You are on page 1of 240

‫مسير سفر‬

‫سايادو او جُ تیکا‬
‫ناشر اصل کتاب‪ :‬انجمن آموزش بودا دارما ‪​ .Buddha Dharma Education Association Inc‬‬
‫فصل اول‬
‫آماده سازی ذهن‬

‫همان طور که می​بینم اکثر شما در سنین سی‪ ،‬چهل و پنجاه ساله هستید‪ .‬از اين رو در زندگی خود‬
‫تجارب بسياری از موفقيتها و نااميدیهای خود را داشتهايد‪ .‬فکر میکنم که حاال انتظار چيز بهتری‬
‫را داريد‪ .‬در واقع مدت​هاست که به پرورش کيفيتهای درونی و ذات معنوی خود مشغولايد‪ .‬چون در‬
‫ابتدای کاريم به مقدمه میپردازم‪.‬‬
‫قبل از مراقبه نياز به آماده​سازی خود داريم‪ .‬برای انجام هر کاری آمادگی مهم است‪ .‬سال​هاست که ياد‬
‫گرفتهام‪ " :‬آماده باش" و آن را به دوستان و شاگردانم آموختهام‪ .‬اگر برای انجام کاری خود را واقعا ً‬
‫آماده کنيد‪ ،‬کار هم به طرز عجيبی آسان و طبيعی پيش می​رود‪ .‬مثل کشاورز يا باغبانی که میخواهد‬
‫محصول يا گلی را پرورش دهد‪ ،‬اول از همه بايد زمني را آماده سازد‪ .‬اگر فقط دانهها را بپاشد‪ ،‬ممکن‬
‫است بعضی جوانه بزنند اما به ثمر نمینشينند‪ ،‬و به زودی پژمرده می​شوند‪ .‬نمیتوانند به راحتی‬
‫ريشه بدوانند زيرا که به اندازه​ی کافی برای گياه کود‪ ،‬مواد غذایی و آب موجود نیست‪.‬‬
‫کسی که میخواهد کيفيتهای درونی خود را پرورش دهد‪ ،‬نيز بايد به همني نحو عمل کند‪ .‬اين دو‬
‫تشابه بسياری دارند‪ .‬شايد معنی کلمه پالی باوانا )‪ (bhāvanā‬را بدانيد‪ .‬يک معنای آن کشت و کار‬
‫است و معنی لغوی آن هم واداشنت به رشد و بالندگی است‪ .‬ريشة لغوی آن هم بو )‪ (bhū‬رشديافنت به‬
‫معنای کشت و کار است‪ .‬چنني استنباط میشود‪ :‬چيزی را که می​رويانيد دانهاش را داريد‪ ،‬چه به‬
‫صورت دانه يا بخشی از گياه مثال شاخه‪ ،‬به هرحال هم اکنون چيزی برای رسنت داريد‪ .‬اگر دانه‬
‫نداشته باشيد رويشی هم در کار نخواهد بود‪ .‬تنها داشنت دانه هم کافی نيست‪ .‬بايد زمني را هم آماده‬
‫کنيد‪ .‬وقتی زمني را آماده میکنيد اول علفهای هرز را در میآوريد و زمني را تميز میکنيد‪ .‬اين‬
‫کاریاست که بايد در زندگيمان انجام دهيم‪ .‬کار طبيعی علفها رویيدناست‪ .‬اگر به زندگي​مان و روش‬
‫زندگی کردن​مان عميقا ً بنگريم‪ ،‬علف هرزهای آن را میشناسيم‪ .‬برخی از آنها مثل عادت​های بد‪ ،‬مانند‬
‫مصرف مواد مخدر يا الکل و غيره‪ ،‬مدتهاست که وجود دارند و ريشههای محکمی روياندهاند‪ .‬ريشه‬
‫کن ساختنشان زمان میبرد‪ .‬درآوردن علفها‪ ،‬برچيدن سنگ و کلوخها بسيار مهم است‪.‬‬
‫بيخودی چانه نزنيد‪ ،‬اگر کاری را دوست داريد انجام دهيد‪ ،‬خب انجامش دهيد‪.‬خيلیها ازمن‬
‫میپرسند‪ :‬چقدر الزم است بنشينيم تا تمرکز ذهن )سَمادی ‪ (samādhi‬ايجاد شود‪ ،‬چقدر الزم است‬
‫مراقبه کنيم تا رهایی و سعادت غایی )نيبنا ‪ (Nibbāna‬را بدست آوريم‪ ،‬چه کسی میتواند زمانش را‬
‫بگويد؟ اگر واقعا ً شيفته​ی​ مراقبهايد و از انجام آن خوشحالايد‪ :‬اين خوشبختی و شعف‪ ،‬انگيزه‬
‫زيادی به شما میدهد‪ .‬لطفا ً چانه نزنيد! مردم میخواهند که تا حد ممکن کم​ترين را بدهند و تا جا دارد‬
‫بيش​​ترين را بگيرند‪ .‬تصور می​کنم که این نگرش درستی به ویژه در باره مراقبه نیست‪ .‬در زمينههای‬
‫ديگر زندگی هم مثل ارتباط با ديگران‪ ،‬اگر بخواهيم کم بدهيم و زياد بگيريم‪ ،‬چيزی نصيب​مان‬
‫نمیشود‪ .‬حقيقت اين است که به همان اندازهای که بدهيد بازپس میگيريد‪ .‬اگر کم بدهيد کم هم‬
‫میگيريد‪ ،‬اگر واقعا ً همه​ی وجودتان را بگذاريد زياد هم پس می​گیرید‪ .‬در هنگام تمرين مراقبه ذهن​تان‬
‫را عميقا ً بنگريد‪ ،‬چرا مراقبه میکنيد؟ آيا واقعا ً دوست داريد مراقبه کنيد؟ در انجام هر کاری‪ ،‬مهم‬
‫نيست چه کاری باشد؛ الزم است به گونه​ای ازخود گذشتگی نشان دهيد‪ .‬نياز است که از چيزی در‬
‫زندگیتان بگذريد‪ .‬مثالً هم اکنون برای آمدن به اين دوره از چيزی در زندگیتان گذشتهايد‪.‬‬
‫اساسا ً انسان ذات معنوی دارد در ما کيفيتهای زيبایی وجود دارد مانند‪ :‬عشق سرشار از مهربانی‪،‬‬
‫شفقت‪ ،‬آگاهی ذهن‪ ،‬صلح درونی‪ .‬ما هم اکنون دانه​ی آن کیفیت​ها را داريم و میخواهيم آنها برويند‪.‬‬
‫ذات انسان آميختگی زيادی دارد‪ ،‬از يک سو طالب لذتهای جسمانی​ست و از سوی ديگر هيچ لذتی را‬
‫ذات انسان آميختگی زيادی دارد‪ ،‬از يک سو طالب لذتهای جسمانی​ست و از سوی ديگر هيچ لذتی را‬
‫نمیخواهد‪ .‬میخواهيم از همه آن​ها دست بکشيم!‬

‫"‪،‬وقتی شاگرد حاضر است استاد پديدار میشود"‬


‫‪،‬اين گفته را شنيده بودم و آن را خيلی دوست دارم‬
‫فکر میکنم که حقيقت محض دارد‪.‬‬

‫عميقا ً بنگريد‪ ،‬ديگر خيلی​ از ماها چندان جوان نيستيم‪ ،‬در زندگیمان کارهای بسياری کرده​ايم و‬
‫مي​دانيم که واقعا ً ارضایمان نکردهاند‪ .‬واقعا ً در داراییها يا لذتهايمان هرگز چيزی را نمیيابيم که‬
‫لذت با دوامی برایمان آورده باشند‪ .‬در واقع به دنبال چيز ديگری هستيم‪ .‬وقتی که واقعا ً آماده​ی‬
‫دريافت هستيم‪ ،‬آن چه را که میخواهيم فراهم میشود‪ .‬از خودتان بپرسيد" آيا واقعا ً آماده​ی دريافت‬
‫هستم؟‬
‫قبل از مراقبه برای آماده ساخنت ذهن‪ ،‬نياز است روی مواردی تأمل کنيم‪ .‬در زندگی روزانه عوامل‬
‫زيادی آشفته​مان می​سازد‪ .‬برای آن که ذهن​مان آماده و مناسب مراقبه شود‪ ،‬الزم است که دربا ​ره​ی‬
‫مرگ بيانديشيم‪ .‬زندگی خيلی کوتاه است‪ .‬خيلی زود خواهيم رفت و برای بعضی​ها با در نظر گرفنت‬
‫سن​شان‪ ،‬زندگی به زودی به پایان می​رسد‪ .‬اگر قبل از مردن ذهن آگاه و شفاف داشته باشيم‪ ،‬می​توانيم‬
‫در باره​ی آنچه در زندگی انجام داده​ايم بيانديشيم‪ .‬چه کاری را واقعا رضايت​بخش می​يابيم؟‬
‫چند باری به مرگ خيلی نزديک شده​ام‪ .‬يک بار چندماهی ماالريا ​مرا خيلی بيمار ساخت‪ ،‬در جنگل‬
‫زندگی می​کردم دارو در دسترس نبود‪ .‬نمی​توانستم غذا بخورم بدنم خيلی ضعيف شده بود و مشرف‬
‫به موت بودم‪.‬‬
‫دوستانم در اطرافم بودند و می​گفتند‪" :‬بي​هوش شده‪ ،‬در کماست‪ ".‬می​توانستم بشنوم اما ديگر‬
‫نمی​توانستم حرکتی کنم‪ .‬در آن زمان فکر کردم که با زندگيم چه کرده​ام و حس کردم کاری نکردم که‬
‫واقعا ً رضايت​بخش باشد‪ .‬مدرک تحصيلی‪ ،‬شغل داشتم‪ ،‬ازدواج کردم و خيلی کارهای ديگر‪ .‬از خيلی‬
‫جنبه​ها موفق بودم اما ديگر همه آنها بی معنا بودند‪ .‬تنها فکری که به ذهنم رسيد و واقعا معنادار‬
‫بود اين بود که مراقبه کردن را ياد گرفته بودم‪ .‬در آن لحظه که ذهنم را متوجه مراقبه می​کنم‪ ،‬حس‬
‫می​کنم اگر می​مردم خوب بود‪ ،‬اما می​خواستم با ذهنی آگاه بميرم‪ .‬می​​خواستم در حال انجام مراقبه‬
‫می​مردم‪ .‬انجام مراقبه تنها کاري​ست که به ذهنم صلح و آرامش می​بخشد‪ ،‬تنها چيزی​ در اطرافم است‬
‫که می​توانم رويش حساب کنم‪ ،‬بقیه موجودیتی ندارند‪.‬‬
‫برای آماده​سازی ذهن​ نياز داريم درباره​ی کوتاهی عمرمان تأمل کنيم‪ .‬مهم نيست چقدر عمر کنيم‪،‬‬
‫حتی صد سال هم خيلی زياد نيست‪ .‬اگر به طول عمرمان بينديشيم در مقايسه با عمر دنيا مثل کسری‬
‫از ثانيه است‪ .‬به کوتاهی عمر بيانديشيد به خود بگویيد که وقتی برای تلف کردن نداريد‪ ،‬زمان بسيار‬
‫با ارزش است‪ .‬اگر از کسی بپرسيم ‪" :‬می​خواهی عمر طوالنی داشته باشی؟" جواب اين است " البته‬
‫که می​خواهم عمر طوالنی داشته باشم!" اگر عمر طوالنی داشته باشی‪ ،‬می​خواهی با آن چه کار‬
‫کنی؟ بيشترمان پاسخ صرِيحی برای اين پرسش نداريم‪ ،‬واقعا نمي​دانيم با زندگی​مان می​خواهيم چه‬
‫کنيم؛ فقط می​خواهيم عمر طوالنی داشته باشيم‪ .‬اين وابستگی ما را به زيسنت نشان می​دهد اما‬
‫واقعا نمی​دانم که با عمر طوالنی می​خواهیم چه کنيم‪ .‬ولی اگر با آگاهی ذهن زندگی کنيم و از‬
‫وقت​مان بهترين استفاده را ببريم آن​گاه می​توانيم به چيزی دست يابيم‪ .‬مثالً دست يافنت به چيزی اگر‬
‫برای کسی پنج سال طول بکشد‪ ،‬برای ما می​تواند يک سال کفایت کند‪ .‬هر سال ما برابر پنج سال‬
‫دیگران است‪ .‬اگر ما حدود شصت يا هفتاد سال عمرکنيم و بهترين بهره را از وقتمان ببريم در حدود‬
‫دويست‪ ،‬سيصد سال زندگی کرده​ايم‪ .‬اما بيشتر وقت ما تلف میشود زيرا آگاهی ذهن نداريم‪.‬‬
‫دويست‪ ،‬سيصد سال زندگی کرده​ايم‪ .‬اما بيشتر وقت ما تلف میشود زيرا آگاهی ذهن نداريم‪.‬‬

‫زمانی که بفهميم زندگی کوتاه و وقت بسيار با ارزش است ‪ ،‬اگر درک​مان را از دامّا‬
‫پرورش داده باشيم آن​گاه وقت با ارزشتر هم میشود‪.‬‬

‫طفره نرويد‪ ،‬آنچه را که بايد امروز انجام شود‪ ،‬انجام دهيد‪،‬‬


‫نمیدانيم آيا فردا زنده خواهيم بود‪.‬‬
‫امروز و اکنون‪ ،‬آنچه که بايد انجام شود‪ ،‬انجام دهيد‪،‬‬
‫سعی کنيد و به انجامش رسانيد‪.‬‬

‫مراقبه​گر مخلص طفره نمی رود‪ .‬هر جا که باشيد و هر کاری که میکنيد؛‬


‫محل و زمان مراقبه است‪.‬‬

‫بايد در باره​ی کيفيت بودا تأمل و تفکر کنيد‪ .‬هر چه بيشتر در مورد بودا بياموزيد‪ ،‬ذات او‪ ،‬خلوص ‪،‬‬
‫خرد وی را بيشتر میشناسيد‪ .‬وقتی در باره​ی کيفيت بودا میانديشيد ذهن همان موضوع‬ ‫پاکي و ِ‬
‫ً‬
‫تفکر را منعکس میکند‪ .‬مثال وقتی درباره موضوعی ناخشنود کننده میانديشيم طبيعتا ناخشنود‬
‫میشويم‪ .‬خوشبختی يا بدبختی ذهن​ما بستگی به موضوع و طرز نگرش ما به آن دارد‪ .‬وقتی به‬
‫کسی میانديشيم که دوستش داريم مهری مشفقانه را پرورش میدهيم‪ ،‬عشق را حس می​کنيم‪ .‬همني‬
‫طور هم وقتی به بودا میانديشيم‪ ،‬به رهایی‪ ،‬خرد‪ ،‬صلح و خلوص او‪ ،‬چه در ذهن​ما روی میدهد؟‬
‫حسی طبيعی مشابه آن برمیخيزد‪ .‬خيلی مهٌم است که در باره​ی او بيشتر و بيشتر بيابيم‪ .‬وقتی در‬
‫باره​ی بودا میانديشيم و کيفيتهای وی را تحسني میکنيم دوست داريم که آن ويژگیها را داشته‬
‫باشيم‪ .‬ذهن​مان را وا میدارد که به آنها بچسبد‪ ،‬و هدفمان گردد‪" .‬میخواهم که رها‪ ،‬در صلح و‬
‫خردمند باشم‪ ".‬هر چند که بودا نخواهيم شد اما این کیفیت​ها را تا حدی رشد میدهيم‪ .‬زمانی که‬
‫روشنضمير شدیم‪ ،‬به طریقی بودا می​شويم‪.‬‬
‫روشنضمير شدیم‪ ،‬به طریقی بودا می​شويم‪.‬‬

‫وقتی بودا را به عنوان استاد خود برمیگزينيم‪،‬‬

‫خلوص و پاکيش‪ ،‬خرد و آزادگي​اش مسير را نشانمان میدهد‪،‬‬


‫" کجا میروم ‪ ،‬هدفم چيست؟"‬

‫انديشه​ی بودا بر دامٌا هم منعکس میشود‪ .‬چون مدت زمانی است که مراقبه می​کنيد‪​ ،‬حقيقت‬
‫تعليمات بودا را تجربه کردهايد‪ ،‬میدانيد که حقيقت دارد‪ .‬میدانيد به کجا هدايت میکند‪ .‬تعلیمات او‬
‫چيزی نيست که بشنويم و باور کنيم‪ ،‬ايمان کورکورانه نيست‪ .‬میتوانيد خودتان تعليمات را کشف‬
‫کنيد‪ .‬آموزشی بسیار عملی است‪ ،‬روی آن تأمل کنيد‪ .‬مطالعه دامٌا و مراقبه کردن‪ ،‬به انجامش می​ارزد‪.‬‬
‫گاهی ترديد داريم " مراقبه کنم يا بروم بيرون کار دیگری انجام دهم؟" اگر واقعا ارزش مراقبه را بدانيد‬
‫میتوانيد مزاحمتها‪ ،‬خوشیها و لذت​ها را رها کنيد و وقت بيشتری صرف مراقبه کنيد‪ .‬به تفکر‬
‫درباره​ی فواید مراقبه ادامه دهيد‪.‬‬

‫اگر ارزش واقعی مراقبه را ببيند همه​ی زندگیتان را برايش مینهيد‬


‫هر چه بيشتر بدهيد بيشتر هم میگيريد‪ .‬از صمیم قلب مراقبه کنيد‪.‬‬

‫اين نياز ديگري​ست برای موفقيت در کاری که میکنيد‪ .‬اگر کاری را از صمیم قلب انجام دهيد موفق‬
‫میشويد‪ .‬اگر از روی بی​میلی کار کنید‪ ،‬پس از مدتی چون چندان پيشرفتی نمیکنيد به فکر میافتيد‬
‫که مدت​هاست مراقبه می​کنيد و به جایی نرسيدهايد‪ .‬دلسرد می​شوید‪ .‬اگر از روی بی​میلی کار کنید‪،‬‬
‫انگیزهتان به قدر کافی رشد نمیيابد که پيشرفتی حاصل شود‪ ،‬چون پيشرفتی نمیکنيد ديگر به آن‬
‫اعتقادی نخواهيد داشت‪.‬‬
‫نياز ديگر خودداری و پرهيز کردن است‪ .‬میدانم برخی دوست ندارند اين کلمه را بشنوند زيرا فکر‬
‫میکنند که پرهيز و اجتناب خالف آزادی​ست‪ .‬اگر با آزادی هرکاری که بخواهيم انجام دهيم‪ ،‬اين آزادی‬
‫میکنند که پرهيز و اجتناب خالف آزادی​ست‪ .‬اگر با آزادی هرکاری که بخواهيم انجام دهيم‪ ،‬اين آزادی‬
‫واقعی نيست‪.‬‬

‫آزادی واقعا ً به اين معنی است که بدانيم چه چيز مفيد‪ ،‬سودآور و با ارزش است‪،‬‬
‫بدانيم چه چيزسالم‪ ،‬مفيد و چه چيز ناسالم‪ ،‬و زيانبار است‪.‬‬
‫آنچه را که سالم‪ ،‬مفيد خوب و درست است انتخاب کنيم و‬
‫از صمیم قلب انجامش دهيم‪.‬‬

‫خودداری و پرهيز کردن معانی زيادی دارند و يکی از آنها حفظ اصول اخالقی است‪ .‬چرا الزم است‬
‫اصول اخالقی را حفظ کنيم؟ افراد عادی پنج اصل و راهب​ها بيش از دويست اصل را بايد رعايت‬
‫کنند‪ .‬در ابتدای کار وقتی سعی میکنيم اصول اخالقی راحفظ کنيم؛ احساس میکنيم خيلی در تنگنا‬
‫قرار گرفته​ایم‪ ،‬مثل اين است که جای تکان خوردن نداريم‪ .‬هيچ کاری نمیتوانيم بکنيم! وقتی به تربيت‬
‫کردن ذهن​مان ادامه می​دهيم پس از مدتی ذهن عادت میکند که با اين اصول زندگی کند‪ .‬در اين مرحله‬
‫کوششی برای رعايت آنها نمیکنيم‪ ،‬در واقع اين اصول طبيعتمان میشود با آن احساس میکنيم‬
‫کامال آزاديم‪.‬‬
‫وقتی آن اصول اخالقی را رعايت نکنيم چه میشود؟ اگر بکشيم‪ ،‬دزدی کنيم‪ ،‬کارهای خالف جنسی‬
‫انجام دهيم‪ ،‬دروغ بگویيم و مواد مخدر و سکرآور مصرف کنيم‪ ،‬چه روی میدهد؟ چه به سر آن فرد‬
‫میآيد؟ وقتی کسی اصول اخالقی را حفظ نکند‪ ،‬احترامی برای خودش قائل نمیشود‪ .‬طبيعتاً‪ ،‬در‬
‫عمق وجودمان میدانيم که چه کاری مناسب و چه کاری نامناسب است‪ .‬تسلیم وسوسه‪ ،‬حرص و آز‪،‬‬
‫خشم و سایر لذتهای جسمانی می شويم‪ .‬زمانی که از انجام کارهای نامناسب اجتناب نکنیم‪ ،‬به‬
‫خودمان و ديگران صدمه می​زنيم‪ .‬در فرايند صدمه زدن به ديگران ما به خودمان هم لطمه میزنيم‪ ،‬زیرا‬
‫راهی وجود ندارد که بدون صدمه زدن به ديگران خود آسيب نبينيم‪ ،‬این غیر ممکن است‪ .‬من اين‬
‫واقعيت را حتی در چيزهای کوچک تجربه کردهام‪ .‬يک بار در صومعهای که زندگی میکردم باران‬
‫میباريد بيرون اتاقم يک پادری پهن بود و سگ کوچکی) که من اورا مثل انسان​ها خطاب می​کنم زيرا‬
‫از نظرمن مانند آدمی آگاه و حساسند(‪ .‬او هم درست مثل من موقع باران دوست داشت جای خشکی‬
‫باشد‪ .‬من هم هنگام بارندگی دوست دارم جای خشکی باشم و خيس نشوم‪ .‬موقع باران اين سگ‬
‫کوچولو هم جلوی کلبهام پيدايش میشد و روی پادری میخوابيد‪ ،‬هر وقت میخواستم بيرون بروم‬
‫آنجا خوابيده بود و نمیتوانستم در را باز کنم‪ .‬بعضی وقتها واقعا ً ناراحت میشدم‪ .‬فکر کردم که‬
‫بايد درسی به اين سگ بدهم که ديگر نيايد اين​جا و بخوابد‪ .‬میدانيد چه کردم؟ يک سطل آب برداشتم و‬
‫در را باز کردم و رويش آب ريختم‪ ،‬فقط برای آن که به او ياد بدهم که اگر اينجا بيايد خيس میشود‪.‬‬
‫وقتی آن کار را میکردم يک دفعه به خود آمدم آگاهی​ و تعادل ذهنم را باز يافتم‪ "،‬چه کار دارم‬

‫میکنم؟" دريافتم که نوعی درد حس می​کنم‪ .‬حس کردم آدم خوب و با محبتی نيستم‪ ،‬در واقع خيلی‬
‫هم قساوت دارم‪ .‬اين احساس خيلی آزارم داد‪ ،‬خيلی دردناک است که قسی و ظالم باشی تا آن که با‬
‫محبت و دوست داشتنی‪ .‬وقتی مچ خودم را گرفتم تشخيص دادم که آن سگ را آزار دادم‪ ،‬اما با خيس‬
‫شدن او واقعا اذيت نشد‪ ،‬اما آن چه که بيش از هر چيز آزارم داد آن بود که صلح درونی‪ ،‬آرامش و‬
‫احترام به خود را از دست دادم‪.‬‬
‫ناراحت کننده​تر آن که‪ ،‬در موارد بسياری بارها و بارها متوجه اين عمل خود شدهام‪ .‬گاهی عمدا ً‬
‫موجب ناراحتی کسی نشده​ام‪ ،‬مثال وقتی کسی به ديدنم میآمد که چندان دوستش نداشتم‪،‬‬
‫نمیخواستم وقتم را به او به دهم‪ .‬اين فرد بارها و بارها آمد و من وقت نداشتم برای همني پذیرای او‬
‫نشدم‪ .‬وقتی به اين موضوع نگاه کردم‪ ،‬ذهنم دريافت که اگر میخواستم میشد چند دقيقه را به او‬
‫اختصاص دهم آن​گاه در وجودم احساس سردی بیمهری کردم نه گرمای مهر‪ .‬ناديده گرفنت يک انسان‬
‫خيلی دردناک است‪ .‬هر وقت که متوجه​ی اين کارم میشوم‪ ،‬رنج میکشم‪ .‬فقدان حس عشق و مهر‬
‫دردآور است‪ .‬هر گاه چنني کاری کنيم حس احترام به خود را از دست میدهيم‪ ،‬اين خود رنجآور و‬
‫زيانبار است‪ .‬اين درست است که در مواردی ناگزيريم محدوديتی قائل شويم‪ .‬اما بايد اين کار را با‬
‫زيانبار است‪ .‬اين درست است که در مواردی ناگزيريم محدوديتی قائل شويم‪ .‬اما بايد اين کار را با‬
‫درک‪ ،‬فهم و با مهربانی انجام دهيم نه با سردی‪.‬‬

‫وقتی پنج اصل را رعايت نکنيم به ديگران و همچنني به خودمان آزار ميرسانيم‪.‬‬
‫اين اصول توسط کسی تحميل نمی​شوند‪ .‬طبيعیاند‪.‬‬

‫در عمق وجودمان می​دانيم که عدم رعايت پنج اصل اخالقی ناشايست و زيان​بار است‪ .‬حتی کسی که‬
‫ممکن است پنج اصل اخالقی را رعايت نکند از عمق درونش به کسانی که آن​ها را رعايت می​کنند‬
‫احترام می​گذارد‪ .‬او نسبت به کسانی که عشق و مهربانی می​ورزند و سخاوت​مندند احساس احترام‪،‬‬
‫تحسني و تشويق دارد‪ .‬وقتی احترام به خود را از دست بدهيم‪ ،‬احساس بی​ارزشی می​کنيم‪ .‬با اين‬
‫احساس می​دانيد چه روی می​دهد؟ حتی اگرکاری انجام دهيم‪ ،‬به خاطر احساس بی ارزشی از صمیم‬
‫قلب آن کار را نمی​کنیم‪ ،‬با بی​میلی کار می​کنيم‪ .‬کسانی که احساس بی​ارزشی می​کنند‪ ،‬در واقع‬
‫بيشترين کوشش خود را به خرج نمی​دهیم‪ .‬آنها به نظرخودشان دارند کاری می​کنند اما در واقع‬
‫کاری انجام نمی​دهند‪ .‬خيلی مهم است که احساس کنيم ارزش چيزی را داريم‪ .‬ارزش عشق‪ ،‬رهایی‪،‬‬
‫خردی ژرف و درک‪ .‬اين خيلی مهم است زيرا شما فقط به قدر منزلتی که برای خود قایل​ايد ارتقاء‬ ‫صلح‪ِ ،‬‬
‫می​يابيد‪.‬‬
‫خب چگونه می​توان حس اعتبار نسبت به خود را افزایش داد؟ درستکار باشيد‪ .‬از انجام کارهای‬ ‫ُ‬
‫نادرست اجتناب کنيد‪ .‬وقتی احساس اعتبارمی​کنيد‪ ،‬حس اعتماد به نفس و احترام به خود را هم‬
‫خواهيد داشت‪ .‬با اين حس​​ها خود را به عنوان انسانی خوب باور می​کنيد‪ .‬وقتی درستکار باشيد‪ .‬از‬
‫انجام کارهای نادرست اجتناب کنيد‪ ،‬آن گاه حس می​کنيد انسان خوبی هستيد‪ .‬بايد خودمان را برای‬
‫انجام ندادن کارهای نادرست و انجام کارها و رفتار درست از صميم قلب آموزش دهيم‪ .‬پرورش‬
‫کيفيت​های عشق مشفقانه )متٌا ‪ (mettā‬نسبت به همه‪ ،‬از جمله حيوانات قلب را سیراب می​سازد و‬
‫نیروی زيادی می​بخشد‪ .‬اين سبب می​شود که خود را آدمی دوست داشتنی بدانيم و در عني حال خود‬
‫را قابل دريافت عشق بيابيم‪ .‬احساس اين که شايسته عشق مشفقانه )متّا(‪ ،‬و هر نيکویی هستيم‪،‬‬
‫خيلی مهٌم است؛ اگر به این باور نرسید‪ ،‬نمی​توانید مراقبه کنيد‪ .‬کاری کنيد که آن کيفيت​ها را بيشتر و‬
‫بيشتر بپرورانید‪.‬‬
‫بيشتر بپرورانید‪.‬‬

‫از گذشته دست بکشيد و مشتاقانه در لحظه حال زندگی کنيد‪.‬‬


‫خواهان رشد و تغيير باشيد‪ .‬اغلب از رشد و تغيير هراس داريم و به‬
‫علت کمبود اعتماد به نفس‪ ،‬بيشترين کوشش​مان را بخرج نمی​دهيم‪.‬‬
‫به رغم هر چه در گذشته روی داده کسی را سرزنش نمی​کنيم‪.‬‬
‫ما مسئول خود و زندگی​مان هستيم‪.‬‬

‫افراد زيادی ديده​ام که هميشه ديگران را به خاطر بدبختی​های خود سرزنش می​کنند‪ ،‬اما سعی‬
‫نمی​کنند که چيزی بياموزند تا به خوشبختی و صلح درونی​شان کمک کنند‪ .‬هميشه سعی ​کنید به‬
‫افکار پاک و ساملی بيانديشید‪ ،‬هر چند که انجامش خيلی سخت باشد‪ .‬بيشتر افکار ما ناسالم و‬
‫آلوده​اند‪ :‬حرص‪ ،‬خشم‪ ،‬غرور‪ ،‬دشمنی‪ ،‬حسد‪ .‬طی روز سعی کنيد که بدون اين که بخواهيد افکارتان را‬
‫کنترل کنيد از آن​ها آگاه باشيد‪ .‬هرگاه متوجه شديد در باره کسی يـا چيزی فکر آلوده​ای داريد‪ ،‬سعی‬
‫کنيد از ديدگاه ديگری به آن بنگريد ببينيد از آن موقعيت می​توانيد چيزی بياموزيد تا در آن مورد‬

‫مثبت​ بیاندیشید‪ .‬مصمم شويد حتی​االمکان در آن مورد مثبت بينديشيد‪ .‬تمام اين​ها فقط شما را برای‬
‫مراقبه آماده​ می​سازی‪ .‬اگر تمام روز افکار ناسالم و آلوده داشته باشيد بعد بنشيند مراقبه کنيد و‬
‫انتظار شادی و آرامش داشته باشيد‪ ،‬ممکن نيست زيرا ذهن​تان را آماده نکرده بوديد‪ .‬مثبت و سالم‬
‫اندیشی نتیجه​اش تفکر درست و مناسب است‪.‬‬

‫طبيعی است که هر کسی خوب و بد را در زندگی تجربه کند‪،‬‬


‫بررسی و تأمل روی این تجارب‪ ،‬به عدم وابستگی و رها کردن کمک می​کند‪.‬‬

‫مورد مهم ديگر اجتناب از حس​هاست‪ .‬ما چيزهای زيادی را می​بينيم و میشنويم‪ .‬بايد خودمان را‬
‫محدود کنيم‪ .‬ديدن تلويزيون و خواندن را فقط تا حد ضرورت محدود کنيد‪ .‬اگر محدوديت در زندگی‬
‫روزمره قايل نشويم‪ ،‬وقت و توان کافی برای مراقبه نخواهيم داشت‪ .‬برای جلوگيری از تشويش از‬
‫محرکهای حسی اجتناب کنيد‪ .‬پاکی در امرار معاش اهميت زيادی دارد‪ ،‬مراقب راه درست تهيه​ی‬
‫مايحتاج خود باشيد‪ .‬دوست مراقبهگری به من گفت که قبل از آغاز مراقبه در دفتری که کار میکرد از‬
‫دستگاه تکثيرش برای نيازهای شخصی خود هم استفاده میکرد‪ .‬اما با که شروع مراقبه ازحالت​های‬
‫ذهنیاش به خوبی آگاه است‪ .‬متوجه شده که هر وقت از ماشني تکثير برای کار شخصی استفاده‬
‫میکند‪ ،‬احساس گناه میکند‪ .‬مثل اين که دارد دزدی میکند‪ .‬هر چند کسی چيزی به او نگفته بود‪،‬‬
‫ولی ماشني برای کارهای اداری بود‪ .‬بنابراين استفاده از آن را متوقف کرد‪ .‬مهم نيست که سايرين‬
‫چنني کاری را میکنند‪ ،‬بگذار بکنند‪ .‬اما شما در حال پرورش کيفيتهای معنوی خود هستيد‪ ،‬خود را‬
‫شايسته صلح واقعی‪ ،‬بصيرت حقيقی‪ ،‬و رهایی واقعی بسازید‪.‬‬
‫بکوشيد تا آنجا که ممکن است زندگی​​تان را در همه​ی امور ازقبیل خوردن‪ ،‬پوشيدن و سایر چیزهای‬
‫دیگر ساده سازيد‪ .‬هر کاری که انجام می​دهید‪ ،‬هر آنچه که دارید‪ ،‬نياز به صرف انرژی و وقت دارد‪ ،‬و‬
‫ممکن است سبب نوعی تشويش شود‪ .‬استادم در ديری که اقامت می​کرد به معنای واقعی چیزی‬
‫نداشت‪ .‬فقط سه ردا‪ ،‬که آنها را به نوبت میشست و میپوشيد‪ .‬اصالٌ لوازمی نداشت‪،‬کف منزل‬
‫خيلی تميز بود‪ .‬اگر در اتاق خالی زندگی کنيد ذهن​تان خالی و آرام میگيرد‪ .‬وقتی که به سوپرمارکت‬
‫میرويد چه به سر ذهن میآيد؟ در اتاق خالی حواسپرتی پيش نمیآيد‪ .‬اگر میخواهيد مراقبهتان‬
‫پرورش يابد تا آن جا که ممکن است ساده زندگی کنيد‪.‬‬
‫پرورش يابد تا آن جا که ممکن است ساده زندگی کنيد‪.‬‬

‫مراقبه مثل کشت و کار روی زمني است‪.‬‬

‫هر روز عميقا ٌ به درون ذهن بنگريد‪ ،‬و بکوشيد که که علف هرزها را بکنيد‪ ،‬چون هر روز دانههاي​شان‬
‫وارد ذهن میشوند‪ .‬اگر بگذاريد مدت مديدی بمانند ريشه میزنند‪ ،‬ريشههاشان محکم میشوند و‬
‫درآوردن​شان مشکلتر میشود‪ ،‬اما اگر دانه​ها را قبل از جوانه زدن‪ ،‬بيرون بريزيد خيلی خوب و مفيد‬
‫است‪.‬‬

‫‪:‬پرسش و پاسخ‬
‫در ابتدا صالح نمی​بينم که از همه چيز دست بکشيد‪ ،‬کم​کم ولی بسيار صادق باشيد‪ .‬ببنيد میتوانيد‬
‫چيزی را کنار بگذاريد‪ ،‬به ويژه منظورم موسيقی است‪ .‬گفتم که من عاشق موسيقیام‪ .‬وقتی جوان‬
‫بودم موزيسني بودم و به خاطر عالقهام به موسيقی با شخص ديگری که او هم موزيسني و مراقبهگر‬
‫بسيار خوبی بود در تماس بودم‪ .‬میتوانيد موزيسني و مراقبهگر خوبی باشيد‪ .‬اولني استاد مراقبهام‬
‫فرد عادی بود که سازهای موسيقی را میساخت و موزيسني بود‪ .‬حتی وقتی سازی را میساخت آن‬
‫را مینواخت‪ ،‬با همة توجه‪ ،‬دقت و عشق خود کار میکرد‪ .‬نوع موسيقی که او مینواخت تسکني‬
‫کننده و آرامشبخش بود‪ .‬اگر دوست​دار موسيقی باشيد‪ ،‬موزيکهای تسکني کننده و آرامشبخش را‬
‫پيدا کنيد‪ .‬الزم نيست از همه چيز دست بکشيد‪ .‬فقط تا آن حد که میتوانيد‪.‬‬

‫به آرامی و به تدريج پيش برويد‪.‬‬

‫اگر موسيقی وسيله امرار معاش شماست و در عین حال مزاحم و مانع مراقبه است بايد تصميم‬
‫بگيريد و يکی را انتخاب کنيد‪.‬‬
‫بگيريد و يکی را انتخاب کنيد‪.‬‬

‫به هر حال به سر آن سگ چه آمد؟‬

‫من برای خوابيدن جای مناسبی به او دادم‪ .‬از اين بابت خيلی خوشحالم‪ .‬هر گاه به هر موجودی‬
‫مهربانی کنيد‪ ،‬اين کار خوشحالتان میکند‪ ،‬خيلی مفيد است در تمرين کمکتان می​کند‪ .‬تا آنجا که‬
‫می توانيد مهربان باشيد‪ .‬گاهی ممکن است خشمگني شده يا از جا در رويد اما سعی کنيد که از آنها‬
‫هم مثل تمرينها بياموزيد‪ .‬ياد بگيريد که خود را ببخشيد‪ .‬ما هرگز کامل نيستيم‪ .‬از خود بپرسيد "آيا‬
‫تمامی سعیام را میکنم؟" همگی مدتهاست که مراقبه می​کنيد‪ ،‬بيشترين سعی خود را بکنيد‪.‬‬

‫هر لحظه صلح و آرامش اثر فوقالعاده​ای بر ذهن می​گذارد‪ .‬صلح و آرامش ذهن‬
‫حتی برای مدت کوتاه هم‪ ،‬بسيار با ارزش است‪.‬‬

‫هر زمان که ذهن آرام شود حتی برای چند ثانيه‪ ،‬تمایز را درک می​کنید‪ .‬در زندگی مدام تصمیم‬
‫می​گیریم‪ ،‬پس انتخاب کنيد که حتی برای چند ثانیه هم که شده در صلح و آرامش باشيد‪ .‬هر روز و‬
‫هر لحظه میخواهم راهب شوید که کار آسانی نيست‪ ،‬اگر آسان بود افراد زيادی آن را کنار‬
‫نمیگذاشتند‪ .‬تا زمانی که راهب مسیر سوم برگشت​ناپذیری ) آناگامی مگّا ‪ (Anāgāmī-magga‬را‬
‫کسب نکرده باشد‪ ،‬هميشه اين انتخاب را دارد که فردی عادی شود‪ .‬پس ما آگاهی ذهن را انتخاب‬
‫میکنيم‪ .‬تمام مشکالت روانی بنيادی معنوی دارند‪ .‬اگر رفتار و درک درست و صادقانهای داشته باشيم‬
‫میتوانيم از مسایل روانی بسياری دور باشيم‪ .‬من برای گذران چهار ماه به اين جا )مرکز مراقبه(‬
‫آمده​ام‪ .‬آمدن به همني محل هم بخشی از فرايند يادگيری من است‪ .‬اين کار برای رشدم الزم است‪.‬‬
‫آمده​ام‪ .‬آمدن به همني محل هم بخشی از فرايند يادگيری من است‪ .‬اين کار برای رشدم الزم است‪.‬‬

‫در زندگیمان نياز به تعادل داريم؛ برای خودمان و ديگران نياز به وقت داريم‪.‬‬
‫اگر فقط برای خودمان زندگی کنيم احساس رضايت نمیکنيم‪.‬‬
‫اگر واقعا ً میخواهيد شاد باشيد‪،‬‬
‫به هر طريقی به ديگران کمک کنيد تا شاد باشند‪.‬‬

‫هر چه بيشتر ايثار کنيد‪ ،‬بيشتر رشد و بلوغ عقلی میيابيد‪ .‬بزرگترين آشفتگی از افکار و اعمال‬
‫نادرست ناشی میشود‪.‬‬

‫فصل دوم‬
‫مهارت​های اصلی و ادراک‬

‫میخواهم صحبتهای هفته​ی قبل را دوباره يادآوری کنم‪ .‬شايد برخی از شما حافظه​ی خوبی داشته‬
‫باشيد و خيلی از مطالب را به ياد آوريد‪ .‬حافظه برای مدت کوتاهی باقی میماند‪ ،‬برخی میگويند‬
‫اگر مطلبی را يک بار بشنويد‪ ،‬پس از يک روز ده در صد‪ ،‬پس از دو يا سه روز پنج در صد و پس از يک‬
‫هفته يک تا دو در صد مطلب را به خاطر میآوريد‪ .‬بنابراين برای آن که حافظهتان را قويتر کنيد الزم‬
‫است که مطلب را دوباره و دوباره تکرار کنيد‪ .‬به خصوص با باال رفنت سن به ياد آوردن مطالب مشکلتر‬
‫میشود‪ .‬به ويژه حافظه​ی کوتاه مدت ضعيف میشود‪ .‬برای همني میخواهم کمی از مطالب هفته​ی‬
‫قبل را ياد آوری کنم‪.‬‬
‫آيا تشابه​ی را که در مورد کشت وکار و باغبانی با مراقبه به شما گفته بودم به خاطر داريد؟ به ياد‬
‫آوردن اين شباهت بسيار مهم است‪ ،‬هميشه به ياد داشته باشيد که مراقبه باوانا کشت وکار است‪.‬‬
‫کشت روياندن چيزی است‪ .‬بنابراين برای روياندن الزم است که ابتدا زمني را آماده کنيد‪ ،‬به پاک​سازی‬
‫تمام علف هرزها‪ ،‬صخرهها‪ ،‬سنگ​ها‪ ،‬و آشغالها بپردازید‪ ،‬تا جایی که زمني تمیز و نرم شود آنگاه‬
‫آن​را تقويت کنيد به ويژه کود طبيعی به آن بدهيد‪ ،‬خاک را آبياری و زمني را کامالٌ آماده کنيد‪ ،‬بنابراين‬
‫وقتی دانه در آن میپاشيد‪ ،‬دانهها به​راحتی جوانه میزنند و ريشه میدوانند‪ .‬حتی پس از جوانه زدن‬
‫هم نمیتوانيد آن را به همان حال بگذاريد و فراموشش کنيد‪ ،‬بايد مرتب به آن سر بزنيد ببنيد که علف‬
‫هرزها دوباره درنيامده باشند‪ .‬زيرا طبيعت علف هرز​ها رشد سريع است‪ .‬روياندن گل‪ ،‬سبزيجات يا‬
‫غالت سختتر از علف هرز است‪ .‬علف هرز​ها به طور طبيعی میرويند‪ ،‬از بني بردنشان‪ ،‬ريشهکن‬
‫کردن​شان‪ ،‬خيلی مشکل است‪ .‬برای همني است که کشاورزان مرتبا آنها را ریشه​کن میکنند يعنی‬
‫وجني میکنند‪ ،‬وجني میکنند‪....‬‬
‫کاری که بيشتر اوقات هنگام مراقبه انجام میدهيم‪ .‬وجني کردن و‬
‫همچنني غنی سازی خاک است‪.‬‬

‫برای غنی سازی ذهن خود چه میکنيم؟ احسان )متّا ‪ (mettā‬و شفقت )کارونا ‪ (karuņā‬را‬
‫میپرورانيم‪ ،‬تا بيشتر به فکر باشيم‪ ،‬مهربان​تر شويم‪ ،‬به خود و ديگران بيشتر توجه کنيم‪ .‬حق نداريم‬
‫حتی نسبت به خودمان قساوت به خرج دهيم‪ .‬برخی میگويند" من رنج ديگران را میکشم‪ ".‬فکر‬
‫میکنم اين رفتار درستی نيست‪ ،‬کسی نبايد رنج ببرد! پس مهربانی نسبت به خود و ديگران را پرورش‬
‫دهيد‪ ،‬و همچنني به معنای حفظ اصول اخالقی است‪ .‬اگر شما نسبت به خود و ديگران واقعا مهربانيد‬
‫پس در حال حاضر هم پنج اصل اخالقی را حفظ میکنيد‪ ،‬چون نمیشود بدون شکسنت اصول‬
‫اخالقی نسبت به خود و ديگران نامهربان بود‪ ".. .‬من نمیکشم‪ ،‬نمیدزدم‪ ،‬زنا و خيانت نمیکنم‪ ،‬ولی‬
‫مشروب مینوشم‪ ..‬سبب آزار کسی نمیشوم‪ .‬فقط کمی مشروب مینوشم‪ "..‬اما شما به خودتان‬
‫صدمه میزنيد و به طور غير مستقيم به ديگران هم آسيب میرسانيد‪ .‬ما همگی با هم درتماس و‬
‫ارتباط هستيم‪ ،‬نمیشود به خودتان آسيب بزنيد بدون آن​که به ديگران‪ ،‬به والدين‪ ،‬به همسر‪ ،‬به‬
‫فرزندان‪ ،‬و دوستانتان صدمه نزنيد‪.‬‬

‫پس ما همگی با هم درتماس و ارتباط هستيم‪،‬‬


‫نمیشود به کسی آسيب برسانيم‬
‫بدون آنکه به خود يا فرد ديگری لطمه نزده باشيم‪.‬‬
‫آسيب نزدن بسيار مهم است‪.‬‬

‫اين شعر بسيار زيبایی است که زبان حال من است‪:‬‬


‫" کدام قدرت آدمی میتواند گل سرخی را بروياند؟" پرسش این است‪ " .‬خاک را آماده کن" ‪ ،‬اين همان‬
‫است که من در بارهاش میگويم"و درون گل سرخ توانایی رويش وجود دارد"‪ ،‬پس خاک را آماده کن‪.‬‬
‫دست يافنت به صلح نياز به این دارد که جرأت متقاعد کردن خود را داشته باشيم؛ بايد به خود جرأت‬
‫بها نهادن به بعضی چيزها را بدهيم‪ .‬چه چيزی براي​مان با ارزش است؟ به عنوان يک مراقبهگر آگاهی‪،‬‬
‫صلح و آرامش ذهن با ارزش است‪ ،‬خرسندی‪ ،‬بصيرت عميق‪ ،‬رهایی‪ ،‬آزادی گران​بهاست‪ ،‬و لفظ پالی‬
‫ديگری را بکار میبريم نيبنا )‪ ،(Nibbāna‬صلح نهایی‪ ،‬رهایی غایی​ست که با ارزش است‪.‬‬
‫برای دستيابی به صلح هم نیاز داريم که خود را متقاعد کنيم‪ .‬همچنني پایداری مداوم بسيار مهم است‬
‫‪ ...‬پایداری مداوم‪ .‬اگر واقعا آگاهی را مهٌم بدانيم‪ ،‬سعی میکنيم که هميشه آگاه باشيم‪ .‬پایداری‬
‫خب از ساعت چهار تا پنج آگاه میمانم و پس ازآن دوباره ناآگاهی‪ ،‬نه‬‫مداوم‪ ..‬نمیشود گفت که ُ‬
‫مداوم‪ ..‬نمیشود گفت که ُ‬
‫خب از ساعت چهار تا پنج آگاه میمانم و پس ازآن دوباره ناآگاهی‪ ،‬نه‬
‫نمیشود گفت‪.‬‬

‫کسی که واقعاً معنای مراقبه و آگاهی را فهميده باشد‪،‬‬


‫جدول زمانی برای مراقبه ندارد‪.‬‬

‫بدين معنی که اگر فرد واقعا فهميد وقتی واقعا ً آگاه است و نيز موقع ناآگاهی می​داند در ذهن چه روی‬
‫میدهد‪ ،‬و تفاوت اين دو حالت یعنی آگاهی و ناآگاهی را درک کرد‪ ،‬در آن صورت هرگز نمیگويد که‬
‫حاال موقع آگاهی‪ ،‬و اکنون وقت ناآگاهی است‪ ،‬زیرا ديگر انتخابی وجود ندارد‪.‬‬
‫ناآگاهی يعنی به ذهن اجازه میدهيد که انواع و اقسام افکار منفی را توليد کند‪ ،‬زيرا ما در احاطه​‬
‫عوامل بسياری هستيم که در ايجاد افکار منفی‪ ،‬حرص و آز و خودخواهی مشارکت دارند‪ .‬اين عوامل‬
‫ما را حريصتر خودخواهتر‪ ،‬ناراضیتر‪ ،‬ناخشنودتر میسازند‪ .‬وقتی در باره​ی نارضايتی در آمريکا‬
‫حرف میزدم گفتم " اگر شما راضی باشيد هزينه​ی زندگیتان را به نصف تقليل میدهيد‪ .‬زيرا که‬
‫برای چيزهای غير ضروری خيلی هزينه میکنيم‪ ".‬کسی گفت " اگر مصرف را به نصف تقليل دهيم‪،‬‬
‫ورشکستگی اقتصادی بهبار میآید‪ ،‬نبايد چنني کاری بکنيد‪ ،‬بايد مصرف را افزايش دهيد‪ ".‬آنان فقط‬
‫به جنبه​ی مادی يعنی باال بردن مصرف اقتصادی می​انديشند‪ ،‬نه جنبه​ی معنوی‪ .‬بايد اينجا جدا ً‬
‫انتخاب کنيد‪ ،‬چه چيز برای شما ارزشمند است؟ پرورش کيفيتهای درونی و معنوی يا همرنگ‬
‫جماعت شدن در مصرف‪.‬‬
‫برای پرورش واقعی کيفيتهای درونی‬
‫راهی ميان​بُر و آسانی وجود ندارد‪.‬‬

‫در آمریکا کالسهای مراقبهای را چنین تبليغ میکنند‪ :‬ظرف سه روز روشن ضمير شويد‪ .‬بايد هزار دالر‬
‫بپردازيد تا فقط ظرف سه روز روشن ضمير شويد‪ ...‬چنني روش ميانبُر کوتاهی وجود ندارد‪.‬‬
‫نمیتوانيد روشنضميری را بخريد‪ .‬بايد کيفيتهای درونیتان را به تدريج بپرورانيد‪ ،‬رفته رفته به همه‬
‫خوبها و بدیهای اعماق وجودتان پی​ببريد‪.‬‬
‫حتی زمانی که بدیهای درونتان را میبينيد‪ ،‬بايد خيلی صريح و مهربان باشيد‪ ،‬با قبول آن‬
‫میبينيد که خوبی و بدی خاص شخص شما نيست‪ ،‬حرص وآز‪ ،‬خشم‪ ،‬افسردگی‪ ،‬غرور و حسد همه‬
‫طبيعی​اند‪ .‬وقتی در مورد اين چنني افکاری خود را مقصر حس میکنيد منيّت خود را نيرومند‬
‫میکنيد‪ .‬وقتی که حرص وآز‪ ،‬دشمنی‪ ،‬حسد و غرور را بتوانيد به عنوان چيزی طبيعی بينيد پس‬
‫توانایی ديدن اين حسها میرساند که ذهن متعادل است‪ .‬ذهن از اين آلودگیها ناراحت‪ ،‬خوشحال‬
‫يا غمگني نيست‪.‬‬

‫اگر بتوانيد با آگاهی و تعادل ذهن بنگريد‪،‬‬


‫هرآلودگی که سعی کند بر ذهن مسلط شود‪ ،‬منيٌت آنها را نمیپروراند‪.‬‬
‫آلودگیهای ذهن به سادگی بدر نمیروند‪.‬‬
‫هر قدر تالش کنيد که با آلودگيها بجنگيد آنها نبرد را نمیبازند‪،‬‬
‫حتی قوي​تر هم میشوند‪.‬‬

‫آلودگیها مثل حرص وآز‪ ،‬خشم‪ ،‬افسردگی‪ ،‬دشمنی‪ ،‬غرور و حسد از اين که به طور مستقيم توسط‬
‫خرد به آنها بنگريد‪ ،‬به عنوان چيزی طبيعی به آنها‬ ‫ذهنی متعادل مشاهده شوند میترسند‪ ،‬با ِ‬
‫بنگريد‪ ،‬نه به صورت موجوديت من‪ ،‬مال من‪ ،‬نه خودم‪ .‬بايد در همه اوقات آگاه باشيم‪ ،‬بايد همواره‬
‫اعمالمان درست باشد‪.‬‬
‫به عنوان يک مراقبهگر‪ ،‬حتی زمانی که نمیتوانيم تمرکز داشته باشيم الاقل بايد نوعی آگاهی را‬
‫درهمه اوقات حفظ کنيم‪ .‬هر زمانی که فکرها به سراغ​مان میآيند ما میدانيم چه نوع افکاری هستند‬
‫فقط مواظبشان که باشيم میگذرند‪ ،‬اما اگر از بني نرفتند‪ ،‬میتوانيم ذهن​مان را متوجه فکری خوب و‬
‫پاک کنيم‪.‬‬
‫در منتهای پیتاکا نيز گفته شده که کتابهای دامٌا را بخوانيد‪ .‬گاهی عواطف‪ ،‬چنان آلودگيهای‬
‫شديدی توليد میکنند که نمیدانيم چه کنيم‪ .‬در چنني وضعيتهای مشکلی کتابی دامٌایی بخوانيد تا‬
‫ذهنتان را به سمت افکار خوب و پاک بکشاند‪ .‬اگر خواندن ممکن نباشد‪ ،‬يا شما نخواهيد بخوانيد آن‬
‫وقت با کسی که آگاهی و صلح درونی باالیی دارد صحبت کنيد‪.‬‬
‫تماس گرفنت با کسی که آگاهی و صلح درونی باالیی دارد‪،‬‬
‫آگاهی و صلح درونیتان را باال میبرد‪.‬‬
‫اين موضوع بسیار مهمی است‪.‬‬

‫بودا در مورد دوستان معنوی بسيار گفته است‪ ،‬باکسی که آگاهی و صلح درونی دارد ارتباط داشته‬
‫بودا در مورد دوستان معنوی بسيار گفته است‪ ،‬باکسی که آگاهی و صلح درونی دارد ارتباط داشته‬
‫باشيد‪.‬‬
‫اين تجربه​ی خودم نيز هست؛ نخستین تجربهام با استادم و بهترين دوستم بود‪ ،‬او همواره حتی‬
‫موقع کار کردن هم آگاهی و صلح درونی باالیی داشت‪ .‬بارها گفتهام‪ ،‬او موسيقیدان و سازنده ساز‬
‫بود‪ .‬هنوز هم خيلی به او فکر میکنم‪ ،‬چه آگاهی ذهنیای داشت‪ .‬هرگز نديدم هيچگاه در مورد چيزی‬
‫از جا در برود و ناراحت شود‪ .‬هرگز نديدم کاری را با عجله انجام دهد‪ .‬هميشه سر وقت و با حوصله‬
‫کار ميکرد‪ ،‬کارها را با آگاهی زياد و به آرامی و بی​عیب و نقص انجام میداد‪ .‬نشنيدم درمورد‬
‫دست​آوردهایش در موسيقی یا کيفيت يا مهارتش خودستایی کند‪ .‬او فرد بسيار ماهری هم بود‪ ،‬اما‬
‫هرگز در باره​ی خودش يا مهارتش حرفی نمیزد‪ .‬هرگز در باره​ی پول صحبتی نمیکرد‪.‬‬
‫پس هر روز کاری هر چند کوچک را انتخاب کنيد که اعتماد به نفستان را افزایش دهد و آن را در عمل‬
‫به کار گیرید‪ .‬اين اعتماد به نفس‪ ،‬احترام به خود‪ ،‬حس ارزشمند بودن بسيار مهٌم است‪ .‬اگر حس کنيد‬
‫که ارزشی نداريد‪ ،‬حتی از کاری هم که میکنيد‪ ،‬نتيجه​ی خوبی نمیگيريد به خصوص در مراقبه و‬
‫همچنین در موارد ديگر‪ .‬اگر اعتماد به نفس نداشته باشيد‪ ،‬اگر برای خودتان احترام قایل نباشید و‬
‫حس نکنيد که ارزش چيزی را داريد‪ ،‬آنرا بدست نمی​آورید‪ .‬فراموش نکنيد که از امروز شروع کنيد‬
‫آغاز کار نيمی از کار و نيمی از بُرد است‪.‬‬

‫ويژگی طبيعی خرد و بصيرت اين است که‬


‫اگر بدانید که کاری خوب است و آن را انجام ندهيد‪،‬‬
‫بصيرت خود را از دست میدهيد‪.‬‬

‫اين موضوع ژرف و عمیقی است‪ ،‬بايد آن را خوب بفهميم‪ ،‬اگر بدانيد عملی خوب است مثل مراقبه‪،‬‬
‫بخشندگی‪ ،‬حفظ اخالق و مهر مشفقانه و هر چيزی که میدانيد خوب است‪ ،‬پس آن​را انجام دهيد!‬
‫اگر بدانيد عملی خوب است و آن را انجام ندهید‪ ،‬ذهنتان آن​را کنار می​گذارد‪ .‬ممکن است گاهی کاری‬
‫براي​تان جالب باشد و فکر کنيد‪ " ،‬آن را روزی انجام خواهم داد"‪ ،‬اما آن را انجام نمی​دهید‪ .‬طبيعت‬
‫خرد چنني است‪ ،‬هر يک از ما به طريقی هوشمند و خردمنديم‪ .‬هر از گاهی میفهميم که چه بايد بکنيم‬
‫اما به سوی چيز ديگری کشيده میشويم‪ ،‬آن چه را که فکر میکنيم کار خوبي​ست بالفاصله انجام‬
‫نمیدهيم‪ .‬پس اگر تمرين کنيد آنچه را که درست میپنداريد انجام دهيد‪ ،‬حتی اگرچيزهای کوچکی‬
‫هم باشند‪ ،‬بصيرت عميقتری را پرورش میدهيد‪.‬‬
‫به ويژه آنچه که در مراقبه روی میدهد‪ .‬می نشينيد و مراقبه میکنيد‪ .‬ذهن​تان​ بسیار آرام و‬
‫صلح​آميز می​شود‪ .‬آن گاه جرقهای از بصيرت به ذهنتان میرسد‪ ،‬میبينيد که اشتباهی مرتکب‬
‫شدهايد‪ ،‬يا میبينيد که انجام کار الزمی را فراموش کردهايد‪ .‬فورا ً کاغذی برداريد وآن کار را يادداشت‬
‫کنيد خيلی مهٌم است که نگذاريد فراموش شود‪ .‬طبيعتمان به صورت ذاتی و معنوی هوشمند است‪،‬‬
‫اما اغلب فراموش کاری و عواملی که موجب حرص وآز ما میگردند بر ذهنمان مسلط میشوند‪ .‬برای‬
‫همني انجام کارهای خوب را فراموش میکنيم‪ .‬هر گاه که جرقهای از بصيرت به ذهنتان میرسد‪ ،‬آن را‬
‫بگيريد‪ ،‬بقاپيد‪ ،‬کاغذی برداريد و يادداشتش کنيد‪ .‬بعد سعی کنيد که هر چه زودتر به مرحله عمل‬
‫برسانید‪ .‬در مراقبهتان هم وقتی تشخيص میدهيد که اشتباهی روی داده است يا حرف نادرستی‬
‫زدهايد‪ ،‬چيزی گفتهايد که واقعا حقيقت ندارد؛ بايد آن اشتباه را هر چه زودتر درست کنيد‪.‬‬
‫زدهايد‪ ،‬چيزی گفتهايد که واقعا حقيقت ندارد؛ بايد آن اشتباه را هر چه زودتر درست کنيد‪.‬‬

‫اگر میخواهيد بصيرت ژرفی را پرورش دهید‪ .‬آن چه را که‬


‫که فهميديد انجامش درست است‪ ،‬هر چه زودتر آن​را عمل کنيد‪.‬‬
‫اگر فقط همني کار را انجام دهيد به شما اطمينان میدهم که‬
‫میتوانيد کيفیتهای معنوی بسيار عميقی را ايجاد کنيد‪.‬‬

‫اين چيزیاست که استادم خيلی وقت پيش به من گفته بود و من در روال کاریم به واقعيت آن پی بردم‪.‬‬
‫افراد زيادی به سراغ او میآمدند و پرسشهای زيادی از استادم میکردند و او هر روز صدها سوال را‬
‫پاسخ میداد‪ .‬بعضیها پرسشهای خيلی سادهای داشتند مثالً " زانويم اذيتم میکند‪ ،‬آن را به دکتر‬
‫نشان بدهم"‪ .‬میآمدند و چنني پرسشهایی از استادم میپرسيدند چون نمیتوانستند برای آن مورد‬
‫خودشان تصميمم بگيرند‪ .‬اما او هميشه با مهربانی پاسخی را که الزم داشتند به آنان میداد‪ .‬پس از‬
‫آن بارها گفت‪،‬‬

‫" آگاه تر باشيد‪ ،‬ذهنتان به شما خواهد گفت که انجام چه کاری درست است‪".‬‬

‫به نظر خيلی ساده و باور نکردنی میرسد‪ .‬اما اگر واقعا کاری را بکنيد که ذهنتان میگويد‪ ،‬درست‬
‫است‪ ،‬و ذهن بيشتر و بيشتر خواهد گفت‪ .‬من ذهن را " آن" اطالق میکنم‪ ،‬زيرا آن معطوف به شخص‬
‫نيست ذهن شما هم چيزی شخصی نيست‪ .‬آن به شما میگويد که انجام چه کاری درست است‪ ،‬زيرا‬
‫در بيشتر موارد به طور طبیعی میدانیم چه چيز درست و چه کاری نادرست است‪ ،‬منظورم اين است‬
‫که ما میدانيم‪.‬‬
‫شامپانزه​ای را تربيت‬
‫​‬ ‫اين اصل فقط در مورد انسان صادق نيست‪ .‬در کتابی راجع به یک مربی که‬
‫میکرد خواندم‪ ،‬کتاب" تعليم و تربيت کوکو " که از آن نمايش تلويزيونی هم تهيه کردند‪ .‬من مربی‬
‫شامپانزه را میشناختم‪ .‬او مربیهای زيادی داشت ولی يکی از آنها سرمربی بود‪ ،‬فکر میکنم که‬
‫انسان شناس بود‪ .‬يکی از مربیها وقتی که نوبت کارش تمام میشد به مربی بعدی که نوبت را‬
‫تحويل میگرفت گفت که آن روز شامپانزه مشکالت زيادی ببار آورده‪ ،‬خيلی اذيت کرده و امثال اين‬
‫چيزها‪ .‬اين شامپانزه بسيار هوشمند بود و زبان آدمی را میفهميد برای همني خيلی عصبانی شد‪،‬‬
‫و باال پایین میپرید‪ ،‬زيرا کسی گفته بود که او بد است‪ .‬سپس او گفت " نه‪ ..‬دروغ میگويد ‪ ..‬دروغ‪..‬‬
‫دروغ ‪ "...‬يعنی آن مربی دروغ میگويد‪ .‬پس از آن که مربی قبلی رفت ) که شامپانزه او را دوست‬
‫نداشت ( مربی بعدی به شامپانزه حساستر بود و احساسات او را صميمانه میفهميد‪ .‬برای همني‬
‫سعی کرد که کوکو )شامپانزه( را آرام کند از او پرسيد که چه شده است‪ ،‬کوکو گفت" من بدم " با‬
‫وجود اين میدانست بد بودنش دردسرساز است بد بودنش را پذيرفته بود‪ .‬آدم چقدر بيش از شامپانزه‬

‫میتواند بداند!! هرچند که ما خوب و بد را میدانيم هميشه کار خوب را انجام نمیدهيم و يا از کار‬
‫بد اجتناب نمیکنيم‪ ،‬اگر چيزی را بدانيم و عمل نکنيم فايدهاش چيست که بيشتر بدانيم‪.‬‬
‫بد اجتناب نمیکنيم‪ ،‬اگر چيزی را بدانيم و عمل نکنيم فايدهاش چيست که بيشتر بدانيم‪.‬‬

‫مهم نیست چقدر بدانيم‪ ،‬اگر به آن عمل نکنيم‪ ،‬فايده​ی دانسنت چيست؟‬

‫روز ديگر که باز هم آن مربی آمد‪ ،‬شامپانزه بازهم عصبانی شد‪ .‬مربی از شامپانزه پرسيد چه شده‬
‫است‪ .‬شامپانزه گفت" گربه​ی بد" ) او میتوانست با زبان عالئم حرف بزند‪ (.‬مربی پرسيد چرا؟ او‬
‫گفت " گربه پرنده را کشت" او میتوانست حتی در يک جمله از همه عالئم استفاده کند‪ .‬ببينيد حتی‬
‫بسيار ناراحت‬ ‫شامپانزه هم میداند که صدمه به موجود ديگر کار درستی نيست و از اين موضوع ِ‬
‫شده بود زيرا نسبت به پرنده حس عاطفی داشت‪ .‬روز ديگر مردم زيادی برای ديدن کوکو آمدند‪ ،‬زيرا‬
‫که خيلی مشهور شده بود‪ ،‬يکی از آنها به کوکو نگاه کرد و گفت " چه زيبا " ) زبان عالئم را بکار‬
‫برد‪ (.‬وقتی که مالقات کننده گفت که کوکو زيباست‪ ،‬میدانيد يا میتوانيد حدس بزنيد که کوکو چه‬
‫گفت؟ با زبان عالئم آمريکایی گفت" دروغ" او نوک بينيش را خاراند‪ ،‬از اين رو آنها " دروغ" را‬
‫فهميدند‪ ،‬و او دروغ گویی را دوست نداشت‪ ،‬حتی شامپانزه که به انسان خيلی نزديک است دروغ را‬
‫دوست ندارد‪ ،‬میتواند بفهمد که دروغ گفنت خوب نيست؛ کشنت خوب نيست‪.‬‬
‫میدانيم اگر آنچه را که میدانيم به آن عمل نکنيم دانسنت مطالب بيشتر بیفايده است‪ .‬اگر آنچه را‬
‫که میدانيد عمل کنيد پی میبريد که چه کارهای نيکی میتوانید انجام دهيد‪ ،‬آن گاه ذهنتان‬
‫میگذارد که بيشتر و بيشتر بدانيد؛ و اين خيلی مشوقمان میشود‪ .‬وقتی که برای اولني بار به اين‬
‫واقعيت پی بردم که "من دارای ظرفيت و توانایی ياد گرفنت هستم‪ ".‬خيلی از دستيابی به آن‬
‫خوشحال شدم‪ .‬وقتی افراد زيادی از استادم پرسشهای بسياری میپرسيدند‪ .‬او پاسخ میداد "‬
‫سعی کنيد که ذهنتان آگاهتر باشد‪ .‬آگاهی سبب میشود بدانيد کار درستی که بايد انجام شود‪ ،‬کدام‬
‫است‪".‬‬
‫جز آن که هر روز کاری انجام دهيدکه احساس کنيد انسان بهتری شدهايد‪ ،‬يعنی‪ ،‬مهر‪ ،‬شفقت‪ ،‬مراقبت‬
‫و مشارکت بيشتر‪ ،‬آگاهی و درک باالترداريد‪ ،‬در غير اين صورت احساس شکست میکنيد‪ .‬حس‬
‫میکنيد زندگیتان يک شکست است‪ " .‬چهکار دارم می​کنم‪ ....‬فقط دور خودم میچرخم"‪ .‬هر چه مسنتر‬
‫و مسنتر میشويد احساس شکستخوردگی بيشتری میکنيد‪ .‬اگر هر روز کيفيتهای نيک درون​مان‬
‫را پرورش دهيم حس بهتر و بهتری در مورد خودمان داريم‪ " .‬اه روز ديگری هم گذشت و برخی کيفيت‬
‫های خوبم را پرورش دادم‪ .‬فهم و درکم‪ ،‬مهرم‪ ،‬مراقبتم از دیگران‪ ،‬سهيم شدن و مهربانيم بيشتر شده‬
‫است" و اين حس بسيار خوشنود کننده است‪.‬‬
‫است" و اين حس بسيار خوشنود کننده است‪.‬‬

‫مصمم گام​های کوچکی برداريد‪،‬‬


‫در راه پيشرفت خود هر روز مداوم و ٌ‬
‫برايتان ادامه راه آسانتر میشود‪.‬‬
‫تا جایی که در مسير درست پيش میرويد و ادامه میدهيد به مقصد خواهيد رسيد‪.‬‬

‫در واقع ما بسيار میدانيم‪ ،‬اما بسياری از ما دوست داريم طفره برويم‪ " .‬بعدا ً آن کار را میکنم"‪،‬‬
‫بسياری از ما تعلل میکنيم مثل اين که اميدواريم که با اين تاخير آن کار را بعدا ً با آمادگی بیشتری‬
‫انجام ​دهيم‪ .‬الزم است بيشتر و بيشتر بياموزيم که اين يا آن کار را چگونه انجام دهيم‪ ....‬ما فکر‬
‫میکنيم که اگر بيشتر بدانيم میتوانيم آن کار را راحتتر انجام دهيم‪ ،‬ولی اين واقعيت ندارد‪ .‬زیرا علم‬
‫و عمل با هم پيش ميروند‪ .‬اگر فقط کاری را که میدانيد انجام دهيد‪ ،‬اگر فقط يک گام جلو برويد‬
‫اتفاقی میافتد که گام دوم آسان​تر میشود‪.‬‬

‫قدرتی بيش از قدرت تشخيصتان در شماست که انتظار میکشد‪،‬‬


‫اکنون!‬
‫پس آنچه را اکنون میدانید انجام بدهید تا انجام کار بعدی آسان​تر شود‪.‬‬

‫همان طور که ما آنچه را که در دسترس​مان است مصرف میکنيم‪ ،‬فرصتهای بزرگتری دست میدهد‪.‬‬
‫اگر دانشتان را هم اکنون بکار بگیريد‪ ،‬دانش بيشتری از خودتان و نيز از استادتان بدست میآوريد‪.‬‬
‫استاد نزدشما میآيد يا شما به حضور او خواهيد رفت‪ ،‬پس آنچه را که از خود و برای مصرف امروز‬
‫دارید‪ ،‬صرف کنيد‪ ،‬انگيزهتان‪ ،‬دانشتان‪ ،‬توانايیتان‪ ،‬منابع امروز برای امروز کافیاند‪ .‬کار و آن چه را‬
‫که فردا الزم داريد از راه میرسد‪ ،‬يعنی منتظر فردا نشويد‪ ،‬شما هماکنون میدانيد که چه بايد بکنيد‪،‬‬
‫پس انجامش دهيد! اين از همه چيز مهمتر است‪.‬‬
‫پس انجامش دهيد! اين از همه چيز مهمتر است‪.‬‬

‫من دستورالعمل​های بسيار سادهای از استاد مراقبهام گرفتهام‪ ،‬فقط راحت بنشينيد‪ ،‬دم عميقی فرو‬
‫برده و برون دهيد‪ ...‬احساس راحتی بيشتر و بيشتری میکنيد‪ ،‬ذهنتان را روی تنفس نگه داريد‪،‬‬
‫دستورالعمل​هایی به همني سادگی‪ .‬بعد از آن گفت که در سراسر بدن همه​ی حسها را از سر تا پا‬
‫بررسی کنيد‪ .‬اين دستورالعمل​های ساده را من شش سال تمرين کردم‪ ،‬دستورالعملها فقط همني بود‪،‬‬
‫و همني کافی بود‪ .‬فقط بنشينيد‪ ،‬دم فرو برده و برون دهيد‪ ،‬احساس راحتی بيشتری میکنيد‪ ،‬سپس‬
‫در سراسر بدن پيش برويد و هر نوع حس پیکری را احساس و مشاهده کنید‪ .‬ممکن است سرما يا‬
‫گرما‪ ،‬درد و رنج‪ ،‬تنش‪ ،‬درد آزار دهنده مداوم يا ممکن است فقط احساس خوبی داشته باشيد‪ .‬گاهی‬
‫حسها بسيار خوبند‪ ،‬بنابراين من فقط از آن​ها آگاهم‪ ،‬احساس راحتی کامل‪ ...‬آرامش و صلح‬
‫کامل‪..‬گاهی فکرها به سراغم میآيند‪ ...‬فقط مشاهده​شان میکنم‪ ...‬طبيعتشان را میبينم و فکرها‬
‫میگذرند‪.‬‬

‫همه چيز میآيد و میگذرد‪،‬خودشان میگذرند‬


‫نيازی نيست آنها را برانيم‪.‬‬

‫شش سال بی هيچ شتابی همني کار را کردم‪ ،‬بعد استاد ديگری به من گفت موقع راه رفنت هم میتوانی‬
‫مراقبه را تمرين کنی! من در اين مورد چيزی نمیدانستم‪ .‬ابتدا فکر میکردم مراقبه به معنی نشسنت به‬
‫صورت لوتوس کامل )چهارزانو‪ ،‬کف پاها روی ساقهای پا( است‪ .‬سعی میکردم به صورت لوتوس‬
‫کامل بنشينم و اين کار برايم مشکل نبود‪ .‬اولني چيزی که راجع به مراقبه شنيده بودم اين بود که اين‬
‫طوری بنشني‪ ...‬دستهايت را اين گونه نگه​دار‪ ...‬و مراقبه کن‪ .‬فکر کردم که تنها در اين وضعيت میتوان‬
‫مراقبه کرد‪ .‬بعد شخص ديگری به گفت که موقع راه رفنت هم میتوانم مراقبه کنم‪ .‬اين موجب شگفتی‬
‫من شد‪ ...‬گفتم " واقعاً؟ چگونه اين کار را میکنید؟" اين شخص در واقع دوست من بود‪ ،‬ما در خوابگاه‬
‫دانشگاه با هم زندگی میکرديم‪ .‬او نزديک من بود و گاهی با هم در باره​ی دامّا صحبت میکرديم‪ .‬به‬
‫من گفت‪:‬که "موقع راه رفنت هم میتوانيد مراقبه کنيد"‪ ....‬چگونه اين کار را میکنید؟" گفت " موقع راه‬
‫رفنت کامالً از نَفَس آگاه باش‪..‬خيلی ساده‪ ..‬الزم نيست موضوع مراقبه را عوض کن‪ ،‬سعی کن موقع راه‬
‫رفنت از نفس آگاه باشی‪ ،‬او گفت " میتوانی اين کار را هم انجام دهی که از هر گام آگاه باشی‪."..‬‬
‫بنابراين وقتی که همه خواب بودند دور محوطه​ دانشگاه راه میافتادم و سعی میکردم موقع راه رفنت‬
‫مراقبه کنم‪ ،‬از انجام اين تمرين شاد بودم‪ .‬انجامش برايم خيلی جالب بود‪ .‬خيلی خوب و در عني حال‬
‫عالی بود‪ .‬فکر میکنم ماه دسامبر بود که در نيم کره​ی شمالی فصل سرماست‪ .‬راه رفنت دور محوطه​‬
‫دانشگاه هيجان آور بود‪ "..‬اُه واقعا مؤثر است! اين نوع مراقبه واقعا ً کارایی دارد!"‬
‫بعدا ً باز هم در باره​ی مراقبه بحث کرديم او گفت که هر جایی میتوانی مراقبه کنی‪.‬‬
‫بعدا ً باز هم در باره​ی مراقبه بحث کرديم او گفت که هر جایی میتوانی مراقبه کنی‪.‬‬

‫برای مراقبه جای خاصی الزم نيست‪ .‬امٌا‬


‫اگر جای خاصی برای مراقبه داشته باشید خوب است‪،‬‬
‫اگر هم جای خاصی برای مراقبه ندارید‪ ،‬مهم نیست‪،‬‬
‫هر جایی میتوانی مراقبه کنید‪.‬‬

‫در شرق محوطه​ی دانشگاه ما قبرستان چينیها قرار داشت‪ .‬قبرستان بزرگی بود ما از روی تپه عبور‬
‫میکرديم و به آنجا میرسيديم‪ .‬خيلی زيبا بود مثل يک پارک حتی تميزتر‪ .‬آنجا مینشستيم و مراقبه‬
‫میکرديم و برمیگشتيم‪ .‬گاهی شب دیروقت نمیتوانستيم به قبرستان چينیها برویم‪ ،‬به زمنيهای‬
‫تنيس میرفتم آنجا نيمکتهایی برای نشسنت بود و کسی هم آن وقت شب آنجا نمیآمد‪ .‬برای همني‬
‫آنجا در آرامش کامل مراقبه میکردم‪.‬‬

‫چند چيز آموخنت و آنها را تمرين کردن‪ .‬اين مهم​ترين کاري​ست که بايد بکنيد‪،‬‬
‫منتظر اطالعات بيشتری نشويد‪ ،‬هر آنچه را که اکنون میدانيد انجام دهيد‪.‬‬
‫اين خود سبب میشود که بيشتر و بيشتر بدانيد‪.‬‬

‫پس وقتی که جدا ً کاری را انجام میدهيد و کسی توصيهای به شما میکند‪ ،‬شما ارزش آن را میفهميد‬
‫زيرا مشغول انجام آن هستيد‪ .‬اگر در انجام کاری با مشکل مواجه شويد و کسی به شما بگويد‪ "..‬اگر‬

‫کار را به اين صورت انجام دهيد مشکلتان حل میشود‪ "،‬فورا ً آن را بکار میبريد تا مشکل را حل کنيد‬
‫و شما ارزش آن توصيه را میفهميد‪ .‬چنانچه کار خاصی را انجام نمیدهيد و کسی بارها و بارها‬
‫بگويد که آن کار را چگونه بايد انجام داد‪ ،‬چيزی ياد نمیگيريد‪ ،‬و برای آن توصيه ارزشی قایل‬
‫نمیشويد‪.‬‬
‫آمادهسازی بسيار بسيار مهم است‪ .‬بايد به چيزهای زيادی فکر کنيم و آنها را در نظر بگيريم‪ .‬آن چه‬
‫که میخوريد روی بدن و ذهنتان اثر میگذارد‪ .‬يک مراقبهگر بايد نسبت به این اثر آگاه و حساس باشد‪.‬‬
‫اخيراً کسی به من میگفت که مراقبهاش خيلی خوب بوده‪ ،‬آرامش و صلح درونی بسياری حس کرده‬
‫بود‪ ،‬چرا؟ علتش چيست؟ در واقع او بايد از خودش بپرسد که "من چه کار درستی کردهام؟"‪ ،‬و اگر‬
‫مراقبهتان خوب نباشد بايد از خودتان بپرسيد " در انجام چه کاری اشتباه کردهام؟" بايد فکر کنيد که‬
‫حجم غذایتان چقدر است و اگر غذای مفصلی قبل از نشسنت برای مراقبه بخوريد‪ ،‬مطمئنم که‬
‫نشست خوبی نخواهد شد‪ .‬حتی کيفيت غذایی که میخوريد مؤثر است‪ ،‬مثال اگر غذایهای سرخ‬
‫شده و چرب زیادی بخوريد‪ ،‬بر ذهن​تان اثر میگذارد و آن را بسيار کند و کدر میکند‪ .‬اگر قهوه​ی‬
‫زيادی بنوشيد ذهنتان ناآرام میشود‪ .‬بستگی به تعادل صحيح دارد‪ .‬اگر دوست داريد قهوه بنوشيد‪،‬‬
‫به اندازه​ای بنوشيد که ذهن​تان ناآرام نشود‪ ،‬درست به مقداری بنوشيد که شما را بيدار و آگاه نگه‬
‫دارد‪ ،‬زياد ننوشيد زيرا ذهنتان ناآرام میشود‪.‬‬
‫موضوع صحبت شما هم مهم است‪ .‬اگر در باره​ی موضوعی صحبت کنید که موجب ناآرامی ذهن‬
‫شود‪ ،‬و پس از اين گفتگو برويد و برای مراقبه بنشينيد مراقبه شما خيلی خوب نمی​شود‪ .‬کامالً‬
‫طبيعی است که موضوع صحبت شما روی ذهن​تان تاثير زيادی میگذارد‪ .‬برای همني است که در‬
‫بعضی از مراکز برمه )ميانمار( همني طور در اين جا‪ ،‬استادان مراقبه به دانش​جویان دستور میدهند‬
‫که صحبت نکنند‪ .‬در زندگی روزمره صحبت نکردن ممکن نيست‪ ،‬پس بايد مراقب موضوع صحبتمان‬
‫و ميزان حرف زدنمان باشيم‪ .‬اگر با آگاهی ذهن در مورد موضوع بیفايده​ای حرف میزنيم میتوانيم‬
‫و ميزان حرف زدنمان باشيم‪ .‬اگر با آگاهی ذهن در مورد موضوع بیفايده​ای حرف میزنيم میتوانيم‬
‫سخن را کوتاه کنيم‪.‬‬

‫نمیخواهم شما را به اجبار سوی زندگی روزانه​ی ايده​آل سوق دهم‪،‬‬


‫اين امر ممکن نيست‪.‬‬
‫مشکالت زندگی روزمره فرد عادی را درک می​کنم‪.‬‬
‫اما با آگاهی ذهن میفهميد که چگونه حرف زدن و موضوع صحبت‬
‫روی ذهن و روی مراقبه​تان اثر میگذارد‪.‬‬

‫وقتی موضوع صحبت ناسالم است‪ ،‬مثالً چيزی که حرص و آز یاخشم​تان را بر میانگيزد يا‬
‫ناراحت​تان میکند‪ ،‬سبب میشود احساس نااميدی و افسردگی کنيد و این حالت روی مراقبهتان تاثير‬
‫میگذارد‪ .‬اگر ممکن است در باره​ی چيز مثبتی صحبت کنيد‪ ،‬چيزی که مشوق​ و امید​بخش باشد‪.‬‬
‫حتی در موقعيتهای ناراحت کننده‪ ،‬میتوانيد از زاويه مثبتی به آن بنگريد و چيزی از آن‬
‫بياموزيد‪ "..‬اين درسی بود که بايد میآموختم‪ ....‬اين موضوع به من آموخت که صبورتر باشم‪ .‬اين‬
‫موضوع به من آموخت که خوشنودتر و قانعتر باشم‪ ".‬حتی اگر کسی چيز بدی در باره​ی شما گفت‪"..‬‬
‫اين فرد توان بخشش و گذشت مرا میآزماید‪ ،‬می​خواهدببیند تا چه حد میتوانم بخشنده باشم و تا‬
‫چه حد میتوانم تعادل ذهنم را حفظ کنم‪ ".‬اگر از اين زاويه موضوع را بررسی کنيد به مراقبهتان کمک‬
‫میکند‪.‬‬

‫آرامش و صلح درونی ذهن​تان نيز بستگی به افرادی دارد‬


‫که با آنان در ارتباط هستيد‪.‬‬
‫اگر با افرادی سرشار از عشق‪ ،‬مهربانی‪ ،‬گذشت‪ ،‬آرامش و آگاهی معاشرت کنید‪،‬‬
‫به مراقبه شما کمک میکنند‪.‬‬

‫اما اگر با افرادی بدون ذهنی آگاه‪ ،‬ناآرام‪ ،‬شلوغ که پشت سر هم حرف میزنند يا نامهربان ‪ ،‬عصبانی‪،‬‬
‫برآشفته‪ ،‬حريص يا مغرور هستند‪ ،‬اثر منفی بر مراقبهتان میگذارد‪ .‬پس هر آنچه که در زندگی‬
‫روزانهمان میگذرد بر ذهن و مراقبهمان اثر میگذارد‪.‬‬
‫روزانهمان میگذرد بر ذهن و مراقبهمان اثر میگذارد‪.‬‬

‫برای مراقبه اطالع از تاثير غذاها بر ذهن‪ ،‬خيلی مهم است‪.‬‬

‫من همواره اين کار را میکنم‪ .‬مواظبم که چه غذایی و به چه مقداری میخورم‪ ،‬گاهی پر خوری میکنم‪.‬‬
‫چون نمیخواهم چيزی را دور بريزم‪ .‬وقتی مردم غذا را دور میريزند خيلی ناراحت میشوم‪ .‬برای‬
‫همني تا آنجا که ممکن است سعی میکنم به اندازه و با انتخاب درست غذا بردارم‪ .‬هر گاه غذای بدی‬
‫میخورم معدهام آن را هضم نمیکند‪ ،‬مدتی طوالنی در معدهام میماند‪ ،‬نیرو ندارم‪ ،‬ذهنم کسل‬
‫میشود‪ .‬اگر غذای ناجوری بخوريم در بدنمان به سم تبديل میشود‪ .‬مثال من نمیتوانم لبنیات را‬
‫مصرف کنم چون آنزيم گوارش الکتوز را ندارم‪ .‬با مصرف شير و لبنيات دچار مسموميت میشوم‪.‬‬
‫نه تنها غذا بلکه آن چه را که میبينيم‬
‫هم ذهن​مان را مسموم میکند‪.‬‬

‫ما به بدن فيزيکی خود بيشتر توجه داريم‪ .‬ما به بدن فيزيکی خود خيلی فکر میکنيم اما به ذهن​مان‬
‫چندان نمیپردازيم‪ .‬ما به قدرکافی مواظبيم تا بدن فيزيکیمان مسموم نشود‪ .‬گرچه بسياری از افراد‬
‫با خوردن غذاهای ناجور و بی​خود بدن​شان را مسموم میکنند‪ .‬همني طور هم ما میتوانيم با ديدن يا‬
‫شنيدن ذهن​مان را مسموم کنيم زيرا از اين راه​ها عقاید وایده​ها به ذهن ما میرسند‪ .‬عقايد ذهن ما را‬
‫مسموم میکنند‪ .‬بايد خيلی مواظب باشيم که ايده​ها چگونه بر ذهن ما تاثير میگذارند به ويژه در‬
‫رابطه با بچهها‪ .‬مراقبه آنچه که از تلويزيون دريافت میکنيد‪ ،‬آنچه که از دوستان میشنويد باشيد و‬
‫چه عقايدی کسب می​کنند‪ .‬همچنني خيلی مراقب باشید که چگونگه ايدهها یعنی آنچه میبينيد و‬
‫میشنويد بر ذهنتان اثر میگذارند‪ .‬مراقبهگر خوب بايد مراقب اين ورودیها باشد‪.‬‬
‫میشنويد بر ذهنتان اثر میگذارند‪ .‬مراقبهگر خوب بايد مراقب اين ورودیها باشد‪.‬‬

‫لباس مهم است؛‬


‫وقتی مراقبه میکنيد بهتر است لباسهای ساده و راحت‬
‫بپوشید‪ ،‬که خیلی هم گران​بها نباشند‬

‫غذايی که میخوريد بر شما اثر میگذارد‪ ،‬صحبتی که میکنيد بر شما اثر میگذارد‪ ،‬آن چه که‬
‫میشنويد بر شما اثر میگذارد‪ ،‬آن چه که میپوشيد بر شما اثر میگذارد‪ ،‬و محيط اطراف​تان بر شما‬
‫اثر میگذارند‪ .‬مراقبه در محيطی پاک و سرشار از آرامش و صلح بهترين کار است‪.‬‬

‫محل مراقبه بايد مثل اين جا خيلی تميز باشد‪،‬‬


‫اين جا خيلی تميز است‪ ،‬با جوٌی آرام و صلح آميز‪،‬‬
‫زيرا در اين جا افراد زيادی میکوشند‬
‫که ويژگیهای معنوی خود را پرورش دهند‬
‫چنني کوششی بر اين جا اثر میگذارد‪.‬‬

‫گاهی ناگزيریم که در محلی نامناسب مراقبه کنيم‪ .‬در اين حالت چه بايد کرد؟ به شما میگویم که من‬
‫چه کردم‪ .‬اين خيلی مفيد است؛ من هميشه و هر روز برايتان داستانی میگویم که موضوع مورد نظر‬
‫را خيلی خوب بفهميد‪ .‬زمانی در آمريکا بودم آنجا در ديری زندگی می​کردم حدود هفت يا هشت راهب‬
‫و بيش از بيست نفر دیگر آنجا بودند‪ .‬آنجا قبال مدرسه بچه​ها بود که گروهی مراقبه​گر آن را خريده و‬
‫به صورت دير و در واقع به شکل مرکز مراقبه درآورده بود‪ .‬من تنها راهب انگليسی زبان در آن دير بودم‬
‫و ظرف روز خيلی حرف می​زدم تقريبا از ساعت پنج صبح تا يازده دوازده شب‪ .‬گاهی خيلی خسته و‬
‫افسرده می​شدم‪ ،‬گاهی تعداد زيادی در اطرافم جارو جنجال بپا می​کردند‪ .‬اين صداها ذهنم را آشفته‬
‫می​کرد‪ .‬به دوستی گفتم اينجا مراقبه کردن و آسودن بسيار مشکل است و گاهی که می​خواهم آسوده‬
‫باشم نمی​توانم سر و صدا را ناديده بگيرم و راحت باشم‪ .‬برای همني اوقاتی که می​خواستم استراحت‬
‫کنم روی تکه کاغذی می​نوشتم "لطفا مزاحم نشويد" و پشت در می​گذاشتم‪ ،‬آن را می​کندند و به من‬
‫نشان می​دادند و می​گفتند که " شايد فراموش کرده​ايد اين کاغذ را برداريد‪".‬‬
‫بنابراين وقتی برای استراحت باقی نمي​ماند‪ ....‬تمام روز‪...‬حرف بود و حرف‪ .......‬می​خواستم فرار‬
‫کنم‪ ،‬جای ديگری بروم‪ ،‬ديگر نمی​توانستم ادامه دهم‪ .‬از دوستم پرسيدم "حاال چه کنم؟ نمی​توانم‬
‫چنني شرايطی را به مدت زيادی ادامه دهم‪ ".‬برای همني دوستم گفت‪" ....‬خيلی متاسفم! بگذار به‬
‫جنگل​های رِدوود برويم" دير در جنگل​های ردوود بود ‪،‬از تپه باال رفتيم‪ ،‬محل زیبایی بدون ساخت و‬
‫سازی‪ .‬از لحظه​ی بیرون آمدن از دیر تا آنجا دیگرخانه​ای نبود‪ .‬درآن منطقه اجازه ساخت و ساز زيادی‬
‫نمی​دادند‪ .‬يک خانه اين​جا و پس از طی يکی دو ​کيلو متر به خانه ديگر می​رسيديم‪ .‬از دير بيرون‬
‫می​رفتيم جاده​ای از شن و سنگ به راحتی ما را به باالی تپه سپس به پائني تپه می​برد بعد از تپه ديگر‬
‫باال می​ رفتيم و به نقطه بسيار زيبایی می​رسيديم‪ .‬درختان آن جا را بريده بودند وقتی نهال​های‬
‫کوچکی از تنه درخت​های بريده شده دوباره می​روئيد مانند حلقه​های دور آن کنده بود‪ .‬برگ​های‬
‫سوزنی درختان فاصله​ها را مثل بستر نرمی پر می​کرد‪ .‬آن​جا پتویی پهن ​کرده می​نشستيم مراقبه‬
‫می​کرديم‪ .‬مراقبه کردن در جنگل​های ردوود خيلی خوب است آرام و سرشار از صلح است‪ .‬گاهی در بعد‬
‫از ظهر دراز می​کشيديم و چرتی می​زديم و سپس به دير برمی​گشتيم‪.‬‬
‫اين کار کمک زيادی می​کرد‪ ،‬اما گاهی نمی​شد بيرون برويم من چه می​کردم فقط در اتاقم می​نشستم‬
‫ديرم را در برمه تجسم می​کردم‪ .‬فکر نکنيد که اين تصور بی​فايده است‪ ...‬بر ذهن من خيلی مؤثر است‪.‬‬
‫بدين ترتيب آن​جا می​نشستم‪...‬دم‪ ...‬و بازدم‪ ...‬راحت و آسوده‪ ...‬ذهن کمی آرام​تر می​شد‪ ....‬راهی که به‬
‫دير می​رفت از شاليزارهای برنج می​گذرد‪ ،‬هر دو سو به وسعت خيلی زياد زیر کشت شاليزارهای‬
‫سرسبز برنج بود و نسيم بسيار ​خنکی می​وزيد و می​توانستم صدای پرندگان را بشنوم‪ .‬کم​کم‬
‫تجسمم واقعا ً مرا به آن​جا می​برد و در آن جاده قدم می​زدم‪ ،‬و دما‪ ،‬نسيم‪ ،‬و بوی مزارع برنج را حس‬
‫می​کردم و بعد از پل چوبی کوتاهی می​گذشتم‪ .‬در عالم خيال کنارآبشار کوتاه نزديک پل‪ ،‬مدتی‬
‫می​نشستم‪ ،‬به صدای آبشار و وزش نسيم خنکی که می​وزيد گوش می​کردم‪ .‬از پل عبور می​کردم و از‬
‫شيب ماليم تپه باال می​رفتيم تا به دير می​رسيدم‪ .‬جاده​ای به عرض ‪ 2‬تا ‪ 3‬متر را در منطقه باز و‬
‫کوچکی طی می​کردم‪ ،‬يک سمتش پرتگاه و سمت دیگر تپه بود دو لبه را نی​​زار و درختان کوچکی‬
‫می​پوشاند‪ .‬پس از عبور از اين منطقه‪ ،‬خيلی آرام از تپه باال می​رفتم تا نوک مسطح تپه می​رسيدم‪.‬‬
‫درختان بلند چندانی آن​جا نبودند می​توانستم همه​ی اطراف را ببينم‪ .‬در دور دست کوه​های شرقی‬
‫تپه​های شان ديده می​شد و من آرام آرام میرفتم‪ ،‬درآن منطقه همه چيزهای اطرافم را حس می​کردم و‬
‫تپه​های شان ديده می​شد و من آرام آرام میرفتم‪ ،‬درآن منطقه همه چيزهای اطرافم را حس می​کردم و‬
‫بعد از آن بايد دوباره آرام از تپه پائني میرفتم تا به ديرم برسم‪ .‬شيب آرام آهسته پایین میآمد و من‬
‫هر چه که به دير نزدکتر میشدم درختان بزرگتر و بزرگتر میشدند چون مردم درختان دير را‬
‫نمیبريدند‪ .‬درختان بيرون صومعه را میبريدند‪ .‬با ورود به درون دير درختان بلندتر بلندتر و پر‬
‫سايهتر و همچنني سکوت بيشتر میشد زيرا درختان سرو صدا را جذب میکردند‪ .‬برای همني هرچه‬
‫بني درختان پيش میرويد ساکتتر و خنکتر میشود‪ .‬آن​گاه باید به عمق دیر می​رفتم‪ .‬وسط دیر‬
‫فضای بازی خالی از درخت بود‪ .‬نزديک آنجا زیارتگاه و سالن مراقبه قرار دارد که به بزرگی این​جا‬
‫نيست و کامال آرام است‪ .‬من به سالن مراقبه یا اتاق مراقبه خودم میرفتم و در را میبستم‪ .‬به محض‬
‫ورود به دير‪ ،‬حتی به صورت فيزيکی که آنجا می​رسيدم‪ ،‬حس میکردم همه سر و صداها و دنيای‬
‫پرمشغله را پشت سر نهاده​ام‪ ...،‬دنيای شلوغ‪ ،‬پرسر و صدا ‪ ...‬هيچ کاری با محل من ندارند‪ .‬دير من‬
‫خارج از دنيا بود‪ .‬از دنيا جدا نبود‪ ...‬با آن در تماس بود فقط بيرون از عالم بود؛ بدين شکل آن را حس‬
‫میکردم‪ .‬وارد دير که میشدم حس میکردم سروصداها و دنيای شلوغ را پشت سر نهادم‪ ،‬وارد آنجا‬
‫میشدم به بودا ادای احترام میکردم‪ ،‬مینشستم و مراقبه میکردم‪ .‬تجسم اين تصورات فقط پنج‬
‫دقيقه طول میکشيد اما اثر عميقی بر ذهنم میگذاشت‪ .‬اگر جای مناسبی برای مراقبه نمیيابيد اين‬
‫کارم را تجربه کنيد‪ .‬تصور کنيد که در محل ايدهآل خود برای مراقبه هستيد‪ .‬عجله نکنيد سرفرصت‪،‬‬
‫آرام آرام‪ .‬وقتی ذهن​تان آن را باور کرد اين پذیرش بر آن اثر میگذارد‪.‬‬

‫شما میدانيد که داريد تصور میکنيد‪ ،‬مي​دانيد که واقعيت ندارد‬


‫اما با اين که غير واقعی است اثر واقعی بر ذهن میگذارد و اين‬
‫مهم​ترين نکته است‬

‫می​نشينيد و مراقبه میکنيد؛ ذهن خيلی آرام و سرشار از صلح میشود‪ .‬اگر چيزهای بدی را مجسم‬
‫کنيد بر ذهن اثر بد میگذارد‪ .‬اگر چيزهای خوبی را مجسم کنيد بر ذهن اثر خوب میگذارد‪ .‬اين کامال‬
‫طبيعی است‪ ،‬پس بدین صورت سعی کنيد‪.‬‬
‫هفته قبل راجع به تفکر درست صحبت کردم؛ هر فکر و ایده خوب و ساملی‪ .‬نميتوانيم کاری کنيم که‬
‫به چيزی فکر نکنيم زيرا آن​ها مدام میآيند و میروند‪ ،‬اما گاهی شانس انتخاب داريم که ذهن​مان را‬
‫به سمت افکار مفيد ببريم‪ .‬سعی کنيد تا آنجا که ممکن است طی روز اين کار را انجام دهيد‪ .‬وقتی به‬
‫انجام آن عادت کرديد ذهنتان در وضعيت افکار مفيد هر چه بيشتر باقی مي​ماند و هر زمان افکار‬
‫زيانبار به ذهن بيايند شما میفهميد که ذهنتان ناراحت‪ ،‬ناآرام‪،‬آشفته‪ ،‬و خسته است‪ .‬تفاوت را حس‬
‫زيانبار به ذهن بيايند شما میفهميد که ذهنتان ناراحت‪ ،‬ناآرام‪،‬آشفته‪ ،‬و خسته است‪ .‬تفاوت را حس‬
‫میکنيد‪.‬‬
‫بعضی ها به افکار زيانبار عادت کرده​اند آنها اين طرزتفکر را دوست دارند‪ ،‬دوست دارند بيشتر اوقات‬
‫عصبانی شوند و از جا در بروند‪ .‬من میدانم که بعضیها دوست دارند عصبانی شوند‪ .‬از يکی از اين‬
‫افراد پرسيدم‪" ،‬چرا میخواهی عصبانی شوی‪ ،‬میدانی که خودت خودت را عصبانی میکنی؟"‬
‫گفت "بله میدانم که خودم خودم را عصبانی میکنم" پرسيدم "چرا چننيکاری را میکنی؟" اين فرد‬
‫میدانست که خودش را عصبانی میکند‪ ،‬عمدا ً به موضوعات بد و ناراحت کننده فکر میکند‪ ،‬گفت‬
‫"وقتی عصبانیام حس میکنم انرژی بيشتری دارم "‪ .‬بعضیها خودشان را عصبانی میکنند تا‬

‫نیروی بيشتری داشته باشند اين شخص سعی میکرد به تمام اشتباهات دولت‪ ،‬هوای بد‪ ،‬غذای‬
‫نامطلوب‪ ،‬اخبار ناگوار روزنامهها و تلويزيون فکر کند‪ .‬از او پرسيدم "چرا میخواهی همه نواقص را‬
‫ببينی؟" ما دوستان نزديکی هستيم میتوانيم خيلی ُرک و صادقانه صحبت کنيم‪ .‬گفت "بايد احمق‬
‫باشی که اين نواقص را نبينی!"چه چيزی را میخواست ثابت کند؟ او سعی میکرد با ديدن اين همه‬
‫نواقص ثابت کند که آدم احمقی نيست‪.‬‬
‫وقتی عصبانی میشويم‪ ،‬سعی کنيم به عمق درون​مان بنگريم‪.‬‬
‫چرا چنني میکنيم؟‬
‫چه چيزی را میخواهيم ثابت کنيم؟‬
‫چه چيز عايدمان میشود؟‬
‫هر گاه کاری میکنيم به ازای آن انتظاری هم داريم‪،‬‬
‫‪ ....‬از عصبانیت چه عايدمان میشود؟‬

‫او سعی میکرد که ثابت کند احمق نيست؛ همچنني می​خواست نیرومندتر شود‪ .‬چيزی هم که من‬
‫دريافتم اين بود که اين فرد هيچ کار مفيدی هم انجام نمی​داد‪ .‬وقتی بخواهيد کار مفيد و جالبی‬
‫انجام دهيد چه کارهای دنيوی باشد چه مراقبه‪ ،‬آن وقت زمانی برای افکار زيانبار باقی نمي​ماند‪،‬‬
‫برای نگاه کردن دور و بر و پيدا کردن عيبهای ديگران وقتی نداريد‪ .‬کسانی که کار مفيدی نمیکنند‬
‫طبيعتا ً کارهای مضر میکنند‪ ،‬نمیشود بني اين دو حالت قرار گرفت‪ .‬برای بيشتر مردم دو راه وجود‬
‫دارد؛ مفيد بودن يا ٌ‬
‫مضر بودن‪.‬‬
‫وقتی به آرام‪ ،‬راحت و صلح​آميز نگه​داشنت ذهن عادت کنيد‪ ،‬هر لحظه که‬
‫فکر زيان​باری به ذهن بيايد تفاوت را حس می​کنيد‪.‬‬
‫ناآرام‪ ،‬آشفته‪ ،‬برافروخته و خسته می​شويد‪.‬‬

‫وقتی از کسی می​خواستم که پنج اصل اخالقی را نگه​دارد از من پرسيد "چه مدت الزم است که اين‬
‫اصول را به طور کامل رعايت کنم تا بتوانم مراقبه را آغاز کنم؟" اين سوال بسيار منطقی و خوبی​ست‪.‬‬
‫بعضی می​​گويند اول يعنی قبل از مراقبه بايد سيال ) اصول اخالقی ( را کامالً رعايت کنيد اما تاچه‬
‫مدتی؟ خيلی مشکل میتوان گفت اما تاچه مدتی‪ ،‬برای همني من اين سوال را از برخی از استادان‬
‫رسيدم‪ ،‬همچنني سعی کردم که در منتها پاسخ خيلی منطقی برای آن بيابم‪.‬‬

‫پاسخ اين بود که مدت مهم نيست؛‬


‫تنها مهم آن است که اگر همني االن صادقانه با خودت تصميم بگیری‪:‬‬
‫" من به خودم صدمه نمیزنم‪ ،‬من به هيچکس ديگری هم آزار نمیرسانم‪".‬‬
‫از آن لحظه میتوانيد مراقبه را آغاز کنيد‪.‬‬

‫اگر با اين که مراقبه میکنيد هنوز در ذهن خود فکر آسيب رساندن به کسی را داريد نمیتوانيد‬
‫تمرکز‪ ،‬صلح و بصيرت را عميقا ً درخود پرورش دهيد‪ .‬زيرا نيٌت شما صدمه زدن به خود و ديگران‬
‫است‪ .‬نيٌت الزمه​ی تصميم است و آن را میسازد‪ .‬صادقانه تصميم بگيريد " من به خودم صدمه‬
‫نمیزنم‪ ،‬من به هيچکس ديگری هم آزار نمیرسانم‪ ".‬با صداقت و صميمانه‪.‬‬
‫نمیزنم‪ ،‬من به هيچکس ديگری هم آزار نمیرسانم‪ ".‬با صداقت و صميمانه‪.‬‬

‫از همان لحظه​ای که بتوانيد تصميم بگيريد برای مراقبه آمادهايد‪.‬‬


‫سيال )‪ ،(sīla‬متّا )‪ (mettā‬و ويپاسانا باوانا )‪ (vipassanā bhāvanā‬همه با هم​اند‪.‬‬
‫)حفظ اصول اخالقی‪ ،‬مهر و شفغت و مراقبه بصيرت درونی(‪،‬‬
‫هر سه باهماند‪ ،‬هيچ يک از آنها را نمی​توان از بقيه مجزا کرد‪.‬‬
‫ما تمايل داريم چيزها را تفکيک کنيم‪.‬‬
‫هر جنبه از زندگی ما به جنبه ديگری مربوط است‪.‬‬
‫به ويژه برای مراقبهگر اين امر مهم است‪.‬‬
‫هر جنبه از زندگی ما به همه​ی جنبه​های ديگر مربوط است‪.‬‬

‫هر کاری که میکنيد روی مراقبهتان اثر میگذارد‪ ،‬چه تاثير خوب و چه بد‪.‬‬

‫حقيقت‪ ،‬بنيان زندگی آگاهانه​ی ماست‪.‬‬


‫این اساس کارست‪.‬‬

‫فردی که عضو مرکز مراقبه برمه بود‪ ،‬اهل کسب و کار هم بود و در معامالت خود درستکار نبود‪ .‬برای‬
‫همني يکی از دوستانش اين نکته را به او متذکر شد؛ "ببني تو مراقبه میکنی که کيفيتهای معنويت‬
‫را پرورش دهی تا به رهایی که بسيار شريف و واالست دست يابی‪ ،‬اما در معامالت تجاری واقعا‬
‫درست کار نيستی"‪ ،‬او کمی تقلب میکرد و همه هم کمی تقلب میکنند؛ او در بدی کردن استثنا‬
‫نيست بلکه طبق معمول بد است‪ .‬سپس ادامه داد" اين دو متفاوتاند‪ ،‬وقتی که به مرکز مراقبه میروم‬
‫مراقبه میکنم و سعی دارم که کيفيتهای معنويم را پرورش دهم و به رهایی دست يابم اما وقتی برای‬
‫تجارت میروم‪ ،‬کسب و کار است‪ ،‬و خود موضوع ديگری است‪ ".‬اصال چنني کاری نمیتوانيد بکنيد!!‬
‫اين را در ذهن داشته باشيد ببيند چه کار می​کنيد‪ ،‬اگر اين کار مناسب هر ايده​آل​ معنوی که دارید‬
‫باشد‪ ،‬آن را در ذهن نگه​دارید وکنترل کنيد‪ ،‬حاال همواره در هر کاری‪ ،‬ببینید آن کار به تمرين​های‬
‫معنوی )مراقبه( شما صدمه مي​زند يا از آن حمايت می​کند‪.‬‬
‫معنوی )مراقبه( شما صدمه مي​زند يا از آن حمايت می​کند‪.‬‬

‫مهم این است که زندگی روزانه ما چگونه می​گذرد‪.‬‬

‫چگونه از منابع​مان به طرز مفيدی استفاده می​کنيم و چه رفتار مهرآميزی با اطرافيان​مان داريم‪ .‬برای‬
‫زندگی موفق دو کليد وجود دارد‪ :‬عادت به تمرين​های معنوی )مراقبه( و خدمت به همنوع‪ ،‬اين دو‬
‫توام​​اند‪.‬‬
‫اگر کسی را به هر طريقی بيازارِيم به تمرين معنوی خود صدمه زدهايم‪ .‬اصول اخالقی )سيال ‪(Sīla‬‬
‫جنبه های زيادی دارد‪ .‬حفظ پنج اصل سيال آن است که بايد متوجه باشيم هر وسيلهای را به کار‬
‫میبريم چرا از آن وسیله استفاده می​کنیم‪ .‬وقتی غذا میخوريم بايد توجه کنيم که "چرا اين غذا را‬
‫میخورم؟‪ :‬اگر توجه نکنيم آن وقت است که حرص و آز غالب میشود‪ ،‬همچنني وقتی لباسی را‬
‫استفاده میکنيم "چرا اين لباس را می​پوشم؟" اگر توجه نکنيم آن وقت است که حرص و آز غالب‬
‫میشود‪ ،‬و ما آزمندانه غذا میخوريم و لباس میپوشيم‪ ،‬در این صورت فقط برای خود​نمایی لباس‬
‫میپوشيم‪ .‬وقتی چيزی میبينيم يا میشنويم سعی کنيم که کامال آگاه باشيم‪ ،‬به طوری که به طور‬
‫خود به خودی واکنش نکنيم‪ .‬وقتی به خیابان می​روید و به مراکز خريد میرسيد‪ ،‬ببينيد چه روی‬
‫میدهد‪ .‬چشمان​مان تمام وقت اين طرف آن طرف می​گردد و سعی میکنيم به خيلی چيزها گوش دهیم‪.‬‬
‫نمیکوشيم که در آن لحظه آگاه باشيم و وقتی آگاه نيستيم مشوشتر و مضطربتر میشويم‪.‬‬
‫چيزهای ديگری هم هستند که مانع دستيابیهای معنوی ما میشوند‪ .‬کسی که مادری را بکشد‬
‫مگّا‪-‬فَال ‪ (magga-phala‬آن را کسب کند‪ ،‬کسی که مراقبه میکند‬ ‫نمیتواند به راه رهایی برسد و ثمره ) َ‬
‫نمیتواند به آگاهی فراتر از حد عادی برسد زيرا کشنت مادر‪ ،‬کشنت پدر‪ ،‬کشنت ارهنت و صدمه‬
‫رساندن به بودا اثر بسيار بدی بر ذهن میگذارد‪ .‬داشنت ديدگاه اشتباه هم بسيار مهم است! اگر کسی‬
‫فکر کند که اعمال مفيد يا مضر وجود ندارد و همه یک​سانند‪ ،‬اگر کسی چنین باوری داشته باشد که‬
‫خوبی نتيجه​ی خوب نمیدهد‪ ،‬اگر کسی کار بدی کند نتايج بدی گريبان​گيرش نمیشود‪ ،‬با چنني‬
‫ديدگاه های اشتباهی نمیتواند به هدفی معنوی دستيِابد‪ .‬میدانم که چنني ديدگاههای اشتباهی‬
‫نداريد‪.‬‬
‫حتی اگر در ذهن خود کسی را متهم کنيد‪ ،‬و انديشه بدی راجع به آن شخص داريد‪ ،‬حتی اگر هم​نشین‬
‫مراقبهگرخودتان باشديادتان نرود که از او طلب بخشش کنيد‪ .‬لطفا به خود بگوئيد "من اشتباه کردم‪".‬‬
‫خيلی مهم است که فکرهای مثبتی در باره هم داشته باشيد‪ .‬اگر افکار منفی راجع به هم يا افرادی که‬
‫مراقبه میکنند داشته باشيد‪ ،‬اين فکرهای منفی نامهربان میتواند مانع پيشرفت شما شوند‪ .‬برای‬
‫همني است که وقتی ما برای مراقبه می​نشينيم ابتدا سعی میکنيم که احساس تعلق‪ ،‬ارتباط‪ ،‬افکار‬
‫مشفقانه را در خود پرورش دهيم‪ .‬اين کار بسيار اهميت دارد‪ .‬وقتی برای مراقبه مینشينيم چه تنها و‬
‫چه در گروه‪ ،‬ابتدا به آن افراد بيانديشيم و سعی کنيم براي​شان متّا ايجاد کنيم‪" ،‬من تمرين آنها را‬
‫حمايت میکنم‪ ".‬اگر تمرين آنها را حمايت نکنيد خود را منزوی حس میکنيد‪ ،‬خود را خودخواه‬
‫احساس میکنيد‪ .‬وقتی بعضی مراقبهگرها يکدگر را متهم میکنند‪ ،‬متوجه میشوم که اين کار در آنان‬
‫حس تقصير و تشويش ايجاد میکند که تمرکز آنان را برهم میزند‪.‬‬
‫نکته مهم ديگری در این مورد این است‪ :‬چند روز پيش شخصی سوال مشابه​ای از من کرد‪ .‬بعضیها‬
‫مدتهای طوالنیاست که مراقبه میکنند اما بيشتر یک کار میکنند مثال مینشينند و سعی میکنند‬
‫که تمام وقت از تنفس آگاه باشند فقط يک چيز‪ ،‬نفسی که وارد و خارج میشود‪،‬‬
‫که تمام وقت از تنفس آگاه باشند فقط يک چيز‪ ،‬نفسی که وارد و خارج میشود‪،‬‬

‫بودا میگويد‬
‫چاتّارو ساتی​پاتّانا‬
‫)‪Cattāro Satipaƫƫhānā (MN i.56‬‬
‫" چهار بنيان آگاهی "‬

‫بايد چهار بنيان را تمرين کنيم نه فقط يکی را‪ .‬برای پرورش بصيرتی عميق بايد به هر چهار بنيان‬
‫بپردازيم‪ .‬اولی مشاهده بدن )کایانوپاسانا ‪ ،(kāyānupassanā‬آگاهی از بدن بعدا ً جزئيات آن را شرح‬
‫میدهم‪ ،‬دومی مشاهده حس​ها )ويدناپاسانا ‪ (vedanānupassanā‬آگاهی از حسها‪ ،‬حتی در‬
‫کایانوپاسانا جنبههای زيادی وجود دارد‪ .‬ديگری مشاهده ذهن )چيتاپاسانا ‪ (cittānupassanā‬آگاهی‬
‫از انديشههاست؛ ديگری مشاهده محتوای ذهن )دامّانوپاسانا ‪ (dhammānupassanā‬است که به طور‬
‫کلی به معنی محتوای ذهن و هر نوع هوشياری است‪ .‬سعی کنيد تا میتوانيد همه اين چهار بنيان‬
‫را پرورش دهيد‪.‬‬

‫مراقبه ساتی​پاتانا )‪ (Satipaƫƫhānā‬شامل هرچهارتاست‪،‬‬


‫و استثنا ندارد‪.‬‬
‫مراقبه سماتا )‪ (samatha‬منحصر به فرد است‪،‬‬
‫يکی از بنيانها را انتخاب و بقيه را رها میکنيد‪.‬‬

‫اما مراقبه ويپاسانا )‪ (vipassanā‬بدين صورت است که شما ابتدا با يکی شروع میکنيد و آهسته‬
‫آهسته بیشتر و بيشتر به درون میرويد‪ ،‬اما همواره از آنچه که در بدن و ذهن روی میدهد آگاهيد‪ ،‬در‬
‫چشمها‪ ،‬گوشها‪ ،‬زبان‪ ،‬بدن‪ ،‬همه جا‪.‬‬
‫وقتی میخواهيم انجام کاری را ياد بگيريم ما نياز به روشی از جانب کسی داريم‪ .‬ما به اندازه کافی‬
‫روش در منتهای پالی داريم و همچنني استادهای بسياری هم در اطراف حضور دارند‪ .‬يادگيری این‬
‫شيوه مراقبه ديگر چندان مشکل نيست‪.‬‬
‫به هر حال نکته مهم روشن​سازی است‪.‬‬
‫چه مطلب را به خوبی فهميده يا نفهميده باشید‪،‬‬
‫بايد سوال کنيد‪.‬‬

‫فقط گوش ندهيد‪ ،‬يادداشت برداريد و برويد؛ سوال کنيد‪ .‬سوال کردن بهترين راه يادگيری است‪ .‬چه در‬
‫مراقبه و چه در هر نوع یادگيری ديگری‪ ،‬آنهایی که واقعا فکر میکنندو سواالت بیشتری میپرسند‪،‬‬
‫واقعا میشنوند‪ ،‬بیشتر میفهمند‪ .‬پرسش دوباره و دوباره تا آن زمان که موضوع کامال برايتان‬
‫واضح شود بهترين راه یادگیری است‪ .‬بحث کردن بسیار مهم است‪ .‬شیوه آن را بیاموزيد؛ سوال کنيد‬
‫تا موضوع روشن شود و تمرین کنید؛ با تمرین کردن مشکالتی بروز می​کند‪ .‬هر وقت مشکلی داريد از‬
‫استادتان بپرسید‪ ،‬با استادتان صحبت کنيد و توصیههای او را بپذیرید‪.‬‬
‫در بیشر موارد اگر به تمرين ادامه دهيد خودتان پاسخ را مییابید‪ ،‬این واقعیت دارد‪ .‬بیشتر اوقات ما‬
‫در جنگل زندگی میکنیم و از استادهای​مان بسیار دوریم‪ .‬استادهایمان را یک بار در ماه میبینیم‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬موقع مراقبه وقتی به مشکل برمیخوریم میگوییم "وقتی استادم را ِدیدم از او میپرسم‪ ".‬و‬
‫به مراقبه خود ادامه میدهیم و روزی پاسخ به ذهن​مان میرسد و دیگر نیازی نیست بپرسیم‪ .‬بسیاری‬
‫از شاگردانم هم چنیناند‪ ،‬گاهی به شهرشان میروم وقتی برمیگردم آنها مشکالتی دارند‪ ،‬سواالتشان‬
‫را مینویسند و فکر می​کنند که "وقتی استادمان آمد از او میپرسم‪"،‬اما وقتی واقعا به طور جدی‪،‬‬
‫صادقانه و صمیمانه به مراقبه ادامه میدهند پاسخ خود را مییابند‪ .‬بنابراین وقتی میروم و آنها را‬
‫میبینم خیلی از آنها میگویند "سواالت زیادی نوشته بودم که وقتی آمدید از شما بپرسم اما وقتی‬
‫به مراقبه کردن ادامه دادم پاسخ خود را یافتم برای همین االن پرسش زیادی ندارم فقط یکی یا دوتا‪".‬‬
‫به مراقبه کردن ادامه دادم پاسخ خود را یافتم برای همین االن پرسش زیادی ندارم فقط یکی یا دوتا‪".‬‬

‫اگر به مراقبه کردن ادامه دهيد پاسخهایتان را مییابید‪.‬‬

‫دوست خوب؛ استاد خوب دوست خوب هم هست‪ ،‬استاد و دوست همانندند‪ ،‬دو فرد متفاوت نیستند‪.‬‬
‫حتی بودا هم از خود به عنوان دوست خوب صحبت کرده است‪ .‬داشنت استاد خوب‪ ،‬یعنی داشنت‬
‫دوست خوب‪ ،‬در تماس بودن با استاد‪ ،‬پرسش از او و قبول توصیهاش بسیار مهم است‪ .‬بدون استاد‬
‫و بدون دوست‪ ،‬و بدون راهنما عبور از این مسیر برای​مان بسیار مشکل خواهد بود‪ .‬خطاهای زیادی‬
‫میکنیم‪ ،‬و بسیار منحرف خواهیم شد‪.‬‬
‫در مرحله شروع مراقبه طبیعتا ً سعی میکنیم که ذهنمان را روی چیزی متمرکز نگه داریم‪ .‬مثال ورود‬
‫نفس و خروج آن‪ ،‬سعی میکنیم که تا حد ممکن ذهن را آنجا نگه داريم‪ .‬با نگه داشنت ذهن روی نفس‬
‫به​تدریج تمرکز بیشتر پرورش مییابد‪ ،‬ذهن​مان بر موضوع مورد مراقبه مدت طوالنیتر و طوالنیتری‬
‫میماند‪ .‬وقتی که ذهن کمی آرام​تر شد ما میتوانيم تغيیر در طبیعت حسهای مورد مراقبه را ببینیم‪.‬‬
‫اگر هر گام را به طور منظم برداریم خیلی آسانتر آگاهی و تمرکز پرورش مییابد‪.‬‬
‫مثال اولین چیزی را که درک می​کنید این است که نفس میکشید‪ .‬اگر درک کنید که دارید نفس میکشید‬
‫یک گام برداشتهاید زیرا بیشتر اوقات با این که نفس میکشیم از آن بیخبريم‪ .‬چرا؟ برای این که داریم‬
‫راجع به چیز دیگری فکر میکنیم همیشه‪ ،‬فکر میکنیم‪ ....‬فکر میکنیم‪ ....‬بیشتر اوقات به چه‬
‫میاندیشیم‪ ،‬گاه حتی نمی​دانیم در چه فکری هستيم‪ ،‬که بسیار هم ناآگاهانه روی میدهد‪ .‬وقتی‬
‫آگاهی کمک میکند که به لحظه​ی حاضر برگردیم‪"...‬من نفس‬ ‫ِ‬ ‫میدانیم که نفس میکشیم این‬
‫میکشم"‪ ...‬این یک گام است‪ .‬گام بعدی دم است‪ ،‬آگاه​اید که هوا را به درون میبريد‪ ،‬هوا را بیرون‬
‫میدهید‪ ،‬آگاه​اید که هوا را بیرون میدهید‪ ،‬گام بعدی ‪ ...‬دم و بازدم‪.‬‬
‫قدم بعدی این است که وقتی فرو میدهيد‪ ،‬اگر آهسته هوا را به درون ببرید حدود سه یا چهار ثانيه‬
‫طول میکشد‪ ،‬برون دادن هوا هم حدود دو یا سه ثانیه زمان میبرد‪ ،‬در همان دو سه ثانيه‪ ،‬ذهنتان‬
‫چندین بار پرت میشود‪ .‬برای کمک به ذهن که جایی نرود میتوانید کار دیگری بکنید‪ .‬میتوانيد دم‬
‫خودرا در به پنج قسمت کنید بنابراین پنج بار از دم آگاه میشوید‪ .‬همین کار را برای بازدم هم بکنید‪.‬‬
‫اين کار را تاپنج بار بشمارید؛ کمک میکند که از تنفس خود آگاهتر شوید‪ .‬در مورد این شیوه درکی‬
‫اشتباه وجود دارد‪ .‬بعضی میگویند موقع دم بشمارید یک و موقع بازدم بشمارید دو‪ .‬یعنی شما‬
‫میشمارید که چند بار نفس میکشید‪.‬‬
‫گر چه کمک میکند که شما را متوجه نفس نگه دارد‪ ،‬اما هدف اصلی این است که میکوشید بیشتر از‬
‫ورود هوا آگاه باشید‪ ،‬پس ذهن​تان نمیتواند بین دمها جایی برود‪ .‬اگر از ورود هوا پنج بار آگاه‬
‫باشيد پس برای ذهنتان سرگردانی مشکل​تر میشود‪ .‬آن​گاه که هوا را فرو میبرید از شروع دم آگاه​اید‬
‫اما از وسط و آخر آن آگاه نیستید‪ ،‬این​حالت میتواند روی دهد‪ .‬برای آن که این اتفاق نیفتد الاقل در‬
‫ذهن​تان پنج بار دوباره و دوباره بشمارید‪ .‬میتوانید بیش از پنج هم باشد اما حداکثر نباید از ده‬
‫بیشتر شود زیرا اگر تا ده بشمارید شمارش​تان سریع میشود و این ذهن را آشفته میسازد‪ .‬بسته به‬
‫آن که چقدر طول میکشد که هوا را فرو ببرید و چقدر طول میکشد که هوا را بیرون دهید حداقل پنج‬
‫و گاهی بین پنج و ده بشماريد‪ .‬شمارهها اهمیتی ندارند‪ .‬نیاز است که هدف از شمارش را بفهميد؛‬
‫هدف آن است که ذهن را دوباره و دوباره متوجه تنفس نگه دارید‪ .‬این مهٌم است که سعی نکنيد به‬
‫عددی برسید‪ .‬سعی نکنيد که تندتر بشماريد به طوری که با تمام شدن یک بار دم و بازدم شمارش هم‬
‫تمام شده باشد؛ فقط طبیعی و یکنواخت بشماريد‪.‬‬
‫ذهنتان را روی نفس نگاه دارید‪ ،‬حاال ذهن​تان کجاست روی نفس یا روی شمارش؟‬
‫ذهنتان را روی نفس نگاه دارید‪ ،‬حاال ذهن​تان کجاست روی نفس یا روی شمارش؟‬

‫ذهن را روی حس ها متمرکز کنید نه روی مفهوم‪ ،‬تنفس مفهوم است‪ ،‬ایده​ای​ست‪.‬‬
‫که به زبان پالی پانیاتّی )‪ (paññatti‬نامیده می​شود و‬
‫من آن را بارها و بارها توضیح خواهم داد‪.‬‬

‫و پانیاتی و پاراماتا )‪ (paramattha‬دو کلمه​اند که باید کامال توضیح دهم‪ .‬زیرا مراقبه گران در موارد‬
‫بسیاری ذهن خود را بجای حقیقت غایی )پاراماتا( روی مفهوم )پانیاتی( نگه می​دارند چون کارشان‬
‫همان است که ذهن​شان را روی پانیاتی نگه دارند‪ .‬بارها سعی کردم که این کلمه را ترجمه کنم در مورد‬
‫آن با ناناویسودی گرامی هم بحث کردم‪ .‬پانیاتی را مفهوم ترجمه کرده​اند‪ .‬مفهوم چه معنی می​دهد؟‬
‫وقتی کلمه مفهوم را می شنوید از آن چه می​فهمید؟ یک کلمه‪،‬یک اسم؟ سعی می کنیم معنی آن را پیدا‬
‫کنیم‪ .‬در ترجمه انگلیسی واقعا نمی​توان معنی کامال درستی برایش بیابیم‪ .‬برای همین ناناویسودی‬
‫گرامی برای آن کلمه "عنوان‪ ،‬نام )‪ "(designation‬را پیشنهاد کرد‪.‬‬
‫نام​ها پانیاتی هستند‪ ،‬هر نامی چه درون و چه بیرون مسیر باشد پانیاتی است؛ مثال وقتی چیزی را‬
‫هوا می​نامید‪ ،‬هوا پانیاتی​ست زیرا در واقع آنچه که هوا نام نهادید مرکب از عناصر بسیاری​ست‪.‬‬

‫از این رو وقتی چیزها را باهم‬


‫تحت یک نام می​شناسید یا به عنوان یک چیز‬
‫درکش می​کنید‪ .‬شما پانیاتی را فهمیدید نه‬
‫پاراماتی واقعی را‪.‬‬

‫موقع دم‪ ،‬مسیر هوا و نامیدن آن مهم نیست زیرا هم دم و هم بازدم پانیاتی​اند‪.‬آن چه را که مستقیما ً‬
‫حس می​کنید پاراماتی است‪ .‬موقع دم چه حس می کنید؟ آن حس کجاست؟ کجا اتفاق می​افند؟ چیزی‬
‫که حس می​کنید واقعی​ست؟ موقع دم و بازدم چه حس می کنید؟ تماس مالیم‪ ،‬مالش ‪،‬فشار این ها‬
‫حس​های واقعی​اند همچنین دما یعنی سرما و گرما نیز حس​های واقعی​اند و ذهن​تان را متمرکز نگه‬
‫می​دارند‪....‬موقع دم و بازدم جایی اطراف بینی را حس می​کنید که چیزی در آن جا روی می​دهد‪ .‬ذهن‬
‫را همان جا نگه دارید با دم و بازدم بارها و بارها آن را برگردانید و همان جا نگهش دارید این کار را‬
‫تنها برای مدت کوتاهی ادامه دهید‪ .‬حتی شمارش هم پانیاتی است اعداد هم پانیاتی​اند نه پاراماتی‪.‬‬
‫وقتی از اعداد استفاده می​کنیم نفس به بخش​های کوچک​تری تقسیم می​شود برای همین با تداوم‬
‫بیشتری می​توانیم از نفس آگاه باشیم‪ .‬مهم​ترین نکته همین آگاهی مداوم و بی​وقفة از نفس است‪ .‬اگر‬
‫هدف از تمرین را بفهمید آنگاه می​توانید بقیه چیزها را رها کنید‪ ،‬فقط نفس‪.‬‬
‫هدف از تمرین را بفهمید آنگاه می​توانید بقیه چیزها را رها کنید‪ ،‬فقط نفس‪.‬‬

