Professional Documents
Culture Documents
Ch. 4
@BOY_LOVES
MO DAO ZU SHI
"GRANDMASTER OF DEMONIC CULTIVATION"
)MO XIANG TONG XIU)
Ch. 4
@BOY_LOVES
ووشیان اول فکر کرد این هیاهو بابت اینه که یچیزی تو آرایش پرچمی که پسرا چیده
بودن اشتباه از آب درومده و مشکل اونجاست .چون ساخته هاش باید خیلی با احتیاط و
دقیق ازشون استفاده میشد وگرنه یه فاجعه بار میاوردن ،واسه همینم اون موقع رفته بود
تا چک کنه ببینه نشان ها و طلسم های روی پرچم درست کشیده شده یا نه.
درحالی که چندین جفت دست بزرگ اومدن داخل تا ووشیان رو ببرن بیرون ،بدون
مقاومت اجازه داد که اینکارو کنن چون دیگه الزم نبود خودش راه بره.
سالن شرقی داشت از ازدحام مردم منفجر میشد و تقریبا شلوغیش بیشتر از وقتی بود
که مردم روستای مو اونجا جمع شده بودن چون تمام خدمتکارا و فامیال ریخته بودن
وسط .بعضیاشون هنوز لباس زیر تنشون بود و حتی صورتشونم نشسته بودن ولی
بانو مو انگار که غش کرده بوده روی جای نشستنش افتاده بود و به نظر میرسید تازه
بیدار شده .رد اشک رو گونه هاش مشخص بود و حتی چشماش هنوز گریون بودن.
ولی همین که ووشیان رو داخل بردن نگاه ناراحتش به یه نگاه پر از نفرت تبدیل شد.
اونجا توی سالن شرقی رو زمین یه چیز آدم نما افتاده بود ،روش یه مالفه سفید کشیده
بودن و فقط سرش مشخص بود .الن سیژوی و بقیه پسرایی که باهاش بودن با قیافه
های جدی خم میشدن تا جسد رو درست ببینن و وضعیت رو بررسی کنن یا با صدای
Ch. 4
@BOY_LOVES
ظاهرا اون چیز انسان نما ،مو زی یوان بود .ووشیان یه نگاهی بهش انداخت ولی کاری
یه استخون باقی مونده که روش یه الیه پوست کشیده شده بود.
قبل از این مو زی یوان فقط زشت بود ،ولی االن هم پیر بود هم زشت!
وقتی ووشیان به جسد دقیق شده بود و نگاهش میکرد ،یهو بانو مو با یه خنجر تیز توی
دستش بهش حمله کرد ولی الن سیژوی سریع جنبید و با ضربه ای چاقو رو از دستش
انداخت ،اما قبل از این که فرصت پیدا کنه حرف بزنه بانو مو سرش داد زد
"پسرم یه مرگ خیلی بد داشته به خاطر این دیوونه و منم میخوام انتقامشو بگیرم! چرا
متوقفم میکنی!؟"
ووشیان پشت سر الن سیژوی قایم شد و درحالی که اون پشت قوز کرده بود گفت
الن سیژوی در طول امروز دید که مو شوان یو یه نمایش عجیب تو سالن شرقی راه
انداخت .بعد از اون هم شایعات اغراق آمیزی از مردم شنیده بود .یجورایی خیلی
احساس ترحم و دلسوزی میکرد واسه این بدبخت ولی نمیتونست جز این که طرفشو
بگیره کمکی بهش کنه.
Ch. 4
@BOY_LOVES
"بانو مو ،وضعیت پسرتونو ببینید ،گوشتش و کال وجودش بیرون کشیده شده که یعنی
الن سیژوی یکم روشو برگردوند ،به مو شوان یویی که همزمان هم کودن و هم باهوش
"خودتون نگاه کنین! آ-یوان همین االن که مرده داره بهم میگه کی کشتتش!"
نیاز نبود بقیه کسایی که اونجا بودن این کارو کنن ،ووشیان خودش اون پارچه سفید رو
کنار زد ،به جسد از کله سر تا نوک انگشتای پاش نگاه کرد و متوجه شد یچیزی ازش
گم شده.
