Professional Documents
Culture Documents
BTDFTE Ch4 @WuYin - BL - 4936212755175703218
BTDFTE Ch4 @WuYin - BL - 4936212755175703218
Page 1
: Writer
Shuzai 舒仔
: Chapter
164Chapters + 3Extra
(نکتـــــــه)
ترجمه و ویراست ناول کاری از تیم وویین است ،لطفا کپی و بازنشر نکنید و فایل رو فقط با جوین شدن در
چنل سکوت سیاه دریافت کنید .برای عضو شدن در چنل روی کلمه لینـــــــــــک کلیک کنید.
Page 2
شوان لونگ تقریبا ده هزارساله که تهذیب میکنه ونباید این همه ضعیف
باشه .اما به دلیل نزدیک بودن مصیبت بزرگ 1قدرت جادوییش خیلی
کم شده بود بدنش درد می کرد و حتی زخم هایی که به خاطر کنده
شدن فلس هاش بوجود اومده بودند هم روند بهبودشون خیلی کند بود.
مرد روی تخت که تازه رابطه جنسی رو تجربه کرده بود ،کامال برهنه
وعریان بود حتی وقت نکرده بود قبل خواب خودش رو با پتو بپوشونه.
اونقدر به یان یوان اعتماد داشت که به دفاع و محافظت از خودش فکر
نمی کرد .یان یوان بی سروصدا لبه تخت ایستاده بود ،چشمش به
زخمی که سمت چپ سینه شوان لونگ بود افتاد.
زخم دقیقا رو قلبش بود ،به محض اینکه خنجر رو فرو کنه اون
میمیره...
Page 3
خنجر تو دستاش باال رفت ،انقدر دسته خنجرو محکم گرفته بود که
استخون انگشتاش سفید شده و بیرون زده بود ،نمیتونست خنجر رو
پایین بیاره و ضربه بزنه .نوعی درد و غم یان یوان رو فراگرفته بود
طوری که میخواد غرقش کنه ،گویی او و شوان لونگ همدیگرو
واسه اولین بار تو ژانویه ندیدند بلکه در زندگی قبلیشون این اتفاق
افتاده و اونا همدیگرو در زندگی قبلی می شناختند ،وگرنه اون این
همه دلرحم نبود.
اون میتونه هرکسی رو از دست بده اما نمی تونه آ یو خودش رو
ازدست بده.
Page 4
مرد روی تخت سنگی ناگهان ناله خفیفی کرد ،از شدت درد اخم کرده
وغلت زد و خودش رو به ارومی جمع کرد.
حرکات یان یوان متوقف شدو صورت رنگ پریده شوان لونگ تو
چشماش منعکس شد.
نوک خنجر به چند قطره خون اغشته بود .کمی قبل اون خنجر چند
اینچ به سینه شوان لونگ فرو رفته بود .از سینه ش جریان باریکی از
خون سرازیر شده و به پتوی سفید برفی رسید.
بعد چند لحظه شوان لونگ ناگاه با گیجی چشمای فیروزه ایش رو نیمه
بازکرد.
نگاه مبهم و مه الودش به یان یوان در کنار تخت افتاد ،کمی طول کشید
تا به خودش بیاد،انگار نفهمیده بود چه خبره«:چرا هنوز نخوابیدی؟»
Page 5
یان یوان سریع خنجر رو تو استینش مخفی کرد ،لبهاشو بهم فشرد
وزمزمه کرد«:به تو نگاه میکنم ،خیلی خوشگلی».
شوان لونگ هیچ چیز غیر عادی رو حس نکرد،اون قبال به درد سینه
اش عادت کرده بودو بیشتر شدنش مشخص نبود .به عالوه اینکه هنوز
کامال هشیار نشده بود.
یان یوان نفسی از سرآسودگی کشید ودیگه جرئت نداشت کاری انجام
بده.
اون به خاطر ازدست دادن این فرصت کمی ناراحت بود ،به طور غیر
منتظره ایی هم خوشحال بود که نشد.
یان یوان افکار اشفته وبهم ریخته ش رو جمع وجور کرد وقبل از
خواب رفت یه پارچه سفید و تمیز اورد و با دقت و مالیمت خون رو
بدن شوان لونگ رو پاک کرد ،بعدش اونو از پشت دراغوش گرفته
وخوابید.
یان یوان عاشق نان وکانجی برگ نیلوفر ابی قصر جینگیونه پس شوان
لونگ به شهر چانگان رفت تا اون غذا هارو برای صبحونه بخره.
تو صد سال گذشته اون یه بارهم بیرون نرفته بودو باخوردن ماهی
ومیگو زندگی می کرد ولی حاال تو یه روز سه بار به دنیای فانی سفر
میکنه.
وقتی برگشت یان یوان هنوز خواب بود .شوان لونگ جعبه غذارو
روی میز سنگی گذاشت .انگشتای استخونیش یقه لباسشو باز کرد تا
قلبش دیده شه ،بعدش خنجری که رو میز بود رو برداشت.
Page 7
این همون خنجری بود که دیشب یان یوان می خواست باهاش اژدها رو
بکشه و قلبشو بیرون بیاره.
شوان لونگ یه فلس از لبه قلبش روانتخاب کرد و بعدش با نوک خنجر
اونو بیرون کشید.
بدون حتی یه کلمه حرف ،ناله شو تو گلوش قورت داد ولی صورتش
رنگ پریده تر شدو لباساش خونی شد.
خوشبختانه اون لباس شوان یی 2پوشیده بود پس لکه های خون به
راحتی دیده نمی شدند.
کمی بعد از پشت سرش صدای یان یوان رو شنید«:چیکار میکنی؟»
Page 8
یان یوان مشکوک به چهره سرد مرد خیره شدو حس کرد یه جای کار
می لنگه «:االن داشتی چیکارمی کردی؟»
یان یوان با فکر زخم رو قلبش اخمی کرد و گفت«:چرا زخمی شدی؟»
شوان لونگ بعد چند لحظه سکوت گفت «:نمیخواستم زخمی بشم».
یان یوان اخالق شوان لونگ رو خوب می دونست اگر نمی خواست در
مورد چیزی حرف بزنه عمرا می تو نست ازش حرف بکشه پس دیگه
ادامه نداد و بی خیالش شد.
Page 9