‫درس ‪ ( 7‬هدیه های آسمانی )‬ ‫نام و نام خانوادگی‪:‬‬

‫آموزگار‪ :‬خانــم اسدی‬ ‫پایهی‪ :‬ششم‬

‫درس ‪( : 7‬دست در دست دوست)‬

‫بود ‪1396 -‬‬
‫گفت‪:‬برای زیارت بهه حهرآ ا ها و مهو ی‬ ‫تحصیلی ‪97‬‬ ‫‪-1‬شیخ حسن حلی به مردی که در طول سال‬
‫راه دیده‬
‫‪ ...............‬می روآ‪.‬‬
‫تاری‬ ‫امام حسین (ع)‬
‫‪-2‬کسی که با شیخ حسن حلی همراه شد مردی ‪، ...........‬بلندبا ‪،‬خوش سیما‪ ...........‬بود‪.‬‬
‫شگفت‪ -‬دوست داشتنی‬
‫‪-3‬و تی که ان مرد بزرگوار سوا ت شیخ حسن حلی را یک به یک پاسخ داد شیخ حسهن حه‬
‫می کرد که با مردی ‪ ..............‬روبه رو است‪.‬‬
‫فاضل و دانشمند‬
‫از سوا ت بسیاری که پرسید باخود گفت ‪:‬شاید این شخص که در کنارآ‬ ‫‪-4‬شیخ حسن حلی پ‬
‫می اید ‪ .............‬است‪.‬‬
‫موالی عزیزم امام زمان(عج)‬
‫‪...............-5‬ان مرد مانع شد از این که شیخ حسن حلی نامش را بپرسد‪.‬‬
‫شکوه و عظمت‬
‫‪ -6‬شیخ حسن حلی در ان غروب حیرت انگیز به کجا می رفت و چه حالتی را تجربه می کرد؟‬
‫سوار بر اسب به سمت حرم سید الشهدا پیش می رفت و در تنهایی وتاریکی و سککو و نسکیخ کنککی ککه‬
‫می وزید حال دیگری داشت و گویی کسی اورا به کود می کواند‪.‬‬
‫‪-7‬چه ویژگی هایی در ان مرد بود که به شیخ حسن حلی در تاریکی شب ارامش می داد؟‬
‫او مردی شگفت ‪،‬بلندباال ‪،‬کوش سیما‪ ،‬دوست داشتنی بود و از دیکدن ههکره زی کا و روحکانی او و مچنکین‬
‫ل خند شیرینش در شیخ حسن آرامشی ایجاد شده بود‪.‬‬
‫‪ -8‬شیخ حسن حلی حال خود را هنگاآ دیدن ان مرد بزرگوار چگونه توصیف می کند؟‬
‫مانده ام هه بگویخ واژه ا تاب عظمت او را ندارند‪.‬‬
‫‪ -9‬ان مرد بزرگوار به شیخ حسن حلی چه گفت که تعجب کرد؟‬
‫سالم کرد و او را به نام صدا زد و پرسید در این شب جمعه کجا می روی ای شیخ حسن حلی‬
 ‫درس ‪ ( 7‬هدیه های آسمانی )‬ ‫نام و نام خانوادگی‪:‬‬
‫آموزگار‪ :‬خانــم اسدی‬ ‫پایهی‪ :‬ششم‬

‫‪-10‬و تی شیخ حسن حلی سوالی پرسید و پاسخی دریافت کرد که سند ان را در ههی کتهاب و‬
‫گفت؟‪1396 -‬‬ ‫او چه‬
‫تحصیلی ‪97‬‬ ‫و دانشمند بهسال‬ ‫روایتی ندیده بود مرد فاضل‬
‫با مهربانی فرمود‪ :‬نگامی که به منزل بازگشتی فالن کتاب را باز کن فالن صفحه و فالن سطر آن را بخوان‪.‬‬
‫پرسید و چه پاسخی دریافت کرد که بیهوش شد؟‬
‫‪ -11‬شیخ حسن حلی از ان مرد بزرگوار چهتاری‬
‫پرسید آیا می توانخ امام زمان (عج) را ب ینخ یا نه؟ آن مرد بکه او نزدیکش شکد و دسکتش را در دسکت شکیخ‬
‫حسن گذاشت و فرمود‪:‬هگونه صاحب الزمان را نمی توان دید و حال اینکه دست او در دست توست؟‬