You are on page 1of 7

‫خواندن‬

‫موریس بالنشو‬

‫خواندن‪ :‬دیدن اعترافاتی از این دست در دفترچهی یادداشت نویسندگان چندان شگفتآور نیست‪:‬‬
‫«همیشه وقت نوشتن این اضطراب به سراغم میآید»‪ ،‬همینطور وقتی لوماتزو از وحشتی میگوید که هربار‬
‫وقت نقاشی سراغ لئوناردو میآید‪ ،‬ما ماجرا را درک میکنیم‪ ،‬حس میکنیم میتوانیم درکاش کنیم‪.‬‬
‫اما کسی هست که به ما اعتراف میکند‪« :‬همیشه وقت خواندن دلهره دارم»‪ ،‬کس دیگری تنها در‬
‫لحظات خاص و نادر میتواند بخواند یا کسی تمام زندگیاش را واژگون میکند‪ ،‬جهان‪ ،‬کار‪ ،‬و شادکامی‬
‫بیمار پییر ژانه‬
‫ِ‬ ‫جهان را انکار میکند تا راهی بجوید به خوانشی کوتاه‪ ،‬ما اینها را بیشک پهلوی آن‬
‫میگذاریم که هیچگاه از سر میل چیزی نمیخواند‪ ،‬چون میپنداشت «وقتی کسی کتابی میخواند‬
‫کثیفاش میکند»‪.‬‬
‫گوشسپردن به موسیقی از کسی که صرفا از شنیدناش لذت میبرد یک موسیقیدان میسازد‪،‬‬
‫نگریستن به یک تابلو هم اینگونه است‪ .‬موسیقی و نقاشی جهانهایی هستند که تنها آن که کلیدش را دارد‬
‫به آنها وارد میشود‪ .‬این کلید آشکارا «موهبت» است‪ .‬این موهبت میتواند لذت و توان فهم یک ذوق‬
‫خاص باشد‪ .‬آماتورهای موسیقی و نقاشی شخصیتهایی هستند که عطششان را همچون رنج خوشایندی‬
‫که منزویشان میسازد آشکارا و باافتخار تحمل میکنند‪ .‬دیگران متواضعانه تصدیق میکنند که فاقد گوش‬
‫الزماند‪ .‬برای شنیدن و دیدن باید واجد موهبت بود‪ .‬موهبت یک فضای بسته است ــ سالن کنسرت‪ ،‬موزه ــ‬
‫که در آن محصور میشویم تا لذتی مخفیانه را تجربه کنیم‪ .‬آنها که واجد موهبت نیستند بیرون میمانند‪،‬‬
‫آنها که دارندش به خواست خود داخل و خارج میشوند‪ .‬طبیعتا موسیقی را تنها یکشنبهها دوست دارند؛‬
‫این الوهیت ضرورتر و مبرمتر از دیگر الوهیتها نیست‪.‬‬
‫خواندن مستلزم هیچ موهبتی نیست و از این راه یک امتیاز طبیعی را تصدیق میکند‪ .‬هیچکس‪ ،‬نه‬
‫مؤلف و نه خواننده برخوردار از موهبت نیستند‪ ،‬و آن که احساس میکند برخوردار از موهبت است از اساس‬
‫کسیست که حس میکند فاقد آن است‪ ،‬حس میکند بهنحوی بیکران از آن محروم است‪ ،‬بیبهره است از‬
‫قدرتی که به او نسبت میدهند‪ .‬درست مثل «هنرمند» بودن‪ ،‬که یعنی ندانستن اینکه هنر پیشاپیش موجود‬
‫است‪ ،‬که جهان پیشاپیش موجود است‪ ،‬خواندن‪ ،‬دیدن‪ ،‬و شنیدن اثر هنری بیشتر ندانستن را اقتضا‬
‫میکند تا دانستن را‪ ،‬دانستنی را اقتضا میکند که بر یک ندانستن عظیم مبتنی است‪ ،‬بر موهبتی که‬

