Professional Documents
Culture Documents
(YoonminFiction) Out of My System (Full) PDF
(YoonminFiction) Out of My System (Full) PDF
@YoonminFiction
Out of my system
Out Of My System
خارج از سیستم من
کاپل اصلی :یونمین
کاپل فرعی :ویهوپ,نامجین
ژانر:درام,انگست,اسمات,رومنس
مترجم@umakemebegin :
چنل@YoonminFiction :
@YoonminFiction
Out of my system
Chapter 1
@YoonminFiction
Out of my system
--
شب جمعهست و یونگی روی مود بیرون رفتنه.کل هفته خیلی خسته
کننده بوده و کارش توی استودیو هم به خاطر اینکه مؽز خالقش به بن
بست رسیده،متوقؾ شده.توی همچین لحظه هایی به این فکر میکنه که
آیا اصال موزیک به دردش میخوره یا نه.
آخه وقتایی که چیزی به ذهنش میرسه خیلی کمن و بینشون فاصلهست
و بیشتر اوقات به زور خودشو مجبور میکنه پیشرفت کنه.چندین بار
بهش گفتن که باالخره درست میشه و فقط باید منبع الهامشو پیدا کنه.
البته همیشه کارشو سر وقت تحویل میده و پروفسورا و دستیار معلمایی
که کالساشون براش مهمن ،ازش راضی هستن.بهرحال هنوزم مطمئن
نیست این،چیزیه که براش ساخته شده یا نه.حتی وقتی بقیه بهش میگن
کارش عالیه،بازم فکر میکنه فقط از نظر اونا خوبه.
به کارت دعوت براق و طالیی که مال کالبیه که یکی از دوستاش از
کالس 'اشعار رپ'،باز کرده،نگاه میکنه.اگه بخواد روراست باشه،اون
کالس خیلی داؼونه.خیلی اصولی و برنامه ریزی شدهست و بیش از
حد تئوریه و نمیتونه از این هنر،درست قدردانی کنه.ولی مجبور بود
برای اینکه واحدای فارغ التحصیلیشو تکمیل کنه یه چیزی انتخاب کنه.
چند بار کارت رو پشت و رو میکنه و سعی میکنه تصمیم بگیره که به
هوس یهوییش اهمیت بده یا نه.تیکه تا شده مقوا ایه که یونگی،همون
موقع که گرفتش،ته کولهش انداختش.وقتی کلی پروژه داره که باید تموم
کنه،وقت نداره بره کالبی که یه دانشجو باز کرده.
'بچه پولدارا و عادت مسخرشون که پوالشون رو دور
بریزن'همونطور که اون فکر از ذهنش میگذره،مسخرشون
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
شب جمعهست و جیمین روی مود موندن تو تخت و برای چند روز
آینده،گریه کردن و خوابیدنه.
تهیونگ از دم در اتاق خواب مشترکشون،آه میکشه".میخوای کل آخر
هفته رو تو تختت بمونی؟به خدا اگه نمیشناختمت فکر میکردم یکی
مُرده".
تنها جوابی که میگیره،بالشتیه که پرت میشه تو صورتش.
تهیونگ پوؾ میکشه و به خودش یاداوری میکنه که باید صبور
باشه،چون حتی اگه جیمین یجوری رفتار میکنه که انگار رئیس
همهست،خیلی بیشتر از چیزی که تهیونگ انتظارش رو داره،بی
اعتماد به نفس و حساسه.
تهیونگ خم میشه تا بالشت رو برداره و به طرؾ تخت خواب هم
اتاقیش میره".جیمین،پاشو.دیگه مسخرشو درآوردی".
"برو گمشو".صدای جیمین با بالشتا و پتوهایی که روشه،خفه شده.
"عمرا".تهیونگ جواب میده و روی چیزی که مطمئنه جیمینه،و نه
بالشتایی که میخواست روشون بشینه،میشینه.
جیمین زیرش ؼرؼر میکنه و تا جایی که میتونه تکون میخوره تا
تهیونگو از روش پایین بندازه.وقتی موفق نمیشه،سرشو از زیر پتو
هاش بیرون میاره".گمشو پایین!"
"عمرا".تهیونگ دوباره همون جوابو میده و به بهترین دوستش لبخند
میزنه.
@YoonminFiction
Out of my system
"تهته اگه همین االن نری پایین،یجور خیلی بدی داؼونت میکنم.خیلی
بد!"جیمین تهدید میکنه ولی اون تن صدای ترسناکی که میخواست تولید
کنه،وقتی صداش به خاطر جیػ زدن و گریه کردن کل روز
میشکنه،جملش رو خراب میکنه.
