You are on page 1of 33

‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫‪‬‬
‫‪ADVERTISEMENT‬‬


لوسیا‬
‫فصل ‪ :4‬نکن‬

‫)فصل ‪( 4‬آیا ازدواج کنیم؟‬

‫‪ iseuli‬ترجمه شده توسط‬

‫‪: lili‬ویرایش شده توسط‬

‫لطفا ترجمه ها را خارج نکنید ‪ .‬من تصمیم می‌گیرم به دلیلی کمک مالی‬
‫‪.‬یا سودی را نپذیرم‪ .‬از درک شما متشکرم‬

‫تنها دلیلی که او نیاز به همسر داشت این بود که او یک فرزند عاشق‬


‫داشت (فرزندی که خارج از ازدواج به دنیا آمده بود)‪ .‬یافتن فرزندان‬
‫نامشروع در میان اشراف معمول بود‪ ،‬اما دوک می خواست این فرزند‬
‫‪.‬عاشق جانشین او شود‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪1/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫زنون نسبت به فرزندان نامشروع کشوری ملایم بود‪ .‬تا زمانی که فرزند‬
‫عشق در ثبت خانواده ثبت شده باشد‪ ،‬هیچ قانون ناعادلانه ای نمی تواند‬
‫بر علیه آنها حساب شود‪ .‬با این حال‪ ،‬برای ثبت نام کودک‪ ،‬هر دو والدین‬
‫باید توافق می کردند‪ .‬طبق خاطرات لوسیا‪ ،‬دوک از همسرش فرزند‬
‫دیگری نخواهد داشت‪ .‬معلوم نبود که نمی توانستند بچه دار شوند یا‬
‫‪.‬توافق کرده بودند بچه دار نشوند‪ ،‬اما به احتمال زیاد این دومی بود‬

‫"‪.‬من هیچ جاسوسی در جناح مردم رحمت نگذاشته ام"‬

‫برای دوک‪ ،‬سخنان او خنده دار بود‪ .‬یک جاسوس؟ یک شاهزاده خانم‬
‫شانزدهم؟ اگر چنین چیزی صحت داشت‪ ،‬مسئولان حراست باید اول صبح‬
‫‪.‬تاوان جان خود را بدهند‬

‫حتی اگر جاسوس هم کاشته بودی‪ ،‬مهم نیست‪ .‬ممکن است ادامه«‬
‫»‪.‬دهید‬

‫او احساس ناراحتی می کرد زیرا معتقد بود که او را تحت فشار قرار می‬
‫دهد تا در مورد تمام اطلاعات زیادی که در مورد او داشت توضیح دهد‪.‬‬
‫با این حال‪ ،‬پاسخ های او به طرز شگفت آوری آرام بود‪ .‬در واقع‪ ،‬در آن‬
‫لحظه به نظر می رسید که سرگرم شده است‪ .‬با چشمان عجیبی به او‬
‫نگاه کرد‪ .‬او خیلی متفاوت از آخرین باری که او را دیده بود رفتار می کرد‪.‬‬
‫او در کمال تعجب بسیار صبور و ملایم بود‪ .‬این درست بود که هرگز‬
‫نمی‌توان با یک بار ملاقات در مورد شخصیت او قضاوت کرد‪ .‬امید‬
‫‪.‬کوچکی در او جرقه زده بود‪ .‬شاید بتواند پیام خود را به او برساند‬

‫آه… بله‪ .‬همانطور که می‌گفتم‪ ...‬اگر می‌خواهید اجازه دهید فرزندتان«‬


‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪2/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫»‪.‬جانشین شما شود‪ ،‬فضل شما باید ازدواج کند‬

‫»بدین ترتیب‪ .‬پرنسس‪ ،‬آیا می گویید باید با شما ازدواج کنم؟"‬

‫"‪.‬آره…"‬

‫‪.‬زیر لب خندید‬

‫این راز نیست که من یک فرزند عاشق دارم‪ .‬این اطلاعاتی است که به‬
‫راحتی در دسترس است و با کمی تلاش می توان آن را پیدا کرد‪ .‬مگر‬
‫»اینکه بخواهید این واقعیت را مخفی نگه دارید؟‬

‫نه! من سعی نمی کنم فضل شما را تهدید کنم‪ .‬من جرات ندارم چنین«‬
‫افکاری داشته باشم‪ .‬همانطور که به شما گفته ام‪ ،‬من اینجا هستم تا‬
‫قراردادی را پیشنهاد کنم‪ .‬من می خواهم مزایایی را که با ازدواج با من به‬
‫»‪.‬دست می آورید را به شما نشان دهم‬

‫‪.‬او با بی حوصلگی به لوسیا خیره شد و لب هایش را باز کرد‬

‫»چیست؟ با ازدواج با تو‪ ،‬چه مزایایی به دست خواهم آورد‪ ،‬پرنسس؟«‬

‫‪.‬لحنش خشک و کاری بود‬

‫من هیچ خویشاوندی ندارم‪ .‬نیازی نیست که لطف شما به این چیزها"‬
‫توجه کند‪ .‬موقعیت من در خانواده سلطنتی به عنوان شاهزاده خانم‬
‫شانزدهم بسیار پایین است‪ ،‬بنابراین مجبور نخواهید بود که خود را با یک‬
‫جهیزیه گران قیمت تحمیل کنید‪ .‬اما از آنجایی که من یک شاهزاده خانم‬
‫هستم‪ ،‬فکر می کنم ظاهرًا جذاب تر از یک نجیب بی نام از جایی خواهد‬
‫ک‬ ‫ائل ک‬ ‫ن‬ ‫کن ک فضل ش ا‬ ‫فض‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬
‫اگ‬ ‫‪3/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫بود‪ .‬اگرچه من فرض می کنم که فضل شما به چنین مسائل کوچکی‬
‫اهمیت نمی دهد‪ .‬من هرگز در زندگی خصوصی شما دخالت نمی کنم‪.‬‬
‫شما می توانید به دلخواه خود بازی کنید‪ ،‬نه‪ ،‬ممکن است زندگی خود را‬
‫به همان شکلی که در تمام این مدت زندگی می کردید زندگی کنید‪ .‬اگر‬
‫»‪.‬بخواهید‪ ،‬حتی ممکن است در آینده زمانی برای طلاق تعیین کنیم‬

‫‪.‬او آرام گوش می کرد‪ ،‬اما قیافه اش عجیب بود‬

‫اوه‪ ،‬در آخر‪ .‬من مانعی برای فرزند رحمتت نخواهم شد‪ .‬می بینید‪ ،‬من"‬
‫»‪.‬نمی توانم باردار شوم‬

‫آهی طولانی کشید‪ .‬او مجبور بود دهانش را محکم ببندد زیرا در آن‬
‫لحظه احساس ناراحتی می کرد‪ .‬در حال حاضر‪ ،‬این بیان بیشترین چیزی‬
‫‪.‬بود که او شاهد نمایش دوک بود‬

‫"در دنیا چه؟"‬

‫‪.‬قیافه اش یک بار دیگر یخ زد‬

‫پرنسس‪ ،‬ای کاش می‌توانستم به مغز تو بروم تا ببینم داخل آن چیست‪«.‬‬


‫واقعا‪ ...‬نه‪ ،‬فقط گم شو‪ .‬آیا واقعًا معتقدید که اینها برای من مزایایی‬
‫»دارند؟‬

