You are on page 1of 45

‫نوشته حسين بن منصور حلاج‬

‫شرح و ترجمه بیژن الهى‬


‫جاب مجدد نشر شعر پاریس‬
‫خرداد ‪۶۸‬‬
‫‪01‬‬
‫طراح گراقیک احسان یزدانی‬
‫أين دفتر‬
‫نزديكىهاى نوروز نجومى سال‬
‫هزار و سيصد و پنجاه و چهار هجری شمسى‬
‫نشر می‌یابد‪.‬‬

‫به مناسبت هزار و چهل و پنجمین‬


‫سالگرد شهادت شاعر و عارف ربانی»‬
‫حسین منصور حلاج‪.‬‬

‫از این کتاب ‪ ۰۰۵۱‬نسخه در چاپخانه زر جاب شده‌است‪.‬‬


‫ماه ‪۴۵۳۱‬‬ ‫نهران ‪-‬شهریور‬
‫بهام‪ :‬بعامجلدولی ‪ ۰۲۱‬ريال‬
‫ردکوب ‪ ۰۰۲‬ريال‬
‫باز جل‬
‫اكر بضاعت اين دفتر» به احتمال با تقاضاهای جاب حاضر وفق‬
‫نمی‌دهد‪ .‬از آن روست كه اين متن براى جاب در انتشارات‬
‫ديكرى آماده شده بود‪ .‬بگوئيم انتشارات جوانتری‪ .‬توضيحى‬
‫كه برای أن جاب در نظر بو به عنوان «اشاره» در پایان‬
‫کتاب یافتنی‌ست‪ .‬جاب فعلىء اماه توضیح دیگری می‌طلبد که‬
‫می‌کوشم در چند خط خلاصه کنم‪.‬‬
‫این متن» خوب يا بده فاضلانه و يا دانشگاهی نیست» قرار‬
‫اگر اين اشاره کوتاه‬ ‫ست‬ ‫نبوده باشد؛ بيشترء شايد خصوصى‬

‫بتواند جوابكوى جيزى باشد كه احتمال داشت برخى «قلب‬


‫از خطوط‬ ‫معنا» بشمارند‪ .‬و نه همه جا البتهء كه در بعضى‬
‫‪ -‬جاهایی كه می‌توان حكم كرد نوعى «تعبير» كهء اماء خود‬
‫مأسینیون هم در ترجمه‌اش كه پاک فاضلانه و دانشكاهى‬
‫فرض می‌شود‪ ,‬گه‌گاه از أن به دور نمانده است‪.‬‬
‫به هر حال؛ اين اشکال‪ ,‬اگر اساسا اشکالی باشدء بر طرف‬
‫خواهد شد ‪ -‬در جاب آینده که امیدوارم» در ضمنء بهانه‌یی‬
‫باشد برای نشر تازه‌یی از «دیوان حلاج» ماسینون که‬
‫جنبه‌های دیگرش به کنار از لحاظ ویراستاری کاری‌ست کم‬
‫نظیر‪ .‬اين كونهء تمامی شعرهای بازمانده‌ی حلاج را خواهیم‬
‫داشت که هر کدام‪ .‬طبق تقسیم‌بندی ماسینیون» درينج بخش‬
‫ارائه می‌شود‪]...| :‬‬
‫‪ ۵-‬ترجمه (كه در متن ماسينيونء البتهء به فرانسوی‌ست و در‬
‫متن ما به فارسی خواهد بود‪ :‬ترجمه‌ی دقیق واژه به واژه)» به‬
‫اضافه» عده‌پی از شعرها ‪ -‬که امیدوارم از شمار فعلی در گذرد‬
‫‪-‬بخش ششمی هم خواهند داشت‪ :‬ترجمه‌هایی که درهمین‬
‫دفتر یافتنی‌ست‪ .‬نکته این است که بخش ششم نام دیگری‬
‫می‌طلبد كه؛ به هر حال» «تعبیر» نمی‌تواند باشد‪ .‬چیست؟‬

‫بیژن الپبی‬
‫تذكر ديكر‬
‫متنهاى عربی» به عینه» از ماسينيون كرفته شده‌ست ‪ -‬با‬
‫اين فرق كه شعرهاء نه نردبانی» كه زیر هم جيده شدند تا‬
‫به فارسىشان همشكل باشند‪ .‬هر جا ماسينيون دو سطر‬
‫ره به لحاظ آهنگ به هم چسبانده» من از خطچه (‪ )-‬مدد‬
‫گرفته‌ام‪ .‬دیگر اينكه «ی» آورده‌ام به جای همزه‌ی روی‌های‬
‫ناملفوظ‪ .‬اين تا حد زیادی قبول عام يافتهء اما آمدنش در‬
‫اين متن به هر حال دلیل موافقت ناشر نیست‪ .‬اين همزه‬
‫را ‪ -‬که در عربی همانندی ندارد ‪ -‬زیانشناسان تحریفی از‬
‫شکل «ى» دانسته‌اند‪ .‬نيز در متنهای خودم («اشعار» و نه «‬
‫جداگانه») از «موسی» و «موسا» دو تلفظ مجزا خواسته‌ام‪.‬‬
‫نيز از أن «تسلا» نوشته‌ام و «معنا» که «تسلی» و «معنی»‬
‫را واژه‌های ديكرى می‌دانم‪ .‬نيز وقتى به فارسى «تماشا» و‬
‫«تمنا» مىنويسيم به جاى «تماشى» و «تمنى» چرا «حتا»‬
‫ننويسيم به جاى «حتى»؟ ديكر اينكه نامهاى اشعار ‪ -‬جز‬
‫یکی دو تا ‪ -‬و سرلوحدها همه آورده‌ی من است و براى‬
‫هرگونه توضیح نگاهی بیندازید به «پادداشتها»‪.‬‬
‫را يرسيدند كه‪« :‬از روزگار‬ ‫آدم‬
‫عمرت کدام وقت خوشتر بود؟»‬
‫بر‬ ‫که‬ ‫سال‬ ‫دویست‬ ‫«آن‬ ‫گفت‪:‬‬
‫سنگی برهنه نشسته بودم» و در‬
‫فرقت بهشت نوحه و گریه مى کردم‪».‬‬
‫«زیرا که‬ ‫«چرا؟» گفت‪:‬‬ ‫گفتند‪:‬‬
‫هر روز بامداد جبرئیل آمدی گفتی‬
‫ملک تعالی می‌گوید‪ :‬ای آدم‪ .‬بنال»‬
‫که من که آفریدگارم ناله ونوحه‌ی تو‬
‫دوست می‌دارم‪».‬‬

‫پوسف‬ ‫سوره‌ی‬ ‫تفسیر‬


‫زيد طوسی‬ ‫احمد بن محمد بن‬
‫مطلع‬
‫‪۲‬‬ ‫ايمان رأ مرأتبی» و دانشان‬ ‫دانش رأ اهلی‌ست‪.‬‬

‫دنشیان را تجاربی‪,‬‬
‫‪ 9‬فرا گرفتنی‪.‬‬ ‫فرو طشتى»‬ ‫دوگانه دانشی‌ست‪:‬‬ ‫‪ 9‬دانش»‬

‫و‪ 9‬ناگذشتنی‪.‬‬ ‫برنشستنی»‬ ‫و درياء دوگانه دریایی‌ست‪:‬‬

‫دوگانه مردمی‪ :‬بختیار و ربوده بت‬ ‫و مردم‬

‫يس بشنوی به دل‪ ,‬بختیار و ربوده بخت‪.‬‬

‫بر آمدم به کوهی بی‌پای» که پایگاهی دارد غير مرا دشوار؛ و در آمدم به دریایی» و غرقه نشد‬
‫پایم» ليك غرقه شد جانم و اين هوای دلم بود چرا که ریگ‌های او هر يكان گوهری‌ست نه به‬
‫دستی سوده‪ .‬ليك به تاراج فهم‌ها رفته‪.‬‬
‫از أن أبء سير نوشیدم و بی‌دهان؛ اگر چند شرب أن أب دهان می‌طلبید؛ چرا که جان من» هم‬
‫از ازل‪ .‬پدو عطشان‪...‬‬

‫من يتيمم؛ و مرا پدری‌ست که بدو می‌پناهم و اين دل از غيبت وی‪ ,‬تا زنده‌ام به غم فروست‪.‬‬
‫وارون می‌گردد‪.‬‬ ‫بخواهم»‬ ‫گاه‬ ‫هر‬ ‫كه‬ ‫من‬ ‫و اینک سخنان‬ ‫دانایم»‬ ‫نادانى‬ ‫نابينايى بينايم»‬

‫همدلانى داناى آنچه دانسته‌ام‪ .‬مرا پارانند؛ كه يارانى هستء هر که را که بارور از نیکی‌هاست‪.‬‬
‫جان اينان به عالم ذرةه آشنایی هم بوده‌ست؛ يس آفتاب کردند‪ ,‬هم به گاهی که زمان غروب‬
‫مىكرد‪.‬‬
‫‪#‬كجسته ‪ -‬خبيث مقابل خجسته‪.‬‬
‫أورد‪.‬‬ ‫آدم أبواليشر بوجود‬ ‫از صلب‬ ‫كه خداوند أبناء پشر رأ مانند ذرات‬ ‫‪#‬عالم ذر ‪ -‬عالم خلقت‬

‫يادداشت مطلع‪:‬‬
‫عنوان شعر در متن ماسینیون» «جواب فى حقيقه الايمان» الحاقى كه هست هيج؛ افق شعر را‬
‫تنگ مىكند‪ .‬منء به هر حال دو نايى از شعرها راء كه به نثر در أمدندء مقدمه و موخره‌ی باقی‬
‫شعرها گرفتم (ر‪.‬ك‪« .‬اشاره») و از اين رو «مطلع» و «مقطع» ناميدم؛ وانكهىء با درونمایه‌ی‬
‫شعر نيز بی‌ارتباط نيست (ر‪.‬ک‪ .‬أخرين بند شعر)‪.‬‬
‫معما‪ :‬ائله‬

