You are on page 1of 802

[BY TIVANA] I Be Come Dead

I Be Come Dead
Couple : Chanbaek , Kaisoo , Krisho
Genre : Action , Smut , Angst
Author : Tivana
Channel : @Fancy_fiction

@Fancy_fiction Page 1
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫وسایلش و تو کیفش گذاشت و به سرعت کیف کولیش و روی‬


‫دوشش انداخت ‪.‬‬
‫کالس تقریبا خالی شده بود و دوباره گیر افتاده بود ‪ ،‬بدون اینکه‬
‫سرش و باال بگیر از بین همکالسی های زورگوش رد شد ولی در‬
‫لحظه آخر بند کیفش بین دستای یکی از بچه ها گیر کرد و به عقب‬
‫کشیده شد ‪.‬‬
‫محکم به نیمکت پشت سرش برخورد کرد ‪ ،‬دستی به پهلوی ضرب‬
‫دیدش کشید و به کیف کولیش که حاال دست یکی از بچه ها افتاده‬
‫بود خیره شد ‪.‬‬

‫پدرش بارها ازش خواسته بود تا در برابر قلدوری های‬


‫همکالسیاش سکوت نکنه ولی مقاومت چه فایده ای داشت در حالی‬
‫که در آخر چانیول کسی بود که با وجود از دست دادن پول‬
‫توجیبیش کتک می خورد ‪.‬‬

‫با کشیده شدن یقه ی یونیفرمش و کنده شدن دکمه های پیرهنش‬
‫نگاه بغض دارش و به بچه هایی که دورش کرده بودن دوخت ‪،‬‬
‫برای گریه نکردن و بیش از حد بزدل دیده نشدن خیلی تمرین کرده‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 2‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بود اجازه نمی داد به همین سادگی تمام تالشاش به خاکستر تبدیل‬
‫بشه ‪.‬‬

‫_ من با زبون خوش بهت میگم پولتو سر وقت تحویل بده و تو‬


‫جرات می کنی من و نادیده بگیری ؟‬

‫با فرود اومدن مشت دردناک یونهو ‪ ،‬سر دسته ی قلدورهای‬


‫مدرسه روی گونش با درد روی زمین افتاد و به محتویات کیفش‬
‫که مقابلش یک به یک پخش زمین می شدن خیره شد ‪.‬‬
‫یونهو پوالش و از روی زمین برداشت و کف کفش خاکیش و‬
‫روی ساق پای چان فشرد ‪.‬‬
‫_ دفعه ی بعد تکرار شه بهت رحم نمی کنم ‪.‬‬

‫یونهو قبل از قبل کشیدن لگد محکمی به پاش زد و با نیشخند‬


‫دستش و دور گردن یکی از رفیقاش حلقه کرد و از کالس خارج‬
‫شد‬

‫چشمای لبریز از اشکش و دور کالس چرخوند تا جلوی ریزش‬


‫قطرات بیرحم اشکاش جلوگیری کنه ‪.‬‬

‫خودش وروی زمین جلو کشید و کتابای لگد مال شدش و داخل‬
‫کیفش برگردوند دلش نمی خواست به این مدرسه برگرده حالش از‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 3‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بوسان و بوی نم و شور اقیانوس بهم می خورد کاش می تونست از‬


‫این شهر برای همیشه بره ‪.‬‬

‫کیفش و بغل کرد و از ساختمون مدرسهه خهارج شهد ‪ ،‬ههوا تاریهک‬


‫شده بود و سرویس مدرسه خیلی وقت بود که حرکت کهرده بهود ‪،‬‬
‫پای راستش به خاطر لگد محکمی که خهورده بهود درد مهی کهرد و‬
‫حاال مجبور بود با جیب خالی مسیر بازگشت به خونه رو پیاده طی‬
‫کنه ‪ ،‬تمام طول مسیر بازگشت به خونهه از مسهیم مهی خواسهت تها‬
‫دیگه به ایهن مدرسهه برنگهرده نهه بهه خهاطر تنبلهی بلکهه بهه خهاطر‬
‫کمرویی ‪ ،‬نمی تونست از خودش دفها کنهه و مهدام مهورد اذیهت و‬
‫آزار قرار میگرفت ‪.‬‬

‫نگاهی به آپارتمان انداخت ‪ ،‬وارد شدن به خونه اونم با چنین ظاهر‬


‫آشفته ای آخرین چیزی بود که توی امروز بهش احتیاج داشت قلب‬
‫مادرش توان درد کشیدن بابت مشکالت پسر بی عرضش و نداشت‬
‫‪ ،‬خم شد و رد خاک و از روی شلوار پارچه ای مشکی رنگش‬
‫تکوند و دستی بین موهای بهم ریختش کشید ‪.‬‬

‫روبه روی در آهنی آسانسور ایستاد و نگاه کوتاهی به فلشی که بی‬


‫مکث باال پایین می شد انداخت ‪ ،‬خرابی آسانسور چیز جدیدی نبود‬
‫ولی طی کردن ‪ 5‬طبقه با پای خسته و دردناک واقعا مشکل به‬
‫نظر میرسید ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 4‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بندهای کیف و روی دوشش انداخت و با گرفتن دم عمیقی پاش و‬


‫روی اولین پله قرار داد ‪ ،‬پدرش چند روز پیش خبر از شغل‬
‫جدیدش و نقل مکان به یه خونه ی بهتر و داده بود شاید بهتر بود‬
‫راجع به تعویض مدرسش هم با پدرش صحبت می کرد ‪.‬‬

‫تازه به طبقه ‪ 3‬رسیده بود و این یعنی ‪ 42‬تا پله دیگه پیش رو‬
‫داشت ‪ ،‬پا گذاشتن روی هر یکی از پله ها سخت بود معمار‬
‫ساختمون اصال به ضریب پله ها توجه نکرده بود و طی کردن اون‬
‫مسیر یعنی سوزوندن کلی انرژی ‪ ،‬البته اگه پیچ خوردن پا و‬
‫افتادن از پله ها رو فاکتور می گرفتیم ‪.‬‬

‫با رسیدن به طبقه پنجم نفس عمیقی کشید ‪ ،‬نگاه کنجکاوش به سمت‬
‫در نیمه باز خونه و صدای داد و فریادی که به صورت زمزمه به‬
‫گوش میرسید داد با احتیاط چند قدم باقی مونده تا در و طی کرد و‬
‫از بین در نیمه با به داخل خونه سرک کشید ‪ ،‬چند نفر در حال‬
‫کتک زدن پدرش بودن و یکی تفنگ روی سر مادرش گذاشته بود‬
‫‪ ،‬با لرز یک قدم به عقب برداشت ‪ ،‬تو خونشون چه خبر بود ؟‬

‫با کشیده شدن یقه لباسش ‪ ،‬مرد هیکلی بی تعلل پسر جوون به‬
‫داخل خونه هولش داد ‪ ،‬مادرش باچهره خیس از اشک اسم پسرش‬
‫و صدا زد‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 5‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با فشاری که به روی شونش وارد شد روی زمین زانو زد و‬


‫چشمای اشکیش و به چهره دردکشیده مادرش و بدن پر از زخم‬
‫پدرش دوخت ‪ ،‬مرد کت شلواری که روی مبل لم داده بود از جاش‬
‫بلند شد و باالی سرش ایستاد‬

‫_ پس تو چانیولی تعریفت و از پدرت خیلی شنیدم پسر درس خون‬


‫و مهربون پارک چاریونگ ‪.‬‬

‫مرد یک دور دور بدن لرزونش چرخید و پشت سرش ایستاد ‪،‬‬
‫دستای قویش و روی شونه ها پسر ترسیده گذاشت ‪.‬‬
‫_ من آدم بدی نیستم چانیول فقط چیزی و می خوام که پدرت دزدیه‬

‫چانیول با چشمای درشت شده به پدر بی حالش خیره شد و با تمام‬


‫توان فریاد زد ‪.‬‬
‫_ پدر من دزد نیست ‪ ،‬اون یه مرد با شرافته‬

‫مرد کنار گوش چانیول پوزخند زد و با تمسخر ادامه داد ‪.‬‬


‫_ شرافت ؟ پدرت ؟ داری با من شوخی می کنی ؟ ولش کن ‪...‬‬
‫من با این چرندیات کاری ندارم ‪ ،‬من به طور واضم به پدرت گفتم‬
‫که چی می خوام ولی تو کلش فرو نمی ره ‪ ،‬چطوره تو بهش‬
‫بفهمونی ‪ ....‬مادرت و دوست داری ؟ً‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 6‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مردمک های لرزون چان روی جسم بی حال مادرش قفل شد ‪.‬‬
‫حالش بد بود ‪ ،‬به قرصاش نیاز داشت چهره ی کبود و نفس های‬
‫مقطعیش گواه از درد طاقت فرسای سینش میداد ‪.‬‬

‫مرد با لحن مسخره ای گفت ‪.‬‬


‫_ اگه دوست داری بازم دست پخت خوشمزه مادرت و بچشی‬
‫وصدای مهربونش و بشنوی به پدرت بفهمون اونی که ازم دزدیده‬
‫رو سریع برگردونه ‪ ،‬چند دقیقه می تونم بهت وقت بدم و‪...‬‬

‫نگاهی به ساعت مچیش انداخت ‪.‬‬


‫_ از االن شرو شد ‪.‬‬
‫چانیول روی زانوهاش ایستاد و به سمت پدر بی حالش که تقریبا‬
‫روی زمین دراز کشیده بود رفت ‪.‬‬
‫_ پدر ؟ اینا کین از جون ما چی می خوان ؟ این مرد راجعبه چی‬
‫حرف میزنه ؟‬
‫پدرش دهان خون آلودش و با آستین لباسش پاک کرد ‪.‬‬

‫_ چانیول نترس پسرم از هیچی نترس باشه ؟‬


‫چان بینیش و باال کشید و بیشتر سمت پدرش خم شد ‪.‬‬
‫_ پدر خواهش می کنم هر چی می خوان بهشون بده ‪ ،‬اونا اسلحه‬
‫دارن ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 7‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صدای کلفت و خشدار مرد مثل ناقوس مرگ داخل گوش های‬
‫چانیول پیچید‬
‫_ خوب وقتتون تموم شد ‪...‬‬
‫سکوت آزاردهنده ی پدرش چانیول و به التماس وا می داشت ‪.‬‬
‫_ خواهش می کنم پدر من چیزی نمی دونه ‪ ،‬خواهش می کنم‬
‫دست از سرمون بردارید‬

‫مرد چهره ی غمگینی به خودش گرفت و پیش پای پسر نوجوون‬


‫پارک روی دوزانو نشست ‪.‬‬
‫_ چاریونگ چطور می تونی انقدر سنگدل باشی نگاه کن پسر‬
‫عزیزت چجوری برای نجات پدر و مادرش التماس می کنه ؟!‬
‫چانیول با کشیده شدن آستین پیرهنش به دستای خونی پدرش خیره‬
‫شد ‪.‬‬
‫_ چانیول تمومش کن‬

‫پدرش ازش می خواست که التماس کردن و ضعیف بودن و تموم‬


‫کنه ولی چجوری ؟ چجوری طاقت می اورد ؟؟؟؟؟‬
‫_ تو داری وقت منو تلف می کنی ‪ ،‬اگه قرار باشه چیزی و که می‬
‫خوام به دست نیارم‬
‫تو و خانوادتم طلو فرد رو نخواهید دید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 8‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چاریونگ نگاه ترسیدش و به همسر و پسرش دوخت ‪ ،‬ظالمانه بود‬


‫اگه خانوادش با طناب پوسیده ی اون به ته چاه می رفتن ‪.‬‬

‫_ با خانوادم کاری نداشته باش اونا از هیچی خبر ندارن ‪ ،‬بزار‬


‫برن‬
‫_ بزارم برن ؟ داری باهم شوخی می کنی پارک ؟ امشب هیچی‬
‫کدوم از افراد این خانواده خوشبخت قرار نیست دیگه رنگ آبی‬
‫آسمون و ببینه‬

‫چشمای درشت چاریونگ دودو میزد و به عکس العمل مجهول‬


‫مرد روبه روش خیره بود ‪.‬‬
‫مرد اشاره ای به نوچه اش که با اسلحه آماده شلیک باالی سر مادر‬
‫چان ایستاده ود کرد و لحظه ی بعد صدای تیک مانند صدا خفه کن‬
‫کلت و در نهایت جسم بی جون زن که به کف فرش خونه رنگ‬
‫میزد‬

‫چانیول با چشمای وحشت زده به جسم مادرش خیره شد صدای داد‬


‫و فریاد های پدرش ‪ ،‬تمناهای جگرسوزش برای باز شدن چشمای‬
‫زیبای همسرش همه و همه بی صدا شدن مادرش مرده بود ‪ ،‬اون‬
‫کشته شده بود و چانیول بی عرضه هنوز سرجاش نشسته بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 9‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به سمت صدای خر خر بلندی که افکار سرزنشگرش و در هم‬


‫دریده بود چرخید ‪.‬‬
‫صحنه ی پیش روش از چشماش عبور می کرد و به مغزش چنگ‬
‫می انداخت ‪ ،‬پدرش با گلوی بریده شده روی زمین به خودش می‬
‫پیچید و اون صدا ‪....‬‬

‫قلبش دیگه توان پمپاژ نداشت و ریه هاش به سوزش افتاده بود با‬
‫درد چنگی به پیرهنش زد ‪.‬‬
‫فشار اسلحه ای که حاال روی شقیقش قرار گرفت پلکای خیس و‬
‫قرمز و روی هم گذاشت و بعد سیاهی ‪....‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 10‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪10‬سال بعد ‪....‬‬

‫قاب عکس و به کشوی میز کارش برگردوند ‪.‬‬


‫وقتش بود ‪ ،‬وقت گرفتن انتقامی که برای ‪ 10‬سال توی سینش‬
‫حفظش کرده بود ‪.‬‬
‫دلیل زنده بودنش همین بود ‪ ،‬زنده موند تا مرگ بشه برای تمام‬
‫کسایی که زندگی و ازش گرفتن‬
‫بازهم جمله کلیشه ای زنده بودن و زندگی نکردن ‪...‬‬
‫شاید برای شنونده کلیشه ای و مسخره به نظر برسه ولی حقیقتا‬
‫مزه ای به تلخی قهوه ی دم نکشیده داشت و گزندگی زهر ‪.‬‬

‫من اینجام تا بشنوم زجه های از روی درد و تمناهای آمیخته به‬
‫خون و‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 11‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫و التماس هاتون و برای زنده موندن و جونتون و با آرامش مثل یه‬


‫لباس چرک و کثیف از تنتون در میارم‬
‫من مرگتون میشم ‪...‬‬

‫با تقه ای که به در خورد نگاهش و از دیوار روبه روش گرفت و‬


‫به شخص پشت در خیره شد ‪.‬‬
‫_ آجوشی باهات کار داره ‪.‬‬

‫آجوشی ؟! برای کسی که صاحب همه ی تشکیالت دور و برش‬


‫بود اسم پاکی بود ‪.‬‬

‫کای تا اتاق آجوشی همراهیش کرد‬


‫پشت در مکثی کرد ‪.‬‬
‫دستش و روی دستگیره در قرار داد ولی قبل از پایین کشیدن اهرم‬
‫استیل داخل دستش چان و مخاطب قرار داد‬

‫_ وقتی برای انتقام پا به اینجا گذاشتم بچه بودم ‪ ،‬فکر می‬


‫کردم انتقام گرفتن از کسی که باعث دردامه آرومم می کنه‬
‫ولی نه تنها آروم نشدم ‪ ،‬حاال من و ببین حتی خودمو تو آینه‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 12‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هم نمی تونم بشناسم ‪ ،‬خوب میدونی حرفام چه معنی داره پس‬
‫کشش ‪ .....‬نمی دم مراقب باش‬

‫چشمای بی حسش و به چشمای فرد رو به روش دوخت ‪.‬‬


‫کای این طرز نگاه و می شناخت ‪ ،‬یعنی حرفات برام هیچ‬
‫ارزشی نداره پس بکش کنار و وقتمو نگیر ‪.‬‬

‫با کالفگی تقه ای به در زد و بعد از شنیدن اجازه ورود‬


‫دستگیره در و به پایین کشید و در و به جلو هول داد و‬
‫خودش عقب ایستاد تا مرد بزرگتر اول وارد بشه ‪.‬‬

‫جلوتر وارد شد و در نگاه اول پیداش کرد روی کاناپه تک‬


‫سلطنتیش نشسته بود و لیوان ویسکیش و بین انگشتاش تاب می داد‬
‫با دست به کاناپه جلوش اشاره کرد‬
‫_ بشین ‪.‬‬

‫کای بی حرف اتاق و ترک کرد و پشت در منتظر ایستاد ‪.‬‬

‫_ خواستم بیای تا راجعبه موضو مهمی باهات حرف بزنم‬


‫مرد همچنان با حرکت دورانی لیوان کریستال داخل دستش حرکت‬
‫می داد و به صدای برخورد یخ به دیواره های لیوان گوش میداد به‬
‫حرف اومد‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 13‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ جواب چکابام اومده دکترم خبرای خوبی بهم نداد ‪.‬‬


‫نگاهش از لیوان داخل دستش به چشمای بی حس فرد روبه روش‬
‫تغییر جهت داد‬
‫_ می خوام تکلیف بعضی چیزا رو مشخص کنم ‪.‬‬

‫لیوان کریستالی و به لباش چسبوند و جرعه ای ازش نوشید‬


‫این آرامش لعنتیش همه رو به جنون می کشوند مخصوصا چانیول‬
‫و که از صحبت های تلگرافی متنفر بود‬

‫_ اینجا رو میسپرم به تو کسی که الیق ترینه به قدرت میرسه و تو‬


‫ثابت کردی الیق ترینی ‪ ،‬خوب میدونی که چرا بک و تا حاال از‬
‫همه چیز دور نگه داشتم‬

‫جرعه دیگه ای از نوشیدنی زرد رنگش نوشید ‪.‬‬


‫_ اون بچه زیادی برای انجام چنین کارایی سرکش و بی فکره ‪،‬‬
‫تاحاال تنها هدف دور نگهداشتنش از این لجنزار بوده و حاال می‬
‫خوام تو این کار و برام انجام بدی‬

‫برگه ای که از قبل آماده کرده بود و سمت بک هول داد ‪.‬‬


‫_ برای شرو ‪ 40‬درصد از سهام شرکت و به نامت کردم تا‬
‫راحت بتونی کارایی که می کنه رو مدیریت کنی ‪ ،‬تاحاال‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 14‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نذاشتم کسی از اطرافیانم از وجود بک مطلع شه از توام می‬


‫خوام که حواست به همه چیز باشه‬
‫می تونی برام این کارو انجم بدی ؟‬

‫چشم از برگه روی میز گرفت ‪ ،‬می تونست مخالفت کنه ؟‬


‫_ تالشم و می کنم ‪.‬‬

‫رنگ چشمای ملتمس پیرمرد رو به روش به سرعت تغییر‬


‫کرد‬
‫_ خوبه می تونی بری ‪.‬‬
‫به خروج مرد جوون از اتاق چشم دوخت‬

‫" قراره خیلی درد داشته باشه پارک من برای شرو بهت‬
‫مرحم دادم "‬

‫*****‬

‫به سرعت خودش و به چان رسوند ‪.‬‬


‫_ آجوشی چی گفت خواست چیکار کنی ؟‬

‫نگاهش و تو چشمای کنجکاو کای و سوهو چرخوند ‪.‬‬


‫_ کیم گوش وایسادن کار درستی نیست ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 15‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای چشماش و تو حدقه چرخوند و بی توجه چانیول ادامه داد‬


‫_ من مطمئنم یه خبرایی شده ‪ ،‬آجوشی کسی نیست که به‬
‫خاطر بیماری عقب نشینی کنه ‪.‬‬

‫سوهو با سر حرفای پسر برنز کنارش و تایید کرد ‪.‬‬


‫_ بیشتر نیروها تعویض شدن ‪ ،‬نمیشه گفت برای امنیته چون‬
‫بیش از ‪ 5‬ساله اینجا کار می کردن و تو کاراشون تخصص‬
‫داشتن ‪ ،‬حاال چی یه مشت افراد ناشی جایگزین شدن ‪.‬‬

‫هر دو به چهره متفکر چان خیره شدن ‪.‬‬


‫_ این حرفا بین خودمون بمونه ‪ ،‬نمی خوام حرفی از این قبیل‬
‫بشنوم‬
‫مکث کوتاهی کرد و با نگاه معنا داری ادامه داد ‪.‬‬
‫_ افراد جدید یعنی چشم و گوش جدید ‪ ،‬پس بهتره بیشتر دقت‬
‫کنید ‪.‬‬

‫با سر به افرادی که داخل محوطه جمع شده بودن اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ اول اینا رو از این وسط جمع کن ‪ ،‬بارا رو میسپرم به‬
‫خودتون مشکلی پیش اومد باهم در تماسیم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 16‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هردو سری تکون دادن و تا ناپدید شدن لندرور مشکی رنگ‬


‫چان اون و با نگاهشون بدرقه کردن‬

‫سوهو زیر لب زمزمه کرد ‪.‬‬


‫_ از چان بیشتر از هر کسی می ترسم ‪.‬‬

‫کای به نشونه موافقت سری تکون داد و به سمت افراد داخل‬


‫محوطه راه افتاد ‪.‬‬
‫به سمت مینهو که با برگه اسامی گوشه ای ایستاده بود رفت و‬
‫لیست از دستش گرفت ‪ ،‬نگاه اجمالی به چهرهاشون کرد به‬
‫راحتی میشد ‪ ،‬ترس ‪ ،‬ناامیدی و خستگی و از چشماشون‬
‫خوند‬

‫_ خوب ‪.‬‬
‫وقتی دید همه با دقت به سمتش برگشتن ادامه داد ‪.‬‬
‫_ اول الزمه چندتا نکته رو گوشزد کنم بعد میریم سر وقت‬
‫کارایی که باید انجام بدید ‪ ،‬همه می دونن وارد چه کاری شدن‬
‫درسته ؟‬

‫صدای همهمه ها بلند شد پس اینبار با صدای بلندتر گفت ‪.‬‬


‫_ درسته ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 17‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫همه " بله ای " زیر لب گفتن و منتظر ادامه ی صحبتای مرد‬
‫روبه روشون موندن ‪.‬‬
‫_ اینجا تلفن هایی در اختیارتون قرار میگیره که صرفا از‬
‫اونا استفاده کنید پس تلفناتون و تحویل میدید ‪ ،‬اجازه خروج‬
‫ندارید مگر به دستور در غیر اینصورت برگشتی در کار‬
‫نخواهد بود ‪ ،‬تایم بیداری و مسئولتون در اختیارتون میزاره‬
‫پس ول چرخیدن تو ساعات تاریکی ممنوعه ‪.‬‬

‫صدایی از بین جمعیت بلند شد ‪.‬‬


‫_ مگه سربازیه ؟!‬

‫در کثری از زمان چهره ی کای تو هم رفت و میشد گفت‬


‫صدای نفس کشیدنم از اون جمع نمی یومد ‪.‬‬
‫_ کی بود ؟‬

‫از بین جمعیت پسر ریز نقشی قدم جلو گذاشت ‪ ،‬کای حاضر‬
‫بود قسم بخوره داره از ترس میلرزه ولی همچنان با اخم تو‬
‫چشمای کای خیره شده بود تا خودش و قوی نشون بده ‪.‬‬

‫_ از سربازیم بدتره ‪ ،‬کی اجازه داد بچها رو استخدام کنید ؟‬


‫کای با اخم به مینهو خیره شد و با جمله ای که شنید لحظه ای‬
‫به گوشای خودش شک کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 18‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ همونی که احمقا رو مسئول کرده ‪.‬‬

‫حاال دیگه حتی صدای هوهوی باد هم شنیده نمیشد ‪ ،‬همه‬


‫میتونستن قسم بخورن که اون بچه قرار نیست فردا طلو‬
‫آفتاب و به چشم ببینه ‪.‬‬

‫کای یه تای ابروش و باال داد و به پسر گستاخ نگاهی انداخت‬


‫‪ ،‬نیشخندی روی لبای درشتش شکل گرفت‬

‫" بهت نشون میدم با کی طرفی کوتوله "‬

‫برگه داخل دستش و به سمت مینهو گرفت و از جمعیت‬


‫فاصله گرفت ‪ ،‬در آخرین لحظه به عقب برگشت و به پسری‬
‫که داخل جمعیت ایستاده بود و با دقت به حرفای مسئولشون‬
‫گوش میداد پوزخند زد ‪.‬‬

‫*****‬

‫بارها توسط کامیون ها به سمت اسکله در حرکت بودن ‪ ،‬کای‬


‫روی صندلی کمک راننده کنار سوهو نشسته بود و برگه‬
‫هایی که برای تحویل بار آماده کرده بود و برای بار آخر‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 19‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چک کرد ‪ ،‬باد از همه طرف جیپ بهشون هجوم میاورد و‬


‫موهاشون به بازی می گرفت ‪.‬‬

‫ساعت مچیش و جلوی صورتش گرفت ‪ 1‬ساعت از حرکت‬


‫ماشین ها گذشته بود و خودشون با ‪ 10‬مین تاخیر از آخرین‬
‫کامیون راه افتاده بودن ‪ ،‬صدای شکایت های زیر لبی سوهو‬
‫برای معطل کردنای کای با به صدا در اومدن رینگتون‬
‫گوشیش خاموش شد ‪ ،‬صدای وحشت زده پشت خط سوهو رو‬
‫مجبور کرد تا پاش و روی ترمز فشار بده ‪.‬‬
‫کالفگی و اضظراب به وضوح در چهرش نقش بسته بود و‬
‫همین برای عصبی کردن کای کافی بود ‪.‬‬
‫_ چیشده ؟‬

‫گوشی و قطع کرد و به چهره منتظر کای نگاهی انداخت ‪.‬‬


‫_ پلیسا جلوی کامیونا رو گرفتن ‪...‬‬

‫*****‬

‫_ اینجوری که من فهمیدم جانگ یکی از شرکای سابق بیون‬


‫بوده ‪ ،‬سر سهم به توافق نمی رسن بنابراین بیون سهم خودش‬
‫و تبدیل می کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 20‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ابروهای چان به هم گره خورد ‪.‬‬


‫_ به چی ؟‬
‫پسر تو جاش وولی خورد و مکث کوتاهی کرد ‪.‬‬
‫_ اونو هنوز نفهمیدم ولی از کارشون سر در میارم ‪.‬‬

‫بی توجه به ویبره گوشیش تو جیبش ادامه داد ‪.‬‬


‫_ بسیار خوب دقت کن نمی خوام گیر بیوفتی یوری ‪ ،‬قرار‬
‫مکان بعدی رو بهت اطال می دم ‪.‬‬

‫بی صبر از جاش بلند شد و کافه ی خلوت و ترک کرد ‪.‬‬

‫نگاه کوتاهی به اسکرین گوشی انداخت و دکمه سبز رنگ و‬


‫لمس کرد‬
‫_ چه خبر شده کای ؟‬

‫صدای کای تو گوشش پیچید‬


‫_ پلیسای حرومی جلوی کامیونا رو گرفتن‬

‫_ به هیچ وجه کای ‪ ،‬تکرار می کنم به هیچ وجه نباید بار‬


‫اون کامیونا دیده بشه ‪ ،‬تو راهم چند مین دیگه خودمو‬
‫میرسونم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 21‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫روی صندلی راننده نشست و مشت محکی به فرمون ماشین‬


‫کوبید ‪ ،‬این افسر انتقالی جدید زیادی به پروپاش میپیچید ‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ آخرین باره میگم در کامیونا رو باز کن ‪.‬‬
‫صدا داخل گلوی کای با دیدن چان که با قدمای محکم به‬
‫سمتشون میومد خاموش شد‬
‫_ اینجا چه خبره افسر وو؟‬

‫افسر جوون با خشم پلکاش و بهم فشرد ‪.‬‬


‫_ امیدوارم حکم بازرسی همراهتون باشه ‪.‬‬

‫کریس که عدم حضور پی سی وای و فرصت دیده بود بطور‬


‫کلی صدور حکم بازرسی و فراموش کرده بود‬

‫چان نیشخندی به چهره در هم رفته افسر جوون زد گویا‬


‫حدسش درست از آب دراومده بود‬
‫_ دفعه ی دیگه امیدوارم با فکرتر عمل کنی کریس وو ‪.‬‬

‫*****‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 22‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گلسش و یه ضرب باال داد و به صدای بهشتی دوستش که از‬


‫پشت میکروفن پخش میشد گوش میداد ‪.‬‬

‫عصبی بود از این که هنوز ‪ 1‬ماهم از انتقالیش نگذشته بود و‬


‫صدتا پرونده ریز و درشت ریخته بودن سرش و حاال گیر یه‬
‫همکار زبون نفهم افتاده بود ‪ ،‬هیچ اطالعاتی از پرونده ای که‬
‫بهش تحویل داده بودن موجود نبود وحتی اطالعات کاملی از‬
‫اشخاصی که قرار بود دستگیر کنه هم نداشت به غیر از چندتا‬
‫اسم و حروف اختصاری ‪.‬‬

‫کالفه شات دیگه ای باال داد و با ضربه ناگهانی که به کتفش‬


‫وارد شد به سرفه افتاد ‪.‬‬
‫_ ببین کی اینجاس ‪ ،‬مستر وو‪ ،‬چیشده داری خودت و با الکل‬
‫خفه می کنی ‪ ،‬نگو برای دیدن من اومدی که اصال اینجوری‬
‫به نظر نمیرسه ‪.‬‬

‫خنده نخودی کرد ‪.‬‬


‫_ اونم هست و خوب برای نوشیدن ‪.‬‬

‫بکهیون سری تکون داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 23‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چیشده ؟ اونجوری که یادمه یه کار مهمی داشتی امروز‬


‫نکنه گند خورده توش ؟‬

‫کریس سرش و زیر انداخت و نفس داغش و بیرون فوت کرد‬


‫_ دقیقا ‪ ،‬اگه حواسم به اون حکم لعنتی بود االن تو چنگم‬
‫بودن ‪.‬‬

‫بک گلسش و پر کرد و دستی به شونه ی افتاده رفیق شکست‬


‫خوردش کشید‬
‫_ هی اشکالی نداره مطمئنم دفعه بدی تو مشتتن ‪.‬‬

‫لیوان خالیش و روی میز کوبید و برای بدست آوردن کامل‬


‫حواسش سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ دفعه بعد اجازه نمی دم از دستم در برن ‪.‬‬

‫*****‬

‫به بارهای در حال انتقال به کشتی نگاهی انداخت‬


‫_ اون افسره ‪ ،‬کریس وو بد موی دماغ شده ‪ ،‬باید هر چه‬
‫سریع تر از سر راه برش داریم ‪.‬‬

‫سوهو گیج به دو مرد کنارش نگاهی انداخت ‪.‬‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 24‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ می خواین چیکار کنین ؟ ب‪.‬ب‪.‬بکشینش ؟‬

‫کای دست به سینه شد ‪.‬‬


‫_ تاوقتی خطری نداشته باشه ‪ ،‬نه‬

‫چان سمتشون چرخید‬


‫_ می دونید که به جز شما به کسی اعتماد ندارم ‪ ،‬درسته ؟‬
‫کای نمی تونه تو نقشم باشه چون اون افسره میشناستش ولی‬
‫تو جلوش آفتابی نشدی ‪ ،‬پس ‪...‬‬
‫با تردید به سوهو نگاه کرد ‪.‬‬

‫سوهو قطعا قبول میکرد ‪ ،‬سوهو برای دو نفر روبه روش‬


‫حاضر بود جونم بده ‪ ،‬کسایی که نجاتش دادن و از کثافت‬
‫بیرون کشیده بودنش ‪.‬‬

‫_ هرکاری باشه چان ‪ ،‬هرکاری ‪ ،‬می تونی روم حساب کنی‬


‫‪.‬‬

‫چان لبخند خشکی زد ‪.‬‬


‫_ میگم واحد روبه روی خونش و آماده کنن ‪ ،‬فقط دور‬
‫نگهش دار ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 25‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫با خستگی در ورودی و هول داد و مسیر منتهی به آشپزخونه‬


‫رو پسش گرفت‬

‫به خاطر بارها دیر رسیدن به مقر و گرسنگی معده ی حساسش و‬


‫نابود کرده بود ‪.‬‬

‫ظرف غذا رو از توی یخچال درآورد که با دیدن پسری با موهای‬


‫شلخته پشت در یخچال از ترس به عقب پرید و داد بلندی کشید ‪،‬‬
‫پسر هم از ترس به دیوار چسبیده بود و نفس نفس میزد ‪.‬‬

‫_ چیشده ؟ دزد اومده ؟‬


‫چینی به لباش داد و عصبی به پسر نزدیک شد‬
‫_ این وقت شب اینجا چه غلطی می کنی بچه ؟ مگه نگفتم ساعت‬
‫تاریکی بیرون از خوابگاه ول نچرخید ؟‬

‫پسر که تازه درک کرده بود دور و برش چه خبره اخمی کرد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 26‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اوال بچه نه و کیونگسو ‪ ،‬دوما خوب تشنم شده بود ‪ ،‬آبم نمی‬
‫تونم بخورم ؟!‬

‫چند قدم باقی مونده بینشون و با یه قدم طی کرد و سرش و خم کرد‬


‫تا راحت تر به چشمای گستاخش خیره بشه ‪.‬‬

‫_ وقتی خاموشی میدن یعنی اگه توی اتاق بمب جاسازی کردنم‬
‫حق نداری بیای بیرون ولگردی ‪ ،‬در ضمن بار آخر بود زبون‬
‫درازی کردی دفعه بعد میبرمش میزارم کف دستت ‪.‬‬
‫کیونگ ابتدا با اخم و بعد با ترس به چشمای وحشی که از باال‬
‫بهش خیره بود نگاه کرد‬

‫فرد روبه روش و نمی شناخت ولی مطمئنا این تشکیالت روی‬
‫اجساد زیادی بنا شده بود و چه خونایی و به خودش دیده بود ‪.‬‬
‫لب پایینش و بین دندوناش فشرد ‪ ،‬زبون درازیاش باالخره یه جایی‬
‫کار دستش داد‬
‫وقتی به خودش اومد که اون مرد دیگه رفته بود‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 27‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با قدمای سست به سمت خوابگاه که در انتهای راهرو قرار داشت‬


‫حرکت کرد‬

‫لعنت بهش حتی یادش نمیومد برای چی از خواب بیدار شده ‪ ،‬ترس‬
‫از فردا و اون چشمایی که مرگ و درد و در اعماقش میشد حس‬
‫کرد مسخش کرده بود ‪.‬‬
‫پاهای لختش و روی سنگ فرش داخل راه رو کشیده میشد و سرما‬
‫رو تا مغز استخونش پیش میبرد ‪.‬‬
‫به قدماش سرعت بخشید تا قبل از پریدن خوابش خودش و به اتاق‬
‫برسونه ‪.‬‬

‫*****‬

‫با مستی از آسانسور خارج شد ‪ ،‬خوبیش این بود که هنوز می‬


‫تونست رو پاش بایسته ‪.‬‬
‫دیدن پسری که به سختی تالش میکرد تا کارتون سنگینی و از‬
‫روی زمین بلند کنه حس انسان دوستانش بیدار شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 28‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سری تکون داد تا مستی کمی که بهش قالب شده بود و پس بزنه ‪،‬‬
‫خم شد و کارتون و از بین دستای پسر بیرون کشید ‪.‬‬

‫_ من براتون میارمش‬

‫پسر روبه روش شدیدا آشنا بود ‪ ،‬چشماش و ریز کرد و دقیق تر‬
‫خیره شد ‪ ،‬مطمئن بود یه جا دیدتش ولی کجا ؟‬
‫سوهو اما با تعجب به اتفاق پیش اومده فکر میکرد ‪.‬‬
‫کریس وو بدون هیچ تالشی خودش به سمتش اومده بود و کار و‬
‫براش آسون کرده بود ؟‬

‫_ من شما رو جایی ندیدم؟‬


‫حرف کریس لرزی به تنش انداخت ‪.‬‬
‫شناختش ؟ ولی اون که دیشب تمام وقت توی ماشین بود ‪.‬‬
‫چهره کریس شدیدا شبیه پلیسای آمریکایی بود ‪ ،‬همونایی که توی‬
‫فیلمای هالیوودی مجرم و زیر مشت لگد میگیرن و گاها برای‬
‫اعتراف گرفتن به مجرم تجاوز می کنن ‪.‬‬
‫به طور ناخدآگاه دستاش به سمت باسنش حرکت کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 29‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سرش و تکون داد‬


‫" سوهوی احمق تجاوز دیگه چه صیقه ایه مگه فیلمه "‬
‫به خودش تشر زد و سعس کرد لبخند ملیحی روی صورتش بشونه‬
‫تا توی دیدار اول تاثیر خوبی بزاره ‪.‬‬
‫_ اوه فکر نمی کنم ‪ ،‬من چهره معمولی دارم پس نمی تونم بگم‬
‫شبیه شخص خاصیم ‪.‬‬

‫جلوتر به سمت واحدش حرکت کرد و زمزمه کریس و نشنید ‪.‬‬


‫_ معمولی ‪ ،‬شوخی میکنه یا خودش و تا حاال تو آینه ندیده ؟!!‬

‫به میز داخل نشیمن اشاره کرد‬


‫_ می تونی بزاریش اینجا ممنون ‪.‬‬

‫در حالی که به سمت آشپزخونه حرکت می کرد صداش و کمی باال‬


‫برد ‪.‬‬
‫_ قهوه می خوری ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 30‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس که تا اون لحظه با کارتون توی دستش پسربه نظر آشنا رو‬
‫دنبال می کرد ‪ ،‬به سرعت کارتون توی دستش و روی میز گذاشت‬
‫_ اوه ‪ ،‬ممنون بابت دعوتت ولی خیلی خستم باشه برای یه فرصت‬
‫مناسب ‪.‬‬
‫سوهو با لبخند به سمتش رفت ‪.‬‬
‫_ حتما ‪ ،‬راستی اسمت و نپرسیدم ‪.‬‬
‫کریس دست بزرگ و مردونش و جلو برد ‪.‬‬
‫_ وویی فان ‪ ،‬تو می تونی کریس صدام کنی ‪.‬‬

‫لبخند شیرینی به لب آورد و متقابل دستای گرم کریس و فشرد ‪.‬‬


‫_ کیم جونمیون ‪ ،‬سوهو صدام کن ‪.‬‬

‫کریس لبخندی زد و به سمت در حرکت کرد‬


‫_ بعدا میبینمت سوهو ‪.‬‬

‫و لحظه بعد سوهو به در بسته لبخندی زد ‪.‬‬


‫_ حتما کریس‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 31‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫ساعدش و باال گرفت و نگاه کوتاهی به ساعت مچیش انداخت‬


‫ساعت ‪ 7‬عصر باید این ساعت از روز و به عنوان لذت بخش‬
‫ترین لحظه زندگیش ثبت می کرد ‪ ،‬با تصور چهره شوکه پسر‬
‫آجوشی نیشخندی زد ‪.‬‬
‫از در نگهبانی رد شد و نگاه اجمالی به شرکت بیون انداخت ‪،‬‬
‫شرکت کوفتی که به اصرار آجوشی باید بیشتر وقتش در اونجا‬
‫تلف می کرد و از کارهای مهمش عقب میفتاد ‪.‬‬

‫با باز شدن در آسانسور وارد شرکت شد ‪.‬‬


‫منشی میشناختش جلسات محرمانه توی شرکت برگزار میشد پس‬
‫نیازی به معرفی نبود وارد دفتر مدیرعامل شد و نگاه عصبی‬
‫بکهیون و به سمت خودش کشید ‪.‬‬
‫_ پارک چانیول احمق اون گورستونی که بزرگ شدی یادت نداده‬
‫وقتی وارد یه مکانی میشی در بزنی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 32‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول با بی تفاوتی روی کاناپه مقابل میز بک لم داد‬


‫_ اوه فکر نمی کنم برای ورود به دفتر شریکم نیاز به این‬
‫تشریفات باشه ‪.‬‬
‫بکهیون نگاه دقیقی به سرتا پای چان انداخت‬
‫_ مستی ؟‬

‫چانیول با نیشخند برگه ی توی دستش و روی میز پرت کرد ‪.‬‬
‫‪ 2‬دور برگه رو خوند و آخر با فکر این که چشماش نمیبینه به‬
‫سمت پسر بزرگ تر چرخید‬
‫_ داری باهام شوخی می کنی دیگه ؟! چطور ممکنه پدر من ؟‬

‫چان در حالی که زیر ناخوناش و تمیز می کرد با آرامش به حرف‬


‫اومد ‪.‬‬
‫_ شاید چون به فکر می کنه پسرعزیزش به خاطر هرزه بازیاش‬
‫توی کالب ها وقتی برای اداره شرکتش نداره ‪.‬‬

‫بک با عصبانیتی که از آرامش و چرت و پرت های چان نشات‬


‫می گرفت روی میز خیز برداشت‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 33‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ پارک نظرت چیه اون دیک کوچولوت و از زندگی من بکشی‬


‫بیرون ؟!‬

‫چان از روی کاناپه بلند شد و با قدم های آهسته اما محکم به سمت‬
‫میز حرکت کرد ‪.‬‬
‫صدای عمیق و هاسکی مانند پسربزرگتر توی گوشش پیچید‬

‫_ بیون نظرت چیه روی همین میز بخوابونمت و دیکم و توی کون‬
‫خوشکلت فرو کنم تا خودش راجع به دیکم نظر بده ؟‬

‫بکهیون با حرص باسنش و روی صندلی چرخدارش کوبید و با‬


‫نگاه برزخی ‪ ،‬دست به سینه چان و زیر نظر گرفت ‪.‬‬
‫توی اتاق چرخی زد و به سمت کمد پروندها رفت و یکیشون و‬
‫بیرون کشید ‪.‬‬
‫شرکت حمل و نقل بی جی ‪ ،‬بیون چه فکری با خودش کرده بود‬
‫که حروف اختصاری اسمش و روی شرکتش گذاشته بود ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 34‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به چندتا از پرونده های دیگه هم نگاهی انداخت ‪ ،‬هیچ ایرادی‬


‫نداشتن ‪ ،‬درسته ‪ ...‬آجوشی از این شرکت به عنوان یه سپر‬
‫محافظتی و منبع درآمد جشنا و خوش گذرونیاش استفاده می کرد ‪.‬‬

‫نگاه کوتاهی به بیرون از پنجره انداخت ‪ ،‬خورشید دیگه داشت‬


‫غروب می کرد ‪.‬‬
‫برای امروز کافی بود ‪ ،‬چان برای پیش رفتن عجله ای نداشت‬
‫به بک نگاهی انداخت‬
‫_ من میرسونمت ‪.‬‬
‫بکهیون پرخاش کرد ‪.‬‬
‫_ به چه مناسبت ؟ خودم ماشین دارم ‪.‬‬

‫چانیول از مخالفت دیدن متنفر بود ‪ ،‬یادش نمیومد چه بالیی‬


‫سرآخرین کسی که باش مخالفت کرده آورده ‪ ،‬فاصلشون و با‬
‫برداشتن چند قدم طی کرد و با فک منقبض شده توی صورت بک‬
‫غرید ‪.‬‬
‫_ بیون بکهیون با اعصاب تخمی من بازی نکن ‪ ،‬با زبون خوش‬
‫راه بیفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 35‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک اخم کیوتی کرد و جلوتر از چان راه افتاد ‪ ،‬درگیر شدن با‬
‫چانیول مساوی بود با درگیر شدن با قلبش و این آخرین چیزی بود‬
‫که توی زندگیش می خواست ‪.‬‬

‫چانیول به پشت سر پسر کوتاه قد که غرغراش تمومی نداشت‬


‫نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫بک به بینیش چین داد صدای چان و تقلید کرد ‪.‬‬
‫_ " با اعصاب تخمی من بازی نکن " تو اعصابت تخمی نیست ‪،‬‬
‫مغزته که با تخمات پرشده ‪.‬‬

‫*****‬

‫با تعجب به افرادی که به جون هم افتاده بودن و در حد مرگ‬


‫همدیگه رو زیر مشت و لگد گرفته بودن خیره شد حتی تاریکی‬
‫هوا هم نمی تونست جلوی مشتایی که به سمت هم پرتاب می کردن‬
‫و بگیره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 36‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به سمت مسئولشون که طی این دو روز متوجه شده بود اسمش‬


‫مینهوئه رفت‬
‫_ اینا دارن چیکار می کنن ؟‬
‫مینهو تکیه ش و از در آهنی گرفت و به سمتش برگشت‬
‫_ مبارزه ‪ ،‬هر کس برنده شه میاد جزو افراد مقر و بقیه باید برن‬
‫‪.‬‬

‫یعنی اونم باید مبارزه می کرد ؟‬


‫قطعا با اولین مشت پخش زمین میشد و دیگه بلند شدنی درکار نبود‬
‫‪ ،‬ولی کیونگسو دیگه جایی برای برگشت نداشت باید هر طور شده‬
‫اینجا می موند ‪.‬‬
‫_ میشه ‪ ،‬من توی ‪ ...‬آشپزخونه کار کنم ؟ امروز از یکی از‬
‫آشپزا شنیدم که به کمک نیاز داره ‪.‬‬
‫مینهو شونه ای باال انداخت و دوره به سمت جمعیتی که به جون‬
‫هم افتادن برگشت ‪.‬‬
‫_ کسی که تصمیم می گیره من نیستم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 37‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" پوفی " کشید و به تبعیت از مینهو به سمت محل مبارزه برگشت‬
‫‪ ،‬اونجا بود حتی ترسناک تر از دیشب با اخم عمیقی که به‬
‫پیشونیش خط انداخته بود به مبارزه ها نگاه می کرد ‪.‬‬
‫_ هی ‪ ،‬اون مرد کیه ؟‬

‫مینهو کمی خودش و جلو کشید و رد نگاه کیونگسو رو دنبال کرد ‪.‬‬
‫_ کای ؟‬
‫کیونگ به شخصی که کای معرفی شده بود خیره شد‬
‫" این دیگه چه اسمیه "‬

‫مینهوشرو کرد به توضیم دادن ‪.‬‬


‫_ اون دست چپ آجوشیه و مسئول آموزش افراد جدید ‪.‬‬
‫_ آجوشی ؟‬
‫مینهو سری به نشونه تایید تکون داد‬
‫_ رئیس دوست داره اینجوری صداش کنن ‪ ...‬اون مرد و اونجا‬
‫میبینی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 38‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫و به مرد درشت هیکل سیاهی که زخم عمیق خطی شکلی از زیر‬


‫چشم تا پایین چونش داشت و یه گوشه به حالت آماده باش ایستاده‬
‫بود اشاره کرد ‪.‬‬

‫_ میگن اوایل از دستورات کای سرپیچی کرده و کای یه خط‬


‫خوشکل رو صورتش انداخته ‪ ،‬بچه های مقر سعی می کنن به َپرو‬
‫پاش نپیچن ‪ ....‬زیاد دور و برش نچرخ به نفعت نیست ‪.‬‬
‫سعی کرد سرمایی که با جمله آخر مرد به استخونش نفوذ کرد بی‬
‫توجه باشه ‪.‬‬
‫گوشی که بدو ورود بهش داده بودن و از جیب شلوار کتون‬
‫مشکیش بیرون کشید ‪ ،‬این دیگه چه کوفتی بود فقط اسم گوشی و‬
‫یدک می کشید وگرنه چیزی غیر از یه ردیاب و شنود نبود ‪.‬‬
‫چرخی به گردنش داد و دیدش داشت باحالت عصبی به سمتش‬
‫اومد ‪.‬‬
‫به سرعت چند قدم عقب رفت ‪ ،‬اگه دیروز بود مطمئنن سرجاش‬
‫ثابت می موند تا به مرد جلوش بفهمونه که یه بچه ترسو نیست‬
‫ولی حاال ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 39‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با پرت شدن چیزی به سمتش به سرعت واکنش نشون داد و قبل از‬
‫افتادنش به روی زمین سویچی که به سمتش هدف گرفته شده بود و‬
‫قاپید ‪.‬‬

‫_ رانندگی بلدی دیگه ؟ ‪ ...‬راه بیفت ‪.‬‬

‫با دیدن در بزرگ سوله پاش و روی ترمز فشرد ‪.‬‬


‫کای جلوتر پیاده شد و بهش اشاره کرد تا دنبالش بره ‪.‬‬
‫مشت محکمی به در زد و باالفاصله در توسط افراد کای باز شد و‬
‫رئیسشون و به داخل راهنمایی کردن ‪.‬‬

‫_ کجان ؟‬
‫مرد قوی هیکلی جلوتر از بقیه به حرف اومد ‪.‬‬
‫_ از این طرف قربان ‪.‬‬

‫هرچی به ته انبار نزدیک تر میشدن بوی تعفن و الشه ی مرده‬


‫بیشتر میشد و در آخر جسم هایی که روی زمین افتاده بودن و‬
‫غرق خون بودن ‪ ،‬حتی نمی شد به خوبی چهره مردای بخت‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 40‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫برگشته رو تشخیص داد ‪ ،‬گوشاشون بریدشده بود و روی صورت‬


‫و بدنشون تماما ً جای زخم چاقو بود و رسما ً میشه گفت سالخی‬
‫شدن ‪.‬‬
‫با انزجار از صحنه دلخراش جلوش چشم گرفت و چند قدم به عقب‬
‫برداشت تا حالت تهوعی که ناگهان بهش هجوم برده بود و مهار‬
‫کنه ‪.‬‬
‫برعکس کای روی دوزانو نشست تا با دقت بیشتری زخماشون و‬
‫برسی کنه ‪.‬‬
‫چه منظره آشنایی ‪....‬‬
‫کای عصبی نگاهش و از اجساد گرفت‬
‫_ کدوم حرومزاده ای جرعت کرده این غلط و بکنه ؟‬

‫ت واضم در صدای رئیسش بود سعی کرد‬ ‫مرد که متوجه خشون ِ‬


‫جمالت و با دقت بیشتری انتخاب کنه ‪.‬‬

‫_ چند ساعتی میشه که مطلع شدیم و به سرعت پیگیر شدیم ‪...‬‬


‫ولی هنوز خبری به دستمون نرسیده چیزی که مشخصه اینه که‬
‫چند روزی از مرگشون میگذره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 41‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نگاه وحشی کای مرد و هدف گرفت ‪.‬‬


‫_ فقط یه هفته وقت داری که عاملش و پیدا کنی ‪ ،‬زنده می خوامش‬
‫‪ ،‬وگرنه خودت و تحویل چانیول میدم ‪.‬‬

‫وقتی وحشت و داخل مردمک های لرزون مرد دید سری تکون داد‬
‫و عقب گرد کرد تا هر چه سریع تر از شر هوای مسموم داخل‬
‫انبار خالص شه ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫به صندلی تکیه داد و با بی خیالی به چهره ی مضطرب بچه‬
‫کنارش خیره شد ‪ ،‬عجیب بود پسری که طی این چند روز باهاش‬
‫آشنا شده بود اصال آروم و ساکت به نظر نمیرسید ‪.‬‬

‫_ چیشده انقدر ساکتی بچه ؟ ترسیدی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 42‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کلمه آخر و برای کفری کردنش به کار برد ولی بر خالف انتظار‬
‫پسرساکت موند ‪.‬‬
‫دستی به شونه کیونگی که پشت فرمون بود گذاشت ‪.‬‬
‫بدن کیونگسو با ترس کمی به سمت باال جهید ‪.‬‬
‫_ چیزی نیست قربان ‪ ،‬عذر می خوام اگه نگرانتون کردم ‪.‬‬

‫کای با ابروهای باال رفته حرف کیونگ و تکرار کرد ‪.‬‬


‫_ قربان ؟! ‪ ...‬از کی تاحاال ؟ نیازی نیست تو من و قربان صدا‬
‫کنی و این لحن ‪ ،‬باهام مثل قبل رفتار کن ‪.‬‬
‫کیونگ دودست عرق کردش و دور فرمون محکم کرد ‪ ،‬چجوری‬
‫می تونست با مردی که کنارش بود مثل قبل رفتار کنه ‪ ،‬مگه‬
‫سرش روی تنش سنگینی می کرد ‪.‬‬

‫صدای بلند کای ُ‬


‫شک جدیدی بهش وارد کرد‬
‫_ نشنیدم !‬
‫_ چشم ‪.‬‬
‫کای " خوبه ای " زیر لب زمزمه کرد و به جلو خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 43‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پشیمون بود ‪ ،‬وحشت کرده بود اونم خیلی زیاد ‪ ،‬جای اون اینجا‬
‫نبود بین یه مشت خالفکار و قاتل ‪ ،‬ولی حاال کجا بود ؟‬
‫باید به همون حقوق بخور و نمیر کاباره قناعت می کرد و کتکای‬
‫گاه و بی گاه و به تن می خرید ولی قدم به این راه نمی ذاشت ‪...‬‬
‫راهی که انتهایی جز تباهی و سیاهی مرگ در انتظارش نبود ‪.‬‬

‫*****‬

‫سوپی که سفارش داده بود و داخل کاسه خالی کرد و به سمت واحد‬
‫روبه روش حرکت کرد هرطور شده باید کمی اطالعات بدست‬
‫میاورد ‪.‬‬
‫زنگ واحد روبه روش و فشرد و چند ثانیه بعد چهره خسته ی‬
‫کریس روبه روش قرار گرفت ‪.‬‬

‫_ اوممم ‪ ،‬بد موقع اومدم ؟‬


‫نگاهی به ظاهر کریس انداخت ‪.‬‬
‫_ جایی می رفتی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 44‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس با لبخند خسته ای خودش و کنار کشید ‪.‬‬

‫_ نه بیا تو ‪ ،‬تازه برگشتم ‪.‬‬

‫سوهو وارد خونه شد و نگاه دقیقی به اطراف انداخت ‪.‬‬


‫خونه شیکی بود و از مرتب بودنش مشخص بود صاحب منظمی‬
‫داره برخالف خونه ی خودش که طی چند روز به یه آشغالدونی به‬
‫تمام معنا تبدیل شده بود ‪.‬‬
‫_ بشین من لباسم و عوض می کنم میام ‪.‬‬

‫با ناپدید شدن کریس توی اتاق به سرعت کاسه ی سوپ و روی‬
‫میز گذاشت و به سمت پرونده ی زردی که از بدو ورود چشمش و‬
‫گرفته بود شیرجه زد ‪.‬‬
‫به سرعت پرونده رو باز کرد و به کاغذهای توی دستش نگاهی‬
‫انداخت ‪ ،‬با پیدا کردن عکس خودش البه الی برگه ها شوکه به‬
‫عکس خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 45‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با شنیدن صدای پای کریس به سرعت کاغذ و مچاله کرد و توی‬
‫جیبش چپوند و پرونده رو سرجاش گذاشت ‪.‬‬

‫هرطور شده باید از شر این پرونده خالص میشد وگرنه تمام‬


‫چیزهایی که بخاطرش راهی واحد روبه رو شده بود از بین میرفت‬
‫_ واقعا گشنم بود ممنون که اومدی ‪.‬‬

‫به سمت کریس که تیشرت قرمزش و از سرش پایین میکشید‬


‫برگشت ‪ ،‬بازوهای ورزیده و شکم شش تکش ‪ ،‬چیزی بود که هر‬
‫پسری می خواست داشته باشه ‪.‬‬

‫چشماش و از روی هیکل کریس برداشت تا جلو نرفته و دستش و‬


‫روی سیکس پکش نکشیده ‪.‬‬
‫_ اوم پس من برات می کشم تو بشین ‪.‬‬

‫سوهو جلوش نشسته بود و از سوپی که درست کرده بود تعریف‬


‫می کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 46‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با لبخند قاشق دیگه ای توی دهنش گذاشت ‪ ،‬بی ادبی بود اگه بهش‬
‫می گفت سوپش و از جایی گرفته که کریس مشتری پروپا قرصشه‬
‫ولی اگه پسر کیوت کنارش دوست داشت بهش ثابت کنه که آشپز‬
‫خوبیه کریسم حرفی نداشت ‪.‬‬
‫_ پس باید دفعه دیگه حتما باید بیام خونت تا بازم برام سوپ بپزی‬

‫با حرف کریس آب دهنش توی گلوش جهید و تا مرز خفه شدن‬
‫پیش رفت ‪.‬‬
‫کریس کمرش و مالش داد ولی نه تنها این حرکتش سوهو رو آروم‬
‫نکرد بلکه سرفه هاش و بیشتر کرد ‪.‬‬
‫کریس لیوان آبی دستش داد ‪.‬‬
‫_ این و بخور حالت و بهتر می کنه ‪.‬‬

‫سوهو لیوان آبش و یک نفس سرکشید و تندتند پلک زد تا اشک‬


‫جمع شده توی چشماش از بین بره ‪.‬‬

‫_ اوم ‪ ،‬آ‪.‬آره حتما بیا ‪...‬اوم من ‪ ...‬دیگه میرم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 47‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خودش و توی واحدش پرت کرد و موهاش و توی مشتش فشرد ‪.‬‬

‫_ پس چرا اینجوری شد ؟! لعنتی سوپ درست کردن و دیگه‬


‫کجای دلم بزارم ‪ ،‬من تخم مرغم می سوزونم حاال چه خاکی توی‬
‫سرم بریزم ‪ ...‬سوهو دعا می کنم هر چه سریع تر بودا اللت کنه ‪.‬‬

‫*****‬
‫وارد رستوران شد و مستقیم به بخش وی آی پی رفت ‪.‬‬
‫صندلی و عقب کشید و مقابل مرد میانسال قرار گرفت ‪.‬‬
‫_ لی سوک شی ‪ ،‬مشکلی پیش اومده ؟‬

‫مرد لبخند فیکی زد و دستاش و روی میز به هم قفل کرد ‪.‬‬


‫_ چانیول شی خیلی وقته که شدیدا دلم می خواست باهاتون مالقاتی‬
‫داشته باشم ‪ ،‬و چه حیف که مالقاتمون قراره انقدر خشک و رسمی‬
‫پیش بره‬
‫ازت خواستم بیای تا راجع به اتفاقی که چند روز پیش افتاده‬
‫صحبت کنیم‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 48‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شنیدم افرادت که قرار بوده بارهاتو تا ژاپن ببرن به شیوه دلخراشی‬


‫کشته شدن و بارهات هم از دست دادی ‪.‬‬

‫چان هم به تقلید از مرد دستاش و روی میز به هم قفل کرد‬


‫_ لطفا از حاشیه دوری کنید و برید سر اصل مطلب ‪ ،‬قطعا من و‬
‫تا اینجا نکشوندید تا اتفاقی که خودم ازش باخبرم و برام بازگو کنید‬

‫_ درسته ‪ ،‬دیشب بارهام به سرقت رفته و افرادم به همون شیوه به‬


‫قتل رسیدن ‪ ،‬قطعا می تونی مسبب این ماجرا رو پیدا کنی و‬
‫خواستم بهت بگم که می تونی روی کمک من حساب کنی ‪.‬‬
‫_ ممنون بابت پیشنهادتون ‪.‬‬

‫مرد از جواب خشک و سرد چان یکه خورد‬


‫_ بسیار خوب پس من دیگه میرم ‪.‬‬

‫بعد خروج مرد به همراه بادیگاردهاش پوزخندی روی لب چان‬


‫شکل گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 49‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حرومزاده احمق ‪ ،‬کافی بود یه بچه رو جای چانیول بشونن تا‬


‫بفهمه که مرد فقط به قصد نزدیکی به باند آجوشی این پیشنهاد و‬
‫داده ‪ ،‬انتخابات نزدیک بود و برای کسی که نامزد نمایندگی‬
‫سناست چی بهتر از این که حمایت آجوشی و داشته باشه ‪....‬‬
‫حمایت آجوشی یعنی حمایت همه ی باندهای ریز و درشت کره ‪.‬‬

‫گوشیش داخل جیب شلوارش شرو کرد به لرزیدن ‪ ،‬کمی خودش‬


‫و کش داد و دستش داخل جیب شلوارش فرو کرد‬
‫روی اسکرین صفحه اسم یوری روشن و خاموش میشد ‪ ،‬نگاه کلی‬
‫به اطرافش انداخت و آیکون سبز رنگ و لمس کرد‬
‫_ یوری چیزی پیدا کردی ؟‬
‫_ دقیقا ‪ ،‬چان تا یه ساعت دیگه بیا به کالبی که آدرسش و برات‬
‫میفرستم ‪ ،‬چیزایی و فهمیدم که اگه بهت بگم شاخ در میاری ‪.‬‬
‫_ بسیار خوب ‪ ،‬آدرس و بفرست ‪.‬‬

‫گوشی و توی مشتش فشرد ‪.‬‬


‫" قراره خیلی چیزا مشخص شه "‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 50‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫یه ربعی از رسیدنش به مکان قرار می گذشت ولی خبری از‬
‫یوری نبود ‪ ،‬حس بدی که داشت با صدای جیغ زنی از کوچه ی‬
‫کناری تشدید شد ‪.‬‬

‫توی کوچه سرک کشید یه عده جمع شده بودن و سرو صدای‬
‫شدیدی راه انداخته بودن ‪.‬‬

‫خودش و جلو کشید تا از قضیه سر در بیاره ‪.‬‬


‫یوری ؟ !‬

‫پلکای داغ کردش و روی هم فشرد و انگشتاس سردش و روشون‬


‫کشید ‪ ،‬می دونست این حس گوهی که توی وجودش پیچیده بی‬
‫علت نیست و حاال با دیدن جنازه ی غرق خونه یوری و گلوی پاره‬
‫شدش و کاغذی که توسط چاقوی دسته صدفی داخل سینش فرو‬
‫رفته بود و کلمه درشت جاسوس که حاال زیر رنگ سرخ خون‬
‫ناپدید میشد مهر تایید به همه ی اون حسای فاکی لعنتیش بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 51‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫می تونست حدس بزنه چه اتفاقی افتاده ‪ ،‬دقیقا حاال که یوری با‬
‫اطالعات مهمی میومد سراغش صداش و خفه کرده بودن و طنابی‬
‫که دور دست چان پیچیده بود و پاره کرده بودن تا زودتر توی‬
‫باطالق فرو بره ‪.‬‬

‫از جمع دور شد و به کوکی پیام داد ‪.‬‬


‫" گوشی یوری و تمام حساباش و برام هک کن "‬

‫*****‬

‫با برخورد به چیزی سرش و باال برد تا چشم غره ای بهش بره ‪،‬‬
‫مرد درشت هیکل و ترسناکی با حالت تهاجمی روبه روش ایستاده‬
‫بود‬
‫آب دهانش و قورت داد و سرش و پایین آورد و زیر لب‬
‫عذرخواهی کرد ‪.‬‬
‫قدم اولش به دوم نرسیده بود که مشت محکمی به فکش خورد و‬
‫پخش زمین شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 52‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫درد شدیدی که توی فکش حس می کرد هنوز هضم نکرده بود که‬
‫لگد محکمی به شکمش خورد‬
‫هجوم اعضای داخل بدنش و به سمت دهنش و حس کرد با فکر‬
‫این که اگه یکم فقط یکم محکم تر لگد می خورد االن معدش و‬
‫روی زمین کنار سرش باال میاورد چهرش توی هم جمع شد ‪.‬‬

‫مرد بلند فریاد می کشید و برتری خودش و به رخ همه میکشید ‪،‬‬


‫لذت بردی که از دعوای نابرابر داشت و کامل نچشیده بود که با‬
‫لگد محکمی روی زمین افتاد و مشت هایی که توی صورتش‬
‫کوبیده میشد قدرت تجزیه و تحلیلش و ازش گرفته بود ‪.‬‬

‫کای از روی شکم مرد بلند شد و حاال لگدهای محکمش به پهلو و‬


‫قفسه ی سینه ی مرد فرود میومد و هیچکس جرعت نزدیک شدن‬
‫بهش و نداشت ‪.‬‬

‫از الشه ی مرد دور شد و نگاه اجمالی به بقیه کرد‬


‫_ این یه هشدار بود ‪ ،‬دفعه ی دیگه اینجوری برخورد نمی کنم‬
‫با اتمام حرفش خم شد وبازوی کیونگسو رو گرفت و بدن بی حالش‬
‫و به سمت اتاق خودش برد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 53‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اینجا دراز بکش تا برگردم ‪.‬‬


‫آروم روی تخت نشست و با دو دست شکم درد کشیدش و فشرد ‪.‬‬
‫کای با جعبه ای به سمتش اومد‬

‫_ مگه نگفتم دراز بکش ‪.‬‬


‫فشاری به سینه کیونگسو وارد کرد و مجبورش کرد تا به حالت‬
‫درازکش دربیاد ‪.‬‬

‫خون کنار لب کیونگ و پاک کرد و پمادی که از جعبه درآورده‬


‫بود و به زخم روی لبش مالید ‪.‬‬

‫لبه ی پیرهن پسرو باال کشید و به کبودی بزرگی که روی شکمش‬


‫کم کم در حال رنگ باختن بود نگاهی انداخت و در آخر نگاهش‬
‫در چشمای مظلوم و پر درد بچه ی روی تخت قفل شد ‪.‬‬
‫برای کسی که نصف عمرش در حال کتک خوردن و نصف دیگش‬
‫در حال کتک زدن گذشته سنجیدن میزان درد افراد روتین ترین‬
‫کار زندگیشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 54‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫در تیوب پماد و باز کرد و کمیش و روی شکم کیونگ خالی کرد‬
‫_ یکم این و روی شکمت ماساژ بدم دردت بهتر میشه ‪.‬‬
‫با احتیاط شرو به پخش کردن پماد روی شکم نرم و سفید کیونگ‬
‫شد ‪.‬‬

‫پلک های خمار کیونگ روی هم افتاد و لبخندی به لب پسر‬


‫بزرگتر آورد ‪.‬‬
‫" پس رو شکمت حساسی "‬

‫" فلش بک "‬

‫_ بچه بیا اینجا ببینم ‪.‬‬


‫_ اوپا من بچه نیستم ‪.‬‬
‫دختر با اخم به برادربزرگش خیره شد ‪.‬‬
‫_ درست و خوندی که اومدی اینجا ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 55‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دختر کمی تامل کرد و بعد سرش و به عالمت مواقفت باال پایین‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ جونگهانا می دونی که باید خوب درس بخونی مگه نه ؟‬
‫دختر به چشمای خسته ی برادرش خیره شد‬
‫_ اوپا من امسال کنکور دارم و بهت قول میدم که پزشکی توی‬
‫بهترین دانشگاه کره قبول شم ‪ ،‬قول میدم که کلی پول دربیارم تا تو‬
‫مجبور نشی ‪ 3‬شیفت کار کنی و از گرسنگی معده درد بگیری ‪.‬‬

‫جونگین بدن خواهرش و به آغوش کشید و بعد از زدن بوسه‬


‫مالیمی روی موهای لختش شرو کرد به غلغلک دادن خواهرش ‪.‬‬

‫_ اوپا ‪ ...‬اوپا نکن ‪ ،‬می دونی که روی شکمم حساسم ‪ ،‬اوپا ‪.‬‬
‫جونگین با ذوق به قهقه های از ته دل خواهرش گوش می داد ‪.‬‬

‫موهای ابریشمی خواهرش و نوازش کرد‬


‫_ درسته بچه ‪ ،‬حاال برو خونه و استراحت کن منم اینجا رو طی‬
‫میکشم و زودی میام خونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 56‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫دستی توی موهای مشکی و براق پسر بچه ی لجبازش کشید‬


‫_ تو هم مثل اون یه دنده و لجبازی ‪ ،‬چرا انقدر شبیه شی ؟‬
‫از اتاقش خارج شد تا سری به چان بزنه ‪.‬‬
‫داخل محوطه ایستاده بود و داشت با کسی تلفنی صحبت می کرد‬
‫کنارش قرار گرفت و بی صدا به مکالمه ی رفیقش گوش داد ‪.‬‬

‫_ کی شماره من و جعل کرده و بهش پیام داده ؟‬


‫_ ‪....‬‬
‫_ نمیشه ردش و زد ؟‬
‫_ ‪....‬‬
‫_ لعنت به این شانس گوه ‪ ،‬می تونی بفهمی پروندش زیر دست‬
‫کیه ؟‬
‫_ ‪....‬‬
‫_ کریس وو ‪ ......‬باشه کوکی ‪ ،‬بعدا باهات تماس میگیرم‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 57‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گوشی و توی جیبش گذاشت و به کای نگاهی انداخت‬


‫_ یوری و کشتن ‪ ،‬پروندش زیر دسته ووئه ‪ ،‬به سوهو زنگ بزن‬
‫ببینیم چی میتونه ازش دربیاره‬
‫کای سری تکون داد و به چانیول خیره شد ‪ ،‬تنها آرزویی که برای‬
‫رفیقش داشت این بود که انتقام بتونه آرومش کنه ‪.‬‬

‫*****‬

‫بعد از تماس کای به سرعت وارد عمل شد ‪ ،‬سنجاقی و که برای‬


‫باز کردن در و گاوصندوق معموال ازش استفاده میکرد و برداشت‬
‫و به سمت واحد روبه روش حرکت کرد ‪.‬‬

‫باز کردن در برای کسی که از بچگی میون یه مشت دزد و جیب‬


‫بر بزرگ شده مثل آب خوردن بود ‪.‬‬
‫نگاهی به اطراف خونه انداخت ‪ ،‬این چند وقته تایم ورود و خروج‬
‫کریس دستش اومده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 58‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به سمت اتاق خواب کریس رفت و با دیدن کمدی پر از پرونده‬


‫لگدی به دیوار انداخت ‪.‬‬
‫_ این دیگه چه شانس گوهیه‬
‫یه ربعی از زیر و رو کردن پرونده ها گذشته بود و هیچی پیدا‬
‫نکرده بود ‪.‬‬
‫صدای قفل در تا مرز سکته بردش ‪.‬‬
‫به لطف فیلم های اکشنی که تهشو در آورده بود سریع زیر تخت‬
‫خزید ‪.‬‬
‫کریس وارد خونه شد و پرونده ای که دستش بود و روی میز سالن‬
‫که دید خوبی به اتاق داشت انداخت و به سمت آشپزخونه رفت ‪.‬‬

‫گوشیش و با مکافات از توی جیبش بیرون کشید و شماره ای که‬


‫کریس بهش داده بود و گرفت ‪.‬‬

‫لحظه ی بعد آالرم گوشی کریس توی خونه پیچید ‪.‬‬


‫_ الو سوهو ؟‬
‫_ کریس میشه یه لطفی بهم بکنی ؟‬
‫_ سوهو ؟ صدات گرفته ؟ اتفاقی افتاده ؟‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 59‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اوممم ‪ ،‬من حالم خوب نیست می تونی بری پایین و از نگهبانی‬


‫بسته ای رو که برام اومده تحویل بگیری ؟‬
‫_ البته ‪.‬‬

‫گوشی و پایین اورد و به محض خروج کریس به سمت پرونده ای‬


‫که آورده بود خونه شیرجه زد ‪.‬‬
‫خودش بود ‪.‬‬
‫گوشیش و دراورد وبه سرعت از تمام برگه های داخل پرونده‬
‫عکس گرفت و از خونه ی لعنتی کریس خارج شد ‪.‬‬
‫هنوز ثانیه ای از ورودش به خونه نگذشته بود که زنگ واحدش به‬
‫صدا در اومد ‪.‬‬
‫از چشمی به کریس که پشت در ایستاده بود نگاه کرد‬

‫دستی توی موهاش کشید و بهمشون ریخت و انگشتاش و روی‬


‫پلکاش فشار داد تا کمی سرخ بشن و بعد آروم در و باز کرد ‪.‬‬
‫_ کریس !‬
‫_ من به نگهبانی رفتم ولی هیچ بسته ای برات نیومده بود سوهو ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 60‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بسته ؟ چه بسته ای ؟‪ ...‬اها ‪ ،‬اوم پس یعنی میگی یکی باهام‬


‫شوخی کرده ؟‬
‫کریس چرت و پرتای سوهو رو پای حال بدش گذاشت و دستی به‬
‫پیشونی پسر قد کوتاه کشی ‪.‬‬
‫_ تب نداری ‪.‬‬
‫سوهو خودش و کمی عقب کشید‬
‫_ آآآ ‪ ،‬این چند وقت وضعیت شرکتی که توش کار می کنم خوب‬
‫نیست و مجبورم اضافه کار وایسم برای همین خیلی خستم می کنه‬
‫‪.‬‬

‫کریس با نگرانی به پسر سفید و الغر روبه روش نگاهی کرد‬


‫_ زیاد به خودت فشار نیار ‪ ،‬کمک خواستی فقط کافیه که بهم‬
‫زنگ بزنی ‪.‬‬
‫سوهو لبخندی زد و داخل رفت ‪.‬‬
‫_ بهت تبریک میگم کیم جونمیون تو چرت و پرت گفتن نظیر‬
‫نداری ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 61‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به نشونه تحسین دستی روی موهای شاخ شدش کشید و به سمت‬
‫یخچال رفت تا شکمشو که به لطف هجوم آدرنالین و جنب و جوش‬
‫به صدا دراومده بود و پر کنه‬

‫*****‬

‫عکسای گوشی رو یکی یکی رد می کرد ‪.‬‬


‫بیشتر عکسا مشخصات یوری بود و شرح حال پزشکی قانونی که‬
‫چیز چشمگیری دستشو نمی گرفت ‪.‬‬

‫کاغذ خونی بین عکسا توجهش و جلب کرد ‪ ،‬دست خط یوری نبود‬
‫پسر ژاپنی به زبان کره وارد نبود و در صورت لزوم به التین می‬
‫نوشت ولی افراد زیادی از این موضو خبر نداشتن و شخصی که‬
‫این برگه رو نوشته هم از این موضو مستثنی نبود ‪.‬‬

‫یه اعتراف نامه از خبرچینیا و دزدی اطالعاتی که یوری انجام‬


‫میداد ‪ ،‬با وجود ملیت یوری می خواستن قتلش و سیاسی کنن تا‬
‫پلیس ها رو دور بزنن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 62‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سرش و باال گرفت و به بکهیون که پشت میکرفن ایستاده بود و با‬


‫یه آهنگ الیت صداش و به رخ می کشید نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫جرعه ای از نوشیدنیش باال داد وقتی دید طالعات بدرد بخوردی‬
‫دستشو نمی گیره گوشیش و روی میز انداخت و مجدد نگاهش به‬
‫سمت ِسن کشیده شد ‪.‬‬

‫نبود ‪ ،‬پسر دردسری که چندلحظه پیش پشت میکرفن ایستاده بود و‬


‫خودش و برای آهنگ بعدی آماده میکرد حاال اونجا نبود ‪.‬‬
‫لعنت به مسئولیت کوفتی که بیون روی دوشش انداخته بود ‪ ،‬لعنت‬
‫به سوالن‬

‫از جاش بلند شد و از بین جمعیت مست و سرخوش کالب گذشت و‬


‫چشماش به دنبال بک به اطراف می چرخید‬
‫_ لعنتی کجا گم و گور شدی ‪.‬‬

‫صدای داد آشنایی سرجا متوقفش کرد ‪ ،‬بک بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 63‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به سمت پله های منتهی به اتاق های باررفت و زیر لب زمین و‬
‫زمان تهدید میکرد ‪.‬‬
‫_ کافیه دستت بهش بخوره خودم خونت و میریزم حرومزاده ‪.‬‬
‫نگاهش به انتهای راهرو جایی که مرد مست سعی داشت بک و به‬
‫زور وارد اتاق کنه ثابت موند ‪.‬‬

‫با قدم های محکم خودش و به مرد رسوند و مچ ظریف بک و‬


‫چنگ زد و پشت خودش کشید و مشت محکم توی فک مرد پیاده‬
‫کرد ‪.‬‬
‫مرد مست که از جدا شدن پسر چموشی که به زور تا اتاق آورده‬
‫بود و ضربه ناقافلی که به فکش وارد شده بود ‪ ،‬توی جاش تلوتلو‬
‫می خورد به سمت چانیول خیز برداشت تا حساب مزاحمی که‬
‫جلوش وایساده و سد گوشتی بین خودش و پسری که می خواست‬
‫ساخته بود و برسه ‪.‬‬

‫مشت ُ‬
‫شلش باال نیومده بود که با ضربه ی دیگه ای از سمت چان‬
‫پخش زمین شد و توی دنیای مستی خودش غرق شد ‪.‬‬
‫تن لرزون بکهیون و به دنبال خودش به خارج بار کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 64‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بکهیون به کاپوت سرد ماشین تکیه داد و نگاه اشک آلودش و به‬
‫آسفالت کف خیابون دوخت ‪.‬‬
‫پسر بزرگ تر روبه روش ایستاد و کف دستشو به کاپوت ماشین‬
‫تکیه داد و روی صورت بک خم شد ‪.‬‬

‫_ گریه کردن نداره ‪ ،‬دستمالی شدی و یکی می خواست به زور‬


‫دیکش و بکنه تو کونت ‪ ،‬این اتفاق برای کسی مثل تو طبیعیه ‪.‬‬
‫و بعد سرتا پای بک و از نظر گذروند ‪.‬‬
‫به خاطر بغضی که به گلوش چنگ میزد ناله ای کرد ‪.‬‬
‫_ مگه ‪ ...‬مگه ظاهرم چشه ؟‬

‫صدای پوزخند چان توی گوشش پیچید ‪.‬‬


‫_ هیچی ‪ ،‬فقط یه کوچولو کردنیی ‪.‬‬

‫بهش برخورده بود ‪ ،‬از طرفی خوشش میومد که چان چنین دیدی‬
‫نسبت بهش داره و از طرفی حس می کرد بهش توهین شده ‪.‬‬
‫_ یاااا ‪ ،‬تو به چه جرعتی ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 65‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صدای خشک و بلند چان خفش کرد ‪.‬‬


‫_ بیون نذار بالیی سرت بیارم که به گوه خوردن بیفتیا ‪ ،‬برای من‬
‫زبون درازی نکن ‪ ،‬من مثل پدرت نیستم که قربون زبون درازیات‬
‫برم ‪ ،‬دهنتو جوری به فاک میدم که دیگه زبونت تکون نخوره‬
‫بتمرگ تو ماشین برسونمت خونه بابات ‪.‬‬

‫بک لباش و محکم به هم فشرد و سوار ماشین چانیول شد و در و‬


‫محکم به هم کوبید ‪ ،‬هر بار با این رفتارای خشک و سردش بک و‬
‫از عالقه ای که مدتها در انتهای قلبش حفظ کرده بود پشیمون می‬
‫کرد ‪.‬‬

‫جلوی عمارت بیون ترمز کرد و به جلوش خیره شد ‪.‬‬

‫بک تازه از ماشین خارج شده بود که بادیگارد آجوشی خودش و به‬
‫ماشین رسوند و بعد از ادای احترام بلند باالیی کنار پنجره راننده‬
‫ایستاد‬
‫_آجوشی دستور دادن بیاید باال کارتون دارن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 66‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اصال دلش نمی خواست پاش به این عمارت باز بشه‬


‫اتفاق های ‪ 10‬سال پیش هنوز براش زنده بود و اون پیر خرفت یه‬
‫لحظه هم برای یادآوری گذشته وقت تلف نمی کرد ‪.‬‬
‫از ماشین پیاده شد و سوییچ و سمت بادیگارد پرت کرد ‪.‬‬

‫نگاهش توی سالن چرخید همه چیز سرجاش بود مثل ‪ 10‬سال پیش‬

‫روز اولی که توی یکی از اتاقای این عمارت چشم باز کرد و به‬
‫یاد داشت ‪.‬‬

‫این عمارت شاهد همه چیز بود ‪ ،‬گریه ها و ضجه هاش ‪ ،‬مرگ‬
‫چانیول و به دنیا اومدن مرد بی احساسی که حاال جلوش ایستاده‬
‫بود ‪.‬‬

‫_چان بیا اینجا ‪.‬‬


‫به سمت نشیمن رفت و با فاصله از بکهیون روبه روی آجوشی‬
‫نشست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 67‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ایشون و میشناسید ‪ ،‬وکیل کیم ‪ ،‬وکیلم ‪ ….‬از جفتتون خواستم‬


‫اینجا باشید تا تکلیف یه سری چیزا رو مشخص کنم‬
‫از قبل به وکیل کیم سپردم تا همه چیز و آماده کنه پس فقط‬
‫امضاهاتون و الزم دارم ‪ ،‬جفتتون از بیماری قلبیم خبردارید پس‬
‫لزومی به مقدمه چینی نمیبینم ‪ ،‬می خوام بعد مرگم چانیول به طور‬
‫قانونی قیومیت بکهیون و برعهده بگیره ‪.‬‬

‫حس می کرد داخل رگاش آتیش بازی راه انداختن قیومیت ؟ مگه‬
‫بچه ی ‪ 5‬ساله بود که نیاز به قیم داشته باشه ؟‬
‫_ چی ؟ آپا متوجهید چی میگید ‪ ،‬قیم ؟ من‬
‫‪25‬سالمه و نیازی ندارم کسی باالی سرم بایسته و بهم بگه چیکار‬
‫کنم و چیکار نکنم‬
‫_ بکهیون حرفم تموم نشده ‪.‬‬

‫بکهیون نگاه مملو از خشمش و به چانیول انداخت توقع داشت‬


‫چانیولم مخالفت کنه ولی نگاه بی خیالش تمام انتظاراتش و به باد‬
‫داد ‪ ،‬با حرص خودش و روی کاناپه پرت کرد ‪ ،‬داشت همون‬
‫مقدار ناچیز اختیارشم از کف می داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 68‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ می خوام تا بک صالحیت کافی برای اداره اموالش و پیدا کنه تو‬


‫ادارش کنی ‪ ،‬نمی خوام یسری افراد سودجو بهش بچسبن و مثل‬
‫انگل ازش تغذیه کنن‬
‫_ آپااااا من نیازی ندارم به کسی که اموالم و اداره کنه خودم از‬
‫پسش برمیام ‪.‬‬
‫_ بکهیون ‪.‬‬

‫تشر رئیس بیون روی پسر لجبازش چندان کارساز نبود و بک با‬
‫حرص به سمت اتاقش رفت ‪.‬‬

‫زمزمه آجوشی نیشخندی و روی لب های چان آورد ‪.‬‬


‫_ دراصل برای این کار به امضات نیازی نیست فقط می خواستم‬
‫مطلع باشی‬
‫چانیول تو که مخالفتی نداری ؟‬
‫در واقع اصال نمی خوام مخالفتی بشنوم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 69‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول حرصش و پشت نقابی از بی تفاوتی قایم کرد‬


‫قیم ؟ داشت با کی شوخی می کرد ؟ کسی که مثل کف دست می‬
‫شناختش ؟‬
‫باید بهش می گفت که از همه چیز خبر داره ؟‬
‫نیشخندی به تفکراتش زد‬
‫" بیون جه چون قراره بزودی همینیم که داری از دست بدی برای‬
‫بیشتر از این نقشه نکش "‬
‫_مخالفتی ندارم‬
‫آجوشی " خوبه ای " زیر لب گفت و روانویس طالکوبش و به‬
‫سمتش گرفت ‪.‬‬

‫*****‬

‫به اطرافش نگاه کرد ‪ ،‬مطمئنا ً اینجا خونه ی خودش نبود و کریسی‬
‫که توی چارچوب در قرارداشت مهرتایید به افکارش بود ‪.‬‬

‫_ من اینجا چیکار می کنم کریس ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 70‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس لیوان قهوه ی توی دستش و سمت سوهوی شلخته ی وسط‬


‫تختش گرفت‬
‫_ دیشب مست کرده بودی ‪ ،‬چیزی یادت نمیاد ؟‬
‫لیوان قهوه رو از دست کریس گرفت و بی حواس لیوان به یه لبش‬
‫چسبوند ‪.‬‬
‫زبونش از داغی قهوه سوخت و با چهره جمع شده سمت کریس‬
‫برگشت ‪.‬‬
‫_ اومدم خونه ی تو ؟‬

‫_ نه در واقع وقتی از سرکار برمیگشتم دیدمت که پشت در‬


‫نشستی و گریه می کنی که چرا کسی درو روت باز نمیکنه ‪.‬‬

‫سوهو به خاطر حرف کریس موذب تو جاش کمی تکون خورد ‪.‬‬
‫_ اومممم ‪ ،‬چیز دیگه ای نگفتم ؟‬
‫_ چرا اتفاقا ‪ ،‬وقتی داشتم کمکت می کردم تا لباسات و دربیارم‬
‫جیغ زدی و گفتی یه پلیس مافیایی می خواد بهت تجاوز کنه‬
‫من قبال راجعبه شغلم حرفی زده بودم !؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 71‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو سرفه فیکی کرد تا جمالتش و بهم بچسبونه‬


‫_ آآآ خوب میدونی اولین باری که من دیدمت فکر کردم که تو‬
‫چقدر شبیه پلیسای مافیایی توی فیلمای هالیوودی‬
‫_ اوه‬
‫_ چیزچیزه دیگه ای که نگفتم ؟‬
‫_ چرا گفتی که سوپ درست کردن بلد نیستی و از وقتی اومدی به‬
‫این خراب شده یه غذای درست و حسابی نخوردی و حاال باید‬
‫برای این دراز بدقواره سوپ بپزی ‪.‬‬

‫گند زده بود ‪ ،‬فقط دعا می کرد که اشاره ای به چانیول و آجوشی‬


‫نکرده باشه ‪.‬‬
‫_ من آشپزیم خوبه هر وقت حس کردی که دلت یه غذای خوب‬
‫می خواد می تونی بیای خونه ی من ‪.‬‬
‫_ همیشه ‪.‬‬
‫کریس متعجب ابرویی باال انداخت و متنظر ادامه ی حرف پسر‬
‫روبه روش موند ‪.‬‬

‫_ من همیشه یه غذای خوب می خوام ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 72‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو با شرم لباش و بهم فشرد ولی اگه این راهی برای نزدیکی‬
‫بیشتر به کریس بود با کمال میل می پذیرفت ‪.‬‬

‫افسر جوون لبخند ملیحی زد و دستی توی موهای شلخته ی سوهو‬


‫کشید ‪.‬‬
‫_ من همیشه نیستم ولی روزایی که شیفت ندارم می تونی بیای تا‬
‫باهم غذا بخوریم ‪.‬‬

‫صدای ناگهانی زنگ در هر دوشون و از جا پروند ‪.‬‬


‫کریس با تامل به سمت در حرکت کرد و نگاه سوهو رو به دنبال‬
‫خودش کشید ‪.‬‬
‫پرت شدن ناگهانی دختری داخل بغل کریس و پیچیدن صدای جیغ‬
‫کر کننده ای داخل خونه ‪ ،‬چشمای سوهو رو تا مرز پارگی گشاد‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ اوپااااا ‪ ،‬دلم برات تنگ شده بود ‪.‬‬
‫_ هیومین اینجا چیکار میکنی ؟‬
‫_ معلوم نیست اومدم دوس پسر عزیزم و ببینم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 73‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس سعی می کرد دستای الغر و استخونی دختر و که در حال‬


‫خفه کردنش بود و از دور گردنش باز کنه ‪.‬‬
‫_ منظورت از دوس پسر ‪ ،‬دوس پسر سابقه دیگه !؟ اگه اشتباه‬
‫نکنم تو دوسال پیش برای ادامه تحصیل رفتی آمریکا و با من بهم‬
‫زدی ‪.‬‬
‫_ ولی االن اینجام ‪.‬‬

‫و اشاره ای به چمدون بزرگش که کنار در رها شده بود کرد ‪.‬‬


‫سوهو خودش و از اتاق بیرون کشید ‪.‬‬

‫بهتر از این نمیشد اگه قصد می کرد اینجا بمونه مانع بزرگی سر‬
‫راهش میشد و سوهو دیگه نمی تونست هر وقتی که چان به‬
‫اطالعاتی نیاز داره وارد خونه کریس وو بشه ‪.‬‬

‫هیومین با ابروهای باال پریده به سوهو نگاهی انداخت ‪.‬‬


‫_ اوپا معرفی نمی کنی ؟‬
‫_ سوهو همسایه ی منه ‪ ،‬سوهو هیومین دوستم ‪.‬‬
‫_ دوس دختر ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 74‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هیومین بین حرف کریس پرید و اصالحش کرد ‪ ،‬دستش و به‬


‫منظور دست دادن سمت سوهو دراز کرد ‪.‬‬

‫سوهو از حرصی که از افکارش نشات می گرفت محکم دست‬


‫دختر و فشرد و از کنار رد شد ‪.‬‬

‫_ کریسا من دیگه میرم بابت این که مزاحمت شدم ‪ ،‬شرمنده ‪.‬‬


‫کریس دستش و به چارچوب در تکیه داد ‪.‬‬
‫دهان باز کرد تا حرفی بزنه که با ‪ ،‬باز شدن در آسانسور و نمایان‬
‫شدن چهره ی آویزون دوستش کالم توی دهنش ماسید ‪.‬‬
‫_ بک ؟‬
‫_ کریس !‬
‫بکهیون با کنجکاوی به پسری که روبه روی کریس ایستاده بود‬
‫نگاه کرد ‪.‬‬

‫_ معرفی نمی کنی ؟!‬


‫_ آ سوهویا ‪ ،‬دوستم بیون بکهیون ‪ .‬بک ایشونم همسایم سوهوئه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 75‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو با شگفتی دست بک و فشرد ‪.‬‬


‫درست شنیده بود ؟ پسر روبه روش پسر آجوشی بود ؟‬
‫پسر آجوشی با پلیسی که پرونده ی باند آجوشی زیر دستشه و به‬
‫دنبال زندان انداختن پدرشه دوسته ؟‬
‫" مطمئنا ً اگه آجوشی بفهمه زودتر از موعد برای فرشته مرگ‬
‫دعوت نامه میفرسته "‬

‫_من می تونم امشب اینجا بمونم ؟ پدرم امشب یه جلسه ی مهم‬


‫توی خونه داره و نمی خواد من باشم ‪.‬‬
‫بکهیون با نارضایتی اعالم کرد ‪.‬‬
‫_ اوه مشکلی نیست ‪ ،‬فقط باید با هیومین تنها بمونی چون من‬
‫امشب ماموریتم ‪.‬‬

‫بک با حالتی مخلوط از حرص و تعجب جوری که انگاه با گفتن‬


‫اسم اون دختر زبونش میسوزه به حرف اومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 76‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ هیومیننن ؟؟ اون دختره ی عفریته اینجا چیکار میکنه ؟ کریس‬


‫فراموش کردی که ‪ 2‬سال پیش چجوری خوردت کرد و بعد رهات‬
‫کرد ؟!‬
‫_ نه بک فراموش نکردم و قرار نیست اتفاقی بین ما بیفته ‪.‬‬

‫بک پوزخند صدا داری به لب آورد ‪.‬‬


‫_ مطمئنی ؟!‬
‫کریس با کالفگی چشماش و توی حدقه چرخوند ‪.‬‬
‫_داشتم می گفتم امشب ماموریتم و تو باید ‪...‬‬
‫دختری نچسب یه جا نمی‬
‫ِ‬ ‫_صبرکن صبرکن ‪ ،‬اوال که من با اون‬
‫مونم ‪ ،‬دوما ‪ ،‬گفتی ماموریت ؟! همونی که دفعه ی قبلی بهش گوه‬
‫مالیدی و خرابش کردی ؟‬
‫کریس لبخند خجولی به سوهو زد و با اخم به رفیق دهن گشادش‬
‫خیره شد ‪.‬‬
‫_آره ‪ ،‬همونه و محض رضای خدا بک یکم مودب باش‬
‫بک بی توجه به نصیحت های بابابزرگی کریس تالش کرد تا حس‬
‫کاراگاهی که همیشه از رویارویی با کریس و صحبت راجع به‬
‫ماموریت هاش توی وجودش میلولید و برطرف کنه و اون بین‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 77‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهویی ایستاده بود که سرتا پا گوش شده بود و هر واژه ای که‬


‫از دهان کریس خارج میشد و میبلعید ‪ ،‬حس ششمش می گفت اونا‬
‫راجع به آجوشی صحبت می کنن ‪.‬‬

‫بک باحالت ذوق زده زده ای به کریس خیره شد‪.‬‬


‫_ می خواین دستگیرشون کنید ؟‬
‫_آره ‪ ،‬اونجوری که یکی از مامورامون گفته امشب یه محموله ی‬
‫سنگین دارن و قراره غافلگیرشون کنیم یکبار برای همیشه به‬
‫فعالیتشون پایان بدیم ‪ ،‬راضی شدی ؟‬
‫بک سری به نشونه موافقت تکون داد و با انزجار سرش و از این‬
‫در داخل برد و توی خونه سرک کشید‬
‫سوهو بی توجه به دو نفری که همچنان غرق صحبت بودن داخل‬
‫واحدش یورش برد تا هرچه سریع تر به چان خبر بده‬

‫" امشب باند آجوشی محموله داره ‪ ،‬اونا دارن راجعبه آجوشی‬
‫حرف میزنن ‪ ....‬چانیول "‬
‫اسم دوستش تو ذهنش پر رنگ تر از همیشه می درخشید باید‬
‫سریعا این اطالعات و به چان میرسوند وگرنه امشب گیر میفتادن‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 78‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫و سوهو چان و خوب میشناخت همیشه برای چک کردن و اطمینان‬


‫از کارا خودش توی اسکله حضور پیدا می کرد ‪.‬‬

‫*****‬
‫گوشی و کنار گوشش قرار داد و به کامیون های بارزده ی آماده ی‬
‫حرکت دستور حرکت داد ‪.‬‬

‫_ چیشده سوهو ؟‬
‫_ ‪........‬‬

‫چان با دستش اشاره کرد تا نگهبان جلوی حرکت کامیون هایی که‬
‫در حال خروج از مقر و بگیره ‪.‬‬

‫_ از کجا فهمیدی ؟‬
‫_ ‪.........‬‬
‫_ چی ؟ بکهیون ؟‬
‫_ ‪.........‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 79‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خیله خوب ‪ ،‬مراقب باش ‪.‬‬

‫کای نگاهی به کامیونای آماده ی حرکت انداخت ‪.‬‬


‫_ چرا کامیونا متوقف شدن ‪.‬‬
‫_ وو از معامله امشب خبر داره ‪.‬‬
‫چان با نفرت و لبای چفت شده به هم گفت ‪.‬‬

‫_ می خوای لغوش کنی ؟‬


‫چانیول نگاه متفکرش و به کای داد‬
‫_ نه ‪ ،‬معامله بزرگیه لغوش خسارت سنگینی پشت دستمون میزاره‬
‫به راننده ها بگو از بزرگراه برن تا زودتر برسن و به باربرا هم‬
‫بگو دوبرابر حقوق میگیرن اگه نصف زمان بار زدن همیشگی‬
‫باربزنن ‪ ،‬آجوشی اصرار داره توی مهمونی امشب باشم پس خودم‬
‫نمی تونم برای سرکشی به کارا بیام ‪ ،‬خودت حواست به همه چیز‬
‫باشه ‪.‬‬

‫کای حرفای چانیول و تایید کرد و بی حرف به سمت کامیونا رفت‬


‫تا زودتر حرکت کنن ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 80‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫کای به سمت کشتی رفت ‪ ،‬دستور داشت از دور مراقب باشه و بی‬
‫گدار به آب نزنه ‪.‬‬
‫مردای مشکوکی که لحظه آخر داخل کشتی شدن ‪ ،‬اضطرابش و‬
‫باال بردن ‪.‬‬

‫شماره گرفت و هدست و توی گوشش چپوند و منتظر شنیدن‬


‫صدای هیونگش شد ‪ ،‬بعد چند بوق متعدد صدای زنی که اعالم‬
‫میکرد مشترک مورد نظر در دسترس نیست تو گوشش پیچید ‪.‬‬

‫عصبی به سمت قایق موتوری گوشه اسکله دوید و در سایه کشتی‬


‫می روند ‪ ،‬هوا روبه تاریکی میرفت و این کار و ساده و در عین‬
‫حال مشکل می کرد ‪ ،‬یه اشتباه کافی بود تا جون کسی به خطر‬
‫بیفته ‪.‬‬
‫طناب کلفت و زبری که از دیواری فوالدی کشتی آویزون بود و‬
‫گرفت و بدنش و باال کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 81‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از روی نرده ی محافظ کشتی پرید و خم شد تا کسی که داخل‬


‫کاپیتان متوجهش نشه ‪ ،‬بی سرو صدا خودش و به سمت‬
‫ِ‬ ‫اتاقک‬
‫انبار کشتی رسوند ‪.‬‬

‫هر قدمی که نزدیک میشد سرو صداها باالتر میرفت ‪.‬‬


‫از الی درسرکی کشید ‪ ،‬دو مرد درشت هیکلی که با کای درگیر‬
‫بودن و جنازه های غرق خون ملواناهای بخت برگشته ای کف‬
‫کشتی افتاده بود ‪ ،‬مطمئنا ً بادیگاردای پشت در انبار کشتی هنوز از‬
‫اتفاق در حال وقو خبردار نشده بودن ‪.‬‬

‫کای ضربه محکمی با آرنج به پهلوی مردی که چاقوی تیزی و‬


‫روی گردنش گذاشته بود زد و اون و به زمین کوبید و چاقوی مرد‬
‫دیگه درست در همون زمان تا دسته داخل پهلوش فرو رفت و بدن‬
‫کای از درد خم شد ‪.‬‬

‫تفنگش و از پشت کمرش کشید و بی تردید شلیک کرد ‪.‬‬


‫مرد از درد تیز کتفش به زمین افتاد و به خودش می پیچید ‪.‬‬
‫فریاد بلندی کشید تا بادیگاردها رو خبر کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 82‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جلوی پای کای زانو زد ‪ ،‬چهره ی عرق کرده و جمع شدش به‬
‫راحتی عمق دردش و به نمایش می ذاشت ‪ ،‬دریاچه ی خونی که‬
‫زیر بدنش راه افتاده بود ‪ ،‬وحشت و داخل بند بند وجود پسر جوون‬
‫تزریق می کرد ‪.‬‬

‫به بادیگاردها که حاال اون دو مرد و با طناب محکم بسته بودن‬


‫نگاه کرد ‪.‬‬
‫_ من کای و با خودم میبرم یکیتون اینا رو بیاره مقر ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫تا کامیون ها از دیدرسش خارج شدن به پسر جوون اشاره کرد‬


‫_ جه بوم دنبالشون برو احتمال اینکه کسی بخواد بهشون آسیب‬
‫بزنه زیاده ‪ ،‬عقب وایسا و فقط مراقب باش سرخود کاری نمی کنی‬
‫‪ ،‬هرچی شد بهم خبر بده ‪.‬‬
‫_ باشه هیونگ ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 83‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به جه بوم که به سرعت سمت ماشینش می رفت نگاه کرد ‪.‬‬


‫این پسر چانیول و یاد خودش مینداخت‬
‫روزی که برای اولین بار دیده بودش و به خوبی به یاد داشت‬
‫روی زمین نشسته بود و با چشمای اشکی به وسایلش که زیر پای‬
‫یه مشت بچه ی احمق نابود میشد خیره بود ‪.‬‬
‫چانیول بی تردید جلو رفت و بعد از ترسوندن و دور کردن بچه ها‬
‫وسایل جه بوم و توی کیفش ریخت و کیفش و به دستش داد ‪.‬‬
‫_ ترسو بودن و تموم کن و جلوشون بایست مطمئن باش کتک‬
‫خوردن از عقب کشیدن بهتره ‪.‬‬

‫از اون روز به بعد اون بچه مثل کنه بهش چسبیده بود و یه لحظه‬
‫هم رهاش نکرد ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 84‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" چرا نمی تونست توی اون جلسه حاضر بشه ؟‬


‫مگه وارث و مدیر اون شرکت نبود ؟‬
‫چرا همیشه پدرش از همه چیز دور نگهش میداشت ؟‬
‫یعنی پارک چانیول االن توی اون جلسه ی کوفتی حضور داره ؟!‬
‫"‬

‫فکر آخری برای به آتیش کشوندنش کافی بود ‪.‬‬


‫بی توجه یه خاطره تعریف کردنای هیومین و عشوه گری های‬
‫حال بهم زنش از جاش بلند شد ‪ ،‬حاال که پدرش اجازه نمی داد‬
‫توی جلسه ها حضور داشته باشه خودش میرفت ‪.‬‬

‫_ بک کجا میری ؟‬
‫_ کریس من کلی کار دارم حوصله چرت و پرتای دوس دخترتم‬
‫ندارم ‪.‬‬

‫بی توجه به ادا در آوردن هیومین به سمت در رفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 85‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ دوست دختر سابق ‪ ،‬وایسا ببینم چیشد یهو یادت افتاد کار داری‬
‫؟‬
‫بک بازوش و از بین انگشتای استخونی و محکم کریس بیرون‬
‫کشید ‪.‬‬

‫_ نمی تونم هیچ کاری نکنم و اینجا بشینم جوری که انگار اتفاقی‬
‫نیفتاده ‪ ،‬من مدیرعامل اون شرکتم پس توی اون جلسه شرکت می‬
‫کنم ‪ ،‬حاال هر اتفاقی می خواد بیفته ‪.‬‬

‫باید به پدرش یادآوری می کرد که نمی تونه دورش بندازه‬


‫ماشینش و کمی دورتر از در خونه متوقف کرد ‪ ،‬روبه روی در‬
‫پربود از بادیگارد ‪ ،‬اینجوری نمی تونست قدمی برداره ‪.‬‬

‫خودش و روی سقف ماشین کشید و با گرفتن لبه ی دیوار خودش‬


‫و باال کشید و لبه ی دیوار جا گرفت ‪.‬‬
‫درخت نزدیک دیوار و گرفت و با کمک درخت خودش و پایین‬
‫کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 86‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستی به موهای بهم ریختش کشید ‪ ،‬چند جای بدنش به خاطر‬


‫استحکاک با شاخه ها و تنه درخت می سوخت ‪ ،‬بدنش و تکوند و‬
‫برگایی که بهش چسبیده بودن و از خودش جدا کرد ‪.‬‬
‫از بین درختا جوری که بادیگارهایی که داخل باغ بودن متوجهش‬
‫نشن گذشت ‪.‬‬

‫در سالن و باز کرد ‪ ،‬چیزی که میدید سرجاش میخکوبش کرده بود‬
‫‪.‬‬
‫سالن عمارت پرشده بود از دختر و پسرای نیمه برهنه ای که‬
‫مشغول الس زدنی با مهمونا بودن ‪.‬‬
‫بوسه ها و لمس های شهوت انگیز ‪ ،‬بوی ادکلن های مارک آمیخته‬
‫با تنباکوی پیپ و سیگار و بوی ضعیف و تیزی که حس ششم بک‬
‫می گفت مواده ‪ ،‬داشت حالش و بهم میزد ‪.‬‬
‫اونجا هیچ شباهتی به خونه نداشت بیشتر سکس پارتی آجوشی ها‬
‫بود ‪.‬‬

‫با دیدن مرد تقریبا ً ‪ 70‬ساله ای که در حال دستمالی دختر جوونی‬


‫بود با انزجار رو بر گردوند ‪ ،‬پدرش گوشه ی سالن روبه روی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 87‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مرد میانسال خوش پوشی نشسته بود و پارک چانیول لعنتی اونم‬
‫اونجا بود ‪ ،‬دلیل این همه نزدیکی به پدرش و متوجه نمی شد ‪،‬‬
‫بکهیون پسر آقای بیون بود و اونقدری که چانیول همیشه همراه و‬
‫امین پدرش بود بک نبود ‪ ،‬از پدرش متنفر بود ‪ ،‬حتی سعی نمی‬
‫کرد برای حفظ ظاهرم که شده یکم بهش توجه کنه ‪.‬‬

‫قدمی به سمت پدرش برداشت که متوجه نگاه متعجب و عصبی‬


‫چانیول روی خودش شد ‪ ،‬قدم دوم و برنداشته بود که چانیول به‬
‫سرعت خودش و بهش رسوند و مچش و گرفت و به سمت گوشه‬
‫ی سالن و دور از دیدرس بیون برد ‪.‬‬

‫_اینجا چه غلطی می کنی بیون ؟‬


‫_ آه ‪ ،‬پارک سرت به جایی خورده ؟ نمی تونم خونه ی خودمم‬
‫بیام ؟‬
‫_ بک چرت و پرت تحویل من نده ‪ ،‬تا جایی که من یادمه پدرت‬
‫خیلی واضم بهت گفت که نمی خواد شب برگردی خونه ‪.‬‬
‫_ حاال که اینجام ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 88‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول نگاه کالفه و عصبیش و یک دور توی سالن چرخوند و‬


‫مجدد روش ثابت شد ‪.‬‬
‫_از جات تکون نمی خوری تا بیام ‪ ،‬بکهیون بیام ببینم اینجا نیستی‬
‫بالیی سرت میارم مرغای هوا به حالت زار بزنن ‪ ،‬شیرفهم شد ؟!‬

‫بک با تخسی سری تکون داد و روی صندلی که کنارش بود‬


‫نشست ‪.‬‬
‫چانیول مجدد کنار پدرش برگشت و شرو کرد به حرف زدن‬
‫بک به مشتای عزیزش قول داد که یک روز به زندگیش مونده‬
‫باشه زیر فک پارک پیادشون می کنه ‪ ،‬مرتیکه عوضی چی میشد‬
‫یکم انعطاف نشون بده ‪.‬‬

‫به بار کوچیکی که کنارش قرار داشت نگاه کوتاهی انداخت ‪ ،‬از‬
‫مشروب سر در نمیاورد ولی اون بطری آبی رنگ کنار بقیه‬
‫مشروبا بد چشمش و گرفته بود ‪ ،‬بی توجه به اطراف بطری و‬
‫برداشت و جرعه ای باال داد ‪ ،‬سوزش شدیدی توی گلوش حس‬
‫کرد ولی گرمایی که داخل بندبند وجودش پیچید و دوس داشت و‬
‫ترقیبش کرد تا یه جرعه دیگه باال بره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 89‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مرد مسنی با موهای مشکی یک دست که رنگ شدنشون و از یک‬


‫فرسخی داد میزد جلوش قرار گرفت ‪.‬‬
‫_ چه پسر کوچولوی خوشکلی اسمت چیه ؟‬
‫و همزمان شرو کرد به مالش دادن رون بکهیون ‪.‬‬

‫بک از اینجور افراد خیلی دیده بود ‪ ،‬هر وقت میرفت بار سعی می‬
‫کردن با تعریف و تمجید خودشون و بهش بچسبونن و باهاش الس‬
‫بزنن تا خیلی راحت بکشنش زیر خودشون و مثل یه حیون به‬
‫فاکش بدن ‪.‬‬

‫دست مرد و از روی پاش پس زد و با نیشخند حرص دراری سرتا‬


‫پای مرد و از تظر گذروند ‪.‬‬
‫_ گمشو من با پیرا نمی خوابم ‪.‬‬

‫مرد که از پس زده شدن و بی احترامی از سمت پسر پرو عصبی‬


‫بود قدمی به جلو برداشت و مشتش و آماده کرد تا توی صورتش‬
‫فرود بیاره ‪ ،‬ولی در لحظه ی آخر با قرار گرفت چانیول کنار‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 90‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بکهیون و اخم غلیظی که مهمون پیشونی صافش بود قدمی عقب‬


‫برداشت ‪.‬‬

‫_ اوه چانیول شی ‪.‬‬


‫_ مشکلی پیش اومده لی سوک شی ؟‬

‫مرد که لی سوک خطاب شده بود ‪ ،‬دهان باز کرد تا از پسر‬


‫گستاخی که چند لحظه پیش به خودش اجازه داده بود پسش بزنه‬
‫شکایت کنه که با قرار گرفتن دست چانیول دور کمر پسر و فرو‬
‫رفتن سر پسر داخل گردنش حرفش و خورد و پوزخندی روی لبش‬
‫شکل گرفت ‪.‬‬

‫_ نگفته بود دوست پسر داری !‬


‫مرد بدون این که مهلت اعتراض به پسر قد بلند بده ازشون دور‬
‫شد ‪.‬‬
‫چان سر بکهیون و از گردنش فاصله داد‬
‫_داری چه غلطی می کنی بیون ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 91‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شیشه ی مشروبی که داخل دست بک قرار داشت توضیم کاملی‬


‫بود به سوال چان ‪.‬‬
‫بکهیون سرخوش خنده ای سر داد و سر سنگین شدش و مجدد‬
‫مهمون شونه های پهن چانیول شد ‪ ،‬کالفه از بوی تند الکل سرش‬
‫و به سمت مخالف کج کرد ‪.‬‬
‫_ لعنت بهت بیون که فقط دردسری‬

‫بدن بی حال بک و روی دست بلند کرد و بدون جلب توجه به‬
‫سمت اتاق های طبقه ی باال راه افتاد و متوجه دو جفت چشم‬
‫فضول که روشون قفل بود نشد ‪.‬‬

‫تمام طول مسیر سعی داشت تا بدون توجه به مکش های پوست‬
‫گردنش و خیسی که لبای بک روی گردنش به جا میزاشت حرکت‬
‫کنه ‪.‬‬
‫یک راست سمت اتاق بکهیون رفت و به سختی در اتاق و باز کرد‬
‫و داخل شد ‪.‬‬
‫بدن بک و روی تخت پرت کرد و دستی به گردن نمناکش کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 92‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_لعنت بهت بیون ‪ ،‬خیلی هوشیاری عاقلی که مستم می کنی ؟!‬


‫خودش و توی آینه چک کرد ‪ ،‬مارکی که روی گردنش شکل‬
‫گرفته بود بیشتر روی اعصاب نداشتش خط مینداخت ‪ ،‬اگه می‬
‫تونست همین االن میرفت باالی سرش و گردن باریکش و با‬
‫دستای خودش میشکست ‪.‬‬
‫از اتاق خارج شد ‪ ،‬به قدر کافی وقتش و با این توله سگ چموش‬
‫هدر داده بود ‪.‬‬
‫گوشیش و از جیبش خارج کرد و نگاهی به صفحه ش انداخت جه‬
‫بوم باهاش تماس گرفته بود ‪ ،‬لعنتی به خودش و همه ی افراد بی‬
‫مصرف توی این مهمونی فرستاد ‪.‬‬

‫شماره جه بوم و گرفت و منتظر شد ‪.‬‬


‫_ الو هیونگ‬
‫_ جه بوم چیشد ؟‬
‫_ هیونگ ‪ ...‬کای زخمی شده ‪ ،‬من باید چیکار کنم ؟‬
‫_ چی ؟ چجوری ‪ ،‬چه اتفاقی افتاده ؟ ‪ ...‬ولش کن ولش کن ‪،‬‬
‫بیارش مقر منم االن خودم و میرسونم‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 93‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫ماشین جه بوم به سرعت وارد محوطه شد و جه بوم بدن زخمی و‬


‫خونی کای رو از ماشین بیرون کشید ‪.‬‬
‫با قدم های بلند خودش و بهشون رسوند و زیر بغلش و گرفت‬
‫_ زنگ بزن به اون دوس پسرت ‪ ،‬همون دکتره ‪.‬‬
‫_ هیونگ همچین میگی همون دکتره انگار من چندتا دوس پسر‬
‫دارم ‪.‬‬
‫_ انقدر زر نزن ‪ ،‬عجله کن ‪.‬‬

‫کیونگسو ظرف های شام و جمع کرد و از غذا خوری خارج شد تا‬
‫سریع تر ظرفا رو بشوره و به تختش پناه ببره ‪ ،‬از دیشب کای و‬
‫ندیده بود و امروز شاهد نگاه های خشمگین بقیه روی خودش بود ‪.‬‬

‫ظرفا رو توی آشپزخونه برد و برگشت تا در غذاخوری رو ببنده‬


‫که چشمش به مرد قد بلندی که جسم زخمی و به دنبال خودش‬
‫میکشید افتاد ‪ ،‬کمی دقت کافی بود تا بدن خونی و بی جون کای رو‬
‫تشخیص بده ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 94‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بی تردید جلو رفت و زیر بغل دیگه ی کای رو گرفت ‪.‬‬

‫چانیول اخم متعجبی کرد ‪ ،‬کای هیچ وقت جوری رفتار نمی کرد‬
‫که کسی به خودش اجازه نزدیکی بهش و بده و تقریبا همه ی مقر‬
‫از دیدن کای تو این شرایط خوشحال میشدن ‪ ،‬ولی این کوتوله ‪،‬‬
‫میشد نگرانی و توی چشماش و بند بند وجودش حس کرد ‪.‬‬

‫داد و بیداد و تهدید های چانیول تمرکز و از انترن جوون گرفته‬


‫بود پس به محض شرو کارش چانیول و جه بوم و بیرون کرد و‬
‫فقط به کیونگسو اجازه داد تا بمونه و بهش کمک کنه ‪.‬‬
‫کیونگ با دقت به بخیه زدن پوست کای نگاه میکرد و استرسش و‬
‫با فشردن دست کای بین دو دستش تخلیه میکرد ‪.‬‬
‫_دوس پسرشی ؟‬

‫نگاهش و از پهلوی کای به صورت پسر چشم گربه ای روبه‬


‫روش داد‬
‫_ها ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 95‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_آخه خیلی نگران بنظر میای گفت شاید دوس پسرشی ‪.‬‬
‫_اوه نه نه نه ‪ ،‬من فقط زیر دستشم و خوب ‪ ...‬نگرانی ؟! فکر‬
‫نمی کنم بیشتر دلسوزیه و دِین ؟!‬
‫_ دلسوزی ؟ برای این که زخمی شده ؟‬
‫_ نه در واقع ‪ ،‬برای این که افرادی که بهش اهمیت میدن و‬
‫دوسش دارن به تعداد انگشتای یه دستم نمیرسه ‪.‬‬

‫_اوه تو خیلی کیوتی ‪ ،‬باید بگم هیچ کس اطرافش کسی و نداره که‬
‫به تعداد انگشتای دست برسن و بهش اهمیت بدن ‪ ،‬بجاش کسی و‬
‫داره که به اندازه ی سلول به سلول بدنش دوسش داره ‪ ،‬شاید اون‬
‫فرد بیرون همین اتاق منتظره وشاید داخل ! کی میدونه ؟!‬

‫کیونگ گیج به صورت عرق کرده و پر درد کای نگاه کرد ‪.‬‬

‫دستمال نمداری و از پاتختی برداشت و روی صورت کای کشید ‪،‬‬


‫پسر زخمی روی تخت قطعا کسی رو داشت یا پیدا می کرد که به‬
‫اندازه ی سلول به سلول بدن دوسش داشته باشه ‪ ،‬این چهره ی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 96‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جذاب و مغروری که به نظر همه سرد و خشن میومد روی حمایت‬


‫گر و قویش و به کیونگ نشون داده بود ‪.‬‬
‫_خوب کار من تمومه ‪ ،‬پانسمانش و االن خودم انجام میدم ولی با‬
‫دقت ببین تا بعدا خودت انجام بدی ‪ ،‬قرصاش و میگم جه بوم تهیه‬
‫کنه سر وقت بهش بده تا زخمش عفونت نکنه ‪ ،‬زود به زود‬
‫پانسمانش و عوض کن تا خونابه ها روی زخمش نَمونه اینجوری‬
‫دیر جوش میخوره ‪ ،‬تا یک هفته هم به زخماش آب نخوره ‪ ،‬اگه‬
‫نیاز به حمام داشت کافیه به دستمام مرطوب بدنش و تمیز کنی یا‬
‫سرش و بشوری ‪ ،‬خوب فکر می کنم همه چیزو گفتم من دیگه‬
‫میرم ‪.‬‬

‫کیونگ از نو صحبت کردن پسر لبخند زد ‪ ،‬جوری توضیم میداد‬


‫که انگار روبه روی استادشه و داره درس جواب میده ‪.‬‬

‫با باز شدن در چان و جه بوم به سرعت جلوی در ظاهر شدن‬


‫_چیشد حالش خوبه ؟‬
‫_بله ‪ ،‬ولی نیاز به مراقبت داره و همه چیز و به دوس پسرش‬
‫گفتم ‪ ،‬جه بوم من و میرسونی بیمارستان ‪ ،‬قرصای اون دوستتم‬
‫باید تهیه کنی ‪ ،‬و صد البته یه توضیم درست و حسابی آماده کن‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 97‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جه بومی که توی مقر همیشه سعی میکرد مثل چان سرد و خشک‬
‫باشه روبه روی دوس پسرش تبدیل شده بود به یه گربه ی‬
‫لگدخورده که منتظر تا صاحبش دعواش کنه ‪.‬‬

‫چانیول بی توجه به توبیخ شدن دونسونگ تخسش وارد اتاق شد‬


‫بی مقدمه پرسید‬
‫_تو دوس پسرشی ؟‬

‫کیونگ با چهره ی شوکه و گیج به مرد اخمویی که بازخواستش‬


‫می کرد نگاه انداخت ‪.‬‬
‫_ چی ؟؟ نه ‪ ،‬من به اون دکتره هم گفتم من فقط زیردست کای شیم‬
‫‪.‬‬

‫چانیول بی توجه به حرفای کیونگ ادامه داد ‪.‬‬


‫_ جینیونگ گفت که بهت همه چیز و گفته پس تا وقتی که کای‬
‫خوب بشه تو باید مراقبش باشی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 98‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_و‪.‬ولی من کلی کار دارم توی آشپزخو‪....‬‬


‫_مثل اینکه نفهمیدی چی گفتم ‪ ،‬مجبورم نکن یه حرف و دوبار‬
‫تکرار کنم چون به نفعت نیست بچه ‪ ،‬تا وقتی که خوب بشه تو‬
‫اینجایی ‪.‬‬

‫با صدای مهیب به هم خوردن در از جا پرید‬


‫_اینجا همه دیوونن ‪.‬‬

‫*****‬

‫با شنیدن صدای در نون تست های سوخته رو توی سطل آشغال‬
‫پرت کرد و به سمت در رفت ‪.‬‬
‫_ اوه هیومین شی ‪ ،‬چیزی شده ؟‬
‫_ سوهویا متاسفم که مزاحمت شدم ولی من امروز یه دورهمی با‬
‫دوستام خارج شهر دارم و باید زودتر برم ‪ ،‬ممنون میشم مراقب‬
‫کریس باشی ‪ ،‬سرما خورده حالش خوب نیست ‪ ،‬بابای ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 99‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بدون این که منتظر شنیدن جواب سوهو باشه سوار آسانسور شد و‬


‫پشت درهای آهنیش ناپدید شد ‪.‬‬

‫" باورم نمیشه آخه کی صبم به این زودی میره دورهمی اونم‬
‫خارج شهر دوس پسر مریضشم میندازه گردن همسایه بدبختش ‪،‬‬
‫جوابت واضحه یه دختر هرزه "‬

‫کالفه پوفی کشید و در نیمه باز و حل داد و داخل شد ‪ ،‬خونه توی‬


‫سکوت غرق بود ‪ ،‬بی مکث به سمت اتاق کریس حرکت کرد ‪.‬‬
‫همونجا بود روی تخت با باالتنه ی برهنه خوابیده بود ‪.‬‬
‫کل بدنش خیس از عرق بود و موهای کوتاه مشکیش به پیشونی‬
‫خیسش چسبیده بود ‪.‬‬

‫به سرعت دست بکار شد ‪ ،‬لگنی برداشت و پر آب سرد کرد و با‬


‫کلی گشتن میون کابینتای آشپزخونه تکه پارچه ی تمیزی برداشت‬
‫و به اتاق برگشت ‪.‬‬

‫کنار کریس روی تخت نشست و مجدد وضعیتش و چک کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 100‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صورتش سرخ شده بود و از بین لبای نیمه بازش بازدم های داغش‬
‫و بیرون میداد ‪.‬‬
‫دستمال و داخل لگن فرو کرد و فشارداد تا پارچه نمدار باقی بمونه‬
‫موهای کریس و باال داد و دستمال و روی صورت داغش کشید ‪.‬‬
‫نگاهی به تن کریس کرد و پتو رو پایین کشید تا باالتنه اش رو هم‬
‫خنک کنه ‪.‬‬
‫با دیدن سیکس پک های کریس ناخوداگاه پیرهنش و باال داد وتا به‬
‫شکم صاف خودش نگاهی بندازه ‪.‬‬

