You are on page 1of 11

Page 1

Binding the dragon for the empress (@WuYinGong)


‫‪Page 2‬‬

‫ترجمه ناول چینی اسیر کردن اژدها برای ملکه‬


‫‪Binding the dragon for the empress‬‬

‫‪Writer :‬‬
‫‪Shuzai 舒仔‬‬

‫‪Chapter :‬‬
‫‪164Chapter + 3Extra‬‬

‫اکری از تمی ترمجه ووینی‬


‫چنل سکوت س یاه ‪T.me/WuYinGong :‬‬

‫(نکتـــــــه)‬
‫ترجمه و ویراست ناول کاری از تیم وویین است‪ ،‬لطفا کپی و بازنشر نکنید و فایل رو فقط با جوین شدن در‬
‫چنل سکوت سیاه دریافت کنید‪ .‬برای عضو شدن در چنل روی کلمه لینـــــــــــک کلیک کنید‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 3‬‬

‫چپتر ‪« - ۱۳‬راههای متفاوت برای افراد مختلف‪».‬‬

‫«پس بهم قول بده‪ ،‬در آینده هر اشتباهی هم که مرتکب بشم یا‬
‫بدرفتاری کنم‪ ،‬باید من رو ببخشی‪».‬‬

‫یان یوان دست شوان لونگ که زیر لحاف بود رو تو دستش گرفت و‬
‫مثل بچهای که خودش رو برای جلب محبت لوس میکنه صحبت‬
‫میکرد‪.‬‬

‫احساسات مختلفی تو چشمهای یان یوان موج میزد که شوان لونگ‬


‫نمیتوانست درست درکشون کنه مثل ناراحتی و غم و کشمکش‪،‬‬
‫عذاب‪ ،‬هرچند با اینکه دقیقا متوجه نشد اما چیزی هم نپرسید و به‬
‫سادگی لب زد‪:‬‬
‫‪1‬‬
‫«اممم‪ ،‬قول میدم‪».‬‬

‫اون به هیچوجه نمیخواست یان یوان ناراحتو غمگین باشه‪.‬‬

‫به عنوان کسی که تو این دنیا‪ ،‬بهترین و محبتآمیزترین رفتار رو باهاش‬


‫داشته‪ ،‬حتی اگر بخواد بد هم باشه‪ ،‬مگه اون چقدر میتونه رفتار بدی‬
‫داشته باشه؟‬

‫نازلی‪ :‬بچم با این قول خودتو به فنا دادی‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 4‬‬

‫بخشیدنش چه ضرری داره؟‬

‫قلب یان یوان فشرده شد‪ ،‬اون میدونست شوان لونگ همیشه سر‬
‫قولش میمونه‪ ،‬و تا حاال هیچ قولی رو نشکسته و صرف نظر از هر‬
‫کاری که یان یوان انجام میده‪ ،‬و زیاده روی میکنه خودکار اون رو‬
‫میبخشه‪.‬‬

‫به محض اینکه حال و هوا و روحیهاش بهتر شد‪ ،‬اشتهایش هم بیشتر‬
‫شد‪،‬بعد از گذروندن یه روز کامل در قصر لوانفنگ و مراقبت از نینگ ژیو‬
‫کسل شده بود و اشتهای چندانی نداشت پس چیز زیادی هم نخورده‬
‫بود‪.‬‬

‫اما یان یوان حاال به شدت احساس گرسنگی میکرد پس دستور داد یا‬
‫خدمتکاراناش غذا بیارن و شوان لونگ رو که قبال لباسهاش‪ ،‬رو عوض‬
‫کرده و مرتب شده بود‪ ،‬رو برای نشستن کنار میز کشید‪.‬‬

‫یه مرد و یه اژدها کنار هم پشت میز نشستند‪ ،‬میز گردی از جنس‬
‫اقاقیا که با نقش و نگارهای ظریف و زیبا حکاکی شده بود و روی آن‬
‫بیشتر از ده نوع غذا و یه سوپ در ظروف یشمی بود که با رنگ و طعم‬
‫دلپذیری‪ ،‬تزیین و برای سرو آماده شده بودن‪.‬‬