‫دلم مشغول حرفى جار‪:‬‬


‫تيشداى بر ريشدى اندوه انديشه‪.‬‬

‫ا‬ ‫الف‬

‫خلق رابا خلق‪.‬‬

‫كو ملامت بار‪.‬‬

‫و لامى ضرب لامى»‬


‫بارشى ركبار‪.‬‬

‫در صلا كم‪.‬‬ ‫هایی‬ ‫و‬

‫اه‬
‫دانستی؟‬

‫يادداشت معما‪ :‬الله‬


‫نام شعره كرفته از توضيح ماسينيون‪ .‬هم أو می‌افزاید دو تن به اقتفاى شعر رفته‌انده نخست احمد‬
‫غزالى‪« :‬الف تولف الخلائق كلهم ‪ /‬و اللام لام اللوم للمطرود ‪ /‬و الهاء هاءُ هيم فى حبّه يشتهى‬
‫بالواحد المبعود»؛ سپس شوشتری‪« :‬ألف قبل لامين ‪ /‬و هاء قره العين»‪.‬‬
‫«تألف» ‪ -‬تغيير نايذير به دلايلى روشن ‪ -‬نه به معناهاى در فارسى ‏(‪ -١‬الفت پافتن‪ -۲ ,‬دل به‬
‫دست آوردن‪ -۳ .‬تنظيم كردن‪« :‬معين»)‬
‫كه به معنایی‌ست تنها در عربى‪ :‬جلب كردن (هر جندء نزديك به دومين معناى در فارسى)‪.‬‬
‫«خلق» نخستين به معناى مردم و «خلق» دومين به معناى أفرينش‪( .‬الفى كه خلايق را به‬
‫صنع خداوندی جلب می‌کند)‪.‬‬

‫«ضرب»‪ :‬قرینه (معین» مانند و همتا [فرنودسار) (و لام دیگری که ملامت افزاست)‪.‬‬
‫پاره‌ی آخرء در اصل‪« :‬وهابی که شیفته‌ی أنم»‪ .‬در حلاجء آماء هلاک و عشق دو نا نیست‪.‬‬
‫معما‪ :‬توحيد‬

‫سه حرفى ست هر سه نامتقوطء‬


‫و دو منقوط و سخن برید‪.‬‬

‫يس یکی متقوط‬

‫و یکی وارون‬
‫که خلایق به راست می‌دارند‪.‬‬

‫است‪:‬‬
‫عرم سه‬
‫ومدیگ‬
‫لیلاپی‬ ‫شبی‬
‫دارد‬ ‫که نه راه سفری‬

‫یادداشت معما‪ :‬توحید‬


‫‪۱‬‬ ‫نام شعرء گرفته از توضیح ماسینیون‪.‬‬
‫«یکی منقوط »‪« :‬ت»‪« .‬یکی وارون» (اصل‪« :‬آن دیگر» يا «منقوط دیگر»)‪« :‬ي» که وارونه‌ی‬
‫به مردمان‬ ‫جه‬ ‫«مرا‬ ‫زمين‪:‬‬ ‫رو به‬ ‫با نقطه‌ی‬ ‫دومین»‬ ‫رو به آسمان؛‬ ‫با نقطدى‬ ‫نحستين»‬ ‫«كست‪.‬‬

‫‪ ..‬دين من مرا و دين مردم مردم رأ‪ ».‬إر‪.‬ك‪ .‬شعر حلاج آخرين بيتء در يادداشت مربوط به‬
‫«بسا مهرا که ‪.»...‬‬
‫معما‪“ :‬نامو سی‬

‫جاهلان» ای غافلان از شأن من!‬


‫جه دانيد کی‌ام» جه باز مىنمايانم‪.‬‬
‫حق يرستم به شش حرف‪.‬‬
‫دو حرفی‪ .‬از جمله‪ .‬نقطددار‪:‬‬
‫یکی که نقطه از خود دارد‪.‬‬
‫یکی که از ایمانم‪.‬‬
‫و سر حروف را چون سر أن حرف جا دهید‬
‫كه خود جایگزین دومین حرف می‌شود‪.‬‬
‫می‌بینید این یره‬
‫جاى موساء‬
‫ایستاده» مراء‬

‫یادداشت معما‪ :‬تاموسی‬


‫آخر شعرء «نرانی» می‌دانيم که بر می‌گردد به «لن ترانی» (هرگز مرا نبینی) از آیه‌ی ‪۲۴۱‬‬
‫سوره‌ی «اعراف» («و چون موسا يه وعدگاه ما آمد وپروردگارش با أوسخن كردء كفت‬
‫پروردگارا خودت را به من بنما كه تو را ينكرمء كفت‪ :‬هركز مرا نخواهى ديد‪« :».‬قرآنن»»‬
‫ترجمدى باينده)‪ .‬مسئله اينجا ‪ -‬به دريافت من البته ‪-‬شطح‌گونه وارونه شده‪ .‬ترجمه‌ی‬
‫ماسینیون (جاى موسا مرا می‌بینید ‪ ...‬آگر به كنه من پی‌برید) كه «ترانی» را به لحاظ دستور‬
‫زبان» برمی‌گرداند به سخنگوی شعرء پذیرفته‌ی من نیست؛ چون می‌انگارم این‌جاء نه منطق‬
‫دستور زیان» كه منطق اشاره حکمفرماست‪.‬‬
‫درونمای‌ی شمر به تصریح ماسینیون» برمى كردد به عبارت «ناموسی»‪ .‬علامت سوأل می‌افزايم‬
‫به هر جه پیرامون اين عبارت می‌آورم؛ چرا در اين زمینه حکم به چیزی کردن‪ ,‬البته» نه در‬
‫صلاحیت ماست؛سوأل» امه از سوی هيج کسی گناه نیست‪ .‬نيزء در اين» جواز می‌گیرم دو‬
‫كلامى را ازاين تركه ‪-‬که» يس از ذكر نكاتى بعرامون کلمه‌ی الله می‌نویسد‪ ..« :‬و اين هر دو‬
‫وجه كافى باشد متفطن را در بياناركان قولی» جه أوراست كه ينابر اصول مذكوره بر مقتضاى‬
‫این بميتی‌آورد‪« :‬نقطه‌ای راهزار دایره هست ‪/‬‬ ‫ذوق خود ديكر معانى استنباط نماید‪. .‬سوپس‬
‫پرگار» («جهارده رسال‌ی فارسی » ص‪.)۴۸‬‬ ‫گر قدم پیشتر نهد‬
‫واما زبان عرب؛ از أن کنهزولگاه كلام الهی قرار می‌گیرد‪ .‬قالب رمزها و نمادها روحانی‌ست‬
‫‪ 5‬در پی أوء زبان ماء که أن اگر بنا بود زبان انبیایی باشد‪ .‬اين بنا بود زبانی اولیایی گردد؛ که‬
‫اگر کلام خداوند آغاز يه «يا» دارد و انجام به «سين»‪« :‬بس» بارى» واژه‌یی‌ست فارسى‪« :‬اول‬
‫و آخر قرآن ز چه با آمد و سين ‪ /‬يعنى اندر ره دين قرآن بس»)‪ .‬رمز اول اين نيست كه خط‬
‫دارد؟ ‪-‬به اين اعتبار كه «راست» سمت‬ ‫عرب ‪ -‬و پس‪ ,‬خط فارسى ‪ -‬از راست به چحپركت‬
‫مشرق است و «چپ» سمت مغرب است و «آدم خاكى مغرب انوارستء از جهت أن كه جمله‌ی‬
‫انوار از مشرق جبروت برأمدند به أدم خاكى فرود أمدند» (عزیز نسفى «انسان کامل» ص‪.)۲۶۱‬‬
‫اينكونهء حركت زبان را در موازات حركت جان مىيابيم از معقول به محسوسء از «يمن» به‬
‫«قیروان» (یمن‪ ...‬كه از لحاظ لغوى به معنى جایی‌ست كه «در طرف راست» واقع شده و رمز‬
‫مشرق انوار است که نفس» پیش از جدا شدن از أنجا و سقوط به جهان مادهء همچون جوهری‬
‫ملكوتى و فرشته‌ای در أن منزل داشته است‪ .‬سيد حسين نصرء «سه حكيم مسلمان»» بخش‬
‫سپروردی» ص ‪ )58‬الفيا به الف می‌آغازده كه نمادىست از حق تعالی» و می‌انجامد به یاء» كه‬
‫نمایشگر‬ ‫دپگری‌ست»‬ ‫اين ياء مغربی؟ ‪ ۳‬نيز رموز‬ ‫أدمى ست‬ ‫«اموسی» طم شست‪.‬‬ ‫سرانجام‬
‫يبدا دارد‬ ‫که نقطه‌ی‬ ‫نشستهه‬ ‫راست‬ ‫سمت‬ ‫نه همین‬ ‫‪ 2 :‬ن»‬ ‫«نأموسی‬ ‫در این‬ ‫و معرب»‬ ‫مشرق‬

‫چپ» که نقطه‌ی‬ ‫سمت‬ ‫همین‬ ‫‪-‬نه‬ ‫جون برتكاهى كود مى رود‬ ‫و«ى» ‪-‬که‬ ‫(آفتاب دمان‪9‬‬

‫ينهان (أفتاب نشسته)‪ .‬حال» مىخوانيم‪« :‬و سر حروف را چون سر أن حرف جا دهيد كه خود‬
‫جايكزين دومين حرف مىشود ‪»...‬؛ و «سر حروف» خودء ألف است؛ و نون است آنچه دومين‬
‫حرف می‌شود اگر پیش از أو الفی بنشانيم‪:‬‬
‫«نا موسی» (منم موسا)‪ .‬أن حرف «که جایگزین دومین حرف خواهد شد» به طوری ضمنی‬
‫دلالتی بر اين دارد که حالء در مقام اولین حرف نشسته‪ ,‬در مقام الف‪ .‬و مگر نه اين نون؛ نون‬
‫«نور» است و انله نور السّموات و الارض (« نور»» ‪ ۵۳/۹‬و این‌گونه» حروف دوگانه‌ی «ان»‬
‫(من) همسان هم و یگانه می‌گردند‪ :‬دویی از میانه برمی‌خیزده که «تو یکی و او یکی دو باشد‬
‫دو ‪/‬اين یکی زان یکی بباید کاست» (اين تركهء ص‪ .)۰۵‬باز اما چراء در أغازء «ناموسی» داریم‬
‫جاى «انا موسی»؟ (رمز محو الف در «ناموسی» نقل محو الف اسم نيست در بسم الله؟) «ى »‪,‬‬
‫به اعتباری» ني«زالف» است («نا الحق»؛ و«یا» ناغمائی خداوند در سرودهای پارسان‪.‬‬
‫الله سوری»‬ ‫ماشاء‬ ‫دينى يارسان»»‪:‬‬ ‫«سرودهاى‬ ‫‪52‬‬ ‫باشد؟‬ ‫رمزی ‪ ,‬أز همین‬ ‫که‬ ‫نيست‬ ‫محتمل‬