‫‪2‬‬
‫پیشپیش بخشیده نشده‪ ،‬بلکه هربار باید آنرا در فراموششدگیاش دریافت کرد‪ ،‬به دست آورد‪ ،‬و از دست‬
‫داد‪ .‬هر تابلو‪ ،‬هر اثر موسیقایی‪ ،‬آن اندامی را که برای دریافتشان نیاز داریم به ما ارائه میدهد‪ ،‬آن گوش و‬
‫چشمی را که برای شنیدن یا دیدنشان نیاز داریم به ما میبخشد‪ .‬ناموسیقیدانها کسانی هستند که بنا به‬
‫تصمیمی پیشینی این امکان شنیدن را انکار میکنند‪ ،‬از آن طفره میروند‪ ،‬تو گویی این تهدید یا مزاحمتی‬
‫است که با بدگمانی راه را بر ورودش میبندند‪ .‬آندره برتون موسیقی را رد میکند‪ ،‬چراکه میخواهد حق‬
‫شنیدن جوهر ناهمساز‪ 1‬زبان‪ ،‬آن موسیقی ناموسیقاییاش را برای خود محفوظ بدارد‪ ،‬و کافکا مدام تصدیق‬
‫میکند که هیچکس در دنیا به اندازهی او نسبت به موسیقی ناشنوا نیست‪ ،‬اما در همین کاستی یکی از‬
‫نقاط قوتاش را کشف میکند ‪« :‬من واقعا قدرتمندم‪ ،‬یک قدرت خاص دارم‪ ،‬اگر بخواهم به گونهای موجز و‬
‫نهچندان روشن توصیفاش کنم‪] ،‬میشود گفت که[ موجودی ناموسیقایی هستم‪».‬‬
‫کسی که موسیقی را دوست ندارد عموما آنرا بر نمیتابد‪ ،‬درست مثل آدمی که تابلوی پیکاسو را پس‬
‫میزند‪ ،‬آنرا با چنان نفرت خشونت باری رد میکند که انگار خود را در معرض تهدیدی مستقیم حس‬
‫میکرده‪ .‬این نکته که شاید اصال به تابلو نگاه نکرده باشد‪ ،‬نافی خوشنیتیاش نیست‪ .‬نگریستن به این‬
‫تابلو در تواناش نیست‪ .‬ننگریستن به تابلو او را مقصر نمیکند‪ ،‬این شکلی از روراستی اوست‪ ،‬هشدار دقیق‬
‫نیرویی است که چشماناش را میبندد‪« .‬از نگاهکردن به این سرباز میزنم» «اگر این پیش چشمام باشد‬
‫نمیتوانم زندگی کنم‪ ».‬این جملههای کلیشهای با قدرت بیشتری واقعیت پنهان اثر هنری و سرسختی‬
‫مطلقاش را آشکار میکنند تا سربهراهیهای مشکوک آماتورها را‪ .‬این واقعا درست است که نمیتوان با‬
‫داشتن یک تابلو زندگی کرد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫پیش چشم‬‫ِ‬
‫اثر تجسمی نسبت به اثر نوشتاری واجد امتیازی است؛ اثر تجسمی خال ویژهای را به نمایش میگذارد‬
‫که گویی میخواهد درون آن‪ ،‬و به دور از نگاهها منزل بگیرد‪ .‬بوسهی رودن به خود مجال نگریستهشدن‬
‫میدهد و حتی از نگریستهشدن خشنود میشود‪ .‬بالزاک او بینگاه است (مجال نگریستهشدن نمیدهد)‪،‬‬
‫چیزی فروبسته و بهخوابرفته‪ ،‬که تا مرز ناپدیدی در خود فرو رفته است‪ .‬بهنظر میرسد کتاب فاقد این‬
‫جداسازی اساسی است‪ ،‬یکجور جداسازی که مجسمه بنیاد خود را از آن فراهم میآورد‪ ،‬اینکه در بطن‬
‫فضا یک فضای متفاوت طغیانگر را جای میدهد‪ ،‬یک فضای دسترسناپذیر‪ ،‬که مشهود و کنارهگرفته‬
‫است‪ ،‬که شاید تغییرناپذیر و بیآرام است‪ ،‬و خشونتی در بر دارد که ما در برابرش همیشه حس زیادیبودن‬
‫داریم‪ .‬تندیسی که از زیر خاک بیرون میکشند و آنرا برای ستایش و تحسین عمومی به نمایش میگذارند‪،‬‬
‫نه چشمانتظار چیزیست و نه هیچ عایدش میشود‪ ،‬بیشتر به نظر میرسد که از مکان اصلی خود برکنده‬
‫روشن‬
‫ِ‬ ‫روز‬
‫شده باشد‪ .‬اما آیا کتابی که از دل غبار به در میآید‪ ،‬یا خطنوشتهای که از خم خارج میشود تا به ِ‬
‫خواندن درآید‪ 2‬به مدد خوشاقبالیای چشمگیر از سر نو زاده نمیشود؟ چگونه چیزیست کتابی که کسی‬
‫نمیخواندش؟ چیزیست که هنوز به نوشته نیامده‪ .‬انگار خواندن نه از سر نو نوشتن کتاب‪ ،‬بلکه‬
‫فراهمکردن مجالیست که کتاب خود را بنویسد یا به نوشته آید ــ این بار بدون وساطت نویسنده‪ ،‬بدون‬
‫شخصی که مینویسد‪ .‬خواننده خود را به کتاب نمیافزاید‪ ،‬بلکه اساسا مایل است آنرا از هر مؤلفی خالص‬
‫کند‪ ،‬چیزی که در رویکرد او چنین چابک و چاالک است‪ ،‬این سایه که چنین ول و بیهوده از سر صفحهها‬