‫یان یوان به عنوان اشتهاآور یه غذای سرد در کاسه شوان لونگ‬


‫گذاشت‪:‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 5‬‬

‫«این گوشت گاوه که سرآشپز قصر با دستور پخت محرمانه و اجدادی‬


‫اون رو آماده کرده و هیج جای دیگهای تو غذاخوریهای عادی و بازار‪،‬‬
‫نمیتونی همچین غذایی رو پیدا کنی‪.‬‬

‫عالوهبر این از ماهی و میگو هم خیلی خوشمزهتره‪ .‬بیا یه کم بخور‪ ،‬چند‬


‫روزه ندیدمت‪ ،‬اما حاال که نگاهت میکنم انگار وزن کم کردی‪ ،‬نکنه به‬
‫خاطر اینه که هنوز به غذای قصر عادت نکردی؟»‬

‫شوان لونگ به نشونه مخالفت سرش رو تکون داد‪ ،‬بعد در سکوت‬


‫چاپستیکهایش رو از رو میز برداشت هنوز هم در استفاده از اونها‬
‫ناشی بود و با دستپاچگی اونها رو مدتی جلوش نگه داشت‪ ،‬برای‬
‫امتحان ورقهای از گوشت گاو رو برداشت و بعد از مکثی اون رو تو‬
‫دهاناش گذاشت‪.‬‬

‫اون هنوز به غذاهای پخته و ادویهدار نژاد آدما عادت نکرده بود‪ ،‬و به‬
‫نظراش غذاهای خام و طبیعی بهترین و خوشمزهترین غذاها بودن‪ ،‬اما‬
‫یان یوان بهش گفته بود که تو دنیای آدما فقط حیوونا غذای خام‬
‫میخورن‪.‬‬

‫خوشبختانه اون در مورد غذا زیاد سختگیر و بدغذا نبود‪ ،‬همین طور هم‬
‫اشتهای کمی داشت پس‪ ،‬تا وقتی چیزی باشه که شکماش رو سیر‬
‫کنه‪ ،‬کافی بود‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 6‬‬

‫اون قدرها هم که فکر میکرد بد مزه نبود‪ ،‬یه کم به شوری میزد با ته‬
‫مزه شیرینی‪ ،‬همین که شوان لونگ چند بار جوید و خواست تکه گوشت‬
‫‪2‬‬
‫رو قورت بده ‪ ،‬ناگهان آشوبی در دلش به پا شد‪.‬‬

‫که باعث شد یه کم مکث کنه‪.‬‬

‫یان یوان به مردی که یکباره مات و مبهوت و کمی گیج شده بود خیره‬
‫شد‪« :‬چیشده خوشمزه نیست؟ خوشت نیومد؟»‬

‫شوان لونگ سری تکون داد و منتظر شد تا حالت تهوعاش ازبین بره‪،‬‬
‫بعد غذای تو دهنش رو قورت داد‪ .‬بدون اینکه چهرهاش تغییر کنه گفت‪:‬‬
‫«غذا خوشمزهاس‪».‬‬

‫یان یوان لب زد‪« :‬پس باید بیشتر بخوری‪ ،‬از چن یان شنیدم تازگیا خیلی‬
‫‪3‬‬
‫کم اشتها شدی‪».‬‬

‫من به آشپزخانه امپراتوری دستور پخت ماهی و میگوی بیشتری دادم‬


‫اما امروز استثنا غذای دیگهای سرو شد‪».‬‬

‫این طبیعی بود که فرد به خاطر گرما و تغییر آب و هوا و کم اشتها بشه‬
‫خود یان یوان هم اینطوری بود‪ ،‬پس زیاد به اینا اهمیت نداد و جدی‬
‫نگرفت‪ ،‬فقط میخواست به شوان لونگ غذا بده اینطوری با خودش‬

‫نازلی ‪:‬اهم اهم منتظر خبرهای بعدی باشین بچه حالت تهوع گرفته‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫نازلی‪«:‬خب متوجه شدین؟ یا بگممممم‪».‬‬ ‫‪3‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 7‬‬