‫" اگه من االن سیکس پک ندارم تقصیر توئه ‪ ،‬اگه مجبورم همش‬
‫نودل آماده و رشته بخورم اونم تقصیر توئه ‪ ،‬همش تقصیر توئه که‬
‫تبدیل شدم به یه جاسوس و االن مجبورم ازت پرستاری کنم "‬

‫اینبار حرص پارچه رو روی عضله های شکم کریس کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 101‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوپی که با بدبختی و سوختگی و بریدگی های متعدد روی‬


‫انگشتاش پخته بود و توی کاسه ریخت و به همراه قرصی که توی‬
‫کابینت پیدا کرده بود به سمت اتاق کریس رفت ‪.‬‬

‫_ اوه بیدار شدی ‪ ،‬برات سوپ درست کردم ‪.‬‬


‫بالشت و پشت کمر کریس مرتب کرد ‪.‬‬
‫_ تو اینجا چیکار می کنی ؟‬
‫_ خوب ‪ ،‬دوس دختر عزیزت ‪...‬‬
‫_ دوس دختر سابق ‪.‬‬
‫_ همون ‪ ،‬صبم اومد در خونم و از جا کند که امروز دورهمی‬
‫مهمی داره و تو نیاز به مراقبت داری و من ازت مراقبت کنم ‪.‬‬
‫_ متاسفم که مزاحمت شدم ‪.‬‬
‫_ مشکلی نیست ‪.‬‬

‫سینی و روی پاهای کریس قرار داد‬


‫_ بخور ‪ ،‬این دفعه دیگه خودم درست کردم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 102‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس نگاه دقیقی به کاسه ی سوپی که روی پاش بود انداخت ‪،‬‬
‫رنگش که خوب بود ‪.‬‬
‫قاشق اول و توی دهن قرارداد ‪ ،‬مواد آبپز و بدون ادویه داخل‬
‫دهنش ‪ ،‬طعم عجیب و گیج کننده ای که با اشتهاش در جنگ بود و‬
‫به زور پایین فرستاد ‪.‬‬

‫_ خوبه ؟!!!‬
‫نگاهش و از انگشتای سوهو که چسب زخم پیچیده شده بود به‬
‫چهره ی کیوت و منتظرش که فقط دوتا گوش کم داشت تا کامال‬
‫شبیه یه توله خرگوش سفید بشه داد ‪.‬‬
‫_ اوم ‪ ،‬البته خیلی خیلی خوبه ‪.‬‬

‫سوهو خودش و کمی جلو کشید تا به خوردن کریس نگاه کنه‬


‫چشمای براق و مملو از ذوق بچگانش کریس و مجبور کرد تا‬
‫سوپ و تا آخر بخوره ‪.‬‬

‫_ می تونم یه سوال بپرسم ؟‬


‫_ البته ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 103‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ تو دیروز حالت خوب بود و اگه اشتباه نکنم یه ماموریت مهم‬


‫داشتی ‪ ،‬چیشد که مریض شدی ؟‬
‫کریس قاشقش و داخل کاسه ی خالی انداخت ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫به شماره ای که روی گوشیش بود نگاه کرد ‪ ،‬هنوز یک ساعتی تا‬
‫ماموریت مونده بود ‪.‬‬
‫_ الو ؟‬
‫_ ‪...‬‬
‫_ چی ؟ منظورت چیه کشتی حرکت کرده ؟‬
‫_ ‪...‬‬
‫_ بسیار خوب من االن حرکت می کنم ‪.‬‬
‫این دیگه چه شانس فاکی بود که ولش نمی کرد ؟!‬
‫بی توجه به پرسش های هیومین که کجا میره از خونه بیرون زد ‪،‬‬
‫ماشینش و کنار اسکله خاموش کرد و کنار هیونگسو ایستاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 104‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چیشده ؟‬
‫_ ُمخبرمون یک ساعت پیش خبرداد که کشتی داره حرکت می کنه‬
‫بعدم یه پسر با قایق موتوری خودش و به کشتی رسونه و به همراه‬
‫اون یارو ‪ ...‬کای که زخمی بوده برگشته اسکله ‪...‬‬
‫یکم بعدشم دو نفر دست بسته از کشتی بیرون اومدن و با قایق‬
‫نجات کشتی برگشتن ‪.‬‬
‫_ حاال چی ؟‬
‫_ باید منتظر یه موقعیت دیگه باشیم ‪.‬‬

‫با حرص صدف ریز جلوی پاش و محکم شوت کرد و همین برای‬
‫سر و نمکی اسکله‬ ‫از دست دادن تعادل و لیز خوردن روی سطم ُ‬
‫و در آخر پرت شدن داخل آب سرد و شور دریا کافی بود ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫تالشای سوهو برای جلوگیری از خندی بلند بی نتیجه موند قهقه‬


‫های بلندش تو گوش کریس پیچید و کفری ترش کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 105‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خوشحال بود که برای چان اتفاقی نیوفتاده ‪ ،‬حاال که فکرش و می‬


‫کرد انرژی مضاعفی برای پرستاری از افسرجوون داشت ‪.‬‬

‫شاید اگه کریس قسمت زخمی شدن کای و براش تعریف می کرد‬
‫االن اون لبخند رضایت جاش و به ترس و نگرانی میداد ‪.‬‬

‫*****‬

‫قدم های محکمش و به سمت انبار کشید ‪ ،‬چند دقیقه پیش جه بوم‬
‫بهش خبرداده بود که اون دوتا حرومزاده ای که قصد جون کای و‬
‫سربه نیست کردن بارا رو داشتن االن داخل انبارن ‪.‬‬

‫جه بوم زودتر رسیده بود و کنار در منتظر بود ‪.‬‬


‫وسط انبار ایستاد و نگاه بی حسی به اطراف انداخت و نگاهش‬
‫گوشه انبار ثابت موند ‪ ،‬با آرامش آستینای پیرهن سفید مردونش و‬
‫تا آرنج تا زد و به همون سمت قدم برداشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 106‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به وسایل روی طبقه چوبی نگاهی انداخت و چنتایی و تو دست‬


‫گرفت و با دقت برسی کرد ‪ ،‬هیچ کدوم چیزی نبود که چان می‬
‫خواست چانیول دوس داشت زجر بده و هیچ کدوم از وسایل‬
‫شکنجه اونی نبود که دنبالش می گشت ‪.‬‬

‫به گردنش چرخی داد و همون لحظه چیزی که دنبالش بود و پیدا‬
‫کرد ‪ ،‬کمر خم کرد و از روی زمین سنگی ‪ ،‬انبرآهن بر و‬
‫برداشت ‪ ،‬بسته ی نمک بین دندوناش گرفت ‪.‬‬

‫با سرخوشی چند بار اهرمش و باز و بسته کرد و با لذت به صدای‬
‫تق تق برخورد دو لبه آهنی انبر گوش داد ‪.‬‬
‫حاال که دشمن تا این حد به خودش اجازه نزدیکی داده بود پس‬
‫توقع هیچ رحمی ازش نمی رفت ‪.‬‬

‫روبه روی دو مرد ترسیده ایستاد ‪ ،‬یکیشون تیر خورده بود و بی‬
‫حال بود پس نباید مرگ آرومی تجربه میکرد ‪ ،‬روی دو زانو‬
‫نشست و بسته نمک و کنار پاش رها کرد ‪ ،‬با دسته انبر ضربه‬
‫محکمی روی جای گلوله زد و با شنیدن صدای فریاد مرد با لذت‬
‫پلکاش و به هم کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 107‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فشار بیشتر به انبر وارد کرد و خون غلیظی از زخم پهلوی مرد‬
‫بیرون میزد و چشمای تشنه به خون مرد جوون و حریص تر می‬
‫کرد ‪.‬‬

‫انبر و از زخم مرد بیرون کشید و بسته نمک و با دندون باز کرد ‪،‬‬
‫تکه پالستیکی که از بسته جدا شده بود و با حالت تف مانندی از‬
‫دهنش بیرون پرت کرد و نمک و روی زخم مرد خالی کرد ‪.‬‬
‫مرد شرو کرد به زجه زدن ‪ ،‬مثل مار روی زمین چمبره زده بود‬
‫و فریاد می کشید چند مین بیشتر نگذشت که لرز بدنش ساکت شد و‬
‫از حال رفت ‪.‬‬
‫چانیول چرخی به چشماش داد و به چشمای اشکی مرد پوزخندی‬
‫زد ‪.‬‬

‫_ وقتی پات و روی دم من گذاشتی حکم مرگتو و با دستای خودت‬


‫امضا کردی ‪.‬‬
‫به جه بوم که با فاصله تماشاگر بود اشاره کرد‬
‫_ دستاش و باز کن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 108‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جه بوم به سرعت با چاقوی جیبیش طناب دور دست مرد و باز‬
‫کرد و سرجاش برگشت ‪.‬‬
‫مرد خوشحال دستاش و بهم می کشید و زیرلب تشکر می کرد ‪.‬‬

‫زبونش و روی دندون نیشش کشید و به دستای مرد نگاهی انداخت‬


‫_ دستات و بیار جلو ‪ ،‬می خوام انگشتات و ببینم ‪.‬‬
‫مرد نامطمئن دستاش و جلو برد ‪ ،‬چانیول باالفاصله انبر و زیر‬
‫انگشت اشاره مرد گذاشت و تق ‪...‬‬
‫مرد فریاد بلندی از درد کشید و با زجه مچ دستش و تو دست‬
‫گرفت ‪.‬‬

‫چان نگاه بی حسی به چهره سرخ مرد انداخت و از جاش بلند شد ‪،‬‬
‫زانوی شلوار پارچه ای مشکی رنگش که حاال خاکی شده بود‬
‫تکوند و کمر صاف کرد ‪.‬‬

‫دیگه صدای فریاد های از روی درد و زجه هاشون بهش لذت نمی‬
‫داد و وقتی لذت به پایان می رسید یعنی بازی به آخرش رسیده ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 109‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کلت کمریش و از پشت پیرهنش بیرون کشید و چندتا تیر تو بدن‬


‫هر کدوم خالی کرد ‪.‬‬

‫دستمال سفید پارچه ایش و از جیبش بیرون کشید و دستای خونیش‬


‫و پاک کرد ‪ ،‬دستمال و روی جنازه ها انداخت و قبل از خروج از‬
‫انبار دستور داد ‪.‬‬
‫_ بگو انبار و تمیز کنن ‪.‬‬

‫با لرزش گوشیش ‪ ،‬دستش و توی جیب شلوارش فرو کرد ‪.‬‬
‫_ آجوشی ؟!‬
‫_ چانیول همین االن بیا اینجا ‪.‬‬

‫*****‬

‫همون جوری که دوس پسر جه بوم بهش یاد داده بود سرم و از‬
‫رگ دست کای خارج کرد و توی سطل کنار تختش انداخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 110‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مراقبت و پرستاری کار همیشگیش بود ‪ ،‬قبل از مرگ مادرش‬


‫با یادآوری مادر مریضش پلکاش به نم نشست ‪ ،‬دستی روی‬
‫صورت داغش کشید و نگاهش و از باند پهلوی کای به چشمای‬
‫خمارش داد ‪.‬‬
‫_ هی حالت خوبه ؟‬
‫کف دستش و روی گونه ی داغش گذاشت تا تب پسر بزرگتر و‬
‫بسنجه ‪.‬‬

‫کای هومی کرد و گونش و به دست کیونگ فشرد ‪.‬‬


‫_ هانا دلم برات تنگ شده بود ‪.‬‬

‫گیج به کای نگاه کرد ‪ ،‬حتما داشت هزیون میگفت ‪ ،‬دوس پسر جه‬
‫بوم بهش مسکن قویی تزریق کرده بود و این طبیعی بود ولی با‬
‫خیس شدن دستش که روی گونه ی کای بود شوکه به پسر ناراحت‬
‫خیره شد ‪.‬‬
‫اینم طبیعی بود ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 111‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫توی این شرایط واقعا نمی دونست باید چیکار کنه ‪ ،‬با تردید دستش‬
‫و توی موهای مشکی و پریشونش فرو کرد و پوست سرش و‬
‫نوازش داد ‪ ،‬طولی نکشید که مرد درشت هیکل روی تخت مثل یه‬
‫نوزاد دوباره به خواب رفت ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫عصبی دست کای که در حال کنار زدن باند روی زخمش بود و‬
‫کنار زد ‪.‬‬
‫_ هی گفتم ولش کن ‪.‬‬
‫_ من نمی فهمم کی اجازه داد که اون جوجه انترن من و بدوزه ؟!‬
‫_ همون جوجه انترن اگه نبود باید خاک قبرستون و به آغوش‬
‫میکشیدی ‪ ،‬نمی فهمم چرا انقدر بقیه رو کم و ناچیز می بینی فکر‬
‫کردی کی هستی ؟ هرکس توی جایی که باید قرار گرفته و هیچ‬
‫کس برتری نداره پس دست از تحقیر کردن دیگران بردار ‪.‬‬

‫عصبی بود از دیدن چشمای مظلوم و نا امیدی که چند ساعت پیش‬


‫ازش یه آغوش درخواست کرده بود از گوشاش که اجازه داده بودن‬
‫چنین صدای شکسته و غمگینی وارد مغزش بشه عصبی بود ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 112‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باند بلند شده رو مجدد روی پوست کای چسبوند ‪.‬‬


‫کای در سکوت به چهره ی اخموی کیونگ خیره شد ‪ ،‬برعکس‬
‫خواهر کوچولوش این پسر کسی نبود که در برابر ظلم و حرف‬
‫زور سر خم کنه ‪.‬‬

‫لبخندی که ناخودآگاه روی لبش شکل گرفته بود و کنار زد و توی‬


‫پوسته ی بی تفاوتی خودش رفت ‪.‬‬
‫_ می خوام برم حموم ‪.‬‬
‫_ نمیشه ‪.‬‬
‫_ اونوقت می تونم بپرسم چرا ؟‬
‫_ چون برای زخمت بده و ممکنه چرک کنه ‪.‬‬
‫_ موهام چرب شده و من نیازدارم که برم حموم و نمی تونم به‬
‫حرف اون جوجه انترن گوش کنم ‪.‬‬
‫از جاش بلند شد و بی توجه به کیونگسو ‪ ،‬وارد اتاقک کوچیک‬
‫حمام شد ‪.‬‬
‫عصبی از این که تمام حرفایی که زده بود بی نتیجه بود به دنبال‬
‫کای وارد حموم شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 113‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ تو کجا ؟‬
‫کای و از سر راه کنار زد و چهارپایه گوشه ی حمام و کنار وان‬
‫گذاشت‬
‫_ بشین اینجا سرت و تکیه بده به وان ‪.‬‬
‫کای بی حرف روی چهارپایه کنار کیونگسو قرار گرفت و اجازه‬
‫داد تا هر کاری می خواد باهاش بکنه ‪.‬‬

‫بعد از آبکشیدن موهای مشکی کای شامپوی عسلی رنگ و به‬


‫موهاش مالید و شرو کرد به ماساژ دادن پوست سرش‪.‬‬
‫کای دستش و از روی بلوز روی شکم کیونگ کشید و به لرزش‬
‫بدن کیونگ خیره شد ‪.‬‬
‫_ چیکار می کنی ؟‬
‫_ شکمت خوب شد ؟‬
‫دلیل نگرانی داخل چشمایی که تا دیروز از سرما لرز به بدن هر‬
‫کس می انداخت و نمی فهمید ‪.‬‬
‫_ خوبه ‪.‬‬
‫کوتاه گفت و شرو کرد به آبکشی موهاش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 114‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سعی کرد به دستی که هنوز روی شکمش قرار داشت و به حالت‬


‫نوازش باال و پایین می شد توجه نکنه ‪.‬‬

‫*****‬

‫برای بار سوم از روی اون کاناپه ی بی خاصیت زمین افتاده بود ‪.‬‬
‫چرا نمی تونست بره و روی تخت کنار اون دراز بخوابه ؟‬
‫متجاوز مریضه "‬
‫ِ‬ ‫" چون اون مردک یه پلیس‬

‫خودش جواب خودش و داد و شکمش و که به خاطر باالرفتن‬


‫لباسش مشخص بود و خاروند و به سمت آشپزخونه رفت تا یه‬
‫کوفتی توی شکم مظلومش بریزه ‪ ،‬معلوم نبود اون دختره ی‬
‫عفریته کی قرار بود از خوش گذرونیش برگرده و سوهوی بیچاره‬
‫محکوم بود به عذاب کشیدن ‪.‬‬

‫کاسه ای برداشت و کمی از سوپی که پخته بود برای خودش کشید‬


‫و پشت میز غذاخوری جا گرفت ‪.‬‬
‫قاشق اول به محض ورود به دهانش مجدد به کاسه برگشت‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 115‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" اوف این دیگه چه زهرماریه ‪ ،‬چجوری این و پایین داد ؟ میگن‬
‫افراد مریض قوه ی چشایی و بویاییشون کار نمی کنه پس راست‬
‫می گن "‬

‫کاسه ی سوپش و توی قابلمه برگردوند حاال که کریس مزش و‬


‫نمی فهمید پس بهتر بود تا اینجاس همش و بریزه توی حلقش ‪.‬‬

‫گوشیش و از روی کاناپه برداشت و سفارش پیتزا داد ‪ ،‬تمام وقت‬


‫توی این خراب شده باید عالف می چرخید چون از شانس تخمیش‬
‫اتاق کار و خواب کریس یکی بود و حتی نمی تونست بره و کمی‬
‫کتابخونش و بگرده ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫آماده از اتاق خواب بیرون اومد ‪ ،‬خونه مثل میدون جنگ شده بود‬
‫روی میز جعبه پیتزای خالی قرار داشت و کنارش قوطی خالی‬
‫نوشابه که کمیش روی میز ریخته بود ‪ ،‬چندتا کوسن اطراف مبل‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 116‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ها افتاده بود و بسته ی چیپس وسط خونه افتاده بود و به نظر‬
‫ترکیده بود چون تمام چیپس ها روی زمین ریخته بود ‪.‬‬

‫نفس عمیقی کشید تا بخودش مسلط بشه و مسبب این فاجعه رو خفه‬
‫نکنه ولی معلوم نبود کجاست ‪ ،‬به سمت مرکز اون خراب کاریا‬
‫قدم برداشت ‪ ،‬همونجا بود پایین کاناپه افتاده بود پایین تنش روی‬
‫مبل و باال تنش روی زمین بود ‪.‬‬

‫با فکر این که از روی کاناپه زمین افتاده و بی هوش شده سراسیمه‬
‫باالی سر سوهو زانو زد ‪.‬‬

‫با احتیاط زیر بغلش رو گرفت تا بلندش کنه ولی با چرخی که‬
‫سوهو توی بغلش زد و ناله ریزی که به نظر از موقعیت توش‬
‫ناراضی بود سر داد ‪ ،‬بدن خوابالوش و رها کرد و لحظه ی بعد‬
‫داد سوهو توی خونه پیچید ‪.‬‬

‫بی توجه به پرستار دردسرش به سمت آشپزخونه رفت تا یه لیوان‬


‫قهوه بخوره و از شر این دلدرد لعنتی که از اول صبم دست از‬
‫سرش برنداشته بود راحت شه ‪ ،‬به خاطر اون سوپ کوفتی که‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 117‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو مجبورش کرد تا آخرش و بخوره بد ازش کینه به دل گرفته‬


‫بود ‪.‬‬

‫*****‬

‫به شونه های پهنش خیره بود و چند قدم عقب تر ازش حرکت می‬
‫کرد تا هر وقت چیزی خواست به سرعت اقدام کنه ‪.‬‬

‫یه ساعتی از دعوایی که داشتن می گذشت و کای بهش هشدار داد‬


‫اگه دوباره به پروپاش بپیچه جوری میزنتش که صدای سگ بده و‬
‫قطعا کیونگ کسی نبود که با حرفای تو خالی به خودش بلرزه و‬
‫عقب بکشه ولی باید به خودش یادآور میشد کای آدم حرفای تو‬
‫خالی و پوچ نبود ‪.‬‬

‫خسته از یک ساعتی چرخیدن توی اون باغ نفرین شده ی بی‬


‫سروته زیر لب فحش های خوشکلش و به هیکل کای و همه ی‬
‫آدمای مقر لعنت شده می کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 118‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مطمئن بود که نیازی به سرکشی به کار افراد مقر نبود چون اون‬
‫پسره جه بوم تمام اخبار و موبه مو به گوش کای میرسوند ‪ ،‬اون‬
‫مرد لجباز لعنتی فقط قصدش اذیت کردن اون بود و بس وگرنه‬
‫مسئول آموزشی های آجوشی و چه به آشپزخونه و گاراژ مقر ‪،‬‬
‫خیلی کار داشت باید افراد جدید و آموزش میداد و رفت و آمد‬
‫بارها رو چک می کرد ‪.‬‬

‫باالخره با نشست کای لبه ی پله های ورودی ساختمون با خیال‬


‫راحت پخش زمین شد تا نفسش جا بیاد ‪.‬‬
‫کای با بی خیالی پاکت سیگارش و از جیبش خارج کرد و نخ‬
‫باریک سیگار و بین لباش گرفت و توی جیباش دنبال فندکش گشت‬
‫و با پیدا نکردنش نگاهش به سمت پسر ولو شده روی زمین ثابت‬
‫شد ‪.‬‬

‫_ هی بچه فندک داری ؟‬

‫پیفی کشید و گردنش و به سمت دیگه ای چرخوند ‪.‬‬


‫کای با تعجب پوزخندی زد و از جاش بلند شد و باالی سر‬
‫کیونگسو ایستاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 119‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با بی توجهی مجدد از سمت کیونگ با پاش لگدی به پای‬


‫کوچولوش زد‬
‫_ دیگه به جایی رسیدی که من و نادیده میگیری ؟! هوس کتک‬
‫کردی یا کری ؟‬

‫کیونگ سرش و باال گرفت تا به کای نگاه کنه ولی نور مستقیم‬
‫خورشید که از پشت سر کای می تابید باعث جمع شدن چشماش و‬
‫جا خوش کردن اخم عمیقی روی پیشونیش شد‬
‫_ هیچ کدوم خودت گفتی که نه باهات حرف بزنم نه دور و برت‬
‫بپلکم ‪.‬‬

‫یه تای ابروش و باال داد‬


‫_ آها اون وقت می تونم بپرسم اینجا چه غلطی می کنی ؟‬
‫_ آره ‪.‬‬
‫_ ها ؟؟؟‬
‫_ می تونی بپرسی ‪.‬‬

‫نمی دونست بخنده یا بزنه بچه ی کف زمین و نفله کنه ‪.‬‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 120‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اینجا چه غلطی می کنید اعلی حضرت ؟‬


‫_ روی زمین نشستم باید برای نشستنم اجازه بگیرم ؟‬

‫این بچه زیادی زبونش دراز بود و مطمئنا اگه خودش براش‬
‫کوتاهش نمی کرد بقیه اینکار و می کردن ‪ ،‬پس چه بهتر لذت رام‬
‫کردن این توله ی زبون دراز و خودش می چشید ‪.‬‬

‫دو انگشت اشاره و وسطش و به نشونه ی بلند شدن تکون داد ‪.‬‬
‫کیونگ تو جاش نیم خیز شد و بعد تکون دادن خاک روی شلوارش‬
‫صاف روبه روی کای ایستاد ‪.‬‬

‫*****‬

‫روی به روی آجوشی روی کاناپه تمام چرم مشکی رنگ نشسته‬
‫بود و آرنجش و به زانوهاش ستون کرده بود و به انگشتای توهم‬
‫گره خورده اش خیره بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 121‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫آجوشی پرونده ی بارهای جدید و روی میز پرت کرد و عینک‬


‫مطالعه شو از روی چشماش برداشت ‪.‬‬

‫_ خوب منتظرم ‪.‬‬


‫_ در چه موردی ؟‬
‫_ دوس پسرت ‪ ،‬می دونی چقدر از بی خبری بدم میاد درسته ؟!‬
‫چوی جونگ کی بهم زنگ زده و برای مهمونی آخر هفته ش که‬
‫از قضا همین فرداست ازم می خواد تا دوس پسر سکرتت و هم با‬
‫خودت ببری ؟‬
‫اون پسر کیه چان ؟‬

‫چانیول کالفه دستی به صورتش کشید تا کمی ذهن بهم ریختش و‬


‫سرو سامون بده ‪.‬‬
‫_ بکهیون و میگن ‪.‬‬
‫_ چی ؟‬

‫صدای داد آجوشی توی ویال پیچید و خطی انداخت روی اعصاب‬
‫نداشته ی چان ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 122‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ دیشب یواشکی وارد ویال شده بود برای جلب نظر نکردن بی‬
‫سروصدا می بردمش توی اتاقش که لی سوک دیدمون ‪ ،‬من حرفی‬
‫بهش نزدم مطمئنم خودش این شایعه رو پخش کرده ‪.‬‬

‫_ مهم نیست که این شایعه رو کی پخش کرده مهم این که کاری که‬
‫نباید شده ‪ ،‬من ازت خواستم بک و از همه چیز دور نگه داری‬

‫آجوشی نفس عمیقی کشید و با کف دست مالشی به قفسه سینش داد‬


‫_ نمی خوام بکهیون چیزی از کارامون دستگیرش بشه ‪ ،‬بک ذاتا ً‬
‫بچه فضولیه و اگه به چیزی شک کنه تا تهش و در نیاره ول نمی‬
‫کنه ‪ ،‬با خودت ببرش ولی کامال تحت نظرت باشه ‪ ،‬هیچ کس نباید‬
‫بفهمه بکهیون کیه ‪.‬‬

‫_ بسیار خب ‪.‬‬
‫_ این جشن به افتخار تو ترتیب داده شده پس نهایت لذت و ازش‬
‫ببر ‪.‬‬
‫چان ابرویی باال انداخت و مستقیم به چشمای شفاف و ریز رئیس‬
‫بیون چشم دوخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 123‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ دیشب بعد از این که تو غیبت زد به همه اعالم کردم که تو بعد‬


‫از من صاحب تمام تشکیالتی و از این به بعد حرف حرف توئه ‪.‬‬

‫ابرو درهم کشید و با دقت بیشتری پیرمرد جاه طلب رو به روش و‬


‫بررسی کرد ‪ ،‬آجوشی کسی نبود که تاج و تختش و به راحتی‬
‫ببخشه ‪ ،‬چه نقشه ای پشت اون چهره ی فرتوت و مریض خوابیده‬
‫بود ؟‬

‫بی هیچ حرف خاصی از جاش بلند شد و اتاق و ترک کرد ‪.‬‬
‫گند پشت گند هر چی بیشتر سعی می کرد از حاشیه دوری کنه‬
‫بیشتر دنبالش می کرد و باالخره گلوی چان و چسبیده بود و خودش‬
‫و روی کولش انداخته بود ‪ ،‬می تونست سنگینیه این داستان های‬
‫بی خود و بی سرو ته روی کمرش حس کنه ‪.‬‬
‫هر چه سعی می کرد تا به اتفاقات سرعت بده سرنوشت طناب دور‬
‫گردنش و بیشتر می کشید و بیشتر به عقب سوقش می داد ‪.‬‬

‫با خشم ‪ 2‬دکمه اول لباسش و باز کرد تا راه نفس هایی که خیلی‬
‫وقته بسته شده رو کمی باز کنه ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 124‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستش و توی جیب شلوارش فرو کرد و گوشیش و بیرون کشید و‬


‫شماره بکهیون و لمس کرد ‪.‬‬

‫بوق ‪5‬ام بود یا ‪ 6‬ام ‪ ،‬باالخره صدای تخسش داخل حلزونی گوشش‬
‫پیچید ‪ ،‬مطمئن بود از قصد دیر جواب میده ‪ ،‬پسر بیون بر خالف‬
‫ظاهرش که به نظر یه پسر بچه مطیع میومد یه بچه ی لجباز و یه‬
‫دنده بود که نیاز به یه تربیت درست داشت و چانیول می تونست‬
‫این اطمینان و بهش بده که کم کاری پدرش و جبران می کنه ‪.‬‬

‫_ چیه پارک ؟‬
‫_ بعداز ظهر بیا به کافه ای که آدرسش و برات میفرستم ‪.‬‬
‫_و چرا فکر کردی من میام ؟‬
‫_ تو میای بک ‪...‬‬

‫مکثی کرد و می تونست به وضوح خللی که توی تنفسش ایجاد شده‬


‫بود و حس کنه ‪ ،‬با پوزخندی که روی لبش شکل گرفت ادامه داد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 125‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ میدونی که می تونم بیام شرکت و جلوی چشم همه کشون کشون‬


‫ببرمت ‪ ،‬پس پسر خوبی باش حاال که من بهت احترام میزارم ‪.‬‬

‫*****‬

‫هویج های خرد شده رو توی قابلمه ریخت و درجه حرارت گاز و‬
‫تنظیم کرد ‪ ،‬با فنجون دمنوشی که درست کرده بود به سمت کاناپه‬
‫حرکت کرد ‪.‬‬
‫_ پاشو این و بخور حالت بهتر میشه ‪.‬‬
‫عصر وقتی از پاسگاه برگشته بود سری به پرستارش زد و سوهو‬
‫رو با حالی ‪ 100‬برابر داغون تر از خودش پیچیده توی پتو پیدا‬
‫کرد ‪.‬‬

‫وقتی پیشنهاد داد تا به بیمارستان برن سوهو با وحشت مخالفت کرد‬


‫ولی هر چی بیشتر میگذشت حالش بدتر میشد و کریس و ترقیب‬
‫می کرد تا به زورم که شده تا بیمارستان کولش کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 126‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به سوهو که به خواب رفته بود نگاهی انداخت ‪ ،‬تو خودش جمع‬
‫شده بود و بدنش لرز کمی داشت ‪ ،‬تو بیمارستان به محض تجویز‬
‫آمپول سعی داشت از زیر دست دکتر فرار کنه و کریس مجبور‬
‫شده بود شلوارش و پایین بکشه و محکم کمرش و نگه داره تا‬
‫پرستار بتو نه کارش و بکنه بعد از اونم تا رسیدن به خونه به پهلو‬
‫تو ماشین نشسته بود و تو خونم کیسه آب گرم گذاشته بود رو باسن‬
‫نازنینش و کم مونده بود از کریس یخواد تا جای زخم آمپول و‬
‫براش ببوسه تا زودتر خوب بشه ‪.‬‬

‫پتو رو روی بدن کوچیک و لرزون سوهو مرتب کرد و روی‬


‫کاناپه مقابلش جا گرفت ‪.‬‬
‫این پسر بعد وارد شدن به زندگیش خیلی چیزا رو عوض کرده بود‬
‫‪.‬‬

‫کریس آدم توجه نشون دادن به کسی نبود ‪ ،‬درست از بعد از اتفاق‬
‫‪ 4‬سال پیش و بعد از اون ترک شدنش توسط هیومین تمام‬
‫احساسات و توجهاش نسبت به دیگران و در خودش کشت ‪ ،‬تنها‬
‫کسی که اون و با اخالقای گندش همچنان تحمل می کرد دوست‬
‫تخس و چموشش بکهیون بود و حاال پسر خواب جلوش بدون اینکه‬
‫بخواد کریس و مجبور به توجه نشون دادن به خودش کرده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 127‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گوشیش و که روی اوپن رها کرده بود به صدا دراومد ‪ ،‬برای‬


‫جلوگیری از بیدار شدن سوهو سریع از جاش بلند شد و گوشی و‬
‫قاپید ‪.‬‬
‫_ بله ‪.‬‬
‫_ کجایی ‪ ،‬من پشت درم ‪.‬‬
‫_ آآآ ؟!!!‬
‫به سرعت خودش و به در ساختمون رسوند و توجه همکارش و به‬
‫خودش جلب کرد ‪.‬‬
‫_ مشکلی پیش اومده ‪.‬‬
‫_ اوه تو اونجا چیکار می کنی ؟ اومدم این مدارک و بهت بدم ‪.‬‬

‫مدارکی که داخل پوشه قرمز رنگ بود و داخل دست کریس‬


‫گذاشت‬
‫_ بعد از چک کردن گوشی اون پسر ژاپنیه ‪ ،‬یوری ‪ ،‬فهمیدیم با‬
‫پی سی وای در ارتباطه ‪ ،‬رئیس پلیس اون و مضنون اصلی قتلش‬
‫میدونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 128‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چرا پی سی وای‪ ،‬هر کس دیگه ای هم میتونه این کار و بکنه ‪،‬‬


‫اون پسر یه جاسوس اطالعاتی بود پس خیلیا قصد جونش و داشتن‬
‫‪.‬‬
‫_ درسته ولی از بین اون خیلیا پی سی وای آخرین نفر توی لیست‬
‫تماساش بود ‪ ...‬خوب دیگه من دیگه میرم اطالعات کامل داخل‬
‫پوشه هستش ‪.‬‬

‫بیماری خوابش و به شدت سبک کرده بود باشنیدن صدای کریس‬


‫که به نظر در حال صحبت با کسی بود الی پلکاش و باز کرد ‪،‬‬
‫سرش و از روی بالشت بلند کرد و گوشاش و تیز کرد تا همه چیز‬
‫و بشنوه ‪.‬‬

‫از صداهایی که تو سرش پیچیده بود به شدت سردرد گرفته بود ‪،‬‬
‫سوهو به هیچ وجه اجازه نمی داد کسی به چانیول آسیب بزنه ‪ ،‬هر‬
‫کی می خواست باشه چه یه دزد بی سروپا یا یه پلیس گردن کلفت‬
‫‪ ،‬سوهو هر کسی که قصد صدمه زدن به برادراش رو داشت از‬
‫سر راه برمی داشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 129‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باید هرچه زودتر از اون پوشه سر در می اورد و حد االمکان از‬


‫بین می بردش ‪.‬‬

‫به سرعت خودش و روی کاناپه انداخت و از بین پلکاش به کریس‬


‫که وارد خونه شد نگاه کرد ‪ ،‬لعنتی اون پوشه همراهش نبود ‪،‬‬
‫قطعا اون و برده بود خونش ‪.‬‬

‫با تقه ی مجددی که به در خورد با اعصاب تضعیف شده از روی‬


‫کاناپه بلند شد ‪.‬‬
‫صدای کریس و میشنید که در حال صحبت با یه زنه ‪ ،‬دقت الزم‬
‫نداشت تا متوجه اون دختر سمج رو اعصاب بشه ‪.‬‬
‫تو این دو روز کدوم گوری بود نمی تونست یکم بیشتر توی اون‬
‫قبرستون بمونه تا سوهو اون پرونده رو پیدا کنه !‬

‫_ اینجا چیکار می کنی اوپا ؟ دیگه اومدم بیا بریم ‪ ،‬خودم ازت‬
‫مراقبت می کنم ‪.‬‬

‫سوهو عوق نمایشی زد و چینی به بینیش داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 130‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" حالمو بهم زد ‪ ،‬لعنتی "‬


‫_ الزم نیست من خوبم ‪ ،‬سوهو حالش خوب نیست تو برو تو من‬
‫تا حالش خوب بشه پیشش می مونم ‪.‬‬
‫نه باید هر چه زودتر با خودش خلوت می کرد و یه نقشه درست‬
‫حسابی می کشید ‪ ،‬به سرعت کنار در ایستاد و کریس و به بیرون‬
‫هول داد ‪.‬‬
‫_ اوه کریس من خوبم یکم دیگه استراحت کنم بهترم میشم ‪ ،‬تو می‬
‫تونی بری ‪ ،‬حتما خیلی خسته ای ‪ ،‬ممنون ‪.‬‬

‫بدون این که منتظر بمونه در و توی صورت کریس بست و نفس‬


‫عمیقی کشید ‪.‬‬

‫*****‬

‫_ کجا داریم میریم ؟‬


‫_ االن میفهمی ‪.‬‬
‫در آشپزخونه رو هول داد و وارد شد‬
‫_ خوب شرو کن ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 131‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کیونگ گنگ به اطراف نگاهی انداخت‬


‫_ چیکار کنم ؟‬
‫_ آشپزی کاری که همیشه انجام میدی ‪.‬‬
‫در اصل می خواست بالیی سرش بیاره تا زبونش برای همیشه‬
‫کوتاه بشه ولی اون چشمای درشت براق ‪ ،‬اون مظلومیتی که در‬
‫اعماقش مردمک سیاهش شناور بود ‪ ،‬کار و زیادی سخت کرده‬
‫بود ‪.‬‬

‫کیونگ کالفه قابلمه ای که کای دستش داد و روی کانتر رها کرد ‪.‬‬
‫_ نمیشه اون پسره که شبیه برج زهرمار میموند بهم گفت تا حالت‬
‫خوب نشده باید مراقبت باشم ‪ ،‬تو که قیافه یوبسشو ندیدی اگه یهو‬
‫پیداش بشه چی ‪ ،‬من اون روز تفنگ دستش دیدم ‪ ،‬و لعنتی می‬
‫تونم قسم بخورم شبیه قاتالس ‪.‬‬

‫کای نیشخندی زد ‪ ،‬قطعا مسیم به این بچه نظر کرده ‪ ،‬اگه حرفاش‬
‫به گوش چان میرسید با همون تفنگ میفرستادش به زندگی بعدیش‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 132‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ قرار نیست برگردی سر کارت من گشنمه ‪ ،‬مگه وظیفت مراقبت‬


‫از من نیست ؟!‬

‫کای اشاره ای به قابلمه رها شده کرد ‪.‬‬


‫_ شرو کن ‪.‬‬
‫کیونگ " پوفی " کشید و آستینای پلیور خاکستریش و باال زد‬
‫کارش و شرو کرد ولی برای اطمینان از حال کای هر از‬
‫چندگاهی بهش نگاه می کرد و بهش میوه میداد تا ضعفش برطرف‬
‫بشه ‪.‬‬
‫تکه سیبی که توسط کیونگ پوست کنده شده بود و گاز زد ‪.‬‬
‫_ کی تموم میشه ؟‬

‫مواد داخل قابلمه رو همی زد و در قابلمه رو گذاشت ‪.‬‬


‫_ نیم ساعت دیگه حاضره ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 133‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ تموم شد ؟ من گشنمه ‪.‬‬


‫اگه مریض نبود به حتم کیونگ قابلمه رو توی حلقش جا میداد ‪.‬‬
‫لعنتی گرسنه های آفریقام انقدر نمی خوردن که این بشر میخورد ‪،‬‬
‫یه قابلمه پُر سوپ صدف و با برنج و کیمچی خورده بود و حاال‬
‫بازم گشنه بود ؟‬

‫_ نمیشه بلند شو باید استراحت کنی ‪.‬‬


‫_ ولی من گشنمه ‪.‬‬

‫برای جلب کردن توجه مرد ‪ 5‬ساله وسط آشپزخونه صداش و باال‬
‫برد ‪.‬‬
‫_ گفتم نمیشه ‪ ،‬انقدر خوردی که ممکنه بخیه هات پاره شه ‪.‬‬
‫با دیدن اخمای کای و خیز برداشتنش از پشت میز با ترس کمی‬
‫خودش و جمع کرد ‪.‬‬

‫هنوز دهنش و باز نکرده بود ‪ ،‬با هجوم مواد داخل معدش به گلوش‬
‫سریع خودش و داخل دستشویی کارکنان انداخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 134‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با چندتا عوق تمام غذاهایی که خورده بود و باال آورد ‪.‬‬

‫_ من که گفتم کمتر بخور ‪.‬‬


‫دستمالی که کیونگ سمتش گرفته بود و از دستش گرفت و دهنش‬
‫و تمیز کرد ‪ ،‬خیلی سال بود که با طعم اسیدی معدش اُخت شده بود‬
‫_ مشکلی نیست طبیعیه ‪.‬‬
‫_ معلومه طبیعیه اگه منم انقدر می خوردم معدم همه رو پس میزد‬
‫‪.‬‬
‫به سختی روی پاهای سنگین شدش ایستاد و از بین پلک های خمار‬
‫و اشکیش به کیونگ نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫می دونست قراره این اتفاق بیفته ‪ ،‬فقط می خواست یه بارم شده یه‬
‫شکم سیر غذابخوره ‪.‬‬

‫کیونگ زیر بغل کای و گرفت و به سمت اتاقش حرکت کرد ‪.‬‬
‫_ بیا بریم یه نگاهی به زخمت بندازم ‪ ،‬ممکنه بخاطر فشاری که‬
‫به عضله هات اومده اتفاقی برای زخمت بیفته ‪.‬‬

‫*****‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 135‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صندلی و عقب کشید قبل از نشستن دکمه کتش و باز کرد و روبه‬
‫روی بکهیون که ریلکس در حال خوردن کیک و اسموتی توت‬
‫فرنگیش بود نشست ‪.‬‬
‫دستاش و روی میز به هم قالب کرد و کمی خودش و جلو کشید‬
‫_ میرم سر اصل مطلب بیون ‪ ....‬دیشب گند بدی زدی و حاال باید‬
‫مسئولیتش و تمام و کمال بپذیری ‪.‬‬

‫بک نی و بین لباش گرفت و کمی از مایع صورتی خوش طعم‬


‫داخل لیوانش نوشید ‪.‬‬
‫_ چیزی یادم نمیاد ‪.‬‬

‫چانیول با پوزخند همیشگیش نگاهش و توی کافه چرخوند و مجدد‬


‫روی بچه ی لعنتی جلوش ثابت شد ‪.‬‬

‫_ تعجبیم نداره ‪ ،‬منم اگه دخل یه بطری تکیال فرانسوی و میدادم‬


‫چیزی یادم نمیومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 136‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نفس عمیقی کشید و کف دستای داغش و روی میز چوبی خنک‬


‫کشید ‪.‬‬
‫_ برام اهمیتی نداره چی یادته چی یادت نیست ‪ ،‬تو اون مهمونی‬
‫کوفتی جوری خودت و بهم چسبوندی که اون پیرمردای حشری‬
‫لعنتی فکر کردن تو دوس پسرمی و برای مهمونی فردا شب باید‬
‫همراهم بیای ‪.‬‬

‫_ مطمئن باش پارک اگه تنها آدم روی کره زمین باشی نزدیکت‬
‫نمیشم ‪ ،‬چسبیدن ؟‬

‫بک نیشخند ناباوری زد ‪ ،‬چجوری تونسته بود توی مستی چنین‬


‫غلطی و بکنه ؟‬
‫الکل لعنتی یه قطرشم برای به فاک دادن عقلش کافی بود ‪ ،‬نکنه‬
‫قصد داشت خودش خودش و رسوا کنه ؟‬

‫بی توجه به چان تیکه ی بزرگی از کیک و توی دهنش جا داد ‪.‬‬
‫با ضربه دست محکم چانیول به روی میز کیک توی گلوش پرید و‬
‫تا مرز خفه شدن پیش رفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 137‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بیون ‪ ،‬انقدر با اعصاب من بازی نکن ‪..‬‬


‫چان با نیشخندی که سخاوتمندانه چال روی گونش و به رخ میکشید‬
‫ادامه داد ‪.‬‬
‫_ من االن قیم قانونیتم ‪ ،‬واضم تر بگم من االن ددیتم پس ددی و‬
‫راضی کن تا تنبیه نشی ‪ ،‬هوم ؟ ‪ ...‬من ددی خوبی نیستم ممکنه‬
‫صدمه ببینی بک ‪.‬‬

‫چان از پشت میز بلند شد‬


‫_ ساعت ‪ 8‬آماده باش میام دنبالت ‪.‬‬

‫بکهیون مسخ به در کافه ای که چند لحظه پیش چان ازش خارج‬


‫شده بود خیره شد صدای زنگوله ی باالی در مثل زنگ هشدار تو‬
‫گوشش میپیچید ‪.‬‬
‫اون االن تهدیدش کرده بود ؟!‬
‫مطمئن نبود دیشب چه غلطی کرده ولی هر گهی که خورده بود‬
‫توی بد دردسری انداخته بودش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 138‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بچه لوسی نبود که برای خالص کردن خودش از پدرش کمک‬


‫بگیره بک از وقتی یادش بود پدرش بین پسرش و کار ‪ ،‬کار و‬
‫انتخاب کرده بود و بک از بچگی تنها بود و خودش مشکالتش و‬
‫حل میکرد و حاال که پارک اصرار داشت ‪ ،‬چرا که نه یه مهمونی‬
‫می تونست حالش و سر جاش بیار وصد البته پارک و سرجاش‬
‫بشونه و شاید کمی بهش نزدیک تر بشه ‪ ...‬فقط کمی ‪.‬‬

‫نی و به لب هاش که حاال با لبخند مرموزی تزئین شده بود جا داد ‪.‬‬
‫اگه چان انقدر به داشتن بک کنارش عالقه داشت چرا که نه‬
‫بکهیون می تونست بیشترم بهش بده ‪.‬‬

‫*****‬

‫ساعت از ‪ 2‬گذشته بود ‪ ،‬کریس معموال اون وقت ظهر سرکار بود‬
‫و اونجوری که بعد از ‪ 4‬ساعت کشیک دادن از پشت چشمی‬
‫درمتوجه شده بود هیومین برای خرید با دوستاش رفته بود بیرون ‪،‬‬
‫اگه عجله می کرد می تونست پوشه مدارک و پیدا کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 139‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با سنجاقای توی دستش کمی با در ور رفت وباالخره تونست‬


‫صدای تیک ناشی از باز شدن در و بشنوه ‪ ،‬بالبخند وارد شد و این‬
‫دیگه چی بود از اون خونه ی مرتب فقط یه خاطره باقی مونده بود‬
‫‪ ،‬کثیفم به القاب درخشان هیومین اضافه شد ‪.‬‬
‫یک راست به سمت اتاق کریس رفت ‪ ،‬از شانس خوبش پرونده‬
‫روی میز کارش قرار داشت و الزم نبود وقتش و صرف گشتن‬
‫دنبال پوشه قرمز رنگ کنه ‪.‬‬

‫پوشه رو باز کرد و گوشیش و از جیبش بیرون کشید ‪ ،‬با صدای‬


‫فریاد بلندی سرجاش خشکش زد ‪.‬‬

‫_ تو اینجا چه غلطی می کنی ؟‬

‫جرئت چرخیدن سرجاش و نداشت ‪ ،‬باورش نمیشد کارش تموم بود‬


‫و حتی نتونسته بود کوچیک ترین کمکی به چانیول بکنه ‪.‬‬
‫بغض سنگینی راه نفسش و بسته بود ‪ ،‬آروم بدنش و چرخوند و‬
‫سرجاش خشکش زد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 140‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خودت اینجا چیکار می کنی ‪ ،‬من و رها کردی تا برگردی پیش‬


‫دوس پسر سابقت ؟‬

‫اینجا چه خبر بود ؟‬


‫نفر داخل خونه متوجهش نشن خودش پشت در قائم‬
‫جوری که دو ِ‬
‫کرد ‪.‬‬

‫_ به تو ربطی نداره برو بیرون جاستین ‪.‬‬


‫پسر قدبلند چرخی به دور خودش زد‬
‫_ این انتخابه توئه ؟ یه پلیس که از صبم تا آخر شب مثل سگ‬
‫دنبال خالفکارا بدوئه و آخر سر چندرغاز دستش و بگیره ؟ من‬
‫برات چی کم گذاشتم هیومین ؟!‬
‫من باید از دوستت بشنوم که تو بارداری ؟‬
‫پسر با پوزخند روی صورت هیومین خم شد و چونش و تو دست‬
‫گرفت ‪.‬‬
‫_ اومدی اینجا تا سر یه فرصت مناسب بچه ی منو بچسبونی به‬
‫این پلیسه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 141‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هیومین با پرخاش دست پسر و از روی چونش کنار زد‬


‫_ آره می خوام بچسبم بهش از زندگیم برو بیرون جاستین من نمی‬
‫تونم با تو زندگی کنم ‪.‬‬
‫_ چرا ؟ مگه من برات چی کم گذاشتم ؟‬
‫_ هیچی فقط ازت خسته شدم ‪ ،‬حاالم از اینجا برو و وقتمو نگیر ‪.‬‬

‫صدای بلند به هم خوردن در از شوک خارج کرد ‪.‬‬


‫یه دختر چقدر می تونست پست باشه ‪ ،‬اول یه پدر و از بچش جدا‬
‫کنه و با حیله اون و به مرد دیگه ای ربط بده ‪.‬‬

‫جمله هیومین توی سرش می چرخید‬


‫" هیچی فقط ازت خسته شدم "‬
‫آدم تنو طلبی مثل هیومین کی قرار بود از کریس خسته بشه ؟!‬
‫کریس آدم خوبی بود ‪ ،‬اگه دشمنی که بین یه پلیس و خالفکار‬
‫وجود داشت و کنار می ذاشت ‪ ،‬نمی تونست اجازه بده این دختر‬
‫مثل یه عروسک با کریس بازی کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 142‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫یا صدای پاشنه های کفش بلند هیومین خودشو بیشتر پشت در کشید‬
‫‪ ،‬از فاصله ی بین در و دیوار نگاهی به داخل اتاق انداخت با دیدن‬
‫بدن نیمه برهنه هیومین پلکاش و محکم بهم فشرد‬
‫چند لحظه بعد صدای باز و بسته شدن در و پشت بندش صدای شر‬
‫شر آب از داخل حمام به گوش رسید ‪.‬‬

‫با خیال راحت از خونه بیرون رفت ‪ ،‬حاال که یه دلیل محکم برای‬
‫بیرون انداختن اون هرزه لعنتی داشت نیاز نبود به خودش سخت‬
‫بگیره بعدا هم وقت می کرد نگاهی به اون مدارک بندازه ‪.‬‬

‫*****‬

‫چسب و روی پوستش محکم کرد‬


‫_ مشکلی برای زخمت پیش نیومده ‪ ،‬می دونی اگه یه ‪...‬‬
‫_ تنهام بزار ‪.‬‬
‫_ چی ؟ نمی ‪...‬‬
‫ساعدش از روی چشماش برداشت و نگاه تیزی به کیونگ انداخت‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 143‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ گفتم تنهام بزار ‪ ،‬دیگه نیازی به کمکات ندارم ‪ ،‬نگران نباش‬


‫کسی کاریت نداره ‪.‬‬

‫ناباور از جاش بلند شد و چه اتفاقی افتاد ؟ این تغییر ُمد ناگهانی از‬
‫کجا اومد ؟‬
‫با لبای آویزون در و پشت سرش بست و تکیش و به در داد ‪.‬‬
‫دلیل عصبانیتش و متوجه نمی شد ‪ ،‬کیونگ که بهش گفته بود پر‬
‫خوری براش خوب نیست حاال مثل همیشه باید ساکت می موند تا‬
‫بقیه عقده هاشون و سرش خالی کنن ؟!‬

‫پوف کالفه ای کشید و به سمت حیاط رفت تا نفسی تازه کنه ‪.‬‬
‫دیروز از یکی از بچه ها شنیده بود که یه بار بزرگ تو راهه و‬
‫همه دارن براش آماده میشن ‪ ،‬حسابی مقر تو هرج و مرج فرو‬
‫رفته بود و معلوم نبود اون مرتیکه درازی که تهدیدش کرد کدوم‬
‫گوریه ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 144‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چند روزی میشد که از کای بی خبر بود ‪ ،‬شدیدا نگرانش بود ولی‬
‫چیزی از دلگیریش کم نمی کرد ‪.‬‬
‫این که حالش بد شده بود تقصیر کیونگ نبود ‪.‬‬

‫آخرین ظرف و آب کشید و دستکشاش و با حرص توی سینک‬


‫پرت کرد ‪ ،‬امروز بارها رسیده بود و عالوه بر افراد همیشه گشنه‬
‫ی مقر وظیفه ی سیر کردن شکم مابقی نگهبان ها و راننده های‬
‫کامیونم برعهده داشتن و این یعنی ظرف بیشتر و عالفی بیشتر ‪.‬‬
‫قبل از اینکه اولین قدم و به سمت در آشپزخونه برداره حرفای دو‬
‫نگهبانی که برای استراحت وارد آشپزخونه شدن توجهش و جلب‬
‫کرد‬
‫کای ‪.‬‬
‫_ مسئول این بار ِ‬
‫_ مگه مسئولیت تحویل و مذاکره با پارک نیست ؟‬
‫نگهبان دیگه خنده ی کوتاهی کرد‬
‫_ میگن پارک عاشق شده میبینی که خیلی کم پیدا شده ‪.‬‬
‫_ پوفففف داری شوخی می کنی دیگه ؟ کسایی مثل پی سی وای و‬
‫کای از زمان تولد با قفسه ی سینه ی خالی از اون تیکه ماهیچه‬
‫تپنده بدنیا اومدن ‪ ...‬اونا بدنیا اومدن تا زندگی بگیرن نه این که‬
‫زندگی کنن ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 145‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مرد انگشتش و داخل دهانش چرخوند و قبل از ادامه حرفش تیکه‬


‫کاهوی چسبیده به دندونش و بیرون کشید ‪.‬‬
‫_ مطمئنم یه گوشه ای نشسته و داره نقشه قتل یه بدبختی و میکشه‬
‫‪ ،‬همین دیروز تو انبار ‪ 2‬تا جنازه درب و داغون و با همین دو‬
‫جفت چشم خودم دیدم ‪.‬‬

‫حرفای اون دو نفر مثل یه مدار به دور سرش می چرخید ‪.‬‬


‫دلیلش و نمی دونست ولی ناراحت بود ‪ ،‬چرا یه نفر باید تبدیل بشه‬
‫به یه موجود سنگی ؟‬

‫هر کدوم از آدمای توی اون مقر کوفتی برای رهایی از دنیای‬
‫کثیف خودشون و با پای خودشون وارد این جهنم شده بودن ‪،‬‬
‫مطمئنا همه ی افرادی که در و دیوارای اون کاخ بزرگ و به چشم‬
‫دیده بودن آرزویی در سر داشتن که با پا گذاشتن توی اون لجنزار‬
‫بهش پایان داده بودن یا حداقل سرکوبش کرده بودن ‪ ،‬قطعا کای یا‬
‫اون یارو پارک از این قضیه مستثنی نبودن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 146‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چطور هیچ کس نمی تونست غم داخل چشمای کای و ببینه ؟ یا‬


‫روح مرده ی اون مرد ‪ ،‬پارک چانیول ؟‬
‫ولی کیونگسو به وضوح حسش می کرد ‪ ،‬درد و غم کشنده ای که‬
‫لرزه به تنش می انداخت ‪.‬‬

‫با چیزی که از ذهنش گذشت سرجاش قفل شد ‪.‬‬


‫زخمش هنوز خوب نشده اصال قرار بود کجا بره ؟‬
‫بدون تعلل به سمت اتاق کای حرکت کرد ‪ ،‬باید باهاش صحبت می‬
‫کرد ‪.‬‬

‫*****‬

‫_ با چوی کیوهیونگ صحبت کردم همه چیز آمادس ‪ ،‬بعد مذاکره‬


‫وپرداخت قسط اول دستور حرکت بارا رو بده ‪.‬‬
‫_ ‪.....‬‬
‫_ نمیشه بهش اطمینان کرد مشتریای جدید دردسرن ‪ ،‬درگیریم‬
‫درست نکن هنوز حالت خوب نشده ‪.‬‬
‫_ ‪.....‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 147‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اون بچه چشم وزغیه رو هم با خودت ببر ‪ ،‬آدم بدرد بخوریه ‪.‬‬
‫_ ‪....‬‬
‫_ انقدر با من کل کل نکن کای همین که گفتم ‪.‬‬

‫گوشی و روی داشبرد پرت کرد و نگاهی به ساعت مچیش انداخت‬


‫از ‪ 8‬گذشته بود آخر از دست توله سگ بیون ضعف اعصاب‬
‫میگرفت ‪.‬‬
‫دستش و روی دستگیره ماشین گذاشت تا پیاده بشه ‪ ،‬بک بهش‬
‫ثابت کرده بود تا زور باال سرش نباشه کاری و از پیش نمی بره ‪.‬‬
‫با سوار شدنش در نیمه باز ماشین و بهم کوبید ‪.‬‬
‫عطر سردش و زیر بینیش حس کرد ‪ ،‬بک بعضی اوقات شگفت‬
‫زدش میکرد ‪ ،‬درست مثل االن ‪.‬‬

‫کت شلوار دودی که فیکس تنش بود با موهایی که به رنگ نقره ای‬
‫دراومده بودن و از یک سمت مثل آبشار روی پیشونیش ریخته بود‬
‫و خط چشم نازکی که چشمای پاپی شکلش و قاب گرفته بود ‪،‬‬
‫ظاهر پرفکتی و براش ساخته بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 148‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اگه بهش می گفتن از چی بکهیون خوشت میاد قطعا میگفت نگاه‬


‫سرد و مغرورش که دست نیافتنیش می کرد ‪.‬‬

‫سری تکون داد و به سمت فرمون چرخید تا حرکت کنه ‪.‬‬


‫ویالیی که بهش دعوت شده بودن خارج شهر قرار داشت و ‪40‬‬
‫دقیقه ای در سکوت طی کردن تا باالخره نمای مرمری ویال از‬
‫دور نمایان شد ‪.‬‬
‫شدن بک دستش و کشید‬
‫ِ‬ ‫ماشین و پارک کرد ‪ ،‬قبل از پیاده‬
‫_ صبر کن قبلش باید چندتا نکته رو بهت بگم ‪....‬‬
‫زیاد حرف نمیزنی و از کنار من تکون نمی خوری ‪ ،‬هرچیزی‬
‫بهت تعارف کردن و نمی گیری ‪ ،‬هر کسی اسمت و پرسید میگی‬
‫پارک بکهیون ‪ ،‬فهمیدی ؟‬

‫برای رهایی از دست چانیول سرش و تکون داد و ساعدش از‬


‫مشت چانیول بیرون کشید و از ماشین پیاده شد ‪.‬‬
‫ق‬
‫دراز احم ِ‬
‫ِ‬ ‫بکهیون اونجا نبود که به حرفای پارک چانیول‬
‫خوشتیپ گوش بده ‪ ،‬اومده بود تا از فرصت استفاده کنه و خودش‬
‫و بیشتر به اون مرد یخ بی احساس اثبات کنه ‪ ،‬حاال هر طور شده‬
‫چه با لجبازی و چه با کلک ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 149‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با وارد شدنشون به سالن همه ی نگاها روشون فوکوس شد ‪.‬‬


‫همه می خواستن بدونن پسری که شایعه شده دوست پسر جانشین‬
‫آجوشیه کیه ؟‬
‫خیلیا از روی فضولی و بعضی از روی حسادت ‪.‬‬
‫تقریبا همه ی افراد اون جمع به دلشون صابون زده بودن که به‬
‫محض اعالم جانشین ‪ ،‬دختراشون و جلو بفرستن ‪.‬‬
‫ت که از‬‫وصلت یکی از راه های اصلی برای رسیدن به قدر ِ‬
‫دوران چوسان قدیم با ذهن های پوسیده باقی مونده بود ‪.‬‬

‫اولین کسی که به خودش اومد مرد شکم گنده ی پیپ به دست لی‬
‫سوک بود ‪.‬‬
‫_ اوه خوش اومدین ‪.‬‬
‫از سرتا پای بکهیون و از نظر گذرون‬
‫_ خوشحالم که مجدد مالقاتت می کنم ‪ ،‬این دفعه هوشیار ‪.‬‬
‫نیشخند کج و بوی توتونی که با هر کلمه از دهانش خارج و توی‬
‫صورت بک فوت می شد حال پسر قدکوتاه و بهم میزد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 150‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به ناچار چنگی به مچ دست چانیول زد تا هرچه سریع تر از اون‬


‫مرد چاپلوس با اون بوی گند دهنش دور بشن ‪.‬‬
‫چانیول از باال نگاهی به چهره ی جمع شده ی بک انداخت و با‬
‫تکون دادن سر برای مرد فضول مقابلش راه افتاد تا یه گوشه ی‬
‫دنجی پیدا کنه و از شر اسکن های چشمی و پچ پچ ها خالص بشه‬

‫اگه به خودش بود به اومدن به این مهمونی حتی فکر هم نمی کرد‬
‫‪ ،‬ولی دستور داشت تا به عنوان جانشین ِمن بعد در همه ی جلسات‬
‫و مهمونی ها حضور داشته باشه ‪.‬‬
‫نگاه های گاه و بی گاهی که به سمتشون کشیده میشد عصیبیش می‬
‫کرد ‪ ،‬حقم داشتن اونا به عنوان زوج زیادی خشک و بی احساس‬
‫بودن ‪.‬‬
‫قبل از این که تصمیم به کاری بگیره دست بک نوازش وار روی‬
‫رونش کشیده شد و بدنش از پهلو به طور کامل داخل آغوشش فرو‬
‫رفت ‪.‬‬

‫چان بی توجه به دست داغی که دائما ً روی پارچه شلوارش ُ‬


‫سر‬
‫می خورد و هراز گاهی به گوشت پاش فشار وارد می کرد‬
‫نجوا گونه زیر گوش بک زمزمه کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 151‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ دست از شیطنت بردار وگرنه مجبور میشم روی همین میز‬


‫خمت کنم ‪.‬‬

‫صدای دورگه و خشن چانیول زیر گوشش لرز خوشایندی به بدنش‬


‫انداخت ‪ ،‬ناخودآگاه خودش و منقض کرد و سرش و پایین انداخت‬
‫حاال دیگه دستش از حرکت ایستاده بود و گوشه های لبش به سمت‬
‫پایین مایل شده بودن ‪.‬‬
‫تو افکارش دائم خودش و سرزنش میکرد نباید شتاب زده عمل‬
‫میکرد ‪ ،‬نه تا وقتی که تا این حد از هدفش دور بود ‪.‬‬
‫اگه قرار بود مرد بی احساس کنارش و داشته باشه باید محتاط تر‬
‫قدم برمیداشت ‪.‬‬
‫‪ 10‬سال صبر کم تاقتش کرده بود ‪...‬‬

‫*****‬

‫دستی به موهای ژولیدش کشید و سرش و به پشتی کاناپه تکیه داد‬


‫‪ ،‬کسی نبود که به حرفاش گوش بده پس ترک روی سقف بهترین‬
‫گزینه بود‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 152‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اگه ساکت بمونم و کاری نکنم اون دختره ی عفریته بچش و می‬
‫چسبونه به کریس و اینجوری حسابی سرش شلوغ میشه ‪ ،‬منم‬
‫راحت میشم‬
‫ولی نه کریس مرد خوبیه از وقتی اومدم اینجا خیلی هوامو داشته‬
‫این نامردیه در حقش ‪.‬‬

‫از فکرو خیال زیاد سردرد گرفته بود ‪ ،‬کف پاهاش و محکم به‬
‫زمین می کوبید و از در و دیوار کمک می خواست و در آخر‬
‫نگاهش روی عروسک خرگوشی که روی مبل روبه روش بود‬
‫خزید‬
‫_ پس تو می گی بهش بگم ؟! باشه به حرفت گوش میدم ‪.‬‬
‫برای جلوگیری از هرگونه دودلی از توی یخچال چندتا بطری‬
‫سوجو برداشت و بعد سر دادن گوشیش داخل جیب شلوار‬
‫ورزشیش به سمت خونه ی افسر وو راه افتاد ‪.‬‬

‫برای چنین خبری نیاز به مقدمه چینی داشت و گفتنش توی حالت‬
‫مست و هوشیار ایده ی عالیی بود ‪.‬‬

‫با باز شدن در سرش و باال آورد‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 153‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ سوهو ؟‬
‫بی توجه به کریس از بین دست ستون شدش به در به داخل سرک‬
‫کشید‬
‫_ اممم ‪ ،‬میگم ‪ ...‬هیومین خونس ؟‬
‫_ نه طبق معمول با دوستاش رفته خرید ‪.‬‬
‫_ خوبه ‪ ،‬پس بیا یکم سوجو بزنیم ‪.‬‬

‫لبخند دندون نمایی تحویل افسر جووون داد و بعد از تکون دادن‬
‫بطری های سبز رنگ مقابل چشمای کریس ‪ ،‬کنارش زد و وارد‬
‫شد ‪.‬‬
‫بین کاناپه و میز روی زمین نشست و سوجوها رو روی میز‬
‫گذاشت‬
‫_ من چیزی برا مزه نیاوردم ‪ ،‬چیزی تو خونت داری ؟‬

‫کریس به سمت آشپزخونه رفت و کمی بعد با ظرف پر از توت‬


‫فرنگی و گیالس کنارش نشست‬
‫_ اتفاقی افتاده ؟‬
‫یه توت فرنگی بزرگ از توی ظرف برداشت و توی دهنش چپوند‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 154‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ نه ‪ ،‬مگه باید اتفاقی بیفته تا چیزی نوشید ؟!‬

‫یی فان سری تکون داد و در بطری جلوش و باز کرد‬


‫_ نه ‪.‬‬
‫بطری بازشده رو به دست سوهو داد ‪.‬‬
‫_ شرو کن ‪.‬‬

‫به بطری دوم نرسیده کامال مست بود ‪ ،‬آرنجش و روی میز ستون‬
‫کرد و کف دستش و روی گونش گذاشت‬
‫_ کریساااا ‪ ...‬تو اون دختره ‪ ،‬هیومین وووو دوست دارییییی؟‬
‫_ اوممم ‪ ،‬نمی دونممممم باالخره اون دوس دخترم بوده و ‪ ...‬بودن‬
‫کنارش یجورایی احساساتمو و قلقلک میدهههه ‪.‬‬

‫سوهو پلک سنگینی زد و به چهره ی کریس خیره شد ‪.‬‬


‫همیشه انقدر جذاب بود یا چون مست بود توهم زده بود ؟‬
‫_ ولی ‪ ..‬اون ولت کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 155‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ میدونم ‪ ،‬ولی من کهههه مسیم نیستمممم ‪ ...‬کیه که با دیدن اون‬


‫سینه هاااا ‪...‬‬
‫دستشو و به حالت توپی شکل جلوی سینه ی تختش گرفت ‪.‬‬
‫_ میفهمی کهههه ‪ ...‬چییی میگممم ؟!‬
‫" پیفی " کشید و ضربه آروی به دست کریس که همچنان جلوی‬
‫سینش قرار داشت و سایز هیومین و نشون میداد زد ‪.‬‬
‫_ فهمیدممم ‪ ....‬تمومش کننن ‪.‬‬
‫کریس دستش و زیر چونش زد و به گونه هایی که مثل اکیلیل برق‬
‫میزدن خیره شد ‪.‬‬

‫_ نمیشههه ‪ ...‬کنترلش کنیییی ؟ احساساتتووو ! اون بهت ‪....‬‬


‫خیانتتت کرده ‪.‬‬
‫_ این چیزی نیست که دسته من باشه ‪ ....‬دسته اینه ‪.‬‬
‫با انگشت اشارش به پایین تنش اشاره کرد و تکخنده ی بی حالی‬
‫زد ‪.‬‬

‫کمی مکث کرد و با هضم بخش دوم حرف سوهو کمی خودش و‬
‫جلو کشید ‪ ،‬انگار الکل توی خونش پریده بود ‪ ،‬به خودش اومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 156‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چه خیانتی ؟‬
‫سوهو با مشت ضربه ای به سینش زد تا بتونه باتر و منسجم تر‬
‫صحبت کنه ‪.‬‬
‫_ اون ‪ ...‬می خواد ‪ ...‬بچش و بندازه گردنت ‪ ،‬و من فکر می کنم‬
‫تو آمادگی پدر بودن و نداری ‪ ...‬و نمی خوام تو رو با اون دختره‬
‫ی عفریته تقسیم کنم ‪.‬‬
‫کریس " هوم " کشید ‪.‬‬
‫_ که این طور ‪ ..‬و‪!..‬‬

‫فاصلش و با سوهو به حداقل رسوند ‪ ،‬جوری که بینی هاشون به‬


‫هم کشیده میشد‬
‫_ تو از کجا میدونی ؟‬

‫هول کرده بود ‪ ،‬دلیلش نزدیکی بیش از حد کریس بود یا سوالش ؟‬


‫سکسش گرفته بود ‪ ،‬لعنت به خودش و سیستم دفاعی مسخره‬
‫بدنش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 157‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ وقتی (هیع ) داشتم میرفتم بیرون (هیع ) دیدم داره با یه‬


‫پسر(هیع ) دعوا می کنه ( هیع )‬

‫کریس بینیش وبه بینی سوهو مالید و با چشمای خمار به گونه های‬
‫سفید و براق سوهو که حاله ی سرخی اونا رو در بر گرفته بود‬
‫نگاه کرد ‪ ،‬دندوناش برای فرو رفتن توی اون مارشمالو های‬
‫خوشمزه به له له افتاده بودن ‪.‬‬
‫کامال فراموش کرده بود که داشتن راجع به چی صحبت می کردن‬
‫چشمای داغش و روی هم گذاشت و لبش و به گونه ی سوهو‬
‫چسبوند ‪ ،‬بامکث گاز محکمی گرفت و با لذت به ناله های‬
‫معترضش گوش داد ‪ ،‬زبونش و روی محلی که با دندون مارکش‬
‫کرده بود کشید و مک مالیمی بهش زد ‪.‬‬

‫گونش و به گونه ی سوهو کشید‬


‫_ وقتی انقدر لُپات خوشمزس لبات چه مزه ای میده ؟!‬

‫سوهو خنده ی سرخوشی کرد ‪.‬‬


‫_ چیه می خوای امتحان کنی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 158‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اومممم ‪ ،‬بدم نمیاد ‪.‬‬


‫_ منم ‪ ،‬بدم نمیاد ‪.‬‬

‫کریس خودش و کمی عقب کشید و به لبای سرخ و براق پسر‬


‫کوچیک تر خیره شد ‪.‬‬
‫مکث بیشتر فقط حریص ترش می کرد ‪.‬‬
‫لبش و آروم روی لبای سوهو گذاشت و بوسه ی ریزی روشون‬
‫نشوند ‪.‬‬
‫فک سوهو رو توی دست گرفت و صورتش و جلوتر کشید ‪ ،‬از‬
‫فشار انگشتای کریس ناله ی ریزی کرد و اخماش و توی هم کشید‬

‫_ انقدر ناله نکن ‪.‬‬


‫کریس اینبار با حرص و ولع لبای نیمه باز سوهو رو به دهن کشید‬
‫و مک های شدیدی میزد‬
‫زبونش و روی لبای باریک سوهو کشید و وارد حفره ی خیس‬
‫دهنش کرد ‪ ،‬زبونش و روی زبون سوهو میکشید و مک میزد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 159‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو مشتاش و روی قفسه ی سینه ی کریس فرود میاورد و برای‬


‫رهایی از زبون بلند و سرکش کریس که به گلوش ضربه میزد و‬
‫به سقف دهنش کشیده میشد ‪ ،‬برای دمی اکسیژن تمنا می کرد ‪.‬‬
‫مرد جوون ناراضی خودش و عقب کشید و بوسه ی کوتاه و سبک‬
‫دیگه ای روی لب های ورم کرد و خون مرده ی سوهو نشوند و‬
‫راهش و به سمت گردن سفیدش که چشمک میزد کج کرد ‪.‬‬

‫*****‬

‫با حرص پیرهن مچاله شدش و توی چمدون انداخت ‪.‬‬


‫به اندازه ی کافی از رفتن به سئول عصبی بود و حاال مجبور بود‬
‫اون بچه رو هم با خودش ببره ‪.‬‬
‫اصال تمایل نداشت اون بچه رو قاطی کثافت کاریاشون کنه ‪،‬‬
‫چشمای درشت و براق کیونگ برای نفرت و طمع زیادی پاک بود‬
‫از طرفی خوشحال بود که تنها توی مقر رهاش نمی کنه اگه جلوی‬
‫چشمش بود خیالش راحت تر بود ‪.‬‬

‫تقه ی محکمی به در خورد و بالفاصله در باز شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 160‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اخماش و تو هم کشید و به پسر ریز جسته ای که نفس زنون وارد‬


‫شده بود نگاه کرد‬
‫_ اجازه دادم بیای تو ؟‬

‫اما کیونگسو بی توجه بهش جلوتر رفت‬


‫_ راسته که می خوای برای معامله بری ؟‬
‫_ کی بهت گفته ؟‬
‫_ این االن مهمه ؟ زخمت هنوز خوب نشده چجوری می تونی‬
‫انقدر بی فکر باشی ؟!‬
‫_ اگه انقدر نگرانی می تونی بیای و ازم مراقبت کنی ‪.‬‬
‫_ چی ؟ من ؟ من بیام ؟‬

‫کای لپش و از داخل گزید تا جلوی لبخندی که کم کم روی لباش‬


‫شکل میگرفت و بگیره‬
‫_ چیه ‪ ،‬تا حاال نگران بودی ‪ ،‬اگه نمی خوای ‪...‬‬
‫_ میام ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 161‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کیونگسو به سریع جواب داد و برای رهایی از زیر نگاه های‬


‫سنگین کای به سرعت از اتاق خارج شد ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫چیزی نداشت که برداره چند دست لباسی که از قبل داشت و داخل‬
‫کوله پشتیش گذاشت و وسط حیاط منتظر ایستاده بود و با سنگ‬
‫ریزه های زیر پاش بازی می کرد ‪.‬‬

‫_ راه بیفت ‪.‬‬


‫پشت سر کای به سمت جیپ مشکی رنگ توی محوطه راه افتاد ‪.‬‬
‫کای ساک کوچیکش و روی صندلی عقب انداخت و کیف کیونگسو‬
‫رو از دستش کشید و کنار ساکش گذاشت ‪.‬‬
‫_ سوارشو انقدر وقت نداریم ‪.‬‬

‫یک ساعتی از حرکتشون میگذشت و هنوز نمی دونست قراره کجا‬


‫برن‬
‫_ میگم ‪ ،‬کجا میریم ؟‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 162‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ سئول ‪.‬‬

‫بازم اون شهر لعنتی ؟ تازه اون شهر شلوغ و با آدم های رذل و‬
‫کثیفش رها کرده بود ‪ ،‬چرا باید دوباره برمی گشت ؟‬

‫سرش و پایین انداخت و خودش و با انگشتای دستش سرگرم کرد‬


‫_ میشه یه چیز دیگم بگم ؟‬

‫کای نگاهی به چهره ی توهم رفته بچه ی کنارش انداخت‬


‫_ بگو ‪.‬‬
‫_ چرا ما باید بریم مگه این طور نیست که کسی که خرید داره باید‬
‫بره پیش فروشندش ؟‬
‫_ درسته ‪ ،‬ولی این جزئی از مقررات آجوشیه که بارا مستقیم به‬
‫طرف معامله تحویل داده شه مهم نیست کجا باشه سئول یا ژاپن ‪.‬‬

‫سری تکون داد و از پنجره به تابلوی بزرگ ‪ 5‬کیلومتر تا سئول‬


‫نصب شده کنار بزرگراه نگاهی انداخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 163‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" باید تا االن از زندان آزاد شده باشه اگه پیدام کنه چی ؟ "‬
‫افکار سیاهش مثل سرباز سیاه پوش از هر سمت بهش هجوم‬
‫میاورد و قلبش و گلوش و از بغض سنگینش به درد میاورد ‪.‬‬
‫پلکای داغ و نمدارش و روی هم گذاشت تا جلوی جاری شدن‬
‫اشکای مسخره ش و بگیره ‪.‬‬
‫بازگشت به گذشته دردناک بود و فکر کردن به آینده مجهولش‬
‫غمناک ‪.‬‬

‫با تکون های متعددی که بهش وارد شد با اخم چشم باز کرد ‪.‬‬
‫کای بیرون ماشین ایستاده بود‬
‫_ پیداشو رسیدیم ‪.‬‬
‫خمیازه ی طول و درازی کشید و پاهای خشک شدش و از ماشین‬
‫بیرون گذاشت ‪.‬‬

‫یه هتل بزرگ پنج ستاره که برای دیدن پنت هوسش آدم از عقب‬
‫زمین می خورد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 164‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دنبال کولش گشت و با دیدنش دست پسری که لباس پیش خدمت به‬
‫تن داشت به دنبال کای راه افتاد‬
‫_ تو برو باال ‪...‬‬
‫به پیش خدمت اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ راهنماییت می کنه من باید به کاری برسم ‪.‬‬
‫_ کی برمی گردی ؟!‬

‫جواب واضم بود " به تو ربطی نداره " ولی قرنیه های لرزون‬
‫چشمای این بچه مگه اجازه می داد کای خودش باشه ؟!‬

‫از بعد اولین دیدارشون همش داشت باهاش راه میومد و دلیل‬
‫کوفتی کاراش و درک نمی کرد ‪ ،‬یعنی همش به خاطر شباهتش به‬
‫خواهرش بود ؟‬
‫ولی غیر از اون چشمای ترسیده هیچ چیز مشترکی نداشتن و شاید‬
‫مهم ترین وجه اشتراکشون همون چشمای درشت بود ‪.‬‬
‫_ کارم تموم بشه سریع بر می گردم تا اون موقع از اتاق بیرون نیا‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 165‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کیونگ سری تکون داد و پشت سر پیش خدمت به راه افتاد و پشت‬
‫در آهنی آسانسور ناپدید شد ‪.‬‬

‫*****‬

‫بی حوصله جرعه ای از محتویات لیوان نارنجی رنگش نوشید ‪،‬‬


‫هنوز مایع خنک و تلخ وشیرین از گلوش پایین نرفته بود که با‬
‫دیدن جانگ ‪ ،‬مایع به طور ناگهانی به سنگ تبدیل شد و راه گلوش‬
‫و بست ‪.‬‬
‫به سختی شربت الکی رو پایین داد و بابت درد گلوش اخمی کرد ‪.‬‬

‫اون لعنتی داشت مستقیم به سمتش میومد‬


‫خیلی کم پیش میومد تا به این مهمونیای کسل کننده بیاد و حاال دقیقا‬
‫توی یکی از همون مهمونیا بود و قاتل خانوادش با قدم های کوتاه‬
‫و خرامان به سمتش میومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 166‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دیدن اون چهره ی کریم که بعد از ‪ 10‬سال پراز چین و چروک‬


‫شده بود حالش و بهم میزد ‪ ،‬آخرین باری که باهاش چشم تو چشم‬
‫شده بود برمیگشت به زمان قتل پدر و مادرش ‪.‬‬

‫جانگ به همراه پسر جوونی روبه روشون ایستاد‬


‫_ ببین چی میبینم ‪ ....‬پارک چانیول ‪ 10 ...‬سال گذشته و مثل این‬
‫که تو هرسال بیشتر و بیشتر شبیه پدرت میشی ‪.‬‬
‫عصبی به مردی که حاال روی کاناپه روبه روش نشسته بود‬
‫اخمی کرد ‪ ،‬نمی خواست در حال حاضر با یادآوری گذشته‬
‫کنترلش و از دست بده باید روی اهدافش تمرکز می کرد ‪.‬‬

‫نفس های عمیقش باعث میشد پرهای بینیش به شدت بلرزه و اگر‬
‫حرکت ریز انگشتای بک روی رون پاش نبود چه بسا دندوناش‬
‫زیر بار فشار شدیدی که فکش وارد می کرد خورد می شد ‪.‬‬
‫جمله ی جانگ مثل یه زنگ توی گوش بکهیون به صدا در اومد‬
‫جالب شد ‪ ،‬باالخره کسی و پیدا کرده بود که اون جسم سنگی‬
‫مرموز و بشناسه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 167‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جانگ با نیشخند به سرتاپای بک نگاهی انداخت‬


‫_ خودمو معرفی نکردم ‪ ،‬جانگ هیونگ شیک هستم و افتخار‬
‫آشنایی با چه کسی و دارم ؟‬

‫بک با لبخند دندون نمایی دستش و به سمت دست دراز شده ی مرد‬
‫برد ‪.‬‬
‫_ بکهیون ‪ ...‬بیون بکهیون‬

‫جانگ نیشخند روی لبش طویل تر شد و چانیول به این فکر می‬


‫کرد که کسی که اولین باره پسرآجوشی و میبینه باید متعجب تر از‬
‫این باشه ‪.‬‬

‫جانگ دستی به کمر پسر کنارش کشید‬


‫_ یونگ کی برادرزادمه ‪ ،‬فکر می کنم این مهمونی برای بکهیون‬
‫باید خیلی کسل کننده باشه چطوره کمی اطراف و نشونش بدی تا‬
‫منم کمی با چانیول شی گپ بزنم !‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 168‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسر که یونگ کی معرفی شده بود به سرعت بلند شد و دستش و به‬


‫سمت بکهیون گرفت ‪.‬‬

‫" فاکی " زیرلب گفت و با حرص از جاش بلند شد ‪ ،‬می خواست‬
‫اونجا باشه و به مکالمشون گوش بده نه این که به دنبال پسری که‬
‫باهیزی برای بار صدم تو اون لحظه سرتاپاش و اسکن میکرد بره‬
‫‪ ،‬حاال که بیشتر دقت می کرد اصال حس خوبی از سمت جانگ و‬
‫برادرزادش نداشت ‪.‬‬

‫چانیول با فک منقبض شده به بکهیونی که ازش دور و دوتر میشد‬


‫نگاهی انداخت ‪ ،‬بعدا حساب پسرچموش بیون و میرسید ‪.‬‬

‫_ هی نگران نباش قرار نیست بالیی سر پسر کوچولوی عزیز‬


‫آجوشی بیاد ‪...‬‬
‫جانگ پوزخند صداداری زد و ادامه داد ‪.‬‬
‫_ بیشتر از این که شبیه دوس پسرا باشی شبیه بادیگاردا رفتار می‬
‫کنی ‪ ........‬اوه راستی شنیدم یوری سان کشته شده هرچند فکر‬
‫نمی کنم بشناسیش یکی از خبره ترین دزدای اطالعاتی بود ‪....‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 169‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جانگ " آه " نمایشی کشید خیره به دختر نیمه برهنه ای که با‬
‫گیالس شامپاین به سمتشون حرکت می کرد ‪ ،‬ادامه داد‬
‫_ برای مردن زیادی جوون بود ‪ ،‬ولی وفاداری بیش از حدش به‬
‫صاحبش جونش و گرفت ‪ ،‬میگن تو کاری که نباید سرک کشیده‬
‫‪ ...‬پایان همه ی کسایی که پا توی کفشی که براشون گشاده میزارن‬
‫همینه دیگه ‪.‬‬

‫اتمام حرفش با رسیدن دختر همزمان شد ‪ ،‬دختر با لوندی روی‬


‫دسته ی کاناپه نشست و لبای سرخش و به گردن مرد چسبوند ‪.‬‬
‫جانگ با نیشخند دستش و به زیر دامن یونانی و باز دختر سرداد‬
‫_ از مهمونی لذت ببر پارک ‪.‬‬

‫نگاه منزجرش و از صحنه پیش روش گرفت و بی صبر از جاش‬


‫بلند شد ‪ ،‬به سمت بک که در حال گرفتن نوشیدنی از دست یونگ‬
‫کی بود پا تند کرد ‪ ،‬به وقتش این توله نفهم و آدم میکرد ‪.‬‬

‫گیالس و از دستش گرفت و یه نفس باال داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 170‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نیشخندی به قیافه درهم برادرزاده ی اون کفتار زد ‪ ،‬از همون اول‬


‫متوجه نگاه گستاخ و هرزه اش شده بود و یه لحظه هم ازشون چشم‬
‫برنداشت ‪.‬‬

‫_نوشیدنی اونم به این قویی چه نیازه یونگ کی شی ‪ ،‬در هر‬


‫صورت که دستت بهش بخوره نفست و میگیرم ‪.‬‬
‫نیشخندی به فک منقبض شده ی مرد جوون زد و بازوی باریک‬
‫بک و بین انگشتاش فشرد و به سمت در خروج کشید ‪.‬‬
‫به قدر کافی با پا گذاشتن به این مهمونی ریسک کرده بود ‪.‬‬
‫درد شدید سرش داشت راه نفسش و می گرفت ‪ ،‬میگرن کوفتی‬
‫االن وقتی برای درد کشیدن نداشت باید این گندی که بوش در‬
‫اومده بود و سامون میداد ‪.‬‬

‫روبه روی درب ورودی عمارت ترمز کرد و در ماشین و باز‬


‫کرد‬
‫_ ازجات تکون نمی خوری تا برگردم ‪.‬‬

‫بک انقدری گیج بود که توان مخالفت نداشت ‪.‬‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 171‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ذهنش پر بود از سواالی متعددی که طی همین چندساعت بهش‬


‫هجوم اورده بود ‪ ،‬وقتی با اون پسره یونگ کی از چان دور شده‬
‫بود چیزای مختلفی دستگیرش شده بود ‪ ،‬مثل اینکه مهمونی به‬
‫افتخار انتصاب چان به عنوان جانشین شخصی به اسم آجوشیه و‬
‫این که افراد داخل مهمونی دوستا و شرکای پدرش نبودن بلکه‬
‫شرکای آجوشی بودن‬
‫ولی نتونسته بود بفهمه کار این آجوشی چیه و کیه ‪ ،‬به احتمال زیاد‬
‫پدرش هم یکی از همون شرکا بود ولی ربط چان به این موضو‬
‫و نمی فهمید ‪.‬‬

‫شقیقه ی تب دارش و به شیشه ی سرد ماشین تکیه زد و بازدمش و‬


‫با صدا بیرون داد ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫روبه روی آجوشی نشست ‪.‬‬
‫_ بک کجاست ؟‬
‫_ گفتم از ماشین پیاده نشه ‪ ...‬باید صحبت کنیم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 172‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خوب !‬
‫_ جانگ ‪ ...‬می دونه بک کیه ‪.‬‬

‫بیون عینک مطالعش و از روی چشماش برداشت و دقیق تر به‬


‫مرد جوان مقابلش خیره شد‬
‫_ چجوری ؟ چجوری فهمیده ؟‬
‫_ اینش و نمی دونم برای اینم تا اینجا نیومدم ‪ ،‬با محافظ گذاشتن‬
‫برای بکهیون فقط بیشتر تو خطر میفته ‪ ،‬به خدمتکار گفتم‬
‫چمدونش و حاضر کنه ‪ ،‬با خودم میبرمش اینجوری بیشتر می تونم‬
‫ازش مراقبت کنم ‪.‬‬

‫آجوشی سری تکون داد و به انعکاس خودش از روی شیشه میز‬


‫خیره شد‬

‫_ لطفت و جبران میکنم ‪.‬‬


‫چانیول از روی کاناپه بلند شد و کتش و مرتب کرد و دکمه ی‬
‫وسطی کتش و بست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 173‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ البته ‪ ،‬باهاتون تماس میگیرم ‪.‬‬


‫بعد تنظیم نصفه نیمه ای با گرفتن چمدون مشکی رنگ از دست‬
‫خدمتکار جوون از عمارت بیرون زد ‪.‬‬

‫" خوب اولین قدم با موفقیت برداشته شد‬


‫تو همین االن با دست خودت مهره اصلی بازیت و به من دادی‬
‫بیون "‬

‫*****‬

‫با شنیدن صدای جیغ بلندی با وحشت از خواب پرید و به اطرافش‬


‫نگاه کرد ‪.‬‬
‫کجا بود ؟‬

‫_ این همه سروصدا برای چیه ؟‬


‫به کنارش نگاهی انداخت ‪ ،‬کریس با باالتنه ی برهنه کنارش‬
‫نشسته بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 174‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ سروصدا ؟ اوپااااا تو به من خیانت کردی ‪.‬‬


‫_ من با تو چه نسبتی دارم هیونا ؟ و دقیقا از چی حرف میزنی ؟‬
‫کریس کالفه چنگی به موهای کوتاهش انداخت انقدر طی این یکی‬
‫دوهفته جمله رو تکرار کرده بود دیگه بهش آلرژی پیدا کرده بود ‪،‬‬
‫این دختر پس کی می خواست حدش و بشناسه ؟‬

‫_ اوپا من دوس دخترتم ‪.‬‬


‫انگشت کشیده و باریکش سوهو رو هدف گرفت‬
‫_ و تو با این پسری نمک نشناس بهم خیانت کردی ‪ ،‬باورم نمیشه‬
‫‪.‬‬

‫کریس با دیدن چهره شوکه و متعجب سوهو سعی کرد جلوی خنده‬
‫ش و توی اون موقعیت مسخره بگیره‬
‫_ هیومین تو دوس دختر سابق منی و حاضرم قسم بخورم بعد من‬
‫با بیش از صد تا پسر دیگه وارد رابطه شدی پس لطفا برو و به‬
‫یکی از همونا بچسب چون من نه وقتش و دارم و نه حوصلشو ‪.‬‬

‫هیونا با حرص موهای لختش و پشت گوشش فرستاد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 175‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ با این حال من توی خونتم و مسئولیتم با توئه چطور می تونی‬


‫جلوی چشمم بهم خیانت کنی ؟!‬

‫سوهو از وقاحت دختر روبه روش چشماش داشت از حدقه بیرون‬


‫میزد ‪ ،‬باورش سخت بود براش ‪ ،‬معموال می گن دخترا زمانی که‬
‫مادر میشن دیگه یه انسان عادی نیستن بلکه تبدیل میشن به یه‬
‫فرشته ‪ ،‬فرشته ای که غنچه ی وجودش و باعشق پرورش میده و‬
‫برای سالمت موندن اون غنچه ی کوچولو از هر گناه و پلیدی‬
‫دوری می کنه ولی انگار این چیزا با ذات هیومین بیگانه بود ‪.‬‬

‫دیگه نیازی به عذاب وجدان نداشت حقیقتی رو که باید به گوش‬


‫کریس رسونده بود و به دردی که اون گوشه و کنار توی قلبش به‬
‫احساساتش حمله می کرد بی توجه شد ‪.‬‬

‫پتو رو از روی بدنش کنار زد و نیم خیز شد تا از روی تخت‬


‫کینگ سایز کریس بلند بشه که دستش کشیده شد و با کریس فیس‬
‫تو فیس شد‬
‫_ کجا ؟‬
‫سوهو دلیل این سوال بی معنی یی فان و متوجه نمیشد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 176‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خونه ‪.‬‬
‫کریس با ابروهاش به گردن و ترقه های کبود سوهو اشاره کرد‬
‫_ بهتره اینجا بمونی بنظر دیشب فراتر از یه خواب ساده بوده ‪،‬‬
‫من مسئولیت اشتباهاتم و قبول می کنم ‪.‬‬

‫سوهو با حیرت به کریس که بدن الغر هیومین و به دنبال خودش‬


‫از اتاق بیرون می کشید خیره شد ‪.‬‬
‫بیشتر از یه خواب ساده ؟ اشتباه ؟‬
‫پس چرا هیچی یادش نمیومد ؟ اگه اتفاقی افتاده بود نباید دردی‬
‫حس می کرد ؟‬
‫" نکنه ؟!! "‬

‫با دو دست جلوی دهنش و گرفت تا صدای هین بلندش از اتاق‬


‫خارج نشه ‪.‬‬
‫یعنی اون کریس و ‪...‬‬
‫ولی به جسته ی کریس نمی خورد که تمایالتش به باتم بودن باشه‬
‫لباساشونم که تنشون بود ‪ ،‬آخه کی بعد سکس با لباس می خوابه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 177‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چنگی به موهای شلختش زد و بین انگشتاش کشیدشون ‪.‬‬


‫خودشو جلوی آینه ی اتاق پرت کرد و با دقت به مارک های روی‬
‫گردن و سینش خیره شد و با سر انگشت کبودی هایی که به رنگ‬
‫بنفش دراومده بودن و لمس کرد ‪.‬‬

‫نیشخند ریزی که داشت روی لبش شکل می گرفت با یادآوری‬


‫حرف کریس خشک شد‬
‫" من مسئولیت اشتباهاتم و قبول می کنم "‬

‫متوجه منظور افسرجوون نمی شد مطمئن بود اون افکاری که توی‬


‫سرش میپچید محقق نشده بود ‪ ،‬نکنه کریس می خواست ازش‬
‫استفاده کنه ؟‬

‫*****‬

‫بعد خروج خدمتکار درو به سرعت پشت سرش به هم کوبید و به‬


‫سمت تلفن داخل اتاق شیرجه زد ‪ ،‬از گوشی خودش نمی تونست‬
‫استفاده کنه ‪ ،‬گوشی که بهش دادنم که رسما ً شنود بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 178‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گوشی و بین کتف و سرش فیت کرد و تنها شماره ای حفظ بود و‬
‫به گوشی وارد کرد ‪.‬‬
‫بعد چندثانیه صدای آروم دوستش داخل گوشش پیچید ‪.‬‬
‫_ الو ؟‬

‫کمی مکث کرد تا جمالت بهم ریخته ی توی مغزش و مرتب کنه‬
‫_ هیونگ ؟‬
‫_ کیونگسو ؟ خودتی ! معلوم هست کجایی ؟ چرا بهت زنگ میزنم‬
‫جواب نمیدی می دونی چقدر نگرانت شدم ‪.‬‬
‫_ متاسفم هیونگ گوشیم و گم کردم ‪ ،‬هیونگ برای یه چیز دیگه‬
‫باهات تماس گرفتم ‪.‬‬
‫_ حدس میزدم وگرنه حاال حاالها یاد من نمیفتادی ‪.‬‬

‫کیونگ با شرمندگی سیم پیچ پیچی تلفن و تو دستش فشرد و این‬


‫بار یا صدای مملو از خجالت ادامه داد ‪.‬‬
‫_ ببخشید ‪.‬‬
‫_ اشکالی نداره ‪ ،‬چیشده ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 179‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ از‪..‬ازش خبرداری هیونگ ؟‬


‫تائو با صدای غمگینی که به وضوح نشونه دلسوزیش برای‬
‫دونسونگ درد کشیدش بود شرو کرد ‪.‬‬
‫_ چند هفته ای میشه که آزاد شده ‪ ،‬اول اومد سراغ من فکر می‬
‫کرد قائمت کردم بعداز این که کل خونم و گشت تهدیدم کرد که اگه‬
‫ازت خبردار شم و بهش نگم می کشتم‬
‫کیونگ نمی دونم کجایی ولی برنگرد هر جهنمی باشی از بودن‬
‫کنار اون بهتره ‪.‬‬

‫کیونگ چشمای اشکیش و بهم فشرد تا کمی از سوزش پلکهای‬


‫سرخش کم کنه‬
‫_ متاسفم هیونگ من همیشه برات دردسر درست می کنم‬
‫_ هی چرا چرت و پرت میگی من می گم مراقب خودت باش ‪،‬‬
‫اون کسی که تو بهش به چشم پدر نگاه می کنی تو رو فقط یه مواد‬
‫جور کن برای خودش میدونه ‪.‬‬
‫با شنیدن صدای در به سرعت به حرف اومد‬
‫_ ممنون هیونگ من دیگه باید برم ‪.‬‬
‫_ باشه بازم از خودت بهم خبر بده ‪ ،‬مراقب باش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 180‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گوشی رو سر جاش برگردوند و با آستین بلند لباسش اشکاش و‬


‫پاک کرد و به سمت در برگشت‬
‫_ زود برگشتی ‪.‬‬
‫کای سرتا پای کیونگ و از نظر گذروند یه جای کار میلنگید‬
‫مطمئن بود‬
‫_ کارم کنسل شد ‪.‬‬
‫کیونگ سری تکون داد و سرش و زیر انداخت و خودش و با‬
‫گوشه ی ناخنش مشغول کرد ‪.‬‬
‫_ من می خوابم تایم ناهار صدام نکن خودت برو یه چیزی بخور ‪.‬‬

‫روی تخت دو نفره ی توی اتاق دراز کشید و ساعدش حائل‬


‫چشماش کرد ‪ ،‬از صبم درگیر آماده کردن کارای متفرقه ی‬
‫مربوط به معامله بود و نزدیکای ظهر بهش خبرداده بودن مکان‬
‫معامله لو رفته و باید مدتی دست نگه میداشت تا گیرنیفتن ‪.‬‬
‫از بودن توی سئول متنفر بود و حاال مجبور بود مدت بیشتری توی‬
‫شهر مادری لعنتیش بمونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 181‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گذشته مثل فیلم جلوی چشمش رژه میرفت و در آخر تصویر دختر‬
‫بچه ای که پشت پلکاش شکل گرفت با قطره اشکش مخلوط شد و‬
‫از شقیقش گذشت و در تار تار موهاش مخفی شد ‪.‬‬
‫دیگه وقتش بود با کابوس شب هاش روبه رو بشه به قدر کافی‬
‫فرار کرده بود ‪ ،‬واهمه ای که دور قلبش پیچیده بود مثل سیم‬
‫خاردار با هر تپش تنگتر میشد و خارهاش و توی ماهیچه ی تپنده‬
‫ی سینش فرو میکرد ‪.‬‬

‫هنوز آمادگی رویارویی با بزرگترین ترس زندگیش و نداشت ‪ ،‬که‬


‫چی ؟ هرچی خودش و بیشتر عقب می کشید ترس محکم تر به‬
‫آغوش می کشیدش ‪.‬‬
‫حاال تو بهترین زمان برای مقابله با ترسش قرار داشت ‪ ،‬باید یک‬
‫بار برای همیشه تکلیفش و با خودش مشخص می کرد فرار چیزی‬
‫رو عوض نمی کرد فقط پیچیده ترش می کرد‬

‫از انتقام دردناکش چندسالی میگذشت ؟ زمان از دستش در رفته‬


‫بود ‪ ،‬چند سال شده بود ؟‬
‫‪3‬یا‪ 4‬سال ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 182‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از زمانی که برای به آرامش رسیدن روح خواهرش جونگین‬


‫معصومی و که میشناخت کشت خیلی گذشته بود ‪ ،‬پس چرا به‬
‫آرامش نرسیده بود ؟ !‬
‫هنوز درد داشت‬
‫درد از دست دادن خواهر کوچولوی مظلومش هنوز تازه بود‬
‫دیگه باید چیکار می کرد ؟‬
‫یعنی خواهرش ازش ناراضی بود ؟‬
‫کیه که از رها شدن جگرگوشش راضی باشه ؟!‬

‫*****‬

‫_ بیا تو ‪.‬‬
‫بک کالفه به داخل خونه نگاهی انداخت‬
‫_ من می خوام برم خونه ‪.‬‬
‫_ االنم خونه ای ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 183‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫لب باز کرد تا مجددا مخالفتش و ابراز کنه ولی با خشونت به داخل‬
‫خونه کشیده شد ‪.‬‬
‫نفس عمیقی کشید تا اکسیژن به مغزش برسه و فکری بکنه ‪،‬‬
‫بازوش و به زور از بین مشت چان بیرون کشید ‪.‬‬
‫از االن با پارک چانیول همخونه میشد و فقط خدا می دونست تو‬
‫ذهن منحرف بک چیا میگذره ‪.‬‬
‫سعی کرد با منحرف کردن افکارش از اتفاقاتی که ممکنه تا چند‬
‫لحظه بعد رخ بده جلو گیری کنه ‪.‬‬
‫درسته ! می تونست با از بین بردن ابهامات پیش اومده شرو کنه‬
‫‪.‬‬

‫_ بسیار خوب بیا یه معامله ای بکنیم ‪.‬‬


‫ابروهای چان باال رفت ‪ ،‬پس تونسته بود نظرش و جلب کنه ‪.‬‬
‫_ من اینجا می مونم در مقابل تو هم ‪...‬‬
‫حرف تموم نشده بود با نزدیک شدن باالتنه چان توی چندسانتیش با‬
‫چشمای بیرون زده به شونه های پهن و دستایی که حائل بدنش بود‬
‫و رسما داخل آغوش کشیده بودش خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 184‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نفس های تند و کوتاهش داشت ریه هاش و می سوزوند به سختی‬


‫بزاق جمع شده تو دهنش و پایین فرستاد ‪.‬‬
‫صدای چرخش کلید داخل جاکلیدی گند کشید به تمام تفکرات لطیف‬
‫و احساسیش ‪ ،‬االن چه اتفاقی افتاد ؟!‬
‫_ متاسفم بیون ‪ ،‬معامله ای در کار نیست تو اینجا می مونه چون‬
‫من میگم ‪.‬‬

‫شوکه به مرد بلند قدی که در انتهای راهرو از دید خارج شد چشم‬


‫غره ای رفت‬
‫_ حاال انگار این چیزی نیست که من می خوام ‪ ...‬مردک نفهم ‪.‬‬
‫چند دقیقه ای صبر کرد ولی خبری از چانیول نشد ‪.‬‬
‫حاال که قرار بود اینجا بمونه دلیلی بر معذب بودن نمیدید ‪.‬‬
‫وارد آشپز خونه شد و مستقیم به سمت یخچال رفت ‪ ،‬متحیر به‬
‫یخچال خالی که فقط ‪3‬تا بطری آب داخلش قرار داشت نگاه انداخت‬
‫_ فقط آب کوفت می کنی پارک ؟!‬

‫در یخچال و محکم بهم کوبید و خودش و روی کاناپه ‪ ،‬مقابل تی‬
‫وی پرت کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 185‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بعد از زیر و رو کردن کانال ها ‪ ،‬روی شبکه ای که موسیقی‬


‫راکی پخش می کرد مکث کرد و صداش و تا ولوم آخر باال برد‬
‫_ ببینم چقدر می تونی تو سوراخت بمونی ‪.‬‬

‫موزیک تموم شد ولی خبری از چانیول نشد ‪.‬‬


‫با حرص تلوزیون و خاموش کرد و کنترل و روی میز تمام شیشه‬
‫ی مقابلش پرت کرد ‪.‬‬
‫_ به درک انقدر اون تو بمون تا بمیری ‪.‬‬
‫پرتوی نور کم سوی مهتاب که با سماجت از میون پارچه های‬
‫ضخیم پرده خودشون و داخل میکشیدن توجهش و به بالکن جلب‬
‫کردن ‪.‬‬

‫بالبخند مستطیلی که از لبش کنار نمی رفت به سمت بالکن راه افتاد‬
‫_ پس خونت یه چیز بدرد بخورم داره ‪.‬‬
‫پرده های زرشکی و کنار زد و وارد بالکن شد ‪.‬‬
‫هوای خنک و مطبو بوسان و وارد ریه هاش کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 186‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از باال نگاهی به آدمایی که داخل خیابون مثل یه مشت کرم خاکی‬
‫توی هم میلولیدن انداخت ‪ ،‬از طبقه ی نهمی که داخلش بودن همه‬
‫چیز ریز و ناچیز دیده میشد و به همون اندازه بی اهمیت ‪.‬‬
‫روی زمین خنک و سنگی بالکن چهار زانو روی زمین نشست ‪.‬‬
‫پدرش مثل همیشه دورش انداخته بود ‪ ،‬درست مثل بچگی هاش از‬
‫همون دوران فهمیده بود که به خاطر شباهت بی نظیرش به مادرش‬
‫همیشه تنها رها میشد ‪.‬‬
‫از موقعیت پیش رو چندان هم ناراضی نبود این حس و از وقتی‬
‫که پدرش همراه با پسر مو فرفری پا توی عمارت گذاشته بود‬
‫همراه خودش داشت ‪.‬‬

‫_ اینجا چیکار می کنی ؟!‬


‫چرخی به چشماش داد‬
‫_ دارم بیسبال بازی می کنم ‪ ،‬مشخص نیست ؟‬
‫_ بیا تو زنگ زدم یه چیزی بیارن ‪.‬‬

‫آروم جوری که فقط خود متوجه بشه زمزمه کرد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 187‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ وقتی ساکتی بیشتر از وقتی که سرو صدا داری آدم و نگران‬


‫می کنی ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫جعبه پیتزای نیم خوردش و روی میز انداخت‬
‫_ من کجا بخوابم ؟‬
‫_ اینجا فقط یه اتاق داره ‪ ،‬مسلما ً نمی خوای کنار من روی تخت‬
‫بخوابی ‪.‬‬
‫" نمی خوام ؟ پارک چانیول دهنت و ببند و جای من تصمیم نگیر "‬

‫پسر بزرگتر مکث کوتاهی کرد و ادامه داد‬


‫_ برات بالشت و پتو میارم می تونی روی کاناپه بخوابی ‪.‬‬
‫با دور شدن چانیول خودش و روی کاناپه سه نفره پرت کرد و‬
‫صدای ناله ی فنرهاش و بلند کرد ‪.‬‬
‫سرش و به پشتی کاناپه کوبید ‪.‬‬
‫به دست چان که به همراه پتو جلوش قرار گرفت چنگ انداخت‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 188‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ کی به سواالم جواب میدی ؟‬

‫چانیول دستش و از بین انگشتای باریکش بیرون کشید و پتو رو‬


‫توی بغلش پرت کرد ‪.‬‬
‫_ بگیر بخواب ‪.‬‬
‫عصبی به بالشتی که کنارش افتاده بود مشتی کوبید ‪ ،‬دیگه تحمل‬
‫نفهمیای چانیول و نداشت ‪.‬‬
‫بعد از محو شدن پسر بزرگتر پشت در اتاق بالشتش و گوشه ی‬
‫کاناپه پرت کرد و با حرص سرش و روی بالشت کوبید‬
‫_ ههه ‪ ،‬نمی خوای کنارم روی تخت بخوابی ‪ ......‬چی میشه الل‬
‫شی پارک ؟‬
‫واقعا ً از دستش عصبی بود مدام جمله ی چان و زیر لب زمزمه‬
‫میکرد و لباش و با حرص چین میداد ‪.‬‬

‫صدای تق تق پنجره خواب سبکش و پاره پاره کرده بود ‪ ،‬از اتاق‬
‫خارج شد و پنجره رو بست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 189‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با دیدن جسم گوله شده ی روی کاناپه که به خودش میلرزید به‬
‫سمتش حرکت کرد ‪.‬‬
‫صورت بک از سرما سرخ شده بود ‪ ،‬خیلی وقت از آخرین باری‬
‫که پا توی خونه گذاشته بود میگذشت و حتما سیستم گرمایشی خونه‬
‫خراب شده بود ‪.‬‬
‫لعنتی به خودش فرستاد و بدن ریزجسته ی بک و روی دستاش‬
‫بلند کرد و به اتاق برد ‪.‬‬
‫بدن لرزون پسر کوچیکتر و روی تخت گذاشت و پتو رو تا‬
‫گردنش باال کشید و کنارش دراز کشید ‪ ،‬از دست خودش عصبانی‬
‫بود بی دقتی کرده بود و اصال توانایی پرستاری کردن از کسی و‬
‫نداشت ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫جعبه ی ابزار و برداشت و قبل از رفتن سر وقت سیستم گرمایشی‬
‫خونه با جه بوم تماس گرفت ‪.‬‬
‫_ بله هیونگ ؟‬
‫_ با اون دوس پسرت بلندشو بیا اینجا ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 190‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_اونجا کجاست ؟‬
‫_خونم ‪ ،‬سر راه یکم ِخرت و ِپرتم بگیر ‪.‬‬
‫دستای سیاه شده و روغنیش و زیرآب شست و به سمت در رفت تا‬
‫درو برای جه بوم و دوس پسرش باز کنه ‪.‬‬
‫اولین چیزی که با باز شدن در باهاش مواجه شد چهره پوکر و‬
‫طلبکار انترن جوون بود ‪.‬‬
‫_کجاس ؟‬
‫چانیول با دست به مسیر منتهی به اتاق خواب اشاره کرد و خودش‬
‫و عقب کشید تا وارد بشن ‪.‬‬

‫صبم توی حالتی بیدار شد که صورتش توی سینه ی چان فرو رفته‬
‫بود و مثل کواال بهش چسبیده بود و اصال قصد جدا شدن نداشت تا‬
‫اینکه به مرور برای بار دوم به خواب رفت ‪.‬‬
‫چند ساعتی میشد که توی تخت بود ولی خستگی مفرطی که گریبان‬
‫گیرش شده بود اجازه ی کوچک ترین حرکتی و ازش گرفته بود ‪.‬‬
‫گاهی سردش میشد و گاهی از گرما خیس عرق میشد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 191‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کالفه پتو رو کنار زد و به پسری که وارد اتاق میشد متعجب خیره‬


‫شد ‪.‬‬
‫پسر بدون حرف کنارش نشست و وسایل پزشکیش و از توی کیفش‬
‫خارج کرد ‪.‬‬
‫_ تو کی هستی دیگه ؟‬
‫_ پارک جینیونگ هستم و از وسایلم میشه اینجور برداشت کرد‬
‫که دکترم ‪.‬‬
‫با قرار گرفتن گوشی پزشکی روی پوست قفسه ی سینش هیسی از‬
‫سرما کشید و نگاه موشکافانه ای به پسر چشم گربه ای که در حال‬
‫چک کردن تنفسش بود انداخت ‪ ،‬به نظر آدم خوبی میومد‬
‫_بکهیون ‪.‬‬

‫جینیونگ دست از کار کشید و متعجب به چشمای زالل بک خیره‬


‫شد ‪.‬‬
‫_ بله ؟‬
‫_ بکهیونم‬
‫_ آآآآ ‪ ،‬خوشبختم بکهیون ‪ ،‬مشکل جدی نداری فقط یه تب و لرز‬
‫سرم حله ‪.‬‬
‫سادس که با یه ُ‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 192‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک به نشونه فهمیدن سری تکون داد و نگاهش و از جین که با‬


‫دقت در حال فرو کردن آنژیوکت به رگش بود گرفت و از‬
‫سوزشی که به آرنجش وارد شد ‪ ،‬لب پایینش و بین دندوناش فشرد‬
‫‪.‬‬
‫_ تموم شد ‪ ،‬میرم یه چیزی برای خوردن درست کنم اینجوری که‬
‫پیداس دوس پسر عتیقت آشپزیم بلد نیست ‪.‬‬
‫نیشخندی به جمله آخر پسر زد و پلکهای تب دارش و روی هم‬
‫گذاشت ‪.‬‬
‫" دوس پسر ؟ هوم ‪ ،‬از آرزوم گفتی "‬

‫چانیول پوشه رو روی میز مقابل جه بوم انداخت ‪.‬‬


‫نگاهی به جینیونگ که با سینی حاوی سوپ وارد اتاق میشد‬
‫انداخت ‪.‬‬
‫_ دیگه وقتشه ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 193‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پشت میز ناهار خوری داخل آشپزخونه جا گرفت و تمام سعیش و‬


‫کرد تا با چهره ی پرنفرت هیومین چشم تو چشم نشه ‪ ،‬چنگالش و‬
‫داخل پنکیکی که کریس جلوش گذاشت فرو کرد ‪.‬‬
‫شوکه به فرو رفتن چنگال داخل پنکیک توسط هیومین خیره شد ‪،‬‬
‫جوری چنگال و دست گرفته بود که هرکی نمی دید فکر می کرد‬
‫چاقو دست گرفته ‪ ،‬نگاهش و از چنگال گرفت و باالتر رفت ‪،‬‬
‫هیومین با چشمای پرحرص و خشم بهش چشم دوخته بود و‬
‫چنگالش و محکم تر داخل بافت نرم پنکیک فرو برد ‪.‬‬

‫لرز ناخوشایندی از ستون فقراتش گذشت و لقمه ی داخل دهانش‬


‫راه تنفسش و مسدود کرد ‪.‬‬
‫به سرفه افتاد و چند لحظه بعد با چشمای اشکی از شدت سرفه‬
‫فرشته مرگ و پشت سرش حس کرد ‪.‬‬
‫کریس لیوان قهوه ش و دستش داد و با کف دست چند مرتبه به‬
‫کمرش زد تا قبل از خفه شدن دوباره احیا بشه ‪.‬‬
‫آب دهانش و همراه با محتویات خفه کنندش پایین داد و باسنش و‬
‫روی صندلی تکون داد تا به خودش مسلط بشه ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 194‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس " مراقب باشی " زمزمه کرد و از جاش بلند شد تا لیوان‬
‫خالی قهوه رو توی سینک بزاره ‪.‬‬
‫از پشت سوهو خم شد و دستاش و روی میز گذاشت‬
‫_ از اونجایی که این خونه فقط یه اتاق داره و من و سوهو تصمیم‬
‫داریم پیش هم بمونیم ‪ ،‬به این فکر کردم که بهتره تو واحد سوهو‬
‫بمونی البته اگه نمی خوای برگردی آمریکا‬

‫کریس سرش و پایین برد و بوسه ای به موهای مشکی سوهو‬


‫نشوند و ادامه داد ‪.‬‬
‫_ توام زود برو وسایلت و بیار ‪ ،‬من دیگه میرم دیرم شده ‪.‬‬
‫و سوهو رو با چشمای از حدقه بیرون زده تنها گذاشت ‪.‬‬

‫هیومین با اتمام حرفش چنگال و محکم روی بشقابش کوبید و دنبال‬


‫کریس وارد اتاق شد ‪.‬‬
‫_ یعنی چی اوپا می خوای یه دخترجوون و خوشکل و توی یه‬
‫واحد تنها ول کنی ‪ ،‬پس احساس مسئولیتت کجا رفته ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 195‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس توی چهارچوب در مکثی کرد و نگاه کالفش و از هیومین‬


‫گرفت ‪ ،‬شونه ها ظریفش و دست گرفت به بیرون اتاق هولش داد ‪.‬‬
‫_ اگه زیادی احساس تنهایی و خطر کردی می تونی به دوس‬
‫پسرت زنگ بزنی بیاد پیشت اسمش چی بود ؟ الکس ؟ دنیل ؟‬

‫تعلل نکرد و در و تو صورت متحیر هیومین بست تا بتونه لباس‬


‫فرمش و بپوشه ‪ ،‬دغدغه های کاریش بس نبود حاال دختر لوس‬
‫پشت درم بهش اضافه شده بود ‪.‬‬
‫با خودش که می تونست روراست باشه اصال حوصله ی خودشم‬
‫نداشت تنها چیزی نیاز داشت آرامش بود ‪ ،‬چیزی که مدت ها ازش‬
‫سلب شده بود ‪ ،‬درست بعداز از دست دادن اون ‪.‬‬

‫مدت زیادی از رفتن کریس می گذشت و حاال نزدیکای ظهر بود و‬


‫کریس از وقتی پاش و از خونه بیرون گذاشته بود یک بند بهش‬
‫زنگ میزد تا از انتقال وسایالش مطمئن بشه ‪.‬‬

‫آخرین کارتون و هم توی نشیمن گذاشت و دست به کمر نفس‬


‫عمیقی کشید و آستین لباسش و روی پیشونیش کشید وعرقش و‬
‫پاک کرد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 196‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هیومین با بی خیالی پاروی پا انداخته بود و ناخن هاش و سوهان‬


‫می کشید ‪.‬‬
‫دیدن اون دختر به تنهایی برای بهم زدن حالش کافی بود پس حاال‬
‫که شرایطش بود چرا که نه یکم حرصش و خالی می کرد ‪.‬‬
‫اون سوهوی دست پاچه و ترسوی صبم رفته بود و جاش و به‬
‫پسر آبزیرکاه و موزی پایین شهر داد ‪.‬‬

‫_ کریس گفت وسایلت و جمع کنی در غیر این صورت همشون و‬


‫بریزم بیرون ‪.‬‬
‫هیومین با چهره حیرت زده دست از سوهان کشیدن ناخن های‬
‫گربه ایش کشید و لحظه ی بعد نفرت جای حیرت و گرفت ‪.‬‬
‫_ فکر کردی با خوابیدن با کریس می تونی همه چیز و ازم‬
‫بگیری ؟ کور خوندی من نمی زارم که توی ‪...‬‬

‫سوهو بین حرفای بی سروته عفریته ی این روزاش پرید ‪.‬‬


‫_ حاال میبینی که گرفتم بهتره عجله کنی اگه وسایل آشغالیت و می‬
‫خوای ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 197‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بی توجه به جیغ جیغای هیومین وارد اتاق شد تا برای وسایلش جا‬
‫باز کنه ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫پوشه ی تو دستش و توی مشتش فشرد و زنگ واحدی که آدرسش‬
‫و گرفته بود فشرد ‪.‬‬
‫در باز شد و دختر الغر اندامی توی چهارچوب در قرار گرفت ‪.‬‬
‫_ با کسی کار داری ؟‬
‫_ اوم ‪ ،‬عذر می خوام فکر می کنم اشتباه اومدم به من آدرس اینجا‬
‫رو داده بودن ‪.‬‬
‫هیومین در حاال که آدامس نعناییش و می ترکوند سرتا پای پسر‬
‫جوون و وارسی کرد ‪.‬‬
‫_ حاال با کی کار داری خوشکل پسر ‪.‬‬
‫_ کیم سوهو ‪.‬‬

‫اسم سوهو برای به خشم آوردن هیومین کافی بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 198‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ آره اینجا بود ولی بعد از این که با دوس پسرم رو هم ریخت‬


‫رفت خونه ی اون ‪.‬‬

‫و با دستش به آپارتمان روبه روش اشاره کرد و خودش جلوتر به‬


‫راه افتاد ‪.‬‬
‫حس می کرد این دختر اشتباه متوجه شده ‪ ،‬جه بوم از سوهو‬
‫هیونگش مطمئن بود ‪ ،‬سوهو کسی نبود که ماموریتش و با منفعت‬
‫شخصیش قاطی کنه ‪.‬‬
‫ولی بازشدن در تمام افکارش و سوزوند و خاکسترش و به دست‬
‫باد داد ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫نمی فهمید چرا این دختر ابله دست از بچه بازیاش بر نمی داره و‬
‫به جای گیر دادن به کریس با دوس پسر مایه دارش که از قضا‬
‫پدر بچشم بود گورش و گم نمی کرد ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 199‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با حرص دستگیر در و پایین کشید تا چندتا از فوشای آبداری که‬


‫توی پایین شهر یاد گرفته بود و نثارش کنه ولی پسر کنارش باعث‬
‫شد کالم منعقد نشده توی نطفه خفه شه ‪.‬‬
‫_ سالم ‪ ،‬می تونم بیام داخل ؟‬

‫خودش و کنار کشید تا دونسونگش وارد بشه ‪.‬‬


‫و قبل از وارد شدن هیومین در و تو صورتش بهم کوبید ‪.‬‬

‫*****‬
‫عصبی صداش و باالتر برد ‪.‬‬
‫_ یعنی چی ‪ ،‬مگه من مسخره شمام ؟ یعنی چی فردا مسافرت‬
‫دارید ‪ ،‬پس تکلیف معامله ای که من و براش تا اینجا کشوندید چی‬
‫میشه ‪.‬‬
‫بی توجه به فلسفه چینی مرد پشت خط ‪ ،‬گوشی و پایین برد تا به‬
‫اعصابش مسلط بشه ‪.‬‬

‫_ امروز قبل از سفرت بیا کافه هتلی که توش اقامت دارم ‪ ،‬زمان‬
‫و مکان و بهت پیامک می کنم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 200‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گوشی و روی مرد جوونی که از کله خر بازی افراد آجوشی‬


‫شکایت می کرد قطع کرد و روی تخت پرت کرد ‪.‬‬
‫زیاد وقت نداشت اول باید سوله ای که کامیونا توش تخلیه داشتن و‬
‫چک میکرد و با راننده ها مسیر بعدی و اوکی میکرد ‪ ،‬کلی‬
‫نگهبان و بادیگارد زبون نفهمم بودن که فقط هیکل گنده کرده بودن‬
‫و توی موقعیت های بحرانی مغز جلبک گرفتشون درجا میزد ‪.‬‬

‫کیونگ از صبم که روی صندلی داخل بالکن نشسته بود دیگه‬


‫ازجاش تکون نخورده بود ‪.‬‬
‫به ساعت دور مچش نگاهی انداخت عقربه ها ساعت ‪11 : 50‬‬
‫دقیقه رو نشون میدادن ‪.‬‬

‫بچه ای که دنبال خودش راه انداخته بود گناهی نداشت و فقط به‬
‫خاطر نفرت کای از سئول داخل اتاق حبس شده بود ‪.‬‬

‫مشقت های امروزش سربه فلک داشت و دوست داشت حاال که‬
‫توی سئوله سری به خواهر کوچولوش بزنه ‪ ،‬شایدم یه سر به اون‬
‫دختر میزد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 201‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حتی فکر کردن به اون دختر هم حالش و خراب میکرد‬