‫‪1. discordante‬‬
‫‪2. entrer dans le plein jour de la lecture‬‬

‫‪3‬‬
‫میگذرد و آنها را دستنخورده میگذارد‪ ،‬تمام آنچه ظاهر چیزی زاید و اضافی به خواندن میبخشد و‬
‫مشتمل است حتی بر کمتوجهی و فقدان کشش الزم‪ ،‬کل سبکی بیپایان خواننده سبکی تازهی کتاب را‬
‫تصدیق میکند‪ ،‬کتابی که دیگر بدل به یک کتاب بیمؤلف شده است‪ .‬اینک کتاب از جدیت‪ ،‬تالش‪ ،‬و‬
‫اضطرابی سنگین خالصی یافته‪ ،‬از ثقل تمام یک زندگی که در آن واریخته بود‪ ،‬تجربهای گاه هراسناک‪ ،‬و‬
‫همیشه مهیب که خواننده آنرا محو میکند و با یکجور سبکی معجزهآسا به هیچاش میگیرد‪.‬‬
‫خواننده بیکه بداند درگیر جدالی عمیق با مؤلف است‪ :‬هر میزان نزدیکی که امروزه میان کتاب و‬
‫مؤلف در کار باشد‪ ،‬هر اندازه که بنا به شرایط و چگونگی توزیع یافتن کتاب‪ ،‬بر چهره‪ ،‬حضور‪ ،‬و تاریخچهی‬
‫مؤلف پرتو افکنده شده باشد ــ شرایطی که اتفاقی نیست‪ ،‬اما شاید پیشاپیش اندکی بیموقع است ــ بهرغم‬
‫اینهمه‪ ،‬هر خوانشی‪ ،‬آنجا که مراعات نویسنده نقشی چنین اساسی ایفا میکند‪ ،‬یورشیست که نویسنده‬
‫را از میان بر میدارد تا باز پس دهد اثر را به خود اثر‪ ،‬به حضور گمناماش‪ ،‬به آن آریگویی خشونتبار و‬
‫غیرشخصیای که هست‪ .‬خواننده خود اساسا همیشه گمنام است‪ ،‬او خوانندهای نوعیست‪ ،‬یگانه است‪،‬‬
‫درعینحال که ناپیداست‪ .‬نام خود را به کتاب اضافه نمیکند (چنانکه سابقا پدران ما چنین میکردند)‬
‫بلکه بیشتر با حضور بیناماش‪ ،‬با نگاه فروتن‪ ،‬پذیرا‪ ،‬تعویضپذیر‪ ،‬و ناچیزش‪ ،‬همهی نامها را محو میکند؛ و‬
‫کتاب زیر فشار سبک آن‪ ،‬جدا از هرچیز و هرکس‪ ،‬نوشتهشده جلوه میکند‪.‬‬
‫خوانش با کتاب همان میکند که دریا و باد با کاردست بشر‪ :‬سنگی صافتر‪ ،‬قطعهای فروافتاده از‬
‫آسمان‪ ،‬بیگذشته‪ ،‬بیآینده‪ ،‬و هنگام نگریستن به آنها همهی پرسشها در ما فرو مینشیند‪ .‬خوانش به‬
‫کتاب همان وجود ناگهانیای را میبخشد که پیکره «گویی» آنرا تنها از قلم حجاری دریافت میکند‪ :‬انزوایی‬
‫پیش چشم بینندگان درمیرباید‪ ،‬این کنارزدن مغرورانه‪ ،‬این خرد یتیم که هم پیکرتراش و هم‬ ‫که پیکره را از ِ‬
‫نگاهی را که میخواهد دوباره پیکره را تراش دهد پس می زند و پی کار خویش میفرستد‪ .‬میتوان گفت‬
‫کتاب برای آنکه بدل به پیکره شود محتاج خواننده است‪ ،‬محتاج خواننده است تا به خود همچون چیزی‬
‫بدون مؤلف و همچنین بدون خواننده آری گوید‪ .‬اصوال حقیقتی انسانیتر از آنچه خوانش برای کتاب به‬
