Professional Documents
Culture Documents
Chapter50 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter50 GMDC MDZS Boy Loves
تزویر
(قسمت پنجم)
سابرش رو کناری انداخت و از اونجا بیرون رفت .جین گوانگ یائو از پشت سر صداش زد" :
هوایسانگ! هوایسانگ! "
همین که میخواست دنبالش بره ،نیه مینگ جو با صدای سردی دستور داد ":تمومش کن! "
جین گوانگ یائو سرجاش ایستاد و چرخید .نیه مینگ جو عصبانیتش رو نگه داشت و بهش
چشم غره ای رفت ":هنوز جرأت میکنی پاتو بذاری اینجا؟"
جین گوانگ یائو با صدای آرومی گفت ":اومدم که بفهمم چه اشتباهی مرتکب شدم" .
وی ووشیان ‘ :عجب رویی داره؛ حتی از منم پررو تره’ .
نیه مینگ جو " :تا حاال فهمیدی اشتباهاتت چی بودن؟ "
همین که جین گوانگ یائو میخواست صحبت کنه ،شاگرد هایی که برای آوردن دارو رفته
بودن ،برگشتن ".رهبر حزب ،لیان فنگ زون ،ارباب جوان در رو روی خودشون قفل کردن و
اجازه نمیدن کسی وارد اتاق بشه" .
نیه مینگ جو ":بذارید ببینم تا کی میتونه خودشو تو اتاق حبس کنه .چطور جرأت کرد تو روم
وایسته؟! "
جین گوانگ یائو با صدای آروم و مهربونی به شاگردها گفت ":ممنون .دارو رو بهم بدین .بعداً
بهش میدم" .
شیشه دارو رو گرفت .بعد از اینکه همه رفتن ،نیه مینگ جو به طرفش برگشت ".معلومه برای
چی اینجایی؟ "
جین گوانگ یائو ":برادر ،یادتون رفته؟ امروز قرار بود براتون گیوچین بزنم" .
نیه مینگ جو با صراحت جواب داد ":دیگه نیازی به صحبت درمورد قضیه ی ژو یانگ نیست.
پس نمیخواد چاپلوسی کنی ،به هر حال که هیچ فایده ای نداره" .
جین گوانگ یائو ":اوال من چاپلوسی نمیکنم .دوما ،اگه فایده نداره؛ برادر ،پس چرا اهمیت
میدیدن که چاپلوسی میکنم یا نه؟"
جین گوانگ یائو ":برادر ،این روزها دارین به هوایسانگ بیشتر و بیشتر سخت میگیرین .یعنی
بخاطرِ روح سابر...؟ "
مکث کرد ،بعد ادامه داد ":هوایسانگ هنوز در مورد روح سابر نمیدونه؟"
نیه مینگ جو ":چرا باید انقدر زود بهش بگم؟ "
جین گوانگ یائو آه کشید ".هوایسانگ عادت کرده خودش رو لوس کنه ،ولی با این وضع تا
آخر عمرش نمیتونه به عنوان دومین ارباب جوان ایده آل چینگ هه دووم بیاره .یه روزی
میفهمه که اینکار رو دارین برای صالح خودش انجام میدین ،برادر؛ درست همونطور که من
فهمیدم" .
وی ووشیان ‘ :آفرین ،آفــرین .حتی اگه دوبار هم زنده میشدم و میمردم نمیتونستم همچین
حرفایی بزنم؛ ولی جین گوانگ یائو طوری صداش رو تغییر میده که انگار اصالً مشکلی نیست
.حتی صداش گوش رو هم نوازش میده!! ’
نیه مینگ جو ":اگه واقعا میفهمی ،پس وقتی سر ژو یانگ تو دستته برای دیدنم بیا" .
لحن جین گوانگ یائو محکم بود ":اگه نتونستم؛ برادر ،میتونین هر کاری که دلتون میخواد با
من بکنین".
وی ووشیان تقریباً داشت برای جین گوانگ یائو احترام قائل می شد!
با اینکه همیشه از نیه مینگ جو میترسید ،ولی نهایتاً ،هنوز چیزی توی آستینش داشت که نیه
مینگ جو رو مجبور میکرد بهش یه شانس دیگه بده .همون شب ،انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده
بود ،جین گوانگ یائو شروع به نواختن نوای روشن بینی توی قلمروی ناپاک کرد.
جین گوانگ یائو همیشه تا جایی که میتونست سر قولش بود .اما نیه مینگ جو آدمی نبود که
بتونه دوماه صبر کنه.
یه روز ،حزب چینگ هه نیه همایش هنرهای نظامی برگذار کرده بود .وقتی نیه مینگ جو
داشت از کنار یکی از ساختمون های کناری رد میشد؛ صدای آرومی کسی رو شنید .احتماال
جین گوانگ یائو بود ولی ،یه ثانیه بعد ،صدای آشنای دیگه ای شنید.
الن شیچن ":از اونجایی که برادر باهات سوگند خورده ،یعنی حتما قبولت داره" .
جین گوانگ یائو با ناراحتی گفت ":ولی برادر ،مگه نشنیدین موقع سوگند خوردن چی گفت؟
هر چی که میگفت اصال یه معنی دیگه میداد ' .با هزاران انگشت اتهام رو به رو شو ،عضو به
عضو تکه تکه شو' _ قشنگ داشت تهدیدم میکرد .تا ...تا حاال همچین سوگندی نشنیده بودم.
"
الن شیچن با صدای مالیمی جواب داد ":گفت ' ،اگه کسی فکر دیگه ای توی سرش بود '.مگه
تو فکر دیگه ای توی سرته؟ اگه نه ،پس چرا انقدر نگرانی؟ "
جبن گوانگ یائو ":نه ،ولی وقتی برادر فکر میکنه که فکر دیگه ای تو سرم دارم ،چیکار میتونم
بکنم؟ "
الن شیچن ":اتفاقا همیشه استعدادت رو تحسین میکرد .همیشه امیدوار بود که راه درست رو
انتخاب کنی" .