قیافه تهیونگ همونطور که پاهاشو میاره باال تا روی جیمین چهار زانو
بشینه،جدی میشه".به عنوان بهترین دوستت،وظیفه خودم میدونم که
بهت اعالم کنم داری مثل یه دختر بچه 51ساله که زدن قلبشو
شکستن،رفتار میکنی".
جیمین عصبانی میشه و با تمام قدرتش تهیونگ رو هل میده.توی هل
دادن تهیونگ از روی سینهش و انداختنش روی قسمت پایینی
تخت،موفق میشه.
"اصلنم!حرفتو پس بگیر!"
"اوال آخ!داشتی میکشتیم!"تهیونگ همونطور که پاهای جیمینو گرفته تا
از روی تخت نیوفته،داد میزنه.
"تا حاال اینقد خوش شانس نبودم!"جیمین داد میزنه ولی بهرحال
پاهاشو جمع میکنه تا مطمئن بشه تهیونگ واقعا نمیوفته پایین.
تهیونگ با شنیدن جوابش،نفسی میکشه و میره جلو تا با انگشتش به
سینه جیمین ضربه بزنه".هی تو!حرفتو پس بگیر!"
"عمرا!"جیمین انگشت تهیونگو کنار میزنه و جواب میده.
تهیونگ پوؾ میکشه و از روی تخت بلند میشه".باشه!به عر زدن مثل
یه دختر نوجوون که عشق اولش ولش کرده ادامه بده".
"من مثل یه دختر نوجوون رفتار نمیکنم!"جیمین داد میزنه".عاشقش
بودم،لعنت بهش!"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی توی پارکینگ یه سوپرمارکت پارک میکنه و تصمیم میگیره
بقیه راهش تا کالب رو پیاده بره.گوشیش رو در میاره و آدرس دقیقی
که روی کارت دعوت نوشته رو وارد میکنه و میذاره گوشیش،توی
خیابونا و کوچه های تاریک،راهنماییش کنه.
سر وقت به کالب میرسه و با دیدن تعداد زیادی از مردم که صؾ
کشیدن تا وارد بشن،تعجب میکنه.یه ورودی دیگه برای کسایی که
کارت دعوت دارن میبینه،و به طرؾ مرد قد بلندی که کنار ورودی
ایستاده،میره.
"کارت دعوت؟"مرده میپرسه و یونگی کارت تا شده ای که دستش
گرفته بود رو بهش میده".میشه کارت شناساییتونو ببینم لطفا؟"
"واقعا؟"یونگی یکی از ابروهاشو باال میبره ولی کیؾ پولش رو در
میاره".حتی کسایی که کارت دعوت دارنم؟"
"جدی نگیر".مرده با بداخالقی جواب میده".کارت همرو میبینیم".
یونگی گواهینامهش رو پس میگیره و مرد کنار میره و یه "خوش
بگذره" آروم،زمزمه میکنه.
تا وارد میشه،با پله های گردی رو به رو میشه وحدس میزنه طبقه
باالشون بخش VIPو طبقه پایین سالن رقص و بار،باشه.تصمیم میگیره
بره پایین و مشتاقه که یکم انرژی و پول هدر بده.
وقتی میرسه پایین،متوجه میشه چقدر صدا بلنده.یه احساس ناگهانی پیدا
میکنه،که بهش میگه بره خونه،ولی تصمیم میگیره به اون حس اهمیت
نده.
@YoonminFiction
Out of my system
Chapter 2
--
یونگی به پسره نگاه میکنه،چشماش،وقتی منظره رو به روش
میبینن،برق میزنن.پسره هنوز بخاطر بوسهشون،نفس نفس میزنه و
سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داده.
"لعنتی".یونگی زمزمه میکنه و روی شکم پسر جوونتر،دایره میکشه و
انگشتاش رو از هم باز میکنه تا پهلوهاش رو بگیره و سر جاش نگهش
داره.
"خیلی خوشگلی".
وقتی میبینه پسر جوونتر سرش رو تکون نمیده و هنوزم به دیوار تکیه
داده،جلو میره و با احتیاط قسمتی از گردنش رو میلیسه.