‫ذهن را روی نفسی که وارد و خارج‬


‫می شود نگه دارید‪ .‬سعی کنید مدام و بی​وقفه ذهن را درمحل‬
‫تماس نفس نگه دارید‪...‬‬
‫بیشترین سعی​تان را بنمایید‪.‬‬

‫فقط موقع شروع تمرین سعی کنید که بشمارید یا بگویید "ورود" و "خروج" پس از مدتی "ورود" و‬
‫"خروج" و شمارش را رها کنید‪ ،‬سعی کنید تنها با نفس باشید‪ ،‬بدون هیچ ایده​ای‪.‬‬
‫پس از آن که به سطح معینی از تمرکز رسیدید از طبیعت متغیر نفس آگاه می​شوید‪...‬منظورم‬
‫حس​هاهستند‪ ...‬در این حالت آنچه نفس می​نامیم نیز پانیاتی است یعنی آن چه که از حس​ها‬
‫می​دانیم‪ .‬موقع مراقبه بررسی کنید و ببینید که آیا این چنین عمل می​کنید‪ .‬ذهن​تان کجاست؟ به چه‬
‫فکر می​کنید؟ اگر در این مورد سوالی برای​تان وجود دارد حتما بپرسید خیلی مهم است که ابهامی در‬
‫کار نباشد‪ ،‬زیرا اگر ذهن را در پاراماتی نگه ندارید‪ ،‬هر چند که ذهن آرامش و صلح می​یابد و متمرکز‬
‫شود اما واقعیت را نمی​بیند‪.‬‬

‫مراقبه شامل دو بخش است‪.‬‬


‫بخش اول برای آرام کردن ذهن و پرورش تمرکز است‬
‫به طوری که ذهن آشفته نشود‪،‬‬
‫و افکار آرام گیرد و‬
‫ذهن را روی یک موضوع نگه دارید‪.‬‬
‫این اولین هدف مراقبه است‪.‬‬

‫دومین هدف که مهم تر است‪،‬‬


‫درک حالت​ وجود چیزهاست که آن را واقعیت یا هر چیز دیگری‬
‫می نامید‪،‬‬
‫درک حالت حس​ها‪ ،‬افکار و احساسات‪..‬‬
‫آن ها را آن گونه که هستند بفهمید‪.‬‬

‫اگر بتوانیم ذهن را در پانیاتی نگه داریم می​توانیم آرامش‪ ،‬صلح و تمرکز پیدا کنیم‪ ،‬اما نمی​توانیم‬
‫ذهن )ناما ‪ (nāma‬را به عنوان ذهن و جسم )روپا ‪ (rūpa‬را به عنوان جسم بفهمیم‪ ،‬و کوششی برای‬
‫تماس با طبیعت ذهن و جسم بعمل نمی​آوریم‪ ،‬فقط ذهن را در پانیاتی به صورت " عنوانی" نگه‬
‫می​داریم‪ .‬شکل‪ ،‬اندازه‪ ،‬کوچکی یا بزرگی پانیاتی​​اند؛ شرق‪ ،‬غرب‪ ،‬شمال و جنوب پانیاتی هستند؛ اگر‬
‫بخواهم ایده بیشتری راجع به پانیاتی به شما بدهم‪ ...‬روزهای هفته دوشنبه‪ ،‬سه شنبه‪ ،‬چهارشنبه و‬
‫غیره‪..‬همگی پانیاتی​اند‪ ،‬فقط اسم هستند‪.‬‬
‫غیره‪..‬همگی پانیاتی​اند‪ ،‬فقط اسم هستند‪.‬‬

‫وقتی مراقبه می کنید و ذهن​تان را روی آن چه که مستقیما‬


‫می توانید تجربه کنید نگه می​دارید‪،‬‬
‫تمامی چیزهای دیگر ناپدید می​شوند‪.‬‬

‫گاهی حتی نمی​دانید کجا نشسته​اید یا رو به کدام سو دارید‪ .‬دیگر چیزی از اوضاع نمی​دانید‪ .‬گاه‬
‫حس عجیبی پدید می​آید؛ حتی نمی​دانید کی هستید‪ .‬زیرا کسی بودن خود ایده​ای آفریده ذهن​تان‬
‫است‪ .‬اما رسیدن به چنین مرحله​ای نیاز به بصیرتی عمیق نسبت به بی​منیتی دارد‪ .‬آن گاه که خرد‬
‫بی​منیٌتی پرورش یافت گاهی نام خود را هم نمی​دانید‪ .‬باید فکر کنید که نام​تان را به یاد آورید‪. ...‬اما‬
‫زمان می​برد‪.‬‬
‫اگر پرسشی در مورد پاراماتا و پانیاتی دارید حتما بپرسید‪ ،‬خیلی مهٌم است حتما بپرسید‪ .‬من و‬
‫ناناویسودی گرامی بعضی شب​ها در باره آنها بحث می​کردیم‪ ،‬بحث​مان روزهای زیادی به درازا‬
‫می​کشید‪ .‬جالب است‪ ...‬با هم می​نشستیم‪ ...‬و در باره پانیاتی و پاراماتا و موضوع ویپاسانا بحث‬
‫می​کردیم‪ .‬گاه بحث به درازا می​کشید‪...‬حتی زمان را هم از یاد می​بردیم‪ ...‬از ساعت نه شب ساعت​ها به‬
‫بحث می​نشستیم فکر می​کردیم بحث​مان حدود یک ساعت خواهد بود سپس زمان را از یاد می​بردیم‬
‫زیرا زمان پانیاتی است‪ .‬وقتی به ساعت نگاه می​کردیم می​دیدیم حدود یازده و نیم است‪ .‬اگر سئوالی‬
‫دارید لطفا بپرسید‪ .‬حاال موقع پرسش است‪ .‬آیا پرسشی هست؟ لطفا راحت باشید و آزادانه بپرسید‪.....‬‬
‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫آیا نفس کوتاه و بلند پانیاتی هستند؟ سئوال خیلی خوبی​ست‪ .‬ممنون که پرسیدید‪ .‬وقتی به نفس‬
‫بلند فکر می​کنید منظور چیست؟‬
‫مطلب مهم این است که ذهن را به کلمه معطوف نکنید‪.‬‬
‫مهم این است که وقتی نفس بلند است از تمامی نفس‬
‫از شروع تا پایان آن باخبر باشید‪.‬‬

‫ذهن خود را روی محل تماس نفس نگه دارید‪ .‬جایی که هوای دم و بازدم آنجا را ملس می​کند‪ .‬هر قدر‬
‫هم طول بکشد‪ ،‬نفس کوتاه یا بلند باشد ذهن را همان جا نگه دارید‪ .‬فقط در موقع شروع کار شما‬
‫می​دانید این نفس بلند است‪ ،‬این نفس کوتاه است‪ ...‬این فقط در مرحله ابتدای کار است؛ تنها بدانید‬
‫که دارید نفس می​کشید‪ ،‬این مرحله اول است؛ بدانید که دارید هوا را وارد می کنید‪ ،‬دارید هوا را خارج‬
‫می کنید‪ ،‬این خود مرحله دیگری​ست؛ اگر فقط بدانید این دم طوالنی یا کوتاه است‪ ،‬این بازدم طوالنی‬
‫یا کوتاه است‪ ،‬این هم مرحله دیگری​ست؛ پس از آن کوتاه یا بلندی نفس را کنار بگذارید‪ ،‬به طور مداوم‬
‫و از ابتدا تا انتهای تمام طول نفس با آن باشید‪.‬‬
‫شمارش نباید از ده فراتر رود‪ ...‬سعی کنید از شماره​های معینی همواره استفاده نکنید‪ .‬تعداد اعداد‬
‫مهم نیست‪ .‬آن چه که مهم است ‪ ..‬این است که ذهن همان جا با نفس متمرکز باقی بماند‪ .‬شمارش هم‬
‫مهم نیست‪ .‬آن چه که مهم است ‪ ..‬این است که ذهن همان جا با نفس متمرکز باقی بماند‪ .‬شمارش هم‬
‫فقط در ابتداست‪.‬‬
‫زمانی که به سطح معینی از تمرکز برسید‪ ،‬شمارش را رها کنید‪ ،‬بینید که ذهن می​تواند در همان جا‬
‫باقی بماند‪ .‬زیرا عادت​مان است که زیاد فکر کنیم فکرها خیلی سریع و آسان به ذهن می​رسند وقتی دم‬
‫عمیقی را فرو می​بریم از آن آگاه هستیم‪ .‬در ابتدا وقتی شروع به شمردن می​کنیم‪ ،‬یک‪ ،‬دو‪ ،‬سه دیگر‬
‫چهار‪ ،‬پنج‪ ،‬شش‪ ،‬هفت‪ ،‬هشت و غیره را ‪ ....‬از یاد می​بریم‪ ،‬همان طور فکرهای دیگر را‪ .‬در واقع آن‬
‫فکرها را نمی​گذاریم از دست​مان بروند‪ ،‬بارها به آن ها برمی​گردیم و با نفس هستیم؛ این هدف از‬
‫شمارش است‪ ...‬پس شمردن را رها کرده و با نفس می​مانیم‪.‬‬

‫اگر می​توانید بدون شمردن با نفس باشید‪ ،‬دیگر نشمارید‪،‬‬


‫زیرا بعدا ً شمارش خود مانعی در کار خواهد شد‪،‬‬
‫اعداد فقط عدداند‪.....‬‬
‫ما سعی نداریم اعداد را بفهمیم‪،‬‬
‫سعی ما در آن است که حس های پیکری را درک کنیم‪.‬‬
‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بله زمانی که می​دانید دارید نفس می​کشید پانیاتی است‪ ،‬هوا را فرو می​برید آن را برون می​دهید‪ ،‬این‬
‫پانیاتی است‪ ،‬شمارش نفس این هم پانیاتی است‪ ،‬نفس کوتاه یا بلند است‪ ،‬پانیاتی دیگری​ست‪ ،‬این‬
‫کار در ابتدا خوب است‪ .‬آن زمانی که بدون هیچ کالمی و بدون هیچ فکری روی نفس می​مانید بهترین‬
‫کاری​ست که می​کنید‪ .. .‬زیرا بلند یا کوتاه یک ایده است‪ ...‬مقایسه است‪ ...‬مهم​ترین کار تداوم بودن با‬
‫نفس است؛ اگر بتوانید با نفس بمانید آنگاه هر چیز دیگری را رها کنید‪ ،‬ورود و خروج‪ ،‬کوتاه و بلند‬
‫مهم نیست!‬
‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫تنها برای کمک به ذهن که آشفته نشود و کمک به ذهن تا آرام بگیرد‪ ،‬آن هم در آغاز کار که برای مدتی‬
‫می​نشینید‪ ،‬دقایق کوتاهی کار شمارش یا آن​که نفس کوتاه یا بلند است را انجام دهید و بعد آن را رها‬
‫کنید! زیرا وقتی در صدد انجام کارهای زیادی هستید ذهن سرعت می​گیرد ‪ ...‬بیشتر فکر می​کند‪...‬آن‬
‫گاه که برای مراقبه می​نشیند‪ ...‬هوا وارد می​شود ‪ ....‬هوا خارج می​شود‪ ....‬سپس آن زمان کمی‬
‫بشمارید‪... .‬‬

‫‪ ..‬ببینید می​توانید با نفس بمانید‪،‬‬


‫اگر بتوانید با نفس بمانید‪ ،‬همه​ی کالم​ها‪ ،‬همه​ی ایده​ها را کنار بگذارید‪.‬‬
‫فصل سوم‬
‫طریقه مراقبه ویپاسانا‬
‫به کالس خوش آمدید‪ .‬خیلی از دیدن​تان خوشحالم‪ .‬همان طور که قبال گفتم زیباترین منظر‪ ،‬دیدن‬
‫فردی در حال مراقبه است‪ ،‬خیلی زیباست‪ .‬از همان زمانی که پسر جوانی بودم وقتی کسی را در حال‬
‫مراقبه می​دیدم‪ ،‬دلم می​خواست مدت​ها همان جا بایستم و او را نگاه کنم؛ چه آرام نشسته بود‪،‬‬
‫پیکرش با سکون و آرامش‪ ،‬در تعادلی موقر واحترام انگیز‪ .‬چنین نشستنی مرا به یاد اهرام می​اندازد‪،‬‬
‫بسیار محکم‪ ،‬استوار و غیر قابل لغزش؛ این خود نشانه​ی حالت ذهن نیز هست‪ ،‬بسیارآرام و استوار‪.‬‬
‫حالت بدن به ذهن کمک می​کند که به سوی پایداری‪،‬آرامش و صلح رود‪.‬‬
‫حالت بدن به ذهن کمک می​کند که به سوی پایداری‪،‬آرامش و صلح رود‪.‬‬

‫هر گاه مجسمه​ای از بودا را در حال مراقبه می​بینم‪،‬‬


‫به من صلح و آرامش می​بخشد‪ ،‬عکس​هایی از بودا‬
‫جمع​آوری کرده​ام‪ ،‬تصاویر بودا بسیار صلح آمیزاند‪.‬‬

‫پیش از آن که در باره موضوع​های مراقبه و تفاوت روش​های تمرکز )سمادی( صحبت کنم‪ ،‬در باره‬
‫پرسش هفته گذشته‪ ،‬صحبت خواهم کرد که یادآوریش بسیار مهم است‪ ... .‬طبیعت ذهن معنای‬
‫عمیق​تری هم دارد‪ ....‬سعی کردم این معانی را در کتاب​هایی که مراقبه​گران مجرب نوشته​اند بیابم‪ ،‬آنها‬
‫دریافتند همان طور که آرامش مراقبه به آنها دست می​دهد ذهن نیز آرام می​گردد‪ ،‬عبور فکرها کندتر‬
‫می​شود‪ ،‬از محیط بی خبر می​شوند – یعنی ذهن جمع​تر و متمرکز می​گردد‪ .....‬به سوی مرحله‬
‫سمادی می​رود‪ -‬درست این حالت که پیش آمد‪ ،‬آیا می​دانید پس از آن برای بعضی​ها چه روی می​دهد؟‬
‫درست در لحظه​ای که آرامش مراقبه به فرد دست داد‪ ...‬افراد مبتدی )منظور کسانی که جدیدا ً کار مراقبه‬
‫را شروع کرده​اند نیست‪ ،‬بلکه افرادی​ست که از این مرحله فراتر نرفته​اند؛ ممکن است که زمانی طوالنی‬
‫باشد که مراقبه می​کنید ولی این مرحله خاص را تجربه نکرده باشید‪ ،‬در این صورت بازهم در مرحله‬
‫ابتدایی هستید‪ .‬درک این موضوع تواضع زیادی می​خواهد‪ ،‬چون وقتی که مدت​هاست که مراقبه‬
‫می​کنیم فکر می​کنیم که خیلی پیشرفته​ایم و همه چیز را می​دانیم‪ .‬اما اگر به مرحله خاصی نرسیده‬
‫باشیم هنوز در مرحله ابتدایی هستیم(‬
‫پس‪ ،‬درست در مرحله​ای که آرامش مراقبه به فرد دست می​دهد افراد مبتدی به واقعیت​های مادی‬
‫بازمی​گردند‪ .‬واقعیت​های مادی یعنی واقعیت​های عادی‪...‬مثل ‪ ...‬با یک تکان ناگهانی در تمام بدن به‬
‫واقعیت​های عادی بازمی​گردند‪ ،‬چرا این وضع برای بعضی​ها پیش می​آید؟ برای من هم پیش می​آمد‪،‬‬
‫گاهی بدین صورت روی می​داد ‪ ..‬خیلی آرام بودم ناگهان صدایی را می​شنیدم شوکه‪ ...‬و بیدار‬
‫می​شدم‪.‬‬
‫وقتی مراقبه می​کنید‪ ،‬به دنیای متفاوتی می​روید واقعیت​ها متفاوتند و آن چیزی​ست که باید بفهمید‪.‬‬
‫خیلی شبیه"حالت خلسه" است‪ .‬نوعی حالت هیپنوتیزمی​ست اما هیپنوتیزم واقعی نیست‪ .‬بعضی‬
‫دکترها آن را خوب می​شناسند‪ .‬وقتی فکر کردن را متوقف و توجه را به یک شیء معطوف می​کنید‪ ،‬کم‬
‫کم ذهن جمع و متمرکز می​شود و به نوعی واقعیت​های متفاوت می​رسید‪ .‬در برابر آستانه آن‬
‫واقعیت​ها به مشکالت زیادی برمی​خورید‪ ،‬ذهن پس و پیش می رود چون ما با واقعیت​های عادی‬
‫آشناییم‪ ،‬با آن​ها احساس امنیت می​کنیم‪ ،‬می​خواهیم حفظ​شان کنیم‪ ،‬آنها را نگه می​داریم‪،‬‬
‫نمی​گذاریم بروند‪...‬این واکنش حمایت کننده است‪ .‬می​خواهیم حامی خودمان باشیم‪.‬‬
‫نمی​گذاریم بروند‪...‬این واکنش حمایت کننده است‪ .‬می​خواهیم حامی خودمان باشیم‪.‬‬

‫برای این که حامی خودمان باشیم‪ ،‬یک راه آن است که‬


‫خودمان را در ذهن​مان آگاه نگه داریم‪.‬‬
‫محیط​مان را در ذهن​مان آگاه نگه داریم‪.‬‬

‫می​خواهیم بدانیم در اطراف​مان چه می​گذرد و‬


‫می​خواهیم از وضع بدن​مان نیز آگاه باشیم‪.‬‬

‫"اکنون بدنم در چه وضعی​ست؟" موقع مراقبه ذهن جمع و جور می​شود‪ ،‬کم کم آگاهی از محیط را از‬
‫دست می​دهید‪ .‬وقتی ذهن بیشتر و بیشتر متمرکز شد بعضی اوقات آگاهی از بدن را از دست‬
‫می​دهید‪ ،‬منظور این است که از حس ها آگاه هستید ولی دیگر از شکل آگاهی ندارید‪ .‬گاهی شکل و‬
‫اندازه بدن مضمحل می​شوند‪ ،‬چون این دو پانیاتی هستند‪ .‬ذهن این دو را سرهم می​کند و از آن‬
‫ایده​ای می​سازد؛ پاراماتا فاقد شکل و اندازه است‪.‬‬
‫اگر درک این مطلب برای​تان مشکل است مثالی می​زنم تا متوجه شوید‪ .‬مثال از علم فیزک نیوتن است‪.‬‬
‫با خواندن فیزیک نیوتن می​فهمید همه چیز دارای شکل‪ ،‬اندازه و حرکت است‪ .‬سیارات در گردش​اند‪.‬‬
‫می​توانید پیش بینی کنید و بگویید که هر زمان مثال ده سال دیگراین سیاره خاص در کدام محل‬
‫مشخص وجود دارد‪ .‬چون این سیاره شکل‪ ،‬اندازه و حرکت دارد‪ .‬اما وقتی به سمت ذرات کوچک و‬
‫کوچک​تر می​روید به ذرات ریز اتمی می​رسید همه قوانین نیوتن را از دست می​دهید‪ .‬شکل وجود ندارد‬
‫نمی​توانید با اطمینان در باره موردی صحبت کنید‪ .‬فقط با درصدی احتمال می​توانید وقوع رویداد‬
‫خاصی را پیش​گویی کنید‪ .‬فقط احتمال‪ ،‬دیگر از چیزی نمی​توان مطمئن بود‪.‬‬
‫در مراقبه هم چنین وضعی روی می​دهد‪ .‬در مرحله عادی آگاهی‪ ،‬ما از اطراف​مان باخبریم‪ ،‬شکل‪،‬‬
‫اندازه‪ ،‬طبیعت‪ ،‬مردم‪ ،‬شرق‪ ،‬غرب‪ ،‬شمال‪ ،‬جنوب‪ ،‬زمان‪ ،‬روز‪ ،‬و سال‪.‬‬
‫اندازه‪ ،‬طبیعت‪ ،‬مردم‪ ،‬شرق‪ ،‬غرب‪ ،‬شمال‪ ،‬جنوب‪ ،‬زمان‪ ،‬روز‪ ،‬و سال‪.‬‬

‫در مراقبه ما روز و سال را فراموش می کنم‬


‫" چه روز و چه ساعتی است؟"‬
‫و نیز فراموش می کنیم کجاییم‪.‬‬
‫دیگر از آنها آگاه نیستیم‪،‬‬
‫چون همه این​ها مفاهیم​اند‪.‬‬

‫نمی​دانید کجا نشسته​اید؛ نمی​دانید رو به شرق​اید یا رو به غرب‪ .‬گاهی خیلی عجیب است‪ ،‬نمی​دانید‬
‫کجایید و این خیلی ترس​آورست مثل نوعی بیماری روانی به نظر می​رسد‪ .‬بعضی ها نمی​دانند‬
‫کی​اند این افراد واقعا مبتال به بیماری روانی​اند‪ .‬اما در مرحله​ای از مراقبه که فرای واقعیت​های عادی‬
‫هستید‪ ،‬دیگر مهٌم هم نیست که چه کسی باشید‪.‬‬

‫"من" تنها یک ایده ست‪ ،‬شما ایده یعنی من را‬


‫از دست می​دهید‪.‬‬

‫با رسیدن به این مرحله از آن باز می​گردید آن هم بارها و بارها‪ ،‬زیرا بسیار پریشان می​شوید‪ ...‬من باید‬
‫بدانم کیم‪ ...‬باید بدانم اطرافم چه می​گذرد‪ ...‬در غیر این صورت اصالً حامی و پشتیبانی ندارم‪ .‬با‬
‫سعی در این که اطراف​مان چه می گذرد و کوشیدن برای فهم آنچه درون​مان می​گذرد‪ ،‬با کوشش در‬
‫آگاهی از بدن​مان و خودمان‪ ،‬می​کوشیم احساس امنیت کنیم‪ ،‬و این پانیاتی است‪ .‬درک این مطلب‬
‫بسیار مهم است زیرا اگر آن را نفهمیم بیشتر بیشتر "از مراقبه کردن می​ترسیم"‪ ...‬این ترس برای من‬
‫پیش آمده است‪ ،‬ناگهان با یک جهش بیدار شدم و ترس وحشتناکی به من دست داد! ما از رفنت به‬
‫فراسوی واقعیت​های عادی هراس داریم‪ ،‬با آن که می​خواهیم تجربه ژرف​تری حتی فرای آن هم داشته‬
‫باشیم‪ .‬هر چند که فقط برای همان مراقبه می​کنیم‪ ،‬لحظه​ای که از آستانه آن مرحله عبور می​کنیم ترس‬
‫بعضی​ها را فرا می​گیرد و احساس ناامنی شدیدی می​کنند‪.‬‬
‫بعضی​ها را فرا می​گیرد و احساس ناامنی شدیدی می​کنند‪.‬‬

‫ما با کنترل بدن و محیط اطراف​مان احساس امنیت می کنیم‪.‬‬


‫یکی از راه های کنترل آن است که بدانیم‬
‫در اطراف​مان چه می گذرد‪ ،‬و درون​مان چه روی می​دهد‪.‬‬
‫این واکنشی حمایت کننده است‪.‬‬

‫اگر برای مدت طوالنی دچار تنش باشیم‪ ،‬عادت می​کنیم به خودمان پابند شویم‪ .‬این حالت بیشتر‬
‫برای افرادی که مضطرب​اند و احساس ناامنی می​کنند روی می​دهد‪.‬‬

‫مثال تجسم کنید در دل جنگلی هستید که ممکن است ببر‪ ،‬مار و سایر جانوران آن باشند‪ .‬من در‬
‫جنگلی که ببر داشت زندگی کرده​ام‪) .‬حاال شکارچیان می​گویند ببر از انسان می​ترسد و فرار می​کند(‪.‬‬
‫وقتی اولین بار به جایی می​رویم احساس ناامنی می​کنیم زیرا خطر واقعیت دارد؛ ببر‪ ،‬مار‪ ...‬الاقل اگر‬
‫در آن نزدیکی ببر باشد می​توانیم خودمان را حفظ کنیم‪ .‬اما حفاظت در برابر مارها خیلی مشکل است‪،‬‬
‫آن​ها کوچک​اند و می​توانند به درون کلبه​های​مان که از نی ساخته شده بودند و چندان هم غیرقابل‬
‫نفوذ هم نیستد بخزند‪ .‬حشرات‪ ،‬جانوران می​توانند به داخل این کلبه​ها بخزند‪....‬بنابراین موقع‬
‫نشست وقتی صدای شی‪ ...‬شیش‪ ...‬می​شنوید‪ ،‬ناگهان برمی​خیزید و واقعا می​ترسید‪ ،‬بدن ما واکنش‬
‫نشان می​دهد؛ " این چیست؟" خیلی احساس عدم امنییت می​کنید‪ .‬وقتی فهمیدید که فقط یک‬
‫مارمولک است‪ ،‬به مراقبه برمی​گردید اما همه ذهن در مراقبه نیست‪ ،‬هنوز گوش به زنگ و هوشیارید‬
‫اگر این حالت ادامه یابد و بخواهید که بفهمید در اطراف چه خبر است‪ ،‬آن وقت پرورش سمادی عمیق‬
‫بسیار مشکل می​شود‪ .‬هنوز هم آگاهید‪ ،‬ولی آگاهی ذهن تا حد معینی توسعه می​یابد‪ .‬فراتر از آن‬
‫نمی​روید‪.‬‬
‫نمی​روید‪.‬‬

‫فراتر رفنت از آگاهی عادی‪ ،‬نیاز به رشد و‬


‫ایجاد نوعی اعتماد و امنیت دارد که بسیار مهم است‪.‬‬

‫خیلی خوبست با کس دیگری که به او اعتماد دارید‪ ،‬مثال استادتان‪ ،‬یکی از اعضای خانواده یا‬
‫دوستی مراقبه کنید‪ ....‬حس می​کنید اگر "اتفاقی برایم بیافتد کسی دور و برم هست که کمکم کند‪"،‬‬
‫این حس برای افراد مبتدی خیلی خوبست‪ .‬در برمه وقتی مراقبه می​کردیم خیلی از استادها می​گفتند‬
‫بدنت را به بودا بسپار‪ .‬به طور نمادین شما به بودا پناه می​برید و خود را به او می​سپارید؛ این بدن‬
‫دیگر مال من نیست‪ .‬پس اگر مال من نیست چرا دیگر نگرانش باشم‪ .‬این طریقه​ی نمادین واگذار کردن‬
‫من است‪ .‬کوششی برای یافنت راهی است که احساس امنیت کرده و به محیط اطراف​تان اعتماد کنید‪.‬‬
‫این جا دیگر الزم نیست از چیزی بترسید‪ .‬همه اطراف​یان مراقبه​​گرند و این محل امن و امان است‪ .‬قبل‬
‫از مراقبه ایجاد متّا )عشق توام با شفقت( بسیار مهٌم است‪ .‬زیرا متّا سبب می شود احساس امنیت‬
‫کنید‪.‬‬
‫مدت​ها در جنگلی زندگی می​کردم که در آن بنا یا محل مسکونی وجود نداشت‪ .‬گاهی زیر درخت‪ ،‬گاه‬
‫در کلبه​ای محقر‪ ،‬گاه از رداها جایی می​ساختیم‪ ،‬می​نشستیم و مراقبه می​کردیم‪ .‬وقتی متّای قوی‬
‫ایجاد می​کردیم‪ ،‬آن متّای پر قدرت سبب می​شد که احساس امنیت کنیم‪ .‬من بیش از بیست سال در‬
‫جنگل زندگی کردم و هرگز چیزی آزارم نداد‪ .‬جنگل​های واقعا انبوه‪ ،‬گاه فقط اطراف​مان چند کلبه‬
‫کوچک بود که برای​مان غذا فراهم می​کردند‪ .‬می​خواستم هر چه بیشتر در دل جنگل فرو روم تا از تمدن‬
‫دور باشم‪ ،‬تمدنی که بسیار مزاحم است‪.‬‬

‫به هر حال‪ ...‬اگر به خودت اعتماد داشته باشی‪،‬‬


‫‪ ...‬احساس امنیت بیشتری خواهی کرد‪.‬‬
‫به خودت و تمرینی که می​کنی اطمینان داشته باشید‬
‫محیط امن برای مبتدیان بسیار اهمیت دارد‪.‬‬

‫از این رو به پای​​بند بودن به خودمان عادت کردیم و به خود چنان وابسته شدیم‪ ،‬که دائما می​خواهیم‬
‫از خودمان حمایت کنیم و به خودمان بچسبیم‪ ،‬ببنید واقعا گاهی چنین حسی دارید" من سعی می‬
‫کنم خودم و اطرافم را کنترل کنم"‪ ،‬همه می خواهیم کنترل کنیم‪ ،‬اما در مراقبه اگر بخواهید چنین‬
‫کنید‪ ،‬نمی​توانید به درک عمیق​ترآن دست​یابید و از آن فراتر روید‪.‬‬
‫بیاموزید که رها کنید‪....‬‬
‫بگذارید هر چه می شود بشود‪،‬‬
‫زیرا برخی چیزهایی را‬
‫که در مراقبه تجربه می​کنید‪،‬‬
‫بسیار عجیب​اند به طوری که اگر بخواهید کنترلی‬
‫در کار باشد‪ ،‬جا می​زنید و فراتر نمی​روید‪.‬‬
‫!"مهاری روی خود می​گذاریم"‪.‬‬
‫مسئله این است که این کار را ناآگاهانه انجام می​دهیم‪.‬‬
‫مسئله این است که این کار را ناآگاهانه انجام می​دهیم‪.‬‬

‫زیرا آگاهانه سعی می​کنید پس بکشید و کنترل نکنید و ناآگاهانه از رها کردن می​ترسید‪ ،‬احساس‬
‫امنیت نمی​کنید‪ ،‬به خاطر همین ترس است که سعی در کنترل دارید‪ .‬اضطراب با ما عجین شده‬
‫نمی​دانم چه زمانی شاید از میلیون​ها سال پیش در دی ان ا ِ​ی )‪ (DNA‬ما بجا مانده است؛ مقاومت در‬
‫برابر ترس و تهدید از فروپاشی و تجزیه​ روانی​ آسان نیست‪ ،‬ترسی که ناخودآگاه بروز می​کند‪.‬‬
‫" فروپاشی و تجزیه​ روانی " یعنی چه؟ تجزیه انسجام ایده من‪ ،‬این که ما کی هستیم‪ .‬فروپاشی‬
‫یعنی بی​منیٌتی‪ ،‬بی​خود شدن؛ بدون کنترل‪ .‬آیا می​خواهید به این مرحله برسید؟‬

‫نه خود یا منی‪ ،‬نه کنترلی‪،‬‬


‫فقط فرایندهای فیزیکی و ذهنی​ هستند که در جریانند​!‬
‫لحظه​ای که می​خواهید آن را کنترل کنید‬
‫از آن بیرون می​آیید‪ .‬از مراقبه خارج می​شوید‪.‬‬
‫" مراقبه نوعی تسلیم است"‪.‬‬

‫ما همیشه می​خواهیم خودمان را کنترل کنیم" من می​دانم که کی​ام‪ ،‬و چه می​کنم"‪ .‬با چنین نگرشی‬
‫نمی​توانیم از این آستانه بگذریم‪ .‬کسی که مراقبه می​کند منی در کارش نیست‪ ،‬حتی کنترلی روی‬
‫مراقبه خودتان ندارید‪ .‬فقط آگاهی ناب از آن چه روی می​دهد‪ .‬فقط آگاهی ناب بدون هیچ کنترلی‪ ،‬مثل‬
‫این که کنار جاده​ای نشسته​اید و به آن نگاه می​کنید‪ .‬هیچ ماشینی را کنترل نمی​کنید‪ .‬ماشین​ها‬
‫می​آیند و می​روند‪ ،‬شما فقط نشسته​اید و مراقبید‪....‬می​دانم چه روی می​دهد ولی کنترلی در کارم‬
‫نیست! نیاز است که به این مرحله​ از کنترل ذهنی برسید‪ ،‬یعنی" بدون کنترل"‪ ،‬برای همین است که‬
‫سعی می​کنم‪ ،‬به مردم بگویم " مقاومت نکنید فقط بگذارید رد شود‪ ،‬فقط یک مشاهده​گر باشید و درگیر‬
‫نشوید‪.‬‬
‫لحظه​ای که می​بینم کنترل از دست می​رود‪ .‬لحظه​ای که دیگر "من" درکار نیست‪ ،‬نوعی ترس خاص‬
‫دست می​دهد‪ ،‬ولی این حالت برای همه پیش نمی​آید‪ .‬فقط برای بعضی​ها روی می​دهد‪ .‬پس بگذارید‬
‫دوباره به مراقبه برگردیم‪ ...‬هر وقت این وضعیت پیش آمد سعی کنیم دوباره آرام بگیریم و به خود‬
‫بگویید که خطری در کار نیست‪ ،‬ترسی ندارد‪ .‬به خود و تمرین​تان اطمینان داشته باشید‪ ،‬به تمرین‬
‫ادامه دهید‪ .‬دیگر پابند خودمان نیستیم‪ .‬وقتی که مراقبه می​کنیم و پابند خودمان نیستیم یعنی به‬
‫خودمان محکم نمی​چسبیم‪ .‬اگر سعی کنید کنترل کنید یا کاری انجام دهید‪ ،‬ناگهان ذهن حس می​کند‬
‫در خطریم‪ ،‬تکان ناگهانی بدن واکنش حمایت کننده​ای برای پاسداری از ماست‪ .‬پس در لحظه گذر به‬
‫واقعیت دیگری با تکان شدید و ناگهانی بیدار می​شویم و می​خواهیم کنترل را در دست داشته باشیم‪.‬‬
‫تکان شدید بدن چندان عادی​ نیست و شاید هم هولناک باشد‪ .‬فقط به خود شهامت بدهید بدانید که‬
‫این هم می گذرد و صلح و آرامش و خرد عمیق​تری را تجربه خواهید کرد‪ ،‬این هم می​گذرد‪ .‬این حالت‬
‫پس و پیش رفنت چندین بار اتفاق می​افتد‪.‬‬
‫گاهی ممکن است افراد مبتدی از احساس ترس شدید ناراحت شوند‪ .‬تکان شدید اولین واکنش بدن‬
‫برای بیداری​​ست‪ ،‬اما موارد دیگری هم دیده شده که بدن آرام است و تکان نمی​خورد‪ .‬بدن در وضعیت‬
‫سکون ولی ذهن است که واکنش می​کند‪ .‬گاهی مراقبه​گر مبتدی از وحشت شدید ناراحت می​شود‪ .‬این‬
‫درست لحظه آستانه آرامش عمیق است‪ .‬مراقبه​ سریعا ً مهار شده و متوقف می​شود‪ .‬این هم نوع دیگر‬
‫واکنش نا آگاهانه ذهن است‪ .‬فردی که پیشینه تنش و اضطراب دارد حس می​کند اگر رها کند ممکن‬
‫است در ذهنش چیز بسیار ناراحت کننده​ای پیش آید‪ .‬احساس می​کند"اگر رها کنم نمی​دانم چه‬
‫اتفاقی خواهد افتاد‪ ،‬ممکن است چیز عجیبی بروز کند که نتوانم کنترل کنم و دیگر نتوانم به وضع‬
‫عادی خودم برگردم"‪ .‬در بین ما چنین افرادی زیادند‪.‬‬
‫به همین دلیل نیاز به تمرین و حفظ پنج اصل اخالقی داریم تا اعتماد به نفس و شهامت خود را‬
‫پرورش دهیم‪ ،‬با تمرین و حفظ اصول اخالقی شجاعت زیادی احساس می​کنید‪.‬‬
‫پرورش دهیم‪ ،‬با تمرین و حفظ اصول اخالقی شجاعت زیادی احساس می​کنید‪.‬‬

‫این واقعیتی است که اگر پنج اصل اخالقی را حفظ کنید‪،‬‬


‫ترس و هراس​تان کمتر می​شود‬
‫اگر خود را به عنوان فردی مهربان و پرهیزکار قبول داشته باشید‪،‬‬
‫این باور به شما قدرت و شهامت میدهد‪.‬‬

‫همین طور ایجاد متّا‪ ،‬وقتی سرشار از مهر و عشق هستید این حس ذهنتان را آرامش و صلح‬
‫می​بخشد‪ .‬ما با متّای خود​مان از خود حمایت می​کنیم‪ .‬گاهی حس میکنید نوعی حامی اطرافتان‬
‫است‪ ،‬امواج مهر شفقت خود را حس میکنید که مثل موج رادیو‪ ،‬یا میدان مغناطیسی حمایتتان‬

‫می​کند‪ .‬هر کسی که وارد این میدان شود نمیتواند به شما صدمه​​ای بزند‪ .‬حتی اگر کسی به قصد آزار‬
‫و اذیت به سمت شما بیاید‪ ،‬وقتی وارد میدان مغناطیسی اطرافتان شد‪ ،‬ذهنش تغییر میکند‪"..‬اوه‪،‬‬
‫نه حرفی می​زنم و نه کاری خواهم کرد"‪ ،‬این خیلی واقعی​ست! سعی کنید مهر و شفقت ایجاد کنید‪.‬‬
‫هر چه این کوشش پر قدرتتر باشد میدان و دامنه متّای شما نیز قویتر خواهد شد و حس می​کنید که‬
‫با متّای خود حمایت میشوید‪ .‬خیلی​ها از من میپرسند " چگونه از خودت حفاظت میکنی؟"‬

‫با ایجاد متتا و نیز ایجاد آگاهی‪ ،‬از خود حمایت کنید‪.‬‬
‫این دو‪ ،‬به همراه اعتماد به بودا و اعتماد به تمرین​تان میتواند حامی شما باشند‪.‬‬

‫قبل از اینکه به تمرکز )سمادی( عمیق فرو روید‪ ،‬بنشینید و به کیفیت​های نیکتان فکر کنید‪ ،‬با ایجاد‬
‫متّا‪ ،‬بر کیفیتهای نیک بودا تأمل کنید و سپس به خود بگویید" اگر عمیقا ً غرق در تمرین شوم و‬
‫واقعا خطری تهدیدم کند من برمیخیزم‪ ".‬می​توانید مصمم شوید و پس از اخذ چنین تصمیمی در‬
‫خواهید یافت که در صورت وقوع اتفاقی پیش از وقوع آن بیدارید‪ .‬این مطلب بسیار صادق است در‬
‫زندگی خیلی از جاها باید چنین تصمیمی بگیریم‪ ،‬نه تنها در باره بروز خطر احتمالی بلکه اگر‬
‫بخواهیم در زمان معینی از آگاهی خارج شویم هم می​توانیم به همین صورت عمل کنیم‪ .‬شما برای‬
‫مراقبه مینشیند اما قبل از شروع می​گویید "من برای دو ساعت می​نشینم و بعد از دو ساعت‬
‫بلندخواهم شد "‪ .‬شما مراقبه می​کنید و به آگاهی عمیق فرو میروید و سر موقع که رسید کامال‬
‫بیدارید‪ .‬ساعت را نگاه میکنید درست سر وقت تنها با یکی و دو دقیقه کم یا زیاد برخاستهاید‪.‬‬
‫برای خواب واقعی هم این امر صادق است‪ ،‬بسیاری از مراقبهگران قادر به این کارند‪ ...‬شما مراقبه‬
‫کردهاید و حاال میخواهید بخوابید‪ ،‬خواب عادی و طبیعی‪ ،‬پس به خودتان می​گویید "حاال‬
‫میخواهم بخوابم اما بعد از چهار یا پنج ساعت برمی​خیزم ​​”‪ .‬با این تصمیم ذهن شما آرام به خواب‬
‫میرود و شما سر ساعتی که تصمیم گرفته بودید بیدار میشوید‪ .‬شاید در باره این موضوع‬
‫چیزهایی خوانده یا شنیده باشید‪ .‬واقعیت دارد و شما قادر به انجام آن هستید‪ .‬این همان کاری​ست‬
‫که در صورت بروز خطر واقعی میتوانید انجام دهید‪" ،‬من بلند خواهم شد و میدانم که چه باید‬
‫کرد"‪ .‬در بعضی موارد که افراد برای مدت طوالنی و گاهی تمام یک روز را بدون برخاسنت مراقبه‬
‫میکنند‪ ،‬چنین تصمیمی میگیرند ) و باید چنین کنند‪ (.‬در کتابهای دستورالعمل مراقبه تأکید شده‬
‫که چنین باید کرد‪ ،‬باید چنین تصمیمی گرفت چون ممکن است خطری واقعا پیش​آید‪ .‬چه می​شود اگر‬
‫جنگل آتش بگیرد؟ این اتفاق در جنگلها عادی​ست‪ ،‬پس تصمیم بگیرید که " در صورت وقوع خطری‬
‫بیدار خواهم شد‪ ".‬بنابراین‪ ،‬سئوال خیلی خوبی بود که هفته گذشته کسی پرسید‪ .‬لطفا چنین‬
‫سئواالتی از من بپرسید و به من فرصت دهید که پاسخ روشنی به آن بدهم‪.‬‬
‫این هفته هم میخواهم کمی بیشتر در باره پانیاتی و پاراماتا صحبت کنم و بعد در مورد سه نوع‬
‫این هفته هم میخواهم کمی بیشتر در باره پانیاتی و پاراماتا صحبت کنم و بعد در مورد سه نوع‬
‫)سمادی ‪ (samādhi‬حرف خواهم زد‪.‬‬
‫تمرکز َ‬
‫ً‬
‫پاراماتا آن چیزیست که مستقیما بدون تفکر تجربه می​کنید‪.‬‬
‫پاراماتا کیفیت فرایندهای فیزیکی و ذهنی​ست که وراثتیاند‪.‬‬
‫در واقع پاراماتا کیفیتهایی​ست که نمیتوانید فراتر از آن​ها بدانید‪.‬‬

‫دانشمندان میخواهند حقیقت نهایی را بیابند‪ .‬تا کنون که نیافتهاند چون هر چه پیش میروند‬
‫مبهمتر میشود؛ ماده نه شکل دارد و نه اندازه‪ .‬کوچکترین ذره ماده چیزی مانند فوتون است؛ نور‬
‫فوتون است‪ ،‬مثل بستهای از نیروی​ست که جرم ندارد‪ .‬میتوانید چیزی بدون جرم را مجسم کنید؟ فقط‬
‫نیروی خالص‪ ،‬نور این چنین حالتی را دارد‪ :‬کسی نمیتواند بگوید ورای آن چیست‪ .‬آن چه میتوانیم‬
‫در موردش بدانیم این است که کیفیت است‪ ،‬همین و نه بیشتر‪.‬‬

‫در مراقبه نیز‪ ،‬تجربه مستقیم کیفیت است‪.‬‬

‫مثال وقتی چیزی را ملس میکنید چه حس میکنید؟ حس میکنید گرم است‪ ،‬گرما کیفیت است‪ .‬حس‬
‫میکنید نرم است‪ ،‬نرمی کیفیت است‪ .‬حس میکنید نوعی ارتعاش یا حرکت است‪ ،‬این​ها هم کیفیت‬
‫هستند‪ .‬اما نمیتوانید پا را ملس کنيد‪ ،‬پا چیزی است که ما در ذهن خودمان آن را سرهم کردهایم‪.‬‬
‫نمی​توانید کیفیت پای خود را بگویید‪ .‬حتی نمیتوانید پایتان را ملس کنید‪ .‬سعی کنید این مطلب را‬
‫درک کنید‪ .‬در ابتدا درک این مطلب بسیار مشکل است‪" .‬یعنی چه‪ ...‬من پایم را نمیتوانم ملس کنم ؟ این‬
‫پای من است پایم همین جاست!!!" اما شما از کجا میدانید که این پاست؟ برای این​که بدانید این‬
‫پاست شما ایدههای بسیاری را درهم آمیختهاید‪ .‬اگر چشمتان را ببندید و چیزی را ملس کنید‪...‬‬
‫میتوانید بگویید که چیست؟ میتوانید شکلش را بگویید؟ نه نمی​توانید‪ ،‬وقتی میتوانید شکلش را‬
‫بگویید که با آن در تماس باشید‪ ...‬فقط سطح صافی است‪ ...‬اما نمیتوانید بگویید شکل توپ است!‬
‫چگونه میتوانید شکل توپ را بگویید؟ با دیدن آن ایدههایی را درهم آمیختهاید‪ ،‬یا این که آن را ملس‬
‫کرده باشید و آن گاه میتوانید بگویید "اوه من این شکل را میشناسم ‪ ....‬این یک توپ گردست‪...‬‬
‫توخالیست‪ ...‬تقریبا یک سانتی​متر ضخامت دارد‪" ...‬اینها را چگونه میگویید؟ اطالعات زیادی را‬
‫سرهم کردهاید‪ ،‬اما اگر فقط یک اطالع داشته باشید نمیتوانید چیزی بگویید‪ ،‬فقط کیفیت ‪ ...‬سفت‬
‫است‪ ...‬سرد است فقط همین و بس‪ ..‬نه چیز بیشتری‪.‬‬
‫است‪ ...‬سرد است فقط همین و بس‪ ..‬نه چیز بیشتری‪.‬‬

‫در مراقبه تا حد حسهای ساده و خالص فرود میآییم‪،‬‬


‫آنقدر ساده که نمی​توان چیزی به آن افزود‪.‬‬

‫این موضوعیست که سعی دارم پنجشنبه به آن بپردازم‪ ،‬اما انتظار ندارم که افراد آن را بالفاصله‬
‫بفهمند‪ ....‬هیچ چیز اضافه نکنید فقط تجربه مستقیم‪ ،‬سعی داریم فقط به تجربه مستقیم دست یابیم‬
‫زیرا این چیزی​ست که در واقع همه اوقات روی میدهد‪ .‬لحظهای که چیزی را تجربه میکنیم سعی‬
‫داریم که ایدههای زیادی را با هم بیآمیزیم‪ ،‬برای تشکیل هر ایده‪ ،‬باید خاطرات گذشته‪ ،‬حافظه دیداری‬
‫و سایر اطالعات دیگر را سرهم کنیم‪ .‬سعی کنید مفهوم پاراماتا را بفهمید‪ ،‬زیرا پاراماتا موضوع‬
‫مراقبه ویپاسانای ماست‪.‬‬
‫بدون تمرکز ذهن بر پاراماتا نمیتوانید بصیرت عمیقی را در خود بپرورانید‪ .‬میتوانید آگاهی خود را‬
‫با تمرکز بر موضوعی مثال صدا یا شکل‪ ،‬رنگ‪ ،‬کلمهای‪ ،‬ایدهای حتی هیچ چیزی پرورش دهید‪ .‬یک بار‬
‫سعی کردم بر هیچ تمرکز کنم‪ ،‬سعی کردم با تمرین آناپانا )تمرکز بر تنفس در مدخل بینی( بدون‬
‫تمرکز بر چیزی مراقبه کنم‪ ،‬و سپس کوشش کردم که نوعی آگاهی از صفحه رنگی به رنگ قهوهای‬
‫خاکی شروع و حتی با چشم بسته هم آن را در ذهنم حفظ کنم‪ ،‬سپس سعی کردم به درون این تجسم‬
‫روم‪ .‬بعدا ً تکه چوبی تهیه کردم و درآن دایرهای بریدم آن را برابر پنجره نهادم‪ ،‬بنابراین نمیتوانستم‬
‫چیزی مثل خانه یا درخت را در بیرون ببینم و به درون سوراخ نگاه میکردم‪ .‬آن را میدیدم‪ .‬سوراخ‬
‫یعنی‪......‬چیزی آنجا نیست؛‪ ...‬خیلی عجیب است ذهن میتوانست این هیچ را مشاهده کند‪ .‬آرام‬
‫بگیرد خیلی​خیلی آرام و در صلح‪ .‬حتی اکنون هم دوست دارم که هیچ را مشاهده کنم؛ ولی دیگر آن کار‬
‫را نخواهم کرد زیرا با این کار میتوان به جذبه و آرامش عمیقی دست یافت؛ ولی نمیتوان بصیرت‬
‫ش مییابید؟ چون چیزی نیست ‪ ،‬هیچ چیز وجود ندارد که ذهن‬ ‫ژرفی را پرورش داد؛ میدانید چرا آرام ​‬
‫را مخدوش کند‪ ....‬نمیتوانید در باره هیچ بیاندیشید‪ ...‬این نقطه پایان همه چیزهاست! خیلی شبیه‬
‫نیبناست اما نیبنا نیست‪ .‬فقط به هیچ مینگرید و سعی دارید که ایده هیچ را در ذهن خود نگه دارید‪.‬‬
‫گاه چشم​های خود را میبندید و هنوز نقطه نورانی را میبیند به هیچ چیز فکر نمیکنید‪ ...‬به هیچ‬
‫چیز‪ ...‬حرف زدن در بارهاش بسیار دشوار است اما واقعا احساس آرامش میکنید‪ .‬منظورم این است‬
‫که آگاهی را با تمرکز بر هر چیزی می​توان پرورش داد؛ میتوانید تمام روز بنشینید و تنها بلند بلند‬
‫بگویید "کوکاکوال‪،‬کوکاکوال‪ "....‬ذهن پرجذبه میشود‪ ....‬با هر کالمی‪ ،‬هر صدایی‪ ،‬هر شکلی‪ ،‬هر‬
‫تصوری‪ ،‬هر ایدهای؛ همین جذبه دست دهد‪ ،‬و با آن جذبه تمرکز ایجاد می​شود‪.‬‬
‫تصوری‪ ،‬هر ایدهای؛ همین جذبه دست دهد‪ ،‬و با آن جذبه تمرکز ایجاد می​شود‪.‬‬

‫بنابراین معنی تمرکز این است‪ ..‬رسیدن به جذبه‬


‫از طریق مفهوم‪ ،‬حس​هایی تغییر ناپذیر یا حتی ایده​ای‪.‬‬

‫وقتی می​خواهید بصیرت عمیقی را در مورد واقعیتی بپرورانید؛‬


‫باید با آن واقعیت در تماس باشید‪.‬‬
‫اما در واقع ما همیشه با واقعیت در تماسیم ؛ همیشه‪.‬‬
‫ولی همواره آن واقعیت را به صورت مفهومی در می​آوریم‪.‬‬
‫همیشه آن را به صورت مفهومی تغییر می​دهیم‪.‬‬

‫چه می​بینیم؟ در واقع واقعیت را می​بینیم‪ ،‬اما بالفاصله آن را به مفهومی تغییر می​دهیم‪ .‬ما فقط‬
‫رنگ​ها را می​بینیم‪ -‬سیاه‪ ،‬قرمز‪ ،‬قهوه​ای‪ ،‬سفید‪ -‬اما از تجارب قبلی خود می​دانیم که این فرد انسان‬
‫است و کسی است که او را می​شناسم‪ .‬اگر حافظ از بین برود نمی​دانید که او کیست؛ با دیدن چیزی که‬
‫هرگز ندیده​اید در ذهن​تان چه ایده​ای شکل می​گیرد؟ مثال مردم غذاها‪ ،‬میوه‪ ،‬کیک و نان های متنوعی‬
‫اینجا می​آورند‪ .‬گاهی برایم ناشناسند‪ ،‬بارها از آنان می​پرسم که ‪...‬این چیست؟ می​خواهم بدانم که‬
‫چه می​خورم! اگر ندانم چه چیزی را می​خورم احساس عدم امنیٌت می​کنم‪ .‬وقتی چیزی را نمی​دانیم‬
‫احساس عدم امنیٌت می​کنیم‪ ،‬می​خواهیم بدانیم ‪ ...‬این چه غذایی​ست‪ ...‬آن را چطور درست‬
‫می​کنند‪...‬آیا برای من مناسب است‪ ،‬می​خواهم بدانم اگر کسی چیزی مثال میوه‪،‬کیک‪ ،‬شیرینی به‬
‫شکل های قشنگ شبیه خرچنگ می​آورد و اینجا می​گذارد‪.....‬آنها را نگاه می​کنم‪ ...‬چه هستند؟ گاهی‬
‫برایم گوشت خوک می​آورند اگر به من نگویند قبل از خوردن می​توان مزه آن را حدس بزنم؟ بی شک‬
‫نمی​توانم!! حتی اگر تمام طول روز را بنشینم و به طعم آن فکر کنم نمی​توانم آن را بیابم‪ .‬می​توانم از‬
‫کسی بپرسم "به من بگو چه طعمی دارد؟"اگر این فرد تمام روز شرح دهد که طعمش شبیه چیست و‬
‫من هم گوش دهم باز هم طعمش را نمی​دانم‪ .‬تنها راه آن است که را در دهان بگذارم و بجوم آن گاه‬
‫می​دانم که چیست‪.‬‬
‫ً‬
‫همیشه با واقعیت​ها در تماسیم ولی فورا آن را به صورت مفهوم تغییر می​دهیم‪ .‬وقتی میوه خیلی‬
‫عجیبی مثل کیوی می​بینم که قبال ندیده​ام‪ ،‬من اولین بار کیوی را در استرالیا خوردم‪ .‬نمی​دانستم‬
‫کیوی چیست ولی رنگش را می​دیدم با سرهم کردن انواع رنگ​ها شکل آن بدستم آمد‪ .‬سبکی در نقاشی‬
‫به نام پونتیلسیم یا نقاشی نقطه​ای وجود دارد؛ با یک نوک تیز نقاط ریزی کنار هم می​گذارید که باهم‬
‫تصویری را ایجاد می​کنند‪ ،‬این را به عنوان مثال بپذیرید‪ .‬ما فقط نقاط ریز رنگی را می​بینیم بعد آنها‬
‫را در ذهن سرهم کرده شکلی را می​آفرینیم‪ .‬این ذهن ماست که شکل را خلق می​کند‪ .‬چشم​مان هم‬
‫نمی​تواند شکل​ها را ببیند‪ .‬این هم از مواردی است که درکش مشکل است‪ .‬اگر رنگ نباشد چه چیز برای‬
‫دیدن باقی می​ماند؟ هیچ‪ ،‬همه چیز ناپدید می​شود‪ .‬برای صدا نیز چنین است‪ .‬ما صداها را می​شنویم‬
‫که واقعیت دارند‪ ،‬نه کلمات را‪ .‬کلمه چیزی​ست زاییده ذهن؛ ما آن را می​آموزیم ‪ ...‬کالم فرایند‬
‫یادگیری​ست‪ ،‬و به حافظه ما وابسته است‪ .‬وقتی به کشوری می​روید که زبان​شان را نمی​دانید شما‬
‫صدای​شان را می​شنوید ولی معنی آنها را نمی​فهمید‪.‬‬
‫صدا واقعی​ست اما کلمه و معنی زاییده ذهن ماست‪....‬‬
‫خیلی هم مفیدند‪ ،‬منظورم این نیست که بدرد نمی​خورند‪.‬‬
‫اما وقتی می​خواهیم درک عمیق​تری از واقعیتی را که فرا واقعیت​های عادی​ست بپرورانیم‬
‫نیاز داریم که از کالم و معنی فراتر رویم‪.‬‬
‫نیاز داریم که از کالم و معنی فراتر رویم‪.‬‬

‫وقتی مراقبه​گری مراقبه می​کند و در نقطه​ای واقعا به آگاهی و تیزی ذهن می​رسد در آن لحظه اگر‬
‫کسی در کنارش صحبت کند او صدایش را می شنود ولی حرف او را نمی​فهمد‪ ،‬این خود روشی برای‬
‫آزمایش مراقبه است‪.‬‬
‫در بعضی از دیرهای برمه چنین آزمایش می​کنند‪ .‬وقتی فرد به سطح ویژه​ای از تمرکز می​رسد؛ استاد‬
‫به او می​گوید "برو نزدیک عده​ای که صحبت می​کنند بنشین و مراقبه کن‪ ".‬استاد مخصوصا شاگرد‬
‫را عمدا ً به جای شلوغ می​فرستد مثال شما درآشپزخانه بنشیند و به صحبت افراد گوش کنید اگر واقعا‬
‫به آگاهی رسیده باشید شما صدای​شان را می​شنوید ولی حرفشان را نمی​فهمید‪ .‬دیگر مزاحمتی‬
‫برای​تان ندارند‪ ،‬چون ایده​ای را در ذهن​تان ایجاد نمی​کند؛ فقط صداهاست که می​آیند و محو‬
‫می​شوند‪ ...‬می​آیند و محو می​شوند‪ ...‬برای تازه کارها مشکل است‪ .‬حتی اینجا هم صدای ماشین ها‬
‫که از جاده عبور می​کنند مزاحم شماست‪ .‬اوه چقدر ماشین رد می​شود‪ .‬اما وقتی واقعا به آگاهی‬
‫رسیدید صدا را می​شنوید اما مزاحم ذهن نیست‪ .‬سعی کنید پاراماتا را هرچه بیشتر و بیشتر بفهمید‪،‬‬
‫ببینیم پانیاتی چیست‪.‬‬

‫شما حتی حرکت را هم نمی​توانید ببینید‪.‬‬


‫زیرا همیشه فکر می​کنید که می​توانید حرکت را ببینید‬
‫حرکت جزء حیطه​ی حس​های پیکری شماست‪ ،‬نه حیطه​ی چشم‪.‬‬

‫فکر می​کنید که چطورحرکت را می​بینیم؟ چیزی پدید می​آید و ناپدید می​شود‪ .‬چیز دیگری پدید می​آید‬
‫و ناپدید می​شود‪ .‬فرض کنید که صفحه​ی نمایش کامپیوتری دارید که روی آن تابش نوری توسط‬
‫برنامه به صورت نقطه کوچکی پدید می​آید و ناپدید می​شود‪ ،‬بعد تابش دیگری نه در همان جا ولی‬
‫خیلی نزدیک به همان نقطه قبلی پدید می​آید و ناپدید می​شود؛ و تابش نقطه​ای دیگری پدید می​آید و‬
‫ناپدید می​شود‪ .‬خیلی سریع روی می​دهد؛ شما چه می​بینید؟ نقطه​ای را می​بینید که حرکت می​کند‪،‬‬
‫اما حقیقتا ً نقطه حرکت نمی​کند‪ .‬سعی کنید این مطلب را درک کنید‪ ،‬چنین چیزی حرکت نیست‪ .‬ما‬
‫حرکت را نمی​بینیم؛ چیزی پدید می​آید و ناپدید می​شود‪ ،‬چیز دیگری در نقطه دیگری پدید می​آید و‬
‫ناپدید می​شود‪ ،‬چیز دیگری در نقطه دیگری پدید می​آید و ناپدید می​شود‪ ،‬چیز دیگری در نقطه دیگری‬
‫پدید می​آید و ناپدید می​شود‪ .‬بگذارید مثال دیگری بزنیم؛ می​توانید شعله​​ای را از جایی به جای‬
‫دیگری ببرید؟ فقط شعله را در نظر بگیرید نه شمع را‪ ،‬سعی کنید که ذهن​تان را فقط به شعله معطوف‬
‫کنید‪ .‬شعله چیزی​ست که می​سوزد و همواره ناپدید می​گردد‪ ،‬دیدید شما نمی​توانید شعله شمع را جا‬
‫به جا کنید‪ .‬وقتی شعله به اینجا می​رسد مدت​هاست که ناپدید شده اما چیزی که این تداوم را موجب‬
‫شده‪ ،‬سوخنت مداوم است‪ ...‬سعی کنید به ایده ناپایندگی نزدیکتر و نزدیک​تر شوید‪.‬‬
‫شده‪ ،‬سوخنت مداوم است‪ ...‬سعی کنید به ایده ناپایندگی نزدیکتر و نزدیک​تر شوید‪.‬‬

‫سنکارا ‪"niccaṃ navāva sańkhārā‬‬ ‫برای همین بودا گفت "نیچّام ناواوا َ‬
‫یعنی همه پدیده​های شرطی شده همواره تازه​اند‪،‬‬
‫چیزی کهنه وجود ندارد‪.‬‬

‫کهنه به معنی همان چیز است‪ ،‬چنان چیز کهنه​ای به عنوان همان چیز وجود ندارد‪ .‬شاید شما هم‬
‫بعضی کتاب​های فلسفی را خوانده باشید‪ ،‬یادم نیست گفته کیست‪ ،‬می​گوید "نمی​توانید دوبار به‬
‫درون همان رودخانه روید"؛ اما من می​خواهم بگویم که یک بار هم نمی​توان وارد همان رود شد‪.‬‬
‫رودخانه کجاست؟ و منظورتان از خودم چیست؟ عکس بزرگی از رود بگیرید‪ ،‬مفهوم رودخانه را‬
‫می​فهمید‪ .‬وقتی عکس را از شخص عزیزی می​گیرید بعد می​توانید بگویید این فردی​ست که وارد آن‬
‫رودخانه شد و دوباره بیرون آمد و دیگر نمی​تواند به همان رودخانه برگردد چون آب در حرکت است‪.‬‬
‫حتی رودخانه و یا آن فرد هم مفهومی​ست که شما در ذهن​تان سرهم کرده و ساخته​اید که همواره و‬
‫همه وقت در حال تغییرند‪.‬‬
‫حاال مثال دیگری میزنم تا با مثال​های متعدد معنا را کامالً واضح درک کنید‪ .‬کیسه پارچه​ای بزرگی‬
‫بردارید آن را از شن​های خیلی نرم پر کنید و دهانه آن را ببندید و به طنابی بیاویزد‪ ،‬ته کیسه را‬
‫سوراخ ریزی کنید‪ ،‬چه می​شود؟ شن​ها می​ریزند‪ ،‬شما چه می​بینید؟ یک خط می​بینید‪ ،‬این خط‬
‫واقعی​ست؟ خیر؛ مثل خط به نظر می​رسد‪ ،‬سپس سوراخ را بگیرید و کیسه را دوباره سوراخ دیگری‬
‫کنید‪ .‬چه می​بینید؟ خط جا به جا شده‪ .‬آیا واقعا خط تغییر محل داده؟ خیر خط متحرکی وجود ندارد‪.‬‬
‫فقط شن​های نرم​اند که در محل​های متفاوتی می​ریزند‪ ،‬خطی که عقب و جلو می​رود توهم است‪ ،‬خطی‬
‫در کار نیست فقط شن نرم است که می​ریزد‪ ...‬و می​ریزد‪ .‬اگر کیسه و شن را فراموش کنید و فقط خط را‬
‫نگاه کنید به ایده بهتری می​رسید‪ ،‬در واقع خطی در کار نیست‪.‬‬

‫در مورد بدن ما نیز چنین است؛‬


‫همواره در حال پدید آمدن و ناپدید شدن است‪.‬‬
‫شکل آن بستگی به حیطه​ی چشم شما ندارد؛‬
‫به ذهن شما بستگی دارد‪.‬‬

‫همین طور بو؛ می​توانیم بو کنیم‪ ،‬بو کنیم و بگوییم "گل​سرخ است"‪ ،‬اما بو گل​سرخ نیست‪ .‬گل​سرخ‬
‫ایدهای​ست که ما در ذهن​مان ایجاد کرده​ایم‪ .‬بو واقعیت دارد‪ ،‬اما نام گل​سرخ را شما یاد گرفته​اید و بر‬
‫این بو و نیز شکل و رنگ خاص گل گل​سرخ نهاده​اید‪ .‬اگر چیزها را سرهم و ترکیب نکنید چگونه فقط‬
‫حس ناب و خالص را درک می​کنید؟ وقتی مراقبه یاد می​گرفتم استادم گاهی اوقات از من می پرسید"‬
‫شکر سفید است؟" این سوال را بارها و بارها پرسید‪ .‬گفتم این چه سوالی​ست ‪" ....‬بله خب شکر سفید‬
‫است‪ ".‬اوگفت "واقعا؟" ؛ فکر کردم "منظورش از این پرسش چیست؟ منظورش را از این سوال‬
‫نمی​فهمیدم‪ ،‬چرا می​پرسد شکر سفید است؟" پرسید " آیا اسم شکر واقعی​ست یا شکر یک مفهوم‬
‫است؟" گفتم "مفهوم است اسم فقط اسم است‪" ".‬پس اسمش شیرین نیست‪"....‬گفتم "درست‬
‫می​گویید اسمش شیرین نیست‪ .‬پرسید "پس شیرین چیست؟" پس شکری در کار نیست‪ .‬فقط می​توان‬
‫گفت که شیرین شیرین است حتی شیرین فقط یک نام است‪ ،‬و آن نام چیست؟ حسی در زبانت که آن را‬
‫شیرین می​نامی شما ایده​ها را سرهم کرده به هم آمیختید‪ .‬اگر شکر را به کسی نشان دهید بدون آن که‬
‫نامش را بگویید یا طعمش را بچشد و بپرسید چه مزه​ای می​دهد؟ او نمی​تواند جواب دهد‪.‬‬
‫نامش را بگویید یا طعمش را بچشد و بپرسید چه مزه​ای می​دهد؟ او نمی​تواند جواب دهد‪.‬‬

‫ما حقایق​مان را خودمان می​سازیم‪،‬‬


‫این الزم است‪ ،‬برای عمل در مسیر عادی زندگی مهٌم است‪.‬‬
‫اما مانع درک حقایق شگفت​آور ا​ست‪.‬‬

‫واقعیت واقعیت است؛ من این واقعیت​های عادی را بی ارزش نمی​سازم‪ ،‬بودا از سطوح حقایق سخن‬
‫گفته است‪ .‬توافقی در مورد واقعیت​های معمول وجود دارد‪ .‬واقعیت وجود دارد دروغی در کار نیست‬
‫اما اگر بخواهی حقیقت پاراماتا را بفهمیم که خود نوعی واقعیت متعالی​ست‪ ،‬باید فراتر از‬
‫واقعیت​های عادی رفت‪ .‬اما ما به این واقعیت​های عادی چسبیده​ایم و رهای​شان نمی​کنیم‪ .‬همین‬

‫استاد بارها به من گفت که ما در بند مفاهیم اسیریم و زندانی آنها شده​ایم‪ .‬اولین بار که در این مورد‬
‫صحبت کرد منظورش را نفهمیدم‪.‬در بند مفاهیم اسیریم و زندانی‪...‬اما سعی کردم بفهمم‪....‬منظورش‬
‫چیست؟ یعنی چه که ما زندانی مفاهیم هستیم؟ پس از گذشت چند ماه شروع به درکش کردم‪...‬‬

‫بله‪ ،‬شما زندانی مفاهیم هستید؛‬


‫ایده​ها هستند که ما را خوشحال یا ناخشنود می​سازند‪.‬‬
‫‪.‬اگر واقعا پاراماتا را ملس کنید‪ ،‬دیگر چیزی خوشحال یا ناخشنودتان نمی​سازند‬
‫بنابراین دریافتم که تمامی ایده​آلیسم ها همه ایسم​ها‪ -‬کمونیسم‪ ،‬دموکراتیسم‪ ،‬بودیسم – هر ایسمی‬
‫که باشد‪ ،‬همگی در واقع زندان هستند‪ .‬چون به آن ایده وابسته می​شویم؛ پس اسیرآنیم و دیگر آزاد‬
‫نیستیم‪ .‬اگر از ایسم رها شوید حتی در واقعیت عادی هم بهتر عمل می​کنید زیرا دیگر اسیرش‬
‫نیستید؛ می​دانید چه روی می​دهد؛ می​توانید خیلی خوب عمل کنید با هر جایی خود را سازگار‬
‫سازید‪ .‬سایر واقعیت​ها خیلی آسان​تر می​شود‪ .‬ما واقعیت​های عادی را خیلی جدی می​گیریم و همین‬
‫آزار دهنده است؛ به خاطر آزارش نمی​توانیم رهایش کنیم‪.‬‬
‫آزار دهنده است؛ به خاطر آزارش نمی​توانیم رهایش کنیم‪.‬‬

‫درک کنید که چرا مراقبه می​کنید‬


‫چه هدفی از آن دارید‬
‫‪.‬سعی دارید چه حقیقتی را درک کنید‬

‫این فقط یک گام از واقعیت معمول به واقعیت عادی دیگری​ست‪...‬چطوری بگویم‪ ...‬واقعیت حقیقی‪،‬‬
‫چون نمی​خواهم واقعیت نهایی را بکار برم زیرا در باره آن با ناناویسودی عالی​قدر در باره کلمه‬
‫نهایی بحث کردیم و گیج شدیم پس مجبور شدیم واژه "نهایی" را حذف کنیم‪.‬‬
‫منظورمان از نهایی چیست؟ حرف زدن در باره آن خیلی مشکل است‪ .‬حقایق عمیق​تری هستند که‬
‫توسط ذهن ما ایجاد نشده​اند‪ .‬حتی اگر هم این حقیقت عمیق​تر را بفهمیم و از آن فراتر رویم‪ ،‬واقعیت‬
‫دیگری مطرح می​شود که ورای فرایند ماده و ذهن است‪ .‬از واقعیت​های معمول به واقعیت​های پاراماتا‬
‫می​رسیم که آنجا فقط فرایند‪ ،‬فقط پدیده است‪ ،‬نه چیزی دوام و نه وجود دارد‪ .‬از آنجا به واقعیتی‬
‫می​رسیم که پدیده​ای وجود ندارد‪ ....‬همچنین واقعیت دیگری که درک و بیانش بسیار مشکل است‪ ،‬ولی‬
‫بعدا ً به آن می​پردازیم‪ .‬من نهایت تالشم را می​کنم که آن را بیان کنم و امیدوارم بیشتر گیج​تان نکنم‬
‫چون واقعیت​هایی ورای کالم​اند‪ .‬من تمام کوششم را می​کنم که در باره​شان صحبت کنم‪ .‬بعدا ً در مورد‬
‫پاراماتا بیشتر و بیشتر خواهم گفت‪.‬‬
‫حاال در باره سه نوع متفاوت سمادی) تمرکز( صحبت می​کنم‪.‬‬
‫اولین سمادی که می​خواهم در باره اش صحبت کنم جاناست )‪ .(jhāna‬در باره جانا شنیده​اید‪ .‬جانا‬
‫یعنی جذب شدن به ایده​ای )مثال متّا(‪.‬‬
‫شما متّا را با اندیشیدن به فکرهای ِمهر​آمیز ایجاد می​کنید و پرورش می​دهید‪ ".‬باشد که شاد باشم‪..‬‬
‫باشد که شاد باشم‪ ...‬باشد که در صلح باشم‪ "،..‬و پس از مدتی حس می​کنید که‪ "...‬من واقعا‬
‫می​خواهم که شاد باشم"‪ ،‬اما خیلی عجیب است ‪...‬بعضی افراد خیلی عجیب​اند‪...‬آیا واقعا‬
‫می​خواهید که شاد باشید؟ منظورتان از شاد بودن چیست و چگونه می​توان به آن دست یافت؟ فکر‬
‫می​کنیم کارهایی که هر روز انجام می​دهیم برای آن است که ما را شاد سازد‪ .‬مدت​های مدید است که‬
‫چنین می​کنیم‪ .‬آیا شادمانی و خوشبختی را یافته​اید؟ آیا می​توانیم آن را ایجاد کنیم؟ "می​خواهم‬
‫شاد باشم" می​توانید این خواسته را با دیگران سهیم شوید؟ ‪"...‬او هم درست مثل من می​خواهد شاد‬
‫باشد"‪ ،‬بدین ترتیب شما خود و دیگری را در یک سطح قرار می​دهید‪ ،‬تفاوتی بین خود و دیگری قائل‬
‫نمی​شوید‪ .‬فرقی نمی​کند‪ ،‬همان​طور که من می​خواهم شاد باشم‪ ...‬او هم می​خواهد شاد باشد‪...‬آیا‬
‫می​توانم همان خواسته را به همان اندازه نه بیش و نه کم برای دیگری هم بخواهم؟ نمی​توانید‬
‫بگویید "دیگران شادتر از من باشند"‪ ،‬نه ‪ ..‬این متّای واقعی نیست‪ ،‬ما باید با هم باشیم پس از مدتی‬
‫واقعا ٌ آن را حس می​کنید‪" .‬اه ‪..‬من واقعا ً می​خواهم که او هم به اندازه​ی من شاد باشد‪".‬در ابتدا مشکل‬
‫است که چنین مهری را برای فردی کامالً بیگانه آرزو کرد‪ ،‬بنابراین برای والدین‪ ،‬استاد‪ ،‬خواهر و برادر‬
‫و یا همسرتان بخواهید‪.‬‬
‫این هم خود مشکل دیگری​ست‪ .‬زیرا وقتی که می​خواستم مراقبه متّا را به یک نفر آموزش دهم گفت"‬
‫من نمی​خواهم راجع به خودم فکر کنم‪ ".‬گفتم" فقط برای خودت متّا ایجاد کن؛ باشد که شاد باشم"‪،‬‬
‫او گفت " از خودم متنفرم می​خواهم خودم را از یاد ببرم"‪ ،‬او کارهای ناجور زیادی کرده بود‪...‬خیلی‬
‫نامهربان و خشن بود‪ ،‬حتی نمی​توانست با خودش خوب باشد‪ .‬گفتم "می​توانی به والدینت متّا‬
‫بدهی؟" گفت از پدرم متنفرم و او یک الکلی بود که خانواده​اش را رها کرد و مرده‪ ،‬برای همین ما خیلی‬
‫فقیر بودیم و دوران جوانی سختی را گذراندیم؛ دوست​​مان نداشت و توجهی به ما نمی​کرد‪ .‬گفتم‬
‫"مادرت چطور؟" گفت آه‪ ،‬وقتی پدرم ترکش کرد او هم رفت و با دوست پسرش زندگی کرد"‪"...‬پس چه‬
‫به سر شما آمد؟"" من و برادرم تالش کردیم به نحوی جان بدر ببریم‪ ،‬گاهی مادرم می​آمد و پول بخور‬
‫و نمیری به ما می​داد‪ .".‬گفتم "معلم​هایت چطور؟" گفت " فکرش را هم نمی​کنم‪ ،‬نمی​توانم آنها را‬
‫کسانی بدانم که کار خوبی در حق ما کرده باشد‪ ".‬دادن متّای واقعی به خود یا دیگران خیلی مشکل‬
‫بود؛ خیلی مایوس و ناامید شدم‪ .‬فکر کردم این خیلی عجیب است‪ ،‬چون ما اغلب فکر می​کنیم که‬
‫خودمان یا الاقل کسی را دوست داریم‪ .‬کسی در زندگی ما هست که دوستش بداریم‪ ،‬اما این دختر‬
‫می​گفت کسی را نمی​تواند دوست بدارد‪ ،‬نسبت به هیچ​کس عشق و عالقه​ای نداشت‪.‬آخر سر از او‬
‫پرسیدم "آیا کسی در این دنیا وجود دارد که بتوانی نسبت به او واقعا محبتی احساس کنی؟ پس از‬
‫چند لحظه"خب‪ ...‬سگم را دوست دارم‪ ،‬در واقع او سگ من نیست سگ هم​خانه​ام است‪ .‬سگ واقعی‬
‫خودم نیست‪ ،‬اما من دوستش دارم‪ ".‬کم​کم دریافتم برای بعضی ها ایجاد متّا بسیار مشکل است‪.‬‬
‫خودم نیست‪ ،‬اما من دوستش دارم‪ ".‬کم​کم دریافتم برای بعضی ها ایجاد متّا بسیار مشکل است‪.‬‬

‫در ویپاسانا مراقبه متّا بسیار مهم است‪.‬‬


‫برای همین بر آن تأکید می​کنم‪.‬‬
‫اگر متّا نداشته باشی قلبت خالی است‪،‬‬
‫نمی​توانی حتی ویپاسانا را هم تمرین کنید‪.‬‬

‫شما به پایه و اساسی نیاز دارید‪ ،‬این پایه شامل متّا و ایمان است‪ ،‬احترام به بودا‪ ،‬ایمان و احترام به‬
‫خود‪ ،‬احترام به استاد‪ ،‬احترام به تمرین و نیز به روشی است که تمرین می​کنید‪ .‬اگر این موارد را‬
‫نداشته باشید تمرین مراقبه بی​حاصل است‪ .‬گاهی کاله سر خودتان می​گذارید فقط تصور می​کنید‬
‫"من شادم‪ ،‬من در آرامشم"‪ ،‬اما از این نمی​توانید فراتر بروید‪ ،‬فقط تصور می​کنید‪ .‬این واقعیت ندارد‬
‫که بتوانید جذب هر ایده​ای بشوید‪ ،‬حتی جذب متّا‪.‬‬
‫گاهی خیلی جذب فکر کردن به بودا و کیفیت​های وی می​شوم‪ ،‬این افکار سبب می​شود که حس کنم‬
‫خیلی خوشحال خیلی آرام و سرشار از صلحم؛ چون چگونگی و کیفیت ذهن​تان بستگی زیادی به‬
‫موضوع ذهن شما دارد‪ .‬وقتی شما به کسی که از او متنفرید فکر می​کنید احساس آزردگی و خشم‬
‫می​کنید‪ ،‬دیگر احساس آرامش و صلح ندارید‪ ،‬اما وقتی به کسی که خیلی دوست داشتنی و سرشار از‬
‫مهر و صلح است می​اندیشید‪ ،‬فقط تجسم کنید‪ ،‬کسی چون بودا‪ ....‬من هیچ ارتباط و نسبت‬
‫مستقیمی با بودا ندارم اما ارتباط شخصی با استاد مراقبه​ام‪ ،‬اولین استادم دارم‪ .‬نمی​دانم هنوز زنده‬
‫است یا نه‪ ،‬او فردی عادی بود )نه راهب( موسیقی​دان و سازنده ساز بود و من روزی نیست که به او‬
‫نیاندیشم چون زندگی مرا متحول کرد‪ .‬او خیلی آرام و سرشار از صلح بود‪ ،‬اگر راهبی را ببینید که‬
‫خیلی آرام و سرشار از صلح باشد عجیب نیست‪ ،‬چیز غیرعادی نیست؛ اما اگر آدم عادی را ببینید که‬
‫خیلی آرام و سرشار از مهربانی و صلح باشد عجیب است‪ .‬هرگز ندیدم که از جا در برود یا متکبر‬
‫باشد و کسی را تحقیر و یا بدگویی کند ‪ ....‬او پنج اصل اخالقی را بدون هیچ کوششی حفظ می​کرد‪،‬‬
‫ولی راجع به آنها حرفی نمی​زد‪ .‬با همه خیلی مهربان بود اما راجع به متّا چیزی نمی​گفت‪ .‬این چیزی‬
‫غیرعادی​ست؛ نمی​گفت " محبوبیت زیادی دارم"‪ .‬مردم او را خیلی دوست داشتند اما او نسبت به فرد‬
‫خاصی تعصب نداشت‪ .‬خیلی با افراد عادی تفاوت داشت‪ ،‬آدمی بود که در حد واالیی در دامما رشد‬
‫یافته بود‪ ،‬به هیچ کسی وابستگی نداشت‪ ،‬با همه چه پیر چه جوان یکسان رفتار می​کرد‪ .‬ازدواج نکرده‬
‫و مجرد بود؛ با مادر پیرش زندگی می​کرد‪ ،‬می​گفت "تا وقتی مادرم زنده است از او مواظبت می​کنم و‬
‫بعد از آن راهب می​شوم"‪ .‬مادرش را خیلی دوست داشت تنها پسر بود و پدرش هم فوت کرده بود‪ .‬او‬
‫نه برای انجام وظیفه بلکه واقعا ً با عشقی عمیق و متّای واقعی از مادر نگه​داری می​کرد‪ .‬مادرش هم او‬
‫را خیلی دوست داشت‪ .‬دیدن چنین فردی سبب می​شود که موضوع عمیقی را نیز درک کنی‪ .‬موضوعی‬
‫که ورای کالم است‪ .‬حتی صحبت در مورد عشق مشفقانه مشکل است‪ .‬من رابطه بسیار بدی با والدینم‬
‫داشتم‪ ،‬بیشتر وقت​ها به خاطر آن که به قدر کافی به ما نرسیده بودند از آنها نفرت داشتم‪ .‬این‬
‫شخص‪ ،‬استادم‪ ،‬مادرش را از صمیم قلب دوست داشت‪ ،‬مادرش هم همین​طور او را از صمیم قلب‬
‫دوست داشت‪ ،‬هر دو سرسپرده هم بودند‪ ،‬اما وابسته به یکدیگر نبودند‪ ،‬این خیلی غیرعادی​ست‪....‬نه‬
‫چندان بستگی‪ .‬هر وقت به او این آدم شگفت​انگیز‪ ،‬فکر می​کنم سرشار از صلح آرامش می​شوم‪.‬‬
‫استاد دیگرم سایادوی پیر بود که در نود سالگی فوت کرد‪ .‬او خیلی مالیم‪ ،‬مهربان و شیرین‬
‫بود‪ .‬هرگز با بی​احترامی با کسی رفتار نمی​کرد‪ .‬هرگز ندیدم در موردی عصبانی یا نگران شود‪ .‬گاهی‬
‫من نگران می​شدم؛ وقتی که با او به آمریکا رفتیم‪ ،‬درست قبل از رفنت و نزدیک شدن به زمان حرکت‪،‬‬
‫بلیط و برنامه پرواز آماده بود اما ما هنوز پاسپورت نداشتیم‪...‬برای همین گفتم " سایادو من نگرانم‪،‬‬
‫یک هفته بعد باید برویم ولی هنوز پاسپورت نداریم‪ ".‬خیلی راحت جواب داد "نگران نباش" خیلی‬
‫ساده‪ ،‬نگران نباش‪ .‬چطور می​توانست چنین حرفی را بدون نگرانی بگوید؟ در ابتدا درکش برایم مشکل‬
‫بود‪ .‬مردم فقط دوستش داشتند‪ .‬او یک کلمه به انگلیسی نمی​توانست صحبت کند‪ .‬خیلی از غربی​ها‬

‫به او نگاه می​کردند"او را ببین" چقدر آرام چقدر مالیم است حتی در صدایش اثری از تنش نیست‪،‬‬
‫صدایش آرام و نرم در عین حال سرشار از نیروی و قدرت است‪ ،‬نه ضعف؛ در صدایش آرامش و نرمی‬
‫با قدرت و اعتماد به نفس توام بودند‪ .‬چنین چیزی را نمی​توانید از کتاب بیآموزید باید با چنین کسی‬
‫باشید تا بتوانید خودتان آن را ببینید‪ ،‬او این چنین است و من می​توانم مانند او باشم‪ .‬این به شما‬
‫باشید تا بتوانید خودتان آن را ببینید‪ ،‬او این چنین است و من می​توانم مانند او باشم‪ .‬این به شما‬
‫جرات و قدرت زیادی می​دهد‪.‬‬
‫بسیار اهمیت دارد که شما مراقبه را از استاد بیاموزید‪ .‬هرچند می​توانید دستورالعمل​های پایه مراقبه‬
‫را از هر کتابی یاد بگیرید‪ ،‬یاد گرفنت آنها چندان مشکل نیست‪ .‬اما برای پرورش چنین کیفیت​های‬
‫واالیی باید استادی داشته باشید که زندگی باکیفتی دارد‪ ،‬زندگیش نمونه ای از عشق مشفقانه است‪،‬‬
‫زندگیش مثالی از قناعت‪ ،‬رضایت‪ ،‬صلح و صفا و رهایی​ست بسیار رها و آزاد است‪ .‬باید با چنین‬
‫افرادی مدت​های طوالنی زندگی کنید‪ .‬نزدیک به پنج سال من با استادم زندگی کردم‪ .‬این واقعیتی است‬
‫که هر چه بیشتر با آنها زندگی کنید بیشتر هم می​آموزید؛ او نقش بازی نمی​کند‪ .‬هر کسی می​تواند‬
‫نقش بازی کند‪ ،‬شما هم فیلمی را که کسی در آن بازی می​کند تماشا کنید‪ .‬او نقش فرد آرام‪ ،‬واال و رشد‬
‫یافته​ای را ایفا می​کند‪ ،‬اما این فقط بازی​ست ‪...‬فقط پس از چند سال زندگی با این فرد واقعا به این‬
‫نقش پی می​برید‪.‬‬
‫وقتی به بودا فکر می​کنید سعی کنید که هر چه بیشتر به پاکی و خلوصش‪ ،‬رهاییش‪ ،‬خردش‪،‬‬
‫متّایش‪ ،‬مهر و شفقتش )کَرونا ‪ (Karuņā‬و بی​منیتی وی پی​ببرید‪ ،‬و با کیفیت​های وی بیامیزید و‬
‫شما آنها را احساس خواهید کرد‪ ....‬زیرا بخش آگاه ذهن به موارد عینی وابسته است و قتی نمادی را‬
‫در ذهن نگه می​دارید‪ ،‬این یک نماد‪ ،‬یک ایده است‪ ،‬بودا خود ایده​ای برای ماست‪ .‬ما به او می اندیشیم‪.‬‬
‫به ایده ‪ ،‬پاکی و خلوص‪ ،‬رهایی​‪ ،‬وقار و آرامش‪ ،‬خرد‪ ،‬متّا‪ ،‬مهر و شفقت بودا می​اندیشیم ‪...‬هرچه‬
‫بیشتر به این کیفیت​ها فکر کنید ذهن​تان بیشتر با آنها هم​نوا می​شود و این کیفیت​ها را در خود حس‬
‫می​کنید‪ ،‬و هر چه بیشتر به متّای بودا بیاندیشید‪ ،‬آن را بیشتر حس می​کنید‪ .‬متّای او به شما تعلق‬
‫می​گیردد و شما از این کیفیت​ها الهام می​گیرید‪ "....‬می​خواهم مثل او شوم"‪...‬بدین ترتیب صاحب‬
‫هدفی می​شوید‪ "...‬این ایده​آل من است‪....‬هرچند که هرگز به ایده​آل واالیی چون بودا دست نخواهم‬
‫یافت‪ ،‬الاقل به مرحله معینی می​رسم‪".‬‬

‫هر کس که به روشن​ضمیری می​رسد‪،‬‬


‫حتی اگر مرید بودا هم باشد‪ ،‬او را پیرو می​خوانیم‪.‬‬
‫او رهبر و شما پیرو هستید‪،‬‬
‫او به روشن​ضمیری رسید و شما نیز می​توانید روشن​ضمیر شوید؛‬
‫شما هم با دست یافنت به روشن​ضمیری آزاد می​شوید‪.‬‬

‫داشنت ایده​ای واضح از کاری که می​کنیم و هدف​مان بسیار مهم است‪ .‬ابهام در هدف؛ " ُ‬
‫خب‪،‬‬
‫می​خواهم مراقبه کنم و شاد باشم" این ایده روشنی نیست‪ ،‬شما نیروی کافی ندارید‪ .‬هر چه بتوانید‬
‫هدف​تان‪ ،‬ایده​تان را بیشتر مشخص کنید‪ ،‬نیروی بیشتری هم خواهید داشت‪ ،‬وقت و نیروی بیشتری‬
‫برای کار خود می​گذارید‪ .‬هر آنچه که می​خواهید انجام دهید کامالً برای​تان واضح باشد‪ .‬من تنها ایده‬
‫​‬ ‫کلی را به شما می​دهم شما می​توانید این ایده را بپرورانید‪.‬‬
‫قبل از مراقبه‪ ،‬فقط چند لحظه به بودا‪ ،‬بر پاکی و خلوص‪ ،‬رهایی​‪ ،‬وقار و آرامش‪ ،‬خرد‪ ،‬متّا‪ ،‬مهر و‬
‫شفقت وی تأمل کنید‪ ،‬می​توانید جذب آن شوید‪ ،‬و خیلی احساس آرامش و صلح کنید‪ .‬پس از آن به‬
‫موضوع مراقبه ویپاسانا بپردازید‪ ،‬ذهن​تان مدت طوالنی​تری با آن باقی می​ماند‪ ،‬زیرا ایده بودا‬
‫ذهن​تان را شرطی می​کند که مسئولیت​ها و دغدغه​های دنیوی را رها کنید‪ .‬دیگر اهمیتی ندارند‪.‬‬
‫ماشینم‪ ،‬شغلم‪ ،...‬این موضوع آن موضوع ‪....‬این جور چیزها منتظر می​مانند تا بعد‪...‬چون بعضی‬
‫اوقات که برای مراقبه می​نشینید ‪ ،‬فکر کردن شروع می​شود‪ "...‬این صورت​حساب را باید بپردازم‪.. ،‬یک‬
‫تلفن باید بزنم که بسیار مهم است‪ ...‬برای همین است که به شما می​گویم ذهن​تان را آماده کنید‪.‬‬
‫تلفن باید بزنم که بسیار مهم است‪ ...‬برای همین است که به شما می​گویم ذهن​تان را آماده کنید‪.‬‬
‫​‬
‫این آماده سازی بسیار مهم است‪.‬‬
‫فکر نکنید آماده شدن اتالف وقت است‪،‬‬
‫چون هر چه بیشتر آماده شوید‪ ،‬مراقبه برای​تان آسان​تر می​شود‪.‬‬

‫همه این جور چیزها مانند صورت​حساب​ و تلفن زدن مهم نیستند‪ ،‬می​توانید آنها را رها کنید‪ ،‬بگذارید‬
‫تا دو ساعت دیگر منتظر بمانند ‪ ...‬بهترین راه برای رسیدگی به آن​ها را خواهید یافت اما حاال همه را‬
‫کنار بگذارید‪ ...‬می​توانید همه را رها کنید‪.‬‬

‫وقتی به انسانی چون بودا بیاندیشید که چقدر آزاد‬


‫و رها بود‪ ،‬کنار گذاشنت کارهای دیگر برای​تان آسان​تر می​شود‪.‬‬

‫برای من تجربه واقعی​ استادم بود‪ .‬وقتی به او فکر می​کنم می​توانم کنار بگذارم و رها کنم​‪ ،‬حسی از‬
‫آزادی او عدم وابستگی​ش‪ ،‬رضایتش‪ ،‬به من هم دست می​دهد‪ .‬ذهن​تان را این چنین آماده کنید‪.‬‬
‫وقتی که بتوانید واقعا جذب شوید‪ ،‬جذب مورد مراقبه‪ ،‬چه قرصی قهوه​ای یا سفید یا حتی سوراخی​‪،‬‬
‫حتی مراقبه متّا یا مراقبه بر بودا شود‪...‬وقتی که ذهن​تان واقعا مجذوب شود و همان جا بدون‬
‫​پریشانی بماند‪،‬آن را جانا می​نامند‪.‬‬

‫جانا دو معنی دارد‪،‬‬


‫یکی مجذوب شدن است و دیگری سوخنت است‪.‬‬
‫سوخنت آلودگی​ها‪ ،‬حداقل به صورت موقت‪.‬‬

‫شما واقعا ً مجذوب می شوید و هر چیز دیگری را فراموش می​کنید‪ ،‬ذهن​تان واقعا مجذوب آن موضوع‬
‫می​شود و با آن می​ماند‪ ،‬استوار و غیر​قابل تردید‪ .‬گاهی حتی نمی​توانید به موضوع دیگری بروید‪.‬‬
‫دوباره به همان برمی​گردد و با آن می​مانید‪ ،‬جذبه بسیار بسیار قوی​ست اما ایجاد آن بسیار مشکل‬
‫است‪ .‬ولی می​توانید تمرکز قابل دستیابی را ایجاد کنید‪ .‬منظور از تمرکز قابل دستیابی‪ ،‬یعنی‬
‫نزدیک​ترشده​اید‪ ،‬شما در آن نیستید اما بسیار نزدیک به آن هستید‪ .‬مثل این است که شما به اینجا‬
‫آمده​اید اما در سالن نیستید بلکه دم در آن هستید‪ .‬تمرکز قابل دستیابی چنین است‪ ،‬خیلی نزدیک به‬
‫جذبه‪ ،‬یعنی ذهن​تان می​تواند چند دقیقه با آن موضوع بماند بعد لحظه​ای پرت می​شود و دوباره‬
‫برمی​گردد‪ ..‬کمی پرت می​شود و دوباره برمی​گردد‪ ..‬و همین طور بارها ادامه می​دهد‪ .‬همین برای‬
‫تمرین ویپاسانا کافی​ست‪.‬‬
‫تمرین ویپاسانا کافی​ست‪.‬‬

‫برای تمرین ویپاسانا در واقع نیازی‬


‫به پرورش جذبه جانا ندارید‪،‬‬
‫اما الزم است که ذهن​تان به میزان معینی از تعادل‬
‫و ثبات برخوردار باشد‪.‬‬

‫حتی اگر آن مقدار تمرکز ایجاد نکرده باشید‪ ،‬می​توانید پیش بروید و روی موضوع مراقبه ویپاسانا‬
‫مراقبه کنید‪ .‬بگذارید بگویم که وقتی مراقبه می​کنیم‪ ،‬ما ذهن​مان را روی تنفس متمرکز می​کنیم‪ ،‬یک‬
‫نفس‪ ...‬دو نفس ‪ ....‬مدت طوالنی می​توانید با تنفس بمانید‪ .‬در ابتدا وقتی که مراقبه می​کردم‬
‫نفس​هایم خیلی عمیق و غیرطبیعی بود‪ .‬می​دانستم غیر طبیعی​ست‪ ،‬ولی خیلی مفید بود چون وقتی‬
‫نفس عمیق می​کشیدم‪ .‬آسان​تر با نفسم می​ماندم‪ .‬همه ذهنم را می​گرفت و ذهنم نمی​توانست فرار کند‪.‬‬
‫با نفس محکم می​مانید ولی نمی​توان برای مدت طوالنی ادامه داد زیرا پس از مدتی بسیار خسته‬
‫می​شوید و بدن هم خیلی داغ می​شود‪ .‬در ابتدا من ده دقیقه نفس محکم می​کشیدم‪ .‬اولش خسته‬
‫کننده است ولی پس از مدتی دیگر خیلی خسته نمی​شوید‪ .‬حتی حس نمی​کنی که نفست خیلی‬
‫محکم است‪ .‬شما آرامید و بدن​تان کار تنفس را انجام می​دهد‪ .‬ذهن با نفس است‪ .‬دیگر راجع به چیزی‬
‫فکر نمی​کنید‪ .‬نمی​توانید راجع به چیزی فکر کنید‪.‬‬
‫پس از ایجاد سطح معینی از تمرکز‪ ،‬به نفس عادی برگردید‪ .‬چون اگر با نفس عمدی محکم بمانید‪ .‬با‬
‫آگاهی از این حس خشن تمرکز شما هم خشن می​شود‪ ،‬زیرا تمرکز با عامل مورد مراقبه وابسته است‪.‬‬
‫وقتی آن عامل خیلی خشن باشد تمرکز هم خیلی خشن و زمخت می​شود‪ ،‬وقتی به طور عادی تنفس‬
‫می​کنید نفس آهسته و آرام می شود‪ .‬وقتی با این نفس آرام و آهسته می​مانید تمرکز قوی​تر و قوی​تر‬
‫می​شود‪ .‬هر چه موضوع مورد مراقبه ظریف​تر و لطیف​تر شود تمرکزتان قوی​تر و قوی​تر می​شود‪.‬‬
‫نفس عمدی مفید است اما پس از مدتی باید کنارش بگذارید‪ .‬شما نیاز دارید که بدانید چه چیزی آن هم‬
‫تا چه زمانی مفید است و پس از آن رهایش کنید‪ .‬اگر این کار را بدون ایجاد آگاهی انجام دهید‬
‫می​توانید نوعی تمرکز ایجاد کنید و پس از مدتی حس می کنید هوا وارد و خارج می​شود‪ ،‬شما‬
‫واقعا ً آن را احساس می​کنید‪ ،‬آن را به عنوان حسی ناب و خالص احساس می​کنید‪ .‬در ابتدا فکر‬
‫می​کنید"من دارم نفس می کشم"‪.‬هوا وارد می​شود هوا خارج می​شود‪ ،‬آن را نزدیک بینی​ام حس‬
‫می​کنم‪ .‬پس از مدتی یادتان می​رود که من دارم نفس می​کشم‪ .‬دیگر نه منی و نه نفسی در کار است‪.‬‬
‫دیگر نه هوایی وارد‪ ،‬نه هوایی خارج می​شود‪ ،‬و نه دیگر بینی وجود دارد‪ .‬فقط حس​ها و آگاهی وجود‬
‫دارند که ناب و خالص می​گردند‪ ،‬هیچ فکری در باره حس ها وجود ندارد‪ .‬شما مستقیما ً با حس ها در‬
‫تماس​اید فقط حس است و بس‪ ،‬حتی دیگر هوا هم نیست‪ .‬هوا یک ایده است‪ ،‬بینی یک ایده است وارد‬
‫شدن و خارج شدن هم ایده هستند‪ ،‬و "من مراقبه می​کنم" نیز یک ایده است‪ .‬همه این ها از بین‬
‫می​روند و ذهن​تان مستقیما ً با یک حس در تماس است و آگاهی ناب و خالصی وجود دارد‪ ،‬هیچ‬
‫چیزی هیچ مفهومی به آن اضافه نمی​شود‪ .‬حتی به پدیدار شدن و ناپدید گشنت هم فکر نمی​کنید‪،‬‬
‫حتی راجع به حس و آگاهی هم نمی​اندیشید‪.‬‬
‫اصال راجع به چیزی فکر نکنید چون فکر کردن عادت​مان شده‪ ،‬سعی کنید با استفاده از این مطلب‬
‫فرایند تفکر را بفهمید‪ .‬فرایند تفکر در نیمکره چپ مخ روی می​دهد‪ ،‬جالب است اگر بخواهید واضح‬
‫بدانید‪ ،‬که ما موقع فکر کردن نیم کره چپ را بکار می​بریم‪ ،‬اما موقع مراقبه که درکی ذاتی است‪ .‬ما‬
‫نیمکره راست را بکار می​بریم‪ .‬اگر بفهمیم این دو نیمکره چگونه کار می​کنند می​فهمیم که موقع مراقبه‬
‫هم چه کار می​کنیم‪ .‬این مطلب را به روشنی درک کنید؛ وقتی که واقعا ٌ مراقبه می​کنیم سعی نمی​کنیم‬
‫فرایند عقالنی را بفهمیم‪ .‬تفکر فرایندی عقالنی​ست‪ .‬باید به ماورای آن برویم‪ .‬اگر هنوز سعی کنید که‬
‫تفکر عقالنی را به کار ببریم یا از آن کمک بگیریم به واقعیت​های عادی چسبیده​ایم‪ ،‬چون تفکر‬
‫عادی​ست‪.‬اگر بخواهیم حقایق فراتر از معمول را تجربه کنیم باید فکر کردن را رها کنیم‪.‬‬
‫قبل از مراقبه مطالعه کنید‪ ،‬بدانید که معنای سمادی)تمرکز( چیست‪ ،‬ناما )ذهن( چه معنایی دارد روپا‬
‫)جسم( چیست‪ ،‬آنیچا ) ناپایندگی( یا تغییر چیست‪ ،‬دوکا )درد و رنج( یعنی چه‪ ،‬و آناتا )منیت( چه‬
‫)جسم( چیست‪ ،‬آنیچا ) ناپایندگی( یا تغییر چیست‪ ،‬دوکا )درد و رنج( یعنی چه‪ ،‬و آناتا )منیت( چه‬
‫معنی دارد‪.‬‬

‫اما وقتی واقعا مراقبه می​کنید همه آنها را رها کنید‪.‬‬


‫خیلی خیلی ساده است! فقط مستقیما با آن حسی که هست باشید؛‬

‫تا آنجا که ممکن است باید کار را ساده کنید‪ .‬تنها در تماس با حس​ها باشید سعی نکنید که فکر کنید‬
‫که حس پدید آمده است یا سپری گشته است‪ ،‬یا این دوکا یا آناتاست‪ ،‬یا این ناما یا روپاست‪ .‬اگر‬
‫بتوانید بدون فکر کردن به همین صورت مدتی طوالنی بمانید به طور خود به خودی و ذاتی چیزی‬
‫پدیدار می​شود این چیست‪" ،‬این چیست"‪ ،‬چیزی​ست که به کالم نمی​آید‪ .‬واقعا نمی​توان راجع به‬
‫آنیچا حرف زد‪ .‬واقعا نمی​توان به آن اندیشید‪ ،‬چون اگر آن را واقعا تجربه کنید؛ آن را چنان می​یابید‬
‫که نمی​توان در باره​اش صحبت کرد‪ .‬وقتی می​خواهید به آن فکر کنید‪ ،‬دیگر نیست گذشته است‪ .‬برای‬
‫همین است که وقتی مراقبه می​کنید نمی​توانید بگویید"اه‪..‬چیزی پدید آمده و دارد سپری می​گردد‪،‬‬
‫این آنیچاست‪ ".‬لحظه​ی که دیگر مراقبه نمی کنید‪ ،‬فرایند فکری خود را بکار می​برید؛ دوباره در شرایط‬
‫واقعیت عادی قرار می​گیرید‪.‬‬
‫این امر به طور طبیعی بارها و بارها موقع تمرین مراقبه برای​تان پیش می​آید چون ما تفکر و تحلیل‬
‫را مرتب بکار می​بریم‪ .‬فکر می​کنیم وقتی که به چیزی بیاندیشیم آن را می​فهمیم‪ .‬سعی می​کنیم دوباره‬
‫به تفکر‪ ،‬تحلیل و فهمیدن برگردیم و این بارها و بارها روی می​دهد‪ ،‬وقتی روی داد فقط مشاهداش‬
‫کنید و بگویید‪"..‬فکر"‪ ...‬حتی فکر کنید"این ذهن است"‪ ،‬این یک فکر است و وقتی فکر می​کنید "این‬
‫جسم است" این هم فکر است‪ .‬اگر فکر کنید " این پدیده نمایان و سپری می​گردد‪ ،‬پس آنیچاست‪".‬در‬
‫واقع فکر دیگری​ست‪.‬‬
‫واقع فکر دیگری​ست‪.‬‬

‫افکار چون جرقه​هایی به ذهن​تان خطور می​کنند‪ ،‬آنها را مشاهده کنید‪.‬‬


‫هر چه بیشتر آنها را ببینید بهتر می​توانید رهایشان سازید‪،‬‬
‫همان آن و به سرعت نمی​روند‪ ،‬رهایی از آنها خیلی مشکل است‪،‬‬
‫اما به تدریج جرقه اسم​ها آرام آرام‬
‫سپری می​شوند و بعد کالمی در ذهن نمی​آید‪،‬‬
‫می​توانید مستقیما با آن چه که هست در تماس باشید و‬
‫بدون آن که مفهومی بسازید‪ ،‬درکش ​کنید‪.‬‬

‫اگر بتوانید چنین کنید بقیه کارها آسان می​شود‪ .‬مشکل اینجاست که دائم می​خواهید در باره​اش فکر‬
‫کنید و حواس​تان پرت می​شود‪ .‬اگر واقعا بتوانید با حسی در تماس باشید‪ ،‬تنها یک آگاهی کافی​ست‬
‫و بقیه به آسانی بروز می​کنند‪.‬‬
‫کم​کم در مورد مراحل خرد ویپاسانا یا دانش بصیرت)ویپاسانا نیانا ‪ (vipassanā ñāņa‬توضیح خواهم‬
‫داد که چگونه ایجاد می​شوند‪ .‬خیلی جالب خیلی طبیعی​ست‪ ،‬هر چند بهتر است راجع به آن چیزی‬
‫ندانید و فقط مراقبه کنید‪ .‬قبل از آن که مراقبه کنم این چیزها را نخوانده بودم‪ .‬فقط به جنگل رفتم که‬
‫مراقبه کنم و استادم به من گفت که کتاب نخوان‪ .‬گه گاهی می​رفتم که به صحبت​های داممایی وی‬

‫گوش کنم و پس از مدتی گفت"به سخنرانی دامما نیا"‪ .‬او حتی نمی​گذاشت به سخنان داممایی هم‬
‫گوش کنم‪ "،‬فقط برو و مراقبه کن‪ ،‬اگر سئوالی داشتی بیا و اگر سئوالی نداشتی فقط مراقبه‬
‫کن‪".‬گاهی سعی می​کردم که کتابی پیدا کنم چون مطالعه را دوست دارم‪ ،‬و سعی می​کردم که کتاب را‬
‫جایی پنهان نگه دارم‪ ،‬یک روز به من گفت " کتاب می​خوانی؟" گفتم " نه چندان‪ ..‬نه چندان‪ .."..‬چون‬
‫از سئوالش واقعا ترسیدم گفت "کتاب نخوان‪ ،‬به اندازه کافی کار داری که انجام دهی بعدا ً وقت‬
‫بیشتری برای خواندن داری‪ ،‬خواندن را متوقف کن‪ ،‬فقط مراقبه کن‪ ،‬با ذهن و بدنت در تماس‬
‫باش‪".‬پس از سه سال مراقبه کردن شروع به خواندن کتاب​های داممایی کردم و دریافتم که گفته​اش‬
‫کامال درست است‪...‬چه چیزی در کتاب است‪ ،‬همه آنها را تجربه کرده بودم و حاال آن را در کتاب​ها‬
‫یافتم‪ .‬از آن زمان‪ ،‬اعتماد به نفس بیشتری در تدریس دارم‪...‬این گفته استادم واقعیتی​ست‪.‬‬
‫در مدت زمان مراقبه چه می​کنم؟ در واقع کار بسیار ساده​ای انجام می​دهم‪ .‬هیچ کاری نمی​کنم‪ .‬فقط‬
‫سعی دارم که با هر آن چه که اکنون روی می​دهد در تماس باشم‪ .‬وقتی در می​یابم که دارم فکر می​کنم‬
‫با فکرهایم در تماسم‪ .‬اوایل مدت مدیدی فکر می​کردم و بعد یادم می​آمد"من دارم فکر می​کنم"‪ ...‬و فکر‬
‫کردم "از کجا شروع کردم؟" بعد سعی می​کردم ردش را بیابم‪ .‬خیلی جالب توجه بود‪ ،‬چطور یک چیز‬
‫به چیز دیگری پیوند دارد‪ ،‬فکرها و ایده​ها به هم پیوند دارند‪ .‬بعد وقتی که به نقطه آغاز برمی​گشتم‬
‫فکر می​کردم من از اینجا شروع کردم‪ ،‬و در آنجا پایان یافت و این دو نقطه هیچ ربطی به هم ندارند!"‬
‫و بعد آهسته آهسته فکر کردن را شروع می​کردم و مچ خودم را می گرفتم و فکر کردن متوقف می​شد‪...‬‬
‫ماندن در این مرحله خیلی سخت بود‪ .‬باید بی​درنگ درتماس با حس دیگری قرار می​گرفتم‪ ،‬واال فکر‬
‫دیگری راجع به چیز دیگری به سراغم می​آمد‪ .‬بعدا ً به آهستگی‪ ،‬و به کندی دیدم که کلمات در ذهنم‬
‫شکل می​گیرند‪ .‬خیلی جالب توجه بود کلمات و ایده​ها به کندی به ذهنم می​آمدند‪ ،‬کلمه به دنبال کلمه‬
‫و سپس دوباره توقف تفکر!‬
‫بعدا ً فهمیدم هر وقت به کلمه​ای فکر می​کنم نوعی عواطف همراه آن می​آید‪ ،‬که ماورای کالم است‪ .‬بعدا ً‬
‫فهمیدم قبل از فکر کردن به چیزی ایده​های گنگی در مورد موضوع تفکرم‪ ،‬در ذهنم هست‪ ،‬مثال‬
‫شخصی‪ ،‬غذایی و یا کاری که می​کنم‪ .‬قبل از آن که کلمه در ذهنم شکل بگیرد احساس خیلی گنگی‬
‫راجع این که چه کلمه​ای​ست داشتم‪ ،‬چیزی بسیار ضعیف پدید می​​آمد‪ .‬وقتی از آن آگاه می​شدم‪ ،‬پدیدار‬
‫می​گشت‪ ،‬و دوباره ناپدید می​شد‪....‬و دوباره مستقر می​شد‪ .‬چون چیزی پدید می​آمد پس واقعا من در‬
‫مرحله سکون نبودم‪ .‬ذهنم نوعی آشفتگی داشت‪ .‬گاهی جهش و گاهی فشار داشت‪ .‬وقتی که از آن‬
‫حس‪ ،‬آن عواطف یا خواسنت انجام کاری حتی نوشیدن یک لیوان آب آگاه می​شدم‪ ،‬می​دیدم که آن‬
‫خواسته از بین می​رفت‪ .‬گاهی در ذهنم یک لیوان آب را مجسم می​کردم‪ .‬هر وقت که آب می​خواستم آن‬
‫تصور تنگ و لیوان آب را می دیدم و احساس تشنگی می​کردم و وقتی از آن اگاه می​شدم ناپدید‬
‫می​شدند و ذهن و جسمم دوباره آرامش و سکون می​یافت‪ .‬همیشه چیزی درونم می​لرزید و مثل‬
‫آب​جوش می​جوشید‪ .‬هر چه آگاه​تر می​شوید بیشتر سکون می​یابید و بعدا ً فکر کردن را کنار گذاشتم‪،‬‬
‫آب​جوش می​جوشید‪ .‬هر چه آگاه​تر می​شوید بیشتر سکون می​یابید و بعدا ً فکر کردن را کنار گذاشتم‪،‬‬
‫و هیچ کاری انجام ندادم‪.‬‬

‫آگاهی حضور دارد‪،‬‬


‫سعی نکنید از چیزی آگاه نباشید‪....‬آگاهی فقط آنجاست‪،‬‬
‫مانند آینه​​ی بزرگی‪ ،‬هر چه از برابر آن رد‬
‫می شود در آن منعکس می​گردد‪.‬‬
‫آینه سعی ندارد که شیئی را منعکس کند‪.‬‬

‫عاملی) محرکی( عبور می​کند‪ ،‬حس دست می​دهد و خود به خود از آن آگاه شده و می​گذرد‪ .‬آگاهی‬
‫حضور دارد‪ .‬شما هیچ کاری نمی​کنید‪ .‬در آن مرحله مراقبه موقعیتی نیست که شما کاری بکنید‪.‬‬
‫مراقبه چیزی​ست که طبیعتا ً روی می​دهد‪ .‬اما رسیدن به آن مرحله زمان می​برد‪ .‬کسی به من گفت "شما‬
‫مدت​های مدیدی​ست که مراقبه می​کنید شاید فراموش کرده باشید که برای شاگرد جدید چقدر مشکل‬
‫است"؛ فکر می​کنم حقیقت دارد‪ .‬وقتی که دوباره راجع به کل قضیه فکر می​کنم یادم می​آید که درابتدا‬
‫می​خواستم فرار کنم‪ .‬خودم را خیلی ناامید حس می​کردم و فکر می​کردم "گرچه واقعا می​خواهم‬
‫مراقبه کنم ولی این کار من نیست‪ ".‬من خیلی عادت داشتم فکر کنم ؛ خیلی دوست داشتم در باره‬
‫روانشناسی‪ ،‬فلسفه‪ ،‬مقایسه ادیان مطالعه کنم‪ ،‬این موارد مرا وامی​داشت خیلی فکر کنم‪ .‬می​خواستم‬
‫که نویسنده شوم‪ .‬دوست داشتم گاهی بنشینم و مقاله​ای بنویسم‪ ،‬در باره دامّا‪ ،‬فکرهای جالبی به‬
‫ذهنم می​رسد‪ ،‬ایده​هایی در ذهنم پرورش می​یابد‪ .‬فکر می​کردم "اه‪ ..‬این خیلی جالب است‪ ،‬باید حتما‬
‫آن را بنویسم‪ .‬هرگز کسی مثل من نمی​اندیشد!!! منم که واقعا می​توانم این مورد را توضیح دهم‪،‬‬
‫واقعا می​توانم الهام​بخش شوم‪ ".‬بعد استادم گفت"ننویس‪ ،‬حتی یک یادداشت هم از مراقبه​ات‬
‫برندار‪ "،‬چون وقتی که سعی داری یادداشتی برداری موقع مراقبه فکر می​کنی "آها‪..‬این مورد خیلی‬

‫جالب توجه است‪ ،‬آن را خواهم نوشت" و همان لحظه است که مراقبه​ات از دست می​رود‪ .‬نمی توانی‬
‫فراتر روی‪.‬‬

‫تو باید حتی بصیرتت را رها کنی‬


‫"‪.‬این پدیده دارد روی می​دهد‪ ،‬خوب است بگذار برود‪ ،‬رهایش کن "‬
‫می​بینی چقدر چیزهایی​ست که باید رهایشان کنی؟‬
‫ما به فهم​مان‪ ،‬به درک عمیق​مان چسبیده​ایم‪.‬‬
‫ما به فهم​مان‪ ،‬به درک عمیق​مان چسبیده​ایم‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‬
‫عبارت تمرکز لحظه​ای ) کانیکا سمادی ‪ (Khaņika samādhi‬بسیار مشکل و پیچیده است‪ .‬بیشتر مردم‬
‫معنی آن را به روشنی نمی فهمند‪ ،‬زیرا ترجمه آن تمرکز لحظه​ای​ست‪ ،‬و اما معنی لحظه​ای چیست؟ آن‬
‫را کانیکا سمادی می​نامند‪ ،‬پس می​توان راجع به سمادی​های مختلف صحبت کرد‪ .‬در مورد جانا‬
‫س‬
‫سمادی‪ ،‬آپانا سمادی‪،‬یا اوپاچارا سمادی‪ ،‬جذبه تمرکز و تمرکز در دسترس‪ ،‬ذهن با مفهومی در تما ​‬
‫است که تغییر نمی​​یابد‪ .‬موضوع تمرکز تغییر ناپذیر است‪ .‬موضوع ویپاسانا فرایند است ‪ ،‬یعنی آن‬
‫چه که در حال تغییر است‪ .‬یعنی چیزی برای لحظه​ای می​ماند و سپس سپری می​شود‪ .‬درحال​حاضر‬
‫موضوع آنجا در ذهن است‪ ،‬آگاهی هم آنجاست‪ .‬آگاهی از آن موضوع هم آنجا در ذهن است چون‬
‫آگاهی و موضوع با هم پدید می​آیند‪ .‬وقتی که دیگر موضوع آنجا نیست‪ ،‬آگاهی از آن هم دیگر‬
‫نخواهد بود‪ .‬اما چیز تازه​ای پدیدار می​شود و ذهن از آن هم آگاه است‪ .‬چون آن چیز تنها لحظه​ای‬
‫هست آگاهی یا سمادی از آن هم طبیعتا فقط همان لحظه وجود دارد‪ .‬این آگاهی بارها و بارها برای‬
‫موضوع​های مختلف تکرار می​شود؛ شاید کوتاه باشد اما باید مدام از آن آگاه بود‪.‬‬
‫ورود هوا و خروج آن یا دم و بازدم دو موضوع متفاوتند‪ .‬حتی حس​هایی که در یک نفس دست‬
‫می​دهد نیز متفاوت است‪ .‬بیش از دو یا سه ثانیه طول نمی​کشد‪ .‬اما تغییرات زیادی صورت می​گیرد‪.‬‬
‫حتی اگر چیزی بارها و بارها تکرار شود‪ ،‬نوعی تغییر در آن است‪ .‬مثال شماپشت دستتان را بارها‬
‫ملس کرده​اید‪ .‬حتی اگر هر بار همان جور ملس کنید‪ ،‬احساس‪ ،‬حسی تازه ایست‪ .‬اگر موقع هر یک از‬
‫تماس​ها آگاه باشید کانیکا سمادی را پرورش می​دهید و می​توانید با آن مدت​ها بمانید‪ .‬شاید چند‬
‫ثانیه طول بکشد اما بعدا ً به چند دقیقه و می​تواند حتی تا چند ساعت هم طول بکشد‪ .‬بعضی​ها‬
‫وقتی آگاهی عمیقی در مراقبه ویپاسانا ایجاد می​کنند‪ ،‬آگاهی و موضوع مراقبه مثل چسب‬
‫می​شوند‪ ،‬مثل چیز چسبناکی که اگر آن را به دیوار بزنید و به آن بچسبد‪ .‬در ابتدا مثل پرت کردن توپ‬
‫تنیس به دیوارست‪ .‬موضوع مراقبه را ملس می​کند و برمی​گردد‪ .‬اما پس از مدتی وقتی که پرت می​کنید‬
‫به آن می​چسبد‪ .‬هرچند که موضوع مراقبه پدید می​آید و سپری می​شود اما آگاهی شما مدام از این‬
‫نمایان شدن و سپری شدن باخبرست‪ .‬تداوم حضور دارد‪ .‬چون موضوع مراقبه تغییر می​کند آن را‬
‫کانیکا سمادی یا آگاهی لحظه​ای می​نامیم‪.‬‬
‫ِ‬
‫این بدان معنی نیست که با ایجاد چند دقیقه تمرکز می​توانیم به خرد عمیق یا رهایی دست یافت‪.‬‬
‫بدین شکل است که با چند ثانیه تمرکز شروع می​شود و ثانیه​های بیشتر و بیشتر شده و تمرکز به دو‬
‫یا سه دقیقه می​رسانیم و به همین ترتیب ادامه می​دهیم‪ .‬تمرکز دو یا سه دقیقه می​ماند و بعد‬
‫حواس​تان برای چند ثانیه پرت می​شود شما آگاه شده و دوباره برمی​گردید‪ .‬چنین اتفاق می​افتد‪ .‬در‬
‫سمادی جانا شما تعیین می​کنید که"من با موضوع تمرکزم بدون یرت شدن حواس یک​ساعت‬
‫می​مانم‪ ".‬مثل این است که خودتان را هیپنوتیزم می​کنید و به خود تلقین می​کنید‪ ،‬می​توانید با آن‬
‫موضوع تا یک ساعت بی​حرکت بمانید‪ .‬اما در ویپاسانا موضوع همواره در تغییر است‪ .‬مهم نیست‬
‫چقدر موضوع تغییر یابد تا وقتی که از آن آگاه​اید اشکالی ندارد‪.‬‬
‫در مرحله معینی از مراقبه ویپاسانا وقتی آگاهی ایجاد کردید‪ ،‬شما آگاهید که در برابرتان حس​ها یکی‬
‫پس از دیگری نمایان می​شوند و سپری می​گردند‪ ،‬مثل این است که بنشنید و از پنجره بیرون را نگاه‬
‫کنید که ماشین​ها را ببینید که یکی پس از دیگری می​گذرند‪ .‬شما سعی نمی کنید در باره نوع یا رنگ‬
‫ماشین​ها فکر نمی​کنید که تویاتا یا مزدا‪ ،‬رنگ آن زرد یا سفید است‪ .،‬شانس انتخابی نیست فقط‬
‫اگاهید که یکی پس از دیگری می​گذرند‪.‬‬

‫در ابتدی مراقبه‬


‫موضوع مناسب مراقبه را انتخاب می​کنید‬
‫‪ -‬نفس‪ ،‬برمی​آید فرو می​رود یا ملس حس​ها‬
‫در بدن هر حسی که باشد‪ ،‬هر کدام که مناسب باشد‪.‬‬
‫و پس از مدتی دیگر شانس انتخابی ندارید‪.‬‬

‫و آگاه باقی می​مانید!‬


‫موضوع مراقبه ممکن است همواره عوض شود اما‬
‫آگاهی شما مداوم است‪.‬‬
‫همه چیز در مراقبه مدام عوض می​شوند‪ ،‬و‬
‫تجربه مراقبه همواره یک​سان باقی نمی​ماند‪.‬‬

‫گاهی ذهن​تان می​تواند جذب چیزی شود و شما همان نوع حس را احساس کنید – نه همان چیز اما‬
‫مشابه آن‪ -‬مثال دست​تان را این طوری ملس می​کنید‪ ،‬این همان حس مشابه است اگر چه آن حس‬
‫نیست ولی از آن نوع است نمایان می​شود و سپری می​گردد‪ .‬شما موضوع مراقبه را می​بینید و‬
‫می​توانید پدید آمدن و سپری شدن بسیار سریع آن را ببینید‪ .‬گاهی از چیزهای متفاوتی آگاه‬
‫می​شوید که نمایان می​شوند و سپری می​گردند‪ ،‬نه ازیک نوع بلکه انواع گوناگون که خیلی سریع‬
‫نمایان می​شوند و سپری می​گردند‪ ،‬اما مهم نیست که با چه سرعتی نمایان و سپری می​شوند‪،‬‬
‫می​توانید با آنها باشید مثل شعبده بازی که با توپ و حلقه یا با تعداد زیادی از چیزهای دیگر به‬
‫طور هم​زمان تردستی می​کند‪ ،‬آگاهی نیز چنین می​شود‪.‬‬
‫انتظار نداشته باشید که مراقبه​تان همواره یک​سان باشد‪ .‬گاهی آگاهی​تان خیلی وسیع است‪ ،‬و گاه‬
‫جمع و بسته و فقط معطوف به یک چیز که آن هم بسیار ظریف است‪ ،‬می​شود‪ .‬گاهی نیاز دارید که‬
‫بدانید زمینه آگاهی​تان خیلی وسیع است و دیگر نمی​توانید با آن باشید‪ ،‬تمرکزتان را از دست‬
‫می​دهید‪ ،‬و حواس​تان پرت می​شود؛ آن زمان باید بدانید وقتش است که "حاال باید ذهنم را جمع و‬
‫جور کنم‪ ".‬وقتی که آن را جمع و معطوف به یک چیز کردید ذهن​تان بیشتر بر آن موضوع متمرکز‬
‫می​شود و آن هم هر چه بیشتر ظریف شده و پس از مدتی ناپدید می​شود‪ ،‬دیگر نمی​توانید آن را‬
‫تجربه کنید‪ .‬گاهی اتفاق می​افتد که تمرکز بسیار قوی می​شود و شما وضوح موضوع را از دست‬
‫می​دهید‪ .‬در چنین شرایطی شما باید مورد دیگری نیز انتخاب کنید تا ذهن را هوشیار نگه دارید‪.‬‬
‫)سماتا ‪ (samatha‬است‪ .‬دیگر پدید آمدن و سپری‬ ‫گاهی جذبه​ای می​گیرید که نوعی آرامش و سکون َ‬
‫گشنت را نمی​بینید‪ .‬شما جذب شده و در آن می​مانید‪.‬‬
‫در ویپاسانا سمادی فقط جذب شدن و آرام ماندن کافی نیست‪ ،‬نیاز است که ویژگی​های موضوع‬
‫مراقبه را هم ببینیم‪.‬‬

‫موضوع مورد مراقبه دو ویژگی دارد‪.‬‬


‫یکی ویژگی طبیعی و دیگری ویژگی مشترک موارد است‪.‬‬

‫ویژگی طبیعی یعنی مثال سختی‪ ،‬نرمی‪ ،‬سرما‪ ،‬گرما است‪ .‬گرمی و سردی مانند سرما و گرما نیستند‬
‫و متفاوتند‪ ،‬اما ویژگی مشترک​شان نمایان شدن و سپری شدن است‪ .‬این ویژگی طبیعی و ذاتی‬
‫ویژگی مشترک است‪ ،‬یعنی هر چه که باشد نمایان می​شود و سپری می​گردد‪ ،‬در این صفت همگی‬
‫مشترک​اند‪.‬‬

‫فصل چهارم‬
‫دستیابی به اولین بصیرت‬
‫آگاهی از خودآگاهی و موضوع مراقبه‬

‫خوشحالم که شما را اینجا آن هم برای یادگیری دامّا می بینم‪ .‬دیدن شما موقع مراقبه مرا بسیار‬
‫خوشحال می​کند‪ .‬می​خواهید شاد باشید‪ ،‬البته همه ما می​خواهیم شاد و راضی باشیم‪ ،‬ما به دنبال‬
‫خوشحال می​کند‪ .‬می​خواهید شاد باشید‪ ،‬البته همه ما می​خواهیم شاد و راضی باشیم‪ ،‬ما به دنبال‬
‫خرسندی هستیم‪ .‬سراسر زندگی​مان می​کوشیم تا آن را بیابیم‪ .‬اگر واقعا ً از خود بپرسید"آیا چیزی را‬
‫یافته​ام‪ ،‬که به من رضایت پایدار واقعی دهد؟"‪ ...‬بیشترمان می​گوییم "خیر"‪ .‬ما کاری پس از کاردیگر‬
‫انجام می​دهیم و برای مدت کوتاهی خشنودیم‪ ،‬شاید چند ساعت‪ ،‬یا شاید چند روز‪ ،‬سپس آن رضایت‬
‫از بین می​رود‪ .‬اگر بخواهید شاد‪ ،‬راضی و خشنود باشید ) انجامش مشکل​ترین کار است؛ که هم‬
‫سرشار و خشنود‪ ،‬باشیم و هم طالب چیز بیشتری نباشیم‪ ،‬کمبودی هم در کار نباشد؛ سرشار بودن‪،‬‬
‫یعنی احساس تهی نبودن ‪ .‬سرشار یعنی لبریز از احساس خشنودی‪ ،‬رضامندی(‪ ،‬و با بعد معنوی‬
‫خود در تماس باشید‪ .‬در بیرون به دنبال چیزی نگردید که خشنودتان کند‪ .‬ما برای زنده ماندن به چیز‬
‫زیادی نیاز نداریم‪ ،‬تا سالمت زندگی کنیم‪.‬‬

‫در بیرون دنبال چیزی نگردیدتا احساس سرشار بودن کنید‪.‬‬


‫هیچ چیز در بیرون شما را پر و سرشار نمی​سازد‪.‬‬
‫تنها راهی که بتوانید چنین احساسی داشته باشید‬
‫این است که عمیقا ً با ذات معنوی خود‪ ،‬با طبیعت‬
‫بسیار ناب و زیبای​تان در تماس باشید‪.‬‬

‫می​توان گفت آدم ها دو طبیعت یا دو ذات دارند؛ طبیعت پست و طبیعت واال‪ .‬اگر اَبیدامّا را مطاله کنید‬
‫می​بینید که دو طبقه بندی متفاوت برای عوامل ذهنی وجود دارد‪ .‬یکی "زیبا" و دیگری "نازیبا"ست‪.‬‬
‫ما هر دوی این کیفیت​ها را داریم‪ .‬مثال خودخواهی زیبا نیست اما بخشش و سخاوت بسیار زیباست‪،‬‬
‫اذیت دیگران زیبا نیست‪ ،‬خویشنت​داری زیباست‪ ،‬ناآگاهی نازیباست‪ .‬اگر به ذهن​تان نگاه کنید‪ ،‬همین‬
‫را متوجه می​شوید وقتی که ناآگاه است آشفته هم می​شود‪ ،‬چون فرد بی​خان و مانی سرگردان‬
‫می​​گردد و درمانده است که این طرف یاآن طرف زندگی​کند و کارهای ناساملی و ناجوری می​کند‪.‬‬
‫می​​گردد و درمانده است که این طرف یاآن طرف زندگی​کند و کارهای ناساملی و ناجوری می​کند‪.‬‬