جین گوانگ یائو ":دیگه اینجوری هم نیست که ندونم چی درسته و چی غلط ،ولی خب بعضی
وقت ها چاره ای ندارم .این روزا ،فرقی نداره کدوم طرف باشم ،بازم متهم میشم .باید دائم
ثابت کنم که صالح همه رو میخوام .اگه یکی دیگه بود برام مهم نبود ولی تا حاال اصال دیدین
با برادر بد رفتاری کنم؟ برادر ،شما خودتون هم شنیدین .منو چی صدا کرد؟ "
الن شیچن آه کشید " .خودت میدونی راحت عصبانی میشه و دیگه متوجه حرفاش نیست.
عصبانیت برادر قابل مقایسه با قبالً نیست .نباید دوباره تحریکش کنی .این چند روز ،بخاطر
روح سابر شدیداً به مشکل خورده و البته هوایسانگ هم دوباره باهاش جر و بحث داشته .هنوز
آشتی نکردن .حتی امروز هم آشتی نکردن" .
جین گوانگ یائو نزدیک بود گریه اش بگیره " .اگه وقتی عصبانیه همچین چیزی میگه ،پس
روزهای عادی دیگه چی درباره ام فکر میکنه؟ چون من خودم اصل و نصبم رو انتخاب نکردم،
چون مادرم نتونست سرنوشت خودشو انتخاب کنه ،بقیه باید تا آخر عمرم تحقیرم کنن؟ اگه
اینطوره ،پس برادر با بقیه کسایی که تحقیرم میکنن چه فرقی داره؟ هر کاری کنم فایده ای
نداره ،آخرش فقط یه جمله می مونه ،من ' پسر یه فاحشه ام '" .
جین گوانگ یائو داشت پیش الن شیچن گله میکرد اما همین دیروز اونقدر مظلوم و آروم
داشت با نیه مینگ جو حرف میزد و گیوچین میزد .نیه مینگ جو با شنیدن اینکه حاال چطور
پشت سرش بد میگه ،از عصبانیت آتش گرفت و در رو با لگد باز کرد .آتش عصبانیت تو کل
بدنش شعله می کشید .غرشی توی هوا پیچید " :چطور جرئت کردی! "
جین گوانگ یائو وقتی دید که وارد اتاق شد ،فوراً پشت سر الن شیچن پناه گرفت .الن شیچن
در حالی که بینشون ایستاده بود ،حتی فرصت نکرد حرف بزنه چون نیه مینگ جو با سابرش
جلو اومد .الن شیچن با شمشیرش حمله رو دفع کرد .دادکشید " :فرار کن! "
جین گوانگ یائو از در بیرون پرید .نیه مینگ جو الن شیچن رو از سر راهش کنار زد " .از سر
راهم برو کنار! "
و به دنبالش بیرون رفت .همینطور که از یه راهرو دراز رد میشد ،یکدفعه جین گوانگ یائو که
رو که به طرفش حمله ور میشد دید .با شمشیرش بهش حمله کرد و خون همه جا پاشید .ولی
جین گوانگ یائو که داشت برای نجات جونش فرار میکرد .کی وقت کرد انقدر سریع برگرده؟
بعد از اون ضربه ،نیه مینگ جو دوباره حمله ور شد .وقتی به میدون رسید ،سرش رو باال اورد،
نفس گرفت .وی ووشیان میتونست صدای ضربان تند قلبش رو بشنوه.
همه آدم هایی که توی میدون حرکت می کردن ،به شکل جین گوانگ یائو بودن!
دیوونه شده بود .فقط دنبال کشتن بود.کشتن،کشتن کشتن کشتن،کشتنِ جین گوانگ یائو .هر
کی که سر راهش میومد رو میکشت .صدای فریاد همه جا رو پر کرده بود ،وی ووشیان صدای
فریاد یکی رو شنید " ،برادر! "
نیه مینگ جو وقتی صدا رو شنید به خودش لرزید ،کمی آروم تر شد .وقتی چرخید ،باالخره
تونست صورت متفاوتی از صورت مبهم جین گوانگ یائو ببینه.
نیه هوایسانگ همونطور که دست زخمیش رو نگه داشته بود و پای زخمیش رو روی زمین
میکشید؛ با درموندگی به سمتش حرکت کرد .وقتی دید باالخره حرکاتش رو متوقف کرده ،نیه
هوایسانگ با اشک هایی که توی چشمش حلقه زده بود ،داد زد " :برادر! برادر! منم ،سابرتو
بذار زمین ،منم! "
ولی قبل از اینکه نیه هوایسانگ بتونه نزدیکش بشه ،نیه مینگ جو روی زمین افتاد.
قبل از اینکه بیوفته ،باالخره تاری نگاهش از بین رفت و جین گوانگ یائو واقعی رو دید.
جین گوانگ یائو انتهای راهرو ایستاده بود .حتی ذره ایی خون هم روش نبود .بهش خیره بود و
دو تا باریکه اشک از چشم هاش پایین می ریخت.
جرقه میون برف با شدت روی تمامِ سینه جین گوانگ یائو گل میداد ،انگار به جای جین
گوانگ یائو اون ها لبخند میزدن.
یکباره ،وی ووشیان صدایی که از دور صداش میکرد رو شنید .صدا سرد و دور بود .اولین بار
کامالً مبهم بود .انگار خیلی ،خیلی دور بود ،جایی بین دنیای واقعی و خیالی .دومین بار خیلی
مشخص تر بود .حتی میتونست نگرانی توی صدا رو هم حس کنه.
هنوزم همون آدمک کاغذی بود ،به کالهخود که روی سر نیه مینگ جو بود ،چسبیده بود .گره
دستمالی که دور چشم های نیه مینگ جو بود ،کشید .چشم های خونی که از عصبانیت
گشادشده بود ،ظاهر شد.
دیگه وقت زیادی نمونده بود .باید سریع به بدن اصلیش برمیگشت.
وی ووشیان کاغذی دست هاش رو تکون داد ،مثل یه پروانه بیرون پرواز کرد ،ولی وقتی از
پرده گذشت ،یکی رو که توی قسمت تاریک اتاق مخفی ایستاده بود دید .جین گوانگ یائو
لبخند زد .بدون اینکه چیزی بگه ،شمشیر نرمش رو از کمرش بیرون کشید ،همون شمشیر
معروفش بود ،هِن شِنگ.
