You are on page 1of 11

Page 1

Binding the dragon for the empress (@WuYinGong)


‫‪Page 2‬‬

‫ترجمه ناول چینی اسیر کردن اژدها برای ملکه‬


‫‪Binding the dragon for the empress‬‬

‫‪Writer : Shuzai 舒仔‬‬


‫‪Mahsa , Asami : TL , Editor‬‬
‫‪Chapter : 164Chapter + 3Extra‬‬

‫اکری از تمی ترمجه وویی‬


‫چنل سکوت س یاه ‪T.me/WuYinGong :‬‬

‫هشـــــــدار‬
‫ترمجه و ویراست انول اکری از تمی وویی است‪ ،‬لطفا کپی و ابزنرش نکنید و‬
‫فایل رو فقط اب جوین شدن در چنل اکخ وویی درایفت کنید‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 3‬‬

‫چپتر ‪«« - ۱۵‬ازت محافظت میکنم‪».‬‬

‫«‪...‬آیو!!!»‬

‫یان یوآن ناگهان و با خشونت روی تخت نشست‪ .‬ملحفهی زرد روشن از‬
‫روی بدنش به سمت پایین کمرش لغزید‪ ،‬چشمهای گردش با مردگی به‬
‫روبهرو خیره بودن و دم و بازدمش با خشونت همراه بود‪.‬‬

‫شوان لونگ متحیر شده‪ ،‬آروم ایستاد و درد رو از بدن اون گرفت و با‬
‫نگرانی ظریفی در چشمهای فیرزهای یخیاش به یان یوآن نگاه کرد‪.‬‬

‫«کابوس دیدی؟»‬

‫به نظر می رسید یان یوآن از خواب بیدار شده‪ ،‬سرش رو به آرومی‬
‫چرخوند تا به شوان لونگ نگاهی بندازه‪ ،‬چشمهای اغواگر به رنگ‬
‫شکوفهی هلوش حاال کمی خون آلود و عجیب به نظر میاومد‪.‬‬

‫شوان لونگ قبال ً هیچوقت یان یوآن رو اینطوری ندیده بود و برای چند‬
‫لحظه نمی دونست باید چیکار کنه‪ ،‬اما با وجود احساس غمی که از‬
‫داخل داشت‪ ،‬صورتش احساساتی رو بروز نمیداد‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 4‬‬

‫«تو‪»...‬‬

‫قبل این که کلمات کامل ادا بشن‪ ،‬یان یوآن سرش رو برگردوند‪ ،‬پردهها‬
‫رو باال برد و از تخت خارج شد تا آماده بشه؛ طوری بیتفاوتی که مردم‬
‫رو تا مایلها پس میزد‪.‬‬

‫یان یوآن ردای تمیز رو از روی صفحهی میکا برداشت و بعد از جدا‬
‫کردن طرح اژدهای سبز روش‪ ،‬به شوان لونگ که هنوز روی تخت بود‬
‫پشت کرد و مشغول پوشیدن شد‪ ،‬بدون هیچ قصدی برای صحبت‬
‫کردن با اون‪ .‬این وقت از صبح هنوز زمان بیدار شدن نبود‪ ،‬بیرون بارون‬
‫میبارید و هال طوری ساکت بود که انگار کسی اونجا نیست‪.‬‬

‫شوان لونگ واقعا ً توی برخورد با این شرایط بدترین بود‪ .‬اگه یان یوآن‬
‫ازش عصبانی بود اون حتی نمیدونست چطور باید از دلش دربیاره‪،‬‬
‫فقط میتونست بهش بگه که عصبانی نباشه‪ .‬اون حتی نمیتونست‬
‫بفهمه اآلن دقیقا ً مشکل یان یوآن چیه‪ .‬مشخصه که دیشب حالش‬
‫خوب بود‪ ،‬چه چیزی یهویی مودش رو خراب کرده بود؟‬