‫باخودش قرار گذاشت تا فردا رو به کیونگ اختصاص بده ‪.‬‬

‫دکمه های پیرهن مردونش و باز کرد و از توی چمدونش یه‬


‫پیرهن مشکی بیرون کشید ‪ ،‬حتی وقت دوش گرفتنم نداشت ‪.‬‬

‫بعد از سرشماری بارها که خودش به تنهایی یک ساعت از وقت‬


‫گرانبهاش و گرفته بودن با نقشه توی دستش به سمت میز چوبی که‬
‫راننده ها دورش نشسته بودن و سوجو میزدن حرکت کرد و سر‬
‫میز جا گرفت و نقشه رو روی میز کوبید تا مردای نیمه مست به‬
‫خودشون بیان ‪ ،‬با چرخش سر مردای مست و قهقه های خس خس‬
‫مانندشون که شباهت بیشتری به صدای خوک داشت کالفه شیشه‬
‫سوجو رو لبه ی میز کوبید ‪.‬‬

‫صدای شکستن شیشه و فرو رفتن لبه ی تیز شیشه ی شکسته تو‬
‫بطن چوبی میز ‪ ،‬نگاه ها با تردید و ترسیده از شیشه که به حالت‬
‫عمودی روی میز قرارداشت به نگاه اخم آلود کای که باالی‬
‫سرشون ایستاده بود خشک شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 202‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دهان خیس از سوجوشون و با استینشون پاک کردن و صاف‬


‫روی صندلیشون نشستن تا کای حرفش و شرو کنه هیچ کس‬
‫تمایل نداشت اون شیشه توی دستش یا بدتر روی شاهرگش خط‬
‫بندازه و قربانی بعدی کای باشه ‪.‬‬

‫_ با دقت به نقشه نگاه کنید مسیر اولیه با ماژیک زرد مشخص‬


‫شده و همون مسیریه که با هم از قبل هماهنگ کرده بودیم ‪.‬‬
‫اینجا نیومدم تا مسیر و مجدد یادآوری کنم ‪ ،‬نقشه عوض شده و‬
‫مسیر جدید و با ماژیک قرمز عالمت زدم‬
‫سوالی ؟‬

‫مرد خپل و کچلی از بین افراد دور میز با تردید دست بلند کرد ‪.‬‬

‫_ بگو ‪.‬‬
‫_ دستمزدمون چی رئیس ‪ ،‬مسیری که عالمت زدید از مسیر اولی‬
‫طوالنی تره و تقریبا باید شهر و دور بزنیم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 203‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ دستمزدتون براساس مسیری که میرید محاسبه میشه ‪ ،‬این‬


‫قرارمون بود پس جای نگرانی نیست ‪.‬‬
‫تمامی مردای دور میز و از نظر گذروند به نظر که شیرفهم شده‬
‫بودن برای اطمینان شیشه ی فرو رفته تو میز و بیرون کشید و‬
‫وسط میز روی نقشه پرت کرد و همین برای درشت شدن چشمای‬
‫دور میز و جمع شدنشون توی صندلی کافی بود ‪.‬‬

‫بعد صحبت نهایی با نگهبانا به سمت هتل حرکت کرد تا امضای‬


‫نهایی قرارداد و به همراه چک پایانی قرارداد بگیره ‪.‬‬
‫مرد جوون کرواتی زودتر رسیده بود ‪ ،‬بی ترید به سمت میز‬
‫کوچیک و دنج گوشه کافه هتل رفت ‪.‬‬

‫_ بی مقدمه میرم سر اصل مطلب تا شماهم به پروازتون برسید ‪،‬‬


‫چوی جونگ کی شی‬
‫چک اولیه وقرار داد و که با چانیول شی از قبل هماهنگ کرده‬
‫بودید میمونه امضای نهایی و چک دوم که االن باید راجع بهش‬
‫صحبت کنیم ‪.‬‬
‫_ من قبلش باید از جنسا مطمئن بشم تا چک آخر و بکشم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 204‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای به کاناپه سرخ رنگ تکیه داد و پاش و روی پای چپش‬
‫انداخت و دستاش و لبه ی تکیه گاه کاناپه قرار داد‬

‫_ اگه اشتباه نکنم اول قبل از انعقاد قرارداد یه بار تست کرده بودید‬
‫‪.‬‬
‫مرد که گویا از آگاه بودن کای شوکه شده بود کمی روی کاناپه جا‬
‫به جا شد ‪.‬‬
‫_ من باید مطمئن شم که جنس عوض نشده ‪.‬‬

‫کای لباش و به هم فشرد و بسته ی سفید رنگ کوچیکی و از جیب‬


‫شلوار کتونش بیرون کشید و بدون ترسی رو میز انداخت ‪.‬‬
‫مرد با ترس بسته رو از روی میز چنگ زد ‪.‬‬
‫_ دیوونه شدی معلومه چیکار می کنی ؟‬
‫_ گفتین می خواید تست کنید ‪ ،‬عجله کنید من به اندازه شما وقت‬
‫ندارم ‪.‬‬

‫مرد با فک منقبض شده دسته چکش و از جیب کتش بیرون کشید و‬


‫رقم توافق شده رو روی برگه چک نوشت و بعد امضای نهایی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 205‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چک و از سر برگش جدا کرد و روی میز انداخت و به سرعت از‬


‫کافه هتل بیرون زد ‪.‬‬

‫نیشخندی به صفرای روی برگه زد و با انگشت ضربه ای به روی‬


‫رقم چک زد ‪.‬‬

‫" این از این "‬

‫*****‬
‫گوشیش و روی میز عسلی انداخت و نگاهش و به سقف دوخت ‪.‬‬
‫قرصایی که جینیونگ براش تجویز کرده بود خوابالوش میکرد و‬
‫حتی توان خارج شدن از تخت و هم ازش می گرفت ‪.‬‬
‫چانیول با حوله ای که پایین تنش و کاور کرده بود از حموم خارج‬
‫شد ‪.‬‬

‫حس می کرد چشماش و به بدن عضله ای چانیول چسبوندن حتی‬


‫نمی تونست پلک بزنه چه برسه نگاهش از اون بدن برنزه و‬
‫ماهیچه های محکم بگیره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 206‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سرش و با شدت برگردوند جوری که صدای قرچ گردنش و درد‬


‫شدیدی که خبر از گرفتگی گردنش میداد صدای نالش و باال برد ‪.‬‬
‫لعنتی به چانیول فرستاد ‪ ،‬معلوم نیست داشت چه بالیی سر قلب بی‬
‫جنبه بک میاورد ‪.‬‬

‫نفس سنگین شدش و بیرون فوت کرد وسرش و محکم روی بالشت‬
‫کوبید ‪.‬‬

‫آخرش این جوو عشق و عاشقی به اینجا کشونده بودش ‪ ،‬خوبه‬


‫هنوز به شق درد ی نرسیده بود و خودش و مضحکه دست پارک‬
‫چانیول نکرده بود ‪.‬‬

‫_ خود درگیری داری ؟‬

‫چشماش و باز کرد و با دیدن چانیول تو فاصله چند سانتی با‬


‫وحشت عقب کشید و صدای نخراشیده ای از گلوش خارج شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 207‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسر بزرگ تر نیشخندی به پسر دیوونه ی بیون زد و به سمت کمد‬


‫رفت تا لباس به تن کنه ‪.‬‬
‫افتادن حوله از دور کمرش مساوی شد با بلند شدن جیغ بک ‪.‬‬

‫_ داری چه غلطی می کنی ؟‬


‫متعجب از دیوونه بازیای بکهیون به سمتش برگشت ‪.‬‬

‫بک به سرعت دستاش و مقابل چشمای معصومش گرفت تا صحنه‬


‫ی خجالت آور و ناشایستی که پارک بوجود آورده بود و نبینه ‪.‬‬
‫از بین انگشتاش به پایین تنه عضله ایش خیره شد و سعی کرد با‬
‫گزیدن لباش جلوی کش اومدنشون و بگیره‬

‫_ بیون جوری جیغ جیغ نکن انگار تا حاال پایین تنتو ندیدی ‪.‬‬
‫چان با نیشخند قدمی به تخت نزدیک شد و نگاه خریدارانه ای‬
‫روونه ی تن بک کرد ‪.‬‬
‫_ مطمئنم از آخرین جقت یه روز بیشتر نگذشته ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 208‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بکهیون با اخم بالشتش و به سمت پسر نیمه برهنه ی روبه روش‬


‫پرت کرد ‪.‬‬

‫چانیول بالشتی که به سمتش پرت شده بود و روی هوا گرفت و‬


‫روی تخت انداخت و نیشخندی به ریکشن توله سگ رسوا شده‬
‫روی تخت زد ‪.‬‬
‫پسر بیون به هیچ دردیم نمی خورد برای تفریم خوب بود ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫به اوپن تکیه زد ‪ ،‬چانیول که در حال آماده کردن قهوه برای‬
‫خودش بود ‪.‬‬
‫خیلی به این مسئله فکر کرده بود و آخر به این نتیجه رسید که‬
‫برای رسیدن به خواسته هاش باید نرم برخورد کنه ‪.‬‬

‫_ میگم ‪..‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 209‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با چرخش سرچانیول به سمتش کمی مکث کرد و سرش و زیر‬


‫انداخت و با انگشت شکل های فرضی روی سطم چوبی اوپن‬
‫کشید ‪.‬‬
‫_ من ‪ ...‬سواالم و بپرسم ؟‬

‫با " هومی " که نشونه ی موافقت از سمت پسر بزرگتر بود با‬
‫ناباوری سرش و باال برد ‪.‬‬
‫به سرعت از پشت اوپن خودش و روی کانتر کشید و بدون فوت‬
‫وقت رفت سر اصل مطلب ‪.‬‬

‫_ افراد اون مهمونی ک َین ؟‬


‫_ یه سری پیرمرد حشری پولدار که دنبال یه سوراخن تا دیک‬
‫پالسیدشون و توش فرو کنن ‪.‬‬
‫چهرش به حالت انزجار درهم شد ‪.‬‬
‫_ اونوقت ‪ ...‬پدر منم جزو اوناس ؟‬
‫چانیول بی حرف سری تکون داد و جرعه ای از مایع تلخ توی‬
‫لیوانش و سرکشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 210‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ با پوالشون چیکار می کنن ؟‬

‫چانیول جدی به چشمای براق و کنجکاو بک خیره شد ‪.‬‬


‫_ بقیه پیرمردا چیکار می کنن ‪ ،‬قمار و هزارتا کوفت و زهرمار‬
‫از این قبیل ‪.‬‬
‫_ آجوشی کیه ؟ اون پسره توی مهمونی گفت که تو جانشین‬
‫آجوشی هستی ‪ ،‬منظورش از این حرف چی بود ؟‬

‫_ برای امروز کافیه ‪ ،‬بقیش باشه برای بعد ‪.‬‬

‫چانیول لیوان خالیش و توی سینک گذاشت و بک و توی آشپزخونه‬


‫تنها گذاشت ‪.‬‬
‫تصمیم داشت بکهیون و برای حقیقت های بزرگ زندگیش رو به‬
‫رو کنه ولی نه انقدر زود و با عجله ‪ ،‬الزم بود در قدم اول درست‬
‫مثل یه شکارچی حرفه ای حسابی طعمه ی عزیزش و تشنه می‬
‫کرد ‪.‬‬
‫به وقتش این بکهیون بود که باید تصمیم میگرفت در کنار چانیول‬
‫بایسته یا مثل همیشه در خفا و مخفی باقی بمونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 211‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫_ بشین ‪.‬‬

‫جه بوم بی توجه پشت سر سوهو راه افتاد و به سمت آشپزخونه‬


‫رفت ‪.‬‬
‫_ هیونگ اینجا چه خبره ؟ این دختره چی میگه ؟‬
‫_ چی میگه ؟!‬
‫_ میگه تو دوس پسرش و دزدیدی منظورش از دوس پسر ‪ ،‬افسر‬
‫ووئه ؟‬
‫_اون دختر چرت میگه ‪ ،‬همه اینا یه سوءتفاهمه که به زودی حل‬
‫میشه ‪ ......‬برای همین تا اینجا اومدی ؟‬
‫جه بوم پوشه حاوی مدارک و به سمت سوهو گرفت‬

‫_ برای اینا اومدم ‪ ،‬چانیول هیونگ گفت اینا رو بزاری توی‬


‫پرونده ی یوری ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 212‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو پوشه رو از دست جه بوم گرفت و نگاه سرسری بهش‬


‫انداخت ‪.‬‬
‫_ اینا چی هست ؟‬
‫_ آدرس چندتا از انبارهای جانگ ‪.‬‬
‫_ چی ؟ شما دیوونه شدید ‪ ،‬چان میفهمه داره چیکار می کنه ؟‬

‫جه بوم سیب سرخی و از توی یخچال بر داشت ‪.‬‬


‫_ این دفعه تصمیمش جدیه ‪.‬‬
‫_ خیله خوب ‪ ،‬حالش چطوره ؟ کای ؟‬
‫_ فعال که بیبی سیتر بیون شده ‪ ،‬کایم برای یه معامله چند روزی و‬
‫رفته سئول ‪.‬‬
‫_ بیون ؟ منظورت بکهیونه ‪ ،‬اون پیش چانیول میمونه ؟!‬

‫جه بوم " هومی " کشید و به سمت در رفت ‪.‬‬


‫_ من دیگه میرم هیونگ ‪ ،‬اتفاقی افتاد خبرت می کنم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 213‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو دستی تکون داد و وارد اتاق شد ‪ ،‬نیازی به گشتن نداشت‬


‫پوشه همون جایی بود که آخرین بار دیده بود ‪ ،‬مثل اینکه‬
‫افسرجوون بیش از حد سرش شلوغه که حتی وقت برای خوندن‬
‫پرونده ی به این مهمی هم نداره ‪.‬‬

‫نگاهی به کتابخونه ی شلوغ و بزرگ توی اتاق انداخت ‪ ،‬حاال که‬


‫اینجا بود بهتر زمان برای جمع آوری اطالعات بود ‪.‬‬
‫بعد یک ساعت گشتن کالفه پرونده ی توی دستش و روی زمین‬
‫انداخت ‪.‬‬

‫اینجوری نمیشد باید میرفت سروقت پرونده های قدیمی تر‬


‫به سمت دیگه کتابخونه رفت جایی که پرونده های فرسوده تر و‬
‫قطورتری قرار داشت ‪.‬‬

‫بعد گشتن بین چند پرونده ی وحشتناک که مو به تن آدم سیخ می‬


‫کرد تونست پرونده ای و پیدا کنه که اسم جانگ هیونگ شیک در‬
‫راسش به عنوان متهم رده اول قرار داشت ‪.‬‬
‫چیز زیادی داخل برگه های اول وجود نداشت ‪ ،‬چنتا مدرک که‬
‫اصلیتش مشخص نشده بود و چند اتهام قتل که اثبات نشده بود ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 214‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چیزی که بیشتر توجهش و جلب کرد اتهام دزدی چندتا الماس‬


‫صورتی بود که مربوط به ‪ 10‬سال قبل بود ‪.‬‬

‫ولی الماس متعلق به دولت یا بانک نبود ‪ ،‬متعلق به شخصی بود که‬
‫به صورت اختصار ازش نام برده بودن ب ‪ .‬ج ‪ .‬و دیگه هیچی ‪،‬‬
‫حتی شکایت رسمی هم نشده بود و روش مهر ابطال خورده بود ‪.‬‬

‫این شخص کی می تونست باشه ‪ ،‬کی انقدر پولداره که ‪ 7‬تا الماس‬


‫و ازش زدن و به هیچ جاشم نبوده ‪.‬‬
‫به سرعت گوشیش و از جیب شلوار ورزشیش بیرون کشید و‬
‫چندتا عکس از برگه های روبه روش گرفت ‪.‬‬
‫با صدای تیک در با هول پرونده ی پخش و پالی دورش و بست و‬
‫توی یکی از قفسه های کتابخونه چپوند ‪.‬‬
‫باید تو اولین فرصت عکسا رو به دست چان میرسوند ‪.‬‬

‫از اتاق خارج شد ‪ ،‬دیدن هیومین که به ریلکسی تمام در حال گشت‬


‫زدن توی خونه بود تا مرز انفجار میبردش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 215‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اولین کاری که به محض ورود کریس به خونه می کرد قطعا‬


‫مجبور کردنش بابت تغییر رمز در ورودی خونه بود ‪ ،‬هیچ معلوم‬
‫نبود کی شاهد مچ گیریش توسط هیومین باشه ‪.‬‬

‫هیومین با ژست طلبکاری دستاشو به هم قفل کرد و جلوش متوقف‬


‫شد ‪.‬‬
‫_ ناهار چی داریم ؟‬

‫اگه بنا به حرص خوردن توسط این دختر بود بدش نمیومد خودشم‬
‫حرصش و خالی کنه ‪.‬‬
‫_ کریس بهم گفت دست به چیزی نزنم خودش ناهار و آماده می‬
‫کنه‬

‫هیومین با چهره سرخ شده از عصبانیت قدمی جلو گذاشت ‪.‬‬


‫سوهو می تونست به وضوح برخورد سینه های بزرگ دختر و به‬
‫قفسه ی سینش حس کنه ‪.‬‬
‫با نارضایتی باال تنش و عقب کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 216‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ هی کریس خوشش نمیاد خودت و بهم بمالی ‪.‬‬


‫می تونست قسم بخوره که قرمزتر از این دیگه وجود نداشت ‪.‬‬

‫با نیشخند موزی که روی لبش نقش بسته بود وارد آشپزخونه شد و‬
‫انگشتاش و توی گوشش کرد تا صدای جیغ کر کننده ی هیومین‬
‫پرده های گوش های نازنینش و خش نندازه ‪.‬‬

‫*****‬

‫معامله به خوبی انجام شده بود و بعد تماسی که جهت حرکت‬


‫کامیونا رد و بدل کرده بود به سمت قبرستونی که خیلی وقت بود‬
‫بهش سر نزده بود حرکت کرد ‪.‬‬

‫دسته گلی که سر راه از یه گلفروشی خریده بود و روی سنگ قبر‬


‫گذاشت و دستی روی اسم حک شده روی سنگ مرمری کشید ‪.‬‬
‫اولین کاری که بعد ورود به باند آجوشی کرد همین بود ‪ ،‬خرید‬
‫سنگ قبری که شایسته ی خواهر کوچولوی مظلومش بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 217‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اون زمان حتی پول خرید یه سنگ ارزون قیمت و هم نداشت‬


‫چقدر دلش برای خواهرش تنگ شده بود ‪ ..‬دختری که با یه لبخند‬
‫تمام دردها و خستگی هاش و می شست و از بین میبرد ‪.‬‬

‫سرانگشتاش و روی حکاکی اسم خواهرش کشید ‪.‬‬


‫_ دیر اومدم هانا ‪ ،‬متاسفم عزیزم ‪ ...‬ولی این شهر هیچ اکسیژنی‬
‫برای من نداره ‪ ،‬دلم می خواست وقتی به دیدنت بیام که تکلیفم و با‬
‫خودم مشخص کردم و این ترس لعنتی و کنار گذاشتم ‪ ،‬ولی نمی‬
‫تونم هانا من و درک می کنی درسته ؟ برام سخته باهاش کنار بیام‬
‫‪.‬‬

‫قطره اشک جاری روی گونش و وسط راه گرفت و دستی به‬
‫صورت داغش کشید ‪.‬‬

‫وقت رفتن بود ولی دلش هنوز کنار مزار خواهرش بود ‪ ،‬در واقع‬
‫خیلی وقت بود که همونجا دفنش کرده بود ‪.‬‬
‫وقتی به هتل برگشت نزدیکای شب بود ‪ ،‬کیونگسو هنوز توی‬
‫بالکن بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 218‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دلیل رفتارای این روزای اون بچه رو درک نمی کرد از وقتی پا‬
‫تو سئول گذاشته بودن ساکت و گوشه گیر شده بود ‪ ،‬دیدن کیونگسو‬
‫توی اون حال و هوا حال خودشم بد می کرد ‪.‬‬

‫پرده حریر باکن و کنار زد و روبه روی جسم مچاله ی کیونگسو‬


‫زانو زد ‪.‬‬
‫_ چی شده کیونگسو از صبم اینجا نشستی ‪ ،‬حالت خوبه ؟‬
‫مشکلی پیش اومده ؟‬

‫چشمای مشکی و بی روح کیونگ از منظره ی روبه روش دل‬


‫کند و به چشمای نگران مرد مقابلش دوخته شد ‪.‬‬
‫_ اون ‪ ،‬داره میاد ‪ ....‬من و می خواد ببره ‪.‬‬
‫_ کی ؟‬
‫_ می‪..‬میشه بخوابیم ؟‬

‫کای باشه ای زمزمه کرد و زیر بغل کیونگ و گرفت و دنبال‬


‫خودش به داخل اتاق کشید ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 219‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پتو رو روی بدن لرزون کیونگسو کشید و کف دستاش و روی‬


‫رون پاش گذاشت و با اهرم کردن دستاش روی پا ایستاد ‪ ،‬درست‬
‫قبل از برداشتن اولین قدم مچ دستش اسیر انگشتای کوچیک دست‬
‫پسر کوچیک تر شد ‪.‬‬
‫_ میری ؟‬
‫_ چیکار کنم ؟‬
‫_ بمون پیشم ‪.‬‬

‫کنار کیونگسو دراز کشید و بازوی ورزیدش و دور شونه هاش‬


‫حلقه کرد و شاهد فرو رفتن بدن کوچیکش داخل آغوش خودش شد‬
‫تپش های تند و کوبنده ی قلبش و روی قفسه ی سینه ی خودش‬
‫حس می کرد ‪.‬‬
‫حال و روز االنش کامالً شبیه پسربچه بی پناهی بود که اولین بار‬
‫تو چشماش دیده بود ‪.‬‬

‫_ اون میاد سراغم ‪ ...‬پدرم ‪...‬‬

‫کای توی سکوت به صدای بغض دار و گرفته ش گوش داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 220‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ می خواد دوباره اذیتم کنه ‪ ...‬اول مادرم و کشت حاال می خواد‬


‫منو بکشه ‪.‬‬
‫_ چرا باید این کارو بکنه ‪.‬‬
‫_ به خاطر اینکه وقتی می خواست من و به عنوان هرزه به بار‬
‫بفروشه تا مواد کوفیتش و تامین کنه ‪ ،‬من فرار کردم و به پلیس‬
‫لوش دادم ‪...‬‬
‫من نمی خوام ببینمش ‪...‬‬
‫تو مواظبمی مگه نه ؟ تو نمی زاری من و ‪ ...‬ببره ‪ ،‬هووم ؟‬

‫دستش و نوازش گونه روی شونه ی پسر کوچکتر کشید ‪.‬‬


‫_ نمی زارم ‪.‬‬
‫_ قول میدی ؟‬

‫قول ؟ خیلی از آخرین قولی که داده بود میگذشت ‪ ،‬قول داده بود‬
‫نزاره خواهرش سختی بکشه ‪ ،‬قول داده بود بفرستش به بهترین‬
‫دانشگاه سئول ‪ ،‬قول داده بود خوشبخت بشن ‪.‬‬

‫آدم خوش قولی نبود و حاال این بچه می خواست ازش قول بگیره‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 221‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫امیدی که توی چشماش سوسو میزد مجبورش می کرد تا ناخودآگاه‬


‫لب بزنه ‪.‬‬
‫_ قول ‪.‬‬

‫*****‬

‫در نیمه باز و بهم کوبید ‪.‬‬


‫_ کجا ؟‬

‫زیرلب به شانس فاکی لعنتیش فوشی داد و آروم به سمت مرد پشت‬
‫سرش که همچنان دستش روی در قرار داشت برگشت‬
‫_ معلوم نیست ؟! بیرون ‪.‬‬
‫_ یادم نمیاد اجازه داده باشم ‪.‬‬
‫بک دستی به زیر چونش کشید و چهره ی متفکری یه خودش‬
‫گرفت ‪.‬‬
‫_ منم یادم نمیاد اجازه گرفته باشم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 222‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ فکر می کنم همون اول بهت گفتم از وقتی از اون دهن‬


‫کوچولوی لقت خارج شد که ما دوس پسریم یه سری حرومزاده‬
‫دنبال فرصتن تا یه بالیی سرت بیارن ‪.‬‬
‫_ خوب ‪ ،‬چطوره مثل یه دوس پسر وظیفه شناس من و ببری‬
‫بیرون تا یکم هوا بخورم بعدشم توی یه رستوران الکچری بهم شام‬
‫نمیدی ؟‬

‫چانیول دستی به کمرش زد‬


‫_ چشم دیگه ؟‬
‫_ فعال همین ‪ ،‬پایین منتظرم ‪.‬‬
‫بکهیون دست چانیول و از روی در کنار زد و از خونه خارج شد‬
‫چانیول نفسش و بیرون فوت کرد ‪ ،‬باورش نمیشد به جایی رسیده‬
‫بود که یه فسقلی داشت رو یه انگشت می چرخوندش ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ مثال قرار بود بریم یه رستوران الچری ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 223‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چان نیشخندی زد ‪ ،‬شاید بهتر بود از اول بهش میگفت که از‬


‫دستور شنیدن متنفره ‪.‬‬

‫بک دهن کجی به پسربزرگتر رفت و جلوتر وارد دکه ی کیک‬


‫ماهی فروشی داخل بازار شد ‪.‬‬

‫با ناباوری بک با لپای باد کرده سیخ دیگه ای از سینی برمیداشت‬


‫دلیل اصلی که بکهیون به اونجا برده بود این بود که به احتمال‬
‫زیاد پسر نازنازی بیون وارد چنین جاهای کثیفی نمیشد و دقیقه ی‬
‫اول عظم رفتن می کرد ولی بک برخالف انتظارش در حال‬
‫چپوندن ‪ 20‬امین سیخ داخل دهنش بود ‪.‬‬

‫_ سیر نشدی ؟‬
‫بک با دهن پر به سختی حرف زد ‪.‬‬
‫_ خوشمزس‬
‫_ معلومه ‪ ،‬دیگه بریم داری خودت و خفه میکنی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 224‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از دکه خارج شدن و بک در اولین فرصت راه خودش و پیش‬


‫گرفت ‪.‬‬
‫با دیدن جای خالی بک کنارش به پشت چرخید ‪.‬‬
‫بک و در حالی که به وضوح میشد آب دهان راه افتادش و دید به‬
‫سمت دستگاه پشمک سازی سمت دیگه بازار در حرکت بود ‪ ،‬کاله‬
‫هودی نارنجی رنگش و از پشت کشید ‪.‬‬
‫_ ماشین این سمته ‪.‬‬
‫_ ولی من پشمک می خوام ‪.‬‬
‫و با دست به پیرمردی که با دستگاه پشمک سازش مشغول بود و‬
‫دور تا دورش پر بود از زوج های جوون و والدینی که می‬
‫خواستن برای فرزنداشون پشمک بخرن اشاره کرد ‪.‬‬

‫اصال براش قابل درک نبود مگه این بچه ‪1‬متر و نیمی چقدر‬
‫شکمش جا داشت ؟‬

‫بک با معطل کردن بیش از حد چان خودش دست بکار شد و به‬


‫ساعدش چنگ زد و پسر بزرگتر و به دنبال خودش کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 225‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با عالقه از پشمک صورتیش مزه میکرد و هر از چند گاهی کمی‬


‫تو دهن چانیول فرو میکرد تا شاید قند پشمک کمی از گوشت تلخی‬
‫و یوبس بودنش کم کنه ‪.‬‬

‫به اصرار بک پیاده برمیگشتن‬


‫حس پاهایی که دنبالشون می کردن و چشم هایی که می پاییدنشون‬
‫روی اعصابش خش می انداخت ‪.‬‬

‫اسلحه ای همراه نداشت و حضور بک دست و پاش و میبست ‪.‬‬


‫باید اطمینان حاصل می کرد ‪ ،‬نمی تونست نسنجیده حرکتی بکنه‬
‫مخصوصا وقتی بکهیون همراهش بود ‪.‬‬

‫_ چان کجا میری مسیر خونه از این سمته ‪.‬‬


‫_ ساکت باش و دنبالم بیا ‪.‬‬

‫از چند مسیر فرعی حرکت کرد و بله دنبالشون بودن ‪.‬‬
‫از معطل شدن بیزار بود و نمی دونست چی تو ذهن اون احمقا‬
‫میگذره ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 226‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫وارد محله ی متروکه نشینی شدن و بعد گذروندن چندتا کوچه‬


‫مردای درشت هیکلی که ‪ 5‬نفری میشدن فاصلشون و باهاشون کم‬
‫کردن ‪.‬‬

‫_ اونا همونایین که گفتی می خوان بکشنمون ؟ به اون آجوشیای‬


‫توی مهمونا مربوط میشن ؟‬

‫چانیول سری تکون داد و بک و به پشت خودش کشید ‪.‬‬


‫_ پشت من بمون ‪.‬‬
‫_ من هاپکیدو بلدم می تونم از خودم مواظبت کنم ‪.‬‬
‫_ حتی در برابر اسلحه ؟‬
‫_اس‪.‬اسلحه ؟ ‪ ....‬من عقب وایمیستم ‪.‬‬
‫_ خوبه ‪.‬‬

‫مردا توی فاصله ی چند قدمیشون ایستاده بودن ‪.‬‬


‫_ کی شما رو فرستاده ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 227‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نیازی به پرسش نبود همه چانیول و میشناختن و کسی جرئت‬


‫نداشت جانشین آجوشی و تهدید کنه به غیر از یه نفر ‪.‬‬
‫مردی که به نظر سردسته شون میومد نیشخند تمسخرآمیزی زد ‪.‬‬
‫_ باید جواب بدم ؟ زیاد مقاومت نکن قول میدم درد نداشته باشه ‪.‬‬
‫نیشخندی زد و دستش و توی جیب شلوارش فرو برد ‪.‬‬
‫_ اینجوری که بی مزه میشه ‪.‬‬
‫مرد کلت کمریش و باال آورد و کمی باهاش بازی بازی کرد ‪.‬‬
‫_ این به صالحت نیست پسرجون بهتره با من در نیفتی ‪.‬‬

‫_ میبینیم ‪.‬‬
‫چانیول با پوزخند آشکاری گفت و خوب بکهیون و کاور کرد تا‬
‫هیچگونه دیدرسی بهش نداشته باشن ‪ ،‬هر چند خوب می دونست‬
‫اونا اجازه ی صدمه زدن به بکهیون و ندارن و دلیل حضورشون‬
‫صرفا خودشه ‪.‬‬

‫اولین مردی که با چاقو به سمتش شیرجه زد و با پیچوندن مچ‬


‫دستش و لگد محکمی به پشت زانوش وارد کرد پخش زمین شد ‪،‬‬
‫چاقو رو از روی زمین برداشت و روی شاهرگ مرد کشید ‪ ،‬مرد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 228‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خس خسی از درد گلوش کرد و چنگی به گردنش انداخت و بی‬


‫جون کف زمین افتاد ‪.‬‬

‫بک برای دیدن گردن کشید ‪ ،‬مردی که با چشمای باز و غرق در‬
‫خون بهش خیره بود وحشت به تنش انداخت ‪ ،‬مردمک های‬
‫لرزونش به دنبال مرد قدبلندی که توسط چهار مرد دیگه دوره شده‬
‫بود می گشت ‪.‬‬

‫مشت محکمی به قفسه ی سینه ی مرد دوم زد و با ضربه ای به‬


‫پشت گردنش پخش زمینش کرد و کلت مرد و از دستش بیرون‬
‫کشید و گلوله هاش و روی کمر مرد خالی کرد ‪.‬‬

‫سومی و چهارمی هم به همین منوال از پا درآورد هنوز آخرین نفر‬


‫باقی مونده بود ‪ ،‬نفس خس دارش و بیرون داد و به سمت بک‬
‫برگشت ‪.‬‬
‫مرد قبل از این که آخرین قدم و به سمت بکهیون برداره ‪ ،‬با‬
‫ضربه ای که به پشت ساق پاش برخورد کرد به زانو افتاد و در‬
‫مقابل نگاه وحشت زده بک با گردن شکسته روی زمین سقوط کرد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 229‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صورت بک و با دستاش قاب گرفت و به سمت خودش برگردوند ‪.‬‬


‫_ به من نگاه کن ‪.‬‬
‫بک نفس عمیقی گرفت ‪.‬‬
‫_ او‪.‬اونا مردن ؟‬
‫_ آره ‪.‬‬

‫چانیول شونه های بک و بغل گرفت و گوشیش و درآورد و شماره‬


‫ی جه بوم و گرفت ‪.‬‬
‫_ الو هیونگ !‬
‫_ جی پی اسم روشنه زیاد منتظرم نزار ‪.‬‬

‫*****‬

‫_ چان حالش خوبه ؟‬


‫_ آره هیونگ چند بار می پرسی‬
‫_ خیله خوب پس عکسایی که فرستادم و به چان نشون بده ‪.‬‬
‫تماس و قطع کرد و یه دور خونه رو از نظر گذروند ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 230‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس صبم زود با همون پرونده ی قرمز رنگ یوری با عجله از‬
‫خونه بیرون زده بود و این به اضطراب سوهو اضافه می کرد ‪.‬‬
‫از این که پای چانیول یا حتی کای به این ماجرا بازشه میترسید ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫صبم قبل رفتن تصمیم گرفت یه نگاه کوتاهی به پرونده ی پسره‬
‫ژاپنی بندازه و چندتا برگه ی آخر پرونده سخت فکرش و مشغول‬
‫کرده بود ‪ ،‬دفعه قبل که یه نگاه به پرونده انداخته بود چرا متوجه‬
‫اون برگه ها نشده بود ؟!‬

‫اولین کاری که به محض خروج از خونه انجام داد زنگ زدن‬


‫جهت گرفتن حکم تفتیش و مصادره بود ‪ ،‬یه بار با این بی فکری‬
‫ضرر کرده بود و هیچ تو کتش نمی رفت دوباره از همون سوراخ‬
‫نیش بخوره ‪.‬‬
‫مستقیم به اداره رفت و بعد گرفتن حکم با چندتا از افسرا به سمت‬
‫آدرسی که توی برگه بود حرکت کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 231‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ همینجاس رئیس ‪.‬‬


‫از شیشه جلوی ماشین نگاهی به اطراف انداخت ‪.‬‬

‫منطقه ی پرتی بود و وجود یه انبارسوله ی متروکه با وجود اون‬


‫همه ماشین پارک شده جلوش شک برانگیز ‪.‬‬
‫بی سیم روی کاپوت و برداشت‬
‫_ هیچ کس حرکتی نکنه همه آماده ی دستور باشن ‪.‬‬

‫از ماشین بیرون رفت و با دقت اطراف سوله رو برانداز کرد ‪،‬‬
‫سوله چیزی نبود جز یه ساختمون بتنی بزرگ با پنجره های‬
‫کوچیکی که نزدیکای سقف تعبیه شده بودن ‪.‬‬

‫هرچی به در ورودی نزدیک تر میشد سروصداها بیشتر میشد ‪،‬‬


‫بدنش و پشت دیوار کشید ‪.‬‬
‫روبه روی در آهنی بزرگ دو مرد کت شلواری با ِکلَش های توی‬
‫دستشون آماده ایستاده بودن ‪.‬‬
‫بی سیمش و به لبش نزدیک کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 232‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بیاید به سمت شما ِل سوله چند نفر جهت تماس برای نیروی‬
‫کمکی کنار ماشین ها بمونن ‪.‬‬

‫چندتا از مامورها با کلت های آمادشون کنارش به صف قرار‬


‫گرفتن و منتظر دستور بعدی موندن ‪.‬‬
‫کریس به ‪ 2‬نفرجلو اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ اون دوتا مرد و از سر راه بردارید ‪.‬‬

‫دو افسرجوون بعد تایید به سرعت از پشت خودشون به دو غول‬


‫کت شلواری جلوی سوله رسوندن و با ضربه حرفه ای که به پشت‬
‫گردنشون وارد کردن جسم بیهوششون و آروم روی زمین به سمت‬
‫پشت سوله کشیدن ‪.‬‬
‫با اشاره ی دست کریس همه به صف به سمت در ورودی حرکت‬
‫کردن ‪.‬‬
‫کمرش و به در آهنی زنگ زده چسبوند و از مابین درنیمه باز‬
‫سرک کشید ‪ ،‬انبار تقریبا تا سقف پر از کارتون بود ‪ ،‬سخت نبود‬
‫حدسش که پر از هرویین یا کوکایین یا هر کوفت دیگه ایه ‪ ،‬کمی‬
‫با فاصله از بارها میز چوبی بزرگی قرارداشت که حدود ‪18 ،17‬‬
‫نفر دورش در حال قمار و مشروب زدن بودن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 233‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با شمارش انگشتای کریس یکی از افسرها لگد محکمی به در زد و‬


‫در آهنی با صدای گوشخراشی باز شد ‪.‬‬
‫_ پلیسسسس ‪ ،‬تسلیم شید و اسلحه هاتون و بزارید زمین ‪.‬‬
‫صدای بلند مامور داخل سوله پیچید و در عرض یک چشم بر هم‬
‫زدن صدای گلوله هایی که به در آهنی و دیوار برخورد می کردن‬
‫بلند شد ‪.‬‬

‫کار براشون سخت شده بود حرومزاده های توی اون انبار بدون‬
‫ترس و به قصد کشت شلیک می کردن و از صدای گلوله ها می‬
‫شد فهمید که دست هر کدوم یه کلت " روگر ال سی پی دو " هست‬
‫پس با آدم کش های حرفه ای طرف بودن و همین کریس و نگران‬
‫می کرد ‪.‬‬

‫گازاشک آور و از کمر افسر کنارش بیرون کشید و بعد کشیدن‬


‫قنداق متصل به قوطی اون و به داخل پرت کرد ‪.‬‬
‫چند لحظه بعد صدای شلیک ها کمتر شد ولی متوقف نه ‪.‬‬
‫با احتیاط وارد انبار شد و به سرعت پشت گالن های بزرگ نفت‬
‫کنار در مخفی شد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 234‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با کمی دقت تونست ‪ 3، 2‬نفری و بزنه ‪.‬‬

‫اشاره ای به افسر میانسالی که پشت در پنهان شده بود کرد و مرد‬


‫به سرعت به سمت کریس حرکت کرد و در لحظه آخر با محاسبه‬
‫اشتباه به گالن نفت روبه روش برخورد کرد و به زمین افتاد ‪.‬‬

‫به سرعت دست مرد و گرفت و به سمت خودش کشید ولی پیشونه‬
‫سوراخ شده ی مرد بی جونی که کنارش سقوط کرد دمای بدنش و‬
‫به سرعت به منفی ‪ 0‬درجه رسوند ‪.‬‬

‫*****‬

‫چاپستیکش و توی دهنش فرو کرد و به کای که با غذاش بازی‬


‫خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 235‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چرا نمی خوری ؟‬


‫_ میل ندارم تو بخور ‪.‬‬
‫چاپستیکش و روی میز گذاشت ‪.‬‬
‫_ دفعه ی قبل که خیلی اشتها داشتی ‪.‬‬

‫به خوبی متوجه منظور پشت حرفش شد ‪ ،‬کیونگسو داشت به اون‬


‫زمانی که مجبورش کرده بود تا براش غذا بپزه اشاره می کرد ‪.‬‬
‫_ بخاطرش ازم دلخوری ؟‬
‫بی حس شونه ای با انداخت ‪.‬‬
‫_ نه ‪ ...‬چون االن دیگه دلیلش و میدونم‬
‫مکثی کرد تا کیونگسو حرفش و کامل کنه ‪.‬‬
‫_ این بی اشتهایی و تغذیه کمت توی این مدت ‪ ....‬معدت مشکل‬
‫داره ؟‬

‫لبخندی به باهوشی بچه مقابلش زد ‪.‬‬


‫_ آره‬
‫_ بخاطرش دکتر رفتی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 236‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای متفکر سری تکون داد ‪.‬‬


‫_ نه ‪ ،‬نه وقتش و داشتم و نه برام اهمیتی داشت ‪.‬‬
‫کیونگ اخم عمیقی به چهرش آورد این بی عقلی های کای اصال‬
‫براش جالب نبود ‪.‬‬
‫_ همین امروز میریم پیش دکتر‪.‬‬
‫_ امروز نمیشه ‪.‬‬
‫پسر کوتاه قد صداش و باالتر برد‬
‫_ گفتم امروز‪.‬‬

‫کای دستاش و به عنوان تسلیم باال برد ‪.‬‬


‫_ قول میدم بریم ولی امروز نه ‪ ....‬حاال که حالم خوبه می خوام‬
‫برم یه جایی ‪.‬‬
‫_ کجا ؟ تو گفتی امروز و باهمیم !‬
‫کای این بار با لحن مالیم تری ادامه داد ‪.‬‬
‫_ آره قراره با هم بریم ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 237‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫نگاه متعجب کیونگسو سر در ساختمون بزرگ مقابلش و هدف‬
‫گرفت ‪.‬‬
‫_ نگو که اومدیم اینجا تا تو به بچه های بی سرپرست کمک کنی‬
‫؟!‬
‫_ چیه بهم نمیاد َخ ِیر باشم ؟ !‬
‫_ میدونی صفات خالفکار و َخ ِیر کنار هم قرار نمی گیرن ‪.‬‬
‫_هوم ‪ ،‬شایدم دلیل اصلیم چیز دیگه ای باشه !‬

‫کای جلوتر از پرچین های اطراف محوطه گذشت و وارد‬


‫ساختمون شد ‪ ،‬اولین بار نبود به اون یتیم خونه میرفت ولی زمان‬
‫زیادی از اولین دفعه گذشته بود ‪.‬‬
‫کیونگسو با اختالف چند قدم پشت سرش وارد راهرویی که منتهی‬
‫به دفتر مدیر میشد حرکت می کرد ‪.‬‬

‫پشت در ایستاد و قبل از این که تقه ای به در بزنه دستش خشک‬


‫شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 238‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باز اون ترس لعنتی به قلبش حمله کرد ‪ ،‬ناخودآگاه سرش به سمت‬
‫بچه ای که دنبال خودش راه انداخته بود چرخید‬
‫مردمک های کنجکاو و آرامش دهندش روی صورت کای میدوید‬
‫و آرامش و به رگ هاش تزریق می کرد ‪.‬‬

‫نفسی گرفت و قبل از هجوم مجدد شَک به قلبش تقه ای به در زد و‬


‫آروم دستگیره رو به پایین هول داد و وارد شد ‪.‬‬

‫آجومای پشت میز عینک مطالعش و روی بینیش پایین کشید و دو‬
‫مرد ایستاده در چارچوب در و وارسی کرد ‪ ،‬هیچ کدوم چهره‬
‫آشنایی نداشتن ‪.‬‬

‫کای قدمی جلو گذاشت ‪.‬‬


‫_ خانم چوی ‪ ،‬کیم جونگین هستم ‪.‬‬
‫زن بعد شنیدن اسم مرد جوون مقابلش به سرعت از روی صندلی‬
‫بلند شد ‪.‬‬
‫_ ایگوووو ‪ ،‬کیم جونگین شی ‪ ،‬از زمانی که مالقاتتون کردم‬
‫خیلی میگذره ‪ ،‬حالتون چطوره !؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 239‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای دستای چروکیده و مشتاق زن و به گرمی فشرد ‪.‬‬


‫_ متشکرم ‪ ،‬برای چک کردن وضعیت کیم هانا اومدم ‪.‬‬
‫_ اوه درسته هانا کوچولو ‪ ،‬االن باید توی محوطه ی پشتی در حال‬
‫بازی باشه ‪.‬‬
‫به سمت پنجره گوشه اتاق رفت و با انگشت به دختر بچه ی کیوتی‬
‫که عروسک پارچه ایش و نوازش میکرد و با چشمای درشت و‬
‫خوشکلش توپ بازی بچه های دیگه رو تماشا می کرد ‪ ،‬اشاره‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ االن پروندش و میارم ‪.‬‬
‫زن میانسال به دنبال حرفش به سرعت از دفترمدیریت خارج شد ‪.‬‬

‫به پنجره نزدیک شد و محلی که دختر بچه نشسته بود وبا انگشت‬
‫از روی شیشه لمس کرد ‪.‬‬

‫" درست مثل مادرت زیبا و مظلومی پس چرا وقتی نگاهت می کنم‬
‫قلبم به درد میاد ؟ انگار که یه نفر خنجر گداخته تو سینم فرو می‬
‫کنه پراز درد و سوزشه "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 240‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قطره اشکی از چشمای سرخ و پر دردش به پایین چکید و به دنبال‬


‫خودش راه و برای قطرات بعدی باز کرد ‪.‬‬
‫کیونگسو دستی به شونه های لرزون کای کشید مردی که همه با‬
‫وحشت ازش یاد می کردن بیشتر شبیه به پسر کوچولوی بی پنهایی‬
‫می موند که توی بازار شلوغ " گوانگ جانگ " گمشده ‪.‬‬
‫صدای لرزون و خَش دارش گواه از بغض کهنه و عمیقش می داد‬
‫_ می خوام برات یه داستان تعریف کنم ‪.‬‬

‫*****‬

‫می دونست چانیول یه آدم عوضیه ولی قتل ؟‬


‫شب قبل چیزیو به چشم دیده بود که تو مخیالتشم نمی گنجید ‪ ،‬چه‬
‫بالیی سر پسر موفرفری عینکی با اون چشمای درشت و شفافش‬
‫که اولین بار تو راهروی منتهی به اتاق پدرش دیده بود اومده ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 241‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫روی پنجه های پاش بلند شد و جعبه ی کمک های اولیه رو از‬
‫کابینتی که به نظر فاصله ی استانداردش و با زمین رعایت نکرده‬
‫بیرون کشید ‪.‬‬
‫چانیول روی زمین کنار شومینه ی خاموش به دیوار تکیه زده و‬
‫چشماش و بسته بود ‪.‬‬
‫هزارتا سوال داشت که مطمئنا االن زمانش نبود ‪.‬‬
‫ضربه ای به پاهای دراز شده ی مرد قد بلند زد تا پاهاش و جمع‬
‫کنه ‪ ،‬به محض نشستن مشت گره کرده ی چانیول و جلو کشید و‬
‫شرو کرد به وارسی کردن بندهای خونی انگشتاش ‪.‬‬
‫قطعا اگه روزی بهش می گفتن چانیول کسیه که ازت محافظت می‬
‫کنه و یا از خوشی غش می کرد یا از خنده َپس میفتاد ‪ ،‬ولی االن‬
‫دقیقا تو چنین موقعیتی قرار داشت و نمی دونست باید چه واکنشی‬
‫نشون بده ‪.‬‬

‫پنبه آغشته به مواد زدعفونی و با دقت روی پوست خراشیده دست‬


‫چان می کشید و برای از بین بردن سوزشش مدام پوست سرخش و‬
‫فوت می کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 242‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از وقتی کنارش نشست سکوت کرد و اجازه داد مرد بزرگتر هر‬
‫چقدر دوست داره بهش خیره بشه ولی کم کم نگاهای خیره چان‬
‫داشت خستش می کرد ‪.‬‬
‫_ به چی ُزل زدی ؟‬
‫_ نمی دونم شاید به خاطر اینه که از توله بیون این انتظار و‬
‫نداشتم ‪.‬‬

‫بکهیون چسب زخم و محکم روی بند انگشت چانیول فشرد ‪.‬‬
‫_ چرا همیشه جوری حرف میزنی انگار من دشمنتم ؟‬
‫_ از کجا معلوم شایدم این طور باشه !‬
‫_ چانیول می تونم ازت یه درخواست کنم ؟ کم شر بگو لطفا‬

‫چانیول بی حرف به پسربیون خیره شد ‪ ،‬اون لحظه تو چشاش‬


‫خوند ‪ ،‬ترس از دست دادن و‬
‫این حس و با تمام وجودش می شناخت و لحظه ای از چشمای ریز‬
‫جلوش ترسید ‪ ،‬این نگرانی و نمی خواست ‪ ....‬به هیچ وجه ‪.‬‬

‫خیلی دوست داشت چهره بک و بعد فهمیدن حقیقت ببینه‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 243‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فهمیدن این که پدر عزیزش بزرگترین دالل مواد کره اس و‬


‫چانیول چندوقت پیش به طور رسمی صاحب تمام این تشکیالت و‬
‫حتی خود بک شده ‪.‬‬

‫نگاه بی حرفش زیادی برای پسر کوچیک تر گنگ و ناخوانا بود ‪،‬‬
‫وقتی اسلحه رو داخل دست اون مرد سیاه پوش دید تو بند بند‬
‫وجودش ترس و حس کرد ‪ ،‬ترس از دست دادن عشقی که بدست‬
‫نیومده داشت از دستش میرفت ‪.‬‬
‫تصمیم آنی که گرفت لبخندی کوچیکی روی لبای باریکش نشوند ‪،‬‬
‫می خواست برای اولین بار توی زندگیش چیزی و که می خواد به‬
‫دست بیاره ‪ ،‬این و حق خودش می دید که برای خواستش تالش‬
‫کنه ‪.‬‬
‫با کشیده شدن دست پسر بزرگتر از بین دستاش از خلسه ای که‬
‫دورش و گرفته بود خارج شد و به سرعت تمام وسایل پخش و‬
‫َپالی اطرافش و توی جعبه ریخت و از جاش بلند شد‬
‫_ من میرم بخوابم ‪ ،‬شب قبل به اندازه کافی بی خوابی کشیدم ‪.‬‬

‫اعالم کرد و به سرعت از دیدرس خارج شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 244‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نمی دونست باوجود اتفاق آخر شب می تونست بگه روز خوبی و‬


‫تجربه کرده یا نه ‪.‬‬
‫ولی نه بک روز خوبی و تجربه کرده بود حتی اگه دیشب یکی از‬
‫اون گلوله ها وسط قفسه سینش جا میگرفت ‪.‬‬

‫آرزو داشت یه روز تو آغوش چان از خواب بیدارشه و حاال این‬


‫آرزو براش محقق شده بود ‪ ،‬شاید وقتش بود آرزوهای بزرگتری و‬
‫تجربه کنه ‪.‬‬

‫پلکاش و محکم بهم فشرد تصمیمش جدی بود باید قلب سنگی مرد‬
‫پشت اتاق و نرم می کرد باید صدای تپش هاش و به گوش دنیا می‬
‫رسوند ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫نگاهش و از مشت گره کردش به دیوار روبه روش داد‬
‫_ زندگی اینه ‪.....‬‬
‫میبینیش ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 245‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پر از درد و زخم و سوختگی ‪ ،‬بعد اولین زخمی که زد روش و‬


‫میسوزونه تا خوب جاش بمونه و دردش و تا آخر بجا میزاره‬
‫زندگی بازی کثیفی و شرو می کنه با تمام کسایی که پاک و بی‬
‫تجربن ‪ ،‬بک‬
‫ست غلتت می ده و بعد تجربه می کنی تمام‬
‫اول خوب تو ِنجا َ‬
‫هرزگی ها و گناهاشو وقتی به خودت میای میبینی تا خرخره تو‬
‫گوه گیر کردی‬
‫ولی در آخر بهت یه جایزه میده ‪ ،‬حاال دیگه تویه کثافتی که هیچ‬
‫کشه و میبخشه‬‫چیز این زندگی به یه ورش نیست و بی عذاب می ُ‬
‫‪....‬‬
‫کشم و ب ُ‬
‫کشم‬ ‫اشتباه نکن من قرار نیست ببخشم من اینجام که فقط ب ُ‬
‫کشم‬‫وب ُ‬
‫هیچ کس انقدر پاک نیست که الیق بخشش باشه ‪ ،‬حتی تو بکهیون‬
‫‪ ،‬می دونی تو پیش پرداخت پدرپیرتی ‪ ،‬پیش پرداخت تمام این‬
‫دردا و بی کسیایی ‪ .....‬تو پیش پرداخت آرامش از دست رفتمی‬
‫بک ‪.‬‬
‫حاال بهم بگو باهات چیکار کنم ؟! ازت محافظت کنم یا تبدیلت کنم‬
‫به یه طعمه ؟!‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 246‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ چند ساعت پیش خبردادن یکی از انبارای جانگ و پلیس پیدا‬
‫کرده ‪.‬‬
‫چان اخمی کرد و آرنجش و به زانوهاش تکیه داد و با انگشت کمی‬
‫چونش و نوازش داد ‪.‬‬
‫_ یکیش ؟ پس اون یکی چی ؟‬
‫_ انبار خالی بوده ‪.‬‬
‫_ یعنی چی که خالی بوده ‪ ،‬کدوم حرومی خالیش کرده ‪.‬‬
‫_ دستوره آجوشی بود ‪.‬‬

‫اخماش و تو هم کشید ‪ ،‬چی توی سر اون بیون پیر بود که همش‬


‫دست و پای چانیول و میبست ‪.‬‬
‫_ همین بود خبر مهمت ؟‬
‫_ آآآ‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 247‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جه بوم کمی خودش و روی کاناپه کش داد تا دسترسی بهتری به‬
‫گوشی داخل جیبش داشته باشه ‪.‬‬
‫_ نه راستش امروز سوهو هیونگ برام چنتا عکس فرستاد ‪،‬‬
‫خواست بهت نشون بدم ‪.‬‬

‫گوشی و به سمت چانیول گرفت تا بخوبی عکس و ببینه‬


‫_ راستش و بخوای هیونگ من خوندم ‪ ،‬توش نوشته که جانگ‬
‫‪ 10‬سال پیش ‪ 7‬تا الماس صورتی و از شخصی دزدیده ولی هیچ‬
‫اسمی از اون فرد توش نوشته نشده بود فقط حروف اختصاری ب‬
‫ج بود ‪.‬‬

‫چانیول زمزمه کرد ‪.‬‬


‫_ بیون جه چون ‪.‬‬

‫گوشی و از دست جه بوم بیرون کشید و بادقت به عکس خیره شد‬


‫" دزدی ؟ روش خوبیه برای به دور زدن پلیس ولی روی من‬
‫جواب میده ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 248‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪7‬تا الماس در برابر چیزی که براش دندون تیز کردی هیچه بایدم‬
‫برای بستن دهن یه حرومزاده قاتل خوب خرج کنی‬
‫ولی از مال کی بیون به این فکردی ؟ "‬

‫پنجه هاش و بین موهای مشکی رنگش فرو کرد و با سرانگشت‬


‫پوست سرش و ماساژ داد ‪ ،‬باز شرو کرده بود به تیرکشیدن ‪،‬‬
‫فاک به این درد همیشگی که قصد رها کردنش و نداشت ‪.‬‬

‫_ همه ی شرکامون و خبر کن فردا یه جلسه ی اضطراری توی‬


‫شرکت داریم ‪ ،‬وقتشه که قدمام و بزرگتر کنم ‪.‬‬
‫_ راستی هیونگ ازم خواسته بودی بفهمم چرا آجوشی همه ی‬
‫افراد مقر و جایگزین کرده ‪.‬‬
‫_ خوب !‬
‫_ هیچ اطالعی ازشون نیست حتی خانواده هاشونم ازشون‬
‫خبر ندارن ‪ ،‬بیمه عمرشون تکمیل شده و همه تو یه تاریخ مشخص‬
‫به دست خانواده هاشون رسیده ولی هیچ اثری از خودشون نیست ‪،‬‬
‫فکر می کنم آجوشی سربه نیستشون کرده باشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 249‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول نگاهش و از گوشی گرفت و به چشمای پسر کوچیک تر‬


‫خیره شد ‪.‬‬
‫اون حرومزاده قصد داره همه رو برای رسیدن به قدرت کنار بزنه‬
‫‪ ،‬پوزخند عمیقی روی لباش نقش بست ‪.‬‬
‫_ چه حیف چون منم همینطورم‬
‫می تونی بری کارایی که بهت گفتمو فراموش نکن ‪ ،‬دوس پسرتم‬
‫فردا بیار تا حواسش به بک باشه ‪.‬‬
‫_ هیونگ من متوجه نمیشم چرا انقدر مراقبشی ؟!‬
‫_آدم باید مراقب چیزای با ارزش زندگیش باشه ‪.‬‬

‫چان نگاهش و به در نیمه باز اتاق داد‬


‫" بهم بگو بک ‪ ..‬چی دستگیرت شد ؟ "‬

‫کالفه در و بست و نفس عمیقی کشید ‪ ،‬فاصله زیاد بود و نمی‬


‫تونست خوب حرفاشون و بشنوه ‪ ،‬فقط انبارایی که توسط چانیول‬
‫به پلیس لو داده شده بود و چی ؟ فاک ‪ ...‬مطمئن بود چیزی در‬
‫خصوص الماس شنیده و پدرش ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 250‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫این دیگه چه کوفتی بود پدرش تو کار الماس بود ؟ و اون مرتیکه‬
‫جانگ همونی نبود که تو مهمونی دیده بود ؟‬

‫مطمئن بود چیزی در مورد یه جلسه شنیده ‪ ،‬توی شرکت ؟‬


‫فاک فاک فاک ‪ ،‬اونا بیخ گوشش بودن و اون خبر نداشت ؟‬
‫چنگی به موهای نقره اش زد ‪ ،‬معلوم نبود دور و برش چه خبره و‬
‫حدس بزن چی ‪ ،‬بک تو آخرین قسمت از فهرست مطلع ها قرار‬
‫داشت ‪.‬‬

‫*****‬

‫قدمای سنگینش پشت در چوبی خونه متوقف شد ‪ ،‬حتی توان زدن‬


‫رمز در خونه رو هم نداشت ‪.‬‬

‫چند ساعت پیش با دست خودش مرگ یکی از افرادش و رقم زده‬
‫بود و حتی با فکر کردن به این که پیرمرد بی چاره قرار بود به‬
‫زودی پدر بزرگ بشه و تنها یه هفته تا بازنشستگیش باقی مونده‬
‫بود قلبش بیش از پیش فشرده میشد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 251‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫وقتی که با شرمندگی و گردنی افتاده با جنازه ی مرد به اداره‬


‫برگشته بودن رئیس پلیس حتی ساعتی و برای ماخذه کردنش هدر‬
‫نداده بود و با یه کشیده ی جانانه در مقابل بقیه ازش استقبال کرد ‪.‬‬

‫حقش بود ! نبود ؟‬


‫بی فکر و بدون هماهنگی با ارشدش و تنها به قصد پایان دادن هر‬
‫چه سریع تر به پرونده ای که تا به حال کسی نتونسته بود ببندش‬
‫جون بقیه رو به خطر انداخته بود و تاوان خودخواهی و اعتماد به‬
‫نفس باالش و یکی دیگه با جونش پرداخت کرده بود ‪.‬‬

‫سرانگشتش و روی زنگ خونه گذاشت و قبل از فشردن زنگ در‬


‫دم عمیقی گرفت تا بغضی که ساعت ها مهمون گلوش بود و پایین‬
‫بفرسته ‪.‬‬
‫منتظر ایستاد و چند لحظه بعد با دیدن چشمای نگران سوهو که‬
‫تمام بدنش و وارسی میکرد و با ترس به لکه خون خشک شده‬
‫روی پیرهنش چشم دوخته بود ‪.‬‬
‫لرزشش و حس کرد لرزش قلب خستش و وقتی صدای گرم سوهو‬
‫با نگرانی و وحشت در مورد وضعیتش پرس و جو می کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 252‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مچ دست سوهو رو از پیرهن خودش جدا کرد و با جلو کشیدنش‬


‫دستاش و دور کتفش حلقه کرد و پیشونیش و به شونه سوهو تکیه‬
‫زد ‪.‬‬

‫شوکه دستش و دور کمر افسرجوون حلقه کرد و اجازه داد کمی تو‬
‫اون حالت بمونن ‪ ،‬نمی دونست چه اتفاقی افتاده ولی این و می‬
‫دونست که از دیدن کبودی کمی که روی گونش به چشم می خورد‬
‫و چشمای سرخ و شونه های افتاداش گوشه ای از قلبش سوزن‬
‫سوزن میشد ‪.‬‬
‫دست مرد بزرگتر و کشید و به سمت کاناپه برد ‪ ،‬کریس و مجبور‬
‫به دراز کشیدن کرد و سر افسر جوون و روی پای خودش گذاشت‬

‫کریس به نظر خسته میومد ‪ ،‬خسته ‪ ،‬شکسته ‪ ،‬ناامید‬


‫تمام این حسا رو روزی پشت سر گذاشته بود و درکش سخت نبود‬
‫خاطرات پر دردی که پشت سر جاگذاشته بود پرنگ تر از قبل‬
‫جلوی چشماش جون گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 253‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کتک هایی از بچگی تا چند سال پیش مهمون تن بی جونش بود ‪،‬‬
‫سرمای خیابون های پایین شهر ‪ ،‬بوی موادهایی که توی جورابش‬
‫قایم می کرد تا به دست مشتری برسونه ‪ ،‬ترس از پلیس و در آخر‬
‫پایان همه ی سگ دوها که به کوچه بندبستی که تنها سرپناهش بود‬
‫ختم میشد ‪.‬‬

‫انگشتاش و البه الی موهای مشکی و کوتاه مرد شکسته ی روبه‬


‫روش فرو برد و آروم شرو کرد به نوازش دادن پوست سرش ‪،‬‬
‫می خواست آرومش کنه ‪.‬‬
‫سوهو کسی و نداشت تا وقتی از کتک خوردن خسته میشد سرش و‬
‫روی پاش بزاره و اجازه بده تا پوست سرش توسط پنجه هایی که‬
‫البه الی موهای شلخته و کثیفش فرو رفته نوازش بشه‬
‫ولی حاال شدیدا ً دوست داشت به کریس بفهمونه که یکی و داره که‬
‫وقتی شونه هاش از بار سنگین زندگی خم شده پیشش بیاد و سرش‬
‫و روی پاش بزاره ‪.‬‬

‫بعد از اطمینان از بخواب رفتن کریس ‪ ،‬آروم روی میز خم شد و‬


‫گوشیش و برداشت و به افسر نفوذیشون پیام داد ‪.‬‬
‫_ امروز اتفاقی افتاده ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 254‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫به آسمون شب چشم دوخت ‪ ،‬از بین اون همه ستاره درخشانی که‬
‫سرتا سر آسمون بی انتها رو فرا گرفته بودن یکیشم به کای تعلق‬
‫نداشت ؟‬

‫چه دردها کشیده بود ‪ ،‬چه بی خوابی ها و گشنگی ها تحمل کرده‬


‫بود ‪ ،‬چه آرزوهایی داشت ‪ ،‬همش در لحظه گذشت و لحظه ی بعد‬
‫همه چیز از بین رفت همه چیز ولی دردها نه دردهاش بزرگ و‬
‫بزرگتر شد تا جایی که قلب و ذهنش و تصرف کرد و تبدیلش کرد‬
‫به چیزی که االن بود‬

‫صدای سنگ ریزه های زیر پای پسرکوچیکتر نشون میداد که االن‬
‫پشت سرش ایستاده ‪ ،‬نفس عمیقی کشید ‪ ،‬برای تعریف داستانش‬
‫باید خیلی درد تحمل می کرد پس بهش نیاز پیدا می کرد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 255‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ ‪ 5‬سال پیش توی منطقه ی فقیر نشین و پایین شهر سئول یه‬
‫پسر ‪ 22‬ساله با خواهر کوچیکش زندگی می کرد ‪ 3 ،‬شیفت کار‬
‫می کرد تا هزینه ی تحصیل خواهرش توی بهترین دانشگاه سئول‬
‫و در بیاره ‪ ،‬درد و خستگی معنی نداشت تا وقتی خواهرش با اون‬
‫دو جفت چشم معصوم و اون لبخند درخشان بهش خیره میشد …‬
‫لبخندهای دلنشین خواهرش هنوز جلوی چشماش بود ‪ ،‬چشمایی که‬
‫از خوشحالی گوشه هاشون چین می خورد و بدن کوچیکی که به‬
‫آرومی می لرزید ‪.‬‬

‫_ بعد از کلی بدبختی باالخره تونست هزینه ی تحصیل خواهرش‬


‫و جور کنه و با کلی افتخار خواهرش و راهی خوابگاه دانشجوییش‬
‫که نزدیک دانشگاه بود کرد ‪ ،‬هر روز‪ ،‬با خواهر عزیزش در‬
‫تماس بود و به خودش افتخار می کرد که چنین خواهر باهوشی‬
‫داره ‪.‬‬

‫یادش نمیرفت شرو بدبختیاش و ‪ ،‬بزاقش و به زور به همراه‬


‫بغض لعنتیش فرو داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 256‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ رستورانی که توش گارسون بود به دلیل رعایت نکردن اصول‬


‫بهداشتی پلمپ شد ‪ ،‬حاال دوتا کار داشت و هزار بدبختی ولی اینم‬
‫انقدری طول نکشید که از تعمیرگاهی که توش جون می کند هم‬
‫اخراج شد ‪ ،‬انگ دزدی ‪ ،‬درسته بدبخت و بی پول بود ولی دزد ؟‬
‫نه ‪ ،‬یکی از تعمیرکارایی که باهاش لج بود این کار و کرد ‪.‬‬
‫حتما می خوای بپرسی از کجا فهمیده بود ‪.‬‬
‫اون مرد انقدر آشغال بود که با کلی افتخار کثافتکاری خودش و‬
‫توی صورت اون پسر بکوبه ‪.‬‬

‫به سمت کیونگسو چرخید‬


‫_ میدونی در ازاش اون پسر چیکار کرد ؟‬
‫نیشخندی زد و دوباره به روبه روش خیره شد ‪.‬‬

‫_جوری زدش که ‪ 3‬تا از دنده هاش شکست و اون صورت نکبتش‬


‫بهم ریخت و در آخر مجبور شد دیه ی اون لجن و هم بده در‬
‫صورتی که تنها پولی که تو دست داشت هزینه های خواهرش بود‬
‫فکر می کنی حاضر بود خرج و مخارج خواهرش و بده به اون‬
‫حیوون ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 257‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نه ‪ ،‬افتاد زندان‬


‫به همین راحتی به خاطر یه حرومزاده زندگی نکبتیش زیرو رو‬
‫شد ‪.‬‬

‫قطره اشک سمجی از گوشه چشمش پایین چکید ‪.‬‬

‫_ خواهرش بی پنهان توی شهر به این عظمت تنها بود و اونوقت‬


‫برادر احمقش توی زندان گیر افتاده بود ‪ ،‬نه راه تماسی ‪ ،‬نه خبری‬
‫‪ ،‬هیچی ‪.‬‬

‫بغضش داشت خفش می کرد ادای کلمات هر لحظه سخت تر میشد‬


‫ولی نمی خواست متوقف شه ‪ ،‬یک بار هم شده می خواست دردش‬
‫و با کسی تقسیم کنه ‪.‬‬
‫_ وقتی از زندان آزاد شد نزدیک به یک سالی میشد ‪ ،‬اگه دقیق‬
‫ترش و بخوای ‪11‬ماه و ‪ 166‬روز‬
‫باورت میشه ؟‬
‫یه دختر ‪ 19‬ساله‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 258‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اولین کاری که بعد آزاد شدن کرد رفت به خوابگاه خواهرش ولی‬
‫نبود‬
‫حدس بزن دوستش چی به برادر بدبختش گفت‬
‫بخاطر عدم پرداخت هزینه ی خوابگاه بیرونش کرده بودن‬
‫کل سئول و دنبالش گشتم و آخر دوستش من و برد سریه قبر ‪ ،‬یه‬
‫قبر بی نام و نشون‬
‫اونجا بود که فهمیدم تو اون ‪ 11‬ماه چی به سرش اومده ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫با تته پته به حرف اومد ‪.‬‬


‫_ می خواستن از خوابگاه بیرونش کنن ‪ ،‬خیلی ترسیده بود هر چی‬
‫بهتون زنگ میزد در دسترس نبودید‬
‫می خواست بگرده دنبال یه کار پاره وقت با کلی اصرار قبول کرد‬
‫منم باهاش برم ‪ ،‬اونجا بود که اون پیرمرد کفتار و برای اولین بار‬
‫دیدیم ‪.‬‬

‫دختر این بار زد زیر گریه ‪.‬‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 259‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اون آشغال گفت تنهاس و یه اتاق اضافه تو خونش داره ‪ ،‬گفت‬


‫ازش چیزی نمیگیره فقط کافیه براش آشپزی کنه‬
‫من بهش گفتم یه پیرمر ِد تنها هزارتا گرفتاری به دنبال داره ‪.‬‬

‫دخترک فین فینی کرد و پسر خمیده ی کنار سنگ قبر و مخاطب‬
‫قرار داد ‪.‬‬
‫_ من چند باری بهش سر زدم ولی بعد یه مدت بهم گفت که دیگه‬
‫به دیدنش نرم ‪ ،‬گفت اون پیرمرد عوضی بهونه گیری می کنه ‪،‬‬
‫خیلی الغر شده بود و لباسای گشاد و پوشیده میپوشید ‪ ،‬هر چی‬
‫اصرار کردم تا بیاد از اونجا بریم قبول نکرد‬
‫از اون به بعد دیگه باهم در ارتباط نبودیم‬
‫چند وقت بعد همسایه ای که شمارم و بهش دادم تا ازش بهم خبر‬
‫بده بهم زنگ زد ‪ ،‬جنازش با یه بچه توی خونه بود از اون پیرمرد‬
‫حرومزاده هم خبری نبود‬
‫بعد کالبد شکافی گفتن قسمتی از کبد و کلیه هاش نیست‬
‫بچش توی یکی از یتیم خونه هاس آدرسش و براتون مینویسم ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 260‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اون پیرمرد شغال کارش این بود ‪ ،‬دخترایی که بی پول و بی‬


‫کَس و کسایی که از خانوادشون دور بودن و میاورد خونش و بعد‬
‫تجاوز قسمتی از اعضای بدنشون و درمیوورد و بعد میکشتشون و‬
‫بی سر وصدا میرفت سراغ بعدی ‪ ،‬به خاطر سیریش بودن دوستش‬
‫مجبور شد فلنگ و ببنده‬
‫خواهر کوچولوی معصومم فقط زجر کشید ‪ ،‬با کلی رویا رفت زیر‬
‫خروارها خاک ‪.‬‬

‫_ ولی من انتقامش و گرفتم‬


‫فریاد کشید ‪.‬‬

‫کیونگسو کای و از پشت به آغوش کشید‬


‫_ بسه ‪ ،‬بس کن دیگه کافیه ادامه نده ‪.‬‬
‫کای دستای سرد کیونگسو رو از پهلوهاش جدا کرد و هیستیریک‬
‫وار ادامه داد ‪.‬‬
‫_ نه باید بشنوی تازه به جاهای خوبش رسیدیم‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 261‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اول وارد مقر آجوشی شدم ‪ ،‬در ازای ورودم چان کمکم کرد انتقام‬
‫بگیرم ‪ ،‬وگرنه یه پسر بدبخت و گدا و چه به این حرفا‬
‫دست و پا بسته برام آوردنش‬
‫اول چشاش ‪ ،‬نه نه نه چشماش نبود ‪ ،‬می خواستم زجر کشیدن و تا‬
‫آخر تو چشماش ببینم اول اون دیک فرسوده ی ‪ 3‬سانتیش و بریم و‬
‫گذاشتم دهنش‬
‫بعد تک تک اون انگشتای ُزمختش و قطع کردم ‪ ،‬با همون انگشتا‬
‫خواهرم و لمس کرده بود‬
‫بعد چشمای هیزش و کور کردم‬
‫اون لحظه پر بودم از حس لذت‬
‫پشیمون ؟‬
‫نه پشیمونی آخرین چیزیه که ممکنه به خاطر کارم سراغم بیاد‬
‫در آخر عکس جسد تیکه پارش و برای خانواده ی اون دخترایی‬
‫که تو بی کسی و بی عدالتی کشته شده بودن فرستادم‬
‫چهره تک تکشون و از راه دور دیدم چشمای خیس و لبای خندون‬
‫تنها واکنش والدین درد دیدشون بود ‪.‬‬
‫کیونگسو دستش و روی لبای کای گذاشت‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 262‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ باشه اشکالی نداره تو کار اشتباهی نکردی که به خاطرش عذاب‬


‫وجدان یا هر کوفتی مثل این داشته باشی ‪ ،‬بس کن ‪.‬‬

‫بدن بی حال کای و به سمت ماشین برد ‪.‬‬


‫_ من بهش قول داده بودم ازش مراقبت کنم ‪.‬‬

‫کیونگ صورت پسر بزرگتر و تو دست گرفت ‪.‬‬


‫_ به منم قول دادی ‪ ،‬پس حاال که نتونستی از اون مراقبت کنی از‬
‫من مراقبت کن‬
‫اون داره میاد ‪ ،‬میشه انتقام منم بگیری ؟‬

‫*****‬

‫وارد آسانسور شد و دکمه ی طبقه ی ‪ 17‬رو فشرد ‪ ،‬یقه ی کت‬


‫مشکی رنگش و مرتب کرد و با آرامش به موسیقی مالیمی که‬
‫داخل اتاقک پخش میشد گوش میداد ‪.‬‬
‫بعد اعالم طبقه درباز شد ‪ ،‬چندتا از کارمندای شرکت توی راهرو‬
‫جمع شده بودن و پچ پچ می کردن ‪ ،‬نیاز به فکر کردن نداشت یه‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 263‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫عده آدم که سروتهشون و بگردی نمی تونی هیچ ربطی ازشون به‬
‫اون شرکت پیدا کنی توی اتاق کنفرانس شرکت جمع شده بودن ‪.‬‬

‫عادی نبود همیشه چنین جلسه هایی داخل مقر برگذار میشد ولی‬
‫این زیرآبی رفتن های اطرافیانش بهش اخطار میداد که محتاط‬
‫عمل کنه ‪.‬‬

‫کنار میز منشی مکث کرد ‪.‬‬


‫_ همه ی مهمان ها رسیدن ؟‬

‫دختر هول کرده بلند شد و دامن تنگ و کوتاهش و مرتب کرد ‪.‬‬
‫_ بله همه رسیدن منتظر شما هستن ‪.‬‬
‫_ بسیار خوب به هیچ کس اجازه ورود نده ‪.‬‬

‫بدون اینکه منتظر جواب از سمت منشی باشه به سمت اتاق‬


‫کنفرانس حرکت کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 264‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫همه دورتا دور میز نشسته بودن و بعضی ها سیگار برگشون و‬


‫دود میکرد و بعضی دیگه با پیپ های گرون قیمتشون ور میرفتن‬
‫در سر میز جه بوم منتظر ایستاده بود ‪.‬‬

‫_ گویا خیلی منتظر نگهتون داشتم ‪.‬‬


‫با ادای جملش توجه همه رو به خودش جلب کرد ‪.‬‬

‫_ چرا جلسه اینجا برگذار شده ‪ ،‬همیشه جلسات توی مقر برگذار‬
‫میشد ‪.‬‬
‫چانیول با قدم های محکم به سمت سرمیز حرکت کرد ‪.‬‬
‫_ درسته ‪ ،‬بخاطر یه سری دالیل امنیتی ازتون خواستم اینجا جمع‬
‫شیم ‪.‬‬
‫_ چه دلیلی ؟‬

‫نگاه تیزش مرد میانسالی که به صندلیش لم داده بود و پیپش و دود‬


‫میکرد ‪ ،‬نشونه گرفت ‪.‬‬
‫مرد سرفه ی خشداری از دودی که به گلوش جهید کرد و سرجاش‬
‫صافتر شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 265‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ آجوشی توی جلسه شرکت نمی کنه ‪.‬‬


‫اینبار یکی از شرکای قدیمی تر آجوشی به حرف اومد ‪.‬‬
‫سرمیز درست در راس پشت میزش نشست ‪.‬‬

‫_ میدونید که آجوشی من و جانشین خودش اعالم کرده ‪ ،‬می‬


‫خواست این جلسه رو برگذار کنم تا هم باز نشستگیشون رو و هم‬
‫شرو کارم رو به صورت رسمی اعالم کنم ‪.‬‬
‫پوزخندی به لب آورد و به همهمه ای که شکل گرفت خیره شد ‪.‬‬

‫_ پس چرا خودشون نیومدن برای اعالم بازنشستگیشون ؟‬


‫اینبار لی سوک به حرف اومد و چند نفری به تایید حرفش سری‬
‫تکون دادن ‪.‬‬
‫اخم کمرنگی روی پیشونیش شکل گرفت‬
‫" سرفرصت زبونت و از حلقومت میکشم بیرون "‬
‫_ حالشون زیاد مساعد نیست ولی بهتون این اطمینان و میدم که‬
‫آخر هفته همه به مهمانی بازنشستگیشون دعوتید ‪.‬‬
‫همه لبخندی به لب آوردن و مجدد صحبت ها باال گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 266‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫همیشه همین بود یه عده پیرمرد حشری خوشگذرون ‪ ،‬کافی بود‬


‫اسم مهمونی بیاد تا دهن همشون بسته بشه ‪.‬‬

‫گلوش و صاف کرد و صداش و باال برد ‪.‬‬


‫_ برای این موضوعات پیش پا افتاده اینجا جمعتون نکردم ‪.‬‬

‫جمع توی سکوت فرو رفت همه از بیان کلمه ی پیش پا افتاده‬
‫شوکه شدن ‪ ،‬به نظر رئیس جدید خیلی بی پروا و خشک بود ‪.‬‬

‫_ جانگ هیونگ شیک ‪ ،‬بعضیا باهاش معامله می کنید و بعضی‬


‫دیگه باهاش هم پیک هستید پس همه میشناسیدش‬
‫گند کاری هایی که کرده قابل شمارش نیست ‪ ،‬یه احمق که فقط کار‬
‫و برای بقیه سخت تر می کنه‬
‫دیروز یکی از انباراش لو رفت ‪ ،‬فکر می کنید این مهمه ؟‬

‫عکس هایی که دستور داده بود جه بوم از روشون کپی بگیره رو‬
‫از دستش گرفت و وسط میز پرت کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 267‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ پرونده ی طول و درازی توی اداره ی پلیس داره و توسط پلیس‬


‫ها شناخته شدس ‪.....‬‬
‫اینا برام مهم نیست چیزی که می خوام بگم اینه ‪ ،‬هر کسی بخواد‬
‫می تونه از این به بعد باهاش معامله کنه ولی راه برگشتی نداره که‬
‫در این صورت اجازه نمیدم لحظه ای اکسیژن حروم کنه‬
‫واضم گفتم پس دیگه حرفی نمی مونه ‪.‬‬

‫بی توجه به چهره های ترسیده و شاکی بقیه از اتاق خارج شد ‪.‬‬
‫جه بوم به دنبالش از اتاق کنفرانس بیرون دووید و با مرد قد بلند‬
‫هم قدم شد ‪.‬‬
‫_ هیونگ فکر می کردم انتقامت خیلی سنگین تر از این حرفا باشه‬

‫چانیول کنار آسانسور مکثی کرد و دستی به شونه ی دونسونگ بی‬


‫تجربش زد ‪.‬‬
‫_ میدونی تو این کار چی از همه مهم تره ؟‬
‫_ مغزت ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 268‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اعتبارت ‪ ،‬وقتی یه مرد اعتبارش و از دست بده تبدیل میشه به‬


‫یه مرده ی متحرک ‪ ،‬همین قدر حقیر و بی ارزش ‪ ،‬اون وقته که‬
‫زمان بازی فرا میرسه ‪.‬‬
‫_ مثل یه زامبی ؟‬
‫چانیول پوکر به جه بوم خیره شد ‪ ،‬این بچه فقط قد کشیده بود ‪.‬‬

‫_ برو مقر هر کی که تو این مدت خیلی با آجوشی رفت آمد داشته‬


‫یا براش خبرچینی می کرده رو اخراج کن ‪.‬‬
‫_ تو کجا میری هیونگ ؟‬
‫بی حرف وارد اتاقک فلزی آسانسور شد و اجازه داد نیشخند پر‬
‫معنیش پشت در آلمینیومی مخفی شه ‪.‬‬
‫" بازی داره شرو میشه "‬
‫*****‬

‫مراسم بزرگداشت به پایان رسیده بود و همه سرکارهاشون برگشته‬


‫بودن به غیر از یک نفر ‪.‬‬
‫روبه روی عکس نصب شده به دیوار ایستاده بود و به چشمای‬
‫خندون مرد داخل قاب خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 269‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستی به روی شونش قرار گرفت ‪.‬‬


‫_ نیاز نیست به خاطرش عذاب وجدان بگیری مطمئنم که االن‬
‫خوشحاله ‪ ،‬خیلی ناراحت بود از این که داشت بازنشست میشد ‪.‬‬
‫زن اشکش و پاک کرد و دستای سرد کریس و تو دست گرفت ‪.‬‬
‫_ دکتر بهش گفته بود کمتر از ‪ 3‬ماه دیگه زندس یه غده بدخیم که‬
‫قرار بود به زودی اون و ازم بگیره ‪ ،‬همش به خودش می گفت چه‬
‫پایان ناامید کننده ای داره‬
‫مطمئنم که از این پایانی که براش رقم خورده راضیه ‪ ،‬پس به‬
‫خودت بیا‬
‫خوب به وظیفت عمل کن و شاد باش ‪ ،‬عاشق شو و زندگی خوبی‬
‫داشته باش‬
‫مطمئنا اینا حرفای همسر مرحومم هم هست ‪.‬‬
‫حرفایی که شنیده بود تا حدودی آرومش می کرد ولی برای آرامش‬
‫وجدانش کافی نبود ‪ ،‬نفس عمیقی کشید به خاطر گرفتن انتقام مرد‬
‫داخل عکسم شده باید اون پرونده رو حل می کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 270‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫تقه ای به در زد و وارد اتاق شد ‪ ،‬بعد احترام نظامی روبه روی‬


‫رئیسش نشست ‪.‬‬
‫_ می خواستید من و ببینید ‪.‬‬
‫_ درسته افسر وو ‪ ،‬می خوام پرونده ی جانگ و ازت بگیرم ‪.‬‬

‫خودش و جلو کشید ‪.‬‬


‫_ رئیس نمیشه ‪ ،‬خواهش می کنم ‪ ،‬بهم یه فرصت بدید می دونم‬
‫نسنجیده عمل کردم ولی قسم می خورم دیگه تکرار نمیشه‪.‬‬
‫_ نمی دونم وو تو بهم بگو می تونم به کسی که انقدر راحت جون‬
‫همکاراش و به خطر میندازه اعتماد کنم ؟‬
‫_ رئیس خواهش می کنم ‪.‬‬
‫رئیسش بعد مکث طوالنی تکیه اش و از صندلی گرفت و با قدم‬
‫های گشاد و آهسته به سمت میزش حرکت کرد ‪.‬‬
‫_ امیدوارم دیگه تکرار نشه در غیر این صورت بدون فوت وقت‬
‫پرونده رو ازت میگیرم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 271‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نزدیک عصر بود به خونه برگشت هنوز رمز و وارد نکرده بود‬
‫که در باز شد ‪.‬‬
‫_ کریس رسیدی !‬
‫یه قدم عقب رفت و سرتا پای سوهو رو دید زد ‪.‬‬
‫_ جایی میری ؟‬
‫_ اوهوم قراره شام بریم بیرون ‪.‬‬
‫با یکی از لبخندای دندونی معروفش حرفش و پایان داد ‪ ،‬بدون‬
‫اینکه به کریس فرصت مخالفت بده دستش و دور بازوش حلقه کرد‬
‫و به سمت آسانسور کشید ‪.‬‬
‫در آسانسور کامل بسته نشده بود که هیومین خودش و به داخل‬
‫اتاقک فلزی چپوند ‪.‬‬

‫_ جایی میرید ؟‬
‫سوهو طبق عادت وقتایی که حرص می خورد لباش و غنچه کرده‬
‫بود ‪.‬‬
‫_ مثالً می خوای بگی ‪ 2‬ساعت پشت در منتظر همین نبودی ؟‬
‫ولی چون فضولیت بخوابه جوابتو میدم داریم میریم سر قرار ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 272‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسرکوچیک تر با نیشخند شیطانی به دست خودش و کریس اشاره‬


‫کرد ‪.‬‬

‫_ بریم کالب‬
‫سوهو یه تای ابروش وباال داد ‪.‬‬
‫_ بریم ؟ دعوتت کردیم یادمون نیست ؟ بعدشم کریس هنوز غذا‬
‫نخورده نمی تونه با شکم خالی الکل بخوره ‪.‬‬

‫کریس ناخودآگاه از توجه پسر ریزجسته با لبخند کنترل شده ای‬


‫بهش خیره شد ‪ ،‬با دقت بیشتر میشد به وضوح شیفتگی و از‬
‫نگاهش خوند ‪.‬‬
‫هیومین متقابل دستش و دور بازوی دیگه کریس حلقه کرد ‪.‬‬
‫_ اونجا هم می تونه یه چیزی بخوره مگه نه اوپا ؟‬

‫قطعا اگه سوهو تفنگ داشت االن مخ اون عفریته روی‬


‫دیوارآسانسور پاشیده بود ‪.‬‬
‫گره دست هیومین و باز کرد و کریس و بیشتر سمت خودش کشید‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 273‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ می تونم خواهش کنم توی چیزی که بهت مربوط نیست دخالت‬


‫نکنی ؟!‬

‫کَل کَالشون تمومی نداشت چه در طول مسیر و چه در رستوران و‬


‫حتی زمان غذاخوردن ‪.‬‬
‫به محض اینکه هیومین کمی از کیمچی تند داخل بشقاب کریس‬
‫گذاشت ‪ ،‬سوهو بشقاب کریس و عوض کرد و چشم غره ای روونه‬
‫ی دخترالغر اندام رفت ‪.‬‬

‫_ چجور دوست دختری بودی که حتی نمی دونی دوست پسرت‬


‫‪ ....‬آآآ اصالح می کنم ‪ ،‬دوست پسر سابقت به غذاهای تند آلژی‬
‫داره ؟!‬

‫درسته ‪ ،‬کریس چند روز پیش وقتی غذا آماده میکرد درمورد‬
‫آلرژیش بهش توضیم داد و کمی راجعبه عادت های غذاییشون‬
‫صحبت کردن ‪ ،‬جفتشون معتقد بودن اگه قراره پیش هم زندگی کنن‬
‫بهتره تا اطالعات بیشتری از هم داشته باشن ‪.‬‬
‫سوهو و هیومین رسما در حال پرت کردن گوی های آتشین‬
‫نامرئی به سمت هم بدون و برای هم دیگه خط و نشون میکشیدن و‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 274‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫در طول این مدت کریس با پوکر فیس ترین حالت در حال سامون‬
‫دادن به معده ی بی گناهش بود و بابت داشتن چنین صبری از‬
‫خودش تشکر کرد‬
‫هرچند رفتارهای سوهو تنها دلیل سکوتش بود ‪ ،‬حرص خوردنا و‬
‫بدجنس بازیای پسرکوتاه قد انقدر کیوت بود که لبخند به لبش بیاره‬

‫*****‬

‫دستش و زیرسرش ستون کرد و به چهره ی غرق خواب کای‬


‫خیره شد ‪ ،‬دیشب انقدر حال پریشونی داشت که نمی تونست تنهاش‬
‫بزاره ‪.‬‬
‫چندتا تارمویی که لجوجانه روی چشمای درشتش افتاده بود و کنار‬
‫زد ‪ ،‬تمام این مدت کای تکیه گاه امنش بود حاال که کمرش زیر‬
‫بار این همه درد خم شده بود کیونگسو عصایی میشد که استوار‬
‫نگهش داره ‪.‬‬

‫چشمای نیمه باز کای غافلگیرش کرد ‪.‬‬


‫_ آ خوب خوابیدی ؟ امروز دیگه باید بریم دکترا ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 275‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫لبخندی از توجه پسرچشم درشت کنارش روی لبش جا خوش کرد‬


‫از این که با کسی درد و دل کرده بود و یک بارم شده درداش و با‬
‫کسی شریک شده بود راضی بود و از این که اون شخص‬
‫کیونگسوئه ‪ ،‬حس رضایت بیشتری هم بهش دست می داد ‪.‬‬
‫سرمیز صبحونه کیونگ با کمی تعلل به حرف اومد ‪.‬‬
‫_ اوم ‪ ،‬حاال که ‪ 4‬سال از انتقامت گذشته چه بالیی قراره سر هانا‬
‫بیاد ‪ ،‬منظورم اینه که اون فقط یه بچس و گناهی نداره ‪ ...‬متوجهی‬
‫چی میگم ؟‬

‫پسرقدبلند فنجون قهوه ش و روی میز گذاشت و نگاهش و به‬


‫محتویات داخل فنجون داد ‪.‬‬

‫_ میدونم و همین آزارم میده ‪ ،‬اون گناهی نداره ولی گذشته رو‬
‫برام زنده میکنه و این برام دردآوره ‪ ،‬از اون گذشته من االن‬
‫شرایط درستی ندارم ازم انتظار نداری که تو این موقعیت اون بچه‬
‫رو بیارم پیش خودم ‪.‬‬

‫_ نه ‪ ،‬ولی تا کی ‪ ....‬تا کی قراره اون بچه توی پرورشگاه بمونه‬


‫پرونده اش و که خانوم چوی بهمون داد خوندم ‪ ،‬کای اون بچه‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 276‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫افسردگی داره اون فقط ‪ 5‬سالشه و این که تمام دوستاش صاحب‬


‫خانواده شدن ولی هیچکس اون و نمی خواد داره روح و روانش و‬
‫از بین میبره ‪ ،‬اون بچه نیاز به یه حامی داره و حمایت مالی تو‬
‫دردی ازش دوا نمی کنه ‪.‬‬

‫کیونگسو نمی دونست چجوری حرفش و مطرح کنه اون دفعه که‬
‫وارد پرورشگاه شدن دیدن عذاب کشیدن کای رسما ً خودش و هم‬
‫عذاب میداد ولی اون بچه یه فرشته ی بی گناه بود که نتیجه ی یه‬
‫گناه بود ‪.‬‬
‫_ میگم ‪ ...‬میشه بعد اینکه رفتیم دکتر یه سرم بریم پرورشگاه ؟‬
‫میدونم به نظرت غیرمنطقی میاد ولی من احساس هانا رو درک‬
‫می ک نم ‪ .......‬کل زندگی نیاز به کسی داشته باشی که بهت بگه‬
‫نگران نباش من کنارتم ‪ ،‬دستات و میگیرم و نمی زارم زمین‬
‫بخوری حتی اگه در حد یک حرف باقی بمونه دلگرم کنندس ‪.‬‬

‫_ برای تکیه گاه بودن باید قوی بود ‪ ،‬من دیگه قدرت سابق و‬
‫ندارم کیونگ ‪.‬‬
‫کیونگسو سرش و به عالمت مخالفت تکون داد ‪.‬‬
‫_ اشتباهه ‪ ،‬من مطمئنم تو از پسش برمیای ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 277‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" من کنارتم تنهات نمیزارم می تونی وقتایی که نفس کم اوردی به‬


‫من تکیه کنی ‪ ،‬من نمیزارم هیچ وقت زمین بخوری "‬

‫جمله آخرش و توی دلش گفت ‪ ،‬نمی دونست در حدی هست که‬
‫بخواد چنین حرفی به پسر بزرگتر بزنه یا نه !‬

‫دکتر بعد چکاپ کامل ‪ ،‬نگاهی به برگه آزمایشا انداخت ‪.‬‬


‫_ بخوام ُرک باشم معدت نابود شده ‪ ،‬چرا زودتر برای درمان اقدام‬
‫نکردی ؟‬
‫_ دلیلی برای خوب شدن نداشتم ‪.‬‬
‫_االن داری ؟‬
‫با تصور لبخند های قلبی و اخمای کیوت کیونگسو لبخند کوچیکی‬
‫روی لباش شکل گرفت ‪.‬‬
‫_ دارم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 278‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بعد از گرفتن نسخه ی پزشک از مطب خارج شد ‪.‬‬


‫_ چیشد دکتر چی گفت ؟‬
‫_نگران نباش گفت اوضاعم روبه راهه ‪.‬‬
‫کیونگ نفس راحتی کشید ‪.‬‬
‫_ بریم پیش هانا ؟‬

‫دوباره همون ترس ‪ ،‬لعنت بهش تا با اون کوچولو رو در رو نمی‬


‫شد از این آشوب رهایی پیدا نمی کرد ‪.‬‬

‫خانوم چوی این بار به محض دیدن دو مرد به پیشوازشون رفت و‬


‫به داخل اتاقش راهنماییشون کرد ‪.‬‬
‫_ کیم جونگین شی ‪ ،‬مشکلی پیش اومده ؟‬

‫کای به قاب عکس بچه ها که روی دیوار نصب بود خیره شد ‪،‬‬
‫بیان جملش براش سخت تر از اون چیزی میومد که انتظار میرفت‬
‫کیونگسو با درک نگاه مستاصل کای به روی در و دیوار اتاق‬
‫گلوش و صاف کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 279‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ کای شی برای مالقات با کیم هانا اومدن ‪.‬‬


‫_درسته ‪ ،‬هانا ‪ ،‬االن باید داخل محوطه باشه ‪ ...‬راهنماییتون میکنم‬
‫‪.‬‬

‫خانوم چوی کنار در ورودی ایستاد و به دخترکوچولویی که طبق‬


‫معمول کنار باغچه نشسته بود و عروسک پارچه ایش و نوازش‬
‫میکرد اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ اونجاس می تونید برید پیشش ‪.‬‬

‫کای چند قدمی به جلو برداشت و با حس نکردن حضور پسر‬


‫کوچیکتر کنارش به عقب برگشت ‪.‬‬
‫_ تو نمیای ؟‬
‫کیونگسو لبخند اطمینان بخشی بهش زد ‪.‬‬
‫_ بهتر اولین مالقاتتون و تنها باشید ‪.‬‬
‫به نشونه ی موافقت سری تکون داد و به سمت باغچه حرکت کرد‬
‫‪.‬‬
‫لبه ی باغچه با فاصله ی کمی از دختر بچه نشست ‪.‬‬
‫_ چه عروسک خوشگلی ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 280‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دختر بچه با چشمای درشت و گردش مرد کنارش و برانداز کرد‬


‫_ ممنون ‪.‬‬
‫کای نمی دونست واقعا چجوری باید سر صحبت و با یه دختربچه‬
‫ی ‪ 5‬ساله باز کنه‬
‫_ اوم ‪ ،‬من کایم ‪ ،‬اسم تو چیه ؟‬
‫_ هانا ‪.‬‬

‫هانا عروسک پارچه ایش و محکم تو بغلش فشرد از هم صحبت‬


‫شدن با غریبه ها می ترسید ‪.‬‬
‫نمی دونست سوالی که می پرسه درسته یا نه می ترسید مثل همیشه‬
‫هیچ کس انتخابش نکنه و دوباره تنها بشه ولی نتونست جلوی‬
‫خودش و بگیره ‪.‬‬
‫_ شما می خواید بابام بشید ؟‬

‫پدر ؟ حق با کیونگسو بود این بچه بیشتر از یه حامی و یه دایی‬


‫نیاز به یه پدر داشت ‪.‬‬
‫_ اوم ‪ ....‬هانا من می خوام بابات بشم ‪ ،‬اما االن تو موقعیتی نیستم‬
‫که بتونم تو رو ببرم خونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 281‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دختربچه بدون توجه به ادامه ی حرفش خودش و توبغل مرد قویی‬


‫که قرار بود پدرش باشه انداخت و دستاش و محکم دور گردن‬
‫جونگین حلقه کرد ‪.‬‬
‫_ می دونستم یه روزی میای ‪ ،‬اشکال نداره هر چقدر بخوای من‬
‫منتظرت میمونم ‪.‬‬

‫اون بغل کوچیک براش مزه ی عسل میداد ‪ ،‬شاید باید زودتر به‬
‫خودش می جنبید ولی نه اگه االن اونجا بود همش و مدیون فرشته‬
‫ای بود که با فاصله ی چند متری با چشمای منتظر بهش قوت قلب‬
‫میداد ‪.‬‬
‫دستاش و دور بدن کوچولوی هانا پیچید و بدنش بیشتر به خودش‬
‫فشرد ‪.‬‬

‫*****‬

‫کتش و به دست خدمتکار داد ‪.‬‬


‫_ رئیس بیون کجاست ؟‬
‫_ توی بالکن هستن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 282‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پرده ی بالکن و کنار زد و وارد محیط باز بالکن شد ‪ ،‬رئیس بیون‬


‫طبق معمول در حال مطالعه روزنامه اش بود ‪.‬‬

‫_ چی باعث شده سرزده بیای اینجا ؟‬


‫بیون بدون اینکه به پشت سرش جایی که چان ایستاده بود نگاهی‬
‫بندازه جرعه ای از قهوه اش نوشید ‪.‬‬

‫_ امروز توی شرکت جلسه تشکیل دادم اومدم تا قبل از اینکه از‬
‫بقیه به گوشت برسونن خودم بهت بگم ‪.‬‬
‫چانیول روبه روی آجوشی روی صندلی های بالشتک داره بالکن‬
‫نشست ‪.‬‬

‫_ و موضو جلسه ؟‬
‫_ بازنشستگی تو و شرو رسمی کارم ‪.‬‬
‫بیون با خونسردی ذاتیش روزنامه ش و کنار گذاشت و از باالی‬
‫عینک مطالعش به چانیول خیره شد ‪.‬‬
‫_ اونوقت با اجازه ی کی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 283‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول با ورود خدمتکار به بالکن سکوت کرد و به دختر جوون‬


‫که فنجون قهوه رو مقابل قرار داد نگاه کرد ‪ ،‬بعد خروج خدمتکار‬
‫با آرامش قهوش و به سمت خودش کشید و کمی شکر داخل فنجون‬
‫تلخ ریخت ‪.‬‬

‫_ اجازه ی کسی و الزم نداشتم اعالم کردم آخر هفته جشن‬


‫بازنشستگیته می تونی خودت و براش آماده کنی ‪ ،‬بدم نیست می‬
‫تونی از این به بعد استراحت کنی و گلف بازی کنی ‪......‬‬
‫از این کارایی که معموال پیرمردا می کنن ‪ ،‬حواست باشه نمی‬
‫خوام دور و بره مقر ببینمت‬
‫آ راستی ‪ ....‬بکهیونم حالش خوبه ‪.‬‬

‫از جاش بلند شد و فنجون قهوه اش و روبه روی مرد عصبی که به‬
‫وضوح رنگ باخته بود گذاشت ‪.‬‬
‫_ شیرینه بخور برات خوبه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 284‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫رمز در و زد و وارد خونه شد ‪ ،‬با دیدن بکهیون که به پیشوازش‬


‫اومد ابرویی باال داد ‪.‬‬
‫_ جینیونگ کجاست ؟‬
‫_ چند دقیقه پیش دوس پسرش اومد دنبالش رفتن ‪.‬‬
‫چانیول سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ حاضر شو میریم بیرون ‪ ،‬قراره جشن بگیریم ‪.‬‬
‫_ جشن ؟‬
‫_ امروز برام روز خوبی بود ‪.‬‬

‫بکهیون با شنیدن صدای کر کننده ی موسیقی دستی یه گوشای‬


‫بیچارش کشید ‪.‬‬
‫_ کالب؟‬
‫_ ظرفیت الکلت چجوریه ؟‬
‫جوری که صداش به گوش چان برسه فریاد زد ‪.‬‬
‫_ عالیییی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 285‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شات سومش و باال داد و خنده سرخوشی کرد و تلوتلو زنان از‬
‫جاش بلند شد ‪.‬‬
‫_ می خوام برات بخونم ‪.‬‬

‫دستشو جلوش به صورت میکروفون مشت کرد و همزمان با‬


‫زمزمه های آرومی که به گوش خودشم نمی رسید بدنش و تاب‬
‫میداد و دور خودش می چرخید ‪.‬‬
‫با دیدن دوتا پسر که با فاصله ی کمی در حال بوسیدن هم بودن با‬
‫لبای آویزون به سمت چان برگشت ‪.‬‬
‫_ منم می خوام ‪.‬‬

‫چانیول با پوزخند آبرویی باال انداخت و نگاهی به دو پسری که‬


‫توی حلق هم بودن و شدید آشنا به نظر میرسیدن انداخت ‪.‬‬
‫سنگینی روی پاش حس کرد ‪ ،‬بکهیون با حالت قیچی روی رون‬
‫هاش نشسته بود و صورت چان و با دستاش قاب گرفت ‪.‬‬
‫_ چرا هیچ وقت من و نمی بینی ؟‬
‫_ چی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 286‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به پهلوی بکهیون که روی پاش مدام در حال وول خوردن بود‬
‫چنگ زد ‪.‬‬

‫_ هیچ وقت به من نگاه نکردی به نظرت من جذاب نیستم ؟‬


‫_ بک مستی نمی فهمی داری چی میگی پاشو ‪.‬‬

‫الکل توی خونش برای باز شدن قفل ‪ 10‬ساله ای که به زبونش‬


‫زده بود به نظر کافی میومد ‪.‬‬

‫_ خیلیم می فهمم ‪ ،‬تمام سعیمو می کردم جوری باشم که ‪ ...‬تو‬


‫دوس داریییییی ولی ‪ ...‬هیچ وقتتتت متوجه نشدی ‪ ....‬حتی ‪....‬‬
‫وقتی که شرو کردم به لجبازی ‪ ..‬بازم بهم اهمیت نمی دادی ‪.....‬‬
‫خواهش می کنم یه بارم شده من و ببین ‪.‬‬
‫_ بک ‪.‬‬

‫پسر کوچیک تر انگشت اشارش و روی لبای چانیول گذاشت ‪.‬‬


‫_ من حتی حاضرم برای بدست آوردنت بدنمم بهت بدم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 287‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول بدن ظریفش و بیشتر به سمت خودش کشید ‪.‬‬


‫_ و در ازاش چی می خوای ؟‬
‫_ قلبتو ‪ ......‬قلبتو بهم بده ‪.‬‬
‫نگاه مشتاقش و به چشمای بی احساس مرد بزرگتر دوخت ‪.‬‬

‫_ قلب من خیلی وقته مرده بک نمیشه بدستش آورد ‪.‬‬


‫_ من زندش می کنم ‪ ...‬فقط بهم وقت بده حداقلش ‪ ..‬آخرش‬
‫پشیمون نمیشم که تالش نکردم ‪.‬‬

‫چانیول شستش و روی لبای نیمه باز و خیس بک کشید ‪.‬‬


‫_ اوکی ‪.‬‬
‫سرش به دوران افتاده بود و گردنش تحمل وزن سرش و نداشت ‪،‬‬
‫پیشونی تب دارش و به شونه های پهن چانیول تکیه داد و پلکای‬
‫سرخش رو هم افتاد ‪.‬‬

‫_ بهتره دیگه بریم خونه حالت به نظر خوب نمیاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 288‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫در و با پاش بست و بدن بی حال بکهیون به دنبال خودش کشید ‪.‬‬
‫_ بیا دراز بکش ‪.‬‬
‫کامل درازکش نشده بود که با حس حمله ور شدن محتویات معدش‬
‫به داخل گلوش نیم خیز شد و همش و روی پیرهن مشکی چانیول‬
‫خالی کرد ‪.‬‬
‫گندش بزنن حساسیتش به الکل تمومی نداشت ‪.‬‬
‫عصبی پلک هاش و روی هم فشرد و از بین فک قفل شدش غرید‬
‫‪.‬‬
‫_ بیون بکهیون لعنت بهت ‪.‬‬

‫به زحمت بدن لمس بک و بلند کرد و تک تک لباساش و از تنش‬


‫خارج کرد و بعد درآورد لباس های خودش وارد حمام شد و‬
‫شیرآب سرد و باز کرد ‪.‬‬

‫با برخورد قطرات سرد آب بک از جاش پرید و سعی کرد از بین‬


‫دستای قوی چانیول فرار کنه ولی پسربزرگتر با ستون کردن‬
‫دستاش به روی دیوار اجازه تکون خورد و ازش گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 289‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ درست وایسا بزار این مستی کوفتی از سرت بپره ‪.‬‬


‫_ نمی خوام دارم یخ میزنم ‪.‬‬
‫در لحظه اتفاق افتاد ‪ ،‬با لیز خوردن پاش روی سطم خیس حموم‬
‫توی بغل پسر بزرگتر افتاد ‪ ،‬دستاش و دور گردنش حلقه کرد ‪،‬‬
‫سرش و باال گرفت و به چشمای بی حس روبه روش خیره شد ‪،‬‬
‫بازدم مرد روبه روش و به روی لبای نیمه بازش حس می کرد و‬
‫نفس تو سینش حبس شد ‪.‬‬
‫قطرات آب روی صورتش فرود میومد و جلوی دیدش و میگرفت‬

‫شصتش و روی پلک های بک کشید و دستش و حائل صورتش‬


‫گرفت تا چشماش بیش از پیش اذیت نشه ‪.‬‬
‫چشمای پاپی شکل و معصوم بک روی اعضای صورتش می‬
‫چرخید و در نهایت روی لب های خیسش ثابت موند ‪.‬‬

‫فاصله صورت بک هرلحظه کمتر و کمتر میشد ‪ ،‬درست قبل از‬


‫فرود اومدن لبای باریکش روی لبای خودش سرش و عقب کشید‬
‫و قدمی به عقب برداشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 290‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ برو بیرون ‪.‬‬

‫با حالت گنگ به اخم عمیق روی پیشونی چان خیره شد و عقب‬
‫کشید ‪ ،‬از کنار چانیول گذشت و از حمام خارج شد ‪.‬‬
‫حوله ی تن پوشش و تن کرد و روی تخت خزید ‪.‬‬
‫سرگردون بود و پشیمون ‪ ،‬لعنت به این مستی ‪ ،‬پس زده شده بود‬
‫؟!‬
‫چرا ؟ مگه تو بار به بک اوکی نداد ؟‬

‫چانیول کسی نبود که با بیان ‪ 4‬تا جمله ی عاشقانه دلش بلرزه حس‬
‫کوچیک شدن می کرد و از طرف از اعتراف بی موقعش ناراضی‬
‫بود ‪.‬‬
‫پلکاش و روی هم فشرد تا جلوی جاری شدن قطرات اشکش و‬
‫بگیره ‪ ،‬لبش گزید تا صدای هق هق ناشی از بغض خفه شدش باال‬
‫نره ‪.‬‬
‫حس تهی بودن از درون نابودش می کرد ‪ ،‬کاش چانیول نشونه ای‬
‫بهش میداد تا کمی قلبش آروم بگیره ‪ ،‬اوکی کلمه ای نبود که کسی‬
‫بعد از اعتراف به شنیدنش نیاز داره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 291‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حس خیسی و َم ِکش روی لب هاش باعث شد با وحشت خودش و‬


‫عقب بکشه ‪.‬‬
‫تندتند پلک زد تا از صحت تصویر پیش روش مطمئن بشه‬
‫چان شونش و فشرد و به حالت درازکش درش آورد و روش خیمه‬
‫زد ‪.‬‬
‫_ خوشم نمیاد وقتی می بوسمت خودت و عقب بکشی ‪ ،‬دیگه‬
‫تکرار نشه ‪.‬‬
‫مسخ شده سری تکون داد و به لب های چانیول خیره شد ‪.‬‬
‫چان می خواست ببوسدش ؟‬

‫آرنجش و کنار سر بک ستون کرد و فاصلش و کمتر کرد جوری‬


‫که لباشون به هم کشیده میشد ‪.‬‬
‫_ چه پسر کوچولوی حرف گوش کنی ‪.‬‬

‫لباش و روی لبای باریک پسر کوچیک تر فشرد و مک ریزی زد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 292‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نفس های داغ بکهیون که به سرعت از بین لبای کوچیکش خارج‬


‫میشد برای ادامه دادن ترقیبش می کرد ‪.‬‬
‫لب پایین بک و به دندون گرفت و کمی کشید ‪ ،‬زبونش و روی لب‬
‫های نیمه بازش کشید و به حفره ی مرطوب دهانش فرو کرد ‪ ،‬با‬
‫زبونش به خوبی دهن پسر کوچیک تر و مزه میکرد ‪.‬‬
‫در آخر زبونش و به آرومی روی زبون بک کشید ‪ ،‬سرش و عقب‬
‫برد ‪.‬‬
‫به باریکه ی نازک بزاق دهانشون که به لب هاشون متصل بود‬
‫خیره شد ‪.‬‬

‫چشمای معصوم و خمار بک تمام تفکراتش و درباره ی آینده به‬


‫بازی میگرفت ‪.‬‬
‫خودش و کنار کشید و بسته ی سیگارش و از عسلی کنار تخت‬
‫برداشت ‪ ،‬خیلی وقت بود لب به سیگار نزده بود ولی امشب‬
‫بدجوری بهش نیاز داشت ‪ ،‬بکهیون امشب تمام معادالت ذهنش و‬
‫بهم ریخته بود ‪ ،‬نیاز به آرامش داشت آرامشی که خیلی وقت بود‬
‫فقط از بسته ی سیگارش دریافت می کرد ‪.‬‬

‫*****‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 293‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باالخره به لطف جیغ جیغا و لوس بازیای هیومین پاشون به کالب‬


‫باز شد ‪.‬‬
‫ظرفیت الکلش پایین بود و هیومین از اول شب سعی داشت به‬
‫چالش بکشدش ‪.‬‬
‫شات پنجم و باال داد و نفس داغش و به بیرون فوت کرد از گونه‬
‫هاش حرارت بلند میشد چشم غره ای به دست هیومین که دور‬
‫بازوی کریس حلقه شده بود رفت ‪.‬‬

‫_ دخترا بهت محل ندادن که چسبیدی به کریس ؟‬


‫سوهو چشماش و نوچ کرد ‪.‬‬
‫_ برعکس تووووی نکبت ‪ ...‬که به هررر کسی از راه میرسه‬
‫‪ ....‬می چسبی من عزت نفس داررررم و‪ ....‬باید بهت بگم همین‬
‫االن می تونمممم ‪ ...‬کاری کنم تمام دختراااا باررر برای گرفتن ‪..‬‬
‫شمارم التماسسس کنن ‪.‬‬

‫هیومین قهقه تمسخر آمیزی زد و با دستش به پیست رقص و محل‬


‫تجمع دخترا اشاره کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 294‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فاک برای زدن پوزش به زمینم که شده امشب یه دختر تور می‬
‫کرد ‪.‬‬
‫به سختی از جاش بلند شد قدم اولش به دوم نرسیده بود که دستش‬
‫توسط کریس کشیده شد و روی کاناپه افتاد ‪.‬‬
‫_ الزم نکرده چیزی و به کسی ثابت کنی ‪.‬‬
‫شات الکل و از دست هیومین بیرون کشید و روی میز کوبید ‪.‬‬
‫_ تا کی می خوای به این بازیای مسخرت ادامه بدی اصال به اون‬
‫بچه ی توی شکمت فکر می کنی ؟‬
‫هیومین پاهای برهنش و روی هم انداخت و بدون کوچیکترین‬
‫تعجبی مبنی بر اطال داشتن کریس دستی زیرچونش کشید ‪.‬‬
‫_ نگرانمی ؟‬
‫کریس پوف کالفه ای کشید‬
‫_ مطمئن باش اگه دوس پسرت تو رو بهم نسپرده بود خیلی وقت‬
‫پیش بیرونت کرده بودم ‪ ،‬بهتره دیگه برگردیم‬

‫سوهو جلو جلو قدم برمیداشت و کریس از پشت سر مثل پدرهایی‬


‫که مراقب بچه های تازه پا گرفتشون هستن دستاش و حائل بدن‬
‫پسر کوتاه قد کرده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 295‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سرخوش خنده ای کرد که با دیدن دو پسر روبه روش تبدیل به‬


‫سکسکه شد ‪ ،‬مستی از سرش پریده بود اصال دلش نمی خواست‬
‫چانیول و کریس باهم رو در رو بشن‬
‫با زبون تند و تیز چان کامال آشنا بود و از طرفی کریس توی‬
‫موقعیت روحی مناسبی نبود و اصال دلش نمی خواست بیشتر اذیت‬
‫شه ‪.‬‬

‫تو یه حرکت پیش بینی نشده برگشت و لباش و روی لبای کریس‬
‫کوبید ‪ ،‬میدونست کریس کارش و روی حساب مستی میزاره پس‬
‫حاال که موقعیت جور شده بود دلش می خواست طعم لبای درشتش‬
‫و بچشه ‪.‬‬
‫جیغ جیغ هیومین و نگاه پراز نفرتش و به انتهایی ترین قسمت‬
‫مغزش اگنور کرد و دستش و محکم دور گردن مرد قد بلند پیچیده‬
‫بود تا اجازه ی عقب نشینی بهش نده‬
‫برعکس تصورش کریس کمرش و دست گرفت و بوسه رو‬
‫دوطرفه کرد‬
‫مک عمیقی به لبای باریک و سرخش زد و گاز ریزی از لبای‬
‫پاستیلی پسر کوتاه قد گرفت با فرار ناله ی خفه ای از بین لباش به‬
‫سرعت زبونش و داخل دهن کوچیک سوهو فرو کرد و تمام قسمت‬
‫های دهنش و زبون زد ‪ .‬بعد مکش محکمی عقب کشید و به لبای‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 296‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ورم کرده و سرخ روبه روش دستی کشید و خیسی روی لبش و‬
‫پاک کرد ‪.‬‬
‫_ بریم خونه‬

‫سوهو رو روی تخت خوابوند و با دقت اجزای صورتش و زیر‬


‫نظر گرفت ‪ ،‬شصتش و به نرمی روی ابروی پرپشتش کشید و‬
‫پایین تر اومد ‪ ،‬بینی کوچیکش و بعد لبای باریک و صورتی‬
‫رنگش که به لطف خودش به سرخی میزد ‪.‬‬

‫از بودا ‪ ،‬مسیم ‪ ،‬هللا یا هر موجودی که چنین خرگوش کیوتی و‬


‫وارد زندگیش کرده بود ممنون بود ‪.‬‬
‫زندگی یه نواخت و کسل کنندش به لطف پسر روی تختش رنگی‬
‫شده بود ‪.‬‬

‫از جاش بلند شد شدیدا به کسی احتیاج داشت تا کمی راجعبه‬


‫احساسات تازه ظهورش باهاش حرف بزنه ‪ ،‬کی بهتر از دوست‬
‫تخسش بک ‪.‬‬
‫بکهیون همیشه گوش شنوای خوبی بود ‪ ،‬البته اگه وقت میداد تا‬
‫کسی صحبت کنه ‪ ،‬یکی از رازدارترین افراد زندگیش ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 297‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بوق اول به دوم نرسیده صدای خشدار بکهیون تو گوشش پیچید ‪.‬‬
‫به ساعت مچیش نگاهی انداخت و زیر لب فوشی به خودش داد از‬
‫نیمه شب گذشته بود با خودش چی فکر کرده بود که این موقع شب‬
‫بهش زنگ زده بود ‪.‬‬
‫_ اوه بک خواب بودی ؟! شرمنده ‪.‬‬
‫_ نه هیونگ اتفاقا منم نیاز داشتم باهات حرف بزنم ‪.‬‬
‫از پشت گوشیم می تونست به خوبی متوجه صدای بغض دارش‬
‫بشه ‪.‬‬
‫_ بک اتفاقی افتاده ؟‬
‫_ هیونگ جدیداًعاشق شدی ؟!‬

‫کریس کمی مکث کرد بک از کجا فهمیده بود ؟! ولی صبر کن این‬
‫سوال بیشتر حالت چالشی داشت تا سوالی واسیا ‪ ...‬دوستش عاشق‬
‫شده بود ؟!‬
‫_ خوب یه حسایی هست که جدیدا ً دارم تجربه می کنم نمی دونم‬
‫میشه اسمش و گذاشت عشق یا نه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 298‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک انگشتش و دایره وار روی بالشت توی بغلش کشید و گوشی و‬
‫محکم تر چنگ زد ‪.‬‬
‫_ منم یه حسی دارم تازه نیست شاید بشه گفت ‪ 10‬ساله ولی می‬
‫ترسم ‪ ،‬از رد شدن می ترسم ‪.‬‬
‫_ بهش اعتراف کردی ؟‬

‫بک جوری که انگار کریس روبه روشه و داره تماشاش می کنه‬


‫سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ اوهوم و به طرز وحشتناکی پشیمونم ‪.‬‬
‫کریس دستی به صورتش کشید ‪ ،‬بکهیون هیچ وقت کسی و کنارش‬
‫نداشت ‪ ،‬تنهایی بشدت پسر کوچیکتر و داخل پوسته ی سخت و‬
‫محافظه کارش فرو برده بود و اجازه نزدیکی به کسی نمی داد ‪.‬‬
‫شنیدن این که به مدت ‪10‬سال کسی و دوست داشته برای کریس‬
‫شوکه کننده بود ولی نه انقدر که دست از حمایتش برداره ‪.‬‬

‫_ خوب وقتی در مورد احساست بهش گفتی چی گفت ؟!‬


‫بک فین فینی کرد و دستی به بینی سرخش کشید ‪.‬‬
‫_ اوکی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 299‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چی ؟ همین ؟‬
‫کریس نفس عمیقی کشید ‪ ،‬بکهیون و میفهمید اون بچه االن فقط‬
‫نیاز به جمله های امیدوار کننده داشت ‪.‬‬
‫_ بهتره یکم بهش وقت بدی شاید اونم نیازداره تا با احساسش کنار‬
‫بیاد‬
‫حاال هم یکم بخواب مشخصه خیلی وقته داری خودت و عذاب‬
‫میدی ‪.‬‬
‫_ ممنون هیونگ ‪.‬‬

‫بک نفس عمیقی کشید از این که با کریس صحبت کرده بود‬


‫خوشحال بود ‪.‬‬
‫پلکای سرخ و خستش و روی هم گذاشت تا کمی به خودش‬
‫استراحت بده ‪ ،‬هنوز پلکش کامال روی هم قرار نگرفته بود که‬
‫یادآوری جمله ای که از کریس شنیده بود چشماش تا آخرین درجه‬
‫ممکن گشاد شد ‪.‬‬

‫" کریس گفت یه احساساتی و یه مدتیه که داره تجربه می کنه که‬


‫نمی دونه چیه ؟ عاشق شده ؟! "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 300‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫لعنتی به خودش فرستاد انقدر افکارش حول محور پارک چانیول‬


‫می چرخید که فراموش کرد از دوستش توضیم بخواد ‪.‬‬
‫اینجوری نمیشد باید فردا کریس و میدید و رو در رو صحبت می‬
‫کردن ‪.‬‬

‫*****‬

‫_ وقتشه دیگه برگردیم االنشم زیادی وقت تلف کردم ‪.‬‬


‫کیونگسو روی تخت نشست و سرش و زیر انداخت تا با لباس‬
‫عوض کردن کای خودش و معذب نکنه ‪.‬‬
‫_ پس هانا چی ؟‬
‫کای پیرهن زرشکی به تن کرد و بدون توجه به دکمه های بازش‬
‫به سمت پسر کوچیکتر که خودش و با دستاش مشغول کرده بود‬
‫برگشت ‪.‬‬
‫_ بهم گفت برام نقاشیاش و میفرسته ‪ ...‬فعال تنها کاری که میشه‬
‫کرد صبره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 301‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ تا کی ؟ تا کی می خوای درگیر این کثافت باشی اون بچه بهت‬


‫احتیاج داره ‪.‬‬

‫عصبی پلکاش و بهم فشرد ‪ ،‬خودش به قدر کافی از این موقعیت‬


‫خسته و عصبی بود حاال نیش و کنایه کیونگسو هیچ کمکی نمیکرد‬
‫هیچ عصبی ترشم می کرد ‪.‬‬
‫صدای کنترل نشدش باال رفت ‪.‬‬
‫_ این کثافتی که ازش حرف میزنی ‪ 5‬سال از زندگیه منه و تا‬
‫کارای نیمه تموم و تموم نکنم بهش ادامه میدم ‪.‬‬

