Professional Documents
Culture Documents
I Be Come Dead
Couple : Chanbaek , Kaisoo , Krisho
Genre : Action , Smut , Angst
Author : Tivana
Channel : @Fancy_fiction
@Fancy_fiction Page 1
][BY TIVANA I Be Come Dead
با کشیده شدن یقه ی یونیفرمش و کنده شدن دکمه های پیرهنش
نگاه بغض دارش و به بچه هایی که دورش کرده بودن دوخت ،
برای گریه نکردن و بیش از حد بزدل دیده نشدن خیلی تمرین کرده
بود اجازه نمی داد به همین سادگی تمام تالشاش به خاکستر تبدیل
بشه .
خودش وروی زمین جلو کشید و کتابای لگد مال شدش و داخل
کیفش برگردوند دلش نمی خواست به این مدرسه برگرده حالش از
@Fancy_fiction Page 3
][BY TIVANA I Be Come Dead
تازه به طبقه 3رسیده بود و این یعنی 42تا پله دیگه پیش رو
داشت ،پا گذاشتن روی هر یکی از پله ها سخت بود معمار
ساختمون اصال به ضریب پله ها توجه نکرده بود و طی کردن اون
مسیر یعنی سوزوندن کلی انرژی ،البته اگه پیچ خوردن پا و
افتادن از پله ها رو فاکتور می گرفتیم .
با رسیدن به طبقه پنجم نفس عمیقی کشید ،نگاه کنجکاوش به سمت
در نیمه باز خونه و صدای داد و فریادی که به صورت زمزمه به
گوش میرسید داد با احتیاط چند قدم باقی مونده تا در و طی کرد و
از بین در نیمه با به داخل خونه سرک کشید ،چند نفر در حال
کتک زدن پدرش بودن و یکی تفنگ روی سر مادرش گذاشته بود
،با لرز یک قدم به عقب برداشت ،تو خونشون چه خبر بود ؟
با کشیده شدن یقه لباسش ،مرد هیکلی بی تعلل پسر جوون به
داخل خونه هولش داد ،مادرش باچهره خیس از اشک اسم پسرش
و صدا زد
@Fancy_fiction Page 5
][BY TIVANA I Be Come Dead
مرد یک دور دور بدن لرزونش چرخید و پشت سرش ایستاد ،
دستای قویش و روی شونه ها پسر ترسیده گذاشت .
_ من آدم بدی نیستم چانیول فقط چیزی و می خوام که پدرت دزدیه
مردمک های لرزون چان روی جسم بی حال مادرش قفل شد .
حالش بد بود ،به قرصاش نیاز داشت چهره ی کبود و نفس های
مقطعیش گواه از درد طاقت فرسای سینش میداد .
صدای کلفت و خشدار مرد مثل ناقوس مرگ داخل گوش های
چانیول پیچید
_ خوب وقتتون تموم شد ...
سکوت آزاردهنده ی پدرش چانیول و به التماس وا می داشت .
_ خواهش می کنم پدر من چیزی نمی دونه ،خواهش می کنم
دست از سرمون بردارید
قلبش دیگه توان پمپاژ نداشت و ریه هاش به سوزش افتاده بود با
درد چنگی به پیرهنش زد .
فشار اسلحه ای که حاال روی شقیقش قرار گرفت پلکای خیس و
قرمز و روی هم گذاشت و بعد سیاهی ....
.
.
.
.
.
.
.
من اینجام تا بشنوم زجه های از روی درد و تمناهای آمیخته به
خون و
@Fancy_fiction Page 11
][BY TIVANA I Be Come Dead
هم نمی تونم بشناسم ،خوب میدونی حرفام چه معنی داره پس
کشش .....نمی دم مراقب باش
" قراره خیلی درد داشته باشه پارک من برای شرو بهت
مرحم دادم "
*****
با سر به افرادی که داخل محوطه جمع شده بودن اشاره کرد .
_ اول اینا رو از این وسط جمع کن ،بارا رو میسپرم به
خودتون مشکلی پیش اومد باهم در تماسیم .
_ خوب .
وقتی دید همه با دقت به سمتش برگشتن ادامه داد .
_ اول الزمه چندتا نکته رو گوشزد کنم بعد میریم سر وقت
کارایی که باید انجام بدید ،همه می دونن وارد چه کاری شدن
درسته ؟
همه " بله ای " زیر لب گفتن و منتظر ادامه ی صحبتای مرد
روبه روشون موندن .
_ اینجا تلفن هایی در اختیارتون قرار میگیره که صرفا از
اونا استفاده کنید پس تلفناتون و تحویل میدید ،اجازه خروج
ندارید مگر به دستور در غیر اینصورت برگشتی در کار
نخواهد بود ،تایم بیداری و مسئولتون در اختیارتون میزاره
پس ول چرخیدن تو ساعات تاریکی ممنوعه .
از بین جمعیت پسر ریز نقشی قدم جلو گذاشت ،کای حاضر
بود قسم بخوره داره از ترس میلرزه ولی همچنان با اخم تو
چشمای کای خیره شده بود تا خودش و قوی نشون بده .
*****
*****
.
.
.
_ آخرین باره میگم در کامیونا رو باز کن .
صدا داخل گلوی کای با دیدن چان که با قدمای محکم به
سمتشون میومد خاموش شد
_ اینجا چه خبره افسر وو؟
*****
@Fancy_fiction Page 22
][BY TIVANA I Be Come Dead
*****
*****
پسر که تازه درک کرده بود دور و برش چه خبره اخمی کرد
_ اوال بچه نه و کیونگسو ،دوما خوب تشنم شده بود ،آبم نمی
تونم بخورم ؟!
_ وقتی خاموشی میدن یعنی اگه توی اتاق بمب جاسازی کردنم
حق نداری بیای بیرون ولگردی ،در ضمن بار آخر بود زبون
درازی کردی دفعه بعد میبرمش میزارم کف دستت .
کیونگ ابتدا با اخم و بعد با ترس به چشمای وحشی که از باال
بهش خیره بود نگاه کرد
فرد روبه روش و نمی شناخت ولی مطمئنا این تشکیالت روی
اجساد زیادی بنا شده بود و چه خونایی و به خودش دیده بود .
لب پایینش و بین دندوناش فشرد ،زبون درازیاش باالخره یه جایی
کار دستش داد
وقتی به خودش اومد که اون مرد دیگه رفته بود
لعنت بهش حتی یادش نمیومد برای چی از خواب بیدار شده ،ترس
از فردا و اون چشمایی که مرگ و درد و در اعماقش میشد حس
کرد مسخش کرده بود .
پاهای لختش و روی سنگ فرش داخل راه رو کشیده میشد و سرما
رو تا مغز استخونش پیش میبرد .
به قدماش سرعت بخشید تا قبل از پریدن خوابش خودش و به اتاق
برسونه .
*****
سری تکون داد تا مستی کمی که بهش قالب شده بود و پس بزنه ،
خم شد و کارتون و از بین دستای پسر بیرون کشید .
_ من براتون میارمش
پسر روبه روش شدیدا آشنا بود ،چشماش و ریز کرد و دقیق تر
خیره شد ،مطمئن بود یه جا دیدتش ولی کجا ؟
سوهو اما با تعجب به اتفاق پیش اومده فکر میکرد .
کریس وو بدون هیچ تالشی خودش به سمتش اومده بود و کار و
براش آسون کرده بود ؟
کریس که تا اون لحظه با کارتون توی دستش پسربه نظر آشنا رو
دنبال می کرد ،به سرعت کارتون توی دستش و روی میز گذاشت
_ اوه ،ممنون بابت دعوتت ولی خیلی خستم باشه برای یه فرصت
مناسب .
سوهو با لبخند به سمتش رفت .
_ حتما ،راستی اسمت و نپرسیدم .
کریس دست بزرگ و مردونش و جلو برد .
_ وویی فان ،تو می تونی کریس صدام کنی .
*****
چانیول با نیشخند برگه ی توی دستش و روی میز پرت کرد .
2دور برگه رو خوند و آخر با فکر این که چشماش نمیبینه به
سمت پسر بزرگ تر چرخید
_ داری باهام شوخی می کنی دیگه ؟! چطور ممکنه پدر من ؟
چان از روی کاناپه بلند شد و با قدم های آهسته اما محکم به سمت
میز حرکت کرد .
صدای عمیق و هاسکی مانند پسربزرگتر توی گوشش پیچید
_ بیون نظرت چیه روی همین میز بخوابونمت و دیکم و توی کون
خوشکلت فرو کنم تا خودش راجع به دیکم نظر بده ؟
بک اخم کیوتی کرد و جلوتر از چان راه افتاد ،درگیر شدن با
چانیول مساوی بود با درگیر شدن با قلبش و این آخرین چیزی بود
که توی زندگیش می خواست .
*****
" پوفی " کشید و به تبعیت از مینهو به سمت محل مبارزه برگشت
،اونجا بود حتی ترسناک تر از دیشب با اخم عمیقی که به
پیشونیش خط انداخته بود به مبارزه ها نگاه می کرد .
_ هی ،اون مرد کیه ؟
مینهو کمی خودش و جلو کشید و رد نگاه کیونگسو رو دنبال کرد .
_ کای ؟
کیونگ به شخصی که کای معرفی شده بود خیره شد
" این دیگه چه اسمیه "
با پرت شدن چیزی به سمتش به سرعت واکنش نشون داد و قبل از
افتادنش به روی زمین سویچی که به سمتش هدف گرفته شده بود و
قاپید .
_ کجان ؟
مرد قوی هیکلی جلوتر از بقیه به حرف اومد .
_ از این طرف قربان .
وقتی وحشت و داخل مردمک های لرزون مرد دید سری تکون داد
و عقب گرد کرد تا هر چه سریع تر از شر هوای مسموم داخل
انبار خالص شه .
.
.
.
به صندلی تکیه داد و با بی خیالی به چهره ی مضطرب بچه
کنارش خیره شد ،عجیب بود پسری که طی این چند روز باهاش
آشنا شده بود اصال آروم و ساکت به نظر نمیرسید .
کلمه آخر و برای کفری کردنش به کار برد ولی بر خالف انتظار
پسرساکت موند .
دستی به شونه کیونگی که پشت فرمون بود گذاشت .
بدن کیونگسو با ترس کمی به سمت باال جهید .
_ چیزی نیست قربان ،عذر می خوام اگه نگرانتون کردم .
پشیمون بود ،وحشت کرده بود اونم خیلی زیاد ،جای اون اینجا
نبود بین یه مشت خالفکار و قاتل ،ولی حاال کجا بود ؟
باید به همون حقوق بخور و نمیر کاباره قناعت می کرد و کتکای
گاه و بی گاه و به تن می خرید ولی قدم به این راه نمی ذاشت ...
راهی که انتهایی جز تباهی و سیاهی مرگ در انتظارش نبود .
*****
سوپی که سفارش داده بود و داخل کاسه خالی کرد و به سمت واحد
روبه روش حرکت کرد هرطور شده باید کمی اطالعات بدست
میاورد .
زنگ واحد روبه روش و فشرد و چند ثانیه بعد چهره خسته ی
کریس روبه روش قرار گرفت .
با ناپدید شدن کریس توی اتاق به سرعت کاسه ی سوپ و روی
میز گذاشت و به سمت پرونده ی زردی که از بدو ورود چشمش و
گرفته بود شیرجه زد .
به سرعت پرونده رو باز کرد و به کاغذهای توی دستش نگاهی
انداخت ،با پیدا کردن عکس خودش البه الی برگه ها شوکه به
عکس خیره شد .
با شنیدن صدای پای کریس به سرعت کاغذ و مچاله کرد و توی
جیبش چپوند و پرونده رو سرجاش گذاشت .
با لبخند قاشق دیگه ای توی دهنش گذاشت ،بی ادبی بود اگه بهش
می گفت سوپش و از جایی گرفته که کریس مشتری پروپا قرصشه
ولی اگه پسر کیوت کنارش دوست داشت بهش ثابت کنه که آشپز
خوبیه کریسم حرفی نداشت .
_ پس باید دفعه دیگه حتما باید بیام خونت تا بازم برام سوپ بپزی
با حرف کریس آب دهنش توی گلوش جهید و تا مرز خفه شدن
پیش رفت .
کریس کمرش و مالش داد ولی نه تنها این حرکتش سوهو رو آروم
نکرد بلکه سرفه هاش و بیشتر کرد .
کریس لیوان آبی دستش داد .
_ این و بخور حالت و بهتر می کنه .
خودش و توی واحدش پرت کرد و موهاش و توی مشتش فشرد .
*****
وارد رستوران شد و مستقیم به بخش وی آی پی رفت .
صندلی و عقب کشید و مقابل مرد میانسال قرار گرفت .
_ لی سوک شی ،مشکلی پیش اومده ؟
.
.
یه ربعی از رسیدنش به مکان قرار می گذشت ولی خبری از
یوری نبود ،حس بدی که داشت با صدای جیغ زنی از کوچه ی
کناری تشدید شد .
توی کوچه سرک کشید یه عده جمع شده بودن و سرو صدای
شدیدی راه انداخته بودن .
می تونست حدس بزنه چه اتفاقی افتاده ،دقیقا حاال که یوری با
اطالعات مهمی میومد سراغش صداش و خفه کرده بودن و طنابی
که دور دست چان پیچیده بود و پاره کرده بودن تا زودتر توی
باطالق فرو بره .
*****
با برخورد به چیزی سرش و باال برد تا چشم غره ای بهش بره ،
مرد درشت هیکل و ترسناکی با حالت تهاجمی روبه روش ایستاده
بود
آب دهانش و قورت داد و سرش و پایین آورد و زیر لب
عذرخواهی کرد .
قدم اولش به دوم نرسیده بود که مشت محکمی به فکش خورد و
پخش زمین شد .
درد شدیدی که توی فکش حس می کرد هنوز هضم نکرده بود که
لگد محکمی به شکمش خورد
هجوم اعضای داخل بدنش و به سمت دهنش و حس کرد با فکر
این که اگه یکم فقط یکم محکم تر لگد می خورد االن معدش و
روی زمین کنار سرش باال میاورد چهرش توی هم جمع شد .
در تیوب پماد و باز کرد و کمیش و روی شکم کیونگ خالی کرد
_ یکم این و روی شکمت ماساژ بدم دردت بهتر میشه .
با احتیاط شرو به پخش کردن پماد روی شکم نرم و سفید کیونگ
شد .
دختر کمی تامل کرد و بعد سرش و به عالمت مواقفت باال پایین
کرد .
_ جونگهانا می دونی که باید خوب درس بخونی مگه نه ؟
دختر به چشمای خسته ی برادرش خیره شد
_ اوپا من امسال کنکور دارم و بهت قول میدم که پزشکی توی
بهترین دانشگاه کره قبول شم ،قول میدم که کلی پول دربیارم تا تو
مجبور نشی 3شیفت کار کنی و از گرسنگی معده درد بگیری .
_ اوپا ...اوپا نکن ،می دونی که روی شکمم حساسم ،اوپا .
جونگین با ذوق به قهقه های از ته دل خواهرش گوش می داد .
*****
به نشونه تحسین دستی روی موهای شاخ شدش کشید و به سمت
یخچال رفت تا شکمشو که به لطف هجوم آدرنالین و جنب و جوش
به صدا دراومده بود و پر کنه
*****
کاغذ خونی بین عکسا توجهش و جلب کرد ،دست خط یوری نبود
پسر ژاپنی به زبان کره وارد نبود و در صورت لزوم به التین می
نوشت ولی افراد زیادی از این موضو خبر نداشتن و شخصی که
این برگه رو نوشته هم از این موضو مستثنی نبود .
به سمت پله های منتهی به اتاق های باررفت و زیر لب زمین و
زمان تهدید میکرد .
_ کافیه دستت بهش بخوره خودم خونت و میریزم حرومزاده .
نگاهش به انتهای راهرو جایی که مرد مست سعی داشت بک و به
زور وارد اتاق کنه ثابت موند .
مشت ُ
شلش باال نیومده بود که با ضربه ی دیگه ای از سمت چان
پخش زمین شد و توی دنیای مستی خودش غرق شد .
تن لرزون بکهیون و به دنبال خودش به خارج بار کشید .
بکهیون به کاپوت سرد ماشین تکیه داد و نگاه اشک آلودش و به
آسفالت کف خیابون دوخت .
پسر بزرگ تر روبه روش ایستاد و کف دستشو به کاپوت ماشین
تکیه داد و روی صورت بک خم شد .
بهش برخورده بود ،از طرفی خوشش میومد که چان چنین دیدی
نسبت بهش داره و از طرفی حس می کرد بهش توهین شده .
_ یاااا ،تو به چه جرعتی ...
بک تازه از ماشین خارج شده بود که بادیگارد آجوشی خودش و به
ماشین رسوند و بعد از ادای احترام بلند باالیی کنار پنجره راننده
ایستاد
_آجوشی دستور دادن بیاید باال کارتون دارن .
نگاهش توی سالن چرخید همه چیز سرجاش بود مثل 10سال پیش
روز اولی که توی یکی از اتاقای این عمارت چشم باز کرد و به
یاد داشت .
این عمارت شاهد همه چیز بود ،گریه ها و ضجه هاش ،مرگ
چانیول و به دنیا اومدن مرد بی احساسی که حاال جلوش ایستاده
بود .
حس می کرد داخل رگاش آتیش بازی راه انداختن قیومیت ؟ مگه
بچه ی 5ساله بود که نیاز به قیم داشته باشه ؟
_ چی ؟ آپا متوجهید چی میگید ،قیم ؟ من
25سالمه و نیازی ندارم کسی باالی سرم بایسته و بهم بگه چیکار
کنم و چیکار نکنم
_ بکهیون حرفم تموم نشده .
تشر رئیس بیون روی پسر لجبازش چندان کارساز نبود و بک با
حرص به سمت اتاقش رفت .
*****
به اطرافش نگاه کرد ،مطمئنا ً اینجا خونه ی خودش نبود و کریسی
که توی چارچوب در قرارداشت مهرتایید به افکارش بود .
سوهو به خاطر حرف کریس موذب تو جاش کمی تکون خورد .
_ اومممم ،چیز دیگه ای نگفتم ؟
_ چرا اتفاقا ،وقتی داشتم کمکت می کردم تا لباسات و دربیارم
جیغ زدی و گفتی یه پلیس مافیایی می خواد بهت تجاوز کنه
من قبال راجعبه شغلم حرفی زده بودم !؟
سوهو با شرم لباش و بهم فشرد ولی اگه این راهی برای نزدیکی
بیشتر به کریس بود با کمال میل می پذیرفت .
بهتر از این نمیشد اگه قصد می کرد اینجا بمونه مانع بزرگی سر
راهش میشد و سوهو دیگه نمی تونست هر وقتی که چان به
اطالعاتی نیاز داره وارد خونه کریس وو بشه .
" امشب باند آجوشی محموله داره ،اونا دارن راجعبه آجوشی
حرف میزنن ....چانیول "
اسم دوستش تو ذهنش پر رنگ تر از همیشه می درخشید باید
سریعا این اطالعات و به چان میرسوند وگرنه امشب گیر میفتادن
*****
گوشی و کنار گوشش قرار داد و به کامیون های بارزده ی آماده ی
حرکت دستور حرکت داد .
_ چیشده سوهو ؟
_ ........
چان با دستش اشاره کرد تا نگهبان جلوی حرکت کامیون هایی که
در حال خروج از مقر و بگیره .
_ از کجا فهمیدی ؟
_ .........
_ چی ؟ بکهیون ؟
_ .........
*****
کای به سمت کشتی رفت ،دستور داشت از دور مراقب باشه و بی
گدار به آب نزنه .
مردای مشکوکی که لحظه آخر داخل کشتی شدن ،اضطرابش و
باال بردن .
جلوی پای کای زانو زد ،چهره ی عرق کرده و جمع شدش به
راحتی عمق دردش و به نمایش می ذاشت ،دریاچه ی خونی که
زیر بدنش راه افتاده بود ،وحشت و داخل بند بند وجود پسر جوون
تزریق می کرد .
از اون روز به بعد اون بچه مثل کنه بهش چسبیده بود و یه لحظه
هم رهاش نکرد .
*****
_ بک کجا میری ؟
_ کریس من کلی کار دارم حوصله چرت و پرتای دوس دخترتم
ندارم .
_ دوست دختر سابق ،وایسا ببینم چیشد یهو یادت افتاد کار داری
؟
بک بازوش و از بین انگشتای استخونی و محکم کریس بیرون
کشید .
_ نمی تونم هیچ کاری نکنم و اینجا بشینم جوری که انگار اتفاقی
نیفتاده ،من مدیرعامل اون شرکتم پس توی اون جلسه شرکت می
کنم ،حاال هر اتفاقی می خواد بیفته .
در سالن و باز کرد ،چیزی که میدید سرجاش میخکوبش کرده بود
.
سالن عمارت پرشده بود از دختر و پسرای نیمه برهنه ای که
مشغول الس زدنی با مهمونا بودن .
بوسه ها و لمس های شهوت انگیز ،بوی ادکلن های مارک آمیخته
با تنباکوی پیپ و سیگار و بوی ضعیف و تیزی که حس ششم بک
می گفت مواده ،داشت حالش و بهم میزد .
اونجا هیچ شباهتی به خونه نداشت بیشتر سکس پارتی آجوشی ها
بود .
مرد میانسال خوش پوشی نشسته بود و پارک چانیول لعنتی اونم
اونجا بود ،دلیل این همه نزدیکی به پدرش و متوجه نمی شد ،
بکهیون پسر آقای بیون بود و اونقدری که چانیول همیشه همراه و
امین پدرش بود بک نبود ،از پدرش متنفر بود ،حتی سعی نمی
کرد برای حفظ ظاهرم که شده یکم بهش توجه کنه .
به بار کوچیکی که کنارش قرار داشت نگاه کوتاهی انداخت ،از
مشروب سر در نمیاورد ولی اون بطری آبی رنگ کنار بقیه
مشروبا بد چشمش و گرفته بود ،بی توجه به اطراف بطری و
برداشت و جرعه ای باال داد ،سوزش شدیدی توی گلوش حس
کرد ولی گرمایی که داخل بندبند وجودش پیچید و دوس داشت و
ترقیبش کرد تا یه جرعه دیگه باال بره .
بک از اینجور افراد خیلی دیده بود ،هر وقت میرفت بار سعی می
کردن با تعریف و تمجید خودشون و بهش بچسبونن و باهاش الس
بزنن تا خیلی راحت بکشنش زیر خودشون و مثل یه حیون به
فاکش بدن .
بدن بی حال بک و روی دست بلند کرد و بدون جلب توجه به
سمت اتاق های طبقه ی باال راه افتاد و متوجه دو جفت چشم
فضول که روشون قفل بود نشد .
تمام طول مسیر سعی داشت تا بدون توجه به مکش های پوست
گردنش و خیسی که لبای بک روی گردنش به جا میزاشت حرکت
کنه .
یک راست سمت اتاق بکهیون رفت و به سختی در اتاق و باز کرد
و داخل شد .
بدن بک و روی تخت پرت کرد و دستی به گردن نمناکش کشید .
*****
کیونگسو ظرف های شام و جمع کرد و از غذا خوری خارج شد تا
سریع تر ظرفا رو بشوره و به تختش پناه ببره ،از دیشب کای و
ندیده بود و امروز شاهد نگاه های خشمگین بقیه روی خودش بود .
بی تردید جلو رفت و زیر بغل دیگه ی کای رو گرفت .
چانیول اخم متعجبی کرد ،کای هیچ وقت جوری رفتار نمی کرد
که کسی به خودش اجازه نزدیکی بهش و بده و تقریبا همه ی مقر
از دیدن کای تو این شرایط خوشحال میشدن ،ولی این کوتوله ،
میشد نگرانی و توی چشماش و بند بند وجودش حس کرد .
_آخه خیلی نگران بنظر میای گفت شاید دوس پسرشی .
_اوه نه نه نه ،من فقط زیر دستشم و خوب ...نگرانی ؟! فکر
نمی کنم بیشتر دلسوزیه و دِین ؟!
_ دلسوزی ؟ برای این که زخمی شده ؟
_ نه در واقع ،برای این که افرادی که بهش اهمیت میدن و
دوسش دارن به تعداد انگشتای یه دستم نمیرسه .
_اوه تو خیلی کیوتی ،باید بگم هیچ کس اطرافش کسی و نداره که
به تعداد انگشتای دست برسن و بهش اهمیت بدن ،بجاش کسی و
داره که به اندازه ی سلول به سلول بدنش دوسش داره ،شاید اون
فرد بیرون همین اتاق منتظره وشاید داخل ! کی میدونه ؟!
کیونگ گیج به صورت عرق کرده و پر درد کای نگاه کرد .
جه بومی که توی مقر همیشه سعی میکرد مثل چان سرد و خشک
باشه روبه روی دوس پسرش تبدیل شده بود به یه گربه ی
لگدخورده که منتظر تا صاحبش دعواش کنه .
*****
با شنیدن صدای در نون تست های سوخته رو توی سطل آشغال
پرت کرد و به سمت در رفت .
_ اوه هیومین شی ،چیزی شده ؟
_ سوهویا متاسفم که مزاحمت شدم ولی من امروز یه دورهمی با
دوستام خارج شهر دارم و باید زودتر برم ،ممنون میشم مراقب
کریس باشی ،سرما خورده حالش خوب نیست ،بابای .
" باورم نمیشه آخه کی صبم به این زودی میره دورهمی اونم
خارج شهر دوس پسر مریضشم میندازه گردن همسایه بدبختش ،
جوابت واضحه یه دختر هرزه "
صورتش سرخ شده بود و از بین لبای نیمه بازش بازدم های داغش
و بیرون میداد .
دستمال و داخل لگن فرو کرد و فشارداد تا پارچه نمدار باقی بمونه
موهای کریس و باال داد و دستمال و روی صورت داغش کشید .
نگاهی به تن کریس کرد و پتو رو پایین کشید تا باالتنه اش رو هم
خنک کنه .
با دیدن سیکس پک های کریس ناخوداگاه پیرهنش و باال داد وتا به
شکم صاف خودش نگاهی بندازه .
" اگه من االن سیکس پک ندارم تقصیر توئه ،اگه مجبورم همش
نودل آماده و رشته بخورم اونم تقصیر توئه ،همش تقصیر توئه که
تبدیل شدم به یه جاسوس و االن مجبورم ازت پرستاری کنم "
اینبار حرص پارچه رو روی عضله های شکم کریس کشید .
کریس نگاه دقیقی به کاسه ی سوپی که روی پاش بود انداخت ،
رنگش که خوب بود .
قاشق اول و توی دهن قرارداد ،مواد آبپز و بدون ادویه داخل
دهنش ،طعم عجیب و گیج کننده ای که با اشتهاش در جنگ بود و
به زور پایین فرستاد .
_ خوبه ؟!!!
نگاهش و از انگشتای سوهو که چسب زخم پیچیده شده بود به
چهره ی کیوت و منتظرش که فقط دوتا گوش کم داشت تا کامال
شبیه یه توله خرگوش سفید بشه داد .
_ اوم ،البته خیلی خیلی خوبه .
به شماره ای که روی گوشیش بود نگاه کرد ،هنوز یک ساعتی تا
ماموریت مونده بود .
_ الو ؟
_ ...
_ چی ؟ منظورت چیه کشتی حرکت کرده ؟
_ ...
_ بسیار خوب من االن حرکت می کنم .
این دیگه چه شانس فاکی بود که ولش نمی کرد ؟!
بی توجه به پرسش های هیومین که کجا میره از خونه بیرون زد ،
ماشینش و کنار اسکله خاموش کرد و کنار هیونگسو ایستاد .
_ چیشده ؟
_ ُمخبرمون یک ساعت پیش خبرداد که کشتی داره حرکت می کنه
بعدم یه پسر با قایق موتوری خودش و به کشتی رسونه و به همراه
اون یارو ...کای که زخمی بوده برگشته اسکله ...
یکم بعدشم دو نفر دست بسته از کشتی بیرون اومدن و با قایق
نجات کشتی برگشتن .
_ حاال چی ؟
_ باید منتظر یه موقعیت دیگه باشیم .
با حرص صدف ریز جلوی پاش و محکم شوت کرد و همین برای
سر و نمکی اسکله از دست دادن تعادل و لیز خوردن روی سطم ُ
و در آخر پرت شدن داخل آب سرد و شور دریا کافی بود .
شاید اگه کریس قسمت زخمی شدن کای و براش تعریف می کرد
االن اون لبخند رضایت جاش و به ترس و نگرانی میداد .
*****
قدم های محکمش و به سمت انبار کشید ،چند دقیقه پیش جه بوم
بهش خبرداده بود که اون دوتا حرومزاده ای که قصد جون کای و
سربه نیست کردن بارا رو داشتن االن داخل انبارن .
به گردنش چرخی داد و همون لحظه چیزی که دنبالش بود و پیدا
کرد ،کمر خم کرد و از روی زمین سنگی ،انبرآهن بر و
برداشت ،بسته ی نمک بین دندوناش گرفت .
با سرخوشی چند بار اهرمش و باز و بسته کرد و با لذت به صدای
تق تق برخورد دو لبه آهنی انبر گوش داد .