‫وقتی ذهن ناآگاه​ست چون فرد بی​خان و مانی‬


‫احساس عدم امنیت و ناخشنودی می​کند‪.‬‬
‫وقتی آگاه هستید‪ ،‬خود را واقعا ً در خانه​تان‬
‫حس می​کنید پس آگاهی خانه​ی من است‪.‬‬
‫وقتی که آگاه​اید در خانه​تان هستید‪،‬‬
‫زمانی که ناآگاهید در مسیری هستید که راه به جایی نمی​برد‪.‬‬
‫با ذات معنوی خود‪ ،‬با بخش زیبای​تان‬
‫در تماس باشید‪ ... ،‬آگاه باشید‪.‬‬

‫اگر چیزی را ج ٌدا ً بخواهید راهی برای بدست آوردنش پیدا می​کنید‪ .‬یعنی اگر واقعا ً بخواهید آگاه‬
‫باشید راهی برای رسیدن به آن وجود دارد‪ ،‬مشکل نیست‪ ...‬اگر واقعا ً بخواهید آگاه باشید‪ ..‬الزم است‬
‫که مقصد و هدف را بسیار روشن و واضح سازیم؛ آیا واقعا ً طالب آگاهی هستید؟ جز آن که هر چه‬
‫بیشتر و بیشترآگاه شویم راهی نیست تا احساس خوشحالی‪ ،‬شادی و سرشار بودن کنیم‪.‬‬
‫دنیا محل فرصت​هاست‪ .‬بله‪ ،‬بودن در اینجا آن هم به صورت انسان و پدید آمدن در عالم انسانی‪،‬‬
‫بودیستواس خواندم‪ ،‬و دریافتم که آنان نمی​خواستند در‬‫َ‬ ‫فرصت ا​ست‪ .،‬وقتی قصه​هایی در باره‬
‫مکانی کامل زندگی کنند‪ .‬چرا؟ فکر می​کنم حدسش آسان است! در آنجا چیزی برای آموخنت ندارید‪.‬‬
‫همه چیز کامل و عالی​ست‪ .‬عمدا ً به جاهایی می​رفتند که بامشکالت مواجه شوند‪ .‬زمانی که در باره‬
‫بودا و پسر عمویش دواداتامی​خواندم که خیلی اسباب زحمت وی شده بود‪ .‬او کسی بود که مشکالت‬
‫زیادی برای بودا فراهم کرد‪ .‬من فقط به خاطر آزارهایش بسیار قدردان دواداتا هستم‪ ..‬چون به خاطر‬
‫اوست که ما بیشتر از کیفیت​های نیک بودا مطلع شدیم‪ .‬در غیر این صورت چگونه با خبر می​شدیم؟ او‬
‫بدین نحو امکانی فراهم کرد تا کمال بودا آشکارتر شود‪.‬‬
‫بدین نحو امکانی فراهم کرد تا کمال بودا آشکارتر شود‪.‬‬

‫این دنیا جای بسیار برای آموخنت خوبی​ست‬


‫زیرا مشکالت و نقص​های فراوان دارد‪.‬‬

‫دنیا محل فرصت​هاست و من به دنبال فرصت​ها هستم برای این که یاد بگیرم و رشد کنم‪ .‬هر مشکلی‬
‫فرصتی برای یادگیری و رشد است‪ .‬اگر این مورد را واقعا ً بفهمید‪ ،‬علی​رغم هر چه که روی دهد هرگز‬
‫حس نمی​کنید که زندگی​تان بی​معناست‪ .‬چه کارها خوب پیش​بروند و چه بد‪ ،‬همیشه می​توانید از‬
‫آن​ها بیاموزید و رشد کنید‪ ،‬وقتی با مشکالت روبرو و به خوبی بر آنها غالب می​شویم‪ ،‬در واقع همان‬
‫وقت است که با روش مناسبی یاد می​گیریم و رشد می​کنیم‪ .‬اگر در برخورد با مشکالت واکنش و اعمال‬
‫نادرستی دیگری نشان دهیم‪ ،‬در این صورت نه چیزی می​آموزیم و نه رشد می​کنیم‪.‬‬

‫مشکالت فرصت​هایی هستند برای یادگیری‪ ،‬رشد و بهتر شدن‪.‬‬


‫اگر زندگی را فرایند یادگیری طوالنی مدت ببینید‪،‬‬
‫هیچ اتفاقی در زندگی​تان بیهوده نیست‬
‫و هرچیزی پرمعنا و هدفدار است‪.‬‬

‫کاری که در اینجا انجام می​دهیم این است که تمام مدت آگاه باشیم‪ ،‬صبح تا شب چیزهای زیادی‬
‫می​بینیم‪ ...‬می​شنویم و ذهن​مان واکنش نشان می​دهد‪.‬‬

‫فقط با مشاهده این که ذهن چگونه ​‬


‫به همه​ی این تجربه​ها​ واکنش نشان می​دهد‪،‬‬
‫تنها با همین مشاهده است که می​آموزیم و رشد می​کنیم‪.‬‬

‫این گونه بیاندیشیدکه شاگرد مادام​العمر دانشگاه عظیمی هستید و برنامه درسی​تان تمام‬
‫ارتباطات​تان با جهانی​ست که در آن زندگی می​کنید‪ ،‬از لحظه​ی تولد تا لحظه​ی مرگ‪ .‬مدرسه​ای غیر‬
‫رسمی​ست‪ .‬هر تجربه​ای درس و تجربه​ای با ارزشی برای یادگیری​ست‪ .‬ترفندساده​ای​ست‪ :‬در هر‬
‫مکانی که هستید آن را همایش آموزشی خودتان سازید‪.‬‬
‫تا حد ممکن درباره​ی خودتان و جهان اطراف​تان بیاموزید‪.‬‬
‫یادگیری در باره خودتان‪ ،‬دنیای اطراف​تان و‬
‫ارتباط بین خودتان و جهان‪ ،‬در واقع‬
‫این آموزش حقیقی​ست‪.‬‬
‫جهانی که در برگیرنده تمام موجودات زنده و غیرزنده است‪.‬‬
‫واالترین آموزش همین است‪.‬‬

‫اکنون می​دانیم موضوع مراقبه​مان پاراماتاست که کیفیت طبیعی پدیده​های ذهنی و جسمی​ست‪.‬‬
‫برای مثال دیدن را در نظر بگیرید‪ .‬هرکسی توانایی دیدن دارد و می​بیند‪ ،‬اما مراقبه​گر چیزها را بسیار‬
‫متفاوت می​بیند‪ .‬در مدت مراقبه چه می​کنید؛ آگاهی از دیدن‪ ،‬به آن چه که نگاه می​کنید‪ ،‬بدون هیچ‬
‫فکری کامالً با آن در تماس​اید‪ .‬فکر نکردن به آن بسیار مهم است‪ .‬فکر کردن ویپاسانا نیست‪ ،‬می​تواند‬
‫ساماتا باشد‪ ،‬این دو نکته را بسیار روشن درک کنید‪ .‬بعضی از افراد مطالبی را درباره مراقبه‬
‫می​خوانند و می​گویند که موقع مراقبه به موضوعی فکر می​کنید‪ .‬بله‪ ،‬این از نوع مراقبه ساماتاست؛‬
‫بودانوساتی‪-‬باوانا نیز درباره بودا‬
‫ّ‬ ‫مانند متّا‪-‬باوانا؛ که در باره مردم و افکار مشفقانه فکر می​کنید‪ .‬در‬
‫و کیفیت​هایش فکر می​کنید و زمانی که جذب آن کیفیت​ها می​شوید‪ ،‬ذهن​تان به صورت خودکار در آن‬
‫کیفیت​هاست و تا حدی آن کیفیت​ها را دارد‪ .‬در متّا هم چنین است‪ .‬گاهی که متّا را پرورش می​دهید و‬
‫به انجام آن عادت می​کنید و حتی زمانی که به کسی فکر نمی​کنید یا اندیشه​ای ندارید‪ ،‬نوعی حس‬
‫مهربانی و شفقت حس می​کنید‪ .‬می​توانید به این مرحله برسید در واقع مرحله واالتر متّاست؛‬
‫درباره​اش فکر نمی​کنید ولی احساسش را دارید‪ .‬گرمی‪ ،‬مهربانی و بخشندگی را حس می​کنید‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬در نوعی از مراقبه فکر می​کنید و در نوع دیگر فکر نمی​کنید و ویپاسانا فکر کردن ندارد‪ .‬اما‬
‫چنان به فکر کردن عادت کرده​ایم که حتی در مدت تمرین ویپاسانا افکاری در باره ویپاسانا و مطالب‬
‫دیگر بارها و بارها می​آیند‪ .‬در باره تجربه​مان نظر می​دهیم‪ .‬چیزی در ذهن​مان مانند گزارشگری​ست که‬
‫تمایل به اظهار نظر دارد‪ ،‬شبیه زمانی که به تماشای اخبار یا فیلم نشسته​ایم‪ ،‬کسی در ذهن​مان‬
‫صحبت می​کند و به شرح آن رویداد می​پردازد‪.‬‬

‫ذهن​مان مانند گزارشگری مدام به شرح چیزها می​پردازد‪:‬‬


‫این چیز چنین است‪ ،‬این خوب است‪ ،‬این بد است‪.‬‬

‫در حال مراقبه​اید و همه چیز به خوبی می​گذرد که فکری به ذهن​تان می​آید‪" :‬آه‪ ،‬حال این وضع خیلی‬
‫خوب است‪ ،‬همه چیز به خوبی می​گذرد‪".‬‬
‫زمانی که مراقبه می​کنیم الزم است بدانیم به تفکر نیازی نداریم؛ افکار می​آیند‪ ،‬اما نباید تفکر را هر‬
‫قدر هم که زیبا باشد‪ ،‬ترغیب کنیم‪ .‬زمانی که مراقبه​گر مبتدی بودم‪ ،‬گاهی چنین افکار زیبایی یکی‬
‫پس از دیگری و با روابطی زیبا و جالب به ذهنم می​آمد‪ .‬چنان به این افکار دامّایی وابستگی داشتم‬
‫که نمی​گذاشتم بروند‪ .‬عاشق​شان بودم و می​خواستم آنها را به خاطر بسپارم‪ ،‬بنابراین مانع بزرگی‬
‫شده بودند‪ .‬زمانی با دوستانم که چندان روشن​فکر و اهل کتاب نبودند مراقبه می​کردم‪ ،‬درحد چند‬
‫کتاب دامّایی خوانده ​بودند‪ ،‬اما در باره سایر موضوعات مطالعه​ای نداشتند و در باره​شان چندان فکر‬
‫نمی​کردند‪ .‬زمان جوانی‪ ،‬به ویژه تمایل به نوشنت مقاله داشتم‪ ،‬مقاالت سرشار از افکارخوب دامّایی‪،‬‬
‫به علت این بلندپروازی و اشتیاق‪ ،‬زمانی که مراقبه می​کردم افکار دامّایی زیبایی به ذهنم خطور‬
‫می​کرد و نمی​توانستم که آنها را دور کنم‪ .‬تمایل به یادداشت آنها سبب شد که پرورش سمادی و تماس‬
‫با واقعیت برایم طوالنی​تر از سایر دوستانی شد که تحصیل کرده و روشن​فکر نبودند‪ .‬آنان سمادی‬
‫عمیق​تری را پرورش داده و در تماس با واقعیت قرار گرفتند و به سمادی بسیار عمیق​تری دست​یافتند‪.‬‬
‫گاهی بسیار شرمنده می​شدم‪" ،‬این افراد که تحصیالتی هم ندارند بهتر از من عمل می​کنند"‪ .‬رقابت‬
‫به ذهنم آمد‪" ،‬او بهتر عمل می​کند‪ ،‬و من به خوبی او نیستم"‪ .‬زمانی که به مالقات استادمان‬
‫می​رفتیم‪ ،‬استاد از من چنین می​پرسید "مراقبه​تان چگونه است؟"؛ جواب می​دادم "چیز خیلی‬
‫خاصی نیست‪ ،‬اما خوشحالم"‪ .‬مطلبی برای گفنت نداشتم‪ .‬جزء احساس اندکی شادی بیشتر‪.‬‬
‫یک​بار بصیرتی ساده و روشن به ذهنم آمد‪ ،‬در مورد وحشت مداومی بود که از چیزی داشتم‪ .‬ذهنم‬
‫برای چند لحظه بسیار ساکت و آرام شد‪ ،‬سپس دریافتم که چنین آرامشی را هرگز در زندگیم حس‬
‫نکرده بودم‪ .‬بصیرتی بسیار عمیق و در حقیقت نوعی دانش نبود‪ ،‬فقط آرامش و آگاهی بود‪ ،‬آگاهی‬
‫کامل‪ ،‬ساکت و بسیار راحت و بدون تفکر در باره چیزی یا گذشته و آینده‪ ،‬درست در لحظه حال‪ ،‬و فقط‬
‫چند لحظه در سکوت و آرامش کامل‪ .‬زمانی که از آن حالت در آمدم‪ ،‬می​دانستم که چنین آرامشی را‬
‫چند لحظه در سکوت و آرامش کامل‪ .‬زمانی که از آن حالت در آمدم‪ ،‬می​دانستم که چنین آرامشی را‬
‫هرگز حس نکرده بوده​ام‪ .‬در تمام زندگیم از چیزی می​ترسیدم‪ .‬می​ترسیدم که فرد موفق‪ ،‬با محبٌت و‬
‫محبوب دوست داشتنی نشوم و ترس​های فراوان دیگر‪ .‬گاهی ترس​ها بسیار مبهم​اند حتی نمی​توانی‬
‫در باره​شان حرف بزنی‪ ،‬اما احساس​شان می​کنی و آن را با خود می​کشی‪ .‬به هر حال در زمان مراقبه‬
‫فکر نمی​کنیم و زمانی که فکر می​آید آن را مشاهده می​کنیم و می​گذاریم تا سپری شود‪ .‬زمانی که‬
‫نوعی دیگری ویپاسانا یعنی مشاهده ذهن ) چیتّانوپاسانا ‪ (cittānupassanā‬را تمرین می​کنید‪،‬‬
‫می​توانید به بررسی فکر بپردازید‪ ،‬اما در ابتدا نباید فکرها را پیگیری کنید‪ ،‬زیرا دنبال کردن افکار‪،‬‬
‫مدام ادامه خواهد یافت‪.‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬هنگام دیدن چیزی‪ ،‬در واقع چه چیزی را می​بینیم؟ فقط رنگ​ها را می​بینیم که واکنش‬
‫شبکیه​ی چشم در برابر رنگ​هاست‪ .‬شرح علمی آن‪ ،‬تعبیر مغز است از واکنش شبکیه نسبت به رنگ‪.‬‬
‫بنابراین چیست که وارد چشم شده و با شبکه برخورد می​کند؟ این روپا )ماده(ست‪ .‬روپا آنجا نیست و‬
‫نمی​دانیم در واقع آنجا چه چیز وجود دارد‪ .‬هنگام دیدن‪ ،‬اتفاقی در چشم و همچنین در مغز و ذهن‬
‫روی می​دهد‪ .‬همه​ی آنها با هم در ارتباطند‪ .‬فوتون​هایی با نیروی​ها و فرکانس​های متفاوت هستند که‬
‫سیستم عصبی ما نسبت به آنها واکنش نشان داده و پیام​های الکتریکی با شدت​های متفاوت ایجاد‬
‫می​کند‪ .‬کسانی که کور رنگ هستند‪ ،‬هر چند رنگ​های متفاوتی را به آنان نشان می​دهید‪ ،‬آنان‬
‫نمی​توانند تمام رنگ​ها را ببینند و آنان فقط چند سایه​ای از​رنگ​ها می​بینند‪ .‬به تعبیری رنگ​ها وجود‬
‫دارند ولی آنان نمی​توانند آنها را تجربه کنند‪ .‬مفاهیم رنگ و دیدن ناشی از تجربة ماست و چیزی‬
‫خارج از وجود ما نیست‪ ،‬سعی کنید این ایده را درک کنید‪ .‬آنچه را می​بینیم فقط تجربه ماست و در‬
‫واقع چیزی را در خارج از وجودمان نمی​بینیم‪ .‬ممکن است چیزی باشد‪ ،‬و هست اگر آن را تجربه کنیم‪.‬‬
‫اما واقعا ً نمی​دانیم چیست‪ .‬برخورد فوتون​ها با شبکیه و واکنش آن را تجربه می​کنیم‪ ،‬شبکیه پیام‬
‫عصبی ایجاد می​کند و سیستم عصبی پیام را به مغز می​برد‪ .‬ارتباط مغز با ذهن است که ما را قادر به‬
‫تعبیر آن پیام می​سازد‪ .‬توضیح این چیزها بسیار مشکل است‪ .‬هنگامی که انسانی را می​بینید‪ ،‬این‬
‫دیدن تعبیر ذهن ماست و نه چشمان​مان‪ ،‬چون چشم چیزی فرای رنگ نمی​داند‪.‬‬

‫بودا دستورالعمل مراقبه را به صورت بسیار کوتاهی می​دهد‪،‬‬


‫"زمانی که می​بینید فقط دیدن است"‬
‫باویساتی ‪(diƫƫhe diƫƫhamattaṃ bhavissati≈Udn 8‬‬‫ّ‬ ‫ِ‬
‫)دیت دیتّاماتّام‬
‫فقط مشاهده نه چیزی اضافه بر آن و نه تعبیری‪.‬‬

‫هنگام مراقبه کوشش می​کنیم همین دستورالعمل را اجرا کنیم‪ ،‬یعنی سعی می​کنیم از آنچه می​بینیم‬
‫آگاه باشیم‪ .‬در ابتدا افکار در جریان​اند‪ :‬این زیباست‪ ،‬این خوب است‪ .‬پس از مدتی همان​طور که به‬
‫مشاهده جریان افکار می​پردازید‪ ،‬جریان کند و کندتر شده‪ ،‬متوقف می​شود‪ .‬در ابتدای توقف جریان‬
‫تفکر‪ ،‬مثل این است که تجربه​ای حس نمی​کنید‪ ،‬تجربه​ی بدون افکار بسیار مبهم می​شود‪ .‬بی​معنا‬
‫می​شود‪ ،‬در واقع بی​معنا هم هست! ما معنی می​سازیم‪ ،‬در سطح خاصی خلق معنا برای​مان مهٌم‬
‫است‪ ،‬اما هنگام مراقبه​ی ویپاسانا‪ ،‬کوشش می​کنیم تا چیزی را ورای تجربه عادی تجربه کنیم‪ ،‬نه‬
‫واقعیت معمول را‪ ،‬طبیعی اما غیرمعمول‪.‬‬
‫ما معنا خلق می​کنیم به تفسیر می​پردازیم و در واقع تفسیر خودمان را درک می​کنیم‪ .‬وقتی چیزی را‬
‫درک می​کنیم‪ ،‬آن درک‪ ،‬تفسیر خودمان است‪ .‬با بسیاری از افراد روی تفسیرمان به توافق می​رسیم‪.‬‬
‫چیزی را به نحو خاصی تفسیر می​کنید و من هم به نحو دیگری تفسیر می​کنم‪ .‬به توافق می​رسیم و‬
‫تصور می​کنیم‪" ،‬آری‪ ،‬چنین است" اما در واقع توافق روی تفسیر است‪ .‬ما واقعا ً نمی​دانیم اصل‬

‫موضوع چیست‪ .‬فقط روی تفسیر به توافق رسیده​ایم‪.‬‬


‫موضوع چیست‪ .‬فقط روی تفسیر به توافق رسیده​ایم‪.‬‬

‫زمان مراقبه راحت می​شویم‪،‬‬


‫ذهن فوق​العاده راحت می​شود‪.‬‬
‫تفکر بسیار پیچیده است‪.‬‬
‫پیام​های حسی و تجربه​ بدون تفکر بسیار ساده می​شوند‪.‬‬
‫تا چنین سطح ساده​ای پایین می​آییم‪.‬‬
‫بدون تفکر‪ ،‬به چیزی فقط نگاه می​کنیم‪.‬‬

‫اگر این چنین یعنی بدون تفکر به فرش نگاه کنم‪ ،‬آن​ زمان است که از آنچه می​بینم آگاهم‪ ،‬یعنی رنگ و‬
‫طرح​ها‪ ،‬حتی طرح​ها از نوعی سرهم کردن افکار پدید آمده​اند و وقتی دیگر درباره فرش فکر نکنم‪.‬‬
‫آن​گاه فرشی هم در کار نیست‪ .‬فقط آن چه می​بینم وجود دارد‪ .‬تنها رنگ​هاست که متفاوتند و دیگر‬
‫فرشی نیست‪ .‬زمانی که به این سطح می​رسید با پاراماتا در تماس هستید‪ .‬برای مبتدی انجام چنین‬
‫کاری آسان نیست‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬وقتی چیزی را می​بینیم به قولی از موضوعی آگاه می​شویم که برابر چشم است‪ ،‬زمانی که‬
‫تفکر را متوقف می​کنید از آن بیشتر و بیشتر آگاه می​شوید‪ ،‬از این آگاهی آگاه می​شوید آگاه ازآن‬
‫مورد‪ .‬موضوعی هست و می​داند که وجود دارد‪ .‬از آگاه بودن آگاه می​شوید! این بسیار مهم است‪ .‬فقط‬
‫در این صورت فرایند کامل می​شود‪ .‬چیزی )موضوع(وجود دارد‪ ،‬از آن آگاه هستید‪ ،‬از آگاه بودن از آن‬
‫چیز هم آگاهید‪ :‬پس دو چیز در جریان است‪ .‬این کاری​ست که کوشش می​کنیم انجام دهیم‪.‬‬
‫در ابتدا وقتی چیزی را می​بینید‪ ،‬ذهن​تان بی​درنگ به تفسیر آن می​پردازد‪" ،‬آه‪ ،‬این خوب است‪ ...‬این را‬
‫دوست دارم‪ ،‬این زیباست‪".‬موضع می​تواند نقاشی یا سیب‪ ،‬اتومبیل‪ ،‬مرد یا زن یا هر چیز دیگری‬
‫باشد‪ .‬بالفاصله متوجه می​شوید که به تفسیر آن پرداخته​اید‪ .‬آن وقت چکار می​کنید؟ ناراحت‬
‫نمی​شوید‪ .‬زمانی که چنین فکرناراحت کننده​ای به ذهن​تان خطور می​کند بی​درنگ از آن آگاه می​شوید‪.‬‬
‫اگر از چیزی خوش​مان نیآید فکر می​کنیم‪" ،‬این را دوست ندارم‪ ،‬ناخوش​آیند است"‪ ،‬بی​درنگ از این‬
‫فکر آگاه می​شوید‪ ،‬دوست نداشنت‪ ،‬نفرت‪ ،‬ناراحتی‪ .‬این چنین ادامه دارد‪ ،‬برای مدتی طوالنی ادامه‬
‫خواهد داشت‪ ،‬تفسیر کردن‪ ...‬واکنش نشان دادن‪ ،‬تفسیر کردن‪ ..‬واکنش نشان دادن‪ ،‬اما اگر تفسیر کردن‬
‫را متوقف کنید‪ ،‬دیگر واکنش نشان نمی​دهید‪.‬‬
‫را متوقف کنید‪ ،‬دیگر واکنش نشان نمی​دهید‪.‬‬

‫برای مدتی طوالنی این کار را انجام ​دهید‬


‫تا زمانی که واکنش نشان دادن و تفسیر کردن را متوقف کنید‪.‬‬
‫آن​گاه متوجه می​شوید که‬
‫فقط موضوع و آگاهی وجود دارند‪.‬‬

‫پس از مدتی متوجه می​شوید به علت موضوع است که آگاهی پیش می​آید‪ .‬چشم​های​تان را می​بندید‪،‬‬
‫از چیز دیگری آگاه می​شوید‪ ،‬می​توانید به نوعی تصویر مبهمی را در چشم​های​تان ببینید‪ ،‬اما از هر‬
‫آنچه که آنجاست آگاه نیستید‪ .‬هر چند حافظه​تان می​گوید که عده​ی زیادی حدود شصت نفر‪ ،‬آنجا‬
‫نشسته​اند‪ ،‬اما این حافظه شماست که چنین می​گوید‪ .‬زمانی که چشم​های​تان را می​بندید دیگر از‬
‫موضوع آگاه نیستید‪ .‬چشم​های​​تان را باز می​کنید و ناگهان آگاهی وجود دارد‪ .‬این آگاهی توسط‬
‫موضوع شرطی شده است‪ ،‬این مورد یا موضوع است و این آگاهی‪ .‬همچنین وقتی برمی​گردید به علت‬
‫آگاهی می​توانید آن را ببینید زیرا از آن مورد یا موضوع آگاهید‪ .‬بدون این آگاهی نمی​توانید ببینید‬
‫یا بدانید که مورد یا موضوعی وجود دارد‪.‬‬

‫از هردو سو نگاه می​کنید‪ ،‬گاهی به موضوع نگاه می​کنید و‬


‫می​بینید که موضوعی وجود دارد و این آگاهی​ست‪،‬‬
‫به علت موضوع است که آگاهی پیش آمده‬
‫و به علت آگاهی می​توانید بگویید که موضوعی وجود دارد‬
‫و به همین علت هم از آن آگاهی نیز آگاه هستید‪.‬‬

‫چگونه این موضوع روی ذهن​تان اثر می​گذارد؟ وقتی چیز زیبایی می​بینید آگاهی​تان و ضمیر‬
‫خودآگاه​تان را جلب می​کند و می​خواهید بیشتر ببینید‪ ،‬نمی​خواهید از آن روی برگردانید و‬

‫می​خواهید با آن موضوع و آن حس باشید‪ .‬می​دانید که این تصاویر و این شکل​ها )روپاس ‪(rūpas‬‬
‫ضمیر خودآگاه​تان را جلب می​کند و بدین​سان ذهن​تان متوجه موضوع می​شود‪ .‬عامل ذهنی​ست )که‬
‫در ابیدامّا تخیل و تصور )مَناسیکارا ‪ (manasikāra‬نامیده می​شود( که باعث توجه ذهن​تان می​شود‬
‫و برای​تان هدف تعیین می​کند‪ .‬بدین​سان می​دانید که به علت موضوع​ست که ذهن متوجه آن می​شود‪.‬‬
‫وقتی چیزی را به روشنی نمی​بینید‪ ،‬سعی می​کنید که ببینید چه چیزی آنجاست‪ .‬چه چیزی​ باعث‬
‫می​شود چنین نگاه کنید؟ جذابیت موضوع‪ ،‬ذهن‪ ،‬و جلب ضمیرخودآگاه به موضوع‪ .‬می​دانید که‬
‫موضوع نیرویی در بر دارد که ضمیر خودآگاه​تان را جلب می​کند‪.‬‬
‫علی​رغم آن چه در کل فرایند اتفاق می​افتد‪ ،‬سعی کنید با آن در تماس باشید! دوباره آن را تکرار کنید‪،‬‬
‫چشم​های​تان را ببندید‪ ،‬هیچ آگاهی از موضوعی که در آنجاست وجود ندارد‪ ...‬چشم​های​تان را باز‬
‫می​کنید؛ اگر این کار را با تمرکز ذهن چند بار انجام دهید‪ ،‬درمی​یابید که به محض باز کردن‬
‫چشم​های​تان چیزی در ذهن​تان اتفاق می​افتد و آگاهی بی​درنگ ظاهر می​شود‪ .‬ظهور بی​درنگ آگاهی‬
‫را تجربه می​کنید‪ .‬چنان به مدت طوالنی به این کار عادت داریم که در واقع متوجه آن نمی​شویم‪.‬‬
‫زمانی که آن را انجام می​دهم‪ ،‬روی صندلی می​نشینم و به جنگل و تپه​ی دور دست نگاه می​کنم‪،‬‬
‫چشم​هایم باز نگه می​دارم و سعی می​کنم با آگاهی از دیدن‪ ،‬آگاهی از موضوع و آگاهی از رنگ​ها در‬
‫تماس باشم‪ .‬سپس چشم​ها​یم را می​بندم همه چیز ناپدید می​شوند‪ ،‬هم موضوع و هم آگاهی ناپدید‬
‫تماس باشم‪ .‬سپس چشم​ها​یم را می​بندم همه چیز ناپدید می​شوند‪ ،‬هم موضوع و هم آگاهی ناپدید‬
‫می​شوند‪.‬‬
‫می​خواهیم باور کنیم که هرچند چشم​ها​یمان بسته​است‪ ،‬چیزی در درون هست که از آن آگاه است و‬
‫هنوز در آنجاست‪ ،‬به عبارت دیگر به آن تداوم می​بخشیم‪ .‬هر گاه این کار را با آگاهی بیشتر ذهن‬
‫انجام می​دهیم زمانی که چشم​ها​یمان را می​بندیم‪ ،‬موضوح و آگاهی هر دو ناپدید می​شوند‪ .‬سپس‬
‫آگاهی دیگری برمی​خیزد‪ ،‬آگاهی دیگر و تازه‪ .‬همان​طور که هفته قبل گفتم‪ ،‬هر چیزی که در این جهان‬
‫اتفاق می​افتد همیشه تازه است‪.‬‬

‫تمام پدیده​ها شرطی​شده​های تازه هستند!‬


‫هیچ​چیزی کهنه نیست‪.‬‬
‫همیشه تازه​اند یعنی نمایان و سپری شدن دایمی​ست‪،‬‬
‫زیرا اگر سپری نشود‪ ،‬دیگر نمی​تواند تازه باشد‪.‬‬
‫اگر چیزی برای مدت طوالنی بماند‬
‫کهنه می​شود‪ ،‬باید کهنه شود‪.‬‬
‫منظور از این که چیزی همیشه تازه است این است که نمایان و سپری می​شود‪.‬‬
‫منظور از تازه بودن‪ ،‬نمایان و سپری شدن است‪.‬‬

‫زمانی که چشم​هایم را باز نگه می​دارم چه اتفاقی می​افتد؟ آیا آگاهی همیشه هست؟ نه‪ ،‬همیشه وجود‬
‫ندارد‪ ،‬چنان با سرعت نمایان و سپری می​شود که تصور می​کنیم همیشه وجود دارد‪ ،‬زیرا آگاهی از‬
‫همان نوع آگاهی قبلی است‪ .‬چون نوع آگاهی مشابه است‪ ،‬احساس​مان این است که همان‬
‫آگاهی​ست‪ .‬همان آگاهی نیست بلکه فقط نوع آگاهی مشابه است‪ .‬دو مطلب بسیار متفاوت هستند‪.‬‬
‫پس از تمرین به مدت طوالنی به تجربه این آگاهی می​رسید که بین نمایان شدن و سپری شدن‬
‫وقفه​ای هست‪.‬‬
‫برای مبتدی انجام چنین کاری آسان نیست‪ .‬پس از آن​که مراقبه را به مدت طوالنی و روزهای بسیار‬
‫تمرین کنید‪ ،‬می​توانید تجربه کنید که همیشه وقفه​ای وجود دارد‪ .‬زمانی که چنین چیزهایی را این‬
‫ببینید به نظر بسیار سخت می​رسند‪ ،‬اماوقتی که بیشتر و بیشتر متوجه می​شوید دیگر سختی را‬
‫تجربه نمی​کنید‪ .‬همه چیز لرزان و متحرک می​شود‪ .‬همچنین شبکیه​مان روشن و خاموش می​شود‪،‬‬
‫روشن و خاموش ادامه می​یابد و آن​گاه از چیزی که درون چشم​ها​یتان اتفاق می​افتد آگاه می​شوید‪.‬‬
‫همانند مشاهده تلویزیون است که نقاطی نمایان و سپری می​شوند‪ .‬از آن بیشتر و بیشتر آگاه‬
‫می​شوید‪ .‬بعضی از افراد زمانی که به این مرحله می​رسند‪ ،‬شکایت می​کنند که اشکالی در چشم​هایم‬
‫هست‪" ،‬چیزها را به روشنی نمی​بینم‪ ،‬نمی​توانم چشمم را متمرکز کنم"‪ .‬اگر این اتفاق برایتان‬
‫بی​افتد‪ ،‬فقط به خاطر بیاورید که چنین اتفاقی طبیعی​ست‪ .‬همان​طور که بیشتر و بیشتر متوجه‬
‫می​شویم‪ ،‬حس نکردن چیزها به طور عادی بسیار بدیهی می​شوند‪.‬‬
‫شنیدن هم چنین است‪ .‬زمانی که می​نشینیم و مراقبه می​کنیم‪ ،‬باید یاد بگیریم که با چشمان باز هم‬
‫مراقب کنیم‪ ،‬اما برای مبتدی بهتر است که چشم​هایش را ببندد‪.‬‬
‫مراقب کنیم‪ ،‬اما برای مبتدی بهتر است که چشم​هایش را ببندد‪.‬‬

‫بودا مراقبه شنیدن‪ ،‬دیدن‪ ،‬چشیدن‪ ،‬بوییدن و‬


‫حس های بدنی‪ ،‬و همچنین تفکر را هم تعلیم داد‪​ .‬‬

‫تمام شش حس را آموزش داد‪ ،‬چیزی را جا نگذاشت‪.‬‬


‫به خود بیاموزید تا از تمام این شش حس آگاه باشید‪.‬‬

‫اما برای مبتدی بهتر است که چشم​هایش را بسته نگه دارد‪ .‬زمانی که می​نشینید و نمی​توانید شنیدن‬
‫را متوقف کنید‪ ،‬صداهایی را می​شنوید‪ .‬در ابتدا صداها را تفسیر می​کنید‪ :‬این کامیون است‪ ،‬این‬
‫فردی است که صحبت می​کند‪ ،‬و این صدای پا​ست‪ ،‬کسی راه می​رود‪ .‬تفسیر می​کنید‪ .‬هر وقت تفسیر‬
‫می​کنید واکنش نشان می​دهید‪ ،‬دوست ندارید کسی راه برود‪" ،‬کسی بلند حرف می​زند‪ ،‬اینجا بسیار‬
‫شلوغ است‪ ،‬اتومبیل​های زیادی عبورمی​کنند‪ ،‬اکنون باید چکار کنم‪ "،‬انواع افکار به ذهن می​آیند‪.‬‬
‫فقط از افکاری که به ذهن می​آیند آگاه باشید‪ ،‬و متوجه تفسیر و توضیح خودتان شوید‪ .‬زمانی که‬
‫بیشتر و بیشتر متوجه واکنش و تفسیر ذهن می​شوید‪ ،‬آنها کمتر و کمتر می​شوند‪ .‬پس از مدتی‪ ،‬به‬
‫محض آغاز تفسیر و واکنش از آنها آگاه می​شوید‪ ،‬بالفاصله متوقف می​شوند! پس از چند بار تکرار‬
‫دیگر واکنش​ متوقف می​شود‪ .‬برای مدتی چیزی را می​شنوید اما تفسیر نمی​کنید‪ .‬اگر به مدت بسیار‬
‫طوالنی تفسیر نکنید‪ ،‬دوباره اتفاق عجیبی می​افتد‪ .‬به نظر می​رسد که به خوبی تجربه نمی​کنید و‬
‫تجربه​تان دیگر بارز نیست‪.‬‬
‫زیرا به علت افکارمان موضوعی را به شدت تجربه می​کنیم‪ .‬بنابراین‪ ،‬وقتی فکر کردن را متوقف‬
‫می​کنیم و فقط آگاه می​شویم در واقع هیچ​چیزی را دیگر حس نمی​کنیم‪ .‬منظورم این است که بگویم‬
‫موضوع​ها دیگر شدت ندارند‪ .‬حتی در مورد درد‪ ،‬به فرض در موقع نشسنت و مراقبه کردن زانو درد‬
‫دارید‪ ،‬هر چقدر بیشتر واکنش نشان دهید درد متمایزتر می​شود‪ .‬زمانی که در باره آن فکر نمی​کنید و‬
‫فقط با آن بدون کوشش برای انجام کاری‪ ،‬در تماس هستید‪ ،‬بدون سعی در سلطه بر آن‪ ،‬بدون تفسیر‬
‫ن با درد ‪ ،‬پس از مدتی حس می​کنید که درد نامشخص شده است و مثل سابق دردناک‬ ‫آن‪ ،‬فقط بود ِ‬
‫نیست‪ .‬فرایند فکر کردن​مان حس​ها را قوی​تر می​کند‪.‬‬
‫زمانی که فکر کردن را متوقف می​کنید و فقط با آن در تماس هستید‪،‬‬
‫نامشخص می​شود‪ ،‬به طوری که حس می​کنیم کمبودی وجود دارد‪.‬‬
‫می​خواهیم به چیزی بچسبیم‪.‬‬

‫برای نمونه‪ ،‬اگر توپ بزرگی داشته باشید‪ ،‬آیا می​توانید آن را با یک دست بگیرید؟ نه نمی​توانید‪ .‬توپ‬
‫بزرگ گرد و لغزنده​ است‪ .‬اما اگر روی آن دسته​ای قرار دهید می​توانید آن را با دسته بگیرید‪ .‬اسم‪،‬‬
‫برچسب‪ ،‬تفسیر‪ ،‬درست مانند دسته​اند‪ .‬با دسته اشیاء را محکم​تر می​گیریم‪ ،‬نمی​گذاریم رها شوند‪،‬‬
‫اما بدون دسته همه چیز لغزنده است و نمی​توانید آنها را بگیرید‪ .‬زمانی که فکر کردن را متوقف‬
‫می​کنید‪ ،‬با آن )فکر‪ -‬م( در تماس هستید دیگر نمی​توانید آن را بگیرید‪ .‬لغزنده و نامشخص می​شود و‬
‫چنین باید باشد‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬تفسیر کردن را متوقف کنید‪ ،‬با آن در تماس باشید و متوجه تماس می​شوید زیرا شنیدن آن‬
‫صدا ادامه دارد‪ .‬شنیدن کجا روی می​دهد؟ ابتدا حس می​کنید شنیدن در گوش رخ می​دهد‪ .‬حتی‬
‫می​تواند برخورد امواج صوتی را به گوش​​تان حس کنید‪ .‬واقعا ً هم قادرید این امواج را حس کنید‪.‬‬
‫زمانی که خیلی حساس می​شوید‪ ،‬حتی می​توانید امواج صوتی را روی پوست​ هم حس کنید‪ ،‬یعنی‬
‫نه تنها گوش بلکه پوست​تان را هم ملس می​کنند‪ .‬به صدا به قدری حساس می​شوید که پس از مدتی‬
‫دردناک هم می​شود‪ .‬یکی از دوستانم که مراقبه​گر خوب و پزشک هم هست‪) ،‬فکر می​کنم که پزشکان‬
‫سخت کار می​کنند به همین علت به سخت​کوشی عادت کرده​اند‪ .‬در حقیقت کار سخت الزمه​ی پزشک‬
‫شدن است‪ ،‬برای مراقبه​کردن نیز به شدت کار می​کنند‪ (.‬می​گفت "زمانی که مراقبه می​کردم ابتدا فکر‬
‫می​کردم صدایی می​آید )او جای بسیار شلوغی زندگی می​کند که ترافیک سنگینی دارد مثل همین​جا و‬
‫عالوه بر آن در گوشه و نبش خیابان نیز قرار دارد‪ (.‬و صدا به طرف من می​آمد و آن را در گوشم حس‬
‫می​کردم"‪ .‬بعدا ً او فکر کرد "شنیدن صدا در گوش رخ می​دهد" و بعدا ً پس از مدتی‪ ،‬متوجه شد که‬
‫شنیدن صدا در ذهن روی می​دهد‪ .‬صدا را در ذهن حس می​کرد‪ .‬صدا و خود مورد درخودآگاه​تان به هم‬
‫برمی​برخورد و شماآن تماس را حس می​کنید‪ ،‬سعی کنید تماس مورد و خودآگاه احساس کنید‪.‬‬
‫توجه بسیاری به سر و صدا و انواع متفاوت آنها داشته باشید‪ ،‬درباره آن فکر نکنید‪ .‬در ابتدا حس‬
‫می​کنید که صدایی هست‪ .‬پس از مدتی درمی​یابید که شنیدن صدا در گوش​ها رخ می​دهد‪ .‬پس از چند‬
‫وقت دیگر صدا را در ذهن درک می​کنید‪.‬‬
‫وقت دیگر صدا را در ذهن درک می​کنید‪.‬‬

‫بدون ذهن ابدا ً هیچ​چیزی را نمی​​توانید تجربه کنید‪.‬‬


‫به علت نمایان شدن آگاهی است که‬

‫درک صدا را تجربه می​کنید )می​ شنوید​_م(‪.‬‬

‫بکوشید تا تمام فرایند را تجربه کنید‪ ،‬طی آن ممکن است با دوست داشنت یا نداشنت واکنش کنید‪،‬‬
‫بنابراین از این واکنش نیز آگاه باشید‪ .‬این صدا را دوست دارم و این صدا را دوست ندارم‪ .‬هرگاه چنین‬
‫واکنشی دارید از آن نیز آگاه باشید‪ ...‬خوب است که این را گوش کنید‪ ،‬این بسیار وحشتناک است؛‬
‫شنیدن این صدا بسیار دردناک است‪ .‬به طور معمول چشم​ها​یمان حس​های خوش​آیند و ناخوش​آیند‬
‫را تجربه نمی​کنند‪ .‬بلکه چشم​ها فقط حس​هاس خنثی را تجربه می​کنند‪ .‬اما‪ ،‬هنگام دیدن به تفسیر‬
‫می​پردازیم و وقتی موضوعی را دوست داریم شادی را حس می​کنیم‪ ،‬وقتی دوست نداریم ناخشنودی‬
‫را حس می​کنیم‪ ،‬این آگاهی چشم نیست بلکه آگاهی ذهن است‪ .‬زمانی که چنین تفسیر نمی​کنیم‪ ،‬و‬
‫جایی که آگاهی چشم متوقف می​شود ما هم توقف می​کنیم‪ ،‬هیچ رضایت یا عدم رضایتی را تجربه‬
‫نمی​کنیم و همه چیز بی​تفاوت می​شود‪ .‬زمانی که چیزی را می​بینیم هیچ چیز خوش​آیند یا‬
‫ناخوش​آیند نیست‪ .‬تنها تفسیر است که آن را خوش​آیند یا ناخوش​آیند می​سازد‪ .‬زمانی که چیز‬
‫بسیار روشنی را مانند نور جوشکاری‪ ،‬می​بینیم برای چشم خیلی رنج​آور است‪ .‬پرسشی مطرح‬
‫می​شود که آیا این موضوع چشم است که دردناک است یا ماده )روپا ‪ .(rūpa‬در واقع شبکیه تفسیر درد‬
‫نمی​کند‪ ،‬بلکه بخش دیگری از بدن درد را حس می​کند‪ .‬همین اتفاق برای گوش می​افتد‪ .‬گوش فقط از‬
‫صدا آگاهی دارد و نه درد‪ ،‬اما آنها همه با هم در یک محل درک می​شوند که به طور همگنی ترکیب‬
‫شده​اند‪.‬‬
‫بکوشید تا این مطالب را به وضوح درک کنید‪ ،‬زیرا این مطالب تفسیرهای کالسیک و سنتی هستند که‬
‫سعی در تشریح آنها دارم‪.‬‬
‫زمانی که مراقبه می​کنید‬
‫نیاز به تفکر در باره این مطالب را ندارید‪،‬‬
‫در حال حاضر فقط سعی کنید اتفاق​ها را درک کنید‪.‬‬
‫در مدت مراقبه فکر نمی​کنید تا بفهمید‪.‬‬
‫فقط به طور مستقیم با موضوع در تماس هستید‪.‬‬

‫همین مطالب در برای بینی و بوییدن مطرح است‪ ،‬برای نمونه زمانی که می​نشیند و مراقبه می​کنید‪،‬‬
‫گاهی بوی سوخنت چیزی به مشا​م​تان می​رسد‪ ،‬زیرا بیشتر اوقات در سالن مراقبه عود می​سوزانیم‪.‬‬
‫بعضی افراد بوی عود را دوست دارند و بعضی افراد دوست ندارند‪ .‬بو را حس می​کنید و در باره​اش‬
‫فکر می​کنید‪ .‬این خوشبو و خوب است و گاهی هم که دوست ندارید می​گویید‪" ،‬این افراد چنین بوی‬
‫ناخوش​آیندی را دوست دارند‪ .‬چرا این چیزها را می​سوزانند؟ برای شش​ها خوب نیست"‪ ،‬و از این‬
‫قبیل فکرها ‪ ...‬در آن زمان است که باید از این فکرها آگاه شوید؛ دوست داشنت یا نداشنت تفسیر ماست‪.‬‬
‫برای دوست داشنت یا نداشت چیزی شرطی شده​ایم و این شرطی​شدگی خودمان است‪ .‬اگر واقعا ً حس‬
‫می​کنید که برای شش​های​تان مضر است و بعضی از افراد نسبت به آن آلرژی دارند‪ ،‬در این صورت‬
‫می​توانید جای دیگری بنشینید‪.‬‬
‫مطلب مهم این است که واکنش نشان ندهید و تفسیر نکنید‪.‬‬

‫وقتی چیزی را بو می​کنید‪ ،‬فقط از آن بو آگاه هستید‪ :‬به علت بو آگاهی از آن وجود دارد؛ به علت بینی‬
‫که به بو حساس است آگاهی نمایان می​شود‪ .‬موضوع یا محرک‪ ،‬اندام حسی و آگاهی‪ ،‬از همه​ی این‬
‫سه در مراقبه​تان می​توانید آگاه باشید‪ ،‬اما سعی نکنید درباره این سه چیز متفاوت فکر کنید‪.‬‬
‫می​توانید از هر کدام آگاه شوید اگر از یکی هم آگاه شدید کافی​ست‪ .‬سعی نکنید هر سه را مشاهده‬
‫کنید‪ .‬برای بعضی افراد‪ ،‬مشاهده یک جنبه آسان است و برای دیگران جنبه دیگری‪ ،‬اما فرایند همان‬
‫است‪ .‬به شرطی که از یک جنبه آگاه باشید‪ ،‬کافی​ست‪ .‬تالش زیادی سبب تشویش شده و فکرکردن در‬
‫باره​اش شروع می​شود‪.‬‬

‫همین مطلب در مورد بدن​تان هم صادق است‪،‬‬


‫هر چه در بدن حس می​کنید‪ ،‬تفسیر نکنید بلکه با آن در تماس باشید‪.‬‬

‫معموالً وقتی برای مراقبه می​نشینیم‪ ،‬مزه​ی خاصی را حس نمی​کنیم‪ .‬گاهی امکان دارد مزه ترشی را‬
‫احساس کنیم اما چندان محسوس نیست‪ ،‬بنابراین اهمیتی هم ندارد‪ .‬اما موقع غذا خوردن‪ ،‬اگر‬

‫مزه​اش خوب باشد آن را دوست داریم و در غیر این صورت دوست نداریم‪ .‬واکنش ادامه دارد‪ .‬بوی غذا‬
‫به مشام​مان می​رسد و آن را دوست داریم یا دوست نداریم‪ .‬معموالً زمانی که برای مراقبه در سالن‬
‫می​نشینیم‪ ،‬خوردن غذا در کار نیست و نیازی به خوردن نداریم‪ .‬تمام مدت چیزی روی بدن حس‬
‫می​کنیم‪ .‬برای نمونه در هنگام دم و بازدم که نوعی حس المسه است‪ ،‬هوا به صورت مالیمی از‬
‫سوراخ​های بینی عبور می​کند و خارج می​شود‪ ،‬همیشه تنفس نوعی حس المسه را پدید می​آورد‪ .‬از‬
‫این رو با نفس بدون فکر کردن‪ ،‬در تماس هستیم‪ ،‬جریان هوا ممکن است طوالنی یا کوتاه باشد اما‬
‫هدف اصلی آگاهی از کل فرایند است‪ .‬در درس​گفتارها )سوتاس ‪ (suttas‬گفته​اند‪ :‬زمانی که نفس‬
‫طوالنی​ست متوجه هستید که نفس طوالنی​ست )‪Dīghaṃ vā assasato: dīghaṃ assasāmīti‬‬
‫‪ .(pajānāti –MN i.56‬اگر آن )‪(suttas‬را به این صورت بخوانید "دم طوالنی می​کشم‪ ،‬بازدم طوالنی‬
‫دارم" ‪ ،‬به نظر می​رسد که باید دربارة نفس فکر کنید‪ .‬در این صورت آشفته می​شود؛ کار بی​خودیست‪.‬‬
‫مبتدی اگر بگوید "نفس وارد می​شود"‪ ،‬یا فقط "دم" و تمام تنفس را از آغاز تا انتها حس کند‪ .‬به‬
‫اوکمک می​کند‬
‫اوکمک می​کند‬

‫آن)نفس و یا حس( را احساس کنید و در باره​اش فکر نکنید‪.‬‬


‫زمانی که واقعا ً فکر کردن را متوقف می​کنید و‬
‫با آن تماس برقرار می​کنید‪ ،‬حالت بی​درنگ تغییر می​کند‪،‬‬
‫حال​ دیگری می​شود )مانند تلویزیون که حالت​های متفاوتی دارد(‬
‫ذهن هم روش​های کاری متفاوتی دارد‪.‬‬

‫هر گاه کالمی را بکار می​بریم ما در واقعیت معمول عمل می​کنیم‪ .‬زمانی که استفاده از کلمات‪ ،‬یا‬
‫اشکال یا تصاویر را متوقف ​کنیم‪ ،‬ذهن​مان در حالت و حال​وهوای متفاوتی کار می​کند و ما هم موقع‬
‫مراقبه باحال​ دیگری کار می​کنیم‪ .‬سعی می​کنیم مطالب را به روش متفاوتی و نه به روش معمول که به‬
‫آن عادت کرده​ایم‪ ،‬درک کنیم‪ .‬به محض بکار بردن کالمی ذهن​تان را به روش معمول فعالیت و دیدن‬
‫برمی​​گردانید‪ .‬این اتفاق در آغاز مراقبه روی می​دهد‪ .‬نمی​توانیم آن را بالفاصله از بین ببریم‪ .‬هر گاه‬
‫اتفاق افتاد از آن آگاه شوید‪.‬‬

‫همین طور فکر کردن‪ ،‬برچسب گذاشنت و نام​گذاری‬


‫برای مبتدی مفید است اما پس از مدتی باید آنها را ترک کرد‪.‬‬
‫درست مانند استفاده از عصا برای راه رفنت‪ .‬زمانی که احساس ضعف می​کنید نیاز به وسیله​ای برای‬
‫کمک دارید‪ :‬عصا یا حتی طناب‪ .‬افراد معلول یا مجروح شده در مدت توان​بخشی و آموزش دوباره راه‬
‫رفنت‪ ،‬نیاز به چیزی برای تکیه کردن دارند تا زمین نخورند‪ .‬آنان طنابی را می​گیرند و به آهستگی راه‬
‫می​روند‪ .‬اما پس از کسب توان راه رفنت نیازی به طناب ندارند و آن را رها می​کنند‪ ،‬زیرا اگر به راه رفنت‬
‫با طناب ادامه دهند چه اتفاقی می​افتد؟ آنان متکی به طناب می​شوند و طناب آزار دهنده می​شود‪.‬‬
‫فرض کنیم با استفاده از عصا راه می​روید‪ .‬هر قدمی که برمی​دارید عصا را زمین می​گذارید و قدم‬
‫بعدی را برمی​​دارید و دوباره عصا را زمین می​گذارید‪ .‬اگر خیلی ضعیف باشید و بسیار آهسته راه‬
‫بروید عصا مفید و یاری دهنده است اما اگر دویدن را آموخته باشید و هنوز با عصا راه می​روید‪ ،‬آیا‬
‫می​توانید با برداشنت هر​ قدم عصا را زمین بگذارید و قدم بعدی را بر​​دارید و دوباره عصا را زمین‬
‫بگذارید؟ اگر بخواهید این کار انجام دهید باید آهسته راه بروید‪ .‬بنابراین عصا را کنار می​گذارید‪.‬‬
‫مفید بود ولی اکنون به آن نیازی نیست‪.‬‬
‫در روشی که تمرین می​کنید نیاز است که بسیار مهارت داشته باشید‪.‬‬
‫برای مبتدی برچسب زدن‪" ،‬ورود نفس‪ ،‬خروج نفس‪ ،‬ورود نفس‪ ،‬خروج نفس" بسیار مفید است چون‬
‫ذهنش پراکنده و آشفته است‪ .‬نگه داشنت ذهن روی تنفس مشکل است‪ ،‬بنابراین از کلمات برای‬
‫برگرداندن دوباره و دوباره ذهن به نفس استفاده می​کنید‪.‬‬
‫پس از آموخنت ماندن روی نفس‪،‬‬
‫عبارت​های طوالنی ورود نفس و خروج نفس را رها کنید و‬
‫فقط بگویید دم و بازدم‪ ،‬پس از مدتی حتی این کلمات را نیز کنار بگذارید و‬
‫دیگر نیاز به گفنت ​چیزی نیست‪.‬‬

‫روش​​های متعددی برای پرورش تمرکز و آگاهی افراد مبتدی وجود دارد‪ .‬همان طور که قبالً گفتم‪ ،‬حتی‬
‫در یک نفس می​توانید از یک تا ده بشمارید‪ .‬سعی کنید این کار را انجام دهید‪ .‬هنگام دم در ذهن​تان‬
‫بشمارید‪ ،‬حداقل تا پنج و حداکثر تا ده‪ .‬چرا این کار را می​کنید؟ چون می​خواهید ذهن​تان را روی نفس‬

‫پس از نفس نگه دارید‪ .‬اگر این کار را نکنید‪ ،‬یک ثانیه از آن آگاهید و ثانیه بعد از آن دورید و راجع به‬
‫چیز دیگری فکر می​کنید‪ .‬به منظور دور نشدن و درباره چیز دیگری فکر نکردن‪ ،‬سعی می​کنید‬
‫چیز دیگری فکر می​کنید‪ .‬به منظور دور نشدن و درباره چیز دیگری فکر نکردن‪ ،‬سعی می​کنید‬
‫بشمارید‪ .‬از این رو برای مبتدی مفید است‪.‬‬

‫پس از مدتی نیازی به شمارش ندارید‪،‬‬


‫به نامیدن هم نیازی ندارید‪،‬‬
‫دیگر الزم نیست کاری انجام دهید‪ .‬تنها با نفس باشید‪.‬‬

‫موقع مراقبه‪ ،‬حس​های روی بدن را احساس می​کنید‪ .‬گاهی گرما‪ ،‬گاهی سرما‪ ،‬بعضی وقت​ها گزگز و‬
‫گاهی فقط درد را حس می​کنید‪ .‬زمانی که حس بسیار شدید می​شود‪ ،‬ذهن​تان به طور طبیعی متوجه‬
‫آن حس می​شود‪ ،‬و نمی​توانید مانع جلب توجه​تان به آن حس شوید‪ .‬وقتی ذهن آنجا می​رود با آن‬
‫باشید‪ ،‬مسئله​ای نیست‪ .‬در ویپاسانا می​توانید موضوع توجه را عوض کند‪ .‬به شرطی که از آن آگاه‬
‫سمادی‬ ‫باشید و تا آنجا که به آن فکر نکنید‪ ،‬قابل قبول است‪ .‬به همین دلیل تمرکز ویپاسانا را کانیکا َ‬
‫)‪ (khaņika samādhi‬نامیده​اند؛ که ترجمه آن تمرکز لحظه​ای می​شود‪ .‬تمرکز لحظه​ای به معنی این‬
‫است که موضوع عوض می​شود‪ ،‬اما تمرکز ادامه دارد‪ .‬موضوعی برای چند لحظه دوام می​آورد و با‬
‫آن هستید‪ ،‬سپس ناپدید می​شود و ذهن​تان با موضوع دیگری​ست که با آن هم چند لحظه می​ماند‪ ،‬در‬
‫واقع برای یک لحظه هم با آن هستید‪.‬‬

‫تمرکز لحظه​ای به این معنی نیست که‬


‫از آن مورد ) نفس یا حس‪ -‬م (فقط برای یک لحظه اگاهید؛‬
‫یعنی تمرکزتان فقط یک لحظه دوام دارد‪.‬‬
‫بلکه به این معنی​ست که‪:‬‬
‫لحظه به‪....‬لحظه به‪....‬لحظه به‪...‬لحظه به‪...‬لحظه به‪...‬‬
‫به همین ترتیب و بدون هیچ وقفه جلو می​رود‪.‬‬
‫بدون هیچ وقفه​ای یعنی بدون پرت شدن حواس‪،‬‬
‫سمادی​ست‪.‬‬‫و این کانیکا َ‬

‫زمانی که حسی مشخص و بسیار قوی بروز می​کند‪ ،‬چه صدا باشد چه درد‪ ،‬با آن در تماس باشید‪،‬‬
‫زمانی که حسی مشخص و بسیار قوی بروز می​کند‪ ،‬چه صدا باشد چه درد‪ ،‬با آن در تماس باشید‪،‬‬
‫مشکلی نیست‪.‬‬
‫ً‬
‫موقع مراقبه هرچه هم اکنون بروز می​کند موضوع مراقبه است؛ نه چیزی که قبال اتفاق افتاده و نه‬
‫چیزی که بعدا ً اتفاق می​افتد‪ .‬نمونه بسیار خوبی​ را مطرح می​کنم‪ :‬در روز ابری و بارانی که مدام رعد‬
‫و برق هست‪ ،‬اگر بیرون بروید و به آسمان نگاه کنید‪ ،‬گاه گاهی نوری می​بینیم که برای چند ثانیه‬
‫می​درخشد و ناپدید می​شود‪ .‬نمی​توانید بگویید رعد و برق بعدی چه شکلی خواهد بود‪ .‬وقتی پیش‬
‫می​آید از آن آگاه می​شوید‪ .‬وقتی نیست‪ ،‬دیگر آنجا نیست و نباید درباره​اش فکر کنید‪.‬‬

‫آماده و حاضر باشید‪ ،‬موضوع​ها )حس​ها( می​آیند و‬


‫از آنها آگاه می​شوید‪.‬‬
‫انتظار چیزی را نداشته باشید که بعدا ً خواهد آمد‪،‬‬
‫کوششی برای خلق تجربه نکنید‪.‬‬
‫تجربه مراقبه خود را بهتر نکنید‪،‬‬
‫اما با هرچه که پیش می​آید به طور کامل در تماس باشید‪،‬‬
‫این مطلب مهم​ترین جنبه​ی مراقبه است‪ :‬با هرچه هست در تماس باشید‪.‬‬

‫تمام مدت نمی​توانیم بنشینیم‪ .‬بدن​مان به حرکت‪ ،‬ورزش و تغییر وضعیت نیاز دارد‪ ،‬این مطلب‬
‫مهمی​ست‪ ،‬زیرا بودا گفته است‪ ،‬زمانی که بدن را در یک حالت برای مدتی طوالنی نگه می​دارید‪-‬‬
‫نمی​دانم مدت طوالنی چقدرست چون بستگی به فرد دارد‪ -‬دردناک می​شود و دردناک شدن بدن تا حد‬
‫)سمادی(‬
‫غیر قابل تحمل‪ ،‬ذهن را آشفته می​کند‪ ،‬با ذهن آشفته‪ ،‬آرام و قرار از بین می​رود و دیگر تمرکز َ‬
‫هم نیست‪ ،‬بدون تمرکز بصیرت نیست و بدون بصیرت رهایی ممکن نیست! زمانی که درد‬
‫غیرقابل​تحمل می​شود نیازی نیست که با آن باشید‪ ،‬وضع بدن را تغییر بدهید‪ .‬هنگام تغییر وضع بدن‬
‫بسیار آگاه باشید‪ .‬هنگام نشسنت می​خواهید کمی حرکت کنید‪ ،‬این کار مجاز است‪ .‬به آهستگی‬

‫حرکت کنید در حال حرکت درد را مشاهده می​کنید که کم​تر و کم​تر می​شود‪ .‬کم​تر شدن درد را حس‬
‫کنید؛ بالفاصله‪ ،‬بدون آگاهی از تغییر و کم​تر شدن درد‪ ،‬تغییر حالت ندهید‪ .‬اگر این کار را بکنید‬
‫وقفه​ای ایجاد می​شود که از آن آگاه نیستید و به آن توجه ندارید‪ .‬زمانی که دردی در دست و پا دارید‪،‬‬
‫ذهن​تان آن​را دوست ندارد‪ .‬می​خواهد که از این درد رها شوید‪ .‬این عادت است اما در واقع مفید هم‬
‫هست چون اگر کاری نکنید ممکن است به خودتان صدمه بزنید‪ .‬برای نمونه‪ ،‬هنگامی که شئی داغی را‬
‫بلند می​کنیم‪ ،‬بی​درنگ آن را رها می​کنیم‪ ،‬چون اگر رها نکنیم دست​مان می​سوزد‪ .‬نوعی واکنش برای‬
‫ادامه حیات است‪ .‬هنگام نشسنت و مراقبه کردن می​دانیم که خطر واقعی وجود ندارد‪.‬‬
‫ادامه حیات است‪ .‬هنگام نشسنت و مراقبه کردن می​دانیم که خطر واقعی وجود ندارد‪.‬‬

‫زمانی که درد را تجربه می​کنید‪،‬‬


‫می​توانید با درد تا حد تحمل و با مشاهده‬
‫چگونگی واکنش ذهن باشید‪.‬‬
‫این فرایند یادگیری بسیار مهمی​​ست‪.‬‬

‫بودا آموزش بسیار عمیق و پرمحتوایی را عرضه کرد‪"،‬هرچند بدنم درد می​کند ولی ذهنم درد ندارد"‬
‫)‪ (āturakāyassa me sato, cittam anāturam bhavissatīti ≈ SN iii.1‬این را باید تمرین کنید! در واقع‬
‫نمی​توانیم از تمام دردهای بدن​مان رها شویم‪ .‬همچنان که مسن​تر و مسن​تر می​شوید‪ ،‬متوجه‬
‫می​شوید که باید با درد زندگی کنید‪ .‬افرادی که ورم مفاصل دارند راهی برای فرار از درد ندارند‪ .‬اگر دارو‬
‫زیاد مصرف کنید کبدتان و سایر اعضای بدن صدمه می​بینند‪ .‬اگر می​خواهید دارو مصرف کنید‪ ،‬خب‬
‫باشد مصرف کنید‪ ،‬منظورم مصرف نکردن دارو نیست‪ .‬درد عادی شما را خیلی زیاد عذاب نمی​دهد‪ ،‬از‬
‫این رو سعی کنید با درد در تماس باشید و چگونگی واکنش ذهن را مشاهده کنید‪ .‬در بعضی موارد‪،‬‬
‫به علت بی​قراری​ست که حرکت می​کنیم نه به علت درد غیرقابل​تحمل‪ ،‬چون عادت نکرده​ایم درد بکشیم‬
‫و با آن بمانیم‪.‬‬
‫بدون فکر کردن به درد حتی بدون گفنت واژه "درد" آن را حس کنید‪ ،‬هرچند در ابتدا می​توانید واژه درد‬
‫را بکار ببرید‪ ،‬اما من توجه کردم که با گفنت واژه درد‪ ،‬درد بیش​تر می​شود‪ ،‬زیرا آن را به عنوان "درد"‬
‫تفسیر می​کنید‪ .‬بنابراین‪ ،‬به طور خودکار به واژه درد واکنش نشان می​دهید‪.‬‬

‫اگر کاربرد واژه درد را متوقف کنید‪ ،‬و‬


‫فقط به سراغ درد بروید و با آن باشید‪،‬‬
‫متوجه چیز بسیارجالبی می​شوید‪،‬‬
‫ذهن​تان برای مدتی طوالنی می​تواند در محل درد باشد‪.‬‬

‫بعضی از دوستانم که از درد وحشت زیادی دارند‪ ،‬نمی​خواهند مراقبه کنند چون فکر می​کنند بسیار‬
‫دردناک است‪ .‬به آهستگی و به تدریج آنان یادگرفنت که چگونه مراقبه کنند و پس از مدتی تماس با درد‬
‫‪.‬و باقی ماندن با آن‪ ،‬دریافت بسیار جالبی داشتند‪ .‬به جذبه درد دست یافتند‬
‫‪.‬و باقی ماندن با آن‪ ،‬دریافت بسیار جالبی داشتند‪ .‬به جذبه درد دست یافتند‬

‫اگر تمایل دارید با درد بمانید‪،‬‬


‫چندان غیرقابل​تحمل نمی​شود؛ اگر نخواهید‪،‬‬
‫درد بیش​تر و بیش​تر غیرقابل​تحمل می​شود‪.‬‬
‫با این روش است که ذهن​تان تجربه را مشاهده می​کند‪.‬‬

‫هر گاه احساس درد کردید‪ ،‬با آن در تماس باشید‪ ،‬در واقع شما را نمی​کشد‪ .‬زمانی که دریافتید‬
‫دیگر"این حد من است" واقعا نمی​توانید به این وضعیت نشسنت ادامه دهید‪ ،‬خیلی آهسته حرکت‬
‫کنید‪ ،‬حدود چند میلی​متر جابه​جا شوید و متوجه می​شوید که درد‪ ،‬تجربه آن و درگیری ذهن کم​تر‬
‫می​شود‪ ،‬زمانی که درد کمی کم​تر شد‪ ،‬ذهن​تان اندکی آرام می​شود‪" ،‬آه ‪ ...‬اکنون خوب است‪...‬حال‬
‫احساس بهتری دارم"‪ ،‬آن​گاه کمی دیگر حرکت کنید؛ اکنون احساس بهتری می​کنید‪ .‬دو باره حرکت‬
‫کنید‪ ،‬سپس وضع دیگری را پیدا می​کنید که دیگر درد را حس نمی​کنید‪ ،‬شاد می​شوید‪ ،‬خیلی آرام‬
‫می​شوید و آنگاه مراقبه را ادامه می​دهید؛ برای یک​ساعت یا گاهی حتی برای دو ساعت می​نشینید‪.‬‬
‫در برمه بعضی افراد را می​بینید که برای پنج یا شش ساعت می​نشینند‪ ،‬ممکن است باور نکنید امٌت‬
‫بعضی افرادی حتی زمان بیشتری هم می​نشینند‪ .‬بعضی افراد هم بدون خوردن و آشامیدن به مدت‬
‫بیست و چهار ساعت می​نشینند‪.‬‬

‫هر گاه افرادی را مشاهده می​کنم که حتی نمی​توانند یک ساعت بنشینند‪ ،‬در صورتی که مایل باشند‬
‫می​توانند بدن​شان را آماده کنند‪ ،‬اما تصور می​کنند توان​شان بیش از این نیست‪ .‬وقتی فکر می​کنید‬
‫که به آخرین حد خود ​رسیده​اید‪ ،‬بدن​تان واکنش شدیدتری نشان می​دهد‪.‬‬
‫که به آخرین حد خود ​رسیده​اید‪ ،‬بدن​تان واکنش شدیدتری نشان می​دهد‪.‬‬

‫وقتی می​دانید که "بیش از این توان دارم"‬


‫ذهن​تان واکنش نشان نمی​دهد‪.‬‬
‫بتدریج یاد می​گیرید تا حد خود را بیشترکنید‪.‬‬

‫پس از این که توانستید برای سه ساعت بنشیند پی​می​برید که مراقبه می​تواند خیلی خیلی عمیق و‬
‫واضح​تر و واضح​تر شود‪ .‬فکر کردن را متوقف می​کنید و عمیق​تر و عمیق​تر در تماس با واقعیت قرار‬
‫می​گیرید و می​توانید اتفاق​های بسیار ظریف و لطیف را مشاهده کنید‪ .‬ایجاد آمادگی برای نشسنت‬
‫طوالنی​تر اهمیت دارد و همچنین مراقبه در وضعیت ایستاده‪ .‬در اینجا افراد را در حال ایستاده‬
‫نمی​بینم‪ .‬افراد روی زمین یا صندلی می​نشینند‪ .‬بکوشید مدتی ایستاده مراقبه کنید‪ ،‬اما اگر از افتادن‬
‫می​ترسید‪ ،‬برای حفظ تعادل دست​تان را روی نرده یا میز بگذارید‪ .‬گاهی مراقبه ایستاده بسیار خوب‬
‫است‪ .‬تا مدتی که می​توانید بایستید و سپس راه بروید و هنگام راه رفنت نیز بسیار آگاه باشید‪.‬‬
‫با قصد راه رفنت آغاز کنید‪ .‬وقتی به مدت طوالنی ایستاده مراقبه می​کنید‪ ،‬بدن​تان واقعا ً می​خواهد‬
‫تغییر وضعیٌت دهد‪ .‬واقعا ً می​خواهید حرکت کنید و قصد آن هم بسیار شدید است‪ .‬دیگر نمی​توانید‬
‫بایستید‪ .‬نمی​خواهید بیش از این بایستید‪ .‬این نیرو‪ ،‬نیروی تمایل به حرکت را حس کنید‪ ،‬گاهی‬
‫حس می​کنید که بدن​تان حرکت می​کند‪ ،‬در حالی که پایتان حرکت نمی​کند‪ .‬حس می​کنید بدن​تان‬
‫کشیده می​شود و آن را می​کشند‪ .‬نیروی کشش را در ذهن و بدن حس می​کنید‪ .‬لحظه​ای که ذهن​تان‬
‫تصور حرکت را دارد‪ ،‬بی​درنگ اتفاقی در بدن​تان می​افتد‪ .‬آن بخش از بدن که قصد حرکت دارد بسیار‬
‫متفاوت می​شود‪ .‬تمام اعصاب و ماهیچه​ها بالفاصله برای حرکت آماده می​شوند‪ .‬نیرو را در آنجا‬
‫حس می​کنید چون خون‪ ،‬اعصاب و ماهیچه​ها دچار تنش می​شوند و آن​گاه که از این وضع آگاه ​شدید‬
‫آن را رها کنید‪ .‬پس از لحظه​ای در حدود چند ثانیه این اشتیاق و اصرار به حرکت دوباره برمی​گردد و‬
‫متوجه این اشتیاق می​شوید‪ ،‬حس می​کنید چیزی شتاب می​گیرد و سپس پس از چند بار که این‬
‫حالت بروز کرد واقعا ً تصمیم به حرکت می​گیرید‪.‬‬
‫زمان حرکت کردن‪ ،‬بسیار آهسته حرکت کنید و حس را ببینید‪ ،‬احساس و تنش را مشاهده کنید؛ آنچه‬
‫را که در ماهیچه​ها روی می​دهد حس می​کنید‪ .‬با حس و نه با شکل در تماس باشید‪ ،‬برای مبتدی‬
‫قابل​قبول است که بگوید‪" ...‬راه رفنت"‪"...‬راه رفنت"‪"...‬راه رفنت"‪ .‬در اینجا کسی مبتدی نیست چون‬
‫دوره برای برای مراقبه​گران پیشرفته است‪ ،‬اما می​خواهم گریزی نیز به مراحل مبتدی داشته باشم‪.‬‬
‫وقتی می​گویید "چپ‪ ،‬راست‪ ،‬چپ‪ ،‬راست" تنها واژه​ها هستند‪ .‬این را چپ و آن را راست می​نامید‪،‬‬
‫فقط اسم است و از شکل نیز آگاه هستید‪ ،‬پای دراز و با دورانی‪ ،‬جلو می​رود کشیده می​شود و دوباره‬
‫جلو می​رود‪ .‬برای مبتدی قابل​قبول است‪ .‬پس از مدتی دیگر شکل نیست‪ ،‬اسم نیست‪ ،‬بلکه حس حرکت‬
‫کردن است‪ ،‬حس است که باید موضوع مراقبه باشد‪ .‬چگونه حسی را در ماهیچه​تان و در ذهن​تان‬
‫احساس می​کنید؟ وقتی سعی می​کنید که آن​را بسیار آگاهانه انجام دهید‪ ،‬درمی​یابید که حتی برای‬
‫حرکت کمی فکر می​کنید و نیاز به هماهنگی کل بدن​ دارید؛ بدون هماهنگی بدن و ذهن​ حتی یک سانت‬
‫هم نمی​توانید حرکت کنید‪ .‬فرض کنید ایستاده​اید و تصمیم به حرکت می​گیرید‪ ،‬چه اتفاقی می​افتد؟‬
‫وزن بدن را روی پای دیگر یعنی پایی که باید تمام وزن بدن را بگیرد می​برید؛ و هماهنگی بین دو پا را‬
‫حس می​کنید‪.‬‬

‫حرکت کردن خیلی ساده نیست؛‬


‫فرایند بسیار پیچیده​ای در جریان است‪.‬‬
‫عالقه​مند شوید‪ .‬هیچ کاری را با عجله انجام ندهید‪.‬‬
‫کاری که می​کنید این است که‬
‫به مشاهده آنچه در بدن‪ ،‬تنها برای برداشنت یک قدم اتفاق می​افتد بپردازید‪.‬‬
‫مشاهده را با عالقه عمیقی انجام دهید‪ .‬اکنون چه اتفاقی می​افتد؟‬
‫مشاهده را با عالقه عمیقی انجام دهید‪ .‬اکنون چه اتفاقی می​افتد؟‬

‫اگر این کار را انجام دهید بسیار عالقه​مند می​شوید و به علت این عالقه ذهن آرام و مجذوب می​شود‪.‬‬
‫سمادی‪ ،‬نیروی بیش​تری هم حس می​کنید‪ .‬گاهی احساس شادمانی‬ ‫زیرا در اثر این جذبه‪ ،‬یعنی َ‬
‫می​کنید‪ ،‬زیرا شادمانی به عالقه بسیار نزدیک است‪ .‬اگر عالقه نداشته باشید شادمانی هم ندارید‪.‬‬
‫ترجمه​ای از واژه پالی پیتی )‪ (pīti‬عالقه است‪ .‬پس خیلی عالقه​به خرج دهید‪ .‬چه اتفاقی می​افتد اگر‬

‫بخواهم راه بروم؟ ببینید چه اتفاقی حتی پیش از حرکت‪ ،‬در سراسر بدن و ذهن می​افتد؟ اگر با چنین‬
‫توجهی عمل کنید و به فرض می​خواهیم از اینجا تا آنجا بروید‪ ،‬خیلی آهسته حرکت کنید‪ .‬ممکن‬
‫)سمادی( بسیار عمیق می​شود‪ .‬بعضی​ها می​گویند که مراقبه‬ ‫است بسیار مجذوب شوید‪ .‬تمرکز َ‬
‫)سمادی( را ایجاد نمی​کنید‪ .‬امکان دارد که این افراد با عالقه​ و‬
‫هنگام راه رفنت خوب نیست‪ ،‬زیرا تمرکز َ‬
‫توجه عمیق راه نرفته​اند‪ .‬اگر آن​را با عالقه​ و توجه عمیق انجام دهید تمرکز قدرمندی را ایجاد می​کنید‪.‬‬

‫بودا گفته است که تمرکزی که تمرین‬


‫مراقبه​ی راه رفنت ایجاد می​کند‬
‫بسیار قدرتمندتر از تمرکزی​ست که هنگام نشسنت ایجاد می​کنید‬
‫)‪(kamādhigato samādhi ciraƫƫhitiko hoti ≈AN iii.30ńca‬‬
‫دانسنت این مطلب بسیار مهم است‪ ،‬زیرا‬
‫فرایند حرکت‪ ،‬زمانی که بتوانید با آن در تماس باشید‪،‬‬
‫‪.‬آگاهی​تان قوی​تر است‬

‫زمانی که وضعیت بدن​تان را تغییر می​دهید‪ ،‬یا می​خواهید بشنوید یا ببینید‪ ،‬سعی کنید بدون فکر‬
‫کردن با کل فرایند تا آنجا که می​توانید‪ ،‬در تماس باشید‪ .‬در فرایند نیٌت‪ ،‬تصمیم​گیری و اشتیاق را‬
‫می​یابید‪ ،‬میل در ذهن​تان نمایان می​شود‪ ،‬میل به حرکت کردن‪ ،‬دیدن‪ ،‬شنیدن‪ ،‬نوشیدن‪ .‬گاهی در حال‬
‫نشسنت و مراقبه کردن احساس تشنگی شدیدی می​کنید​‪ .‬می​خواهید بنوشید و اشتیاق به نوشیدن‬
‫بسیار شدید است‪ .‬اشتیاق را حس می​کنید و گاهی لیوان آبی را مشاهده می​کنید! و نوشیدن یک‬
‫لیوان آب خوش​آیند خواهد بود‪ .‬بعضی وقت​ها در هنگام مراقبه خارشی در جایی از بدن حس‬
‫می​کنید و می​خواهید آن را بخارانید‪ .‬پیش از خاراندن تمایل به خاراندن را مشاهده می​کنید‪ .‬وقتی‬
‫تصمیم می​گیرید دست​تان را حرکت دهید‪ ،‬پیش از حرکت‪ ،‬حس کامالً متفاوتی دارید‪ ،‬تغییر نیروی‬
‫دست را حس کنید‪ ،‬چیزی در دست دارد روی می​هد‪ .‬در تصویر ذهنی هم حرکت دست را مشاهده‬
‫می​کنید‪ ،‬اما در واقع دست​تان هنوز حرکت نکرده است‪ .‬از همه​ی این​ها آگاه شوید‪ .‬به آرامی حرکت‬
‫کنید‪ ،‬بخارانید و به آهستگی دست​تان را عقب بکشید و به مراقبه کردن ادامه دهید‪.‬‬
‫کنید‪ ،‬بخارانید و به آهستگی دست​تان را عقب بکشید و به مراقبه کردن ادامه دهید‪.‬‬

‫چیزی را که هم اکنون شرح می​دهم در واقع فوق​العاده ساده است‪،‬‬


‫اما انجام کارهای ساده سخت است‪،‬‬
‫کارها را بیشتر و بیشتر پیچیده می​سازیم‪.‬‬
‫مراقبه بسیار ساده است‪ ،‬آیا می​توانید آن​را انجام دهید؟‬
‫آیا تمایل دارید ساده باشید؟‬

‫اکنون وقت می​دهم که سؤال بپرسید‪ .‬زمانی که درباره آگاهی و موضوع صحبت می​کردم در واقع‬
‫بصیرت محدوده​ی ذهن و جسم )ناما‪-‬روپا‪-‬پَریچِِّدا‪-‬نیانا ‪ ( ,Nāma-rūpa-pariccheda-ñāņa‬یعنی‬
‫بصیرت نخست را درک می​​کنید‪ ،‬نه وجودی‪ ،‬نه اسمی‪ ،‬نه شکلی‪ ،‬فقط حس و آگاهی‪ .‬می​دانید که حس‬
‫هست و آگاهی هم وجود دارد‪ ،‬حس پدیده​ای طبیعی و آگاهی نیز پدیده​ای طبیعی​ست‪ .‬آگاهی وجود‬
‫ندارد و آن​را خلق نمی​کنید‪ .‬آگاهی به علت شرایط روی می​دهد‪ .‬وقتی​که این دو مطلب را به طورکامالً‬
‫واضحی مشاهده کنید به بصیرت نخست می​رسید‪ .‬سعی می​کنم برای وضوح کامل در مورد چهار‬
‫بصیرت نخست باره​ها و باره​ها صحبت کنم‪ .‬نمی​خواهم چیزی جا بماند‪ .‬پس از بصیرت چهارم بقیه‬
‫مطالب خیلی ساده​اند‪ .‬ده بصیرت وجود دارد و چهارتای نخستین آنها مهم​ترین​اند‪.‬‬

‫آگاهی از مورد مراقبه و هوشیاری‪،‬‬


‫و مشاهده آنها به صورت پدیده​های طبیعی‪ ،‬بصیرت نخست است‪.‬‬
‫نه موجودیٌت)بودن( و نه جنسیٌت‪،‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بودا درباره مراقبه ایستاده صحبت کرده است که می​گوید​تمرکز بسیار قدرتمندی را ایجاد می​کند‪ ،‬زیرا‬
‫مدام در حرکت هستید و باید نیروی بیشتری برای اجرای این فرایند ​داشته باشید‪ .‬زمانی که چیزی‬
‫ثابت است‪ ،‬بودن با آن آسان​تر است و فقط می​توان آسوده بود‪ .‬زمانی که چیزی متغیر و متحرک‬
‫است‪ ،‬باید کوشش بیشتری به خرج دهید و نیروی بیشتری برای آن صرف کنید و به محض این​که‬

‫نیرو و آگاهی چنین کوشش را ایجاد کردید می​روید و می​نشینید بسیار ساده و آسان است‪.‬‬
‫اگر خودتان این کار را انجام دهید به دلیل آن پی​می​برید‪ .‬اگر جایی برای ده گام راه رفنت در اختیار‬
‫دارید کفایت می​کند تا در حال راه رفنت مراقبه کنید‪ ،‬زیرا هر گام را در مدتی طوالنی برداشته می​شود‪.‬‬
‫آن را با اشتیاق بسیار انجام دهید و سپس با آگاهی کامل بروید و بنشینید و ببینید چه اتفاقی‬
‫می​افتد‪ .‬ساکت​تر‪ ،‬آرام​تر‪ ،‬و آگاه​تر می​شوید‪ .‬توصیه می​کنم نخست در حال راه رفنت و پس از آن‬
‫نشسته مراقبه کنید‪ ،‬تفاوت را به درستی حس می​کنید‪ .‬برای افراد مبتدی انجام هردو مراقبه بسیار‬
‫)سمادی( عمیق​تر و عمیق​تری را پرورش می​دهید‪ ،‬پس از مدتی‬ ‫اهمیت دارد​​‪ .‬اما همان​طور که تمرکز َ‬
‫می​توانید برای دو ساعت بنشینید و برای یک ساعت راه بروید‪ ،‬و پس از مدت دیگری برای سه ساعت‬
‫سمادی عمیق​تر و‬ ‫بنشینید و به مدت یک ساعت راه بروید تا بدن​تان کمی ورزش کند و بتوانید به َ‬
‫سمادی عمیق​تر و‬
‫بنشینید و به مدت یک ساعت راه بروید تا بدن​تان کمی ورزش کند و بتوانید به َ‬
‫عمیق​تری دست​یابید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫در بخش کاربرد آگاهی و تمرکز )ساتی​پاتانا ‪ ،(Satipaƫƫāna‬قسمتی​ درباره مراقبه​ی در حال راه​رفنت‬
‫است‪ ،‬اگر تفسیر این بخش را پیدا کنید دستور​العمل آن با جزییات بیشتری مطرح می​شود‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫حساسیت بدن‪ ،‬در واقع پوست و همچنین در عمق ماهیچه چیزی را حس می​کنید‪ .‬هرچه را که روی‬
‫بدن حس می​کنید به علت حساسیت بدن است‪ .‬حساسیت چشم​ها‪ ،‬گوش​‪ ،‬بینی و زبان؛ بینی نسبت‬
‫به بو‪ ،‬زبان به مزه‪ ،‬چشم به نور و رنگ حساس است‪ ،‬گوش به ارتعاشات صدا حساس است‪ ،‬بدن به‬
‫گرما‪ ،‬سرما‪ ،‬سختی و نرمی‪ ،‬حرکت‪ ،‬ارتعاش و فشار حساس است‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫آری‪ ،‬ودنانوپاسانا )‪ (vedanānupassanā‬به این معنی​ست که از درد آگاه هستید؛ نه‬
‫تنها درد‪ ،‬بلکه از حس خوش​آیند )سوکا‪ -‬ودنا ‪ ،(sukhā-vedanā‬حس ناخوش​آیند‬
‫)دوکّا‪ -‬ودنا ‪ (dukkha-vedanaā‬و حس خنثی )اُپِکّا‪ -‬ودنا ‪ (upekkhā-vedanā‬نیز‬
‫آگاهید‪ .‬منظورم این است که با درد هستید و دیگر آن​را نام​گذاری نمی​کنید‪ .‬در ابتدا‬
‫برای آن نامی قائل می​شدید‪ ،‬اما پس از مدتی دیگر آن​را نام​گذاری نمی​کنید‪ ،‬با درد‬
‫هستید چه ناخوش​آیند‪ ،‬چه خوش​آیند و چه خنثی باشد‪ ،‬با درد هستید‪ .‬با درد بودن‬
‫ودنانوپاسانا است؛ این کار را بدون نام​گذاری انجام می​دهید‪.‬‬
‫ودنانوپاسانا است؛ این کار را بدون نام​گذاری انجام می​دهید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫متوجه هستم‪ ...‬سه نوع حس )ودنا ‪ ،(vedanā‬در بدن هر سه را حس می​کنید‪ ،‬دوکّا‪ ،‬سوکا و همچنین‬
‫اُپکِّا‪ .‬بیشتر اوقات نوعی درد مالیم به طور مدام در بدن هست‪ ،‬اما به آن توجه نمی​کنیم‪ .‬زمانی به آن‬
‫توجه می​کنیم که آن​را حس کنیم‪ .‬وقتی که دیگر دردی نباشد سبکی مفرطی را حس می​کنیم‪ .‬گاهی در‬
‫مراقبه صلح‪ ،‬آرامش و سبکی زیادی را حس می​کنید و تمام دردها رفته​اند‪ :‬این حس خوش​آیند است‪.‬‬
‫گاهی حس خنثی است‪ ،‬نه خوش​آیند و نه ناخوش​آیند‪ .‬از نظر حساسیت‪ ،‬حس چشم فقط خنثی​ست‪،‬‬
‫برای بو نیز چنین است؛ بو به بینی می​رسد‪ ،‬در واقع دردی حس نمی​کنید‪ .‬تنها از بو آگاه هستید‪،‬‬
‫بنابراین حس خوش​آیند یا ناخوش​آیند نیست‪ .‬زمانی که بوی بدی را بو می​کنید‪ ،‬بدن و ذهن به آن‬
‫واکنش نشان می​دهند که فرایند دیگری​ست‪.‬‬
‫یکی از دوستانم دچار حادثه​ای شد و پس از آن دیگر نمی​توانست چیزی را بو کند‪ .‬امکان داشت که در‬
‫جای بسیار بد بویی کار کند و واکنشی نشان ندهد‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫وزن بیشتری روی پای دیگر حس می​کنید؟ منظورتان سنگینی پا هنگام برداشنت گام​ست؟ چون وزن‬
‫دارد باید بر نیروی جاذبه غلبه کنید‪ ،‬باید بر مقاومت غلبه کنید‪ ،‬باید برای برداشنت پا کوشش کنید‪.‬‬
‫می​دانید که چنان به حرکت عادت کرده​ایم که در واقع نمی​دانیم چقدر تالش نیاز دارد‪ .‬مثالی می​زنم‪،‬‬
‫خیلی وقت پیش‪ ،‬با دوستان توافق کردیم که ترتیبی دهیم تا ما به مدت یک ماه هیچ​کاری بجز مراقبه‬
‫نکنیم‪ ،‬به این مفهوم که ما تنها کاسه را جلوی در می​گذاشتیم و در را می​بستیم و می​نشستیم و‬
‫مراقبه می​کردیم‪ .‬راهبی کاسه را می​برد و در آن غذا می​گذاشت و ظرف آب را پر می​کرد‪ ،‬همه چیز را‬
‫تمیز می​کرد و کاسه را پر از غذا برمی​گرداند و همان جا می​گذاشت‪ .‬زمانی که آماده غذا خوردن بودیم‪،‬‬
‫در را باز می​کردیم‪ ،‬کاسه را برمی​داشتیم و غذا می​خوردیم‪ .‬هیچ​کس مزاحم ما نمی​شد‪ .‬این کار را به‬
‫مدت طوالنی انجام دادیم‪ ،‬ساعت​ها فقط نشسنت و مراقبه‪ ،‬تنها برای ورزش و چند دقیقه پیاده​روی‬
‫برای رفع خستگی پاها بیرون می​رفتیم و سپس بر​می​گشتیم و به مراقبه ادامه می​دادیم‪ .‬پلک چشم​ها‬
‫بسته می​شد و تمام بدن بسیار آرام و آسوده می​شد به طوری که پس از مدتی حتی باز کردن چشم​ها‬
‫مشکل بود‪ .‬باال بردن پلک​ها و باز کردن چشم​ها نیاز به تالشی زیادی داشت‪ .‬زمانی که دوباره حرف‬
‫زدن را آغاز کردیم‪ ،‬باید نیروی زیادی صرف حرف زدن می​کردیم‪ .‬ماهیچه​های لب​ها هم شل شده بود و‬
‫خندیدن هم بسیار دشوار بود‪.‬‬
‫ما چنان به این بار سنگین عادت کرده​ایم که در واقع توجه نمی​کنیم که فعالیت​های​مان چقدر به تالش‬
‫ما چنان به این بار سنگین عادت کرده​ایم که در واقع توجه نمی​کنیم که فعالیت​های​مان چقدر به تالش‬
‫نیاز دارند‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫نه در واقع‪ ،‬در حقیقت اگر ابتدا این را کار چند ماه انجام دهید و فکر کردن را آغاز کنید‪ ،‬درمی​یابید که‬
‫کارمشکلی است‪ .‬این اشکال تنها برای مدتی​است‪ ،‬زیرا بارها و بارها تکرار و اشکال برطرف می​شود‪.‬‬
‫زمانی که در میانمار درمحل زندگیم بسر می​بردم‪ ،‬القل چهار ماه تنها زندگی کردم‪ .‬ابتدا وقتی که‬
‫بیرون می​آیید کمی مشکل است‪ ،‬زیرا تمایل به فکر کردن ندارید و نیازی هم به فکرکردن نیست‪ .‬اما‬
‫وقتی می​خواهید چیزی بگویید‪ ،‬دقیقا ً می​دانید بدون حاشیه رفنت چه بگویید‪ .‬با کمترین کلمات اصل‬
‫مطلب را به وضوح بیان می​کنید‪ .‬وقتی می​خواهید چیزی بگویید با آن مطلب در تماس​اید و آن​را‬
‫واضح بیان می​کنید‪.‬‬

‫همچنین پیش از مراقبه؛‬


‫نامیدن‪ ،‬ایده​ها‪ ،‬و ارتباط​ها را بسیار جدی می​گیریم‪،‬‬
‫اما پس از مراقبه متوجه می​شوید‬
‫که این​ها فقط تفسیراند و آنها را جدی نمی​گیریم‪.‬‬
‫اما معنی آنها را می​دانید‪.‬‬

‫آنها را به همان روش و به طریق درست بدون سخت​گیری تفسیر می​کنید‪ .‬ایده​ها و نام​ها را بدون‬
‫زندانی شدن در مفاهیم بکار می​برید‪ .‬مفاهیم‪ ،‬ایده​ها و نام​ها هم زندان​اند‪ ،‬و هم مفیدند‪ .‬اگر واقعا ً‬
‫می​خواهیم ذهن​مان را آزاد کنیم‪ ،‬باید حد و مرزها را بشناسیم‪ .‬این نوعی از واقعیت است و برای حفظ‬
‫بقای​مان اهمیت دارد‪ ،‬اگر آنها را به روش درست تفسیر نکنیم بقای​مان حفظ نمی​شود‪ .‬در فرایند تکامل‬
‫یاد گرفته​ایم که پدیده​ها را به روش درست تفسیر کنیم‪ .‬به ویژه در جنگل‪ ،‬نشسته​اید و صدایی را‬
‫می​شنوید‪ ،‬اگر صدا را درست تفسیر نکنید‪ ،‬طعمه ببری می​شوید‪ .‬هنگامی که صدای ببر را می​شنوید‬
‫باید در را ببندید‪ .‬اگر باز باشد ممکن است دچار دردسر شوید‪.‬‬
‫باید در را ببندید‪ .‬اگر باز باشد ممکن است دچار دردسر شوید‪.‬‬

‫تفسیر درست پدیده​ها مفید است اما‬


‫زمانی که می​خواهید به ماورای واقعیت معمول بروید‬
‫باید همه​ی این​ها را کنار بگذارید‪.‬‬
‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫آری‪ ،‬درست است‪ .‬اگر بتوانید آنرا انجام دهید برای پرورش بصیرت عمیق بسیار مفید است‪ .‬برای‬
‫مبتدیان انجام آن​را توصیه نمی​کنم‪ ،‬زیرا بهتر است آنرا بتدریج پرورش دهند‪ .‬اگر بی​مقدمه از کسی‬
‫بخواهید که در غار یا اتاقکی زندگی کند‪ ،‬برایش غذا ببرد و به مدت چهار ماه از آن خارج نشود‪ .‬او‬
‫دیوانه می​شود‪ .‬همیشه می​خواهیم از خودمان فرار کنیم‪ .‬نمی​توانیم با دورن​مان رودررو شویم؛‬
‫خیلی چیزها در درون هست‪ ،‬همه نوع خاطره‪ ،‬احساس‪ ،‬نگرش و اشتیاق‪ ،‬و خیلی چیزهای دیگر‪ .‬اگر‬
‫به طور ناگهانی این کار را بکنید همه چیز فوران می​کند‪.‬‬

‫بتدریج مراقبه را یاد بگیرید‪.‬‬


‫تمام مدت با خود بودن آسان نیست‪.‬‬
‫اگر زندگی کردن با خود را یاد گرفته باشید‪،‬‬
‫تنها مشاهده کن و بدون واکنش بگذار بگذرد‪.‬‬
‫)سمادی( و بصیرت بسیار عمیقی را پرورش دهید‪.‬‬ ‫می​توانید تمرکز َ‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫در واقع به طور طبیعی می​آید‪ ،‬نیازی نیست که کاری را آگاهانه انجام دهید‪ .‬خودش روی می​دهد‪.‬‬
‫در واقع به طور طبیعی می​آید‪ ،‬نیازی نیست که کاری را آگاهانه انجام دهید‪ .‬خودش روی می​دهد‪.‬‬

‫اگر بتوانید فقط این کار را صادقانه انجام دهید‪ ،‬یعنی‬


‫از اتفاقی که می​افتد بدون تفسیر نادرست آگاه شوید‪،‬‬
‫بقیه مطالب اتفاق خواهد افتاد‪ .‬زیبایی تمرین در همین است‪.‬‬
‫پی​می​برید که اگر صادقانه آگاه باشم‬
‫‪.‬بقیه مطالب به طور طبیعی اتفاق می​افتد‬

‫هر مشکلی که به ذهن​تان می​رسد‪ ،‬اگر بتوانید از آن آگاه شوید‪ ،‬پرسشی به ذهن​تان خطور می​کند‪...‬‬
‫نمی​دانم چکار کنم‪ ...‬از پرسش آگاه شوید و رها کنید‪ .‬اگر بتوانید این کار را انجام دهید‪ ،‬ذهن دوباره‬
‫آرام می​شود‪ .‬پس از مدتی متوجه می​شوید که چکار کنید‪ ،‬بدون فکر کردن راه​حل مشکل را پیدا‬
‫می​کنید‪.‬‬
‫افراد بسیاری‪ ،‬هنگام تمرین با استادم‪ ،‬مدام می​آمدن و یکی پس از دیگری​پرسش بود که می​پرسیدند‬
‫استادم بسیار صبور و مهربان بود و هر پرسشی را پاسخ می​داد اما پس از مدتی او گفت "آگاه​تر‬
‫باش‪ ،‬خودتان پاسخ​تان را خواهید فهمید"‪ .‬مطلب واقعا ً مهمی​ست‪ ،‬زیرا اکنون که او درگذشته است‪،‬‬
‫چه​کسی به پرسش​ها پاسخ می​دهد؟‬
‫نام واقعی استادم دامّاناندیای گرامی است‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫آری؛ هنگامی که خیلی خیلی آگاه می​شوید‪ ،‬بعضی وقت​ها به خصوص زمانی که نوعی تمرکز و‬
‫بصیرت را پرورش داده​اید‪ ،‬نمی​توانید فکر کنید‪ ،‬هرچه سعی می​کنید که ذهن را روی موضوع دیگری‬
‫تغییر دهید به آن موضوع نمی​روید و برمی​گردد! چکار می​کنید؟ فقط آن را رها کنید‪ ،‬برای مدتی در‬
‫آنجا بمانید و پس از آن​که حس کردید برای انجام کارهای دیگر آماده​اید آنها را انجام دهید‪ .‬زمانی که‬
‫ذهن برای انجام کاری آماده نیست به آن فشار وارد نکنید‪ .‬چیزی مانند حالت هیپنوتیزم است‪.‬‬
‫هنگامی که در خواب مصنوعی هستید نمی​توانید از این حالت به سرعت خارج شوید‪ .‬مانند نوعی‬
‫جذبه است بنابراین حوصله به خرج دهید و به آهستگی از آن خارج شوید‪.‬‬
‫جذبه است بنابراین حوصله به خرج دهید و به آهستگی از آن خارج شوید‪.‬‬

‫در ویپاسانا هم می​توانید به جذبه بسیاری دست یابید‪،‬‬


‫هنگامی که در این حالت هستید؛ به خودتان فشار نیاورید‬
‫که به سرعت از آن خارج شوید‪ .‬حوصله به خرج دهید‪.‬‬
‫چند دقیقه کفایت می​کند؛‬
‫تنها ذهن​تان را برای خروج از آن آماده کنید‪.‬‬

‫تفکر تکلیف شاقی​ست‪ .‬اگر بسیار ساکت و آرام باشید‪ ،‬در صورتی که تفکر و تشویش نباشد‪ ،‬ماندن‬
‫‪.‬در حالت بدون تفکر قابل​قبول است‪ .‬ترک دنیا بسیار مطبوع است‬

‫فصل پنجم‬
‫بصیرت​های اول و دوم‬
‫آگاهی از هوشیاری و موضوع‬
‫درک علت پدیده​ها‬

‫به دوره مراقبه خوش​آمدید‪ .‬از دیدن​تان خوشحالم‪ .‬بعضی از شما خیلی زود به اینجا آمدید‪ ،‬نشستید‬
‫و مراقبه کردید‪ .‬آمدن افراد به اینجا برای مراقبه بسیار امید​بخش است‪ .‬چون نشانه​گر تمایل‬
‫واقعی​تان به مراقبه و عشق و عالقه​تان به کاری​ست که انجام می​دهید‪.‬‬
‫من در واقع برای کمک به شما اینجا هستم نه آموزش‪.‬‬
‫تنها در صورتی که واقعا ً بخواهید یاد بگیرید‪ ،‬یاد خواهید گرفت‪.‬‬

‫در واقع هیچ​کس نمی​تواند به شما آموزش دهد‪،‬‬


‫این مطلب مهٌمی​ست که باید درک کنید‪.‬‬

‫می​خواهم که کالس مراقبه امروز را با پرسشی آغاز کنم‪ ،‬پرسشی ساده و پاسخ نیز بسیار ساده‬
‫است‪ .‬اما برای مدتی فکر کنید‪ .‬سنگین​ترین باری که حمل می​کنیم چیست؟ فقط برای چند دقیقه‬
‫درباره آن فکر کنید‪ .‬پرسش درست خیلی مهم است و همچنین با پرسش بودن و با آن به سر بردن‬
‫اهمیت دارد‪ .‬با پرسش بودن ایده​ی بسیار مهم است‪ .‬تنها اگر با پرسش به​ سر ببریم‪ ،‬پاسخی مفید‬
‫بدست می​آوریم و سپس ضروری​ست که باز هم با پاسخ ​آن بمانیم‪ .‬تنها اگر با پاسخ به ​سر بیریم‪،‬‬
‫پرسش بسیار عمیق و معنی​داری مطرح می​شود‪ .‬و بار دیگر با این پرسش به​ سر می​بریم‪ .‬با پرسش‬
‫به ​سر بردن روش درستی برای به پاسخ رسیدن است‪ .‬آیا پرسشی دارید؟ آیا با پرسشی به ​سر‬
‫می​برید؟ هر پرسشی که باشد‪ ،‬اما پرسش باید از زندگی​تان نشئت بگیرد؛ باید از قلب​تان بیرون بیاید‪.‬‬
‫پرسش باید مفید باشد‪ ،‬نباید جنبه تئوری یا فرضی داشته باشد پس باید پرسشی بسیار واقعی‬
‫پرسش باید مفید باشد‪ ،‬نباید جنبه تئوری یا فرضی داشته باشد پس باید پرسشی بسیار واقعی‬
‫باشد‪.‬‬

‫کسانی که پرسش​های واقعی دارند و‬


‫کسانی که با پرسش به ​سر می​برند بسیار جٌ دی‪ ،‬معنی​دار و عمیق زندگی می​کنند‪،‬‬
‫پس از به ​سر بردن با پرسش به مدت مدید‪،‬‬
‫زندگی​شان پاسخ پرسش را می​دهد‪.‬‬
‫زندگی​تان است که پاسخ می​دهد؛‬
‫نمی​توانید پاسخ واقعی را از کتاب یا افراد دیگری بدست آورید‪.‬‬

‫دیگران فقط می​توانند نکات مشورتی بدهند‪ ،‬اما برای پی​بردن به پاسخ واقعی باید باز هم به‬
‫زندگی​تان نگاه کنید‪.‬‬
‫پاسخ واقعی در یک عبارت نیست؛ بلکه در خود زندگی​تان است‪.‬‬

‫بر می​گردیم به پرسش‪ ،‬سنگین​ترین باری که این سو و آن سو حمل می​کنید چیست؟ آیا این پرسش را‬
‫برای خودتان مطرح کرده​اید؟ اگر نه‪ ،‬اکنون آن را بپرسید‪ ،‬سنگین​ترین باری که به این سو و آن سو‬
‫حمل می​کنم چیست؟ می​توانید حدس بزنید؟‬

‫ُ‬
‫خب‪ ،‬سنگین​ترین باری که‬
‫به این سو و آن سو حمل می​کنیم "من" است‪.‬‬

‫آیا آن را حس می​کنید؟ اگر بتوانید تنها "من" را رها کنید بار دیگر سبک می​شوید‪ .‬سنگین​ترین بار‬
‫است! به همین دلیل نخستین مطلبی که در مراقبه یاد می​گیریم این است که فقط پدیده​های طبیعی‬
‫چه ذهنی و چه مادی وجود دارند‪ .‬پدیده ذهنی بسیار متمایز از پدیده​ی دیگر​ست که پدیده ​جسمی یا‬
‫مادی​ست‪.‬‬
‫نخستین بصیرت این است که متوجه شوید که تنها پدیده​ها هستند‪ ،‬نه چیزی دایمی‪ ،‬نه موجود‬
‫زنده‪ ،‬نه هستی‪ ،‬نه "من"‪ ،‬نه منیت‪ ،‬نه شخصیت‪ ،‬فقط پدیده​های ناب‪ .‬این ادراک آسایش خاطر‬
‫بی​نظیری به همراه دارد و ذهن را سبک می​کند‪" .‬من" مخلوق ذهن است که باری برای خودش ایجاد‬
‫سکّایا‪ -‬دیتّی‬
‫می​کند‪ .‬نخستین مرحله​ی روشن​ضمیری‪" ،‬من" و برداشت اشتباه از"من"‪ ،‬یعنی َ‬
‫)‪ (sakkāya-diƫƫhi‬را به طور کامل ریشه​کن می​کند‪ .‬حرص و آز را ریشه​کن نمی​کند‪ ،‬متوجه این نکته​ی‬
‫مهٌم باشید‪ ،‬حتی خشم‪ ،‬رقابت یا غرور را از بین نمی​برد‪ .‬برداشت نادرست "من" را از بین می​برد‪.‬‬
‫گاهی مردم می​گویند "این افراد مراقبه می​کنند اما هنوز خیلی حریص​اند‪ ".‬آری‪ ،‬آنها هنوز‬
‫می​توانند خیلی حریص باشند‪ ،‬اما این حرص و آز از حمایت "من" برخوردار نیست‪ .‬هر چند‬
‫حریص​اند ولی دزدی و کاله​برداری نمی​کنند‪ .‬آنان هرچه را که می​خواهند از راه درست و به روش‬
‫صحیح بدست می​آورند‪ .‬مطالبی را که هفته قبل گفتم مرور می​کنم و پس از آن ادامه می​دهم‪.‬‬

‫‪Nāmarūpānaṃ yāthāvadassanaṃ diƫƫhivisuddhi nāma. ≈Vsm 587‬‬


‫‪ Nāmarūpānaṃ‬واژه​ایی ترکیبی از ‪) nāma‬ناما( و ‪) rūpa‬روپا( است‪ nāma .‬فرایند است و‬
‫موجودیت یا موجودی نیست و دایمی هم نیست‪ .‬همیشگی نیست‪ nāma .‬چیزی​ست که نمایان‬
‫می​شود‪ rūpa .‬نیز شیء نیست بلکه در واقع کیفیتی​ست‪ .‬خواهشمندم این نکته را درنظرداشته باشید‪.‬‬
‫هروقت واژه ‪ rūpa‬را بکار می​بریم‪ ،‬در مورد شیء خاصی صحبت نمی​کنیم بلکه راجع به کیفیتی‬
‫مانند گرما حرف می​زنیم که کیفیتی​ست و شیء نیست‪ .‬سرما هم شیء نیست و کیفیتی​ست و حاکی‬
‫از فرایندی​ست‪ .‬چیزی​ست در جریان ممتد‪ .‬تداوم دارد اما نمایان و سپری‪ ،‬نمایان و سپری می​شود‪.‬‬
‫به همین علت فرایند نامیده می​شود‪ .‬دو فرایند ‪ nāma‬و ‪ rūpa‬متمایز هستند و یکسان نیستند‪ .‬گاهی‬
‫در باره عدم دوگانگی ‪ nāma‬و ‪ rūpa‬می​شنوم یا این که چیزی به عنوان ‪ nāma‬و ‪ rūpa‬وجود ندارد و‬
‫یا این که هر دو یکی هستند‪ .‬این حقیقت ندارد‪ .‬آنها یکسان نیستند بلکه بسیار متمایزند‪nāma .‬‬
‫نوعی هوشیاری و دانستگی​ست‪ rūpa .‬تنها موضویی​ست بدون کیفیت دانستگی و نمی​داند‪nāma .‬‬
‫صرف است‪ .‬آنها‬ ‫کیفیتی​ست که می​داند در حالی که ‪ rūpa‬هیچ​چیز نمی​داند بلکه تنها کیفیت مادی ِ‬
‫دو چیز متفاوت یعنی مادی و ذهنی هستند‪.‬‬
‫در تمرین مراقبه‪ ،‬ذهن بسیار ساکت و آرام می​شود‪ ،‬هرچند گاهی فکری ممکن است بیاد و برود‪ ،‬ذهن‬
‫روی موضوع مراقبه به مدت طوالنی می​ماند‪ .‬روی یک چیز)موضوع مراقبه( تمرکز می​کند و چیزی‬
‫سرهم نمی​کند‪ .‬سرهم نکردن خیلی مهم است‪.‬‬

‫وقتی چیزها ) مفاهیم و نامها – م(را سرهم می​کنیم مفهومی )پانیاتّی ‪ (paññatti‬را می​سازیم‪.‬‬
‫زمانی که سرهم نمی​کنیم‪ ،‬یعنی‬
‫هر آن چه که را می​بینیم به صورت خالص و همان​طوریست که هست ؛‬
‫آن گاه کیفیت ناما ‪ nāma‬یا روپا ‪ rūpa‬را مشاهده می​کنیم‪.‬‬

‫زمانی که ذهن خیلی آرام می​شود و کیفیت خالص را می​بیند‪ ،‬می​توانیم فقط کیفیت خالصی را‬
‫ببینیم‪ ،‬نه موجودیتی‪ ،‬نه جنسیتی‪ ،‬نخستین بصیرت که خیلی هم مهٌم است همین است‪ .‬اگر نتوانیم‬
‫به نخستین بصیرت دست یابیم امیدی به پیشرفت نیست‪ .‬به این هوشیاری می​رسیم که از موضوع‬
‫مراقبه آگاه​ایم‪ .‬مثالً‪ ،‬صدا‪ ،‬زمانی که صدایی ایجاد می​کنیم‪ ،‬صدا کیفیت فیزیکی خالص است‪ ،‬صدا‬
‫فرایند​ست‪ .‬طنین صدا را می​شنوید‪ ،‬می​شنوید و سپس از بین می​رود‪.‬‬
‫پیش از ایجاد صدا آگاهی از آن وجود ندارد‪ .‬آگاهی به علت صدا نمایان می​شود‪ .‬متوجه هر دو به‬
‫طور واضح و جداگانه می​شوید‪ .‬اکنون آگاهی نمایان می​شود که قبالً وجود نداشت تا از آن آگاه‬
‫باشیم‪ .‬انتظاری برای شنیدن نیست‪ .‬آگاهی زمانی نمایان می​شود که صدا ایجاد می​گردد‪ .‬پیش از‬
‫آگاهی از صدا آگاهی دیگری که شرطی برای برخاسنت آگاهی بعدی​ست وجود دارد‪ .‬اما این دو آگاهی‬
‫یکسان نیستند‪ .‬فکر می​کنیم که همواره همانندی​ای وجود دارد‪ ،‬یعنی چیزی همیشه هست‪ .‬با این‬
‫روش تداوم را در ذهن​مان ایجاد می​کنیم‪ .‬تفکر تداوم را ایجاد می​کند و همین ایده همانندی را به وجود‬
‫می​آورد‪ .‬هنگامی که فکر کردن را به طور کامل متوقف می​کنیم و آگاه و متمرکز می​شویم و به چیزی‬
‫که هم اکنون اتفاق می​افتد توجه می​کنیم‪ ،‬متوجه نمایان شدن چیزی در همین لحظه می​شویم که قبالً‬
‫وجود نداشت و هم اکنون وجود دارد‪.‬‬
‫وجود نداشت و هم اکنون وجود دارد‪.‬‬

‫‪.Nāmarūpānaṃ yāthāvadassanaṃ diƫƫhivisuddhi nāma‬‬

‫‪) yāthāva‬یاتاوا( به معنی "به ​راستی"‪ ،‬به خوبی و به درستی‪ ،‬همان​گونه که هست‪ dassanaṃ .‬به‬
‫معنی "دیدن" است‪ .‬دیدن ناما و روپا‪ ،‬پدیدهای ذهنی و فیزیکی به​راستی‪ ​،‬به خوبی و به درستی‬
‫همان​گونه که هستند ‪) diƫƫhivisuddhi‬دیتیویسودّی( نامیده می​شود‪) diƫƫhi .‬دیتّی( به معنی "دید یا‬
‫نظر"‪) visuddhi .‬ویسودّی( به معنی "پاک یا پاک​سازی"‪ .‬و در آخر ‪) nāma‬ناما( در این جمله به‬
‫معنی "نامیده می​شود" است‪.‬‬
‫باید در نظر داشته باشیم که واژه پالی ‪ nāma‬معانی متعددی دارد و در منت​های متفاوت معانی‬
‫متفاوتی می​دهد‪ .‬در مواردی افرادی ‪ nāma-rūpa‬به صورت "نام و شکل" ترجمه کرده​اند که ترجمه‬
‫درستی نیست‪ .‬من این مطلب را با ناناویسودّی گرامی بحث کردم و بحث​مان به دو روز به دراز کشید‪.‬‬
‫خیلی از ترجمه​ها را بررسی کردیم‪ nāma .‬در ابتدای جمله به معنی "نام" نیست‪ .‬نام یک مفهوم است‪.‬‬
‫اما معنی دیگر ‪" nāma‬نام" است‪ .‬و در منت دیگری به معنی "نامیدن" است‪ .‬در ابتدای جمله ‪nāma‬‬
‫به معنی "فرایند ذهنی" است‪ .‬در همان جمله )در انتها( ‪ nāma‬به معنی "نامیدن" است‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬ترجمه​ی این جمله​ی پالی‪ ،‬با توجه به اینکه ‪ diƫƫhivisuddhi‬به معنی "پاک​سازی دید یا‬
‫نظر" است‪ ،‬چنین می​شود‪ :‬دیدن ناما و روپا‪ ،‬پدیدهای ذهنی و فیزیکی است به​راستی‪ ​،‬به خوبی و‬

‫به درستی همان​گونه که هستند‪ .‬در این صورت‪ nāma-rūpa ،‬به معنی "نام‪ -‬شکل" نیست‪ .‬نام‪ ،‬فرم‪ ،‬و‬
‫شکل مفهوم هستند نه واقعیت‪.‬‬
‫زمانی که مراقبه می​کنیم و به پرورش بصیرت محدوده​ی ذهنی و مادی )ناما‪-‬روپا‪-‬پاریچّدا‪ -‬نیانا‬
‫‪ (nāma-rūpa-pariccheda-ñāņa‬می​پردازیم‪ ،‬این عبارت پالی به معنی شناخت نام و شکل نیست‬
‫بلکه مشاهده​ی فرایند ذهنی و فیزیکی​ست‪" .‬ترجمه اشتباه" ایده​ی اشتباه می​دهد و گاهی خیلی‬
‫گیج​کننده است‪ .‬برای نمونه‪ ،‬می​نشینیم و مراقبه می​کنیم‪ ،‬دم و بازدم‪ ،‬و از شکل بدن​مان و از شکل‬
‫بینی​مان آگاه هستیم‪ ،‬گاهی حتی شکل طناب نازکی از هوا را تصور می​کنیم که درون بینی می​رود و‬
‫خارج می​شود‪ ،‬طناب نازکی از هوا چیزی​ست که تصور می​کنیم‪ .‬طناب نازکی از هوا کجاست که‬
‫درون می​رود و خارج می​شود؟ طناب نازکی در کار نیست! اما گاهی چنین حس می​شود‪ .‬بتدریج بر‬
‫تمام این تصورات شکل و نام مسلط می​​شویم و به آگاهی خالص از حس چیزی که درون می​رود‪،‬‬
‫تماس می​گیرد و فشار می​دهد‪ ،‬می​رسیم‪ ،‬این تماس و فشار فرایند هستند‪ ،‬فرایندی خیلی ساده‪ .‬حتی‬
‫در این فرایند ساده‪ ،‬هم دیدگاه​مان اشتباه است‪.‬‬
‫در این فرایند ساده‪ ،‬هم دیدگاه​مان اشتباه است‪.‬‬

‫برای پاک​سازی این دیدگاه اشتباه‪ ،‬باید این فرایند ساده‬


‫را بدون ترکیب با هیچ​چیز دیگری‬
‫ببینیم که فقط حسی خالص و ناب ا​ست‪.‬‬

‫پس از مدتی متوجه آن هوشیاری می​شویم که آگاه از این حس است‪ .‬حس می​تواند گرم یا سرد‬
‫باشد‪ .‬هنگام دم کمی سرد و هنگام بازدم کمی گرم است‪ .‬از گرما‪ ،‬سرما‪ ،‬فشار و تماس ‪ ...‬آگاه‬
‫می​شویم‪ ،‬درباره آن فکر نمی​کنیم و متوجه می​شویم که دو فرایند خیلی متمایز در جریان است و‬
‫هیچ​کدام موجودیت مادی ندارند و به مدت طوالنی دوام نمی​آورند‪ .‬همین اکنون نمایان و سپری‬
‫می​شوند‪.‬‬
‫در ابتدا‪ ،‬تأکیدی بر نمایان و سپری شدن نمی​کنیم‪ ،‬تأکید فقط روی فرایند خالص است‪ .‬چنین فرایند‬
‫فیزیکی و مادی نیّت و قصدی ندارد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬مو نمی​داند که روی سر است و نمی​خواهد به‬
‫جایی برود؛ بنابراین کیست که می​خواهد برود؟ ذهن‪ ،‬هوشیاری‪.‬‬
‫مادیات نیٌت و قصدی ندارندکه ما ببینیم هوشیاری به سوی مورد مراقبه می​رود و به آن می​رسد‪.‬‬
‫می​خواهیم بشنویم پس توجه می​کنیم و توجه کردن کیفیت ناماست یعنی گرفنت موضوع مراقبه و‬
‫شناخت آن‪ .‬شنوائی هیچ​چیز نمی​داند و فرایند فیزیکی​ست و فرایند دیگری هست که موضوع​ را‬
‫می​شناسد‪ .‬دو فرایند کامالً متفاوت‪ .‬ناما به علت موضوع نمایان می​شود‪ .‬بدون موضوعی هوشیاری‬
‫نمی​تواند وجود داشته باشد‪ .‬هوشیاری پیش از آن وجود ندارد‪.‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬هنگامی که چنین ضربه می​زنیم )برخورد نکردن چوب و زنگ(‪ ،‬نه صدایی از چوب دستی‬
‫و نه از زنگ بلند می​شود‪ .‬این داللت بر این دارد که پیش​تر صدایی نیست‪ .‬کیفیت صدا بستگی به‬
‫شدت ضربه متفاوت خواهد بود‪ ،‬پیش از ضربه صدایی در انتظار ننشسته است که پشت هم تولید‬
‫شود‪ .‬از اگر پیش صدا منتظر باشد علی​رغم شدت ضربه همان صدا تولید می​شود‪ .‬اگر شرایط را‬
‫تغییر دهم‪ ،‬نتیجه متفاوت خواهد بود‪ .‬بنابراین صدا در چوب دستی و زنگ نیست و منتظر نیست‪.‬‬
‫صدا زمانی تولید می​شود که چوب دستی به زنگ بخورد‪ ،‬به این معنی که همه چیز تازه است‪ .‬درک‬
‫تازگی آن خیلی مهم است‪ .‬در مورد دیدن هم همین طور است‪ ،‬هنگامی که آگاهی نباشد و چشم​تان را‬
‫بسته نگه می​دارید‪ ،‬نمی​بینید که جلوی​تان چه قرار دارد‪ .‬به محض باز کردن آن‪ ،‬چیزی به چشم​تان‬
‫می​خورد و آگاهی و هوشیاری دیدن نمایان می​شود‪ .‬درست در لحظه​ی بازکردن چشم نمایان می​شود‪،‬‬
‫و می​توانید دو چیز متفاوت یعنی موضوع و هوشیاری را مشاهده کنید‪ .‬این را بصیرت محدوده​ی‬
‫ذهنی و مادی )ناما‪-‬روپا‪-‬پَریچّدا‪ -‬نیانا‪ (nāma-rūpa-pariccheda-ñāņa‬می​نامند‪.‬‬
‫نمونه دیگری‪ ،‬هنگامی که می​خواهید حرکت کنید‪ ،‬نخست هوشیاری یعنی اراده​ی حرکت نمایان‬
‫می​شود‪ ،‬سپس دست یا پا حرکت می​کند‪ .‬در مورد صدا‪ ،‬صدا پیش​شرطی برای هوشیاری​ست‪ ،‬به علت‬
‫صدا هوشیاری نمایان می​شود‪ .‬در مورد حرکت‪ ،‬اراده​تان پیش​شرط حرکت است‪ ،‬فرایند فیزیکی‬
‫الزمه​ی فرایند ذهنی و بالعکس‪ .‬در هر دو جهت کار می​کند‪ .‬هنگام حس گرسنگی و تمایل به خوردن‪،‬‬
‫غذا را برمی​داریم و در دهان می​گذاریم‪ .‬اما در واقع کیست که غذا می​خورد؟ عمل خوردن توسط بدن‬
‫انجام می​شود یعنی فرایند فیزیکی‪ .‬دست غذا را می​گیرد و در دهان می​گذارد‪ .‬اگر دست​تان را حرکت‬
‫ندهید و بنشیند و به غذا نگاه کنید و به غذا بگویید تا به دهان​تان برود‪ ،‬غذا به دهان نمی​رسد‪.‬‬
‫ذهن اراده می​کند و جهت می​دهد‪ ،‬یعنی برای بدن دستورالعمل صادر می​کند‪ ،‬بنابراین‪ ،‬ذهن اراده‬
‫ذهن اراده می​کند و جهت می​دهد‪ ،‬یعنی برای بدن دستورالعمل صادر می​کند‪ ،‬بنابراین‪ ،‬ذهن اراده‬
‫می​کند و بدن غذا می​خورد‪.‬‬

‫ذهن و بدن غذا می​خورند‪ ،‬نه "من" می​خورم‪​،‬‬


‫ذهن و بدن غذا می​خورند‪ ،‬اما فکر می​کنیم که من غذا می​خورم‪.‬‬
‫در حقیقت تنها فرایند ذهن و بدن غذا می​خورند‪.‬‬
‫اگر این را به عنوان فرایند درک کنید‪،‬‬
‫آن​وقت است که دارای این دیدگاه ناب و خالص هستید‪.‬‬

‫میل به آشامیدن‪ ،‬میل به راه رفنت نیز همین فرایند است‪ .‬مانند زمانی که به مدت طوالنی ایستاده​اید و‬
‫احساس خستگی مفرطی می​کنید‪ ،‬پاهای​تان خشک شده است و می​خواهید حرکت کنید‪ ،‬و اراده​ای‬
‫بروز می​کند "حرکت کن‪ ،‬حرکت کن"‪ ،‬در واقع به بدن فشار می​آورد‪ ،‬پای​تان را بلند می​کنید و آن را به‬
‫جلو حرکت می​دهید و جلو​تر می​گذارید‪ ... .‬ذهن و بدن حرکت می​کنند نه موجود‪ .‬این نحوی مشاهده‬
‫ناشی از بصیرت محدوده​ی ذهنی و مادی )ناما‪-‬روپا‪-‬پَریچّدا‪ -‬نیانا‪(nāma-rūpa-pariccheda-ñāņa‬‬
‫است‪.‬‬
‫در واقع موجودیتی در کار نیست‪ .‬واقعیتی​ست که موجود را حقیقت می​پنداریم‪ ،‬این واقعیت دنیوی‬
‫سچّا ‪ (sammuti-sacca‬است‪ .‬دو واقعیت را با هم نیامیزید‪ .‬در واقعیت دنیوی‪ ،‬موجودات‪،‬‬ ‫)سمیوتی َ‬ ‫َ‬
‫مردان و زنان هستند‪ .‬هنگامی که به حقیقت غایی می​رسید‪ ،‬در مدت مراقبه به ماورای آن می​رویم و‬
‫تنها به کیفیت​ها نگاه می​کنیم‪ .‬اما زمان مراقبه به آنها فکر نمی​کنیم‪ .‬نکته مهم این است که پیش از‬
‫مراقبه فکر کنید‪ ،‬اما وقتی می​نشینید و مراقبه می​کنید دیگر در باره ذهن و ماده )ناما‪-‬روپا ‪nāma-‬‬
‫‪ (rūpa‬فکر نکنید‪ .‬همان​طور که بیشتر و بیشتر آگاه می​شوید و ذهن​تان بیشتر و بیشتر روی فرایند‬
‫می​ماند‪ ،‬به طور طبیعی و بی​مقدمه ظاهر می​شود‪ ،‬و هم​زمان درک بسیار واضحی از جریان دو‬
‫فرایند وجود خواهد داشت‪.‬‬
‫درک یا مشاهده​ی فرایند ناما ‪ -‬روپا به درستی و خوبی به معنی این است که "این ناماست که‬
‫فرایندی ذهنی​ست" یعنی مادی نیست‪ .‬فرایند ذهنی​ست‪ .‬ناما تنها به معنی این فرایند است که با‬
‫فرایند فیزیکی آمیخته نمی​شود‪ ،‬نه ترکیب و نه اضافه می​شود‪ .‬به طور معمول همه​ی چیزها را با هم‬
‫مخلوط می​کنیم و ایده​ی مبهمی درباره آنها داریم‪ .‬اما در اینجا به مشاهده بدون ابهامی می​رسیم‪:‬‬
‫این ناماست‪ ،‬تنها ناما و با روپا مخلوط نمی​شود‪ .‬هرچند آنها ارتباطی تنگاتنگی با هم دارند ولی‬
‫همانند نیستند و دو فرایند متمایز هستند‪ .‬چیزی بیش از این نیست‪ .‬ناما تنها همین است و بیش از‬
‫این نیست و مشاهده​ی اینکه "روپا فیزیکی​ست"‪ :‬گرما‪ ،‬سرما‪ ،‬حرکت‪ ،‬فشار‪ ،‬سنگیتی‪ ،‬و هر چیز‬
‫دیگری تنها فرایند فیزیکی هستند‪ .‬قدر مس َلم فیزیکی​ست و نه بیشتر و محدودیتی دارد‪ .‬قدر مس ُلم‬
‫روپا فیزیکی​ست و با ذهن مخلوط نمی​شود‪ ،‬هرچند با فرایند ذهنی نیز ارتباط دارد‪" .‬بیش از این‬
‫روپا فیزیکی​ست و با ذهن مخلوط نمی​شود‪ ،‬هرچند با فرایند ذهنی نیز ارتباط دارد‪" .‬بیش از این‬
‫نیست"‪.‬‬
‫" صرفا ً مشاهده​ی کیفیت ذاتی طبیعت"‪ ،‬کیفیت​های متفاوت زیاد؛ تنها مشاهده تفاوت​های کیفی‬
‫طبیعت‪ .‬به پاک​سازی ناخالصی​های مشاهده فرایند به عنوان چیزی مانند منیٌت یا "من" و حذف آن‬
‫بپردازید‪ .‬بنابراین‪ ،‬ناخالصی دیدگاه اشتباه از موجودیت"من" یا "روح" را بزدایید‪ .‬زدودن باور به‬
‫این دیدگاه اشتباه باید با درک خلوص دیدگاه )دیتی‪-‬ویسودّی ‪ ( diƫƫhi-visuddhi‬صورت گیرد‪ .‬زمانی‬
‫که فرد به بصیرت محدوده​ی ذهنی و مادی )ناما‪-‬روپا‪-‬پَریچّدا‪ -‬نیانا‪(nāma-rūpa-pariccheda-ñāņa‬‬
‫می​رسد‪ ،‬این حالت خلوص دیدگاه است )دیتی‪-‬ویسودّی ‪ ( diƫƫhi-visuddhi‬که همراه بصیرت نخست‬
‫می​آید‪.‬‬
‫بصیرت دوم )پاچایا‪-‬پَریگّاها‪-‬نیانا ‪ (Paccaya-pariggaha- ñāņa‬است‪ Paccaya .‬به معنی علت است‪،‬‬
‫‪ pariggaha‬به معنی فهمیدن و درک کردن است و ‪ ñāņa‬فهمیدن معنی می​دهد‪ .‬بنابراین‪ ،‬فهمیدن علت‬
‫پدیده​ها‪ ،‬مشاهده‪ ،‬و درک علت پدیده​ها که با هم در ارتباط​اند‪ .‬نخست موضوع را به عنوان موضوع و‬
‫هوشیاری را به عنوان هوشیاری مشاهده می​کنیم و بتدریج زمانی که این بصیرت پرورش یابد‪،‬‬
‫مراقبه​گر بدون فکر کردن مشاهده می​کند که هوشیاری به علت موضوع نمایان می​شود‪.‬‬
‫موضوع‪ ،‬علت این هوشیاری​ست‪ .‬هوشیاری به​خودی​خود نمایان نمی​شود و کسی آنرا ایجاد‬
‫نمی​کند‪ .‬هوشیاری بدون دلیل نمایان نمی​شود؛ قطعا ً علتی برای نمایان شدن دارد‪ .‬افراد متفاوت‪،‬‬
‫بستگی به رشد عقالنی یا دانش فردی​شان جنبه​های متفاوتی از علت​ها را مشاهده می​کنند‪ ،‬بعضی‬
‫افراد بیشتر و بعضی دیگر کمتر‪ ،‬اما مهٌم نیست‪ .‬مهٌم آنست که ببینید هر چیزی که نمایان می​شود به‬
‫علتی بوده است‪ .‬برای نمونه‪ ،‬برگردیم به صدا‪ ،‬هوشیاری از صدا به علت صدا نمایان می​شود که‬
‫کامالً بدیهی​ست‪ .‬اما ممکن است تصور کنیم که همه این مطلب را می​دانند پس چرا باید مراقبه کنیم؟‬
‫کشف این مطلب بدیهی نیازی به مراقبه ندارد‪ .‬اما ما به صورت عقالنی می​دانیم که کامالً با درک‬
‫تجربی متفاوت است‪.‬‬
‫تجربی متفاوت است‪.‬‬