‫حقیقت بود وقتی وارد این کار شد و یادش بود ‪ ،‬دقیق ‪ 5‬سال پیش‬
‫وقتی با حال نزار وارد مقر شد و به پای آجوشی افتاد تا کمکش‬
‫کنه اون پیرمرد حرومی به راحتی پسش زد و بهش گفت یه پسر‬
‫بچه ی مردنی که هیچی سرش نمیشه فقط یه بار اضافس ‪.‬‬
‫به چانیول مدیون بود ‪.‬‬
‫اگه چانیول اصرار نمی کرد تا جونگین توی مقر بمونه و کنار بقیه‬
‫آموزش ببینه االن احتماال جنازش زیر یه خراور خاک در حال‬
‫پوسیدن بود و اون پیرمرد حرومزاده هم داشت زندگی یه دختر‬
‫دیگه رو آتیش میزد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 302‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چقدر زیر دست و پای غوالی بیون کتک خورده بود و قصر در‬
‫رفته بود ‪.‬‬

‫چانیول کسی بود که جای پاش و محکم کرد ‪ ،‬یادش داد چطور‬
‫بیرحم بُکشه و بی عذاب سرکنه ‪ ،‬کمکش کرد انتقام بگیره ‪.‬‬
‫االن وقت جا زدن نبود باید دینش و ادا می کرد باید هم پای چانیول‬
‫میشد تا انتقامش و بگیره ‪.‬‬

‫باید مراقب سوهو میبود پسری که خودش و چان پاش و توی اون‬
‫دنیای آشغالی و بی رحم باز کرده بودن‬
‫باید مراقب کیو نگ می بود ‪ ،‬حاال که امیدی برای ادامه داشت نباید‬
‫به این راحتی رهاش می کرد و اون دختر کوچولوی توی‬
‫پرورشگاه ‪ .......‬بهش گفته بود که منتظرش میمونه ‪.‬‬
‫بخاطر همشونم که شده باید به این زندگی نکبت بارش ادامه میداد ‪.‬‬

‫توی راه بودن و همچنان کیونگسو ساکت بود باید سر فرصت از‬
‫دلش در میاورد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 303‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫آیکون گوشیش که در حال خودکشی بود و کشید و کنار گوشش‬


‫قرار داد ‪.‬‬
‫_ جه بوم ؟‬
‫_ کای کجایی زود خودت و برسون بوسان‬
‫کای گوشیش و بین گوش و کتفش نگه داشت تا بتونه دنده ی‬
‫ماشیش و عوض کنه ‪.‬‬
‫_ تو راهیم ‪ ،‬چیشده ؟‬
‫_ اون یارو چوی ‪ ،‬طرف معامله ‪ ...‬جنازش و توی ویالش پیدا‬
‫کردن ‪.‬‬
‫_ چی ؟ خوب این به ما چه ربطی داره ؟‬
‫_ ربطش اینه که انداختن گردن تو ‪.‬‬

‫کای به جاده ی روبه روش خیره شد ‪.‬‬


‫_ یعنی چی ؟‬
‫_ یه ویدئو از گوشیش پیدا کردن که توش شما دوتا توی کافه ی‬
‫هتلید و چهره جفتتون به نظر شاکی میاد ‪.‬‬
‫پلیسا می گن احتماال یه خصومت کاریه ولی خرخره ی بریدش‬
‫میگه که کار کدوم آشغالیه ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 304‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای مشتی به فرمون زد ‪.‬‬


‫_ جانگ ‪ ،‬اون حرومزاده ‪....‬‬
‫نفس عمیقی کشید تا بتونه به اعصابش مسلط شه ‪.‬‬
‫_ خیله خوب ‪ ،‬در اولین فرصت خودم و میرسونم مقر‬

‫باالخره بعد ‪ 4‬ساعت رانندگی متوالی به بوسان رسیدن ‪ ،‬اول از‬


‫همه باید یه فکری به حال کیونگسو میکرد ‪.‬‬
‫به هیچ وجه تمایل نداشت تا دوباره پای اون بچه رو به مقر باز‬
‫کنه ‪ ،‬خودش خونه ای نداشت و همیشه تو مقر میموند ‪.‬‬
‫تنها جایی که به ذهنش رسید خونه ی چان بود ‪ ،‬پسر بیونم اونجا‬
‫بود و کیونگ تنها نمی موند ‪ ،‬فرمون و به سمت مسیر خونه ی‬
‫چانیول کج کرد ‪.‬‬

‫_ پیاده شو ‪.‬‬
‫کیونگسو نگاهی به آپارتمان ‪ 15‬طبقه ی روبه روش انداخت‬
‫_ اینجا دیگه کجاس ؟‬
‫کای جلوتر رفت ‪ ،‬خوبیش این بود که کلید یدک داشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 305‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من مقر کار دارم تا وقتی برگردم اینجا بمون ‪.‬‬


‫آسانسور توی طبقه ی ‪ 9‬متوقف شد ‪.‬‬
‫رمز در و وارد کرد و به کیونگ اشاره کرد تا داخل شه ‪.‬‬

‫با صدای تیک در به سرعت خودش و جلوی در رسوند ولی دونفر‬


‫داخل چارچوب در هیچ کدوم چانیول نبودن ‪.‬‬
‫_ کای ؟!‬
‫میشناختش یکی از افراد پدرش بود کم و بیش اطراف پدرش دیده‬
‫بودش ‪.‬‬
‫_ بیون ‪ ،‬این ‪...‬‬
‫با ندیدن کیونگسو کنارش به پشت برگشت ‪ ،‬همچنان کنار در‬
‫ایستاده بود و با چشمای گرد و کنجکاوش اطراف و رصد می کرد‬
‫‪.‬‬
‫_ بیا اینجا ‪.‬‬
‫با اشاره ی جونگین چند قدم جلو برداشت و کنارش ایستاد ‪.‬‬
‫_ کیونگسو چندساعتی اینجا می مونه ‪ ،‬مشکلی که نداری ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 306‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک با دقت پسری که تقریبا هم قدش بود و بررسی کرد آدم‬


‫خطرناکی به نظر نمی رسید ‪.‬‬
‫_ نه مشکلی نیست ‪.‬‬
‫کای " خوبه ای " گفت و به سمت کیونگسو چرخید و دو دستش و‬
‫روی شونه کیونگ قرار داد و کمی خم شد تا هم قدش بشه ‪.‬‬
‫_ همینجا بمون تا خودم بیام دنبالت باشه ؟!‬
‫کیونگسو سری به نشونه ی موافقت تکون داد و تا بسته شدن در با‬
‫نگاهش کای و بدرقه کرد ‪.‬‬

‫_ بیون بکهیون ‪.‬‬


‫کیونگسو با چهره متعجب به سمت پسر پاپی شکلی که دستش و به‬
‫سمتش دراز کرده بود نگاه کرد ‪ ،‬با کمی مکث دست بکهیون و‬
‫فشرد ‪.‬‬
‫_ دو کیونگسو‬

‫بکهیون لبخند کوچیکی زد و به سمت آشپزخونه حرکت کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 307‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خوشبختم کیونگسو گرسنه ای ؟ من داشتم یه چیزایی برای ناهار‬


‫آماده می کردم ‪ ...‬آشپزیم جالب نیست و تقریبا فقط نودل بلدم‬
‫مشکلی نداری که ؟‬
‫کیونگسو با کمی خجالت دستش و روی آپن گذاشت ‪.‬‬
‫_ نه مشکلی نیست ولی اگه برات راحت نیست من می تونم درست‬
‫کنم ‪.‬‬
‫_ جدی ؟ آشپزیت خوبه ؟ عالی شد پس می تونی چند نو غذا هم‬
‫یادم بدی ؟ ‪...‬‬
‫می دونم پروبازیه ولی من هیچی بلد نیستم و چانم که ‪ ،‬نمی دونم‬
‫خوردن غذای بیرون اونم هر روز چیز جالبی نیست ‪.‬‬

‫کیونگسو قابلمه رو از دست بکهیون گرفت و روی گاز گذاشت ‪.‬‬


‫_ تو دوس پسر اون مرد یوبسه ای ؟‬

‫بک که در حال نشستن پشت میزناهارخوری آشپزخونه بود با‬


‫چشمای بیرون زده از حدقه به کیونگ نگاه کرد و ناگهان زد زیر‬
‫خنده ‪.‬‬
‫_ آره ‪ ....‬همون یوبسه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 308‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کیونگ با خجالت " هومی " کشید ‪.‬‬

‫بک باکنجکاوی حرفش و زد ‪.‬‬


‫_ چانیول و از کجا می شناسی ؟‬
‫کیونگسو در هینی که داخل یخچال و دید میزد تا مواد مورد‬
‫نظرش و پیدا کنه ادامه داد ‪.‬‬
‫_ یه مدت کوتاه توی مقر کار می کردم ‪ ،‬اونجا باهاش روبه رو‬
‫شدم ‪ ،‬تو کای و از کجا میشناسی ؟‬

‫بکهیون حلقه ای از گوجه هایی که کیونگسو در حال خورد‬


‫کردنشون بود و داخل دهنش گذاشت ‪.‬‬
‫_ برای پدرم کار می کنه ‪.‬‬
‫_ پدرت ؟ آجوشی پدرته ؟‬
‫بک با شنیدن اسم آجوشی به سرفه افتاد ‪.‬‬

‫یادش اومد این اسم و اولین بار کجا شنیده و جمله ی کامل اون‬
‫پسر داخل مهمونی " حتما دوست پسر چانیول بودن باید خیلی‬
‫هیجان انگیز باشه هرچی نباشه اون دیگه جانشین آجوشیه "‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 309‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫و حتی سکوت چانیول بعد پرسش اینکه آجوشی کیه ‪.‬‬


‫در سکوت به میز خیره شد ‪ ،‬ذهنش پر و در عین حال خالی بود ‪.‬‬

‫وقتی از چانیول راجعبه افراد داخل مهمونی پرسیده بود توی‬


‫مکالمشون متوجه شده بود که آجوشیم تقریبا یکیه مثل همون‬
‫پیرمردای داخل مهمونی با این تفاوت که معروف تره و خطرناکتر‬
‫دیده میشد وحاال چی میشنید ؟‬
‫مطمئنا اگه مجددا از چانیول می پرسید به هیچی نمیرسید ‪ ،‬اون‬
‫دکتره پارک جینیونگم که نم پس نمیداد وقتی اومد خونشون تا بک‬
‫تنها نباشه ‪ ،‬درست ترش نگهبانی بده تا بک نتونه از خونه خارج‬
‫شه و از اون جلسه کوفتی سر در بیاره ‪ ،‬هرکاری کرد نتونست‬
‫چیزی ازش بیرون بکشه ‪.‬‬

‫جینیونگ طوطی وار میگفت " به وقتش می فهمی ‪ ،‬از چانیول‬


‫بپرس "‬
‫لعنتیه کسل کننده حتی یه دقیقه اون کتابش و کنار نمیذاشت ‪.‬‬
‫نمی دونست چقدر توی افکارش غرق بود که با قرار گرفتن یه‬
‫بشقاب دوکبوکی و صدای قاروقور شکمش به خودش اومد و‬
‫نیشش باز شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 310‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ ممنون‬
‫_ راستش اصال فکر نمی کردم که پارک چانیول به اون خشکی و‬
‫یوبسی دوس پسر داشته باشه ‪.‬‬
‫_ خوب راستش نمیشه گفت دوس پسر ‪.‬‬

‫بک کمی غذاش و هم زد ‪ ،‬پسر کنارش آدم بدی نمیومد حاال که‬
‫نتونسته بود به دیدن کریس بره می تونست با اون پسر کمی درد و‬
‫دل کنه ؟!‬
‫_ اون زیاد از من خوشش نمیاد ‪.‬‬
‫کیونگسو با چشمای گرد کمی صندلیش و جلو کشید ‪.‬‬
‫_ اون حتما دیوونه اس تو خیلی کیوت به نظر میرسی ‪.‬‬

‫بک خجالت زده لبخندی زد ‪ ،‬کاش چانیولم همین فکر و میکرد ‪.‬‬
‫_ اینطور فکر می کنی ؟!‬
‫_ مطمئنم تو می تونی راحت دلش و بدست بیاری ‪ ،‬با این که اون‬
‫شدیدا آدم نچسب و بی اعصابی به نظر میرسه ولی برعکس تو‬
‫خیلی گرم و مهربونی پس جای نگرانی نیست ‪.‬‬
‫_ تو چی ؟ کسی و نداری ؟‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 311‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کیونگسو معذب توجاش تکونی خورد نمی دونست گفتن چنین‬


‫حرفی به کسی که برای اولین بار دیده کار درستی هست یا نه ‪.‬‬
‫_ هی من بهت گفتم ‪.‬‬
‫بک با لبای آویزون گفت و منتظر به پسر چشم درشت خیره شد ‪.‬‬
‫_ خوب نمی دونم ‪ ،‬اسمش و نمیشه عشق گذاشت نمی دونم شایدم‬
‫باشه ‪.‬‬
‫بک دستش و زیر چونش زد ‪.‬‬
‫_ چهرت که میگه عشقه ‪ ،‬چجوریه جذابه ؟‬
‫کیونگ با یادآوری کای سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ جذابه ‪ ،‬با این که همه ازش میترسن و راجعبش حرفای خوبی‬
‫نمیزنن ولی به نظرم اصال ترسناک نمیاد و ‪ ...‬اون خیلی مراقبمه‬
‫‪.‬‬
‫_ اوه پسر حسودیم شد ‪ ،‬اسمش چیه ؟‬
‫_ کای ‪.‬‬
‫_ کای ؟ کای ؟‬
‫بک با دستش به در اشاره کرد انگار کای همین االن جلوی در‬
‫باشه ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 312‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کیونگسو خجالت زده از رفتار بک سری تکون داد ‪.‬‬


‫_ اوه پسر باید بگم خیلی به هم میاید ‪.‬‬

‫نگاهی به چهره ی سرخ کیونگ انداخت ‪ ،‬حاال که کمی صمیمی‬


‫شده بودن وقتش بود تا بره سر اصل مطلب ‪.‬‬
‫_ تو توی شرکت چیکار می کنی ؟‬
‫_ شرکت ؟ کدوم شرکت ؟ من توی مقر آشپزم‬
‫" مقر ؟ "‬
‫بازم یه چیز جدید ‪.‬‬
‫_ اوم ‪ ،‬تو آشپزخونه مواد درست می کنید ؟‬
‫_ چی ؟ نه من فقط برای افراد مقر غذا درست می کنم ‪ ،‬من چیز‬
‫زیادی نمی دونم مدت زمانی که توی مقر بودم خیلی کوتاه بود ‪.‬‬

‫مخصوصا ً توضیم داد تا جلوی سواالی بیشتر دوست جدیدش و‬


‫بگیره ‪ ،‬اون جوری که به نظر میرسید بکهیون تالش میکرد تا به‬
‫چیز خاصی برسه ولی آدم اشتباهی و انتخاب کرده بود کیونگسو‬
‫نه چیزی می دونست و نه می خواست چیزی بگه ‪ ،‬حرفای بی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 313‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فکر می تونست موقعیت کای و تو خطر بندازه و این اصال چیزی‬


‫نبود که کیونگ بخواد ‪.‬‬

‫*****‬

‫_ من فقط نگرانتم ‪ ،‬نمی خوام بالیی سرت بیاد ‪ ....‬تو تنها کسی‬
‫هستی که توی دنیا بهم اهمیت میده و نمی خوام از دستت بدم ‪.‬‬

‫لب های درشت کای به لبخند کوچیکی باز شد و فاصله ی بینشون‬


‫و پر کرد و لبایی که چند روزی به شدت براش جذاب شده بود و‬
‫به دهن کشید ‪ ،‬بوسه ی خیسی به لبای گوشتی کیونگسو زد و مک‬
‫محکمی به لب زیرینش زد ‪.‬‬
‫_ شام چی داریم ؟ من دلم بیبینباپ می خواد ‪.‬‬

‫کیونگ شوکه توجاش تکون خورد و با کشیدن لبای مرطوبش بهم‬


‫سعی کرد مغز تُهیش و مجبور به فعالیت کنه ‪ ،‬پشت هم پلک زد و‬
‫سعی کرد مثل پسر بزرگ تر خودش و بی خیال نشون بده ‪.‬‬
‫با اخم روش و از کای گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 314‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ نمیشه دکتر گفت نباید غذای خمیری و پرادویه بخوری ‪.‬‬

‫لبخندی که از اتفاق چند لحظه پیش رو لبش جا خوش کرده بود‬


‫رنگ باخت ‪ ،‬سری چرخوند و به پیازچه هایی که به سرعت‬
‫خورد میشد نگاه کرد ‪.‬‬
‫نگرانی های کیونگ نمی زاشت تا بتونه حقیقت و بهش بگه ‪ ،‬از‬
‫آدم ‪...‬‬
‫همه مهم تر اون بچه نیاز به یه تکیه گاه داشت و یه ِ‬

‫لبش و گزید و چند قدم عقب رفت و روی کاناپه کوچیک کنار‬
‫شومینه نشست دوباره عصبی شده بود و معدش شرو کرد به تیر‬
‫کشیدن ‪.‬‬

‫*****‬

‫کالفه پوشه رو روی میز پرت کرد و روی صندلیش نشست و‬


‫لعنتی به شانسش فرستاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 315‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چند دقیقه ای میشد که از اتاق بازجویی برمی گشت عصبی چنگی‬


‫به موهای کوتاهش زد ‪ ،‬حتی نتونست قدمی به جانگ نزدیک بشه‬
‫‪ ،‬افرادش از چیزی که فکر می کرد دهن قرص تر بودن ‪ ،‬سوله‬
‫ای که جنس ها توش انبار شده بود هم به نام یکی از نوچه هاش‬
‫بود به طور خالصه دستش به هیچ جا بند نبود ‪.‬‬

‫بی حوصله گوشیش و از روی میز برداشت و روشنش کرد ‪ ،‬دیدن‬


‫چهره ی غرق خواب سوهو روی بک گراند گوشیش لبخندی به‬
‫لبش آورد ‪.‬‬
‫عکس و وقتی سوهو از مستی بیهوش شده بود و روی تخت‬
‫خوابونده بودش ازش گرفت ‪.‬‬

‫پوست مهتابی و لبای سرخش ‪ ،‬سایه مژه های بلندش که روی‬


‫گونه های گلگونش افتاده بود ‪ ،‬چهره ی فرشته گونه ی معصومش‬
‫زیباترین صحنه ی زندگی کریس و تشکیل می داد ‪.‬‬
‫گونه های سوهو از روی اسکیرین گوشیش نوازشی داد ‪.‬‬
‫اعصاب از بین رفتش طی چند ثانیه برگشته بود و انرژی‬
‫مضاعفی گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 316‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هیچ وقت چنین حسی و نداشت همیشه برای برگشت به خونه بی‬
‫حوصله بود بیشتر مواقع هم اضافه کاری برمیداشت تا به خونه‬
‫برنگرده ‪ ،‬زندگی روزمرش بی رنگ و خاکستری بود ‪.‬‬
‫ولی حاال تنها دیدن چهره ی سفید خرگوشی سوهو برای کنار زدن‬
‫تمام گرد و غبارایی که افکارش و بی رنگ و رو کرده بود کافی‬
‫میومد ‪.‬‬
‫با نمایان شدن اسم بک روی اسکرین گوشیش انگشتش و روی‬
‫دکمه سبز رنگ کشید ‪.‬‬
‫_ بک ؟‬
‫_ هی درچه حالی ؟ چند روز پیش که باهات تماس گرفتم نتونستیم‬
‫خوب صحبت کنیم ‪.‬‬

‫بکهیون با نیش باز و حالت مرموز تو گوشی زمزمه کرد ‪.‬‬


‫_ داشتی راجعبه یه شخصی صحبت می کردی ‪.‬‬

‫کریس چشماش و تو حدقه چرخوند و حدسش زیاد سخت نبود ‪،‬‬


‫همین که چجوری بکهیون توی این چند روز دووم اورده بود‬
‫خودش جای تعجب داشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 317‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چی می خوای بشنوی ؟‬

‫پسر کوچیک تر گوشی و محکم تر چنگ زد ‪.‬‬


‫_ همه چیو ‪.‬‬
‫_ قبال دیدیش ‪ ،‬آخرین دفعه ای که اومدی خونم ‪.‬‬
‫_ وایسا وایسا ‪ ...‬منظورت هیومین که نیست ‪.‬‬
‫به وضوح می تونست حالت تهاجمی بک و حس کنه ‪.‬‬
‫_ نه ‪ ،‬اون پسره جلوی در ‪....‬‬
‫داد هیجانی بک جمالت و توی دهانش خفه کرد ‪.‬‬
‫_ وااااووو کریس وو نمی دونستم به پسرا هم تمایل داری ؟‬
‫به پسرا تمایل نداشت ‪ ،‬مطمئن بود حتی وقتی تا خرخره مست می‬
‫کرد هم سینه های گرد و بزرگ زن ها به نظرش تحریک کننده‬
‫بودن و هیچ وقت کوچیک ترین تمایلی به جنس موافق نداشت ‪،‬‬
‫ولی سوهو فرق داشت ‪.‬‬

‫چشمای گرد و سیاهش پوست سفید و رنگ پریدش ‪ ،‬لبای غنچش‬


‫وقتی می خندید و شبیه یه توله خرگوش خوردنی میشد ‪ ،‬هیچ وقت‬
‫به این اندازه به یه پسر دقیق نشده بود ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 318‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ تمایالتم فقط برای اونه ‪.‬‬


‫با این حرف نیش بک شل تر شد ‪.‬‬
‫_ آه پسر تبریک می گم ‪ ،‬امیدوارم بتونی خوب ازش محافظت‬
‫کنی ‪.‬‬
‫کریس لبخند تلخی زد و قبل از غرق شدن توی گذشته به حرف‬
‫اومد ‪.‬‬
‫_ من دیگه باید برم کلی کار دارم ‪.‬‬

‫جمله ی آخر بک کامال حالش و دگرگون کرد ‪ ،‬حاال دیدن چهره ی‬


‫معصوم روی اسکرین گوشیش هم آرومش نمی کرد ‪.‬‬
‫گذشته چقدر تلخ خودش و توی حال و آینده ی افراد می گنجوند و‬
‫نفس و توی ریه قفل می کرد ‪.‬‬
‫دلش نمی خواست به گذشته برگرده ولی وقتش بود که برای همیشه‬
‫باهاش خداحافظی کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 319‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با قدم های خسته وارد آرامگاه شد و روبه روی طبقه ی مورد‬
‫نظرش ایستاد و به قاب عکسی که چهره ی زیبای دختر جوونی و‬
‫قاب گرفته بود خیره شد ‪ ،‬لبخند داخل عکس عجیب شیرین و‬
‫تکرارنشدنی بود ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫بوسه ای به پیشونی نامزد روسیش زد و ساکش و از روی زمین‬


‫برداشت ‪.‬‬
‫_ برو داخل هوا سرده سرما میخوری عزیزم ‪ ،‬مراقب خودت باش‬
‫‪ ،‬باشه ؟‬
‫دختر لبخند شیرینی زد و با لهجه بامزه کره ایش به حرف اومد ‪.‬‬
‫_ نگران من نباش و روی کارت تمرکز کن ‪.‬‬
‫با لبخند نامطمئنی به سمت ماشینش حرکت کرد ‪ ،‬اضطراب بی‬
‫دلیلش سرش و سنگین کرده بود ‪.‬‬
‫برای یه عملیات باید به مدت ‪ 2‬ماه میرفت به دامیانگ و رها‬
‫کردن همسرآیندش توی یک کشور غریبه کاری نبود که قصد‬
‫انجامش و داشته باشه ‪ ،‬ولی انتخابش دست خودش نبود وقتی لباس‬
‫نظامی به تن کرد فرمون زندگیش و به دست کارش داد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 320‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫عملیات حیاتی تر از چیزی بود که فکرش و میکرد ‪ ،‬باید وارد باند‬


‫قاچاق انسان میشد و تمام ‪ 2‬ماه هیچ ارتباطی با افراد خارج از باند‬
‫نداشت ‪ ،‬نه اداره و نه نامزدش ‪.‬‬
‫‪ 2‬ماهی که تمام روانش و تحت شعا قرار داده بود ‪.‬‬

‫دیدن جراحی انسان های زنده ای که اعضای بدنشون استخراج‬


‫میشد و جسد هاشون با کوکایین و هرویین پر میشد ‪ ،‬ترس داخل‬
‫چشماشون و امید تا آخرین نفس ‪ ،‬حتی برای یک افسر تعلیم دیده‬
‫هم سخت بود و همه چیز اونجایی سخت تر شد که بعد از اون ‪2‬‬
‫ماه کذایی بهش خبر دادن نامزدش وقتی برای تست بارداری به‬
‫بیمارستان رفته بود با کامیون تصادف کرده ‪.‬‬

‫دیدن بدن بی روح دختری که تمام زندگیش بود ‪ ،‬نطفه ی جون‬


‫نگرفته ای که قرار بود پدرش کنه ‪ ،‬حتی نمی تونست به خوبی‬
‫چهره ی معصوم دخترک و تشخیص بده‬
‫اوضا روحیش اصال مناسب نبود تمام رویا و آرزوهاش در یک‬
‫لحظه به خاکستر تبدیل شد ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 321‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫روبه روی مقبره کوچیکه طبقه ای ادای احترام کرد ‪.‬‬


‫‪ 4‬سال گذشته بود و هنوز لبخند روی لب دختر زنده بود ‪.‬‬
‫با دستای لرزون دسته گل و داخل طبقه قرار داد و حلقه ی نقره ای‬
‫داخل جیبش و کنار قاب عکس گذاشت ‪.‬‬

‫_ بعد از دست دادنت خیلی تالش کردم تا از این عذاب رهاشم با‬
‫کلی دختر دوست شدم و بیشترشون به بیش از یک شب نمی کشید‬
‫بعد این ‪ 4‬سال پیداش کردم ‪ ،‬کسی و که لبخنداش به قلب سردم‬
‫گرما بده و چشماش پراز امید به آینده باشه ‪ ،‬نمی خوام اونم از‬
‫دست بدم ‪.‬‬
‫خیلی پروییه ازت بخوام هوام و داشته باشی ؟‬
‫نمی خوام از دستش بدم ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 322‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ساعت از نیمه شب گذشته بود و کریس هنوز برنگشته بود با‬


‫رابطشون توی اداره ی پلیس تماس گرفته بود ‪ ،‬شنیدن جمله ی "‬
‫چندساعته که از اداره خارج شده " به نگرانیش دامن میزد ‪.‬‬

‫چطور می تونست نگران نباشه ‪ ،‬کریس کسی بود که همیشه‬


‫هواش و داشت و براش غذا درست می کرد ‪ ،‬باهاش مهربون بود‬
‫و از همه مهم تر حامی بود ‪.‬‬
‫چیزی که سوهو هیچ وقت توی زندگیش نداشت ‪.‬‬
‫با صدای رمز در به سرعت نور از روی کاناپه خودش و به‬
‫جلوی در رسوند ‪.‬‬
‫_ معلومه کجایی ‪ ،‬یه نگاه به ساعت کردی ؟‬

‫بازوهاش و دورکمر سوهو حلقه کرد و سرش و توی گودی‬


‫گردنش فرو کرد ‪ ،‬بوی تنش و عمیق وارد ریه کرد ‪.‬‬
‫_ نگران شدی ؟‬

‫صدای آروم کریس و هرم نفساش که با حالت فوت مانندی گردنش‬


‫و قلقلک میداد ‪ ،‬با حالت معذبی تو بغلش وول خورد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 323‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_نه چرا باید نگران بشم ؟‬


‫کریس " هومی " کشید ‪.‬‬
‫_ نمی دونم ‪.‬‬
‫سرش و بیشتر به قفسه ی سینه ی کریس فشرد ‪.‬‬
‫_ غذا خوردی ؟‬
‫کریس با حالت شیطونی به سوهو نگاه کرد ‪.‬‬
‫_ تو که گفتی نگرانم نیستی ‪.‬‬
‫_ االنم میگم ‪.‬‬

‫عصبی بود نباید از هدف اصلیش دور میشد سوهو فقط برای انجام‬
‫یکار اومده بود خونه کریس پس باید روی هدف اصلیش متمرکز‬
‫می شد نه چیز دیگه ای ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 324‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫یه بار دیگه فاکتور فروش و مرور کرد ‪ ،‬از زمان اعالم‬
‫بازنشستگی آجوشی به طرز چشمگیری تمام معامله هاشون کاهش‬
‫پیدا کرده بود ‪.‬‬
‫پوزخندی به تمام افراد سبک مغز دور و برش زد ‪ ،‬جوری کناره‬
‫گیری کرده بودن که انگار قبل از اون آجوشی تمام معامالت و‬
‫انجام میداد ‪.‬‬

‫اگه قرار به کنارگذاشتن بود کسی که باید از بازی کنار گذاشته‬


‫میشد اون احمقا بودن به قدر کافی توی کشوراهای دیگه شناخته‬
‫شده بود ‪ ،‬در واقع بیشتر از آجوشی ‪.‬‬
‫بک مدام روی تخت وول می خورد و صدای قیژقیژ تخت‬
‫تمرکزش و از بین میبرد‬

‫_ بکهیون‬
‫بی توجه بهش که مثل موش خرما خودش و به مردن زده بود بار‬
‫دیگه مورد خطاب قرارش داد ‪.‬‬
‫_ بکهیون‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 325‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با تشر چانیول به سرعت از جاش بلند شد‬


‫_ بیا اینجا‬
‫با کف دست به پاش ضربه ای زد تا بک و متوجه حرفش کنه‬

‫با تعلل به سمت پسربزرگتر رفت و روی پاش جا گرفت‬


‫چان دستش و روی شکم بک قفل کرد و با دست دیگه مشغول‬
‫بررسی برگه های روی میز شد ‪ ،‬هدف اصلیش جلب توجه‬
‫بکهیون به برگه های روی میز بود و با تکون ریز بک و گردنش‬
‫که به سمت جلو خم شد ‪ ،‬بوسه ای به پشت گردن بک زد‬
‫_ چی انقدر توجهت و جلب کرده ؟‬

‫بکهیون با دقت بیشتری به فاکتور توی دست چان چشم دوخت‬


‫_ اینا چیه ؟‬
‫چانیول با بی خیالی دست بک و تو دست گرفت و با انگشت‬
‫شصت نوازشی به پشت دست بک داد‬
‫_ فاکتورها و رسیدهای مربوط به کارم‬
‫_ کارت چیه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 326‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول بوسه ای به روی خال روی انگشت بک گذاشت‬


‫_ کارم روی عالقت بهم تاثیری داره ؟‬
‫براش اهمیتی نداشت ولی نمی خواست این موقعیت و از دست بده‬
‫تا وقتی بک و داشت یعنی قدرت داشت و پسر بیون یعنی جانشین‬
‫اصلی تمام تشکیالت‬
‫بک سرو به طرفین تکون داد‬
‫_ خالف‬
‫بک با شنیدن چیزی که مدتها بهش پی برده بود پلک هاش و محکم‬
‫بهم فشرد‬
‫_ چه خالفی ؟‬
‫چانیول نگاهش و توی اتاق چرخوند ‪.‬‬
‫_ مهمه ؟‬

‫مهم بود ؟‬
‫معلومه که آره‬
‫_ پدرم چی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 327‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اوه داشت یادم میرفت فردا شب جشن بازنشستگیشه ‪ ،‬مطمئنان‬


‫خوشحال میشه پسر عزیزش و اونجا ببینه ‪.‬‬
‫بک سری تکون داد و مجدد با برگه های روی میز مشغول شد و‬
‫نیشخند مرموز چانیول و ندید ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫با دیدن ساعت به سرعت از پشت میز بلند شد و کتش و از روی‬
‫جالباسی گوشه ی اتاق برداشت ‪.‬‬
‫_ جایی میری ؟‬
‫_ امشب جشن بیونه نکنه فراموش کردی ؟‬
‫کای پوفی کشید و اوریگامی قورباغه ای که درست کرده بود و‬
‫روی میز گذاشت و با انگشت فشاری به قورباغه وارد کرد و به‬
‫جهشش روی میز خیره شد ‪.‬‬
‫_ عالقه ای به شرکت توی اینجور مسخره بازیا رو ندارم ‪.‬‬
‫_ مهم نیست مسخره بازی یا هر کوفت دیگه ای امشب باید باشی‬
‫می تونی دوست پسرتم با خودت بیاری ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 328‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول پوکر به نیش باز کای نگاهی انداخت و به سرعت از اتاق‬


‫خارج شد ‪ ،‬وقت برای خل و چل بازیای جدید کای نداشت ‪.‬‬

‫رمز در و وارد کرد و به دنبال صدای سشوار وارد اتاق شد ‪.‬‬


‫بکهیون با حوله تن پوش سفیدش جلوی آینه ایستاده بود و با موهای‬
‫فندقی رنگ شدش مشغول بود ‪.‬‬
‫بک لبخندی از تو آینده بهش زد ‪.‬‬
‫_ تا دوش بگیری لباسات و آماده می کنم ‪.‬‬
‫سری تکون داد و بی توجه به چهره ی مسخ شده بک لباساش و‬
‫توی سبد رخت چرکا انداخت و وارد حموم شد ‪.‬‬

‫_چطور می تونه انقدر بی پروا باشه ؟ نمیگه ممکنه یوقت بالیی‬


‫سرش بیارم ؟‬
‫با چشمای درشت شده چندتا ضربه به لباش زد ‪.‬‬
‫_ بیون بکهیون چطور می تونی انقدر منحرف باشی ؟! خوب ‪،‬‬
‫یعنی با این هیکل چه کاری از دستت برمیاد ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 329‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کمربند حوله ش و باز کرد و لبه های حوله رو کنار زد تا هیکلش‬


‫و به خوبی تو آینه ببینه‬
‫شکم صافش و رون های توپر و قوص کمرش ‪.‬‬
‫سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ اصال مردونه و جذاب نیست ‪.‬‬
‫_ به نظر من که خوبه ‪.‬‬
‫با شنیدن صدا چان از فاصله ی نزدیک با شوک به سمتش برگشت‬
‫‪.‬‬
‫کی برگشته بود که بک متوجه نشده بود ؟‬

‫چانیول با دست به دیک بک اشاره کرد ‪.‬‬


‫_ فقط یکم کوچیکه ‪.‬‬
‫اشاره ی چان و دنبال کرد و با دیدن بدن لختش جیغی کشی و لبه‬
‫ی حوله رو به هم چسبوند ‪.‬‬
‫با خجالت کت شلواری و که آماده روی تخت گذاشته بود چنگ زد‬
‫و خودش و توی حموم پرت کرد ‪.‬‬
‫سعی داشت به خودش دلداری بده تا کمتر خجالت بکشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 330‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" هی بک به خودت بیا تو کسی بودی که بهش پیشنهاد سکس دادی‬


‫دیر یا زود این اتفاق میفتاد پس نباید بابتش خجالت زده باشی "‬

‫حوله رو از تنش خارج کرد و با بیرون کشید کت شلوار از توی‬


‫کاور یادش افتاد لباس زیر برنداشته ‪ ،‬مشت محکمی به سرش‬
‫کوبید ‪.‬‬
‫نفس عمیقی کشید و شلوار و پاش کرد و دستی به پایین تنش کشید‬
‫‪.‬‬
‫" هی انقدرم بد نیست "‬
‫بعد از پوشیدن پیرهن مردونه مشکی رنگش کت به دست از حموم‬
‫خارج شد ‪.‬‬

‫چانیول با کروات به سمتش رفت و کروات خاکستری که با پیرهن‬


‫خودش همرنگ بود دور گردن بک انداخت و گرهش و محکم کرد‬
‫‪.‬‬
‫_ قراره امشب کلی بهمون خوش بگذره ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 331‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کتش و پوشید و به سمت در خونه جدیدشون راه افتاد ‪.‬‬

‫_ چه عجب ‪.‬‬
‫کای تکیش و از دیوار گرفت و با دقت پسر کوچکتر و که بی‬
‫اندازه داخل اون کت شلوار مشکی میدرخشید و اسکن کرد ‪.‬‬
‫_ حسابی جذاب شدی ‪.‬‬
‫کیونگسو چند قدم فاصله ی بینشون و از بین برد و کروات ُ‬
‫شل و‬
‫دور گردنش محکم کرد و کتش و تو تنش مرتب کرد ‪.‬‬
‫_ توام همینطور ‪.‬‬
‫کای با نیشخند مرموزی بوسه ی خیسی روی لبش زد و با گیر‬
‫انداختن کمرش بین بدن خودش و دیوار اجازه ی هرگونه مقاومتی‬
‫و ازش گرفت ‪.‬‬
‫پنجه هاش و وارد پشت موهای کوتاه کای کرد و اجازه داد پسر‬
‫بزرگتر بوسه رو هدایت کنه ‪.‬‬
‫صدای آسانسور برای هول کردن کیونگسو و کشیدن موهای کای‬
‫و لگد بعدی که به سرعت توی ساق پای پسر بلند قد فرود اومد و‬
‫کای و مجبور به زانو زدن کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 332‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با چشمای درشت به پسری که روش و به دیوار کرده بود نگاهی‬


‫انداخت ‪.‬‬
‫در آسانسور با صدای فردی که از زده شدن دکمه اشتباهی شکایت‬
‫می کرد مجدد بسته شد ‪.‬‬

‫کیونگسو به سرعت جلوی پاش زانو زد و پسر بزرگتر و که‬


‫همچنان در بهت فرو رفته بود و وارسی کرد ‪.‬‬
‫_ کایا حالت خوبه ؟‬
‫چندبار پشت سر هم پلک زد و از جاش بلند شد ‪.‬‬
‫_ بهتره زودتر بریم ‪.‬‬

‫ماشین و داخل باغ پارک کرد و هم گام با کیونگ به سمت در‬


‫ورودی عمارت راه افتاد ‪.‬‬
‫_ چقدر شلوغه !‬
‫به تصدیق حرف پسر کوچیک تر سری تکون داد و در بزرگ‬
‫عمارت و باز کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 333‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫همزمان با باز شدن در بوی الکل و مواد مخلوط شده با عطرهای‬


‫تندی به مشام رسید چینی به بینیش داد و برای از بین رفتن‬
‫سرگیجه ش لحظه ای پلک هاش و بهم کشید ‪.‬‬
‫_ از کنارم تکون نخور حتی نمی تونی حدس این آدما چه کارایی‬
‫از دستشون برمیاد ‪.‬‬

‫*****‬

‫متعجب به خونه ای که حاال دیگه هیچ شباهتی به قبل نداشت خیره‬


‫شد ‪ ،‬رسما وارد یه فیلم پورن با موضو چندش آور شوگرددی‬
‫باالی ‪ 60‬سال شده بود ‪.‬‬

‫به بازوی چانیول چنگی انداخت و نگاهش به دنبال شخص آشنایی‬


‫در جمعیت می گشت ‪.‬‬
‫چیزی که میدید براش چندان دور از انتظار نبود ‪.‬‬
‫پدری که حتی یک بارم به پسر کوچیکش اجازه نداده بود روی‬
‫پاش بشینه و دست نوازشگونش و روی سرش حس کنه پشت میز‬
‫قمار نشسته بود در حالی که دختر بلوندی روی پاش نشسته بود و‬
‫بی پروا در حال لمس بدن پدرش بود ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 334‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با انزجار از منظره پیش روش چشم گرفت و همراه چانیول روی‬
‫یکی از کاناپه هایی که در مرکز جشن قرار داشت نشستن ‪.‬‬

‫حالش خوب نبود معدش بهم می پیچید و بوی ناشناخته ی مواد‬


‫حالش و بدتر می کرد ‪ ،‬چنگی به کروات دور گردنش زد و‬
‫شل کرد ‪.‬‬‫گرهش و ُ‬
‫چان با بی خیالی ویسکیش و مزه می کرد و پیرمردایی و که با‬
‫سرعت غیرقابل باوری در حال نوشیدن و کشیدن مواد سفید رنگی‬
‫که روی میزهای جلوشون قرارداشت بودن و با نیشخند‬
‫تحقیرآمیزی به نوبت آنالیز می کرد ‪.‬‬

‫یکی از شیرینی های خامه ای و از ظرف روبروش برداشت و‬


‫داخل دهنش چپوند ‪.‬‬
‫لعنتی دهن اون کوچیک شده بود یا شیرینی زیادی بزرگ بود به‬
‫سختی لباش و بهم رسوند تا جلوی بیرون ریختن مواد داخل دهنش‬
‫و بگیره ‪.‬‬

‫جرعه دیگه ای از شامپاینش نوشید و اجازه داد چشماش سمت‬


‫دیگه ای از سالن و کاوش کنن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 335‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫زبونش و روی لبای خیسش کشید و با دقت بیشتری به مردی که‬


‫پشتش بهش بود خیره شد ‪.‬‬
‫با چرخش سر مرد نفس آرومش لحظه ای داخل ریه هاش حبس‬
‫شد ‪ ،‬اینجا چیکار می کرد ؟ اون حرومزاده ‪ ،‬جانگ ‪ ،‬اینجا چیکار‬
‫می کرد ؟‬
‫چان دیروز خیلی صریم اعالم کرده بود که نمی خواد شاهد هیچ‬
‫گونه ارتباطی با جانگ باشه و بیون با دعوتش به راحتی به همه‬
‫اثبات کرد که هیچ قدرتی نداره و به وقتش به راحتی می تونه‬
‫خوردش کنه ‪.‬‬

‫اندام الغری روبه روش قرار گرفت و مانع دیدش شد ‪.‬‬


‫_ اوه ببین کیو اینجا میبینم ‪ ،‬پارک چانیول‬
‫نگاه تحقیر آمیزی به بکهیون که رسما داشت بابت شیرینی توی‬
‫گلوش جون میداد انداخت ‪.‬‬
‫_ و پسرعموی آویزونم بیون بکهیون ‪.‬‬
‫جه هیون خودش و روی کاناپه تک نفره روبه روی پسرعموش و‬
‫جانشین آجوشی انداخت و با دهان کج شده به پسر بزرگتر خیره‬
‫شد ‪.‬‬
‫موقعیتی و به دست آورده بود که مستحقش نبود ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 336‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ باورم نمیشه عموم قدرت و به یه بچه یتیم بی کس و کار واگذار‬


‫کرده‬
‫بکهیون و که همه می دونن انقدری نادون و بی دست و پا هست‬
‫که ماه اول به دوم نرسیده همه چیز و نابود کنه ولی نمی فهمم‬
‫چطور منو فراموش کرد ‪.‬‬
‫جه هیون آه نمایشی کشید و نوشیدنی تو دستش و یه ضرب سر‬
‫کشید و نوشیدنی دیگه از سینی خدمتکاری که از کنارش رد میشد‬
‫قاپید ‪.‬‬

‫_ داشتم فکر می کردم یه گپی با عمو بزنم بهتره قدرت و تو‬


‫خانواده نگه داریم ‪...‬‬
‫نگاه تحقیرآمیزش اینبار رونه بک شد ‪.‬‬
‫_ البته نه تو‬
‫و تو پارک بهتره فکر داشتن موقعیتی که حتی الیقشم نیستی و از‬
‫سرت بیرون کن چون تا من زندم اجازه نمیدم حتی خوابش و ببینی‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 337‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قبل از بلند شدن از جاش لبه ی پایینی گیالسش و به لبه ی باالیی‬


‫گیالس چان زد و با نیشخند چندش آوری ازشون فاصله گرفت *‪.‬‬

‫چشمای درشت شدش و از گیالس توی دستای چان گرفت و به‬


‫چهره برافروختش چشم دوخت ‪.‬‬
‫هرآن امکان انفجار و تو وجود مرد کنارش حس میکرد ‪ ،‬با لرز‬
‫دستش و پیش برد و روی دستی که همچنان گیالس و توی مشت‬
‫می فشرد گذاشت ‪.‬‬
‫با خشم به کای که با فاصله کمی ازشون جلوی در ورودی خشکش‬
‫زده بود اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ نمی خوام کارش به فردا ِبکشه‬

‫گیالس و روی میز کوبید و بی توجه به خورده های شکسته ی بین‬


‫انگشتاش از جا بلند شد و دست بک و کشید ‪.‬‬
‫کثافت ‪ ،‬داشت با نیشخند نگاهش می کرد لیوان نوشیدنیش و به‬
‫نشونه به سالمتی باال گرفت ‪ ،‬پیر آشغال ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 338‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دست بک و باال آورد و بوسه ای به پشت دستش نشوند و به همون‬


‫سرعتی که نیشخند روی لبای باریک آجوشی نشست به همون‬
‫سرعت چهره ی پرچروکش توهم فرو رفت ‪.‬‬
‫_ بریم ‪.‬‬

‫*برای کسایی که کمی گیج شدن باید بگم که ضربه پایین گیالس به‬
‫باالی گیالس شخص دیگه نشونه ی برتری و تحقیر شخص مقابله‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫توی چارچوب در ایستاده بود و به بهم ریخته شدن اتاق توسط چان‬
‫چشم دوخت ‪.‬‬
‫باالخره بعد از شکستن آینه و پرت کردن آباژور به سمت دیوار و‬
‫فوش های رکیکی که در حال پاره کردن پرده گوش های نازنینش‬
‫بودن و از قضا همه پسر عموی عزیزش و هدف گرفته بود بدن‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 339‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خستش و روی تخت انداخت و ساعدش و روی پیشونی خیس از‬


‫عرقش گذاشت ‪.‬‬

‫بعدازگذشت چند دقیقه از جسم بی حرکت روی تخت چشم برداشت‬


‫و به سمت کمد حرکت کرد تا هر چه سریع تر از شر کت و شلوار‬
‫تنش خالص شه ‪.‬‬
‫امشب بعداز دیدن تشکیالتی که پدرش راه انداخته بود بیش از پیش‬
‫از خونی که داخل رگاش جریان داره متنفر شد‬
‫کاش توی یه خانواده ی معمولی متولد میشد ‪ ،‬مثل بقیه یه پدر‬
‫کارمند و مادر خانه دار ‪.‬‬

‫چقدر برای مادرش دلتنگ بود ‪ ،‬زن زیبایی که در اوج جوونی از‬
‫افسردگی توی تیمارستان خودکشی کرد ‪.‬‬
‫نوازش موهاش و هنگام خواب به یاد داشت تمام لحظاتی که پدرش‬
‫نبود مادر عزیزش با حضور گرمش قلب کوچیکش و پر از خوشی‬
‫می کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 340‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نفس آه مانندش و بیرون داد و قبل از چکیدن اولین قطره ای اشک‬


‫شیرین شیرینی خامه ای که‬
‫ِ‬ ‫زبونش گزید و سعی کرد با فکر طعم‬
‫داخل مهمونی زهرش شده بود فکرش و منحرف کنه ‪.‬‬
‫جه هیون الشی ‪ ،‬نزدیک بود توسط یه شیرینی به قتل برسه ‪.‬‬
‫کتش و به رخت آویز آویزون کرد و دکمه شلوارش و باز کرد ولی‬
‫در لحظه آخر با دیدن عضو برهنش هیسی کشید و سرش و به‬
‫عقب چرخوند و از کنار شونه به جسم بی حرکت روی تخت خیره‬
‫شد ‪.‬‬

‫به نظر خواب میومد پس با عجله شلوارش و پایین کشید و خم شد‬


‫تا یکی از لباس زیرای تا شده رو برداره ولی با قرار گرفتن‬
‫دستای بزرگ چان روی کمرش خشکش زد ‪.‬‬

‫ساعدش و دور کمر پسرکوچیکتر حلقه کرد و بوسه ی ریزی زیر‬


‫گوشش نشوند ‪.‬‬
‫_ االن داری من و به چیزی دعوت می کنی ؟ درست متوجه شدم‬
‫؟‬

‫دعوت کردن ؟ چانیول داشت از چی حرف میزد ؟‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 341‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک فقط لباس زیرش و جا گذاشته بود همین ‪.‬‬


‫_ امشب حسابی عصبانیم حاال میگی چیکار کنیم ؟!‬
‫_چ‪.‬چان ‪...‬‬
‫" هوم " کش داری از بین لبای بسته ی چان خارج شد ‪ ،‬پیشونیش‬
‫و به پشت موهای کوتاه بک تکیه داد و بینیش و داخل تره های‬
‫فندقیش فرو برد و بوی شامپوی هلوش و به ریه کشید ‪.‬‬
‫سر داد و پوست صاف شکمش و نوازش‬
‫دستش و زیر پیرهن بک ُ‬
‫کرد ‪.‬‬
‫این مدت انقدر مشغله داشت که یادش نمیومد آخرین باری که‬
‫سکس داشت کی بوده ‪.‬‬
‫بوسه نامحسوسی به خط رویش موهای پسر زد و لباش و همونجا‬
‫نگه داشت ‪.‬‬

‫بک و به سمت خودش چرخوند و به چهره ی خجالت زده و گونه‬


‫های گل انداختش خیره شد ‪ ،‬کی باورش میشه این پسر همون کسیه‬
‫که پیشنهاد سکس بهش داد ‪.‬‬
‫لباش و با حرص روی لبای جمع شده بک کوبید و لب پایینش و به‬
‫دهن کشید ‪ ،‬برای تسلط بیشتر پسرکوچیکتر و به کمد چسبوند و‬
‫دست راستش و کنار بدنش به پوسته ی چوبی کمد تکیه داد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 342‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫همزمان با بلند شدن ناله بک از کمبود اکسیژن زبونش داخل دهان‬


‫کوچیکش فرو کرد و زبون کوچیک و بی حرکتش و به بازی‬
‫گرفت ‪.‬‬

‫دستاش و زیر زانوی بک برد و جسته ی سبکش و از زمین کند و‬


‫به سمت تخت حرکت کرد ‪.‬‬
‫بک و روی تخت خوابوند وقبل از رفتن روی تخت پیرهنش و از‬
‫تن داغش دراورد ‪.‬‬
‫آرنجش و کنار سر بک قرار داد وبا دقت به عکس العمل بک‬
‫خیره شد ‪ ،‬سرش و به سمت چپ چرخونده بود و از بین لبای‬
‫سرخش نفسای تندش و بیرون میداد ‪.‬‬

‫چتریاش و کنار زد و به چشمای خمارش خیره شد ‪ ،‬برخالف‬


‫خواسته قلبیش مبنی بر بوسه زدن به اون گونه های سرخ و داغ ‪،‬‬
‫لبای نیمه بازش و به دهن کشید و زبونش و روی خط لبش کشید ‪،‬‬
‫تاج لبش و دندون گرفت ‪.‬‬

‫لباش این بار گردن و ترقوه ی برجسته ی بک و هدف گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 343‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫زبونش و روی استخون بیرون زده ترقوه ش کشید و دستاش و‬


‫زیر پیرهنش سر داد و نیپل های سفت شدش و بین دو انگشت‬
‫فشرد ‪.‬‬
‫ناله ریز بک درست باالی گوشش ته مونده صبرش و برای آماده‬
‫کردنش از بین برد ‪.‬‬
‫دو دکمه اول و باز کرد و فاک به این دکمه های ریز ‪ ،‬دو طرف‬
‫پیرهنش و محکم کشید و صدای جر خوردن پیرهن توی تن بک‬
‫ذهنش و آروم میکرد ‪.‬‬
‫سرانگشتای سردش و روی سینه تا شکم سفیدش کشید و به انقباض‬
‫عضله هاش زیر دستش خیره شد ‪.‬‬
‫سر داد و عضو تحریک شدش و تو دست چند‬
‫دستش و پایین تر ُ‬
‫بار باال پایین کرد ‪.‬‬

‫با باال پایین شدن پوست حساس عضوش داخل دست چان با ضعف‬
‫زانوهاش و بهم کشید و ملحفه سرمه ای رنگ تخت و تو مشت‬
‫کشید ‪ ،‬کی شلوارش و دراورده بود ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 344‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مغزش رفته بود رو حالت استند بای و بر خالف مغز کودنش قلبش‬
‫به سرعت ‪120‬تا بر دقیقه میزد و کار و برای ریه های بی‬
‫ظرفیتش حسابی سخت کرده بود ‪.‬‬
‫نفسش سنگین شده بود و حس می کرد بینیش نمی تونه به تنهایی‬
‫ریه هاش و هندل کنه به محض فاصله گرفتن لباش از هم ناله ی‬
‫بلندی کرد ‪.‬‬

‫زانوهاش با فشار دستای چان از هم باز شد و این بار کف دستش‬


‫روی کشاله های پاش و رونش حرکت کرد و به محض آروم‬
‫گرفتن بدنش چان پهلوهاش و دست گرفت و به شکم روی تخت‬
‫خوابوندش و سیلی محکمی به یکی از لپ های باسنش نشوند و‬
‫فاک ‪ ،‬کف دستش به خوبی روی پوستش نقش بسته بود و به باسن‬
‫توپول و سفیدش رنگ زده بود ‪.‬‬

‫چانیول دو لپ باسنش و تو مشت گرفت و نیشخندی به باسن توپول‬


‫و ژله ای بک زد‬
‫زیر شکمش و گرفت و پسر کوچیک تر و مجبور کرد روی دو‬
‫زانو قرار بگیره (داگی استایل)‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 345‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اطرافش و چک کرد و لعنت هیچ وقت پارتنراش و آماده نمی کرد‬


‫که نیازی به لوب یا هر کوفت دیگه ای داشته باشه ‪.‬‬
‫روش خم شد و شکمش و به کمر لرزون بک چسبوند ‪ ،‬انگشتاش‬
‫و روی لباش کشید ‪.‬‬
‫_ بخورش ‪.‬‬

‫بی حرف لباش و از هم باز کرد و اجازه داد انگشتای بلند چان‬
‫دهنش و پر کنه ‪ ،‬با تردید زبونش و روی بند بند انگشتش کشید و‬
‫مکی به انگشتایی که تو دهنش تکون میخورد زد ‪.‬‬
‫انگشتاش و بیرون کشید و مجدد بین پاهای بازش جا گرفت ‪.‬‬
‫انگشتای خیسش و روی حفره ی بسته بک کشید و چندبار فشار‬
‫خفیفی بهش وارد کرد و بی معطلی یکی از انگشتاش و فرو برد ‪.‬‬
‫ناله جیغ مانند بک عصبیش می کرد بیشتر از هر زمان دیگه ای‬
‫داشت حوصله به خرج میداد پس دیگه چه مرگش بود ؟!‬

‫پلکاش و بهم فشرد و صبر کرد تا حفره ی منقبض دور انگشتش‬


‫کمی شل بشه ‪ ،‬کف دست چپش و روی لپ باسنش گذاشت و‬
‫دورانی باسن سرخش و ماساژ داد و وقتی مطمئن شد قرار نیست‬
‫دوباره جیغ گوش خراشش و بشنوه به انگشتش حرکت داد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 346‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چندبار انگشتش و تکون داد و انگشت دومشم اضافه کرد ‪ ،‬حرکت‬


‫دستش و شرو کرد تحملش داشت به حد میرسید و حاال ناله های‬
‫بک که رنگ لذت و شهوت گرفته بود داشت برای پاره کردن‬
‫شلوارش توسط دیک تحریک شدش بلند و بلندتر میشد ‪.‬‬

‫انگشتاش و بیرون کشید و بی توجه به ناله ی معترض بک دکمه و‬


‫زیپ شلوارش و باز کرد و دیک درد کشیدش و از داخل لباس زیر‬
‫خیسش بیرون کشید و چندبار دیکش و تو دستش باال پایین کرد و‬
‫سرش و روی حفره ی نیمه باز بک گذاشت و چند سانتی داخل برد‬
‫و مجدد بیرون کشید و مرتبه ی بعد تمام طول دیکش و با یک‬
‫حرکت داخل فرستاد و جیغ دردناک پسرکوچیکتر و درآورد ‪.‬‬

‫بک از درد به تقال افتاد تا از زیر دستای قوی چان خودش و‬


‫بیرون بکشه ‪ ،‬ماهیچه های تنگ معقدش توسط جسم سختی که‬
‫وارد شده بود باز می شدن و حرکت سریع و محکم چان حتی‬
‫فرصت آماده شدنم بهش نمی داد ‪.‬‬

‫با درد سرش و داخل بالشت فرو برد و جیغش و داخل بالشت پرش‬
‫خفه کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 347‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کم کم ضربه های پراکنده ی داخلش جهت گرفت و با ضربه بعدی‬


‫چیزی و حس نکرد جز سیاهی ‪ ،‬بدنش ناخودآگاه به باال پرید و‬
‫جیغ بلندی از گلوش خارج شد ‪.‬‬
‫کامال گیج شده بود دوس داشت دوباره اون حس خلع و تجربه کنه ‪.‬‬
‫باسنش و عقب فرستاد و منتظر ضربه بعدی موند ‪.‬‬
‫ضربه بعدی و بعدی هم درست به همون نقطه نشست و بدنش و از‬
‫حس لذت به لرزه انداخت ‪.‬‬
‫دستش و به سمت دیک سخت شدش دراز کرد ولی قبل از نشستن‬
‫انگشتاش روی پوست حساسش سیلی ای پشت دستش نشست ‪.‬‬
‫_ به خودت دست نمی زنی ‪.‬‬
‫جواب دستور چان ناله ای بود که از ته گلوش برخواست ‪.‬‬

‫کمر بک و به سمت پایین فشار داد و با قوس گرفتن کمرش و باال‬


‫اومدن باسنش ضربه هاش و تندتر کرد‬
‫بیضه هاش تیر می کشید و دیکش در سخت ترین حالتش قرار‬
‫داشت ‪.‬‬
‫با حس پیچشی زیر شکمش خم شد و عضو خیس بک و دست‬
‫گرفت و هماهنگ با ضرباتش دستش و حرکت داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 348‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با ناله بمی خودش و داخل بک خالی کرد و سرعت حرکت دستش‬
‫و دوبرابر کرد‬
‫با خیس شدن دستش از پریکام بک خودش و عقب کشید و دستش‬
‫و با ملحفه روی تخت پاک کرد ‪.‬‬

‫چندتا نفس عمیق کشید تا سرگیجه و تپش قبل ناشی از ارگاسمش و‬


‫کنترل کنه ‪.‬‬
‫سرش و خم کرد و به چشمای بسته و مژه های خیسش خیره شد ‪.‬‬

‫" مظلومی و این حالمو بهم میزنه "‬


‫خم شد و از روی عسلی پاکت سیگار و فندکش برداشت و قبل از‬
‫بلند شدن از روی تخت پتو رو روی جسم بی حالش کشید ‪.‬‬

‫*****‬

‫_ کارش و تموم کردی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 349‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای سری تکون داد و خودکار روی میز و بین انگشتاش تاب داد ‪.‬‬
‫_ نمی فهمم چرا نزاشتی اونجوری که حقشه بکشمش ‪.‬‬
‫چانیول جواز خروج بارا رو امضا کرد و به جه بوم تحویل داد‬
‫_ که فرداش پلیسا بریزن سرت و دستگیرت کنن ؟! می خواستم‬
‫خیلی طبیعی تن لشش از روی زمین محو بشه ‪.‬‬

‫چانیول کمی مکث کرد و به خروج جه بوم چشم دوخت ‪.‬‬


‫_ بادیگارای جلوی ویالش و چجوری از سر باز کردی ؟‬
‫_ سپردم جه بوم و ته ‪ ،‬کوچه پایین تر یکم شلوغ کاری کنن ‪.‬‬
‫_خوبه ‪ ....‬کاش می تونستم قیافش و وقتی داشت جون میکند می‬
‫دیدم ‪.‬‬

‫کای سرش و عقب داد و خنده سرخشی سر داد ‪.‬‬


‫_ پس بزار بهت بگم وقتی مجبورش کردم با دست و پاهای بسته‬
‫چندتا مواد ترکیبی ناخالص و نفس بکشه ‪ ،‬چشماش از ترس دو دو‬
‫میزد ‪ ....‬انقدر جیغ و داد و التماس راه انداخت که مجبور شدم‬
‫دهن کثیفشم ببندم ‪ ،‬چند لحظه بعدشم ‪ ....‬بووم ‪ ....‬اوردوز و تمام‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 350‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چان نیشخندی زد و به پشتی صندلیش تکیه زد ‪.‬‬


‫_ گفتی ته برگشته ؟‬
‫_ آره االنس که بیاد ‪.‬‬

‫کای خودکارش و روی میز انداخت و از جاش بلند شد ‪.‬‬


‫_ میرم یه سری به بارا بزنم ‪ ،‬امروز حرکتشه ‪.‬‬
‫در اتاق و باز کرد و همزمان با خروجش تهیونگ وارد اتاق شد‬
‫_ من برگشتمممم‬
‫چانیول نگاهی به نیش باز ته کرد و به مبل دونفره ی روبه روی‬
‫میزش اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ پیداش کردی ؟‬
‫_معلومه ‪ ،‬شک داشتی ؟‬
‫تهیونگ برگه ی تا شده رو از جیب کت چرمیش بیرون کشید و‬
‫روی هوا تکون داد ‪.‬‬
‫_ ایناهاش ‪ ،‬اینم ماموریت من ‪.‬‬
‫_ خوبه ‪ ،‬وقتشه برگردی سرکارت ‪ ،‬داخل پرونده چوی جونگ‬
‫کی چند تا مدرک از کایه می خوام از بین بره ‪ ،‬شرکای جانگم چند‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 351‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫روزیه که بازداشت شدن تا االنم افسر ووی عزیزمون خیلی خوب‬


‫تونسته اون تو نگهشون داره ‪.‬‬

‫_ چیکار کنم ؟‬
‫ته منتظر به حرکت لبای چان چشم دوخت ‪.‬‬

‫آرنجش و به میز تکیه زد و خودش و جلوکشید ‪.‬‬


‫_ می خوام جنازشون از اون بازداشتگاه بیرون بیاد چجوریش مهم‬
‫نیست فقط گیر نیفت ‪.‬‬
‫_ حله ‪.‬‬
‫تهیونگ برگه ی توی دستش و روی میز گذاشت و با تکون دادن‬
‫سرش از اتاق خارج شد ‪.‬‬

‫نگاه خیرش به برگه ی جلوش بود ولی افکارش کیلومترها باهاش‬


‫فاصله داشت ‪.‬‬
‫اون برگه قدم بزرگی به سمت انتقامش بود ‪ ،‬قرار نبود حقیقت‬
‫خاصی دستگیرش بشه هرچی که نیاز داشت و همون ‪ 10‬سال پیش‬
‫دریافت کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 352‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ذهنش به ‪ 10‬سال پیش رفته بود به شرو تمام این اتفاقات ‪ ،‬قاب‬
‫عکسی که مدت ها غم و اشک و خشمش و دیده بود و از کشوی‬
‫میز بیرون کشید ‪.‬‬

‫انگشت شصتش و روی چهره ی خندون مادر و پدرش کشید و‬


‫نگاه بُرندش روی لبخند از ته دل چانیول ‪ 18‬ساله ی داخل قاب‬
‫ثابت موند ‪.‬‬
‫اون روز و کامال به یاد داشت ‪ ،‬به افتخار شاگرد اول شدنش توی‬
‫مدرسه جشن گرفته بودن هنوز مزه ی شیرین کیک مادرش و به‬
‫یاد داشت ‪ ،‬برق افتخار داخل چشمای پدرش ‪ ،‬چقدر دلش می‬
‫خواست خودش و از توی اون عکس پاک کنه ‪.‬‬
‫وجود کثیفش کنار پاک ترین موجودات زندگیش فقط قاب عکس و‬
‫به گند کشیده بود ‪.‬‬

‫کی می دونه شایدم مرگ والدینش تقاص وجود خودش بود ‪،‬‬
‫هرچی که بود چانیول مقصر تمام اتفاقات اطرافش بود ‪.‬‬
‫وقتی به گذشته بر می گشت همش حسرت کارایی و می خورد که‬
‫نباید ولی انجام داده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 353‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اگه وقتی آجوشی داشت جونگین و بیرون می کرد مانعش نشده بود‬
‫االن اون پسربچه ی مظلوم تبدیل به یه قاتل حرفه ای نشده بود که‬
‫تا چند لحظه پیش با خنده از قتلی که شب گذشته انجام داده بود‬
‫براش تعریف می کرد ‪.‬‬

‫اگه به جای اوردن سوهو پیش خودش وقتی می خواست ازش‬


‫اخاذی کنه فقط دستش و می شکست االن برای اطاعت از چان‬
‫مجبور نبود پیش اون پلیس عوضی بمونه ‪.‬‬

‫اگه جواب تمام اصرارهای جه بوم برای همراه شدنش یه مشت بود‬
‫توی دهنش االن اون بچه ی بیچاره هم کارش به اینجا نمی کشید‬
‫کار عشق خالف ‪ ،‬کیم تهیونگ و قلم میکرد تا‬ ‫اگه پای افسر تازه ِ‬
‫به پرو پاش برای ورود به باند نپیچه ‪....‬‬

‫حاال که از این زاویه به زندگیش نگاه می کرد اگه ها و شایدهایی‬


‫که خودش رقم زده بود سربه فلک می کشید ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 354‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چرا جوابمو نمیدی ؟‬


‫بار دیگه کیونگسو جوری رفتار کرد که انگار کای وجود خارجی‬
‫نداره و پیازچه های خورد کردش و داخل قابلمه ریخت ‪.‬‬
‫_ تا کی می خوای به این رفتارت ادامه بدی ؟‬
‫و باز هم بی توجهی ‪ ،‬کالفه چنگی به موهاش زد و قدمی به‬
‫کیونگ نزدیک شد ‪.‬‬
‫_ درک می کنم به خاطر دیشب ناراحتی ‪...‬‬
‫همین جمله ی ساده برای منفجر کردنش کافی بود ‪.‬‬
‫_ درک می کنی ؟! واقعا درک می کنی ؟! تو بعد جشن من و‬
‫جلوی در رها کردی تا بری و دستور پارک چانیول و اجرا کنی‬

‫کیونگ دور خودش چرخید و پیشبندش و با حرص باز کرد و‬


‫روی زمین کوبید ‪.‬‬
‫_ قتل ! واقعا ؟ زندگی دیگران برای تو شوخیه ؟ هاااا ؟‬
‫_ می دونم چی میگی ولی مطمئن باش من هیچ بی گناهی و تاحاال‬
‫نکشتم اون عوضیم که دیشب کشته شد فقط یه پدفیلی روانی بود که‬
‫با دیدن یه بچه ‪ 2‬ساله هم تحریک می شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 355‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کیونگسو دیگه نمی دونست دست به دامن چه چیزی بشه تا بتونه‬


‫چوب پنبه هایی که کای تو گوش خودش فرو کرده بود و دربیاره‬
‫_ چرا نمی فهمی من چی میگم ؟ گناهکار بود ؟ توچی ؟ تو بی‬
‫گناهی ؟ ‪...‬‬
‫اگه یکی پیدا بشه و تو رو بکشه و تهش بگه اون عوضی یه قاتل‬
‫روانی بود ‪...‬‬

‫بغض توی گلوش حرف زدن و براش سخت کرده بود ‪.‬‬
‫_ من چیکار کنم ؟ ‪...‬‬
‫بی گناه یا گناهکار این تو نیستی که برای زندگی دیگران تصمیم‬
‫میگیره میفهمی ؟‬

‫صدای هق هقش اینبار تو کل خونه پیچیده بود ‪.‬‬


‫هیچ وقت فکر نمی کرد طرز فکر کیونگ این باشه فرشته‬
‫کوچولوش زیادی نگران بود ‪.‬‬

‫گونه های خیسش و دست گرفت و بوسه ای به پیشونیش نشوند‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 356‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ متاسفم حق باتوئه ‪ ......‬متاسفم ‪.‬‬


‫پسرکوتاه قد بینیش و با سروصدا باال کشید و دست کای و پس زد‬
‫_ تا یه هفته نمی خوام دور و برم ببینمت ‪.‬‬
‫_ چی ؟‬

‫چشم غره کیونگ بهش فهموند چیزی که شنیده درست بوده‬


‫اعصاب این یکی و دیگه نداشت ‪ ،‬بدون معطلی پسرکوچیکتر و‬
‫روی شونش انداخت و به سمت اتاق حرکت کرد ‪.‬‬

‫در جواب تمام فحش ها و مشت ها و گاز گرفتن هایی که کتف بی‬
‫چارش وهدف گرفته بود اسپنک محکمی به باسنش وارد کرد و‬
‫بدن کوچیکش و روی تخت انداخت و برای جلوگیری از هرگونه‬
‫حرکت اضافه ای به سرعت روش خیمه زد ‪.‬‬

‫کیونگ پوف کالفه ای سرداد و شونه های کای و به عقب هول داد‬
‫_ پاشو از روم له شدم ‪.‬‬
‫_ واقعا ً ؟ پاشم ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 357‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نیشخندی به سکوت پسر کوچیکتر زد ‪.‬‬


‫موهای مزاحم روی چشمای درشتش و کنار زد و بوسه ای پشت‬
‫پلکاش نشوند ‪ ،‬بوسه ی بعد رو روی گونه ی گلگونش زد و در‬
‫آخر لباش و روی لبای گوشتی کیونگ کوبید و مک عمیقی به لب‬
‫پایینش وارد کرد ‪.‬‬
‫زبونش و به حفره ی خیس و داغ دهانش وارد کرد و با آرامش‬
‫تمام دهانش و زبون زد و مک محکمی از زبون پسر زیرش‬
‫گرفت ‪.‬‬

‫بافت کرم رنگش و کنار زد و لباش و به ترقوه ی برجستش‬


‫چسبوند و همزمان پهلوهای کیونگسو رو از زیر لباس ماساژ میداد‬
‫بی طاقت بافت و از سر کیونگ بیرون کشید و روی زمین انداخت‬
‫‪.‬‬
‫پوست شیری رنگ و بدن صافش شبیه یه محرک عمل می کرد ‪.‬‬
‫به نیپل های صورتی رنگ و سفت کیونگ لیسی زد و بین‬
‫دندوناش فشرد ‪ ،‬ناله ی ریز و خفه شده ی پسرظریف زیرش‬
‫متوقفش کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 358‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نگاه تیز جونگین به شدت معذبش کرده بود ‪ ،‬با خجالت به دیوار‬
‫پشت سرش چشم دوخت و لباش و توی دهانش گوله کرد تا دیگه‬
‫چنین صدای شرم آوری ازش خارج نشه ‪.‬‬
‫چونش بین انگشتای استخونی کای گیر افتاد ‪ ،‬ضرب انگشتش و‬
‫ریتم دار روی لبای جمع شدش زد ‪.‬‬
‫_ صدات و خفه نکن ‪.‬‬

‫صدای عمیق و محکم کای و بوسه های پروانه ایش که به روی‬


‫گردنش می نشست ‪ ،‬بدنش کامال کرخت کرده بود و فقط می‬
‫تونست زیر لمس ها و بوسه های کای بلرزه ‪.‬‬

‫بوسه ی دیگه ای به شکمش زد و به چشمای مظلومش خیره شد‬


‫_ من بیشتر می خوام ‪ ،‬فردا پشیمون نمیشی ؟‬

‫کامال گنگ بود درک درستی از حرفای کای نداشت ولی مطمئن‬
‫بود که لمس دستاش و بوسه های ریزش و روی جای جای بدنش‬
‫می خواد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 359‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بوسه ای به شقیقه ی تب دار کیونگ وارد کرد و بعد تایید پسر‬


‫ریز نقش زیرش زیپ شلوارش و با احتیاط پایین و شلوار جینش و‬
‫از پاش بیرون کشید ‪.‬‬

‫کف دستش و دایره وار از روی لباس زیرش روی دیک برجسته‬
‫و سفتش حرکت داد و با لذت به ناله های کیونگسو گوش داد ‪.‬‬
‫پیرهن و شلوارخودش و روی زمین پرت کرد ‪.‬‬
‫گاز ریزی از کشاله ی رون توپولش گرفت و جای دندوناش و‬
‫مکید ‪.‬‬
‫خودش و باال کشید و از روی عسلی کرم مرطوب کننده رو‬
‫برداشت ‪.‬‬
‫_ یادم باشه تو اولین فرصت یه قوطی لوب بخرم ‪.‬‬

‫با ضربه بی جونی که به شونش خورد خنده نرمی کرد ‪ ،‬اونا عمال‬
‫داشتن انجامش می دادن ولی کیونگسو انگار فقط با حرف زدن‬
‫دراین باره مشکل داشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 360‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با آرامش انگشته آغشته به کرم و روی ورودی تنگ و کوچیکش‬


‫کشید و انگشت اول و وارد کرد و با فاصله ی چند لحظه انگشت‬
‫دومش و وارد کرد و به پیچ و تاب بدن بی قرار فرشتش خیره شد‬
‫‪.‬‬

‫با آروم شدن ناله های دردمند کیونگ ‪ ،‬انگشتاش و به سرعت‬


‫داخلش به حرکت دراورد‬
‫انگشتاش و قیچی وار داخل بدنش حرکت داد تا بدنش و کامال آماده‬
‫کنه ‪ ،‬کم کم ناله های شهوتی کیونگ باال گرفت و با هر بار‬
‫برخورد انگشتای کای به پروستاتش به کمرش قوس میداد و‬
‫باسنش و حرکت میداد ‪.‬‬

‫محو ناله های پسر زیر دستش بود و از لذتی که میبرد خوشحال‬
‫بود کامال با احتیاط پیش میرفت مبادا فرشته ی کوچولوش اذیت‬
‫بشه ‪.‬‬
‫انگشت سومشو داخل حفره تنگ کیونگسو وارد کرد و میزان‬
‫ضربه هاش رو بیشتر کرد میخواست تا جایی که امکان داشت‬
‫کیونگسو رو آماده بکنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 361‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با تمام وجودش کای رو میخواست ‪ ،‬عشق تازه ظهورش از چیزی‬


‫که انتظار داشت عمیق تر بود و وجودش و به آتیش می کشید ‪.‬‬

‫با انگشتاش یکم روی حفره کیونگ رو دایره وار مالش داد و دیک‬
‫خودشم با کرم چرب کرد ‪ ،‬چند بار دستش و حرکت داد تا از لیز‬
‫شدنش مطمئن شه ‪.‬‬
‫خیلی آروم و با احتیاط سر دیکش رو نزدیک حفره کیونگ برد ‪.‬‬
‫_ آماده ای ؟!‬
‫کیونگ از بین پلکای سنگنینش بهش خیره شد ‪ ،‬مرد جذابش رسما ً‬
‫داشت دیوونش میکرد ‪.‬‬
‫خیلی آروم دیکش رو وارد کیونگ کرد آروم آروم جلو میرفت و‬
‫نصف دیکش داخل کیونگ بود ‪.‬‬
‫خودشم غرق لذت وصف نشدنی شده بود که دوست داشت هرچه‬
‫زودتر خودشو درون کیونگ حرکت بده ‪ ،‬تحمل براش هرلحظه‬
‫سخت تر میشد ‪.‬‬

‫کیونگ مالفه رو تو مشتش محکم نگه داشته بود و از درد و لذت‬


‫بدنش کامال کرخت شده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 362‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ناله هاش دیگه طاقت کای رو کم کرده بود با یه حرکت کامل‬


‫خودش و وارد کرد ‪.‬‬
‫از درد داد بلندی کشید و قطره اشکی مظلومانه از گوشه چشمش‬
‫فرار کرد ‪ ،‬درد شدیدی و داخل شکمش حس می کرد و کشیده‬
‫شدن ماهیچه های ورودیش اذیتش می کرد ‪.‬‬

‫کای ضربه هاشو اول آروم شرو کرد تا کیونگ درد بیشتری‬
‫تحمل نکنه اما بعد ضربه هاش و سرعت داد وعمیق تر وارد حفره‬
‫ی تنگش شد ‪.‬‬
‫ضربه ناگهانی کای حس شیرینی و به بدنش تزریق کرد با لذت‬
‫قوصی به کمرش داد و به بازوهای ستون شده کنارش چنگی زد ‪.‬‬

‫کای با درک اتفاق پیش اومده ضربه های سنگینش و به نقطه قبلی‬
‫وارد می کرد و به چهره جمع شده و لبای نیمه باز کیونگ خیره‬
‫شد ‪.‬‬
‫صدایی که از برخورد بدن خیسشون ایجاد شده بود و صدای ناله‬
‫هاشون فضای کوچیک اتاق رو پر کرده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 363‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حرکت دیگه ای به پایین تنش داد و با پیچش تیزی تو ناحیه زیر‬


‫شکمش دستشو رو دیک کیونگ گذاشت و هماهنگ با حرکت‬
‫پایین تنش دست و تکون میداد تا هر چه سریع تر به آرامش برسن‬
‫‪.‬‬
‫بدن کوچیک پسر زیرش میلرزید و به خودش میپیچید ‪ ،‬لذت‬
‫برخورد دیک بزرگ کای به پروستاتش و همزمان حلقه ی تنگ‬
‫دستش دور دیک دردناکش دیوونه کننده بود ‪.‬‬

‫با خیس شدن دست حلقه شدش دور دیک کیونگ و ناله ی عمیقش‬
‫ضربه آخر و وارد کرد و دیکش و بیرون کشید ‪ ،‬دست کوچیک‬
‫کیونگسو رو دور پایین تنه ی خودش حلقه کرد و از سرمای‬
‫سرانگشتای کیونگ هیسی کشید ‪ ،‬پسر کوچیک تر با لپ های‬
‫گلگون دستش و حرکت داد و با شنیدن ناله های مردونه ی کای‬
‫سرعت دستش باالتر رفت و با قرار گرفتن لب های حجیم کای به‬
‫روی شونش و ناله ی عمیقش داخل گردنش ‪ ،‬لبخند شیرینی روی‬
‫لبش شکل گرفت ‪.‬‬

‫با آروم شدن نفس هاشون دستشو باال آورد و موهای کای رو‬
‫نوازش کرد ‪.‬‬
‫سرشو از رو سینه کیونگ بلند کرد و لبخند شیرینی به لب اورد‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 364‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ درد داری ؟‬

‫سرشو با خجالت باال پایین کرد ‪.‬‬


‫_ یه کوچولو ‪.‬‬
‫موهای خیس از عرقش و از پیشونیش کنار زد و بوسه ای روی‬
‫پیشونی تب دارش نشوند ‪.‬‬
‫_ ببخشید ‪.‬‬

‫بوسه دیگه ای به لباش نشوند و از روش کنار رفت ‪.‬‬


‫_امروز خانوم چوی برام نقاشی هانا رو ایمیل کرد ‪.‬‬
‫دست دراز کرد و گوشیش و از روی عسلی برداشت و آیکون‬
‫گالری و فشرد تا نقاشی توی گوشیش و بهش نشون بده ‪.‬‬
‫تصویری که چند ساعت پیش بارها و بارها تماشا کرده بود و‬
‫جلوی چشمای کیونگسو گرفت تا پسر کوچیک ترم نقاشی کیوت‬
‫خواهرزادش و ببینه ‪.‬‬

‫کیونگ گوشی و از دستش قاپید و نشست تا با دقت بیشتری نقاشی‬


‫و اسکن کنه ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 365‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دخترکوچولویی که کمی دورتر از یه زن و مرد و خونه قرار‬


‫داشت ‪.‬‬

‫اون کوچولو برای صاحب خانواده شدن خیلی مشتاق بود ولی زن‬
‫داخل عکس بدجوری حالش و گرفته بود ‪ ،‬حق داشت اون بچه‬
‫بیشتر از هر چیز به یه پدر و مادر احتیاج داشت ‪ ،‬حاال کیونگسو‬
‫کدومش بود ؟ پدر یا مادر ؟‬
‫گوشی و به دست کای داد و مغموم به ملحفه سرمه ای رنگ خیره‬
‫شد ‪.‬‬
‫_ کای اون بچه به یه مادر احتیاج داره ‪.‬‬

‫نیازی به توضیم بیشتر نداشت از چهره ی کای مشخص بود کامال‬


‫متوجه منظور حرفش شده ‪.‬‬
‫_ کیونگ هانا یه بچه ‪ 5‬سالس و هیچ درکی از دنیای بزرگترا‬
‫نداره وگرنه مطمئن باش برای گفتنش یه لحظه هم تردید نمی کردم‬
‫_ منظور من این نبود ‪.‬‬
‫کای دستش و به معنی کافیه باال برد ‪.‬‬
‫_کامال متوجه منظورت شدم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 366‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسرکوچیکتر و به آغوش کشید و بوسه ای روی موهای‬


‫ابریشمیش نشوند ‪.‬‬

‫_ بهش گفتم ازدواج نکردم ولی دارم با یه فرشته کوچولوی‬


‫مهربون زندگی می کنم ‪ ،‬ازم خواست تا دفعه ی دیگه بزارم با‬
‫فرشته صحبت کنه ‪.‬‬
‫لبخند ملیحی روی لب کیونگ نشست و خودش و بیشتر توی بغل‬
‫کای رها کرد ‪.‬‬
‫پسر بزرگتر بوسه ای روی سرش زد و کنار گوشش نجوا کرد ‪.‬‬
‫_ گفتی تا یه هفته سمتت نیام ؟!‬

‫کیونگ با تخسی خودش و از بغل کای بیرون کشید ولی با کشیده‬


‫شدن بازوش مجدد تو بغل مرد بزرگتر پرت شد و در جواب بوسه‬
‫ی عمیقی که جونگین روی لباش نشوند دستاش و دور گردن پسر‬
‫برنزه حلقه کرد و خودش و بیشتر بهش فشرد ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 367‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با اخم به اطراف خونه نگاهی انداخت ‪ ،‬خونه کلنگی روبه روش‬
‫داد امروز ‪ ،‬فردا روی سر صاحبش آوار میشه ‪.‬‬
‫تقه ای به در قدیمی و درب و داغون مقابلش زد ولی انگار خیلی‬
‫وقته که اون خونه مرده بود ‪ ( .‬منظور بی سکنه بودنشه)‬

‫به پسر بچه ای که با توپ فوتبال توی بغلش به چان و ماشینش‬


‫خیره بود نگاهی انداخت ‪ ،‬پسر بچه دماغش و با آستینش پاک کرد‬
‫و چند قدم جلوتر رفت ‪.‬‬
‫_ با آقای کانگ کار داری ؟‬

‫به سمت پسر بچه چرخید و بادقت سرتاپاش و رصد کرد ‪ ،‬لباسای‬
‫کثیف و ظاهر شلخته اش داد میزد توی چجور محله ای پا گذاشته‬
‫_ حالش خوب نیست نمی تونه بیاد جلوی در در و هول بدی باز‬
‫میشه ‪.‬‬
‫" هه حالت خوب نیست ؟ زیادی تو نقشت فرو رفتی مرد "‬
‫چان روش و از پسربچه که همچنان مثل جغد بهش خیره بود‬
‫گرفت و با کف دست محکم در و هول داد ‪ ،‬در نتیجه در باشدت‬
‫باز شد و از برخورد با دیوار کنارش صدای مهیبی ایجاد کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 368‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستمال پارچه ای و از داخل جیب کتش دراورد و محکم روی‬


‫انگشتاش کشید تا رد رنگ فلز زنگ زده در و از روی دستش‬
‫پاک کنه ‪.‬‬

‫وارد محوطه کوچیک خونه شد ‪.‬‬


‫لعنتی هیچ نوری نبود حتی پنجره ها هم با مقوا پوشیده شده بود ‪،‬‬
‫نگاهش به دنبال کلید برق توی اتاق چرخید هیچی ‪ ،‬هیچی نمیدید‬
‫جز تاریکی ‪.‬‬

‫قدمی جلو گذاشت و با برخورد ساق پاش با جسم محکمی " فاکی "‬
‫زیر لب گفت و دستش و به دیوار ستون کرد ‪ ،‬با حس پریز برق‬
‫زیر انگشتاش نیشخندی زد و دکمه رو فشار داد ‪.‬‬

‫نور زرد رنگ و چشمک زنی توی اتاقک کوچیکی که حتی نمیشد‬
‫اسمش و خونه گذاشت پیچید ‪.‬‬
‫پیرمرد چاقی که روی تخت چوبی و زوار در رفته ی گوشه ی‬
‫اتاق خوابیده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 369‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ت گدا زیادی اضافه وزن داری "‬


‫" به عنوان یه بدبخ ِ‬
‫پیرمرد چشمای چروکیده و ریزش و باز کرد و به مرد بلند قد کنار‬
‫در دوخت ‪ ،‬به سختی توی جاش نشست تا بهتر ببینه ‪ ،‬ق ِد بلند و‬
‫اندام ورزیدش به خوبه داخل کت شلوار مشکی رنگ مارکش‬
‫میدرخشید ‪.‬‬
‫با دستای چروکیده و ضعیفش چشمای تار و اشکیش و پاک کرد تا‬
‫دقایق بیشتری بهش خیره شد ‪.‬‬

‫زبونش و روی لبای خشکش کشید و اسمش و آروم نجوا کرد ولی‬
‫صداش به سختی به گوش خودشم میرسید ‪ ،‬این بار بلندتر صداش‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ چاریونگ ؟!‬
‫_‪ 10‬سال پیش چه اتفاقی افتاد ؟‬

‫مرد بدن سنگینش و روی تخت چروکش باال کشید و بار دیگه‬
‫زمزمه کرد ‪.‬‬
‫_ چاریونگ !؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 370‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نیشخندی به ترفندی که مرد کودن روبه روش پیش گرفته بود زد ‪.‬‬
‫یقه ی پیرهن کهنه ی مرد و تو مشت گرفت و از روی تخت بلندش‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ زر بزن ‪ 10‬سال پیش چه بالیی سر چاریونگ اومد ؟‬
‫_ ت‪.‬تو پسرشی ؟! چانیول ؟‬
‫چرخی بخ چشماش داده دیگه زیادی داشت بازی و کش میداد ‪.‬‬
‫_ حرف بزن ‪.‬‬
‫مرد بسختی لبه ی تخت نشست و کف دستش و روی زانوی های‬
‫استخونیش گذاشت ‪.‬‬
‫نفس سنگینش و با خس خس بیرون داد ‪.‬‬

‫_ چیزی که تو دنبالشی و بهت میدم ‪ ،‬حقیقتی و که ‪ 10‬سال مثل‬


‫خنجر توی قلبم حفظش کردم قلبم و از کار انداخته و جونی توی‬
‫تنم نذاشته پس اگه برای این اومدی با کمال میل بهت میگم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 371‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من و پدرت همکار بودیم توی شرکت بیمه ‪ rs‬حسابدار بودیم ‪،‬‬


‫شرکت ما طرف قرارداد بیمه درمان شرکت حمل و نقل جناب‬
‫بیون بود ‪.‬‬

‫مرد آب دهانش و به سختی از گلوی خشک شدش پایین فرستاد و‬


‫نگاهش و از چشمای برنده ای که در حال پاره پاره کردن روحش‬
‫بودن گرفت ‪.‬‬

‫_ همه چیز درست بود تا وقتی پدرت فهمید یه مشکلی توی‬


‫قرارداد بیمه راننده ها وجود داره ‪ ،‬هیچ کدوم از بیمه ها به دست‬
‫افراد نمی رسید یکی داشت این وسط موش می دووند‬
‫پدرت به رئیس شرکت اطال داد و اونم به طرف قرارداد شک‬
‫داشت و براش پیغام فرستاد ‪ ،‬اون زمان جانگ یکی از کارمندای‬
‫آقای بیون بود و بعداز پرس و جوهای بیشمار مشخص شد اونه که‬
‫داره بیمه ها رو برمیداره‬

‫مرد زیر چشمی به مرد قد بلندی که با آرامش جلوش ایستاده بود و‬


‫سیگارش و دود میکرد نگاه انداخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 372‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ جانگ خیلی عصبی شده بود ‪ ،‬بیون بیرونش کرده بود و بیمه ها‬
‫رو هم از دست داده بود ‪ ،‬حسابی از پدرت نفرت داشت و‬
‫چندباری جلوی شرکت پاپیچ پدرت شد ‪ ،‬من فکر نمی کردم که‬
‫بخواد تا این حد پیش بره ‪.‬‬

‫چانیول با نیشخند به داستان بچگانه ای که شنیده بود فکر می کرد‬


‫زیادی خام بود ‪ ،‬زیادی ‪.‬‬
‫_ داستان الماسا چیه ؟‬
‫مرد پیش روش شرو کرد به پاسخ دادن ولی لحن چان بیشتر‬
‫جنبه ی فان داشت ‪.‬‬
‫_ بعد از اخراجش الماسایی که بیون توی گاوصندقش داشت و بلند‬
‫کرد ‪ ،‬اگه اشتباه نکنم آقای بیون ازش شکایت کرده ؟!‬

‫چانیول نیشخندی زد و دود داخل ریه شد و بیرون داد و سیگارش‬


‫و کف زمین چوبی انداخت ‪.‬‬
‫_ به عنوان یه فرد فرعی زیادی در جریانی ‪ ،‬خوبه‬
‫دوس داشتم خودم جون کثیفت و بگیرم ولی امتیاز این بخش و به‬
‫نفع بیون کنار میکشم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 373‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قدمی عقب برداشت تا از اتاق متعفنی که داخلش پا گذاشته بود‬


‫خارج بشه ‪.‬‬
‫_ یه نفر هست که می تونه کمکت کنه ‪.‬‬
‫ابرویی باال انداخت و از کنارشونه مرد و مخاطب قرارداد ‪.‬‬
‫_ تو چه زمینه ای ؟‬
‫_ انتقام ‪.‬‬
‫مرد تمام توانش و گذاشت تا کلمه ای که بیان می کنه کامال مرموز‬
‫و تحریک برانگیز بنظر برسه ‪.‬‬
‫_ نمی خوای از جانگ انتقام بگیری ؟‬
‫لب گزید و سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ کی ؟‬
‫_ سو وو جین‬

‫با تابش مستقیم نور خورشید چشماش و تنگ کرد و نفس عمیقی‬
‫کشید تا بوی نا از ریه هاش خارج بشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 374‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خوب تا اینجاش و که طبق نقشه بیون پیش رفته بود و پا به پای‬


‫بازی بچگانش داده بود‬
‫ولی یه چیز واضم بود جانگ برای بیون حاال دیگه یه مهره ی‬
‫سوخته بود‬
‫اول دستور قتل خانوادش و بهش داده بود و برای بستن دهنش ‪7‬تا‬
‫الماس صورتی بی زبون و ریخته بود جلوش‬
‫بعد به سادگی با یه شکایت دزدی و یه دروغ بچگانه تا اینجاش و‬
‫پیش رفته بود‬
‫بیون زرنگ بود وقتی فهمید چان می خواد سر جانگ و زیر آب‬
‫کنه تصمیم گرفت همه چیز و گردن جانگ بندازه و به سادگی‬
‫خودش و کنار بکشه ‪.‬‬

‫پاش و روی گاز فشرد تا هر چه سریع تر به خونه برسه ‪.‬‬


‫حس می کرد یه نفر با چکش مرتبا ً به سرش می کوبید و مغزش و‬
‫توی مشت گرفته و داشت لهش می کرد ‪.‬‬
‫تنها چیزی که االن بهش نیاز داشت آرامش بود ‪ ،‬پاکت سیگار‬
‫اسموکینگ کیلزش و از جیب شلوارش بیرون کشید و یه نخ بین‬
‫لباش جا داد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 375‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باید سریع تر میرسید خونه وگرنه دیوونه میشد ‪ ،‬فقط آرامش می‬
‫خواست ‪ ،‬آرامش ‪.‬‬

‫*****‬

‫روی اسم دوس پسرش ضربه زد و گوشی و به گوشش چسبوند ‪.‬‬


‫_ ته !‬
‫_ کوکی وانیلی من‬
‫_ چیشده ؟‬
‫_ هی نمی خوای حال دوس پسرت و بپرسی ؟‬
‫_ اوه ‪ ،‬منظورت از دوس پسر که خودت نیستی ‪ ،‬نه ؟‬
‫_میدونم یه معذرت خواهی برای بی خبر رفتنم بدهکارم ‪.‬‬
‫_ معذرت خواهی ؟‬
‫صدای نیشخند پسر کوچیک تر به وضوح از پشت گوشی قابل‬
‫لمس بود ‪.‬‬
‫_ خوب شرو کن ‪.‬‬
‫ته با دندونای چفت شده و لبخند زورکی زمزمه کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 376‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ گوه خوردم ‪.‬‬


‫_ خوبه ‪ ،‬حاال چیکار داری ؟‬

‫تهیونگ ابتدا و انتهای سالن و چک کرد و ادامه داد ‪.‬‬


‫_ دوربین های قسمت شرقی اداره ‪ ،‬بازداشتگاه برام از کار بنداز‬
‫‪.‬‬
‫_ چقدر طول میکشه ؟‬
‫ساعت مچیشو چک کرد قرار نبود زیاد طول بکشه ‪.‬‬
‫_ ‪ 20‬مین دیگه تمومه ‪.‬‬
‫_ اوکی ‪ ،‬خبرت می کنم ‪.‬‬

‫خبر از کارافتادن‬
‫چند لحظه بعد گوشی بین دست ته لرزید و ِ‬
‫دوربینا رو داد ‪.‬‬
‫تهیونگ در بازداشتگاه و باز کرد و به افسر نفوذیشون نیم نگاه‬
‫انداخت ‪.‬‬
‫افسر بلند قد از پشت میزش بلند شد و دستی به یونیفرم آبی رنگش‬
‫کشید منتظر دستور مافوقش ایستاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 377‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ته با خونسردی کلتش و از پشت کتش بیرون کشید و صدا خفه کن‬
‫و به کلتش پیچ کرد و نگاهی به افراد پشت میله انداخت ‪.‬‬

‫مردای پشت میله های آهنی با ترس تو جاشون جا به جا شدن و با‬


‫درک نگاه تاریک ته به روی خودشون سر و صداشون باال رفت‬
‫به جزء ‪ 3‬شریک جانگ ‪ 2‬مرد دیگه هم توی سلول کناری بودن‬
‫_ این دوتا کین ؟‬
‫_ این یکی ‪ ،‬مرد با دست به آجوشی حدودا ‪ 50‬ساله ی کوتاه قد‬
‫اشاره کرد ‪ ،‬به دختر ‪ 13‬سالش تجاوز کرد و این ‪ ،‬این دفعه‬
‫انگشتش به سمت مرد الغر اندام وحشت زده اشاره کرد ‪،‬‬
‫همکارش و کشته ‪.‬‬

‫سری تکون داد ‪.‬‬


‫_ بیرون باش‬
‫نگاهی به اون دو مرد انداخت ‪.‬‬
‫_ یه مشت آشغال بازداشتگاه اداره پلیس و پر کردن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 378‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بعداز خفه کردن سر و صدای دوتا حرومزاده ای که از ترس‬


‫شلوارشون و خیس کردن با قدم های آهسته به سمت دیگه‬
‫بازداشتگاه حرکت کرد ‪.‬‬

‫صدای تق تق ناشی از برخورد لوله ی صدا خفه کن به میله های‬


‫عمودی توی اتاق میپیچید و تپش های قلب وحشت زده ی ‪ 3‬مرد‬
‫ِکز کرده گوشه ی دیوار و باالتر می برد ‪.‬‬

‫صدای داد و فریاد شرکای جانگ اتاق و پر کرده بود ‪ ،‬لوله صدا‬
‫خفه کن و به لباش چسبوند ‪.‬‬
‫_ هیسسس ‪ ،‬اینجا عایق صداس به خودتون فشار نیارید ‪.‬‬
‫با خنده سرخوشی گفت و کمتر از ‪ 5‬دقیقه جسد هر سه مرد با‬
‫پیشانی سوراخ و صورتی به خون نشسته نقش زمین شدن ‪.‬‬

‫تهیونگ دستگیره در و با دستمال پاک کرد و از بازداشتگاه خارج‬


‫شد ‪.‬‬
‫_ هی ‪.‬‬
‫به افسر که انتهای راهرو در حال کشیک دادن بود اشاره کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 379‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ برو دستشویی و ‪ 5‬دقیقه دیگه برگرد ‪.‬‬


‫تهیونگ ساعتش و چک کرد ‪ ،‬هنوز ‪ 3‬دقیقه دیگه وقت داشت‬
‫با آرامش راهروی بازداشتگاه و طی کرد و پیام کوتاهی و به چان‬
‫ارسال کرد ‪.‬‬

‫_ تموم شد ‪.‬‬

‫*****‬

‫گوشی هیومین و یواشکی کش رفت و با قدم های کوتاه و سریع‬


‫وارد آشپزخونه شد و پشت کانتر نشست ‪.‬‬

‫این دختر لعنتی از وقتی وارد خونه شده بود پا گذاشته بود رو‬
‫خرخره ی جونمیون و هر لحظه فشار و بیشتر می کرد ‪ ،‬حتی‬
‫وقت نداشت درست به بدبختی که چند ساعت پیش دم خونه ظاهر‬
‫شده بود فکر کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 380‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قبل از روشن کردن گوشی دستاش و بهم چسبوند و با چشمای بسته‬


‫از بودا کمک خواست تا هر چه سریع تر بتونه از این مصیبت‬
‫رهایی پیدا کنه ‪.‬‬
‫دکمه روشن خاموش گوشی و فشرد و با کشیدن انگشت بک گراند‬
‫صفحه باال آورد ‪.‬‬
‫از بین کانتر با لبخند شیطانی هیومین و زیر نظر گرفت ‪ ،‬یه بار‬
‫دیگه شانس بهش رو کرد و گوشی هیومین قفل نداشت ‪.‬‬

‫انگشتش و روی مخاطبین گوشی گذاشت و بین مخاطبا دنبال اسم‬


‫دوس پسرش گشت ‪.‬‬

‫با دیدن اسم دوس پسر جذابم با ذوق شماره رو لمس کرد و گوشی‬
‫و به گوشش چسبوند با پیچیدن صدای کالفه کریس تو گوشش به‬
‫سرعت گوشی و قطع کرد و فحش سنگینی به هیومین داد ‪.‬‬
‫شماره کریس و از بین مخاطبا حذف کرد و مجددا ً دنبال اسم دوس‬
‫پسرش گشت ‪.‬‬

‫باالخره بعد از باال و پایین کردن فهرست مخاطبای بی شمار‬


‫هیومین اسم جاستین و بین مخاطبا پیدا کرد و وارد گوشیش کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 381‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با خوشحالی به گوشی هیومین نگاه می کرد که ناگهان گوشی‬


‫شرو کرد به لرزیدن و صدای زنگ تماسش توی آشپزخونه پیچید‬

‫سوهو زیر لب فحشی نثار شماره ی روی صفحه کرد و آروم از‬
‫پشت کانتر خارج شد ‪.‬‬
‫_ سوهوووو گوشی من و بیاررر ‪.‬‬
‫باالخره یه بار دستورات هیومین به کمکش اومد ‪ ،‬با عجله خودش‬
‫و به هیومین رسوند و گوشی و تو دستش انداخت ‪.‬‬

‫هیومین نگاه دقیقی به شماره بی اسم انداخت و در نهایت با باال‬


‫انداختن شونش گوشی و کنار گوشش گذاشت و لحظه بعد با صدای‬
‫جیغ جیغی وخوشحالی اسم کریس و فریاد زد و با نیشخند برای‬
‫سوهو ابرو باال انداخت ‪.‬‬
‫_ ‪....‬‬
‫_هوم ؟ من ؟ نه ‪ ،‬من زنگ نزدم ‪.‬‬
‫هیومین گوشی و پایین آورد و" عجیبه " ای زمزمه کرد و به میوه‬
‫های روی میز اشاره کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 382‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ برام سیب پوست بکن ‪.‬‬


‫سوهو سیب و از توی سبد میوه برداشت و کارد میوه خوری و با‬
‫حرص روی پوست بی چاره ی سیب کشید ‪.‬‬
‫_ میگم حاال که من دوباره برگشتم اینجا ‪ ،‬اینجاهم که قده ‪ 3‬نفر جا‬
‫نداره نظرت چیه برگردی خونت ؟ هوممم ؟!‬

‫جونمیون سری تکون داد و پیش دستی میوه و با حرص روی میز‬
‫کوبید و به سمت اتاقش رفت ‪.‬‬
‫" ببینم کی قرار بمونه کی قراره بره هیومین شی "‬
‫شماره ای که وارد گوشی کرده بود و آورد و روی شماره کلیک‬
‫کرد ‪.‬‬
‫بعد چند بوق صدای مرد غربی توی گوش سوهو پیچید ‪.‬‬
‫_ بله ؟‬
‫_ جاستین شی ؟‬
‫صدای مردد مرد سوهو رو تشویق کرد تا سریع تر بره سر اصل‬
‫مطلب ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 383‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من همسایه هیومین شی هستم ‪ ،‬نمی خوام باعث ترستون بشم‬


‫ولی هیومین شی چند روز پیش حالش بد شد و دکتر براش‬
‫استراحت مطلق داده‬
‫خواستم بهتون خبر بدم چون نیاز به مراقبت دارن ‪.‬‬

‫مرد به وضوح هول کرده بود ‪.‬‬


‫_من همین االن حرکت می کنم لطفا ً تا میرسم مراقبش باشید ‪.‬‬
‫سوهو گوشی و پایین آورد و با افسوس به گوشیش خیره شد ‪.‬‬
‫_ حیفه چنین آدمی که تو رو دوس داره ‪.‬‬

‫*****‬

‫آخرین لقمش و قورت داد و از پشت میز بلند شد ‪.‬‬


‫_باید یه تماس بگیرم تو با آرامش غذاتو تموم کن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 384‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خودش و توی دستشویی انداخت و تموم غذایی که بزور خورده‬


‫بود و باال آورد ‪.‬‬

‫کنار دستشویی نشست و به دیوار تکیه زد و چند تا نفس عمیق‬


‫گرفت تا حالش بهتر بشه ‪ ،‬چند روز پیش جواب آزمایششاش اومده‬
‫بود و دکتر با کلی تاسف اعالم کرده بود که سرطان معده داره و‬
‫باید به سرعت تحت درمان قرار بگیره ‪ ،‬سرطانش از چیزی که‬
‫فکر می کرد پیچیده تر بنظر میرسید ‪.‬‬
‫باید یه فکری می کرد ‪ ،‬خوشبختیش چند هفته هم عمر نکرده بود ‪،‬‬
‫ولی کای کسی نبود که به این راحتی پا پس بکشه نه حاال که داشت‬
‫طعم زندگی و میچشید ‪.‬‬

‫گوشیش و از جیبش بیرون کشید و پیام مختصری برای جینیونگ‬


‫ارسال کرد ‪.‬‬
‫_ باید ببینمت ‪.‬‬

‫شیرآب و باز کرد و سرش و زیر آب گرفت ‪ ،‬خنکای آب کمی‬


‫آرامش بهش تزریق می کرد ‪ ،‬نگاهی به چهره ی داغون داخل آینه‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 385‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫انداخت ‪ ،‬نه ‪ ،‬این نمی تونست کای باشه این چشمای ترسیده فقط‬
‫متعلق به یه نفر می تونست باشه اونم کیم جونگین ‪ 22‬ساله بود ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫نفس عمیقی کشید و به انعکاس تصویر خودش داخل فنجون قهوه‬
‫خیره شد ‪ ،‬گفتن از درداش براش تبدیل شده بود به سخت ترین کار‬
‫جهان ‪ ،‬از تنها چیزی که می ترسید ترحم بود ‪.‬‬

‫جواب آزمایشاتی که توسط پزشک براش ایمیل شده بود و جلوی‬


‫جین یونگ گرفت ‪.‬‬
‫_ می خوام نظرت و راجعبش بدونم ‪.‬‬
‫جین با تعلل فنجونش و روی میز گذاشت و با دقت به صفحه‬
‫اسکرین گوشی خیره شد ‪.‬‬
‫_ به نظر اوضاعش وخیم میاد ‪ ،‬این ما ِل ‪...‬‬

‫ادامه ی حرفش و با دیدن اسم جونگین باالی صفحه خورد ‪ ،‬این‬


‫دیگه چی بود ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 386‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نگاه مبهوتش و به چشمای مرده ی کای دوخت ‪ ،‬چشماش همیشه‬


‫اینجوری بود ‪ ،‬بدون هیچ درخششی ولی این اواخر جرقه هایی‬
‫داخل اون مردمک های سیاه دیده میشد ‪.‬‬

‫_ درمانش چقدر طول میکشه ؟ اصال درمان میشه ؟‬


‫جین با تته پته به حرف اومد ‪.‬‬
‫_ م‪.‬معلومه که ‪ ،‬که میشه ‪ ،‬ولی چرا انقدر دیر ؟‬
‫کای با انگشت اشاره و شصتش مالشی به پشت پلکای خستش داد ‪.‬‬
‫_ فقط بهم بگو چقدر‪ ،‬چقدر طول می کشه ؟‬
‫جین یونگ نگاه دیگه ای به جواب آزمایش انداخت ‪.‬‬
‫_ شاید ‪1‬سال شایدم بیشتر ‪.‬‬
‫_ زیاده ‪.‬‬
‫کای با خودش گفت و کالفه چنگی به موهاش زد ‪.‬‬

‫_ درمانش چجوریه ‪ ،‬منظورم اینه که باید بستری بشم یا ‪..‬‬


‫_ متوجه شدم ‪ ،‬بستگی به مقاومت بدنت داره ‪ ،‬اگه در برابر‬
‫درمان جواب بده نه ولی اگه ضعیف بشه و بخواد مقابله کنه ‪ ..‬آره‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 387‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ از چهرهم مشخص میشه ؟‬

‫آخه این چه سواالیی بود برای کسی مثل جین یونگم که همیشه‬
‫توی بیمارستان با چنین چیزایی درگیر بود هم جواب سخت و‬
‫بغض آور بود ‪.‬‬
‫_ خوب ‪ ،‬موهات میریزه و رنگ چهرت زرد میشه ‪ ،‬ممکنه چند‬
‫کیلوییم وزن کم کنی ‪ ،‬احتمال خون دماغ شدن هم هست ‪.‬‬

‫کای سری تکون داد و سرش و زیر انداخت ‪ ،‬یه سوال دیگه باقی‬
‫مونده بود ‪ ،‬آخرین سوالش ‪.‬‬
‫_ زنده میمونم ؟‬

‫آخ که جواب چقدر می تونست درد آور و در عین حال آرامش‬


‫دهنده باشه ‪.‬‬
‫_ این به خودت بستگی داره ‪.‬‬
‫کای دستی به صورت بی حسش کشید و از روی صندلی بلند شد ‪.‬‬
‫_ ممنون ولطفا ً درمورد این موضو با هیچکس صحبت نکن ‪.‬‬
‫جین یونگ سری تکون داد و به دور شدن کای خیره شد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 388‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫زندگی چه بازیایی و برای آدم در چنته داره بدون هیچ توقفی و بی‬
‫مکث می تازونت و شالق تیز و برندش و به تنت می کوبه و‬
‫گوشتت و از هم میدره ‪.‬‬

‫کای هم از بازی سرنوشت بی بهره نبود ‪.‬‬


‫ماشینش و روشن کرد پاش و تا آخر روی پدال گاز فشرد ‪ ،‬زندگی‬
‫تموم نشده بود پس فعال باید تاس می انداخت و خونه به خونه پیش‬
‫میرفت تا ببینه انتهای این بازی چی انتظارش و می کشه ‪.‬‬
‫چهره خندون کیونگسو و چشمای درشت و منتظر هانا از جلوی‬
‫چشماش کنار نمی رفت ‪ ،‬چقدر خوبه که آدم کسایی و داشته باشه‬
‫که بهش اهمیت می دن و منتظرشن ‪.‬‬

‫پشت در مقر ترمز کرد و با تک بوقی نگهبان و باخبر کرد ‪ ،‬در‬


‫بزرگ مشکی رنگ توسط مرد قدبلندی باز میشد و پرده از پشت‬
‫دیوار های بزرگ پیش روش میکشید ‪.‬‬

‫‪ 5‬سال از زندگیش و به شیوه ی بیون گذرونده بود و توی ملک‬


‫بیون و برای هدف های بیون ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 389‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫داخل محوطه روی ترمز زد و سویچ ماشین و برای اولین کسی که‬
‫از کنارش عبور می کرد پرت کرد و وارد اتاقش شد ‪.‬‬

‫نگاه مستاصلش و دور اتاق چرخوند و عصبی به سمت میز کارش‬


‫حمله برد و تمام وسایل روی میز و پخش زمین کرد و فریاد بلندی‬
‫کشید ‪.‬‬
‫بدن خستش و روی تخت تک نفرش انداخت طوری که زانوهاش‬
‫همچنان از تخت آویزون بودن ‪ ،‬حاال که بی حرکت شده بود می‬
‫تونست تیرکشیدن معدش و حس کنه ‪.‬‬
‫چشماش به سقف دوخته شده بود ولی ذهنش کیلومترها با جایی که‬
‫درش قرار داشت فاصله داشت ‪.‬‬
‫تمام اتفاقات این ‪ 5‬سال مثل یه فیلم از جلو چشماش عبور می کرد‬
‫تنها نقطه عطفش آشنایی با کیونگسو بود ‪ ،‬چه زندگی سیاهی ‪.‬‬
‫پلکای خستش روی هم افتادن و کای به عالم تهی کشیدن ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 390‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫آستین های پیرهن مردونش و تا آرنج تا زد و گره خفه کننده‬


‫کرواتش و باز کرد و روی میز انداخت ‪.‬‬
‫با نگاه خنثی به جنب و جوش بک خیره شد ‪ ،‬به نظر حالش از‬
‫چان هم بهتر بود دلیل اون لنگ زدنای بی مورد و آخ اوخ زیر لب‬
‫و درک نمی کرد ‪.‬‬
‫_ بیا اینجا ‪.‬‬

‫چان با دستش به روی تشک کاناپه کوبید ‪.‬‬


‫با قرار گرفت باسن پسر کوچیک تر روی پاش ابرویی باال انداخت‬
‫و به چهره ای که بنظرش جدیدا زیادی ملوس شده بود خیره شد ‪.‬‬
‫بک اما بی توجه به چان بازوش و دور گردن مرد بزرگتر حلقه‬
‫کرد و کمی توی جاش وول خورد ‪.‬‬

‫_ چیزی شده ؟‬
‫به صدای نرم بک و حرکت لبای کوچیک و صورتیش فاکی‬
‫فرستاد ‪ ،‬لب پایینش و با زبون تر کرد و با اخم ظریفی به چشماش‬
‫خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 391‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ شخصی به اسم سو وو جین میشناسی ؟‬


‫سوال چان با توجه به حالت گنگش سخت به نظر میرسید ‪.‬‬
‫_ آره ‪ ،‬چطور ؟‬
‫_ اسم و آدرسش و می خوام ‪.‬‬
‫بک نگاهش و از یقه ی پیرهن چان گرفت ‪.‬‬
‫_ برای چی ؟‬

‫فشار دست چانیول روی پهلوش نشون میداد از حرفش راضی‬


‫نیست ‪ ،‬پس یه بار دیگه امتحان کرد ‪.‬‬
‫_ چرا یهو یاد اون افتادی ؟‬
‫چانیول شصتش و روی لب پایینی بک کشید و با صدای عمیقی که‬
‫روح بک و به رعشه می انداخت به حرف اومد ‪.‬‬
‫_ من سوال می پرسم تو جواب میدی ‪ ،‬اضافه اش تنبیه داره ‪،‬‬
‫درست و مختصر جواب بده تا منم بهت جایزه بدم ‪.‬‬

‫بک بزاق دهانش و پایین فرستاد ‪ ،‬لعنتی فاکی درست مثل ددی‬
‫های توی فیلم های پورن میومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 392‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫لبخندی که داشت روی لبای باریکش شکل میگرفت توسط چشمای‬


‫تیز چان شکار شد ‪ ،‬سرفه ی ریزی کرد و کمی تو جاش وول‬
‫خورد ‪.‬‬

‫_ یکی از زیر دستای پدرم بود ‪ ،‬پدرم خیلی بهش اعتماد داشت‬
‫ولی بعد یه مدت رفت فرانسه‬
‫من فقط همینا رو میدونم ‪.‬‬
‫بک آروم اضافه کرد و به سیبک گلوی چان خیره شد ‪.‬‬
‫_ همینم خوبه ‪ ،‬جایزت و فراموش نمی کنم ‪.‬‬
‫ضربه آرومی به باسن پسر کوچیکتر زد و با نیشخند توی گوشش‬
‫نجوا کرد ‪.‬‬

‫بک از برخورد هرم نفس های چان شونش و به گردنش چسبوند و‬


‫لبش و توی دهن کشید ‪.‬‬
‫لعنتی به ضعف خودش در برابر مرد بزرگتر فرستاد و تا محو‬
‫شدنش پشت در بالکن چشم ازش نگرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 393‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫آرنجش و به نرده های بالکن تکیه داد و به رفت و آمد ماشین ها و‬


‫جمعیتی که در هم میلولیدن چشم دوخت ‪ ،‬توی گوشی زمزمه کرد‬
‫_ سو جین سو توی فرانسه اس اصطالعات می خوام ‪ ،‬چی کارس‬
‫و چجوری زندگی می کنه ‪ ،‬هنوز با آجوشی در ارتباطه ؟!‬
‫جونگ کوک ناله ی معترضی سر داد ‪.‬‬
‫_ اطالعاتت خیلی کمه ‪ ،‬طول میکشه ‪.‬‬
‫_ یه هفته وقت داری ‪.‬‬
‫_ تا یه ماه دیگه هم با این اطالعات نمی تونم پیداش کنم ‪...‬‬
‫چان بی توجه به غرغرای کوک گوشی و قطع کرد و نفس عمیقی‬
‫کشید ‪.‬‬

‫به سمت بک که هنوز سرجاش خشکش زده بود قدم برداشت حاال‬
‫که همه چیز همون جوری که می خواست پیش میرفت وقتش‬
‫رسیده بود یکم بازی کنن ‪.‬‬

‫دستش و به پشتی کاناپه ستون کرد و کمر خم کرد ‪ ،‬روی جسته ی‬


‫ظریف بکهیون سایه انداخت ‪.‬‬
‫_ خوب حاال نوبته جایزس ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 394‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بازدم سوزانش روی صورت بک پخش میشد و بی توجه به تپش‬


‫قلب گنجشک وار بک نیشخندی زد و لباش و روی لبای کوچیکش‬
‫کشید ‪.‬‬
‫یکی از زانوهاش و خم کرد و بین پاهای بک روی مبل گذاشت و‬
‫لب پایینی پسر کوچیک تر و اسیر دندون های تیزش کرد ‪.‬‬
‫دندون های چان توی لبش فرو میرفت و گوشتش و میدرید ‪.‬‬
‫چانیول زبونی روی لب پاره شدش کشید و مک عمیقی روی زخم‬
‫ایجاد شده روی لبای باریکش زد ‪.‬‬
‫مزه ی آهن خون مثل یه محرک داخل دهانش میپیچید و به پمپاژ‬
‫خون توی رگش و قدرت میداد ‪.‬‬

‫خیلی وقت بود که توی تخت کسی و ناکار نکرده بود ‪ ،‬حس قوی‬
‫که زمان سکس توی رگش میپیچید اجازه ی آروم پیش رفتن بهش‬
‫نمیداد و اولین بار با وجود خشم شدیدی که داشت خیلی در برابر‬
‫بک کوتاه اومده بود ‪.‬‬

‫بدن کوچیکش و روی مبل دراز کش کرد و روش قرار گرفت ‪،‬‬
‫چشمای براق و مردمک های لروزنش افکارش و بهم میریخت ‪.‬‬
‫کرواتش و از روی میز چنگ زد و چشمای بک و بست ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 395‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک دستی به پارچه ی روی پلکاش کشید ‪ ،‬حس ترس و هیجان‬


‫نفس هاش و سنگین کرده بود ‪.‬‬
‫با قرار گرفتن لب های درشت چانیول روی شاهرگش " هوم"‬
‫کشداری به همراه بازدمش از دهانش خارج شد ‪.‬‬

‫چانیول تیشرت خردلی بک و محکم از سرش بیرون کشید و‬


‫جایی بین کاناپه و میز پرت کرد ‪.‬‬

‫از کشیده شدن محکم یقه تیشرت با بینیش چینی به بینی حساسش‬
‫انداخت ‪.‬‬
‫کشیده شدن ناخن های چان با پوست شکمش باعث مورمور شدنش‬
‫میشد ناخودآگاه شکمش و منقبض کرد و به دنبال شونه های چان‬
‫دستش و روی هوا تکون داد ‪ ،‬با حس شونه های پهن مرد بزرگ‬
‫تر زیر دستش ‪ ،‬پیرهنش و توی دست مچاله کرد و از کشیده شدن‬
‫زبون خیس و لزجش روی شکمش ناله ی ریزی کرد ‪.‬‬
‫_ چااااان ‪ ،‬آهه ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 396‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با پایین کشیده شدن شلوار ورزشیش به همراه لباس زیرش و حس‬
‫خنکای هوا به پوست حساس شده پایین تنش سعی کرد زانوهاش و‬
‫تو شکمش جمع کنه می تونست نگاه سنگین مرد بزرگتر و روی‬
‫پایین تنه ی نیمه تحریک شدش حس کنه ‪.‬‬

‫دستاش و پایین برد و سعی کرد دیکش و با دستای لرزونش کاور‬


‫کنه ولی چانیول با خشونت دو دستش و با یه دست مهار کرد و‬
‫اونا رو ضربدری باالی سرش پین کرد ‪.‬‬

‫کشیده شدن پوست کشاله رونش و سوزش و خیسی که دهان مرد‬


‫بزرگتر به جا میذاشت بی طاقتش کرده بود ‪ ،‬نه می تونست چیزی‬
‫ببینه و قفل شدن دستاش لمس کردن چانیول و هم براش محال کرده‬
‫بود ‪ ،‬زانوش و بی احتیاط باال آورد و با برخورد محکمش با دیک‬
‫چان و ناله عصبی و نجوای هاسکی مانندش و به همراه داشت ‪.‬‬
‫_ احمق کوچولو ‪.‬‬

‫چانیول پوست سفید شکمش و محکم بین دندوناش فشرد وهمزمان‬


‫نیپل حساس و سفت شده بک و بین انگشت شصت و اشارش می‬
‫چلوند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 397‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به لبای نیمه باز و سرخ بک که برای ناله ی عمیقی از هم باز شده‬
‫بود خیره شد ‪ ،‬تصور اون دو تکه گوشت سرخ و حفره ی خیسش‬
‫دور عضوش کامال سختش می کرد ‪.‬‬

‫دستای بک و پایین کشید وبدنش و روی زمین و بین پاهای خودش‬


‫قرار داد ‪.‬‬
‫کمربندش و باز کرد و از یه طرف کشید و از بند شلوارش آزاد‬
‫کرد و زیپ شلوار تنگ شدش و باز کرد تا عضو محسور شدش و‬
‫آزاد کنه ‪.‬‬
‫دستی به عضو دردناک و سفتش کشید به موهای لخت بک چنگ‬
‫زد و سرش و جلو آورد و دیکش مقابل لباش گرفت ‪.‬‬
‫_ پسر خوبی باش و کارت و درست انجام بده ‪.‬‬
‫حرفش و با ضربه مالیم دیکش به لبای سرخ بک تموم کرد و به‬
‫لبای نیمه بازی که سر دیکش و به دهان می کشید خیره شد ‪.‬‬

‫مکش کالهک دیکش داخل دهان خیس و گرم بک و زبون سرکش‬


‫لعنتیش که مدام به سر دیکش ضربه میزد حالش و خراب کرده بود‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 398‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سرش و عقب انداخت و به پشتی کاناپه تکیه داد و ناله ی مردونه‬


‫ای که توی گلوش مونده بود و آزاد کرد ‪.‬‬
‫سر بکهیون با ریتم کند و آرومی تکون می خورد و حتی نیمی از‬
‫دیک چانیول هم تو دهانش وارد نشده بود ‪.‬‬

‫عصبی چنگی به موهای فندقی بک زد و دیکش و کامل توی حفره‬


‫ی کوچیک دهانش فرو کرد و ناله سرخوشی از برخورد سر‬
‫دیکش به ته گلوی بک سر داد ‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر کف دستش و روی زانوهای چانیول گذاشت و‬


‫عوقی از برخورد دیک بزرگ چان به گلوش زد ‪ ،‬پارچه ساتن‬
‫کروات نم چشمای خیسش و کاور کرده می کرد ‪ ،‬از کمبود‬
‫اکسیژن و درد شدیدی که تو فکش حس می کرد سرش به دوران‬
‫افتاده بود ‪.‬‬
‫انگشتای سرد و خیس از عرق بکهیون و حرکت تند و کوتاه قفسه‬
‫سینه اش چان و به خودش آورد دیکش و از دهانش بیرون کشید ‪،‬‬
‫بازوی الغر بک و تو مشت گرفت و از جا بلندش کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 399‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بدن لرزون بک و مجدد روی کاناپه درازکش کرد و خودش و بین‬