قبال وقتی زیر دست ون روهان کار میکرد ،شمشیر رو توی کمرش پنهون میکرد .شمشیر رو
دور کمرش میپچید که توی موقعیت های وخیم ازش استفاده کنه .با اینکه هن شنگ خیلی نرم
به نظر میومد که بخواد به کسی آسیب بزنه ،ولی حمله هاش عمیق ،تیز و وحشتناک بود .وقتی
شمشیر رو تاب میداد ،از نیروی روحانیش هم استفاده میکرد و برخالف ظاهر لطیفش ،راحت
همه رو تیکه تیکه میکرد .چند تا از شمشیر های معروف بوسیله هن شنگ تبدیل به چند تیکه
آهن شده بودن .در اون لحظه ،تیغه شمشیر مثل یه مار با فلس های نقره ایی بدون مکث ،به
آدمک کاغذی حمله میکرد .اگه وی ووشیان برای یه لحظه تمرکزش رو از دست میداد،
نیشش رو میخورد!
وی ووشیان کاغذی این طرف و اون طرف می پرید ،با مهارت از حمله ها جاخالی میداد .ولی
این بدن خودش نبود .بعد از چندتا حرکت ،نزدیک بود سرِ هن شنگ نصفش کنه .اگه
همینجوری ادامه پیدا میکرد ،حتماً سوراخ سوراخ میشد!
بی هوا ،از گوشه چشمش شمشیری که توی یکی از قفسه ی چوبی روی دیوار ،بود رو دید.
خیلی وقت بود که کسی اون شمشیر رو جال نداده بود .هم خودِ شمشیر هم اطرافش پر از گرد
و خاک بود.
سوبیان از غالف بیرون اومد و شروع به مبارزه با هن شنگ کرد .با دیدن این ،صورت جین
گوانگ یائو پر از تعجب شد .باز به خودش اومد و سریع مچ راستش رو چرخوند .مثل درخت
مو ،هن شنگ خودش رو دور شمشیر باریک و سفید سوبیان پیچید .سریع شمشیر رو ول کرد،
اجازه داد خودِ شمشیرها باهم بجنگن .با دست چپش طلسمی به سمت وی ووشیان پرت کرد،
طلسم وسط راه آتیش گرفت و تبدیل به شعله های بلند شد .وی ووشیان میتونست گرمای
آتش که نزدیکش میشد رو حس کنه .از نور کورکننده مبارزه دو تا شمشیر استفاده کرد و
سریع دست هاش رو تکون داد و از اتاق بیرون رفت!
زمانش داشت تموم میشد .وی ووشیان نمیتونست به پنهون کردن خودش اهمیت بده و تمام
راه رو تا اتاق مهمان پرواز کرد .از قضا ،الن وانگجی همون موقع در رو باز کرد و به خاطر
همین ،با ضربه سفت و سختی ،خودش رو روی صورت الن وانگجی پرت کرد.
وی ووشیان کاغذی مثل چسب به نصف صورت الن وانگجی چسبیده بود .انگار داشت
میلرزید .چشم های الن وانگجی با دست های پهن آدمک کاغذی پوشیده شده بودن .اجازه داد
تا کمی آروم بشه و بعد سریع بلندش کرد.
یه کم بعد ،روحش با موفقیت برگشت .وی ووشیان بالفاصله نفس عمیقی کشید .سرش رو بلند
کرد و چشم هاش رو باز کرد و ناغافل ایستاد .ولی هنوز تعادل نداشت ،گیج بود و تلو تلو
میخورد .الن وانگجی با دیدن این صحنه ،وی ووشیان رو بین دو تا دستش گرفت .وی ووشیان
دوباره سرش رو بلند کرد و ایندفعه سرش به چونه ی الن وانگجی خورد .با صدای آرومی،
هردوشون از درد ناله کردن .وی ووشیان با یه دست ،سرش و با دست دیگه اش ،چونه الن
وانگجی رو گرفته بود " ،اوف! شرمنده .خوبی الن ژان؟ "
وی ووشیان چند بار چونه اش رو نوازش کرد ،الن وانگجی آروم دست وی ووشیان رو گرفت و
سرش رو تکون داد .وی ووشیان دستشو گرفت و کشید " .بریم! "
الن وانگجی هم درباره جزییات سوال نپرسید .بلند شد تا راه بیفتن اما قبلش باالخره پرسید".
کجا بریم؟"
وی ووشیان" ،عمارت گل بو! یه آینه ی مسی اونجا هست که به اتاق مخفی راه داره .زنش به
یه چیزایی ازش بو برد و اونم زنش رو اونجا انداخت .احتماال هنوزم اونجاست! تازه سرِ چی
فنگ زون هم همونجاست! "
احتماال جین گوانگ یائو باز هم طلسم روی سر نیه مینگ جو رو قوی تر می کرد و جای دیگه
ای میبرد .هر چند ،حتی اگر سر رو هم جا به جا میکرد ،زنش چین سو رو نمیتونست جا به جا
کنه .به هر حال ،اون بانوی برج کپور بود .همین چند دقیقه پیش توی مهمونی بود .اگه همچین
آدم مهمی بی هوا غیب میشد ،اونوقت همه شک میکردن .به همین خاطر میتونستن از این
فرصت استفاده کنن و داخل عمارت بشن .میتونستن از سرعتشون استفاده کنن تا جین گوانگ
یائو فرصت ساختن دروغ یا ساکت کردن چین سو رو نداشته باشه.
هردوشون با قدرت زیادی حمله کردن و هر کسی که سرراهشون بود و سعی میکرد جلوشون
رو بگیره ،کنار میزدن .جین گوانگ یائو شاگرد های دور تا دور عمارت گل بو رو طوری تربیت
کرده بود که همیشه آماده باشن .به محض اینکه کسی وارد میشد ،حتی اگه نمیتونستن دفاع
کنن همه رو خبر میکردن ،که به ارباب عمارت گل بو خبر بدن .هر چند اینجوری اوضاع بدتر
هم میشد .هر چقدر صدای زنگ خطر شاگرد ها بلندتر بود ،وضع برای جین گوانگ یائو هم
مشکل تر میشد .اون هم بخاطر این بود که حزب های بی شماری امروز اینجا جمع شده بودن.
جدا از اینکه این زنگ های خطر جین گوانگ یائو رو باخبر میکرد ،اونا رو هم دنبال خودش
میکشوند.