‫فهم عقالنی به​خودی​خود این باور قوی را نمی​زداید‪.‬‬

‫فکر می​کنیم که صدا را می​شنویم‪،‬‬


‫"من صدا را می​شنوم"‪.‬‬
‫اما در مراقبه این "من" ناپدید می​شود‪.‬‬

‫هوشیاری را مشاهده می​کنید که فقط به علت صدا نمایان می​شود‪ ،‬نه "من" می​شنوم‪ .‬گاهی به این‬
‫نتیجه می​رسید که در گوش است که شنیدن پدید می​آید‪ ،‬در حالی که شنیدن نوعی هوشیاری​ست‪.‬‬
‫صدا و گوش‪ ،‬پرده گوش که بخش حساس گوش است‪ ،‬علت هوشیاری شنیدن هستند‪ .‬اگر برای مدت‬
‫طوالنی به مراقبه کردن ادامه دهید‪ ،‬به این ادراک می​رسید‪" ،‬تنها زمانی که توجه می​کنم‪ ،‬صدا را‬
‫می​شنوم"؛ استفاده از واژه "من" طبق مفهوم متعارف است‪ .‬گاهی سرو صدای زیادی مانند حرف‬
‫زدن افراد و غیره در اطراف​مان هست‪ ،‬اما اگر توجه نکنید صداها را نمی​شنوید‪.‬‬

‫به این ادراک می​رسیم که ذهن به طرف موضوع برمی​گردد و‬


‫توجه می​کند )مَناسیکارا ‪(manasikāra‬؛‬
‫بدون توجه کردن نمی​شنویم‪.‬‬

‫نمونه بسیار بدیهی این ا​ست که هنگام خواب هرچند پرده​ی گوش همچنان کار می​کند و صداهای‬
‫بسیاری هم وجود دارند ولی نمی​شنویم زیرا به آنها توجه نمی​کنیم‪ .‬همچنین هنگام بیداری که غرق‬
‫مطالعه باشیم‪ ،‬اگر کسی از نزدیک نام​مان را صدا کند‪ ،‬بازهم نمی​شنویم‪ ،‬زیرا توجه نداریم‪ .‬صدا‪،‬‬
‫گوش حساس و توجه شنیدن را شرطی کرده​اند‪.‬‬
‫همین طور در مورد دیدن‪ ،‬فکر می​کنیم که می​بینیم‪ ،‬اما زمانی که این بصیرت را پرورش دهیم که به‬
‫چیزی نگاه می​کنیم‪ ،‬هوشیاریم‪ ،‬چون می​دانیم که به علت موضوع یا آن چه بدان می​نگریم این‬
‫هوشیاری پدید آمده است‪ .‬پس از مدتی‪ ،‬بدون فکرکردن برای​تان آشکار می​شود‪ ،‬به علت حساسیت‬
‫چشم است که می​بینیم‪ .‬گاهی کسانی به من می​گویند "دیدن شگفت​آورست"‪ .‬ناگهان فرد کشف‬
‫می​کند که واقعا ً دیدن شگفت​آورست‪.‬آیا این شگفتی را تجربه کرده​اید؟ ناگهان چیزی را به روش تازه​ای‬
‫حس کنیم‪ .‬عالی و خارق​العاده​ست‬
‫چرا ندیدن؟ فیلسوفی‪ ،‬ویتگنشتاین؛ آیا در باره او شنیده​اید؟ او هم عصر برتراند راسل بود‪ .‬در حقیقت‬
‫او شاگرد راسل بود که جایگزین مقام وی شد‪ .‬ویتگنشتاین مطلبی خیلی عمیق و معنی​داری را بیان‬
‫کرد‪ ،‬گفت "چرا بجای چیزی‪ ،‬هیچ​چیز را نگذاریم"؟ اگر واقعا ً این مطلب را بفهمید‪ ،‬گاهی واقعا ً شوکه‬
‫می​شوید‪ ،‬بودن چیزی در جایی خیلی شگفت​آورست‪ .‬وجود گل​ها‪ ،‬درختان‪ ،‬حشرات‪ ،‬و جانوران‪،‬‬
‫وجود انسان و سیارات شگفت​آوراند‪ .‬چرا هیچ​چیز نباشد؟ چرا چیزی هست؟ تنها بودن چیزی واقعا ً‬
‫شگفت​آورست‪ .‬مراقبه​گر به همین ترتیب است که رویداد دیدن را کشف می​کند که در واقع حیرت​انگیز‬
‫است‪ .‬فرد دیدن را چون فرایند و تجربه​ی تازه​ای می​بیند‪ .‬بیشتر اوقات کارها را ناخود​آگاهانه انجام‬
‫می​دهیم‪ ،‬مانند انجام کاری در رویا‪ ،‬ناگهان بیدار می​شویم و می​بینیم ‪ ...‬دیدن وجود دارد و واقعا ً‬
‫حیرت​انگیز است‪ .‬دیدن را به صورتی واقعا ً جدید تجربه می​کنید‪ .‬شیفته و متأثر می​شوید‪ .‬واقعا ً‬
‫خوشحال می​شوم کسی به من بگویید "اه‪ ،‬شگفت​آورست که ما می​بینیم‪ ،‬می​شنویم و فکر می​کنیم"‪.‬‬
‫خوشحال می​شوم کسی به من بگویید "اه‪ ،‬شگفت​آورست که ما می​بینیم‪ ،‬می​شنویم و فکر می​کنیم"‪.‬‬
‫چرا این اتفاق روی می​دهد؟‬

‫‪Etass’ eva pana nāmarūpassa paccayapariggahaņena‬‬


‫‪tīsu addhāsu kankhaṃ vitaritvā ƫhitaṃ ñāņaṃ‬‬
‫‪Kankhāvitaraņa-visuddhi nāma.‬‬
‫≈‪Vsm 598‬‬

‫‪ :Etass’ eva pana nāmarūpassa‬از آن ناما‪ -‬روپا که درباره​اش چند لجظه قبل صجبت کردیم‪.‬‬
‫‪ :Paccayapariggahaņena‬مشاهده​ی علت آن‪.‬‬
‫‪ :tīsu addhāsu‬گذشته‪ ،‬حال و آینده‪ .‬هنگامی که مراقبه می​کنیم‪ ،‬تنها به حال توجه داریم‪ .‬به گذشته‬
‫توجه نداریم چون سپری شده است‪ .‬و به آینده توجه نمی​کنیم چون نیامده است‪ .‬اما وقتی حال را به‬
‫درستی درک کنیم‪ ،‬گذشته و آینده را نیز می​فهمیم‪.‬‬
‫‪ :kankhaṃ vitaritvā‬زمانی که نمایان شدن مانا‪-‬روپا را به علت شرایطی مشاهده می​کنیم‪ ،‬چون‬
‫علتی برای نمایان شدن وجود دارد‪ ،‬مشاهده واضح این علت‪ ،‬همه​ی شک​ها را ریشه​کن می​کند؛‬

‫‪ kankhaṃ‬به معنی شک و تردید است و ‪ vitaritvā‬به معنی مسلط شدن و غلبه کردن است‪ .‬پس به‬
‫شک و تردید غلبه می​کنیم‪.‬‬
‫شک​های​ ما کدام​اند؟ در باره "من" فکر می​کنیم‪ ،‬آیا قبالً متولد شده​ام؟ و در آینده نیز متولد خواهم‬
‫شد؟ اما زمانی که مانا‪-‬روپا و فرایند علت نمایان شدن آنها را مشاهده می​کنید‪ ،‬می​فهمیم که اتفاقی‬
‫که هم اکنون روی می​دهد‪ ،‬پیش​تر هم روی داده است و در آینده هم به شرط کافی بودن علت​ها روی‬
‫خواهد داد‪ .‬اگر آن شرایط وجود داشته باشد روی خواهد داد‪ ،‬در غیر این صورت اتفاق نخواهد افتاد‪.‬‬
‫خواهد داد‪ .‬اگر آن شرایط وجود داشته باشد روی خواهد داد‪ ،‬در غیر این صورت اتفاق نخواهد افتاد‪.‬‬

‫زمانی که این پرسش را مطرح می​کنیم "آیا من قبالً هم وجود داشته​ام؟" پرسش خطاست‪" .‬آیا بار‬
‫دیگر هم به وجود میآیم؟" می​پرسند پس از مرگ ارهنت چه اتفاقی برایش روی می​دهد؟ اگر چنین‬
‫پرسشی با تصور ذهنی آن فرد مطرح شود‪ ،‬پرسش خطاست‪ .‬در واقع چیزی به عنوان "من" وجود‬
‫ندارد‪ ،‬اما فرایند وجود دارد‪ .‬اگر فرایند که هم​اکنون روی می​دهد و علت روی دادن آن را درک کنید‪،‬‬
‫می​فهمید که علی​رغم هر داستانی‪ ،‬و هرچه که می​نامیم مرد‪ ،‬زن‪ ،‬مادر‪ ،‬پدر‪ ،‬این و آن‪ ،‬اگر همه​ی نام​ها‬
‫و مفاهیم را کنار بگذاریم ولی به صورت فرایند به آنها نگاه کنیم‪ ،‬متوجه می​شوید که در گذشته هم‬
‫فرایند نمایان و سپری شدن ناما و روپا درست به همین صورت کنونی وجود داشته​‪ .‬فهم کامل حال‪،‬‬
‫شک و تردید در باره اکنون و آینده را از بین می​برد‪ .‬همچنین شک "خالق کیست؟" را ریشه​کن می​کند‪.‬‬
‫آیا فقط یک​باره‪ ،‬بی​دلیل و علت روی داده‪ ،‬یا کسی آن را بوجود ​آورده است؟‬

‫این پرسش هم جمع​و​جور شد‪،‬‬


‫زیرا می​دانیم هیچ​کس آنرا خلق نکرده‪،‬‬
‫فقط علت​ها و پیامدهای طبیعی وجود دارد‪.‬‬

‫ّاسمیوپّاا‬
‫گاهی بستگی به دانش فرد‪ ،‬فرض کنیم که وابستگی به خاستگاه‪) .‬پَتیچ َ‬
‫‪ (paƫiccasamuppāda‬را مطالعه کرده باشد‪ ،‬می​تواند متوجه واقعیت آن شود‪ .‬اما اگر هم مطالعه‬
‫نکرده باشد‪ ،‬مهٌم نیست‪ .‬اید ​ه​ی اصلی وابستگی به خاستگاه علت و معلول است یعنی به سبب علت‬
‫است ک ُه نتیجه نمایان می​شود‪ ،‬اگر علتی نبوده باشد‪ ،‬هیچ​ نتیجه​ای هم نخواهد بود‪ .‬اگر علت‬
‫متوقف شود‪ ،‬نتیجه هم متوقف می​شود‪ .‬خالصه کالم‪ ،‬این وابستگی به خاستگاه است‪ .‬اگر فرد دانش‬
‫وسیعی داشته باشد‪ ،‬درک می​کند که به علت صدا‪ ،‬گوش و به سبب باهم شدن صدا‪ ،‬گوش‪ ،‬و‬
‫هوشیاری‪ ،‬تماسی وجود دارد‪ .‬به علت این تماس‪ ،‬ودنا )‪ ،(vedanā‬حس خوش​آیند یا ناخوش​آیند به‬
‫وجود می​آید‪ .‬به سبب این حس خوش​آیند یا ناخوش​آیند‪ ،‬اشتیاق یا نفرت نمایان می​شود‪ .‬می​توانیم‬
‫به روشنی بسیار متوجه این واقعیت شویم‪ ،‬ممکن است به طور کامل قادر به مشاهده آن نشویم اما‬
‫بخشی از آن​را خیلی روشن مشاهده کنیم‪ .‬اگر هرگز انتظار شنیدن یا دیدنی در کار نباشید‪ ،‬آیا‬
‫می​تواند اشتیاقی برانگیخته شود؟ حتی نمی​دانید که چیست‪ ،‬از این رو اشتیاقی هم برای آن نیست‪.‬‬
‫چگونه اشتیاق نمایان می​شود؟ چون قبالً درباره​اش شنیده​اید یا آن را دیده​اید‪ .‬ودنا )حس( به علت‬
‫تماس است و به علت ودنا حرص و آز و اشتیاق )تنها ‪ ( taņhā‬بروز می​کند‪.‬‬
‫بستگی به دانش فردی‪ ،‬هنگام مراقبه بدون تفکر زیاد‪ ،‬ناگهان جرقه​ای از ادراک ظاهر می​شود که خیلی‬
‫مختصر و کوتاه است؛ گاهی یک واژه بسیار کوتاه پالی یا حتی انگلیسی در صورتی که انگلیسی‬
‫بدانید به ذهن​تان می​رسد‪ .‬در مورد چنین روی​دادها خیلی فکر نکنید‪ ،‬هرچند که بسیار عمیق و‬
‫پرمحتوا هستند؛ اگر به فکر کردن ادامه دهید تداوم آگاهی و مشاهده را از دست می​دهید‪ .‬بین‬
‫تمرین​های مراقبه این افکار بارها و بارها به ذهن می​آیند‪ ،‬آنها را مشاهده کنید‪ ،‬فکر کردن ‪ ....‬تأمل‬
‫کردن‪ . ....‬افکار در آن لحظه می​توانند خیلی قدرت​مند و پُرانرژی باشند‪ ،‬و همچنین بسیار بسیار‬
‫واضح و الهام​بخش​اند‪ ،‬به طور که گاهی نمی​توانیم از حرف زدن در باره​شان اجتناب کنیم‪ .‬زمانی که‬
‫چنین چیزی برای​تان اتفاق می​افتد‪ ،‬بسیار اهمیت دارد که درک کنید که با صحبت در مورد آن‬
‫آگاهی​تان را از دست می​دهید‪ .‬هنگام استراحت پس از مراقبه یا در مواقع دیگر در صورتی که واقعا ً‬
‫مایل به پرورش عمیق​تر بصیرت هستید‪ ،‬در باره آن نه فکر کنید و نه حرف بزنید‪ ،‬هرچند کار‬
‫مشکلی​ست‪ .‬با پرورش چنین بصیرت واضحی خشنودی بسیاری را حس می​کنیم‪ ،‬چنان آرامش​بخش‬
‫است که آن را برای دوستان​ و افراد نزدیک​مان می​خواهیم‪ .‬می​دانیم اگر آنان این بصیرت را درک کنند‪،‬‬
‫به آرامش واقعی می​رسند‪ ،‬زیرا خودتان چنین آرامشی را تجربه کرده​اید‪.‬‬
‫به آرامش واقعی می​رسند‪ ،‬زیرا خودتان چنین آرامشی را تجربه کرده​اید‪.‬‬

‫به محض مشاهده ناما‪ -‬روپا‪ ،‬و علت نمایان و سپری شدن‬
‫آن‪ ،‬بار سنگین "من"‪ ،‬رها می​شود‪،‬‬
‫آرامش فوق​العاده‪ ،‬شادمانی بی​حد‪ ،‬و سرخوشی را حس می​کنید‪.‬‬

‫بودا را باورمی​کنید و به او ایمان می​آورید‪.‬‬

‫کسی به من گفت‪ ،‬هنگام نخستین تجربه​اش در این مورد‪ ،‬شادمانی و سرخوشی فراوانی را حس کرده‬
‫و بی​درنگ بودا را یادمی​کند "بودا به درستی بر حق است"‪ .‬افراد بسیاری در آن لحظه به بودا تعظیم‬
‫و ادای احترام می​کنند‪ ،‬احترام و حرمت​گذاری واقعی‪ ،‬و باور واقعی پدید می​آید‪ .‬خودت​تان را مجبور‬
‫نمی​کنید‪ ،‬به طور کامالً طبیعی اتفاق می​افتد‪ .‬دوست دیگری که مراقبه​گر خوبی​ست‪ ،‬نشسته بود و‬
‫مراقبه می​کرد و زمانی که به بصیرت عمیق رسید چنین گفت "به بودا که این آگاهی را آموزش داد‬
‫احترام می​گذارم "‪ .‬روش بسیار جدیدی برای احترام گذاشنت است که بسیار شخصی و اختصاصی‬
‫است دلیل یا علتی ندارد بلکه تنها به علت آموزش این تمرین​ برای رسیدن به آگاهی است ​‪.‬‬
‫شک​های متفاوت بسیاری در متون مقدس ذکر شده​ا​ند‪ ،‬اما بررسی همه​ی آنها ضروری نیست‪.‬‬
‫نخستین مطلب این است که آیا پیش از این زندگی "من" وجود داشته؟ این شک است‪ .‬آیا پیش از این‬
‫زندگی "من" وجود نداشته؟ در واقع همان پرسش قبلی از زاویه دیگری​ست‪ .‬اگر "من" وجود داشته‪،‬‬
‫چگونه بوده است؟ به چه شکلی‪ ،‬مرد یا زن بوده است؟ افراد انواع شک​ها را دارند‪ .‬هفته گذشته در باره‬
‫دوست خودم صحبت کردم که زن بود و اکنون مرد است‪.‬‬

‫از این​که مرد هستید زیاد مغرور نباشید و‬


‫از این​که زن هستید ناخوشنود نباشید‪.‬‬
‫هیچ​کدام بهتر نیست‪.‬‬
‫در واقع آن​چه ارزشمندست‪ ،‬تمرین‪ ،‬ادراک​ و قلب​ شماست‪.‬‬

‫راستی‪" ،‬آیا زن بودم؟" یا "مرد بودم؟"‪" ،‬اروپایی یا آسیایی بودم؟" انواع شک​ها وجود دارد‪ ،‬اما‬
‫زمانی که این مطلب را عمیقا ً درک می​کنید‪ ،‬که تمام این نام​ها فقط عرف هستند‪ ،‬چیزی قبالً اتفاق‬
‫افتاده است‪ .‬تا آنجایی که علل کافی وجود داشته باشد نتایجی هم خواهد داشت‪.‬‬
‫"آیا دوباره متولد می​شوم؟"‪" ،‬آیا دوباره متولد نمی​شوم ؟" همان شک وجود دارد‪" .‬آیا روحی در‬
‫درون است یا جایی زندگی می​کند؟" این هم نوعی شک است‪ .‬وقتی خیلی عمیق به فرایند فیزیکی و‬
‫ذهنی نگاه کنید‪ ،‬درمی​یابید که همه چیز همیشه در حال نمایان و سپری شدن​اند‪ .‬چیزی با موجودیت‬
‫دایمی وجود ندارد و همه چیز متغیر است و مدام نمایان و سپری می​شوند‪ .‬این "من" از کجا می​آید؟‬
‫زمانی که تولد دوباره را بکار می​بریم‪ ،‬کامالً متفاوت از تناسخ است‪ ،‬هرچند گاهی هر دو را آن طوری‬
‫که بکار می​بریم انگار یکسانند‪ .‬تولد دوباره و تناسخ یکی نیستند‪ .‬تناسخ به این مفهوم است که‬
‫موجودی دایمی باید باشد که کالبد جدیدی می​گیرد‪ .‬یعنی باید که روحی به بدن جدیدی می​رود‪:‬‬
‫چیزی به عنوان روح وجود ندارد که بدن جدیدی برود‪ ،‬فقط هوشیاری و فرایندهای فیزیکی و ذهنی‬
‫وجود دارند‪ .‬در متون مقدس این مطلب با تمام جزییات شرح داده است و بارها تکرار شده​اند‪ .‬کتابی‬
‫دو جلدی در باره مراقبه هست‪ .‬اگر بخواهم تمام جزییات را مطرح کنم بحث خیلی طوالنی می​شود‪.‬‬
‫تنها سعی کنید مطلب را در زمینه​ی دیگری مانند بوییدن‪ ،‬مزه کردن‪ ،‬حس روی بدن‪ ،‬در صدا و دیدن‬
‫همان طور که پیشتر شرح دادم‪ ،‬درک کنید‪ .‬آنها را به عنوان نمونه در نظر بگیرید و هر فرایند دیگری‬
‫همان طور که پیشتر شرح دادم‪ ،‬درک کنید‪ .‬آنها را به عنوان نمونه در نظر بگیرید و هر فرایند دیگری‬
‫در بدن را درک کنید‪.‬‬
‫به طور خالصه‪ ،‬بعضی افرادی که درک خیلی عمیقی دارند‪ ،‬وابستگی به خاستگاه را از ابتدا مشاهده‬
‫می​کنند‪ ،‬پس‪ ،‬ناآگاهی یا ندانسنت‪ ،‬چیست؟ ندانسنت حقیقت و واقعیت‪ .‬به علت ناآگاهی‪ ،‬فکر می​کنیم‬
‫با انجام این کار‪ ،‬چیزی بدست می​آورم که خوشحالم می​کند‪ .‬این ندانسنت است‪ .‬چون هیچ​چیزی‬
‫نیست که بتواند واقعا ً ما را خوشحال کند‪.‬‬
‫اگر در باره​اش فکر کنید‪ ،‬بسیار غم​انگیز است که خودمان را مدت​های مدید فریب داده​ایم‪ .‬فقط بیدار‬
‫شوید‪ ،‬رشد کنید! آیا هرگز چیزی پیدا کرده​اید که واقعا ً شما را برای همیشه راضی کند؟ مدام در‬
‫جستجوی چنین چیزی هستیم‪ ،‬چیزی که ما را واقعا ً راضی و شاد کند‪ ،‬آیا آن​را یافته​اید؟ آیا چنین‬
‫چیزی وجود دارد؟‬
‫این باورکه چیزی ما را خوشحال می​کند و‬

‫انجام کاری به امید شادمانی‪ ،‬توهم‪ ،‬جهل و‬


‫عدم درک چهار حقیقت شریفه است‪.‬‬
‫یعنی انجام کاری به امید شادمانی‪ ،‬هم رنج است‪.‬‬

‫می​خواهم مطالبی را خیلی روشن و ساده بیان کنم تا بتوانید با آن ارتباط برقرار کنید‪ .‬برای نمونه‬
‫بخشش )دانا )‪ (dāna‬است‪ ،‬یکشنبه​ها افراد می​آیند و دانا می​دهند‪ .‬هر روز مردم می​آیند و دانا‬
‫می​دهند‪ ،‬کار خوبی​ست؛ بخشندگی عالی​ست‪ .‬ما نیاز داریم به یکدیگر کمک کنیم و هدیه بدهیم‪.‬‬
‫اهدای پول‪ ،‬خوراک‪ ،‬پوشاک و صرف وقت‪ ،‬یا توجه کردن‪ ،‬عرضه معلومات و تدریس نیز اهدا است و‬
‫انجامش کار خوبی​ست‪ .‬اما آیا از این اهدا انتظاری هم داریم؟ انتظار خیلی مهم است‪" .‬اگر این‬
‫خوراک را به این راهب گرامی هدیه می​کنم‪ ،‬و انتظار دارم در ازای کامّای )‪ (kamma‬آن‪ ،‬به عنوان فرد‬
‫خیلی ثروتمند دوباره متولد ​شوم‪ .‬آن​گاه خیلی خوشحال و راضی خواهم بود" این توهم است‪.‬‬
‫نتیجه​اش واقعا ً شما را شاد نخواهد کرد‪.‬‬
‫حتی با جهل بسیاری دانا ​را اهدا می​کنیم‪ ،‬تصورمان این است که دانا شادی و رضایت واقعی را به‬
‫همراه می​آورد‪ .‬چرا دانا می​دهیم؟ چه انتظاری از انجام آن داریم؟‬
‫همراه می​آورد‪ .‬چرا دانا می​دهیم؟ چه انتظاری از انجام آن داریم؟‬

‫بهترین توقع این است‪:‬‬


‫"بر اثر قدرت این بخشایش‪ ،‬باشد که‬
‫فرصتی برای تمرین و درک واقعیت بدست آورم"‪،‬‬
‫این واقعیتی​ست که می​توان برای کسب آن امیدوار بود‪.‬‬

‫در بسیاری از قصه​های می​شنوید که کسی مقدار اندکی بخشید و مبلغ کالنی بدست آورد‪.‬‬
‫سرمایه​گذاری خوبی​ست که بر بنیاد حرص و آز و "من" بنا شده است؛ دوباره مقدار کالنی عایدم‬
‫می​شود و سرمایه​گذاری خوبی​ست‪ .‬مطلب را عمیقا ً بررسی کنید‪ ،‬بنیان بر زیاده خواهی حرص و آز‬
‫است‪ .‬دانایی که می​دهید ریشه​اش در حرص و آزست یعنی دیدگاه اشتباهی از "من"‪ .‬به دلیل‬
‫نگرشی نادرست‪ ،‬کار خوبی انجام می​دهیم و گاهی از نادانی دست به کارهای ناشایست و ناساملی‬
‫می​زنیم مانند دزدی و کشنت‪ ،‬که منشأ همه​ی آنها در بدست آوردن چیزی برای شادمانی​مان است‪،‬‬
‫مانند مصرف مواد مخدر با این باور که سبب شادی​مان می​شوند‪ .‬اگر ازکارمای )کاما( خوب یا بد‪،‬‬
‫درک عمیقی نداشته باشیم‪ ،‬کار را با چشم داشت انجام می​دهیم‪":‬من پاداش ​این نیکی​ام را می​گیرم"‪.‬‬

‫کسی که عمیقا ً مراقبه می​کند‪،‬‬


‫مشاهده می​کند که‬
‫جهل علت شرطی​شدگی​ست و شرطی​شدگی علت درک حس است‬
‫) ‪(Avijjā-paccayā sańkhārā; Sańkhārā- paccayā viññāņaṃ‬‬
‫و کل فرایند وابستگی به خاستگاه) رابطه علت و معلول ( بدین ترتیب ادامه می​یابد‪.‬‬

‫کالس دیگری برای شرح مفصل وابستگی به خاستگاه برگزار خواهد شد‪ .‬زیرا علت کسب ِ‬
‫خرد )پاچّایا‪-‬‬
‫پَریگّاها‪-‬نیانا ‪ (paccayā-pariggaha-ñāņa‬علت و معلول را مطرح می​کند و وابستگی به خاستگاه‬
‫)‪ (Dependent Origination‬نیز علت و معلول است و به هم مربوط​اند‪.‬‬
‫در زیر مطلبی بسیار جالب و عمیق عنوان می​شود‪:‬‬

‫‪Kammam n’ atthi vipākamhi, pāko kamme na vijjati,‬‬


‫‪Aññamaññaṃ ubho suññā, Na ca kammaṃ vinā phalaṃ.‬‬
‫‪Kammañ ca kho upādāya tato nibbattate phalaṃ.‬‬
‫‪Na h’ ettha devo brahmā vā saṃsārass’ atthi kārako,‬‬
‫‪Suddhadhammā pavattanti hetusambhārapaccayā ti.‬‬
‫≈‪Vsm 603‬‬

‫‪ Kammam n’ atthi vipākamhi, pāko kamme na vijjati:‬علت در اثر یا نتیجه نیست‪ ،‬در علت هیچ‬
‫نتیجه​ای وجود ندارد‪ .‬یکی در دیگری نیست‪ .‬این دو تا مثل هم نیستند‪ .‬اگر تصور کنید که نتیجه در‬
‫علت یا علت در نتیجه است‪ ،‬هر دو را با هم یکی گرفته​اید‪ .‬در صورتی که با هم نیستند و جدا از‬
‫هم​اند‪.‬‬
‫‪ :Aññamaññaṃ ubho suññā‬یکی از دیگری جدا‪ ،‬آن در این یا این در آن نیست‪ .‬آنها از یکدیگر‬
‫منفصل​اند‪.‬‬
‫اما بدون علت‪ ،‬اثر و نتیجه​ای وجود ندارد‪ .‬آیه بسیار زیبایی​ست‪Na ca kammaṃ vinā phalaṃ: ،‬‬

‫‪.‬مانند معمایی‪ ،‬بسیار عمیق و پرمعناست‬


‫‪ :Kammañ ca kho upādāya tato nibbattate phalaṃ‬به خاطر علت است که کامّا بروز می​کند‪.‬‬
‫سمسارا )چرخه هستی(‬ ‫‪ :Na h’ ettha devo brahmā vā saṃsārass’ atthi kārako‬خالقی برای خلق َ‬
‫وجود ندارد‪.‬‬
‫‪ :Suddhadhammā pavattanti hetusambhārapaccayā‬تنها به علت شرایط مناسب است که دامّای‬
‫ناب و اتفاقات طبیعی ناب‪ ،‬روی می​دهند‪.‬‬

‫بروز بسیاری از مطالب در ذهن فرد‪ ،‬بستگی به شعور و دانش او دارد‪ ...‬نمایان می​شوند چون علت‬
‫کافی برای بروزشان وجود دارد‪ .‬به طور طیبعی افکار بسیاری در این مرحله از مراقبه نمایان‬
‫می​شوند‪ ،‬چون چیزهای بسیار واقعی و ژرفی را مشاهده می​کنید‪ .‬بارها و بارها ارتباط​های بسیاری‬
‫در ذهن ظاهر می​شوند که به خاطر سپردن​شان بسیار مهم است‪ ،‬در باره آنها زیاد فکر نکنید‪ ،‬به علت‬
‫پرورش نسبی تمرکز و آگاهی‪ ،‬می​تواند چنین شفاف ببیند ‪ ،‬که شما را به تفکر وامی​دارد‪ ،‬تفکری‬
‫‪.‬بسیار عمیق‬
‫ممکن است به بصیرت خودتان وابسته شوید‪،‬‬
‫"آه‪ ،‬اکنون می​توانم واقعا ً به روشنی ببینم"‪،‬‬
‫مطالبی با این مفهوم تکرار می​کنید‪ ،‬و‬
‫دوست دارید در باره​اش فکر کنید‪.‬‬

‫کسی که این دو بصیرت را درک کند سوتاپانّای مبتدی می​نامند‪ .‬سوتاپانّا به معنی برنده جریان‬
‫است‪ .‬سوتاپانای واقعی کسی​ست که نخستین ماگّا‪-‬پاال )دانش ورود به جریان مسیر باروری( را کسب‬
‫کند‪ .‬به این علت او را سوتاپانّای مبتدی می​نامند که به ماگّا‪-‬پاالی واقعی نرسیده است‪ .‬کسی که‬
‫ناما‪ -‬روپا و علت ناما‪ -‬روپا را درک کرده باشد‪ ،‬بسیاری از نظرات اشتباه در باره وجود پاینده "من" و‬
‫خویشنت را ریشه​کن کرده است‪ .‬این شخص به علت چنین خلوصی به سوتاپانای واقعی شباهت دارد‪.‬‬
‫‪:‬مطلب زیر بسیار الهام​بخش است‬

‫‪Iminā pana ñāņena samannāgato vipassako‬‬


‫‪Buddhasāsane laddhassāso laddhapatiƫƫho niyatagatiko‬‬
‫‪≈Vsm 605‬‬

‫ِ‬
‫)نیاننا ‪ (ñāņena‬و‬ ‫)سمانّاگاتو ‪ (samannāgato‬با بصیرت‬ ‫)ویپاسآکو ‪ (vipassako‬که درک َ‬
‫ّ‬ ‫مراقبه​گر‬
‫آسایش خاطر ) َل ّ‬
‫داساسو ‪ (laddhassāso‬را دارد‪ ،‬یعنی قبالً اسیر بوده و از این اسارت رهایی یافته‬
‫است‪ .‬او برای ایستادگی ) َلداپَتیتهو ‪ (laddhapatiƫƫho‬و اتکا به بصیرت عمیق تکیه​گاه دارد‪ .‬کسی که‬
‫چنین بصیرتی را کسب و نگهداری کرده باشد نیاتاگاتیکو )‪ (niyatagatiko‬است یعنی کسی که در‬
‫قلمرو پایین​تری دوباره متوٌلد نخواهد شد‪ .‬توٌلد دوباره بستگی به کیفیت ذهنی​ و هوشیاری​تان دارد‪.‬‬
‫بصیرت عمیق قدرت خارق​العاده​ای دارد و دیدگاه نابی را عرضه می​کند و به علت همین خلوص است‬
‫که کیفیت ذهن چنان باال می​رود که امکان تولد در قلمرو پایین​تر وجود ندارد‪ .‬زندگی​تان بستگی به‬
‫کیفیت ذهن​تان دارد و این دو باید هم​آهنگ باشند‪ .‬هوشیاری با کیفیت پایین باعث تولد در قلمرو‬
‫پست​تر با کیفیتی پایین​تر می​شود‪ .‬هنگامی که بصیرت عمیق​تر و درک خالص​تری را پرورش می​دهید‬
‫و همچنین خلوص سیال را حفظ کنید‪ ،‬خلوص شفافیت ذهن و این بصیرت ناب چنان کیفیتی دارند که‬
‫خرد خود را از دست بدهید‪،‬‬‫تولد در قلمرو پست​​تر امکان ندارد‪ .‬اما در صورتی که سیال‪ ،‬تمرکز و ِ‬
‫وضعیت نامطمئن می​شود‪ .‬اما اگر چنین بصیرت نابی را بتوانید نگه دارید آسایش خاطر بسیار‬
‫خوبی​ دارید‪ ،‬چون در قلمرو پست​تری متوٌلد نخواهید شد‪.‬‬
‫یکی از دوستانم که مراقبه​گر بود‪ ،‬نمی​دانم که هنوز هم مراقبه می​کند یا نه چون بسیار مشغله دارد‪.‬‬
‫امیدوارم که هنوز هم مراقبه ​کند‪ .‬یکبار که در چنین بصیرتی نفوذ کرده بود‪،‬آمد و به من گفت‪" ،‬پیش از‬
‫درک این بصیرت‪ ،‬تصور می​کردم که وقتی چیزی را می​خواهم باید آن را داشته باشم‪ ،‬چون بدون آن‬
‫شاد نخواهم بود‪ ،‬بنابراین باید تالش کنم تا آن را بدست آورم"‪ .‬اصرار به داشنت‪ ،‬بار سنگینی​ست‪.‬‬
‫اکنون می​گوید "علی​رغم این​که هنوزم بسیار حریص هستم"‪ ) ،‬او در واقع فردی بسیار حریص است(‪،‬‬
‫"هر زمان که حرص در ذهنم بروز می​کند متوجه می​شوم که حرص و آز است‪ ،‬قبالً تصور می​کردم‬
‫حتما ً آن را می​خواهم"‪ .‬اگر "من" و خواسته را با هم یکسان تلقی کنید مشکل بزرگی ایجاد می​شود‪.‬‬
‫اما زمانی که آنها را یکسان ندانید حرص و آز را به عنوان بروز فرایند‪ ،‬اشتیاق و خواسته شدید‬
‫مشاهده می​کنید‪ .‬او چنین ادامه داد‪" ،‬اکنون می​دانم که نباید کاری برایش انجام دهم"‪ .‬در ابتدا‬
‫تصور می​کرد که اگر آن را بدست نیاورد خوشحال نخواهد بود"‪ .‬حاال می​گوید که فقط می​تواند آن را‬
‫مشاهده کند و این حالت آسایش خاطر فوق​العاده​ای​ست‪ .‬اگر بتوانید فقط این کار را انجام دهید‪،‬‬
‫می​توانید نود درصد از نارضایتی خودتان را ریشه​کن کنید‪ .‬می​توانید حرص و آز و اشتیاق را به‬
‫همان صورتی که هستند مشاهده کنید‪.‬‬
‫بدون حمایت از این نظر اشتباه یعنی"من"‪،‬‬
‫هر آلودگی ضعیف می​شود‪.‬‬
‫وقتی "من" را بدین صورت حمایت کنید‪:‬‬
‫"من خشمگینم‪ ،‬من ناراحتم‪ ،‬می​خواهم بهتر شوم"‪،‬‬
‫آلودگی​ها بسیار قوی می​شوند‪.‬‬

‫اگر چنین افکاری در ذهن​تان بروز می​کند‪ ،‬فقط عقب نشینی کنید‪ ،‬جدا شوید‪ ،‬شناسایی نکنید و آن را‬
‫به عنوان فرایند ذهنی مشاهده کنید‪ ،‬افکارتان قدرت​شان را از دست می​دهند‪ .‬می​توانید متانت و‬
‫تعادل ذهن​تان را حفظ کنید و در صورت نیاز می​توانید طریق خوبی را برای بدست آوردن تعادل‬
‫بیابید‪.‬‬
‫بین نیاز و خواسته بسیار فاصله ا​ست‪​ .‬خواسته​ها نامحدوداند ولی چیزهایی​که واقعا ً نیاز داریم‬
‫بسیار اندک هستند؛ باور نمی​کنید برای شاد بودن چقدر نیاز اندکی داریم‪ .‬در باره استادم با‬
‫بعضی​تان صحبت کردم و ممکن است یادتان باشد‪ .‬در جای بسیار کوچکی زندگی می​کند‪ .‬راهب‬
‫بسیار مطلع و استثنایی​ست‪ .‬بسیار خوش​شانس هستم که با استادان متعددی آشنا شدم‪ .‬آنان آنچه‬
‫را که انجام می​دهند آموزش می​دهند و آنچه راکه آموزش می​دهند تمرین می​کنند‪ .‬از روی تصورات یا‬
‫کتاب آموزش نمی​دهند‪ ،‬بلکه از روی شیوه زندگی​شان آموزش می​دهند‪ .‬بنابراین‪ ،‬این استاد زندگی‬
‫بسیار ساده​ای را می​گذراند‪ .‬محل زندگی​اش خالی​ست و فقط اتاقی تهی از اسباب و اثاثیه است‪ .‬او‬
‫روی تخته چوبی می​خوابد و روی آن از حوله به عنوان بالش استفاده می​کند‪ .‬فرش ندارد و چیزی‬
‫روی کف اتاق نیست‪ .‬پارچه​ای روی زمین پهن ​می​کند و روی آن می​خوابد‪ .‬مبلمانی وجود ندارد و‬
‫چیزی در اطاقش نیست‪ .‬هرکه به دیدنش می​آید می​​بیند که چیزی ندارد‪ .‬آنان می​گویند که در این باره‬
‫شنیده​ بودند‪ .‬اما زمانی که به محل او رسیدند دریافتند که واقعا ً وسایلی ندارد‪ .‬فقط یکبار در روز‬
‫غذای گیاهی می​خورد‪ ،‬بیشتر روزها غذایش شامل کمی برنج‪ ،‬کمی ساالد گوجه فرنگی‪ ،‬جوانه‬
‫حبوبات‪ ،‬اندکی حبوبات پخته و کمی هم سبزیجات است‪ .‬مردم کیک و بیسکویت به او تعارف‬
‫می​کنند ولی او نمی​خورد‪ .‬چهل سال است که روز یک وعده غذا می​خورد و بسیار هم سالم است‪.‬‬
‫بیست سال است که او را می​شناسم و طی این مدت فقط دو بار بیمار شده است و آن هم به علت‬
‫مسمومیت غذایی بوده است‪ .‬بار اول کسی به او غذای ناجوری داد و دفعه​ی دوم شخص دهنده بدون‬
‫اطالع از گیاهخواری وی‪ ،‬روی غذایش گوشت خوک ریز شده ریخت و چون با سبزیجات مخلوط شده‬
‫بود او موقع خوردن متوجه نشد و دچار اسهال شد‪ .‬عجیب است اگر به پزشکان بگویید که فردی چنین‬
‫غذای ساده​ای را یکبار در روز می​خورد و سالم است‪ ،‬نود و نه درصد آنان خواهند گفت که این فرد از‬
‫انواع سوء تغذیه رنج می​برد‪ ،‬اما او هیچ​گونه از این عالیم را ندارد‪ .‬نمی​توانم مثل او باشم‪ ،‬اما‬
‫زندگی او چنان است که می​توان تمام دار و ندارش را در بقچه کوچکی حمل کرد‪.‬‬
‫شکاف بسیار عمیقی بین آنچه می​خواهیم و آنچه نیاز داریم وجود دارد‪ .‬اما این روزها مردم‬
‫خواسته​های​شان را هرچه بیشتر افزایش می​دهند‪.‬‬
‫اگر ذهن خود را درک کنید‪،‬‬
‫اگر حرص و آز را بشناسید‪ ،‬آن​گاه آنرا رها می​کنید‪ ،‬و‬
‫می​توانید زندگی​تان را بسیار ساده و آسان کنید‪.‬‬
‫سپس زندگی‪ ،‬بار چندان سنگینی نخواهد بود!‬
‫در واقع‪ ،‬بار زندگی چندان سنگین نیست؛‬
‫بار حرص و آز است که سنگین​ترست‪.‬‬
‫بار حرص و آز است که سنگین​ترست‪.‬‬

‫تصور می​کنم که بحث را در این موقع متوقف کنم و بگذارم تا پرسش​هایی را مطرح کنید‪ .‬در جلسه‬
‫بعد در باره بصیرت سوم و چهارم صحبت خواهم کرد‪ .‬بصیرت​های سوم و چهارم بسیار مهٌم هستند‪،‬‬
‫بصیرت​های اول و دوم هم مهٌم بودند‪ .‬آنها پایه هستند و بدون فهمیدن آنها نمی​توانیم پیشرفت کنیم‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫در صورت ادامه تمرین می​توانید بصیرت را حفظ کنید‪ .‬تمرین است که آن را نگه می​دارد‪ .‬همچنین‪،‬‬
‫زمانی که چنین بصیرتی را پرورش می​دهید‪ ،‬متوجه اهمیٌت آن می​شوید‪ .‬بصیرت نیز کمک می​کند تا‬
‫زندگی بسیار ساده​ای داشت باشید‪ .‬هنگامی​که بصیرت نباشد زندگی​مان را بسیار پیچیده می​کنیم؛‬
‫دست به خیلی کارهای غیرضروری می​زنیم‪ ،‬به فکرها‪ ،‬مشاهدات‪ ،‬شنیدن​ها‪ ،‬خوردن​ها وگشت و‬
‫گذارهای بسیار غیرضروری می​پردازیم‪.‬‬

‫وقتی که بصیرت را پرورش دهید‪،‬‬


‫مشاهده می​کنید که در زندگی چیزهای مهم‬
‫و چیزهای بی اهمیت وجود دارند‪.‬‬
‫هر دو مورد را کامالً به طرز متفاوتی خواهید دید‪.‬‬

‫معموالً‪ ،‬چیزها را به هم ربط می​دهیم و تصور می​کنیم که همگی اهمیت یکسانی دارند و درگیر خیلی‬
‫از کارها می​شویم به طوری که حتی برای مراقبه هم دیگر وقت نداریم‪ .‬خیلی از نگرانی​های​مان مانند‬
‫نگرانی درباره فرزندان‪ ،‬شوهر‪ ،‬زن‪ ،‬و کار غیرضروری​ست‪ .‬زمانی که این بصیرت​ها را پرورش می​دهید‬
‫بندرت نگران می​شوید‪ .‬نگرانی​هایتان فقط درباره مشکالت فعلی​ست‪ .‬تنها زمانی که بیمار هستید در‬
‫باره​اش نگران می​شوید و به دیدن پزشک می​روید‪ .‬اما درباره آنچه در ده یا سی سال آینده ممکن است‬
‫اتفاق بی​افتد فکر کنید‪ .‬آنچه که ضروری​ یا واجب است انجام می​دهید‪ ،‬خیلی چیزها را به سادگی رها‬
‫می​کنید‪.‬‬

‫به همین علت گفتم که بیشتر مراقبه​گران‪،‬‬


‫مراقبه​گران حقیقی که بصیرت​ها را نگه می​دارند‪،‬‬
‫زندگی بسیار ساده​ای را می​گذرانند؛‬
‫آنها نمی​توانند زندگی پیچیده​ای داشته باشند‪.‬‬

‫یکی از دوستانم که مراقبه​گر خوبی​ست‪ ،‬گفت که واقعا ً می​ترسد چیز جدیدی برای خانه بگیرد‪ ،‬چون‬
‫چیز جدید ذهنش را مشغول می​کند و وقتش را می​گیرد‪ .‬بیشتر مردم زمانی که به شهر می​روند‪ ،‬به‬
‫فروشگاه​های بسیاری سر می​زنند که مملو از چیزهای زیبا و قابل استفاده است‪" ...‬من این را‬
‫می​خواهم‪ ،‬من آن را می​خواهم" ‪ ...‬نهایتی برای آن نیست‪ .‬همین دوستم زمانی که به خیابان می​رود‬
‫و به مغازه​ها نگاه می​کند چیزهای خرت​و​پرت را مشاهده می​کند‪ .‬چه کسی به آنها نیاز دارد؟ کی این‬
‫نیازها را ایجاد می​کند؟ افراد به ایجاد نیاز می​پردازند و باورشان می​شود که واقعا ً به آن نیاز دارند و‬
‫اگر آن را نداشته باشند‪ ،‬شاد نخواهند بود؛ گول می​خورید! کسانی که این فرایند ذهنی را عمیقا ً درک‬
‫می​کنند متوجه می​شوند که به چیزی نیاز ندارند‪.‬‬

‫می​توانید بدون خیلی از چیزها زندگی کنید و بگذارید‬


‫زندگی​تان بسیار ساده شود و وقت برای مراقبه داشته باشید‪.‬‬
‫حفظ بصیرت مهٌم است و تنها راه این کار ادامه تمرین است‪.‬‬

‫اگر بتوانید به پرورش عمیق​تر و عمیق​تر بصیرت بپردازید و به مرحله​ی نخست روشن​ضمیری برسید‪،‬‬
‫راه برگشت دوباره​ای وجود ندارد‪ .‬تا رسیدن به مرحله نخست روشن​ضمیری باید به تمرین ادامه‬
‫بدهیم‪.‬‬
‫بدهیم‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫گفتم که ناما )‪ (nāma‬معانی متعددی دارد‪ .‬تا کنون متوجه شدیم که ناما به معنی نام و روپا )‪(rūpa‬‬
‫به معنی شکل است؛ ناما فرایند ذهنی و روپا فرایند فیزیکی​ست‪ .‬معانی را با توجه به منت بکار ببرید‪.‬‬
‫ناما معانی متعدد دیگری نیز دارد و گیج کننده است‪ .‬وقتی درک کردید که معانی متعددی دارد و معنی‬
‫درست را مطابق منت بکار ببرید‪ ،‬دیگر برای​تان گیج کننده نیست‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫به طور خالصه‪ ،‬بصیرت نخست دیدن فرایند فیزیکی است که فرایندست نه موجودیت و فرایند دیگری‬
‫نیز هست که آگاهی یا فرایند ذهنی​ست‪ .‬این دو مجزا هستند؛ فرایند فیزیکی‪ ،‬فرایند ذهنی نیست و‬
‫فرایند ذهنی‪ ،‬فرایند فیزیکی نیست اما یکی دیگری را شرطی می​سازد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬هنگامی که‬
‫صدایی می​شنوید‪ ،‬صدا و گوش‪ ،‬شنیدن را شرطی می​سازند‪ ،‬صدا و گوش یعنی پرده​ی گوش روپا‪،‬‬
‫فرایند فیزیکی هستند‪ .‬به صدا توجه می​کنید و آگاهی شنیدن نمایان می​شود که ناماست‪ .‬نمونه​ی‬
‫دیگر هنگامی​ست که می​خواهید حرکت کنید‪ ،‬نیٌت حرکت نمایان می​شود که آگاهی​ست و بدن حرکت‬
‫می​کند‪ .‬زمانی که چشم را می​بندید و باز می​کنید حتی برای باز و بسته کردن چشم​های​تان هم نیٌتی‬
‫وجود دارد‪ .‬نیٌت و آگاهی که با آن نمایان می​شود‪ ،‬هر دو ناما هستند‪ .‬بصیرت دوم بسیار نزدیک‬
‫بصیرت نخست است‪ .‬متوجه شدید که ناما به علت روپا نمایان می​شود‪ ،‬همچنین روپا یعنی فرایند‬
‫فیزیکی به علت فرایند ذهنی نمایان می​شود‪ .‬بنابراین‪ ،‬بسته به وضعیت؛ هر دو یکدیگر را شرطی‬
‫می​کنند‪.‬‬
‫مشاهده شرطی شدن و مشاهده​ی نمایان شدن به علت شرط شدن بصیرت دوم است‪ .‬هنوز از بصیرت‬
‫سوم و چهارم صحبت نکرده​ام‪ ،‬اما چون می​خواهید بدانید‪ ،‬از آنها شرح خالصه​ای می​دهم‪ .‬نخستین‬
‫بصیرت آناتّا )‪ (Anatta‬است‪ ،‬مشاهده ناما و روپا به عنوان فرایندست نه موجودیت‪ ،‬نه هستی‪ ،‬و نه‬
‫روح‪ ،‬یعنی آناتّاست‪ .‬برای نمایان شدن نیز دالیل کافی وجود دارد که آناتّاست‪ .‬چیزی خلق‬
‫نمی​شود‪ ،‬بنابراین این هم آناتّا‪ -‬نیانا )‪ (Anatta-ñāņa‬است‪ .‬بصیرت سوم مشاهده​ی آنیچٌا )‪،(Anicca‬‬
‫دوکّا )‪ (Dukkha‬و آناتّاست‪ ،‬و مشاهده​ی نمایان و سپری شدن است‪ .‬فرد تنها در بصیرت سوم‬
‫آنیچٌای واقعی یعنی نمایان و سپری شدن را مشاهده می​کند‪ ،‬اما در واقع به کمال نرسیده است‪.‬‬
‫بصیرت چهارم تأکید بیشتری بر آنیچا دارد‪ ،‬نه بر دوکّا یا آناتّا‪ .‬هرچند هر سه با هم​اند ولی تأکید بر‬
‫نمایان و سپری شدن است‪ .‬هفته آینده در باره جزییات بصیرت سوم و چهارم صحبت خواهم کرد‪.‬‬
‫امیدوارم با تکرار‪ ،‬مطالب هرچه بیشتر روشن شود‪.‬‬
‫امیدوارم با تکرار‪ ،‬مطالب هرچه بیشتر روشن شود‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫حتی دو بصیرت اول را نمی​توانید تنها با خواندن درک کنید‪ .‬درک آنها با صحبت در بارة​شان آسان​تر‬
‫می​شود‪ ،‬امٌا صحبت‪ ،‬بصیرت واقعی نیست پس از تجربه بصیرت متوجه می​شوید که صحبت دانش‬
‫است‪ .‬زیرا در لحظه تجربه فکر نمی​کنید‪ .‬در واقع به وضوح مشاهده می​کنید‪ .‬چقدر روشن و شفاف‪،‬‬
‫واقعا ً شگفت​آورست حتی عجیب‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫افراد اندکی را می​شناسم که زیاد مطالعه نمی​ کنند اما به بصیرت نخست رسیده​اند‪ ،‬اما رسیدن به‬
‫بصیرت​های عمیق​تر خیلی مشکل است‪ .‬آنان متوجه​اند که فکرها تنها فکرند و وجود مادی ندارد‪.‬‬
‫چنین کسی را می​شناسم‪ .‬او به مرکز مراقبه​ای نرفته اما وقتی با او صحبت کردم‪ ،‬از نحوی گفتارش‬
‫حس کردم که به بصیرت واقعی و عمیقی از فرایند دست یافته است‪ .‬گفت که فکرها فقط فکرند‪ ،‬مال من‬
‫نیستند تنها می​آیند و می​روند‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بصیرت ابتدایی‪ ،‬طبق برداشتم از منظورتان‪ ...‬بودا در باره سه نوع متفاوت ادراک صحبت کرده است‪.‬‬
‫نخست درک اکتسابی که از شنیدن یا خواندن بدست می​آید‪ .‬این نوع بصیرت ابتدایی​ست‪ .‬دوم‬
‫بصیرت عمیق​تری که از تفکر عمیق بدست می​آورید‪ ،‬و سوم بصیرت مراقبه که واقعی​ست‪ .‬دو سطح‬
‫اول را تنها با شنیدن‪ ،‬خواندن و تفکر می​توان کسب کرد و نظرهای اشتباه زیادی را روشن می​کند‪ .‬به‬
‫همین دلیل خواندن‪ ،‬شنیدن‪ ،‬تفکر و پرسش برای روشنگری م ٌهم​اند‪ .‬برای کسب بصیرت ابتدایی است‬
‫که اینجایم‪ .‬شنیدن و خواندن می​توانند بصیرت عمیق بدهند اما مرحله​ی دیگر یعنی انجام مراقب ​هی​‬
‫بصیرتی)‪ ( Meditative ñāņa‬است‪ .‬زیبایی آموزش بودا در این است‪ .‬بودا دانش یا درک​تان را از‬
‫شنیدن و خواندن می​پذیرد و همچنین دانش کسب شده از تفکر را سپاس می​گزارد‪ ،‬اکثر افراد به ویژه‬
‫فیلسوف​های غربی در این مرحله توقف می​کنند‪ .‬بودا یک گام جلوتر می​رود‪ :‬مراقبه​ی بصیرتی‪.‬‬
‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫‪...‬اما بدون مراقبه‪ ،‬بصیرت عمیق واقعی را کسب نخواهید کرد‪.‬‬
‫درست است‪ .‬به همین دلیل بودیسم تمرین و عمل​است‪ .‬اگر خواستار درک واقعی ناما‪ ،‬روپا‪ ،‬آنیچا‪،‬‬

‫دوکّا‪ ،‬آناتّا هستید بجز مراقبه راه دیگری نیست‪.‬‬


‫مراقبه کردن واقعی تنها راه برای کسب آگاهی واقعی​ست‪.‬‬
‫عمق دانش و اندیشه آموزش بودا چنین است‪.‬‬

‫سماتا )‪ (samatha‬پایه است‪ ،‬اگر بتوانید آن را پرورش دهید‪ ،‬پایه​ای استوار و بسیار‬‫مراقبه​ی َ‬
‫خوبی​ست‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بودا هر روز در باره آگاهی صحبت می​کرد‪ ،‬هم آگاهی و هم ویپاسانا ست )‪ .(Vipassanā‬بودا مکٌرر در‬
‫ساتی​پاتّانا )‪ (satipaƫƫhāna‬همان ویپاساناست‪ .‬چهار بنیاد‬ ‫باره مشاهده عمیق صحبت کرده است‪َ .‬‬
‫تمرکز‪ ،‬چهار موضوع متفاوت دارند‪ .‬در عمل نمی​توانیم آنها را طبقه​بندی کنیم زیرا درهم هستند‪.‬‬
‫هنگامی که می​نشینید و روی نفس مراقبه می​کنید کایانوپاسانا )‪(kāyānupassanā‬؛ آن​گاه افکار‬
‫می​آیند و فکری را مشاهده می​کنید‪ ،‬این چیتانوپاسانا )‪ (cittānupassanā‬است‪ .‬چیزی را در بدن حس‬
‫می​کنید که ممکن است خوش​آیند یا ناخوش​آیند باشد‪ ،‬این حس کردن ویدنانوپاسانا‬
‫)‪ (vedanānupassanā‬است‪ .‬گاهی ذهن​تان بسیار آرام می​شود و متوجه آرام بودنش می​شوید که‬
‫دامّانوپاسانا )‪ (dhammānupassanā‬است‪ .‬هنگامی که آگاهی دارید و متوجه آگاهی و تمرکزتان‬
‫می​شوید‪ ،‬این وضع دامّانوپاسانا )‪ (dhammānupassanā‬است‪.‬‬
‫‪ Nu‬کوتاه شده ‪ anu‬به معنی پی​در​پی است‪ ،‬ویپاسانا به معنی دیدن است‪ ،‬پس نوپاسانا یعنی بارها‬
‫و بارها مشاهده کردن است‪.‬‬
‫و بارها مشاهده کردن است‪.‬‬

‫هنگامی که چیزی را تنها برای لحظه​ی کوتاهی می​بینید‪،‬‬


‫در واقع مطمئن نیستید که چه چیزی را دیده​اید‪،‬‬
‫اما زمانی که آن را بارها و بارها ببینید‪،‬‬
‫واضح​تر و واضح​تر می​شود‪.‬‬

‫اگر چیزی در فنجان باشد و فنجان را بپوشانم‪ ،‬سپس برای لحظه کوتاهی آن را به شما نشان دهم و‬
‫دوباره بپوشانم و از شما بپرسم که در فنجان چیست؟ ممکن است زیاد مطمئن نباشید‪ .‬اگر مدتی برای‬
‫مشاهده وقت داشته باشید می​فهمید که چیست‪ .‬بنابراین‪ ،‬باید ذهن​تان را بارها و بارها روی‬
‫فرایندهای بدنی ) کایا ‪ ،(kāya‬حسی )ودنا ‪ ،(vedanā‬ذهنی )چیتّا ‪ ،(citta‬و آگاهی از حقیقت )دامّا‬
‫‪ (dhamma‬نگه دارید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بدون علت چیزی نمایان نمی​شود‪ .‬زمانی که حسی خوش​آیند دارید علتی دارد‪ .‬علت برای حس‬
‫ناخوش​آیند بدیهی​تر است مثالً خودتان را ویشگون بگیرید مسلما ً حسی ناخوش​آیندی است‪ .‬اگر‬
‫حس ناخوش​آیند نمایان می​شود‪ .‬به علت نیشگون در اثر تماس خشنی احساس درد می​کنید‪.‬‬
‫هنگامی که روی تشک بسیار نرمی می​نشینید بسیار خوش​آیند است‪ .‬هنگام دیدن فقط حسی خنثی‬
‫دارید‪ ،‬ودنایی خنثی‪ ،‬نه حس خوش​آیند و ناخوش​آیندست‪ .‬اما زمانی که آن را به عنوان خوش​آیند یا‬
‫ناخوش​آیند تعبیر می​کنید فرایند دیگری​ست یعنی فرایند ذهنی می​شود‪ .‬زمانی که چیزی دوست‬
‫داشتنی می​بینید‪ ،‬این دیگر آگاهی چشم نیست‪ .‬دوست داشنت آگاهی دیگری​ست‪ .‬زمانی که چیزی را‬
‫صرف آگاهی چشم است و در آن لحظه حتی نمی​دانید که چه چیزی را می​بینید‪ ،‬تنها‬ ‫می​بینید‪ ،‬دیدن ِ‬
‫صرف است‪ .‬مرحله بعدی زمانی است که شما آنچه را دیده​اید با چیز دیگری شناسایی می​کنید‪،‬‬ ‫دیدن ِ‬
‫آنگاه تصمیم می​گیرید که آن را دوست دارید یا دوست ندارید‪.‬‬
‫آگاهی ناماست‪ ،‬موضوع روپاست که رنگ است‪ .‬هنگام دیدن فقط رنگ را می​بینیم‪ ،‬آگاهی چشم تنها‬
‫رنگ است؛ مرد یا زن یا چیز دیگر را بجز رنگ نمی​بینید‪ .‬گام بعدی تعبیر است که در ذهن اتفاق‬
‫می​افتد‪ .‬هنگامی که ذهن تعبیر می​کند دیگر آگاهی چشم را نمی​بینید بلکه آگاهی ذهن است‪ .‬به علت‬
‫تجربه پیشین​تان هنگامی که چیزی را می​بینید می​دانید چه را می​بینید‪ .‬چون قبالً آن را دوست‬
‫داشته​اید حاال هم آن را دوست دارید‪ .‬اگر چیز کامالً جدیدی را ببینید و نمی دانید چیست‪ ،‬نه عالقه‬
‫دارید و نه بی​عالقه​اید​​‪ .‬فقط فکر می​کنید این چیست؟ بنابراین عالقه و بی​عالقه​گی‪ ،‬ناشی از‬
‫سس ماهی‪ ،‬خمیر پودر شده ماهی را‬ ‫شرطی​شدگی گذشته است‪ .‬برای نمونه مردمان بسیاری در برمه ُ‬
‫دوست دارند که چسبنده و بسیار بودار است‪ .‬برمه​ای​ها آن را بسیار دوست دارند و من از آن متنفرم‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬شرطی شدگی​ست‪.‬‬


‫زمانی که دیدن با چیزی یا حافظه​ای مخلوط نشده است؛‬
‫صرف دیدن است‪.‬‬‫آگاهی ِ‬
‫دوست داشنت یا نداشنت وجود ندارد‪.‬‬
‫تنها حافظه است که با فکری می​آید و‬
‫آن را دوست داشتنی یا نفرت​انگیز می​کند‪.‬‬
‫هنگام دیدن چیزی‪ ،‬عالقه به آن به علت شرطی شدگی گذشته است‪ .‬آن​گاه که چیزی را می​بینیدکه‬
‫نمی​شناسید‪ ،‬فقط این آگاهی را دارید "این چیست؟"‬
‫نمی​شناسید‪ ،‬فقط این آگاهی را دارید "این چیست؟"‬

‫هیچ تصمیمی در مورد دوست داشنت یا داشنت نمی​گیرید‪.‬‬


‫بنابراین عالقه و بی​عالقگی شرطی شدگی​ست‪.‬‬
‫می​توانیم این شرطی​شدگی را نیز از بین ببریم‪.‬‬

‫مثالً‪ ،‬در اینجا برای سالیان متمادی زندگی کرده​اید و تا زمانی که به اینجا بیایید چیزهای بسیاری را‬
‫تجربه نکرده بودید‪ .‬اکنون پس از مدتی طوالنی به خوردن‪ ،‬دیدن‪ ،‬شنیدن خیلی از چیزها عادت‬
‫کرده​اید که آنها را دوست دارید‪ .‬پیش از آن نمی​دانستید که آیا آنها را دوست دارید یا نه‪ .‬گاهی چیزی‬
‫را می​خوریم و مطمئن نیستیم که آن را دوست داریم یا نه‪ .‬اما اگر چندبار آن را بخوریم به مزه​اش‬
‫عادت می​کنیم و کم​کم به آن عالقه​مند می​شویم‪ .‬برای نمونه‪ ،‬قبل از این​که اینجا بیایم رغبتی به شیر‬
‫سویا نداشتم‪ ،‬اکنون مقدار کمی از آن می​نوشم و کم​کم به مزه آن عادت می​کنم‪ .‬دارم به آن عالقه​مند‬
‫‪.‬می​شوم و حرص و آز نسبت به آن را پرورش ​می​دهم‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫پرسش بسیار خوبی​ست‪ .‬بدون رشد کافی در بصیرت نخست‪ ،‬نمی​توانید به بصیرت بعدی بروید‪ ،‬هر‬
‫بصیرت به محض پرورش‪ ،‬آمادگی و قدرت کافی منجر به بصیرت بعدی می​شود‪ .‬اما نمی​توانیم‬
‫تعمدا ً و داوطلبانه به بصیرت دیگری برویم‪ .‬نمی​توانیم این کار بکنیم بلکه خودش اتفاق می​افتد‪ .‬از‬
‫‪.‬شما به خاطر این پرسش ممنونم‬

‫عجله نکنید‪.‬‬
‫در مرحله​ای​که هستید بمانید تا در آن به رشد عمیقی دست یابید‪.‬‬
‫نمی​توانید با زور و اجبار پیش بروید‪ ،‬خیلی سخت نیرید‪.‬‬
‫​فصل ششم‬
‫​فصل ششم‬
‫بصیرت سوم‬
‫شناخت آنیچا‪ ،‬دوکّا و آناتّا از طریق تجربه مستقیم‬

‫به کالس مراقبه ما خوش​آمدید‪ .‬خوبست کمی زودتر بیاید و ده دقیقه مراقبه کنید‪ ،‬تا تنش جسم و‬
‫ذهن آرام شود‪.‬‬

‫هنگامی که ذهن آرام راحت است‬


‫پذیراتر است‪ .‬پذیراتر یعنی توان دریافت و جذب بیشتری دارد‪.‬‬

‫زمانی که جوان​تر بودم و در دانشگاه درس می​خواندم‪ ،‬پیش از خواندن مطالب مشکل برای ده دقیقه‬
‫مراقبه می​کردم‪ ،‬سپس شروع به مطالعه می​کردم‪ .‬مراقبه خیلی کمک می​کرد‪ .‬اگر کتابی را بدون مراقبه‬
‫می​خواندم‪ ،‬ممکن بود که صفحه​های بسیاری را بدون فهمیدن بخوانم‪ .‬از این رو‪ ،‬هر گاه که مطالعه‬
‫می​کردم به خصوص مطالعه مطالب مشکل‪ ،‬برای پنج یا ده دقیقه مراقبه می​کردم‪ .‬موقع امتحان هیچ‬
‫یادداشت یا کتابی برنمی​داشتم فقط قلم‪ ،‬مداد و کارت شناسایی و خط​کش را می​آوردم‪ .‬بعضی افراد‬
‫تمایل دارند تا آخرین لحظه مطالعه کنند‪ .‬من این کار را نمی​کردم؛ تنها ذهنم را بسیار آرام و راحت نگه‬
‫می​داشتم و به طرف سالن امتحان می​رفتم‪ .‬زمانی که زنگ به صدا در می​آمد به سالن می​رفتم و در‬
‫جای خودم می​نشستم و پس از پخش اوراق امتحانی‪ ،‬عادتم این بود که آنها را پشت​و ُرو نگه دارم و‬
‫بی​درنگ آنها را نمی​خواندم‪ .‬فقط در جای خودم می​نشستم و حدود پنج دقیقه بدون آن​که چشم​هایم را‬
‫ببندم مراقبه می​کردم و در مورد امتحان هیچ​چیز دیگری فکر نمی​کردم‪ ،‬فقط برای آرام شدن به دم و‬
‫بازدم می​پرداختم‪ .‬سپس ورق​های امتحانی را به آرامی برمی​گرداندم‪ ،‬آهسته و بدون عجله سئوال​ها‬
‫را می​خواندم و به آرامی جواب می​دادم‪ .‬اگر این کار را با آرامی و تمرکز انجام دهید برای اتمام آن‬
‫زمان کمتری می​خواهید‪ .‬این راز انجام کارها به شیوه​ی آسوده است‪ ،‬توان انجام سریع کار آن هم به‬
‫راحتی‪ ،‬بدون عجله و بدون اتالف وقت‪.‬‬

‫بیاموزید که کارآمد باشید‪ ،‬نه تنها در یک مورد‬


‫بلکه در تمام موارد‪ ،‬و بهترین روش برای‬
‫کارآمد بودن راحتی و آرامش است‪.‬‬
‫اگر عجله کنید‪ ،‬اگر دچار تنش باشید‬
‫وقت بیشتری برای انجام کارها صرف می​شود‪.‬‬
‫اگر خالق باشید‪ ،‬می​توانید مراقبه را در‬
‫هر کاری که انجام می​دهید بکار گیرید‪.‬‬
‫کیفیت هر چیزی بهتر می​شود‪.‬‬
‫کیفیت در زندگی​مان بسیار مهم است‪ ،‬بدون کیفیت‬
‫از زندگی​مان احساس رضایت نمی​کنیم‪.‬‬
‫از زندگی​مان احساس رضایت نمی​کنیم‪.‬‬

‫با بی توجهی نسبت به کیفیت‪ ،‬چگونه می​توانید رضایتی داشته باشید؟ هنگامی که فقط به دنبال‬
‫کمیٌت هستید‪ ،‬به کاری که انجام می​دهید و آنچه را بکار می​گیرید‪ ،‬احترام نمی​گذارید‪ .‬هنگامی که‬
‫کاری انجام می​دهم‪ ،‬دوست دارم که بهترین کیفیت را با احترام‪ ،‬عشق و محبت بکار گیرم‪ ،‬در این‬
‫صورت آن کار اثری طوالنی خواهد داشت‪ .‬همچنین کیفیت در روابط​مان‪ ،‬نه روابط زودگذر‪ ،‬بلکه‬
‫شناخت واقعی‪ ،‬با احترام واقعی‪ ،‬با محبت و ارزش نهادن نسبت به یکدیگر‪ .‬در هر کاری که انجام‬
‫می​دهید بیشتر دقت کنید‪ .‬از خودتان بپرسید "چگونه می​توانم این کار را با بهترین نگرش و باالترین‬
‫کیفیت ذهنی انجام دهم؟" با این روش رضایت بیشتری از هر کاری که انجام می​دهید بدست‬
‫می​آورید‪.‬‬
‫اگر کیفیت ذهنی باالیی داشته باشید‬
‫هر کاری را که انجام دهید کیفیت باالیی خواهد داشت‪.‬‬

‫اکنون در باره ویپاسانا صحبت کنیم‪ .‬هفته گشته بحث را با بصیرت دوم که مشاهده اثر متقابل شرطی‬
‫شدگی پدیده​های ذهنی و فیزیکی است‪ ،‬پایان دادیم‪ .‬هر یک از پدیده​ها علت دیگری می​شود‪ .‬پدیده‬
‫ذهنی علت پدیده فیزیکی و پدیده فیزیکی علت پدیده ذهنی می​شود‪ .‬هنگامی که مراقبه​گر بصیرت خود‬
‫را در مورد رابطه علت و معلولی پدیده​های فیزیکی و ذهنی عمیق​تر و عمیق​تر می​کند قدرت و وضوح‬
‫کافی را در این بصیرت بدست می​آورد‪ ،‬ذهن به طور خودکار به پیش حرکت می​کند‪ .‬حال مراقبه​گر نمایان‬
‫شدن را مشاهده می​کند‪ .‬در ابتدا فقط می​تواند کیفیت طبیعی را مشاهده کند؛ اما قادر به مشاهده آنچه‬
‫که در لحظه نمایان می​شود نیست‪ .‬هرگاه توجه کند می​تواند اتفاق را ببیند اما توان مشاهده آغاز آن را‬
‫ندارد‪ .‬فرد فقط گاهی به صورت مبهمی از اتفاق پس از وقوعش آگاه می​شود‪ ،‬اما نمی​تواند دقیقا ً ابتدا‬
‫وقوع آن را ببیند‪ .‬زمانی که بصیرت در اثرپرورش قدرتمندتر شد‪ ،‬دیدن نمایان شدن چیزی و سپس‬
‫نمایان شدن چیزدیگری ‪ ...‬به توالی آغاز می​شود‪ .‬پس از مدتی نمایان شدن ‪ ،‬ماندگاری آن را برای مدتی‬
‫و سپس سپری شدنش را مشاهده می​کند‪.‬‬
‫همه چیز با حرکتی آرام صورت می​گیرد و افکار و احساس نیز به آرامی اتفاق می​افتند‪ ،‬همان طور که‬
‫حرکت آهسته فیلم را مشاهده کرده​اید‪ .‬فرد می​تواند نمایان شدن‪ ،‬ماندن برای مدتی و سپری شدن‬
‫چیزها را ببیند‪ ،‬گاهی هم تغییر اندکی و سپری شدن‪ .‬تغییر نیز یکی از جنبه​های ناپایندگی​ست‪.‬‬

‫فرد مشاهده نمایان شدن چیزها‬


‫دوام​شان تنها برای لحظه​ای کوتاه و سپری شدن​شان را آغاز می​کند‪.‬‬
‫چگونه می​توان در این مشاهده رضایتی یافت؟‬
‫مشاهده این چیزها رضایت​بخش نیست!‬

‫در این مرحله اگر کسی به موسیقی گوش کند او می​شنود که نُتی نمایان و سپری می​شود‪ ،‬نُت‬
‫دیگری بدون پیوستگی نمایان و سپری می​شود‪ .‬در واقع نمی​تواند از موسیقی لذت ببرد و چنین فکر‬
‫می​کند "در واقع فکر می​کردم که موسیقی خوبی​ست اما اکنون بی معنی​ست"‪ .‬بدون پیوستگی‬
‫نمی​توانیم از چیزی لذت ببریم‪.‬‬
‫در این مرحله فرد متوجه می​شود "چگونه می​توان از چیزی لذت برد‪ ،‬چیزها دوام ندارند"‪ .‬چه‬
‫خوش​آیند و چه نا​خوش​آیند‪ ،‬مشاهده می​کند که چیزها نمایان می​شوند و برای لحظه کوتاهی دوام‬
‫می​آورند و سپس سپری می​شوند‪ .‬به علت نمایان شدن و سپری شدن رضایت​بخش نیستند‪.‬‬
‫َتیسمبهیداماگّا )‪ (Paƫisambhidāmagga‬می​آورم‪:‬‬
‫از این رو در اینجا قطعه​ی پالی زیر را از پ َ‬

‫‪Atītānāgatapacuppannānaṃ dhammānaṃ sańkhipitvā‬‬


‫‪Vavatthāne paññā sammasane ñāņaṃ. ≈Pts I,54‬‬

‫‪ dhammānaṃ‬به معنی پدیده​های فیزیکی و ذهنی است‪.‬‬


‫‪.‬به معنی گذشته است ‪Atīta‬‬
‫‪ Anāgata‬به معنی آینده است‪.‬‬
‫‪ Pacuppannānaṃ‬به معنی حال است‪.‬‬
‫متوجه شدید که به ترتیب نیستند و به صورت گذشته‪ ،‬آینده و حال آمده​اند‪ .‬ترتیب نشان می​دهد که‬
‫مجبور به مشاهده منظم آنها نیستید‪ .‬هر اتفاقی که در گذشته یا در آینده یا در حال حاضر می​افتد‬
‫کلی در نظر می​گیرد )‪ sańkhipitvā‬یعنی در نظر گرفنت کلی و یک پارچه‪ (.‬و در قالب آنیچا‪ ،‬دوکّا و‬
‫آناتّا می​بیند )‪ Vavatthāne‬به معنی دیدن به صورت آنیچا‪ ،‬دوکّا و آناتّاست‪ ( .‬این ِ‬
‫خرد یا پانیا‬
‫سمّ اسانا‪-‬نیانا )‪ (Sammasana-ñāņa‬نام ​دارد‪ ،‬اندیشیدن درباره پدیده​های فیزیکی و ذهنی و مشاهده‬ ‫َ‬
‫آنیچا‪ ،‬دوکّا‪ ،‬و آناتا‪.‬‬
‫از کجا شروع کنیم؟ از حال و اکنون‪ ،‬آنچه را هم اکنون در بدن​ و درذهن​ ما روی می​دهد به صورت‬
‫پدیده طبیعی و دارای کیفیت​های طبیعی مشاهده و درک کنیم‪ .‬فقط می​توانیم کیفیت​ها را مشاهده و‬
‫تجربه کنیم‪ ،‬نمی​توانیم مفاهیم را ببینیم و یا مستقیما ً تجربه کنیم‪ .‬فقط می​توانیم درباره​شان فکر‬
‫صرفا ً کیفیت است‪ .‬مانند سختی‪ ،‬نرمی‪ ،‬سرما‪ ،‬گرما‪ ،‬فشار‪،‬‬ ‫کنیم‪ .‬بنابراین آنچه را که تجربه می​کنیم ِ‬
‫ً‬
‫حرکت‪ ،‬سنگینی و بسیاری از کیفیت​های دیگر‪ .‬می​توانیم این کیفیت​ها را مستقیما بدون فکری در باره​‬
‫آنها‪ ،‬تجربه کنیم‪ .‬همچنین کیفیت​های ذهنی‪ ،‬ویژگی​های خود را دارند‪ ،‬بدون کالمی می​توانید آن را‬
‫حس کنید‪ ،‬حرص‪ ،‬آز و اشتیاق برای بدست​آوردن چیزی ‪ ...،‬ناکامی‪ ،‬نفرت و بیزاری‪ ،‬تمایل به تخریب‪،‬‬
‫تمایل به راندن‪...‬هر نوع کیفیت در ذهن یا بدن‪ ،‬را می​توانیم به صورت کیفیت و فرایند‪ ،‬نه به عنوان‬
‫هستی و موجودیت مشاهده کنیم‪ .‬آنها را به صورت شرطی شده​ی یکدیگر می​بینیم و نمایان شدن را‬
‫بنا به عللی مشاهده می​کنیم‪ .‬پس از مدتی می​بینیم که نمایان می​شود‪ ،‬مدت کوتاهی دوام می​آورد و‬
‫سپس سپری می​شود‪.‬‬
‫پس از مشاهده آنیچا در حال حاضر می​توانیم درک کنیم که در گذشته نیز چنین اتفاقی افتاده است‪.‬‬
‫هر قدر هم گذشته دور باشد مهٌم نیست‪ ،‬همین اتفاق افتاده است‪ .‬داستان ممکن است متفاوت باشد‪،‬‬
‫اما اگر فقط کیفیت را در مٌد نظر داشته باشید درمی​یابید که کیفیت​هایی مانند سختی‪ ،‬نرمی و غیره‬
‫یا هر نوع کیفیت ذهنی نیز مانند شادی‪ ،‬عدم رضایت‪ ،‬حرص‪ ،‬نفرت‪ ،‬فخر‪ ،‬دشمنی‪ ،‬حسادت‪ ،‬حتی‬
‫خرد‪ ،‬حتی متّا‪ ،‬و یا هر کیفیت دیگری که مشاهده می​کنید‪ ،‬نمایان و سپری می​شوند‪ ،‬نمایان‬ ‫ِ‬
‫می​شوند چون به اندازه کافی علت​های نمایان شدن را دارند‪ .‬موجودیتی در کار نیست‪ .‬همچنین در‬
‫این مرحله از بصیرت‪ ،‬فرد می​تواند نمایان شدن بسیاری از افکار را ببیند‪ ،‬زیرا اکنون او می​توانند کل‬
‫تصویر را ببیند‪ ،‬یعنی هر سه ویژگی آنیچا‪ ،‬دوکّا و آناتّا و هر سه زمان گذشته‪ ،‬آینده و حال را‬
‫مشاهده کنند و می​تواند آن را نیز ساده کند‪.‬‬

‫اهمیت ندارد که قبالً چه روی داده است‪،‬‬


‫همه اتفاق​ها فرایند فیزیکی و ذهنی و فقط پدیده هستند‪.‬‬
‫اهمیت ندارد که اتفاقی خوب و یا بد باشد‪،‬‬
‫هر چه باشد نمایان و سپری می​شود‪.‬‬
‫چون علت کافی برای نمایان شدن دارند پدیدار می​شوند‬
‫و چون طبیعت سپری شدن دارند می​گذرند‪.‬‬
‫و چون طبیعت سپری شدن دارند می​گذرند‪.‬‬

‫نمایان شدن علت می​خواهد‪ ،‬اما سپری شدن علت نمی​خواهد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬برای ایجاد صدا نیاز به‬
‫علتی دارید‪ .‬کسی باید به زنگ ضربه بزند‪ .‬از این رو کسی به زنگ ضربه می​زند و صدا بر می​خیزد و‬
‫می​توانید صدای زنگ را بشنوید و صدای زنگ آهسته​تر و آهسته​تر شده و سپری می​گردد‪ .‬بنابراین‪،‬‬
‫برای سپری شدنش نیاز به علت نداریم و طبیعت این کار را می​کند‪ .‬فکر می​کنم قانون فیزیک مشابه​ای‬

‫وجود دارد‪ .‬قانون دوم ترمودینامیک می​گوید که چیزها متالشی می​شوند و این طبیعت آنهاست و‬
‫برای آن نیاز به علت نداریم‪.‬‬

‫)سمسارا‬‫اتفاق می​افتد‪ ،‬متراکم در یک نظر )‪ saṃsāra‬بنابراین‪ ،‬فرد آنچه که در تمام چرخه هستی َ‬
‫می​بیند‪ .‬مهٌم نیست که چه پدیده​های فیزیکی و ذهنی به دلیل علل کافی نمایان شوند‪ ،‬هرچه باشد‬
‫‪.‬است )‪ paññatti‬سپری می​شود‪ .‬داستان ممکن است متفاوت باشد‪ ،‬داستان ایده و مفهوم )پَانیاتّی‬
‫فرایند حقیقت غایی )پَراماتّا ‪ (paramattha‬است که واقعی​ست‪ .‬زمانی که فرایند را تعبیر می​کنید‬
‫داستان می​شود‪ .‬در این مراقبه چیزی را تعبیر و ترکیب نمی​کنیم‪ ،‬هر لحظه و هر پدیده را جداگانه‬
‫مشاهده می​کنیم‪ ،‬در این صورت می​توانید طبیعت آن چیز را ببینید‪ .‬اگر چیزها را با هم ترکیب کنید‬
‫ایده می​شود‪.‬‬
‫ِ‬
‫زمانی که فرد کسب خرد علت معلولی )پاچّایا‪-‬پاریگّا‪-‬نیانا ‪ (paccaya-pariggaha-ñāņa‬را پرورش‬
‫می​دهد‪ ،‬به مشاهده علل نمایان شدن پدیده​های فیزیکی و ذهنی پی می​برد‪ ،‬بصیرتش واقعا ً قدرتمند‬
‫شده و خود به خود پیش می​رود‪ .‬فرد نمایان و سپری شدن و نا​رضایتی​ را مشاهده می​کند و‬
‫همچنین دقیقا ً می​بیند که هیچ کنترلی وجود ندارد‪ .‬پدیده​های طبیعی از تمایل هیچ​کسی پیروی‬
‫نمی​کنند‪ .‬نمی​توانید بگویید "امکان دارد که بدنم حرکت نکند"‪ ،‬بدن همیشه حرکت می​کند‪ ،‬همیشه‬
‫ارتعاشات و حرکات ظریفی در تمام بدن وجود دارد‪ .‬هنگامی که صدایی هست‪ ،‬نمی​توانید بگویید‬
‫"اجازه دارم نشنوم"‪ .‬اگر به اندازه کافی علت وجود داشته باشد صدا نمایان می​شود‪ .‬همین موضوع‬
‫در مورد سایر پدیده​های طبیعی صدق می​کند‪ .‬گاهی دوست داریم تصور کنیم که با پرورش قدرت‬
‫ماورای​طبیعی کنترل تام بر پدیده​های طبیعی خواهیم داشت‪ .‬ممکن است شنیده باشید به خصوص‬
‫در گذشته بعضی افراد برای پرورش نیروی ذهنی قدرتمند وقت زیادی صرف می​کردند‪ ،‬به نظر چنین‬
‫می​رسید که می​توانند روی پدیده​ها کنترل داشته باشند‪ .‬اما آنان درگذشتند و نتوانستند مرگ را‬
‫کنترل کنند‪.‬‬

‫همه آنان درگذشتند‪ ،‬حتی بودا هم درگذشت؛‬


‫آنان نتوانستند مانع مرگ​شان شوند‪.‬‬
‫ما تنها کنترل ظاهری داریم‪ .‬زمانی که به مشاهده پدیده​های ظریف ذهنی و بدنی در سراسر بدن و‬
‫ذهن می​پردازید‪ ،‬آیا واقعا ً هیچ​کنترلی بر آنها دارید؟ فقط به ذهن​تان بگویید که برای یک دقیقه فکر‬
‫نکند‪ .‬برای سال​های متمادی فکر کرده​ایم؛ به ذهن بگویید که اکنون فقط برای شصت ثانیه فکر کردن را‬
‫به طور کامل متوقف کند‪ .‬قادر به انجام این کار نیستید‪ .‬اما اگر به مدت طوالنی تمرین کنید می​توانید‬
‫این کار را انجام دهید‪ .‬نه به خاطر تمایل​تان‪ ،‬بلکه به علت شرطی شدگی‪ .‬تمرین نیز شرطی شدن است‪.‬‬
‫درست به علت تمرین طوالنی​ست که می​توانیم ذهن را برای مدتی ساکت نگه داریم در حالی که این به‬
‫معنی کنترل​مان روی ذهن نیست‪ .‬اما با شرطی شدگی مکرر )وابستگی به تمرین‪ِ ،‬‬
‫آسوَنا‪-‬پاچّایا‬
‫‪ (āsevana-paccayo‬می​توانید سبب بروز این اتفاق شوید‪.‬‬
‫فرد این را مشاهده می​کند و می​پذیرد که واقعا ً همه چیز ناپاینده )آنیچّا( است‪" ،‬در باره آن بارها و به‬
‫مدت طوالنی شنیده بودم‪ ،‬فکر می​کردم که آن را فهمیده​ام و باور داشتم‪ ،‬فقط حاالست که واقعا ً‬
‫ناپایندگی را مشاهده می​کنم و در واقع رضایت​بخش نیست‪ .‬چگونه می​توان رضایت​مندی واقعی و‬
‫دایمی را در چنین ناپایندگی یافت؟ همچنین متوجه می​شویم که کنترل واقعی وجود ندارد‪ ،‬کنترل‬
‫فقط ظاهری​ست‪ .‬نمی​توانیم پیر شدن را کنترل کنیم‪ .‬واالٌ می​خواستم که بیست و پنج ساله بمانیم‪.‬‬
‫اکنون دو برابر آن سن دارم‪ ،‬اما فقط تا نیمه راه رفته​ام‪ ،‬این به این معنی​ست که می​خواهم اگر بتوانم‬
‫صد سال عمر کنم‪ .‬اگر مواظب خودم باشم شاید بتوانم بیشتر هم عمر کنم‪ ،‬اما کنترلی وجود ندارد‪،‬‬
‫کنترل واقعی نیست‪ .‬عدم کنترل به این مفهوم نیست که مواظب خودمان نباشیم‪.‬‬

‫"وقتی مُردم‪ ،‬برایم مهٌم نیست‪ ،‬خب مُردم که مُردم‪..." ،‬‬


‫این نگرش درستی نیست‪.‬‬
‫مواظب خودتان باشید‪ ،‬خود را سالم نگه دارید‪،‬‬
‫عمر طوالنی داشته باشید‪ ،‬و بیشتر بیاموزید‪.‬‬
‫ما در این زندگی خیلی سرمایه​گذاری کرده​ایم؛‬
‫از آن بیش​ترین بهره را ببرید‪.‬‬
‫هنگامی که در این لحظه نمایان شدن را بسیار واضح می​بینیم‪ ،‬بی​درنگ این فکر به نظرمان می​آید‬
‫"نمایان و سپری شدن و عدم رضایت​مندی واقعیت دارد‪ ،‬در واقع حقیقت دارد"‪ .‬و بارها و بارها متوجه‬
‫آن می​شویم و مشاهده می​کنیم که کنترلی در کار نیست‪ .‬چیزها نمایان و سپری می​شوند‪ .‬نمی​توانیم‬
‫بگوییم "اکنون نمایان شو و سپری مشو"‪ .‬همچنین نمی​توانیم بگوییم "نمایان مشو"؛ آنها نمایان‬
‫می​شوند‪ .‬وقتی به نمایان و سپری شدن‪ ،‬توجه داریم درست بین نمایان و سپری شدن‪ ،‬تعمق یا افکار‬
‫دامّایی بسیاری نمایان می​شوند‪ .‬خیلی مهٌم است که فکر کردن را زیاد ترغیب نکنیم‪ .‬حتی در‬
‫بصیرت​های بعدی‪ ،‬هم اتفاق خواهد افتاد‪ .‬هر زمان که بصیرت​های جدیدی را کسب کنید به آن‬
‫می​​اندیشید‪ ،‬زیرا چیز جدیدی​ست و به هیجان می​آیید‪ .‬احساس می​کنید که چیزی کسب کرده​اید‪ .‬با‬
‫این همه‪ ،‬افکار دامّایی نمایان می​شوند‪ ،‬آنها را نیز مشاهده کنید‪ ،‬تفکر درباره دامّا‪ ،‬دوکّا‪ ،‬آنیچّا و‬
‫آناتّا‪ .‬در بعضی از موارد لحظه بسیار کوتاه تأمل باعث ترغیب​تان برای تمرین بیش​تر می​شود‪ ،‬اما‬
‫فکر کردن را ترغیب نکنید‪.‬‬

‫مشاهده واقعی را ترغیب کنید‪ ،‬درست در لحظه‪.‬‬

‫در اینجا نکته دیگری هست که بسیار اهمیت دارد‪.‬‬

‫‪Ekasańkhārassāpi aniccatāya diƫƫhaya ‘sabbe sańkhārā‬‬


‫‪aniccā’ ti avasesesu nayato manasikāro hoti.‬‬
‫‪≈KvuA 160‬‬

‫اگر یک آنیچّا را ببینید‪ ،‬یعنی پدیده​ای را به صورت آنیچّا مشاهده کنید )آنیچّایا دیتّایا ‪aniccatāya‬‬
‫‪ ،(diƫƫhaya‬حتی فقط اگر نمایان و سپری شدن یک پدیده شرطی شده‬
‫کاسانکاراساپی‪ (Ekasańkhārassāpi‬را به وضوح مشاهده کنید؛ متقاعد می​شوید که همه چیز‬‫ّ‬ ‫)ا ِ‬
‫مشابه هم هستند‪ .‬مثل این است که بخواهید دیوار بزرگی را تخریب کنید اما چنان بلند است که‬
‫دست​تان به لبه​ی باالی آن نمی​رسد‪ .‬از این​رو یک آجر از وسط دیوار بر می​دارید‪ .‬اگر توانستید یک آجر‬
‫از وسط دیوار بردارید‪ ،‬برداشنت آجر بعدی آسان است‪ .‬به همین علت سعی نکنید که همه چیز را‬
‫یک​باره بفهمید‪ .‬بکوشید نخست یک مطلب را بفهمید‪ ،‬هر پدیده طبیعی در بدن​تان مانند حس تنفس یا‬
‫هر حرکت دیگری را درک کنید‪ .‬کوشش کنید ذهن​تان را روی یک چیز تا مدتی که می​توانید متمرکز‬
‫کنید‪.‬‬
‫ذهن را هرچه طوالنی​تر روی پدیده​ای نگه دارید‪،‬‬
‫مشاهده​تان واضح​تر می​شود‪ ،‬و‬
‫نمایان و سپری شدن را روشن​تر می​بینید‪.‬‬

‫به محض مشاهده آنیچا در یک جنبه از پدیده​های طبیعی‪ ،‬به همان خوبی به سایر جنبه​ها منتقل و‬
‫سسو نَیاتو مَناسیکارو هوتی ‪ .(avasesesu nayato manasikāro hoti‬عجله‬ ‫واس ِ‬
‫گسترش می​یابد )ا َ ِ‬
‫نکنید؛ فقط بگذارید روی دهد‪ ،‬فقط ذهن​تان را روی پدیده​ای برای مدتی هرچه بیش​تر متمرکز کنید‪.‬‬
‫)سببِ‬
‫زمانی که یک آنیچّا را بینید متقاعد می​شوید که تمام پدیده​های شرطی شده ناپاینده هستند َ‬
‫سانکارا آنیچّا ‪ .(sabbe sańkhārā aniccā‬یعنی که ضروری نیست تمام سانکاراها را مشاهده کنید‪.‬‬
‫تعدادشان بسیار زیاد است و تنها بودا می​تواند همه​ی آنها را ببیند‪ .‬کسانی که بسیار هوشمند‬
‫هستند می​توانند سانکاراهای متنوع​تر و گسترده​تر‪ ،‬نمایان و سپری شدن بسیاری از چیزها‪ ،‬و‬
‫جنبه​های بسیاری از آنیچّا‪ ،‬دوکّا‪ ،‬و آناتّا را ببینند‪ .‬بستگی به هوشمندی‪ ،‬توانایی ذهنی‪ ،‬یادگیری‬
‫و دانش افراد دارد‪.‬‬
‫یعنی‬
‫هر قدر دانش بیش​تری داشته باشید‬
‫و هر قدر بیش​تر فکر کنید‪،‬‬
‫آهسته​تر پیشرفت می​کنید‪.‬‬
‫علی​رغم دانش بسیارتان در باره بودا‪ -‬دامّا‪،‬‬
‫هنگام مراقبه درباره​اش فکر نکنید‪.‬‬

‫بعضی افراد دچار سوء تعبیر شده​اند و تصور می​کنند که می​توانند فقط در باره آنیچّا‪ ،‬دوکّا و آناتّا‬
‫فکر کنند‪ .‬با تسبیح می​شمارند و به گفنت مکرر آنیچّا‪ ،‬دوکّا و آناتّا تا هزار بار می​پردازند‪ ،‬و باور دارند‬
‫ن ندارد‪.‬‬‫که با این کار می​توانند آنیچّا‪ ،‬دوکّا و آناتّا را درک یا مشاهده کنند‪ ،‬اماچنین چیزی ابدا ً امکا ​‬
‫نمی​توانید در باره آنیچّا‪ ،‬دوکّا و آناتّا فکر کنید بلکه تنها می​توانید مشاهده​شان کنید‪ .‬اما پس از‬
‫مشاهده آنها می​توانید درباره​شان فکر کنید؛ پس درباره​شان فکر نکنید‪ .‬بعضی افراد تصور می​کنند‬
‫برای درک کامل آنیچّا‪ ،‬دوکّا و آناتّا باید تمام چیزهایی را که در گذشته اتفاق افتاده بفهمند‪ .‬مرکز‬
‫مراقبه​ای در برمه هست که این روش را ترغیب می​کند‪ .‬آنان پرورش جانای باالیی تا جانای چهارم را‬
‫ترغیب می​کنند‪ ،‬و ذهن را آموزش می​دهند تا به عقب برگردد و زندگی​های گذشته را به خاطر آورد‪.‬‬
‫آنان یک زندگی را به خاطر می​آورند و انتها و آخرین لحظه آن را می​بینند‪ ،‬آخرین آگاهی و سپس‬
‫نخستین آگاهی زندگی جدید را مشاهده می​کنند‪ ،‬زندگی جدید را بیاد می​آورند و دوباره آخرین‬
‫آگاهی و سپس نخستین آگاهی زندگی بعدی را به خاطر می​آورند‪ .‬افراد اندکی موفق به انجام این‬
‫کاری شده​اند و ضروری هم نیست؛ نیاز به صرف وقت و در حدود بیست ساعت مراقبه​ی روزانه دارد‪.‬‬
‫چنین تمرکز قدرت​مندی را نمی​توانید با چند ساعت مراقبه به دست آورید‪ .‬تمرکز کامل‪ ،‬بدون‬
‫حواس​پرتی‪ ،‬می​تواند ذهن​تان را به موضوعی و به هر چه که می​خواهید هدایت کنید‪ .‬به ویژه برای‬
‫راهبان که کار دیگر ندارند و سالمت هم هستند و می​تواند برای مدت​های طوالنی بنشینند و تمرکز‬
‫کنند امکان​​پذیر است‪ .‬برای مردم عادی انجامش نه آسان و نه ضروری است‪.‬‬
‫خرد )نیانا (‪ ،‬درس​گفتارهای بسیار زیبایی نیز به ذهن می​رسد‪ .‬افکار به علت تمرکز و‬ ‫در این مرحله از ِ‬
‫پرورش بصیرت بسیار عمیق و پرمحتواست‪ .‬افکار دامّایی بسیار ژرف و پرمعنی می​شود و همچنین‬
‫فرد می​تواند تمام زندگی​اش‪ ،‬تمام معانی‪ ،‬اتفاقات گذشته و موقت بودن همه چیز را مشاهده کند‪.‬‬
‫می​توانید چگونگی این چنین نارضایتی​ را در موارد مختلف به صورت پدیده​ای مشاهده ​کنید‪ ،‬نه‬
‫شخصی‪ ،‬نه وابسته به خود‪ ،‬نه من و نه مال من‪ .‬هنگامی​که با عدم ​وابستگی مشاهده می​کنید‬
‫می​توانید ببینید که نیاز به برانگیخنت نیست‪ .‬و این باعث آسایش​ و راحتی بی​نظیری می​شود‪ .‬حتی‬
‫پاره​ای از بیماری​های ذهنی بهبود می​یابند‪ .‬باور کنید که همه ما به طریق مختلف دچار بیماری‬
‫ذهنی هستیم‪ .‬بدن کامالً سالم وجود ندارد‪ ،‬حتی پزشکان می​دانند که ذهن کامالً سالم هم وجود ندارد‪،‬‬
‫اما نه به این مفهوم که دیوانه​اید؛ نرمال و عادی هستید فقط نرمال ناسالم‪ .‬زمانی که بصیرت عدم‬
‫وابستگی را کسب ​کنید‪ ،‬ذهن​تان بسیار سالم می​شود‪.‬‬

‫سالم بودن واقعی یعنی داشنت درک واضح از واقعیت​ها‪،‬‬


‫راه دیگری برای ذهن سالم داشنت وجود ندارد‪.‬‬
‫راه دیگری برای ذهن سالم داشنت وجود ندارد‪.‬‬

‫بعضی افراد که نوعی افسردگی ذهنی دارند‪ ،‬زمانی که مراقبه می​کنند با ​رسیدن به این مرحله‪،‬‬
‫افسردگی​شان به سادگی از بین می​رود‪.‬‬
‫دوباره یادآوری می​کنم که زیاد فکر نکنید به خصوص درباره دوکّا‪ .‬زمانی که آنیچّا را می​بینید‪ ،‬به آن‬
‫فکر می​کنید تا حدی خوب است‪ ،‬آنیچّاهای بیشتری می​بینید و هر چه بیشتر روشن می​شود و حس‬
‫می​کنید که کامالً متقاعد شده​اید‪ .‬در مشاهده دوکّا می​توانید ​ببینید‪،‬که چیز رضایت​بخشی نیست و‬
‫در یک نگاه گذرا درک بسیار شفافی از آن دارید‪ .‬اما اگر به دوکٌا فکر کردن کنید‪ ،‬عدم وابستگی را از‬
‫دست می​دهید و درگیر می​شوید و این "تفکر دوکّایی" شما را دوباره افسرده می​سازد ممکن است با‬
‫‪.‬کمی تمرکز خیلی درگیرش ​شوید‪ .‬فکر نکردن به دوکّا اهمیت دارد‬

‫مراقبه​گر در زمان مشاهده این پدیده‪،‬‬


‫می​تواند به وضوح ببیند که چیزی به عنوان‬
‫منیّت و روح دایمی وجود ندارد‪.‬‬
‫همه چیز مدام تغییر می​کنند‪.‬‬
‫همه چیز را به صورت فرایند می​بینید‪.‬‬

‫اگر همه چیزها را بسیار فشرده گروه​بندی ​کنیم‪ ،‬فقط دو گروه تشکیل می​شود‪ .‬فیزیکی و ذهنی؛‬
‫فرایندهای فیزیکی و ذهنی؛ هر دو نمایان و بی​درنگ سپری می​شوند‪ .‬پیش​ از شروع مراقبه‪ ،‬ایده​های‬
‫از ناپایندگی داشتیم‪ .‬خوشبختی پارسال​ام​ کجاست؟ می​توانیم درک کنیم که خوشحالی دوام ندارد‪.‬‬
‫در مورد اندوه چی؟ اندوه هم دوام ندارد‪ .‬دیدن‪ ،‬شنیدن ‪ ....‬دوام ندارند‪ .‬بنابراین‪ ،‬کامالً بدیهی​ست‪ ،‬اما‬
‫زمان مراقبه وقتی صدایی ایجاد شود‪ ،‬صوت راکه فرایند فیزیکی​ست‪ ،‬بالفاصله می​شنوید و بی​درنگ‬
‫سپری شدنش را مشاهده می​کنید‪ .‬همچنین بی​درنگ نمایان و سپری شدن صدا را می​شنویم که‬
‫آگاهی از صدا و فرایندی ذهنی است‪ ،‬مشاهده توام هر دو‪ ،‬نمایان و سپری شدن واقعا ً ما را متقاعد‬

‫می​کند که آنیچّاست‪ ،‬ناخشنودکننده است‪ ،‬دوکّاست؛ کنترلی هم وجود ندارد پس واقعا ً آناتّاست‪،‬‬
‫درست یک فرایند‪ .‬می​توانیم اکنون نمایان و سپری شدنش را مشاهده کنیم‪.‬‬
‫آناتّا معانی متعددی دارد‪ .‬سارا ‪ asārakaƫƫhena).‬هسته درونی مرکزی وجود ندارد )اساراکاتّهِنا‬
‫به معنی دوام‪ ،‬در میان و وسط است‪ .‬اگر درخت بزرگی را در نظر بگیرید و آن را از وسط ببرید )‪(sāra‬‬
‫به تنه اصلی و محکم درخت می​رسید‪ ،‬این هم سارا یعنی هسته اصلی که دوام دارد؛ ولی اساراکا‬
‫‪.‬به معنی بدون اصل است یعنی هیچ​چیز دوام ندارد )‪(asāraka‬‬

‫چیزی که آنیچّاست دوکّا هم هست‬


‫و چیزی که آنیچّا و دوکّا باشد آناتّا هم هست‪.‬‬
‫چون کنترلی در کار نیست‪ ،‬پس دوکّا هم هست؛‬
‫متوجه می​شوید که دوکّا در میان وسط قرار دارد‪.‬‬
‫چون آنیچّاست پس دوکّاست‪،‬‬
‫چون آناتّاست باز هم دوکّاست‪.‬‬
‫وقتی آرزویی می​کنیم‬
‫آن را به صورت دوکّا نمی​بینیم‪.‬‬
‫آن را به صورت دوکّا نمی​بینیم‪.‬‬

‫واژه مهم دیگری هم هست‪ :‬اودایابّایا‪-‬پیالنا ‪ .Udayabbaya-Pīļana‬پیالنا )‪ (Pīļana‬به معنی ستم‬


‫کردن و اذیت کردن است‪ .‬اودیا )‪ (Udaya‬به معنی نمایان شدن و وایا )‪ (vaya‬به معنی سپری شدن‬
‫است‪ .‬نمایان و سپری شدن در واقع همانند شکنجه است‪ .‬وقتی به آن فکر می​کنید‪ ،‬فهمش واقعا ً‬
‫بسیار مشکل است‪ ،‬اما در مراقبه​تان می​توانید نمایان و سپری شدن چیزها را بارها و بارها مشاهده‬
‫کنید‪ ،‬شکنجه و اذیت کردن )پیالنا ‪ (Pīļana‬است و ابدا ً آرامش​بخش نیست‪ .‬اودایابّایا‪-‬پیالنا را نیز در‬
‫بصیرت​های باالتر مراقبه می​بینید‪ ،‬به ویژه زمانی که به باالترین مرحله می​رسید‪ ،‬حتی می​توانید‬
‫آگاهی را که بسیار دقیق و واضح شده است مشاهده کنید‪ ،‬و همچنین می​توانید نمایان و سپری‬
‫شدن سریع پدیده​ها را به صورت بسیار دقیق ببینید و حس کنید که دانسنت این آنیچّآ هم دوکّا‬
‫می​شود‪" .‬دیگر نمی​خواهم این را بدانم‪ ،‬دیگر نمی​خواهم آن را ببینم‪ ،‬نمایان و سپری شدن غیر​قابل‬
‫تحمل و شکنجه است‪ ".‬پیش از دانسنت آنیچّآ ‪ ،‬زمانی که چیزی خوش​آیند را می​شنویم‪ ،‬تصور‬
‫می​کنیم "اُه این خوب است و آن را دوست دارم" اما زمانی که به این بصیرت عمیق دست می​یابیم‪،‬‬
‫باید دوکّا را تحمل کنیم‪ .‬در مرحله​ای دیگر نمی​خواهیم چیزی را بشنویم‪ ،‬و چیزی را حس کنیم و‬
‫حتی نمی​خواهیم چیزی را بدانیم‪ ،‬دانسنت کافی​ست! اما نمی​توانید آن را متوقف کنید‪ .‬هنوز هم‬
‫چیزی را پس از دیگری می​شناسید؛ پدیده​ها نمایان و سپری می​شوند‪ .‬نمی​توانید از این پدیده​ها‬
‫دوری کنید و راه فراری وجود ندارد‪ .‬نمایان و سپری شدن پدیده​ها چون شکنجه است‪ .‬اما درباره آن‬
‫فکر نکنید‪ .‬زمانی که آن را مشاهده کردید آن را درک خواهید کرد‪ .‬من تنها مواردی را نشان دادم‪.‬‬
‫گاهی آگاهی را نیز مشاهده می​کنید‪ ،‬می​خواهیم شاد باشیم‪ ،‬می​خواهیم خودمان را خوشحال کنیم‬
‫‪.‬و زمانی که فکر مشاهده شادی به نظرتان می​رسد‪ ،‬بی​درنگ ناپدید می​شود‬

‫می​توانید ببینید که حتی همین فکر هم نیز نمایان و سپری می​شود‪.‬‬


‫چگونه این فکر می​تواند کسی را شاد کند؟‬
‫کسی)منی( آنجا نیست‪.‬‬
‫‪.‬همین فکر هم ناپاینده است‬

‫افکار بسیاری به نظر می​رسند‪ .‬زمانی که نمایان و سپری شدن آگاهی را مشاهده می​کنیم‪ ،‬می​توانیم‬
‫ببینیم که نمایان و سپری شدنش بدون تغییر طبیعت و ویژگی طبیعی و خاص آن است‪ .‬مفهوم این‬
‫عدم تغییر این است که هر نوع اشتیاق یا حرص و آز نمایان شده نمی​تواند به طبیعت دیگری تغییر‬
‫ماهیّت دهد‪ .‬پیش از آن​که به طبیعت دیگری تغییر کند که در واقع نمی​تواند‪ ،‬به صورت اشتیاق سپری‬
‫می​شود‪ .‬اشتیاق به صورت اشتیاق نمایان می​شود و فقط به صورت اشتیاق می​تواند سپری گردد‪ .‬در‬
‫خرد خواندم که می​توانید خشم خود را به عشق‬ ‫بعضی از کتاب​ها راجع به حالت​های ذهنی‪ ،‬آگاهی و ِ‬
‫تبدیل کنید‪ ،‬در حالی که تبدیل غیر ممکن است! نمی​توانید خشم​تان را به عشق و متّا تبدیل کنید و‬
‫همچنین نمی​​توانید نفرت و بیزاری )دوسا ‪ (dosa‬را به متّا تغییر دهید‪ ،‬دوسا به صورت دوسا نمایان‬
‫و سپری می​شود‪.‬‬
‫و سپری می​شود‪.‬‬

‫عشق و محبت )متّا ‪ (mattā‬به صورت عشق و محبت نمایان و‬


‫به صورت عشق و محبت سپری می​شود؛‬
‫طبیعتش را نمی​تواند تغییر دهد‪.‬‬
‫ویژگی خاص و طبیعی آن تغییر نمی​کند‪.‬‬
‫فقط نمایان و سپری می​شود؛‬
‫به همین علت ویژگی خاص و طبیعی​اش ناپاینده یعنی آنیچّاست‪.‬‬

‫درباره این نکته حتی در بین مراقبه​گران سردرگمی بسیاری وجود دارد‪ ،‬بعضی از افراد تصور می​کنند‬
‫که می​توانند چیزی را به چیز دیگری تغییر دهند‪ .‬در تعریفی از آنیچّا آمده است که پاراماتّا تغییر‬
‫نمی​کند‪ .‬جمله​ای پالی هم هست که پاراماتّا تغییر نمی​کند‪ .‬بعضی از افراد با مفهوم این تعریف‬
‫مشکل دارند‪ .‬اگر واقعیّت )پاراماتّا( تغییر نکند به این معنی​ست که پاینده است‪ .‬نه این طور نیست‪،‬‬
‫بلکه بدون تغییر طبیعتش نمایان و سپری می​شود‪ .‬نمایان و سپری شدن یعنی ناپایندگی با عدم‬
‫تغییر ماهیت مغایر نیست‪ .‬نکته بسیار مهٌمی​ست به ویژه برای کسانی که استادان بالقوّه​ای هستند‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫پرسش خوبی​ست‪ .‬ممنونم که مطرح کردید‪ .‬منظورمان از هیدروژن چیست؟ منظور از هیدروژن؛‬
‫ساختاری تئوری مدلی از اتم با یک پروتون و یک الکترون است‪ ،‬اما زمانی که فقط به اتم هیدروژن‬
‫نگاه می​کنیم‪ ،‬مشاهده می​کنیم که حتی این تک اتم مدام در حال تغییر است‪ ،‬چون هیچ چیز‬
‫نمی​تواند ثابت بماند و مدام تغییر می​کند‪ .‬مدام با آن​چنان سرعت تغییر می​کند که به نظر ثابت‬
‫می​رسد‪ .‬اگر به عمق ساختار هیدروژن نگاه کنید‪ ،‬درمی​یابید که حتی الکترون هم مدام فوتون می​گیرد‬
‫و رها می​کند‪ ،‬همیشه در حال گرفنت و رها کردن است‪ ،‬یعنی فوتون دریافت می​کند و آن​را از دست‬
‫می​دهد‪ ،‬از این رو‪ ،‬سطح انرژی الکترون مدام در تغییر است‪ .‬نمی​توانیم الکترون را به صورت چیزی‬
‫تصور کنیم‪ .‬من برای چندین سال فیزیک می​خواندم و خیلی به این مسئله عالقه داشتم‪ .‬فیزیک​دان‬
‫مورد عالقه​ام​ را به خاطر می​آورم ‪ ،‬او ریچارد فینمن برنده جایزه نوبل و عضو سازمان ناسا بود که‬
‫اخیرا ً درگذشت‪ .‬فینمن گفت "الکترون چیزی نیست بلکه مدلی تئوری​ست که فقط انرژی​ست و انرژی‬
‫مدام تغییر می​کند‪ .‬فیزک​دانان دیگری را هم می​شناسم که همین نظر را داشتند‪ .‬اگرعمیق​تر به‬
‫هسته​اتم نیز توجه کنید و در​می​یابید که خود هسته یعنی پروتون​ها و نوترون​ها همه در آن واحد‬
‫انرژی می​گیرند و رها می​کنند‪ .‬هیچ چیز نمی​تواند ثابت بماند‪ ،‬اما اگر تصویر کلی را مجسم کنیم‬
‫ثابت به نظر می​رسد‪ .‬اگر به مدل انرژی توجه کنید درمی​یابید که مدام در حال تغییر است‪ .‬نمی​توانیم‬
‫هیچ چیزی را "چیز" تصور کنیم چون کل جهان یک فرایند است و چیز نیست‪ .‬زمانی که به چیزی به‬
‫صورت چیز نگاه می​کنیم‪ ،‬به نظر می​رسد که تغییر نمی​کند‪ ،‬اما اگر به الکترون‪ ،‬پروتون و نوترون به‬
‫صورت فرایند نگاه کنید می​توانید ببینید که مدام در تغییر هستند‪ .‬زمانی که ترکیب می​شوند نیز‬
‫تغییر می​کنند‪ .‬حتی ماهیت​شان یعنی ویژگی طبیعی خاص خودشان را تغییر می​دهند‪ .‬ویژگی‬
‫طبیعی خاص هیدروژن و ویژگی طبیعی خاص اکسیژن همانند نیستند و زمانی که آنها را ترکیب‬
‫می​کنید کیفیت جدیدی بدست می​آورید که حتی آن هم همیشه یکسان نمی​ماند‪.‬‬
‫در ویپاسانا فقط در باره کیفیت صحبت می​کنیم و درباره "چیز" حرف نمی​زنیم‪ ،‬زیرا چنین چیزی به‬
‫صورت "چیز" وجود ندارد‪ .‬هرگز نمی​توانیم درباره "چیز" سوای کیفیت آن صحبت کنیم‪ .‬فقط‬
‫می​توانیم در باره​اش فکر کنیم‪ .‬هدف مراقبه​ی ویپاسانا رسیدن به عدم وابستگی​ست‪ .‬به چیزها‬
‫وابسته می​شویم و علت رنج کشیدن این وابستگی​ست‪ .‬به چه چیزی وابسته می​شویم؟ به چیزهایی‬
‫که تجربه می​کنیم وابسته می​شویم‪ .‬نمی​توانیم به چیزهایی که در واقع تجربه نکرده​ایم وابسته‬
‫شویم‪ .‬به منظره‪ ،‬بو‪ ،‬و مزه وابسته می​شویم‪ .‬همچنین به هر چیزی که به "من" ربطی پیدا ​کند‬
‫وابسته می​شویم‪ .‬زمانی که به تجارب مستقیم در زندگی روزانه توجه می​کنیم‪ ،‬می​توانیم ببینیم که‬
‫هیچ تجربه​ای دوام ندارد و این نکته مهمی​ست‪ .‬نیاز نداریم که مشاهده کنیم که چیزی دوام ندارد‪،‬‬
‫چیزی که نیاز به مشاهده دارید این است که هیچ تجربه​ای دوام ندارد‪ .‬تجربه ناپاینده است؛ آیا‬
‫می​توانید موافق این نکته باشید؟ مهم​ترین چیزی که باید بدانید این است که غیر از تجربه از چه‬
‫چیزی می​توانیم واقعا ً و قطعا ً مطمئن باشیم؟ چیز دیگری نیست که بتوانیم به آن اطمینان داشته‬
‫باشیم‪ .‬حتی تئوری​های فیزیک اصالح و تغییر کرده​اند‪ .‬فیزیک​دانان حتی درباره الکترون مطمئن‬
‫نیستند‪ .‬به عنوان مهندس برق آموزش دیده​ام و فکر می​کردم؛ "برق چیست" و می​گفتند که الکترون​ها‬
‫حرکت می​کنند و سپس می​پرسیدم "الکترون چیست؟" هرچه عمیق​تر و عمیق​تر به الکترون​ها دقت‬
‫کردم و تا کنون نتوانستم به جواب واقعی برسم و هنوز هم به این موضوع عالقه​مندم‪ .‬در ویپاسانا‪،‬‬
‫کردم و تا کنون نتوانستم به جواب واقعی برسم و هنوز هم به این موضوع عالقه​مندم‪ .‬در ویپاسانا‪،‬‬
‫تجربه مستقیم را مشاهده می​کنیم‪ ،‬زیرا به تجربه مستقیم ​است که وابسته​ایم‪.‬‬

‫منظورمان از "من" چیست؟‬


‫تجارب را روی هم گذاشته و آن را "من" می​نامیم‪.‬‬
‫بدون تجربه "منی" وجود ندارد‪.‬‬

‫زمانی که حالت سالم ذهنی نمایان می​شود‪ ،‬مراقبه​گر می​تواند آن را به صورت حالت سالم ذهنی‬
‫مشاهده کند و به صورت حالت سالم ذهنی بدون تغییر ماهیتش سپری می​شود‪ .‬بدون تغییر ماهیت‬
‫نکته مهٌمی​ست‪ .‬به این مفهوم که حالت ناسالم ذهنی مبدل به حالت سالم ذهنی نمی​شود و حالت‬
‫سالم ذهنی نیز به حالت ناسالم ذهنی تغییر نمی​کند‪ .‬مراقبه​گر در این مرحله از بصیرت می​تواند عدم‬
‫تغییر را عمیقا ً و به روشنی ببیند‪.‬‬

‫زمانی که می​توانید نمایان و سپری شدن را مشاهده کنید‪،‬‬


‫می​توانید ببینید که اگر فکر ناخشنود​کننده​ای در ذهن نمایان شود‪ ،‬سپری می​شود‪.‬‬
‫نیاز ندارید که درباره​اش کاری انجام دهید‪.‬‬
‫حتی زمانی که هر نوع اشتیاقی نمایان می​شود‪،‬‬
‫فقط می​توانید مشاهده​اش کنید تا سپری ​شود‪.‬‬
‫مجبور نیستید درمورد آن اشتیاق یا هرحالت ذهنی کاری کنید‪.‬‬
‫نیازی نیست از آن حالت ذهنی پیروی کنید‪.‬‬
‫حق انتخاب دارید‪.‬‬
‫اگر تصور می​کنید کاری درست است؛ آن را انجام دهید‪ .‬اما اجباری هم ندارید‪ ،‬در غیر این صورت‬
‫ناگزیر به انجام کارهای بسیاری می​شویم‪.‬‬
‫ملزم هستیم و حق انتخاب نداریم‪،‬‬
‫چیزی را می​بینیم و حریص می​شویم‪ ،‬حق انتخاب نداریم‪.‬‬
‫چیزی را می​شنویم و ناراحت می​شویم‪ ،‬حق انتخاب نداریم‪.‬‬
‫اما زمانی که می​توانیم ذهن را مشاهده کنیم‪ ،‬حق انتخاب داریم‪.‬‬
‫حریص نمی​شویم‪ ،‬ناراحت نمی​شویم؛‬
‫آزاد هستیم‪.‬‬
‫رهایی فوق​العاده​ای​ست‪.‬‬

‫در این مرحله نکات مهم بسیاری را باید به خاطر سپرد‪ .‬مثالً زیاد فکر نکنید‪ .‬سپری شدن پدیده​ها را با‬
‫دقت بیشتری مشاهده کنید‪ ،‬زیرا نمایان شدن‪ ،‬ماندن و سپری شدن را می​بینید‪ .‬در این مرحله به‬
‫ناپدید شدن توجه بیشتری کنید‪ .‬زمان ناپدید ​شدن خالء​ای ایجاد می​شود سپس چیز دیگری نمایان‬
‫می​گردد‪ ،‬آن هم ناپدید می​شود و خالء یا فاصله​ی دیگری هست‪.‬‬
‫اگر به سپری شدن پدیده​ها توجه بیشتری کنید‪،‬‬
‫آگاهی دقیق​تری را پرورش می​دهید‪ ،‬و‬
‫مشاهده​تان ‪​,‬واضح​تر می​شود‪.‬‬
‫وضوح مشاهده بسیار مهٌم است‪.‬‬
‫اگر زیاد فکر کنید مشاهده تیره و کدر می​شود‪.‬‬

‫همچنین‪ ،‬برای قوی شدن بصیرت​تان موقعیت​ها و شرایط مناسب را انتخاب کنید‪ .‬محل سکونت ​و‬
‫تغذیه​تان بسیار مهٌم است‪ .‬نوع غذا و مقدار مصرف آن باید درست باشد‪ .‬اگر زیاد بخوابید دقت​تان را‬
‫از دست می​دهید‪ .‬به مقدار معینی خواب نیاز دارید‪ ،‬حداقل چهار ساعت در شبانه​روز کامالً کافی​ست‪.‬‬
‫مراقبه​گران می​توانند فقط با چهار ساعت خواب سالم بمانند‪ .‬به حس​های نامناسب توجه نکنید‪،‬‬
‫گوش ندهید‪ .‬یعنی اگر واقعا ً می​خواهید مراقبه کنید‪ ،‬تلویزیون نگاه نکنید‪ ،‬مجله نخوانید و هر کار‬
‫دیگری که ذهن​تان را مشوش​کند انجام ندهید از جمله زیاد به اخبار گوش ندهید‪ .‬از صحبت کردن‬
‫بپرهیزید؛ بدون حرف زدن نمی​توانیم زندگی کنیم اما به ویژه موقع مراقبه جٌ دی تا حد ممکن کمتر‬
‫صحبت کنید و صحبت فقط درباره دامّا باشد‪ .‬رعایت این نکات کمک می​کند تا بصیرت دقیق​تری را‬
‫پرورش دهید‪ .‬با افراد آگاه معاشرت کنید کسانی که واقعا ً با صداقت می​کوشند تا آگاه باشند‪ .‬اگر با‬
‫کسی معاشرت کنید که واقعا ً نمی​خواهد تمرین کند و فقط حرفش را می​زند‪ ،‬دقت و قدرت تمرکز خود‬
‫را از دست می​دهید‪ .‬دمای هوا هم نیز بسیار مهم است‪ .‬اگر در هوای خیلی گرم یا خیلی سرد زندگی‬
‫می​کنید‪ ،‬پرورش تمرکز عمیق و آگاهی مشکل است‪ ،‬درجه حرارت باید متعادل و مناسب باشد‪ .‬به‬
‫جا​هایی نروید که مراقبه​تان را مختل می​کند‪ .‬باید توجه کنید "آیا رفنت به آن محل برایم مناسب است؟‬
‫آیا زمان مناسبی به آنجا می​روم؟" هر چند محل ممکن است برایم مناسب باشد اما به زمان رفنت نیز‬
‫توجه کنید‪ .‬اگر نصف شب به آنجا بروید ممکن است زمان مناسبی نباشد‪ .‬موضوع​ صحبت و افرادی‬
‫که با آنها معاشرت می​کنید بسیار م ٌهم​اند‪ .‬حالت بدن را نیز باید میزان کنید‪ .‬برای مثال اگر به مدت‬
‫طوالنی دراز بکشید دقت​تان را از دست می​دهید‪ .‬کوشش کنید که همه چیز سازگار و به اندازه باشد‪.‬‬
‫‪.‬هوشیار‪ ،‬آگاه و متعادل باشید‬

‫مراقبه​گر به طور طبیعی متوجه می​شود که اگر درست حاال و اکنون‬


‫آگاه بماند‪ ،‬به او کمک می​کند تا چیزها را روشن​تر ببیند‪.‬‬
‫نکته​ای بسیار بدیهی​ست‪.‬‬
‫اگر ذهن​تان را درست در لحظه حال نگه دارید‪ ،‬بیش​تر و بیش​تر در حال و اکنون می​ماند و‬
‫آگاهی واضح​تر و قوی​تر می​شود‪.‬‬
‫آگاهی واضح​تر و قوی​تر می​شود‪.‬‬

‫گاهی که فرد کمی تنبل )بعید نیست( می​شود‪ ،‬باید خودش را ترغیب کند‪ .‬خودانگیختگی خیلی مهٌم‬
‫است‪ .‬اگر دوست و استاد خوبی داشته باشید به شما کمک می​کند تا با انرژی بیش​تری تمرین کنید‪.‬‬
‫برانگیخنت خود م ٌهم​ترین عامل است‪ .‬به فرصت​هایی برای مراقبه فکر کنید‪ .‬افراد زیادی از جمله‬
‫بعضی از دوستانم برخوردم و سعی کردم ترغیب​شان کنم که مراقبه کنند‪ ،‬خیلی از وقت​ها جواب‬
‫می​دادند "بسیار مشغول هستم‪ ،‬به شدت کار می​کنم و مسئولیت​های بسیاری دارم‪ .‬درست چند روز‬
‫پیش ارتقا سمت داشتم و یاد می​گیرم تا از عهدة مسئولیت​های جدیدم برآیم‪ ،‬برای همین‪ ،‬وقت ندارم"‪.‬‬
‫کسی به من گفت که وقت ندارم‪ ،‬او یک​سال از من بزرگتر بود و پنج یا شش سال پیش درگذشت‪ .‬بارها‬
‫به او گفتم "هر موقع که وقت داری مراقبه کن‪ ،‬مراقبه کن"‪ ،‬همیشه می​گفت که بسیار مشغول است و‬
‫وقت ندارد‪ .‬یک روز دریافت که بسیار خسته است و قدرت ندارد‪ .‬از این رو برای معاینه​ی پزشکی به‬
‫بیمارستان رفت و مطلع شد که به سرطان کلیه مبتالست‪ .‬او را جراحی کردند و یک کلیه را برداشتند‪.‬‬
‫مرخصی استعالجی طوالنی گرفت و حدود یک​ماه مراقبه کرد شاید به علت جراحی و دارو و احتماالً‬
‫مراقبه‪ ،‬کمی احساس بهبودی کرد‪ ،‬به کار برگشت و حس می​کرد که درمان شده‪ ،‬دوباره بسیار مشغول‬
‫شد و باز وقتی برای مراقبه نداشت‪ .‬پس از چند سال دوباره بیمار شد و برای همین به پزشک مراجع‬
‫کرد و مطلع شد که کلیه دیگر نیز سرطانی شده است و بستری شد‪ .‬هفته​ای دوبار و گاهی یک​بار برای‬
‫عیادتش به بیمارستان می​رفتم و او را به مراقبه ترغیب می​کردم؛ می​دانید حتی در بیمارستان هم‬
‫چکارمی​کرد؟ فقط دراز می​کشید و تلویزیون تماشا می​کرد‪ .‬مرد بیچاره؛ بیمار​تر بیمارتر شد‪ ،‬به او‬
‫می​گفتم که مراقبه کند‪ .‬گاهی کنارش می​نشستم و می​گفتم "حاال بیا مراقبه کنیم"‪ .‬دستورالعمل​های‬
‫بسیار ساده​ای به او می​دادم‪ ،‬کوشش می​کرد مراقبه کند و می​گفت در آن لحظه احساس شادی و‬
‫آرامش بیش​تری می​کند‪ ،‬گفتم "اکنون می​روم؛ سعی کن چند بار در روز مراقبه کنی"‪ .‬پس از آن از‬
‫همسرش پرسیدم که آیا او مراقبه کرد و او گفت مراقبه نمی​کند و فقط تلویزیون تماشا می​کند‪ .‬شدیدا ً‬
‫بیمار شد‪ .‬بارها به عیادتش رفتم و او می​گفت "می​خواهم مراقبه کنم‪ ،‬مراقبه کنم" اما مصرف انواع‬
‫داروهای مختلف او را کسل‪ ،‬خواب​آلود می​کردند به طوری که نمی​توانست خود را هوشیار نگه دارد‪.‬‬
‫می​گفت "می​خواهم مراقبه کنم اما به خواب می​روم"‪ .‬درست پیش از مرگش دوباره به دیدنش رفتم و‬
‫او گفت " مراقبه کردن برایم بسیار دیر شده است"‪....‬خیلی دیر! می​دانید که این خیلی مهم است‪....‬‬
‫چند هفته پیش مردی دیر وقت به اینجا آمد‪ ،‬زنگ زد‪ .‬تصور کردم که کار مهمی​ دارد که این ساعت شب‬
‫اینجا آمده‪ .‬در را باز کردم و دو مرد را دیدم‪ ،‬پرسیدم چرا آمده​اند‪ ،‬یکی از آنها گفت "این شخص تازه‬
‫وارد است و می​خواهد چیزی درباره مراقبه بداند"‪ .‬فکر کردم خیلی خوب اگر واقعا ً می​خواهد بیاموزد‬
‫من هم به او درس می​دهم‪ .‬آمدیم و در این سالن نشستیم‪ .‬با او صحبت کردم و چند دستورالعمل‬
‫مراقبه دادم‪ .‬گفت "ذهنم بسیار آشفته است و نمی​توانم بنشینم"‪ .‬گفتم در اینجا قدم بزند و طول‬
‫سالن راه برود و بیاید چون قدم زدن آسان​تر است‪ ،‬هر قدم را آگاهانه بردارد‪ .‬پرسیدم "درباره چه چیزی‬
‫فکر می​کند‪ ".‬گفت"درباره فردا فکر می​کنم"‪ ،‬درباره فردا چه فکر می​کنید؟ گفت که مورد دادگاهی دارد و‬
‫باید به دادگاه برود‪ .‬بسیار آشتفه بود‪ ،‬و شب هنگام برای مراقبه آمده بود‪ ،‬آیا خیلی دیر نیست؟‬