ووشیان نمیخواست با بانو مو بحث کنه .ولی یه لحظه با خودش یه فکری کرد و دستشو
تو لباس و آستین دست قطع شده ی مو زی یوان فرو برد ،بعد از یکم گشتن یچیزی از
آستینش بیرون کشید و در کمال تعجب ،اون چیزی که بیرون کشید پرچم ژائو یین
بود!
Ch. 4
@BOY_LOVES
با دیدن پرچم فورا متوجه شد چه اتفاقی افتاده و با خودش گفت هرکی خربزه میخوره
مو شوان یو برا مدت طوالنی بیرون برا خودش پرسه میزد واسه همین آ-یوان نقشه
کشید دزدکی تعقیبش کنه تا وقتی که برمیگرده و کارشو بسازه.
وقتی شب شد ،مو زی یوان بیرون رفت و درحالی که از حیاط غربی میگذشت اون
پرچم های سیاه رو دیوار رو دید .با اینکه شنیده بود تعلیم دیده ها گفته بودن نباید
برن بیرون و کسی نزدیک محوطه غربی نشه ،به ویژه همه از این پرچم های سیاه دور
بمونن ،اما فکر کرده بود واسه این همچین چیزایی گفتن که میترسیدن بقیه ابزارای
ارزششون رو بدزدن.
مشخص بود هیچ اطالعی از اینکه پرچم ها چقد خطرناکن نداره یا این که اگه نگهش
داره ممکنه به یه شبح زنده تبدیل بشه .ازونجا که به دزدیدن طلسم ها و وسایل جادو
جنبل پسر خالش معتاد شده بود ،همیشه خارش این که همچین چیزایی رو بدزده
میگرفت و تا برش نمیداشت خارششم تموم نمیشد.
سر همین قضیه وقتی تعلیم دیده ها داشتن مرده های متحرک رو تو حیاط غربی
Ch. 4
@BOY_LOVES
آرایش پرچم باید شیش تا پرچم ژائو یین داشته باشه درحالیکه پنج تا پرچم تو حیاط
غربی چیده شده بود و پسرای قوم الن به عنوان طعمه بودن .اونا تعداد بی شماری جادو
توی پرچم ها استفاده کرده بودن و وقتی مو زی یوان اون پرچم رو دزدیده هیچ
جادویی برا محافظت از خودش نداشته .موجودات شوم هم به ضعیف ترین ها جذب
میشن واسه همین طبیعی بوده که حمله کردن بهش.
با این حال اگه فقط مرده متحرک بهش جذب شده بود مشکلی نداشت ،حتی اگه زخمی
میشد فورا نمیمرد و میتونست نجات پیدا کنه .اما متاسفانه پرچم ژائو یین اتفاقی یه
موجود بدتر از مرده متحرک رو به خودش جذب کرده و همین موجود نامشخص اونو
ووشیان مچ دست راستشو باال گرفت تا نگاش کنه و دید که یکی از زخم های روش
خوب شده .به نظر میومد شانس آورده بود چون قراردادش ،مردن مو زی یوان رو به
باعث مرگ خودش شده و به خاطر طاق شدن طاقتش و خشمی که داشت یه فنجون
چایی رو برداشت و پرتش کرد سمت سر ووشیان
"اگه دیروز بین یه عالم و آدم چرت و پرت نگفته بودی اون نصف شب از خونه میزد
بیرون؟ همش تقصیر توعه حروم زاده!"
ووشیان دید فنجون سمتش پرت شده واسه همین به یه سمت دیگه جاخالی داد .بانو مو
Ch. 4
@BOY_LOVES
"تو!! تو و یه مشت احمق به درد نخور اطرافت تعلیم دیدین که ارواح شیطانی رو از
اینجا دور کنین ولی حتی نتونستین از آ-یوان محافظت کنین! اون فقط یه بچه بود!"
اون پسرا هنوز جوون بودن ،اونقدرا از مقر ابر* بیرون نیومده بودن و تو پیدا کردن این
که یچیزی این وسط اشتباهه بی تجربه بودن واسه همین احساس تاسف میکردن که یه
موجود شیطانی به این بدی رو متوجهش هم نشدن .بعد از اون سرزنش های بی منطق
بانو مو تو چهره همشون احساس ناراحتی مشخص بود .به هرحال تو یه قبیله معروف و
برجسته بزرگ شده بودن و قبل از این کسی جرعت نمیکرد اینجوری باهاشون رفتار
کنه .حزب گوسو الن هم تو درس ها با شاگرداشون خیلی سختگیرانه برخورد میکرد.
