Professional Documents
Culture Documents
Chapter43 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter43 GMDC MDZS Boy Loves
Mo
of Xiang
Grandmaster
Demonic
(Persian Translation)
Tong
Xio
Boy Loves
چپتر چهل وسوم:
افسون
(قسمت اول)
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
وی ووشیان هیچ وقت توقع نداشت که الن وانگجی توی نوشیدن ،همراهیش کنه و انقدر
راحت مشروب رو سر بکشه .همینطور بی صدا بهش زل زده بود؛ الن وانگجی آستین هاش
رو به نرمی کنار زد و یه پیاله برای خودش ریخت و بعد کمی مکث ،به آرومی مشروب رو
سر کشید.
وی ووشیان حسابی تعجب کرده بود "،هانگوانگ جون ،واقعا با مالحظه ای ،مگه نه؟ جداً
میخوای با من مشروب بخوری؟ "
آخرین باری که با هم مشروب خوردن ،وی ووشیان زیاد به حالت چهرهِ الن وانگجی
اهمیت نداده بود ،ولی این بار بیش از حد معمول تالش کرد تا چهره اش رو زیر نظر بگیره.
الن وانگجی وقتی که مشروب خورد ،پلک هاش رو روی هم گذاشت .با اخم کوچکی
مشروب رو تموم کرد ،لب هاش رو بهم فشرد و چشم هاش رو باز کرد .پلک هاش سنگینی
میکرد ،انگار وزنه ای بهشون آویزون شده بود.
وی ووشیان دستش رو زیر چونه اش گذاشت و ساکت شروع به شمردن کرد .وقتی به
هشت رسید؛ همونطور که توقع داشت ،الن وانگجی پیاله رو کنار گذاشت؛ پیشونیش رو
لمس کرد و چشماش رو بست ،خوابید.
وی ووشیان کامالً مطمئن شد که الن وانگجی واقعاً قبل از اینکه مست کنه ،خوابش میبره!
به دالیل نامعلوم ،کم کم احساس اشتیاق به اذیت کردنش بهش دست داد .هر چیزی که
از مشروب باقی مونده بود رو با یه قلپ خورد .بلند شد و با دست هایی که پشتش گره
کرده بود ،دوری توی اتاق زد .یکم بعد ،به طرف الن وانگجی رفت .خم شد و توی گوشش
زمزمه کرد ":الن ژان؟ "
الن وانگجی دست راستش رو زیر سرش گذاشته بود؛ از همیشه آروم تر نفس می کشید.
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
صورتش و دستش که روی پیشونیش بود ،بی عیب و نقص و به رنگ سرخ و سفید میزد.
طوری به نظر میرسید که انگار یه تکه یشمِ ظریف بود.
رایحه چوب صندل احاطه اش کرده بود .رایحه ای سرد و خنک و تا حدودی خشن و تلخ،
ولی حاال که با بوی مالیم مشروب ترکیب شده بود ،مثلِ این بود که چند قطره گرما از
درون سرما و یخبندان رد میشد و باریکه ای از شیرینی هم راهش رو داخل اون سرما پیدا
کرده بود .عطر الن وانگجی رو تقریباً می شد ،مست کننده توصیف کرد.
وی ووشیان به قدری نزدیک شده بود که نفس هاش با عطر وانگجی یکی شده بود.
نتونست جلوی خودشو بگیره ،خم شد و بیشتر به الن وانگجی نزدیک شد .چیزی براش
مبهم بود؛ با خودش فکر کرد ‘ :عجیبه...چرا هوا داره گرم تر میشه؟ ’
با ترکیب شدنِ بوی مشروب و چوب صندل ،وی ووشیان صورتش رو نزدیک و نزدیکتر
می برد؛ در حالیکه خودش هم متوجه این موضوع نبود .تن صداش پایین اومده بود و با یه
لحن تقریباً طعنه آمیز ،زیر لب گفت":برادر...دو"...-
صورت وی ووشیان کمتر از یه اینچ با صورت الن وانگجی فاصله داشت .کلمه "دوم" سرِ
زبونش بود .تا اون صدا رو شنید ،یکه خورد و نزدیک بود با سُر خوردنِ پاش ،پخشِ زمین
بشه.
سریع تعادل خودش رو جلوی الن وانگجی به دست آورد و به سمت پنجره چوبی ،جایی که
صدا ازش اومده بود ،چرخید.
صدای تق تقِ با احتیاطی ،از طرف پنجره شنیده شد؛ و بعد صدای آرومی از دریچه به
گوشش رسید "،ارباب جوان"...