حاال که دشمن تا این حد به خودش اجازه نزدیکی داده بود پس
توقع هیچ رحمی ازش نمی رفت .
روبه روی دو مرد ترسیده ایستاد ،یکیشون تیر خورده بود و بی
حال بود پس نباید مرگ آرومی تجربه میکرد ،روی دو زانو
نشست و بسته نمک و کنار پاش رها کرد ،با دسته انبر ضربه
محکمی روی جای گلوله زد و با شنیدن صدای فریاد مرد با لذت
پلکاش و به هم کشید .
فشار بیشتر به انبر وارد کرد و خون غلیظی از زخم پهلوی مرد
بیرون میزد و چشمای تشنه به خون مرد جوون و حریص تر می
کرد .
انبر و از زخم مرد بیرون کشید و بسته نمک و با دندون باز کرد ،
تکه پالستیکی که از بسته جدا شده بود و با حالت تف مانندی از
دهنش بیرون پرت کرد و نمک و روی زخم مرد خالی کرد .
مرد شرو کرد به زجه زدن ،مثل مار روی زمین چمبره زده بود
و فریاد می کشید چند مین بیشتر نگذشت که لرز بدنش ساکت شد و
از حال رفت .
چانیول چرخی به چشماش داد و به چشمای اشکی مرد پوزخندی
زد .
جه بوم به سرعت با چاقوی جیبیش طناب دور دست مرد و باز
کرد و سرجاش برگشت .
مرد خوشحال دستاش و بهم می کشید و زیرلب تشکر می کرد .
چان نگاه بی حسی به چهره سرخ مرد انداخت و از جاش بلند شد ،
زانوی شلوار پارچه ای مشکی رنگش که حاال خاکی شده بود
تکوند و کمر صاف کرد .
دیگه صدای فریاد های از روی درد و زجه هاشون بهش لذت نمی
داد و وقتی لذت به پایان می رسید یعنی بازی به آخرش رسیده .
با لرزش گوشیش ،دستش و توی جیب شلوارش فرو کرد .
_ آجوشی ؟!
_ چانیول همین االن بیا اینجا .
*****
همون جوری که دوس پسر جه بوم بهش یاد داده بود سرم و از
رگ دست کای خارج کرد و توی سطل کنار تختش انداخت .
گیج به کای نگاه کرد ،حتما داشت هزیون میگفت ،دوس پسر جه
بوم بهش مسکن قویی تزریق کرده بود و این طبیعی بود ولی با
خیس شدن دستش که روی گونه ی کای بود شوکه به پسر ناراحت
خیره شد .
اینم طبیعی بود ؟
توی این شرایط واقعا نمی دونست باید چیکار کنه ،با تردید دستش
و توی موهای مشکی و پریشونش فرو کرد و پوست سرش و
نوازش داد ،طولی نکشید که مرد درشت هیکل روی تخت مثل یه
نوزاد دوباره به خواب رفت .
.
.
.
عصبی دست کای که در حال کنار زدن باند روی زخمش بود و
کنار زد .
_ هی گفتم ولش کن .
_ من نمی فهمم کی اجازه داد که اون جوجه انترن من و بدوزه ؟!
_ همون جوجه انترن اگه نبود باید خاک قبرستون و به آغوش
میکشیدی ،نمی فهمم چرا انقدر بقیه رو کم و ناچیز می بینی فکر
کردی کی هستی ؟ هرکس توی جایی که باید قرار گرفته و هیچ
کس برتری نداره پس دست از تحقیر کردن دیگران بردار .
_ تو کجا ؟
کای و از سر راه کنار زد و چهارپایه گوشه ی حمام و کنار وان
گذاشت
_ بشین اینجا سرت و تکیه بده به وان .
کای بی حرف روی چهارپایه کنار کیونگسو قرار گرفت و اجازه
داد تا هر کاری می خواد باهاش بکنه .
*****
برای بار سوم از روی اون کاناپه ی بی خاصیت زمین افتاده بود .
چرا نمی تونست بره و روی تخت کنار اون دراز بخوابه ؟
متجاوز مریضه "
ِ " چون اون مردک یه پلیس
" اوف این دیگه چه زهرماریه ،چجوری این و پایین داد ؟ میگن
افراد مریض قوه ی چشایی و بویاییشون کار نمی کنه پس راست
می گن "
ها افتاده بود و بسته ی چیپس وسط خونه افتاده بود و به نظر
ترکیده بود چون تمام چیپس ها روی زمین ریخته بود .
نفس عمیقی کشید تا بخودش مسلط بشه و مسبب این فاجعه رو خفه
نکنه ولی معلوم نبود کجاست ،به سمت مرکز اون خراب کاریا
قدم برداشت ،همونجا بود پایین کاناپه افتاده بود پایین تنش روی
مبل و باال تنش روی زمین بود .
با فکر این که از روی کاناپه زمین افتاده و بی هوش شده سراسیمه
باالی سر سوهو زانو زد .
با احتیاط زیر بغلش رو گرفت تا بلندش کنه ولی با چرخی که
سوهو توی بغلش زد و ناله ریزی که به نظر از موقعیت توش
ناراضی بود سر داد ،بدن خوابالوش و رها کرد و لحظه ی بعد
داد سوهو توی خونه پیچید .
*****
به شونه های پهنش خیره بود و چند قدم عقب تر ازش حرکت می
کرد تا هر وقت چیزی خواست به سرعت اقدام کنه .
مطمئن بود که نیازی به سرکشی به کار افراد مقر نبود چون اون
پسره جه بوم تمام اخبار و موبه مو به گوش کای میرسوند ،اون
مرد لجباز لعنتی فقط قصدش اذیت کردن اون بود و بس وگرنه
مسئول آموزشی های آجوشی و چه به آشپزخونه و گاراژ مقر ،
خیلی کار داشت باید افراد جدید و آموزش میداد و رفت و آمد
بارها رو چک می کرد .
کیونگ سرش و باال گرفت تا به کای نگاه کنه ولی نور مستقیم
خورشید که از پشت سر کای می تابید باعث جمع شدن چشماش و
جا خوش کردن اخم عمیقی روی پیشونیش شد
_ هیچ کدوم خودت گفتی که نه باهات حرف بزنم نه دور و برت
بپلکم .
این بچه زیادی زبونش دراز بود و مطمئنا اگه خودش براش
کوتاهش نمی کرد بقیه اینکار و می کردن ،پس چه بهتر لذت رام
کردن این توله ی زبون دراز و خودش می چشید .
دو انگشت اشاره و وسطش و به نشونه ی بلند شدن تکون داد .
کیونگ تو جاش نیم خیز شد و بعد تکون دادن خاک روی شلوارش
صاف روبه روی کای ایستاد .
*****
روی به روی آجوشی روی کاناپه تمام چرم مشکی رنگ نشسته
بود و آرنجش و به زانوهاش ستون کرده بود و به انگشتای توهم
گره خورده اش خیره بود .
صدای داد آجوشی توی ویال پیچید و خطی انداخت روی اعصاب
نداشته ی چان .
_ دیشب یواشکی وارد ویال شده بود برای جلب نظر نکردن بی
سروصدا می بردمش توی اتاقش که لی سوک دیدمون ،من حرفی
بهش نزدم مطمئنم خودش این شایعه رو پخش کرده .
_ مهم نیست که این شایعه رو کی پخش کرده مهم این که کاری که
نباید شده ،من ازت خواستم بک و از همه چیز دور نگه داری
_ بسیار خب .
_ این جشن به افتخار تو ترتیب داده شده پس نهایت لذت و ازش
ببر .
چان ابرویی باال انداخت و مستقیم به چشمای شفاف و ریز رئیس
بیون چشم دوخت .
بی هیچ حرف خاصی از جاش بلند شد و اتاق و ترک کرد .
گند پشت گند هر چی بیشتر سعی می کرد از حاشیه دوری کنه
بیشتر دنبالش می کرد و باالخره گلوی چان و چسبیده بود و خودش
و روی کولش انداخته بود ،می تونست سنگینیه این داستان های
بی خود و بی سرو ته روی کمرش حس کنه .
هر چه سعی می کرد تا به اتفاقات سرعت بده سرنوشت طناب دور
گردنش و بیشتر می کشید و بیشتر به عقب سوقش می داد .
با خشم 2دکمه اول لباسش و باز کرد تا راه نفس هایی که خیلی
وقته بسته شده رو کمی باز کنه .
@Fancy_fiction Page 124
][BY TIVANA I Be Come Dead
بوق 5ام بود یا 6ام ،باالخره صدای تخسش داخل حلزونی گوشش
پیچید ،مطمئن بود از قصد دیر جواب میده ،پسر بیون بر خالف
ظاهرش که به نظر یه پسر بچه مطیع میومد یه بچه ی لجباز و یه
دنده بود که نیاز به یه تربیت درست داشت و چانیول می تونست
این اطمینان و بهش بده که کم کاری پدرش و جبران می کنه .
_ چیه پارک ؟
_ بعداز ظهر بیا به کافه ای که آدرسش و برات میفرستم .
_و چرا فکر کردی من میام ؟
_ تو میای بک ...
*****
هویج های خرد شده رو توی قابلمه ریخت و درجه حرارت گاز و
تنظیم کرد ،با فنجون دمنوشی که درست کرده بود به سمت کاناپه
حرکت کرد .
_ پاشو این و بخور حالت بهتر میشه .
عصر وقتی از پاسگاه برگشته بود سری به پرستارش زد و سوهو
رو با حالی 100برابر داغون تر از خودش پیچیده توی پتو پیدا
کرد .
به سوهو که به خواب رفته بود نگاهی انداخت ،تو خودش جمع
شده بود و بدنش لرز کمی داشت ،تو بیمارستان به محض تجویز
آمپول سعی داشت از زیر دست دکتر فرار کنه و کریس مجبور
شده بود شلوارش و پایین بکشه و محکم کمرش و نگه داره تا
پرستار بتو نه کارش و بکنه بعد از اونم تا رسیدن به خونه به پهلو
تو ماشین نشسته بود و تو خونم کیسه آب گرم گذاشته بود رو باسن
نازنینش و کم مونده بود از کریس یخواد تا جای زخم آمپول و
براش ببوسه تا زودتر خوب بشه .
کریس آدم توجه نشون دادن به کسی نبود ،درست از بعد از اتفاق
4سال پیش و بعد از اون ترک شدنش توسط هیومین تمام
احساسات و توجهاش نسبت به دیگران و در خودش کشت ،تنها
کسی که اون و با اخالقای گندش همچنان تحمل می کرد دوست
تخس و چموشش بکهیون بود و حاال پسر خواب جلوش بدون اینکه
بخواد کریس و مجبور به توجه نشون دادن به خودش کرده بود .
از صداهایی که تو سرش پیچیده بود به شدت سردرد گرفته بود ،
سوهو به هیچ وجه اجازه نمی داد کسی به چانیول آسیب بزنه ،هر
کی می خواست باشه چه یه دزد بی سروپا یا یه پلیس گردن کلفت
،سوهو هر کسی که قصد صدمه زدن به برادراش رو داشت از
سر راه برمی داشت .
_ اینجا چیکار می کنی اوپا ؟ دیگه اومدم بیا بریم ،خودم ازت
مراقبت می کنم .
*****
کیونگ کالفه قابلمه ای که کای دستش داد و روی کانتر رها کرد .
_ نمیشه اون پسره که شبیه برج زهرمار میموند بهم گفت تا حالت
خوب نشده باید مراقبت باشم ،تو که قیافه یوبسشو ندیدی اگه یهو
پیداش بشه چی ،من اون روز تفنگ دستش دیدم ،و لعنتی می
تونم قسم بخورم شبیه قاتالس .
کای نیشخندی زد ،قطعا مسیم به این بچه نظر کرده ،اگه حرفاش
به گوش چان میرسید با همون تفنگ میفرستادش به زندگی بعدیش
برای جلب کردن توجه مرد 5ساله وسط آشپزخونه صداش و باال
برد .
_ گفتم نمیشه ،انقدر خوردی که ممکنه بخیه هات پاره شه .
با دیدن اخمای کای و خیز برداشتنش از پشت میز با ترس کمی
خودش و جمع کرد .
هنوز دهنش و باز نکرده بود ،با هجوم مواد داخل معدش به گلوش
سریع خودش و داخل دستشویی کارکنان انداخت .
با چندتا عوق تمام غذاهایی که خورده بود و باال آورد .
کیونگ زیر بغل کای و گرفت و به سمت اتاقش حرکت کرد .
_ بیا بریم یه نگاهی به زخمت بندازم ،ممکنه بخاطر فشاری که
به عضله هات اومده اتفاقی برای زخمت بیفته .
*****
@Fancy_fiction Page 135
][BY TIVANA I Be Come Dead
صندلی و عقب کشید قبل از نشستن دکمه کتش و باز کرد و روبه
روی بکهیون که ریلکس در حال خوردن کیک و اسموتی توت
فرنگیش بود نشست .
دستاش و روی میز به هم قالب کرد و کمی خودش و جلو کشید
_ میرم سر اصل مطلب بیون ....دیشب گند بدی زدی و حاال باید
مسئولیتش و تمام و کمال بپذیری .
_ مطمئن باش پارک اگه تنها آدم روی کره زمین باشی نزدیکت
نمیشم ،چسبیدن ؟
بی توجه به چان تیکه ی بزرگی از کیک و توی دهنش جا داد .
با ضربه دست محکم چانیول به روی میز کیک توی گلوش پرید و
تا مرز خفه شدن پیش رفت .
نی و به لب هاش که حاال با لبخند مرموزی تزئین شده بود جا داد .
اگه چان انقدر به داشتن بک کنارش عالقه داشت چرا که نه
بکهیون می تونست بیشترم بهش بده .
*****
ساعت از 2گذشته بود ،کریس معموال اون وقت ظهر سرکار بود
و اونجوری که بعد از 4ساعت کشیک دادن از پشت چشمی
درمتوجه شده بود هیومین برای خرید با دوستاش رفته بود بیرون ،
اگه عجله می کرد می تونست پوشه مدارک و پیدا کنه .
یا صدای پاشنه های کفش بلند هیومین خودشو بیشتر پشت در کشید
،از فاصله ی بین در و دیوار نگاهی به داخل اتاق انداخت با دیدن
بدن نیمه برهنه هیومین پلکاش و محکم بهم فشرد
چند لحظه بعد صدای باز و بسته شدن در و پشت بندش صدای شر
شر آب از داخل حمام به گوش رسید .
با خیال راحت از خونه بیرون رفت ،حاال که یه دلیل محکم برای
بیرون انداختن اون هرزه لعنتی داشت نیاز نبود به خودش سخت
بگیره بعدا هم وقت می کرد نگاهی به اون مدارک بندازه .
*****
ناباور از جاش بلند شد و چه اتفاقی افتاد ؟ این تغییر ُمد ناگهانی از
کجا اومد ؟
با لبای آویزون در و پشت سرش بست و تکیش و به در داد .
دلیل عصبانیتش و متوجه نمی شد ،کیونگ که بهش گفته بود پر
خوری براش خوب نیست حاال مثل همیشه باید ساکت می موند تا
بقیه عقده هاشون و سرش خالی کنن ؟!
پوف کالفه ای کشید و به سمت حیاط رفت تا نفسی تازه کنه .
دیروز از یکی از بچه ها شنیده بود که یه بار بزرگ تو راهه و
همه دارن براش آماده میشن ،حسابی مقر تو هرج و مرج فرو
رفته بود و معلوم نبود اون مرتیکه درازی که تهدیدش کرد کدوم
گوریه .
.
.
.
چند روزی میشد که از کای بی خبر بود ،شدیدا نگرانش بود ولی
چیزی از دلگیریش کم نمی کرد .
این که حالش بد شده بود تقصیر کیونگ نبود .
هر کدوم از آدمای توی اون مقر کوفتی برای رهایی از دنیای
کثیف خودشون و با پای خودشون وارد این جهنم شده بودن ،
مطمئنا همه ی افرادی که در و دیوارای اون کاخ بزرگ و به چشم
دیده بودن آرزویی در سر داشتن که با پا گذاشتن توی اون لجنزار
بهش پایان داده بودن یا حداقل سرکوبش کرده بودن ،قطعا کای یا
اون یارو پارک از این قضیه مستثنی نبودن .
*****
_ اون بچه چشم وزغیه رو هم با خودت ببر ،آدم بدرد بخوریه .
_ ....
_ انقدر با من کل کل نکن کای همین که گفتم .
کت شلوار دودی که فیکس تنش بود با موهایی که به رنگ نقره ای
دراومده بودن و از یک سمت مثل آبشار روی پیشونیش ریخته بود
و خط چشم نازکی که چشمای پاپی شکلش و قاب گرفته بود ،
ظاهر پرفکتی و براش ساخته بود .
اولین کسی که به خودش اومد مرد شکم گنده ی پیپ به دست لی
سوک بود .
_ اوه خوش اومدین .
از سرتا پای بکهیون و از نظر گذرون
_ خوشحالم که مجدد مالقاتت می کنم ،این دفعه هوشیار .
نیشخند کج و بوی توتونی که با هر کلمه از دهانش خارج و توی
صورت بک فوت می شد حال پسر قدکوتاه و بهم میزد .
اگه به خودش بود به اومدن به این مهمونی حتی فکر هم نمی کرد
،ولی دستور داشت تا به عنوان جانشین ِمن بعد در همه ی جلسات
و مهمونی ها حضور داشته باشه .
نگاه های گاه و بی گاهی که به سمتشون کشیده میشد عصیبیش می
کرد ،حقم داشتن اونا به عنوان زوج زیادی خشک و بی احساس
بودن .
قبل از این که تصمیم به کاری بگیره دست بک نوازش وار روی
رونش کشیده شد و بدنش از پهلو به طور کامل داخل آغوشش فرو
رفت .
*****
_ اگه ساکت بمونم و کاری نکنم اون دختره ی عفریته بچش و می
چسبونه به کریس و اینجوری حسابی سرش شلوغ میشه ،منم
راحت میشم
ولی نه کریس مرد خوبیه از وقتی اومدم اینجا خیلی هوامو داشته
این نامردیه در حقش .
از فکرو خیال زیاد سردرد گرفته بود ،کف پاهاش و محکم به
زمین می کوبید و از در و دیوار کمک می خواست و در آخر
نگاهش روی عروسک خرگوشی که روی مبل روبه روش بود
خزید
_ پس تو می گی بهش بگم ؟! باشه به حرفت گوش میدم .
برای جلوگیری از هرگونه دودلی از توی یخچال چندتا بطری
سوجو برداشت و بعد سر دادن گوشیش داخل جیب شلوار
ورزشیش به سمت خونه ی افسر وو راه افتاد .
برای چنین خبری نیاز به مقدمه چینی داشت و گفتنش توی حالت
مست و هوشیار ایده ی عالیی بود .
_ سوهو ؟
بی توجه به کریس از بین دست ستون شدش به در به داخل سرک
کشید
_ اممم ،میگم ...هیومین خونس ؟
_ نه طبق معمول با دوستاش رفته خرید .
_ خوبه ،پس بیا یکم سوجو بزنیم .
لبخند دندون نمایی تحویل افسر جووون داد و بعد از تکون دادن
بطری های سبز رنگ مقابل چشمای کریس ،کنارش زد و وارد
شد .
بین کاناپه و میز روی زمین نشست و سوجوها رو روی میز
گذاشت
_ من چیزی برا مزه نیاوردم ،چیزی تو خونت داری ؟
به بطری دوم نرسیده کامال مست بود ،آرنجش و روی میز ستون
کرد و کف دستش و روی گونش گذاشت
_ کریساااا ...تو اون دختره ،هیومین وووو دوست دارییییی؟
_ اوممم ،نمی دونممممم باالخره اون دوس دخترم بوده و ...بودن
کنارش یجورایی احساساتمو و قلقلک میدهههه .
کمی مکث کرد و با هضم بخش دوم حرف سوهو کمی خودش و
جلو کشید ،انگار الکل توی خونش پریده بود ،به خودش اومد .
_ چه خیانتی ؟
سوهو با مشت ضربه ای به سینش زد تا بتونه باتر و منسجم تر
صحبت کنه .
_ اون ...می خواد ...بچش و بندازه گردنت ،و من فکر می کنم
تو آمادگی پدر بودن و نداری ...و نمی خوام تو رو با اون دختره
ی عفریته تقسیم کنم .
کریس " هوم " کشید .
_ که این طور ..و!..
کریس بینیش وبه بینی سوهو مالید و با چشمای خمار به گونه های
سفید و براق سوهو که حاله ی سرخی اونا رو در بر گرفته بود
نگاه کرد ،دندوناش برای فرو رفتن توی اون مارشمالو های
خوشمزه به له له افتاده بودن .
کامال فراموش کرده بود که داشتن راجع به چی صحبت می کردن
چشمای داغش و روی هم گذاشت و لبش و به گونه ی سوهو
چسبوند ،بامکث گاز محکمی گرفت و با لذت به ناله های
معترضش گوش داد ،زبونش و روی محلی که با دندون مارکش
کرده بود کشید و مک مالیمی بهش زد .
*****
_ سئول .
بازم اون شهر لعنتی ؟ تازه اون شهر شلوغ و با آدم های رذل و
کثیفش رها کرده بود ،چرا باید دوباره برمی گشت ؟
" باید تا االن از زندان آزاد شده باشه اگه پیدام کنه چی ؟ "
افکار سیاهش مثل سرباز سیاه پوش از هر سمت بهش هجوم
میاورد و قلبش و گلوش و از بغض سنگینش به درد میاورد .
پلکای داغ و نمدارش و روی هم گذاشت تا جلوی جاری شدن
اشکای مسخره ش و بگیره .
بازگشت به گذشته دردناک بود و فکر کردن به آینده مجهولش
غمناک .
با تکون های متعددی که بهش وارد شد با اخم چشم باز کرد .
کای بیرون ماشین ایستاده بود
_ پیداشو رسیدیم .
خمیازه ی طول و درازی کشید و پاهای خشک شدش و از ماشین
بیرون گذاشت .
یه هتل بزرگ پنج ستاره که برای دیدن پنت هوسش آدم از عقب
زمین می خورد .
دنبال کولش گشت و با دیدنش دست پسری که لباس پیش خدمت به
تن داشت به دنبال کای راه افتاد
_ تو برو باال ...
به پیش خدمت اشاره کرد .
_ راهنماییت می کنه من باید به کاری برسم .
_ کی برمی گردی ؟!
جواب واضم بود " به تو ربطی نداره " ولی قرنیه های لرزون
چشمای این بچه مگه اجازه می داد کای خودش باشه ؟!
از بعد اولین دیدارشون همش داشت باهاش راه میومد و دلیل
کوفتی کاراش و درک نمی کرد ،یعنی همش به خاطر شباهتش به
خواهرش بود ؟
ولی غیر از اون چشمای ترسیده هیچ چیز مشترکی نداشتن و شاید
مهم ترین وجه اشتراکشون همون چشمای درشت بود .
_ کارم تموم بشه سریع بر می گردم تا اون موقع از اتاق بیرون نیا
کیونگ سری تکون داد و پشت سر پیش خدمت به راه افتاد و پشت
در آهنی آسانسور ناپدید شد .
*****
نفس های عمیقش باعث میشد پرهای بینیش به شدت بلرزه و اگر
حرکت ریز انگشتای بک روی رون پاش نبود چه بسا دندوناش
زیر بار فشار شدیدی که فکش وارد می کرد خورد می شد .
جمله ی جانگ مثل یه زنگ توی گوش بکهیون به صدا در اومد
جالب شد ،باالخره کسی و پیدا کرده بود که اون جسم سنگی
مرموز و بشناسه .
بک با لبخند دندون نمایی دستش و به سمت دست دراز شده ی مرد
برد .
_ بکهیون ...بیون بکهیون
" فاکی " زیرلب گفت و با حرص از جاش بلند شد ،می خواست
اونجا باشه و به مکالمشون گوش بده نه این که به دنبال پسری که
باهیزی برای بار صدم تو اون لحظه سرتاپاش و اسکن میکرد بره
،حاال که بیشتر دقت می کرد اصال حس خوبی از سمت جانگ و
برادرزادش نداشت .
جانگ " آه " نمایشی کشید خیره به دختر نیمه برهنه ای که با
گیالس شامپاین به سمتشون حرکت می کرد ،ادامه داد
_ برای مردن زیادی جوون بود ،ولی وفاداری بیش از حدش به
صاحبش جونش و گرفت ،میگن تو کاری که نباید سرک کشیده
...پایان همه ی کسایی که پا توی کفشی که براشون گشاده میزارن
همینه دیگه .
_ خوب !
_ جانگ ...می دونه بک کیه .
*****
کریس با دیدن چهره شوکه و متعجب سوهو سعی کرد جلوی خنده
ش و توی اون موقعیت مسخره بگیره
_ هیومین تو دوس دختر سابق منی و حاضرم قسم بخورم بعد من
با بیش از صد تا پسر دیگه وارد رابطه شدی پس لطفا برو و به
یکی از همونا بچسب چون من نه وقتش و دارم و نه حوصلشو .
_ خونه .
کریس با ابروهاش به گردن و ترقه های کبود سوهو اشاره کرد
_ بهتره اینجا بمونی بنظر دیشب فراتر از یه خواب ساده بوده ،
من مسئولیت اشتباهاتم و قبول می کنم .
*****
گوشی و بین کتف و سرش فیت کرد و تنها شماره ای حفظ بود و
به گوشی وارد کرد .
بعد چندثانیه صدای آروم دوستش داخل گوشش پیچید .
_ الو ؟
کمی مکث کرد تا جمالت بهم ریخته ی توی مغزش و مرتب کنه
_ هیونگ ؟
_ کیونگسو ؟ خودتی ! معلوم هست کجایی ؟ چرا بهت زنگ میزنم
جواب نمیدی می دونی چقدر نگرانت شدم .
_ متاسفم هیونگ گوشیم و گم کردم ،هیونگ برای یه چیز دیگه
باهات تماس گرفتم .
_ حدس میزدم وگرنه حاال حاالها یاد من نمیفتادی .
گذشته مثل فیلم جلوی چشمش رژه میرفت و در آخر تصویر دختر
بچه ای که پشت پلکاش شکل گرفت با قطره اشکش مخلوط شد و
از شقیقش گذشت و در تار تار موهاش مخفی شد .
دیگه وقتش بود با کابوس شب هاش روبه رو بشه به قدر کافی
فرار کرده بود ،واهمه ای که دور قلبش پیچیده بود مثل سیم
خاردار با هر تپش تنگتر میشد و خارهاش و توی ماهیچه ی تپنده
ی سینش فرو میکرد .
*****
_ بیا تو .
بک کالفه به داخل خونه نگاهی انداخت
_ من می خوام برم خونه .
_ االنم خونه ای .
لب باز کرد تا مجددا مخالفتش و ابراز کنه ولی با خشونت به داخل
خونه کشیده شد .
نفس عمیقی کشید تا اکسیژن به مغزش برسه و فکری بکنه ،
بازوش و به زور از بین مشت چان بیرون کشید .
از االن با پارک چانیول همخونه میشد و فقط خدا می دونست تو
ذهن منحرف بک چیا میگذره .
سعی کرد با منحرف کردن افکارش از اتفاقاتی که ممکنه تا چند
لحظه بعد رخ بده جلو گیری کنه .
درسته ! می تونست با از بین بردن ابهامات پیش اومده شرو کنه
.
در یخچال و محکم بهم کوبید و خودش و روی کاناپه ،مقابل تی
وی پرت کرد .
@Fancy_fiction Page 185
][BY TIVANA I Be Come Dead
بالبخند مستطیلی که از لبش کنار نمی رفت به سمت بالکن راه افتاد
_ پس خونت یه چیز بدرد بخورم داره .
پرده های زرشکی و کنار زد و وارد بالکن شد .
هوای خنک و مطبو بوسان و وارد ریه هاش کرد .
از باال نگاهی به آدمایی که داخل خیابون مثل یه مشت کرم خاکی
توی هم میلولیدن انداخت ،از طبقه ی نهمی که داخلش بودن همه
چیز ریز و ناچیز دیده میشد و به همون اندازه بی اهمیت .
روی زمین خنک و سنگی بالکن چهار زانو روی زمین نشست .
پدرش مثل همیشه دورش انداخته بود ،درست مثل بچگی هاش از
همون دوران فهمیده بود که به خاطر شباهت بی نظیرش به مادرش
همیشه تنها رها میشد .
از موقعیت پیش رو چندان هم ناراضی نبود این حس و از وقتی
که پدرش همراه با پسر مو فرفری پا توی عمارت گذاشته بود
همراه خودش داشت .
صدای تق تق پنجره خواب سبکش و پاره پاره کرده بود ،از اتاق
خارج شد و پنجره رو بست .
با دیدن جسم گوله شده ی روی کاناپه که به خودش میلرزید به
سمتش حرکت کرد .
صورت بک از سرما سرخ شده بود ،خیلی وقت از آخرین باری
که پا توی خونه گذاشته بود میگذشت و حتما سیستم گرمایشی خونه
خراب شده بود .
لعنتی به خودش فرستاد و بدن ریزجسته ی بک و روی دستاش
بلند کرد و به اتاق برد .
