You are on page 1of 30

‫چپتر پنجاه‪:‬‬

‫تزویر‬
‫(قسمت پنجم)‬
‫سابرش رو کناری انداخت و از اونجا بیرون رفت‪ .‬جین گوانگ یائو از پشت سر صداش زد‪" :‬‬
‫هوایسانگ! هوایسانگ! "‬

‫همین که میخواست دنبالش بره‪ ،‬نیه مینگ جو با صدای سردی دستور داد‪ ":‬تمومش کن! "‬

‫جین گوانگ یائو سرجاش ایستاد و چرخید‪ .‬نیه مینگ جو عصبانیتش رو نگه داشت و بهش‬
‫چشم غره ای رفت‪ ":‬هنوز جرأت میکنی پاتو بذاری اینجا؟"‬

‫جین گوانگ یائو با صدای آرومی گفت‪ ":‬اومدم که بفهمم چه اشتباهی مرتکب شدم‪" .‬‬

‫وی ووشیان‪ ‘ :‬عجب رویی داره؛ حتی از منم پررو تره‪’ .‬‬

‫نیه مینگ جو‪ " :‬تا حاال فهمیدی اشتباهاتت چی بودن؟ "‬

‫همین که جین گوانگ یائو میخواست صحبت کنه‪ ،‬شاگرد هایی که برای آوردن دارو رفته‬
‫بودن‪ ،‬برگشتن‪ ".‬رهبر حزب‪ ،‬لیان فنگ زون‪ ،‬ارباب جوان در رو روی خودشون قفل کردن و‬
‫اجازه نمیدن کسی وارد اتاق بشه‪" .‬‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬بذارید ببینم تا کی میتونه خودشو تو اتاق حبس کنه‪ .‬چطور جرأت کرد تو روم‬
‫وایسته؟! "‬

‫جین گوانگ یائو با صدای آروم و مهربونی به شاگردها گفت‪ ":‬ممنون‪ .‬دارو رو بهم بدین‪ .‬بعداً‬
‫بهش میدم‪" .‬‬

‫شیشه دارو رو گرفت‪ .‬بعد از اینکه همه رفتن‪ ،‬نیه مینگ جو به طرفش برگشت‪ ".‬معلومه برای‬
‫چی اینجایی؟ "‬

‫جین گوانگ یائو‪ ":‬برادر‪ ،‬یادتون رفته؟ امروز قرار بود براتون گیوچین بزنم‪" .‬‬
‫نیه مینگ جو با صراحت جواب داد‪ ":‬دیگه نیازی به صحبت درمورد قضیه ی ژو یانگ نیست‪.‬‬
‫پس نمیخواد چاپلوسی کنی‪ ،‬به هر حال که هیچ فایده ای نداره‪" .‬‬

‫جین گوانگ یائو‪ ":‬اوال من چاپلوسی نمیکنم‪ .‬دوما‪ ،‬اگه فایده نداره؛ برادر‪ ،‬پس چرا اهمیت‬
‫میدیدن که چاپلوسی میکنم یا نه؟"‬

‫نیه مینگ جو ساکت بود‪.‬‬

‫جین گوانگ یائو‪ ":‬برادر‪ ،‬این روزها دارین به هوایسانگ بیشتر و بیشتر سخت میگیرین‪ .‬یعنی‬
‫بخاطرِ روح سابر‪...‬؟ "‬

‫مکث کرد‪ ،‬بعد ادامه داد‪ ":‬هوایسانگ هنوز در مورد روح سابر نمیدونه؟"‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬چرا باید انقدر زود بهش بگم؟ "‬

‫جین گوانگ یائو آه کشید‪ ".‬هوایسانگ عادت کرده خودش رو لوس کنه‪ ،‬ولی با این وضع تا‬
‫آخر عمرش نمیتونه به عنوان دومین ارباب جوان ایده آل چینگ هه دووم بیاره‪ .‬یه روزی‬
‫میفهمه که اینکار رو دارین برای صالح خودش انجام میدین‪ ،‬برادر؛ درست همونطور که من‬
‫فهمیدم‪" .‬‬

‫وی ووشیان‪ ‘ :‬آفرین‪ ،‬آفــرین‪ .‬حتی اگه دوبار هم زنده میشدم و میمردم نمیتونستم همچین‬
‫حرفایی بزنم؛ ولی جین گوانگ یائو طوری صداش رو تغییر میده که انگار اصالً مشکلی نیست‬
‫‪.‬حتی صداش گوش رو هم نوازش میده!! ’‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬اگه واقعا میفهمی‪ ،‬پس وقتی سر ژو یانگ تو دستته برای دیدنم بیا‪" .‬‬

‫جین گوانگ یائو سریع جواب داد‪ ":‬چشم‪" .‬‬


‫نیه مینگ جو بهش نگاه کرد‪ .‬جین گوانگ یائو هم بهش خیره شد‪ ،‬بعد دوباره تکرار کرد‪":‬‬
‫چشم برادر‪ .‬اگه یه شانس دیگه بهم بدین‪ ،‬دوماه دیگه‪ ،‬با سر ژو یانگ تو دستم‪ ،‬به دیدنتون‬
‫میام‪" .‬‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬اگه نتونستی چی؟ "‬

‫لحن جین گوانگ یائو محکم بود‪ ":‬اگه نتونستم؛ برادر‪ ،‬میتونین هر کاری که دلتون میخواد با‬
‫من بکنین‪".‬‬

‫وی ووشیان تقریباً داشت برای جین گوانگ یائو احترام قائل می شد!‬

‫با اینکه همیشه از نیه مینگ جو میترسید‪ ،‬ولی نهایتاً‪ ،‬هنوز چیزی توی آستینش داشت که نیه‬
‫مینگ جو رو مجبور میکرد بهش یه شانس دیگه بده‪ .‬همون شب‪ ،‬انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده‬
‫بود‪ ،‬جین گوانگ یائو شروع به نواختن نوای روشن بینی توی قلمروی ناپاک کرد‪.‬‬

‫جین گوانگ یائو همیشه تا جایی که میتونست سر قولش بود‪ .‬اما نیه مینگ جو آدمی نبود که‬
‫بتونه دوماه صبر کنه‪.‬‬

‫یه روز‪ ،‬حزب چینگ هه نیه همایش هنرهای نظامی برگذار کرده بود‪ .‬وقتی نیه مینگ جو‬
‫داشت از کنار یکی از ساختمون های کناری رد میشد؛ صدای آرومی کسی رو شنید‪ .‬احتماال‬
‫جین گوانگ یائو بود ولی‪ ،‬یه ثانیه بعد‪ ،‬صدای آشنای دیگه ای شنید‪.‬‬

‫الن شیچن‪ ":‬از اونجایی که برادر باهات سوگند خورده‪ ،‬یعنی حتما قبولت داره‪" .‬‬

‫جین گوانگ یائو با ناراحتی گفت‪ ":‬ولی برادر‪ ،‬مگه نشنیدین موقع سوگند خوردن چی گفت؟‬
‫هر چی که میگفت اصال یه معنی دیگه میداد‪ ' .‬با هزاران انگشت اتهام رو به رو شو‪ ،‬عضو به‬
‫عضو تکه تکه شو' _ قشنگ داشت تهدیدم میکرد‪ .‬تا ‪ ...‬تا حاال همچین سوگندی نشنیده بودم‪.‬‬
‫"‬
‫الن شیچن با صدای مالیمی جواب داد‪ ":‬گفت‪ ' ،‬اگه کسی فکر دیگه ای توی سرش بود‪ '.‬مگه‬
‫تو فکر دیگه ای توی سرته؟ اگه نه‪ ،‬پس چرا انقدر نگرانی؟ "‬

‫جبن گوانگ یائو‪ ":‬نه‪ ،‬ولی وقتی برادر فکر میکنه که فکر دیگه ای تو سرم دارم‪ ،‬چیکار میتونم‬
‫بکنم؟ "‬

‫الن شیچن‪ ":‬اتفاقا همیشه استعدادت رو تحسین میکرد‪ .‬همیشه امیدوار بود که راه درست رو‬
‫انتخاب کنی‪" .‬‬

‫جین گوانگ یائو‪ ":‬دیگه اینجوری هم نیست که ندونم چی درسته و چی غلط‪ ،‬ولی خب بعضی‬
‫وقت ها چاره ای ندارم‪ .‬این روزا‪ ،‬فرقی نداره کدوم طرف باشم‪ ،‬بازم متهم میشم‪ .‬باید دائم‬
‫ثابت کنم که صالح همه رو میخوام‪ .‬اگه یکی دیگه بود برام مهم نبود ولی تا حاال اصال دیدین‬
‫با برادر بد رفتاری کنم؟ برادر‪ ،‬شما خودتون هم شنیدین‪ .‬منو چی صدا کرد؟ "‬