وی ووشیان باالخره متوجه ضربانِ فوق العادهِ تندِ قلبش شد .دوباره دست و پاش رو گم
کرده بود .خونسردیش رو بدست آورد و به سمت پنجره رفت .پنجره رو کمی باز کرد و
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
شخصی سیاه پوشی که وارونه از پاهاش آویزونِ سقف بود رو دید؛ قصد داشت دوباره در
بزنه .وی ووشیان پنجره رو سریع باز کرد که باعث شد ،به سرِ اون آدم بخوره .آه آرومی
کشید و در رو با هر دو دستش گرفت و باالخره تونست با وی ووشیان چشم تو چشم بشه.
نسیم خنکی وارد اتاق شد .چشم های باز ون نینگ دیگه سفیدِ خاکستری نبودن و با یه
جفت مردمک سیاه و بی حرکت پر شده بودن.
ون نینگ بی هوا تعادلش رو از دست داد؛ افتاد و پخشِ زمینِ بیرونِ مسافرخونه شد.
خوب بود که این مسافرخونه رو انتخاب کرده بودن .چون پنجره های اتاق خصوصی به
جای خیابون رو به یه بیشه کوچیک باز می شد .وی ووشیان به کمک یه میله پنجره رو باز
نگه داشت؛ به سمت بیرون خم شد و پایین رو نگاه کرد .از سنگینی ون نینگ یه گودی به
شکل بدنش روی زمین درست شده بود .همونطور که توی گودال افتاده بود ،به وی ووشیان
زل زده بود.
وی ووشیان با صدای خفه ای داد زد ":بهت گفتم بیا پایین ،نه بپر پایینʼ .بیا ʻفهمیدی؟"
ون نینگ به طرفش نگاه کرد .لباس هاش رو تکوند و از گودال بیرون اومد؛ با عجله جواب
داد ":اوه .دارم میام".
همین که حرفش تموم شد ،به ستونی تکیه داد و آماده ی باال رفتن شد .وی ووشیان سریع
جلوش رو گرفت و گفت ":وایسا! همونجا که هستی بمون ،االن میام".
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
به سمت الن وانگجی رفت؛ خم شد و توی گوشش گفت ":الن ژان ،ای الن ژان .لطفا یکم
دیگه بخواب .قبل از اینکه بفهمی برگشتم .نمیخوای پسر خوبی باشی؟ "
از حرف هایی که زده بود ،احساس عجیبی بهش دست داد .نتونست جلوی خودش رو
بگیره و با سرِ انگشتش ،مژه های الن وانگجی رو نوازش کرد.
مژه های الن وانگجی به آرومی لرزید و اخم هاش توی هم رفت .به نظر آشفته می رسید.
وی ووشیان دست هاش رو برداشت و از پنجره بیرون زد .رویِ شاخه درختی کنار سقف
پرید .از شاخه ای به شاخه ای پرید و درنهایت روی زمین فرود اومد .همین که برگشت
ون نینگ جلوش زانو زد.
وی ووشیان باز پرسید ":واقعا مجبوری تو این حالت با من حرف بزنی؟"
همین که این رو گفت ،روبروی ون نینگ زانو زد .ون نینگ شوکه شد و سریعاً تعظیم کرد،
وی ووشیان هم بلند شد و تعظیم کرد .ون نینگ به قدری تعجب کرده بود که بی هوا از جا
پرید .وی ووشیان هم باز بلند شد و روبروش ایستاد؛ درحالیکه گرد و خاک رو از روی
خودش می تکوند ،گفت ":میدونی ،از همون اولشم میتونستی پاشی و حرف بزنی".
ون نینگ هنوز نگاهش به زمین بود و میترسید که چیزی بگه .وی ووشیان پرسید ":چند
وقتِ که هوشیاری و آگاهی بدست آوردی؟ "
وی ووشیان پرسید ":اتفاق هایی که وقتی میخ ها تو سرت بودن ،یادت میاد ؟"
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
ون نینگ ":که یه جای خیلی تاریک زنجیر شده بودم و فکر کنم هر از گاهی یکی میومد و
بهم سر میزد".
ون نینگ ":نه .فقط اونی که یه چیزی توی سرم فرو کرد" .