‫ص‪ )۶۶۱‬كه «موسى» به اعتباری «موسا»؛ و كه «اوست اول و آخر» (قرآن)‪ .‬و اينكونهه در‬
‫دایره‪ .‬دات حق‪ .‬و نقاط‬ ‫مستقیم از الف به پاء» در حقیقت مسير دایره‌یی است‪ .‬مرک‬ ‫می‌يابيم سير‬

‫به نسبت مرکزء همه با هم یکسان‪ .‬و هر حرفی‪ ,‬خود الفی‪ .‬همه ناتمام حق» هر کدام‬ ‫محیط‬
‫به اعتباری‪ .‬و رمز کلی حروف مقطع قرآن اين نيست؟ هم از اين روست که مىكوييم حروف‬
‫مخلوق نیستند‪ .‬و «علی گفت‪ :‬مصطفی را پرسیدم از ابحد هوز حطی ‪ ...‬فقال‪ ... :‬این حروف در‬
‫کلام ادمیان هم از نام خدای عزوجل است و نامهای خداء به اجماع‪ .‬قدیم‪ »..‬و «بکی پیش‬
‫کفرست»‬ ‫این سخن‬ ‫را بيافريد ‪ 23‬امام احمد كفت‬ ‫حرف‬ ‫‪ ...‬الله چون‬ ‫أحمد بن حنبل‪ ...‬كفت‬
‫برابر‬ ‫‪ .)۲۴‬حال بازگردیم و نون و ياء رأ از دیدگاه ديكرى‬ ‫الاسرار» جلد اول ص‬ ‫«كشف‬ ‫إميبدى‪:‬‬

‫هم نهيم‪ :‬نون (مشرق روح) نقطه‌ای یگانه دارد (وحدت)» و ياء (مغرب ماده) نقطهيى دوكانه دارد‬
‫(كثرت)‪ .‬كثرت كهشهادتی‌ست از وحدت‪ .‬نمادهاى ملموس‌تری (لبته جدا از علتهاى طبيعية)‬
‫بارها مرا به حيرت أورده است‪ :‬روز (مشرق) أدمى سايهاى تک دارد و يسينكاه (مغرب) سايهاى‬
‫مضاعف‪ .‬يسينكاه كه ديكر وحدتء تا افاضه يابد و خود بنمایده به كثرت آمده است («وقتى‬
‫مه از معز أو ماه يبدا شد و‬ ‫أن رأ به جند قطعه تقسیم نمودند‪:‬‬ ‫أو قربانی | کردند‪.‬‬ ‫رأ دیح‬ ‫يروش‬

‫از چشمش خورشيد‪ ...‬از ناف او فلكه و از سر أو عرش و از ياى او زمين‪ ...‬و بدین‌سان جهان‬
‫هستی تکوین يافت‪«( ».‬ریگ ودا»‪ ,‬جلالی نائینی‪ .‬ص‪« .)۲۸۱‬سر أن اسب پاک صباح است و‬
‫جشم أو أفتاب و ‪ ...‬ظرف طلايى كه پیش از كشتن اسب مهيا کننده روشنايى روز و جاى نگاه‬
‫داشتن أنم بشحررق» و ظرف نقره‌یی كه بعد از كشتن اسب مهيا کنند‪ .‬روشنايى شب و جاى‬
‫نگاه داشتن أن ظرف بحر مغربء و اين دو ظرف پیش و يس اين اسب هميشه هستند‪« :».‬سر‬
‫رأ پسینگاه‬ ‫آدم‬ ‫خداوندا‪...‬‬ ‫‪« -‬فرمود‬ ‫كويد‬ ‫‪ -‬أبوهريره‬ ‫و «ييمير‪»...‬‬ ‫‪۲‬‬ ‫ص‬ ‫دارا شکوه‪.‬‬ ‫اكير»‬

‫روز جمعه أفريد و آخرين خلقت وى در آخرین ساعات جمعه ما بين عصر تا شب بود» («تاريخ‬
‫آدمی ت‪ .‬که يه اعتيار‬ ‫آخر این ياء پس»‬ ‫حرف‬ ‫‪« .)۲۱‬خلقت آخر»‬ ‫اپوالقاسم پاینده» ص‬ ‫طبرى»‪:‬‬

‫شكل «ى» نزول باشد و به اعتبار شكل » عروج‪ .‬و باز گردنده به آغاز‪« :‬روح انسانی چون‬
‫نزول می‌کند افول نور است» و جون عروج مىكند طلوع نور است‪ ...‬و جون افول نور در جسم‬
‫استء و عروج نور از جسم است» يس جسم ادمی هم مغرب و هم مشرق باشد‪ .‬و روح انسانی‬
‫ذوالقرنین است‪ .‬یک شاخ وی نزول است‪ .‬و یک شاخ دیگر عروج است‪( ».‬نسفی» «انسان‬
‫کامل» ص‪ )82‬و «خدا شب و روز را به هم بدل می‌کند که در اين برای اهل بصيرت عبرتی‬
‫هست‪«[ ».‬نور»» ‪ ۴۴‬ترجمه‌ی پاینده)‪.‬‬
‫اقتولونى يا ثقاتى‬

‫اقتولون ‪ ,‬يا ثقات ‪ ,‬لاثما ‪,‬‬


‫ان فى قتلى حياتى دائما‬
‫أن موتى فى حیاتی يا فتى‬
‫كم افارق موطنى حتى متى‪.‬‬
‫مولوى‬
‫‪١‬‬

‫اقتلونى! يا ثقاتم‪:‬‬
‫جيست در قتلم‪ .‬حياتم؛‬
‫و مُماتم در حياتم»‬
‫و حياتم در مماتم»‬

‫(آنکه عجزم عجز‪ ,‬أرى»‬


‫ار نه پاک از هم پُراشم‪.‬‬
‫اینک اعجازم که‪ ,‬باری‬
‫هیچ هيج هیچ باشم‪).‬‬
‫خون من ریزید و اتش‬
‫در زنید اين استخوانم‪:‬‬

‫در غروب این مقایر‬


‫چون كنيد از من سراغی»‬
‫سر يارم می‌درخشد‬
‫در نهفت روح باقى‪.‬‬

‫‪۲‬‬
‫من همان شيخ كبيرم»‬
‫پایه‌ای دارم بلند؛‬
‫يس شدم طفلی‪,‬‬
‫مرا‬
‫گهواره پندء‬ ‫این دايكان‪,‬‬

‫مأمنم زیر لحدها‬


‫در ميان شوردزاران؛‬

‫‪1‬‬
‫مادرم زآیید»‬
‫أرى»‬
‫والد خويش (اين عجب دان!)‬
‫دخترانم نيكزشتندء اه يكسرء خواهرانم؛‬
‫نيست این كار زمانه‪,‬‬
‫نیست اين کار زنا هم‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫جمع أجزايم كنيد!‬
‫از هواء آنكه ز آنشء‬
‫وانگه از آب فرات؛‬
‫يس بکاریدش به خاکی‬
‫خاک آن‪ ,‬خاک موات؛‬
‫بعد سیرایش كنيد از جامهاى دایرات‪,‬‬
‫ساقیانی پر سخاوت‬
‫جویهای جاریات‪.‬‬

‫يس جو هفتم» روز آیده‬


‫مىدمد خير النبات‪.‬‬

‫يادداشت اقتولونی پا ثقاتى‬


‫نام شعر ‪ -‬باز به حتم الحاقى ‪« -‬فى الافاقه من غلبات الحال» است که‪ ,‬اماء اين بار ماسينيون‬
‫نيز» همداستان با من» نخستين كلمات شعر را جاى اسم نشانده‌ست؛ كه شعر را اصلا به‬
‫«قتولونی يا ثقاتى» می‌شناسیم‪.‬‬
‫سرلوحه از مثنوى مولاناست و بهباور من؛ كونهيى «ترجمه» كونهيى كه جزئی از سنت مر‬
‫مىسازد در این طريق و من مدافع أنم‪ .‬حرفهام در اين زمينه جداكانه منتشر خواهد شد‪ .‬در سطرء‬
‫پا مصرعء يا نیمه مصرع اولء اكر «اقتلونى!» را ناكردانده كذاشتم از أن بود كه مىخوأستم» به‬
‫ال‬
‫احترام» اين يرده با نمائی «مستند» بیاغازد به اين حساب كه ترجمه ره از آن جا كه بهح هر‬
‫كونداى «تغییر» استء داستانی می‌شمرم «بر اساس» اصل مستندی» چون بازی نقش كسى‪.‬‬
‫«یا»‪ ,‬به جای «ای» در ادبیات قدیم آمده يارها‪« .‬ثقات» هم چون بی‌شمار واژه‌های دیگر‬
‫می‌تواند در حد واژه‌یی فارسی (شده) به کار آید‪ .‬وانگهی» عبارتی تازی با دخالت دستور زبان‬
‫فارسىء در ادییات قديمء اگر کم سابقه هم باشد باری» بی‌سابقه نیست‪.‬‬
‫در شعرء می‌انگارم آشکارا سه «لحظه»ی متمایز هست («لحظه» درست به مفهومی که در‬
‫مورد چهار بخش «‪ »...],]0102 102 0102021‬مصطلح شده)‪ .‬هم از اينرو قافیه‌های‬
‫پیاپی را ‪ -‬گرفته از قافیه‌های اصل ‪ -‬گذاشتم برای «لحظه»ی سوم که لحظه‌ی اوج است‬