‫الن شیچن آه کشید‪ " .‬خودت میدونی راحت عصبانی میشه و دیگه متوجه حرفاش نیست‪.‬‬
‫عصبانیت برادر قابل مقایسه با قبالً نیست‪ .‬نباید دوباره تحریکش کنی‪ .‬این چند روز‪ ،‬بخاطر‬
‫روح سابر شدیداً به مشکل خورده و البته هوایسانگ هم دوباره باهاش جر و بحث داشته‪ .‬هنوز‬
‫آشتی نکردن‪ .‬حتی امروز هم آشتی نکردن‪" .‬‬

‫جین گوانگ یائو نزدیک بود گریه اش بگیره‪ " .‬اگه وقتی عصبانیه همچین چیزی میگه‪ ،‬پس‬
‫روزهای عادی دیگه چی درباره ام فکر میکنه؟ چون من خودم اصل و نصبم رو انتخاب نکردم‪،‬‬
‫چون مادرم نتونست سرنوشت خودشو انتخاب کنه‪ ،‬بقیه باید تا آخر عمرم تحقیرم کنن؟ اگه‬
‫اینطوره‪ ،‬پس برادر با بقیه کسایی که تحقیرم میکنن چه فرقی داره؟ هر کاری کنم فایده ای‬
‫نداره‪ ،‬آخرش فقط یه جمله می مونه‪ ،‬من ' پسر یه فاحشه ام '‪" .‬‬

‫جین گوانگ یائو داشت پیش الن شیچن گله میکرد اما همین دیروز اونقدر مظلوم و آروم‬
‫داشت با نیه مینگ جو حرف میزد و گیوچین میزد‪ .‬نیه مینگ جو با شنیدن اینکه حاال چطور‬
‫پشت سرش بد میگه‪ ،‬از عصبانیت آتش گرفت و در رو با لگد باز کرد‪ .‬آتش عصبانیت تو کل‬
‫بدنش شعله می کشید‪ .‬غرشی توی هوا پیچید‪ " :‬چطور جرئت کردی! "‬

‫جین گوانگ یائو وقتی دید که وارد اتاق شد‪ ،‬فوراً پشت سر الن شیچن پناه گرفت‪ .‬الن شیچن‬
‫در حالی که بینشون ایستاده بود‪ ،‬حتی فرصت نکرد حرف بزنه چون نیه مینگ جو با سابرش‬
‫جلو اومد‪ .‬الن شیچن با شمشیرش حمله رو دفع کرد‪ .‬دادکشید‪ " :‬فرار کن! "‬

‫جین گوانگ یائو از در بیرون پرید‪ .‬نیه مینگ جو الن شیچن رو از سر راهش کنار زد‪ " .‬از سر‬
‫راهم برو کنار! "‬

‫و به دنبالش بیرون رفت‪ .‬همینطور که از یه راهرو دراز رد میشد‪ ،‬یکدفعه جین گوانگ یائو که‬
‫رو که به طرفش حمله ور میشد دید‪ .‬با شمشیرش بهش حمله کرد و خون همه جا پاشید‪ .‬ولی‬
‫جین گوانگ یائو که داشت برای نجات جونش فرار میکرد‪ .‬کی وقت کرد انقدر سریع برگرده؟‬

‫بعد از اون ضربه‪ ،‬نیه مینگ جو دوباره حمله ور شد‪ .‬وقتی به میدون رسید‪ ،‬سرش رو باال اورد‪،‬‬
‫نفس گرفت‪ .‬وی ووشیان میتونست صدای ضربان تند قلبش رو بشنوه‪.‬‬

‫جبن گوانگ یائو!‬

‫همه آدم هایی که توی میدون حرکت می کردن‪ ،‬به شکل جین گوانگ یائو بودن!‬

‫نیه مینگ جو همین االن هم وارد انحراف نیروی چی شده بود!‬

‫دیوونه شده بود‪ .‬فقط دنبال کشتن بود‪.‬کشتن‪،‬کشتن کشتن کشتن‪،‬کشتنِ جین گوانگ یائو‪ .‬هر‬
‫کی که سر راهش میومد رو میکشت‪ .‬صدای فریاد همه جا رو پر کرده بود‪ ،‬وی ووشیان صدای‬
‫فریاد یکی رو شنید‪ " ،‬برادر! "‬

‫نیه مینگ جو وقتی صدا رو شنید به خودش لرزید‪ ،‬کمی آروم تر شد‪ .‬وقتی چرخید‪ ،‬باالخره‬
‫تونست صورت متفاوتی از صورت مبهم جین گوانگ یائو ببینه‪.‬‬
‫نیه هوایسانگ همونطور که دست زخمیش رو نگه داشته بود و پای زخمیش رو روی زمین‬
‫میکشید؛ با درموندگی به سمتش حرکت کرد‪ .‬وقتی دید باالخره حرکاتش رو متوقف کرده‪ ،‬نیه‬
‫هوایسانگ با اشک هایی که توی چشمش حلقه زده بود‪ ،‬داد زد‪ " :‬برادر! برادر! منم‪ ،‬سابرتو‬
‫بذار زمین‪ ،‬منم! "‬

‫ولی قبل از اینکه نیه هوایسانگ بتونه نزدیکش بشه‪ ،‬نیه مینگ جو روی زمین افتاد‪.‬‬

‫قبل از اینکه بیوفته‪ ،‬باالخره تاری نگاهش از بین رفت و جین گوانگ یائو واقعی رو دید‪.‬‬

‫جین گوانگ یائو انتهای راهرو ایستاده بود‪ .‬حتی ذره ایی خون هم روش نبود‪ .‬بهش خیره بود و‬
‫دو تا باریکه اشک از چشم هاش پایین می ریخت‪.‬‬

‫جرقه میون برف با شدت روی تمامِ سینه جین گوانگ یائو گل میداد‪ ،‬انگار به جای جین‬
‫گوانگ یائو اون ها لبخند میزدن‪.‬‬

‫یکباره‪ ،‬وی ووشیان صدایی که از دور صداش میکرد رو شنید‪ .‬صدا سرد و دور بود‪ .‬اولین بار‬
‫کامالً مبهم بود‪ .‬انگار خیلی‪ ،‬خیلی دور بود‪ ،‬جایی بین دنیای واقعی و خیالی‪ .‬دومین بار خیلی‬
‫مشخص تر بود‪ .‬حتی میتونست نگرانی توی صدا رو هم حس کنه‪.‬‬

‫و سومین بار‪ ،‬تونست بلند و واضح بشنوه‪.‬‬

‫"وی یینگ! "‬

‫وی ووشیان با شنیدن این‪ ،‬سریع خودش رو بیرون کشید!‬

‫هنوزم همون آدمک کاغذی بود‪ ،‬به کالهخود که روی سر نیه مینگ جو بود‪ ،‬چسبیده بود‪ .‬گره‬
‫دستمالی که دور چشم های نیه مینگ جو بود‪ ،‬کشید‪ .‬چشم های خونی که از عصبانیت‬
‫گشادشده بود‪ ،‬ظاهر شد‪.‬‬
‫دیگه وقت زیادی نمونده بود‪ .‬باید سریع به بدن اصلیش برمیگشت‪.‬‬

‫وی ووشیان کاغذی دست هاش رو تکون داد‪ ،‬مثل یه پروانه بیرون پرواز کرد‪ ،‬ولی وقتی از‬
‫پرده گذشت‪ ،‬یکی رو که توی قسمت تاریک اتاق مخفی ایستاده بود دید ‪.‬جین گوانگ یائو‬
‫لبخند زد‪ .‬بدون اینکه چیزی بگه‪ ،‬شمشیر نرمش رو از کمرش بیرون کشید‪ ،‬همون شمشیر‬
‫معروفش بود‪ ،‬هِن شِنگ‪.‬‬

