You are on page 1of 13

@BOY_LOVES

Ch. 4
@BOY_LOVES

MO DAO ZU SHI
"GRANDMASTER OF DEMONIC CULTIVATION"
)MO XIANG TONG XIU)

Ch. 4
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫ووشیان اول فکر کرد این هیاهو بابت اینه که یچیزی تو آرایش پرچمی که پسرا چیده‬

‫بودن اشتباه از آب درومده و مشکل اونجاست‪ .‬چون ساخته هاش باید خیلی با احتیاط و‬
‫دقیق ازشون استفاده میشد وگرنه یه فاجعه بار میاوردن‪ ،‬واسه همینم اون موقع رفته بود‬

‫تا چک کنه ببینه نشان ها و طلسم های روی پرچم درست کشیده شده یا نه‪.‬‬

‫درحالی که چندین جفت دست بزرگ اومدن داخل تا ووشیان رو ببرن بیرون‪ ،‬بدون‬
‫مقاومت اجازه داد که اینکارو کنن چون دیگه الزم نبود خودش راه بره‪.‬‬

‫سالن شرقی داشت از ازدحام مردم منفجر میشد و تقریبا شلوغیش بیشتر از وقتی بود‬
‫که مردم روستای مو اونجا جمع شده بودن چون تمام خدمتکارا و فامیال ریخته بودن‬

‫وسط‪ .‬بعضیاشون هنوز لباس زیر تنشون بود و حتی صورتشونم نشسته بودن ولی‬

‫یچیزی مشترک بود بینشون‪ ،‬همه وحشت زده بودن ‪.‬‬

‫بانو مو انگار که غش کرده بوده روی جای نشستنش افتاده بود و به نظر میرسید تازه‬

‫بیدار شده‪ .‬رد اشک رو گونه هاش مشخص بود و حتی چشماش هنوز گریون بودن‪.‬‬

‫ولی همین که ووشیان رو داخل بردن نگاه ناراحتش به یه نگاه پر از نفرت تبدیل شد‪.‬‬

‫اونجا توی سالن شرقی رو زمین یه چیز آدم نما افتاده بود‪ ،‬روش یه مالفه سفید کشیده‬
‫بودن و فقط سرش مشخص بود‪ .‬الن سیژوی و بقیه پسرایی که باهاش بودن با قیافه‬
‫های جدی خم میشدن تا جسد رو درست ببینن و وضعیت رو بررسی کنن یا با صدای‬

‫مالیمی صحبت میکردن‪ .‬حرفاشون به گوش ووشیان رسید که میگفتن‬

‫"کمتر از سه دقیقه گذشته که جسده کشف شده؟"‬


‫" ما با عجله بعد از گرفتن اون مرده های متحرک از قسمت غربی به قسمت شرقی‬
‫اومدیم و این جسد رو تو راهروی سالن پیدا کردیم‪".‬‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫ظاهرا اون چیز انسان نما‪ ،‬مو زی یوان بود‪ .‬ووشیان یه نگاهی بهش انداخت ولی کاری‬

‫نمیتونست کنه جز همین نگاه کردن‪..‬‬


‫جسده خیلی با چیزی که قبال مو زی یوان بود فرق داشت اما خب‪ ،‬از یه لحاظایی هم‬
‫شبیهش بود‪ .‬با این که ویژگی هاش‪ ،‬همون ویژگی های پسر خاله ی به درد نخورش‬
‫بودن ولی استخون های گونه اش خیلی ورومده و زیر گونه هاش فرو رفته بودن‪.‬‬
‫چشماش ورقلمبیده و پوستشم چروکیده بود‪ .‬انگار خون و گوشتش مکیده شده و تنها‬

‫یه استخون باقی مونده که روش یه الیه پوست کشیده شده بود‪.‬‬

‫قبل از این مو زی یوان فقط زشت بود‪ ،‬ولی االن هم پیر بود هم زشت!‬

‫وقتی ووشیان به جسد دقیق شده بود و نگاهش میکرد‪ ،‬یهو بانو مو با یه خنجر تیز توی‬

