی مردم میگویند "این افراد مراقبه میکنند اما هنوز خیلی حریصاند ".آری ،آنها هنوز
میتوانند خیلی حریص باشند ،اما این حرص و آز از حمایت "من" برخوردار نیست .هر چند
حریصاند ولی دزدی و کالهبرداری نمیکنند .آنان هرچه را که میخواهند از راه درست و به روش
صحیح بدست میآورند .مطالبی را که هفته قبل گفتم مرور میکنم و پس از آن ادامه میدهم.
وقتی چیزها ) مفاهیم و نامها – م(را سرهم میکنیم مفهومی )پانیاتّی (paññattiرا میسازیم.
زمانی که سرهم نمیکنیم ،یعنی
هر آن چه که را میبینیم به صورت خالص و همانطوریست که هست ؛
آن گاه کیفیت ناما nāmaیا روپا rūpaرا مشاهده میکنیم.
زمانی که ذهن خیلی آرام میشود و کیفیت خالص را میبیند ،میتوانیم فقط کیفیت خالصی را
ببینیم ،نه موجودیتی ،نه جنسیتی ،نخستین بصیرت که خیلی هم مهٌم است همین است .اگر نتوانیم
به نخستین بصیرت دست یابیم امیدی به پیشرفت نیست .به این هوشیاری میرسیم که از موضوع
مراقبه آگاهایم .مثالً ،صدا ،زمانی که صدایی ایجاد میکنیم ،صدا کیفیت فیزیکی خالص است ،صدا
فرایندست .طنین صدا را میشنوید ،میشنوید و سپس از بین میرود.
پیش از ایجاد صدا آگاهی از آن وجود ندارد .آگاهی به علت صدا نمایان میشود .متوجه هر دو به
طور واضح و جداگانه میشوید .اکنون آگاهی نمایان میشود که قبالً وجود نداشت تا از آن آگاه
باشیم .انتظاری برای شنیدن نیست .آگاهی زمانی نمایان میشود که صدا ایجاد میگردد .پیش از
آگاهی از صدا آگاهی دیگری که شرطی برای برخاسنت آگاهی بعدیست وجود دارد .اما این دو آگاهی
یکسان نیستند .فکر میکنیم که همواره همانندیای وجود دارد ،یعنی چیزی همیشه هست .با این
روش تداوم را در ذهنمان ایجاد میکنیم .تفکر تداوم را ایجاد میکند و همین ایده همانندی را به وجود
میآورد .هنگامی که فکر کردن را به طور کامل متوقف میکنیم و آگاه و متمرکز میشویم و به چیزی
که هم اکنون اتفاق میافتد توجه میکنیم ،متوجه نمایان شدن چیزی در همین لحظه میشویم که قبالً
وجود نداشت و هم اکنون وجود دارد.
وجود نداشت و هم اکنون وجود دارد.
) yāthāvaیاتاوا( به معنی "به راستی" ،به خوبی و به درستی ،همانگونه که هست dassanaṃ .به
معنی "دیدن" است .دیدن ناما و روپا ،پدیدهای ذهنی و فیزیکی بهراستی ،به خوبی و به درستی
همانگونه که هستند ) diƫƫhivisuddhiدیتیویسودّی( نامیده میشود) diƫƫhi .دیتّی( به معنی "دید یا
نظر") visuddhi .ویسودّی( به معنی "پاک یا پاکسازی" .و در آخر ) nāmaناما( در این جمله به
معنی "نامیده میشود" است.
باید در نظر داشته باشیم که واژه پالی nāmaمعانی متعددی دارد و در منتهای متفاوت معانی
متفاوتی میدهد .در مواردی افرادی nāma-rūpaبه صورت "نام و شکل" ترجمه کردهاند که ترجمه
درستی نیست .من این مطلب را با ناناویسودّی گرامی بحث کردم و بحثمان به دو روز به دراز کشید.
خیلی از ترجمهها را بررسی کردیم nāma .در ابتدای جمله به معنی "نام" نیست .نام یک مفهوم است.
اما معنی دیگر " nāmaنام" است .و در منت دیگری به معنی "نامیدن" است .در ابتدای جمله nāma
به معنی "فرایند ذهنی" است .در همان جمله )در انتها( nāmaبه معنی "نامیدن" است.
بنابراین ،ترجمهی این جملهی پالی ،با توجه به اینکه diƫƫhivisuddhiبه معنی "پاکسازی دید یا
نظر" است ،چنین میشود :دیدن ناما و روپا ،پدیدهای ذهنی و فیزیکی است بهراستی ،به خوبی و
به درستی همانگونه که هستند .در این صورت nāma-rūpa ،به معنی "نام -شکل" نیست .نام ،فرم ،و
شکل مفهوم هستند نه واقعیت.
زمانی که مراقبه میکنیم و به پرورش بصیرت محدودهی ذهنی و مادی )ناما-روپا-پاریچّدا -نیانا
(nāma-rūpa-pariccheda-ñāņaمیپردازیم ،این عبارت پالی به معنی شناخت نام و شکل نیست
بلکه مشاهدهی فرایند ذهنی و فیزیکیست" .ترجمه اشتباه" ایدهی اشتباه میدهد و گاهی خیلی
گیجکننده است .برای نمونه ،مینشینیم و مراقبه میکنیم ،دم و بازدم ،و از شکل بدنمان و از شکل
بینیمان آگاه هستیم ،گاهی حتی شکل طناب نازکی از هوا را تصور میکنیم که درون بینی میرود و
خارج میشود ،طناب نازکی از هوا چیزیست که تصور میکنیم .طناب نازکی از هوا کجاست که
درون میرود و خارج میشود؟ طناب نازکی در کار نیست! اما گاهی چنین حس میشود .بتدریج بر
تمام این تصورات شکل و نام مسلط میشویم و به آگاهی خالص از حس چیزی که درون میرود،
تماس میگیرد و فشار میدهد ،میرسیم ،این تماس و فشار فرایند هستند ،فرایندی خیلی ساده .حتی
در این فرایند ساده ،هم دیدگاهمان اشتباه است.
در این فرایند ساده ،هم دیدگاهمان اشتباه است.
پس از مدتی متوجه آن هوشیاری میشویم که آگاه از این حس است .حس میتواند گرم یا سرد
باشد .هنگام دم کمی سرد و هنگام بازدم کمی گرم است .از گرما ،سرما ،فشار و تماس ...آگاه
میشویم ،درباره آن فکر نمیکنیم و متوجه میشویم که دو فرایند خیلی متمایز در جریان است و
هیچکدام موجودیت مادی ندارند و به مدت طوالنی دوام نمیآورند .همین اکنون نمایان و سپری
میشوند.
در ابتدا ،تأکیدی بر نمایان و سپری شدن نمیکنیم ،تأکید فقط روی فرایند خالص است .چنین فرایند
فیزیکی و مادی نیّت و قصدی ندارد .برای نمونه ،مو نمیداند که روی سر است و نمیخواهد به
جایی برود؛ بنابراین کیست که میخواهد برود؟ ذهن ،هوشیاری.
مادیات نیٌت و قصدی ندارندکه ما ببینیم هوشیاری به سوی مورد مراقبه میرود و به آن میرسد.
میخواهیم بشنویم پس توجه میکنیم و توجه کردن کیفیت ناماست یعنی گرفنت موضوع مراقبه و
شناخت آن .شنوائی هیچچیز نمیداند و فرایند فیزیکیست و فرایند دیگری هست که موضوع را
میشناسد .دو فرایند کامالً متفاوت .ناما به علت موضوع نمایان میشود .بدون موضوعی هوشیاری
نمیتواند وجود داشته باشد .هوشیاری پیش از آن وجود ندارد.
برای نمونه ،هنگامی که چنین ضربه میزنیم )برخورد نکردن چوب و زنگ( ،نه صدایی از چوب دستی
و نه از زنگ بلند میشود .این داللت بر این دارد که پیشتر صدایی نیست .کیفیت صدا بستگی به
شدت ضربه متفاوت خواهد بود ،پیش از ضربه صدایی در انتظار ننشسته است که پشت هم تولید
شود .از اگر پیش صدا منتظر باشد علیرغم شدت ضربه همان صدا تولید میشود .اگر شرایط را
تغییر دهم ،نتیجه متفاوت خواهد بود .بنابراین صدا در چوب دستی و زنگ نیست و منتظر نیست.
صدا زمانی تولید میشود که چوب دستی به زنگ بخورد ،به این معنی که همه چیز تازه است .درک
تازگی آن خیلی مهم است .در مورد دیدن هم همین طور است ،هنگامی که آگاهی نباشد و چشمتان را
بسته نگه میدارید ،نمیبینید که جلویتان چه قرار دارد .به محض باز کردن آن ،چیزی به چشمتان
میخورد و آگاهی و هوشیاری دیدن نمایان میشود .درست در لحظهی بازکردن چشم نمایان میشود،
و میتوانید دو چیز متفاوت یعنی موضوع و هوشیاری را مشاهده کنید .این را بصیرت محدودهی
ذهنی و مادی )ناما-روپا-پَریچّدا -نیانا (nāma-rūpa-pariccheda-ñāņaمینامند.
نمونه دیگری ،هنگامی که میخواهید حرکت کنید ،نخست هوشیاری یعنی ارادهی حرکت نمایان
میشود ،سپس دست یا پا حرکت میکند .در مورد صدا ،صدا پیششرطی برای هوشیاریست ،به علت
صدا هوشیاری نمایان میشود .در مورد حرکت ،ارادهتان پیششرط حرکت است ،فرایند فیزیکی
الزمهی فرایند ذهنی و بالعکس .در هر دو جهت کار میکند .هنگام حس گرسنگی و تمایل به خوردن،
غذا را برمیداریم و در دهان میگذاریم .اما در واقع کیست که غذا میخورد؟ عمل خوردن توسط بدن
انجام میشود یعنی فرایند فیزیکی .دست غذا را میگیرد و در دهان میگذارد .اگر دستتان را حرکت
ندهید و بنشیند و به غذا نگاه کنید و به غذا بگویید تا به دهانتان برود ،غذا به دهان نمیرسد.
ذهن اراده میکند و جهت میدهد ،یعنی برای بدن دستورالعمل صادر میکند ،بنابراین ،ذهن اراده
ذهن اراده میکند و جهت میدهد ،یعنی برای بدن دستورالعمل صادر میکند ،بنابراین ،ذهن اراده
میکند و بدن غذا میخورد.
میل به آشامیدن ،میل به راه رفنت نیز همین فرایند است .مانند زمانی که به مدت طوالنی ایستادهاید و
احساس خستگی مفرطی میکنید ،پاهایتان خشک شده است و میخواهید حرکت کنید ،و ارادهای
بروز میکند "حرکت کن ،حرکت کن" ،در واقع به بدن فشار میآورد ،پایتان را بلند میکنید و آن را به
جلو حرکت میدهید و جلوتر میگذارید ... .ذهن و بدن حرکت میکنند نه موجود .این نحوی مشاهده
ناشی از بصیرت محدودهی ذهنی و مادی )ناما-روپا-پَریچّدا -نیانا(nāma-rūpa-pariccheda-ñāņa
است.
در واقع موجودیتی در کار نیست .واقعیتیست که موجود را حقیقت میپنداریم ،این واقعیت دنیوی
سچّا (sammuti-saccaاست .دو واقعیت را با هم نیامیزید .در واقعیت دنیوی ،موجودات، )سمیوتی َ َ
مردان و زنان هستند .هنگامی که به حقیقت غایی میرسید ،در مدت مراقبه به ماورای آن میرویم و
تنها به کیفیتها نگاه میکنیم .اما زمان مراقبه به آنها فکر نمیکنیم .نکته مهم این است که پیش از
مراقبه فکر کنید ،اما وقتی مینشینید و مراقبه میکنید دیگر در باره ذهن و ماده )ناما-روپا nāma-
(rūpaفکر نکنید .همانطور که بیشتر و بیشتر آگاه میشوید و ذهنتان بیشتر و بیشتر روی فرایند
میماند ،به طور طبیعی و بیمقدمه ظاهر میشود ،و همزمان درک بسیار واضحی از جریان دو
فرایند وجود خواهد داشت.
درک یا مشاهدهی فرایند ناما -روپا به درستی و خوبی به معنی این است که "این ناماست که
فرایندی ذهنیست" یعنی مادی نیست .فرایند ذهنیست .ناما تنها به معنی این فرایند است که با
فرایند فیزیکی آمیخته نمیشود ،نه ترکیب و نه اضافه میشود .به طور معمول همهی چیزها را با هم
مخلوط میکنیم و ایدهی مبهمی درباره آنها داریم .اما در اینجا به مشاهده بدون ابهامی میرسیم:
این ناماست ،تنها ناما و با روپا مخلوط نمیشود .هرچند آنها ارتباطی تنگاتنگی با هم دارند ولی
همانند نیستند و دو فرایند متمایز هستند .چیزی بیش از این نیست .ناما تنها همین است و بیش از
این نیست و مشاهدهی اینکه "روپا فیزیکیست" :گرما ،سرما ،حرکت ،فشار ،سنگیتی ،و هر چیز
دیگری تنها فرایند فیزیکی هستند .قدر مس َلم فیزیکیست و نه بیشتر و محدودیتی دارد .قدر مس ُلم
روپا فیزیکیست و با ذهن مخلوط نمیشود ،هرچند با فرایند ذهنی نیز ارتباط دارد" .بیش از این
روپا فیزیکیست و با ذهن مخلوط نمیشود ،هرچند با فرایند ذهنی نیز ارتباط دارد" .بیش از این
نیست".
" صرفا ً مشاهدهی کیفیت ذاتی طبیعت" ،کیفیتهای متفاوت زیاد؛ تنها مشاهده تفاوتهای کیفی
طبیعت .به پاکسازی ناخالصیهای مشاهده فرایند به عنوان چیزی مانند منیٌت یا "من" و حذف آن
بپردازید .بنابراین ،ناخالصی دیدگاه اشتباه از موجودیت"من" یا "روح" را بزدایید .زدودن باور به
این دیدگاه اشتباه باید با درک خلوص دیدگاه )دیتی-ویسودّی ( diƫƫhi-visuddhiصورت گیرد .زمانی
که فرد به بصیرت محدودهی ذهنی و مادی )ناما-روپا-پَریچّدا -نیانا(nāma-rūpa-pariccheda-ñāņa
میرسد ،این حالت خلوص دیدگاه است )دیتی-ویسودّی ( diƫƫhi-visuddhiکه همراه بصیرت نخست
میآید.
بصیرت دوم )پاچایا-پَریگّاها-نیانا (Paccaya-pariggaha- ñāņaاست Paccaya .به معنی علت است،
pariggahaبه معنی فهمیدن و درک کردن است و ñāņaفهمیدن معنی میدهد .بنابراین ،فهمیدن علت
پدیدهها ،مشاهده ،و درک علت پدیدهها که با هم در ارتباطاند .نخست موضوع را به عنوان موضوع و
هوشیاری را به عنوان هوشیاری مشاهده میکنیم و بتدریج زمانی که این بصیرت پرورش یابد،
مراقبهگر بدون فکر کردن مشاهده میکند که هوشیاری به علت موضوع نمایان میشود.
موضوع ،علت این هوشیاریست .هوشیاری بهخودیخود نمایان نمیشود و کسی آنرا ایجاد
نمیکند .هوشیاری بدون دلیل نمایان نمیشود؛ قطعا ً علتی برای نمایان شدن دارد .افراد متفاوت،
بستگی به رشد عقالنی یا دانش فردیشان جنبههای متفاوتی از علتها را مشاهده میکنند ،بعضی
افراد بیشتر و بعضی دیگر کمتر ،اما مهٌم نیست .مهٌم آنست که ببینید هر چیزی که نمایان میشود به
علتی بوده است .برای نمونه ،برگردیم به صدا ،هوشیاری از صدا به علت صدا نمایان میشود که
کامالً بدیهیست .اما ممکن است تصور کنیم که همه این مطلب را میدانند پس چرا باید مراقبه کنیم؟
کشف این مطلب بدیهی نیازی به مراقبه ندارد .اما ما به صورت عقالنی میدانیم که کامالً با درک
تجربی متفاوت است.
تجربی متفاوت است.
هوشیاری را مشاهده میکنید که فقط به علت صدا نمایان میشود ،نه "من" میشنوم .گاهی به این
نتیجه میرسید که در گوش است که شنیدن پدید میآید ،در حالی که شنیدن نوعی هوشیاریست.
صدا و گوش ،پرده گوش که بخش حساس گوش است ،علت هوشیاری شنیدن هستند .اگر برای مدت
طوالنی به مراقبه کردن ادامه دهید ،به این ادراک میرسید" ،تنها زمانی که توجه میکنم ،صدا را
میشنوم"؛ استفاده از واژه "من" طبق مفهوم متعارف است .گاهی سرو صدای زیادی مانند حرف
زدن افراد و غیره در اطرافمان هست ،اما اگر توجه نکنید صداها را نمیشنوید.
نمونه بسیار بدیهی این است که هنگام خواب هرچند پردهی گوش همچنان کار میکند و صداهای
بسیاری هم وجود دارند ولی نمیشنویم زیرا به آنها توجه نمیکنیم .همچنین هنگام بیداری که غرق
مطالعه باشیم ،اگر کسی از نزدیک ناممان را صدا کند ،بازهم نمیشنویم ،زیرا توجه نداریم .صدا،
گوش حساس و توجه شنیدن را شرطی کردهاند.
همین طور در مورد دیدن ،فکر میکنیم که میبینیم ،اما زمانی که این بصیرت را پرورش دهیم که به
چیزی نگاه میکنیم ،هوشیاریم ،چون میدانیم که به علت موضوع یا آن چه بدان مینگریم این
هوشیاری پدید آمده است .پس از مدتی ،بدون فکرکردن برایتان آشکار میشود ،به علت حساسیت
چشم است که میبینیم .گاهی کسانی به من میگویند "دیدن شگفتآورست" .ناگهان فرد کشف
میکند که واقعا ً دیدن شگفتآورست.آیا این شگفتی را تجربه کردهاید؟ ناگهان چیزی را به روش تازهای
حس کنیم .عالی و خارقالعادهست
چرا ندیدن؟ فیلسوفی ،ویتگنشتاین؛ آیا در باره او شنیدهاید؟ او هم عصر برتراند راسل بود .در حقیقت
او شاگرد راسل بود که جایگزین مقام وی شد .ویتگنشتاین مطلبی خیلی عمیق و معنیداری را بیان
کرد ،گفت "چرا بجای چیزی ،هیچچیز را نگذاریم"؟ اگر واقعا ً این مطلب را بفهمید ،گاهی واقعا ً شوکه
میشوید ،بودن چیزی در جایی خیلی شگفتآورست .وجود گلها ،درختان ،حشرات ،و جانوران،
وجود انسان و سیارات شگفتآوراند .چرا هیچچیز نباشد؟ چرا چیزی هست؟ تنها بودن چیزی واقعا ً
شگفتآورست .مراقبهگر به همین ترتیب است که رویداد دیدن را کشف میکند که در واقع حیرتانگیز
است .فرد دیدن را چون فرایند و تجربهی تازهای میبیند .بیشتر اوقات کارها را ناخودآگاهانه انجام
میدهیم ،مانند انجام کاری در رویا ،ناگهان بیدار میشویم و میبینیم ...دیدن وجود دارد و واقعا ً
حیرتانگیز است .دیدن را به صورتی واقعا ً جدید تجربه میکنید .شیفته و متأثر میشوید .واقعا ً
خوشحال میشوم کسی به من بگویید "اه ،شگفتآورست که ما میبینیم ،میشنویم و فکر میکنیم".
خوشحال میشوم کسی به من بگویید "اه ،شگفتآورست که ما میبینیم ،میشنویم و فکر میکنیم".
چرا این اتفاق روی میدهد؟
:Etass’ eva pana nāmarūpassaاز آن ناما -روپا که دربارهاش چند لجظه قبل صجبت کردیم.
:Paccayapariggahaņenaمشاهدهی علت آن.
:tīsu addhāsuگذشته ،حال و آینده .هنگامی که مراقبه میکنیم ،تنها به حال توجه داریم .به گذشته
توجه نداریم چون سپری شده است .و به آینده توجه نمیکنیم چون نیامده است .اما وقتی حال را به
درستی درک کنیم ،گذشته و آینده را نیز میفهمیم.
:kankhaṃ vitaritvāزمانی که نمایان شدن مانا-روپا را به علت شرایطی مشاهده میکنیم ،چون
علتی برای نمایان شدن وجود دارد ،مشاهده واضح این علت ،همهی شکها را ریشهکن میکند؛
kankhaṃبه معنی شک و تردید است و vitaritvāبه معنی مسلط شدن و غلبه کردن است .پس به
شک و تردید غلبه میکنیم.
شکهای ما کداماند؟ در باره "من" فکر میکنیم ،آیا قبالً متولد شدهام؟ و در آینده نیز متولد خواهم
شد؟ اما زمانی که مانا-روپا و فرایند علت نمایان شدن آنها را مشاهده میکنید ،میفهمیم که اتفاقی
که هم اکنون روی میدهد ،پیشتر هم روی داده است و در آینده هم به شرط کافی بودن علتها روی
خواهد داد .اگر آن شرایط وجود داشته باشد روی خواهد داد ،در غیر این صورت اتفاق نخواهد افتاد.
خواهد داد .اگر آن شرایط وجود داشته باشد روی خواهد داد ،در غیر این صورت اتفاق نخواهد افتاد.
زمانی که این پرسش را مطرح میکنیم "آیا من قبالً هم وجود داشتهام؟" پرسش خطاست" .آیا بار
دیگر هم به وجود میآیم؟" میپرسند پس از مرگ ارهنت چه اتفاقی برایش روی میدهد؟ اگر چنین
پرسشی با تصور ذهنی آن فرد مطرح شود ،پرسش خطاست .در واقع چیزی به عنوان "من" وجود
ندارد ،اما فرایند وجود دارد .اگر فرایند که هماکنون روی میدهد و علت روی دادن آن را درک کنید،
میفهمید که علیرغم هر داستانی ،و هرچه که مینامیم مرد ،زن ،مادر ،پدر ،این و آن ،اگر همهی نامها
و مفاهیم را کنار بگذاریم ولی به صورت فرایند به آنها نگاه کنیم ،متوجه میشوید که در گذشته هم
فرایند نمایان و سپری شدن ناما و روپا درست به همین صورت کنونی وجود داشته .فهم کامل حال،
شک و تردید در باره اکنون و آینده را از بین میبرد .همچنین شک "خالق کیست؟" را ریشهکن میکند.
آیا فقط یکباره ،بیدلیل و علت روی داده ،یا کسی آن را بوجود آورده است؟
ّاسمیوپّاا
گاهی بستگی به دانش فرد ،فرض کنیم که وابستگی به خاستگاه) .پَتیچ َ
(paƫiccasamuppādaرا مطالعه کرده باشد ،میتواند متوجه واقعیت آن شود .اما اگر هم مطالعه
نکرده باشد ،مهٌم نیست .اید هی اصلی وابستگی به خاستگاه علت و معلول است یعنی به سبب علت
است ک ُه نتیجه نمایان میشود ،اگر علتی نبوده باشد ،هیچ نتیجهای هم نخواهد بود .اگر علت
متوقف شود ،نتیجه هم متوقف میشود .خالصه کالم ،این وابستگی به خاستگاه است .اگر فرد دانش
وسیعی داشته باشد ،درک میکند که به علت صدا ،گوش و به سبب باهم شدن صدا ،گوش ،و
هوشیاری ،تماسی وجود دارد .به علت این تماس ،ودنا ) ،(vedanāحس خوشآیند یا ناخوشآیند به
وجود میآید .به سبب این حس خوشآیند یا ناخوشآیند ،اشتیاق یا نفرت نمایان میشود .میتوانیم
به روشنی بسیار متوجه این واقعیت شویم ،ممکن است به طور کامل قادر به مشاهده آن نشویم اما
بخشی از آنرا خیلی روشن مشاهده کنیم .اگر هرگز انتظار شنیدن یا دیدنی در کار نباشید ،آیا
میتواند اشتیاقی برانگیخته شود؟ حتی نمیدانید که چیست ،از این رو اشتیاقی هم برای آن نیست.
چگونه اشتیاق نمایان میشود؟ چون قبالً دربارهاش شنیدهاید یا آن را دیدهاید .ودنا )حس( به علت
تماس است و به علت ودنا حرص و آز و اشتیاق )تنها ( taņhāبروز میکند.
بستگی به دانش فردی ،هنگام مراقبه بدون تفکر زیاد ،ناگهان جرقهای از ادراک ظاهر میشود که خیلی
مختصر و کوتاه است؛ گاهی یک واژه بسیار کوتاه پالی یا حتی انگلیسی در صورتی که انگلیسی
بدانید به ذهنتان میرسد .در مورد چنین رویدادها خیلی فکر نکنید ،هرچند که بسیار عمیق و
پرمحتوا هستند؛ اگر به فکر کردن ادامه دهید تداوم آگاهی و مشاهده را از دست میدهید .بین
تمرینهای مراقبه این افکار بارها و بارها به ذهن میآیند ،آنها را مشاهده کنید ،فکر کردن ....تأمل
کردن . ....افکار در آن لحظه میتوانند خیلی قدرتمند و پُرانرژی باشند ،و همچنین بسیار بسیار
واضح و الهامبخشاند ،به طور که گاهی نمیتوانیم از حرف زدن در بارهشان اجتناب کنیم .زمانی که
چنین چیزی برایتان اتفاق میافتد ،بسیار اهمیت دارد که درک کنید که با صحبت در مورد آن
آگاهیتان را از دست میدهید .هنگام استراحت پس از مراقبه یا در مواقع دیگر در صورتی که واقعا ً
مایل به پرورش عمیقتر بصیرت هستید ،در باره آن نه فکر کنید و نه حرف بزنید ،هرچند کار
مشکلیست .با پرورش چنین بصیرت واضحی خشنودی بسیاری را حس میکنیم ،چنان آرامشبخش
است که آن را برای دوستان و افراد نزدیکمان میخواهیم .میدانیم اگر آنان این بصیرت را درک کنند،
به آرامش واقعی میرسند ،زیرا خودتان چنین آرامشی را تجربه کردهاید.
به آرامش واقعی میرسند ،زیرا خودتان چنین آرامشی را تجربه کردهاید.
به محض مشاهده ناما -روپا ،و علت نمایان و سپری شدن
آن ،بار سنگین "من" ،رها میشود،
آرامش فوقالعاده ،شادمانی بیحد ،و سرخوشی را حس میکنید.
کسی به من گفت ،هنگام نخستین تجربهاش در این مورد ،شادمانی و سرخوشی فراوانی را حس کرده
و بیدرنگ بودا را یادمیکند "بودا به درستی بر حق است" .افراد بسیاری در آن لحظه به بودا تعظیم
و ادای احترام میکنند ،احترام و حرمتگذاری واقعی ،و باور واقعی پدید میآید .خودتتان را مجبور
نمیکنید ،به طور کامالً طبیعی اتفاق میافتد .دوست دیگری که مراقبهگر خوبیست ،نشسته بود و
مراقبه میکرد و زمانی که به بصیرت عمیق رسید چنین گفت "به بودا که این آگاهی را آموزش داد
احترام میگذارم " .روش بسیار جدیدی برای احترام گذاشنت است که بسیار شخصی و اختصاصی
است دلیل یا علتی ندارد بلکه تنها به علت آموزش این تمرین برای رسیدن به آگاهی است .
شکهای متفاوت بسیاری در متون مقدس ذکر شدهاند ،اما بررسی همهی آنها ضروری نیست.
نخستین مطلب این است که آیا پیش از این زندگی "من" وجود داشته؟ این شک است .آیا پیش از این
زندگی "من" وجود نداشته؟ در واقع همان پرسش قبلی از زاویه دیگریست .اگر "من" وجود داشته،
چگونه بوده است؟ به چه شکلی ،مرد یا زن بوده است؟ افراد انواع شکها را دارند .هفته گذشته در باره
دوست خودم صحبت کردم که زن بود و اکنون مرد است.
راستی" ،آیا زن بودم؟" یا "مرد بودم؟"" ،اروپایی یا آسیایی بودم؟" انواع شکها وجود دارد ،اما
زمانی که این مطلب را عمیقا ً درک میکنید ،که تمام این نامها فقط عرف هستند ،چیزی قبالً اتفاق
افتاده است .تا آنجایی که علل کافی وجود داشته باشد نتایجی هم خواهد داشت.
"آیا دوباره متولد میشوم؟"" ،آیا دوباره متولد نمیشوم ؟" همان شک وجود دارد" .آیا روحی در
درون است یا جایی زندگی میکند؟" این هم نوعی شک است .وقتی خیلی عمیق به فرایند فیزیکی و
ذهنی نگاه کنید ،درمییابید که همه چیز همیشه در حال نمایان و سپری شدناند .چیزی با موجودیت
دایمی وجود ندارد و همه چیز متغیر است و مدام نمایان و سپری میشوند .این "من" از کجا میآید؟
زمانی که تولد دوباره را بکار میبریم ،کامالً متفاوت از تناسخ است ،هرچند گاهی هر دو را آن طوری
که بکار میبریم انگار یکسانند .تولد دوباره و تناسخ یکی نیستند .تناسخ به این مفهوم است که
موجودی دایمی باید باشد که کالبد جدیدی میگیرد .یعنی باید که روحی به بدن جدیدی میرود:
چیزی به عنوان روح وجود ندارد که بدن جدیدی برود ،فقط هوشیاری و فرایندهای فیزیکی و ذهنی
وجود دارند .در متون مقدس این مطلب با تمام جزییات شرح داده است و بارها تکرار شدهاند .کتابی
دو جلدی در باره مراقبه هست .اگر بخواهم تمام جزییات را مطرح کنم بحث خیلی طوالنی میشود.
تنها سعی کنید مطلب را در زمینهی دیگری مانند بوییدن ،مزه کردن ،حس روی بدن ،در صدا و دیدن
همان طور که پیشتر شرح دادم ،درک کنید .آنها را به عنوان نمونه در نظر بگیرید و هر فرایند دیگری
همان طور که پیشتر شرح دادم ،درک کنید .آنها را به عنوان نمونه در نظر بگیرید و هر فرایند دیگری
در بدن را درک کنید.
به طور خالصه ،بعضی افرادی که درک خیلی عمیقی دارند ،وابستگی به خاستگاه را از ابتدا مشاهده
میکنند ،پس ،ناآگاهی یا ندانسنت ،چیست؟ ندانسنت حقیقت و واقعیت .به علت ناآگاهی ،فکر میکنیم
با انجام این کار ،چیزی بدست میآورم که خوشحالم میکند .این ندانسنت است .چون هیچچیزی
نیست که بتواند واقعا ً ما را خوشحال کند.
اگر در بارهاش فکر کنید ،بسیار غمانگیز است که خودمان را مدتهای مدید فریب دادهایم .فقط بیدار
شوید ،رشد کنید! آیا هرگز چیزی پیدا کردهاید که واقعا ً شما را برای همیشه راضی کند؟ مدام در
جستجوی چنین چیزی هستیم ،چیزی که ما را واقعا ً راضی و شاد کند ،آیا آنرا یافتهاید؟ آیا چنین
چیزی وجود دارد؟
این باورکه چیزی ما را خوشحال میکند و
میخواهم مطالبی را خیلی روشن و ساده بیان کنم تا بتوانید با آن ارتباط برقرار کنید .برای نمونه
بخشش )دانا ) (dānaاست ،یکشنبهها افراد میآیند و دانا میدهند .هر روز مردم میآیند و دانا
میدهند ،کار خوبیست؛ بخشندگی عالیست .ما نیاز داریم به یکدیگر کمک کنیم و هدیه بدهیم.
اهدای پول ،خوراک ،پوشاک و صرف وقت ،یا توجه کردن ،عرضه معلومات و تدریس نیز اهدا است و
انجامش کار خوبیست .اما آیا از این اهدا انتظاری هم داریم؟ انتظار خیلی مهم است" .اگر این
خوراک را به این راهب گرامی هدیه میکنم ،و انتظار دارم در ازای کامّای ) (kammaآن ،به عنوان فرد
خیلی ثروتمند دوباره متولد شوم .آنگاه خیلی خوشحال و راضی خواهم بود" این توهم است.
نتیجهاش واقعا ً شما را شاد نخواهد کرد.
حتی با جهل بسیاری دانا را اهدا میکنیم ،تصورمان این است که دانا شادی و رضایت واقعی را به
همراه میآورد .چرا دانا میدهیم؟ چه انتظاری از انجام آن داریم؟
همراه میآورد .چرا دانا میدهیم؟ چه انتظاری از انجام آن داریم؟
در بسیاری از قصههای میشنوید که کسی مقدار اندکی بخشید و مبلغ کالنی بدست آورد.
سرمایهگذاری خوبیست که بر بنیاد حرص و آز و "من" بنا شده است؛ دوباره مقدار کالنی عایدم
میشود و سرمایهگذاری خوبیست .مطلب را عمیقا ً بررسی کنید ،بنیان بر زیاده خواهی حرص و آز
است .دانایی که میدهید ریشهاش در حرص و آزست یعنی دیدگاه اشتباهی از "من" .به دلیل
نگرشی نادرست ،کار خوبی انجام میدهیم و گاهی از نادانی دست به کارهای ناشایست و ناساملی
میزنیم مانند دزدی و کشنت ،که منشأ همهی آنها در بدست آوردن چیزی برای شادمانیمان است،
مانند مصرف مواد مخدر با این باور که سبب شادیمان میشوند .اگر ازکارمای )کاما( خوب یا بد،
درک عمیقی نداشته باشیم ،کار را با چشم داشت انجام میدهیم":من پاداش این نیکیام را میگیرم".
کالس دیگری برای شرح مفصل وابستگی به خاستگاه برگزار خواهد شد .زیرا علت کسب ِ
خرد )پاچّایا-
پَریگّاها-نیانا (paccayā-pariggaha-ñāņaعلت و معلول را مطرح میکند و وابستگی به خاستگاه
) (Dependent Originationنیز علت و معلول است و به هم مربوطاند.
در زیر مطلبی بسیار جالب و عمیق عنوان میشود:
Kammam n’ atthi vipākamhi, pāko kamme na vijjati:علت در اثر یا نتیجه نیست ،در علت هیچ
نتیجهای وجود ندارد .یکی در دیگری نیست .این دو تا مثل هم نیستند .اگر تصور کنید که نتیجه در
علت یا علت در نتیجه است ،هر دو را با هم یکی گرفتهاید .در صورتی که با هم نیستند و جدا از
هماند.
:Aññamaññaṃ ubho suññāیکی از دیگری جدا ،آن در این یا این در آن نیست .آنها از یکدیگر
منفصلاند.
اما بدون علت ،اثر و نتیجهای وجود ندارد .آیه بسیار زیباییستNa ca kammaṃ vinā phalaṃ: ،
بروز بسیاری از مطالب در ذهن فرد ،بستگی به شعور و دانش او دارد ...نمایان میشوند چون علت
کافی برای بروزشان وجود دارد .به طور طیبعی افکار بسیاری در این مرحله از مراقبه نمایان
میشوند ،چون چیزهای بسیار واقعی و ژرفی را مشاهده میکنید .بارها و بارها ارتباطهای بسیاری
در ذهن ظاهر میشوند که به خاطر سپردنشان بسیار مهم است ،در باره آنها زیاد فکر نکنید ،به علت
پرورش نسبی تمرکز و آگاهی ،میتواند چنین شفاف ببیند ،که شما را به تفکر وامیدارد ،تفکری
.بسیار عمیق
ممکن است به بصیرت خودتان وابسته شوید،
"آه ،اکنون میتوانم واقعا ً به روشنی ببینم"،
مطالبی با این مفهوم تکرار میکنید ،و
دوست دارید در بارهاش فکر کنید.
کسی که این دو بصیرت را درک کند سوتاپانّای مبتدی مینامند .سوتاپانّا به معنی برنده جریان
است .سوتاپانای واقعی کسیست که نخستین ماگّا-پاال )دانش ورود به جریان مسیر باروری( را کسب
کند .به این علت او را سوتاپانّای مبتدی مینامند که به ماگّا-پاالی واقعی نرسیده است .کسی که
ناما -روپا و علت ناما -روپا را درک کرده باشد ،بسیاری از نظرات اشتباه در باره وجود پاینده "من" و
خویشنت را ریشهکن کرده است .این شخص به علت چنین خلوصی به سوتاپانای واقعی شباهت دارد.
:مطلب زیر بسیار الهامبخش است
ِ
)نیاننا (ñāņenaو )سمانّاگاتو (samannāgatoبا بصیرت )ویپاسآکو (vipassakoکه درک َ
ّ مراقبهگر
آسایش خاطر ) َل ّ
داساسو (laddhassāsoرا دارد ،یعنی قبالً اسیر بوده و از این اسارت رهایی یافته
است .او برای ایستادگی ) َلداپَتیتهو (laddhapatiƫƫhoو اتکا به بصیرت عمیق تکیهگاه دارد .کسی که
چنین بصیرتی را کسب و نگهداری کرده باشد نیاتاگاتیکو ) (niyatagatikoاست یعنی کسی که در
قلمرو پایینتری دوباره متوٌلد نخواهد شد .توٌلد دوباره بستگی به کیفیت ذهنی و هوشیاریتان دارد.
بصیرت عمیق قدرت خارقالعادهای دارد و دیدگاه نابی را عرضه میکند و به علت همین خلوص است
که کیفیت ذهن چنان باال میرود که امکان تولد در قلمرو پایینتر وجود ندارد .زندگیتان بستگی به
کیفیت ذهنتان دارد و این دو باید همآهنگ باشند .هوشیاری با کیفیت پایین باعث تولد در قلمرو
پستتر با کیفیتی پایینتر میشود .هنگامی که بصیرت عمیقتر و درک خالصتری را پرورش میدهید
و همچنین خلوص سیال را حفظ کنید ،خلوص شفافیت ذهن و این بصیرت ناب چنان کیفیتی دارند که
خرد خود را از دست بدهید،تولد در قلمرو پستتر امکان ندارد .اما در صورتی که سیال ،تمرکز و ِ
وضعیت نامطمئن میشود .اما اگر چنین بصیرت نابی را بتوانید نگه دارید آسایش خاطر بسیار
خوبی دارید ،چون در قلمرو پستتری متوٌلد نخواهید شد.
یکی از دوستانم که مراقبهگر بود ،نمیدانم که هنوز هم مراقبه میکند یا نه چون بسیار مشغله دارد.
امیدوارم که هنوز هم مراقبه کند .یکبار که در چنین بصیرتی نفوذ کرده بود،آمد و به من گفت" ،پیش از
درک این بصیرت ،تصور میکردم که وقتی چیزی را میخواهم باید آن را داشته باشم ،چون بدون آن
شاد نخواهم بود ،بنابراین باید تالش کنم تا آن را بدست آورم" .اصرار به داشنت ،بار سنگینیست.
اکنون میگوید "علیرغم اینکه هنوزم بسیار حریص هستم" ) ،او در واقع فردی بسیار حریص است(،
"هر زمان که حرص در ذهنم بروز میکند متوجه میشوم که حرص و آز است ،قبالً تصور میکردم
حتما ً آن را میخواهم" .اگر "من" و خواسته را با هم یکسان تلقی کنید مشکل بزرگی ایجاد میشود.
اما زمانی که آنها را یکسان ندانید حرص و آز را به عنوان بروز فرایند ،اشتیاق و خواسته شدید
مشاهده میکنید .او چنین ادامه داد" ،اکنون میدانم که نباید کاری برایش انجام دهم" .در ابتدا
تصور میکرد که اگر آن را بدست نیاورد خوشحال نخواهد بود" .حاال میگوید که فقط میتواند آن را
مشاهده کند و این حالت آسایش خاطر فوقالعادهایست .اگر بتوانید فقط این کار را انجام دهید،
میتوانید نود درصد از نارضایتی خودتان را ریشهکن کنید .میتوانید حرص و آز و اشتیاق را به
همان صورتی که هستند مشاهده کنید.
بدون حمایت از این نظر اشتباه یعنی"من"،
هر آلودگی ضعیف میشود.
وقتی "من" را بدین صورت حمایت کنید:
"من خشمگینم ،من ناراحتم ،میخواهم بهتر شوم"،
آلودگیها بسیار قوی میشوند.
اگر چنین افکاری در ذهنتان بروز میکند ،فقط عقب نشینی کنید ،جدا شوید ،شناسایی نکنید و آن را
به عنوان فرایند ذهنی مشاهده کنید ،افکارتان قدرتشان را از دست میدهند .میتوانید متانت و
تعادل ذهنتان را حفظ کنید و در صورت نیاز میتوانید طریق خوبی را برای بدست آوردن تعادل
بیابید.
بین نیاز و خواسته بسیار فاصله است .خواستهها نامحدوداند ولی چیزهاییکه واقعا ً نیاز داریم
بسیار اندک هستند؛ باور نمیکنید برای شاد بودن چقدر نیاز اندکی داریم .در باره استادم با
بعضیتان صحبت کردم و ممکن است یادتان باشد .در جای بسیار کوچکی زندگی میکند .راهب
بسیار مطلع و استثناییست .بسیار خوششانس هستم که با استادان متعددی آشنا شدم .آنان آنچه
را که انجام میدهند آموزش میدهند و آنچه راکه آموزش میدهند تمرین میکنند .از روی تصورات یا
کتاب آموزش نمیدهند ،بلکه از روی شیوه زندگیشان آموزش میدهند .بنابراین ،این استاد زندگی
بسیار سادهای را میگذراند .محل زندگیاش خالیست و فقط اتاقی تهی از اسباب و اثاثیه است .او
روی تخته چوبی میخوابد و روی آن از حوله به عنوان بالش استفاده میکند .فرش ندارد و چیزی
روی کف اتاق نیست .پارچهای روی زمین پهن میکند و روی آن میخوابد .مبلمانی وجود ندارد و
چیزی در اطاقش نیست .هرکه به دیدنش میآید میبیند که چیزی ندارد .آنان میگویند که در این باره
شنیده بودند .اما زمانی که به محل او رسیدند دریافتند که واقعا ً وسایلی ندارد .فقط یکبار در روز
غذای گیاهی میخورد ،بیشتر روزها غذایش شامل کمی برنج ،کمی ساالد گوجه فرنگی ،جوانه
حبوبات ،اندکی حبوبات پخته و کمی هم سبزیجات است .مردم کیک و بیسکویت به او تعارف
میکنند ولی او نمیخورد .چهل سال است که روز یک وعده غذا میخورد و بسیار هم سالم است.
بیست سال است که او را میشناسم و طی این مدت فقط دو بار بیمار شده است و آن هم به علت
مسمومیت غذایی بوده است .بار اول کسی به او غذای ناجوری داد و دفعهی دوم شخص دهنده بدون
اطالع از گیاهخواری وی ،روی غذایش گوشت خوک ریز شده ریخت و چون با سبزیجات مخلوط شده
بود او موقع خوردن متوجه نشد و دچار اسهال شد .عجیب است اگر به پزشکان بگویید که فردی چنین
غذای سادهای را یکبار در روز میخورد و سالم است ،نود و نه درصد آنان خواهند گفت که این فرد از
انواع سوء تغذیه رنج میبرد ،اما او هیچگونه از این عالیم را ندارد .نمیتوانم مثل او باشم ،اما
زندگی او چنان است که میتوان تمام دار و ندارش را در بقچه کوچکی حمل کرد.
شکاف بسیار عمیقی بین آنچه میخواهیم و آنچه نیاز داریم وجود دارد .اما این روزها مردم
خواستههایشان را هرچه بیشتر افزایش میدهند.
اگر ذهن خود را درک کنید،
اگر حرص و آز را بشناسید ،آنگاه آنرا رها میکنید ،و
میتوانید زندگیتان را بسیار ساده و آسان کنید.
سپس زندگی ،بار چندان سنگینی نخواهد بود!
در واقع ،بار زندگی چندان سنگین نیست؛
بار حرص و آز است که سنگینترست.
بار حرص و آز است که سنگینترست.
تصور میکنم که بحث را در این موقع متوقف کنم و بگذارم تا پرسشهایی را مطرح کنید .در جلسه
بعد در باره بصیرت سوم و چهارم صحبت خواهم کرد .بصیرتهای سوم و چهارم بسیار مهٌم هستند،
بصیرتهای اول و دوم هم مهٌم بودند .آنها پایه هستند و بدون فهمیدن آنها نمیتوانیم پیشرفت کنیم.
پرسش و پاسخ:
در صورت ادامه تمرین میتوانید بصیرت را حفظ کنید .تمرین است که آن را نگه میدارد .همچنین،
زمانی که چنین بصیرتی را پرورش میدهید ،متوجه اهمیٌت آن میشوید .بصیرت نیز کمک میکند تا
زندگی بسیار سادهای داشت باشید .هنگامیکه بصیرت نباشد زندگیمان را بسیار پیچیده میکنیم؛
دست به خیلی کارهای غیرضروری میزنیم ،به فکرها ،مشاهدات ،شنیدنها ،خوردنها وگشت و
گذارهای بسیار غیرضروری میپردازیم.
معموالً ،چیزها را به هم ربط میدهیم و تصور میکنیم که همگی اهمیت یکسانی دارند و درگیر خیلی
از کارها میشویم به طوری که حتی برای مراقبه هم دیگر وقت نداریم .خیلی از نگرانیهایمان مانند
نگرانی درباره فرزندان ،شوهر ،زن ،و کار غیرضروریست .زمانی که این بصیرتها را پرورش میدهید
بندرت نگران میشوید .نگرانیهایتان فقط درباره مشکالت فعلیست .تنها زمانی که بیمار هستید در
بارهاش نگران میشوید و به دیدن پزشک میروید .اما درباره آنچه در ده یا سی سال آینده ممکن است
اتفاق بیافتد فکر کنید .آنچه که ضروری یا واجب است انجام میدهید ،خیلی چیزها را به سادگی رها
میکنید.
یکی از دوستانم که مراقبهگر خوبیست ،گفت که واقعا ً میترسد چیز جدیدی برای خانه بگیرد ،چون
چیز جدید ذهنش را مشغول میکند و وقتش را میگیرد .بیشتر مردم زمانی که به شهر میروند ،به
فروشگاههای بسیاری سر میزنند که مملو از چیزهای زیبا و قابل استفاده است" ...من این را
میخواهم ،من آن را میخواهم" ...نهایتی برای آن نیست .همین دوستم زمانی که به خیابان میرود
و به مغازهها نگاه میکند چیزهای خرتوپرت را مشاهده میکند .چه کسی به آنها نیاز دارد؟ کی این
نیازها را ایجاد میکند؟ افراد به ایجاد نیاز میپردازند و باورشان میشود که واقعا ً به آن نیاز دارند و
اگر آن را نداشته باشند ،شاد نخواهند بود؛ گول میخورید! کسانی که این فرایند ذهنی را عمیقا ً درک
میکنند متوجه میشوند که به چیزی نیاز ندارند.
اگر بتوانید به پرورش عمیقتر و عمیقتر بصیرت بپردازید و به مرحلهی نخست روشنضمیری برسید،
راه برگشت دوبارهای وجود ندارد .تا رسیدن به مرحله نخست روشنضمیری باید به تمرین ادامه
بدهیم.
بدهیم.
پرسش و پاسخ:
گفتم که ناما ) (nāmaمعانی متعددی دارد .تا کنون متوجه شدیم که ناما به معنی نام و روپا )(rūpa
به معنی شکل است؛ ناما فرایند ذهنی و روپا فرایند فیزیکیست .معانی را با توجه به منت بکار ببرید.
ناما معانی متعدد دیگری نیز دارد و گیج کننده است .وقتی درک کردید که معانی متعددی دارد و معنی
درست را مطابق منت بکار ببرید ،دیگر برایتان گیج کننده نیست.
پرسش و پاسخ:
به طور خالصه ،بصیرت نخست دیدن فرایند فیزیکی است که فرایندست نه موجودیت و فرایند دیگری
نیز هست که آگاهی یا فرایند ذهنیست .این دو مجزا هستند؛ فرایند فیزیکی ،فرایند ذهنی نیست و
فرایند ذهنی ،فرایند فیزیکی نیست اما یکی دیگری را شرطی میسازد .برای نمونه ،هنگامی که
صدایی میشنوید ،صدا و گوش ،شنیدن را شرطی میسازند ،صدا و گوش یعنی پردهی گوش روپا،
فرایند فیزیکی هستند .به صدا توجه میکنید و آگاهی شنیدن نمایان میشود که ناماست .نمونهی
دیگر هنگامیست که میخواهید حرکت کنید ،نیٌت حرکت نمایان میشود که آگاهیست و بدن حرکت
میکند .زمانی که چشم را میبندید و باز میکنید حتی برای باز و بسته کردن چشمهایتان هم نیٌتی
وجود دارد .نیٌت و آگاهی که با آن نمایان میشود ،هر دو ناما هستند .بصیرت دوم بسیار نزدیک
بصیرت نخست است .متوجه شدید که ناما به علت روپا نمایان میشود ،همچنین روپا یعنی فرایند
فیزیکی به علت فرایند ذهنی نمایان میشود .بنابراین ،بسته به وضعیت؛ هر دو یکدیگر را شرطی
میکنند.
مشاهده شرطی شدن و مشاهدهی نمایان شدن به علت شرط شدن بصیرت دوم است .هنوز از بصیرت
سوم و چهارم صحبت نکردهام ،اما چون میخواهید بدانید ،از آنها شرح خالصهای میدهم .نخستین
بصیرت آناتّا ) (Anattaاست ،مشاهده ناما و روپا به عنوان فرایندست نه موجودیت ،نه هستی ،و نه
روح ،یعنی آناتّاست .برای نمایان شدن نیز دالیل کافی وجود دارد که آناتّاست .چیزی خلق
نمیشود ،بنابراین این هم آناتّا -نیانا ) (Anatta-ñāņaاست .بصیرت سوم مشاهدهی آنیچٌا )،(Anicca
دوکّا ) (Dukkhaو آناتّاست ،و مشاهدهی نمایان و سپری شدن است .فرد تنها در بصیرت سوم
آنیچٌای واقعی یعنی نمایان و سپری شدن را مشاهده میکند ،اما در واقع به کمال نرسیده است.
بصیرت چهارم تأکید بیشتری بر آنیچا دارد ،نه بر دوکّا یا آناتّا .هرچند هر سه با هماند ولی تأکید بر
نمایان و سپری شدن است .هفته آینده در باره جزییات بصیرت سوم و چهارم صحبت خواهم کرد.
امیدوارم با تکرار ،مطالب هرچه بیشتر روشن شود.
امیدوارم با تکرار ،مطالب هرچه بیشتر روشن شود.
پرسش و پاسخ:
حتی دو بصیرت اول را نمیتوانید تنها با خواندن درک کنید .درک آنها با صحبت در بارةشان آسانتر
میشود ،امٌا صحبت ،بصیرت واقعی نیست پس از تجربه بصیرت متوجه میشوید که صحبت دانش
است .زیرا در لحظه تجربه فکر نمیکنید .در واقع به وضوح مشاهده میکنید .چقدر روشن و شفاف،
واقعا ً شگفتآورست حتی عجیب.
پرسش و پاسخ:
افراد اندکی را میشناسم که زیاد مطالعه نمی کنند اما به بصیرت نخست رسیدهاند ،اما رسیدن به
بصیرتهای عمیقتر خیلی مشکل است .آنان متوجهاند که فکرها تنها فکرند و وجود مادی ندارد.
چنین کسی را میشناسم .او به مرکز مراقبهای نرفته اما وقتی با او صحبت کردم ،از نحوی گفتارش
حس کردم که به بصیرت واقعی و عمیقی از فرایند دست یافته است .گفت که فکرها فقط فکرند ،مال من
نیستند تنها میآیند و میروند.
پرسش و پاسخ:
بصیرت ابتدایی ،طبق برداشتم از منظورتان ...بودا در باره سه نوع متفاوت ادراک صحبت کرده است.
نخست درک اکتسابی که از شنیدن یا خواندن بدست میآید .این نوع بصیرت ابتداییست .دوم
بصیرت عمیقتری که از تفکر عمیق بدست میآورید ،و سوم بصیرت مراقبه که واقعیست .دو سطح
اول را تنها با شنیدن ،خواندن و تفکر میتوان کسب کرد و نظرهای اشتباه زیادی را روشن میکند .به
همین دلیل خواندن ،شنیدن ،تفکر و پرسش برای روشنگری م ٌهماند .برای کسب بصیرت ابتدایی است
که اینجایم .شنیدن و خواندن میتوانند بصیرت عمیق بدهند اما مرحلهی دیگر یعنی انجام مراقب هی
بصیرتی) ( Meditative ñāņaاست .زیبایی آموزش بودا در این است .بودا دانش یا درکتان را از
شنیدن و خواندن میپذیرد و همچنین دانش کسب شده از تفکر را سپاس میگزارد ،اکثر افراد به ویژه
فیلسوفهای غربی در این مرحله توقف میکنند .بودا یک گام جلوتر میرود :مراقبهی بصیرتی.
پرسش و پاسخ:
...اما بدون مراقبه ،بصیرت عمیق واقعی را کسب نخواهید کرد.
درست است .به همین دلیل بودیسم تمرین و عملاست .اگر خواستار درک واقعی ناما ،روپا ،آنیچا،
سماتا ) (samathaپایه است ،اگر بتوانید آن را پرورش دهید ،پایهای استوار و بسیارمراقبهی َ
خوبیست.
پرسش و پاسخ:
بودا هر روز در باره آگاهی صحبت میکرد ،هم آگاهی و هم ویپاسانا ست ) .(Vipassanāبودا مکٌرر در
ساتیپاتّانا ) (satipaƫƫhānaهمان ویپاساناست .چهار بنیاد باره مشاهده عمیق صحبت کرده استَ .
تمرکز ،چهار موضوع متفاوت دارند .در عمل نمیتوانیم آنها را طبقهبندی کنیم زیرا درهم هستند.