‫ارمغان میآورد وجود ندارد‪ ،‬اما مگر نه اینکه خوانش از کتاب چیزی ناانسانی میسازد؛ یک «ابژه»‪ ،‬یک‬
‫حضور فشردهی ناب‪ ،‬میوهی اعماقی که خورشید ما نمیتوانسته رسیدهاش سازد‪ .‬خوانش فقط کاری‬
‫«میکند» که کتاب‪ ،‬اثر‪ ،‬بدل به اثری گردند ــ گردد ــ ورای انسانی که آنرا تولید کرده‪ ،‬ورای تجربهای که در‬
‫آن به بیان درآمده‪ ،‬و فراسوی منابع هنریای که سنتها دسترسپذیر ساختهاند‪ .‬ویژگی خوانش‪ ،‬یا‬
‫تکینگیاش‪ ،‬معنی فعل «کردن» را در عبارت «خوانش کاری میکند که اثر به اثر بدل شود» آفتابی میکند‪.‬‬
‫کلمهی کردن اینجا به یک کنش تولیدی اشاره ندارد‪ :‬خوانش چیزی نمیسازد (تولید نمیکند)‪ ،‬چیزی‬
‫اضافه نمیکند؛ میگذارد آنچه هست باشد؛ خوانش یکجور آزادیست که هستی را برمیسازد و آنرا‬
‫فراچنگ میآورد‪ ،‬البته یک آزادی خوشامدگو‪ ،‬راضی و آریگو‪ ،‬که تنها میتواند آریگو باشد‪ ،‬و در فضایی‬
‫که از رهگذر این آری گشوده میشود‪ ،‬میگذارد عزم آشوبناک اثر خود را تصدیق کند‪ ،‬تصدیقی که خوانش‬
‫است و نه هیچ چیز دیگر‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫« ایلعاذر‪ ،‬بیرون بیا»‬
‫خوانشی که اثر را چنان که هست و برای خاطر خودش در نظر میگیرد‪ ،‬و این چنین آنرا از قید‬
‫مؤلفاش آزاد میکند‪ ،‬در عوض پای خواننده را هم به عرصه باز نمیکند‪ ،‬کسی که به شدت وجود دارد‪،‬‬
‫کسی که واجد تاریخ‪ ،‬حرفه‪ ،‬دین‪ ،‬و حتی تجربهی خوانش است و از رهگذر اینهمه میتواند با مؤلف کتاب‬
‫گفتوگویی را آغاز کند‪ .‬خوانش یک مکالمه نیست‪ ،‬خوانش مباحثه نمیکند‪ ،‬پرسش نمیکند‪ .‬خوانش‬
‫هرگز نمیخواهد از کتاب و کمتر از آن از مؤلف چیزی بپرسد‪« :‬دقیقا چه منظوری داشتی؟ چه حقیقتی‬
‫برایم به ارمغان آوردهای؟» خوانش راستین هرگز کتاب راستین را به پرسش نمیکشد؛ اما دیگر تحت انقیاد‬
‫«متن» نیست‪ .‬فقط کتابهای غیرادبیاند که خود را همچون شبکهای دقیقا بههمبافته از معناهای متعین‬
‫عرضه میکنند‪ ،‬مجموعهای از تصدیقهای واقعی‪ :‬یک کتاب غیرادبی همیشه پیش از آنکه کسی‬
‫بخواندش‪ ،‬پیشاپیش به دست همگان خوانده شده‪ ،‬و این خوانش پیشین ضامن وجود فروبستهاش است‪.‬‬
‫اما کتابی که در هنر خاستگاه دارد‪ ،‬تضمیناش را در جهان نمییابد‪ ،‬و هنگامی که خوانده میشود هیچگاه‬
‫پیشتر به خواندن نیامده‪ ،‬و تنها در فضای گشودهشده بهدست این خوانش یگانه به حضور خود در مقام اثر‬
‫نایل میشود‪ ،‬هربار برای نخستین بار‪ ،‬هربار برای تنها بار‪.‬‬