‫پاهاش تنظیم کرد ‪ ،‬نیازی به آماده شدن نداشت از رابطه ی‬
‫قبلشون فقط یه شب گذشته بود و دیکش کامال توسط بزاق بک‬
‫آماده شده بود ‪.‬‬

‫فشار مختصری به دیکش وارد کرد و سرش و وارد حفره ی‬


‫تنگ پسر کوچیکتر کرد و با جلو دادن لگنش کم کم کلش و داخل‬
‫فرستاد ‪.‬‬

‫با درد آشنایی که توی باسنش پیچید به شونه های مرد بزرگتر‬
‫چنگ زد و دندوناش و با درد توی کتف چان فرو برد ‪.‬‬
‫چانیول توی صبر کردن در چنین مواقعی اصال خوب نبود ‪،‬‬
‫کمرش و حرکت داد و با زاویه دادن به ضربه هاش سعی کرد‬
‫پروستات بک و پیدا کنه ‪.‬‬

‫لذتی از برخورد ناگهانی دیک چان توی بدنش پیچید و پشت پلکای‬
‫سیاهش و نورانی کرد ‪ ،‬پاهاش و دور کمر مرد بزرگتر حلقه کرد‬
‫و قوسی به کمرش داد تا ضربه های بعدی و درست همون جای‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 400‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قبلی دریافت کنه و ناله سرخوشی از بین لبای بی حسش فرار کرد‬
‫‪.‬‬
‫_ آههههههههه ‪ ....‬اومممم ‪.‬‬
‫چانیول با پیچیده شدن پاهای بکهیون به دورش و شنیدن ناله ی‬
‫لذتبخشش به ضربه هاش سرعت بخشید ‪.‬‬

‫پوست سفید و نازک گردن بک و بین لباش گرفت و مک محکمی‬


‫به گردنش زد ‪.‬‬
‫خیسی که روی شکمش حس کرد و با شل شدن دستای بکهیون از‬
‫دور کمرش ‪ ،‬پهلوهای الغر بک و تو دست گرفت و بعداز چند‬
‫حرکت آخر ناله ی آسوده ای کرد و کرواتش و از روی چشم های‬
‫خیس بک باز کرد ‪.‬‬
‫چشمای خیس و خمار بک برای بوسه ای التماس می کردن ‪ ،‬بی‬
‫مکث لباش و پشت پلکای خیسش گذاشت ‪.‬‬
‫اولین بوسه ی پاک و معصومانه ای که لذتی برابر با تمام سکس‬
‫های زندگیش داشت ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 401‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با خشم مشت محکمی روی میز کوبید که باعث پرت شدن تهیونگ‬
‫در حال چرت از روی صندلیش شد ‪.‬‬
‫_ چته دیوونه ؟‬

‫چهره ی کریس دقیقا شبیه یه اژدهای خشمگین با نفس های آتشین‬


‫شده بود و نگاه سوزانش که به وضوح گوی های آتشین نامرئی و‬
‫سمت تهیونگ بی خیال پرت میکرد ‪.‬‬
‫ته دستاش و به نشونه تسلیم باال آورد و منتظر به مرد قدبلند‬
‫عصبی چشم دوخت ‪.‬‬
‫_ نیست ‪ ،‬مدرک لعنتی که علیه کیم کای پیدا کرده بودم و توی‬
‫پرونده چوی جونگ کی بود نیست ‪.‬‬

‫ته با درک گمشدن مدرکی که خودش باعثش بوده سری تکون داد‬
‫و مجدد چشماش و روی هم گذاشت تا به مابقی چرت روزانش‬
‫برسه که با پرت شدن منگنه روی میزش از جا پرید ‪.‬‬
‫_ یااااا دیوونه اگه می خورد بهم چی ؟‬
‫کریس از بین دندونای جفت شده روبه تهیونگ غرید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 402‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من دارم راجع به گمشدن یه مدرک حرف میزنم و تو واسه ی‬


‫من چرت میزنی ؟‬

‫ته دست به سینه به قیافه طلبکار همکارش خیره شد ‪.‬‬


‫_کاری از دستم برمیاد ؟‬
‫یی فان سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ این شد ‪ ،‬برو دوربینا رو چک کن ببین کسی وارد اتاق شده ؟‬
‫حرفی که انتظارش و داشت ‪.‬‬
‫_ دوربینا هک شده بودن ‪ ،‬همین چند ساعت پیش بیخ گوشمون ‪5‬‬
‫تا آدم و توی بازداشتگاه کشتنااا ‪.‬‬
‫یی فان با بی حالی روی صندلی افتاد ‪ ،‬بازم ماهی از بین دستاش‬
‫سر خورد ‪.‬‬

‫در به طور ناگهانی باز شد و رئیس پلیس با اخمای درهم وارد‬


‫اتاق شد و یه راست به سمت میز به هم ریخته کریس حرکت کرد‬
‫و پرونده توی دست و روی میز گذاشت ‪.‬‬
‫_دیشب نزدیکای صبم یه کامیون نزدیک به مرز اینچئون چپ‬
‫کرده و بار کامیون یه تن کوکائین بوده‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 403‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫راننده و کمک راننده دستگیر شدن و دارن منتقل میشن اینجا ‪ ،‬می‬
‫خوام تو بازجوی پرونده باشی ‪.‬‬

‫رئیس نام بعد اتمام حرفش بدون تامل اتاق و ترک کرد و منتظر‬
‫شنیدن موافقت کریس نایستاد ‪.‬‬
‫در گوشه ی دیگه ی اتاق تهیونگ غرق در فکر بود و بین موندن‬
‫و رفتن دو به شک ‪ ،‬باید به سرعت از اون کامیون سر در میاورد‬
‫مطمئنان اون بار متعلق به باند آجوشی نبود وگرنه تا حاال‬
‫درجریان قرار میگرفت پس اگه متعلق به رغباشون بود یعنی یه‬
‫موقعیت مناسب برای کنار زدنشون ‪.‬‬

‫گوشیش و از روی میز چنگ زد و به سرعت از اتاق خارج شد‬


‫باید پالک لعنتی اون کامیون و گیر میاورد ‪ ،‬قطعا پالک توی‬
‫پرونده ی روی میز افسر وو قرار داشت ولی دست گذاشتن روی‬
‫اون پرونده بعد از‪ ،‬از بین بردن مدارک کای یه ریسک پر خطر‬
‫محسوب میشد ‪.‬‬

‫با قدم های بلند خودش و به پارکینگ اداره رسوند و وارد اتاق‬
‫مسئول ماشین های توقیفی شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 404‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مرد میان سال با دیدن قامت تهیونگ توی چارچوب در به سرعت‬


‫از جاش بلند شد و احترام نظامی گذاشت ‪.‬‬
‫ته سری تکون داد و نگاهش و توی اتاق کوچیک و مرتب‬
‫چرخوند ‪.‬‬
‫_ اون کامیون مواد دیشب رسیده به پارکینگ ؟‬
‫_ اوه اون آره یه چند دقیقه ای میشه رسیده ‪ ،‬چطور ؟‬
‫ته با چهره ی بی خیال ذاتیش سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ هیچی فقط خواستم چکش کنم ‪.‬‬
‫مرد لبخندی به افسرجوون و وظیفه شناس زد و از پشت میز‬
‫خارج شد ‪.‬‬
‫_ همراهم بیاید نشونتون میدم ‪.‬‬

‫ته دستاش و توی جیب شلوار کتون مشکی رنگش فرو کرد و با‬
‫حسی سرشار از پیروزی پشت سر مرد حرکت کرد ‪.‬‬

‫نگاه دقیقی به پالک ماشین انداخت و بعداز اطمینان از حفظ‬


‫کردنش دور کامیون بزرگ سفید رنگی که سمت چپش کامال جمع‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 405‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شده بود و رنگ باخته بود چرخید و روبه روی ماشین متوقف شد‬
‫‪.‬‬
‫زنجیر بلند به همراه شمایل ماهی که از آینه جلوی ماشین آویزون‬
‫بود فکر حفظ بودن پالک و از سرش بیرون کرد ‪ ،‬چشم از ماشین‬
‫اوراق شده برداشت و به سمت ورودی اداره قدم برداشت ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫وارد اتاق بازجویی شد و با آرامش پشت صندلی فلزی جا گرفت‬
‫بعد از ‪ 8‬سالی که مشغول به کار بود می تونست چهره افراد و‬
‫بخونه ‪ ،‬مرد روبه روش قصد نداشت لب باز کنه ‪.‬‬
‫_ لی سوپ ‪ 53‬ساله متولد ججو ‪ ،‬توی اینچئون چیکار می کردی‬
‫؟‬
‫مرد با چسب باند دست زخمیش مشغول شد ‪ ،‬انگار نه کسی جلوش‬
‫نشسته و نه چیزی شنیده ‪.‬‬

‫کریس ورقه های داخل پرونده رو زیر و روی کرد نه شرکتی که‬
‫مسئول باشه و نه شرکت بیمه ای ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 406‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ کامیونت بیمه نداشته ‪ ،‬برای چه شرکتی کار می کنی ؟‬


‫باز هم جز سکوت چیزی آیدش نشد ‪ ،‬به سرش نرمشی داد و‬
‫خودکار توی دستش و محکم روی میز چوبی پرت کرد ‪.‬‬

‫_ برای بسته نگه داشتن دهنت چقدر میدن ؟‬


‫مرد این بار مشغول وجب کردن دیوار اتاق بازجویی شد ‪.‬‬
‫_ بسیار خوب ‪.‬‬
‫کمی صداش و باال برد و سرباز پشت در و مخاطب قرار داد ‪.‬‬
‫_ بازداشتگاه ‪.‬‬

‫مستاسل آرنجش و به میز ستون کرد و با سر انگشت پوست سرش‬


‫و ماساژ داد ‪.‬‬
‫_ کمک راننده رو بیارید ‪.‬‬

‫جرعه ای از قهوه فوریش خورد و به پسر بچه ای که سنش به‬


‫زور به ‪ 20‬می رسید خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 407‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خوب مونبین نمی خوای حرف بزنی ؟ می دونی اگه حرف‬


‫نزنی چی میشه ؟‬
‫پسربچه با چشمای خیس و لرزون روی صندلی وولی خورد ‪.‬‬
‫_ م‪.‬من ف‪.‬فقط می‪.‬می خواستم ‪ .....‬مادرم ‪....‬‬

‫صدای هق هق پسربچه توی اتاقک خالی بازپرسی میپیچید و‬


‫دوباره به گوش کریس بازمی گشت ‪ ،‬کمی خودش و کش داد تا‬
‫دسترسی بهتری به جیب شلوارش داشته باشه ‪ ،‬دستمال پارچه ایش‬
‫و جلوی پسر گذاشت ‪.‬‬

‫مونبین اشکاش و پاک کرد و دوباره به حرف اومد ‪.‬‬


‫_ من برای عمل مادرم ب‪.‬به پول نیاز داشتم ‪ ......‬ولی هیچ کس‬
‫و نداشتم تا کمکم کنه ‪ ،‬اونا بهم پول و کار دادن ‪ ....‬قرار بود فقط‬
‫کنار راننده بشینم همین ‪ ،‬من چیز زیادی نمی دونم ‪.‬‬

‫_ اونایی که می گی کجان ؟ چند نفرن ؟ رئیسشون کیه ؟‬


‫مونبین حرف بزن ‪ ،‬سکوتت کاری و از پیش نمی بره ‪.‬‬
‫_ اون‪.‬اونا می‪.‬میکشنم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 408‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس با صدای آرامش دهنده ای ادامه داد ‪.‬‬


‫_ حرفم نزنی می کشنت ‪ ،‬مطمئن باش کسی که به راحتی چند تن‬
‫مواد و جا به جا می کنه کشتن آدما هم براش مثل آب خوردنه ‪.‬‬
‫_ من چیز زیادی ازشون نمی دونم ‪ ،‬من و چشم بسته بردن توی‬
‫یه عمارت بزرگ ‪ ،‬یکی به عنوان مسئول بارها ازم چندتا امضا‬
‫گرفت و‪.‬و در ازاش بهم پول عمل مادرم و داد ‪ ،‬اون مدتی که من‬
‫اونجا بودم از یه مردی صحبت می کردن ب‪.‬به اسم ‪ ...‬آجوشی ‪.‬‬

‫پسر بچه با چشمای شفاف و مظلومش به افسر بازپرس خیره شد ‪.‬‬


‫_ من هر چی که می دونستم و گفتم خواهش می کنم من نمی خوام‬
‫بمیرم ‪.‬‬

‫*****‬

‫ضربه آخرش و وارد کرد و با ناله ی عمیقی داخل کاندوم خالی‬


‫شد ‪ ،‬با احتیاط خودش و عقب کشید و کاندوم و داخل سطل آشغال‬
‫کنار تخت انداخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 409‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بوسه ای به پیشونه خیس از عرق کیونگسو زد و کنارش دراز‬


‫کشید و ملحفه تمیز و تا روی شونه هاش باال کشید ‪ ،‬اتفاقات‬
‫چندساعت پیش مثل مته در حال سوراخ کردن مغزش بود ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫با صدا زدن اسمش توسط منشی جوون از روی صندلی های به هم‬
‫متصل مطب بلند شد و پشت سر جین یونگ وارد اتاق پزشک شد‬
‫‪.‬‬
‫دور تا دور اتاق پر بود از پوسترهای آموزشی و لگوهای بدن ‪ ،‬و‬
‫حس گیجی و ترس و به افرادی که وارد اتاق میشدن منتقل می‬
‫کرد ‪.‬‬
‫دکتر بعد از دریافت اطالعات مختصر از بیمار جدیدش از پشت‬
‫میز شلوغش بلند شد و گوشی پزشکیش و دور گردنش انداخت ‪.‬‬
‫مرد جوون به شدت عصبی و گیج به نظر می رسید ‪.‬‬

‫لبخند آرامشبخشی به لب آورد و روبه روی دو مردجوون داخل‬


‫اتاق روی کاناپه ی راحت کاراملیش نشست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 410‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خوب من تا حدودی از موقعیت شما با خبر شدم ولی برای‬


‫درمان به اطالعات دقیق تری نیاز دارم ‪ ،‬پس نیاز به انجام چند تا‬
‫آزمایش داریم ‪.‬‬

‫کای نفس عمیقی کشید ‪.‬‬


‫هر چی بیشتر پیش میری زندگی سخت تر میشه درست مثل لول‬
‫های بازی کامپیوتری ‪.‬‬

‫_ بعد از آزمایش می تونید بهم بگید که درمانم چقدر طول می کشه‬


‫؟‬
‫دکتر با لبخند اطمینان بخشی سری تکون داد و برشور اطالعات‬
‫مخصوص بیماران سرطانی و جلوی کای قرار داد ‪.‬‬
‫_ شاید قبلش الزم باشه این و مطالعه کنید ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫_ برای یه محموله چند وقتی باید از بوسان برم ‪.‬‬


‫ناگهانی اعالم کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 411‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کیونگ سرش و روی سینه کای جابه جا کرد و به چشمای مرد‬


‫بزرگتر خیره شد ‪.‬‬
‫_ من نمی تونم بیام ؟‬
‫پنجه هاش و بین موهای لطیف کیونگ فرو کرد و پوست کف‬
‫سرش و ماساژ داد ‪.‬‬
‫_ نه باید تنها برم ‪.‬‬

‫کیونگ سری تکون داد و دستاش و دور کمر کای حلقه کرد و بدن‬
‫برهنه اش و بیشتر به بدن عضله ایش فشرد ‪.‬‬
‫باید می گفت ؟‬
‫می گفت که پدرش داره به دنبالش به بوسان میاد و این دفعه تا‬
‫پیداش نکنه دست از سرش بر نمی داره ؟‬
‫قطعا االن زمان مناسبی نبود نه وقتی کای قراره ازش دور شه ‪،‬‬
‫باید تا برگشتنش صبر می کرد ‪ ،‬نباید ذهنش و متشنج می کرد ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 412‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نگاه تیزش و از پسر پشت میکروفن گرفت و حواسش و به‬


‫مکالمش داد ‪.‬‬
‫_ خب ؟!‬
‫کوکی انگشتاش و به سرعت روی کیبرد حرکت می داد و‬
‫اطالعاتی و که توسط یکی از دوستاش تو فرانسه بدست آورده بود‬
‫و برای چان از پشت گوشی می خوند ‪.‬‬
‫_ یه رستوران الکچری داره تو خیابون مونتانیه ولی به نظر نمیاد‬
‫که یه رستوران معمولی باشه ‪ ،‬چند باری پلیس به دلیل تخلف بهش‬
‫هشدار داده ‪ ،‬یه عمارتم توی خیابون آبره ووار داره ‪ ،‬تنها زندگی‬
‫می کنه و ‪....‬‬
‫کوکی کمی روی مانیتور خم شد تا اطالعات و با دقت بیشتری‬
‫مطالعه کنه ‪.‬‬
‫_ یه دستیم توی باربری دریایی داره ‪.‬‬
‫کوک به عکسی که توسط دوستش ارسال شده بود و زوم کرد و با‬
‫بهت به آرم ماهی روی کشتی خیره شد ‪.‬‬
‫_ چندتا از کشتیاش آرم آجوشی و داره چان !‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 413‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫انگشتش و لبه ی لیوان کوچیک الکلش حرکت داد و " خوبه " ای‬
‫زیر لب گفت ‪.‬‬
‫پسرکوچیکتر گوشی و بیشتر به گوشش چسبوند و در حالی که‬
‫انگشتاش و بی هدف روی کیبرد می کشید خودش و روی صندلیش‬
‫رها کرد ‪.‬‬
‫_ می خوای بری فرانسه ؟!‬
‫صدای پوزخند مرد پشت خط باعث شد با گیجی سرجاش صاف‬
‫بشینه ‪.‬‬
‫_ این ‪ ..‬پوزخند ‪ ..‬چه معنی میده ؟‬

‫انگشتش شصتش و با ظرافت لبه ی لیوان کریستال روی میز کشید‬


‫‪.‬‬
‫_ کوکی فرض و براین می گیریم یکی برات کارت دعوت به یه‬
‫قتلگاه و میفرسته و تو می دونی که قراره چه بالیی سرت بیاد ‪،‬‬
‫دعوتش و قبول می کنی ؟‬
‫_ق‪.‬ق‪.‬قتلگاه ؟! یعنی میگی همش یه نقشس برای ‪ ....‬پس چرا‬
‫راجعبش اطالعات خواستی ؟‬
‫چان " هومی " کشید و لیوان و سمت لبش برد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 414‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من روی کسی که ازم می خواد تا باهاش بازی کنم و زمین‬


‫نمیندازم تو که باید تاحاال این و فهمیده باشی ‪.‬‬

‫گوشی و قطع کرد و به ِسن جایی که بک در حال به آتیش کشیدنش‬


‫بود چشم دوخت ‪.‬‬
‫بچه بیش فعال بیون و یه روزم نمی شد دور از کالب نگه داشت ‪.‬‬

‫پلکای داغش و روی هم گذاشت ‪ ،‬آهنگ الیتی که توسط بک کاور‬


‫میشد کمی از گرمای کالفه کننده ای که محاصرش کرده بود کم‬
‫می کرد ‪.‬‬
‫دوتا دکمه اول پیرهن نقره ای رنگش و باز کرد و سرش و به‬
‫پشتی صندلی تکیه داد ‪.‬‬

‫بی توجه به دستی که مدام روی رونش کشیده می شد و ناخونایی‬


‫که پارچه شلوارش و نوازش می داد از بین پلکای نیمه باز به‬
‫چشمای خشمگین بک نگاه انداخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 415‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" بیون کوچولو این چشمای خشمگین و پر نفرت خیلی به چهره‬


‫کیوتت میاد ‪ ....‬چرا کاری نمی کنی؟! ‪ .....‬زود باش ‪ ،‬زود باش ‪،‬‬
‫ددی و زیاد منتظر نذار "‬

‫میکروفن و محکم بین انگشتاش فشرد و بی توجه به آهنگی که در‬


‫حال پخش بود از ِسن پایین اومد و با قدمای کوتاه و محکم به سمت‬
‫دختری که حاال درحال بوسه زدن به گردن چان بود حرکت کرد ‪.‬‬

‫باالی سر دختر ایستاد و وقتی دید دستای ظریف دختر به سمت‬


‫کمربند شلوار چان سر خورد ‪ ،‬به نهایتش رسید ‪.‬‬
‫موهای لخت شرابی رنگ دختر و دور دستش تاب داد و محکم به‬
‫سمت عقب کشید ‪.‬‬

‫دختر جیغ بلندی کشید و بعد از تلو تلو خوردن روی پاشنه کفش‬
‫های ‪ 10‬سانتیش با ضرب روی زمین افتاد ‪.‬‬
‫باید به اون هرزه دیک پرست می فهموند که اجازه نزدیک شدن به‬
‫پارک چانیول و نداره ‪ 10 ،‬سال برای داشتنش صبر کرده بود و‬
‫حاال که چان پذیرفته بودش اجازه نمی داد یه هرزه بار با چارتا‬
‫ناز و عشوه چان و از چنگش بیرون بکشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 416‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با نیخشند عصبی روبه روی دخترجیغ جیغو روی دو زانو نشست‬
‫و تره ای از موهاش و بین انگشتاش گرفت و نوازش داد ‪.‬‬
‫_ اون مال منه ‪ ،‬دفعه دیگه دور و برش ببینمت ‪ .....‬سرت و‬
‫میزارم رو سینت ‪.‬‬

‫نگاهش و از چشمای وحشت زده ی دختر گرفت و بی توجه به‬


‫افرادی که دورش و گرفته بودن برگشت و کنار چان نشست ‪،‬‬
‫برخالف انتظارش لبخند رضایتمندی روی لبای چان نشسته بود ‪،‬‬
‫انگار از اتفاق پیش اومده چندان ناراضی نبود ‪.‬‬

‫*****‬

‫بادیگارد در آهنی خراب و هول داد و کنار ایستاد تا رئیسش وارد‬


‫خونه بشه ‪.‬‬
‫دستاش و از پشت به هم قفل کرد و با قدم های سنگین و کوتاه‬
‫وارد محوطه تاریک و تنگ خونه شد و نگاه گذرایی به دیوارای نم‬
‫گرفته انداخت و روی صندلی چوبی وسط اتاق نشست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 417‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ هرچی که خواسته بودم و گفتی ؟‬


‫پیرمرد با دستای چفت شده و لرزون سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ بله رئیس همون کاری و که خواسته بودید انجام دادم ‪.‬‬

‫مرد " خوبه ای " گفت و دستش و به سمت بادیگارد پشت سرش‬
‫خم کرد ‪ ،‬مرد به سرعت پاکت سفید رنگ و کف دست اربابش‬
‫قرارداد و با احترام به جای قبلش برگشت ‪.‬‬

‫_ برای کارت باید پاداش دریافت کنی ‪.‬‬


‫پیرمرد با نیشخند به پاکت پولی که تو دستای اربابش تکون می‬
‫خورد خیره بود ‪ ،‬براش مهم نبود برای داشتن اون پاکت هرکاری‬
‫که اربابش می خواست براش انجام میداد ‪.‬‬

‫پاکت پول و مقابل مرد روی زمین انداخت و نگاه تحقیرآمیزش و‬


‫به سرتاپای مرد انداخت ‪.‬‬
‫_ کسی که برای پول به راحتی دوستش و بفروشه معلوم نیست کی‬
‫قراره به من خیانت کنه ‪...‬‬
‫من آدمی نیستم که اشتباهات گذشتم و تکرار کنم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 418‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" آدمی که باید بمیره ‪ ،‬باید بمیره ‪ ،‬تربیت کردن یه سگ ولگرد‬


‫فقط به خودت آسیب میرسونه ‪ ،‬مگه نه چانیول ؟! "‬

‫پیرمرد در حال وارسی پول های داخل پاکت بود و متوجه هیچ‬
‫کدوم از جمالت ارباب قدیمیش نمی شد ‪ ،‬با لذت زبونش و روی‬
‫اسکناس ها میکشید و از طعم خوش اسکناس های دست نخوره‬
‫"هومی" کشید ‪.‬‬

‫بیون بی اینکه نگاه دیگه ای به پیرمرد بندازه به سمت بادیگاردش‬


‫چرخید و دستش و در حالت افقی کنار گردنش تکون داد ‪.‬‬
‫_ کارش و تموم کن ‪.‬‬

‫در حالی که طول راهروی باریک و طی میکرد با نیشخند به‬


‫صدای خس خسی که از خرخره ی بریده شده ی مرد داخل اتاق‬
‫اکو میشد گوش داد ‪.‬‬
‫این بار دیگه قرار نبود به کسی فرصت دوباره بده اشتباه ‪ 10‬سال‬
‫پیش دیگه تکرار نمی شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 419‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫برای بار صدم پرونده های تلمبار روی میز و دوره کرد ‪.‬‬
‫_ نیست ‪ ،‬نیست ‪ ،‬لعنتی نیست ‪.‬‬
‫پرونده توی دستش و روی میز پرت کرد و دست به کمر نگاهش‬
‫و اطراف اتاق چرخوند تا کمی ذهن آشوبش آروم کنه ‪.‬‬
‫گوشیش و از جیب یونیفرمش بیرون کشید و شماره هیونگش و‬
‫گرفت ‪.‬‬

‫_ هیونگ ؟ دیروز کریس پرونده ای اورد خونه ؟‬


‫سوهو با مکث دهن باز کرد ‪.‬‬
‫_ اوه آره یه پرونده آبی رنگ بود ‪ ،‬چطور ؟‬
‫ته با خوشحالی مشتش و به میز کوبید و" یس " بلندی گفت ‪.‬‬
‫_ هیونگ داخل یه گزارش بازجوییه برام ازش عکس میفرستی ؟‬
‫سوهو " باشه " زیر لبی گفت و گوشی و قطع کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 420‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" آه " آسوده ای از بین لبای نیمه بازش خارج شد ‪.‬‬


‫چه چیزی توی دنیا می تونست بهتر از رفتن هیومین باشه ؟! قطعا‬
‫هیچی‬
‫هنوز چهره ی شکست خورده و نگاه پر نفرت هیومین وقتی‬
‫دوست پسرش با چمدون بسته از خونه میبردش جلوی چشماش بود‬
‫‪.‬‬
‫اون چشمک ریزی که لحظه آخر قبل از بسته شدن در آسانسور به‬
‫دختر باردار زده بود براش حکم تیر خالص و داشت ‪.‬‬

‫روبه روب میز شلوغ و بهم ریخته ی کریس ایستاد و با دقت میون‬
‫پرونده ها رو چک کرد لحظه آخر دیدش درست ما بین پوشه آبی‬
‫و نارنجی ‪.‬‬
‫سه گوشه بیرون زده کاغذ و گرفت و برگه رو بیرون کشید ‪.‬‬
‫گوشیش و روشن کرد و دوربین گوشی و تنظیم کرد و عکس نیمه‬
‫واضحی گرفت ‪.‬‬

‫_ داری چیکار می کنی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 421‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو گوشی سست شده بین انگشتاش و به سینش چسبوند و نفس‬


‫حبس شده داخل ریه هاش گیر کرده بود ‪ ،‬می خواست به خودش‬
‫امید بده که اینم مثل دفعه ی قبله ولی صدایی که درست از پشت‬
‫سرش میومد و تا عمق وجودش و به لرز می کشوند هیچ شباهتی‬
‫به گذشته نداشت ‪.‬‬
‫آروم به سمت یی فان چرخید و گوشی داخل دستش و پشتش مخفی‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ آ ‪ ....‬کریس کی برگشتی ؟‬
‫لبخند ملیم و مضطربی به لب آورد تا کمی از حالت وحشتزدش کم‬
‫کنه ‪.‬‬
‫_ داشتی چیکار می کردی سوهو ؟‬

‫صدای مشکوک و نگاه جست و جو گر افسرجوون باعث میشد‬


‫خودش و ببازه ولی نه نباید خودش و می باخت نباید کریس و می‬
‫باخت ‪.‬‬
‫نفس لرزونی کشید و به سمت کریس قدم برداشت و فاصله رو به‬
‫هیچ رسوند ‪ ،‬خودش و باال کشید و بوسه ی کوتاهی به لبای کریس‬
‫زد و از گیجی افسر استفاده کرد و گوشی و تو جیب شلوارش فرو‬
‫کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 422‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستاش و دور گردن کریس حلقه کرد و سرش و پایین کشید و‬


‫بوسه ی دیگه ای به لبای کریس زد ‪.‬‬
‫_حوصلم سر رفته بود گفتم یه نگاهی به این پرونده های عزیزت‬
‫بندازم ‪.‬‬
‫به نظر قانع شده بود و همین برای کم کردن ضعفش کافی بود ‪.‬‬

‫کریس نگاهش و از لب پایینی سوهو که بین دندوناش گیر کرده‬


‫بود گرفت و به چشمای آروم و براق روبه روش خیره شد ‪ ،‬از‬
‫تمام دنیا فقط همین و می خواست ‪.‬‬
‫بوسه ی خیسی به لبای سرخ سوهو نشوند و کمر پسر و دست‬
‫گرفت و به سمت تخت هدایت کرد ‪.‬‬

‫بدن سوهو رو با احتیاط روی تخت خوابون و روش خیمه زد ‪،‬‬


‫نمی خواست به کاری مجبورش کنه می خواست لذت و داخل‬
‫مردمک های مشکی و براقش ببینه ‪.‬‬
‫تارهای مزاحم و از جلوی چشمای خمارش کنار زد و بوسه ای‬
‫روی پلک چپش نشوند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 423‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ می تونم بازم صبر کنم ‪.‬‬

‫می تونست ؟ معلومه که می تونست تا آخر عمرم اگه الزم بود‬


‫صبر می کرد تا سوهو از دودلی و تشویش رها بشه ‪.‬‬
‫پسرکوچیک تر حلقه ی دستش و دور گردن کریس تنگ تر کرد و‬
‫با پایین اومدن گردن افسر بوسه ای به لبای نیمه باز و درشتش‬
‫نشوند ‪.‬‬
‫_ دوست دارم و الزم نیست دیگه صبر کنی ‪.‬‬
‫کریس لبای دلنشینش و تو دهن کشید و مک محکمی به لب پایینیش‬
‫نشوند و زبونش و روی لبای باریکش کشید ودستش و زیر بافت‬
‫پسرسفیدش سر داد و پهلوهای حساسش و ماساژ داد ‪.‬‬

‫سوهو از لذت گرمای دست های بزرگ و نوازشگر کریس ناله ی‬


‫ریزی داخل دهانش کرد ‪ ،‬پسربزرگتر بوسه ای به خط فکش‬
‫نشوند ‪ ،‬لبای خیسش و در امتداد گردنش کشید و زیرگلوش و بوسه‬
‫ی مکنده ای زد ‪.‬‬
‫بوسه ای به سیبک گلوش زد و پوست نازک اون قسمت و بین‬
‫دندوناش گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 424‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسرکوچک تر مدام به خودش میپیچید و به یقه یونیفرم افسر چنگ‬


‫انداخت و چند دکمه اول و با مشقت باز کرد ‪ ،‬استحکاک‬
‫پوستاشون به روی همدیگه رو می خواست ‪.‬‬
‫کریس یقه ی سوهو رو کشید و اینبار لبای خیسش و روی ترقوه ی‬
‫برجستش چسبوند و رد دیگه ای روی اون قسمت نشوند ‪.‬‬
‫روی زانوهاش بلند شد تا مابقی دکمه های یونیفرم لعنتیش و باز‬
‫کنه که با صدای رینگتون گوشی فاکی لعنتیش از حرکت ایستاد "‬
‫فاکی " زیر لب گفت و از روی تخت بلند شد ‪.‬‬
‫ایکون سبز رنگ و کشید و گوشی و به گوشش چسبوند ‪ ،‬جمله ها‬
‫پشت سر هم ردیف می شدن ‪ ،‬ولی کریس هیچ درکی از حرفایی‬
‫که میشنید نداشت ‪ ،‬صدای داد بلند رئیس پلیس از پشت گوشی اون‬
‫و از خلسه ای که توش در حال غرق شدن بود بیرون کشید ‪.‬‬
‫_همین االن خودمو میرسونم ‪.‬‬
‫گوشی و پایین آورد و بی مکث به سمت در خونه قدم تند کرد ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 425‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫تقه ای به در زد و بی معتلی دستگیره رو پایین کشید و وارد اتاق‬


‫رئیس پلیس شد طبق معمول رئیس نام در حال فریاد کشیدن سر‬
‫تیمش بود ‪.‬‬

‫کنار تهیونگ ایستاد و دستاش و کنار بدنش مشت کرد ‪ ،‬از ابتدای‬
‫ورودش به این ایستگاه به طرز مرموزی از رئیسش بیزار بود ‪،‬‬
‫از زمان به دست گرفتن پرونده جانگ و پی سی وای به طور‬
‫مداوم در حال سنگ اندازی توی کاراشون بود و هیچ یک از‬
‫مدارک و تایید نمی کرد ‪.‬‬
‫رئیس نام بار دیگه مشتای گره خورده ی توپولش و روی سطم‬
‫چوبی میز کوبید ‪.‬‬
‫_ چطور ممکنه یه قاتل نه یک بار بلکه دوبار طی چند روز وارد‬
‫ایستگاه پلیس بشه و بدون هیچ مشکلی چندتا از مضنون ها و‬
‫نگهبان بازداشتگاه و بکشه ؟!‬
‫پس تیم شما داره چه غلطی می کنه وقتی قاتل به خودش جرات‬
‫میده تا این اندازه به پلیس نزدیک بشه ‪.‬‬

‫مضنون ها ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 426‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اولین کلمه ای که توی ذهن کریس روشن شد اسم اون پسر بچه‬
‫‪ 20‬ساله مونبین بود ‪ ،‬کریس بهش اطمینان داده بود که قرار نیست‬
‫براش اتفاقی بیفته چرا هیچ وقت نمی تونست سر قوالش بایسته ؟‬
‫با ناراحتی پلکاش و بهم فشرد ‪.‬‬

‫وارد دفترش شد و به چهره ی پریشون ته خیره شد ‪ ،‬هیچ وقت‬


‫همکار ریلکس و سر خوشش و اینجوری ندیده بود ‪.‬‬
‫_ جنازه ها رو بردن برای کالبدشکافی ؟‬
‫تهیونگ دستی به چهره خستش کشید و پرونده ای که جدیدا به‬
‫دستور رئیس پلیس باز کرده بود و مقابل کریس گرفت ‪.‬‬
‫_ عکس جنازه ها به همراه گزارش کامل کالبدشکافی ‪.‬‬

‫پشت میزش نشست و پرونده رو باز کرد ‪ ،‬اولین چیزی که به چشم‬


‫خورد ‪ ،‬عکس کالبد شکافی از جنازه ها بود ‪ ،‬هر سه پلک ها و‬
‫زبون و گوشاشون بریده شده بود ‪.‬‬

‫با انزجار از چشم های باز مونبین چشم گرفت و گزارش و کتبی‬
‫فرضیه قتل کالبدشکاف و به دست گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 427‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نظریه قتل و برای بار چندم خوند ‪.‬‬

‫" در ابتدای ورود به علت مقابله ی نگهبان چند ضربه چاقو به‬
‫قفسه ی سینه وارد شده که هیچ کدوم به قلب صدمه ای وارد نکرده‬
‫و دلیل قتل بریدگی گلو لحاظ شده ‪ ،‬مضنونین پرونده ابتدا گوش ها‬
‫و بعد زبان و پلکهاشون بریده شده و دلیل مرگ بریدگی گلو لحاظ‬
‫شده "‬

‫چنگی به موهاش انداخت و آرنجش و به میز ستون کرد ‪.‬‬


‫_ چرا یه پرونده جدید ؟‬
‫تهیونگ دکمه سند پیام و فشرد و سرش و از گوشیش بیرون آورد‬
‫‪.‬‬
‫_ دستور رئیس پلیسه ‪.‬‬
‫_ بزارش روی پرونده یوری ‪.‬‬
‫_ ولی ‪...‬‬
‫_ توی قتل هر ‪ 4‬نفر نحوی قتل به یک صورته پس دور از حدس‬
‫نیست که قاتل یک نفر باشه ‪.‬‬
‫_ و تو حدس میزنی قاتل پی سی وای باشه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 428‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس بار دیگه نگاهی به عکسای توی پرونده انداخت ‪.‬‬


‫_ نه ‪.‬‬

‫*****‬

‫پلکاش توان باز شدن نداشتن و گلوش کامال خشک شده بود ‪ ،‬حالت‬
‫تهو از وقتی به اتاقش برگشته بود دست از سرش برنداشته بود ‪،‬‬
‫بدنش به شدت درد میکرد انگار چند نفر از جهات مختلف در حال‬
‫کشیدن دست و پاش بودن ‪.‬‬

‫با حس پارچه نمداری که به روی لبای ترک خوردش کشیده میشد‬


‫پلکاش و از هم فاصله داد ‪.‬‬
‫_ چقدر دیگه باید اینجا بمونم ؟‬
‫جینیونگ لبخند آرامش بخشی به لب آورد و پارچه رو بار دیگه‬
‫روی لبای خشک کای کشید ‪.‬‬
‫_ چقدر عجله داری این تازه جلسه اول شیمی درمانیت بود ‪.‬‬

‫پلکاش و روی هم گذاشت تا از سوزش مجددشون جلوگیری کنه ‪.‬‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 429‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ درد دارم ‪.‬‬


‫_ میگم بهت مسکن بزنن ‪.‬‬
‫جینیونگ گفت و اتاق و ترک کرد ‪.‬‬
‫انترن جوون اطمینان داشت مسکنی که پسر رنجور روی تخت‬
‫بهش نیاز داره مایل ها ازش دوره و البته بی خبر ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫روی تخت نشست و دستی بین موهای بهم ریختش کشید حالش از‬
‫چندساعت پیش بهتر بود ولی همچنان احساس کوفتگی داشت ‪.‬‬
‫موندن تو بیمارستان هیچ کمکی بهش نمی کرد بلکه می تونست تو‬
‫دردسرم بندازتش ‪ ،‬قطعا ً تا االن چان به یه چیزایی مشکوک شده‬
‫بود هر کسی و می تونست گول بزنه به غیر از اون ‪.‬‬
‫اگه به یه چیزی شک می کرد تا ته توش و در نمیاورد دست بردار‬
‫نبود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 430‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به آرومی روی تخت نشست و به دنبال لباساش اطراف و نگاه کرد‬
‫‪ ،‬با دیدن کمد دیواری کوچیکی سمت دیگه تخت به آهستگی از‬
‫جاش بلند شد و با قدمای آروم و خسته روبه روی کمد استاد ‪.‬‬
‫لباساش اونجا بود ‪ ،‬در کمد و بست و لباساش و روی تخت انداخت‬
‫تا زودتر از فضای خفقان آور بیمارستان بیرون بزنه ‪.‬‬

‫کتش و دست گرفت و در اتاق و باز کرد ‪.‬‬


‫جینیونگ با چهره متعجب سرتا پاش و برانداز کرد ‪.‬‬
‫_ جایی میری ؟‬
‫دم عمیقی گرفت و با هجوم بوی الکل به بینیش به سرفه افتاد ‪.‬‬
‫_ باید برگردم نمی خوام کسی به چیزی شک کنه ‪.‬‬
‫جین بازوش و گرفت و کمی به عقب مایل کرد ‪.‬‬
‫_ چیزی نمیشه من حواسم به همه چیز هست تو باید استراحت کنی‬
‫‪.‬‬
‫_ نمی تونم ‪ ،‬هفته دیگه برای شیمی درمانی میام ‪.‬‬
‫جینیونگ کالفه سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ باید عمل کنی کای اگه عملت با موفقیت انجام شه ‪ 40‬درصد از‬
‫راه و رفتی لطفا ً انقدر کله شق بازی در نیار ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 431‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫عمل ؟‬
‫عمل تو قرارشون نبود ‪ ،‬اگه عمل می کرد باید یه هفته یا بیشتر‬
‫بستری میشد و دست و پاش و میبست ‪.‬‬
‫_ نمیشه ‪.‬‬
‫_ کای ممکنه سرطان به بخشای دیگه بدنت آسیب بزنه خواهش‬
‫می کنم ‪.‬‬
‫عصبی پسر کوچیکتر و کنار زد و از اتاق خارج شد به هیچ وجه‬
‫زیر بار این عمل نمی رفت ‪ ،‬حتی اگه فقط چند ماه فرصت داشت‬
‫‪.‬‬

‫جینیونگ دستی به شونه دردناکش کشید و قبل از دور شدن کای با‬
‫صدای بلند اعالم کرد ‪.‬‬
‫_ اگه عمل نکنی به کیونگسو میگم ‪.‬‬

‫سرجاش خشک شد " کیونگسو " قدمای رفته رو برگشت و با‬


‫چشمای سرخ شده به چشمای مطمئن روبه روش خیره شد ‪ ،‬هرچی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 432‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جه بوم احمق بود دوس پسرش میدونست چجوری کارش و پیش‬
‫ببره ‪.‬‬
‫_ ِکی ؟‬

‫جینیونگ لبخند اطمینان بخشی زد و کمی فکر کرد ‪.‬‬


‫_ برای ‪ 3‬روز دیگه اتاق عمل و رزرو کردم ‪.‬‬

‫*****‬

‫کرایه تاکسی و حساب کرد و از ماشین خارج شد ‪ ،‬روبه روی در‬


‫آهنی بزرگ ایستاد و با دقت به اطرافش نگاهی انداخت ‪.‬‬

‫دور تا دور در دیوارهای بزرگ با نرده های محافظ قرار داشت ‪،‬‬
‫به در نگهبانی نزدیک شد و به آجوشی که داخل اتاقک کوچیک‬
‫نشسته بود خیره شد ‪.‬‬
‫اینجا همونجایی بود که کیونگسو ازش حرف میزد ؟!‬
‫مقر ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 433‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اگه پدرش آجوشی بود به این معنا بود که بکهیون در حقیقت‬


‫صاحب اصلی تمام این تشکیالته ؟‬
‫فکرشم لرز به تنش می نداخت ‪ ،‬تنها هدفش از بودن تو این مکان‬
‫سر دراوردن از کار پدرش و صدالبته چانیول بود ‪.‬‬

‫_ در و باز کنید ‪.‬‬


‫پیرمرد سرتا پای پسر ریز جسته ی پشت در و برانداز کرد ‪.‬‬
‫_ برو پی کارت بچه جون ‪.‬‬
‫دندون قروچه ای کرد و بار دیگه تکرار کرد ‪.‬‬
‫_ گفتم در و باز کنید ‪.‬‬
‫مرد اینبار با اخم از جاش بلند شد ‪.‬‬
‫_ اگه همین االن نری پی کارت بادیگاردا رو خبر می کنم ‪ ،‬به‬
‫نفعت نیست بچه جون پس بزن به چاک ‪.‬‬
‫_ زنگ بزن به رئیست بگو بکهیون اینجاست ‪.‬‬
‫نمی خواست کسی خبردار بشه ولی انگار نمی شد بی سر و صدا‬
‫وارد اون خراب شده ‪ ،‬شد ‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 434‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫بار دیگه قرارداد و دوره کرد و به سمت مرد گرفت ‪.‬‬
‫_ امیدوارم همکاری خوبی داشته باشیم ‪.‬‬
‫مرد خودکار طرح دارش و از جیب داخل کتش بیرون کشید و زیر‬
‫برگه قرارداد و امضا کرد ‪.‬‬
‫_ مطمئنا ً همکاری خوبی خواهد بود ‪.‬‬

‫دست دراز شده مرد و محکم فشرد ‪ ،‬گوشی روی میز که مدام در‬
‫حال زنگ خوردن بود و برداشت ‪.‬‬
‫_ چی شده ؟‬
‫_ رئیس یه پسربچه اومده میگه می خواد شما رو ببینه ‪.‬‬
‫_ خودش و معرفی نکرد ؟‬
‫_ میگه اسمش بکهیونه ‪.‬‬

‫بکهیون اینجا چه غلطی می کرد ؟‬


‫از بین فک قفل شدش غرید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 435‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بفرستش اتاقم ‪.‬‬


‫گره کرواتش و شل کرد و از پشت میزش بلند شد و به سمت‬
‫پنجره بزرگ داخل اتاق قدم برداشت ‪.‬‬

‫" بک من از سرپیچی بدم میاد ‪ ،‬اینم باید بهت می گفتم ؟! "‬


‫تقه ای به در خورد و نگهبان توی چهار چوب در جا گرفت ‪.‬‬
‫_ رئیس اوردمش ‪.‬‬
‫چان از باالی شونه نگاهی کوتاهی انداخت و دوباره به محوطه‬
‫بیرون چشم دوخت ‪.‬‬
‫_ بیا جلو ‪.‬‬

‫چند قدم و با تردید طی کرد و کنارش ایستاد ‪ ،‬حاال که به این نقطه‬


‫رسیده بود نمی دونست کار درستی کرده یا نه ‪.‬‬
‫چانیول با خشم به ساعدش چنگ زد و روبه روی پنجره نگهش‬
‫داشت ‪.‬‬
‫_این چیزیه که براش تا اینجا اومدی پس باید خوب تماشا کنی ‪....‬‬
‫ولی نه اینجوری ‪ ،‬به شیوه من ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 436‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شلوار و لباس زیرش توسط دستای پشت سرش از تنش خارج شد‬
‫چان به سمت پنجره هولش داد و فاصله ی بین بدن بک و با شیشه‬
‫پنجره از بین برد ‪.‬‬
‫هودی بک و از روی کمرش باال داد و کف دستش و از روی‬
‫قوس کمرش تا روی باسن تو پرش سر داد ‪ ،‬یکی از پاهاش و بین‬
‫پاهای الغر پسر کوچیکتر قرار داد و با فشار کوچیکی مجبورش‬
‫کرد پاهاش و از هم فاصله بده ‪.‬‬

‫بوسه ای زیرخط رویش موهای پشت گردن بک زد و مک عمیقی‬


‫به پوستش وارد کرد ‪.‬‬

‫دست راستش در حال باز کردن زیپ شلوارش بود در حالی که با‬
‫دست چپ شکم و سینه های بک و مالش میداد ‪.‬‬
‫پوست نازک و سفید گردن پسر کوچیک تر و بین لباش گرفت و‬
‫مک زد ‪.‬‬
‫باید به بیون تبریک می گفت بابت داشتن چنین پسر شیرینی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 437‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫عضو نیمه تحریک شدش و کمی ماساژ داد و سه تا از انگشتاش و‬


‫تو دهان بک فرو برد ‪ ،‬نیازی به توضیم نبود بکهیون همین االنشم‬
‫داشت کارش و به خوبی انجام میداد ‪ ،‬زبونش و بین انگشتای بلند‬
‫و زخیم چان سر میداد و مک میزد ‪.‬‬

‫بعد از این که مطمئن شد انگشتاش به خوبی با بزاق دهان بک‬


‫خیس شده دستش و بین پاهاش برد و روی معقد نبض دارش کشید‬
‫‪.‬‬
‫بکهیون به ِمهی که از نتیجه برخوردن نفس های داغش با شیشه‬
‫بوجود اومده خیر شد ‪ ،‬با ورود دو انگشت چانیول به پایین تنش‬
‫ناله ی صداداری سر داد ‪.‬‬
‫دو انگشتش و به حالت قیچی حرکت می داد و انگشت سومش‬
‫درست زیر بیضه های بک با حالت نوازش مانندی تکون می‬
‫خورد و حال پسر کوچیکتر و کامال دگرگون می کرد ‪.‬‬

‫زانوهاش به لرز افتاده بود و تحمل وزنش و نداشت ‪ ،‬پیچش‬


‫انگشت های داخلش و ضربه هایی که مستقیما پرستاتش و هدف‬
‫گرفته بود داشت بدنش و برای یه ارگاسم فوق العاده آماده می کرد‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 438‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چان با خباثت انگشتاش و بیرون کشید ‪ ،‬انگشتای لزجش و روی‬


‫دیک سخت شدش حرکت داد و به یک باره طول دیکش و داخل‬
‫سوراخ نیمه باز بک فرو برد ‪.‬‬
‫لبه ی هودی بک و باال کشید و پسر و مجبور کرد پارچه ی لباش‬
‫و بین دندوناش بگیره ‪ ،‬حاال دید کاملی روی کمر لخت و باریک‬
‫بک داشت ‪.‬‬
‫پسر کوچیکتر با هر بار برخورد دیک چانیول با پروستاتش به‬
‫کمرش قوص میداد و صحنه سکسی و مقابل چشمای تشنه ی مرد‬
‫به نمایش میزاشت ‪.‬‬
‫روی کمر بک خم شد و لباش و روی ستون فقرات بک کشید ‪،‬‬
‫جدیدا تمایل زیادی به لمس بدن بک با لباش پیدا کرده بود ‪.‬‬
‫بوسه هاش و پیش گرفت و تا به گردنش باال رفت ‪ ،‬پشت گردن‬
‫پسر و عمیق بوسید و مک محکمی زد ‪.‬‬

‫عقب کشید و به پوست سرخش خیره شد و لبخند رضایت بخشی‬


‫روی لبای درشتش نقش بست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 439‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چشماش سیاهی میرفت و ضربه هایی که یکی در میون به‬


‫پرستاتش برخورد می کرد از ارگاسم لذتبخشی که قرار بود تجربه‬
‫کنه دورترش می کرد ‪.‬‬
‫گونه ی سرخش و به شیشه ی خنک پنجره چسبوند و از ضربه ی‬
‫محکمی که به پروستاتش وارد شد ناله ی کرد که توسط پارچه ی‬
‫لباسش خفه شد ‪.‬‬

‫چانیول ساعدش و زیر یکی از زانوهاش برد و پاش و باال گرفت‬


‫تا بتونه عمیق تر ضربه هاش و وارد کنه ‪ ،‬لیسی به الله ی گوش‬
‫پسر کوچیک تر زد و به محوطه داخل چارچوب پنجره خیره شد ‪،‬‬
‫بازدم داغش و روی گوش سرخ بک خالی کرد و با صدای دورگه‬
‫و آرومی نجوا کرد ‪.‬‬
‫_ ببین این چیزیه که براش اومدی ‪.‬‬
‫ولی پسر کوچیکتر انقدر گیج و سردرگم بود که متوجه جمله ی‬
‫چانیول نباشه ‪.‬‬
‫با سیلی محکمی که به باسنش وارد شد و صدای هاسکی چان داخل‬
‫گوشش پلکای نیمه بازش و به سمت محوطه ی مقر سر داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 440‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ نگاه کن ‪ ،‬این چیزیه که بهش تعلق داری ‪ ،‬چیزی که پدرت‬


‫ازت گرفت ‪ ،‬دوسش داری ؟‬
‫بک ناله ای کرد ‪ ،‬در حقیقت مغزش به طور کامل از کار افتاده‬
‫بود و هیچ درکی از جمالت پسر بزرگتر نداشت ‪.‬‬

‫_ می خوایش ؟ هوم ؟ دوس داری متعلق به تو باشه ؟‬


‫با متوقف شدن پسر بزرگتر ناله ی معترضی کرد و خودش و‬
‫بیشتر به سمت دیک بی حرکت چان هول داد ‪.‬‬
‫_ اول جواب ‪.‬‬
‫_ نهههههه ‪.‬‬
‫چانیول " خوبه ای " زیر لب زمزمه کرد و به ضربه هاش سرعت‬
‫داد تا زودتر بازی که راه انداخته بود و تموم کنه ‪.‬‬
‫چانیول جوابش و گرفته بود ‪ ،‬مهم نبود چجوری ‪ ،‬حاال تا آخرین‬
‫روز زندگیش برای پاک نگه داشتنش تالش میکرد ‪.‬‬

‫ضربه آخرش و وارد کرد و ناله ی عمیقش و داخل گردن باریک‬


‫بک خالی کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 441‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بدن بی حال بک و روی کاناپه گذاشت و به رد سفیدی که روی‬


‫شیشه به جا مونده بود نیشخند زد ‪.‬‬

‫" قرار بود نابودت کنم ‪ ،‬خوردت کنم ‪ ،‬درست مثل منی که خورد‬
‫شد و نابود شد ‪ ....‬ولی ‪ ،‬این زندگی همیشه با من لجه "‬

‫*****‬

‫کنار راننده نشست و با نشستن ته روی صندلی عقب دستور‬


‫حرکت داد ‪.‬‬
‫نگاهش به روبه رو بود ولی افکارش توی چند ساعت قبل قفل شده‬
‫بود ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫دستاش و دور کمر پسر کوچیک تر حلقه کرد و بوسه ای به‬


‫سرشونش زد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 442‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ داری تو غذا درست کردن حسابی پیشرفت می کنی ‪ ،‬دیگه بوی‬


‫سوختنی نمیاد ‪.‬‬

‫سوهو تو آغوشش چرخید و مشت آرومی به فکش زد ‪.‬‬


‫_ وو یی فان دست از مسخره کردن من بردار ‪ ،‬هر وقت تو یاد‬
‫گرفتی خودت کرواتتو ببندی بعد به آشپزی من ایراد بگیر ‪.‬‬

‫خم شد و بوسه ای به لبای غنچه شده سوهو زد ‪.‬‬


‫_ بلدم ولی دوس دارم تو برام انجامش بدی ‪.‬‬
‫شل دور گردنش و براش بست و دستی به پیرهن‬‫سوهو کروات ُ‬
‫سرمه ایش کشید ‪.‬‬
‫_ بشین برات قهوه بریزم ‪.‬‬

‫نگاهی به فنجون قهوه ای که روبه روش قرار گرفت انداخت نمی‬


‫دونست گفتن چنین حرفی درسته یا نه ‪.‬‬
‫_ میگم ‪ ....‬حاال که هیومین رفته بهتر نیست توام برگردی‬
‫سرکارت ؟! ‪ ....‬تمام این مدت به خاطر من از زندگی نرمالت‬
‫عقب افتادی ‪ ،‬نمی خوام که ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 443‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ادامه حرفش و با دیدن چهره هول شده و سفید سوهو خورد ‪.‬‬
‫_ مشکلی پیش اومده ؟‬
‫سوهو تند تند سر تکون داد ‪.‬‬
‫_ نه نه نه چه مشکلی حق با توئه باالخره باید برم سرکار ‪.‬‬

‫کریس جرعه ای از قهوش نوشید ‪.‬‬


‫_ باشه ‪ ،‬آماده شو خودم میرسونمت ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫_ نمی فهمم االن برای چی باید بریم محل حادثه ‪ ،‬از زمان‬
‫تصادف ‪ 5‬روز گذشته و مضنونا هم که کشته شدن با اون بارونیم‬
‫که دیشب بارید اگه ‪30‬درصد امکان داشت رد چیزی و پیدا کنیم‬
‫االن پاک شده ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 444‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حرف ته رشته افکارش و پاره کرد ‪ ،‬باهاش موافق بود رئیس‬


‫پلیس فقط می خواست سرشون و به نحوی گرم کنه حتی با‬
‫تصمیمات بچگانه و صدالبته احمقانه ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫نگاهش و اطراف جاده چرخوند چیز خاصی وجود نداشت غیر از‬
‫گاردریلی که به دلیل تصادف خراب شده بود و خط سفیدی که به‬
‫خاطر چپ شدن کامیون کشیده شدنش روی سطم آسفالت بوجود‬
‫اومده بود ‪.‬‬
‫کریس چشم از آسمون ابری پاییز گرفت و به عقب چرخید ‪ ،‬کمی‬
‫اون طرف تر ته در حال پرس و جو از یه مکانیکی بود ‪.‬‬

‫دستاش و تو جیب شلوار پارچه ایش فرو برد و کالفه پاش و روی‬
‫چمن های خیس کنار جاده کشید ‪.‬‬
‫تهیونگ با قدم های دو مانند از خیابون عبور کرد و کنارش وایساد‬
‫_ چیز خاصی نبوده ساعت نزدیکای ‪ 1‬شب کامیون به خاطر‬
‫نداشتن زنجیر چرخ و خیس بود جاده منحرف میشه و به گاردریل‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 445‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫برخورد می کنه و چپ میشه ‪ ،‬مردمم به سرعت زنگ میزنن‬


‫پلیس ‪.‬‬

‫لپش و از داخل گزید نمی دونست می تونه به ته اعتماد کنه یا نه‬


‫ولی فعالً تنها گزینه ی مورد نظرش بود ‪.‬‬
‫_ ته ‪ ،‬نظرت راجعبه رئیس پلیس چیه ؟‬

‫پسر کوچیکتر " پوفی " کشید و با لحن تمسخرآمیزی به حرف‬


‫اومد ‪.‬‬
‫_ یه رشوه بگیر حرومزاده که به لطف سرپوش گذاشتن روی‬
‫کثافتکاری یه عده خودش و به دولت بند کرده ‪.‬‬

‫کریس سری تکون داد ‪.‬‬


‫_می خوام پرونده جانگ و بی سر و صدا پیگیری کنم ولی قبلش‬
‫نیاز به چندتا مجوز دارم که اگه بخوام بگیرم اولین کسی که‬
‫نام ‪.‬‬
‫خبردار میشه رئیس ِ‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 446‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ته دودل بود اگه قرار بود کریس پرونده جانگ و پیش ببره پای‬
‫چان وسط کشیده میشد ‪.‬‬
‫اگه همراهیش نمی کرد کریس تا آخر پرونده ته رو کنار میذاشت و‬
‫دیگه دستش به چیزی بند نبود ولی اگه باهاش همکاری می کرد‪.‬‬
‫می تونست پرونده رو به سمتی ببره که هرگز اسمی از چان به‬
‫میون نره ‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر سری تکون داد ‪.‬‬


‫_ حلش می کنم ‪.‬‬

‫*****‬

‫از کنار نگهبانی عبور کرد و به سمت ساختمان اصلی شرکت‬


‫حرکت کرد ‪.‬‬
‫پوست بدنش به شدت دردناک شده بود طوری که حتی با لرزش‬
‫گوشی داخل جیبش هم پوستش احساس سوزش می کرد ‪.‬‬
‫با دیدن شماره روی صفحه گوشی گلوش صاف کرد و آیکون سبز‬
‫رنگ رو لمس کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 447‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ سوالن شی ؟‬
‫صدای نرم و در عین حال محکم زن داخل گوشش پیچید ‪.‬‬
‫_ کای ‪ ،‬خیلی وقته باهم در ارتباط نیستیم ‪.‬‬
‫_ درسته چند وقته که سرم شلوغه ‪.‬‬
‫_ بعدا ً راجعبه کار حرف میزنیم االن زنگ زدم تا بهت بگم دارم‬
‫برمیگردم کره ‪ ،‬نمی خوام فعالً چان باخبر بشه ‪.‬‬
‫_ تاریخ و زمان پرواز و برام بفرستید میام دنبالتون ‪.‬‬

‫زن " خوبه " ای گفت و به تماس خاتمه داد ‪.‬‬


‫با برگشت سوالن همه چیز روی دور تند میفتاد ‪.‬‬
‫داخل اتاقک آهنی آسانسور شد و دکمه طبقه ‪ 5‬رو فشرد ‪ ،‬وقتی‬
‫صبم جه بوم بهش زنگ زد و گفت سوهو اومده شرکت واقعا ً‬
‫شوکه شده بود ‪.‬‬

‫با اعالم طبقه توسط صدای نازک زن به سمت سالن پا تند کرد و‬
‫مستقیم به سمت اتاق کنفرانس حرکت کرد ‪.‬‬
‫میز کنفرانس و دور زد و کنار بدن ُ‬
‫شل و وار رفته سوهو نشست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 448‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خوب االن مشکل چیه ‪ ،‬کریس وو که چیزی نفهمیده ‪.‬‬

‫سوهو پلکای آماده بارشش و بهم فشرد و سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ متوجه نیستی کای ‪ ،‬کریس خیلی باهوشه لحظه ای که داشتم از‬
‫ضن و بدگمانی نسبت به‬
‫ماشین پیاده میشدم تو چشماش یه جور َ‬
‫خودم دیدم ‪.‬‬

‫قهوه ی شیرین شده رو روی میز به سمت سوهو کشید و با کف‬


‫دست کمی معده ی رنجورش و مالش داد وقت قرصاش بود و فاک‬
‫اصالً اون قرصای لعنتی کدوم گوری بودن ؟‬
‫_ چیزی که واضحه اینه که افسر وو به دست پاچگی ناگهانیت‬
‫مشکوک شده پس از ویبره رفتن دست بردار و به خودت مسلط‬
‫باش هیونگ ‪ ،‬قرار نیست کریس چیزی بفهمه ‪.‬‬

‫با اخم از روی صندلی بلند شد و با کمری که حاال کمی خمیده شده‬
‫بود به سمت در حرکت کرد تا قبل از پا گذاشتن به اون بیمارستان‬
‫لعنتی تحمل درد براش راحت تر بود و حاال با سوزش کم معدشم‬
‫حس می کرد داره از پا درمیاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 449‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به سختی کمرش و صاف کرد و دستش و از روی شکمش‬


‫برداشت و با گرفتن دستگیره در نفس حبس شدش و با فشار بیرون‬
‫داد ‪.‬‬
‫جه بوم پشت در منتظر ایستاده بود ‪ ،‬حتی دیدن چهره پسر‬
‫کوچیکترم کای و یاد دوست پسر عوضیش می انداخت ‪.‬‬

‫_ اینجا چیکار می کنی ؟‬


‫جی بی شونه ای باال انداخت و باهاش هم قدم شد ‪.‬‬
‫_ این چند وقت کجا بودی ؟‬
‫خوب می دونست این سوال از طرف چه کسی پرسیده میشه ‪.‬‬
‫_ خودش کجاست ؟‬
‫_ مقر ‪.‬‬

‫کای سری تکون داد و از شرکت خارج شد و به سمت ماشینش‬


‫حرکت کرد ‪ ،‬سوارماشین شد وقبل از زدن استارت به سمت جی‬
‫بی که حاال روی صندلی کمک راننده جاگرفته بود نگاهی انداخت‬
‫_ چرا اینجا نشستی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 450‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جه بوم جوری که انگار حرف عجیبی شنیده متقابل بهش نگاه کرد‬
‫_ کجا بشینم ‪ ،‬عقب ؟‬
‫_ مگه خودت ماشین نداری ؟‬
‫_ هی بهتر نیست یکم به فکر آلودگی هوا و الیه اوزون باشیم ؟‬
‫هوم ؟!‬
‫پسر کوچیکتر با سرخوشی گفت و کمربندش و بست ‪.‬‬

‫پاش و روی پدال گاز فشرد و ماشین و از پارکینگ شرکت خارج‬


‫کرد ‪ ،‬باید دنبال یه دلیل بدردبخور میگشت نمی تونست چان و به‬
‫راحتی بپیچونه ‪.‬‬

‫*****‬

‫گوشی و از گوشش فاصله داد و بدون برداشتن نگاهش از پسر‬


‫نقش فوضول بیون که از صبم زود در حال سرک کشیدن‬ ‫ریز ِ‬
‫داخل مقر بود ‪ ،‬مینهو رو مخاطب قرار داد ‪.‬‬
‫_ ببرش یکم اطراف و نشونش بده و یکم بهش اطالعات بده ‪ ،‬نه‬
‫زیاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 451‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کلمه آخر و با تاکید اضافه کرد و گوشیش و کنار گوشش گرفت ‪.‬‬
‫_ خوب ؟!‬
‫تهیونگ بعد از مکث طوالنی که بوجود اومده بود به حرف اومد ‪.‬‬
‫_ موادی که افتاده دست پلیسا متعلق به خودمونه ‪ ،‬تحقیقات نشون‬
‫میده ماشین نقص فنی داشته که عمدی به نظر میرسه‬
‫قطعا آجوشی می خواد بعد از بازنشست شدنش گیرت بیندازه ‪.‬‬

‫از پنجره فاصله گرفت و به سمت میزش حرکت کرد و روی‬


‫صندلی چرمش نشست ‪.‬‬
‫_ که اینطور ‪....‬‬

‫بیون حرومزاده تمام فکر و ذهنش و متمرکز کرده روی از بین‬


‫بردن چان‬
‫ولی اشتباهش همین جا بود اگه قراره چانیول پایین کشیده بشه‬
‫اجازه نمیده یه پاپاسی از اموالش و تصاحب کنن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 452‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صدای تقه در و بعد ورود کای داخل اتاق صفحه جدیدی تو ذهنش‬
‫باز کرد ‪.‬‬
‫_ کجا بودی تا حاال ؟‬
‫کای بدن سنگین شدش و روی کاناپه انداخت و آه عمیقی از ته‬
‫گلوش آزاد شد ‪.‬‬
‫_ رفته بودم سئول ‪.‬‬
‫_ چی ؟!‬
‫چان به گوشاش شک کرد ‪ ،‬هنوز برای پیر و کر شدن زود بود ‪.‬‬
‫_ رفته بودم دیدن اون بچه ‪.‬‬

‫لحن کای دروغ بودن حرفش و فریاد میزد ‪ ،‬پسرکوچیکتر کسی‬


‫نبود که انقدر گذرا از اون بچه حرف بزنه ‪ ،‬همیشه توی لحن‬
‫صداش عذاب وجدان همراه با تنفری وجود داشت و حاال جوری‬
‫درموردش حرف میزد انگار که داره در مورد وضعیت آب و هوا‬
‫صحبت می کنه ‪.‬‬

‫_ دروغ ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 453‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چان آروم زمزمه کرد و دستاش و روی میز بهم قالب کرد ‪.‬‬
‫_ بسیار خوب ‪.‬‬

‫کای با یادآوری چیزی سرش و باال گرفت ‪.‬‬


‫_ چند لحظه پیش بک و تو محوطه دیدم ‪.‬‬
‫چان برگه های روی میز و یک به یک ورق میزد و برگه هایی که‬
‫نیاز به امضاش داشتن و امضا میزد ‪.‬‬
‫_ خوب ؟!‬
‫کای با لبای کش اومده که متقابل صداش و تحت تاثیر قرار داده‬
‫بود ادامه داد ‪.‬‬
‫_ فکر می کردم ازش خوشت نمیاد ‪.‬‬
‫کالفه از لحن مرد روبه روش روانویسش و روی برگه ها رها‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ اون نیشخند مزخرف چی می گه کای ؟‬

‫شونه ای باال انداخت و از جاش بلند شد ناگهان یاد پسری که تو‬


‫خونش منتظر بازگشتش بود افتاد چقدر دلتنگش بود ‪ ،‬چقدر‬
‫چشماش تشنه دیدن لبخند بامزش بود ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 454‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من میرم ‪ ،‬با بک بهتر تا کن اون بچه بحثش با آجوشی جداس‬


‫امیدوارم بتونی این موضو و باهم تفکیک کنی ‪.‬‬
‫به چهره جمع شده و لبای فشره شده چان نگاهی انداخت و اتاق و‬
‫ترک کرد و صدای آروم و شکسته پسر بزرگتر و نشنید ‪.‬‬

‫_ میدونم ‪.‬‬

‫*****‬

‫پلکاش و روی هم فشرد ‪ ،‬صحنه منزجر کننده چند لحظه پیش به‬
‫راحتی پشت پلکاش شکل می گرفت و گلوش و تبدیل به کویر‬
‫خشک می کرد ‪ ،‬گلوش بشدت میسوخت و معدش بهم میپیچید ‪.‬‬

‫اینجا دیگه چه جهنمی بود اولین باری که اسم مقر و از زبون‬


‫کیونگسو شنید باخودش فکر کرد که چه اسم مسخره ای مگه ارتشه‬
‫ولی حاال به طور کامل درک می کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 455‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جایی که توش پا گذاشته بود درست مثل یه مقر جنگی بود سوله‬
‫های جداگانه ای که هر کدوم مربوط به کار به خصوصی بود ‪،‬‬
‫انبار اسلحه ‪ ،‬باشگاه بکس ‪ ،‬انبار بسته بندی و آخرین جایی که به‬
‫این حال انداخته بودش ‪ ،‬سوله ای که عمالً اتاق شکنجه بود با کلی‬
‫وسیله شکنجه ‪.‬‬
‫قطعا ً این چیزا باعث بهم خوردن حالش نبود بلکه دیدن افرادی که‬
‫تو اون سوله در حال ضجه زدن و التماس کردن بودن بک و به‬
‫این حال انداخته بود ‪.‬‬

‫نفس عمیقی کشید تا از یادآوری مرد نیمه برهنه ای که بدنش کامال‬


‫با خون کاور شده بود و گوشت شکمش پاره شده بود ‪ ،‬اوق نزنه و‬
‫تمام محتویات معدش و وسط اون مقر کوفتی باال نیاره ‪.‬‬

‫_ من که بهت گفتم اون سوله نه خودت اصرار داشتی ‪.‬‬


‫مینهو در بطری آب و باز کرد و جلوی صورتش گرفت ‪.‬‬
‫_ یکم بخور حالت و بهتر می کنه ‪.‬‬
‫_ چرا ؟ چرا با آدما همچین کاری می کنین ‪ ،‬مگه چیکار کردن ؟‬
‫بک تردید و به وضوح داخل مردمک چشم پسر بزرگتر میدید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 456‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ حرف بزن مینهو ‪ ،‬اونا چیکار کردن که مستحق چنین بالیین ‪.‬‬
‫_ من اجازه ندارم چیزی بگم بک بهتره از خود چان بپرسی ‪.‬‬

‫درسته از خودش میپرسید ‪.‬‬


‫عصبی کمر خم شدش و صاف کرد و به سمت اتاق چان پا تند کرد‬
‫دستگیره در و پایین کشید و وسط اتاق ایستاد ‪.‬‬

‫چانیول با اخم ظریفی برگه ها رو به جه بوم تحویل داد و به‬


‫محض خروج پسر کوچیکتر ‪ ،‬بکهیون ضامن بمبش و رها کرد ‪.‬‬
‫_ اینجا دیگه چه جهنمیه معلومه اینجا دارید چه غلطی می کنید ؟‬
‫تو اون سوله تخمی چند نفر درحال مرگن صدای ضجه هاشون‬
‫مدام تو سرم میپیچه داره مغزمو به فاک میده ‪...‬‬

‫بین پرت کردن جمالت رگباریش با دیدن نیشخند رضایتمند چان‬


‫خشک شد ‪.‬‬
‫_ تو ؟ ‪...‬‬
‫چان با آرامش از روی صندلیش بلند شد و میزش و دور زد و‬
‫جلوی جسم لرزون بک ایستاد و بازوش و نوازش کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 457‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ این مگه همون چیزی نیست که براش پا تو این جهنم گذاشتی ؟‬


‫می خواستی بدونی ‪ ،‬منم نشونت دادم ‪.‬‬

‫بک لحظه ای حس کرد دهانش کامالً فلج شده ‪.‬‬


‫خشم مثل یه صاعقه وارد بدنش شد و لحظه بعد چهاربند انگشتت‬
‫روی گونه ‪ 7‬تیغه چان نقش بست ‪.‬‬

‫*****‬

‫مشتاش و چند بار باز و بسته کرد تا کمی از سرمای انگشتای یخ‬
‫زدش کم بشه ‪ ،‬توان جدا کردن نگاهش از گوشی روی میز و‬
‫نداشت ‪.‬‬
‫باورش نمیشد به محض روشن کردن دوباره گوشیش با سیلی از‬
‫تماس ها و پیام های تهدیدآمیز پدرش روبه رو بشه ‪.‬‬
‫پیام صوتی که چند لحظه پیش بهش گوش داده بود مدام داخل‬
‫مغزش تکرار میشد و جسم و روحش و درهم میشکست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 458‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" کیونگسو عزیزم آپا برگشته ‪ ،‬پس قبل از اینکه خودم بگردم و‬
‫پیدات کنم مثل یه پسر خوب برگرد خونه پیش بابا در غیر این‬
‫صورت خوب میدونم چجوری از شرت خالص شم هرزه‬
‫کوچولوی چموش "‬

‫پدر؟‬
‫اون مرد لعنتی پدرش بود ولی هنوز تعداد دفعاتی که قصد تجاوز‬
‫بهش و داشت فراموش نکرده بود ‪.‬‬
‫اون مرد لعنتی ‪ ،‬چراهیچ وقت قبول نکرد که کیونگسو پسرشه ؟‬
‫در طول زندگی پر از بدبختی مادرش مدام بهش انگ هرزه زده‬
‫بود وبا جمله های کثیف و حقیر مادرش و آزرده بود ‪.‬‬

‫باید به کای می گفت ؟!‬


‫نه اگه پسر بزرگتر با خبر می شد بدون فوت وقت گردن اون مرد‬
‫و میشکست ولی نه نباید کای و درگیر می کرد نه دقتی یه بچه ‪5‬‬
‫ساله تو زندگیشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 459‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با شنیدن صدای زنگ خونه باوحشت از روی کاناپه بلند شد و‬


‫اطرافش و گشت و چندبار بی هدف دور خودش چرخید و در‬
‫نهایت گلدون کریستال روی میز و برداشت و به سمت در رفت ‪.‬‬
‫گلدون و محکم بین انگشتای لرزونش فشرد و دستش روی‬
‫دستگیره در ثابت مونده بود ‪.‬‬
‫چندتا نفس عمیق کشید تا کمی از ارتعاش بدن لرزون و سردش کم‬
‫کنه ‪.‬‬
‫دستگیره رو پایین کشید و گلدون و باال برد تا محکم تو سر فرد‬
‫پشت در فرود بیاره ‪ ،‬حتی لحظه ای به اینکه فرد پشت در شخصی‬
‫غیراز پدرش باشه شک نداشت ‪.‬‬

‫با فشرده شدن مچ دستش گلدون و بین زمین و هوا رها کرد و‬
‫پلکای وحشت زدش و از صدای خورد شدن گلدون از هم باز کرد‬
‫و به اخمای در هم رفته مرد پشت در خیره شد ‪.‬‬
‫_ کای ؟!‬
‫خودش و تو آغوش مرد بزرگتر انداخت و هق هقای ترسیدش و‬
‫رها کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 460‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بدن لرزون داخل آغوشش رو داخل خونه برد و کمی از خودش‬


‫جداش کرد تا راحت تر چشمای خیسش و ببینه ‪.‬‬
‫فقط ‪ 3‬روز خونه نبود چه بالیی سر پسرش اومده بود ؟‬
‫چرا چشمای درشت و خوشگلش اشکی بود ؟‬
‫_ چی شده ؟‬

‫سرش و داخل گردن کای فرو برد و ناله ریزش روی پوست برنزه‬
‫گردنش رها کرد ‪.‬‬
‫_ هیچیی‬

‫از زمان ورودش به خونه حدود یک ساعتی گذشته بود ولی‬


‫همچنان کیونگسو بازوهاش و محکم دور کمرش حلقه کرده بود و‬
‫راضی به رها کردنش نبود ‪.‬‬

‫عصبی شده بود از هیچی خبر نداشت و همین کالفش می کرد‬


‫تغییر مد ناگهانی کیونگ و بعد از چند روز دوری درک نمی کرد‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 461‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چیشده ؟‬
‫سوالی که از بدو ورودش پرسیده بود همچنان بی جواب مونده بود‬
‫‪.‬‬

‫دستاش و از دور کمر کای باز کرد و به دکمه های پیرهنش خیره‬
‫شد ‪ ،‬قرار بود چی جوابشو بده ؟‬
‫لبه ی پیرهن آبی رنگش و بین انگشتای خیس از عرقش فشرد و‬
‫زبونش و روی لبای خشک شدش کشید ‪.‬‬
‫_ اوم ‪ ،‬خونه ی همسایه طبقه ی باال دزد اومده ‪ ....‬فک‪.‬فکر کردم‬
‫شاید ‪...‬‬

‫نفس عمیقی کشید و پدرش و به انتهایی ترین قسمت ذهنش فرستاد‬


‫‪.‬‬
‫_ چیزی خوردی ؟ این چند روز مراقب خورد و خراکت بودی ؟‬
‫قرصات و چی ‪...‬‬
‫با بوسه سبکی که روی لباش نشست نفس لرزونی کشید ‪ ،‬انگار‬
‫تمام ترس ها و دلواپسی هایی که توی چند ساعت گذشته تجربه‬
‫کرده بود همش یه خواب ترسناک بود وه با بیدار شدن خاتمه پیدا‬
‫کرده بود ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 462‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستش و دور گردن کای حلقه کرد و این بار خودش فاصله ی بین‬
‫لباشون و از بین برد ‪.‬‬

‫*****‬

‫حق با کای بود نباید خودش و می باخت ‪ ،‬ولی حتی با فکر کرد به‬
‫این که روزی کریس حقیقت و بفهمه مو به تنش سیخ میشد ‪.‬‬
‫به خوبی می دونست که دیر یا زود افسرجوون از حقیقت آگاه‬
‫میشه و قطعا ً قرار نبود برای یک لحظه هم حضور سوهو و کنار‬
‫خودش تحمل کنه ‪.‬‬

‫حتی از فکر کردن به اون لحظه و تصور ریکشن کریس بدنش به‬
‫لرزه میفتاد ‪.‬‬
‫بهش وابسته شده بود حتی بیشتر از اونچه که فکر می کرد ‪.‬‬
‫کریس مرد خوب و درست کاری بود ‪ ،‬همیشه هواش و داشت و‬
‫مراقبش بود و از همه مهم تر دوسش داشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 463‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو در کنارش تمام چیزایی و داشت که تمام عمر در حسرتش‬


‫بود ‪.‬‬

‫پله آخر و هم برداشت و نفس عمیقی کشید آسانسور لعنتی خراب‬


‫شده بود و مجبور شد ‪ 5‬طبقه رو از راه پله اضطراری طی کنه ‪.‬‬
‫دستش و از روی زانوهاش برداشت و باال اومدن سرش مصادف‬
‫شد با دیدن نیخشند چند مردی که دست به سینه روبه روی خونه‬
‫ایستاده بود ‪.‬‬
‫_ فکردم از قصد در و باز نمی کنی ‪.‬‬

‫چشم سفید مرد براش یادآور تمام کتکا و فرارایی بود که نه تنها تو‬
‫گذشته بلکه توی خوابم حاضر به رها کردنش نبود ‪ ،‬بزاق جمع‬
‫شده تو دهانش و به زور پایین فرستاد ‪.‬‬
‫_ ت‪.‬ت‪.‬تو ؟‬
‫مرد نیشخندی زد و با تمسخر از سرتا پای پسر ریزنقش و وارسی‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ آره ‪ ،‬م‪.‬م‪.‬من‬
‫فکر نمی کردی حاال حاالها بیام سراغت نه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 464‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بدبازی و شرو کردی بچه ‪ ،‬فکری تا کی می تونی پشت اون‬


‫پارک و دار و دستش قائم بشی ها ؟!‬
‫یه کیلو از مواد خالصم و به فاک داد و بعدش اون پارک‬
‫حرومزاده و فرستادی سروقتم ‪ ،‬به لطف اون مرتیکه سال های‬
‫اوجم و تو زندان گذروندم ‪ ،‬االن بد به خون تو و اون مرتیکه تشنم‬
‫دستم شاید به اون نرسه ولی تو !‬

‫نگاه چپی به پسر کرد و با سر به در خونه اشاره کرد ‪.‬‬


‫_ دعوت نمی کنی بریم تو ؟‬
‫لبای لرزونش و بهم کشید تا از اون حالت شل و وارفته خارج بشه‬
‫به هرحال سوهو دیگه اون بچه ‪ 18‬ساله ای نیست که زیر مشت و‬
‫لگداش جون بده ‪.‬‬
‫_ از جونم چی می خوای ؟‬
‫_ موادایی که آخرین بار داده بودم دستت تا آبشون کنی ‪.‬‬
‫کف دستای عرق کردش و به شلوار جینش کشید ‪.‬‬
‫_ من یه کیلو مواد از کجا جور کنم ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 465‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شی وون با برداشتن تنها یه قدم روبه روی صورت ترسیده سوهو‬
‫خم شد ‪.‬‬
‫_ تمام این ‪ 3‬سال و تو اون باند کوفتی چه گوهی می خوردی ؟‬
‫اونجوری ‪ ....‬زیاد منتظرم می زاری ‪ ،‬فقط یه هفته وقت داری ‪.‬‬
‫انگشت اشارش و جلوی صورت رنگ پریده جلوش تاب داد ‪.‬‬
‫_ یک هفته ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫ته برگه های تا شده رو از جیبش بیرون کشید و روی میز مقابل‬
‫چشمای منتظر کریس انداخت ‪.‬‬
‫_ اینم از این ‪.‬‬
‫برگه رو از روی میز برداشت با دقت وارسی کرد ‪.‬‬
‫_ طرف کارش تمیزه ‪.‬‬
‫ته با یادآوری چهره ملوس دوس پسرش اجازه داد نیشش تا آخرین‬
‫توان باز شه ‪.‬‬
‫_ حرف نداره هم خودش ‪ ،‬هم کارش‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 466‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس با برداشتن کتش از روی پشتی صندلی بلند شد ‪.‬‬


‫_ بسیار خوب بریم ‪.‬‬
‫_ چی ؟ االن ؟‬
‫_ پس کی ؟‬

‫تهیونگ نمی دونست باید چه جواب قانع کننده ای بده ‪.‬‬


‫_ آخه زود نیست ؟‬
‫بیا آروم تر پیش بریم ‪ ،‬چندباری با عجله پیش رفتیم دیدی که چیز‬
‫بدرد بخوری دستمون و نگرفت ‪.‬‬

‫برگه ها رو از زیر دست کریس بیرون کشید و به سمت در حرکت‬


‫کرد ‪.‬‬
‫_ من برم یسری چیزا رو هماهنگ کنم بهت خبر میدم ‪.‬‬
‫از در اتاق فاصله گرفت و گوشیش و از جیبش بیرون کشید و‬
‫شماره یک و فشرد ‪.‬‬

‫لحظه بعد صدای آروم و محکم زن داخل گوشش پیچید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 467‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ تهیونگ !‬
‫_ من همه چیز و هماهنگ کردم ولی خیلی عجوله ‪.‬‬
‫_ مشکلی نیست باهاش راه بیا و کمکش کن ‪ ،‬افسر وو یکی از‬
‫مهره های اصلی ماست ‪.‬‬
‫ته نا مطمئن اطرافش و دید زد ‪.‬‬
‫_اگه چان بفهمه ‪...‬‬
‫_ قرار نیست چانیول چیزی بفهمه ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫گوشی و قطع کرد و قاب عکس و از روی میز برداشت ‪ ،‬انگشت‬
‫اشارش و روی تصویر مرد جوونی که بالبخند دلنشینش به لنز‬
‫دوربین خیره بود کشید ‪.‬‬

‫_ چاریونگ ‪ ،‬قول میدم کاری کنم جلوی پای پسرت زانو بزنن و‬
‫برای مرگ التماس کنن ‪ ،‬انتقام خانواده ی ازهم پاشیدمون و‬
‫میگیرم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 468‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بار دیگه انگشتش و روی تصویر زن خندونی که شباهت زیادی به‬


‫مرد داخل عکس داشت کشید ‪.‬‬
‫_ تهیان ‪ ،‬انتقام تمام دردها و حسرت هایی که به خاطر دوری از‬
‫پسرت کشیدی و میگیرم‬
‫من نفس بیون و همه کسایی که به خانوادم آسیب زد و میگیرم ‪.‬‬

‫*****‬

‫کمی تو جاش تکون خورد ولی به محض کشیده شدن پوست‬


‫حساس باسنش با سنگ سرامیکی وان ناله ریزی کرد و روح و‬
‫روان پارک چانیول و با فوشای ریکیکش مستفیض کرد ‪.‬‬

‫از داخل وان بلند شد و با قدمای گشاد به سمت دوش رفت و دما‬
‫آب و تنظیم کرد و آروم دستش و به سمت پشتش برد با برخورد‬
‫سر انگشتاش به شیع فلزی داخل باسنش هیسی کشید و کمی خودش‬
‫و منقبض کرد ‪.‬‬
‫چرا دست به انجام چنین کار احمقانه ای زد ؟‬
‫هدفش از سیلی زدن به چانیول چی بود ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 469‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نه تنها باسن عزیزش مهمون اسپنک های محکم چان شد که باسن‬
‫بی گناهشم توسط اون بات پالگ لعنتی در حال به فاک رفتن بود ‪.‬‬

‫خشم آنی که به سراغش اومد مسبب حال االنش بود ‪.‬‬


‫شیر آب و بست و به سمت حوله ی روی قفسه رفت و قطرات‬
‫باقی مونده روی پوستش و خشک کرد ‪.‬‬

‫پیرهنی و که از کمد چان برداشته بود و پوشید و لباس زیرش و‬


‫توی مشتش فشرد ‪.‬‬
‫کافی بود اون تیکه لباس تنگ و پا کنه تا کبودی روی باسنش‬
‫شرو به گزگز کنه و اون بات پالگ لعنتی مثل میخ داخلش فرو‬
‫بره ‪.‬‬
‫لباس چان به قدر کافی گشاد و بلند بود که نیازی به پوشیدن لباس‬
‫زیر نباشه پس با بی خیالی تیکه پارچه ی تو دستش و توی قفسه‬
‫لباسا انداخت و از حموم خارج شد ‪.‬‬

‫بی توجه به چانیول که روی کاناپه نشسته بود و مشغول تماشای‬


‫فوتبال بود به سمت آشپرخونه رفت تا برای خودش یه لیوان قهوه‬
‫بریزه ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 470‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چان بدون گرفتن نگاهش از تیوی صداش و باال برد ‪.‬‬


‫_ برای منم بریز ‪.‬‬

‫بک " کوفت بخوری " زمزمه کرد و با دو لیوان قهوه ای که‬
‫ریخت از آشپزخونه خارج شد ‪.‬‬
‫قبل از نشست روی کاناپه لیوانا رو روی میز گذاشت و با احتیاط‬
‫روی کاناپه نشست ولی به محض قرار گرفتن باسنش روی تشک‬
‫مبل ‪ ،‬با فشرده شدن بات پالگ به دیواره های ورودیش تو جاش‬
‫پرید و ناله ی خفه ای کرد و سعی کرد جهت مناسبی و برای‬
‫نشستن روی کاناپه پیدا کنه ‪.‬‬

‫چان نیشخندش و خورد و توجاش خم شد تا لیوان و از روی میز‬


‫برداره ‪.‬‬
‫اصال قصد نداشت به بک بگه که چقدر غرغرای زیر لب و‬
‫فوشای رکیکش براش لذتبخشه ‪.‬‬
‫لیوان قهوه نیم خوردش و روی میز برگردوند و با زدن چند ضربه‬
‫کف دست به پاش توجه بک و جلب کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 471‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫الزم به بیان خواستش نبود پسرکوچیکتر به وضوح متوجه‬


‫خواستش شد و با بی میلی باسنش و روی رون پای چان گذاشت و‬
‫سر داد ‪.‬‬
‫ناله ریزی از تکون خوردن شیع فلزی داخلش َ‬
‫_ خب ؟!‬
‫چان منتظر به چهره ی جمع شده بک گفت ‪.‬‬
‫بک متقابل با تخسی گفت ‪.‬‬
‫_ خب ؟!‬
‫سر داد و از قصد ضربه‬‫دستش و از زیر لباس روی باسن بک ُ‬
‫آرومی با سرانگشت به قسمت بیرونی بات زد و به ناله ی خوش‬
‫طنین بک گوش سپرد ‪.‬‬
‫_ مثل اینکه هنوز جا داره بفهمی اینجا کی رئیسه ‪.‬‬

‫با کف دست فشاری به بات وارد کرد و بک از فرو رفتن بیشترش‬


‫چنگی به پیرهن چان انداخت و سرش و به شونه ی پهنش تکیه داد‬
‫‪.‬‬
‫_ دفعه ی بعد تکرار شه بالیی سرت میارم که حتی به ذهنتم‬
‫خطور نمی کنه بک ‪ ،‬فهمیدی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 472‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کلمه آخر و محکم کنار گوشای سرخ بک گفت و منتظر به جسم‬


‫مچاله شده روی پاش موند ‪.‬‬
‫بک با شونه های جمع شد آروم سر تکون داد و پارچه پیرهن چان‬
‫و بیشتر داخل مشتش فشرد ‪.‬‬

‫بات پالگ و بی مکث بیرون کشید و روی میز انداخت ‪.‬‬


‫بک و روی پشتی کاناپه خم کرد و شلوار ورزشی و لباس زیرش‬
‫و باهم پایین کشید و دیکش و و چند بار توی مشتش حرکت داد و‬
‫پریکامش و از روی دیکش جمع کرد و روی ورودی نیمه باز بک‬
‫مالید ‪.‬‬
‫با خم کردن زانوی راستش روی کاناپه خودش و جلو داد و تمام‬
‫دیکش و داخل حفره ی صورتی و نبضدار بک فرو برد و ضربات‬
‫تند و محکمش و شرو کرد ‪.‬‬

‫بک ناله ی دردناکی کرد و ناخناش و داخل بافت پارچه ای کاناپه‬


‫فرو کرد ‪.‬‬
‫ضربه های محکم چان و برخورد شکمش با هر ضربه به پشتی‬
‫کاناپه پوست حساس شکمش و به رنگ سرخ تغییر داده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 473‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کمی خودش و عقب کشید تا از برخورد پوستش با پشتی کاناپه‬


‫جلوگیری کنه و همین برای عمیق تر فرو رفتن دیک چان داخلش‬
‫کافی بود ‪.‬‬

‫چنگی به موهای فندوقی بک زد و پسر کوچیکتر و مجبور کرد‬


‫اینبار صاف روی زانوهاش وایسا و با تغییر جهت ضرباتش سعی‬
‫کرد ناله های از روی لذت بک و در بیاره ‪.‬‬
‫پسر کوچیکتر وقتی از لذت ناله های ریز پاپی مانندش و از بین‬
‫لبای باریک و خیسش سر میداد لذت و برای چان به حداقل می‬
‫رسوند ‪.‬‬

‫دستش و از روی ترقوه اش حرکت داد و با کشیده شدن نیپالی‬


‫سفت شده بک زیر دستش پسر کوچیکتر ناله ریزی کرد و باعث‬
‫شد دست چانیول همونجا متوقف شه ‪.‬‬

‫انگشت اشارش و چندبار دور تا دور نیپل بک کشید و نوک سفت‬


‫شدش و بین انگشتاش گرفت و فشار ریزی بهش وارد کرد و با‬
‫شنیدن ناله آه مانند بک ضربه هاش و از نو شرو کرد و این بار‬
‫به دنبال پروستاتش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 474‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پوزیشنی که توش قرار داشتن اصال براش راحت نبود ‪ ،‬ساعدش و‬


‫زیر رونای بک انداخت و با یه حرکت از جا بلند شد ‪.‬‬
‫با هرحرکت ‪ ،‬بدن بک داخل آغوشش باال پایین می شد و بدن‬
‫خیس و سفیدش درست زیر نور المپ نئونی خونه میدرخشید و‬
‫چانیول و عصبی میکرد ‪.‬‬

‫گاز محکمی از پشت گردن بک گرفت و جای دندوناش و محکم‬


‫مکید و چندباری زبونش و روی بافت پوستش که حاال به خاطر‬
‫فشار دندوناش کمی ناهموار شده بود کشید ‪.‬‬
‫چند ضربه دیگه کافی بود تا با ناله عمیقی داخل حفره بک خالی‬
‫بشه ‪.‬‬
‫از بین گردن و شونه بک به جلو نگاهی انداخت و با دیدن دیک‬
‫شل شده بک و کاناپه که حاال به لطف عضو بی قرار پسر‬
‫کوچیکتر خیس شده بود نیشخند زد و با احتیاط بک و روی پاهای‬
‫لرزونش زمین گذاشت و سر خم کرد و داخل گوشش زمزمه کرد‬
‫_ وقتی می کنمت انقدر حال می کنی که هر دفعه یه جا رو به گند‬
‫می کشی ؟‬
‫"کوچولوی هرونی من "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 475‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫_ اینجاس ؟‬
‫ته گوشیش و جلوی چشم کریس تکون داد و با سر به پالک خونه‬
‫اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ اینجور به نظر میاد ‪.‬‬
‫_ زنگ و بزن ‪.‬‬

‫کریس چند قدم عقب رفت و برای بار دوم به معماری خونه خیره‬
‫شد ‪ ،‬معماری خونه کامال مدرن و شکیل بود جوری که حتی از‬
‫چند متری هم فخرفروشی صاحبش و فریاد میزد ‪.‬‬
‫دیوارهای سنگی مرمری که زیر نور خورشید به زیبایی می‬
‫درخشید و بازتاب تیزش چشمای هر بیننده ای و میزد ‪.‬‬

‫در با صدای تیکی باز شد و اینبار نمای داخلی عمارت جانگ‬


‫شرو به خودنمایی کرد ‪ ،‬گالی رز قرمز و زد دورتا دور سنگ‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 476‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فرشا به خط رشد کرد بودن و کمی دورتر درخت های بید مجنون‬
‫که در نسیم تند پاییز رقص کنان باغ و تسخیر کرده بودن ‪.‬‬
‫چنین زیبایی واقعا الیق چنین فرد پست و کثیفی نبود ‪.‬‬

‫جلوتر به سمت در عمارت رفت و همزمان با بازشدن در توسط‬


‫خدمه جلوی در ایستاد ‪.‬‬
‫_ چه کمکی از دستم برمیاد قربان ؟‬
‫نشانش و از جیب کتش بیرون کشید و مقابل خدمتکار زن گرفت ‪.‬‬
‫_ ما حکم تفتیش داریم لطفا ً مانع کار مامورین دولت نشید ‪.‬‬
‫زن خودش و بین فضای در جا داد ‪.‬‬
‫_ اجازه بدید اول از رئیسم اجازه بگیرم ‪.‬‬

‫سری تکون داد و به سمت تهیونگ که کمی عقب تر در حال سلفی‬


‫گرفتن توی باغ بود چرخید ‪.‬‬
‫_ داری چه غلطی می کنی ؟‬
‫ته بدون پایین بردن گوشی جوری که عکسش خراب نشه از بین‬
‫لبای خندونش به حرف اومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 477‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ دارم با گوشیم روپایی می زنم ‪ ،‬مشخص نیست ؟‬

‫بازدمش و با آه عمیقی از ریه اش بیرون داد ‪.‬‬


‫" توی زندگی قبلیم چه اشتباهی کردم که تو شدی همکار من ؟ "‬

‫جانگ ‪ ،‬پیپ به دست مقابل در ایستاد و دود توتونش و مستقیم‬


‫داخل صورتش فوت کرد ‪.‬‬
‫_ مشکلی پیش اومده ؟‬
‫_ ما حکم تفتیش داریم ‪.‬‬
‫حکم و به سینه ی جانگ کوبید و در و با پا هول داد و وارد شد ‪.‬‬
‫زرق و برق داخل خونه باعث شد برای چند لحظه پلکاش و روی‬
‫هم بزاره تا از نور شدیدی که به چشمش هجوم میبرد جلوگیری‬
‫کنه ‪.‬‬
‫چند قدم داخل سالن برداشت و به تابلوهای نقاشی که تقریبا ً تمام‬
‫نمای داخل عمارت و پر کرده بودن چشم دوخت ‪.‬‬
‫_ به کلکسیون نقاشی عالقه دارید ؟‬
‫جانگ روی کاناپه چرمیش لم داد و پکی به پیپش زد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 478‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ مشکلش چیه ؟‬
‫_ مشکلی نیست ‪.‬‬
‫با دست به تهیونگ اشاره کرد و خودش به سمت پله های مارپیچ‬
‫منتهی به طبقه دوم حرکت کرد ‪.‬‬
‫تهیونگ با دقت از تمام تابلوها عکس گرفت و به تابلویی که از‬
‫داخل دوربین عکاسی مجهز به فیلتر رنگش بهش چشمک میزد ‪،‬‬
‫دست کشید ‪.‬‬
‫_ واقعا ً به هنر عالقه دارید می تونم قسم بخورم بیشترشون و‬
‫نقاشای مطرح جهان کشیدن ‪.‬‬

‫جانگ هول از جاش بلند شد و کنار افسر جوون ایستاد ‪.‬‬


‫_ کی بهت اجازه داد بهش دست بزنی ؟ اون عکسا رو هم پاک کن‬
‫‪ ،‬من اجازه ی همچین کاری ندادم بهت ‪ ،‬این پلیسای احمق چشونه‬
‫؟‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت و تابلو رو برای آخرین بار چک کرد‬


‫و جوری که مانع دید جانگ به راه پل بشه مقابل مرد کوتاه قد‬
‫ایستاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 479‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ فقط از جمع آوری کلکسیون خوشتون میاد یا ازش دراومد زایی‬


‫می کنید ؟‬

‫جانگ اخمی کرد و ته و کنار زد ‪.‬‬


‫_ این چرت و پرتا چیه مگه اومدی بازجویی ‪ ،‬برو کنار ببینم اون‬
‫یکی کدوم گوری رفته ‪.‬‬
‫ته برای بار دوم جلوی مرد میانسال و گرفت ‪.‬‬
‫_ اگه جلوی کار مامورای دولت و بگیرید به ضرر خودتون تموم‬
‫میشه ‪.‬‬

‫جانگ برای بار آخر نگاهی به راه پله انداخت و با دیدن افسر‬
‫دیگه ای که از پله ها پایین میومد نفس عمیقی کشید ‪.‬‬
‫_ اینجا چیزی نیست ‪.‬‬
‫جانگ با پرخاش چند قدم به سمت یی فان برداشت ‪.‬‬
‫_ معلومه که نیست ‪ ،‬حاال زیرو رو کردن خونم و تموم می کنید ؟‬
‫کریس مقابل جانگ ایستاد و بعداز ادای احترام نصفه نیمه ای به‬
‫حرف اومد ‪.‬‬
‫_ امیدوارم درک کنید به هر حال این وظیفه ماست ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 480‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جانگ نیشخندی به چهره ی گرفته افسر جوون زد و سری تکون‬


‫داد ‪.‬‬
‫_ البته ‪.‬‬

‫تا لحظه آخر و خروج مامورای پلیس از عمارتش از قامت دو‬


‫مردی که شونه به شونه هم حرکت می کردن چشم نگرفت ‪.‬‬
‫_ االن مشخص میشه چی تو سرتون دارید ‪.‬‬

‫بدن سنگینش و روی کاناپه سلطنتیش انداخت و گوشیش واز جیبش‬


‫بیرون کشید ‪ ،‬لیست مخاطبینش و چندبازی باال پایین کرد و در‬
‫آخر اسم شخص مورد نظرش و لمس کرد بعد از بلند شدن صدای‬
‫چند بوق صدای رئیس پلیس بلند شد ‪.‬‬
‫_ اوه ببین کی زنگ زده جانگ هیونگ شیک عزیز ‪.‬‬
‫_ نام چرا باید خونه ی من تفتیش بشه ؟‬
‫_ چی ؟‬
‫رئیس پلیس به نظر بیش از حد شوکه میومد که ازحار آگاهی کنه ‪.‬‬
‫_ دوتا مامورپلیس تا چند دقیقه پیش اینجا بودن ‪.‬‬
‫رئیس نام مشکوک زمزمه کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 481‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ مشخصاتشون ؟‬

‫*****‬

‫به سینه کای تکیه داد و اجازه داد پسر بزرگتر بدنش و بشوره‬
‫کای با آرامش لیف و خیلی نرم روی پوست رون سفید کیونگ‬
‫میکشید و به کفی که از حرکت لیف به جا می موند خیره شد ‪.‬‬

‫عجیب حس و حال کیونگ اون و یاد زمانی می نداخت که باهم به‬


‫سئول رفتن و کیونگ از پدرش براش گفت ‪.‬‬
‫_ از پدرت خبر داری ؟‬
‫با دقت ریکشنش و زیر نظر گفت ‪.‬‬
‫کیونگ نفس حبس شدش و بیرون داد و بیشتر خودش و داخل آب‬
‫فرو برد ‪.‬‬
‫_ نه ‪ ،‬چطور ؟‬
‫کای با اخم به پشت گردن کیونگسو خیره شد ‪.‬‬
‫_ هیچی همینجوری ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 482‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حوله رو دور کمرش پیچید و به سمت کمد رفت ‪.‬‬


‫_ هوس سوپای صدفت و کردم ‪.‬‬
‫کیونگسو لباسش و از سرش پایین کشید و موهای پریشونش و از‬
‫جلوی چشماش کنار زد ‪.‬‬
‫_ برات درست می کنم ‪.‬‬

‫سری تکون داد و به خروجش از اتاق چشم دوخت ‪ ،‬به سرعت‬


‫سمت گوشی سابق پسر کوچیکتر ‪ ،‬که چند وقت پیش بهش‬
‫برگردونده بود ‪ ،‬رفت و وارد تماس ها شد ‪.‬‬
‫بیش از ‪ 20‬تا تماس بی پاسخ و نام پدر که روی اسکیرین گوشی‬
‫به چشم می خورد ‪.‬‬
‫شماره رو وارد گوشیش کرد و از گوشی کیونگ پیامی برای‬
‫کوکی فرستاد ‪.‬‬

‫" این شماره رو تحت نظر داشته باش تمام تماس هاش و برام چک‬
‫کن و موقعیت مکانیشم داشته باش "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 483‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با دریافت ایموجی " اوکیی " پیامش و حذف کرد و گوشی و‬
‫سرجاش برگردوند ‪.‬‬

‫کیونگ ازش انتقام خواسته بود و اگه اون مردک حرومزاده انقدر‬
‫از جونش سیر شده بود که بیاد سراغ پسرش کای با کمال میل اون‬
‫و دریافت می کرد ‪.‬‬
‫سوزش معدش مجدد برگشته بود به سمت بسته قرصایی که داخل‬
‫کمد زیر لباساش مخفی کرده بود رفت و یکیش و از داخل جلدش‬
‫بیرون کشید و بدون آب پایین فرستاد ‪.‬‬

‫از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخونه جایی که کوچولوی‬


‫عزیزش بود رفت و بدن ریزش و که مدام در حال جنبیدن بود و‬
‫به آغوش کشید ‪.‬‬
‫_ تو این دو روزی که نبودم به اندازه ی دوسال دلتنگت شدم ‪.‬‬
‫بوسه ی خیسی روی کتفش که کمی از لباس بیرون بود زد و به‬
‫جمع شدن کیوت بدنش چشم دوخت ‪.‬‬

‫_ منم ‪ ،‬دیگه نمیری ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 484‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با مکث طوالنی جونگین به سمتش برگشت ‪.‬‬


‫_ نمی ری ؟ مگه نه ؟‬
‫_ خوب ‪ 3‬روز دیگه یه کار دیگه دارم ولی قول میدم زود تموم‬
‫شه برگردم پیشت ‪.‬‬
‫چشمای پسر کوچیکتر مملو از غم شد ‪ ،‬بازم دوری کای با دور‬
‫شدن ازش امنیت و آرامشم با خودش میبرد و کیونگسو رو درون‬
‫چاه پر از ترس و وحشت و بی پناهی رها می کرد ‪.‬‬

‫اگه تو این بین پدرش پیداش می کرد چی ‪ ،‬اگه میومد سراغش باید‬
‫حسابی خودش و برای رویارویی با اون مرد مثال پدر آماده می‬
‫کرد ‪.‬‬

‫با حرکت سرانگشتای سرد کای روی پوست حساس شکمش عضله‬
‫هاش و منقبض کرد و خودش و بیشتر توی آغوش گرم و امنش‬
‫فرو کرد ‪.‬‬
‫_ هی ‪ ...‬جلوی گازم ‪ ،‬خطرناکه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 485‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مرد بزرگتر بی توجه به لحن مالیم و اخطار دهنده ی دوس پسرش‬


‫لباسش و از روی سرشونش پایین تر کشید و لبای داغش و روی‬
‫شونه های سفید و دست نخوردش چسبوند ‪.‬‬
‫_ نمی تونی حدس بزنی چقدر دلم برای بغل کردن و بوسیدنت‬
‫تنگ شده ‪.‬‬

‫لب پایینش و گزیید تا جلوی خنده ی ناشی از حس قلقلکی که از‬


‫کشیده شدن لبای قلوه ای کای روی پوستش ایجاد می شد جلوگیری‬
‫کنه ‪.‬‬
‫_ معدت حساسه بزار اول غذابخوریم بعد ‪.‬‬

‫کای با تخسی سرش و داخل گردن کیونگ به نشونه مخالفت تکون‬


‫داد و با محکم کردن حلقه دستاش دور شکمش ‪ ،‬بدن کوچیکش و‬
‫از روی زمین بلند کرد و کیونگ فقط تونست در لحظه آخر زیر‬
‫گاز و خاموش کنه تا غذاش به لطف دلتنگی کای نسوزه ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 486‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پلکای پوف کرده و خستش و از هم باز کرد و به محیط تاریک‬


‫اتاق خیره شد ‪ ،‬چند ساعته که خوابیده ؟‬
‫باورش نمی شد چند ساعت پیش از کار معلق شد ‪ ،‬حتی فکرشم‬
‫نمی کرد توی زندگی حرفه ایش زمانی برسه که چنین ننگی به‬
‫پیشونیش بخوره ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫سرش و به پشتی صندلی تکیه داد ‪.‬‬


‫_ تونستی چیزی پیدا کنی ؟‬
‫_ نه‬
‫کوتاه مختصر پاسخ داد ‪.‬‬
‫_ یعنی رسما ً کارمون بیهوده بود ؟‬
‫چشماش و باز کرد و پوکر به پسر پشت فرمون خیره شد ‪.‬‬
‫_ بیهوده ؟ پس این چیه ؟‬
‫دستگاه شنود کوچیک و از توی جیب کتش بیرون کشید و جلوی‬
‫چشمای متعجب تهیونگ تکون داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 487‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫همزمان جفتشون نگاه معنی داری باهم رد و بدل کردن و زدن زیر‬
‫خنده ‪.‬‬
‫_ واو ‪ ،‬کریس وو تو دیگه کی هستی ‪ ،‬حاال می خوای ‪....‬‬

‫صدای بلند رنگتون گوشی کریس مکالمشون و کات کرد ‪.‬‬


‫نام‪.‬‬
‫_ رئیس ِ‬
‫آیکون سبز رنگ و کشید و روی عالمت میکروفن ضربه زد ‪.‬‬
‫صدای داد بلند رئیس نام رسما ً اتاقک ماشین و به لرزه انداخت ‪.‬‬
‫_ کریس وو جرعت نکن پات و بزاری تو اداره من ‪ ،‬دیگه به‬
‫جایی رسیدی که حکم ورود و تفتیش جعل می کنی ؟‬
‫فکر می کردم سر عقل اومدی ولی احمق تر از این حرفایی‬
‫پرونده جانگ و ازت پس میگیرم تا ‪ 1‬ماه معلقی هم تو هم اون‬
‫احمقی که کنارت نشسته ‪.‬‬

‫"پایان فلش بک "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 488‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بی حال از اتاق خارج شد تا یه فکری به حال گلوی خشکیدش بکنه‬


‫توی مسیر رفتن به آشپزخونه متوجه پچ پچای ریزی شد که اتفاقا ً‬
‫منشاش همون مقصد کریس بود ‪.‬‬
‫آهسته به سمت آشپزخونه رفت و از کنار دیوار جسم مچاله شده‬
‫سوهو رو دید که بین کانترها خودش و جا کرده و دو دستی گوشی‬
‫و چسبیده ‪.‬‬

‫_ خواهش می کنم انقدر منو تو فشار نذار من که گفتم جورش می‬


‫کنم ‪.‬‬

‫حرف مرد پشت خط برای بریدن نفسش کافی بود ‪.‬‬


‫_ اگه دوس داری اون همخونت اسمش چی بود ‪ ..‬اها ‪ ..‬افسر وو‬
‫‪ ...‬کریس وو ‪ ...‬چیزی از گذشته ی کثیفت و نقشت برای نزدیک‬
‫شدن به خودش ندونه ‪ ،‬پس عجله کن ‪ ،‬تو که می دونی من اصال‬
‫آدم صبوری نیستم ‪.‬‬
‫مغزش برای چند لحظه از کار افتاد انگار تمام اون ترس ها و‬
‫نگرانی هایی که از لحظه ورودش به خونه کریس داشت حاال به‬
‫حقیقت تبدیل شده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 489‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خواهش می کنم ‪ ،‬التماست می کنم ‪ ،‬به کریس نزدیک نشو ‪ ،‬من‬


‫تا هفته دیگه جورش می کنم ولی چیزی به کریس نگو ‪.‬‬

‫صدای قهقه مرد پشت خط داشت اشکش و در میاورد ‪ ،‬بیشتر تو‬


‫خودش فرو رفت ‪.‬‬
‫_ تو موقعیتی نیستی که به من بگی چیکار کنم چیکار نکنم ‪ ،‬فقط‬
‫‪ 5‬روز دیگه وقت داری ‪.‬‬
‫گوشی و پایین آورد و ناگهان با صدای بلند زد زیر گریه ‪ ،‬تمام این‬
‫فشارایی که توی یک ماه نزدیک شدنش به کریس تحمل کرده بود‬
‫حاال در حال له کردنش بود ‪.‬‬

‫کریس از پشت دیوار خارج شد و به سوهویی که تو خودش جمع‬


‫شده بود چشم دوخت ‪.‬‬
‫نمی تونست حدس بزنه قضیه چیه ‪ ،‬چی بود که کریس نباید ازش‬
‫خبردار میشد ‪ ،‬فرد پشت خط کی بود که سوهو رو تا این حد تحت‬
‫فشار گذاشته بود ؟‬

‫وارد آشپزخونه شد و جلوی پسرک خرگوشیش روی دو زانو‬


‫نشست و بدن لرزونش و تو بغل کشید ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 490‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بی توجه به شوکه شدن سوهو آروم کمرش و نوازش کرد و بعداز‬
‫چهارزانو نشستن سوهو رو روی پاش کشید و برای آروم کردن‬
‫هق هق هایی که حاال تبدیل به سکسکه شده بود بوسه های ریزی‬
‫روی موهای نرم و ابریشمیش نشوند ‪.‬‬

‫بازوهاش و دور گردن کریس محکم تر کرد و بدنش و بیشتر به‬


‫خودش فشرد ‪ ،‬تمام عمر توی آشغاال و سرما به سر کرده بود و‬
‫حاال که طعم یه آغوش گرم و محبت بی دریغ و چشیده بود نمی‬
‫خواست اون و از دست بده ‪.‬‬
‫چرا نباید برای یک بارم که شده به خاطر خودش خودخواه باشه ؟‬

‫" من از این راز به خوبی محافظت می کنم من تو رو برای همیشه‬


‫برای خودم نگه میدارم کریس وو ‪ ،‬حاال که خودت آغوشت و به‬
‫روم باز کردی بهت اجازه عقب نشینی نمی دم "‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 491‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از گیت عبور کرد و دسته چمدون کوچیکش و تو دست گرفت و به‬
‫سمت سالن اصلی فرودگاه حرکت کرد ‪.‬‬
‫شنیدن صدای تق تق پاشنه های بلند کفش قرمز رنگش مثل همیشه‬
‫بهش احساس قدرت و اعتماد به نفس می داد ‪.‬‬
‫به مرد برنزه ی جذابی که به سمتش میومد نیم نگاهی انداخت ‪،‬‬
‫لبای سرخش به لبخند درخشانی باز شد ‪.‬‬
‫_اوه ‪ ،‬کای چه جذاب شدی پسر ‪.‬‬

‫مرد مقابلش به نشونه احترام سر خم کرد و دسته ی چمدون و از‬


‫دستش بیرون کشید و با دست به مسیر خروجی اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ از این سمت ‪.‬‬
‫به سمت ماشین مشکی رنگی که به فاصله یه خیابون با فرودگاه‬
‫قرار داشت حرکت کردن ‪.‬‬
‫منتظر ایستاد تا کای در عقب ماشین و براش باز کنه ‪ ،‬درست مثل‬
‫همیشه همون قدر مغرور و با اصالت ‪.‬‬
‫به محض قرار گرفتنش روی صندلی عقب کت مشکی رنگش و تو‬
‫تنش مرتب کرد و لبای سرخش و روی هم کشید ‪.‬‬
‫_ چه خبر ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 492‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای آینه ی جلوی ماشین و تنظیم کرد و از داخل آینه به زن‬


‫نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫_ همه چیز همون جوری که می خواستید داره پیش میره ‪.‬‬
‫زن "خوبه ای " زیر لب زمزمه کرد ‪.‬‬
‫_ اول بریم به یه هتل بعد بسپر برام یه عمارت درخور پیدا کنن ‪.‬‬
‫_ نمی خواید اول چانیول و ببینید ؟‬
‫از شیشه ی سمت راست به منظره ناآشنای سئول خیره شد ‪.‬‬
‫_ به وقتش ‪.‬‬

‫*****‬

‫مواد داخل ماهی تابه رو توی بشقاب ریخت ‪.‬‬


‫_ نمی دونستم آشپزی بلدی ؟‬
‫بشقاب و روی میز گذاشت و با سر به صندلی اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ بشین ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 493‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بی توجه به حرفش منتظر ایستاد و به محض نشستن چان روی‬


‫صندلی روی پاش جا گرفت ‪.‬‬
‫_ باسنم درد میکنه ‪.‬‬

‫بی توجه به چانیول که همچنان در حال نگاه کردن بهش بود بشقاب‬
‫و جلو کشید و با دست کمی از سبزیجات سرخ شده داخل بشقاب و‬
‫توی دهنش گذاشت ‪.‬‬
‫" اومی " از طعم خوش غذا کشید ‪.‬‬
‫_ تمام این مدت آشپری بلد بودی و من مجبور بودم نودالی آماده‬
‫ی بی مزه رو بخورم ؟‬

‫ساعدش و دور کمر بکهیون پیچید و کف دستش و روی رون‬


‫لختش گذاشت ‪.‬‬
‫_ چرا شلوار نپوشیدی ؟‬
‫_ چون اینجوری راحت ترم ‪.‬‬
‫مکثی کرد و بعد از فرو دادن لقمه داخل دهانش ادامه داد ‪.‬‬
‫_ امروز جایی نرو ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 494‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ کار دارم ‪.‬‬


‫با اخم به سمت پسر بزرگتر چرخید ‪.‬‬
‫_ منظورت از کار که شکنجه کردن مردم نیست ؟‬

‫نیشگونی از رون لخت بک گرفت ‪.‬‬


‫_ مثل اینکه تنبیهت کافی نبوده ‪.‬‬
‫از درد فشرده شدن گوشت بدنش بین انگشتای بلند چان پاهاش و‬
‫جمع کرد و اخماش و توهم برد ‪.‬‬

‫از وقتی ازش فرصت خواست تنها کسی که روی حرفش مونده‬
‫بود خودش بود و به معنای کامل کلمه بدنش و در اختیار چان‬
‫گذاشته بود ‪ ،‬ولی پسر بزرگتر با اینکه بهش اوکی داده بود بازم‬
‫ازش دوری میکرد ‪.‬‬
‫توی این یه ماهی که با چان هم خونه بود اخالقش کامال دستش‬
‫اومده بود ‪.‬‬
‫فقط یکم ناز و عشوه کافی بود تا چانیول لجبازی و کنار بزاره‬
‫این بار با لحن ملتمس اسم پسر بزرگتر و صدا کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 495‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چاااان ‪.‬‬
‫_ گفتم نه یعنی نه ‪.‬‬

‫لباش و بهم فشرد و لحظه ی بعد لبخند پلیدی روی لباش نشست‬
‫بازوش و دور گردن چان حلقه کرد و لباش و روی گردنش کشید‬
‫و بوسه ریزی زیر گوشش نشوند ‪.‬‬

‫_ انقدر سخته یکمم با من وقت بگذرونی ؟!‬


‫در اتمام کار گاز ریزی از نرمه گوشش گرفت و زبونش و توی‬
‫گوشش کشید ‪.‬‬
‫بازدم داغ چان پوست حساس شونش و نوازش میداد و نیشخند‬
‫پنهان بک و عمیق تر می کرد ‪.‬‬
‫_ بسیار خب ‪.‬‬
‫هر چقدرم خودش و سرد و جدی نشون میداد ‪ ،‬بازم نمی تونست‬
‫در برابر دلبری های پسرش مقاومت کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 496‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کالفه به چانی که روی کاناپه نشسته بود نگاه کرد ‪ ،‬لعنتی انگار با‬
‫میخ به اون کاناپه لعنتی کوبیده بودنش که یه وجبم تکون نمی‬
‫خورد ‪.‬‬
‫در یخچال و با حرص کوبید ‪ ،‬هیچی ‪ ،‬هیچ کوفتی تو خونه ی‬
‫پارک فاکیول پیدا نمی شد که بشه وقت تی وی دیدن کوفت کرد ‪.‬‬
‫فلش ‪ 42‬گیگش و به تی وی وصل کرد و فایل فیلم هاش و باال‬
‫پایین کرد ‪.‬‬
‫_ چی ببینیم ؟‬
‫چانیول بی خیال سری تکون داد و به صفحه تی وی خیره شد ‪.‬‬
‫_ ترسناک ؟‬
‫چان " خوبه ای " زمزمه کرد و دوباره به حالت قبل برگشت ‪.‬‬
‫فایل فیلم های ترسناکش و باز کرد و چند بار لیست و باال پایین‬
‫کرد تا یکی از خوباش و انتخاب کنه ‪.‬‬
‫_ همین خوبه ‪.‬‬

‫احضار ؟ واقعا ؟‬
‫سعی کرد اون حالت آویزونش و کنار بزاره و اصال به روی‬
‫خودش نیاره که بیش از ‪ 10‬بار اون فیلم و دیده و دیالوگاش و از‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 497‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بازیگراش هم بهتر حفظه ‪ ،‬حاال که چان به چیزی تمایل نشون داده‬


‫بود بک حاضر بود با کمال میل ‪ 10‬بار دیگه هم این فیلم و ببینه ‪.‬‬

‫با طوالنی شدن مکث بک چانیول ابرویی باال انداخت ‪.‬‬


‫_ می ترسی ؟‬
‫می ترسید ؟ شت ‪ ،‬از کجا به این نتیجه رسیده بود ؟‬
‫وایسا ؟!‬
‫لبای کش اومدش و گزید و روی اسم فیلم کلیک کرد ‪.‬‬
‫کنترل و روی میز انداخت و به شونه پهن چان لم داد ‪.‬‬

‫" وقتشه بک سعی کن به بهترین نحو از موقعیتی که کارما توی‬


‫سینی جلوت گذاشته استفاده کنی "‬
‫خیلی نامحسوس برای کارما الیک فرستاد و به صفحه ی پیش‬
‫نمایش فیلم نگاهی انداخت ‪.‬‬

‫یا صدای جیغ کارکتر فیلم از خواب پرید و شوکه به صفحه تی وی‬
‫خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 498‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با دقت به اطرافش چشم چرخوند تا بتونه موقعیتش و به خوبی‬


‫آنالیز کنه‬
‫همه چیز در عرض چند ثانیه به مغزش هجوم آورد ‪.‬‬
‫خوابیده بود ؟! اونم تو این موقعیت ؟‬
‫باحرص لب پایینیش و بین دندوناش فشرد و به سمت چان برگشت‬
‫‪ ،‬تکخند عصبی از بین لباش فرار کرد ‪.‬‬
‫چانیول با دقت به چهره ی پسر کنارش خیره شد ‪.‬‬
‫_ ترسیدی ؟‬

‫" خودشه ‪ ،‬همینه بک بجنب "‬


‫سرش و تو گردن چانیول فرو برد و چنگی به تیشرتش زد و "‬
‫هوم " لرزونی از گلوش خارج شد ‪.‬‬

‫نیشخندی به نمایش بچگانه ای که بک راه انداخته بود زد و دستش‬


‫و دور کمرش حلقه کرد ‪.‬‬
‫این چیزی بود که بک برای رسیدن بهش در تالش بود ‪ ،‬پس کمی‬
‫راه اومدن باهاش انقدرم که بنظر میومد سخت نبود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 499‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫با لبخند مسخره ای که از زمان باز شدن چشماش به لب داشت به‬