هنگامی که مینشینید و روی نفس مراقبه میکنید کایانوپاسانا )(kāyānupassanā؛ آنگاه افکار
میآیند و فکری را مشاهده میکنید ،این چیتانوپاسانا ) (cittānupassanāاست .چیزی را در بدن حس
میکنید که ممکن است خوشآیند یا ناخوشآیند باشد ،این حس کردن ویدنانوپاسانا
) (vedanānupassanāاست .گاهی ذهنتان بسیار آرام میشود و متوجه آرام بودنش میشوید که
دامّانوپاسانا ) (dhammānupassanāاست .هنگامی که آگاهی دارید و متوجه آگاهی و تمرکزتان
میشوید ،این وضع دامّانوپاسانا ) (dhammānupassanāاست.
Nuکوتاه شده anuبه معنی پیدرپی است ،ویپاسانا به معنی دیدن است ،پس نوپاسانا یعنی بارها
و بارها مشاهده کردن است.
و بارها مشاهده کردن است.
اگر چیزی در فنجان باشد و فنجان را بپوشانم ،سپس برای لحظه کوتاهی آن را به شما نشان دهم و
دوباره بپوشانم و از شما بپرسم که در فنجان چیست؟ ممکن است زیاد مطمئن نباشید .اگر مدتی برای
مشاهده وقت داشته باشید میفهمید که چیست .بنابراین ،باید ذهنتان را بارها و بارها روی
فرایندهای بدنی ) کایا ،(kāyaحسی )ودنا ،(vedanāذهنی )چیتّا ،(cittaو آگاهی از حقیقت )دامّا
(dhammaنگه دارید.
پرسش و پاسخ:
بدون علت چیزی نمایان نمیشود .زمانی که حسی خوشآیند دارید علتی دارد .علت برای حس
ناخوشآیند بدیهیتر است مثالً خودتان را ویشگون بگیرید مسلما ً حسی ناخوشآیندی است .اگر
حس ناخوشآیند نمایان میشود .به علت نیشگون در اثر تماس خشنی احساس درد میکنید.
هنگامی که روی تشک بسیار نرمی مینشینید بسیار خوشآیند است .هنگام دیدن فقط حسی خنثی
دارید ،ودنایی خنثی ،نه حس خوشآیند و ناخوشآیندست .اما زمانی که آن را به عنوان خوشآیند یا
ناخوشآیند تعبیر میکنید فرایند دیگریست یعنی فرایند ذهنی میشود .زمانی که چیزی دوست
داشتنی میبینید ،این دیگر آگاهی چشم نیست .دوست داشنت آگاهی دیگریست .زمانی که چیزی را
صرف آگاهی چشم است و در آن لحظه حتی نمیدانید که چه چیزی را میبینید ،تنها میبینید ،دیدن ِ
صرف است .مرحله بعدی زمانی است که شما آنچه را دیدهاید با چیز دیگری شناسایی میکنید، دیدن ِ
آنگاه تصمیم میگیرید که آن را دوست دارید یا دوست ندارید.
آگاهی ناماست ،موضوع روپاست که رنگ است .هنگام دیدن فقط رنگ را میبینیم ،آگاهی چشم تنها
رنگ است؛ مرد یا زن یا چیز دیگر را بجز رنگ نمیبینید .گام بعدی تعبیر است که در ذهن اتفاق
میافتد .هنگامی که ذهن تعبیر میکند دیگر آگاهی چشم را نمیبینید بلکه آگاهی ذهن است .به علت
تجربه پیشینتان هنگامی که چیزی را میبینید میدانید چه را میبینید .چون قبالً آن را دوست
داشتهاید حاال هم آن را دوست دارید .اگر چیز کامالً جدیدی را ببینید و نمی دانید چیست ،نه عالقه
دارید و نه بیعالقهاید .فقط فکر میکنید این چیست؟ بنابراین عالقه و بیعالقهگی ،ناشی از
سس ماهی ،خمیر پودر شده ماهی را شرطیشدگی گذشته است .برای نمونه مردمان بسیاری در برمه ُ
دوست دارند که چسبنده و بسیار بودار است .برمهایها آن را بسیار دوست دارند و من از آن متنفرم.
مثالً ،در اینجا برای سالیان متمادی زندگی کردهاید و تا زمانی که به اینجا بیایید چیزهای بسیاری را
تجربه نکرده بودید .اکنون پس از مدتی طوالنی به خوردن ،دیدن ،شنیدن خیلی از چیزها عادت
کردهاید که آنها را دوست دارید .پیش از آن نمیدانستید که آیا آنها را دوست دارید یا نه .گاهی چیزی
را میخوریم و مطمئن نیستیم که آن را دوست داریم یا نه .اما اگر چندبار آن را بخوریم به مزهاش
عادت میکنیم و کمکم به آن عالقهمند میشویم .برای نمونه ،قبل از اینکه اینجا بیایم رغبتی به شیر
سویا نداشتم ،اکنون مقدار کمی از آن مینوشم و کمکم به مزه آن عادت میکنم .دارم به آن عالقهمند
.میشوم و حرص و آز نسبت به آن را پرورش میدهم
پرسش و پاسخ:
پرسش بسیار خوبیست .بدون رشد کافی در بصیرت نخست ،نمیتوانید به بصیرت بعدی بروید ،هر
بصیرت به محض پرورش ،آمادگی و قدرت کافی منجر به بصیرت بعدی میشود .اما نمیتوانیم
تعمدا ً و داوطلبانه به بصیرت دیگری برویم .نمیتوانیم این کار بکنیم بلکه خودش اتفاق میافتد .از
.شما به خاطر این پرسش ممنونم
عجله نکنید.
در مرحلهایکه هستید بمانید تا در آن به رشد عمیقی دست یابید.
نمیتوانید با زور و اجبار پیش بروید ،خیلی سخت نیرید.
فصل ششم
فصل ششم
بصیرت سوم
شناخت آنیچا ،دوکّا و آناتّا از طریق تجربه مستقیم
به کالس مراقبه ما خوشآمدید .خوبست کمی زودتر بیاید و ده دقیقه مراقبه کنید ،تا تنش جسم و
ذهن آرام شود.
زمانی که جوانتر بودم و در دانشگاه درس میخواندم ،پیش از خواندن مطالب مشکل برای ده دقیقه
مراقبه میکردم ،سپس شروع به مطالعه میکردم .مراقبه خیلی کمک میکرد .اگر کتابی را بدون مراقبه
میخواندم ،ممکن بود که صفحههای بسیاری را بدون فهمیدن بخوانم .از این رو ،هر گاه که مطالعه
میکردم به خصوص مطالعه مطالب مشکل ،برای پنج یا ده دقیقه مراقبه میکردم .موقع امتحان هیچ
یادداشت یا کتابی برنمیداشتم فقط قلم ،مداد و کارت شناسایی و خطکش را میآوردم .بعضی افراد
تمایل دارند تا آخرین لحظه مطالعه کنند .من این کار را نمیکردم؛ تنها ذهنم را بسیار آرام و راحت نگه
میداشتم و به طرف سالن امتحان میرفتم .زمانی که زنگ به صدا در میآمد به سالن میرفتم و در
جای خودم مینشستم و پس از پخش اوراق امتحانی ،عادتم این بود که آنها را پشتو ُرو نگه دارم و
بیدرنگ آنها را نمیخواندم .فقط در جای خودم مینشستم و حدود پنج دقیقه بدون آنکه چشمهایم را
ببندم مراقبه میکردم و در مورد امتحان هیچچیز دیگری فکر نمیکردم ،فقط برای آرام شدن به دم و
بازدم میپرداختم .سپس ورقهای امتحانی را به آرامی برمیگرداندم ،آهسته و بدون عجله سئوالها
را میخواندم و به آرامی جواب میدادم .اگر این کار را با آرامی و تمرکز انجام دهید برای اتمام آن
زمان کمتری میخواهید .این راز انجام کارها به شیوهی آسوده است ،توان انجام سریع کار آن هم به
راحتی ،بدون عجله و بدون اتالف وقت.
با بی توجهی نسبت به کیفیت ،چگونه میتوانید رضایتی داشته باشید؟ هنگامی که فقط به دنبال
کمیٌت هستید ،به کاری که انجام میدهید و آنچه را بکار میگیرید ،احترام نمیگذارید .هنگامی که
کاری انجام میدهم ،دوست دارم که بهترین کیفیت را با احترام ،عشق و محبت بکار گیرم ،در این
صورت آن کار اثری طوالنی خواهد داشت .همچنین کیفیت در روابطمان ،نه روابط زودگذر ،بلکه
شناخت واقعی ،با احترام واقعی ،با محبت و ارزش نهادن نسبت به یکدیگر .در هر کاری که انجام
میدهید بیشتر دقت کنید .از خودتان بپرسید "چگونه میتوانم این کار را با بهترین نگرش و باالترین
کیفیت ذهنی انجام دهم؟" با این روش رضایت بیشتری از هر کاری که انجام میدهید بدست
میآورید.
اگر کیفیت ذهنی باالیی داشته باشید
هر کاری را که انجام دهید کیفیت باالیی خواهد داشت.
اکنون در باره ویپاسانا صحبت کنیم .هفته گشته بحث را با بصیرت دوم که مشاهده اثر متقابل شرطی
شدگی پدیدههای ذهنی و فیزیکی است ،پایان دادیم .هر یک از پدیدهها علت دیگری میشود .پدیده
ذهنی علت پدیده فیزیکی و پدیده فیزیکی علت پدیده ذهنی میشود .هنگامی که مراقبهگر بصیرت خود
را در مورد رابطه علت و معلولی پدیدههای فیزیکی و ذهنی عمیقتر و عمیقتر میکند قدرت و وضوح
کافی را در این بصیرت بدست میآورد ،ذهن به طور خودکار به پیش حرکت میکند .حال مراقبهگر نمایان
شدن را مشاهده میکند .در ابتدا فقط میتواند کیفیت طبیعی را مشاهده کند؛ اما قادر به مشاهده آنچه
که در لحظه نمایان میشود نیست .هرگاه توجه کند میتواند اتفاق را ببیند اما توان مشاهده آغاز آن را
ندارد .فرد فقط گاهی به صورت مبهمی از اتفاق پس از وقوعش آگاه میشود ،اما نمیتواند دقیقا ً ابتدا
وقوع آن را ببیند .زمانی که بصیرت در اثرپرورش قدرتمندتر شد ،دیدن نمایان شدن چیزی و سپس
نمایان شدن چیزدیگری ...به توالی آغاز میشود .پس از مدتی نمایان شدن ،ماندگاری آن را برای مدتی
و سپس سپری شدنش را مشاهده میکند.
همه چیز با حرکتی آرام صورت میگیرد و افکار و احساس نیز به آرامی اتفاق میافتند ،همان طور که
حرکت آهسته فیلم را مشاهده کردهاید .فرد میتواند نمایان شدن ،ماندن برای مدتی و سپری شدن
چیزها را ببیند ،گاهی هم تغییر اندکی و سپری شدن .تغییر نیز یکی از جنبههای ناپایندگیست.
در این مرحله اگر کسی به موسیقی گوش کند او میشنود که نُتی نمایان و سپری میشود ،نُت
دیگری بدون پیوستگی نمایان و سپری میشود .در واقع نمیتواند از موسیقی لذت ببرد و چنین فکر
میکند "در واقع فکر میکردم که موسیقی خوبیست اما اکنون بی معنیست" .بدون پیوستگی
نمیتوانیم از چیزی لذت ببریم.
در این مرحله فرد متوجه میشود "چگونه میتوان از چیزی لذت برد ،چیزها دوام ندارند" .چه
خوشآیند و چه ناخوشآیند ،مشاهده میکند که چیزها نمایان میشوند و برای لحظه کوتاهی دوام
میآورند و سپس سپری میشوند .به علت نمایان شدن و سپری شدن رضایتبخش نیستند.
َتیسمبهیداماگّا ) (Paƫisambhidāmaggaمیآورم:
از این رو در اینجا قطعهی پالی زیر را از پ َ
نمایان شدن علت میخواهد ،اما سپری شدن علت نمیخواهد .برای نمونه ،برای ایجاد صدا نیاز به
علتی دارید .کسی باید به زنگ ضربه بزند .از این رو کسی به زنگ ضربه میزند و صدا بر میخیزد و
میتوانید صدای زنگ را بشنوید و صدای زنگ آهستهتر و آهستهتر شده و سپری میگردد .بنابراین،
برای سپری شدنش نیاز به علت نداریم و طبیعت این کار را میکند .فکر میکنم قانون فیزیک مشابهای
وجود دارد .قانون دوم ترمودینامیک میگوید که چیزها متالشی میشوند و این طبیعت آنهاست و
برای آن نیاز به علت نداریم.
)سمسارااتفاق میافتد ،متراکم در یک نظر ) saṃsāraبنابراین ،فرد آنچه که در تمام چرخه هستی َ
میبیند .مهٌم نیست که چه پدیدههای فیزیکی و ذهنی به دلیل علل کافی نمایان شوند ،هرچه باشد
.است ) paññattiسپری میشود .داستان ممکن است متفاوت باشد ،داستان ایده و مفهوم )پَانیاتّی
فرایند حقیقت غایی )پَراماتّا (paramatthaاست که واقعیست .زمانی که فرایند را تعبیر میکنید
داستان میشود .در این مراقبه چیزی را تعبیر و ترکیب نمیکنیم ،هر لحظه و هر پدیده را جداگانه
مشاهده میکنیم ،در این صورت میتوانید طبیعت آن چیز را ببینید .اگر چیزها را با هم ترکیب کنید
ایده میشود.
ِ
زمانی که فرد کسب خرد علت معلولی )پاچّایا-پاریگّا-نیانا (paccaya-pariggaha-ñāņaرا پرورش
میدهد ،به مشاهده علل نمایان شدن پدیدههای فیزیکی و ذهنی پی میبرد ،بصیرتش واقعا ً قدرتمند
شده و خود به خود پیش میرود .فرد نمایان و سپری شدن و نارضایتی را مشاهده میکند و
همچنین دقیقا ً میبیند که هیچ کنترلی وجود ندارد .پدیدههای طبیعی از تمایل هیچکسی پیروی
نمیکنند .نمیتوانید بگویید "امکان دارد که بدنم حرکت نکند" ،بدن همیشه حرکت میکند ،همیشه
ارتعاشات و حرکات ظریفی در تمام بدن وجود دارد .هنگامی که صدایی هست ،نمیتوانید بگویید
"اجازه دارم نشنوم" .اگر به اندازه کافی علت وجود داشته باشد صدا نمایان میشود .همین موضوع
در مورد سایر پدیدههای طبیعی صدق میکند .گاهی دوست داریم تصور کنیم که با پرورش قدرت
ماورایطبیعی کنترل تام بر پدیدههای طبیعی خواهیم داشت .ممکن است شنیده باشید به خصوص
در گذشته بعضی افراد برای پرورش نیروی ذهنی قدرتمند وقت زیادی صرف میکردند ،به نظر چنین
میرسید که میتوانند روی پدیدهها کنترل داشته باشند .اما آنان درگذشتند و نتوانستند مرگ را
کنترل کنند.
اگر یک آنیچّا را ببینید ،یعنی پدیدهای را به صورت آنیچّا مشاهده کنید )آنیچّایا دیتّایا aniccatāya
،(diƫƫhayaحتی فقط اگر نمایان و سپری شدن یک پدیده شرطی شده
کاسانکاراساپی (Ekasańkhārassāpiرا به وضوح مشاهده کنید؛ متقاعد میشوید که همه چیزّ )ا ِ
مشابه هم هستند .مثل این است که بخواهید دیوار بزرگی را تخریب کنید اما چنان بلند است که
دستتان به لبهی باالی آن نمیرسد .از اینرو یک آجر از وسط دیوار بر میدارید .اگر توانستید یک آجر
از وسط دیوار بردارید ،برداشنت آجر بعدی آسان است .به همین علت سعی نکنید که همه چیز را
یکباره بفهمید .بکوشید نخست یک مطلب را بفهمید ،هر پدیده طبیعی در بدنتان مانند حس تنفس یا
هر حرکت دیگری را درک کنید .کوشش کنید ذهنتان را روی یک چیز تا مدتی که میتوانید متمرکز
کنید.
ذهن را هرچه طوالنیتر روی پدیدهای نگه دارید،
مشاهدهتان واضحتر میشود ،و
نمایان و سپری شدن را روشنتر میبینید.
به محض مشاهده آنیچا در یک جنبه از پدیدههای طبیعی ،به همان خوبی به سایر جنبهها منتقل و
سسو نَیاتو مَناسیکارو هوتی .(avasesesu nayato manasikāro hotiعجله واس ِ
گسترش مییابد )ا َ ِ
نکنید؛ فقط بگذارید روی دهد ،فقط ذهنتان را روی پدیدهای برای مدتی هرچه بیشتر متمرکز کنید.
)سببِ
زمانی که یک آنیچّا را بینید متقاعد میشوید که تمام پدیدههای شرطی شده ناپاینده هستند َ
سانکارا آنیچّا .(sabbe sańkhārā aniccāیعنی که ضروری نیست تمام سانکاراها را مشاهده کنید.
تعدادشان بسیار زیاد است و تنها بودا میتواند همهی آنها را ببیند .کسانی که بسیار هوشمند
هستند میتوانند سانکاراهای متنوعتر و گستردهتر ،نمایان و سپری شدن بسیاری از چیزها ،و
جنبههای بسیاری از آنیچّا ،دوکّا ،و آناتّا را ببینند .بستگی به هوشمندی ،توانایی ذهنی ،یادگیری
و دانش افراد دارد.
یعنی
هر قدر دانش بیشتری داشته باشید
و هر قدر بیشتر فکر کنید،
آهستهتر پیشرفت میکنید.
علیرغم دانش بسیارتان در باره بودا -دامّا،
هنگام مراقبه دربارهاش فکر نکنید.
بعضی افراد دچار سوء تعبیر شدهاند و تصور میکنند که میتوانند فقط در باره آنیچّا ،دوکّا و آناتّا
فکر کنند .با تسبیح میشمارند و به گفنت مکرر آنیچّا ،دوکّا و آناتّا تا هزار بار میپردازند ،و باور دارند
ن ندارد.که با این کار میتوانند آنیچّا ،دوکّا و آناتّا را درک یا مشاهده کنند ،اماچنین چیزی ابدا ً امکا
نمیتوانید در باره آنیچّا ،دوکّا و آناتّا فکر کنید بلکه تنها میتوانید مشاهدهشان کنید .اما پس از
مشاهده آنها میتوانید دربارهشان فکر کنید؛ پس دربارهشان فکر نکنید .بعضی افراد تصور میکنند
برای درک کامل آنیچّا ،دوکّا و آناتّا باید تمام چیزهایی را که در گذشته اتفاق افتاده بفهمند .مرکز
مراقبهای در برمه هست که این روش را ترغیب میکند .آنان پرورش جانای باالیی تا جانای چهارم را
ترغیب میکنند ،و ذهن را آموزش میدهند تا به عقب برگردد و زندگیهای گذشته را به خاطر آورد.
آنان یک زندگی را به خاطر میآورند و انتها و آخرین لحظه آن را میبینند ،آخرین آگاهی و سپس
نخستین آگاهی زندگی جدید را مشاهده میکنند ،زندگی جدید را بیاد میآورند و دوباره آخرین
آگاهی و سپس نخستین آگاهی زندگی بعدی را به خاطر میآورند .افراد اندکی موفق به انجام این
کاری شدهاند و ضروری هم نیست؛ نیاز به صرف وقت و در حدود بیست ساعت مراقبهی روزانه دارد.
چنین تمرکز قدرتمندی را نمیتوانید با چند ساعت مراقبه به دست آورید .تمرکز کامل ،بدون
حواسپرتی ،میتواند ذهنتان را به موضوعی و به هر چه که میخواهید هدایت کنید .به ویژه برای
راهبان که کار دیگر ندارند و سالمت هم هستند و میتواند برای مدتهای طوالنی بنشینند و تمرکز
کنند امکانپذیر است .برای مردم عادی انجامش نه آسان و نه ضروری است.
خرد )نیانا ( ،درسگفتارهای بسیار زیبایی نیز به ذهن میرسد .افکار به علت تمرکز و در این مرحله از ِ
پرورش بصیرت بسیار عمیق و پرمحتواست .افکار دامّایی بسیار ژرف و پرمعنی میشود و همچنین
فرد میتواند تمام زندگیاش ،تمام معانی ،اتفاقات گذشته و موقت بودن همه چیز را مشاهده کند.
میتوانید چگونگی این چنین نارضایتی را در موارد مختلف به صورت پدیدهای مشاهده کنید ،نه
شخصی ،نه وابسته به خود ،نه من و نه مال من .هنگامیکه با عدم وابستگی مشاهده میکنید
میتوانید ببینید که نیاز به برانگیخنت نیست .و این باعث آسایش و راحتی بینظیری میشود .حتی
پارهای از بیماریهای ذهنی بهبود مییابند .باور کنید که همه ما به طریق مختلف دچار بیماری
ذهنی هستیم .بدن کامالً سالم وجود ندارد ،حتی پزشکان میدانند که ذهن کامالً سالم هم وجود ندارد،
اما نه به این مفهوم که دیوانهاید؛ نرمال و عادی هستید فقط نرمال ناسالم .زمانی که بصیرت عدم
وابستگی را کسب کنید ،ذهنتان بسیار سالم میشود.
بعضی افراد که نوعی افسردگی ذهنی دارند ،زمانی که مراقبه میکنند با رسیدن به این مرحله،
افسردگیشان به سادگی از بین میرود.
دوباره یادآوری میکنم که زیاد فکر نکنید به خصوص درباره دوکّا .زمانی که آنیچّا را میبینید ،به آن
فکر میکنید تا حدی خوب است ،آنیچّاهای بیشتری میبینید و هر چه بیشتر روشن میشود و حس
میکنید که کامالً متقاعد شدهاید .در مشاهده دوکّا میتوانید ببینید،که چیز رضایتبخشی نیست و
در یک نگاه گذرا درک بسیار شفافی از آن دارید .اما اگر به دوکٌا فکر کردن کنید ،عدم وابستگی را از
دست میدهید و درگیر میشوید و این "تفکر دوکّایی" شما را دوباره افسرده میسازد ممکن است با
.کمی تمرکز خیلی درگیرش شوید .فکر نکردن به دوکّا اهمیت دارد
اگر همه چیزها را بسیار فشرده گروهبندی کنیم ،فقط دو گروه تشکیل میشود .فیزیکی و ذهنی؛
فرایندهای فیزیکی و ذهنی؛ هر دو نمایان و بیدرنگ سپری میشوند .پیش از شروع مراقبه ،ایدههای
از ناپایندگی داشتیم .خوشبختی پارسالام کجاست؟ میتوانیم درک کنیم که خوشحالی دوام ندارد.
در مورد اندوه چی؟ اندوه هم دوام ندارد .دیدن ،شنیدن ....دوام ندارند .بنابراین ،کامالً بدیهیست ،اما
زمان مراقبه وقتی صدایی ایجاد شود ،صوت راکه فرایند فیزیکیست ،بالفاصله میشنوید و بیدرنگ
سپری شدنش را مشاهده میکنید .همچنین بیدرنگ نمایان و سپری شدن صدا را میشنویم که
آگاهی از صدا و فرایندی ذهنی است ،مشاهده توام هر دو ،نمایان و سپری شدن واقعا ً ما را متقاعد
میکند که آنیچّاست ،ناخشنودکننده است ،دوکّاست؛ کنترلی هم وجود ندارد پس واقعا ً آناتّاست،
درست یک فرایند .میتوانیم اکنون نمایان و سپری شدنش را مشاهده کنیم.
آناتّا معانی متعددی دارد .سارا asārakaƫƫhena).هسته درونی مرکزی وجود ندارد )اساراکاتّهِنا
به معنی دوام ،در میان و وسط است .اگر درخت بزرگی را در نظر بگیرید و آن را از وسط ببرید )(sāra
به تنه اصلی و محکم درخت میرسید ،این هم سارا یعنی هسته اصلی که دوام دارد؛ ولی اساراکا
.به معنی بدون اصل است یعنی هیچچیز دوام ندارد )(asāraka
افکار بسیاری به نظر میرسند .زمانی که نمایان و سپری شدن آگاهی را مشاهده میکنیم ،میتوانیم
ببینیم که نمایان و سپری شدنش بدون تغییر طبیعت و ویژگی طبیعی و خاص آن است .مفهوم این
عدم تغییر این است که هر نوع اشتیاق یا حرص و آز نمایان شده نمیتواند به طبیعت دیگری تغییر
ماهیّت دهد .پیش از آنکه به طبیعت دیگری تغییر کند که در واقع نمیتواند ،به صورت اشتیاق سپری
میشود .اشتیاق به صورت اشتیاق نمایان میشود و فقط به صورت اشتیاق میتواند سپری گردد .در
خرد خواندم که میتوانید خشم خود را به عشق بعضی از کتابها راجع به حالتهای ذهنی ،آگاهی و ِ
تبدیل کنید ،در حالی که تبدیل غیر ممکن است! نمیتوانید خشمتان را به عشق و متّا تبدیل کنید و
همچنین نمیتوانید نفرت و بیزاری )دوسا (dosaرا به متّا تغییر دهید ،دوسا به صورت دوسا نمایان
و سپری میشود.
و سپری میشود.
درباره این نکته حتی در بین مراقبهگران سردرگمی بسیاری وجود دارد ،بعضی از افراد تصور میکنند
که میتوانند چیزی را به چیز دیگری تغییر دهند .در تعریفی از آنیچّا آمده است که پاراماتّا تغییر
نمیکند .جملهای پالی هم هست که پاراماتّا تغییر نمیکند .بعضی از افراد با مفهوم این تعریف
مشکل دارند .اگر واقعیّت )پاراماتّا( تغییر نکند به این معنیست که پاینده است .نه این طور نیست،
بلکه بدون تغییر طبیعتش نمایان و سپری میشود .نمایان و سپری شدن یعنی ناپایندگی با عدم
تغییر ماهیت مغایر نیست .نکته بسیار مهٌمیست به ویژه برای کسانی که استادان بالقوّهای هستند.
پرسش و پاسخ:
پرسش خوبیست .ممنونم که مطرح کردید .منظورمان از هیدروژن چیست؟ منظور از هیدروژن؛
ساختاری تئوری مدلی از اتم با یک پروتون و یک الکترون است ،اما زمانی که فقط به اتم هیدروژن
نگاه میکنیم ،مشاهده میکنیم که حتی این تک اتم مدام در حال تغییر است ،چون هیچ چیز
نمیتواند ثابت بماند و مدام تغییر میکند .مدام با آنچنان سرعت تغییر میکند که به نظر ثابت
میرسد .اگر به عمق ساختار هیدروژن نگاه کنید ،درمییابید که حتی الکترون هم مدام فوتون میگیرد
و رها میکند ،همیشه در حال گرفنت و رها کردن است ،یعنی فوتون دریافت میکند و آنرا از دست
میدهد ،از این رو ،سطح انرژی الکترون مدام در تغییر است .نمیتوانیم الکترون را به صورت چیزی
تصور کنیم .من برای چندین سال فیزیک میخواندم و خیلی به این مسئله عالقه داشتم .فیزیکدان
مورد عالقهام را به خاطر میآورم ،او ریچارد فینمن برنده جایزه نوبل و عضو سازمان ناسا بود که
اخیرا ً درگذشت .فینمن گفت "الکترون چیزی نیست بلکه مدلی تئوریست که فقط انرژیست و انرژی
مدام تغییر میکند .فیزکدانان دیگری را هم میشناسم که همین نظر را داشتند .اگرعمیقتر به
هستهاتم نیز توجه کنید و درمییابید که خود هسته یعنی پروتونها و نوترونها همه در آن واحد
انرژی میگیرند و رها میکنند .هیچ چیز نمیتواند ثابت بماند ،اما اگر تصویر کلی را مجسم کنیم
ثابت به نظر میرسد .اگر به مدل انرژی توجه کنید درمییابید که مدام در حال تغییر است .نمیتوانیم
هیچ چیزی را "چیز" تصور کنیم چون کل جهان یک فرایند است و چیز نیست .زمانی که به چیزی به
صورت چیز نگاه میکنیم ،به نظر میرسد که تغییر نمیکند ،اما اگر به الکترون ،پروتون و نوترون به
صورت فرایند نگاه کنید میتوانید ببینید که مدام در تغییر هستند .زمانی که ترکیب میشوند نیز
تغییر میکنند .حتی ماهیتشان یعنی ویژگی طبیعی خاص خودشان را تغییر میدهند .ویژگی
طبیعی خاص هیدروژن و ویژگی طبیعی خاص اکسیژن همانند نیستند و زمانی که آنها را ترکیب
میکنید کیفیت جدیدی بدست میآورید که حتی آن هم همیشه یکسان نمیماند.
در ویپاسانا فقط در باره کیفیت صحبت میکنیم و درباره "چیز" حرف نمیزنیم ،زیرا چنین چیزی به
صورت "چیز" وجود ندارد .هرگز نمیتوانیم درباره "چیز" سوای کیفیت آن صحبت کنیم .فقط
میتوانیم در بارهاش فکر کنیم .هدف مراقبهی ویپاسانا رسیدن به عدم وابستگیست .به چیزها
وابسته میشویم و علت رنج کشیدن این وابستگیست .به چه چیزی وابسته میشویم؟ به چیزهایی
که تجربه میکنیم وابسته میشویم .نمیتوانیم به چیزهایی که در واقع تجربه نکردهایم وابسته
شویم .به منظره ،بو ،و مزه وابسته میشویم .همچنین به هر چیزی که به "من" ربطی پیدا کند
وابسته میشویم .زمانی که به تجارب مستقیم در زندگی روزانه توجه میکنیم ،میتوانیم ببینیم که
هیچ تجربهای دوام ندارد و این نکته مهمیست .نیاز نداریم که مشاهده کنیم که چیزی دوام ندارد،
چیزی که نیاز به مشاهده دارید این است که هیچ تجربهای دوام ندارد .تجربه ناپاینده است؛ آیا
میتوانید موافق این نکته باشید؟ مهمترین چیزی که باید بدانید این است که غیر از تجربه از چه
چیزی میتوانیم واقعا ً و قطعا ً مطمئن باشیم؟ چیز دیگری نیست که بتوانیم به آن اطمینان داشته
باشیم .حتی تئوریهای فیزیک اصالح و تغییر کردهاند .فیزیکدانان حتی درباره الکترون مطمئن
نیستند .به عنوان مهندس برق آموزش دیدهام و فکر میکردم؛ "برق چیست" و میگفتند که الکترونها
حرکت میکنند و سپس میپرسیدم "الکترون چیست؟" هرچه عمیقتر و عمیقتر به الکترونها دقت
کردم و تا کنون نتوانستم به جواب واقعی برسم و هنوز هم به این موضوع عالقهمندم .در ویپاسانا،
کردم و تا کنون نتوانستم به جواب واقعی برسم و هنوز هم به این موضوع عالقهمندم .در ویپاسانا،
تجربه مستقیم را مشاهده میکنیم ،زیرا به تجربه مستقیم است که وابستهایم.
زمانی که حالت سالم ذهنی نمایان میشود ،مراقبهگر میتواند آن را به صورت حالت سالم ذهنی
مشاهده کند و به صورت حالت سالم ذهنی بدون تغییر ماهیتش سپری میشود .بدون تغییر ماهیت
نکته مهٌمیست .به این مفهوم که حالت ناسالم ذهنی مبدل به حالت سالم ذهنی نمیشود و حالت
سالم ذهنی نیز به حالت ناسالم ذهنی تغییر نمیکند .مراقبهگر در این مرحله از بصیرت میتواند عدم
تغییر را عمیقا ً و به روشنی ببیند.
در این مرحله نکات مهم بسیاری را باید به خاطر سپرد .مثالً زیاد فکر نکنید .سپری شدن پدیدهها را با
دقت بیشتری مشاهده کنید ،زیرا نمایان شدن ،ماندن و سپری شدن را میبینید .در این مرحله به
ناپدید شدن توجه بیشتری کنید .زمان ناپدید شدن خالءای ایجاد میشود سپس چیز دیگری نمایان
میگردد ،آن هم ناپدید میشود و خالء یا فاصلهی دیگری هست.
اگر به سپری شدن پدیدهها توجه بیشتری کنید،
آگاهی دقیقتری را پرورش میدهید ،و
مشاهدهتان ,واضحتر میشود.
وضوح مشاهده بسیار مهٌم است.
اگر زیاد فکر کنید مشاهده تیره و کدر میشود.
همچنین ،برای قوی شدن بصیرتتان موقعیتها و شرایط مناسب را انتخاب کنید .محل سکونت و
تغذیهتان بسیار مهٌم است .نوع غذا و مقدار مصرف آن باید درست باشد .اگر زیاد بخوابید دقتتان را
از دست میدهید .به مقدار معینی خواب نیاز دارید ،حداقل چهار ساعت در شبانهروز کامالً کافیست.
مراقبهگران میتوانند فقط با چهار ساعت خواب سالم بمانند .به حسهای نامناسب توجه نکنید،
گوش ندهید .یعنی اگر واقعا ً میخواهید مراقبه کنید ،تلویزیون نگاه نکنید ،مجله نخوانید و هر کار
دیگری که ذهنتان را مشوشکند انجام ندهید از جمله زیاد به اخبار گوش ندهید .از صحبت کردن
بپرهیزید؛ بدون حرف زدن نمیتوانیم زندگی کنیم اما به ویژه موقع مراقبه جٌ دی تا حد ممکن کمتر
صحبت کنید و صحبت فقط درباره دامّا باشد .رعایت این نکات کمک میکند تا بصیرت دقیقتری را
پرورش دهید .با افراد آگاه معاشرت کنید کسانی که واقعا ً با صداقت میکوشند تا آگاه باشند .اگر با
کسی معاشرت کنید که واقعا ً نمیخواهد تمرین کند و فقط حرفش را میزند ،دقت و قدرت تمرکز خود
را از دست میدهید .دمای هوا هم نیز بسیار مهم است .اگر در هوای خیلی گرم یا خیلی سرد زندگی
میکنید ،پرورش تمرکز عمیق و آگاهی مشکل است ،درجه حرارت باید متعادل و مناسب باشد .به
جاهایی نروید که مراقبهتان را مختل میکند .باید توجه کنید "آیا رفنت به آن محل برایم مناسب است؟
آیا زمان مناسبی به آنجا میروم؟" هر چند محل ممکن است برایم مناسب باشد اما به زمان رفنت نیز
توجه کنید .اگر نصف شب به آنجا بروید ممکن است زمان مناسبی نباشد .موضوع صحبت و افرادی
که با آنها معاشرت میکنید بسیار م ٌهماند .حالت بدن را نیز باید میزان کنید .برای مثال اگر به مدت
طوالنی دراز بکشید دقتتان را از دست میدهید .کوشش کنید که همه چیز سازگار و به اندازه باشد.
.هوشیار ،آگاه و متعادل باشید
گاهی که فرد کمی تنبل )بعید نیست( میشود ،باید خودش را ترغیب کند .خودانگیختگی خیلی مهٌم
است .اگر دوست و استاد خوبی داشته باشید به شما کمک میکند تا با انرژی بیشتری تمرین کنید.
برانگیخنت خود م ٌهمترین عامل است .به فرصتهایی برای مراقبه فکر کنید .افراد زیادی از جمله
بعضی از دوستانم برخوردم و سعی کردم ترغیبشان کنم که مراقبه کنند ،خیلی از وقتها جواب
میدادند "بسیار مشغول هستم ،به شدت کار میکنم و مسئولیتهای بسیاری دارم .درست چند روز
پیش ارتقا سمت داشتم و یاد میگیرم تا از عهدة مسئولیتهای جدیدم برآیم ،برای همین ،وقت ندارم".
کسی به من گفت که وقت ندارم ،او یکسال از من بزرگتر بود و پنج یا شش سال پیش درگذشت .بارها
به او گفتم "هر موقع که وقت داری مراقبه کن ،مراقبه کن" ،همیشه میگفت که بسیار مشغول است و
وقت ندارد .یک روز دریافت که بسیار خسته است و قدرت ندارد .از این رو برای معاینهی پزشکی به
بیمارستان رفت و مطلع شد که به سرطان کلیه مبتالست .او را جراحی کردند و یک کلیه را برداشتند.
مرخصی استعالجی طوالنی گرفت و حدود یکماه مراقبه کرد شاید به علت جراحی و دارو و احتماالً
مراقبه ،کمی احساس بهبودی کرد ،به کار برگشت و حس میکرد که درمان شده ،دوباره بسیار مشغول
شد و باز وقتی برای مراقبه نداشت .پس از چند سال دوباره بیمار شد و برای همین به پزشک مراجع
کرد و مطلع شد که کلیه دیگر نیز سرطانی شده است و بستری شد .هفتهای دوبار و گاهی یکبار برای
عیادتش به بیمارستان میرفتم و او را به مراقبه ترغیب میکردم؛ میدانید حتی در بیمارستان هم
چکارمیکرد؟ فقط دراز میکشید و تلویزیون تماشا میکرد .مرد بیچاره؛ بیمارتر بیمارتر شد ،به او
میگفتم که مراقبه کند .گاهی کنارش مینشستم و میگفتم "حاال بیا مراقبه کنیم" .دستورالعملهای
بسیار سادهای به او میدادم ،کوشش میکرد مراقبه کند و میگفت در آن لحظه احساس شادی و
آرامش بیشتری میکند ،گفتم "اکنون میروم؛ سعی کن چند بار در روز مراقبه کنی" .پس از آن از
همسرش پرسیدم که آیا او مراقبه کرد و او گفت مراقبه نمیکند و فقط تلویزیون تماشا میکند .شدیدا ً
بیمار شد .بارها به عیادتش رفتم و او میگفت "میخواهم مراقبه کنم ،مراقبه کنم" اما مصرف انواع
داروهای مختلف او را کسل ،خوابآلود میکردند به طوری که نمیتوانست خود را هوشیار نگه دارد.
میگفت "میخواهم مراقبه کنم اما به خواب میروم" .درست پیش از مرگش دوباره به دیدنش رفتم و
او گفت " مراقبه کردن برایم بسیار دیر شده است"....خیلی دیر! میدانید که این خیلی مهم است....
چند هفته پیش مردی دیر وقت به اینجا آمد ،زنگ زد .تصور کردم که کار مهمی دارد که این ساعت شب
اینجا آمده .در را باز کردم و دو مرد را دیدم ،پرسیدم چرا آمدهاند ،یکی از آنها گفت "این شخص تازه
وارد است و میخواهد چیزی درباره مراقبه بداند" .فکر کردم خیلی خوب اگر واقعا ً میخواهد بیاموزد
من هم به او درس میدهم .آمدیم و در این سالن نشستیم .با او صحبت کردم و چند دستورالعمل
مراقبه دادم .گفت "ذهنم بسیار آشفته است و نمیتوانم بنشینم" .گفتم در اینجا قدم بزند و طول
سالن راه برود و بیاید چون قدم زدن آسانتر است ،هر قدم را آگاهانه بردارد .پرسیدم "درباره چه چیزی
فکر میکند ".گفت"درباره فردا فکر میکنم" ،درباره فردا چه فکر میکنید؟ گفت که مورد دادگاهی دارد و
باید به دادگاه برود .بسیار آشتفه بود ،و شب هنگام برای مراقبه آمده بود ،آیا خیلی دیر نیست؟
مشاهده کنید ،زمانی که چیزی سپری میشود ،جایی نمیرود و دوباره در محلی انباشته نمیشود.
این نکته نیز بسیار پرمحتواست .زمانی که خودتان آنرا مشاهده کنید آنگاه پرمحتوا و عمیق
بودنش را میبینید .هر حرکت ذهنی ،هر پدیده ،نه شکلشان بلکه حسشان ،و تجربه آن ،از جایی
نمیآید و به جایی نمیرود .تجربه ،پیش از تجربه شدن توسط شما ،کجاست؟ در جایی نیست .پس
از تجربهی شما کجا میرود؟ هیچجا! در مورد تجربه مستقیم پدیدهها صحبت میکنیم ،و نه در باره
تجربه انتزاعی بلکه تجربه واقعی مستقیم .صدا تجربه است ،شنیدن ،ملس کردن ،حرکت کردن همه
تجربهاند ،تمام این تجارب همین حاال نمایان و هم اکنون سپری میشوند.
دیسک کامپیوتر میگذارید ،در واقع در دیسک صدایی وجود ندارد .حتی در کاست نیز هیچ صدایی
نیست .بهترین راه برای شرح آن این است که نوعی کد مغناطیسی روی آنها وجود دارد .صدا را به
جریان برق و جریان برق را به کد مغناطیسی تبدیل میکنیم .کد مغناطیسی را روی دیسک ضبط
میکنیم و اگر بتوانید به آن نگاه کنید فقط دو پیام آری و نه یا روشن و خاموش را میبینید ،فقط این
دو و با ترکیب این دو میتوانید در کامپیوتر هر چه را ضبط کنیم .در دیسک کامپیوتری فقط
ترکیبهای متفاوتی از روشن -خاموش ،خاموش -روشن وجود دارد ،و دیسک کامپیوتری از چه موادی
ساخته شده است؟ احتماالً نوعی پالستیک با روکش ظریفی از آهن مغناطیسی شده است .دقیقا ً
دراین مورد مطمئن نیستم ،شاید روکش از ترکیب شیمیایی آهن ساخته شده باشد ،اگر دوباره به این
ترکیب شیمیایی آهن نگاه کنید اتمها را میبینید ،و اگر عمیقتر نگاه کنید الکترون و ذرات زیراتمی
دیگر را میبینید که مدام در تغییراند .گرچه اتمهای دیسک کامپیوتری مدام تغییر میکنند ،باز هم
نوعی پیوستگی را حفظ میکنند و میتوانید اطالعات ضبط شده را بازیابی کنید.
صحبت کردن درباره کامّا بسیار مشکل است .بودا به همین دلیل گفت مشکلترین کار گفتگو درباره
)سمسارا ،(saṃsāraنیز در باره عدم موجودیت صحبت میشود ،پس کامّاست .در چرخهی زندگیها َ
سمسار گذر میکنند؟ میگویید که مردم وجود ندارند در عین حال میگویید که چگونه مردم از فرایند َ
سمسارا گذر میکنند؟ میخواهم درباره این مطلب به طور جداگانه بحث کنم چون موضوعی مردم از َ
بسیار جالب است .اگرچه افراد در این مرحله هر دو فرایندهای ذهنی و فیزیکی را که نمایان و سپری
میشوند ،میبینند ،نه فقط یکی را .متوجه حسها و آگاهی از هر دو که نمایان و سپری میشوند این
توجه را "روش مشاهده دوگانه" مینامند؛ یعنی مشاهده دوگانهی فرایند حسها و آگاهی .مراقبهگر
در ابتدا چنین حس میکند"من مراقبه میکنم" .حسی بسیار واقعیست" .در اینجا نشستهام ،مراقبه
میکنم و بسیار کوشش میکنم" ،اما همان طور که بصیرت عمیقتر و عمیقتر رشد میکند مشاهده
میکند که حتی همین آگاهی که آن را مراقبه مینامم )مراقبه چیست؟ آگاهیست ،هوشیاریست( ،این
آگاهی لحظهایست؛ گاهی هست و گاهی نیست .مراقبه چیزی طوالنی و بزرگ نیست .آگاهی لحظه
به لحظه است .مشاهده آگاهی که آن هم آنیچّا ،دوکّا و آناتّاست ،چیزی به عنوان "من" مراقبه میکنم
وجود ندارد .و فقط آن وقت است که شخص بصیرت واقعی آناتّا را ایجاد میکند .قبالً میتوانست
نمایان و سپری شدن موضوعی را مشاهده کند .افکار دیگری نمایان و سپری میشدند ولی نه این
آگاهی و نه این هوشیاری از مراقبه.
تمایل ذهنی را مشاهده کنید "میدانم که میتوانم مراقبه کنم ،مراقبهگر خوبی هستم ،و میتوانم
ذهنم را به طور پیوسته روی موضوعی به مدت طوالنی متمرکز کنم" ،که نوعی غرور یا رضایت
خاطر است .غرور و رضایت خاطر همراه هم هستند .زمانی که این نوع فکر بروز میکند ،از این فرصت
برای مشاهده آن استفاده کنید .اگر آنرا هم ببینید میتوانید بر آن مسلط و رها و آزادتر شوید .حتی
"من"" ،میدانم" ،و "میتوانم" شما را محدود و محصور میکنند .اگر واقعا ً تمایل دارید که آزادتر و
آزادتر شوید به مشاهده این افکار بپردازید .چنین افکاری حتما ً بروز میکنند.
هر نوع دستآوردی که مغرورمان سازد ،تصور بهتر بودن" ،منیٌت" یا "من"را ایجاد میکند .در
بعضی موارد مغرور شدن بسیار جذاب و گیراست .به همین علت مانا ) (mānaیعنی کبر و
خودپسندی تنها در مرحله چهارم روشنضمیری و فقط توسط یک ارهنت ) (Arhantبه طور کامل
ریشهکن میشود .مانا مقایسه است .خودتان را با شخص دیگری مقایسه میکنید" ،من مراقبهگر
بهتری هستم ،میتوانم ،میدانم" ،نمایان شدن این فکر را مشاهده کنید؛ اگر نمایان و سپری شدن
آنرا ببینید پیوند با چنین افکاری به آهستگی و بتدریج از بین میرود .خودمان با هرچه اتفاق
میافتد رابطه و پیوند ایجاد میکنیم .این پیوند مانا یا دیدگاه اشتباه )دیتی (diƫƫhiنامیده میشود.
هنگامی که پیوسته مراقبه میکنید اگر بتوانید به این پیوندها مسلط شوید آنگاه پیشرفت برایتان
آسانتر میشود و در غیر این صورت نوعی سد و مانع میشود.
با وضوح مشاهده کردن به قدری دلچسب است که به محض تجربهی آن با از دست دادنش شدیدا ً
احساس سرخوردگی میکنید زیرا مشاهده واضح رضایت فوقالعاده همراه دارد و واضح ندیدن
سرخوردگی شدید .به این دید واضح وابسته شدهایم و این نوعی حرص و اشتیاق )لوبا (lobhaاست.
هر نوع وابستگی ،به این مشاهده واضح و تجربه خوب مراقبه عالقهمند و وابسته میشوید ،به
هر نوع وابستگی ،به این مشاهده واضح و تجربه خوب مراقبه عالقهمند و وابسته میشوید ،به
مشاهده این نوع تفکر نیز بپردازید.
در اینجا صحبتم را متوقف میکنم ،هفته آینده تنها درباره یک بصیرت صحبت خواهم کرد .بهتر است
صبور باشیم و بهتدریج وارد جزییات شویم ،در بارهی چهار مرحله نخست بصیرت .اگر پرسشی دارید
و یا نکتهای برایتان روش نیست لطفا ً مطرح کنید.
پرسش و پاسخ:
حقیقت غایی )پاراماتا (paramatthaکیفیت و ویژگی ذاتی خود یعنی تغییر را از دست نمیدهد.
مثال :امکان ندارد گرما به سرما تغییر کند؛ گرما به صورت گرما نمایان و سپری میشود .سختی
نمیتواند به نرمی تغییر ماهیت دهد ،هرچند هر دو در پیوستگی مشابهاند ،ولی نمیتواند به
صورت یک چیز نمایان و به چیز دیگری تغییر یابد .زمانی که چیز دیگری نمایان میشود چیز
دیگریست .همهی پدیدههای شرطی شده همیشه جدید هستند .آنها بدون از دست دادن ویژگی ذاتی،
نمایان و سپری میشوند .پدیدهها در چنان مدت کوتاهی نمایان و سپری میشوند که زمانی برای
تغییر به چیز دیگر را ندارند.
فصل هفت
چهارمین بصیرت
تجربه پدیدهی نمایان و سپری شدن
و تشخیص راه از بیراهه
امروز میخواهم در باره چهارمین بصیرت یعنی بصیرت نمایان و سپری شدن صحبت کنم) ،اُدایا
بایا-نیانا (Udayabbaya-ñāņaکه بصیرت یافنت نسبت به نمایان و سپری شدن پدیدههاست .در
سومین بصیرت ،موقع مراقبه ،سه ویژگی طبیعی پدیدهها یعنی آنیچّا ) ناپایندگی ،( aniccaدوکّا )
رنج ،عدم رضایت ( dukkhaو آناتّا ) بی منیّتی (anattaرا مشاهده میکنید .اینها بنا به علتی نمایان
میشوند ،و بنا به طبیعتشان سپری میگردند .ما نمیتوانیم آرزو کنیم که چیزی نمایان یا سپری
نشود .هستی پایدار ،مرکز محکم پایدار ،موجودیت ,و منیّت وجود ندارند؛ و همه چیزها فرایند
هستند؛ این جنبه منحصر به فرد دامّا -بودا ) (Buddha-Dhammaاست .مردم به نحوی میخواهند
باور کنند که شاید چیزی همیشگی وجود دارد که تغییر نمییابد .در تمام آموزشهای بودا ،چیزی به
عنوان " چیز یا شیء" وجود ندارد؛ فقط فرایند است .وقتی میگوییم "چیز" سعی کنیم بفهمیم
منظورمان چیست.
واژهی شیء یا چیز معانی زیادی دارد.
چیزی وجود ندارد فقط فرایندست.
چنین موضوعی بسیار مهم و عمیق است.
این همانیست که دامّا -بودا را از همه ایدههای
معنوی و دکترین دیگر بسیار متمایز میسازد.
معنوی و دکترین دیگر بسیار متمایز میسازد.
در بعضی دکترین و تعالیم دیگر شما به نحوی در مورد ناپایندگی و نیز عدم رضایت میشنوید.
وقتی در مورد ناپایندگی حرف میزنند در باره شکل و فرم ظاهری میگویند .مثال :شما شیشه را به
تکههای کوچک میشکنید ،مردم میگویند "اه ،این ناپاینده است" ،اما قبل از شکسنت آیا پایدار بود؟
خیر ،حتی قبل از شکسنت هم ناپایدار بود.
.مهم این است که ناپایندگی همواره روی میدهد ،اما تدریجی و نامحسوس است
وقتی شکل را در نظر بگیریم ،تا زمانی که شکل ثبات دارد ،فکر میکنیم که پایدار است .آموزش بودا
این است که ناپایندگی ناپایداری شکل نیست ،بلکه ناپایندگی کیفیتهایی چون گرمی ،سردی،
سختی ،نرمی...و از این قبیل است ،که دائما در تغییرند.
برای همین است که در سومین بصیرت تمامی سه ویژگی را به طور کلی میبینیم .و همین سه ویژگی
ناپایندگی )آنیچّا( ،دوکّا ) رنج( ،آناتا )بی منیتی( عمیقتر و عمیقتر گشته و بصیرت باالتری پرورش
یعنی ) (udayaنام دارد .اُدایا ) (Udayabbaya-ñāņaمییابد .چهارمین بصیرت را اُدایا بایا -نیانا
یعنی سپری و ناپدید شدن .آنیچّا را این طور هم میشود تعریف کرد هوتوا ) (vayaپدیدار شدن و وایا
هوتوا "یعنی موجودیت یافت؛ به" ) (hutvā abhāvaƫƫhena aniccā≈ Vsm. 628ابهاواتّ ِ
اهنا آنیچا
معنی آن که روی میدهد ،نمایان میشود" .ابهوا" یعنی دیگر وجود ندارد .پس در این بصیرت
ناپایندگی به معنی موجودیت به شکل دیگری نیست .ناپایندگی یعنی کامال ناپدید میشود .این
.چیزیست که همه را گیج میکند ،و آنرا به اشتباه درک میکنند
تا وقتی که این ایده را داریم که چیزی تغییر میکند ،اما هنوز به صورتی دیگر وجود دارد ،باز هم به
ایده وجود دایم آن چسبیدهایم .هر چند که که ایدهمان کمی نسبت به قبل تفاوت کرده اما هنوز فکر
میکنیم که این چیز همان است ،برای همین معنای واقعی آنیچّا این است که "دیگر وجود ندارد".
با چنین بصیرتی مراقبهگر تمرکز بسیار قویی را پرورش میدهد ،آگاهی بسیار قویی و فکر کردن
خیلی کاهش مییابد .هر از گاهی به پدیدهها فکر میکنید نه چیز دیگر .در این مرحله مراقبهگر تقریبا ً
از فکر کردن به چیزهای دیگر خودداری میکند .ولی هر از گاهی به تمرین مراقبه و تجاربش
میاندیشد .مراقبهگر پیش از رسیدن به این مرحله خیلی توجه دارد که مراقبهاش درست است یا
نیست .آیا این ذهن )ناما (nāmaاست؟ آیا این جسم )روپا (rūpaاست؟ آیا این آنیچّاست؟ آیا این
دوکّا یعنی رنج و نارضایتیست ،یا نه؟ چنین فراز و نشیبی همچنان ادامه دارد .اما پس از رسیدن به
این مرحله تمامی این شکها از بین میروند .مراقبه بسیار طبیعی شده و با کمتر کوششی پیش
میرود ،برای همین است که ذهن خیلی متعادل میشود .این تعادل است یعنی اُپِ کّا )(upekkhā؛
تعادل ایجاد شده بسیار استوارست .چنین تعادلی جنبهها و ویژگیهای زیادی دارد؛ یکی از آنها
عدم ترس و یا شادی است .شادی نوعی دلبستگی )لوبا (lobhaاست .بدون هیچ هیجانی ،نه شاد و
نه ناشاد ،ذهن بسیار آرام و متعادل میشود.