بدن لرزون پسر کوچیکتر و روی تخت گذاشت و پتو رو تا
گردنش باال کشید و کنارش دراز کشید ،از دست خودش عصبانی
بود بی دقتی کرده بود و اصال توانایی پرستاری کردن از کسی و
نداشت .
.
.
.
جعبه ی ابزار و برداشت و قبل از رفتن سر وقت سیستم گرمایشی
خونه با جه بوم تماس گرفت .
_ بله هیونگ ؟
_ با اون دوس پسرت بلندشو بیا اینجا .
_اونجا کجاست ؟
_خونم ،سر راه یکم ِخرت و ِپرتم بگیر .
دستای سیاه شده و روغنیش و زیرآب شست و به سمت در رفت تا
درو برای جه بوم و دوس پسرش باز کنه .
اولین چیزی که با باز شدن در باهاش مواجه شد چهره پوکر و
طلبکار انترن جوون بود .
_کجاس ؟
چانیول با دست به مسیر منتهی به اتاق خواب اشاره کرد و خودش
و عقب کشید تا وارد بشن .
صبم توی حالتی بیدار شد که صورتش توی سینه ی چان فرو رفته
بود و مثل کواال بهش چسبیده بود و اصال قصد جدا شدن نداشت تا
اینکه به مرور برای بار دوم به خواب رفت .
چند ساعتی میشد که توی تخت بود ولی خستگی مفرطی که گریبان
گیرش شده بود اجازه ی کوچک ترین حرکتی و ازش گرفته بود .
گاهی سردش میشد و گاهی از گرما خیس عرق میشد .
*****
کریس " مراقب باشی " زمزمه کرد و از جاش بلند شد تا لیوان
خالی قهوه رو توی سینک بزاره .
از پشت سوهو خم شد و دستاش و روی میز گذاشت
_ از اونجایی که این خونه فقط یه اتاق داره و من و سوهو تصمیم
داریم پیش هم بمونیم ،به این فکر کردم که بهتره تو واحد سوهو
بمونی البته اگه نمی خوای برگردی آمریکا
بی توجه به جیغ جیغای هیومین وارد اتاق شد تا برای وسایلش جا
باز کنه .
.
.
.
پوشه ی تو دستش و توی مشتش فشرد و زنگ واحدی که آدرسش
و گرفته بود فشرد .
در باز شد و دختر الغر اندامی توی چهارچوب در قرار گرفت .
_ با کسی کار داری ؟
_ اوم ،عذر می خوام فکر می کنم اشتباه اومدم به من آدرس اینجا
رو داده بودن .
هیومین در حاال که آدامس نعناییش و می ترکوند سرتا پای پسر
جوون و وارسی کرد .
_ حاال با کی کار داری خوشکل پسر .
_ کیم سوهو .
*****
عصبی صداش و باالتر برد .
_ یعنی چی ،مگه من مسخره شمام ؟ یعنی چی فردا مسافرت
دارید ،پس تکلیف معامله ای که من و براش تا اینجا کشوندید چی
میشه .
بی توجه به فلسفه چینی مرد پشت خط ،گوشی و پایین برد تا به
اعصابش مسلط بشه .
_ امروز قبل از سفرت بیا کافه هتلی که توش اقامت دارم ،زمان
و مکان و بهت پیامک می کنم .
بچه ای که دنبال خودش راه انداخته بود گناهی نداشت و فقط به
خاطر نفرت کای از سئول داخل اتاق حبس شده بود .
مشقت های امروزش سربه فلک داشت و دوست داشت حاال که
توی سئوله سری به خواهر کوچولوش بزنه ،شایدم یه سر به اون
دختر میزد .
@Fancy_fiction Page 201
][BY TIVANA I Be Come Dead
صدای شکستن شیشه و فرو رفتن لبه ی تیز شیشه ی شکسته تو
بطن چوبی میز ،نگاه ها با تردید و ترسیده از شیشه که به حالت
عمودی روی میز قرارداشت به نگاه اخم آلود کای که باالی
سرشون ایستاده بود خشک شد .
مرد خپل و کچلی از بین افراد دور میز با تردید دست بلند کرد .
_ بگو .
_ دستمزدمون چی رئیس ،مسیری که عالمت زدید از مسیر اولی
طوالنی تره و تقریبا باید شهر و دور بزنیم .
کای به کاناپه سرخ رنگ تکیه داد و پاش و روی پای چپش
انداخت و دستاش و لبه ی تکیه گاه کاناپه قرار داد
_ اگه اشتباه نکنم اول قبل از انعقاد قرارداد یه بار تست کرده بودید
.
مرد که گویا از آگاه بودن کای شوکه شده بود کمی روی کاناپه جا
به جا شد .
_ من باید مطمئن شم که جنس عوض نشده .
*****
گوشیش و روی میز عسلی انداخت و نگاهش و به سقف دوخت .
قرصایی که جینیونگ براش تجویز کرده بود خوابالوش میکرد و
حتی توان خارج شدن از تخت و هم ازش می گرفت .
چانیول با حوله ای که پایین تنش و کاور کرده بود از حموم خارج
شد .
نفس سنگین شدش و بیرون فوت کرد وسرش و محکم روی بالشت
کوبید .
_ بیون جوری جیغ جیغ نکن انگار تا حاال پایین تنتو ندیدی .
چان با نیشخند قدمی به تخت نزدیک شد و نگاه خریدارانه ای
روونه ی تن بک کرد .
_ مطمئنم از آخرین جقت یه روز بیشتر نگذشته .
_ میگم ..
با " هومی " که نشونه ی موافقت از سمت پسر بزرگتر بود با
ناباوری سرش و باال برد .
به سرعت از پشت اوپن خودش و روی کانتر کشید و بدون فوت
وقت رفت سر اصل مطلب .
*****
_ بشین .
ولی الماس متعلق به دولت یا بانک نبود ،متعلق به شخصی بود که
به صورت اختصار ازش نام برده بودن ب .ج .و دیگه هیچی ،
حتی شکایت رسمی هم نشده بود و روش مهر ابطال خورده بود .
اگه بنا به حرص خوردن توسط این دختر بود بدش نمیومد خودشم
حرصش و خالی کنه .
_ کریس بهم گفت دست به چیزی نزنم خودش ناهار و آماده می
کنه
با نیشخند موزی که روی لبش نقش بسته بود وارد آشپزخونه شد و
انگشتاش و توی گوشش کرد تا صدای جیغ کر کننده ی هیومین
پرده های گوش های نازنینش و خش نندازه .
*****
قطره اشک جاری روی گونش و وسط راه گرفت و دستی به
صورت داغش کشید .
وقت رفتن بود ولی دلش هنوز کنار مزار خواهرش بود ،در واقع
خیلی وقت بود که همونجا دفنش کرده بود .
وقتی به هتل برگشت نزدیکای شب بود ،کیونگسو هنوز توی
بالکن بود .
دلیل رفتارای این روزای اون بچه رو درک نمی کرد از وقتی پا
تو سئول گذاشته بودن ساکت و گوشه گیر شده بود ،دیدن کیونگسو
توی اون حال و هوا حال خودشم بد می کرد .
کای توی سکوت به صدای بغض دار و گرفته ش گوش داد .
قول ؟ خیلی از آخرین قولی که داده بود میگذشت ،قول داده بود
نزاره خواهرش سختی بکشه ،قول داده بود بفرستش به بهترین
دانشگاه سئول ،قول داده بود خوشبخت بشن .
آدم خوش قولی نبود و حاال این بچه می خواست ازش قول بگیره
@Fancy_fiction Page 221
][BY TIVANA I Be Come Dead
*****
زیرلب به شانس فاکی لعنتیش فوشی داد و آروم به سمت مرد پشت
سرش که همچنان دستش روی در قرار داشت برگشت
_ معلوم نیست ؟! بیرون .
_ یادم نمیاد اجازه داده باشم .
بک دستی به زیر چونش کشید و چهره ی متفکری یه خودش
گرفت .
_ منم یادم نمیاد اجازه گرفته باشم .
_ سیر نشدی ؟
بک با دهن پر به سختی حرف زد .
_ خوشمزس
_ معلومه ،دیگه بریم داری خودت و خفه میکنی .
اصال براش قابل درک نبود مگه این بچه 1متر و نیمی چقدر
شکمش جا داشت ؟
از چند مسیر فرعی حرکت کرد و بله دنبالشون بودن .
از معطل شدن بیزار بود و نمی دونست چی تو ذهن اون احمقا
میگذره .
@Fancy_fiction Page 226
][BY TIVANA I Be Come Dead
_ میبینیم .
چانیول با پوزخند آشکاری گفت و خوب بکهیون و کاور کرد تا
هیچگونه دیدرسی بهش نداشته باشن ،هر چند خوب می دونست
اونا اجازه ی صدمه زدن به بکهیون و ندارن و دلیل حضورشون
صرفا خودشه .
بک برای دیدن گردن کشید ،مردی که با چشمای باز و غرق در
خون بهش خیره بود وحشت به تنش انداخت ،مردمک های
لرزونش به دنبال مرد قدبلندی که توسط چهار مرد دیگه دوره شده
بود می گشت .
*****
کریس صبم زود با همون پرونده ی قرمز رنگ یوری با عجله از
خونه بیرون زده بود و این به اضطراب سوهو اضافه می کرد .
از این که پای چانیول یا حتی کای به این ماجرا بازشه میترسید .
.
.
.
صبم قبل رفتن تصمیم گرفت یه نگاه کوتاهی به پرونده ی پسره
ژاپنی بندازه و چندتا برگه ی آخر پرونده سخت فکرش و مشغول
کرده بود ،دفعه قبل که یه نگاه به پرونده انداخته بود چرا متوجه
اون برگه ها نشده بود ؟!
از ماشین بیرون رفت و با دقت اطراف سوله رو برانداز کرد ،
سوله چیزی نبود جز یه ساختمون بتنی بزرگ با پنجره های
کوچیکی که نزدیکای سقف تعبیه شده بودن .
_ بیاید به سمت شما ِل سوله چند نفر جهت تماس برای نیروی
کمکی کنار ماشین ها بمونن .
کار براشون سخت شده بود حرومزاده های توی اون انبار بدون
ترس و به قصد کشت شلیک می کردن و از صدای گلوله ها می
شد فهمید که دست هر کدوم یه کلت " روگر ال سی پی دو " هست
پس با آدم کش های حرفه ای طرف بودن و همین کریس و نگران
می کرد .
به سرعت دست مرد و گرفت و به سمت خودش کشید ولی پیشونه
سوراخ شده ی مرد بی جونی که کنارش سقوط کرد دمای بدنش و
به سرعت به منفی 0درجه رسوند .
*****
.
نگاه متعجب کیونگسو سر در ساختمون بزرگ مقابلش و هدف
گرفت .
_ نگو که اومدیم اینجا تا تو به بچه های بی سرپرست کمک کنی
؟!
_ چیه بهم نمیاد َخ ِیر باشم ؟ !
_ میدونی صفات خالفکار و َخ ِیر کنار هم قرار نمی گیرن .
_هوم ،شایدم دلیل اصلیم چیز دیگه ای باشه !
باز اون ترس لعنتی به قلبش حمله کرد ،ناخودآگاه سرش به سمت
بچه ای که دنبال خودش راه انداخته بود چرخید
مردمک های کنجکاو و آرامش دهندش روی صورت کای میدوید
و آرامش و به رگ هاش تزریق می کرد .
آجومای پشت میز عینک مطالعش و روی بینیش پایین کشید و دو
مرد ایستاده در چارچوب در و وارسی کرد ،هیچ کدوم چهره
آشنایی نداشتن .
به پنجره نزدیک شد و محلی که دختر بچه نشسته بود وبا انگشت
از روی شیشه لمس کرد .
" درست مثل مادرت زیبا و مظلومی پس چرا وقتی نگاهت می کنم
قلبم به درد میاد ؟ انگار که یه نفر خنجر گداخته تو سینم فرو می
کنه پراز درد و سوزشه "
*****
روی پنجه های پاش بلند شد و جعبه ی کمک های اولیه رو از
کابینتی که به نظر فاصله ی استانداردش و با زمین رعایت نکرده
بیرون کشید .
چانیول روی زمین کنار شومینه ی خاموش به دیوار تکیه زده و
چشماش و بسته بود .
هزارتا سوال داشت که مطمئنا االن زمانش نبود .
ضربه ای به پاهای دراز شده ی مرد قد بلند زد تا پاهاش و جمع
کنه ،به محض نشستن مشت گره کرده ی چانیول و جلو کشید و
شرو کرد به وارسی کردن بندهای خونی انگشتاش .
قطعا اگه روزی بهش می گفتن چانیول کسیه که ازت محافظت می
کنه و یا از خوشی غش می کرد یا از خنده َپس میفتاد ،ولی االن
دقیقا تو چنین موقعیتی قرار داشت و نمی دونست باید چه واکنشی
نشون بده .
از وقتی کنارش نشست سکوت کرد و اجازه داد مرد بزرگتر هر
چقدر دوست داره بهش خیره بشه ولی کم کم نگاهای خیره چان
داشت خستش می کرد .
_ به چی ُزل زدی ؟
_ نمی دونم شاید به خاطر اینه که از توله بیون این انتظار و
نداشتم .
بکهیون چسب زخم و محکم روی بند انگشت چانیول فشرد .
_ چرا همیشه جوری حرف میزنی انگار من دشمنتم ؟
_ از کجا معلوم شایدم این طور باشه !
_ چانیول می تونم ازت یه درخواست کنم ؟ کم شر بگو لطفا
نگاه بی حرفش زیادی برای پسر کوچیک تر گنگ و ناخوانا بود ،
وقتی اسلحه رو داخل دست اون مرد سیاه پوش دید تو بند بند
وجودش ترس و حس کرد ،ترس از دست دادن عشقی که بدست
نیومده داشت از دستش میرفت .
تصمیم آنی که گرفت لبخندی کوچیکی روی لبای باریکش نشوند ،
می خواست برای اولین بار توی زندگیش چیزی و که می خواد به
دست بیاره ،این و حق خودش می دید که برای خواستش تالش
کنه .
با کشیده شدن دست پسر بزرگتر از بین دستاش از خلسه ای که
دورش و گرفته بود خارج شد و به سرعت تمام وسایل پخش و
َپالی اطرافش و توی جعبه ریخت و از جاش بلند شد
_ من میرم بخوابم ،شب قبل به اندازه کافی بی خوابی کشیدم .
پلکاش و محکم بهم فشرد تصمیمش جدی بود باید قلب سنگی مرد
پشت اتاق و نرم می کرد باید صدای تپش هاش و به گوش دنیا می
رسوند .
.
.
.
نگاهش و از مشت گره کردش به دیوار روبه روش داد
_ زندگی اینه .....
میبینیش ؟
.
.
_ چند ساعت پیش خبردادن یکی از انبارای جانگ و پلیس پیدا
کرده .
چان اخمی کرد و آرنجش و به زانوهاش تکیه داد و با انگشت کمی
چونش و نوازش داد .
_ یکیش ؟ پس اون یکی چی ؟
_ انبار خالی بوده .
_ یعنی چی که خالی بوده ،کدوم حرومی خالیش کرده .
_ دستوره آجوشی بود .
جه بوم کمی خودش و روی کاناپه کش داد تا دسترسی بهتری به
گوشی داخل جیبش داشته باشه .
_ نه راستش امروز سوهو هیونگ برام چنتا عکس فرستاد ،
خواست بهت نشون بدم .
7تا الماس در برابر چیزی که براش دندون تیز کردی هیچه بایدم
برای بستن دهن یه حرومزاده قاتل خوب خرج کنی
ولی از مال کی بیون به این فکردی ؟ "
این دیگه چه کوفتی بود پدرش تو کار الماس بود ؟ و اون مرتیکه
جانگ همونی نبود که تو مهمونی دیده بود ؟
*****
چند ساعت پیش با دست خودش مرگ یکی از افرادش و رقم زده
بود و حتی با فکر کردن به این که پیرمرد بی چاره قرار بود به
زودی پدر بزرگ بشه و تنها یه هفته تا بازنشستگیش باقی مونده
بود قلبش بیش از پیش فشرده میشد .
شوکه دستش و دور کمر افسرجوون حلقه کرد و اجازه داد کمی تو
اون حالت بمونن ،نمی دونست چه اتفاقی افتاده ولی این و می
دونست که از دیدن کبودی کمی که روی گونش به چشم می خورد
و چشمای سرخ و شونه های افتاداش گوشه ای از قلبش سوزن
سوزن میشد .
دست مرد بزرگتر و کشید و به سمت کاناپه برد ،کریس و مجبور
به دراز کشیدن کرد و سر افسر جوون و روی پای خودش گذاشت
کتک هایی از بچگی تا چند سال پیش مهمون تن بی جونش بود ،
سرمای خیابون های پایین شهر ،بوی موادهایی که توی جورابش
قایم می کرد تا به دست مشتری برسونه ،ترس از پلیس و در آخر
پایان همه ی سگ دوها که به کوچه بندبستی که تنها سرپناهش بود
ختم میشد .
*****
به آسمون شب چشم دوخت ،از بین اون همه ستاره درخشانی که
سرتا سر آسمون بی انتها رو فرا گرفته بودن یکیشم به کای تعلق
نداشت ؟
صدای سنگ ریزه های زیر پای پسرکوچیکتر نشون میداد که االن
پشت سرش ایستاده ،نفس عمیقی کشید ،برای تعریف داستانش
باید خیلی درد تحمل می کرد پس بهش نیاز پیدا می کرد
_ 5سال پیش توی منطقه ی فقیر نشین و پایین شهر سئول یه
پسر 22ساله با خواهر کوچیکش زندگی می کرد 3 ،شیفت کار
می کرد تا هزینه ی تحصیل خواهرش توی بهترین دانشگاه سئول
و در بیاره ،درد و خستگی معنی نداشت تا وقتی خواهرش با اون
دو جفت چشم معصوم و اون لبخند درخشان بهش خیره میشد …
لبخندهای دلنشین خواهرش هنوز جلوی چشماش بود ،چشمایی که
از خوشحالی گوشه هاشون چین می خورد و بدن کوچیکی که به
آرومی می لرزید .
اولین کاری که بعد آزاد شدن کرد رفت به خوابگاه خواهرش ولی
نبود
حدس بزن دوستش چی به برادر بدبختش گفت
بخاطر عدم پرداخت هزینه ی خوابگاه بیرونش کرده بودن
کل سئول و دنبالش گشتم و آخر دوستش من و برد سریه قبر ،یه
قبر بی نام و نشون
اونجا بود که فهمیدم تو اون 11ماه چی به سرش اومده .
دخترک فین فینی کرد و پسر خمیده ی کنار سنگ قبر و مخاطب
قرار داد .
_ من چند باری بهش سر زدم ولی بعد یه مدت بهم گفت که دیگه
به دیدنش نرم ،گفت اون پیرمرد عوضی بهونه گیری می کنه ،
خیلی الغر شده بود و لباسای گشاد و پوشیده میپوشید ،هر چی
اصرار کردم تا بیاد از اونجا بریم قبول نکرد
از اون به بعد دیگه باهم در ارتباط نبودیم
چند وقت بعد همسایه ای که شمارم و بهش دادم تا ازش بهم خبر
بده بهم زنگ زد ،جنازش با یه بچه توی خونه بود از اون پیرمرد
حرومزاده هم خبری نبود
بعد کالبد شکافی گفتن قسمتی از کبد و کلیه هاش نیست
بچش توی یکی از یتیم خونه هاس آدرسش و براتون مینویسم .
اول وارد مقر آجوشی شدم ،در ازای ورودم چان کمکم کرد انتقام
بگیرم ،وگرنه یه پسر بدبخت و گدا و چه به این حرفا
دست و پا بسته برام آوردنش
اول چشاش ،نه نه نه چشماش نبود ،می خواستم زجر کشیدن و تا
آخر تو چشماش ببینم اول اون دیک فرسوده ی 3سانتیش و بریم و
گذاشتم دهنش
بعد تک تک اون انگشتای ُزمختش و قطع کردم ،با همون انگشتا
خواهرم و لمس کرده بود
بعد چشمای هیزش و کور کردم
اون لحظه پر بودم از حس لذت
پشیمون ؟
نه پشیمونی آخرین چیزیه که ممکنه به خاطر کارم سراغم بیاد
در آخر عکس جسد تیکه پارش و برای خانواده ی اون دخترایی
که تو بی کسی و بی عدالتی کشته شده بودن فرستادم
چهره تک تکشون و از راه دور دیدم چشمای خیس و لبای خندون
تنها واکنش والدین درد دیدشون بود .
کیونگسو دستش و روی لبای کای گذاشت
*****
عده آدم که سروتهشون و بگردی نمی تونی هیچ ربطی ازشون به
اون شرکت پیدا کنی توی اتاق کنفرانس شرکت جمع شده بودن .
عادی نبود همیشه چنین جلسه هایی داخل مقر برگذار میشد ولی
این زیرآبی رفتن های اطرافیانش بهش اخطار میداد که محتاط
عمل کنه .
دختر هول کرده بلند شد و دامن تنگ و کوتاهش و مرتب کرد .
_ بله همه رسیدن منتظر شما هستن .
_ بسیار خوب به هیچ کس اجازه ورود نده .
_ چرا جلسه اینجا برگذار شده ،همیشه جلسات توی مقر برگذار
میشد .
چانیول با قدم های محکم به سمت سرمیز حرکت کرد .
_ درسته ،بخاطر یه سری دالیل امنیتی ازتون خواستم اینجا جمع
شیم .
_ چه دلیلی ؟
جمع توی سکوت فرو رفت همه از بیان کلمه ی پیش پا افتاده
شوکه شدن ،به نظر رئیس جدید خیلی بی پروا و خشک بود .
عکس هایی که دستور داده بود جه بوم از روشون کپی بگیره رو
از دستش گرفت و وسط میز پرت کرد .
بی توجه به چهره های ترسیده و شاکی بقیه از اتاق خارج شد .
جه بوم به دنبالش از اتاق کنفرانس بیرون دووید و با مرد قد بلند
هم قدم شد .
_ هیونگ فکر می کردم انتقامت خیلی سنگین تر از این حرفا باشه
نزدیک عصر بود به خونه برگشت هنوز رمز و وارد نکرده بود
که در باز شد .
_ کریس رسیدی !
یه قدم عقب رفت و سرتا پای سوهو رو دید زد .
_ جایی میری ؟
_ اوهوم قراره شام بریم بیرون .
با یکی از لبخندای دندونی معروفش حرفش و پایان داد ،بدون
اینکه به کریس فرصت مخالفت بده دستش و دور بازوش حلقه کرد
و به سمت آسانسور کشید .
در آسانسور کامل بسته نشده بود که هیومین خودش و به داخل
اتاقک فلزی چپوند .
_ جایی میرید ؟
سوهو طبق عادت وقتایی که حرص می خورد لباش و غنچه کرده
بود .
_ مثالً می خوای بگی 2ساعت پشت در منتظر همین نبودی ؟
ولی چون فضولیت بخوابه جوابتو میدم داریم میریم سر قرار .
_ بریم کالب
سوهو یه تای ابروش وباال داد .
_ بریم ؟ دعوتت کردیم یادمون نیست ؟ بعدشم کریس هنوز غذا
نخورده نمی تونه با شکم خالی الکل بخوره .
درسته ،کریس چند روز پیش وقتی غذا آماده میکرد درمورد
آلرژیش بهش توضیم داد و کمی راجعبه عادت های غذاییشون
صحبت کردن ،جفتشون معتقد بودن اگه قراره پیش هم زندگی کنن
بهتره تا اطالعات بیشتری از هم داشته باشن .
سوهو و هیومین رسما در حال پرت کردن گوی های آتشین
نامرئی به سمت هم بدون و برای هم دیگه خط و نشون میکشیدن و
در طول این مدت کریس با پوکر فیس ترین حالت در حال سامون
دادن به معده ی بی گناهش بود و بابت داشتن چنین صبری از
خودش تشکر کرد
هرچند رفتارهای سوهو تنها دلیل سکوتش بود ،حرص خوردنا و
بدجنس بازیای پسرکوتاه قد انقدر کیوت بود که لبخند به لبش بیاره
*****
_ میدونم و همین آزارم میده ،اون گناهی نداره ولی گذشته رو
برام زنده میکنه و این برام دردآوره ،از اون گذشته من االن
شرایط درستی ندارم ازم انتظار نداری که تو این موقعیت اون بچه
رو بیارم پیش خودم .
کیونگسو نمی دونست چجوری حرفش و مطرح کنه اون دفعه که
وارد پرورشگاه شدن دیدن عذاب کشیدن کای رسما ً خودش و هم
عذاب میداد ولی اون بچه یه فرشته ی بی گناه بود که نتیجه ی یه
گناه بود .
_ میگم ...میشه بعد اینکه رفتیم دکتر یه سرم بریم پرورشگاه ؟
میدونم به نظرت غیرمنطقی میاد ولی من احساس هانا رو درک
می ک نم .......کل زندگی نیاز به کسی داشته باشی که بهت بگه
نگران نباش من کنارتم ،دستات و میگیرم و نمی زارم زمین
بخوری حتی اگه در حد یک حرف باقی بمونه دلگرم کنندس .
_ برای تکیه گاه بودن باید قوی بود ،من دیگه قدرت سابق و
ندارم کیونگ .
کیونگسو سرش و به عالمت مخالفت تکون داد .
_ اشتباهه ،من مطمئنم تو از پسش برمیای .
جمله آخرش و توی دلش گفت ،نمی دونست در حدی هست که
بخواد چنین حرفی به پسر بزرگتر بزنه یا نه !
کای به قاب عکس بچه ها که روی دیوار نصب بود خیره شد ،
بیان جملش براش سخت تر از اون چیزی میومد که انتظار میرفت
کیونگسو با درک نگاه مستاصل کای به روی در و دیوار اتاق
گلوش و صاف کرد .
اون بغل کوچیک براش مزه ی عسل میداد ،شاید باید زودتر به
خودش می جنبید ولی نه اگه االن اونجا بود همش و مدیون فرشته
ای بود که با فاصله ی چند متری با چشمای منتظر بهش قوت قلب
میداد .
دستاش و دور بدن کوچولوی هانا پیچید و بدنش بیشتر به خودش
فشرد .
*****
_ امروز توی شرکت جلسه تشکیل دادم اومدم تا قبل از اینکه از
بقیه به گوشت برسونن خودم بهت بگم .
چانیول روبه روی آجوشی روی صندلی های بالشتک داره بالکن
نشست .
_ و موضو جلسه ؟
_ بازنشستگی تو و شرو رسمی کارم .
بیون با خونسردی ذاتیش روزنامه ش و کنار گذاشت و از باالی
عینک مطالعش به چانیول خیره شد .
_ اونوقت با اجازه ی کی ؟
از جاش بلند شد و فنجون قهوه اش و روبه روی مرد عصبی که به
وضوح رنگ باخته بود گذاشت .
_ شیرینه بخور برات خوبه .
شات سومش و باال داد و خنده سرخوشی کرد و تلوتلو زنان از
جاش بلند شد .
_ می خوام برات بخونم .
به پهلوی بکهیون که روی پاش مدام در حال وول خوردن بود
چنگ زد .
در و با پاش بست و بدن بی حال بکهیون به دنبال خودش کشید .
_ بیا دراز بکش .
کامل درازکش نشده بود که با حس حمله ور شدن محتویات معدش
به داخل گلوش نیم خیز شد و همش و روی پیرهن مشکی چانیول
خالی کرد .
گندش بزنن حساسیتش به الکل تمومی نداشت .
عصبی پلک هاش و روی هم فشرد و از بین فک قفل شدش غرید
.
_ بیون بکهیون لعنت بهت .
با حالت گنگ به اخم عمیق روی پیشونی چان خیره شد و عقب
کشید ،از کنار چانیول گذشت و از حمام خارج شد .
حوله ی تن پوشش و تن کرد و روی تخت خزید .
سرگردون بود و پشیمون ،لعنت به این مستی ،پس زده شده بود
؟!
چرا ؟ مگه تو بار به بک اوکی نداد ؟
چانیول کسی نبود که با بیان 4تا جمله ی عاشقانه دلش بلرزه حس
کوچیک شدن می کرد و از طرف از اعتراف بی موقعش ناراضی
بود .
پلکاش و روی هم فشرد تا جلوی جاری شدن قطرات اشکش و
بگیره ،لبش گزید تا صدای هق هق ناشی از بغض خفه شدش باال
نره .
حس تهی بودن از درون نابودش می کرد ،کاش چانیول نشونه ای
بهش میداد تا کمی قلبش آروم بگیره ،اوکی کلمه ای نبود که کسی
بعد از اعتراف به شنیدنش نیاز داره .
*****
@Fancy_fiction Page 293
][BY TIVANA I Be Come Dead
فاک برای زدن پوزش به زمینم که شده امشب یه دختر تور می
کرد .
به سختی از جاش بلند شد قدم اولش به دوم نرسیده بود که دستش
توسط کریس کشیده شد و روی کاناپه افتاد .
_ الزم نکرده چیزی و به کسی ثابت کنی .
شات الکل و از دست هیومین بیرون کشید و روی میز کوبید .