‫سمت حموم رفت تا بدنش و از بوی سکسی که روش مونده بود‬
‫پاک کنه ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫بدن بی حال سوهو رو با احتیاط روی تخت گذاشت ولی قبل از‬
‫عقب کشیدن توسط دستای قفل شده سوهو دور گردنش به سمت‬
‫پایین کشیده شد ‪.‬‬
‫_ بیا انجامش بدیم ‪.‬‬
‫_ چی ؟‬

‫توقع نداشت این حرف و توی چنین شرایطی بشنوه سوهو لباش و‬
‫روی لبای درشتش کوبید و اجازه ی آنالیز موقعیت و ازش گرفت ‪.‬‬
‫بوسه ی نرمش و جواب داد و بودن فشار اوردن روی بدن زیرش‬
‫روش خیمه زد و همزمان با بوسیدن لبای کوچیک سوهو گونه ی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 500‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نرمش و با انگشت شصت نوازش داد و دست دیگش و زیر لباس‬


‫گشادش سر داد ‪ ،‬کف دستش و به نرمی روی شکم صافش حرکت‬
‫داد و پوست حساس پسر کوچیک تر و نوازش داد ‪.‬‬

‫لبای خیسش و روی خط فک سوهو کشید و گازهای ریزی از زیر‬


‫گلوش گرفت ‪.‬‬
‫ناله های بی قرار سوهو کم کم خودشم بی تاقت می کرد ‪ ،‬لباس‬
‫سوهو رو از تنش بیرون کشید و به شکم سفیدش حمله برد‬
‫پوست سفید و دست نخوردش زیادی چشم و میزد ‪.‬‬
‫لباش و روی ترقوه ی برجستش قرار داد و مک محکمی به‬
‫پوستش زد و زبونش و روی پوست نازک و حساس اون قسمت‬
‫کشید ‪.‬‬

‫کمی سرش و عقب برد و به اون قسمت که حاال به لطف خودش‬


‫کبود شده بود نگاهی انداخت و این بار سینش و هدف گرفت ‪.‬‬
‫بی توجه به ناله های نرم و دردناک سوهو تمام قسمت سینه و‬
‫شکمش و گزید و کبود کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 501‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خودش و بین پاهای سوهو جاداد و انگشتاش و روی کش شلوار‬


‫ورزشی سوهو کشید ‪ ،‬هنوز دودل بود ‪ ،‬نمی خواست تحت فشار‬
‫بزارش ‪.‬‬
‫به چشمای خمار ‪ ،‬گونه های ُگر گرفته و لبای نیمه بازش نگاهی‬
‫انداخت ‪.‬‬
‫_ تو مطمئنی دیگه ؟ پشیمون نمیشی ؟‬

‫حرکت سرانگشتای سوهو روی شلوار برجستش تمام تردیدهای‬


‫پیش روش و پس زد ‪.‬‬
‫شلوار و لباس زیرش و بیرون کشید و روی بدن ریزجستش خزید‬
‫تا دوباره لبای سرخش و شکار کنه ‪.‬‬

‫گازی نرمی از لب زیری سوهو گرفت و زبونش و داخل دهان‬


‫نیمه باز سوهو فرو برد و زبونش و داخل حفره ی خیس دهان‬
‫سوهو چرخوند و در آخر مک محکمی به زبونش زد و برای‬
‫گرفتن نفس عمیقی ازش فاصله گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 502‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قفسه ی سینه ی پسر زیرش به سرعت باال پایین می رفت و به یقه‬


‫ی پیرهنش چنگ میزد ‪.‬‬
‫_ جونم ؟! خوبی ؟‬
‫_ درش ‪ ..‬بیار ‪.‬‬
‫دستش و از روی یقه ی پیرهنش جدا کرد و بعداز بوسه زدن به‬
‫دستای کوچیکش دوباره دستش و روی یقه ی پیرهنش برگردوند ‪.‬‬
‫_ خودت انجامش بده ‪.‬‬

‫انگشتای لرزونش و به دکمه های ریز پیرهن مردونه کریس‬


‫رسوند و مشغول باز کردنشون شد ‪.‬‬
‫با نمایان شدن سینه ی عضله ای کریس گاز ریزی از لب پایینیش‬
‫گرفت و دستش و روی پوست سینه ش کشید ‪.‬‬
‫نیشخند منظوردار کریس برای رنگ گرفتن گونه هاش در کسری‬
‫از ثانیه کافی بود ‪.‬‬

‫از روی سوهو بلند شد و پیرهنش و از تنش بیرون کشید و کف‬


‫زمین انداخت ‪ ،‬حتی حاضر نبود برای چند لحظه ام که شده‬
‫نگاهش و از چهره ی سرخ و درخشنده خرگوش روی تخت بگیره‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 503‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پاهای جمع شده سوهو رو با آرامش از هم باز کرد و انگشتاش و‬


‫دور دیک تحریک شده ی سوهو حلقه کرد ‪.‬‬

‫سرشو تو تشک تخت فرو کرد و چشماشو از روی لذت روی هم‬
‫فشار داد ‪.‬‬
‫چنگی به مالفه زیرش زد و با حس زبون کریس روی روناش‬
‫سرشو باال گرفت و کمرشو از تخت فاصله داد و ناله ریزی کرد ‪.‬‬
‫_ آهههه ‪ ،‬کریس ‪.‬‬
‫کف دستشو رو شکم سوهو گذاشت و ثابت نگهش داشت ‪ ،‬به‬
‫چشمای براقش خیره شد و لبخند کوچیکی زد ‪.‬‬
‫_ هییییش ‪ ،‬آروم باش ‪.‬‬

‫خم شد و از داخل کشوی میزعسلی مرطوب کننده رو برداشت ‪،‬‬


‫در تیوپ کرم و باز کرد و تقریبا نصفش و توی دستش خالی کرد ‪.‬‬
‫انگشتای چربش و بادقت روی ورودی تنگ سوهو کشید و مشغول‬
‫نرم کردن حفره ی منقبضش شد ‪ ،‬انگشت وسطش و وارد کرد و‬
‫باالفاصله انگشت بعدیش و وارد کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 504‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستشو باال برو و دندوناش و توی پوست ساعدش فرو برد ‪ ،‬قطره‬
‫اشکی از سوزش بدی که تو باسنش ایجاد شد چشماشو پر کرد ‪.‬‬
‫با حرکت انگشتای کریس داخلش سعی کرد جلو ریزش اشکاشو‬
‫بگیره که موفق نشد و قطره اشکی از گوشه چشمش روی مالفه‬
‫چکید ‪ ،‬درد داشت ‪.‬‬

‫کم کم با نرم شدن عضله های ورودیش و ضربه مستقیمی که به‬


‫پروستاتش وارد شد ‪ ،‬آه عمیقی کشید و قوسی به کمرش داد ‪.‬‬

‫انگشتشو بیرون کشید و بعد از نیم نگاهی به سوهو از روی تخت‬


‫بلند شد و شلوار و لباس زیرش و بیرون کشید ‪.‬‬
‫وقتی چشمای شوکه سوهو رو دید و لبخندی زد و دست چربشو‬
‫روی دیک سخت و دردناکش کشید ‪.‬‬

‫عضوشو رو ورودی نیمه بازش تنظیم کرد و با نگه داشتن کمرش‬


‫آروم عضوشو به جلو فرستاد و صبر کرد تا بدن ناآروم سوهو‬
‫آروم بگیره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 505‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو بازوی کریس و چنگ زد و بدنش و به سمت خودش کشید و‬


‫ناله آرومی داخل گوش کریس سر داد ‪.‬‬
‫ناله ی سوهو رو به نشونه مثبت برداشت کرد و به کمرش تکونی‬
‫داد و صدای بدنهاشون و نفس نفس زدنای خودش و ناله های‬
‫شهوتناک سوهو تو گوشش پیچیده میشد ‪.‬‬

‫به ضربه هاش جهت داد و این بار با قدرت به پروستاتش ضربه‬
‫زد ‪.‬‬
‫سوهو جیغ بلندی کشید و سرش و به عقب پرتاب کرد و تمرکزش‬
‫و روی ضربه های عمیقی که بهش وارد میشد گذاشت ‪.‬‬
‫با تو مشت گرفتن عضوش توسط انگشتای بلند کریس و حرکت‬
‫دادنش ‪ ،‬سرش و از روی بالشت بلند کرد و با صدای بلندی توی‬
‫دستای کریس خالی شد ‪.‬‬
‫عضوش و از داخل سوراخ ملتهب سوهو بیرون کشید و با چند‬
‫حرکت روی شکم سوهو خالی شد ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 506‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫تیشرتش و از سرش پایین کشید و موهای خیسش و عقب زد ‪.‬‬


‫چند قاشق از پودر خوش عطر قهوه رو داخل قهوه جوش ریخت و‬
‫آب جوش و داخلش ریخت ‪.‬‬
‫دستش قبل از زدن دکمه روشن قهوه جوش متوقف شد ‪ ،‬به سمت‬
‫در خونه برگشت ‪.‬‬
‫کی این موقع صبم اومده بود که حاضر نبود دستش و از روی‬
‫زنگ برداره ؟‬

‫در و باز کرد و به حالت طلبکار به پسر جوونی که دستش همچنان‬


‫روی زنگ در بود چشم غره رفت ‪.‬‬
‫_ چه مرگته این موقع صبم اومدی دم خونه ی من و داری زنگ‬
‫خونه رو میسوزونی ؟!‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و به چند ساعت پیش فکر کرد ‪....‬‬
‫دستور سوالن ‪.‬‬
‫باید چیکار می کرد ؟‬
‫برای چی اینجا بود ؟‬
‫لو دادن سوهو ؟!‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 507‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اصال کسی مظلوم تر و بی گناه تر از سوهو توی این داستان وجود‬


‫داشت ؟!‬
‫پیامی که صبم بهش ارسال شده بود جلوی چشمش رژه میرفت‬
‫" امروز برو دیدن کریس ‪ ،‬همه چیز و درباره ی سوهو بگو ‪" ...‬‬
‫چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ لعنتی آخه چرا ؟‬

‫_ باید حرف بزنیم ‪.‬‬


‫کریس ابرویی باال انداخت‬
‫_ راجع به چی اونوقت ؟‬
‫_ دوس پسرت ‪ ،‬کیم جونمیون ‪...‬‬

‫*****‬

‫با اخم تکونی به بدنش داد ‪ ،‬لعنتی حتی نمی تونست تکون بخوره‬
‫انگار با طناب بدنش و بسته بودن کمی تو جاش تقال کرد و بعداز‬
‫تالش های بی نتیجه ‪ ،‬برخالف خواستش پلکای پوف کردش و از‬
‫هم فاصله داد و به اطراف نگاهی انداخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 508‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فقط یک جمله توی ذهنش باال پایین میرفت ‪.‬‬


‫" اگه این یه طنابه می خوام تا آخر عمرم دورم بپیچه "‬
‫دستاش و به سختی باال برد و گونه ی ‪ 7‬تیغه چان و نوازش کرد ‪،‬‬
‫مرد بزرگتر اخم مالیمی کرد و چرخی به گردنش داد ‪ ،‬حاال کامال‬
‫هم رخ باهاش بود و می تونست ساییش کم بینی هاشون و حس کنه‬
‫‪.‬‬
‫خنده ذوق زده ای از گلوش خارج شد و برای بار دوم دستش و‬
‫روی گونه ی چان کشید و با ندیدن عکس العملی از جانبش با‬
‫جرئت بیشتر پیش رفت ‪.‬‬

‫شصتش و روی لبای درشت و برجسته ی چان کشید و لب پایینش‬


‫و گزید ‪.‬‬
‫بیدار می شد ؟!‬
‫یه بوس کوچولو که اشکالی نداشت ؟!‬
‫یک بار دیگه انگشتش و روی لباش کشید و با فاصله گرفتن‬
‫ناگهانی لباش انگشتش بین لبای چان رفت و با گازی که از‬
‫انگشتش گرفته شد با شوک " هینی " کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 509‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بیدار بود ؟‬

‫سریع دستش و عقب کشید و خودش و به خواب زد ‪ ،‬با اون همه‬


‫اذیت و آزاری که روز قبل انجام داده بود بعید نمیدید تا چند لحظه‬
‫بعد انگشتای کشیده و محکم چان دور گردنش بپیچه و با یه فشار‬
‫کوچیک دستش و بزاره توی دستای فرشته مرگ ‪.‬‬
‫تمام اتفاقات دیروز مثل یک سکانس فیلم کمدی – رمانتیک از‬
‫مقابلش عبور می کرد ‪.‬‬

‫دیروز بعد از دیدن فیلم ‪ ،‬مثل کَنه به چان چسبید و به بهونه ترس‬
‫حتی اجازه نداد پسر بزرگ تر یه دوش بگیره و در نهایت موفق‬
‫شد یه حمام رمانتیک و بابت نقش بازی کردن فوق العادش جایزه‬
‫بگیره ‪.‬‬

‫وقتی چانیول و مجبور کرد داخل وان کوچیک توی حموم دوتایی‬
‫باهم باشن و در آخر بعد از رفتن روی اعصاب پسر بزرگتر‬
‫مجبورش کرد تا بدنش و بشوره و حتی لباس تنش کنه ‪.‬‬
‫هرچند نمی شد از فوش های زیر لبی و اخمای عمیق چان چشم‬
‫پوشی کرد ولی همونا هم براش جذاب بود ‪ ،‬حتما دیوونه شده بود !‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 510‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با یادآوری آخر شب پلکاش و بست و سعی کرد به پیچش لذتبخش‬


‫دلش بی توجه باشه ‪.‬‬

‫شب گذشته برق ساختمون قطع شد و بهونه ی فوق العاده ای براش‬


‫بود تا یکی از فانتزی های عاشقانش و عملی کنه و چان و مجبور‬
‫کنه روی کاناپه دوتایی بخوابن ‪ ،‬فارغ از این که تمام مدت پسر‬
‫بزرگتر از کلک ها و فیلم بازی کردناش باخبره و فقط داره سعی‬
‫می کنه باهاش راه بیاد ‪.‬‬

‫دستش و از زیر کمر بک بیرون کشید و از روی کاناپه بلند شد و‬


‫فاک ‪ ،‬کمرش گرفته بود ‪.‬‬
‫چشم غره ای به پسر کوچیکتر که رسما شب قبل روی یه انگشت‬
‫چرخونده بودش رفت ‪ ،‬هر چقدرم مقاومت می کرد بعداز دیدن‬
‫چشمای پاپی شکل بک همه ی تالشاش به خاکستر تبدیل میشد ‪.‬‬
‫انگار این براشون تبدیل به یه قرارداد نانوشته شده بود ‪ ،‬بک‬
‫دلبری می کرد و چان وا میداد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 511‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دوست داشت یه روز و جوری که بک می خواد زندگی کنه و حاال‬


‫وقتش بود به واقعیت برگرده ‪ ،‬امروز جلسه ی مهمی با یکی از‬
‫معمارهای ژاپنی داشت ‪.‬‬
‫دستی به کمر دردمندش کشید و وارد اتاق شد تا یه دوش درست و‬
‫حسابی بگیره ‪ ،‬بدون حضور موجود کوچولو و کَنه ای به اسم‬
‫بیون بکهیون ‪.‬‬

‫*****‬

‫چند قدم داخل نشیمن بزرگ عمارت برداشت و با دقت به اطراف‬


‫نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫_ هوم ‪ ،‬خوبه ‪.‬‬
‫به سمت مرد پشت سرش برگشت ‪.‬‬
‫_ کارت خوب بود ‪ ،‬خدمه هم از قبل هماهنگ کردم ‪ ،‬می دونی‬
‫می خوام اولین کاری که توی این خونه انجام بدم چیه کای ؟‬

‫به چشمای بی حس پسر روبه روش خیره شد و نیخشندی زد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 512‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ یه مهمونی بزرگ ‪ ،‬می خوام یه مهمونی بزرگ بگیرم به‬


‫مناسبت برگشتم ‪ ،‬به مناسبت انتقامی که چند قدم بیشتر باهامون‬
‫فاصله نداره ‪.‬‬

‫بار دیگه به سالن چشم دوخت ‪ ،‬سالن بزرگ و مبله ای که از‬


‫سمت راست با پله های سنگی و مارپیچ به طبقه ی دوم منتهی‬
‫میشد ‪ ،‬سمت چپ نشیمن کاناپه ال مانند فرانسوی قرار داشت و‬
‫سمت راست یه دست کاناپه چرم اصل گاومیش هلندی ‪.‬‬

‫این عمارت هرچیم که بود به پای عمارت پدریش نمیرسید ‪،‬‬


‫عمارتی که توش با برادر و خواهر بزرگترش رشد کرده بود و‬
‫توی همون عمارت به عزاشون نشسته بود ‪.‬‬
‫گلوش میسوخت ‪ ،‬از بغض های بی شماری که به اشک نرسیدن‬
‫سوالن وقت گریه کردن و ضعیف بودن نداشت ‪.‬‬

‫_ می خوام همه باشن ‪ ،‬همه ی شرکای بیون ‪.‬‬


‫انگشت اشارش و جلوی صورت کای تکون داد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 513‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ به غیر از خودش ‪ ،‬فعال برای روبه رو شدن با اون پیر کفتار‬


‫زوده ‪.‬‬

‫کای سری تکون داد ‪.‬‬


‫_ چان ؟‬
‫_ اوه ! چان باید باشه ‪ ،‬مگه چاقو بدون لبه میشه‬
‫اگه من یه چاقو باشم می تونیم چانیول و لبه ی برنده ی خودم‬
‫تصور کنیم ‪.‬‬

‫زن مکثی کرد و تک تک اعضای چهره کای و از نظر گذروند ‪.‬‬


‫_ توام می تونی به کارات برسی ‪.‬‬
‫پسرجوون ابرویی باال انداخت ‪.‬‬
‫_ کار ؟‬

‫سوالن نیشخندی زد و فاصله ی بین شون و از بین برد و کف‬


‫دستش و به صورت نمایشی روی سرشونه های کای کشید تا گرد‬
‫و خاکی که وجود نداشت و بتکونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 514‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ تو که فکر نمی کنی من از چیزی بی خبر بمونم ؟!‬


‫عملت ! دارم راجع به عملی که فردا داری صحبت می کنم ‪.‬‬

‫ضربه ای روی شونه ی کای زد و به سمت مبل سلطنتی کنار‬


‫شومینه ی کالسیک رفت و انگشتای کشیدش و روی تاج مبل کشید‬
‫و به شعله های آتش خیره شد ‪.‬‬

‫" همون جوری که به زندگیمون آتیش انداختی زنگیت و به آتیش‬


‫می کشم بیون ‪ ،‬فقط صبر کن و ببین "‬

‫*****‬

‫در و توی صورت فرد به اصطالح همکارش بست و تکیش و به‬


‫در داد ‪ ،‬نگاه ماتش و به پارکت های جلوی پاش داد ‪.‬‬
‫مغزش به معنای واقعی کلمه خالی بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 515‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باید به حرفای همکارش اعتماد می کرد ؟!‬


‫عکس های توی دستش و باال اورد و برای بار دوم به تصویر‬
‫سوهو در کنار پی سی وای خیره شد ‪.‬‬
‫سرش گیج می رفت ‪ ،‬حاال می تونست معنای بعضی از رفتارهای‬
‫سوهو رو درک کنه ‪.‬‬

‫به شخصی که با لبخند بین چارچوب در اتاق ایستاده بود نگاهی‬


‫انداخت ‪.‬‬
‫عکس های توی دستش و تو مشتش مچاله کرد و به سمت سوهو‬
‫قدم برداشت ‪ ،‬نیاز داشت سوهو همین االن همه چیز و انکار کنه و‬
‫بگه هیچ کدوم از حرفایی که شنیده حقیقت نداره ‪.‬‬
‫سوهو با گونه های رنگ گرفته و چشمای خندون به مرد روبروش‬
‫نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫_ خیلی وقته بیداری ؟‬
‫جوابی نگرفت ‪ ،‬به چهره ی درهم کریس دقیق شد ‪ ،‬حس خوبی‬
‫نداشت ‪ ،‬اصال حس خوبی نداشت ‪.‬‬

‫_ باید حرف بزنیم ‪ ،‬بیا بشین ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 516‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خودش روی کاناپه نشست و با دستش به روبه روش اشاره کرد ‪.‬‬
‫با قدم های لنگون به سمت کاناپه حرکت کرد ‪ ،‬قلبش به تپش افتاده‬
‫بود مرد مقابلش مثل همیشه نبود ‪.‬‬
‫_ چی شده ؟‬
‫به عکسایی که جلوش روی میز پرت شد خیره شد ‪.‬‬
‫نه !‬
‫حسش شبیه سقوط از باالی یه برج ‪ 40‬طبقه بود ‪.‬‬
‫خم شد و عکس های مچاله رو برداشت ‪ ،‬اینا اینجا چیکار می‬
‫کردن ؟‬
‫اولین قطره سقوط کرد ‪ ،‬نه نباید خودش و وا میداد ولی نگاه سرد‬
‫کریس بهش میگفت که به آخرش رسیده ‪ ،‬دیگه نمی تونست دروغ‬
‫بگه و همه چیز و مخفی کنه ‪.‬‬

‫_ کریس بزار برات توضیم بدم ‪.‬‬


‫_ پس حقیقت داره !؟‬
‫از روی کاناپه بلند شد و مقابل کریس زانو زد ‪.‬‬
‫_ کریس خواهش می کنم بزار برات توضیم بدم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 517‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ناباور از جاش بلند شد و پاچه شلوارش و از بین مشت پسر روی‬


‫زمین بیرون کشید ‪.‬‬
‫_ پس همش دروغ بود ؟ حتی عالقه ایم درکار نبود نه ؟‬
‫برای رسیدن به هدفتون تا کجا پیش رفتید ؟!‬
‫_ نه نه ‪ ،‬این حقیقت نداره ‪ ،‬دوست داشتم ‪ ،‬دوست دارم ‪ ،‬کریس‬
‫بزار حرف بزنم ‪.‬‬

‫دستش و باال آورد و اجازه حرف زدن و ازش گرفت ‪.‬‬


‫_ نمی خوام هیچی بشنوم ‪ ،‬هیچی ‪ ،‬حتی ارزش نداری باهات هم‬
‫کالم بشم‬
‫برای راه انداختن کارای اون مرتیکه تاحاال زیر چند نفر رفتی ؟!‬

‫سرجاش خشک شد ‪ ،‬االن چی شنیده بود ؟‬


‫کریس بود که االن بهش این حرف و زده بود ؟‬
‫بغض توی گلوش با هق ناباوری شکست ‪ ،‬کریس راجعبش چی‬
‫فکر می کرد ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 518‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کالفه موهای کوتاهش و چنگ زد و نفسش و به بیرون فوت کرد ‪.‬‬


‫_ از جلوی چشمام گمشو ‪ ،‬تنها کاری که می تونم برات انجام بدم‬
‫تحویل ندادنت به اداره س پس فقط گمشو ‪...‬‬
‫به معنای کامل روی زمین وا رفته بود ‪ ،‬میرفت ؟! به همین سادگی‬
‫بدون هیچ جوابی ؟‬
‫کف دستاش و محکم روی گونه های خیسش کشید ‪.‬‬
‫_ بزار حداقل قبلش برات توضیم بدم ‪.‬‬

‫توضیم ‪ ،‬چه کلمه مسخره ای ‪.‬‬


‫به سرعت سمت اتاق خواب رفت و در کمد و باز کرد ‪ ،‬تمام‬
‫لباسای سوهو رو از کمد بیرون کشید و به سمت نشیمن رفت ‪.‬‬
‫لباسای توی دستش و با حرص جلوی پسری که نمیشناخت انداخت‬
‫‪.‬‬
‫_ فقط گمشو ‪ ،‬از خونم گمشو نمی خوام ریختت و ببینم ‪ ،‬داری‬
‫حالمو بهم میزنی‬
‫وقتی برمی گردم نمی خوام تو خونم باشی ‪ ...‬هرزه ی لعنتی ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 519‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫نمی دونست چند ساعت روی زمین نشسته و همونجور به دری که‬
‫کریس ازش خارج شده خیرس ‪.‬‬
‫تنها چیزی که می دونست اینه که دیگه مرده ‪.‬‬
‫بی حال از روی زمین بلند شد و به سمت در حرکت کرد و از‬
‫خونه خارج شد و وارد آسانسور شد ‪.‬‬
‫سرش و به دیوار استیل اتاقک آسانسور تکیه داد و اجازه داد برای‬
‫بار صدم توی همین یک ساعت اشکاش جاری شه ‪.‬‬

‫جلوی خیابون ایستاد و به رفت و آمد مردم خیره شد ‪.‬‬


‫چرا هیچ وقت قرار نبود زندگی روی خوشی بهش نشون بده ؟‬
‫مگه از زندگی چی می خواست ؟‬
‫دستش کشیده شد و به دنبال شخصی که می کشیدش راه افتاد ‪.‬‬

‫ته با عذاب وجدان در ماشین و باز کرد و سوهو رو با احتیاط‬


‫روی صندلی کمک راننده نشوند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 520‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نمی تونست هیونگش و تو همچین وضعیتی ببینه ‪ ،‬سوهو انقدر‬


‫حالش خراب بود که متوجه پابرهنه بودنش نباشه ‪ ،‬چه برسه‬
‫لباسای نازکی که توی چنین هوای سوزناکی تنش بود ‪.‬‬
‫_ حالت خوبه ؟‬
‫هیچی ‪ ،‬هیچ جواب نگرفت‬
‫بی حرف ماشین و راه انداخت ‪.‬‬

‫زنگ در و فشرد و منتظر ایستاد تا چانیول توی چارچوب در‬


‫ظاهر بشه ‪ ،‬به هیچ وجه تمایل نداشت سوهو رو به مقر ببره پسر‬
‫پشت سرش نیاز به یه جای امن داشت تا با خیال راحت توش اشک‬
‫بریزه ‪.‬‬
‫نگاهش و از چهره ی متعجب چان گرفت و کنار رفت تا پسر پشت‬
‫سرش در معرض دید قرار بگیره ‪.‬‬
‫_ سوهو ؟!‬
‫شنیدن صداش از زبون چان برای شکست بغض چند ساعتش کافی‬
‫بود ‪ ،‬با یک گام بلند خودش و داخل آغوشش انداخت و اجازه داد‬
‫زجه های دردناکش داخل سینه های پهن دونسونگش خفه بشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 521‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دست های بزرگ چان بی توقف شونه های لرزون پسرک و مالش‬
‫میداد ‪.‬‬
‫با مخلوطی از حسادت و کنجکاوی به جلوی در خیره شده بود و‬
‫انقدر به کارش ادامه داد تا پسر بزرگتر سر چرخوند و متقابل بهش‬
‫چشم دوخت ‪.‬‬
‫چند لحظه بعد با عالمت چشم و ابروی چان گیج بهش چشم دوخت‬
‫‪.‬‬
‫" چی میگی ؟ "‬
‫چان بار دیگه با ابرو اشاره کرد و آروم لب زد ‪.‬‬
‫این بار به نشونه نفهمیدن شونه ای باال انداخت وبه تقلید از پسر‬
‫بزرگتر لب زد ‪.‬‬
‫_ چی ؟‬

‫چان با کالفگی یکی از دستاش و از روی شونه سوهو برداشت و‬


‫بهش اشاره کرد که جلو بیاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 522‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با عجله از روی کاناپه بلند و با گیر کردن پاش روی ملحفه ای که‬
‫دورش پیچیده بود محکم زمین خورد ‪.‬‬
‫" فاکی " به زمین و زمان و اون ملحفه نکبیتی سیریش داد و با‬
‫قدمای تند خودش و به سه نفر جلوی در رسوند ‪.‬‬

‫چان شونه های سوهو رو عقب داد و با صدای نرم و آرومی‬


‫سوهو رو مخاطب قرار داد ‪.‬‬
‫_ با بکهیون برو توی اتاق و یکم استراحت کن باشه ؟!‬
‫اما عقب تر بکهیون با چشمای بیرون زده و حسادتی آشکار به‬
‫پسر ریز جسته ای که پشتش بهش بود چشم غره رفت ‪.‬‬
‫" از کی تاحاال انقدر با مالحظه شدی پارک فاکیول ؟ یا شایدم فقط‬
‫سگ شدنت برای منه ! ها ؟ "‬

‫ولی حسادت درونیش با چرخش پسر هم قدش نم کشید ‪.‬‬


‫این پسر همون نبود ؟‬
‫همونی که مقابل خونه ی کریس دیده بود و کریس از حسی که‬
‫نسبت بهش در حال رشد بود گفته بود ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 523‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کنار کشید تا پسر جلوتر حرکت کنه و با هم وارد اتاق شدن ‪.‬‬
‫چه اتفاقی افتاده بود ؟‬
‫همسایه کریس چانیول و از کجا میشناخت ؟‬
‫بدن بی حال پسر و دنبال خودش داخل اتاق کشید و با فشار خیلی‬
‫محسوسی روی شونه های افتادش سوهو رو به نشستن روی تخت‬
‫دعوت کرد ‪.‬‬
‫_ حرف زدن کمکی به حالت می کنه ؟‬

‫می دونست االن وقت چنین حرفایی نیست ولی کنجکاوی لعنتیش‬
‫داشت مغزش و بدجور به فاک میداد ‪.‬‬
‫با چشمای پاپی شکل و منتظر به صورت سرخ و خیس کنارش‬
‫خیره شد ‪.‬‬
‫_ اون ولم کرد ‪ ،‬دیگه من و نمی خواد ‪.‬‬
‫_ می تونم بپرسم کی ؟‬
‫چشمای خیس سوهو روی صورتش نشست ‪.‬‬

‫شاید واقعا حرف زدن از اتفاقات گذشته باعث می شد کمی آروم‬


‫بشه ‪ ،‬شاید ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 524‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫آرنجش و به زانوش تکیه داد و انگشتای دستش و بهم قالب کرد ‪.‬‬
‫_ چی شده ؟‬

‫صدای جدی و خشک چان برای بیرون کشیدنش از هپروت کافی‬


‫بود ‪ ،‬االن باید چی می گفت ؟!‬
‫گلوش خشک شده بود ‪ ،‬خودشم خوب میدونست با اومدن پیش‬
‫چانیول دیگه نه راه پس داره و نه راه پیش ‪ ،‬باید حقیقت و می‬
‫گفت ‪.‬‬

‫_ ته من نگفتم بک ‪ ،‬سوهو رو ببره تو اتاق که به قیافه تو نگاه کنم‬


‫‪ ،‬پس زر بزن ‪.‬‬
‫سرفه خشکی کرد و لبای خشکش و با زبون تر کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 525‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من همه چیز و بهت می گم چان ولی قبلش بهم قول بده به‬
‫اعصاب خودت مسلط باشی ؟‬
‫_ زر بزن ته ‪ ،‬االن تو مسلط ترین حالتم ‪.‬‬
‫_ کریس ‪ ....‬همه چیز و فهمید ‪.‬‬
‫_ یعنی چی ؟‬
‫نه این که نشنیده باشه ولی درکی از جمله ای که به گوشش رسید‬
‫نداشت ‪.‬‬
‫"کریس همه چیز و فهمید ؟! "‬

‫ته شرو کرد به توضیم دادن ‪.‬‬


‫_ خب منظورم از همه چیز در واقع همه چیزه ‪ ،‬از رابطه سوهو‬
‫با تو تا جاسوسیش برای تو ‪.‬‬
‫بعد از اتمام حرفش مردد به مرد روبه روش خیره شد ‪.‬‬
‫ابروهای چان فاصله بینشون و با چین عمیقی روی پیشونیش از‬
‫بین بردن و فک تیزش منقبض شده دندوناش و بهم میفشرد ‪.‬‬
‫_کی ؟‪ ....‬کار کدوم حرومزاده ایه ؟‬
‫_ خب !‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 526‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به محض گفتن اولین جمله قطعا با یه صورت سالم و جذاب‬


‫خدادادی قرار نبود اون خونه رو ترک کنه ‪.‬‬
‫از حس دردی که تا لحظه دیگه قرار بود تو بدنش بپیچه چینی به‬
‫بینیش داد ‪.‬‬
‫_ من ‪.‬‬

‫چان گردنش و کمی به سمت چپ تمایل کرد تا گوشش بهتر بشنوه‬


‫‪.‬‬
‫_ چی ؟‬
‫_ من ‪ ،‬همه چیز و به کریس گفتم ‪ ،‬ولی قسم می خورم که نمی‬
‫خواس ‪....‬‬
‫جملش کامل نشده بود که مورد هجوم مشت و لگد چان قرار گرفت‬
‫‪ ،‬حقش بود ‪.‬‬
‫این مجازاتیه که یه خائن باید تحمل می کرد ‪.‬‬

‫از روی کاناپه پایین افتاد و از لگد محکمی که به شکمش وارد شد‬
‫خم شد و چشماش نم گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 527‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قطره های شور چشماش مملو بود از حس ندامت و درد خیانت ‪،‬‬
‫هر چقدر هم خودش و قانع می کرد که این به دستور سوالن و‬
‫برای پیش برد نقشه الزمه ولی قلب و عقلش کلمه تلخ خائن و‬
‫سرش فریاد میزدن ‪.‬‬

‫با کشیدن یقش از زمین بلند شد و مقابل چهره ی سرخ چان به‬
‫سختی رو پا ایستاد ‪.‬‬
‫_ برای چی ؟ بهم بگو برای چی ؟‬

‫تهیونگ با صدای شکسته و چشمای خیس لب زد ‪.‬‬


‫_ من فقط دستور اون و انجام دادم ‪.‬‬
‫_ کی ؟‬
‫چان تو صورتش فریاد زد و یقه ی پاره شده ی لباس ته رو تکون‬
‫داد ‪.‬‬
‫_ سوالن ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 528‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با اخم دست به سینه به پسر جوونی که به سرعت از اتاق خارج‬


‫میشد نگاهی انداخت و فوش زیر لبی به جه بوم بخت برگشته بابت‬
‫اون دوس پسر سرتق و نفهمش داد ‪.‬‬
‫دیشب به دلیل توصیه های مسخره و بی سر و تهش نتونست زود‬
‫به تخت بره و وقتی وارد اتاق شد کیونگ خوابیده بود و فاک بهش‬
‫گند خورده بود تو تمام نقشه های سکسی و کثیفش ‪.‬‬

‫جینیونگ با برگه های آزمایش وارد اتاق شد و به پسر بچه ی ‪26‬‬


‫ساله ی تخسی که دست به سینه ‪ ،‬با پرتاب گوی های آتشین‬
‫نامرئی قصد کشتنش و داشت نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫_ لباسات و عوض نمی کنی ؟! تا یک ساعت دیگه باید تو اتاق‬
‫عمل باشی ‪.‬‬

‫کای پوفی کشید و به پیرهنش سفید با خال خال های آبی خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 529‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ از این لباسا بدم میاد حس مریضا رو بهم میده ‪.‬‬

‫جینیونگ برگه آزمایش و تا کرد و داخل جیب هودی نارنجیش‬


‫چپوند و لباسای مخصوص بیمارستان و برداشت و توی بغل کای‬
‫انداخت ‪.‬‬
‫_ باید بگم که حست درسته و تو االن مریضی ‪ ،‬پس این لباسای‬
‫کوفتی و بپوش تا من برم همه چیز و برای انتقالت به اتاق عمل‬
‫آماده کنم ‪.‬‬

‫از اتاق خارج شد و گوشی که در هنگام برداشتن لباس دزدیده بود‬


‫و از جیب هودیش بیرون کشید و دکمه پاور و فشرد ‪.‬‬
‫_ ببخشید جونگین شی ‪ ،‬این تا بعد عملت پیش من می مونه ‪.‬‬
‫گوشی و تو جیبش فرو کرد و به قدماش سرعت داد تا هر چه‬
‫سریع تر استادش و از نتیجه ی آزمایش نهایی قبل از عمل با خبر‬
‫کنه ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 530‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خانوم ‪ ،‬جلوی در با شما کار دارن ‪.‬‬


‫با صدای خدمتکار جوونش فنجون قهوه رو از لباش فاصله داد و با‬
‫مکث از جاش بلند شد ‪.‬‬
‫با دیدن چهره ی کتک خورده و زخمی تهیونگ قدماش و تند کرد‬
‫‪ ،‬کف دستاش و دو طرف صورت پسر جوون گذاشت و با دقت به‬
‫زخمای تازه و عمیقش خیره شد ‪.‬‬

‫گوشه لبش پاره شده بود و روی گونش جای کبودی بزرگی به‬
‫چشم می خورد و یکی از چشماش کمی ورم داشت ‪.‬‬
‫_ کی این کار و باهات کرده ؟ کار کریسه ؟!‬
‫منتظر به چهره ی بی حال ته خیره شد ولی جوابش و درست از‬
‫کنار در گرفت ‪.‬‬
‫_ کار منه ‪.‬‬
‫به سمت راست چرخید و چانیول و تکیه زده به دیوار دید ‪.‬‬
‫_ چان ؟!‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 531‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫از آخرین باری که اون پسر و میدید ‪ 10‬سال می گذشت ‪.‬‬
‫خاطره های تلخ تو مغزش پشت سرهم پلی می شدن ‪.‬‬
‫فرستاده شدن خواهر عزیزش به تیمارستان ‪.‬‬
‫کشته شدنش و خودکشی جلو دادن مرگش ‪.‬‬
‫قتل برادر و زن برادرش ‪.‬‬
‫حتی فکر کردن به این که اگه چند ثانیه دیرتر به اون خونه میرسید‬
‫جنازه ی چانیولم به برادر و همسرش می پیوست لرزه به تنش می‬
‫انداخت ‪.‬‬
‫بیون جنایات بی شماری برای به دست آوردن ارثیه خانوادگیشون‬
‫انجام داد ‪ ،‬ولی یک درصدم فکر نمی کرد آقای پارک بزرگ‬
‫دختر و پسرش و به دلیل ازدواج با کسانی که در شعن خاندان‬
‫پارک نبودن از ارث محروم کنه ‪.‬‬

‫با صدای بلند چان از افکار قدیمی و خاک خوردش خارج شد ‪.‬‬
‫_ دفعه ی دیگه توی نقشه هام سرک بکشی یا بخوای دخالت کنی‬
‫کاری می کنم دیدن بکهیون و به گور ببری ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 532‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫لبای سرخش و به هم کشید و خودش و روی کاناپه جلو کشید ‪.‬‬


‫_ این انتقام منم هست تو اجازه نداری بهم بگی چیکار کنم چیکار‬
‫نکنم‬
‫میدونی توی این ‪ 10‬سال چی به من گذشت ؟!‬
‫مرگ خودمو جعل کردم تا از شر آدم کشای بیون که دنبالم افتاده‬
‫بودن خالص شم‬
‫می دونی پیدا کردن سند اموال پدرم چقدر سخت بود ؟‬

‫دستش قبل از رسوندن لیوان قهوه به لباش خشک شد ‪.‬‬


‫_ پیداشون کردی ؟‬
‫_ قبلش تو به من بگو ‪ ،‬چرا قیومیت بکهیون و قبول کردی ؟ مگه‬
‫خبر نداشتی چی تو سر بیون میگذره ؟!‬
‫چان فنجون قهوه رو به لباش چسبوند و با آرامش جرعه ای از‬
‫اون مایه تلخ خوش بو رو وارد دهانش کرد ‪.‬‬
‫_ چرا خبر داشتم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 533‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوالن از روی کاناپه ی مقابلش بلند شد و این بار کنارش نشست‬


‫و با چشمای منتظر چانیول و به ادامه دادن تشویق کرد ‪.‬‬
‫ولی پسر کنارش حرفش و نصفه رها کرد و بی توجه به حضور‬
‫سوالن فنجون قهوه رو برای بار چندم به لباش چسبوند ‪.‬‬

‫لبای سرخش و با حرص غنچه کرد و سعی کرد با فشردن زبونش‬


‫به پشت دندوناش چیزی نگه تا برادر زادش و برنجونه ‪.‬‬
‫_ از وقتی قیم بکهیون شدی چندبار خواست سرت و زیرآب کنه ؟‬
‫هوم ؟!‬

‫بی توجه به نگاه بی خیال حرصدرار چان ادامه داد ‪.‬‬


‫_ حتی نزاشت یک روز از ورود بک به خونت بگذره و سریع‬
‫دست به کار شد و آدم کشاش و فرستاد سراغت ‪ ،‬بعدشم وقتی دید‬
‫نمی تونه کلکت و بکنه سعی کرد تا با یه مشت اطالعات چرت و‬
‫دروغ از کشور خارجت کنه تا راحت تر بکشت ‪.‬‬

‫چانیول فنجون خالیش و روی میز گذاشت و با کنجکاوی نمایشی پا‬


‫روی پا انداخت و نرمشی به صداش داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 534‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اوه سوالن شی دیگه چی میدونی ؟!‬


‫_ فقط بهم بگو قصدت از تن دادن به خواسته هاش چیه ؟‬
‫چشمای پسر روبه روش درصدم ثانیه تاریک و پر از نفرت شد ‪.‬‬
‫_ انتقام ‪.‬‬
‫سوالن دست بزرگ و مردونه ی چان و از روی پاش برداشت و‬
‫بین دو دستش گرفت و پوست برنزه پشت دست پسر و با انگشتای‬
‫شصتش نوازش داد ‪.‬‬
‫_ بهم بگو نقشت چیه ؟ من اینجام تا کمکت کنم ‪.‬‬

‫پاکت نخودی رنگی و که تا اون زمان سوالن متوجه وجودش نشده‬


‫بود و از سمت دیگه کاناپه برداشت و سمت سوالن گرفت ‪.‬‬
‫_ حسابی حواست و جمع کن گمش نکنی ‪ ،‬بعد از اتمام همه چیز‬
‫می خوام همش به بک برگرده بدون کم و کاست ‪.‬‬
‫سوالن پاکت و از دستش گرفت و پشت و روش و به دقت بررسی‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ این چیه ؟‬
‫_ وکالت نامه بکهیون ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 535‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چی ؟ چجوری ازش گرفتی ؟‬


‫چان بی خیال به کاناپه تکیه زد ‪.‬‬
‫_ وقتی خواب بود ‪.‬‬
‫سوالن به سرعت مدارک داخل پاکت و بیرون کشید و تک تک‬
‫اوراق و سرسری نگاه کرد ‪.‬‬
‫_ تنها هدف بیون از دادن قیومیت پسرش به من باال کشیدن ارثم‬
‫از طریق بکه ‪.‬‬

‫نگاه چان سمت چشمای نگران عمش تغییر جهت داد ‪.‬‬
‫_ قرار نیست بعد از کشتن من به بکهیون رحم کنه ‪ ،‬از اولم‬
‫بکهیون براش بی ارزش بود‬
‫می خوام وقتش که رسید تمام اموال بک و به نام خودت بزنی‬
‫ولی قبلش برام یه آدم قابل اعتماد پیدا کن ‪.‬‬
‫سوالن سری تکون داد و با انگشتای مانیکور شدش روی پاکت‬
‫داخل دستش ریتن گرفت ‪.‬‬
‫_ یکی و مدنظر دارم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 536‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫نزدیکای ظهر بود که به خونه برگشته بود ولی دیگه صدای قدمای‬
‫تند و کوتاه سوهو داخل گوشش نمی پیچید ‪ ،‬صدای نرم و آرومش‬
‫وقتی حال نزارش و می دید ‪ ،‬بوی موادغذایی سوخته داخل بینیش‬
‫نمی پیچید ‪.‬‬
‫چند ساعتی از برگشتش میگذشت ولی همچنان جلوی در روی‬
‫زمین نشسته بود و به لباسای بهم ریخته ی روی زمین چشم دوخته‬
‫بود ‪.‬‬

‫" اصال چرا گذاشتم بره ؟! ای کریس احمق ‪ ،‬االن میره و همه چیز‬
‫و میزاره کف دست رئیسش و توام که حاال تعلیقی و هیچ غلطی از‬
‫دستت برنمیاد ‪ ،‬باید گروگان نگهش میداشتم "‬

‫خودشم به خوبی از چرت بودن حرفاش خبرداشت ولی همش‬


‫حرفای چرتی بود که عنوان غرور و ازت نفس تو سرتیترشون به‬
‫چشم می خورد و قلب تکه تکه شده و دنیای بی رنگ قبل از‬
‫خرگوشش و به رخ می کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 537‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با شنیدن صدای زنگ در هیستریک وار سرش و به دری که بهش‬


‫تکیه زده بود کوبید ‪.‬‬
‫" این دیگه کدوم خریه "‬
‫به سختی بدن خشک و سنگینش و از زمین سرد جدا کرد ‪.‬‬
‫_ ترکیدی ‪ ،‬خیلی قیافه درستی داشتی ‪ ،‬حاال دیگه اصال نمیشه‬
‫نگات کرد ‪ ،‬چه بالیی سرت اومده ؟‬
‫ته تکخندی کرد و از درد فکش چهره اش توهم رفت ‪.‬‬
‫_ میشه بیام تو ؟!‬
‫کریس درو باز کرد و خودش جلوتر به سمت آشپزخونه رفت ‪.‬‬

‫ته بدن دردناکش و روی صندلی انداخت و با کف دست شکمش و‬


‫ماساژ داد ‪.‬‬
‫_ قراره همینجوری ادامه داشته باشه ؟‬
‫کمی از مواد زدعفونی کننده رو روی گوش پاکن ریخت و کنار‬
‫لب ته رو تمیز کرد ‪.‬‬
‫_ چی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 538‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسرکوچیکتر صورتش و از حس سوزش گوشه ی لبش جمع کرد‬


‫و سرش و عقب برد تا بتونه حرفش و تکمیل کنه ‪.‬‬
‫_ این تعلیق قرار نیست حاال حاالها تموم شه ‪ ،‬تکلیفمون چیه ؟‬
‫کریس چسب زخم و محکم گوشه لب پسرکوچیکتر چسبوند ‪.‬‬
‫_ به تنها چیزی که این لحظه فکر نمی کنم همین تعلیق مسخرس ‪.‬‬

‫تهیونگ کالفه پوفی کشید ‪.‬‬


‫_ حاال که من گفتم می خوای به مغز کوچیکت فشار بیاری و بهش‬
‫فکر کنی ؟!‬
‫_ االن از من چی می خوای ؟‬
‫کریس عصبی غرشی کرد و با چشمای سرخش به صورت داغون‬
‫همکارش خیره شد ‪.‬‬
‫_ می خوام که از این حالت مادرمردت خارج شی و بلندشی بریم‬
‫دنبال کاری که نصفه رها کردیم ‪.‬‬
‫کریس بی حرف سری تکون داد و از روی صندلی بلند شد تا‬
‫گوشیش و بیاره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 539‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ مکالمه های جانگ و تماما ً ضبط کردم ‪ ،‬بدرد خوردنش بدرد‬


‫می خوره ولی تو دادگاه نمیشه به عنوان مدرک بدرد بخوری‬
‫ارائش کرد ‪.‬‬

‫سکوت کوتاهی که بینشون حکم فرما بود زیاد دووم نیومد ‪ ،‬صدای‬
‫بلند نوتیفیکشن گوشی ته ‪ ،‬داخل فضای کوچیک آشپزخونه پیچید ‪.‬‬
‫ته سری تکون داد و گوشیش و مجدد داخل جیب کتش چپوند ‪.‬‬
‫_ من یه فکری دارم ‪.‬‬

‫*****‬

‫از مسیم سپاس گزار بود که قبل از بلند شدن فریادهای چان‬
‫تونسته پسر رنگ پریده ی و گریون و داخل حمام بفرسته ‪.‬‬
‫مطمئن نبود سوهو تحمل شنیدن این که یکی از دوستای نزدیکش‬
‫لوش داده رو داره یا نه ‪.‬‬
‫هنوزم که هنوزه بعد از گذشت چند ساعت مغزش از اطالعاتی که‬
‫واردش شده بود سوت می کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 540‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول تا کجا دیگه پیش رفته بود ؟‬


‫این کارا به خاطر چی بود ؟‬
‫چانیول قصد داشت انتقام چه کوفتی و بگیره ؟‬
‫هرچی بیشتر می گذشت بیشتر به این باور میرسید که هیچ شناختی‬
‫از پارک چانیول نداره ‪.‬‬
‫امروز روز تولدش بود و‪...‬‬
‫چی فکر می کرد و چی شد ‪ ،‬انگار کارما تصمیم داشت امسالم مثل‬
‫سال های گذشته بکهیون و تو تنهایی خودش رها کنه ‪.‬‬

‫صدای سوت بلند دستگاه قهوه ساز ‪ ،‬افکار سوراخ کنندش و کنار‬
‫زد ‪.‬‬
‫ماگ های سفید سرامیکی ساده رو جلو کشید و قبل از پر کردنشون‬
‫توسط مایع قهوه ای تلخ خوش بو ‪ ،‬بار دیگه به انگشت جوهریش‬
‫نگاهی انداخت ‪ ،‬شبیه مهر استمبر بود ولی چرا باید انگشتش‬
‫جوهری باشه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 541‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دیشب مست نکرده بود این و مطمئن بود پس چرا یادش نمیومد‬
‫جوهر روی انگشتش برای چیه ؟‬
‫شونه ای باال انداخت و بعد از پر کردن لیوانا به سمت نشمین رفت‬
‫و روی کاناپه کنار پسر ساکت و افسرده نشست ‪.‬‬
‫_ قهوه ؟!‬
‫سوهو لیوان داغی که حرارت رقص کننان ازش خارج میشد و‬
‫دست گرفت و زیرلب تشکری کرد ‪.‬‬

‫_ یه روز وقتی داخل یکی از کالب های شبانه می خوندم دیدمش‬


‫‪ ،‬یه مرد به شدت افسرده و دلشکسته ‪.‬‬
‫بک مکثی کرد و جرعه ای از قهوه اش نوشید ‪.‬‬
‫_ تازه نامزدش و از دست داده بود ‪ ،‬از طریق آشناییمون نمیگم‬
‫چون واقعا کلیشه ای بود‬
‫من کنارش نشستم و اونم ناگهان شرو کرد به درد و دل ‪....‬‬
‫میگن بهترین کسی که می تونی برای درد و دل کردن انتخاب کنی‬
‫یه غریبس چون آشناها غم هات و تبدیل به نقطه ضعفت می کنن‬
‫بگذریم ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 542‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از طریقه آشنا شدنشون برام گفت ‪ ،‬جولیا ‪ ،‬یه دختر روسی که‬
‫برای درس اومده بود کره ‪ ،‬ادبیات کره ای می خوند‬
‫جولیا یه شب تو بار یه مرد جذاب و میبینه و پا جلو میزاره تا‬
‫شمارش و بگیره و در نهایت همه چیز به رابطه ی عاشقانه ای‬
‫ختم میشه که کریس و برای مشترک شدن زندگی در کنارش‬
‫مشتاق می کنه‬
‫همه چیز خوب پیش میره و بعد از گذشت ‪ 2‬سال به رویایی ترین‬
‫حالت ممکن کریس برای یکی از ماموریتاش میره به نقطه مرزی‬
‫و بعد از بی خبری ‪ 3‬ماهه وقتی برمیگرده با جنازه ی بی جون‬
‫عشقش روبه رو میشه که از قضای یه نطفه پا نگرفته داخل‬
‫شکمش داشته ‪.‬‬

‫بک برای بار چندم به چشمای خیس و براق سوهو خیره شد ‪.‬‬
‫_ به معنای واقعی کلمه مرده بود و بعدشم سعی کرد با رابطه های‬
‫مسخره ی یه شبه خودش و از درد قلبش‬
‫رها کنه‬
‫‪ 2‬سال بعدش با هیومین آشنا شد ‪ ،‬فکر می کنم بشناسیش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 543‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک چشمی چرخوندی و گوشه لبش و پایینن داد ‪.‬‬


‫_ به اصرار من رابطه یه شبش با هیومین تبدیل به یه رابطه‬
‫احساسی شد و با توجه به مخالفتای کریس این رابطه ادامه پیدا کرد‬
‫و فکر می کنم طبیعی باشه وقتی با یکی زیادی تعامل داشته باشی‬
‫بهش احساس پیدا کنی ‪ ،‬مخصوصا که یه دختر با سایز ‪ 85‬باشه‬
‫من متوجه خیانتای ریز و درشتش شدم و از کریس خواستم که‬
‫بهش پایان بده ولی خوب کریس زودتر متوجهش شده بود و با این‬
‫حال نمی خواست تمومش کنه‬
‫شاید چون هیومین و جانشینی برای جولیا میدید ‪.‬‬

‫بک بازدمش و با صدا بیرون داد و گلوش و صاف کرد ‪.‬‬

‫_ تا اینکه هیومین از کره رفت و کریس دوباره با حس رها شدن‬


‫روبه رو شد ولی این بار سعی نکرد خودش و غرق روابط با‬
‫دیگران کنه ‪ ،‬از همه دل کند ‪.‬‬

‫بکهیون به سمت سوهو چرخید ‪ ،‬تردید داشت بگه یا نه ‪ ...‬نمی‬


‫دونست حرفاش تا چه حد می تونه درست باشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 544‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ ولی اینبار کریس تو رو جانشینی کسی نمی دید ‪ ،‬فقط تو رو‬


‫میدید ‪ ،‬این و می تونستم از هیجان توی صداش وقتی از تو پرسیدم‬
‫ببینم‬
‫کریس االن حالش خوب نیست و قطعا وقتی آروم شه می فهمه چه‬
‫چرتایی گفته ‪ ،‬پس فقط صبر داشته باش ‪ ،‬باشه ؟!‬

‫کارت دعوتی که سوالن بهش داده بود و روی میز انداخت و‬


‫خودش و روی کاناپه پرت کرد ‪ ،‬امروز حتی به قرارش با مهندس‬
‫ژاپنی که چندوقت دنبالش بودم نرسید ‪.‬‬
‫_ سوهو کجاست ؟‬

‫از پسر کنار دستش که معلوم نبود داره چقدر مایه میزاره تا رو‬
‫میز نپره رو کارت و برنداره تا ازش سر دربیاره پرسید ‪.‬‬
‫_ رفت بیرون کمی قدم بزنه ‪ ،‬اون چیه ؟‬
‫بک بی تاقت پرسید و در نهایت کارت و قاپید و چهار زانو روی‬
‫کاناپه نشست و با دقت کارت بادمجونی رنگ و زیر و رو کرد‬
‫_ دعوت نامه مهمونیه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 545‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسر کوچیکتر با لبای جلو اومده کارت و رو میز انداخت و " پوفی‬
‫" کشید ‪.‬‬
‫_ من نمیام ‪.‬‬
‫انتظارش و داشت ‪ ،‬قصدم نداشت پسر کوچیکتر و برای رفتن به‬
‫اون مهمونی مجبور کنه ‪ ،‬به هر حال تنها دلیلش برای حضور‬
‫توی اون مهمونی همین پسر بود که تمایلی به رفتن نداشت ‪.‬‬
‫_ بسیار خوب ‪ ،‬به هرحال امروز بیکارم ‪...‬‬

‫اصال دلش نمی خواست بک بفهمه که برنامه های بعدازظهرش و‬


‫کنسل کرده تا روز تولدش و کنارش باشه ‪.‬‬
‫_ هرکاری بخوای می تونیم بکنیم ‪.‬‬
‫_هرکاری ؟!‬
‫بک حیرت زده تکرار کرد و لبخند عمیقی روی لباش جاگرفت ‪،‬‬
‫این بهترین تولد عمرش بود ‪.‬‬
‫_ پس بیا بریم سرقرار ‪.‬‬
‫بلند داد زد قبل از این که پشت در اتاق گم بشه ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 546‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫برای بار هزارم تو دلش به خودش لعنت فرستاد ‪ ،‬نگاهی به دست‬
‫فروشا و بازار شلوغی که برای رد شدن ازش تقریبا یک دور‬
‫توسط اطرافیانت مالیده میشی انداخت و پشت سر بک راه افتاد ‪.‬‬
‫قدم اول و برنداشته بود که توسط جمعیت زیادی که برای خرید‬
‫کریسمس تو هم میلولیدن به سمت عقب پرت شد ‪.‬‬

‫فوشی زیر لب به خودش و مردی که پاشنه پاش و روی کفشش‬


‫گذاشته بود و با هربار هول دادنش به عقب پاشنه پاش و بیشتر‬
‫فشار میداد ‪ ،‬داد و محکم تر دست بکهیونی که با فشار جمعیت به‬
‫جلو حرکت می کرد گرفت ‪.‬‬

‫در آخر با حرکت دست مرد به سمت پایین تنه ی پسر کوچیکتر با‬
‫خشونت بدن مرد و کنار زد و بکهیون و عقب کشید و کمرش و به‬
‫خودش چسبوند تا بیش از این توسط اطرافیانش دستمالی نشه ‪.‬‬
‫_ حتما باید میومدیم به این گوه دونی ؟‬
‫با حرص کنار گوش پسر غرید و با فشردن بدن بک مجبورش کرد‬
‫به جلو قدم برداره ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 547‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باالخره بعداز پنج دقیقه ی تاقت فرسا خودشون و توی فروشگاه‬


‫شلوغ و بزرگی که از بیرون خلوت تر بود انداختن ‪.‬‬
‫با دیدن فروشگاه لباس و لوازم کاپلی " فاکی " زمزمه کرد و قبل‬
‫از باال رف تن دستش و فرود اومدنش روی پیشونیش دستش توسط‬
‫بک کشیده شد و به سمت دیگه فروشگاه رفتن ‪.‬‬
‫_ اونا رو ببین ‪.‬‬
‫بک با ذوق به هودی های صورتی که روشون نقش خرگوش های‬
‫کوچیکی بود اشاره کرد و با چشمای منتظر به چان خیره شد ‪.‬‬
‫_ حتی فکرشم نکن بیون ‪.‬‬

‫لبه های کت چرمش و بهم نزدیک تر کرد تا جلوی مشخص شدن‬


‫اون خرگوشای لعنتی روی هودی رو بگیره ولی همه تالشش با‬
‫ضربه محکم دست بک و عقب دادن کتش دود شد ‪.‬‬

‫کافی بود یه نفر اونو با این ریخت و قیافه و اون تل های خرگوشی‬
‫روی سرش ببینه تا تمام ابهتش در صدم ثانیه دود بشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 548‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هرچند بر خالف تمام غرولندها و بدوبیراهای زیرلبی ‪ ،‬اون قدرم‬


‫با شرایطش مشکل نداشت ‪ ،‬به هر حال اینا چیزی بود که بک می‬
‫خواست ‪.‬‬

‫تمام طول بازار اشاره های بچه ها و نیشخندهای مردم و به جون‬


‫خریده بود و سعی داشت خودش و با جمله ی‬
‫" امروز تولدشه و تو بهش قول دادی هرکاری دوس داره می تونه‬
‫بکنه "‬
‫آروم کنه ولی در نهایت خودش و لعنت می کرد که به بچه ی بی‬
‫جنبه ای مثل بک چنین حرفی و زده ‪.‬‬
‫بک به معنای کامل کلمه داشت از اجازش استفاده می کرد ‪.‬‬

‫پشت میز پالستیکی کنار دکه آجومای کیک فروش نشسته بودن و‬
‫در کمال تعجب بک در حال بلعیدن یک به یک کیک ماهی های‬
‫داخل سینی جلوش بود ‪.‬‬
‫_ خیلی ‪ ..‬خوج مزس ‪...‬تو نوموخولی‪..‬‬
‫چهرش و جمع کرد و به بکهیون که در حال جا دادن سیخ دیگه‬
‫داخل دهنش بود تشر زد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 549‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ با دهن باز حرف نزن ‪.‬‬

‫بک سری تکون داد و شرو کرد به تند تند فرو دادن لقمه های‬
‫داخل دهانش ‪.‬‬
‫نیشخندی به پسر جلوش که مثل سنجاب درختی با لپ های پر و‬
‫چشمای درشت در حال شکار سیخ جدیدی بود ‪ ،‬زد ‪.‬‬
‫_ این همه ذوق داشتی که بیای بازار کیک ماهی بخوری ؟‬
‫بک به زحمت لقمش و پایین فرستاد و بی توجه به تیرکشیدن‬
‫گلوش از فرو دادن لقمه ی نجویدش خودش و روی میز جلو کشید‬
‫_ نه ‪ ،‬برام یه کیک تولد بخر با کلی شمع و چندتا بطری سوجو ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ اینجا ؟!‬
‫بک با ذوق چند باری سرشو تکون داد و به چمنای نمدار اطراف‬
‫دست کشید ‪.‬‬
‫_ آره بشین خیلی کیف میده ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 550‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جعبه کیک و مقابل پسر کوچیکتر قرار داد و مقابلش چهار زانو‬
‫نشست ‪.‬‬
‫با حس خیسی قسمت باسنش " هیسی " کشید و برای بار صدم‬
‫خودشو لعنت کرد و به بک خیره شد ‪.‬‬

‫باذوق شمع های رنگی و یک به یک داخل کیک کوچیک و‬


‫سفیدش فرو کرد و سوجوها رو کنار جعبه کیک گذاشت ‪ ،‬با ذوق‬
‫دستی زد و منتظر به چان خیره شد ‪.‬‬
‫_ چیکار کنم ؟‬
‫در حالی که به سرعت گوشیش و از جیب هودیش بیرون می کشید‬
‫و به کیک عزیزش اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ شمعا رو روشن کن ‪.‬‬

‫چشم غره ای به لفظ دستوری بک رفت ‪ ،‬فندک گلد رنگ یادگار‬


‫پدرش و از جیب شلوار جین زاپ دارش بیرون کشید و شرو‬
‫کرد به روشن کردن شمع های رنگی رنگی روی کیک تولد ‪.‬‬
‫بک ذوقزده گوشیش و سمت پسر بزرگتر پرتاب کرد و هنگام‬
‫برداشتن کیک خوشگل عزیزش کنار چان جا گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 551‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ سلفی بگیر زود باش االن شمع ها آب میشن ‪.‬‬


‫دوربین گوشی و تنظیم کرد و چند تا عکس از جهات مختلف‬
‫گرفت ‪.‬‬
‫این بالیی بود که خودش سر خودش آورده بود حداقلش این بود که‬
‫سعی کنه به پسر کوچکتر خوش بگذره ‪.‬‬
‫به اون صدای فاکی که در انتهای مغزش داشت با گفتن جمله ی‬
‫" به خودت دروغ نگو داره بهت خوش میگذره "‬
‫" برو تو کونمی " گفت و بی خبر از لبخند ملیم روی لبش دوربین‬
‫و روی صورت بک زوم کرد ‪.‬‬

‫شمع های روشن با فوت کوتاهی ازجانب بک خاموش شد و‬


‫چشمهای براق به سرعت روی مرد روبروش فوکوس کرد ‪.‬‬
‫_ میخوای بدونی چه آرزویی کردم ؟!‬
‫به وضوح برق شیطنت و داخل مردمکهای روشن پسر مو فندقی‬
‫میدید ‪.‬‬
‫_ نه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 552‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک به صورت نمادین لباش را به سمت پایین آویزون کرد و آه‬


‫حسرت باری کشید ‪.‬‬
‫_ چه بد می خواستم بهت بگم که ‪ ،‬آرزو کردم بعد از رسیدن به‬
‫خونه ‪ ،‬من و به سمت اتاق خواب ببری و ‪...‬‬

‫فاصله ی بین صورتاشون کمتر کرد و با چشمای خمار به لبای‬


‫درشت چان خیره شد ‪ ،‬زبونش و هوس انگیز روی لباش کشید ‪.‬‬
‫_ لبامو خشن ببوسی مثل همیشه جوری که برای نفس کشیدن به‬
‫تقال بیفتم و ‪...‬‬

‫دست و روی رون های ماهیچه ای پسر بزرگتر کشید و تا نزدیکی‬


‫دیکش ادامه داد ‪.‬‬
‫_ بعد ددی من و روی تخت پرت کنه و باسنم و با دستای بزرگش‬
‫اسپنک کنه و بعد از سرخ کردنشون دیکشو ‪....‬‬
‫قبل از این که بین حرفش دستش و به بین پاهای باز چان برسونه‬
‫مچ دستش اسیر انگشتای مرد شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 553‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ قبل از همه اینا ددی بهت یادآوری می کنه یکی دیگه هم غیر از‬
‫ما تو خونه حضور داره ‪ ،‬پس به نفعته مثل پسرای خوب بخوابی‬
‫اگه نمی خوای دهنت و ببندم و تا صبم تمام کینک های کثیفت و‬
‫عملی کنم ‪.‬‬

‫فاک چجوری سوهو رو فراموش کرده بود ؟!‬


‫بدون سکس که تولد بهش مزه نمیداد ‪.‬‬
‫بطری سوجوش و به لباش چسبوند ‪ ،‬بدم نبودا !‬

‫*****‬

‫تکیه ش و از کاناپه های مشکی چرم بار گرفت و با سر به مرد‬


‫جوونی که در حال کتک کاری بود اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ اون ‪ ،‬خودشه ؟‬

‫بادیگارد درشت هیکل کنارش سر خم کرد و کنار گوش رئیسش‬


‫زمزمه کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 554‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بله قربان همون افسری که پرونده جانگ زیر دستشه ‪ ،‬یه مدت‬
‫به دلیل رفتار های هیجانی از کار معلق شده‬
‫چند روزیه که به اینجا میاد و بعد از مست کردن دعوا می گیره و‬
‫شرو می کنه هزیون گفتن ‪.‬‬

‫مرد لیوان ویسکیش و باال برد و چند سانت قبل از رسیدن دیواره‬
‫شیشه ای لیوان به لبای خشکش ‪ ،‬لب زد ‪.‬‬
‫_هزیون ؟!‬
‫_ بارمن می گفت چندباری از کشتن پی سی وای می گفته و این‬
‫که اگه به این حال افتاده به خاطره اونه‬
‫ولی به نظر مشکوک میاد قربان ‪.‬‬
‫بیون " هومی " کشید و خم شد تا لیوان ویکسی و روی میز بزاره‬
‫‪.‬‬
‫_بیارش پیشم ‪.‬‬
‫_ولی قربان ‪.‬‬
‫بیون با تحکم به سمت مرد درشت هیکل چرخید ‪.‬‬
‫_گفتم بیارش اینجا ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 555‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مشت بعدی و به فک مستطیلی نگهبان بار کوبید و بازدمش و به‬


‫بیرون فوت کرد و تلو تلو خوران چند قدمی و عقب رفت و به میز‬
‫بارمن تکیه زد ‪.‬‬
‫آماده شد تا لگد محکمی به شکم مردی که به سمتش میاد بزنه ولی‬
‫مرد کت شلواری جلو اومد و نگهبان و مرخص کرد ‪.‬‬
‫_ آقای وو !‬
‫یه تای ابروش و باال داد و نگاه پرسشگرش و به مرد داد ‪.‬‬
‫_شخص هست که مشتاق آشنایی با شماست ‪.‬‬
‫_من ؟‬
‫_بله از این سمت لطفا‬
‫_ و چرا فکردی دنبال کونت راه میفتم ؟!‬
‫مرد چشم چرخوند ‪ ،‬اصال حوصله ی کلکل با اون افسر بد عنوق‬
‫و نداشت ‪.‬‬
‫_من قرار نیست بهتون صدمه بزنم ‪ ،‬اینجوریم که پیداس خودتون‬
‫از پسه همه چیز برمیاد ‪ ،‬پس فکر نمی کنم جای نگرانی باشه ‪،‬‬
‫درسته ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 556‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مرد با دست به سمت قسمت وی آی پی اشاره کرد و جلوتر به راه‬


‫افتاد ‪.‬‬

‫به سر میز رسید و بی درنگ خودش رو روی کاناپه مقابل مرد‬


‫انداخت ‪.‬‬
‫مرد میان سال با لبخند دندون نمایی خودش و روی کاناپه به جلو‬
‫خم کرد و دست چروکیده ش و جلوی مرد گرفت ‪.‬‬
‫کریس نگاه بی حسی به دست جلوش انداخت و بی توجه به مرد‬
‫تیکش و به پشتی کاناپه داد ‪.‬‬
‫_ چیکارم داری ؟‬

‫بیون بدون جمع کردن لبخند حرصدرارش کف دستش و به پارچه‬


‫شلوارش کشید و به بادیگاردش اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ می خوام شما رو به یه نوشیدنی دعوت کنم و در کنارش به‬
‫نظرم می تونیم یه گپ کوچیکی بزنیم که قطعا نتیجه خوبیم خواهد‬
‫داشت ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 557‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پلکاش شدیدا می سوخت و سرش سنگین بود ‪ ،‬گردنش و به سختی‬


‫حرکت داد تا محیط اطرافش و بهتر آنالیز کنه ‪.‬‬
‫چقدر گذشته بود ؟ فقط چندتا تصویر گنگ از حضور چند نفر‬
‫باالی سرش داشت ‪.‬‬

‫در اتاق با صدای آرومی باز شد و جسته ی انترن جوون داخل‬


‫چارچوب در به نمایش دراومد ‪.‬‬
‫جینیونگ به سمت تخت پا تند کرد و کنار تختش ایستاد ‪.‬‬
‫_ اوووو جناب کیم می بینم که افتخار دادید چشماتون و باز کنید ‪،‬‬
‫زیبای خفتم انقدر نمی خوابه ‪ ،‬منتظر بوس بودی ؟!‬
‫_ چرت ‪ ،‬نگو ‪.‬‬

‫گلوش خشک بود و حنجرش برای باال بردن صدا یاری نمی کرد‬
‫و فقط آوای کوتاهی به گوش جینیونگ رسوند ‪.‬‬
‫_ چی ؟ صدات نمیاد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 558‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بار دیگه امتحان کرد و با صدای نسبتا ضعیفی مرد کنار تخت و‬
‫مخاطب قرار داد ‪.‬‬
‫_ چقدر بی هوش بودم ؟‬
‫جینیونگ " هومی " کشید و روی صندلی همراه نشست ‪.‬‬
‫_ تقریبا نصفه روز ‪ ،‬درد داری ؟‬
‫_ سرم ‪...‬‬
‫مکثی کرد تا سوزش گلوش برطرف بشه ‪.‬‬
‫_ حالت تهو دارم ‪.‬‬
‫جینیونگ سری تکون دادی و میله ی کنار تخت و بین انگشتاش‬
‫فشرد ‪.‬‬
‫_ طبیعیه به خاطر داروهای بیهوشیه ‪ ،‬قبل از این که بهوش بیای‬
‫چندباری استادم وضعیتت و بررسی کرد ‪ ....‬همه چیز اوکیه و اگه‬
‫عملت خوب جواب بده روند بهبودت تندتر میشه ‪.‬‬

‫جینیونگ با لبخند عمیقی گفت و از روی صندلی بلند شد تا سرمش‬


‫و چک کنه ‪.‬‬
‫_ میرم استادم و خبر کنم تا یه سری بهت بزنه ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 559‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫سینی غذای بی مزه بیمارستان و عقب زد و دستی به موهای‬
‫کوتاهش کشید ‪.‬‬
‫حداقلش االن دیگه چشمش به بالشت پر مو نمی خورد ‪.‬‬
‫سرش و تاب داد و با دیدن جسم مستطیلی روی میز کنار تخت ‪،‬‬
‫خودش و جلو کشید تا موبایلش و برداره ‪.‬‬

‫دکمه پاور و برای بار چندم فشرد ولی صفحه همچنان خاموش بود‬
‫‪ ،‬یادش نمی یومد خودش گوشیش و خاموش کرده بود یا شارژش‬
‫تموم شده ؟‬
‫دکمه پاور و نگه داشت و با باال اومدن آرم سامسونگ اخم عمیقی‬
‫میون ابروهاش جا گرفت ‪.‬‬
‫خاموش بوده ‪.‬‬

‫بک گراند صفحه باال اومد و در عرض یک پلک برهم زدن اخم‬
‫میون ابروهاش جاش و با لبخند شیرینی عوض کرد ‪.‬‬
‫دستی روی صفحه کشید ‪ ،‬دختر کوچولوش نقاش محشری میشد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 560‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫توتیفیکشن گوشی مدام صدا میداد و عدد تماس ها و پیامک هاش‬


‫به سرعت باال میرفت ‪.‬‬
‫وارد تماس هاش شد و با دیدن ‪ 8‬تماس بی پاسخ از کیونگ و ‪10‬‬
‫تا از جونگکوک ‪.‬‬
‫انگشتش و روی پاکت پیامک هاش کشید و به سرعت پیامک های‬
‫مربوط به کیونگسو رو چک کرد ‪.‬‬
‫_ کای چرا جواب تماسام و نمی دی ؟‬
‫مشکلی پیش اومده ؟ چرا گوشیت خاموشه ؟‬
‫فکر می کنم سرت خیلی شلوغ باشه دلم می خواست صدات و‬
‫بشنوم ‪.‬‬

‫چرا حس می کرد این پیام ها پر از بغض و اشکه ؟!‬


‫صفحه رو پایین کشید تا مابقی پیام ها رو ببینه ‪.‬‬

‫کای خیلی دلم برات تنگ شده ‪ ،‬مهم نیست چه اتفاقی تا حاال افتاده‬
‫و از این به بعد بیفته تو برای من همیشه بهترین آدمی هستی که‬
‫توی ‪ ۲۵‬سال زندگیم دیدم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 561‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫تو ترسام و کنار میزنی و بهم جرعت مبارزه میدی ‪.‬‬


‫ولی حاال که نیستی خیلی می ترسم کای ‪.‬‬
‫دوست دارم ‪.‬‬

‫گیج بود ‪ ،‬االن چرا باید چنین پیامی دریافت می کرد ؟!‬
‫شماره کیونگسو رو گرفت ‪ ،‬شنیدن صداش تنها چیزی بود که این‬
‫حال گیج و تهی که توش دست و پا میزد و از بین میبرد ‪.‬‬
‫شنیدن صدای زنی که از خاموش بودن گوشی مشترک مورد نظر‬
‫خبر میداد تیر آخری بود که اضطابش و به ‪ 100‬برسونه ‪.‬‬
‫پیام کوک و باز کرد ‪.‬‬

‫_ کدوم گوری هستی مرتیکه چرا هرچی بهت زنگ میزنم‬


‫خاموشی ؟‬
‫کای جواب بده کیونگ تو شرایط خوبی نیست ‪.‬‬
‫مگه نگفتی گوشیش و شنود کنم پس کدوم گوری هستی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 562‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شماره کوک و گرفت و بالفاصله صدای بلند پسر کوچیکتر تو‬


‫گوشاش پیچید ‪.‬‬
‫_ کدوم گوری هستی ؟ اول میگی گوشیش و شنود کن بعد گم و‬
‫گور میشی ‪ ،‬اون بابای حرومزادش اومد خونه و کشون کشون‬
‫بردش ‪.....‬‬

‫برای لحظه ای نفسش برید ‪ ،‬انگار دوری از پسرش از بیماریش‬


‫خطرناک تر به نظر میرسید ‪.‬‬
‫زبون خشکش و روی لبای پوسته پوسته شدش کشید و با صدایی‬
‫که به نظر سال ها به خاموشی رفته به حرف اومد ‪.‬‬
‫_ لوکی‪..‬شن کو‪..‬ک ‪ ......‬لوکیشنش و برام ‪..‬بفرست ‪.‬‬

‫******‬

‫خم شد تا بدن نیمه مست بک و روی تخت بزاره ولی با کشیدن یقه‬
‫لباسش به سمت پایین روی بدن ریزجسته زیرش افتاد و ناله ی‬
‫پسر کوچیکتر و دراورد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 563‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بزار بلندشم داری له میشی ‪.‬‬


‫بک ناله ی ریزی کرد و دستای بی حسش و دور گردن مرد روش‬
‫حلقه کرد ‪.‬‬
‫_نمی خوام ‪ ،‬امروز تولدمه ‪.‬‬
‫واقعا ربط این دو قضیه بهم و درک نمی کرد ولی اگه بک اینو می‬
‫خواست باشه ‪.‬‬
‫دو دستش و که کنار بدنشون ستون کرده بود و پایین برد و بیشتر‬
‫وزنش و روی بک انداخت ‪.‬‬
‫_آیییییی دارم له میشم ‪.‬‬

‫با نیشخند به چهره ی جمع شده ی پاپی زیرش خیره شد ‪.‬‬


‫_خودت خواستی ‪.‬‬
‫بک کالفه نفس های کوتاه و تندی میکشید و با دست سعی در عقب‬
‫فرستادن وزن سنگین روش داشت ‪.‬‬
‫_بیا جاها عوض ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 564‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چان با تخسی " نوچی " کرد و سرش و بین گردن و شونه پسر‬
‫کوچیکتر برد ‪.‬‬
‫_به قدر کافی امروز تاختی دیگه کافیه ‪.‬‬
‫_ولی امروزتولدمه ‪.‬‬
‫چان کالفه سرش و بلند کرد و به چشمای مظلوم و حیلگر زیرش‬
‫خیره شد ‪.‬‬
‫_بیشتر از موهای سرم امروز این جمله رو شنیدم ‪.‬‬
‫بک خنده ی کیوتی کرد و دو طرف صورت برنز مرد و به دست‬
‫گرفت و لبای نیمه بازش و روی لبای درشتش کوبید ‪.‬‬

‫چان لبای خیسش و از روی لبای باریک و خیس از بزاغ بک جدا‬


‫کرد و لحظه آخر خم شد تا خیسی روی لبای بک و با لباش بگیره‬
‫‪.‬‬
‫_ سوهو بیرونه ‪.‬‬
‫بکهیون دستشو روی ترقوه ی بیرون از پیرهن چان کشید و‬
‫انگشتش و درامتداد سینه ی بیرون چان از هودی کشید ‪.‬‬
‫_ میدونم ‪.‬‬
‫چان نگاه شیفتش و به صورتی که بیش از همیشه دلبر میومد داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 565‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ و بازم شیطونی می کنی ؟ نگران نیستی فردا قراره باهاش چشم‬


‫تو چشم بشی ؟‬
‫بک " اوم " متفکری کرد و پنجه های انگشتش و داخل موهای‬
‫پشت سر چان فرو برد ‪.‬‬
‫_ ولی من می خوامت ‪.‬‬

‫مرد بزرگتر به حالت عصبی خودش و عقب کشید تا اون هودی‬


‫مسخره ای که تمام روز تحمل کرده بود و از تنش بیرون بکشه به‬
‫محض زمین انداختن پارچه صورتی رنگ مزخرف سمت بک خم‬
‫شد و با گرفتن دو لبه ی پارچه هودی و از سر بک بیرون کشید و‬
‫دوباره به حالت اول برگشت ‪.‬‬

‫این بار لبای درشتش و روی خط فک تیز بک گذاشت و در‬


‫امتدادش عقب رفت و نرمه ی گوش سرخ بک و دهن کشید و به‬
‫ناله ی ریز و خمار بک گوش داد ‪.‬‬

‫انگشتای بلندش و روی بدن سفید و رنگ پریده زیرش کشید و‬


‫دستش و به لبه ی شلوارجین بک گذاشت و دکمه ی شلوار و باز‬
‫کرد تا هر چه سریع تر از شر شلوار تنگ داخل پاش خالص بشه‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 566‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بماند که چقدر از نمایش باسن بک در هین حرکت حرص خورد و‬


‫دلیل اصلیش برای به توافق رسیدن برای خرید اون هودی زشت‬
‫فقط و فقط پوشیدن برجستگی هوس برانگیز دوس پسرش بود ‪.‬‬
‫با پرنگ شدن کلمه دوس پسر توی ذهنش گاز محکمی از شکم نرم‬
‫بک گرفت و پوست حساسش و مکید ‪.‬‬

‫_ امروز خیلی تاختی میدونی دیگه ؟!‬


‫بک لب باز کرد تا جمله یی که باهاش تمام طول روز به جنگ‬
‫اعصاب چان رفته بود و تکرار کنه ولی مرد بزرگتر پیشی گرفت‬
‫و دو انگشت اشاره و وسطش و داخل دهان نیمه باز بک فرو برد‬
‫‪.‬‬
‫_ فعال اینا رو خیس کن تا بهت نشون بدم به فاک دادن اعصاب‬
‫من چه تاوانی داره ‪.‬‬
‫بک با نیشخند ملیحی از بین انگشتای داخل دهانش به چشمای‬
‫سرکش جلوش خیره شد و با خباثت زبونش و بین انگشتای چان‬
‫میکشید و دندوناش و روی پوست خیس انگشتاش می کشید و "‬
‫هوم " های خطرناکی از بین لباش سر میداد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 567‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول واقعا داشت صبوری به خرج میداد و دیگه به نظر کافی‬


‫میومد ‪.‬‬
‫انگشتاش و بیرون کشید و با دیدن کش اومدن بزاغ بک روی‬
‫انگشتاش و شنیدن ناله ی معترض بک پلکاش و بهم فشرد تا در‬
‫حد مرگ پسر ریز زیرش و به فاک نده ولی بنظر صبرش به پایان‬
‫رسیده بود و معقوله ی شمارش از یک تا ده کارساز نبود ‪.‬‬

‫پهلوهای بکهیون چنگ زد و پسر کوچیکتر و وادار کرد به شکم‬


‫بخوابه ضربه ی محکمی با کف دست به باسنش کوبید و با لذت به‬
‫ناله ی دردمند بک گوش داد ‪.‬‬

‫یکی از لپ های باسن بک و تو چنگ گرفت و انگشتای خیسش و‬


‫روی حفره ی چروک جمعش که مدام جمع میشد کشید و بی تعلل‬
‫دوتا انگشتش و وارد کرد ‪ ،‬بی توجه به ناله جیغ مانند بک‬
‫انگشتاش و حرکت داد ‪.‬‬
‫به هر حال موجود شیطانی زیرش که ناله های بهشتیی سر میداد‬
‫ناراضی به نظر نمیومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 568‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫انگشتاش و بیرون کشید و عقب کشید تا از شر شلوار تنگ شده ی‬


‫لعنتیش که در حال خفه کردن دیکش بود خالص شه ‪.‬‬
‫خم شد و بوسه ای روی سرخی کف دستش روی باسن بک زد ‪،‬‬
‫کمر بک و عقب کشید تا بدنش و به پوزیشن مورد نظرش نزدیک‬
‫کنه ‪.‬‬
‫آب دهن و روی دیکش ریخت و دیکش و ماساژ داد تا کمی از درد‬
‫فاکیش کم بشه و از حالت خشکش خارج بشه ‪ ،‬باید توی اولین‬
‫فرصت یه بطری لوب میخرید اینجوری برای بک زیادی سخت‬
‫بود ‪.‬‬

‫سر دیکش و روی حفره ی بک کشید و کمی خم شد تا لباش و به‬


‫گوش پسر زیرش نزدیک کنه ‪.‬‬
‫_ چی می خوای توله ؟‬
‫بک بی حال ناله ای کرد ‪.‬‬
‫_ اذیتم نکن ‪.‬‬
‫چان با صدای هاسکیش کنار گوش بک نیشخندی زد ‪.‬‬
‫_ چرا ؟ این خیلی کیف میده ‪.‬‬
‫بک قوصی به کمرش داد تا دیک چان بیشتر داخلش فرو بره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 569‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ ولی درد داره ‪.‬‬


‫چان بوسه ای به کتف بک زد و روی پوستش زمزمه کرد ‪.‬‬
‫_ درسته پس اول این و حل کنیم ‪.‬‬
‫دیکش و خیلی نرم و آروم داخل فشرد و اجازه داد پوست باسن‬
‫بک با پوست لگن خودش بهم کشیده بشن ‪.‬‬

‫*****‬

‫فاکی به اون پسر به ظاهر معصوم هورونی و پارک چانیول فاکر‬


‫فرستاد و قبل از خروج از خونه و خالصی از صدای نابه هنجار‬
‫اون دونفر‪ ،‬سوییچ ماشین چان و از روی جاکفشی کنار در چنگ‬
‫زد ‪.‬‬

‫هنوز بعد از گذشت نیم فاکینگ ساعت گوشش در حال زنگ زدن‬
‫بود ‪ ،‬انگشت کوچیکش و داخل گوشش چرخوند و فرمون و به‬
‫سمت چپ جاده باریک و خاکی چرخوند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 570‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مطمئنا ً اون حرومزاده کور لوش داده بود وگرنه کار کی می‬
‫تونست باشه ؟!‬
‫به سمت کوچه ی فقیرنشین پیچید و از بوی گنده آشناش چینی به‬
‫بینیش داد ‪ ،‬بوی عرق و مواد در هم آمیخته شده ای که به تن تمام‬
‫بچه های یتیم اون محل می نشست ‪.‬‬

‫بی توجه به مرد الغر اندامی که از مقابل به سمتش میومد عبور‬


‫کرد ‪ ،‬لحظه آخر با چفت شدن انگشتای استخونی مرد دور مچ‬
‫دستش به عقب کشیده شد و محکم به دیوار آجری پشت سرش‬
‫برخورد کرد ‪.‬‬

‫نفس بریدش و از دهان بیرون داد و بی توجه به دردی که از تیغه‬


‫کمرش عبور کرد به مرد توپید ‪.‬‬
‫_ داری چه غلطی می کنی ؟‬
‫مرد نگاه دقیقی بهش انداخت و با نیشخند خالل دندونی که بین لبای‬
‫کبودش داشت و به بیرون تف کرد ‪.‬‬

‫_ بچه پولدار میزنی ‪ ،‬منم آدم منصفیم پس در ازای سالم مونده‬


‫صورت خوشگلت هرچی تو جیبات داری و خالی کن ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 571‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قهقه بلندی از حرف مرد سر داد ‪ ،‬امشب قرار بود گذشته مدام به‬
‫صورتش سیلی بزنه ‪ ،‬خاطره ی آشناییتش با چانیول یه جایی میون‬
‫همین کوچه ها شکل گرفت ‪.‬‬
‫وقتی پسر قدبلند و به قصد جیب بری و تلکه کردن خفت کرد و‬
‫بعداز یه فصل کتک مفصل دنبالش از اون باتالق بیرون کشیده شد‬
‫‪.‬‬

‫در یک چشم بهم زدن بازوی مرد و بین انگشتاش قفل کرد و بعداز‬
‫عوض کرد جاهاشون ضربه محکمی به ساق پای الغر مرد کوبید‬
‫و بعداز زمین زدنش مچ دستش و پیچی داد و با کف پا بدن مرد و‬
‫روی زمین پین کرد ‪.‬‬

‫مرد روی زمین مدام وول می خورد و از درد پا و دست اسیرش‬


‫خرناس می کشید ‪.‬‬
‫_ ببند دهنتو ببین چی میگم ‪ ،‬شی وون کجاست ؟‬
‫مرد متعجب از کنار شونه به پسر ریز جسته ی باالی سرش خیره‬
‫شد ‪ ،‬این بچه کی بود دیگه ؟!‬
‫_ همون جای ‪....‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 572‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو قبل از تموم شدن حرفای مرد وزنش و از روی بدنش‬


‫برداشت و به سمت انتهای کوچه راه افتاد ‪.‬‬

‫مقابل در آهنی درب و داغون ایستاد ‪ ،‬اگه چان میفهمید پاش و‬


‫گذاشته اینجا دخلشو میاورد البته بعد از کشتن شی وون ‪.‬‬

‫کینه ی عمیق شی وون نسبت به چان و میشد از روی زخم عمیقی‬


‫که از پیشونی تا گونش رد انداخته و حتی به چشمشم رحم نکرده‬
‫بود دید ‪.‬‬
‫نمیشد گفت چان خشن برخورد کرده به هر حال کسی که روی‬
‫حرف پی سی وای چون و چرا آورد شخص دیگه ای بود ‪.‬‬
‫اگه وقتی چان واضم بهش گفت سوهو بی سوهو روی حرفش‬
‫حرف نمیزد و جلوی چانیول سینه سپر نمی کرد چانیول سادیسم‬
‫نداشت که بی علت کسی و نفله کنه ‪ ،‬هرچند سوهو از قسمت‬
‫پایانی افکارش مطمئن نبود ‪.‬‬

‫در بی چفت و لَق و به جلو هول داد و شوکه به درگیری داخل‬


‫محوطه چشم دوخت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 573‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫_ گوشیم خاموش بود ‪.‬‬


‫خطاب به پسر جلوی در گفت و به عکس العملش چشم دوخت ‪،‬‬
‫نگاه نادم و سرپایین افتاده جینیونگ اون یه زره صبوری رو هم‬
‫ازش گرفت ‪.‬‬

‫سمتش خیز برداشت جسته ی الغرش و محکم به دیوار پشت‬


‫سرش کوبید ‪.‬‬
‫_ فقط یه دلیل برای غلطی که کردی بهم بده ‪.‬‬
‫جینیونگ لبهای درشتش و بهم فشرد به حال خراب مرد روبه‬
‫روش خیره شد ‪.‬‬
‫_ بی قرار بودی ‪ ،‬نمی خواستم از درمان جا بمونی ‪.‬‬
‫بدن پسر و مجدد به دیوار کوبید و با خشم ازش جدا شد به هر حال‬
‫وقت برای تالفی بسیار بود ‪ ،‬االن حال کیونگسو براش اولویت‬
‫قرار داشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 574‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به سمت کمد کنار تخت حرکت کرد تا لباساش و از داخل برداره و‬
‫خودش و به آدرسی که کوکی براش فرستاده برسونه ‪.‬‬
‫_ کجا میخوای بری ؟‬
‫عصبی پلک هایش را به هم فشرد تا به عقب برنگرد و دندوناشو‬
‫تو دهنش خورد نکنه ‪.‬‬
‫_ گمشو‬
‫_ نمی تونی با این وضع جایی بری ‪.‬‬
‫قبل از اینکه به عقب برگرده و افکارش و روش پیاده کنه ‪،‬‬
‫جینیونگ به سرعت اضافه کرد ‪.‬‬
‫_ دیروقته ‪ ،‬ماشین و آماده می کنم ‪ ،‬خودم میرسونتم ‪.‬‬

‫سوار ماشین شد و قبل از رسیدن کای به ماشین ‪ ،‬دکمه ی سند‬


‫پیامو فشرد و موبایلش و داخل داشبورد انداخت ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫نگران به ساختمون های نیمه کاره اطراف چشم دوخت نمیدونست‬
‫کار درستی کرده که خودش کای و تا اینجا همراهی کرده یا نه‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 575‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ولی موقعیت پیش رو مضطربش کرده بود ‪ ،‬کف دستای خیس از‬
‫عرقش و با شلوار پارچه ایش خشک کرد و به مردی که به سمت‬
‫یکی از ساختمون های نیمه کاره میرفت خیره شد ‪.‬‬

‫نقطه قرمز داخل َمپ همون ساختمون و نشون میداد ‪ ،‬گوشی و‬


‫داخل جیبش سر داد و به ساختمون ‪ ۲۰‬طبقه خیره شد ‪ ،‬دستی به‬
‫پانسمان زیر پیرهنش کشید و وارد ساختمون شد ‪.‬‬

‫هیچی تو دست نداشت و حاال که اینجا رسیده بود داشت به حماقتش‬


‫پی میبرد ‪ ،‬قطعا یه مرد زخمی با دست خالی که اتفاقا ً همین چند‬
‫ساعت پیش از روی تخت بیمارستان بلند شده کار خاصی از‬
‫دستش برنمیومد ‪.‬‬
‫نگاه گذرایی به طبقه دوم انداخت و به سمت طبقه بعدی پا تند کرد‬
‫‪ ،‬هر قدمی که روی پله های خاکی برمیداشت انرژیش و بیشتر‬
‫تحلیل می کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 576‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫وارد طبقه سوم شد و صدای بلندی که به نظر در حال صحبت با‬


‫تلفن بود به گوش میرسید ‪ ،‬کمرش و به دیوار سیمانی کنارش‬
‫چسبوند ‪.‬‬

‫_ مرد ‪ ،‬قسم می خورم بابتش پول خوبی میدی ‪ ،‬آره نگران نباش‬
‫میش رامش کرد ‪ ،‬زیاد منتظرم نزار ‪.‬‬
‫از کنار دیوار سرک کشید و جسم گریون کیونگ و گوشه ای با‬
‫دست و پا و دهن بسته دید ‪.‬‬

‫مرد بعد از اتمام مکالمش از کنار پنجره ی نیمه کاره پایین پرید و‬
‫دوزانو مقابل پسرش نشست ‪.‬‬
‫_ تو قراره خوب پولی بهم برسونی بچه ‪ ،‬هرچی که باشه مطمئنا ً‬
‫سرنوشت بهتری از مادر هرزت داری ‪.‬‬

‫برای چی وایساده بود و داشت به چرت و پرتای اون حرومزاده‬


‫گوش میداد ؟‬
‫آجر جلوی پاش و برداشت و با قدم های سبک خودش و به پشت‬
‫مرد رسوند ولی قبل از پایین آوردن جسم سخت تو دستش مرد‬
‫چرخید و مچ دست و اسیر انگشتای گوشتی و کوتاهش کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 577‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مرد بدنش و به عقب هول داد و کالفه به سمت کای یورش برد ‪،‬‬
‫بعداز هفته های تعقیب و گریز پسرش و پیدا نکرده بود تا با پیدا‬
‫شدن یه جوون احمق الغر مردنی همه چیز به باد بره ‪.‬‬

‫******‬

‫_ هیونگ وضعیت خیلی تخمیه دارم تشنج می کنم خودت و‬


‫برسون به بیمارستان ‪...‬‬
‫با اخم ناواضخی پیام جه بوم و بست و ریموتی که مرد روی میز‬
‫گذاشته بود و برداشت ‪.‬‬
‫_ درست کار می کنه دیگه ؟!‬
‫_ بله شک نداشته باشید ‪.‬‬
‫سری تکون داد و ریموت مشکی رنگ کوچیک و داخل جیبش جا‬
‫داد ‪.‬‬
‫_ همشون و همین امشب جا گذاری کن ‪ ،‬چندتا چیز دیگم می خوام‬
‫که میمونه برای بعد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 578‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسر زیر لب " بله " ای گفت و پشت سر رئیس جدیدش از اتاق‬
‫خارج شد ‪.‬‬
‫_ مینهو کمکت می کنه ‪.‬‬
‫قبل از نشستن داخل لندرور مشکیش به مردی که با فاصله کمی‬
‫ازشون در حال جابه جایی کارتون ها بود اشاره کرد ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫وارد سالن بیمارستان شد و شماره ی جه بوم و گرفت به هر حال‬
‫االن پذیرش نمی تونست کمک خاصی باشه چون فاک چانیول حتی‬
‫نمی دونست برای کی اینجاست ‪.‬‬
‫_ هیونگ بیا طبقه ‪ 3‬اتاق ‪. 812‬‬
‫بازدمش و بافشار بیرون داد و به سمت پله های اضطراری پا تند‬
‫کرد ‪.‬‬
‫انتهای راهرو رو دور زد و مقابل پسر با لباس های خونی ایستاد ‪.‬‬
‫_ اینجا چه خبره جه بوم؟‬
‫_ هیونگ ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 579‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صدای همیشه ریلکس جه بوم در اضطراب و نگرانی شناور بود و‬


‫همین گیج ترش می کرد ‪.‬‬

‫قبل از این که به خاطر فضای مسموم بینشون سر پسر کوچیکتر‬


‫فریاد بکشه ‪ ،‬جه بوم به حرف اومد ‪.‬‬
‫_ چند ساعت پیش جینیونگ بهم پیام داد ‪ ،‬حال کای خوب نیست و‬
‫می خواد بره دنبال دوست پسرش ولی به نظر جون دوست پسرش‬
‫تو خطره ‪ ،‬منم به محض اینکه با خبر شدم خودمو رسوندم ‪.‬‬
‫پسر کوچیکتر لبای خشکش و با زبون تر کرد و نیم نگاهی به‬
‫چهره ی گنگ و اخم آلود هیونگش انداخت ‪.‬‬

‫_ وقتی رسیدم یه مرد داشت کتکش میزد و لباس کای کامال خونی‬
‫بود ‪....‬‬
‫چانیول با صدای گرفته میون حرفش پرید ‪.‬‬
‫_ کی ؟‬
‫_ اگه اشتباه نکنم پدر دوس پسرش بود ‪ ،‬چون ‪...‬‬
‫چان بار دیگه حرف پسر و قطع کرد ‪.‬‬
‫_ برام بیارش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 580‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ مرده ‪ ،‬کشتمش ‪.‬‬


‫جه بوم با صدای تحلیل رفته ای که خبر از طوفان پیش رو میداد‬
‫لب زد ‪.‬‬
‫چانیول عصبانی بود به معنای کامل کلمه برافروخته و عصبانی ‪،‬‬
‫حرومزاده ای که جرعت کرده به دونسونگش صدمه بزنه از زیر‬
‫دستاش سر خورده بود به همین سادگی قبل از اینکه به اندازه کافی‬
‫تاوان بده خالص شده بود ‪.‬‬

‫از نشونه گیری های جه بوم خبر داشت ‪ ،‬خودش بهش آموزش‬
‫داده بود ‪ ،‬یه سوراخ تمیز درست وسط پیشونی ‪.‬‬
‫_ جونگین !‬
‫_ عملش تموم شده االن تو بخش مراقبت های ویژس ‪ ،‬دکتر می‬
‫گفت زود رسوندینش ‪ ،‬ولی چیزی که منو گیج کرد اینه که ‪،‬‬
‫هیونگ ! ‪ ...‬تو میدونستی کای سرطان داره ؟‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 581‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫آب بیشتری خورد تا کپسول مسکنی که انگار توی گلوش چسبیده‬


‫بود و پایین بده ‪ ،‬لیوان و روی سینک گذاشت و متعجب از شنیدن‬
‫صدای زنگ در به ساعت دیواری نگاه کرد ‪.‬‬
‫چانیول معموال این ساعت برنمی گشت خونه با قدم های آروم و‬
‫پیوسته به سمت در ورودی رفت و از پشت چشمی به محوطه ی‬
‫راهرو نگاه کرد ‪.‬‬

‫" این کیه دیگه ؟! "‬


‫شونه ای باال انداخت و در و باز کرد ‪.‬‬
‫_ بفرمایید ؟‬
‫زن قدمی جلو برداشت و لبای سرخ رنگش به لبخند دلنشینی باز‬
‫شد ‪.‬‬
‫_ بکهیون !‬

‫بکهیون؟ این زن میشناختش ؟!‬


‫_ شما ؟‬
‫زن با لبخند به داخل اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ می تونم بیام داخل ؟‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 582‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫در ادامه با فشار مالیمی بدن بک و کنار زد و وارد خونه شد ‪.‬‬


‫" این دیگه واقعا زیادیه "‬
‫با بدنش مانع پیشری زن به داخل خونه شد ‪.‬‬
‫_ پرسیدم شما ؟ می دونید می تونم به جرم ورود غیر قانونی به‬
‫حریم خصوصیم ازتون شکایت کنم دیگه ؟!‬
‫زن دستای ظریفش و روی شونه های پسر مقابلش گذاشت ‪.‬‬
‫_ بکهیون ‪ ،‬می خوای خالت و از خونت بیرون کنی ؟‬
‫_ چی ؟!‬
‫گیج قدمی عقب برداشت ‪.‬‬
‫_ چی گفتی ؟‬
‫زن بی توجه به چهره ی وارفته بک به سمت کاناپه ی تو خونه‬
‫رفت و قبل از نشستن دستی به دامن اداری بادمجونی رنگش کشید‬
‫‪.‬‬
‫_ خوشحال بنظر نمی رسی ‪ ...‬این ناراحتم می کنه ‪ .‬به هرحال‬
‫برای چیز دیگه ای اینجام بکهیون‬
‫مکثی کرد و به چشمای ریز خواهر زادش خیره شد ‪.‬‬
‫"اون چشمای مادرش و داره "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 583‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ وسایل ضروریت و بردار باید از اینجا بریم ‪.‬‬


‫لحظه ی بعد صدای قهقه ای مصنوعی بک به هوا رفت ‪.‬‬
‫_ جالب شد ‪ ،‬در عرض چند دقیقه فهمیدم که یه خاله دارم که‬
‫معلوم نیست تاحاال کجا بوده و باید دنبالش راه بیفتم و هرچی میگه‬
‫رو اطاعت کنم ‪.‬‬
‫_ بکهیون من همه چیز و سر وقتش برات توضیم میدم ولی تو‬
‫باید با من بیای ‪ ،‬این خواسته ی چانیوله ‪.‬‬
‫_ چی؟ تو چانیول و میشناسی ؟‬
‫زن کالفه از جاش بلند شد و مقابل پسرکوچیکتر ایستاد ‪.‬‬
‫_ گفتم همه چیز و برات توضیم میدم ولی اول باید باهام بیای ‪.‬‬
‫_ االن ‪.‬‬
‫سوالن گیج از زمزمه ی بک سری تکون داد ‪.‬‬
‫_ چی ؟‬
‫_ االن ‪ ،‬همین االن همه چیز و برام توضیم بده وگرنه حتی اگه‬
‫خود چانیولم بیاد از جام تکون نمی خورم ‪.‬‬

‫سوالن بازدمش و به بیرون فوت کرد و به پسر لجبازی که انگار‬


‫کپی زنده ی خواهرش بود زل زد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 584‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بکهیون ‪ ،‬آه ‪ ...‬چرا انقدر شبیه مادرتی ؟!‬


‫نگاهش و از چهره ی مصمم بک گرفت و دوباره سر جای اولش‬
‫برگشت ‪.‬‬
‫_ پس قبلش برام یه لیوان قهوه بیار ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ پارک سوالن ‪ ،‬دختر کوچیک خاندان پارک ‪ ،‬یه خواهر و برادر‬
‫بزرگتر از خودم دارم ‪ ،‬داشتم‬
‫زن لیوان گرم قهوه رو به دست گرفت و به مایع تیره ی خوش‬
‫عطر داخل دستش چشم دوخت ‪.‬‬

‫_ همه چیز خوب بود ‪ ،‬ما خوشبخت بودیم تا وقتی که برادرم‬


‫تصمیم گرفت برخالف خواست پدرم با یه دختر سطم پایین ازدواج‬
‫کنه ‪ ،‬این مسئله برای پدرم زیادی سنگین بود ‪ ،‬تنها وارثش با یه‬
‫زن عادی ؟‬
‫مخالفتای پدرم کار به جایی نبرد و برادرم برخالف خواست پدرم‬
‫ازدواج کرد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 585‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پدرم مرد لجبازی بود فکر می کرد با سخت گرفتن به برادرم می‬
‫تونه مجبورش کنه که برگرده ‪ ،‬از ارث محرومش کرد ‪ ،‬ولی‬
‫برادرم به این راحتی کوتاه نیومد ‪ ،‬ما دیگه اجازه دیدنش و نداشتیم‬

‫بکهیون گیج بود االن اینا چه ربطی بهش داشت ؟‬


‫ولی کنجکاوی مهر سکوت به لبش زده بود ‪.‬‬

‫_ چند سال گذشت و برای خواهر بزرگم ‪ ،‬مادرت ‪ ،‬خواستگار‬


‫اومد و پدرم مجدد مخالف بود ‪ ،‬به نظرش اون مرد برازنده‬
‫خواهرم نبود موذی و طما به نظر می رسید‬
‫ولی تهیان کوتاه نیومد ‪ ،‬سرکشی برادرم به تهیان قدرت مخالفت از‬
‫پدرمو میداد ‪ ،‬پدرم اینبار به سادگی از کنار این موضو نگذشت‬
‫پس تهیان تو خونه زندانی شد و اجازه ی خروج از خونه رو به‬
‫تنهایی نداشت‬
‫پدرم متوجه نبود با به بند کشیدن خواهرم نمی تونه قلبشم به بند‬
‫بکشه ‪ ،‬یه روز وقتی از خواب بیدار شدم با قفل شکسته ی در اتاق‬
‫خواهرم مواجه شدم ‪ ،‬به همین سادگی ‪ ...‬خواهرم فرار کرد‬
‫با پدرت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 586‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بکهیون را چشمای درشت به زن خیره شد ‪ ،‬یعنی مادرش انقدر‬


‫عاشق پدرش بود ؟!‬
‫ولی از چی اون مرد خوشش اومده بود ؟ به نظرش اصال پدرش‬
‫جذابیت خاصی نداشت ‪.‬‬

‫_ بعدش چی شد ؟‬
‫زن جرعه ای از نوشیدنی یخ کردش نوشید ‪.‬‬
‫_ مادرم از دوری برادر و خواهرم بیمار شد و ما مجبور شدیم یه‬
‫دوره ی چند ساله به آمریکا بریم برای درمانش ‪ ،‬بعد از مرگ‬
‫مادرم پدرم تمایلی به برگشت نداشت پس ما دیگه برنگشتیم‬
‫بعد از مرگ پدرم درست ‪ 16‬سال بعد من برگشتم ‪ ،‬می خواستم‬
‫خواهر و برادرم و پیدا کنم‬
‫بعداز کلی جست و جو متوجه مرگ مادرت شدم ‪ ،‬نمی دونم گفتن‬
‫کلمه مرگ درسته یا ‪..‬‬
‫_ قتل‬
‫بک زیر لب زمزمه کرد و به چهره ی غمزده ی سوالن خیره شد‬
‫‪.‬‬
‫_ درسته قتل ‪ ،‬می خواستم تو رو ببینم ولی بیون نمی زاشت‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 587‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چند وقت بعد ازم به جرم باال کشیدن سهم االرث خواهرم شکایت‬
‫کرد‬
‫توی دادگاه من مدارکی و مبنی بر محرومیت خواهرم از ارثش‬
‫نشون دادم‬
‫پدرم قبل از مرگش وصیت کرد تا ارث برادر و خواهرم به‬
‫فرزندانشون برسه و تا قبل از سن ‪ 25‬سالگی اجازه ی دست زدن‬
‫به ارث و ندارن‬
‫پس بیون برای رسیدن به ارثی که رویاش و میدید باید تا ‪25‬‬
‫سالگیت صبر می کرد‬
‫بعداز گذروندن دادگاه تونستم آدرس برادرم و پیدا کنم ولی ‪...‬‬
‫سوالن لبای سرخش و به دهان کشید تا از یادآوری اون خاطره ی‬
‫زهرآلود جلوگیری کنه ‪.‬‬

‫_ دیر رسیده م برادرم همسرش و کشته بودن ولی قبل از کشته‬


‫شدن برادر زادم تونستم نجاتش بدم‬
‫حالش اصال خوب نبود تا چند روز مدام کابوس میدید و جیغ می‬
‫کشید و هیچ کاری از دستم بر نمیومد‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 588‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫تنها راه آروم شدنش وعده ی انتقام بود ‪ ،‬وقتی قرصای خوابی که‬
‫بهش داده بودم اثر کرد بدن بی هوشش و مقابل خونه ی قاتل‬
‫والدینش گذاشتم‬
‫بک بی صبر میون صحبتای سوالن پرید ‪.‬‬
‫_برادر زادتون و انداختین تو چنگ یه قاتل ؟ چرا ؟‬
‫_ تا از تو محافظت کنه ‪.‬‬
‫_چی ؟‬
‫سوالن دم عمیقی گرفت تا جمله ی آخر و بدون لرزش حنجرش‬
‫بیان کنه ‪.‬‬
‫_چانیول برادر زاده ی منه ‪ ،‬پسر داییت ‪.‬‬
‫بکهیون حسش کرد ‪ ،‬چیزی درونش شکست ‪ ،‬تمام این مدت‬
‫چانیول پسر داییش بود و بک از هیچ چیز خبر نداشت ؟‬
‫قاتل والدین چانیول ؟!‬
‫_ یع‪،‬یعنی ‪ ...‬قاتل پدر و مادر چان ‪…..‬‬

‫سطم اکسیژن محیط به طور ظالمانه ای پایین اومده بود ‪.‬‬


‫به دسته ی کاناپه تکیه زد تا بتونه روی زانوهای سستش بایسته ‪،‬‬
‫این قطعا یه کابوسه‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 589‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باباش عوضی بود ‪ ،‬تو کار قاچاق بود و حاال چی میشنید ؟ قتل ؟‬
‫همیشه نظریه قتل مادرش توسط پدرش و تو بخشی از ذهنش‬
‫داشت ولی یه چیزی یه چیز قویی اونو رد میکرد ‪.‬‬
‫بی هدف به سمت اتاق قدم برداشت ‪.‬‬
‫برای همین همیشه توی نگاه چان یه خشم و نفرت خاصی موج‬
‫میزد ؟‬
‫از بک متنفر بود ؟‬

‫*****‬

‫االن نزدیک به ‪ 10‬دقیقه بود که بی حرف تو ماشین نشسته بود و‬


‫به جلوشون خیره بودن ‪ ،‬این سکوت آزار دهنده داشت سلول به‬
‫سلول بدنش و به آتیش می کشید ‪.‬‬
‫_اونجا چیکار می کردی ؟‬
‫_چانیول آدرس اونجا رو بهم داد ‪.‬‬
‫_من میگم اونجا چی کار داشتی اونوقت تو بهم میگی ‪ ....‬چی ؟‬
‫گیج روی صندلی کمک راننده وول خورد و به نیم رخ کریس‬
‫خیره شد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 590‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_تو ‪ ...‬چانیول و میشناسی ؟‬


‫) کسایی که گیج شدن ‪ ،‬کریس چانیول و با اسم اختصاری پی سی‬
‫وای میشناخت )‬
‫_خودش اومد سراغم ‪.‬‬
‫سوهو گیج شده بود ‪ ،‬یعنی چی ؟!‬
‫چانیول رفته بود سراغ کریس ؟‬
‫برای چی ؟‬
‫_یه جورایی میشه گفت االن باهم همکاریم ‪.‬‬
‫دیگه رسما دهن سوهو بازتر از این نمی شد ‪ ،‬کریس به سرش‬
‫ضربه خورده بود ؟‬

‫به چشمای درشت و گیج سوهو خیره شد و سعی کرد تمام اتفاقات‬
‫هفته اخیر و پردازش کنه ‪.‬‬
‫پیشنهاد تهیونگ برای کمک گرفتن از یه شخص ناشناس‬
‫آشنایی با پارک سوالن‬
‫و معامله ای که داشتن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 591‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" فلش بک "‬

‫_ خوش اومدی افسر وو چرا نمیشینی ؟‬


‫روبه روی زن نشست و گیج به چهره ی تهیونگی که چند قدم‬
‫عقب تر ایستاده بود خیره شد ‪.‬‬
‫_ شما ‪...‬‬
‫زن کالمش و قطع کرد ‪.‬‬
‫_ پارک سوالن ‪ ،‬کسی که قراره باهات یه معامله ی دوسر برد‬
‫داشته باشه ‪.‬‬

‫با اخم به پشتی کاناپه تکیه زد ‪ ،‬معامله؟!‬


‫تهیونگ بهش گفته بود میرن پیش کسی که قراره تو حل پرونده‬
‫بهشون کمک کنه و حاال زن روبه روش پیشنهاد معامله می داد ؟!‬
‫_ چه جور معامله ای ؟‬
‫زن با لبخند پوشه ای رو روی میز انداخت ‪.‬‬
‫_ ببینش ‪ ،‬مطمئنم میشناسیش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 592‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خم شد و پوشه رو از روی میز برداشت ‪ ،‬با نگاه مشکوکی پوشه‬


‫رو باز کرد و چی ؟‬
‫_ این دست شما چیکار می کنه ؟‬
‫زن با انگشت روی دسته کاناپه ضرب گرفت ‪.‬‬
‫_ خوبه حاال رسیدیم به جایی که می خواستم ‪ ،‬معامله ‪.‬‬
‫_ من قرار نیست با کسی معامله کنم ‪.‬‬
‫بی صبر بلند شد ولی با لحن وسوسه انگیز زن دوباره سرجای‬
‫قبلی برگشت ‪.‬‬
‫_ مطمئنی نمی خوایش ؟!‬
‫سوالن بی مکث ادامه داد ‪.‬‬
‫_ من قرار نیست چیز زیادی ازت بخوام ‪ ،‬این فقط یه معامله ی‬
‫شرافتمندانه ی دوسر برده ‪ ،‬همون جوری که از قبل گفتم ‪.‬‬
‫کریس " باشه " ای گفت و به چشمای درشت و آرایش شده زن‬
‫خیره شد ‪.‬‬
‫_ پیشنهادتون و میشنوم ‪.‬‬
‫_ نگران نباش چیز محالی نیست‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 593‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫من تعلیقتون و برمیدارم و یسری اطالعات در اختیارت میزارم تا‬


‫اون پرونده ی دروغین و اصالح کنی در عوض تو اطالعاتی و‬
‫که من می خوام از سیستم پلیس حذف می کنی ‪.‬‬

‫کریس پوزخندی زد و خودش و جلو کشید و آرنجش و روی پاش‬


‫گذاشت ‪.‬‬
‫_ جالبه زنی که قدرت داره تا تعلیق دو تا افسر پلیس و برداره‬
‫نمی تونه اطالعاتی که می خواد و حذف کنه ‪.‬‬
‫سوالن چشمی چرخوند و سعی کرد واضم توضیم بده ‪.‬‬
‫_ من فقط دوست همسر رئیس پلیس مرکزیم ‪ ،‬گانگستر یا همچین‬
‫چیزی که نیستم ‪.‬‬
‫_ و اطالعات این پوشه ؟!‬
‫سوالن سری تکون داد و موهای روی شونش و کنار زد ‪.‬‬
‫_ درسته ‪ ،‬می تونی شرو کنی ‪.‬‬

‫تهیونگ جلو رفت و خودکاری به همکارش داد تا کارش و شرو‬


‫کنه ‪.‬‬
‫اچ‬
‫_ اول اسم باند ‪ ،‬پی سی وای ‪ ،‬خطش بزن اسم باند بی ِ‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 594‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دوم ‪ ،‬رئیس باند پی سی وای ‪ ،‬خطش بزن ‪ ،‬بیون جه چون‬


‫_ بیون ‪..‬؟‬
‫درست متوجه شده بود ؟ این اسم ؟ اون شخص با بک نسبتی داشت‬
‫؟ یا ‪ ...‬فقط یه تشابه اسمه ‪.‬‬
‫زن مکث بلندی کرد ‪ ،‬تا مرد بهم ریخته مقابلش به خودش بیاد ‪.‬‬
‫_ ادامه بدیم ؟‬
‫افکار مخربش و کنار زد و سری تکون داد ‪ ،‬فقط امیدوار بود این‬
‫مسئله ربطی به رفیقش نداشته باشه ‪.‬‬

‫سوالن صداش و باال برد و تا توجه کریس و به خودش جلب کنه ‪.‬‬
‫_ عکس داخل پرونده ‪ ،‬پارش کن‬
‫عکسایی که از قبل تهیه کرده بود و روی میز انداخت ‪.‬‬
‫_ کسی که دنبالشی پی سی وای نیست این مرده ‪.‬‬
‫کریس متفکر به چهره ی آشنای مرد خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 595‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ پس داری بهم میگی پی سی وای هیچ کارس ؟ توی تمام مواقعی‬


‫که برای بازرسی رفته بودم همین مرد بود که چوب الی چرخ من‬
‫میزاشت‬
‫با انگشت به عکس چانیول داخل پرونده اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ بزار اینطور بهت بگم وو ‪ ،‬خیلیا داخل این پرونده هستن که تو‬
‫یه مسیرن ولی با اهداف مجزا ‪.‬‬
‫_ و اون هدف چیه ؟‬
‫_ در حقیقت میشه گفت توی این لحظه هر دوی شما یک سیبل و‬
‫هدف گرفتید ‪.‬‬

‫کالفه چنگی به موهاش زد ‪ ،‬گیج شده بود و هر چی بیشتر پیش‬


‫میرفت وضعیت بدتر میشد ‪.‬‬
‫_ از کجا معلوم که حرفات درسته ‪ ،‬چرا باید اعتماد کنم ؟‬
‫_ برای شرو بهش نزدیک شو‪ ،‬کافیه از نفرت عمیقت از پی سی‬
‫وای بگی تا خودش بیاد سراغت ( آجوشی و میگه )‬
‫و دوم من برات یه قرار مالقات با پی سی وای ترتیب میدم ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 596‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با گیجی چند بار پلک زد ‪ ،‬یعنی االن کریس با چان همکاری می‬
‫کرد ؟‬
‫حتی با چانیول مالقات داشته و وقتی چانیول اسم کاملش و بهش‬
‫گفته یعنی به افسر اعتماد کامل داشته ‪.‬‬
‫پس تمام این مدت چرا سوهو رو به کریس نزدیک کرد ؟‬
‫چرا باعث شد اون حس لعنتی و اون تپش های احمقانه سراغ‬
‫سوهو بیاد ؟‬
‫کالفه پلکاش و بهم فشرد ‪.‬‬
‫_ نگفتی اینجا چیکار میکردی ؟‬

‫چی میگفت ؟! کریس در حقیقت هنوز به خودشم اعتراف نکرده‬


‫بود ‪ ،‬با وجود اینکه توسط سوهو بازی خورده بود و حتی مشخص‬
‫نبود بهش حسی داره یا تمام مدت وانمود کرده ‪ ،‬ولی کریس‬
‫عاشقش بود ‪ ،‬آره عاشقش بود ‪ ،‬نمی خواست این باری حسی که‬
‫تو قلبش ریشه کرده رو بخشکونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 597‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫وقتی متوجه شد دلیل اشکای اخیر سوهو تهدید های مزخرف اون‬
‫مرده خشم افکارش و رهبری کرد و اینجوری شد که االن بعد از‬
‫یه فصل کتک مفصل مطمئن شد قرار نیست تا قبل از ‪ 10‬سال اون‬
‫جغد یک چشم پاش و از زندان بیرون بزاره ‪.‬‬

‫بی توجه به نگاه منتظر و لبای غنچه شده ای که طلب بوسه می‬
‫کرد ماشین و روشن کرد ‪.‬‬
‫_ هی من خودم ماشین آوردم ‪ ،‬هی ‪.‬‬
‫_ میسپرم ته برش داره ‪.‬‬
‫خشک جواب داد ‪ ،‬این نو رفتار و حق خودش می دونست ولی‬
‫باید حواسش و جمع می کرد به چهرش نگاه نکنه وگرنه اون دو‬
‫جفت اقیانوس زالل قطعا یی فان و در خوش میبلعید در لحظه تمام‬
‫اون مقاومت ها به حباب های تو خالی بدل میشد ‪.‬‬

‫_ داری کجا میری ؟ مسیر خونه چان اینور نیست ‪.‬‬


‫_ خونه ی اون نمیریم ‪.‬‬
‫_ پس کجا ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 598‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو عصبانی و ناراحت بود ‪ ،‬کریس عشقش و نمی دید و به‬


‫راحتی از خونه ش بیرونش کرده بود ‪ ،‬اصال دلش نمی خواست‬
‫حرفای اون روزش و مرور کنه ‪ ،‬تمام این مدت خبری ازش‬
‫نگرفته بود ‪ ،‬حاال که دیده بودش بیش از چند ثانیه بهش نگاه نکرده‬
‫بود و حتی جوابشم درست نمی داد ‪.‬‬
‫با تخسی کمرش و به پشتی صندلی کوبید و با جلوش چشم دوخت ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ اینجا دیگه کجاس ؟‬
‫_ بیا پایین ‪.‬‬
‫" این دیگه آخرین باره "‬
‫به خودش قول داد که دفعه ی دیگه جوابش و درست نده یه مشت‬
‫درست وسط اون چهره ی پرفکتش بکوبه ‪.‬‬
‫به دنبال افسر وارد محوطه ی عمارت شد و سعی داشت مثل‬
‫کفترای گیج مدام سرش و نچرخونه ‪.‬‬
‫کریس در سالن و باز کرد و با اشاره سر سوهو رو به جلو‬
‫راهنمایی کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 599‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ یه مدت اینجا می مونی ‪.‬‬