وی ووشیان ":احتماال کارِ ژو یانگ بوده .قبال هم از این میخ ها استفاده کرده تا سونگ الن
رو کنترل کنه ،اون تعلیم دیده مهمون حزب النلینگ جین بوده .ولی خب هنوزم مطمئن
نیستم این کار قصد و نیتش خودش بوده یا خواسته حزب النلینگ جین بوده ".یکم بیشتر
که بهش فکر کرد ،ادامه داد ":به احتمال زیاد خواسته حزب النلینگ جین بوده .اون موقع
ها همشون گفتن که تو کامال نابود شدی .اگه اونا توی این قضیه دستی نداشتن؛ خودش
تنهایی به این راحتی ها نمیتونست این حقیقت رو مخفی کنه ".با یه مکث کوتاه وی ووشیان
پرسید " :خب ،بعدش چی شد؟ چطور به کوه دافان رفتی؟ "
ون نینگ ":بعدش ،نمیدونم چقدر گذشته بود ولی یهو صدای دست زدن کسی رو شنیدم و
بعدش ،ارباب جوان ،شما گفتی ʼبیدار شو ʻپس منم ...حسابی تالش کردم و خودم رو از
زنجیرها خالص کردم و سریع بیرون زدم "...
این همون دستوری بود که وی ووشیان به اون سه جسد درنده تو روستای مو داده بود.
در گذشته؛ وی ووشیان دستورات بی شماری به ژنرال روح داده بود .بنابراین ،اولین
دستوری که وی ووشیان بعد از برگشتش به این دنیا داده بود ،هم شنیده بود.
ون نینگ با ذهنی آشفته و درهم؛ همون کاری رو میکرد که جسد ها میکردن ،از دستورات
وی ووشیان پیروی میکرد .از طرفی حزب النلینگ جین نمیتونست در مالعام این حقیقت
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
رو که ژنرال روح رو مخفی کردن ،آشکار کنه .اگر خبرها به بیرون درز پیدا میکرد ،نه تنها
شهرت خودشون خدشه دار میشد ،به عالوه کم کم رعب و وحشت بین مردم می افتاد؛ به
همین علت ،با وجود فرار ون نینگ ،جرأت نکردن با هیاهو دنبال ون نینگ بگردن .ون
نینگ بعد از یه سفر درهم و برهم ،باالخره به وی ووشیانی که در قله ی کوه دافان فلوت
می نواخت ،رسید و اون ها باز هم دیگه رو مالقات کردن.
وی ووشیان آهی کشید و گفت ":تو گفتی ʼنمیدونی چقدر گذشته بود ، ʻولی خب همین
االنشم بیشتر از ده سال گذشته ".سکوتی کرد و دوباره ادامه داد ":منصفانست اگه بگم ،منم
بیشتر از تو نمیدونم .میخوای بعضی از چیزهایی که اتفاق افتاد رو بهت بگم؟ "
ون نینگ ":شنیدم قضیه ی تپه تدفین تموم شده و همه رفتن و کسی دیگه اونجا پر
نمیزنه".
راستش ،وی ووشیان فقط میخواست شایعاتِ پیش پا افتاده رو بگه ،مثل اینکه قوانین حزب
الن از سه هزار تا ،چهار هزار تا شده؛ اصال و ابدا توقع نداشت که ون نینگ همچین موضوع
جدی و سنگینی رو وسط بکشه؛ به جز سکوت حرفی نداشت که بزنه.
با وجود موضوع جدی که پیش کشیده بود ،لحن و صدای ون نینگ اصال غمگین نبود .انگار
از قبل میدونست که این اتفاق میوفته .در واقع ،این یه قضیه واضح و روشن بود .اونا
دفعات بی شماری توقعِ بدترین حالت ممکن رو داشتن؛ همون طورکه تقریبا یه دهه پیش
داشتن.
بعد از لحظه ای سکوت ،وی ووشیان دوباره پرسید ":دیگه چی شنیدی؟ "
ون نینگ زیر لب گفت ":رهبر حزب جیانگ ،جیانگ چنگ ،تپه تدفین رو محاصره کرد و
شما رو کشت" .
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
وی ووشیان ":خب باید این یکی رو برات روشن کنم .اون منو نکشت .من توی انفجار
مُردم".
ون نینگ باالخره سرش رو باال آورد و گفت ":ولی رهبر حزب جیانگ خیلی واضح "...
وی ووشیان ":هیچ کس نمیتونه بدون خطر کل زندگیش روی یه پل تک تخته ای راه بره.
چاره ای نبود" .
بنظر می اومد که ون نینگ میخواد آهی بکشه اما نفسی نداشت که بیرون بده .وی ووشیان
به گفت و گو خاتمه داد ":بسه ،بیا دیگه راجع به اون حرف نزنیم .چیز دیگه ای نشنیدی؟
"
" آره ".ون نینگ به وی ووشیان زل زد ":ارباب جوان وی ،شما به طرز وحشتناکی مُردید.