‫فکر میکرد میتونه جبران کنه البته این تنها کاری بود که ازش‬
‫برمیاومد‪.‬‬

‫«هومم»‬

‫با سردی جواب داد در حالیکه با کاسه غذایی که روبرویش بود به‬
‫مشکل برخورده بود‪ ،‬چرا که مدتی بود بیدلیل از غذاهای نژاد آدم حالت‬
‫تهوع میگرفت و این وضعیت عذابش میداد بوی روغن و ماهی که‬
‫آدما میپختن باعث تشدید حالت تهوعاش میشد پس و وعدههای‬
‫غذاییاش از سه به یک وعده در روز کاهش پیدا کرده بود‪.‬‬

‫به عنوان یه اهریمن اون دوست داشت گوشت بخوره‪ ،‬اما حاال تمام‬
‫چیزی که میتونست بخوره غذاهای سبک گیاهی و برنج بود‪.‬‬

‫غذاهایی که قبال هرگز اونارو امتحان نکرده بود‪.‬‬

‫«آ پو به چی زل زدی؟ بخور دیگه‪».‬‬

‫یان یوان چاپستیکهایش رو روی میز گذاشت و دستش رو برای کنار‬


‫زدن و جمع کردن موهای بلند شوان لونگ پشت گوشاش دراز کرد‪ ،‬تا‬
‫اون چهره جذاب که با نقاب طالیی و موهایش پوشیده شده بود‪ ،‬دوباره‬
‫نمایان بشه‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 8‬‬

‫این اژدها واقعا دست و پا وچلفتی میزنه حتی نمیدونه چطوری‬


‫موهاشو مرتب ببنده و جمع کنه‪ ،‬و کل روز موهاش آشفته و اطرافش‬
‫آویزونه هرچند اینا از جذابیت بیحد و اندازهش چیزی کم نمیکنه‪.‬‬

‫شوان لونگ بعد از اینکه به خودش اومد کم کم همه غذای داخل کاسه‬
‫رو خورد و حالت تهوعاش هم فروکش کرد‪.‬‬

‫هیچکس غیر از یان یوان به اون اهمیت نمیداد‪ ،‬اینطوری غذا نمیداد‪،‬‬
‫نمیپرسید گرسنهاس یا نه؟‬

‫به همین دلیل نمیخواست لطف و محبت یان یوان رو رد کنه و از‬
‫دستش بده‪ .‬چون در غیر این صورت کسی نبود که باهاش رفتار‬
‫مهربونی داشته باشه و بهش اهمیت بده‪.‬‬

‫«بدنت صدمه دیده باید زودتر بری و استراحت کنی‪».‬‬

‫یان یوان کاسه خالی رو از جلوی شوان لونگ برداشت و درحالیکه یه‬
‫قاشق پر از سوپ تقویتی مرغ رو تو دهان شوان لونگ میذاشت زیر‬
‫لب زمزمه کرد‪:‬‬

‫«امشب جایی نمیرم‪ ،‬کنارت میمونم‪ ».‬شوان لونگ طبیعتا ً خیلی‬


‫خوشحال بود‪ ،‬اما باز هم چیزی نشون نداد‪ ،‬نه اینکه بخواد پنهون کنه و‬
‫عمدا این کارو انجام بده بلکه نمیدونست چطوری ابراز کنه‪.‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 9‬‬

‫بعد از شستشوی عصر‪ ،‬یان یوان به شوان لونگ اجازه داد روی تختی‬
‫که تازه مالفههایش تعویض و تمیز شدن دراز بکشه و خودش‬
‫هم گوشه تخت‪ ،‬دراز کشید‪.‬‬

‫کتابی که خیلی اتفاقی از کتابخانه سلطنتی برادشته بود دردست‬


‫داشت و برای شوان لونگ داستان میخوند‪ .‬داستان در مورد یه مار‬
‫اهریمنی و یه جوون ثروتمند بود‪.‬‬