‫"متعجب؟…"‬

‫بیایید این موضوع را یکی یکی بحث کنیم‪ .‬پرنسس‪ ،‬شما همسر دوک‬
‫تاران خواهید شد‪ .‬قدرت من آنقدر ضعیف نیست که بتوانم به راحتی‬
‫توسط برخی از اشراف زاده سرکوب شوم‪ .‬شعبه‌ای در دولت وجود دارد‬
‫که با خانواده‌های مستقیم در مقابل اقوام مرتبط با ازدواج سروکار دارد‪،‬‬
‫اگ‬ ‫ا‬ ‫فشا‬ ‫ا‬ ‫ن‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬
‫تک‬ ‫ن‬ ‫نا‬ ‫‪ 4/33‬نا ا‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫بنابراین نیازی نیست که من روی چنین چیزهایی به خودم فشار بیاورم‪ .‬اگر‬
‫آنها تصمیم به خیانت کنند‪ ،‬داستان متفاوت خواهد بود‪ .‬حتی اگر اینطور‬
‫بود‪ ،‬حل و فصل چنین رویدادی کار سختی نیست‪ .‬در مورد جهیزیه‪ ...‬من‬
‫فقیرانه نیست‪ .‬دلیلی ندارد ‪ Taran Dukedom‬قبلًا به شما گفته ام‪ ،‬اما‬
‫که ما برای جهیزیه کوتاه بیاییم‪ .‬چیزهایی مانند توسل به بزرگواران دیگر‪،‬‬
‫نیازی به استرس ندارم‪ .‬در سنت خانواده تاران‪ ،‬ما به چیزهایی مانند‬
‫طلاق اعتقادی نداریم‪ .‬اگر می خواهید خود را از خانواده تاران جدا کنید‪،‬‬
‫تنها پس از مرگ می توانید این کار را انجام دهید‪ .‬نه‪ ،‬احتمالًا حتی پس از‬
‫مرگ هم نخواهید توانست‪ .‬به هر حال همین طور است‪ .‬در مورد مسائل‬
‫”…خصوصی من‬

‫‪.‬ابروهایش را در هم کشید انگار که سردرد دارد‬

‫من به طور کلی می توانم حدس بزنم که شما چنین چیزی را به چه معنا‬
‫پیشنهاد کرده اید‪ .‬با این حال‪ ،‬آیا شما به من می گویید که بعد از ازدواج‬
‫من باید به بازی با این زن و آن زن ادامه دهم و آبرویم را به خاک‬
‫»برسانم؟‬

‫"متعجب؟…"‬

‫‪.‬ذهن لوسیا به سفیدی محض تبدیل شد‬

‫"‪...‬ب‪...‬اما از آنچه دفعه قبل شنیدم"‬

‫من در حال حاضر ازدواج نکرده ام‪ .‬هیچ کس اهمیت نمی دهد که یک‬
‫‪.‬مرد مجرد با هر تعداد زن چه می کند‪ ».‬سخنان او بسیار منطقی بود‬

‫این نابالغ بود که فکر کنید به دلایل ساده کسی را درک کرده اید‪ ".‬اگرچه"‬
‫او سعی نمی‌کرد طعنه‌آمیز باشد‪ ،‬اما سخنانش جرقه‌ای از خشم را در‬
‫گ‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪5/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫‪.‬قلب لوسیا برانگیخت‬

‫سپس‪ ،‬جناب شما‪ ،‬آیا تصمیمی گرفته اید که پس از ازدواج تا پایان عمر"‬
‫"فقط به یک زن وفادار بمانید؟‬

‫لحظه ای نتوانست جواب بدهد‪ .‬البته اینطور نخواهد بود‪ .‬او چنین‬
‫تصمیم مسخره ای نمی گیرد‪ .‬آیا خوب نیست که هر از چند گاهی در‬
‫اطراف بازی کنیم؟ با این حال‪ ،‬او نمی توانست درک کند که چرا در آن‬
‫‪.‬لحظه سعی می کند خود را توجیه کند‬

‫"‪.‬این چیزی نیست که شما باید به آن فکر کنید‪ ،‬پرنسس"‬

‫»‪.‬بله‪ ،‬البته که نه‪ .‬اما با این حال‪ ،‬شما حرف من را انکار نمی کنید«‬

‫مهم نیست که اینطور باشد یا نه‪ .‬این چیزی نیست که یک شاهزاده خانم"‬
‫"‪.‬باید به آن فکر کند‬

‫»البته که اینطور نیست‪ .‬آیا تا به حال از آن شکایت کردم؟"‬

‫ناگهان سکوتی بر دو نفری که در حال دعوا بودند فرود آمد‪ .‬لوسیا‬


‫حواسش را که خیلی دور پرواز کرده بودند چنگ زد و مودبانه دهانش را‬
‫بست‪ .‬چیزهای بیهوده ای گفته بود‪ .‬لوسیا که همین چند وقت پیش کار‬
‫شده بود‪ ،‬عبوس شد‪ .‬اگر او از این ازدواج چیزی به دست نمی آورد‪،‬‬
‫‪.‬دلیلی برای تسویه این قرارداد وجود نداشت‬

‫سپس‪ ...‬در مورد مشکلی که فرزندتان جانشین شما می شود چطور؟ آیا«‬
‫فایده ای ندارد که نتوانم باردار شوم؟» آیا این مشکل بزرگی نبود که یک‬
‫زن نمی توانست بچه دار شود؟ با لحن او دچار سردرگمی شد‪ .‬به نظر‬
‫گ‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪6/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫می رسید که او می پرسد که کدام رنگ لباس در یک مغازه لباس فروشی‬


‫‪.‬بهتر به نظر می رسد‬

‫‪ADVERTISEMENT‬‬

‫درست است که آرزو می کنم این کودک جانشین من شود‪ .‬اگر همسرم‬
‫پسری به دنیا بیاورد‪ ،‬درد خفیفی خواهد بود‪ ،‬اما…‪ .‬من هیچ توضیحی در‬
‫این مورد به شما بدهکار نیستم‪ .‬به هر حال‪ ،‬در مورد این مشکل چیزی به‬
‫دست نمی آید‪ .‬همچنین‪ ،‬آیا راهی وجود دارد که بتوانید ثابت کنید که‬
‫»نمی توانید بچه دار شوید؟‬

‫"‪.‬نه‪"...‬‬

‫حتی اگر قرار باشد از پزشک تشخیص داده شود‪ ،‬آنها نمی توانند صد در‬
‫صد تایید کنند‪ .‬اگر او باردار می شد‪ ،‬آن دکتر تشخیص نادرست می داد و‬
‫‪.‬باید هزینه آن را با جان خود می پرداخت‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪7/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫اگر نمی توانید آن را ثابت کنید‪ ،‬پس نمی توانید آن را به عنوان یکی از"‬
‫"‪.‬مزایا فهرست کنید‬

‫"…هاها"‬

‫لوسیا آه سنگینی کشید‪ .‬هر چه او آماده کرده بود تمام شده بود‪ .‬سپس‬
‫در خواب او به چه دلیل با آن زن ازدواج کرده است؟ حتمًا شرط خاصی‬
‫وجود داشته است که آنها بر سر آن توافق کرده بودند‪ .‬آیا ممکن است‬
‫شایعات ازدواج قراردادی همگی ساختگی بوده و هر دو دیوانه وار عاشق‬
‫یکدیگر بوده باشند؟ لوسیا که در ناامیدی افتاده بود‪ ،‬ناگهان به یک چیز‬
‫‪.‬فکر کرد و سرش را بلند کرد‬