‫«آ‪-‬یوآن‪»...‬‬

‫شوان لونگ حدس زد شاید حالش خوب نیست و برای همینه که‬
‫غیرقابل توضیح رفتار میکنه ولی یان یوآن حتی بهش فرصت نداد که‬
‫بپرسه‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 5‬‬

‫«من و اینطوری صدا نکن!»‬

‫دستش که مشغول بستن کمربندش بود متوقف شد‪ ،‬و لحنش اونقدرا‬
‫هم سنگین نبود‪ ،‬اما برای بستن دهن شوان لونگ کافی به نظر‬
‫میرسید‪.‬‬

‫«و باهام حرف نزن‪».‬‬

‫به جز پدر و مادرش‪ ،‬فقط نینگ ژیو میتونست توی این جهان اینطوری‬
‫صداش کنه‪ .‬وقتی اون روز میخواست با شوان لونگ الس بزنه بهش‬
‫گفته بود آ‪-‬یوآن صداش کنه ولی حاال پشیمون بود‪ .‬اون رویا درست‬
‫مثل یه زنگ بیداری بود‪.‬‬

‫وقتی شوان لونگ دید که اون ناراحته‪ ،‬ساکت شد و از پشت به کمر‬


‫بلندش خیره شد؛ افکارش در هم و گیج شدن‪.‬‬

‫یان یوآن با شوان لونگ مثل هوا برخورد کرد و تا وقتی اتاق رو ترک‬
‫می کرد‪ ،‬حتی یک کلمه هم باهاش حرف نزد‪ .‬کسی در زد‪ .‬وقت این بود‬
‫که چن یان بیاد و برای دادگاه صداش کنه‪.‬‬

‫در ناگهان از داخل باز شد‪ .‬چن یان نگاهی کرد و امپراتور با موهای بلند‬
‫و بسته نشده و چهرهای متشنج رو دید‪ .‬شوکه شده گفت‪«:‬عالیجناب‪،‬‬
‫شما اینجا‪ ...‬چیکار میکنید؟»‬

‫«دارم میرم به لوان فنگ‪».‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 6‬‬

‫یان یوآن گفت و با سرعت زیادی رفت‪ .‬چن یان به بارون زیر بام نگاه کرد‬
‫و ترسید‪ ،‬بالفاصله با چتر به دنبالش رفت‪.‬‬

‫«ای وای‪ ،‬سرورم‪ ،‬مراقب بدنتون باشید‪»...‬‬

‫هرچقدر بیشتر بارون میبارید‪ ،‬ناآرومتر میشد‪ .‬انگار آسمون چکه و‬


‫طوفان بیداد میکرد‪ .‬زمانی که یان یوآن به سالن لوانفنگ رسید نصف‬
‫بدنش خیس شده بود و پارچهی لطیف ردا‪ ،‬خیس و سرد‪ ،‬به بدنش‬
‫چسبیده بود‪.‬‬

‫با دیدن مردی که با صورتی به زیبایی یشم روی تخت بود‪ ،‬چشمهای‬
‫یان یوآن خیس شدن و بدون هیچ حس آراستگی‪ ،‬روبهروی تخت زانو‬
‫زد‪ .‬دست زیبای مرد رو گرفت و به صورتش فشرد‪ .‬با وسواس زمزمه‬
‫کرد‪« :‬آیو‪ ،‬آیو‪»...‬‬

‫فقط همین لحظه بود که احساس زنده بودن کرد‪ .‬رویاش خیلی دردناک‬
‫بود‪ ،‬طوری که انگار قلبش رو از سینهاش درآورده بودن‪ .‬یان یوآن قبال ً‬
‫هم بارها این رویا رو دیده بود‪ .‬هرگز نتونسته بود خیلی واضح صورت‬
‫مرد رو ببینه اما ناامیدی قدیمی انگار به استخوانهاش چسبیده بود و‬
‫اونها رو میجوید و کاری میکرد که آرزو کنه کاش زودتر با مردی که‬
‫توی خوابهاشه بمیره‪ .‬اون مرد کسی بود خیلی خیلی برای اون مهم‬
‫بود‪ ،‬خیلی بیشتر از زندگی خودش؛ یان یوآن از این مطمئن بود‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 7‬‬

