Professional Documents
Culture Documents
BTDFTE Ch13 - @WuYinGong - 6037233728948801008
BTDFTE Ch13 - @WuYinGong - 6037233728948801008
Writer :
Shuzai 舒仔
Chapter :
164Chapter + 3Extra
(نکتـــــــه)
ترجمه و ویراست ناول کاری از تیم وویین است ،لطفا کپی و بازنشر نکنید و فایل رو فقط با جوین شدن در
چنل سکوت سیاه دریافت کنید .برای عضو شدن در چنل روی کلمه لینـــــــــــک کلیک کنید.
«پس بهم قول بده ،در آینده هر اشتباهی هم که مرتکب بشم یا
بدرفتاری کنم ،باید من رو ببخشی».
یان یوان دست شوان لونگ که زیر لحاف بود رو تو دستش گرفت و
مثل بچهای که خودش رو برای جلب محبت لوس میکنه صحبت
میکرد.
قلب یان یوان فشرده شد ،اون میدونست شوان لونگ همیشه سر
قولش میمونه ،و تا حاال هیچ قولی رو نشکسته و صرف نظر از هر
کاری که یان یوان انجام میده ،و زیاده روی میکنه خودکار اون رو
میبخشه.
به محض اینکه حال و هوا و روحیهاش بهتر شد ،اشتهایش هم بیشتر
شد،بعد از گذروندن یه روز کامل در قصر لوانفنگ و مراقبت از نینگ ژیو
کسل شده بود و اشتهای چندانی نداشت پس چیز زیادی هم نخورده
بود.
اما یان یوان حاال به شدت احساس گرسنگی میکرد پس دستور داد یا
خدمتکاراناش غذا بیارن و شوان لونگ رو که قبال لباسهاش ،رو عوض
کرده و مرتب شده بود ،رو برای نشستن کنار میز کشید.
یه مرد و یه اژدها کنار هم پشت میز نشستند ،میز گردی از جنس
اقاقیا که با نقش و نگارهای ظریف و زیبا حکاکی شده بود و روی آن
بیشتر از ده نوع غذا و یه سوپ در ظروف یشمی بود که با رنگ و طعم
دلپذیری ،تزیین و برای سرو آماده شده بودن.
اون هنوز به غذاهای پخته و ادویهدار نژاد آدما عادت نکرده بود ،و به
نظراش غذاهای خام و طبیعی بهترین و خوشمزهترین غذاها بودن ،اما
یان یوان بهش گفته بود که تو دنیای آدما فقط حیوونا غذای خام
میخورن.
خوشبختانه اون در مورد غذا زیاد سختگیر و بدغذا نبود ،همین طور هم
اشتهای کمی داشت پس ،تا وقتی چیزی باشه که شکماش رو سیر
کنه ،کافی بود.
اون قدرها هم که فکر میکرد بد مزه نبود ،یه کم به شوری میزد با ته
مزه شیرینی ،همین که شوان لونگ چند بار جوید و خواست تکه گوشت
2
رو قورت بده ،ناگهان آشوبی در دلش به پا شد.
یان یوان به مردی که یکباره مات و مبهوت و کمی گیج شده بود خیره
شد« :چیشده خوشمزه نیست؟ خوشت نیومد؟»
شوان لونگ سری تکون داد و منتظر شد تا حالت تهوعاش ازبین بره،
بعد غذای تو دهنش رو قورت داد .بدون اینکه چهرهاش تغییر کنه گفت:
«غذا خوشمزهاس».
یان یوان لب زد« :پس باید بیشتر بخوری ،از چن یان شنیدم تازگیا خیلی
3
کم اشتها شدی».
این طبیعی بود که فرد به خاطر گرما و تغییر آب و هوا و کم اشتها بشه
خود یان یوان هم اینطوری بود ،پس زیاد به اینا اهمیت نداد و جدی
نگرفت ،فقط میخواست به شوان لونگ غذا بده اینطوری با خودش
نازلی :اهم اهم منتظر خبرهای بعدی باشین بچه حالت تهوع گرفته. 2
فکر میکرد میتونه جبران کنه البته این تنها کاری بود که ازش
برمیاومد.