‫»‪.‬سپس‪ .‬در مورد این چطور؟ من عاشق لطف تو نمی شوم"‬

‫"چی؟…"‬

‫من مطمئن خواهم شد که هرگز تو را دوست نخواهم داشت‪ .‬قلبم را"‬


‫»‪.‬برای خودم نگه می‌دارم‬

‫او ناگهان از خنده ی خروشان ترکید‪ .‬لوسیا با نگاهی خالی به او نگاه کرد‪.‬‬
‫اولین بار بود که او را در حال خندیدن با صدای بلند می دید‪ .‬پس او‬
‫انسانی بود که می توانست اینطور بخندد‪ .‬او فکر کرد که چقدر احمق‬
‫‪.‬است که فکر می کند او قبلًا هرگز نخندیده است‬

‫"‪.‬از همه مزایا‪ ،‬من این یکی را بیشتر دوست دارم"‬

‫کنن‬ ‫گ‬ ‫اق‬


‫ًا‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ق‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪8/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫‪.‬چقدر بامزه این زن واقعًا سرگرم کننده بود‬

‫خوب‪ .‬اجازه دهید آن را شایستگی شما بدانیم‪ .‬پس‪ ،‬پرنسس‪ ،‬با من که با"‬
‫زن ها بازی می کنم خوب نیستی‪ ،‬و حل کردن این ازدواج با طلاق نیز‬
‫»خوب است‪ .‬اما پرنسس‪ ،‬از این چه نتیجه ای می گیری؟‬

‫"‪.‬حالم خوب است‪ ...‬با کسب عنوان همسر دوک"‬

‫من فقط به این دلیل اجازه زندگی لوکس را نمی دهم‪ .‬همچنین‪ ،‬من به‬
‫شما اجازه نمی دهم که از نام دوکدام برای حل و فصل مبارزات قدرت‬
‫‪.‬شخصی کوچک خود استفاده کنید‬

‫من آرزوی چنین چیزهایی را ندارم‪ .‬فقط‪ ...‬من قبلًا به شما گفته ام که من‬
‫شانزدهمین شاهزاده خانم هستم‪ .‬اعلیحضرت حتی از وجود من در حالی‬
‫»‪.‬که زندگی اش را می گذراند‪ ،‬خبر ندارد‬

‫او سعی نکرد با کلماتی مانند "این درست نیست" او را دلداری دهد‪ .‬در‬
‫‪.‬عوض لبخندی بر لبانش پخش شد‬

‫یک شاهزاده خانم باید آماده باشد تا در یک لحظه به خاطر پادشاهی"‬


‫فروخته شود‪ .‬وقتی جهیزیه مناسبی تقدیم می شود‪ ،‬ملکوت چشمی به‬
‫من نمی زند تا مرا به جایی زیر آسمان بفروشد‪ .‬فرقی نمی کند چند سال‬
‫دارد یا چند بار ازدواج کرده است‪ .‬مهم نیست که شهرت او چقدر بد است‪.‬‬
‫جناب شما حداقل جوان و مجرد هستید‪ .‬قبل از اینکه پادشاهی مرا‬
‫بفروشد‪ ...‬می خواستم خودم را بفروشم‪ .‬آن وقت حداقل این موقعیت را‬
‫برای خودم انتخاب می کردم‪ .‬مهم نیست چه اتفاقی برای من بیفتد‪،‬‬
‫»‪.‬احساس قربانی شدن نخواهم کرد‬

‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪9/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫چشمانش انگار از شدت غم گریه می کردند‪ .‬او کسی نبود که به راحتی با‬
‫دیگران همدردی کند‪ .‬او بدون توجه به موقعیت دیگران‪ ،‬خود را نگران‬

‫نمی کند‪ .‬پیشنهاد او هیچ طرح یا پایه ای نداشت‪ .‬او یک ذره اعتماد به‬
‫آن نداشت‪ .‬با این حال‪ ،‬این اولین بار از زمانی بود که او به دنیا آمده بود‬
‫‪.‬که او اینقدر سرگرم شده بود‬

‫پس وقت آن است که باید بروم‪ .‬من تحت نظر شما بودم‪ ،‬بابت این همه"‬
‫"‪.‬بی ادبی عذرخواهی می کنم‪ .‬لطفا من را ببخشید‬

‫لوسیا بلند شد و سرش را پایین انداخت‪ .‬وقتی سرش را بلند کرد‪،‬‬


‫قیافه‌اش شاداب به نظر می‌رسید‪ .‬او تمام تلاش خود را برای مبارزه با‬
‫سرنوشت خود انجام داده بود‪ .‬این که آیا همه چیز به آرامی دریانوردی‬
‫‪.‬بود‪ ،‬اکنون تا به آسمان بود‪ .‬تمام تلاشش را کرده بود‬

‫"‪.‬من در مورد آن فکر خواهم کرد"‬

‫‪.‬چشمان لوسیا کاملا باز شد‬

‫من هنوز نمی توانم پاسخ قطعی خود را به شما بدهم‪ .‬همانطور که‬
‫شما گفته اید‪ ،‬پرنسس‪ ،‬این قراردادی است که می تواند یک زندگی را‬
‫‪.‬تغییر دهد‬

‫»…آه«‬

‫‪.‬باورش سخت بود‪ .‬مثل یک رویا بود‬

‫من فقط پذیرفتم در مورد آن فکر کنم‪ .‬من هنوز حاضر به انجام آن نشده‬
‫»‪.‬ام‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪10/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫"‪.‬اها متوجه شدم"‬

‫به نظر می‌رسید که به انجام کاری بزرگ افتخار می‌کنید‪ ،‬بنابراین من فقط‬
‫»‪.‬درک شما را تأیید می‌کردم‬

‫لوسیا کمی اخم کرد و لب هایش را به هم زد‪ .‬آیا او را اذیت می کرد؟‬


‫عصبانیت از ناکجا آباد در سینه‌اش بلند شد‪ .‬به غیر از ظاهر بیرونی او‪،‬‬
‫‪.‬هیچ چیز در مورد او وجود نداشت که او دوست داشته باشد‬

‫»…سپس‪ ،‬اول«‬

‫وقتی بلند شد و دستانش را به سمت او رساند‪ ،‬لوسیا گیج شده بدون‬


‫هیچ عکس العملی ایستاد‪ .‬چانه‌اش را با دست بزرگش گرفت و لب‌هایش‬
‫را روی لب‌های او له کرد‪ .‬تا آن زمان‪ ،‬لوسیا هیچ ایده ای نداشت‪ .‬تکه‌ای‬
‫از گوشت داغ به لب‌هایش هجوم آورد و قسمت‌های عمیق‌تر دهانش را‬
‫لمس کرد‪ .‬چشمانش را محکم بست‪ .‬دستانش در مشت محکمی گرفته‬
‫‪.‬شده بود به حدی که می لرزیدند‬

‫بوسه عمیق ناگهانی زیاد طول نکشید‪ .‬قبل از اینکه از لب های لرزانش‬
‫جدا شود‪ ،‬زبانش به آرامی داخل دهانش می خورد‪ .‬با دیدن صورت سرخ‬
‫‪.‬شده او خندید‬

‫"‪.‬من فقط تایید می کردم"‬

‫"برای چی…؟"‬

‫حداقل ما نباید به عنوان یک زوج متاهل نسبت به تماس فیزیکی«‬


‫»‪.‬احساس طرد کنیم‪ .‬خوشبختانه برای ما اینطور نیست‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪11/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫"…اوه می فهمم"‬

‫لطفا چند لحظه صبر کنید‪ .‬کالسکه ای آماده خواهم کرد تا شما را به"‬
‫»‪.‬سمت دروازه های کاخ سلطنتی همراهی کند‬