"
" "...وی ووشیان وقتی دید که چقدر بدبخت و بیچاره است؛ آهی کشید ":اصال خبر خوبی
نشنیدی؟ "
یکباره صدای تق و توق بلندی از سالن اصلی طبقه اول ،به گوش رسید .صدای الن سیژوی
به دنبالش ،بلند شد ":مگه در مورد ژو یانگ حرف نمیزدیم؟ حاال چرا سر این قضیه دعوا
می کنیم؟ "
جین لینگ ":درسته ،داریم درمورد ژو یانگ حرف می زنیم .مگه چیزِ اشتباهی گفتم؟ ژو
یانگ چیکار کرده؟ اون از آشغال هم کثیف تره؛ وی یینگ هم از اون حال بهم زن تره!
منظورت چیه که ‘ نباید همه رو به یه چشم ببینیم؟’ اون هیوال ها ،انگلِ دنیای ما هستن!!
ما باید تک تکشون رو بکشیم ،تیکه تیکه کنیم و سالخی کنیم! "
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
ون نینگ شکه شد .وی ووشیان بهش اشاره کرد که سرجاش بمونه .از طرفی الن جینگ یی
وارد بحث شد ":چرا یهو عصبی میشی؟ سیژوی نگفت که وی ووشیان نباید کشته می شد،
فقط گفت هرکسی که راه تذهیبگری ارواح رو پیش گرفته مثلِ ژو یانگ نیست .مجبوری
این ها رو پرت کنی؟ هنوز یه دونه شم نخورده بودم"...
جین لینگ پوزخندی زد و گفت " :مگه نگفت که ʼممکنه موسس این راه ،قصد آسیب
رسوندن با استفاده این تعالیم رو نداشته باشه؟ ʻخب حاال ʼموسس این راه ʻکیه؟ بگو ببینم،
مگه کسی جز وی یینگ میتونه باشه؟ واقعا نمیتونم درکت کنم .حزب گوسو النت هم که
یه حزب برجسته ست ،اون موقع ها تو هم کلی از عزیزاتو از دست دادی که باعث و
بانیش وی یینگ بود .مگه غیره اینه؟ کشتن همه ی اون جنازه ها و فالن ،که تحت کنترلش
بودن ،سخت نبود؟ الن یوآن ،چرا انقدر عجیب به این موضوع نگاه میکنی؟ اینجور که تو
حرف میزنی؛ نگو که داری برای وی یینگ بهونه میتراشی؟ "
الن یوآن اسم تولد سیژوی بود .الن سیژوی اعتراض کرد ":من براش بهونه نتراشیدم ،فقط
خیلی ساده پیشنهاد دادم که بهتره وقتی کل ماجرا رو نمی دونیم ،قضاوت نکنیم .میدونی،
قبل اینکه به شهر یی بریم؛ مردم ادعا میکردن که چانگ پینگ از قبیله یوئیانگ چانگ
بخاطر انتقام به دست دائو ژانگ شیائو شینگچن کشته شده .درسته؟ خب حاال حقیقت چی
بود؟"
جین لینگ ":هیچکس ندیده بود که واقعا دائو ژانگ شیائو شینگچن ،چانگ پینگ کشته
باشه .اونا همه شون حدس زده بودن و تو چرا میگی ادعا داشتن؟ فقط سعی کن بشماری
که چند تا تعلیم دیده بدست وی یینگ ،ون نینگ و مهر ببر؛ توی جنگ ،توی مسیرِ چیونگ
چی ،توی روزِ بدون شب ،کشته شدن .اینا همش حقایقیِ که بقیه قبولش کردن ،حقایقی که
نمیشه انکارشون کرد! و اینکه من هیچوقت فراموش نمیکنم که اون به ون نینگ دستور داد
تا پدر و مادر منو بکشه".
اگه ون نینگ ردی از خون توی بدنش داشت ،توی صورتش هجوم می آورد.
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
جین لینگ ادامه داد ":داییم با اون بزرگ شد ،پدربزرگم مثل بچه ی خودش دوستش
داشت .مادربزرگم هم اصال با اون بد رفتار نکرد .ولی خب آخرش چیکار کرد؟ اسکله
نیلوفر رو قربانیِ حزب ون کرد .کلِ حزب یونمنگ جیانگ رو نابود کرد .اون باعث مرگ
پدر و مادرم ،پدربزرگ و مادربزرگم شد و االن تنها کسی که باقی مونده داییمه .اون الم
شنگه باعث مرگ خودش هم شد ،جوری که جسدش هم محو شد .االن کجای ʼکل قضیهʻ
رو نفهمیدی؟ هنوزم بهونه ای هم مونده که برای کار هاش بیاری؟ "
جین لینگ با اصرار بحث میکرد ،درحالیه الن سیژوی اصال جوابی بهش نداد .لحظه ای
بعد پسر دیگه ای شروع به صحبت کرد ":چرا یهو سر همچین چیزی جوش آوردیم؟ بیاین
بیخیال موضوع بشیم ،خب؟ تازشم هنوز غذامونو نخوردیم .داره سرد میشه".