_ تا کی می خوای به این بازیای مسخرت ادامه بدی اصال به اون
بچه ی توی شکمت فکر می کنی ؟
هیومین پاهای برهنش و روی هم انداخت و بدون کوچیکترین
تعجبی مبنی بر اطال داشتن کریس دستی زیرچونش کشید .
_ نگرانمی ؟
کریس پوف کالفه ای کشید
_ مطمئن باش اگه دوس پسرت تو رو بهم نسپرده بود خیلی وقت
پیش بیرونت کرده بودم ،بهتره دیگه برگردیم
تو یه حرکت پیش بینی نشده برگشت و لباش و روی لبای کریس
کوبید ،میدونست کریس کارش و روی حساب مستی میزاره پس
حاال که موقعیت جور شده بود دلش می خواست طعم لبای درشتش
و بچشه .
جیغ جیغ هیومین و نگاه پراز نفرتش و به انتهایی ترین قسمت
مغزش اگنور کرد و دستش و محکم دور گردن مرد قد بلند پیچیده
بود تا اجازه ی عقب نشینی بهش نده
برعکس تصورش کریس کمرش و دست گرفت و بوسه رو
دوطرفه کرد
مک عمیقی به لبای باریک و سرخش زد و گاز ریزی از لبای
پاستیلی پسر کوتاه قد گرفت با فرار ناله ی خفه ای از بین لباش به
سرعت زبونش و داخل دهن کوچیک سوهو فرو کرد و تمام قسمت
های دهنش و زبون زد .بعد مکش محکمی عقب کشید و به لبای
@Fancy_fiction Page 296
][BY TIVANA I Be Come Dead
ورم کرده و سرخ روبه روش دستی کشید و خیسی روی لبش و
پاک کرد .
_ بریم خونه
بوق اول به دوم نرسیده صدای خشدار بکهیون تو گوشش پیچید .
به ساعت مچیش نگاهی انداخت و زیر لب فوشی به خودش داد از
نیمه شب گذشته بود با خودش چی فکر کرده بود که این موقع شب
بهش زنگ زده بود .
_ اوه بک خواب بودی ؟! شرمنده .
_ نه هیونگ اتفاقا منم نیاز داشتم باهات حرف بزنم .
از پشت گوشیم می تونست به خوبی متوجه صدای بغض دارش
بشه .
_ بک اتفاقی افتاده ؟
_ هیونگ جدیداًعاشق شدی ؟!
کریس کمی مکث کرد بک از کجا فهمیده بود ؟! ولی صبر کن این
سوال بیشتر حالت چالشی داشت تا سوالی واسیا ...دوستش عاشق
شده بود ؟!
_ خوب یه حسایی هست که جدیدا ً دارم تجربه می کنم نمی دونم
میشه اسمش و گذاشت عشق یا نه .
بک انگشتش و دایره وار روی بالشت توی بغلش کشید و گوشی و
محکم تر چنگ زد .
_ منم یه حسی دارم تازه نیست شاید بشه گفت 10ساله ولی می
ترسم ،از رد شدن می ترسم .
_ بهش اعتراف کردی ؟
_ چی ؟ همین ؟
کریس نفس عمیقی کشید ،بکهیون و میفهمید اون بچه االن فقط
نیاز به جمله های امیدوار کننده داشت .
_ بهتره یکم بهش وقت بدی شاید اونم نیازداره تا با احساسش کنار
بیاد
حاال هم یکم بخواب مشخصه خیلی وقته داری خودت و عذاب
میدی .
_ ممنون هیونگ .
*****
حقیقت بود وقتی وارد این کار شد و یادش بود ،دقیق 5سال پیش
وقتی با حال نزار وارد مقر شد و به پای آجوشی افتاد تا کمکش
کنه اون پیرمرد حرومی به راحتی پسش زد و بهش گفت یه پسر
بچه ی مردنی که هیچی سرش نمیشه فقط یه بار اضافس .
به چانیول مدیون بود .
اگه چانیول اصرار نمی کرد تا جونگین توی مقر بمونه و کنار بقیه
آموزش ببینه االن احتماال جنازش زیر یه خراور خاک در حال
پوسیدن بود و اون پیرمرد حرومزاده هم داشت زندگی یه دختر
دیگه رو آتیش میزد
چقدر زیر دست و پای غوالی بیون کتک خورده بود و قصر در
رفته بود .
چانیول کسی بود که جای پاش و محکم کرد ،یادش داد چطور
بیرحم بُکشه و بی عذاب سرکنه ،کمکش کرد انتقام بگیره .
االن وقت جا زدن نبود باید دینش و ادا می کرد باید هم پای چانیول
میشد تا انتقامش و بگیره .
باید مراقب سوهو میبود پسری که خودش و چان پاش و توی اون
دنیای آشغالی و بی رحم باز کرده بودن
باید مراقب کیو نگ می بود ،حاال که امیدی برای ادامه داشت نباید
به این راحتی رهاش می کرد و اون دختر کوچولوی توی
پرورشگاه .......بهش گفته بود که منتظرش میمونه .
بخاطر همشونم که شده باید به این زندگی نکبت بارش ادامه میداد .
توی راه بودن و همچنان کیونگسو ساکت بود باید سر فرصت از
دلش در میاورد .
_ پیاده شو .
کیونگسو نگاهی به آپارتمان 15طبقه ی روبه روش انداخت
_ اینجا دیگه کجاس ؟
کای جلوتر رفت ،خوبیش این بود که کلید یدک داشت .
یادش اومد این اسم و اولین بار کجا شنیده و جمله ی کامل اون
پسر داخل مهمونی " حتما دوست پسر چانیول بودن باید خیلی
هیجان انگیز باشه هرچی نباشه اون دیگه جانشین آجوشیه "
@Fancy_fiction Page 309
][BY TIVANA I Be Come Dead
_ ممنون
_ راستش اصال فکر نمی کردم که پارک چانیول به اون خشکی و
یوبسی دوس پسر داشته باشه .
_ خوب راستش نمیشه گفت دوس پسر .
بک کمی غذاش و هم زد ،پسر کنارش آدم بدی نمیومد حاال که
نتونسته بود به دیدن کریس بره می تونست با اون پسر کمی درد و
دل کنه ؟!
_ اون زیاد از من خوشش نمیاد .
کیونگسو با چشمای گرد کمی صندلیش و جلو کشید .
_ اون حتما دیوونه اس تو خیلی کیوت به نظر میرسی .
بک خجالت زده لبخندی زد ،کاش چانیولم همین فکر و میکرد .
_ اینطور فکر می کنی ؟!
_ مطمئنم تو می تونی راحت دلش و بدست بیاری ،با این که اون
شدیدا آدم نچسب و بی اعصابی به نظر میرسه ولی برعکس تو
خیلی گرم و مهربونی پس جای نگرانی نیست .
_ تو چی ؟ کسی و نداری ؟
@Fancy_fiction Page 311
][BY TIVANA I Be Come Dead
*****
_ من فقط نگرانتم ،نمی خوام بالیی سرت بیاد ....تو تنها کسی
هستی که توی دنیا بهم اهمیت میده و نمی خوام از دستت بدم .
لبش و گزید و چند قدم عقب رفت و روی کاناپه کوچیک کنار
شومینه نشست دوباره عصبی شده بود و معدش شرو کرد به تیر
کشیدن .
*****
هیچ وقت چنین حسی و نداشت همیشه برای برگشت به خونه بی
حوصله بود بیشتر مواقع هم اضافه کاری برمیداشت تا به خونه
برنگرده ،زندگی روزمرش بی رنگ و خاکستری بود .
ولی حاال تنها دیدن چهره ی سفید خرگوشی سوهو برای کنار زدن
تمام گرد و غبارایی که افکارش و بی رنگ و رو کرده بود کافی
میومد .
با نمایان شدن اسم بک روی اسکرین گوشیش انگشتش و روی
دکمه سبز رنگ کشید .
_ بک ؟
_ هی درچه حالی ؟ چند روز پیش که باهات تماس گرفتم نتونستیم
خوب صحبت کنیم .
_ چی می خوای بشنوی ؟
با قدم های خسته وارد آرامگاه شد و روبه روی طبقه ی مورد
نظرش ایستاد و به قاب عکسی که چهره ی زیبای دختر جوونی و
قاب گرفته بود خیره شد ،لبخند داخل عکس عجیب شیرین و
تکرارنشدنی بود .
_ بعد از دست دادنت خیلی تالش کردم تا از این عذاب رهاشم با
کلی دختر دوست شدم و بیشترشون به بیش از یک شب نمی کشید
بعد این 4سال پیداش کردم ،کسی و که لبخنداش به قلب سردم
گرما بده و چشماش پراز امید به آینده باشه ،نمی خوام اونم از
دست بدم .
خیلی پروییه ازت بخوام هوام و داشته باشی ؟
نمی خوام از دستش بدم .
.
.
.
عصبی بود نباید از هدف اصلیش دور میشد سوهو فقط برای انجام
یکار اومده بود خونه کریس پس باید روی هدف اصلیش متمرکز
می شد نه چیز دیگه ای .
*****
یه بار دیگه فاکتور فروش و مرور کرد ،از زمان اعالم
بازنشستگی آجوشی به طرز چشمگیری تمام معامله هاشون کاهش
پیدا کرده بود .
پوزخندی به تمام افراد سبک مغز دور و برش زد ،جوری کناره
گیری کرده بودن که انگار قبل از اون آجوشی تمام معامالت و
انجام میداد .
_ بکهیون
بی توجه بهش که مثل موش خرما خودش و به مردن زده بود بار
دیگه مورد خطاب قرارش داد .
_ بکهیون
مهم بود ؟
معلومه که آره
_ پدرم چی ؟
*****
_ چه عجب .
کای تکیش و از دیوار گرفت و با دقت پسر کوچکتر و که بی
اندازه داخل اون کت شلوار مشکی میدرخشید و اسکن کرد .
_ حسابی جذاب شدی .
کیونگسو چند قدم فاصله ی بینشون و از بین برد و کروات ُ
شل و
دور گردنش محکم کرد و کتش و تو تنش مرتب کرد .
_ توام همینطور .
کای با نیشخند مرموزی بوسه ی خیسی روی لبش زد و با گیر
انداختن کمرش بین بدن خودش و دیوار اجازه ی هرگونه مقاومتی
و ازش گرفت .
پنجه هاش و وارد پشت موهای کوتاه کای کرد و اجازه داد پسر
بزرگتر بوسه رو هدایت کنه .
صدای آسانسور برای هول کردن کیونگسو و کشیدن موهای کای
و لگد بعدی که به سرعت توی ساق پای پسر بلند قد فرود اومد و
کای و مجبور به زانو زدن کرد .
*****
با انزجار از منظره پیش روش چشم گرفت و همراه چانیول روی
یکی از کاناپه هایی که در مرکز جشن قرار داشت نشستن .
*برای کسایی که کمی گیج شدن باید بگم که ضربه پایین گیالس به
باالی گیالس شخص دیگه نشونه ی برتری و تحقیر شخص مقابله
.
.
.
.
توی چارچوب در ایستاده بود و به بهم ریخته شدن اتاق توسط چان
چشم دوخت .
باالخره بعد از شکستن آینه و پرت کردن آباژور به سمت دیوار و
فوش های رکیکی که در حال پاره کردن پرده گوش های نازنینش
بودن و از قضا همه پسر عموی عزیزش و هدف گرفته بود بدن
چقدر برای مادرش دلتنگ بود ،زن زیبایی که در اوج جوونی از
افسردگی توی تیمارستان خودکشی کرد .
نوازش موهاش و هنگام خواب به یاد داشت تمام لحظاتی که پدرش
نبود مادر عزیزش با حضور گرمش قلب کوچیکش و پر از خوشی
می کرد .
با باال پایین شدن پوست حساس عضوش داخل دست چان با ضعف
زانوهاش و بهم کشید و ملحفه سرمه ای رنگ تخت و تو مشت
کشید ،کی شلوارش و دراورده بود ؟
مغزش رفته بود رو حالت استند بای و بر خالف مغز کودنش قلبش
به سرعت 120تا بر دقیقه میزد و کار و برای ریه های بی
ظرفیتش حسابی سخت کرده بود .
نفسش سنگین شده بود و حس می کرد بینیش نمی تونه به تنهایی
ریه هاش و هندل کنه به محض فاصله گرفتن لباش از هم ناله ی
بلندی کرد .
بی حرف لباش و از هم باز کرد و اجازه داد انگشتای بلند چان
دهنش و پر کنه ،با تردید زبونش و روی بند بند انگشتش کشید و
مکی به انگشتایی که تو دهنش تکون میخورد زد .
انگشتاش و بیرون کشید و مجدد بین پاهای بازش جا گرفت .
انگشتای خیسش و روی حفره ی بسته بک کشید و چندبار فشار
خفیفی بهش وارد کرد و بی معطلی یکی از انگشتاش و فرو برد .
ناله جیغ مانند بک عصبیش می کرد بیشتر از هر زمان دیگه ای
داشت حوصله به خرج میداد پس دیگه چه مرگش بود ؟!
با درد سرش و داخل بالشت فرو برد و جیغش و داخل بالشت پرش
خفه کرد .
با ناله بمی خودش و داخل بک خالی کرد و سرعت حرکت دستش
و دوبرابر کرد
با خیس شدن دستش از پریکام بک خودش و عقب کشید و دستش
و با ملحفه روی تخت پاک کرد .
*****
کای سری تکون داد و خودکار روی میز و بین انگشتاش تاب داد .
_ نمی فهمم چرا نزاشتی اونجوری که حقشه بکشمش .
چانیول جواز خروج بارا رو امضا کرد و به جه بوم تحویل داد
_ که فرداش پلیسا بریزن سرت و دستگیرت کنن ؟! می خواستم
خیلی طبیعی تن لشش از روی زمین محو بشه .
_ چیکار کنم ؟
ته منتظر به حرکت لبای چان چشم دوخت .
ذهنش به 10سال پیش رفته بود به شرو تمام این اتفاقات ،قاب
عکسی که مدت ها غم و اشک و خشمش و دیده بود و از کشوی
میز بیرون کشید .
کی می دونه شایدم مرگ والدینش تقاص وجود خودش بود ،
هرچی که بود چانیول مقصر تمام اتفاقات اطرافش بود .
وقتی به گذشته بر می گشت همش حسرت کارایی و می خورد که
نباید ولی انجام داده بود .
اگه وقتی آجوشی داشت جونگین و بیرون می کرد مانعش نشده بود
االن اون پسربچه ی مظلوم تبدیل به یه قاتل حرفه ای نشده بود که
تا چند لحظه پیش با خنده از قتلی که شب گذشته انجام داده بود
براش تعریف می کرد .
اگه جواب تمام اصرارهای جه بوم برای همراه شدنش یه مشت بود
توی دهنش االن اون بچه ی بیچاره هم کارش به اینجا نمی کشید
کار عشق خالف ،کیم تهیونگ و قلم میکرد تا اگه پای افسر تازه ِ
به پرو پاش برای ورود به باند نپیچه ....
*****
بغض توی گلوش حرف زدن و براش سخت کرده بود .
_ من چیکار کنم ؟ ...
بی گناه یا گناهکار این تو نیستی که برای زندگی دیگران تصمیم
میگیره میفهمی ؟
در جواب تمام فحش ها و مشت ها و گاز گرفتن هایی که کتف بی
چارش وهدف گرفته بود اسپنک محکمی به باسنش وارد کرد و
بدن کوچیکش و روی تخت انداخت و برای جلوگیری از هرگونه
حرکت اضافه ای به سرعت روش خیمه زد .
کیونگ پوف کالفه ای سرداد و شونه های کای و به عقب هول داد
_ پاشو از روم له شدم .
_ واقعا ً ؟ پاشم ؟
نگاه تیز جونگین به شدت معذبش کرده بود ،با خجالت به دیوار
پشت سرش چشم دوخت و لباش و توی دهانش گوله کرد تا دیگه
چنین صدای شرم آوری ازش خارج نشه .
چونش بین انگشتای استخونی کای گیر افتاد ،ضرب انگشتش و
ریتم دار روی لبای جمع شدش زد .
_ صدات و خفه نکن .
کامال گنگ بود درک درستی از حرفای کای نداشت ولی مطمئن
بود که لمس دستاش و بوسه های ریزش و روی جای جای بدنش
می خواد .
کف دستش و دایره وار از روی لباس زیرش روی دیک برجسته
و سفتش حرکت داد و با لذت به ناله های کیونگسو گوش داد .
پیرهن و شلوارخودش و روی زمین پرت کرد .
گاز ریزی از کشاله ی رون توپولش گرفت و جای دندوناش و
مکید .
خودش و باال کشید و از روی عسلی کرم مرطوب کننده رو
برداشت .
_ یادم باشه تو اولین فرصت یه قوطی لوب بخرم .
با ضربه بی جونی که به شونش خورد خنده نرمی کرد ،اونا عمال
داشتن انجامش می دادن ولی کیونگسو انگار فقط با حرف زدن
دراین باره مشکل داشت .
محو ناله های پسر زیر دستش بود و از لذتی که میبرد خوشحال
بود کامال با احتیاط پیش میرفت مبادا فرشته ی کوچولوش اذیت
بشه .
انگشت سومشو داخل حفره تنگ کیونگسو وارد کرد و میزان
ضربه هاش رو بیشتر کرد میخواست تا جایی که امکان داشت
کیونگسو رو آماده بکنه .
با انگشتاش یکم روی حفره کیونگ رو دایره وار مالش داد و دیک
خودشم با کرم چرب کرد ،چند بار دستش و حرکت داد تا از لیز
شدنش مطمئن شه .
خیلی آروم و با احتیاط سر دیکش رو نزدیک حفره کیونگ برد .
_ آماده ای ؟!
کیونگ از بین پلکای سنگنینش بهش خیره شد ،مرد جذابش رسما ً
داشت دیوونش میکرد .
خیلی آروم دیکش رو وارد کیونگ کرد آروم آروم جلو میرفت و
نصف دیکش داخل کیونگ بود .
خودشم غرق لذت وصف نشدنی شده بود که دوست داشت هرچه
زودتر خودشو درون کیونگ حرکت بده ،تحمل براش هرلحظه
سخت تر میشد .
کای ضربه هاشو اول آروم شرو کرد تا کیونگ درد بیشتری
تحمل نکنه اما بعد ضربه هاش و سرعت داد وعمیق تر وارد حفره
ی تنگش شد .
ضربه ناگهانی کای حس شیرینی و به بدنش تزریق کرد با لذت
قوصی به کمرش داد و به بازوهای ستون شده کنارش چنگی زد .
کای با درک اتفاق پیش اومده ضربه های سنگینش و به نقطه قبلی
وارد می کرد و به چهره جمع شده و لبای نیمه باز کیونگ خیره
شد .
صدایی که از برخورد بدن خیسشون ایجاد شده بود و صدای ناله
هاشون فضای کوچیک اتاق رو پر کرده بود .
با خیس شدن دست حلقه شدش دور دیک کیونگ و ناله ی عمیقش
ضربه آخر و وارد کرد و دیکش و بیرون کشید ،دست کوچیک
کیونگسو رو دور پایین تنه ی خودش حلقه کرد و از سرمای
سرانگشتای کیونگ هیسی کشید ،پسر کوچیک تر با لپ های
گلگون دستش و حرکت داد و با شنیدن ناله های مردونه ی کای
سرعت دستش باالتر رفت و با قرار گرفتن لب های حجیم کای به
روی شونش و ناله ی عمیقش داخل گردنش ،لبخند شیرینی روی
لبش شکل گرفت .
با آروم شدن نفس هاشون دستشو باال آورد و موهای کای رو
نوازش کرد .
سرشو از رو سینه کیونگ بلند کرد و لبخند شیرینی به لب اورد
@Fancy_fiction Page 364
][BY TIVANA I Be Come Dead
_ درد داری ؟
اون کوچولو برای صاحب خانواده شدن خیلی مشتاق بود ولی زن
داخل عکس بدجوری حالش و گرفته بود ،حق داشت اون بچه
بیشتر از هر چیز به یه پدر و مادر احتیاج داشت ،حاال کیونگسو
کدومش بود ؟ پدر یا مادر ؟
گوشی و به دست کای داد و مغموم به ملحفه سرمه ای رنگ خیره
شد .
_ کای اون بچه به یه مادر احتیاج داره .
*****
با اخم به اطراف خونه نگاهی انداخت ،خونه کلنگی روبه روش
داد امروز ،فردا روی سر صاحبش آوار میشه .
تقه ای به در قدیمی و درب و داغون مقابلش زد ولی انگار خیلی
وقته که اون خونه مرده بود ( .منظور بی سکنه بودنشه)
به سمت پسر بچه چرخید و بادقت سرتاپاش و رصد کرد ،لباسای
کثیف و ظاهر شلخته اش داد میزد توی چجور محله ای پا گذاشته
_ حالش خوب نیست نمی تونه بیاد جلوی در در و هول بدی باز
میشه .
" هه حالت خوب نیست ؟ زیادی تو نقشت فرو رفتی مرد "
چان روش و از پسربچه که همچنان مثل جغد بهش خیره بود
گرفت و با کف دست محکم در و هول داد ،در نتیجه در باشدت
باز شد و از برخورد با دیوار کنارش صدای مهیبی ایجاد کرد .
قدمی جلو گذاشت و با برخورد ساق پاش با جسم محکمی " فاکی "
زیر لب گفت و دستش و به دیوار ستون کرد ،با حس پریز برق
زیر انگشتاش نیشخندی زد و دکمه رو فشار داد .
نور زرد رنگ و چشمک زنی توی اتاقک کوچیکی که حتی نمیشد
اسمش و خونه گذاشت پیچید .
پیرمرد چاقی که روی تخت چوبی و زوار در رفته ی گوشه ی
اتاق خوابیده بود .
زبونش و روی لبای خشکش کشید و اسمش و آروم نجوا کرد ولی
صداش به سختی به گوش خودشم میرسید ،این بار بلندتر صداش
کرد .
_ چاریونگ ؟!
_ 10سال پیش چه اتفاقی افتاد ؟
مرد بدن سنگینش و روی تخت چروکش باال کشید و بار دیگه
زمزمه کرد .
_ چاریونگ !؟
نیشخندی به ترفندی که مرد کودن روبه روش پیش گرفته بود زد .
یقه ی پیرهن کهنه ی مرد و تو مشت گرفت و از روی تخت بلندش
کرد .
_ زر بزن 10سال پیش چه بالیی سر چاریونگ اومد ؟
_ ت.تو پسرشی ؟! چانیول ؟
چرخی بخ چشماش داده دیگه زیادی داشت بازی و کش میداد .
_ حرف بزن .
مرد بسختی لبه ی تخت نشست و کف دستش و روی زانوی های
استخونیش گذاشت .
نفس سنگینش و با خس خس بیرون داد .
_ جانگ خیلی عصبی شده بود ،بیون بیرونش کرده بود و بیمه ها
رو هم از دست داده بود ،حسابی از پدرت نفرت داشت و
چندباری جلوی شرکت پاپیچ پدرت شد ،من فکر نمی کردم که
بخواد تا این حد پیش بره .
با تابش مستقیم نور خورشید چشماش و تنگ کرد و نفس عمیقی
کشید تا بوی نا از ریه هاش خارج بشه .
باید سریع تر میرسید خونه وگرنه دیوونه میشد ،فقط آرامش می
خواست ،آرامش .
*****
خبر از کارافتادن
چند لحظه بعد گوشی بین دست ته لرزید و ِ
دوربینا رو داد .
تهیونگ در بازداشتگاه و باز کرد و به افسر نفوذیشون نیم نگاه
انداخت .
افسر بلند قد از پشت میزش بلند شد و دستی به یونیفرم آبی رنگش
کشید منتظر دستور مافوقش ایستاد .
ته با خونسردی کلتش و از پشت کتش بیرون کشید و صدا خفه کن
و به کلتش پیچ کرد و نگاهی به افراد پشت میله انداخت .
صدای داد و فریاد شرکای جانگ اتاق و پر کرده بود ،لوله صدا
خفه کن و به لباش چسبوند .
_ هیسسس ،اینجا عایق صداس به خودتون فشار نیارید .
با خنده سرخوشی گفت و کمتر از 5دقیقه جسد هر سه مرد با
پیشانی سوراخ و صورتی به خون نشسته نقش زمین شدن .
_ تموم شد .
*****
این دختر لعنتی از وقتی وارد خونه شده بود پا گذاشته بود رو
خرخره ی جونمیون و هر لحظه فشار و بیشتر می کرد ،حتی
وقت نداشت درست به بدبختی که چند ساعت پیش دم خونه ظاهر
شده بود فکر کنه .
با دیدن اسم دوس پسر جذابم با ذوق شماره رو لمس کرد و گوشی
و به گوشش چسبوند با پیچیدن صدای کالفه کریس تو گوشش به
سرعت گوشی و قطع کرد و فحش سنگینی به هیومین داد .
شماره کریس و از بین مخاطبا حذف کرد و مجددا ً دنبال اسم دوس
پسرش گشت .
سوهو زیر لب فحشی نثار شماره ی روی صفحه کرد و آروم از
پشت کانتر خارج شد .
_ سوهوووو گوشی من و بیاررر .
باالخره یه بار دستورات هیومین به کمکش اومد ،با عجله خودش
و به هیومین رسوند و گوشی و تو دستش انداخت .
جونمیون سری تکون داد و پیش دستی میوه و با حرص روی میز
کوبید و به سمت اتاقش رفت .
" ببینم کی قرار بمونه کی قراره بره هیومین شی "
شماره ای که وارد گوشی کرده بود و آورد و روی شماره کلیک
کرد .
بعد چند بوق صدای مرد غربی توی گوش سوهو پیچید .
_ بله ؟
_ جاستین شی ؟
صدای مردد مرد سوهو رو تشویق کرد تا سریع تر بره سر اصل
مطلب .
*****
انداخت ،نه ،این نمی تونست کای باشه این چشمای ترسیده فقط
متعلق به یه نفر می تونست باشه اونم کیم جونگین 22ساله بود .
.
.
.
نفس عمیقی کشید و به انعکاس تصویر خودش داخل فنجون قهوه
خیره شد ،گفتن از درداش براش تبدیل شده بود به سخت ترین کار
جهان ،از تنها چیزی که می ترسید ترحم بود .
آخه این چه سواالیی بود برای کسی مثل جین یونگم که همیشه
توی بیمارستان با چنین چیزایی درگیر بود هم جواب سخت و
بغض آور بود .
_ خوب ،موهات میریزه و رنگ چهرت زرد میشه ،ممکنه چند
کیلوییم وزن کم کنی ،احتمال خون دماغ شدن هم هست .
کای سری تکون داد و سرش و زیر انداخت ،یه سوال دیگه باقی
مونده بود ،آخرین سوالش .
_ زنده میمونم ؟
زندگی چه بازیایی و برای آدم در چنته داره بدون هیچ توقفی و بی
مکث می تازونت و شالق تیز و برندش و به تنت می کوبه و
گوشتت و از هم میدره .
داخل محوطه روی ترمز زد و سویچ ماشین و برای اولین کسی که
از کنارش عبور می کرد پرت کرد و وارد اتاقش شد .
*****
_ چیزی شده ؟
به صدای نرم بک و حرکت لبای کوچیک و صورتیش فاکی
فرستاد ،لب پایینش و با زبون تر کرد و با اخم ظریفی به چشماش
خیره شد .
بک بزاق دهانش و پایین فرستاد ،لعنتی فاکی درست مثل ددی
های توی فیلم های پورن میومد .
_ یکی از زیر دستای پدرم بود ،پدرم خیلی بهش اعتماد داشت
ولی بعد یه مدت رفت فرانسه
من فقط همینا رو میدونم .
بک آروم اضافه کرد و به سیبک گلوی چان خیره شد .
_ همینم خوبه ،جایزت و فراموش نمی کنم .
ضربه آرومی به باسن پسر کوچیکتر زد و با نیشخند توی گوشش
نجوا کرد .
به سمت بک که هنوز سرجاش خشکش زده بود قدم برداشت حاال
که همه چیز همون جوری که می خواست پیش میرفت وقتش
رسیده بود یکم بازی کنن .
خیلی وقت بود که توی تخت کسی و ناکار نکرده بود ،حس قوی
که زمان سکس توی رگش میپیچید اجازه ی آروم پیش رفتن بهش
نمیداد و اولین بار با وجود خشم شدیدی که داشت خیلی در برابر
بک کوتاه اومده بود .
بدن کوچیکش و روی مبل دراز کش کرد و روش قرار گرفت ،
چشمای براق و مردمک های لروزنش افکارش و بهم میریخت .
کرواتش و از روی میز چنگ زد و چشمای بک و بست .
@Fancy_fiction Page 395
][BY TIVANA I Be Come Dead
از کشیده شدن محکم یقه تیشرت با بینیش چینی به بینی حساسش
انداخت .
کشیده شدن ناخن های چان با پوست شکمش باعث مورمور شدنش
میشد ناخودآگاه شکمش و منقبض کرد و به دنبال شونه های چان
دستش و روی هوا تکون داد ،با حس شونه های پهن مرد بزرگ
تر زیر دستش ،پیرهنش و توی دست مچاله کرد و از کشیده شدن
زبون خیس و لزجش روی شکمش ناله ی ریزی کرد .