‫‪1‬‬
‫به راستی‪.‬‬
‫پاره‌ای از مصرع‌هاء به وزن‪ :‬یک هجا كم دارد‪ .‬اين دانسته‌ست!‬
‫در پار‌ی دوم» «مادرم زایید‪ .‬آری» والد خويش » لامحاله‪ .‬یادآور مریم و عیساست (و الله اعلم)‪.‬‬
‫ماسینیون می‌نویسد‪« :‬اگر بشریت را به بلور یکهارچه‌یی تشبیه كنيم که دو محور دارد‪ .‬یکی از‬
‫این دو محور مههدی‌ست که رهبر مجاهدین اسلام خواهد بوده و دیگری أن حاکم که دادگر روز‬
‫و حاکم کسی دیگر‬ ‫واپسین است‪ .‬ایا این هر دو یکی هستند؟ يا اين که مهدی یک شخص‬
‫است؟ امام شافعی جنين روایت میکند‪ :‬لا مهدی الا عيسى» يعنى جز عيسى؛ مهدی‌ای نخواهد‬
‫بود‪ .‬منصور حلاج می‌گوید‪ :‬حاکم روز واپسین نیز خود عیسا خواهد بود‪(( ».‬قوس زندگی منصور‬
‫حلاج»‪ :‬گردانده‌ی عبدالغفور روان فرهادی‪ .‬ص‪ )۹۸‬حال «مسیحیان می‌گویند خدا پکی‌ست؛‬
‫ولی اضافه می‌کنند که خدای یکتا در سه شخص جلوه‌گر است‪ .‬و اين تثلیث را به ميان می‌آورد‬
‫(ثالوث المقدس)‪ .‬می‌گویند این سه شخص ربوبیت ‪ -‬اب ابن؛ روح القدس ‪ -‬به یکدیگر بسی‬
‫محبت دارند‪ .‬عیسا پسر خداست‪ ,‬ولی بر اثر برکت تثلیث پاک ضمنا خدا هم هستند‪( »...‬همان‪.‬‬
‫پانوشت مترجم» ص‏‪ )٩۲‬و «خدا هدر انسان یعنی خالق ايشان خوانده شده‌ست (سفر تثنیه‪,‬‬
‫اشعیاء ‪۲:۶۱‬و‪ )..‬لاکن چون ما حقوق فرزندی را به واسطه‌ی گناه از دست دادیم به‬ ‫‪۳‬‬
‫خاطر مسیح باز أن اسم گرامی و محبوب را به زبان آورده‪ ,‬خداوند را يدر خود می‌خوانيم (انجیل‬
‫پوحنا‪۰۲:۷۱ :‬؛ رومیان» ‪«( ».)۵۱:-۷۱‬قاموس کتاب مقدس » جیمز هاکس» ص ‪ .) ۲‬از مقايسه‬
‫مطالب بالا‪ :‬مریم عیسا را زاد؛ عيسا به اعتباری خداست يس پدر؛ يدر همگان» يس يدر مریم‬
‫نیز يس مادر يدر خويش را بزاد‪ .‬و «مادرم زایید» آری والد خویش» يس منم عیسا؟ و عيسا‬
‫‪ ...‬باز گردید به آغاز مقال‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫اشباح نظر‬

‫كريزها زده‌ايم از ميان خيل نظره‬


‫به يُمن قطردى نوری» حكايتى ز قمر‪:‬‬
‫عجين سمسم* و شیرج‪ »::‬حروف ياسمنى»‬
‫رقم رقم همه بنوشته بر جبین» مان بر‪.‬‬
‫روأنهايم و روانيد و پیش ما جه عيان»‬
‫و ليك جمله نهانيم از شما يكسر؛‬
‫روأنهايد و روانيم و نيك مىبينيم‬
‫كه سايه سایه فرو مانده‌اید پشت‪ ,‬اندر‬
‫‪##‬سمسم < داندى كنجد‬

‫* شيرج > شيردى كنجد‬

‫يادداشت اشباح نظر‬


‫نام شعر مأخوذ از عبارتی‌ست هم نظير در اصل عربى؛ كه در متن فارسى ناچار به «خيل نظر»‬
‫دگرگون شده بود و كه من به بهاندى عنوان؛ به متن در افزودم بس كه زيباست‪ .‬ماسينيون‬
‫شعر راء در عنوان فرانسوىء « درباردى غيب شدن به مدد سحر» دانسته‪« .‬سمسم» و «شيرج»‬
‫را به كنجد و روغن كنجد برنگرداندم» چون از جادوى فضا می‌کاست‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫قطعه‬

‫أن كه چشمم بدوست در خُلوات‬


‫است بر نظرات‬ ‫و غایپ‬ ‫حاضر‬

‫«بنبینی مرا مگر به شنید‪,‬‬


‫داری ار كوش جانب کلمات‪:‬‬
‫کلماتی بدون شکل و بهان»‬
‫نه به مانند نغمه اصوات‪».‬‬
‫وتو كويى که خود مخاطب خويش‬
‫داتا دات؛‬ ‫بوده‌ام» رو به روی‬

‫حاضر غایب قريب بعید‬


‫که صفت خود نمى شود به صفات؛‬
‫از دلم بیشتر به دل نزدیک»‬
‫به نهان چون شراره‌ی خطرات‪.‬‬

‫پادداشت قطعه (آن که چشمم بدوست در خلوات)‬


‫مصرع آخر در اصل‪« :‬نهان‌تر از شراره‌ی خطرات» که درنیامد به وزن» متأسفانه‪ .‬تا بعد جه‬
‫شود‪« .‬خطرات»‪ :‬جمع خطره» آنچه بر دل گذرد از احکام طریقت (معين)‪ .‬شعر سریع و ناگهانی‬
‫آمد‪ .‬بيت آخر در ويرايش نخست» چنین بود و پاک سوای اصل «از دلم بیشتر يه دل نزديك ‪/‬‬
‫بی‌صدا چون طللایه‌ی سمرات»؛ و «سمرات» جمع جعلی «سمر» به معنای قصه‪.‬‬

‫‪۷‬‬
‫قطعه‬

‫نور اوه به مَثْلء چون‬


‫جراغوارهيى ست در أو جراغى‬
‫كة‪ .‬در أبكينهيى همانند اخترى‬
‫تابناكه می‌افروزد از زيتون بُنى‬
‫گوالنده» نه هماره افتاپ‌سو نه هماره‬

‫سايدسوء كه بر تافتنی‌ست زیت أوء ولو‬


‫بی‌آتش‪ :‬نور على نور!‬
‫‪۵۳‬‬ ‫نور»‬ ‫قران»‬

‫تا نبوت شعاعی از نورست»‬


‫وحى آن در چراغ تأمورست‪.‬‬
‫ين جيست می‌دمیء جان نيست ‪-‬‬
‫درا من‬
‫الله الله كه نفخهدى صورست!‬

‫جون در آیی ز طور من به سختن»‬


‫ررست‪.‬‬
‫من نيم موسى اسطتوو ب‬

‫يادداشت قطعه (تا نيوت شعاعی از نورست)‬


‫بيت أول» در اصل‪« :‬تا نبوت چراغی از نورست ‪ /‬وحی أن در چراغواره‌ی تامورست»‪ .‬دیری يس‬
‫از انجام شعر دریافتم ارتباط دارد با آیتی از قرآن (سرلوحه)‪ .‬اما دیگر قبول تغییر نکرد‪« .‬تامور»‬
‫هم دل است و هم صومعه (فرنودسار)» و فارسی سرلوحه با مدد از تفسپرهای عشری» طبری» و‬
‫میبدی‪ ,‬از همین قلم إبه جای «نه هماره آفتاب‌سو نه هماره سایه‌سو» نيز می‌توان گذاشت «نه‬
‫خاوری نه باختری» که‪ ,‬در ضمنء هماهنگ باشد با يمن و قیروان عرفانى)‪.‬‬

‫‪۱۸‬‬
‫آقتاب يار در شبها دمید‪.‬‬
‫خوش درخشید و نمی‌آرد غروب‬
‫أفتاب روز اگر در شب دمدء‬
‫رو نمی‌پوشد دگر شمس القلوب‪.‬‬

‫‪۱‬‬ ‫‪۵‬‬
‫پا پدر! يا نهار!‬ ‫شمس!‬
‫يا‬

‫ای تو از مهر تابه ماه ای روزء‬


‫أن مایی» جه خوش جه اتشبار‪.‬‬
‫از گناهت گریختن گنهی‌ست»‬
‫از تو عار آمدن» هماناء عار‪.‬‬
‫لاله رويا كه قوم همرخ توست»‬
‫لاله را چیست» کی بود» رخسار؟‬

‫يادداشت يا شمس! يا بدر! پا نهار!‬


‫نام شعر (ای خورشيد! ای ماه! ای روز! ) مصرع اول عري ‪,‬ست» به عينه (به دليل ‪ ,‬نظير أنجه‬
‫توضيح شد در «اشباح نظر»)‪ .‬بیت آخر ترجمه‌ای‌ست مطلقا آزاده که اماء حس كردم «حق»‬
‫ندارم تغيبر دهم (نگاهی بياندازيد به يانوشت دوم «اشاره»كى يايان كتاب و از أن جا به متن‬
‫«اشاره»)‪ .‬جالب اينكه دو واژه‌ی تازى «لا» و «له»‪ .‬به شكلء مرا سوى «لاله» کشانده‌ست‬
‫(راک‪« .‬فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى»»‪ :‬سيد جعفر سحادی‪ ,‬ذيل «لاله»)‪.‬‬
‫قطعه‬

‫از دم تادل دل گرم روانى چون اشك‪:‬‬


‫مىكدازد ز دمت انچه به دل دارم أه! ‪-‬‬
‫مرده را نيست تکانی مكرش پنجه‌ی تو‬
‫لرزشى می‌بدهد‪ :‬زخمه‌ای از پنهانگاه؛‬
‫ای که در چهاردهم ماه شب چاردهی؛‬
‫نیز در هشتم و در چارم و در دوم ماه‬

‫یادداشت قطعه (از دلم تا دل دل‪)...‬‬


‫«مرده» در مصرع سوم بر می‌گردد به «دل» در مصرعهای اول و دوم‪.‬‬

‫‪۳۱‬‬
‫قطعه‬

‫جو عشق ينهان بشد خطر به يا خيزد؛‬


‫به ایمنی‌ست اگر با خطر درآمیزد؛‬
‫و گر به ننگ سرآید ز سرخ‌رویی آوست‬
‫(شراره چیست» گر از سنك بر نینگیزد؟)‬
‫جو ابر و عابرء بر عرش و فرش‪ ,‬گرد أينده‬
‫و نام من ز لب منهیان در آویزد‪.‬‬
‫اگر ز عشق تو بينم کرانه» بر تابم‬
‫زدیده روی» که خود از ميانه برخيزد!‬

‫پادداشت قطعه (چون عشق پنهان باشد‪)..‬‬


‫«سرخ‌رویی» راء در مصرع سوم‪ .‬قياس كنيد يا مصرع دوازدهم شعر عطارء جزؤ یادداشتهای‬
‫مربوط به شعر «ابن منصور مترس!»‪.‬‬

‫‪۳۳‬‬
‫قطعه‬

‫ظاهر ار بر اين و أنى» غايبى زان دیگران‪:‬‬


‫هس که می‌داند ز پیدایی‌ست ار گشتی نهان!‬
‫رخ جو بنمایی به دلها از ميان باختره‬
‫هر دلهاى دگر می‌پوشی اندر خاوران‪.‬‬