‫دستش بهش حمله کرد ولی الن سیژوی سریع جنبید و با ضربه ای چاقو رو از دستش‬

‫انداخت‪ ،‬اما قبل از این که فرصت پیدا کنه حرف بزنه بانو مو سرش داد زد‬

‫"پسرم یه مرگ خیلی بد داشته به خاطر این دیوونه و منم میخوام انتقامشو بگیرم! چرا‬
‫متوقفم میکنی!؟"‬

‫ووشیان پشت سر الن سیژوی قایم شد و درحالی که اون پشت قوز کرده بود گفت‬

‫"مرگ بد پسرت به من چه ربطی داره!؟"‬

‫الن سیژوی در طول امروز دید که مو شوان یو یه نمایش عجیب تو سالن شرقی راه‬

‫انداخت‪ .‬بعد از اون هم شایعات اغراق آمیزی از مردم شنیده بود‪ .‬یجورایی خیلی‬
‫احساس ترحم و دلسوزی میکرد واسه این بدبخت ولی نمیتونست جز این که طرفشو‬
‫بگیره کمکی بهش کنه‪.‬‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫"بانو مو‪ ،‬وضعیت پسرتونو ببینید‪ ،‬گوشتش و کال وجودش بیرون کشیده شده که یعنی‬

‫توسط یچیز شیطانی کشته شده نه اون!"‬

‫بانو مو سینشو باد کرد و با حق به جانبی گفت‬


‫"تو که هیچی نمیدونی! بابای این دیوونه یه تعلیم دیده بوده مطمئنا کلی طلسم و‬

‫جادوی شیطانی ازش یاد گرفته!"‬

‫الن سیژوی یکم روشو برگردوند‪ ،‬به مو شوان یویی که همزمان هم کودن و هم باهوش‬

‫به نظر میومد نگاه کرد و دوباره گفت‬


‫"اومم بانو‪ ،‬هیچ مدرکی نیست که‪"...‬‬

‫یهو بانو مو وسط حرفش پرید "مدرکش جسد پسر منه!!"‬

‫و به اون جسد استخونی اشاره کرد‬

‫"خودتون نگاه کنین! آ‪-‬یوان همین االن که مرده داره بهم میگه کی کشتتش!"‬

‫نیاز نبود بقیه کسایی که اونجا بودن این کارو کنن‪ ،‬ووشیان خودش اون پارچه سفید رو‬

‫کنار زد‪ ،‬به جسد از کله سر تا نوک انگشتای پاش نگاه کرد و متوجه شد یچیزی ازش‬
‫گم شده‪.‬‬

‫دست چپش‪ ،‬از شونه قطع و ناپدید شده بود!‬

‫ووشیان نمیخواست با بانو مو بحث کنه‪ .‬ولی یه لحظه با خودش یه فکری کرد و دستشو‬
‫تو لباس و آستین دست قطع شده ی مو زی یوان فرو برد‪ ،‬بعد از یکم گشتن یچیزی از‬

‫آستینش بیرون کشید و در کمال تعجب‪ ،‬اون چیزی که بیرون کشید پرچم ژائو یین‬
‫بود!‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫با دیدن پرچم فورا متوجه شد چه اتفاقی افتاده و با خودش گفت هرکی خربزه میخوره‬

‫باید پای لرزش هم بشینه‪.‬‬


‫وقتی الن سیژوی و بقیه هم دیدن اون پرچم از تو لباس مو زی یوان درومده فهمیدن‬
‫قضیه چیه‪ .‬ارتباط این اوضاع با نمایش امروز باعث میشد راحت حدس بزنن چیشده‪.‬‬
‫امروز مو زی یوان بخاطر رفتار دیوونه وارِ مو شوان یو وجهه اش خراب شد‪ ،‬اونم‬
‫میخواست یه گوش مالی حسابی بخاطر کارش بهش بده‪.‬‬