‫_ چرا ؟‬
‫سوهو با صدای بلند تو صورت کریس توپید ‪.‬‬
‫_ خوش اومدی ‪.‬‬
‫متعجب از مرد قدبلند روبه روش فاصله گرفت و به زن ناشناس‬
‫خیره شد ‪.‬‬
‫_ آم ‪ ،‬سالم ؟‬
‫زن با لبخند سری تکون داد مقابلشون ایستاد ‪.‬‬
‫_ من عمه ی چانیول ‪ ،‬پارک سوالن هستم و دلیل اینجا بودنت ‪،‬‬
‫این خواست چانه ‪.‬‬
‫سوالن سوهو رو به سمت کاناپه ها راهنمایی کرد تا بتونه به طور‬
‫خصوصی با کریس صحبتی داشته باشه ‪.‬‬

‫سوهو به محض نزدیکی به نشیمن بکهیون گوله شده رو کمی دور‬


‫تر دید ‪ ،‬به سرعت خودش و کنار پسر رسوند و دستی به روی‬
‫موهای لخت بک کشید ‪.‬‬
‫_ بکهیون ؟ توهم اینجایی ؟ چی شده ؟ حالت خوبه ؟‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 600‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سرش و از روی زانوهای بلند کرد و از بین لبای لرزونش اسم‬


‫سوهو رو صدا زد ‪.‬‬
‫چه خوبه که یکی هست تا تو این لحظه ی کنارش باشه ‪ ،‬حس‬
‫جوجه ای و داشت که از لونه بیرون افتاده ‪.‬‬

‫سوهو بی حرف بدن بک و جلو کشید و اجازه داد پسر کوچیکتر‬


‫تو آغوشش پناه بگیره ‪.‬‬
‫به بک یه حس دین داشت ‪ ،‬اون توی چند روزی که حالش خوب‬
‫نبود کنارش بود و از همه مهم تر اون بچه االن کامال بی پناه و‬
‫تنها به نظر میرسید ‪.‬‬

‫کریس وارد نشیمن شد و بلند اسم دوستش و صدا کرد ‪.‬‬


‫_ بکهیون ‪.‬‬
‫بک با اخم سرش و از روی شونه ی سوهو بلند کرد و به دوست‬
‫دراز بی معرفتش خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 601‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس اینجا بود و این فقط یه معنی داشت ‪ ،‬پسر بزرگتر از همه‬
‫چیز خبر داره پس می دونست بکهیون پسر اون مرده ؟!‬
‫ازش بدش نمی یومد ؟‬
‫پس چرا خودش انقدر حالش از وجود خودش بهم می خورد؟!‬
‫_ باالخره اومدی ! خسته شدم بسکه توی این مدت هی آمار سوهو‬
‫هیونگ و بهت دادم ‪.‬‬

‫یه سوال با خط درشت توی سر تیتر ذهن کریس باال و پایین میشد‬
‫‪.‬‬
‫دردسر دهن لق دوستی؟! "‬
‫ِ‬ ‫" چرا همچنان با این‬
‫سعی کرد به نگاه خیره ی سوهو رو بی توجهی کنه ‪ ،‬وای که االن‬
‫چقدر شبیه خرگوشای فوضول و کیوت بود ‪ ،‬یه نگاه کوتاه کافی‬
‫بود تا تیر خالص و بزنه و اونو بغل بکشه و تا نفس داره ببوسه ‪.‬‬

‫لب پایینش و گزید و به پسر کوچیکتر توپید ‪.‬‬


‫_ حتی وقتی افسرده ایم باید کرمت و بریزی نه ؟!‬
‫بک سری به نشونه موافقت تکون داد و با حالت بدجنسی سرش و‬
‫روی شونه ی سوهو گذاشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 602‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ حاال چرا شبیه کورا به یه جا زول زدی ؟‬


‫کریس عقب گرد کرد تا قبل از کرم ریزی بیشتر بک اون فضای‬
‫سنگین و ترک کنه ‪.‬‬

‫*****‬

‫از شیشه بخش مراقبت های ویژه فاصله گرفت و نفس عمیقی کشید‬
‫و همراه دم بودی الکل شدیدی وارد ریه هاش شد و بینیش و به‬
‫سوزش انداخت ‪.‬‬
‫روی صندلی های ردیف داخل راهروی باریک سفید نشست و با‬
‫پشت دست اشکای خشک شدش و پاک کرد ‪.‬‬

‫" فلش بک چند ساعت قبل "‬

‫با وحشت به جسم خونی روی زمین خیره شد ‪ ،‬حتی متوجه نشد‬
‫کی دستاش باز شده ‪ ،‬به پسری که بدن کای و به سختی روی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 603‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کولش انداخت و با دو خودش و از ساختمون بیرون میکشید خیره‬


‫شد ‪ ،‬با فریاد بلند پسر پاهای سستش و به دنبالش حرکت داد ‪.‬‬

‫جه بوم بدن خونی کای و روی صندلی عقب ماشین گذاشت و‬
‫اجازه داد دوست پسرش کنارش بشینه و زخمش و چک کنه ‪.‬‬
‫می تونست جسم آشنایی و چند متر اون طرف تر روی زمین ببینه‬
‫‪ ،‬تاریکی هوا دیدش و محدود می کرد ولی چندان اهمیت نداشت ‪،‬‬
‫کای حالش بد بود ‪.‬‬
‫با کشیده شدن بازوش با فشار داخل ماشین افتاد و ماشینی که به‬
‫سرعت به حرکت دراومد ‪.‬‬

‫به محض رسیدن به بیمارستان کای و به اتاق عمل بردن و بعداز‬


‫تقریبا ً ‪ 2‬ساعت تاقت فرسا دکتر از اتاق عمل خارج شد و اون‬
‫لحظه کیونگسو فهمید چه اتفاقی افتاده ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 604‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پلکای نم دارش و روی هم کشید بعد از چند ساعت مداوم اشک‬


‫ریختن چشماش حسابی ورم کرده بود و می سوخت ‪.‬‬

‫با قرار گرفتن دستی روی شونش از جا پرید ‪.‬‬


‫_ اوه ترسوندمتون عذر می خوام ‪.‬‬
‫سری برای پرستار جوون تکون داد و مقابلش ایستاد ‪.‬‬
‫_ مشکلی پیش اومده ؟!‬
‫_ نه ‪ ،‬فقط ‪ ،‬شما همراه بیمار کیم جونگین هستید ؟‬
‫_ بله ‪.‬‬
‫سریع جواب داد و به لبای پرستار چشم دوخت هر جمله ای که در‬
‫از بین اون لبا خارج بشه براش حیاتی بود ‪.‬‬
‫_ حال بیمار به ثبات رسیده و ما می خوایم ایشون و به بخش منتقل‬
‫کنیم ‪ ،‬قبلش خواستم در جریان قرارتون بدم ‪.‬‬

‫حالش به ثبات رسیده بود ‪ ،‬جمله ی اول پرستار مدام تو گوشش‬


‫میپیچید ‪ ،‬تپش های کوبنده قلبش کیونگ و به خودش آورد ‪ ،‬تعظیم‬
‫بلندباالیی کرد و با لبخندی دندون نمایی از پرستار تشکر کرد ‪.‬‬
‫به دنبال تخت کای به سمت اتاق مورد نظر حرکت کرد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 605‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باید سر فرصت از جینیونگ برای تمام پیگیری ها و تالش هاش‬


‫تشکر می کرد ‪.‬‬

‫هنوز از پسر کوچیکتر بابت مخفی نگه داشتن بیماری کای دلخور‬
‫بود ولی زحماتی که پزشک جوون براشون کشیده بود انقدر زیاد‬
‫بود که چنین موضوعی در برابرش هیچ محسوب میشد ‪.‬‬

‫جینیونگ بعداز تنظیم سرم و چک کردن موقعیت کای لبخند زد ‪.‬‬


‫_ حالش خوبه نگران نباش ‪ ،‬به خاطر مسکنایی که بهش زدن االن‬
‫خوابه چند ساعت دیگه بیدار میشه ‪ ،‬به محض بیدار شدنش استادم‬
‫برای چکاب کلی میاد ‪.‬‬
‫_ بیماریش ‪ ،‬تو چه وضعیتیه ؟!‬
‫لحن پر بغض کیونگ سنگینی غم و روی قلب پر کوچیکتر انداخت‬
‫‪.‬‬
‫_ عملش موفقیت آمیز بوده و تقریبا میشه گفت ‪ 30‬درصد از راه و‬
‫رفته ‪ ،‬بقیه بستگی به استفاده ی منظم داروهاش و شیمی درمانیش‬
‫داره ‪.‬‬
‫سری تکون داد و لب گزید تا اشکایی که تازه متوقف شده دوباره‬
‫رو گونه هاش راه پیدا نکنه ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 606‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫*****‬

‫مجوز رو از رئیس پلیس جدید گرفت و بعداز احترام نظامی از‬


‫اتاق خارج شد ‪.‬‬
‫تهیونگ از انتهای راهرو به سمتش دوید ‪.‬‬
‫_ چی شد گرفتیش ؟‬
‫با نیشخند کاغذ و مقابل چشمای همکارش تکون داد ‪.‬‬
‫_ فهمیدی دادگاه رئیس نام کیه ؟‬
‫_ آره سه شنبه ‪ ،‬چقدر خوشحالم دیگه چشمم به اون انگل چاق‬
‫نمیوفته ‪ ،‬فکرشم نمی کرد برگردیم و با ارائه چرخش حساب‬
‫مالیش و پرونده هایی که بی سروصدا مختمومه کرد از شرش‬
‫خالص شیم ‪.‬‬
‫_ درسته ‪ ،‬بریم ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 607‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مجوز و جلوی چشمای بیرون زده جانگ تکون داد و دستبند و از‬
‫کمربندش بیرون کشید و دستای چاق مرد و بست ‪.‬‬
‫_ برای پاسخ گویی یک سری ابهامات با ما میاید اداره ‪.‬‬
‫_ من وکیلمو می خوام ‪.‬‬
‫کریس سری به نشونه موافقت تکون داد ‪.‬‬
‫_ االن زوده برای این حرف ‪ ،‬به موقعش وکیلتونم خبر می کنیم ‪.‬‬

‫بعداز خروج جانگ توسط مامور همراهشون وارد خونه شدن ‪.‬‬
‫_ گفتی کدوم تابلو ؟‬
‫تهیونگ دوربین عکسای کوچیک دیجیتالیش و از جیب کت‬
‫چرمش بیرون کشید و بعد از رد کردن چندتا عکس باالخره به‬
‫تصویر مورد نظرش رسید ‪ ،‬دوربین و مقابل چشمای کریس گرفت‬
‫تا تصویر ثبت شده رو ببینه ‪.‬‬

‫ته با انگشت به تابلوی سمت چپ سالن اشاره کرد ‪.‬‬


‫_اونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 608‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هر دو به سمت تابلوی بزرگی که تصویر یک زن و چند بچه‬


‫کوچیک و داخل خودش جا داده بود رفتن ‪.‬‬
‫ک ریس تابلوی سنگین و از روی دیوار جدا کرد و چرخوند تا بهتر‬
‫پشتش و ببینن ‪.‬‬

‫_چاقوت و بده ‪.‬‬


‫_چاقو ؟ منو چی فرض کردی مرد ‪ ،‬استاکر ؟‬
‫تهیونگ بعداز دیدن چهره ی پوکر و منتظر کریس گلوش و صاف‬
‫کرد و چاقوی ضامن دارش و از جیب مخفی کتش بیرون کشید و‬
‫کف دست همکارش گذاشت ‪.‬‬

‫کریس پارچه ی محافظ پشت تصویر و پاره کرد و جیب های‬


‫کوچیک پشت تصویر رو که با دقت و ظرافت جا گذاری شدن و‬
‫پیدا کرد ‪.‬‬
‫با اشاره به افسر دوربین به دست ‪ ،‬دستور ثبت تصویر مقابلش و‬
‫صادر کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 609‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بعداز کنار رفتن تهیونگ به سمت تابلوی روی زمین خم شد تا‬


‫جیب های کوچیک پشت تابلو رو بگرده ‪.‬‬
‫الماسای ریز صورتی رنگی که با واژگونی هر یک از جیب ها‬
‫کف دستش سقوط می کرد به سمت پسر کوچیک تر چرخید ‪.‬‬
‫_ کارمون اینجا تمومه ‪.‬‬
‫قبل از خروج از عمارت با یادآوری شنودی که طبقه دوم عمارت‬
‫زیر میزکار جانگ جا گذاشته بود به سرعت به سمت طبقه دوم پا‬
‫تند کرد ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫افسر ‪ ،‬در اتاق مافوق و زد و منتظر اجازه ی ورود ایستاد ‪.‬‬
‫صدای بلند کریس که اجازه ورود میداد به گوشش رسید و با قدمای‬
‫تند وارد اتاق شد ‪.‬‬
‫_ همونجوری که خواستید جانگ هیونگ شیک و انداختیم انفرادی‬
‫ولی همش فریاد میزنه و تقاضای دیدن وکیلش و داره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 610‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس پرونده ی تازه ش و باز کرد و الماسای داخل کیسه رو به‬


‫همراه شنود داخل پاکت توی پرونده گذاشت ‪.‬‬
‫_ نه به هیچ وجه نباید با بیرون ارتباط داشته باشه به خصوص‬
‫وکیلش ‪.‬‬
‫افسر " بله " ی بلندی گفت و بعداز احترام نظامی دو مافوقش و‬
‫تنها گذاشت ‪.‬‬

‫_ می خوای چیکار کنی ؟‬


‫کریس پرونده رو بست و با مکث به همکارش نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫_ بعداز بازجویی پرونده رو میسپرم به رئیس تا حکم توقیف اموال‬
‫و صادر کنه ‪.‬‬
‫_ منظورم خودت و سوهو هیونگید ‪.‬‬

‫به پشتی صندلیش تکیه زد و بازدم سنگینش و به بیرون فوت کرد‬


‫‪.‬‬
‫_ هیچی ‪.‬‬
‫_ یعنی چی ؟ خودتم خوب میدونی که سوهو هیونگ هیچ کارس‬
‫هر کاری تا حاال انجام داد به دستور چان بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 611‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ همینم حالمو بد میکنه ‪ ....‬با نقشه و به خاطر یکی دیگه بهم‬


‫نزدیک شده ‪ ،‬خودت بودی میتونستی اینو بپذیری ؟‬
‫_راستشو بخوای نمی تونم درک کنم چون دقیقا قضیه من و کوکی‬
‫هیچ جوره شبیه تو و سوهو هیونگ نیست ‪.‬‬

‫ته با نیشخندی که نشون از یادآوری خاطراتش بود روی صندلیش‬


‫چرخ خورد ‪.‬‬
‫_ کوکی اون زمان دانشجوی نخبه ی کامپیوتر بود و ما برای هک‬
‫دوربینای بانک خصوصی رئیس سنای سابق مجبور شدیم کوکی و‬
‫بدزدیم و خوب میدونی اون خیلی کیوته و من نتونستم جلوی‬
‫خودمو بگیرم و‪....‬‬
‫_ کافیه ‪.‬‬
‫کریس برای حفاظت از گوشای بی گناهش بلند فریاد کشید و‬
‫گوشاش و با دست پوشند ‪.‬‬

‫ته با نیش باز به چهره ی پوکر کریس خیره شد ‪.‬‬


‫_ هی یجوری رفتار نکن آدم فکر می کنه باکره ای و تو این مدتی‬
‫که هیونگم تو خونت بود باهاش کاری نکردی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 612‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ فاک بهت کیم تهیونگ ‪.‬‬

‫*******‬

‫کمی عطر به مچ دست و روی شاهرگش اسپری کرد و کروات‬


‫پارچه ای مشکیش و شل دور گردنش انداخت ‪ ،‬ساعت نقره ای‬
‫سیکوش و دور مچ دستش بست ‪.‬‬
‫به بازتاب چهره ی بی حسش توی آینه قدی اتاق خیره شد و کت‬
‫مشکیش و از روی تخت برداشت ‪.‬‬
‫_ دارم میام بیون ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫ماشین و توی کوچه پارک کرد و به سمت عمارت حرکت کرد ‪،‬‬
‫به جای خالی بادیگاردای جلوی در نیشخندی زد و در بزرگ و با‬
‫پا هول داد و وارد شد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 613‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستاش و وارد جیب شلوارش کرد و طول مسیر سنگ فرش باغ تا‬
‫ساختمون مجلل مقابلش و با آرامش قدم زد ‪.‬‬

‫بی صدا وارد ساختمون شد و به مرد مسنی که پشت میز ناهار‬


‫خوری سلطنتیش نشسته بود و با اشتها خوراک ماهیش و میبلعید‬
‫نزدیک شد ‪.‬‬
‫بیون شوکه از دیدن ناگهانی چانیول توی خونش اونم انقدر ساکت‬
‫و بی سرو صدا به پسر جوونی که صندلی مقابلش و بیرون‬
‫میکشید خیره شد ‪.‬‬
‫_ اینجا چه خبره ؟‬
‫چان بی توجه ناخونکی به ماهی درسته ی روی میز زد ‪.‬‬

‫_ وقتی بچه بودم مادرم مجبورم میکرد چشمای ماهی توی بشقابمو‬
‫بخورم ‪ ،‬میگفت مقویه ولی من حالم از مزه تلخش بهم می خورد‬
‫ولی کم کم بهش عادت کردم حاال وقتی اون چشمای گرد و ریز و‬
‫از حدقه چشم ماهی بیرون میکشم و زیر دندونم له میکنم از‬
‫طعمش لذت می برم ‪ ،‬می دونی چرا ؟‬
‫طعم تلخش تغییری نکرده ‪ ،‬ذاعقه من با اون طعم تلخ عجین شده ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 614‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چشم ماهی و از داخل حدقش بیرون کشید و داخل دهانش گذاشت‬


‫در مقابل چهره ی شوکه بیون با لذت جوید ‪.‬‬

‫_ اولین باری که مجبورم کردی آدم بکشم و یادته ؟!‬


‫خدمتکار مورد اعتمادت از گاوصندقت چند دالر کش رفته بود و‬
‫مجبورم کردی انگشتاش و یک به یک بشکنم از این که میدیدی از‬
‫زجه هاش به خودم میلرزیدم لذت میبردی‬
‫من به درد دادن عادت کردم حاال ذاعقم عوض شده‬
‫عذاب دادن به بقیه نه تنها باعث لرزشم نمیشه بلکه بهم آرامشم‬
‫میده ‪ ،‬اینو مدیون توام ‪.‬‬

‫با مکث نگاهی به خدمه ی کنار میز انداخت ‪.‬‬


‫_ مرخصشون نمی کنی ؟‬
‫بیون دستش و تو هوا تکون داد و در کسری از ثانیه سالن خالی از‬
‫هر جمعیتی بود ‪.‬‬
‫_ غذات و نمی خوری ؟‬
‫_ اینجا چی می خوای ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 615‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستی به زیر چونش کشید و به چشمای ریز و آشنای بیون خیره‬


‫شد ‪.‬‬
‫" دلم براش تنگ شده ‪ ،‬اون کوچولوی ریزه ‪" ...‬‬
‫_ اومدم یکم خوش بگذرونیم ‪.‬‬
‫ریموت کوچیکی و به همراه گوشیش از جیبش خارج کرد و روی‬
‫میز گذاشت ‪.‬‬
‫بعداز کمی ور رفتن با گوشیش صفحه رو مقابل چشمای آجوشی‬
‫گرفت ‪.‬‬
‫_ آشناس ‪ .....‬مقره ‪.‬‬
‫کلمه ی دوم و با مکث برای واضم سازی بیان کرد و گوش و‬
‫توی دستای چاق بیون رها کرد ‪.‬‬
‫_ خوب نگاه کن ‪ ،‬قراره تا چند لحظه دیگه حسابی آدرنالین‬
‫بسوزونی ‪.‬‬
‫ریموت و از روی میز برداشت و انگشت شصتش و روی دکمه‬
‫ریز وسطش گذاشت و ‪ .....‬بووووووومممم ‪.‬‬
‫گر ِد ِ‬
‫ساختمون داخل تصویر مقابل چشمای وحشت زده بیون فرو ریخت‬
‫‪.‬‬
‫_ ا‪.‬این !!!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 616‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫رنگ مرد میانسال به شدت زرد شده بود و به نظر برای تنفس به‬
‫مشکل برخورده بود ‪.‬‬
‫ناراضی بلند شد و جیب های جلیقه ی خردلی مرد و وارسی کرد ‪،‬‬
‫جعبه ی قرصی که انگشتاش به دورش حلقه شده بودن و بیرون‬
‫کشید و دوتا از داخلش دراورد ‪ ،‬فشاری به فک قفل شده ی بیون‬
‫وارد کرد تا راه و برای ورود قرص ها باز کنه ‪.‬‬
‫_ بهتره فعال نمیری ‪ ،‬این چیزی نیست که براش تمام این مدت و‬
‫صبر کردم ‪.‬‬
‫مرد بی حال و پشت سر گذاشت و به سمت نشیمن حرکت کرد ‪.‬‬
‫صدای دعواها و مسخره بازیای تهیونگ و جه بوم و از داخل‬
‫هدست توی گوشش میشنید و متاسف از وجود چنین آدمای نابالغی‬
‫در اطرافش سری تکون داد ‪.‬‬
‫روی کاناپه ی چرمی تک نفره نشست و منتظر موند تا بیون به‬
‫خودش بیاد و حرکتی بکنه ‪.‬‬

‫باالخره بعداز گذشت چند دقیقه بیون وارد نشیمن شد و مقابل‬


‫چانیول نشست ‪.‬‬
‫_ ازم چی می خوای ؟‬
‫شونه ای باال انداخت و بی تردید خواستش و به زبون آورد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 617‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ جونتو‬
‫_ برای چی ؟ برای چی اینکار و می کنی ؟ من بهت کم محبت‬
‫کردم ؟ وقتی بی کس و کار رها شده بودی این من بودم که تو‬
‫خونم بهت جا دادم و حاال داری ناسپاسی می کنی ؟‬
‫_ ناسپاسی؟‬
‫پوزخندی به این همه وقاحت زد و پای چپش و روی پای راستش‬
‫انداخت و تکیه ش و به کاناپه بهتر کرد ‪ ،‬دست راستش و تکیه‬
‫کاناپه کرد ‪.‬‬
‫_ زیادی تو نقشت فرو رفتی ‪.‬‬
‫نگاه خنثی و جمله آخر چان تیر خالصی بود تا مرد میانسال چهره‬
‫واقعی خودش و به نمایش بزاره ‪.‬‬
‫_ پس اینجایی که منو بکشی ؟!‬
‫بیون به سمت جلو خم شد و با انگشت زیر دسته کاناپه ی تک نفره‬
‫ی مخصوصش به دنبال دکمه ی اضطراریش گشت ‪.‬‬
‫_ اومممم ‪ ،‬بکشم ؟ انقدر زود ؟ بدون هیچ دردی ؟‬

‫آجوشی انگشت اشارش و محکم روی دکمه ی قرمز فشرد و با‬


‫نیشخند به چهره ی بی خیال مرد جوون خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 618‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اشتباهت همینجاست ‪ ،‬اگه نکشی کشته میشی ‪.‬‬


‫لحظه ی بعد بادیگاردا به سرعت از در پشتی وارد و هر دو مرد‬
‫و احاطه کردن ‪.‬‬
‫باید پیش خودش اعتراف میکرد چهره ی بی حالت چان درست‬
‫وقتی که کلش ها و کلت های آماده ی شلیک هدف گرفتش برای‬
‫شخصی مثل آجوشیم ترسناک به نظر میرسید ‪.‬‬

‫_ بهم یه دلیل بده تا همینجا روحت و از تنت جدا نکنم ‪.‬‬


‫چانیول با ابرو به نقطه ی قرمز روی زمین اشاره کرد ‪.‬‬
‫نقطه ی قرمز رنگ به حرکت دراومد و از روی بدن آجوشی‬
‫حرکت کرد و درست وسط پیشونی چین خورده ی مرد متوقف شد‬
‫‪.‬‬
‫_ فکر می کنم دلیل قابل قبولی باشه اینطور فکر نمی کنی ؟‬

‫به چهره ی در هم مرد خیره بود در حالی که تمام تمرکز حول‬


‫محور صدای داخل گوشی میپیچید ‪.‬‬
‫_ از خونه ی من گمشو بیرون ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 619‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بیون با خشم فریاد کشید ‪ ،‬هر چند بعید می دونست بازی که‬
‫چانیول راه انداخته همینجا به پایان برسه ولی در کمال تعجب چان‬
‫از جاش بلند شد و از عمارت خارج شد ‪.‬‬

‫نفس عمیقی کشید و خنکای هوای بهاری و به داخل ریه هاش کشید‬
‫‪ ،‬ریموت مشکی رنگ دیگه ای و از جیب شلوارش بیرون آورد و‬
‫انگشتش و روی دکمه کشید و بوممممممم ‪...‬‬
‫ساختمون پشتی عمارت منفجر شد و فریاد خدمه و بادیگاردها در‬
‫صدای خورده های سنگ و آجری که به روی زمین میریخت‬
‫خاموش شد ‪.‬‬

‫*****‬

‫سه پایه رو روی دیوار کوچیک پشت بوم قرار داد و اسلحش روی‬
‫سه پای فیکس کرد ‪.‬‬
‫از دوربین اسلحه نگاهی به ساختمون مقابلش انداخت و کالفه از‬
‫صدای جر و بحثای بی ثبات دوپسر کوچیکتر سری تکون داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 620‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اگه کوک بفهمه مطمئنن بهم افتخار می کنه ‪.‬‬


‫_ اره اگه قبلش با انگشت فاک یه ضربه درست درمون وسط‬
‫پیشونیت پیاده نکنه ‪.‬‬
‫تهیونگ خنده ی مسخره ای سر داد ‪.‬‬
‫_ ببین کی داره این حرف و میزنه ‪ ،‬آقای گربه ی لوس ‪....‬‬
‫خجالت نمی کشی وقتی به جینیونگ میرسی اینجوری کیوت میشی‬
‫؟!‬
‫_ یا با هیونگت درست صحبت کن ‪.‬‬
‫درسته جه بوم دوباره کم آورده بود ‪.‬‬
‫_ راستی از سوهو هیونگ چه خبر کریس ؟‬

‫خب بحث جدید!‬


‫_ سرت به کار خودت باشه ته ‪.‬‬
‫_ درسته منم اگه دوس پسرمو با اون لباسای نازک و حال خراب‬
‫از خونه بیرون می کردم روم نمیشد برم سراغش ‪.‬‬
‫_ چی ؟ اون مرتیکه فاکی چه غلطی کرده ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 621‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حاال صدای تهدیدات جه بوم بود که داخل هدست میپیچید ‪.‬‬


‫گوشی و از گوشش بیرون کشید ‪ ،‬خودش به اندازه کافی از غلطی‬
‫که کرده بود خبر داشت ‪ ،‬حداقل چانیول خبردارش کرده بود ‪.‬‬

‫" فلش بک روز مالقات چانیول و کریس "‬

‫پنجه هاش و بین موهای کوتاهش فرو برد و پست سرش و ماساژ‬
‫داد ‪.‬‬
‫اطالعات مدام تو ذهنش باال و پایین میشد و حاال با کنار هم‬
‫چیدنشون میتونست راحت تر همه چیز و درک کنه ‪.‬‬
‫بی حرف از روی صندلی بلند شد تا زودتر اون فضای خفقان آور‬
‫و ترک کنه ‪.‬‬
‫_ حرفام تموم نشدن ‪.‬‬
‫گیج به سمت پی سی وای یا درست تر‪ ،‬پارک چانیول ‪ ،‬چرخید ‪.‬‬
‫_ سوهو ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 622‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با اخم به مرد خیره شد سوهو چی ؟! تمام این مدت دورادور سعی‬
‫داشت از طریق بک جویای حالش باشه ‪ ،‬نکنه اتفاقی افتاده که‬
‫بکهیون بهش نگفته ‪.‬‬

‫دستاش و تکیه گاه پشتی صندلی کرد و کمی به جلو خم شد ‪.‬‬


‫_ سوهو چی ؟!‬
‫چانیول مکث کوتاهی کرد ‪ ،‬شاید درست نبود که کریس این حرفا‬
‫رو از زبون شخص دیگه ای بشنوه ولی اگه تنها راه برای خوب‬
‫شدن حال باشه قطعا پسر بزرگتر مکث نمی کنه ‪.‬‬
‫_ وقتی باهاش آشنا شدم که می خواست جیبمو بزنه ‪ ،‬وقتی متوجه‬
‫شدمو مچش و گرفتم و خواست خفتم کنه مجبورش کردم منو ببره‬
‫پیش رئیسش ‪...‬‬
‫شیوون ‪ ،‬اسمشو شنیدی ؟‬
‫مردد سری تکون داد ‪.‬‬

‫_ خواستم سوهو رو ازش بخرم ‪ ...‬کسی که یه بچه رو خریده و‬


‫بزرگش کرده قطعا به این سادگی ازش نمی گذره ‪ ،‬اونم شخص‬
‫طماعی مثل شیوون ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 623‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با خودم بردمش ولی مزاحمتا و تهدیدای شیوون تمومی نداشت ‪،‬‬
‫بعداز انداختن یه خط رو صورتش دست و پا بسته تحویل پلیس‬
‫دادمش تا از شرش خالص شم ‪...‬‬
‫ولی دوباره برگشته ‪ ،‬حدس میزنم متوجه فشارایی که به سوهو‬
‫میاورد شده باشی ‪.‬‬

‫درسته شب قبل از بیرون کردنش سوهو به شخص پشت تلفن‬


‫التماس می کرد تا به کریس چیزی نگه و بهش وقت بده‬
‫حتی یادآوری چشمای خیس و لبای لرزونشم خشم و به بند بند‬
‫وجودش تزریق می کرد ‪.‬‬
‫_ آدرسش و میدونی ؟‬
‫_ میفرستم برات ‪.‬‬
‫خوب اینو میشد یه جور حسن نیت برداشت کرد ‪ ،‬پس سری به‬
‫نشونه تشکر تکون داد و از کافه خارج شد ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 624‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هدست و داخل گوشش برگردوند و با شنیدن صدای سوهو که کلمه‬


‫ی " اوکی شد " و زمزمه می کرد ‪ ،‬لیزر قرمز و روشن کرد و‬
‫پیشونی آجوشی و هدف گرفت ‪.‬‬

‫*****‬

‫از کنار بادیگاردایی که کنار در اتاق ایستاده بودن گذشت و کاسه‬


‫فلزی آب و روی میز کنار تخت گذاشت ‪ ،‬پارچه تمیزی که از‬
‫پرستار گرفته بود و داخل کاسه فرو کرد و بعد از گرفتن آب‬
‫اضافی پارچه شرو کرد به تمیز کردن بدن بی جون روی تخت ‪.‬‬
‫دیروز کای بعد از هوشیاری کوتاه مدتی که داشت تونسته بود تا‬
‫حدودی از اضطراب و وحشتش کم کنه ‪.‬‬
‫دست برنزه ی مرد و بین دستای رنگ پریده ی خودش گرفت و‬
‫دستمال و با لطافت روی پوستش کشید ‪.‬‬
‫_ االن ‪ 3‬روزه که منتقل شدی به بخش و فقط یه بار چشمات و باز‬
‫کردی ‪ ،‬فکر نمی کنی زیاد از حد خوابیدی جونگین ؟!‬

‫دستمال نمدار و کف دستای داغش کشید و به یاد تماس صبم به‬


‫چهره ی خواب کای خیره شد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 625‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ امروز صبم خانوم چوی به گوشیت زنگ زد ‪ ،‬میدونی چی‬


‫گفت ؟‬
‫یه زوج برای گرفتن سرپرستی هانا اقدام کردن ‪ ،‬کای اگه بخوای‬
‫به خوابیدن ادامه بدی اونا مجبور میشن هانا رو بدن به اون زن و‬
‫شوهر‬
‫خانوم چوی میگفت هانا حالش خوب نیست همش گریه می کنه و‬
‫میگه تو بهش قول دادی میای دنبالش‬
‫کای به خاطر اون بچه ‪ ....‬خواهش می کنم ‪ ....‬تو بهش قول دادی‬
‫پدرش باشی ‪.‬‬

‫به انگشتای کشیده ای که روی دستش کشیده شد به دستاشون نگاه‬


‫انداخت ‪.‬‬
‫_ کای؟!‬

‫پلکای چسبناکش و بزور از هم فاصله داد ‪ ،‬سرش و به سختی‬


‫سمت کسی که کنارش نشسته بود چرخوند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 626‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چهرش واضم نبود ‪ ،‬صدایی که مدام توی گوشاش میپیچید تو‬


‫سرش زنگ میزد و درکش سخت بود ‪.‬‬
‫به مردی که با لباس سفید کنارش ایستاده بود نگاه انداخت ‪.‬‬

‫مرد روی بدنش خم شد و لحظه ی بعد مرد چیزی و به چشمش‬


‫نزدیک کرد و نور شدید و کور کننده ای که مغزش و داغ کرد ‪.‬‬
‫_ کیم جونگین شی ؟‬
‫کیم جونگین شی صدای منو میشنوید ؟‬
‫اینجا رو ببینید ‪ ،‬این چنتاس ‪ ،‬این ‪ ،‬نگاه کن ‪ ،‬چنتاس ؟‬

‫دوتا ؟ چهارتا ؟‬
‫انگشتای پیش روش مدام تغییر میکرد و مرد ازش جواب می‬
‫خواست ‪ ،‬در صورتی که زبون سنگینش به سقف دهنش چسبیده‬
‫بود ‪.‬‬
‫مرد ازش فاصله گرفت و کای وقت کرد تا پلکای خستش و مجدد‬
‫بهم بکشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 627‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دکتر به سمت پرستار کنارش چرخید و شاسی و سمتش گرفت ‪.‬‬


‫_ دوز مسکنا رو کم کنید ‪.‬‬
‫مرد سمت کیونگسو چرخید و چراغ قوش و داخل جیب روپوشش‬
‫برگردوند ‪.‬‬
‫_ مشکلی نیست ‪ ،‬کمی تاری دید داره که به خاطر مسکناس ‪،‬‬
‫وضعش فعال ثابته و اگه خوب پیش بره دوباره میریم سروقت‬
‫شیمی درمانی ‪.‬‬

‫بعد خروج دکتر به سرعت خودش و به کای رسوند و دستی روی‬


‫موهای کوتاه یک سانتیش کشید ‪.‬‬
‫_ باالخره بیدار شدی !‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫دستش و روی گردن سوزناکش که به احتمال زیاد جای چهاربند‬
‫انگشت کیونگ روش حک شده بود کشید ‪.‬‬
‫_ هی من مریضم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 628‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خفه شو فقط خفه شو کیم جونگین ابله ‪ ،‬عقل تو سرت هست تا‬
‫اون کله ی کچلت با گوه پُر شده ؟!‬
‫برای چی به من نگفتی چه مرگته هان ؟‬

‫جونگین حاال درست شبیه پسر بچه ای بود که مادر عزیزش بابت‬
‫خطاش دعواش کرده ‪.‬‬
‫دستی روی موهای کوتاه و زبرش کشید و لبای خشکش و زبون‬
‫زد ‪.‬‬
‫_ فقط نمی خواستم بترسی و نگران باشی ؟‬
‫_ نمی خواستی بترسم ؟ نکنه االن خیلی شجا به نظر میرسم ؟‬
‫میدونی وقتی اونجور بی جون و خونی روی زمین افتادی چه‬
‫حالی داشتم ؟!‬
‫چشمای درشت پسرکوچیکتر مملو از اشک بود ‪ ،‬یادآوری اتفاقات‬
‫گذشته لرز ناخوشایندی به بدنش می انداخت ‪.‬‬

‫دستی روی باند روی شکمش کشید و به آرومی به جلو خم شد و با‬


‫کشیدن دست پسر کوچیکتر بدنش و به خودش نزدیک تر کرد ‪.‬‬
‫_ متاسفم ‪ ،‬بی فکری کردم ‪ ،‬معذرت می خوام باشه ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 629‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صورت گرد کیونگسو رو با دست قاب گرفت و انگشت شصتش و‬


‫روی گونه های خیسش کشید ‪.‬‬
‫_ زود خوب شو ‪.‬‬
‫_ باشه ‪.‬‬

‫*******‬

‫پاهاش و تو شکمش جمع کرد و با اخم به اتاق کنار پله ها خیره شد‬
‫االن تقریبا یک ساعتی میشد که همه داخل اتاق جمع شده بودن و‬
‫عمال اجازه ی ورود به اتاق و بهش ندادن و جالب اینجاس که حتی‬
‫نمی تونست فالگوش بایسته چون خاله ی عزیز تازه پیدا شدش‬
‫خدمتکار جوونشو بپا گذاشته بود ‪.‬‬

‫پوفی کشید و کنترل تلوزیون و از روی دسته ی کاناپه چنگ زد تا‬


‫خودش و با برنامه های بدردنخورشون سرگرم کنه ‪.‬‬
‫با صدای بازشدن در ورودی سالن نگاهش و از صفحه ی متحرک‬
‫تلوزیون گرفت و به شخص مقابل در خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 630‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چانیولی ‪.‬‬
‫از جا پرید و مقابل چشمای آنالیزگر خدمتکار خالش خودش و تو‬
‫بغل پسر بزرگتر انداخت ‪.‬‬
‫_ این مدت کجا بودی ! دلم برات تنگ شده بود ‪.‬‬
‫قسمت دوم حرفش و با صدای تحلیل رفته داخل گردن چان زمزمه‬
‫کرد و پارچه ی کت مشکی رنگ مرد و تو چنگش گرفت ‪.‬‬

‫دستش و باال برد و پسرکوچیکتر و به خودش فشرد ‪.‬‬


‫خودشم دلتنگ بود ‪ ...‬ولی ‪..‬نه ‪ ،‬االن وقتش نبود ‪...‬‬
‫خودشو که نمی تونست گول بزنه خیلی وقت پیش قلب بی جونش و‬
‫به دستای بک سپرده بود ‪.‬‬
‫_ چرا تنهایی ؟!‬
‫بک با لبای آویزون خودش و عقب کشید و به پشت سرش اشاره‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ همه رفتن تو اتاق برای منم نگهبان گذاشتن تا ُجم نخورم ‪.‬‬
‫چانیول با اخم تمام محوطه ی سالن و با چشم وجب کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 631‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" اون پارک سوالن لعنتی ‪ ،‬چطور جرعت کرده "‬

‫چان انگشتای پسر کوچیکتر و داخل انگشتاش قفل کرد و جلوتر به‬
‫سمت اتاق رفت و بکهیون و به دنبال خود کشید ‪.‬‬
‫دختر خدمتکار خودش و جلو کشید و مانع رسیدن دست چانیول به‬
‫دستگیره در شد ‪.‬‬

‫_ عذر می خوام ولی نمی تونید داخل برید ‪.‬‬


‫کمرش و کمی خم کرد تا هم قد دختر جوون بشه ‪ ،‬ابرویی باال‬
‫انداخت ‪.‬‬
‫_ و تو کسی هستی که قراره جلوی منو بگیره ؟!‬
‫دختر باال تنش و عقب کشید و مردد سرجاش ایستاد ‪.‬‬
‫_ من نمی تونم براتون کاری انجام بدم لطفا ً برید عقب ‪.‬‬
‫چانیول شونه هاش و صاف کرد و بی حوصله شونه ی دختر و‬
‫گرفت و به از جلوی در به کناری هول داد ‪.‬‬

‫در اتاق باز کرد و بی توجه به مکالمه افراد داخل اتاق وارد شد و‬
‫بکهیون و جلو کشید تا داخل بشه ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 632‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چانیول ؟!‬

‫سوالن با نگاه پرسشگر به چانیول و بعد بکهیون خیره شد ‪.‬‬


‫خدمتکار مضطرب جلوی در و با حرکت ریز سر مرخص کرد از‬
‫پشت میز کارش کنار کشید و با فاصله مقابل جگر گوشه های‬
‫خواهر و برادرش ایستاد ‪.‬‬
‫چانیول زبونش و به دیواره ی داخلی لپش فشرد و بعداز اسکن‬
‫همه افراد داخل اتاق ‪ ،‬سوهو رو مخاطب قرار داد ‪.‬‬

‫_ مدارک ؟!‬
‫سوهو از جاش بلند شد و پوشه های روی میز و به سمت مرد‬
‫بزرگتر گرفت ‪.‬‬
‫چان پوشه ی اول و باز کرد و با دیدن محتواش اون و به سمت‬
‫بک گرفت ‪.‬‬
‫_ این ‪ ،‬چیه ؟!‬
‫_ بازش کن ‪.‬‬
‫پسرکوچیک تر پوشه ی آبی رنگ و باز کرد و به برگه های‬
‫امضاشده خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 633‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ ای‪.‬این ‪.‬‬
‫ت ‪ ،‬پارش کن ‪.‬‬
‫_ قرارداد قیومی ِ‬
‫_ ولی ‪...‬‬
‫چان محکم تر زمزمه کرد ‪.‬‬
‫_ پارش کن ‪.‬‬
‫مردد برگه ی داخل پوشه رو پاره کرد ‪.‬‬
‫" اینا دست تو چیکار می کنه چان ؟! داری چیکار می کنی ؟ "‬

‫چانیول پوشه رو از بین انگشتای بک بیرون کشید و روی میز‬


‫انداخت و پوشه بعدی و به دست پسر داد ‪.‬‬
‫بی حرف پوشه ی بعدی رو باز کرد و به برگه های داخلش خیره‬
‫شد ‪.‬‬
‫تنها جمله ای که با خط درشت و قرمز رنگ تو سرتیتر مغزش باال‬
‫پایین میشد " وات د فاکینگ شت " بود و بس ‪.‬‬
‫با چشمای درشت به مرد کنارش خیره شد ‪.‬‬
‫_ اسناد و مدارک ارثیه ایه که از مادرت بهت میرسید ‪.‬‬
‫_ ای‪.‬اینا ‪ ...‬تاحاال ‪ ،‬کجا بودن ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 634‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ دست بیون ‪.‬‬

‫نگفت پدرت ‪ ،‬نمی خواست هیچ گونه نسبتی از جانب بیون به بک‬
‫بده ‪ ،‬بکهیونش هیچ شباهتی به اون مردک روباه صفت نداشت ‪.‬‬
‫اون بچه ی تخس و مظلوم و هیچ جوری حاضر نبود به اون مرد‬
‫ربط بده ‪.‬‬
‫کیه که چنین پدری و بخواد ‪ ،‬قطعا بکهیونم از این قضیه مستثنا‬
‫نبود ‪.‬‬
‫_ باید باهاشون چیکار کنم ؟!‬
‫_ خرج کن ‪ ،‬بفروش ‪ ،‬بساز ‪ ...‬کاری که بقیه با اموالشون می‬
‫کنن ‪.‬‬
‫_من‪.‬من نمی خوامش ‪.‬‬
‫باصدای پربغض ‪ ،‬آروم لب زد ‪.‬‬

‫سوالن با اشاره سر به همه دستور تخلیه اتاق و داد تا فضای الزم‬


‫برای مکالمه خصوصی و به دو پسر بده ‪.‬‬
‫چان با کالفگی نفسش و به بیرون فوت کرد و بیشتر سمت بک خم‬
‫شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 635‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چرا ؟!‬
‫_ اینا ‪....‬اینا بوی خون میدن ‪.‬‬
‫_اینا ربطی به کثافتکاریای بیون ندارن ‪.‬‬
‫_ پدرت‬
‫چانیول گیج " چی " زیر لب گفت ‪.‬‬
‫_ قبلنا می گفتی پدرت ‪ ،‬اون پدرمه ‪ ،‬به زبون نیاوردنش این‬
‫واقعیت و تغییر نمیده‬
‫بعالوه پدرم برای بدست آوردن همین چندتا برگ ‪...‬‬

‫بغض سنگین راه تنفسش و گرفت ‪ ،‬نمی خواست ضعیف باشه و‬


‫مثل دختر بچه ها بشینه و ساعت ها اشک بریزه ولی طی همین‬
‫چند روز فشار عصبی سنگینی و متحمل شده بود ‪.‬‬

‫چانیول کالفه روی صندلی کنارش نشست و با چنگ انداختن به‬


‫مچ دست پسر کوچیکتر ‪ ،‬بک و روی پاهای خودش نشوند و با‬
‫کف دست آروم کمر لرزونش و ماساژ داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 636‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گونش و به شونه ی پهن پسر بزرگتر تکیه داد ‪ ،‬چقدر به این‬


‫نزدیکی نیاز داشت ‪.‬‬
‫چانیول همیشه زمانی که فکرش و نمی کرد بهش نزدیک میشد و‬
‫قلب بی تابش و نوازش می داد ‪.‬‬

‫*****‬

‫چشماش رسما در حال سوراخ کردن پسر بی تفاوت روبه روش‬


‫بود ‪ ،‬قلبش تقال میکرد تا فاصله ی مابین و به صفر برسونه ولی‬
‫اون عقل و منطق فاکیش دنبال یه بهونه بود ‪.‬‬

‫بی توجه به دو پسری که در فاصله ی نیم متریش با حالت طلبکار‬


‫بهش خیره بودن و تنفسش و هم کنترل میکردن قدمی به سمت‬
‫سوهو برداشت و روی کاناپه با فاصله ی نسبتا زیادی کنارش‬
‫نشست ‪.‬‬
‫به دنبال راهی به اطراف نگاه کرد و در نهایت چشماش روی‬
‫دوپسر مقابلش قفل شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 637‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫تهیونگ ابرویی باال انداخت و جه بوم با اخم دست به سینه شد ‪.‬‬


‫دوپسر جوون تر فقط دنبال یه بهونه بودن تا انتقام اشکای مظلومانه‬
‫هیونگشون و بگیرن ولی خوب کافی بود بدون اجازه قدمی بردارن‬
‫تا چانیول پارشون کنه ‪ ...‬شایدم سوهو ‪ ...‬سوالن و هم نمیشد از‬
‫قلم انداخت ‪ ...‬خب کریس دوست بکم بود‬
‫خب قطعا برای سر به نیست کردن کریس کمی دست و پاشون‬
‫بسته بود ‪.‬‬

‫تهیونگ خودش و مقصر می دونست توی برهم زدن این رابطه ی‬


‫پاک و عاشقانه ی بین همکار دراز و هیونگ عزیزش ولی اون‬
‫فقط یه وسیله بود و به اندازه کافی چان حقش و کف دستش گذاشته‬
‫بود ‪ ،‬پس میشه گفت با وجدانش تسویه کرده ولی با اون دراز ‪...‬‬

‫چشمی چرخون و به جه بوم کنارش نگاهی انداخت خوب اون که‬


‫کاری نکرده بود پس میشد با جلو انداختنش جلوی پاره شدن‬
‫خودش و گرفت و تلفات و به یک نفر رسوند نه ؟‬
‫لبخند شیطانی روی لبش با شرو مکالمه توسط کریس از روی‬
‫لبش پاک شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 638‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ اوممم ‪ ،‬بک حالش خوبه ؟‬


‫ته ضربه ی نچندان محکمی به پیشونیش زد و جه بوم با دهانی باز‬
‫به مرد مقابلش خیره شد ‪ ،‬اگر اون زمان توان خوندن نگاها رو‬
‫پیدا می کرد شرط میبست که نگاه پسر کوچیکتر " وات د هل " و‬
‫فریاد میزد ‪.‬‬
‫_ چرا از خودش نمی پرسی ؟‬
‫_ آآآ ‪ ،‬به نظر شرایط خوبی نداره ‪.‬‬
‫_ خوب ‪ ،‬پس قطعا حال خوبیم نداره ‪.‬‬
‫سوهو ابرویی باال انداخت و نگاه عاقل اندرسفیهی رونه چهره ی‬
‫گیج کریس کرد ‪.‬‬
‫این مرد چش شده بود اگه می خواست حرفی بزنه چرا انقدر مسئله‬
‫رو پیچیده می کرد ‪.‬‬

‫به خودش که نمی تونست دروغ بگه میدونست مقصره ولی حرفای‬
‫کریس براش سنگین بود ‪.‬‬
‫قلبش شکسته بود و از همه بدتر قلب شکستش برای عامل دردش‬
‫در حال شکستن جناق سینش بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 639‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به صفحه ی سیاه گوشیش خیره شد و خودش و مشغول نشون داد‬


‫در حالی که بند بند وجودش گوش بود و منتظر نوایی از سمت‬
‫مردش نبض میزد ‪.‬‬

‫عصبی از جاش بلند شد تا هرچه سریع تر محیط خفه ی عمارت و‬


‫ترک کنه ‪ ،‬لعنتی به خودش و رفتارای بچگانه اش فرستاد‬
‫انگار برگشته بود به دوران دبیرستان و اعتراف اولین عشق ‪.‬‬
‫از سالن خارج شد و نگاه غمزده و لبای آویزون سوهو رو ندید ‪.‬‬

‫پسر کوتاه قد به دونسونگاش نگاهی انداخت و زیر لب " رفتی "‬


‫زمزمه کرد ‪.‬‬
‫تهیونگ لباشو بهم فشرد و سری به نشونه تاسف تکون داد و‬
‫جه بوم " احمقه " ای گفت و خودش و روی کاناپه انداخت ‪.‬‬

‫*****‬

‫ویلچر و به بیرون از آسانسور هول داد و با آرامشی که طی‬


‫این چند روز سعی در حفظش داشت بی توجه به بادیگاردای‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 640‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پشت سرش از محوطه گذشت و وارد حیاط وسیع بیمارستان‬


‫شد ‪.‬‬
‫_ اینم از هوای آزاد ‪.‬‬
‫با اتمام حرفش دم عمیقی گرفت و ویلچر و به سمت نیمکت‬
‫مورد نظرش حرکت داد ‪.‬‬
‫_ خوبی ؟‬
‫کای چرخی به چشماش داد و به چهره ی نگران دوست‬
‫پسرش لبخند زد و دستش و جلو برد و انگشتای توپول پسر و‬
‫بین انگشتای خودش گیر انداخت ‪.‬‬

‫_ وقتی تو کنارمی درد و کمتر احساس می کنم انگار چشم‬


‫غره هات مستقیم روی سلول های سرطانیم اثر می کنه ‪.‬‬
‫باخنده گفت تا کمی حالت گرفته پسرکوچیک تر و از بین ببره‬
‫‪.‬‬
‫کیونگسو خندید و دستی روی موهای کوتاه و زبر کای کشید‬
‫_ چجوریه که حتی با موهای کوتاهم انقدر جذابی؟‬
‫مرد بزرگتر خنده ی بلندی سر داد و بوسه ای به کف دستش‬
‫نشوند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 641‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای ناگهان چهره ی غمگینی گرفت ‪.‬‬


‫_ دلم برای هانا تنگ شده ‪ ،‬فقط یه بار دیدمش ولی همون یه‬
‫جلسه کافی بود تا حس کنم کنار هانا کوچولوی خودمم ‪.‬‬
‫جمله ی دوم و با لبخند تلخ و بغض داری بیان کرد ‪.‬‬

‫کیونگ لب پایینش و گزید و به چهره ی درهم دوست پسرش‬


‫خیره شد نمی تونست توی این موقعیت راجعبه هانا بگه ‪،‬‬
‫قطعا کای با شنیدند اتفاقات اخیر تصمیم میگرفت تا بره سئول‬
‫و این یعنی دوری از درمانش ‪.‬‬

‫_ شنیدی چی گفتم کیونگ ؟!‬


‫_ ه‪.‬ها ؟‬
‫_ حواست کجاست ؟! میگم خانوم چوی این مدت باهام تماس‬
‫نگرفت ؟!‬
‫" لعنتی ‪ ،‬لعنتی بگو نه بگو نه کیونگسو به چشماش نگاه نکن‬
‫و جوابش و با یه نه ی بلند بده "‬
‫_ آ‪.‬آره‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 642‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" فاک "‬


‫کای چین ریزی به پیشونیش داد و کمی روی ویلچر به جلو‬
‫خم شد ‪.‬‬
‫_ خب ؟!‬
‫_ اوم ‪ ...‬یه خانواده برای گرفتن حضانت هانا درخواست‬
‫دادن ‪.‬‬
‫_ چی ؟ اونوقت تو االن باید اینو به من بگی ؟!‬
‫جونگین دادی کشید و از درد اخمی کرد ‪.‬‬
‫_ می خواستی چیکار کنم ‪ ،‬بهت می گفتم تا درمان و ول کنی‬
‫و با این وضعیت بری سئول ؟‬
‫_ معلومه که میرم ‪ ،‬انتظار داری اون بچه رو اینجوری رها‬
‫کنم به حال خودش ‪.‬‬

‫فایده نداشت کای عصبانی بود و فریاد متقابل چاره ی کار‬


‫نبود ‪.‬‬
‫_ وضعیتت خوب نیست ‪ ،‬من از خانوم چوی خواستم یکم مشکل‬
‫تراشی کنه و وقت بخره ‪ ،‬کای تو خوب نیستی نمی تونی اینجوری‬
‫کاری بکنی ‪ ،‬خواهش می کنم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 643‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اما انگار جونگین عمال هیچی نمیشنید ‪ ،‬سری به دو طرف‬


‫تکون داد و چنگی به سرش زد ‪.‬‬
‫_ باید برم سئول‬
‫_ کای اصال میشنوی چی میگم؟‬
‫_ من قرار نیست از حرفم برگردم کیونگ پس همینجا‬
‫تمومش کن‬
‫با دکتر حرف بزن امروز باید ترخیص شم ‪.‬‬

‫*******‬

‫خم شد و به آرومی بدن بک و روی تخت گذاشت ‪ ،‬دستاش و از‬


‫زیر گردن و پاهاش بیرون کشید ‪.‬‬
‫پسر خوابیده با صدای گرفته مخاطب قرارش داد ‪.‬‬
‫_دوباره داری میری ؟!‬
‫کوتاه سر تکون داد و کمر صاف کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 644‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_کنارم بمون ‪....‬‬


‫لباش و بهم فشرد تا بتونه جملش و با اعتماد بنفس بیشتری تکمیل‬
‫کنه ‪.‬‬
‫_معلوم نیست کی دوباره بیای پیشم ‪ ......‬میای ؟‬
‫_میام ‪.‬‬
‫_نمیشه بیشتر بمونی ؟‬

‫صدای بغض دار و چهره ی مظلوم بک جایی برای اعتراض باقی‬


‫نمیزاشت ‪.‬‬
‫بی توجه به کت شلوار اتوکشیدش کنارش روی تخت دراز کشید ‪.‬‬
‫بدن بک به سرعت میون بازوهاش گوله شد و صدای ریزش تو‬
‫گوشش پیچید ‪.‬‬
‫_اون بابامه ‪ ،‬من ازش بدم میاد ولی بابامه‬
‫می خوای بکشیش مگه نه ؟‬
‫میشه این کارو نکنی ؟‬

‫سرش و باال آورد و به چهره ی عبوس چان خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 645‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫انگشتای کشیدش و میون دو ابروی بهم گره خوردش کشید و کف‬


‫دستش و روی گونه ی زاویه دارش گذاشت ‪.‬‬
‫_من هیچ وقت حضورش و تو زندگیم حس نکردم ‪ ،‬اون هیچ وقت‬
‫نبود ‪ ....‬حداقل برای من‬
‫ولی تو هستی ‪ ،‬می مونی مگه نه ؟‬
‫چان سری تکون داد ‪.‬‬
‫_مرگش آرومت می کنه ؟‬
‫چانیول مستقیم به چشمای براقش خیره شد ‪ ،‬نیازی به کلمات نبود‬
‫همین االنشم به وضوح می تونست جواب و تو چشماش بخونه ‪.‬‬
‫سرش و پایین انداخت و خودش و بیشتر داخل آغوش مرد جمع‬
‫کرد ‪.‬‬

‫انقدر به صدای هق هق های ریزش گوش داد تا باالخره به خواب‬


‫رفت ‪.‬‬
‫خودش و عقب کشید ولی در لحظه آخر با دستای مشت شده ی بک‬
‫روی لباسش مواجه شد ‪ ،‬انگشتای کشیده ش و دونه به دونه از‬
‫لباسش باز کرد و قبل از گذاشتن دستش کنار بدن خوابیدش بوسه‬
‫ای روی دستش نشوند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 646‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" حاال عالوه بر قتل خانوادم باید تاوان اشکای تو رو هم پس بده "‬

‫پتو رو باال کشید و از اتاق خارج شد ‪.‬‬


‫همه تو سالن نشسته بودن و سکوت مزخرفی حاکم بود ‪.‬‬
‫روی مبل سلطنتی تک نفره نشست و بی مقدمه شرو کرد ‪.‬‬
‫_ دفعه ی دیگه ببینم چه خودت چه خدمتکاری احمقت جرعت‬
‫کردین اینجوری باهاش رفتار کنین ‪....‬‬

‫سوالن میون حرفش پرید و با صدای بلند عذرخواهی کرد ‪.‬‬


‫_ بسیار خب من معذرت می خوام فکر می کردم نمی خوای از‬
‫چیزی خبردار بشه برای همین گفتم اجازه ندن وارد اتاق بشه ‪.‬‬
‫چان عصبی به جلو خم شد و آرنجاش و به روی زانوش تکیه داد ‪.‬‬
‫_ اینجوری ! با تحقیر کردنش ؟ راه های زیادی برای خبردار‬
‫نشدنش وجود داره ‪ .....‬کریس وو کجاس ؟‬
‫_ رفت ‪.‬‬
‫سوهو کوتاه زمزمه کرد و دوباره پاهاش و توی شکمش جمع کرد‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 647‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ آدرس جدید بیون به دستم رسید ‪ ،‬امشب شرو می کنیم‬


‫به جه بوم نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫_ یه ون جور کن ‪.‬‬
‫سوالن کمی خودش و روی مبل جلو کشید و بی صبر زمزمه کرد‬
‫‪.‬‬
‫کم کم ‪12‬تا‬
‫_ چجوری می خوای بکشیش بیرون ‪ ،‬دور تا دورش ِ‬
‫بادیگارد هست ‪.‬‬
‫چان در سکوت گوشیش و از جیب کتش دراورد و تکست کوتاهی‬
‫به سانا داد ‪.‬‬
‫" ساعت ‪6‬شرو می کنیم "‬

‫سانا ‪ ،‬بابت برادرش یوری خودش و خیلی مدیون چانیول‬


‫میدونست ‪ ،‬وقتی برادرش توی کشور غریب کشته شد چانیول پول‬
‫خوبی برای ادامه ی زندگی به حساب خانوادش واریز کرد و تمام‬
‫کارهای الزم برای خاکسپاری یوری و انجام داد‬
‫وقتش بود که سانا دینش و ادا کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 648‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫(یوری رو که یادتونه اول فیک جاسوس چان تو تشکیالت جانگ‬


‫بود که کشته شد)‬

‫*****‬

‫داغ کرده بود و نفسش به سختی باال میومد چه اتفاقی داشت تو این‬
‫اداره ی خراب شده میوفتاد ؟‬
‫چرا وقتی داره پاش و میزاره توی اداره باید جانگ و ببینه که با‬
‫وکیل عزیزش و پوزخند به لب از کنارش رد میشه ؟‬
‫بی توجه در اتاق رئیس پلیس و باز کرد و روبه روی میزکار مرد‬
‫ایستاد ‪.‬‬

‫فکر می کرد با رو کردن دست رئیس نام و ورود رئیس پلیس‬


‫جدید حداقل می تونه تا حدی عدالت و اجرا کنه ولی انگار حق با‬
‫چانیول بود ‪ ،‬تا وقتی گناه و گناهکار زندن عدالتی وجود نداره ‪.‬‬
‫_ داشتم میومدم جانگ و دیدم‬
‫منتظر به رئیس پلیس خیره شد ‪.‬‬
‫" یه جواب قانع کننده ‪ ،‬خواهش می کنم "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 649‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫رئیس پلیس کمی روی صندلی چرخ دارش تکون خورد و پرونده‬
‫مقابلش و بست ‪.‬‬
‫قطعا برای مرد میانسالی مثل اون که تمام عمر کاریش و در تالش‬
‫برای حفظ عدالت و رعایت قانون بود بیان چنین حرفی سخت و‬
‫سنگین بود ‪.‬‬
‫_ از طرف وزیر اقتصاد تماس گرفتن و دستور آزادیش و صادر‬
‫کردن ‪.‬‬
‫_ وزیر اقتصاد ؟‬
‫یعنی دارید بهم میگید شخصی که صالحیت ورود به این موضو‬
‫و نداره دستور آزادی جانگ و داده و شماهم اطاعت کردید ؟‬

‫رئیس پلیس از روی صندلیش بلند شد و آبپاش کوچیکش و به دست‬


‫گرفت و به سمت گلدون بزرگ گوشه اتاقش حرکت کرد ‪.‬‬
‫_ تو متوجه نیستی ‪ ،‬این نافرمانی به صالح هیچ کس نبود ‪.‬‬
‫_ هیچ کس یا شما ؟ ‪.....‬‬
‫من استعفا میدم ‪ ...‬نامه کتبی استعفامو تا فردا روی میزتون میزارم‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 650‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صدای شکسته و بم کریس داخل اتاق رئیس پلیس پیچید ‪...‬‬


‫مرد میانسال با افسوس سری تکون دادی و بینی سرخش و خاروند‬
‫‪.‬‬
‫_ جوونا بی صبر شدن ‪.‬‬

‫بی حرف عقب گرد کرد و از اون اتاق نحس بیرون زد ‪.‬‬
‫باید برمیگشت به شغل خانوادگی و اجدادیش انگار عرق ریختن‬
‫سر زمین های کشت چای لذتبخش تر به نظر میرسید ‪.‬‬
‫انگار قرار نبود این پرونده به این زودیا بسته بشه ‪ ،‬حداقل نه به‬
‫شیوه ی اون ‪.‬‬

‫*****‬

‫به کای که با سر آویزون به خواب رفته بود نگاه کرد ‪ ،‬آروم‬


‫سرش و به سمت شونه ی خودش کشید و سر کم موی مرد و روی‬
‫شونش گذاشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 651‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بطری آب و از مرد کت شلواری که بیرون ماشین نشسته بود‬


‫گرفت و بی صدا منتظر بیدار شدن کای نشست ‪.‬‬
‫قرص های مسکن کای انقدری قوی بودن که به سادگی یک فیل و‬
‫از پا دربیارن بدن الغر و بی جون کای که چیزی به حساب‬
‫نمیومد ‪.‬‬
‫بدن مرد تکونی خورد و باالخره صدای بم کای داخل فضای آهنی‬
‫اتاقک اتومبیل پیچید ‪.‬‬
‫_ رسیدیم ؟‬
‫_ هوم ‪.‬‬
‫پاکت قرصا رو از کنارش برداشت و ورقه آلمینیومی و به سمت‬
‫جونگین گرفت ‪.‬‬
‫_ اول قرصت و بخور ‪.‬‬

‫بادیگارد عصا رو از صندق عقب ماشین خارج کرد و به سمت‬


‫کیونگسو گرفت ‪.‬‬
‫زیر بغل کای و گرفت و عصا رو به دستش داد و دستاش و دور‬
‫دست آزادش پیچید ‪.‬‬
‫_ بریم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 652‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پرچین های کوتاه دور ساختمون و رد کردن و با قدم های کوتاه و‬


‫آروم به سمت اتاق خانوم چوی حرکت کردن ‪.‬‬
‫دست کای و رها کرد و بعد از تقه زدن به در اتاق منتظر اجازه ی‬
‫ورود ایستاد ‪.‬‬

‫دستگیره در و پایین کشید و بار دیگه دستاش و دور بازوی کای‬


‫پیچید و باهم وارد اتاق شدن ‪.‬‬
‫چوی با دیدن حال کای به سرعت از پشت میزش خارج شد و‬
‫مقابل دو مرد ایستاد ‪.‬‬

‫_ اوه ‪ ،‬آقای کیم حالتون خوبه ؟‬


‫کای به تکون دادن سر بسنده کرد و با راهنمایی کیم روی کاناپه ی‬
‫خاکستری رنگ نشست ‪.‬‬
‫_ خانوم چوی برای بردن هانا اومدم ‪.‬‬
‫زن آوای نامفهومی سرداد و مجدد پشت میزش جا گرفت ‪.‬‬
‫_ متوجه شدم آقای کیم ولی این موضو چند ماهی وقت میبره‬
‫باالخره باید مراحل ارادی و قانونی حضانت با موفقیت پشت‬
‫سرگذاشته بشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 653‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای سری تکون داد و متقابل به چشمای آرایش شده ی زن خیره‬


‫شد ‪.‬‬
‫_ خانوم چوی شما از موقعیت من آگاهید می تونم درخواست کنم‬
‫که این مراحل تسریع پیدا کنه ؟!‬
‫زن سری تکون داد و روان نویسش و بین انگشتاش تاب داد ‪.‬‬
‫چوی زن کار کشته و بالغی بود به خوبی متوجه اشاره ی مرد‬
‫مقابلش بود ‪.‬‬

‫کیم جونگین تنها کسی بود که طی ‪5‬سال اخیر به صورت مکرر به‬
‫یتیم خونه کمک می کرد‬
‫خرید زمین یتیم خونه به تنهایی کار دشواری بود همچنین تامین‬
‫خرج و مخارج بچه ها ‪ ،‬دولت کمک چندانی نمی کرد و یتیم خونه‬
‫با کمک های مالی مردم سروپا ایستاده بود و خوب مرد مقابلش‬
‫کسی بود که از هیچ کمکی دریغ نمی کرد به عالوه به خوبی از‬
‫روابط خونی کیم جونگین و هانا آگاه بود ‪.‬‬

‫زن لب گزید و از پشت میزش بلند شد تا پرونده ی هانا رو از کمد‬


‫بزرگ گوشه اتاق بیرون بیاره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 654‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ کارای اداریش کمی طول میکشه ولی برادرم توی اداره ی ثبت‬
‫مشغوله می تونم ازش کمی کمک بگیرم تا کارای الزم و انجام بده‬
‫با این وجود کمی طول میکشه ‪.‬‬

‫کای سری تکون داد و از روی کاناپه بلند شد ‪.‬‬


‫_ می تونم ببینمش ؟‬
‫_ خوب االن که تایم ناهاره ‪ ،‬اجازه بدید هماهنگ کنم ‪.‬‬
‫زن گوشی و برداشت و شماره ی غذاخوری و گرفت ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫کیونگسو دستش و به سمت دستگیره برد ولی در لحظه آخر ‪ ،‬در‬
‫به سرعت توی صورتش باز شد و زن و مرد جوونی وارد اتاق‬
‫شدن ‪.‬‬
‫_ خانوم چوی درسته که برای بردن هانا اومدن ؟‬
‫_ شما نمی تونید اینکار و بکنید منو همسرم اون بچه رو می‬
‫خواییم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 655‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چوی چند قدم به جلو برداشت و مقابل زن و مرد ایستاد ‪.‬‬


‫_ چه کسی به شما خبر داده آقای لی ؟‬
‫_ پس درسته ؟!‬

‫به وضوح میشد داخل صدای زن ناامیدی و حس کرد ‪ ،‬ولی کای‬


‫باید دلش می سوخت ؟‬
‫کی توی این دنیا بود که دلش به حال اون بسوزه؟‬
‫زن خانوم چوی و کناری هول داد و مقابل جونگین ایستاد ‪.‬‬
‫_ شما می خواید حضانت هانا رو بگیرید ؟‬

‫جونگین وزنش و کمی از روی عصا جا به جا کرد و سری تکون‬


‫داد ‪.‬‬
‫_ می تونم بپرسم چرا همسرتون همراهتون نیومده ؟ ‪ ....‬به نظر‬
‫حالتون خوب نمیاد ‪.‬‬
‫زن بعداز نگاه موشکافانه ای که از سرتا نوک کفشای کای و‬
‫اسکن می کرد گفت و پلکاش و که با موژه های مصنوعی سنگین‬
‫شده بود و بهم زد ‪.‬‬
‫_ بزارید واضم باهاتون صحبت کنم ‪ ...‬آقای ؟‪....‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 656‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ کیم ‪.‬‬

‫کای اخمی از سر دقت به حرفای زن روی چهرش نقش بست ‪.‬‬


‫زن کیف کوچیکش و روی دستش جابه جا کرد و صداش و باالتر‬
‫برد ‪.‬‬
‫_ آقای کیم ‪ ،‬ما هانا رو انتخاب کردیم برای حضانت ‪.‬‬
‫جونگین بابیخیالی " خبی " زمزمه کرد و کمی به پسر کوچیکتر‬
‫که مضطرب به جون گوشه ناخوناش افتاده بود نزدیک تر شد ‪.‬‬
‫_ واضحه ‪ ،‬می تونید برای حضانت بچه ی دیگه ای و انتخاب‬
‫کنید ‪.‬‬
‫_ و اگه نخوام ؟!‬
‫دستش و جلو برد و انگشتاش و بین انگشتای زخمی کیونگ قفل‬
‫کرد ‪.‬‬

‫زن این بار کفری نگاهی به همسرش انداخت و با چشمای براق از‬
‫همسرش تقاضای همکاری کرد ‪.‬‬
‫آقای لی کنار همسرش ایستاد و مرد بی حال مقابلش و مخاطب‬
‫قرار داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 657‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ به هرحال آقای کیم ما می خوایم هانا رو با خودمون ببریم و‬


‫قصد عقب نشینی هم نداریم ‪ ،‬چرا به جای گرفتن حضانت هانا‬
‫فکری به حال خودتون نمی کنید ‪.‬‬

‫کای به وضوح دندون قروچه پسر کنارش و حس کرد ‪ ،‬اگه می‬


‫گفت از عصبانیت کیونگسو قدرت نگرفته دروغ بود ‪.‬‬
‫تالش کرد وزنش و روی پاهاش بندازه و صاف بایسته ‪.‬‬
‫_ اوال ‪ ،‬حال من به شما مربوط نمیشه آقای محترم ‪ ...‬دوم ‪ ،‬به‬
‫فکر بچه ی دیگه باشید برای حضانت ‪.‬‬

‫بعداز اتمام حرفش به سمت در قدم برداشت ولی با صدای بلند‬


‫جیغی زن سرجاش خشک شد ‪.‬‬
‫_ فکر کردی متوجه رفتارت نشدم ؟ کی به یه مرد گی اطمینان‬
‫می کنه ‪ ،‬از کجا معلوم چند وقت دیگه اون بچه سالم بمونه ‪.‬‬

‫کای جوشش خشم و داخل بند بند وجودش حس کرد ‪ ،‬اون هرزه‬
‫لقب خودش و بهش نسبت داده بود؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 658‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به عقب برگشت و با قدرتی که خشم به ماهیچه هاش پمپاژ می کرد‬


‫بی توجه به عصایی که باصدای بلند روی زمین افتاد مقابل زن‬
‫ایستاد ‪.‬‬

‫کمی خم شد و فاصله ی مابین صورتشون و به چند سانت رسوند ‪.‬‬


‫_ من اهمیتی به حرفای هرزه ای مثل تو و اون شوهر بی دست و‬
‫پات نمیدم ولی مطمئن میشم تا آخر عمر نتونی طعم مادر شدن و‬
‫بچشی ‪.‬‬
‫کمر صاف کرد و بعد از تکون دادن سر برای خانوم چوی از اتاق‬
‫خارج شد ‪.‬‬

‫هنوز انقدر از در فاصله نگرفته بود که تونست جسته ی کوچیکی‬


‫و توی پاگرد پله های مقابل در ببینه ‪.‬‬
‫لبخندی به دختر سفید پوشی که به نرده ها چسبیده بود زد و روی‬
‫زمین زانو زد ‪ ،‬دستاش و از هم باز کرد و دخترکوچولوش و به یه‬
‫آغوش پدرانه دعوت کرد ‪.‬‬
‫دختر بچه پله ها رو به سرعت طی کرد و خودش و تو بغل مرد‬
‫انداخت ‪.‬‬
‫_ بهم قول دادی زود میای ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 659‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صدای بغض دار هانا چنگی به روحش میزد ‪.‬‬


‫_ ببخشید ‪ ،‬ببخشید عزیزم ‪ ،‬ولی این بار اومدم تا ببرمت ‪.‬‬

‫دختر بچه بازوهای کوچیکش و از دور گردن مرد باز کرد و به‬
‫چشمای گرم مرد خیره شد ‪.‬‬
‫_جدی میگی ‪ ،‬من و با خودت میبری ؟‬
‫کای لبخند درخشانی زد و بوسه ای به گونه ی توپول دختر زد ‪.‬‬
‫_آره عزیزم قراره از این به بعد پیش بابا زندگی کنی ‪.‬‬

‫لرز خوشایندی از کلمه ی " بابا" که به زبون آورد به بدنش وارد‬


‫شد ولی خیلی زود با صدای بلند گریه دختر لبخند از روی لباش‬
‫پاک شد ‪.‬‬
‫هانا مجدد خودش و توی بغل گرم و ناآشنایی که بشدت براش امن‬
‫و بزرگ بود جا کرد و اجازه داد دستای بزرگ مرد روی کمرش‬
‫حرکت کنه و چند لحظه ی بعد با شنیدن حرفای زمزمه وار و‬
‫دلگرم کننده مرد اشکای روی گونش خشک شد و اینبار با چشمای‬
‫درشت و شفافش به مردی که کمی عقب تر بهشون خیره بود نگاه‬
‫کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 660‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_اون آقاهه کیه ؟!‬


‫کای به عقب برگشت و به پسر کوچیکتر که با فاصله نسبتا زیادی‬
‫ازشون ایستاده بود خیره شد ‪.‬‬
‫_هانا ‪ ،‬یادته بهت گفتم با یه فرشته زندگی میکنم !‬
‫دختر " هومی " گفت و به همراه پدرش به مرد خیره شد ‪.‬‬
‫_ایشون همون فرشته مهربونه س ‪.‬‬
‫_پس باالش کو ؟‬
‫دختر کمی این پا و اون پا کرد تا بتونه دید بهتری به پشت کمر‬
‫پسر داشته باشه تا اگه بالی وجود داره ببینه ‪.‬‬
‫_بال نداره ‪.‬‬
‫کای بالبخند دختر و مخاطب قرار داد ‪.‬‬
‫_ولی مگه فرشته ها بال ندارن ؟‬
‫دختر کنار گوش پدرش پچ پچ کرد تا فرشته بی بالی که کمی‬
‫دورتر ازشون ایستاده صداش و نشنوه ‪.‬‬

‫_ فرشته های بال دار مال قصهان هانا فرشته های واقعی بال‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 661‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ندارن ‪.‬‬
‫_ پس چی دارن ‪.‬‬
‫_ یه قلب بزرگ ‪.‬‬

‫*******‬

‫از ون پیاده شد و سر چرخوند و نگاه بی خیالی به کوچه خلوت‬


‫انداخت ‪.‬‬
‫یکی ازمزایای ویالهای جنگی خارج شهر ‪ ،‬عدم حضور جمعیت‬
‫بود ‪.‬‬
‫دود سیگارش و به بیرون داد و با لذت به بخاری که در حل‬
‫ترکیب با هوا بود چشم دوخت ‪.‬‬
‫مقابل ویال ایستاد ‪ ،‬تا زمانی که سیگارش به فیلتر رسید ‪ ،‬کاغذ‬
‫لوله ای اعتیاد آورش و زیر پاش له کرد و بعد از چک کردن‬
‫ساعت مچیش زنگ در و زد ‪.‬‬
‫یه ورود کامال عادی ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 662‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫در مشکی رنگ با صدای تیکی باز شد و چانیول و به دنبالش جه‬


‫بوم و تهیونگ وارد شدن ‪.‬‬
‫سانا مقابل درب ورودی عمارت منتظر ایستاده بود و با دیدن‬
‫چانیول سرش و به نشونه احترام خم کرد ‪.‬‬
‫_ هیونگ نیم ‪.‬‬

‫وارد عمارت شد و از کنار جنازه های روز زمین گذشت و وارد‬


‫نشیمن شد ‪.‬‬
‫_ همه چیز خوب پیش رفت ؟‬
‫_ بله ‪ ...‬همونجوری که دستور دادید ‪ ،‬پودر سفید داخل غذای‬
‫خدمه و پودر سبز رنگ داخل غذای آجوشی ‪.‬‬
‫چانیول سری تکون داد و به عقب برگشت ‪.‬‬
‫با اشاره کوتاهی به پسرای جلوی در ‪ ،‬گالون های کوچیک بنزین‬
‫روی زمین خالی شد و پارکت های عمارت به بوی شدید بنزین‬
‫آغشته شدن ‪.‬‬

‫نگاه کوتاهی به جسم بیهوش پیرمرد روی کاناپه انداخت و به سمت‬


‫دیگه عمارت حرکت کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 663‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ کارتون تموم شد ببریدش بیرون و منتظر باشید ‪.‬‬

‫با آرامش عجیبی داخل عمارت قدم میزد و تابلوهای بیشمار روی‬
‫دیوار رو تماشا میکرد ‪.‬‬
‫وقتی به تابلوی خانوادگی آویخته شده به دیوار رسید ‪ ،‬عصبی تابلو‬
‫رو جدا کرد و محکم به زمین کوبید ‪.‬‬

‫عکس رو زمین و از میون خورده شیشه ها بیرون کشید و تصویر‬


‫و جوری پاره کرد تا تهیان و بکهیون کوچولوی داخل آغوشش‬
‫یک سمت و آجوشی سمت دیگه تصویر قرار بگیرن ‪.‬‬
‫عکس مرد و زمین انداخت و تصویر عزیزاش و تا کرد و داخل‬
‫جیب کتش گذاشت ‪.‬‬

‫به سمت آشپزخونه حرکت کرد تا هرچه سریع تر کار و به‬


‫سرانجام برسونه ‪ ،‬نباید آجوشی عزیز و بیشتر از این معطل می‬
‫کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 664‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫وارد آشپزخونه شد و کتری خالی و از یکی از کابینتا بیرون کشید‬


‫و پر آب کرد ‪ ،‬کتری سنگین شده رو روی گاز گذاشت و شیر تک‬
‫تکشون باز کرد و به سمت پنجره ی داخل آشپزخونه رفت تا محل‬
‫خروج گاز و بپوشونه ‪.‬‬
‫از عمارت خارج شد و مقابل درب ورودی ساختمون روی دوزانو‬
‫نشست ‪.‬‬

‫انگشتش و روی مایع غلیظی که تا مقابل در جاری بود کشید و با‬


‫شصتش مایع و روی انگشتاش پخش کرد ‪.‬‬
‫دستشو مقابل بینیش گرفت و بو کشید ‪.‬‬
‫_ میدونی من عاشق بوی بنزینم ‪ ،‬مخصوصا وقتی با آتیش مخلوط‬
‫بشه ‪.‬‬

‫فندکش و از جیب شلوارش بیرون کشید و انگشتش و روی ساچمه‬


‫اش کشید و به شعله ی لطیف زرد و آبی چشم دوخت ‪.‬‬
‫_ همه چیز به یه جرقه ی کوچیک بنده ‪ ،‬جرقه ای که تو زدی و‬
‫آتیشی که من راه انداختم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 665‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فندک و به زمین خیس نزدیک کرد و به شعله با سرعت هر چه‬


‫تمام تر به داخل خونه حرکت کرد ‪.‬‬
‫از جاش بلند شد و با قدم های سریعی خودش و به در عمارت‬
‫رسوند و همزمان با بسته شدن در صدا بلند انفجار داخل محیط‬
‫پیچید ‪.‬‬
‫صوت بلندی داخل گوش ها زده میشد و فرمان ایست میداد ‪.‬‬
‫_ بریم ‪.‬‬

‫همه وارد ون مشکی رنگ شدن و به سمت اتوبان منتهی به شهر‬


‫حرکت کردن ‪.‬‬
‫_ یه گوشه نگه دار ‪.‬‬
‫جه بوم ماشین و به سمت گارد ریل ها هدایت کرد و منتظر به‬
‫چانیول چشم دوخت ‪.‬‬
‫بلیت و از جیب کتش بیرون کشید و به سمت عقب چرخید ‪.‬‬
‫_ سانا ‪ ،‬وقتشه برگردی خونه ‪ ..‬تا اینجاشم خیلی بهم کمک کردی‬
‫‪.‬‬
‫دختر با چشمای خیس بلیت پروازی که براش تدارک دیده شده بود‬
‫و گرفت و تعظیم بلند باالیی به مرد کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 666‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ شما دوتام پیدا شدید ‪ ،‬سانا رو برسونید فرودگاه بعدشم برگردید‬


‫خونه ‪ ....‬دیگه کاری باهاتون ندارم ‪.‬‬

‫*****‬

‫انگشتای اسنکیش و داخل دهنش کشید و بعداز پاک کردنشون با‬


‫زبونش آیکون سبز رنگ گوشی و کشید ‪.‬‬
‫_ بله ؟‬
‫_ کیم جونمیون شی ؟‬
‫گوشی از گوشش فاصله داد و به صفحه ی گوشی خیره شد ‪.‬‬
‫این دیگه کی بود ؟‬

‫_ بله خودمم شما ؟‬


‫_ از ساختمون شهرک تماس می گیرم ‪ ،‬من نگهبان لی هستم بهم‬
‫شمارتون و داده بودید تا اگه اتفاقی افتاد بهتون خبر بدم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 667‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫تازه یادش افتاد چند روز بعد از سروسامون دادن به وضعیتش‬


‫برگشت به آپارتمان کریس و شمارش و به نگهبان پیر ساختمون‬
‫داد تا اگه اتفاقی برای افسر جوون افتاد حتما بهش خبر بده ‪.‬‬

‫_ اه یادم اومد چیزی شده ؟‬


‫_ راستش افسر وو امروز وقتی برگشت به نظر حال خوبی نداشت‬
‫و من واقعا برام عجیب بود چهرش درست شبیه کسایی بود که‬
‫قراره تا چند لحظه دیگه خودکشی کنه ‪ ،‬همونجوری که در جریانید‬
‫آمار خودکشی داره تو کره به سرعت افزایش پیدا می کنه و‪..‬‬
‫" خودکشی ؟؟؟؟!! "‬
‫_ چیییی ؟ االن خودمو میرسونم ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫خودکشی کنه ؟ اصال برای چی باید خودکشی می کرد ‪ ،‬اون که تا‬
‫چند روز پیش حالش خوب بود ‪.‬‬
‫عصبی به در واحد کریس خیره شد ‪.‬‬
‫باید میرفت داخل ؟ یا نه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 668‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نه اگه اون نگهبان احمق اشتباه کرده باشه چی ؟‬


‫ولی اگه راست گفته باشه ‪...‬‬

‫قبل از این که مغزش درست نتیجه گیری کنه قلبش دست به کار‬
‫شد و اختیار بدنش و به دست گرفت ‪.‬‬
‫وقتی به خودش اومد که زنگ در و به صدا دراورده بود ‪.‬‬
‫" چه غلطی کردی ؟ "‬

‫در باز شد و دیگه هیچ راهی برای عقب کشیدن نبود ‪.‬‬
‫کریس با چهره ی گرفته بین چهارچوب در ظاهر شد و اضطراب‬
‫سوهو رو به اوجش رسوند ‪.‬‬

‫مرد قدبلند با دیدن چهره ی سفید و دلنشین پشت در ‪ ،‬مچ دست‬


‫سوهو رو کشید و بدن کوچیکش و به آغوش گرفت ‪.‬‬
‫پس آرامش اینه ؟! تازه می تونست بفهمه حسایی که قبال بهشون‬
‫لقب آرامش میداد در کنار احساس االنش هیچ بودن ‪.‬‬
‫سرش و داخل گردن سفیدش فرو برد و عطر تنش و به ریه کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 669‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ ببخشید ‪ ،‬ببخشید ‪ ،‬قول میدم دیگه دلت و نشکونم ‪ ،‬دیگه تنهام‬


‫نزار ‪ ...‬این ‪ ..‬حس مرگ داره ‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر لب گزید تا احساساتی که به صورت غده ی درشتی‬


‫داخل گلوش خودنمایی می کرد و پایین بفرسته ‪ ،‬االن وقت گریه‬
‫کردن نبود ‪.‬‬
‫بینیش و باال کشید و شرو کرد به دست و پا زدن داخل آغوش‬
‫گرمی که در حال ذوب کردنش بود ‪.‬‬
‫_ یااا خفم‪...‬کردی ‪..‬ول‪.‬م کن ‪.‬‬

‫آروم کمی عقب کشید و بوسه ی محکمی روی لباس سرخ و‬


‫خرگوشی جونمیون نشوند ‪.‬‬
‫_ عاشقتم ‪ ،‬ببخشید ‪ ...‬حرفای بدی زدم ولی همشون از روی خشم‬
‫بود ‪ ،‬باشه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 670‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مهلت پاسخگویی به پسر کوچیکتر نداد و بدن سوهو رو دنبال‬


‫خودش کشید و با نشستن روی کاناپه ‪ ،‬پسرش و رو پاهاش نشوند‬
‫‪.‬‬
‫_ خیلی خوش حالم که اینجایی ‪ ،‬واقعا بهت نیاز داشتم ‪.‬‬
‫سوهو به سختی سر کریس و از گردنش دور کرد و به چهره ی‬
‫بی حالش خیره شد ‪.‬‬
‫_ چی شده ؟ نگهبان می گفت حالت اصال خوب نیست ؟‬
‫_ نگهبان ؟‬
‫سوهو لباش و بهم فشرد تا چیزی نگه و خودش و خجالت زده نکنه‬
‫‪.‬‬
‫_ فقط بهم بگو چرا حالت بده ‪.‬‬

‫*****‬

‫گیج به دختر بچه ای که به پاهای کای چسبیده بود خیره شد ‪.‬‬


‫_ االن من چیکار باید بکنم ؟‬
‫_ فقط یه مدت ‪ ،‬باشه ؟ هانا دختر خوبیه و مطمئنم می تونی‬
‫باهاش کنار بیای ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 671‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" من با هیچ بچه ای نمی تونم کنار بیام "‬


‫_ باشه ؟!‬

‫چشمای درشت و لحن التماس گونه ی کای رسما خلع سالحش‬


‫کرده بود ‪.‬‬
‫سری تکون داد ‪ ،‬لعنتی حتی بهش مهلت ندادن تا از وضعیتشون‬
‫آگاه بشه ‪ ،‬بعد مدتی کای و کیونگسو بی اطال اومده بودن به‬
‫عمارت سوالن و ازش می خواستن از یه دختر بچه ای که معلوم‬
‫نبود کیه مراقبت کنه ‪ ،‬اصال کای چرا انقدر الغر و ضعیف به‬
‫نظر میرسید ؟‬
‫چرا خودش نمی تونست از اون بچه نگه داری کنه ؟‬

‫چیزی نگذشت که با اون بچه ی با ظاهر مظلوم و کیوت تنها شد ‪.‬‬


‫باید سعی می کرد روی روابط اجتماعیش با بچه ها کار کنه ‪،‬‬
‫حداقل تا زمانی که اون بچه تو این خونه بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 672‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چون االن به طور کامل با اون بچه تنها شده بود و تو این خونه‬
‫هیچ کس اونو آدم حساب نمی کرد ‪ ،‬حتی سوهو هیونگشم عصر با‬
‫عجله خونه رو ترک کرده بود بدون اینکه بهش اطالعی بده ‪.‬‬

‫_ چه مداد رنگیای خشکلی داری ‪ ،‬میدی منم باهاش نقاشی کنم ؟‬


‫_ نه‬
‫دختر بچه با اخم مداد رنگیاش و تو مشتش گرفت ‪.‬‬
‫_ اینا رو آپام برام خریده ‪.‬‬
‫بک سری تکون داد و چشم غره غلیظی به دختر بچه رفت ‪.‬‬
‫_ باشه فهمیدم زشت خانوم ‪.‬‬
‫_ من زشت نیستم ‪ ،‬به آپام میگم ‪.‬‬
‫دختر بچه از جاش بلند شد و فریاد کشید ‪.‬‬

‫بک به بینیش چین داد و ادای دختر و در اورد ‪.‬‬


‫_ باشه به هر خری می خوای بگو ‪ ،‬زشت خانوم ‪.‬‬
‫صدای جیغ بلند دختر داخل گوشاش پیچید و نیشخند عمیقی به لبش‬
‫نشوند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 673‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پاکت نصفه ی اسنک و از روی میز برداشت و مشت پر از‬


‫اسنکش و تو دهن کوچیکش چپوند ‪.‬‬
‫نگاه کوتاهی به چشمای درشت و مظلوم شده دختر که روی پاکت‬
‫اسنک ثابت مونده بود انداخت و پشتش و به بچه کرد ‪.‬‬

‫_ اینجوری نگاه نکن ‪ ،‬چون عمرا نرم بشم ‪ ،‬زشت خانوم ‪.‬‬
‫مشت دیگه ای داخل دهنش گذاشت و در آخر پاکت و روی میز‬
‫جلوی دختر بچه گذاشت ‪.‬‬
‫_ زشت ‪.‬‬

‫گوشیش و برداشت و وارد باغ شد تا کمی هوای تازه بخوره ‪،‬‬


‫عجیب بود هیچ کدوم از بادیگاردایی که همیشه داخل باغ بودن‬
‫حضور نداشتن ‪.‬‬
‫شونه ای باال انداخت و به سمت شرق باغ جایی که تاب بزرگی‬
‫قرار داشت حرکت کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 674‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هنوز چند قدمی از تاب فاصله داشت که حضور کسی و پشت‬


‫سرش حس کرد ‪ ،‬به سرعت چرخید و تونست مرد سیاه پوشی و‬
‫ببینه که در یک قدمیش ایستاده بود ‪.‬‬
‫با ترس عقب کشید تا فریاد بزنه ولی دستمال سفیدی که مقابل دهن‬
‫قرار گرفت مانع شد ‪.‬‬

‫اگه حدسش درست می بود االن باید دستمال آغشته به مواد بیهوش‬
‫کننده باشه ‪.‬‬
‫آروم چشماش و خمار کرد تا مرد با فکر بی حال شدنش عقب‬
‫بکشه ‪.‬‬
‫خب خوشبختانه بک از اون دسته آدمایی بود که با ترسیدن نفسش‬
‫بند میومد و انگار بخت یارش بود و برای اولین بار این ضعف به‬
‫کمکش اومده بود ‪.‬‬

‫مرد عقب کشید و منتظر ایستاد تا بدن سنگین شده پسر روی زمین‬
‫بیفته ولی با عقب کشیدن ناگهانیش و ضربه محکمی که به ساق‬
‫پاش و بعد به کمرش وارد شد با درد روی زمین افتاد ‪.‬‬
‫_ هی ‪ ،‬میدونی من کمربند مشکی هاپیدکو دارم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 675‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫برای مرد زبونکی انداخت و خم شد تا گوشیش و از روی زمین‬


‫برداره و به پلیس زنگ بزنه ‪ ،‬ولی با درد و سوزش عمیقی داخل‬
‫ساق پاش با درد روی زمین افتاد و جیغ بلندی کشید ‪.‬‬

‫پاش به شدت میسوخت و نفس کشیدن و براش سخت می کرد ‪،‬‬


‫ساق پاش و محکم بین دستاش گرفت تا شاید کمی از درد استخوان‬
‫سوزش کم بشه ‪.‬‬

‫درد مثل یه ساعقه از ساق پاش باال میرفت و کل بدنش و دربر‬


‫میگرفت ‪.‬‬
‫قطره اشک زاللی از کنار شقشقش گذشت و داخل تارهای موهاش‬
‫گمشد ‪.‬‬

‫خون به شدت از بین انگشتاش بیرون میریخت و چمن های‬


‫سرسبز زیر پاش و رنگ میزد ‪.‬‬
‫مرد باالی سرش ایستاد و چاقوی خونی رنگ و با شلوارش پاک‬
‫کرد و اونو داخل جیبش گذاشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 676‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بچه ی چموش ‪ ،‬به وقتش خودم زبونت و از حلقومت بیرون‬


‫میکشم ‪.‬‬

‫*******‬

‫با سردرد شدیدی چشم باز کرد و به اطرافش نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫" لعنتی " بابت تار بودن دیدش زمزمه کرد و چند باری پلک زد و‬
‫برای دومین بار به اطراف چشم دوخت ‪.‬‬
‫_ اینجا کجاست ؟!‬
‫سرفه ای کرد تا گلوی خشک و سوزانش و صاف کنه ‪.‬‬
‫_ یادت نمیاد ؟! دلمو شکوندی مرد ‪.‬‬
‫" این صدا "‬
‫مردد به عقب برگشت و به مردی که با خونسری روی کاناپه ی‬
‫کهنه و خاکی لم داده بود و سیگارش و دود میکرد خیره شد ‪.‬‬
‫سوزش گلوش شدیدتر شد به خودش تکونی داد و اینجا بود که تازه‬
‫متوجه بسته شدن بدنش با طناب کلفت و زمختی شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 677‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من و باز کن پارک‬
‫دنبال دردسری ؟!‬
‫سرت به تنت سنگینی کرده ؟!‬

‫صدای پوزخند پر تمسخر مرد پشت سرش لرزی به ستون فقراتش‬


‫انداخت ولی نه اون هر کسی نبود اون مرد آجوشی بود ‪،‬‬
‫بزرگترین دالل مواد مخدر شرق آسیا ‪ ،‬خودش اون پسر و بزرگش‬
‫کرد خودش بود که اون بچه ی الغر و خجالتی و تبدیل کرد به این‬
‫پارک چانیولی که همه میشناسن ‪ ...‬درسته ‪ ،‬خودش بود که اون‬
‫بچه رو باال برد ‪...‬‬

‫ولی انگار باید به این نقطه از زندگی میرسد تا میفهمید قدرت‬


‫پای پسر ‪ ،‬محکم کرده رو نداره ‪.‬‬
‫ضربه به چهارپایه ای که زیر ِ‬

‫لب گزید و اطراف و بررسی کرد ‪ ،‬حتما راهی برای رهایی بود ‪،‬‬
‫قطعا بود ‪.‬‬
‫خونه کامال در خرابی غرق بود ‪ ،‬به نظر میرسید چند نفری تمام‬
‫وسایل خونه رو در هم شکستن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 678‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫قبل از رسیدن چشمش به سمت دیگه ی خونه لکه ی سیاه خشک‬


‫شده کف پارکت ها نظرش و جلب کرد ‪.‬‬

‫خو‪.‬خو‪.‬خون ؟؟‬
‫ِ‬ ‫_ ای‪.‬این لکه‬
‫نفس های سنگین شده ی پشت سرش مهر تایید به پرسشش زد ‪.‬‬
‫_ هوم ‪ ،‬این لکه ی انتقامه ‪ ،‬لکه ی سیاه سرنوشتت ‪.‬‬
‫لگد محکمی به کمر مرد مسن وارد شد و مرد با صورت روی لکه‬
‫ی خشک خون فرود اومد ‪.‬‬
‫صدای هاسکی و محکم چانیول درست کنار گوشش بلند شد ‪.‬‬
‫خون تو شسته بشه ‪.‬‬
‫ِ‬ ‫_ قراره با‬

‫تقه ای به در وارد شد و چند لحظه بعد جسم الغر اندامی وارد‬


‫خونه شد ‪.‬‬
‫تق تق پاشنه های کفش جنسیت شخص سوم و لو میداد ‪.‬‬
‫بیون سرش و به سمت در کج کرد و ‪...‬‬
‫_ ت‪.‬تو ؟!‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 679‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫لبای سرخ زن به خندی آشنایی باز شد ‪ ،‬درسته آشنا خنده ای که‬


‫متعلق به خاندان پارک بود ‪.‬‬
‫_ من ؟ من چی ؟ مردم ؟‬

‫سوالن چند قدم بی هدف برداشت و به اطراف سرک کشید ‪.‬‬


‫انگشت اشارش و روی میز گوشه ی سالن کشید و با باال بردن‬
‫انگشتش خاک روی انگشتش و فوت کرد ‪.‬‬
‫_ خیلی برای این روز صبر کردم ‪ ،‬خیلی ‪ ........‬و حاال ‪...‬‬
‫دستاش و دو طرف بدنش باز کرد و نگاهش و به اطراف تاب داد‬
‫‪.‬‬
‫_ ببین کجایی ؟ جایی که من خواستم ‪.‬‬
‫سوالن با آرامش به سمت پسر برادرش قدم برداشت و دستی به‬
‫شونه های پهنی که از برادرش به ارث برده بود کشید ‪.‬‬
‫_ شرو کن عزیزم ‪ ،‬خیلی منتظر موندی باید خیلی تشنه باشی ‪.‬‬

‫زن عقب گرد کرد و به سمت میز ناهار خوری رفت و بعد از‬
‫برگردوندن صندلی کف زمین ‪ ،‬روش نشست و با آرامش سوهان‬
‫ناخونش و از کیف دستی کوچیکش بیرون کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 680‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کت سرمه ایش و از تنش دراورد و خودش و بابت پوشیدن لباس‬


‫سفیدش لعنت کرد ولی اشکالی نداشت ‪ ،‬اینم یه یادگاری از روز‬
‫مورد عالقش ‪.‬‬
‫کتش و روی دسته ی کاناپه انداخت و دکمه های سر آستینش و باز‬
‫کرد و تا آرنج باال کشید ‪.‬‬
‫_ وسیله زیادی با خودم نیاوردم ‪ ،‬فقط یه چاقو ‪.‬‬
‫صدای زمزمه ی زن از سمت دیگه خونه به گوش رسید ‪.‬‬
‫_ حیف شد ‪.‬‬

‫سری تکون داد و چاقوش و از قالفش بیرون کشید و تو دستش‬


‫تاب داد ‪.‬‬
‫_ به لطفت کار باهاش و خوب بلدم پس جای نگرانی نیست ‪.‬‬
‫مقابل مرد که از ترس رنگ باخته بود زانو زد ‪.‬‬
‫_ چیزی می خوای بگی ؟‬
‫لحظه ی بعد صدای بلند فریاد کمک مرد بلند شد و پسر جوون به‬
‫تبعیت از مرد فریاد کشید ‪.‬‬
‫_ کمک ‪ ،‬کمک ‪ ،‬کسی نیست ؟!‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 681‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نیشخندی به چشمای ترسیده مرد زد ‪.‬‬


‫_ نیست ‪ ،‬خیلی وقته ساختمون متروکه شده ‪ ،‬تو که باید بهتر‬
‫بدونی کسی حاضر نمیشه توی ساختمونی که قتل صورت گرفته‬
‫اقامت داشته باشه ‪.‬‬
‫_ تو‪ ،‬نمی تونی ق‪.‬قصر در بری ‪ ...‬درست م‪.‬مثل ‪ ،‬پدر عوضیت‬
‫‪.‬‬

‫مرد با نفس تنگی ناشی از درد قلب و کرختگی ترس با لکنت‬


‫زمزمه کرد ‪.‬‬
‫چهره ی مرد جوون در عرض صدم ثانیه تاریک شد ‪.‬‬
‫با چشم های به خون نشسته قدمی به سمت مرد روی زمین‬
‫برداشت و همین امر موجب خزیدن مرد روی زمین شد ‪.‬‬

‫مرد با ترس بدن بسته شدش و روی زمین عقب کشید و قهقه ی‬
‫زن از سوی دیگه بلند شد ‪.‬‬
‫_ بیون درست مثل یه کرم خاکی روی زمین می خزی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 682‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول نیشخندی زد و بدن عقب رفته مرد و جلو کشید و طناب‬


‫ضخیم دور دستش و تو چنگ گرفت ‪.‬‬
‫_ تو جرات می کنی با زبون کثیفت توی خونه ی پدرم بهش بی‬
‫احترامی کنی ؟! نکنه باید زبونت و ببرم تا بفهمی چه حرفی و کجا‬
‫بزنی ؟!‬

‫لبه ی چاقو رو به نرمی روی لب پایین مرد کشید و اجازه داد‬


‫پوست نازک لبش پاره بشه و چند قطره خون روی چونه ی تیز‬
‫مرد روون بشه ‪.‬‬

‫نگاهی به حلقه ی طالیی رنگ داخل انگشت اشاره ی مرد انداخت‬


‫‪ ،‬حلقه ی مخصوص خاندان پارک ‪ ،‬درسته وقتی بچه بود این حلقه‬
‫رو داخل انگشتای پدرش دیده بود ‪.‬‬
‫چند سال برای بیرون کشیدن انگشتر پدرش صبر کرده بود ؟!‬
‫مشت مرد و باز کرد تا حلقه رو بیرون بکشه ولی به نظر حلقه‬
‫مدت زیادی داخل اون انگشت بود و تکون نمی خورد ‪.‬‬

‫عصبی با چاقو برشی دور انگشت توپول مرد زد و پوست انگشت‬


‫مرد و کَند ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 683‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فریاد گوش خراش مرد داخل خونه پیچید و لرزی بر پنجره های‬
‫نیمه شکسته وارد کرد ‪.‬‬
‫چان حلقه ی خونی و از انگشت مرد بیرون کشید و مقابل چشم‬
‫مرد تکونش داد ‪.‬‬
‫_ نباید چیزی که متعلق به دیگرانه رو دست کنی بیون ‪.‬‬

‫دست خونی مرد و به دست گرفت و به فکر فرو رفت ‪.‬‬


‫_ با همین دست انگشتر و از انگشت پدرم بیرون کشیدی ؟‬
‫چاقو رو بین انگشتای کوتاه مرد قرار داد و تا کف دست کشید ‪،‬‬
‫کف دست مرد پاره شد و خون روی طناب دور دستش جاری شد ‪.‬‬
‫فریادهای بلند آجوشی حاال دیگه به گوشش نمیرسید ‪.‬‬

‫وارد خلسه ای از انتقام و نفرت شده بود و خشم گوشاش و گرفته‬


‫بود و اجازه ی شنیدن بال زدن پروانه هم نمیداد ‪.‬‬

‫چاقو رو بین انگشت دیگه گرفت و به ترتیب فاصله ی انگشتای‬


‫مرد و تا کف دست پاره کرد ‪ ،‬جوری که سابیدگی لبه ی تیز چاقو‬
‫رو به استخوان دست مرد حس می کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 684‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نگاه بی حسی به چهره ی سرخ شده ی و لبای نیمه باز بیون‬


‫انداخت و دستش و رها کرد ‪.‬‬
‫دست دیگه ی مرد و گرفت و لبه ی چاقو رو زیر ناخونش گذاشت‬
‫و با انگشتش ناخون مرد و محکم گرفت و کشید ‪.‬‬
‫ناخون خونی و روی زمین انداخت و انگشت دیگه رو به دست‬
‫گرفت ‪.‬‬

‫بعداز این که کارش با دستای مرد تموم شد طناب و از دور دستش‬


‫باز کرد و گوشه ای انداخت ‪.‬‬

‫لب پایینش و وارد دهانش کرد و مکی به لبش زد ‪ ،‬خالقیت های‬


‫زیادی برای آسیب زدن به مرد داشت ‪ ،‬فانتزیایی که طی ‪ 10‬اخیر‬
‫شکل گرفته و گسترش پیدا کرده بودن ‪ ،‬ولی هیچ کدوم االن نمی‬
‫تونست حالش و خوب کنه ‪.‬‬

‫هیچ کدوم از شکنجه هایی سال ها روی افراد مختلف پیاده کرده‬
‫بود هیچ کدوم براش کافی و رضایت بخش نبود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 685‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫عصبی بلند شد و کف کفشش و روی دست مرد گذاشت و فشار‬


‫محکمی وارد کرد و اجازه داد برای چندمین بار صداش داخل‬
‫خونه بپیچه ‪.‬‬

‫چند قدم از مرد دور شد و از فاصله ی چند متری بهش خیره شد ‪،‬‬
‫ناگهان چهره ی گریون و بی قرار بکهیون جلوی چشماش نقش‬
‫بست ‪.‬‬
‫صدای هق هق های بک و تقاضاش برای تموم کردن این انتقام ‪.‬‬
‫نمی تونست متوقف شه ‪ ،‬نه حاال ‪...‬‬
‫تعهدی که نسبت به خانوادش داشت اجازه ی پا پس کشیدن بهش‬
‫نمی داد ‪.‬‬
‫با قدم های محکم به سمت مرد حرکت کرد و درست مثل پسر بچه‬
‫ای که به توپ چهل تیکش می کوبه پاش و روی صورت مرد‬
‫فرود آورد ‪.‬‬

‫بیون سرفه ی خشکی کرد و خون ناشی از شکستگی دندوناش از‬


‫دهانش جاری شد ‪ ،‬ضربه ای که به صورت و فکش خورده بود‬
‫انقدر شدید بود که نمی تونست فکش و حرکت بده و دهانش و باز‬
‫و بسته کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 686‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سر سنگین مرد روی کف پوش های کثیف خونه فرود اومد ‪ ،‬ولی‬
‫هنوز وقت استراحت نرسیده بود ‪.‬‬

‫چانیول چاقوی تیزش و روی گلوی مرد کشید ‪ ،‬بادقت و ظرافتی‬


‫که شایسته ی یک حرفه ای بود ‪ ،‬طوری که پوست گردن پاره بشه‬
‫ولی آسیبی به شاهرگ و مری وارد نشه ‪.‬‬

‫برش دوم و وارد کرد این بار کمی گوشت و پاره کرد تا جایی که‬
‫دید درستی از مری و حلقوم به دست بیاد ‪.‬‬
‫مرد روی زمین چنان دردی و تحمل می کرد که حتی توان مقابله‬
‫و عقب نشینی هم نداشت درست مثل یک تیکه گوشت در دستای‬
‫سالخش ‪.‬‬

‫سرتیز چاقو رو روی شاهرگش کشید و اجازه داد خون با فشار از‬
‫سوراخی که روی گردن بوجود آورده جاری بشه و لباس سفیدش و‬
‫به گند بکشه ‪.‬‬

‫بیون از بین پلکای نیمه باز به مردی که باالی سرش ایستاده بود‬
‫نگاه کرد ‪ ،‬قلبش به شدت میسوخت و عالوه بر دردهایی که پارک‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 687‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به وجودش انداخته بود ‪ ،‬درد قلبش نیمه ی سمت چپ بدنش و از‬
‫کار انداخته بود ‪.‬‬

‫خاطره مانند یک صاعقه از پیش روش گذشت ‪.‬‬


‫روزی که همسرش و از اتاق آسایشگاه به پایین پرتاب کرده بود ‪،‬‬
‫وقتی که به باالی سر زن رسید درست مثل االن خودش ‪...‬‬

‫بدن زن به نرمی روی زمین سفت و خاکی قرار گرفته بود و بی‬
‫حرکت با پلک های نیمه باز و سر و صورت آغشته به خون به‬
‫مردی که ظاهرا ً همسرش بود ‪ ،‬چشم دوخته و نفس های آخرش و‬
‫میکشید ‪.‬‬
‫حتی مهلت دیدن و به آغوش کشیدن پسرکوچیکش بکهیون و هم‬
‫ازش دریغ کرد ‪.‬‬

‫زندگی درست مثل یک چرخ و فلک شهربازی بیون و از پستی و‬


‫حقارت و فقر به باال کشید و بعد از توقف بلند مدتی وقتی که به‬
‫خوبی به اوج عادت کرد و طمع پرواز به خوبی در رگ هاش‬
‫جاری شد به زمین کوبید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 688‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول با خستگی به چشم های بی فروغ مرد خیره شد ‪ ،‬این انتقام‬


‫بعد از مدتهای طوالنی به شدت خستش کرده بود ‪ ،‬مخصوصا ً که‬
‫قرار نبود اون جوری که مستحقشه از ریختن خونش لذت ببره ‪.‬‬
‫آروم خم شد و چاقو رو با فشار روی حلقوم مرد کشید و اجازه داد‬
‫بعد از ‪10‬سال صدای خس خس مرگ داخل خونه بپیچه ‪.‬‬

‫حاال دیگه همه چیز تموم شد ‪ ،‬درست همونجایی که همه چیز از‬
‫اول شرو شد ‪.‬‬
‫خون قرمز رنگ از جسم بی جون مرد جاری میشد و پارکت‬
‫کثیف و خیس می کرد ‪ ،‬خون تازه روی خون خشک شده رو می‬
‫پوشوند و تمام دردها و غم ها رو یادآور میشد ‪.‬‬

‫بدنش خشک شده بود درست مثل ‪10‬سال قبل ‪.‬‬


‫مرگ ‪ ،‬تنهایی ‪ ،‬سکوت ‪ ،‬خون ‪.‬‬
‫انگار پارک چانیول ‪18‬ساله باالخره الیه های سخت و سنگین‬
‫انتقام و شکست و بار دیگه بدنیا آومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 689‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صدای پاشنه های کفش زن داخل خونه اِکو شد و دست ظریفی که‬
‫روی کتفش کشیده شد ‪ ،‬برای بار دوم بهش یادآور شد که تنها‬
‫نیست ‪.‬‬
‫_ کارت خوب بود عزیزم ‪ ،‬حاال وقتشه که زندگی کنی ‪.‬‬
‫زن کیسه ابریشمی قرمز رنگی و از کیف کوچیکش بیرون کشید و‬
‫به دستش داد ‪.‬‬
‫_ چند روز پیش کریس برام آوردش ‪.‬‬

‫نخ کیسه رو باز کرد و پارچه رو َد َمر کرد و اجازه داد ‪ 7‬الماس‬
‫صورتی ریز نقش کف دستش به درخشیدن بپردازن ‪.‬‬
‫کف دستش و برگردوند و الماس ها یک به یک روی زمین و‬
‫داخل خون ها غوطه ور شدن ‪.‬‬
‫کمی خم شد و داخل مردمک های گشاد شده ی مرد خیره شد ‪.‬‬
‫_ مال تو !‬

‫زن کنارش و مخاطب قرار داد ‪.‬‬


‫_ الیق سوختن نیست (اشاره به شیوه تشیع کره ای) می خوام بوی‬
‫سوختن گوشتش با اسید داخل خونه بپیچه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 690‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ترتیبش و میدم ‪.‬‬


‫بی حال عقب کشید و برای بار آخر نگاهی به خونه ی امن بچگی‬
‫هاش انداخت ‪.‬‬
‫_ می خوام خراب بشه ‪ ،‬کل ساختمون ‪.‬‬
‫سوالن سری به نشونه تایید تکون داد و قبل از ترک خونه به عقب‬
‫برگشت و برای آخرین بار به جنازه ای که زندگی خیلی ها رو به‬
‫جهنم کشونده بود خیره شد ‪.‬‬

‫" بیون جه چون زخم هایی که میزنی به مرور زمان تبدیل به‬
‫خنجری میشه که خودت و نشونه میگیره ‪ ،‬خنجر زخم های‬
‫خانواده من امروز به تنت فرود اومد و خشمی که مستحقش بودی‬
‫و بهت نشون داد "‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ بریم خونه ؟!‬
‫_ نه می خوام کمی قدم بزنم ‪.‬‬
‫_ اینجوری ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 691‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫زن اشاره ای به لباس خونی تنش کرد ‪.‬‬


‫چان کتش و به تن کرد و دکمه ی وسطش و بست تا خون هایی که‬
‫به مرور در حال خشک شدن بودن و پنهان کنه ‪.‬‬

‫سوالن سری تکون داد و به سمت ماشینش حرکت کرد ‪ ،‬نمی‬


‫تونست چانیول و مجبور کنه ‪.‬‬
‫قطعا ً یک خلوت تنهایی می تونست کمی یه افکارش سر و سامون‬
‫بده ‪.‬‬
‫ماشین و استارت زد و از داخل کوچه ی قدیمی و خلوت خارج شد‬
‫‪.‬‬

‫به گوشیش که با بی قراری روشن و خاموش میشد خیره شد ‪.‬‬


‫ماشین و گوشه ی خیابون پارک کرد و با تعجب به اسم سوهو که‬
‫روی صفحه خاموش و روشن می شد خیره موند ‪.‬‬

‫_ سوهو چیزی شده ؟!‬


‫_ سوالن شی من امروز رفتم خونه ی کریس ‪ ،‬اون میگه که‬
‫جانگ آزاد شده ‪ ،‬من خیلی ترسیدم برای همین گفتم بهتره این‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 692‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫زمان همه کنار هم باشیم ‪ ...‬بعد‪.‬بعد با کریس اومدیم خونه ولی‬


‫بک‪.‬بک خونه نیست سوالن شی ‪...‬‬
‫_ چییی ؟؟؟؟‬

‫*******‬

‫جعبه کوچیک و داخل جیب کتش گذاشت و از فروشگاه خارج شد‬


‫‪.‬‬
‫از خیابون گذشت و وارد محوطه باز مقابلش شد ‪.‬‬
‫نیمکت آجری رنگی و برای نشستن انتخاب کرد و اجازه داد نسیم‬
‫خنک شبانگاهی بین موهاش بپیچه و به صورت بی حالش بوسه‬
‫بزنه ‪.‬‬

‫پلکاش به شدت می سوخت ‪ ،‬شاید تحمل بغض و اشک به مدت‬


‫طوالنی کم کم داشت بهش آسیب میزد ‪.‬‬
‫قطره اشک کوچیکی به آرومی از گوشه چشم سمت راستش جاری‬
‫شد و به سرعت پایین رفت و از خط فکش به پایین سقوط کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 693‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جعبه رو از جیبش بیرون کشید و درش و باز کرد ‪ ،‬بی حال به‬
‫محتویات داخلش چشم دوخت ‪.‬‬
‫" من هیچ چیزی تو دنیا ندارم‪..‬‬
‫هیچی به جز چشم های تو و غم های خودم‪...‬‬
‫کاش تو بهم پشت نکنی بک "‬

‫حالش از وجود خودش بهم می خورد ‪ ،‬زندگی مسخره و پر درد‬


‫کمرش و خم کرده بود و حاال تو سن ‪28‬سالگی روح یه پیرمرد‬
‫‪ 70‬سال ِه شکسته رو داشت ‪.‬‬
‫دم عمیقی گرفت و ذهنش و رها کرد ‪.‬‬
‫حاال دیگه وقت شرو بود ‪ ،‬وقت زندگی ‪.‬‬

‫گوشیش داخل جیب شلوارش شرو به لرزیدن کرد و ناخودآگاه‬


‫لرز کوچیکی از تیغه کمرش عبور کرد ‪ ،‬جعبه ی تو دستش و به‬
‫داخل جیبش برگردوند تا گوشیش و بیرون بکشه ‪.‬‬
‫_ سوالن ؟!‬
‫_ چان ‪ ،‬بکهیون !‬
‫اخم ظریفی به پیشونیش نقش بست ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 694‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بک چیشده ؟‬
‫زن پشت خط تفس لرزونی کشید و با صدای گرفته و لکنت به‬
‫حرف اومد ‪.‬‬
‫_ جانگ آزاد شده ‪ ...‬بک‪.‬بکهیونم ‪...‬خونه نیست ‪.‬‬

‫به سرعت از روی نیمکت بلند شد و حتی یادش رفت گوشی و‬


‫قطع کرده یا نه ‪ ،‬با تمام سرعت به سمت خیابون دوید ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫مردد به سمت گوشه باغ ‪ ،‬جایی که بقیه جمع شده بودن حرکت‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_ بک ‪ ....‬کجاست ؟!‬
‫سوهو با صدای آروم شرو کرد به شرح قضیه ‪.‬‬
‫_ امروز رفتم دیدن کریس ‪ ،‬بهم خبر آزادی جانگ و داد ‪ ،‬بعد ما‬
‫خودمون و به خونه رسونیدم ‪ ،‬چون من می ترسیدم اون مرتیکه‬
‫نقشه ای داشته باشه و گفتم بهتره همه پیش هم ‪....‬‬
‫_ خب ؟!‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 695‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کالفه صحبتای پسر مقابلش و قطع کرد و بهش فهموند اصال‬


‫اعصاب حاشیه نداره ‪.‬‬
‫_ اومدیم خونه بک نبود ‪ ،‬حتی هیچ کدوم از بادیگاردا هم نبودن ‪.‬‬
‫_ زنگ بزن به کوکی بگو گوشیش و ردیابی کنه ‪.‬‬
‫سوهو گوشی میشکی رنگ و مقابلش گرفت ‪.‬‬
‫_ انجامش دادیم و رسیدیم به اینجا ‪.‬‬
‫به زمین اشاره کرد و همون موقع بود که انگار تیر خالص و به‬
‫قلب پسر بزرگتر شلیک کردن ‪.‬‬

‫به چمن قرمز رنگ خیره شد و نفسش سنگین شد ‪.‬‬


‫صدای سوت کر کننده ای تو گوشش پیچید و انگار تازه جای خالی‬
‫بک و درست وسط حفره ی عمیق قلبش حس کرد ‪ ،‬دیر بود ؟‬
‫محض رضای خدا چانیول تو عمرش چنین حسی و نداشت ‪ ،‬تضاد‬
‫سنگینی روی قلبش سایه انداخته بود ‪.‬‬
‫قلبش در عین سردی و انجماد مملو از گرمای سوزان عشق بود ‪.‬‬
‫مسخرس کی انقدر شاعر شده بود ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 696‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اضطراب و ترس توی قلبش مثل یه عنکبوت شرو به تنیدن کرد‬


‫و اونجا بود که صدای بلندی به مغز از کار افتادش شوک وارد‬
‫کرد ‪.‬‬
‫بک نبود ‪ ،‬بکهیون پسر کوچولویی که تو قلبش لونه کرده بود ‪،‬‬
‫نبود ‪.‬‬

‫_ اون جانگ حرومزاده میکشمش ‪ ،‬قول میدم روزگاری صد پله‬


‫بدتر از بیون براش بسازم ‪.‬‬

‫خشمش و آزاد کرد و لگد محکمی به بوته گل رز کنارش زد ‪.‬‬


‫_ اون ووی لعنتی کدوم گوریه ؟!‬
‫_ نمی دونم ‪ ،‬نیم ساعت پیش با عجله رفت و حرفیم نزد ‪.‬‬
‫چشمای آتشین و سرخ از خشم چانیول چهره ی پسر کوچیکتر و‬
‫شکار کرد ‪.‬‬
‫_ زنگ بزن بهش ‪ ،‬بگو هر گوری هست اگه تا چند دقیقه دیگه‬
‫اینجا نباشه ‪ ،‬خونش و میریزم ‪.‬‬

‫*****‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 697‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫داد بلندی کشید و چنگی به دست مردی که در حال سفت کردن‬


‫گره پارچه کثیف دور پاش بود انداخت ‪.‬‬
‫مرد دستش و پس زد و بعد از محکم کردن گره ‪ ،‬مچ دست پسر و‬
‫با دستبند فلزی به لوله گازی که از چند سانتی زمین عبور کرده‬
‫بود قفل کرد و بعد از چک کردن سفت بودنش عقب کشید ‪.‬‬
‫_ حوصله سر و صدا ندارم بچه جون پس مثل بچه آدم بتمرگ‬
‫همینجا تا تکلیفت مشخص بشه ‪.‬‬

‫مرد عقب گرد کرد و پسر کوچیکتر و تو انبار کثیف و تاریک تنها‬
‫گذاشت ‪.‬‬
‫پارچه ی آستینش و روی پیشونی خیسش کشید تا عرق های‬
‫مزاحمی که چند دقیقه یک بار از پیشونیش به پایین سر می خورد‬
‫و از بین ببره ‪.‬‬

‫ساق پاش به شدت میسوخت و درد و داخل وجودش پخش می کرد‬


‫‪ ،‬چنگی به رونش زد تا شاید بتونه کمی ذهنش و از درد پاش دور‬
‫کنه ولی انگار االن هیچ چیز تو دنیا به اندازه ی سوزش پایه‬
‫زخمیش براش در ارجعیت نبود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 698‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نگاهی از پنجره کوچیک نزدیک سقف به بیرون انداخت ‪ ،‬هوا‬


‫گرگ و میش بود و این یعنی نزدیک ‪ 4‬یا شایدم ‪ 5‬ساعتی از‬
‫نبودش میگذشت ‪.‬‬
‫حتما تا االن متوجه غیبتش شدن و دنبالش می گردن ‪ ،‬ولی مگه‬
‫بک برای کسی مهم بود ؟!‬

‫زنی که ادعای نزدیکی بهش داشت و شاید فقط چند دقیقه ای سر‬
‫میز صبحانه ‪ ،‬ناهار یا شام میدید البته اگه خونه می بود ‪.‬‬
‫سوهو ظهر بدون هیچ خبری غیبش زد و خب نمیشد ازش انتظاری‬
‫داشت همین االنشم رسما ً زندگی عشقی از هم پاشیدش و خوب‬
‫مدیریت می کرد‬
‫و چانیول ‪....‬‬