اولین کسی که سمتشون اومد جین لینگ بود ،همینطور که شمشیرش رو از توی غالف دراورده
بود ،پرسید " :اینجا چیکار دارین؟ "
همونطور که حرف میزد ،الن وانگجی سه تا از پله های رویی رو باال رفته بود و بیچن رو از
غالف دراورده بود .جین لینگ گارد گرفت " :اینجا خوابگاه عمومه ،نکنه اشتباهی اومدین؟ نه،
مثل اینکه شما همون مزاحم هایین ،مگه نه؟چی میخواین؟ "
تهذیبگر هایی که توی برج کپور دورهم جمع شده بودن هم به اونجا اومدن .همگی تعجب
کرده بودن.
تهذیبگر ها هم عصبانی و هم ترسیده بودن .هیچ صدایی از داخل عمارت نمی اومد .وی
ووشیان محکم در زد " :رهبر حزب جین؟ رهبر جین؟ "
جین لینگ با عصبانیت داد کشید " :چی میخواین خب؟ همه بخاطر شما اینجا جمع شدن!
اینجا خوابگاه عمومه ،خوابگاهش ،میدونین خوابگاه یعنی چی؟ مگه بهتون نگفتم که " ...
الن شیچن به سمتشون اومد .الن وانگجی بهش نگاهی انداخت .همین که نگاهشون بهم افتاد،
حالت صورت الن شیچن اول مردد شد ولی کم کم پیچیده تر شد .انگار چیز باور نکردنی
فهمیده بود .مثل اینکه باالخره متوجه شده بود.
ناغافل ،صدای خندونی توی گوششون پیچید " .چی شده؟ یعنی مهمونی به اندازه کافی خوب
نبود که االن میخواین یه مهمونی شبونه هم توی اتاقم راه بندازین؟ "
جین گوانگ یائو با خونسردی از بین جمعیت بیرون اومد .وی ووشیان " :لیان فنگ زون ،چه به
موقع اومدین .اگه یکم دیرتر میومدین ،اونوقت نمیتونستیم بفهمیم چی داخل اتاق مخفی
عمارت گل بو ئه" .
همه گیج شده بودن .نمیدونستن دور و برشون چه خبره .جین گوانگ یائو هم گیج شده بود" .
و مگه داشتن اتاق مخفی عیبی داره؟ با این همه ثروت و گنجینه ،هر حزبی اتاق مخفی داره،
مگه نه؟ "
همین که الن وانگجی خواست حرف بزنه ،الن شیچن جلوش رو گرفت.
گفت " :آ-یائو ،امکانش هست که بهمون اجازه بدی بریم داخل و یه نگاهی به اتاق مخفیت
بندازیم؟ "
قیافه جین گوانگ یائو جوری بود که انگار همچین خواسته ای براش سخت و عجیبه" .برادر ،از
اونجایی که اسمش اتاق مخفیه ،چیزایی که داخلشن بهتره مخفی بمونن .اما بی مقدمه ازم
میخوای براتون بازش کنم .خب " ...
توی همچین زمان کوتاهی ،غیر ممکن بود که جین گوانگ یائو تونسته باشه چین سو رو بدون
اطالع کسی جای دیگه ای ببره .طلسم جا به جایی فقط کسی که ازش استفاده میکرد رو منتقل
می کرد .با توجه به وضع االن چین سو ،تقریبا براش غیر ممکن بود که از انرژی روحانی یا
همچین طلسمی استفاده کنه .برای همین ،احتماال همین االن ،چین سو هنوز داخل اتاق بود.
چه زنده چه مرده_در هرصورت اگه میفهمیدن برای جین گوانگ یائو دردسر میشد!
جین گوانگ یائو آخرین تالش هاش هم کرد .هنوز خیلی خونسرد بود .همینطور پشت سر هم
بهانه می آورد .ولی از بخت بد ،هر چی بیشتر بهانه می آورد لحن الن شیچن محکم تر میشد:
"بازش کن" .
جین گوانگ یائو با خونسردی بهش خیره شد .بی هوا لبخند زد " .از اونجایی که برادر اینقدر
اصرار داره ،پس باید بازش کنم که همه ببینن دیگه ،مگه نه؟ "
به طرف در جلویی رفت ،و با تکون دستش بازش کرد .از بین جمعیت یکی به سردی گفت:
"مردم میگن حزب گوسوالن بیشتر از هر چیزی به مبادی آداب بودن اهمیت میده ،ولی با
دیدن همچین چیزی ،مشخصه که شایعه ها فقط شایعه ان .سرشونو میندازن پایین و میرن
داخل خوابگاه رئیس حزب .چه رفتار پسندیده ای واقعا!! "
موقعی که توی میدون بودن ،وی ووشیان شنیده بود که بعضی از شاگرد های حزب جین کسی
رو با کلی احترام " رئیس حزب سو" صدا میزنن .این همون رئیس حزبی بود تازه داشت اسم و
رسمی پیدا میکرد .رهبر حزب مولینگ سو_سو شه بود .سو شه ردای سفید پوشیده بود .با
چشم های باریک ،ابروهای نازک و لبهای باریک ،خوش قیافه بود ولی کمی مغرور هم بود .با
اینکه ظاهر و قیافه اش میتونست خوب باشه اما همچین تحفه ای هم نبود!
جین گوانگ یائو " :بیخیال .بیخیال .حاال اینجوری هم نیست که اونجا چیزی باشه که آبرومون
رو ببره" .
به شدت صداش رو کنترل کرده بود .همه فکر میکردن که زیاد عصبانی نمیشه .ولی بازم کمی
عصبانیت توی صداش مشخص بود .جین لینگ پشت سرش راه افتاد .از اینکه چطور وارد
خوابگاه عموش شده بودن ،عصبانی بود و چند باری به وی ووشیان چشم غره رفت.
جین گوانگ یائو دوباره گفت " :میخواین اتاق مخفی رو ببینین نه؟ "
دستش رو روی آینه ی مسی گذاشت .طلسم نامشخصی رو روی آینه کشید و اولین نفر ازش
رد شد .بقیه هم دنبالش راه افتادن .وی ووشیان دوباره وارد اتاق مخفی شد .پرده ای که روی
قفسه بود و پر از طلسم بود دید .میز آهنی که برای تیکه تیکه کردن جنازه ها بود ،هم دید.
چین سو رو هم دید.
چین سو درحالی که پشتش رو بهشون کرده بود کنار میز ایستاده بود.