‫پیش از وقوع چنین اتفاقاتی‪ ،‬مراقبه کنید؛‬


‫ذهن​تان را آموزش دهید تا آرام باشد‪،‬‬
‫درک بسیار روشن‪،‬‬
‫و تا حدی عدم وابستگی داشته باشد‪.‬‬
‫آن​گاه اگر چنین اتفاقاتی در زندگی​تان روی دهد‪،‬‬
‫توان مقابله با آنها را دارید؛‬
‫می​توانید بعضی از موارد را هم بهبود بخشید‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬چنین خود انگیختگی بسیار مهم است‪" ،‬اکنون سالم هستم و اگر بخواهم می​توانم وقت‬
‫پیدا کنم"‪ .‬بستگی به خودتان دارد؛ اگر بخواهید می​توانید وقت بگذارید‪ .‬و اگر هم نخواهید‬
‫می​توانید صدها عذر و بهانه بتراشید‪ .‬حتی موقع مراقبه هم گاهی کمی خسته می​شوید‪ .‬مراقبه‬
‫می​کنید و دوست دارید مراقبه کنید اما بدن​تان کمی خسته می​شود‪ .‬در این حالت قدری استراحت‬
‫کنید اما آگاهی ذهن​تان را رها نکنید و نخوابید‪.‬‬
‫نکته مهٌم دیگر در مراقبه به ویژه برای استادان‪ ،‬این است که استادان مختلف عقاید متفاوتی دارند و‬
‫گاهی درگیر جرو بحث​های بسیاری می​شوند‪ ،‬درست ‪ ،‬غلط‪ ...‬و از این قبیل بحث​ها‪.‬‬
‫یکی از این اختالف نظرها‪ ،‬عبارت‪ "Vsm 607 "lakkhaņam āropetvā≈ ،‬به زبان پالی​ست‪.‬‬
‫‪) lakkhaņam‬الکّانام(به معنی آنیچّآ‪ ،‬دوکّا‪ ،‬آناتّاست و ‪) āropetvā‬آروپِتوا( به معنی گذاشنت چیزی‬
‫در باالست‪ .‬بنابراین بعضی افراد تصور می​کنند که معنی این عبارت چنین است "باید درباره آن فکر‬
‫کنید"‪ .‬پدیده​ها را چه ذهنی و چه فیزیکی می​بینید و در باره​اش فکر می​کنید که این آنیچّاست‪ ،‬این‬
‫دوکّاست‪ ،‬این آناتّاست‪ ،‬بعضی از افراد تصور می​کنند که این روش درست است‪ .‬معنی "‪lakkhaņam‬‬
‫‪ "āropetvā‬چیست‪ ،‬نخست برای این​که چیزی را باال بگذارید باید چیزی را از قبل در آنجا داشته‬
‫باشید‪ .‬بنابراین چه چیزی را از قبل درآنجا دارید؟ قبالً مشاهده​ی پدیده​های ذهنی و فیزیکی )‪nāma-‬‬
‫‪ (rūpa-pariccheda-ñāņa‬را پرورش داده​اید‪ ،‬مشاهده این​که نمایان می​شوند چون شرایط کافی برای‬
‫نمایان شدن را دارند‪ ،‬و باالتر از آن‪ ،‬بعدا ً بصیرت عمیق​تری را پرورش می​دهید و این فرایند ذهنی و‬
‫فیزیکی را به صورت هر سه حالت آنیچّا‪ ،‬دوکّا و آناتّا مشاهده می​کنید‪ .‬یعنی به مفهوم تفکر در باره‬
‫آن نیست‪ .‬مفهوم آن این است که عمیق​تر ببینید و دریابید‪ ،‬نه این که در باره​اش فکر کنید‪ .‬زمانی که به‬
‫این مرحله می​رسید خوبست که درباره​اش فکر کنید‪ ،‬تفکر بسیار روشن و دقیق می​شود‪ .‬فرد در‬
‫مراقبه​ی پیاده​روی و در این مرحله می​تواند ناپدید شدن هر حرکت را حس کند‪ .‬تحرک را به صورت‬
‫قسمت​هایی متحرک و نه یک حرکت می​بینید‪ .‬با این آگاهی و این تمرکز متوجه این حرکت می​شود و‬
‫هر زمان به ناپدید شدن یک حرکت توجه می​کند‪ .‬زمانی که دست​تان را حرکت می​دهید‪ ،‬ناپدید شدن‬
‫بخش​های کوچک متحرک بسیاری را می​بینید‪ .‬هنگام قدم زدن کوشش می​کنید تا حرکت کنید نگاه‬
‫می​کنید و ناپدید می​شود‪ .‬می​خواهم برای​تان بارها و بارها یادآوری کنم که حرکت است که ناپدید‬
‫می​شود و نه شکل‪ .‬حرکت خودش شکلی ندارد‪ .‬حرکت ناپدید می​شود‪ ،‬حس ناپدید می​شود‪ ،‬هنگامی‬
‫که اندامی را حرکت می​دهید وقوع انبساط و کشیدگی یا انقباض و گرفتگی را احساس می​کنید‪ ،‬این‬
‫حس​ها ناپدید می​شوند‪ .‬اندکی حرکت می​کنید و حس ناپدید می​شود‪ .‬خود حرکت نیز نوعی حس‬
‫است‪.‬‬
‫موقع غذا ​خوردن‪ ،‬غذا را به ذهن می​برید؛ هر حسی در حرکت ناپدید می​شود‪ .‬هنگامی که چیزی‬
‫می​شنوید‪ ،‬صدا ناپدید می​شود‪ .‬برای نمونه‪ ،‬زنگ را به صدا در می​آورید و می​توانید صداهای‬
‫بسیاری و نه یک صدا را که ناپدید می​شوند بشنوید‪ .‬چیزها بخش بخش و ناپیوسته می​شوند‪ ،‬عدم‬
‫پیوستگی‪ ،‬چیزی پیوسته نیست‪ .‬همچنین در این مرحله بسیار عجیب​ است که هنگام نوشیدن یک‬
‫لیوان آب‪ ،‬اگر آب​میوه باشد آن​را بهتر حس می​کنید‪ ،‬و مشاهد می​کنید چه اتفاقی می​افتد‪ ،‬تا معده‬
‫پایین می​رود‪ ،‬پایین رفنت آن​را می​توانید حس کنید‪ .‬می​توانید آن را در معده حس​کنید و چند دقیقه‬
‫بعد می​توانید اثر آب یا آب​میوه را در سراسر بدن حس کنید‪ .‬می​توانید حس کنید که جذب سلول​های‬
‫بدن می​شود‪ ،‬می​توانید تغییر آن​را حس کنید‪ ،‬می​توانید ببینید که انرژی در هر لحظه تغییر می​کند‪.‬‬
‫هر دفعه که غذا می​خورید‪ ،‬می​توانید اثر غذا را مشاهده کنید؛ هنگام تغییر هوا می​توانید تغییر بدن‬
‫را حس کنید‪ .‬منظورم از بدن شکل آن نیست بلکه حس آنست‪ .‬حتی‪ ،‬هنگام فکر کردن‪ ،‬می​توانید اثر آنرا‬
‫در سراسر بدن مشاهده کنید‪ ،‬هر سلول بدن​تان در فکر کردن مشارکت می​کند‪ .‬بدن و ذهن با هم‬
‫مشارکت و کار می​کنند به طوری که هرگز نمی​توانیم آنها را از هم جدا کنیم‪ .‬هر فکری روی هر یک از‬
‫سلول​های بدن اثر می​گذارد و می​توانید اثر آن را حس کنید این فقط یک تئوری برای تفکر نیست‪.‬‬
‫مشاهده اثری بسیار جالب‪ ،‬عمیق و پرمغز است‪ .‬زمانی که به عمق مشاهده و ادراک می​رسید‪،‬‬
‫درمی​یابید که یافنت کتاب خوبی برای خواندن بسیار مشکل می​شود‪ .‬درمی​یابید که اکثر کتاب​ها فقط‬
‫افکارنوشته شده هستند‪ .‬اگر بتوانید تا این سطح حساس شوید که هر فکری روی بدن​تان اثر بگذارد‪،‬‬
‫نسبت به افکار بسیار بی​میل و رغبت می​شوید‪ .‬نمی​گذارید فکری به ذهن​تان خطور کند‪ .‬بیش​تر‬
‫متمرکز می​شوید و افکار منفی کم​تر و کم​تر می​شوند‪ .‬اگر بیش​تر و بیش​تر متمرکز شوید‪ ،‬زیاد درگیر‬
‫متمرکز می​شوید و افکار منفی کم​تر و کم​تر می​شوند‪ .‬اگر بیش​تر و بیش​تر متمرکز شوید‪ ،‬زیاد درگیر‬
‫فکر کردن نمی​شوید‪.‬‬
‫گاهی زیاد درگیر تفکر می​شویم‪ .‬دوستی دارم که مدام عصبی و ناراحت است‪ ،‬از چیزی یا ​کسی‬
‫راضی نیست‪ .‬چندبار از او پرسیدم‪" ،‬چرا همیشه این قدر عصبانی می​شوی؟" آیا متوجه عصبانی‬
‫شدنت می​شوی؟ او گفت "بله‪ ،‬می​دانم که خودم را عصبانی می​کنم"‪" ،‬چرا این کار را می​​کنید؟" او‬
‫گفت "زمانی که عصبانی هستم انرژی بیش​تری دارم‪ ،‬و وقتی عصبانی نیستم احساس افسردگی‬
‫می​کنم"‪ .‬دیگری را سرزنش کردن و خود را زرنگ​تر دانسنت‪ ،‬او در واقع بسیار با هوش است و مشکلش‬
‫هم همین است‪ ،‬زیرا چنان با هوش است که تصور می​کند زرنگ هم هست و هر خطایی را می​بیند‪.‬‬
‫ایده​اش این است که اگر خطا را نبینید‪ ،‬احمق​​اید‪ .‬او زرنگ است اما همیشه ناخشنود است‪ .‬کدام بهتر‬
‫است زرنگ بودن یا شاد بودن؟ حق انتخاب دارید‪ ،‬بنابراین زرنگ نباشید‪.‬‬
‫تمام مدت درپی یافنت اشتباه نباشید‪.‬‬
‫زمانی که متوجه اشتباه می​شوید‪ ،‬مهٌم این است که‬
‫بدانید اصالً چیزی چندان ارزش ندارد که برایش ناراحت شوید‪.‬‬
‫ممکن است کسی واقعا ً خطا کار و بد باشد‪،‬‬
‫‪.‬اما به چه دلیل باید خودتان را ناراحت کنید‬
‫تکنیک مراقبه تشریح و تأکید می​کند چگونه ذهن روی بدن اثر می​گذارد‪ .‬چگونه ماده روی بدن​تان اثر‬
‫می​گذارد و چگونه تمرکز روی بدن اثرگذار است‪ ،‬می​توانید مشاهده کنیدکه چه زمانی متمرکز یا‬
‫نامتمرکز هستید‪ .‬و ناگهان که متمرکز می​شوید‪ ،‬حس می​کنید که بدن و ذهن​تان آرام​تر‪ ،‬مالیم​تر و‬
‫بدون تنش می​شود‪ ،‬واقعا ً تغییر را حس می​کنید و تشخیص می​دهید که متمرکز بودن بهتر از‬
‫متمرکز نبودن است‪.‬‬

‫برای زندگی روش بهتری وجود ندارد!‬


‫بهترین روش‪ ،‬زندگی با تمرکز دایم است‪.‬‬
‫به محض از دست دادن تمرکز‬
‫بدن و ذهن​تان دچار آشفتگی و اضطراب بیش​تری می​شوند‪.‬‬

‫مشاهده کنید‪ ،‬زمانی که چیزی سپری می​شود‪ ،‬جایی نمی​رود و دوباره در محلی انباشته نمی​شود‪.‬‬

‫چیزها نمایان و سپری می​شوند‪ ،‬کجا می​روند؟‬


‫هیچ​جا‪ ،‬تنها ناپدید می​شوند‪.‬‬
‫چیزها پیش از نمایان شدن​کجایند؟‬
‫جایی نیستند‪.‬‬
‫آنها از جایی نمی​آیند و به ​جایی نمی​روند‪.‬‬

‫این نکته نیز بسیار پر​محتواست‪ .‬زمانی که خودتان آن​را مشاهده کنید آن​گاه پر​محتوا و عمیق‬
‫بودنش را می​بینید‪ .‬هر حرکت ذهنی‪ ،‬هر پدیده‪ ،‬نه شکل​شان بلکه حس​شان‪ ،‬و تجربه آن‪ ،‬از جایی‬
‫نمی​آید و به ​جایی نمی​رود‪ .‬تجربه‪ ،‬پیش از تجربه شدن توسط شما‪ ،‬کجاست؟ در جایی نیست‪ .‬پس‬
‫از تجربه​ی شما کجا می​رود؟ هیچ​جا! در مورد تجربه مستقیم پدیده​ها صحبت می​کنیم‪ ،‬و نه در باره‬
‫تجربه انتزاعی بلکه تجربه واقعی مستقیم‪ .‬صدا تجربه است‪ ،‬شنیدن‪ ،‬ملس​ کردن‪ ،‬حرکت کردن همه‬
‫تجربه​اند‪ ،‬تمام این تجارب همین حاال نمایان و هم اکنون سپری می​شوند‪.‬‬

‫‪Anidhānagatā bhaggā puñjo n’ atthi anāgate,‬‬


‫‪Nibbattā ye pi tiƫƫhanti āragge sāsapūpamā.‬‬
‫‪≈Vsm 625‬‬
‫آنها از جایی نمی​آیند و به جایی نمی​روند‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬انیداناگاتا باگّا ‪ Anidhānagatā bhaggā‬به معنی این است‪ :‬زمانی که آنها سپری می​شوند‬
‫به جایی برای باقی​ماندن نمی​روند‪ ،‬و در جایی تجمع نمی​یابند‪.‬‬
‫ِ‬
‫اناگات ‪ :puñjo n’ atthi anāgate‬پیش از آمدنشان در انباری نیستند‪.‬‬ ‫ن اتّی‬‫پونجو ِ‬
‫نیبّاتّا ی پی تیتّانتی ‪ :Nibbattā ye pi tiƫƫhanti‬زمانی که اتفاق می​افتد باقی نمی​ماند‪.‬‬
‫ساسپوپاما ‪ :āragge sāsapūpamā‬مانند گذاشنت دانه خردل روی نوک سوزن است‪ ،‬چقدر آنجا‬ ‫َ‬ ‫آراگِّ‬
‫می​ماند؟ بی​درنگ خواهد افتاد‪.‬‬
‫گاتا​های )‪ (gāthā‬بسیاری مانند این هست‪ ،‬بسیار زیبا و پرمحتوا اما همه مفهومی مشابه هم دارند‪.‬‬
‫حتی کامّا )‪ (kamma‬نیز نمایان و سپری می​شود‪ .‬نوعی انرژی​ست که صحبت درباره آن بسیار‬
‫مشکل است‪ .‬حتی این انرژی چیزی بجز جریانی متغیر نیست‪ .‬صحبت در باره آن زمان می​برد‪ .‬کسی‬
‫چند روز پیش همین مطلب را از من پرسید‪ .‬برای نمونه‪ ،‬حاال دیسک کامپیوتر را داریم که می​توانید‬
‫مقدار زیادی اطالعات صوتی و تصویری روی آن ضبط کنید‪ .‬زمانی که کلمات‪ ،‬صوت و تصویر را در‬

‫دیسک کامپیوتر می​گذارید‪ ،‬در واقع در دیسک صدایی وجود ندارد‪ .‬حتی در کاست نیز هیچ صدایی‬
‫نیست‪ .‬بهترین راه برای شرح آن این است که نوعی کد مغناطیسی روی آنها وجود دارد‪ .‬صدا را به‬
‫جریان برق و جریان برق را به کد مغناطیسی تبدیل می​کنیم‪ .‬کد مغناطیسی را روی دیسک ضبط‬
‫می​کنیم و اگر بتوانید به آن نگاه کنید فقط دو پیام آری و نه یا روشن و خاموش را می​بینید‪ ،‬فقط این‬
‫دو و با ترکیب این دو می​توانید در کامپیوتر هر چه را ضبط ​کنیم ‪ .‬در دیسک کامپیوتری فقط‬
‫ترکیب​های متفاوتی از روشن‪ -‬خاموش‪ ،‬خاموش‪ -‬روشن وجود دارد‪ ،‬و دیسک کامپیوتری از چه موادی‬
‫ساخته شده است؟ احتماالً نوعی پالستیک با روکش ظریفی از آهن مغناطیسی شده است‪ .‬دقیقا ً‬
‫دراین مورد مطمئن نیستم‪ ،‬شاید روکش از ترکیب شیمیایی آهن ساخته شده باشد‪ ،‬اگر دوباره به این‬
‫ترکیب شیمیایی آهن نگاه کنید اتم​ها را می​بینید‪ ،‬و اگر عمیق​تر نگاه کنید الکترون و ذرات زیراتمی‬
‫دیگر را می​بینید که مدام در تغییراند‪ .‬گرچه اتم​های دیسک کامپیوتری مدام تغییر می​کنند‪ ،‬باز هم‬
‫نوعی پیوستگی را حفظ می​کنند و می​توانید اطالعات ضبط شده را بازیابی کنید‪.‬‬
‫صحبت کردن درباره کامّا بسیار مشکل است‪ .‬بودا به همین دلیل گفت مشکل​ترین کار گفتگو درباره‬
‫)سمسارا ‪ ،(saṃsāra‬نیز در باره عدم موجودیت صحبت می​شود‪ ،‬پس‬ ‫کامّاست‪ .‬در چرخه​ی زندگی​ها َ‬
‫سمسار گذر می​کنند؟ می​گویید که مردم وجود ندارند در عین حال می​گویید که‬ ‫چگونه مردم از فرایند َ‬
‫سمسارا گذر می​کنند؟ می​خواهم درباره این مطلب به طور جداگانه بحث کنم چون موضوعی‬ ‫مردم از َ‬
‫بسیار جالب است‪ .‬اگرچه افراد در این مرحله هر دو فرایندهای ذهنی و فیزیکی را که نمایان و سپری‬
‫می​شوند‪ ،‬می​بینند‪ ،‬نه فقط یکی را‪ .‬متوجه حس​ها و آگاهی از هر دو که نمایان و سپری می​شوند این‬
‫توجه را "روش مشاهده دوگانه" می​نامند؛ یعنی مشاهده دوگانه​ی فرایند حس​ها و آگاهی‪ .‬مراقبه​گر‬
‫در ابتدا چنین حس می​کند"من مراقبه می​کنم"‪ .‬حسی بسیار واقعی​ست‪" .‬در اینجا نشسته​ام‪ ،‬مراقبه‬
‫می​کنم و بسیار کوشش می​کنم"‪ ،‬اما همان طور که بصیرت عمیق​تر و عمیق​تر رشد می​کند مشاهده‬
‫می​کند که حتی همین آگاهی که آن را مراقبه می​نامم )مراقبه چیست؟ آگاهی​ست‪ ،‬هوشیاری​ست(‪ ،‬این‬
‫آگاهی لحظه​ای​ست؛ گاهی هست و گاهی نیست‪ .‬مراقبه چیزی طوالنی و بزرگ نیست‪ .‬آگاهی لحظه‬
‫به لحظه است‪ .‬مشاهده آگاهی که آن هم آنیچّا‪ ،‬دوکّا و آناتّاست‪ ،‬چیزی به عنوان "من" مراقبه می​کنم‬
‫وجود ندارد‪ .‬و فقط آن وقت است که شخص بصیرت واقعی آناتّا را ایجاد می​کند‪ .‬قبالً می​توانست‬
‫نمایان و سپری شدن موضوعی را مشاهده کند‪ .‬افکار دیگری نمایان و سپری می​شدند ولی نه این‬
‫آگاهی و نه این هوشیاری از مراقبه‪.‬‬

‫کی مراقبه می​کند؟‬


‫هوشیاری‪ ،‬مجموعه​ای از هوشیاری​هاست‪.‬‬
‫سپس مشاهده این که فقط مجموعه​ای از تمرکز وجود دارد‪،‬‬
‫مجموعه​ای از هوشیاری مراقبه​ای‪،‬‬
‫و نه موجودی و نه "من"؛‬
‫‪،‬این مشاهده درک آناتّا را کامل می​کند‬
‫در غیر این صورت کامل نیست‪.‬‬
‫رسیدن به این مرحله بسیار اهمیت دارد‪.‬‬
‫فقط زمانی که فرد به این مرحله می​رسد می​تواند پوسته​ی دیدگاه اشتباه را بیرون اندازد‪ ،‬و واقعا ً‬
‫دیدگاه اشتباه را کنار بگذارد‪ ،‬من مراقبه نمی​کنم‪ ،‬چیزی را که مراقبه می​نامم فقط مجموعه​ای از‬
‫هشیاری و آگاهی​ست‪ .‬تا زمانی که فرد به این نقطه نرسد‪ ،‬نمی​​تواند به مرحله بعدی رشد دست یابد‪.‬‬
‫انتظار داشتم که امروز دو بصیرت را مطرح کنم‪ ،‬اما نتوانستم حتی یکی را هم کامل کنم‪ .‬می​خواهم‬
‫درک بسیار روشن از مطالب پایه به شما بدهم در غیر این صورت صحبت درباره حالت​های باالتر‬
‫بی​مورد است‪ .‬اگر این مطلب را کامالً فهمیدید درک بقیه مطالب آسان می​شود‪ .‬به همین دلیل گفتم که‬
‫این چهار بصیرت را عمیقا ً مطرح می​کنم و بقیه را مختصرتر خواهم گفت‪ .‬چون دیگر مشکل نخواهد‬
‫بود فقط تغییر در موضوع و تم مطلب است‪ .‬چهار بصیرت نخست م ٌهم​ترین هستند‪.‬‬

‫نکته دیگر این است که مراقبه​گران از رشد مراقبه​ و بصیرت​شان بسیار‬


‫مغرور می​شوند‪،‬‬
‫"می​دانم‪ ،‬درک می​کنم و مردمان دیگر به اندازه من نمی​دانند"‪،‬‬
‫این نوعی کبر و خودپسندی​ست‪.‬‬

‫تمایل ذهنی را مشاهده کنید "می​دانم که می​توانم مراقبه کنم‪ ،‬مراقبه​گر خوبی هستم‪ ،‬و می​توانم‬

‫ذهنم را به طور پیوسته روی موضوعی به مدت طوالنی متمرکز کنم"‪ ،‬که نوعی غرور یا رضایت‬
‫خاطر است‪ .‬غرور و رضایت خاطر همراه هم هستند‪ .‬زمانی که این نوع فکر بروز می​کند‪ ،‬از این فرصت‬
‫برای مشاهده آن استفاده کنید‪ .‬اگر آن​را هم ببینید می​توانید بر آن مسلط و رها و آزادتر شوید‪ .‬حتی‬
‫"من"‪" ،‬می​دانم"‪ ،‬و "می​توانم" شما را محدود و محصور می​کنند‪ .‬اگر واقعا ً تمایل دارید که آزادتر و‬
‫آزادتر شوید به مشاهده این افکار بپردازید‪ .‬چنین افکاری حتما ً بروز می​کنند‪.‬‬
‫هر نوع دست​آوردی که مغرورمان سازد‪ ،‬تصور بهتر بودن‪" ،‬منیٌت" یا "من"را ایجاد می​کند‪ .‬در‬
‫بعضی موارد مغرور شدن بسیار جذاب و گیراست‪ .‬به همین علت مانا )‪ (māna‬یعنی کبر و‬
‫خودپسندی تنها در مرحله چهارم روشن​ضمیری و فقط توسط یک ارهنت )‪ (Arhant‬به طور کامل‬
‫ریشه​کن می​شود‪ .‬مانا مقایسه است‪ .‬خودتان را با شخص دیگری مقایسه می​کنید‪" ،‬من مراقبه​گر‬
‫بهتری هستم‪ ،‬می​توانم‪ ،‬می​دانم"‪ ،‬نمایان شدن این فکر را مشاهده کنید؛ اگر نمایان و سپری شدن‬
‫آن​را ببینید پیوند با چنین افکاری به آهستگی و بتدریج از بین می​رود‪ .‬خودمان با هرچه اتفاق‬
‫می​افتد رابطه و پیوند ایجاد می​کنیم‪ .‬این پیوند مانا یا دیدگاه اشتباه )دیتی ‪ (diƫƫhi‬نامیده می​شود‪.‬‬
‫هنگامی که پیوسته مراقبه می​کنید اگر بتوانید به این پیوندها مسلط شوید آنگاه پیشرفت برای​تان‬
‫آسان​تر می​شود و در غیر این صورت نوعی سد و مانع می​شود‪.‬‬

‫نکته دیگر وابستگی​ست‪.‬‬


‫به نشست​ها و تجارب خوب وابسته می​شویم‪.‬‬
‫به مشاهده روشن​ و واضح​تر وابسته می​شویم‪.‬‬

‫با وضوح مشاهده کردن به قدری دلچسب است که به محض تجربه​ی آن با از دست دادنش شدیدا ً‬
‫احساس سرخوردگی می​کنید زیرا مشاهده واضح رضایت فوق​العاده همراه دارد و واضح ندیدن‬
‫سرخوردگی شدید‪ ​.‬به این دید واضح وابسته شده​ایم و این نوعی حرص و اشتیاق )لوبا ‪ (lobha‬است‪.‬‬
‫هر نوع وابستگی‪ ،‬به این مشاهده واضح و تجربه خوب مراقبه عالقه​مند و وابسته می​شوید‪ ،‬به‬
‫هر نوع وابستگی‪ ،‬به این مشاهده واضح و تجربه خوب مراقبه عالقه​مند و وابسته می​شوید‪ ،‬به‬
‫مشاهده این نوع تفکر نیز بپردازید‪.‬‬
‫در اینجا صحبتم را متوقف می​کنم‪ ،‬هفته آینده تنها درباره یک بصیرت صحبت خواهم کرد‪ .‬بهتر است‬
‫صبور باشیم و به​تدریج وارد جزییات شویم‪ ،‬در باره​ی چهار مرحله​ نخست بصیرت‪ .‬اگر پرسشی دارید‬
‫و یا نکته​ای برای​تان روش نیست لطفا ً مطرح کنید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫حقیقت غایی )پاراماتا ‪ (paramattha‬کیفیت و ویژگی ذاتی خود یعنی تغییر را از دست نمی​دهد‪.‬‬
‫مثال‪ :‬امکان ندارد گرما به سرما تغییر ​کند؛ گرما به صورت گرما نمایان و سپری می​شود‪ .‬سختی‬
‫نمی​تواند به نرمی تغییر ماهیت دهد‪ ،‬هرچند هر دو در پیوستگی مشابه​اند‪ ،‬ولی نمی​تواند به‬
‫صورت یک چیز نمایان و به چیز دیگری تغییر یابد‪ .‬زمانی که چیز دیگری نمایان می​شود چیز‬
‫دیگری​ست‪ .‬همه​ی پدیده​های شرطی شده همیشه جدید هستند‪ .‬آنها بدون از دست دادن ویژگی ذاتی‪،‬‬
‫نمایان و سپری می​شوند‪ .‬پدیده​ها در چنان مدت کوتاهی نمایان و سپری می​شوند که زمانی برای‬
‫تغییر به چیز دیگر را ندارند‪.‬‬

‫فصل هفت‬
‫چهارمین بصیرت‬
‫تجربه پدیده​ی نمایان و سپری شدن‬
‫و تشخیص راه از بی​راهه‬

‫امروز می​خواهم در باره چهارمین بصیرت یعنی بصیرت نمایان و سپری شدن صحبت کنم‪) ،‬اُدایا‬
‫بایا‪-‬نیانا ‪ (Udayabbaya-ñāņa‬که بصیرت یافنت نسبت به نمایان و سپری شدن پدیده​هاست‪ .‬در‬
‫سومین بصیرت‪ ،‬موقع مراقبه‪ ،‬سه ویژگی طبیعی پدیدهها یعنی آنیچّا ) ناپایندگی‪ ،( anicca‬دوکّا )‬
‫رنج ‪،‬عدم رضایت‪ ( dukkha‬و آناتّا ) بی منیّتی‪ (anatta‬را مشاهده می​کنید‪ .‬اینها بنا به علتی نمایان‬
‫میشوند‪ ،‬و بنا به طبیعتشان سپری میگردند‪ .‬ما نمیتوانیم آرزو کنیم که چیزی نمایان یا سپری‬
‫نشود‪ .‬هستی پایدار‪ ،‬مرکز محکم پایدار‪ ،‬موجودیت‪ ,‬و منیّت وجود ندارند؛ و همه چیزها فرایند‬
‫هستند؛ این جنبه منحصر به فرد دامّا‪ -‬بودا )‪ (Buddha-Dhamma‬است‪ .‬مردم به نحوی میخواهند‬
‫باور کنند که شاید چیزی همیشگی وجود دارد که تغییر نمییابد‪ .‬در تمام آموزشهای بودا‪ ،‬چیزی به‬
‫عنوان " چیز یا شیء" وجود ندارد؛ فقط فرایند است‪ .‬وقتی می​گوییم "چیز" سعی کنیم بفهمیم‬
‫منظورمان چیست‪.‬‬
‫واژه​ی شیء یا چیز معانی زیادی دارد‪.‬‬
‫چیزی وجود ندارد فقط فرایندست‪.‬‬
‫چنین موضوعی بسیار مهم و عمیق است‪.‬‬
‫این همانی​ست که دامّا‪ -‬بودا را از همه ایدههای‬
‫معنوی و دکترین دیگر بسیار متمایز میسازد‪.‬‬
‫معنوی و دکترین دیگر بسیار متمایز میسازد‪.‬‬

‫در بعضی دکترین و تعالیم دیگر شما به نحوی در مورد ناپایندگی و نیز عدم رضایت میشنوید‪.‬‬
‫وقتی در مورد ناپایندگی حرف می​زنند در باره شکل و فرم ظاهری میگویند‪ .‬مثال‪ :‬شما شیشه را به‬
‫تکههای کوچک میشکنید‪ ،‬مردم میگویند "اه‪ ،‬این ناپاینده است"‪ ،‬اما قبل از شکسنت آیا پایدار بود؟‬
‫خیر‪ ،‬حتی قبل از شکسنت هم ناپایدار بود‪.‬‬
‫‪.‬مهم این است که ناپایندگی همواره روی میدهد‪ ،‬اما تدریجی و نامحسوس است‬

‫وقتی شکل را در نظر بگیریم‪ ،‬تا زمانی که شکل ثبات دارد‪ ،‬فکر میکنیم که پایدار است‪ .‬آموزش بودا‬
‫این است که ناپایندگی ناپایداری شکل نیست‪ ،‬بلکه ناپایندگی کیفیتهایی چون گرمی‪ ،‬سردی‪،‬‬
‫سختی‪ ،‬نرمی‪...‬و از این قبیل است‪ ،‬که دائما در تغییرند‪.‬‬
‫برای همین است که در سومین بصیرت تمامی سه ویژگی را به طور کلی میبینیم‪ .‬و همین سه ویژگی‬
‫ناپایندگی )آنیچّا(‪ ،‬دوکّا ) رنج(‪ ،‬آناتا )بی منیتی( عمیقتر و عمیقتر گشته و بصیرت باالتری پرورش‬
‫یعنی )‪ (udaya‬نام دارد‪ .‬اُدایا )‪ (Udayabbaya-ñāņa‬مییابد‪ .‬چهارمین بصیرت را اُدایا بایا‪ -‬نیانا‬
‫یعنی سپری و ناپدید شدن‪ .‬آنیچّا را این طور هم میشود تعریف کرد هوتوا )‪ (vaya‬پدیدار شدن و وایا‬
‫هوتوا "یعنی موجودیت یافت؛ به" )‪ (hutvā abhāvaƫƫhena aniccā≈ Vsm. 628‬ابهاواتّ ِ‬
‫اهنا آنیچا‬
‫معنی آن که روی میدهد‪ ،‬نمایان می​شود‪" .‬ابهوا" یعنی دیگر وجود ندارد‪ .‬پس در این بصیرت‬
‫ناپایندگی به معنی موجودیت به شکل دیگری نیست‪ .‬ناپایندگی یعنی کامال ناپدید میشود‪ .‬این‬
‫‪.‬چیزی​ست که همه را گیج میکند‪ ،‬و آنرا به اشتباه درک میکنند‬

‫در کل‪ ،‬تغییر جنبهای از ناپایندگیست‪.‬‬


‫اما معنای واقعی ناپایندگی این است که‬
‫دیگر وجود ندارد‪.‬‬

‫تا وقتی که این ایده را داریم که چیزی تغییر میکند‪ ،‬اما هنوز به صورتی دیگر وجود دارد‪ ،‬باز هم به‬
‫ایده وجود دایم آن چسبیده​ایم‪ .‬هر چند که که ایدهمان کمی نسبت به قبل تفاوت کرده اما هنوز فکر‬
‫میکنیم که این چیز همان است‪ ،‬برای همین معنای واقعی آنیچّا این است که "دیگر وجود ندارد"‪.‬‬
‫با چنین بصیرتی مراقبه​گر تمرکز بسیار قویی را پرورش میدهد‪ ،‬آگاهی بسیار قویی و فکر کردن‬
‫خیلی کاهش مییابد‪ .‬هر از گاهی به پدیده​ها فکر میکنید نه چیز دیگر‪ .‬در این مرحله مراقبهگر تقریبا ً‬
‫از فکر کردن به چیزهای دیگر خودداری میکند‪ .‬ولی هر از گاهی به تمرین مراقبه و تجاربش‬
‫میاندیشد‪ .‬مراقبه​گر پیش از رسیدن به این مرحله خیلی توجه دارد که مراقبهاش درست است یا‬
‫نیست‪ .‬آیا این ذهن )ناما ‪ (nāma‬است؟ آیا این جسم )روپا ‪ (rūpa‬است؟ آیا این آنیچّاست؟ آیا این‬
‫دوکّا یعنی رنج و نارضایتیست‪ ،‬یا نه؟ چنین فراز و نشیبی همچنان ادامه دارد‪ .‬اما پس از رسیدن به‬
‫این مرحله تمامی این شکها از بین می​روند‪ .‬مراقبه بسیار طبیعی شده و با کمتر کوششی پیش‬
‫می​رود‪ ،‬برای همین است که ذهن خیلی متعادل میشود‪ .‬این تعادل است یعنی اُپِ کّا )‪(upekkhā‬؛‬
‫تعادل ایجاد شده بسیار استوارست‪ .‬چنین تعادلی جنبهها و ویژگیهای زیادی دارد؛ یکی از آنها‬
‫عدم ترس و یا شادی است‪ .‬شادی نوعی دلبستگی )لوبا ‪ (lobha‬است‪ .‬بدون هیچ هیجانی‪ ،‬نه شاد و‬
‫نه ناشاد‪ ،‬ذهن بسیار آرام و متعادل میشود‪.‬‬
‫مراقبه خودکار میشود‪ ،‬به کوشش زیادی نیاز ندارد‪ .‬بیشتر اوقات ذهن سکون دارد‪ .‬هر از گاهی ذهن‬
‫سرگردان میشود‪ .‬همین که مراقبه​گر متوجه می​شود‪ ،‬کافی است که ذهن را برگرداند‪ ،‬نیاز به تالشی‬
‫نیست‪ .‬قبل از این مرحله ذهن می​خواهد فقط پرسه بزند و به چیز دیگری فکر کند‪ .‬برای چند لحظه آنرا‬
‫برمی​گردانید دوباره پرت میشود‪ .‬دست و پنجه نرم کردن است؛ ما با ذهن خود در نبردیم‪ .‬اما پس از‬

‫چندی ذهن آرام گرفته و همانجا سکون مییابد؛ دیگر با افکارمان نمیجنگیم‪ .‬نیرو هم متوازن‬
‫میشود‪ .‬قبل از این مرحله نیروی کافی نداریم و مراقبه برای​مان جذاب نیست‪ .‬اما در این مرحله نیرو‬
‫الزم برای ادامه کار متعادل و کافیست‪ .‬قبل از این مرحله‪ ،‬سعی زیادی میکنیم‪ ،‬سخت در تالشیم و‬
‫ذهن آشفته میشود‪ .‬کوشش و صرف نیروی زیاد سبب آشفتگی میشود؛ کوشش نکردن و مصرف‬
‫انرژی بسیار کم هم موجب کندی و تنبلی میشود‪ .‬در این مرحله تعادلی در انرژی برقرار است‪ ،‬تنها‬
‫به اندازه​ای​ست که آگاهی برای ادامه مراقبه برقرار باشد‪ .‬فرد میتواند نشستهای طوالنی را بدون‬
‫هیچ مشکلی بگذراند‪ ،‬چون در این مرحله ذهن دیگر ناآرام و بیقرار نیست‪ .‬در بیشتر مواقعی که‬
‫شخص نمیتواند آرام بنشیند نشانه ناآرامی ذهن است‪ ،‬نه فقط درد جسمانی‪ .‬درد حتی در این مرحله‬
‫هم میآید و میگذرد‪ ،‬اما چون ذهن آرام است بی قراری وجود ندارد‪ ،‬خواستهای جز انجام مراقبه‬
‫وجود ندارد‪ .‬ذهن تنها با مراقبه است‪ ،‬هر آنچه را که نمایان و سپری میشود درست در همان نقطه و‬
‫وجود ندارد‪ .‬ذهن تنها با مراقبه است‪ ،‬هر آنچه را که نمایان و سپری میشود درست در همان نقطه و‬
‫همان لحظه مشاهده میکند‪ .‬موضوع مراقبه هم هر چه بیشتر پاالیش مییابد؛ آشکارا ذهن خیلی نرم‬
‫و خیلی لطیف می​شود​‪ .‬پیش از این مرحله‪ ،‬حسها و افکاری بسیار خشنی بروز میکنند اما در این‬
‫مرحله حسها خیلی نرم و لطیفاند‪ .‬فکرها هم خیلی آرام و نرماند‪.‬‬
‫بنابراین شش کیفیت ذهن عبارت​اند از‪ :‬بدون ترس‪ ،‬بدون مسرت‪ ،‬نه دوست داشنت‪ ،‬نه دوست نداشنت‪،‬‬
‫نه شادی‪ ،‬نه غم )یعنی در برابر هیچ چیزی برانگیخته و هیجان​زده نشدن(؛ مراقبه خودکار میشود و‬
‫انرژی متعادل میگردد‪ .‬نشسنت به مدت طوالنی بدون هیچ مشکلی؛ موضوع مراقبه بسیار نرم و‬
‫لطیف و بدون اختالل و مزاحمت است‪ .‬تعادل ذهن )اپکا ‪ (upekkhā‬انواع زیادی دارد و این را تعادل با‬
‫شش کیفیت مینامند‪.‬‬
‫از این رو تعریف این بصیرت چنین است‪:‬‬
‫‪​ ​Paccuppannānaṃ dhammānaṃ vipariņāmānupassane‬‬
‫‪paññā udayabbayānupassane ñāņaṃ. ≈Pts i.57‬‬

‫کلمه پاچّوپّانّا ‪ Paccuppanna‬بسیار اهمیت دارد‪ .‬یعنی حاال و هم اکنون‪ .‬همین االن فرایندهای‬
‫فیزیکی و ذهنی را مشاهده کردن‪ ،‬نه فکر کردن درباره​ی این​که قبال چه روی داده است‪ .‬بعضی افراد‬
‫فکر میکنند که اگر راجع به گذشته فکر کنند و همه​ی آنچه را که در گذشته روی داده و سپری شده‪،‬‬
‫ببینند آن زمان​است که آنیچّا را درک کردهاند‪ .‬اما این خِرد و بصیرت واقعی نسبت به ناپایندگی‬
‫نیست‪.‬‬

‫بصیرت واقعی نسبت به آنیچّا باید در زمان حال روی دهد‪.‬‬


‫اکنون چه روی می​دهد!‬

‫برای همین پاچّوپّانّا یعنی هم اکنون روی میدهد‪ .‬دامّانام )‪) (dhammānaṃ‬دامّا معانی زیادی دارد(‬
‫در اینجا به معنی فرایندهای فیزیکی و ذهنیست‪ .‬بنا براین مشاهده​ی سپری شدن )‬
‫ویپارینامانوپاسانِ ‪ (vipariņāmānupassane‬از دامّایی است که در همین لحظه روی می​دهد‬
‫)پاچّوپّانّانام دامّنام ‪ (Paccuppannānaṃ dhammānaṃ‬و درک حقیقی ) پانیا‪ ( paññā‬که آنرا ِ‬
‫خرد‬
‫مشاهده نمایان و سپری شدن )آندیابایانوپاسان نیانام ‪ (udayabbayānupassane ñāņaṃ‬می​نامند‪،‬‬
‫بصیرت ناپایندگی )اُدایابّایا‪ -‬نیانا ‪​ (udayabbaya-ñāņa‬است‪.‬‬
‫در این مرحله وقتی مراقبهگر توجهاش را به نمایان شدن چیزی معطوف میکند‪ ،‬پدیدار شدن بسیار‬
‫واضح میشود اما به سرعت سپری میگردد‪.‬‬
‫توجه بسیار واضح و روشن است‪،‬‬
‫به وضوح نمایان شدن را میبینید و به روشنی سپری شدن را مشاهده میکنید‪،‬‬
‫به سرعت پدید میآید و به سرعت ناپدید میگردد‪.‬‬
‫مراقبهگر میتواند ببیند که همینجا پدید آمده‬
‫و همینجا بدون دگرگونی ناپدید میشود‪.‬‬

‫‪Jātaṃ rūpaṃ paccuppannaṃ tassa nibbattilakkhaņaṃ udayo vipariņāmalakkhaņaṃ vayo‬‬


‫‪≈ Pts 54‬‬
‫ویژگی نمایان شدن را )نیباتّیالکّانام ‪ (nibbattilakkhaņaṃ‬که هم اکنون در بدن پدید میآید )جاتام‬
‫روپام پاچّوپّانّام تاسّا ‪ (Jātaṃ rūpaṃ paccuppannaṃ tassa‬اُودایو )‪ (udayo‬می​نامند و‬
‫ویژگی سپری شدن را وایو )‪ (vayo‬مینامند؛ این دو باهم واژه )اُودا و وایو( کلمه اُدایابّایا را‬
‫ویژگی سپری شدن را وایو )‪ (vayo‬مینامند؛ این دو باهم واژه )اُودا و وایو( کلمه اُدایابّایا را‬
‫میسازند‪.‬‬

‫در واقع انواع زیادی از زمان حال )پاچّوپّانّانام ‪ (paccuppannam‬وجود دارد ) ‪ .( Vsm 431‬یکی از‬
‫آن​ها را سَنتاتی ‪ -‬پاچّوپّانّا )‪ (santati- paccuppanna‬نامیده​اند‪ ،‬در نظر گرفنت چیزها به صورت‬
‫گروهی‪ .‬مثال وقتی ما به صدای زنگ گوش می​کنیم‪...،‬چند لحظه طول می​کشد تا صدای آن قطع شود‪.‬‬
‫اولین صدایی که میشنویم "تووونگ!" است و بعد به آرامی محو میشود‪ .‬اگر آنرا کالً در نظر‬
‫بگیریم‪ ،‬چند ثانیهای طول میکشد‪ ،‬آنرا سانتاتی؛ میخوانند سانتاتی یعنی یک مجموعه‪ ،‬کل‬
‫مجموعه را یکی محسوب میشود‪ .‬از این​رو این درک بسیار زمختی از آنیّچا یا گذراییست‪ .‬امّا اگر‬
‫به صدا توجه بیشتری کنید‪ ،‬شما صدای زنگ را به صورت زنگهای ریز متعددی که پشتسرهم ایجاد‬
‫میشوند‪ ،‬میشنوید که هر کدام ضعیفتر و ضعیفتر است؛ حاال هر لحظه صدای تازهای پدید میآید‬
‫‪ .‬هر ثانیه صداهای زیادی پدید میآیند و سپری میشوند‪ .‬اگر به صورت تئوری به موضوع‬
‫بیاندیشید‪ ،‬میتوان دید که هر ثانیه حدود هزاران ارتعاشات خیلی کوتاه و سریع پدید میآیند‪ .‬لحظه‬
‫حال )کانا‪ -‬پاچّوپّانّا ‪ (khana- paccuppanna‬خیلی کوتاه است‪ .‬اما پدیدههای مادی و ذهنی‪ ،‬به قدری‬
‫سریع نمایان و سپری میشوند که درواقع ما فرصت تجربه​ی آنرا نمییابیم‪ .‬بودا گفت که فرایندهای‬
‫فیزیکی یک هزار بیلیون در ثانیه نمایان و سپری میشوند‪ .‬یک هزار بیلیون در ثانیه نمایان و‬
‫سپری شدن! تجربه چنین میزانی برای فرد عادی ممکن نیست‪ .‬پدیدههای ذهنی دو برابر سریع​ترند‪.‬‬
‫حتی اگر در ثانیه ده آنیچّا را هم تجربه کنیم باید راضی باشیم که آنرا فهمیدهایم‪ .‬به طور عادی ما‬
‫متوجه دو آنیّچا در ثانیه میشویم‪ ،‬اما اگر خیلی متمرکز و آرام شویم زمان طوالنی شده و کش‬
‫میآید و یک ثانیه به نظر طوالنی میرسد‪ .‬گاهی مراقبهگر فکر میکند یک ساعت است که نشسته اما‬
‫وقتی ساعت را نگاه میکند میبیند فقط پنج دقیقه شده است‪ .‬در مرحله دیگر مراقبه شما سه یا چهار‬
‫ساعت مینشینید‪ ،‬اما حس میکنید فقط یکساعت است که نشستهاید‪.‬‬
‫زمان خیلی غیر واقعی میشود؛‬
‫اگر ذهن خیلی سریع و تیز شود‪ ،‬زمان بسیار کش​دار و طویل میشود‪.‬‬
‫گاهی در تمرکز عمیق زمان گم و ناپدید میشود‪.‬‬
‫از همین مرحله است که تحریف و تغییر زمان آغاز میشود‪.‬‬

‫در این مرحله‪ ،‬وقتی چیزی را تجربه میکنید به خاطر عادتی که دارید یعنی فکر کردن و توجه به نام‪،‬‬
‫سعی میکنید نامی بر آن بگذارید‪ ،‬اما در همان لحظه نامیدن‪ ،‬دیگر وجود ندارد‪ .‬بنابراین حس‬
‫میکنید که دیگر نمیتوانید چیزها را بنامید‪ ،‬فقط می​توانید آنها را ببینید؛ آنها را بدون فکر کردن یا‬
‫انجام کاری فقط مشاهده کنید‪ .‬استاد به شاگردان مبتدی میآموزد که آنچه را میبینند یا میشنوند‬
‫و‪ ....‬مورد توجه قرار دهند‪ .‬وقتی به این مرحله میرسید درست در لحظهای که میخواهید توجه کنید‪،‬‬
‫دیگر آن موضوع وجود ندارد‪ .‬پس دیگر نمیتوانید توجه کنید‪ ،‬شما از توجه کردن دست میکشید و‬
‫‪.‬آگاه باقی مانده و عمیقاً مشاهده میکنید‬

‫در این مرحله‪ ،‬فقط مشاهدهست‪ ،‬تنها دیدن؛‬


‫نه توجه به چیزی چون دیگر نمیتوانید توجه و دقت کنید‪،‬‬
‫زیرا توجه و دقت خیلی کند است و دیدن خیلی سریع‪.‬‬

‫در این مرحله‪ ،‬مراقبهگران گاهی نور بسیار درخشانی را تجربه میکنند )ا ُ باسا ‪ (obhāsa‬که نشانه​​ای‬
‫از ذهن بسیار متمرکز ا​ست‪ .‬این نورهای درخشان میتوانند شکلها و رنگهای متفاوتی داشته باشند‪.‬‬
‫گاهی ستارهای بسیار درخشانی پدیدار شده و به سرعت میگذرد‪ ،‬گاهی از یک سمت ظاهر شده و از‬
‫برابر مراقبهگر عبور میکند و او بسیار عالقه​مند میشود‪ .‬گاه میبیند که نور درخشان متحرک مثل‬
‫)سماتا ‪ (samatha‬نیز چنین نورهایی تجربه‬ ‫ماه تابان بزرگتر و بزرگ​تر میشود‪ .‬در مراقبه آگاهی َ‬
‫میشوند‪ .‬این نشانه وجود تمرکز و نیرو در ذهن است‪.‬‬
‫گاه به نظر میرسد که زمان بسیار زود میگذرد این حالت بدین معنیست که ذهن بسیار سریع کار‬
‫)‪ (bhavańga‬می​کند‪ .‬در بین فرایندهای ذهنی‪ ،‬همیشه در انتهای هر کدام فاصلهای هست که باوانگا‬
‫مینامند‪ .‬وقتی فردی باوانگای زیادی داشته باشد‪ ،‬فاصله زیاد است‪ .‬در یک ثانیه اگر کسی فواصل‬
‫متعدد بینابین داشته باشد‪ ،‬پس در یک ثانیه میتواند فقط چیزهای کمی را تجربه کند‪ .‬اگر فاصلهها‬
‫کمتر باشند پس تجارب بیشتری خواهد داشت‪ .‬وقتی چیزهای بیشتری را تجربه میشود حس‬
‫میکنید زمان کند شده است‪ .‬اگر کوانتوم و نسبیت را مطالعه کرده باشید این مطلب را راحتتر‬
‫‪.‬میفهمید‬
‫وقتی ذهن تندتر کار کند‬
‫حس میکنید که زمان کند شده است‪ ،‬این خیلی واقعیست‪.‬‬
‫در مرحله دیگر از مراقبه وقتی ذهن فراتر از زمان و پدیدهها میرود‪،‬‬
‫در آن لحظه پدید آمدن و سپری شدن را نمیبینید‪،‬‬
‫دیگر زمان برای​تان وجود ندارد‪ ،‬بی زمانی‪،‬یا فرای زمان‪.‬‬
‫نوعی حالت است که زمان در آن وجود ندارد‪.‬‬

‫جنبه دیگر این مرحله این است که خِرد )نیانا ‪ (ñāņa‬بسیار واضح میشود‪ ،‬فرایند ذهنی فقط فرایند‬
‫ذهنی ناب است نه بودن‪ .‬در بارهاش فکر نمیکنید‪ ،‬فقط میبینید که روی میدهد‪ ،‬نه این که هست‪.‬‬
‫وقتی فرایند فیزیکی را تجربه میکنید همان را به وضوح‪ ،‬بی هیچ شکی‪ ،‬بی هیچ فکری میبینید‪.‬‬
‫تنها فرایند طبیعی را مشاهد میکنید و پدید آمدن و سپری گشنت را خیلی واضح‪ ،‬بی هیچ کوششی‪،‬‬
‫بسیار ساده و طبیعی میبینید‪ .‬دانشی روشن و واضح و مشخص‪ ،‬خِرد روشن‪ ،‬اعجابانگیز ست‪ .‬فرد‬
‫از این که ممکن است به چنین وضوحی شاهد خِرد باشد‪ ،‬متحیر میشود‪ .‬بیشتر اوقات خیلی گنگ‪،‬‬
‫کدر و خیلی گیج هستیم‪ ،‬چیزی را واضح نمیبینیم‪ .‬اما در این مرحله مراقبه بدون فکر کردن‪ ،‬وقتی به‬
‫چیزی توجه میکنیم آنرا خیلی واضح به همان صورتی که هست میبینیم‪ .‬گاهی خیلی احساس‬
‫رضایت و شادی میکنیم‪.‬‬
‫گاه شور وشعف بدن را سرشار می​کند‪ .‬ذهن بسیار آرام میگیرد و ‪ pīti)،‬شادی جذبه و کشش )پیتی‬
‫فکر کردن متوقف میشود‪ ،‬مشاهده بسیار واضح شده و دانش بصیرت خیلی آشکار و روشن میشود‪.‬‬
‫در این لحظات نوعی شعف پدیدار میشود‪ .‬اما شادی و شعف بیش از حد ذهن را خیلی آشفته‬
‫میکند و میتواند به آلودگی ذهن منجر گردد‪ .‬برای همین این مراحل را ویپاسانوپاکّیلِسا‬
‫ناپاکی حاصل از بصیرت مینامند‪ .‬این تجربه​ها به خودی خود ناپاکی ‪(vipassanupakkilesā)،‬‬
‫محسوب نمیشوند‪ .‬اگر متوجه باشیم و به این مراحل وابسته نگردیم‪ ،‬به این مراحل نبالیم و درک‬
‫اشتباهی از این تجربه​ها نداشته باشیم‪ ،‬در این صورت پدیدههایی هستند که نمایان و سپری‬
‫‪.‬میشوند‬
‫اما اگر به این مراحل وابسته شویم و به آن​ها ببالیم‪،‬‬
‫آن​گاه این مراحل میتوانند توجیه و درک نادرستی از نیبانا‬
‫به دست دهند؛ آن وقت است که ناپاکی و درک نادرست روی می​دهد‪.‬‬

‫سپس آرامش و سکون )پاسادی ‪(passaddhi‬؛ بدن و ذهن خیلی خنک میشود‪ ،‬خنکی واقعی‪ ،‬خیلی‬
‫مثل آن​که در اتاقی با تهویه​ی مطبوع نشستهاید‪ ،‬گاه قطره آب خنکی را روی بدن​تان حس میکنید‪،‬‬
‫حتی امکان دارد دمای بدن هم کاهش یابد‪ .‬در صومعهام دما سنج‪ ،‬دستگاه سنجش فشارخون و‬
‫اندازهگیری نبض داشتم‪ .‬گاهی این دستگاهها را به خودم میبستم و سعی میکردم فشارخون‪ ،‬نبض‬
‫و دمای بدنم را اندازه بگیرم‪ ،‬و واقعا همه​ی آنها کاهش مییافتند‪ ،‬آن​قدر پایین که متابولیسم بدن هم‬
‫کاهش مییافت‪ .‬فقط ذهن بود که خیلی فعال بود ولی نه با فکر کردن‪.‬‬

‫این نشان میداد که فکر کردن نیروی بیشتری مصرف میکند‪.‬‬


‫نگرانی نیز نیروی زیادی میبرد‪ .‬اگر فکر نکنید و نگران نشوید‪،‬‬
‫‪.‬ذهن با مصرف حداقل نیرو بسیار هوشیار میشود‬

‫نیز تجربه میشوند‪ ،‬چون در آن لحظه ذهن به آن​ها وابسته ‪ sukha)،‬شادی‪ ،‬رستگاری )سوکا‬
‫نمیشود و یا به چیزی نمیاندیشد‪ ،‬خیلی آزاد و شاد است‪ .‬این مانند یک تضاد است‪ .‬چگونه ممکن‬
‫است فرد با دیدن نمایان و بی​درنگ سپری شدن چیزها چنین احساس خوشحالی کند؟‬
‫است فرد با دیدن نمایان و بی​درنگ سپری شدن چیزها چنین احساس خوشحالی کند؟‬

‫شما احساس شادی میکنید چون کامال بدون وابستگیهستید‪.‬‬


‫عدم وابستگی شادمانی واقعی میآورد‪.‬‬
‫وابستگی بار سنگینی است‪.‬‬

‫بیشتر مردم حس می​کنند وقتی به خواستهشان برسند‬


‫آنگاه احساس شادی میکنند‪.‬‬
‫شادمانی واقعی در بینیازی و نخواسنت ا​ست‪.‬‬

‫درک این مطلب بسیار مشکل است‪ .‬اگر مراقبه نکرده باشیم و فقط درباره​​اش فکر کرده باشیم‪ ،‬آنرا‬
‫باور نمیکنیم‪ .‬در این مرحله ما اصالً چیزی نمیخواهیم‪ .‬خواستهای جز نیازهای اولیه نداریم‪.‬‬
‫اعتماد به نفس عمیق و اراده )آدیموکّا ‪ (adhimokkha‬وجود دارد‪ .‬در این مرحله مراقبهگر واقعا اعتماد‬
‫عمیقی به دامّا دارد‪.‬‬
‫این واقعیت است‪.‬‬
‫این تمرین فرد را واقعاً به درک عمیق و آزادی هدایت میکند‪.‬‬
‫دیگر هیچ شکی در این مورد ندارید؛‬
‫غلبه کامل بر تردیدها‪.‬‬

‫؛ وجود نیروی زیادی را تجربه میکنید و دیگر تنبل نیستید‪ paggaha).‬پس از آن نیرو و قدرت ) پاگاها‬
‫بدن دیگر احساس سنگینی نمیکند‪ .‬میخواهید به مراقبه ادامه دهید‪ ،‬دیگر احساس خستگی‬
‫نمیکنید و خوابآلود نیستید‪ .‬بعضیها اصالً نمیخوابند‪ ،‬و میتوانند شب و روز مراقبه کنند‪.‬‬
‫وقتی برای خوابیدن دراز میکشید‪ ،‬برنامه برای خوابیدن نریزید‪ ،‬اما تا جایی که ممکن است آگاه‬
‫باشید و وقتی که خواب​تان برد اشکالی ندارد‪ .‬بدن​تان نیاز به خواب داشته است‪ .‬پس از چند ساعت‬
‫‪.‬وقتی بیدار میشوید‪ ،‬واقعاً میخواهید مراقبه کنید و دیگر خوابآلود نیستید‬
‫اُپتّانام )‪ ،(Upƫƫhānaṃ‬هوشیاری‪ ،‬آگاهی بسیار دقیق و قدرتمند‪ .‬هر چند آگاهی و تمرکز به نحوی‬
‫مشابهاند ولی باهم متفاوتند‪ .‬وقتی تمرکز میکنیم ذهن روی چیز خاصی قرار میگیرد‪ ،‬اما شما در‬
‫واقع به دقت نمایان و سپری شدن را نمیبینید‪ .‬وقتی ذهن خیلی آگاه است‪ ،‬در حالی که بر فرایند‬
‫تمرکز دارید‪ ،‬نمایان و سپری شدن را میبینید آن هم بسیار دقیق‪ .‬مراقبه سَماتا )‪ (samatha‬تمرکز‬
‫عمیقی میدهد‪ ،‬اما دانش و بصیرت واضحی به شما نمیدهد‪ .‬وقتی که ذهن خیلی آگاه است‪ ،‬قدرت‬
‫تمرکز آن هم پرورش مییابد‪ .‬وقتی که تمرکز ذهن بیشتر و بیشتر شد میتواند تنها روی یک موضوع‬
‫مراقبه به مدت طوالنی تمرکز کند‪ .‬وقتی که متمرکزتر شد به دشواری از موضوع تمرکز آگاه میشود و‬
‫آنجا می​ماند‪ .‬گاه آگاهی از دست میرود‪ ،‬امٌا ذهن پرت و منحرف نمیشود‪ .‬ذهن خیلی ساکت و آرام‬
‫است و باز هم از موضوع مورد مراقبه آگاه است‪ .‬اگر متوجه شدید که چنین حالتی برای​تان پیش‬
‫آمده است‪ ،‬سعی کنید با معطوف کردن توجهتان به پدیده دیگر آگاهیتان را پرورش دهید‪ .‬اگر دو‬
‫پدیده را مورد توجه قرار دهید ذهن هوشیارتر و آگاهتر میشود‪.‬‬
‫وقت آگاهی خیلی قدرت گرفت‪ ،‬میتوانید هم​زمان از چیزهای زیادی آگاه باشید‪ ،‬سعی نمیکنید‬
‫متوجه یک یا دو موضوع باشید‪ ،‬سعی نمیکنید متوجه چیزی باشید‪ ،‬شما موردی را انتخاب‬
‫نمیکنید ‪ ،‬شما فقط آگاهید‪ .‬وقتی حضور دارید و آگاهید‪ ،‬میبینید هرچیزی هر موضوعی میآید و‬
‫با آن آگاهی برخورد )تماس میگیرد( میکند‪ ،‬اما اگر تعداد موضوع​ها خیلی زیاد شوند ذهن‬
‫نمیتواند بهخوبی حریف همه​ی آن​ها شود‪ ،‬و آشفته میشود‪ .‬وقتی از بین رفنت شفافیت ذهن را‬
‫تجربه کردید‪ ،‬سعی کنید تعداد موضوع​های مورد مراقبه را محدود کنید‪ ،‬آرام بگیرید و به یک یا دو‬
‫مورد توجه کنید‪ .‬نیاز دارید که خودتان را قدری سازگار سازید‪.‬‬
‫در ابتدا سعی می​کنیم که توجهمان را بر یک مورد متمرکز کنیم و ذهن سرگردان میشود‪ .‬ما متوجه‬
‫این سرگردانی شده و آنرا برمیگردانیم و متوجه مورد دیگری میکنیم‪ .‬باید به شدت کار کنیم‪ .‬در این‬
‫این سرگردانی شده و آنرا برمیگردانیم و متوجه مورد دیگری میکنیم‪ .‬باید به شدت کار کنیم‪ .‬در این‬
‫مرحله ذهن حضور دارد‪ ،‬همیشه حاضر است‪.‬‬
‫گاه آگاهی را همچون آیینه حس میکنید‪،‬‬
‫هر چه از برابرش عبور کند آنرا منعکس میکند‪،‬‬
‫شما خودبه​خود از آن آگاه میشوید‪.‬‬
‫دیگر نگرانی در باره آگاه شدن ندارید‪.‬‬

‫در این مرحله‪ ،‬آگاهی )ساتی ‪ (sati‬و درک خرد ناپایندگی )سماپاجانیا ‪ (sampajañña‬بسیار قدرتمند‬
‫هستند‪ ،‬حتی در مرحله قبلی هم این دو قوی بودند‪ .‬منظور این است که همواره آگاهی حضور دارد‪.‬‬
‫دیگر ناگزیر به انتخاب موضوع مراقبه نیستید‪ .‬آگاهی وجود دارد و خودبهخود از هر آنچه که هر‬
‫لحظه نمایان و سپری میگردد آگاه است‪ .‬مراقبه بسیار ساده و آسان میشود‪.‬‬
‫موضوع دیگر که در واقع مهمترین است‪ ،‬وابستگی ) نیکانتی ‪ (nikanti‬است‪ .‬تمامی این ‪ 9‬تجربه فوق‬
‫برای هر مراقبهگری کمو​بیش روی میدهد‪ .‬این عالمت متمرکزتر شدن ذهن و آگاهی بیشتر و بیشتر آن‬
‫است‪ .‬برای همین است که ما گاهی نور تجربه میکنیم‪ ،‬گاهی بصیرتی بسیار دقیق‪ ،‬و گاهی شعف‪،‬‬
‫آرامش‪ ،‬شادمانی‪ ،‬خوش و سعادت‪ ،‬و اعتمادبهنفس زیاد و انرژی از این قبیل‪...‬را تجربه میکنیم‪.‬‬

‫اینها همگی خوب هستند‪ ،‬و هیچ اشکالی ندارند‪ ،‬اما اگر به هر یک از آنها وابسته شوید‪ ،‬آلودگی‬
‫ذهنی ایجاد میکنید‪ .‬نور بهخودی​خود آلودگی نیست‪ .‬بصیرت روشن آلودگی نیست‪ .‬آنها خالص و‬
‫خوب هستند‪ .‬اما فقط وقتی به آنها وابسته شوید‪ ،‬آلودگی و ناخالصی محسوب میشوند‪.‬‬

‫وقتی به مشاهده روشن و واضح‬


‫وابسته میشوید‪ ،‬به آن میبالید‬
‫و میخواهید دوباره تجربهاش کنید‪.‬‬
‫این خواسنت وابستگیست‬
‫و آلودگی محسوب میشود‪.‬‬

‫هر یک از تجارب زیر میتواند منجر به وابستگی شود‪ ،‬حرص و آز ) تنها ‪ ،(taņhā‬غرور )مانا ‪ (māna‬و‬
‫تفسیر یا درک نادرست )دیتی ‪ .(diƫƫhi‬وقتی ما نورهای روشن و واضح میبینیم‪ ،‬گاهی نور پراکنده و‬
‫بیشکل است‪ ،‬ما آنرا در ذهن بسیار درخشان حس میکنیم‪ .‬و چون ذهن خیلی هوشیارست ما‬
‫درخشندگی را تجربه میکنیم‪ .‬بعضی افراد این تجربه را اشتباها ً به روشنضمیری تعبیر میکنند‪.‬‬
‫"حاال من روشنضمیر شدهام‪ ،‬ذهنم بسیار واضحست‪ ،‬رها‪ ،‬و در صلح و آرامش است"درونم بسیار‬
‫روشن است‪ ،‬از این بهتر نمیشود‪ .‬این چنین تعبیری "درک نادرست" است‪ .‬حرص و آز )تنها ‪،(taņhā‬‬
‫غرور )مانا ‪ (māna‬و تفسیر یا درک نادرست )دیتی ‪(diƫƫhi‬پدیدار شدهاند‪ ،‬که آلودگیهای ذهنیاند‪ .‬ده‬
‫آلودگی در ویپاسانا وجود دارد؛ نه تای اول بهخودی​خود آلودگی محسوب نمیشوند‪ .‬فقط دهمی‬
‫آلودگیست‪ .‬خواهش میکنم این موضوع را درک کنید‪ .‬زیرا در ُاپِکا )تعادل ذهن ( وقتی که ما چنان‬
‫متعادل میشویم که نیاز نداریم برای مراقبه کوششی کنیم و مراقبه به​خودی​خود روی میدهد‪ ،‬آن​گاه‬
‫فکر میکنیم که نیاز به هیچ کاری نیست‪ ،‬فقط راحت آرام بگیریم‪ .‬اگر چنین کنید در ابتدا احساس‬
‫بسیار خوبی میکنید؛ نیاز به کوششی نیست‪ ،‬بسیار راحت و آسوده سرشار از صلح‪ ،‬آرامش و‬
‫رهایی هستید‪ .‬اما پس از مدتی ذهن انرژیاش را از دست میدهد‪ ،‬کند وخوابآلود شده تیزی و‬
‫آگاهی​​اش از دست می​رود‪ ،‬پس از مدتی تمرکزش را هم از دست میدهد‪ .‬هر وقت چنین چیزی را‬
‫تجربه کردید‪ ،‬مهم است که به خودتان یادآور شوید که این حالت به خودیخود آلودگی نیست‪ .‬فقط‬
‫وابستگی‪ ،‬غرور یا درک نادرست آلودگیست‪.‬‬
‫نورهای درخشان هم میتوانند در مراقبه​ی سَماتا فقط با تمرکز محض دیده شوند‪ ،‬همچنین به علت‬
‫بصیرت ویپاسانا نیز نور مشاهده می​شود؛ ادراک چنان واضح و دقیق می​شود که نور بسیار‬
‫درخشانی را درون خود حس می​کنید‪ .‬در واقع ما اینها را از همان ابتدای ویپاسانا تجربه میکنیم‪.‬‬
‫حتی در اولین بصیرت که ذهن آرام و پاک میشود‪ ،‬آگاهی و تمرکز )سَمادی( کامال قوی میشود‪ ،‬گاه‬
‫شروع به تجربه نور‪ ،‬یا شادی )پیتی ‪ ،(pīti‬شعف‪ ،‬همچنین جذبه را تجربه میکنیم‪ ،‬هرچند در این‬
‫مرحله چنان قدرت میگیرند‪ ،‬که بعضی افراد بنابر شخصیتشان تصویرهای گوناگونی مثل تصویر‬
‫مرحله چنان قدرت میگیرند‪ ،‬که بعضی افراد بنابر شخصیتشان تصویرهای گوناگونی مثل تصویر‬
‫بودا و منظرهای آرام و سرشار از صلح میبینند‪.‬‬
‫چون من منظرهای زیبای طبیعی را دوست دارم و عاشق طبیعت​ام‪ ،‬میل دارم که بیشترچنین مناظری‬
‫را ببینم‪ ،‬کوهها‪ ،‬دریاچهها‪ ،‬و گاهی سطح دریاچهها مانند آئینه تابناک است‪ .‬برحسب نوع‬
‫شخصیت فرد‪ ،‬چنین تصوراتی در ذهن پدید میآید‪ ،‬خیلی روشن و واضح‪ ،‬انگار دارید در محل به آن‬
‫نگاه میکنید‪ .‬در بعضی موارد آنها را میتوانید تفسیر کنید‪ ،‬اما تفسیر کردن مهم نیست‪ .‬شما‬
‫شخصیت خودتان را هم میتوانید تفسیر کنید‪ .‬فردی که طبیعتاً نفرت در نهادش دارد‪ ،‬تصویرهای‬
‫و اعتماد به )‪ saddha‬ناخوشآیند مثل جسد و صورتهای زشت میبیند‪ .‬فردی که باور و ایمان )سَدّا‬
‫نفس زیادی دارد ممکن است تصویرهای زیبایی از بودا ببینید؛ گاه بودا را زنده‪ ،‬واقعی‪ ،‬و در حال‬
‫راه رفنت و انجام کاری می​بینید‪ .‬شما واقعاً آن بودای حقیقی را نمیبینید بلکه ذهن​تان آنرا خلق‬
‫‪.‬کرده است‬

‫وقتی چیزهایی را میبینید‪ ،‬مهم نیست چه باشند‪ ،‬فقط‬


‫به آن توجه کنید‪ ،‬هیچ چیز را تفسیر نکنيد‪،‬‬
‫چون موقع تفسیر فکر میکنید‪.‬‬
‫موقع فکر کردن هوشیاری و تمرکز را از دست میدهید‪ ،‬و‬
‫آگاهی کاهش مییابد‪.‬‬

‫موقعی که این نورها را میبینید احساس سبکی هم میکنید‪ .‬فکر میکنید چون روشن ضمیری را‬
‫تجربه کردم این نورها را میبینم‪ ،‬این درک نادرستی است‪ .‬فرد به علت احساس شادی و سبکی زیاد در‬

‫او نوعی زیاده خواهی و حرص و آز ایجاد میشود‪ .‬گاهی هم فکرها به سراغمان میآیند‪ ،‬ما‬
‫پدیدهای را می​بینیم که نمایان و سپری می​شوند و فکر میکنیم ‪ ،‬اه‪ ...‬این واقعا ناپایندگی​ست‪ .‬حتی‬
‫موقع فکر کردن‪ ،‬آگاهی ذهن هنوز هم بسیار دقیق است و فکر میکنید که "درک​ام خیلی واضح‬
‫است"‪ .‬شما خودتان را با درک​تان مشخص میکنید‪ .‬این میشود درک من‪ ،‬خرد من‪ ،‬بصیرت من و" مال‬
‫من" که ناپاکی و آلودگی ذهن هستند‪ .‬بصیرت ناپاکی ذهن نیست‪ ،‬اما " مال من" ناپاکی و آلودگی‬
‫ذهن است‪.‬‬
‫شیفتگی شدیدی پیش میآید‪ ،‬میتواند چون موجی سراسر بدن را طی کند‪ ،‬گاهی حس میکنید‬
‫بدن​تان به طور شناور باال آمده است‪ ،‬یا دیگر وزنی ندارد‪ ،‬یا همه بدن ناپدید شده و فقط ذهن هست و‬
‫آگاهی آن‪ .‬فرد ممکن است ازهوش برود و دیگر از چیزی آگاه نباشد‪ .‬در بعضی موارد شخص حس‬
‫میکند چون همه پدیدههای فیزیکی و ذهنی ناپدید شده​اند‪ ،‬او روشن ضمیر شده است‪ .‬یک جنبه‬
‫روشنضمیری توقف پدیدههای فیزیکی و ذهنیاست‪ ،‬اما در این مرحله این روشن ضمیری واقعی‬
‫نیست‪ .‬فقط ذهن برای لحظه​ی کوتاهی متوقف شده است‪ ،‬نوعی خالء ذهنی است‪ ،‬اما دوباره‬
‫آگاهیتان را به سرعت باز مییابید و میبینید که فاصلهای افتاده بود‪.‬‬
‫آگاهیتان را به سرعت باز مییابید و میبینید که فاصلهای افتاده بود‪.‬‬

‫تفاوت بین این حالت و روشنضمیری در این است که‬


‫وقتی که به وجود فاصله پی میبرید‪ ،‬تیزی و وضوح ذهن‬
‫به همان صورت باقی است‪ ،‬شما همان پدیده را به همان‬
‫صورت دوباره میبینید‪.‬‬

‫وقتی روشنضمیری واقعی روی میدهد‪ ،‬ذهن پس از آن کمی آهسته میشود‪ ،‬دیگر به تیزی که بود‬
‫نیست‪ .‬هرچند که آگاهی و تمرکز هنوزحضور دارند‪ ،‬ذهن دیگر دقیق و سریع نیست‪ .‬از این رو این‬
‫خالء روشنضمیری واقعی نیست‪.‬‬
‫گاهی آرامش هم بسیار قدرت میگیرد‪ ،‬ذهن و جسم خیلی آرام میگیرند و بعد فقط برای چند لحظه‬
‫کوتاه بی​هوش میشوند‪ .‬گاه تمرکز )سَمادی ‪ (samādhi‬بسیار عمیق شده و موضوع مراقبه خیلی‬
‫ضعیف و محو میگردد‪ ،‬ذهن تهی میشود‪ ،‬و ناآگاهی روی میدهد‪ .‬بدن به همان صورت باقی‬
‫میماند‪ ،‬خیلی آرام‪ ،‬بیحرکت و بدون فرو افتادن‪ .‬اگر خوابآلود شوید بدن فرو میافتد‪ .‬اما در این‬
‫نوع سَمادی بدن فرو نمیافتد‪ ،‬حتی اگر چند لحظه هم خواب​تان ببرد‪ .‬گاهی به خاطر اُپِکّا‪ ،‬یعنی‬
‫تعادل‪ ،‬شما دیگر نگران مراقبه نیستید‪ .‬در ابتدا خیلی نگرانید‪ " ،‬آیا من آگاهم‪ ،‬آیا ذهنم همین جاست‪،‬‬
‫آیا ذهنم سرگردانست؟ " نگرانی و افکار زیادی در باره مراقبه وجود دارند‪ ،‬اما در این مرحله فکر و‬
‫نگرانی در باره مراقبه وجود ندارد‪.‬‬
‫ذهن خیلی آرام و راحت است‪ ،‬و پس از مدتی از هوش میرود‪ .‬وقتی خیلی راحتاید بیهوش‬
‫میشوید‪.‬گاهی فقط یک خواب واقعیست! این خواب خیلی با خواب عادی تفاوت دارد‪ .‬معموال وقتی‬
‫که میخوابید بدن نمیتواند خودش را در وضعیت نشسته نگه دارد‪ ،‬بدن خیلی سست و بیحال‬
‫میشود‪ .‬موقع مراقبه ذهنتان میتواند خیلی آرام گیرد و سرشار از صلح باشد و تمرکز بسیار‬
‫قدرتمند گردد‪ ،‬در این حال اگرخو​اب​تان میبرد بدنتان سست و شل نمی​شود و وضعیت خود را حفظ‬
‫میکند‪ .‬وقتی بیدار میشوید ذهن هنوز هم بسیار واضح است‪ ،‬و اصال​ً خواب​آلود نیستید‪ .‬آمادهاید‬
‫که دوباره مراقبه کنید‪ .‬افراد زیادی را سراغ دارم و نیز خودم تجربه کردهام‪ ،‬پس از چندین ساعت‬
‫نشست در روز‪ ،‬گاهی به مدت طوالنی خواب​مان میبرد‪ .‬موقع بیدار شدن ذهن بسیار سرحال‪،‬‬
‫هوشیار و روشن است و خودبهخود در لحظه بیداری دوباره شروع به مراقبه میکنید‪ .‬معموال مردم‬
‫وقتی بیدار میشوند واقعا نمیدانند که بیدارند‪ .‬رویاها و افکار مبهم و گنگ برای مدت مدیدی به‬
‫سراغ​شان میآید و فرد آهسته بیدار میشود؛ اما برای مراقبهگر به محض بیداری‪ ،‬اولین آگاهی با‬
‫مراقبه توام است؛ چنین آمادگی بسیارخوبست‪.‬‬
‫در این مرحله به طور اعجابآوری فرد در رویا مراقبه میکند‪ .‬هرگز چنین چیزی شنیدهاید؟ میتوانید‬
‫در خواب و رویا مراقبه کنید؟ به عنوان نوعی آزمایش استادم مرتب از من میپرسید"میتوانید در‬
‫خب‪ ،‬سعی کن آگاهتر باشی‪،‬‬ ‫خواب و رویا مراقبه کنید؟" و من پاسخ میدادم" هنوز نه" ‪ ،‬گفت " ّ‬
‫آگاهتر‪ ،‬و بیشتر مراقبه کن"‪ .‬سعی میکردم بیشتر مراقبه کنم‪ ،‬یک بار من در خواب و رویا مراقبه کردم‬
‫و خیلی خوشحال شدم چون چیزی برای گفتن به استاد داشتم‪ .‬ما میخواهیم استاد​مان را خوشحال‬
‫کنیم و همچنین می​خواهیم فکر کند ما خیلی خوبیم‪ .‬برای همین به سراغ او رفتم و منتظرش شدم‬
‫پس از مدتی پیدایشان شد گفتم "من چیزی دارم که به شما بگویم"‪ .‬خیلی جوان بودم‪ ،‬و به نوعی‬
‫خیلی بچهگانه‪ ،‬همچنین بسیار ناپخته‪ ،‬اما خیلی خوشحال بودم‪ ،‬بدین ترتب به او گفتم‪ .‬او نشست‬
‫‪.‬و با لٌذت گوش داد‪ ،‬با لبخند‪ ،‬گفت خیلی خوب‪ ،‬آگاهیت قوی​تر شده است‬
‫‪.‬و با لٌذت گوش داد‪ ،‬با لبخند‪ ،‬گفت خیلی خوب‪ ،‬آگاهیت قوی​تر شده است‬

‫پس میتوانیم حتی نا خودآگاهانه هم مراقبه کنیم‪،‬‬


‫مراقبه عادت​مان میشود‪.‬‬
‫رویا هنگام خواب انعکاس کارهایی​ست که در روز انجام داده​ایم‪.‬‬

‫دکتر درخواب اتفاقاتی مثل عمل جراحی‪ ،‬اندازهگیری دمای بدن‪ ،‬تزریق‪ ،‬توصیه الزم به بیمار را‬
‫میبیند‪ .‬کسانی که در فروشگاه کار میکنند خواب فروش اجناس را میبینند‪ .‬دانشآموزی که خودش‬
‫را برای امتحان آماده میکند‪ ،‬خواب امتحان را میبیند‪ ،‬من خودم بارها این خواب را دیدهام‪ ،‬خیلی‬
‫ناراحت کننده است‪ ،‬گاه جا میاندازم‪ ،‬نمیتوانم جواب پرسش را بدهم! کامال طبیعیست که خواب‬
‫آنچه را که عادت به انجامش دارید ببینید‪ .‬پس مراقبه کردن در خواب عالمت آناست که مراقبه‬
‫عادت​تان شده است‪ .‬لحظهای که بیدار میشوید آماده مراقبهاید‪ .‬پس از مدتی دیگر خواب نمیبینید‪،‬‬
‫یا خیلی به ندرت خواب میبینید‪ .‬میخوابید و وقتی برمیخیزید آماده مراقبهاید‪ ،‬در این فاصله هیچ‬
‫خوابی نمیبینید‪.‬‬
‫ارهنت دیگر خواب نمیبیند‪.‬‬
‫خواب دیدن نوعی توهم )موها ‪ (moha‬است‪،‬‬
‫چیزی در ناخودآگاه روی میدهد؛ موها معانی بسیاری دارد؛‬
‫مثل حماقت‪ ،‬سردرگمی‪ ،‬و توهم‪..‬‬
‫برای ارهنت چیزی به عنوان ناخودآگاه وجود ندارد‪.‬‬
‫خودآگاه و ناخودآگاه یکی میشوند‪.‬‬

‫اغلب مردم بیشتر ناخودآگاه​اند تا خودآگاه؛‬


‫حتی در بیداری فکرهای ناخودآگاه زیادی ادامه مییابند‪،‬‬
‫اما برای مراقبهگر این فکرها آگاهی میشوند‪.‬‬

‫مراقبهگر با این روش میتواند ذهن ناخودآگاه را تغییر دهد که این موضوع به نظر بیشتر‬
‫روانشناسان بسیار عجیب میآید‪ .‬از این راه است که مراقبه شخصّیت افراد را عوض میکند‪ .‬راه‬
‫شخصیت افراد موثر باشد‪ .‬بسیاری از بیماران‪،‬‬
‫ّ‬ ‫دیگری وجود ندارد که به اندازه مراقبه در تغییر‬
‫نگرانی و اختالل عصبی بدون این که مجبور باشید کاری برای​شان انجام دهید؛ خودبهخود ناپدید‬
‫میشوند‪ .‬این راه خوبی برای پرورش کیفیتهای نیک و غلبه بر عادات ناپسند است‪ .‬در این مرحله‬
‫بسیاری از مردم‪ ،‬حتی سیگار کشیدن را ترک میکنند‪ .‬سیگار کشیدن در واقع شکسنت اصول اخالقی‬
‫)سیال( نیست‪ ،‬اما بسیاری از افراد آن​را ترک میکنند‪ .‬حتی نوشیدن زیاد چای و قهوه را هم کنار‬
‫میگذارند‪ .‬هر نوع وابستگی و اعتیادی را کنار میگذارند‪ .‬در واقع شما کوششی برای ترکش‬
‫نمیکنید‪ ،‬اما حس میکنید دیگر دوست ندارید ادامه دهید‪ .‬بسیاری از دوستانم که به الکل و کشیدن‬
‫سیگار معتاد بودند‪ ،‬آنرا به همین سادگی ترک کردند‪.‬‬
‫همچنین در این مرحله نیز‪ ،‬نه تنها بیماریهای روانی بلکه بسیاری از انواع بیماریهای واقعی‬
‫جسمانی هم دیگر وجود ندارند‪ .‬آرامش و پیتی)شعف‪ ،‬سرخوشی( که بسیار نزدیک و مشابه هم‬
‫هستند‪ ،‬نیروی درمانی فوق​العادهای دارند‪ .‬برای همین است که از مردم میشنوید که پس از مراقبه بر‬
‫بیماری غلبه یافته​اند‪ .‬بر ترس​های بسیار و بر بیخوابی نیز غالب شده​اند‪ .‬وقتی آرامش و سکون‬
‫)پاسادی ‪ (passaddhi‬زیادی برقرار شد افراد دیگر نمیخواهند به جاهای شلوغ و پرسروصدا بروند‪.‬‬
‫از فعالیتهای غیر الزم و مزاحمت​های ناخواسته اجتناب میکنند‪ .‬فقط دوست دارند در جای دور با‬
‫از فعالیتهای غیر الزم و مزاحمت​های ناخواسته اجتناب میکنند‪ .‬فقط دوست دارند در جای دور با‬
‫آرامش و صلح بسیار زندگی و فقط مراقبه کنند‪.‬‬
‫در این مرحله وقتی راه میروید حس میکنید بدنتان وزنی ندارد‪ .‬فقط فکر برداشنت گامی را میکنید‬
‫و گام برداشته شده است‪ .‬شما از آن آگاه​اید ولی وزن را حس نمیکنید‪ .‬پشت هم یکی پس از دیگری‬
‫گام برمیدارید‪ ،‬حس میکنید در هوا راه میروید‪ ،‬فقط تماسی را به زحمت با زمین حس میکنید‪،‬‬
‫احساس تماس را دارید ولی وزن را حس نمیکنید‪ ،‬میتوانید خیلی سریع بروید‪ ،‬حس میکنید انگار‬
‫میدوید‪ .‬نه گزش و نه دردی و نه گرمایی حس میکنید‪ .‬ذهن پرت نمیشود‪ .‬در زیر اشعار )گاتا‬
‫‪:‬بخوانید )‪ dhammapada‬بسیار خوبی از مجموعه​ی گفتار بودا )دامماپادا )‪gāthā‬‬

‫‪Suññāgāraṃ paviƫƫassa, santacittassa bhikkhuno,‬‬


‫‪Amānusī ratī hoti, sammā dhammaṃ vipassato. ≈Dhpd 373‬‬

‫ّاسا بیکّونو‬
‫سنتَچیت ّ‬
‫ّاسا َ‬
‫‪Suññāgāraṃ‬کسی که در جای بسیار آرامی مراقبه میکند )سونیاگا َرم پَویت ّ‬
‫فرای فرد ​عادی‪ ،‬خوشبختی و شادی تجربه میکند ‪paviƫƫassa, santacittassa bhikkhuno)،‬‬
‫ویپاساتو ‪)Amānusī ratī hoti).‬آمانوسی َرتی هوتی‬
‫ّ‬ ‫)سمّ ا دامّام‬
‫چون دامما را تجربه میکند َ‬
‫‪sammā dhammaṃ vipassato).‬‬

‫‪Yato yato sammasati, khandhānaṃ udayabbayaṃ,‬‬


‫‪Labhati pīti pāmojjaṃ, amataṃ taṃ vijānataṃ. Dhpd 374‬‬

‫هرگاه کسی کاندا یعنی پنج مجموعه را رعایت کند‪ ،‬و نمایان و سپری شدن را نیز مشاهده کند )یاتو‬
‫سمّ اساتی کاندانام اُدایابّایام ‪ (Yato yato sammasati, khandhānaṃ udayabbayaṃ‬او شادی‬ ‫یاتو َ‬
‫َ‬
‫و لذت دامما را تجربه میکند )لباتی پیتی پاموجّ ام ‪ .(Labhati pīti pāmojjaṃ‬این نیروبخش افراد‬
‫خردمندست )اماتَم تَم ویجاناتَم ‪ .(amataṃ taṃ vijānataṃ‬آنان این راه را که به سوی رهایی​ست‬
‫تجربه میکنند‪.‬آنان قبول دارند که این تمرین به سوی رهایی​ست‪.‬‬
‫شما از این باور مطمئن هستید‪ .‬برای همین است که به شما می​گویم وقتی به این مرحله می​رسید در‬
‫مسیر درست پیش می​روید‪ .‬در واقع یاد گرفته​اید که چگونه مراقبه کنید؛ در این مرحله تمرین مراقبه‬
‫بسیار قدرتمندست‪ .‬این مرحله را باالوا‪-‬ویپاسانا )‪ (balava-vipassanā‬می​نامند‪ .‬باالوا یعنی خیلی‬
‫قوی‪ .‬قبل از این مرحله تارونا )‪ (taruņa‬نام دارد؛ تارونا یعنی ضعیف‪ ،‬جوان‪ ،‬خام‪ .‬در این مرحله‬
‫مراقبه پختگی یافته است‪ ،‬ویپاسانا )بصیرت( بسیار قدرتمندست‪.‬‬
‫در این مرحله مورد دیگری که می​تواند مراقبه​گر را منحرف کند این است که به علت باور و اعتماد‬
‫بسیار به تمرین‪ ،‬و نیز به علت تجربه سبکی و رهایی و شعف خیلی زیاد‪ ،‬می​خواهد همه را به مراقبه‬
‫‪.‬کردن تشویق کند‬
‫مراقبه کنید‪ ،‬مراقبه کنید‪ ،‬هر چه تا به حال می​کردید رها و مراقبه کنید‪،‬‬
‫او می​خواهد همه را به مراقبه کردن ترغیب کند و به آنان آموزش دهد‪.‬‬
‫اما اگر به این کار ادامه دهید مراقبه​ی خودتان را خراب کرده​اید‪.‬‬
‫مراقبه را برای آموزش دادن متوقف نکنید‪ .‬فقط به تمرین ادامه دهید‪.‬‬
‫دیگران را به این کار تشویق نکنید‪ .‬بعداً می​توانید این کار را انجام دهید‪.‬‬
‫اما تشویق نکردن بسیار مشکل است‪ ،‬مقاومت در برابر این کار بسیار سخت است‪.‬‬

‫در این مرحله رفنت آگاهی )هوشیاری( را به سوی موضوع مراقبه و تماس آن دو را باهم تجربه‬
‫می​کنید‪ .‬مورد مراقبه ذهن را ملس می​کند و به آن تماس می​گیرد‪ .‬مورد مراقبه در تماس با خودآگاه‬
‫بسیار روشن و واضح می​شود‪ .‬قبل از این مرحله تماس )پاسا ‪ (phassa‬را درک نمی​کنیم که چه معنی‬
‫دارد‪ .‬ما راجع به آن شنیده​ایم و در باره​اش فکر کرده​ایم اما واقعاً آنرا تجربه نکرده​ایم‪ .‬هرچند که در این‬
‫مرحله می​توانیم به وضوح تماس ذهن و موضوع مراقبه را واقعا تجربه ​کنیم‪ .‬اما گاهی ذهن به سوی‬
‫موضوع مراقبه می​رود‪ .‬مثال‪ ،‬قبل از این مرحله مثل این است که توپ تنیسی را به سمت دیواری پرت‬
‫کنیم‪ .‬توپ به دیوار می​خورد و به سمت ما برمی​گردد‪ .‬اما در این مرحله توپ خیلی چسبنده​ست و به‬
‫دیوار می​چسبد‪ .‬وقتی که ذهن به موضوع مراقبه برمی​خورد‪ ،‬به آن می​چسبد‪ .‬آگاهی نمی​گریزد‪ ،‬پرت‬
‫و پراکنده نمی​شود‪ .‬قبل از این مرحله ما گاهی باید سعی می​کردیم که موضوع مراقبه را پیدا کنیم‪،‬‬
‫اما در این مرحله به کوشش نیازی نیست‪ .‬موضوع مراقبه به خودآگاه‪ ،‬به هوشیاری ما می​آید و گاه‬
‫آگاهی آنجا آماده و حضور دارد‪ .‬گرچه به خاطر جذابیت فوق​العاده‪ ،‬شعف‪ ،‬انرژی و شفافیت این‬
‫مرحله به آن وابسته می​شویم و نمی​خواهیم مراقبه را متوقف کنیم و هر چند این خود حُ سن چنین‬
‫وضعیتی محسوب می​شود زیرا دیگر تنبلی نمی​کنیم و حواس​مان پرت نمی​شود‪ .‬اما از طرف دیگر‬
‫به این مرحله وابسته شده​ایم و بیشتر اوقات آنرا وابستگی نمی​دانیم‪.‬‬
‫به این مرحله وابسته شده​ایم و بیشتر اوقات آنرا وابستگی نمی​دانیم‪.‬‬

‫صرفا ً چنین فکر کنیم "خیلی خوشحالم که مراقبه می​کنم‪ ،‬مراقبه کردن را دوست دارم"‪.‬‬
‫چگونه وابستگی را تشخیص دهیم؟‬
‫اگر دوباره چنین تجاربی نداشتید و احساس شادی نمی​کردید‪" ،‬من دوباره آن حالت را می​خواهم‬
‫چه کنم که دوباره به آن دست یابم؟" این نشان می​دهد که به آن وابسته ​شده​اید‪.‬‬
‫هر چه برای بدست آوردن مجدد آن بیشتر بکوشید‪,‬‬
‫کار مشکل​تر می​شود‪ .‬خیلی مورد پیچیده است‪.‬‬

‫در این مرحله بسیار اهمیت دارد که از قصد و نیٌت خود آگاه باشید‪.‬‬
‫ذهن خود را بنگرید و ببینید‪" ،‬اکنون سعی دارم چه​کار کنم؟ آیا می​خواهم به آن مرحله برسم؟"‬

‫مثال گاهی باید برای غذا خوردن بیرون بروید و چیزی بخورید و کم و بیش حواس​تان پرت می​شود‪.‬‬
‫پس از صرف غذا وقتی که به مراقبه باز می​گردید و انتظار داشته باشید دوباره به همان مرحله برسید‪،‬‬
‫این توقع سدی بازدارنده است‪.‬‬

‫وقتی مراقبه می​کنیم باید به خودمان یادآور شویم‪،‬‬


‫" من سعی ندارم که کاری بکنم‪ .‬سعی نمی​کنم به جایی برسم‪.‬‬
‫سعی ندارم مرحله​ای را که قبال آزمودم دوباره تجربه کنم؛‬
‫فقط می​کوشم از آن​چه که اکنون روی می​دهد آگاه باشم!"‬
‫مطلب خیلی ساده​ای​ست‪.‬‬

‫ما سعی نداریم چیزی به دست​آوریم یا به مرحله​ای برسیم‪.‬‬


‫کار ما این است که اکنون و اینجا باشیم‪،‬‬
‫تا به آنچه اکنون روی می​دهد توجه داشته باشیم‪.‬‬

‫مهم نیست که تا چه حد استاد​مان اخطار بدهد‪ ،‬اگر چنین چیزهایی روی دهد بازهم وابسته​‬
‫می​شویم‪ ،‬و به غلط تفسیر می​کنیم‪ ،‬که این مرحله​ای​ست که باید از آن بگذریم‪ .‬مهٌم​ترین موضوع این‬
‫است که به آن نچسبیم‪ .‬اگر چنین چیزی روی دهد و ما با استاد باشیم و موضوع را با او مطرح‬
‫کنیم‪ ،‬استاد​مان می​گوید" ببین داری وابسته می​شوی‪ ،‬اول از همه مواظب این وابستگی باش" او‬
‫نمی​گوید آنرا رها کن‪ ،‬چون اگر ابتدا این وابستگی را مشاهده نکنی چگونه می توانی آنرا رها سازی؟‬
‫این وابسته شدن ناآگاهانه صورت می​گیرد‪ .‬ابتدا باید از آن آگاه شوید‪.‬‬
‫این توصیه معنای وسیعی دارد‪ .‬بر هر چه که می​خواهیم غالب شویم‪ ،‬ابتدا باید از آن آگاه گردیم‪ .‬هر‬
‫آنچه که باشد‪ ،‬بدون آگاهی از آن قادر به غلبه بر آن نیستیم‪ .‬بنابراین استاد متذکر می​شود‪" ،‬ذهنت را‬
‫مشاهده کن و وابستگی را در آن ببین"‪ .‬اگر بتوانی آنرا ببینی ضعیف و ضعیف​تر شده و از بین‬
‫می​رود‪ ،‬ولی دوباره برخواهد گشت‪ ،‬آنرا مشاهده می​کنید‪ .‬از بین می​رود و بعد دوباره برمی​گردد‪ .‬پس‬
‫‪.‬از دفعات معدودی از بین رفته و دیگر باز نمی​گردد‬
‫‪.‬از دفعات معدودی از بین رفته و دیگر باز نمی​گردد‬

‫شما درخواهید یافت که وابستگی به این مراحل نشاط​آور‪ ،‬و به این‬


‫تجارب خوب‪ ،‬مسیر درستی نیست‪،‬‬
‫وابستگی هر چه که باشد‪ ،‬مسیر نادرستی است‪.‬‬
‫حتی تجارب مراقبه‪ ،‬اگر وابسته​ی آن شوید مسیرتان نادرست است‪.‬‬
‫اگر وابستگی را ببینید و بر آن غلبه یابید‪،‬‬
‫می​فهمید که توجه به آن​چه اکنون در بدن یا ذهن روی می​دهد‪ ،‬مسیر درست است‪.‬‬

‫ماگاماگا‪-‬نیاناداسانا‪-‬ویسودی )‪ (Maggāmagga-ñāņdassana-visuddhi‬می​نامند‪ .‬ماگا‬


‫ٌ‬ ‫این درک را‬
‫یعنی مسیر‪ ،‬آماگا یعنی خارج از مسیر‪ ،‬دیدن راه از بی​راهه‪ .‬درک واضح این دو‪ ،‬نوعی خلوص و‬
‫ماگاماگا‪-‬نیاناداسانا‪-‬ویسودی ؛ ویسودی به معنی خلوص و‬
‫ٌ‬ ‫پاکی ذهن است‪ ،‬خلوص درک یعنی‬
‫پاکی​ست‪.‬‬
‫ما همگی‪ ،‬هر از گاهی‪ ،‬راه نادرست را طی می​کنیم‪ ،‬اشکالی ندارد‪ ،‬خب پیش می​آید‪ ،‬اما اکنون آنرا‬
‫مشاهده کنید و سپس به مسیر درست برگردید‪ .‬اشتباه کردید‪ ،‬امٌا از آن بیاموزید‪ ،‬خودتان را اصالح‬
‫‪.‬کنید و کار درست را انجام دهید‪ .‬با این روش ا​ست که می​آموزیم و رشد می​کنیم‬

‫بدون انجام هیچ اشتباهی‪ ،‬و بدون اصالح آن نمی​توانیم‬


‫بیاموزیم و رشد کنیم‪ .‬پس اشکالی ندارد‪.‬‬
‫اشتباه کنید! اما همان اشتباه را دوباره و دوباره تکرار نکنید‪.‬‬

‫مختصر اینکه در مراحل ابتدایی مراقبه ابتدا کیفیت​های طبیعی پدیده​های ذهنی و فیزیکی را‬

‫مشاهده کنید‪ .‬بعداً به طور کلی ناپایندگی و نارضایتی‪ ،‬عدم وجود منیّت‪ ،‬ناپایندگی هستی‪ ،‬عدم‬
‫کنترل‪ ،‬و به نوعی خالء و تهی بودن را می​بینید‪ .‬سپس نمایان و سپری شدن را خیلی روشن و واضح‬
‫مشاهده می​کنید‪ .‬پس از این که سپری شدن را مشاهده کردید‪ ،‬وقتی شروع به مشاهده نمایان و‬
‫سپری شدن می​کنید‪ ،‬ابتدا فقط نمایان شدن را می​بینند نه سپری شدن را‪ .‬قبل از دیدن سپری شدن یک‬
‫پدیده‪ ،‬نمایان شدن پدیده​ی دیگری را می​بینید؛ بدین صورت ادامه می​یابد؛ چیزی پدید می​آید‪ ،‬چیز‬
‫دیگری پدید می​آید‪ .‬پس از این ما نمایان شدن و سپری شدن را می​بینیم ‪ ،‬یک فاصله و دوباره یک‬
‫نمایان و سپری شدن و فاصله​ی بعدی را ‪ ،‬بدین ترتیب فاصله​ها را هم می​بینیم‪ .‬پس از مدتی به‬
‫سپری شدن توجه بیشتری می​کنید‪ ،‬سپری شدن‪ .‬دیگر به نمایان شدن چندان توجهی نمی​کنید‪ .‬در‬
‫‪.‬این مرحله ناپایندگی واضح​تر و واضح​تر می​شود‪ ،‬همه چیز به سرعت سپری می​شوند‬
‫وقتی ناپایندگی راخیلی روشن و واضح می​بینید‪ ،‬در این بصیرت‬
‫نارضایتی را هم می​بینید‪ ،‬چرا؟ چون چیزی که پدید می​آید به سرعت هم ناپدید می​شود‪،‬‬
‫چگونه می​توان از این فرایندرضایتی داشت؟ چگونه می​توان روی آن حساب کرد یا وابسته​اش شد؟‬

‫می​توانید ببینید که در هر لحظه تولد و مرگی روی می​دهد‪ .‬هیچ چیزی را نمی​توانید نگه دارید و‬
‫حفظ کنید‪ ،‬و چیزی هم نیست که بتواند نگه​تان دارد‪ ،‬چون همه چیز به سرعت در حال نمایان و سپری‬
‫شدن هستند‪ ،‬چیزی در کنترل شما نیست‪.‬‬
‫هر تجربه​ای‪ ،‬هر حسی‪ ،‬هر اندیشه​ای‪،‬‬
‫هر لحظه​ی ذهنی‪ ،‬حتی این آگاهی‪،‬‬
‫همه چیز همواره سپری می​شوند‪.‬‬

‫ازاین​رو‪ ،‬در این مرحله‪ ،‬مراقبه خیلی کامل می​شود‪ .‬شما می​بینید که موضوع مراقبه نمایان و سپری‬
‫می​شود‪ .‬می​بینید که هوشیاری نمایان و سپری می​شود‪ .‬هوشیاری را در این مراقبه تجربه یا‬
‫مشاهده می​کنید این خِرد ویپاسانا‪ ،‬حتی این آگاهی را می​توانید ببینید که نمایان و سپری می​شود‪.‬‬
‫در ابتدا می​بینیم که این پدیده فیزیکی​ست نه من و نه مال من است؛ این فکر نه من و نه مال من است‪.‬‬
‫اما هنوز می​بینید که آگاهی آنجاست در ذهن؛ این من هستم‪ ،‬من هستم که مراقبه می​کنم‪ ،‬این منم که‬
‫مشاهده می​کنم‪ ،‬این منم که آگاهم‪ .‬وقتی به این مرحله می​رسید همچنین می​بینید که این مراقبه‬
‫هوشیارانه‪ ،‬حتی این آگاهی هم سپری می​شود‪ .‬این مطلب مشابه وقتی​ست که مرده​ای را‬
‫می​سوزانند‪ ،‬چوب​های خیلی بلندی را برای برگرداندن جسد بکار می​برند‪ .‬وقتی که جسد سوخت‬
‫‪.‬چوب​ها را هم رها می​کنند و می​سوزانند‪ ,‬چیزی را نگه نمی​دارند‪ ،‬نمی​توانند چیزی را نگه دارند‬
‫‪.‬چوب​ها را هم رها می​کنند و می​سوزانند‪ ,‬چیزی را نگه نمی​دارند‪ ،‬نمی​توانند چیزی را نگه دارند‬

‫حتی این هوشیاری مراقبه‪ ،‬این آگاهی را‪،‬‬


‫به آنیچا) گذرایی( می​سپارید؛ گذراست‪.‬‬
‫سپس فقط" درک آنیچٌا" کامل می​شود‪.‬‬

‫اگر در تجارب​تان بخشی از تجربه وجود داردکه حس می​کنید به شما تعلق دارد‪ ،‬شما آنیچٌا را کامالَ‬
‫می​تواند در فرد به سرعت )‪ (aņāñ‬درک و آنرا خیلی خوب تجربه نکرده​اید‪ .‬حتی همین آگاهی‪ ،‬نیانا‬
‫خرد‪،‬‬‫نمایان و سپری ​شود‪ .‬در کتاب​ها آمده است که باید تا ده بار موضوع مراقبه‪ ،‬هوشیاری‪ِ ،‬‬
‫خرد را انجام دهید‪ ،‬اما اجباری نیست که‬ ‫مشاهده نمایان و سپری ​شدن‪ ،‬و مشاهده دوباره و دوباره ِ‬
‫و دیدن آن به صورت ناپایندگی​ را )‪ (aņāñvipassanā-‬ده بار انجامش دهید‪ .‬مشاهده ویپاسانا‪ -‬نیانا‬
‫می​نامند‪ .‬نخستین ویپاسانا – نیانا‪ ،‬ویپاسانا نام دارد؛ مشاهده )‪ (paƫivipassanā‬پاتی​ویپاسانا‬
‫ِ‬
‫خرد ویپاسانا و دیدن آن به صورت ناپایندگی را پاتی​ویپاسانا می​نامند‪ .‬این خرد ویپاسانا مجددا‬
‫موضوع ویپاسانا می​شود‪ .‬فکر می​کنم معنی را کامال واضح و روشن کردم‪ ،‬آیا همین​طورست؟‬

‫در این مرحله می​توانید ببینید که‬


‫حتی خرد هم ناپاینده​ست‪ ،‬حتی آگاهی هم ناپاینده​ست؛‬
‫حتی با آگاهی مراقبه هم شناسایی نمی​شوید‪،‬‬
‫مثل زمانی که جسد را سوزانند چوب​های زیرورو کردن را هم می​سوزانند‪.‬‬

‫هفته آینده در باره پنجمین بصیرت بانگا‪ -‬نیانا )‪ (-aņāñBhanga‬صحبت می​کنم ‪ ،‬دیدن ذوب شدن و‬
‫انحالل کامل‪ ،‬پس از چهارمین بصیرت کار آسان​تر است‪ .‬اگر در مورد چهارمین بصیرت سئوالی‬
‫دارید‪ ،‬یا ابهامی وجود دارد‪ ،‬لطفا بپرسید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫اولین بصیرت )نیانا( را )‪ (1‬ناما‪-‬روپا‪ -‬پاریچِ ّدا‪ -‬نیانا )‪ (Nāma-rūpa-pariccheda-ñāņa‬می​نامند؛‬
‫دیدن ناما و روپا یعنی ذهن و جسم به صورت فرایند؛ دیدن این واقعیت که موجودی در کار نیست نه‬
‫زنی و نه مردی؛ نه شکلی‪ ،‬نه رنگی‪ .‬دشواری و سختی فقط دشواری​ست؛ نمی​توانید بگویید این‬
‫دشواری مردان و این دشواری زنان است‪ .‬دشواری فقط دشواری​ست؛ مالیمت و مهربانی فقط مالیمت‬
‫است؛ حرکت فقط حرکت است‪ .‬زن و مرد ندارد‪.‬‬
‫است؛ حرکت فقط حرکت است‪ .‬زن و مرد ندارد‪.‬‬

‫پدیده​ها شکل و فرم ندارند‪ ،‬فقط کیفیت هستند‪.‬‬


‫لطفا دوباره توجه کنید‪ .‬موقع مراقبه فقط به کیفیت​ها توجه می​کنیم‪،‬‬
‫کیفیت موجودیت نیست‪.‬‬

‫ناما نیز فقط فرایند ذهنی​ست؛ همچنان موجودیت نیست؛ حرص و آز جنسیت زن یا مرد ندارد؛ حرص‬
‫‪،‬و آز فقط خواسنت چیزی​ست‪ .‬هر چه به سر من و شما بیاید همین کیفیت "خواسنت" را داراست‬

‫این یا آنرا خواسنت فرقی نمی​کند‪،‬‬


‫فقط کیفیت طبیعی خواسنت است‪.‬‬

‫هر نوع از علل ذهنی هم فقط یک علت ذهنی​اند‪ ،‬نه وجودی‪ ،‬نه چیزی​ست‪ ،‬نه جنسیت زن و مرد دارد‪.‬‬
‫پس مشاهده ناما و روپا یا ذهن و جسم را ناما‪-‬روپا‪ -‬پاریچِدا‪ -‬نیانا نام دارد‪ .‬دو چیز روی می​دهد‪.‬‬
‫یکی روپا‪ ،‬و دیگری ناماست‪.‬‬
‫وقتی شما به علت این پدیده​های ذهنی و فیزیکی پی بردید؛ آنرا )‪ (2‬پاچّیا‪ -‬پریگّها‪ -‬نیانا‬
‫می​نامند‪ ،‬یعنی مشاهده علت‪ .‬سپس شما آنیچُا )ناپایندگی( دوکُا ) )‪(Paccaaya- pariggaha- ñāņa‬‬
‫)‪ (Sammasana- ñāņa‬رنج (‪ ،‬و آناتا )منیُت( را مشاهده می​کنید که به طور کلی )‪ (3‬سَمّاسانا‪ -‬نیانا‬
‫می​نامند‪ .‬در این مرحله افکار زیادی در باره ناما )ذهن(‪ ،‬روپا )جسم(‪،‬آنیچُا ) ناپایندگی( دوکُا ) رنج( و‬
‫نیز آناتا ) بی​منیُتی( پدید می​آید‪ .‬پس از این مرحله دیگر این فکرها وجود ندارند‪ .‬می​بینید که چیزها‬
‫نام دارد و )‪ (Udayabbaya‬به سرعت و خیلی واضح نمایان و سپری می​شوند؛ این مرحله )‪ (4‬أدایابّایا‬
‫می​نامند که انحالل و )‪ (Bhanga- ñāņa‬چهارمین مرحله بصیرت است و پنجمی را )‪ (5‬بانگا‪ -‬نیانا‬
‫‪.‬ذوب شدن است‪ ،‬سپری شدن‪ ،‬ناپدید گشنت‬
‫‪.‬ذوب شدن است‪ ،‬سپری شدن‪ ،‬ناپدید گشنت‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫اکنون در نیمه راه​اید هنوز نرسیدید‪ .‬اما در واقع از همین حاالست که مراقبه واقعی شروع می​شود‪.‬‬
‫الزمه​ی روشن​ضمیرشدن مشاهده خیلی واضح و صریح سپری شدن​ست‪ .‬این مرحله باالوا‪ -‬ویپاسانا‬
‫مرحله قدرتمندی در ویپاساناست‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫این مراحل به ترتیب منظم روی می​دهند‪ ،‬اما بعضی​ها بسیار آهسته از آن می​گذرند و در هر مرحله‬
‫بصیرت‪ ،‬مدت مدیدی می​مانند و بعد به سرعت زیاد از آن عبور کرده و وارد مرحله بصیرت بعدی‬
‫می​شوند سپس خیلی آهسته آنرا طی می​کنند‪ .‬به این صورت ادامه می​یابد‪ ،‬در این مجموعه‪ ،‬باید به‬
‫همین ترتیب باشد‪ .‬همه افراد به یک صورت تجربه نمی​کنند‪ .‬بعضی​ها در اولین مرحله بصیرت مدت‬
‫مدیدی می​مانند‪ ،‬و از دومی و سومی خیلی سریع می​گذرند آن​گاه ممکن است مدت زیادی را صرف‬
‫پرورش در مرحله چهارم کنند‪ .‬در واقع پرورش در مرحله اول وقت زیادی می​برد‪ ،‬مرحله دوم و سوم به‬
‫اندازه​ی آن وقت نمی​گیرند‪ .‬پرورش مرحله چهارم مقداری وقت می​گیرد زیرا موانع‪ ،‬وابستگی​های و‬
‫آشفتگی ذهنی بسیاری را تجربه می​کنند‪ .‬پس از آن تا مرحله بعد که افراد در آن گرفتار می​شوند‪،‬‬
‫می​تواند سریع​تر طی شود‪ .‬بعدا ً به آن مرحله خواهم پرداخت‪ .‬این ترتیب پرورش بصیرت است‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫اگر به تمرین مرتب ادامه ندهید مراحل بصیرت را از دست می​دهید‪.‬‬
‫اغلب به مرحله​ی اول بصیرت بر می​گردید‪،‬‬
‫اما به نقطه شروع نمی​رسید‪.‬‬
‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫یعنی از اولین مرحله روشن​ضمیری عقب​تر نمی​روید‪ .‬بصیرت قبل از اولین مرحله می​تواند از دست‬
‫برود‪ .‬اما اگر آنرا هم از دست بدهید حتی در حالت مرگ هم خِرد عمیقی را حفظ می​کنید‪ ،‬این تجربه‬
‫قدرت عظیمی دارد‪ .‬می​توانید آنرا دوباره احیا کنید‪ .‬ناامید نشوید‪ .‬حتی اگر مراقبه را متوقف کرده‬
‫​باشید‪ ،‬دیگر خیلی گیج نمی​شوید؛ هنوز قدری آگاهی را حفظ کرده​اید و وقتی دوباره مراقبه را شروع‬
‫‪.‬کنید به سرعت پرورش می​یابد‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بله‪ ،‬مقداری آگاهی باز می​گردد‪ .‬فقط با سمادی ناب و خالص نمی​توانید ناپایندگی را ببینید‪ .‬فقط‬
‫کیفیت را می​بینید نه نمایان و سپری شدن را‪ .‬یا می​توانید ذهن​تان را روی برخی مفاهیم نگه دارید؛‬
‫حتی می​توانید ذهن​تان را تهی نگه دارید‪ .‬من آنرا مدت​ها امتحان کردم و خیلی دوست داشتم‪.‬‬
‫می​دانید چرا تهی نگه داشنت ذهن خوبست؟ چون چیزی وجود نداردکه ناشادتان سازد‪ .‬بله‪ ،‬شما‬
‫می​توانید این کار را بکنید به شرط آن که به آن وابسته نگردید چون وقتی نمی​توانید ذهن را تهی‬
‫نگه​دارید ناشاد می​شوید‪ .‬اما اگر به مراقبه ادامه دهید خیلی سریع به آن مرحله می​رسید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫باید به تمرین ادامه دهید‪.‬‬
‫وقتی به مرحله چهارم مراقبه برسید‬
‫دیگر اشتباه ​نمی​کنید‪ ،‬چون می​دانید چه می​کنید‪.‬‬
‫برای همین آخرین چیزی که گفتم این بود که‬
‫" شما می​دانید راه کدام است و بی​راهه چیست"‪.‬‬

‫دیگر نمی​توانید اشتباه کنید؛ به کار ادامه دهید به آن مرحله خواهید رسید‪ .‬این مرحله نوعی‬
‫آسودگی ست‪ ،‬زیرا پیش از انجام کاری که مطمئن نیستید‪ ،‬فکر می​کنید‪" :‬شاید اشتباه می​کنم‪ ،‬آیا‬
‫"کارم درست است یا اشتباه می​کنم؟‬
‫"کارم درست است یا اشتباه می​کنم؟‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫نه‪ ،‬این​قدرطوالنی ننشینید‪ .‬مدت نشست به وضوح و پختگی ذهن​تان بستگی دارد‪ .‬بعضی به زمان‬
‫طوالنی نیاز دارند تا به بلوغ و پختگی الزم برسند‪ .‬حتی در یک مرحله هم نوعی طبقه​بندی وجود‬
‫دارد‪ ،‬مثال مرحله چهارم ابعاد و طبقات وسیعی دارد‪ .‬در مرحله ابتدایی نمایان و سپری شدن‬
‫رامشاهده می​کنید و فکرکردن زیاد است‪ .‬اگر بیشتر پرورش یابید‪ ،‬این نمایان و سپری شد واضح​تر‬
‫شده و پس از مدتی ورای مشاهده​تان می​روید و حل شدن‪ ،‬ذوب گشنت‪ ،‬سپری شدن‪ ،‬و سپری شدن را‬
‫بیشتر و بیشتر می​بینید‪.‬‬

‫هر مرحله از بصیرت خود طبقاتی دارد‪ ،‬این طبقات نه تنها‬


‫به عامل زمان‪ ،‬بلکه کیفیت مراقبه​تان نیز بسیار مهم است‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫اگر بتوانید جانا )‪ (jhāna‬را پرورش دهید می​توانید ببینید که جانا تمرکزتان را در ویپاسانا باال‬
‫می​برد و با این تمرکز قوی می​توانید خیلی سریع پیشرفت کنید‪ ،‬زیرا ذهن بسیارمتمرکز‪ ،‬دیگر پرت‬
‫نمی​شود‪ .‬اما پرورش جانا هم کامالً مشکل است‪ .‬دو راه برای مراقبه وجود دارد‪ ،‬یکی این که ابتدا جانا‬
‫را پرورش می​دهید و سپس با روش ویپاسانا مراقبه می​کنید‪ ،‬این راه را سَماتا‪ -‬یانیکا )‪Samatha -‬‬
‫سماتا به عنوان وسیله​ای برای مراقبه بکار می​رود‪ .‬هرچند با ویپاسانا به‬ ‫‪ (yānika‬می​نامند‪ ،‬و َ‬
‫تنهایی وقتی به مرحله چهارم می​رسید سَمادی که پرورش یافته به حدی قوی​ست که بسیار مشابه‬
‫جاناست و آگاهی بسیار قدرتمند می​گردد‪.‬‬
‫جاناست و آگاهی بسیار قدرتمند می​گردد‪.‬‬

‫وقتی آگاهی بسیار قدرتمند شد‪،‬‬


‫تمرکز هم بسیار قوی می​شود‪.‬‬
‫این دو از نظر کیفیت شباهت زیادی به هم دارند‪.‬‬
‫نیازی به پرورش جانا نیست‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫دقیقا نمی​توانم بگویم که چرا بودا آن​چنان عمل کرد ) از طریق جاناها(‪ .‬اما در مراقبه ویپاسانا اگر‬
‫بتوانید تمرکز را پرورش دهید‪ ،‬کمک زیادی می​کند‪ .‬اما اگر نمی​توانید جانا را بپرورانید می​توانید‬
‫همان ویپاسانا را که به آن سوکُا‪ -‬ویپاسان )‪ (Sukkha - vipassanā‬یعنی ویپاسانای بدون جانا‬
‫می​گویند را پرورش دهید‪ .‬پس‪ ،‬دو راه برای تمرین هست‪ ،‬اولی پرورش جانا و سپس ویپاسانا‪ .‬راه‬
‫دیگر آنست که بدون پرورش تمرکز جانا‪ ،‬مستقیما َ به ویپاسانا پرداخت؛ از هر دو طریق می​توانید‬
‫عمل کنید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫وقتی سَماتا را تمرین می​کنید موضوع مراقبه​تان چیست؟ نوعی مفهوم‪ ،‬یک ایده و یا یک تصویر‬
‫است‪ .‬مثال وقتی مراقبه متّا را تمرین می​کنید‪ ،‬می​توانید جانایی ایجاد ​کنید‪ ،‬اما موضوع یک فرد‬
‫ا​ست‪ ،‬که به خودی​خود واقعیت دارد‪ ،‬یعنی سَاموتی‪ -‬ساچّا )‪ (Sammuti- sacca‬است‪ ​ .‬وقتی‬
‫می​خواهید مراقبه ویپاسانا انجام دهید باید این نوع موضوع​های مفهومی یا فردی را رها کنید و‬
‫موضوع مراقبه را از پدیده​های طبیعی فیزیکی یا ذهنی انتخاب کنید‪ .‬اکثر مراقبه​گران سَماتا پس‬
‫از پرورش جانای سَماتا مستقیما َ به مشاهده ذهن )چیتانوپاسانا ‪ (cittānupassanā‬می​پردازند نه‬
‫مشاهده بدن )کایانوپاسانا ‪ ،(kāyānupassanā‬زیرا پس از آن جانا‪ ،‬آنها هوشیاری جانا را مشاهده‬
‫می​کنند و کیفیت جانای هوشیاری را می​بینند‪ .‬آنها موضوع جانا را رها کرده و به مشاهده​ی‬
‫هوشیاریی که آگاهی جاناست‪ ،‬می​پردازند‪.‬‬
‫​فصل هشت‬
‫بصیرت​های پنجم تا نهم‬
‫از انحالل و ذوب شدن تا خطر یاس و دلسردی‪،‬‬
‫سپس خواسنت رهایی و خِرد اجتناب از فرار‬
‫سپس خواسنت رهایی و خِرد اجتناب از فرار‬

‫قبل از آن که در باره​ی بصیرت ویپاسانا صحبت کنم می​خواهم ذهنم را از موضوعی که دو روز است‬
‫به آن فکر می​کنم پاک سازم‪ .‬بعدازظهر‪ 27‬مارچ بود که خبر بسیار ناراحت کننده​ای را شنیدم‪ .‬از آن پس‬
‫به خاطر مردمی که درگیر آن ماجرا بودند بسیار ناراحتم‪ 39 .‬نفر در کالیفرنیای جنوبی‪ ،‬خودکشی‬
‫کردند‪ .‬چرا؟ من جزییات داستان را نمی​دانم اما به هر علت که باشد خودکشی کار خوبی نبود‪ .‬این‬
‫کار نشان می​دهد که مردم به دنبال چیز بیشتری بجز پول و لذت​های جسمانی هستند‪ .‬آنها هدایت و‬
‫تعلیم می​خواهند‪ .‬آنان رهبران خوبی می​خواهند که ندارند‪ .‬آنان گمراه شده​اند‪ .‬مرگ راه​حل نیست‪.‬‬
‫دلیل خوبی برای مردن وجود ندارد‪.‬‬
‫حاال کمی در باره بودا و بعضی از پیروانش که اَرهنت شدند صحبت می​کنم‪ .‬پس از آن که بعضی از‬
‫واالترین پیروان او اَرهنت شدند تا آنجا که می​تواند برای بدن طبیعی باشد سال​های متمادی زندگی‬
‫می​روند‪ .‬مرگ ​ )‪ (Parinibbāna‬کردند‪ ،‬آنان از زمان مرگشان آگاهند‪ ،‬یعنی آن زمانی​ که به پارینیبانا‬
‫برای اَرهنت مشابه مردن اغلب مردم نیست‪ .‬اکثریت مردم وقتی می​میرند برخی از کیفیت​هاشان دوباره‬
‫متولد می​شود ) فرایند ادامه می​یابد(‪ .‬ولی ارهنت فقط می​میرد و این آخر فرایند است‪ .‬فقط مرگ‬
‫نیست بلکه به پایان رسیدن است‪ .‬از این​رو وقتی که پیروی واالی بودا نزد او آمد و گفت "من‬
‫پارینیبانای خود را در فالن روز و فالن ساعت انجام خواهم داد"‪ .‬بودا چیزی به او نگفت که انجام‬
‫دهد یا ندهد؛ چون اگر می​گفت که انجام ندهد این خود وابستگی به زندگی​ست‪ ،‬به زیسنت است‪،‬‬
‫چیزی که بودا هرگز ترغیب نمی​کرد‪ .‬اما گفتن "انجامش کار خوبی​ست" ستودن مرگ است‪ .‬می​دانید‬
‫در این وضعیت بودا چه گفت؟ "تو از زمان خودت برای پارینیبانا آگاهی!" درک این گفته بودا خیلی‬
‫‪.‬مهم​است‪ .‬هرگز نگفت "پارینیبانای خودت را انجام ده" یا "نده" هرگز آنرا هم نستود‬

‫مرگ راه حل نیست‪.‬‬


‫ما با مرگ نمی​توانیم هیچ مشکلی را حل کنیم‪.‬‬

‫اگر راه​حل خوبی بود‪ ،‬خب‪ ،‬بسیار خوب‪ .‬وقتی جوان بودم فکر می​کردم دیگر زندگی​ای وجود ندارد‬
‫خوبست که بمیریم‪ .‬ولی دوباره متولد می​شوید‪ .‬این حقیقت است‪ .‬آنچه که امروز می​کنید و آن گونه‬
‫‪.‬که می​​میرید بر زندگی آینده شما اثر می​گذارد‬
‫حتی اگر باید بمیریم می​بایست بیاموزیم که چگونه به خوبی و با آگاهی بمیریم‪.‬‬
‫مرگ هرگز نباید به عنوان راه حلی بکار رود‪.‬‬
‫بودا هرگز مرگ را نستود‪.‬‬

‫من خیلی برای آن افرادی که خودکشی کردند احساس تأسف می​کنم‪ .‬آنها واقعا َ خواستار چیزی‬
‫بودند و آماده شده بودند که بهایش را به قیمت زندگی​شان بپردازند‪ .‬حاضر بودند از همه چیز دست‬
‫بکشند‪ ،‬از حس​های لذت​بخش حتی از زندگی​شان تا به چیزی بهتر دست یابند‪ .‬آنان همچنین نشان‬
‫دادند که جامعه بسیار ناراضی​ست‪ .‬خیلی از مردم پول دارند و از حس​های خوش​آیند لذُت می​برند‪،‬‬
‫اما شاد نیستند‪.‬‬
‫من مردم را تشویق می​کنم که عضو گروهی شوند‪ ،‬اما در انتخاب گروه باید خیلی دقت کنید‪ .‬باید‬
‫بدانیدکه هدف آن گروه چیست و چه چیزی را آموزش می​دهند‪ .‬اینجا ما می​دانیم چه می​کنیم و‬
‫‪ .‬هدف​مان چیست‬

‫هرگز استادی را کورکورانه دنبال نکنید‪ ،‬حتی مرا‪.‬‬


‫بودا مردم را به پیروی کورکورانه از او تشویق نمی​کرد‪.‬‬

‫بیشتر شما درس​گفتار کاالما سوتا )‪ (Kālāma sutta‬را می​شناسید‪ .‬بودا در مورد باور نداشنت صحبت‬
‫می​کند‪ .‬این خیلی مهم است؛ این تعلیمات خیلی انقالبی هستند‪ .‬خیلی اهمیت دارد و بسیار هم‬
‫خوبست که دامّا را درک کنید‪ .‬حتی بوداییان هم گاهی تعلیمات را برای جور درآمدن با عقایدشان به‬
‫غلط تفسیر می​کنند‪ .‬کسی هم نمی​تواند مانع این کارشود اما اگر شما اساس واقعی تعلیمات بودا را‬
‫بدانید‪ ،‬می​توانید درست یا غلط بودن آنرا بیابید‪ .‬نکات برجسته بسیاری هستند که می​توانند مالک‬
‫آزمون باشند‪.‬‬
‫حاال بحث​مان را در باره ویپاسانا ادامه می​دهیم‪ .‬سعی من در چیست؟ وقتی بعضی​ها می​خواهند در‬
‫باره ویپاسانا بنویسند یاحرف بزنند‪ ،‬متوجه می​شوم که نوشته یا گفته​شان درست نیست‪ .‬آنها سعی‬
‫دارند در باره ویپاسانا بگویند اما گفته​شان دقیق نیست‪ .‬آن چه که در مورد بصیرت یا روشن​ضمیری‬
‫تفسیر می​کنند نادرست است‪ .‬برای همین سعی دارم که به زبان ساده و روشن‪ ،‬بصیرت و‬
‫روشن​ضمیری را معنا کنم‪ ،‬برای آنکه اگر کسی در مورد آن با شما حرف زد بتوانید بفهمید و متوجه‬
‫درستی یا نادرستی آن بشوید‪ .‬برای همین است که از گفته​های پالی بیان می​کنم که کلمات بوداست‪،‬‬
‫و این کلمات معیارند و می​توانید آنها را بیازمایید‪.‬‬
‫امروز در باره بصیرت پنجم صحبت می​کنم‪ .‬چهار بصیرت اول بسیار مهم​اند‪ .‬باید آهسته و با‬
‫جزییات پیش می​رفتیم‪ .‬اما وقتی که به چهارمین بصیرت رسیدیم بقیه آسان​تر می​شوند‪ .‬اولین‬
‫بصیرت مشکل بود‪ ،‬دومی و سومی چندان مشکل نبودند‪ ،‬اما چهارمی سخت بود‪ .‬اگر به تمرین ادامه‬
‫دهید‪ ،‬پنجمی به طور طبیعی به دنبال بقیه می​آید‪ .‬چون در مرحله چهارم به وضوح نمایان و سپری‬
‫شدن را مشاهده کرده​اید‪ ،‬هردو را هم نمایان شدن و هم سپری گشنت را و بعد بازهم مشاهده خیلی‬
‫واضح نمایان و سپری شدن‪ .‬در مرحله پنجم نمایان شدن و سپری گشنت خیلی سریع​تر و تندتر‬
‫می​شود‪ .‬سپس‪ ،‬پس از مدتی شما نمایان شدن و سپری گشنت و نمایان شدن و سپری گشنت‪ ...‬را‬
‫مشاهده می​کنید‪...‬به نمایان شدن چندان توجهی نمی​کنید‪ ،‬ولی اگر توجه کنید آنرا مشاهده خواهید‬
‫کرد‪ ،‬اما بیشتر توجه​​تان به سپری شدن‪ ،‬ناپدید گشنت‪ ،‬معطوف می​شود‪ ،‬دیگر آنجا وجود ندارد‪ .‬توجه‬
‫‪....‬می​کنید اما دیگر آنجا نیست‬
‫لحظه​ای که سعی می​کنید برای مشاهده​ی چیزی توجه ​کنید‪،‬‬
‫می بینید که رفته​است‪ .‬در واقع دیگر نمی​توانید آنرا ببینید‪.‬‬
‫فقط در نگاه گذرایی آنرا دیده​اید و دیگر آنجا نیست‪.‬‬
‫این یک جنبه یا عامل از مرحله پنجم است‪.‬‬