_ چااااان ،آهه ...
با پایین کشیده شدن شلوار ورزشیش به همراه لباس زیرش و حس
خنکای هوا به پوست حساس شده پایین تنش سعی کرد زانوهاش و
تو شکمش جمع کنه می تونست نگاه سنگین مرد بزرگتر و روی
پایین تنه ی نیمه تحریک شدش حس کنه .
به لبای نیمه باز و سرخ بک که برای ناله ی عمیقی از هم باز شده
بود خیره شد ،تصور اون دو تکه گوشت سرخ و حفره ی خیسش
دور عضوش کامال سختش می کرد .
با درد آشنایی که توی باسنش پیچید به شونه های مرد بزرگتر
چنگ زد و دندوناش و با درد توی کتف چان فرو برد .
چانیول توی صبر کردن در چنین مواقعی اصال خوب نبود ،
کمرش و حرکت داد و با زاویه دادن به ضربه هاش سعی کرد
پروستات بک و پیدا کنه .
لذتی از برخورد ناگهانی دیک چان توی بدنش پیچید و پشت پلکای
سیاهش و نورانی کرد ،پاهاش و دور کمر مرد بزرگتر حلقه کرد
و قوسی به کمرش داد تا ضربه های بعدی و درست همون جای
قبلی دریافت کنه و ناله سرخوشی از بین لبای بی حسش فرار کرد
.
_ آههههههههه ....اومممم .
چانیول با پیچیده شدن پاهای بکهیون به دورش و شنیدن ناله ی
لذتبخشش به ضربه هاش سرعت بخشید .
*****
با خشم مشت محکمی روی میز کوبید که باعث پرت شدن تهیونگ
در حال چرت از روی صندلیش شد .
_ چته دیوونه ؟
ته با درک گمشدن مدرکی که خودش باعثش بوده سری تکون داد
و مجدد چشماش و روی هم گذاشت تا به مابقی چرت روزانش
برسه که با پرت شدن منگنه روی میزش از جا پرید .
_ یااااا دیوونه اگه می خورد بهم چی ؟
کریس از بین دندونای جفت شده روبه تهیونگ غرید .
راننده و کمک راننده دستگیر شدن و دارن منتقل میشن اینجا ،می
خوام تو بازجوی پرونده باشی .
رئیس نام بعد اتمام حرفش بدون تامل اتاق و ترک کرد و منتظر
شنیدن موافقت کریس نایستاد .
در گوشه ی دیگه ی اتاق تهیونگ غرق در فکر بود و بین موندن
و رفتن دو به شک ،باید به سرعت از اون کامیون سر در میاورد
مطمئنان اون بار متعلق به باند آجوشی نبود وگرنه تا حاال
درجریان قرار میگرفت پس اگه متعلق به رغباشون بود یعنی یه
موقعیت مناسب برای کنار زدنشون .
با قدم های بلند خودش و به پارکینگ اداره رسوند و وارد اتاق
مسئول ماشین های توقیفی شد .
ته دستاش و توی جیب شلوار کتون مشکی رنگش فرو کرد و با
حسی سرشار از پیروزی پشت سر مرد حرکت کرد .
شده بود و رنگ باخته بود چرخید و روبه روی ماشین متوقف شد
.
زنجیر بلند به همراه شمایل ماهی که از آینه جلوی ماشین آویزون
بود فکر حفظ بودن پالک و از سرش بیرون کرد ،چشم از ماشین
اوراق شده برداشت و به سمت ورودی اداره قدم برداشت .
.
.
.
وارد اتاق بازجویی شد و با آرامش پشت صندلی فلزی جا گرفت
بعد از 8سالی که مشغول به کار بود می تونست چهره افراد و
بخونه ،مرد روبه روش قصد نداشت لب باز کنه .
_ لی سوپ 53ساله متولد ججو ،توی اینچئون چیکار می کردی
؟
مرد با چسب باند دست زخمیش مشغول شد ،انگار نه کسی جلوش
نشسته و نه چیزی شنیده .
کریس ورقه های داخل پرونده رو زیر و روی کرد نه شرکتی که
مسئول باشه و نه شرکت بیمه ای .
*****
با صدا زدن اسمش توسط منشی جوون از روی صندلی های به هم
متصل مطب بلند شد و پشت سر جین یونگ وارد اتاق پزشک شد
.
دور تا دور اتاق پر بود از پوسترهای آموزشی و لگوهای بدن ،و
حس گیجی و ترس و به افرادی که وارد اتاق میشدن منتقل می
کرد .
دکتر بعد از دریافت اطالعات مختصر از بیمار جدیدش از پشت
میز شلوغش بلند شد و گوشی پزشکیش و دور گردنش انداخت .
مرد جوون به شدت عصبی و گیج به نظر می رسید .
کیونگ سری تکون داد و دستاش و دور کمر کای حلقه کرد و بدن
برهنه اش و بیشتر به بدن عضله ایش فشرد .
باید می گفت ؟
می گفت که پدرش داره به دنبالش به بوسان میاد و این دفعه تا
پیداش نکنه دست از سرش بر نمی داره ؟
قطعا االن زمان مناسبی نبود نه وقتی کای قراره ازش دور شه ،
باید تا برگشتنش صبر می کرد ،نباید ذهنش و متشنج می کرد .
*****
انگشتش و لبه ی لیوان کوچیک الکلش حرکت داد و " خوبه " ای
زیر لب گفت .
پسرکوچیکتر گوشی و بیشتر به گوشش چسبوند و در حالی که
انگشتاش و بی هدف روی کیبرد می کشید خودش و روی صندلیش
رها کرد .
_ می خوای بری فرانسه ؟!
صدای پوزخند مرد پشت خط باعث شد با گیجی سرجاش صاف
بشینه .
_ این ..پوزخند ..چه معنی میده ؟
دختر جیغ بلندی کشید و بعد از تلو تلو خوردن روی پاشنه کفش
های 10سانتیش با ضرب روی زمین افتاد .
باید به اون هرزه دیک پرست می فهموند که اجازه نزدیک شدن به
پارک چانیول و نداره 10 ،سال برای داشتنش صبر کرده بود و
حاال که چان پذیرفته بودش اجازه نمی داد یه هرزه بار با چارتا
ناز و عشوه چان و از چنگش بیرون بکشه .
با نیخشند عصبی روبه روی دخترجیغ جیغو روی دو زانو نشست
و تره ای از موهاش و بین انگشتاش گرفت و نوازش داد .
_ اون مال منه ،دفعه دیگه دور و برش ببینمت .....سرت و
میزارم رو سینت .
*****
مرد " خوبه ای " گفت و دستش و به سمت بادیگارد پشت سرش
خم کرد ،مرد به سرعت پاکت سفید رنگ و کف دست اربابش
قرارداد و با احترام به جای قبلش برگشت .
پیرمرد در حال وارسی پول های داخل پاکت بود و متوجه هیچ
کدوم از جمالت ارباب قدیمیش نمی شد ،با لذت زبونش و روی
اسکناس ها میکشید و از طعم خوش اسکناس های دست نخوره
"هومی" کشید .
*****
برای بار صدم پرونده های تلمبار روی میز و دوره کرد .
_ نیست ،نیست ،لعنتی نیست .
پرونده توی دستش و روی میز پرت کرد و دست به کمر نگاهش
و اطراف اتاق چرخوند تا کمی ذهن آشوبش آروم کنه .
گوشیش و از جیب یونیفرمش بیرون کشید و شماره هیونگش و
گرفت .
روبه روب میز شلوغ و بهم ریخته ی کریس ایستاد و با دقت میون
پرونده ها رو چک کرد لحظه آخر دیدش درست ما بین پوشه آبی
و نارنجی .
سه گوشه بیرون زده کاغذ و گرفت و برگه رو بیرون کشید .
گوشیش و روشن کرد و دوربین گوشی و تنظیم کرد و عکس نیمه
واضحی گرفت .
کنار تهیونگ ایستاد و دستاش و کنار بدنش مشت کرد ،از ابتدای
ورودش به این ایستگاه به طرز مرموزی از رئیسش بیزار بود ،
از زمان به دست گرفتن پرونده جانگ و پی سی وای به طور
مداوم در حال سنگ اندازی توی کاراشون بود و هیچ یک از
مدارک و تایید نمی کرد .
رئیس نام بار دیگه مشتای گره خورده ی توپولش و روی سطم
چوبی میز کوبید .
_ چطور ممکنه یه قاتل نه یک بار بلکه دوبار طی چند روز وارد
ایستگاه پلیس بشه و بدون هیچ مشکلی چندتا از مضنون ها و
نگهبان بازداشتگاه و بکشه ؟!
پس تیم شما داره چه غلطی می کنه وقتی قاتل به خودش جرات
میده تا این اندازه به پلیس نزدیک بشه .
مضنون ها ؟
اولین کلمه ای که توی ذهن کریس روشن شد اسم اون پسر بچه
20ساله مونبین بود ،کریس بهش اطمینان داده بود که قرار نیست
براش اتفاقی بیفته چرا هیچ وقت نمی تونست سر قوالش بایسته ؟
با ناراحتی پلکاش و بهم فشرد .
با انزجار از چشم های باز مونبین چشم گرفت و گزارش و کتبی
فرضیه قتل کالبدشکاف و به دست گرفت .
" در ابتدای ورود به علت مقابله ی نگهبان چند ضربه چاقو به
قفسه ی سینه وارد شده که هیچ کدوم به قلب صدمه ای وارد نکرده
و دلیل قتل بریدگی گلو لحاظ شده ،مضنونین پرونده ابتدا گوش ها
و بعد زبان و پلکهاشون بریده شده و دلیل مرگ بریدگی گلو لحاظ
شده "
*****
پلکاش توان باز شدن نداشتن و گلوش کامال خشک شده بود ،حالت
تهو از وقتی به اتاقش برگشته بود دست از سرش برنداشته بود ،
بدنش به شدت درد میکرد انگار چند نفر از جهات مختلف در حال
کشیدن دست و پاش بودن .
به آرومی روی تخت نشست و به دنبال لباساش اطراف و نگاه کرد
،با دیدن کمد دیواری کوچیکی سمت دیگه تخت به آهستگی از
جاش بلند شد و با قدمای آروم و خسته روبه روی کمد استاد .
لباساش اونجا بود ،در کمد و بست و لباساش و روی تخت انداخت
تا زودتر از فضای خفقان آور بیمارستان بیرون بزنه .
عمل ؟
عمل تو قرارشون نبود ،اگه عمل می کرد باید یه هفته یا بیشتر
بستری میشد و دست و پاش و میبست .
_ نمیشه .
_ کای ممکنه سرطان به بخشای دیگه بدنت آسیب بزنه خواهش
می کنم .
عصبی پسر کوچیکتر و کنار زد و از اتاق خارج شد به هیچ وجه
زیر بار این عمل نمی رفت ،حتی اگه فقط چند ماه فرصت داشت
.
جینیونگ دستی به شونه دردناکش کشید و قبل از دور شدن کای با
صدای بلند اعالم کرد .
_ اگه عمل نکنی به کیونگسو میگم .
جه بوم احمق بود دوس پسرش میدونست چجوری کارش و پیش
ببره .
_ ِکی ؟
*****
دور تا دور در دیوارهای بزرگ با نرده های محافظ قرار داشت ،
به در نگهبانی نزدیک شد و به آجوشی که داخل اتاقک کوچیک
نشسته بود خیره شد .
اینجا همونجایی بود که کیونگسو ازش حرف میزد ؟!
مقر ؟!
.
.
بار دیگه قرارداد و دوره کرد و به سمت مرد گرفت .
_ امیدوارم همکاری خوبی داشته باشیم .
مرد خودکار طرح دارش و از جیب داخل کتش بیرون کشید و زیر
برگه قرارداد و امضا کرد .
_ مطمئنا ً همکاری خوبی خواهد بود .
دست دراز شده مرد و محکم فشرد ،گوشی روی میز که مدام در
حال زنگ خوردن بود و برداشت .
_ چی شده ؟
_ رئیس یه پسربچه اومده میگه می خواد شما رو ببینه .
_ خودش و معرفی نکرد ؟
_ میگه اسمش بکهیونه .
شلوار و لباس زیرش توسط دستای پشت سرش از تنش خارج شد
چان به سمت پنجره هولش داد و فاصله ی بین بدن بک و با شیشه
پنجره از بین برد .
هودی بک و از روی کمرش باال داد و کف دستش و از روی
قوس کمرش تا روی باسن تو پرش سر داد ،یکی از پاهاش و بین
پاهای الغر پسر کوچیکتر قرار داد و با فشار کوچیکی مجبورش
کرد پاهاش و از هم فاصله بده .
دست راستش در حال باز کردن زیپ شلوارش بود در حالی که با
دست چپ شکم و سینه های بک و مالش میداد .
پوست نازک و سفید گردن پسر کوچیک تر و بین لباش گرفت و
مک زد .
باید به بیون تبریک می گفت بابت داشتن چنین پسر شیرینی .
" قرار بود نابودت کنم ،خوردت کنم ،درست مثل منی که خورد
شد و نابود شد ....ولی ،این زندگی همیشه با من لجه "
*****
ادامه حرفش و با دیدن چهره هول شده و سفید سوهو خورد .
_ مشکلی پیش اومده ؟
سوهو تند تند سر تکون داد .
_ نه نه نه چه مشکلی حق با توئه باالخره باید برم سرکار .
_ نمی فهمم االن برای چی باید بریم محل حادثه ،از زمان
تصادف 5روز گذشته و مضنونا هم که کشته شدن با اون بارونیم
که دیشب بارید اگه 30درصد امکان داشت رد چیزی و پیدا کنیم
االن پاک شده .
دستاش و تو جیب شلوار پارچه ایش فرو برد و کالفه پاش و روی
چمن های خیس کنار جاده کشید .
تهیونگ با قدم های دو مانند از خیابون عبور کرد و کنارش وایساد
_ چیز خاصی نبوده ساعت نزدیکای 1شب کامیون به خاطر
نداشتن زنجیر چرخ و خیس بود جاده منحرف میشه و به گاردریل
ته دودل بود اگه قرار بود کریس پرونده جانگ و پیش ببره پای
چان وسط کشیده میشد .
اگه همراهیش نمی کرد کریس تا آخر پرونده ته رو کنار میذاشت و
دیگه دستش به چیزی بند نبود ولی اگه باهاش همکاری می کرد.
می تونست پرونده رو به سمتی ببره که هرگز اسمی از چان به
میون نره .
*****
_ سوالن شی ؟
صدای نرم و در عین حال محکم زن داخل گوشش پیچید .
_ کای ،خیلی وقته باهم در ارتباط نیستیم .
_ درسته چند وقته که سرم شلوغه .
_ بعدا ً راجعبه کار حرف میزنیم االن زنگ زدم تا بهت بگم دارم
برمیگردم کره ،نمی خوام فعالً چان باخبر بشه .
_ تاریخ و زمان پرواز و برام بفرستید میام دنبالتون .
با اعالم طبقه توسط صدای نازک زن به سمت سالن پا تند کرد و
مستقیم به سمت اتاق کنفرانس حرکت کرد .
میز کنفرانس و دور زد و کنار بدن ُ
شل و وار رفته سوهو نشست .
سوهو پلکای آماده بارشش و بهم فشرد و سری تکون داد .
_ متوجه نیستی کای ،کریس خیلی باهوشه لحظه ای که داشتم از
ضن و بدگمانی نسبت به
ماشین پیاده میشدم تو چشماش یه جور َ
خودم دیدم .
با اخم از روی صندلی بلند شد و با کمری که حاال کمی خمیده شده
بود به سمت در حرکت کرد تا قبل از پا گذاشتن به اون بیمارستان
لعنتی تحمل درد براش راحت تر بود و حاال با سوزش کم معدشم
حس می کرد داره از پا درمیاد .
جه بوم جوری که انگار حرف عجیبی شنیده متقابل بهش نگاه کرد
_ کجا بشینم ،عقب ؟
_ مگه خودت ماشین نداری ؟
_ هی بهتر نیست یکم به فکر آلودگی هوا و الیه اوزون باشیم ؟
هوم ؟!
پسر کوچیکتر با سرخوشی گفت و کمربندش و بست .
*****
کلمه آخر و با تاکید اضافه کرد و گوشیش و کنار گوشش گرفت .
_ خوب ؟!
تهیونگ بعد از مکث طوالنی که بوجود اومده بود به حرف اومد .
_ موادی که افتاده دست پلیسا متعلق به خودمونه ،تحقیقات نشون
میده ماشین نقص فنی داشته که عمدی به نظر میرسه
قطعا آجوشی می خواد بعد از بازنشست شدنش گیرت بیندازه .
صدای تقه در و بعد ورود کای داخل اتاق صفحه جدیدی تو ذهنش
باز کرد .
_ کجا بودی تا حاال ؟
کای بدن سنگین شدش و روی کاناپه انداخت و آه عمیقی از ته
گلوش آزاد شد .
_ رفته بودم سئول .
_ چی ؟!
چان به گوشاش شک کرد ،هنوز برای پیر و کر شدن زود بود .
_ رفته بودم دیدن اون بچه .
_ دروغ ...
چان آروم زمزمه کرد و دستاش و روی میز بهم قالب کرد .
_ بسیار خوب .
_ میدونم .
*****
پلکاش و روی هم فشرد ،صحنه منزجر کننده چند لحظه پیش به
راحتی پشت پلکاش شکل می گرفت و گلوش و تبدیل به کویر
خشک می کرد ،گلوش بشدت میسوخت و معدش بهم میپیچید .
جایی که توش پا گذاشته بود درست مثل یه مقر جنگی بود سوله
های جداگانه ای که هر کدوم مربوط به کار به خصوصی بود ،
انبار اسلحه ،باشگاه بکس ،انبار بسته بندی و آخرین جایی که به
این حال انداخته بودش ،سوله ای که عمالً اتاق شکنجه بود با کلی
وسیله شکنجه .
قطعا ً این چیزا باعث بهم خوردن حالش نبود بلکه دیدن افرادی که
تو اون سوله در حال ضجه زدن و التماس کردن بودن بک و به
این حال انداخته بود .
_ حرف بزن مینهو ،اونا چیکار کردن که مستحق چنین بالیین .
_ من اجازه ندارم چیزی بگم بک بهتره از خود چان بپرسی .
*****
مشتاش و چند بار باز و بسته کرد تا کمی از سرمای انگشتای یخ
زدش کم بشه ،توان جدا کردن نگاهش از گوشی روی میز و
نداشت .
باورش نمیشد به محض روشن کردن دوباره گوشیش با سیلی از
تماس ها و پیام های تهدیدآمیز پدرش روبه رو بشه .
پیام صوتی که چند لحظه پیش بهش گوش داده بود مدام داخل
مغزش تکرار میشد و جسم و روحش و درهم میشکست .
" کیونگسو عزیزم آپا برگشته ،پس قبل از اینکه خودم بگردم و
پیدات کنم مثل یه پسر خوب برگرد خونه پیش بابا در غیر این
صورت خوب میدونم چجوری از شرت خالص شم هرزه
کوچولوی چموش "
پدر؟
اون مرد لعنتی پدرش بود ولی هنوز تعداد دفعاتی که قصد تجاوز
بهش و داشت فراموش نکرده بود .
اون مرد لعنتی ،چراهیچ وقت قبول نکرد که کیونگسو پسرشه ؟
در طول زندگی پر از بدبختی مادرش مدام بهش انگ هرزه زده
بود وبا جمله های کثیف و حقیر مادرش و آزرده بود .
با فشرده شدن مچ دستش گلدون و بین زمین و هوا رها کرد و
پلکای وحشت زدش و از صدای خورد شدن گلدون از هم باز کرد
و به اخمای در هم رفته مرد پشت در خیره شد .
_ کای ؟!
خودش و تو آغوش مرد بزرگتر انداخت و هق هقای ترسیدش و
رها کرد .
سرش و داخل گردن کای فرو برد و ناله ریزش روی پوست برنزه
گردنش رها کرد .
_ هیچیی
_ چیشده ؟
سوالی که از بدو ورودش پرسیده بود همچنان بی جواب مونده بود
.
دستاش و از دور کمر کای باز کرد و به دکمه های پیرهنش خیره
شد ،قرار بود چی جوابشو بده ؟
لبه ی پیرهن آبی رنگش و بین انگشتای خیس از عرقش فشرد و
زبونش و روی لبای خشک شدش کشید .
_ اوم ،خونه ی همسایه طبقه ی باال دزد اومده ....فک.فکر کردم
شاید ...
دستش و دور گردن کای حلقه کرد و این بار خودش فاصله ی بین
لباشون و از بین برد .
*****
حق با کای بود نباید خودش و می باخت ،ولی حتی با فکر کرد به
این که روزی کریس حقیقت و بفهمه مو به تنش سیخ میشد .
به خوبی می دونست که دیر یا زود افسرجوون از حقیقت آگاه
میشه و قطعا ً قرار نبود برای یک لحظه هم حضور سوهو و کنار
خودش تحمل کنه .
حتی از فکر کردن به اون لحظه و تصور ریکشن کریس بدنش به
لرزه میفتاد .
بهش وابسته شده بود حتی بیشتر از اونچه که فکر می کرد .
کریس مرد خوب و درست کاری بود ،همیشه هواش و داشت و
مراقبش بود و از همه مهم تر دوسش داشت .
چشم سفید مرد براش یادآور تمام کتکا و فرارایی بود که نه تنها تو
گذشته بلکه توی خوابم حاضر به رها کردنش نبود ،بزاق جمع
شده تو دهانش و به زور پایین فرستاد .
_ ت.ت.تو ؟
مرد نیشخندی زد و با تمسخر از سرتا پای پسر ریزنقش و وارسی
کرد .
_ آره ،م.م.من
فکر نمی کردی حاال حاالها بیام سراغت نه ؟
شی وون با برداشتن تنها یه قدم روبه روی صورت ترسیده سوهو
خم شد .
_ تمام این 3سال و تو اون باند کوفتی چه گوهی می خوردی ؟
اونجوری ....زیاد منتظرم می زاری ،فقط یه هفته وقت داری .
انگشت اشارش و جلوی صورت رنگ پریده جلوش تاب داد .
_ یک هفته .
.
.
.
ته برگه های تا شده رو از جیبش بیرون کشید و روی میز مقابل
چشمای منتظر کریس انداخت .
_ اینم از این .
برگه رو از روی میز برداشت با دقت وارسی کرد .
_ طرف کارش تمیزه .
ته با یادآوری چهره ملوس دوس پسرش اجازه داد نیشش تا آخرین
توان باز شه .
_ حرف نداره هم خودش ،هم کارش
_ تهیونگ !
_ من همه چیز و هماهنگ کردم ولی خیلی عجوله .
_ مشکلی نیست باهاش راه بیا و کمکش کن ،افسر وو یکی از
مهره های اصلی ماست .
ته نا مطمئن اطرافش و دید زد .
_اگه چان بفهمه ...
_ قرار نیست چانیول چیزی بفهمه .
.
.
.
گوشی و قطع کرد و قاب عکس و از روی میز برداشت ،انگشت
اشارش و روی تصویر مرد جوونی که بالبخند دلنشینش به لنز
دوربین خیره بود کشید .
_ چاریونگ ،قول میدم کاری کنم جلوی پای پسرت زانو بزنن و
برای مرگ التماس کنن ،انتقام خانواده ی ازهم پاشیدمون و
میگیرم .
*****
از داخل وان بلند شد و با قدمای گشاد به سمت دوش رفت و دما
آب و تنظیم کرد و آروم دستش و به سمت پشتش برد با برخورد
سر انگشتاش به شیع فلزی داخل باسنش هیسی کشید و کمی خودش
و منقبض کرد .
چرا دست به انجام چنین کار احمقانه ای زد ؟
هدفش از سیلی زدن به چانیول چی بود ؟
نه تنها باسن عزیزش مهمون اسپنک های محکم چان شد که باسن
بی گناهشم توسط اون بات پالگ لعنتی در حال به فاک رفتن بود .
بک " کوفت بخوری " زمزمه کرد و با دو لیوان قهوه ای که
ریخت از آشپزخونه خارج شد .
قبل از نشست روی کاناپه لیوانا رو روی میز گذاشت و با احتیاط
روی کاناپه نشست ولی به محض قرار گرفتن باسنش روی تشک
مبل ،با فشرده شدن بات پالگ به دیواره های ورودیش تو جاش
پرید و ناله ی خفه ای کرد و سعی کرد جهت مناسبی و برای
نشستن روی کاناپه پیدا کنه .
*****
_ اینجاس ؟
ته گوشیش و جلوی چشم کریس تکون داد و با سر به پالک خونه
اشاره کرد .
_ اینجور به نظر میاد .
_ زنگ و بزن .
کریس چند قدم عقب رفت و برای بار دوم به معماری خونه خیره
شد ،معماری خونه کامال مدرن و شکیل بود جوری که حتی از
چند متری هم فخرفروشی صاحبش و فریاد میزد .
دیوارهای سنگی مرمری که زیر نور خورشید به زیبایی می
درخشید و بازتاب تیزش چشمای هر بیننده ای و میزد .
فرشا به خط رشد کرد بودن و کمی دورتر درخت های بید مجنون
که در نسیم تند پاییز رقص کنان باغ و تسخیر کرده بودن .
چنین زیبایی واقعا الیق چنین فرد پست و کثیفی نبود .
_ مشکلش چیه ؟
_ مشکلی نیست .
با دست به تهیونگ اشاره کرد و خودش به سمت پله های مارپیچ
منتهی به طبقه دوم حرکت کرد .
تهیونگ با دقت از تمام تابلوها عکس گرفت و به تابلویی که از
داخل دوربین عکاسی مجهز به فیلتر رنگش بهش چشمک میزد ،
دست کشید .
_ واقعا ً به هنر عالقه دارید می تونم قسم بخورم بیشترشون و
نقاشای مطرح جهان کشیدن .
جانگ برای بار آخر نگاهی به راه پله انداخت و با دیدن افسر
دیگه ای که از پله ها پایین میومد نفس عمیقی کشید .
_ اینجا چیزی نیست .
جانگ با پرخاش چند قدم به سمت یی فان برداشت .
_ معلومه که نیست ،حاال زیرو رو کردن خونم و تموم می کنید ؟
کریس مقابل جانگ ایستاد و بعداز ادای احترام نصفه نیمه ای به
حرف اومد .
_ امیدوارم درک کنید به هر حال این وظیفه ماست .
@Fancy_fiction Page 480
][BY TIVANA I Be Come Dead
_ مشخصاتشون ؟
*****
به سینه کای تکیه داد و اجازه داد پسر بزرگتر بدنش و بشوره
کای با آرامش لیف و خیلی نرم روی پوست رون سفید کیونگ
میکشید و به کفی که از حرکت لیف به جا می موند خیره شد .
" این شماره رو تحت نظر داشته باش تمام تماس هاش و برام چک
کن و موقعیت مکانیشم داشته باش "
با دریافت ایموجی " اوکیی " پیامش و حذف کرد و گوشی و
سرجاش برگردوند .
کیونگ ازش انتقام خواسته بود و اگه اون مردک حرومزاده انقدر
از جونش سیر شده بود که بیاد سراغ پسرش کای با کمال میل اون
و دریافت می کرد .
سوزش معدش مجدد برگشته بود به سمت بسته قرصایی که داخل
کمد زیر لباساش مخفی کرده بود رفت و یکیش و از داخل جلدش
بیرون کشید و بدون آب پایین فرستاد .
اگه تو این بین پدرش پیداش می کرد چی ،اگه میومد سراغش باید
حسابی خودش و برای رویارویی با اون مرد مثال پدر آماده می
کرد .
با حرکت سرانگشتای سرد کای روی پوست حساس شکمش عضله
هاش و منقبض کرد و خودش و بیشتر توی آغوش گرم و امنش
فرو کرد .
_ هی ...جلوی گازم ،خطرناکه .
*****
همزمان جفتشون نگاه معنی داری باهم رد و بدل کردن و زدن زیر
خنده .
_ واو ،کریس وو تو دیگه کی هستی ،حاال می خوای ....
بی توجه به شوکه شدن سوهو آروم کمرش و نوازش کرد و بعداز
چهارزانو نشستن سوهو رو روی پاش کشید و برای آروم کردن
هق هق هایی که حاال تبدیل به سکسکه شده بود بوسه های ریزی
روی موهای نرم و ابریشمیش نشوند .
*****
از گیت عبور کرد و دسته چمدون کوچیکش و تو دست گرفت و به
سمت سالن اصلی فرودگاه حرکت کرد .
شنیدن صدای تق تق پاشنه های بلند کفش قرمز رنگش مثل همیشه
بهش احساس قدرت و اعتماد به نفس می داد .
به مرد برنزه ی جذابی که به سمتش میومد نیم نگاهی انداخت ،
لبای سرخش به لبخند درخشانی باز شد .
_اوه ،کای چه جذاب شدی پسر .
*****
بی توجه به چانیول که همچنان در حال نگاه کردن بهش بود بشقاب
و جلو کشید و با دست کمی از سبزیجات سرخ شده داخل بشقاب و
توی دهنش گذاشت .