‫مار اهریمنی‪ ،‬برای تمرین تائویسم روی زمین‪ ،‬خیلیها رو کشته و‬


‫قلبشونو درآورده و انرژی یانگ اونها رو مکیده بود‪.‬‬

‫بعدها اون با مردی آشنا شد که نه تنها بسیار زیبا و جذاب بود‪ ،‬بلکه قلبا‬
‫هم حریص و طماع نبود و مار اهریمنی رو به خاطر زیبایی و طمع‬
‫نمیخواست‪.‬به همین دلیل مار اهریمنی آروم آروم قلبش نرم شد و‬
‫تحت تاثیر ستاره هونگ لون‪ 4‬عاشق اون مرد جوون شد‪.‬‬

‫به خاطر عشق مرد جوون و ثروتمند مار اهریمنی تصمیم میگیره تغییر‬
‫کنه کارهای شیطانی گذشته رو رها کنه و تو مسیر درستی تهذیب کنه‪.‬‬

‫اون مثل فانیها زندگی میکرد و به فکر جاودانه شدن هم نبود‪ ،‬وفقط‬
‫میخواست همراه اون مرد جوون ثروتمند باشه‪.‬‬

‫طبق افسانه ها ستاره بختو شادی و فرزنده‬ ‫‪4‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 10‬‬

‫یه سال بعد‪ ،‬تو شب ازدواج اونها یه کشیش تائویست رام کننده‬
‫شیاطین به مرد جوون و ثروتمند گفت که عاشقاش یه اهریمن ماره و‬
‫انسان نیست‪ .‬بعد از شنیدن حرفهای کشیش مرد جوون ثروتمند‬
‫مقداری زرنیخ‪ 5‬به شراب ازدواج اضافه کرد و اهریمن مار بعد از‬
‫نوشیدن شراب به شکل اصلی خودش برگشت‪.‬‬

‫و در همین حین مرد جوون ثروتمند خنجرش رو هفت اینچ‪ 6‬به سینه‬
‫مار فرو کرده بود‪.‬‬

‫شوان لونگ که خواب آلود بود با شنیدن این قسمت‪ ،‬خواباش پرید و‬
‫برگشت و با چشمای آبی فیروزهای یخیاش به یان یوان خیره شد‪.‬‬

‫«چرا؟ مگه دوستش نداشت؟»‬

‫یان یوان‪« :‬اون ترسیده بود‪ ».‬شوان لونگ بعد چند لحظه سکوت لب‬
‫زد‪:‬‬

‫«چرا اون باید بترسه؟»‬

‫حتی یه اهریمن حاضره به خاطر عشقاش جونشو بده‪.‬‬

‫یان یوان به حرف اومد‪:‬‬

‫‪ Realgar: 5‬زرنیخ سرخ‬


‫نازلی‪ :‬ناخواسته یاد اسکام افتادم شن چینگ چیو هم از زرنیخ استفاده کرد‪ .‬کیا یادشونه‪.‬‬
‫تقریبا معادل هجده سانتی متر‬ ‫‪6‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬


‫‪Page 11‬‬

‫«اون قبال کارای بد و وحشتناکی انجام داده‪ ،‬بعدشم مسیر شیاطین و‬


‫انسانها متفاوته‪».‬‬

‫«مسیر آدما و شیاطین متفاوته‪ »...‬تو چشمهای شوان لونگ کمی‬


‫سرگردانی و بهت دیده میشد‪ ،‬و لحن صدایاش مثل همیشه آروم و‬
‫مالیم بود‪:‬‬

‫«این یعنی؟ انسانها و شیاطین نمیتونن با هم باشن‪»...‬‬

‫«هوم»‬

‫شوان لونگ برای لحظهای نمیدونست چی بگه‪ ،‬وبعد مکثی با‬


‫ناامیدی گفت‪:‬‬

‫«من هیچ وقت به کسی صدمه نزدم‪».‬‬

‫«می دونم‪ ».‬یان یوان با لبخند کتاب رو بست و کنار گذاشت و بعد‬
‫گوش شوان لونگ رو بوسید و در آغوشش گرفت‪:‬‬

‫«ما فرق داریم‪ ،‬ما زوجی هستیم که‪ ،‬بهشت سرنوشتمون رو مقدر‬
‫کرده‪ ،‬پس این مسائل فانی و دنیایی مانعمون نمیشه‪».‬‬

‫)‪Binding the dragon for the empress (@WuYinGong‬‬

You might also like