با توجه صداش ،این همون پسرِ "احساسی" بود ،که وی ووشیان دستش مینداخت.
یکی دیگه موافقت کرد ":زیژن راست میگه .بهتره دعوا رو تموم کنیم .سیژوی فقط یادش
رفت که کلماتش رو با دقت انتخاب کنه .فقط یه نظر ساده بود _ نظری که زیاد روش فکر
نکرده بود .ارباب جوان جین ،لطفا بشینید .بهتره غذامونو بخوریم".
" درسته .تازه از شهر یی برگشتیم و خطر از بیخ گوشمون رد شده ،نباید سر همچین اشتباه
پیش پا افتاده ای بحث کنیم" .
جین لینگ پوزخندی زد .الن سیژوی با لحنی که از همیشه مودبانه تر بود ،باالخره جواب
داد ":من متاسفم .باید بیشتر رو حرف ها و کلماتم دقت میکردم .ارباب جوان جین لطفا
بشینید .ما که نمیخوایم بحث رو ادامه بدیم و پای هانگوآنگ جون رو هم به این قضیه باز
کنیم .مگه نه؟ "
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
واقعاً آوردن اسم هانگوانگ جون یه حرکت عالی بود که سریعاً جین لینگ رو متوقف کرد و
حتی دیگه صدایی از خودش درنیاورد .با صدایی که از میز و صندلی ها به گوش می رسید،
بنظر می اومد که جین لینگ نشسته بود .تاالر به سرعت از هیاهو پر شد و بالفاصله صدای
هیاهوی پسرها بین صدای کاسه ها و بشقاب ها گم شد .با این حال ون نینگ و وی ووشیان
هنوز بی صدا در بیشه ایستاده بودن و قیافه هاشون درهم بود.
بدون هیچ حرفی ،ون نینگ دوباره زانو زد .وی ووشیان یکم بعد متوجه ون نینگ شد.
دستش رو با ضعف تکون داد ،تا جلوش رو بگیره و بهش گفت ":تقصیر تو نبود" .
درست وقتی که ون نینگ میخواست حرف بزنه ،سرش رو باال آورد و با دیدن چیزی که
پشت سر وی ووشیان بود ،مردد شد .همین که وی ووشیان میخواست بچرخه ،شخصی با
ردای سفید از کنارش رد شد و به شونه ون نینگ لگد زد.
با این حرکت الن وانگجی ،باز یه گودال دیگه به شکلِ بدن ون نینگ رو زمین درست شد.
وی ووشیان با عجله به سمت الن وانگجی که بنظر می اومد باز هم قصد لگد انداختن
داشت ،رفت ":هانگوآنگ جون ،هانگوآنگ جون! آروم بگیر! "
ظاهراً زمان ‘خوابیدن’ به پایان رسیده بود و زمان ‘مست بودن’ رسیده بود و در نتیجه
الن وانگجی یه جوری راهش رو به بیرون پیدا کرده بود.
این موقعیت به طرز عجیبی آشنا بنظر می رسید_ واقعا تاریخ دوباره تکرار می شد .نه؟
گرچه این دفعه الن وانگجی از دفعه قبل هم آروم تر بنظر می رسید .حتی چکمه هاش هم
لنگه به لنگه نپوشیده بود.
حتی با اینکه با بی نزاکتی به ون نینگ لگد زده بود ،قیافه ی کامالً حق به جانبی به خودش
گرفته بود ،طوری که هیچکس از روی قیافه اش نمیتونست حدس بزنه که مقصر بود .بعد
از اینکه وی ووشیان اون رو عقب کشید ،آستین هاش رو مرتب کرد و سر تکون داد .با
غرور سرجاش ایستاد و جلو خودش رو گرفت که باز لگد نزنه.
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
وی ووشیان از این فرصت استفاده کرد و از ون نینگ پرسید ":حالت خوبه؟"
وی ووشیان ":اگه خوبی پس بلند شو! واسه چی هنوز زانو زدی؟ "
الن وانگجی اخم کرد و گوش هاش رو گرفت .بعد پشتش رو به ون نینگ کرد .جلوی وی
ووشیان ایستاد و از بدنش استفاده کرد تا جلوی ارتباط چشمی اون دو تا رو بگیره.