مراقبه خودکار میشود ،به کوشش زیادی نیاز ندارد .بیشتر اوقات ذهن سکون دارد .هر از گاهی ذهن
سرگردان میشود .همین که مراقبهگر متوجه میشود ،کافی است که ذهن را برگرداند ،نیاز به تالشی
نیست .قبل از این مرحله ذهن میخواهد فقط پرسه بزند و به چیز دیگری فکر کند .برای چند لحظه آنرا
برمیگردانید دوباره پرت میشود .دست و پنجه نرم کردن است؛ ما با ذهن خود در نبردیم .اما پس از
چندی ذهن آرام گرفته و همانجا سکون مییابد؛ دیگر با افکارمان نمیجنگیم .نیرو هم متوازن
میشود .قبل از این مرحله نیروی کافی نداریم و مراقبه برایمان جذاب نیست .اما در این مرحله نیرو
الزم برای ادامه کار متعادل و کافیست .قبل از این مرحله ،سعی زیادی میکنیم ،سخت در تالشیم و
ذهن آشفته میشود .کوشش و صرف نیروی زیاد سبب آشفتگی میشود؛ کوشش نکردن و مصرف
انرژی بسیار کم هم موجب کندی و تنبلی میشود .در این مرحله تعادلی در انرژی برقرار است ،تنها
به اندازهایست که آگاهی برای ادامه مراقبه برقرار باشد .فرد میتواند نشستهای طوالنی را بدون
هیچ مشکلی بگذراند ،چون در این مرحله ذهن دیگر ناآرام و بیقرار نیست .در بیشتر مواقعی که
شخص نمیتواند آرام بنشیند نشانه ناآرامی ذهن است ،نه فقط درد جسمانی .درد حتی در این مرحله
هم میآید و میگذرد ،اما چون ذهن آرام است بی قراری وجود ندارد ،خواستهای جز انجام مراقبه
وجود ندارد .ذهن تنها با مراقبه است ،هر آنچه را که نمایان و سپری میشود درست در همان نقطه و
وجود ندارد .ذهن تنها با مراقبه است ،هر آنچه را که نمایان و سپری میشود درست در همان نقطه و
همان لحظه مشاهده میکند .موضوع مراقبه هم هر چه بیشتر پاالیش مییابد؛ آشکارا ذهن خیلی نرم
و خیلی لطیف میشود .پیش از این مرحله ،حسها و افکاری بسیار خشنی بروز میکنند اما در این
مرحله حسها خیلی نرم و لطیفاند .فکرها هم خیلی آرام و نرماند.
بنابراین شش کیفیت ذهن عبارتاند از :بدون ترس ،بدون مسرت ،نه دوست داشنت ،نه دوست نداشنت،
نه شادی ،نه غم )یعنی در برابر هیچ چیزی برانگیخته و هیجانزده نشدن(؛ مراقبه خودکار میشود و
انرژی متعادل میگردد .نشسنت به مدت طوالنی بدون هیچ مشکلی؛ موضوع مراقبه بسیار نرم و
لطیف و بدون اختالل و مزاحمت است .تعادل ذهن )اپکا (upekkhāانواع زیادی دارد و این را تعادل با
شش کیفیت مینامند.
از این رو تعریف این بصیرت چنین است:
Paccuppannānaṃ dhammānaṃ vipariņāmānupassane
paññā udayabbayānupassane ñāņaṃ. ≈Pts i.57
کلمه پاچّوپّانّا Paccuppannaبسیار اهمیت دارد .یعنی حاال و هم اکنون .همین االن فرایندهای
فیزیکی و ذهنی را مشاهده کردن ،نه فکر کردن دربارهی اینکه قبال چه روی داده است .بعضی افراد
فکر میکنند که اگر راجع به گذشته فکر کنند و همهی آنچه را که در گذشته روی داده و سپری شده،
ببینند آن زماناست که آنیچّا را درک کردهاند .اما این خِرد و بصیرت واقعی نسبت به ناپایندگی
نیست.
برای همین پاچّوپّانّا یعنی هم اکنون روی میدهد .دامّانام )) (dhammānaṃدامّا معانی زیادی دارد(
در اینجا به معنی فرایندهای فیزیکی و ذهنیست .بنا براین مشاهدهی سپری شدن )
ویپارینامانوپاسانِ (vipariņāmānupassaneاز دامّایی است که در همین لحظه روی میدهد
)پاچّوپّانّانام دامّنام (Paccuppannānaṃ dhammānaṃو درک حقیقی ) پانیا ( paññāکه آنرا ِ
خرد
مشاهده نمایان و سپری شدن )آندیابایانوپاسان نیانام (udayabbayānupassane ñāņaṃمینامند،
بصیرت ناپایندگی )اُدایابّایا -نیانا (udayabbaya-ñāņaاست.
در این مرحله وقتی مراقبهگر توجهاش را به نمایان شدن چیزی معطوف میکند ،پدیدار شدن بسیار
واضح میشود اما به سرعت سپری میگردد.
توجه بسیار واضح و روشن است،
به وضوح نمایان شدن را میبینید و به روشنی سپری شدن را مشاهده میکنید،
به سرعت پدید میآید و به سرعت ناپدید میگردد.
مراقبهگر میتواند ببیند که همینجا پدید آمده
و همینجا بدون دگرگونی ناپدید میشود.
در واقع انواع زیادی از زمان حال )پاچّوپّانّانام (paccuppannamوجود دارد ) .( Vsm 431یکی از
آنها را سَنتاتی -پاچّوپّانّا ) (santati- paccuppannaنامیدهاند ،در نظر گرفنت چیزها به صورت
گروهی .مثال وقتی ما به صدای زنگ گوش میکنیم...،چند لحظه طول میکشد تا صدای آن قطع شود.
اولین صدایی که میشنویم "تووونگ!" است و بعد به آرامی محو میشود .اگر آنرا کالً در نظر
بگیریم ،چند ثانیهای طول میکشد ،آنرا سانتاتی؛ میخوانند سانتاتی یعنی یک مجموعه ،کل
مجموعه را یکی محسوب میشود .از اینرو این درک بسیار زمختی از آنیّچا یا گذراییست .امّا اگر
به صدا توجه بیشتری کنید ،شما صدای زنگ را به صورت زنگهای ریز متعددی که پشتسرهم ایجاد
میشوند ،میشنوید که هر کدام ضعیفتر و ضعیفتر است؛ حاال هر لحظه صدای تازهای پدید میآید
.هر ثانیه صداهای زیادی پدید میآیند و سپری میشوند .اگر به صورت تئوری به موضوع
بیاندیشید ،میتوان دید که هر ثانیه حدود هزاران ارتعاشات خیلی کوتاه و سریع پدید میآیند .لحظه
حال )کانا -پاچّوپّانّا (khana- paccuppannaخیلی کوتاه است .اما پدیدههای مادی و ذهنی ،به قدری
سریع نمایان و سپری میشوند که درواقع ما فرصت تجربهی آنرا نمییابیم .بودا گفت که فرایندهای
فیزیکی یک هزار بیلیون در ثانیه نمایان و سپری میشوند .یک هزار بیلیون در ثانیه نمایان و
سپری شدن! تجربه چنین میزانی برای فرد عادی ممکن نیست .پدیدههای ذهنی دو برابر سریعترند.
حتی اگر در ثانیه ده آنیچّا را هم تجربه کنیم باید راضی باشیم که آنرا فهمیدهایم .به طور عادی ما
متوجه دو آنیّچا در ثانیه میشویم ،اما اگر خیلی متمرکز و آرام شویم زمان طوالنی شده و کش
میآید و یک ثانیه به نظر طوالنی میرسد .گاهی مراقبهگر فکر میکند یک ساعت است که نشسته اما
وقتی ساعت را نگاه میکند میبیند فقط پنج دقیقه شده است .در مرحله دیگر مراقبه شما سه یا چهار
ساعت مینشینید ،اما حس میکنید فقط یکساعت است که نشستهاید.
زمان خیلی غیر واقعی میشود؛
اگر ذهن خیلی سریع و تیز شود ،زمان بسیار کشدار و طویل میشود.
گاهی در تمرکز عمیق زمان گم و ناپدید میشود.
از همین مرحله است که تحریف و تغییر زمان آغاز میشود.
در این مرحله ،وقتی چیزی را تجربه میکنید به خاطر عادتی که دارید یعنی فکر کردن و توجه به نام،
سعی میکنید نامی بر آن بگذارید ،اما در همان لحظه نامیدن ،دیگر وجود ندارد .بنابراین حس
میکنید که دیگر نمیتوانید چیزها را بنامید ،فقط میتوانید آنها را ببینید؛ آنها را بدون فکر کردن یا
انجام کاری فقط مشاهده کنید .استاد به شاگردان مبتدی میآموزد که آنچه را میبینند یا میشنوند
و ....مورد توجه قرار دهند .وقتی به این مرحله میرسید درست در لحظهای که میخواهید توجه کنید،
دیگر آن موضوع وجود ندارد .پس دیگر نمیتوانید توجه کنید ،شما از توجه کردن دست میکشید و
.آگاه باقی مانده و عمیقاً مشاهده میکنید
در این مرحله ،مراقبهگران گاهی نور بسیار درخشانی را تجربه میکنند )ا ُ باسا (obhāsaکه نشانهای
از ذهن بسیار متمرکز است .این نورهای درخشان میتوانند شکلها و رنگهای متفاوتی داشته باشند.
گاهی ستارهای بسیار درخشانی پدیدار شده و به سرعت میگذرد ،گاهی از یک سمت ظاهر شده و از
برابر مراقبهگر عبور میکند و او بسیار عالقهمند میشود .گاه میبیند که نور درخشان متحرک مثل
)سماتا (samathaنیز چنین نورهایی تجربه ماه تابان بزرگتر و بزرگتر میشود .در مراقبه آگاهی َ
میشوند .این نشانه وجود تمرکز و نیرو در ذهن است.
گاه به نظر میرسد که زمان بسیار زود میگذرد این حالت بدین معنیست که ذهن بسیار سریع کار
) (bhavańgaمیکند .در بین فرایندهای ذهنی ،همیشه در انتهای هر کدام فاصلهای هست که باوانگا
مینامند .وقتی فردی باوانگای زیادی داشته باشد ،فاصله زیاد است .در یک ثانیه اگر کسی فواصل
متعدد بینابین داشته باشد ،پس در یک ثانیه میتواند فقط چیزهای کمی را تجربه کند .اگر فاصلهها
کمتر باشند پس تجارب بیشتری خواهد داشت .وقتی چیزهای بیشتری را تجربه میشود حس
میکنید زمان کند شده است .اگر کوانتوم و نسبیت را مطالعه کرده باشید این مطلب را راحتتر
.میفهمید
وقتی ذهن تندتر کار کند
حس میکنید که زمان کند شده است ،این خیلی واقعیست.
در مرحله دیگر از مراقبه وقتی ذهن فراتر از زمان و پدیدهها میرود،
در آن لحظه پدید آمدن و سپری شدن را نمیبینید،
دیگر زمان برایتان وجود ندارد ،بی زمانی،یا فرای زمان.
نوعی حالت است که زمان در آن وجود ندارد.
جنبه دیگر این مرحله این است که خِرد )نیانا (ñāņaبسیار واضح میشود ،فرایند ذهنی فقط فرایند
ذهنی ناب است نه بودن .در بارهاش فکر نمیکنید ،فقط میبینید که روی میدهد ،نه این که هست.
وقتی فرایند فیزیکی را تجربه میکنید همان را به وضوح ،بی هیچ شکی ،بی هیچ فکری میبینید.
تنها فرایند طبیعی را مشاهد میکنید و پدید آمدن و سپری گشنت را خیلی واضح ،بی هیچ کوششی،
بسیار ساده و طبیعی میبینید .دانشی روشن و واضح و مشخص ،خِرد روشن ،اعجابانگیز ست .فرد
از این که ممکن است به چنین وضوحی شاهد خِرد باشد ،متحیر میشود .بیشتر اوقات خیلی گنگ،
کدر و خیلی گیج هستیم ،چیزی را واضح نمیبینیم .اما در این مرحله مراقبه بدون فکر کردن ،وقتی به
چیزی توجه میکنیم آنرا خیلی واضح به همان صورتی که هست میبینیم .گاهی خیلی احساس
رضایت و شادی میکنیم.
گاه شور وشعف بدن را سرشار میکند .ذهن بسیار آرام میگیرد و pīti)،شادی جذبه و کشش )پیتی
فکر کردن متوقف میشود ،مشاهده بسیار واضح شده و دانش بصیرت خیلی آشکار و روشن میشود.
در این لحظات نوعی شعف پدیدار میشود .اما شادی و شعف بیش از حد ذهن را خیلی آشفته
میکند و میتواند به آلودگی ذهن منجر گردد .برای همین این مراحل را ویپاسانوپاکّیلِسا
ناپاکی حاصل از بصیرت مینامند .این تجربهها به خودی خود ناپاکی (vipassanupakkilesā)،
محسوب نمیشوند .اگر متوجه باشیم و به این مراحل وابسته نگردیم ،به این مراحل نبالیم و درک
اشتباهی از این تجربهها نداشته باشیم ،در این صورت پدیدههایی هستند که نمایان و سپری
.میشوند
اما اگر به این مراحل وابسته شویم و به آنها ببالیم،
آنگاه این مراحل میتوانند توجیه و درک نادرستی از نیبانا
به دست دهند؛ آن وقت است که ناپاکی و درک نادرست روی میدهد.
سپس آرامش و سکون )پاسادی (passaddhi؛ بدن و ذهن خیلی خنک میشود ،خنکی واقعی ،خیلی
مثل آنکه در اتاقی با تهویهی مطبوع نشستهاید ،گاه قطره آب خنکی را روی بدنتان حس میکنید،
حتی امکان دارد دمای بدن هم کاهش یابد .در صومعهام دما سنج ،دستگاه سنجش فشارخون و
اندازهگیری نبض داشتم .گاهی این دستگاهها را به خودم میبستم و سعی میکردم فشارخون ،نبض
و دمای بدنم را اندازه بگیرم ،و واقعا همهی آنها کاهش مییافتند ،آنقدر پایین که متابولیسم بدن هم
کاهش مییافت .فقط ذهن بود که خیلی فعال بود ولی نه با فکر کردن.
نیز تجربه میشوند ،چون در آن لحظه ذهن به آنها وابسته sukha)،شادی ،رستگاری )سوکا
نمیشود و یا به چیزی نمیاندیشد ،خیلی آزاد و شاد است .این مانند یک تضاد است .چگونه ممکن
است فرد با دیدن نمایان و بیدرنگ سپری شدن چیزها چنین احساس خوشحالی کند؟
است فرد با دیدن نمایان و بیدرنگ سپری شدن چیزها چنین احساس خوشحالی کند؟
درک این مطلب بسیار مشکل است .اگر مراقبه نکرده باشیم و فقط دربارهاش فکر کرده باشیم ،آنرا
باور نمیکنیم .در این مرحله ما اصالً چیزی نمیخواهیم .خواستهای جز نیازهای اولیه نداریم.
اعتماد به نفس عمیق و اراده )آدیموکّا (adhimokkhaوجود دارد .در این مرحله مراقبهگر واقعا اعتماد
عمیقی به دامّا دارد.
این واقعیت است.
این تمرین فرد را واقعاً به درک عمیق و آزادی هدایت میکند.
دیگر هیچ شکی در این مورد ندارید؛
غلبه کامل بر تردیدها.
؛ وجود نیروی زیادی را تجربه میکنید و دیگر تنبل نیستید paggaha).پس از آن نیرو و قدرت ) پاگاها
بدن دیگر احساس سنگینی نمیکند .میخواهید به مراقبه ادامه دهید ،دیگر احساس خستگی
نمیکنید و خوابآلود نیستید .بعضیها اصالً نمیخوابند ،و میتوانند شب و روز مراقبه کنند.
وقتی برای خوابیدن دراز میکشید ،برنامه برای خوابیدن نریزید ،اما تا جایی که ممکن است آگاه
باشید و وقتی که خوابتان برد اشکالی ندارد .بدنتان نیاز به خواب داشته است .پس از چند ساعت
.وقتی بیدار میشوید ،واقعاً میخواهید مراقبه کنید و دیگر خوابآلود نیستید
اُپتّانام ) ،(Upƫƫhānaṃهوشیاری ،آگاهی بسیار دقیق و قدرتمند .هر چند آگاهی و تمرکز به نحوی
مشابهاند ولی باهم متفاوتند .وقتی تمرکز میکنیم ذهن روی چیز خاصی قرار میگیرد ،اما شما در
واقع به دقت نمایان و سپری شدن را نمیبینید .وقتی ذهن خیلی آگاه است ،در حالی که بر فرایند
تمرکز دارید ،نمایان و سپری شدن را میبینید آن هم بسیار دقیق .مراقبه سَماتا ) (samathaتمرکز
عمیقی میدهد ،اما دانش و بصیرت واضحی به شما نمیدهد .وقتی که ذهن خیلی آگاه است ،قدرت
تمرکز آن هم پرورش مییابد .وقتی که تمرکز ذهن بیشتر و بیشتر شد میتواند تنها روی یک موضوع
مراقبه به مدت طوالنی تمرکز کند .وقتی که متمرکزتر شد به دشواری از موضوع تمرکز آگاه میشود و
آنجا میماند .گاه آگاهی از دست میرود ،امٌا ذهن پرت و منحرف نمیشود .ذهن خیلی ساکت و آرام
است و باز هم از موضوع مورد مراقبه آگاه است .اگر متوجه شدید که چنین حالتی برایتان پیش
آمده است ،سعی کنید با معطوف کردن توجهتان به پدیده دیگر آگاهیتان را پرورش دهید .اگر دو
پدیده را مورد توجه قرار دهید ذهن هوشیارتر و آگاهتر میشود.
وقت آگاهی خیلی قدرت گرفت ،میتوانید همزمان از چیزهای زیادی آگاه باشید ،سعی نمیکنید
متوجه یک یا دو موضوع باشید ،سعی نمیکنید متوجه چیزی باشید ،شما موردی را انتخاب
نمیکنید ،شما فقط آگاهید .وقتی حضور دارید و آگاهید ،میبینید هرچیزی هر موضوعی میآید و
با آن آگاهی برخورد )تماس میگیرد( میکند ،اما اگر تعداد موضوعها خیلی زیاد شوند ذهن
نمیتواند بهخوبی حریف همهی آنها شود ،و آشفته میشود .وقتی از بین رفنت شفافیت ذهن را
تجربه کردید ،سعی کنید تعداد موضوعهای مورد مراقبه را محدود کنید ،آرام بگیرید و به یک یا دو
مورد توجه کنید .نیاز دارید که خودتان را قدری سازگار سازید.
در ابتدا سعی میکنیم که توجهمان را بر یک مورد متمرکز کنیم و ذهن سرگردان میشود .ما متوجه
این سرگردانی شده و آنرا برمیگردانیم و متوجه مورد دیگری میکنیم .باید به شدت کار کنیم .در این
این سرگردانی شده و آنرا برمیگردانیم و متوجه مورد دیگری میکنیم .باید به شدت کار کنیم .در این
مرحله ذهن حضور دارد ،همیشه حاضر است.
گاه آگاهی را همچون آیینه حس میکنید،
هر چه از برابرش عبور کند آنرا منعکس میکند،
شما خودبهخود از آن آگاه میشوید.
دیگر نگرانی در باره آگاه شدن ندارید.
در این مرحله ،آگاهی )ساتی (satiو درک خرد ناپایندگی )سماپاجانیا (sampajaññaبسیار قدرتمند
هستند ،حتی در مرحله قبلی هم این دو قوی بودند .منظور این است که همواره آگاهی حضور دارد.
دیگر ناگزیر به انتخاب موضوع مراقبه نیستید .آگاهی وجود دارد و خودبهخود از هر آنچه که هر
لحظه نمایان و سپری میگردد آگاه است .مراقبه بسیار ساده و آسان میشود.
موضوع دیگر که در واقع مهمترین است ،وابستگی ) نیکانتی (nikantiاست .تمامی این 9تجربه فوق
برای هر مراقبهگری کموبیش روی میدهد .این عالمت متمرکزتر شدن ذهن و آگاهی بیشتر و بیشتر آن
است .برای همین است که ما گاهی نور تجربه میکنیم ،گاهی بصیرتی بسیار دقیق ،و گاهی شعف،
آرامش ،شادمانی ،خوش و سعادت ،و اعتمادبهنفس زیاد و انرژی از این قبیل...را تجربه میکنیم.
اینها همگی خوب هستند ،و هیچ اشکالی ندارند ،اما اگر به هر یک از آنها وابسته شوید ،آلودگی
ذهنی ایجاد میکنید .نور بهخودیخود آلودگی نیست .بصیرت روشن آلودگی نیست .آنها خالص و
خوب هستند .اما فقط وقتی به آنها وابسته شوید ،آلودگی و ناخالصی محسوب میشوند.
هر یک از تجارب زیر میتواند منجر به وابستگی شود ،حرص و آز ) تنها ،(taņhāغرور )مانا (mānaو
تفسیر یا درک نادرست )دیتی .(diƫƫhiوقتی ما نورهای روشن و واضح میبینیم ،گاهی نور پراکنده و
بیشکل است ،ما آنرا در ذهن بسیار درخشان حس میکنیم .و چون ذهن خیلی هوشیارست ما
درخشندگی را تجربه میکنیم .بعضی افراد این تجربه را اشتباها ً به روشنضمیری تعبیر میکنند.
"حاال من روشنضمیر شدهام ،ذهنم بسیار واضحست ،رها ،و در صلح و آرامش است"درونم بسیار
روشن است ،از این بهتر نمیشود .این چنین تعبیری "درک نادرست" است .حرص و آز )تنها ،(taņhā
غرور )مانا (mānaو تفسیر یا درک نادرست )دیتی (diƫƫhiپدیدار شدهاند ،که آلودگیهای ذهنیاند .ده
آلودگی در ویپاسانا وجود دارد؛ نه تای اول بهخودیخود آلودگی محسوب نمیشوند .فقط دهمی
آلودگیست .خواهش میکنم این موضوع را درک کنید .زیرا در ُاپِکا )تعادل ذهن ( وقتی که ما چنان
متعادل میشویم که نیاز نداریم برای مراقبه کوششی کنیم و مراقبه بهخودیخود روی میدهد ،آنگاه
فکر میکنیم که نیاز به هیچ کاری نیست ،فقط راحت آرام بگیریم .اگر چنین کنید در ابتدا احساس
بسیار خوبی میکنید؛ نیاز به کوششی نیست ،بسیار راحت و آسوده سرشار از صلح ،آرامش و
رهایی هستید .اما پس از مدتی ذهن انرژیاش را از دست میدهد ،کند وخوابآلود شده تیزی و
آگاهیاش از دست میرود ،پس از مدتی تمرکزش را هم از دست میدهد .هر وقت چنین چیزی را
تجربه کردید ،مهم است که به خودتان یادآور شوید که این حالت به خودیخود آلودگی نیست .فقط
وابستگی ،غرور یا درک نادرست آلودگیست.
نورهای درخشان هم میتوانند در مراقبهی سَماتا فقط با تمرکز محض دیده شوند ،همچنین به علت
بصیرت ویپاسانا نیز نور مشاهده میشود؛ ادراک چنان واضح و دقیق میشود که نور بسیار
درخشانی را درون خود حس میکنید .در واقع ما اینها را از همان ابتدای ویپاسانا تجربه میکنیم.
حتی در اولین بصیرت که ذهن آرام و پاک میشود ،آگاهی و تمرکز )سَمادی( کامال قوی میشود ،گاه
شروع به تجربه نور ،یا شادی )پیتی ،(pītiشعف ،همچنین جذبه را تجربه میکنیم ،هرچند در این
مرحله چنان قدرت میگیرند ،که بعضی افراد بنابر شخصیتشان تصویرهای گوناگونی مثل تصویر
مرحله چنان قدرت میگیرند ،که بعضی افراد بنابر شخصیتشان تصویرهای گوناگونی مثل تصویر
بودا و منظرهای آرام و سرشار از صلح میبینند.
چون من منظرهای زیبای طبیعی را دوست دارم و عاشق طبیعتام ،میل دارم که بیشترچنین مناظری
را ببینم ،کوهها ،دریاچهها ،و گاهی سطح دریاچهها مانند آئینه تابناک است .برحسب نوع
شخصیت فرد ،چنین تصوراتی در ذهن پدید میآید ،خیلی روشن و واضح ،انگار دارید در محل به آن
نگاه میکنید .در بعضی موارد آنها را میتوانید تفسیر کنید ،اما تفسیر کردن مهم نیست .شما
شخصیت خودتان را هم میتوانید تفسیر کنید .فردی که طبیعتاً نفرت در نهادش دارد ،تصویرهای
و اعتماد به ) saddhaناخوشآیند مثل جسد و صورتهای زشت میبیند .فردی که باور و ایمان )سَدّا
نفس زیادی دارد ممکن است تصویرهای زیبایی از بودا ببینید؛ گاه بودا را زنده ،واقعی ،و در حال
راه رفنت و انجام کاری میبینید .شما واقعاً آن بودای حقیقی را نمیبینید بلکه ذهنتان آنرا خلق
.کرده است
موقعی که این نورها را میبینید احساس سبکی هم میکنید .فکر میکنید چون روشن ضمیری را
تجربه کردم این نورها را میبینم ،این درک نادرستی است .فرد به علت احساس شادی و سبکی زیاد در
او نوعی زیاده خواهی و حرص و آز ایجاد میشود .گاهی هم فکرها به سراغمان میآیند ،ما
پدیدهای را میبینیم که نمایان و سپری میشوند و فکر میکنیم ،اه ...این واقعا ناپایندگیست .حتی
موقع فکر کردن ،آگاهی ذهن هنوز هم بسیار دقیق است و فکر میکنید که "درکام خیلی واضح
است" .شما خودتان را با درکتان مشخص میکنید .این میشود درک من ،خرد من ،بصیرت من و" مال
من" که ناپاکی و آلودگی ذهن هستند .بصیرت ناپاکی ذهن نیست ،اما " مال من" ناپاکی و آلودگی
ذهن است.
شیفتگی شدیدی پیش میآید ،میتواند چون موجی سراسر بدن را طی کند ،گاهی حس میکنید
بدنتان به طور شناور باال آمده است ،یا دیگر وزنی ندارد ،یا همه بدن ناپدید شده و فقط ذهن هست و
آگاهی آن .فرد ممکن است ازهوش برود و دیگر از چیزی آگاه نباشد .در بعضی موارد شخص حس
میکند چون همه پدیدههای فیزیکی و ذهنی ناپدید شدهاند ،او روشن ضمیر شده است .یک جنبه
روشنضمیری توقف پدیدههای فیزیکی و ذهنیاست ،اما در این مرحله این روشن ضمیری واقعی
نیست .فقط ذهن برای لحظهی کوتاهی متوقف شده است ،نوعی خالء ذهنی است ،اما دوباره
آگاهیتان را به سرعت باز مییابید و میبینید که فاصلهای افتاده بود.
آگاهیتان را به سرعت باز مییابید و میبینید که فاصلهای افتاده بود.
وقتی روشنضمیری واقعی روی میدهد ،ذهن پس از آن کمی آهسته میشود ،دیگر به تیزی که بود
نیست .هرچند که آگاهی و تمرکز هنوزحضور دارند ،ذهن دیگر دقیق و سریع نیست .از این رو این
خالء روشنضمیری واقعی نیست.
گاهی آرامش هم بسیار قدرت میگیرد ،ذهن و جسم خیلی آرام میگیرند و بعد فقط برای چند لحظه
کوتاه بیهوش میشوند .گاه تمرکز )سَمادی (samādhiبسیار عمیق شده و موضوع مراقبه خیلی
ضعیف و محو میگردد ،ذهن تهی میشود ،و ناآگاهی روی میدهد .بدن به همان صورت باقی
میماند ،خیلی آرام ،بیحرکت و بدون فرو افتادن .اگر خوابآلود شوید بدن فرو میافتد .اما در این
نوع سَمادی بدن فرو نمیافتد ،حتی اگر چند لحظه هم خوابتان ببرد .گاهی به خاطر اُپِکّا ،یعنی
تعادل ،شما دیگر نگران مراقبه نیستید .در ابتدا خیلی نگرانید " ،آیا من آگاهم ،آیا ذهنم همین جاست،
آیا ذهنم سرگردانست؟ " نگرانی و افکار زیادی در باره مراقبه وجود دارند ،اما در این مرحله فکر و
نگرانی در باره مراقبه وجود ندارد.
ذهن خیلی آرام و راحت است ،و پس از مدتی از هوش میرود .وقتی خیلی راحتاید بیهوش
میشوید.گاهی فقط یک خواب واقعیست! این خواب خیلی با خواب عادی تفاوت دارد .معموال وقتی
که میخوابید بدن نمیتواند خودش را در وضعیت نشسته نگه دارد ،بدن خیلی سست و بیحال
میشود .موقع مراقبه ذهنتان میتواند خیلی آرام گیرد و سرشار از صلح باشد و تمرکز بسیار
قدرتمند گردد ،در این حال اگرخوابتان میبرد بدنتان سست و شل نمیشود و وضعیت خود را حفظ
میکند .وقتی بیدار میشوید ذهن هنوز هم بسیار واضح است ،و اصالً خوابآلود نیستید .آمادهاید
که دوباره مراقبه کنید .افراد زیادی را سراغ دارم و نیز خودم تجربه کردهام ،پس از چندین ساعت
نشست در روز ،گاهی به مدت طوالنی خوابمان میبرد .موقع بیدار شدن ذهن بسیار سرحال،
هوشیار و روشن است و خودبهخود در لحظه بیداری دوباره شروع به مراقبه میکنید .معموال مردم
وقتی بیدار میشوند واقعا نمیدانند که بیدارند .رویاها و افکار مبهم و گنگ برای مدت مدیدی به
سراغشان میآید و فرد آهسته بیدار میشود؛ اما برای مراقبهگر به محض بیداری ،اولین آگاهی با
مراقبه توام است؛ چنین آمادگی بسیارخوبست.
در این مرحله به طور اعجابآوری فرد در رویا مراقبه میکند .هرگز چنین چیزی شنیدهاید؟ میتوانید
در خواب و رویا مراقبه کنید؟ به عنوان نوعی آزمایش استادم مرتب از من میپرسید"میتوانید در
خب ،سعی کن آگاهتر باشی، خواب و رویا مراقبه کنید؟" و من پاسخ میدادم" هنوز نه" ،گفت " ّ
آگاهتر ،و بیشتر مراقبه کن" .سعی میکردم بیشتر مراقبه کنم ،یک بار من در خواب و رویا مراقبه کردم
و خیلی خوشحال شدم چون چیزی برای گفتن به استاد داشتم .ما میخواهیم استادمان را خوشحال
کنیم و همچنین میخواهیم فکر کند ما خیلی خوبیم .برای همین به سراغ او رفتم و منتظرش شدم
پس از مدتی پیدایشان شد گفتم "من چیزی دارم که به شما بگویم" .خیلی جوان بودم ،و به نوعی
خیلی بچهگانه ،همچنین بسیار ناپخته ،اما خیلی خوشحال بودم ،بدین ترتب به او گفتم .او نشست
.و با لٌذت گوش داد ،با لبخند ،گفت خیلی خوب ،آگاهیت قویتر شده است
.و با لٌذت گوش داد ،با لبخند ،گفت خیلی خوب ،آگاهیت قویتر شده است
دکتر درخواب اتفاقاتی مثل عمل جراحی ،اندازهگیری دمای بدن ،تزریق ،توصیه الزم به بیمار را
میبیند .کسانی که در فروشگاه کار میکنند خواب فروش اجناس را میبینند .دانشآموزی که خودش
را برای امتحان آماده میکند ،خواب امتحان را میبیند ،من خودم بارها این خواب را دیدهام ،خیلی
ناراحت کننده است ،گاه جا میاندازم ،نمیتوانم جواب پرسش را بدهم! کامال طبیعیست که خواب
آنچه را که عادت به انجامش دارید ببینید .پس مراقبه کردن در خواب عالمت آناست که مراقبه
عادتتان شده است .لحظهای که بیدار میشوید آماده مراقبهاید .پس از مدتی دیگر خواب نمیبینید،
یا خیلی به ندرت خواب میبینید .میخوابید و وقتی برمیخیزید آماده مراقبهاید ،در این فاصله هیچ
خوابی نمیبینید.
ارهنت دیگر خواب نمیبیند.
خواب دیدن نوعی توهم )موها (mohaاست،
چیزی در ناخودآگاه روی میدهد؛ موها معانی بسیاری دارد؛
مثل حماقت ،سردرگمی ،و توهم..
برای ارهنت چیزی به عنوان ناخودآگاه وجود ندارد.
خودآگاه و ناخودآگاه یکی میشوند.
مراقبهگر با این روش میتواند ذهن ناخودآگاه را تغییر دهد که این موضوع به نظر بیشتر
روانشناسان بسیار عجیب میآید .از این راه است که مراقبه شخصّیت افراد را عوض میکند .راه
شخصیت افراد موثر باشد .بسیاری از بیماران،
ّ دیگری وجود ندارد که به اندازه مراقبه در تغییر
نگرانی و اختالل عصبی بدون این که مجبور باشید کاری برایشان انجام دهید؛ خودبهخود ناپدید
میشوند .این راه خوبی برای پرورش کیفیتهای نیک و غلبه بر عادات ناپسند است .در این مرحله
بسیاری از مردم ،حتی سیگار کشیدن را ترک میکنند .سیگار کشیدن در واقع شکسنت اصول اخالقی
)سیال( نیست ،اما بسیاری از افراد آنرا ترک میکنند .حتی نوشیدن زیاد چای و قهوه را هم کنار
میگذارند .هر نوع وابستگی و اعتیادی را کنار میگذارند .در واقع شما کوششی برای ترکش
نمیکنید ،اما حس میکنید دیگر دوست ندارید ادامه دهید .بسیاری از دوستانم که به الکل و کشیدن
سیگار معتاد بودند ،آنرا به همین سادگی ترک کردند.
همچنین در این مرحله نیز ،نه تنها بیماریهای روانی بلکه بسیاری از انواع بیماریهای واقعی
جسمانی هم دیگر وجود ندارند .آرامش و پیتی)شعف ،سرخوشی( که بسیار نزدیک و مشابه هم
هستند ،نیروی درمانی فوقالعادهای دارند .برای همین است که از مردم میشنوید که پس از مراقبه بر
بیماری غلبه یافتهاند .بر ترسهای بسیار و بر بیخوابی نیز غالب شدهاند .وقتی آرامش و سکون
)پاسادی (passaddhiزیادی برقرار شد افراد دیگر نمیخواهند به جاهای شلوغ و پرسروصدا بروند.
از فعالیتهای غیر الزم و مزاحمتهای ناخواسته اجتناب میکنند .فقط دوست دارند در جای دور با
از فعالیتهای غیر الزم و مزاحمتهای ناخواسته اجتناب میکنند .فقط دوست دارند در جای دور با
آرامش و صلح بسیار زندگی و فقط مراقبه کنند.
در این مرحله وقتی راه میروید حس میکنید بدنتان وزنی ندارد .فقط فکر برداشنت گامی را میکنید
و گام برداشته شده است .شما از آن آگاهاید ولی وزن را حس نمیکنید .پشت هم یکی پس از دیگری
گام برمیدارید ،حس میکنید در هوا راه میروید ،فقط تماسی را به زحمت با زمین حس میکنید،
احساس تماس را دارید ولی وزن را حس نمیکنید ،میتوانید خیلی سریع بروید ،حس میکنید انگار
میدوید .نه گزش و نه دردی و نه گرمایی حس میکنید .ذهن پرت نمیشود .در زیر اشعار )گاتا
:بخوانید ) dhammapadaبسیار خوبی از مجموعهی گفتار بودا )دامماپادا )gāthā
ّاسا بیکّونو
سنتَچیت ّ
ّاسا َ
Suññāgāraṃکسی که در جای بسیار آرامی مراقبه میکند )سونیاگا َرم پَویت ّ
فرای فرد عادی ،خوشبختی و شادی تجربه میکند paviƫƫassa, santacittassa bhikkhuno)،
ویپاساتو )Amānusī ratī hoti).آمانوسی َرتی هوتی
ّ )سمّ ا دامّام
چون دامما را تجربه میکند َ
sammā dhammaṃ vipassato).
هرگاه کسی کاندا یعنی پنج مجموعه را رعایت کند ،و نمایان و سپری شدن را نیز مشاهده کند )یاتو
سمّ اساتی کاندانام اُدایابّایام (Yato yato sammasati, khandhānaṃ udayabbayaṃاو شادی یاتو َ
َ
و لذت دامما را تجربه میکند )لباتی پیتی پاموجّ ام .(Labhati pīti pāmojjaṃاین نیروبخش افراد
خردمندست )اماتَم تَم ویجاناتَم .(amataṃ taṃ vijānataṃآنان این راه را که به سوی رهاییست
تجربه میکنند.آنان قبول دارند که این تمرین به سوی رهاییست.
شما از این باور مطمئن هستید .برای همین است که به شما میگویم وقتی به این مرحله میرسید در
مسیر درست پیش میروید .در واقع یاد گرفتهاید که چگونه مراقبه کنید؛ در این مرحله تمرین مراقبه
بسیار قدرتمندست .این مرحله را باالوا-ویپاسانا ) (balava-vipassanāمینامند .باالوا یعنی خیلی
قوی .قبل از این مرحله تارونا ) (taruņaنام دارد؛ تارونا یعنی ضعیف ،جوان ،خام .در این مرحله
مراقبه پختگی یافته است ،ویپاسانا )بصیرت( بسیار قدرتمندست.
در این مرحله مورد دیگری که میتواند مراقبهگر را منحرف کند این است که به علت باور و اعتماد
بسیار به تمرین ،و نیز به علت تجربه سبکی و رهایی و شعف خیلی زیاد ،میخواهد همه را به مراقبه
.کردن تشویق کند
مراقبه کنید ،مراقبه کنید ،هر چه تا به حال میکردید رها و مراقبه کنید،
او میخواهد همه را به مراقبه کردن ترغیب کند و به آنان آموزش دهد.
اما اگر به این کار ادامه دهید مراقبهی خودتان را خراب کردهاید.
مراقبه را برای آموزش دادن متوقف نکنید .فقط به تمرین ادامه دهید.
دیگران را به این کار تشویق نکنید .بعداً میتوانید این کار را انجام دهید.
اما تشویق نکردن بسیار مشکل است ،مقاومت در برابر این کار بسیار سخت است.
در این مرحله رفنت آگاهی )هوشیاری( را به سوی موضوع مراقبه و تماس آن دو را باهم تجربه
میکنید .مورد مراقبه ذهن را ملس میکند و به آن تماس میگیرد .مورد مراقبه در تماس با خودآگاه
بسیار روشن و واضح میشود .قبل از این مرحله تماس )پاسا (phassaرا درک نمیکنیم که چه معنی
دارد .ما راجع به آن شنیدهایم و در بارهاش فکر کردهایم اما واقعاً آنرا تجربه نکردهایم .هرچند که در این
مرحله میتوانیم به وضوح تماس ذهن و موضوع مراقبه را واقعا تجربه کنیم .اما گاهی ذهن به سوی
موضوع مراقبه میرود .مثال ،قبل از این مرحله مثل این است که توپ تنیسی را به سمت دیواری پرت
کنیم .توپ به دیوار میخورد و به سمت ما برمیگردد .اما در این مرحله توپ خیلی چسبندهست و به
دیوار میچسبد .وقتی که ذهن به موضوع مراقبه برمیخورد ،به آن میچسبد .آگاهی نمیگریزد ،پرت
و پراکنده نمیشود .قبل از این مرحله ما گاهی باید سعی میکردیم که موضوع مراقبه را پیدا کنیم،
اما در این مرحله به کوشش نیازی نیست .موضوع مراقبه به خودآگاه ،به هوشیاری ما میآید و گاه
آگاهی آنجا آماده و حضور دارد .گرچه به خاطر جذابیت فوقالعاده ،شعف ،انرژی و شفافیت این
مرحله به آن وابسته میشویم و نمیخواهیم مراقبه را متوقف کنیم و هر چند این خود حُ سن چنین
وضعیتی محسوب میشود زیرا دیگر تنبلی نمیکنیم و حواسمان پرت نمیشود .اما از طرف دیگر
به این مرحله وابسته شدهایم و بیشتر اوقات آنرا وابستگی نمیدانیم.
به این مرحله وابسته شدهایم و بیشتر اوقات آنرا وابستگی نمیدانیم.
صرفا ً چنین فکر کنیم "خیلی خوشحالم که مراقبه میکنم ،مراقبه کردن را دوست دارم".
چگونه وابستگی را تشخیص دهیم؟
اگر دوباره چنین تجاربی نداشتید و احساس شادی نمیکردید" ،من دوباره آن حالت را میخواهم
چه کنم که دوباره به آن دست یابم؟" این نشان میدهد که به آن وابسته شدهاید.
هر چه برای بدست آوردن مجدد آن بیشتر بکوشید,
کار مشکلتر میشود .خیلی مورد پیچیده است.
در این مرحله بسیار اهمیت دارد که از قصد و نیٌت خود آگاه باشید.
ذهن خود را بنگرید و ببینید" ،اکنون سعی دارم چهکار کنم؟ آیا میخواهم به آن مرحله برسم؟"
مثال گاهی باید برای غذا خوردن بیرون بروید و چیزی بخورید و کم و بیش حواستان پرت میشود.
پس از صرف غذا وقتی که به مراقبه باز میگردید و انتظار داشته باشید دوباره به همان مرحله برسید،
این توقع سدی بازدارنده است.
مهم نیست که تا چه حد استادمان اخطار بدهد ،اگر چنین چیزهایی روی دهد بازهم وابسته
میشویم ،و به غلط تفسیر میکنیم ،که این مرحلهایست که باید از آن بگذریم .مهٌمترین موضوع این
است که به آن نچسبیم .اگر چنین چیزی روی دهد و ما با استاد باشیم و موضوع را با او مطرح
کنیم ،استادمان میگوید" ببین داری وابسته میشوی ،اول از همه مواظب این وابستگی باش" او
نمیگوید آنرا رها کن ،چون اگر ابتدا این وابستگی را مشاهده نکنی چگونه می توانی آنرا رها سازی؟
این وابسته شدن ناآگاهانه صورت میگیرد .ابتدا باید از آن آگاه شوید.
این توصیه معنای وسیعی دارد .بر هر چه که میخواهیم غالب شویم ،ابتدا باید از آن آگاه گردیم .هر
آنچه که باشد ،بدون آگاهی از آن قادر به غلبه بر آن نیستیم .بنابراین استاد متذکر میشود" ،ذهنت را
مشاهده کن و وابستگی را در آن ببین" .اگر بتوانی آنرا ببینی ضعیف و ضعیفتر شده و از بین
میرود ،ولی دوباره برخواهد گشت ،آنرا مشاهده میکنید .از بین میرود و بعد دوباره برمیگردد .پس
.از دفعات معدودی از بین رفته و دیگر باز نمیگردد
.از دفعات معدودی از بین رفته و دیگر باز نمیگردد
مختصر اینکه در مراحل ابتدایی مراقبه ابتدا کیفیتهای طبیعی پدیدههای ذهنی و فیزیکی را
مشاهده کنید .بعداً به طور کلی ناپایندگی و نارضایتی ،عدم وجود منیّت ،ناپایندگی هستی ،عدم
کنترل ،و به نوعی خالء و تهی بودن را میبینید .سپس نمایان و سپری شدن را خیلی روشن و واضح
مشاهده میکنید .پس از این که سپری شدن را مشاهده کردید ،وقتی شروع به مشاهده نمایان و
سپری شدن میکنید ،ابتدا فقط نمایان شدن را میبینند نه سپری شدن را .قبل از دیدن سپری شدن یک
پدیده ،نمایان شدن پدیدهی دیگری را میبینید؛ بدین صورت ادامه مییابد؛ چیزی پدید میآید ،چیز
دیگری پدید میآید .پس از این ما نمایان شدن و سپری شدن را میبینیم ،یک فاصله و دوباره یک
نمایان و سپری شدن و فاصلهی بعدی را ،بدین ترتیب فاصلهها را هم میبینیم .پس از مدتی به
سپری شدن توجه بیشتری میکنید ،سپری شدن .دیگر به نمایان شدن چندان توجهی نمیکنید .در
.این مرحله ناپایندگی واضحتر و واضحتر میشود ،همه چیز به سرعت سپری میشوند
وقتی ناپایندگی راخیلی روشن و واضح میبینید ،در این بصیرت
نارضایتی را هم میبینید ،چرا؟ چون چیزی که پدید میآید به سرعت هم ناپدید میشود،
چگونه میتوان از این فرایندرضایتی داشت؟ چگونه میتوان روی آن حساب کرد یا وابستهاش شد؟
میتوانید ببینید که در هر لحظه تولد و مرگی روی میدهد .هیچ چیزی را نمیتوانید نگه دارید و
حفظ کنید ،و چیزی هم نیست که بتواند نگهتان دارد ،چون همه چیز به سرعت در حال نمایان و سپری
شدن هستند ،چیزی در کنترل شما نیست.
هر تجربهای ،هر حسی ،هر اندیشهای،
هر لحظهی ذهنی ،حتی این آگاهی،
همه چیز همواره سپری میشوند.
ازاینرو ،در این مرحله ،مراقبه خیلی کامل میشود .شما میبینید که موضوع مراقبه نمایان و سپری
میشود .میبینید که هوشیاری نمایان و سپری میشود .هوشیاری را در این مراقبه تجربه یا
مشاهده میکنید این خِرد ویپاسانا ،حتی این آگاهی را میتوانید ببینید که نمایان و سپری میشود.
در ابتدا میبینیم که این پدیده فیزیکیست نه من و نه مال من است؛ این فکر نه من و نه مال من است.
اما هنوز میبینید که آگاهی آنجاست در ذهن؛ این من هستم ،من هستم که مراقبه میکنم ،این منم که
مشاهده میکنم ،این منم که آگاهم .وقتی به این مرحله میرسید همچنین میبینید که این مراقبه
هوشیارانه ،حتی این آگاهی هم سپری میشود .این مطلب مشابه وقتیست که مردهای را
میسوزانند ،چوبهای خیلی بلندی را برای برگرداندن جسد بکار میبرند .وقتی که جسد سوخت
.چوبها را هم رها میکنند و میسوزانند ,چیزی را نگه نمیدارند ،نمیتوانند چیزی را نگه دارند
.چوبها را هم رها میکنند و میسوزانند ,چیزی را نگه نمیدارند ،نمیتوانند چیزی را نگه دارند
اگر در تجاربتان بخشی از تجربه وجود داردکه حس میکنید به شما تعلق دارد ،شما آنیچٌا را کامالَ
میتواند در فرد به سرعت ) (aņāñدرک و آنرا خیلی خوب تجربه نکردهاید .حتی همین آگاهی ،نیانا
خرد،نمایان و سپری شود .در کتابها آمده است که باید تا ده بار موضوع مراقبه ،هوشیاریِ ،
خرد را انجام دهید ،اما اجباری نیست که مشاهده نمایان و سپری شدن ،و مشاهده دوباره و دوباره ِ
و دیدن آن به صورت ناپایندگی را ) (aņāñvipassanā-ده بار انجامش دهید .مشاهده ویپاسانا -نیانا
مینامند .نخستین ویپاسانا – نیانا ،ویپاسانا نام دارد؛ مشاهده ) (paƫivipassanāپاتیویپاسانا
ِ
خرد ویپاسانا و دیدن آن به صورت ناپایندگی را پاتیویپاسانا مینامند .این خرد ویپاسانا مجددا
موضوع ویپاسانا میشود .فکر میکنم معنی را کامال واضح و روشن کردم ،آیا همینطورست؟
هفته آینده در باره پنجمین بصیرت بانگا -نیانا ) (-aņāñBhangaصحبت میکنم ،دیدن ذوب شدن و
انحالل کامل ،پس از چهارمین بصیرت کار آسانتر است .اگر در مورد چهارمین بصیرت سئوالی
دارید ،یا ابهامی وجود دارد ،لطفا بپرسید.
پرسش و پاسخ:
اولین بصیرت )نیانا( را ) (1ناما-روپا -پاریچِ ّدا -نیانا ) (Nāma-rūpa-pariccheda-ñāņaمینامند؛
دیدن ناما و روپا یعنی ذهن و جسم به صورت فرایند؛ دیدن این واقعیت که موجودی در کار نیست نه
زنی و نه مردی؛ نه شکلی ،نه رنگی .دشواری و سختی فقط دشواریست؛ نمیتوانید بگویید این
دشواری مردان و این دشواری زنان است .دشواری فقط دشواریست؛ مالیمت و مهربانی فقط مالیمت
است؛ حرکت فقط حرکت است .زن و مرد ندارد.
است؛ حرکت فقط حرکت است .زن و مرد ندارد.
ناما نیز فقط فرایند ذهنیست؛ همچنان موجودیت نیست؛ حرص و آز جنسیت زن یا مرد ندارد؛ حرص
،و آز فقط خواسنت چیزیست .هر چه به سر من و شما بیاید همین کیفیت "خواسنت" را داراست
هر نوع از علل ذهنی هم فقط یک علت ذهنیاند ،نه وجودی ،نه چیزیست ،نه جنسیت زن و مرد دارد.
پس مشاهده ناما و روپا یا ذهن و جسم را ناما-روپا -پاریچِدا -نیانا نام دارد .دو چیز روی میدهد.
یکی روپا ،و دیگری ناماست.
وقتی شما به علت این پدیدههای ذهنی و فیزیکی پی بردید؛ آنرا ) (2پاچّیا -پریگّها -نیانا
مینامند ،یعنی مشاهده علت .سپس شما آنیچُا )ناپایندگی( دوکُا ) )(Paccaaya- pariggaha- ñāņa
) (Sammasana- ñāņaرنج ( ،و آناتا )منیُت( را مشاهده میکنید که به طور کلی ) (3سَمّاسانا -نیانا
مینامند .در این مرحله افکار زیادی در باره ناما )ذهن( ،روپا )جسم(،آنیچُا ) ناپایندگی( دوکُا ) رنج( و
نیز آناتا ) بیمنیُتی( پدید میآید .پس از این مرحله دیگر این فکرها وجود ندارند .میبینید که چیزها
نام دارد و ) (Udayabbayaبه سرعت و خیلی واضح نمایان و سپری میشوند؛ این مرحله ) (4أدایابّایا
مینامند که انحالل و ) (Bhanga- ñāņaچهارمین مرحله بصیرت است و پنجمی را ) (5بانگا -نیانا
.ذوب شدن است ،سپری شدن ،ناپدید گشنت
.ذوب شدن است ،سپری شدن ،ناپدید گشنت
پرسش و پاسخ:
اکنون در نیمه راهاید هنوز نرسیدید .اما در واقع از همین حاالست که مراقبه واقعی شروع میشود.
الزمهی روشنضمیرشدن مشاهده خیلی واضح و صریح سپری شدنست .این مرحله باالوا -ویپاسانا
مرحله قدرتمندی در ویپاساناست
پرسش و پاسخ:
این مراحل به ترتیب منظم روی میدهند ،اما بعضیها بسیار آهسته از آن میگذرند و در هر مرحله
بصیرت ،مدت مدیدی میمانند و بعد به سرعت زیاد از آن عبور کرده و وارد مرحله بصیرت بعدی
میشوند سپس خیلی آهسته آنرا طی میکنند .به این صورت ادامه مییابد ،در این مجموعه ،باید به
همین ترتیب باشد .همه افراد به یک صورت تجربه نمیکنند .بعضیها در اولین مرحله بصیرت مدت
مدیدی میمانند ،و از دومی و سومی خیلی سریع میگذرند آنگاه ممکن است مدت زیادی را صرف
پرورش در مرحله چهارم کنند .در واقع پرورش در مرحله اول وقت زیادی میبرد ،مرحله دوم و سوم به
اندازهی آن وقت نمیگیرند .پرورش مرحله چهارم مقداری وقت میگیرد زیرا موانع ،وابستگیهای و
آشفتگی ذهنی بسیاری را تجربه میکنند .پس از آن تا مرحله بعد که افراد در آن گرفتار میشوند،
میتواند سریعتر طی شود .بعدا ً به آن مرحله خواهم پرداخت .این ترتیب پرورش بصیرت است.
پرسش و پاسخ:
اگر به تمرین مرتب ادامه ندهید مراحل بصیرت را از دست میدهید.
اغلب به مرحلهی اول بصیرت بر میگردید،
اما به نقطه شروع نمیرسید.
پرسش و پاسخ:
یعنی از اولین مرحله روشنضمیری عقبتر نمیروید .بصیرت قبل از اولین مرحله میتواند از دست
برود .اما اگر آنرا هم از دست بدهید حتی در حالت مرگ هم خِرد عمیقی را حفظ میکنید ،این تجربه
قدرت عظیمی دارد .میتوانید آنرا دوباره احیا کنید .ناامید نشوید .حتی اگر مراقبه را متوقف کرده
باشید ،دیگر خیلی گیج نمیشوید؛ هنوز قدری آگاهی را حفظ کردهاید و وقتی دوباره مراقبه را شروع
.کنید به سرعت پرورش مییابد
پرسش و پاسخ:
بله ،مقداری آگاهی باز میگردد .فقط با سمادی ناب و خالص نمیتوانید ناپایندگی را ببینید .فقط
کیفیت را میبینید نه نمایان و سپری شدن را .یا میتوانید ذهنتان را روی برخی مفاهیم نگه دارید؛
حتی میتوانید ذهنتان را تهی نگه دارید .من آنرا مدتها امتحان کردم و خیلی دوست داشتم.
میدانید چرا تهی نگه داشنت ذهن خوبست؟ چون چیزی وجود نداردکه ناشادتان سازد .بله ،شما
میتوانید این کار را بکنید به شرط آن که به آن وابسته نگردید چون وقتی نمیتوانید ذهن را تهی
نگهدارید ناشاد میشوید .اما اگر به مراقبه ادامه دهید خیلی سریع به آن مرحله میرسید.
پرسش و پاسخ:
باید به تمرین ادامه دهید.
وقتی به مرحله چهارم مراقبه برسید
دیگر اشتباه نمیکنید ،چون میدانید چه میکنید.
برای همین آخرین چیزی که گفتم این بود که
" شما میدانید راه کدام است و بیراهه چیست".