‫قبال وقتی زیر دست ون روهان کار میکرد‪ ،‬شمشیر رو توی کمرش پنهون میکرد‪ .‬شمشیر رو‬
‫دور کمرش میپچید که توی موقعیت های وخیم ازش استفاده کنه‪ .‬با اینکه هن شنگ خیلی نرم‬
‫به نظر میومد که بخواد به کسی آسیب بزنه‪ ،‬ولی حمله هاش عمیق‪ ،‬تیز و وحشتناک بود‪ .‬وقتی‬
‫شمشیر رو تاب میداد‪ ،‬از نیروی روحانیش هم استفاده میکرد و برخالف ظاهر لطیفش‪ ،‬راحت‬
‫همه رو تیکه تیکه میکرد‪ .‬چند تا از شمشیر های معروف بوسیله هن شنگ تبدیل به چند تیکه‬
‫آهن شده بودن‪ .‬در اون لحظه‪ ،‬تیغه شمشیر مثل یه مار با فلس های نقره ایی بدون مکث‪ ،‬به‬
‫آدمک کاغذی حمله میکرد‪ .‬اگه وی ووشیان برای یه لحظه تمرکزش رو از دست میداد‪،‬‬
‫نیشش رو میخورد!‬

‫وی ووشیان کاغذی این طرف و اون طرف می پرید‪ ،‬با مهارت از حمله ها جاخالی میداد‪ .‬ولی‬
‫این بدن خودش نبود‪ .‬بعد از چندتا حرکت‪ ،‬نزدیک بود سرِ هن شنگ نصفش کنه‪ .‬اگه‬
‫همینجوری ادامه پیدا میکرد‪ ،‬حتماً سوراخ سوراخ میشد!‬

‫بی هوا‪ ،‬از گوشه چشمش شمشیری که توی یکی از قفسه ی چوبی روی دیوار‪ ،‬بود رو دید‪.‬‬
‫خیلی وقت بود که کسی اون شمشیر رو جال نداده بود‪ .‬هم خودِ شمشیر هم اطرافش پر از گرد‬
‫و خاک بود‪.‬‬

‫شمشیر خودش بود‪،‬سوبیان!‬


‫وی ووشیان کاغذی به سمت قفسه پرواز کرد و محکم روی قبضه سوبیان پرید‪ .‬با صدایی‪،‬‬
‫شمشیر دستورش رو اطاعت کرد و از غالف بیرون اومد!‬

‫سوبیان از غالف بیرون اومد و شروع به مبارزه با هن شنگ کرد‪ .‬با دیدن این‪ ،‬صورت جین‬
‫گوانگ یائو پر از تعجب شد‪ .‬باز به خودش اومد و سریع مچ راستش رو چرخوند‪ .‬مثل درخت‬
‫مو‪ ،‬هن شنگ خودش رو دور شمشیر باریک و سفید سوبیان پیچید‪ .‬سریع شمشیر رو ول کرد‪،‬‬
‫اجازه داد خودِ شمشیرها باهم بجنگن‪ .‬با دست چپش طلسمی به سمت وی ووشیان پرت کرد‪،‬‬
‫طلسم وسط راه آتیش گرفت و تبدیل به شعله های بلند شد‪ .‬وی ووشیان میتونست گرمای‬
‫آتش که نزدیکش میشد رو حس کنه‪ .‬از نور کورکننده مبارزه دو تا شمشیر استفاده کرد و‬
‫سریع دست هاش رو تکون داد و از اتاق بیرون رفت!‬

‫زمانش داشت تموم میشد‪ .‬وی ووشیان نمیتونست به پنهون کردن خودش اهمیت بده و تمام‬
‫راه رو تا اتاق مهمان پرواز کرد‪ .‬از قضا‪ ،‬الن وانگجی همون موقع در رو باز کرد و به خاطر‬
‫همین‪ ،‬با ضربه سفت و سختی‪ ،‬خودش رو روی صورت الن وانگجی پرت کرد‪.‬‬

‫وی ووشیان کاغذی مثل چسب به نصف صورت الن وانگجی چسبیده بود‪ .‬انگار داشت‬
‫میلرزید‪ .‬چشم های الن وانگجی با دست های پهن آدمک کاغذی پوشیده شده بودن‪ .‬اجازه داد‬
‫تا کمی آروم بشه و بعد سریع بلندش کرد‪.‬‬

‫یه کم بعد‪ ،‬روحش با موفقیت برگشت‪ .‬وی ووشیان بالفاصله نفس عمیقی کشید‪ .‬سرش رو بلند‬
‫کرد و چشم هاش رو باز کرد و ناغافل ایستاد‪ .‬ولی هنوز تعادل نداشت‪ ،‬گیج بود و تلو تلو‬
‫میخورد‪ .‬الن وانگجی با دیدن این صحنه‪ ،‬وی ووشیان رو بین دو تا دستش گرفت‪ .‬وی ووشیان‬
‫دوباره سرش رو بلند کرد و ایندفعه سرش به چونه ی الن وانگجی خورد‪ .‬با صدای آرومی‪،‬‬
‫هردوشون از درد ناله کردن‪ .‬وی ووشیان با یه دست‪ ،‬سرش و با دست دیگه اش‪ ،‬چونه الن‬
‫وانگجی رو گرفته بود‪ " ،‬اوف! شرمنده‪ .‬خوبی الن ژان؟ "‬
‫وی ووشیان چند بار چونه اش رو نوازش کرد‪ ،‬الن وانگجی آروم دست وی ووشیان رو گرفت و‬
‫سرش رو تکون داد‪ .‬وی ووشیان دستشو گرفت و کشید‪ " .‬بریم! "‬

‫الن وانگجی هم درباره جزییات سوال نپرسید‪ .‬بلند شد تا راه بیفتن اما قبلش باالخره پرسید‪".‬‬
‫کجا بریم؟"‬

‫وی ووشیان‪" ،‬عمارت گل بو! یه آینه ی مسی اونجا هست که به اتاق مخفی راه داره‪ .‬زنش به‬
‫یه چیزایی ازش بو برد و اونم زنش رو اونجا انداخت‪ .‬احتماال هنوزم اونجاست! تازه سرِ چی‬
‫فنگ زون هم همونجاست! "‬

‫احتماال جین گوانگ یائو باز هم طلسم روی سر نیه مینگ جو رو قوی تر می کرد و جای دیگه‬
‫ای میبرد‪ .‬هر چند‪ ،‬حتی اگر سر رو هم جا به جا میکرد‪ ،‬زنش چین سو رو نمیتونست جا به جا‬
‫کنه‪ .‬به هر حال‪ ،‬اون بانوی برج کپور بود‪ .‬همین چند دقیقه پیش توی مهمونی بود‪ .‬اگه همچین‬
‫آدم مهمی بی هوا غیب میشد‪ ،‬اونوقت همه شک میکردن‪ .‬به همین خاطر میتونستن از این‬
‫فرصت استفاده کنن و داخل عمارت بشن‪ .‬میتونستن از سرعتشون استفاده کنن تا جین گوانگ‬
‫یائو فرصت ساختن دروغ یا ساکت کردن چین سو رو نداشته باشه‪.‬‬

‫هردوشون با قدرت زیادی حمله کردن و هر کسی که سرراهشون بود و سعی میکرد جلوشون‬
‫رو بگیره‪ ،‬کنار میزدن‪ .‬جین گوانگ یائو شاگرد های دور تا دور عمارت گل بو رو طوری تربیت‬
‫کرده بود که همیشه آماده باشن‪ .‬به محض اینکه کسی وارد میشد‪ ،‬حتی اگه نمیتونستن دفاع‬
‫کنن همه رو خبر میکردن‪ ،‬که به ارباب عمارت گل بو خبر بدن‪ .‬هر چند اینجوری اوضاع بدتر‬
‫هم میشد‪ .‬هر چقدر صدای زنگ خطر شاگرد ها بلندتر بود‪ ،‬وضع برای جین گوانگ یائو هم‬
‫مشکل تر میشد‪ .‬اون هم بخاطر این بود که حزب های بی شماری امروز اینجا جمع شده بودن‪.‬‬
‫جدا از اینکه این زنگ های خطر جین گوانگ یائو رو باخبر میکرد‪ ،‬اونا رو هم دنبال خودش‬
‫میکشوند‪.‬‬

‫اولین کسی که سمتشون اومد جین لینگ بود‪ ،‬همینطور که شمشیرش رو از توی غالف دراورده‬
‫بود‪ ،‬پرسید‪ " :‬اینجا چیکار دارین؟ "‬

‫همونطور که حرف میزد‪ ،‬الن وانگجی سه تا از پله های رویی رو باال رفته بود و بیچن رو از‬
‫غالف دراورده بود‪ .‬جین لینگ گارد گرفت‪ " :‬اینجا خوابگاه عمومه‪ ،‬نکنه اشتباهی اومدین؟ نه‪،‬‬
‫مثل اینکه شما همون مزاحم هایین‪ ،‬مگه نه؟چی میخواین؟ "‬