ون نینگ"...":
وی ووشیان ":بهتره اونجا نمونی .الن ژان ،آمم ،واقعاً دوست نداره ببینتت" .
ون نینگ ... ":چه اتفاقی برای ارباب جوان الن افتاده؟ "
" چی؟ " صورت ون نینگ طوری گیج بود که انگار نمیتونست چنین چیزی رو باور کنه.
مدتی بعد ،باالخره ادامه داد ":پس ...شما چکار میخوای کنی؟"
وی ووشیان ":خب ،چیکار میتونم کنم؟ میخوام کولش کنم و ببرمش داخل" .
وی ووشیان":هممم؟ مگه تو گوشِت رو نگرفته بودی؟ چی شد که یهو تونستی صدام رو
بشنوی؟"
این بار ،الن وانگجی خودش رو به نشنیدن زد و جوابی نداد؛ تظاهر کرد کسی که یه لحظه
قبل وسط حرفشون پریده بود ،خودش نبود .وی ووشیان مطمئن نبود چطور باید واکنش
نشون بده .به سمت ون نینگ برگشت ":مواظب خودت باش".
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
ون نینگ سر تکون داد .نمیتونست جلوی خودشو بگیره که باز به الن وانگجی نگاه نکنه.
همین که میخواست ،اونجا رو ترک کنه ،حرف وی ووشیان متوقفش کرد ":واجب تر از همه
چیز ...ون نینگ چرا نمیری یه جایی پیدا کنی که مخفی بشی؟ "
ون نینگ برای لحظه ای درنگ کرد .وی ووشیان اضافه کرد ":هرچی نباشه تو تا حاال دوبار
مردی .برو حسابی استراحت کن".
بعد از اینکه ون نینگ رفت ،وی ووشیان دست های الن وانگجی رو از روی گوش هاش
برداشت ".خیلی خب .رفتِش .دیگه نه صداشو می شنوی و نه می بینیش".
الن وانگجی باالخره گوش هاش رو ول کرد .گیج و بی حس ،با جفت چشم های روشنش به
وی ووشیان زل زد.
چشم هاش خیلی پاک بود .اونقدر صادقانه به وی ووشیان زل زده بود ،که بی هوا ،یه فکر
شیطانی به ذهن وی ووشیان رسید .از فکری که به ذهنش رسیده بود ،حسابی هیجان زده
شده بود .لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت ":الن ژان؛ هنوزم هرچی ازت بپرسم جواب
میدی؟ هرکاری بگم میکنی؟"
مطیعانه دستش رو پشت سرش برد و آروم گره پیشونی بندشو باز کرد .روی پیشونی بند
سفید نقش ابرهای متحرک دوخته شده بود ،اون رو درآورد.
وی ووشیان پیشونی بند رو به دست گرفت و چند بار زیر و روش کرد .از هر زاویه ای
بررسیش کرد ".پس واقعا چیز خاصی نداره ،داره؟ گفتم شاید یه راز بزرگی پشتش قایم
کردی .اون موقع ،وقتی پیشونی بندتو باز کردم ،چرا اونقدر عصبانی شدی؟ " یا شاید الن
وانگجیِ قدیمی ازش متنفر بود ،همینطور که از بقیه ی چیزها متنفر بود.
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
یکدفعه ،احساس کرد چیزی دور مچش بسته می شد .الن وانگجی با پیشونی بند دو دست
وی ووشیان رو بهم بسته و شروع به گره زدن ،کرده بود.
میخواست ببینه الن وانگجی میخواد چیکار بکنه ،برای همین جلوش رو نگرفت و اجازه داد،
ادامه بده .ابتدا ،وقتی الن وانگجی دست هاش رو بهم بست ،یه گرهِ ساده زده بود .کمی با
خودش فکر کرد و احساس کرد چیزی به نظر درست نمیاد؛ گره ی پیشونی بند رو سفت
تر کرد .باز هم بیشتر با خودش فکر کرد؛ هنوز ناراضی بود و یه گره دیگه هم به باالی
پیشونی بند اضافه کرد.
پیشونی بند حزب گوسو الن؛ تکه پارچه ای نازک بود که وقتی دورِ سر بسته می شد ،از
پشت آویزون بود .وقتی که حرکت می کردن ،پیشونی بند به زیبایی توی هوا موج میزد ،که
به همین دلیل طولِ پیشونی بند بلند بود .الن وانگجی هفت یا هشت تا گره به پیشونی بند
زد ،که شبیه به یه توده ی کوچیک و بد شکل ،شده بود .نهایتاً اونقدر گره زد تا راضی شد.