‫چرخید و رفت‪ ،‬در حالی که لوسیا روی مبل فرو رفت‪ .‬گونه های سوزانش‬
‫را با دستانش ماساژ داد‪ .‬به عنوان یک زوج متاهل‪ ،‬مطمئنًا مواقعی‬
‫وجود دارد که چنین لحظاتی لازم باشد‪ .‬تماس فیزیکی از یک لحظه پیش‬
‫چیزی بسیار مهم بود‪ .‬با این حال‪ ،‬لوسیا هر دو دست خود را در مشت‬
‫‪.‬گرفت و شروع به ضربه زدن به خود کرد‬

‫»‪.‬شما ادم سفیه و احمق‪ .‬تو واقعًا یک احمق ناامید هستی"‬

‫واقعا باورنکردنی بود‪ ،‬اما لوسیا به چیزی بیشتر از کلمه "ازدواج" فکر‬
‫نکرده بود‪ .‬او واقعًا هیچ فکر دیگری در مورد وضعیت زن و شوهر‬
‫نداشت‪ .‬او فرض کرده بود‪" :‬حتی ازدواج کرده باشد‪ ،‬او یک معشوقه‬
‫برای خودش خواهد داشت‪ ".‬او نمی توانست آن را به شکل دیگری ببیند‪.‬‬
‫‪.‬او اصلًا فکر نمی کرد که باید روی همان تختی که او می خوابید‪ ،‬بخوابد‬

‫"‪.‬من نمی توانم در این مورد از کسی مشاوره بگیرم ‪"...‬‬

‫‪.‬او به فکر بی‌عقلی ناپخته تحقیرآمیز خود بود‬

‫***‬

‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪12/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫‪ADVERTISEMENT‬‬

‫‪.‬برای تغییر‪ ،‬مشکلی پیش آمده بود که نیاز به تفکر برای او داشت‬

‫"…ازدواج"‬

‫او در حال حاضر ‪ 23‬سال داشت‪ .‬او قبلًا در سن مطلوب خود برای ازدواج‬
‫بود‪ .‬با این حال‪ ،‬او به ازدواج فکر نمی کرد‪ .‬به غیر از ازدواج‪ ،‬او قبلًا بیش‬
‫از اندازه مشکلاتی برای حل و فصل داشت‪ .‬او نمی خواست وقت خود را‬
‫برای چنین چیز آزاردهنده ای مانند همسر تلف کند‪ .‬در وهله اول نمی‬
‫خواست با عروسی سر و کار داشته باشد‪ .‬او هرگز با کمبود زنان مواجه‬
‫‪.‬نبود‬

‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫گ‬ ‫‪13/33‬‬


‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫اما اگر می خواست اجازه دهد پسرش جانشین او شود‪ ،‬باید ازدواج می‬
‫کرد‪ .‬تنها افرادی که توانستند مقام او را به ارث ببرند کسانی بودند که در‬

‫دفتر ثبت خانواده او بودند‪ .‬فرقی نمی‌کرد که دوک با مرگ از هم جدا‬


‫شود یا طلاق‪ ،‬او باید ازدواج می‌کرد تا رسمًا پسرش را در دفتر ثبت‬
‫خانواده قبول کند‪ .‬طبق قانون زنون‪ ،‬مردان مجرد مجاز به فرزندخواندگی‬
‫‪.‬یا پذیرش رسمی آنها در ثبت خانواده نیستند‬

‫دلقک هنوز جوان بود‪ .‬چنین چیزی مانند عروسی فوری نبود‪ .‬اما یک روز‪،‬‬
‫او باید از آن عبور کند‪ .‬او باید یک زن فهمیده پیدا کند که بپذیرد که این‬
‫پسر بچه در خانواده ثبت نام کند‪ .‬با در نظر گرفتن این نکته‪ ،‬شاهزاده‬
‫‪.‬خانمی که به دنبال او آمده بود بسیار جذاب بود‬

‫آزادی در زندگی خصوصی خودم‪ ،‬شما می گویید؟ این یک اضافه خوب"‬


‫»‪.‬است‬

‫از خنده منفجر شد‪ .‬او واکنش سردی به شاهزاده خانم نشان داده بود‪ ،‬اما‬
‫این عوامل همه بسیار جذاب بودند‪ .‬با بوسه ای او را مسخره کرده بود و‬
‫با فکر چهره برافروخته او یک بار دیگر خندید‪ .‬او واقعا ناز بود این یک‬
‫‪.‬تغییر سرعت با طراوت بود‬

‫با این حال‪ ،‬بسیاری از جنبه های مشکوک وجود داشت‪ .‬او باید تأیید می‬
‫کرد که آیا او واقعًا یک شاهزاده خانم است یا خیر‪ .‬او باید بفهمد که مغز‬
‫متفکر واقعی کیست‪ .‬هدف او از این پیشنهاد چه بود؟ او فرض کرده بود‬
‫‪.‬تمام آنچه امروز او گفته بود دروغ است‬

‫او در بدترین موقعیت‌ها زمانی که احساس می‌کرد مشکوک می‌شد‪،‬‬


‫‪.‬پیش می‌آمد‪ .‬این شعار او در زندگی بود‬

‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪14/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫"‪.‬عزیزم‪ ،‬این جروم است"‬

‫‪.‬به محض این که او پاسخ داد‪" ،‬بیا داخل"‪ ،‬ساقی وفادارش وارد شد‬

‫من از کلمات غافل هستم‪ ،‬فضل شما‪ .‬من مطمئن خواهم شد که"‬
‫"‪.‬رویدادی مانند امروز هرگز در آینده تکرار نخواهد شد‬

‫تقصیر تو نیست‪ .‬با این حال‪ ،‬شما نمی توانید در هر ثانیه از زندگی خود"‬
‫‪.‬به روی روی بپردازید‬

‫"‪.‬از این به بعد این کار را خواهم کرد"‬

‫جروم هرگز انتظار نداشت که در مدت زمان کوتاهی که از بین رفته بود‬
‫چنین حادثه بزرگی را به وجود بیاورد‪ .‬چگونه می توانست رحمتش را با‬
‫شخص دیگری با پیشینه مرموز تنها بگذارد؟! جروم در حالی که با احتیاط‬
‫روی یخ نازک پایتخت قدم می‌زد‪ ،‬محتاط بود که برای فیض او مشکلی‬
‫ایجاد نکند‪ .‬در آن لحظه‪ ،‬احساس می‌کرد که کسی به شدت پشت سرش‬
‫را ضربه زده است‪ .‬خشم غیرقابل کنترلی در سینه اش بالا می رفت‪.‬‬
‫جروم دندان هایش را به هم فشار داد در حالی که تمام خشم خود را‬
‫‪.‬نسبت به روی شعله ور می کرد‬

‫"‪.‬به فابیان دستور دهید به محض ورود به من گزارش دهد"‬

‫"‪.‬بله‪ ،‬فضل شما"‬

‫هوگو تصمیم گرفت هر چیزی را که می تواند در مورد این شاهزاده خانم‬


‫‪.‬کنده کند‬

‫***‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪15/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫***‬

‫اواخر شب‪ ،‬جروم به فابیان که به عمارت دوک رسید سلام کرد‪ .‬فابیان‬
‫دستیار شخصی دوک تاران بود‪ .‬فابیان تمام تلاش خود را کرد تا از کار‬
‫خارج از ساعات معمولی خود صرف نظر از اینکه چقدر مشغله داشت‪،‬‬
‫اجتناب کند‪ .‬اگر این یک کار فوری نبود‪ ،‬او تا دیروقت به آنجا سفر نمی‬
‫‪.‬کرد‬