دیگر نمیتوانید اشتباه کنید؛ به کار ادامه دهید به آن مرحله خواهید رسید .این مرحله نوعی
آسودگی ست ،زیرا پیش از انجام کاری که مطمئن نیستید ،فکر میکنید" :شاید اشتباه میکنم ،آیا
"کارم درست است یا اشتباه میکنم؟
"کارم درست است یا اشتباه میکنم؟
پرسش و پاسخ:
نه ،اینقدرطوالنی ننشینید .مدت نشست به وضوح و پختگی ذهنتان بستگی دارد .بعضی به زمان
طوالنی نیاز دارند تا به بلوغ و پختگی الزم برسند .حتی در یک مرحله هم نوعی طبقهبندی وجود
دارد ،مثال مرحله چهارم ابعاد و طبقات وسیعی دارد .در مرحله ابتدایی نمایان و سپری شدن
رامشاهده میکنید و فکرکردن زیاد است .اگر بیشتر پرورش یابید ،این نمایان و سپری شد واضحتر
شده و پس از مدتی ورای مشاهدهتان میروید و حل شدن ،ذوب گشنت ،سپری شدن ،و سپری شدن را
بیشتر و بیشتر میبینید.
پرسش و پاسخ:
اگر بتوانید جانا ) (jhānaرا پرورش دهید میتوانید ببینید که جانا تمرکزتان را در ویپاسانا باال
میبرد و با این تمرکز قوی میتوانید خیلی سریع پیشرفت کنید ،زیرا ذهن بسیارمتمرکز ،دیگر پرت
نمیشود .اما پرورش جانا هم کامالً مشکل است .دو راه برای مراقبه وجود دارد ،یکی این که ابتدا جانا
را پرورش میدهید و سپس با روش ویپاسانا مراقبه میکنید ،این راه را سَماتا -یانیکا )Samatha -
سماتا به عنوان وسیلهای برای مراقبه بکار میرود .هرچند با ویپاسانا به (yānikaمینامند ،و َ
تنهایی وقتی به مرحله چهارم میرسید سَمادی که پرورش یافته به حدی قویست که بسیار مشابه
جاناست و آگاهی بسیار قدرتمند میگردد.
جاناست و آگاهی بسیار قدرتمند میگردد.
پرسش و پاسخ:
دقیقا نمیتوانم بگویم که چرا بودا آنچنان عمل کرد ) از طریق جاناها( .اما در مراقبه ویپاسانا اگر
بتوانید تمرکز را پرورش دهید ،کمک زیادی میکند .اما اگر نمیتوانید جانا را بپرورانید میتوانید
همان ویپاسانا را که به آن سوکُا -ویپاسان ) (Sukkha - vipassanāیعنی ویپاسانای بدون جانا
میگویند را پرورش دهید .پس ،دو راه برای تمرین هست ،اولی پرورش جانا و سپس ویپاسانا .راه
دیگر آنست که بدون پرورش تمرکز جانا ،مستقیما َ به ویپاسانا پرداخت؛ از هر دو طریق میتوانید
عمل کنید.
پرسش و پاسخ:
وقتی سَماتا را تمرین میکنید موضوع مراقبهتان چیست؟ نوعی مفهوم ،یک ایده و یا یک تصویر
است .مثال وقتی مراقبه متّا را تمرین میکنید ،میتوانید جانایی ایجاد کنید ،اما موضوع یک فرد
است ،که به خودیخود واقعیت دارد ،یعنی سَاموتی -ساچّا ) (Sammuti- saccaاست .وقتی
میخواهید مراقبه ویپاسانا انجام دهید باید این نوع موضوعهای مفهومی یا فردی را رها کنید و
موضوع مراقبه را از پدیدههای طبیعی فیزیکی یا ذهنی انتخاب کنید .اکثر مراقبهگران سَماتا پس
از پرورش جانای سَماتا مستقیما َ به مشاهده ذهن )چیتانوپاسانا (cittānupassanāمیپردازند نه
مشاهده بدن )کایانوپاسانا ،(kāyānupassanāزیرا پس از آن جانا ،آنها هوشیاری جانا را مشاهده
میکنند و کیفیت جانای هوشیاری را میبینند .آنها موضوع جانا را رها کرده و به مشاهدهی
هوشیاریی که آگاهی جاناست ،میپردازند.
فصل هشت
بصیرتهای پنجم تا نهم
از انحالل و ذوب شدن تا خطر یاس و دلسردی،
سپس خواسنت رهایی و خِرد اجتناب از فرار
سپس خواسنت رهایی و خِرد اجتناب از فرار
قبل از آن که در بارهی بصیرت ویپاسانا صحبت کنم میخواهم ذهنم را از موضوعی که دو روز است
به آن فکر میکنم پاک سازم .بعدازظهر 27مارچ بود که خبر بسیار ناراحت کنندهای را شنیدم .از آن پس
به خاطر مردمی که درگیر آن ماجرا بودند بسیار ناراحتم 39 .نفر در کالیفرنیای جنوبی ،خودکشی
کردند .چرا؟ من جزییات داستان را نمیدانم اما به هر علت که باشد خودکشی کار خوبی نبود .این
کار نشان میدهد که مردم به دنبال چیز بیشتری بجز پول و لذتهای جسمانی هستند .آنها هدایت و
تعلیم میخواهند .آنان رهبران خوبی میخواهند که ندارند .آنان گمراه شدهاند .مرگ راهحل نیست.
دلیل خوبی برای مردن وجود ندارد.
حاال کمی در باره بودا و بعضی از پیروانش که اَرهنت شدند صحبت میکنم .پس از آن که بعضی از
واالترین پیروان او اَرهنت شدند تا آنجا که میتواند برای بدن طبیعی باشد سالهای متمادی زندگی
میروند .مرگ ) (Parinibbānaکردند ،آنان از زمان مرگشان آگاهند ،یعنی آن زمانی که به پارینیبانا
برای اَرهنت مشابه مردن اغلب مردم نیست .اکثریت مردم وقتی میمیرند برخی از کیفیتهاشان دوباره
متولد میشود ) فرایند ادامه مییابد( .ولی ارهنت فقط میمیرد و این آخر فرایند است .فقط مرگ
نیست بلکه به پایان رسیدن است .از اینرو وقتی که پیروی واالی بودا نزد او آمد و گفت "من
پارینیبانای خود را در فالن روز و فالن ساعت انجام خواهم داد" .بودا چیزی به او نگفت که انجام
دهد یا ندهد؛ چون اگر میگفت که انجام ندهد این خود وابستگی به زندگیست ،به زیسنت است،
چیزی که بودا هرگز ترغیب نمیکرد .اما گفتن "انجامش کار خوبیست" ستودن مرگ است .میدانید
در این وضعیت بودا چه گفت؟ "تو از زمان خودت برای پارینیبانا آگاهی!" درک این گفته بودا خیلی
.مهماست .هرگز نگفت "پارینیبانای خودت را انجام ده" یا "نده" هرگز آنرا هم نستود
اگر راهحل خوبی بود ،خب ،بسیار خوب .وقتی جوان بودم فکر میکردم دیگر زندگیای وجود ندارد
خوبست که بمیریم .ولی دوباره متولد میشوید .این حقیقت است .آنچه که امروز میکنید و آن گونه
.که میمیرید بر زندگی آینده شما اثر میگذارد
حتی اگر باید بمیریم میبایست بیاموزیم که چگونه به خوبی و با آگاهی بمیریم.
مرگ هرگز نباید به عنوان راه حلی بکار رود.
بودا هرگز مرگ را نستود.
من خیلی برای آن افرادی که خودکشی کردند احساس تأسف میکنم .آنها واقعا َ خواستار چیزی
بودند و آماده شده بودند که بهایش را به قیمت زندگیشان بپردازند .حاضر بودند از همه چیز دست
بکشند ،از حسهای لذتبخش حتی از زندگیشان تا به چیزی بهتر دست یابند .آنان همچنین نشان
دادند که جامعه بسیار ناراضیست .خیلی از مردم پول دارند و از حسهای خوشآیند لذُت میبرند،
اما شاد نیستند.
من مردم را تشویق میکنم که عضو گروهی شوند ،اما در انتخاب گروه باید خیلی دقت کنید .باید
بدانیدکه هدف آن گروه چیست و چه چیزی را آموزش میدهند .اینجا ما میدانیم چه میکنیم و
.هدفمان چیست
بیشتر شما درسگفتار کاالما سوتا ) (Kālāma suttaرا میشناسید .بودا در مورد باور نداشنت صحبت
میکند .این خیلی مهم است؛ این تعلیمات خیلی انقالبی هستند .خیلی اهمیت دارد و بسیار هم
خوبست که دامّا را درک کنید .حتی بوداییان هم گاهی تعلیمات را برای جور درآمدن با عقایدشان به
غلط تفسیر میکنند .کسی هم نمیتواند مانع این کارشود اما اگر شما اساس واقعی تعلیمات بودا را
بدانید ،میتوانید درست یا غلط بودن آنرا بیابید .نکات برجسته بسیاری هستند که میتوانند مالک
آزمون باشند.
حاال بحثمان را در باره ویپاسانا ادامه میدهیم .سعی من در چیست؟ وقتی بعضیها میخواهند در
باره ویپاسانا بنویسند یاحرف بزنند ،متوجه میشوم که نوشته یا گفتهشان درست نیست .آنها سعی
دارند در باره ویپاسانا بگویند اما گفتهشان دقیق نیست .آن چه که در مورد بصیرت یا روشنضمیری
تفسیر میکنند نادرست است .برای همین سعی دارم که به زبان ساده و روشن ،بصیرت و
روشنضمیری را معنا کنم ،برای آنکه اگر کسی در مورد آن با شما حرف زد بتوانید بفهمید و متوجه
درستی یا نادرستی آن بشوید .برای همین است که از گفتههای پالی بیان میکنم که کلمات بوداست،
و این کلمات معیارند و میتوانید آنها را بیازمایید.
امروز در باره بصیرت پنجم صحبت میکنم .چهار بصیرت اول بسیار مهماند .باید آهسته و با
جزییات پیش میرفتیم .اما وقتی که به چهارمین بصیرت رسیدیم بقیه آسانتر میشوند .اولین
بصیرت مشکل بود ،دومی و سومی چندان مشکل نبودند ،اما چهارمی سخت بود .اگر به تمرین ادامه
دهید ،پنجمی به طور طبیعی به دنبال بقیه میآید .چون در مرحله چهارم به وضوح نمایان و سپری
شدن را مشاهده کردهاید ،هردو را هم نمایان شدن و هم سپری گشنت را و بعد بازهم مشاهده خیلی
واضح نمایان و سپری شدن .در مرحله پنجم نمایان شدن و سپری گشنت خیلی سریعتر و تندتر
میشود .سپس ،پس از مدتی شما نمایان شدن و سپری گشنت و نمایان شدن و سپری گشنت ...را
مشاهده میکنید...به نمایان شدن چندان توجهی نمیکنید ،ولی اگر توجه کنید آنرا مشاهده خواهید
کرد ،اما بیشتر توجهتان به سپری شدن ،ناپدید گشنت ،معطوف میشود ،دیگر آنجا وجود ندارد .توجه
....میکنید اما دیگر آنجا نیست
لحظهای که سعی میکنید برای مشاهدهی چیزی توجه کنید،
می بینید که رفتهاست .در واقع دیگر نمیتوانید آنرا ببینید.
فقط در نگاه گذرایی آنرا دیدهاید و دیگر آنجا نیست.
این یک جنبه یا عامل از مرحله پنجم است.
عامل مهم دیگر وقتی است که متوجه صدایی میشوید ،صدایی را میشنوید و صدا سپری
شدهاست .وقتی متوجه نوعی حسی در بدن میشوید ،حس در همان لحظه توجه نیز رفته است،
دیگر آنجا نیست .میدانید حتی توجه ذهن هم رفته است .در همان فرایند بدون هیچ وقفهای و بدون
بروز هیچ فکری مابین آنها ،میبینید که هر دو رفتهاند .برای همین است که کلمه پالی نیاتا )(taāñ
را برایتان شرح میدهم :نیاتا یعنی شناخته شده یا متوجه چیزی شدن .وقتی به موضوعی توجه
میکنید که آن موضوع را میشناسید یا مورد توجهست آنرا نیاتا مینامند .پس ابتدا مراقبهگر
میبیند که موضوع رفته و سپری شده است .سپس نیانا )(ņaāñ؛ نیانا یعنی آگاهی به همراه خِرد
که متوجه میشود چیزی رفته است .دیدن سپری شدن چیزی خِرد ناپایندگی یا آنیچٌا -نیانا ست.
پس مراقبهگر موضوع را میبیند و مشاهده میکند که این موضوع نمایان و سپری میشود ،اما او
سپری شدن را بسیار واضحتر میبیند؛ رفتهاست و دیگر آنجا نیست .و همچنین خِرد ویپاسانا یعنی
هوشیاری )همراه با آن خِرد( هم رفتهاست .پس هم نیاتا یعنی موضوع و هم نیانا یعنی آگاهی
همراه با خِرد رفتهاند .در همین فرایند فرد با هر توجهی ،هر دم که توجه میکند ،بدون هیچ کوششی
و بدون سعی در دیدن سپری شدنشان ،هر دو را باهم میبیند که میگذرند .فقط با یک توجه
خودبهخود یکی پس از دیگری بدون بروز فکری بین آن دو میگذرند .این عامل بسیار مهم و متمایز
مرحله پنجم است که آنرا بانگا -نیانا ) (-naāñ Bhangaمینامند و بانگا به معنی انحالل و ذوب
شدن است.
در این مرحله ،هر گاه مراقبهگر مراقبه میکند موضوع هر چه که باشد ،حتی اگر حرکت هم باشد،
)بدون توجه به شکل فقط حسها( ،او از حسها آگاه است و از سپری شدن سریع یکی پس از دیگری
به وضوح کامل آگاه است .تمام شکلها و استواریشان محو میشوند ،یعنی دیگر توجهی به شکلها
و صالبت موضوع نمیکنید .فقط به حسها توجه میکنید که با سرعت زیاد میگذرند .دیدن موضوع
) (paƫama – bhanga -ñānaکه با سرعت زیاد میگذرد اولین بانگا -نیانا یعنی پاتاما -بانگا -نیانا
(– bhanga -ñānaاست .مشاهده خِرد گذرایی دومین بانگا -نیاناست و دُتییا بانگا – نیاناست
این و باهم بانگا -نیانا را کامل میکنند .در هر مرحله شروع و پختگی در بصیرت وجود dutiya).
دارد .در ابتدای آن میبینید که موضوع خیلی سریع میگذرد .وقتی پختهتر و قویتر شدید ،سپری
.شدن هوشیاری ،یعنی آگاهی ویپاسانا و خرد را میبینید که باهم سپری میشوند
.شدن هوشیاری ،یعنی آگاهی ویپاسانا و خرد را میبینید که باهم سپری میشوند
سپری شدن به معنای تغییر شکل یافنت نیست؛ این نکتهایست که مایلم روشن کنم.
آنیچُا به معنی تغییر و شکل دیگری به خود گرفنت نیست.
آنیچُا ناپدید شدن ،دیگر وجود نداشنت است؛
وجود نداشنت )اباوا (abhavaپدیدههاست.
پدیدهها نمایان و سپری میشوند ،و دیگر به هیچ شکلی وجود ندارند.
در فیزیک کوانتوم میتوانید درباره ذرات ریز اتمی بفهمید ،که نه شکل ،نه فرم ،بلکه فقط انرژی مطرح
است .روبرت اُپنهایمر میگوید اگر از شما بپرسند "آیا الکترون در یک وضعیت قرار میگیرد؟" پاسخ
منفیست .آیا تغییر میکند؟ پاسخ منفیست .آیا در جا میماند؟ پاسخ منفیست .آیا حرکت میکند؟
پاسخ منفیست .الکترون فقط مدلی تئوریست؛ گاه ناپدید و گاهی نمایان میشود .یک پیوستگی بین
.آن دو حالت وجود دارد .اما دیگر به همان صورت نیست
برای توضیح بانگا – نیانا کلمات پالی زیادی بکار میرود .کایا ) (khayaیعنی چیزی که به پایان
میرسد و تمام میشود .وایا ) (vayaهم همان معنی را دارد؛ بدا ) (bhedaهم همان معنی را میدهد،
حل و ذوب شدن .نیرودا ) (nirodhaرسیدن به پایان است .معنی همه این کلمات هممانند است.پس در
پالی "کایاتو وایاتو دیسوا – آیه "(Khayato vayato disvā≈Vsm 641) 641یعنی ببینید دیگر وجود
ندارد .تنها لحظات کوتاهی وجود داشت ،همهاش همین بود ،دیگر وجود ندارد.
در تمام شش دریچه حسیتان )دِورا (dvāraاین سپری شدن را میتوانید ببینید :چشم ،گوش ،بینی،
بدن ،زبان و همچنین ذهن .در تمام این پایههای حسی ششگانه ،هر آنچه را که متوجهاش میشوید
به محض مشاهده دیگر وجود ندارد .این حالت را در تمام پایههای حسی ششگانه و نه تنها یکی
میتوانید ببینید.
پس موضوع میگذرد و این هوشیاری) ویپاسانا( از این سپری شدن موضوع آگاهست ،و همچنین
هوشیاری دیگری هم از ناپدید شدن این آگاهی ویپاسانا آگاه است.
بنابراین ،دیدن اولین موضوعی که میگذرد و مشاهده آگاهی یا هوشیاری از آن ،که خود مورد بعدی
برای آگاهی دیگر میگردد ) پُریما ماوتّو انیاواتّوسَنکامانا purimavatthuto
،(aññavatthusańkamanāو آن آگاهی هم سپری میشود ،میتوانید بارها الیههای بسیاری را
ببینید .اما لزومی ندارد که دفعات زیادی آنرا مشاهده کنید .اما الاقل سپری شدن موضوع و نیز
گذشنت آگاهی خرد مراقبه ویپاسانا را مشاهده کنید .در واقع همین دو مشاهده کامال کفایت میکند،
اما میتوانید بارها مشاهدهاش کنید.
کسی که سپری شدن را به وضوح میبیند دیگر حتی توجهی به نمایان شدن نمیکند .در بصیرت
چهارم او به نمایان شدن و سپری گشنت با روشنی و وضوح کافی توجه کردهاست و در مرحله پنجم
فقط به سپری شدن و گذشنت توجه میکند و دیگر توجهی به نمایان شدن ندارد .در ابتدای تمرین فقط
نمایان شدن را میدیدیم ،نه سپری شدن را .قبل از گذشنت چیزی ،آمدن مورد بعدی را میدیدیم .پس از
مدتی نمایان شدن و سپری گشنت هر دو را مشاهده میکنیم .پس از آن فقط سپری گشنت را میبینیم.
بدین ترتیب پختگی بصیرت پرورش مییابد.
بدین ترتیب پختگی بصیرت پرورش مییابد.
نادیده گرفنت )پاهایا (pahāyaنمایان شدن )اُدایام (Udayaṃو ماندن ذهن ) (santiƫƫhanāدر سپری
شدن )وایه (vayeیعنی ذهن فقط گذشنت را مشاهده میکند .این موضوع درک ناپایندگی را خیلی
قدرت میبخشد .این نتیجه و اوج درک آنیچُاست.
در مشاهده سپری شدن چیزی بین آنها نمیبینید .ذهن پرت چیز دیگری نمیشود؛ فکرهایی که به
ذهن میرسند کماند.در مرحله اول مراقبهگران کمی فکر میکنند .در مرحله دوم در باره علت نمایان
شدن ،توجه و فکرکردن خیلی میاندیشند .در مرحله سوم به مراقبه و آنیچُا ،دوکّا ،و آناتّا خیلی فکر
میکنند .در مرحله چهارم فکرکردن کمترست .و در مرحله پنجم تقریبا هیچ فکری در کار نیست.
نمیتوانید در بارهاش فکر کنید .سپری شدن خیلی سریع است و مهلتی برای فکر کردن در بارهاش
باقی نمیگذارد .به همین شکل تا مرحله نهم ادامه مییابد.در مراحل هشت و نه بعضی افکار دوباره
برمیگردند ،اما فقط در باره دامّاست نه امور دنیوی.
در اینجا چند تشبیه در مورد بانگا – نیانا آمده است:
(1در یک ظرف آهنی داغ مقداری دانه کنجد بریزید .هر دانه میسوزد و صدای تیزی میدهد.
(2قطرات باران روی دریاچه میافتند .قطرات زیادی را میبینید که خیلی سریع فرو میریزند.
منظورم این نیست که موقع مراقبه چنین تصاویری میبینید .این فقط یک تشبیه است .وقتی قطرات
باران روی آب میخورند گاهی حبابهایی پدید آمده و فورا محو میشوند.
در باره بصیرت پنجم بیش از این نمیتوان گفت .همهاش همین است .چیزهایی را میبینید که با
سرعت زیاد سپری میشوند .همچنین میبینید آگاهی هم خیلی سریع سپری میشود .و این کار
پیوسته و توام روی میدهد ،نه این که چیزی سپری میشود و سپس توقف و تفکر.
برای ساعتها سپری شدن سریع را مکرر میبینید ،دیدن گذشنت ،سپری شدن متوالی سبب میشود
هوشیارانه این فرایند را خطرناک حس میکنید؛ خیلی سریع میگذرد طوری که نمیتوانید روی آن
حساب کنید .نمیتوانید با آن شناسایی شوید .آنرا به عنوان چیز خطرناکی میبینید اما از آن
نمیترسید .نترسیدن خیلی مهم است .اگر ترس شروع شود آن قدر شدید میشود که مراقبه را متوقف
میکنید .این به معنی بصیرت است ،زیرا ترس واقعی به علت شناساییست .اگر شناسایی در کار
نباشد ،و فقط بدون حس شخصی شاهد گذشنت چیزها هستید ،دیگر کاری با شما ندارد .میبینید که
کسی نمیتواند با آن شناسایی شود و آنرا بگیرد و به آن تکیه کند .اطمینان و وابستگی وجود ندارد.
هیچ جیز قابل اطمینانی در این پدیدههای ذهنی و فیزیکی وجود ندارد.
هیچ جیز قابل اطمینانی در این پدیدههای ذهنی و فیزیکی وجود ندارد.
مثال :اگر در جنگل ببری را ببینید ،واقعا میترسید و برای نجات زندگی خود پا به فرار میگذارید ،اما
اگر برعکس ببری را در باغوحش را ببینید ،متوجه میشویدکه این جانور خطرناک است اما آن گونه
جالب توجهتان را نمیکند که فرار کنید.
بعضیها وقتی خیلی میترسند
آنرا با نوعی بصیرت اشتباه میگیرند.
بصیرت واقعی فاقد ترس است.
مثل فرد خردمندی که میبیند کودکی با چیز خطرناکی بازی میکند
میگوید" با آن بازی نکن خطرناکست" اما
خودش نمیترسد.
در بصیرت ششم ،بایا -نیانا ) ،(Bhaya-ñāņaدر این مرحله مراقبهگر ناشادمانی و عدم هیجان را به
مشابه خطری میبیند .در بصیرت چهارم شادی و شعف زیادی داشتید ،هیجان شدیدی حس میکردید
و شاد بودید .در مرحله ششم دیگر ازآن شادمانی شدید یا شعف اثری نیست .گاهی خیلی احساس
آرامش میکنید نه افسردگی و نه هیجان .وقتی این بایا – نیانا "دیدن فرایند فیزیکی و ذهنی به
عنوان خطر" به بلوغ و پختگی میرسد ،به سمت دیدن نقص و وضعیت نامطلوب پیش میرود .در
واقع در باره همان چیز صحبت میکنیم ،اما از دیدگاه دیگری به آن مینگریم.
در پالی نقص و وضعیت نامطلوب را ادیناوا ) (ādīnavaمیگویند .به خوبی میبینید که فایدهای در
فرایند فیزیکی و ذهنی وجود ندارد ،و نمیتواند موجب شادیتان شود .در این مرحله مراقبهگر
میتواند ببیند آنچه که در گذشته روی داده ،هر چه که باشد مثل هماکنون گذشته است .در آینده هم
مثل هماکنون هر آنچه که اتفاق بیافتد ،زندگی خوب یا بد ،همه چیز خواهد گذشت .پس اصال آرزوی
زندگی بهتری را هم نکنید.
زندگی بهتری را هم نکنید.
در آن لحظه هیچ نوع زندگی را نمیخواهید .اما اگر بصیرت را از دست بدهید بازهم آنرا میخواهید.
در لحظهای که بصیرت دارید میتوانید ببینید که هیچ چیز ارزش داشنت را ندارد ،نمیتوانید چیزی
داشته باشید.
زمانی که فرد توجه میکند ،و میبیند این گذراست و سپری میشود؛ وابستگی و خواسنت نگهداشنت
چیزی وجود ندارد .درمییابد که پدیدار شدن خطر است ) اُپادو بایام .(uppādo bhayaṃ ≈Pts i.59
بوجود آمدن خطر است .اتفاق خطر است )پاواتام بایام .(pavattaṃ bhayaṃ ≈Pts i.59هر چه روی
دهد خطرناک است .حتی فکر در مورد چیزی رضایتبخش و کوشش بعدی برای بدست آوردنش خطر
است )آیوهانا بایام .(āyuhanā bhayaṃ ≈Pts i.59گاهی فکرهای مختصری پدید میآیند ،و در یک آن
اگر مراقبهگر چیزی خوانده و تعلیمات بودا را درک کرده باشد .عبارات خیلی کوتاه یا جمالتی هم
به ذهن میآورد .یک دفعه موقع مراقبهام ،بخش پایانی خاستگاه وابستگی )پاتیچّاساموپادا
( Paƫiccasamuppādaخود به خود به ذهنم آمد .در آن لحظه به معنایش فکر نمیکنید اما معنی
بسیار عمیق و ژرف دارد .چیزی که به ذهنم رسید این بود:
"Evametassa kevalassa dukhakkandhassa samudayo hoti” and Evametassa kevalassa
."dukhakkandhassa nirodho hoti
اِوامتّاسا ) (Evametassaیعنی در این راه کِواالسا ) ،(kevalassaاین کلمه بسیار مهم است ،یعنی با
چیزی نیآمیزید و وابستهاش نشوید .دوکاکانداسا ) (dukhakkandhassaیعنی فقط انبوهی از دوکا
)رنج ( است.
بنابراین ،عبارت فوق چنین معنی میدهد" :فقط تودهای از رنج است که نمایان میشود،
با هیچ موجودی ،با هیچ رضایتی نیامیخته است".
نیامیخنت بسیار مهم است.
یعنی آنچه که نمایان میشود رنج خالص است و آنچه که
سپری میشود هم رنج ناب است.
هیچ موجودی ،هیچ چیزی شادیآورنیست ،رنج خالص و ناب است.
بدین ترتیب ،عدم رضایت بسیاری در این فرایند نمایان شدن و سپری گشنت ،وجود دارد.
شما این فرایند را به عنوان من یا مال من ،موجودی یا چیزی نمیبینید ،فقط یک فرایندست .هیچ
کنترلی برآن ندارید؛ نمیتوانید بگویید" روی ندهد" .اتفاقی یا رویداد دیگری برحسب شرایط پیش
میآید .گاهی افراد مطلعتر مطالب دیگری یادشان میآید.
اگر چیزی نمایان نگردد ) آنوپودا کِمام ( Anuppādo khemaṃ ≈Pts i.59امنیَت است .اگر چیزی
پدیدار نشود امنیَت کامل برقرارست .اگر چیزی نمایان شود سپری خواهد شد .امنیٌتی نخواهد بود.
کِمام معنی نیبانا را هم میدهد .ایدهای که درکش بسیار مشکل است ،این است که "نمایان نشدن
شادمانی و خوشبختیست ) آنوپادو سوکام."(Pts i.59 Anuppādo sukhaṃ≈ -
در هر یک از چهار حقیقت شریفه کلمه رنج )دوکٌا( وجود دارد )دوکا سامودایو ساکٌا ،دوکا ٌ -نیرودا-
ساکٌا ،و غیره (...سوکا -ساچّا وجود ندارد .سوکا به معنی نبودن دوکٌاست .وقتی که دیگر رنجی
نیست ،مرحله خوشبختی و شادمانیست.
آنوپودا نیباناAnuppādo nibbānaṃ, ≈Pts i.60 -
نمایان نشدن نیباناست )رهاییست(.
پس از مشاهده بیثمری نمایان شدن و سپری گشنت ،مراقبهگر به مرحلهی بعدی میرود که دلسردی
)نیبیدا -نیانا (nibbidā-ñāņaنام دارد ،خِردی که دلسرد شده یا دیگر از چیزی خوشنود نمیشود.
از یک سو خِرد نیبیادا معنی نوعی ماللت میدهد ولی کسل شدن از مراقبه نیست ،اما مقصود این
است که دیدن نمایان شدن و سپری گشنت ..نمایان شدن و سپری گشنت" ،چیزی نیست که هیجانانگیز
باشد" ،همان است که بارها و بارها بدون پایانی ،تکرار میشود .شخص میبیند که چیز
شادیبخشی در آنیچا وجود ندارد .در مراحل ابتدایی مراقبه افراد خیلی خوشحال میشوند ،خیلی
شعف )پیتی ،(pītiسرخوشی و آرامش و صلح را تجربه میکنند .در این مرحله ذهن آرام است ،اما
دیگر چیزی را حس نمیکند .میبینید که همه چیز رفته است .ذهن بسیار دلسردست نمیخواهد حتی
دیگر به چیزی هم فکر کند .در ابتدا میخواهید فکر کنید ،فکر کردن حتی بسیار هم شادیبخش
میشود .به خوبی هم فکر میکنید .اما در این مرحله وقتی که فکر میکنید و تمایل به مشاهده
افکارتان دارید ،ولی آنها رفتهاند ،شما ماندهاید و ذهن تهی از فکر .دیگر فکری نیست .حتی تفکر
کسالتبار میشود .نه جالب است و نه شادیآور .برای همین بعضیها میگویند" :دیگر نمیخواهیم
فکر کنیم .چرا فکر کنیم؟ فکر کردن لزومی ندارد .ما خیلی فکر کردهایم".
فکر کنیم .چرا فکر کنیم؟ فکر کردن لزومی ندارد .ما خیلی فکر کردهایم".
در این مرحله فرد میتواند از مفهوم این شعر مطلب را بفهمد:
سبه سنکارا آنیچٌاتی ) :( ,Sabbe sankhārā anicca tiسانکارا یعنی آنچه که شرطی شده است و هر
نوع پدیدهای سانکاراست .سبه سنکارا آنیچٌا ،یعنی همهی سانکاراها آنیچٌا یا ناپایندهاند.
اولین شعر درباره آنیچّاست ) (277دومی )آیه ( 278در باره دوکٌاست ،معنی این دو تقریبا ً یکی
:است.اما سومین شعر خیلی مهم است
در دو شعر اول شما سبه سنکارا آنیچٌاتی ،سبه سنکارا دوکٌاتی ،را میبینید اما در سومی سبه دامما
آناتا را مشاهده میکنید .در آن "دامما" همه را شامل میشود.
در دیدارهایم تعداد افرادی مالقات کردم که بحث میکردند که بودا گفته است پنج کانداس ) مجموعه
های شرطی شده ( آناتا ) (anattaهستند ،اما نگفت که آتّا ) روح ( وجود ندارد .آنها میآیند و از من
میپرسیدند آیا این گفته بوداست که پنج کانداس "خود" ) آناتا یا بی منیٌتی ( نیست ،اما چیز
دیگریست که "خود" است چیزی که بودا آنرا انکار نکرد؟ جواب من"نه" است.
دیگریست که "خود" است چیزی که بودا آنرا انکار نکرد؟ جواب من"نه" است.
بودا گفت سبه دامّا آناتا ،همه چیز ،هر مفهومی ،حتی نیبانا
آناتاست ،چیزی خارج از آن نیست.
کلمه دامّا شامل همه چیز ست؛ چیزی خارج از آن نیست.
پس همه چیز آناتاست .چیزی که بتوانیم آنرا اتا )روح( بنامیم وجود ندارد
برای همین این شعر بسیار مهم است.
بایا – نیانا ،ادیناوا -نیانا ،نیبیدا -نیانا ) - (Bhaya- ñāņa, ādīnava- ñāņa, nibbida- ñāņaاین
سه بصیرت )ا ِ ِ
کاموا (ekamevaواقعا ً هماننداند ) الباتی (labhatiکه سه نام )تینی نامانیtīņi
(nāmāniگرفتهاند.
نیا ،(Yā ca bhayatupaƫƫhāne paññā وقتی چیزی را چون خطر میبینید )یا چا بایاتوپاتٌانِ پا ٌ
وقتی بیثمری را میبینید )یان چا آدیِناوِ نیانام ،(yañ ca ādīnaveñāņaṃوقتی چیزی را بسیار
دلسردکننده میبینید)یاچا نیبیدا ،(yā ca nibbidāهمه این موارد یک چیزند) اِمی دامما اِکاتٌا ime
مراقبهگر پس از دیدن همهی چیزها ،مثل بروز خطر ،نمایان شدن و سپری گشتن چیزهایی ناقص و
نامطلوب ،یا چیزهایی که ارزش شادی و سرور ندارند ،میخواهد از همهی آنها رها شود و خالصی
یابد ،از همه آنها خیلی خسته شده است .آنرا "خواستار رهایی" )مونچیتوکامیاتا -نیانا
(muñcitukamyatā-ñāņaمینامند .این بصیرت بعدیست .با مشاهده بدن و هر پنج کانداس )حس(
میتوانید ببینید که هیچ کدام حتی یکی ،ارزش وابسته شدن ندارد .مراقبهگر میخواهد که از همهی
سانکاراها رها شود ،میخواهد بگریزد .مثال اگر در جایی خوشحال نیستید ،در این فکرید که آنجا را
ترک کنید ،جایی را بیابید که آرامش بیشتری داشته باشد و شادتر باشید .در این پنج کانداس
)حس( نمیتوانید خوشبختی و شادمانی بیابید ،برای همین میخواهید از آنها رها شوید .گاهی
درمییابید ،حتی این توجه کردن هم بسیارخستهکنندهست ،...مشاهده کردن ،...مراقبه کردن اینها هم
خیلی خستهکنندهاند!
میبینید که چقدر پیش رفتهاید .در ابتدا با حسهای لذتبخش به هیجان میآمدید .وقتی کار مراقبه
را شروع کردید میخواستید این مراقبه را رها کنید .اما در مراقبه آرام شدید ،آرامش ،صلح و شادی
.سپس به آن وابسته شدید
اما وقتی به این مرحله میرسید ،حتی به مراقبه هم دیگر وابسته نیستید.
حتی مراقبه هم دلسردکننده میشود.
میخواهید از آن هم رها شوید.
به راستی هم چنین است ،و خوبست.
میخواهید از موضوع مراقبه و از آگاهی حاصل از آن ،از هر دو رها شوید .میخواهید از مراقبه و
آگاهی مراقبه آزاد گردید .یعنی میخواهید دیگر به چیزی توجه نکنید.
در بعضی موارد افراد از این مشاهده پدیده نمایان شدن و سپری گشنت به تنگ میآیند .فکر میکنند
بهتر است که دیگر مراقبشان نباشند.آنها مشاهده را متوقف میکنند ،دیگر توجه نمیکنند.گاهی
ذهن پاک و خالی میشود .ذهن با هیچ چیز پرت نمیشود ،زیرا ذهن این فرد مایوس و دلسرد است و
اصال هیچ چیز نمیتواند برایش جالب توجه باشد .اگر مراقبه را متوقف کند ذهنش همچنان آرام
است اما دیگر نمیتواند نمایان شدن و سپری گشنت را مشاهده کند ،او این وضعیت را خیلی بهتر،
صلحآمیزتر و شادیبخشتر مییابد.
صلحآمیزتر و شادیبخشتر مییابد.
ذهن هنوز آرام ست و فقط در فضایی خالی ،در خالء بسر میبرد.
اما اگر در این وضع مدتی طوالنی بماند ،وضوح و روشنی
ذهن را از دست میدهد .پس از آن دوباره به جهنم برمیگردد ،جایی برای گریز نیست.
توقف مراقبه هم راه گریز نمیباشد.
پس فرد دوباره توجه میکند ،میبیند همه چیز فقط برای چند لحظهی کوتاه باقی میماند .فقط بین
نمایان شدن و سپری گشنت است ،به مدت خیلی کوتاهی باقی میماند؛ این تنها فرایندیست که
میگذارد چیزها ،به صورت بادوام نمایان شوند.
موقعی که پرده سینما را مشاهده میکنید ،در هر ثانیه حدود بیست تصویر را نمایش میدهد .بیست
بار پرده تاریک میشود اما شما تشخیص نمیدهید ،چون چشمهایتان نمیتواند به آن سرعت
تصاویر را شناسایی کند .واقعا حرکتی در کار نیست تنها تصاویری هستند که کمی باهم تفاوت
دارند و یکی پس از دیگری نمایان میشوند .چون ما فاصله بین تصاویر را تشخیص نمیدهیم ،به
نظر میآید که آن شخص حرکت کرده است .برای لحظهی بسیار کوتاهی تصویری میآید و بعد
میرود ،سپس تصویر دیگری میآید.
داریم ،ویتی -چیتایعنی ذهن ) (Bhavanga- cittaو باوانگا -چیتا ) (Vithi- cittaمعموال ما ویتی -چیتٌا
آنچه را که اکنون روی میدهد مشاهده میکند .باوانگا – چیتا نوعی مرحلهی زمینهایست که ذهن
درک واضح و قوی از موضوع مراقبه ندارد؛ تنها زنده نگه داشنت و تداوم هوشیاری را بدون وجود
موضوع مراقبه حفظ میکند .معموال این فاصله ،برای مردم بسیار وسیع و به مدت طوالنیست .حفظ
هوشیاری و آگاهی در این مدت طوالنی را باوانگا – چیتا مینامند .یک هوشیاری نمایان و سپری
میشود ،توجه به آنچه اکنون روی داده یا فکر کردن در باره چیزی و سپس فاصله ،بعد هوشیاری
دیگری نمایان و سپری میشود ،و در آن فرایند نیزآگاهی از موضوعی یا هر نوع ایده یا فکر حضور
دارد ،و باز هم فاصله بعدی .معموال مردم فاصله را با وسعت زیاد حس میکنند .هر چه فاصله بیشتر
.باشد ،کمتر میدانیم ،و عدم حضور ذهن طوالنیترست
.باشد ،کمتر میدانیم ،و عدم حضور ذهن طوالنیترست
مثال در ابتدا ،میتوانیم در هر ثانیه متوجه یک لحظه آگاهی بشویم پس از مدتی ،پنج ،ده ،پانزده،
بیست و ...هر چه آگاهی بیشتری شود زمان طوالنیتر به نظر میرسد .زمان چیست؟ زمان در واقع
یک ایده است .وقتی کامالَ از هیچ رویدادی آگاه نیستید ،کامال ناهوشیارید ذهنتان از زمان آگاه
نیست..
هر از گاهی ،در این نوع حالت بصیرت ،افکاری مختصر و خیلی کوتاه بدین شکل به ذهن میآیند،
"هیچچیز پایدار نیست" )کاال " ،(calaهمه چیز در حال حرکت و لرزان است و دوام ندارند" .چنین
افکاری در ذهن بروز میکند .همچنین هیچ مادهای دوام ندارد ) آساراکا" ،( asārakaهمه چیزی
غیرواقعی و تخیلیست" .گاهی هم )سَنکاتا"،( sańkhataچیزها بنا به عللی نمایان میشوند".
چنین افکار خالصه و کوتاهی به ذهن میآیند...گاه مراقبهگر احساس میکند این آگاهی از نمایان و
سپری شدن مداوم ظلم و ستم است مثل شکنجه ،اصال فرصت استراحتی نمیدهد .مثل این است که
یک نفر مداوم صدای خیلی زیر و تیزی را ایجاد کند؛ پس از مدتی خیلی ناراحت کننده مثل شکنجه
میشود .او با مشاهده نمایان شدن و سپری گشنت به مدت طوالنی حس میکند مثل این است که در
دام نمایان شدن و سپری گشنت گیر افتاده....این فقط دامست شکنجهست .گاهی غیر قابل تحمل
میشود .این موضوع خود دوکٌا یعنی رنج است .این نمایان شدن و سپری گشنت دردناک ست .مجبور
به مشاهده آن هم بودن دردناکتر است.
گاه فارغ از آن که خود را چقدر سالم یا مریض میپندارید ،زندگی را بیماری مزمنی میبینید؛ که
همینطور ادامه مییابد ،همواره نمایان شدن و سپری گشنت است .زیاد فکرش را نکنید وگرنه افسرده
میشوید.
بنابراین ،این افکار کوتاه و گذرا بهطور طبیعی میآیند؛ به آنها توجه کنید ،و بگذارید بگذرند .متوقف
نشوید و زیاد فکر نکنید .اگر توقف کنید و به تفکر بپردازید میتوانید فکرهای بسیار خوبی کنید،
چون ذهنتان پرت نمیشود؛ میتوانید کتابهای دامّایی بنوسید .اما توقف و فکر نکنید .اما اگر
خیلی فکر کنید بسیار افسرده میشوید.
موقع تفکر ،شما شناسایی میکنید.
تفکر سبب میشود که حس کنید این "شمایید" که دارید میاندیشید.
تفکر سبب میشود که حس کنید پیوستگی وجود دارد.
اگر به تفکر ادامه ندهید ارتباطی بین این اتفاق
و اتفاق بعدی وجود ندارد.
اگر فکر کنید اتفاقها را متصل میکنید .پس فکر کردن است که سبب میشود حس کنیم تداوم و
ارتباطی وجود دارد .اگر فکر نکنید ارتباط و تداومی وجود ندارد؛ فقط نمایان و سپری شدن بدون
معناییست.
گاهی حس میکنید این نمایان و سپری شدن مثل تیغه استخوانی در گوشت است .گاهی هم حس
میکنید که زندگی یک بیماریست .وقتی در مورد این مراحل بصیرت صحبت میکنید ،خیلی منفی،
خیلی بدبینانه به نظر میرسند .آنرا مثل خطری بدون اخطار میبینید .مانند یک بمب ساعتیست.
.هر لحظه امکان انفجار و مرگ وجود دارد
وقتی افراد به این موارد وابستگی ،وابسته میشوند ،ذهنشان را آلوده میسازند .میتوانید آنها را به
عنوان عامل آالیندگی ببینید .حتی در این مرحله هم دوکٌا یعنی رنج را میبینید ،اما با آن نوع رنج
که در مراحل ابتدایی تمرین تجربه میکردید ،تفاوت دارد .در مراحل اولیٌه هر لحظه نمایان و سپری
شدن دوکٌا را مشاهده نمیکردید .در این مرحله هم هر چند نمایان شدن و سپری گشنت را که به عنوان
رنج و نارضایتی مشاهده میکنید اما آنرا به صورت چیزی میبینید ،که به وضوح یکی پس از دیگری
رنج و نارضایتی مشاهده میکنید اما آنرا به صورت چیزی میبینید ،که به وضوح یکی پس از دیگری
میگذرد.
حتی پس از اولین مرحله روشنضمیری شما همین مطلب را عمیقتر ،غنیتر تجربه میکنید .گاهی
مشاهده میشود که فرایند به هیچکسی تعلق ندارد؛ کسی وجود ندارد که صاحب آن باشد .این
فرایندها مالکی ندارند .شما به شنیدن توجه میکنید؛ نمایان و سپری میشود .شما میدانید آن
شنیدن به شما تعلق ندارد ،چون دیگر گذشته است .فکر میکنید این بدن من است )احساس مالکٌیت(،
"منی" اینجاست .در این مراحل بصیرت ،مشاهده میکنید کسی را نمیتوانید ببینید که صاحب
فرایندهای طبیعی باشد .همچنین میبینید که نمیتوانید برآن حاکم باشید .نمیتوانید به فرایند
بگویید "این چنین روی بده ،آن طور روی نده؛ بمان و نمایان نشو".
با این که هر از گاهی مراقبهگر حس میکند که دلش میخواهد مراقبه را متوقف کند " ،دیدن چیزهایی
که تا این حد موجب نارضایتیاند چه فایدهای دارد"؟ این حالت را بارها و بارها میبینید .اما پس از
مدتی مراقبهگر میفهمد که توقف کار راه حل نیست .بهترین راه ،ادامه کار ،ادامه توجه و ادامه حرکت
است ،راه دیگری وجود ندارد.
برای بعضیها هر مرحله از بصیرت به وقت زیادی نیاز دارد .برای بعضی هم فقط چند لحظه کوتاه
کافیست ،شاید چند دقیقه ،چند ساعت ،چند روز .برای بعضیهم چند روزی طول میکشد .بستگی
به انگیزه فرد دارد .اگر فکر میکنید که وقت زیادی دارید و میخواهید بصیرتی را به آرامی و به طور
کامل بررسی کنید ،در این صورت ممکن است وقت زیادی بگیرد .در غیر این صورت میتوانید توجهتان
را بیشتر و بیشتر کرده و سرعت فرایند را باال ببرید.
در حقیقت از فرایندست که ناراضیاند ،اما این ناخوشنودی را به حساب موضوع دیگری مینهند،
فکر میکنند که "مراقبهام خیلی خوب بود اما االن دیگرخیلی خوب نیست ؛ چیزها را خیلی واضح و
روشن نمیبینم" .چون وقتی کاری به کندی پیش میرود ،همه چیز را میتوانید به وضوح ببینید.
اما در این مرحله سرعت به حدی زیادست که نمیدانید چه کار کنید .حتی نمیتوانید آنرا ببینید زیرا
که گذشته است ....خیلی سریع؛ رفته است .همه چیزها اصال جذابیتی ندارند .در مرحله چهارم همه
چیز خیلی جالب توجه بود .اما اکنون چندان جالب نیست .کمی هم کسالتآور شده است.
خیلی مواظب باشید؛
وقتی که حس میکنید حوصلهتان سر میرود ،و کسالتآور شده،
فقط به خودتان یادآوری کنید
"بهتر خواهد شد".
گاهی افراد متوقف میشوند و دست از کار میکشند .و بسیاری از استادان میگویند "چقدر جای
تأسف است .چه غمانگیز .آنها باید به مراقبه ادامه دهند .سپس به پیشرفت اساسی دست مییافتند.
اما مایوس شدند و دست از کار کشیدند".
پس ناامید نشوید ،ادامه دهید!
این پَتیسانکا -نیانا ) ،(Paƫisankha- ñāņaبصیرت نهم است.
پرسش و پاسخ:
من نسبت به مردم احساس شدیدی دارم .گاهی خیلی غمگین میشوم .وقتی آناگامی )(Anāgāmī
بشوی میتوانی بر غم غلیه کنی .من آناگامی نیستم .برای همین آنرا حس میکنم ،اما میدانم
خواهد گذشت و در گیر آن نمیشوم .خشمگین نمیشوم ،فقط خیلی غمگین میشوم ،که آن هم
آلودگی ذهنی )دوسا (dosaاست .افرادی که خودکشی دسته جمعی کردند به دنبال چیزی ورای لذت
جسمانی و پول بودند .آنها نیٌت بسیار خوبی داشتند قصدی بسیار زیبا ،غم من از آن است که
زندگی خود را هدر دادند؛ آن هم چه اتالفی .اگر راهنمای خوبی داشتند میتوانستند یاد بگیرند و
رشد کنند .فرصتهای بسیار با ارزشی را از دست دادند .فکر میکنم مثل این افراد زیاداند که به دنبال
معنویتاند ,به دنبال نوعی رهاییاند ،اما استاد و راهنمای خوب ندارند .این فقط بخش کوچکی از
اصل واقعه است .میتواند باز هم تکرار شود .الزم است کاری بکنیم .نمیگویم یک فرد مسؤول آن
است؛ تمام جامعه مسؤول است.
آنهاست ) (karmaبه دوستانمان ،به فرزندانمان ،چه چیز میتوانیم یاد دهیم؟ با گفنت این که کارمای
مسئله حل نمیشود .باید راه حلی بیابیم؛ ممکن است برای نوه شما یا نوههایتان پیش بیاید .مردم
احساس گمگشتگی میکنند .آنهایی که خودکشی کردند بیچیز نبودند .در بارهشان زیاد شنیدهام،
پولدار بودند .چرا مردند؟ چرا خودکشی کردند؟ چرا رهبرشان چنین کرد؟ استادشان به آنها گفت
!خودکشی کنند و برای مردن به آنان کمک کرد
!خودکشی کنند و برای مردن به آنان کمک کرد
پرسش و پاسخ:
در تعلیمات بودا به طورکلی سرزنش کارمای گذشته دیدگاه درستی نیست .اگر بگوییم نمیتوانیم در
مورد آن کاری کنیم ،پس چرا اصالً کوششی به خرج دهیم! اگر بگویم کارمای من اینست که
روشنضمیر شوم چرا اصالً زحمت مراقبه را به خودم بدهم؟ ما حاال داریم کاری میکنیم که به کمک
کارمای گذشته و آنچه که اکنون انجام میدهیم که کارمای حاالی ماست ،بتوانیم کاری از پیش ببریم.
اگر که کارمای گذشته به نوعی اثر خوبی نداشته ،اگر اکنون کاری کنیم میتوانیم مسیرش را تغییر
دهیم ،مسیر کارمای قبلی را ببندیم .نیاز داریم که به کارمای کنونی خود اعتماد زیادی داشته باشیم.
به طور کامل تسلیم کارمای گذشته شدن نوعی میچّا – دیتی ) (micchā - diƫƫhiیا دیدگاه نادرست
است .بودا به ما نمیآموزد که ما نمیتوانیم هیچ کاری بکنیم.
کارمای گذشته به اضافه کارمای کنونی بسیار مهم است .هر آنچه در گذشته روی داده باشد ،باز هم
اکنون به استاد خوبی نیاز دارید ،حاال نیاز دارید که تمرین کنید .مثل پرواز با هواپیماست .نیروهای
زیادی مثل باد و طوفان ،و خیلی چیزها پیش میآیند ،و هواپیما هم نیروی خود را دارد .ممکن است
یک موتورش از کار بیافتد ،و خلبان با موتور دیگر آنرا هدایت کند ،با در نظر گرفنت شرایط باد و سایر
عوامل ،سعی میکند همواره با وضعیت تطبیق کند .این همان کارهمیشگی ما در زندگی ست .ما
همواره در حال انطباق با شرایطایم .میتوانیم زندگیمان را به سمت هدفی هدایت کنیم .ما در بخشی
جبر و در قسمتی هم اختیار داریم .باید این دو را خیلی خوب درک کنیم تا از آن بهترین بهره را ببریم.
میتوانیم زندگیمان را به سمت هدفی هدایت کنیم .باید این را به خوبی درک کنیم و بهترین کاری را
.که میتوانیم انجام دهیم
.که میتوانیم انجام دهیم
ما خیلی تحت تاثیر کارمای گذشتهمان هستیم ،این را به خوبی میدانم ،کارهای زندگیگذشتهام
تأثیر زیادی بر من نهاده است ،اثری بسیار عمیق چه خوب و چه بد .وقتی کارما را فهمیدم فکر کردم
آنچه که در زندگی گذشتهام روی داده کامال درست است ،باید آن چنان میشد ،اما این بدان معنا
نیست که من کنترل و اختیاری ندارم.گذشته گذشته است ،راهی را که من درک کردم و به آن راه رفتم،
همین کارمای حاضر من است .فهمیدن راه درست و گام نهادن در آن بسیار مهم است و اختیارش هم در
دست خودم است .اگر استاد و راهنمای خوبی داشته باشم و اگر به درستی موارد را درک کنم
میتوانم زندگیم را هدایت کنم .این خیلی امیدوارکننده و در عین حال نیروبخش است.
ما فاقد قدرت و توان نیستیم؛ اگر آگاهی و خرد خود را
پرورش دهیم توانایی بسیاری داریم .نیازی نیست
افسرده باشیم و دست از تالش بکشیم .هرگز تسلیم نشوید.
در جوانی از خیلی چیزها ناخوشنود بودم .دوران کودکیم سراسر رنج بود ،نه تنها کودکی بلکه تا
اواخر بیست و چند سالگی تجارب بسیار دردناکی داشتم و خیلی وقتها فکر کردم به زندگیم پایان
دهم ،اما بر این فکرها غلبه کردم .چیزی از عمق وجودم میگفت این کار را نکن ،این درست مرحلهای بود
که باید از آن عبور میکردم ،یک فرایندآموزشی بود ،از آن تجارب آموختم تا اکنون بتوانم کار خوبی
انجام دهم.
انجام دهم.
حال وقتی که به زندگی گذشتهام نگاه میکنم میبینم که در معرض چیزهای گوناگونی بودم ،استادان
و مذاهب متفاوت و متعدد ،جاذبهها و تجارب رنجآور مختلف .حاال فهمیدم که همهی آنها کمکم کردند
که آدم بهتری شوم .درسهای بسیاری آموختم که باعث خرسندی من است .درک این مطلب بسیار مهم
.است
پرسش:
کم میشود؛ ) (Bhavanga - cittaوقتی از آگاهی دقیق و هوشیار صحبت میکنید ،طول باوانگا -چیتا
در مورد درک زمان ،میتوانید آنرا هم توضیح دهید؟
پاسخ:
موقع خواب ،آن هم خواب عمیق ما پیوستگی باوانگا -چیتا را داریم .به علت طویل شدن زمان است
که دیگر از زمان آگاهی نداریم .نمیدانیم چه مدت خوابیده بودیم .گاهی فکر میکنیم مدت مدیدیست
خوابیدهایم و وقتی به ساعت نگاه میکنیم میبینید فقط چند دقیقه بیشتر نبوده است .گاهی هم
حس میکنیم به قدر کافی نخوابیدهام ،اما با دیدن ساعت میفهمیم که در واقع مدت مدیدی
خوابیدهایم .ما مسیر زمان را گم میکنیم .هر قدر باوانگا – چیتا طوالنیتر باشد زمان بیشتری از
دست رفته است .ما از زمانی که در باوانگا – چیتا میگذرانیم خبر نداریم .هر چه زمان طوالنیتری را
صرف "توجه کردن" کنیم .وقت بیشتری را به دست میآوریم.