‫پادداشت قطعه (ظاهر ار بر اين و آنی‪)...‬‬

‫خىلق‬
‫اکلعل‬
‫دخلت بناسوتی لدی‬
‫وفانلو للاسکان لالاعهلموتیللنطخقراج وتل المصهندیدق‬
‫ابلجلنعنطق‬
‫وأن لسان الغی‬
‫به ناسوتی (جسمی) که توام دادی بر مردمان در آمدم ‪ /‬و اگر تو لاهوتم (جانم) نمی‌بودی از‬
‫شدم ‪/‬يس زبان علم برای نطق است وراهنمایی ‪ /‬و زبان غيب برتر است از‬ ‫‌ در‬
‫متیی به‬
‫راس‬
‫(زبان) نطق‪.‬‬
‫بيت دومينء بنابر ترجمه‌ی ماسینیون» چنین می‌شود‪ :‬يس اگ(رزبان) علم در مىأيد برای‬
‫راهنمایی‪ ,‬زبان غيب نیازی به عبارت ندارد (يا‪ :‬به عبارت در نمىأيد)‪.‬‬

‫‪۳۳‬‬
‫قطعه‬

‫ای موسا! أن تلبيس بودء‬


‫و این ابليس است‪.‬‬
‫طاسین الازل‬
‫جنونم چیست تقدپست؛‬
‫گمان پیرا منت رقصان‪.‬‬
‫مرا در چشم نور چشم‬
‫نايينا از آنم» آن]‬
‫دليل آرد دليل دل‪:‬‬
‫تقرب از ريا می‌دان؛‬
‫ألا توء‬ ‫أدم جيست‬ ‫يس‬

‫درين هنكامه كى شيطان؟‬

‫يادداشت قطعه (جنونم جيست‪)...‬‬

‫سرلوحه رء نكاهى بيندازيد به «از حلاج»‪ :‬آخرين پاره‌ی بخش «الف»‪.‬‬


‫ويرايش دیگری از شعر «طواسین» حلاج یافتنی‌ست به اشاره‌ی ماسینیون (نیزه ر‪.‬ک‪« .‬شرح‬
‫شطیحات» شيخ روزیهان» ص ‪۴۱۵‬‬

‫دکیس‬
‫ق فی‬
‫تودی‬
‫حج‬
‫و ما آدم الا ک‬
‫ینس‪.‬‬
‫انبفىلالبي‬
‫و م‬

‫‪۳۴‬‬
‫لبيك» لبیک» ای سرم و نجوايم!‬
‫لبیک» لبیک» ای قصدم و معنايم!‬
‫حاشا که تو را خواندم لاء بل تو مرا خواندی؛‬
‫ه»ا‪-‬ن ایج توا هیری! ‪-‬‬
‫يس من به تو گفتم «تو‬
‫يا اين که تو گفتی «من» من را كه هم اینجايم؟‬
‫ای تارمء ای پودم» ای غایت مقصودم‪.‬‬
‫اي نطق دلا سودمء اي لكنت زيبايم!‬

‫ای کلم ای توشم! ای چشمم» و ای گوشم!‬


‫ای چملگیم ازتوء اي جمله‌ي اجزايم!‬
‫ای کلم و ای کلی؛ کل در کل پوشیده؛‬
‫در پرده‌ی معنايم!‬ ‫ای کل تويوشيده‬

‫ای جان که تلف شد جان تا در نگهت بستم‪:‬‬


‫ای گشته کنون یکسر مرهون هواهايم!‬
‫دور از و طنم» ارام از غصه هىمكريم»‬
‫در نوحه گری دارم آمداد از اعدایم‪.‬‬
‫نزدیک شوم‪ :‬خوفی دورم كندء آشفته؛‬
‫اوه چه شود کارم با دوستی يارم؟‪-‬‬
‫از علت من فرسود خود جان اطبایم‪.‬‬
‫گویند‪« :‬تو را درمان او باشد و جز او نیست‪».‬‬
‫ای قوم چسان باشد خود‪ .‬در مداوایم؟»‬
‫زين عشق‪ ,‬به مولايم» جان سست شود لیکن‬
‫چون شکوه ز مولایم آرم بر مولایم؟‬
‫تا رانه همی‌بينم او را و شناسد دل‪.‬‬
‫گویای وی اما نیست جز يلك زدنهايم‪.‬‬
‫وای» از جان» بر جانم! فر ياد از من! دانم‬
‫من خود باشم آری‪ .‬سرچشمه‌ی بلوایم‪.‬‬
‫ماننده‌ی مغروقی» يا زیده سر انگشتان»‬
‫من نيز ‪ -‬آمان از من؛ ‪ -‬بازیچه‌ی دریایم؛‬
‫كس ليك نمیداند بر من جه رسید از مده‬
‫جز أنكه سیاهی زد در سر سویدایم؛‬
‫اوهمنییک‌داند بر من جه يلا آمد‪.‬‬
‫در ينجدى او باشد هم مرگ و هم أحيايم‪.‬‬
‫ای غايت آمالم» ای ساکن اعلایم»‬
‫هان ای فرح روحم ای دینم و دنیایم‪.‬‬

‫‪۵‬‬
‫گو‪« ,‬من به فدای توا» ای چشمم و ای گوشم! ‪-‬‬
‫تا کی تو درنگ آری در دوری اقصایم؟‬
‫هر چند که رخ پوشی درپرده‌ی غيب از من»‬
‫با دیده‌ی دلء از دور بر روی تو بينايم‪.‬‬

‫پادداشت تلبیه‬
‫نام شعر در اصل هم همین أستء كرجه باز هم به حتم الحاقی‌ست‪« :‬هر جایی» در مصرع‬
‫‪ ۴‬صفتی‌ست خداوند راء به اعتبار این بيت خواجه‪« :‬پارب به که شاید كفت اين نکته که در‬
‫عالم ‪/‬رخساره به كس ننمود أن شاهد هجرایی»‪« .‬سیاهی» در مصرع ‪« :۱۳‬ذات حق را به‬
‫سياهى تشبیه کرده‌اند‪( ».‬ر‪.‬اک‪« .‬فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی»؛ سید جعفر‬
‫سجادی)‪ .‬مصرعهای ‪ ۰۲‬و ‪ ۱۲‬در اصل‪ :‬و كس نمی‌داند جه بر من آمده‌است ‪/‬جز أن که حلول‬
‫در سویدایم‪.‬‬ ‫کرده‬

‫‪۳۶‬‬
‫بر تو ای نفس تسالاپی باد‬

‫نو راء ای چان زشمخواری‬


‫تسالا باد و دنداری‪:‬‬
‫بزرگی مر تو را زیید‬
‫به تنهابى» به بیداری؛‬
‫تو را در دیده بأد آخر زکشفیء تور دیداری‪,‬‬

‫ز من پاری ذر استاده‬
‫بر پأرىری ازار ي پاارى»‬ ‫جمجه خ خووكس‬
‫و کلم عشق می‌بازد‬
‫به كل کلم نگاری!‬

‫یادداشت بر تو ای نفس تسللایی ياد‬


‫عنوان‪ ,‬ترجمه‌ی اولین مصرع تازی‌ست در ويرايش دیگری از همین شعر‪ :‬که آورده نشد‪.‬‬

‫‪۳۷‬‬
‫قطعه‪ :‬ويرايش اول‬

‫عاشق جو رسد به خامبازی به كمال‬


‫وز شربت وصل يار در سکر بود‬
‫هر دم هوسش گواهی صدق دهد‪:‬‬
‫حقا كه نماز عاشقان كفر بود‬

‫قطعه ويرايش دوم‬

‫عاشق جو رسيد از هوسها به كمال‬


‫وز حملدى ذكر دور شد از مذكورء‬
‫هر دم هوسش كواه باشد بر حق‪:‬‬
‫اگینونه» نماز عارفان شد مکفور‪.‬‬

‫دوم‬ ‫ویرایش‬ ‫یادداشت قطعه‌ی‬

‫شلد هه فارسی‬ ‫أبن عربی دستکاری‬ ‫مكتب‬ ‫اشکارا از سوق‬ ‫دوم شعر به آشاره ماسینیون»‬ ‫ویرایش‬

‫اين ویرایش دوم طرف رضایت من نبود و اول جزوٌ متن نیامده‌بود‪ .‬تغییر تصميمء تنها به خاطر‬

‫‪۳۸‬‬
‫قطعه‬

‫بسا مهرا که می‌پرداخت از نور»‬


‫نمی‌شد مهرت» اماء یک‌نفس دور‪:‬‬
‫نیالودم به آب» از تشنگیء کام‪.‬‬
‫ندیدم تا خیالی از تو در جام‬
‫و گر می‌شد بسویت آیم» ای یا‬
‫به سر ره می‌بریدم يا به رخسار‪.‬‬

‫پادداشت قطعه‌ی (بسا مهرا که می‌پرداخت از نور)‬


‫قطعه‌ی فارسی ترجمه‌ی بیتهای گزیده‌پی‌ست از اصل شعر‪:‬‬
‫و لا غربت‬ ‫و الله ما طلعت شمس‬
‫الا و حبك مقرون با نفاسی‬
‫ولاخلوت الى قوم احد هم‬
‫‪ ,‬بين جلاس‪,‬‬ ‫الا و انت حديث‬
‫و لاذكر تک محزونا و لافرحا‬
‫سى‬ ‫وبىابين‬
‫س بقل‬
‫و انت‬
‫ألا و‬
‫و لا هممت بشرب الماء من عطش‬
‫أس‬‫ك فى‬
‫الالمنک‬
‫الا رايت خيا‬
‫اتعلىيان جنتکم‬ ‫لدرت‬
‫والو ق‬
‫رلىاس‬
‫سعيا على الوجه اوامشيلأ ع‬
‫يىا‬ ‫رت ل‬‫ويا فتى الحى انطغني‬
‫_‬ ‫سى‬
‫ق مناقبلک‬
‫لسفا‬
‫اى وا‬
‫فغنن‬
‫ما لى و للنا س كم یلحوننی سفهاً‬

‫أست‪:‬‬ ‫الحاقىست» جنين‬ ‫دو بيت آخر كه‬ ‫مفهوح شعره حذف‬

‫به خدا نشد آفتاب طلوع يا غروب کند و مهر تو از نفسهای من دور با شد؛ نشد به گفتگو با ياران‬
‫تنها نشينم و حدیثی جز تو در ميان أرم؛ نشد در ذكر و ياد از توء به اندوه يا به شادی» چیزی‬
‫جز تو بر دلم كذرد؛ نشد به جرعهيى أب عطش بنشانم» جز أنكاه كه تصوير تو را در جام بينم؛‬
‫دم‪.‬‬ ‫یدم‌ ياآ بهم سر‬
‫مدوي‬
‫واكر توان أمدنم بود سوى توءج بههره مى‬