" اومی " از طعم خوش غذا کشید .
_ تمام این مدت آشپری بلد بودی و من مجبور بودم نودالی آماده
ی بی مزه رو بخورم ؟
از وقتی ازش فرصت خواست تنها کسی که روی حرفش مونده
بود خودش بود و به معنای کامل کلمه بدنش و در اختیار چان
گذاشته بود ،ولی پسر بزرگتر با اینکه بهش اوکی داده بود بازم
ازش دوری میکرد .
توی این یه ماهی که با چان هم خونه بود اخالقش کامال دستش
اومده بود .
فقط یکم ناز و عشوه کافی بود تا چانیول لجبازی و کنار بزاره
این بار با لحن ملتمس اسم پسر بزرگتر و صدا کرد .
_ چاااان .
_ گفتم نه یعنی نه .
لباش و بهم فشرد و لحظه ی بعد لبخند پلیدی روی لباش نشست
بازوش و دور گردن چان حلقه کرد و لباش و روی گردنش کشید
و بوسه ریزی زیر گوشش نشوند .
کالفه به چانی که روی کاناپه نشسته بود نگاه کرد ،لعنتی انگار با
میخ به اون کاناپه لعنتی کوبیده بودنش که یه وجبم تکون نمی
خورد .
در یخچال و با حرص کوبید ،هیچی ،هیچ کوفتی تو خونه ی
پارک فاکیول پیدا نمی شد که بشه وقت تی وی دیدن کوفت کرد .
فلش 42گیگش و به تی وی وصل کرد و فایل فیلم هاش و باال
پایین کرد .
_ چی ببینیم ؟
چانیول بی خیال سری تکون داد و به صفحه تی وی خیره شد .
_ ترسناک ؟
چان " خوبه ای " زمزمه کرد و دوباره به حالت قبل برگشت .
فایل فیلم های ترسناکش و باز کرد و چند بار لیست و باال پایین
کرد تا یکی از خوباش و انتخاب کنه .
_ همین خوبه .
احضار ؟ واقعا ؟
سعی کرد اون حالت آویزونش و کنار بزاره و اصال به روی
خودش نیاره که بیش از 10بار اون فیلم و دیده و دیالوگاش و از
یا صدای جیغ کارکتر فیلم از خواب پرید و شوکه به صفحه تی وی
خیره شد .
*****
بدن بی حال سوهو رو با احتیاط روی تخت گذاشت ولی قبل از
عقب کشیدن توسط دستای قفل شده سوهو دور گردنش به سمت
پایین کشیده شد .
_ بیا انجامش بدیم .
_ چی ؟
توقع نداشت این حرف و توی چنین شرایطی بشنوه سوهو لباش و
روی لبای درشتش کوبید و اجازه ی آنالیز موقعیت و ازش گرفت .
بوسه ی نرمش و جواب داد و بودن فشار اوردن روی بدن زیرش
روش خیمه زد و همزمان با بوسیدن لبای کوچیک سوهو گونه ی
سرشو تو تشک تخت فرو کرد و چشماشو از روی لذت روی هم
فشار داد .
چنگی به مالفه زیرش زد و با حس زبون کریس روی روناش
سرشو باال گرفت و کمرشو از تخت فاصله داد و ناله ریزی کرد .
_ آهههه ،کریس .
کف دستشو رو شکم سوهو گذاشت و ثابت نگهش داشت ،به
چشمای براقش خیره شد و لبخند کوچیکی زد .
_ هییییش ،آروم باش .
دستشو باال برو و دندوناش و توی پوست ساعدش فرو برد ،قطره
اشکی از سوزش بدی که تو باسنش ایجاد شد چشماشو پر کرد .
با حرکت انگشتای کریس داخلش سعی کرد جلو ریزش اشکاشو
بگیره که موفق نشد و قطره اشکی از گوشه چشمش روی مالفه
چکید ،درد داشت .
به ضربه هاش جهت داد و این بار با قدرت به پروستاتش ضربه
زد .
سوهو جیغ بلندی کشید و سرش و به عقب پرتاب کرد و تمرکزش
و روی ضربه های عمیقی که بهش وارد میشد گذاشت .
با تو مشت گرفتن عضوش توسط انگشتای بلند کریس و حرکت
دادنش ،سرش و از روی بالشت بلند کرد و با صدای بلندی توی
دستای کریس خالی شد .
عضوش و از داخل سوراخ ملتهب سوهو بیرون کشید و با چند
حرکت روی شکم سوهو خالی شد .
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به چند ساعت پیش فکر کرد ....
دستور سوالن .
باید چیکار می کرد ؟
برای چی اینجا بود ؟
لو دادن سوهو ؟!
@Fancy_fiction Page 507
][BY TIVANA I Be Come Dead
*****
با اخم تکونی به بدنش داد ،لعنتی حتی نمی تونست تکون بخوره
انگار با طناب بدنش و بسته بودن کمی تو جاش تقال کرد و بعداز
تالش های بی نتیجه ،برخالف خواستش پلکای پوف کردش و از
هم فاصله داد و به اطراف نگاهی انداخت .
بیدار بود ؟
دیروز بعد از دیدن فیلم ،مثل کَنه به چان چسبید و به بهونه ترس
حتی اجازه نداد پسر بزرگ تر یه دوش بگیره و در نهایت موفق
شد یه حمام رمانتیک و بابت نقش بازی کردن فوق العادش جایزه
بگیره .
وقتی چانیول و مجبور کرد داخل وان کوچیک توی حموم دوتایی
باهم باشن و در آخر بعد از رفتن روی اعصاب پسر بزرگتر
مجبورش کرد تا بدنش و بشوره و حتی لباس تنش کنه .
هرچند نمی شد از فوش های زیر لبی و اخمای عمیق چان چشم
پوشی کرد ولی همونا هم براش جذاب بود ،حتما دیوونه شده بود !
*****
*****
خودش روی کاناپه نشست و با دستش به روبه روش اشاره کرد .
با قدم های لنگون به سمت کاناپه حرکت کرد ،قلبش به تپش افتاده
بود مرد مقابلش مثل همیشه نبود .
_ چی شده ؟
به عکسایی که جلوش روی میز پرت شد خیره شد .
نه !
حسش شبیه سقوط از باالی یه برج 40طبقه بود .
خم شد و عکس های مچاله رو برداشت ،اینا اینجا چیکار می
کردن ؟
اولین قطره سقوط کرد ،نه نباید خودش و وا میداد ولی نگاه سرد
کریس بهش میگفت که به آخرش رسیده ،دیگه نمی تونست دروغ
بگه و همه چیز و مخفی کنه .
.
نمی دونست چند ساعت روی زمین نشسته و همونجور به دری که
کریس ازش خارج شده خیرس .
تنها چیزی که می دونست اینه که دیگه مرده .
بی حال از روی زمین بلند شد و به سمت در حرکت کرد و از
خونه خارج شد و وارد آسانسور شد .
سرش و به دیوار استیل اتاقک آسانسور تکیه داد و اجازه داد برای
بار صدم توی همین یک ساعت اشکاش جاری شه .
دست های بزرگ چان بی توقف شونه های لرزون پسرک و مالش
میداد .
با مخلوطی از حسادت و کنجکاوی به جلوی در خیره شده بود و
انقدر به کارش ادامه داد تا پسر بزرگتر سر چرخوند و متقابل بهش
چشم دوخت .
چند لحظه بعد با عالمت چشم و ابروی چان گیج بهش چشم دوخت
.
" چی میگی ؟ "
چان بار دیگه با ابرو اشاره کرد و آروم لب زد .
این بار به نشونه نفهمیدن شونه ای باال انداخت وبه تقلید از پسر
بزرگتر لب زد .
_ چی ؟
با عجله از روی کاناپه بلند و با گیر کردن پاش روی ملحفه ای که
دورش پیچیده بود محکم زمین خورد .
" فاکی " به زمین و زمان و اون ملحفه نکبیتی سیریش داد و با
قدمای تند خودش و به سه نفر جلوی در رسوند .
کنار کشید تا پسر جلوتر حرکت کنه و با هم وارد اتاق شدن .
چه اتفاقی افتاده بود ؟
همسایه کریس چانیول و از کجا میشناخت ؟
بدن بی حال پسر و دنبال خودش داخل اتاق کشید و با فشار خیلی
محسوسی روی شونه های افتادش سوهو رو به نشستن روی تخت
دعوت کرد .
_ حرف زدن کمکی به حالت می کنه ؟
می دونست االن وقت چنین حرفایی نیست ولی کنجکاوی لعنتیش
داشت مغزش و بدجور به فاک میداد .
با چشمای پاپی شکل و منتظر به صورت سرخ و خیس کنارش
خیره شد .
_ اون ولم کرد ،دیگه من و نمی خواد .
_ می تونم بپرسم کی ؟
چشمای خیس سوهو روی صورتش نشست .
.
.
.
آرنجش و به زانوش تکیه داد و انگشتای دستش و بهم قالب کرد .
_ چی شده ؟
_ من همه چیز و بهت می گم چان ولی قبلش بهم قول بده به
اعصاب خودت مسلط باشی ؟
_ زر بزن ته ،االن تو مسلط ترین حالتم .
_ کریس ....همه چیز و فهمید .
_ یعنی چی ؟
نه این که نشنیده باشه ولی درکی از جمله ای که به گوشش رسید
نداشت .
"کریس همه چیز و فهمید ؟! "
از روی کاناپه پایین افتاد و از لگد محکمی که به شکمش وارد شد
خم شد و چشماش نم گرفت .
قطره های شور چشماش مملو بود از حس ندامت و درد خیانت ،
هر چقدر هم خودش و قانع می کرد که این به دستور سوالن و
برای پیش برد نقشه الزمه ولی قلب و عقلش کلمه تلخ خائن و
سرش فریاد میزدن .
با کشیدن یقش از زمین بلند شد و مقابل چهره ی سرخ چان به
سختی رو پا ایستاد .
_ برای چی ؟ بهم بگو برای چی ؟
*****
کای پوفی کشید و به پیرهنش سفید با خال خال های آبی خیره شد .
*****
گوشه لبش پاره شده بود و روی گونش جای کبودی بزرگی به
چشم می خورد و یکی از چشماش کمی ورم داشت .
_ کی این کار و باهات کرده ؟ کار کریسه ؟!
منتظر به چهره ی بی حال ته خیره شد ولی جوابش و درست از
کنار در گرفت .
_ کار منه .
به سمت راست چرخید و چانیول و تکیه زده به دیوار دید .
_ چان ؟!
.
.
.
از آخرین باری که اون پسر و میدید 10سال می گذشت .
خاطره های تلخ تو مغزش پشت سرهم پلی می شدن .
فرستاده شدن خواهر عزیزش به تیمارستان .
کشته شدنش و خودکشی جلو دادن مرگش .
قتل برادر و زن برادرش .
حتی فکر کردن به این که اگه چند ثانیه دیرتر به اون خونه میرسید
جنازه ی چانیولم به برادر و همسرش می پیوست لرزه به تنش می
انداخت .
بیون جنایات بی شماری برای به دست آوردن ارثیه خانوادگیشون
انجام داد ،ولی یک درصدم فکر نمی کرد آقای پارک بزرگ
دختر و پسرش و به دلیل ازدواج با کسانی که در شعن خاندان
پارک نبودن از ارث محروم کنه .
با صدای بلند چان از افکار قدیمی و خاک خوردش خارج شد .
_ دفعه ی دیگه توی نقشه هام سرک بکشی یا بخوای دخالت کنی
کاری می کنم دیدن بکهیون و به گور ببری .
نگاه چان سمت چشمای نگران عمش تغییر جهت داد .
_ قرار نیست بعد از کشتن من به بکهیون رحم کنه ،از اولم
بکهیون براش بی ارزش بود
می خوام وقتش که رسید تمام اموال بک و به نام خودت بزنی
ولی قبلش برام یه آدم قابل اعتماد پیدا کن .
سوالن سری تکون داد و با انگشتای مانیکور شدش روی پاکت
داخل دستش ریتن گرفت .
_ یکی و مدنظر دارم .
*****
نزدیکای ظهر بود که به خونه برگشته بود ولی دیگه صدای قدمای
تند و کوتاه سوهو داخل گوشش نمی پیچید ،صدای نرم و آرومش
وقتی حال نزارش و می دید ،بوی موادغذایی سوخته داخل بینیش
نمی پیچید .
چند ساعتی از برگشتش میگذشت ولی همچنان جلوی در روی
زمین نشسته بود و به لباسای بهم ریخته ی روی زمین چشم دوخته
بود .
" اصال چرا گذاشتم بره ؟! ای کریس احمق ،االن میره و همه چیز
و میزاره کف دست رئیسش و توام که حاال تعلیقی و هیچ غلطی از
دستت برنمیاد ،باید گروگان نگهش میداشتم "
سکوت کوتاهی که بینشون حکم فرما بود زیاد دووم نیومد ،صدای
بلند نوتیفیکشن گوشی ته ،داخل فضای کوچیک آشپزخونه پیچید .
ته سری تکون داد و گوشیش و مجدد داخل جیب کتش چپوند .
_ من یه فکری دارم .
*****
از مسیم سپاس گزار بود که قبل از بلند شدن فریادهای چان
تونسته پسر رنگ پریده ی و گریون و داخل حمام بفرسته .
مطمئن نبود سوهو تحمل شنیدن این که یکی از دوستای نزدیکش
لوش داده رو داره یا نه .
هنوزم که هنوزه بعد از گذشت چند ساعت مغزش از اطالعاتی که
واردش شده بود سوت می کشید .
صدای سوت بلند دستگاه قهوه ساز ،افکار سوراخ کنندش و کنار
زد .
ماگ های سفید سرامیکی ساده رو جلو کشید و قبل از پر کردنشون
توسط مایع قهوه ای تلخ خوش بو ،بار دیگه به انگشت جوهریش
نگاهی انداخت ،شبیه مهر استمبر بود ولی چرا باید انگشتش
جوهری باشه ؟
دیشب مست نکرده بود این و مطمئن بود پس چرا یادش نمیومد
جوهر روی انگشتش برای چیه ؟
شونه ای باال انداخت و بعد از پر کردن لیوانا به سمت نشمین رفت
و روی کاناپه کنار پسر ساکت و افسرده نشست .
_ قهوه ؟!
سوهو لیوان داغی که حرارت رقص کننان ازش خارج میشد و
دست گرفت و زیرلب تشکری کرد .
از طریقه آشنا شدنشون برام گفت ،جولیا ،یه دختر روسی که
برای درس اومده بود کره ،ادبیات کره ای می خوند
جولیا یه شب تو بار یه مرد جذاب و میبینه و پا جلو میزاره تا
شمارش و بگیره و در نهایت همه چیز به رابطه ی عاشقانه ای
ختم میشه که کریس و برای مشترک شدن زندگی در کنارش
مشتاق می کنه
همه چیز خوب پیش میره و بعد از گذشت 2سال به رویایی ترین
حالت ممکن کریس برای یکی از ماموریتاش میره به نقطه مرزی
و بعد از بی خبری 3ماهه وقتی برمیگرده با جنازه ی بی جون
عشقش روبه رو میشه که از قضای یه نطفه پا نگرفته داخل
شکمش داشته .
بک برای بار چندم به چشمای خیس و براق سوهو خیره شد .
_ به معنای واقعی کلمه مرده بود و بعدشم سعی کرد با رابطه های
مسخره ی یه شبه خودش و از درد قلبش
رها کنه
2سال بعدش با هیومین آشنا شد ،فکر می کنم بشناسیش .
از پسر کنار دستش که معلوم نبود داره چقدر مایه میزاره تا رو
میز نپره رو کارت و برنداره تا ازش سر دربیاره پرسید .
_ رفت بیرون کمی قدم بزنه ،اون چیه ؟
بک بی تاقت پرسید و در نهایت کارت و قاپید و چهار زانو روی
کاناپه نشست و با دقت کارت بادمجونی رنگ و زیر و رو کرد
_ دعوت نامه مهمونیه .
پسر کوچیکتر با لبای جلو اومده کارت و رو میز انداخت و " پوفی
" کشید .
_ من نمیام .
انتظارش و داشت ،قصدم نداشت پسر کوچیکتر و برای رفتن به
اون مهمونی مجبور کنه ،به هر حال تنها دلیلش برای حضور
توی اون مهمونی همین پسر بود که تمایلی به رفتن نداشت .
_ بسیار خوب ،به هرحال امروز بیکارم ...
.
.
برای بار هزارم تو دلش به خودش لعنت فرستاد ،نگاهی به دست
فروشا و بازار شلوغی که برای رد شدن ازش تقریبا یک دور
توسط اطرافیانت مالیده میشی انداخت و پشت سر بک راه افتاد .
قدم اول و برنداشته بود که توسط جمعیت زیادی که برای خرید
کریسمس تو هم میلولیدن به سمت عقب پرت شد .
در آخر با حرکت دست مرد به سمت پایین تنه ی پسر کوچیکتر با
خشونت بدن مرد و کنار زد و بکهیون و عقب کشید و کمرش و به
خودش چسبوند تا بیش از این توسط اطرافیانش دستمالی نشه .
_ حتما باید میومدیم به این گوه دونی ؟
با حرص کنار گوش پسر غرید و با فشردن بدن بک مجبورش کرد
به جلو قدم برداره .
@Fancy_fiction Page 547
][BY TIVANA I Be Come Dead
کافی بود یه نفر اونو با این ریخت و قیافه و اون تل های خرگوشی
روی سرش ببینه تا تمام ابهتش در صدم ثانیه دود بشه .
پشت میز پالستیکی کنار دکه آجومای کیک فروش نشسته بودن و
در کمال تعجب بک در حال بلعیدن یک به یک کیک ماهی های
داخل سینی جلوش بود .
_ خیلی ..خوج مزس ...تو نوموخولی..
چهرش و جمع کرد و به بکهیون که در حال جا دادن سیخ دیگه
داخل دهنش بود تشر زد .
بک سری تکون داد و شرو کرد به تند تند فرو دادن لقمه های
داخل دهانش .
نیشخندی به پسر جلوش که مثل سنجاب درختی با لپ های پر و
چشمای درشت در حال شکار سیخ جدیدی بود ،زد .
_ این همه ذوق داشتی که بیای بازار کیک ماهی بخوری ؟
بک به زحمت لقمش و پایین فرستاد و بی توجه به تیرکشیدن
گلوش از فرو دادن لقمه ی نجویدش خودش و روی میز جلو کشید
_ نه ،برام یه کیک تولد بخر با کلی شمع و چندتا بطری سوجو .
.
.
.
_ اینجا ؟!
بک با ذوق چند باری سرشو تکون داد و به چمنای نمدار اطراف
دست کشید .
_ آره بشین خیلی کیف میده .
جعبه کیک و مقابل پسر کوچیکتر قرار داد و مقابلش چهار زانو
نشست .
با حس خیسی قسمت باسنش " هیسی " کشید و برای بار صدم
خودشو لعنت کرد و به بک خیره شد .
_ قبل از همه اینا ددی بهت یادآوری می کنه یکی دیگه هم غیر از
ما تو خونه حضور داره ،پس به نفعته مثل پسرای خوب بخوابی
اگه نمی خوای دهنت و ببندم و تا صبم تمام کینک های کثیفت و
عملی کنم .
*****
_ بله قربان همون افسری که پرونده جانگ زیر دستشه ،یه مدت
به دلیل رفتار های هیجانی از کار معلق شده
چند روزیه که به اینجا میاد و بعد از مست کردن دعوا می گیره و
شرو می کنه هزیون گفتن .
مرد لیوان ویسکیش و باال برد و چند سانت قبل از رسیدن دیواره
شیشه ای لیوان به لبای خشکش ،لب زد .
_هزیون ؟!
_ بارمن می گفت چندباری از کشتن پی سی وای می گفته و این
که اگه به این حال افتاده به خاطره اونه
ولی به نظر مشکوک میاد قربان .
بیون " هومی " کشید و خم شد تا لیوان ویکسی و روی میز بزاره
.
_بیارش پیشم .
_ولی قربان .
بیون با تحکم به سمت مرد درشت هیکل چرخید .
_گفتم بیارش اینجا .
*****
گلوش خشک بود و حنجرش برای باال بردن صدا یاری نمی کرد
و فقط آوای کوتاهی به گوش جینیونگ رسوند .
_ چی ؟ صدات نمیاد .
بار دیگه امتحان کرد و با صدای نسبتا ضعیفی مرد کنار تخت و
مخاطب قرار داد .
_ چقدر بی هوش بودم ؟
جینیونگ " هومی " کشید و روی صندلی همراه نشست .
_ تقریبا نصفه روز ،درد داری ؟
_ سرم ...
مکثی کرد تا سوزش گلوش برطرف بشه .
_ حالت تهو دارم .
جینیونگ سری تکون دادی و میله ی کنار تخت و بین انگشتاش
فشرد .
_ طبیعیه به خاطر داروهای بیهوشیه ،قبل از این که بهوش بیای
چندباری استادم وضعیتت و بررسی کرد ....همه چیز اوکیه و اگه
عملت خوب جواب بده روند بهبودت تندتر میشه .
.
.
سینی غذای بی مزه بیمارستان و عقب زد و دستی به موهای
کوتاهش کشید .
حداقلش االن دیگه چشمش به بالشت پر مو نمی خورد .
سرش و تاب داد و با دیدن جسم مستطیلی روی میز کنار تخت ،
خودش و جلو کشید تا موبایلش و برداره .
دکمه پاور و برای بار چندم فشرد ولی صفحه همچنان خاموش بود
،یادش نمی یومد خودش گوشیش و خاموش کرده بود یا شارژش
تموم شده ؟
دکمه پاور و نگه داشت و با باال اومدن آرم سامسونگ اخم عمیقی
میون ابروهاش جا گرفت .
خاموش بوده .
بک گراند صفحه باال اومد و در عرض یک پلک برهم زدن اخم
میون ابروهاش جاش و با لبخند شیرینی عوض کرد .
دستی روی صفحه کشید ،دختر کوچولوش نقاش محشری میشد .
کای خیلی دلم برات تنگ شده ،مهم نیست چه اتفاقی تا حاال افتاده
و از این به بعد بیفته تو برای من همیشه بهترین آدمی هستی که
توی ۲۵سال زندگیم دیدم .
گیج بود ،االن چرا باید چنین پیامی دریافت می کرد ؟!
شماره کیونگسو رو گرفت ،شنیدن صداش تنها چیزی بود که این
حال گیج و تهی که توش دست و پا میزد و از بین میبرد .
شنیدن صدای زنی که از خاموش بودن گوشی مشترک مورد نظر
خبر میداد تیر آخری بود که اضطابش و به 100برسونه .
پیام کوک و باز کرد .
******
خم شد تا بدن نیمه مست بک و روی تخت بزاره ولی با کشیدن یقه
لباسش به سمت پایین روی بدن ریزجسته زیرش افتاد و ناله ی
پسر کوچیکتر و دراورد .
چان با تخسی " نوچی " کرد و سرش و بین گردن و شونه پسر
کوچیکتر برد .
_به قدر کافی امروز تاختی دیگه کافیه .
_ولی امروزتولدمه .
چان کالفه سرش و بلند کرد و به چشمای مظلوم و حیلگر زیرش
خیره شد .
_بیشتر از موهای سرم امروز این جمله رو شنیدم .
بک خنده ی کیوتی کرد و دو طرف صورت برنز مرد و به دست
گرفت و لبای نیمه بازش و روی لبای درشتش کوبید .
*****
هنوز بعد از گذشت نیم فاکینگ ساعت گوشش در حال زنگ زدن
بود ،انگشت کوچیکش و داخل گوشش چرخوند و فرمون و به
سمت چپ جاده باریک و خاکی چرخوند .
مطمئنا ً اون حرومزاده کور لوش داده بود وگرنه کار کی می
تونست باشه ؟!
به سمت کوچه ی فقیرنشین پیچید و از بوی گنده آشناش چینی به
بینیش داد ،بوی عرق و مواد در هم آمیخته شده ای که به تن تمام
بچه های یتیم اون محل می نشست .
قهقه بلندی از حرف مرد سر داد ،امشب قرار بود گذشته مدام به
صورتش سیلی بزنه ،خاطره ی آشناییتش با چانیول یه جایی میون
همین کوچه ها شکل گرفت .
وقتی پسر قدبلند و به قصد جیب بری و تلکه کردن خفت کرد و
بعداز یه فصل کتک مفصل دنبالش از اون باتالق بیرون کشیده شد
.
در یک چشم بهم زدن بازوی مرد و بین انگشتاش قفل کرد و بعداز
عوض کرد جاهاشون ضربه محکمی به ساق پای الغر مرد کوبید
و بعداز زمین زدنش مچ دستش و پیچی داد و با کف پا بدن مرد و
روی زمین پین کرد .
*****
به سمت کمد کنار تخت حرکت کرد تا لباساش و از داخل برداره و
خودش و به آدرسی که کوکی براش فرستاده برسونه .
_ کجا میخوای بری ؟
عصبی پلک هایش را به هم فشرد تا به عقب برنگرد و دندوناشو
تو دهنش خورد نکنه .
_ گمشو
_ نمی تونی با این وضع جایی بری .
قبل از اینکه به عقب برگرده و افکارش و روش پیاده کنه ،
جینیونگ به سرعت اضافه کرد .
_ دیروقته ،ماشین و آماده می کنم ،خودم میرسونتم .
ولی موقعیت پیش رو مضطربش کرده بود ،کف دستای خیس از
عرقش و با شلوار پارچه ایش خشک کرد و به مردی که به سمت
یکی از ساختمون های نیمه کاره میرفت خیره شد .
_ مرد ،قسم می خورم بابتش پول خوبی میدی ،آره نگران نباش
میش رامش کرد ،زیاد منتظرم نزار .
از کنار دیوار سرک کشید و جسم گریون کیونگ و گوشه ای با
دست و پا و دهن بسته دید .
مرد بعد از اتمام مکالمش از کنار پنجره ی نیمه کاره پایین پرید و
دوزانو مقابل پسرش نشست .
_ تو قراره خوب پولی بهم برسونی بچه ،هرچی که باشه مطمئنا ً
سرنوشت بهتری از مادر هرزت داری .
مرد بدنش و به عقب هول داد و کالفه به سمت کای یورش برد ،
بعداز هفته های تعقیب و گریز پسرش و پیدا نکرده بود تا با پیدا
شدن یه جوون احمق الغر مردنی همه چیز به باد بره .
******
پسر زیر لب " بله " ای گفت و پشت سر رئیس جدیدش از اتاق
خارج شد .
_ مینهو کمکت می کنه .
قبل از نشستن داخل لندرور مشکیش به مردی که با فاصله کمی
ازشون در حال جابه جایی کارتون ها بود اشاره کرد .
.
.
.
وارد سالن بیمارستان شد و شماره ی جه بوم و گرفت به هر حال
االن پذیرش نمی تونست کمک خاصی باشه چون فاک چانیول حتی
نمی دونست برای کی اینجاست .
_ هیونگ بیا طبقه 3اتاق . 812
بازدمش و بافشار بیرون داد و به سمت پله های اضطراری پا تند
کرد .
انتهای راهرو رو دور زد و مقابل پسر با لباس های خونی ایستاد .
_ اینجا چه خبره جه بوم؟
_ هیونگ .
_ وقتی رسیدم یه مرد داشت کتکش میزد و لباس کای کامال خونی
بود ....
چانیول با صدای گرفته میون حرفش پرید .
_ کی ؟
_ اگه اشتباه نکنم پدر دوس پسرش بود ،چون ...
چان بار دیگه حرف پسر و قطع کرد .
_ برام بیارش .
از نشونه گیری های جه بوم خبر داشت ،خودش بهش آموزش
داده بود ،یه سوراخ تمیز درست وسط پیشونی .
_ جونگین !
_ عملش تموم شده االن تو بخش مراقبت های ویژس ،دکتر می
گفت زود رسوندینش ،ولی چیزی که منو گیج کرد اینه که ،
هیونگ ! ...تو میدونستی کای سرطان داره ؟
*****
پدرم مرد لجبازی بود فکر می کرد با سخت گرفتن به برادرم می
تونه مجبورش کنه که برگرده ،از ارث محرومش کرد ،ولی
برادرم به این راحتی کوتاه نیومد ،ما دیگه اجازه دیدنش و نداشتیم
_ بعدش چی شد ؟
زن جرعه ای از نوشیدنی یخ کردش نوشید .
_ مادرم از دوری برادر و خواهرم بیمار شد و ما مجبور شدیم یه
دوره ی چند ساله به آمریکا بریم برای درمانش ،بعد از مرگ
مادرم پدرم تمایلی به برگشت نداشت پس ما دیگه برنگشتیم
بعد از مرگ پدرم درست 16سال بعد من برگشتم ،می خواستم
خواهر و برادرم و پیدا کنم
بعداز کلی جست و جو متوجه مرگ مادرت شدم ،نمی دونم گفتن
کلمه مرگ درسته یا ..
_ قتل
بک زیر لب زمزمه کرد و به چهره ی غمزده ی سوالن خیره شد
.