خشونت براشون در برابر مردم عادی ممنوع بود و حتی اجازه نداشتن تو روشون
دربیان ،فقط باید همچیو تو خودشون نگه میداشتن حتی اگه مقصرش نبودن..
ووشیان دیگه نمیتونست این وضعیت رو تحمل کنه و با خودش فکر کرد 'این همه سال
گذشته ولی قوانین قوم الن همونن که هستن .چیه آخه ،اینی که صداش میکنن خویشتن
داری چه استفاده ای داره؟ االن منو ببینین چطوری حالشونو درست حسابی میارم سر
جاش!'
"فک کردی کی هستی که اینجوری صحبت میکنی؟ فک میکنی خدمتکاراتن؟ این همه
راه کوبیدن بیان اینجا براتون روحای شیطانی رو بگیرن بدون این که حتی یه سکه
بخوان حاال بهت بدهکار هم شدن؟ اصال بگو اون بچه صاحاب مردت چند سالش بود؟
Ch. 4
@BOY_LOVES
حداقل هیفده سالش بود دیگه االن هیفده ساله بچه حساب میشه اینقد بچه بچه
میکنی!؟ بچه باید چند سالش باشه که زبون آدمیزاد نفهمه؟ چند دفه تکرار کردن
آرایش پرچم رو به هم نزنین و نزدیک حیاط غربی نشین هن!؟ تازه بچت با پای
الن جینگ یی و بقیه نفسشونو بیرون دادن و چهره هاشون دیگه اونقدرا تو اوقات تلخی
نبود .ولی بانو مو عالوه بر ماتم زده بودن خیلی عصبانی و پر از تنفر بود" .مرگ" تنها
چیزی بود که میتونست بهش فکر کنه اما نه مرگ خودش که بتونه بره پیش پسرش،
بلکه مرگ همه آدمای دنیا مخصوصا اونی که رو به روش ایستاده بود و حرف میزد.
بانو مو عادت داشت هرچی میخواد رو به شوهرش دستور بده واسه همین گفت
اما چون واکنشی نشون نداد یهو با دست بهش ضربه ای زد و تکرار کرد
شوهرش یجورایی انگار از خود بیخود بود ،امکان داشت بخاطر مرگ تنها بچش تو
شوک رفته باشه و اونقد تو این دنیا نباشه که بعد این کار با قدرت بیشتری از ضربه
زنش اونو هل بده ،بانو مو هم که از کار شوهرش ترسیده و متعجب بود بخاطر هل
دادن افتاد زمین .قبال الزم نبود حتی اینجوری ضربه بزنه بهش چون همین که لب تر
میکرد شوهرش هرکاری میخواست براش انجام میداد ،اما االن ،چطور میتونست
اینجوری هلش بده؟ تمام خدمتکارا بعد دیدن قیافه ی شوک زده ی بانو مو ترسیدن و
آ-دینگ درحالی که یجورایی رعشه میرفت اومد کمکش تا بلند شه .بانو مو یهو با
صدایی که میلرزید رو به شوهرش گفت
Ch. 4
@BOY_LOVES
شوهرش انگار که چیزی نشنیده بود واکنشی نشون نداد ،آ-دینگ به آ-تانگ نگاهی
انداخت و آ-تانگ سریع به اربابش کمک کرد که راه بره و برن بیرون .سالن شرقی رو
آشوب کامال فرا گرفته بود برای یه مدتی ولی وقتی همشون باالخره تا حدی ساکت
شدن ،ووشیان دوباره خواست نگاهی به جسد بندازه .با این حال قبل از این که دوباره
نگاه کنه یهو صدای جیغی هوا رو شکافت و از تو حیاط به گوش رسید..
هرکی که داخل بود همشون به بیرون هجوم بردن و اونجا ،تو حیاط شرقی با دو نفر
مواجه شدن ،یکی آ-تانگ که زنده بود و افتاده بود رو زمین .اون یکی که درازکش،
خشکیده و چروک شده بود ،گوشت و خونش از بدنش بیرون کشیده شده بودن و
دست چپش بدون این که خونی ازش بیاد قطع شده بود .دقیقا وضعیتی که جسد مو زی
یوان داشت.