‫عامل مهم دیگر وقتی است که متوجه صدایی می​شوید‪ ،‬صدایی را می​شنوید و صدا سپری‬
‫شده​است‪ .‬وقتی متوجه نوعی حسی در بدن می​شوید‪ ،‬حس در همان لحظه توجه نیز رفته است‪،‬‬
‫دیگر آنجا نیست‪ .‬می​دانید حتی توجه ذهن هم رفته است‪ .‬در همان فرایند بدون هیچ وقفه​ای و بدون‬
‫بروز هیچ فکری مابین آن​ها‪ ،‬می​بینید که هر دو رفته​اند‪ .‬برای همین است که کلمه پالی نیاتا )‪(taāñ‬‬
‫را برای​تان شرح می​دهم‪ :‬نیاتا یعنی شناخته شده یا متوجه چیزی شدن‪ .‬وقتی به موضوعی توجه‬
‫می​کنید که آن موضوع را می​شناسید یا مورد توجه​ست آنرا نیاتا می​نامند‪ .‬پس ابتدا مراقبه​گر‬
‫می​بیند که موضوع رفته و سپری شده است‪ .‬سپس نیانا )‪(ņaāñ‬؛ نیانا یعنی آگاهی به همراه خِرد‬
‫که متوجه می​شود چیزی رفته است‪ .‬دیدن سپری شدن چیزی خِرد ناپایندگی یا آنیچٌا‪ -‬نیانا ست‪.‬‬
‫پس مراقبه​گر موضوع را می​بیند و مشاهده می​کند که این موضوع نمایان و سپری می​شود‪ ،‬اما او‬
‫سپری شدن را بسیار واضح​تر می​بیند؛ رفته​است و دیگر آنجا نیست‪ .‬و همچنین خِرد ویپاسانا یعنی‬
‫هوشیاری )همراه با آن خِرد( هم رفته​است‪ .‬پس هم نیاتا یعنی موضوع و هم نیانا یعنی آگاهی‬
‫همراه با خِرد رفته​اند‪ .‬در همین فرایند فرد با هر توجهی‪ ،‬هر دم که توجه می​کند‪ ،‬بدون هیچ کوششی‬
‫و بدون سعی در دیدن سپری شدن​شان‪ ،‬هر دو را باهم می​بیند که می​گذرند‪ .‬فقط با یک توجه‬
‫خودبه​خود یکی پس از دیگری بدون بروز فکری بین آن دو می​گذرند‪ .‬این عامل بسیار مهم و متمایز‬
‫مرحله پنجم است که آنرا بانگا‪ -‬نیانا )‪ (-naāñ Bhanga‬می​نامند و بانگا به معنی انحالل و ذوب‬
‫شدن ا​ست‪.‬‬
‫در این مرحله‪ ،‬هر گاه مراقبه​گر مراقبه می​کند موضوع هر چه که باشد‪ ،‬حتی اگر حرکت هم باشد‪،‬‬
‫)بدون توجه به شکل فقط حس​ها(‪ ،‬او از حس​ها آگاه است و از سپری شدن سریع یکی پس از دیگری‬
‫به وضوح کامل آگاه است‪ .‬تمام شکل​ها و استواری​شان محو می​شوند‪ ،‬یعنی دیگر توجهی به شکل​ها‬
‫و صالبت موضوع نمی​کنید‪ .‬فقط به حس​ها توجه می​کنید که با سرعت زیاد می​گذرند‪ .‬دیدن موضوع‬
‫)‪ (paƫama – bhanga -ñāna‬که با سرعت زیاد می​گذرد اولین بانگا‪ -‬نیانا یعنی پاتاما‪ -‬بانگا‪ -‬نیانا‬
‫‪ (– bhanga -ñāna‬است‪ .‬مشاهده خِرد گذرایی دومین بانگا‪ -‬نیاناست و دُتی​یا بانگا – نیاناست‬
‫این و باهم بانگا‪ -‬نیانا را کامل می​کنند‪ .‬در هر مرحله شروع و پختگی در بصیرت وجود ‪dutiya).‬‬
‫دارد‪ .‬در ابتدای آن می​بینید که موضوع خیلی سریع می​گذرد‪ .‬وقتی پخته​تر و قوی​تر شدید‪ ،‬سپری‬
‫‪.‬شدن هوشیاری​‪ ،‬یعنی آگاهی ویپاسانا و خرد را می​بینید که باهم سپری می​شوند‬
‫‪.‬شدن هوشیاری​‪ ،‬یعنی آگاهی ویپاسانا و خرد را می​بینید که باهم سپری می​شوند‬

‫به چیزی توجه می​کنید‪،‬که می​گذرد‬


‫و آن هوشیاری که آگاه از گذشنت آن چیز هست‪ ،‬نیز سپری می​شود‪.‬‬

‫سپری شدن به معنای تغییر شکل یافنت نیست؛ این نکته​ای​ست که مایلم روشن کنم‪.‬‬
‫آنیچُا به معنی تغییر و شکل دیگری به خود گرفنت نیست‪.‬‬
‫آنیچُا ناپدید شدن‪ ،‬دیگر وجود نداشنت است؛‬
‫وجود نداشنت )اباوا ‪ (abhava‬پدیده​هاست‪.‬‬
‫پدیده​ها نمایان و سپری می​شوند‪ ،‬و دیگر به هیچ شکلی وجود ندارند‪.‬‬

‫در فیزیک کوانتوم می​توانید درباره ذرات ریز اتمی بفهمید‪ ،‬که نه شکل‪ ،‬نه فرم‪ ،‬بلکه فقط انرژی مطرح‬
‫است‪ .‬روبرت اُپنهایمر می​گوید اگر از شما بپرسند "آیا الکترون در یک وضعیت قرار می​گیرد؟" پاسخ‬
‫منفی​ست‪ .‬آیا تغییر می​کند؟ پاسخ منفی​ست‪ .‬آیا در جا می​ماند؟ پاسخ منفی​ست‪ .‬آیا حرکت می​کند؟‬
‫پاسخ منفی​ست‪ .‬الکترون فقط مدلی تئوریست؛ گاه ناپدید و گاهی نمایان می​شود‪ .‬یک پیوستگی بین‬
‫‪.‬آن دو حالت وجود دارد‪ .‬اما دیگر به همان صورت نیست‬
‫برای توضیح بانگا – نیانا کلمات پالی زیادی بکار می​رود‪ .‬کایا )‪ (khaya‬یعنی چیزی که به پایان‬
‫می​رسد و تمام می​شود‪ .‬وایا )‪ (vaya‬هم همان معنی را دارد؛ بدا )‪ (bheda‬هم همان معنی را می​دهد‪،‬‬
‫حل و ذوب شدن‪ .‬نیرودا )‪ (nirodha‬رسیدن به پایان است‪ .‬معنی همه این کلمات هم​مانند است‪.‬پس در‬
‫پالی "کایاتو وایاتو دیسوا – آیه ‪"(Khayato vayato disvā≈Vsm 641) 641‬یعنی ببینید دیگر وجود‬
‫ندارد‪ .‬تنها لحظات کوتاهی وجود داشت‪ ،‬همه​اش همین بود‪ ،‬دیگر وجود ندارد‪.‬‬
‫در تمام شش دریچه حسی​تان )دِورا ‪ (dvāra‬این سپری شدن را می​توانید ببینید‪ :‬چشم‪ ،‬گوش‪ ،‬بینی‪،‬‬
‫بدن‪ ،‬زبان و همچنین ذهن‪ .‬در تمام این پایه​های حسی شش​گانه‪ ،‬هر آنچه را که متوجه​اش می​شوید‬
‫به محض مشاهده دیگر وجود ندارد‪ .‬این حالت را در تمام پایه​های حسی شش​گانه و نه تنها یکی‬
‫می​توانید ببینید‪.‬‬
‫پس موضوع می​گذرد و این هوشیاری) ویپاسانا( از این سپری شدن موضوع آگاه​ست‪ ،‬و همچنین‬
‫هوشیاری دیگری هم از ناپدید شدن این آگاهی ویپاسانا آگاه است‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬دیدن اولین موضوعی که می​گذرد و مشاهده آگاهی یا هوشیاری از آن‪ ،‬که خود مورد بعدی‬
‫برای آگاهی دیگر می​گردد ) پُریما ماو​تّو انیاواتّوسَنکامانا ‪purimavatthuto‬‬
‫‪ ،(aññavatthusańkamanā‬و آن آگاهی هم سپری می​شود‪ ،‬می​توانید بارها الیه​های بسیاری را‬
‫ببینید‪ .‬اما لزومی ندارد که دفعات زیادی آنرا مشاهده​ کنید‪ .‬اما الاقل سپری شدن موضوع و نیز‬
‫گذشنت آگاهی خرد مراقبه ویپاسانا را مشاهده کنید‪ .‬در واقع همین دو مشاهده کامال کفایت می​کند‪،‬‬
‫اما می​توانید بارها مشاهده​اش کنید‪.‬‬
‫کسی که سپری شدن را به وضوح می​بیند دیگر حتی توجهی به نمایان شدن نمی​کند‪ .‬در بصیرت‬
‫چهارم او به نمایان شدن و سپری گشنت با روشنی و وضوح کافی توجه کرده​است و در مرحله پنجم‬
‫فقط به سپری شدن و گذشنت توجه می​کند و دیگر توجهی به نمایان شدن ندارد‪ .‬در ابتدای تمرین فقط‬
‫نمایان شدن را می​دیدیم‪ ،‬نه سپری شدن را‪ .‬قبل از گذشنت چیزی‪ ،‬آمدن مورد بعدی را می​دیدیم‪ .‬پس از‬
‫مدتی نمایان شدن و سپری گشنت هر دو را مشاهده می​کنیم‪ .‬پس از آن فقط سپری گشنت را می​بینیم‪.‬‬
‫بدین ترتیب پختگی بصیرت پرورش می​یابد‪.‬‬
‫بدین ترتیب پختگی بصیرت پرورش می​یابد‪.‬‬

‫‪Udayaṃ pahāya vaye santiƫƫhanā, ≈PtsA i.258‬‬

‫نادیده گرفنت )پاهایا ‪ (pahāya‬نمایان شدن )اُدایام ‪ (Udayaṃ‬و ماندن ذهن )‪ (santiƫƫhanā‬در سپری‬
‫شدن )وایه ‪ (vaye‬یعنی ذهن فقط گذشنت را مشاهده می​کند‪ .‬این موضوع درک ناپایندگی را خیلی‬
‫قدرت می​بخشد‪ .‬این نتیجه و اوج درک آنیچُاست‪.‬‬
‫در مشاهده سپری شدن چیزی بین آنها نمی​بینید‪ .‬ذهن پرت چیز دیگری نمی​شود؛ فکرهایی که به‬
‫ذهن می​رسند کم​اند‪.‬در مرحله اول مراقبه​گران کمی فکر می​کنند‪ .‬در مرحله دوم در باره علت نمایان‬
‫شدن‪ ،‬توجه و فکرکردن خیلی می​اندیشند‪ .‬در مرحله سوم به مراقبه و آنیچُا‪ ،‬دوکّا‪ ،‬و آناتّا خیلی فکر‬
‫می​کنند‪ .‬در مرحله چهارم فکرکردن کمتر​ست‪ .‬و در مرحله پنجم تقریبا هیچ فکری در کار نیست‪.‬‬
‫نمی​توانید در باره​اش فکر کنید‪ .‬سپری شدن خیلی سریع است و مهلتی برای فکر کردن در باره​اش‬
‫باقی نمی​گذارد‪ .‬به همین شکل تا مرحله نهم ادامه می​یابد‪.‬در مراحل هشت و نه بعضی افکار دوباره‬
‫برمی​گردند‪ ،‬اما فقط در باره دامّاست نه امور دنیوی‪.‬‬
‫در اینجا چند تشبیه در مورد بانگا – نیانا آمده است‪:‬‬
‫‪ (1‬در یک ظرف آهنی داغ مقداری دانه کنجد بریزید‪ .‬هر دانه می​سوزد و صدای تیزی می​دهد‪.‬‬
‫‪ (2‬قطرات باران روی دریاچه می​افتند‪ .‬قطرات زیادی را می​بینید که خیلی سریع فرو می​ریزند‪.‬‬
‫منظورم این نیست که موقع مراقبه چنین تصاویری می​بینید‪ .‬این فقط یک تشبیه است‪ .‬وقتی قطرات‬
‫باران روی آب می​خورند گاهی حباب​هایی پدید آمده و فورا محو می​شوند‪.‬‬
‫در باره بصیرت پنجم بیش از این نمی​توان گفت‪ .‬همه​اش همین است‪ .‬چیزهایی را می​بینید که با‬
‫سرعت زیاد سپری می​شوند‪ .‬همچنین می​بینید آگاهی هم خیلی سریع سپری می​شود‪ .‬و این کار‬
‫پیوسته و توام روی می​دهد‪ ،‬نه این که چیزی سپری می​شود و سپس توقف و تفکر‪.‬‬
‫برای ساعت​ها سپری شدن سریع را مکرر می​بینید‪ ،‬دیدن گذشنت‪ ،‬سپری شدن متوالی سبب می​شود‬
‫هوشیارانه این فرایند را خطرناک حس می​کنید؛ خیلی سریع می​گذرد طوری که نمی​توانید روی آن‬
‫حساب کنید‪ .‬نمی​توانید با آن شناسایی شوید‪ .‬آنرا به عنوان چیز خطرناکی می​بینید اما از آن‬
‫نمی​ترسید‪ .‬نترسیدن خیلی مهم است‪ .‬اگر ترس شروع شود آن قدر شدید می​شود که مراقبه را متوقف‬
‫می​کنید‪ .‬این به​ معنی​ بصیرت ا​ست‪ ،‬زیرا ترس واقعی به علت شناسایی​ست‪ .‬اگر شناسایی در کار‬
‫نباشد‪ ،‬و فقط بدون حس شخصی شاهد گذشنت چیزها هستید‪ ،‬دیگر کاری با شما ندارد‪ .‬می​بینید که‬
‫کسی نمی​تواند با آن شناسایی شود و آنرا بگیرد و به آن تکیه کند‪ .‬اطمینان و وابستگی وجود ندارد‪.‬‬
‫هیچ جیز قابل اطمینانی در این پدیده​های ذهنی و فیزیکی وجود ندارد‪.‬‬
‫هیچ جیز قابل اطمینانی در این پدیده​های ذهنی و فیزیکی وجود ندارد‪.‬‬

‫آیا دیدن خطر ترسناک است؟ نه؛ چون خطر نوعی‬


‫تباهی )دوسا ‪ (dosa‬و آلودگی ذهنی​ست‪ ،‬که از شناسایی حاصل می​شود‪.‬‬
‫می​بینیدکه خطر وجود دارد‪ .‬اما ترسی ندارید‪.‬‬

‫مثال‪ :‬اگر در جنگل ببری را ببینید‪ ،‬واقعا می​ترسید و برای نجات زندگی خود پا به فرار می​گذارید‪ ،‬اما‬
‫اگر برعکس ببری را در باغ​وحش را ببینید‪ ،‬متوجه می​شویدکه این جانور خطرناک است اما آن گونه‬
‫جالب توجه​تان را نمی​کند که فرار کنید‪.‬‬
‫بعضی​ها وقتی خیلی می​ترسند‬
‫آنرا با نوعی بصیرت اشتباه می​گیرند‪.‬‬
‫بصیرت واقعی فاقد ترس است‪.‬‬
‫مثل فرد خردمندی که می​بیند کودکی با چیز خطرناکی بازی می​کند‬
‫می​گوید" با آن بازی نکن خطرناک​ست" اما‬
‫خودش نمی​ترسد‪.‬‬

‫در بصیرت ششم‪ ،‬بایا‪ -‬نیانا )‪ ،(Bhaya-ñāņa‬در این مرحله مراقبه​گر ناشادمانی و عدم هیجان​ را به‬
‫مشابه خطری می​بیند‪ .‬در بصیرت چهارم شادی و شعف زیادی داشتید‪ ،‬هیجان شدیدی حس می​کردید‬
‫و شاد بودید‪ .‬در مرحله ششم دیگر ازآن شادمانی شدید یا شعف اثری نیست‪ .‬گاهی خیلی احساس‬
‫آرامش می​کنید نه افسردگی و نه هیجان‪ .‬وقتی این بایا – نیانا "دیدن فرایند فیزیکی و ذهنی به‬
‫عنوان خطر" به بلوغ و پختگی می​رسد‪ ،‬به سمت دیدن نقص و وضعیت نامطلوب پیش می​رود‪ .‬در‬
‫واقع در باره همان چیز صحبت می​کنیم‪ ،‬اما از دیدگاه دیگری به آن می​نگریم‪.‬‬
‫در پالی نقص و وضعیت نامطلوب را ادیناوا )‪ (ādīnava‬می​گویند‪ .‬به خوبی می​بینید که فایده​ای در‬
‫فرایند فیزیکی و ذهنی وجود ندارد‪ ،‬و نمی​تواند موجب شادی​تان شود‪ .‬در این مرحله مراقبه​گر‬
‫می​تواند ببیند آنچه که در گذشته روی داده‪ ،‬هر چه که باشد مثل هم​اکنون گذشته است‪ .‬در آینده هم‬
‫مثل هم​اکنون هر آنچه که اتفاق بیافتد‪ ،‬زندگی خوب یا بد‪ ،‬همه چیز خواهد گذشت‪ .‬پس اصال آرزوی‬
‫زندگی بهتری را هم نکنید‪.‬‬
‫زندگی بهتری را هم نکنید‪.‬‬

‫به​طور کلی مردم فکر می​کنند که خیلی خوبست اگر در جای‬


‫بهتری دوباره متولد شوند‪ .‬اما اگر واقعا از خیلی نزدیک و واضح این فرایند فیزیکی و ذهنی‬
‫را مشاهده کنید‪ ،‬می​توانید ببینید" خب که چی؟ وقتی همه چیز‬
‫این​چنین به سرعت می​گذرد چرا اصال چیزی را بخواهیم!"‬

‫در آن لحظه هیچ نوع زندگی را نمی​خواهید‪ .‬اما اگر بصیرت را از دست بدهید بازهم آنرا می​خواهید‪.‬‬
‫در لحظه​ای که بصیرت دارید می​توانید ببینید که هیچ چیز ارزش داشنت را ندارد‪ ،‬نمی​توانید چیزی‬
‫داشته باشید‪.‬‬
‫زمانی که فرد توجه می​کند‪ ،‬و می​بیند این گذراست و سپری می​شود؛ وابستگی و خواسنت نگه​داشنت‬
‫چیزی وجود ندارد‪ .‬درمی​یابد که پدیدار شدن خطر است ) اُپادو بایام ‪.(uppādo bhayaṃ ≈Pts i.59‬‬
‫بوجود آمدن خطر است‪ .‬اتفاق خطر است )پاواتام بایام ‪ .(pavattaṃ bhayaṃ ≈Pts i.59‬هر چه روی‬
‫دهد خطرناک است‪ .‬حتی فکر در مورد چیزی رضایت​بخش و کوشش بعدی برای بدست آوردنش خطر‬
‫است )آیوهانا بایام‪ .(āyuhanā bhayaṃ ≈Pts i.59‬گاهی فکرهای مختصری پدید می​آیند‪ ،‬و در یک آن‬
‫اگر مراقبه​گر چیزی خوانده و تعلیمات بودا را درک ​کرده باشد‪ .‬عبارات خیلی کوتاه یا جمالتی هم‬
‫به ذهن می​آورد‪ .‬یک دفعه موقع مراقبه​ام‪ ،‬بخش پایانی خاستگاه وابستگی )پاتیچّاساموپادا‬
‫‪ ( Paƫiccasamuppāda‬خود به خود به ذهنم آمد‪ .‬در آن لحظه به معنایش فکر نمی​کنید اما معنی‬
‫بسیار عمیق و ژرف دارد‪ .‬چیزی که به ذهنم رسید این بود‪:‬‬
‫"‪Evametassa kevalassa dukhakkandhassa samudayo hoti” and Evametassa kevalassa‬‬
‫‪."dukhakkandhassa nirodho hoti‬‬
‫اِوامتّاسا )‪ (Evametassa‬یعنی در این راه کِواالسا )‪ ،(kevalassa‬این کلمه بسیار مهم است‪ ،‬یعنی با‬
‫چیزی نیآمیزید و وابسته​اش نشوید‪ .‬دوکاکانداسا )‪ (dukhakkandhassa‬یعنی فقط انبوهی​ از دوکا‬
‫)رنج ( است‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬عبارت فوق چنین معنی می​دهد‪" :‬فقط تودهای از رنج است که نمایان میشود‪،‬‬
‫با هیچ موجودی‪ ،‬با هیچ رضایتی نیامیخته است‪".‬‬
‫نیامیخنت بسیار مهم است‪.‬‬
‫یعنی آنچه که نمایان میشود رنج خالص است و آنچه که‬
‫سپری میشود هم رنج ناب است‪.‬‬
‫هیچ موجودی‪ ،‬هیچ چیزی شادیآورنیست‪ ،‬رنج خالص و ناب است‪.‬‬

‫بدین ترتیب‪ ،‬عدم رضایت بسیاری در این فرایند نمایان شدن و سپری گشنت‪ ،‬وجود دارد‪.‬‬

‫شما این فرایند را به عنوان من یا مال من‪ ،‬موجودی یا چیزی نمی​بینید‪ ،‬فقط یک فرایندست ‪ .‬هیچ‬
‫کنترلی برآن ندارید؛ نمی​توانید بگویید" روی ندهد"‪ .‬اتفاقی یا رویداد دیگری برحسب شرایط پیش‬
‫می​آید‪ .‬گاهی افراد مطلع​تر مطالب دیگری یادشان می​آید‪.‬‬
‫اگر چیزی نمایان نگردد ) آنوپودا کِمام‪ ( Anuppādo khemaṃ ≈Pts i.59‬امنیَت است‪ .‬اگر چیزی‬
‫پدیدار نشود امنیَت ​کامل برقرارست‪ .‬اگر چیزی نمایان شود سپری خواهد شد‪ .‬امنیٌتی نخواهد بود‪.‬‬
‫کِمام معنی نیبانا را هم می​دهد‪ .‬ایده​ای که درکش بسیار مشکل ا​ست‪ ،‬این است که "نمایان نشدن‬
‫شادمانی و خوشبختی​ست ) آنوپادو سوکام‪."(Pts i.59 Anuppādo sukhaṃ≈ -‬‬

‫اصوالً مردم خوشبختی را چیزی شادی​بخش می​پندارند‪.‬‬


‫اینجا خوشبختی یعنی رنج نبردن‪.‬‬
‫برای همین است که در چهار حقیقت شریفه‬
‫را می​یابید )‪ sacca-dukkha‬شما حقیقت رنج)دوکا‪-‬ساچّا‬
‫نه حقیقت خوشی و شادی )سوکا‪-‬ساچّا‪ ( sukha-sacca‬را‪.‬‬

‫در هر یک از چهار حقیقت شریفه کلمه رنج )دوکٌا( وجود دارد )دوکا سامودایو ساکٌا‪ ،‬دوکا ٌ‪ -‬نیرودا‪-‬‬
‫ساکٌا‪ ،‬و غیره‪ (...‬سوکا‪ -‬ساچّا وجود ندارد‪ .‬سوکا به معنی نبودن دوکٌاست‪ .‬وقتی که دیگر رنجی‬
‫نیست‪ ،‬مرحله خوشبختی و شادمانی​ست‪.‬‬
‫آنوپودا نیبانا‪Anuppādo nibbānaṃ, ≈Pts i.60 -‬‬
‫نمایان نشدن نیباناست )رهایی​ست(‪.‬‬

‫پس از مشاهده بی​ثمری نمایان شدن و سپری گشنت‪ ،‬مراقبه​گر به مرحله​ی بعدی می​رود که دلسردی‬
‫)نیبیدا‪ -‬نیانا ‪ (nibbidā-ñāņa‬نام دارد‪ ،‬خِردی که دلسرد شده یا دیگر از چیزی خوشنود نمی​شود‪.‬‬
‫از یک سو خِرد نیبیادا معنی نوعی ماللت می​دهد ولی کسل شدن از مراقبه نیست‪ ،‬اما مقصود این‬
‫است که دیدن نمایان شدن و سپری گشنت‪ ..‬نمایان شدن و سپری گشنت‪" ،‬چیزی نیست که هیجان​انگیز‬
‫باشد"‪ ،‬همان است که بارها و بارها بدون پایانی‪ ،‬تکرار می​شود‪ .‬شخص می​بیند که چیز‬
‫شادی​بخشی در آنیچا وجود ندارد‪ .‬در مراحل ابتدایی مراقبه افراد خیلی خوشحال می​شوند‪ ،‬خیلی‬
‫شعف )پیتی ‪ ،(pīti‬سرخوشی و آرامش و صلح را تجربه می​کنند‪ .‬در این مرحله ذهن آرام است‪ ،‬اما‬
‫دیگر چیزی را حس نمی​کند‪ .‬می​بینید که همه چیز رفته است‪ .‬ذهن بسیار دلسردست نمی​خواهد حتی‬
‫دیگر به چیزی هم فکر کند‪ .‬در ابتدا می​خواهید فکر کنید‪ ،‬فکر کردن حتی بسیار هم شادی​بخش‬
‫می​شود‪ .‬به خوبی هم فکر می​کنید‪ .‬اما در این مرحله وقتی که فکر می​کنید و تمایل به مشاهده‬
‫افکارتان دارید‪ ،‬ولی آنها رفته​اند‪ ،‬شما مانده​اید و ذهن تهی از فکر‪ .‬دیگر فکری نیست‪ .‬حتی تفکر‬
‫کسالت​بار می​شود‪ .‬نه جالب است و نه شادی​آور‪ .‬برای همین بعضی​ها می​گویند‪" :‬دیگر نمی​خواهیم‬
‫فکر کنیم‪ .‬چرا فکر کنیم؟ فکر کردن لزومی ندارد‪ .‬ما خیلی فکر کرده​ایم‪".‬‬
‫فکر کنیم‪ .‬چرا فکر کنیم؟ فکر کردن لزومی ندارد‪ .‬ما خیلی فکر کرده​ایم‪".‬‬

‫حتی فکر کردن به دامّا هم نوعی دوکٌایعنی رنج است‪.‬‬

‫در این مرحله فرد می​تواند از مفهوم این شعر مطلب را بفهمد‪:‬‬

‫‪Sabbe sankhārā anicca‬‬


‫‪ti,‬‬
‫‪,Yada paññāya passati‬‬
‫‪Atha nibbindati dukkha,‬‬
‫‪Esa maggo visuddhiyā.‬‬
‫‪≈Dhpd 277‬‬

‫سبه سنکارا آنیچٌاتی )‪ :( ,Sabbe sankhārā anicca ti‬سانکارا یعنی آن​چه که شرطی شده است و هر‬
‫نوع پدیده​ای سانکاراست‪ .‬سبه سنکارا آنیچٌا‪ ،‬یعنی همه​ی سانکاراها آنیچٌا یا ناپاینده​اند‪.‬‬

‫َساتی )‪ :(Yada paññāya passati‬وقتی که فرد این را با خِرد مشاهده می​کند‪.‬‬


‫یادا پانیایا پ ٌ‬
‫از درد و رنج برون می​آیید طلسم آنرا ‪ (At ha nibbindati dukkha)،‬آتاها نیبینداتی دوکٌا‬
‫‪.‬می​شکنید‬
‫اِسا ماگّو ویسودٌییا )‪ :(.Esa maggo visuddhiyā‬این راه به سوی پاکی​ست‪ .‬زیرا به رنج وابسته‬
‫نمی​شوید‪ ،‬دیگر از رنج ناراحت نمی​شوید‪ ،‬کامالَ از آن منفصل می​شوید‪.‬‬
‫‪,Sabbe sankhārā dukkhā ti‬‬
‫‪,Yada paññāya passati‬‬
‫‪Atha nibbindati‬‬
‫‪dukkha,‬‬
‫‪Esa maggo visuddhiyā.‬‬
‫‪≈Dhpd 278‬‬

‫اولین شعر درباره آنیچّاست )‪ (277‬دومی )آیه ‪( 278‬در باره دوکٌاست‪ ،‬معنی این دو تقریبا ً یکی‬
‫‪:‬است‪.‬اما سومین شعر خیلی مهم است‬

‫‪Sabbe dhammā anattā,‬‬


‫‪ti,‬‬
‫‪Yadā paññāya passati,‬‬
‫‪Atha nibbindati dukkha,‬‬
‫‪Esa maggo visuddhiyā. ≈Dhpd 279‬‬

‫در دو شعر اول شما سبه سنکارا آنیچٌاتی‪ ،‬سبه سنکارا دوکٌاتی‪ ،‬را می​بینید اما در سومی سبه دامما‬
‫آناتا را مشاهده می​کنید‪ .‬در آن "دامما" همه را شامل می​شود‪.‬‬
‫در دیدارهایم تعداد افرادی مالقات کردم که بحث می​کردند که بودا گفته است پنج کانداس ) مجموعه‬
‫های شرطی شده ( آناتا )‪ (anatta‬هستند‪ ،‬اما نگفت که آتّا ) روح ( وجود ندارد‪ .‬آنها می​آیند و از من‬
‫می​پرسیدند آیا این گفته بوداست که پنج کانداس "خود" ) آناتا یا بی منیٌتی ( نیست‪ ،‬اما چیز‬
‫دیگری​ست که "خود" است چیزی که بودا آنرا انکار نکرد؟ جواب من"نه" است‪.‬‬
‫دیگری​ست که "خود" است چیزی که بودا آنرا انکار نکرد؟ جواب من"نه" است‪.‬‬

‫بودا گفت سبه دامّا آناتا‪ ،‬همه چیز‪ ،‬هر مفهومی‪ ،‬حتی نیبانا‬
‫آناتاست‪ ،‬چیزی خارج از آن نیست‪.‬‬
‫کلمه دامّا شامل همه چیز ست؛ چیزی خارج از آن نیست‪.‬‬
‫پس همه چیز آناتاست‪ .‬چیزی که بتوانیم آنرا اتا )روح( بنامیم وجود ندارد‬
‫برای همین این شعر بسیار مهم است‪.‬‬

‫‪Bahayatupaƫƫhānaṃ ekameva tīņi nāmāni labhati. ≈Vsm 651‬‬

‫بایا – نیانا‪ ،‬ادیناوا‪ -‬نیانا‪ ،‬نی​بیدا‪ -‬نیانا )‪ - (Bhaya- ñāņa, ādīnava- ñāņa, nibbida- ñāņa‬این‬
‫سه بصیرت )ا ِ ِ‬
‫کاموا ‪ (ekameva‬واقعا ً هماننداند ) الباتی ‪ (labhati‬که سه نام )تینی نامانی‪tīņi‬‬
‫‪ (nāmāni‬گرفتهاند‪.‬‬

‫‪Yā ca bhayatupaƫƫhāne paññā yañ ca ādīnave‬‬


‫‪ñāņaṃ yā ca nibbidā, ime dhammā ekatthā,‬‬
‫‪Byañjanam eva nānaṃ. ≈Pts ii.63‬‬

‫نیا ‪،(Yā ca bhayatupaƫƫhāne paññā‬‬ ‫وقتی چیزی را چون خطر می​بینید )یا چا بایاتوپاتٌانِ پا ٌ‬
‫وقتی بی​ثمری را می​بینید )یان چا آدیِناوِ نیانام ‪ ،(yañ ca ādīnaveñāņaṃ‬وقتی چیزی را بسیار‬
‫دلسردکننده می​بینید)یاچا نیبیدا ‪ ،(yā ca nibbidā‬همه این موارد یک چیزند) اِمی دامما اِکاتٌا ‪ime‬‬

‫ن جانام اِوا نانام ‪Byañjanam eva‬‬


‫‪ ،(dhammā ekatthā‬فقط به نام​های متفاوتی نامیده می​شوند )بیا َ‬
‫‪.(nānaṃ‬‬
‫پس برای یک بصیرت سه نام متفاوت وجود دارد‪.‬‬
‫شما می​توانید این بصیرت را از سه دیدگاه متفاوت ببینید‪:‬‬
‫‪.‬خطر‪ ،‬دلسردی‪ ،‬چیزی شادی​آور نیست‬

‫مراقبه​گر پس از دیدن همه​ی چیزها‪ ،‬مثل بروز خطر‪ ،‬نمایان شدن و سپری گشتن چیزهایی ناقص و‬
‫نامطلوب‪ ،‬یا چیزهایی که ارزش شادی و سرور ندارند‪ ،‬می​خواهد از همه​ی آنها رها شود و خالصی‬
‫یابد‪ ،‬از همه ​آنها خیلی خسته شده است‪ .‬آنرا "خواستار رهایی" )مونچیتوکامیاتا‪ -‬نیانا‬
‫‪ (muñcitukamyatā-ñāņa‬مینامند‪ .‬این بصیرت بعدی​ست‪ .‬با مشاهده بدن و هر پنج کانداس )حس(‬
‫می​توانید ببینید که هیچ کدام حتی یکی‪ ،‬ارزش وابسته شدن ندارد‪ .‬مراقبه​گر می​خواهد که از همه​ی‬
‫سانکاراها رها شود‪ ،‬می​خواهد بگریزد‪ .‬مثال اگر در جایی خوشحال نیستید‪ ،‬در این فکرید که آنجا را‬
‫ترک کنید‪ ،‬جایی را بیابید که آرامش بیشتری داشته باشد و شادتر باشید‪ .‬در این پنج کانداس‬
‫)حس( نمی​توانید خوشبختی و شادمانی بیابید‪ ،‬برای همین می​خواهید از آنها رها شوید‪ .‬گاهی‬
‫درمی​یابید‪ ،‬حتی این توجه کردن هم بسیارخسته​کننده​ست‪ ،...‬مشاهده کردن‪ ،...‬مراقبه کردن این​ها هم‬
‫خیلی خسته​کننده​اند!‬
‫می​بینید که چقدر پیش رفته​اید‪ .‬در ابتدا با حس​های لذت​بخش به هیجان می​آمدید‪ .‬وقتی کار مراقبه‬
‫را شروع کردید می​خواستید این مراقبه را رها کنید‪ .‬اما در مراقبه آرام شدید‪ ،‬آرامش‪ ،‬صلح و شادی‬
‫‪.‬سپس به آن وابسته شدید‬

‫اما وقتی به این مرحله می​رسید‪ ،‬حتی به مراقبه هم دیگر وابسته نیستید‪.‬‬
‫حتی مراقبه هم دل​سرد​کننده می​شود‪.‬‬
‫می​خواهید از آن هم رها شوید‪.‬‬
‫به راستی هم چنین است‪ ،‬و خوبست‪.‬‬

‫می​خواهید از موضوع مراقبه و از آگاهی حاصل از آن‪ ،‬از هر دو رها شوید‪ .‬می​خواهید از مراقبه و‬
‫آگاهی مراقبه آزاد گردید‪ .‬یعنی می​خواهید دیگر به چیزی توجه نکنید‪.‬‬
‫در بعضی موارد افراد از این مشاهده پدیده نمایان شدن و سپری گشنت به تنگ می​آیند‪ .‬فکر می​کنند‬
‫بهتر است که دیگر مراقب​شان نباشند‪.‬آنها مشاهده را متوقف می​کنند‪ ،‬دیگر توجه نمی​کنند‪.‬گاهی‬
‫ذهن پاک و خالی می​شود‪ .‬ذهن با هیچ چیز پرت نمی​شود‪ ،‬زیرا ذهن این فرد مایوس و دلسرد است و‬
‫اصال هیچ چیز نمی​تواند برایش جالب توجه باشد‪ .‬اگر مراقبه را متوقف کند ذهنش همچنان آرام‬
‫است اما دیگر نمی​تواند نمایان شدن و سپری گشنت را مشاهده کند‪ ،‬او این وضعیت را خیلی بهتر‪،‬‬
‫صلح​آمیزتر و شادی​بخش​تر می​یابد‪.‬‬
‫صلح​آمیزتر و شادی​بخش​تر می​یابد‪.‬‬

‫ذهن هنوز آرام ​ست و فقط در فضایی خالی‪ ،‬در خالء بسر می​برد‪.‬‬
‫اما اگر در این وضع مدتی طوالنی بماند‪ ،‬وضوح و روشنی‬
‫ذهن را از دست می​دهد‪ .‬پس از آن دوباره به جهنم برمی​گردد‪ ،‬جایی برای گریز نیست‪.‬‬
‫توقف مراقبه هم راه گریز نمی​باشد‪.‬‬

‫پس فرد دوباره توجه می​کند‪ ،‬می​بیند همه چیز فقط برای چند لحظه​ی کوتاه باقی می​ماند‪ .‬فقط بین‬
‫نمایان شدن و سپری گشنت​ است‪ ،‬به مدت خیلی کوتاهی باقی می​ماند؛ این تنها فرایندی​ست که‬
‫می​گذارد چیزها‪ ،‬به صورت بادوام نمایان شوند‪.‬‬
‫موقعی که پرده سینما را مشاهده می​کنید‪ ،‬در هر ثانیه حدود بیست تصویر را نمایش می​دهد‪ .‬بیست‬
‫بار پرده تاریک می​شود اما شما تشخیص نمی​دهید‪ ،‬چون چشم​هایتان نمی​تواند به آن سرعت‬
‫تصاویر را شناسایی کند‪ .‬واقعا حرکتی در کار نیست تنها تصاویری هستند که کمی باهم تفاوت‬
‫دارند و یکی پس از دیگری نمایان می​شوند‪ .‬چون ما فاصله بین تصاویر را تشخیص نمی​دهیم‪ ،‬به‬
‫نظر میآید که آن شخص حرکت کرده ا​ست‪ .‬برای لحظه​ی بسیار کوتاهی تصویری می​آید و بعد‬
‫می​رود‪ ،‬سپس تصویر دیگری می​آید‪.‬‬

‫در مراقبه همان تعدادی تصاویر را می​بینید‪،‬‬


‫در یک ثانیه بیست تصویر را می​بینید که رفته ​است‪.‬‬
‫برای مراقبه​گر باچنین ذهن متمرکزی یک ثانیه زمان زیادی​ست‪.‬‬
‫‪.‬زمان خیلی طوالنی می​شود‬

‫داریم‪ ،‬ویتی‪ -‬چیتایعنی ذهن )‪ (Bhavanga- citta‬و باوانگا‪ -‬چیتا )‪ (Vithi- citta‬معموال ما ویتی‪ -‬چیتٌا‬
‫آنچه را که اکنون روی می​دهد مشاهده می​کند‪ .‬باوانگا – چیتا نوعی مرحله​ی زمینه​ای​ست که ذهن‬
‫درک واضح و قوی از موضوع مراقبه ندارد؛ تنها زنده نگه داشنت و تداوم هوشیاری را بدون وجود‬
‫موضوع مراقبه حفظ می​کند‪ .‬معموال این فاصله‪ ،‬برای مردم بسیار وسیع و به مدت طوالنی​ست‪ .‬حفظ‬
‫هوشیاری و آگاهی در این مدت طوالنی را باوانگا – چیتا می​نامند‪ .‬یک هوشیاری نمایان و سپری‬
‫می​شود‪ ،‬توجه به آنچه اکنون روی داده یا فکر کردن در باره چیزی و سپس فاصله‪ ،‬بعد هوشیاری‬
‫دیگری نمایان و سپری می​شود‪ ،‬و در آن فرایند نیزآگاهی از موضوعی یا هر نوع ایده یا فکر حضور‬
‫دارد‪ ،‬و باز هم فاصله بعدی‪ .‬معموال مردم فاصله را با وسعت زیاد حس می​کنند‪ .‬هر چه فاصله بیشتر‬
‫‪.‬باشد‪ ،‬کمتر می​دانیم‪ ،‬و عدم حضور ذهن طوالنی​ترست‬
‫‪.‬باشد‪ ،‬کمتر می​دانیم‪ ،‬و عدم حضور ذهن طوالنی​ترست‬

‫هرچه بیشتر و بیشتر مراقبه کنیم ذهن تیز و تیزتر می​شود‬


‫و فاصله بین هوشیاری نمایان شدن و سپری گشنت‪،‬‬
‫کوتاه​تر و کوتاه​تر می​شود‪ .‬برای همین در همان فاصله​ی زمانی فرایند‬
‫ما آگاهی بیشتری مابین فاصله​ها داریم؛ آگاهی در این‬
‫فاصله زمانی کوتاه متراکم می​شود‪.‬‬

‫مثال در ابتدا‪ ،‬می​توانیم در هر ثانیه متوجه یک لحظه آگاهی بشویم پس از مدتی‪ ،‬پنج‪ ،‬ده‪ ،‬پانزده‪،‬‬
‫بیست و ‪ ...‬هر چه آگاهی بیشتری شود زمان طوالنی​تر به نظر می​رسد‪ .‬زمان چیست؟ زمان در واقع‬
‫یک ایده​ است‪ .‬وقتی کامالَ از هیچ رویدادی آگاه نیستید‪ ،‬کامال ناهوشیارید ذهن​تان از زمان آگاه‬
‫نیست‪..‬‬
‫هر از گاهی‪ ،‬در این نوع حالت بصیرت‪ ،‬افکاری مختصر و خیلی کوتاه بدین شکل به ذهن می​آیند‪،‬‬
‫"هیچ​چیز پایدار نیست" )کاال ‪" ،(cala‬همه چیز در حال حرکت و لرزان است و دوام ندارند"‪ .‬چنین‬
‫افکاری در ذهن بروز می​کند‪ .‬همچنین هیچ ماده​ای دوام ندارد ) آساراکا‪" ،( asāraka‬همه چیزی‬
‫غیرواقعی و تخیلی​ست"‪ .‬گاهی هم )سَنکاتا‪"،( sańkhata‬چیزها بنا به عللی نمایان می​شوند"‪.‬‬
‫چنین افکار خالصه و کوتاهی به ذهن می​آیند‪...‬گاه مراقبه​گر احساس می​کند این آگاهی از نمایان و‬
‫سپری شدن مداوم ظلم و ستم است مثل شکنجه‪ ،‬اصال فرصت استراحتی نمی​دهد‪ .‬مثل این است که‬
‫یک نفر مداوم صدای خیلی زیر و تیزی را ایجاد کند؛ پس از مدتی خیلی ناراحت کننده مثل شکنجه‬
‫می​شود‪ .‬او با مشاهده نمایان شدن و سپری گشنت به مدت طوالنی حس می​کند مثل این ​است که در‬
‫دام نمایان شدن و سپری گشنت گیر افتاده‪....‬این فقط دام​ست شکنجه​ست‪ .‬گاهی غیر قابل تحمل‬
‫می​شود‪ .‬این موضوع خود دوکٌا یعنی رنج است‪ .‬این نمایان شدن و سپری گشنت دردناک ​ست‪ .‬مجبور‬
‫به مشاهده آن هم بودن دردناک​تر است‪.‬‬
‫گاه فارغ از آن که خود را چقدر سالم یا مریض می​پندارید‪ ،‬زندگی را بیماری مزمنی می​بینید؛ که‬
‫همین​طور ادامه می​یابد‪ ،‬همواره نمایان شدن و سپری گشنت است‪ .‬زیاد فکرش را نکنید وگرنه افسرده‬
‫می​شوید‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬این افکار کوتاه و گذرا به​طور طبیعی می​آیند؛ به آنها توجه کنید‪ ،‬و بگذارید بگذرند‪ .‬متوقف‬
‫نشوید و زیاد فکر نکنید‪ .‬اگر توقف کنید و به تفکر بپردازید می​توانید فکرهای بسیار خوبی کنید‪،‬‬
‫چون ذهن​تان پرت نمی​شود؛ می​توانید کتاب​های دامّایی بنوسید‪ .‬اما توقف و فکر نکنید‪ .‬اما اگر‬
‫خیلی فکر کنید بسیار افسرده می​شوید‪.‬‬
‫موقع تفکر‪ ،‬شما شناسایی می​کنید‪.‬‬
‫تفکر سبب می​شود که حس کنید این "شمایید" که دارید می​اندیشید‪.‬‬
‫تفکر سبب می​شود که حس کنید پیوستگی وجود دارد‪.‬‬
‫اگر به تفکر ادامه ندهید ارتباطی بین این اتفاق‬
‫و اتفاق بعدی وجود ندارد‪.‬‬

‫اگر فکر کنید اتفاق​ها را متصل می​کنید‪ .‬پس فکر کردن است که سبب می​شود حس کنیم تداوم و‬
‫ارتباطی وجود دارد‪ .‬اگر فکر نکنید ارتباط و تداومی وجود ندارد؛ فقط نمایان و سپری شدن بدون‬
‫معنایی​ست‪.‬‬
‫گاهی حس می​کنید این ​نمایان و سپری شدن مثل تیغه استخوانی در گوشت است‪ .‬گاهی هم حس‬
‫می​کنید که زندگی یک بیماری​ست‪ .‬وقتی در مورد این مراحل بصیرت صحبت می​کنید‪ ،‬خیلی منفی‪،‬‬
‫خیلی بدبینانه به نظر می​رسند‪ .‬آنرا مثل خطری بدون اخطار می​بینید‪ .‬مانند یک بمب ساعتی​ست‪.‬‬
‫‪.‬هر لحظه امکان انفجار و مرگ وجود دارد‬

‫هر اتفاقی هر زمانی ممکن است روی دهد‪.‬‬


‫فرایند زندگی چنین غیر قابل پیش​بینی​ست‪ ،‬که‬
‫شما نمی​توانید مخفی شوید و احساس امنیت کنید )آتانا ‪.(atāņa‬‬
‫نه اختفایی​ست و نه پناهی‪.‬‬
‫نوعی از تصورات کوتاه و زودگذری​ست که به ذهن می​رسد‪.‬‬

‫​وقتی افراد به این موارد وابستگی‪ ،‬وابسته می​شوند‪ ،‬ذهن​شان را آلوده می​سازند‪ .‬می​توانید آنها را به‬
‫عنوان عامل آالیندگی ببینید‪ .‬حتی در این مرحله هم دوکٌا یعنی رنج را می​بینید‪ ،‬اما با آن نوع رنج‬
‫که در مراحل ابتدایی تمرین تجربه می​کردید‪ ،‬تفاوت دارد‪ .‬در مراحل اولیٌه هر لحظه نمایان و سپری‬
‫شدن دوکٌا را مشاهده نمی​کردید‪ .‬در این مرحله هم هر چند نمایان شدن و سپری گشنت را که به عنوان‬
‫رنج و نارضایتی مشاهده می​کنید اما آنرا به صورت چیزی می​بینید‪ ،‬که به وضوح یکی پس از دیگری‬
‫رنج و نارضایتی مشاهده می​کنید اما آنرا به صورت چیزی می​بینید‪ ،‬که به وضوح یکی پس از دیگری‬
‫می​گذرد‪.‬‬

‫همه​ی ویپاسانا – نیاناها در واقع فقط آنیچٌا‪ ،‬دوکٌا و آناتّا هستند‪.‬‬


‫ویپاسانا‪ -‬نیاناها به اختصار تنها سه نوع است‪.‬‬
‫حتی هر سه را در یک نوع می​توان آورد نیانا )‪:(aņāñ‬‬
‫همه آنها نمایان شدن و سپری گشنت هستند‪.‬‬
‫در اینجا با جزییات بررسی می​کنیم‪.‬‬
‫در واقع هر بصیرتی آنیچٌا‪ ،‬دوکٌا یا آناتّاست‪.‬‬

‫حتی پس از اولین مرحله روشن​ضمیری شما همین مطلب را عمیق​تر‪ ،‬غنی​تر تجربه می​کنید‪ .‬گاهی‬
‫مشاهده می​شود که فرایند به هیچ​کسی تعلق ندارد؛ کسی وجود ندارد که صاحب آن باشد‪ .‬این‬
‫فرایندها مالکی ندارند‪ .‬شما به شنیدن توجه می​کنید؛ نمایان و سپری می​شود‪ .‬شما می​دانید آن‬
‫شنیدن به شما تعلق ندارد‪ ،‬چون دیگر گذشته است‪ .‬فکر می​کنید این بدن من​ است )احساس مالکٌیت(‪،‬‬
‫"منی" اینجاست‪ .‬در این مراحل بصیرت‪ ،‬مشاهده می​کنید کسی را نمی​توانید ببینید که صاحب‬
‫فرایندهای طبیعی باشد‪ .‬همچنین می​بینید که نمی​توانید برآن حاکم باشید‪ .‬نمی​توانید به فرایند‬
‫بگویید "این چنین روی بده‪ ،‬آن طور روی نده؛ بمان و نمایان نشو‪".‬‬

‫حاکمی وجود ندارد‪.‬‬


‫همچنین می​بینید که تهی​اند‪ ،‬خالی از بودن‪ ،‬از خویشنت​اند‪ ،‬نه موجودی‪ ،‬نه مردی و نه زنی‪.‬‬
‫از این رو‪ ،‬جنبه​های متفاوتی از آنیچٌا‪ ،‬دوکٌا و آناتّا وجود دارند‪.‬‬

‫با این که هر از گاهی مراقبه​گر حس می​کند که دلش می​خواهد مراقبه را متوقف کند‪ " ،‬دیدن چیزهایی‬
‫که تا این حد موجب نارضایتی​ا​ند​ چه فایده​ای دارد"؟ این حالت را بارها و بارها می​بینید‪ .‬اما پس از‬
‫مدتی مراقبه​گر می​فهمد که توقف کار راه حل نیست‪ .‬بهترین راه‪ ​،‬ادامه کار‪ ،‬ادامه توجه و ادامه حرکت​‬
‫است‪ ،‬راه دیگری وجود ندارد‪.‬‬
‫برای بعضی​ها هر مرحله از بصیرت به وقت زیادی نیاز​ دارد‪ .‬برای بعضی هم فقط چند لحظه​ کوتاه‬
‫کافی​ست‪ ،‬شاید چند دقیقه‪ ،‬چند ساعت‪ ،‬چند روز‪ .‬برای بعضی​هم چند روزی طول می​کشد‪ .‬بستگی‬
‫به انگیزه فرد دارد‪ .‬اگر فکر می​کنید که وقت زیادی دارید و می​خواهید بصیرتی را به آرامی و به طور‬
‫کامل بررسی کنید‪ ،‬در این صورت ممکن است وقت زیادی بگیرد‪ .‬در غیر این​ صورت می​توانید توجه​تان‬
‫را بیشتر و بیشتر کرده و سرعت فرایند را باال ببرید‪.‬‬

‫گاهی در این مرحله مراقبه​گر به فکر می​افتد‬


‫"مراقبه​ام به خوبی گذشته خوب نیست"؛‬
‫این بسیار خطرناک​ست‪.‬‬
‫گاهی هم از مراقبه کرد​ن​شان خوشنود نیستند‪.‬‬
‫گاهی هم از مراقبه کرد​ن​شان خوشنود نیستند‪.‬‬

‫در حقیقت از فرایندست که ناراضی​اند‪ ،‬اما این ناخوشنودی را به حساب موضوع دیگری می​نهند‪،‬‬
‫فکر می​کنند که "مراقبه​ام خیلی خوب بود اما االن دیگرخیلی خوب نیست ؛ چیزها را خیلی واضح و‬
‫روشن نمی​بینم"‪ .‬چون وقتی کاری به کندی پیش می​رود ‪ ،‬همه چیز را می​توانید به وضوح ببینید‪.‬‬
‫اما در این مرحله سرعت به حدی زیادست که نمی​دانید چه کار کنید‪ .‬حتی نمی​توانید آنرا ببینید زیرا‬
‫که گذشته است‪ ....‬خیلی سریع؛ رفته است‪ .‬همه چیزها اصال جذابیتی ندارند‪ .‬در مرحله چهارم همه‬
‫چیز خیلی جالب توجه بود‪ .‬اما اکنون چندان جالب نیست‪ .‬کمی هم کسالت​آور شده است‪.‬‬
‫خیلی مواظب باشید؛‬
‫وقتی که حس می​کنید حوصله​تان سر می​رود‪ ،‬و کسالت​آور شده‪،‬‬
‫فقط به خودتان یادآوری کنید‬
‫"بهتر خواهد شد‪".‬‬

‫گاهی افراد متوقف می​شوند و دست از کار می​کشند‪ .‬و بسیاری از استادان می​گویند "چقدر جای‬
‫تأسف است‪ .‬چه غم​انگیز‪ .‬آنها باید به مراقبه ادامه دهند‪ .‬سپس به پیشرفت اساسی دست می​یافتند‪.‬‬
‫اما مایوس شدند و دست از کار ​کشیدند‪".‬‬
‫پس ناامید نشوید‪ ،‬ادامه دهید!‬
‫این پَتیسانکا‪ -‬نیانا )‪ ،(Paƫisankha- ñāņa‬بصیرت نهم است‪.‬‬

‫بانگا – نیانا )‪ —(Bhanga- ñāņa‬سپری شدن است‪.‬‬


‫بایا – نیانا )‪ —(Bhaya- ñāņa‬دیدن خطر است‬
‫آدیناوا – نیانا )‪ —(dīnava- ñāņaÁ‬دیدن نقص و وضعیت نامطلوب است‪.‬‬
‫نیبیدا‪ -‬نیانا )‪ —(Nibbidā- ñāņa‬مأیوس و دلسرد شدن است‪.‬‬
‫مونچیتوکامیاتا‪ -‬نیانا )‪ —(Muñcitukamyata-ñāņa‬خواسنت رهایی​ست‪.‬‬
‫پَتیسانکا‪ -‬نیانا )‪- (Paƫisankha- ñāņa‬به مراقبه برگشنت است‪.‬‬

‫اگر می​خواهید رها شوید نمی​توانید بگریزید‪ ،‬به مراقبه برگردید‪.‬‬


‫مرحله بعدی سَنکاروپکِ ّا‪ -‬نیانا )‪ ،(Sańkhārupekkhā-ñāņa‬است که خیلی عمیق‪ ،‬خیلی مهم و‬
‫بسیار جذاب است‪ .‬پس از مرحله دهم بصیرت دیگری در کسری از ثانیه روی می​دهد‪ ،‬برای همین هیچ‬
‫کاری در مورد آن نمی​توانید انجام دهید‪ .‬فراتر از مرحله ده بازگشتی نیست‪ ،‬خیلی سریع می​گذرد‪.‬‬
‫مطلب جالب و عجیب این است که وقتی بوداهای احتمالی به مرحله دهم می​رسند‪ ،‬در همین مرحله‬
‫می​مانند‪ ،‬و نمی​خواهند پیش بروند‪ .‬توانایی ماندن در این مرحله واقعا اعجاب​انگیز است‪ ،‬زیرا‬
‫!کسی که به این مرحله برسد و از آن عبور نکند ارهنت است که بودا نمی​شود‬
‫!کسی که به این مرحله برسد و از آن عبور نکند ارهنت است که بودا نمی​شود‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫من نسبت به مردم احساس شدیدی دارم‪ .‬گاهی خیلی غمگین می​شوم‪ .‬وقتی آناگامی )‪(Anāgāmī‬‬
‫بشوی می​توانی بر غم غلیه کنی‪ .‬من آناگامی نیستم‪ .‬برای همین آنرا حس می​کنم‪ ،‬اما می​دانم‬
‫خواهد گذشت و در گیر آن نمی​شوم‪ .‬خشمگین نمی​شوم‪ ،‬فقط خیلی غمگین می​شوم‪ ،‬که آن هم‬
‫آلودگی ذهنی )دوسا ‪ (dosa‬است‪ .‬افرادی که خودکشی دسته جمعی کردند به دنبال چیزی ورای لذت‬
‫جسمانی و پول بودند‪ .‬آنها نیٌت بسیار خوبی داشتند قصدی بسیار زیبا‪ ،‬غم من از آن است که‬
‫زندگی خود را هدر ​دادند؛ آن هم چه اتالفی‪ .‬اگر راهنمای خوبی داشتند می​توانستند یاد بگیرند و‬
‫رشد کنند‪ .‬فرصت​های بسیار با ارزشی را از دست ​دادند‪ .‬فکر می​کنم مثل این افراد زیادا​ند که به دنبال‬
‫معنویت​اند‪ ,‬به دنبال نوعی رهایی​اند‪ ،‬اما استاد و راهنمای خوب ندارند‪ .‬این فقط بخش کوچکی از‬
‫اصل واقعه است‪ .‬می​تواند باز هم تکرار شود‪ .‬الزم است کاری بکنیم‪ .‬نمی​گویم یک فرد مسؤول آن‬
‫است​؛ تمام جامعه مسؤول است‪.‬‬

‫ما نمی​توانیم برای همه​ی دنیا کاری بکنیم‪،‬‬


‫اما بگذارید بیاندیشیم که اینجا و اکنون چه کاری از ما ساخته است‪.‬‬

‫آنهاست )‪ (karma‬به دوستان​مان‪ ،‬به فرزندانمان‪ ،‬چه چیز می​توانیم یاد دهیم؟ با گفنت این که کارمای‬
‫مسئله حل نمی​شود‪ .‬باید راه حلی بیابیم؛ ممکن است برای نوه شما یا نوه​هایتان پیش بیاید‪ .‬مردم‬
‫احساس گم​گشتگی می​کنند‪ .‬آنهایی که خودکشی کردند بی​چیز نبودند‪​ .‬در باره​شان زیاد شنیده​ام‪،‬‬
‫پولدار بودند‪ .‬چرا مردند؟ چرا خودکشی کردند؟ چرا رهبرشان چنین کرد؟ استاد​شان به آنها گفت‬
‫!خودکشی کنند و برای مردن به آنان کمک کرد‬
‫!خودکشی کنند و برای مردن به آنان کمک کرد‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫در تعلیمات بودا به طورکلی سرزنش کارمای گذشته دیدگاه درستی نیست‪ .‬اگر بگوییم نمی​توانیم در‬
‫مورد آن کاری کنیم‪ ،‬پس چرا اصالً کوششی به خرج دهیم! اگر بگویم کارمای من اینست که‬
‫روشن​ضمیر شوم چرا اصالً زحمت مراقبه را به خودم بدهم؟ ما حاال داریم کاری می​کنیم که به کمک‬
‫کارمای گذشته و آنچه که اکنون انجام می​دهیم که کارمای حاالی ماست‪ ،‬بتوانیم کاری از پیش ببریم‪.‬‬
‫اگر که کارمای گذشته به نوعی اثر خوبی نداشته‪ ،‬اگر اکنون کاری کنیم می​توانیم مسیرش را تغییر‬
‫دهیم‪ ،‬مسیر کارمای قبلی را ببندیم‪ .‬نیاز داریم که به کارمای کنونی خود اعتماد زیادی داشته باشیم‪.‬‬
‫به طور کامل تسلیم کارمای گذشته شدن نوعی میچّا – دیتی )‪ (micchā - diƫƫhi‬یا دیدگاه نادرست‬
‫است‪ .‬بودا به ما نمی​آموزد که ما نمی​توانیم هیچ کاری بکنیم‪.‬‬

‫بودا‪ ،‬در بعضی موارد‪ ،‬وقتی کسی می​مرد‪،‬‬


‫می​گفت او کارمای گذشته​اش درحدی بود که بتواند ارهنت شود‬
‫اما کوشش نکرد‪ .‬اگر سعی نکنید‪ ،‬ارهنت نخواهید شد‪.‬‬

‫کارمای گذشته به اضافه کارمای کنونی بسیار مهم است‪ .‬هر آنچه در گذشته روی داده باشد‪ ،‬باز هم‬
‫اکنون به استاد خوبی نیاز دارید‪ ،‬حاال نیاز دارید که تمرین کنید‪ .‬مثل پرواز با هواپیماست‪ .‬نیروهای‬
‫زیادی مثل باد و طوفان‪ ،‬و خیلی چیزها پیش می​آیند‪ ،‬و هواپیما هم نیروی خود را دارد‪ .‬ممکن است‬
‫یک موتورش از کار بیافتد‪ ،‬و خلبان با موتور دیگر آنرا هدایت کند‪ ،‬با در نظر گرفنت شرایط باد و سایر‬
‫عوامل‪ ،‬سعی می​کند همواره با وضعیت تطبیق کند‪ .‬این همان کارهمیشگی ما ​در زندگی ست‪ .‬ما‬
‫همواره در حال انطباق با شرایط​ایم‪ .‬می​توانیم زندگی​مان را به سمت هدفی هدایت کنیم‪ .‬ما در بخشی‬
‫جبر و در قسمتی هم اختیار داریم‪ .‬باید این دو را خیلی خوب درک کنیم تا از آن بهترین بهره را ببریم‪.‬‬
‫می​توانیم زندگی​مان را به سمت هدفی هدایت کنیم‪ .‬باید این را به خوبی درک کنیم و بهترین کاری را‬
‫‪.‬که می​توانیم انجام دهیم‬
‫‪.‬که می​توانیم انجام دهیم‬

‫ما اینجا به دنیا آمده​ایم‪ ،‬هیچ شانسی در انتخاب والدین​مان نداشتیم‪،‬‬


‫در رنگ پوست‪ ،‬ساختار بدن یا چیزهای دیگر شانس انتخاب نداشتیم‪،‬‬
‫اما در بعضی موارد اختیاراتی هم داریم‪.‬‬
‫ما صاحب اختیاریم که کیفیت​های​مان را پرورش دهیم‪.‬‬
‫این خیلی مایه امیدواری​ست‪ .‬کارمای ما در دست خودمان است‪.‬‬

‫ما خیلی تحت تاثیر کارمای گذشته​مان هستیم‪ ،‬این را به خوبی می​دانم‪ ،‬کارهای زندگی​گذشته​ام‬
‫تأثیر زیادی بر من نهاده است‪ ،‬اثری بسیار عمیق چه خوب و چه بد‪ .‬وقتی کارما را فهمیدم فکر کردم‬
‫آنچه که در زندگی گذشته​ام روی داده کامال درست است‪ ،‬باید آن چنان​ می​شد‪ ،‬اما این بدان معنا‬
‫نیست که من کنترل و اختیاری ندارم‪.‬گذشته گذشته است‪ ،‬راهی را که من درک کردم و به آن راه رفتم‪،‬‬
‫همین کارمای حاضر من ​است‪ .‬فهمیدن راه درست و گام نهادن در آن بسیار مهم است و اختیارش هم در‬
‫دست خودم است‪ .‬اگر استاد و راهنمای خوبی داشته باشم و اگر به درستی موارد را درک کنم‬
‫می​توانم زندگیم را هدایت کنم‪ .‬این خیلی امیدوارکننده و در عین حال نیروبخش است‪.‬‬

‫ما فاقد قدرت و توان نیستیم؛ اگر آگاهی و خرد خود را‬
‫پرورش دهیم توانایی بسیاری داریم‪ .‬نیازی نیست‬
‫افسرده باشیم و دست از تالش بکشیم‪ .‬هرگز تسلیم نشوید‪.‬‬

‫در جوانی از خیلی چیزها ناخوشنود بودم‪ .‬دوران کودکیم سراسر رنج بود‪ ،‬نه تنها کودکی بلکه تا‬
‫اواخر بیست و چند سالگی تجارب بسیار دردناکی داشتم و خیلی وقت​ها فکر کردم به زندگیم پایان‬
‫دهم‪ ،‬اما بر این فکرها غلبه کردم‪ .‬چیزی از عمق وجودم می​گفت این کار را نکن‪ ،‬این درست مرحله​ای بود‬
‫که باید از آن عبور می​کردم‪ ،‬یک فرایندآموزشی بود‪ ،‬از آن تجارب آموختم تا اکنون بتوانم کار خوبی‬
‫انجام دهم‪.‬‬
‫انجام دهم‪.‬‬

‫ما به این تجارب نیازمندیم‪ .‬بدون تجارب رنج​آور‪،‬‬


‫نه چیزی یاد می​گیریم‪ .‬و نه رشدی حاصل می​شود‪.‬‬

‫حال وقتی که به زندگی گذشته​ام نگاه می​کنم می​بینم که در معرض چیزهای گوناگونی بودم‪ ،‬استادان‬
‫و مذاهب متفاوت و متعدد‪ ،‬جاذبه​ها و تجارب رنج​آور مختلف‪ .‬حاال فهمیدم که همه​ی آنها کمکم کردند‬
‫که آدم بهتری شوم‪ .‬درس​های بسیاری آموختم که باعث خرسندی من است‪ .‬درک این مطلب بسیار مهم‬
‫‪.‬است‬

‫پرسش‪:‬‬
‫کم می​شود؛ )‪ (Bhavanga - citta‬وقتی از آگاهی دقیق و هوشیار صحبت می​کنید‪ ،‬طول باوانگا‪ -‬چیتا‬
‫در مورد درک زمان‪ ،‬می​توانید آنرا هم توضیح دهید؟‬

‫پاسخ‪:‬‬
‫موقع خواب‪ ،‬آن هم خواب عمیق ما پیوستگی باوانگا ‪ -‬چیتا را داریم‪ .‬به علت طویل شدن زمان است‬
‫که دیگر از زمان آگاهی نداریم‪ .‬نمی​دانیم چه مدت خوابیده بودیم‪ .‬گاهی فکر می​کنیم مدت مدیدی​ست‬
‫خوابیده​ایم و وقتی به ساعت نگاه می​کنیم می​بینید فقط چند دقیقه بیشتر نبوده است‪ .‬گاهی هم‬
‫حس می​کنیم به قدر کافی نخوابیده​ام‪ ،‬اما با دیدن ساعت می​​فهمیم که در واقع مدت مدیدی‬
‫خوابیده​ایم‪ .‬ما مسیر زمان را گم می​کنیم‪ .‬هر قدر باوانگا – چیتا طوالنی​تر باشد زمان بیشتری از‬
‫دست رفته است‪ .‬ما از زمانی که در باوانگا – چیتا می​گذرانیم خبر نداریم‪ .‬هر چه زمان طوالنی​تری را‬
‫صرف "توجه کردن" کنیم‪ .‬وقت بیشتری را به دست می​آوریم‪.‬‬
‫را پرورش می​دهیم‪- citta) .‬یا فرایند ذهن )چیتا )‪ vīthi- citta‬با مراقبه‪ ،‬فرایند شناخت )ویتی – چیتا‬
‫این فرایند پرورش آگاهی از زمان حال است‪ .‬با تمرین بیشتر هرچند که دوباره به مرحله​ی زمینه‬
‫)باوانگا – چیتا( می​رود‪ ،‬در آن به مدت طوالنی نمی​ماند؛ هوشیاری دیگری پدید می​آید که سرشار از‬
‫انرژی​ست‪.‬برای همین گسترش باوانگا – چیتا کوچکتر و کوچکتر می​شود‪ .‬مثال اگر شما هر ثانیه یک‬
‫بار آگاه می​شوید‪ ،‬در ده ثانیه ‪ ،‬تنها ده بار هوشیاری دارید‪ ،‬آن هم فقط بین باوانگاها‪ .‬اگر توجه​تان را‬
‫بیشتر کنید می​تواند به صد بار برسد‪ .‬یعنی شما وقت بیشتری در باوانگا به دست آورده​اید‪ .‬شما در‬
‫این گسترش زمانی می​توانید مشاهده​های بیشتری داشته باشید‪ .‬متوجه پدیده​های بیشتری شوید‪.‬‬
‫بدین ترتیب حس می​کنید وقت بیشتری دارید‪ .‬در هر ثانیه چهار بصیرت می​تواند روی دهد‪).‬‬
‫بصیرت​های یازدهم‪ ،‬دوازدهم‪ ،‬سیزدهم و چهاردهم( چطور می​تواند در چنین زمان کوتاهی چهار‬
‫مرحله اتفاق بیافتد؟‬
‫پرسش‪:‬‬
‫آیا می​توانید این بصیرت​ها را بدون شرایط راهبی پرورش دهید؟‬

‫پاسخ‪:‬‬
‫بله‪ ،‬ممکن است‪ .‬همچنین به عوامل زیاد دیگری بستگی دارد‪ .‬کسانی را در زمان بودا و حتی اکنون‪،‬‬
‫‪.‬می​شناسم که بعضی از آنها افراد عادی بودند و به بصیرت​های بسیار عمیقی دست یافتند‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫فقط تفکر است که شناسای شماست‪ .‬برای همین بارها به شما اخطار دادم که زیاد فکر نکنید‪ .‬فکرهای‬
‫مختصر به طور طبیعی به ذهن می​رسند؛ به آنها توجه نکنید بگذارید بگذرند‪ .‬تفکر سبب می​شود که‬
‫با فکر مشخص و شناسایی شوید‪ .‬فقط بدانید فکری پدید می​آید‪ .‬در بین مراحل بصیرت‪ ،‬افکار بسیار‬
‫سریع و خیلی هم واضح​ به ذهن می​رسند‪ .‬شما عمدا ً فکر نمی​کنید‪ .‬مفهوم​سازی هم یکی از اعمال‬
‫ذهن است که به طور طبیعی روی می​دهد‪ .‬در هر یک از مراحل افکار سریع و کوتاهی به ذهن می​رسند‪.‬‬
‫‪.‬از یک نظر مفیدست چون تنها مرحله را روشن می​سازد‪ .‬اما اگر زیاد شوند مانع و سد راه​ هستند‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫در مرحله چهارم راه و بی​راهه پیش می​آید‪ ،‬وابسته شدن به تجارب لذٌت​بخش مراقبه​ای بی​راهه​ست‪،‬‬
‫آنرا ببینید و به مراقبه برگردید‪ .‬فکر کردن‪ ،‬این هم نوعی واکنش​ست‪ ،‬اما این تفکر درستی​ست‪ .‬باور‬
‫عوامل ‪ Sammā - sańkappa) ،‬نیت درست )سما‪ -‬سَنکاپّا ‪Sammā - diƫƫhi)،‬درست )سما‪ -‬ادیتی‬
‫‪.‬الزمند‪ .‬یعنی دیدن درست‪ ،‬تفکر درست‪ ،‬و واکنش درست‬
‫‪.‬الزمند‪ .‬یعنی دیدن درست‪ ،‬تفکر درست‪ ،‬و واکنش درست‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بعضی​ها مراقبه را ترک می​کنند‪ ،‬می​خواهند بگریزند‪ .‬واقعا برخاسته و می​خواهند که فرار کنند‪،‬آزاد‬
‫شوند‪ .‬رها از چی؟ هر جا که بروید این پنج کانداس یا پنج حس با شماست‪ .‬گاهی آرزوی آزادی‬
‫می​کنید‪ ,‬آرزوی فرار از آنچه احاطه​تان کرده شما را به بی​راهه می​کشد‪ .‬این اتفاق ناآگاهانه پیش‬
‫می​آید‪ .‬در تجاربم‪ ،‬وقتی این حالت برایم پیش می​آمد‪ ،‬دیگر نمی​خواستم در دیر زندگی کنم‪ .‬فکر‬
‫می​کردم دیر جای خوبی نیست‪ .‬می​خواستم به جای بهتر‪ ،‬آرام​تر‪ ،‬دورتر‪ ،‬صلح​آمیزتری بروم‪ ،‬اینجا‬
‫مزاحمت زیادست‪ .‬پس میل گریز از فرایند مراقبه؛ از محل مراقبه؛ بی​راهه است‪ .‬گاهی اتفاقات‬
‫غم​انگیزی می​افتد؛ افراد کارشان را ترک می​کنند‪ ،‬حتی زندگی زناشویی​شان را به​هم می​زنند؛ این‬
‫کارها را می​کنند تا آزاد شوند‪ ،‬اما آزاد از چه چیزی؟ این اتفاقات برای این روی می​دهد که به فکر‬
‫می​افتند و همه چیز را با نارضایتی می​بینند‪ .‬آنها کارشان‪ ،‬شریک زندگی‪ ،‬و محل زندگی​شان را خوب‬
‫نمی​بینند‪ .‬می​خواهند فرار کنند تا آزاد شوند‪ .‬گریزی نیست کجا برویم ؟ کره ماه ؟ ناچاریم‪ ،‬باید در‬
‫همین دنیا و با همین مردم زندگی کنیم‪ .‬از این رو خیلی مهم است به آنهایی که به این مرحله از‬
‫مراقبه می​رسد اخطارکنیم فکر نکنند‪ ،‬فقط مراقبه کنند‪ ،‬زیرا اگر فکر کنند‪ ،‬مستقیم به سمت آرزوی‬
‫آزاد شدن یا "خواسنت رهایی" می​روند که منجر به سردرگمی​های بسیاری می​شود‪.‬‬
‫در واقع توجیه این وضع حتی برای خودتان هم دشوارست‪ .‬گاهی آن​قدر سریع روی می​دهدکه‬
‫نمی​دانید چه شده‪ ،‬فقط حس می​کنید خیلی مشکل ا​ست اما نمی​دانید چه اتفاقی افتاده‪ .‬خیلی مهم‬
‫است که موضوع را با استاد خود مطرح کنید‪ .‬استادی که مراقبه کرده و همه​ی این حاالت را تجربه و‬
‫مطالعه کرده است‪ ،‬تا بتواند درک درستی از این اتفاقات و علت بروزشان داشته باشد‪ .‬همچنین آنرا با‬
‫مراقبه​گران دیگر که واقعا و خالصانه مراقبه کرده​اند‪ ،‬و چنین تجاربی را دارند در میان بگذارید‪ .‬یک نفر‬
‫قادر نیست همه​ی جزییات را تجربه کند‪ .‬برای همین اگر شما افراد یا استادان دیگری دارید که‬
‫می​توانید با آنها بحث کنید یا خودتان تجارب طوالنی دارید‪ ،‬آن​وقت است که می​توانید جزییات را‬
‫عمیقا ً تجربه کنید‪ .‬برای همین وقتی مراقبه​گری خیلی دلسرد و سرخورده می​شود و خیلی غمگین‬
‫است و دیگر چیزی برایش جالب نیست‪ ،‬گاه حس می​کند که میل به غذا ندارد‪ ،‬حتی غذا هم برایش‬
‫جالب نیست‪ ،‬یک استاد خوب می​تواند ببیند که او حس سرخوردگی و دلسردی را سپری می​کند و‬
‫می​تواند تشویقش کند و مطلعش سازد‪" ،‬به تمرین ادامه بده ‪ ،‬ناراحت نباش و فرار نکن ‪ ،‬این‬
‫چیزیست که باید از آن بگذری"‪.‬‬
‫چیزیست که باید از آن بگذری"‪.‬‬

‫بعضی​ها فکر می​کنند که پس از مرحله چهارم همه چیز شعف​انگیزتر‪،‬‬


‫شادی​بخش​تر‪ ،‬هیجان​انگیزتر و سرشار از شادی می​شود‪.‬‬
‫نه‪ ،‬چنین چیزی نیست‪ .‬تنزلی پیش می​آید‪.‬‬
‫ما بصیرت عمیق​تری را پرورش می​دهیم و احساس شادی‬
‫‪.‬نمی​کنیم اما افسرده هم نیستیم‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫زندگی در انزوا بدون آن که کارچندانی داشته باشیم‪ ،‬برای پرورش سریع تر سمادی یا تمرکز و‬

‫بصیرت مفیدست‪ .‬یک بار به استادم گفتم که به جای راهب شدن ترجیح می​دهم معتکف شوم‪ ،‬چون‬
‫راهب خیلی به مردم وابسته است‪ .‬با اعتکاف می​توانم سبزیجات الزم را کشت دهم و غذای خودم را‬
‫بپزم‪ ،‬و مستقل شوم چون اگر خیلی ساده زندگی کنید نیازهای​تان خیلی محدود می​شود‪ .‬استادم‬
‫پیشنهاد کرد که به جای اعتکاف راهب شوم‪ .‬آن زمان راهب نشده بودم‪ .‬پرسید می​دانستی که بودا به‬
‫راهبان به هیچ وجه اجازه کشت​وکار و پخت​وپز نمی​داد؛ گفتم واقعا علت چنین تصمیمی را نمی​فهمم‪​،‬‬
‫چون خودش مدت مدیدی معتکف بود‪ .‬استادم گفت بله‪ ،‬اما آن قبل از بودا شدن بود‪ .‬اگر شما راهب​ها‬
‫در پی کشاورزی و آشپزی بودید و با اعتکاف از مردم دوری می​کردید چه کسی کار آموزش را ادامه‬
‫می​داد؟ اگر با مردم تماس نداشتید‪ ،‬چه کسی به آنها تعلیم می​داد؟‬

‫با مردم تماس داشنت بسیار مهٌم است‪،‬‬


‫اما داشنت زمانی برای خودت هم اهمیت دارد‪.‬‬

‫استادم این مطالب را با مهربانی‪ ،‬آرامش و شفقت بسیاری توضیح داد‪ .‬او مرا متقاعد کرد که راهب‬
‫شوم‪ .‬من گفتم که نمی​خواهم تدریس کنم تنها کاری که می​خواهم این است که در صلح و آرامش‬
‫شوم‪ .‬من گفتم که نمی​خواهم تدریس کنم تنها کاری که می​خواهم این است که در صلح و آرامش‬
‫زندکی کنم‪.‬‬
‫در واقع‪ ،‬می​دانید که من خیلی خجالتی​ام‪ ،‬شاید بعضی​تان متوجه شده باشید‪ .‬وقتی جوان بودم‬
‫زیاد حرف نمی​زدم‪ .‬وقتی از من می​خواستند صحبت کنم‪ ،‬حتی فقط برای پنج دقیقه‪ ،‬به قدری آشفته‬
‫می​شدم که بی​هدف سخنی می​گفتم که باعث شرمندگی​ام می​شد و فکر می​کردم که هرگز سخنرانی‬
‫نخواهم کرد‪ .‬وقتی راهب شدم و مردم از من می​خواستند که پنج اصل را به آنان بگویم‪ ،‬حتی قادر به‬
‫گفنت همین پنج اصل هم نبودم‪ .‬همه اصول را باهم قاطی می​کردم و اشتباهات زیادی مرتکب می​شدم‪.‬‬
‫واقعاً فکر می​کردم "این کار من نیست‪ ،‬نمی​خواهم سخنرانی کنم‪ ،‬نمی​توانم صحبت کنم"‪ .‬استادم به‬
‫آرامی تشویقم می​کرد که بروم صحبت کنم‪ .‬و من واقعا ً فرار می​کردم‪ .‬بارها استادم گفت بیا با من و در‬
‫تدریس کمکم کن‪ ،‬گفتم‪ ،‬نه‪.‬‬
‫یک روز بعد از ظهر پیش او رفتم‪ ،‬گفتم دارم می​روم‪ ،‬به شما خیلی احترام می​گذارم‪ ،‬اگر اشتباهی از‬
‫من سرزده مرا ببخشید‪ .‬گریختم و چند سالی مخفی بودم‪ .‬حدود شش سال‪ .‬چون استادم از من‬
‫می​خواست کنارش بمانم و تدریس کنم‪ .‬او می​خواست مرا به غرب به آمریکا ببرد؛ به او گفتم که‬
‫نمی​خواهم بروم‪ .‬چه نیازی دارم آنجا بروم‪ .‬خیلی آرام‪ ،‬با حوصله و با شفقت تشویقم کرد که آموزش‬
‫دهم‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫در واقع من به خواست خودم برنگشتم‪ ،‬در اثر ورم لوزه و ماالریا بیمار شدم‪ .‬تب نوبه​ی باال‪ ،‬آن​هم هر‬
‫روز‪ ،‬دوستی به من گفت که باید به شهر بروم تا به خوبی مداوا شوم واال می​میرم‪ ،‬دست برقضا به‬
‫همان شهری رفتم که استادم آنجا بود‪ .‬در شهر به بیمارستان رفتم عمل کردم و لوزه​هایم را درآورند‪ .‬ده‬
‫روز پس از عمل و شروع بهبودی می​توانستم کمی حرف بزنم به من گفتند که استادم در آن شهرست‪.‬‬
‫استادم شنید که من در آن شهرم و عمل جراحی داشتم‪ ،‬جویای حال و سالمتی​ام شد‪ ،‬فکر کردم‪ :‬حاال‬
‫باید چه کنم‪ ،‬نمی​توانستم بیش از این بگریزم‪ .‬رفتم و ادای احترام کردم او گفت آنجا بمانم‪ .‬فکر‬
‫کردم‪ ،‬خدایا‪ ،‬بازم نمی​توان نه گفت! او گفت ظرف دو سال آینده او دوباره به آمریکا خواهد رفت و‬
‫برای سفر با او خودم را آماده کنم‪" .‬گفتم خوبست من با شما می​آیم و با شما هم برمی​گردم"‪ ،‬چون‬
‫می​دانستم او آنجا نخواهد ماند‪ .‬گفت خوبست و او مرا آنجا نخواهد گذاشت و ترکم نخواهد کرد‪.‬‬
‫بنابراین شروع کردم که خودم را برای آن دو سال آماده کنم چون خواندن را به طور کلی کنار گذاشته‬
‫بودم‪ .‬خواندن چه کار شاقی​ست‪ .‬باید بفهمی به خاطر بسپاری و به انگلیسی ترجمه کنی‪ ،‬و من باید‬
‫معادل​های کلمات پالی را به انگلیسی بدانم‪ .‬دنبال لغت​نامه پالی– انگلیسی گشنت و از بر کردن‬
‫هزارها لغت‪ ...‬و دوکٌا یا رنج از حفظ کردنشان‪ .‬من که مدت​ها بود از یادگرفنت دست کشیده بودم و فکر‬
‫می​کردم اگر هم سال​ها هم چیزی نیاموزم‪ ،‬چه خوبست‪ .‬آماده​سازی دوسالی طول کشید‪ ،‬دوسال‬
‫درس خواندن مداوم‪.‬‬
‫وقتی به آمریکا رفتیم او گفت ما فقط چهارماه آنجا می​مانیم‪ ،‬فکرکردم خب این مدت خوبست‪ .‬پس از‬
‫گذشت چهار ماهی که آنجا بودیم گفت که برمی​گردد ولی من باید بمانم‪ .‬او این مطلب را با مهر و‬
‫شفقت بسیاری گفت‪ ،‬گفنت نه به استاد خیلی دشوار است‪ .‬مطلب را با چنان نرمی و لطفی ادا می​کرد؛‬
‫که انتظار پاسخ نه را نداشت‪ ،‬او از هیچ کسی انتظار پاسخ منفی نداشت‪ .‬گفت مردم از این که شما‬
‫اینجا هستید خیلی خوشحال​اند‪ ،‬لطفا ً اگر می​توانید بمانید‪ .‬گفتم خیلی خب‪ ،‬می​مانم‪ .‬اما دیگر برای‬
‫برگشنت از شما اجازه نخواهم گرفت می​خواهم مطمئن باشم که همین حاال اجازه برگشنت به من‬
‫داده​اید تا وقتی که می​خواهم‪ ،‬برگردم‪ .‬پاسخ داد‪ ،‬خوبست‪ ،‬هر وقت که خواستی می​توانی برگردی‪.‬‬
‫فکر کردم خب سه ماه هم بیشتر‪ ،‬روی​هم می​شود هفت ماه‪ ،‬اما نمی​توانم چهارده ماه آنجا باشم‪.‬‬
‫سپس فکر کردم همین قدر برایم کافی​ست‪ ،‬خیلی خوشحالم که اینجا آمدم‪ ،‬خیلی آموختم اما باید‬
‫برگردم‪ .‬خیلی از دوستانم گفتند "می​خواهیم از ترک​کردن ما احساس گناه کنی"؛ آنان عاملان بزرگ‬
‫زبان پالی بودند اما نمی​توانستند انگلیسی صحبت کنند‪ .‬گفتم هر آنچه از دستم برآید می​کنم و از‬
‫زبان پالی بودند اما نمی​توانستند انگلیسی صحبت کنند‪ .‬گفتم هر آنچه از دستم برآید می​کنم و از‬
‫آنان اجازه رفنت خواستم‪.‬‬
‫وقتی برگشتم به استادم گفتم که یک راهب هم نیاز دارد که اوقاتی را به تنهایی سر کرده و تمرین​های‬
‫خودش را انجام دهد و با مردم هم در تماس باشد‪ .‬بارها به استادم گفتم که من هنوز به اندازه کافی‬
‫نیاموخته​ام‪ ،‬پاسخ داد که من هم اگر منتظر می​شدم تا به اندازه کافی بیاموزم عمرم به آموزش کافی‬
‫کفاف نمی​داد‪ .‬چقدر یادگرفنت کفایت می​کند؟ همچنین به من گوشزد کرد که خود را با استاد بودن‬
‫شناسایی و معرفی نکنم‪ ،‬و خیلی متواضع و فروتن باشم‪ .‬این امر بسیار مهم است‪ .‬افراد زیادی را‬
‫می​شناسم که مرتکب اشتباه می​شوند‪ .‬استادان بسیاری که اشتباه می​کنند و به استادی خود‬
‫می​نازند‪.‬آنها به قدر کافی متواضع نیستند‪ .‬فروتنی بسیار اهمیت دارد‪ .‬تا آنجا که بتوانم به شما‬
‫کمک می​کنم‪ ،‬من همه چیز را نمی​دانم‪ ،‬چیزهایی می​دانم و بیشترین تالشم را می​کنم که به شما کمک‬
‫کنم‪ .‬نمی​توانم اطالعات کاملی به شما بدهم‪ ،‬چون فقط بخشی از آن دانش را دارم‪ .‬همه چیز را‬
‫نمی​دانم ولی هر آنچه را که می​دانم می​خواهم با شما سهیم شوم‪ .‬این همه چیزی​ست که به آن امید‬
‫دارم‪ .‬من چهار ماه اینجا خواهم بود و تا آنجا که ممکن است‪ ،‬به شما کمک خواهم کرد‪.‬‬
‫​فصل نُهم‬
‫دهمین بصیرت‬
‫تعادل با همه شکل​گیری​هایش دری​ست گشوده بر‬
‫نیبانا و بصیرت​های در برگیرنده آن و ماورای آن‬

‫هفته گذشته در باره ذوب شدن‪ ،‬انحالل یا بانگا – نیانا صحبت کردیم؛ مشاهده خطر‪ ،‬بایا‪ -‬نیانا؛‬
‫مشاهده نقص اشکال در فرایندهای فیزیکی و ذهنی‪ ،‬آدیناوا – نیانا ناامیدی و دلسردی‪ ،‬نیبیدا‪-‬‬
‫نیانا؛ خواسنت خالصی از این فرایند‪ ،‬مونچیتوکامیاتا‪ -‬نیانا؛ و پاتیسانکا‪ -‬نیانا خیلی مهم​ است‪.‬‬
‫برای رها شدن از چیزی باید اول آنرا درک کنیم‪ ،‬و برای درک آن باید به دقت مشاهده​شان کنیم‪ ،‬در غیر‬
‫این صورت راهی برای تسلط بر آن وجود ندارد‪.‬حتی در سطوح مادی و دنیوی‪ ،‬در بدن​مان‪ ،‬در‬
‫زندگی​مان و در هر شرایطی‪.‬‬
‫زندگی​مان و در هر شرایطی‪.‬‬

‫اولین شرط الزم برای تسلط بر هر چیزی این است که خیلی به دقت‬
‫آنرا مشاهده کنیم‪ ،‬تا عمیقا ً‬
‫و به طور کامل درکش کنیم سپس بر آن مسلط شویم‪.‬‬
‫راه گریزی نیست‪ .‬فرار تسلط نیست‪.‬‬
‫جایی برای پنهان شدن‪ ،‬و برای رفنت وجود ندارد‪.‬‬

‫در برمه می​گویند "جایی که بتوانی به آنجا بگریزی وجود ندارد"‪ .‬هر جا که بروی باز هم در همین‬
‫فرایند فیزیکی و ذهنی هستی‪ ،‬آنرا با خود به همه جا می​بری‪ .‬تنها از طریق درک آن می​توانی بر آن‬
‫مسلط شوی‪ .‬گاه حس می​کنیم در دام فرایندها گیر افتادیم و می​خواهیم فرار کنیم‪ ،‬آن گاه ممکن است‬
‫فکر کنیم که "اگر فقط به این چیزها توجه نکنم‪ ،‬تنها از آنها روی برگردانم و فراموش​شان کنم آزاد‬
‫خواهم شد"‪ .‬نه‪ ،‬انجام چنین کارهایی درست نیست‪.‬‬
‫وقتی مراقبه​گر به جایی می​رسد که مشاهده ذهن و فرایندهای فیزیکی کسالت​آور و دلسرد کننده‬
‫ا​ست‪ ،‬و هیچ لطفی ندارد‪ .‬تنها باید مشاهده​اش کرد‪ ،‬واقعاً آرامش نمی​یابیم‪ .‬فقط در ابتدا‪ ،‬حس‬
‫می​کنیم خیلی آرام گرفته​ایم و در صلح هستیم چون برای مدتی از شدت آلودگی​های خشن ذهن‬
‫کاسته می​شود‪ .‬اما پس از مدتی که مشاهده ذهن و فرایندهای فیزیکی نه فقط کسالت​آور بلکه خیلی‬
‫خسته کننده می​شود؛ به نوعی در دام فرایند گیر افتاده​ایم‪ .‬دیگر نمی​خواهیم مشاهده کنیم؛ واقعا از‬
‫این کار خسته شده​ایم‪ .‬امٌا راه گریزی نیست‪ ،‬جز آنکه حتی توجه دقیق​تری کنیم و مشاهده نزدیکتری‬
‫انجام دهیم‪ .‬نگاه عمیق​تر و توجه قوی​تر است که​ ذهن را آرام​تر و ساکت​تر می​کند‪ .‬آگاهی و سَمادی‬
‫)تمرکز( قوی​تر می​شود‪ ،‬پس از آن ذهن بسیار منفصل و رها از وابستگی می​گردد که سانکارواُپِکا –‬
‫‪.‬می​نامند )‪ (Sańkhārupekkhā- ñāņa‬نیانا‬
‫هنوز از نزدیک مشاهده می​کنید اما با ذهنی کامال آزاد‪،‬‬
‫کامال با رفتاری منفصل و رها از وابستگی‪ ،‬کامال بدون هوٌیت‪.‬‬
‫ذهن را به عنوان خویشنت نمی​بینید بلکه آنرا به‬
‫‪،‬عنوان خود ذهن می​بینید‬
‫‪.‬اما کامال منفصل و رها‪ ،‬با تعادل کامل‪ ،‬اما با توجهی قدرتمند‬

‫سَانکارا یعنی همه چیزها و در واقع فرایندهای ذهنی و فیزیکی شرطی شده​اند‪.‬‬
‫به معنی تعادل ذهن است‪ .‬تعادل )‪ (upekkhā‬می​نامند و اُپِکا )‪ (sańkhāra‬فرایند را سَانکارا‬
‫جنبه​های زیادی دارد‪ :‬نیروی تعادل؛ نه تالش زیادی می​کنید ؛ و نه خیلی هم راحت هستید؛ هر یک‬
‫از این دو اگر بیش از حد شوند تعادل به هم می​خورد​‪ .‬سخت کوشی عدم تعادل است؛ خیلی راحت و‬
‫آسان گرفنت هم نا​متعادل بودن است‪ .‬قبل از این مرحله‪ ،‬خیلی بی​تاب بودید که بر ذهن مسلط شوید‪،‬‬
‫"می​خواهم از آن بیرون بیایم‪ ،‬می​خواهم مسلط گردم‪ ،‬می​خواهم بگریزم" ‪ ،‬این هم نوعی آشفتگی‬
‫‪ .‬و عدم تعادل در رفتار ذهن است‬
‫وقتی به سانکارُاُپَکا – نیانا )‪ (Sańkhārupekkhā- ñāņa‬می​رسید آنقدربرای تسلط بر ذهن مشتاق‬
‫نیستید‪ .‬با تمامی تعادل ذهن فقط به سانکارُاُپِکا – نیانا توجه کامل دارید‪ .‬حتی قبل از این مرحله در‬
‫بصیرت چهارم‪ ،‬اُدایابایا – نیانا‪ ،‬یا مشاهده واضح نمایان شدن و سپری گشنت‪ ،‬نوعی تعادل ذهن‬
‫دارید‪ ،‬اما در آن اُدایابایا – نیانا فقط گاهی روی می​دهد‪ .‬گاهی احساس شعف زیادی می​کنید‪،‬‬
‫احساس شادی زیادی می​کنید‪ ،‬گاه خیلی واضح می​بینید و به آن بصیرت روشن وابسته می​شوید‪.‬‬
‫در این مرحله حتی به مشاهده واضح چیزها وابسته نمی​شوید‪ ،‬حتی به این تعادل ذهن هم بستگی‬
‫پیدا نمی​کنید‪ .‬در مرحله اُدایابایا– نیانا خیلی آرام و متعادل​اید وآنرا خیلی دوست دارید‪ .‬مراقبه‬
‫خیلی آسان است‪ ،‬خودش پیش می​رو​د‪ ،‬اما بارها گمش می​کنید‪ .‬اما در این مرحله دیگر از دست‬
‫نمی​رود‪ .‬به تمرین ادامه دهید و تداوم آنرا حفظ می​کنید برای مدت مدیدی می​ماند‪ ،‬تعادل ذهن مدتی‬
‫طوالنی باقی می​ماند‪ .‬خیلی احساس رهایی می​کنید این تعادل ذهن با تعادل ذهن ارهنت قابل‬
‫قیاس است‪ .‬ارهنت می​تواند تمام وقت در این حالت​ ذهن باقی بماند‪ .‬فردی که روشن​ضمیری را تجربه‬
‫نکرده‪ ،‬می​تواند با حفظ مداوم آگاهی در آن مرحله باقی بماند‪ .‬اما آگاهی ارهنت طبیعی است‪ .‬هرگز‬
‫تعادل ذهن و آگاهی خود را از دست نمی​دهد‪.‬‬
‫تعادل ذهن و آگاهی خود را از دست نمی​دهد‪.‬‬

‫در واقع در ویپاسانا‪ -‬نیانا فقط سه نیانا وجود دارد آنیچّا‪ ،‬دوکٌا و آناتّا‪،‬‬
‫اما تجربة​ درجات متفاوتی از آنیچّا‪ ،‬دوکٌا و آناتّا‪،‬‬
‫بصیرت را متفاوت می​سازد‪.‬‬

‫در برمه ‪ ،‬استادی که مراقبه درس می​داد فقط در باره این سه نیانا صحبت می​کرد‪ :‬مشاهده‬
‫ناپایندگی‪،‬دلسردی از آن و پایان ناپایندگی‪ .‬حتی قبل از این مرحله مراقبه​گر مدارج معینی از بعضی‬
‫جنبه​های این تعادل را تجربه کرده است‪ .‬فقط در این مرحله تماما ً کامل می​شود‪.‬‬

‫‪Sańkhārāva sańkhāre vipassanti. ≈Vsm 628‬‬

‫ویپاسانتی‪ ( (vipassanti‬یعنی مشاهده خیلی عمیق حس​ها به طریقی بسیار فوق​العاده‪ .‬طریقه‬
‫معمول آن است که چیزها را ببینیم و بفهمیم اما در این مرحله به صورت بسیار واضح و فوق​العاده‬
‫می​بینیم‪ .‬سنکاراوا )‪ (Sańkhārāva‬یعنی فقط سانکارا‪ .‬سانکا ِر )‪ (sańkhāre‬یعنی" در سانکارا"‪.‬‬
‫اولین سانکارا یعنی ذهن مشاهده می​کند‪ ،‬مراقب است‪ .‬دومین سانکارا یعنی "در سانکارا" یا "به‬
‫سوی سانکارا" که موضوع مراقبه است‪ .‬موضوع مراقبه می​​تواند روپا )جسم( یا ودنا )حس( و یا‬
‫چیتا )ذهن(‪ ،‬یا هر یک از پنج کانداس )حواس( باشد‪ .‬ویپاسانتی یعنی مواظب و مراقب بودن‪ .‬دیگر‬
‫شما مواظب نیستید ‪ ،‬بلکه هر مرحله خود مراقب مرحله دیگرست‪ .‬در این مرحله خیلی روشن و واضح‬
‫می​شود به طوری که واقعاً حس می​کنید‪" ،‬منی در کار نیست که مواظب و مراقب باشد"‪ .‬برای‬
‫پیشرفت به چنین بی​هویتی کامل‪ ،‬نیاز به چنین تعادل قدرتمندی​ دارد‪.‬‬
‫اُپِکا ) تعادل ذهن( معانی زیادی دارد‪ .‬خوشبختی‪ ،‬بدبختی؛ نه خوشبختی و نه بدبختی همه را اُپِکا‬
‫می​نامند‪ .‬خوشبختی یک حد افراط و بدبختی حد دیگر آن است؛ نه خوشبختی و نه بدبختی هیچ‬
‫کدام تعادل نیستند‪ .‬در این مرحله مراقب​گر نه شاد و نه غمگین است‪ .‬قبل از این مرحله خیلی شاد‬
‫بودید‪ ،‬زیرا راه را واضح مشاهده می​کردید‪ .‬گاهی هم به خاطر این که در دام فرایند گیر افتاده بودید‬
‫غمگین می​شدید‪ ،‬اما حاال نه خوشبختی و نه بدبختی؛ متعادل‪ ،‬تعادل کامل‪ .‬قبل از این مرحله‪ ،‬گاهی‬
‫نیروی زیاد و گاهی هم نیروی کمی داشتید‪ .‬حاال نه خیلی زیاد و نه خیلی کم‪ ،‬درست به اندازه‪ .‬قبل از‬
‫این مرحله سنکارا را مشاهده می​کردید‪ ،‬هر فرایندی را ناقص‪ ،‬نامطلوب‪ ،‬فاقد چیز خوبی می​دیدید و‬
‫کالً آنرا فرایند خوبی نمی​دانستید‪ .‬به نوعی از آن شادمان نبودید‪ ،‬اما نوعی از بدبختی هم نبود‪ .‬ما‬
‫‪.‬دلسرد می​شدیم‬
‫‪.‬دلسرد می​شدیم‬

‫اما در این مرحله دیگر ناخشنودی در مورد آن وجود ندارد‪.‬‬


‫قبل از آن " میل به گریز و فکر کردن‬
‫در باره​ آن که چه باید کرد"‪ .‬وجود داشت‪.‬‬
‫حاال دیگر میل به گریز و یا انجام کاری در مورد آن وجود ندارد‪.‬‬
‫حاال فقط تماما ً توجه​ی کامل است‪ ،‬که حتی ساده​تر هم شده است‪.‬‬
‫اکنون مراقبه خیلی ساده​تر می​شود‪.‬‬

‫گاهی قبل از این مرحله‪ ،‬چون فرایند ذهنی و فیزیکی را به عنوان وضعیت نامساعد و ناقص‬
‫می​دیدید‪ ،‬نمی​خواستید به آن توجه کامل کنید‪ .‬بنابراین به این فکر می​افتادیدکه مراقبه دیگر‬
‫رضایت​بخش نیست یا به خوبی گذشته نیست‪ .‬اما اکنون دیگر این دیدگاه وجود ندارد‪ .‬ذهن کامالً‬
‫منفصل و جداست‪ ،‬کامال بی​​هویت است‪ ،‬دیگر آرزویی ندارد که طور دیگری باشد‪ ،‬فقط خیلی ساده‬
‫مشاهده ​کنید‪ .‬این بهترین حالت ذهن است‪ ،‬دیگر نمی​خواهد کاری بکند‪ ،‬فقط توجه محض است‪ .‬فقط‬
‫سعی کنید این مرحله ذهن را مجسم کنید و ببینید چقدر می​توانید احساس رهایی کنید؛ نمی​خواهید‬
‫چیز دیگری باشید‪ .‬مهم نیست چه روی دهد‪ ،‬اصال اهمیت ندارد‪ ،‬تنها توجه محض‪ .‬حتی تفکر و‬
‫تصور هم شما را آرام و سرشار از صلح می​سازد‪.‬‬
‫همه​ی عمر‪ ،‬به چیزها چنگ می​انداختیم‪ ،‬می​گرفتیم یا آنها را پس می​زدیم‪ .‬همیشه یکی از این دو کار‬
‫را می​کردیم‪ :‬دست انداخنت و گرفنت‪ ،‬تالش برای نگه داشنت آن یا پس زدن چیزها‪ .‬بسیار خسته​کننده‬
‫است‪.‬‬

‫در این حالت ذهنی دیگر نمی​خواهیم چیزی را بگیریم یا به آن برسیم‬


‫و نه آنرا پس بزنیم‪ ،‬فقط کامال متوجه​ایم توجه محض‪.‬‬
‫به نحوی نوعی پناه بردن کامل به فرایندست‪.‬‬
‫بگذار هر چه می​شود‪ ،‬بشود‪ ،‬من تماما توجه محض​ام‪.‬‬
‫این نگرش کامالً درستی است‪.‬‬
‫در این مرحله دیگر در باره چیزی نگران نیستید‪.‬‬
‫حتی اگر هم در آن لحظه بمیرید‪،‬‬
‫حس می​کنید کامالً قابل قبول است‪.‬‬

‫روزی خواهیم مرد‪ ،‬و بهترین مرگ آن است که در آن حالت ذهنی)توجه محض( ​باشیم‪ ،‬تا فرایند مردن‬
‫را کامالً بپذیریم‪ ،‬تا تمامی توجه​مان را صرف درک مردن کنیم‪ ،‬نه مقاومت و نه ترس! این بهترین حالت‬
‫را کامالً بپذیریم‪ ،‬تا تمامی توجه​مان را صرف درک مردن کنیم‪ ،‬نه مقاومت و نه ترس! این بهترین حالت‬
‫ذهنی هنگام مرگ است‪.‬‬
‫یک​بار به شما گفته بودم ‪ ،‬که مدت کوتاهی به علت بیماری ماالریا و التهاب لوزه و اسهال مزمن‬
‫خیلی بیمار بودم‪ ،‬بیماری ماه​ها ادامه داشت‪ .‬خیلی ضعیف شده و نزدیک به مرگ بودم‪ .‬در ابتدا‬
‫واقعاً نگران بودم و از مرگ می​ترسیدم‪ .‬نمی​خواستم که بمیرم‪ .‬گفتم "نه‪ ،‬نه‪ ،‬می​خواهم زندگی کنم"‪.‬‬
‫هر چه بیشتر تالش می​کردم به زندگی بچسبم و آنرا نگه​دارم‪ ،‬خسته​تر می​شدم‪ ،‬چون زیاده از حد‬
‫نگران بودم‪".‬کسی باید کاری برایم بکند‪ ،‬کسی کاری برایم نمی​کند‪ ،‬چرا دست کشیده​اند؛ کسی دور و‬
‫برم نیست‪".‬چون نمی​توانستم حرکت کنم‪ ،‬نمی​توانستنم کسی را تلفنی خبر کنم‪ .‬پیش خودم فکر‬
‫می​کردم‪" ،‬چرا مرا گذاشتند و رفتند‪ ،‬چرا هیچ کاری برایم نمی​کنند؟" این جور فکرها مرا بیشتر‬
‫ناخوشنود و خسته می​کرد‪ .‬آخر سر فکر کردم‪"،‬شاید دست از من کشیده​اند چون دیگر نمی​توانند‬
‫کاری برایم بکنند‪ ".‬یکی از دوستانم گفت "او در کماست" چون دیگر تکان نمی​خوردم‪ .‬مدت مدیدی‬
‫سعی کردم زندگی را بچسبم و نگه دارم‪ ،‬اما در یک نقطه به جایی رسیدم که خیلی خسته شده بودم‬
‫فکر کردم خیلی خوبست فقط بگیرم بخوابم؛ تا با آرامش بخوابم‪ .‬تصمیم گرفتم رها کنم‪ .‬اما این‬
‫تصمیم مهمی بود که گرفتم‪ .‬فکر کردم"اگر باید بمیرم‪ ،‬با آگاهی بمیرم‪ ".‬همه فکرها را کنار گذاشتم و‬
‫ذهنم را تا آنجا که ممکن بود راحت و آرام نگه داشتم و آگاهیم را حفظ کردم‪ .‬کم​کم ذهن آرام و آرام​تر شد‬
‫متوجه شدم که دیگر آن​چنان خسته نیستم؛ خستگی نیز رفته بود‪ ،‬آرامش و صلح در ذهنم بیشتر شد‬
‫و من به خواب رفتم‪ .‬وقتی بیدار شدم بازهم ذهنم آرام و در صلح بود‪ .‬نمی​توانستم حرکت کنم یا‬
‫چیزی بگویم فکر کردم اگر در این لحظه بمیرم چقدر خوبست‪.‬‬

‫چرا از مرگ می​ترسیم ؟ چون وابسته​ایم‪ ،‬اگر وابستگی نداشته باشیم ترسی هم نداریم‪ .‬مراقبه آمادگی‬
‫بسیار خوبی برای مردن ایجاد می​کند‪ ،‬آمادگی که الزم و مهٌم است‪ .‬مردم نمی​خواهند به مرگ فکر‬
‫کنند‪ .‬وقتی راجع به مرگ می​شنوند نمی​خواهند به چیزی گوش دهند‪ ،‬نمی​خواهند حرفش را بزنند‪،‬‬
‫‪.‬می​خواهند فقط در باره زندگی صحبت کنند‬
‫اما کسانی واقعا ً زندگی می​کنند که برای مردن آماده​اند‪.‬‬
‫بیشتر ما زنده​ایم‪ ،‬اما زندگی نمی​کنیم؛‬
‫در برابر زندگی خیلی مقاومت می​کنیم‪.‬‬
‫ما واقعا ً به حد کافی به زندگی​مان توجه نداریم که از آن بیاموزیم‪.‬‬

‫وقتی با این بصیرت‪ ،‬فکر می​کنم آنرا بهترین مرحله می​یابم‪ .‬زیرا نمی​توانیم در وضعیت ذهنی‬
‫مَگا)‪ (magga‬یا پَال‪ ((phala‬بمیریم‪،‬حتی بودا هم چنین کاری نکرد‪ ،‬او نمی​توانست این کار را بکند‪.‬‬
‫در این مرحله ذهن فاقد ترس است؛ خیلی خالص و پاک است‪ .‬ذهن خیلی متعادل و آرام است با‬
‫احساس صلح‪ ،‬نه هیجانی‪ ،‬نه شعفی‪ ،‬نه شادی‪ ،‬نه خوشبختی‪ ،‬فقط آرامش زیاد‪ .‬هیچ چیز در مرحله‬
‫دنیوی هوشیاری با این آرامش قابل مقایسه نیست‪ .‬نه کوششی‪ ،‬نه اضطرابی‪ ،‬نه سختی‪ .‬قبل از این‬
‫مرحله برای تمرکز تالش زیادی می​کنیم‪ ،‬مراقبه سخت می​شود مرتب باید به خودمان یادآور شویم که‬
‫خود را راحت نگه داریم‪ ،‬اما در این مرحله همه چیز خیلی نرم‪ ،‬آرام و راحت است‪.‬‬
‫ذهن بسیار آرام است‪ ،‬هیچ وابستگی ندارد‪.‬این نکته​ی بسیارمهمی است‪ .‬دراین مرحله و حتی در‬
‫مرحله چهارم خیلی صلح و آرامش حس می​کنیم‪ ،‬اما به آن وابسته می​شویم و برایمان سد و مانعی‬
‫مرحله چهارم خیلی صلح و آرامش حس می​کنیم‪ ،‬اما به آن وابسته می​شویم و برایمان سد و مانعی‬
‫می​شود‪.‬‬

‫صلح و آرامش به خودی خود مانع نیست‬


‫اما وابستگی به آن باز دارنده است‪.‬‬
‫در این مرحله اصالً وابستگی وجود ندارد‪ .‬برای همین این قدر خالص و ناب است‪.‬‬

‫وابستگی نوعی آرزوست‪ ،‬نوعی لوبا )‪ (lobha‬یا حرص و آز است‪ .‬ذهن در باره​ی هیچ چیزی‬
‫هیجان​زده نمی​شود‪ .‬در مرحله چهارم ذهن گاهی به هیجان می​آید و خیلی هم خوشحال می​شود‪،‬‬
‫اما حاال دیگر هیجانی وجود ندارد‪.‬‬
‫خیلی ظریف‪ ،‬خیلی روشن‪ ،‬خیلی دقیق‪ ،‬درست در لحظه​ی خود‪ ،‬درنقطه​ی خود‪ ،‬هر توجهی کامال‬
‫بجاست‪ ،‬نه قبل و نه بعد از آن‪ .‬در مرحله شروع گاهی آگاهی یا توجه عقب می​ماند‪ .‬چیزی اتفاق‬
‫می​افتد بعدا ً به یاد می​آوریم که به آن توجه نکرده​ایم‪ .‬گاهی هم انتظار اتفاقی را داریم‪ ،‬می​گویم‬
‫"چیزی روی می​دهد و من به آن توجه خواهم کرد"‪ .‬مثل وقتی که حرکت می​کنیم‪ ،‬فکر می​کنیم که‬
‫"می​خواهم حرکت کنم و متوجه حرکتم هستم"‪ .‬توجه​مان کمی انحراف دارد‪ ،‬و درست در آن محل‬
‫نیست‪ .‬در این مرحله ذهن به طور طبیعی همیشه حاضر و در همان نقطه است‪ .‬اتفاقی می​افتد‪،‬‬
‫می​دانید که چیزی روی داده و توجه همانجاست‪ .‬برای همین است که کوششی نمی​کنیم حتی‬
‫اشتیاق زیادی برای توجه کردن نداریم‪ ،‬حتی توجهی هم نمی​کنیم‪ ،‬صرفا ً درست و کامل روی می​دهد‪.‬‬

‫‪Evamevāyaṃ sabbasankhārehi muñcitukāmo hutvā‬‬


‫‪Paƫisankhānupassanāya sańkhāre pariggaņhanto:‬‬
‫‪Ahaṃ, mamā ti gahetabbaṃ adisvā, bhayañ ca nandiñ‬‬
‫‪ca vippahāya, sabbasankhāresu udāsino hoti majjhatto. ≈ Vsm 656‬‬

‫)اِوامِوا ‪ (Evameva‬خواسنت رهایی )مونچیتوکامو هُتوا ‪ (muñcitukāmo hutvā‬از همه سانکاراها‬


‫)سَبّاسنکارِهی ‪ (sabbasankhārehi‬با دیدن مجدد سانکارا )پَتیسانکانوپاسانایا‬
‫‪ ،(Paƫisankhānupassanāya‬مشاهده سَنکارا )سَنکا ِر پاریگٌانانتو ‪ ،(sańkhāre pariggaņhanto‬نه‬
‫مشاهده​ی "من" یا "مال من" )اِهام‪ ،‬نماما تی گاهتابام ادیسوا ‪Ahaṃ, mamā ti gahetabbaṃ‬‬
‫‪ِ .(adisvā‬‬
‫کاهتابٌم ))‪Gahetabbam‬یعنی گرفنت‪ ،‬به چنگ آوردن‪ ،‬نگه داشنت‪ )،‬ادیسوا ‪ (adisvā‬یعنی‬
‫ندیدن؛ ) اَهام ‪ (Ahaṃ‬من ‪ ،‬و )ماما ‪ (mamā‬مال من‪.‬‬
‫وقتی مراقب سانکارا هستید می​دانید که نه من‪ ،‬و نه مال من است‪ ،‬و نه چیزی که به آن وابسته شوید‪،‬‬
‫هیچ چیز را نمی​توانید نگه دارید‪ ،‬اصالً به زحمتش نمی​ارزد‪ .‬هر باره که متوجه می​شوید می​بینید که‬
‫این من و مال من وجود ندارد‪ ،‬با منیٌت تماسی ندارید و کامال بی​تفاوت​اید‪ .‬قبل از این مرحله این‬
‫حالت را خطرناک می​دیدید‪ ،‬در این مرحله خطری وجود ندارد‪ ،‬همچنین نه دوست داشنت و نه بی​زاری‪.‬‬
‫ویپاهایا )‪ (vippahāya‬یعنی ریشه​کن ساخنت‪ ،‬مسلط گشنت‪ ،‬تسلط بر ترس)بایان چا ‪ (bhayañ ca‬و‬
‫وابستگی )ناندین چا ‪ (nandiñ ca‬است‪ .‬در همه فرایندها )سَابّاسانکارِسو ‪(sabbasańkhāresu‬‬
‫درست در میانه و متعادل بودن )اُداسینو هوتی ماجٌ اتّو ‪ .(udāsino hoti majjhatto‬نه این طرف و نه‬
‫درست در میانه و متعادل بودن )اُداسینو هوتی ماجٌ اتّو ‪ .(udāsino hoti majjhatto‬نه این طرف و نه‬
‫آن طرف‪.‬‬

‫در واقع این راه میانه است؛ خیلی به راه میانه و متعادل نزدیک شده​ایم‪.‬‬
‫قبل از این مرحله‪ ،‬ذهن در میانه نبود‪ ،‬یا این طرف و یا آن طرف پرسه می​زد‪.‬‬
‫‪.‬یعنی کامالً درست در وسط و میانه )‪ (majjhatto‬ماجٌ اتّو‬

‫گاه وقتی که برای چند لحظه استراحت می​کنید و یا در زمان استراحت‪ ،‬ذهن​تان همچنان آگاه است‪.‬‬
‫فکری ممکن است بگذرد اما گذر کوتاهی​ست؛ حتی یک ثانیه هم نمی​ماند‪ .‬وقتی می​گویم یک فکر‪،‬‬
‫منظورم لحظاتی نیست که شما با جمله و کلمه می​اندیشید‪ .‬در این نقطه کالم یا کلمه جایگاهی ندارد‪.‬‬
‫تنها به وضوح می​بینیدکه فرایندی تهی است‪ ،‬نه بودن‪ ،‬نه "من"‪ ،‬عاری از بودن عاری از روح‪.‬‬

‫‪Suññamidaṃ attena vā attaniyena vā ti. ≈ MNiii.263‬‬


‫‪.‬سونیامیدام ا ِتٌنا وا اتٌ انیِ ​ینا وا تی‬

‫بصیرتی که قبالً پیش می​آمداین فرایند عاری از "من" یا مال من یا متعلقات من است‪ .‬مشابه افکار و‬
‫در این مرحله بسیار واضح​تر و بسیار روشن​تر شده​اند‪ .‬این مرحله از خواسته هیچ کسی اطاعت‬
‫‪.‬نمی​کند؛ شما این را هم می​بینید که فقط چیزی اتفاق می​افتد‬

‫‪Punacaparam, bhikkhave, ariayasavako iti patisancikkati-‬‬


‫‪naham kvacani kassaci kincanatasmim, na ca mama‬‬
‫‪kvacani kisminci kincanam natthi ti. MN iii 263-4‬‬

‫پونا چاپارام‪ ،‬بیکٌاو‪ ،‬اریاساواکو اِتی پاتیسانچیکٌاتی –‬


‫ناهام کاواچانی کاساچی کینچاناتاسمیم‪ ،‬نا چا ماما‬
‫کواچانی کیسمینچی کینچانام ناتّ ی تی‪.‬‬

‫ناهام کاواچانی کاساچی کینچاناتاسمیم‪ ( ,naham kvacani kassaci kincanatasmim) ،‬لزومی‬


‫ندارد نگران چیزی باشم‪ ،‬چون جای نگرانی نیست‪ ،‬نیازی هم نیست که کسی نگرانم باشد‪ .‬در زندگی‬
‫عادی هر روز فکر می​کنیم که نگران دیگرانیم؛ گاه هم نگرانیم که کسی نگرانمان است و این حالت را هم‬
‫دوست داریم‪" ،‬اوه‪ ,‬کسی دلواپس من است"‪ .‬اما حاالمی​توانید ببینید که " دلواپسی لزومی ندارد‬
‫چرا نگران کسی یا چیزی باشم‪ ،‬کسی هم نیاز به نگرانی من ندارد"‪ .‬نگرانی نه چیزی نیست‪ .‬فقط‬
‫چرا نگران کسی یا چیزی باشم‪ ،‬کسی هم نیاز به نگرانی من ندارد"‪ .‬نگرانی نه چیزی نیست‪ .‬فقط‬
‫فرایندست‪.‬‬

‫جزئیات زیادی در این منت است‪ ،‬اما فقط برای پژوهشگران مفیدست‪ .‬اما در این مرحله‪:‬‬

‫‪Evam eva sace sańkhārupekkāñāņaṃ santipadaṃ‬‬


‫‪Nibbānaṃ santato passati, sabbaṃ sańkhāra – pavattaṃ‬‬
‫‪vissajjetvā Nibbānam eva pakkhandati, no ce Passati‬‬
‫‪punappuna sańkhārārammaņam eva hutvā pavattati. ≈Vsm 657‬‬

‫در این مرحله مراقبه​گر می​بیند که انتهای این فرایند صلحواقعی​ست )سانتیپادم نیبانم سنتاتو‬
‫پاساتی ‪ .(santipadaṃ Nibbānaṃ santato passati‬ما می​خواهیم در شکل و فرمی معین‪ ،‬زندگی‬
‫معین‪ ،‬و حالت معینی باشیم‪ .‬برای آن حرص می​زنیم‪ .‬ما نمیخواهیم ​ همه​ی حالت​ها و همه هستی را‬

‫رها کنیم‪ .‬اما در این مرحله ذهن خیلی روشن می​بیند که پایان این فرایند صلح واقعی است‪ .‬قبل از این‬
‫مرحله ذهن انرژی و وضوح کافی برای رها کردن ایجاد کرده است‪ ،‬هرچند مراقبه​گر می​تواند بفهمد‬
‫که هر فرایندی ناراضی​کننده است‪ ،‬و ذهن هنوز آماده مشاهده فرایند است‪.‬‬
‫وقتی ذهن نیروی کافی ایجادکند‪ ،‬از همه سانکاراها دست کشیده به سوی نیبانا می​رود ) سابام‪،‬‬
‫‪ sabbaṃ sańkhāra – pavattaṃ vissajjetvā‬سانکارا – پاواتام ویساجاِتوا نیبانام اِوا پاکٌانداتی‬
‫اگر فرد نتواند چنین کند‪ ،‬ذهن بارها و بارها به سانکارا برمی​گردد و ‪Nibbānam eva pakkhandati).‬‬
‫چِ پاساتی پوناپونا آنرا مشاهده می​کند‪ ،‬نمایان و سپری شدن در فرایندهای فیزیکی و ذهن )نو‬
‫‪ no ce Passati‬سانکارارمٌانام اِوا هوتوا پاواتٌاتی‬
‫‪ .(punappuna sańkhārārammaņam eva hutvā pavattati‬این بارها و بارها روی می​دهد‪ .‬ذهن‬
‫گاهی می​خواهد به نیبانا برسد اما نیروی کافی ندارد به مشاهده فرایند نمایان و سپری شدن در‬
‫جسم یا ذهن برمی​گردد تا این که وضوح بیشتر و بیشتری ایجاد کند‪ .‬وقتی این وضعیت پیش آمد‪،‬‬
‫شخص می​تواند درک کند‪ .‬بعضی​ها ناامید می​شوند و می​گویند"بازهم دوباره و دوباره عقب رفتم"‪.‬‬
‫این هم خیلی طبیعی است‪ .‬چند هفته پیش به شما گفتم که از طنابی آویخته​اید زیر پای​تان‪ ،‬دره و‬
‫شکاف عمیقی بین دو کوه وجود دارد که چون دهانه​ای عمیق بین دو کوه است‪ ،‬درختی شبیه مو با‬
‫رشته​های ضخیم طناب مانند آنجا آویخته است‪ .‬شما طناب را گرفته​اید و تاب می​خورید؛ اما وقتی‬
‫فکر می​کنید که آن قدر محکم تاب نمی​​خوردید که به آن سوی دره برسید‪​ ،‬ترس برتان می​دارد که مبادا‬
‫وسط درّه بیافتید‪ .‬برای همین طناب را ول نمی​کنید و دوباره به کوه همان طرف برمی​گردید‪.‬پس از‬
‫چند بار حس می​کنید به اندازه کافی شتاب یافته​اید‪ ،‬آن​وقت آزاد تاب می​خورید خیلی سریع با‬
‫سرعت بسیار و بعد‪ ...‬طناب را رها می​کنید‪ .‬این لحظه نه این طرف و نه آن طرف کوه​اید‪ .‬در وسط‬
‫درّه​اید ولی این سمت را باید رها کنید‪ .‬می​توان زود برگردید؟ نه‪ ،‬نه نمی​توانید‪ ،‬راه برگشتی نیست‬
‫چون طناب را رها کرده​اید‪ .‬دیگر در این سمت نیستید‪ ،‬دارید با همه​ی نیرو و شتابی که ایجاد کردید‬
‫به سوی دیگر می​روید‪ .‬دیگر راهی برای توقف وجود ندارد‪ .‬رها کردن یک سمت یعنی شما دیگر‬
‫پدیده​های فیزیکی و ذهنی را مشاهده نمی​کنید می​بینید که ذهن به سمت توقف کامل می​رود‪،‬‬
‫فرایندهای جسمی و ذهن پایان یافته​اند‪.‬‬
‫تا بصیرت )نیانا( بعدی که اگر )‪ sańkhārupekkā-ñāņa‬پس از این بصیرت )سانکاروپیکٌا‪-‬نیانا‬
‫اتفاق بیافتد و چه وقت روی دهد‪ ،‬مرحله​ای​ست که در حال حاضر آنرا رها کرده​اید‪ .‬مرحله تاب خوردن‬
‫می​نامند‪ .‬پاریکاما )‪ (parikamma anuloma gotrabhū‬را سانکاروپِیکٌا و پاریکاما آنولوما گوترابو‬
‫یعنی کوشش دوباره و دوباره‪ ،‬آماده کردن ذهن‪ ،‬پرورش شتاب و آنولوما یعنی همان مرحله ذهنی‬
‫اما پرشتاب​تر‪ .‬گوترابو یعنی باید رهایش کنید‪ ،‬یعنی هم اکنون از این سمت بریده​اید اما به سمت‬
‫‪.‬دیگر هم هنوز نرسیده​اید‬
‫بعد شما در وقفه فرایند فیزیکی و ذهن قرار می​گیرید‪ ،‬نیبانا‪ ،‬که آنرا هوشیاری راه )مَگا ‪(magga‬‬
‫می​نامند‪ .‬خیلی سریع در توالی از دقایقی بسیار کوتاه روی می​دهد‪ ،‬چون هر مرحله​ی ذهنی زمان‬
‫بسیار کوتاهی شاید یک هزارم یا یک میلیونیم ثانیه دارد‪ .‬هر حالت ذهنی به توالی و در آن زمان‬
‫کوتاه روی می​دهد طوری که دیگر نمی​توانید به آن برگردید‪ .‬پس از آن یک سکوت کامل‪ ،‬یک سکون‬
‫کامل وجود دارد دیگر نه چیزی نمایان و نه سپری می​گردد‪ ،‬دیگر مشاهده​ای وجود ندارد‪ ،‬چون شما‬
‫کامل وجود دارد دیگر نه چیزی نمایان و نه سپری می​گردد‪ ،‬دیگر مشاهده​ای وجود ندارد‪ ،‬چون شما‬
‫قادر به این کار نیستید‪.‬‬
‫قبل از اینکه به حالت نیبانا برسید می​توانستید از بیرون آنرا ببینید که چه می​توانست باشد؟ چون‬
‫شما درک کرده​اید که اگر فرایند های ذهنی و فیزیکی متوقف شوند صلح و آرامش کامل دست می​دهد‬
‫اما هنوز درآن حالت قرار نگرفته​اید‪ .‬زمانی که در این وضعیت قرار می​گیرد دیگر نمی​توانید آنرا‬
‫مشاهده کنید‪ .‬زیرا برای این که بتوانید آنرا مشاهده کنید باید خارج از آن قرار گرفته باشید‪ .‬برای‬
‫همین است که وقتی کسی در مرحله نیبانا قرار دارد دیگر آنرا مشاهده نمی​کند‪ ،‬نمی​تواند مشاهده‬
‫کند‪ .‬فرد قادر نیست حتی حالت ذهنی خودش را ببیند‪.‬‬
‫تنها پس از این حالت است که بصیرت دیگری به نام پاچٌا ٌ ِوکانا )‪ (paccavekkhana-ñāņa‬فرا می​رسد‪،‬‬
‫در این حالت تفکر و تأمل می​کنید‪" ،‬اتفاقی روی داده! همین لحظه​ی قبل همه چیز آرام و در صلح‬
‫بود‪ ،‬نه چیزی نمایان و نه چیزی سپری می​شد‪ ،‬خیلی آرام‪ ،‬بسیار واضح‪ ،‬تماما ً صلح"‪ .‬سرعت‬
‫ناگهانی ورود به مرحله توقف از مراحل بسیار قدرتمند ذهن است‪ .‬با یک بار وقوع آن‪ ،‬حس می​کنید‬
‫که کامالً عوض شده​اید‪ ،‬پس از مدتی از آن بدر می​آید‪ ،‬چون راه )مگا( فقط یک دقیقه طول می​کشد‪،‬‬
‫نتیجه و ثمر )پاال ‪ (phala‬تنها دو دقیقه یا بسته به میزان نیرو ممکن است تا سه دقیقه طول بکشد‪.‬‬
‫بعد در باره آنچه که اتفاق افتاده تأمل و فکر می​کنید‪ .‬در زمان این تأمل ذهن خیلی آرام و در صلح و‬
‫آرامش است‪ ،‬به عقب برمی​گردید و درباره​اش فکر می​کنید‪ .‬پاچٌا ٌ ِوکانا‪ -‬نیانا​ )‪(paccavekkhana-ñāņa‬‬
‫در واقع نوعی فکر کردن است‪ .‬فکر می​کنید و می​فهمید که که صلح و آرامش کامل در توقف کامل‬
‫فرایند فیزیکی و ذهنی است‪.‬‬
‫شخص در موردخیلی چیزها فکر می​کند‪ ،‬در باره ِمگا‪ ،‬فیال‪ ،‬نیبانا و ریشه​کن ساخنت آلودگی​ها و‬
‫آلودگی​هایی که هنوز به جا مانده‪ .‬در مرحله اول روشن​ضمیری دیدگاه نادرست ازخود ) دیتٌی‬
‫‪ (diƫƫhi‬و شک ) ویچیکیچّا ‪ (vicikicchā‬به طور کامل ریشه​کن می​شود‪ .‬حتی در اولین مرحله بصیرت‬
‫بخشی از دیدگاه نادرست ازخود )دیتٌی( و شک )ویچیکیچّا( در مورد آنچه که قبال و بعدا‬ ‫هم بر​‬
‫روی داده و خیلی شک​های دیگر‪ ،‬مسلط می​شوید‪ .‬در این حالت شک و دیدگاه نادرست از خود به طور‬
‫کلی ریشه​کن می​شود‪.‬‬
‫‪:‬در زیر چند کلمه و جمله بسیار مهٌم آورده شده​اند‬
‫‪:‬در زیر چند کلمه و جمله بسیار مهٌم آورده شده​اند‬