‫خوانش ــ ادبی ــ نمونهای از این آزادی غریب را به ما هدیه میدهد‪ .‬جنبشی آزاد‪ ،‬البته تا آنجا که به‬
‫انقیاد درنیاید‪ ،‬و به چیزیهای پیشاپیشحاضر تکیه نکند‪ .‬کتاب بیتردید اینجاست‪ ،‬نه فقط واقعیت‬
‫کاغذی و چاپیاش‪ ،‬که همچنین سرشت کتابوارش‪ ،‬این بافت معناها و داللتهای ثابت‪ ،‬این تصدیقی که‬
‫مرهون یک زبان ازپیشمستقر است‪ ،‬این حصاری که اجتماع تمام خوانندگان گرداگردش میسازند‪ ،‬و منی‬
‫که هنوز کتاب را نخواندهام در میانشان جای خود را پیشاپیش مییابم‪ .‬این حصار‪ ،‬حصار همهی کتابها‬
‫هم هست‪ ،‬که همچون فرشتگانی با بالهای بههمبافته‪ ،‬تنگ بر سر این مجلد ناشناس مینشینند و شب‬
‫بیداری میکنند‪ ،‬زیرا یک کتاب در مخاطره‪ ،‬شکافی خطرناک در کتابخانهی عالم پدید میآورد‪ .‬اینگونه‬
‫کتاب حاضر است اینجا‪ ،‬اما اثر هنوز نهان‪ .‬اثر شاید به گونهای ریشهای غایب است‪ ،‬مکتوم است به هر رو‪،‬‬
‫بهحجابرفته از آشکاری اثر‪ ،‬و در پس آن تصمیمی نجاتبخش را انتظار میکشد‪ ،‬ایلعاذر‪ ،‬بیرون بیا را‪.‬‬
‫کنارزدن این سنگ گویی ماموریت خوانش است‪ :‬شفافساختن آن‪ ،‬تحلیلبردناش با نفوذ نگاهی‬
‫که با خیزی به فراسو میرود‪ .‬در خوانش‪ ،‬دستکم در سرآغاز خوانش‪ ،‬چیزی سرگیجهآور هست که به‬
‫حرکتی نابخردانه شباهت میبرد که با آن میخواهیم چشمهایی را که پیشتر بسته ماندهاند به روی زندگی‬
‫بگشاییم‪ .‬این حرکت به میل ربط دارد که‪ ،‬همچون الهام‪ ،‬یک جهش است‪ ،‬جهشی بیپایان‪ :‬میخواهم‬
‫چیزی بخوانم که هنوز به نوشته نیامده‪ .‬اما عالوه بر این چیزی هست‪ ،‬آنچه باز هم «معجزه»ی خوانش را‬
‫تکینتر میکند ــ چیزی که شاید معنای تمامی اعجازها را بر ما روشن میدارد ــ اینکه در اینجا سنگ و این‬
‫حضور‬
‫ِ‬ ‫سنگقبر تنها خال جنازهواری را که باید جان گیرد محبوس نمیکند‪ ،‬که سنگ و این سنگقبر‬
‫مکتوم چیزی را برمیسازند که باید پدیدار شود‪ .‬بهحرکتدرآوردن و جهاندن سنگ اینجا البته چیز‬ ‫ِ‬ ‫بااینحال‬
‫شگفتانگیزیست‪ ،‬اما این کاریست که ما هر لحظه در زبان روزمره تحقق میبخشیم‪ ،‬هر لحظه با این‬
‫ایلعاذر در حال مکالمهایم‪ ،‬این ایلعاذری که سه روز از مرگاش میگذرد‪ ،‬که شاید از آغاز مرده است‪ ،‬و زیر‬
‫کفنی از پارچهی مرغوب‪ ،‬پشتگرم به ظریفترین رسوم‪ ،‬به ما پاسخ میدهد‪ ،‬و از بطنمان با ما سخن‬
‫میگوید‪ .‬اما آنچه به ندای خوانش ادبی پاسخ میگوید نه دری که فرو میافتد یا شفاف میشود یا حتی‬