را پرورش میدهیم- citta) .یا فرایند ذهن )چیتا ) vīthi- cittaبا مراقبه ،فرایند شناخت )ویتی – چیتا
این فرایند پرورش آگاهی از زمان حال است .با تمرین بیشتر هرچند که دوباره به مرحلهی زمینه
)باوانگا – چیتا( میرود ،در آن به مدت طوالنی نمیماند؛ هوشیاری دیگری پدید میآید که سرشار از
انرژیست.برای همین گسترش باوانگا – چیتا کوچکتر و کوچکتر میشود .مثال اگر شما هر ثانیه یک
بار آگاه میشوید ،در ده ثانیه ،تنها ده بار هوشیاری دارید ،آن هم فقط بین باوانگاها .اگر توجهتان را
بیشتر کنید میتواند به صد بار برسد .یعنی شما وقت بیشتری در باوانگا به دست آوردهاید .شما در
این گسترش زمانی میتوانید مشاهدههای بیشتری داشته باشید .متوجه پدیدههای بیشتری شوید.
بدین ترتیب حس میکنید وقت بیشتری دارید .در هر ثانیه چهار بصیرت میتواند روی دهد).
بصیرتهای یازدهم ،دوازدهم ،سیزدهم و چهاردهم( چطور میتواند در چنین زمان کوتاهی چهار
مرحله اتفاق بیافتد؟
پرسش:
آیا میتوانید این بصیرتها را بدون شرایط راهبی پرورش دهید؟
پاسخ:
بله ،ممکن است .همچنین به عوامل زیاد دیگری بستگی دارد .کسانی را در زمان بودا و حتی اکنون،
.میشناسم که بعضی از آنها افراد عادی بودند و به بصیرتهای بسیار عمیقی دست یافتند
پرسش و پاسخ:
فقط تفکر است که شناسای شماست .برای همین بارها به شما اخطار دادم که زیاد فکر نکنید .فکرهای
مختصر به طور طبیعی به ذهن میرسند؛ به آنها توجه نکنید بگذارید بگذرند .تفکر سبب میشود که
با فکر مشخص و شناسایی شوید .فقط بدانید فکری پدید میآید .در بین مراحل بصیرت ،افکار بسیار
سریع و خیلی هم واضح به ذهن میرسند .شما عمدا ً فکر نمیکنید .مفهومسازی هم یکی از اعمال
ذهن است که به طور طبیعی روی میدهد .در هر یک از مراحل افکار سریع و کوتاهی به ذهن میرسند.
.از یک نظر مفیدست چون تنها مرحله را روشن میسازد .اما اگر زیاد شوند مانع و سد راه هستند
پرسش و پاسخ:
در مرحله چهارم راه و بیراهه پیش میآید ،وابسته شدن به تجارب لذٌتبخش مراقبهای بیراههست،
آنرا ببینید و به مراقبه برگردید .فکر کردن ،این هم نوعی واکنشست ،اما این تفکر درستیست .باور
عوامل Sammā - sańkappa) ،نیت درست )سما -سَنکاپّا Sammā - diƫƫhi)،درست )سما -ادیتی
.الزمند .یعنی دیدن درست ،تفکر درست ،و واکنش درست
.الزمند .یعنی دیدن درست ،تفکر درست ،و واکنش درست
پرسش و پاسخ:
بعضیها مراقبه را ترک میکنند ،میخواهند بگریزند .واقعا برخاسته و میخواهند که فرار کنند،آزاد
شوند .رها از چی؟ هر جا که بروید این پنج کانداس یا پنج حس با شماست .گاهی آرزوی آزادی
میکنید ,آرزوی فرار از آنچه احاطهتان کرده شما را به بیراهه میکشد .این اتفاق ناآگاهانه پیش
میآید .در تجاربم ،وقتی این حالت برایم پیش میآمد ،دیگر نمیخواستم در دیر زندگی کنم .فکر
میکردم دیر جای خوبی نیست .میخواستم به جای بهتر ،آرامتر ،دورتر ،صلحآمیزتری بروم ،اینجا
مزاحمت زیادست .پس میل گریز از فرایند مراقبه؛ از محل مراقبه؛ بیراهه است .گاهی اتفاقات
غمانگیزی میافتد؛ افراد کارشان را ترک میکنند ،حتی زندگی زناشوییشان را بههم میزنند؛ این
کارها را میکنند تا آزاد شوند ،اما آزاد از چه چیزی؟ این اتفاقات برای این روی میدهد که به فکر
میافتند و همه چیز را با نارضایتی میبینند .آنها کارشان ،شریک زندگی ،و محل زندگیشان را خوب
نمیبینند .میخواهند فرار کنند تا آزاد شوند .گریزی نیست کجا برویم ؟ کره ماه ؟ ناچاریم ،باید در
همین دنیا و با همین مردم زندگی کنیم .از این رو خیلی مهم است به آنهایی که به این مرحله از
مراقبه میرسد اخطارکنیم فکر نکنند ،فقط مراقبه کنند ،زیرا اگر فکر کنند ،مستقیم به سمت آرزوی
آزاد شدن یا "خواسنت رهایی" میروند که منجر به سردرگمیهای بسیاری میشود.
در واقع توجیه این وضع حتی برای خودتان هم دشوارست .گاهی آنقدر سریع روی میدهدکه
نمیدانید چه شده ،فقط حس میکنید خیلی مشکل است اما نمیدانید چه اتفاقی افتاده .خیلی مهم
است که موضوع را با استاد خود مطرح کنید .استادی که مراقبه کرده و همهی این حاالت را تجربه و
مطالعه کرده است ،تا بتواند درک درستی از این اتفاقات و علت بروزشان داشته باشد .همچنین آنرا با
مراقبهگران دیگر که واقعا و خالصانه مراقبه کردهاند ،و چنین تجاربی را دارند در میان بگذارید .یک نفر
قادر نیست همهی جزییات را تجربه کند .برای همین اگر شما افراد یا استادان دیگری دارید که
میتوانید با آنها بحث کنید یا خودتان تجارب طوالنی دارید ،آنوقت است که میتوانید جزییات را
عمیقا ً تجربه کنید .برای همین وقتی مراقبهگری خیلی دلسرد و سرخورده میشود و خیلی غمگین
است و دیگر چیزی برایش جالب نیست ،گاه حس میکند که میل به غذا ندارد ،حتی غذا هم برایش
جالب نیست ،یک استاد خوب میتواند ببیند که او حس سرخوردگی و دلسردی را سپری میکند و
میتواند تشویقش کند و مطلعش سازد" ،به تمرین ادامه بده ،ناراحت نباش و فرار نکن ،این
چیزیست که باید از آن بگذری".
چیزیست که باید از آن بگذری".
پرسش و پاسخ:
زندگی در انزوا بدون آن که کارچندانی داشته باشیم ،برای پرورش سریع تر سمادی یا تمرکز و
بصیرت مفیدست .یک بار به استادم گفتم که به جای راهب شدن ترجیح میدهم معتکف شوم ،چون
راهب خیلی به مردم وابسته است .با اعتکاف میتوانم سبزیجات الزم را کشت دهم و غذای خودم را
بپزم ،و مستقل شوم چون اگر خیلی ساده زندگی کنید نیازهایتان خیلی محدود میشود .استادم
پیشنهاد کرد که به جای اعتکاف راهب شوم .آن زمان راهب نشده بودم .پرسید میدانستی که بودا به
راهبان به هیچ وجه اجازه کشتوکار و پختوپز نمیداد؛ گفتم واقعا علت چنین تصمیمی را نمیفهمم،
چون خودش مدت مدیدی معتکف بود .استادم گفت بله ،اما آن قبل از بودا شدن بود .اگر شما راهبها
در پی کشاورزی و آشپزی بودید و با اعتکاف از مردم دوری میکردید چه کسی کار آموزش را ادامه
میداد؟ اگر با مردم تماس نداشتید ،چه کسی به آنها تعلیم میداد؟
استادم این مطالب را با مهربانی ،آرامش و شفقت بسیاری توضیح داد .او مرا متقاعد کرد که راهب
شوم .من گفتم که نمیخواهم تدریس کنم تنها کاری که میخواهم این است که در صلح و آرامش
شوم .من گفتم که نمیخواهم تدریس کنم تنها کاری که میخواهم این است که در صلح و آرامش
زندکی کنم.
در واقع ،میدانید که من خیلی خجالتیام ،شاید بعضیتان متوجه شده باشید .وقتی جوان بودم
زیاد حرف نمیزدم .وقتی از من میخواستند صحبت کنم ،حتی فقط برای پنج دقیقه ،به قدری آشفته
میشدم که بیهدف سخنی میگفتم که باعث شرمندگیام میشد و فکر میکردم که هرگز سخنرانی
نخواهم کرد .وقتی راهب شدم و مردم از من میخواستند که پنج اصل را به آنان بگویم ،حتی قادر به
گفنت همین پنج اصل هم نبودم .همه اصول را باهم قاطی میکردم و اشتباهات زیادی مرتکب میشدم.
واقعاً فکر میکردم "این کار من نیست ،نمیخواهم سخنرانی کنم ،نمیتوانم صحبت کنم" .استادم به
آرامی تشویقم میکرد که بروم صحبت کنم .و من واقعا ً فرار میکردم .بارها استادم گفت بیا با من و در
تدریس کمکم کن ،گفتم ،نه.
یک روز بعد از ظهر پیش او رفتم ،گفتم دارم میروم ،به شما خیلی احترام میگذارم ،اگر اشتباهی از
من سرزده مرا ببخشید .گریختم و چند سالی مخفی بودم .حدود شش سال .چون استادم از من
میخواست کنارش بمانم و تدریس کنم .او میخواست مرا به غرب به آمریکا ببرد؛ به او گفتم که
نمیخواهم بروم .چه نیازی دارم آنجا بروم .خیلی آرام ،با حوصله و با شفقت تشویقم کرد که آموزش
دهم.
پرسش و پاسخ:
در واقع من به خواست خودم برنگشتم ،در اثر ورم لوزه و ماالریا بیمار شدم .تب نوبهی باال ،آنهم هر
روز ،دوستی به من گفت که باید به شهر بروم تا به خوبی مداوا شوم واال میمیرم ،دست برقضا به
همان شهری رفتم که استادم آنجا بود .در شهر به بیمارستان رفتم عمل کردم و لوزههایم را درآورند .ده
روز پس از عمل و شروع بهبودی میتوانستم کمی حرف بزنم به من گفتند که استادم در آن شهرست.
استادم شنید که من در آن شهرم و عمل جراحی داشتم ،جویای حال و سالمتیام شد ،فکر کردم :حاال
باید چه کنم ،نمیتوانستم بیش از این بگریزم .رفتم و ادای احترام کردم او گفت آنجا بمانم .فکر
کردم ،خدایا ،بازم نمیتوان نه گفت! او گفت ظرف دو سال آینده او دوباره به آمریکا خواهد رفت و
برای سفر با او خودم را آماده کنم" .گفتم خوبست من با شما میآیم و با شما هم برمیگردم" ،چون
میدانستم او آنجا نخواهد ماند .گفت خوبست و او مرا آنجا نخواهد گذاشت و ترکم نخواهد کرد.
بنابراین شروع کردم که خودم را برای آن دو سال آماده کنم چون خواندن را به طور کلی کنار گذاشته
بودم .خواندن چه کار شاقیست .باید بفهمی به خاطر بسپاری و به انگلیسی ترجمه کنی ،و من باید
معادلهای کلمات پالی را به انگلیسی بدانم .دنبال لغتنامه پالی– انگلیسی گشنت و از بر کردن
هزارها لغت ...و دوکٌا یا رنج از حفظ کردنشان .من که مدتها بود از یادگرفنت دست کشیده بودم و فکر
میکردم اگر هم سالها هم چیزی نیاموزم ،چه خوبست .آمادهسازی دوسالی طول کشید ،دوسال
درس خواندن مداوم.
وقتی به آمریکا رفتیم او گفت ما فقط چهارماه آنجا میمانیم ،فکرکردم خب این مدت خوبست .پس از
گذشت چهار ماهی که آنجا بودیم گفت که برمیگردد ولی من باید بمانم .او این مطلب را با مهر و
شفقت بسیاری گفت ،گفنت نه به استاد خیلی دشوار است .مطلب را با چنان نرمی و لطفی ادا میکرد؛
که انتظار پاسخ نه را نداشت ،او از هیچ کسی انتظار پاسخ منفی نداشت .گفت مردم از این که شما
اینجا هستید خیلی خوشحالاند ،لطفا ً اگر میتوانید بمانید .گفتم خیلی خب ،میمانم .اما دیگر برای
برگشنت از شما اجازه نخواهم گرفت میخواهم مطمئن باشم که همین حاال اجازه برگشنت به من
دادهاید تا وقتی که میخواهم ،برگردم .پاسخ داد ،خوبست ،هر وقت که خواستی میتوانی برگردی.
فکر کردم خب سه ماه هم بیشتر ،رویهم میشود هفت ماه ،اما نمیتوانم چهارده ماه آنجا باشم.
سپس فکر کردم همین قدر برایم کافیست ،خیلی خوشحالم که اینجا آمدم ،خیلی آموختم اما باید
برگردم .خیلی از دوستانم گفتند "میخواهیم از ترککردن ما احساس گناه کنی"؛ آنان عاملان بزرگ
زبان پالی بودند اما نمیتوانستند انگلیسی صحبت کنند .گفتم هر آنچه از دستم برآید میکنم و از
زبان پالی بودند اما نمیتوانستند انگلیسی صحبت کنند .گفتم هر آنچه از دستم برآید میکنم و از
آنان اجازه رفنت خواستم.
وقتی برگشتم به استادم گفتم که یک راهب هم نیاز دارد که اوقاتی را به تنهایی سر کرده و تمرینهای
خودش را انجام دهد و با مردم هم در تماس باشد .بارها به استادم گفتم که من هنوز به اندازه کافی
نیاموختهام ،پاسخ داد که من هم اگر منتظر میشدم تا به اندازه کافی بیاموزم عمرم به آموزش کافی
کفاف نمیداد .چقدر یادگرفنت کفایت میکند؟ همچنین به من گوشزد کرد که خود را با استاد بودن
شناسایی و معرفی نکنم ،و خیلی متواضع و فروتن باشم .این امر بسیار مهم است .افراد زیادی را
میشناسم که مرتکب اشتباه میشوند .استادان بسیاری که اشتباه میکنند و به استادی خود
مینازند.آنها به قدر کافی متواضع نیستند .فروتنی بسیار اهمیت دارد .تا آنجا که بتوانم به شما
کمک میکنم ،من همه چیز را نمیدانم ،چیزهایی میدانم و بیشترین تالشم را میکنم که به شما کمک
کنم .نمیتوانم اطالعات کاملی به شما بدهم ،چون فقط بخشی از آن دانش را دارم .همه چیز را
نمیدانم ولی هر آنچه را که میدانم میخواهم با شما سهیم شوم .این همه چیزیست که به آن امید
دارم .من چهار ماه اینجا خواهم بود و تا آنجا که ممکن است ،به شما کمک خواهم کرد.
فصل نُهم
دهمین بصیرت
تعادل با همه شکلگیریهایش دریست گشوده بر
نیبانا و بصیرتهای در برگیرنده آن و ماورای آن
هفته گذشته در باره ذوب شدن ،انحالل یا بانگا – نیانا صحبت کردیم؛ مشاهده خطر ،بایا -نیانا؛
مشاهده نقص اشکال در فرایندهای فیزیکی و ذهنی ،آدیناوا – نیانا ناامیدی و دلسردی ،نیبیدا-
نیانا؛ خواسنت خالصی از این فرایند ،مونچیتوکامیاتا -نیانا؛ و پاتیسانکا -نیانا خیلی مهم است.
برای رها شدن از چیزی باید اول آنرا درک کنیم ،و برای درک آن باید به دقت مشاهدهشان کنیم ،در غیر
این صورت راهی برای تسلط بر آن وجود ندارد.حتی در سطوح مادی و دنیوی ،در بدنمان ،در
زندگیمان و در هر شرایطی.
زندگیمان و در هر شرایطی.
اولین شرط الزم برای تسلط بر هر چیزی این است که خیلی به دقت
آنرا مشاهده کنیم ،تا عمیقا ً
و به طور کامل درکش کنیم سپس بر آن مسلط شویم.
راه گریزی نیست .فرار تسلط نیست.
جایی برای پنهان شدن ،و برای رفنت وجود ندارد.
در برمه میگویند "جایی که بتوانی به آنجا بگریزی وجود ندارد" .هر جا که بروی باز هم در همین
فرایند فیزیکی و ذهنی هستی ،آنرا با خود به همه جا میبری .تنها از طریق درک آن میتوانی بر آن
مسلط شوی .گاه حس میکنیم در دام فرایندها گیر افتادیم و میخواهیم فرار کنیم ،آن گاه ممکن است
فکر کنیم که "اگر فقط به این چیزها توجه نکنم ،تنها از آنها روی برگردانم و فراموششان کنم آزاد
خواهم شد" .نه ،انجام چنین کارهایی درست نیست.
وقتی مراقبهگر به جایی میرسد که مشاهده ذهن و فرایندهای فیزیکی کسالتآور و دلسرد کننده
است ،و هیچ لطفی ندارد .تنها باید مشاهدهاش کرد ،واقعاً آرامش نمییابیم .فقط در ابتدا ،حس
میکنیم خیلی آرام گرفتهایم و در صلح هستیم چون برای مدتی از شدت آلودگیهای خشن ذهن
کاسته میشود .اما پس از مدتی که مشاهده ذهن و فرایندهای فیزیکی نه فقط کسالتآور بلکه خیلی
خسته کننده میشود؛ به نوعی در دام فرایند گیر افتادهایم .دیگر نمیخواهیم مشاهده کنیم؛ واقعا از
این کار خسته شدهایم .امٌا راه گریزی نیست ،جز آنکه حتی توجه دقیقتری کنیم و مشاهده نزدیکتری
انجام دهیم .نگاه عمیقتر و توجه قویتر است که ذهن را آرامتر و ساکتتر میکند .آگاهی و سَمادی
)تمرکز( قویتر میشود ،پس از آن ذهن بسیار منفصل و رها از وابستگی میگردد که سانکارواُپِکا –
.مینامند ) (Sańkhārupekkhā- ñāņaنیانا
هنوز از نزدیک مشاهده میکنید اما با ذهنی کامال آزاد،
کامال با رفتاری منفصل و رها از وابستگی ،کامال بدون هوٌیت.
ذهن را به عنوان خویشنت نمیبینید بلکه آنرا به
،عنوان خود ذهن میبینید
.اما کامال منفصل و رها ،با تعادل کامل ،اما با توجهی قدرتمند
سَانکارا یعنی همه چیزها و در واقع فرایندهای ذهنی و فیزیکی شرطی شدهاند.
به معنی تعادل ذهن است .تعادل ) (upekkhāمینامند و اُپِکا ) (sańkhāraفرایند را سَانکارا
جنبههای زیادی دارد :نیروی تعادل؛ نه تالش زیادی میکنید ؛ و نه خیلی هم راحت هستید؛ هر یک
از این دو اگر بیش از حد شوند تعادل به هم میخورد .سخت کوشی عدم تعادل است؛ خیلی راحت و
آسان گرفنت هم نامتعادل بودن است .قبل از این مرحله ،خیلی بیتاب بودید که بر ذهن مسلط شوید،
"میخواهم از آن بیرون بیایم ،میخواهم مسلط گردم ،میخواهم بگریزم" ،این هم نوعی آشفتگی
.و عدم تعادل در رفتار ذهن است
وقتی به سانکارُاُپَکا – نیانا ) (Sańkhārupekkhā- ñāņaمیرسید آنقدربرای تسلط بر ذهن مشتاق
نیستید .با تمامی تعادل ذهن فقط به سانکارُاُپِکا – نیانا توجه کامل دارید .حتی قبل از این مرحله در
بصیرت چهارم ،اُدایابایا – نیانا ،یا مشاهده واضح نمایان شدن و سپری گشنت ،نوعی تعادل ذهن
دارید ،اما در آن اُدایابایا – نیانا فقط گاهی روی میدهد .گاهی احساس شعف زیادی میکنید،
احساس شادی زیادی میکنید ،گاه خیلی واضح میبینید و به آن بصیرت روشن وابسته میشوید.
در این مرحله حتی به مشاهده واضح چیزها وابسته نمیشوید ،حتی به این تعادل ذهن هم بستگی
پیدا نمیکنید .در مرحله اُدایابایا– نیانا خیلی آرام و متعادلاید وآنرا خیلی دوست دارید .مراقبه
خیلی آسان است ،خودش پیش میرود ،اما بارها گمش میکنید .اما در این مرحله دیگر از دست
نمیرود .به تمرین ادامه دهید و تداوم آنرا حفظ میکنید برای مدت مدیدی میماند ،تعادل ذهن مدتی
طوالنی باقی میماند .خیلی احساس رهایی میکنید این تعادل ذهن با تعادل ذهن ارهنت قابل
قیاس است .ارهنت میتواند تمام وقت در این حالت ذهن باقی بماند .فردی که روشنضمیری را تجربه
نکرده ،میتواند با حفظ مداوم آگاهی در آن مرحله باقی بماند .اما آگاهی ارهنت طبیعی است .هرگز
تعادل ذهن و آگاهی خود را از دست نمیدهد.
تعادل ذهن و آگاهی خود را از دست نمیدهد.
در واقع در ویپاسانا -نیانا فقط سه نیانا وجود دارد آنیچّا ،دوکٌا و آناتّا،
اما تجربة درجات متفاوتی از آنیچّا ،دوکٌا و آناتّا،
بصیرت را متفاوت میسازد.
در برمه ،استادی که مراقبه درس میداد فقط در باره این سه نیانا صحبت میکرد :مشاهده
ناپایندگی،دلسردی از آن و پایان ناپایندگی .حتی قبل از این مرحله مراقبهگر مدارج معینی از بعضی
جنبههای این تعادل را تجربه کرده است .فقط در این مرحله تماما ً کامل میشود.
ویپاسانتی ( (vipassantiیعنی مشاهده خیلی عمیق حسها به طریقی بسیار فوقالعاده .طریقه
معمول آن است که چیزها را ببینیم و بفهمیم اما در این مرحله به صورت بسیار واضح و فوقالعاده
میبینیم .سنکاراوا ) (Sańkhārāvaیعنی فقط سانکارا .سانکا ِر ) (sańkhāreیعنی" در سانکارا".
اولین سانکارا یعنی ذهن مشاهده میکند ،مراقب است .دومین سانکارا یعنی "در سانکارا" یا "به
سوی سانکارا" که موضوع مراقبه است .موضوع مراقبه میتواند روپا )جسم( یا ودنا )حس( و یا
چیتا )ذهن( ،یا هر یک از پنج کانداس )حواس( باشد .ویپاسانتی یعنی مواظب و مراقب بودن .دیگر
شما مواظب نیستید ،بلکه هر مرحله خود مراقب مرحله دیگرست .در این مرحله خیلی روشن و واضح
میشود به طوری که واقعاً حس میکنید" ،منی در کار نیست که مواظب و مراقب باشد" .برای
پیشرفت به چنین بیهویتی کامل ،نیاز به چنین تعادل قدرتمندی دارد.
اُپِکا ) تعادل ذهن( معانی زیادی دارد .خوشبختی ،بدبختی؛ نه خوشبختی و نه بدبختی همه را اُپِکا
مینامند .خوشبختی یک حد افراط و بدبختی حد دیگر آن است؛ نه خوشبختی و نه بدبختی هیچ
کدام تعادل نیستند .در این مرحله مراقبگر نه شاد و نه غمگین است .قبل از این مرحله خیلی شاد
بودید ،زیرا راه را واضح مشاهده میکردید .گاهی هم به خاطر این که در دام فرایند گیر افتاده بودید
غمگین میشدید ،اما حاال نه خوشبختی و نه بدبختی؛ متعادل ،تعادل کامل .قبل از این مرحله ،گاهی
نیروی زیاد و گاهی هم نیروی کمی داشتید .حاال نه خیلی زیاد و نه خیلی کم ،درست به اندازه .قبل از
این مرحله سنکارا را مشاهده میکردید ،هر فرایندی را ناقص ،نامطلوب ،فاقد چیز خوبی میدیدید و
کالً آنرا فرایند خوبی نمیدانستید .به نوعی از آن شادمان نبودید ،اما نوعی از بدبختی هم نبود .ما
.دلسرد میشدیم
.دلسرد میشدیم
گاهی قبل از این مرحله ،چون فرایند ذهنی و فیزیکی را به عنوان وضعیت نامساعد و ناقص
میدیدید ،نمیخواستید به آن توجه کامل کنید .بنابراین به این فکر میافتادیدکه مراقبه دیگر
رضایتبخش نیست یا به خوبی گذشته نیست .اما اکنون دیگر این دیدگاه وجود ندارد .ذهن کامالً
منفصل و جداست ،کامال بیهویت است ،دیگر آرزویی ندارد که طور دیگری باشد ،فقط خیلی ساده
مشاهده کنید .این بهترین حالت ذهن است ،دیگر نمیخواهد کاری بکند ،فقط توجه محض است .فقط
سعی کنید این مرحله ذهن را مجسم کنید و ببینید چقدر میتوانید احساس رهایی کنید؛ نمیخواهید
چیز دیگری باشید .مهم نیست چه روی دهد ،اصال اهمیت ندارد ،تنها توجه محض .حتی تفکر و
تصور هم شما را آرام و سرشار از صلح میسازد.
همهی عمر ،به چیزها چنگ میانداختیم ،میگرفتیم یا آنها را پس میزدیم .همیشه یکی از این دو کار
را میکردیم :دست انداخنت و گرفنت ،تالش برای نگه داشنت آن یا پس زدن چیزها .بسیار خستهکننده
است.
روزی خواهیم مرد ،و بهترین مرگ آن است که در آن حالت ذهنی)توجه محض( باشیم ،تا فرایند مردن
را کامالً بپذیریم ،تا تمامی توجهمان را صرف درک مردن کنیم ،نه مقاومت و نه ترس! این بهترین حالت
را کامالً بپذیریم ،تا تمامی توجهمان را صرف درک مردن کنیم ،نه مقاومت و نه ترس! این بهترین حالت
ذهنی هنگام مرگ است.
یکبار به شما گفته بودم ،که مدت کوتاهی به علت بیماری ماالریا و التهاب لوزه و اسهال مزمن
خیلی بیمار بودم ،بیماری ماهها ادامه داشت .خیلی ضعیف شده و نزدیک به مرگ بودم .در ابتدا
واقعاً نگران بودم و از مرگ میترسیدم .نمیخواستم که بمیرم .گفتم "نه ،نه ،میخواهم زندگی کنم".
هر چه بیشتر تالش میکردم به زندگی بچسبم و آنرا نگهدارم ،خستهتر میشدم ،چون زیاده از حد
نگران بودم".کسی باید کاری برایم بکند ،کسی کاری برایم نمیکند ،چرا دست کشیدهاند؛ کسی دور و
برم نیست".چون نمیتوانستم حرکت کنم ،نمیتوانستنم کسی را تلفنی خبر کنم .پیش خودم فکر
میکردم" ،چرا مرا گذاشتند و رفتند ،چرا هیچ کاری برایم نمیکنند؟" این جور فکرها مرا بیشتر
ناخوشنود و خسته میکرد .آخر سر فکر کردم"،شاید دست از من کشیدهاند چون دیگر نمیتوانند
کاری برایم بکنند ".یکی از دوستانم گفت "او در کماست" چون دیگر تکان نمیخوردم .مدت مدیدی
سعی کردم زندگی را بچسبم و نگه دارم ،اما در یک نقطه به جایی رسیدم که خیلی خسته شده بودم
فکر کردم خیلی خوبست فقط بگیرم بخوابم؛ تا با آرامش بخوابم .تصمیم گرفتم رها کنم .اما این
تصمیم مهمی بود که گرفتم .فکر کردم"اگر باید بمیرم ،با آگاهی بمیرم ".همه فکرها را کنار گذاشتم و
ذهنم را تا آنجا که ممکن بود راحت و آرام نگه داشتم و آگاهیم را حفظ کردم .کمکم ذهن آرام و آرامتر شد
متوجه شدم که دیگر آنچنان خسته نیستم؛ خستگی نیز رفته بود ،آرامش و صلح در ذهنم بیشتر شد
و من به خواب رفتم .وقتی بیدار شدم بازهم ذهنم آرام و در صلح بود .نمیتوانستم حرکت کنم یا
چیزی بگویم فکر کردم اگر در این لحظه بمیرم چقدر خوبست.
چرا از مرگ میترسیم ؟ چون وابستهایم ،اگر وابستگی نداشته باشیم ترسی هم نداریم .مراقبه آمادگی
بسیار خوبی برای مردن ایجاد میکند ،آمادگی که الزم و مهٌم است .مردم نمیخواهند به مرگ فکر
کنند .وقتی راجع به مرگ میشنوند نمیخواهند به چیزی گوش دهند ،نمیخواهند حرفش را بزنند،
.میخواهند فقط در باره زندگی صحبت کنند
اما کسانی واقعا ً زندگی میکنند که برای مردن آمادهاند.
بیشتر ما زندهایم ،اما زندگی نمیکنیم؛
در برابر زندگی خیلی مقاومت میکنیم.
ما واقعا ً به حد کافی به زندگیمان توجه نداریم که از آن بیاموزیم.
وقتی با این بصیرت ،فکر میکنم آنرا بهترین مرحله مییابم .زیرا نمیتوانیم در وضعیت ذهنی
مَگا) (maggaیا پَال ((phalaبمیریم،حتی بودا هم چنین کاری نکرد ،او نمیتوانست این کار را بکند.
در این مرحله ذهن فاقد ترس است؛ خیلی خالص و پاک است .ذهن خیلی متعادل و آرام است با
احساس صلح ،نه هیجانی ،نه شعفی ،نه شادی ،نه خوشبختی ،فقط آرامش زیاد .هیچ چیز در مرحله
دنیوی هوشیاری با این آرامش قابل مقایسه نیست .نه کوششی ،نه اضطرابی ،نه سختی .قبل از این
مرحله برای تمرکز تالش زیادی میکنیم ،مراقبه سخت میشود مرتب باید به خودمان یادآور شویم که
خود را راحت نگه داریم ،اما در این مرحله همه چیز خیلی نرم ،آرام و راحت است.
ذهن بسیار آرام است ،هیچ وابستگی ندارد.این نکتهی بسیارمهمی است .دراین مرحله و حتی در
مرحله چهارم خیلی صلح و آرامش حس میکنیم ،اما به آن وابسته میشویم و برایمان سد و مانعی
مرحله چهارم خیلی صلح و آرامش حس میکنیم ،اما به آن وابسته میشویم و برایمان سد و مانعی
میشود.
وابستگی نوعی آرزوست ،نوعی لوبا ) (lobhaیا حرص و آز است .ذهن در بارهی هیچ چیزی
هیجانزده نمیشود .در مرحله چهارم ذهن گاهی به هیجان میآید و خیلی هم خوشحال میشود،
اما حاال دیگر هیجانی وجود ندارد.
خیلی ظریف ،خیلی روشن ،خیلی دقیق ،درست در لحظهی خود ،درنقطهی خود ،هر توجهی کامال
بجاست ،نه قبل و نه بعد از آن .در مرحله شروع گاهی آگاهی یا توجه عقب میماند .چیزی اتفاق
میافتد بعدا ً به یاد میآوریم که به آن توجه نکردهایم .گاهی هم انتظار اتفاقی را داریم ،میگویم
"چیزی روی میدهد و من به آن توجه خواهم کرد" .مثل وقتی که حرکت میکنیم ،فکر میکنیم که
"میخواهم حرکت کنم و متوجه حرکتم هستم" .توجهمان کمی انحراف دارد ،و درست در آن محل
نیست .در این مرحله ذهن به طور طبیعی همیشه حاضر و در همان نقطه است .اتفاقی میافتد،
میدانید که چیزی روی داده و توجه همانجاست .برای همین است که کوششی نمیکنیم حتی
اشتیاق زیادی برای توجه کردن نداریم ،حتی توجهی هم نمیکنیم ،صرفا ً درست و کامل روی میدهد.
در واقع این راه میانه است؛ خیلی به راه میانه و متعادل نزدیک شدهایم.
قبل از این مرحله ،ذهن در میانه نبود ،یا این طرف و یا آن طرف پرسه میزد.
.یعنی کامالً درست در وسط و میانه ) (majjhattoماجٌ اتّو
گاه وقتی که برای چند لحظه استراحت میکنید و یا در زمان استراحت ،ذهنتان همچنان آگاه است.
فکری ممکن است بگذرد اما گذر کوتاهیست؛ حتی یک ثانیه هم نمیماند .وقتی میگویم یک فکر،
منظورم لحظاتی نیست که شما با جمله و کلمه میاندیشید .در این نقطه کالم یا کلمه جایگاهی ندارد.
تنها به وضوح میبینیدکه فرایندی تهی است ،نه بودن ،نه "من" ،عاری از بودن عاری از روح.
بصیرتی که قبالً پیش میآمداین فرایند عاری از "من" یا مال من یا متعلقات من است .مشابه افکار و
در این مرحله بسیار واضحتر و بسیار روشنتر شدهاند .این مرحله از خواسته هیچ کسی اطاعت
.نمیکند؛ شما این را هم میبینید که فقط چیزی اتفاق میافتد
جزئیات زیادی در این منت است ،اما فقط برای پژوهشگران مفیدست .اما در این مرحله:
در این مرحله مراقبهگر میبیند که انتهای این فرایند صلحواقعیست )سانتیپادم نیبانم سنتاتو
پاساتی .(santipadaṃ Nibbānaṃ santato passatiما میخواهیم در شکل و فرمی معین ،زندگی
معین ،و حالت معینی باشیم .برای آن حرص میزنیم .ما نمیخواهیم همهی حالتها و همه هستی را
رها کنیم .اما در این مرحله ذهن خیلی روشن میبیند که پایان این فرایند صلح واقعی است .قبل از این
مرحله ذهن انرژی و وضوح کافی برای رها کردن ایجاد کرده است ،هرچند مراقبهگر میتواند بفهمد
که هر فرایندی ناراضیکننده است ،و ذهن هنوز آماده مشاهده فرایند است.
وقتی ذهن نیروی کافی ایجادکند ،از همه سانکاراها دست کشیده به سوی نیبانا میرود ) سابام،
sabbaṃ sańkhāra – pavattaṃ vissajjetvāسانکارا – پاواتام ویساجاِتوا نیبانام اِوا پاکٌانداتی
اگر فرد نتواند چنین کند ،ذهن بارها و بارها به سانکارا برمیگردد و Nibbānam eva pakkhandati).
چِ پاساتی پوناپونا آنرا مشاهده میکند ،نمایان و سپری شدن در فرایندهای فیزیکی و ذهن )نو
no ce Passatiسانکارارمٌانام اِوا هوتوا پاواتٌاتی
.(punappuna sańkhārārammaņam eva hutvā pavattatiاین بارها و بارها روی میدهد .ذهن
گاهی میخواهد به نیبانا برسد اما نیروی کافی ندارد به مشاهده فرایند نمایان و سپری شدن در
جسم یا ذهن برمیگردد تا این که وضوح بیشتر و بیشتری ایجاد کند .وقتی این وضعیت پیش آمد،
شخص میتواند درک کند .بعضیها ناامید میشوند و میگویند"بازهم دوباره و دوباره عقب رفتم".
این هم خیلی طبیعی است .چند هفته پیش به شما گفتم که از طنابی آویختهاید زیر پایتان ،دره و
شکاف عمیقی بین دو کوه وجود دارد که چون دهانهای عمیق بین دو کوه است ،درختی شبیه مو با
رشتههای ضخیم طناب مانند آنجا آویخته است .شما طناب را گرفتهاید و تاب میخورید؛ اما وقتی
فکر میکنید که آن قدر محکم تاب نمیخوردید که به آن سوی دره برسید ،ترس برتان میدارد که مبادا
وسط درّه بیافتید .برای همین طناب را ول نمیکنید و دوباره به کوه همان طرف برمیگردید.پس از
چند بار حس میکنید به اندازه کافی شتاب یافتهاید ،آنوقت آزاد تاب میخورید خیلی سریع با
سرعت بسیار و بعد ...طناب را رها میکنید .این لحظه نه این طرف و نه آن طرف کوهاید .در وسط
درّهاید ولی این سمت را باید رها کنید .میتوان زود برگردید؟ نه ،نه نمیتوانید ،راه برگشتی نیست
چون طناب را رها کردهاید .دیگر در این سمت نیستید ،دارید با همهی نیرو و شتابی که ایجاد کردید
به سوی دیگر میروید .دیگر راهی برای توقف وجود ندارد .رها کردن یک سمت یعنی شما دیگر
پدیدههای فیزیکی و ذهنی را مشاهده نمیکنید میبینید که ذهن به سمت توقف کامل میرود،
فرایندهای جسمی و ذهن پایان یافتهاند.
تا بصیرت )نیانا( بعدی که اگر ) sańkhārupekkā-ñāņaپس از این بصیرت )سانکاروپیکٌا-نیانا
اتفاق بیافتد و چه وقت روی دهد ،مرحلهایست که در حال حاضر آنرا رها کردهاید .مرحله تاب خوردن
مینامند .پاریکاما ) (parikamma anuloma gotrabhūرا سانکاروپِیکٌا و پاریکاما آنولوما گوترابو
یعنی کوشش دوباره و دوباره ،آماده کردن ذهن ،پرورش شتاب و آنولوما یعنی همان مرحله ذهنی
اما پرشتابتر .گوترابو یعنی باید رهایش کنید ،یعنی هم اکنون از این سمت بریدهاید اما به سمت
.دیگر هم هنوز نرسیدهاید
بعد شما در وقفه فرایند فیزیکی و ذهن قرار میگیرید ،نیبانا ،که آنرا هوشیاری راه )مَگا (magga
مینامند .خیلی سریع در توالی از دقایقی بسیار کوتاه روی میدهد ،چون هر مرحلهی ذهنی زمان
بسیار کوتاهی شاید یک هزارم یا یک میلیونیم ثانیه دارد .هر حالت ذهنی به توالی و در آن زمان
کوتاه روی میدهد طوری که دیگر نمیتوانید به آن برگردید .پس از آن یک سکوت کامل ،یک سکون
کامل وجود دارد دیگر نه چیزی نمایان و نه سپری میگردد ،دیگر مشاهدهای وجود ندارد ،چون شما
کامل وجود دارد دیگر نه چیزی نمایان و نه سپری میگردد ،دیگر مشاهدهای وجود ندارد ،چون شما
قادر به این کار نیستید.
قبل از اینکه به حالت نیبانا برسید میتوانستید از بیرون آنرا ببینید که چه میتوانست باشد؟ چون
شما درک کردهاید که اگر فرایند های ذهنی و فیزیکی متوقف شوند صلح و آرامش کامل دست میدهد
اما هنوز درآن حالت قرار نگرفتهاید .زمانی که در این وضعیت قرار میگیرد دیگر نمیتوانید آنرا
مشاهده کنید .زیرا برای این که بتوانید آنرا مشاهده کنید باید خارج از آن قرار گرفته باشید .برای
همین است که وقتی کسی در مرحله نیبانا قرار دارد دیگر آنرا مشاهده نمیکند ،نمیتواند مشاهده
کند .فرد قادر نیست حتی حالت ذهنی خودش را ببیند.
تنها پس از این حالت است که بصیرت دیگری به نام پاچٌا ٌ ِوکانا ) (paccavekkhana-ñāņaفرا میرسد،
در این حالت تفکر و تأمل میکنید" ،اتفاقی روی داده! همین لحظهی قبل همه چیز آرام و در صلح
بود ،نه چیزی نمایان و نه چیزی سپری میشد ،خیلی آرام ،بسیار واضح ،تماما ً صلح" .سرعت
ناگهانی ورود به مرحله توقف از مراحل بسیار قدرتمند ذهن است .با یک بار وقوع آن ،حس میکنید
که کامالً عوض شدهاید ،پس از مدتی از آن بدر میآید ،چون راه )مگا( فقط یک دقیقه طول میکشد،
نتیجه و ثمر )پاال (phalaتنها دو دقیقه یا بسته به میزان نیرو ممکن است تا سه دقیقه طول بکشد.
بعد در باره آنچه که اتفاق افتاده تأمل و فکر میکنید .در زمان این تأمل ذهن خیلی آرام و در صلح و
آرامش است ،به عقب برمیگردید و دربارهاش فکر میکنید .پاچٌا ٌ ِوکانا -نیانا )(paccavekkhana-ñāņa
در واقع نوعی فکر کردن است .فکر میکنید و میفهمید که که صلح و آرامش کامل در توقف کامل
فرایند فیزیکی و ذهنی است.
شخص در موردخیلی چیزها فکر میکند ،در باره ِمگا ،فیال ،نیبانا و ریشهکن ساخنت آلودگیها و
آلودگیهایی که هنوز به جا مانده .در مرحله اول روشنضمیری دیدگاه نادرست ازخود ) دیتٌی
(diƫƫhiو شک ) ویچیکیچّا (vicikicchāبه طور کامل ریشهکن میشود .حتی در اولین مرحله بصیرت
بخشی از دیدگاه نادرست ازخود )دیتٌی( و شک )ویچیکیچّا( در مورد آنچه که قبال و بعدا هم بر
روی داده و خیلی شکهای دیگر ،مسلط میشوید .در این حالت شک و دیدگاه نادرست از خود به طور
کلی ریشهکن میشود.
:در زیر چند کلمه و جمله بسیار مهٌم آورده شدهاند
:در زیر چند کلمه و جمله بسیار مهٌم آورده شدهاند
تیکٌا یعنی خیلی تیز و دقیق ،ویسادا یعنی خیلی واضح ،و سورا به معنی شجاع در سوراباوِانا ،که
خیلی مهم است .،ما چنان به چیزهایی وابستهایم که حتی اگر بسیار هم رنجآور باشند ،آنها را
نمیتوانیم رها کنیم .برای رها کردن نیاز به جرئتی زیاد ،شهامت و اعتماد به فرایند داریم؛ برای
همین است که گاهی میتوانند حس کنند که چیزی دارد اتفاق میافتد و اگر روی دهد همه چیز عوض
میشود" .دیگر مثل قبل نخواهم بود" ،و بعد همانجا متوقف میشوند ،چون تغییر را نمیخواهند؛
میخواهند همانطور بمانند.
بعضیها در بحران عصبی قرار دارند ،اما به آن وابستهاند .بعضیها افسردهاند اما به این افسردگی
وابستهاند .درکش مشکل است اما واقعاً حقیقت دارد .با آن که میدانیم این فرایند خستهکننده و
رنجآور است اما زمانی که آن لحظه فرا میرسد ،آن زمان که همه چیز کامالً عوض میشود ،لحظهای
که حس میکنیم دیگر مثل قبل نخواهیم بود ،میترسیم!
برای تغییر به شهامت زیادی نیاز داریم.
بدون تغییر چگونه واقعاً رشد کنیم!
اگر بخواهیم همانطور باقی بمانیم نمیتوانیم رشد کنیم.
برای همین کلمه سوراباوِنا ) (sūrabhāvenaخیلی مهم است .با شهامت زیادی به مشاهده سانکاراها
) سانکارِسو آجٌ وپِکٌانِ (sańkhāresu ajjhupekkhaneادامه میدهیم ،پدیدهها و فرایند را مشاهده
میکنیم ،نمایان شدن و سپری گشنت .فرایند بصیرت )تَم پانِ تَم سانکاروپِکّا نیانام taṃ panetaṃ
انکاوارام پاواتّامانام anekavāraṃ (sańkhārupekkhā-ñāņaṃبارها روی میدهد ) ِ
(pavattamānaṃ؛ بارها و بارها ،شتاب و نیروی بیشتر و بیشتری میسازد ،پختگی مییابد و
پذیرا میشوید )پاریپاکاگامامِنا .(paripākagamamena
پذیرا شدن و پختگی واقعی در بعضی از حالتهای بصیرت نیاز دارد که دوباره و دوباره تکرار شود تا
قویتر و قویتر گردد .درست مثل خشم است .وقتی راجع به چیزی میاندیشید که خشمگینتان
میکند ،هرچه بیشتر به آن فکر کنید بیشتر خشمگین میشوید تا به انفجار برسید .این فرایند هم
همانطور است ،سانکارا را مشاهده میکنید ،هرچه بیشتر مشاهده کنید از آن منفصلتر میشوید ،تا
.آماده میشوید که وابستگی را قطع و رهایش کنید ...آن گاه رها میشود و میرود
.آماده میشوید که وابستگی را قطع و رهایش کنید ...آن گاه رها میشود و میرود
ما فکر میکنیم در این فرایند فیزیکی و ذهنی چیزیست که ارزش نگه داشنت را دارد ،در آن چیزیست
که مال من است ،چیزیست که دوستش دارم ،گرچه بخشی از آنرا دوست ندارم اما قسمتی هست که
دوستش دارم.
افراد بسیاری نزد استادم میرفتند ،از روی عادت میگفتند"استاد گرامی ،من واقعاً نمیخواهم که
دوباره متولد شوم ،کامالً از زندگی مأیوسم ،خیلی خستهکننده است ،شادی و شعف آن کم و رنجش
زیادست ،بار بسیار سنگینی است" .آن زمان من راهب خیلی جوانی بودم ،چند ماهی از راهب شدنم
نمیگذشت .استادم گفت "اگر شما زندگی را واقعاً نمیخواستید آنرا به دست نمیآوردید" ،من خیلی
تعجب کردم آنرا نخواهم آنرا هم ندارم ....به همین سادگی؟ بعدا ً فهمیدم که حتی وقتی که میگوییم
آنرا نمیخواهم ،باز هم آنرا گرفتهایم" .من آنرا نمیخواهم ،من آنرا نمیخواهم" ،چرا رهایش
نمیکنیم؟ طرز حرف زدن استادم خیلی آرام بود .خیلی نیرو بخرج نمیداد .هرگز سعی نداشت کسی
را متقاعد کند .هرگز سعی نداشت کسی را تغییر دهد .وقتی بسیاری از طرفداران و شاگردانش که افراد
عادی یا راهب بودند همین سؤال را میپرسیدند میگفت"اگر شما زندگی را واقعاً نمیخواستید آنرا
به دست نمیآوردید؛ آنرا دارید چون میخواستید آنرا داشته باشید" .به همین سادگی.
به دست نمیآوردید؛ آنرا دارید چون میخواستید آنرا داشته باشید" .به همین سادگی.
فکر میکنم مفاهیم روانشناسی زیادی در این نکته نهفته است :داشنت شجاعت و خلوص.
برای همین است که این کتاب درسی بزرگ در باره مراقبه را راه خلوص و پاک سازی)ویسودی-
مَگا ( Visuddhi - Maggaمینامند .خیلی روشن و واضح است که با خلوص و پاک سازی به رهایی
میرسیم.
اگر واقعا ً بخواهیم که به رهایی برسیم باید واقعاً به درون خود بنگریم ،چه کار میکنم و چه انگیزهای
از این کار دارم؟آیا سیال ،اصول اخالقی ،رفتار و انگیزهی من خالص وپاک است؟ آیا ذهنم پاک و
خالص است؟ آیا به اندازه کافی شجاعت دارم؟ اگر برای این موارد ارزش قایل شویم ،آنها را به دست
میآوریم .پس نیاز داریم که زندگیمان را طوری بگذرانیم که به این ارزشها پایبند باشیم .اگر چیزی
را بخواهیم ولی ارزشی برایش قائل نشویم ،آنرا به دست نمیآوریم .و از این قبیل مثالها ...اگر من از
شما احترام بخواهم ،و به این احترام ارزش بنهم ،آنرا بدست میآورم .اگر من از شما متٌا ،مهر و
شفقت ،بخواهم ،و به متٌای شما ارزش بنهم،آنرا بدست میآورم .پس آنچه که در زندگی ما پیش میآید
به این دلیل است که شایستگی آنرا داریم .آنچه که استحقاقش را نداریم ،به دست هم
نمیآوریم.خیلی از افراد شکایت میکنند که "اُه! چرا برای من این اتفاق پیش آمد؟" فقط به خودتان
بگویید "چون مستحقش بودم".
بگویید "چون مستحقش بودم".
چند ماهی پس از این پیشرفت اساسی ،بین سه ویژگی آنیچٌا ،دوکٌا و آناتّا ،یکی مشخصتر و
واضحتر میشود .مثال اگر کسی آنیچٌا یعنی نمایان و سپری شدن را واضحتر مشاهده کند آن گاه
آنیچٌا ،آنیچٌا و آنیچّا خیلی واضح میشود ،و به ویژگی دیگری روی نمیآورد .این هم نکته مهم
دیگریست که باید به خاطر بسپاریم .در مراحل ابتدایی ،گاهی از آنیچا به ویژگی دیگری ،دوکٌا یا
آناتّا میروید و باز میگردید .سپس با ماندن در یکی از آنها ،برایتان همان ویژگی واضحتر
میشود.
اگر اینها را تجربه نکرده باشید درک آن بسیار مشکل است .اما وقتی یکبار آنرا تجربه کردید کامالً
طبیعی میشود .میبینید که کامالً طبیعی است این پدیدهها باید به همین طریق روی دهند .در همان
آخرین لحظه که شما پدیدههای فیزیکی)روپا (rūpaیا ذهنی )حس -ودنا ،vedanāشناخت-سانیا
،saññaشرطیشدگی-سانکارا sańkhāraیا آگاهی-وینیانا (viññāņaرا مشاهده میکنید .از پنج حس
فقط یکی را مشاهده میکنید ،نمیتوانید هر پنج حس را باهم در یک آن مشاهده کنید ،همانطور که
میتوان در هر لحظه فقط یک آگاهی را آن هم تنها در یک مورد مشاهده کرد ،چون این مشاهده باید
مکرر باشد .مثالً ودنا و آنیچٌا را ،یا ودنا -دوکٌا یا ودنا -آناتّا مشاهده میکنید؛ فقط یک مورد و تنها
یک جنبه از سه ویژگی آنرا مکررا ً مشاهده میکنید .شما سراغ مورد دیگر یا جنبه دیگر سه ویژگی
نمیروید .دانسنت اینها نکات بسیار مهٌم است.
برای همین موقع مراقبه وقتی به ودنا توجه میکنید ،و واضحتر و واضحتر میشود ،با آن بمانید،
خیلی مهم است که حتی واضحترشود .در هر مرحله ذهنی توجه دوباره و دوباره ،حس بیشتر و
بیشتر روشن و واضح میشود .همه این مطالب را شما به طور کلی فهمیدید ،اما درک یکی به طور
بیشتر روشن و واضح میشود .همه این مطالب را شما به طور کلی فهمیدید ،اما درک یکی به طور
کامل کفایت میکند.
در لحظهای که رها میکنید ،ذهن نمیتواند دیگر هیچ یک از پنج حس را مشاهده کند همینطور
ناپایندگی ،نارضایتی یا بیمنیٌتی ،و بیخویشتنی را دیگر نمیتواند مشاهده کند .فقط آرامش،
سکوت و توقف کامل را میبیند .آنگاه فرد نیبانا یعنی توقف کامل پدیدهها را میفهمد .صحبت در
این باره بسیار مشکل است ،اگر چیزی در آن لحظه وجود ندارد؛ چون میگوییم نیبانا یعنی "چیزی
وجود ندارد" ،پس میتوانیم بگوییم که نیبانا هم وجود ندارد.
چگونه میتوان مثالی برای آن زد؟ این حالتی ورای کالم است.نمیتوانیم در بارهاش صحبت کنیم.
مثل این است که مسؤولیت سنگینی را از دوشت بر دارند ،یا بار سنگینی را روی زمین میکشید و
طناب پاره شود!
سَودایادامٌام ) (samudayadhammaṃطبیعت یا ویژگی نمایان شدن .هر آنچه که )یام کینچی Yaṃ
(kīnciویژگی نمایان شدن را دارد ،همهی آنها )سَبام تَم (sabbaṃ taṃویژگی سپری شدن
)نیرودادامٌمان (nirodhadhammanهم دارد .میبینید خیلی واضح است :هر چه ویژگی نمایان شدن
دارد ،ویژگی سپری شدن کامل را هم دارد.
سپس شخص بصیرت آن حالت را در تجاربش منعکس میکند و میبیند که پایان یافنت سانکاراها،
نیبانا و صلح تمام و کمال است .پس از مدتی فرد دوباره به مراقبه برمیگردد .پس از بازگشت مجدد
به مراقبه ،شخص دوباره شروع به دیدن نمایان شدن و سپری گشنت میکند ،اما نه به شکلی که در
حالت دهم )سانکاروپِکا (sańkhārupekkāمشاهده کرده بود ،بلکه از حالت چهارم دوباره شروع
میکند .این هم جنبه دیگری از پیشرفت است .پس از این پیشرفت میتوانید نمایان شدن و سپری
گشنت را دوباره خیلی واضح ببینید.
چند نکته مهم درمورد آنچه که تغییر یافته وجود دارد .شخص بر باور داشنت خود )ساکایا -دیتی
(sakkāya-diƫƫhiو بر شک و تردید )ویچیکیچّا (vicikicchāمسلط شده است که این
تسلط)سیالبٌاتاپاراماسا (sīlabbataparāmāsaنیز خیلی مهم است .روشهای مراقبه زیادی وجود
دارد و بسیاری از مردم مراقبه میکنند .میتوان گفت مراقبه میکنند ،مراقبه جنبههای گوناگونی دارد.
اما اگر فرد باور داشته باشد که فقط با تمرین تمرکز و آرامش ذهن )سماتا (samathaبه رهایی کامل
میرسد ،این سیالبٌاتاپاراماسا )تمرین و باور نادرست( است .در زمان بودا مرتاضان و ریاضتکشانی
بودند که باور کورکورانهای داشتند که با رفتاری مانند گاو به رهایی میرسند؛ چون تمامی
آلودگیهایتان با این رفتار از بین میرود .تمرین وضعیتی چون وضع حیوان ،زجر و شکنجه دادن
خود همهی آلودگیها را از بین میبرد و پاک و خالص میشوید .این .سیالبٌاتاپارماسا یعنی تمرین و
باور نادرست است ،سیالبٌاتاپاراماسا یعنی تمرین کاری اشتباه با باوری رسیدن به رهایی.