‫اون از وقتی خیلی جوانتر بود این رویا رو میدید‪ .‬از زمانی که چهارده‬
‫ساله بود‪ ،‬رویای مردی رو تقریبا ً هر شب میدید و به قدری غم انگیز‬
‫بود که با صورتی غرق اشک و بالش خیس از خواب بیدار میشد‪.‬‬

‫اون مرد خیلی بیرحم بود‪ ،‬باعث میشد تا این حد رنج بکشه اما حتی‬
‫اجازه نمیداد ببینه چه شکلیه‪ .‬با خودش فکر کرد اون مرد حتما ً‬
‫معشوقش توی زندگی قبلیه وگرنه چه دلیلی داره اینقدر سرسختانه و‬
‫عجیب توی رویاهاش باشه؟ احتماال ً ازش میخواست که بره و دنبالش‬
‫بگرده اما یان یوآن اون زمان ولیعهد بود و بیشتر از چند بار‪ ،‬از کاخ‬
‫بیرون نرفته بود‪ ،‬پس نمیدونست چجوری باید پیداش کنه‪ .‬در عوض‬
‫تنها کاری که میتونست بکنه صبر بود‪ ،‬اینکه صبر کنه تا اون مرد بیاد و‬
‫پیداش کنه‪ .‬اگه سرنوشت اینطور میخواست‪ ،‬اونها دوباره همدیگه رو‬
‫مالقات میکردن‪ ،‬نه؟‬

‫یان یوآن تا مدتی طوالنی صبر کرد‪ ،‬صبر کرد و صبر کرد اما اون فرد‬
‫هرگز نیومد‪ .‬تولد شونزده سالگیاش‪ ،‬پدرش بهش گفت باید دختر یکی‬
‫از اشراف رو برای اینکه نامزد ولیعهد باشه انتخاب کنه‪ ،‬اما اون بدون‬
‫فکر کردن بهش‪ ،‬رد کرد‪ .‬اون میدونست مردی هست که همیشه عمیقا ً‬
‫عاشقش بوده حتی با اینکه نمیدونست اون مرد چه ظاهری داره‪ ،‬ولی‬
‫اون شک نداشت که اون مرد میاد‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 8‬‬

‫توی یه تابستون‪ ،‬یان یوآن نینگ ژیو رو دید و چهرهی خونین توی‬
‫خوابهاش کمی واضحتر شد‪...‬‬

‫اون روز همراه پدرش برای مالقات نخست وزیر که بیمار بود از قصر‬
‫خارج شده بود‪ .‬پدرش برای دیدن نخست وزیر داخل اتاق مرد رفت اما‬
‫یان یوآن بی رون منتظر موند‪ .‬وقتی کالفه شد نتونست جلوی خودش رو‬
‫بگیره و نره تا اطراف باغ رو بگرده‪.‬‬

‫اون زمان نینگ ژیو هفده ساله بود‪ ،‬یک سال از یان یوآن بزرگتر‪.‬‬
‫ظاهرش شبیه یه نسیم بود اما واقعا ً خیلی بامالحظه و مهربون بود‪.‬‬
‫مادرش یه خدمتکار ‪ 1‬بینام بوده و وقتی بچه بود مرده‪ ،‬پس با این که‬
‫نینگ ژیو پسر نخست وزیر بود‪ ،‬باز هم هرکسی میتونست روش پا‬
‫بذاره و نخست وزیر هم خیلی بابت پسر ضعیفش حساسیت به خرج‬
‫نمیداد‪.‬‬

‫وقتی یان یوآن برای بار اول نینگ ژیو رو دید‪ ،‬اون توسط برادر‬
‫کوچکترش مجبور شده بود تا از درخت باال بره و بادبادکش رو پایین بیاره‬
‫و اون درخت واقعا ً بلند بود‪ .‬نینگ ژیو یه ردای سفید پوشیده بود و‬
‫بازوهای الغرش تالش میکردن تا از درخت باال برن‪ .‬آستینهای بهم‬