‫‪5‬‬
‫اندکی از ضخامتاش کاسته میگردد‪ ،‬بلکه سنگیست صعبتر‪ ،‬که کامال مستحکم شده‪ ،‬با وزنی‬
‫خردکننده‪ ،‬توفانی بیحساب از سنگ که زمین و آسمآن را زیر و رو میکند‪ .‬این است نشان خاص این‬
‫«گشودگی» که خوانش از آن فراهم آمده‪ :‬تنها چیزی گشوده میشود که بیشازهمه فروبسته باشد‪ ،‬تنها‬
‫آنچه به بیشترین درجه کدر و تیره باشد شفاف است‪ .‬تنها آنچه را که همچون وزن خردکنندهی عدمی‬
‫ناپایدار تحمل کردهایم مجال می یابد به سبکی یک آری آزاد و شادمانه راه یابد‪ .‬اما منظور این نیست که اثر‬
‫شاعرانه برای مختلکردن فهم روزمره در جستجوی ابهام است‪ .‬این امر تنها‪ ،‬میان کتاب که حاضر است و‬
‫اثر که هیچگاه از پیش حاضر نیست‪ ،‬میان کتاب که اثر مکتوم است و اثر که تنها در عمق حاضرشدهی این‬
‫مکتومماندگی میتواند خود را تصدیق کند‪ ،‬گسستی خشونتبار میافکند‪ :‬گذر از جهان که در آن همهچیز‬
‫بیشوکم معنایی دارد‪ ،‬که در آن ابهام هست و روشنی هست‪ ،‬به سوی فضایی که اگر بخواهیم دقیق بگوییم‬
‫در آن هیچچیز هنوز معنا ندارد‪ ،‬که هرآنچه معنایی دارد طوری به جانب آن میرود که گویی به جانب‬
‫خاستگاهاش بازمیگردد‪ .‬اما این مالحظات بهسادگی میتوانند فریبمان هم بدهند اگرکه بدینمعنا در‬
‫نظرشان بگیریم که خوانش یک زبان را جایگزین زبانی دیگر میکند‪ ،‬یا نوعی مشی ماجراجویانه است به‬
‫دنبال نوآوری‪ ،‬سماجت‪ ،‬و فتوحات‪ .‬نزدیکی خوانش شاید یک خوشبختی دشوار باشد‪ ،‬اما خوانش هنوز‬
‫آسانترین کارهاست‪ .‬آزادی بیکوشش است خوانش آری نابی است که بیواسطه میشکفد‪.‬‬