‫مو شوان یو برا مدت طوالنی بیرون برا خودش پرسه میزد واسه همین آ‪-‬یوان نقشه‬
‫کشید دزدکی تعقیبش کنه تا وقتی که برمیگرده و کارشو بسازه‪.‬‬

‫وقتی شب شد‪ ،‬مو زی یوان بیرون رفت و درحالی که از حیاط غربی میگذشت اون‬

‫پرچم های سیاه رو دیوار رو دید‪ .‬با اینکه شنیده بود تعلیم دیده ها گفته بودن نباید‬
‫برن بیرون و کسی نزدیک محوطه غربی نشه‪ ،‬به ویژه همه از این پرچم های سیاه دور‬
‫بمونن‪ ،‬اما فکر کرده بود واسه این همچین چیزایی گفتن که میترسیدن بقیه ابزارای‬

‫ارزششون رو بدزدن‪.‬‬

‫مشخص بود هیچ اطالعی از اینکه پرچم ها چقد خطرناکن نداره یا این که اگه نگهش‬
‫داره ممکنه به یه شبح زنده تبدیل بشه‪ .‬ازونجا که به دزدیدن طلسم ها و وسایل جادو‬

‫جنبل پسر خالش معتاد شده بود‪ ،‬همیشه خارش این که همچین چیزایی رو بدزده‬
‫میگرفت و تا برش نمیداشت خارششم تموم نمیشد‪.‬‬

‫سر همین قضیه وقتی تعلیم دیده ها داشتن مرده های متحرک رو تو حیاط غربی‬

‫میگرفتن اون یواشکی یکی از پرچمارو برداشته‪.‬‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫آرایش پرچم باید شیش تا پرچم ژائو یین داشته باشه درحالیکه پنج تا پرچم تو حیاط‬

‫غربی چیده شده بود و پسرای قوم الن به عنوان طعمه بودن‪ .‬اونا تعداد بی شماری جادو‬
‫توی پرچم ها استفاده کرده بودن و وقتی مو زی یوان اون پرچم رو دزدیده هیچ‬
‫جادویی برا محافظت از خودش نداشته‪ .‬موجودات شوم هم به ضعیف ترین ها جذب‬
‫میشن واسه همین طبیعی بوده که حمله کردن بهش‪.‬‬
‫با این حال اگه فقط مرده متحرک بهش جذب شده بود مشکلی نداشت‪ ،‬حتی اگه زخمی‬

‫میشد فورا نمیمرد و میتونست نجات پیدا کنه‪ .‬اما متاسفانه پرچم ژائو یین اتفاقی یه‬
‫موجود بدتر از مرده متحرک رو به خودش جذب کرده و همین موجود نامشخص اونو‬

‫کشته و دستشو کنده!‬

‫ووشیان مچ دست راستشو باال گرفت تا نگاش کنه و دید که یکی از زخم های روش‬

‫خوب شده‪ .‬به نظر میومد شانس آورده بود چون قراردادش‪ ،‬مردن مو زی یوان رو به‬

‫عنوان قربانیش تلقی کرده بود‪.‬‬


‫بانو مو از کاری که پسرش کرده خبردار شده بود اما نمیخواست قبول کنه مو زی یوان‬

‫باعث مرگ خودش شده و به خاطر طاق شدن طاقتش و خشمی که داشت یه فنجون‬
‫چایی رو برداشت و پرتش کرد سمت سر ووشیان‬

‫"اگه دیروز بین یه عالم و آدم چرت و پرت نگفته بودی اون نصف شب از خونه میزد‬
‫بیرون؟ همش تقصیر توعه حروم زاده!"‬

‫ووشیان دید فنجون سمتش پرت شده واسه همین به یه سمت دیگه جاخالی داد‪ .‬بانو مو‬

‫جیغ کشون روشو سمت الن سیژوی گرفت و گفت‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫"تو!! تو و یه مشت احمق به درد نخور اطرافت تعلیم دیدین که ارواح شیطانی رو از‬