‫تهذیبگر هایی که توی برج کپور دورهم جمع شده بودن هم به اونجا اومدن‪ .‬همگی تعجب‬
‫کرده بودن‪.‬‬

‫" چی شده؟ "‬

‫" این سرو صداها برای چیه؟"‬

‫" اینجا عمارت گل بو ئه‪ ،‬یه کم واسه ما زشته که ‪" ...‬‬

‫" همین االن صدای زنگ خطر رو شنیدم ‪" ...‬‬

‫تهذیبگر ها هم عصبانی و هم ترسیده بودن‪ .‬هیچ صدایی از داخل عمارت نمی اومد‪ .‬وی‬
‫ووشیان محکم در زد‪ " :‬رهبر حزب جین؟ رهبر جین؟ "‬

‫جین لینگ با عصبانیت داد کشید‪ " :‬چی میخواین خب؟ همه بخاطر شما اینجا جمع شدن!‬
‫اینجا خوابگاه عمومه‪ ،‬خوابگاهش‪ ،‬میدونین خوابگاه یعنی چی؟ مگه بهتون نگفتم که ‪" ...‬‬
‫الن شیچن به سمتشون اومد‪ .‬الن وانگجی بهش نگاهی انداخت‪ .‬همین که نگاهشون بهم افتاد‪،‬‬
‫حالت صورت الن شیچن اول مردد شد ولی کم کم پیچیده تر شد‪ .‬انگار چیز باور نکردنی‬
‫فهمیده بود‪ .‬مثل اینکه باالخره متوجه شده بود‪.‬‬

‫سر نیه مینگ جو درست داخل عمارت گل بو بود‪.‬‬

‫ناغافل‪ ،‬صدای خندونی توی گوششون پیچید‪ " .‬چی شده؟ یعنی مهمونی به اندازه کافی خوب‬
‫نبود که االن میخواین یه مهمونی شبونه هم توی اتاقم راه بندازین؟ "‬

‫جین گوانگ یائو با خونسردی از بین جمعیت بیرون اومد‪ .‬وی ووشیان‪ " :‬لیان فنگ زون‪ ،‬چه به‬
‫موقع اومدین‪ .‬اگه یکم دیرتر میومدین‪ ،‬اونوقت نمیتونستیم بفهمیم چی داخل اتاق مخفی‬
‫عمارت گل بو ئه‪" .‬‬

‫جین گوانگ یائو مکثی کرد‪ " .‬اتاق مخفی؟ "‬

‫همه گیج شده بودن‪ .‬نمیدونستن دور و برشون چه خبره‪ .‬جین گوانگ یائو هم گیج شده بود‪" .‬‬
‫و مگه داشتن اتاق مخفی عیبی داره؟ با این همه ثروت و گنجینه‪ ،‬هر حزبی اتاق مخفی داره‪،‬‬
‫مگه نه؟ "‬

‫همین که الن وانگجی خواست حرف بزنه‪ ،‬الن شیچن جلوش رو گرفت‪.‬‬

‫گفت‪ " :‬آ‪-‬یائو‪ ،‬امکانش هست که بهمون اجازه بدی بریم داخل و یه نگاهی به اتاق مخفیت‬
‫بندازیم؟ "‬

‫قیافه جین گوانگ یائو جوری بود که انگار همچین خواسته ای براش سخت و عجیبه‪" .‬برادر‪ ،‬از‬
‫اونجایی که اسمش اتاق مخفیه‪ ،‬چیزایی که داخلشن بهتره مخفی بمونن‪ .‬اما بی مقدمه ازم‬
‫میخوای براتون بازش کنم‪ .‬خب ‪" ...‬‬
‫توی همچین زمان کوتاهی‪ ،‬غیر ممکن بود که جین گوانگ یائو تونسته باشه چین سو رو بدون‬
‫اطالع کسی جای دیگه ای ببره‪ .‬طلسم جا به جایی فقط کسی که ازش استفاده میکرد رو منتقل‬
‫می کرد‪ .‬با توجه به وضع االن چین سو‪ ،‬تقریبا براش غیر ممکن بود که از انرژی روحانی یا‬
‫همچین طلسمی استفاده کنه‪ .‬برای همین‪ ،‬احتماال همین االن‪ ،‬چین سو هنوز داخل اتاق بود‪.‬‬

‫چه زنده چه مرده_در هرصورت اگه میفهمیدن برای جین گوانگ یائو دردسر میشد!‬

‫جین گوانگ یائو آخرین تالش هاش هم کرد‪ .‬هنوز خیلی خونسرد بود‪ .‬همینطور پشت سر هم‬
‫بهانه می آورد‪ .‬ولی از بخت بد‪ ،‬هر چی بیشتر بهانه می آورد لحن الن شیچن محکم تر میشد‪:‬‬
‫"بازش کن‪" .‬‬

‫جین گوانگ یائو با خونسردی بهش خیره شد‪ .‬بی هوا لبخند زد‪ " .‬از اونجایی که برادر اینقدر‬
‫اصرار داره‪ ،‬پس باید بازش کنم که همه ببینن دیگه‪ ،‬مگه نه؟ "‬

‫به طرف در جلویی رفت‪ ،‬و با تکون دستش بازش کرد‪ .‬از بین جمعیت یکی به سردی گفت‪:‬‬
‫"مردم میگن حزب گوسوالن بیشتر از هر چیزی به مبادی آداب بودن اهمیت میده‪ ،‬ولی با‬
‫دیدن همچین چیزی‪ ،‬مشخصه که شایعه ها فقط شایعه ان‪ .‬سرشونو میندازن پایین و میرن‬
‫داخل خوابگاه رئیس حزب‪ .‬چه رفتار پسندیده ای واقعا!! "‬

‫موقعی که توی میدون بودن‪ ،‬وی ووشیان شنیده بود که بعضی از شاگرد های حزب جین کسی‬
‫رو با کلی احترام " رئیس حزب سو" صدا میزنن‪ .‬این همون رئیس حزبی بود تازه داشت اسم و‬
‫رسمی پیدا میکرد‪ .‬رهبر حزب مولینگ سو_سو شه بود‪ .‬سو شه ردای سفید پوشیده بود‪ .‬با‬
‫چشم های باریک‪ ،‬ابروهای نازک و لبهای باریک‪ ،‬خوش قیافه بود ولی کمی مغرور هم بود‪ .‬با‬
‫اینکه ظاهر و قیافه اش میتونست خوب باشه اما همچین تحفه ای هم نبود!‬
‫جین گوانگ یائو‪ " :‬بیخیال‪ .‬بیخیال‪ .‬حاال اینجوری هم نیست که اونجا چیزی باشه که آبرومون‬
‫رو ببره‪" .‬‬

‫به شدت صداش رو کنترل کرده بود‪ .‬همه فکر میکردن که زیاد عصبانی نمیشه‪ .‬ولی بازم کمی‬
‫عصبانیت توی صداش مشخص بود‪ .‬جین لینگ پشت سرش راه افتاد‪ .‬از اینکه چطور وارد‬
‫خوابگاه عموش شده بودن‪ ،‬عصبانی بود و چند باری به وی ووشیان چشم غره رفت‪.‬‬

‫جین گوانگ یائو دوباره گفت‪ " :‬میخواین اتاق مخفی رو ببینین نه؟ "‬

‫دستش رو روی آینه ی مسی گذاشت‪ .‬طلسم نامشخصی رو روی آینه کشید و اولین نفر ازش‬
‫رد شد‪ .‬بقیه هم دنبالش راه افتادن‪ .‬وی ووشیان دوباره وارد اتاق مخفی شد‪ .‬پرده ای که روی‬
‫قفسه بود و پر از طلسم بود دید‪ .‬میز آهنی که برای تیکه تیکه کردن جنازه ها بود‪ ،‬هم دید‪.‬‬

‫چین سو رو هم دید‪.‬‬

‫چین سو درحالی که پشتش رو بهشون کرده بود کنار میز ایستاده بود‪.‬‬

‫الن شیچن تعجب کرده بود‪ " .‬بانو جین اینجا چیکار میکنن؟ "‬

‫جین گوانگ یائو‪" :‬ما چیزی رو از هم قایم نمیکنیم‪ .‬آ سو هم بعضی وقت ها میاد اینجا تا به‬
‫چیز ها نگاهی بندازه‪" .‬‬

‫با دیدن چین سو‪ ،‬وی ووشیان تعجب کرد‪ .‬پس جین گوانگ یائو جای دیگه ای نفرستاده بودش‬
‫یا نکشته بودش؟ نمیترسید که ممکنه چین سو حرفی بزنه؟ "‬