‫‪Tikkhavisadasūrabhāvena sańkhāresu ajjhupekkhane‬‬


‫‪Sijjhamāne taṃ panetaṃ sańkhārupekkhā – ñāņaṃ‬‬
‫‪anekavāraṃ pavattamānaṃ paripākagamanena‬‬
‫‪anulomañāņassa paccayabhāvaṃ gacchantaṃ. ≈VsmA II, 459‬‬

‫تیکّاویساداسوراباوِنا سَنکارسو آجٌ اوپِ کّانِ‬


‫سیجٌ اهامانِ تَم پ َِنتام سنکاروپِکّا – نیانام‬
‫انِکاوارام پاواتٌامانام پاریپاکاگاماناِنا‬
‫آنولومانیاناسا پاکچّایابوام گاچّانتام‪.‬‬
‫ٌ‬

‫تیکٌا یعنی خیلی تیز و دقیق‪ ،‬ویسادا یعنی خیلی واضح‪ ،‬و سورا به معنی شجاع در سوراباوِانا‪ ،‬که‬
‫خیلی مهم است‪ .،‬ما چنان به چیزهایی وابسته​ایم که حتی اگر بسیار هم رنج​آور باشند‪ ،‬آنها را‬
‫نمی​توانیم رها کنیم‪ .‬برای رها کردن نیاز به جرئتی زیاد‪ ،‬شهامت و اعتماد به فرایند داریم؛ برای‬
‫همین است که گاهی می​توانند حس​ کنند که چیزی دارد اتفاق می​​افتد و اگر روی دهد همه چیز عوض‬
‫می​شود‪" .‬دیگر مثل قبل نخواهم بود"‪ ،‬و بعد همانجا متوقف می​شوند‪ ،‬چون تغییر را نمی​خواهند؛‬
‫می​خواهند همان​طور بمانند‪.‬‬

‫ما انگیزه​های خیلی متضاد داریم‪.‬‬


‫می​خواهیم تغیر کنیم‪،‬آزاد شویم‪،‬‬
‫می​خواهیم آرامش و صلح داشته باشیم اما می​خواهیم همان​طور باقی بمانیم‪.‬‬
‫روان​شناسان بسیاری به این نکته اشاره می​کنند‪.‬‬

‫بعضی​ها در بحران عصبی قرار دارند‪ ،‬اما به آن وابسته​اند‪ .‬بعضی​ها افسرده​اند اما به این افسردگی‬
‫وابسته​اند‪ .‬درکش مشکل است اما واقعاً حقیقت دارد‪ .‬با آن که می​دانیم این فرایند خسته​کننده و‬
‫رنج​آور است اما زمانی که آن لحظه فرا می​رسد‪ ،‬آن زمان که همه چیز کامالً عوض می​شود‪ ،‬لحظه​ای‬
‫که حس می​کنیم دیگر مثل قبل نخواهیم بود‪ ،‬می​ترسیم!‬
‫برای تغییر به شهامت زیادی نیاز داریم‪.‬‬
‫بدون تغییر چگونه واقعاً رشد کنیم!‬
‫اگر بخوا​هیم همان​طور باقی بمانیم نمی​توانیم رشد کنیم‪.‬‬

‫برای همین کلمه سوراباوِنا )‪ (sūrabhāvena‬خیلی مهم است‪ .‬با شهامت زیادی به مشاهده سانکاراها‬
‫) سانکارِسو آجٌ وپِکٌانِ ‪ (sańkhāresu ajjhupekkhane‬ادامه می​دهیم‪ ،‬پدیده​ها و فرایند را مشاهده‬
‫می​کنیم‪ ،‬نمایان شدن و سپری گشنت‪ .‬فرایند بصیرت )تَم پانِ تَم سانکاروپِکّا نیانام ‪taṃ panetaṃ‬‬
‫انکاوارام پاواتّامانام ‪anekavāraṃ‬‬‫‪ (sańkhārupekkhā-ñāņaṃ‬بارها روی می​دهد ) ِ‬
‫‪(pavattamānaṃ‬؛ بارها و بارها‪ ،‬شتاب و نیروی بیشتر و بیشتری می​سازد‪ ،‬پختگی می​یابد و‬
‫پذیرا می​شوید )پاریپاکاگامامِنا ‪.(paripākagamamena‬‬
‫پذیرا شدن و پختگی واقعی در بعضی از حالت​های بصیرت نیاز دارد که دوباره و دوباره تکرار شود تا‬
‫قوی​تر و قوی​تر گردد‪ .‬درست مثل خشم است‪ .‬وقتی راجع به چیزی می​اندیشید که خشمگین​تان‬
‫می​کند‪ ،‬هرچه بیشتر به آن فکر کنید بیشتر خشمگین می​شوید تا به انفجار برسید‪ .‬این فرایند هم‬
‫همان​طور است‪ ،‬سانکارا را مشاهده می​کنید‪ ،‬هرچه بیشتر مشاهده کنید از آن منفصل​تر می​شوید‪ ،‬تا‬
‫‪.‬آماده می​شوید که وابستگی را قطع و رهایش کنید‪ ...‬آن گاه رها می​شود و می​رود‬
‫‪.‬آماده می​شوید که وابستگی را قطع و رهایش کنید‪ ...‬آن گاه رها می​شود و می​رود‬

‫لحظه​ای که رهایش می​کنید‪ ،‬آزاد می​شوید‪.‬‬


‫می​خواهیم رها شویم ولی آنرا نگه داشته​ایم‪.‬‬
‫"می​خواهم آزاد شوم‪ ،‬می​خواهم آزاد شوم" امٌا‬
‫چرا رها نمی​کنیم‪.‬‬

‫ما فکر می​کنیم در این فرایند فیزیکی و ذهنی چیزی​ست که ارزش نگه داشنت را دارد‪ ،‬در آن چیزی​ست‬
‫که مال من است‪ ،‬چیزی​ست که دوستش دارم‪ ،‬گرچه بخشی از آنرا دوست ندارم اما قسمتی هست که‬
‫دوستش دارم‪.‬‬

‫ما به آن چسبیده​ایم‪ ،‬اما وقتی واقعا ً می​بینید‬


‫که چیزی برای نگه​داشنت ندارد‪ ،‬چیزی برای چسبیدن ندارد‪،‬‬
‫به من تعلق ندارد‪ ،‬دیگر آنرا نمی​خواهم‪،‬‬
‫فقط آن گاه که کامال در این حالت هستید‪ ،‬رهایش می​کنید‪.‬‬

‫افراد بسیاری نزد استادم می​رفتند‪ ،‬از روی عادت می​گفتند"استاد گرامی‪ ،‬من واقعاً نمی​خواهم که‬
‫دوباره متولد شوم‪ ،‬کامالً از زندگی مأیوسم‪ ،‬خیلی خسته​کننده است‪ ،‬شادی و شعف آن کم و رنجش‬
‫زیادست‪ ،‬بار بسیار سنگینی است"‪ .‬آن زمان من راهب خیلی جوانی بودم‪ ،‬چند ماهی از راهب شدنم‬
‫نمی​گذشت‪ .‬استادم گفت "اگر شما زندگی را واقعاً نمی​خواستید آنرا به دست نمی​آوردید"‪ ،‬من خیلی‬
‫تعجب کردم آنرا نخواهم آنرا هم ندارم‪ ....‬به همین سادگی؟ بعدا ً فهمیدم که حتی وقتی که می​گوییم‬
‫آنرا نمی​خواهم‪ ،‬باز هم آنرا گرفته​ایم‪" .‬من آنرا نمی​خواهم‪ ،‬من آنرا نمی​خواهم"‪ ،‬چرا رهایش‬
‫نمی​کنیم؟ طرز حرف زدن استادم خیلی آرام بود‪ .‬خیلی نیرو بخرج نمی​داد‪ .‬هرگز سعی نداشت کسی‬
‫را متقاعد کند‪ .‬هرگز سعی نداشت کسی را تغییر دهد‪ .‬وقتی بسیاری از طرفداران و شاگردانش که افراد‬
‫عادی یا راهب بودند همین سؤال را می​پرسیدند می​گفت"اگر شما زندگی را واقعاً نمی​خواستید آنرا‬
‫به دست نمی​آوردید؛ آنرا دارید چون می​خواستید آنرا داشته باشید"‪ .‬به همین سادگی‪.‬‬
‫به دست نمی​آوردید؛ آنرا دارید چون می​خواستید آنرا داشته باشید"‪ .‬به همین سادگی‪.‬‬

‫ما به این دلیل چیزی را داریم که آنرا می​خواستیم‪.‬‬


‫ما شاد نیستیم چون بدبختی را می​خواهیم‪،‬‬
‫اما انکارش می​کنیم‪ .‬فقط می​گوییم می​خواهیم خوشبخت باشیم‪ ،‬اما‬
‫منظورتان از خوشبختی چیست؟ برآورده شدن آرزوها؟‬
‫اگر واقعا آنرا نخواهیم‪ ،‬آن گاه آزاد و رهاییم!‬

‫شهامت برای تغییر خیلی مهم است‪.‬‬


‫ما به شجاعت زیادی نیاز داریم‬
‫که تغییر کنیم‪ ،‬یادبگیریم‪ ،‬و رشد کنیم‪.‬‬

‫فکر می​کنم مفاهیم روان​شناسی زیادی در این نکته نهفته است‪ :‬داشنت شجاعت و خلوص‪.‬‬

‫خواسنت رهایی یعنی خواسنت خلوص و پاکی‪.‬‬


‫اگر واقعا ً خواهان آزادی و رهایی هستیم‪ ،‬باید خودمان را پاک و خالص کنیم‪:‬‬
‫سیالی )‪ (sīla‬پاک و خالص‪ ،‬تمرکز )سمادی ‪ (samadhi‬پاک و خالص و خِرد پاک و خالص‪.‬‬
‫بدون خلوص و پاک سازی نمی​توان آزاد و رها شد‪.‬‬

‫برای همین است که این کتاب درسی بزرگ در باره مراقبه را راه خلوص و پاک سازی)ویسودی‪-‬‬
‫مَگا‪ ( Visuddhi - Magga‬می​نامند‪ .‬خیلی روشن و واضح است که با خلوص و پاک سازی به رهایی‬
‫می​رسیم‪.‬‬
‫اگر واقعا ً بخواهیم که به رهایی برسیم باید واقعاً به درون خود بنگریم‪ ،‬چه کار می​کنم و چه انگیزه​ای‬
‫از این کار دارم؟آیا سیال‪ ،‬اصول اخالقی‪ ،‬رفتار و انگیزه​ی من خالص وپاک است؟ آیا ذهنم پاک و‬
‫خالص است؟ آیا به اندازه کافی شجاعت دارم؟ اگر برای این موارد ارزش قایل شویم‪ ،‬آنها را به دست‬
‫می​آوریم‪ .‬پس نیاز داریم که زندگی​مان را طوری بگذرانیم که به این ارزش​ها پای​بند باشیم‪ .‬اگر چیزی‬

‫را بخواهیم ولی ارزشی برایش قائل نشویم‪ ،‬آنرا به دست نمی​آوریم‪ .‬و از این قبیل مثال​ها‪ ...‬اگر من از‬
‫شما احترام بخواهم‪ ،‬و به این احترام ارزش بنهم‪ ،‬آنرا بدست می​آورم‪ .‬اگر من از شما متٌا‪ ،‬مهر و‬
‫شفقت‪ ،‬بخواهم‪ ،‬و به متٌای شما ارزش بنهم‪،‬آنرا بدست می​آورم‪ .‬پس آنچه که در زندگی ما پیش می​آید‬
‫به این دلیل است که شایستگی آنرا داریم‪ .‬آنچه که استحقاقش را نداریم‪ ،‬به دست هم‬
‫نمی​آوریم‪.‬خیلی از افراد شکایت می​کنند که "اُه! چرا برای من این اتفاق پیش آمد؟" فقط به خودتان‬
‫بگویید "چون مستحقش بودم"‪.‬‬
‫بگویید "چون مستحقش بودم"‪.‬‬

‫هر اتفاق خوب یا بدی که برای ما روی می​دهد‪،‬‬


‫به​خاطر این است که استحقاقش را داریم‪.‬‬
‫وقتی که این مطلب را به روشنی و وضوح دریافتید دست از سرزنش‬
‫خود و حتی کارمای​تان برمی​دارید‪.‬‬
‫دیگر والدین​تان و مسؤولین دولت را سرزنش نمی​کنید‪.‬‬
‫ما مدام در حال سرزنش کردنیم‪ ،‬دیگران یا شریط را مسؤول می​دانیم‪.‬‬
‫خودمان به قدرکافی مسؤولیت​پذیر نیستیم‪.‬‬
‫آن زمان که می​بینید ماجراهایی روی داده به خاطر آن است‬
‫که شایسته و مستحق آنها بوده​اید‪ ،‬از آنها یاد می​گیرید و رشد می​کنید‪.‬‬
‫آن وقت است که اوضاع بهتر و بهتر می​شود‪.‬‬
‫در هر کاری که می​کنیم‪ ،‬رفتار ذهنی درست‪ ،‬بسیار اهمیت دارد‪.‬‬

‫چند ماهی پس از این پیشرفت اساسی‪ ،‬بین سه ویژگی آنیچٌا‪ ،‬دوکٌا و آناتّا‪ ،‬یکی مشخص​تر و‬
‫واضح​تر می​شود‪ .‬مثال اگر کسی آنیچٌا یعنی نمایان و سپری شدن را واضح​تر مشاهده کند آن گاه‬
‫آنیچٌا‪ ،‬آنیچٌا و آنیچّا خیلی واضح​ می​شود‪ ،‬و به ویژگی دیگری روی نمی​آورد‪ .‬این هم نکته مهم‬
‫دیگری​ست که باید به خاطر بسپاریم‪ .‬در مراحل ابتدایی‪ ،‬گاهی از آنیچا به ویژگی دیگری‪ ،‬دوکٌا یا‬
‫آناتّا می​روید و باز می​گردید‪ .‬سپس با ماندن در یکی از آنها‪ ،‬برای​تان همان ویژگی واضح​تر‬
‫می​شود‪.‬‬
‫اگر این​ها را تجربه نکرده باشید درک آن بسیار مشکل است‪ .‬اما وقتی یک​بار آنرا تجربه کردید کامالً‬
‫طبیعی می​شود‪ .‬می​بینید که کامالً طبیعی است این پدیده​ها باید به همین طریق روی دهند‪ .‬در همان‬
‫آخرین لحظه که شما پدیده​های فیزیکی)روپا ‪ (rūpa‬یا ذهنی )حس‪ -‬ودنا ‪ ،vedanā‬شناخت‪-‬سانیا‬
‫‪ ،sañña‬شرطی​شدگی‪-‬سانکارا ‪ sańkhāra‬یا آگاهی‪-‬وینیانا ‪ (viññāņa‬را مشاهده می​کنید‪ .‬از پنج حس‬
‫فقط یکی را مشاهده می​کنید‪ ،‬نمی​توانید هر پنج حس را باهم در یک آن مشاهده کنید‪ ،‬همان​طور که‬
‫می​توان در هر لحظه فقط یک آگاهی را آن هم تنها در یک مورد مشاهده کرد‪ ،‬چون این مشاهده باید‬
‫مکرر باشد‪ .‬مثالً ودنا و آنیچٌا را ‪ ،‬یا ودنا ‪ -‬دوکٌا یا ودنا‪ -‬آناتّا مشاهده می​کنید؛ فقط یک مورد و تنها‬
‫یک جنبه از سه ویژگی آنرا مکررا ً مشاهده می​کنید‪ .‬شما سراغ مورد دیگر یا جنبه دیگر سه ویژگی‬
‫نمی​روید‪ .‬دانسنت این​ها نکات بسیار مهٌم است‪.‬‬
‫برای همین موقع مراقبه وقتی به ودنا توجه می​کنید‪ ،‬و واضح​تر و واضح​تر می​شود‪ ،‬با آن بمانید‪،‬‬
‫خیلی مهم است که حتی واضح​ترشود‪ .‬در هر مرحله ذهنی توجه دوباره و دوباره‪ ،‬حس بیشتر و‬
‫بیشتر روشن و واضح می​شود‪ .‬همه این مطالب را شما به طور کلی فهمیدید‪ ،‬اما درک یکی به طور‬
‫بیشتر روشن و واضح می​شود‪ .‬همه این مطالب را شما به طور کلی فهمیدید‪ ،‬اما درک یکی به طور‬
‫کامل کفایت می​کند‪.‬‬
‫در لحظه​ای که رها می​کنید‪ ،‬ذهن نمی​تواند دیگر هیچ یک از پنج حس را مشاهده کند همین​طور‬
‫ناپایندگی‪ ،‬نارضایتی یا بی​منیٌتی‪ ،‬و بی​خویشتنی را دیگر نمی​تواند مشاهده کند‪ .‬فقط آرامش‪،‬‬
‫سکوت و توقف کامل را می​بیند‪ .‬آن​گاه فرد نیبانا یعنی توقف کامل پدیده​ها را می​فهمد‪ .‬صحبت در‬
‫این باره بسیار مشکل است‪ ،‬اگر چیزی در آن لحظه وجود ندارد؛ چون می​گوییم نیبانا یعنی "چیزی‬
‫وجود ندارد"‪ ،‬پس می​توانیم بگوییم که نیبانا هم وجود ندارد‪.‬‬

‫نیبانا یک تجربه است‪.‬‬


‫در آن لحظه موضوع مراقبه و مشاهده​ی آن هر دو متوقف می​شوند‪.‬‬
‫فرد حس می​کند که همه چیز به پایان رسیده است‪.‬‬

‫چگونه می​توان مثالی برای آن زد؟ این حالتی ورای کالم است‪.‬نمی​توانیم در باره​اش صحبت کنیم‪.‬‬
‫مثل این است که مسؤولیت سنگینی را از دوشت بر دارند‪ ،‬یا بار سنگینی را روی زمین می​کشید و‬
‫طناب پاره شود!‬

‫‪Yaṃ kīnci samudayadhammaṃ,‬‬


‫‪sabbaṃ taṃ nirodhadhamman ti. ≈SN v.423‬‬
‫یام کینچی سَمودایادامٌام‪،‬‬
‫سَبام تَم نیرودادامٌان تی‪.‬‬

‫سَودایادامٌام )‪ (samudayadhammaṃ‬طبیعت یا ویژگی نمایان شدن‪ .‬هر آنچه که )یام کینچی ‪Yaṃ‬‬
‫‪ (kīnci‬ویژگی نمایان شدن را دارد‪ ،‬همه​ی آنها )سَبام تَم ‪ (sabbaṃ taṃ‬ویژگی سپری شدن‬
‫)نیرودادامٌمان ‪ (nirodhadhamman‬هم دارد‪ .‬می​بینید خیلی واضح است‪ :‬هر چه ویژگی نمایان شدن‬
‫دارد‪ ،‬ویژگی سپری شدن کامل را هم دارد‪.‬‬
‫سپس شخص بصیرت آن حالت را در تجاربش منعکس می​کند و می​بیند که پایان یافنت سانکاراها‪،‬‬
‫نیبانا و صلح تمام و کمال است‪ .‬پس از مدتی فرد دوباره به مراقبه برمی​گردد‪ .‬پس از بازگشت مجدد‬
‫به مراقبه‪ ،‬شخص دوباره شروع به دیدن نمایان شدن و سپری گشنت می​کند‪ ،‬اما نه به شکلی که در‬
‫حالت دهم )سانکاروپِکا ‪ (sańkhārupekkā‬مشاهده کرده بود‪ ،‬بلکه از حالت چهارم دوباره شروع‬
‫می​کند‪ .‬این هم جنبه دیگری از پیشرفت است‪ .‬پس از این پیشرفت می​توانید نمایان شدن و سپری‬
‫گشنت را دوباره خیلی واضح ببینید‪.‬‬
‫چند نکته مهم درمورد آنچه که تغییر یافته وجود دارد‪ .‬شخص بر باور داشنت خود )ساکایا‪ -‬دیتی‬
‫‪ (sakkāya-diƫƫhi‬و بر شک و تردید )ویچیکیچّا ‪ (vicikicchā‬مسلط شده است که این‬
‫تسلط)سیالبٌاتاپاراماسا ‪ (sīlabbataparāmāsa‬نیز خیلی مهم است‪ .‬روش​های مراقبه زیادی وجود‬
‫دارد و بسیاری از مردم مراقبه می​کنند‪ .‬می​توان گفت مراقبه می​کنند‪ ،‬مراقبه جنبه​های گوناگونی دارد‪.‬‬
‫اما اگر فرد باور داشته باشد که فقط با تمرین تمرکز و آرامش ذهن )سماتا ‪ (samatha‬به رهایی کامل‬
‫می​رسد‪ ،‬این سیالبٌاتاپاراماسا )تمرین و باور نادرست( است‪ .‬در زمان بودا مرتاضان و ریاضت​کشانی‬
‫بودند که باور کورکورانه​ای داشتند که با رفتاری مانند گاو به رهایی می​رسند؛ چون تمامی‬
‫آلودگی​هایتان با این رفتار از بین می​رود‪ .‬تمرین وضعیتی چون وضع حیوان‪ ،‬زجر و شکنجه دادن‬
‫خود همه​ی آلودگی​ها را از بین می​برد و پاک و خالص می​شوید‪ .‬این‪ .‬سیالبٌاتاپارماسا یعنی تمرین و‬
‫باور نادرست است‪ ،‬سیالبٌاتاپاراماسا یعنی تمرین کاری اشتباه با باوری رسیدن به رهایی‪.‬‬
‫پس از کشف‪ ،‬فرد درک می​کند‬
‫که تمرین​های دیگر واقعا ً نمی​توانند او را به رهایی برسانند‪.‬‬
‫تنها تمرینی دارای راه شریف هشت​گانه‪​ ،‬ما را به‬
‫رهایی‪ ،‬آزادی و تجربه نیبانا هدایت می​کند؛ هیچ تمرین دیگری قادر به این هدایت نیست‪.‬‬

‫هر تمرین دیگری که فاقد راه شریف هشت​گانه باشد‪ ،‬اگر چه نوعی سکوت و آرامش و صلح درونی در‬
‫ذهن ایجاد می​کند اما نمی​تواند شما را به رهایی‪ ،‬آزادی و تجربه نیبانا هدایت کند‪ .‬هر یک از این‬
‫نوع تمرین​ها ارزش​های خود را دارند‪ ،‬درست مثل تمرین سَماتا یا تمرکز ارزش خود را دارد اما به‬
‫نیبانا نمی​رساند‪ .‬ممکن است مراحلی را در تمرین​هایی تجربه کنید اما نه مرحله​ی انتهایی را؛ این‬
‫تمرین​ها نمی​توانند شما را به پایان نهایی و هدف واقعی هدایت کنند‪ .‬تمرین​های متنوع بسیاری‬
‫وجود دارند و افراد زیادی می​گویند که اگر این راه را تمرین کنید‪ ،‬شما را به نیبانا هم می​رساند‪.‬‬
‫نه‪ ،‬تنها راهی که شما را به نیبانا هدایت می​کند‬
‫مشاهده​ی فرایندهای ذهنی و جسمی است‪.‬‬

‫برای پی​ریزی‪ ،‬سیالی خود را پاک نگه ​دارید؛ معاش​تان​ پاک و خالص باشد‪ ،‬زیرا بدون چنین سیالیی‬
‫ذهن هرگز نمی​تواند شجاعت‪ ،‬تالش و وضوح کافی را ایجاد کند‪ .‬اگر با احساس گناه زندگی کنید‬
‫هرگز آزاد نخواهید بود تا به وضوح مشاهده و رهایش کنید‪ .‬گناه زندان است؛ شما را همانجا که‬
‫‪.‬هستید در دامی گرفتار می​کند‪ .‬هر وقت که احساس گناه یا شرم کنید نمی​توانید پیشرفت کنید‬

‫حفظ سیالی پاک ‪ ،‬معیشت پاک‪،‬‬


‫ذهن بسیارپاک و خالص الزم است‪.‬‬
‫بدون این نوع خلوص و پاکی رهایی واقعی ممکن نیست‪.‬‬

‫بعضی​ها مراقبه می​کنند اما فکر می​کنند حفظ پنج اصل اخالقی چندان اهمیٌتی ندارد؛ واقعا‬
‫بیشترین کوشش خود را برای حفظ سیال به خرج نمی​دهند‪ .‬اگر بدون حفظ پنج اصل اخالقی مراقبه‬
‫کنید و قبول داشته باشید که این راه نجات است؛ این سیالبٌاتاپارماسا یعنی تمرین با باور نادرست‬
‫است‪ ،‬چسبیدن به تمرین نادرست‪ ،‬باور و اعتقاد به تمرینی نادرست‪.‬‬
‫بعضی​ها در مراقبه​هایشان گاهی مرحله​ی ذهنی بسیار پاک‪،‬آرام و صلح​آمیزی را تجربه می​کنند‪ ،‬و‬
‫آنرا با نیبانای واقعی اشتباه می​کنند‪ .‬زمانی که فرد نیبانای واقعی را تجربه کرد پی به غیر حقیقی‬
‫بودن قبلی می​برد‪ .‬بر این اشتباه نیز غالب می​شویم‪ .‬تنها در مرحله سوم نیباناست که فرد می​تواند‬
‫بر حرص‪ ،‬خشم و یاَس مسلط شد‪ .‬در مرحلة ا ٌول نیبانا خواسته‪ ،‬آرزو‪ ،‬حرص‪ ،‬خشم‪ ،‬یاَس و ناامیدی‬
‫ریشه​کن نمی​شود‪ ،‬تنها دیدگاه نادرست و شک​ها از بین می​روند‪ .‬سوتاپانا )‪ (sotāpanna‬هنوز از‬
‫لذت​های حسی خوشنود می​شود‪ ،‬اما سیالیش بسیار پاک و خالص است و هرگز آنرا نمی​شکند‪،‬‬
‫حتی آرزو یا میل شکسنت آنرا هم ندارد‪ .‬مثالً‪ ،‬از غذا هم لذت می​برد‪ ،‬امٌا هرگز برای بدست آوردن غذا و‬
‫از این قبیل چیزها‪ ،‬سیالیش را نمی​شکند‪ .‬امرار معاش او هم بسیار پاک است‪ .‬حتی با وجود این که‬
‫هنوز کسب و تجارت دارد ولی تقلب نمی​کند‪ .‬شاید از جا در برود‪ ،‬غمگین‪ ،‬یا خشمگین شود اما‬
‫زمانی را صرف مشاهده این مرحله ذهنی می​کند‪ ،‬می​تواند آنرا فقط به عنوان یک مرحله مشاهده کند‬
‫و خیلی سریع از این مرحله بگذرد‪ .‬او به دام مراحل ذهنی نمی​اُفتد‪.‬‬
‫دومین مرحله روشن​ضمیری هم تمامی آلودگی​های ذهنی را ریشه​کن نمی​سازد‪ .‬فقط حرص‪ ،‬حسرت‬
‫)لوبا ‪ ،(lobha‬خشم‪ ،‬تباهی )دوسا ‪ (dosa‬و نیز حرص‪ ،‬خشم‪ ،‬یأَس و ناامیدی را تضعیف می​کند‪.‬‬
‫حتی پس از مرحله​ی سوم روشن​ضمیری هم فرد تا حدی ناپاکی ذهنی دارد‪ ،‬هنوز هم به نوع‬
‫خاصی زندگی‪ ،‬به پاکی وجود می​چسبد‪ ،‬خوشنود نشدن‪ ،‬از لذت​های حسی خشمگین نشدن‪ ،‬اما‬
‫هنوز از پاکی و شادی صلح​آمیز لذت می​برد‪ .‬همچنین رضایتی دارد که به فخر و غرور خیلی نزدیک‬
‫است‪ .‬شما از دست​آوردهای​تان خیلی رضایت دارید؛ این نوعی بسیار ظریفی از غرور است‪ .‬چسبیدن‬
‫به دست​آوردهای​تان‪ ،‬نوعی خواسته و آرزوست‪ .‬شما بعضی از انواع غرور و وابستگی بسیار‬
‫ظریف را می​بینید‪ ،‬و فقط در مرحله​ی چهارم است که برآن مسلط می​شوید‪ .‬اگر فرد سوتاپانا شود‪،‬‬
‫هرگز اشتباهی از او سر نمی​زند‪ ،‬هرگز رشوه نمی​گیرد و فساد نمی​کند‪ ،‬بسیار منصف و درستکار‬
‫است‪.‬‬
‫اولین مرحله​ی روشن​ضمیری موانع و سدهای )نوارانا ‪ (nīvaraņa‬شک و تردید )ویچیکیچٌا‬
‫‪ ،(vicikicchā‬حرص وآز شدید )کاماچٌاندا ‪ ،(kāmacchanda‬و نفرت شدید )ویاپادا ‪ (vyāpāda‬را ریشه​کن‬
‫‪ ،(vicikicchā‬حرص وآز شدید )کاماچٌاندا ‪ ،(kāmacchanda‬و نفرت شدید )ویاپادا ‪ (vyāpāda‬را ریشه​کن‬
‫می​سازد‪.‬‬
‫هم در مرحله سوم از روشن​ضمیری بدست می​آید‪ .‬این )‪ kukkucca‬تسلط بر پشیمانی) کوکٌوچّا‬
‫موضوع مهم و قابل تعمقی است‪ .‬در آموزش​های دیگر می​شنویم که اگر کسی اشتباهی بکند و به‬
‫رفتار اشتباه خود بیاندیشد و ناراحت شود‪ ،‬فکر می​کنند که غصه خوردن‪ ،‬گریه‪ ،‬زاری کردن و‬
‫خودزنی کارخوبی​ست‪ ،‬یعنی پشیمانی خوبست‪ .‬اما در تعالیم بودا این جور کارها برای اظهار‬
‫پشیمانی خوب نیست‪ .‬منظورشان از این کارها چیست؟ اگر کسی کار بدی کند‪ ،‬خوبست که پشیمان‬
‫نشود؟ پشیمانی همراه با درک عمیق بسیار خوبست‪ ،‬یعنی بدون گریه و زاری از آن درس بگیریم‪،‬‬
‫"بله کار اشتباهی کردم و دیگر تکرار نخواهم کرد‪ .‬اگر از آن رنج ببرید‪ ،‬باشد آن قدر شجاعت دارم تا‬
‫‪.‬از رفتارم رنج ببرم‪ ،‬امٌا بدون گریه و زاری‬

‫بی​فایده است با آنچه کردم به سر ببرم‪،‬‬


‫احساس ناراحتی بدون اقدامی در مورد آن؛ اتالف وقت است‪.‬‬

‫اگر اشتباهی کردید از آن بیاموزید و خود را اصالح کنید‪ ،‬با انجام کار خوب و‬
‫درست پیش بروید و ادامه دهید‪.‬‬
‫ببیند‪ ،‬تعلیمات بودا این است که پیش برویم بیاموزیم و رشد کنیم‪.‬‬

‫آیا ریشه لغت کوکّوچٌا را می​دانید؟ اگر چه تاسف و پشیمانی ترجمه شده‪ ،‬اما ریشه آن از دو کلمه‬
‫کود )‪ (kud‬و کاتا )‪ (kata‬است‪ ،‬این دو باهم این کلمه را می​سازند‪ .‬کود یعنی بد و کاتا یعنی انجام‬
‫دادن‪ .‬اما این معنی را خیلی روشن نمی​کند‪ .‬معنی واقعی آن این است که اگر شما احساس تأسف و‬
‫پشیمانی می​کنید این خود کاری زشت و ناشایست است‪ .‬وقتی پشیمانید‪ ،‬به ذهن​تان عمیقا ً نگاه‬
‫کنید‪ ،‬ذهن​تان در چه مرحله​ایست؟ آیا در آرامش و صلح است؟ نه! اگر خیلی عمیق به آن بنگرید‪،‬‬
‫می​بینید که هر چه پشیمان​تر باشید‪ ،‬ذهن بیشتر نشان می​دهد که به آن چسبیده​اید و هم به خودتان‬
‫وابسته​اید‪ .‬نگاه کردن به این چیزها بسیار جالب است‪ .‬حتی یک سوتاپانا هم نمی​تواند واقعا ً بر آن‬
‫مسلط شود‪ ،‬کوکّوچٌا‪ ،‬حتی مرحله دوم روشن​ضمیری‪ ،‬یعنی ساکاداگامی )‪ ،(sakadāgāmī‬نمی​تواند‬
‫بر آن مسلط گردد تنها مرحله سوم )آناگامی ‪ (anāgāmī‬است که می​تواند افسوس و پشیمانی را‬
‫ریشه​کن سازد‪.‬‬
‫شرم اخالقی و ترس اخالقی با درک و خِرد ربط دارد‪ .‬برای همین آنرا انجام نخواهیم داد‪ .‬چه بد‬
‫می​شود اگر کاری کنیم که پشیمانی به بار آورد؟ وقتی شرمنده شده​اید چرا احساس خجالت‬
‫می​کنید؟ آیا از این که کسی به موضوع پی ببرد ناراحت​اید؟ اگر به این دلیل است‪ ،‬پس این واقعا ً شرم‬
‫اخالقی نیست‪ .‬این فقط حمایت از تصور خودست‪ ،‬حتی بزرگ​تر از منیٌت؛ این حمایت از منیٌت‬
‫‪.‬خودتان است‬
‫شرم و ترس اخالقی واقعی باخِرد ارتباط دارد‪ .....‬این خجلت است‪،‬‬
‫دیگر چنین نخواهم کرد‪.‬‬
‫اگر کاری کردید که تشخیص دادید خیلی خجالت​آورست‪ .‬دیگر آن کار را نخواهید کرد‪.‬‬

‫شما زندگی را با خجلت و پشیمانی و عدم توانایی انجام کاری بهتر‪ ،‬ادامه نمی​دهید‪ .‬شما باید بر‬
‫شرم و پشیمانی مسلط شوید و ادامه دهید تا کار بهتری انجام دهید‪ ،‬خودتان را عوض کنید‪،‬‬
‫‪.‬خودتان را اصالح کنید‬
‫فرد باید با مهر و بخشایش درک کند که آدمی خطاکار است و اشتباه می​کند‪ .‬حتی آناندای گرامی‬
‫هنگام تکمیل نیکی​هایش کار بسیار بدی انجام داد‪ .‬حتی بودا قبل از بودا شدن کار بسیار بدی کرد‪ ،‬او‬
‫زنی را فریب داد‪ .‬آناندای گرامی زمانی زرگر بود و زنان پولدار و زیبای زیادی برای ساخنت جواهر‬
‫نزدش می​آمدند و او خیلی از آنها را فریب ​داد‪ .‬این بدان معنی نیست که انجام این کار اشکالی‬
‫نداشت‪ ،‬اما حرص و آز‪ ،‬خواسته و آرزوست‪ ،‬که سبب می​شود مردم چنین کار هایی انجام دهند‪.‬‬
‫حتی از چنین اشتباهاتی می​توانید یاد بگیرید‪ ،‬رشد کنید و آزاد و رها شوید‪.‬‬
‫فرد روشن​ضمیر‪ ،‬سیالی خود را پاک و سالم نگه می​دارد‪ ،‬که نیاز به توجیه نداشته باشد! من خیلی‬
‫توجیه و دلیل می​شنوم‪ ،‬می​گویند "با این که روشن​ضمیر بود به خاطر وسوسه زیاد این یا آن کار را‬
‫کرد"‪ ،‬توجیه! رعایت پنج اصل حداقل​است‪ ،‬توجیه​ای وجود ندارد‪ .‬در زمان بودا گروه​های مذهبی دیگر‬
‫هم بودند و بعضی از این گروه​ها عقیده داشتند که حتی اگر شخص اولین مرحله بودایی را سپری‬
‫کرده باشد‪ ،‬چون هنوز حرص‪ ،‬خشم‪ ،‬یأس‪ ،‬غرور دارد امکان داردکه در عالم پست​تری دوباره متولد‬
‫گردد‪ .‬بودا گفت‪ ،‬نه‪ .‬هرچند که هنوز مقدار حرص‪ ،‬خشم‪ ،‬نفرت‪ ،‬غرور‪ ،‬دارد ولی ذهن به قدر کافی پاک‬
‫‪.‬است که مستحق زندگی پست​تری نباشد‬
‫‪.‬است که مستحق زندگی پست​تری نباشد‬

‫زندگی ما نتیجه​ی ذهن ماست‪.‬‬


‫وقتی ذهن پاک و شریف شد‪،‬‬
‫نمی​تواند در زندگی پایین​تری پدیدار گردد‪.‬‬

‫چنین فردی آنرا حس می​کند "نمی​توانم در عالم پایین​تری تولد یابم"‪ .‬در مرحله اول دروغ گفنت‬
‫)موساوادا ‪ (musāvāda‬ریشه​کن می​شود اما سایر کلمات ناجور می​توانند هنوز به​کار روند‪ ،‬یک‬
‫سوتاپانا هنوز می​تواند در باره مطالب بی خودی که در روزنامه می​آید صحبت کند‪ .‬رفتارهای بد‬
‫)میچٌا‪ -‬کامانتو ‪ (Micchā- kammanto‬مثل کشنت‪ ،‬دزدی‪ ،‬روابط نامشروع‪ ،‬نه! یک سوتاپانا هرگز‬
‫نمی​تواند چنین کارهایی بکند‪ ،‬همچنین معاش نادرست )میچٌا – آجیو ‪ ،(Micchā- ājīvo‬نادرستی و‬
‫تقلب در تجارت و از این قبیل را انجام نمی​دهد‪.‬‬
‫مرحله دوم روشن​ضمیری هیچ آلودگی​ای را از بین نمی​برد‪ ،‬فقط آنها را تضعیف می​کند‪ .‬در مرحله​ی‬
‫سوم روشن​ضمیری‪ ،‬افکار نادرست ) میچٌا‪ -‬سَناکاپّو ‪ ،(Micchā-sańkappo‬بدگویی کردن )پیسوناواچا‬
‫‪ (pisuņāvācā‬و گفنت حرف​های زشت )پانوساواچا ‪ ،(phanosāvācā‬ریشه​کن می​شود‪ .‬فقط مرحله چهارم‬
‫می​تواند فکر کردن به مطالب روزنامه​ها )سَمپاپّاالپا‪ ،(samphappalāpa‬تالش نادرست )میچٌا‪ -‬وایام‬
‫‪ ،(Micchā-vāyām‬تمرکز نادرست )میچٌا‪ -‬سَمادی ‪ ،(Micchā- samādhi‬رهایی نادرست )میچٌا‪ -‬ویموتی‬
‫‪ ،(Micchā - vimutti‬دانش نادرست ) میچٌا‪ -‬نیانا ‪ (Micchā- āñņa‬را ریشه​کن سازد‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫لطفا ً این مطلب را درک کنید‪ ،‬حتی اگر کسی به مرحله​ی اول روشن​ضمیری برسد‪ ،‬هنوز آلودگی​هایی‬
‫دارد‪ .‬خیلی از مردم می​گویند‪" ،‬این آدم مثالً روشن​ضمیر است‪ ،‬ببینید از خواندن روزنامه و غذای‬
‫‪.‬خوب لذت می​برد" و از این قبیل حرف​ها‪ .‬تا زمانی که پنج اصل اخالقی را رعایت می​کند کافی است‬
‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بعضی​ها از من سؤالی را می​پرسند که از بودا هم پرسیده شده بود‪ .‬می​پرسند "آیا در سایر مذاهب‬
‫هم ارهنت وجود دارد؟" بودا نه پاسخ مثبت و نه منفی به این سؤال داد‪ .‬پاسخش این بود"هر کسی‬
‫که راه شریف هشت​گانه به طور کامل تمرین کند می​تواند ارهنت شود"‪ .‬تنها راه شریف هشت​گانه‬
‫مالک است‪ .‬فقط این راه شریف هشت​گانه را بررسی کنید و ببینید که اگر فقط یک جنبه از این راه را‬
‫‪.‬طی نکنید چه روی می​دهد‪ .‬این خیلی طبیعی است‬

‫در باره این هشت عامل فکر کنید و ببینید می​شود حتی با‬
‫کنار گذاشتن یکی و بدون تمرین همان یکی‪ ،‬می​توان باور داشت که‬
‫واقعا روشن​ضمیر شویم‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫در راه شریف هشت​گانه‪ ،‬ویپاسانا به عنوان آگاهی درست )سَمّا‪ -‬ساتی ‪ (sammā-sati‬و تمرکز درست‬
‫)سَمّا سمادی ‪ (sammā-samādhi‬قرار گرفته است‪ .‬در مورد معاش درست‪ ،‬بینش و تفکر درست‪ ،‬چگونه‬
‫فردی می​تواند با بینش و تفکر نادرست روشن​ضمیر گردد؟ بدون معاش درست‪ ،‬کالم راست‪ ،‬کردار‬
‫صحیح‪ ،‬تمرکز درست‪ ،‬آگاهی صحیح‪ ،‬کوشش درست‪ ،‬سیال‪ ،‬سمادی‪ ،‬پانیا )هرسه(‪ ،‬هیچ کس‬
‫نمی​تواند واقعا ً رها شود‪ .‬شخص قبل از روشن​ضمیرشدن باید الاقل راه شریف هشت​گانه را کامالً‬
‫تمرین کند؛ مهم نیست مدت کوتاهی یا زمان زیادی طول بکشد‪.‬‬
‫تمرین کند؛ مهم نیست مدت کوتاهی یا زمان زیادی طول بکشد‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫روشن​ضمیرشدن مرحله به مرحله پیش می​رود‪ ،‬اما گذشنت از یک مرحله تا مرحله​ی بعد ممکن است در‬
‫چند لحظه‪ ،‬یا در چند دقیقه‪ ،‬یا چند ساعت طول​ بکشد‪ .‬در نوشته​ها خوانده​ام که بعضی در یک‬
‫نشست ارهنت شدند‪ .‬کیفیت​های معنوی​شان بسیار پرورش یافته بودند‪ .‬یک بار که فهمیدند چگونه‬
‫‪.‬تمرین کنند‪ ،‬با تمرین در یک نشست هر چهار مرحله را کشف کردند‬

‫‪:‬پرسش و پاسخ‬
‫بین آنها فاصله​ای نیست‪ .‬شما به چیز دیگری فکر نمی​کنید‪ .‬مداوم هر آگاهی در پی بعدی بسیار‬
‫قوی‪،‬خیلی واضح‪ ،‬مشاهده می​شود‪ ،‬تنها یک جنبه از سه ویژگی آن مشاهده می​گردد‪ ،‬برای همین‬
‫وضوح و روشنی آن قوی​تر و قوی​تر می​شود‪ ،‬وسرانجام ‪...‬کالً رها می​شود! این بصیرتی بسیار‬
‫قدرتمند و تواناست‪ .‬حتی قبل از آن هم آنیچٌا‪ ،‬دوکٌا یا آناتّا به طور متوالی‪ ،‬بدون هیچ فاصله​ای بین‬
‫آنها مشاهده می​شوند‪ ،‬اما بصیرت ضعیف است‪.‬اما در چند بصیرت آخر مشاهده قوی​تر و قوی​تر‬
‫!وقوی​تر می​شود‪ .‬سرانجام ذهن واقعاً آماده می​شود که رها گردد‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫‪.‬ما هر زمان یک جنبه را می​بینیم‪ ،‬نه هر سه را هم​زمان‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫چطور واقعا ً می​دانید که فکر نمی​کنید؟‬
‫وقتی که واقعا ً مشاهده می​کنید‪ ،‬فکر نمی​کنید‪ .‬اصال فکری وجود ندارد‪ .‬مثل آن است که در یک شب‬
‫تاریک به آسمان نگاه می​کنید ناگهان شهاب نوری را می​بینید‪ ،‬آن​را می​بینید و سپس ناپدید می​شود‪.‬‬
‫در آن لحظه شما تصور نمی​کنید‪ ،‬شما واقعا ً آنرا می​بینید و تجربه می​کنید‪ .‬آنچه که روی می​دهد‬
‫خیلی با تصور تفاوت دارد‪.‬‬
‫در مرحله​ی ابتدایی هر از گاهی اتفاق می​افتد چون شما نمی​توانید به طور مداوم و تمام وقت آگاه‬
‫باشید‪ ،‬و حتی اگر هم به طور منظم مراقبه کنید‪ ،‬گاهی آنرا می​بینید و گاهی هم نمی​بینید‪ ،‬همچینن‬
‫مشاهده​تان درجات متفاوتی از وضوح دارد‪ .‬گاهی آنرا مبهم و تار و گاهی بسیار روشن و واضح‬
‫مشاهده​تان درجات متفاوتی از وضوح دارد‪ .‬گاهی آنرا مبهم و تار و گاهی بسیار روشن و واضح‬
‫می​بینید‪.‬‬
‫تعادل ذهن الزم است‪ ،‬تعادل ذهن کامل‪،‬‬

‫عدم وابستگی کامل‪ ،‬توازن کامل‪ ،‬فقط مشاهده روشن و واضح‪ ،‬جدا و منفصل‪....‬‬
‫مشاهده و مشاهده‪ ،‬ذهن بدون هیچ فکری به کشف نزدیک می​شود‪،‬‬
‫اصالً فکری در میان نباشد‪ ،‬همه چیز خیلی سرعت می​گیرد‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫از مرحله بصیرت چهارم ذهن بیشتر و بیشتر آرام می​گیرد‪ ،‬و هرچه بیشتر متمرکز می​شود‪ .‬فقط در‬
‫بین مراحل ممکن است فکری مختصر به ذهن برسد‪ ،‬اما شما متوجه می​شوید و فکر سپری می​گردد‪.‬‬
‫دیگر استمرار ندارد‪ .‬ابتدا خیلی ضعیف می​شود و شما آنرا مشاهده می​کنید و می​گذرد‪ .‬در‬
‫بصیرت​های آخر‪ ،‬به ویژه آدیناوا‪ -‬نیانا )‪ ،(ādīnava-ñāņa‬فکرهای زیادی به سراغ​تان می​آید‪" ،‬آه‬
‫بسیار اخالل​کننده‪ ،‬چه چیز لذت​بخشی‪ ،‬چه چیز شادی​آوری وجود دارد‪ ".‬اگر خیلی فکر کنید خیلی‬
‫ناخوشنود می​شوید‪ .‬فکر نکردن بسیار مهٌم است‪ .‬وقتی احساس ناامیدی می​کنید از فرایند ناخشنود‬
‫می​شوید‪ ،‬اگر مراقبه را متوقف و در مورد بدبختی​های روزانه زندگی​تان فکر کنید‪ ،‬حس می​کنید که‬
‫زندگی غیرقابل​تحمل است‪ .‬از خیلی چیزها احساس ناراحتی می​کنید دیدن وضعیت نا​مطلوب‪،‬‬
‫ناامیدی یا ناخوشنودی از فرایند فیزیکی و ذهنی‪ ،‬ناخشنودی از وضعیت زندگی​​ست که خیلی‬
‫موجب افسردگی می​شود‪.‬‬
‫‪.‬وقتی این مرحله را تجربه می​کنید خیلی مهم است که اصالً فکر نکنید‬

‫فکر کردن بسیار خطرناک است‪ ،‬تفکر می​تواند خیلی خالق باشد‪.‬‬
‫شما به شدت عاطفی و احساساتی هم می​شوید‪ .‬بصیرت واقعی فاقد این دو است‪،‬‬
‫درک واضح و خِرد است‪ ،‬و در آن رضایتی نیست‪،‬‬
‫‪.‬خیلی روشن است که دیگر هیچ لذٌتی در این فرایند نیست‬

‫اما اگر در مورد آن فکر کنید‪ ،‬عاطفی و احساساتی می​شوید‪ ،‬ناشاد و افسرده می​گردید‪ ،‬همه چیز‪،‬‬
‫مردم ‪ ،‬صداها و چیزهای دیگر شما را ناراحت و ناراحت​تر می​کند‪ .‬گاهی عصبانی می​شوید‪ .‬این‬
‫مرحله​ی ناسالم ذهنی می​شود و دیگر سالم نیست‪ .‬بصیرت بسیار سالم است‪ ،‬اما وقتی عصبانی و‬
‫ناراحت می​شوید‪ ،‬ناسالم می​شود‪ .‬برای همین است که فکر نکردن مهم است‪ .‬فرایند تفکر‪ ،‬با تمرکز‬
‫)سمادی( ترکیب شده و این ترکیب همه چیز را حتی شدیدتر می​سازد‪ .‬سمادی همه چیز را شدت‬
‫می​بخشد‪ .‬اگر می​خواهید از چیزی لذت ببرید ذهن​تان را آرام سازید و برآن متمرکز شوید تا بیشتر‬
‫می​بخشد‪ .‬اگر می​خواهید از چیزی لذت ببرید ذهن​تان را آرام سازید و برآن متمرکز شوید تا بیشتر‬
‫لذت ببرید‪.‬‬
‫وقتی کتاب می​خوانم ذهنم خیلی آشفته می​شود‪ ،‬نمی​توانم از آن لذت ببرم‪ .‬اگر بخواهم واقعا از‬
‫کتابی مثال کتاب قصه‪ ،‬شعر یا گفتاری لذت ببرم‪ ،‬نیاز دارم که ذهنم را آرام و صلح​آمیز کنم‪ .‬هر کلمه از‬
‫نظر معنا بسیار غنی می​شود؛ واقعا می​توانم از آنچه که می​خوانم لذت ببرم‪ ،‬حتی دیدن منظره‪،‬‬
‫وقتی ذهنم آرام است و طلوع یا غروب خورشید را می​بینم می​توانم مجذوب آن شوم و خیلی جالب‬
‫می​شود‪ ،‬عالم بسیار جالب است‪ .‬وقتی ذهن آشفته است نمی​توانید از آن لذت ببرید‪ .‬مشابه آن‪ ،‬اگر‬
‫ذهن​تان متمرکز باشد و شما به چیز ترس​آوری فکر ​کنید‪ ،‬ترسناک​تر می​شود‪ .‬وقتی به شدت آشفته​اید‪،‬‬
‫نه می​ترسید‪ ،‬نه خشمگین می​شوید‪ ،‬شما اصالً چیزی نیستید‪ ،‬فقط به شدت به هم ریخته و‬
‫ناراحت​اید‪ .‬ذهن ناراحت و آشفته در هیچ موردی قدرتمند عمل نمی​کند‪ .‬توهم )موها ‪(moha‬زیاد است‪.‬‬
‫اُداچٌا )‪ (Uddhacca‬خیلی به مفهوم موها نزدیک است؛ اُداچٌا یعنی ذهن پراکنده و آشفته‪.‬‬
‫هر گاه ذهن آرام و متمرکز شد‪ .‬چیزی را مجسم نکنید‪ ،‬برای این که آن تصور بسیار واقعی می​شود‪،‬‬
‫چه خوب و یا چه بد باشد‪ .‬مهم​ترین چیز این است که وقتی فکر آمد توجه دقیقی به آن بکنید‪ ،‬در این‬
‫‪.‬صورت سپری می​شود‪ .‬هر وقت که افکار آمدند‪ ،‬فقط به آنها توجه دقیق کنید‬

‫فقط توجه کردن به فکر سبب سپری ​شدن آن می​گردد‪.‬‬


‫​​‪.‬سپس ذهن را به موضوع مراقبه برگردانید‬

‫از این​رو‪ ،‬فکر کردن را ترغیب نکنید‪.‬گاهی افراد از فکر کردن لذت می​برند‪ .‬اگر دیدید از فکر کردن لذت‬
‫می​برید‪ ،‬آن لذت و آن میل به تفکر را مشاهده کنید‪ .‬فکر کردن چیزی​ست که "من هستم" را بوجود‬
‫می​آورد‪ .‬وقتی فکر کردن را متوقف می​کنید‪ ،‬گاهی بسیار غیرواقعی می​شوید‪ ،‬حس می​کنید چیزی گم‬
‫شده‪ ،‬چیزی نیست که به آن بیاویزید و بچسبید‪ .‬در واقع فکر کردن‪ ،‬نگه داشنت و چسبیدن است‪ ،‬حتی‬
‫وقتی از کسی عصبانی هستید‪ ،‬در باره​اش فکر می​کنید و به این فکر ادامه می​دهید‪ .‬یعنی شما به‬
‫آن ایده‪ ،‬یا آن فرد وابسته شده​اید‪ ،‬شما به آنچه که روی​داده بستگی پیدا کرده​اید‪ ،‬و نمی​توانید‬
‫رهایش کنید‪.‬‬
‫​فصل دهم‬
‫مطالب دیگری درباره نیبانا و ماورای آن‬

‫وقتی می​خواهم کاری کنم دوست دارم آماده شوم‪ .‬آمادگی بسیار مهم است‪ .‬برای انجام هر کاری‬
‫آمادگی اهمیت دارد‪ .‬چه بدنی و چه ذهنی‪ .‬برای انجام هر کاری اگر خودتان را از لحاظ روانی آماده‬
‫سازید‪ ،‬بقیه کار خیلی طبیعی پیش می​رود‪ .‬اگر به خوبی آماده باشید‪ ،‬تالش وتقالی زیادی‬
‫نمی​کنید‪ .‬من خیلی مطالب را پس و پیش شرح می​دهم و امیدوارم که لذت ببرید‪ .‬آرامش‪ ،‬صلح‪،‬‬
‫وضوح و شعف را تجربه کرده باشید‪ .‬معنی وضوح دیدن چیزها به روشنی هم هست‪ .‬مایلم بحث‬
‫هفته قبل را در مورد دانش بصیرت ادامه دهم‪.‬‬
‫دوباره به سراغ برخی از بصیرت​ها می​رویم‪ ،‬در مراقبه​تان به نقطه​ای می​رسید که مشاهده نمایان‬
‫شدن و سپری گشنت بسیار خسته​کننده می​شود‪ ،‬دیگر نمی​خواهید با آن باشید می​خواهید از آن دور‬
‫شوید‪ ،‬بیرون بیایید‪ ،‬بگریزید‪ .‬این مرحله را مونچیتوکامیاتا‪ -‬نیانا )‪(muñcitukamyatā-ñāņa‬‬
‫می​نامند‪ ،‬یعنی "میل و درخواست فرار"‪ .‬بعضی وقت​ها فکر می​کنید‪" ،‬اگر فقط مراقبه نکنم‪ ،‬و این‬
‫پدید آمدن و سپری گشنت را مشاهده نکنم‪ ،‬احساس صلح و آرامش بیشتری می​کنم"‪ .‬وقتی دست از‬
‫مراقبه کشیدید‪ ،‬صلح و آرامش بیشتر را هم تجربه می​کنید‪ ،‬به علت تمرکز‪ ،‬تعادل‪ ،‬عدم وابستگی‬
‫خیلی باشکوه است‪ ،‬حتی پس از قطع مراقبه شما احساس صلح و آرامش بیشتری می​کنید‪ ،‬و‬
‫می​توانید این صلح و آرامش را تجربه کنید" اُه! این صلح و آرامش است" و از آن لذت ببرید‪ .‬اما‬
‫چنین کاری درست نیست‪ .‬مراقبه خیلی لذت​بخش است‪ ،‬اما اگر فقط از آن لذت ببرید آنرا از دست‬
‫می​دهید‪ .‬مثل این است که "در ورق​بازی بیست و یک‪ ،‬بیست دو بیاید"‪ ،‬شما تشخیص می​دهید که‬
‫تنها توقف مراقبه فرار واقعی نیست‪ ،‬برای این شما هنوز در نمایان شدن و سپری گشنت هستید‪ ،‬شما‬
‫هنوز در این فرایندید‪ .‬پس از مدتی شما آن وضوح و روشنی را هم از دست داده و حس می​کنید‬
‫ذهن​تان دوباره پر از رنج و آشفتگی است‪ .‬آن گاه می​فهمید‪" ،‬من دیگر این حس آشفتگی را‬
‫نمی​خواهم"‪ ،‬آشفتگی و پرتی حواس رنج​آور است‪ .‬آرامش تعادل و صلح خیلی بهتر است‪ .‬بنابراین‬
‫به مراقبه برمی​گردید‪ .‬به هر حسی در بدن‪ ،‬هر نوع احساسی‪ ،‬هر نوع فکری‪ ،‬هر نوع عواطفی توجه‬
‫می​کنید‪ .‬اما حاال بیشتر اوقات‪ ،‬فقط عواطف لطیفی وجود دارد؛ حس گریز چون یکی از عواطف‬
‫است‪ .‬حس می​کنید در دام این فرایند گیر افتاده​اید‪ ،‬برای همین می​خواهید از آن خالص شوید‪" ،‬مرا‬
‫از اینجا بیرون بکشید"‪.‬‬
‫این چون عواطف و احساس است‪ .‬گاهی آشفتگی ناچیزی را موجب می​شود‪ ،‬اما شما فهمیده​اید که‬
‫حتی راه بیرون آمدن از آن‪ ،‬نیاز به مشاهده​ای دقیق​تر دارد‪.‬‬
‫مردم در موقعیت​های مختلف زندگی هم دنبال راه فراری هستند‪ .‬هرگاه مشکلی پیش می​آید یا ناامید‬
‫هستیم؛ سعی می​کنیم از آنها فرار کنیم‪ .‬خیلی​ها با روش بسیار ناجوری سعی در فرار دارند‪ .‬گریخنت‬
‫خوب است‪ ،‬اما راه درست برای فرار چیست؟‬
‫خوب است‪ ،‬اما راه درست برای فرار چیست؟‬

‫راه درست آن است که فرایند را از نزدیک​تر و دقیق​تر ببینیم‬


‫تا واقعیت آنرا بهتر درک کنیم‪.‬‬
‫مهم نیست چه باشد‪ ،‬حتی در زندگی هم هر وضعیت رنج​آوری که باشد‪،‬‬
‫اگر بخواهیم از آن فرار کنیم یا بر آن مسلط شویم‪،‬‬
‫بهترین راه این است که آنرا بیشتر مورد توجه قرار دهیم‪،‬‬
‫حقیقت آنرا بیشتر بررسی کنیم‪ ،‬تا همه‬
‫جزییات آنرا کامالً بفهمیم‪.‬‬
‫موقعیت هر چه که باشد‪ ،‬چه مراقبه یا وضعیت​های مادی‪ ،‬فرقی نمی​کند‬
‫درک کامل تنها راه تسلط بر آن است‪.‬‬
‫هیچ راهی از این بهتر نیست‪،‬‬
‫این رفتار صحیح است‪.‬‬

‫سرانجام در مراقبه به اینجا می​رسید‪ ،‬و درک می​کنید که تنها راه تسلط بر شرایط رنج​آور این است که‬
‫به آن بیشتر توجه کنید‪ ،‬تا آنرا حتی عمیق​تر و کامل​تر بفهمید‪ .‬پس از آن حتی در زندگی هم وقتی با‬
‫شرایط مشکلی مواجه می​شوید‪ ،‬سعی نمی​کنید از آن بگریزید‪ ،‬شما فرار نمی​کنید‪ ،‬از آن چشم‬
‫نمی​پوشید‪ .‬سعی می​کنید از نزدیک​تر آنرا مشاهده کنید"اکنون چه روی می​دهد؟ می​خواهم آنرا هر‬

‫‪".‬چه عمیق​تر درک کنم‬


‫‪".‬چه عمیق​تر درک کنم‬

‫بصیرتی را که در مراقبه کسب می​کنید هر روز در زندگی و در‬


‫مسائل دنیوی​تان‪ ،‬کاربرد دارد‪.‬‬
‫شما رفتار درستی را نه تنها برای مراقبه‬
‫بلکه برای سراسر زندگی​تان پرورش می​دهید‪.‬‬
‫این رفتار درست شما در سراسر زندگی​تان است‪.‬‬

‫پس از آن که توجه​تان بیشتر و حتی مشتاقانه​تر شد‪ ،‬دیگر نمی​خواهید فرار کنید‪ .‬بسیار مهم است که‬
‫با اشتیاق مجددا ً مشاهده کنید‪ ،‬چون با چنین توجهی که بسیار دقیق است و دیدن از نزدیک‪ ،‬دیگر‬
‫خواسته​ای نیست و آشفتگی​ای وجود ندارد؛ از این رو دیگر نمی​خواهید بگریزید‪ .‬پس این نکته را به‬
‫وضوح ببینید‪ .‬با این توجه کامل که به خرج می​دهید دیگر خواسته​ای در کار نخواهد بود‪ .‬توجه کامل‬
‫ذهن​تان را بسیار متعادل می​سازد؛ در آن اختالف و شکافی وجود ندارد‪ .‬قبل از این‪ ،‬هنگام مراقبه‪،‬‬
‫می​خواستید بگریزید "من نمی​خواهم دیگر مراقبه کنم‪ ،‬نمی​خواهم این نمایان و سپری شدن را ببینم؛‬
‫چه باید بکنم؟ آیا مراقبه​کردن را متوقف کنم؟"ذهن​تان واقعا ً یکپارچه نیست؛ کل توجه خود را یک جا‬
‫ندارید‪ .‬وقتی به این مرحله​ی آرامش می​رسید‪ .‬توجه کامل دارید‪" ،‬هرچه در این فرایند پیش بیاید‬
‫حتی اگر هم بمیرم‪ ،‬اشکالی ندارد"‪ .‬چیز دیگری نمی​خواهید جز آنکه توجه کامل داشته باشید آن وقت‬
‫است که مراقبه واقعا ً به کمال خود می​رسد‪ .‬نتیجه مراقبه این است‪" ،‬چیز دیگری نمی​خواهم‪ ،‬حتی‬
‫اگر طی این فرایند بمیرم‪ ،‬مهم نیست می​خواهم این فرایند را مشاهده کنم‪ ...‬آنرا مشاهده کنم‪."...‬‬
‫این نوع توجه تمام و کمال ذهن را واقعا ً آرام می​کند‪ .‬حتی در موقعیت​های مختلف زندگی وقتی‬
‫تصمیم گرفتید‪ ،‬کار تمام است "خب در شرایط اکنون که وضعیت دشوار و خیلی رنج​آورست‪ ،‬من واقعا‬
‫همه توجه​ام را به آن معطوف می​کنم"‪ ،‬در لحظه​ای که این تصمیم را گرفتید‪ ،‬پی می​برید که ذهن آرام‬
‫گرفته‪ ،‬و دیگر آشفته نیست‪ .‬این تصمیم​گیری بسیار اهمیت دارد‪ .‬وقتی که مشتاقانه توجه کامل را به‬
‫مشاهده معطوف می​کنید‪ ،‬ذهن آرام شده متعادل​تر می​شود‪ ،‬نه افراط‪ ،‬نه وابستگی‪ .‬قبل از این آرامش‪،‬‬
‫شادی و شعف زیادی حس می​کنید‪ ،‬طوری که به هیجان آمده به این شادی وشعف وابسته می​شدید‪.‬‬
‫اما اکنون صلح و آرامش بیشتر هم شده حتی وابستگی به آن هم از بین رفته است‪ .‬توازون و تعادل‬
‫‪.‬ذهن شما خیلی زیاد است‬
‫ذهن بسیار آرام است اما‬
‫هیچ وابستگی به این آرامش وجود ندارد‪،‬‬
‫و دیگر آرزوی فرار و گریختنی هم در کار نیست‪.‬‬

‫خیلی متناقض به نظر می​رسد‪ ،‬اما وقتی که شوق مشاهده آن هست همه چیز به تعادل برمی​گردد‪ .‬هر‬
‫چه بیشتر مشاهده می​کنید‪ ،‬مورد مشاهده روشن​تر و واضح​تر می​شود‪ ،‬ذهن قوی​تر و قوی​تر شده و‬
‫آگاهی نیز قدرتمندتر و قدرتمندتر می​شود‪ ،‬هر توجهی چنان تیز شده که با هر توجه‪ ،‬اصالً بدون‬
‫هیچ فکری‪ ،‬شما به وضوح طبیعت آنرا می​بینید‪ ،‬چه ناپایندگی باشد یا نارضایتی و یا عدم وجود‪،‬‬
‫بی منیًتی‪ ،‬بی​خویشتنی‪ ،‬بدون هویت پایدار و بدون کنترل‪ .‬می​توانید هر یک از این جنبه​ها را به‬
‫طور واضح و روشنی ببینید‪ .‬بی​هیچ توجهی یا تفکری به وضوح ببینید‪ .‬خیلی عجیب است‪ ،‬وقتی‬
‫ذهن خیلی تیز است که آن هم لحظه بسیار کوتاهی است‪ ...‬در همان لحظه کوتاه‪ ،‬خرد و روشنی‬
‫می​تواند بی​هیچ فکری بسیار واضح شوند‪.‬‬
‫برای تمام عمر وقتی می​خواستیم چیزی را بفهمیم با فرایند تفکر به آن پی​می​بردیم‪ .‬در باره​اش فکر‬
‫می​کردیم که بفهمیم‪ ،‬اما در این لحظه با این که اصال فکری نداریم‪ ،‬هر توجهی همراه با خرد و‬
‫روشنی بسیاری​ست‪ .‬چون تفکری در ذهن نیست چون ذهن موقع فکر کردن تقسیم می​شود و یک​پارچه‬
‫نیست‪.‬‬

‫تنها وقتی فکر کردن متوقف ​شود‪ ،‬ذهن یک​پارچه می​شود‪.‬‬


‫وقتی فکر کردن متوقف ​شد‪ ،‬توجه کردن بیشتر و بیشتر شده‬
‫و هر توجه بسیار روشن​تر و روشن​تر می​گردد‪.‬‬
‫ذهن برای سه لحظه آخر خیلی تیز است و وضوحی قدرتمند دارد‪ ،‬و بعد‬

‫رها می​کند! چون آماده رها کردن است‪.‬‬

‫در آن لحظه ذهن هیچ فرایند ذهنی یا جسمی را نه می​بیند و نه تجربه می​کند‪ .‬ذهن به درون ‪...‬‬
‫ایستایی و توقف‪ ...‬کامل فرو می​رود‪ .‬در آن لحظه همه چیز متوقف می​شود‪ ،‬و برای مدت خیلی کوتاه‬
‫‪.....‬صلح و آرامش بسیار عمیقی برقرار می​شود‪ ،‬وقتی از آن بیرون می​آیید‪...‬مجددا ً‪ ....‬چند لحظه‬
‫شاید سه یا چهار حالت ذهنی‪ ،‬صلح و آرامش در آن لحظه​های ذهنی هنوز ادامه می​یابد‪ ،‬پس از آن‬
‫باز فکرهایی به سراغ​مان می​آیند و مامی​توانیم در باره​شان بیاندیشیم‪ ....‬چیزی روی داده است که‬
‫خیلی قدرتمند اما در عین حال بسیار آرام و صلح​آمیز بود‪.‬‬
‫ً‬ ‫ً‬ ‫ً‬
‫پس از این تجربه طبیعت و ذات آنرا خیلی واضح می​فهمید؛ واقعا صلح​آمیز‪ ،‬حقیقتا آرام و واقعا رها‬
‫و آزادست‪ .‬دوباره درباره خودتان می​اندیشید‪ ،‬چیزی تغییر یافته! حتی اگر هیچ کتابی هم نخوانده‬
‫باشید‪ ،‬یا دانشی هم در مورد آن نداشته باشید باز هم وقتی به خودتان فکر می​کنید می​دا​نید چیزی‬
‫تغییر یافته است‪ .‬شخصیت و دیدگاه​تان را عوض کرده است‪ .‬می​دانید که هیچ چیز دوام ندارد و‬
‫درآخر نه من و نه خودی وجود دارد‪ .‬به طور طبیعی‪ ،‬اخالق و حفظ اصول اخالقی برای​تان ذاتی‬
‫می​شود‪ .‬الزم نیست به خودتان فشار بیاورید‪ ،‬رعایت اصول اخالقی امری طبیعی می​شود‪ ،‬و‬
‫می​دانید که دیگر آنها را نمی​شکنید‪ .‬می​دانید که دیگر شکی در مورد بی​خویشتنی‪ ،‬زندگی​های بعدی‬
‫یا بودا‪ ،‬دامّا و سانگا برای​تان باقی نمانده است‪ .‬اغلب برای کسانی که حتی دانش چندانی هم ندارند‬
‫پیش می​آید که خودبه​خود احترام بسیار عمیقی حس کنند‪ ،‬نسبت به بودا و تعلیماتش و نسبت به‬
‫سانگاها که آموزش​های او را زنده نگه داشتند‪ .‬احساس احترام فوق​العاده​ای پدید می​آید‪ .‬یک نفر به‬
‫من گفت که آنقدر این حس احترام شدید بوده که اشک شوق او را درآورده‪" ....‬این آموزش​ها حقیقت‬
‫محض است! رهایی​است!" فکرهای زیادی می​آیند‪ ،‬این​ها مهم​ترین​شان هستند‪.‬‬
‫اگر به این مرحله رسیدید میچٌا‪ -‬دیتی )‪ ،(micchā-diƫƫhi‬یعنی باور داشنت خود‪ ،‬و پایندگی من را‬
‫ریشه​کن کرده​اید‪ .‬هیچ چیزی به عنوان خود و منیٌت دایمی وجود ندارد‪ .‬همه چیز در تغییر و‬
‫دگرگونی است‪ .‬و ویچیکیچٌا )‪ ،(vicikicchā‬یعنی شک در مورد متولد شدن یا نشدن دوباره‪ ،‬و از این‬
‫قبیل شک​ها از بین می​رود‪ .‬مثال قبول داشنت سایرتمرین​هایی که راه شریف هشت​گانه را ندارند‪ ،‬حتی‬
‫باور به مراقبه​​ی سماتی از بین می​رود‪ .‬بعضی​ها باور دارند که اگر سماتی را تمرین کنند و جذبه​های‬
‫باور به مراقبه​​ی سماتی از بین می​رود‪ .‬بعضی​ها باور دارند که اگر سماتی را تمرین کنند و جذبه​های‬
‫برخی از مراحل را کسب کنند‪ ،‬این آزادی‪ ،‬رهایی و نیباناست‪.‬‬

‫گرچه وقتی که سماتی را از طریق ویپاسانا تمرین کردید‬


‫می​فهمید که راه دیگری برای رهایی وجود ندارد‪.‬‬
‫تنها راه رهایی از طریق‬
‫مشاهده​ی تمام عیار این فرایندهای فیزیکی و ذهنی است‬
‫راه دیگری برای رهایی وجود ندارد‪.‬‬

‫الزمه​ی مشاهده​ی این فرایندهای فیزیکی و ذهنی‪ ،‬رفتار و سلوکی پاک و حفظ سیال‪ ،‬به صورت خیلی‬
‫خالص و پاک است‪ .‬شما نیاز دارید که روی موضوعی‪ ،‬ذهن یا جسم یا هر مورد دیگری به عنوان یک‬
‫بنیان تمرکز کنید‪ ،‬مثالً روی نَفَس یا چیز دیگری متمرکز شوید‪ .‬ذهن​تان را آرام کنید خیلی روشن و‬
‫خالص و پاک‪ :‬پاک ساخنت ذهن از فکرها‪ ،‬تنها با مشاهده فرایندهای جسمی و ذهنی شما پاک​تر و‬
‫پاک​تر می​شوید‪ :‬پاک سازی دیدگاه​ها‪ ،‬این یا آن راه است؟ تنها با پاک سازی و خلوص است که به‬
‫رهایی دست می​یابید‪ ،‬راه دیگری وجود ندارد‪ .‬اگر می​خواهید آزاد شوید نیاز دارید خود را پاک و‬
‫خالص سازی و شما درک کرده​اید که این تنها راه رهایی​است‪.‬‬
‫خست )ماچٌاریا ‪ (maccariya‬نیز مسلط می​شوید‪ .‬یعنی‬ ‫ٌ‬ ‫بر حسادت و دشمنی )ایسا ‪ (issā‬و‬
‫می​خواهید آنچه را که دارید با دیگران قسمت کنید‪ .‬دیگر حسد نمی​ورزید‪ .‬اگر چیزی اضافی دارید و‬
‫دیگری به آن نیاز دارد‪ ،‬شما با شادمانی مایل​اید که آنرا ببخشید‪ .‬اما این به آن معنی نیست که هر چه‬
‫را دارید ببخشید‪ .‬اگر کسی به آن نیاز شدید دارد‪ ،‬شما هم آنرا با وی قسمت می​کنید‪ .‬اگر هم کسی‬
‫شادست و اوضاعی روبراهی دارد‪ ،‬شما حسادت نمی​کنید‪ .‬من معنی دیگری برای حسد و حسادت‬
‫نمی​شناسم اما آنچه که در اینجا معنی می​دهد این است که وقتی کسی اوضاعش خوبست ولی‬
‫وضع شما روبراه نیست‪ ،‬چه احساسی دارید؟ آیا شما هم شاد هستید؟ "اُه! کاش من جای او بودم‪،‬‬
‫کاش به جای او نصیب من شده بود" شما این گونه فکر میکنید‪ .‬اما اگر روشنضمیر شوید دیگر این‬
‫طور نمیاندیشد‪.‬‬
‫در واقع تفکر شما بدین صورت است که این آدم چه قدر خوششانس است‪ ،‬از همه خوبیها‬
‫بهرهمندست‪ ،‬برایش بسیار خوشحالاید‪ .‬این )مودیتا ‪ (muditā‬است‪ ،‬هم​دلی در شادی که بسیار‬

‫طبیعی میشود‪.‬‬
‫کم و بیش اغلب ما رهروان‪ ،‬قبل از این که مرحله​ای از رهایی را تجربه کنیم‪ ،‬از عمل​کرد بهتر دیگران‬
‫شادمان نمیشویم‪ .‬چه حالت ذهنی زشتی‪ .‬چه کنیم که از آن بدرآییم؟ نمیتوانیم این فرد موفق را‬
‫دوست بداریم یا تحسین کنیم‪ .‬چرا مردم اینقدر احساس تنهایی میکنند؟ به خاطر حسادت‪،‬‬
‫دشمنی‪ ،‬آزمندی​ست که ما احساس تنهایی میکنیم‪ .‬در عالم دشمن و خطر بسیارست‪ .‬چرا؟ چون‬
‫کسی چیزی دارد که من ندارم و خواهان آنم‪ ،‬به حدی که به طور غیر قانونی هم آنرا به دست میآورم‪.‬‬
‫بعضیها خیلی باهوش و زرنگاند طوری همه چیز را تغییر میدهند که به نظر زیبا میرسد‪ .‬پس‬
‫این ذهن بسیار فریبنده و نیرنگباز است‪.‬‬
‫زمانی میرسد که به وضوح میبینید دیگر نمیتوانید مثل گذشته باشید‪ ،‬دیگر قادر به فریب و نیرنگ‬
‫نیستید‪ .‬درستکردار میشوید؛ همه چیز را به وضوح میبینید‪ .‬هنوز ممکناست خواسته و آرزویی‬
‫داشته باشید چون در مرحله​ی اول روشضمیری همه خواستهها و حرص و آز ریشهکن نشدهاند‪ .‬طمع‬
‫هنوز و جود دارد اما نه به آن شدت که اصول اخالقی شمار ا برهم شکند‪ .‬شما برای بدست آوردن‬
‫چیزی مرتکب قتل‪ ،‬دزدی‪ ،‬دروغگویی‪ ،‬رابطه نامشروع نمیشوید و یا الکل و مواد مخدر مصرف‬
‫نمیکنید‪ .‬هیچ میل و آرزویی برای این کارها ندارید‪.‬‬
‫نمیکنید‪ .‬هیچ میل و آرزویی برای این کارها ندارید‪.‬‬

‫خودتان را کنترل نمی​کنید‪ ،‬فقط این کارها را انجام نمی​دهید‪.‬‬


‫چنان راحت و ساده و طبیعی می​شود که نیازی به تالش و کوشش برای کنترل ندارید‪.‬‬

‫قبل از رهایی میدانستیم که زیرپا نهادن پنج اصل اخالقی خوب نیست و برای حفظ آنها به شدت‬
‫تالش میکردیم‪ .‬گاهی با وسوسهها خیلی قوی دست و پنجه نرم میکردیم‪ .‬به شدت از پا میافتادیم‪،‬‬
‫گاه تسلیم و سپس پشیمان میشدیم و دوباره پنج اصل را رعایت میکردیم‪" .‬یکی از دوستانم میگفت‬
‫چرا هر روز ملزم به رعایت پنج اصل میشویم؟ آیا هر روز آنها را زیر پا میگذاریم؟" پس از اولین‬
‫مرحله رعایت آن به صورت ذاتی در میآید‪ ،‬میل و هوسی برای شکسنت پنج اصل وجود ندارد‪.‬‬
‫میتوانید حس کنید چقدر آزاد میشوید؟ گرچه میل به لذت بردن از لذایذ حسی هنوز وجود دارد اما‬
‫چون با دشمنی‪ ،‬حسد و فریب همراه نیست‪ ،‬خیلی احساس آزادی میکنید‪ .‬حتی اگر از این امیال هم‬
‫لذت ببرید دیگر مثل گذشته نیست‪ .‬قبال فکر میکردیم این خوشبختی واقعی‪ ،‬لذت حقیقی‪ ،‬شادی‬
‫واقعی است‪ ،‬اما پس از آن حتی اگر لذت​های حسی را تجربه کنید‪ ،‬میدانید که این لذت​ها حقیقی‬
‫نیستند‪ .‬به آن​ها نمیچسبید‪ .‬حتی اگر هم احساس شادمانی کنید‪ ،‬به نحوی آزادید‪ ،‬آزادید که لذت‬
‫ببرید‪ .‬و وقتی پیشآمد ناگواری روی دهد‪ ،‬شما مراقبه میکنید و میتوانید ببینید که این مرحله‬
‫ذهنی دیگری است‪ ،‬و دوباره به راحتی احساس آزادی و رهایی میکنید‪.‬‬
‫قبل از آشنایی با مراقبه فکر میکردیم چیزها پایدارند‪ ،‬لذتبخشاند و میتوانند خوشبختی بیاورند‪.‬‬
‫واقعا به پایندگی و جاودانگی باور داشتیم‪ ،‬فرد جاودان‪ ،‬منیّت پایدار‪ .‬اما بعد از این مرحله دیدگاه‬
‫نادرست )میچا‪ -‬دیتی ‪ (micchā-diƫƫhi‬از بین میرود‪ .‬اما بینش نادرست )میچا‪ -‬سیانا ‪micchā-‬‬
‫‪ (saññā‬و افکار نادرست )میچا – چیتا ‪ (micchā-citta‬هنوز درنگ میکنند‪ .‬گاهی حس میشود این‬
‫تجارب پایدارند اما وقتی خیلی به دقت مشاهده کنیم‪ ،‬میفهمیم که ناپایدارند‪ .‬مثل این است که در مرز‬
‫واقعیت قرار داریم و هر وقت بخواهیم می​توانیم آنرا ببینیم‪..‬‬
‫واقعیت قرار داریم و هر وقت بخواهیم می​توانیم آنرا ببینیم‪..‬‬

‫پس وقتی که احساس خوشبختی میکنید‪ ،‬زمانی که از لذت​های حسی بهرهمند میشوید‪،‬‬
‫تجربه همچنان است که بود اما وقتی واقعاً مشاهدهاش میکنید میفهمید" نه‪ ،‬در واقع این هم هرگز‬
‫خوشبختی نمیآورد؛ شادی و خوشبختی واقعی در این لذتها نیست"‪.‬‬

‫گر چه گاهی از این حسها لذت میبرید ولی به راحتی آنها را کنار میگذارید چون میدانید که‬
‫خوشبتخی پایدار واقعی در آنها نیست‪.‬‬
‫یکی از دوستانم به من گفت فرد پس از روشنضمیری می​تواند در واقع از لذایذ حسی لذت ببرد؛ این‬
‫فوقالعاده است چون گرفتارشان نمیشود‪ .‬حرف زدن در این باره آسان نیست‪ ،‬اما این چیزی بود که‬
‫او احساس میکرد‪.‬‬

‫برای همین است که میبینیم افراد با آن که روشنضمیرند‬


‫از لذایذ حسی لذت میبرد‪ ،‬آنان گرفتارلذت​ها​ نمیشود‪.‬‬

‫در مورد آنیچّا‪ ،‬دوکّا و آناتّا هم چنین است‪ .‬دیگر تصور روح )آتّادیتی ‪ (attadiƫƫi‬وجود ندارد اما فرد‬
‫چون افراد عادی رفتار میکند‪ .‬آنها کلمات "من" و "شما" را بکار میبرند‪ .‬از همان زبان محاورهای‬
‫استفاده میکنند اما همواره واقفاند که منیٌت پایدار واقعی وجود ندارد‪ ،‬پس مفهوم الفاظ من و شما‬
‫از نظر او متفاوت است؛ و این تفاوت بسیار عمیق است‪ .‬اما در مرحله چهارم روشنضمیری منیّت‬
‫ریشهکن میشود‪.‬‬
‫بدین ترتیب بسیار آزاد و رها میشوید؛ گاهی میخندید‪،‬‬
‫گاه هم اشک میریزید اما گرفتار این حسها نمیشوید‪.‬‬
‫به راحتی بر آنها غالب میشوید‪ .‬حتی گاهی گریسنت حس خوبی می​دهد‪.‬‬
‫آیا چنین چیزی ممکن است؟‬

‫به هر حال هر وقت به آن رسیدید میفهمید‪ .‬صحبت در باره این نوع موارد بسیار مشکل است‪.‬‬
‫بنابراین شما باور )دیتی ‪ ،(diƫƫhi‬شک )وچیکیچّا ‪ ،(vicikicchā‬شکسنت سیال یعنی زیر پا نهادن‬
‫اصول اخالقی )سیالباتاپاراماسا ‪ ،(sīlabbataparāmāsa‬حسد )ایسا ‪ ،(issā‬حرص‪ ،‬آز و تنگ نظری‬
‫)ماچّاریا ‪ (maccharia‬را ریشه​کن کرده​اید‪.‬‬

‫از کسی تقاضای نامشروع و غیر قانونی نمیکنید‪.‬‬


‫اگر چیزی اضافی دارید می​خواهید با دیگری قسمت کنید‪.‬‬
‫بسیار بخشندهاید‪ ،‬اما اتالف هم نمیکنید‪.‬‬

‫بریز و بپاش نمیکنید ولی اگر بدانید کسی به چیزی نیاز دارد آن​را برایش تأمین میکنید‪.‬‬

‫این انعکاس سیال‪ ،‬این بازتاب بارها و بارها تا مدتهای مدیدی ادامه مییابد "من دیگر نه میتوانم و‬
‫نه میخواهم حتی یکی از اصول اخالقی یا سیال را بشکنم"‪ .‬روی ناخالصیهایی که ریشهکن‬
‫کرده​اید‪ ،‬تأمل می​کنید‪ .‬میبینید که دیگر باور )دیتی ‪ ،(diƫƫhi‬شک )وچیکیچّا ‪ ،(vicikicchā‬شکسنت‬
‫اصول اخالقی )سیالباتاپاراما ‪ ،(sīlabbataparāmāsa‬حسد )ایسا ‪ ،(issā‬تنگ نظری )ماچاریا‬
‫‪ ،(maccharia‬وجود ندارد‪ .‬همچنین میبینید که چه باقی مانده است‪ .‬میبینید که هنوز خواستار‬
‫لذایذ حسی هستید‪ ،‬هنوز هم ازجا درمی​روید و ناراحت میشوید‪ ،‬اما با آن که هنوز حرص و آز‬
‫وجود دارد اصول اخالقی را زیر پا نمیگذارید‪ .‬با وجود خشم مرتکب قتل نمیشوید‪ .‬خشم و حرص و‬
‫آزتان در حدی نیست که به موجود دیگری یا حتی به خودتان صدمه بزند‪ .‬هرچه بیشتر روی بودا‪،‬‬
‫دامّا‪ ،‬و سنگا تأمل کنید‪ ،‬احساس احترام نسبت به آنها قویتر میگردد‪ .‬توجیه این حس بسیار مشکل‬
‫است‪ .‬برخی فقط به یک جنبه میاندیشند‪ ،‬نه الزاما ً همه​ی جنبهها‪ .‬بعضی فقط روی یک تجربه تعمق‬
‫می​کنند‪ ،‬مثالً لحظهای که ذهن آزاد و رها میشود‪ ،‬یا ذات رهایی‪ ...‬چه آزادی و رهایی​ای‪ ...‬نه چیزی‬
‫نمایان و نه سپری میگردد‪ ،‬سکوت کامل‪ ،‬آرامش‪ .‬این بازهم تفکر در مورد نیباناست‪ :‬لحظه​ای که فردی‬
‫نیبانا را تجربه می​کند‪ .‬نیبانا چیست؟ چگونه در مورد آن صحبت میکنید؟ نه نمایان شدن و نه‬
‫سپری گشنت‪ ،‬فرایند ذهنی وجود ندارد فرایند فیزیکی در کار نیست‪ ،‬هیچ فرایند ذهنی را تجربه‬
‫نمیکنید‪ ،‬هیچ فرایند فیزیکی را تجربه نمیکنید‪ ،‬حتی فکر هم نمیکنید‪ُ "،‬اه‪ ...‬چه صلح و‬
‫آرامشی"‪ ...‬زیرا در آن لحظه نمی​توانید درباره چیزی فکر کنید‪ ....‬ذهن خیلی آرام و سرشار از صلح‬
‫میشود تجربه​ی آرامش و صلح خالی از هر اندیشهای در زمینه آن‪ ...‬فقط بعداً میتوانید در مورد آن‬
‫فکر کنید‪.‬‬
‫خُب ذات و طبیعت نیبانا چیست؟ آیا بیوجود است؟ نه این طور نیست! "هیچ" نیست‪ .‬چون‬
‫اگر"هیچ" بود هرکسی در هر لحظه​ای می​توانست آنرا تجربه کند‪ ،‬صرفا ً به "هیچ" فکر کنید‪...‬‬
‫رهایی و آزادی حس میکنید؟ خیر‪ ،‬نمیتوانید‪ ،‬زیرا اندیشیدن به "هیچ" ممکن نیست چون دارید فکر‬
‫رهایی و آزادی حس میکنید؟ خیر‪ ،‬نمیتوانید‪ ،‬زیرا اندیشیدن به "هیچ" ممکن نیست چون دارید فکر‬
‫میکنید پس فکر وجود دارد نه هیچ‪.‬‬

‫وقتی نیبانا را تجربه میکنید‬


‫دیگر اصالً فکری وجود ندارد‪ ...‬حتی درباره خود نیبانا‪.‬‬
‫ذات و طبیعت نیبانا چیست؟‬
‫در بیشتر نوشتهها آنرا به شعله خاموش شده تشبیه کرده است!‬
‫از شعله سوخته و‪ ...‬خاموش شده‪ ،‬چه باقی​مانده؟‬
‫شعله نیست‪ ،‬اما هیچ هم نیست!!‬

‫یا‪ ،‬اگر من صدایی تولید کنم ‪ ...‬شما با دقت به صدا توجه می​کنید‪ ...‬حاال دیگر صدایی نیست‪ ،‬چه‬
‫چیز هست؟ فقط سکوت‪ ...‬آیا سکوت واقعیت دارد یا ندارد چطور این را بفهمیم؟ میتوان سکوت را‬
‫تجربه کرد؟ بله! خیلی شبیه شعله خاموش است ‪ .‬دیگر سوختنی در کار نیست‪ .‬برای درک سکوت یا‬
‫شعله خاموش اول باید توجه کنید که قبال چه روی داده است؛ برای درک سکوت ابتدا باید به صدا‬
‫توجه کنید‪ ...‬این فرایند کار است‪ .‬برای فهم آن که هنگام خاموش شدن شعله چه روی داده باید ابتدا به‬
‫شعله توجه کرد‪ .‬فرایندی​ست که به آن مرحله یعنی خاموشی میانجامد؛ فقط یک ایده از"هیچ"‬
‫نیست‪ .‬فرایند طبیعی است که به پایانی میانجامد‪ ...‬پایان فرایند آرامش و صلح واقعی است‪ ،‬چون‬
‫وقتی چیزی روی میدهد‪ ،‬یعنی نمایان و سپری می​شود‪ ،‬سکوت و آرامشی وجود ندارد‪.‬‬
‫یک بارکه آنرا تجربه کردید‪ ،‬حتی اگر برای مدتی هم دیگر تجربهاش نکنید‪ ،‬ممکن است گرفتار مادیات‬
‫یا هیجانهای دنیوی شوید‪ ،‬هر گاه که توجه کنید میفهمید که ماهیت واقعی ندارند‪ ،‬خوشبختی‬
‫واقعی محسوب نمیشوند‪ .‬میتوانید همیشه به آن حالت خیلی آرام و سرشار از صلح بازگردید‪.‬‬
‫واقعی محسوب نمیشوند‪ .‬میتوانید همیشه به آن حالت خیلی آرام و سرشار از صلح بازگردید‪.‬‬

‫آن گاه که این حالت را تجربه کردید‪ ،‬مجددا ً که مراقبه میکنید‪،‬‬


‫چنین اراده و نیٌت کنید "من مراقبه میکنم و به آن حالت آرامش و‬
‫صلحی که همه فرایندها متوقف میشوند باز میگردم"‪.‬‬

‫میتوانید مدت ماندن در آن حالت را هم معین کنید‪ -‬پنج دقیقه یا ده دقیقه‪ .‬بعد‪ ،‬با این نیٌت و تصمیم‬
‫دوباره مراقبه کنید "من میخواهم آن حالت آرامش و سرشار از صلح را دوباره برای پنج دقیقه‬
‫تجربه کنم"‪ ،‬و بعد تصمیم را فراموش کنید و دیگرآن را کنار بگذارید‪ .‬فقط به آنچه که در بدن و ذهن‬
‫روی میدهد توجه کنید‪ ،‬به کار همیشگیتان ادامه دهید‪ .‬فرق نمیکند موضوع مراقبه چیست‪ ،‬هر‬
‫چیزی میتواند موضوع مراقبه باشد و همان موضوعی که به آن عادت دارید و برایتان طبیعی و‬
‫آسان شده بپردازید‪ .‬مشاهداش کنید‪ ...‬مشاهداش کنید‪ ....‬خیلی سریع به سرعت واضح​تر و واضح​تر‬
‫می​شود‪ ،‬و دوباره متوقف می​شود‪ ..‬و می​توانید مجددا ً به حالت بسیار آرام صلح آمیزی برسید و در‬
‫آن به مدتی که تعیین کرده بودید بمانید‪ .‬تعیین زمان بسیار مهم است‪ ،‬چون با تمرین می​توانید در‬
‫آن حالت به طور کامل پنج یا ده دقیقه​ای را که معیین کرده بودید باقی بمانید‪ .‬با ادامه تمرین آن‬
‫زمان مقرر را به نیم ساعت‪ ،‬یک ساعت‪ ،‬دو ساعت‪ ،‬یا تمام روز افزایش دهید!‬

‫برای رسیدن و ماندن در آن حالت نیاز به تمرین منظم دارید‪.‬‬


‫اگر منظم تمرین نکنید‪ ،‬گاهی ممکن است که رسیدن به آن‬
‫حالت بسیار دشوار گردد‪.‬‬

‫اما اگر با تمرین مستمر هم به آن حالت دست یابید اما زمان ماندن در آنرا تعیین نکرده باشید‪ ،‬ذهن‬
‫دوبار از آن مرحله بیرون میآید دوباره وارد آن حالت شده و بیرون میآید‪ ..‬دوبار و دوباره‪ ..‬نمی​تواند‬
‫همواره به همان صورت روی دهد‪ .‬اگر بخواهید برای مدت طوالنی در آن مرحله بمانید باید قبال‬
‫تصمیم بگیرید و تعیین کنید‪ ،‬پس مراقبه می​کنید‪ ،‬تصمیم می​گیرید "من پنج دقیقه در آن مرحله‬
‫می​مانم و اگر خطری پیش آمد‪ ،‬از آن خارج می​شوم"‪.‬این هم به نوعی تلقین است‪ ،‬اگر هر خطری‬
‫پیش آید‪ ،‬ناگهان از آن حالت خارج شده و با وضعیت پیش​آمده مواجه می​شوید‪ .‬اگر تصمیم نگرفته و‬
‫تعیین نکرده باشید‪ ،‬ممکن است در صورت وقوع حادثه نتوانید از آن حالت خارج شوید‪.‬‬
‫در نوشته​ها شرح جزییات نیٌت کردن‪ ،‬تصمیم گیری درست و مراقبه صحیح‪ ،‬تمهدات و نیز چگونگی‬
‫بیرون آمدن از آن حالت آمده است؛ گاه باید تعیین کنید"اگر استادم مرا صدا کرد‪ ،‬من برمی​خیزم‪"،‬‬
‫هر نوع تصمیم الزمی را که نیاز باشد می​توانید اتخاذ کنید با این کار به تمرین ادامه دهید‪ .‬حتی‬
‫برای یک ارَهنت هم اگر مورد نگران کننده​ای وجود داشته باشد‪ ،‬گاه مشکل می​تواند وارد این حالت‬
‫برای یک ارَهنت هم اگر مورد نگران کننده​ای وجود داشته باشد‪ ،‬گاه مشکل می​تواند وارد این حالت‬
‫شود‪.‬‬
‫داستانی است که می​گوید‪ :‬دو راهب بودند که یکی استادی خیلی پیر و دیگری خیلی جوان بود‪ .‬هر‬
‫دو به رهایی رسیده بودند‪ ،‬وقتی به دیری می​رسیدند‪ ،‬جای خیلی خوب را به استاد بزرگ​تر که ارشد‬
‫بود‪ ،‬می​دادند‪ .‬چون بهترین جا را به راهب ارشد می​دهند و بدترین جا نصیب جوان​ترین راهب می​شد‪.‬‬
‫طبیعتاً جایی که چندان خوب نبود نصیب راهب جوان می​شد‪ .‬برای او شانس انتخابی و الویتی‬
‫وجود نداشت اما راهب جوان از جایش خیلی راضی و خوشحال بود‪ ،‬در آن محل زندگی و مراقبه‬
‫می​کرد و در طی سه ماه بارندگی از آرامش‪ ،‬صلح و سکوت آنجا لذت می​برد‪ ،‬تا فصل باران تمام شد‪.‬‬

‫اما استاد ارشد مرتب فکر می​کرد اٌه راهب جوان من جایش چندان خوب نیست؛ شاید راحت نباشد‪.‬‬
‫استاد ارشد به خاطر دل نگرانی که داشت نتوانست به آن حالت از مراقبه برسد‪.‬‬

‫وقتی می​خواهید مراقبه کنید‪ ،‬به این واقعیت‬


‫توجه کنید که هیچ چیز اهمیٌت ندارد‪ ،‬رهایش کنید‪.‬‬

‫برای همین است که من در این مورد از راه​های مختلف بارها و بارها تاکید می​کنم‪ .‬وقتی مراقبه‬
‫می​کنید باید فکر کنید که هیچ چیزی چندان اهمیتی ندارد‪ .‬بنابراین از نظر روانی خود را جدا و منفک‬
‫می​سازید‪ .‬هر وقت که مراقبه می​کنید نه فقط مراقب​های که به حالت جذبه برسید‪ ،‬بلکه همین نشست‬
‫یک ساعته‪ ،‬به خود بگویید "هیچ چیزی چندان مهم نیست‪ ،‬نیازی نیست که نگران چیزی باشم‪ ".‬فقط‬
‫برای یک ساعت نه نگران شغل و نه نگران خانه​ام؛ این یک ساعت به هیچ کس صدمه​ای نمی​زند؛ فقط‬
‫برای یک ساعت همه را رها کنید‪ ،‬وقتی هم برای دوره مراقبه می​آیید همه چیز را برای نه یا ده روز رها‬
‫کنید‪.‬‬
‫اتفاق جدی نمی افتد‪ .‬هیچ چیزی مهم نیست؛‬
‫این کارها را سراسر عمر به دفعات بی​شماری انجام داده​ایم‪.‬‬
‫چه اهمیٌتی می​توانند داشته باشند؟‬
‫که نتوانیم برای نه یا ده روز آنرا رها کنیم!‬

‫اگر بتوانید در هر نشست این کار را بکنید می بینید که نشست​تان خیلی طبیعی و راحت پیش‬
‫می​رود و به آسانی چیزی مزاحم​تان نمی​شود‪ .‬پس تصمیم بگیرید و نیٌت کنید‪ .‬ما چندین و چند سال‪،‬‬
‫چقدر از عمرمان را صرف همان کارهای همیشگی می​کنیم؟ چرا فکر می​کنید که خیلی مهٌم​اند؟ و به آن‬
‫ادامه می​دهیم و نمی​دانیم تا چقدر از عمرمان را همچنان به همان کارها می​پردازیم‪ .‬بنابراین چنین‬
‫تصمیم و نیٌتی بسیار مهم است چون ذهن را آماده می​سازد‪ .‬اما‪" ،‬اگر هر وضعیت جدٌی پیش آمد با‬
‫آن مواجه می شوم "‪ .‬گاهی بعضی​ها به موردی بسیار پیش پا افتاده فکر می​کنند و تمام مدت مراقبه‬
‫‪.‬خودشان را نگران می​کنند‪ .‬وقتی در باره​اش حرف می​زنند‪ ،‬موضوع خیلی خنده​دار می​شود‬
‫اگر بخواهید به حالت​های عمیق​تر آگاهی دست​یابید‪ ،‬باید موقع نشست تصمیم بگیرید و نیٌت کنید‪،‬‬
‫"من به آن حالت جذبه نمی​رسم‪ ،‬در حال حاضر زمان معینی دارم‪ ،‬یک‪ ،‬دو یا ده روز ‪ ،" ...‬بسیار‬
‫اهمیت دارد که زمان معینی را تعیین کنید اگر کسی بخواهد با این قصد مراقبه کند که به حالت بعدی‬
‫روشن​ضمیری دست یابد‪ ،‬باید این طور نیٌت کند که "من نمی​خواهم جذب این حالت شوم بلکه با این‬
‫هدف مراقبه می​کنم که به حالت بعدی برسم"‪ .‬وقتی بگویید " من نمی​خواهم جذب این حالت شوم"‪،‬‬
‫باید یک محدودیت زمانی را مثالً چندین ساعت یا چند روز قائل شوید‪ ،‬در غیر این صورت با نشسنت و‬
‫مراقبه به همان حالت جذبه می​رسید‪ ،‬و اگر به آن رسیدید به حالت بعدی نمی​توانید برسید‪ .‬برای‬
‫همین تصمیم و نیٌت بسیار مهم است‪.‬‬
‫همین تصمیم و نیٌت بسیار مهم است‪.‬‬

‫بودا به راهبان آموخت که حتی قبل از خوابیدن هم‬


‫قصد و نیٌت کنند‪.‬‬
‫وقتی می​خواهید بخوابید به خودتان بگویید که‬
‫"حاال من می​خواهم مراقبه و استراحت ​کنم و‬
‫همه چیز را رها می​کنم"‪.‬‬

‫هیچ وقت فکر کرده​اید که خواب هم نوعی رها کردن است؟ ما نه چیزی می​بینیم و نه می​شنویم و نه‬
‫دیگر چیزی را حس می​کنیم‪ .‬دیگر نمی​دانیم در اطراف​مان چه می​گذرد‪ .‬اگر واقعا به آن بیاندیشیم‪،‬‬
‫خیلی وحشتناک است؛ ارتباط​مان با دنیای اطراف قطع شده است‪ .‬پس عمال چنین رها کردنی را‬
‫همیشه انجام داده​ایم‪ .‬یکی از دالیلی که برخی افراد راحت به خواب نمی​روند همین است که‬
‫نمی​توانند رها کنند‪ ،‬می​خواهند کنترل بدن و محیط اطراف​شان را داشته باشند‪ .‬بنابراین وقتی در‬
‫جایی احساس امنیٌت نکنند نمی​توانند بخوابند‪ .‬برای همین بودا گفت وقتی راهبی می​خواهد‬
‫بخوابد‪ ،‬باید مراقبه و استراحت کند و همه چیز را رها نماید و تصمیم بگیرد‪" ،‬من فردا ساعت چهار‬
‫صبح برمی​خیزم"‪ .‬اگر این کار را مرتبا ً انجام دهید‪ ،‬می​بنید که درست سر ساعت چهار صبح بیدار‬
‫می​شوید‪ .‬زنگ ساعت را روی چهار صبح تنظیم کرده​اید درست قبل از زنگ بیدار می​شوید‪ .‬می​بینید‬

‫که درست به موقع بیدار شده​اید‪ .‬اما اغلب قبل از زنگ بیدار می​شوید‪ .‬من بنا به ضرورت زنگ ساعتم را‬
‫برای صبح تنظیم می​کنم اما عادت کردم که همیشه قبل از زنگ بیدار شوم‪ .‬شما هم می​توانید قصد و‬
‫نیٌت کنید"از لحظه​ای​که فردا بیدار می​شوم‪ ،‬هوشیار و آگاهم‪ ،‬خواب نمی​بینم و فکر نمی​کنم‪ ،‬صرفا ً‬
‫حالت ذهنی خیلی شفاف و واضح و هوشیار و آگاه دارم"‪ .‬یعنی به محض بیدار شدن‪ ،‬مراقبه​تان از‬
‫آن لحظه شروع می شود‪ .‬اگر از امروز چنین نشد به تصمیم گرفنت و نیٌت کردن ادامه دهید‪ ،‬روی‬
‫می​دهد و شاد می​شوید‪ .‬از لحظه بیدار شدن آگاهید و به چیزی فکر نمی کنید‪ .‬از همان لحظه بیداری‬
‫آگاه هستید و به چیزی فکر نمی​کنید‪ .‬ذهن دیگر خواب آلود نیست‪ .‬بسیاری از افراد پس از بیدار شدن‬
‫بازهم خواب​آلودند‪ ،‬که رو ش خوبی برای برخاسنت نیست‪.‬‬
‫بازهم خواب​آلودند‪ ،‬که رو ش خوبی برای برخاسنت نیست‪.‬‬

‫تصمیم و نیٌت بسیار اهمیت دارد؛‬


‫چون وقتی با تمام وجود نیٌت می​کنید‪ ،‬ذهن می​پذیرد‪.‬‬

‫برای بدست آوردن نتایج مثبت‪ ،‬به این روش آموزشی نیاز داریم‪ .‬ما قادریم که از طریق گوناگون‬
‫ذهن​مان را برای دستیابی به نتایج مثبت پرورش دهیم‪ .‬این فقط برای دادن اطالعات بیش​تری به شما‬
‫بود‪.‬‬
‫پس فرد می​تواند باز هم مراقبه و نیٌت کند‪" :‬تا زمان مشخصی من به اولین حالت جذبه رهایی وارد‬
‫نمی​شوم اما قصد دارم جلوتر بروم و به دومین حالت جذبه رهایی برسم‪ ".‬اگر در آن دوره تعیین‬
‫شده به حالت مورد نظر نرسیدید اشکالی ندارد؛ شما هنوز می​توانید به همان حالت جذبه رهایی که‬
‫تا کنون رسیده​اید برسید‪ .‬برای چند ساعتی‪ ،‬یا چند روزی این کار را دوباره انجام دهید و پس از آن‬
‫به تمرین با قصد و نیٌت ادامه دهید پیش بروید‪ .‬چرا نیازمند لذت جذبه​اید؟ چون سرشار از صلح و‬
‫آرامش است‪ .‬توجه به رسیدن به حالت بعد مفید است‪ ،‬اما نوعی سد و مانع محسوب می​شود‪ .‬پس از‬
‫همه چیز بگذرید رها کنید و به خاموشی آرامش برسید‪ ،‬درفضای صلح آمیز‪ ،‬آسایش یابید‪.‬‬

‫; ‪Kilesesu diƫƫhi vicikicchā paƫhamañāņnavajjhā; doso tatiyañāņavajjho‬‬


‫‪lobha- moha- māna- thīna- uddhacca-‬‬
‫‪Ahirika- anotthappāni catutthañāņavajjhāni‬‬
‫≈ ‪Vsm 684‬‬
‫کیلیسِسو دیتی ویچیکیچّا پاتاماناناواجا؛ دوسو تاتیاناناواجو؛‬
‫لوبا‪-‬موها‪-‬مانا‪-‬تینا‪-‬اُداچّا‪ -‬اَهیریکا‪-‬آنوتّ اپّانی چاتوتاناناواجّانی‬

‫در بین حالت​های آلوده و ناسالم ذهن )کیلیسِسو ‪(Kilesesu‬؛ شک )ویچیکیچّا ‪ (vicikicchā‬و باور‬
‫غلط )دیتی ‪ (diƫƫhi‬در اولین مرحله رهایی )پاتامانیاناواجّا ‪ (paƫhamañāņnavajjhā‬ریشه کن‬
‫می​شوند‪ ،‬خشم )دوسا ‪ (doso‬در مرحله سوم روشن​ضمیری )تاتیاناناواجو ‪ (tatiyañāņavajjho‬از بین‬
‫می​رود‪ .‬در مرحله دوم هیچ چیز ریشه کن نمی​شود؛ بلکه آنچه را که باقی مانده تضعیف می​کند‪ .‬اگر‬
‫در مرحله سوم توجه کنید‪ ،‬فقط خشم ریشه کن می​شود حتی هوس هم همچنان باقی است‪ .‬تمایلی‬
‫برای لذت​های حسی وجود ندارد‪ ،‬اما میل به پاکی بیشتر‪ ،‬آرامش و موجودیتی واالتر باقی است‪.‬‬
‫برای همین تصور نمی​کنیم که در مرحله سوم همه حرص و آزها ریشه کن شوند چون میل برای‬
‫دستیابی به موجودیتی واالتر هنوز وجود دارد که به نوعی حرص و آز محسوب می شود؛ ببینید‬
‫که ظرافت موضوع تا کجاست‪ .‬آخرین خواسنت‪ ،‬اشتیاق ) لوبا‪ ( lobha‬برای زندگی پاک و صلح آمیز و‬
‫با سعادت در مرحله چهارم )چاتوتّانیاناآواجانی ‪ (catutthañāņavajjhāni‬ریشه کن می​شود‪ .‬چون‬
‫باز هم آرزو و اشتیاقی باقی​ست‪ ،‬نشان می​دهد که هنوز هم توهم وجود دارد‪ .‬هر آرزویی هر چند‬
‫کوچک توهم و فریب است‪ .‬برای همین توهم ) موها ‪ (moha‬به طور کامل تنها در مرحله چهارم رهایی‬
‫ریشه​کن می​شود‪.‬‬
‫حتی در مرحله اول رهایی‪ ،‬جنبه های خاصی از وهم و خیال ریشه​کن شده​اند؛ فقط توهمات ظریفی‬
‫باقی مانده است‪ .‬در مرحله چهارم اشتیاق به طور کامل ازبین می​رود حتی اشتیاق و آرزویی برای‬
‫زندگی با صلح‪ ،‬آرامش‪ ،‬سعادت و خلوص و پاکی از بین می​رود‪ .‬توهم و خیال ) موها ‪ (moha‬یا جهل‬
‫و ناآگاهی )آویجا ‪ (avijja‬در مرحله چهارم کامال ریشه​کن می​شود‪ .‬اما مانا )‪ (mana‬چیست؟ خود را با‬
‫دیگران قیاس نکردن‪ ،‬به خود نبالیدن‪ .‬چون گاهی به خاطر پیشرفت​ها و کامیابی​های​مان خیلی شاد‬
‫می​شویم"اُه! چه دست آوردهایی‪ ".‬حتی اگر کارتان را با دیگری مقایسه نکنید ولی از آن خیلی‬
‫شادمان شوید‪ ،‬این هم نوعی ماناست‪ ،‬این حالت در مرحله چهارم از بین می رود‪ .‬فقط مجسم کنید چه‬
‫آزادی در این حالت ذهنی وجود دارد‪ ،‬رهایی کامل‪ .‬لختی و خواب​آلودگی )تینا‪-‬میدّا ‪thīna-‬‬

‫‪ ،(middha‬در مرحله چهارم کامال ریشه کن می​شود‪ ،‬بنابراین قبل از این مرحله فرد هنوز حس خواب‬
‫آلودگی را دارد‪ .‬ارهنت احساس خواب​آلودگی نمی​کند‪ .‬می​تواند مدت​ها بیدار بماند‪ ،‬حتی اگر‬
‫بخواهد می​تواند چندین روز نخوابد‪ ،‬اما اگر بخواهد می​تواند به اراده خودش بخوابد‪ .‬اگر بتوانیم‬
‫این طور عمل کنیم بسیار لذت​بخش است‪ .‬آشفتگی ذهن )اُداهاچّا ‪ .(uddhacca‬پس از مرحله سوم‪،‬‬
‫)آناگامی ‪ anāgāmī‬کسی که برنمی​گردد( ذهن باز هم آشفته می​شود‪ .‬فقط پس از مرحله چهارم است‬
‫که دیگرآشفتگی وجود ندارد؛ فقط آرامش مطلق و آگاهی مطلق وجود دارد‪ .‬حتی پس از مرحله سوم‬
‫فرد آگاهی صددرصد ندارد‪.‬آگاهی کامل پس از مرحله چهارم حاصل می​شود‪.‬‬
‫بی خجلت و شرم )اَهیریکا ‪ (ahirika‬و بی​ترس و هراس) انوتّاپا ‪ :(anottapa‬چون هنوز در مرحله سوم‬
‫بی خجلت و شرم )اَهیریکا ‪ (ahirika‬و بی​ترس و هراس) انوتّاپا ‪ :(anottapa‬چون هنوز در مرحله سوم‬
‫)مانا ‪ ,(māna‬نوعی غرور و نوعی حرص و آز هنوز هست این مرحله را آبیدامّا )‪(abhidhamma‬‬
‫می​گویند‪ .‬کسی که هنوز خجالت نمی​کشد و به پیشرفت​هایش می​بالد‪.‬کلمه خجالت یا شرم به آن‬
‫معنایی نیست که اغلب مردم در زندگی روزانه​شان بکار می​برند‪ .‬وقتی مراقبه کردید منظور را درک‬
‫می​کنید‪.‬‬

‫وقتی اتفاق ناخوش​آیندی روی دهد‬


‫در ذهن​تان از این اتفاق احساس شرمندگی می​کنید‪.‬‬
‫از این خجالت نمی​کشید که کسی به موضوع پی​ببرد‪،‬‬
‫بلکه چون کار قشنگی نیست شرمنده​اید‪.‬‬
‫اغلب ما چنین تجربه​ای نداریم‪ ،‬پس از مرحله چهارم روشن​ضمیری این‬
‫حالت پیش می​آید‪ .‬پس ما هنوز بی​خجالت و شرم هستیم‪.‬‬

‫‪Micchādiƫƫhi-musāvādo micchakammanto micchā-ājīvo ti‬‬


‫‪ime paƫhamañāņavajjhā; micchāsankappo pisuņavācā‬‬
‫‪Pharusavācā ti ime tatiyañāņavajjhā. Cetanā yeva c’ ettha‬‬
‫‪vācā ti veditabbā. Samphappalāpa- micchāvāyāma-sati-‬‬
‫‪Samādhi- vimuttiñāņāni catutthañāņavajjhāni._ Vsm 684-5‬‬

‫میچّادیتی‪-‬موساوادو میچّاکامّانتو میچّا‪-‬آجیو تی‬


‫ایم پاتامانیاناواجٌ یا؛ میچّاسانکاپو پیسوناواچا‬
‫پاروساواچا تی ایم تاتیانیاناواجّا‪ .‬چتانا یوا چ اِتّا واچا تی ودیتابّا‪ .‬سَمپاپّاالپا‪ -‬میچّاوایاما‪-‬‬
‫ساتی‬
‫‪-‬سمادی‪-‬ویموتٌینیانانی چاتوتٌانیناواجانی‬

‫نگرش نادرست )میچّا‪-‬دیتی ‪ ،(Micchā-diƫƫhi‬دروغگویی )موساوادا ‪ ،(musāvādo‬انجام کارهای زیان​بار‬


‫)میچّا‪-‬کامانتا ‪ (micchā-kammanto‬مثل قتل‪ ،‬دزدی‪ ،‬امرارمعاش نادرست )میچّا‪-‬آجیوا ‪(micchā-ājīvo‬‬
‫همگی در مرحله اول رهایی )ایم پاتامانیاناواجٌ یا ‪ (ime paƫhamañāņavajjhā‬ریشه کن می​شوند‪ .‬شگفت‬
‫انگیز است تفکر نادرست )میچّاسَنکاپو ‪ ،(micchāsankappo‬تهمت‪ ،‬دوبهم​زنی و جنگ افروزی‬
‫)پیسوناواچا ‪ (pisuņavācā‬فحاشی و گفنت حرف​های خشن )پاروساواچا ‪ (pharusavācā‬در مرحله سوم‬
‫)ام تاتییاناناواجا ‪ (ime tatiyañāņavajjhā‬ریشه کن می​شوند‪ .‬ریشه کن یعنی قصد و خیالش هم ریشه‬
‫کن می​شود )چتانا یوا چ اِتا واچا تی ودیتابّا ‪ (Cetanā yeva c’ ettha vācā ti veditabbā‬نه این که فقط‬
‫اجتناب شود‪ .‬بیشتر اوقات ما از گفنت چنان حرف ناپسندی خودداری می​کنیم‪ ،‬از دوبهم​زنی‬
‫خودداری می​کنیم‪ .‬اما در مرحله سوم حتی میل و قصد این کار از بین می​رود‪ .‬در مرحله چهارم رهایی‬
‫)چَتواتانیاواجانی ‪ ،(catutthañāņavajjhāni‬گفنت حرف​های سبک و بیهوده )سَمپاپاالپا‬
‫‪ ،(Samphappalāpa‬کوشش نادرست )میچّا‪-‬وایاما ‪ ،(micchā-vāyāma‬آگاهی نادرست )میچّا‪-‬ساتی ‪micchā-‬‬
‫‪ ،(sati‬تمرکز نادرست )میچّا‪-‬سمادی ‪ ،(micchā-samādhi‬رهایی نادرست )میچّا‪-‬ویموتٌی ‪ (micchā-vimutti‬و‬
‫بینش نادرست )میچّا‪-‬نینا ‪(micchā-ñāņa‬ریشه​کن می​گردند‪ .‬گاهی خاطره​های گذشته را به بیاد‬
‫می​آوریم "اُه! من چنین کاری کردم‪ ،‬از این‪ ،‬از آن موضوع لذت بردم‪ "،‬حتی چنین یادآوری​ها هم از بین‬
‫می​روند‪ .‬دیگر به گذشته فکر نمی​کنیم‪ ،‬فقط چیزی را که مفید بیابیم یادآوری می​کنیم‪ ،‬مثالً دامّا را‬
‫آموختم‪ ،‬و فکر می​کنم‪ "،‬بودا چنین گفت"‪ .‬این نوعی آگاهی درست )سما‪ -‬ساتی ‪ (sammā-sati‬است‪.‬‬
‫حتی پس از مرحله سوم رهایی فرد هنوز می​خواهد به گذشته آن هم نه به دامّا بلکه به چیزهای‬
‫دیگری فکر کند‪ .‬اگر به چیزی غیر از دامّا فکر کنید فکر و یادآوری بیهوده است‪.‬‬
‫یعنی ذهن جذب فکری‪ ،‬موضوعی و حتی خواندن )‪ micchā-samādhi‬تمرکز نادرست )میچا‪ -‬سمادی‬

‫‪.‬کتاب شود‪ ،‬این هم در مرحله چهارم از بین می​رود‪ .‬ذهن جذب چیز دیگری نمی​شود‬
‫رهایی نادرست )میچّا‪-‬ویموتٌی ‪ :(micchā-vimutti‬گاهی افراد موقع مراقبه به حالت پر از شادمانی‬
‫دست می​یابند که حالت واقعی رهایی نیست‪ ،‬اما آنها باور دارند که هست‪ .‬وقتی این افراد به رهایی‬
‫دست می​یابند که حالت واقعی رهایی نیست‪ ،‬اما آنها باور دارند که هست‪ .‬وقتی این افراد به رهایی‬
‫کامل رسیدند‪ ،‬می​داند که آن حالت قبلی رهایی واقعی نبوده است‪.‬‬
‫بینش نادرست )میچا‪ -‬نیانا ‪ :(micchā-ñāņa‬بعضی در انجام کارهای ناجور و سهمنگین بسیار‬
‫زیرک و هوشمندند‪ .‬می​توانند به خوبی نقشه بکشند‪ ،‬خیلی زیرکانه و به طریقی بسیار هوشمندانه‬
‫طراحی کنند‪ ،‬تفکر خالف‪ ،‬هوشمندی نادرست‪ ،‬این​ها در مرحله چهارم از بین می​روند‪.‬‬
‫به همین ترتیب ادامه دارد ) در متون مراتب آن آمده است‪ (.‬که در چه مرحله چه روی می​دهد‪ .‬دانسنت‬
‫این مطالب جالب​اند اما تأکید من بر آن است که دانسنت این اطالعات فقط تا مرحله اول یعنی همان‬
‫مرحله​ای که انتظارش را داریم کافی​ست‪ ،‬بیش از آن بسیار دشوار است‪ .‬بیشتر اساتید اصرار دارند‬
‫که متوقف نشوید پیش بروید‪ ،‬اما افراد کمی را می​شناسم که ادامه دهند‪ .‬آنها به جایی که رسیده​اند‬
‫بسیار راضی​اند و فقط لذت می​برند‪.‬‬
‫نیبانا نه منزلگاه​ست و نه حتی حالت ذهنی​ست‪ .‬وقتی کسی به مرحله چهارم رها​یی برسد و از آن‬
‫به طور کامل بگذرد )پارینیبانا ‪ ( parinibbāna‬دیگر در جایی نیست‪ .‬در بسیاری از کتاب​ها خوانده​ام‬
‫که حتی پس از این حالت ارَهنت از آن لذت می​برد و برای همیشه در آن حالت پر از شادمانی می​ماند‪.‬‬
‫می​دانید چرا چنین می​گویند؟ چون هنوز به این حالت شادمانی وابسته​اند؛ باز هم می​خواهند به‬
‫زندگی ادامه دهند‪ ،‬من آنرا خیلی خوب درک می​کنم‪ .‬فهم آن چندان دشوار نیست‪ ،‬اما می​توانید ببینید‬
‫که هنوز وابستگی به ادامه حیات وجود دارد‪ .‬حتی می​گویند بودا به نحوی‪ ،‬در جایی‪ ،‬هنوز وجود‬
‫دارد‪ ،‬شاید جایی در هیمالیا‪ .‬خیر وجود ندارد؛ درک این مطالب حتی به عنوان اطالع بسیار مهم‬
‫است‪ ،‬چون خیلی از برداشت​های نادرست و ایده​های غلط در اطراف موج می​زند‪.‬‬
‫هر قدر هم این شخص مقدس و پاک باشد‪،‬‬
‫بودا می​گوید ​هنوز هم رهایی کامل نیست‪.‬‬
‫پس نیبانا نه منزلگاه است و نه حالت ذهنی​ست‪.‬‬

‫طبیعت و ماهییت نیبانا کامالً برخالف طبیعت ذهن و پدیده​های فیزیکی است‪ .‬این مطلب هم مهٌم‬
‫است بعضی می​گویند که نیبانا هم مانند چرخه​ی تولد‪ ،‬زندگی و مرگ )سَمسارا ‪ (saṃsāra‬است‪.‬‬
‫خیر‪ ،‬به وضوح چنین نیست نه‪...‬اما برای درک نیبانا باید سَمسارا را بفهمیم‪ .‬سَمسارا یعنی‬
‫پدیده​های فیزیکی و ذهنی‪ ،‬به این پدیده​ها سَمسارا می​گویند‪ ،‬در واقع داستان نیست‪ ...‬سَمسارا‬
‫واقعی حقیقتا دور و دور چرخیدن است‪ ،‬یعنی پدیده​های فیزیکی و ذهنی‪ ،‬دائما ً ادامه می​یابند؛ این‬
‫را سَمسارا می​نامند‪ .‬انتهای سمسارا نیباناست‪ .‬نیبانا هم به نحوی به پدیده​های فیزیکی و ذهنی‬
‫مربوط می​شود‪ ،‬اما نیبانا فرایند نیست‪ .‬خارج از فرایند‪ ،‬لبه و انتهای فرایندست‪ .‬با این مطالب‬
‫می​توانید بگویید نیبانا به سَمسارا مربوط است‪.‬‬
‫برای همین بودا گفت‬
‫"ادعا می​کنم نیبانا در این بدن است"‬
‫این بدان معنی نیست که نیبانا درون ماست‪.‬‬
‫این آیه یعنی با درک و فهمیدن کامل بدن‪،‬‬
‫با شناخت کامل پنج مجموعه‪ ،‬و‬
‫فرایند فیزیکی و ذهنی‪،‬‬
‫می​توانیم به نیبانا برسیم؛‬
‫راه دیگری برای رسیدن به نیبانا وجود ندارد‪.‬‬

‫منظورمان از این که می​گوییم در این مرحله رهایی‪ ،‬این قبیل آلودگی​ها ریشه کن می​شوند‪ ،‬چیست؟‬
‫آیا می​توانیم آلودگی​هایی را که قبال پیش آمده ریشه​کن کنیم؟ نمی​توانیم‪ ،‬چون پیش​تر اتفاق افتاده‬
‫است‪ ،‬و در گذشته روی داده بود‪ .‬آیا آلودگی​هایی که اکنون روی می​دهند را می​توانیم ریشه​کن کنیم؟‬
‫فکرمی​کنیم این امکان دارد‪ .‬اما فکر می​کنید اگر ریشه​کن نشوند باقی می​مانند؟ هر اتفاقی‪ ،‬مثال حاال‬
‫عصبانی شوید‪ ،‬چکاری برای عصبانیت​تان می​توانید انجام دهید‪ ...‬و خشم شما لحظه به لحظه‬
‫ادامه می​یابد‪ .‬در واقع در یک مرحله ذهنی خشمی به صورت منفرد بروز کرده‪ ،‬به خاطر ادامه خیلی‬
‫سریع آن‪ ،‬فکر می​کنم که خشم عظیمی است‪ .‬چنین خشم عظیمی وجود ندارد مگر از تجمع خشم​های‬
‫کوچک‪ .‬اگر این اتفاق ظرف مدت کوتاهی روی دهد‪ ،‬در مدت کوتاهی هم خودبه​خود از بین خواهد‬
‫رفت‪ ،‬هرگز هم باقی نخواهد ماند‪ .‬هرگز نمی​توانیم بگوییم خشم لطفا ً بمان ‪ ...‬خواهش می​کنم باقی‬

‫بمان‪ .‬از بین می​رود‪ .‬نیازی نیست که خشمی را که اکنون روی داده ریشه​کن کنیم‪ .‬از این رو‪ ،‬وقتی‬
‫می​گوییم مرحله رهایی این آلودگی​ها را پاک می​سازد ‪ ،‬منظور آلودگی​های کنونی نیست‪ .‬آیا منظور‬
‫آلودگی​هایی​ست که در آینده پیش می​آید؟ شما نمی​دانید در آینده چه آلودگی​هایی روی خواهد داد‬
‫چون هنوز پیش نیامده‪ .‬نمی​توانیم آنچه را که پیش نیامده از بین ببریم‪ .‬یعنی مرحله رهایی‬
‫آلودگی​های گذشته‪ ،‬حال و آینده را ریشه​کن نمی​سازد‪ .‬مرحله رهایی توان​بالقوه این آلودگی​ها را‬
‫نابود می​کند‪ .‬توانایی نمایان شدن وجود دارد اما هنوز عمل نمی​کند‪ ،‬اگر توان​بالقوه را ریشه​کن‬
‫سازید دیگر تمام می​شود‪...‬ایجاد نمی​گردد‪.‬‬
‫به خاطر آلودگی​های پیشین و کامّای )‪ (kamma‬گذشته است که ما اکنون در این وضعیت هستیم‪ .‬به‬
‫طریقی این کامّا را با خود می​کشیم‪ ،‬به چه صورت کامّاهای​مان را منتقل می​کنیم؟ آلودگی​ها​یمان را‬
‫به چه صورتی حمل می​کنیم؟ فقط به صورت توان​بالقوه‪ ،‬ظرافت بسیاری در فهم و درک آن نهفته است‪،‬‬
‫فقط توان​بالقوه که آشکار نگشته است‪ .‬به توانایی یک دانه فکر کنید‪ .‬این دانه می​تواند درخت بزرگی‬
‫شود‪ .‬فرض کنید که می​خواهید آن درخت را ریشه​کن کنید ‪ .‬درختی که در گذشته پدیدار شده و از بین‬
‫رفته است نیازی نیست که ریشه کن شود‪ .‬در زمان حال هم اگر بخواهید درخت از بین برود‪ ،‬بگذارید‬
‫بمیرد‪ .‬اما برای آینده هنوز درختی در کار نیست‪ .‬پس اگر بخواهید از بین برود‪ ،‬فقط باید دانه را نابود‬
‫کنید‪ .‬نه درخت را‪ ،‬تنها دانه را نابود کنید‪ .‬بنابراین‪ ،‬توان​بالقوه مانند دانه است‪ .‬کامالً چنین است‪ ،‬آیا‬
‫با اطمینان می​توانید بگویید که اگر حاال به فرض ساعت ‪ 5‬و ‪ 4‬دقیقه باشد‪ ،‬دقیقا ً یک ساعت دیگر چه‬
‫نوع آلودگی در ذهن​تان پدید می​​آید؟ هیچ​کس نمی​داند‪ ،‬چون کسی کامال مطمئن نیست‪ .‬توانایی‬
‫نمایان شدن هر نوع آلودگی وجود دارد‪ .‬اگر توان​بالقوه از بین برود دیگر تمام است‪.‬آلودگی در کار‬
‫نمایان شدن هر نوع آلودگی وجود دارد‪ .‬اگر توان​بالقوه از بین برود دیگر تمام است‪.‬آلودگی در کار‬
‫نخواهد بود‪.‬‬
‫توان​بالقوه در گذشته نیست‪ ،‬نمی​توان هم گفت که در حال است‪ ،‬چون هنوز آشکار نگشته‪ .‬درک‬
‫موضوع توانبالقوه بسیار مشکل است‪ ....‬می​تواند بروز کند توان​بالقوه فقط یک امکان است‪ .‬به علت‬
‫اینکه این آلودگی در مرحله رهایی ریشه​کن می​شود‪ .‬آنرا حالت نیبانیک )‪ (Nibbānic‬می​نامند‪،‬‬
‫نمی​توان گفت که نیبانای گذشته‪ ،‬حال یا آینده است‪.‬‬

‫نیبانا فاقد بُعد زمان‪ ،‬و ورای زمان است‪.‬‬


‫در حیطه زمان نمی​گنجد‪.‬‬
‫این مطلب بسیار گیج و سردرگم کننده است و به کالم مشکل می​آید‪.‬‬
‫شاید برخی از دانشمندان فیزیک اتمی بتوانند این مطلب را درک کنند‪.‬‬