پس از کشف ،فرد درک میکند
که تمرینهای دیگر واقعا ً نمیتوانند او را به رهایی برسانند.
تنها تمرینی دارای راه شریف هشتگانه ،ما را به
رهایی ،آزادی و تجربه نیبانا هدایت میکند؛ هیچ تمرین دیگری قادر به این هدایت نیست.
هر تمرین دیگری که فاقد راه شریف هشتگانه باشد ،اگر چه نوعی سکوت و آرامش و صلح درونی در
ذهن ایجاد میکند اما نمیتواند شما را به رهایی ،آزادی و تجربه نیبانا هدایت کند .هر یک از این
نوع تمرینها ارزشهای خود را دارند ،درست مثل تمرین سَماتا یا تمرکز ارزش خود را دارد اما به
نیبانا نمیرساند .ممکن است مراحلی را در تمرینهایی تجربه کنید اما نه مرحلهی انتهایی را؛ این
تمرینها نمیتوانند شما را به پایان نهایی و هدف واقعی هدایت کنند .تمرینهای متنوع بسیاری
وجود دارند و افراد زیادی میگویند که اگر این راه را تمرین کنید ،شما را به نیبانا هم میرساند.
نه ،تنها راهی که شما را به نیبانا هدایت میکند
مشاهدهی فرایندهای ذهنی و جسمی است.
برای پیریزی ،سیالی خود را پاک نگه دارید؛ معاشتان پاک و خالص باشد ،زیرا بدون چنین سیالیی
ذهن هرگز نمیتواند شجاعت ،تالش و وضوح کافی را ایجاد کند .اگر با احساس گناه زندگی کنید
هرگز آزاد نخواهید بود تا به وضوح مشاهده و رهایش کنید .گناه زندان است؛ شما را همانجا که
.هستید در دامی گرفتار میکند .هر وقت که احساس گناه یا شرم کنید نمیتوانید پیشرفت کنید
بعضیها مراقبه میکنند اما فکر میکنند حفظ پنج اصل اخالقی چندان اهمیٌتی ندارد؛ واقعا
بیشترین کوشش خود را برای حفظ سیال به خرج نمیدهند .اگر بدون حفظ پنج اصل اخالقی مراقبه
کنید و قبول داشته باشید که این راه نجات است؛ این سیالبٌاتاپارماسا یعنی تمرین با باور نادرست
است ،چسبیدن به تمرین نادرست ،باور و اعتقاد به تمرینی نادرست.
بعضیها در مراقبههایشان گاهی مرحلهی ذهنی بسیار پاک،آرام و صلحآمیزی را تجربه میکنند ،و
آنرا با نیبانای واقعی اشتباه میکنند .زمانی که فرد نیبانای واقعی را تجربه کرد پی به غیر حقیقی
بودن قبلی میبرد .بر این اشتباه نیز غالب میشویم .تنها در مرحله سوم نیباناست که فرد میتواند
بر حرص ،خشم و یاَس مسلط شد .در مرحلة ا ٌول نیبانا خواسته ،آرزو ،حرص ،خشم ،یاَس و ناامیدی
ریشهکن نمیشود ،تنها دیدگاه نادرست و شکها از بین میروند .سوتاپانا ) (sotāpannaهنوز از
لذتهای حسی خوشنود میشود ،اما سیالیش بسیار پاک و خالص است و هرگز آنرا نمیشکند،
حتی آرزو یا میل شکسنت آنرا هم ندارد .مثالً ،از غذا هم لذت میبرد ،امٌا هرگز برای بدست آوردن غذا و
از این قبیل چیزها ،سیالیش را نمیشکند .امرار معاش او هم بسیار پاک است .حتی با وجود این که
هنوز کسب و تجارت دارد ولی تقلب نمیکند .شاید از جا در برود ،غمگین ،یا خشمگین شود اما
زمانی را صرف مشاهده این مرحله ذهنی میکند ،میتواند آنرا فقط به عنوان یک مرحله مشاهده کند
و خیلی سریع از این مرحله بگذرد .او به دام مراحل ذهنی نمیاُفتد.
دومین مرحله روشنضمیری هم تمامی آلودگیهای ذهنی را ریشهکن نمیسازد .فقط حرص ،حسرت
)لوبا ،(lobhaخشم ،تباهی )دوسا (dosaو نیز حرص ،خشم ،یأَس و ناامیدی را تضعیف میکند.
حتی پس از مرحلهی سوم روشنضمیری هم فرد تا حدی ناپاکی ذهنی دارد ،هنوز هم به نوع
خاصی زندگی ،به پاکی وجود میچسبد ،خوشنود نشدن ،از لذتهای حسی خشمگین نشدن ،اما
هنوز از پاکی و شادی صلحآمیز لذت میبرد .همچنین رضایتی دارد که به فخر و غرور خیلی نزدیک
است .شما از دستآوردهایتان خیلی رضایت دارید؛ این نوعی بسیار ظریفی از غرور است .چسبیدن
به دستآوردهایتان ،نوعی خواسته و آرزوست .شما بعضی از انواع غرور و وابستگی بسیار
ظریف را میبینید ،و فقط در مرحلهی چهارم است که برآن مسلط میشوید .اگر فرد سوتاپانا شود،
هرگز اشتباهی از او سر نمیزند ،هرگز رشوه نمیگیرد و فساد نمیکند ،بسیار منصف و درستکار
است.
اولین مرحلهی روشنضمیری موانع و سدهای )نوارانا (nīvaraņaشک و تردید )ویچیکیچٌا
،(vicikicchāحرص وآز شدید )کاماچٌاندا ،(kāmacchandaو نفرت شدید )ویاپادا (vyāpādaرا ریشهکن
،(vicikicchāحرص وآز شدید )کاماچٌاندا ،(kāmacchandaو نفرت شدید )ویاپادا (vyāpādaرا ریشهکن
میسازد.
هم در مرحله سوم از روشنضمیری بدست میآید .این ) kukkuccaتسلط بر پشیمانی) کوکٌوچّا
موضوع مهم و قابل تعمقی است .در آموزشهای دیگر میشنویم که اگر کسی اشتباهی بکند و به
رفتار اشتباه خود بیاندیشد و ناراحت شود ،فکر میکنند که غصه خوردن ،گریه ،زاری کردن و
خودزنی کارخوبیست ،یعنی پشیمانی خوبست .اما در تعالیم بودا این جور کارها برای اظهار
پشیمانی خوب نیست .منظورشان از این کارها چیست؟ اگر کسی کار بدی کند ،خوبست که پشیمان
نشود؟ پشیمانی همراه با درک عمیق بسیار خوبست ،یعنی بدون گریه و زاری از آن درس بگیریم،
"بله کار اشتباهی کردم و دیگر تکرار نخواهم کرد .اگر از آن رنج ببرید ،باشد آن قدر شجاعت دارم تا
.از رفتارم رنج ببرم ،امٌا بدون گریه و زاری
اگر اشتباهی کردید از آن بیاموزید و خود را اصالح کنید ،با انجام کار خوب و
درست پیش بروید و ادامه دهید.
ببیند ،تعلیمات بودا این است که پیش برویم بیاموزیم و رشد کنیم.
آیا ریشه لغت کوکّوچٌا را میدانید؟ اگر چه تاسف و پشیمانی ترجمه شده ،اما ریشه آن از دو کلمه
کود ) (kudو کاتا ) (kataاست ،این دو باهم این کلمه را میسازند .کود یعنی بد و کاتا یعنی انجام
دادن .اما این معنی را خیلی روشن نمیکند .معنی واقعی آن این است که اگر شما احساس تأسف و
پشیمانی میکنید این خود کاری زشت و ناشایست است .وقتی پشیمانید ،به ذهنتان عمیقا ً نگاه
کنید ،ذهنتان در چه مرحلهایست؟ آیا در آرامش و صلح است؟ نه! اگر خیلی عمیق به آن بنگرید،
میبینید که هر چه پشیمانتر باشید ،ذهن بیشتر نشان میدهد که به آن چسبیدهاید و هم به خودتان
وابستهاید .نگاه کردن به این چیزها بسیار جالب است .حتی یک سوتاپانا هم نمیتواند واقعا ً بر آن
مسلط شود ،کوکّوچٌا ،حتی مرحله دوم روشنضمیری ،یعنی ساکاداگامی ) ،(sakadāgāmīنمیتواند
بر آن مسلط گردد تنها مرحله سوم )آناگامی (anāgāmīاست که میتواند افسوس و پشیمانی را
ریشهکن سازد.
شرم اخالقی و ترس اخالقی با درک و خِرد ربط دارد .برای همین آنرا انجام نخواهیم داد .چه بد
میشود اگر کاری کنیم که پشیمانی به بار آورد؟ وقتی شرمنده شدهاید چرا احساس خجالت
میکنید؟ آیا از این که کسی به موضوع پی ببرد ناراحتاید؟ اگر به این دلیل است ،پس این واقعا ً شرم
اخالقی نیست .این فقط حمایت از تصور خودست ،حتی بزرگتر از منیٌت؛ این حمایت از منیٌت
.خودتان است
شرم و ترس اخالقی واقعی باخِرد ارتباط دارد .....این خجلت است،
دیگر چنین نخواهم کرد.
اگر کاری کردید که تشخیص دادید خیلی خجالتآورست .دیگر آن کار را نخواهید کرد.
شما زندگی را با خجلت و پشیمانی و عدم توانایی انجام کاری بهتر ،ادامه نمیدهید .شما باید بر
شرم و پشیمانی مسلط شوید و ادامه دهید تا کار بهتری انجام دهید ،خودتان را عوض کنید،
.خودتان را اصالح کنید
فرد باید با مهر و بخشایش درک کند که آدمی خطاکار است و اشتباه میکند .حتی آناندای گرامی
هنگام تکمیل نیکیهایش کار بسیار بدی انجام داد .حتی بودا قبل از بودا شدن کار بسیار بدی کرد ،او
زنی را فریب داد .آناندای گرامی زمانی زرگر بود و زنان پولدار و زیبای زیادی برای ساخنت جواهر
نزدش میآمدند و او خیلی از آنها را فریب داد .این بدان معنی نیست که انجام این کار اشکالی
نداشت ،اما حرص و آز ،خواسته و آرزوست ،که سبب میشود مردم چنین کار هایی انجام دهند.
حتی از چنین اشتباهاتی میتوانید یاد بگیرید ،رشد کنید و آزاد و رها شوید.
فرد روشنضمیر ،سیالی خود را پاک و سالم نگه میدارد ،که نیاز به توجیه نداشته باشد! من خیلی
توجیه و دلیل میشنوم ،میگویند "با این که روشنضمیر بود به خاطر وسوسه زیاد این یا آن کار را
کرد" ،توجیه! رعایت پنج اصل حداقلاست ،توجیهای وجود ندارد .در زمان بودا گروههای مذهبی دیگر
هم بودند و بعضی از این گروهها عقیده داشتند که حتی اگر شخص اولین مرحله بودایی را سپری
کرده باشد ،چون هنوز حرص ،خشم ،یأس ،غرور دارد امکان داردکه در عالم پستتری دوباره متولد
گردد .بودا گفت ،نه .هرچند که هنوز مقدار حرص ،خشم ،نفرت ،غرور ،دارد ولی ذهن به قدر کافی پاک
.است که مستحق زندگی پستتری نباشد
.است که مستحق زندگی پستتری نباشد
چنین فردی آنرا حس میکند "نمیتوانم در عالم پایینتری تولد یابم" .در مرحله اول دروغ گفنت
)موساوادا (musāvādaریشهکن میشود اما سایر کلمات ناجور میتوانند هنوز بهکار روند ،یک
سوتاپانا هنوز میتواند در باره مطالب بی خودی که در روزنامه میآید صحبت کند .رفتارهای بد
)میچٌا -کامانتو (Micchā- kammantoمثل کشنت ،دزدی ،روابط نامشروع ،نه! یک سوتاپانا هرگز
نمیتواند چنین کارهایی بکند ،همچنین معاش نادرست )میچٌا – آجیو ،(Micchā- ājīvoنادرستی و
تقلب در تجارت و از این قبیل را انجام نمیدهد.
مرحله دوم روشنضمیری هیچ آلودگیای را از بین نمیبرد ،فقط آنها را تضعیف میکند .در مرحلهی
سوم روشنضمیری ،افکار نادرست ) میچٌا -سَناکاپّو ،(Micchā-sańkappoبدگویی کردن )پیسوناواچا
(pisuņāvācāو گفنت حرفهای زشت )پانوساواچا ،(phanosāvācāریشهکن میشود .فقط مرحله چهارم
میتواند فکر کردن به مطالب روزنامهها )سَمپاپّاالپا ،(samphappalāpaتالش نادرست )میچٌا -وایام
،(Micchā-vāyāmتمرکز نادرست )میچٌا -سَمادی ،(Micchā- samādhiرهایی نادرست )میچٌا -ویموتی
،(Micchā - vimuttiدانش نادرست ) میچٌا -نیانا (Micchā- āñņaرا ریشهکن سازد.
پرسش و پاسخ:
لطفا ً این مطلب را درک کنید ،حتی اگر کسی به مرحلهی اول روشنضمیری برسد ،هنوز آلودگیهایی
دارد .خیلی از مردم میگویند" ،این آدم مثالً روشنضمیر است ،ببینید از خواندن روزنامه و غذای
.خوب لذت میبرد" و از این قبیل حرفها .تا زمانی که پنج اصل اخالقی را رعایت میکند کافی است
پرسش و پاسخ:
بعضیها از من سؤالی را میپرسند که از بودا هم پرسیده شده بود .میپرسند "آیا در سایر مذاهب
هم ارهنت وجود دارد؟" بودا نه پاسخ مثبت و نه منفی به این سؤال داد .پاسخش این بود"هر کسی
که راه شریف هشتگانه به طور کامل تمرین کند میتواند ارهنت شود" .تنها راه شریف هشتگانه
مالک است .فقط این راه شریف هشتگانه را بررسی کنید و ببینید که اگر فقط یک جنبه از این راه را
.طی نکنید چه روی میدهد .این خیلی طبیعی است
در باره این هشت عامل فکر کنید و ببینید میشود حتی با
کنار گذاشتن یکی و بدون تمرین همان یکی ،میتوان باور داشت که
واقعا روشنضمیر شویم.
پرسش و پاسخ:
در راه شریف هشتگانه ،ویپاسانا به عنوان آگاهی درست )سَمّا -ساتی (sammā-satiو تمرکز درست
)سَمّا سمادی (sammā-samādhiقرار گرفته است .در مورد معاش درست ،بینش و تفکر درست ،چگونه
فردی میتواند با بینش و تفکر نادرست روشنضمیر گردد؟ بدون معاش درست ،کالم راست ،کردار
صحیح ،تمرکز درست ،آگاهی صحیح ،کوشش درست ،سیال ،سمادی ،پانیا )هرسه( ،هیچ کس
نمیتواند واقعا ً رها شود .شخص قبل از روشنضمیرشدن باید الاقل راه شریف هشتگانه را کامالً
تمرین کند؛ مهم نیست مدت کوتاهی یا زمان زیادی طول بکشد.
تمرین کند؛ مهم نیست مدت کوتاهی یا زمان زیادی طول بکشد.
پرسش و پاسخ:
روشنضمیرشدن مرحله به مرحله پیش میرود ،اما گذشنت از یک مرحله تا مرحلهی بعد ممکن است در
چند لحظه ،یا در چند دقیقه ،یا چند ساعت طول بکشد .در نوشتهها خواندهام که بعضی در یک
نشست ارهنت شدند .کیفیتهای معنویشان بسیار پرورش یافته بودند .یک بار که فهمیدند چگونه
.تمرین کنند ،با تمرین در یک نشست هر چهار مرحله را کشف کردند
:پرسش و پاسخ
بین آنها فاصلهای نیست .شما به چیز دیگری فکر نمیکنید .مداوم هر آگاهی در پی بعدی بسیار
قوی،خیلی واضح ،مشاهده میشود ،تنها یک جنبه از سه ویژگی آن مشاهده میگردد ،برای همین
وضوح و روشنی آن قویتر و قویتر میشود ،وسرانجام ...کالً رها میشود! این بصیرتی بسیار
قدرتمند و تواناست .حتی قبل از آن هم آنیچٌا ،دوکٌا یا آناتّا به طور متوالی ،بدون هیچ فاصلهای بین
آنها مشاهده میشوند ،اما بصیرت ضعیف است.اما در چند بصیرت آخر مشاهده قویتر و قویتر
!وقویتر میشود .سرانجام ذهن واقعاً آماده میشود که رها گردد
پرسش و پاسخ:
.ما هر زمان یک جنبه را میبینیم ،نه هر سه را همزمان
پرسش و پاسخ:
چطور واقعا ً میدانید که فکر نمیکنید؟
وقتی که واقعا ً مشاهده میکنید ،فکر نمیکنید .اصال فکری وجود ندارد .مثل آن است که در یک شب
تاریک به آسمان نگاه میکنید ناگهان شهاب نوری را میبینید ،آنرا میبینید و سپس ناپدید میشود.
در آن لحظه شما تصور نمیکنید ،شما واقعا ً آنرا میبینید و تجربه میکنید .آنچه که روی میدهد
خیلی با تصور تفاوت دارد.
در مرحلهی ابتدایی هر از گاهی اتفاق میافتد چون شما نمیتوانید به طور مداوم و تمام وقت آگاه
باشید ،و حتی اگر هم به طور منظم مراقبه کنید ،گاهی آنرا میبینید و گاهی هم نمیبینید ،همچینن
مشاهدهتان درجات متفاوتی از وضوح دارد .گاهی آنرا مبهم و تار و گاهی بسیار روشن و واضح
مشاهدهتان درجات متفاوتی از وضوح دارد .گاهی آنرا مبهم و تار و گاهی بسیار روشن و واضح
میبینید.
تعادل ذهن الزم است ،تعادل ذهن کامل،
عدم وابستگی کامل ،توازن کامل ،فقط مشاهده روشن و واضح ،جدا و منفصل....
مشاهده و مشاهده ،ذهن بدون هیچ فکری به کشف نزدیک میشود،
اصالً فکری در میان نباشد ،همه چیز خیلی سرعت میگیرد.
پرسش و پاسخ:
از مرحله بصیرت چهارم ذهن بیشتر و بیشتر آرام میگیرد ،و هرچه بیشتر متمرکز میشود .فقط در
بین مراحل ممکن است فکری مختصر به ذهن برسد ،اما شما متوجه میشوید و فکر سپری میگردد.
دیگر استمرار ندارد .ابتدا خیلی ضعیف میشود و شما آنرا مشاهده میکنید و میگذرد .در
بصیرتهای آخر ،به ویژه آدیناوا -نیانا ) ،(ādīnava-ñāņaفکرهای زیادی به سراغتان میآید" ،آه
بسیار اخاللکننده ،چه چیز لذتبخشی ،چه چیز شادیآوری وجود دارد ".اگر خیلی فکر کنید خیلی
ناخوشنود میشوید .فکر نکردن بسیار مهٌم است .وقتی احساس ناامیدی میکنید از فرایند ناخشنود
میشوید ،اگر مراقبه را متوقف و در مورد بدبختیهای روزانه زندگیتان فکر کنید ،حس میکنید که
زندگی غیرقابلتحمل است .از خیلی چیزها احساس ناراحتی میکنید دیدن وضعیت نامطلوب،
ناامیدی یا ناخوشنودی از فرایند فیزیکی و ذهنی ،ناخشنودی از وضعیت زندگیست که خیلی
موجب افسردگی میشود.
.وقتی این مرحله را تجربه میکنید خیلی مهم است که اصالً فکر نکنید
فکر کردن بسیار خطرناک است ،تفکر میتواند خیلی خالق باشد.
شما به شدت عاطفی و احساساتی هم میشوید .بصیرت واقعی فاقد این دو است،
درک واضح و خِرد است ،و در آن رضایتی نیست،
.خیلی روشن است که دیگر هیچ لذٌتی در این فرایند نیست
اما اگر در مورد آن فکر کنید ،عاطفی و احساساتی میشوید ،ناشاد و افسرده میگردید ،همه چیز،
مردم ،صداها و چیزهای دیگر شما را ناراحت و ناراحتتر میکند .گاهی عصبانی میشوید .این
مرحلهی ناسالم ذهنی میشود و دیگر سالم نیست .بصیرت بسیار سالم است ،اما وقتی عصبانی و
ناراحت میشوید ،ناسالم میشود .برای همین است که فکر نکردن مهم است .فرایند تفکر ،با تمرکز
)سمادی( ترکیب شده و این ترکیب همه چیز را حتی شدیدتر میسازد .سمادی همه چیز را شدت
میبخشد .اگر میخواهید از چیزی لذت ببرید ذهنتان را آرام سازید و برآن متمرکز شوید تا بیشتر
میبخشد .اگر میخواهید از چیزی لذت ببرید ذهنتان را آرام سازید و برآن متمرکز شوید تا بیشتر
لذت ببرید.
وقتی کتاب میخوانم ذهنم خیلی آشفته میشود ،نمیتوانم از آن لذت ببرم .اگر بخواهم واقعا از
کتابی مثال کتاب قصه ،شعر یا گفتاری لذت ببرم ،نیاز دارم که ذهنم را آرام و صلحآمیز کنم .هر کلمه از
نظر معنا بسیار غنی میشود؛ واقعا میتوانم از آنچه که میخوانم لذت ببرم ،حتی دیدن منظره،
وقتی ذهنم آرام است و طلوع یا غروب خورشید را میبینم میتوانم مجذوب آن شوم و خیلی جالب
میشود ،عالم بسیار جالب است .وقتی ذهن آشفته است نمیتوانید از آن لذت ببرید .مشابه آن ،اگر
ذهنتان متمرکز باشد و شما به چیز ترسآوری فکر کنید ،ترسناکتر میشود .وقتی به شدت آشفتهاید،
نه میترسید ،نه خشمگین میشوید ،شما اصالً چیزی نیستید ،فقط به شدت به هم ریخته و
ناراحتاید .ذهن ناراحت و آشفته در هیچ موردی قدرتمند عمل نمیکند .توهم )موها (mohaزیاد است.
اُداچٌا ) (Uddhaccaخیلی به مفهوم موها نزدیک است؛ اُداچٌا یعنی ذهن پراکنده و آشفته.
هر گاه ذهن آرام و متمرکز شد .چیزی را مجسم نکنید ،برای این که آن تصور بسیار واقعی میشود،
چه خوب و یا چه بد باشد .مهمترین چیز این است که وقتی فکر آمد توجه دقیقی به آن بکنید ،در این
.صورت سپری میشود .هر وقت که افکار آمدند ،فقط به آنها توجه دقیق کنید
از اینرو ،فکر کردن را ترغیب نکنید.گاهی افراد از فکر کردن لذت میبرند .اگر دیدید از فکر کردن لذت
میبرید ،آن لذت و آن میل به تفکر را مشاهده کنید .فکر کردن چیزیست که "من هستم" را بوجود
میآورد .وقتی فکر کردن را متوقف میکنید ،گاهی بسیار غیرواقعی میشوید ،حس میکنید چیزی گم
شده ،چیزی نیست که به آن بیاویزید و بچسبید .در واقع فکر کردن ،نگه داشنت و چسبیدن است ،حتی
وقتی از کسی عصبانی هستید ،در بارهاش فکر میکنید و به این فکر ادامه میدهید .یعنی شما به
آن ایده ،یا آن فرد وابسته شدهاید ،شما به آنچه که رویداده بستگی پیدا کردهاید ،و نمیتوانید
رهایش کنید.
فصل دهم
مطالب دیگری درباره نیبانا و ماورای آن
وقتی میخواهم کاری کنم دوست دارم آماده شوم .آمادگی بسیار مهم است .برای انجام هر کاری
آمادگی اهمیت دارد .چه بدنی و چه ذهنی .برای انجام هر کاری اگر خودتان را از لحاظ روانی آماده
سازید ،بقیه کار خیلی طبیعی پیش میرود .اگر به خوبی آماده باشید ،تالش وتقالی زیادی
نمیکنید .من خیلی مطالب را پس و پیش شرح میدهم و امیدوارم که لذت ببرید .آرامش ،صلح،
وضوح و شعف را تجربه کرده باشید .معنی وضوح دیدن چیزها به روشنی هم هست .مایلم بحث
هفته قبل را در مورد دانش بصیرت ادامه دهم.
دوباره به سراغ برخی از بصیرتها میرویم ،در مراقبهتان به نقطهای میرسید که مشاهده نمایان
شدن و سپری گشنت بسیار خستهکننده میشود ،دیگر نمیخواهید با آن باشید میخواهید از آن دور
شوید ،بیرون بیایید ،بگریزید .این مرحله را مونچیتوکامیاتا -نیانا )(muñcitukamyatā-ñāņa
مینامند ،یعنی "میل و درخواست فرار" .بعضی وقتها فکر میکنید" ،اگر فقط مراقبه نکنم ،و این
پدید آمدن و سپری گشنت را مشاهده نکنم ،احساس صلح و آرامش بیشتری میکنم" .وقتی دست از
مراقبه کشیدید ،صلح و آرامش بیشتر را هم تجربه میکنید ،به علت تمرکز ،تعادل ،عدم وابستگی
خیلی باشکوه است ،حتی پس از قطع مراقبه شما احساس صلح و آرامش بیشتری میکنید ،و
میتوانید این صلح و آرامش را تجربه کنید" اُه! این صلح و آرامش است" و از آن لذت ببرید .اما
چنین کاری درست نیست .مراقبه خیلی لذتبخش است ،اما اگر فقط از آن لذت ببرید آنرا از دست
میدهید .مثل این است که "در ورقبازی بیست و یک ،بیست دو بیاید" ،شما تشخیص میدهید که
تنها توقف مراقبه فرار واقعی نیست ،برای این شما هنوز در نمایان شدن و سپری گشنت هستید ،شما
هنوز در این فرایندید .پس از مدتی شما آن وضوح و روشنی را هم از دست داده و حس میکنید
ذهنتان دوباره پر از رنج و آشفتگی است .آن گاه میفهمید" ،من دیگر این حس آشفتگی را
نمیخواهم" ،آشفتگی و پرتی حواس رنجآور است .آرامش تعادل و صلح خیلی بهتر است .بنابراین
به مراقبه برمیگردید .به هر حسی در بدن ،هر نوع احساسی ،هر نوع فکری ،هر نوع عواطفی توجه
میکنید .اما حاال بیشتر اوقات ،فقط عواطف لطیفی وجود دارد؛ حس گریز چون یکی از عواطف
است .حس میکنید در دام این فرایند گیر افتادهاید ،برای همین میخواهید از آن خالص شوید" ،مرا
از اینجا بیرون بکشید".
این چون عواطف و احساس است .گاهی آشفتگی ناچیزی را موجب میشود ،اما شما فهمیدهاید که
حتی راه بیرون آمدن از آن ،نیاز به مشاهدهای دقیقتر دارد.
مردم در موقعیتهای مختلف زندگی هم دنبال راه فراری هستند .هرگاه مشکلی پیش میآید یا ناامید
هستیم؛ سعی میکنیم از آنها فرار کنیم .خیلیها با روش بسیار ناجوری سعی در فرار دارند .گریخنت
خوب است ،اما راه درست برای فرار چیست؟
خوب است ،اما راه درست برای فرار چیست؟
سرانجام در مراقبه به اینجا میرسید ،و درک میکنید که تنها راه تسلط بر شرایط رنجآور این است که
به آن بیشتر توجه کنید ،تا آنرا حتی عمیقتر و کاملتر بفهمید .پس از آن حتی در زندگی هم وقتی با
شرایط مشکلی مواجه میشوید ،سعی نمیکنید از آن بگریزید ،شما فرار نمیکنید ،از آن چشم
نمیپوشید .سعی میکنید از نزدیکتر آنرا مشاهده کنید"اکنون چه روی میدهد؟ میخواهم آنرا هر
پس از آن که توجهتان بیشتر و حتی مشتاقانهتر شد ،دیگر نمیخواهید فرار کنید .بسیار مهم است که
با اشتیاق مجددا ً مشاهده کنید ،چون با چنین توجهی که بسیار دقیق است و دیدن از نزدیک ،دیگر
خواستهای نیست و آشفتگیای وجود ندارد؛ از این رو دیگر نمیخواهید بگریزید .پس این نکته را به
وضوح ببینید .با این توجه کامل که به خرج میدهید دیگر خواستهای در کار نخواهد بود .توجه کامل
ذهنتان را بسیار متعادل میسازد؛ در آن اختالف و شکافی وجود ندارد .قبل از این ،هنگام مراقبه،
میخواستید بگریزید "من نمیخواهم دیگر مراقبه کنم ،نمیخواهم این نمایان و سپری شدن را ببینم؛
چه باید بکنم؟ آیا مراقبهکردن را متوقف کنم؟"ذهنتان واقعا ً یکپارچه نیست؛ کل توجه خود را یک جا
ندارید .وقتی به این مرحلهی آرامش میرسید .توجه کامل دارید" ،هرچه در این فرایند پیش بیاید
حتی اگر هم بمیرم ،اشکالی ندارد" .چیز دیگری نمیخواهید جز آنکه توجه کامل داشته باشید آن وقت
است که مراقبه واقعا ً به کمال خود میرسد .نتیجه مراقبه این است" ،چیز دیگری نمیخواهم ،حتی
اگر طی این فرایند بمیرم ،مهم نیست میخواهم این فرایند را مشاهده کنم ...آنرا مشاهده کنم."...
این نوع توجه تمام و کمال ذهن را واقعا ً آرام میکند .حتی در موقعیتهای مختلف زندگی وقتی
تصمیم گرفتید ،کار تمام است "خب در شرایط اکنون که وضعیت دشوار و خیلی رنجآورست ،من واقعا
همه توجهام را به آن معطوف میکنم" ،در لحظهای که این تصمیم را گرفتید ،پی میبرید که ذهن آرام
گرفته ،و دیگر آشفته نیست .این تصمیمگیری بسیار اهمیت دارد .وقتی که مشتاقانه توجه کامل را به
مشاهده معطوف میکنید ،ذهن آرام شده متعادلتر میشود ،نه افراط ،نه وابستگی .قبل از این آرامش،
شادی و شعف زیادی حس میکنید ،طوری که به هیجان آمده به این شادی وشعف وابسته میشدید.
اما اکنون صلح و آرامش بیشتر هم شده حتی وابستگی به آن هم از بین رفته است .توازون و تعادل
.ذهن شما خیلی زیاد است
ذهن بسیار آرام است اما
هیچ وابستگی به این آرامش وجود ندارد،
و دیگر آرزوی فرار و گریختنی هم در کار نیست.
خیلی متناقض به نظر میرسد ،اما وقتی که شوق مشاهده آن هست همه چیز به تعادل برمیگردد .هر
چه بیشتر مشاهده میکنید ،مورد مشاهده روشنتر و واضحتر میشود ،ذهن قویتر و قویتر شده و
آگاهی نیز قدرتمندتر و قدرتمندتر میشود ،هر توجهی چنان تیز شده که با هر توجه ،اصالً بدون
هیچ فکری ،شما به وضوح طبیعت آنرا میبینید ،چه ناپایندگی باشد یا نارضایتی و یا عدم وجود،
بی منیًتی ،بیخویشتنی ،بدون هویت پایدار و بدون کنترل .میتوانید هر یک از این جنبهها را به
طور واضح و روشنی ببینید .بیهیچ توجهی یا تفکری به وضوح ببینید .خیلی عجیب است ،وقتی
ذهن خیلی تیز است که آن هم لحظه بسیار کوتاهی است ...در همان لحظه کوتاه ،خرد و روشنی
میتواند بیهیچ فکری بسیار واضح شوند.
برای تمام عمر وقتی میخواستیم چیزی را بفهمیم با فرایند تفکر به آن پیمیبردیم .در بارهاش فکر
میکردیم که بفهمیم ،اما در این لحظه با این که اصال فکری نداریم ،هر توجهی همراه با خرد و
روشنی بسیاریست .چون تفکری در ذهن نیست چون ذهن موقع فکر کردن تقسیم میشود و یکپارچه
نیست.
در آن لحظه ذهن هیچ فرایند ذهنی یا جسمی را نه میبیند و نه تجربه میکند .ذهن به درون ...
ایستایی و توقف ...کامل فرو میرود .در آن لحظه همه چیز متوقف میشود ،و برای مدت خیلی کوتاه
.....صلح و آرامش بسیار عمیقی برقرار میشود ،وقتی از آن بیرون میآیید...مجددا ً ....چند لحظه
شاید سه یا چهار حالت ذهنی ،صلح و آرامش در آن لحظههای ذهنی هنوز ادامه مییابد ،پس از آن
باز فکرهایی به سراغمان میآیند و مامیتوانیم در بارهشان بیاندیشیم ....چیزی روی داده است که
خیلی قدرتمند اما در عین حال بسیار آرام و صلحآمیز بود.
ً ً ً
پس از این تجربه طبیعت و ذات آنرا خیلی واضح میفهمید؛ واقعا صلحآمیز ،حقیقتا آرام و واقعا رها
و آزادست .دوباره درباره خودتان میاندیشید ،چیزی تغییر یافته! حتی اگر هیچ کتابی هم نخوانده
باشید ،یا دانشی هم در مورد آن نداشته باشید باز هم وقتی به خودتان فکر میکنید میدانید چیزی
تغییر یافته است .شخصیت و دیدگاهتان را عوض کرده است .میدانید که هیچ چیز دوام ندارد و
درآخر نه من و نه خودی وجود دارد .به طور طبیعی ،اخالق و حفظ اصول اخالقی برایتان ذاتی
میشود .الزم نیست به خودتان فشار بیاورید ،رعایت اصول اخالقی امری طبیعی میشود ،و
میدانید که دیگر آنها را نمیشکنید .میدانید که دیگر شکی در مورد بیخویشتنی ،زندگیهای بعدی
یا بودا ،دامّا و سانگا برایتان باقی نمانده است .اغلب برای کسانی که حتی دانش چندانی هم ندارند
پیش میآید که خودبهخود احترام بسیار عمیقی حس کنند ،نسبت به بودا و تعلیماتش و نسبت به
سانگاها که آموزشهای او را زنده نگه داشتند .احساس احترام فوقالعادهای پدید میآید .یک نفر به
من گفت که آنقدر این حس احترام شدید بوده که اشک شوق او را درآورده" ....این آموزشها حقیقت
محض است! رهاییاست!" فکرهای زیادی میآیند ،اینها مهمترینشان هستند.
اگر به این مرحله رسیدید میچٌا -دیتی ) ،(micchā-diƫƫhiیعنی باور داشنت خود ،و پایندگی من را
ریشهکن کردهاید .هیچ چیزی به عنوان خود و منیٌت دایمی وجود ندارد .همه چیز در تغییر و
دگرگونی است .و ویچیکیچٌا ) ،(vicikicchāیعنی شک در مورد متولد شدن یا نشدن دوباره ،و از این
قبیل شکها از بین میرود .مثال قبول داشنت سایرتمرینهایی که راه شریف هشتگانه را ندارند ،حتی
باور به مراقبهی سماتی از بین میرود .بعضیها باور دارند که اگر سماتی را تمرین کنند و جذبههای
باور به مراقبهی سماتی از بین میرود .بعضیها باور دارند که اگر سماتی را تمرین کنند و جذبههای
برخی از مراحل را کسب کنند ،این آزادی ،رهایی و نیباناست.
الزمهی مشاهدهی این فرایندهای فیزیکی و ذهنی ،رفتار و سلوکی پاک و حفظ سیال ،به صورت خیلی
خالص و پاک است .شما نیاز دارید که روی موضوعی ،ذهن یا جسم یا هر مورد دیگری به عنوان یک
بنیان تمرکز کنید ،مثالً روی نَفَس یا چیز دیگری متمرکز شوید .ذهنتان را آرام کنید خیلی روشن و
خالص و پاک :پاک ساخنت ذهن از فکرها ،تنها با مشاهده فرایندهای جسمی و ذهنی شما پاکتر و
پاکتر میشوید :پاک سازی دیدگاهها ،این یا آن راه است؟ تنها با پاک سازی و خلوص است که به
رهایی دست مییابید ،راه دیگری وجود ندارد .اگر میخواهید آزاد شوید نیاز دارید خود را پاک و
خالص سازی و شما درک کردهاید که این تنها راه رهاییاست.
خست )ماچٌاریا (maccariyaنیز مسلط میشوید .یعنی ٌ بر حسادت و دشمنی )ایسا (issāو
میخواهید آنچه را که دارید با دیگران قسمت کنید .دیگر حسد نمیورزید .اگر چیزی اضافی دارید و
دیگری به آن نیاز دارد ،شما با شادمانی مایلاید که آنرا ببخشید .اما این به آن معنی نیست که هر چه
را دارید ببخشید .اگر کسی به آن نیاز شدید دارد ،شما هم آنرا با وی قسمت میکنید .اگر هم کسی
شادست و اوضاعی روبراهی دارد ،شما حسادت نمیکنید .من معنی دیگری برای حسد و حسادت
نمیشناسم اما آنچه که در اینجا معنی میدهد این است که وقتی کسی اوضاعش خوبست ولی
وضع شما روبراه نیست ،چه احساسی دارید؟ آیا شما هم شاد هستید؟ "اُه! کاش من جای او بودم،
کاش به جای او نصیب من شده بود" شما این گونه فکر میکنید .اما اگر روشنضمیر شوید دیگر این
طور نمیاندیشد.
در واقع تفکر شما بدین صورت است که این آدم چه قدر خوششانس است ،از همه خوبیها
بهرهمندست ،برایش بسیار خوشحالاید .این )مودیتا (muditāاست ،همدلی در شادی که بسیار
طبیعی میشود.
کم و بیش اغلب ما رهروان ،قبل از این که مرحلهای از رهایی را تجربه کنیم ،از عملکرد بهتر دیگران
شادمان نمیشویم .چه حالت ذهنی زشتی .چه کنیم که از آن بدرآییم؟ نمیتوانیم این فرد موفق را
دوست بداریم یا تحسین کنیم .چرا مردم اینقدر احساس تنهایی میکنند؟ به خاطر حسادت،
دشمنی ،آزمندیست که ما احساس تنهایی میکنیم .در عالم دشمن و خطر بسیارست .چرا؟ چون
کسی چیزی دارد که من ندارم و خواهان آنم ،به حدی که به طور غیر قانونی هم آنرا به دست میآورم.
بعضیها خیلی باهوش و زرنگاند طوری همه چیز را تغییر میدهند که به نظر زیبا میرسد .پس
این ذهن بسیار فریبنده و نیرنگباز است.
زمانی میرسد که به وضوح میبینید دیگر نمیتوانید مثل گذشته باشید ،دیگر قادر به فریب و نیرنگ
نیستید .درستکردار میشوید؛ همه چیز را به وضوح میبینید .هنوز ممکناست خواسته و آرزویی
داشته باشید چون در مرحلهی اول روشضمیری همه خواستهها و حرص و آز ریشهکن نشدهاند .طمع
هنوز و جود دارد اما نه به آن شدت که اصول اخالقی شمار ا برهم شکند .شما برای بدست آوردن
چیزی مرتکب قتل ،دزدی ،دروغگویی ،رابطه نامشروع نمیشوید و یا الکل و مواد مخدر مصرف
نمیکنید .هیچ میل و آرزویی برای این کارها ندارید.
نمیکنید .هیچ میل و آرزویی برای این کارها ندارید.
قبل از رهایی میدانستیم که زیرپا نهادن پنج اصل اخالقی خوب نیست و برای حفظ آنها به شدت
تالش میکردیم .گاهی با وسوسهها خیلی قوی دست و پنجه نرم میکردیم .به شدت از پا میافتادیم،
گاه تسلیم و سپس پشیمان میشدیم و دوباره پنج اصل را رعایت میکردیم" .یکی از دوستانم میگفت
چرا هر روز ملزم به رعایت پنج اصل میشویم؟ آیا هر روز آنها را زیر پا میگذاریم؟" پس از اولین
مرحله رعایت آن به صورت ذاتی در میآید ،میل و هوسی برای شکسنت پنج اصل وجود ندارد.
میتوانید حس کنید چقدر آزاد میشوید؟ گرچه میل به لذت بردن از لذایذ حسی هنوز وجود دارد اما
چون با دشمنی ،حسد و فریب همراه نیست ،خیلی احساس آزادی میکنید .حتی اگر از این امیال هم
لذت ببرید دیگر مثل گذشته نیست .قبال فکر میکردیم این خوشبختی واقعی ،لذت حقیقی ،شادی
واقعی است ،اما پس از آن حتی اگر لذتهای حسی را تجربه کنید ،میدانید که این لذتها حقیقی
نیستند .به آنها نمیچسبید .حتی اگر هم احساس شادمانی کنید ،به نحوی آزادید ،آزادید که لذت
ببرید .و وقتی پیشآمد ناگواری روی دهد ،شما مراقبه میکنید و میتوانید ببینید که این مرحله
ذهنی دیگری است ،و دوباره به راحتی احساس آزادی و رهایی میکنید.
قبل از آشنایی با مراقبه فکر میکردیم چیزها پایدارند ،لذتبخشاند و میتوانند خوشبختی بیاورند.
واقعا به پایندگی و جاودانگی باور داشتیم ،فرد جاودان ،منیّت پایدار .اما بعد از این مرحله دیدگاه
نادرست )میچا -دیتی (micchā-diƫƫhiاز بین میرود .اما بینش نادرست )میچا -سیانا micchā-
(saññāو افکار نادرست )میچا – چیتا (micchā-cittaهنوز درنگ میکنند .گاهی حس میشود این
تجارب پایدارند اما وقتی خیلی به دقت مشاهده کنیم ،میفهمیم که ناپایدارند .مثل این است که در مرز
واقعیت قرار داریم و هر وقت بخواهیم میتوانیم آنرا ببینیم..
واقعیت قرار داریم و هر وقت بخواهیم میتوانیم آنرا ببینیم..
پس وقتی که احساس خوشبختی میکنید ،زمانی که از لذتهای حسی بهرهمند میشوید،
تجربه همچنان است که بود اما وقتی واقعاً مشاهدهاش میکنید میفهمید" نه ،در واقع این هم هرگز
خوشبختی نمیآورد؛ شادی و خوشبختی واقعی در این لذتها نیست".
گر چه گاهی از این حسها لذت میبرید ولی به راحتی آنها را کنار میگذارید چون میدانید که
خوشبتخی پایدار واقعی در آنها نیست.
یکی از دوستانم به من گفت فرد پس از روشنضمیری میتواند در واقع از لذایذ حسی لذت ببرد؛ این
فوقالعاده است چون گرفتارشان نمیشود .حرف زدن در این باره آسان نیست ،اما این چیزی بود که
او احساس میکرد.
در مورد آنیچّا ،دوکّا و آناتّا هم چنین است .دیگر تصور روح )آتّادیتی (attadiƫƫiوجود ندارد اما فرد
چون افراد عادی رفتار میکند .آنها کلمات "من" و "شما" را بکار میبرند .از همان زبان محاورهای
استفاده میکنند اما همواره واقفاند که منیٌت پایدار واقعی وجود ندارد ،پس مفهوم الفاظ من و شما
از نظر او متفاوت است؛ و این تفاوت بسیار عمیق است .اما در مرحله چهارم روشنضمیری منیّت
ریشهکن میشود.
بدین ترتیب بسیار آزاد و رها میشوید؛ گاهی میخندید،
گاه هم اشک میریزید اما گرفتار این حسها نمیشوید.
به راحتی بر آنها غالب میشوید .حتی گاهی گریسنت حس خوبی میدهد.
آیا چنین چیزی ممکن است؟
به هر حال هر وقت به آن رسیدید میفهمید .صحبت در باره این نوع موارد بسیار مشکل است.
بنابراین شما باور )دیتی ،(diƫƫhiشک )وچیکیچّا ،(vicikicchāشکسنت سیال یعنی زیر پا نهادن
اصول اخالقی )سیالباتاپاراماسا ،(sīlabbataparāmāsaحسد )ایسا ،(issāحرص ،آز و تنگ نظری
)ماچّاریا (macchariaرا ریشهکن کردهاید.
بریز و بپاش نمیکنید ولی اگر بدانید کسی به چیزی نیاز دارد آنرا برایش تأمین میکنید.
این انعکاس سیال ،این بازتاب بارها و بارها تا مدتهای مدیدی ادامه مییابد "من دیگر نه میتوانم و
نه میخواهم حتی یکی از اصول اخالقی یا سیال را بشکنم" .روی ناخالصیهایی که ریشهکن
کردهاید ،تأمل میکنید .میبینید که دیگر باور )دیتی ،(diƫƫhiشک )وچیکیچّا ،(vicikicchāشکسنت
اصول اخالقی )سیالباتاپاراما ،(sīlabbataparāmāsaحسد )ایسا ،(issāتنگ نظری )ماچاریا
،(macchariaوجود ندارد .همچنین میبینید که چه باقی مانده است .میبینید که هنوز خواستار
لذایذ حسی هستید ،هنوز هم ازجا درمیروید و ناراحت میشوید ،اما با آن که هنوز حرص و آز
وجود دارد اصول اخالقی را زیر پا نمیگذارید .با وجود خشم مرتکب قتل نمیشوید .خشم و حرص و
آزتان در حدی نیست که به موجود دیگری یا حتی به خودتان صدمه بزند .هرچه بیشتر روی بودا،
دامّا ،و سنگا تأمل کنید ،احساس احترام نسبت به آنها قویتر میگردد .توجیه این حس بسیار مشکل
است .برخی فقط به یک جنبه میاندیشند ،نه الزاما ً همهی جنبهها .بعضی فقط روی یک تجربه تعمق
میکنند ،مثالً لحظهای که ذهن آزاد و رها میشود ،یا ذات رهایی ...چه آزادی و رهاییای ...نه چیزی
نمایان و نه سپری میگردد ،سکوت کامل ،آرامش .این بازهم تفکر در مورد نیباناست :لحظهای که فردی
نیبانا را تجربه میکند .نیبانا چیست؟ چگونه در مورد آن صحبت میکنید؟ نه نمایان شدن و نه
سپری گشنت ،فرایند ذهنی وجود ندارد فرایند فیزیکی در کار نیست ،هیچ فرایند ذهنی را تجربه
نمیکنید ،هیچ فرایند فیزیکی را تجربه نمیکنید ،حتی فکر هم نمیکنیدُ "،اه ...چه صلح و
آرامشی" ...زیرا در آن لحظه نمیتوانید درباره چیزی فکر کنید ....ذهن خیلی آرام و سرشار از صلح
میشود تجربهی آرامش و صلح خالی از هر اندیشهای در زمینه آن ...فقط بعداً میتوانید در مورد آن
فکر کنید.
خُب ذات و طبیعت نیبانا چیست؟ آیا بیوجود است؟ نه این طور نیست! "هیچ" نیست .چون
اگر"هیچ" بود هرکسی در هر لحظهای میتوانست آنرا تجربه کند ،صرفا ً به "هیچ" فکر کنید...
رهایی و آزادی حس میکنید؟ خیر ،نمیتوانید ،زیرا اندیشیدن به "هیچ" ممکن نیست چون دارید فکر
رهایی و آزادی حس میکنید؟ خیر ،نمیتوانید ،زیرا اندیشیدن به "هیچ" ممکن نیست چون دارید فکر
میکنید پس فکر وجود دارد نه هیچ.
یا ،اگر من صدایی تولید کنم ...شما با دقت به صدا توجه میکنید ...حاال دیگر صدایی نیست ،چه
چیز هست؟ فقط سکوت ...آیا سکوت واقعیت دارد یا ندارد چطور این را بفهمیم؟ میتوان سکوت را
تجربه کرد؟ بله! خیلی شبیه شعله خاموش است .دیگر سوختنی در کار نیست .برای درک سکوت یا
شعله خاموش اول باید توجه کنید که قبال چه روی داده است؛ برای درک سکوت ابتدا باید به صدا
توجه کنید ...این فرایند کار است .برای فهم آن که هنگام خاموش شدن شعله چه روی داده باید ابتدا به
شعله توجه کرد .فرایندیست که به آن مرحله یعنی خاموشی میانجامد؛ فقط یک ایده از"هیچ"
نیست .فرایند طبیعی است که به پایانی میانجامد ...پایان فرایند آرامش و صلح واقعی است ،چون
وقتی چیزی روی میدهد ،یعنی نمایان و سپری میشود ،سکوت و آرامشی وجود ندارد.
یک بارکه آنرا تجربه کردید ،حتی اگر برای مدتی هم دیگر تجربهاش نکنید ،ممکن است گرفتار مادیات
یا هیجانهای دنیوی شوید ،هر گاه که توجه کنید میفهمید که ماهیت واقعی ندارند ،خوشبختی
واقعی محسوب نمیشوند .میتوانید همیشه به آن حالت خیلی آرام و سرشار از صلح بازگردید.
واقعی محسوب نمیشوند .میتوانید همیشه به آن حالت خیلی آرام و سرشار از صلح بازگردید.
میتوانید مدت ماندن در آن حالت را هم معین کنید -پنج دقیقه یا ده دقیقه .بعد ،با این نیٌت و تصمیم
دوباره مراقبه کنید "من میخواهم آن حالت آرامش و سرشار از صلح را دوباره برای پنج دقیقه
تجربه کنم" ،و بعد تصمیم را فراموش کنید و دیگرآن را کنار بگذارید .فقط به آنچه که در بدن و ذهن
روی میدهد توجه کنید ،به کار همیشگیتان ادامه دهید .فرق نمیکند موضوع مراقبه چیست ،هر
چیزی میتواند موضوع مراقبه باشد و همان موضوعی که به آن عادت دارید و برایتان طبیعی و
آسان شده بپردازید .مشاهداش کنید ...مشاهداش کنید ....خیلی سریع به سرعت واضحتر و واضحتر
میشود ،و دوباره متوقف میشود ..و میتوانید مجددا ً به حالت بسیار آرام صلح آمیزی برسید و در
آن به مدتی که تعیین کرده بودید بمانید .تعیین زمان بسیار مهم است ،چون با تمرین میتوانید در
آن حالت به طور کامل پنج یا ده دقیقهای را که معیین کرده بودید باقی بمانید .با ادامه تمرین آن
زمان مقرر را به نیم ساعت ،یک ساعت ،دو ساعت ،یا تمام روز افزایش دهید!
اما اگر با تمرین مستمر هم به آن حالت دست یابید اما زمان ماندن در آنرا تعیین نکرده باشید ،ذهن
دوبار از آن مرحله بیرون میآید دوباره وارد آن حالت شده و بیرون میآید ..دوبار و دوباره ..نمیتواند
همواره به همان صورت روی دهد .اگر بخواهید برای مدت طوالنی در آن مرحله بمانید باید قبال
تصمیم بگیرید و تعیین کنید ،پس مراقبه میکنید ،تصمیم میگیرید "من پنج دقیقه در آن مرحله
میمانم و اگر خطری پیش آمد ،از آن خارج میشوم".این هم به نوعی تلقین است ،اگر هر خطری
پیش آید ،ناگهان از آن حالت خارج شده و با وضعیت پیشآمده مواجه میشوید .اگر تصمیم نگرفته و
تعیین نکرده باشید ،ممکن است در صورت وقوع حادثه نتوانید از آن حالت خارج شوید.
در نوشتهها شرح جزییات نیٌت کردن ،تصمیم گیری درست و مراقبه صحیح ،تمهدات و نیز چگونگی
بیرون آمدن از آن حالت آمده است؛ گاه باید تعیین کنید"اگر استادم مرا صدا کرد ،من برمیخیزم"،
هر نوع تصمیم الزمی را که نیاز باشد میتوانید اتخاذ کنید با این کار به تمرین ادامه دهید .حتی
برای یک ارَهنت هم اگر مورد نگران کنندهای وجود داشته باشد ،گاه مشکل میتواند وارد این حالت
برای یک ارَهنت هم اگر مورد نگران کنندهای وجود داشته باشد ،گاه مشکل میتواند وارد این حالت
شود.
داستانی است که میگوید :دو راهب بودند که یکی استادی خیلی پیر و دیگری خیلی جوان بود .هر
دو به رهایی رسیده بودند ،وقتی به دیری میرسیدند ،جای خیلی خوب را به استاد بزرگتر که ارشد
بود ،میدادند .چون بهترین جا را به راهب ارشد میدهند و بدترین جا نصیب جوانترین راهب میشد.
طبیعتاً جایی که چندان خوب نبود نصیب راهب جوان میشد .برای او شانس انتخابی و الویتی
وجود نداشت اما راهب جوان از جایش خیلی راضی و خوشحال بود ،در آن محل زندگی و مراقبه
میکرد و در طی سه ماه بارندگی از آرامش ،صلح و سکوت آنجا لذت میبرد ،تا فصل باران تمام شد.
اما استاد ارشد مرتب فکر میکرد اٌه راهب جوان من جایش چندان خوب نیست؛ شاید راحت نباشد.
استاد ارشد به خاطر دل نگرانی که داشت نتوانست به آن حالت از مراقبه برسد.
برای همین است که من در این مورد از راههای مختلف بارها و بارها تاکید میکنم .وقتی مراقبه
میکنید باید فکر کنید که هیچ چیزی چندان اهمیتی ندارد .بنابراین از نظر روانی خود را جدا و منفک
میسازید .هر وقت که مراقبه میکنید نه فقط مراقبهای که به حالت جذبه برسید ،بلکه همین نشست
یک ساعته ،به خود بگویید "هیچ چیزی چندان مهم نیست ،نیازی نیست که نگران چیزی باشم ".فقط
برای یک ساعت نه نگران شغل و نه نگران خانهام؛ این یک ساعت به هیچ کس صدمهای نمیزند؛ فقط
برای یک ساعت همه را رها کنید ،وقتی هم برای دوره مراقبه میآیید همه چیز را برای نه یا ده روز رها
کنید.
اتفاق جدی نمی افتد .هیچ چیزی مهم نیست؛
این کارها را سراسر عمر به دفعات بیشماری انجام دادهایم.