‫با نگرانی‪ ،‬چرخید که به نیم رخ چین سو نگاه کنه‪ .‬چین سو نه تنها زنده بود‪ ،‬بلکه بنظر می‬
‫اومد حالش خیلی هم خوب باشه‪ .‬در واقع هیچ چیز عجیبی درموردش نبود‪ .‬با اینکه حالت‬
‫صورتش بی حس بود‪ ،‬ولی وی ووشیان مطمئن بود نه طلسمی روش انجام شده نه چیزی به‬
‫خوردش دادن‪.‬کامال هوشیار بود‪.‬‬
‫ولی هرچقد بیشتر به هوش بود‪ ،‬اوضاع هم عجیب تر میشد‪ .‬با چشم های خودش دیده بود که‬
‫چین سو چقدر ناراحت بود‪ ،‬چقدر جین گوانگ یائو رو پس میزد‪ ،‬چطور توی همچین زمان‬
‫کوتاهی جین گوانگ یائو تونسته بود راضیش کنه که دهنش رو بسته نگه داره؟‬

‫وی ووشیان حس بدی پیدا کرد‪ .‬تازه فهمیده بود که اونقدرها هم که فکر میکردن راحت نبود‪.‬‬
‫به طرف قفسه گنجینه ها رفت و سریع پرده رو بلند کرد‪.‬‬

‫پشت پرده‪ ،‬نه کالهخود بود‪،‬نه سر‪ .‬فقط یه خنجر بود‪.‬‬

‫خنجر به سردی میدرخشید و حس مرگ رو القا میکرد‪ .‬الن شیچن هم داشت به پرده نگاه‬
‫میکرد‪ ،‬ولی برش نداشته بود‪ .‬وقتی دید اون چیزی که فکر میکرده نیست‪ ،‬انگار خیالش راحت‬
‫شده بود‪ " ،‬این چیه؟ "‬

‫"این‪ "...‬جین گوانگ یائو به طرفش اومد و و با خنجر توی دستش بازی کرد‪ " .‬چیز کمیابیه‪.‬‬
‫این خنجر یه قاتل بوده که ادمای زیادی رو کشته و خیلی هم تیزه‪ .‬به تیغه اش نگاه کنین_اگه‬
‫از نزدیک نگاه کنین‪ ،‬می بینین که بازتابش شما نیستین‪ .‬بعضی وقت ها یه زنه‪ ،‬بعضی وقت ها‬
‫یه مَرده‪ .‬بعضی وقت ها یه پیرزن یا پیرمرد‪ .‬هر کدوم از این بازتاب ها روح کسیه که بدست‬
‫قاتل کشته شده‪ .‬انرژیش خیلی قویه‪ ،‬واسه همین یه پرده روش گذاشتم که مهارش کنه‪" .‬‬

‫الن شیچن اخم کرد‪" .‬یعنی این ‪" ...‬‬

‫جین گوانگ یائو با خونسردی جواب داد‪" :‬درسته‪،‬این مال ون روهان بوده‪" .‬‬

‫جینگوانگ یائو خیلی باهوش بود‪ .‬فکرشو میکرد که یه روزی ممکنه این اتاق مخفی رو کشف‬
‫کنن واسه همین به غیر از سر نیه مینگجو‪،‬کلی از اموالش رو مثل شمشیرها‪ ،‬طلسم ها‪ ،‬سنگ‬
‫های قیمتی‪ ،‬سالح های معنوی رو اونجا گذاشته بود‪ .‬اونجا پر از چیزهای کمیاب بود‪ .‬اتاق‬
‫مخفی دقیقا مثل یه اتاق گنجینه ی عادی به نظر می اومد‪ .‬خنجر همونطور که خودشم گفته‬
‫بود‪ ،‬وسیله ی کمیابی بود که انرژی تاریک و سیاهی رو در بر گرفته بود‪ .‬خیلی از حزب ها‬
‫عادت داشتن که همچین سالح هایی رو جمع اوری کنن‪ .‬یه جورایی مثل غنیمت جنگیشون از‬
‫کشتن رییس حزب چیشان ون به حساب می اومد‪ .‬همه چیز خیلی عادی بود‪ .‬چین سو کنار‬
‫جین گوانگ یائو ایستاده بود‪ .‬همینطور که میدید که در حال بازی کردن با خنجره‪ ،‬بی هوا‬
‫دستش رو دراز کرد و خنجر رو از دستش کشید‪.‬‬

‫صورتش شروع به لرزیدن و بهم پیچیدن کرد‪ .‬بقیه نمیفهمیدن چه خبره ولی وی ووشیان می‬
‫دونست‪ .‬چون دعوایی که بین اون و جینگوانگ یائو پیش اومده بود رو دیده بود‪.‬‬

‫درد‪ ،‬عصبانیت و تحقیر!‬

‫لبخند جین گوانگ یائو یخ بست‪ " :‬آ سو! "‬

‫الن وانگجی و وی ووشیان هردوشون برای گرفتن خنجر حرکت کردن اما با یه حرکت سریع‪،‬‬
‫نوک خنجر داخل شکمش فرو رفته بود‪.‬‬

‫جینگوانگ یائو گریه کرد‪ " :‬آ سو! "‬

‫سریع جلو رفت و بدن بی جون چین سو رو گرفت‪ .‬الن شیچن فوراً داروش رو دراورد‪ ،‬ولی نه‬
‫تنها انگار تیغه خنجر تیز تر از همیشه شده بود بلکه انگار انرژی تاریکشم بیشتر از همیشه بود‪.‬‬
‫تا به خودشون اومدن‪ ،‬دیدن چین سو جلوشون جون داده‪ .‬هیچکس انتظار همچین اتفاقی رو‬
‫نداشت‪ .‬همه شوکه شده بودن‪ .‬جین گوانگ یائو با ناراحتی و گریه اسم زنش رو صدا میزد ‪.‬‬
‫همونطور که صورتش رو با دست هاش قاب گرفته بود‪ ،‬چشم هاش از شدت تعجب و شوک‬
‫گشاد شده بودن‪ .‬اشک هاش تند تند روی گونه هاش میریختن‪.‬‬

‫الن شیچن‪ " :‬آ‪-‬یائو‪ .‬بانو جین‪ ....‬متاسفم‪" .‬‬


‫جین گوانگ یائو بهش نگاه کرد‪" .‬برادر اینجا چه خبره؟ برای چی آ سو باید بخواد ناگهانی‬
‫جون خودشو بگیره؟ اصال چرا همتون جلوی عمارت جمع شده بودین و میخواستین که من در‬
‫اتاق مخفیم رو باز کنم؟ چیزی هست که بهم نگفته باشین؟ "‬

‫جیانگ چنگ که تازه رسیده بود با صدای سردی گفت‪ " :‬زوو جون‪ ،‬لطفا توضیح بدین‪ .‬هممون‬
‫گیج شدیم‪ ،‬نمیدونیم اینجا چه خبره‪" .‬‬

‫همه باهاش موافقت کردن‪ .‬الن شیچن نمیدونست از کجا شروع کنه‪.‬‬

‫" قبال چندتا از شاگرد های حزب گوسوالن به شکار شبانه رفته بودن‪ .‬وقتی که از کنار روستای‬
‫مو رد میشدن‪ ،‬توسط یه دست چپ بهشون حمله شد‪ .‬هم انرژیش خیلی قوی بود و هم میل‬
‫زیادی به کشتن داشت‪ ،‬و بخاطر همین وانگجی تا حاال داشت دربارش تحقیق میکرد‪ .‬اما وقتی‬
‫تمام قسمت های جنازه رو جمع کردیم‪ ،‬فهمیدیم که اون جنازه ‪ ....‬مال برادر بزرگمون بود‪" .‬‬

‫همه آدم هایی که داخل و بیرونِ اتاق مخفی بودن شوکه شدن‪ .‬جین گوانگ یائو خیلی شوکه‬
‫شده بود‪ " .‬برادر؟ مگه دفنش نکرده بودن؟ من و تو با چشم های خودمون دیدیم‪" .‬‬

‫نیه هوایسانگ فکر میکرد اشتباه شنیده ‪ " .‬برادر؟ برادر شیچن؟ منظورتون برادرمه؟ همونی‬
‫که برادر شما هم هست؟؟؟؟ "‬

‫الن شیچن با ناراحتی سر تکون داد‪.‬‬

‫چشم های نیه هوایسانگ به طرف باال چرخید و با صدای بلندی روی زمین افتاد‪ .‬افرادی که‬
‫دور و برش بود‪ ،‬بالفاصله شروع به داد زدن کردن‪.‬‬