‫‪۲۹‬‬
‫قطعه‬

‫چشمها تار و پگا هی‌ست ذمان‬


‫راز ديرين همه سپورده‌دران‪.‬‬
‫راز همواره‌ی ما پرده‌دلان‪.‬‬
‫گر نبودیم» نمی‌ماند نهان‪.‬‬

‫قطعه‬
‫آن كه داد افسارء عقل را در دست»‬
‫جز پریشانی‪ ,‬خود‪ .‬جه طرفی بست؟‬
‫تازه‌ست»‬ ‫از اسرار تا سدیی‬ ‫هر یک‬
‫تا به حیرانی» دم زند‪« :‬او هست»؟‬

‫یادداشت قطعه‌ی (آن كه داد افسار‪0 )...‬‬

‫مگر اين زمين از تو باشد هی‬


‫که بايد تو را در سماوات جست؟‬
‫به کوری نظرها کنند و تو را‬
‫نبینند و بینی نظرها به توست‪.‬‬

‫قطعه‬
‫به ديد دل آمد خداوند من‬
‫بكفتم‪« :‬كه باشی؟» بگفتا‪« :‬توام!»‬

‫تو را از كجاها کجایی نبود؛‬


‫کجا در خور توست يس راستى؟‬
‫جكونه خیال تو بندد خیال؟‬
‫جه داند خيال از کجا خاستى‪.‬‬
‫برونت زبر نيست جایی كه نيست‪:‬‬
‫كجا؟‬ ‫خود» كجايى‬ ‫تو يس‬ ‫کجایی‬

‫فنا؛‬ ‫فنایم»‬ ‫در فنایم»‬ ‫‪ 9‬شد‬

‫و من یافتم در فنایم‪ .‬تو ره‬

‫قطعه‬

‫هوای تو كردم نه در هوای ثوابى»‬


‫هواى تو كردم بل از براى عقابی؛ _‬
‫رسيدم آزین ره به هر جه خواستم» أرى»‬
‫مگر به وجد‪ :‬كو كه لذتى زعذابى!‬

‫قطعه‬

‫دكر جه تدییری» ای رفيقان؟‬


‫شكسته در دريا اين سغينه‪.‬‬
‫به مذهب صليب می‌بمیرم؛‬

‫ابن منصورء مترس!‬

‫پادداشت ابن منصورء مترس!‬


‫آخرین شعر ظاهرا شعری که در «نحرگاه» خوانده شد‪ ,‬نزدیکی‌های نوروز نجومی سال ‪۹۰۳‬‬
‫هجری شمسی (ر‪.‬ک‪« .‬از عطار» در همین کتاب )‪ .‬نام شعر ‪ -‬افزوده يمن ‪ -‬ترجمه‌ی عبارتی‬
‫تازی‌ست‪« :‬لاتخف يا بن منصور!» (رک‪ .‬همان)‪ .‬سر لوحه از منطق الطیر (ویراستار محمد‬
‫جواد مشکور)‬
‫هر که راا ب‪#‬ادهای هفت سر‬
‫در تموز افتاد دایم خواب و خور‬
‫اين چنین بازیش بسیار اوفتد‬
‫کمترین چیزش سر دار آوفتد‪.‬‬
‫عطار‬

‫پا ستمکاران»‬ ‫ندارد‬ ‫» که پیوندی‬ ‫ندیم من‬

‫بدادم شریتی صافی» چنان مهمان که با مهمان‪.‬‬


‫و اماء جام چون گشتی زد آوردند تيغ و خان‪:‬‬

‫چنین باد آن که نوشد باده با اژدر به تابستان!‬

‫‪۳۲‬‬
‫جون شد أن حلا ج بر دار أن زمان‬
‫جز انا الحق مىنرفتش بر زبان‬
‫جون زبان أو همىنشناختند‬
‫جار دست و پای أو انداختند‬
‫زرد شد چون ريخت از وی خون بسى‬
‫سرخ کی ماند در آن حالت کسی‬
‫زود در مالید أن خورشید راه‬
‫ماه‬ ‫همچو‬ ‫بیریده يه روی‬ ‫دست‬

‫گفت چون گلگونه‌ی مرد است خون‬


‫روی خود گلگونه‌تر کردم کنون‬
‫تا نباشم زرد در چشم کسی‬
‫سر خرویی باشدم اين جا بسی‬
‫ظرر‬
‫ن د‬
‫هر که را من زرد ايم‬
‫ظن برد كاين جا بترسیدم مگر‬
‫چون مرا از ترس یک سر موی نیست‬
‫جز چنین گلگونه اينجا روی نیست‬
‫مرد خونی چون نهد سسروی دار‬
‫شير مردی‌ش أن زمان اید به کار‬
‫چون جهانم حلقه‌ی میمی بود‬
‫کی چنین جایی مرا بیمی بود‬
‫هر که را با آژدهای هفت سر‬
‫در تموز افتاد دایم خواب و خور‬
‫اين چنین بازی‌ش بسیار اوفتد‬
‫کمترین چیزش سر دار اوفتد‬

‫این جا در ضمن نگاهی بیندازید به توضیحم در باب سرلوحه‌ی «قتلونی يا ثقاتى»‪.‬‬


‫مصرع دوم‪ .‬به دریافت برخی‪ ,‬جنين نیز می‌تواند شد‪« :‬بدادم شربتی صافی جو مهماندار با‬
‫مهمان» يا «بدادم شربتی آن‌سان که مهماندار با مهمان»‪.‬‬
‫سل‬
‫ای نقش توام در چشم‪.‬‬
‫ای نام توام بر لب‬
‫ای جای توام در دل»‬

‫يس کجا تو پنهانی؟‬

‫يس به یاران گفتم‪:‬‬

‫هورء هور‬
‫نور أو نزدیک»‬

‫از دست‬
‫دور‬

‫کافرم به دين خدا!‬

‫من هنر بود و‬ ‫نزد‬

‫مسلمانان‬ ‫بر‬
‫‪+‬مر‬
‫زشت‪.‬‬

‫اینک‬
‫به ما منازء هان!‬
‫اینک انكشتى‬
‫کرده‌ايم‬ ‫که خضاب‬

‫به خون عاشقان‪.‬‬

‫عجبا! کل من چگونه برتابد پاره‌ی من ‪ -‬پاره‌یی‬


‫چنان سنكين که زمين نيز برنمی‌تابد‪.‬‬
‫تا بیارمد» بر تمامی پهنه‌ی ارض بایدش تن‬
‫كسترد؛ يس ياردى من با تمامى پهنه‌ی أرض‪,‬‬

‫‪۳۴‬‬
‫در قبضه‌ی من!‬

‫پادداشت يس ‪ /‬ليك ‪/‬و‪/‬اینک‬


‫از ميان واژه‌های هر شعرء واژه‌یی را كهء می‌توان گفت‪ .‬كرانيكاه شعر بود در حد نام بركزيدم‪ .‬اين‬
‫جار تكه قريندى سه«معما»كى أغاز مىنشيند؛ پس» همانند أن سهء به زعم منء مىبايست نام‬
‫«ماىقدتالشوتننىد‪ .‬يا هثمقاتاىي»د‪.‬كونه‪« ,‬مقطع» قريندى «مطلع» مىنشيند و «ابن منصور‪ .‬مترس!» قرينمى‬
‫شعرهاء همه کار ‪ ۰۵‬و ‪ ۱۵‬اند و اين يادداشتها كار همین ‪۲۵‬‬