وی ووشیان " :هی ،مگه هنوزم پیشونی بندتو نمیخوای؟ "
اخمای الن وانگجی درهم رفت .سرِ پیشونی بند رو که گرفته بود ،باال آورد و دست های
وی ووشیان رو روبروی خودش گرفت؛ انگار که بخاطر خلق چنین شاهکاری به خودش می
بالید .وی ووشیان همین طور که دست هاش توی هوا معلق بود ،با خودش فکر می کرد‘ :
احتماال االن خیلی شبیه یه مجرم بنظر میام ...وایسا ببینم ،چرا اون داره منو بازی میده؟
مگه من کسی نبودم که میخواست بازیش بده؟ ‘
الن وانگجی با خوشحالی دستش رو به طرف یقه و کمربند وی ووشیان برد .دقیقاً همون
کاری که قبالً کرده بود ،دوباره تکرار کرد .وی ووشیان با داد و هوار گفت " :اینو در نیار!
این چیزی که دور دستمه ،باز کن .همین چیزی که منو باهاش بستی .پیشونی بندتو!!! "
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
اگر الن وانگجی بجز بستن دست هاش ،لباس هاش رو هم در می آورد؛ صحنه ای که اتفاق
می افتاد ،از چیزی که می شد تصور کرد ،ترسناک تر میشد!
الن وانگجی با شنیدن خواسته ی وی ووشیان باز اخم کرد و هیچ عکس العملی از خودش
نشون نداد .وی ووشیان دست هاش رو باال آورد و با چرب زبونی گفت ":تو گفتی به حرفم
گوش میکنی ،مگه نگفتی؟ پسر خوبی باش و اینو بازش کن" .
الن وانگجی نگاه مختصری بهش انداخت و بعد بی حرف روش رو برگردوند ،انگار نمی
تونست متوجه حرف های وی ووشیان بشه و الزم بود کمی روی حرف هاش فکر کنه .وی
ووشیان غرولند کرد ":اوه ،حاال گرفتم چی شد! سر کِیف میای اگه بهت بگم دستمو ببند،
ولی اگه بهت بگم بازش کن ،نمی فهمی .اینطوریه؟ "
جنس پیشونی بند حزب الن با لباس هاشون یکی بود .اگرچه سست و کم دوام به نظر می
اومد ،ولی درواقع خیلی مقاوم و خوش ساخت بود؛ از اون جایی که الن وانگجی پیشونی بند
رو محکم دور دستش پیچیده بود و با گره ها یه کالفِ بلند درست کرده بود؛ فرقی نداشت
که وی ووشیان چقدر تالش کنه ،نمیتونست به این راحتی خالص بشه .ساکت با خودش
گفت‘ :خودمو تو بد مخمصه ای انداختم .نه؟! حاال خدا رو شکر که یه پیشونی بند ساده
است و یه طناب جادوییِ عجیب و غریب نیست؛ وگرنه واقعاً گیر می افتادم’.
الن وانگجی همانطور که به دوردست خیره بود ،سرِ پیشونی بند رو گرفته بود و به این
طرف و اون طرف تاب میداد .وی ووشیان دست به دامنش شد ":خواهشاً میشه اینو بازش
کنی؟ هانگوآنگ جون چطور آدم برازنده و رعنایی مثل تو میتونه همچین کاری کنه؟ اصال
چه فایده ای داره که منو اینطوری ببندی؟ اگه یکی ما رو تو این وضع ببینه ،خیلی بد میشه،
نه؟"
الن وانگجی با شنیدن جمله ی آخر وی ووشیان ،شروع به کشیدنش به سمت خیابون کرد.
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
وی ووشیان همینطور که کشیده می شد ،تلو تلو می خورد و می گفت ":ص -صـ -صبر
کن .منظورم این بود که ،بد میشه اگه کسی ما رو ببینه .نه اینکه بذاری کسی اینو ببینه.
هــــی! انقدر خودتو به کوچه علی چپ نزن .داری عمداً اینکارو میکنی؟ پس فقط چیزی
که خودت میخوای رو میفهمی؟ الن ژان ،الن وانگجی! "
حتی قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه ،الن وانگجی از بیشه بیرون کشیده بودتش .توی
خیابون به طرف مسافرخونه راه افتادن و باز وارد تاالر اصلیِ طبقه اول شدن.