‫" رییس حزب نیه! رییس حزب نیه! "‬

‫" پس این پزشک کجاس؟ "‬


‫چشم های جین گوانگ یائو هنوزم پراز اشک بود‪ .‬ولی از عصبانیت هم قرمز شده بود‪ .‬دست‬
‫هاش رو مشت کرد و از ناراحتی و عصبانیت داد کشید‪ " :‬قطع عضو ‪ ...‬قطع عضو؟ اخه کی‬
‫میتونه اینقدر پست باشه که همچین کار مسخره ای بکنه؟ "‬

‫الن شیچن سرش رو تکون داد‪ " :‬نمیدونم‪ .‬وقتی که داشتیم دنبال سر میگشتیم‪ ،‬سرنخ ها‬
‫ناپدید شدن‪" .‬‬

‫جینگوانگ یائو مکث کرد‪ .‬انگار تازه داشت می فهمید دور و برش چه خبره‪" .‬سرنخ ها ناپدید‬
‫شدن‪ ،‬واسه همین اومدین دنبال من؟ "‬

‫الن شیچن سکوت کرد‪.‬‬

‫جینگوانگ یائو نمیتونست باور کنه‪ .‬دوباره پرسید‪ " :‬میخواستین درِ اتاق مخفی رو باز کنم به‬
‫خاطر اینکه شک کرده بودین که ممکنه سر برادر داخل عمارت من باشه؟ "‬

‫عذاب وجدان صورت الن شیچن رو پوشونده بود‪.‬‬

‫جینگوانگ یائو سرش رو پایین انداخت‪ .‬جنازه چین سو هنوز توی اغوشش بود‪ .‬بعد از مدتی‬
‫گفت‪ ... " :‬فراموشش کنید‪ .‬بیخیال این موضوع ‪ ...‬ولی برادر ‪ ،‬هانگوانگ جون از کجا میدونست‬
‫که همچین اتاق مخفی ای داخل خوابگاهِ منه؟ اصال چرا فکر کردین سر برادر داخل اتاق منه؟‬
‫برج کپور جاهای زیادی داره‪ .‬اگه واقعا کار من بود‪ ،‬اجازه می دادم سرِ برادر به این راحتی پیدا‬
‫بشه؟ "‬

‫الن شیچن هیچ جوابی برای سوالش نداشت‪ .‬نه تنها اون‪ ،‬بلکه وی ووشیان هم نمیدونست چه‬
‫جوابی بده‪.‬‬
‫کی فکرش رو میکرد که توی همچین مدت کوتاهی جین گوانگ یائو نه تنها راحت میتونست‬
‫سر رو جابه جا کنه‪ ،‬بلکه کاری کنه که چین سو مجبور بشه جونِ خودش رو جلوی همه‬
‫بگیره؟‬

‫همونطور که دنبال جواب میگشت جینگوانگ یائو آهی کشید‪ " .‬شوان یو تو همچین چیزی به‬
‫برادر و همه این آدما گفتی؟ سر هم کردن دروغ هایی که زود رو میشن‪ ،‬چه فایده ایی داره؟ "‬

‫یکی از رهبر های حزب پرسید‪ " :‬لیان فنگ زون دارین درمورد کی صحبت میکنین؟ "‬

‫یکی با سردی گفت‪ " :‬کی؟ همونی که کنار هانگوانگ جون ایستاده دیگه‪" .‬‬

‫همه به سمت اون آدم چرخیدن‪ .‬سوشه کسی بود که این رو گفت‪ .‬ادامه داد‪ " :‬افرادی که از‬
‫حزب النلینگ جین نیستن احتماال نمیدونن اون کیه‪ .‬اسمش مو شوانیو ئه‪ .‬قبال یکی از‬
‫شاگردهای حزب النلینگ جین بود‪ .‬که به خاطر رفتار زشت و ناپسنده اش و تعرضش به لیان‬
‫فنگ زون از حزب طرد شد! ولی این روز ها انگار حزب النلینگ جین رو ول کرده و به‬
‫هانگوانگ جون چسبیده و حتی هرجا هم که میره دنبالش راه میوفته‪ .‬چرا هانگوانگ جون که‬
‫همیشه به وقار و درستکاری شناخته میشه باید همچین آدمی رو کنار خودش نگه داره؟ واقعا‬
‫درک نمیکنم!"‬

‫با شنیدن حرف هاش چهره ی جین لینگ تیره شد‪ .‬بدون توجه به صدایی که از جمعیت‬
‫میومد‪ ،‬جین گوانگ یائو جنازه ی چین سو رو روی زمین گذاشت و اروم بلند شد‪ .‬همونطور که‬
‫به وی ووشیان نزدیک تر میشد‪ ،‬یکی از دست هاش روی قبضه هن شنگ بود‪ " ،‬گذشته ها‬
‫گذشته‪ ،‬ولی رک و پوست کنده جوابمو بده‪ .‬توی مرگ عجیب آسو دست داشتی؟ "‬

‫وقتی جینگوانگ یائو دروغ میگفت واقعا بی شرم و پر از اعتماد بنفس بود! همین که بقیه این‬
‫رو شنیدن‪ ،‬معلوم بود که فکر میکردن مو شوان یو به خاطر نفرتی که نسبت بهشون داشته به‬
‫لیان فنگ زون تهمت زده و باعث مرگ بانو جین شده‪ .‬حتی وی ووشیان هم حرفی برای گفتن‬
‫نداشت که بتونه از خودش دفاع کنه‪ .‬چی میتونست بگه؟ چطوری سر نیه مینگ جو رو دیده‬
‫بود؟ چطور یواشکی وارد اتاق مخفی شده بود؟ اسم کسی که چین سو قبل از مردنش دید‬
‫چی؟ اون نامه عجیبی که احتماال اگه میگفت فکر میکردن دروغه چی؟ اگه میخواست از‬
‫خودش دفاع کنه بیشتر بهش مشکوک میشدن‪ .‬همنطور که داشت دنبال یه نقشه میگشت‪ ،‬هن‬
‫شنگ از توی غالف دراومد‪ .‬الن وانگجی جلوش ایستاد و با بیچن جلوی حمله رو گرفت‪.‬‬

‫وقتی بقیه تهذیبگر ها این صحنه رو دیدن‪ ،‬اونا هم شمشیرشون رو از غالف بیرون کشیدن‪.‬‬
‫دوتا شمشیر همزمان از کنار بهش حمله کردن‪ .‬وی ووشیان هیچ سالحی توی دست هاش‬
‫نداشت‪ ،‬برای همین نمیتونست از خودش دفاع کنه‪ ،‬چرخید و اتفاقی سوبیان روکه باالی قفسه‬
‫بود‪ ،‬دید‪ .‬سریع گرفتش و شمشیر رو از غالف بیرون کشید‪ .‬جینگوانگ یائو سر جاش خشکش‬
‫زد و فریاد کشید‪ " :‬فرمانده ییلینگه!! "‬

‫در عرض یه ثانیه شمشیر تمام شاگرد های حزب النلینگ جین به طرفش نشونه رفت‪ .‬شمشیر‬
‫جین لینگ هم همینطور!‬

‫وی ووشیان که دید خیلی بی مقدمه هویتش فاش شده‪ ،‬به صورت درهم جین لینگ خیره شد‪.‬‬
‫درحالی که تیغه سوی هوا رو به طرفش گرفته بود‪ ،‬هنوزم نمیفهمید دور و برش چه خبره‪.‬‬
‫جینگوانگ یائو دوباره گفت‪ " :‬چه عجب که فرمانده ییلینگ بالخره به این دنیا برگشتن و‬
‫تصمیم گرفتن این افتخار رو نصیبمون کنن و خودشونو به ما نشون بدن‪ .‬ببخشید که ازتون‬
‫درست حسابی پذیرایی نکردیم‪" .‬‬

‫وی ووشیان هنوز گیج بود‪ .‬هنوز نمیدونست چطور هویتش رو لو داده‪.‬‬

‫نیه هوایسانگ با گیجی گفت‪ " :‬برادر‪ ،‬چی صداش کردین؟ مگه این مو شوان یو نیست؟ "‬
‫جینگوانگ یائو با هن شنگ به وی ووشیان اشاره کرد‪ " .‬هوایسانگ‪ ،‬آ لینگ‪ ،‬بیاید اینجا!‬
‫همتون لطفاً مراقب باشید‪ ،‬از اونجایی که شمشیرش رو درآورده‪ ،‬حتما خودِ فرمانده ییلینگ‪،‬‬
‫ویووشیانه‪" .‬‬