‫"چی شد؟"‬

‫فابیان دستی به شانه برادرش‪ ،‬ژروم‪ ،‬زد که صورتش مثل سنگ سفت به‬
‫نظر می رسید‪ .‬آنها دوقلوهایی بودند که در یک روز از یک مادر به دنیا‬
‫آمدند‪ ،‬اما به جز چشمان آبی نیمه شب خود‪ ،‬هیچ شباهتی به هم‬
‫‪.‬نداشتند‪ .‬کسانی که متوجه شدند همه از این واقعیت شوکه شدند‬

‫این یک مورد جدی نیست‪ ،‬پس کمی آرام باشید‪ .‬فقط لطف او مدتی«‬
‫است که در مورد این موضوع بسیار کنجکاو شده است‪ .‬فردا روز‬
‫مرخصی من است‪ ،‬بنابراین تصمیم گرفتم تا امشب بروم‪ .‬آیا او هنوز بیدار‬
‫»است؟‬

‫"‪.‬او داخل نیست"‬

‫این چیه؟ آیا او برای یک سفر شبانه رفت؟ حالا که من اینجا هستم‪ ،‬همه"‬
‫رفته اند‪ .‬البته برای من اینطور خواهد بود‪ .‬هیچ کمکی نیست آه‪ ،‬خواهش‬
‫می کنم به فیض او نگویید که من از آنجا عبور کرده ام‪ .‬فردا روز مرخصی‬
‫»‪.‬من است‪ ،‬بنابراین نمی خواهم او با من تماس بگیرد‬

‫فابیان یک زیردستان جدی بود‪ ،‬اما به دلیل تنبلی همیشه نیم قدم کوتاه‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪16/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫بود‪ .‬ژروم روی زبانش کوبید‪ ،‬اما چون به فابیان اعتماد داشت‪ ،‬او را رد‬

‫نکرد‪ .‬اگر کار او فوری بود‪ ،‬مطمئن می شد که آن را در اسرع وقت به‬


‫‪.‬پایان می رساند‪ .‬فابیان برگشت تا برود اما ناگهان متوقف شد‬

‫"او کجا رفت؟"‬

‫‪.‬جروم برای لحظه ای تردید کرد‬

‫"‪.‬مکان کنتس فالکون"‬

‫»شاهین… شاهین… کی بود… چی؟ او هنوز به دیدار او می رود؟‬

‫»‪.‬صدات رو بیار پایین‪ .‬همه خوابند"‬

‫"مشکل این نیست! چه کار می کنی؟«‬

‫من باید چه کار کنم؟ من هیچ شرایطی ندارم که بدانم با چه کسی‪«...‬‬


‫»‪.‬می‌خوابد‬

‫چرا نباید اهمیت بدی؟ سه تا از شوهرانش فوت کردند! او قطعًا یک زن"‬


‫»!نفرین شده است‬

‫"تو بچه ای؟ نفرین؟ آیا چنین چیزی وجود دارد؟ ‪«...‬‬

‫اوضاع با دختر بارون لارنس چطور پیش می‌رود؟‬

‫»‪.‬من قبلًا طبق میل حضرتش گلهای رز را برای او فرستادم‬

‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪17/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫”…چرا چیزی به من نگفتی؟ اگر از قبل می دانستم"‬

‫چه کاری می توانستی انجام دهی؟ آیا قصد داشتید زنان را به اتاق«‬
‫خواب او راه دهید؟ از مرزهای خود تجاوز نکنید‪ ،‬زندگی خود را از دست‬
‫»خواهید داد‪ .‬میدونی چند تا گردن داری؟‬

‫"‪.‬آه‪ ،‬جدی"‬

‫وقتی فابیان با عصبانیت سرش را خاراند‪ ،‬تمام بدن فابیان از ناراحتی‬


‫‪.‬می‌لرزید‬

‫"چرا وقتی اسم آن زن را می شنوید اینقدر حساس می شوید؟"‬

‫قبلًا به شما گفتم‪ .‬اون زن جادوگره چنین زن بدشانسی نباید اینقدر به«‬
‫رحمت او نزدیک شود‪ .‬او بیش از یک سال است که رابطه خود را با آن زن‬
‫حفظ کرده است‪ .‬او هرگز با هیچ یک از زنان دیگرش اینگونه رفتار نکرده‬
‫است‪ .‬هیچ اشتباهی در مورد آن وجود ندارد‪ .‬رحمت او قبلًا به او رسیده‬
‫»!است‬

‫ضمانت می‌کنم اگر در پیشگاه حضرتش چنین سخنانی بگویید‪ ،‬جان خود‬
‫‪.‬را از دست خواهید داد‬

‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪18/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫‪ADVERTISEMENT‬‬

‫»!میدانم! به همین دلیل در تمام این مدت ساکت بودم"‬

‫جروم فکر کرد جهت وفاداری این مرد به سمتی بد رفته بود‪ .‬اگرچه جروم‬
‫به اندازه فابیان از این موقعیت متنفر نبود‪ ،‬اما در مورد آن رابطه نیز‬
‫احساس راحتی نمی کرد‪ .‬همه شوهران او یک سال پس از ازدواجشان به‬
‫دلایل نامعلومی فوت کرده بودند‪ .‬آنها کاملًا سالم بودند‪ ،‬اما ناگهان‬
‫تصادفی برای آنها رخ داد‪ .‬بنابراین‪ ،‬همه افراد جامعه بالا معتقد بودند که‬
‫‪.‬او نفرین شده است‬

‫همچنین رابطه کنتس فالکون و دوک با دیگران متفاوت بود‪ .‬او حتی‬
‫زمانی که با زنان دیگر قرار می گرفت‪ ،‬روابط جنسی را با کنتس فالکون‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪19/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫حفظ می کرد‪ .‬مثل همیشه هدایای گران قیمت برایش نفرستاد‪ .‬با این‬
‫‪.‬حال‪ ،‬پیوندهای آنها قوی باقی ماند‪ .‬حالا‪ ،‬بیش از یک سال گذشته بود‬

‫سه ماه پیش‪ ،‬او از دختر بارون لارنس جدا شده بود‪ .‬بنابراین اکنون‪،‬‬
‫کنتس فالکون تنها شریک کنار تخت او بود‪ .‬اگر فابیان از این واقعیت آگاه‬
‫بود‪ ،‬خشمگین‌تر از حالا می‌پرید‪ ،‬بنابراین جروم آن را برای خودش نگه‬
‫‪.‬داشت‬

‫"‪.‬من دارم میروم"‬

‫"چی کار می خوای بکنی؟"‬

‫جروم فابیان را گرفت‪ .‬او احساس بدی داشت که فابیان بی سر و صدا به‬
‫‪.‬خانه نمی رود‬

‫"‪.‬من می خواهم یافته های خود را به دوک گزارش کنم"‬

‫او می خواست خود را بین این دو به زور وادار کند‪ .‬او یک ماه پیش‬
‫دستور جستجوی پس زمینه یک شاهزاده خانم را دریافت کرد‪ .‬او نفهمید‬
‫که چرا دوک به چنین تحقیقات گسترده ای در مورد این شاهزاده خانم نیاز‬
‫داشت‪ ،‬اما در هر صورت او یک دختر بود‪ .‬او قصد داشت از گزارش خود‬
‫‪.‬برای مقاومت در برابر جادوگر استفاده کند‬

‫دوک در حین انجام کار هیچ کلمه خاصی به او نگفته بود‪ ،‬اما قبلًا دو بار‬
‫در مورد پیشرفت سؤال کرده بود‪ .‬این بدان معنی بود که او به گزارش‬
‫‪.‬بسیار علاقه مند بود‬

‫"‪.‬تو این جا بمان‪ .‬بر می گردم"‬

‫فت؟ "‬ ‫ا‬ ‫"ش ا‬


‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪20/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫"شما خواهید رفت؟…"‬