‫‪۳۵‬‬
‫الف‬
‫حق سبحانه در ازل خويش به نفس خويش واحد بود‪ .‬هيج چیز با وى نبود‪ .‬بعد از آن اشخاص‬
‫و صور و ارواح را يديد آورد‪ .‬يس علم و معرفت يبدا کرد‪ .‬يس خطاب بر ملک و مالک و مملوک‬
‫نهاد‪ .‬فعل و فاعل و مفعول را بشناخت‪ .‬آنگه به خود نگاه کرد در ازل خويش به نفس خويش‬
‫از علم و قدرت و محبت و عشق و حکمت و عظمت‬ ‫در همگی که ظاهر نبود‪ .‬جمله بشناخت‬
‫و أرواح و ساير صفات‬ ‫س و‪.‬‬
‫دحمت‬
‫قو ر‬
‫و جمال و جلال؛ و آنچه بدان موصوف است از رأفت‬
‫صور در ذات أو بودء از كمال با آنچه در آن يود از صفت عشق‪ ,‬و أن صفت صورت بود در ذات‬
‫د وان‬
‫كه أن ذات بود‪ .‬بنگرست ‪ -‬و أن جنان بود به مثل كه تو جيزى نيكو از وجود خود ببینی‬
‫خرم شوى ‪ -‬مدتى مدید که به حساب مقدار أن بدانند ندانند و عاجز أيندء زيرا كه اوقات ازليت‬
‫جز ازل نداائد‪ .‬حساب حدث در أن ثابت نشود و اگر صد هزار آدم ذريت جمع شوند تا به ابدء‬
‫أن را در حساب أرند نتوانند‪.‬‬
‫يس أقبال كرد به معنى عشق به جميع معانى‪ .‬با نفس خويش خطاب كرد به جميع خطاب»‬
‫که بدان مكر كرد‬ ‫و حديث كرد به جميع محاديث‪ .‬أذككه تحيت كرد به جميع كمال تحيت‪.‬‬
‫به جميع مكر‪ .‬ديكر بار أن حرب كرد به جميع حرب‪ .‬ديكر بر ن تلطف كرد به جميع تلطف‪.‬‬
‫و‬ ‫دمد‪.‬‬
‫گنر قل‬
‫روى زمي‬ ‫از مقامات كه در وصف در أن دراز بشودء كه أكر همه درخت‬ ‫همجنين‬
‫و خطاب كرد د جملة‬ ‫كفت‬ ‫أن به آخر نتوان پپوست‪ .‬كه چون نحوى‬ ‫آب دريا مداد شوده وصف‬
‫ازذات اوذبهات أو ذات أو را‬
‫آنگه از معنی‌ای از جمله معانیها او نظر کرده و أن معنی از محبت به انفراده تا چندانی که شرح‬
‫دادیم در طول مدت بگذشت از محادئت وخطاب‪ .‬آنگه ازصفتی در صفتی نگاه کرد‪ .‬آنگه از‬
‫چهار صفت در چهار صفت نگاه کرد تا به كمال رسانید‪ .‬آنگه در او نظر کرد از صفت عشق به‬
‫کلیت صفت عشقی زيرا كد عشق در ذات آو را صفات يود به جميع مانیه آنگه از صفت عشق‬
‫دثت کرد تا هم چندانی بگذشت كه فصل‬ ‫ا و‬
‫حاب‬‫در صفتى از صفات نگاه كرد‪ .‬باز أنم خط‬
‫یتا ودت‪ .‬آنگه در‬ ‫زذش‬‫اول‪ .‬آنگه از صفات عشق در صفات عشق نگاه کرد تاچنهمدانی بگ‬
‫هر صفتی خود نگاه کرد از صفات خود‪ .‬تا هم بدين نسق در أن بگذشت تا در همه‌ی صفات‬
‫نگاه کرد» واز صفتی بد صفتی تكاه می کرد تابه كمال در جميع صفات کرد تا هم پدان نسق‬
‫در طول مدت درا ن بگذشت‪ .‬تا در آنچه وصف نشاید کرد به ازلیت او و كمال او وانفراد او و‬
‫خويش را ثنا‬ ‫صفات‬ ‫خويش‬ ‫صفت‬ ‫آنگه به‬ ‫خویش‪.‬‬ ‫او‪ .‬آنگه خود را مدح کرد به نفس‬ ‫مشیت‬
‫را و ثنای‬ ‫را ثنا گفت» و به همه صفتی ذات خويش‬ ‫اسماء خويش‬ ‫گفت‪ .‬آنگه به اسم خويش‬
‫خويش را ثنا گفت‪.‬‬
‫آنگه خواست حق تعالی که بنماید اين صفاتها ازعشق بهانفرادء تا در آن نظر کند و باز آن‬
‫خطاب کند‪ .‬نظر در ازل کرد‪ .‬صورتی بيدا كردء که آن صورت» صورت او و ذات او بو و هو‬
‫تعالی چون درچیزی نگاه کند‪ .‬يبدا کند در أن از خود صورتی‪ ,‬تا به ابد أن صورت بود» و در‬
‫أن صورت تا به ابد علم و قدرت و حرکت و ارادت و جمیع صفات بود‪ .‬چون تجلی کند ابدا به‬
‫شخصی‪ ,‬هو هو شود‪ .‬در أن نظر دهری از دهر أو‪ .‬آنگه بر او سلام کرد دهر از دهر أو‪ .‬ديكر بر‬
‫از دهر او‪ .‬انگه با او خطاب کرد و تهنیت کردت‪ .‬دیگر او را نشر كرد هم‬ ‫او تحیت کرد دهرى‬
‫چنین تا بیامد بدانچه شناخت و نشناخت پیشتر از آن مدت‪ .‬آنگه او را مدح کرد و بر و ثنا کرد و‬

‫‪۳۷‬‬
‫او را بر گزید به مثل اين صفتها از فعل خود به صفتها که ميدأ کرد از معنی ظهور در أن شخص‬
‫که به صورت خود بادی کرده‌بوده هم چندان جواهر و عجایب بيدا کرد‪ .‬چون در او نگاه کرد‪.‬‬
‫او را در ملک آورد» در او تجلی کرد و از او تجلی کرد‪ .‬علم من نظر در أن بر شدء و فهم من‬
‫دقیق شد نزد بشر‪ .‬من منم» و نعت نیست‪ .‬من منم» و وصف نیست‪ .‬نعوتم ناسوتی‌ست‪ .‬ناسوتم‬
‫محو آوصا ف روحانی‌ست‪ .‬حکم من انست که من پیش نفس من محجوبم‪ .‬حجاب من پیش‬
‫کشف است‪ .‬چون وقت کشف نزدیک رسید‪ .‬نعوت وصف محو شدء من از نفس من منزهام‪ .‬چون‬
‫من نفس نیستم» و نفس نیست‪ .‬من تجاوزم‪ .‬نه تجانس‪ .‬ظهورم نه حلولم» در هیکل جسمانی‬
‫بادیم‪ .‬ازلیت را تعود نیست‪ .‬غيب از احساس است‪ .‬خارج از قياس است‪ .‬جنه و ناس شناسد نه‬
‫معرفتی به حقیقت وصف لیکن به قدر طاقت از معارف أن «قد علم کل اناس مشر بهم»‪ .‬أن‬
‫یکی مزاج خورد‪ .‬وآن یکی صرف‪ .‬أن یکی شخص بيندء و آن یکی را واحدی ملاحظه‌ی او به‬
‫وصف محتجب‪ .‬و أن یکی متحیر در أوديدى طلب‪ .‬أن یکی در بحار تفکر غرق‪ .‬همه از حقیقت‬
‫خارچند‪ ,‬همه قصد کردند و گمراه شدند‪ .‬خواص برو رآه يافتندء برسیدند‪ .‬و محو شدند‪ .‬ثابتشان‬
‫کرد» متلاشی شدند‪ .‬هستشان کرد دلیل شدند‪ .‬راهشان نمودء طلب گمراهی کردند‪ .‬کمشان‬
‫کردند ایشان را ببست به شواهد خود‪ .‬مشتاق شدندء ایشان را به اوصاف خود از نعمت ایشان‬
‫بربود‪ .‬عجب از ایشان‪ :‬واصلانند‪ .‬گویی که منقطعانند؛ شاهدانند‪ .‬گویی که غایبانند‪ .‬اشکال‬
‫ایشان بر ایشان ظاهر شد‪ .‬و احوال ایشان بر ايشان پنهان‪.‬‬
‫‪9‬‬

‫مناظلت با ایلیس و فرعون کردم؛ در باب فتوت‪.‬‬


‫ابلیس گفت‪« :‬اگر سجود کردمی ادم راء اسم فتوت از من بیفتادی‪ ».‬فرعون گفت‪« :‬اگر ایمان به‬
‫رسول او بیأوردمی» اسم فتوت از من بیفتادی‪ ».‬من گفتم که «اگر دعوی خويش رجوع کردمیء‬
‫‪1‬‬ ‫از بساط فتوت بیفتادمی‪».‬‬
‫ابليس كفت كه «من بهترم» ‪ -‬در أن وقت كه غير خويش غير نديد‪ .‬فرعون كفت‪« :‬ما علمت‬
‫لكم من آله غيرى» ‪ -‬جون نشناخت در قوم خويش مميزى ميان حق و ميان خلق‪ .‬من گفتم‪:‬‬
‫«اكر او را نمی‌شناسند اثرش بشناسند‪ .‬من أن اثرم‪».‬‬
‫انا الحق‪ :‬يبوسته به حقء‪ :‬حق بودم‪ .‬صاحب من و استاد من ابليس و فرعون است‪ .‬به آتشش‬
‫بترسانیدند ابليس راء از دعوى بازنگشت‪.‬‬
‫فرعون را به دريا غرق کردند» و از پی دعوی بازنگشت‪ .‬و به وسایط مقر نشدء لیکن گفت‪:‬‬
‫«آمنت أنه لا اله الا الذی آمنت به بنو اسرائیل‪ ».‬و نبینی که الله ‪-‬سبحانه وتعالی ‪-‬معارضه‬
‫با جبرئیل کرد در شأن او؟ گفت‪« :‬چرا دهانش پر رمل کردی؟»‬
‫و مرا اگر بکشند يا برآویزنده يا دست و پای ببرنده از دعوی خويش بازنگردم‪.‬‬
‫موسی ‪-‬صلوات الله عليه ‪ -‬با ابلیس در عقبه‌ی طور به هم رسیدند‪.‬‬
‫موسی گفت‪« :‬چه منع کرد تو را از سجود؟»‬
‫گفت‪« :‬دعوی من بهمعبود واحد‪ ,‬و اگر سجود کردمی آدم راء مثل تو بودمی» زیرا که تو را ندا‬
‫کردند يكبارء گفتند‪« :‬انظر الى الحبل» بنگریدی‪ .‬و مرا ندا کردند هزار بان که «اسجد و الادم»‪,‬‬
‫سجود نکردم‪ .‬دعوی من معنی مر»‬
‫گفت‪« :‬امر بگذاشتی؟» گفت‪« :‬أن آبتلا يود نه أمر‪».‬‬

‫‪۳۸‬‬
‫موسی گفت‪« :‬لاجرم صورتت بگردید‪».‬‬
‫ردد‪,‬‬
‫زیبراگ كه‬ ‫ست‬
‫یر آن‬
‫نل ب‬
‫گفت‪« :‬ای موسی! آن تلبیس بود» واين ابلیس است‪ .‬حال را معو‬
‫لیکن معرفت صحیح است چنان که بود؛ نگردیده و اكر جه شخص بگردی «اکنون پادکنی او‬
‫راگ»‬
‫گفت‪« :‬ای موسی! يادء ياد نکند‪ .‬من مذكورم و او مذکورست‪:‬‬
‫ذکره‬ ‫ذریک وری‬
‫ذکره ذک‬
‫هل یکونا الذکران الا معا؟‬
‫خدمت من اکنون صافی‌ترست وقت من اکنون خوشترست‪ .‬ذکر من اکنون جلی‌ترست‪ .‬زیر‬
‫كه من او را خدمت کردم در قدم حظ مراء و اکنون خدمت می‌کنم أو را حظ او را طمع از‬
‫میانه برداشتم» منع و دفع و ضر و نفع برخاست‪ .‬تنها گردانید مره چون براند مرا تا با دیگران‬
‫نياميزم‪ .‬منع کرد مرا از اغهاره غيرت مراء متفیر کرد مرا حيرت مراء حیران کرد مرا غربت مرا‬
‫غریب گردانید مرا خدمت مرا‪ .‬حرام کرد مرا صحبت مراء زشت گردانید مرا مدح مرا‪ .‬دور کرد‬
‫مرا هجرت مراء مهجور کرد مرا مکاشفت مراء کشف کرد مرا وصلت مراء رسا نيد مرا قطع مرا‪.‬‬
‫منقطع کرد مرا منع مثیت مراء در حق او خطا در تديير نکردم» تدییر رد نکردم‪ .‬مبالات به تغيبر‬
‫صورت نکردم‪ .‬اگر أبد الاباد به آتش مرا عذاب كندء دون او سجود نکنم» و شخصی را دلیل‬
‫نشوم‪ .‬ضد او نشناسم‪ .‬دعوی من دعوی صادقانست» ومن از محبان صادقم‪».‬‬