‫اینجا دور کنین ولی حتی نتونستین از آ‪-‬یوان محافظت کنین! اون فقط یه بچه بود!"‬

‫اون پسرا هنوز جوون بودن‪ ،‬اونقدرا از مقر ابر* بیرون نیومده بودن و تو پیدا کردن این‬

‫که یچیزی این وسط اشتباهه بی تجربه بودن واسه همین احساس تاسف میکردن که یه‬
‫موجود شیطانی به این بدی رو متوجهش هم نشدن‪ .‬بعد از اون سرزنش های بی منطق‬

‫بانو مو تو چهره همشون احساس ناراحتی مشخص بود‪ .‬به هرحال تو یه قبیله معروف و‬
‫برجسته بزرگ شده بودن و قبل از این کسی جرعت نمیکرد اینجوری باهاشون رفتار‬
‫کنه‪ .‬حزب گوسو الن هم تو درس ها با شاگرداشون خیلی سختگیرانه برخورد میکرد‪.‬‬
‫خشونت براشون در برابر مردم عادی ممنوع بود و حتی اجازه نداشتن تو روشون‬

‫دربیان‪ ،‬فقط باید همچیو تو خودشون نگه میداشتن حتی اگه مقصرش نبودن‪..‬‬

‫ووشیان دیگه نمیتونست این وضعیت رو تحمل کنه و با خودش فکر کرد 'این همه سال‬
‫گذشته ولی قوانین قوم الن همونن که هستن‪ .‬چیه آخه‪ ،‬اینی که صداش میکنن خویشتن‬

‫داری چه استفاده ای داره؟ االن منو ببینین چطوری حالشونو درست حسابی میارم سر‬

‫جاش!'‬

‫د پوزخند مانندی مثل "پَّه!" که از دهنش درومد گفت‬


‫و یهو بعد از صدای بلن ِ‬

‫"فک کردی کی هستی که اینجوری صحبت میکنی؟ فک میکنی خدمتکاراتن؟ این همه‬
‫راه کوبیدن بیان اینجا براتون روحای شیطانی رو بگیرن بدون این که حتی یه سکه‬
‫بخوان حاال بهت بدهکار هم شدن؟ اصال بگو اون بچه صاحاب مردت چند سالش بود؟‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫حداقل هیفده سالش بود دیگه االن هیفده ساله بچه حساب میشه اینقد بچه بچه‬

‫میکنی!؟ بچه باید چند سالش باشه که زبون آدمیزاد نفهمه؟ چند دفه تکرار کردن‬
‫آرایش پرچم رو به هم نزنین و نزدیک حیاط غربی نشین هن!؟ تازه بچت با پای‬

‫شرتک بزنه!! تقصیر منه یا اون!؟"‬


‫خودش نصف شبی از خونه رفت بیرون ِ‬

‫الن جینگ یی و بقیه نفسشونو بیرون دادن و چهره هاشون دیگه اونقدرا تو اوقات تلخی‬
‫نبود‪ .‬ولی بانو مو عالوه بر ماتم زده بودن خیلی عصبانی و پر از تنفر بود‪" .‬مرگ" تنها‬

‫چیزی بود که میتونست بهش فکر کنه اما نه مرگ خودش که بتونه بره پیش پسرش‪،‬‬
‫بلکه مرگ همه آدمای دنیا مخصوصا اونی که رو به روش ایستاده بود و حرف میزد‪.‬‬