چه اهمیٌتی میتوانند داشته باشند؟
که نتوانیم برای نه یا ده روز آنرا رها کنیم!
اگر بتوانید در هر نشست این کار را بکنید می بینید که نشستتان خیلی طبیعی و راحت پیش
میرود و به آسانی چیزی مزاحمتان نمیشود .پس تصمیم بگیرید و نیٌت کنید .ما چندین و چند سال،
چقدر از عمرمان را صرف همان کارهای همیشگی میکنیم؟ چرا فکر میکنید که خیلی مهٌماند؟ و به آن
ادامه میدهیم و نمیدانیم تا چقدر از عمرمان را همچنان به همان کارها میپردازیم .بنابراین چنین
تصمیم و نیٌتی بسیار مهم است چون ذهن را آماده میسازد .اما" ،اگر هر وضعیت جدٌی پیش آمد با
آن مواجه می شوم " .گاهی بعضیها به موردی بسیار پیش پا افتاده فکر میکنند و تمام مدت مراقبه
.خودشان را نگران میکنند .وقتی در بارهاش حرف میزنند ،موضوع خیلی خندهدار میشود
اگر بخواهید به حالتهای عمیقتر آگاهی دستیابید ،باید موقع نشست تصمیم بگیرید و نیٌت کنید،
"من به آن حالت جذبه نمیرسم ،در حال حاضر زمان معینی دارم ،یک ،دو یا ده روز ،" ...بسیار
اهمیت دارد که زمان معینی را تعیین کنید اگر کسی بخواهد با این قصد مراقبه کند که به حالت بعدی
روشنضمیری دست یابد ،باید این طور نیٌت کند که "من نمیخواهم جذب این حالت شوم بلکه با این
هدف مراقبه میکنم که به حالت بعدی برسم" .وقتی بگویید " من نمیخواهم جذب این حالت شوم"،
باید یک محدودیت زمانی را مثالً چندین ساعت یا چند روز قائل شوید ،در غیر این صورت با نشسنت و
مراقبه به همان حالت جذبه میرسید ،و اگر به آن رسیدید به حالت بعدی نمیتوانید برسید .برای
همین تصمیم و نیٌت بسیار مهم است.
همین تصمیم و نیٌت بسیار مهم است.
هیچ وقت فکر کردهاید که خواب هم نوعی رها کردن است؟ ما نه چیزی میبینیم و نه میشنویم و نه
دیگر چیزی را حس میکنیم .دیگر نمیدانیم در اطرافمان چه میگذرد .اگر واقعا به آن بیاندیشیم،
خیلی وحشتناک است؛ ارتباطمان با دنیای اطراف قطع شده است .پس عمال چنین رها کردنی را
همیشه انجام دادهایم .یکی از دالیلی که برخی افراد راحت به خواب نمیروند همین است که
نمیتوانند رها کنند ،میخواهند کنترل بدن و محیط اطرافشان را داشته باشند .بنابراین وقتی در
جایی احساس امنیٌت نکنند نمیتوانند بخوابند .برای همین بودا گفت وقتی راهبی میخواهد
بخوابد ،باید مراقبه و استراحت کند و همه چیز را رها نماید و تصمیم بگیرد" ،من فردا ساعت چهار
صبح برمیخیزم" .اگر این کار را مرتبا ً انجام دهید ،میبنید که درست سر ساعت چهار صبح بیدار
میشوید .زنگ ساعت را روی چهار صبح تنظیم کردهاید درست قبل از زنگ بیدار میشوید .میبینید
که درست به موقع بیدار شدهاید .اما اغلب قبل از زنگ بیدار میشوید .من بنا به ضرورت زنگ ساعتم را
برای صبح تنظیم میکنم اما عادت کردم که همیشه قبل از زنگ بیدار شوم .شما هم میتوانید قصد و
نیٌت کنید"از لحظهایکه فردا بیدار میشوم ،هوشیار و آگاهم ،خواب نمیبینم و فکر نمیکنم ،صرفا ً
حالت ذهنی خیلی شفاف و واضح و هوشیار و آگاه دارم" .یعنی به محض بیدار شدن ،مراقبهتان از
آن لحظه شروع می شود .اگر از امروز چنین نشد به تصمیم گرفنت و نیٌت کردن ادامه دهید ،روی
میدهد و شاد میشوید .از لحظه بیدار شدن آگاهید و به چیزی فکر نمی کنید .از همان لحظه بیداری
آگاه هستید و به چیزی فکر نمیکنید .ذهن دیگر خواب آلود نیست .بسیاری از افراد پس از بیدار شدن
بازهم خوابآلودند ،که رو ش خوبی برای برخاسنت نیست.
بازهم خوابآلودند ،که رو ش خوبی برای برخاسنت نیست.
برای بدست آوردن نتایج مثبت ،به این روش آموزشی نیاز داریم .ما قادریم که از طریق گوناگون
ذهنمان را برای دستیابی به نتایج مثبت پرورش دهیم .این فقط برای دادن اطالعات بیشتری به شما
بود.
پس فرد میتواند باز هم مراقبه و نیٌت کند" :تا زمان مشخصی من به اولین حالت جذبه رهایی وارد
نمیشوم اما قصد دارم جلوتر بروم و به دومین حالت جذبه رهایی برسم ".اگر در آن دوره تعیین
شده به حالت مورد نظر نرسیدید اشکالی ندارد؛ شما هنوز میتوانید به همان حالت جذبه رهایی که
تا کنون رسیدهاید برسید .برای چند ساعتی ،یا چند روزی این کار را دوباره انجام دهید و پس از آن
به تمرین با قصد و نیٌت ادامه دهید پیش بروید .چرا نیازمند لذت جذبهاید؟ چون سرشار از صلح و
آرامش است .توجه به رسیدن به حالت بعد مفید است ،اما نوعی سد و مانع محسوب میشود .پس از
همه چیز بگذرید رها کنید و به خاموشی آرامش برسید ،درفضای صلح آمیز ،آسایش یابید.
در بین حالتهای آلوده و ناسالم ذهن )کیلیسِسو (Kilesesu؛ شک )ویچیکیچّا (vicikicchāو باور
غلط )دیتی (diƫƫhiدر اولین مرحله رهایی )پاتامانیاناواجّا (paƫhamañāņnavajjhāریشه کن
میشوند ،خشم )دوسا (dosoدر مرحله سوم روشنضمیری )تاتیاناناواجو (tatiyañāņavajjhoاز بین
میرود .در مرحله دوم هیچ چیز ریشه کن نمیشود؛ بلکه آنچه را که باقی مانده تضعیف میکند .اگر
در مرحله سوم توجه کنید ،فقط خشم ریشه کن میشود حتی هوس هم همچنان باقی است .تمایلی
برای لذتهای حسی وجود ندارد ،اما میل به پاکی بیشتر ،آرامش و موجودیتی واالتر باقی است.
برای همین تصور نمیکنیم که در مرحله سوم همه حرص و آزها ریشه کن شوند چون میل برای
دستیابی به موجودیتی واالتر هنوز وجود دارد که به نوعی حرص و آز محسوب می شود؛ ببینید
که ظرافت موضوع تا کجاست .آخرین خواسنت ،اشتیاق ) لوبا ( lobhaبرای زندگی پاک و صلح آمیز و
با سعادت در مرحله چهارم )چاتوتّانیاناآواجانی (catutthañāņavajjhāniریشه کن میشود .چون
باز هم آرزو و اشتیاقی باقیست ،نشان میدهد که هنوز هم توهم وجود دارد .هر آرزویی هر چند
کوچک توهم و فریب است .برای همین توهم ) موها (mohaبه طور کامل تنها در مرحله چهارم رهایی
ریشهکن میشود.
حتی در مرحله اول رهایی ،جنبه های خاصی از وهم و خیال ریشهکن شدهاند؛ فقط توهمات ظریفی
باقی مانده است .در مرحله چهارم اشتیاق به طور کامل ازبین میرود حتی اشتیاق و آرزویی برای
زندگی با صلح ،آرامش ،سعادت و خلوص و پاکی از بین میرود .توهم و خیال ) موها (mohaیا جهل
و ناآگاهی )آویجا (avijjaدر مرحله چهارم کامال ریشهکن میشود .اما مانا ) (manaچیست؟ خود را با
دیگران قیاس نکردن ،به خود نبالیدن .چون گاهی به خاطر پیشرفتها و کامیابیهایمان خیلی شاد
میشویم"اُه! چه دست آوردهایی ".حتی اگر کارتان را با دیگری مقایسه نکنید ولی از آن خیلی
شادمان شوید ،این هم نوعی ماناست ،این حالت در مرحله چهارم از بین می رود .فقط مجسم کنید چه
آزادی در این حالت ذهنی وجود دارد ،رهایی کامل .لختی و خوابآلودگی )تینا-میدّا thīna-
،(middhaدر مرحله چهارم کامال ریشه کن میشود ،بنابراین قبل از این مرحله فرد هنوز حس خواب
آلودگی را دارد .ارهنت احساس خوابآلودگی نمیکند .میتواند مدتها بیدار بماند ،حتی اگر
بخواهد میتواند چندین روز نخوابد ،اما اگر بخواهد میتواند به اراده خودش بخوابد .اگر بتوانیم
این طور عمل کنیم بسیار لذتبخش است .آشفتگی ذهن )اُداهاچّا .(uddhaccaپس از مرحله سوم،
)آناگامی anāgāmīکسی که برنمیگردد( ذهن باز هم آشفته میشود .فقط پس از مرحله چهارم است
که دیگرآشفتگی وجود ندارد؛ فقط آرامش مطلق و آگاهی مطلق وجود دارد .حتی پس از مرحله سوم
فرد آگاهی صددرصد ندارد.آگاهی کامل پس از مرحله چهارم حاصل میشود.
بی خجلت و شرم )اَهیریکا (ahirikaو بیترس و هراس) انوتّاپا :(anottapaچون هنوز در مرحله سوم
بی خجلت و شرم )اَهیریکا (ahirikaو بیترس و هراس) انوتّاپا :(anottapaچون هنوز در مرحله سوم
)مانا ,(mānaنوعی غرور و نوعی حرص و آز هنوز هست این مرحله را آبیدامّا )(abhidhamma
میگویند .کسی که هنوز خجالت نمیکشد و به پیشرفتهایش میبالد.کلمه خجالت یا شرم به آن
معنایی نیست که اغلب مردم در زندگی روزانهشان بکار میبرند .وقتی مراقبه کردید منظور را درک
میکنید.
.کتاب شود ،این هم در مرحله چهارم از بین میرود .ذهن جذب چیز دیگری نمیشود
رهایی نادرست )میچّا-ویموتٌی :(micchā-vimuttiگاهی افراد موقع مراقبه به حالت پر از شادمانی
دست مییابند که حالت واقعی رهایی نیست ،اما آنها باور دارند که هست .وقتی این افراد به رهایی
دست مییابند که حالت واقعی رهایی نیست ،اما آنها باور دارند که هست .وقتی این افراد به رهایی
کامل رسیدند ،میداند که آن حالت قبلی رهایی واقعی نبوده است.
بینش نادرست )میچا -نیانا :(micchā-ñāņaبعضی در انجام کارهای ناجور و سهمنگین بسیار
زیرک و هوشمندند .میتوانند به خوبی نقشه بکشند ،خیلی زیرکانه و به طریقی بسیار هوشمندانه
طراحی کنند ،تفکر خالف ،هوشمندی نادرست ،اینها در مرحله چهارم از بین میروند.
به همین ترتیب ادامه دارد ) در متون مراتب آن آمده است (.که در چه مرحله چه روی میدهد .دانسنت
این مطالب جالباند اما تأکید من بر آن است که دانسنت این اطالعات فقط تا مرحله اول یعنی همان
مرحلهای که انتظارش را داریم کافیست ،بیش از آن بسیار دشوار است .بیشتر اساتید اصرار دارند
که متوقف نشوید پیش بروید ،اما افراد کمی را میشناسم که ادامه دهند .آنها به جایی که رسیدهاند
بسیار راضیاند و فقط لذت میبرند.
نیبانا نه منزلگاهست و نه حتی حالت ذهنیست .وقتی کسی به مرحله چهارم رهایی برسد و از آن
به طور کامل بگذرد )پارینیبانا ( parinibbānaدیگر در جایی نیست .در بسیاری از کتابها خواندهام
که حتی پس از این حالت ارَهنت از آن لذت میبرد و برای همیشه در آن حالت پر از شادمانی میماند.
میدانید چرا چنین میگویند؟ چون هنوز به این حالت شادمانی وابستهاند؛ باز هم میخواهند به
زندگی ادامه دهند ،من آنرا خیلی خوب درک میکنم .فهم آن چندان دشوار نیست ،اما میتوانید ببینید
که هنوز وابستگی به ادامه حیات وجود دارد .حتی میگویند بودا به نحوی ،در جایی ،هنوز وجود
دارد ،شاید جایی در هیمالیا .خیر وجود ندارد؛ درک این مطالب حتی به عنوان اطالع بسیار مهم
است ،چون خیلی از برداشتهای نادرست و ایدههای غلط در اطراف موج میزند.
هر قدر هم این شخص مقدس و پاک باشد،
بودا میگوید هنوز هم رهایی کامل نیست.
پس نیبانا نه منزلگاه است و نه حالت ذهنیست.
طبیعت و ماهییت نیبانا کامالً برخالف طبیعت ذهن و پدیدههای فیزیکی است .این مطلب هم مهٌم
است بعضی میگویند که نیبانا هم مانند چرخهی تولد ،زندگی و مرگ )سَمسارا (saṃsāraاست.
خیر ،به وضوح چنین نیست نه...اما برای درک نیبانا باید سَمسارا را بفهمیم .سَمسارا یعنی
پدیدههای فیزیکی و ذهنی ،به این پدیدهها سَمسارا میگویند ،در واقع داستان نیست ...سَمسارا
واقعی حقیقتا دور و دور چرخیدن است ،یعنی پدیدههای فیزیکی و ذهنی ،دائما ً ادامه مییابند؛ این
را سَمسارا مینامند .انتهای سمسارا نیباناست .نیبانا هم به نحوی به پدیدههای فیزیکی و ذهنی
مربوط میشود ،اما نیبانا فرایند نیست .خارج از فرایند ،لبه و انتهای فرایندست .با این مطالب
میتوانید بگویید نیبانا به سَمسارا مربوط است.
برای همین بودا گفت
"ادعا میکنم نیبانا در این بدن است"
این بدان معنی نیست که نیبانا درون ماست.
این آیه یعنی با درک و فهمیدن کامل بدن،
با شناخت کامل پنج مجموعه ،و
فرایند فیزیکی و ذهنی،
میتوانیم به نیبانا برسیم؛
راه دیگری برای رسیدن به نیبانا وجود ندارد.
منظورمان از این که میگوییم در این مرحله رهایی ،این قبیل آلودگیها ریشه کن میشوند ،چیست؟
آیا میتوانیم آلودگیهایی را که قبال پیش آمده ریشهکن کنیم؟ نمیتوانیم ،چون پیشتر اتفاق افتاده
است ،و در گذشته روی داده بود .آیا آلودگیهایی که اکنون روی میدهند را میتوانیم ریشهکن کنیم؟
فکرمیکنیم این امکان دارد .اما فکر میکنید اگر ریشهکن نشوند باقی میمانند؟ هر اتفاقی ،مثال حاال
عصبانی شوید ،چکاری برای عصبانیتتان میتوانید انجام دهید ...و خشم شما لحظه به لحظه
ادامه مییابد .در واقع در یک مرحله ذهنی خشمی به صورت منفرد بروز کرده ،به خاطر ادامه خیلی
سریع آن ،فکر میکنم که خشم عظیمی است .چنین خشم عظیمی وجود ندارد مگر از تجمع خشمهای
کوچک .اگر این اتفاق ظرف مدت کوتاهی روی دهد ،در مدت کوتاهی هم خودبهخود از بین خواهد
رفت ،هرگز هم باقی نخواهد ماند .هرگز نمیتوانیم بگوییم خشم لطفا ً بمان ...خواهش میکنم باقی
بمان .از بین میرود .نیازی نیست که خشمی را که اکنون روی داده ریشهکن کنیم .از این رو ،وقتی
میگوییم مرحله رهایی این آلودگیها را پاک میسازد ،منظور آلودگیهای کنونی نیست .آیا منظور
آلودگیهاییست که در آینده پیش میآید؟ شما نمیدانید در آینده چه آلودگیهایی روی خواهد داد
چون هنوز پیش نیامده .نمیتوانیم آنچه را که پیش نیامده از بین ببریم .یعنی مرحله رهایی
آلودگیهای گذشته ،حال و آینده را ریشهکن نمیسازد .مرحله رهایی توانبالقوه این آلودگیها را
نابود میکند .توانایی نمایان شدن وجود دارد اما هنوز عمل نمیکند ،اگر توانبالقوه را ریشهکن
سازید دیگر تمام میشود...ایجاد نمیگردد.
به خاطر آلودگیهای پیشین و کامّای ) (kammaگذشته است که ما اکنون در این وضعیت هستیم .به
طریقی این کامّا را با خود میکشیم ،به چه صورت کامّاهایمان را منتقل میکنیم؟ آلودگیهایمان را
به چه صورتی حمل میکنیم؟ فقط به صورت توانبالقوه ،ظرافت بسیاری در فهم و درک آن نهفته است،
فقط توانبالقوه که آشکار نگشته است .به توانایی یک دانه فکر کنید .این دانه میتواند درخت بزرگی
شود .فرض کنید که میخواهید آن درخت را ریشهکن کنید .درختی که در گذشته پدیدار شده و از بین
رفته است نیازی نیست که ریشه کن شود .در زمان حال هم اگر بخواهید درخت از بین برود ،بگذارید
بمیرد .اما برای آینده هنوز درختی در کار نیست .پس اگر بخواهید از بین برود ،فقط باید دانه را نابود
کنید .نه درخت را ،تنها دانه را نابود کنید .بنابراین ،توانبالقوه مانند دانه است .کامالً چنین است ،آیا
با اطمینان میتوانید بگویید که اگر حاال به فرض ساعت 5و 4دقیقه باشد ،دقیقا ً یک ساعت دیگر چه
نوع آلودگی در ذهنتان پدید میآید؟ هیچکس نمیداند ،چون کسی کامال مطمئن نیست .توانایی
نمایان شدن هر نوع آلودگی وجود دارد .اگر توانبالقوه از بین برود دیگر تمام است.آلودگی در کار
نمایان شدن هر نوع آلودگی وجود دارد .اگر توانبالقوه از بین برود دیگر تمام است.آلودگی در کار
نخواهد بود.
توانبالقوه در گذشته نیست ،نمیتوان هم گفت که در حال است ،چون هنوز آشکار نگشته .درک
موضوع توانبالقوه بسیار مشکل است ....میتواند بروز کند توانبالقوه فقط یک امکان است .به علت
اینکه این آلودگی در مرحله رهایی ریشهکن میشود .آنرا حالت نیبانیک ) (Nibbānicمینامند،
نمیتوان گفت که نیبانای گذشته ،حال یا آینده است.
کامٌا هم توانبالقوه است .وقتی به مرحله معینی از رهایی رسیدیم ،کامٌاهای خاصی نمیتوانند دیگر
نتیجه دهند .کامٌاهای بد انباشته شدهی ما ،پس از مرحله معینی از رهایی دیگر نتیجه نخواهند داد.
کامٌا کجاست؟ آنرا به صورت توان بالقوه حمل می کنیم .فهمیدنش مشکل است .مثالٌ ما توانبالقوه
خشمگین شدن را داریم ،اما حاال عصبانی نیستیم .اما هر کسی میتواند کلید خشم ما را بفشارد تا
خشم فوران کند .نمیتوانیم بگوییم کی خشمگین میشویم .توانبالقوه نمایان شدن این آلودگی را،
دانه آشکار شدن آنرا نابود میکنیم .حتی راهبهای فرهیخته هم گاه این مطلب را نمیفهمند ،درکش
زمان میبرد.
برای همین است که در مرحله اول رهایی ،تجربه نیبانا مثل تجربه آن در مرحله دوم ،سوم و چهارم
نیست .کیفیت نیبانا همان است ولی به خاطر پاکی و خلوص خرد ،آنرا متفاوت تجربه میکنیم .مثل
دیدن ،هرچه چشم شفافتر باشد ،واضحتر هم میتوان دید .حتی تشبیه کردن آن هم مشکل است.
برای همین بودا گفت نیبانا بی مانند و مثال است .نه کالم ،نه مفهوم و نه زبان واقعا ً قادر به توضیح
آن است نیبانا یعنی "فرونشاندن".در درسگفتار راتانا )" :(Ratana-suttaنیبانتی دیرا یاتایام
پادیپو ) ،" (Nibbanti dhira yathayam padipoچون شعلهایست که خاموش شده و نیراوانا ،دیگر
پادیپو ) ،" (Nibbanti dhira yathayam padipoچون شعلهایست که خاموش شده و نیراوانا ،دیگر
نه حرصی ،نه تالشی و نه آزمندی.
پرسش و پاسخ:
بودا درسگفتار به نام دامّاداسا سوتا ) (Dhammādāsa suttaبه معنی آینه دارد .در آن درسگفتار
ویژگیهای سوتاپانّا ) (sotāpannaرا بیان میکند :معیار سوتاپانّا این است که به بودا ،دامّا و سانگا
اعتقاد دارد ،هرگز اصول اخالقی خود را زیرپا نمیگذارد .اگر حس میکنید این ویژگیها را دارید
میتوانید به خودتان بگویید "من سوتاپانّا هستم" .اما اگر این اطالعات مندرج در کتابها را
نداشته باشید ،یا در بارهاش نشنیده باشید ،حتی اگر تجربهاش هم بکنید ،باز هم نمیدانید آنرا چه
بنامید .فرض کنیم تمام این کیفیت ها و تجربه ها را هم کسب کرده باشید لزوما ً بدین معنا نیست که
آنرا بشناسید .مثالً اگر من خوردنی به شما بدهم که قبال هرگز آنرا نچشیده باشید و از شما بخواهم
که چشمتان را ببندید و دهانتان را باز کنید آنرا در دهانتان بگذارم ،آنرا بجوید ،اگر مزهاش را از شما
بپرسم ،میتواند بگویید"اًه! طعمش کمی شیرین است ،کمی هم ترش ،خوشمزه است ".و بپرسم چه
بود ،شما میگویید"اسمش رانمیدانم ،اما طعمش را میدانم ".این کامالً طبیعی است شما مزه را
میدانید اسمش را نمیدانید .سوتاپانّا کلمهایست برای تجربهای .برای اطمینان گفتهی لیدی
سایادو را نقل میکنم" :تنها به اندازه کافی انتظار بکشید حتی چندسال؛ چون طعم آنرا در همین
دنیا در زندگی روزانه خود میچشید" ،حتی االن هم دقیقا ً نمیتوانی آنرا توجیه کنید".اُه! میشود
به مرحله اول رهایی برسم" ،برای تصمیمگیری عجله نکنید .به اندازه کافی صبر کنید و وقتی آنرا
چشیدید شاید درک کنید که "اُه! نه باید هنوز هم مراقبه کنم" .این را هم رهایی نادرست )میچا-
ویموتی( مینامند :شما رها نشدید چون هنوز فکر میکنید .اما هر کسی این اشتباه را میکند .ما
کسی را سرزنش نمیکنیم .اما اگر این فرد صادق باشد بعدا ً خودش میفهمد ،چون در این دنیا افراد و
موقعیتهای زیادی وجود دارد که محرک بروز واکنش شما هستند .اگر صادق باشید خودتان
میفهمید .و اگر نباشید هیچ کسی نمیتواند به شما بگوید .مثل تقلب است ،گفنت دروغ خیلی کوچک.
میفهمید .و اگر نباشید هیچ کسی نمیتواند به شما بگوید .مثل تقلب است ،گفنت دروغ خیلی کوچک.
پرسش و پاسخ:
افراد مختلف کانداهای متفاوتی را تجربه میکنند .بعضی حسهای )ودنا (vedanāبیشتری را می
بینند که نمایان و سپری میشوند .برخی افکار )چیتا (cittaبیشتری را می بینند که نمایان و سپری
میشوند .بستگی به شخصیت فرد هم دارد .برای افراد مبتدی بهترست که با حسها شروع کنند .هر
چه که در بدن احساس میکنید حس است .آنچه که در ذهن است عواطف و افکار .من برای افراد
مبتدی روی حسها بیشتر تأکید دارم چون مبدا شروع است .برای مبتدی بسیار مشکل است که از
فکر و حالتهای ذهنی شروع کند .این مراحل به شخصیت فرد بستگی دارد .حتی اگر با مشاهدهی
حرکت بدنی )کایانوپاسانا ،(kāyānupassanāیا مشاهدهی حسها )ودنانوپاسانا
(vedanānupassanāشروع کنید ،پس از مدت زمان کافی ،طبیعتا ً به سمتی میروید که تمایل دارید.
سه نوع حس در بدن داریم خوشآیند )سوکا-ودنا ،(sukha-vedanāناخوشآیند )دوکّا-ودنا dukkha-
(vedanāو خنثی )اُپیکّا-ودنا .(upekkhā-vedanāفکرها و عواطفی که در ذهن حس میکنیم :خوش
آیند و ناخوش آیند.و گاهی هر دو حس و عواطف )یا فکر( بهم مربوطاند .وقتی که درد پیکری حس
میکنیم همراه آن عواطف ناخوشآیند در ذهن احساس میکنیم؛ احساس ناراحتی زیاد”.اٌه! نه این
خیلی دردناک است" .پس به هم مربوطاند .اما لزوما ً همیشه چنین ارتباطی وجود ندارد ،اگر ارهنت
نباشید ولی مراقبهگر خوبی باشید ،با وجود درد پیکری ذهن آرام است .ارَهنت تحت تاثیر دردهای
بدنی قرار نمیگیرد .بستگی به آن دارد که ذهن را چه طور آموزش داده باشید.
پرسش و پاسخ:
ریشهکن کردن حرص و آز و نفرت در مرحله سوم روی میدهد .حرص و طلب لذتهای دنیوی از بین
میرود ولی اشتیاق برای زیسنتی پاک و شاد هنوز هم هست .در مرحله سوم حرص و آز نسبت به
لذات حسی نابود میشود .در اوایل تمرینهایمان قادر به از بین بردن خشمها و ناامیدیها نیستیم
اما در مرحله سوم تمامشان ریشهکن میگردند .وقتی این آلودگیها بروز میکنند و ما از نزدیک آنها را
مشاهده و به آنها توجه دقیق کنیم ضعیفتر و ضعیفتر میشوند .سپس زمانهایی فرا میرسد که
دیگر پدیدار و ناپدید نمیگردند آن زمان ذهن بسیار پاک و آرام و صلح آمیز میشود ،آنگاه متوجه
حسهای خنثی شوید .اما وقتی خواسته یا خشم شدیدی بروز میکند ،اهمیت را به مشاهده آن
حسها بدهید اما اگر خیلی شدید شدهاند و ذهن دیگر چندان پاک و آرام نیست بازهم میتوانید به
آنها توجه کنید.
وقتی آلودگیها از بین میروند حتی اگر موقتی باشد ،واقعاً بصیرت خوبی پدید میآید .برای همین
است که در مرحله دهم ،بصیرت آرامش کامل برقرار میشود؛ نه حرص و آز ،نه خواسته و آرزویی ،نه
یاس و نه ناامیدی و نه آشفتگی و پریشانی .ذهن بسیار پاک میشود ،سپس پیشرفت و نفوذ شگفتی
به مرحله رهایی شروع میشود .چنین ذهنی برای پیشرفت الزم است .در ابتدای تمرین میتوانند
بارها پدید آیند و باید از آن بگذریم .حتی از مراقبه مایوس میشویم و از وابستگی به مرحله آرامش
هم دست میکشیم و رهایش کنیم ،مرحلهای که باید برآن مسلط شویم .هر وقت خشمگین میشویم،
خشم را میبینیم زیرا نوعی انتظار ،وابستگی و آرزو برای خشمگین شدن داریم .هر دو را میبینیم،
وقتی یکی از آن دو هست دیگری هم پیدایش میشود .وقتی خواستهای داریم مضطربیم که آیا
بدستش میآوریم یا نه؛ این خیلی دردناک است .وقتی آرزویی داریم این رنج است رنج نقصان ،چون
در آن حالت احساس کمبود میکنیم ،این حس رنج است .در مرحله دهم بصیرت ،چنین چیزی روی
نمیدهد ،نه خواستهای ،نه خشم ،نه یاس و ناامیدی،تنها پاکی و تعادل کامل است.
در دورههای مراقبه ،وقت نمیکنم که "چراها" را توضیح دهم فقط میتوانم بگویم که چکار کنید .اگر
آمادگی را ایجاد کنید ،نصف کار تمام است ،پس آماده بیایید ،هم اکنون بنشینید و بدن را هم آماده
سازید .اگر حاال ننشینید در دوره متوجه میشوید که حتی نشسنت برای یک ساعت هم ممکن نیست و
ذهن بسیار آشفته میشود .نیاز است که آمادگی را از االن شروع کنید ،ذهنتان ،ماهیچههایتان و
سیستم عصبیتان را آماده کنید .انتظار نداشته باشید به آنی آماده شود حتی یک دونده هم نیاز به
آمادهسازی دارد .پس هر روز مراقبه کنید .این تجربه هیجانانگیزیست؛ این اتفاقی نیست که زیاد
روی دهد .فقط نه روز؛ نه روز با ارزش .یک دقیقه را هم نمیخواهم هدر دهم ،اما شرکت و همکاری همه
را الزم دارم .چطور همگی میتوانیم باهم همکاری کنیم تا بهترین دوره مراقبه ممکن را ایجاد کنیم.
دوست دارم فضایی دوستانه و راحتی را ایجاد کنم .کسی گفته است که دوره مراقبه و خلوت گزینی
یعنی "کنار آمدن و سازش" .چیزی بسیار خاص و ویژه است .واقعا ً امیدوارم که آنچه که میآزمایید
تجربه با ارزشی باشد .زمان اهمیتی ندارد ،ظرف چند روز افراد میتوانند چیزی بسیار با معنایی را
تجربه با ارزشی باشد .زمان اهمیتی ندارد ،ظرف چند روز افراد میتوانند چیزی بسیار با معنایی را
تجربه کنند.
فصل یازدهم
مالحظات و آمادگی نهایی برای دورهی مراقبه
میدانید که در باره دوره زیاد حرف زدم .آماده سازی بسیار مهٌم است .اگر واقعاً در مورد آمادگی فکر
کنیم میبینیم که سراسر زندگی را بی آنکه برای چیزی آمادهسازی کنیم طی کردهایم ،همه چیزها
تصادفی روی دادهاند .فکر نمیکنم این راه درستی برای زندگی باشد .البته خیلی چیزهای غیرمترقبه
در زندگی ما پیش آمده است که باید فورا ً کاری برایشان میکردیم؛ این نوع اتفاقات گه گاهی روی
میدهد .اما اگر به آنها بیاندیشیم بیشتر اتفاقاتی هستند که ما میدانیم روی خواهند داد یا الاقل با
درصد باالیی وقوعش را احتمال میدهیم .چه چیز به طور قطع در زندگیتان روی خواهد داد؟ مردن.
مرگ قطعی است؛ در مورد آن شکی وجود ندارد .آیا برای مردن آمادهاید؟
مشوقی است که افراد را به نیکی کردن وامیدارد. بیشتر دوست دارم در باره آن مثبت حرف بزنم ،مرگ ٌ
افراد زیادی را میشناسم که به مرگ خیلی نزدیک شدند .آنها را که به بیمارستان میبردم از این رو
میدانم چه احساسی دارند .آنها خیلی مریض ،و در حال مرگ بودند ،آنها را به بیمارستان میبردم و
از آنان مراقبت میکردم .دریافتم کسانی که مرگ را عمی ًقا تجربه کردند پس از نجات از مرگ انسان
متفاوتی شدند .این موضوع مهمی است .پس با اینکه از مردن خود مطمئنیم ،نمیدانیم آیا حاال
میمیریم یا پنجاه سال دیگر .شاید امروز باشد ،چه کسی میداند! پس بهتر است آماده باشیم.
میمیریم یا پنجاه سال دیگر .شاید امروز باشد ،چه کسی میداند! پس بهتر است آماده باشیم.
بنابراین من خودم را کامال برای مردن آماده میکنم .اگر آمادگی کاملی داشته باشید ،نصف کار انجام
شده است .به عنوان نمونه ،مثال بسیار سادهای از زندگی من برگیرید؛ از آنجا که بسیاری از ما
سالها درس خواندهایم و مدارک دانشگاهی هم گرفتهایم؛ کسانی را میشناسید که خوب درس
نمیخوانند ،سر کالس درس هم حاضر نمیشوند ،همچنین تمرینهای داده شده را برای کسب تبحر
در حل مسایل انجام نمیدهند .پس وقتی امتحان خیلی نزدیک میشود ،چه میکنند؟ جنجال راه
میاندازند ،نگراناند و آن قدر اضطراب دارند که خواب وخوراک ندارند .لحظهای که وارد جلسه امتحان
میشوند ،تنشان میلرزد .در جلسه امتحان ،ورقه امتحانی را نگاه میکنند"این سئوال را بلد نیستم،
آن سئوال را نمیدانم"؛ به حدی آشفتهاند که نمیتوانند کاری انجام دهند یا فکری کنند .حتی آن
زمان هم که دانشآموز بودم سعی میکردم که خودم را خیلی آماده کنم ،شاید این صرفا ً جزیی از
شخصیت من باشد .بعضیها میخواهند آماده باشند و بعضی میخواهند شانسشان را امتحان
کنند .شانسی عمل کردن کار خیلی خوبی نیست .اگر شانسی عمل کنیم احتمال موفقیت بسیار کم
میشود .برای همین وقتی هم خیلی جوان بودم ،خیلی خوب برای امتحان درس میخواندم و موقع
رفنت به سالن امتحان ،همه لوازم مداد؛ خودکار ،خطکش و کارت شناسایی را میبردم؛ فقط همین .نه
یادداشت ،نه کتاب و نه کاغذ ،دیگرخواندنِ بیشتر الزم نبود ،برای مطالعه کردن دیگر دیر شده بود.
خواندن آن هم تا دمآخر ،دیگر خیلی دیر است .با این کار ذهنتان راآشفته و خسته میسازید .این
زمانیاست که باید خیلی راحت و آسوده باشید.
وقتی وارد جلسه امتحان میشدم بالفاصله سئواالت را نمیخواندم .پنج دقیقه ورقهی پرسشها را
کنار میگذاشتم ،مینشستم و مراقبه میکردم ،وقتی ذهنم خیلی آرام میشد ،به آنها نگاه میکردم"آه!
این را میتوانم جواب دهم ".و با آرامش مینوشتم ،عجلهای در کار نیست .وقتی تمام میشد" ،خب،
تا حاال که خوب است ".اگر یکی خوب باشد ،به شما جرات میدهد ،اعتمادبهنفستان بیشتر شده
آرامتر هم میشوید .بعد سئوال دیگری را میخوانم "آه این یکی هم بلدم" و آنرا هم جواب میدهم
اگر خیلی سخت باشد "خب بعدا ًسراغش میآیم "،بعد پرسش دیگر .این همان راهی است که باید در
اگر خیلی سخت باشد "خب بعدا ًسراغش میآیم "،بعد پرسش دیگر .این همان راهی است که باید در
زندگی هم پیش بگیریم.
هر چند هم که در زندگی آماده باشیم
نمیتوانیم مطمئن باشیم که همه چیز مطابق انتظار ما روی میدهد.
باید برای این وضعیت هم آماده باشیم.
اگر خودمان را به خوبی آماده کرده باشیم الاقل میتوانیم مطمئن باشیم که چندان بد هم نخواهد
شد.؛ خیلی هم بد از آب درنمیآید .حداقل رضایت داریم .برای همین آماده سازی بسیار مهم است و به
نحوی ما زندگی را با آمادگی و آمادهسازی طی میکنیم؛ آمادهسازی که پایانی ندارد .در واقع خود
آماده کردن هم زندگی ما است .من برای زندگی بعدیام بسیار آمادهام ،چون مطمئنم که روی خواهد
داد .اگر بدانید که چطور خودتان را برایش آماده سازید میتوانید با اعتمادبهنفس بسیار حس کنید
که به احتمال زیاد درست مانند آنچه که خود را آماده ساختهاید اتفاق بیافتد.
شما چیزی را چنان به خوبی تمرین میکنید تا کامل میشوید و در واقع این هم آمادگی است .تکمیل
نکردن پارامیها یعنی آماده نکردن خود ،یعنی الیق نبودن ،از این رو پیش نخواهد آمد .اگر بخواهیم
چیزی اتفاق بیافتد ،باید خودمان را برایش آماده کنیم و لیاقتش را پیدا کنیم .بعد میتوانید احساس
شادمانی و آسودگی کنید ،حتی از آزمون شاد باشید.حاال باید شرایط بسیار سختی را بگذرانید .اگر
خود را آماده سازید ،احساس شادی و هیجان میکنید .اگر آماده نباشید احساس هراس و وحشت
میکنید .اضطراب و نگرانی بیشتری دارید .پس ما مدت زیادی است که آماده میشویم و بازهم برای
آمادگی کار میکنیم .در زیر شعر )گاتای (gāthāبسیار زیباییاست و مراقبهگر را بسیار راغب میکند.
بودا میگوید:
گذشته را دنبال نکنید، اَتیتام نآنواگَمییا ,Atītaṃ nānvāgameyya
خود را در آینده گم نکنید،
گذشته دیگر وجود ندارد،
آینده هنوز نیامده،
عمیقا ً زندگی را درست همینجا و
هماکنون به همان صورتی که هست
مشاهده کنید ،مراقبهگر را در استواری
و آزادی مستقر میکند.
باید از هم اکنون تالش کنیم منتظر
فردا نشویم .مرگ ناگهان فرا میرسد،
بیوقفه است ،جای چانه ندارد.
فرزانه کسی است که میداند چگونه
شبانه روز در آگاهی مستقر باشد :آن
کس که راه بهتری برای زندگی در
تنهایی را شناخته است.
وقتی متوجه شدید که دارید راجع به چیزی فکر میکنید که فایدهای ندارد .به دقت آنرا مشاهده کنید،
به درونش خیلی دقیق بنگرید ،رفتار خودتان را مشاهده کنید ،چرا فکرکردن به گذشته را ادامه
میدهید؟ ترس یا وابستگی در آن وجود دارد؟ وقتی از چیزی میترسید خیلی به آن فکر میکنید،
نمیتوانید ،فراموشش کنید .همین طور وقتی به چیزی خیلی وابستهاید فکر کردن به آنرا ادامه
میدهید .پس دالیل زیادی وجود دارد که مردم به فکر کردن مداوم در باره چیزی ادامه میدهند .ذهنتان
را مشاهده کنید ببینید چرا به موضوعی زیاد فکر میکنید .اول فکر و بعد وابستگی به آنرا مشاهده
کنید :چرا این قدر به آن اتفاق یا آن تجربه وابستهاید؟
خود را در آینده گم نکنید ( .nappaƫikańkhe anāgataṃ) ،این دقیقا ً مفهوم پالی این عبارت نیست اما
نزدیکترین مفهوم به آن است.
فکر کردن به این که" آیا اتفاقی روی میدهد یا نمیدهد؟"
یا نگرانی در باره آینده کامالً بیفایده و بیاساس است.
اما نه بدان معنی که برای آینده برنامهریزی نکنید.
افراد بسیاری مرتب از من میپرسند "بودا گفته است که در باره گذشته فکر نکنید ،در مورد آینده هم
فکر نکنید؛ پس چگونه زندگیمان را بهسر ببریم؟" این افراد معنی درست حرف بودا را نفهمیدهاند.
بودا نگفت که اصالً به گذشته فکر نکنید .بودا نگفت که برای آینده برنامهریزی نکنید .راجع به گذشته
فکرکنید و درسهای مفیدی از آن بگیرید و بکار ببرید .اما فکر کردن مکٌرر به گذشته و ناخشنود کردن
خود ،نباید صورت بگیرد؛ آنقدر ناخوشنود میشوید که نمیتوانید کار مفیدی انجام دهید .فقط وقت
و انرژیتان را تلف میکنید ،که مناسب مراقبهگر نیست .اما اگر به طور طبیعی به آن فکر کنید و عمیقا ً
مشاهدهاش کنید .وابستگی؛ وابستگی شماست که سبب میشود به فکر کردن در بارهی آن ادامه دهید.
پس ما برای آینده برنامهریزی میکنیم ،مثالً برای دوره مراقبه برنامهریزی میکنیم ،من میخواهم به
سنگاپور برگردم؛ باید برای این کار برنامهریزی کنم .اما نگرانی زیاد بیفایده است .الزم نیست نگران
باشید .به دقت برنامه میریزید ،واقعیتها را پیدا میکنید و کارهای الزم را به بهترین وجه انجام
میدهید .اما خیلی خودتان را نگران نکنید.
البته که ما میدانیم گذشتهای دیگر وجود ندارد (Yad atītam pahīnan taṃ ) ،گذشته دیگر وجود ندارد
اما هنوز به آن چنگ انداخته و چسبیدهایم مثل اینکه همین زمان حال حاضر است .میخواهیم در
مورد اتفاقی دوست داشتنی که روی داده بود فکر و تصور کنیم که همانند آن اکنون روی میدهد .فقط
با فکر کردن به گذشته آنرا به زمان حال میآورد .گذشته را مجسم میکنیم مثل آنست که اکنون روی
داده ،و به آن واقعیت میبخشیم .اگر به گذشته فکر نکنیم ،دیگر واقعیت نمییابد ،وجود ندارد ،و فقط
.خاطرهایست
آینده هنوز نیامده .( Appattañ ca anāgataṃ) ،ما این را هم میدانیم.
بنابراین خود را برای آینده آماده میکنیم پس اگر چیز غیرمنتظرهای هم
پیش آید خود را برای آن پیش آمد نیز آماده میکنیم.
ما انتظار چیز غیرمنتظرهای را داریم.
این هم بخشی از زندگیست:
مشاهده عمیق زندگی به همان صورتی که هست.
در عبارت ”مشاهده عمیق زندگی به همان صورتی که هست” منظور ما از زندگی چیست؟ منظور
هفتاد یا هشتاد سال نیست چون سال فقط مفهوم است .زندگی واقعا ً همین جا و هماکنون است ،اگر
نگاه نزدیکتر و دقیقتری به آن بیاندازیم ،زندگی همان جیزیست که هین حاال میبینید ،میشنوید،
بو میکنید ،حسی که اکنون در بدن احساس میکنید ،طعمی که اکنون میچشید ،فکری که هم اکنون
میکنید.
وقتی میگویید سردم است ،اگر دقیقا ً توجه کنید ،آیا شکلی مطرح است؟ شکلی در کار نیست؛ حس
سرما فاقد شکل است .پس ما وقتی که به حس سرما توجه میکنیم به هیچ شکلی فکر نمیکنیم .فقط
به حس توجه داریم .پس تجربهی مستقیم چیزی ،غیرقابل تصور است؛ نکته دیگر این است ،آیا با این
موضوع موافقاید؟ آیا شکی در این مورد دارید؟ آیا سردرگمی دارید؟ تجارب آنی و مستقیم غیرقابل
تصور هستند .میتوانید فقط در باره مفاهیم و عقاید فکر کنید .وقتی به گذشته میاندیشید دیگر
تجربه مستقیم شما نیست .مفهوم یا ایدهایست که در ذهنتان شکل گرفته است ،در مورد تفسیر
تجاربتان میاندیشد .در واقع در مورد تجارب حقیقیتان نمیتوانید واقعا ً فکر کنید .فقط در مورد
تفسیر تجارب واقعیتان میتوانید بیاندیشید.
در مورد آینده هم همینطورست؛ بر اساس گذشته آینده را طرح ریزی میکنید .پس فقط میتوانید در
مورد ایدهها و مفاهیم فکر کنید نه درباره تجربه مستقیم.
وقتی مراقبه میکنیم تمام توجهمان به تجربه مستقیم در بدن و ذهن معطوف میشود .وقتی فکری به
ذهن میآید به آن مستقیما ً توجه میکنیم ،و همه توجهمان به آن فکرست .گاهی ممکنست فکری
نباشد ،در آن زمان ذهن فقط آرام و بسیار در صلح است .شما به آن حالت ذهنی نیز توجه میکنید؛
توجه به حالت ذهنیست و نه به خود فکر ،یک حالت ذهنی بدون فکر ،خیلی پاک و روشن ،خیلی آرام،
خیلی صلحآمیز است ،شما به آن نیز توجه میکنید " هم اکنون دارد روی میدهد" .ما هیچ کاری در
موردش انجام نمیدهیم و برای تغییرش تالشی نمیکنیم.
موردش انجام نمیدهیم و برای تغییرش تالشی نمیکنیم.
خیلیها از این پاسخ تعجب میکنند .آنها فکر میکنند که باید کاری کنند ،چیزی بیآفرینند .انجام
کار ،همان کار زندگی روزانهمان است .اما موقع مراقبه ،ما هیچ کاری نمیکنیم .فقط توجه میکنیم.
خیلی ساده است آنقدر ساده که انجامش برای افراد مشکل است .ما عادت داریم چیزها را خیلی
پیچیده کنیم .وقتی میخواهیم کاری کنیم منیٌت وارد کار میشود .در مراقبه نمیتوانید منیٌت را وارد
کنید .خودتان را کنار بگذارید تا مراقبه روی دهد؛ نه منیٌت ،نه انجام کاری ،فقط توجه کامل؛ خیلی
اهمیٌت دارد.
زندگی را عمیقا ً درست همینجا و هماکنون به همان صورتی که هست مشاهده کنید.
درست همینجا و هماکنون ،ماجرایی درکار نیست.
میتوانید داستانی برای چیزی که همینجا و هماکنون اتفاق میافتد ،بسازید؟
داستانی برای همینجا و هماکنون وجود ندارد،
فقط حسهایند که نمایان و سپری میشوند،
فقط حسهای آنی.
به این صورت مفهوم شعر فوق بسیار روشن است .اگر هر کلمه آنرا درک کنید ،دستورالعمل همین
به این صورت مفهوم شعر فوق بسیار روشن است .اگر هر کلمه آنرا درک کنید ،دستورالعمل همین
است.
عمیقاً زندگی را درست همینجا و هماکنون به همان صورتی که هست مشاهده کنید،
مراقبهگر را در استواری و آزادی مستقر میکندPaccuppannañ ca yo dhammaṃ, tattha tattha) .
.(,vipassati, asaṃhīraṃ asaṃkuppaṃاگر بتوانید ذهنتان را با تمامی توجه در هماینجا و هماکنون
نگهدارید ،استوار و ثابت میگردد ،به گذشته نمیرود ،به آینده نمیرود ،بدین ترتیب قرار و ثبات
مییابد .وقتی به گذشته وآینده فکر میکنید ،یعنی قرار و ثباتی در کار نیست .وقتی که ذهن در اینجا
و اکنون سکون مییابد ،به آنچه که در بدن و ذهن میگذرد توجه میکند ،آزاد و استوار هستید .چون
در توجه کامل فکر وجود ندارد.
بدون فکر کردن در باره چیزی ،کسی یا موقعیتی ،نمیتوانیم حریص شویم .پس حرص همراه فکری
ایجاد میشود .همینطور هم خشم ،بدون فکر کردن در مورد چیزی نمیتوانید عصبانی شوید .پس
هم اکنون و همینجا چیزی که در بارهاش حریص یا خشمگین شوید ،وجود ندارد .این واقعا ً
رهاییست ،نه خشم ،نه حرص ،توجهی تمام و کامل .برای همین نه توهم و نه پرتی حواسی وجود
دارد.
"باید از هم اکنون تالش کنیم منتظر فردا نشویم .مرگ ناگهان فرا میرسد ،بیوقفه
است ،جای چانه نداردAjj’ eva kiccam ātappaṃ; Ko jaññā maraņaṃ suve? Na hi no saṃgaran tena,) .
( .Mahasenena maccunā
این مرا یاد ترانهای میاندازد" .در انتظار فردا مباش ،فردا خیلی دیرست"؛ این خطی از جایی در یک
ترانه است :ترانة"حاال یا هرگز"؛ خوانندهاش کیست؟ یادم نمیآید .بنابراین باید حاال بکوشیم در
انتظار فردا نباشیم ،فردا خیلی دیرست .پس حاال یا هرگز .مرگ ناگهان فرامیرسد؛ نمیدانیم چه
زمانی میمیریم ،فقط قبول داریم که عمرمان طوالنی است " .اُه! من کامال سالم هستم الاقل بیست،
سی ،یا چهل سال دیگر زندگی خواهم کرد ".من امیدوارم تا پنجاه سال دیگر ،تا پنجاه سال زندگی کنم
و تا آخرین روز و آخرین لحظهی حیاتم کار کنم .به هر حال مهٌم نیست چه زمانی روی دهد هر زمان که
باشد ناگهانی و غیرمنتظره است .بیشتر افراد ناگهانی و غیرمنتظره میمیرند اما برخی از مرگشان
آگاهاند و میدانند که دارند میمیرند چون مدتهاست که بیماراند .در واقع این افراد بسیار
خوشبختاند .آنهایی که میدانند که دارند میمیرند ،چندین ماه شاید چندین سال در پیش دارند،
بسیار خوشبختاند .بعضیها به من میگویند که "میخواهم به مرگ آنی بمیرم تا مجبور نباشم که
رنج بکشم ".اما متوجه شدم افرادی که میدانند مرگشان به آرامی نزدیک میشود ابتدا خیلی غمگین
و ناامید میشوند ،ولی اگر مراقبهگر باشند ،از این ناراحتی خیلی سریع درآمده و مراقبه میکنند ،از
هرلحظه و هر روز بهترین بهره را میبرند .از همان لحظه که از خواب برمیخیزند خوشحالاند "،من
هنوز زندهام ".آنها از وقتشان خیلی خوب استفاده میکنند؛ وقتی کسی از بستگانشان را مالقات
میکنند ،واقعا به او توجه میکنند ،باعشق و شفقت ارتباط برقرار میکنند ،چون میدانند فقط چند
روز شاید هم چند ماه باهماند ،بعد میروند و دیگر آنها را نخواهند دید.
چرا به جای انجام کارهای زیبا برای یکدیگر ،به چیزهایی که مایه رنجش و ناامیدی است فکر کنیم؛
کارهایی که میتوانیم در حق هم بکنیم .رفتاری احترام آمیز ،مهربان ،صادق ،بیآالیش ،واقعی و
خودمانی داشته باشیم .این رفتاریست که من هم میخواهم داشته باشم .نمیدانم چه حسی دارید
اما در مورد خودم احساس میکنم که مدتهای مدیدیست ،شاید سالهاست که در زندگیم واقعی
نبودهام .فقط نقشی را به خوبی اجرا میکردم ،آن قدر خوب که همه باورش کردند .اما میدانید تمام
مدتی که نقشی را نمایش میدهید ،حس میکنید که واقعیت ندارید ،از زندگیتان احساس رضایت
نمیکنید .میخواهم خودم باشم ،من واقعا ً میخواهم بدانم که چه میکنم ،چه حسی دارم ،کیستم و
به کجا میروم .وقتی که مرگ ناگهان فرا برسد ،چگونه میشود چانه زد و عقبش انداخت؟ جای چانه
به کجا میروم .وقتی که مرگ ناگهان فرا برسد ،چگونه میشود چانه زد و عقبش انداخت؟ جای چانه
زدن ندارد.
فرزانه کسی است که میداند چگونه شبانه روز در آگاهی مستقر باشد :آن کس که راه
بهتر ی برای زندگی در تنهایی را شناخته است.
) (Evaṃvihārim ātāpiṃ Ahorattam atanditaṃ, Taṃm ve bhaddekaratto ti, Santo ācikkhate munīti
فرزانه شخص خردمندی چون بودا یا ارَهنت است ،هر فرد صاحب خِرد.
"آن که راه بهتری را برای زندگی در تنهایی شناخته است ".راه بهتر یعنی راه دیگری هم هست.
راههای زیادی برای زندگی درتنهایی وجود دارد مثالً زیسنت در جنگل ،کلبه کوچکی دور از همگان
ساخنت و در آن به تنهایی زندگی کردن .این راه بهتری برای زندگی به تنهایی نیست ،هرچند برای
برخی مفیدست که مدت معینی را بدین شکل به سر برند ،اما برای همهی عمر ممکن نیست .باید با
دیگران در ارتباط باشید .حتی راهبها هم باید باسایر راهبان ،استادان ،اهالی دهکده و حامیان در
ارتباط باشند.
پس معنی "آن که راه بهتری را برای زندگی در تنهایی شناخته است ".چیست؟ خیلی از مردم
احساس تنهایی میکنند در حالی که تنها زندگی نمیکنند .فقط خیلی احساس تنهایی میکنند در
حالی که تنها زندگی نمیکنند.
.میتوانید بدون احساس تنهایی ،تنها زندگی کنید
.میتوانید بدون احساس تنهایی ،تنها زندگی کنید
این کار ما است .ما در جنگل در جای کوچکی زندگی میکنیم و بیشتر اوقات تنهاییم ولی احساس
تنهایی نمیکنیم .حتی اینجا هم من بیشتر اوقات در اتاقم تنها بسر میبرم .و به ندرت از اتاقم
خارج میشوم .من تنها زندگی میکنم بدون آن که احساس تنهایی کنم .من حس میکنم در اتصالم،
در ارتباطم .پس چگونه این کار را انجام دهید؟ این همان کاریست که آنرا میآموزیم .این کاریست
که مراقبهگر یاد میگیرد .یعنی وقتی که خیلی در بارهی گذشته و آینده فکر نکنید ،وقتی که حریص و
خشمگین نیستید ،وقتی ذهن آرام و آگاه است این راه بهتری برای زندگی در تنهاییست .ممکن است
افراد زیادی دوروبر باشند .در دورهی مراقبه ما همگی باهم مینشینیم؛ من هم با شما خواهم نشست،
اما هر یک از ما تنهاییم چون مراقبه میکنیم و بسیار آگاهیم و واکنش نشان نمیدهیم.