‫من می روم و به او می گویم که شما چیز مهمی دارید که به او گزارش‬


‫دهید‪ .‬اگر حاضر باشد به خانه برگردد‪ ،‬او را به اینجا خواهم آورد‪ .‬اگر بعدًا‬
‫"بخواهد به آن گوش دهد‪ ،‬شما آرام به خانه بروید‪ .‬صداش چطوره؟‬

‫خوب‪ .‬به او بگویید این گزارشی است که قبلًا بارها به من فشار آورده…"‬
‫»‪.‬است‬

‫"‪.‬دریافت کردم"‬

‫نه مورد از هر ده مورد‪ ،‬او تصمیم می گیرد به خانه بازگردد‪ .‬اگر دوک‬
‫تصمیم می گرفت بعدًا به گزارش گوش دهد‪ ،‬کمی به وضعیت فعلی‬
‫فکر می کرد‪ .‬اما این شانس ها اندک بود‪ .‬همانطور که فابیان اظهار‬
‫داشت‪ ،‬آنها برای مدت طولانی رابطه خود را حفظ کرده بودند‪ .‬قبل از‬
‫کنتس‪ ،‬هیچ مورد دیگری مانند او وجود نداشت‪ .‬اما فقط به همین دلیل‬
‫‪.‬کوچک‪ ،‬او باور نداشت که دوک به هیچ وجه او را دوست دارد‬

‫دوک فردی سرد و بی عاطفه بود‪ .‬باید دلیلی وجود داشت که دوک برای‬
‫یافتن کنتس رفت‪ ،‬اما این دلیل احساسی نبود‪ .‬به همین دلیل بود که‬
‫‪.‬جروم مانند فابیان برای دوک نگران نبود‬

‫***‬

‫در بالای تختی پهن‪ ،‬مردی با یک کوسن بزرگ به پشت نشسته بود و در‬
‫حال خواندن اسناد بود‪ .‬در بالای مرد‪ ،‬یک زن برهنه سینه پهن او را در‬
‫‪.‬حالی که باسن خود را حرکت می داد‪ ،‬نگه داشت‬

‫گ آ‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪21/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫"ها‪...‬اونگ‪...‬آه‪ ...‬چطوره؟"‬

‫او در حالی که باسن خود را حرکت می‌داد و آلت تناسلی سفت او را‬
‫می‌برد ناله می‌کرد‪ ،‬اما چهره مرد که به برخی از اسناد نگاه می‌کرد‪ ،‬بدون‬
‫‪.‬تغییر باقی ماند‬

‫"‪.‬مفید"‬

‫”…نه…بله‪ .‬تو‪...‬خیلی زیاد‪ .‬دو ماه طول کشید تا آن را درست کنم«‬

‫آنیتا از ارزیابی آرام مرد اخم کرد‪ ،‬اما او نگفته بود که این "سطل زباله"‬
‫است‪ ،‬بنابراین می توان آن را یک تعریف و تمجید تلقی کرد‪ .‬سر آنیتا در‬
‫حالی که همچنان باسنش را بالا و پایین می‌کرد‪ ،‬به عقب برگشت‪ .‬هر‬
‫زمان که قد سختش در عمیق ترین قسمت هایش فرو می رفت‪ ،‬فریاد‬
‫‪.‬تندی می داد‬

‫"چطور است؟"‬

‫"‪.‬مفید است"‬

‫"‪.‬من در مورد آن صحبت می کنم"‬

‫مدارک را روی زمین انداخت و خندید‪ .‬با دستان بزرگش باسن او را فشرد و‬
‫‪.‬باعث شد تا باسنش را دراز کند‬

‫"‪.‬این نیز مفید است"‬

‫بله…آه…‪ .‬تو با نمراتت خیلی خسیسی هستی‪ .‬فکر نکن که من هم تو را«‬


‫کن‬ ‫قضا ت ن‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪22/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫‪...‬قضاوت نمی کنم‬

‫"امتیاز من چطور است؟"‬

‫"‪.‬شما… مفید هستید‪ .‬هم‬

‫"‪.‬هوم"‬

‫پوزخندی زد و در حالی که بلند شد باسنش را گرفت‪ .‬زن روی تخت دراز‬


‫کشید در حالی که او بالای سرش سوار شد‪ .‬او با قدرت زیادی شروع به‬
‫فرو بردن باسن خود در او کرد‪ .‬وقتی گوشت آنها به هم کوبید‪ ،‬صدای‬
‫‪.‬سیلی بلند اتاق را پر کرد در حالی که زن جیغ می کشید‬

‫”!!هوک! آه! اوک«‬

‫بدن صاف زن به او چسبیده بود‪ .‬او در حالی که بی وقفه به فشار دادن‬


‫ادامه می داد‪ ،‬اجازه نداد زن جیغ زن آرام بگیرد‪ .‬او متوقف نشد تا اینکه‬
‫زن گفت که احساس مرگ می کند‪ .‬همیشه این زن بود که پرچم سفید را‬
‫‪.‬به اهتزاز در می آورد تا باخت خود را بپذیرد‬

‫هوای دود شده در تمام اتاق خواب گرم باقی ماند‪ .‬آنیتا قهقهه ای زد و با‬
‫‪.‬لبخندی رضایت در سینه پهنش فرو رفت‬

‫او می‌توانست زخم‌های نبرد را زیر آن ماهیچه‌های محکم او احساس کند‪.‬‬


‫ظاهر او هیپنوتیزم کننده بود‪ .‬بوسه های مجرب و تکنیک نوازش او باعث‬
‫شد که او از گرما بسوزد‪ .‬او به راحتی می توانست تمام شب را با‬
‫استقامت دیوانه کننده قوی خود دوام بیاورد‪ .‬هیچ نقصی هم در مورد او‬
‫وجود نداشت‪ .‬او مردان زیادی را ملاقات کرده بود‪ ،‬اما او از بقیه متمایز‬
‫‪.‬بود‬

‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪23/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫در ابتدا‪ ،‬او توسط پیشینه او مجذوب شده بود‪ .‬او فرمانروای شمال‪ ،‬دوک‬
‫تاران بود‪ .‬کی این شانس را پیدا می کند که با چنین مردی بخوابد؟ او‬

‫ابتدا اینطور فکر می کرد‪ ،‬اما هویت او اکنون دیگر مهم نبود‪ .‬او از‬
‫‪.‬موقعیت بالای او در جامعه بسیار ناامید بود‬

‫آنیتا از قبل می دانست که به رابطه خود با صوفیا پایان داده است‪.‬‬


‫وقتی در مراسم توپ پیروزی به صوفیه برخورد کرد‪ ،‬سوفیا به او خیره‬
‫شده بود که انگار دشمن فانی اوست‪ ،‬و او موقعیت را حدس زد‪ .‬آنیتا‬
‫هیچ دشمنی با صوفیه احساس نمی کرد‪ .‬از قضا‪ ،‬از اینکه سوفیا به یکی‬
‫از زنان گذشته او تبدیل شده بود‪ ،‬احساس ترحم کرد‪ .‬آنیتا پیش بینی می‬
‫کرد که شاید صوفیا بتواند قلب او را به دست آورد‪ .‬ذهن آنیتا به دو‬
‫قسمت تقسیم شد ‪ -‬او آرزو داشت که او عاشق یک زن دیگر شود‪ ،‬اما در‬
‫‪.‬همان زمان‪ ،‬او نمی خواست این اتفاق بیفتد‬