«هومم»
با سردی جواب داد در حالیکه با کاسه غذایی که روبرویش بود به
مشکل برخورده بود ،چرا که مدتی بود بیدلیل از غذاهای نژاد آدم حالت
تهوع میگرفت و این وضعیت عذابش میداد بوی روغن و ماهی که
آدما میپختن باعث تشدید حالت تهوعاش میشد پس و وعدههای
غذاییاش از سه به یک وعده در روز کاهش پیدا کرده بود.
به عنوان یه اهریمن اون دوست داشت گوشت بخوره ،اما حاال تمام
چیزی که میتونست بخوره غذاهای سبک گیاهی و برنج بود.
شوان لونگ بعد از اینکه به خودش اومد کم کم همه غذای داخل کاسه
رو خورد و حالت تهوعاش هم فروکش کرد.
هیچکس غیر از یان یوان به اون اهمیت نمیداد ،اینطوری غذا نمیداد،
نمیپرسید گرسنهاس یا نه؟
به همین دلیل نمیخواست لطف و محبت یان یوان رو رد کنه و از
دستش بده .چون در غیر این صورت کسی نبود که باهاش رفتار
مهربونی داشته باشه و بهش اهمیت بده.
یان یوان کاسه خالی رو از جلوی شوان لونگ برداشت و درحالیکه یه
قاشق پر از سوپ تقویتی مرغ رو تو دهان شوان لونگ میذاشت زیر
لب زمزمه کرد:
بعد از شستشوی عصر ،یان یوان به شوان لونگ اجازه داد روی تختی
که تازه مالفههایش تعویض و تمیز شدن دراز بکشه و خودش
هم گوشه تخت ،دراز کشید.
بعدها اون با مردی آشنا شد که نه تنها بسیار زیبا و جذاب بود ،بلکه قلبا
هم حریص و طماع نبود و مار اهریمنی رو به خاطر زیبایی و طمع
نمیخواست.به همین دلیل مار اهریمنی آروم آروم قلبش نرم شد و
تحت تاثیر ستاره هونگ لون 4عاشق اون مرد جوون شد.
به خاطر عشق مرد جوون و ثروتمند مار اهریمنی تصمیم میگیره تغییر
کنه کارهای شیطانی گذشته رو رها کنه و تو مسیر درستی تهذیب کنه.
اون مثل فانیها زندگی میکرد و به فکر جاودانه شدن هم نبود ،وفقط
میخواست همراه اون مرد جوون ثروتمند باشه.
یه سال بعد ،تو شب ازدواج اونها یه کشیش تائویست رام کننده
شیاطین به مرد جوون و ثروتمند گفت که عاشقاش یه اهریمن ماره و
انسان نیست .بعد از شنیدن حرفهای کشیش مرد جوون ثروتمند
مقداری زرنیخ 5به شراب ازدواج اضافه کرد و اهریمن مار بعد از
نوشیدن شراب به شکل اصلی خودش برگشت.
و در همین حین مرد جوون ثروتمند خنجرش رو هفت اینچ 6به سینه
مار فرو کرده بود.
شوان لونگ که خواب آلود بود با شنیدن این قسمت ،خواباش پرید و
برگشت و با چشمای آبی فیروزهای یخیاش به یان یوان خیره شد.
یان یوان« :اون ترسیده بود ».شوان لونگ بعد چند لحظه سکوت لب
زد:
«هوم»
«می دونم ».یان یوان با لبخند کتاب رو بست و کنار گذاشت و بعد
گوش شوان لونگ رو بوسید و در آغوشش گرفت:
«ما فرق داریم ،ما زوجی هستیم که ،بهشت سرنوشتمون رو مقدر
کرده ،پس این مسائل فانی و دنیایی مانعمون نمیشه».