‫آری سبک و معصوم خوانش‬


‫خواندن‪ ،‬در معنای خوانش ادبی‪ ،‬حتی حرکتی ناب برای فهم نیست‪ .‬توافقی نیست که با‬
‫دوبارهرونقبخشیدن به معنا آنرا زنده نگه میدارد‪ .‬خوانش در فراسو یا فروسوی فهم جای میگیرد‪ .‬خوانش‬
‫بههیچوجه فرستادن فراخوان نیست تا اثر یگانهای که باید در اثنای خوانش خود را آشکار کند‪ ،‬از پس ظاهر‬
‫زبان هرروزه‪ ،‬از پس کتابی که از اساس به همگان تعلق دارد‪ ،‬هویدا شود‪ .‬بیتردید نوعی فراخوان وجود‬
‫دارد‪ ،‬اما این فراخوان تنها میتواند از خود اثر بیاید‪ ،‬فراخوانی خاموش که در همهمهی عمومی سکوت را‬
‫مینشاند و تنها از آنرو به گوش خواننده میرسد که او به آن پاسخ میگوید‪ ،‬که او را از روابط عادتگون به‬
‫درمیآورد و میبرد به جانب فضایی که خوانش‪ ،‬با اقامت در مجاورت آن‪ ،‬به اثر نزدیک میشود‪ ،‬خوشامدی‬
‫سرخوشانه میشود به بخشندگی اثر؛ این خوشامد کتاب را به جایگاه اثری که هست ارتقا میدهد‪ ،‬این‬
‫انتقال اثر را به هستی فرامیبرد‪ ،‬و از خوشامد یکجور سرخوشی میسازد که اثر با آن خود را جار میزند‪.‬‬
‫آری سبک و شفافی که خود این اقامت است‪ .‬حتی اگر‬ ‫سادگی ِ‬ ‫خوانش این اقامت است و برخوردار است از‬
‫ِ‬
‫خوانش از خواننده تقاضای ورود به منطقهای را کند که هوا کم است و زمین از زیر پایش میگریزد‪ ،‬حتی‬
‫اگر خارج از این نزدیکیهای توفانی‪ ،‬خوانش هنوز بهنظر مشارکتی باشد در این خشونت گشوده که خود‬
‫آری‬
‫اثر است‪ ،‬بااینحال خوانش فینفسه حضوری آرام و خاموش است‪ ،‬محیطیست بیاندازه آسوده‪ِ ،‬‬
‫خاموشی در مرکز همهی توفانها‪.‬‬
‫ذات خوانش است‪ ،‬و خوانش را در تقابل شدیدی با اثر قرار‬‫آری حاضر و سرخوش و شفاف ِ‬ ‫آزادی این ِ‬
‫ِ‬
‫‪3‬‬
‫میدهد‪ .‬زیرا اثر با تجربهی آفرینش غیاب را لمس میکند‪ ،‬شکنجههای نامتناهی را میچشد‪ ،‬و عمق‬