‫از اونجایی که اسم شمشیر وی ووشیان برای به زبون آوردن زیادی خجالت آور بود‪ ،‬وقتی‬
‫مردم میخواستن بهش اشاره کنن همیشه میگفتن "این شمشیر" یا "اون شمشیر" یا‬
‫"شمشیرش" و مثل این ها‪ .‬دو کلمه " فرمانده ییلینگ " حتی از قطع عضو چی فنگ زون هم‬
‫ترسناک تر بود‪ .‬حتی اونایی که نمیخواستن بجنگن‪ ،‬داوطلبانه شمشیرشون رو از غالف بیرون‬
‫کشیدن و دور تا دور اتاق مخفی حلقه زدن‪ .‬وی ووشیان به میدون جنگی که با درخشش‬
‫شمشیر ها جلوش درست شده بود‪ ،‬خیره شد و چیزی نگفت‪.‬‬

‫نیه هوایسانگ‪ " :‬نگید که هرکی که شمشیرو از غالف در بیاره حتماً فرمانده ییلینگه! برادر‪،‬‬
‫هانگوانگ جون‪ ،‬فکر کنم دو طرف دچار سوء تفاهم شدین‪ ،‬نه؟ "‬

‫جینگوانگ یائو‪ " :‬هیچ سوء تفاهمی نشده‪ .‬مطمئن باشید خودِ وی ووشیانه‪" .‬‬

‫جین لینگ بی هوا داد زد‪ " :‬صبر کنید! عمو! صبر کنید! م ‪ ...‬مگه داییم توی کوهستان دافان با‬
‫زیدیان بهش نزد؟ ولی روحش از بدنش در نیومد پس یعنی بدنش تسخیر نشده‪ ،‬نه؟ پس‬
‫نمیتونه وی ووشیان باشه‪ ،‬مگه نه؟ "‬

‫صورت جیانگ چنگ خیلی ترسناک شده بود‪ .‬همینجور که دستش به قبضه شمشیرش‬
‫چسبیده بود‪ ،‬ساکت بود‪ .‬انگار داشت فکر میکرد که چیکار کنه‪ ،‬جینگوانگ یائو گفت‪" :‬‬
‫کوهستان دافان؟ درستـــه‪ .‬آ لینگ‪ ،‬حاال که اشاره کردی یادم اومد که چه اتفاقی توی‬
‫کوهستان دافان افتاد‪ .‬این همونی نبود که ون نینگ رو احضار کرد؟ "‬

‫جین لینگ که دید نه میتونه چیزی رو ثابت کنه نه انکار کنه‪ ،‬رنگش پرید‪ .‬جینگوانگ یائو‬
‫ادامه داد‪ "،‬میدونم هیچکدومتون اینو نمیدونستید‪ .‬ولی وقتی که شوان یو هنوز توی برج کپور‬
‫بود یه کپی از طلسم های فرمانده ییلینگ رو توی اتاقم دیده بود‪ .‬اون طلسم ها یه تکنیک‬
‫تاریک رو ثبت کرده بودن که باهاش میتونستی جون یه نفر رو قربانی کنی که بهاش روح و‬
‫بدن اون فرد بود‪ .‬یعنی یکی میتونست یه روح خیلی قوی رو احضار کنه تا به جای خودش‬
‫انتقام بگیره‪ .‬به همین دلیل اگه رییس حزب جیانگ حتی صد بار هم شالقش میزد نمیتونست‬
‫بفهمه‪ ،‬به خاطر اینکه کسی که همچین طلسمی رو انجام داده با رضایت خودش‪ ،‬بدنش رو‬
‫تقدیم کرده‪ .‬این کار اصالً تسخیرشدگی به حساب نمیاد!! "‬

‫توضیحش قانع کننده و منصفانه بود‪ .‬بعد از اینکه مو شوان یو از برج کپور بیرون انداخته شد‬
‫وجودش رو نفرت گرفته بود‪ .‬احتماال اون طلسم یادش اومده بود و روح عصبانی و قدرتمند که‬
‫از قضا وی ووشیان بود رو احضار کرده بود‪ .‬تنها چیزی که وی ووشیان میخواست‪ ،‬این بود که‬
‫انتقام مو شوان یو رو بگیره‪ .‬پس حتماً قطع عضو چی فنگ زون هم کار وی ووشیان بوده‪ .‬در هر‬
‫صورت قبل از اینکه حقیقت مشخص بشه بزرگترین احتمال این بود که اینا همش جز نقشه‬
‫کثیف فرمانده ییلینگ بوده‪.‬‬

‫ولی بعضی ها هنوزم شک داشتن‪ ".‬ولی ما که مدرکی نداریم که طلسم قربانی رو ثابت کنیم‪،‬‬
‫پس با توجه به قضاوت لیان فنگ زون نمیتونیم نتیجه گیری کنیم‪ ،‬نه؟"‬

‫جینگوانگ یائو‪" :‬درسته که قربانی کردنِ بدن نمیتونه ثابت بشه ولی میشه ثابت کرد که‬
‫فرمانده ییلینگه یا نه‪ .‬از موقعی که فرمانده ییلینگ دنبال تهذیب گری شیطانی راه افتاد و از‬
‫طرف حزب النلینگ جین طرد شد‪ ،‬با عروسک هاش باالی تپه تدفین زندگی میکرد‪.‬‬
‫شمشیرش توسط حزب النلینگ جین جمع شد ولی کمی بعدش‪ ،‬شمشیر‪ ،‬خودش رو مهرموم‬
‫کرد! "‬

‫ویووشیان تعجب کرده بود‪ ‘ .‬خودشو مهرموم کرده بود؟ ‘‬

‫نگرانی عجیبی به دلش افتاد‪.‬‬


‫جینگوانگ یائو‪ " :‬میدونم نیازی نیست که براتون توضیح بدم که یه شمشیر چطور خودش رو‬
‫مهر و موم میکنه‪ .‬این شمشیر روح داره واسه همین اجازه نمیده کسی به جز وی ووشیان ازش‬
‫استفاده کنه برای همین خودشو مهروموم کرد‪ .‬به غیر از فرمانده ییلینگ هیچکس نمیتونه اون‬
‫رو از غالف در بیاره ولی همین چندثانیه پیش همین مو شوان یو جلوی چشم همه از توی‬
‫غالف درش اورد‪ .‬درحالی که این شمشیر ‪۳۱‬ساله که مهروموم شده ‪" ...‬‬

‫قبل از اینکه بتونه حرفاش رو تموم کنه کلی شمشیر به طرف وی ووشیان نشونه رفت‪.‬‬
‫النوانگجی همه حمله ها رو مهار کرد و افرادی که کنارش بودن رو به عقب پرت کرد تا بتونه‬
‫راهی برای خودشون باز کنه ‪.‬‬

‫الن شیچن‪" :‬وانگجی! "‬

‫چند تا رهبر حزبی که با انرژی سرد بیچن بهشون حمله شده بود‪ ،‬عصبانی شده بودن‪" .‬‬
‫هانگوانگ جون‪ ،‬تو ‪" ...‬‬

‫وی ووشیان حتی یه کلمه هم نگفت‪ .‬دست راستش رو روی لبه پنجره گذاشت و به ارومی به‬
‫بیرون پرواز کرد‪ .‬همین که روی زمین فرود اومد شروع به فکر کردن کرد‪‘ .‬وقتی جینگوانگ‬
‫یائو اون ادمک کاغذی رو دید و فهمید سوبیان رو از توی غالف دراوردم‪ ،‬حتما فهمیده من کی‬
‫ام‪ ،‬واسه همین سریع کلی دروغ سر هم کرد که باعث شد چین سو جون خودشو بگیره‪ ،‬تازه‬
‫منم مجبور کرد به طرف قفسه برم و سوبیان رو بردارم و از غالف بیرون بکشم و هویتم رو‬
‫فاش کنم‪ .‬ترسناکه‪ ...‬ترسناکه‪ .‬اخه کی فکرش رو میکرد که اینقد راحت و سریع بتونه دروغ‬
‫بگه و واکنش نشون بده؟؟ ‘‬

