Professional Documents
Culture Documents
چه چیزهایی افسانه میشوند?
چه چیزهایی افسانه میشوند?
بر شهر هامبورگ حکومت میکردن ،خانواده ای بزرگ با پیشینه ای افسانه ای در شکار هیوال ها اما تمام اینها چیزی
کالرا به تازگی بیست ساله شده و رسما به عنوان یکی از خادمان عمارت ولفش استخدام شد بود .
کالرا:خجالتم ندید خانم پاتلیشیا این فقط یه لباس خدمتکاریه فقط همین ،همیشه وقتی ازت تعریف میشه-
اینجوری خجالت زده میشی از بچگی همینطور بودی ،عزیزم باید بری بازار و چند تا خرید کالن بکنی ،یادداشت کن:
...
دوقالب پنیر
مارتین:خواهر نیاز نیست تو هم بیای تو خسته میشی و پاهایت هم ممکنه درد بگیره چون تو در اصل بیشتر شبیه یه-
..پرنسس هستی تا یک خدمتکار ،من خودم خرید هارو انجام میدم و برمیگردم عمارت
اما کالرا حرف رو قطع کرد و با قاطعیت گفت:این کار برای منه و تو فقط کمک من هستی ،بیخود هم چاپلوسی منو
نکن که هیچ چیزی گیرت نمیاد ،پولی که بهم داده شده فقط به اندازهی خریدمون هستش و چیزی اضافی باقی نمیمونه
مارتین و کالرا خشکشان زده بود ،پدری که تمام عمرش آدمی خوش قلب و ساده بود ،پدری که جانش را به عنوان
یک کارگر معدن از دست داد چه نوع رازی را در دل خود نهفته داشت که باید به اینگونه به فرزندانش اطالع میداد .