الن شیچن تعجب کرده بود " .بانو جین اینجا چیکار میکنن؟ "
جین گوانگ یائو" :ما چیزی رو از هم قایم نمیکنیم .آ سو هم بعضی وقت ها میاد اینجا تا به
چیز ها نگاهی بندازه" .
با دیدن چین سو ،وی ووشیان تعجب کرد .پس جین گوانگ یائو جای دیگه ای نفرستاده بودش
یا نکشته بودش؟ نمیترسید که ممکنه چین سو حرفی بزنه؟ "
با نگرانی ،چرخید که به نیم رخ چین سو نگاه کنه .چین سو نه تنها زنده بود ،بلکه بنظر می
اومد حالش خیلی هم خوب باشه .در واقع هیچ چیز عجیبی درموردش نبود .با اینکه حالت
صورتش بی حس بود ،ولی وی ووشیان مطمئن بود نه طلسمی روش انجام شده نه چیزی به
خوردش دادن.کامال هوشیار بود.
ولی هرچقد بیشتر به هوش بود ،اوضاع هم عجیب تر میشد .با چشم های خودش دیده بود که
چین سو چقدر ناراحت بود ،چقدر جین گوانگ یائو رو پس میزد ،چطور توی همچین زمان
کوتاهی جین گوانگ یائو تونسته بود راضیش کنه که دهنش رو بسته نگه داره؟
وی ووشیان حس بدی پیدا کرد .تازه فهمیده بود که اونقدرها هم که فکر میکردن راحت نبود.
به طرف قفسه گنجینه ها رفت و سریع پرده رو بلند کرد.
خنجر به سردی میدرخشید و حس مرگ رو القا میکرد .الن شیچن هم داشت به پرده نگاه
میکرد ،ولی برش نداشته بود .وقتی دید اون چیزی که فکر میکرده نیست ،انگار خیالش راحت
شده بود " ،این چیه؟ "
"این "...جین گوانگ یائو به طرفش اومد و و با خنجر توی دستش بازی کرد " .چیز کمیابیه.
این خنجر یه قاتل بوده که ادمای زیادی رو کشته و خیلی هم تیزه .به تیغه اش نگاه کنین_اگه
از نزدیک نگاه کنین ،می بینین که بازتابش شما نیستین .بعضی وقت ها یه زنه ،بعضی وقت ها
یه مَرده .بعضی وقت ها یه پیرزن یا پیرمرد .هر کدوم از این بازتاب ها روح کسیه که بدست
قاتل کشته شده .انرژیش خیلی قویه ،واسه همین یه پرده روش گذاشتم که مهارش کنه" .
جین گوانگ یائو با خونسردی جواب داد" :درسته،این مال ون روهان بوده" .
جینگوانگ یائو خیلی باهوش بود .فکرشو میکرد که یه روزی ممکنه این اتاق مخفی رو کشف
کنن واسه همین به غیر از سر نیه مینگجو،کلی از اموالش رو مثل شمشیرها ،طلسم ها ،سنگ
های قیمتی ،سالح های معنوی رو اونجا گذاشته بود .اونجا پر از چیزهای کمیاب بود .اتاق
مخفی دقیقا مثل یه اتاق گنجینه ی عادی به نظر می اومد .خنجر همونطور که خودشم گفته
بود ،وسیله ی کمیابی بود که انرژی تاریک و سیاهی رو در بر گرفته بود .خیلی از حزب ها
عادت داشتن که همچین سالح هایی رو جمع اوری کنن .یه جورایی مثل غنیمت جنگیشون از
کشتن رییس حزب چیشان ون به حساب می اومد .همه چیز خیلی عادی بود .چین سو کنار
جین گوانگ یائو ایستاده بود .همینطور که میدید که در حال بازی کردن با خنجره ،بی هوا
دستش رو دراز کرد و خنجر رو از دستش کشید.
صورتش شروع به لرزیدن و بهم پیچیدن کرد .بقیه نمیفهمیدن چه خبره ولی وی ووشیان می
دونست .چون دعوایی که بین اون و جینگوانگ یائو پیش اومده بود رو دیده بود.
الن وانگجی و وی ووشیان هردوشون برای گرفتن خنجر حرکت کردن اما با یه حرکت سریع،
نوک خنجر داخل شکمش فرو رفته بود.
سریع جلو رفت و بدن بی جون چین سو رو گرفت .الن شیچن فوراً داروش رو دراورد ،ولی نه
تنها انگار تیغه خنجر تیز تر از همیشه شده بود بلکه انگار انرژی تاریکشم بیشتر از همیشه بود.
تا به خودشون اومدن ،دیدن چین سو جلوشون جون داده .هیچکس انتظار همچین اتفاقی رو
نداشت .همه شوکه شده بودن .جین گوانگ یائو با ناراحتی و گریه اسم زنش رو صدا میزد .
همونطور که صورتش رو با دست هاش قاب گرفته بود ،چشم هاش از شدت تعجب و شوک
گشاد شده بودن .اشک هاش تند تند روی گونه هاش میریختن.
جیانگ چنگ که تازه رسیده بود با صدای سردی گفت " :زوو جون ،لطفا توضیح بدین .هممون
گیج شدیم ،نمیدونیم اینجا چه خبره" .
همه باهاش موافقت کردن .الن شیچن نمیدونست از کجا شروع کنه.
" قبال چندتا از شاگرد های حزب گوسوالن به شکار شبانه رفته بودن .وقتی که از کنار روستای
مو رد میشدن ،توسط یه دست چپ بهشون حمله شد .هم انرژیش خیلی قوی بود و هم میل
زیادی به کشتن داشت ،و بخاطر همین وانگجی تا حاال داشت دربارش تحقیق میکرد .اما وقتی
تمام قسمت های جنازه رو جمع کردیم ،فهمیدیم که اون جنازه ....مال برادر بزرگمون بود" .
همه آدم هایی که داخل و بیرونِ اتاق مخفی بودن شوکه شدن .جین گوانگ یائو خیلی شوکه
شده بود " .برادر؟ مگه دفنش نکرده بودن؟ من و تو با چشم های خودمون دیدیم" .
نیه هوایسانگ فکر میکرد اشتباه شنیده " .برادر؟ برادر شیچن؟ منظورتون برادرمه؟ همونی
که برادر شما هم هست؟؟؟؟ "
چشم های نیه هوایسانگ به طرف باال چرخید و با صدای بلندی روی زمین افتاد .افرادی که
دور و برش بود ،بالفاصله شروع به داد زدن کردن.