وقتی با حرص و آز ،خشم ،دشمنی ،حسادت ،و غرور واکنش نمیکنیم تنهاییم.
از لحظهای که شروع به واکنش کنید دیگر تنها نیستید.
وقتی که حریص یا خشمگیناید دیگر تنها نیستید.
وقتی آگاهاید و حریص نیستید ،زیاد فکر گذشته و آینده را نمیکنید؛ و فقط گاهی به گذشته و آینده
فکر میکنید .اگر مفید باشد ،خوبست .آن وقت از نظر روانشناسی مستقلایم .عبارت" استقالل از
نظر روانشناسی" خیلی اهمیت دارد .من از جنبههای بسیاری به شما وابستهام اما از نظر
روانشناسی وابسته نیستم .من از این وضعیتام خوشحالم .منتظر نیستم که بیایید و مرا
خوشحال کنید ،ولی وقتی چیزی الزم دارم یا جایی میخواهم بروم انتظار کمک از شما دارم .بله
منتظر کمکم؛ برای این جور چیزها به شما وابستهام .بنابراین شما این نوع کمکها را به من میکنید و
من بسیار قدردان شما هستم اما از نظر روانشناسی وابسته نیستم ،من مستقل هستم ,و این یعنی
تنهایم .وقتی به کس دیگری وابستهاید ،حتی اگر آن فرد از شما دور باشد باز هم تنها نیستید.
بنابراین وقتی مراقبه میکنید و اینچنین کیفیتهایی را پرورش میدهید ،تنها میشوید ولی
احساس تنهایی نمیکنید .سعی کنید تفاوت این دو را بفهمید؛ تفاوتشان زیاد است .بودا راهبها را
تشویق به گوشه نشینی میکرد ،ولی ترغیبشان نمیکرد که کامالً از همه بیگانه شوند .این چیزی
نبود که بودا ترغیب کند .پس مراقبه میکنید و ذهن را آرام و سرشار از صلح میکنید نه حرص و آز،
نه خشم ،نه غرور ،نه دشمنی و نه حسادت؛ این تنهایی است اما شما با مردم در ارتباط هستید .هر
یتانروز به دهکده میروید که غذایتان را تأمین کنید .وقتی مردم به سوی شما میآیند و کاری برا
میکنند و از شما راهکار میخواهند شما به آنان توصیه میکنید .اما وابسته نیستید ،پس تنهایید.
میکنند و از شما راهکار میخواهند شما به آنان توصیه میکنید .اما وابسته نیستید ،پس تنهایید.
دو بیت از شعری که قبالً خواندم؛ شعر خیلی طویلی بود فکر میکنم سه صفحه ای میشد.فقط دو
بیت اولش را به یاد دارم ،.دو بیت بسیار زیبا و من با شعرها زندگی کردهام و زندگیم شعر شد .آن دو
بیت این است:
من سعی میکنم که با آن زندگی کنم .ترجیح دادن چندان بد نیست .در واقع نیازمندی خیلی بد است.
میگوییم "این را الزم دارم ،به آن نیاز دارم" یا "این را میخواهم ،آنرا میخواهم".
در اغلب موارد ما چندان چیزی نیاز نداریم .آنچه که نیاز داریم آنقدرکم است که صحبت در بارهاش
مسخره است؛ حتی نمیخواهیم در موردش حرف بزنیم .ما چندان نیازی نداریم .فقط کمی برنج،
مقداری سبزیجات ،و کمی حبوبات همین کافیست .به قدری که شکم پر شود .شکم ما کامال خوشحال
است ،فقط این زبان است که شاد نیست .ما چندان چیزی نیاز نداریم .و در مورد لباس ،ببینید من
همین لباسها را مرتب میپوشم .اگر نیاز به شسنت باشد ،یکی را صبح میشویم تا عصر خشک
میشود و بعد آنرا دوباره میپوشم .هر روز همان لباس را میپوشم ،نیازی به تغییر نیست .فقط
آنرا بشویید و باز هم دوباره و دوباره بپوشید مشکلی نیست .بدنم با این لباس کامال خوشحال است
ممکن است گاهی چشمم از این بابت خوشحال نباشد .فقط چشمم اما بدنم تا آن زمان که گرم بماند؛
کامال راحت است؛ فقط چشمم است که دوکا )رنج( زیادی ببار میآورد .حاال کمی خردمندتر شدم .به
چشمم و زبانم توجه نمیکنم اما موقع راه رفنت به چشمم توجه میکنم تا در چاله و چوله نیافتم.
وقتی میگویید "نیاز دارید" ،عمیقا ً مشاهده کنید و از خودتان بپرسید "آیا من واقعا ً الزم دارم؟ بدون
آن نمیتوانم سر کنم؟" مطمئن هستید که آنرا الزم دارید؟ اگر این سئوال را از خود بپرسید جواب
شما نود و نه در صد این است" :نه من به آن نیاز ندارم .پس خیلی در این مورد صادق باشید" .من
آنرا میخواهم ".این صداقت است .و حتی بهتر است که بگویید "من آنرا ترجیح میدهم ".با گفنت
این جمله یعنی چندان ضرورتی ندارد ،میتوانم رجحان دادنم را تغییر دهم.خوبه میتوانم تغییر
دهم" .من این را ترجیح میدهم اما چون نمیتوانم آنرا بدست آورم از آنچه دارم کامال خوشحال و
راضیام ".حتی میتوانید بگویید "اگر اصالً چیزی را ترجیح ندهید شما خیلی آرام و آزادید ".پس
چرا خودتان را این قدرناشاد و مقیّد میکنید .بگذارید این اتفاق بیافتد .ما میخواهیم دورهی مراقبه
را شروع کنیم شاید در دوره خیلی چیزها که به آن عادت دارید مثل انواع غذاها ،نوشابهها و خیلی
چیزهای دیگر ،در اختیارتان نباشد .پس ذهنتان را آماده سازید ،من این دو بیت شعر را تمرین
میکنم -.راه شکوه و عظمت برای آنهایی که به چیزی برتری و رجحان نمیدهند دشوار نیست .شما
در این دوره نمیمیرید .بودا میگوید حتی اگر هم بمیرید ،بکار ادامه دهید ،به کار سخت ،حتی اگر
پوست و استخوان شدید ،باز هم سخت بکوشید .اما میترسم که وزنتان هم باال برود چون به اندازه
کافی ورزش نمیکنید .پس نگران این موضوع نباشید .به اندازه کافی غذا برای خوردن دارید .شکم را
پر کنید به زبان توجه نکنید .فقط به شکمتان توجه کنید .هر چه در آن بریزید تا آنجا که غذا سالم،
گیاهی و تازه باشد شکم کامال خوشحال است.
خُب اینها هم مواردی بودند که فقط ذهنتان را در قالب و الگوی درست قرار میدهند.
خُب اینها هم مواردی بودند که فقط ذهنتان را در قالب و الگوی درست قرار میدهند.
همچنین ما در دوره باهم صحبت غیر ضروری نمیکنیم .وقتی واقعا الزم باشد میتوانید حرف
یتوانید بزنید .میتوانید با من صحبت کنید ،از من سئوال بپرسید .اگر میل ندارید کالمی بپرسید م
روی یک ورق کاغذ سئوال کنید .روی ورق کاغذ بنویسید و آنرا نزدیک محل نشست من بگذارید .من
آنرا میخوانم و به شما پاسخ میدهم .اگر دوست نداشته باشید ،الزم به ذکر نامتان هم نیست ،و اگر
هم بخواهید خصوصی با من صحبت کنید امکان آن هم هست ،بر حسب شرایط باید وقتم را جور کنم.
در حال حاضر محل آنرا نمیدانم .سالن برای اینکار خوبست ،سالن محل مراقبه ماست و بر حسب
برنامهای که طرح شده یک ساعت و نیم صبح و عصر وقت پیادهروی داریم .پیادهروی طوالنیست.
بینشان یک ساعت پیادهروی و یک ساعت نشست است .فکر میکنم وقتی بقیه راه میروند اگر سئوال
داشته باشید زمان مناسبی برای این کار است .وقت دیگر فقط برای پرسش و پاسخ همگی است.
طی دوره باهم حرف نمیزنیم ،بنابراین اگر نام کسی را نمیدانید حاال فرصت خوبیاست که یکدیگر
را بشناسید.
میخواهم اسمتان را بدانم و خودتان را هم بشناسم .من چهرهی شما را میشناسم چون قبالً بارها
شما را اینجا دیدهام امّا اسامی بعضیها یادم نیست .پس هر کدام از شما حس کنید که ما در اینجا
دوستیم ،خواهر و برادریم .این حس هم بسیار مهم است .تمرین آگاهی ،تمرین ویپاسانا به تنهایی
کافی نیست ،بیش از اینها باید تمرین کنیم؛ تمرین عشق همراه با مهربانی ،مراقبه متّا ،و با آن
عشق توام با شفقت هم از راه میرسد؛ این دو بسیار نزدیکاند.همچنین ما روی کیفیتهای بودا که
ذهن را آرام ،صلحآمیز و پاک و خالص میسازد تعمق میکنیم .وقتی به انسانی پاک و خالص
میاندیشیم ،قلبمان میخواهد که مانند او شود .ما از چیزهای بیشتر و بیشتری میگذاریم .وقتی
به بودا ،به آزادگی و رهاییاش ،به خلوص و پاکیش به خرد و فرزانگیش ،به مهر و شفقتش،
یدارد که میاندیشیم ،فورا میخواهیم مانند او شویم .تنها خواسنت این که مانند او شویم شما را وام
موانع و سدها را رها کنید .در سراسر راه این فرایند را تمرین میکنیم که فقط چند لحظه کوتاه چند
دقیقه رهایی از سدها و موانع را تجربه کنید .تمرین متٌا فقط ادای چند کلمه نیست .به یکدیگر فکر
میکنیم ،به تکتک افراد ،و ارتعاشات و هر نوع افکار سرشار از مهر و مهربانی خود را برای یکدیگر
میفرستیم ،برای همین نسبت به هم احساسی بسیار دوستانه همراه با امنیٌت و آسودگی داریم .پس
با یکدیگر آشنا شوید؛ فکر میکنم تا همین االن بیشترتان باهم آشنا شدهاید .برای همین از حاال باهم
دوستیم یا برخی از شما حتی حس میکنید که خواهر و برادرید ،ما یک خانوادهایم .این حس به شما
خیلی احساس امنیٌت و آسودگی میدهد که بسیار مهٌم است.
خیلی احساس امنیٌت و آسودگی میدهد که بسیار مهٌم است.
افراد زیادی در یک جا و به مدت طوالنی ،برای نه روز ،باهم زندگی میکنند ،اگر ذهنتان را به طرز
مناسبی آماده نکرده باشید ،میتواند موجب اصطحکاک ،ناراحتی و نامیدی گردد .حتی دو نفر هم در
یک مکان زندگی کنند باید خیلی با حوصله ،با مالحظه ،با گذشت و با درک متقابل باهم سرکنند.
ممکن است هماکنون اتفاقی روی دهد که شما ناراحت شوید و در فکر خود ناراحتی را ادامه دهید "
اُه ! از دست این آدم .کاش به این دوره نیامده بود ،گفته بود که برای نشست و مراقبه میآید ببین
هر لحظه در حرکت است ".افکار زیادی به ذهن میرسد .میدانم خیلیها درست غذا نمیخورند ،وقتی
همه باهم غذا میخورند و کسی هم درست غذا نخوردآن وقت است که نزد من میآیند و میگویند"
این شخص خیلی با حرص و ولع غذا میخورد ،او از غذاهای خوب خیلی برمیدارد و ظرف دسر را
تمام و خالی میکند ".روی دادن چنین چیزهایی از انسان ها کامالً عادیست ،اتفاقات متعددی پیش
میآید ،مانند بسنت یا کوبیدن در .گاهی مردم یادشان میرود ،حتی برای من هم پیش آمده است گاه
یادم میرود و در با صدای بلندی بهم میکوبد و من خیلی شرمنده میشوم" ،خیلی ناآگاهانه است"،
حتی اگر هم واقعا ً کسی آن اطراف در نباشد .پس خیلی مهم است که نسبت به هم احساس کمک و
حمایت داشته باشیم .از این رو برای چند ماه هر روز ارتعاشات )متٌا( مهربانی ،عشق ،درک و گذشت
را بگسترانیم ،حس حمایت و امنٌیت در همدیگر ایجاد کنیم بنابراین حس نمیکنید که مورد قضاوت
قرار میگیرید .اگر اشتباهی از شما سر زد میدانید "اُه! کسی از این کار ناراحت نمیشود ".این
مطلب را میدانیم اما گاهی فراموش میکنیم .پس بگذارید حاال همدیگر را بشناسیم و حس کنیم که
جزیی از یک خانواده بزرگ هستیم .متٌا همین است .متٌا فقط این معنی را نمیدهد که بیاندیشیم،
باشد که همه شاد باشند؛ "اُه ،به جزء او!" در برمه شعری در این باره دارندکه همهاش یادم نیست.
"باشد به جزء موجودات مزاحم ،پشه و مگسها ،شپش و خروس ،بقیه موجودات شاد باشند ".خیلی
خندهدارست ،اما زیاد پیش میآید.
امیدوارم دستورالعملهای اساسی برای مراقبه را فهمیده باشید.؛ حاال این شانس را دارید که سÅوال
کنید .اگر هنوز هم شکی در مورد اساس تکنیک ،روش آن و دستورالعملهای مراقبه دارید ،لطفا ً
کنید .اگر هنوز هم شکی در مورد اساس تکنیک ،روش آن و دستورالعملهای مراقبه دارید ،لطفا ً
بپرسید.
پرسش و پاسخ:
بله برای پرسش وقت داریم .میتوانید سوال کنید یا تجربهی خودتان را مطرح و راهنمایی
بخواهید.
ممکن است سئوالتان را خصوصی مطرح کنید .مایلم هر طور که شده به شما کمک کنم .این
آمادهسازی به شما کمک میکند که از این دوره اقامتتان بیشترین بهره را ببرید چون روزهای بسیار
با ارزشی هستند ،هر روزش بسیار ارزشمندست .این کاری نیست که همواره انجام دهید .در واقع
وقت بسیار ویژه و نادریست .میخواهم از آن بهترین بهره را ببرید ،از آن واقعا ً لذت ببرید ،واقعا ً
احساس کنید" اُه! واقعا ارزشش را داشت ".و بعداً آنرا به خاطر میآورید " اُه! از انجام این کار
خوشحالم ".به ندرت چنین شانسی دست میدهد .بعدا به عنوان خاطره خوش از آن یاد میکنید و
این به شما کمک میکند که به مراقبه ادامه دهید .واقعا مراقبه را میآموزید .شما بصیرت عمیقی را
تجربه میکنیدکه در سراسر زندگی ،و من فکر میکنم که در زندگی بعدی هم به شما کمک میکند،
چون بصیرت عمیق قدرت شگفتی دارد ،و در زندگیهای بسِیاری اثر میگذارد .اگر فقط درک کنید
که این تنها پدیده فیزیکی نابی است نه بودن است و نه چیزیست ،فقط درک بسیار عمیق ،که آشکارا
میتواند در دورههای بسیاری از زندگیهاتان اثر میگذارد .هر گاه دامّا رامیشنوید فورا میفهمید
"بله درست است ".پس قدرت شگفتی دارد؛ خرد بسیار قدرتمندست .چون بیشتر اوقات ما با خرد،
آگاهی ،روشنی و پاکی عمل نمیکنیم .قبال زندگیهای بسیاری را زیستهایم .من به درستی نمیدانم
فقط بر اساس حدس عاملانهای میتوانیم بگوییم که حتی در زندگیهای قبلی هم چندان مراقبه
نمیکردیم .شاید کارهای نیک بسیاری کرده بودیم ،بخشیدن مال ،حمایت و کمک به دیگران ،حفظ دایم
اصول اخالقی ،به احتمال زیاد تمامی این کارهای نیک را انجام داده باشیم ،اما خیلی به ندرت ممکن
است قبالً مراقبه کرده باشیم .به ندرت هنگام مراقبه واقعی نفوذ میکنیم و چیزها را همان طور که
هستند مشاهده میکنیم .بنابراین اگر واقعا ً دربارهاش فکر کنید ،کاری که میخواهید انجام دهید،
احتماالً آنرا هرگز انجام ندادهاید .حتی درآینده هم میخواهم دورههای طوالنی ،پانزده روزه و بیست
روزه مراقبه را برگزار کنم .اگر بخواهید برای دورههای طوالنی برنامهریزی کنید من خیلی خوشحال
میشوم که در بازگشتم به شما کمک کنم .احتماالً این دورهها را خواهیم داشت ،اما مطمئن نیستم که
بتوانیم این کار را بکنیم .اما اگر واقعاً آنرا به ذهن و دل خود بسپاریم ،روی خواهد داد.
بتوانیم این کار را بکنیم .اما اگر واقعاً آنرا به ذهن و دل خود بسپاریم ،روی خواهد داد.
پرسش و پاسخ:
مردم به جایگاهشان خیلی میبالند و در بیشتر موارد جایگاه معرف آنهاست .مثالً بعضیها به من
میگویند در بعضی دفترها به محض ورود ،اندازه آن دفتر معرف صاحب آن است .اگر در آن گلدان
گیاه قرار داشته باشد ،کمیابی و گرانی گیاه معرف صاحب آن است :اگر گلدانهای بیشتر و بزرگتری
در اتاق رئیسی باشد ،پس او رئیس بزرگتر و مهمتریست؛ فضای خالی باقی نماندهاست ،همهی
اتاقها از گلدانهای گیاه پر شدهاست .ما به ظاهر و لباسمان ،به محلی که معموالً مینشینیم یا
میخوابیم هم خیلی میبالیم .ما با استفاده از جایگاههای متفاوت خود را از یکدیگر متمایز
میسازیم ".شما نباید روی این صندلی بنشینید ،این برای شخص خاصیاست".هنگامی که هشت
اصل اخالقی را رعایت میکنیم ،ما مخصوصا ً خودمان را متواضع میسازیم .با لباس و جایگاه
خودنمایی نمیکنیم؛ پس نیازی به جایگاه بلند و مجلل نیست .این کار بر ذهنمان هم اثر میگذارد.
با مطرح کردن این پرسش مرا خوشحال کردید.
اگر عادت به حفظ هشت اصل اخالقی نداشته باشیم ممکن است فکر کنید ".اُه! رعایت هشت اصل
اخالقی خیلی مشکل است" .اما اگر مشتاق باشید ،حتی اگر هم به رعایت آنها عادت نداشته باشید،
میبینید که پس از روز دوم دیگر راحت هستید .فقط روز اول است که حس میکنید انگار چیزی کم
است .به جای غذا میتوانید مقدار زیادی آبمیوه بنوشید .اگر به آن عادت کنید میبینید که شاید
دیگر به آن هم نیازی نداشته باشید .فقط آب کافیاست .اما اشکالی ندارد میتوانید آبمیوه بنوشید،
شما صبحانهی مفصلی میخورید و ناهار مفصلی هم میخورید و پس از آن عصرها آبمیوه
مینوشید .نوشیدن آب میوه برای مراقبه نیز خوبست .مایعات سبب میشوند که احساس سنگینی
و خستگی نکنید به شما انرژی زیادی میدهد؛ خیلی احساس سبکی میکنید .این هم برای سادهتر
کردن زندگی و هم صرفهجویی در وقت اهمیٌت دارد .در این مورد فکر کنید .چقدر وقت صرف خوردن
میکنید .من غذا خوردنم پانزده دقیقه طول میکشد .بیست دقیقه برای خوردن وقت میگذارم اما در
مدت پانزده دقیقه تمام میشود .وقتی فکر میکنم مردم چقدر برای پخنت غذا وقت صرف میکنند ،با
خودم فکر میکنم که چرا مردم این قدر وقت برای غذا پخنت میگذارند؟ "فقط بجوشانید کمی نمک و
روغن اضافه کنید و آنرا بخورید ".فقط ده دقیقه برای پخنت و ده دقیقه برای خوردن وقت صرف کنید.
وقتی جوان بودم هم همین کار را میکردم وقتی دور هم جمع میشدیم .راجع به چیزهای مختلف حرف
میزدیم نمیدانم چطور میشد که موضوع به غذا میکشید ،دوباره و دوباره غذا مطرح میشد مثالٌ
امروز صبحانه چه خوردیم .پس از مدتی متوجه میشدیم" هی! بگذارید راجع به چیز دیگری حرف
بزنیم و باالخره صحبتها به غذا ختم میشد ".چون بخش بزرگی از زندگی ما و نیازهای بدنی
ماست .ما خودمان را از خوردن محروم نمیسازیم .یا با نخوردن به سالمتمان آسیب نمیزنیم .به قدر
ماست .ما خودمان را از خوردن محروم نمیسازیم .یا با نخوردن به سالمتمان آسیب نمیزنیم .به قدر
کافی میخوریم.
در واقع لبنیات نوعی غذا محسوب میشود .فقط آبمیوه و آبسبزیجات از وسط روز )بعداز ناهار(
مجازند .چای معمولی خوبست .آب کمپوت ،آب نارگیل؛ آب پرتقال مجازست .برای ساده کردن زندگی
نکتهی اصلی این است که وقت زیادی را صرف آشپزی نکنید.
در مورد شاه میلیندا چیزی میدانید؟ گاهی او هشت اصل اخالقی رعایت میکرد .او کسی بود که
سئواالت زیادی از ناگاسِنای عالیقدر میپرسید .اسم او شاه میلیندا یا مناندر بود در پالی به آن
میلیندا میگویند .میدانید این شاه چقدر خردمند بود؟ پیش از آن که از ناگاسِنای عالیقدرسئوالی
بپرسد هشت اصل اخالقی را به مدت یک هفته رعایت میکرد و در اتاق سادهای نه اتاقهای مجلل
قصر زندگی میکرد و لباسهای ساده میپوشید حتی موهایش را هم میپوشاند تا زیبا به نظر
نرسد .هشت اصل اخالقی را رعایت میکرد ،مدتی مراقبه میکرد و بعد پرسش خود را مطرح
میساخت .وقتی اینگونه خود را آماده سازید ،حال و هوا و دیدگاهتان تغییر مییابد .دیگر حس
نمیکنید که شاه هستید .حس میکنید فردی هستید در پییافنت حقیقت ،ذهن و بدن خود را برای این
کار آماده کردهاید .اینها نکات مهمی هستند که باید به آنها توجه کرد؛ اگر با توجه به اینکه شاه
است سئوال میکرد ،پرسشهای احمقانهای میپرسید .برای همین او عمدا ً از شاه بودن فاصله
میگرفت .بدون کنار نهادن قدرت در دربار حضور نمییافت ،حدود یک هفته فقط مراقبه و رعایت هشت
اصل اخالقی .سپس سئوالات خود را میپرسید .بنابراین سئواالت بسیار مهٌم و بامعنایی
میپرسید .برای همین فکر میکنم که اینها نکاتی هستند که باید بیاموزیم ،به خاطر بسپاریم و
انجام دهیم .اگر مراقبه نکنم برایم مشکل است که در بارهاش حرف بزنم .و شما هم اگر مراقبه نکنید
برایتان مشکل است که در بارهاش بپرسید .اگر با این همه آمادگی مراقبه کنیم بعدا ً میدانید که چه
چیز نیاز به پرسش دارد ،و اگر هم من پاسخی بدهم میدانم که چه باید بگویم .عالوه بر این چیز با
ارزشی همراه نیاورید ،چون تنها موجب نگرانیتان میشود.
ارزشی همراه نیاورید ،چون تنها موجب نگرانیتان میشود.
پرسش و پاسخ:
وقتی متوجه حسهایمان هستیم هنوز از نفس هم آگاهیم؟
اگر میتوانید فقط با نفستان بمانید هر مدت که میتوانید با آن بمانید .وقتی سایر حسها در بدن
خیلی قوی شد و به طور طبیعی توجهتان را جلب کرد ،ذهنتان بارها و بارها به سوی حسها
میرود .در این حالت برای مدت طوالنی به حسها توجه کنید ،برای مدت مدیدی ،هر قدر که بتوانید
با حسها باشید .مهٌم نیست با چه نوع حسی هستید ،تنها نکته مهٌم این است که مدت طوالنی با آن
بمانید و طبیعت آنرا مشاهده کنید ،ببیند که فقط یک پدیدهی طبیعی است .نه شکل و نه نام دارد و نه
.متعلق به کسی است
:پرسش و پاسخ
بله گاهی حس ناپدید میشود؛ گاهی هم نمیشود ،بیشتر اوقات حس ناپدید میشود .وقتی ناپدید
شده دوباره به نفس برگردید .گاهی میبینید که حتی نفس هم ناپدید میشود؛ فقط مرحله بسیار پاک
و آرام ذهن باقی است .آن گاه توجه را به آن معطوف کنید .دیگر چیزی آنجا نیست نه حسهای پیکری
و نه حتی نفس .هرچند شما هنوز هم نفس میکشید اما بقدری ظریف است که دیگر نمیتواند وارد
آگاهی شما گردد .همچنین به علت آن که آگاهیتان متوجه حالت ذهنی است ،متوجه تنفس
نمیشوید ،هر چه بیشتر به حالت ذهنی توجه میکنید ،بیشتر جذب آن حالت میشوید ،و ذهن در
ذهن باقی میماند .بدن از تمرکز شما ناپدید میشود ،از این رو دیگر از آن آگاه نیستید .فقط
میتوانید ذهن را حس کنید ،خیلی پاک وآرام .گاهی چیزی چون موج فرا میرسد .میتوانید آنرا
ببینید ،حس کنید و از بین میرود ،با آن بمانید .اما فقط در مراحل آخر روی میدهد.
پرسش و پاسخ:
هر قدر که میتوانید با این حالت بمانید .اگر میتوانید با حسی بمانید هر قدر توانستید بمانید.
نفس هم نوعی حس است .نفس را انتخاب کردیم چون همیشه با ماست .حسهای دیگر گاهی هستند
و گاهی نیستند .وقتی فکرها میآیند توجه را به فکرها بدهید ،اما اگر بتوانید همه توجهتان را به
حسها ،کامالً به حسها ،بدهید ،کافی و خوبست .وقتی به نفس توجه میکنید آن هم یک حس است.
وقتی دم را وارد و بازدم را خارج میکنید ،حسی را که به آن توجه میکنید مسیر بیرون و درون رفنت
نیست شکلی ندارد .در مورد تنفس فکر نمیکنید؛ شما به حسهایی توجه میکنید که موقع فرایند
تنفس روی میدهد .با ورود و خروج نفس شما چیزی را حس میکنید ،یک حس؛ حتی موقع تنفس که
دم را فرو میبرید و بازدم را بیرون میدهید شما به حس توجه دارید .این یکی از حسهاست .چون
خیلی طبیعی است و مدام روی میدهدآنرا مرکز توجه قرار میدهیم ،اما وقتی حس دیگری در بدن
پدید میآید به آن حس توجه میکنیم .اگر میتوانید با آن حس تا زمانی که دوام دارد ،باقی بمانید،
و به این ترتیب به حس دیگری بپردازید .نمیگویم این حس از آن یکی بهترست ،چون فقط در مراقبه
ساماتا ) (samathaروی موضوع مراقبه تمرکز میکنیم .در مراقبه ویپاسانا میتوان از یک موضوع به
موضوع دیگری بپردازید اما تا زمان که فکری در بارهی آن موضوع دیگر نکرده باشید .میتوانید توجه
خود را به هر حسی بدهید و تا بیشترین زمانی که ممکن است با آن حس بمانید ،و بعد که از بین رفت
به مرکز توجه یعنی تنفس برگردید.
گاهی حس محو نمیشود .مثالً درد؛ بیشتر و بیشتر هم میشود ،پس از مدتی فکر میکنید" من دیگر
تحملش را ندارم ،خیلی دردناک است ذهنم را آشفته میکند ".گاهی افرادی از شدت درد میلرزند .آنها
تحمل میکنند طاقت میآورند .و پس از مدتی فکر میکنند" ،من دیگر تحملش را ندارم ".افرادی از درد
تکان میخورند .بعضی از درد عرق میکنند .بعضی هم خیلی شجاعاند .سرانجام فکر میکنید که این
نهایت درد است ,واقعا دیگر فایدهای ندارد ،خیلی آگاهانه و آهسته وضعیتتان را تغییر دهید .به
محض آن که یک سانتیمتر حرکت کردید میتوانید حس کنید که حسها متفاوت شدهاند" ،دارد بهتر
میشود ".بنابراین وضعیتتان را به آهستگی عوض کنید ،تغییر تغییر ،تغییردهید ،ناپدید ،ناپدید
میشود .بعد وضعیت راحتتری را پیدا میکنید ،آن گاه میبینید که ذهن هم آرامتر میشود .وقتی
احساس درد میکنید ذهن هم دستخوش تنش زیادی میگردد .حاال ذهن آرام گرفته به مشاهدهی
تنفس برگردید .کامالً طبیعی است؛ همه فرایند کامالً طبیعی است.
تنفس برگردید .کامالً طبیعی است؛ همه فرایند کامالً طبیعی است.
پرسش و پاسخ:
فکر کردن را مشاهده کنید .فکر کردن در مورد غذا ،خانه ،کار ،دوستان .صرف توجه به فکر کافیست،
بالفاصله به حسها برگردید .بعدا ً در مراقبهتان میتوانید روی فکری ثابت بمانید ،اما این کار بعدا ً
صورت خواهد گرفت .اگر مبتدی به فکرها بپردازد در افکار میماند و پایانی ندارند ،اما اگر مقداری
سمادی پرورش داده باشید وقتی فکرها را مشاهده میکنید میتوانید خیلی واضح آنها را ببینید هر
کلمه پس از دیگری به ذهن میآید؛ مثل صحبت درونیست ،حتی میتوانید آنرا بشنوید .اگر درست در
محل تمرکز باقی بمانیم متوقف و ناپدید میشوند .دیگر فکری وجود ندارد .زمانی که دیگر فکری
وجود نداشت ،اگر بتوانید مشاهده میکنید که ذهن هم خالی از فکر است .مثل این است که شما
دارید تلویزیون نگاه میکنید و برنامهی آن تمام میشود یا شما کانال را به کانالی که برنامهای ندارد
میبرید .وقتی برنامه ندارد چه چیزی دارد؟ بله تصویری نیست ،اما زمانی تصویری آنجا بوده
است.حاال صفحهای خالی و درخشانی است .ذهن هم همینطور میشود خالی و درخشان .درخشان
یعنی شما در ذهن حضور دارید آکاهی آنجاست ،ذهن هوشیار ولی بسیار آرام است ،نه فکری ،نه
تصویری ،نه صدایی ،نه کالمی .بسیار آرام است ،بسیار پاک و روشن .میتوانید آنرا حس کنید و با
آن بمانید .این پاکترین حالت ذهنی است .این حالت مجددا ً موضوع مراقبهتان میشود .اگر در این
حالت طوالنیتر و طوالنیتر بمانید ،به شما خیلی کمک میکند .با بودن به مدت طوالنیتر
میتوانید آن پاکی و شفافیت ذهن را حفظ کنید و تداوم بخشید ،وقتی اتفاق دیگری روی دهد آن اتفاق
واضحتر میشود.
پس با تنفس شروع میکنید آن هم برای دقایق کمی و بعد به بدن هم توجه میکنید ،پس از مدتی که
تا حدودی آگاهی و تمرکزتان را پرورش دادید ،ذهن بسیار آرام و سرشار از صلح میگردد ،ذهن خود
را مشاهده کنید ،فکری به آرامی میآید و میگذرد ،فکر دیگری به آرامی میآید و میگذرد .شما آنرا
مشاهده میکنید ،مشاهده میکنید و همانطور که واقعا ً و مستقیما ً ذهن را مشاهده میکنید ،درست
در زمان حال حاضر ،فکرها متوقف میشوند و ذهن ناگهان از هر فکری پاک میشود ،دیگر فکری
نیست .میتوانید با این حالت بمانید و آنرا برای مدتی نگه دارید .میتوانید ذهنتان را تنظیم و میزان
کنید و ذهن روشن را برای مدت طوالنی نگه دارید.
آگاهیتان قویتر و قویتر میشود و در آن فضا میتوانید هرچیز دیگری را که روی دهد بدون آن که
این فضا از دست برود ،تجربه کنید .اگر صدایی بیاید ،بدون از بین رفنت شفافیت این حالت ذهنی،
صدا را تجربه کنید که به سرعت ناپدید میشود .حتی بدون از بین رفنت شفافیت ذهن هر حسی که در
بدن پیش آید باز هم میتوانید آنرا تجربه کنید .با ذهنی شفاف و پاک ،میتوانید حسها و ناپدید
یدهد نه در مراحل شدنشان را تجربه کنید .طبیعی است که این حالت در مراحل پیشرفته روی م
ابتدایی .شما با آنچه روی میدهد ،چه حسی ناخوشآیند باشد و یا سئوالی آزار دهنده با آن باقی
ابتدایی .شما با آنچه روی میدهد ،چه حسی ناخوشآیند باشد و یا سئوالی آزار دهنده با آن باقی
میمانید.
سئوالهای آزار دهنده هم سر میرسند ،یک سئوال بارها و بارها میآید" ،این چیست؟ آن چیست؟
حاال باید چکار کنم؟" و اگر توجه تان را به آنها معطوف کنید پس از مدتی ناپدید میشوند و حس
میکنید نیازی به پرسش نیست .بعداً هم هرچه که آمد فقط متوجهاش باشید ،ناپدید میشود ،باز چیز
دیگری ،به آن هم توجه کنید ...اگر دوست دارید که چنین عمل کنید پس به آن ادامه دهید .نیازی نیست
کار دیگری بکنید ،فقط به آنچه که پدید میآید توجه کنید .آنچه که در بدن و ذهن پدید میآید را فقط
مشاهده کنید.همهی کاری که باید بکنید این است که مشاهدهاش کنید ،آنرا ببینید ،به آن توجه کنید،
تا ببینید که چیست .نیاز نیست تغییرش دهید یا آنرا کنار بزنید ،برانیدش .خیلی ساده است .چیزی
ایجاد نکنید.اگر بتوانید چنین عمل کنید ذهن بسیار آرام میشود سکون مییابد .شما هیچ کاری
نمیکنید .این نوعی سمادی یا تمرکز است ،خیلی آرام .گاهی هیچ چیزی روی نمیدهد .ذهن بسیار
آرام و شفاف است .میتوانید ذهن را شفافتر و پاکتر ببینید ،میتوانید ببینید که بسیار آرام است.
شما آرامش را تجربه میکنید .شما دوباره سَمادی را تجربه میکنید .این آگاهی است؛ ذهن درخشان
است ،مثل شعله شمعی افروخته در غاری بسیار عمیق بدون وزش نسیمی ،خیلی آرام است ،شما
شمعی را افروختهاید ،با درخشش میسوزد شعلهاش آرام است مثل شمع در یک تابلوی نقاشی .گاه
میتوانید ذهنتان را به همین صورت خیلی آرام ببینید اصال تکان نمیخورد .گاه حس میکنید
یکنید بسیار متعادل است طوری که ذهنتان بسیار سکون یافته .راحت است خیلی راحت .گاه حس م
اصال الزم نیست کاری بکنید؛ فقط متعادل است ،خیلی در تعادل .گاه انگیزه زیاد و عالقهی مفرط )سادّا
(saddhāبرای ادامه مراقبه ،حس میکنید .نمیخواهید از مراقبه برخیزید .نمیخواهید بیرون بروید
و کار دیگری جز مراقبه انجام دهید .گاه به خودتان میگویید "حاال میتوانم برای همیشه همین طور
بنشینم ".اگر ذهن همینطور بماند ،واقعا ً میتوانید برای همیشه به نشست ادامه دهید .فقط گاهی
باز ذهن ضعیف میشود .در واقع همه چیز در تغییر است.
پرسش:
وقتی حس میکنیم که خوابآلودهایم و کار پیش نمیرود بهتر نیست که برخیزیم و در حال
قدم زدن مراقبه کنیم؟
قدم زدن مراقبه کنیم؟
پاسخ:
قبل از خوابآلود شدن به حالت ذهن خود توجه کنید چه روی میدهد؟ این هم خودش موضوع مراقبه
است .درپالی به آن سَنکیتٌام ) (sańkhittaṃگویند .سَنکیتٌام یعنی ذهن بیرون میرود ،نه پرت شدن و
خارج رفنت ،این درون رفنت است .این سَمادی ،یعنی تمرکز نیست بلکه ذهن خوابآلود و خوابآلودتر
میشود .شاید گاهی حس کنید که خوابآلود و تنبل هستید .وقتی خوابآلود هستید ،تنبل هم
میشوید چون در واقع انرژی ندارید ،فاقد انگیزهاید .بنابراین نخست در صورت بروز خوابآلودگی،
حالت ذهن را مشاهده کنید .گاهی تنها با توجه کردن و هوشیار ساخنت خود "من حاال توجه بیشتری
میکنم" ،همین سبب میشود دوباره بیدار شوید .گاهی با توجه بیشتر و بیشتر کردن باز لحظهای
کوتاهی به خواب میروید؛ دیگر از هیچ چیزی آگاه نیستید .پس از آن دوباره بیدار و متوجه
میشوید ” اُه چند دقیقهای خوابم برد ".و هر گاه که چنین اتفاقی افتاد و متوجه شدید ،دوباره بیدار
میشوید .پس اول مشاهده خوابآلودگی را تجربه کنید.
چون مدت نشست مراقبه فقط برای یک ساعت است ،اگر سعی کنید میتوانید یک ساعت را بنشینید.
کوشش کنید که یکساعت را بنشینید .پس از آن میتوانید یک ساعت راه بروید .اما پس از چند روزی
متوجه میشوید که میتوانید طوالنتر و طوالنیتر بنشینید .هر چند که جز برنامه منظور نشده
است ،بعدا ً طی دوره شاید پس از پنج یا شش روز ،اگر مایل بودید و میتوانستید ممکن است بدون
قدم زدن به مراقبه ادامه دهید .چون وقتهای زیادی تقریبا ً پنج یا شش بار در روز به قدم زدن
اختصاص دارد ،اگر بخواهید میتوانید از بعضی وقتهای قدم زدن صرفنظر کنید و فقط بنشیند.
اما خیل مواظب باشید که این کار را برای اثبات توانایی خود انجام ندهید .تنها در صورتی که
برایتان مفیدست انجام دهید .شما نباید هیچ چیزی را به خودتان یا دیگران ثابت کنید .الزم به اثبات
نیست که"من میتوانم دو ساعت بنشینم ".نیازی ندارید که آنرا ثابت کنید .هر وقت که نشستهاید یا
راه میروید مهٌمترین موضوع آن است که واقعا ً از آنچه که در بدن و ذهن شما هم اکنون میگذرد آگاه
باشید .منظورم لزوما ً این نیست که نشسنت از راه رفنت بهتر است .گاهی در هنگام مراقبه قدم زدن،
آگاهیتان بیشترست .گاهی هم در هنگام مراقبه نشسته ،آگاهیتان بیشترست.
آگاهیتان بیشترست .گاهی هم در هنگام مراقبه نشسته ،آگاهیتان بیشترست.
نشسنت و راه رفنت به صورت متناوب بسیار خوب است .برای سالمتتان هم همینطور .اگر به مدت
یشود .اما همانطور که گفتم پس طوالنی بنشینید گاهی بدن و هم چنین ذهن خیلی خسته و کسل م
از چند روز اگر دوست دارید طوالنیتر بنشینید خُب بنشینید اشکالی ندارد .یکساعت و نیم صبح و
یکساعت و نیم عصر برای راه رفنت زمان زیادیست .میتوانید بیرون راه بروید .اما بین بخشهای
مراقبهی نشسته وقت زیادی برای راه رفنت وجود دارد .از ساعت 7:00تا ،8:30یک راه رفنت طوالنی،
بعد از ساعت 10:00تا 11:00یک ساعت راه رفنت؛ از ساعت 1:00تا 2:00یک ساعت راه رفنت؛ از ساعت
3:00تا 4:00یک ساعت راه رفنت؛ بعد یکساعت و نیم هم برای صرف چای و هم راه رفنت ،نوشیدن
فنجانی چای پنج دقیقه بیشتر وقت نمیگیرد و بعدش یک ساعت و بیست و پنج دقیقه برای قدم زدن
میماند .پس از مدتی طبیعتاً ،میل دارید بیشتر و بیشتر بنشینید و مراقبه کنید .خیلی آرام و سرشار
از صلح میشوید تمام یکساعت یا یکساعت و نیم فقط مینشینید .گاهی بعضیها ،اواخر دوره ،به
خصوص اگر برای دورهی طوالنی نشسته باشید ،سه نشست را پشت سرهم مراقبه میکنند ،یک
ساعت نشسته ،یک ساعت با راه رفنت و ساعت دیگر را نشسته مراقبه میکنند ،اگر در بین دو نشست
برای یک ساعت راه نروند؛ میتوانند سه ساعت مراقبه کنند؛ بعضیها این طور عمل میکنند .الزم
نیست که چنین عمل کنید .ولی بعضیها دوست دارند و همین کار را میکنند ،خوبست .مراقبه از
7:30به بعد ،نشسته یا ایستاده .مراقبه ایستاده هم در بعضی موارد خوب و هم الزم است .اینجا
ساعت 9:00تا 10:00صبح هم نشسته یا ایستاده؛ میتوانید ایستاده هم مراقبه کنید خوبست
اشکالی ندارد؛ اگر بتوانید هر دو نوع را انجام دهید برایتان خوبست .فقط جایی بایستید که
بدنتان تا آنجا که ممکن است راحت باشد ،دستها فقط خیلی آرام آویختهاند ،حالت ایستاده بدن را
ثابت نگهدارید و درست مثل موقع نشسنت مراقبه کنید .در ابتدا ایستادن به مدت نیمساعت برایتان
سخت است ،برای همین فقط پانزده دقیقه بایستید و وقتی حس کردید آمادهاید ،خیلی آهسته و آرام
بنشیند .امتحان کنید .اگر هنگام مراقبه راه رفنت ،واقعا ً ذهن آگاه باشد ،معموالً پس از نیمساعت،
وقتی که بنشینید ،نشست بسیار خوبی خواهید داشت .چون تمرکز و آگاهی که موقع راه رفنت
ایجاد کردهاید حتی بیش از نشسنت به شما کمک میکند .پس فارغ از آنچه که روی میدهد سعی
کنید از هر دو وضعیت بهطور منظم بدون این که یکی را بر دیگری ترجیح دهید ،استفاده کنید .ببینید
چه روی میدهد؟ پس سعی کنید هر دو را بهطور منظم بهکار ببرید .سعی کنید با برنامه زمانبندی
شده پیش بروید.
شده پیش بروید.
پرسش و پاسخ:
پس از دوره چه باید بکنیم چون بعضی از ما باید روز بعدش سر کار باشیم؟
بله این موضوع هم خیلی مهم است .فکر میکنم آخرین روز در این مورد صحبت کنم .اما اشکالی هم
ندارد حاال هم میتوانم در بارهاش حرف بزنم .خیلی خوب شد که این سئوال را االن پرسیدید .اگر حاال
نمیپرسیدید میدانید چه میشد؟ در تمام طول دوره به آن فکر میکردید .این کار خوبی نیست .برای
همین میخواهم االن در بارهاش حرف بزنم .طبیعتا ً اگر واقعا ً توجه بیشتر و بیشتری بکنید ،پس از
نخستین روز شما آرامتر و سرشار از صلح میشوید .شاید در مورد این یا آن مورد مدتی فکر کنید،
پس از سه یا چهار روز ذهن سکون مییابد خیلی آرام میشود و در صلح است .پس از هشت یا نه
روز ،فکر میکنید "اُه چه خوب میشد اگر از اینجا نمیرفتم ،به آن زندگی پر مشغله برنمیگشتم".
این طبیعی است ،روی میدهد .ذهن و جسمتان هم بسیار حساس میشود .پس وقتی که ناگهان
خارج میشوید خیلی ناراحتکننده است؛ شتاب ،رانندگی ،دیدن این ،شنیدن آن ،خیلی دردناک است.
پس انتظارش را داشته باشید .وقتی که دوره تمام شد ،همین جا بمانید و مدتی در باره موضوعی
صحبت کنید تا به حرف زدن عادت کنید و خود را برای برگشنت به وضعیت عادی سازگار سازید.
پس از روز دوشنبه هم ،نیرو و توان مراقبهتان برای چند روز دیگر ادامه مییابد .برای همین اگر
مجبور باشید همان روز هم به کار برگردید ،حس میکنید که دوست ندارید زیاد حرف بزنید .سرعت کار
کردنتان هم کاهش مییابد؛ این کامال طبیعی است .اگر بتوانید دوستانتان را در جریان بگذارید ،این
حالت طبیعی است و روی میدهد .پس وقتی که به کار برمیگردید ،دوستانتان را در جریاناند که
امروز و چندروزی دیگر شما کمی ساکت و کند هستید ،خیلی حرف نمیزنید.گاهی نمیخواهید به
صحبتهای دیگران توجه کنید ،چون توجه به صحبتهای افراد مختلف آن هم در بارهی مطالب
متفاوت ،بسیار خستهکننده است .حس میکنید" اُه! این خیلی خستهکننده است ".پس به آنها
بگویید"اگر من خیلی توجه نمیکنم لطفا ً من را درک کنید و ببخشید .تا چند روز دیگر خوب
میشوم ".این موضوع را با افراد خانوادهتان هم مطرح کنید .بگویید که من به دورهی مراقبه میروم
و وقتی که برمیگردم طبیعتا ً تغییراتی پیش میآید .فکر نکنید من مردهی متحرک شدهام .فکر نکنید
اتفاقی افتاده است ،پس از چند روز عادت میکنید و به زندگی به شیوه قبلی ادامه میدهید ،شاید
کمی بدون وابستگی .اگر همچنان مراقبه کنید میتواند ادامه یابد .اما میتوانید هنوز به کارتان
ادامه دهید ،و حتی بهتر هم کار کنید .روابطِ تان نیز بهتر میشود زیرا دیگر خیلی واکنش نمیکنید.
اگر آگاهیتان را حفظ کنید ،وقتی کسی حرف میزند ،میتوانید به صحبت او توجه کامل داشته
باشید مطلب را خیلی خوب درک میکنید و پاسخ مناسب میدهید.
موضوعی هست که همه از آن شاکیاند .این هم مطلب مهمی برای بحث کردن است .مردم میگویند
وقتی خیلی آگاهی مییابید خودانگیختگیتان را از دست میدهید دیگر واکنش فیالبداهه ندارید،
بیشتر کنش سنجیده دارید .قبل از حرف زدن چند ثانیه بیشتر میاندیشید .قبالً بدون فکر کردن فقط
پشت سرهم حرف میزدید ،حتی بدون اینکه بدانید در چه موردی حرف میزدید .اما پس از آن،
آگاهیتان بیشتر و بیشتر میشود ،قبل از صحبت در مورد آن فکر میکنید .بعضی اوقات اگر الزم
نباشد دیگر چیزی نمیگویید .افراد اطرافتان گاهی فکر میکند که "به نظرم میخواست چیزی
بگوید اما نمیدانم چه شد که نگفت ".شما میدانید که میخواهید در چه مورد صحبت کنید و
مشاهده میکنید از این خواسته آگاهاید و فکر میکنید "ضرورتی ندارد ،فقط سکوت میکنید ".این
موارد کوچکی بود که الزم است بدانید .شاید این حالت نوعی مشکل در زندگیتان ایجاد کند .اما اگر
با اعتماد بهنفس به مراقبه ادامه دهید ،بعدها دیگر مشکلی نخواهید داشت .و زندگیتان حتی پر
معناتر ،سازمانیافتهتر ،منظمتر میشود ،آشفتگی ،اتالف وقت و انرژی نیز کمتر میشود.
عالقهای هم به انجام خیلی از کارها ندارید .دیگرعالقهای به این ور آن ور رفنت ندارید .این جور کارها
واقعا ً ضرورت و فایدهای هم ندارد .نمیدانم چرا مردم باید مدام کاری بکنند و همیشه خودشان را
مشغول نگه دارند .این موضوع در واقع یک اعتیاد و نوعی بیماری شدهاست .چرا باید این قدر کار
کنید؟ این روزها به ویژه در غرب ،اگر مشغول کاری نباشی میگویند چه مشکلی داری .فکر میکنند
که "یعنی چه ،چرا هیچ کاری نمیکنید؟" "تعطیالت آخر هفته چه کار میکنید؟" "اُه! هیچ کار ،فقط
در خانه میمانم" ".اُه! هیچ کاری نمیکنید؟ فقط در خانه میمانید؟ حتما ً مشکلی دارید ".نه مشکلی
ندارم .آنها دیوانهوار اینور وآنور میروند و شما نمیروید .شما عقل سالم دارید و آنها هستند که
ندارند و فکر میکنند شما دیوانهاید .اما خیلی با حوصله و مهربان باشید .درکشان کنید .این همان
چیزیست که مورد نظر من است؛ وقتی که آگاهی ،هوشیاری و درک عمیق را پرورش دهید ،شما و هم
دنیای شما تفاوت مییابد .اما چون شمایید که رشد و پرورش یافتهاید ،پس شما هستید که نیاز به
حوصله ،درک مهربانی و گذشت دارید .از اینرو مردم را درک کنید و آنها را ببخشید حتی اگر آنها
شما را درک نکنند .خیلیها به من میگویند "شما سعی دارید که ما را درک کنید ،ما فکر میکنیم ما را
درک کردهاید .حس نمیکنید که ما هم میخواهیم شما را بفهمیم؟” گفتم "بله اگر من را درک کنید
درک کردهاید .حس نمیکنید که ما هم میخواهیم شما را بفهمیم؟” گفتم "بله اگر من را درک کنید
خیلی خوشحال میشوم .اما اگر هم نشد ،آنرا هم میفهمم ".ما میخواهیم همدیگر را درک کنیم .درک
نکردن یکدیگر بسیار رنج آورست برای همین ما افرادی هستیم که با ذهنی آگاه ،مهربان ،با درک و
بصیرتی عمیق تالش میکنیم ،مراقبه میکنیم ،سعی داریم یکدیگر را هم درک کنیم .در واقع با چنین
درکی ،زندگیتان مشکل نمیشود .در ابتدا ،دیگران ممکن است که ندانند با تغییر رفتار شما خودشان
را چگونه مطابقت و سازش دهند ،شما به نحوی میتوانید کمکشان کنید.
پرسش و پاسخ:
بله ،وقتی که در آخرین روز درست پس از مراقبه نمایان شد میتوانیم در باره بعضی چیزها در آن
بخش نتیجهگیری کنیم .برای همین آخرین روز پس از آخرین مراقبه بسیار اهمیت دارد ،که در مورد
این مطالب دوباره بحث کنیم .نوعی واضحسازی است طوری که حس کنیم نتیجهگیری کردیم :شروع
و نتیجهگیری .پس این چیز دیگریست ،وقتی که شما کاری میکنید ،آنرا کامل انجام دهید مثل رسم
یک دایره ،آنرا کامل رسم کنید اگر دایرهای بکشید که بخش کوچکی از آنرا نکشیدهاید ،زیبا به نظر
نمیرسد .وقتی کاملش میکنید ،کامل بودن را حس میکنید .کامل کردن بسیار مهم است .همینطور
تصمیم ،تصمیم گرفنت ابزار بسیار مفیدیست .یکی از ده نیکیها یا پارامیها عزم و تصمیم قاطع
گرفنت است ،پارامی آدیتانا ) .(adhiƫƫhāna-pāramiمعنی آدیتانا چیست؟ در زبان پالی کلمات بسیار
جالباند ،خیلی عمیق و پرمحتوایند .هر کلمهای که معنی عمیق آنرا مشاهده میکنیم پرمحتوا
میشود .لغت تا ) (hāƫیعنی ایستادن و آدی ) (adhiیعنی خیلی قوی و محکم .آدیتانا یعنی استوار
ایستادن .یعنی خیلی قوی و استوار ایستادن” ،این کاریست که میخواهم انجامش دهم ".شما پای
تصمیمتان میایستید .حتی در زبان غربیها هم اصطالح پای تصمیم ایستادن هست .در وضعیت
ثابت و استواری بنشنید .خیلی مهم است که سست و بیاشتیاق ننشینید .پس وقتی میخواهید
کاری بکنید ،اول در موردش با دقت بیآموزید" .بله این کار جالبیاست که میخواهم انجام دهم".
وقتی که به قدر کافی آموختید ،بعد تصمیم بگیرید" ،من میخواهم این کار را بکنم ".پس از تصمیم
به انجام آن کار ،دیگر ذهنتان را تغییر ندهید؛ چون تغییر دوباره و دوباره ذهن یک عادت میشود .به
خصوص با سخت شدن کار ،افراد عقب میکشند" .اُه! نه من دیگر کار نمیکنم ،این کار دیگر برایم
بیفایده است".گاهی ذهن بسیار حیلهگر میشود .عذرهای بسیار موجهای را مطرح میکند" .گاه
میگوید این کار به سالمت تو صدمه میزند ".یا "آسان بگیر کمی کار نکن ،بعد هم میتوانی کار
کنی .استراحتی به خودت بده ".ذهن بسیار حیلهگر است .پس تصمیم قاطع بگیرید "من میخواهم
این کار را انجام دهم ".و انجامش دهید .شما از این برنامه نه ،ده روزه نمیمیرید.چیزی روی
نمیدهد .در واقع سالمتتر ،متناسبتر ،شادتر و آرامتر هم میشوید .فقط چند روز اول ،چون عادت به
نشسنت طوالنی ندارید ،شاید کمر یا زانویتان درد بگیرد .من دیسک کمر دارم و هنوز هم میتوانم
ساعتها بنشینم ،و خوب باشم .هرچند با این دیسک دفعه اول که نشستم خیلی دردآور بود ،حتی با
آن درد هم توانستم مراقبه کنم ،اما کمکم از بین رفت ،سه ماهی طول کشید .به هر حال ما از آنچه که
فکر میکنیم تواناتریم.
فکر میکنیم تواناتریم.