‫بانو مو عادت داشت هرچی میخواد رو به شوهرش دستور بده واسه همین گفت‬

‫"بگو برن بیرون‪"!..‬‬

‫اما چون واکنشی نشون نداد یهو با دست بهش ضربه ای زد و تکرار کرد‬

‫"به همه بگو برن بیرون!!"‬

‫شوهرش یجورایی انگار از خود بیخود بود‪ ،‬امکان داشت بخاطر مرگ تنها بچش تو‬

‫شوک رفته باشه و اونقد تو این دنیا نباشه که بعد این کار با قدرت بیشتری از ضربه‬
‫زنش اونو هل بده‪ ،‬بانو مو هم که از کار شوهرش ترسیده و متعجب بود بخاطر هل‬
‫دادن افتاد زمین‪ .‬قبال الزم نبود حتی اینجوری ضربه بزنه بهش چون همین که لب تر‬

‫میکرد شوهرش هرکاری میخواست براش انجام میداد‪ ،‬اما االن‪ ،‬چطور میتونست‬
‫اینجوری هلش بده؟ تمام خدمتکارا بعد دیدن قیافه ی شوک زده ی بانو مو ترسیدن و‬

‫آ‪-‬دینگ درحالی که یجورایی رعشه میرفت اومد کمکش تا بلند شه‪ .‬بانو مو یهو با‬
‫صدایی که میلرزید رو به شوهرش گفت‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫"تو‪ ..‬تو‪ ..‬توی عوضی گمشو بیرون از اینجا!"‬

‫شوهرش انگار که چیزی نشنیده بود واکنشی نشون نداد‪ ،‬آ‪-‬دینگ به آ‪-‬تانگ نگاهی‬
‫انداخت و آ‪-‬تانگ سریع به اربابش کمک کرد که راه بره و برن بیرون‪ .‬سالن شرقی رو‬
‫آشوب کامال فرا گرفته بود برای یه مدتی ولی وقتی همشون باالخره تا حدی ساکت‬

‫شدن‪ ،‬ووشیان دوباره خواست نگاهی به جسد بندازه‪ .‬با این حال قبل از این که دوباره‬
‫نگاه کنه یهو صدای جیغی هوا رو شکافت و از تو حیاط به گوش رسید‪..‬‬
‫هرکی که داخل بود همشون به بیرون هجوم بردن و اونجا‪ ،‬تو حیاط شرقی با دو نفر‬

‫مواجه شدن‪ ،‬یکی آ‪-‬تانگ که زنده بود و افتاده بود رو زمین‪ .‬اون یکی که درازکش‪،‬‬

‫خشکیده و چروک شده بود‪ ،‬گوشت و خونش از بدنش بیرون کشیده شده بودن و‬
‫دست چپش بدون این که خونی ازش بیاد قطع شده بود‪ .‬دقیقا وضعیتی که جسد مو زی‬

‫یوان داشت‪.‬‬

‫بانو مو تا یه لحظه پیش دیگه نیازی نداشت آ‪-‬دینگ دستشو بگیره و کمکش کنه ولی‬
‫همین که اومد بیرون و دید شوهرش اون شکلی افتاده زمین‪ ،‬هرچی جون براش باقی‬

‫مونده بود همش شوت شد رفت هوا و انگار سکته کرد‪ .‬اون لحظه ووشیان کنارش بود‪،‬‬
‫گرفتش و دادش دست آ‪-‬دینگ که خودشو بدو بدو رسونده بود بهشون‪ .‬بعد مچ دست‬
‫راستشو نگاه کرد و همونجوری که انتظار داشت یکی دیگه از زخم ها از بین رفته بود‪.‬‬

‫سیژوی و جینگ یی و بقیه تنها چند ثانیه قبل از این بود که قدم به بیرون گذاشته بودن‬
‫و حتی نرسیده بودن به حیاط شرقی ولی شوهر بانو مو رو دیده بودن که اونقد داغون‬
‫مرده و رنگشون پریده بود‪ .‬سیژوی قبل از بقیه آروم گرفت و از آ‪-‬تانگ پرسید‬

‫"تو دیدیش که چی بود؟"‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫آ‪-‬تانگ تا سرحد مرگ ترسیده بود واسه همین حتی بعد از چند دقیقه که سیژوی‬