الن شیچن سرش رو تکون داد " :نمیدونم .وقتی که داشتیم دنبال سر میگشتیم ،سرنخ ها
ناپدید شدن" .
جینگوانگ یائو مکث کرد .انگار تازه داشت می فهمید دور و برش چه خبره" .سرنخ ها ناپدید
شدن ،واسه همین اومدین دنبال من؟ "
جینگوانگ یائو نمیتونست باور کنه .دوباره پرسید " :میخواستین درِ اتاق مخفی رو باز کنم به
خاطر اینکه شک کرده بودین که ممکنه سر برادر داخل عمارت من باشه؟ "
جینگوانگ یائو سرش رو پایین انداخت .جنازه چین سو هنوز توی اغوشش بود .بعد از مدتی
گفت ... " :فراموشش کنید .بیخیال این موضوع ...ولی برادر ،هانگوانگ جون از کجا میدونست
که همچین اتاق مخفی ای داخل خوابگاهِ منه؟ اصال چرا فکر کردین سر برادر داخل اتاق منه؟
برج کپور جاهای زیادی داره .اگه واقعا کار من بود ،اجازه می دادم سرِ برادر به این راحتی پیدا
بشه؟ "
الن شیچن هیچ جوابی برای سوالش نداشت .نه تنها اون ،بلکه وی ووشیان هم نمیدونست چه
جوابی بده.
کی فکرش رو میکرد که توی همچین مدت کوتاهی جین گوانگ یائو نه تنها راحت میتونست
سر رو جابه جا کنه ،بلکه کاری کنه که چین سو مجبور بشه جونِ خودش رو جلوی همه
بگیره؟
همونطور که دنبال جواب میگشت جینگوانگ یائو آهی کشید " .شوان یو تو همچین چیزی به
برادر و همه این آدما گفتی؟ سر هم کردن دروغ هایی که زود رو میشن ،چه فایده ایی داره؟ "
یکی از رهبر های حزب پرسید " :لیان فنگ زون دارین درمورد کی صحبت میکنین؟ "
یکی با سردی گفت " :کی؟ همونی که کنار هانگوانگ جون ایستاده دیگه" .
همه به سمت اون آدم چرخیدن .سوشه کسی بود که این رو گفت .ادامه داد " :افرادی که از
حزب النلینگ جین نیستن احتماال نمیدونن اون کیه .اسمش مو شوانیو ئه .قبال یکی از
شاگردهای حزب النلینگ جین بود .که به خاطر رفتار زشت و ناپسنده اش و تعرضش به لیان
فنگ زون از حزب طرد شد! ولی این روز ها انگار حزب النلینگ جین رو ول کرده و به
هانگوانگ جون چسبیده و حتی هرجا هم که میره دنبالش راه میوفته .چرا هانگوانگ جون که
همیشه به وقار و درستکاری شناخته میشه باید همچین آدمی رو کنار خودش نگه داره؟ واقعا
درک نمیکنم!"
با شنیدن حرف هاش چهره ی جین لینگ تیره شد .بدون توجه به صدایی که از جمعیت
میومد ،جین گوانگ یائو جنازه ی چین سو رو روی زمین گذاشت و اروم بلند شد .همونطور که
به وی ووشیان نزدیک تر میشد ،یکی از دست هاش روی قبضه هن شنگ بود " ،گذشته ها
گذشته ،ولی رک و پوست کنده جوابمو بده .توی مرگ عجیب آسو دست داشتی؟ "
وقتی جینگوانگ یائو دروغ میگفت واقعا بی شرم و پر از اعتماد بنفس بود! همین که بقیه این
رو شنیدن ،معلوم بود که فکر میکردن مو شوان یو به خاطر نفرتی که نسبت بهشون داشته به
لیان فنگ زون تهمت زده و باعث مرگ بانو جین شده .حتی وی ووشیان هم حرفی برای گفتن
نداشت که بتونه از خودش دفاع کنه .چی میتونست بگه؟ چطوری سر نیه مینگ جو رو دیده
بود؟ چطور یواشکی وارد اتاق مخفی شده بود؟ اسم کسی که چین سو قبل از مردنش دید
چی؟ اون نامه عجیبی که احتماال اگه میگفت فکر میکردن دروغه چی؟ اگه میخواست از
خودش دفاع کنه بیشتر بهش مشکوک میشدن .همنطور که داشت دنبال یه نقشه میگشت ،هن
شنگ از توی غالف دراومد .الن وانگجی جلوش ایستاد و با بیچن جلوی حمله رو گرفت.
وقتی بقیه تهذیبگر ها این صحنه رو دیدن ،اونا هم شمشیرشون رو از غالف بیرون کشیدن.
دوتا شمشیر همزمان از کنار بهش حمله کردن .وی ووشیان هیچ سالحی توی دست هاش
نداشت ،برای همین نمیتونست از خودش دفاع کنه ،چرخید و اتفاقی سوبیان روکه باالی قفسه
بود ،دید .سریع گرفتش و شمشیر رو از غالف بیرون کشید .جینگوانگ یائو سر جاش خشکش
زد و فریاد کشید " :فرمانده ییلینگه!! "
در عرض یه ثانیه شمشیر تمام شاگرد های حزب النلینگ جین به طرفش نشونه رفت .شمشیر
جین لینگ هم همینطور!
وی ووشیان که دید خیلی بی مقدمه هویتش فاش شده ،به صورت درهم جین لینگ خیره شد.
درحالی که تیغه سوی هوا رو به طرفش گرفته بود ،هنوزم نمیفهمید دور و برش چه خبره.
جینگوانگ یائو دوباره گفت " :چه عجب که فرمانده ییلینگ بالخره به این دنیا برگشتن و
تصمیم گرفتن این افتخار رو نصیبمون کنن و خودشونو به ما نشون بدن .ببخشید که ازتون
درست حسابی پذیرایی نکردیم" .
وی ووشیان هنوز گیج بود .هنوز نمیدونست چطور هویتش رو لو داده.
نیه هوایسانگ با گیجی گفت " :برادر ،چی صداش کردین؟ مگه این مو شوان یو نیست؟ "
جینگوانگ یائو با هن شنگ به وی ووشیان اشاره کرد " .هوایسانگ ،آ لینگ ،بیاید اینجا!