تعلیم دیده های جوون هنوز در حال غذا خوردن و مسخره بازی بودن .با وجود اختالفی که
بینشون پیش اومده بود ،خیلی زود همه چیز رو فراموش کرده بودن .وسط بازی "مشروب
خوردن" بودن .چند تا از تعلیم دیده های جوون و نترسِ حزب الن هم میخواستن چند
جرعه ای مزه کنن .دائماً کسی راه پله ای که به طبقه دوم منتهی می شد ،می پایید و
حواسش به بیرون اومدن الن وانگجی بود .هیچ کدوم توقع نداشتن که الن وانگجی،
درحالیکه وی ووشیان رو می کشید؛ از ورودی اصلی ،جایی که هیچ وقت بهش اهمیت نداده
بودن ،وارد بشه .همه شاگردها بعد از اینکه چرخیدن ،خشکشون زد.
همین که الن جینگ یی خودش رو به سمت پیاله مشروب روی میز پرت کرد تا پنهونش
کنه ،توی مسیرش به چند تا کاسه و بشقاب خورد و چیزی که میخواست قایم کنه ،حسابی
جلب توجه کرد .الن سیژوی بلند شد ":هـ هانگوآنگ جون ،چرا شما دوباره از این ورودی
وارد شدید؟ "
وی ووشیان قهقهه زد ":ها ها .هانگوآنگ جونتون گرمِش شده بود و تصمیم گرفت بره
بیرون و یه قدمی بزنه؛ اینطوری هم میتونست وقتی حواستون نیست ،مچتون رو بگیره.
دیدین؟! بـفـرمائید! با اینکه قرار بود مشروب نخوردین ،حسابی مشروب به بدن زدید".
توی دلش دعا می کرد که بدون اینکه حرف یا کار بیهوده ایی از الن وانگجی سر بزنه،
مستقیم اونو به طبقه باال ببره .اگر ساکت می موند و ظاهر سردش رو حفظ می کرد ،هیچ
کس متوجه نمی شد که چه وضعیتی داره.
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
همینطور که داشت به این موضوع فکر میکرد ،الن وانگجی به سمت میز تعلیم دیده ها
کشیدش.
الن سیژوی فوق العاده شوکه شده بود ":هانگوآنگ جون ،پیشونی بندتون "...
قبل ازاینکه بتونه حرفش رو تموم کنه ،نگاهش به دست های وی ووشیان افتاد.
پیشونی بند هانگوآنگ جون دور مچ های وی ووشیان بسته شده بود.
درست وقتی که با خودش فکر کرد هنوز کسی متوجه این قضیه نشده؛ الن وانگجی انتهای
پیشونی بند رو گرفت و دست های وی ووشیان رو بلند کرد و جلوی همه گرفت تا ببینن.
افسون :مفهوم افسون از در این چپتر و چپتر های بعد ،جاذبه ،وسوسه ،فریفتن ،کشش و ...؛
که اشاره به جاذبه و کشش بین ووشیان و وانگجی داره ):
چوب صندل :به روش های مختلف در سنت های روحانی هند استفاده می شود .چوب
صندل برای مدیتیشن و آرامش و تمرکز ذهن انسان مفید در نظر گرفته می شود .در معابد
یا محراب های شخصی به عنوان بخور و برای یادآوری بخش های معطر آسمان ها
[]Chapter43
][@Boy_Loves] [@Novel_Boy_Loves
(بهشت) استفاده می شود .خدایان مختلف از چوب صندل ساخته شده و در معابد یا
زیارتگاه ها یا محراب های خانگی قرار داده می شوند .زمانی که چوب صندل فراوان تر بود،
برای ساخت بخش های مختلف معابد از آن استفاده می شد .قبل از آغاز مراسم روحانی از
قطره های روغن چوب صندل روی پیشانی ،گیجگاه ،یا بین ابرو استفاده می شود .به این
ترتیب ،به تنظیم و آماده کردن ذهن برای آغاز سفر به درون کمک می کند .این درمان
برای مدیتیشن نیز استفاده می شود .رایحه ی چوب صندل خواص آرامبخش دارند و
استرس را کاهش داده و باعث ایجاد خواب آرام می شود .این رایحه به تقویت قوای جنسی
مشهور است .این چوب سنگین و زرد و ریز دانه است و رایحه های متفاوتی دارد .رایحه ی
خود مدت طوالنی حفظ می کند .چوب صندل از نظر رایحه ،حکاکی ،پزشکی ،و مذهبی
ارزشمند است.
[]Chapter43
@Novel_Boy_Loves @Boy_Loves
تهیه شده توسط تیم ترجمه ی
کانال بوی الوز:
Translated by:
#Amaya