‫پرسیده بود ازش‪ ،‬نمیتونست دهنشو باز کنه و چیزی بگه‪ .‬فقط سرشو هی تکون میداد‪.‬‬
‫سیژوی هم انگار که با دلواپسی مبرم به دنیا اومده بود به یکی دیگه از شاگردا گفت‬
‫اونو ببره داخل‪ .‬بعد برگشت سمت جینگ یی و گفت‬
‫"عالمت رو فرستادی!؟"‬

‫جینگ یی گفت "آره فرستادم‪ ،‬ولی هیچ ارشدی این اطراف نیست که به ما کمک کنه‬
‫حداقل هم یه ساعتی طول میکشه تا از مقر ابر بیان کمکمون‪ .‬باید چیکار کنیم؟ حتی‬

‫نمیدونیم این چیزه چیه!‪"..‬‬

‫البته! قطعا غیر ممکن بود هیچ کاری نکنن و فقط اونجارو ترک کنن‪.‬‬

‫اگه شاگردای تعلیم دیده ی یه قوم وقتی با یه روح شیطانی مواجه میشن فقط به‬

‫خودشون اهمیت بدن نه تنها باعث شرمساری قومشون میشن بلکه حتی خودشونم‬

‫نمیتونستن تو چشم بقیه نگاه کنن‪ .‬مردم وحشت زده ی روستای مو هم نمیتونستن برن‬
‫بیرون چون به نظر میومد اون چیز شیطانی بین خودشونه‪ ،‬پس رفتنشون هیچ فایده ای‬

‫نداره‪.‬‬
‫سیژوی هم با این فکر‪ ،‬دندون قروچه ای کرد و گفت‬
‫"منتظر نیروی کمکی میمونیم!"‬

‫حاال که عالمت برای کمک فرستاده شده بود بقیه تعلیم دیده ها بعد از یه مدتی برا‬

‫کمک اینجا میومدن‪ .‬ووشیان برای جلوگیری از این که یه وقت اوضاع از کنترل خارج‬
‫نشه باید کنار میکشید و از این قضیه دور میموند‪ .‬اگه کسایی که برا کمک میومدن اینجا‬
‫اونو میشناختن یا قبال باهاش جنگیده بودن معلوم نبود چه اتفاقی بیفته ‪.‬‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫با این حال ووشیان بخاطر نفرینش نمیتونست هروقت که میخواست از روستای مو بره‪.‬‬

‫به عالوه‪ ،‬این چیزی که به اینجا جذب شده بود تو یه زمان کوتاه جون دو نفرو گرفته‬
‫بود‪ .‬به معنی اینه که بشدت شریره‪.‬‬
‫اگه ووشیان االن میرفت‪ ،‬تا نیروی کمکی میرسید احتماال کوچه های روستای مو از مرده‬
‫هایی که دست چپشون قطع شده پر میشد و شاگردای حزب گوسو الن هم جزوشون‬
‫بودن‪.‬‬

‫واسه همین‪ ،‬ووشیان بعد از یکم فکر کردن و سنجیدن قضایا با خودش گفت‬

‫"جلدی تمومش کن‪".‬‬

‫‪Ch. 4‬‬
‫‪@BOY_LOVES‬‬

‫آدرس کانالی که توش این رمان آپلود میشه و ترجمه اختصاصیش‬


‫متعلق به اینجاست‪ .‬میتونین تو این کانال بخونینش و از بقیه‬
‫سریال ها و انیمه ها و چیزایی که با زیرنویس فارسی آپ میکنن و‬
‫رمان های فارسیِ دیگه هم لذت ببرین‪:‬‬
‫‪https://t.me/Boy_Loves‬‬

‫*مقر ابر‪ :‬مقر حزب گوسو الن‬

‫(اول اینکه بابت چپتر قبلی عذر میخوام‪ .‬دوم ابنکه یه خبر خوب‪ :‬تو چپتر بعدی "همون نفری" که‬
‫منتظرشیم وارد میشود‪)):‬‬

‫‪Ch. 4‬‬

You might also like