‫‪۳۹‬‬
‫ا‬

‫همه درعوالم نكاه كردند و اثبات كردند‪ .‬من در خود نگریستم‪ .‬و از خود بيرون رفتم» و باز خود‬

‫موجود من مرا از وجد غايب کرد و معروف من مرا منزه كرد از تعرف به عرفان» و از استدلال‬
‫به عيان» و از فرق و بين‪ .‬من حاضر شدمء و ديكران غايب‪ .‬نزديك شدم و نزديك برداشتم‪.‬‬
‫عالى شدء و علو بگذاشتم‪ .‬بی‌نردبان بر شدمء بىاذن در شدم‪ .‬من محوم در محو آینیت» محو‬

‫اول قدم اندر توحید فنای تفریدست‪.‬‬

‫کرد» و توحيد مرا رد کرد‪.‬‬ ‫مرا یکی‬ ‫قسمت‬ ‫بودم» واحد شدم‪:‬‬ ‫متفرق‬ ‫من‬

‫جمله‌ی حجات ببریدم» تا جز حجاب عظمت نماند‪ .‬آنگه كفت که روح را بدل کن‪ .‬گفتم‬
‫نمی‌کنم‪ .‬مرا رد کرد به خلق» و مرا بدیشان فرستاد‪.‬‬

‫روح من با روح تو بیامیخت‪ :‬در دوری و نزدیکی» من توامء عجب دارم از تو و از من‪ :‬فنا کردی‬
‫مرا از خویشتن به تو‪ ,‬نزدیک کردی مرا به خودء تا ظن بردم که من توام و تو من‪.‬‬

‫از‬ ‫منم يا تويى؟ حاشا از اثبات دويى! هویت تو در در لاثيت ماست‪ .‬کلی به کلی ملتبس است‬
‫م‪.‬‬ ‫تمن‬‫یییسکه‬
‫ن جا‬‫فرد شد‬ ‫متنمن‬
‫کجمااست چون تو را بینم؟ ذا‬ ‫وجهین‪ .‬ذات تو از ذات‬
‫نلبم آنچه بنهان کردم؟ در ناظر قلب يا در ناظر عین؟ ميان ما أنيت منازعت می‌کند؟‬
‫كط‬‫كجا‬
‫بهانیت خويش که انیت ما بردار!‬

‫عارف در اوایل احوال نگاه كند داند كه ايمان نیارد الا بعد از آن كه [كد] كافر شود‪.‬‬
‫جوانمردى دو كس را مسلم بود‪ :‬احمد رااوبلیس را‪.‬‬
‫هر که آزادی خواهد» بكو عبودیت پیوسته گردان‪.‬‬

‫چون بنده مقام عبودیت به جای آرد به تمامی» آزاد گردد از تعب عبودیت‪ .‬نشان بندگی در وی‬
‫لف واين مقام انبيا وصدیقان بوده محمول بود هيج رنج فرا دلش نرسید و آگرچه‬
‫ک و‬
‫تعنان‬
‫بی‌‬
‫حکم شرع برو بود‪.‬‬
‫هر که حق را به نور ايمان طلب کند‪ .‬همچنان است که آفتاب را شناسی نیست آن را که دم از‬
‫با أو ديوانكى ست»‬ ‫او شود‪ .‬پرهیز از ييكار‬ ‫أن را که پایدار بندگی‬ ‫شناسایی أو زند‪ .‬سپاسی نیست‬

‫او دل داشتن نأفرزانگی‪.‬‬ ‫تی‬


‫وآدلش به‬

‫به دینها اندیشیدم و سختکوشانه در آن همه کاویدم‪ ,‬و آن همه را شاخه شاخه‌ی اصلی ديكانه‬

‫که می‌باید تا او را در پابده و چنین است که او سرشار می‌شود از بلندپایگی‌ها و معانی» و فهم‬
‫مي‌کند‪.‬‬

‫دنیا می‌فریبد انگاری آشنا نيم به حال او‪ .‬خدا بنکوهیده حرام او و من کرانه کرده‌ام از حلا ل‬
‫او دست راست فرا من یازید‪ :‬وا پس زدم و دست جيش را نیز؛ و دیدمش سرا پای نیازه يس او‬
‫را باز او بخشيدم به تمامی‪ .‬و کی شناختم وصال او که بیمم بود از ملال او؟‬

‫شدی‪ .‬همه بمردندی‪.‬‬ ‫و اگر از حقیقت به ایشان کشف‬

‫امم ماضی و قرون خالی مردند» و پنداشتند که یافتند؛ از غيب به معرفت در ضمن نکره‬
‫معرفت مخفی‌ست‪.‬‬ ‫ضمن‬ ‫و نکره در‬ ‫مخفی‌ست؛‬

‫سه؛ اگر بنگرید ای محجوبان به نظر! ابگردانیده ای محجوبان به علم! اكر‬ ‫فن ب‬
‫نوبا‬
‫ای محج‬
‫بشناسید‪ ,‬ای محجوبان به معرفت! اگر برسید‪ .‬ای محجوبان به رسیدگی؛ اكر به رسیدگی برسید‪.‬‬
‫ودبید‪ .‬تا ابد بما نید‪.‬‬
‫شمماحتاح اي‬

‫به حق اشارت به حق کردم‪.‬‬

‫جفاى خلق اندر تو اثر نكند پس از آن كه حق بشناختی‪.‬‬

‫‪۴۱‬‬
‫ست‪.‬‬
‫اتژووتعمت‬
‫بلا اوس‬

‫و ائله که من سر أشكارا نکردم! و حقا که ميان بلا و نعمت أو فرق نکردم!‬

‫و مرا يكشند و مرا پياويزند‪ .‬و مرا بسوزانند‪ ,‬و مرا برگیرند‪ .‬صافیات من ذاریات شود‪ .‬آنگه در‬
‫که از أن بیرون أيد‪ :‬عظیمتر باشد از راسیات‪.‬‬ ‫‌یی‬
‫رد‪.‬ه هر‬
‫ذازن‬
‫لجمی جاريات اند‬

‫‪۴۲‬‬
‫شايبخوعبدالله خفیف كويد ‪-‬قدس اللسهره ‪ -‬که از بعضی از عمال معتضد شنیدم که «مرا‬
‫بفرستاد امیرالمومنین به جانب هندء تا بر امور أن نماحیت واقف شوم‪ .‬با ما در کشتی مردی بود‪.‬‬
‫او را حسین منصور شناختندی‪ .‬نیکو عشرت يود و خوش صحبت‪ .‬چون برسيديم» و از مركب‬
‫رأ دیدیم که‬ ‫جامه‌ها به شهر می‌بر دند» يجرى‬ ‫بودیم» حمالان‬ ‫ساحل نشسته‬ ‫آمدیم» به‬ ‫بیرون‬

‫داند؟ أن پیر کبه‌ای‬ ‫سجر‬ ‫هست كه‬ ‫آن‌جا کس‬ ‫از أو پر سید که‬ ‫داشت‪ .‬حسين‬ ‫در ساحل‬ ‫روى‬

‫ريسمان بيرون أورده و از همدیگر باز کرد‪ .‬در هوا بينداخت‪ .‬أن ريسمان را باد می‌برد‪ .‬طرف‬
‫ريسمان بگرفت‪ ,‬و به ريسمان سوى هوا رفت‪ .‬كفت‪ :‬ازين جنين می‌خواهی؟ گفت‪ :‬أرى‪ .‬كفت‪:‬‬
‫در اين شهر مثل اين بسيار است ‪ ....‬حسين آنگاه از ما جدا شد‪ .‬جون به بغداد شدم» شنيدم كه‬
‫حسين دعوى عجايب مىكند‪».‬‬

‫عمربن‌عثمان الملکی حسین منصور را دید چیزی می‌نوشت‪ .‬گفت‪« :‬اين چیست؟» گفت‪« :‬قرآن‬
‫رأ معارضه می‌کنم‪...».‬‬

‫حسین منصور را پرسیدند که «تو بر کدام مذهبی؟» ‪ ...‬گفت‪ « :‬من بر مذهب خدايم‪».‬‬

‫منکری حسین منصور را معارضه کرد گفت‪« :‬دعوی نبوت می‌کنی؟» گفت‪« :‬لف بر شما بادا‬
‫که از قدر من بسی وا کم می‌کنی‪».‬‬

‫و نه‬ ‫أو رأ فرا پذیرد‬ ‫نه كس‬ ‫أو وحدانیست»‬ ‫«ذات‬ ‫گفت‪:‬‬ ‫از تصوف‪.‬‬ ‫ر پرسیدند‬ ‫منصور‬ ‫حسين‬

‫او كس رل»‬

‫حسین را پرسیدند که «واحد کیست؟» گفت‪« :‬شاهد به نفی عدد و اثبات وجد پیش از ابد‪».‬‬

‫چون از و مقام انس پرسیدند‪ .‬گفت‪« :‬ارتفاع حشمت است با وجود هیبت‪».‬‬

‫ابو سودا پرسید مرحسین منصور را که «عارف را وقت باشد؟» (و وقتء به زبان این طایفه‪.‬‬
‫برنسرده يديد آپد که او را با أن حال آرام باشد‪ ).‬سوأل کرد که‬
‫عبارت از حالی باشد که اند‬
‫«عارف را شاید که او را وقتی باشد که با آن وقت آرام گیرد؟» گفت‪« :‬شا ید‪( ».‬از پهر آن‬
‫كه وقت صفت صاحب وقت است و هرکه با صفت خويش ارام كيرد أو را صحبت با خويشتن‬
‫است و هرکه را با خویشتن صحبت باشد او را با حق تعالی صحبت نباشد‪ .‬و نیز وقت غير حق‬
‫تعالی‌ست و عارف را با غير حق تعالی آرام نباشد‪ .‬و نيز هر که آرام كرفت طلب به جای ماند و‬

‫‪۳۳‬‬
‫به جای ماندن طلب حق تعالی اعراض است از حق تعالی و معرض از حق تعالی به نزدیک اين‬
‫طايفه برابر بت‌پرست است‪).‬‬
‫يس ابو سودا دیگر سوأل کرد که «چرا چنین است؟» گفتا‪« :‬از بهر أن كه وقت فرجتی‌ست که‬
‫صاحب وقت اندر أن فرجت نفس زند از اندوهان خويش؛ و معرفت موجهاست كه بيوشاند و‬
‫برارد [و] فرو برد؛ و عارف را وقت وی سياه بود و تاريك‪».‬‬

‫‪۴۴‬‬

You might also like