‫آسامی‪« :‬انگار مادر نینگ ژیو مسئول شستن پاها یا بدن بوده‪».‬‬ ‫‪1‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 9‬‬

‫ریختهاش از بازوش باال میرفتن و زیر بغلش جمع میشدن‪ ،‬و وقتی‬
‫کم مونده بود بادبادک رو لمس کنه‪ ،‬قدم روی هوا گذاشت و پایین افتاد‪.‬‬

‫سرش به سنگی روی زمین خورد و خونریزی کرد اما با این حال‪ ،‬نینگ‬
‫ژیو که میلرزید سعی کرد بایسته‪ .‬وقتی نینگ هونگ‪ ،‬پسر نخست وزیر‬
‫این رو دید‪ ،‬متوجه شد دردسر درست کرده و فرار کرد‪.‬‬

‫زمانی که نینگ ژیو به طرفش برگشت‪ ،‬قلب یان یوآن ناخودآگاه متوقف‬
‫شد‪ .‬به صورت خون آلود نینگ ژیو نگاه کرد و به یاد صورت خون آلود‬
‫مرد داخل خوابهاش افتاد‪ ،‬قلبش طوری درد گرفت که حتی‬
‫نمیتونست درست نفس بکشه‪ .‬نمیدونست چرا تا این حد احساس‬
‫اضطراب و ضعف میکنه؛ به خاطر مرد داخل رویاهاش‪ ،‬یا مرد‬
‫روبهروش‪ ،‬نمیدونست بگه‪.‬‬

‫لبهای نینگ ژیو رنگ پریده بودن و هیچکس اطرافش نبود پس تلوتلو‬
‫زنان خواست از باغ خارج بشه که یان یوآن از سایهای که درش پنهان‬
‫شده بود بیرون اومد و زیر نور‪ ،‬روبهروش ایستاد‪.‬‬

‫«تو‪ ...‬صدمه دیدی؟»‬

‫یان یوآن لباس مردم عادی رو پوشیده بود و نینگ ژیو هم قبال ً هرگز‬
‫ولیعهد و امپراتور رو ندیده بود پس فقط فکر کرد شاید اون یکی از‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 10‬‬

‫پسرهای خانوادههای اشراف هم سطح باشه‪ .‬بعد از این که به خودش‬


‫اومد لبخندی زد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫«درد نمیکنه‪».‬‬

‫لبخندش بیچاره و درمونده به نظر میرسید‪.‬‬

‫در رویاهاش‪ ،‬یان یوآن نمیتونست صورت مرد رو ببینه یا صداش رو‬
‫بشنوه اما بر اساس حالت لبهای اون شخص‪ ،‬به طور مبهم‬
‫میتونست حدس بزنه که اون فرد داره میگه‪« :‬درد ندارم‪».‬‬

‫اما این کامال ً مشخص بود که خیلی درد داره با این حال داره با گفتن‬
‫اینکه درد نداره‪ ،‬اون رو آروم میکنه‪.‬‬

‫«چطور میتونه درد نداشته باشه؟»‬

‫یان یوآن با گلویی گرفته و صدایی که خیلی آرومتر بود پرسید‪.‬‬

‫«وقتی بهش عادت کنی دیگه دردت نمیگیره‪».‬‬

‫نینگ ژیو هنوز لبخند میزد‪ .‬چشمهاش زیبا بودن‪ ،‬به اندازهی شفافیت‬
‫و گرمای وجودش‪ .‬یان یوآن احساس کرد مرد درون رویاهاش هم حتما ً‬
‫باید همچین چشم های مهربونی داشته باشه پس حرف قلبش رو دنبال‬
‫کرد و به آرومی گفت‪« :‬باهام بیا‪ ،‬من نمیذارم در آینده کسی دوباره‬
‫بهت صدمه بزنه‪ .‬من ازت مراقبت میکنم‪».‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


Page 11

Binding the dragon for the empress (@WuYinGong)

You might also like