‫اصالً کجا بود ؟!‬


‫دیشب کنارش دراز کشید ولی صبم وقتی چشم باز کرد جای خالی‬
‫پسر بزرگتر به شدت تو ذوق میزد و همون چند سی سی امید بک‬
‫به دلبستگی و هم دود می کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 699‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شاید حق با پسر بزرگتر بود قلبی که مرده رو نمیشه زنده کرد ‪.‬‬
‫ولی ‪...‬‬
‫با همه این ها بک به آغوش گرم و وجود امید بخشش کنار خودش‬
‫نیاز داشت ‪ ،‬حتی اگه تا آخر عمرم چانیول اون و نمی خواست ‪،‬‬
‫بک با امید به عاشق بودن ادامه میداد ‪.‬‬

‫چشمای بستش و با صدای گوش خراش لوالی زنگ زده در آهنی‬


‫انبار باز کرد و به قامت تاری که داخل شد چشم دوخت ‪.‬‬
‫_ بزار برم ‪.‬‬
‫خون زیادی از دست‬
‫ِ‬ ‫آرومو با صدای تحلیل رفته زمزمه کرد ‪،‬‬
‫داده بود و به سختی پلکاش و باز نگه داشته بود ‪ ،‬حتی نمی‬
‫دونست چند بار از حال رفته و مجدد از درد بهوش اومده ‪.‬‬

‫مرد جلوی پاش زانو زد و دستی به پارچه ی خون آلود و کثیف‬


‫دور پاش کشید ‪.‬‬
‫_ کی باورش میشه پسر عزیز آجوشی اینجا و تو این وضع باشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 700‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫صدا ‪ ،‬صدای آشنایی بود ‪ ،‬جایی شنیده بودش ؟!‬


‫شاید ولی انتظار زیادیه از کسی که داره از درد از حال میره‬
‫بخوایم صدای کسیو که کمی فقط کمی آشنا میزد و تشخیص بده ‪.‬‬
‫مرد اینبار با پشت دست گونه ی بک و لمس کرد ‪.‬‬
‫_ پسر کوچولوی ما باید خیلی درد داشته باشه ‪ ،‬هوم؟!‬

‫سرشو به خالف دست مرد چرخوند و نفس داغش و از بین لباش‬


‫به بیرون داد ‪.‬‬
‫_ ازم چی می خوای ؟‬
‫_ از تو ؟ هیچی ‪ ....‬طرف حساب من یکی دیگس بچه جون ‪ ،‬تو‬
‫‪....‬اوم ‪ ،‬اسم درستش و میشه گذاشت عروسک ‪ ،‬ها !؟‬
‫آرهه عروسک ‪ ،‬تو یه عروسک کوچولویی که قراره به من کمک‬
‫کنه به کسی که می خوام برسم ‪.‬‬

‫چند بار پشت هم پلک زد تا اشک جمع شده از چشماش کنار بره و‬
‫باالخره تونست صورت شخص مقابلش و ببینه ‪.‬‬
‫شناخت ‪ ،‬اون مرد ‪ ،‬همونی که توی اون مهمونی لعنتی کنار‬
‫چانیول نشست ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 701‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫خودش و معرفی کرده بود ‪ ،‬اسمش چی بود ؟‬


‫کیم ؟ ج‪.‬جانگ ؟ آره ‪ ،‬جانگ‬
‫همون بود ‪ ،‬بکهیون عروسک بود برای رسیدن به کسی ؟ کی ؟‬
‫این مرد می خواست به پدرش برسه یا چانیول ؟‬

‫_ من از پدرم خبری ندارم ‪.‬‬


‫مرد قهقه ای سر داد و چونه بک و بین انگشتاش گرفت ‪.‬‬
‫_ ولی من خبر دارم ‪.‬‬
‫مرد نیشخند کثیفی زد و با صدایی که از چند کیلومتری خباثت و‬
‫فریاد می کشید به چشمای اشکی پسر زخمی خیره شد ‪.‬‬
‫_ پدر عزیزت تا االن دیگه باید شکار پارک شده باشه ‪ ،‬باید بدونی‬
‫که ! پارک یه سری خورده حسابایی باهاش داشت‬
‫بابای عزیزت االن احتماال تیکه تیکه شده تو یه قسمت این شهر‬
‫افتاده ‪.‬‬

‫قطره ی اشک دردناکی از گوشه چشمش جاری شد و راه رو برای‬


‫ما بقی باز کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 702‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫برای کی گریه می کرد ؟‬


‫پدرش ؟‬
‫مردی که هیچ وقت براش پدری نکرده بود ؟‬
‫ولی اون پدرش بود ‪ ،‬تمام هویتی که بکهیون داشت ‪.‬‬

‫وقتی فقط یه بچه ی کوچیک بود مادرش براش تعریف می کرد که‬
‫پدرش ‪ ،‬بیون جه چون ‪ ،‬پسر یه صیاد بوسانی ‪ ،‬چه مرد شایسته و‬
‫مصممی بود ‪.‬‬
‫مرد فقیری که با صید ماهی توی اقیانوس های خروشان پول خونه‬
‫ی اجاره ای خانواددش و خرج و مخارج تحصیل برادر کوچیکش‬
‫و تامین می کرد ‪.‬‬

‫مردی که مادرش عاشق جربزه و هوشش شد ‪.‬‬


‫ولی این هوش و زکاوتی که مادرش ازش صحبت می کرد کم کم‬
‫با طعم تلخ حرص و طمع آغشته شد و زندگی شیرینشون و به‬
‫تلخی زهر کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 703‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کاش پدرش همون صیاد فقیر باقی می موند و االن شاید در کنار‬
‫پدر و مادرش توی خونه ی کوچیک و اجاره ای خوشبخت زندگی‬
‫میکردن ‪.‬‬

‫مرد روبه روش خیلی وقت بود که محیط انبار و ترک کرده بود و‬
‫بکهیون با درد و غم تنها گذاشته بود ‪.‬‬
‫چانیول االن حالش خوب بود ؟‬
‫اون مرد شاید همیشه خودش و قوی و سخت و خشن نشون میداد‬
‫ولی بکهیون همیشه تو وجود مرد اون بچه ی ‪18‬ساله ی شکسته و‬
‫ترسیده رو میدید ‪.‬‬
‫بچه ی ترسیده ای که پشت سایه ای از خشم و انتقام پنهان شده بود‬
‫تا از شکستگی بیشتر جلوگیری کنه ‪.‬‬

‫****‬

‫" فلش بک چند ساعت قبل "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 704‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫وارد امارت شدن و سوهو با دو خودش و به داخل امارت رسوند‬


‫و به سمت اتاق بک حرکت کرد ‪.‬‬
‫_ نیست ‪ ،‬کریس ‪ ،‬نیست ‪.‬‬
‫کریس چشمی داخل سالن چرخوند و با دیدن دختر بچه مقابل‬
‫تلوزیون به سمتش رفت ‪.‬‬
‫_ خانوم کوچولو ؟‬
‫دختر بچه چشم تلوزیون گرفت و به مرد غریبه مقابل خیره شد ‪.‬‬
‫_ تو بکهیون و ندیدی ؟ یه پسر حدودا ً انقدری ‪.‬‬
‫سوهو رو جلو کشید و برای نشون دادن قد بک به پسر کوچیکتر‬
‫اشاره کرد ‪.‬‬

‫دختر بچه کمی فکر کرد ‪ ،‬تمام مدتی که اینجا بود فقط یه پسر و‬
‫دیده بود ‪.‬‬
‫_ همونی که شبیه همستره و خیلی بی ادبه ؟!‬
‫_ آره خودشه ‪.‬‬
‫کریس تایید کرد و هر دو پسر امیدوار به دهان کوچیک دختر بچه‬
‫خیره شدن ‪.‬‬
‫_ رفت بیرون ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 705‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوهو وحشت زده شماره سوالن و گرفت و به سمت گوشه ی‬


‫سالن رفت ‪.‬‬
‫کریس به سرعت از ساختمون خارج شد و به حیاط خیره شد ‪.‬‬
‫_ بادیگاردا کجان ؟‬
‫اخمی کرد و شماره تهیونگ و گرفت و وقت وراجی به پسر‬
‫کوچیکتر نداد ‪.‬‬
‫_ ته یادته گفتی دوس پسرت هکر خیلی خفنیه ؟‬
‫_ االنم میگم ‪ ،‬چیشده ؟‬
‫_ شماره بکهیون و که داری ‪ ،‬موقعیت مکانیش و می خوام ‪.‬‬

‫چند دقیقه بعد وقتی پسر کوچیکتر براش لوکیشن فرستاد ‪ ،‬با‬
‫چشمای درشت و ترسیده همراه سوهو به سمت شرق باغ دویدن ‪.‬‬
‫چمن خونی بود و گوشی بک کمی دورتر روی زمین افتاده بود ‪.‬‬
‫االن باید چیکار می کرد ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 706‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫فقط امیدوار بود تا االن استعفاش پذیرفته نشده باشه و بتونه یه‬
‫غلطی بکنه ‪.‬‬
‫مکالمه صبحش با رئیس پلیس و با خودش مرور کرد ‪ ،‬یعنی راه‬
‫برگشتیم بود ؟!‬

‫با یادآوری موضوعی نرسیده به در عمارت از حرکت ایستاد ‪.‬‬


‫روز انتساب رئیس پلیس و به خوبی به یاد داشت ‪ ،‬وقتی همکارا‬
‫برای رئیس دسته گل بزرگی ترتیب داده بودن ‪ ،‬مرد اجازه ورود‬
‫به اتاقش و نداد و از همکاراش خواست تا گل و داخل موحطه‬
‫بزارن چون خودش به شدت به گل و گیاه حساسیت داشت و نمی‬
‫تونست هیچ گونه گیاهی و تحمل کنه ‪.‬‬
‫برای همین معموال برای بهتر کردن اتاق کارش از گیاهای‬
‫مصنوعی استفاده می کرد ولی اون گیاه بزرگی که گوشه اتاق بود‬
‫‪ ،‬قطعا ً طبیعی بود ‪.‬‬

‫رئیس پلیس چرا باید یه گیاه طبیعی به اون بزرگی داخل اتاقش‬
‫داشته باشه در حالی که حتی یک برگ از اون حالش و بد می کرد‬
‫؟!‬
‫یه جای کار به شدت میلنگید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 707‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫شماره رئیس پلیس و گرفت و به قدماش سرعت داد ‪.‬‬


‫_ اوه ‪ ،‬افسر ووی آتیشی ما ‪ ،‬خیلی منتظرم گذاشتی مرد ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫در کافه رو باز کرد و نگاه دقیقی به تک تک میزهای داخل‬
‫انداخت ‪ ،‬با برداشتن چند گام بلند خودش و به میز مورد نظر‬
‫رسوند و پشتش جا گرفت ‪.‬‬
‫_ موضو چیه ؟!‬
‫مرد مسن با لبخند ملیحی ماگ قهوش روی میز گذاشت ‪.‬‬
‫_ از طرف پلیس امنیت کره چند روز پیش بهم یه فکسی رسید که‬
‫کامالً محرمانه بود ‪ ،‬زیاد وارد جزئیات نمیشم همین قدر بدون که‬
‫وزیر اقتصاد در حال پولشویی و همکاری با چندتا باند مواده‬
‫وقتی دستور آزادی جانگ و بهم داد می تونستم حتی شده تا پای‬
‫برکناریم هم که شده مقاومت کنم ‪ ،‬مگه چند سال دیگه از خدمتم‬
‫باقی مونده ‪ ،‬ولی ‪...‬‬
‫دستور رسید که همکاری کنم ‪ ،‬اون گلدونی که تو اتاقم دیدی ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 708‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫مرد با دستمال سفیدی بینیش و پاک کرد و چینی به بینی سرخ‬


‫شدش داد ‪.‬‬
‫_ تحمل یه گیاه طبیعی خیلی سخته وو ‪ ،‬داخل یه دوربین کار‬
‫گذاشته بود تا بتونه محدودم کنه‬
‫منم دستور به اطاعت داشتم و خب ‪...‬‬

‫مرد خنده ی فیکی سر داد ‪.‬‬


‫_ میدونی من اونقدرام پلیس مطیعی نیستم ‪ ......‬سپردم تو گوشی‬
‫جانگ ردیاب بزارن ‪.‬‬

‫مرد ردیاب کوچیکی و از جیبش خارج کرد و مقابل پسر جوون‬


‫گذاشت ‪.‬‬
‫_ پلیس امنیت قراره به زودی ماموریتش و آغاز کنه ‪ ،‬می خوام‬
‫توهم جانگ و پیدا کنی ‪.‬‬
‫_ اون مرد دوست منو گروگان گرفته ‪ ،‬ازم انتظار ندارید که زنده‬
‫و سالم بیارمش به اداره پلیس ؟!‬

‫مرد تکیه اش و به صندلی چوبی داد و ماگش و برداشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 709‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ نه انتظاری ازت ندارم ‪.‬‬


‫کریس به سرعت ردیاب و از روی میز برداشت و به سمت‬
‫ماشینش دوید ‪.‬‬

‫پشت فرمون جا گرفت و استارت زدن ماشین مصادف شد با‬


‫صدای زنگ بلند گوشیش ‪.‬‬
‫با دیدن چهره ی شیرین پسرش به سرعت آیکون سبز رنگ و‬
‫کشید و گوشی ‪ ،‬روی بلند گو گذاشت و ماشین و به حرکت دراورد‬
‫‪.‬‬
‫_ کریس کجایی ؟!‬
‫_ چیزی شده ؟‬
‫_ چانیول اومده و رسما ً دیوونه شده ‪.‬‬
‫داخل فرعی پیچید و با نفس عمیقی لب زد ‪.‬‬
‫_ بهش بگو تا چند دقیقه دیگه میرسم ‪ ،‬آماده باشه باید بریم جایی ‪.‬‬
‫صدای نگران سوهو از پشت گوشی بلند شد ‪.‬‬
‫_ کجا ؟ تو این موقعیت ؟ مربوط به بکهیونه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 710‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ آره ‪ ،‬فقط بهش بگو آماده باشه ‪.‬‬


‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫بوق کوتاهی زد و چند لحظه بعد بدن چانیول با سرعت روی‬
‫صندلی کمک راننده قرار گرفت ‪.‬‬
‫_ پیداش کردی ؟‬
‫کریس ردیاب و از روی داشبرد برداشت و به دست مرد آشفته ی‬
‫کنارش داد ‪.‬‬
‫_ یه جورایی ‪ ،‬این ردیاب تو گوشی جانگه ‪ ،‬با پیدا کردنش‬
‫احتماال ً به بکهیون برسیم ‪.‬‬
‫صدای نفس های سنگین چانیول داخل ماشین پیچید ‪.‬‬
‫_ پس راه بیفت می خوام قبل از ظهر پیداش کنم ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ اینجاس ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 711‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫هر دو به در بزرگ اوراقی خیره شدن ‪.‬‬


‫_ فکر می کنی بک و آورده اینجا ؟‬
‫چان شونه ای باال انداخت ‪.‬‬
‫_ جای خوبی به نظر میاد برای اینجور کارا ‪ ،‬دور تا دور تا چشم‬
‫کار میکنه بیابونه و صدا به گوش هیچ جنبنبده ای نمیرسه ‪.‬‬

‫کریس سری تکون داد و دسته صندلی و کشید و صندلیش و به‬


‫حالت خوابیده دراورد ‪.‬‬
‫_ داری چه غلطی می کنی ؟‬
‫_ مشخص نیست ؟‬

‫چانیول پوفی کشید و با پا لگدی به در ماشین زد ‪.‬‬


‫_ اگه کمتر با سوهو الس بزنی دچار کمبود خواب نمیشی ‪.‬‬
‫کریس دست به سینه به سمتش چرخید و ابرویی باال انداخت ‪.‬‬
‫_ من الس میزنم و کم خوابی دارم تو چرا ناراحتی ؟‬
‫چانیول نیشخند تمسخر آمیزی زد و نگاهش و دور تا دور بیابون‬
‫چرخوند و مجدد روی کریس ثابت شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 712‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من شبیه ناراحتام ؟!‬


‫افسر جوون نگاه گذراش و از اخم مرد مقابلش گرفت و به پای‬
‫راست مرد که تیک وار به کف ماشین کوبیده میشد خیره شد ‪.‬‬
‫_ اصالً ‪....‬‬

‫کریس تا حدودی در جریان عشق و عالقه ی دوست بیش فعالش‬


‫نسبت به مرد کنارش بود ‪ ،‬قطعا ً حدس متقابل بودن این احساس‬
‫برای فردی مثل کریس سخت نبود ‪.‬‬

‫هر فرد عادی که کنارشون بود به وضوح متوجه این میشد چه‬
‫برسه به کریس وو افسر ارشد بخش جنایی ‪.‬‬
‫فقط امیدوار بود چانیول زودتر به خودش بیاد قبل از اینکه به حد‬
‫کافی دیر بشه ‪.‬‬

‫سری تکون داد و با دیدن ماشینی که از گاراژ خارج شد و به‬


‫سمت مخالف به حرکت دراومد ردیاب و برداشت و به نقطه قرمز‬
‫رنگی که در حال دور شدن بود خیره موند ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 713‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ جانگ رفت ‪ ،‬بریم داخل یه سری بزنی‪....‬‬


‫قبل از به انعقاد رسیدن حرفش در ماشین بهم کوبیده شد و چانیول‬
‫به سمت دیوارهای بلند اوراقی دوید ‪.‬‬
‫_ یادم باشه به بکهیون بگم چجوری با اون لنگای درازت دویدی ‪.‬‬

‫خودش و از دیوار باال کشید و به داخل نگاهی انداخت ‪.‬‬


‫دو مرد در فاصله ی نسبتا ً زیادی کنار ساختمون کوچیک روی‬
‫صندلی های فلزی تاشویی نشسته و در حال چرت زدن بودن ‪.‬‬
‫خودش و پایین کشید و به کریس اشاره کرد ‪.‬‬

‫_ در بزن ‪.‬‬
‫_ چی ؟ دیوونه شدی ؟ دخلمون و میارن ‪.‬‬
‫_ دو نفرن از پسشون برمیایم ‪ ،‬در بزن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 714‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس زیر لب " اینم بهش میگمی " زمزمه کرد و با کف دست‬
‫چند بار به در فلزی کوبید ‪.‬‬
‫کریس فوشی زیر لب بابت تاخیرشون داد و دست باال برد تا مجدد‬
‫در و بکوبه ‪.‬‬

‫در با صدای بلندی باز شد و کریس بدون پایین اوردن دستش مشت‬
‫محکمی تو صورت مرد کوبید ‪.‬‬
‫مرد مقابلش سری تکون داد و بعد از از بین رفتن حالت گیجیش با‬
‫اخم ترسناکی بهش خیره شد ‪.‬‬
‫_ فاک ‪.‬‬

‫چانیول تا زمان خروج مرد از درگاه صبر کرد و به محض حمله‬


‫مرد به افسر لگد محکمی به پهلوش کوبید ‪.‬‬

‫بدن سنگین مرد روی زمین خاکی افتاد و قبل از بلند شدنش لگد‬
‫دیگه ای به کمرش وارد کرد و پشت بدن سنگینش ایستاد ‪ ،‬سر بی‬
‫موی مرد و بین دو دساش گرفت و چرخش تندی به گردنش داد و‬
‫با رضایت به صدای شکستگی استخوان های گردنش گوش داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 715‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کت مرد و کنار زد و چشماش از دیدن کلت کمری مرد برقی زد ‪.‬‬
‫_ بریم تو ‪.‬‬
‫فریاد بلند مردی که به دنبال همکارش اومده بود داخل اوراقی‬
‫پیچید و بپشت بندش صدای شلیک گلوله از تفنگ داخل دست‬
‫چانیول بود که فریاد و داخل حنجره ی مرد خفه کرد ‪.‬‬

‫محوطه مملو از ماشینای اوراق و درهم فرو رفته رو با سرعت‬


‫طی کرد و پشت در انبار کوچیک انتهای گاراژ ایستاد ‪.‬‬
‫به در چنگ زد تا بازش کنه ولی قفلی که زنجیر کلفتی و دور میله‬
‫های در محسور کرده بود ‪ ،‬خشمش و بیشتر کرد ‪.‬‬
‫مشتی به در آهنی زد و سر تفنگ و به سمت قفل گرفت و شلیک‬
‫کرد ‪.‬‬
‫صدای بلند برخورد ساچمه با قفل فلزی انقدری بلند بود که مردی‬
‫که کمی دورتر در حال داخل کشیدن جنازه کناره در ورودی‬
‫گاراژ بود و از جا بپرونه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 716‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫زنجیر و از بین میله های کنار در بیرون کشید و به سرعت وارد‬


‫فضای کوچیک انباری شد ‪.‬‬
‫چان سوزش و تنگ شدن ریه هاش و تپش کند قلبش و به وضوح‬
‫حس کرد ‪.‬‬
‫قطعا ً خیلی دردناک میشه وقتی تازه در حال رویارویی با‬
‫احساساتت هستی معشوقت و توی این حالت بی جون و ضعیف‬
‫ببینی ‪.‬‬

‫کنار پای زخمی بک زانو زد ‪ ،‬انگشتاش و به نرمی پر روی‬


‫پارچه کثیف و خونی کشید ‪.‬‬
‫بکهیونش زخمی شده بود ‪ ،‬پسر کوچولوش درد کشیده بود ‪.‬‬
‫سر بک و روی ساعدش گذاشت و عرق روی پیشونیش و با کف‬
‫دست پاک کرد ‪.‬‬
‫_ بکهیون ‪ .....‬بک ‪ ،‬چشمات و باز کن ‪.‬‬
‫تالش مضخرف و بی فایده ایه اونم وقتی پسر تو آغوشش حتی به‬
‫کندی نفس می کشید ‪.‬‬
‫دست دیگش و زیر زانوهای بک برد و بدن بی هوش پسر‬
‫کوچیکتر و بلند کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 717‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس کنار در با نگرانی به دوستش نگاهی انداخت ‪.‬‬


‫_ ماشین و میارم ‪.‬‬

‫*****‬

‫کنار ویلچر با قدم های کوتاه و تندی حرکت کرد تا قبل از رسیدن‬
‫پرستار در اتاق و باز کنه ‪ ،‬پرستار و کمک پرستار تخت و یه‬
‫داخل هول دادن و شرو کردن به کارهای الزم جهت شرو‬
‫شیمی درمانی ‪.‬‬

‫شاید تمام وقت کای با لبخند بهش نگاه می کرد و میگفت که حالش‬
‫خوبه ولی چهره ی زرد رنگ و الغرش لبای ترک خوردش و ناله‬
‫های نیمه شبهاش نمی تونستن حقیقت و کتمان کنن ‪.‬‬

‫از پشت پنجره ی شیشه ای به لوله های باریک انتقال خون خیره‬
‫شد و چرخش دستگاه کنار تخت نشون از دردی میداد که هر هفته‬
‫شکل می گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 718‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ آقای کیم ؟!‬


‫دکتر صداش زد ‪.‬‬

‫این مدت به شنیدن اسم فامیل کای به جای فامیل خودش عادت‬
‫کرده بود اونم درست بعد از فاجعه ی ‪2‬روز پیش ‪.‬‬

‫وقتی پرستار جدید وارد اتاق شد و در هین چک کردن وضعیت‬


‫کای ‪ ،‬به طرز مشهودی شرو به الس زدن با کیونگسو کرد ‪،‬‬
‫مرد بزرگتر با کالفگی پسر کوچیکتر و جلو کشید و بوسه ی‬
‫مالکانه ای به لبش زد ‪ ،‬از فردای اون روز همه جای بیمارستان‬
‫پر شد که تو اتاق ‪ 501‬یه زوج گی حضور داره ‪.‬‬

‫تو این ‪2‬روز بی احترامیای زیادی و تحمل کرده بود ولی قلبش‬
‫مصرانه با یادآوری اون اتفاق همه ی تلخیای کالم اطرافیانش و‬
‫میشست و از بین میبرد ‪.‬‬

‫این میون عده ای دیگه بودن که با بی تفاوتی و شاید احترام باهاش‬


‫رفتار می کردن ‪ ،‬هرچی نباشه اونا دیگه درست وسط قرن‪ 21‬و‬
‫توی کشور آزادی حضور داشتن ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 719‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پزشک مسن گلوش و صاف کرد تا به حد کافی توجه الزم و از‬


‫سمت همراه بیمارش بدست بیاره ‪.‬‬
‫_ خبرای خوبی براتون دارم ‪ ،‬جواب آزمایشات اخیر نشون میده‬
‫که درمان داره خوب پیش میره و خب عمل جراحی که داشتن‬
‫تونسته به این روند سرعت ببخشه ‪.‬‬

‫پس امید این بود ؟!‬


‫انقدر روشن و لذتبخش ؟!‬
‫لبخند گرم و عمیقی بعد از مدت ها مهمون لبای درشتش شد ‪.‬‬
‫_ این خیلی ‪ ...‬خوبه ‪ ...‬یعنی دیگه خوب میشه ؟!‬

‫مرد سری تکون داد و متقابل به پسر جوون لبخند انرژی بخشی‬
‫زد ‪ ،‬یکی از خوبی های پزشک بود‪ ،‬دادن چنین خبرهای امیدوار‬
‫کننده و زندگی بخش بود ‪.‬‬

‫_ درسته ‪ ،‬ولی تا زمان درمان کامل باید مرتبا ً شیمی درمانی بشن‬
‫و داروهاشون و به موقع مصرف کنن ‪ ،‬اگه این روند به خوبی‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 720‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ادامه پیدا کنه چه بسا می تونم خبر خوش مرخص شدنشونم بهتون‬
‫بدم ‪.‬‬

‫لبخند عمیقش به محض دیدن چهره ی درد کشیده و بی حال کای‬


‫از چهرش رخت بست ‪.‬‬

‫پرستار ویلچری و که مرد بیمار روش قرار داشت و به سمت اتاق‬


‫‪ 501‬هول داد و بعد از قرار دادن بدن الغر مرد روی تخت به‬
‫سمت همراه بیمار چرخید ‪.‬‬

‫_ خودتون میدونید باید چیکار کنید دیگه ؟!‬


‫تا چند ساعتی حالت تهو و سرگیجه داره و احتماالً قراره مثل‬
‫همیشه تب کنه ‪...‬‬
‫اگر مشکلی پیش اومد زنگ کنار تخت و فشار بده ‪.‬‬

‫*******‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 721‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چشماش از خیرگی طوالنی مدت به در سفید رنگ اتاق عمل به‬


‫سوزش افتاده بود ‪ ،‬زمان و از دست داده بود و نمی دونست چند‬
‫ساعته که همچنان منتظر خبره ‪.‬‬
‫صدای چرخ روی سرامیکای براق کف زمین توجهش و جلب کرد‬
‫‪.‬‬
‫گردن خشک شدش و چرخوند و تونست جسم الغر و فروپاشیده ی‬
‫روی ویلچر و ببینه ‪.‬‬
‫_درب و داغون شدی ‪.‬‬
‫کای لبخند ملیحی زد و دستی به موهای کوتاه یک سانتیش کشید ‪.‬‬
‫_خودت و تو آینه ندیدی پس ‪...‬‬
‫چی پارک چانیول بزرگ و به این حال انداخته ‪ ....‬یا بهتره بگم‬
‫کی ؟!‬
‫_ تو که جوابت و میدونی چرا میپرسی ؟‬

‫معلومه که میدونست ‪ ،‬وقتی می خواست برای هوا خوری‬


‫صبحگاهیش به محوطه بره ‪ ،‬چانیول و به دنبال برانکاردی که به‬
‫سمت اتاق عمل حمل میشد دیده بود ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 722‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حدس شخص داخل اتاق سخت نبود ‪ ،‬درک حال پریشون چانیول‬
‫کمی گیج کننده بود‬
‫این حال و قبالً توسط شخص دیگه ای دیده بود ‪...‬‬
‫پشت در اتاق شیمی درمانی هر هفته ‪.‬‬

‫_فقط حس کردم نیاز داری حرف بزنی ‪.‬‬


‫_ندارم ‪ .....‬فقط می خوام ببینمش ‪ ،‬می خوام بهش بگم چقدر‬
‫احمق بودم که فکر می کردم قلبم مرده در حالی که االن دارم از‬
‫دردش جون میدم ‪.‬‬

‫جعبه ی کوچیک توی جیب کتش و بین انگشتاش فشرد تا بغض‬


‫دردناک توی گلوش و پس بزنه ‪ ،‬االن وقت اشک و آه نبود ‪...‬‬

‫در اتاق عمل باز شد و تخت بیمار وارد راهرو شد ‪ ،‬از جاش بلند‬
‫شد و به سرعت به سمت بدن بیهوش پسرش حرکت کرد ‪.‬‬
‫دستی روی موهای بکهیون کشید ‪ ،‬قبل از این که بتونه دست سرم‬
‫خورده ی بک و بگیره تخت به حرکت دراومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 723‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ حالش خوبه ‪ ،‬می تونید توی بخش منتظر باشید ‪.‬‬


‫پرستار کوتاه گفت و مرد جوون و با چشمای تشنه پشت سر‬
‫گذاشت ‪.‬‬

‫سوالن از انتهای راهرو به سرعت به سمت تخت حرکت کرد و‬


‫خیال چانیول و بابت تنها نبودن پسرش راحت کرد ‪.‬‬

‫جلوی در بخش ‪ ،‬کریس و دید ‪.‬‬


‫_سویچ ماشینت ‪.‬‬
‫دستش و به سمت مرد مقابل دراز کرد و منتظر ایستاد ‪.‬‬
‫_کجا می خوای بری ؟‬
‫افسر ووی عزیزشون امروز به حد کافی کمک کرده بود و از اون‬
‫پس فقط دست و پا گیرش میشد ‪ ،‬می خواست با آرامش کارش و‬
‫تموم کنه ‪.‬‬
‫_می خوام تنها باشم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 724‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کریس ردیاب کوچیک و همراه سویچ ماشین و از جیب شلوارش‬


‫درآورد و کف دست مرد گذاشت ‪.‬‬
‫_ تنهایی خوبی داشته باشی ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫بعد از چند بار کوبیدن به در و نتیجه ای نگرفتن لگد محکمی به‬
‫در زد و دسته کلیدش و از جیبش دراورد ‪.‬‬
‫_ یه مشت آشغال دورمو گرفتن ‪ ،‬بی مصرفا ‪.‬‬

‫اخم به سمت دو مرد روی صندلی حرکت کرد ‪.‬‬


‫_ معلومه چه مرگتونه ‪ ،‬حرومزاده ها ؟‬
‫لگدی به پایه صندلی یکی از مردا زد و در کمال ناباوری صندلی‬
‫دمر شد و مرد پخش زمین ‪.‬‬
‫با با چشمای بیرون زده به پیرهن خونی و پیشونی سوراخ شده‬
‫مرد خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 725‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با تردید بزاغ دهنش و پایین فرستاد و به سمت مرد دوم چرخید ‪،‬‬
‫گردن افتاده مرد و باال گرفت و به چهره ی به رنگ گچش خیره‬
‫شد ‪.‬‬
‫ترسیده دستش و عقب کشید و دستای سرد و لرزونش و چند بار‬
‫باز و بسته کرد ‪.‬‬
‫بکهیون !!!‬
‫با فکر پسر کوچیک داخل انبار به سمت در کوچیک و آهنی خیز‬
‫برداشت ‪ ،‬بی توجه به قفل و زنجیر باز روی زمین وارد شد ‪.‬‬

‫بدون کوچیک ترین نگاهی به مرد لرزون مقابلش ‪ ،‬تکیش و به‬


‫دیوار گچی پشت سرش داد و یکی از پاهاش و ستون کرده بود و‬
‫دیگری و کمی جمع کرد و کف دستش و روی رون پاش گذاشت ‪.‬‬
‫گلنگدن کلتش و کشید و دستی روی بدنه ی فلزی و سرد اسلحه‬
‫کشید ‪.‬‬

‫_ قصد نداشتم فعال باهات کاری کنم ولی بدجور دممو لگد کردی‬
‫مرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 726‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از پایین نگاه خشک و ترسناکی روونه ی مرد بیچاره کرد ‪.‬‬
‫_ ساق پاش صدمه دیده ‪...‬‬
‫آروم با خودش زمزمه کرد ‪.‬‬
‫انگار همین جمله ی کوتاهی که به گوشش رسید مستقیما روی‬
‫خشم و نفرتش اثرکرد ‪.‬‬
‫نوک اسلحه رو به سمت مرد گرفت و شلیک کرد ‪.‬‬

‫مرد از درد تیز و وحشتناک ساق پاش روی زمین افتاد و داد بلندی‬
‫کشید ‪.‬‬
‫_ درد داره نه ؟‬
‫توام به بیون کوچولوی من خیلی درد دادی جانگ ‪ ،‬توقع که نداری‬
‫از جونت بگذرم ؟!‬
‫مرد به ساق پای زخمیش چنگی زد و با درد به مرد بی خیال‬
‫مقابلش خیره شد ‪.‬‬
‫_ من قصدی برای اون بچه نداشتم پارک ‪..‬‬
‫مرد نیشخندی زد و دندوناش و از درد به هم کشید ‪ ،‬ادامه داد ‪.‬‬
‫_ جوری ازش حرف میزنی انگار یادت رفته اون بچه کیه ؟! اونم‬
‫توله ی همون بیونه ‪...‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 727‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از جاش بلند شد و خاک روی شلوار پارچه ایش و تکوند ‪.‬‬
‫_ فکر می کنی اهمیت می دم ؟ ‪...‬‬
‫اون مال منه و تو جرات کردی برای بار دوم بهم زخم بزنی ‪.‬‬
‫پاش و روی ساق پای مرد گذاشت و فشار محکمی داد ‪.‬‬
‫مرد فریاد بلندی کشید و به کفش مردونه ی براق چانیول چنگ‬
‫انداخت ‪.‬‬

‫_ لعنت بهت ‪ ،‬فقط منو بکش ‪...‬‬


‫قهقه ی بلند مرد جوون داخل انبار کوچیک پیچید ‪.‬‬
‫چانیول سرش و به عقب انداخت و صدای خنده ی خشک و‬
‫مصنوعیش داخل انباری پیچید ‪.‬‬
‫_ بکشم ؟‬
‫نه جانگ ‪ ،‬من عاشق بازی کردن با شکارمم ‪..‬‬
‫قرار نیست به همین آسونی باشه ‪.‬‬
‫کلتش و پشت کمرشلوارش گذاشت و چاقوی جیبیش و از داخل‬
‫کتش بیرون کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 728‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چاقو رو بین انگشتاش چرخوند و بازی کوچیکی و با جسم تیز‬


‫داخل دستش شرو کرد ‪.‬‬
‫روی دو پا مقابل مرد نشست و چاقو رو مقابل مردمک های‬
‫لرزون چشمای مرد گرفت ‪.‬‬
‫_ جون بی ارزش بیون و با این گرفتم ‪ ،‬وسیله ساده ایه ولی کی‬
‫میدونه چقدر کارامده ؟‬

‫زانوی مرد و گرفت و بزور زانوی خمیدش و باز کرد ‪.‬‬


‫چاقو رو محکم زیر زانوی مرد دقیق روی شریان اصلی خون‬
‫گذاشت و محکم کشید جوری که همراهش تاندون اصلی پاهم پاره‬
‫بشه ‪.‬‬
‫جانگ از نفس افتاد و با چهره ی سرخ روی زمین خوابید و چنگ‬
‫محکمی به رونش زد ‪.‬‬

‫چان برای لحظه آخر تیغ تیز چاقو رو روی مچ جفت دستای مرد‬
‫کشید و با لبخند رضایت بخشی گوشی مرد و از داخل جیب مخفی‬
‫کتش بیرون کشید و کف دست لمس شده ی مرد قرار داد و از‬
‫جاش بلند شد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 729‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ امروز پارک چانیول جدیدی متولد شد و برای این که حسن نیتم‬


‫و بهت نشون بدم ‪ ،‬می تونی برای نجاتت به هر کسی بخوای زنگ‬
‫بزنی ‪.‬‬
‫بی توجه به جسم بی حال و به رنگ گچ مرد از در انبار خارج شد‬
‫‪.‬‬

‫*****‬

‫چشمای خمارش و باز کرد ‪ ،‬معدش می سوخت و باال و پایین‬


‫رفتن محتویات معدش و در راه گلوش به وضوح حس می کرد ‪.‬‬
‫به سمت تنها شخص حاضر داخل اتاق سر برگردوند تا طلب آب‬
‫کنه ‪.‬‬

‫سوالن به سرعت از روی صندلی همراه بلند شد و لیوان کریستال‬


‫روی میز و از آب پارچ کنارش پر کرد و سمت پسر بی حال روی‬
‫تخت حرکت کرد ‪.‬‬
‫_ بیا عزیزم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 730‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫تخت بک و به حالت نشسته دراورد و لیوان و به دستای لرزونش‬


‫سپرد ‪.‬‬
‫_ دیشب ‪...‬‬
‫سوالن میون حرفش پرید ‪.‬‬
‫_ عمل جراحیت چند ساعتی طول کشید دکتر می گفت خوشبختانه‬
‫چاقو درست از کنار شریان اصلی پات گذشته وگرنه ممکن بود از‬
‫خون ریزی زیاد اتفاق ناخوشایندی برات پیش بیاد ‪.‬‬

‫لیوان و از لباش فاصله داد ‪ ،‬هجوم اطالعات سرش و به درد‬


‫میاورد ‪.‬‬
‫_ پدرم ‪..‬‬

‫زن بار دیگه حرف بکهیون و قطع کرد ولی اینبار قرار نبود پسر‬
‫کوچیکتر و با واقعیت تلخ یتیم شدنش روبه رو کنه ‪ ،‬درسته با تمام‬
‫وجود از اون مرد متنفر بود و هیچ ناراحتی و نگرانی بابت مرگش‬
‫حس نمی کرد ولی اون بچه ‪ ،‬هدیه باارزش خواهرش ‪ ،‬تهیان بود‬
‫‪.‬‬
‫_ چانیول و کریس آوردنت بیمارستان ‪ ،‬چانیول تا قبل از پایان‬
‫عملت پشت در اتاق منتظرت بود ‪...‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 731‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ رفته ؟!‬
‫زن لبخند ملیحی به پسر کوچولوی خواهرش زد و موهای لخت و‬
‫ابریشمیش و نوازش کرد ‪.‬‬
‫_ برمیگرده ‪.‬‬
‫_ تو ‪ ...‬از کجا میدونی ؟‬
‫زن با لبخند شیطونی جعبه کوچیکی و از کیف دستیش خارج کرد‬
‫و کف دستای لرزون بکهیون گذاشت ‪.‬‬
‫_ چون یه چیزی و جا گذاشته ‪.‬‬

‫با حالت متعجبی در جعبه ی کوچیک و باز کرد و به حلقه های‬


‫کاپلی ظریف داخلش خیره شد ‪.‬‬
‫_ این ؟! ‪...‬‬
‫_ همه مون میدونیم که صاحبش کیه ‪ ،‬درسته ؟!‬
‫_ فکر نمی کنم ‪...‬‬
‫بغض دردناکی به گلوش چنگ زد ‪ ،‬شاید حق با سوالن بود ولی‬
‫بکهیون اعتماد به نفس کامل برای باور چنین حقیقتی و نداشت ‪.‬‬
‫_ کی برمیگرده ؟ میشه بهش زنگ بزنید ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 732‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سوالن سری تکون داد و قطره اشک لجوج روی گونه ی بک و‬


‫پاک کرد ‪.‬‬

‫شماره ی چانیول و گرفت و گوشه و به سمت بک گرفت ‪.‬‬


‫پسر کوچیکتر متعجب به گوشی جلوش خیره شد و نگاه ترسیدش‬
‫خالش و هدف گرفت ‪.‬‬
‫_ مطمئنم اگه صدات و بشنوه بدون فوت وقت خودش و میرسونه ‪.‬‬
‫دستی که بهش سرم وصل بود و جلو برد و گوشی و به درست‬
‫گرفت و بعد از خروج سوالن از اتاق گوشی و به گوشش چسبوند‬
‫‪.‬‬

‫_ سوالن ؟‬
‫هقی زد و گوشه و دو دستی گرفت ‪ ،‬چقدر دلش برای صدای‬
‫خشک و جدی چانیول تنگ شده بود ‪.‬‬
‫_ خیلی نامردی‬
‫_ بکهیون ؟‬
‫چانیول به وضوح سرجاش خشک شده بود ‪ ،‬انتظار شنیدن صدای‬
‫بک و اونم انقدر دلشکسته نداشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 733‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ کجایی ؟ چرا رفتی ؟‬


‫_ گریه نکن ‪ ،‬دارم میام ‪.‬‬
‫_ دلم ‪ ..‬برات ‪ .....‬تنگ ‪.‬شده ‪...‬‬
‫بکهیون بین هق هقاش ابراز دلتنگی کرد و به صدای بلند نفس های‬
‫چانیول گوش سپرد ‪.‬‬

‫_ منم ‪ ...‬دارم میام ‪.‬‬

‫*****‬

‫_ هیونگ ‪ ،‬باید یه چیزی بهت بگم ‪.‬‬


‫تهیونگ با سر پایین انداخته مقابل سوهو ایستاد و توجه پسر‬
‫بزرگتر و به خودش جلب کرد ‪.‬‬
‫_ چیزی شده ته ؟!‬
‫_ اوممم ‪ ،‬هیونگ ‪ ...‬یکم گفتنش سخته میدونی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 734‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستی به پس گردنش کشید و نفس عمیقی کشید ‪ ،‬باالخره که چی‬


‫باید به هیونگش اعتراف میکرد و ازش طلب بخشش می کرد ‪.‬‬
‫_ راجعبه اون قضیه لو رفتنت ‪ .............‬کار من بود ‪.‬‬
‫به چهره شوک زده سوهو نگاه کرد ‪.‬‬
‫_ میدونم برات سخته هیونگ ‪ ،‬منم نمی خواستم که ‪...‬‬

‫با باال رفتن دست پسر بزرگتر کالم نصفه کاره تو دهنش ماسید ‪،‬‬
‫با ترس چشماش و رو هم فشرد و منتظر سیلی دردناکی موند ولی‬
‫با حس نکردن چیزی یکی از پلکاش و باز کرد و به دست باال‬
‫مونده سوهو خیره شد ‪.‬‬

‫_ هیونگ ؟!‬
‫سوهو همچنان به پسر کوچیکتر خیره بود و حرفی نمیزد و این‬
‫انگار برای قلب تهیونگ سنگین تر بود ‪.‬‬
‫_ نمی تونی بزنی ؟! می خوای من بزنم ؟‬
‫جه بوم کنار گوش سوهو زمزمه کرد و منتظر اشاره بود تا دکور‬
‫پسر کوچیکتر و پایین بیاره ‪.‬‬
‫_ میبخشمت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 735‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حرف سوهو برای خشک شدن تهیونگ کافی بود ‪ ،‬هرچند زیاد‬
‫دور از ذهن نبود ‪ ،‬سوهو عادت داشت همیشه ببخشه ‪.‬‬
‫_ هیونگ ‪...‬‬

‫تهیونگ با بغض زمزمه کرد و با چشمای اشکی به هیونگ‬


‫مهربونش خیره شد ‪.‬‬
‫پسربزرگتر ‪ ،‬آغوشش و باز کرد و اجازه داد تهیونگ خودش و تو‬
‫بغل مهربون ترین هیونگش آروم کنه ‪.‬‬

‫_ تو بهترین هیونگی هستی که تو دنیا وجود داره ‪.‬‬


‫_ یاااا ‪ ،‬پس من چی ؟‬
‫صدای معترض جه بوم از پشت سرش توجهش و جلب کرد ‪.‬‬
‫تهیونگ چهرش و مچاله کرد ‪.‬‬
‫_ تو فوقش بتونی یه گربه ی لوسه عشق شیر توت فرنگی باشی ‪.‬‬
‫جه بوم معترض لگدی به در کون پسر کوچیکتر کوبید ‪.‬‬
‫_ توام فوقش بتونی یه بچه کونی پرو باشی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 736‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫******‬

‫تو پیچ انتهای راهرو پیچید و تونست جمعیت آشنایی و مقابل در‬
‫اتاق مورد نظرش ببینه ‪.‬‬
‫_ شما چرا هنوز اینجایید ؟!‬
‫کریس از کنار سوهو بلند شد و به چهره ی خسته سوهو خیره شد ‪.‬‬
‫_ بریم دیگه ‪ ،‬از این به بعدش و چانیول هست ‪.‬‬
‫همین جمله کافی بود تا همه بدون هیچ اعتراضی و به سرعت‬
‫بدون اجازه ی مخالفتی از جانب چان راهروی خلوت و فضای‬
‫سنگین بیمارستان و به مقصد خونه ترک کردن ‪.‬‬
‫به سمت در اتاق رفت و با مکث دستگیره در و به سمت پایین‬
‫فشرد ‪.‬‬
‫در چوبی با صدای تیکی باز شد و چهره ی بی قرار بکهیون‬
‫ظاهر شد ‪.‬‬
‫_ اومدی ‪...‬‬

‫در اتاق و بست و بهش تکیه زد ‪.‬‬


‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 737‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫حالش خوبه ؟ درد داره؟ چرا انقدر ناراحته ؟‬


‫چهره ی مظلوم و نگاه منتظر بکهیون رسما در حال ریش ریش‬
‫کردن قلب بی تابش بود ‪ ،‬تا حاال چطور دووم اورده بود و بهش‬
‫بی توجهی می کرد ؟‬
‫صدای نرم و آروم پسر کوچیکتر رشته افکارش و پاره کرد ‪.‬‬
‫_ بیا جلو ‪.‬‬

‫روی صندلی همراه نشست و بی حرف فقط به چشمای شیشه ای‬


‫بک خیره شد ‪.‬‬
‫چطور میشه آدم نفهمه داره تو دنیای چشمای کی زندگی می کنه ؟‬
‫_ این برای توئه ‪.‬‬
‫جعبه حلقه رو مقابل چشمای متعجب چانیول گرفت و منتظر یک‬
‫عکس العمل امیدوار کننده موند ‪.‬‬

‫چان با اخم ظریفی دستی به جیب کتش کشید ‪.‬‬


‫لعنتی کی افتاده بود ؟‬
‫جعبه رو از بین انگشتای ظریف بک بیرون کشید و دوباره داخل‬
‫جیب خائن کتش فرو برد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 738‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چشمای بک به صدم ثانیه از اشکای شفاف و دلشکسته ای پر شد ‪.‬‬


‫پس حدسش درست بود ‪ ،‬اون حلقه به خودش تعلق نداشت ‪.‬‬
‫سرش و پایین انداخت تا ته مایه غرور از هم پاشیدش و حفظ کنه ‪.‬‬
‫_ قبل از این که بیام با دکتر صحبت کردم ‪ ،‬گفت حالت بهتره‬
‫احتماال تا فردا صبم مرخص میشی ‪.‬‬
‫آروم سر تکون داد و به صاحب سنگدل قلبش پشت کرد و دراز‬
‫کشید ‪.‬‬
‫" حاال که پدرم مرده دیگه دلیلی برای موندن کنارم نداره ‪ ،‬تا حاال‬
‫هم فقط یه وسیله بودی بیون بکهیون احمق "‬
‫هق خفه ای از گلوش خارج شد و برای بلند نشدن با مبقی شون‬
‫دستش و محکم به لباش فشرد ‪.‬‬

‫صدای هق هق های خفه و لرزش شونه های ظریفش چیزی نبود‬


‫که از چشمای چان دور بمونه ‪ ،‬مرد بزرگتر ولی توی فهم‬
‫احساسات قلبیش کند بود ‪.‬‬
‫االن باید کاری می کرد ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 739‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" حتما به خاطر پدرش ناراحته ‪..‬‬


‫باید بهش دلداری بدم ؟!‬
‫صدای خنده ی تمسخر آمیزی از انتهای افکارش بلند شد ‪.‬‬
‫پارک چانیول کیو داری مسخره می کنی ؟! کجای دنیا رو دیدی که‬
‫قاتل بیاد و به خانواده ی متوفا دلداری بده ؟ "‬

‫پوف کالفه ای کشید ‪ ،‬درسته گزینه ی مناسبی برای همدردی نبود‬


‫‪.‬‬
‫شاید درد بکهیون و درک می کرد ولی نمی تونست براش متاسف‬
‫باشه ‪.‬‬
‫به صندلی همراه تکیه داد و با قفل کردن انگشتای دستش به هم‬
‫دستاش و روی رونش گذاشت ‪.‬‬
‫در سکوت به صدای ریز و غم انگیزی که منبعش در حال چنگ‬
‫انداختن به قلب تازه کار چانیول بود گوش سپرد ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 740‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫در اتاق باز شد و کیونگسو به سرعت از اتاق خارج شد و در و‬


‫پشت سرش بست ‪.‬‬
‫_ چی شد ؟‬
‫_ غذاش و تموم کرد و خوابید ‪.‬‬
‫چانیول سری تکون داد و زیر لب تشکر کوتاهی کرد و به توجه به‬
‫شمای متعجب و بیرون زده ی کیونگسو روی صندلی انتظار‬
‫نشست ‪.‬‬

‫_ چیکار کردی که نمی خواد ببینتت ؟‬


‫کای پرسید و به سر افتاده ی چانیول خیره شد ‪.‬‬
‫_ بگم هیچی باورت میشه ؟‬
‫_ نه ‪ ،‬شاید به حرف نباشه ولی با رفتارت ‪...‬‬
‫شونه ای باال انداخت و به چشمای چانیول خیره شد ‪.‬‬
‫_ جفتمون اون بچه ی تو اتاق و میشناسیم ‪ ،‬شاید خندون و شیطون‬
‫باشه ولی درست مثل شکوفه گیالسه ‪ ،‬زود پژمرده میشه ‪....‬‬
‫تو نباید کسی باشی که مسبب خشکیدنشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 741‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول بی مکث سری تکون داد ‪.‬‬


‫_ من نمی خوام که ‪....‬‬
‫_ تا حاالم نخواستی ؟‬
‫کیو داشت گول میزد تا حاال بیش از صد بار به شکستن بک فکر‬
‫کرده بود ‪ ،‬به خورد کردنش به له کردن و از بین بردن احساساتش‬
‫ولی هیچ وقت موفق به عملی کردن این افکار سنگی و پرنفرت‬
‫نبود ‪.‬‬
‫شاید تمام مدت تظاهر به بی احساسی و بی توجهی می کرد ولی‬
‫در واقع داشت خودش و گول میزد تا هیچ چیز مانع انتقامش نشه ‪،‬‬
‫یک قلب عاشق همیشه نرم و پر احساسه چجوری قرار بود با قلبی‬
‫که با تمام توان اسم یک نفر و فریاد میزنه کاری کنه که به‬
‫معشوقش درد بده ‪.‬‬

‫_ می گی چیکار کنم ؟‬
‫_چرا فقط مثل یه انسان متمدن ازش درخواست نمی کنی ؟!‬
‫" پوفی " کشید و مستقیم به چشم های گود رفته ی کای خیره شد ‪.‬‬
‫_تو بودی با قاتل بابات قرار میزاشتی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 742‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای تکخندی کرد و تکیه اش و به پشتی ویلچر داد ‪.‬‬


‫_نمی دونم ‪ ....‬بابای من به خاطر گرما زدگی وسط مزرعه تلف‬
‫شد ‪ ،‬شاید اگه خورشید بهم پیشنهاد بده قبول کردم از کجا معلوم ؟!‬

‫چانیول پوکر به مسخره بازی پسر مریض خیره شد و سری تکون‬


‫داد ‪ ،‬دلش یه لحظه عمیقا ً برای اون کوتوله چشم گشاد سوخت ‪.‬‬
‫_چرا ازش نمی خوای ؟ بزار خودش تصمیم بگیره می خوادت یا‬
‫نه ‪.‬‬

‫جعبه حلقه رو از کتش بیرون کشید و به سمت کای پرت کرد ‪.‬‬
‫_ رفتم تو اتاق دستش بود ‪ ،‬نمی دونم چجوری و کی از جیبم افتاده‬
‫ولی دستش بود …… بدون هیچ حرفی فقط بهم برش گردوند ‪.‬‬
‫کای در جعبه رو باز کرد و نگاهی به حلقه های ظریف نقره ای‬
‫انداخت ‪.‬‬

‫_ و انتظار داشتی چی بشنویی وقتی اون کسی که باید حرفی میزد‬


‫خودت بودی ؟!‬
‫چانیول کالفه بود ‪ ...‬خیلی ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 743‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من ‪ ،‬من فقط نمی دونم باید چیکار کنم ‪.‬‬


‫_ چرا فقط به جای این که مثل پسر بچه های تازه به بلوغ رسیده‬
‫رفتار کنی ‪ ،‬نمیری جلو و خواستت و بهش نمی گی ؟‬

‫کای با حالت دراماتیکی " آه " کشید ‪.‬‬


‫_ پس اون پارک چانیولی که من می شناختم کجاست ؟‬

‫چانیول سری تکون داد و با چهره ای متاثر شدن درش موج میزد‬
‫از جا بلند شد و جعبه رو از دست کای چنگ زد ‪.‬‬
‫_ میرم ‪.‬‬
‫_ خوبه ‪.‬‬
‫با وارد شدن چان به داخل اتاق کای متفکر دستی به چونش کشید ‪.‬‬
‫_ فکنم یکم توی القای جو زیاده روی کردم !‬

‫در و با صدای نسبتا بلندی بهم کوبید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 744‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بکهیون باترس توجاش پرید و نگاهش و از پنجره به چانیول‬


‫معطوف کرد ‪.‬‬
‫_ چیزی شده ؟‬
‫چان به سرعت خودش و به کنار تخت رسوند و جعبه رو مجدد‬
‫بین انگشتای پسر کوچیکتر قرار داد ‪.‬‬
‫_ باهام قرار بزار ‪.‬‬
‫_ چیییی ؟‬

‫این دیگه چی بود ؟ پارک چانیول االن ازش خواسته بود رسما‬
‫دوس پسرش بشه ؟‬
‫قلبش از خوشحالی لرزی کرد و موج شیرینی از بدنش گذشت ‪.‬‬
‫قلبش می گفت بی مکث قبول کن و توی بغل مرد مقابلت شیرجه‬
‫بزن و لبای درشتش و شکار کن ‪ ....‬ولی مغز فاکی بدردنخورش‬
‫با خط قرمز پرنگی اخطار ایست داده بود ‪.‬‬

‫اگه قبول میکرد همه چیز خیلی راحت تموم میشد ولی نه بکهیون‬
‫باید هرجوری شده تاوان قلب عاشقش و میگرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 745‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اگه چانیول پاپیش گذاشته یعنی بهش یه حسایی داره ‪ ،‬اگه به‬
‫راحتی قبول میکرد به همون راحتی دلش و میزد ‪.‬‬
‫وقتش بود غروری و که خیلی وقت پیش جلوی پای چانیول زمین‬
‫زد و با درد به لگدمال شدنش چشم دوخت و پس بگیره ‪.‬‬

‫_ چرا باید قبول کنم ؟‬


‫خودشم از حرفی که زد تعجب کرد ‪.‬‬
‫" اخه این دیگه چرا داره ؟! کودن "‬
‫چانیول اخم ظریفی کرد و به چهره ی منتظر بک خیره شد ‪.‬‬
‫_ مگه قلبمو نمی خواستی ؟‬
‫" هههههه "‬
‫بک پوزخندی به حرف چانیول زد و رسما تمام نورون های‬
‫مغزش به افتخار پسر کوچیک تر سروپا کف زدن ‪.‬‬
‫" قلبت و که اینجوری که بوش میاد خیلی وقته دارم پارک چانیول‬
‫"‬

‫_ دیگه نمی خوامش ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 746‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جمله ی پر ریسکی بود ‪ ،‬خودشم قبول داشت ‪ ،‬اگه چانیول پا پس‬


‫میکشید رسما ً خودش دهن خودش و پاره می کرد ‪.‬‬
‫_ نمی خوای ؟‬
‫بک پلکی به نشونه تایید زد و با چهره ی آروم و خونسردی که به‬
‫طور کلی با درونش در تضاد بود به چانیول خیره شد ‪.‬‬
‫چان گیج به موزاییک های سیاه و سفید رنگ روی زمین خیره شد‬
‫‪ ،‬فکر اینجا رو نکرده بود ‪.‬‬

‫بک تا همین دیروز دنبالش افتاده بود و ازش عشق گدایی می کرد‬
‫و حاال می گفت نمی خواد ؟‬
‫" نکنه به خاطر پدرشه ؟! "‬
‫چان با دردی که توی قلبش پیچید عصبی بزاق دهنش و فرو داد ‪.‬‬

‫_ اگه می خوای قبول کنم یه شرطی داره ‪.‬‬


‫بک مهلت تحلیل نداد ‪.‬‬
‫_ باید قلبمو به دست بیاری ‪...‬‬
‫راه های زیادی برای رسیدن به قلبم هست ‪....‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 747‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دارم بهت یه سری سرنخ میدم پس خوب گوش کن ‪....‬‬

‫زیادی پرو و بی پروا نشده بود ؟‬


‫خب چانیول از همین ورژنش خوشش میومد پس نه ‪.‬‬
‫بک لباش و غنچه کرد و انگشتاش و باال گرفت و دونه بدونه‬
‫شمرد ‪.‬‬
‫_ باید برام آشپزی کنی ‪ ،‬من و ببری سر قرار هرجایی که دلم‬
‫بخواد ‪ ،‬باید باهام مهربون باشی و دیگه از اون پوزخندای لعنتیت‬
‫نزنی ‪ ،‬دیگه کتک کاری و خون و خون ریزی نکنی ‪ ،‬روابط‬
‫اجتماعیت و افزایش بدی ‪....‬‬
‫می خواست بره سر وقت دست دیگش که چان حرفش و قطع کرد‬
‫‪.‬‬
‫_ بسیار خب ‪ ،‬تمومش کن دیگه ‪ ،‬متوجه شدم ‪.‬‬
‫بک لبخند مستطیلیشو به لب زد و جعبه رو مقابل چانیول گرفت ‪.‬‬
‫_ حاال مثل یه دوس پسر خوب حلقه رو دستم کن ‪.‬‬

‫مرد بزرگتر " پوفی " کشید و جعبه رو باز کرد تا حلقه کوچیکتر‬
‫و از داخلش بیرون بکشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 748‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ فقط پشیمونم نکن ‪ ،‬باشه ؟!‬


‫لبخند بک جمع شد و چینی به بینیش داد ولی حلقه ای که با آرامش‬
‫وارد انگشتش میشد تونست به سرعت حال خوبش و بهش‬
‫برگردونه ‪.‬‬

‫*****‬

‫صدای بم و آروم کیونگسو ابرهای مه آلود افکارش و کنار زد ‪.‬‬


‫_چرا اینجا تنها نشستی ؟ یه دقیقه تنهات گذاشتم ‪ ،‬اون دراز بی‬
‫عصاب کدوم گوری رفت ؟‬
‫با انگشت به در بسته اشاره کرد ‪.‬‬

‫_اینجوری که بوش میاد اوضا روبه راهه ‪.‬‬


‫کیونگ سری تکون داد و کنار کای روی صندلی های انتظار‬
‫نشست ‪.‬‬
‫_به چی فکر می کردی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 749‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫لبای خشکش و با زبون تر کرد و جالبه توی این وضعیت بعد این‬
‫مدت داشت خجالت می کشید ‪ ،‬شایدم شرمساری بود !‬
‫_سو ‪ ،‬من هیچ وقت ازت نخواستم و تو رو کنار خودم نگه داشتم‬
‫‪....‬‬
‫پسر کوچیکتر مضطرب اخمی کرد ‪.‬‬
‫_یعنی چی ؟ چی ازم نخواستی ؟!‬
‫_این که باهام قرار بزاری ‪ ،‬حتی برات وقتم نزاشتم و تورو‬
‫درست وسط مشکالت و بدبختیام انداختم ‪ ....‬متاس‪...‬‬
‫_ا ینجا جای مناسبی برای اینکار نیست ولی برای خفه کردن تو‬
‫بهترین روشه کیم جونگین ‪.‬‬

‫با گرفتن دسته ویلچر خودش و جلو کشید و لبای درشتش و روی‬
‫لبای خشک و پوسته شده ی کای کوبید ‪.‬‬
‫بوسه ی کوچیک و معصومانه ای که بینشون رد و بدل شد پر بود‬
‫از حس پاک و معصومانه عشق ‪.‬‬

‫عقب کشید و چشم غره غلیظی مهمون چهره ی شکسته ی مقابلش‬


‫کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 750‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_دفعه ی آخرت باشه از این حرفا ازت میشنوم ‪ ،‬من اگه نمی‬
‫خواستم هیچ وقت توی این راه باهات هم قدم نمیشدم ‪ ،‬من از بودن‬
‫کنارت‪ ،‬از تک تک لحظاتی که کنارت تجربه کردم خوشحالم ‪.‬‬

‫کای لبخندی زد و دستای کیونگسو رو از روی ویلچر برداشت و‬


‫انگشتاش و میوند انگشتای استخونی خودش چفت کرد ‪.‬‬
‫_هیچ وقت فرصتش نبود تا بهت بگم ‪ ،‬عاشقتم ‪.‬‬
‫_نیاز نبود بگی ‪ ،‬اینو توی تک تک لحظات بودن در کنارت حس‬
‫کردم ‪.‬‬
‫_ دسشویی دارم ‪...‬‬
‫_چی ؟!‬
‫متعجب عقب کشید و به لبخند احمقانه کای خیره شد ‪.‬‬
‫" آه " عمیقی کشید و با حرص از روی صندلی بلند شد ‪.‬‬
‫_ممنون که گند زدی به لحظه رمانتیکمون ‪.‬‬
‫_هی اگه می خواستی زمان بیشتری طول بکشه باید کمتر بهم آب‬
‫سیب میدادی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 751‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫کای معترضانه اعالم کرد و پرش عصبی پلکای کیونگسو رو‬


‫پشت سرش ندید ‪.‬‬

‫******‬

‫بالشت کوچیکی و زیر پای گچ گرفته بک گذاشته و مقابلش ایستاد‬


‫‪.‬‬
‫_دیگه ؟!‬
‫_چرا وقتی گفتم جلوی اون فروشگاه وایسا ‪ ،‬وانستادی ؟‬
‫چانیول کالفه روی مبل تک نفری کنارش انداخت ‪.‬‬
‫_چون اونجا پارک ممنون بود ‪ ،‬جریمه میشدم ‪.‬‬
‫بک با دهن باز به فرد ناآشنای مقابلش خیره شد ‪ ،‬لحظه ی کوتاهی‬
‫گذشت تا از شوک حرفی که شنیده بود خارج بشه و با نیشخند‬
‫مسخره ای چان و مخاطب قرار داد ‪.‬‬

‫_از کی انقدر قانونمند شدی اونوقت ؟‬


‫_چیه ناراحتت می کنه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 752‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک اخمی کرد و دست به سینه شد ‪.‬‬


‫_مگه نگفتم دیگه با این لحن باهام حرف نزن ‪.‬‬
‫چان متعجب بهش خیره شد ‪.‬‬
‫_دقیقا منظورت کدوم لحن فاکیه ؟!‬
‫بک با لحن شاکیی بهش اشاره کرد ‪.‬‬
‫_نگا همین االنم اونجوری گفتی ‪.‬‬
‫_این لحن گوه مال خودمه ‪ ،‬االن میگی چه غلطی کنم ؟!‬
‫بک از خود راضی شونه ای باال انداخت ‪.‬‬
‫_خودت و اصالح کن عزیزم ‪.‬‬
‫چانیول کالفه از روی کاناپه بلند شد ‪.‬‬
‫_چی می خواستی از فروشگاه ؟‬
‫بکهیون باصدای باالیی که نشون از هیجان بود شرو کرد به گفتن‬
‫لیست بلند باالش ‪.‬‬
‫_اول اسنک ‪ ،‬چندتا آب میوه ‪ ،‬ترجیحا انبه ‪ ،‬تخم مرغ ‪ ،‬گوشت‬
‫بیکن ‪...‬‬
‫اومممم ‪ ،‬اها ‪ .....‬مارشمالو ‪ ،‬نوتال و رامن ‪...‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 753‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫اها ‪ ...‬داشت یادم میرفتا ‪ ،‬لوب و کاندومم بگیر ‪ ،‬هر دفعه داری‬
‫بدون نکات ایمنی میکنی ‪،‬تازه نمی دونی تمیز کردنش چقدر سخته‬
‫‪.‬‬
‫چانیول به پسر بی حیای روی کاناپه که بی مکث فکش می جنبید‬
‫پشت کرد ‪ ،‬آدم خجالتی یا پاستوریزه ای نبود ولی بک بعضی‬
‫مواقع واقعا رک و بی حیا می شد ‪.‬‬
‫بک بعد اتمام جملش به چانیول که کتش و از چوب لباسی‬
‫برمیداشت نگاهی انداخت ‪.‬‬
‫_چان ‪...‬‬

‫یقه کتش و تو تنش مرتب کرد و سمت بکهیون که فقط سرش از‬
‫پشت کاناپه مشخص بود خیره شد ‪.‬‬

‫_دیگه چیه ؟‬
‫_ یه چی یادت نرفته ؟!‬
‫اخم متفکری کرد و دستی به جیب کتش کشید ‪.‬‬
‫سویچ و دسته کیلیدا که تو جیبش بود اها ‪ ،‬کیف پولش ‪.‬‬
‫برگشت و از روی میز کنار چوب لباسی کیف پولش و برداشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 754‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫عقب گرد کرد تا خارج بشه ولی صدای بلند بک مجدد مانعش شد‬
‫‪.‬‬
‫_چاااان ‪...‬‬
‫_دیگه چیهههه ‪ ،‬لعنتی برش داشتم دیگه ‪.‬‬
‫_ منظورم اون کیف پول تخمیت نبود ‪ ،‬داشتم راجعبه بوسه ی‬
‫خدافظی حرف میزدم ‪.‬‬
‫چهره ی چانیول در عرض ثانیه ای مچاله شد ‪.‬‬
‫_چی ؟!‬
‫درسته که گفته بود عاشق بکه ولی این لوس بازیا واقعا باهاش‬
‫سازگار نبود ‪.‬‬

‫بی توجه به نگاه منتظر بک برگشت تا از خونه خارج بشه ولی‬


‫صدای جیغ مانند بک باعث شد شونه هاش و جمع کنه و چینی به‬
‫بینیش بده ‪.‬‬
‫_چااااااااننن ‪...‬‬
‫" کوفتی " زیر لب زمزمه کرد و برگشت و به سرعت روی کاناپه‬
‫خم شد و به لبای غنچه شده ی بک بوسه ای زد ‪ ،‬ولی قبل از عقب‬
‫کشیدن فهمید که زیادی برای این کار ضعیفه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 755‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫لبای کوچیک بک و به دهن کشید و لب پایینش و بین دولبش گرفت‬


‫و مک ریزی زد ‪ ،‬دندوناش و داخل گوشت لطیف و سرخش کرد‬
‫و کمی کشید ‪.‬‬
‫لعنتی هر چی بیشتر پیش میرفت بیشتر می خواست ‪.‬‬

‫با زبون ضربه ای به دندونای چفت شده بکهیون زد و با باز شدن‬


‫دهن کوچیکش زبونش و وارد اون حفره ی خیس و مشتاق کرد ‪.‬‬
‫زبون بک و به دهن خودش دعوت کرد‬
‫زبون خیسش و بین لباش گرفت و چند بار سرش و عقب جلو کرد‬
‫و زبون بیرون اومده بک و ساک زد‬
‫در آخر ‪ ،‬گاز ریزی به زبونش زد و سرش و عقب کشید ‪.‬‬
‫نگاهش و از چشمای خمار بک گرفت و به گونه های سرخ داد ‪.‬‬
‫_دیگه میرم ‪..‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 756‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ من سبزیجات بخارپز شده دوست ندارم ‪.‬‬


‫_ نشسته ام حرف بزنی می شنوم ‪.‬‬
‫به پسر کوچیکتر که بی توجه به پای گچ گرفتش کنار‬
‫میزغذاخوری با حالت تخسی وایساده بود تشر زد ‪.‬‬
‫_ اگه میشنوی پس چرا باز کار خودت و انجام میدی ؟!‬

‫کالفه کفگیر چوبی و توی بشقاب گذاشت و به سمت دوست پسرش‬


‫حرکت کرد ‪.‬‬
‫زیر بغل بکهیون و گرفت و روی میز نشوندش ‪.‬‬
‫_ چون دکترت گفت تا یه مدت غذای سرخ کرده و ادویه دار‬
‫ممنوعه ‪.‬‬
‫بک موهای بهم ریخته ی چانیول و با انگشتاش شونه زد و در‬
‫عین حال با ناله ادامه داد ‪.‬‬
‫_ غذای سرخ کرده و ادویه دار ‪ ،‬نکنه می خوای من بمیرم ؟! غذا‬
‫فقط با ادویه هایی که بهش میزنن قابل خوردن میشه ‪.‬‬

‫چان بوسه کوتاهی به لبای پسرش زد و عقب کشید تا به غذاش سر‬


‫بزنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 757‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫به خوبی از گیج و مسخ شدن بک بعد از بوسه هاش آگاه بود ‪...‬‬
‫نمی خواست زیاد باهاش بدجنسی کنه ولی بک بعد از درخواستش‬
‫تخس تر و پرو تر شده بود ‪.‬‬

‫هر چند تمایلی برای متوقف کردنش نداشت ‪ ،‬بعداز مدتها می‬
‫تونست با شخصیت حقیقی کوچولوش آشنا بشه ولی رها کردن‬
‫اخالقیاتی که ‪10‬سال متوالی باهاش خو گرفته بود کمی دشوار به‬
‫نظر میرسید ‪.‬‬

‫_ اگه یه بوس درست و حسابی بهم بدی قول میدم دست از سرت‬
‫بردارم ‪.‬‬
‫چانیول به سرعت برگشت تا لبای پاپی شکل بک و به دهن بکشه ‪.‬‬
‫چرا باید مخالفت می کرد وقتی عاشق اون لبای خیس و براق بود !‬
‫بوسه زیاد پیش نرفته بود که با چنگ محکمی که به دیکش از‬
‫روی شلوارش خورد خودش و عقب کشید ‪.‬‬

‫_ بکهیون‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 758‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چیههه ‪ ،‬نکنه دچار سرد مزاجی شدی ؟ بیا جلو یه بار دیگه‬
‫دست بزنم ببینم اصال سر جاشه ؟‬
‫چانیول تکخندی کرد و به عقب برگشت تا زیر گاز و خاموش کنه‬
‫‪.‬‬
‫_ وقتی گچ پات و باز کردی بهت قول میدم نشونش بدم ‪ ،‬شایدم‬
‫کارایی بیشتر از دیدنش کردیم ولی برای االن بشین و غذات و‬
‫بخور ‪ ،‬تایم قرصات نزدیکه ‪.‬‬

‫*****‬

‫پیشدستی که کریس براش آماده کرده بود و از دستش گرفت و بی‬


‫توجه به بوسه هوایی که براش فرستاد به سمت بکهیون رفت و‬
‫کنارش نشست ‪.‬‬

‫_پات بهتره ؟‬
‫بک سری تکون داد و تکه سیبی از توی بشقاب سوهو برداشت ‪.‬‬
‫_اوهوم ‪ ،‬فردا از شرش خالص میشم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 759‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫در هین توضیم سختی هایی که با پای گچ گرفته متحمل شده ‪ ،‬بود‬
‫که هانا با جامدادی صورتی رنگش مقابلش ظاهر شد ‪.‬‬
‫_میزاری رو پات نقاشی بکشم ؟‬
‫_نه ‪.‬‬
‫روش و از دختر بچه ای که همچنان با اخم بهش زول زده بود‬
‫گرفت و این دفعه یکی از پرتقاالی پرک شده ی سوهو رو شکار‬
‫کرد ‪.‬‬
‫_اوپای زشت ‪.‬‬
‫همین جمله ی دو کلمه ای برای بیرون زدن چشماش کافی بود ‪.‬‬
‫_ به من میگی زشت دختره ی ایکبیری ؟ کوری نمی تونی خوب‬
‫قیافه ی به این کیوتی و ببینی ؟‬
‫هانا بی توجه از حرص خوردنای بک به سمت دیگه نشیمن رفت‬
‫و مقابل چانیول ایستاد ‪.‬‬

‫دختر بچه موهای لخت و مشکیش و از روی شونش عقب فرستاد‬


‫و با عشوه ی حیرت انگیزی کف دستش و روی زانوهای چانیول‬
‫گذاشت ‪.‬‬
‫_اوپاااا ‪ ،‬میای نقاشی بکشیم ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 760‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫از اون عجیب تر چانیولی بود که دست در دست دختر از نشیمن‬


‫خارج شد ‪.‬‬
‫سوهو با خنده به پهلوی پسرک خشک شده کوبید ‪.‬‬
‫_انقدر باهاش بد تا کردی تا شد رقیب عشقیت ‪ ،‬گویا چند لولیم‬
‫جلوئه ‪.‬‬

‫قطعا اگه بک فقط تا حاال از اون شیطان کوچولو خوشش نمیومد‬


‫االن می تونست با قاطعیت بگه ازش متنفره ‪.‬‬

‫با بلند شد سوهو از کنارش به سرعت رفیق درازش جاش و پر‬


‫کرد ‪.‬‬
‫_چه خبرا ‪ ،‬قضیه این حلقه تو دستت چیه ؟‬
‫بکهیون با ذوق تو جاش چرخید ‪.‬‬
‫_چان ازم خواست باهاش قرار بزارم ‪.‬‬

‫کریس ابرویی باال انداخت و باصدای بلندی به حرف اومد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 761‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_پس اون دراز باالخره رابطتون و رسمی کرد ‪.‬‬

‫مشت محکمی به رون پای پسر کنارش زد تا صدای آژیر مانندش‬


‫و خفه کنه ‪.‬‬
‫_کی به کی میگه دراز ‪ ،‬چند سانت ازش بلند تری ؟ بعدشم صدای‬
‫نحست و بیار پایین ‪.‬‬

‫کریس همچنان در حال مالش پای بی گناهش به چشمای گستاخ‬


‫بک خیره شد ‪.‬‬
‫_مریض ‪ ،‬اصال نباید باهات حرف بزنم ‪ ،‬نکبت ‪.‬‬
‫_خیله خوب ‪ ،‬لوس ‪ ،‬تو چی ؟ با سوهو هیونگ اوکیی؟‬
‫کریس نیشش و کامال باز کرد و ‪14‬تا از دندونای جلوش و با‬
‫سخاوت به نمایش گذاشت ‪.‬‬
‫_آره ‪ ،‬اومد سراغم ‪.‬‬
‫بک متعجب ابرویی باال انداخت ‪.‬‬
‫_اومد سراغت ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 762‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_آره ‪ ،‬سرایدار ساختمون منو دیده بود که حال خوشی نداشتم‬


‫زنگ زده بود به سوهو ‪.‬‬
‫_ واو ‪ ،‬منم از این سرایدارا می خوام ‪ ،‬خب بعدش ؟!‬

‫کریس بی خیال شونه ای باال انداخت ‪.‬‬


‫_ هیچی دیگه بغلش کردم و کلی فشارش دادم ‪.‬‬
‫_ انتر منظورم نحوه ی جمع آوری گوهاییه که خورده بودی ‪.‬‬
‫_بقیه چجوری جمعش می کنن؟! گفتم گوه خوردم دیگه گوه می‬
‫خورم از این گوها بخورم ‪.‬‬

‫پسر کوچیکتر با چهره ی عاقل اندر سفیهی سر تکون داد و دستی‬


‫به شونه ی رفیقش کشید ‪.‬‬
‫_خوبه ‪ ،‬با این که قبول دارم کار سوهوام چندان خوب نبود ولی‬
‫اگه باز از این کس شرا بگی خودم به شخصه پارت می کنم‬
‫مرتیکه دهن گشاد ‪.‬‬

‫کریس از دردی که انگشتای بک به شونش وارد می کرد شونه‬


‫هاش و جمع کرد و با ناله دست بک و پس زد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 763‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_چقدر زورت زیاده کوتوله ‪ ،‬شونم و له کردی ‪.‬‬


‫_حقته حاالم بلند شو گمشو دوس پسرم و از چنگال اون جادوگر‬
‫نجات بده ‪.‬‬

‫همه چیز با دیدن لبای خندون چانیولی که بوسه ای روی گونه ی‬


‫هانا می کاشت و موهای لخت دختر و پشت گوشش می فرستاد‬
‫همراه با هانایی که با عشوه ی بچگانه ای لبخند میزد و دستش و به‬
‫بازوی چانیول می کشید ‪ ،‬همه و همه دست به دست هم داد تا‬
‫بکهیون به مدت ‪ 2‬روز متوالی یعنی یک روز بعد از باز کردن‬
‫گچ پاشم با مرد بزرگتر قهر کنه ‪.‬‬

‫هرچند میشد تالش های ناکام چانیول برای جلب توجه از طریق‬
‫های مختلف یا همون غذاهای مختلف برای شکم همیشه گشنه ی‬
‫قهر به قول‬
‫بک و تحسین کرد ولی پسر کوچیکتر تا می خواست ِ‬
‫چان بچگانه رو کنار بزاره صحنه ی بوسیدن گونه ی اون عفریته‬
‫ی کوچولو جلوی چشمش جون می گرفت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 764‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با فکر این که چانیول تا حاال با چنین لطافتی اون و نبوسیده ‪،‬‬
‫اشک مظلومی توی چشماش حلقه زد ‪.‬‬

‫هرچند نمی تونست به خودش دروغ بگه وقتی با چانیول قهر کرد‬
‫و مرد دلیلش و فهمید با لبخند دندونی که چال روی گونش و به رخ‬
‫می کشید پسر و بوسید و چندین بار پیاپی بهش گفته بود که چقدر‬
‫حسو ِد کیوتیه ولی خوب هیچ کدوم عاشقتمی که شب قبل چان با‬
‫فکر خواب بودن بک روی موهاش زمزمه کرد قلبش و به بازی‬
‫نمی گرفت ‪.‬‬

‫با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و همزمان به سرعت ورقه‬
‫های اسنک پنیری داخل بسته بندی داخل دهنش می چپوند ‪.‬‬
‫اگه همین روند و پیش میگرفت از شدت پر خوری تبدیل به یه‬
‫بوفالوی پشمالوی سگ اخالق میشد ‪.‬‬

‫یه لحظه با فکر پشمالو بودن تای شلوارش و باال زد و به موهای‬


‫پاش خیره شد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 765‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" باید برم حموم تا واقعا به یه بوفالوی پشمالو تبدیل نشدم "‬
‫به چانیول خیره شد ‪ ،‬انگار قبل از اون دختر بچه ی سلیطه یه‬
‫رغیب عشقی جدی تر و درست بیخ گوشش داشت ‪.‬‬

‫با چشمایی که آتیش ازشون میبارید به کاناپه ای که چان روش لم‬


‫داده بود و کوسنی که درست روی روناش ‪ ،‬جایی که بک باید‬
‫مینشست نشسته بود ‪ ،‬کفری مشتی روی بسته اسنک کوبید که‬
‫نتیجش فقط صدای خورد شدن اسنک های بیچاره و بیرون‬
‫پاشیدنشون شد ‪.‬‬

‫" گچ پامو که باز کردم پارک بیا امشب و به شیوه ی بیون بکهیون‬
‫بگذرونیم "‬

‫با فکر کینک های کثیفی که پشت هم در حال پر کردن فانتزی‬


‫هاش بود ‪ ،‬خورده های اسنک و از روی لباسش تکوند و خوشحال‬
‫به سمت حموم راه افتاد ‪.‬‬
‫" دلم خیلی سکس توی می خواد ولی این پارک چانیولی که من‬
‫میشناسم به هیچ چیز جز دیک فابریک خودش اعتقاد نداره "‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 766‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بعداز دراوردن تمامی لباساش داخل حموم رفت و قبل از رفتن‬


‫زیر دوش اسپنک آرومی به باسن خودش زد ‪.‬‬
‫_ بریم برای خوشکل کردن که قراره امشب یه حال اساسی بکنیم‬
‫بک بوتی ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫انگشتاش و روی کرواتای آیزون رگال داخل کمد کشید و دوتاش و‬
‫بیرون آورد و روی تخت انداخت ‪.‬‬
‫چانیول بی حرکت به چهارچوب در تکیه زده بود و دوس پسرش‬
‫و که به طرز عجیبی لوند شده بود و دید میزد ‪.‬‬
‫بک یکی از پیرهن های مشکی و مردونه ی چانیول به تن داشت و‬
‫فاک چقدر اون پیرهن تیره و اورسایز تو تنش میدرخشید ‪ ،‬این‬
‫واقعا برای قلب تازه ی چان سنگین بود ‪.‬‬

‫بک پاهای لختش و بهم کشید و آستینای بلندش و که رو انگشتاش و‬


‫گرفته بود و تا آرنج تا زد و انگشتاش و داخل موهای قهوه ای‬
‫رنگ شدش کشید و نامحسوس انگشتای کشیدش و از روی گردن‬
‫تا ترقوه هاش امتداد ‪ ،‬داد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 767‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بک ‪ ،‬خبریه ؟‬
‫" هوم " کش داری از بین لبای براقش سر داد و از آینده ی میز‬
‫آرایش به چانیول خیره شد ‪.‬‬
‫_ قرار بود بعد از باز شدن گچ پام نشونش بدی ‪ ،‬یادته ؟!‬

‫چان با نیشخند قدمی به جلو گذاشت و مقابل پسر کوچیکتر ایستاد ‪.‬‬
‫_ پس همه این کارا برای اینه که فقط ببینیش ؟‬
‫_ شاید ‪ ....‬بهتر باشه کمتر حرف بزنی پارک ‪.‬‬
‫دستش و نوازش وار روی سینه ی برهنه چانیول کشید و ناگهان به‬
‫عقب هلش داد و باعث شد مرد بزرگ تر روی تخت پرت بشه ‪.‬‬
‫_ بک‬
‫چانیول غرید ‪ ،‬ولی قبل از این که نیم خیز بشه باسن درشت مورد‬
‫عالقش درست روی دیکش قرار گرفت ‪.‬‬
‫_ هیششششش ‪ ،‬آروم باش ‪ ...‬من قرار نیست زیاد بهت سخت‬
‫بگیرم ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 768‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گازی به لب پایینش زد و آروم روی سینه ی مرد خوابید تا‬


‫دسترسی بهتری به لبای درشتش داشته باشه ‪.‬‬
‫لبای نیمه بازش و مماس با لبای چان نگه داشت و بازوهای مرد و‬
‫از دور کمرش باز کرد و نوازش وار اونا رو جفت کرد ‪.‬‬

‫می تونست بگه خوش شانسه که چانیول االن کامال در اختیارشه و‬


‫می تونه کمی کنترلش کنه ‪ ،‬شاید اگه به چند ماه قبل برمیگشتن‬
‫اصال نمی تونست چنین چیزی و تجربه کنه ‪.‬‬

‫کرواتی و که روی تخت انداخته بود و برداشت و همزمان لباش و‬


‫روی لبای چانیول کشید و اجازه داد چان لبای کوچیکش و به بازی‬
‫بگیره ‪.‬‬
‫گره کروات و محکم کرد و اونجا بود که چان با حس فشاری دور‬
‫مچ هاش به خودش اومد ‪.‬‬
‫_ بک ؟!‬
‫_ هی نگران نباش عزیزم ‪ ،‬قرار نیست اتفاقی بیفته ‪ ،‬من به چشم‬
‫یه تنبیه بهش نگاه می کنم ‪ ،‬تو می تونی به چشم یه کینک ببینیش ‪.‬‬
‫_ بک ‪....‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 769‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_هیشششش ‪.‬‬

‫بوسه ای به سیبک گلوی چان زد و کروات دیگه رو برداشت و‬


‫روی چشمای مرد قرار داد ‪.‬‬
‫گره ای به پشت سرش زد و بی توجه به غرش چان باسنش و‬
‫روی دیک مرد حرکت داد ‪.‬‬

‫_ هی این همه مدت من و مثل یه عروسک تو دستات داشتی ‪،‬‬


‫حاال یه بارم من باهات بازی کنم مگه چی میشه ‪ ...‬تازه ‪...‬‬
‫سرش و باال برد و لبای خیسش و به گوش چانیول چسبدند ‪.‬‬
‫_ قول میدم بهت خوش بگذره ‪ ،‬ددی ‪.‬‬

‫لباش و روی ترقوه ی چان گذاشت و بوسه خیسی به استخون‬


‫بیرون زده اون ناحیه زد ‪.‬‬
‫همزمان با پایین کشیدن لباش روی پوست صافش باسنش و دایره‬
‫وار حرکت میداد ‪.‬‬
‫گاز ریزی از نیپل مرد گرفت و نتیجش باال پریدن ناگهانی بدنش‬
‫شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 770‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ بکهیون قسم می خورم ‪ ،‬دستام باز شه نزارم جون سالم به در‬


‫ببری ‪.‬‬
‫_ هییی ‪ ،‬االن تهدیدم کردی ددی ؟!‬
‫باسنش و باال داد و این بار محکم روی دیک چانیول نشست ‪.‬‬
‫صدای بلند نفس های منقطع چان داخل اتاق می پیچید و پسر‬
‫کوچیکتر و از کارش مطمئن تر می کرد ‪.‬‬

‫بدنش و بین پاهای چان پایین کشید و بوسه ای زیر نافش زد ‪ ،‬کش‬
‫شلوار ورزشیش و پایین کشید و از روی لباس زیر خیسش دیک‬
‫نیمه سختش و لمس کرد ‪.‬‬
‫_ ددی ‪ ،‬آمادس ؟‬
‫به وضوح حرکت ریز دیکش و دید و نیشخند عمیقی روی لبش‬
‫شکل گرفت ‪.‬‬
‫_ انگار یکی اینجا کینک ددی داره ‪ ،‬هوم ؟ ‪...‬‬
‫دوس داری برات بخورمش ددی ؟‬
‫سرش و پایین برد و لباش و روی دیک پوشیدش کشید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 771‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ متاسفم ولی ما دیگه لوب داریم و توام نیازی به خیسی دهن من‬
‫نداری ؟ درسته ؟‬
‫بوسه ای روی نوک دیکش زد و به باال اومدن پایین تنش خیره شد‬
‫‪.‬‬
‫دستش و روی لگن مرد گذاشت و باسنش و دوباره روی تخت‬
‫قرار داد ‪.‬‬
‫_ اروم باش ددی قراره شب طوالنی و باهم داشته باشیم ‪.‬‬
‫لباس زیر مشکی رنگ چان و پایین کشید و به دیک بدون پوششش‬
‫خیره شد ‪.‬‬
‫_ خیلی دوس دارم بخورمش ‪ ،‬حاال میگی چیکار کنیم ؟‬
‫_ بکهیون ‪ ،‬بکنش تو دهنت ‪ ،‬انقدر عصاب منو بهم نریز ‪.‬‬
‫بک سر انگشتش و روی نوک دیک چانیول گذاشت و اون و تا‬
‫بالزهای مرد ادامه داد ‪.‬‬
‫_ ولی اینجوری فقط به تو خوش میگذره ‪.‬‬
‫_ پس دستامو باز کن تا به توام خوش بگذره ‪.‬‬
‫_ نه ممنون ‪.‬‬
‫سرش و پایین برد و لباش و روی طول دیک مرد کشیش و به نفس‬
‫های سنگینش گوش داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 772‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫زبونش و بیرون آورد و روی رگ برجسته ای طول دیک بلند‬


‫چان و تزئین کرده بود کشید ‪ ،‬همزمان با صدای ناله ی بلند و‬
‫مردونه ی چان قوصی به کمرش وارد کرد و نوک قارچی شکل‬
‫دیکش و تو دهنش کشید ‪.‬‬

‫زبونش و روی شکاف سر دیکش حرکت داد و برجستگی توی‬


‫دهنش و محکم مکید ‪.‬‬
‫با ‪ ،‬باال اومدن ناگهانی لگن چان ‪ ،‬کل حجم دیکش وارد دهانش شد‬
‫و برخورد شدیدی به انتهای حلقش ‪ ،‬عوق عمیقی زد و کمی سرش‬
‫و باال گرفت تا خفه نشه ‪.‬‬

‫سرش و ثابت نگه داشت و اجازه داد چانیول داخل دهنش حرکت‬
‫کنه ‪.‬‬
‫مکاش و محکم تر کرد و برای حرکت راحت چانیول داخل دهنش‬
‫زبونش و بیرون آورد ‪.‬‬

‫با بلندتر شدن ناله های مرد و حرکت های تندش داخل دهنش‬
‫خودش و عقب کشید و مرد بزرگتر و ناکام گذاشت ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 773‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ هی داشتی خفم می کردی ‪ ،‬قرار بود به خواست من پیش بره نه‬


‫تو ‪.‬‬
‫پریکامی که از نوک دیکش ترشم می شد و باانگشت جمع کرد و‬
‫داخل دهنش گذاشت و مطمئن شد انگشتش و جوری مک زده که‬
‫صداش به گوش چانیول برسه ‪.‬‬

‫لباس زیر خودش و پایین کشید و برای برداشتن لوب از روی‬


‫عسلی روی چان خیمه شد و مطمئن شد دیک جفتشون بهم کشیده‬
‫بشه ‪.‬‬
‫ناله ی عمیقی از گلوی جفتشون خارج شد و بک با ضعف وبی‬
‫حس شدن ناگهانی بدنش ‪ ،‬روی بدن عضله ای چان فرود اومد ‪.‬‬
‫_ فاک ‪...‬چاااانن ‪.‬‬
‫_ دستااام و ‪ ...‬باز کن بک ‪.‬‬
‫_ نه ‪.‬‬

‫دستش و بیشتر کشید و قوطی لوب صورتی رنگ و از روی‬


‫عسلی برداشت ‪.‬‬
‫خودش و عقب کشید و پلمپ در قوطی و باز کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 774‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ خیلی دلم می خواست این صحنه رو ببینی ددی ‪ ،‬ولی خوب‬


‫اینکه چشمات بستس تقصیر خودته نه من ‪.‬‬

‫لوب و کف دستش ریخت و روی دوزانو ایستاد تا دسترسی بهتری‬


‫به سوراخش داشته باشه ‪.‬‬
‫لوب و روی حفرش مالید و با انگشت کمی دور حلقه ی ماهیچه‬
‫ای معقدش و ماساژ داد ‪.‬‬
‫بعداز این که از نرم شدن ماهیچش مطمئن شد آروم انگشت اولش‬
‫و وارد کرد و ناله ی ضعیفی از گلوش خارج شد ‪.‬‬
‫_ چااآاااااان ‪ ،‬آه ‪.‬‬
‫_ بک لعنت بهت ‪ ،‬چشمام و باز کن ‪ ،‬بکهیون ‪..‬‬
‫انگشت دومو وارد کرد و دست دیگش و کنار پهلوی چان گذاشت‬
‫و خودش و جلو کشید تا بدون بیرون کشیدن انگشتاش بتونه کروات‬
‫و برداره ‪.‬‬
‫لباش و روی کروات گذاشت و قبل از گزیدن پارچه و عقب‬
‫کشیدنش از روی چشمای چان بوسه ای روی چشماش از روی‬
‫پارچه زد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 775‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول با دیدن وضعیت بک و لبای نیمه بازش و بزاغی که روی‬


‫چونش ریخته بود ناله ی خفه ی کرد و بازوهاش و کشید تا بتونه‬
‫دستاش و آزاد کنه ولی ‪ ..‬فاک ‪ ،‬نمیشد ‪.‬‬

‫بک انگشتاش و به حرکت دراورد و با برخورد مستقیم سر‬


‫انگشتاش روی پروستاتش ناله ی عمیقی کرد و سرش و به شونه‬
‫ی چان تکیه داد ‪.‬‬
‫_ فاااک ‪ ،‬آههه ‪ ...‬چااان ‪ ..‬خیلی‪..‬خوبه‪..‬آه ‪.‬‬
‫حرکت انگشتاش و سرعت داد و باسنش و به عقب داد تا انگشتاش‬
‫و بیشتر داخل خودش جا بده ‪ ،‬لعنت بهش حسش خوب بود ولی‬
‫نمی تونست به پای انگشتای بزرگ و کشیده چان برسه ‪.‬‬

‫انگشتاش و بیرون کشید و کاندومو از روی عسلی برداشت و با‬


‫دندون پوشش پالستیکی و پاره کرد ‪.‬‬
‫پالستیک نازک کاندوم و روی دیک برجسته و بلند چان کشید و با‬
‫دست خیسش چندباری طول دیکش و ماساژ داد تا کاندوم خوب به‬
‫لوب روی انگشتاش آغشته بشه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 776‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫باسنش و باال داد و دیک چان و روی حفره ی نیمه بازش گذاشت‬
‫و بدنش وبه پایین کشید تا طول دیک چان به آرومی داخلش بره ‪.‬‬
‫ناله ای با قرار گرفتن کاملش روی پاهای مرد سر داد ‪.‬‬
‫_ لعنتی ‪...‬خیلی‪..‬عمیقهه ‪ ...‬آههههه ‪.‬فاک ‪.‬‬

‫با آروم گرفتن ارتعاش بدنش آروم خودش و باال کشید و مجدد‬
‫روی اون جسم استوانه ای بزرگ داخلش نشست ‪.‬‬
‫زانوهاش و جمع کرد ‪ ،‬جوری که پوست زانوش با پهلوهای چان‬
‫در تماس باشه با کمک پاهاش خودش و باال و پایین می کرد و ناله‬
‫های عمیقی از گلوش فرار می کرد و مستقیما روی دیک داخلش‬
‫اثر می کرد ‪ ،‬دیک چانیول مثل سنگ سفت شده بود و برخوردش‬
‫با پروستاتش جیغش و درمیاورد ‪.‬‬

‫به چشمای خمار به لبای نیمه باز چان خیره شد ‪.‬‬


‫_ می خوامش ‪.‬‬
‫آرومی باسنش و تکون داد و همزمان روی بدن چان خوابید و‬
‫لباش و به دهن کشید ‪.‬‬
‫حس خوبی بود ولی فوق العاده ؟ نه‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 777‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫دستاش و به سمت باال کشید و گره کروات و باز کرد ‪.‬‬

‫چان با آزاد شدن مچ دستاش به سرعت موقعیتشون و عوض کرد‬


‫و سیلی محکمی به رون بک زد ‪.‬‬
‫_ گفتم دستم باز بشه بهت رحم نمی کنم ‪.‬‬
‫_ نکن ‪.‬‬
‫بک لب پایینش و گزید و گردن چان و پایین کشید تا بتونه دوباره‬
‫لبای درشت چانیول و بین لباش حس کنه ‪.‬‬
‫لب درشت پایینش و به دندون گرفت و گاز نسبتا محکمی گرفت و‬
‫محکم مکید ‪ ،‬زبونش و روی رد ناهموار دندونش روی پوست‬
‫حساس لبش کشید و بوسه ریزی روی همون محل زد ‪.‬‬
‫_ حرکت نمی کنی ؟ ددی ؟‬

‫چانیول لگنش و عقب کشید و قبل از خروج کامل دیکش با ضرب‬


‫خودش و وارد کرد و ناله ی عمیق پسر زیرش و دراورد ‪.‬‬
‫_ هر چقدرم بخوای اختیار همه چیز و دست بگیری نمی تونی‬
‫جوری که من به فاکت میدم روی دیکم سواری کنی نه ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 778‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک از برخورد متوالی سر دیک چان با پروستاتش ناله عمیقی سر‬


‫داد و ملحفه ی زیرش و چنگ زد ‪.‬‬
‫_ خیلییی ‪..‬خوبه ‪.‬ددی ‪...‬آهههه ‪ .‬محکمتر‪..‬‬

‫دستش و زیر زانوهای بک قالب کرد و بدنش و پایین تر کشید و‬


‫نشست تا بتونه راحت تر حرکت کنه ‪.‬‬
‫لباش و روی جای بخیه روی پای بک گذاشت و تمام طول خط‬
‫تیره رنگ روی پوستش و بوسه زد ‪.‬‬
‫_ فاک ‪ ..‬چطور تونستی ‪ ..‬اینجوری بترسونیم ‪..‬آهه ‪..‬‬

‫بک بی خبر از همه جا دیک بی قرارش و بین انگشتاش گرفت و‬


‫همزمان با پیچش زیر شکمش حرکت دستش و شدت داد تا زودتر‬
‫از اون پیچش کالفه کننده و گرمای لعنتی خالص بشه ‪.‬‬
‫_ چاااان ‪..‬آههه ‪.‬من ‪.‬‬

‫دست بک و کنار زد و خودش دیک سرخ شده بک و بین انگشتاش‬


‫گرفت و دستش و هماهنگ با لگنش حرکت داد ‪.‬‬
‫_ فاکک ‪..‬بک ‪.‬اههه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 779‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫همزمان با هم اومدن ‪ ،‬چان حرکت لگنش و آروم کرد ولی از‬


‫حرکت نایستاد تا کامل دیکش خالی بشه ‪ ،‬دیک شل شده بک و چند‬
‫بار دیگه ماساژ داد ‪.‬‬
‫انگشتای خیسش و روی شکم بک کشید و آروم خودش و عقب‬
‫کشید ‪ ،‬ناله ی معترض بک و بلند شد ‪.‬‬

‫_ چیه توقع نداری که بزارم برای همیشه توت بمونه ؟!‬


‫کاندوم و از دیکش جدا کرد و بعد از گره زدن سرش توی سطل‬
‫کنار عسلی انداختش ‪.‬‬
‫_ باید تمیزت کنم ‪.‬‬
‫_ پاهام حس ندارن ‪.‬‬
‫چان روی تخت نشست و کف دستش و روی زانوی خمیده ی بک‬
‫گذاشت ‪.‬‬
‫_ چرا ‪ ،‬درد می کنه ؟‬
‫بک خنده ذوق زده ای کرد و ضربه ای روی رون لخت چان زد ‪.‬‬
‫_ باید این روی جنتلمنت و زودتر نشونم میدادی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 780‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫ابرویی باال انداخت و چندتا برگ از دستمال کاغذی از جعبش‬


‫بیرون کشید و روی شکم بک کشید ‪.‬‬
‫_ چرا ؟ به اندازه کافی عاشقم نیستی ؟‬

‫بک لباش و به داخل دهنش کشید و به موهای بهم ریخته چان خیره‬
‫شد ‪.‬‬
‫_ نه ‪ ،‬ولی به قدر کافی حس خوب نداشتم ‪.‬‬
‫آروم دستش و زیر پهلو و زانوهای بک سر داد و بدن بی حالش و‬
‫بلند کرد ‪.‬‬
‫_ از این به بعد وقت داری تا آخر زندگیت کلی حس خوب دریافت‬
‫کنی ‪.‬‬
‫در حموم و باز کرد و بدن بی حال بک و روی سینک کنار وان‬
‫گذاشت ‪.‬‬
‫_ من همین چند دقیقه پیش حموم بودم ‪.‬‬
‫_ اگه می خواستی دوباره حموم نکنی ‪ ،‬نباید شیطونی می کردی ‪.‬‬
‫_ ولی خوش گذشت ‪.‬‬
‫چان " خوبه " ای زمزمه کرد و دمای آب و تنظیم کرد و بدن بک‬
‫و داخل وان گذاشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 781‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫به پهلو چرخید و گوشی و کنار گوشش گذاشت ‪.‬‬
‫_ سرصبحی چه خبره ؟‬
‫_ به نظر میاد دیشب دیر خوابیدی ‪ ،‬االن ساعت ‪10‬و شک دارم‬
‫سر صبم محسوب بشه ‪.‬‬
‫سوالن با صدای پرشوری داخل گوشی حرف زد و باعث شد با‬
‫اکراه گوشی و از خودش دور کنه ‪.‬‬
‫_ حاال چرا داد میزنی ؟‬
‫_ تو نمی فهمی کلی ذوق دارم ‪ ،‬قراره خانوادگی بریم مسافرت ؟‬
‫_ خوب برید به من چه ‪.‬‬

‫آیکن قرمز و کشید و به سمت پسر خواب آلوی پشتش چرخید ‪.‬‬

‫*******‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 782‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ چرا من باید کنار تو بشینم ؟‬


‫کریس بلیتش و به سمت مرد گرفت تا ببینه ‪.‬‬
‫_ متاسفم ولی منم همچین مشتاق نبودم ولی سوهو حاضر نشد‬
‫کنارم بشینه ‪.‬‬
‫_ باز چه غلطی کردی ؟‬
‫کریس پوکر به پشتی صندلی مقابلش خیره شد ‪.‬‬
‫_ خب ‪ ،‬نمی شه گفت کار من بوده ‪.‬‬
‫_ فقط حرف بزن ‪.‬‬
‫_ هیومین منو به عنوان پدر خوندی بچه متولد نشدش تو مراسم‬
‫تعیین جنسیت بچش دعوت کرد و خب ‪ ...‬آآ ‪....‬‬
‫_ مگه اون دختره نرفت آمریکا ؟!‬
‫کریس شونه ای باال انداخت و خواست ادامه حرفش و بگه که‬
‫لحظه ای مکث کرد ‪.‬‬
‫_ وایسا ببینم ‪ ،‬تو هیومین و از کجا میشناسی ؟‬
‫چان از پنجره ی هواپیما به ابرای سفید خیره شد و سوال مرد‬
‫کنارش و بی جواب گذاشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 783‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ به هرحال ‪ ،‬داشتم می گفتم ‪ ...‬منو برای مراسم تعیین جنسیت‬


‫بچه اش دعوت کرد و خب در جواب سوالت ‪ ،‬آره برگشته یکی‬
‫دوهفته ای میشه که با همسرش برگشته و‪ ...‬سوهو وقتی فهمید که‬
‫من بهش اطال ندادم و از اون گذشته مخالفتی با پدرخونده ی‬
‫بچش شدن ندارم باهام قهر کرد ‪ ،‬من حتی به مراسمشم نرفتم ‪.‬‬
‫_ به نظر میاد نمی تونی مدت زمان زیادی و بدون گندکاری دووم‬
‫بیاری ‪.‬‬

‫کریس " آه " عمیقی کشید و لباش و داخل دهنش جمع کرد ‪.‬‬
‫_ اگه براش یه توله سگ بخرم فراموش می کنه ؟‬
‫چان نیم نگاهی به مرد کنارش انداخت و کمی تو جاش تکون‬
‫خورد ‪.‬‬
‫_ خب اون سوهوئه ‪ ،‬پس قطعا آشتی می کنه ‪.‬‬
‫از بین دو صندلی به عقب نگاه کرد و بک و خوابیده در حالی که‬
‫سرش روی شونه ی سوهو افتاده بود و دهن کوچولوش نیمه باز‬
‫بود دید ‪.‬‬

‫_ به نظرت اگه بک بفهمه براش یه کشتی تفریحی خریدم‬


‫خوشحال میشه ؟!‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 784‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ فاک ‪ ،‬مرد تو خیلی پولداری ! خب باید بگم که عاشقش میشه ‪،‬‬


‫بک از بچگی حسرت قایق سواری و ماهی گیری و از این کارای‬
‫روزمره رو داره ‪.‬‬

‫_ با استعفات چیکار کردی ؟‬


‫چان بحث جدید و پیش کشید ‪ ،‬به هر حال چندساعتی و باید کنارهم‬
‫میشستن و چان شب قبل و خواب کافی داشت ‪.‬‬
‫_ رئیسم موافقت نکرد ‪.‬‬
‫_ اون بچه چی ؟‬
‫چان با سر به تهیونگ که توی ردیف کناری تقریبا روی دوس‬
‫پسرش لم داده بود اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ به خاطر مرخصی های زیادی که گرفته رئیس پلیس برای تنبیه‬
‫دستور گشت شبانه بهش داده ‪ ،‬و واقعا نمی دونم چطور همچنان‬
‫االن اینجاس ‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫_ خوابم میاد ‪ ،‬بغلم کن ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 785‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ یکم دیگه صبر کن برمیگردیم ویال ‪.‬‬


‫_ انقدر سختته بغلم کنی ؟‬
‫"پوف " کالفه ای کشید ‪ ،‬چرا تا االن متوجه نشده بود که بک بی‬
‫منطق ترین آدم روی کره ی زمینه ؟‬
‫_االن توی ساحلیم و دور تا دورمون پر از آدمه ‪.‬‬
‫_خب که چی ؟! اگه نمی تونی میرم از اون پسره که می خواست‬
‫بهم شماره بده می خوام که ‪...‬‬
‫_تو غلط می کنی ‪.‬‬
‫با یادآوری اتفاقات‪ 2‬ساعت گذشته فکش منقبض شد ‪.‬‬

‫" فلش بک "‬

‫_بریم ساحل ؟! آب ایچئونگدو جون میده برای شنا ‪.‬‬


‫سوالن با ذوق در حالی که کاله حسیریش و روی سرش میزاشت‬
‫اعالم کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 786‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫چانیول واقعا درک نمی کرد چیه این مسافرت انقدر خوب بود ‪،‬‬
‫اونا از بوسان اومده بودن ایچئونگدو و اینجا دقیقا هر چیزی که‬
‫بوسان داشت و داره ‪ ..‬آب ‪ ،‬ساحل ‪ ،‬آفتاب با دمای ‪19‬درجه ‪،‬‬
‫ماهی مرکب و هشت پا و یسری آدم بیکار توی ساحل ‪.‬‬

‫کالفه شلوارک هاوایی که بک بهش داده بود و روی مبل پرت کرد‬
‫و چنگی به موهاش زد ‪.‬‬
‫_بهم بگو تو قرار نیست همچین چیزی و بپوشی ؟‬
‫کای با ذوق شلوارکی که بک بهش داده بود و دست گرفت ‪.‬‬
‫_چرا که نه تا حاال نپوشیدم ‪.‬‬
‫" آه " خسته ای کشید و به دنبال چشم غره بک شلوارک و برداشت‬
‫تا به اتاق برگرده ‪.‬‬

‫روی صندلی نشست و عینک آفتابیش و روی چشماش تنظیم کرد ‪.‬‬
‫هانا مقابلش سبز شد ‪.‬‬
‫_اوپا بیا قلعه شنی درست کنیم ‪.‬‬
‫همینو کم داشت ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 787‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫" بک ببینه کون جفتمون و پاره می کنه بچه جون "‬


‫_ هانا چرا نمیری با بکهیون اوپا بازی کنی ‪ ،‬اونم داره قلعه شنی‬
‫میسازه ؟‬
‫هانا " ایشی " کشید و به سمت پسر بزرگتر که چند لحظه پیش قلعه‬
‫نیمه ساختش و با پا منهدم کرد چرخید ‪.‬‬
‫_م نتظرم قلعه اش و تکمیل کنه تا بهش نشون بدم نباید با کیم هانا‬
‫دربیفته ‪.‬‬
‫دختر با چشمای برزخی به بکهیون از همه جا بی خبر چشم غره‬
‫رفت و به سرعت به سمت آپا و فرشتش دوید ‪.‬‬

‫باصدای بلند جیغی باشوک از روی صندلی افتاد و به سمتی که‬


‫صدا ازش میومد چرخید ‪.‬‬
‫سوهو بین دستای کریس تقال می کرد تا نزاره مرد قدبلند توی آب‬
‫پرتش کنه ‪.‬‬
‫_مردشورتون و ببرن ‪.‬‬

‫درست روی صندلی جا نگرفته بود که با صدای پشتش دوباره‬


‫روی زمین افتاد ‪.‬‬
‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 788‬‬
‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_می خوای برات کرم برنزه بزنم ؟‬


‫پلکاش و روی هم کشید تا ضربان بی تاب قلبش آروم بگیره ‪.‬‬
‫" ا ین دیگه چیه ؟ اومدیم مسافرت یا افتادم وسط یه فیلم جنایی که‬
‫قربانیش خودمم ؟ "‬
‫_من براش میزنم خاله ‪.‬‬
‫سوالن خوشحال از خاله خطاب شدنش ‪ ،‬تیوپ کرم و به دست بک‬
‫داد و بوسه ای روی گونه های شنی بک زد ‪.‬‬
‫_به شکم بخواب ‪.‬‬
‫_بک من اصال ‪..‬‬
‫_ هی من برنز دوس دارم ‪.‬‬
‫به شکم چرخید ‪.‬‬
‫با قرار گرفتن باسن بک روی کمرش ناله ای کرد ‪.‬‬
‫_بک تو ساحلیم ‪.‬‬
‫_خب ؟‬
‫ساکت شد و اجازه داد پسر کوچیکتر همزمان با کشیدن کف دستش‬
‫روی کتف و کمرش باسنش و حرکت بده و دیوونش کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 789‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ هی ‪ ،‬ما یار کم داریم میای والیبال ؟‬


‫صدای غریبی توی چند متریشون بلند شد ‪.‬‬
‫_آره ‪ ،‬حتما ‪.‬‬
‫_نه بک تو نمیری !‬
‫_ هی ‪ ،‬ما اومدیم مسافرت خوش بگذرونیم چان ‪ ،‬چت شده ؟ فقط‬
‫دراز بکش و استراحت کن ‪ ،‬هوم؟!‬
‫بله درسته بک چانیول و با یه دیک باد کرده درست وسط ساحل‬
‫رها کرد ‪.‬‬

‫حاال الس زنی های پسر موبوری که از قضا هم تیمی بک بود و‬


‫دستی که بی دلیل و گاه و بی گاه روی کمر و باسن دوس پسرش‬
‫می چرخید ‪ ،‬چان و از نیاوردن کلت کمریش پشیمون می کرد ‪.‬‬
‫با دیدن گوشی که به سمت بک گرفته شد ‪ ،‬تاقتش تموم شد و به‬
‫سمت زمین والیبال پا تند کرد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 790‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫گوشی که به سمت بک گرفته شده بود و از دست پسر چنگ زد و‬


‫بین دستاش شکوند و الشه ی بدردنخورش و دست پسر برگردوند ‪.‬‬
‫_ گمشو تا همین بال رو سرگردنت نیاوردم ‪.‬‬

‫" پایان فلش بک "‬

‫دستاش و زیر باسن بک قالب کرد و بک به سرعت دست وپاهاش‬


‫و دور کمر و گردن چان پیچید و سرش و توی گردنش فرو برد ‪.‬‬
‫_امروز خیلی بهم خوش گذشت ‪ ....‬تا حاال مسافرت خانوادگی‬
‫نیومده بودم ‪.‬‬
‫چانیول یکی از دستاش و روی کتف پسر کشید ‪.‬‬
‫_خوشحالم بهت خوش گذشته ‪.‬‬
‫_ به تو چی ؟ خوش گذشت ؟‬
‫معلومه که خوش گذشته بود ‪ ،‬فارق از تمام غرغر هاش تونسته‬
‫بود یه روز عادی و کنار جمعی که براش مهم بودن بگذرونه ‪.‬‬
‫_خوش گذشت ‪ ....‬دوس داری بعدش چیکار کنیم ؟!‬
‫_ بعد چی ؟‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 791‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫بک سرش و از گردن مرد بیرون کشید و مستقیم به چشماش خیره‬


‫شد ‪.‬‬
‫_ بعد مسافرت ‪.‬‬
‫_ کیونگسو ازم خواست کمکش کنم تا اتاق اون عفریته کوچولو‬
‫رو آماده کنه ‪.‬‬

‫چان سری تکون داد و بی توجه به نگاهای گاه و بی گاه افراد دور‬
‫و برش ‪ ،‬دستش و زیر باسن بک محکم کرد تا زمین نیفته ‪.‬‬
‫_ کای که فعال بیمارستانه برای چی می خواد اتاق اون بچه رو‬
‫حاضر کنه ؟‬
‫بکهیون چنگی به موهای پشت سر چان زد و انگشتاش و شونه‬
‫مانند داخل موهاش حرکت داد ‪.‬‬
‫_ دکترش گفته حالش خیلی بهتر شده و اگه همینجور ثابت بمونه‬
‫احتماال مرخص میشه و فقط باید برای چکاب هفتگی بره‬
‫بیمارستان ‪.‬‬

‫اگه می گفت قلبش آروم نگرفته دروغ محض بود ‪ ،‬این ‪5‬سال کافی‬
‫بود تا کای براش جای برادر کوچیک نداشتش و بگیره ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 792‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫با خالی شدن سطل بزرگ آب روی سرشون چان با شوک بک و‬


‫محکم به خودش فشرد و به عقب برگشت ‪.‬‬
‫_ به وقتش کون جفتتون و پاره می کنم ‪.‬‬
‫تهیونگ با انگشت به جه بوم اشاره کرد ‪.‬‬
‫_ اون گفت ‪.‬‬
‫_ چیییی ؟! لعنتی آدم فروش ‪.‬‬

‫جینیونگ از پشت جه بوم بیرون اومد و بعد از انداختن پتوی‬


‫نازکی روی شونه های بک به چان اخطار داد ‪.‬‬
‫_ بهتره زودتر ببریش تو ‪ ،‬هنوز بدنش کمخون و ضعیفه زود‬
‫مریض میشه ‪.‬‬
‫و در پایان جملش پس گردنی روونه ی دوس پسرش کرد و دستش‬
‫و کشید با خودش برد ‪ ،‬حاال تهیونگ مونده بود با یه لبخند دندون‬
‫نمای احمقانه که قرار نبود هیچ تاثیری روی اخمای چان داشته‬
‫باشه ‪.‬‬
‫_ آ ‪ ...‬کوکی داره صدام می کنه ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 793‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط باشه ‪ ،‬کی به اینا انقدر رو‬
‫داده بود ؟!‬
‫پتو رو روی شونه های لرزون بک باالتر کشید و به قدماش‬
‫سرعت داد ‪.‬‬

‫بدن خیس بک و روی تخت گذاشت و با حوله ی تمیزی موهای‬


‫خیس پسر خشک کرد ‪.‬‬
‫_ اینجوری نمیشه ‪ ،‬تو موهات شنه ‪ ..‬باید حموم کنی ‪.‬‬
‫_ االن خوابم میاد ‪.‬‬
‫بک خسته از فعالیت هاش خمیازه ی بلند باالیی کشید ‪.‬‬
‫پیرهنی که چان سمتش گرفت و روی تخت پرت کرد و بی حال‬
‫روی تخت دراز کشید که نتیجش بلند شدن زورکیش توسط چانیول‬
‫و تعویض لباسش شد ‪.‬‬

‫_ می خوای وقتی برگشتیم دوتایی بریم ماهی گیری ؟ شایدم یه‬


‫سفر دریایی ‪ ...‬یاهمچین چیزی ‪.‬‬
‫چان مردد پرسید ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 794‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫پسر کوچیکتر بالبخند و چشمای درخشان خودش و تو بغل دوس‬


‫پسرش پرت کرد ‪.‬‬
‫_ می خوام ‪ ،‬عاشقشم ‪ ......‬عاشقتم ‪.‬‬
‫_ منم ‪.‬‬
‫بکهیون شوکه از شنیدن صدای زمزمه مانند چان پرسید ‪.‬‬
‫_ منم عاشقتم ‪ ....‬ممنون که بهم اعتراف کردی ‪ ،‬خوشحالم که‬
‫فرصت زنده شدن قلبمو باهات تجربه کردم بک ‪.‬‬
‫_ حاال چجوری بخوابم ؟ با این اعتراف یهوییت خواب از سرم‬
‫پروندی !‬

‫بک بالبای آویزون ناله کرد و باعث نمایان شدن لبخند کوچیکی‬
‫روی لبای چان شد ‪.‬‬
‫_ اینجوری ‪.‬‬
‫چانیول شونه های ظریفش و جلو کشید و بعداز بغل کردن پسر‬
‫ریز جسته ‪ ،‬باالتنش و روی تخت پرت کرد ‪.‬‬

‫به پهلو چرخید و به نیم رخ جذاب دوس پسرش خیره شد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 795‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ هیچ وقت چنین آینده ای و برای خودمون نمیدیدم ‪.‬‬


‫_ چرا ؟‬
‫چان از باال به چهره ی کیوت بک خیره شد و بازوهاش و دور‬
‫کمرش محکم تر کرد‬
‫‪.‬‬
‫_ تو زیادی سرد بودی و منم شاید به نظر نمیومد ولی اعتماد به‬
‫نفسش و نداشتم ‪ ،‬در واقع اگه اون روز مست نمی کردم شاید هیچ‬
‫وقت شجاعت اعتراف کردن و به دست نمی آوردم ‪.‬‬
‫_ پس باید از بابتش خوشحال باشم ‪.‬‬
‫بک چینی به بینیش داد و تو جاش تکون خورد تا کمی از چان‬
‫فاصله بگیره ‪.‬‬

‫_ آره حتما ‪ ،‬بعد از این که از حموم بیرونم کردی حالم از خودم‬


‫بهم خورد ‪ ...‬حس حقارت داشتم ‪.‬‬
‫_ اگه بیرونت نمی کردم ‪ ،‬میپریدم روت و احتماال ناقصت می‬
‫کردم ‪ ....‬نمی دونی چقدر دلبر شده بودی ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 796‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫جمله دومش و آروم گفت ولی انقدری ضعیف نبود که به گوش‬


‫پسر کوچیکتر نرسه ‪.‬‬
‫بک متعجب به سمتش برگشت ‪.‬‬
‫_ چی ؟! پس چرا ‪...‬‬
‫_ من اهداف مهم تری داشتم بک ‪ ...‬عشق و عاشقی فقط منو‬
‫سست می کرد ‪.‬‬
‫_ منظورت از اهداف ‪..‬‬
‫_ آره ‪.‬‬

‫با یادآوری پدرش حالش گرفته شد ‪.‬‬


‫حقش بود ‪ ،‬نباید بابتش متاسف می بود ولی اون خون لعنتی غلیظ‬
‫تر از آب بود ‪.‬‬
‫_ دیگه هیچ وقت پسم نزن ‪ ،‬خیلی درد داره ‪.‬‬
‫_ هیچ وقت دیگه اتفاق نمیفته ‪.‬‬
‫_ بوسم کن ‪.‬‬
‫بک به یکباره دستور داد ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 797‬‬


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫_ این دستور دادنات کی تموم میشه ؟!‬


‫_ هیچ وقت ‪ ...‬یه جوری میگی انگار ناراضیی !‬
‫چان قهقه ی بلندی سر داد و روی بدن ریزجسته ی بک خزید ‪.‬‬
‫_ معلومه که نه ‪ ...‬تا آخر دنیا بهم دستور بده ‪.‬‬
‫با لبخند به چهره ی بک خیره شد و فاصله ی بین صورتشون و به‬
‫حداقل رسوند ‪.‬‬

‫_ ممنون که این مرده رو زنده کردی ‪.‬‬


‫_ من مسیم نیستم ‪ ،‬توام برای مرده بودن زیادی جذابی ‪.‬‬
‫تا آخر عمر باید این شیرین زبونیا رو تحمل می کرد ؟!‬
‫لباشون و بهم فشرد و کام عمیقی از لبای نیمه باز بک گرفت ‪.‬‬
‫_ عاشقتم ‪ ،‬شیرین کوچولو ‪.‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 798‬‬


[BY TIVANA] I Be Come Dead

. ‫پایان‬

@Fancy_fiction Page 799


[BY TIVANA] I Be Come Dead

@Fancy_fiction Page 800


‫]‪[BY TIVANA‬‬ ‫‪I Be Come Dead‬‬

‫سالم بیبی های عزیزم ‪ Be come dead‬باالخره بعد از نزدیک‬


‫به ‪ 1‬سال تموم شد ‪.‬‬
‫‪ Be come dead‬اولین فیکم بود و اگه بخوام رو راست باشم زیاد‬
‫ازش راضی نبودم ‪.‬‬
‫از همه ریدرای خوبم ممنونم که تا اینجا همراهم بودید ‪.‬‬
‫پوستر آخر فیکم و یکی از ریدرای مهربونم برام زده ازت ممنونم‬
‫جوجو ‪.‬‬

‫‪Tivana .‬‬

‫‪@Fancy_fiction‬‬ ‫‪Page 801‬‬


[BY TIVANA] I Be Come Dead

@Fancy_fiction Page 802

You might also like