همتون لطفاً مراقب باشید ،از اونجایی که شمشیرش رو درآورده ،حتما خودِ فرمانده ییلینگ،
ویووشیانه" .
از اونجایی که اسم شمشیر وی ووشیان برای به زبون آوردن زیادی خجالت آور بود ،وقتی
مردم میخواستن بهش اشاره کنن همیشه میگفتن "این شمشیر" یا "اون شمشیر" یا
"شمشیرش" و مثل این ها .دو کلمه " فرمانده ییلینگ " حتی از قطع عضو چی فنگ زون هم
ترسناک تر بود .حتی اونایی که نمیخواستن بجنگن ،داوطلبانه شمشیرشون رو از غالف بیرون
کشیدن و دور تا دور اتاق مخفی حلقه زدن .وی ووشیان به میدون جنگی که با درخشش
شمشیر ها جلوش درست شده بود ،خیره شد و چیزی نگفت.
نیه هوایسانگ " :نگید که هرکی که شمشیرو از غالف در بیاره حتماً فرمانده ییلینگه! برادر،
هانگوانگ جون ،فکر کنم دو طرف دچار سوء تفاهم شدین ،نه؟ "
جینگوانگ یائو " :هیچ سوء تفاهمی نشده .مطمئن باشید خودِ وی ووشیانه" .
جین لینگ بی هوا داد زد " :صبر کنید! عمو! صبر کنید! م ...مگه داییم توی کوهستان دافان با
زیدیان بهش نزد؟ ولی روحش از بدنش در نیومد پس یعنی بدنش تسخیر نشده ،نه؟ پس
نمیتونه وی ووشیان باشه ،مگه نه؟ "
صورت جیانگ چنگ خیلی ترسناک شده بود .همینجور که دستش به قبضه شمشیرش
چسبیده بود ،ساکت بود .انگار داشت فکر میکرد که چیکار کنه ،جینگوانگ یائو گفت" :
کوهستان دافان؟ درستـــه .آ لینگ ،حاال که اشاره کردی یادم اومد که چه اتفاقی توی
کوهستان دافان افتاد .این همونی نبود که ون نینگ رو احضار کرد؟ "
جین لینگ که دید نه میتونه چیزی رو ثابت کنه نه انکار کنه ،رنگش پرید .جینگوانگ یائو
ادامه داد "،میدونم هیچکدومتون اینو نمیدونستید .ولی وقتی که شوان یو هنوز توی برج کپور
بود یه کپی از طلسم های فرمانده ییلینگ رو توی اتاقم دیده بود .اون طلسم ها یه تکنیک
تاریک رو ثبت کرده بودن که باهاش میتونستی جون یه نفر رو قربانی کنی که بهاش روح و
بدن اون فرد بود .یعنی یکی میتونست یه روح خیلی قوی رو احضار کنه تا به جای خودش
انتقام بگیره .به همین دلیل اگه رییس حزب جیانگ حتی صد بار هم شالقش میزد نمیتونست
بفهمه ،به خاطر اینکه کسی که همچین طلسمی رو انجام داده با رضایت خودش ،بدنش رو
تقدیم کرده .این کار اصالً تسخیرشدگی به حساب نمیاد!! "
توضیحش قانع کننده و منصفانه بود .بعد از اینکه مو شوان یو از برج کپور بیرون انداخته شد
وجودش رو نفرت گرفته بود .احتماال اون طلسم یادش اومده بود و روح عصبانی و قدرتمند که
از قضا وی ووشیان بود رو احضار کرده بود .تنها چیزی که وی ووشیان میخواست ،این بود که
انتقام مو شوان یو رو بگیره .پس حتماً قطع عضو چی فنگ زون هم کار وی ووشیان بوده .در هر
صورت قبل از اینکه حقیقت مشخص بشه بزرگترین احتمال این بود که اینا همش جز نقشه
کثیف فرمانده ییلینگ بوده.
ولی بعضی ها هنوزم شک داشتن ".ولی ما که مدرکی نداریم که طلسم قربانی رو ثابت کنیم،
پس با توجه به قضاوت لیان فنگ زون نمیتونیم نتیجه گیری کنیم ،نه؟"
جینگوانگ یائو" :درسته که قربانی کردنِ بدن نمیتونه ثابت بشه ولی میشه ثابت کرد که
فرمانده ییلینگه یا نه .از موقعی که فرمانده ییلینگ دنبال تهذیب گری شیطانی راه افتاد و از
طرف حزب النلینگ جین طرد شد ،با عروسک هاش باالی تپه تدفین زندگی میکرد.
شمشیرش توسط حزب النلینگ جین جمع شد ولی کمی بعدش ،شمشیر ،خودش رو مهرموم
کرد! "
قبل از اینکه بتونه حرفاش رو تموم کنه کلی شمشیر به طرف وی ووشیان نشونه رفت.
النوانگجی همه حمله ها رو مهار کرد و افرادی که کنارش بودن رو به عقب پرت کرد تا بتونه
راهی برای خودشون باز کنه .
چند تا رهبر حزبی که با انرژی سرد بیچن بهشون حمله شده بود ،عصبانی شده بودن" .
هانگوانگ جون ،تو " ...
وی ووشیان حتی یه کلمه هم نگفت .دست راستش رو روی لبه پنجره گذاشت و به ارومی به
بیرون پرواز کرد .همین که روی زمین فرود اومد شروع به فکر کردن کرد‘ .وقتی جینگوانگ
یائو اون ادمک کاغذی رو دید و فهمید سوبیان رو از توی غالف دراوردم ،حتما فهمیده من کی
ام ،واسه همین سریع کلی دروغ سر هم کرد که باعث شد چین سو جون خودشو بگیره ،تازه
منم مجبور کرد به طرف قفسه برم و سوبیان رو بردارم و از غالف بیرون بکشم و هویتم رو
فاش کنم .ترسناکه ...ترسناکه .اخه کی فکرش رو میکرد که اینقد راحت و سریع بتونه دروغ
بگه و واکنش نشون بده؟؟ ‘
یکدفعه ،حضور کسی رو پشت سرش حس کرد .الن وانگجی بود ،که بدون حرفی ،دنبالش راه
افتاده بود .شهرت وی ووشیان همیشه داغون بود ،برای همین اولین بارش نبود که توی همچین
موقعیتی قرار می گرفت .زندگی جدیدش با زندگی قبلی اش خیلی فرق داشت .راحت
میتونست با همچین موقعیت هایی روبرو بشه ولی باید اول فرار میکرد ،ممکن بود بهش حمله
کنن .ولی اگه سرنوشتش این بود که بمیره پس سرنوشتش رو قبول میکرد .اگه می موند
اونوقت با ضربه هزارتا شمشیر می مرد .درواقع ادم بیگناهی هم نبود ولی انگار همه باور کرده
بودن که با قصد انتقام برگشته .از اونجایی که خیلی از حزب ها رو نابود کرده بود هیچکس به
حرفش گوش نمیداد مخصوصا تا وقتی که جینگوانگ یائو اونجا بود .هرچند الن وانگجی با اون
فرق میکرد ،حتی نیاز نبود از خودش دفاع کنه ،بقیه از اون دفاع میکردن؛ مثل اینکه چطور
هانگوانگ جون فریبِ فرمانده ییلینگ رو خورده بود.
