سرمایه گوهران این چهار ٔ برآورده بیرنج و بیروزگار میان آب و باد از بر تیره خاک یکی آتشی برشده تابناک نخستین که آتش به جنبش دمید ز گرمیش پس خشکی آمد پدید وزان پس ز آرام سردی نمود ز سردی همان باز تری فزود چو این چار گوهر به جای آمدند ز بهر سپنجی سرای آمدند ز هرگونه گردن برافراخته گهرها یک اندر دگر ساخته پدید آمد این گنبد تیزرو نماینده نوبهنو ٔ شگفتی ابر ده و دو هفت شد کدخدای گرفتند هر یک سزاوار جای ببخشید دانا چنان چون سزید در بخشش و دادن آمد پدید فلکها یک اندر دگر بسته شد بجنبید چون کار پیوسته شد چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ زمین شد به کردار روشن چراغ ببالید کوه آبها بر دمید سر رستنی سوی باال کشید یکی مرکزی تیره بود و سیاه زمین را بلندی نبد جایگاه به خاک اندرون روشنائی فزود ستاره برو بر شگفتی نمود همی بر شد آتش فرود آمد آب همی گشت گرد زمین آفتاب گیا رست با چند گونه درخت به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت نپوید چو پیوندگان هر سویی ببالد ندارد جز این نیرویی وزان پس چو جنبنده آمد پدید همه رستنی زیر خویش آورید خور و خواب و آرام جوید همی وزان زندگی کام جوید همی نه گویا زبان و نه جویا خرد ز خاک و ز خاشاک تن پرورد نخواهد ازو بندگی کردگار نداند بد و نیک فرجام کار چو دانا توانا بد و دادگر از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر نداند کسی آشکار و نهان چنینست فرجام کار جهان