‫‪3. l’infini‬‬

‫‪6‬‬
‫خالء آنچیزی را تجربه میکند که هیچگاه نه آغاز میشود نه پایان میگیرد‪ ،‬جنبشی که آفریننده را در‬
‫معرض تهدید عزلتی بنیادی قرار میدهد و کتاب را در خطر ناتمامی‪.‬‬
‫به این معنا‪ ،‬خوانش ایجابیتر و آفرینندهتر از آفرینش است‪ ،‬اگر که هیچ چیز هم تولید نکند‪ .‬خوانش‬
‫بهرهای از قاطعیت دارد‪ ،‬سبکی‪ ،‬فراغت‪ ،‬و معصومیت دارد‪ .‬خوانش هیچ نمیکند و همهچیز انجام‬
‫میپذیرد‪ .‬اضطراب‪ ،‬روایتهای خاتمهنیافته‪ ،‬شکنجههای یک زندگی بربادرفته‪ ،‬یک ماموریت لورفته‪ ،‬هر روز‬
‫تبعیدشده‪ ،‬هر شب تبعیدشده از خواب‪ ،‬و سرآخر این یقین برای کافکا که «مسخ غیرقابلخواندن است‪،‬‬
‫یک شکست مطلق»‪ .‬اما برای خوانندهی کافکا‪ ،‬اضطراب بدل به راحتی و خشنودی‪ ،‬و شکنجهی کاستیها‬
‫سرخوشی پری و سرشاری‪ ،‬یقین خاتمهیافتگی‪ ،‬و آشکارگی‬ ‫بدل به معصومیت میشود‪ ،‬و در هر تکه از متن‪،‬‬
‫ِ‬
‫اثری یگانه‪ ،‬اجتنابناپذیر‪ ،‬و غیرقابلپیشبینی تجربه میشود‪ .‬ذات خوانش این چنین است‪ ،‬ذات آری‬
‫سبکی که بسیار بیشتر از جدال غمبار آفریننده با آشوب ــ همان آشوبی که هنرمند میخواهد با محوشدن‬
‫در آن ساالرش شود ــ یادآور وجه ایزدوار آفرینش است‪.‬‬
‫از اینرو به نظر میرسد بسیاری از گالیههای مؤلفان دربارهی خوانندگان بیمورد است‪ .‬مونتسکیو‬
‫مینویسد‪« :‬لطفی را میخواهم که میترسم در حقم روا ندارند‪ :‬اینکه اثر بیستسالهام را با خوانشی‬
‫یکدقیقهای موردقضاوت قرار ندهند؛ اینکه بر اساس کل کتاب آنرا محکوم یا تصدیق کنند‪ ،‬نه بر اساس‬
‫چند جمله»‪ .‬او به دنبال آنچیزیست که هنرمندان اغلب به خاطر بهدستنیاوردناش افسوس میخورند‬
‫آنگاهکه خوانشی سرسری را بهتلخی پیش چشم میآورند‪ ،‬نگاهی پرت و گیج را‪ ،‬گوشی بیدقت را که روی‬
‫میآورد به کارهایشان‪ :‬اینهمه کوشش و ایثار و مراقبت و محاسبه و زیستن در عزلت‪ ،‬و قرنها تامل و‬
‫تحقیق‪ ،‬با تصمیم بیخبرانهی یک تازهآمده و مطابق خلق و حالی که او از سر اتفاق دارد‪ ،‬ارزیابی‪ ،‬داوری و‬
‫موقوف میشود‪ .‬شاید پل والری حق داشت نگران خوانندهی بیفرهنگ امروزی باشد‪ ،‬آن خوانندهای که به‬
‫دنبال آن است تا سهولت خود متن به کمک خواندناش بیاید؛ البته فرهنگ یک خوانندهی دقیق و‬
‫وسواسهای یک خوانش خودسپارانهی شبهدینی که به کیش بدل شده هم چیزی را تغییر نمیدهد و‬
‫کی خوانندهی سبکی که گرد متن سریع میرقصد‪ ،‬بیتردید‬ ‫مخاطره را حتی جدیتر میکند‪ ،‬زیرا اگر سب ِ‬
‫کی راستین نباشد‪ ،‬اما عواقبی هم ندارد و حتی وعدهای در بردارد‪ :‬این سبکی‪ ،‬شادمانی و معصومیت‬ ‫سب ِ‬
‫خوانش را اعالم میکند‪ ،‬که شاید در واقع رقصیست با یک رقصیار نامرئی در فضایی اختصاصی‪،‬‬
‫رقصیست سرخوشانه و دلشدهوار با «سنگ قبر»‪ .‬سبکیای که نباید برایش حرکت دلمشغولی سنگینتر و‬
‫جدیتری را آرزو کرد‪ ،‬زیرا آنجا که سبکی (سبکباری) به ما داده شده‪ ،‬سنگینی (جدیت) غایب نیست‪.‬‬

‫ترجمهی رضا سیروان‬

‫‪www.asabsanj.com‬‬
‫بهار ‪44‬‬

‫‪7‬‬

You might also like