‫یکدفعه‪ ،‬حضور کسی رو پشت سرش حس کرد‪ .‬الن وانگجی بود‪ ،‬که بدون حرفی‪ ،‬دنبالش راه‬
‫افتاده بود‪ .‬شهرت وی ووشیان همیشه داغون بود‪ ،‬برای همین اولین بارش نبود که توی همچین‬
‫موقعیتی قرار می گرفت‪ .‬زندگی جدیدش با زندگی قبلی اش خیلی فرق داشت‪ .‬راحت‬
‫میتونست با همچین موقعیت هایی روبرو بشه ولی باید اول فرار میکرد‪ ،‬ممکن بود بهش حمله‬
‫کنن‪ .‬ولی اگه سرنوشتش این بود که بمیره پس سرنوشتش رو قبول میکرد‪ .‬اگه می موند‬
‫اونوقت با ضربه هزارتا شمشیر می مرد‪ .‬درواقع ادم بیگناهی هم نبود ولی انگار همه باور کرده‬
‫بودن که با قصد انتقام برگشته‪ .‬از اونجایی که خیلی از حزب ها رو نابود کرده بود هیچکس به‬
‫حرفش گوش نمیداد مخصوصا تا وقتی که جینگوانگ یائو اونجا بود‪ .‬هرچند الن وانگجی با اون‬
‫فرق میکرد‪ ،‬حتی نیاز نبود از خودش دفاع کنه‪ ،‬بقیه از اون دفاع میکردن؛ مثل اینکه چطور‬
‫هانگوانگ جون فریبِ فرمانده ییلینگ رو خورده بود‪.‬‬

‫ویووشیان‪ " :‬هانگوانگ جون مجبور نیستی دنبالم بیای! "‬

‫الن وانگجی مستقیم به جلوش خیره شده بود‪ .‬هیچ جوابی نداد‪ .‬پشت سرشون گروهی از‬
‫تهذیبگر ها بودن که اماده کشتنشون بودن‪ .‬بین اون داد و فریاد ها وی ووشیان دوباره گفت‪" :‬‬
‫واقعا میخوای باهام بیای؟ خوب فکر کن‪ ،‬بعد از اینکه از این در پاتو بیرون گذاشتی شهرتت‬
‫داغون میشه ها!! "‬

‫همین حاال هم از پله های برج کپور پایین اومده بودن‪ .‬الن وانگجی مچ دستش رو گرفت‪ ،‬انگار‬
‫میخواست حرف بزنه‪ .‬اما ناغافل‪ ،‬نور سفیدی از جلوی چشمشون گذشت‪ .‬جین لینگ جلوشون‬
‫ایستاده بود‪.‬‬

‫وی ووشیان بعد از اینکه دید فقط جین لینگ بود‪ ،‬خیالش راحت شد‪ .‬همین که میخواستن ازش‬
‫بگذرن‪ ،‬جین لینگ شمشیرش رو از غالف بیرون کشید‪ .‬راهشون رو دوباره بست‪ .‬پرسید‪ " :‬تو‬
‫وی یینگی؟ "‬

‫حالت صورتش مشخص نبود‪ .‬هم عصبانیت‪ ،‬هم نفرت‪ ،‬هم شک و تردید و هم اشفتگی توی‬
‫صورتش موج می زد‪ .‬دوباره داد کشید‪ " :‬واقعا وی یینگ‪ ،‬وی ووشیانی؟ "‬
‫با دیدن حال و روزش‪ ،‬می شد فهمید که دردی که توی صداش بود حتی بیشتر از نفرتش بود‪،‬‬
‫وی ووشیان حس کرد که قلبش لرزید‪ .‬ولی فقط چند ثانیه دیگه مونده بود که جمعیت بهشون‬
‫برسن‪ .‬نمیتونست بیشتر از این بهش توجه کنه‪ .‬دندوناش رو بهم فشار داد و برای بار سوم‬
‫سعی کرد که از کنارش بگذره‪ .‬بی هوا‪ ،‬سرمایی از شکمش گذشت‪ .‬همین که پایین رو نگاه‬
‫کرد‪ ،‬جین لینگ تیغه سفید که حاال خونی شده بود رو از شکمش بیرون کشید‪.‬‬

‫انتظار نداشت که جین لینگ در واقع همچین کاری کنه‪.‬‬

‫چیزی که وی ووشیان داشت بهش فکر میکرد‪ ،‬این بود که میتونست شبیه هرکسی باشه‪ ،‬ولی‬
‫مثل اینکه به داییش رفته بود؛ حتی هر دو تاشون به یه جا ضربه زده بودن‪.‬‬

‫درست یادش نمی اومد که بعدش چه اتفاقی افتاد‪ ،‬انگار میخواست حمله کنه‪ .‬همه چی‬
‫دورشون انگار یخ زده بود! فقط یه سری سروصدا های نامفهوم بود و سرعتشون هم پایین‬
‫اومده بود‪ .‬نمیدونست چه قدر گذشته بود ولی وقتی با گیجی چشماش رو دوباره باز کرد‪ ،‬الن‬
‫وانگجی در حالیکه اون رو کول کرده بود‪ ،‬با بیچن پرواز میکرد‪ ،‬خون روی گونه های سفید مثل‬
‫برفش ریخته بود‪.‬‬

‫درواقع زخم شکمش اونقدر هم درد نمیکرد‪ ،‬ولی به هرحال یه سوراخ توی بدنش بود‪ .‬اولش‬
‫تونست مدتی باهاش کنار بیاد و جوری رفتار کنه انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده‪ ،‬اما مثل اینکه این‬
‫بدن تا حاال خیلی زخمی نشده بود و همونطور که از زخمش خون میومد‪ ،‬سرش سبک شده بود‬
‫و کاری هم از دستش بر نمی اومد‪.‬‬

‫ویووشیان صدا زد‪ ... " :‬الن ژان‪" .‬‬

‫نفس کشیدن الن وانگجی مثل همیشه اروم نبود‪ .‬انگار سخت نفس میکشید‪ .‬احتماال به خاطر‬
‫این بود که وقتی مبارزه میکرد و مسافت طوالنی رو می دوید‪ ،‬وی ووشیان هم روی کولش بود‪.‬‬
‫هرچند لحنی که باهاش بهش جواب داد هنوزم مثل همیشه بود‪ ،‬اروم و متعادل!‬

‫" ممم "‬

‫بعد از اون "ممم‪ ،"..‬اضافه کرد‪ " :‬من اینجام‪" .‬‬

‫با شنیدن حرفش حس غریبی توی قلب وی ووشیان پیچید که تا حاال حسش نکرده بود‪ .‬مثل‬
‫غم بود‪ .‬سینه اش کمی درد میکرد ولی همینطور گرم هم شده بود‪.‬‬

‫هنوز یادش می اومد که قبالً توی جیانگ لینگ‪ ،‬الن وانگجی اون همه راه رو اومده بود تا‬
‫کنارش باشه‪ ،‬ولی وی ووشیان اصالً قدردان مهربونیش نبود‪ .‬با همه اون جر و بحث هایی که با‬
‫هم داشتن‪ ،‬معموالً با بی میلی از هم جدا می شدن‪.‬‬

‫ولی انتظار نداشت که وقتی همه ازش میترسیدن و با دیدنش میلرزیدن الن وانگجی سرزنشش‬
‫کنه‪ .‬و وقتی که همه ازش دور شدن و طردش کردن‪ ،‬النوانگجی کنارش بایسته‪ .‬ویووشیان‬
‫بی مقدمه گفت‪ " :‬آه‪ ،‬االن یادم اومد‪" .‬‬

‫الن وانگجی‪" :‬چی رو یادت اومد؟"‬

‫ویووشیان‪" :‬حاال یادم اومد‪ ،‬النژان‪ .‬درست مثل این بود‪ .‬من ‪ ...‬واقعاً قبالً کولت کرده بودم‪".‬‬
‫توضیحات‪:‬‬

‫شمشیر نرم‪ :‬تیغه ی شمشیر نرم میتونه خم بشه و دور دست یا کمربند پیچیده بشه‪ .‬امروزه‬
‫بیشتر به ابزاری برای تصوف تبدیل شده‪ ،‬چون بیشتر توی رمان های ووشیا ازش استفاده میشه‬
‫و خیلی کم پیش میاد توی زندگی واقعی هم ازش استفاده کنن‪ .‬تقریباً شبیه اورومی هندیه(شمشیر‬
‫انعطاف پذیری که تیغه اش مث شالقه) ولی تیز تر و زینتی تر‪.‬‬

‫هن شنگ‪ :‬نام شمشیر جین گوانگ یائو به معنی‪ :‬بیزاری‪ ،‬پشیمانی از زندگی‬
@Novel_Boy_Loves @Boy_Loves
‫تهیه شده توسط تیم ترجمهی‬
‫کانال بوی الوز‪:‬‬

‫‪Translated by:‬‬
‫‪#PurpleAuguste‬‬

You might also like