_ درسته قتل ،می خواستم تو رو ببینم ولی بیون نمی زاشت
چند وقت بعد ازم به جرم باال کشیدن سهم االرث خواهرم شکایت
کرد
توی دادگاه من مدارکی و مبنی بر محرومیت خواهرم از ارثش
نشون دادم
پدرم قبل از مرگش وصیت کرد تا ارث برادر و خواهرم به
فرزندانشون برسه و تا قبل از سن 25سالگی اجازه ی دست زدن
به ارث و ندارن
پس بیون برای رسیدن به ارثی که رویاش و میدید باید تا 25
سالگیت صبر می کرد
بعداز گذروندن دادگاه تونستم آدرس برادرم و پیدا کنم ولی ...
سوالن لبای سرخش و به دهان کشید تا از یادآوری اون خاطره ی
زهرآلود جلوگیری کنه .
تنها راه آروم شدنش وعده ی انتقام بود ،وقتی قرصای خوابی که
بهش داده بودم اثر کرد بدن بی هوشش و مقابل خونه ی قاتل
والدینش گذاشتم
بک بی صبر میون صحبتای سوالن پرید .
_برادر زادتون و انداختین تو چنگ یه قاتل ؟ چرا ؟
_ تا از تو محافظت کنه .
_چی ؟
سوالن دم عمیقی گرفت تا جمله ی آخر و بدون لرزش حنجرش
بیان کنه .
_چانیول برادر زاده ی منه ،پسر داییت .
بکهیون حسش کرد ،چیزی درونش شکست ،تمام این مدت
چانیول پسر داییش بود و بک از هیچ چیز خبر نداشت ؟
قاتل والدین چانیول ؟!
_ یع،یعنی ...قاتل پدر و مادر چان …..
باباش عوضی بود ،تو کار قاچاق بود و حاال چی میشنید ؟ قتل ؟
همیشه نظریه قتل مادرش توسط پدرش و تو بخشی از ذهنش
داشت ولی یه چیزی یه چیز قویی اونو رد میکرد .
بی هدف به سمت اتاق قدم برداشت .
برای همین همیشه توی نگاه چان یه خشم و نفرت خاصی موج
میزد ؟
از بک متنفر بود ؟
*****
به چشمای درشت و گیج سوهو خیره شد و سعی کرد تمام اتفاقات
هفته اخیر و پردازش کنه .
پیشنهاد تهیونگ برای کمک گرفتن از یه شخص ناشناس
آشنایی با پارک سوالن
و معامله ای که داشتن .
سوالن صداش و باال برد و تا توجه کریس و به خودش جلب کنه .
_ عکس داخل پرونده ،پارش کن
عکسایی که از قبل تهیه کرده بود و روی میز انداخت .
_ کسی که دنبالشی پی سی وای نیست این مرده .
کریس متفکر به چهره ی آشنای مرد خیره شد .
با گیجی چند بار پلک زد ،یعنی االن کریس با چان همکاری می
کرد ؟
حتی با چانیول مالقات داشته و وقتی چانیول اسم کاملش و بهش
گفته یعنی به افسر اعتماد کامل داشته .
پس تمام این مدت چرا سوهو رو به کریس نزدیک کرد ؟
چرا باعث شد اون حس لعنتی و اون تپش های احمقانه سراغ
سوهو بیاد ؟
کالفه پلکاش و بهم فشرد .
_ نگفتی اینجا چیکار میکردی ؟
وقتی متوجه شد دلیل اشکای اخیر سوهو تهدید های مزخرف اون
مرده خشم افکارش و رهبری کرد و اینجوری شد که االن بعد از
یه فصل کتک مفصل مطمئن شد قرار نیست تا قبل از 10سال اون
جغد یک چشم پاش و از زندان بیرون بزاره .
بی توجه به نگاه منتظر و لبای غنچه شده ای که طلب بوسه می
کرد ماشین و روشن کرد .
_ هی من خودم ماشین آوردم ،هی .
_ میسپرم ته برش داره .
خشک جواب داد ،این نو رفتار و حق خودش می دونست ولی
باید حواسش و جمع می کرد به چهرش نگاه نکنه وگرنه اون دو
جفت اقیانوس زالل قطعا یی فان و در خوش میبلعید در لحظه تمام
اون مقاومت ها به حباب های تو خالی بدل میشد .
کریس اینجا بود و این فقط یه معنی داشت ،پسر بزرگتر از همه
چیز خبر داره پس می دونست بکهیون پسر اون مرده ؟!
ازش بدش نمی یومد ؟
پس چرا خودش انقدر حالش از وجود خودش بهم می خورد؟!
_ باالخره اومدی ! خسته شدم بسکه توی این مدت هی آمار سوهو
هیونگ و بهت دادم .
یه سوال با خط درشت توی سر تیتر ذهن کریس باال و پایین میشد
.
دردسر دهن لق دوستی؟! "
ِ " چرا همچنان با این
سعی کرد به نگاه خیره ی سوهو رو بی توجهی کنه ،وای که االن
چقدر شبیه خرگوشای فوضول و کیوت بود ،یه نگاه کوتاه کافی
بود تا تیر خالص و بزنه و اونو بغل بکشه و تا نفس داره ببوسه .
*****
از شیشه بخش مراقبت های ویژه فاصله گرفت و نفس عمیقی کشید
و همراه دم بودی الکل شدیدی وارد ریه هاش شد و بینیش و به
سوزش انداخت .
روی صندلی های ردیف داخل راهروی باریک سفید نشست و با
پشت دست اشکای خشک شدش و پاک کرد .
با وحشت به جسم خونی روی زمین خیره شد ،حتی متوجه نشد
کی دستاش باز شده ،به پسری که بدن کای و به سختی روی
جه بوم بدن خونی کای و روی صندلی عقب ماشین گذاشت و
اجازه داد دوست پسرش کنارش بشینه و زخمش و چک کنه .
می تونست جسم آشنایی و چند متر اون طرف تر روی زمین ببینه
،تاریکی هوا دیدش و محدود می کرد ولی چندان اهمیت نداشت ،
کای حالش بد بود .
با کشیده شدن بازوش با فشار داخل ماشین افتاد و ماشینی که به
سرعت به حرکت دراومد .
هنوز از پسر کوچیکتر بابت مخفی نگه داشتن بیماری کای دلخور
بود ولی زحماتی که پزشک جوون براشون کشیده بود انقدر زیاد
بود که چنین موضوعی در برابرش هیچ محسوب میشد .
*****
مجوز و جلوی چشمای بیرون زده جانگ تکون داد و دستبند و از
کمربندش بیرون کشید و دستای چاق مرد و بست .
_ برای پاسخ گویی یک سری ابهامات با ما میاید اداره .
_ من وکیلمو می خوام .
کریس سری به نشونه موافقت تکون داد .
_ االن زوده برای این حرف ،به موقعش وکیلتونم خبر می کنیم .
بعداز خروج جانگ توسط مامور همراهشون وارد خونه شدن .
_ گفتی کدوم تابلو ؟
تهیونگ دوربین عکسای کوچیک دیجیتالیش و از جیب کت
چرمش بیرون کشید و بعد از رد کردن چندتا عکس باالخره به
تصویر مورد نظرش رسید ،دوربین و مقابل چشمای کریس گرفت
تا تصویر ثبت شده رو ببینه .
*******
دستاش و وارد جیب شلوارش کرد و طول مسیر سنگ فرش باغ تا
ساختمون مجلل مقابلش و با آرامش قدم زد .
_ وقتی بچه بودم مادرم مجبورم میکرد چشمای ماهی توی بشقابمو
بخورم ،میگفت مقویه ولی من حالم از مزه تلخش بهم می خورد
ولی کم کم بهش عادت کردم حاال وقتی اون چشمای گرد و ریز و
از حدقه چشم ماهی بیرون میکشم و زیر دندونم له میکنم از
طعمش لذت می برم ،می دونی چرا ؟
طعم تلخش تغییری نکرده ،ذاعقه من با اون طعم تلخ عجین شده .
رنگ مرد میانسال به شدت زرد شده بود و به نظر برای تنفس به
مشکل برخورده بود .
ناراضی بلند شد و جیب های جلیقه ی خردلی مرد و وارسی کرد ،
جعبه ی قرصی که انگشتاش به دورش حلقه شده بودن و بیرون
کشید و دوتا از داخلش دراورد ،فشاری به فک قفل شده ی بیون
وارد کرد تا راه و برای ورود قرص ها باز کنه .
_ بهتره فعال نمیری ،این چیزی نیست که براش تمام این مدت و
صبر کردم .
مرد بی حال و پشت سر گذاشت و به سمت نشیمن حرکت کرد .
صدای دعواها و مسخره بازیای تهیونگ و جه بوم و از داخل
هدست توی گوشش میشنید و متاسف از وجود چنین آدمای نابالغی
در اطرافش سری تکون داد .
روی کاناپه ی چرمی تک نفره نشست و منتظر موند تا بیون به
خودش بیاد و حرکتی بکنه .
_ جونتو
_ برای چی ؟ برای چی اینکار و می کنی ؟ من بهت کم محبت
کردم ؟ وقتی بی کس و کار رها شده بودی این من بودم که تو
خونم بهت جا دادم و حاال داری ناسپاسی می کنی ؟
_ ناسپاسی؟
پوزخندی به این همه وقاحت زد و پای چپش و روی پای راستش
انداخت و تکیه ش و به کاناپه بهتر کرد ،دست راستش و تکیه
کاناپه کرد .
_ زیادی تو نقشت فرو رفتی .
نگاه خنثی و جمله آخر چان تیر خالصی بود تا مرد میانسال چهره
واقعی خودش و به نمایش بزاره .
_ پس اینجایی که منو بکشی ؟!
بیون به سمت جلو خم شد و با انگشت زیر دسته کاناپه ی تک نفره
ی مخصوصش به دنبال دکمه ی اضطراریش گشت .
_ اومممم ،بکشم ؟ انقدر زود ؟ بدون هیچ دردی ؟
بیون با خشم فریاد کشید ،هر چند بعید می دونست بازی که
چانیول راه انداخته همینجا به پایان برسه ولی در کمال تعجب چان
از جاش بلند شد و از عمارت خارج شد .
نفس عمیقی کشید و خنکای هوای بهاری و به داخل ریه هاش کشید
،ریموت مشکی رنگ دیگه ای و از جیب شلوارش بیرون آورد و
انگشتش و روی دکمه کشید و بوممممممم ...
ساختمون پشتی عمارت منفجر شد و فریاد خدمه و بادیگاردها در
صدای خورده های سنگ و آجری که به روی زمین میریخت
خاموش شد .
*****
سه پایه رو روی دیوار کوچیک پشت بوم قرار داد و اسلحش روی
سه پای فیکس کرد .
از دوربین اسلحه نگاهی به ساختمون مقابلش انداخت و کالفه از
صدای جر و بحثای بی ثبات دوپسر کوچیکتر سری تکون داد .
پنجه هاش و بین موهای کوتاهش فرو برد و پست سرش و ماساژ
داد .
اطالعات مدام تو ذهنش باال و پایین میشد و حاال با کنار هم
چیدنشون میتونست راحت تر همه چیز و درک کنه .
بی حرف از روی صندلی بلند شد تا زودتر اون فضای خفقان آور
و ترک کنه .
_ حرفام تموم نشدن .
گیج به سمت پی سی وای یا درست تر ،پارک چانیول ،چرخید .
_ سوهو ...
با اخم به مرد خیره شد سوهو چی ؟! تمام این مدت دورادور سعی
داشت از طریق بک جویای حالش باشه ،نکنه اتفاقی افتاده که
بکهیون بهش نگفته .
با خودم بردمش ولی مزاحمتا و تهدیدای شیوون تمومی نداشت ،
بعداز انداختن یه خط رو صورتش دست و پا بسته تحویل پلیس
دادمش تا از شرش خالص شم ...
ولی دوباره برگشته ،حدس میزنم متوجه فشارایی که به سوهو
میاورد شده باشی .
*****
دوتا ؟ چهارتا ؟
انگشتای پیش روش مدام تغییر میکرد و مرد ازش جواب می
خواست ،در صورتی که زبون سنگینش به سقف دهنش چسبیده
بود .
مرد ازش فاصله گرفت و کای وقت کرد تا پلکای خستش و مجدد
بهم بکشه .
_ خفه شو فقط خفه شو کیم جونگین ابله ،عقل تو سرت هست تا
اون کله ی کچلت با گوه پُر شده ؟!
برای چی به من نگفتی چه مرگته هان ؟
جونگین حاال درست شبیه پسر بچه ای بود که مادر عزیزش بابت
خطاش دعواش کرده .
دستی روی موهای کوتاه و زبرش کشید و لبای خشکش و زبون
زد .
_ فقط نمی خواستم بترسی و نگران باشی ؟
_ نمی خواستی بترسم ؟ نکنه االن خیلی شجا به نظر میرسم ؟
میدونی وقتی اونجور بی جون و خونی روی زمین افتادی چه
حالی داشتم ؟!
چشمای درشت پسرکوچیکتر مملو از اشک بود ،یادآوری اتفاقات
گذشته لرز ناخوشایندی به بدنش می انداخت .
*******
پاهاش و تو شکمش جمع کرد و با اخم به اتاق کنار پله ها خیره شد
االن تقریبا یک ساعتی میشد که همه داخل اتاق جمع شده بودن و
عمال اجازه ی ورود به اتاق و بهش ندادن و جالب اینجاس که حتی
نمی تونست فالگوش بایسته چون خاله ی عزیز تازه پیدا شدش
خدمتکار جوونشو بپا گذاشته بود .
_ چانیولی .
از جا پرید و مقابل چشمای آنالیزگر خدمتکار خالش خودش و تو
بغل پسر بزرگتر انداخت .
_ این مدت کجا بودی ! دلم برات تنگ شده بود .
قسمت دوم حرفش و با صدای تحلیل رفته داخل گردن چان زمزمه
کرد و پارچه ی کت مشکی رنگ مرد و تو چنگش گرفت .
چان انگشتای پسر کوچیکتر و داخل انگشتاش قفل کرد و جلوتر به
سمت اتاق رفت و بکهیون و به دنبال خود کشید .
دختر خدمتکار خودش و جلو کشید و مانع رسیدن دست چانیول به
دستگیره در شد .
در اتاق باز کرد و بی توجه به مکالمه افراد داخل اتاق وارد شد و
بکهیون و جلو کشید تا داخل بشه .
@Fancy_fiction Page 632
][BY TIVANA I Be Come Dead
_ چانیول ؟!
_ مدارک ؟!
سوهو از جاش بلند شد و پوشه های روی میز و به سمت مرد
بزرگتر گرفت .
چان پوشه ی اول و باز کرد و با دیدن محتواش اون و به سمت
بک گرفت .
_ این ،چیه ؟!
_ بازش کن .
پسرکوچیک تر پوشه ی آبی رنگ و باز کرد و به برگه های
امضاشده خیره شد .
_ ای.این .
ت ،پارش کن .
_ قرارداد قیومی ِ
_ ولی ...
چان محکم تر زمزمه کرد .
_ پارش کن .
مردد برگه ی داخل پوشه رو پاره کرد .
" اینا دست تو چیکار می کنه چان ؟! داری چیکار می کنی ؟ "
نگفت پدرت ،نمی خواست هیچ گونه نسبتی از جانب بیون به بک
بده ،بکهیونش هیچ شباهتی به اون مردک روباه صفت نداشت .
اون بچه ی تخس و مظلوم و هیچ جوری حاضر نبود به اون مرد
ربط بده .
کیه که چنین پدری و بخواد ،قطعا بکهیونم از این قضیه مستثنا
نبود .
_ باید باهاشون چیکار کنم ؟!
_ خرج کن ،بفروش ،بساز ...کاری که بقیه با اموالشون می
کنن .
_من.من نمی خوامش .
باصدای پربغض ،آروم لب زد .
_ چرا ؟!
_ اینا ....اینا بوی خون میدن .
_اینا ربطی به کثافتکاریای بیون ندارن .
_ پدرت
چانیول گیج " چی " زیر لب گفت .
_ قبلنا می گفتی پدرت ،اون پدرمه ،به زبون نیاوردنش این
واقعیت و تغییر نمیده
بعالوه پدرم برای بدست آوردن همین چندتا برگ ...
*****
به خودش که نمی تونست دروغ بگه میدونست مقصره ولی حرفای
کریس براش سنگین بود .
قلبش شکسته بود و از همه بدتر قلب شکستش برای عامل دردش
در حال شکستن جناق سینش بود .
*****
*******
" حاال عالوه بر قتل خانوادم باید تاوان اشکای تو رو هم پس بده "
*****
داغ کرده بود و نفسش به سختی باال میومد چه اتفاقی داشت تو این
اداره ی خراب شده میوفتاد ؟
چرا وقتی داره پاش و میزاره توی اداره باید جانگ و ببینه که با
وکیل عزیزش و پوزخند به لب از کنارش رد میشه ؟
بی توجه در اتاق رئیس پلیس و باز کرد و روبه روی میزکار مرد
ایستاد .
رئیس پلیس کمی روی صندلی چرخ دارش تکون خورد و پرونده
مقابلش و بست .
قطعا برای مرد میانسالی مثل اون که تمام عمر کاریش و در تالش
برای حفظ عدالت و رعایت قانون بود بیان چنین حرفی سخت و
سنگین بود .
_ از طرف وزیر اقتصاد تماس گرفتن و دستور آزادیش و صادر
کردن .
_ وزیر اقتصاد ؟
یعنی دارید بهم میگید شخصی که صالحیت ورود به این موضو
و نداره دستور آزادی جانگ و داده و شماهم اطاعت کردید ؟
بی حرف عقب گرد کرد و از اون اتاق نحس بیرون زد .
باید برمیگشت به شغل خانوادگی و اجدادیش انگار عرق ریختن
سر زمین های کشت چای لذتبخش تر به نظر میرسید .
انگار قرار نبود این پرونده به این زودیا بسته بشه ،حداقل نه به
شیوه ی اون .
*****
کیم جونگین تنها کسی بود که طی 5سال اخیر به صورت مکرر به
یتیم خونه کمک می کرد
خرید زمین یتیم خونه به تنهایی کار دشواری بود همچنین تامین
خرج و مخارج بچه ها ،دولت کمک چندانی نمی کرد و یتیم خونه
با کمک های مالی مردم سروپا ایستاده بود و خوب مرد مقابلش
کسی بود که از هیچ کمکی دریغ نمی کرد به عالوه به خوبی از
روابط خونی کیم جونگین و هانا آگاه بود .
_ کارای اداریش کمی طول میکشه ولی برادرم توی اداره ی ثبت
مشغوله می تونم ازش کمی کمک بگیرم تا کارای الزم و انجام بده
با این وجود کمی طول میکشه .
_ کیم .
زن این بار کفری نگاهی به همسرش انداخت و با چشمای براق از
همسرش تقاضای همکاری کرد .
آقای لی کنار همسرش ایستاد و مرد بی حال مقابلش و مخاطب
قرار داد .
کای جوشش خشم و داخل بند بند وجودش حس کرد ،اون هرزه
لقب خودش و بهش نسبت داده بود؟!
دختر بچه بازوهای کوچیکش و از دور گردن مرد باز کرد و به
چشمای گرم مرد خیره شد .
_جدی میگی ،من و با خودت میبری ؟
کای لبخند درخشانی زد و بوسه ای به گونه ی توپول دختر زد .
_آره عزیزم قراره از این به بعد پیش بابا زندگی کنی .
_ فرشته های بال دار مال قصهان هانا فرشته های واقعی بال
ندارن .
_ پس چی دارن .
_ یه قلب بزرگ .
*******
با آرامش عجیبی داخل عمارت قدم میزد و تابلوهای بیشمار روی
دیوار رو تماشا میکرد .
وقتی به تابلوی خانوادگی آویخته شده به دیوار رسید ،عصبی تابلو
رو جدا کرد و محکم به زمین کوبید .
*****
قبل از این که مغزش درست نتیجه گیری کنه قلبش دست به کار
شد و اختیار بدنش و به دست گرفت .
وقتی به خودش اومد که زنگ در و به صدا دراورده بود .
" چه غلطی کردی ؟ "
در باز شد و دیگه هیچ راهی برای عقب کشیدن نبود .
کریس با چهره ی گرفته بین چهارچوب در ظاهر شد و اضطراب
سوهو رو به اوجش رسوند .
*****
چون االن به طور کامل با اون بچه تنها شده بود و تو این خونه
هیچ کس اونو آدم حساب نمی کرد ،حتی سوهو هیونگشم عصر با
عجله خونه رو ترک کرده بود بدون اینکه بهش اطالعی بده .
_ اینجوری نگاه نکن ،چون عمرا نرم بشم ،زشت خانوم .
مشت دیگه ای داخل دهنش گذاشت و در آخر پاکت و روی میز
جلوی دختر بچه گذاشت .
_ زشت .
اگه حدسش درست می بود االن باید دستمال آغشته به مواد بیهوش
کننده باشه .
آروم چشماش و خمار کرد تا مرد با فکر بی حال شدنش عقب
بکشه .
خب خوشبختانه بک از اون دسته آدمایی بود که با ترسیدن نفسش
بند میومد و انگار بخت یارش بود و برای اولین بار این ضعف به
کمکش اومده بود .
مرد عقب کشید و منتظر ایستاد تا بدن سنگین شده پسر روی زمین
بیفته ولی با عقب کشیدن ناگهانیش و ضربه محکمی که به ساق
پاش و بعد به کمرش وارد شد با درد روی زمین افتاد .
_ هی ،میدونی من کمربند مشکی هاپیدکو دارم .
*******
با سردرد شدیدی چشم باز کرد و به اطرافش نگاهی انداخت .
" لعنتی " بابت تار بودن دیدش زمزمه کرد و چند باری پلک زد و
برای دومین بار به اطراف چشم دوخت .
_ اینجا کجاست ؟!
سرفه ای کرد تا گلوی خشک و سوزانش و صاف کنه .
_ یادت نمیاد ؟! دلمو شکوندی مرد .
" این صدا "
مردد به عقب برگشت و به مردی که با خونسری روی کاناپه ی
کهنه و خاکی لم داده بود و سیگارش و دود میکرد خیره شد .
سوزش گلوش شدیدتر شد به خودش تکونی داد و اینجا بود که تازه
متوجه بسته شدن بدنش با طناب کلفت و زمختی شد .
_ من و باز کن پارک
دنبال دردسری ؟!
سرت به تنت سنگینی کرده ؟!
لب گزید و اطراف و بررسی کرد ،حتما راهی برای رهایی بود ،
قطعا بود .
خونه کامال در خرابی غرق بود ،به نظر میرسید چند نفری تمام
وسایل خونه رو در هم شکستن .
خو.خو.خون ؟؟
ِ _ ای.این لکه
نفس های سنگین شده ی پشت سرش مهر تایید به پرسشش زد .
_ هوم ،این لکه ی انتقامه ،لکه ی سیاه سرنوشتت .
لگد محکمی به کمر مرد مسن وارد شد و مرد با صورت روی لکه
ی خشک خون فرود اومد .
صدای هاسکی و محکم چانیول درست کنار گوشش بلند شد .
خون تو شسته بشه .
ِ _ قراره با
زن عقب گرد کرد و به سمت میز ناهار خوری رفت و بعد از
برگردوندن صندلی کف زمین ،روش نشست و با آرامش سوهان
ناخونش و از کیف دستی کوچیکش بیرون کشید .
مرد با ترس بدن بسته شدش و روی زمین عقب کشید و قهقه ی
زن از سوی دیگه بلند شد .
_ بیون درست مثل یه کرم خاکی روی زمین می خزی .
فریاد گوش خراش مرد داخل خونه پیچید و لرزی بر پنجره های
نیمه شکسته وارد کرد .
چان حلقه ی خونی و از انگشت مرد بیرون کشید و مقابل چشم
مرد تکونش داد .
_ نباید چیزی که متعلق به دیگرانه رو دست کنی بیون .
هیچ کدوم از شکنجه هایی سال ها روی افراد مختلف پیاده کرده
بود هیچ کدوم براش کافی و رضایت بخش نبود .
چند قدم از مرد دور شد و از فاصله ی چند متری بهش خیره شد ،
ناگهان چهره ی گریون و بی قرار بکهیون جلوی چشماش نقش
بست .
صدای هق هق های بک و تقاضاش برای تموم کردن این انتقام .
نمی تونست متوقف شه ،نه حاال ...
تعهدی که نسبت به خانوادش داشت اجازه ی پا پس کشیدن بهش
نمی داد .
با قدم های محکم به سمت مرد حرکت کرد و درست مثل پسر بچه
ای که به توپ چهل تیکش می کوبه پاش و روی صورت مرد
فرود آورد .
سر سنگین مرد روی کف پوش های کثیف خونه فرود اومد ،ولی
هنوز وقت استراحت نرسیده بود .
برش دوم و وارد کرد این بار کمی گوشت و پاره کرد تا جایی که
دید درستی از مری و حلقوم به دست بیاد .
مرد روی زمین چنان دردی و تحمل می کرد که حتی توان مقابله
و عقب نشینی هم نداشت درست مثل یک تیکه گوشت در دستای
سالخش .
سرتیز چاقو رو روی شاهرگش کشید و اجازه داد خون با فشار از
سوراخی که روی گردن بوجود آورده جاری بشه و لباس سفیدش و
به گند بکشه .
بیون از بین پلکای نیمه باز به مردی که باالی سرش ایستاده بود
نگاه کرد ،قلبش به شدت میسوخت و عالوه بر دردهایی که پارک
@Fancy_fiction Page 687
][BY TIVANA I Be Come Dead
به وجودش انداخته بود ،درد قلبش نیمه ی سمت چپ بدنش و از
کار انداخته بود .
بدن زن به نرمی روی زمین سفت و خاکی قرار گرفته بود و بی
حرکت با پلک های نیمه باز و سر و صورت آغشته به خون به
مردی که ظاهرا ً همسرش بود ،چشم دوخته و نفس های آخرش و
میکشید .
حتی مهلت دیدن و به آغوش کشیدن پسرکوچیکش بکهیون و هم
ازش دریغ کرد .
حاال دیگه همه چیز تموم شد ،درست همونجایی که همه چیز از
اول شرو شد .
خون قرمز رنگ از جسم بی جون مرد جاری میشد و پارکت
کثیف و خیس می کرد ،خون تازه روی خون خشک شده رو می
پوشوند و تمام دردها و غم ها رو یادآور میشد .
صدای پاشنه های کفش زن داخل خونه اِکو شد و دست ظریفی که
روی کتفش کشیده شد ،برای بار دوم بهش یادآور شد که تنها
نیست .
_ کارت خوب بود عزیزم ،حاال وقتشه که زندگی کنی .
زن کیسه ابریشمی قرمز رنگی و از کیف کوچیکش بیرون کشید و
به دستش داد .
_ چند روز پیش کریس برام آوردش .
نخ کیسه رو باز کرد و پارچه رو َد َمر کرد و اجازه داد 7الماس
صورتی ریز نقش کف دستش به درخشیدن بپردازن .
کف دستش و برگردوند و الماس ها یک به یک روی زمین و
داخل خون ها غوطه ور شدن .
کمی خم شد و داخل مردمک های گشاد شده ی مرد خیره شد .
_ مال تو !
" بیون جه چون زخم هایی که میزنی به مرور زمان تبدیل به
خنجری میشه که خودت و نشونه میگیره ،خنجر زخم های
خانواده من امروز به تنت فرود اومد و خشمی که مستحقش بودی
و بهت نشون داد "
.
.
.
_ بریم خونه ؟!
_ نه می خوام کمی قدم بزنم .
_ اینجوری ؟
*******
جعبه رو از جیبش بیرون کشید و درش و باز کرد ،بی حال به
محتویات داخلش چشم دوخت .
" من هیچ چیزی تو دنیا ندارم..
هیچی به جز چشم های تو و غم های خودم...
کاش تو بهم پشت نکنی بک "
_ بک چیشده ؟
زن پشت خط تفس لرزونی کشید و با صدای گرفته و لکنت به
حرف اومد .
_ جانگ آزاد شده ...بک.بکهیونم ...خونه نیست .
*****
مرد عقب گرد کرد و پسر کوچیکتر و تو انبار کثیف و تاریک تنها
گذاشت .
پارچه ی آستینش و روی پیشونی خیسش کشید تا عرق های
مزاحمی که چند دقیقه یک بار از پیشونیش به پایین سر می خورد
و از بین ببره .
زنی که ادعای نزدیکی بهش داشت و شاید فقط چند دقیقه ای سر
میز صبحانه ،ناهار یا شام میدید البته اگه خونه می بود .
سوهو ظهر بدون هیچ خبری غیبش زد و خب نمیشد ازش انتظاری
داشت همین االنشم رسما ً زندگی عشقی از هم پاشیدش و خوب
مدیریت می کرد
و چانیول ....
شاید حق با پسر بزرگتر بود قلبی که مرده رو نمیشه زنده کرد .
ولی ...
با همه این ها بک به آغوش گرم و وجود امید بخشش کنار خودش
نیاز داشت ،حتی اگه تا آخر عمرم چانیول اون و نمی خواست ،
بک با امید به عاشق بودن ادامه میداد .
چند بار پشت هم پلک زد تا اشک جمع شده از چشماش کنار بره و
باالخره تونست صورت شخص مقابلش و ببینه .