‫دوک تاران یک پلی بوی معروف در میان جامعه بالا نبود‪ .‬به طور غیر‬
‫منتظره‪ ،‬مردم از حرمسرا زنان او اطلاعی نداشتند‪ .‬او تقریبًا هرگز با‬
‫صاحبان قدرت رابطه برقرار نکرد‪ .‬سوفیا مورد نادری بود که آنها از طریق‬
‫‪.‬دوستان با هم آشنا شده بودند‬

‫صوفیه زن مشهوری بود‪ ،‬اما قدرت چندانی نداشت‪ .‬بارون لارنس نیز‬
‫پیشینه خانوادگی قوی نداشت‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬او کسی بود که می‬
‫توانست با او بازی کند و هر زمان که بخواهد دور بیندازد‪ .‬آنیتا فهمید که‬
‫‪.‬او همیشه تا این حد محاسبه می کند‬

‫آنهایی که با دوک رابطه جنسی داشتند‪ ،‬هرگز به ازدواج خوشبختی‬


‫نرسیدند‪ .‬آنیتا حالا می‌توانست دلیلش را بفهمد‪ .‬در رابطه جنسی خیلی‬
‫خوب بود‪ .‬او می توانست یک زن را چندین بار در همان شب به بهشت​‬
‫بفرستد‪ .‬پس از یک بار چشیدن آن‪ ،‬هیچ مرد دیگری نمی تواند آنها را‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪24/33‬‬
‫ه ر‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬
‫و‬ ‫ر‬ ‫ن ‪Lucia‬چ ر‬ ‫ن‬ ‫رچ‬ ‫پس ز‬
‫‪- Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫ر‬
‫‪.‬راضی کند‬

‫اکثرًا به او نزدیک می‌شوند که مجذوب قدرت و موقعیت والای او‬


‫می‌شوند‪ ،‬اما با گذشت زمان‪ ،‬همه آن‌ها عاشق این مرد به عنوان یک کل‬
‫می‌شوند‪ .‬بنابراین‪ ،‬زنان همچنان به او چسبیده و وسواس می‌کنند‪ .‬هر‬
‫‪.‬چند در پایان‪ ،‬همه آنها سطل زباله خواهند شد‬

‫‪ADVERTISEMENT‬‬

‫او مانند آتش سرد یخی بود‪ .‬او ممکن است بدن خود را به یک زن بدهد‪،‬‬
‫اما حتی ذره ای از قلبش را به او نمی دهد‪ .‬از کی شروع شده بود؟ در‬
‫ابتدا‪ ،‬آنیتا قصد داشت از لذت های جسمانی لذت ببرد‪ ،‬تا زمانی که‬
‫متوجه شد‪ ،‬قلب خود را به او داده بود‪ .‬اما به محض اینکه قلبش را فاش‬
‫‪.‬می کرد‪ ،‬او را مانند تمام زنان قبل از او دور می انداخت‬

‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪25/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫بنابراین‪ ،‬آنیتا هرگز قلب خود را فاش نکرد‪ .‬او طوری رفتار کرد که برای‬
‫نیازهای مادی به او نیاز داشت‪ .‬به عنوان یک رابطه دادن و گرفتن باقی‬

‫می ماند‪ .‬او هرگز نپرسید که کی می تواند دوباره او را ببیند‪ .‬او هرگز‬
‫ابتدا با او تماس نگرفت‪ .‬این طوری بود که او توانست بیش از یک سال‬
‫‪.‬دوام بیاورد‬

‫"با من قرارداد می بندی‪ ،‬درسته؟"‬

‫آنیتا یک گروه تجاری را اداره می کرد‪ .‬گهگاه به او انعام می داد و او از‬


‫سرمایه گذاری اینجا و آنجا لذت می برد‪ .‬حالا‪ ،‬گروه بازرگان او به مقیاس‬
‫بزرگ‌تری رسیده بود و او قراردادی منعقد کرده بود‪ ،‬بنابراین او‬
‫می‌توانست یکی از سرمایه‌گذاران شود‪ .‬او طوری رفتار می کرد که انگار‬
‫برای گروه تجاری خود به او نیاز دارد‪ .‬در واقع‪ ،‬او به فکر سود بردن از‬
‫‪.‬طریق او بود‬

‫"‪.‬من آن را بررسی خواهم کرد"‬

‫این چیه؟ من تمام اسرار اصلی گروه بازرگانم را فاش کردم! آیا باید"‬
‫بیشتر از این نیت خیر ارائه کنم؟» آنیتا دستانش را روی سینه‌اش لغزید و‬
‫باسنش را مالید‪ .‬او به آرامی دستانش را به سمت مرکز او حرکت داد و آن‬
‫‪.‬را گرفت‬

‫"آیا من کسی نیستم که حسن نیت خود را نشان می دهم؟"‬

‫»ای وای‪ .‬چطور تونستی اینقدر اعتماد به نفس داشته باشی؟"‬

‫به دلیل تحریک آنیتا‪ ،‬مردانگی او یک بار دیگر شروع به سفت شدن کرد‪.‬‬
‫خودش را به سینه او رساند و نوک سینه هایش را مکید‪ .‬در حالی که‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪26/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫‪.‬طول سفت او را ماساژ می داد‪ ،‬اطراف نوک سینه ها را لیسید‬

‫"آیا می توانید آن را دوباره در آنجا قرار دهید؟"‬


‫وقتی بدنش را بالا آورد‪ ،‬آنیتا با عجله باسنش را بالا آورد‪ .‬دستش به‬
‫‪.‬پشتش فشار داد و عمیقًا به درون او فرو رفت‬

‫”…هاها‪ .‬اونگ"‬

‫او وارد شد و با قدرت بیرون آمد‪ ،‬در حالی که او لب های خود را لیسید و‬
‫تصور می کرد چه چیزی قرار است بیاید‪ .‬همون موقع یکی در اتاق خواب‬
‫‪.‬رو زد‬

‫"‪.‬خانم‪ ،‬من یک پیام فوری برای شما دارم"‬

‫صدا از پشت در می لرزید‪ .‬آنیتا دندان هایش را به هم فشار داد‪ .‬چه‬


‫کسی جرات کرد وقت گرانبهای او را با او قطع کند؟ مجبور شد او را‬
‫‪.‬تازیانه بزند و اول صبح او را بدرقه کند‬

‫»!من به شما اطلاع دادم که وقت ما را قطع نکنید! برو‬

‫مهمان به دنبال رحمت اوست‪ .‬او درخواست مخاطبان برای برخی از«‬
‫»‪.‬کارهای فوری کرده است‬

‫مهمان دوک؟ آنیتا با چشمانی مبهوت به او نگاه کرد‪ .‬او امیدوار بود که‬
‫او این شخص را رد کند‪ ،‬اما پس از یک لحظه فکر کردن‪ ،‬او از او بیرون‬
‫‪.‬رفت‪ .‬آنیتا کمی بعد از تحریک لحظه ای داد زد‬

‫"‪.‬وارد"‬

‫به بی ن نگاه ک د‬ ‫آنیتا ناا یدی خ د ا پنهان ک د‬


‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪27/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫‪.‬آنیتا ناامیدی خود را پنهان کرد و به بیرون نگاه کرد‬

‫"‪.‬او را در داخل نشان دهید"‬

‫لحظه ای بعد مردی در را باز کرد و وارد شد‪ .‬زن در حالی که در رختخواب‬
‫دراز کشیده بود‪ ،‬لباسی شفاف پوشیده بود و سینه‌اش در معرض دید‬
‫بود‪ .‬دوک پشت سرش نشسته بود و قفسه سینه اش باز بود‪ .‬جروم همه‬
‫اینها را با حالتی حوصله بدون چشم بر هم زدن مشاهده کرد‪ ،‬سپس‬
‫‪.‬سرش را خم کرد‬