‫کامٌا هم توان​بالقوه است‪ .‬وقتی به مرحله معینی از رهایی رسیدیم‪ ،‬کامٌاهای خاصی نمی​توانند دیگر‬
‫نتیجه دهند‪ .‬کامٌاهای بد انباشته شده​ی ما‪ ،‬پس از مرحله معینی از رهایی دیگر نتیجه نخواهند داد‪.‬‬
‫کامٌا کجاست؟ آنرا به صورت توان بالقوه حمل می کنیم‪ .‬فهمیدنش مشکل است‪ .‬مثالٌ ما توان​بالقوه‬
‫خشمگین شدن را داریم‪ ،‬اما حاال عصبانی نیستیم‪ .‬اما هر کسی می​تواند کلید خشم ما را بفشارد تا‬
‫خشم فوران کند‪ .‬نمی​توانیم بگوییم کی خشمگین می​شویم‪ .‬توان​بالقوه نمایان شدن این آلودگی را‪،‬‬
‫دانه آشکار شدن آنرا نابود می​کنیم‪ .‬حتی راهب​های فرهیخته هم گاه این مطلب را نمی​فهمند‪ ،‬درکش‬
‫زمان می​برد‪.‬‬

‫بهترین راه برای فهمیدن‪ ،‬تمرین کردن است‪.‬‬


‫برای همین بودا گفت که این قابل تفکر نیست‪.‬‬
‫نمی​توان فقط با اندیشیدن به آن پی برد‪.‬‬
‫نیبانا چیزی نیست که نمایان شود یا اتفاق افتد‪.‬‬
‫نمی​توانیم بگوییم که نیبانا چه وقت روی می​دهد‪.‬‬
‫نیبانا واقعیتی است که شخص با خِردی کمال یافته می​تواند تجربه کند‪.‬‬
‫بستگی به پاکی و شفافیت خِرد فرد دارد‪.‬‬
‫خِرد هرچه ناب​تر باشد‪،‬‬
‫با شفافیت بیشتری آنرا تجربه می​کنید‪.‬‬

‫برای همین است که در مرحله اول رهایی‪ ،‬تجربه نیبانا مثل تجربه آن در مرحله دوم‪ ،‬سوم و چهارم‬
‫نیست‪ .‬کیفیت نیبانا همان است ولی به خاطر پاکی و خلوص خرد‪ ،‬آنرا متفاوت تجربه​ می​کنیم‪ .‬مثل‬
‫دیدن‪ ،‬هرچه چشم شفاف​تر باشد‪ ،‬واضح​تر هم می​توان دید‪ .‬حتی تشبیه کردن آن هم مشکل است‪.‬‬
‫برای همین بودا گفت نیبانا بی مانند و مثال است‪ .‬نه کالم‪ ،‬نه مفهوم و نه زبان واقعا ً قادر به توضیح‬

‫آن است نیبانا یعنی "فرونشاندن"‪.‬در درس​گفتار راتانا )‪" :(Ratana-sutta‬نیبانتی دیرا یاتایام‬
‫پادیپو )‪ ،" (Nibbanti dhira yathayam padipo‬چون شعله​ای​ست که خاموش شده و نیراوانا‪ ،‬دیگر‬
‫پادیپو )‪ ،" (Nibbanti dhira yathayam padipo‬چون شعله​ای​ست که خاموش شده و نیراوانا‪ ،‬دیگر‬
‫نه حرصی‪ ،‬نه تالشی و نه آزمندی‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بودا درس​گفتار به نام دامّاداسا سوتا )‪ (Dhammādāsa sutta‬به معنی آینه دارد‪ .‬در آن درس​گفتار‬
‫ویژگی​های سوتاپانّا )‪ (sotāpanna‬را بیان می​کند‪ :‬معیار سوتاپانّا این است که به بودا‪ ،‬دامّا و سانگا‬
‫اعتقاد دارد‪ ،‬هرگز اصول اخالقی خود را زیرپا نمی​گذارد‪ .‬اگر حس می​کنید این ویژگی​ها را دارید‬
‫می​توانید به خودتان بگویید "من سوتاپانّا هستم"‪ .‬اما اگر این اطالعات مندرج در کتاب​ها را‬
‫نداشته باشید‪ ،‬یا در باره​اش نشنیده باشید‪ ،‬حتی اگر تجربه​اش هم بکنید‪ ،‬باز هم نمی​دانید آنرا چه‬
‫بنامید‪ .‬فرض کنیم تمام این کیفیت ها و تجربه ها را هم کسب کرده باشید لزوما ً بدین معنا نیست که‬
‫آنرا بشناسید‪ .‬مثالً اگر من خوردنی به شما بدهم که قبال هرگز آنرا نچشیده باشید و از شما بخواهم‬
‫که چشمتان را ببندید و دهانتان را باز کنید آنرا در دهانتان بگذارم‪ ،‬آنرا بجوید‪ ،‬اگر مزه​اش را از شما‬
‫بپرسم‪ ،‬می​تواند بگویید"اًه! طعمش کمی شیرین است‪ ،‬کمی هم ترش‪ ،‬خوشمزه است‪ ".‬و بپرسم چه‬
‫بود‪ ،‬شما می​گویید"اسمش رانمی​دانم‪ ،‬اما طعمش را می​دانم‪ ".‬این کامالً طبیعی است شما مزه را‬
‫می​دانید اسمش را نمی​دانید‪ .‬سوتاپانّا کلمه​ای​ست برای تجربه​ای‪ .‬برای اطمینان گفته​ی لیدی‬
‫سایادو را نقل می​کنم‪" :‬تنها به اندازه کافی انتظار بکشید حتی چندسال؛ چون طعم آنرا در همین‬
‫دنیا در زندگی روزانه خود می​چشید"‪ ،‬حتی االن هم دقیقا ً نمی​توانی آنرا توجیه کنید‪".‬اُه! می​شود‬
‫به مرحله اول رهایی برسم"‪ ،‬برای تصمیم​گیری عجله نکنید‪ .‬به اندازه کافی صبر کنید و وقتی آنرا‬
‫چشیدید​ ​​شاید درک کنید که "اُه! نه باید هنوز هم مراقبه کنم"‪ .‬این را هم رهایی نادرست )میچا‪-‬‬
‫ویموتی( می​نامند‪ :‬شما رها نشدید چون هنوز فکر می​کنید‪ .‬اما هر کسی این اشتباه را می​کند‪ .‬ما‬
‫کسی را سرزنش نمی​کنیم‪ .‬اما اگر این فرد صادق باشد بعدا ً خودش می​فهمد‪ ،‬چون در این دنیا افراد و‬
‫موقعیت​های زیادی وجود دارد که محرک بروز واکنش شما هستند‪ .‬اگر صادق باشید خودتان‬
‫می​فهمید‪ .‬و اگر نباشید هیچ کسی نمی​تواند به شما بگوید‪ .‬مثل تقلب است‪ ،‬گفنت دروغ خیلی کوچک‪.‬‬
‫می​فهمید‪ .‬و اگر نباشید هیچ کسی نمی​تواند به شما بگوید‪ .‬مثل تقلب است‪ ،‬گفنت دروغ خیلی کوچک‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫افراد مختلف کانداهای متفاوتی را تجربه می​کنند‪ .‬بعضی حس​های )ودنا ‪ (vedanā‬بیشتری را می‬
‫بینند که نمایان و سپری می​شوند‪ .‬برخی افکار )چیتا ‪ (citta‬بیشتری را می بینند که نمایان و سپری‬
‫می​شوند‪ .‬بستگی به شخصیت فرد هم دارد‪ .‬برای افراد مبتدی بهترست که با حس​ها شروع کنند‪ .‬هر‬
‫چه که در بدن احساس می​کنید حس است‪ .‬آنچه که در ذهن است عواطف و افکار‪ .‬من برای افراد‬
‫مبتدی روی حس​ها بیشتر تأکید دارم چون مبدا شروع است‪ .‬برای مبتدی بسیار مشکل است که از‬
‫فکر و حالت​های ذهنی شروع کند‪ .‬این مراحل به شخصیت فرد بستگی دارد‪ .‬حتی اگر با مشاهده​ی‬
‫حرکت بدنی )کایانوپاسانا ‪ ،(kāyānupassanā‬یا مشاهده​ی حس​ها )ودنانوپاسانا‬
‫‪ (vedanānupassanā‬شروع کنید‪ ،‬پس از مدت زمان کافی‪ ،‬طبیعتا ً به سمتی می​روید که تمایل دارید‪.‬‬
‫سه نوع حس در بدن داریم خوش​آیند )سوکا‪-‬ودنا ‪ ،(sukha-vedanā‬ناخوش​آیند )دوکّا‪-‬ودنا ‪dukkha-‬‬
‫‪ (vedanā‬و خنثی )اُپیکّا‪-‬ودنا ‪ .(upekkhā-vedanā‬فکرها و عواطفی که در ذهن حس می​کنیم‪ :‬خوش‬
‫آیند و ناخوش آیند‪.‬و گاهی هر دو حس و عواطف )یا فکر( بهم مربوط​اند‪ .‬وقتی که درد پیکری حس‬
‫می​کنیم همراه آن عواطف ناخوش​آیند در ذهن احساس می​کنیم؛ احساس ناراحتی زیاد‪”.‬اٌه! نه این‬
‫خیلی دردناک است"‪ .‬پس به​ هم مربوطاند‪ .‬اما لزوما ً همیشه چنین ارتباطی وجود ندارد‪ ،‬اگر ارهنت‬
‫نباشید ولی مراقبه​گر خوبی باشید‪ ،‬با وجود درد پیکری ذهن آرام است‪ .‬ارَهنت تحت تاثیر دردهای‬
‫بدنی قرار نمی​گیرد‪ .‬بستگی به آن دارد که ذهن را چه طور آموزش داده باشید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫ریشه​کن کردن حرص و آز و نفرت در مرحله سوم روی می​دهد‪ .‬حرص و طلب لذت​های دنیوی از بین‬
‫می​رود ولی اشتیاق برای زیسنتی پاک و شاد هنوز هم هست‪ .‬در مرحله سوم حرص و آز نسبت به‬
‫لذات حسی نابود می​شود‪ .‬در اوایل تمرین​های​مان قادر به از بین بردن خشم​ها و ناامیدی​ها نیستیم‬
‫اما در مرحله سوم تمام​شان ریشه​کن می​گردند‪ .‬وقتی این آلودگی​ها بروز می​کنند و ما از نزدیک آنها را‬
‫مشاهده و به آنها توجه دقیق کنیم ضعیف​تر و ضعیف​تر می​شوند‪ .‬سپس زمان​هایی فرا می​رسد که‬
‫دیگر پدیدار و ناپدید نمی​گردند آن زمان ذهن بسیار پاک و آرام و صلح آمیز می​شود‪ ،‬آن​گاه متوجه‬
‫حس​های خنثی ​شوید‪ .‬اما وقتی خواسته یا خشم شدیدی بروز می​کند‪ ،‬اهمیت را به مشاهده آن‬
‫حس​ها بدهید اما اگر خیلی شدید شده​اند و ذهن دیگر چندان پاک و آرام نیست بازهم می​توانید به‬
‫آنها توجه کنید‪.‬‬
‫وقتی آلودگی​ها از بین می​روند حتی اگر موقتی باشد‪ ،‬واقعاً بصیرت خوبی پدید می​آید‪ .‬برای همین‬
‫است که در مرحله دهم‪ ،‬بصیرت آرامش کامل برقرار می​شود؛ نه حرص و آز‪ ،‬نه خواسته و آرزویی‪ ،‬نه‬
‫یاس و نه ناامیدی و نه آشفتگی و پریشانی‪ .‬ذهن بسیار پاک می​شود‪ ،‬سپس پیشرفت و نفوذ شگفتی‬
‫به مرحله رهایی شروع می​شود‪ .‬چنین ذهنی برای پیشرفت الزم است‪ .‬در ابتدای تمرین می​توانند‬
‫بار​ها پدید آیند و باید از آن بگذریم‪ .‬حتی از مراقبه مایوس می​شویم و از وابستگی به مرحله آرامش‬
‫هم دست می​کشیم و رهایش کنیم‪ ،‬مرحله​ای که باید برآن مسلط شویم‪ .‬هر وقت خشمگین می​شویم‪،‬‬
‫خشم را می​بینیم زیرا نوعی انتظار‪ ،‬وابستگی و آرزو برای خشمگین شدن داریم‪ .‬هر دو را می​بینیم‪،‬‬
‫وقتی یکی از آن دو هست دیگری هم پیدایش می​شود‪ .‬وقتی خواسته​ای داریم مضطربیم که آیا‬
‫بدستش می​آوریم یا نه؛ این خیلی دردناک است‪ .‬وقتی آرزویی داریم این رنج است رنج نقصان‪ ،‬چون‬
‫در آن حالت احساس کمبود می​کنیم‪ ،‬این حس رنج است‪ .‬در مرحله دهم بصیرت‪ ،‬چنین چیزی روی‬
‫نمی​دهد‪ ،‬نه خواسته​ای‪ ،‬نه خشم‪ ،‬نه یاس و ناامیدی‪،‬تنها پاکی و تعادل کامل است‪.‬‬
‫در دوره​های مراقبه‪ ،‬وقت نمی​کنم که "چراها" را توضیح دهم فقط می​توانم بگویم که چکار کنید‪ .‬اگر‬
‫آمادگی را ایجاد کنید‪ ،‬نصف کار تمام است‪ ،‬پس آماده بیایید‪ ،‬هم اکنون بنشینید و بدن را هم آماده‬
‫سازید‪ .‬اگر حاال ننشینید در دوره متوجه می​شوید که حتی نشسنت برای یک ساعت هم ممکن نیست و‬
‫ذهن بسیار آشفته می​شود‪ .‬نیاز است که آمادگی را از االن شروع کنید‪ ،‬ذهن​تان‪ ،‬ماهیچه​های​تان و‬
‫سیستم عصبی​تان را آماده کنید‪ .‬انتظار نداشته باشید به آنی آماده شود حتی یک دونده هم نیاز به‬
‫آماده​سازی دارد‪ .‬پس هر روز مراقبه کنید‪ .‬این تجربه هیجان​انگیزی​ست؛ این اتفاقی نیست که زیاد‬
‫روی دهد‪ .‬فقط نه روز؛ نه روز با ارزش‪ .‬یک دقیقه را هم نمی​خواهم هدر دهم‪ ،‬اما شرکت و همکاری همه‬
‫را الزم دارم‪ .‬چطور همگی می​توانیم باهم همکاری کنیم تا بهترین دوره مراقبه ممکن را ایجاد کنیم‪.‬‬
‫دوست دارم فضایی دوستانه و راحتی را ایجاد کنم‪ .‬کسی گفته است که دوره مراقبه و خلوت گزینی‬
‫یعنی "کنار آمدن و سازش"‪ .‬چیزی بسیار خاص و ویژه است‪ .‬واقعا ً امیدوارم که آنچه که می​آزمایید‬
‫تجربه با ارزشی باشد‪ .‬زمان اهمیتی ندارد‪ ،‬ظرف چند روز افراد می​توانند چیزی بسیار با معنایی را‬
‫تجربه با ارزشی باشد‪ .‬زمان اهمیتی ندارد‪ ،‬ظرف چند روز افراد می​توانند چیزی بسیار با معنایی را‬
‫تجربه کنند‪.‬‬

‫فصل یازدهم‬
‫مالحظات و آمادگی نهایی برای دوره​ی مراقبه‬

‫می​دانید که در باره دوره زیاد حرف زدم‪ .‬آماده سازی بسیار مهٌم است‪ .‬اگر واقعاً در مورد آمادگی فکر‬
‫کنیم می​بینیم که سراسر زندگی را بی آن​که برای چیزی آماده​سازی کنیم طی کرده​ایم‪ ،‬همه چیزها‬
‫تصادفی روی داده​اند‪ .‬فکر نمی​کنم این راه درستی برای زندگی باشد‪ .‬البته خیلی چیزهای غیرمترقبه‬
‫در زندگی ما پیش آمده است که باید فورا ً کاری برای​شان می​کردیم؛ این نوع اتفاقات گه گاهی روی‬
‫می​دهد‪ .‬اما اگر به آنها بیاندیشیم بیشتر اتفاقاتی هستند که ما می​دانیم روی خواهند داد یا الاقل با‬
‫درصد باالیی وقوعش را احتمال می​دهیم‪ .‬چه چیز به طور قطع در زندگی​تان روی خواهد داد؟ مردن‪.‬‬
‫مرگ قطعی است؛ در مورد آن شکی وجود ندارد‪ .‬آیا برای مردن آماده​اید؟‬
‫مشوقی است که افراد را به نیکی کردن وامی​دارد‪.‬‬ ‫بیشتر دوست دارم در باره آن مثبت حرف بزنم‪ ،‬مرگ ٌ‬

‫اما مرگ انگیزه بزرگی است و همچنین درس بزرگی‪.‬‬

‫افراد زیادی را می​شناسم که به مرگ خیلی نزدیک شدند‪ .‬آنها را که به بیمارستان می​بردم از این رو‬
‫می​دانم چه احساسی دارند‪ .‬آنها خیلی مریض‪ ،‬و در حال مرگ بودند‪ ،‬آنها را به بیمارستان می​بردم و‬
‫از آنان مراقبت می​کردم‪ .‬دریافتم کسانی که مرگ را عمی ًقا تجربه کردند پس از نجات از مرگ انسان‬
‫متفاوتی شدند‪ .‬این موضوع مهمی است‪ .‬پس با اینکه از مردن خود مطمئنیم‪ ،‬نمی​دانیم آیا حاال‬
‫می​میریم یا پنجاه سال دیگر‪ .‬شاید امروز باشد‪ ،‬چه کسی می​داند! پس بهتر است آماده باشیم‪.‬‬
‫می​میریم یا پنجاه سال دیگر‪ .‬شاید امروز باشد‪ ،‬چه کسی می​داند! پس بهتر است آماده باشیم‪.‬‬

‫همین​طور دوره​ی مراقبه‪ ،‬ما می​دانیم که روی می​دهد‬


‫چون ما ترتیب وقوع آنرا داده​ایم‪.‬‬
‫بهتراست آماده باشیم‪ .‬و بدانیم که مراقبه از اولین روز دوره شروع نمی​شود‪.‬‬
‫از مدت​ها قبل شروع شده است‪.‬دوره‬
‫بخشی از تمامی فرایندست و‬
‫حتی پس از آن هم تمرین مراقبه​تان‬
‫تا آخرین لحظه‪ ،‬تا زمان مرگ ادامه می​یابد‪.‬‬
‫این چیزی​ست که واقعاً برای آن آماده می​شوم‪.‬‬
‫می​خواهم بدانم در لحظه آخر چه حس می​کنم‪،‬‬
‫چه خواهد شد‪ ،‬و آخرین لحظه یک ثانیه قبل از مرگ‪ ،‬حالت ذهنی​​ام‪ ،‬چه خواهد بود‪.‬‬
‫می​خواهم این را بدانم و با آگاهی از آن بمیرم‪ .‬این بهترین شیوه مردن است‪.‬‬

‫بنابراین من خودم را کامال برای مردن آماده می​کنم‪ .‬اگر آمادگی کاملی داشته باشید‪ ،‬نصف کار انجام‬
‫شده است‪ .‬به عنوان نمونه‪ ،‬مثال بسیار ساده​ای از زندگی من برگیرید؛ از آنجا که بسیاری از ما‬
‫سال​ها درس خوانده​ایم و مدارک دانشگاهی هم گرفته​ایم؛ کسانی را می​شناسید که خوب درس‬
‫نمی​خوانند‪ ،‬سر کالس درس هم حاضر نمی​شوند‪ ،‬همچنین تمرین​های داده شده را برای کسب تبحر‬
‫در حل مسایل انجام نمی​دهند‪ .‬پس وقتی امتحان خیلی نزدیک می​شود‪ ،‬چه می​کنند؟ جنجال راه‬
‫می​اندازند‪ ،‬نگران​اند و آن قدر اضطراب دارند که خواب وخوراک ندارند‪ .‬لحظه​ای که وارد جلسه امتحان‬
‫می​شوند‪ ،‬تن​شان می​لرزد‪ .‬در جلسه امتحان‪ ،‬ورقه امتحانی را نگاه می​کنند"این​ سئوال را بلد نیستم‪،‬‬
‫آن سئوال را نمی​دانم"؛ به حدی آشفته​اند که نمی​توانند کاری انجام دهند یا فکری کنند‪ .‬حتی آن‬
‫زمان هم که دانش​آموز بودم سعی می​کردم که خودم را خیلی آماده کنم‪ ،‬شاید این صرفا ً جزیی از‬
‫شخصیت من باشد‪ .‬بعضی​​ها می​خواهند آماده باشند و بعضی می​خواهند شانس​شان را امتحان‬
‫کنند‪ .‬شانسی عمل کردن کار خیلی خوبی نیست‪ .‬اگر شانسی عمل کنیم احتمال موفقیت بسیار کم‬
‫می​شود‪ .‬برای همین وقتی هم خیلی جوان بودم‪ ،‬خیلی خوب برای امتحان درس می​خواندم و موقع‬
‫رفنت به سالن امتحان‪ ،‬همه لوازم مداد؛ خودکار‪ ،‬خط​کش و کارت شناسایی را می​بردم؛ فقط همین‪ .‬نه‬
‫یادداشت‪ ،‬نه کتاب و نه کاغذ‪ ،‬دیگرخواندنِ بیشتر الزم نبود‪ ،‬برای مطالعه کردن دیگر دیر شده بود‪.‬‬
‫خواندن آن هم تا دم​آخر‪ ،‬دیگر خیلی دیر است‪ .‬با این کار ذهن​تان راآشفته و خسته می​سازید‪ .‬این‬
‫زمانی​است که باید خیلی راحت و آسوده باشید‪.‬‬
‫وقتی وارد جلسه امتحان می​شدم بالفاصله سئواالت را نمی​خواندم‪ .‬پنج دقیقه ورقه​ی پرسش​ها را‬
‫کنار می​گذاشتم‪ ،‬می​نشستم و مراقبه می​کردم‪ ،‬وقتی ذهنم خیلی آرام می​شد‪ ،‬به آنها نگاه می​کردم"آه!‬
‫این را می​توانم جواب دهم‪ ".‬و با آرامش می​نوشتم‪ ،‬عجله​ای در کار نیست‪ .‬وقتی تمام می​شد‪" ،‬خب‪،‬‬
‫تا حاال که خوب است‪ ".‬اگر یکی خوب باشد‪ ،‬به شما جرات می​دهد‪ ،‬اعتمادبه​نفس​تان بیشتر شده‬
‫آرام​تر هم می​شوید‪ .‬بعد سئوال دیگری را می​خوانم "آه این یکی هم بلدم" و آنرا هم جواب می​دهم‬
‫اگر خیلی سخت باشد "خب بعدا ًسراغش می​آیم‪ "،‬بعد پرسش دیگر‪ .‬این همان راهی است که باید در‬
‫اگر خیلی سخت باشد "خب بعدا ًسراغش می​آیم‪ "،‬بعد پرسش دیگر‪ .‬این همان راهی است که باید در‬
‫زندگی هم پیش بگیریم‪.‬‬
‫هر چند هم که در زندگی آماده باشیم‬
‫نمی​توانیم مطمئن باشیم که همه چیز مطابق انتظار ما روی می​دهد‪.‬‬
‫باید برای این وضعیت هم آماده باشیم‪.‬‬

‫اگر خودمان را به خوبی آماده کرده باشیم الاقل می​توانیم مطمئن باشیم که چندان بد هم نخواهد‬
‫شد‪.‬؛ خیلی هم بد از آب درنمی​آید‪ .‬حداقل رضایت داریم‪ .‬برای همین آماده سازی بسیار مهم است و به‬
‫نحوی ما زندگی را با آمادگی و آماده​سازی طی می​کنیم؛ آماده​سازی که پایانی ندارد‪ .‬در واقع خود‬
‫آماده کردن هم زندگی ما است‪ .‬من برای زندگی بعدی​ام بسیار آماده​ام‪ ،‬چون مطمئنم که روی خواهد‬
‫داد‪ .‬اگر بدانید که چطور خودتان را برایش آماده سازید می​توانید با اعتمادبه​نفس بسیار حس کنید‬
‫که به احتمال زیاد درست مانند آنچه که خود را آماده ساخته​اید اتفاق بیافتد‪.‬‬

‫بدین ترتیب بود که بودا بودا شد‪،‬‬


‫چون خود را برای بودا شدن آماده کرده بود‪.‬‬
‫و اما پارامی )‪ ،(pārami‬پارامی یعنی چه؟‬
‫پارامی آماده​سازی‪ ،‬کمال یافنت است‪.‬‬

‫شما چیزی را چنان به خوبی تمرین می​کنید تا کامل می​شوید و در واقع این هم آمادگی است‪ .‬تکمیل‬
‫نکردن پارامی​ها یعنی آماده نکردن خود‪ ،‬یعنی الیق نبودن‪ ،‬از این رو پیش نخواهد ​آمد‪ .‬اگر بخواهیم‬
‫چیزی اتفاق بیافتد‪ ،‬باید خودمان را برایش آماده کنیم و لیاقتش را پیدا کنیم‪ .‬بعد می​توانید احساس‬
‫شادمانی و آسودگی کنید‪ ،‬حتی از آزمون شاد باشید‪.‬حاال باید شرایط بسیار سختی را بگذرانید‪ .‬اگر‬
‫خود را آماده سازید‪ ،‬احساس شادی و هیجان می​کنید‪ .‬اگر آماده نباشید احساس هراس و وحشت‬

‫می​کنید‪ .‬اضطراب و نگرانی بیشتری دارید‪ .‬پس ما مدت زیادی است که آماده می​شویم و بازهم برای‬
‫آمادگی کار می​کنیم‪ .‬در زیر شعر )گاتای ‪ (gāthā‬بسیار زیبایی​است و مراقبه​گر را بسیار راغب می​کند‪.‬‬
‫بودا می​گوید‪:‬‬
‫گذشته را دنبال نکنید‪،‬‬ ‫اَتیتام نآنواگَمییا‬ ‫‪,Atītaṃ nānvāgameyya‬‬
‫خود را در آینده گم نکنید‪،‬‬
‫گذشته دیگر وجود ندارد‪،‬‬
‫آینده هنوز نیامده‪،‬‬
‫عمیقا ً زندگی را درست همین​جا و‬
‫هم​اکنون به همان صورتی که هست‬
‫مشاهده کنید‪ ،‬مراقبه​گر را در استواری‬
‫و آزادی مستقر می​کند‪.‬‬
‫باید از هم اکنون تالش کنیم منتظر‬
‫فردا نشویم‪ .‬مرگ ناگهان فرا می​رسد‪،‬‬
‫بی​وقفه است‪ ،‬جای چانه ندارد‪.‬‬
‫فرزانه کسی است که می​داند چگونه‬
‫شبانه روز در آگاهی مستقر باشد‪ :‬آن‬
‫کس که راه بهتری برای زندگی در‬
‫تنهایی را شناخته است‪.‬‬

‫ناپّاتیکانکی اَناگاتَم‬ ‫‪.nappaƫikańkhe anāgataṃ‬‬


‫یاد اَتیتام پاهینان تَم‬ ‫‪,Yad atītam pahīnan taṃ‬‬
‫اَپّاتَّن چا اَناگاتَم‬ ‫‪.appattañ ca anāgataṃ‬‬
‫‪ ,Paccuppannañ ca yo dhammaṃ‬پاچّوپّانّان چا یو دامّام‬
‫ویپاساتی‬
‫ّ‬ ‫تاتّا تاتّا‬ ‫‪,Tattha tattha vipassati‬‬
‫سمکوپّام‬ ‫سمهیرام ا َ َ‬ ‫اَ َ‬ ‫‪,Asaṃhīraṃ asaṃkuppaṃ‬‬
‫تَم ویداوا مَنوذروهای‬ ‫‪.Taṃ vidavā manubrūhaye‬‬
‫َ‬
‫;‪Ajj’ eva kiccam ātappaṃ‬اجّ اوا کیچّام آتاپّام‬
‫?‪Ko jaññā maraņaṃ suve‬کو جانیا مارانام‬
‫سووی؟‬
‫سمگاران تینا‬ ‫‪Na hi no saṃgaran tena‬نا هی نو َ‬
‫‪Mahasenena maccunā.‬ماهاسینینا ماچّونا‬
‫ایوامویهاریم آتاپیم‬ ‫‪Evaṃvihārim‬‬
‫‪ātāpiṃ‬‬
‫اهوراتَّم اَتاندیتَم‬ ‫‪Ahorattam‬‬
‫‪atanditaṃ‬‬
‫‪Taṃ ve bhaddekaratto ti‬تَم وی بادّیکاراتّو تی‬
‫سنتو آچیکّاتی‬ ‫‪َ Santo ācikkhate munīti.‬‬
‫مونیتی‪.‬‬
‫​‬
‫‪≈MN‬‬
‫‪iii.187‬‬
‫گذشته را دنبال نکنید )‪ (,Atītaṃ nānvāgameyya‬یعنی مرتب به گذشته برنگردید)‪.(na gama atītaṃ anu‬‬
‫نه این که گذشته را کاملا ً فراموش کنید‪ .‬اگر واقعاً به دقت آنرا مشاهده و یا به آن گوش کنید معنی آن‬
‫واقعاً روشن و واضح است‪ .‬مرتب به گذشته فکر نکنید ‪ ،‬به جایی نمی​رسید افکار دور می​زنند و‬
‫می​چرخند‪ .‬اگر چیز مفیدی از گذشته وجود دارد آنرا نگه دارید‪ ،‬بکار ببرید‪ .‬چیزهای زیادی را باید‬
‫به​خاطر بسپاریم‪ ،‬نمره تلفن​ها‪ ،‬آدرس​ها خیلی چیزهای دیگر‪ .‬خیلی کارهای که کرده​ایم و اتفاقات‬
‫زیادی را که در گذشته روی داده​اند‪ ،‬باید به خاطر بسپاریم‪ .‬به هر صورت به ​یادداشنت تجارب مفید‬
‫گذشته و استفاده از آنها بخشی از زندگی ما است‪ .‬این یادآوری خوب و درستی است ‪ .‬اما فکر کردن‬
‫مکٌرر به گذشته و ناخشنود کردن خود‪ ،‬نباید صورت بگیرد‪.‬‬

‫تفکر و یادآوری چیزی که در گذشته روی داده‬


‫و استفاده عاقالنه از آن کاری​ست که باید انجام دهیم‪.‬‬
‫حتی بودا هم راجع به زندگی​های گذشته​اش صحبت می​کرد‪.‬‬
‫صحبت در مورد گذشته مفید است‪ ،‬اما خیلی راجع به گذشته فکر نکنید‪،‬‬
‫تا این کار عادت​تان ​شود‪.‬‬

‫وقتی متوجه شدید که دارید راجع به چیزی فکر می​کنید که فایده​ای ندارد‪ .‬به دقت آنرا مشاهده کنید‪،‬‬
‫به درونش خیلی دقیق بنگرید‪ ،‬رفتار خودتان را مشاهده کنید‪ ،‬چرا فکرکردن به گذشته را ادامه‬
‫می​دهید؟ ترس یا وابستگی در آن وجود دارد؟ وقتی از چیزی می​ترسید خیلی به آن فکر می​کنید‪،‬‬
‫نمی​توانید‪ ،‬فراموشش کنید‪ .‬همین طور وقتی به چیزی خیلی وابسته​اید فکر کردن به آنرا ادامه‬
‫می​دهید‪ .‬پس دالیل زیادی وجود دارد که مردم به فکر کردن مداوم در باره چیزی ادامه می​دهند‪ .‬ذهن​تان‬
‫را مشاهده کنید ببینید چرا به موضوعی زیاد فکر می​کنید‪ .‬اول فکر و بعد وابستگی به آنرا مشاهده‬
‫کنید‪ :‬چرا این ​قدر به آن اتفاق یا آن تجربه وابسته​اید؟‬
‫خود را در آینده گم نکنید‪ ( .nappaƫikańkhe anāgataṃ) ،‬این دقیقا ً مفهوم پالی این عبارت نیست اما‬
‫نزدیکترین مفهوم به آن است‪.‬‬
‫فکر کردن به این که" آیا اتفاقی روی می​دهد یا نمی​دهد؟"‬
‫یا نگرانی در باره آینده کامالً بی​فایده و بی​اساس است‪.‬‬
‫اما نه بدان معنی که برای آینده برنامه​ریزی نکنید‪.‬‬

‫افراد بسیاری مرتب از من می​پرسند "بودا گفته است که در باره گذشته فکر نکنید‪ ،‬در مورد آینده هم‬
‫فکر نکنید؛ پس چگونه زندگی​مان را به​سر ببریم؟" این افراد معنی درست حرف بودا را نفهمیده​اند‪.‬‬
‫بودا نگفت که اصالً به گذشته فکر نکنید‪ .‬بودا نگفت که برای آینده برنامه​ریزی نکنید‪ .‬راجع به گذشته‬
‫فکرکنید و درس​های مفیدی از آن بگیرید و بکار ببرید‪ .‬اما فکر کردن مکٌرر به گذشته و ناخشنود کردن‬
‫خود‪ ،‬نباید صورت بگیرد؛ آن​قدر ناخوشنود می​شوید که نمی​توانید کار مفیدی انجام دهید‪ .‬فقط وقت‬
‫و انرژی​تان را تلف می​کنید‪ ،‬که مناسب مراقبه​گر نیست‪ .‬اما اگر به طور طبیعی به آن فکر کنید و عمیقا ً‬
‫مشاهده​اش کنید‪ .‬وابستگی؛ وابستگی شماست که سبب می​شود به فکر کردن در باره​ی آن ادامه دهید‪.‬‬
‫پس ما برای آینده برنامه​ریزی می​کنیم‪ ،‬مثالً برای دوره​ مراقبه برنامه​ریزی می​کنیم‪ ،‬من می​خواهم به‬
‫سنگاپور برگردم؛ باید برای این کار برنامه​ریزی کنم‪ .‬اما نگرانی زیاد بی​فایده است‪ .‬الزم نیست نگران‬
‫باشید‪ .‬به دقت برنامه می​ریزید‪ ،‬واقعیت​ها را پیدا می​کنید و کارهای الزم را به بهترین وجه انجام‬
‫می​دهید‪ .‬اما خیلی خودتان را نگران نکنید‪.‬‬
‫البته که ما می​دانیم گذشته​ای دیگر وجود ندارد‪ (Yad atītam pahīnan taṃ ) ،‬گذشته دیگر وجود ندارد‬
‫اما هنوز به آن چنگ انداخته و چسبیده​​ایم مثل اینکه همین زمان حال حاضر است‪ .‬می​خواهیم در‬
‫مورد اتفاقی دوست داشتنی که روی داده بود فکر و تصور کنیم که همانند آن اکنون روی می​دهد‪ .‬فقط‬
‫با فکر کردن به گذشته آنرا به زمان حال می​آورد‪ .‬گذشته را مجسم می​کنیم مثل آنست که اکنون روی‬
‫داده‪ ،‬و به آن واقعیت می​بخشیم‪ .‬اگر به گذشته فکر نکنیم‪ ،‬دیگر واقعیت نمی​یابد‪ ،‬وجود ندارد‪ ،‬و فقط‬
‫‪.‬خاطره​ای​ست‬
‫آینده هنوز نیامده‪ .( Appattañ ca anāgataṃ) ،‬ما این را هم می​دانیم‪.‬‬

‫بنابراین خود را برای آینده آماده می​کنیم پس اگر چیز غیرمنتظره​ای هم‬
‫پیش آید خود را برای آن پیش آمد نیز آماده می​کنیم‪.‬‬
‫ما انتظار چیز غیرمنتظره​ای را داریم‪.‬‬
‫این هم بخشی از زندگی​ست‪:‬‬
‫مشاهده عمیق زندگی به همان صورتی که هست‪.‬‬

‫در عبارت ”مشاهده عمیق زندگی به همان صورتی که هست” منظور ما از زندگی چیست؟ منظور‬
‫هفتاد یا هشتاد سال نیست چون سال فقط مفهوم است‪ .‬زندگی واقعا ً همین جا و هم​اکنون است‪ ،‬اگر‬
‫نگاه نزدیک​تر و دقیق​تری به آن بیاندازیم‪ ،‬زندگی همان جیزی​ست که هین حاال می​بینید‪ ،‬می​شنوید‪،‬‬
‫بو می​کنید‪ ،‬حسی که اکنون در بدن احساس می​کنید‪ ،‬طعمی که اکنون می​چشید‪ ،‬فکری که هم اکنون‬
‫می​کنید‪.‬‬

‫زندگی واقعی در زمان حال وجود دارد‪.‬‬


‫زندگی فقط ایده یا مفهوم نیست‪.‬‬
‫زندگی حس​های ما‪ ،‬ادراک ما از اینجا و از زمان حال است‪.‬‬

‫موقع مراقبه ما چه کار می​کنیم؟ تمام توجه​مان را متوجه حس​های​مان می​کنیم‪.‬‬


‫امروز می​خواهم کلمه حس را خیلی واضح و روشن سازم‪ .‬آیا این کلمه را آن​طور که منظور من است‬
‫فهمیده​اید؟ احساس یعنی‪ :‬وقتی احساس سرما می​کنید این یک حس است‪ ،‬وقتی احساس گرما‬
‫می​کنید این یک حس است‪ ،‬وقتی در جایی از بدن احساس درد می​کنید این هم یک حس است‪ ،‬وقتی‬
‫احساس لذت می​کنید این هم یک حس است‪ ،‬وقتی چیزی را می​بینید‪ ،‬این هم یک حس است‪ ،‬وقتی‬
‫چیزی را می​شنوید‪ ،‬این هم یک حس است‪ ،‬وقتی بو می​کنید‪ ،‬وقتی چیزی را می​چشید‪ ،‬این​ها هم‬
‫حس هستند‪ .‬منظور من از "حس" این حس​ها هستند‪.‬‬
‫بنا براین وقتی مراقبه می​کنیم‬
‫تمام لحظات به حس​هایمان توجه می​کنیم‪.‬‬
‫حاال شما منظور اصلی مراقبه را فهمیدید‪.‬‬

‫وقتی می​گویید سردم است‪ ،‬اگر دقیقا ً توجه کنید‪ ،‬آیا شکلی مطرح است؟ شکلی در کار نیست؛ حس‬
‫سرما فاقد شکل است‪ .‬پس ما وقتی که به حس سرما توجه می​کنیم به هیچ شکلی فکر نمی​کنیم‪ .‬فقط‬
‫به حس توجه داریم‪ .‬پس تجربه​ی مستقیم چیزی​‪ ،‬غیرقابل تصور است؛ نکته دیگر این است‪ ،‬آیا با این‬
‫موضوع موافق​اید؟ آیا شکی در این مورد دارید؟ آیا سردرگمی دارید؟ تجارب آنی و مستقیم غیرقابل‬
‫تصور هستند‪ .‬می​توانید فقط در باره مفاهیم و عقاید فکر کنید‪ .‬وقتی به گذشته می​اندیشید دیگر‬
‫تجربه مستقیم شما نیست‪ .‬مفهوم یا ایده​ای​ست که در ذهن​تان شکل گرفته است‪ ،‬در مورد تفسیر‬
‫تجارب​تان می​اندیشد‪ .‬در واقع در مورد تجارب حقیقی​تان نمی​توانید واقعا ً فکر کنید‪ .‬فقط در مورد‬
‫تفسیر تجارب واقعی​تان می​توانید بیاندیشید‪.‬‬
‫در مورد آینده هم همین​طورست؛ بر اساس گذشته آینده را طرح ریزی می​کنید‪ .‬پس فقط می​توانید در‬
‫مورد ایده​ها و مفاهیم فکر کنید نه درباره تجربه مستقیم‪.‬‬
‫وقتی مراقبه می​کنیم تمام توجه​مان به تجربه مستقیم در بدن و ذهن معطوف می​شود‪ .‬وقتی فکری به‬
‫ذهن می​آید به آن مستقیما ً توجه می​کنیم‪ ،‬و همه توجه​مان به آن فکرست‪ .‬گاهی ممکن​ست فکری‬
‫نباشد‪ ،‬در آن زمان ذهن فقط آرام و بسیار در صلح است‪ .‬شما به آن حالت ذهنی نیز توجه می​کنید؛‬
‫توجه به حالت ذهنی​ست و نه به خود فکر‪ ،‬یک حالت ذهنی بدون فکر‪ ،‬خیلی پاک و روشن‪ ،‬خیلی آرام‪،‬‬
‫خیلی صلح​آمیز است‪ ،‬شما به آن نیز توجه می​کنید " هم اکنون دارد روی می​دهد"‪ .‬ما هیچ کاری در‬
‫موردش انجام نمی​دهیم و برای تغییرش تالشی نمی​کنیم‪.‬‬
‫موردش انجام نمی​دهیم و برای تغییرش تالشی نمی​کنیم‪.‬‬

‫​ وقتی مراقبه می​کنیم‬


‫سعی نمی​کنیم که کاری کنیم تا اتفاقی روی دهد‪،‬‬
‫سعی داریم به آنچه که در حال وقوع است به همان صورتی که روی می​دهد توجه کنیم؛‬
‫پس این نکته بسیار مهمی است‪ :‬زندگی را عمیقا ً به همان صورتی که هست مشاهده کنید؛‬
‫فقط نگاه عمیق‪ ،‬بدون انجام کاری در مورد آن‪.‬‬
‫خیلی​ها می​پرسند موقع مراقبه چکار کنیم‪.‬‬
‫فقط توجه کنید!‬

‫خیلی​ها از این پاسخ تعجب می​کنند‪ .‬آنها فکر می​کنند که باید کاری کنند‪ ،‬چیزی بیآفرینند‪ .‬انجام‬
‫کار‪ ،‬همان کار زندگی روزانه​مان است‪ .‬اما موقع مراقبه‪ ،‬ما هیچ کاری نمی​کنیم‪ .‬فقط توجه می​کنیم‪.‬‬
‫خیلی ساده ​است آنقدر ساده که انجامش برای افراد مشکل است‪ .‬ما عادت داریم چیزها را خیلی‬

‫پیچیده کنیم‪ .‬وقتی می​خواهیم کاری کنیم منیٌت وارد کار می​شود‪ .‬در مراقبه نمی​توانید منیٌت را وارد‬
‫کنید‪ .‬خودتان را کنار بگذارید تا مراقبه روی دهد؛ نه منیٌت‪ ،‬نه انجام کاری‪ ،‬فقط توجه کامل؛ خیلی‬
‫اهمیٌت دارد‪.‬‬

‫زندگی را عمیقا ً درست همین​جا و هم​اکنون به همان صورتی که هست مشاهده کنید‪.‬‬
‫درست همین​جا و هم​اکنون‪ ،‬ماجرایی درکار نیست‪.‬‬
‫می​توانید داستانی برای چیزی که همین​جا و هم​اکنون اتفاق می​افتد‪ ،‬بسازید؟‬
‫داستانی برای همین​جا و هم​اکنون وجود ندارد‪،‬‬
‫فقط حس​هایند که نمایان و سپری می​شوند‪،‬‬
‫فقط حس​های آنی‪.‬‬

‫به این صورت مفهوم شعر فوق بسیار روشن است‪ .‬اگر هر کلمه آن​را درک کنید‪ ،‬دستورالعمل همین‬
‫به این صورت مفهوم شعر فوق بسیار روشن است‪ .‬اگر هر کلمه آن​را درک کنید‪ ،‬دستورالعمل همین‬
‫است‪.‬‬

‫عمیقاً زندگی را درست همین​جا و هم​اکنون به همان صورتی که هست مشاهده کنید‪،‬‬
‫مراقبه​گر را در استواری و آزادی مستقر می​کند‪Paccuppannañ ca yo dhammaṃ, tattha tattha) .‬‬
‫‪ .(,vipassati, asaṃhīraṃ asaṃkuppaṃ‬اگر بتوانید ذهن​تان را با تمامی توجه در هم​اینجا و هم​اکنون‬
‫نگه​دارید‪ ،‬استوار و ثابت می​گردد‪ ،‬به گذشته نمی​رود‪ ،‬به آینده نمی​رود‪ ،‬بدین ترتیب قرار و ثبات‬
‫می​یابد‪ .‬وقتی به گذشته وآینده فکر می​کنید‪ ،‬یعنی قرار و ثباتی در کار نیست‪ .‬وقتی که ذهن در اینجا‬
‫و اکنون سکون می​یابد‪ ،‬به آن​چه که در بدن و ذهن می​گذرد توجه می​کند‪ ،‬آزاد و استوار هستید‪ .‬چون‬
‫در توجه کامل فکر وجود ندارد‪.‬‬

‫در واقع ما زندانی افکاریم‪.‬‬


‫وقتی همه​ی توجه​مان متمرکز است حرص و آزی در ذهن وجود ندارد‪.‬‬
‫در واقع حرص و آز یک فکر است‪.‬‬
‫بدون فکر کردن آیا قادر به ایجاد حرص و آز هستید؟ امتحان کنید‪.‬‬

‫بدون فکر کردن در باره چیزی‪ ،‬کسی یا موقعیتی‪ ،‬نمی​توانیم حریص شویم‪ .‬پس حرص همراه فکری‬
‫ایجاد می​شود‪ .‬همین​طور هم خشم‪ ،‬بدون فکر کردن در مورد چیزی نمی​توانید عصبانی شوید‪ .‬پس‬
‫هم اکنون و همینجا چیزی که در بارهاش حریص یا خشمگین شوید‪ ،‬وجود ندارد‪ .‬این واقعا ً‬
‫رهاییست‪ ،‬نه خشم‪ ،‬نه حرص‪ ،‬توجهی تمام و کامل‪ .‬برای همین نه توهم و نه پرتی حواسی وجود‬
‫دارد‪.‬‬
‫"باید از هم اکنون تالش کنیم منتظر فردا نشویم‪ .‬مرگ ناگهان فرا می​رسد‪ ،‬بی​وقفه‬
‫است‪ ،‬جای چانه ندارد‪Ajj’ eva kiccam ātappaṃ; Ko jaññā maraņaṃ suve? Na hi no saṃgaran tena,) .‬‬
‫‪( .Mahasenena maccunā‬‬
‫این مرا یاد ترانه​ای می​اندازد‪" .‬در انتظار فردا مباش‪ ،‬فردا خیلی دیرست"؛ این خطی از جایی در یک‬
‫ترانه است‪ :‬ترانة"حاال یا هرگز"؛ خواننده​اش کیست؟ یادم نمی​آید‪ .‬بنابراین باید حاال بکوشیم در‬
‫انتظار فردا نباشیم‪ ،‬فردا خیلی دیرست‪ .‬پس حاال یا هرگز‪ .‬مرگ ناگهان فرامی​رسد؛ نمی​دانیم چه‬
‫زمانی می​میریم‪ ،‬فقط قبول داریم که عمرمان طوالنی است‪ " .‬اُه! من کامال سالم هستم الاقل بیست‪،‬‬
‫سی‪ ،‬یا چهل سال دیگر زندگی خواهم کرد‪ ".‬من امیدوارم تا پنجاه سال دیگر‪ ،‬تا پنجاه سال زندگی کنم‬
‫و تا آخرین روز و آخرین لحظه​ی حیاتم کار کنم‪ .‬به هر حال مهٌم نیست چه زمانی روی دهد هر زمان که‬
‫باشد ناگهانی و غیرمنتظره است‪ .‬بیشتر افراد ناگهانی و غیرمنتظره می​میرند اما برخی از مرگ​شان‬
‫آگاه​اند و می​دانند که دارند می​میرند چون مدت​هاست که بیماراند‪ .‬در واقع این افراد بسیار‬
‫خوشبخت​اند‪ .‬آنهایی که می​دانند که دارند می​میرند‪ ،‬چندین ماه شاید چندین سال در پیش دارند‪،‬‬
‫بسیار خوشبخت​اند‪ .‬بعضی​ها به من می​گویند که "می​خواهم به مرگ آنی بمیرم تا مجبور نباشم که‬
‫رنج بکشم‪ ".‬اما متوجه شدم افرادی که می​دانند مرگ​شان به آرامی نزدیک می​شود ابتدا خیلی غمگین‬
‫و ناامید می​شوند‪ ،‬ولی اگر مراقبه​گر باشند‪ ،‬از این ناراحتی خیلی سریع درآمده و مراقبه می​کنند‪ ،‬از‬
‫هرلحظه و هر روز بهترین بهره را می​برند‪ .‬از همان لحظه که از خواب برمی​خیزند خوشحال​اند‪ "،‬من‬
‫هنوز زنده​ام‪ ".‬آنها از وقت​شان خیلی خوب استفاده می​کنند؛ وقتی کسی از بستگان​شان را مالقات‬
‫می​کنند‪ ،‬واقعا به او توجه می​کنند‪ ،‬باعشق و شفقت ارتباط برقرار می​کنند‪ ،‬چون می​دانند فقط چند‬

‫روز شاید هم چند ماه​ باهم​اند‪ ،‬بعد می​روند و دیگر آنها را نخواهند دید‪.‬‬
‫چرا به جای انجام کارهای زیبا برای یکدیگر‪ ،‬به چیزهایی که مایه رنجش و ناامیدی است فکر کنیم؛‬
‫کارهایی که می​توانیم در حق هم بکنیم‪ .‬رفتاری احترام آمیز‪ ،‬مهربان‪ ،‬صادق‪ ،‬بی​آالیش‪ ،‬واقعی و‬
‫خودمانی داشته باشیم‪ .‬این رفتاری​ست که من هم می​خواهم داشته باشم‪ .‬نمی​دانم چه حسی دارید‬
‫اما در مورد خودم احساس می​کنم که مدت​های مدیدی​ست‪ ،‬شاید سال​هاست که در زندگیم واقعی‬
‫نبوده​ام‪ .‬فقط نقشی را به خوبی اجرا می​کردم‪ ،‬آن قدر خوب که همه باورش کردند‪ .‬اما می​دانید تمام‬
‫مدتی که نقشی را نمایش می​دهید‪ ،‬حس می​کنید که واقعیت ندارید‪ ،‬از زندگی​تان احساس رضایت‬
‫نمی​کنید‪ .‬می​خواهم خودم باشم‪ ،‬من واقعا ً می​خواهم بدانم که چه می​کنم‪ ،‬چه حسی دارم‪ ،‬کیستم و‬
‫به کجا می​روم‪ .‬وقتی که مرگ ناگهان فرا​ برسد‪ ،‬چگونه می​شود چانه زد و عقبش انداخت؟ جای چانه‬
‫به کجا می​روم‪ .‬وقتی که مرگ ناگهان فرا​ برسد‪ ،‬چگونه می​شود چانه زد و عقبش انداخت؟ جای چانه‬
‫زدن ندارد‪.‬‬
‫فرزانه کسی است که می​داند چگونه شبانه روز در آگاهی مستقر باشد‪ :‬آن کس که راه‬
‫بهتر ی برای زندگی در تنهایی را شناخته است‪.‬‬
‫) ‪(Evaṃvihārim ātāpiṃ Ahorattam atanditaṃ, Taṃm ve bhaddekaratto ti, Santo ācikkhate munīti‬‬
‫فرزانه شخص خردمندی چون بودا یا ارَهنت است‪ ،‬هر فرد صاحب خِرد‪.‬‬

‫اگر ما شبانه روز با آگاهی زندگی کنیم‬


‫یعنی درآگاهی مستقر شده​ایم و آگاهی مسکن ماست‪.‬‬

‫"آن که راه بهتری را برای زندگی در تنهایی شناخته است‪ ".‬راه بهتر یعنی راه دیگری هم هست‪.‬‬
‫راه​های زیادی برای زندگی درتنهایی وجود دارد مثالً زیسنت در جنگل‪ ،‬کلبه کوچکی دور از همگان‬
‫ساخنت و در آن به تنهایی زندگی کردن‪ .‬این راه بهتری برای زندگی به تنهایی نیست‪ ،‬هرچند برای‬
‫برخی مفیدست که مدت معینی را بدین شکل به سر برند‪ ،‬اما برای همه​ی عمر ممکن نیست‪ .‬باید با‬
‫دیگران در ارتباط باشید‪ .‬حتی راهب​ها هم باید باسایر راهبان‪ ،‬استادان‪ ،‬اهالی دهکده و حامیان در‬
‫ارتباط باشند‪.‬‬
‫پس معنی "آن که راه بهتری را برای زندگی در تنهایی شناخته است‪ ".‬چیست؟ خیلی از مردم‬
‫احساس تنهایی می​کنند در حالی که تنها زندگی نمی​کنند‪ .‬فقط خیلی احساس تنهایی می​کنند در‬
‫حالی که تنها زندگی نمی​کنند‪.‬‬
‫‪.‬می​توانید بدون احساس تنهایی‪ ،‬تنها زندگی کنید‬
‫‪.‬می​توانید بدون احساس تنهایی‪ ،‬تنها زندگی کنید‬

‫این چیزی​ست که مراقبه​گر می​آموزد‬


‫و کاری​ست که آموختنش بسیار مفیداست‬
‫‪.‬بدون احساس تنهایی‪ ،‬تنها زندگی کنید‬

‫این کار ما است‪ .‬ما در جنگل در جای کوچکی زندگی می​کنیم و بیشتر اوقات تنهاییم ولی احساس‬
‫تنهایی نمی​کنیم‪ .‬حتی اینجا هم من بیشتر اوقات در اتاقم تنها بسر می​برم‪ .‬و به ندرت از اتاقم‬
‫خارج می​شوم‪ .‬من تنها زندگی می​کنم بدون آن که احساس تنهایی کنم‪ .‬من حس می​کنم در اتصالم‪،‬‬
‫در ارتباطم‪ .‬پس چگونه این کار را انجام دهید؟ این همان کاری​ست که آنرا می​آموزیم‪ .‬این کاری​ست‬
‫که مراقبه​گر یاد می​گیرد‪ .‬یعنی وقتی که خیلی در باره​ی گذشته و آینده فکر نکنید‪ ،‬وقتی که حریص و‬
‫خشمگین نیستید‪ ،‬وقتی ذهن آرام و آگاه است این راه بهتری برای زندگی در تنهایی​ست‪ .‬ممکن است‬
‫افراد زیادی دوروبر باشند‪ .‬در دوره​ی مراقبه ما همگی باهم می​نشینیم؛ من هم با شما خواهم نشست‪،‬‬
‫اما هر یک از ما تنهاییم چون مراقبه می​کنیم و بسیار آگاهیم و واکنش نشان نمی​دهیم‪.‬‬

‫وقتی با حرص و آز‪ ،‬خشم‪ ،‬دشمنی‪ ،‬حسادت‪ ،‬و غرور واکنش نمی​کنیم تنهاییم‪.‬‬
‫از لحظه​ای که شروع به واکنش کنید دیگر تنها نیستید‪.‬‬
‫وقتی که حریص یا خشمگین​اید دیگر تنها نیستید‪.‬‬

‫وقتی آگاه​اید و حریص نیستید‪ ،‬زیاد فکر گذشته و آینده را نمی​کنید؛ و فقط گاهی به گذشته و آینده‬
‫فکر می​کنید‪ .‬اگر مفید باشد‪ ،‬خوبست‪ .‬آن وقت از نظر روانشناسی مستقل​ایم‪ .‬عبارت" استقالل از‬
‫نظر روانشناسی" خیلی اهمیت دارد‪ .‬من از جنبه​های بسیاری به شما وابسته​ام اما از نظر‬
‫روانشناسی وابسته نیستم‪ .‬من از این وضعیت​ام خوشحالم‪ .‬منتظر نیستم که بیایید و مرا‬
‫خوشحال کنید‪ ،‬ولی وقتی چیزی الزم دارم یا جایی می​خواهم بروم انتظار کمک از شما دارم‪ .‬بله‬
‫منتظر کمکم؛ برای این جور چیزها به شما وابسته​ام‪ .‬بنابراین شما این نوع کمک​ها​ را به من می​کنید و‬
‫من بسیار قدردان شما هستم اما از نظر روانشناسی وابسته نیستم‪ ،‬من مستقل هستم‪ ,‬و این یعنی‬
‫تنهایم‪ .‬وقتی به کس دیگری وابسته​اید‪ ،‬حتی اگر آن فرد از شما دور باشد باز هم تنها نیستید‪.‬‬
‫بنابراین وقتی مراقبه می​کنید و این​چنین کیفیت​هایی را پرورش می​دهید‪ ،‬تنها می​شوید ولی‬
‫احساس تنهایی نمی​کنید‪ .‬سعی کنید تفاوت این دو را بفهمید؛ تفاوت​شان زیاد است‪ .‬بودا راهب​ها را‬
‫تشویق به گوشه نشینی می​کرد‪ ،‬ولی ترغیب​شان نمی​کرد که کامالً از همه بیگانه شوند‪ .‬این چیزی‬
‫نبود که بودا ترغیب کند‪ .‬پس مراقبه می​کنید و ذهن را آرام و سرشار از صلح می​کنید نه حرص و آز‪،‬‬
‫نه خشم‪ ،‬نه غرور‪ ،‬نه دشمنی و نه حسادت؛ این تنهایی است اما شما با مردم در ارتباط هستید‪ .‬هر‬
‫یتان‬‫روز به دهکده می​روید که غذای​تان را تأمین کنید‪ .‬وقتی مردم به سوی شما می​آیند و کاری برا ​‬
‫می​کنند و از شما راه​کار می​خواهند شما به آنان توصیه می​کنید‪ .‬اما وابسته نیستید‪ ،‬پس تنهایید‪.‬‬
‫می​کنند و از شما راه​کار می​خواهند شما به آنان توصیه می​کنید‪ .‬اما وابسته نیستید‪ ،‬پس تنهایید‪.‬‬

‫تنها بودن بسیار خوبست‪ ،‬اما تنهایی خوب نیست‪.‬‬

‫دو بیت از شعری که قبالً خواندم؛ شعر خیلی طویلی بود فکر می​کنم سه صفحه​ ای می​شد‪.‬فقط دو‬
‫بیت اولش را به یاد دارم‪ ،.‬دو بیت بسیار زیبا و من با شعرها زندگی کرده​ام و زندگیم شعر شد‪ .‬آن دو‬
‫بیت این است‪:‬‬

‫راه شکوه و عظمت برای آنهایی که به چیزی‬


‫برتری و رجحان نمی​دهند دشوار نیست‪.‬‬
‫‪rd‬‬
‫≈‪Hsin- hsin Ming by Seng-t’ san the 3 Zen Patriach‬‬

‫من سعی می​کنم که با آن زندگی کنم‪ .‬ترجیح دادن چندان بد نیست‪ .‬در واقع نیازمندی خیلی بد است‪.‬‬
‫می​گوییم "این را الزم دارم‪ ،‬به آن نیاز دارم" یا "این را می​خواهم ‪ ،‬آنرا می​خواهم"‪.‬‬

‫خواسنت چندان بد نیست‬


‫نیازمندی بدتر است وقتی می​گویید" نیاز دارم"‬
‫یعنی بدون آن قادر به زندگی نیستید‪.‬‬

‫در اغلب موارد ما چندان چیزی نیاز نداریم‪ .‬آنچه که نیاز داریم آنقدرکم است که صحبت در باره​اش‬
‫مسخره است؛ حتی نمی​خواهیم در موردش حرف بزنیم‪ .‬ما چندان نیازی نداریم‪ .‬فقط کمی برنج‪،‬‬
‫مقداری سبزیجات‪ ،‬و کمی حبوبات همین کافی​ست‪ .‬به قدری که شکم پر شود‪ .‬شکم ما کامال خوشحال‬
‫است‪ ،‬فقط این زبان است که شاد نیست‪ .‬ما چندان چیزی نیاز نداریم‪ .‬و در مورد لباس‪ ،‬ببینید من‬
‫همین لباس​ها را مرتب می​پوشم‪ .‬اگر نیاز به شسنت باشد‪ ،‬یکی را صبح می​شویم تا عصر خشک‬
‫می​شود و بعد آنرا دوباره می​پوشم ‪ .‬هر روز همان لباس را می​پوشم‪ ،‬نیازی به تغییر نیست‪ .‬فقط‬
‫آنرا بشویید و باز هم دوباره و دوباره بپوشید مشکلی نیست‪ .‬بدنم با این لباس کامال خوشحال است‬
‫ممکن است گاهی چشمم از این بابت خوشحال نباشد‪ .‬فقط چشمم اما بدنم تا آن زمان که گرم بماند؛‬
‫کامال راحت است؛ فقط چشمم است که دوکا )رنج( زیادی ببار می​آورد‪ .‬حاال کمی خردمندتر شدم‪ .‬به‬
‫چشمم و زبانم توجه نمی​کنم اما موقع راه رفنت به چشمم توجه می​کنم تا در چاله و چوله نیافتم‪.‬‬
‫وقتی می​گویید "نیاز دارید"‪ ،‬عمیقا ً مشاهده کنید و از خودتان بپرسید "آیا من واقعا ً الزم دارم؟ بدون‬
‫آن نمی​توانم سر کنم؟" مطمئن هستید که آنرا الزم دارید؟ اگر این سئوال را از خود بپرسید جواب‬
‫شما نود و نه در صد این است‪" :‬نه من به آن نیاز ندارم‪ .‬پس خیلی در این مورد صادق باشید‪" .‬من‬
‫آنرا می​خواهم‪ ".‬این صداقت است‪ .‬و حتی بهتر است که بگویید "من آنرا ترجیح می​دهم‪ ".‬با گفنت‬
‫این جمله یعنی چندان ضرورتی ندارد‪ ،‬می​توانم رجحان دادنم را تغییر دهم‪.‬خوبه می​توانم تغییر‬
‫دهم‪" .‬من این را ترجیح می​دهم اما چون نمی​توانم آنرا بدست آورم از آنچه دارم کامال خوشحال و‬
‫راضی​ام‪ ".‬حتی می​توانید بگویید "اگر اصالً چیزی را ترجیح ندهید شما خیلی آرام و آزادید‪ ".‬پس‬
‫چرا خودتان را این قدرناشاد و مقیّد می​کنید‪ .‬بگذارید این اتفاق بیافتد‪ .‬ما می​خواهیم دوره​ی مراقبه‬
‫را شروع کنیم شاید در دوره خیلی چیزها که به آن عادت دارید مثل انواع غذاها‪ ،‬نوشابه​ها و خیلی‬
‫چیزهای دیگر‪ ،‬در اختیارتان نباشد‪ .‬پس ذهن​تان را آماده سازید‪ ،‬من این دو بیت شعر را تمرین‬
‫می​کنم‪ -.‬راه شکوه و عظمت برای آنهایی که به چیزی برتری و رجحان نمی​دهند دشوار نیست‪ .‬شما‬

‫در این دوره نمی​میرید‪ .‬بودا می​گوید حتی اگر هم بمیرید‪ ،‬بکار ادامه دهید‪ ،‬به کار سخت‪ ،‬حتی اگر‬
‫پوست و استخوان شدید‪ ،‬باز هم سخت بکوشید‪ .‬اما می​ترسم که وزن​تان هم باال برود چون به اندازه‬
‫کافی ورزش نمی​کنید‪ .‬پس نگران این موضوع نباشید‪ .‬به اندازه کافی غذا برای خوردن دارید‪ .‬شکم را‬
‫پر کنید به زبان توجه نکنید‪ .‬فقط به شکم​تان توجه کنید‪ .‬هر چه در آن بریزید تا آنجا که غذا سالم‪،‬‬
‫گیاهی و تازه باشد شکم کامال خوشحال است‪.‬‬
‫خُب این​ها هم مواردی بودند که فقط ذهن​تان را در قالب و الگوی درست قرار می​دهند‪.‬‬
‫خُب این​ها هم مواردی بودند که فقط ذهن​تان را در قالب و الگوی درست قرار می​دهند‪.‬‬

‫قالب و الگوی ذهن بسیار مهم است‪.‬‬


‫ایجاد کردن آن هم بسیار مهم است‪.‬‬
‫اگر در حال و هوای درستی باشید‪،‬‬
‫و ذهن هم در قالب درستی باشد‪ ،‬کار بسیار آسان می​شود‪.‬‬

‫همچنین ما در دوره باهم صحبت غیر ضروری نمی​کنیم‪ .‬وقتی واقعا الزم باشد ​می​توانید حرف‬
‫یتوانید‬ ‫بزنید‪ .‬می​توانید با من صحبت کنید‪ ،‬از من سئوال بپرسید‪ .‬اگر میل ندارید کالمی بپرسید م ​‬
‫روی یک ورق کاغذ سئوال کنید‪ .‬روی ورق کاغذ بنویسید و آنرا نزدیک محل نشست من بگذارید‪ .‬من‬
‫آنرا می​خوانم و به شما پاسخ می​دهم‪ .‬اگر دوست نداشته باشید‪ ،‬الزم به ذکر نام​تان هم نیست‪ ،‬و اگر‬
‫هم بخواهید خصوصی با من صحبت کنید امکان آن هم هست‪ ،‬بر حسب شرایط باید وقتم را جور کنم‪.‬‬
‫در حال حاضر محل آنرا نمی​دانم‪ .‬سالن برای این​کار خوبست‪ ،‬سالن محل مراقبه ماست و بر حسب‬
‫برنامه​ای که طرح شده یک ساعت ​و نیم صبح و عصر وقت پیاده​روی داریم‪ .‬پیاده​روی طوالنی​ست‪.‬‬
‫بین​شان یک ساعت پیاده​روی و یک ساعت نشست است‪ .‬فکر می​کنم وقتی بقیه راه می​روند اگر سئوال‬
‫داشته باشید زمان مناسبی برای این کار است‪ .‬وقت دیگر فقط برای پرسش و پاسخ همگی است‪.‬‬
‫طی دوره باهم حرف نمی​زنیم‪ ،‬بنابراین اگر نام کسی را نمی​دانید حاال فرصت خوبی​است که یکدیگر‬
‫را بشناسید‪.‬‬
‫می​خواهم اسم​تان را بدانم و خودتان را هم بشناسم‪ .‬من چهره​ی شما را می​شناسم چون قبالً بارها‬
‫شما را اینجا دیده​ام امّا اسامی بعضی​ها یادم نیست‪ .‬پس هر کدام از شما حس کنید که ما در اینجا‬
‫دوستیم‪ ،‬خواهر و برادریم‪ .‬این حس هم بسیار مهم است‪ .‬تمرین آگاهی‪ ،‬تمرین ویپاسانا به تنهایی‬
‫کافی نیست‪ ،‬بیش از این​ها باید تمرین کنیم؛ تمرین عشق همراه با مهربانی‪ ،‬مراقبه متّا‪ ،‬و با آن‬
‫عشق توام با شفقت هم از راه می​رسد؛ این دو بسیار نزدیک​اند‪.‬همچنین ما روی کیفیت​های بودا که‬
‫ذهن را آرام‪ ،‬صلح​آمیز و پاک و خالص می​سازد تعمق می​کنیم‪ .‬وقتی به انسانی پاک و خالص‬
‫می​اندیشیم‪ ،‬قلب​مان می​خواهد که مانند او شود‪ .‬ما از چیزهای بیش​تر و بیش​تری می​گذاریم‪ .‬وقتی‬
‫به بودا‪ ،‬به آزادگی و رهایی​اش‪ ،‬به خلوص و پاکیش به خرد و فرزانگیش‪ ،‬به مهر و شفقتش‪،‬‬
‫یدارد که‬ ‫می​اندیشیم‪ ،‬فورا می​خواهیم مانند او شویم‪ .‬تنها خواسنت این که مانند او شویم شما را وام ​‬
‫موانع و سدها را رها کنید‪ .‬در سراسر راه این فرایند را تمرین می​کنیم که فقط چند لحظه کوتاه چند‬
‫دقیقه رهایی از سدها و موانع را تجربه کنید‪ .‬تمرین متٌا فقط ادای چند کلمه نیست‪ .‬به یکدیگر فکر‬
‫می​کنیم‪ ،‬به تک​تک افراد‪ ،‬و ارتعاشات و هر نوع افکار سرشار از مهر و مهربانی خود را برای یکدیگر‬
‫می​فرستیم‪ ،‬برای همین نسبت به هم احساسی بسیار دوستانه همراه با امنیٌت و آسودگی داریم‪ .‬پس‬
‫با یکدیگر آشنا شوید؛ فکر می​کنم تا همین االن بیشترتان باهم آشنا شده​اید‪ .‬برای همین از حاال باهم‬
‫دوستیم یا برخی از شما حتی حس می​کنید که خواهر و برادرید‪ ،‬ما یک خانواده​ایم‪ .‬این حس به شما‬
‫خیلی احساس امنیٌت و آسودگی می​دهد که بسیار مهٌم است‪.‬‬
‫خیلی احساس امنیٌت و آسودگی می​دهد که بسیار مهٌم است‪.‬‬

‫مراقبه یکی به مراقبه دیگری کمک می​کند‪.‬‬


‫آگاهی کمک می​کند که آگاه​تر‪ ،‬آرام​تر‪ ،‬آسوده​تر و حساس​تر شویم‪.‬‬
‫مراقبه کمک می​کند که انسانی شوید باعشق‪ ،‬مهربانی و مالحظه و توجه بیشتر‪.‬‬
‫ما خیلی نیاز داریم که با مالحظه​تر شویم‪.‬‬

‫افراد زیادی​ در یک جا و به مدت طوالنی‪ ،‬برای نه روز‪ ،‬باهم زندگی می​کنند‪ ،‬اگر ذهن​تان را به طرز‬
‫مناسبی آماده نکرده باشید‪ ،‬می​تواند موجب اصطحکاک‪ ،‬ناراحتی و نامیدی گردد‪ .‬حتی دو نفر هم در‬
‫یک مکان زندگی کنند باید خیلی با حوصله‪ ،‬با مالحظه‪ ،‬با گذشت و با درک متقابل باهم سرکنند‪.‬‬
‫ممکن است هم​اکنون اتفاقی روی دهد که شما ناراحت شوید و در فکر خود ناراحتی را ادامه دهید "‬
‫اُه ! از دست این آدم‪ .‬کاش به این دوره​ نیامده بود‪ ،‬گفته بود که برای نشست و مراقبه می​آید ببین‬
‫هر لحظه در حرکت است‪ ".‬افکار زیادی به ذهن می​رسد‪ .‬می​دانم خیلی​ها درست غذا نمی​خورند‪ ،‬وقتی‬

‫همه باهم غذا می​خورند و کسی هم درست غذا نخوردآن وقت است که نزد من می​آیند و می​گویند"‬
‫این شخص خیلی با حرص و ولع غذا می​خورد‪ ،‬او از غذاهای خوب خیلی برمی​دارد و ظرف دسر را‬
‫تمام و خالی می​کند‪ ".‬روی دادن چنین چیزهایی از انسان ها کامالً عادی​ست‪ ،‬اتفاقات متعددی پیش‬
‫می​آید‪ ،‬مانند بسنت یا کوبیدن در‪ .‬گاهی مردم یادشان می​رود‪ ،‬حتی برای من هم پیش آمده است گاه‬
‫یادم می​رود و در با صدای بلندی بهم می​کوبد و من خیلی شرمنده می​شوم‪" ،‬خیلی ناآگاهانه است"‪،‬‬
‫حتی اگر هم واقعا ً کسی آن اطراف در نباشد‪ .‬پس خیلی مهم است که نسبت به هم احساس کمک و‬
‫حمایت داشته باشیم‪ .‬از این رو برای چند ماه هر روز ارتعاشات )متٌا( مهربانی‪ ،‬عشق‪ ،‬درک و گذشت‬
‫را بگسترانیم‪ ،‬حس حمایت و امنٌیت در همدیگر ایجاد کنیم بنابراین حس نمی​کنید که مورد قضاوت‬
‫قرار می​گیرید‪ .‬اگر اشتباهی از شما سر زد می​دانید "اُه! کسی از این کار ناراحت نمی​شود‪ ".‬این‬
‫مطلب را می​دانیم اما گاهی فراموش می​کنیم‪ .‬پس بگذارید حاال همدیگر را بشناسیم و حس کنیم که‬
‫جزیی از یک خانواده بزرگ هستیم‪ .‬متٌا همین است‪ .‬متٌا فقط این معنی را نمی​دهد که بیاندیشیم‪،‬‬
‫باشد که همه شاد باشند؛ "اُه ‪ ،‬به جزء او!" در برمه شعری در این باره دارندکه همه​اش یادم نیست‪.‬‬
‫"باشد به جزء موجودات مزاحم‪ ،‬پشه و مگس​ها‪ ،‬شپش و خروس‪ ،‬بقیه موجودات شاد باشند‪ ".‬خیلی‬
‫خنده​دارست‪ ،‬اما زیاد پیش می​آید‪.‬‬
‫امیدوارم دستورالعمل​های اساسی برای مراقبه را فهمیده باشید‪.‬؛ حاال این شانس را دارید که س‪Å‬وال‬
‫کنید‪ .‬اگر هنوز هم شکی در مورد اساس تکنیک‪ ،‬روش آن و دستورالعمل​های مراقبه دارید‪ ،‬لطفا ً‬
‫کنید‪ .‬اگر هنوز هم شکی در مورد اساس تکنیک‪ ،‬روش آن و دستورالعمل​های مراقبه دارید‪ ،‬لطفا ً‬
‫بپرسید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بله برای پرسش وقت داریم‪ .‬می​توانید سوال کنید یا تجربه​ی خودتان را مطرح و راهنمایی‬
‫بخواهید‪.‬‬
‫ممکن است سئوال​تان را خصوصی مطرح کنید‪ .‬مایلم هر طور که شده به شما کمک کنم‪ .‬این‬
‫آماده​سازی به شما کمک می​کند که از این دوره اقامت​تان بیشترین بهره را ببرید چون روزهای بسیار‬
‫با ارزشی هستند‪ ،‬هر روزش بسیار ارزشمندست‪ .‬این کاری نیست که همواره انجام دهید‪ .‬در واقع‬
‫وقت بسیار ویژه و نادری​ست‪ .‬می​خواهم از آن بهترین بهره را ببرید‪ ،‬از آن واقعا ً لذت ببرید‪ ،‬واقعا ً‬
‫احساس کنید" اُه! واقعا ارزشش را داشت‪ ".‬و بعداً آنرا به خاطر میآورید " اُه! از انجام این کار‬
‫خوشحالم‪ ".‬به ندرت چنین شانسی دست می​دهد‪ .‬بعدا به عنوان خاطره خوش از آن یاد می​کنید و‬
‫این به شما کمک می​کند که به مراقبه ادامه دهید‪ .‬واقعا مراقبه را می​آموزید‪ .‬شما بصیرت عمیقی را‬
‫تجربه می​کنیدکه در سراسر زندگی‪ ،‬و من فکر می​کنم که در زندگی بعدی هم به شما کمک می​کند‪،‬‬
‫چون بصیرت عمیق قدرت شگفتی دارد‪ ،‬و در زندگی​های بسِیاری اثر می​گذارد‪ .‬اگر فقط درک کنید‬
‫که این تنها پدیده فیزیکی نابی است نه بودن است و نه چیزیست‪ ،‬فقط درک بسیار عمیق‪ ،‬که آشکارا‬
‫می​تواند در دوره​های بسیاری از زندگی​ها​تان اثر می​گذارد‪ .‬هر گاه دامّا رامی​شنوید فورا می​فهمید‬
‫"بله درست است‪ ".‬پس قدرت شگفتی دارد؛ خرد بسیار قدرتمندست‪ .‬چون بیشتر اوقات ما با خرد‪،‬‬
‫آگاهی‪ ،‬روشنی و پاکی عمل نمی​کنیم‪ .‬قبال زندگی​های بسیاری را زیسته​ایم‪ .‬من به درستی نمی​دانم‬
‫فقط بر اساس حدس عاملانه​ای می​توانیم بگوییم که حتی در زندگی​های قبلی هم چندان مراقبه‬
‫نمی​کردیم‪ .‬شاید کارهای نیک بسیاری کرده بودیم‪ ،‬بخشیدن مال‪ ،‬حمایت و کمک به دیگران‪ ،‬حفظ دایم‬
‫اصول اخالقی‪ ،‬به احتمال زیاد تمامی این کارهای نیک را انجام داده باشیم‪ ،‬اما خیلی به ندرت ممکن‬
‫است قبالً مراقبه کرده باشیم‪ .‬به ندرت هنگام مراقبه واقعی نفوذ می​کنیم و چیزها را همان طور که‬
‫هستند مشاهده می​کنیم‪ .‬بنابراین اگر واقعا ً درباره​اش فکر کنید‪ ،‬کاری که می​خواهید انجام دهید‪،‬‬
‫احتماالً آنرا هرگز انجام نداده​اید‪ .‬حتی درآینده هم می​خواهم دوره​های طوالنی‪ ،‬پانزده روزه و بیست‬
‫روزه مراقبه را برگزار کنم‪ .‬اگر بخواهید برای دوره​های طوالنی برنامه​ریزی کنید من خیلی خوشحال‬
‫می​شوم ​که در بازگشتم به شما کمک کنم‪ .‬احتماالً این دوره​ها را خواهیم داشت‪ ،‬اما مطمئن نیستم که‬
‫بتوانیم این کار را بکنیم‪ .‬اما اگر واقعاً آنرا به ذهن و دل​ خود بسپاریم‪ ،‬روی خواهد داد‪.‬‬
‫بتوانیم این کار را بکنیم‪ .‬اما اگر واقعاً آنرا به ذهن و دل​ خود بسپاریم‪ ،‬روی خواهد داد‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫مردم به جایگاه​شان خیلی می​بالند و در بیشتر موارد جایگاه معرف آنهاست‪ .‬مثالً بعضی​ها به من‬
‫می​گویند در بعضی دفترها به محض ورود‪ ،‬اندازه​ آن دفتر معرف صاحب آن است‪ .‬اگر در آن گلدان‬
‫گیاه قرار داشته باشد‪ ،‬کمیابی و گرانی گیاه معرف صاحب آن است‪ :‬اگر گلدان​های بیشتر و بزرگ​تری‬
‫در اتاق رئیسی باشد‪ ،‬پس او رئیس بزرگ​تر و مهم​تری​ست؛ فضای خالی باقی نمانده​است‪ ،‬همه​ی‬
‫اتاق​ها از گلدان​های گیاه پر شده​است‪ .‬ما به ظاهر و لباس​مان​‪ ،‬به محلی که معموالً می​نشینیم یا‬
‫می​خوابیم هم خیلی می​بالیم‪ .‬ما با استفاده از جایگاه​های متفاوت خود را از یکدیگر متمایز‬
‫می​سازیم‪ ".‬شما نباید روی این صندلی بنشینید‪ ،‬این برای شخص خاصی​است‪".‬هنگامی که هشت‬
‫اصل اخالقی را رعایت می​کنیم‪ ،‬ما مخصوصا ً خودمان را متواضع می​سازیم‪ .‬با لباس و جایگاه‬
‫خودنمایی نمی​کنیم؛ پس نیازی به جایگاه بلند و مجلل نیست‪ .‬این کار بر ذهن​مان هم اثر می​گذارد‪.‬‬
‫با مطرح کردن این پرسش مرا خوشحال کردید‪.‬‬

‫منظور از هشت اصل اخالقی‬


‫محرومیت از نیازهای ضروری نیست‪.‬‬
‫این اصول به مراقبه​تان و ساده​ترکردن شیوه زندگی​تان کمک می​کنند‪.‬‬

‫اگر عادت به حفظ هشت اصل اخالقی نداشته باشیم ممکن است فکر کنید‪ ".‬اُه! رعایت هشت اصل‬
‫اخالقی خیلی مشکل است"‪ .‬اما اگر مشتاق باشید‪ ،‬حتی اگر هم به رعایت آنها عادت نداشته باشید‪،‬‬
‫می​بینید که پس از روز دوم دیگر راحت هستید‪ .‬فقط روز اول است که حس می​کنید انگار چیزی کم‬
‫است‪ .‬به جای غذا می​توانید مقدار زیادی آب​میوه بنوشید‪ .‬اگر به آن عادت کنید می​بینید که شاید‬
‫دیگر به آن هم نیازی نداشته باشید‪ .‬فقط آب کافی​است‪ .‬اما اشکالی ندارد می​توانید آب​میوه بنوشید‪،‬‬
‫شما صبحانه​ی مفصلی می​خورید و ناهار مفصلی هم می​خورید و پس از آن عصرها آب​میوه‬
‫می​نوشید‪ .‬نوشیدن آب​ میوه برای مراقبه نیز خوبست‪ .‬مایعات سبب می​شوند که احساس سنگینی‬
‫و خستگی نکنید به شما انرژی زیادی میدهد؛ خیلی احساس سبکی می​کنید‪ .‬این هم برای ساده​تر‬
‫کردن زندگی و هم صرفه​جویی در وقت اهمیٌت دارد‪ .‬در این مورد فکر کنید‪ .‬چقدر وقت صرف خوردن‬
‫می​کنید‪ .‬من غذا خوردنم پانزده دقیقه طول می​کشد‪ .‬بیست دقیقه برای خوردن وقت می​گذارم اما در‬
‫مدت پانزده دقیقه تمام می​شود‪ .‬وقتی فکر می​کنم مردم چقدر برای پخنت غذا وقت صرف می​کنند‪ ،‬با‬
‫خودم فکر می​کنم که چرا مردم این قدر وقت برای غذا پخنت می​گذارند؟ "فقط بجوشانید کمی نمک و‬
‫روغن اضافه کنید و آنرا بخورید‪ ".‬فقط ده دقیقه برای پخنت و ده دقیقه برای خوردن وقت صرف کنید‪.‬‬

‫داشنت نیروی کافی و حفظ سالمت بدن خوبست‪،‬‬


‫اما وقت زیادی را صرف‬
‫فکر کردن در باره غذا نکنید‪.‬‬

‫وقتی جوان بودم هم همین کار را می​کردم وقتی دور هم جمع می​شدیم‪ .‬راجع به چیزهای مختلف حرف‬
‫می​زدیم نمی​دانم چطور می​شد که موضوع به غذا می​کشید‪ ،‬دوباره و دوباره غذا مطرح می​شد مثالٌ‬
‫امروز صبحانه چه خوردیم‪ .‬پس از مدتی متوجه می​شدیم" هی! بگذارید راجع به چیز دیگری حرف‬
‫بزنیم و باالخره صحبت​ها به غذا ختم می​شد‪ ".‬چون بخش بزرگی از زندگی ما و نیازهای بدنی‬
‫ماست‪ .‬ما خودمان را از خوردن محروم نمی​سازیم‪ .‬یا با نخوردن به سالمت​مان آسیب نمی​زنیم‪ .‬به قدر‬
‫ماست‪ .‬ما خودمان را از خوردن محروم نمی​سازیم‪ .‬یا با نخوردن به سالمت​مان آسیب نمی​زنیم‪ .‬به قدر‬
‫کافی می​خوریم‪.‬‬
‫در واقع لبنیات نوعی غذا محسوب می​شود‪ .‬فقط آب​میوه و آب​سبزیجات از وسط روز )بعداز ناهار(‬
‫مجازند‪ .‬چای معمولی خوبست‪ .‬آب کمپوت‪ ،‬آب نارگیل؛ آب پرتقال مجازست‪ .‬برای ساده کردن زندگی‬
‫نکته​ی اصلی این است که وقت زیادی را صرف آشپزی نکنید‪.‬‬

‫هدف اصلی این است که زندگی را خیلی ساده کنید‪.‬‬


‫بگذارید حرص و آزتان در مورد غذا فرو بنشیند‪.‬‬

‫در مورد شاه میلیندا چیزی می​دانید؟ گاهی او هشت اصل اخالقی رعایت می​کرد‪ .‬او کسی بود که‬
‫سئواالت زیادی از ناگاسِنای عالیقدر می​پرسید‪​ .‬اسم او شاه میلیندا یا مناندر بود در پالی به آن‬
‫میلیندا می​گویند‪ .‬می​دانید این شاه چقدر خردمند بود؟ پیش از آن که از ناگاسِنای عالیقدرسئوالی‬
‫بپرسد هشت اصل اخالقی را به مدت یک هفته رعایت می​کرد و در اتاق ساده​ای نه اتاق​های مجلل‬
‫قصر زندگی می​کرد و لباس​های ساده می​پوشید حتی موهایش را هم می​پوشاند تا زیبا به نظر‬
‫نرسد‪ .‬هشت اصل اخالقی را رعایت می​کرد‪ ،‬مدتی مراقبه می​کرد و بعد پرسش خود را مطرح‬
‫می​ساخت‪ .‬وقتی این​گونه خود را آماده سازید‪ ،‬حال و هوا و دیدگاه​تان تغییر می​یابد‪ .‬دیگر حس‬
‫نمیکنید که شاه هستید‪ .‬حس می​کنید فردی هستید در پی​یافنت حقیقت‪ ،‬ذهن و بدن خود را برای این‬
‫کار آماده کرده​اید‪ .‬این​ها نکات مهمی هستند که باید به آنها توجه کرد؛ اگر با توجه به این​که شاه‬
‫است سئوال می​کرد‪ ،‬پرسش​های احمقانه​ای می​پرسید‪ .‬برای همین او عمدا ً از شاه بودن فاصله‬
‫می​گرفت‪ .‬بدون کنار نهادن قدرت در دربار حضور نمی​یافت‪ ،‬حدود یک هفته فقط مراقبه و رعایت هشت‬

‫اصل اخالقی‪ .‬سپس سئوالات خود را می​پرسید‪ .‬بنابراین سئواالت بسیار مهٌم و بامعنایی‬
‫می​پرسید‪ .‬برای همین فکر می​کنم که این​ها نکاتی هستند که باید بیاموزیم‪ ،‬به خاطر بسپاریم و‬
‫انجام دهیم‪ .‬اگر مراقبه نکنم برایم مشکل است که در باره​اش حرف بزنم‪ .‬و شما هم اگر مراقبه نکنید‬
‫برایتان مشکل است که در باره​اش بپرسید‪ .‬اگر با این همه آمادگی مراقبه کنیم بعدا ً می​دانید که چه‬
‫چیز نیاز به پرسش دارد‪ ،‬و اگر هم من پاسخی بدهم می​دانم که چه باید بگویم‪ .‬عالوه بر این چیز با‬
‫ارزشی همراه نیاورید‪ ،‬چون تنها موجب نگرانی​تان می​شود‪.‬‬
‫ارزشی همراه نیاورید‪ ،‬چون تنها موجب نگرانی​تان می​شود‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫وقتی متوجه حس​هایمان هستیم هنوز از نفس هم آگاهیم؟‬
‫اگر می​توانید فقط با نفس​تان بمانید هر مدت که می​توانید با آن بمانید‪ .‬وقتی سایر حس​ها در بدن‬
‫خیلی قوی شد و به طور طبیعی توجه​تان را جلب کرد‪ ،‬ذهن​تان بارها و بارها به سوی حس​ها‬
‫می​رود‪ .‬در این حالت برای مدت طوالنی به حس​ها توجه کنید‪ ،‬برای مدت مدیدی‪ ،‬هر قدر که بتوانید‬
‫با حس​ها باشید‪ .‬مهٌم نیست با چه نوع حسی هستید‪ ،‬تنها نکته مهٌم این است که مدت طوالنی با آن‬
‫بمانید و طبیعت آنرا مشاهده کنید‪ ،‬ببیند که فقط یک پدیده​ی طبیعی است‪ .‬نه شکل و نه نام دارد و نه‬
‫‪.‬متعلق به کسی است‬

‫‪:‬پرسش و پاسخ‬
‫بله گاهی حس ناپدید می​شود؛ گاهی هم نمی​شود‪ ،‬بیشتر اوقات حس ناپدید می​شود‪ .‬وقتی ناپدید‬
‫شده دوباره به نفس برگردید‪ .‬گاهی می​بینید که حتی نفس هم ناپدید می​شود؛ فقط مرحله بسیار پاک‬
‫و آرام ذهن باقی است‪ .‬آن گاه توجه را به آن معطوف کنید‪ .‬دیگر چیزی آنجا نیست نه حس​های پیکری‬
‫و نه حتی نفس‪​ .‬هرچند شما هنوز هم نفس می​کشید اما بقدری ظریف است که دیگر نمی​تواند وارد‬
‫آگاهی شما گردد‪ .‬همچنین به علت آن که آگاهی​تان متوجه حالت ذهنی است‪ ،‬متوجه تنفس‬
‫نمی​شوید‪ ،‬هر چه بیشتر به حالت ذهنی توجه می​کنید‪ ،‬بیشتر جذب آن حالت می​شوید‪ ،‬و ذهن در‬
‫ذهن باقی می​ماند‪ .‬بدن از تمرکز شما ناپدید می​شود‪ ،‬از این رو دیگر از آن آگاه نیستید‪ .‬فقط‬
‫می​توانید ذهن را حس کنید‪ ،‬خیلی پاک وآرام‪ .‬گاهی چیزی چون موج فرا می​رسد‪ .‬می​توانید آنرا‬
‫ببینید‪ ،‬حس کنید و از بین می​رود‪ ،‬با آن بمانید‪ .‬اما فقط در مراحل آخر روی می​دهد‪.‬‬
‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫هر قدر که می​توانید با این حالت بمانید‪ .‬اگر می​توانید با حسی بمانید هر قدر توانستید بمانید‪.‬‬
‫نفس هم نوعی حس است‪ .‬نفس را انتخاب کردیم چون همیشه با ماست‪ .‬حس​های دیگر گاهی هستند‬
‫و گاهی نیستند‪ .‬وقتی فکرها می​آیند توجه را به فکرها بدهید‪ ،‬اما اگر بتوانید همه توجه​تان را به‬
‫حس​ها‪ ،‬کامالً به حس​ها‪ ،‬بدهید‪ ،‬کافی و خوبست‪ .‬وقتی به نفس توجه می​کنید آن هم یک حس است‪.‬‬
‫وقتی دم را وارد و بازدم را خارج می​کنید‪ ،‬حسی را که به آن توجه می​کنید مسیر بیرون و درون رفنت‬
‫نیست شکلی ندارد‪ .‬در مورد تنفس فکر نمی​کنید؛ شما به حس​هایی توجه می​کنید که موقع فرایند‬
‫تنفس روی می​دهد‪ .‬با ورود و خروج نفس شما چیزی را حس می​کنید‪ ،‬یک حس؛ حتی موقع تنفس که‬
‫دم را فرو می​برید و بازدم را بیرون می​دهید شما به حس توجه دارید‪ .‬این یکی از حس​هاست‪ .‬چون‬
‫خیلی طبیعی است و مدام روی می​دهدآنرا مرکز توجه قرار می​دهیم‪ ،‬اما وقتی حس دیگری در بدن‬
‫پدید می​آید به آن حس توجه می​کنیم‪ .‬اگر می​توانید با آن حس تا زمانی که دوام دارد‪ ،‬باقی بمانید‪،‬‬
‫و به این ترتیب به حس دیگری بپردازید‪ .‬نمی​گویم این حس از آن یکی بهترست‪ ،‬چون فقط در مراقبه‬
‫ساماتا )‪ (samatha‬روی موضوع مراقبه تمرکز می​کنیم‪ .‬در مراقبه ویپاسانا می​توان از یک موضوع به‬
‫موضوع دیگری​ بپردازید اما تا زمان که فکری در باره​ی آن موضوع دیگر نکرده باشید‪ .‬می​توانید توجه‬
‫خود را به هر حسی بدهید و تا بیشترین زمانی که ممکن است با آن حس بمانید‪ ،‬و بعد که از بین رفت‬
‫به مرکز توجه یعنی تنفس برگردید‪.‬‬
‫گاهی حس محو نمی​شود‪ .‬مثالً درد؛ بیشتر و بیشتر هم می​شود‪ ،‬پس از مدتی فکر می​کنید" من دیگر‬
‫تحملش را ندارم‪ ،‬خیلی دردناک است ذهنم را آشفته می​کند‪ ".‬گاهی افرادی از شدت درد می​لرزند‪ .‬آنها‬
‫تحمل می​کنند طاقت می​آورند‪ .‬و پس از مدتی فکر می​کنند‪" ،‬من دیگر تحملش را ندارم‪ ".‬افرادی از درد‬
‫تکان می​خورند‪ .‬بعضی از درد عرق می​کنند‪ .‬بعضی هم خیلی شجاع​اند‪ .‬سرانجام فکر می​کنید که این‬
‫نهایت درد است‪ ,‬واقعا دیگر فایده​ای ندارد‪ ،‬خیلی آگاهانه و آهسته وضعیت​تان را تغییر دهید‪ .‬به‬
‫محض آن که یک سانتی​متر حرکت کردید می​توانید حس کنید که حس​ها متفاوت شده​اند‪" ،‬دارد بهتر‬
‫می​شود‪ ".‬بنابراین وضعیت​تان را به آهستگی عوض کنید‪ ،‬تغییر تغییر‪ ،‬تغییردهید‪ ،‬ناپدید‪ ،‬ناپدید‬
‫می​شود‪ .‬بعد وضعیت راحت​تری را پیدا می​کنید‪ ،‬آن گاه می​بینید که ذهن هم آرام​تر می​شود‪ .‬وقتی‬
‫احساس درد می​کنید ذهن هم دستخوش تنش زیادی می​گردد‪ .‬حاال ذهن آرام گرفته به مشاهده​ی‬
‫تنفس برگردید‪ .‬کامالً طبیعی است؛ همه​ فرایند کامالً طبیعی است‪.‬‬
‫تنفس برگردید‪ .‬کامالً طبیعی است؛ همه​ فرایند کامالً طبیعی است‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫فکر کردن را مشاهده کنید‪ .‬فکر کردن در مورد غذا‪ ،‬خانه‪ ،‬کار‪ ،‬دوستان‪ .‬صرف توجه به فکر کافی​ست‪،‬‬
‫بالفاصله به حس​ها برگردید‪ .‬بعدا ً در مراقبه​تان می​توانید روی فکری ثابت بمانید‪ ،‬اما این کار بعدا ً‬
‫صورت خواهد گرفت‪ .‬اگر مبتدی به فکرها بپردازد در افکار می​ماند و پایانی ندارند‪ ،‬اما اگر مقداری‬
‫سمادی پرورش داده باشید وقتی فکرها را مشاهده می​کنید می​توانید خیلی واضح آنها را ببینید هر‬
‫کلمه پس از دیگری به ذهن می​آید؛ مثل صحبت درونی​ست‪ ،‬حتی می​توانید آنرا بشنوید‪ .‬اگر درست در‬
‫محل تمرکز باقی بمانیم متوقف و ناپدید می​شوند‪ .‬دیگر فکری وجود ندارد‪ .‬زمانی که دیگر فکری‬
‫وجود نداشت‪ ،‬اگر بتوانید مشاهده می​کنید که ذهن هم خالی از فکر است‪ .‬مثل این است که شما‬
‫دارید تلویزیون نگاه می​کنید و برنامه​ی آن تمام می​شود یا شما کانال را به کانالی که برنامه​ای ندارد‬
‫می​برید‪ .‬وقتی برنامه ندارد چه چیزی دارد؟ بله تصویری نیست‪ ،‬اما زمانی تصویری آنجا بوده‬
‫است‪.‬حاال صفحه​ای خالی و درخشانی است‪ .‬ذهن هم همین​طور می​شود خالی و درخشان‪ .‬درخشان‬
‫یعنی شما در ذهن حضور دارید آکاهی آنجاست‪ ،‬ذهن هوشیار ولی بسیار آرام است‪ ،‬نه فکری‪ ،‬نه‬
‫تصویری‪ ،‬نه صدایی‪ ،‬نه کالمی‪ .‬بسیار آرام است‪ ،‬بسیار پاک و روشن‪ .‬می​توانید آنرا حس کنید و با‬
‫آن بمانید‪ .‬این پاک​ترین حالت ذهنی است‪ .‬این حالت مجددا ً موضوع مراقبه​تان می​شود‪ .‬اگر در این‬
‫حالت طوالنی​تر و طوالنی​تر بمانید‪ ،‬به شما خیلی کمک می​کند‪ .‬با بودن به مدت طوالنی​تر‬
‫می​توانید آن پاکی و شفافیت ذهن را حفظ کنید و تداوم بخشید‪ ،‬وقتی اتفاق دیگری روی دهد آن اتفاق‬
‫واضح​تر می​شود‪.‬‬
‫پس با تنفس شروع می​کنید آن هم برای دقایق کمی و بعد به بدن هم توجه می​کنید‪ ،‬پس از مدتی که‬
‫تا حدودی آگاهی و تمرکزتان را پرورش دادید‪ ،‬ذهن بسیار آرام و سرشار از صلح می​گردد‪ ،‬ذهن خود‬
‫را مشاهده کنید‪ ،‬فکری به آرامی می​آید و می​گذرد‪ ،‬فکر دیگری به آرامی می​آید و می​گذرد‪ .‬شما آنرا‬
‫مشاهده می​کنید‪ ،‬مشاهده می​کنید و همان​طور که واقعا ً و مستقیما ً ذهن را مشاهده می​کنید‪ ،‬درست‬
‫در زمان حال حاضر‪ ،‬فکرها متوقف می​شوند و ذهن ناگهان از هر فکری پاک می​شود‪ ،‬دیگر فکری‬
‫نیست‪ .‬می​توانید با این حالت بمانید و آنرا برای مدتی نگه دارید‪ .‬می​توانید ذهن​تان را تنظیم و میزان‬
‫کنید و ذهن روشن را برای مدت طوالنی نگه دارید‪.‬‬
‫آگاهی​تان قوی​تر و قوی​تر می​شود و در آن فضا میتوانید هرچیز دیگری را که روی دهد بدون آن که‬
‫این فضا از دست برود‪ ،‬تجربه کنید‪ .‬اگر صدایی بیاید ‪ ،‬بدون از بین رفنت شفافیت این حالت ذهنی‪،‬‬
‫صدا را تجربه کنید که به سرعت ناپدید می​شود‪ .‬حتی بدون از بین رفنت شفافیت ذهن هر حسی که در‬
‫بدن پیش آید باز هم می​توانید آنرا تجربه کنید‪ .‬با ذهنی شفاف و پاک‪ ،‬می​توانید حس​ها و ناپدید‬
‫یدهد نه در مراحل‬ ‫شدن​شان را تجربه کنید‪ .‬طبیعی است که این حالت در مراحل پیشرفته روی م ​‬
‫ابتدایی‪ .‬شما با آنچه روی می​دهد‪ ،‬چه حسی ناخوش​آیند باشد و یا سئوالی آزار دهنده با آن باقی‬
‫ابتدایی‪ .‬شما با آنچه روی می​دهد‪ ،‬چه حسی ناخوش​آیند باشد و یا سئوالی آزار دهنده با آن باقی‬
‫می​مانید‪.‬‬
‫سئوال​های آزار دهنده هم سر می​رسند‪ ،‬یک سئوال بارها و بارها می​آید‪" ،‬این چیست؟ آن چیست؟‬
‫حاال باید چکار کنم؟" و اگر توجه تان را به آنها معطوف کنید پس از مدتی ناپدید می​شوند و حس‬
‫می​کنید نیازی به پرسش نیست‪ .‬بعداً هم هرچه که آمد فقط متوجه​اش باشید‪ ،‬ناپدید می​شود‪ ،‬باز چیز‬
‫دیگری‪ ،‬به آن هم توجه کنید‪ ...‬اگر دوست دارید که چنین عمل کنید پس به آن ادامه دهید‪ .‬نیازی نیست‬
‫کار دیگری بکنید‪ ،‬فقط به آنچه که پدید می​آید توجه کنید‪ .‬آنچه که در بدن و ذهن پدید می​آید را فقط‬
‫مشاهده کنید‪.‬همه​ی کاری که باید بکنید این است که مشاهده​اش کنید‪ ،‬آنرا ببینید‪ ،‬به آن توجه کنید‪،‬‬
‫تا ببینید که چیست‪ .‬نیاز نیست تغییرش دهید یا آنرا کنار بزنید‪ ،‬برانیدش‪ .‬خیلی ساده است‪ .‬چیزی‬
‫ایجاد نکنید‪.‬اگر بتوانید چنین عمل کنید ذهن بسیار آرام می​شود سکون می​یابد‪ .‬شما هیچ کاری‬
‫نمی​کنید‪ .‬این نوعی سمادی یا تمرکز است‪ ،‬خیلی آرام‪ .‬گاهی هیچ چیزی روی نمی​دهد‪ .‬ذهن بسیار‬
‫آرام و شفاف است‪ .‬می​توانید ذهن را شفاف​تر و پاک​تر ببینید‪ ،‬می​توانید ببینید که بسیار آرام است‪.‬‬
‫شما آرامش را تجربه می​کنید‪ .‬شما دوباره سَمادی را تجربه می​کنید‪ .‬این آگاهی است؛ ذهن درخشان‬
‫است‪ ،‬مثل شعله شمعی افروخته در غاری بسیار عمیق بدون وزش نسیمی‪ ،‬خیلی آرام است‪ ،‬شما‬
‫شمعی را افروخته​اید‪ ،‬با درخشش می​سوزد شعله​اش آرام است مثل شمع در یک تابلوی نقاشی‪ .‬گاه‬
‫می​توانید ذهن​تان را به همین صورت خیلی آرام ببینید اصال تکان نمی​خورد‪ .‬گاه حس می​کنید‬
‫یکنید بسیار متعادل است طوری که‬ ‫ذهن​تان بسیار سکون یافته‪ .‬راحت است خیلی راحت‪ .‬گاه حس م ​‬
‫اصال الزم نیست کاری بکنید؛ فقط متعادل است‪ ،‬خیلی در تعادل‪ .‬گاه انگیزه زیاد و عالقه​ی مفرط )سادّا‬
‫‪ (saddhā‬برای ادامه مراقبه‪ ،‬حس می​کنید‪ .‬نمی​خواهید از مراقبه برخیزید‪ .‬نمی​خواهید بیرون بروید‬
‫و کار دیگری جز مراقبه انجام دهید‪ .‬گاه به خودتان می​گویید "حاال می​توانم برای همیشه همین طور‬
‫بنشینم‪ ".‬اگر ذهن همین​طور بماند‪ ،‬واقعا ً می​توانید برای همیشه به نشست ادامه دهید‪ .‬فقط گاهی‬
‫باز ذهن ضعیف می​شود‪ .‬در واقع همه چیز در تغییر است‪.‬‬

‫پرسش‪:‬‬
‫وقتی حس می​کنیم که خواب​آلوده​ایم و کار پیش نمی​رود بهتر نیست که برخیزیم و در حال‬
‫قدم زدن مراقبه​ کنیم؟‬
‫قدم زدن مراقبه​ کنیم؟‬

‫پاسخ‪:‬‬
‫قبل از خواب​آلود شدن به حالت ذهن خود توجه کنید چه روی می​دهد؟ این هم خودش موضوع مراقبه‬
‫است‪ .‬درپالی به آن سَنکیتٌام )‪ (sańkhittaṃ‬گویند‪ .‬سَنکیتٌام یعنی​ ذهن بیرون می​رود‪ ،‬نه پرت شدن و‬
‫خارج رفنت‪ ،‬این درون رفنت است‪ .‬این سَمادی‪ ،‬یعنی تمرکز نیست بلکه ذهن خواب​آلود و خواب​آلودتر‬
‫می​شود‪ .‬شاید گاهی حس کنید که خواب​آلود و تنبل هستید‪ .‬وقتی خواب​آلود هستید‪ ،‬تنبل هم‬
‫می​شوید چون در واقع انرژی ندارید‪ ،‬فاقد انگیزه​اید‪ .‬بنابراین نخست در صورت بروز خواب​آلودگی‪،‬‬
‫حالت ذهن را مشاهده کنید‪ .‬گاهی تنها با توجه کردن و هوشیار ساخنت خود "من حاال توجه بیشتری‬
‫می​کنم"‪ ،‬همین سبب می​شود دوباره بیدار شوید‪ .‬گاهی با توجه بیشتر و بیشتر کردن باز لحظه​ای‬
‫کوتاهی به خواب می​روید؛ دیگر از هیچ چیزی آگاه نیستید‪ .‬پس از آن دوباره بیدار و متوجه‬
‫می​شوید ” اُه چند دقیقه​ای خوابم برد‪ ".‬و هر گاه که چنین اتفاقی افتاد و متوجه شدید‪ ،‬دوباره بیدار‬
‫می​شوید‪ .‬پس اول مشاهده خواب​آلودگی را تجربه کنید‪.‬‬
‫چون مدت نشست مراقبه فقط برای یک ساعت است‪ ،‬اگر سعی کنید می​توانید یک ساعت را بنشینید‪.‬‬
‫کوشش کنید که یک​ساعت را بنشینید‪ .‬پس از آن می​توانید یک ساعت راه بروید‪ .‬اما پس از چند روزی‬
‫متوجه می​شوید که می​توانید طوالن​تر و طوالنی​تر بنشینید‪ .‬هر چند که جز برنامه منظور نشده‬
‫است‪ ،‬بعدا ً طی دوره شاید پس از پنج یا شش روز‪ ،‬اگر مایل بودید و می​توانستید ممکن است بدون‬
‫قدم زدن به مراقبه ادامه دهید‪ .‬چون وقت​های زیادی تقریبا ً پنج یا شش بار در روز به قدم زدن‬
‫اختصاص دارد‪ ،‬اگر بخواهید می​توانید از بعضی وقت​های قدم زدن صرف​نظر کنید و فقط بنشیند‪.‬‬
‫اما خیل مواظب باشید که این کار را برای اثبات توانایی خود انجام ندهید‪ .‬تنها در صورتی که‬
‫برای​تان مفیدست انجام دهید‪ .‬شما نباید هیچ چیزی را به خودتان یا دیگران ثابت کنید‪ .‬الزم به اثبات‬
‫نیست که"من می​توانم دو ساعت بنشینم‪ ".‬نیازی ندارید که آنرا ثابت کنید‪ .‬هر وقت که نشسته​اید یا‬
‫راه می​روید مهٌم​ترین موضوع آن است که واقعا ً از آنچه که در بدن و ذهن شما هم اکنون می​گذرد آگاه‬
‫باشید‪ .‬منظورم لزوما ً این نیست که نشسنت از راه رفنت بهتر است‪ .‬گاهی در هنگام مراقبه قدم زدن‪،‬‬
‫آگاهی​تان بیشترست‪ .‬گاهی هم در هنگام مراقبه نشسته‪ ،‬آگاهی​تان بیشترست‪.‬‬
‫آگاهی​تان بیشترست‪ .‬گاهی هم در هنگام مراقبه نشسته‪ ،‬آگاهی​تان بیشترست‪.‬‬

‫آگاه بودن مهٌم​تر از آن است که به مدت طوالنی بنشینیم یا راه برویم‪.‬‬


‫پس زمان واقعا ً مهٌم نیست‪ ،‬آگاهی است که اهمٌیت دارد‪.‬‬

‫نشسنت و راه رفنت به صورت متناوب بسیار خوب است‪ .‬برای سالمت​تان هم همین​طور‪ .‬اگر به مدت‬
‫یشود‪ .‬اما همان​طور که گفتم پس‬ ‫طوالنی بنشینید گاهی بدن و هم چنین ذهن خیلی خسته و کسل م ​‬
‫از چند روز اگر دوست دارید طوالنی​تر بنشینید خُب بنشینید اشکالی ندارد‪ .‬یک​ساعت و نیم صبح و‬
‫یک​ساعت و نیم عصر برای راه رفنت زمان زیادی​ست‪ .‬می​توانید بیرون راه بروید‪ .‬اما بین بخش​های‬
‫مراقبه​ی نشسته وقت زیادی برای راه رفنت وجود دارد‪ .‬از ساعت ‪ 7:00‬تا ‪ ،8:30‬یک راه رفنت طوالنی‪،‬‬
‫بعد از ساعت‪ 10:00‬تا‪ 11:00‬یک ساعت راه رفنت؛ از ساعت ‪ 1:00‬تا ‪ 2:00‬یک ساعت راه رفنت؛ از ساعت‬
‫‪ 3:00‬تا‪ 4:00‬یک ساعت راه رفنت؛ بعد یک​ساعت و نیم هم برای صرف چای و هم راه رفنت‪ ،‬نوشیدن‬
‫فنجانی چای پنج دقیقه بیشتر وقت نمی​گیرد و بعدش یک ساعت و بیست و پنج دقیقه برای قدم زدن‬
‫می​ماند‪ .‬پس از مدتی طبیعتاً‪ ،‬میل دارید بیشتر و بیشتر بنشینید و مراقبه کنید‪ .‬خیلی آرام و سرشار‬
‫از صلح می​شوید تمام یک​ساعت یا یک​ساعت و نیم فقط می​نشینید‪ .‬گاهی بعضی​ها‪ ،‬اواخر دوره‪ ،‬به‬
‫خصوص اگر برای دوره​ی طوالنی نشسته باشید‪ ،‬سه نشست را پشت سرهم مراقبه می​کنند‪ ،‬یک‬
‫ساعت نشسته‪ ،‬یک ساعت با راه رفنت و ساعت دیگر را نشسته مراقبه می​کنند‪ ،‬اگر در بین دو نشست‬
‫برای یک ساعت راه نروند؛ می​توانند سه ساعت مراقبه کنند؛ بعضی​ها این طور عمل می​کنند‪ .‬الزم‬
‫نیست که چنین عمل کنید‪ .‬ولی بعضی​ها دوست دارند و همین کار را می​کنند‪ ،‬خوبست‪ .‬مراقبه از‬
‫‪ 7:30‬به بعد‪ ،‬نشسته یا ایستاده‪ .‬مراقبه ایستاده هم در بعضی موارد خوب و هم الزم است‪ .‬اینجا‬
‫ساعت‪ 9:00‬تا‪ 10:00‬صبح هم نشسته یا ایستاده؛ می​توانید ایستاده هم مراقبه کنید خوبست‬

‫اشکالی ندارد؛ اگر بتوانید هر دو نوع را انجام دهید برای​تان خوبست‪ .‬فقط جایی بایستید که‬
‫بدن​تان تا آنجا که ممکن است راحت باشد‪ ،‬دست​ها فقط خیلی آرام آویخته​اند‪ ،‬حالت ایستاده بدن را‬
‫ثابت نگه​دارید و درست مثل موقع نشسنت مراقبه کنید‪ .‬در ابتدا ایستادن به مدت نیم​ساعت برایتان‬
‫سخت است‪ ،‬برای همین فقط پانزده دقیقه بایستید و وقتی حس کردید آماده​اید‪ ،‬خیلی آهسته و آرام‬
‫بنشیند‪ .‬امتحان کنید‪ .‬اگر هنگام مراقبه راه رفنت‪ ،‬واقعا ً ذهن آگاه باشد‪ ،‬معموالً پس از نیم​ساعت‪،‬‬
‫وقتی که بنشینید‪ ،‬نشست بسیار خوبی خواهید داشت‪ .‬چون تمرکز و آگاهی که موقع راه رفنت‬
‫ایجاد کرده​اید حتی بیش از نشسنت به شما کمک می​کند‪ .‬پس فارغ از آنچه که روی می​دهد سعی‬
‫کنید از هر دو وضعیت به​طور منظم بدون این که یکی را بر دیگری ترجیح دهید‪ ،‬استفاده کنید‪ .‬ببینید‬
‫چه روی می​دهد؟ پس سعی کنید هر دو را به​طور منظم به​کار ببرید‪ .‬سعی کنید با برنامه زمان​بندی‬
‫شده پیش بروید‪.‬‬
‫شده پیش بروید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫پس از دوره چه باید بکنیم چون بعضی از ما باید روز بعدش سر کار باشیم؟‬
‫بله این موضوع هم خیلی مهم است‪ .‬فکر می​کنم آخرین روز در این مورد صحبت کنم‪ .‬اما اشکالی هم‬
‫ندارد حاال هم می​توانم در باره​اش حرف بزنم‪ .‬خیلی خوب شد که این سئوال را االن پرسیدید‪ .‬اگر حاال‬
‫نمی​پرسیدید می​دانید چه می​شد؟ در تمام طول دوره به آن فکر می​کردید‪ .‬این کار خوبی نیست‪ .‬برای‬
‫همین می​خواهم االن در باره​اش حرف بزنم‪ .‬طبیعتا ً اگر واقعا ً توجه بیشتر و بیشتری بکنید‪ ،‬پس از‬
‫نخستین روز شما آرام​تر و سرشار از صلح می​شوید‪ .‬شاید در مورد این یا آن مورد مدتی فکر کنید‪،‬‬
‫پس از سه یا چهار روز ذهن سکون می​یابد خیلی آرام می​شود و در صلح است‪ .‬پس از هشت یا نه‬
‫روز‪ ،‬فکر می​کنید "اُه چه خوب می​شد اگر از اینجا نمی​رفتم‪ ،‬به آن زندگی پر مشغله برنمی​گشتم‪".‬‬
‫این طبیعی است‪ ،‬روی می​دهد‪ ​.‬ذهن و جسم​تان هم بسیار حساس می​شود‪ .‬پس وقتی که ناگهان‬
‫خارج می​شوید خیلی ناراحت​کننده است؛ شتاب‪ ،‬رانندگی‪ ،‬دیدن این‪ ،‬شنیدن آن‪ ،‬خیلی دردناک است‪.‬‬
‫پس انتظارش را داشته باشید‪ .‬وقتی که دوره تمام شد‪ ،‬همین جا بمانید و مدتی در باره موضوعی‬
‫صحبت کنید تا به حرف زدن عادت کنید و خود را برای برگشنت به وضعیت عادی سازگار سازید‪.‬‬
‫پس از روز دوشنبه هم‪ ،‬نیرو و توان مراقبه​تان برای چند روز دیگر ادامه می​یابد‪ .‬برای همین اگر‬
‫مجبور باشید همان روز هم به کار برگردید‪ ،‬حس ​می​کنید که دوست ندارید زیاد حرف بزنید‪ .‬سرعت کار‬
‫کردن​تان هم کاهش می​یابد؛ این کامال طبیعی است‪ .‬اگر بتوانید دوستان​تان را در جریان بگذارید‪ ،‬این‬
‫حالت طبیعی است و روی می​دهد‪ .‬پس وقتی که به کار برمی​گردید‪ ،‬دوستان​تان را در جریان​اند که‬
‫امروز و چندروزی دیگر شما کمی ساکت و کند هستید‪ ،‬خیلی حرف نمی​زنید‪.‬گاهی نمی​خواهید به‬
‫صحبت​های دیگران توجه کنید‪ ،‬چون توجه به صحبت​های افراد مختلف آن هم در باره​ی مطالب‬
‫متفاوت‪ ،‬بسیار خسته​کننده است‪ .‬حس می​کنید" اُه! این خیلی خسته​کننده است‪ ".‬پس به آنها‬
‫بگویید"اگر من خیلی توجه نمی​کنم لطفا ً من​ را درک کنید و ببخشید‪ .‬تا چند روز دیگر خوب‬
‫می​شوم‪ ".‬این موضوع را با افراد خانواده​تان هم مطرح کنید‪ .‬بگویید که من به دوره​ی مراقبه می​روم‬
‫و وقتی که برمی​گردم طبیعتا ً تغییراتی پیش می​آید‪ .‬فکر نکنید من مرده​ی​ متحرک شده​ام‪ .‬فکر نکنید‬
‫اتفاقی افتاده است‪ ،‬پس از چند روز عادت می​کنید و به زندگی به شیوه قبلی ادامه می​دهید‪ ،‬شاید‬
‫کمی بدون وابستگی‪ .‬اگر هم​چنان مراقبه کنید می​تواند ادامه یابد‪ .‬اما می​توانید هنوز به کارتان‬
‫ادامه دهید‪ ،‬و حتی بهتر هم کار کنید‪ .‬روابطِ ​تان نیز بهتر می​شود زیرا دیگر خیلی واکنش نمی​کنید‪.‬‬
‫اگر آگاهی​تان را حفظ کنید‪ ،‬وقتی کسی حرف می​زند‪ ،‬می​توانید به صحبت او توجه کامل داشته‬
‫باشید مطلب را خیلی خوب درک می​کنید و پاسخ مناسب می​دهید‪.‬‬
‫موضوعی هست که همه از آن شاکی​اند‪ .‬این هم مطلب مهمی برای بحث کردن است‪ .‬مردم می​گویند‬
‫وقتی خیلی آگاهی می​یابید خودانگیختگی​تان را از دست می​دهید دیگر واکنش فی​البداهه ندارید‪،‬‬
‫بیشتر کنش سنجیده​ دارید‪ .‬قبل از حرف زدن چند ثانیه بیشتر می​اندیشید‪ .‬قبالً بدون فکر کردن فقط‬
‫پشت سرهم حرف می​زدید‪ ،‬حتی بدون این​که بدانید در چه موردی حرف می​زدید‪ .‬اما پس از آن‪،‬‬
‫آگاهی​تان بیشتر و بیشتر می​شود‪ ،‬قبل از صحبت در مورد آن فکر می​کنید‪ .‬بعضی اوقات اگر الزم‬
‫نباشد دیگر چیزی نمی​گویید‪ .‬افراد اطراف​تان گاهی فکر می​کند که "به نظرم می​خواست چیزی‬
‫بگوید اما نمی​دانم چه شد که نگفت‪ ".‬شما می​دانید که می​خواهید در چه مورد صحبت کنید و‬
‫مشاهده می​کنید از این خواسته آگاه​اید و فکر می​کنید "ضرورتی ندارد‪ ،‬فقط سکوت می​کنید‪ ".‬این‬
‫موارد کوچکی بود که الزم است بدانید‪ .‬شاید این حالت نوعی مشکل در زندگی​تان ایجاد کند‪ .‬اما اگر‬
‫با اعتماد به​نفس به مراقبه ادامه دهید‪ ،‬بعدها دیگر مشکلی نخواهید داشت‪ .‬و زندگی​تان حتی پر‬
‫معناتر‪ ،‬سازمان​یافته​تر‪ ،‬منظم​تر می​شود‪ ،‬آشفتگی‪ ،‬اتالف وقت و انرژی نیز کمتر می​شود‪.‬‬
‫عالقه​ای هم به انجام خیلی از کارها ندارید‪ .‬دیگرعالقه​ای به این ور آن ور رفنت ندارید‪ .‬این جور کارها‬
‫واقعا ً ضرورت و فایده​ای هم ندارد‪ .‬نمی​دانم چرا مردم باید مدام کاری بکنند و همیشه خودشان را‬
‫مشغول نگه دارند‪ .‬این موضوع در واقع یک اعتیاد و نوعی بیماری شده​است‪ .‬چرا باید این ​قدر کار‬
‫کنید؟ این روزها به ویژه در غرب‪ ،‬اگر مشغول کاری نباشی می​گویند چه مشکلی داری‪ .‬فکر می​کنند‬
‫که "یعنی چه‪ ،‬چرا هیچ کاری نمی​کنید؟" "تعطیالت آخر هفته چه کار می​کنید؟" "اُه! هیچ کار‪ ،‬فقط‬
‫در خانه می​مانم‪" ".‬اُه! هیچ کاری نمی​کنید؟ فقط در خانه می​مانید؟ حتما ً مشکلی دارید‪ ".‬نه مشکلی‬
‫ندارم‪ .‬آنها دیوانه​وار این​ور وآن​ور می​روند و شما نمی​روید‪ .‬شما عقل سالم دارید و آنها هستند که‬
‫ندارند و فکر می​کنند شما دیوانه​اید‪ .‬اما خیلی با حوصله و مهربان باشید‪ .‬درک​شان کنید‪ .‬این همان‬
‫چیزی​ست که مورد نظر من است؛ وقتی که آگاهی‪ ،‬هوشیاری و درک عمیق را پرورش دهید‪ ،‬شما و هم‬
‫دنیای شما تفاوت می​یابد‪ .‬اما چون شمایید که رشد و پرورش یافته​اید‪ ،‬پس شما هستید که نیاز به‬
‫حوصله‪ ،‬درک مهربانی و گذشت دارید‪ .‬از این​رو مردم را درک کنید و آنها را ببخشید حتی اگر آنها‬
‫شما را درک نکنند‪ .‬خیلی​ها به من می​گویند "شما سعی دارید که ما را درک کنید‪ ،‬ما فکر می​کنیم ما را‬
‫درک کرده​اید‪ .‬حس نمی​کنید که ما هم می​خواهیم شما را بفهمیم؟” گفتم "بله اگر من را درک کنید‬
‫درک کرده​اید‪ .‬حس نمی​کنید که ما هم می​خواهیم شما را بفهمیم؟” گفتم "بله اگر من را درک کنید‬
‫خیلی خوشحال می​شوم‪ .‬اما اگر هم نشد‪ ،‬آنرا هم می​فهمم‪ ".‬ما می​خواهیم هم​دیگر را درک کنیم‪ .‬درک‬
‫نکردن یکدیگر بسیار رنج ​آورست برای همین ما افرادی هستیم که با ذهنی آگاه‪ ،‬مهربان‪ ،‬با درک و‬
‫بصیرتی عمیق تالش می​کنیم‪ ،‬مراقبه می​کنیم‪ ،‬سعی داریم یکدیگر را هم درک کنیم‪ .‬در واقع با چنین‬
‫درکی‪ ،‬زندگی​تان مشکل نمی​شود‪ .‬در ابتدا‪ ،‬دیگران ممکن است که ندانند با تغییر رفتار شما خودشان‬
‫را چگونه مطابقت و سازش دهند‪ ،‬شما به نحوی می​توانید کمک​شان کنید‪.‬‬

‫پرسش و پاسخ‪:‬‬
‫بله‪ ،‬وقتی که در آخرین روز درست پس از مراقبه نمایان شد می​توانیم در باره بعضی چیزها در آن‬
‫بخش نتیجه​گیری کنیم‪ .‬برای همین آخرین روز پس از آخرین مراقبه بسیار اهمیت دارد‪ ،‬که در مورد‬
‫این مطالب دوباره بحث کنیم‪ .‬نوعی واضح​سازی است طوری که حس کنیم نتیجه​گیری کردیم‪ :‬شروع‬
‫و نتیجه​گیری‪ .‬پس این چیز دیگری​ست‪ ،‬وقتی که شما کاری می​کنید‪ ،‬آنرا کامل انجام دهید مثل رسم‬
‫یک دایره‪ ،‬آنرا کامل رسم کنید اگر دایره​ای بکشید که بخش کوچکی از آنرا نکشیده​اید‪ ،‬زیبا به نظر‬
‫نمی​رسد‪ .‬وقتی کاملش می​کنید‪ ،‬کامل بودن را حس می​کنید‪ .‬کامل کردن بسیار مهم است‪ .‬همین​طور‬
‫تصمیم‪ ،‬تصمیم گرفنت ابزار بسیار مفیدی​ست‪ .‬یکی از ده نیکی​ها یا پارامی​ها عزم و تصمیم قاطع‬
‫گرفنت است‪ ،‬پارامی آدیتانا )‪ .(adhiƫƫhāna-pārami‬معنی آدیتانا چیست؟ در زبان پالی کلمات بسیار‬
‫جالب​اند‪ ،‬خیلی عمیق و پرمحتوایند‪ .‬هر کلمه​ای که معنی عمیق آنرا مشاهده می​کنیم پرمحتوا‬
‫می​شود‪ .‬لغت تا )‪ (hāƫ‬یعنی ایستادن و آدی )‪ (adhi‬یعنی خیلی قوی و محکم‪ .‬آدیتانا یعنی استوار‬
‫ایستادن‪ .‬یعنی خیلی قوی و استوار ایستادن‪” ،‬این کاری​ست که می​خواهم انجامش دهم‪ ".‬شما پای‬
‫تصمیم​تان می​ایستید‪ .‬حتی در زبان غربی​ها هم اصطالح پای تصمیم ​ایستادن هست‪ .‬در وضعیت‬
‫ثابت و استواری بنشنید‪ .‬خیلی مهم است که سست و بی​اشتیاق ننشینید‪ .‬پس وقتی می​خواهید‬
‫کاری بکنید‪ ،‬اول در موردش با دقت بیآموزید‪" .‬بله این کار جالبی​است که می​خواهم انجام دهم‪".‬‬
‫وقتی که به قدر کافی آموختید‪ ،‬بعد تصمیم بگیرید‪" ،‬من می​خواهم این کار را بکنم‪ ".‬پس از تصمیم‬
‫به انجام آن کار‪ ،‬دیگر ذهن​تان را تغییر ندهید؛ چون تغییر دوباره و دوباره ذهن یک عادت می​شود‪ .‬به‬
‫خصوص با سخت شدن کار‪ ،‬افراد عقب می​کشند‪" .‬اُه! نه من دیگر کار نمی​کنم‪ ،‬این کار دیگر برایم‬
‫بی​فایده است‪".‬گاهی ذهن بسیار حیله​گر می​شود‪ .‬عذرهای بسیار موجه​ای را مطرح می​کند‪" .‬گاه‬
‫می​گوید این کار به سالمت تو صدمه می​زند‪ ".‬یا "آسان بگیر کمی کار نکن‪ ،‬بعد هم می​توانی کار‬
‫کنی‪ .‬استراحتی به خودت بده‪ ".‬ذهن بسیار حیله​گر است‪ .‬پس تصمیم قاطع بگیرید "من می​خواهم‬
‫این کار را انجام دهم‪ ".‬و انجامش دهید‪ .‬شما از این برنامه نه‪ ،‬ده روزه نمی​میرید‪.‬چیزی روی‬
‫نمی​دهد‪ .‬در واقع سالمت​تر‪ ،‬متناسب​تر‪ ،‬شادتر و آرام​تر هم می​شوید‪ .‬فقط چند روز اول‪ ،‬چون عادت به‬
‫نشسنت طوالنی ندارید‪ ،‬شاید کمر یا زانوی​تان درد بگیرد‪ .‬من دیسک کمر دارم و هنوز هم می​توانم‬
‫ساعت​ها بنشینم‪ ،‬و خوب باشم‪ .‬هرچند با این دیسک دفعه اول که نشستم خیلی دردآور بود‪ ،‬حتی با‬
‫آن درد هم توانستم مراقبه کنم‪ ،‬اما کم​کم از بین رفت‪ ،‬سه ماهی طول کشید‪ .‬به هر حال ما از آنچه که‬
‫فکر می​کنیم تواناتریم‪.‬‬
‫فکر می​کنیم تواناتریم‪.‬‬

‫بگذارید به بودا ادای احترام کنیم‬


‫به بودا احترام می​گذارم‬
‫که با این تمرین مرا به رهایی رهنمود کرد‬
‫به دامٌا احترام می​گذارم‬
‫که با این تمرین مرا به رهایی رهنمود کرد‬
‫به سانگا احترام می​گذارم‬
‫‪.‬که با این تمرین مرا به رهایی رهنمود کرد‬
‫‪187‬‬

You might also like