الن وانگجی مستقیم به جلوش خیره شده بود .هیچ جوابی نداد .پشت سرشون گروهی از
تهذیبگر ها بودن که اماده کشتنشون بودن .بین اون داد و فریاد ها وی ووشیان دوباره گفت" :
واقعا میخوای باهام بیای؟ خوب فکر کن ،بعد از اینکه از این در پاتو بیرون گذاشتی شهرتت
داغون میشه ها!! "
همین حاال هم از پله های برج کپور پایین اومده بودن .الن وانگجی مچ دستش رو گرفت ،انگار
میخواست حرف بزنه .اما ناغافل ،نور سفیدی از جلوی چشمشون گذشت .جین لینگ جلوشون
ایستاده بود.
وی ووشیان بعد از اینکه دید فقط جین لینگ بود ،خیالش راحت شد .همین که میخواستن ازش
بگذرن ،جین لینگ شمشیرش رو از غالف بیرون کشید .راهشون رو دوباره بست .پرسید " :تو
وی یینگی؟ "
حالت صورتش مشخص نبود .هم عصبانیت ،هم نفرت ،هم شک و تردید و هم اشفتگی توی
صورتش موج می زد .دوباره داد کشید " :واقعا وی یینگ ،وی ووشیانی؟ "
با دیدن حال و روزش ،می شد فهمید که دردی که توی صداش بود حتی بیشتر از نفرتش بود،
وی ووشیان حس کرد که قلبش لرزید .ولی فقط چند ثانیه دیگه مونده بود که جمعیت بهشون
برسن .نمیتونست بیشتر از این بهش توجه کنه .دندوناش رو بهم فشار داد و برای بار سوم
سعی کرد که از کنارش بگذره .بی هوا ،سرمایی از شکمش گذشت .همین که پایین رو نگاه
کرد ،جین لینگ تیغه سفید که حاال خونی شده بود رو از شکمش بیرون کشید.
چیزی که وی ووشیان داشت بهش فکر میکرد ،این بود که میتونست شبیه هرکسی باشه ،ولی
مثل اینکه به داییش رفته بود؛ حتی هر دو تاشون به یه جا ضربه زده بودن.
درست یادش نمی اومد که بعدش چه اتفاقی افتاد ،انگار میخواست حمله کنه .همه چی
دورشون انگار یخ زده بود! فقط یه سری سروصدا های نامفهوم بود و سرعتشون هم پایین
اومده بود .نمیدونست چه قدر گذشته بود ولی وقتی با گیجی چشماش رو دوباره باز کرد ،الن
وانگجی در حالیکه اون رو کول کرده بود ،با بیچن پرواز میکرد ،خون روی گونه های سفید مثل
برفش ریخته بود.
درواقع زخم شکمش اونقدر هم درد نمیکرد ،ولی به هرحال یه سوراخ توی بدنش بود .اولش
تونست مدتی باهاش کنار بیاد و جوری رفتار کنه انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده ،اما مثل اینکه این
بدن تا حاال خیلی زخمی نشده بود و همونطور که از زخمش خون میومد ،سرش سبک شده بود
و کاری هم از دستش بر نمی اومد.
نفس کشیدن الن وانگجی مثل همیشه اروم نبود .انگار سخت نفس میکشید .احتماال به خاطر
این بود که وقتی مبارزه میکرد و مسافت طوالنی رو می دوید ،وی ووشیان هم روی کولش بود.
هرچند لحنی که باهاش بهش جواب داد هنوزم مثل همیشه بود ،اروم و متعادل!
با شنیدن حرفش حس غریبی توی قلب وی ووشیان پیچید که تا حاال حسش نکرده بود .مثل
غم بود .سینه اش کمی درد میکرد ولی همینطور گرم هم شده بود.
هنوز یادش می اومد که قبالً توی جیانگ لینگ ،الن وانگجی اون همه راه رو اومده بود تا
کنارش باشه ،ولی وی ووشیان اصالً قدردان مهربونیش نبود .با همه اون جر و بحث هایی که با
هم داشتن ،معموالً با بی میلی از هم جدا می شدن.
ولی انتظار نداشت که وقتی همه ازش میترسیدن و با دیدنش میلرزیدن الن وانگجی سرزنشش
کنه .و وقتی که همه ازش دور شدن و طردش کردن ،النوانگجی کنارش بایسته .ویووشیان
بی مقدمه گفت " :آه ،االن یادم اومد" .
ویووشیان" :حاال یادم اومد ،النژان .درست مثل این بود .من ...واقعاً قبالً کولت کرده بودم".
توضیحات:
شمشیر نرم :تیغه ی شمشیر نرم میتونه خم بشه و دور دست یا کمربند پیچیده بشه .امروزه
بیشتر به ابزاری برای تصوف تبدیل شده ،چون بیشتر توی رمان های ووشیا ازش استفاده میشه
و خیلی کم پیش میاد توی زندگی واقعی هم ازش استفاده کنن .تقریباً شبیه اورومی هندیه(شمشیر
انعطاف پذیری که تیغه اش مث شالقه) ولی تیز تر و زینتی تر.
هن شنگ :نام شمشیر جین گوانگ یائو به معنی :بیزاری ،پشیمانی از زندگی
@Novel_Boy_Loves @Boy_Loves
تهیه شده توسط تیم ترجمهی
کانال بوی الوز:
Translated by:
#PurpleAuguste