بانو مو تا یه لحظه پیش دیگه نیازی نداشت آ-دینگ دستشو بگیره و کمکش کنه ولی
همین که اومد بیرون و دید شوهرش اون شکلی افتاده زمین ،هرچی جون براش باقی
مونده بود همش شوت شد رفت هوا و انگار سکته کرد .اون لحظه ووشیان کنارش بود،
گرفتش و دادش دست آ-دینگ که خودشو بدو بدو رسونده بود بهشون .بعد مچ دست
راستشو نگاه کرد و همونجوری که انتظار داشت یکی دیگه از زخم ها از بین رفته بود.
سیژوی و جینگ یی و بقیه تنها چند ثانیه قبل از این بود که قدم به بیرون گذاشته بودن
و حتی نرسیده بودن به حیاط شرقی ولی شوهر بانو مو رو دیده بودن که اونقد داغون
مرده و رنگشون پریده بود .سیژوی قبل از بقیه آروم گرفت و از آ-تانگ پرسید
Ch. 4
@BOY_LOVES
آ-تانگ تا سرحد مرگ ترسیده بود واسه همین حتی بعد از چند دقیقه که سیژوی
پرسیده بود ازش ،نمیتونست دهنشو باز کنه و چیزی بگه .فقط سرشو هی تکون میداد.
سیژوی هم انگار که با دلواپسی مبرم به دنیا اومده بود به یکی دیگه از شاگردا گفت
اونو ببره داخل .بعد برگشت سمت جینگ یی و گفت
"عالمت رو فرستادی!؟"
جینگ یی گفت "آره فرستادم ،ولی هیچ ارشدی این اطراف نیست که به ما کمک کنه
حداقل هم یه ساعتی طول میکشه تا از مقر ابر بیان کمکمون .باید چیکار کنیم؟ حتی
البته! قطعا غیر ممکن بود هیچ کاری نکنن و فقط اونجارو ترک کنن.
اگه شاگردای تعلیم دیده ی یه قوم وقتی با یه روح شیطانی مواجه میشن فقط به
خودشون اهمیت بدن نه تنها باعث شرمساری قومشون میشن بلکه حتی خودشونم
نمیتونستن تو چشم بقیه نگاه کنن .مردم وحشت زده ی روستای مو هم نمیتونستن برن
بیرون چون به نظر میومد اون چیز شیطانی بین خودشونه ،پس رفتنشون هیچ فایده ای
نداره.
سیژوی هم با این فکر ،دندون قروچه ای کرد و گفت
"منتظر نیروی کمکی میمونیم!"
حاال که عالمت برای کمک فرستاده شده بود بقیه تعلیم دیده ها بعد از یه مدتی برا
کمک اینجا میومدن .ووشیان برای جلوگیری از این که یه وقت اوضاع از کنترل خارج
نشه باید کنار میکشید و از این قضیه دور میموند .اگه کسایی که برا کمک میومدن اینجا
اونو میشناختن یا قبال باهاش جنگیده بودن معلوم نبود چه اتفاقی بیفته .
Ch. 4
@BOY_LOVES
با این حال ووشیان بخاطر نفرینش نمیتونست هروقت که میخواست از روستای مو بره.
به عالوه ،این چیزی که به اینجا جذب شده بود تو یه زمان کوتاه جون دو نفرو گرفته
بود .به معنی اینه که بشدت شریره.
اگه ووشیان االن میرفت ،تا نیروی کمکی میرسید احتماال کوچه های روستای مو از مرده
هایی که دست چپشون قطع شده پر میشد و شاگردای حزب گوسو الن هم جزوشون
بودن.
واسه همین ،ووشیان بعد از یکم فکر کردن و سنجیدن قضایا با خودش گفت
Ch. 4
@BOY_LOVES
(اول اینکه بابت چپتر قبلی عذر میخوام .دوم ابنکه یه خبر خوب :تو چپتر بعدی "همون نفری" که
منتظرشیم وارد میشود)):
Ch. 4