شناخت ،اون مرد ،همونی که توی اون مهمونی لعنتی کنار
چانیول نشست .
وقتی فقط یه بچه ی کوچیک بود مادرش براش تعریف می کرد که
پدرش ،بیون جه چون ،پسر یه صیاد بوسانی ،چه مرد شایسته و
مصممی بود .
مرد فقیری که با صید ماهی توی اقیانوس های خروشان پول خونه
ی اجاره ای خانواددش و خرج و مخارج تحصیل برادر کوچیکش
و تامین می کرد .
کاش پدرش همون صیاد فقیر باقی می موند و االن شاید در کنار
پدر و مادرش توی خونه ی کوچیک و اجاره ای خوشبخت زندگی
میکردن .
مرد روبه روش خیلی وقت بود که محیط انبار و ترک کرده بود و
بکهیون با درد و غم تنها گذاشته بود .
چانیول االن حالش خوب بود ؟
اون مرد شاید همیشه خودش و قوی و سخت و خشن نشون میداد
ولی بکهیون همیشه تو وجود مرد اون بچه ی 18ساله ی شکسته و
ترسیده رو میدید .
بچه ی ترسیده ای که پشت سایه ای از خشم و انتقام پنهان شده بود
تا از شکستگی بیشتر جلوگیری کنه .
****
دختر بچه کمی فکر کرد ،تمام مدتی که اینجا بود فقط یه پسر و
دیده بود .
_ همونی که شبیه همستره و خیلی بی ادبه ؟!
_ آره خودشه .
کریس تایید کرد و هر دو پسر امیدوار به دهان کوچیک دختر بچه
خیره شدن .
_ رفت بیرون .
@Fancy_fiction Page 705
][BY TIVANA I Be Come Dead
چند دقیقه بعد وقتی پسر کوچیکتر براش لوکیشن فرستاد ،با
چشمای درشت و ترسیده همراه سوهو به سمت شرق باغ دویدن .
چمن خونی بود و گوشی بک کمی دورتر روی زمین افتاده بود .
االن باید چیکار می کرد ؟
فقط امیدوار بود تا االن استعفاش پذیرفته نشده باشه و بتونه یه
غلطی بکنه .
مکالمه صبحش با رئیس پلیس و با خودش مرور کرد ،یعنی راه
برگشتیم بود ؟!
رئیس پلیس چرا باید یه گیاه طبیعی به اون بزرگی داخل اتاقش
داشته باشه در حالی که حتی یک برگ از اون حالش و بد می کرد
؟!
یه جای کار به شدت میلنگید .
هر فرد عادی که کنارشون بود به وضوح متوجه این میشد چه
برسه به کریس وو افسر ارشد بخش جنایی .
فقط امیدوار بود چانیول زودتر به خودش بیاد قبل از اینکه به حد
کافی دیر بشه .
_ در بزن .
_ چی ؟ دیوونه شدی ؟ دخلمون و میارن .
_ دو نفرن از پسشون برمیایم ،در بزن .
کریس زیر لب " اینم بهش میگمی " زمزمه کرد و با کف دست
چند بار به در فلزی کوبید .
کریس فوشی زیر لب بابت تاخیرشون داد و دست باال برد تا مجدد
در و بکوبه .
در با صدای بلندی باز شد و کریس بدون پایین اوردن دستش مشت
محکمی تو صورت مرد کوبید .
مرد مقابلش سری تکون داد و بعد از از بین رفتن حالت گیجیش با
اخم ترسناکی بهش خیره شد .
_ فاک .
بدن سنگین مرد روی زمین خاکی افتاد و قبل از بلند شدنش لگد
دیگه ای به کمرش وارد کرد و پشت بدن سنگینش ایستاد ،سر بی
موی مرد و بین دو دساش گرفت و چرخش تندی به گردنش داد و
با رضایت به صدای شکستگی استخوان های گردنش گوش داد .
کت مرد و کنار زد و چشماش از دیدن کلت کمری مرد برقی زد .
_ بریم تو .
فریاد بلند مردی که به دنبال همکارش اومده بود داخل اوراقی
پیچید و بپشت بندش صدای شلیک گلوله از تفنگ داخل دست
چانیول بود که فریاد و داخل حنجره ی مرد خفه کرد .
*****
کنار ویلچر با قدم های کوتاه و تندی حرکت کرد تا قبل از رسیدن
پرستار در اتاق و باز کنه ،پرستار و کمک پرستار تخت و یه
داخل هول دادن و شرو کردن به کارهای الزم جهت شرو
شیمی درمانی .
شاید تمام وقت کای با لبخند بهش نگاه می کرد و میگفت که حالش
خوبه ولی چهره ی زرد رنگ و الغرش لبای ترک خوردش و ناله
های نیمه شبهاش نمی تونستن حقیقت و کتمان کنن .
از پشت پنجره ی شیشه ای به لوله های باریک انتقال خون خیره
شد و چرخش دستگاه کنار تخت نشون از دردی میداد که هر هفته
شکل می گرفت .
این مدت به شنیدن اسم فامیل کای به جای فامیل خودش عادت
کرده بود اونم درست بعد از فاجعه ی 2روز پیش .
تو این 2روز بی احترامیای زیادی و تحمل کرده بود ولی قلبش
مصرانه با یادآوری اون اتفاق همه ی تلخیای کالم اطرافیانش و
میشست و از بین میبرد .
مرد سری تکون داد و متقابل به پسر جوون لبخند انرژی بخشی
زد ،یکی از خوبی های پزشک بود ،دادن چنین خبرهای امیدوار
کننده و زندگی بخش بود .
_ درسته ،ولی تا زمان درمان کامل باید مرتبا ً شیمی درمانی بشن
و داروهاشون و به موقع مصرف کنن ،اگه این روند به خوبی
ادامه پیدا کنه چه بسا می تونم خبر خوش مرخص شدنشونم بهتون
بدم .
*******
حدس شخص داخل اتاق سخت نبود ،درک حال پریشون چانیول
کمی گیج کننده بود
این حال و قبالً توسط شخص دیگه ای دیده بود ...
پشت در اتاق شیمی درمانی هر هفته .
در اتاق عمل باز شد و تخت بیمار وارد راهرو شد ،از جاش بلند
شد و به سرعت به سمت بدن بیهوش پسرش حرکت کرد .
دستی روی موهای بکهیون کشید ،قبل از این که بتونه دست سرم
خورده ی بک و بگیره تخت به حرکت دراومد .
با تردید بزاغ دهنش و پایین فرستاد و به سمت مرد دوم چرخید ،
گردن افتاده مرد و باال گرفت و به چهره ی به رنگ گچش خیره
شد .
ترسیده دستش و عقب کشید و دستای سرد و لرزونش و چند بار
باز و بسته کرد .
بکهیون !!!
با فکر پسر کوچیک داخل انبار به سمت در کوچیک و آهنی خیز
برداشت ،بی توجه به قفل و زنجیر باز روی زمین وارد شد .
_ قصد نداشتم فعال باهات کاری کنم ولی بدجور دممو لگد کردی
مرد .
از پایین نگاه خشک و ترسناکی روونه ی مرد بیچاره کرد .
_ ساق پاش صدمه دیده ...
آروم با خودش زمزمه کرد .
انگار همین جمله ی کوتاهی که به گوشش رسید مستقیما روی
خشم و نفرتش اثرکرد .
نوک اسلحه رو به سمت مرد گرفت و شلیک کرد .
مرد از درد تیز و وحشتناک ساق پاش روی زمین افتاد و داد بلندی
کشید .
_ درد داره نه ؟
توام به بیون کوچولوی من خیلی درد دادی جانگ ،توقع که نداری
از جونت بگذرم ؟!
مرد به ساق پای زخمیش چنگی زد و با درد به مرد بی خیال
مقابلش خیره شد .
_ من قصدی برای اون بچه نداشتم پارک ..
مرد نیشخندی زد و دندوناش و از درد به هم کشید ،ادامه داد .
_ جوری ازش حرف میزنی انگار یادت رفته اون بچه کیه ؟! اونم
توله ی همون بیونه ...
@Fancy_fiction Page 727
][BY TIVANA I Be Come Dead
از جاش بلند شد و خاک روی شلوار پارچه ایش و تکوند .
_ فکر می کنی اهمیت می دم ؟ ...
اون مال منه و تو جرات کردی برای بار دوم بهم زخم بزنی .
پاش و روی ساق پای مرد گذاشت و فشار محکمی داد .
مرد فریاد بلندی کشید و به کفش مردونه ی براق چانیول چنگ
انداخت .
چان برای لحظه آخر تیغ تیز چاقو رو روی مچ جفت دستای مرد
کشید و با لبخند رضایت بخشی گوشی مرد و از داخل جیب مخفی
کتش بیرون کشید و کف دست لمس شده ی مرد قرار داد و از
جاش بلند شد .
@Fancy_fiction Page 729
][BY TIVANA I Be Come Dead
*****
زن بار دیگه حرف بکهیون و قطع کرد ولی اینبار قرار نبود پسر
کوچیکتر و با واقعیت تلخ یتیم شدنش روبه رو کنه ،درسته با تمام
وجود از اون مرد متنفر بود و هیچ ناراحتی و نگرانی بابت مرگش
حس نمی کرد ولی اون بچه ،هدیه باارزش خواهرش ،تهیان بود
.
_ چانیول و کریس آوردنت بیمارستان ،چانیول تا قبل از پایان
عملت پشت در اتاق منتظرت بود ...
@Fancy_fiction Page 731
][BY TIVANA I Be Come Dead
_ رفته ؟!
زن لبخند ملیحی به پسر کوچولوی خواهرش زد و موهای لخت و
ابریشمیش و نوازش کرد .
_ برمیگرده .
_ تو ...از کجا میدونی ؟
زن با لبخند شیطونی جعبه کوچیکی و از کیف دستیش خارج کرد
و کف دستای لرزون بکهیون گذاشت .
_ چون یه چیزی و جا گذاشته .
_ سوالن ؟
هقی زد و گوشه و دو دستی گرفت ،چقدر دلش برای صدای
خشک و جدی چانیول تنگ شده بود .
_ خیلی نامردی
_ بکهیون ؟
چانیول به وضوح سرجاش خشک شده بود ،انتظار شنیدن صدای
بک و اونم انقدر دلشکسته نداشت .
*****
با باال رفتن دست پسر بزرگتر کالم نصفه کاره تو دهنش ماسید ،
با ترس چشماش و رو هم فشرد و منتظر سیلی دردناکی موند ولی
با حس نکردن چیزی یکی از پلکاش و باز کرد و به دست باال
مونده سوهو خیره شد .
_ هیونگ ؟!
سوهو همچنان به پسر کوچیکتر خیره بود و حرفی نمیزد و این
انگار برای قلب تهیونگ سنگین تر بود .
_ نمی تونی بزنی ؟! می خوای من بزنم ؟
جه بوم کنار گوش سوهو زمزمه کرد و منتظر اشاره بود تا دکور
پسر کوچیکتر و پایین بیاره .
_ میبخشمت .
حرف سوهو برای خشک شدن تهیونگ کافی بود ،هرچند زیاد
دور از ذهن نبود ،سوهو عادت داشت همیشه ببخشه .
_ هیونگ ...
******
تو پیچ انتهای راهرو پیچید و تونست جمعیت آشنایی و مقابل در
اتاق مورد نظرش ببینه .
_ شما چرا هنوز اینجایید ؟!
کریس از کنار سوهو بلند شد و به چهره ی خسته سوهو خیره شد .
_ بریم دیگه ،از این به بعدش و چانیول هست .
همین جمله کافی بود تا همه بدون هیچ اعتراضی و به سرعت
بدون اجازه ی مخالفتی از جانب چان راهروی خلوت و فضای
سنگین بیمارستان و به مقصد خونه ترک کردن .
به سمت در اتاق رفت و با مکث دستگیره در و به سمت پایین
فشرد .
در چوبی با صدای تیکی باز شد و چهره ی بی قرار بکهیون
ظاهر شد .
_ اومدی ...
_ می گی چیکار کنم ؟
_چرا فقط مثل یه انسان متمدن ازش درخواست نمی کنی ؟!
" پوفی " کشید و مستقیم به چشم های گود رفته ی کای خیره شد .
_تو بودی با قاتل بابات قرار میزاشتی ؟
جعبه حلقه رو از کتش بیرون کشید و به سمت کای پرت کرد .
_ رفتم تو اتاق دستش بود ،نمی دونم چجوری و کی از جیبم افتاده
ولی دستش بود …… بدون هیچ حرفی فقط بهم برش گردوند .
کای در جعبه رو باز کرد و نگاهی به حلقه های ظریف نقره ای
انداخت .
چانیول سری تکون داد و با چهره ای متاثر شدن درش موج میزد
از جا بلند شد و جعبه رو از دست کای چنگ زد .
_ میرم .
_ خوبه .
با وارد شدن چان به داخل اتاق کای متفکر دستی به چونش کشید .
_ فکنم یکم توی القای جو زیاده روی کردم !
این دیگه چی بود ؟ پارک چانیول االن ازش خواسته بود رسما
دوس پسرش بشه ؟
قلبش از خوشحالی لرزی کرد و موج شیرینی از بدنش گذشت .
قلبش می گفت بی مکث قبول کن و توی بغل مرد مقابلت شیرجه
بزن و لبای درشتش و شکار کن ....ولی مغز فاکی بدردنخورش
با خط قرمز پرنگی اخطار ایست داده بود .
اگه قبول میکرد همه چیز خیلی راحت تموم میشد ولی نه بکهیون
باید هرجوری شده تاوان قلب عاشقش و میگرفت .
اگه چانیول پاپیش گذاشته یعنی بهش یه حسایی داره ،اگه به
راحتی قبول میکرد به همون راحتی دلش و میزد .
وقتش بود غروری و که خیلی وقت پیش جلوی پای چانیول زمین
زد و با درد به لگدمال شدنش چشم دوخت و پس بگیره .
بک تا همین دیروز دنبالش افتاده بود و ازش عشق گدایی می کرد
و حاال می گفت نمی خواد ؟
" نکنه به خاطر پدرشه ؟! "
چان با دردی که توی قلبش پیچید عصبی بزاق دهنش و فرو داد .
مرد بزرگتر " پوفی " کشید و جعبه رو باز کرد تا حلقه کوچیکتر
و از داخلش بیرون بکشه .
*****
لبای خشکش و با زبون تر کرد و جالبه توی این وضعیت بعد این
مدت داشت خجالت می کشید ،شایدم شرمساری بود !
_سو ،من هیچ وقت ازت نخواستم و تو رو کنار خودم نگه داشتم
....
پسر کوچیکتر مضطرب اخمی کرد .
_یعنی چی ؟ چی ازم نخواستی ؟!
_این که باهام قرار بزاری ،حتی برات وقتم نزاشتم و تورو
درست وسط مشکالت و بدبختیام انداختم ....متاس...
_ا ینجا جای مناسبی برای اینکار نیست ولی برای خفه کردن تو
بهترین روشه کیم جونگین .
با گرفتن دسته ویلچر خودش و جلو کشید و لبای درشتش و روی
لبای خشک و پوسته شده ی کای کوبید .
بوسه ی کوچیک و معصومانه ای که بینشون رد و بدل شد پر بود
از حس پاک و معصومانه عشق .
_دفعه ی آخرت باشه از این حرفا ازت میشنوم ،من اگه نمی
خواستم هیچ وقت توی این راه باهات هم قدم نمیشدم ،من از بودن
کنارت ،از تک تک لحظاتی که کنارت تجربه کردم خوشحالم .
******
اها ...داشت یادم میرفتا ،لوب و کاندومم بگیر ،هر دفعه داری
بدون نکات ایمنی میکنی ،تازه نمی دونی تمیز کردنش چقدر سخته
.
چانیول به پسر بی حیای روی کاناپه که بی مکث فکش می جنبید
پشت کرد ،آدم خجالتی یا پاستوریزه ای نبود ولی بک بعضی
مواقع واقعا رک و بی حیا می شد .
بک بعد اتمام جملش به چانیول که کتش و از چوب لباسی
برمیداشت نگاهی انداخت .
_چان ...
یقه کتش و تو تنش مرتب کرد و سمت بکهیون که فقط سرش از
پشت کاناپه مشخص بود خیره شد .
_دیگه چیه ؟
_ یه چی یادت نرفته ؟!
اخم متفکری کرد و دستی به جیب کتش کشید .
سویچ و دسته کیلیدا که تو جیبش بود اها ،کیف پولش .
برگشت و از روی میز کنار چوب لباسی کیف پولش و برداشت .
عقب گرد کرد تا خارج بشه ولی صدای بلند بک مجدد مانعش شد
.
_چاااان ...
_دیگه چیهههه ،لعنتی برش داشتم دیگه .
_ منظورم اون کیف پول تخمیت نبود ،داشتم راجعبه بوسه ی
خدافظی حرف میزدم .
چهره ی چانیول در عرض ثانیه ای مچاله شد .
_چی ؟!
درسته که گفته بود عاشق بکه ولی این لوس بازیا واقعا باهاش
سازگار نبود .
به خوبی از گیج و مسخ شدن بک بعد از بوسه هاش آگاه بود ...
نمی خواست زیاد باهاش بدجنسی کنه ولی بک بعد از درخواستش
تخس تر و پرو تر شده بود .
هر چند تمایلی برای متوقف کردنش نداشت ،بعداز مدتها می
تونست با شخصیت حقیقی کوچولوش آشنا بشه ولی رها کردن
اخالقیاتی که 10سال متوالی باهاش خو گرفته بود کمی دشوار به
نظر میرسید .
_ اگه یه بوس درست و حسابی بهم بدی قول میدم دست از سرت
بردارم .
چانیول به سرعت برگشت تا لبای پاپی شکل بک و به دهن بکشه .
چرا باید مخالفت می کرد وقتی عاشق اون لبای خیس و براق بود !
بوسه زیاد پیش نرفته بود که با چنگ محکمی که به دیکش از
روی شلوارش خورد خودش و عقب کشید .
_ بکهیون
_ چیههه ،نکنه دچار سرد مزاجی شدی ؟ بیا جلو یه بار دیگه
دست بزنم ببینم اصال سر جاشه ؟
چانیول تکخندی کرد و به عقب برگشت تا زیر گاز و خاموش کنه
.
_ وقتی گچ پات و باز کردی بهت قول میدم نشونش بدم ،شایدم
کارایی بیشتر از دیدنش کردیم ولی برای االن بشین و غذات و
بخور ،تایم قرصات نزدیکه .
*****
_پات بهتره ؟
بک سری تکون داد و تکه سیبی از توی بشقاب سوهو برداشت .
_اوهوم ،فردا از شرش خالص میشم .
در هین توضیم سختی هایی که با پای گچ گرفته متحمل شده ،بود
که هانا با جامدادی صورتی رنگش مقابلش ظاهر شد .
_میزاری رو پات نقاشی بکشم ؟
_نه .
روش و از دختر بچه ای که همچنان با اخم بهش زول زده بود
گرفت و این دفعه یکی از پرتقاالی پرک شده ی سوهو رو شکار
کرد .
_اوپای زشت .
همین جمله ی دو کلمه ای برای بیرون زدن چشماش کافی بود .
_ به من میگی زشت دختره ی ایکبیری ؟ کوری نمی تونی خوب
قیافه ی به این کیوتی و ببینی ؟
هانا بی توجه از حرص خوردنای بک به سمت دیگه نشیمن رفت
و مقابل چانیول ایستاد .
هرچند میشد تالش های ناکام چانیول برای جلب توجه از طریق
های مختلف یا همون غذاهای مختلف برای شکم همیشه گشنه ی
قهر به قول
بک و تحسین کرد ولی پسر کوچیکتر تا می خواست ِ
چان بچگانه رو کنار بزاره صحنه ی بوسیدن گونه ی اون عفریته
ی کوچولو جلوی چشمش جون می گرفت .
با فکر این که چانیول تا حاال با چنین لطافتی اون و نبوسیده ،
اشک مظلومی توی چشماش حلقه زد .
هرچند نمی تونست به خودش دروغ بگه وقتی با چانیول قهر کرد
و مرد دلیلش و فهمید با لبخند دندونی که چال روی گونش و به رخ
می کشید پسر و بوسید و چندین بار پیاپی بهش گفته بود که چقدر
حسو ِد کیوتیه ولی خوب هیچ کدوم عاشقتمی که شب قبل چان با
فکر خواب بودن بک روی موهاش زمزمه کرد قلبش و به بازی
نمی گرفت .
با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و همزمان به سرعت ورقه
های اسنک پنیری داخل بسته بندی داخل دهنش می چپوند .
اگه همین روند و پیش میگرفت از شدت پر خوری تبدیل به یه
بوفالوی پشمالوی سگ اخالق میشد .
" باید برم حموم تا واقعا به یه بوفالوی پشمالو تبدیل نشدم "
به چانیول خیره شد ،انگار قبل از اون دختر بچه ی سلیطه یه
رغیب عشقی جدی تر و درست بیخ گوشش داشت .
" گچ پامو که باز کردم پارک بیا امشب و به شیوه ی بیون بکهیون
بگذرونیم "
_ بک ،خبریه ؟
" هوم " کش داری از بین لبای براقش سر داد و از آینده ی میز
آرایش به چانیول خیره شد .
_ قرار بود بعد از باز شدن گچ پام نشونش بدی ،یادته ؟!
چان با نیشخند قدمی به جلو گذاشت و مقابل پسر کوچیکتر ایستاد .
_ پس همه این کارا برای اینه که فقط ببینیش ؟
_ شاید ....بهتر باشه کمتر حرف بزنی پارک .
دستش و نوازش وار روی سینه ی برهنه چانیول کشید و ناگهان به
عقب هلش داد و باعث شد مرد بزرگ تر روی تخت پرت بشه .
_ بک
چانیول غرید ،ولی قبل از این که نیم خیز بشه باسن درشت مورد
عالقش درست روی دیکش قرار گرفت .
_ هیششششش ،آروم باش ...من قرار نیست زیاد بهت سخت
بگیرم .
_هیشششش .
بدنش و بین پاهای چان پایین کشید و بوسه ای زیر نافش زد ،کش
شلوار ورزشیش و پایین کشید و از روی لباس زیر خیسش دیک
نیمه سختش و لمس کرد .
_ ددی ،آمادس ؟
به وضوح حرکت ریز دیکش و دید و نیشخند عمیقی روی لبش
شکل گرفت .
_ انگار یکی اینجا کینک ددی داره ،هوم ؟ ...
دوس داری برات بخورمش ددی ؟
سرش و پایین برد و لباش و روی دیک پوشیدش کشید .
_ متاسفم ولی ما دیگه لوب داریم و توام نیازی به خیسی دهن من
نداری ؟ درسته ؟
بوسه ای روی نوک دیکش زد و به باال اومدن پایین تنش خیره شد
.
دستش و روی لگن مرد گذاشت و باسنش و دوباره روی تخت
قرار داد .
_ اروم باش ددی قراره شب طوالنی و باهم داشته باشیم .
لباس زیر مشکی رنگ چان و پایین کشید و به دیک بدون پوششش
خیره شد .
_ خیلی دوس دارم بخورمش ،حاال میگی چیکار کنیم ؟
_ بکهیون ،بکنش تو دهنت ،انقدر عصاب منو بهم نریز .
بک سر انگشتش و روی نوک دیک چانیول گذاشت و اون و تا
بالزهای مرد ادامه داد .
_ ولی اینجوری فقط به تو خوش میگذره .
_ پس دستامو باز کن تا به توام خوش بگذره .
_ نه ممنون .
سرش و پایین برد و لباش و روی طول دیک مرد کشیش و به نفس
های سنگینش گوش داد .
سرش و ثابت نگه داشت و اجازه داد چانیول داخل دهنش حرکت
کنه .
مکاش و محکم تر کرد و برای حرکت راحت چانیول داخل دهنش
زبونش و بیرون آورد .
با بلندتر شدن ناله های مرد و حرکت های تندش داخل دهنش
خودش و عقب کشید و مرد بزرگتر و ناکام گذاشت .
@Fancy_fiction Page 773
][BY TIVANA I Be Come Dead
باسنش و باال داد و دیک چان و روی حفره ی نیمه بازش گذاشت
و بدنش وبه پایین کشید تا طول دیک چان به آرومی داخلش بره .
ناله ای با قرار گرفتن کاملش روی پاهای مرد سر داد .
_ لعنتی ...خیلی..عمیقهه ...آههههه .فاک .
با آروم گرفتن ارتعاش بدنش آروم خودش و باال کشید و مجدد
روی اون جسم استوانه ای بزرگ داخلش نشست .
زانوهاش و جمع کرد ،جوری که پوست زانوش با پهلوهای چان
در تماس باشه با کمک پاهاش خودش و باال و پایین می کرد و ناله
های عمیقی از گلوش فرار می کرد و مستقیما روی دیک داخلش
اثر می کرد ،دیک چانیول مثل سنگ سفت شده بود و برخوردش
با پروستاتش جیغش و درمیاورد .
بک لباش و به داخل دهنش کشید و به موهای بهم ریخته چان خیره
شد .
_ نه ،ولی به قدر کافی حس خوب نداشتم .
آروم دستش و زیر پهلو و زانوهای بک سر داد و بدن بی حالش و
بلند کرد .
_ از این به بعد وقت داری تا آخر زندگیت کلی حس خوب دریافت
کنی .
در حموم و باز کرد و بدن بی حال بک و روی سینک کنار وان
گذاشت .
_ من همین چند دقیقه پیش حموم بودم .
_ اگه می خواستی دوباره حموم نکنی ،نباید شیطونی می کردی .
_ ولی خوش گذشت .
چان " خوبه " ای زمزمه کرد و دمای آب و تنظیم کرد و بدن بک
و داخل وان گذاشت .
.
.
.
به پهلو چرخید و گوشی و کنار گوشش گذاشت .
_ سرصبحی چه خبره ؟
_ به نظر میاد دیشب دیر خوابیدی ،االن ساعت 10و شک دارم
سر صبم محسوب بشه .
سوالن با صدای پرشوری داخل گوشی حرف زد و باعث شد با
اکراه گوشی و از خودش دور کنه .
_ حاال چرا داد میزنی ؟
_ تو نمی فهمی کلی ذوق دارم ،قراره خانوادگی بریم مسافرت ؟
_ خوب برید به من چه .
آیکن قرمز و کشید و به سمت پسر خواب آلوی پشتش چرخید .
*******
کریس " آه " عمیقی کشید و لباش و داخل دهنش جمع کرد .
_ اگه براش یه توله سگ بخرم فراموش می کنه ؟
چان نیم نگاهی به مرد کنارش انداخت و کمی تو جاش تکون
خورد .
_ خب اون سوهوئه ،پس قطعا آشتی می کنه .
از بین دو صندلی به عقب نگاه کرد و بک و خوابیده در حالی که
سرش روی شونه ی سوهو افتاده بود و دهن کوچولوش نیمه باز
بود دید .
چانیول واقعا درک نمی کرد چیه این مسافرت انقدر خوب بود ،
اونا از بوسان اومده بودن ایچئونگدو و اینجا دقیقا هر چیزی که
بوسان داشت و داره ..آب ،ساحل ،آفتاب با دمای 19درجه ،
ماهی مرکب و هشت پا و یسری آدم بیکار توی ساحل .
کالفه شلوارک هاوایی که بک بهش داده بود و روی مبل پرت کرد
و چنگی به موهاش زد .
_بهم بگو تو قرار نیست همچین چیزی و بپوشی ؟
کای با ذوق شلوارکی که بک بهش داده بود و دست گرفت .
_چرا که نه تا حاال نپوشیدم .
" آه " خسته ای کشید و به دنبال چشم غره بک شلوارک و برداشت
تا به اتاق برگرده .
روی صندلی نشست و عینک آفتابیش و روی چشماش تنظیم کرد .
هانا مقابلش سبز شد .
_اوپا بیا قلعه شنی درست کنیم .
همینو کم داشت .
چان سری تکون داد و بی توجه به نگاهای گاه و بی گاه افراد دور
و برش ،دستش و زیر باسن بک محکم کرد تا زمین نیفته .
_ کای که فعال بیمارستانه برای چی می خواد اتاق اون بچه رو
حاضر کنه ؟
بکهیون چنگی به موهای پشت سر چان زد و انگشتاش و شونه
مانند داخل موهاش حرکت داد .
_ دکترش گفته حالش خیلی بهتر شده و اگه همینجور ثابت بمونه
احتماال مرخص میشه و فقط باید برای چکاب هفتگی بره
بیمارستان .
اگه می گفت قلبش آروم نگرفته دروغ محض بود ،این 5سال کافی
بود تا کای براش جای برادر کوچیک نداشتش و بگیره .
نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط باشه ،کی به اینا انقدر رو
داده بود ؟!
پتو رو روی شونه های لرزون بک باالتر کشید و به قدماش
سرعت داد .
بک بالبای آویزون ناله کرد و باعث نمایان شدن لبخند کوچیکی
روی لبای چان شد .
_ اینجوری .
چانیول شونه های ظریفش و جلو کشید و بعداز بغل کردن پسر
ریز جسته ،باالتنش و روی تخت پرت کرد .
. پایان
Tivana .