‫"‪.‬عزیزم‪ ،‬از اینکه مرخصی شما را قطع کردم عذرخواهی می کنم"‬

‫"چیه؟"‬

‫فابیان با گزارشی که فضل شما درخواست کرده است در عمارت منتظر‬


‫شماست‪ .‬من اینجا هستم تا نظر حضرتعالی را در مورد شغلی که قبلًا‬
‫»‪.‬بارها در مورد آن پرس و جو کرده اید‪ ،‬جویا شوم‬

‫»‪.‬من میفهمم‪ .‬من می روم‪ ،‬پس منتظر من باشید"‬

‫جروم رفت و هوگو از روی تخت بلند شد‪ ،‬در حالی که صورت آنیتا رنگ‬
‫‪.‬پریده بود‬

‫"تو داری میری؟"‬

‫"لباسهای من کجاست؟"‬

‫قلبش انگار در حال پاره شدن بود‪ .‬می خواست جلوی او را بگیرد‪ .‬می‬
‫خواست از او بخواهد بماند‪ .‬اگر فردا به گزارش گوش کند آسمان فرو می‬
‫ریزد؟ او در بازگشت به کار یک ذره تردید نکرد‪ .‬اما او نتوانست جلوی او را‬
‫ان ا‬ ‫گ‬ ‫گ‬ ‫ک‬ ‫ا‬ ‫ا‬
‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬
‫ا‬ ‫اگ‬ ‫گ‬ ‫‪28/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬
‫بگیرد‪ .‬اگر به او می چسبید‪ ،‬او را دور می کرد‪ .‬بعد‪ ،‬دیگر هرگز به اینجا‬
‫نمی آمد‪ .‬او بارها به خانه او رفته بود و قلبش ناخودآگاه مطمئن شده‬
‫‪.‬بود‬
‫او این مرد را می خواست‪ .‬خیلی این مرد را می خواست‪ .‬اگرچه این آرزوی‬
‫‪.‬خود او بود‪ ،‬اما احساس می کرد تمام خونش در درونش خشک می شود‬

‫"آیا وقتی بدن ما به این حالت برانگیخته می شود‪ ،‬هنوز می روید؟"‬

‫سینه های بزرگش را روی او خفه کرد‪ .‬چشمانش از تکنیک اغواگرانه او‬
‫‪.‬نمی لرزید‪ .‬لبخند ملایمی زد و آرام لب هایش را بوسید‬

‫‪.‬دستور بده لباسم را برایم بیاورند‬

‫آنیتا لب های قرمزش را به هم زد‪ .‬با این حال‪ ،‬او به خدمتکاران خود‬
‫دستور داد که لباس‌های او را که به طور مرتب در کنارش ذخیره شده‬
‫بود‪ ،‬بیاورند‪ .‬آنیتا شخصًا هنگام لباس پوشیدن به او کمک می کرد‪ .‬او‬
‫عمدًا او را در جاهای خاصی لمس می کرد در حالی که دیگران را دوست‬
‫‪.‬می داشت‬

‫"‪.‬این کافی است"‬

‫با صحبت های او‪ ،‬آنیتا از ترس عقب کشید‪ .‬با چشمان سرد یخی از پایین‬
‫به او نگاه می کرد‪ .‬معمولًا وقتی آنیتا مردان دیگر را به این طریق اغوا‬
‫می کرد‪ ،‬آنها با عجله لباس های خود را در می آوردند و خود را روی او‬
‫می انداختند‪ .‬چطور می توانست بدنش را به این سرعت خنک کند؟ به‬
‫نظر می رسید که اشتیاق قبلی اش دروغ بود‪ .‬آنیتا با دلی تلخ لب هایش‬
‫‪.‬را گاز گرفت‪ .‬او نمی خواست آن مرد برای همیشه زندگی او را ترک کند‬

‫"‪.‬همه کارت تمام شد"‬


‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪29/33‬‬
‫‪7/9/22, 8:38 PM‬‬ ‫‪Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub‬‬

‫آنیتا دو قدم عقب رفت و با دلی شاد از ظاهرش قدردانی کرد‪ .‬قد بلند و‬
‫اندام متناسب او با لباس هایش برجسته می شد‪ .‬آنیتا بدنش را به اندازه‬
‫صورتش دوست داشت‪ .‬فقط تماشای او باعث شد او احساس خوشحالی‬
‫‪.‬کند‬

‫‪.‬من تا ‪ 10‬روز آینده در خانه نخواهم بود‬

‫آنیتا با لحنی متکبر گفت‪ :‬اگر کسی بخواهد چنین مردی را ببندد‪ ،‬سریعتر‬
‫فرار می کند‪ .‬گاهی اوقات‪ ،‬باید اینگونه فاصله می گرفت‪ .‬پاسخ او یک‬
‫انتقام کوچک از مردی بود که او را با شانه سرد ترک کرد‪ .‬اما او به سرعت‬
‫از رفتار کوچک خود پشیمان شد‪ .‬او به آرامی خندید که انگار می توانست‬
‫‪.‬درست از میان او ببیند‬

‫آنیتا به دنبال او به سمت در اتاق خوابش رفت‪ .‬او هرگز به دنبال او از‬
‫دارایی خود خارج نشد‪ .‬وقتی به ملاقات او آمد‪ ،‬هرگز او را در کنار در‬
‫ملاقات نکرد‪ .‬شاید این فقط اقدامی برای محافظت از غرور خودش بوده‬
‫‪.‬است‬

‫پس از مدتی ایستادن در تاریکی‪ ،‬آنیتا به آرامی راهی بالکن خود شد‪.‬‬
‫کالسکه او از قبل دورتر بود‪ .‬حتی پس از مدتها که کالسکه ناپدید شده‬
‫‪.‬بود‪ ،‬بی حرکت ایستاده بود و به دوردست خیره می شد‬

‫)پایان(‬

‫‪ PREV‬‬ ‫‪ INDEX‬‬ ‫‪NEXT ‬‬


‫‪https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4‬‬ ‫‪30/33‬‬
7/9/22, 8:38 PM Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub

ADVERTISEMENT

You'll Also Like


COMPLETED COMPLETED COMPLETED

 4.3  4.1  4.6

Doomed to be Eight Treasures Return of the


Cannon Fodd Trousseau
https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4
Female Knight 31/33
7/9/22, 8:38 PM Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub
Cannon Fodd… Trousseau Female Knight
 Rank 586  Rank 835  Rank 275

ONGOING ONGOING COMPLETED

 4.8  4.9  4.6

Living As the Under the Oak I Don’t Want to


Villainess… Tree (Web… Be Loved (We…
 Rank 126  Rank 15  Rank 88

ONGOING ONGOING COMPLETED

 4.6  4.7  4.5

Predatory The Duchess The Glory After


Marriage (We… and the Devil Rebirth
 Rank 61  Rank 453  Rank 271

ONGOING ONGOING ONGOING

https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4 32/33
7/9/22, 8:38 PM Lucia - Chapter 4: do not | Light Novel Pub

 4.5  5.0  4.3

How to Tame The Enchantress I’m Pregnant


My Beastly… of Medicine,… with the…
 Rank 327  Rank 485  Rank 331

© 2022 lightnovelpub.com

Most Popular 
Romance


Latest Chapters 
Josei for Ladies


Recent Novels 
Game Elements

Level System 
Fantasy


Kingdom Building 
Privacy Policy


Polygamy 
Terms of Service


Fast Cultivation 
DMCA Notices

Transmigration 
Contact Us

https://www.lightnovelpub.com/novel/lucia-12032016/281-chapter-4 33/33

You might also like