"ا-اوه"...جوابش آرومه ولی ناله ای که از لبای ورم کرده پسر بیرون
میاد،یونگی رو هیجان زده میکنه.وقتی پسری که یکم قدکوتاه تر از
یونگیه،متوقفش نمیکنه،دوباره گردنش رو میلیسه و این بار زبونش
روی گردنش،مورب حرکت میکنه.
پسره موهاش رو یکم محکمتر میکشه و یونگی با دندوناش گوشش رو
گاز میگیره و از کنار گوشش تا پایین گردنش رو میلیسه.یونگی از
گردن تا شونه پسره رو گاز میگیره و با دماؼش،سوییشرت پشمی رو
کنار میزنه.وقتی به لبه شونهش میرسه،برمیگرده و با لیس زدن های
کوتاه،سوزش جای گاز هاش رو کم میکنه.
وقتی به پایین گردن پسره میرسه،همین کار رو با اون یکی شونهش
انجام میده.وقتی آخرین بوسه رو روی شونهش میزنه،میدونه که
دوتاشون تقریبا سخت شدن.نزدیک تر میشه و دوباره پسر رو میبوسه
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
" 51سالمه ولی امسال 02سالم میشه".جیمین جواب میده و ؼریبه رو
تماشا میکنه که با دقت بهش زل زده.آمادست که کارت شناساییش رو
در بیاره ولی بعد ؼریبه آروم میشه و سرش رو تکون میده.
"من 00سالم شده".ؼریبه جواب میده و جیمین سرش رو تکون
میده".بهم بگو هیونگ".
"فقط هیونگ؟اسمی که باید همراهش بیاد چی؟"جیمین با پررویی لبخند
میزنه.
"نگران نباش سانشاین".پسر بزرگتر پوزخند میزنه و نزدیک تر میشه
و انگشت شستش رو روی لب پایینی جیمین میذاره".وقتش که برسه،یه
اسم برای داد زدنش بهت میدم.بیبی آروم آروم میریم جلو،آره؟آروم
آروم".
جیمین میدونه سرخ شده ولی زبونش رو بیرون میبره تا دور انگشت
هیونگش بچرخونتش.چشمای هیونگ به چشماش زل میزنن و جیمین
دوباره با پررویی لبخند میزنه.
"اگه از پسش برنمیای همین االن بکش کنار.االن که دارم بهت فرصت
میدم بکش کنار کوچولو".هیونگ بی نام همونطور که دستش رو از
دهن جیمین دور میکنه،با جدیت میگه.
"خب قراره پیاده بریم خونت هیونگ؟"جیمین به دیوار تکیه میده و
کسی که جلوش ایستاده رو با حالت بیخیالی،نگاه میکنه و سعی میکنه
با اعتماد به نفس به نظر بیاد.
وقتی ؼریبه،که هنوزم بی نامه،محکم میبوستش،تعجب میکنه و وقتی
بوسه رو تموم میکنه،نزدیکه که بیوفته.
@YoonminFiction
Out of my system
--
وقتی به پارکینگ میرسن،یونگی مچ جیمین رو ول میکنه و کلیداش رو
از جیب جینش درمیاره.با فشردن یه دکمه،در ماشینش رو باز میکنه و
جیمین نگاهش میکنه که به طرؾ یه ماشین صددرصد برند و گرون
قیمتی میره.
جیمین دو قدم با ماشین فاصله داره و دوباره تردید میکنه.یونگی رو
نگاه میکنه که در کنار راننده رو باز میکنه و بعد ماشین رو دور
میزنه تا سر جای خودش سوار بشه.
یونگی،وقتی به در طرؾ خودش میرسه،وایمیسه و جیمین رو نگاه
میکنه.دستش روی دستگیره در میمونه و سرش رو یکم از روی
تمسخر کج میکنه".چیه؟پشیمون شدی کوچولو؟"
جیمین نمیدونه اون اسم مستعار بیشتر تشویقش میکنه سوار ماشین
بشه،یا فراریش میده.به در باز ماشین و بعد به یونگی نگاه میکنه.به
بعد از ظهر همون روز فکر میکنه که به تهیونگ گفته بود با ؼریبه ها
نمیخوابه تا یکی رو فراموش کنه.
به یونگی زل میزنه و به مردی که قلبش رو شکست فکر میکنه.وقتی
به این فکر میکنه که اگه کراشش میدونست جیمین االن خودش رو
درگیر چه چیزی کرده،چه حسی داشت،تقریبا بیخیال میشه.
"من....من"جیمین نمیدونه باید سوار بشه یا نه.
'اصوال' همونطور که به در باز نگاه میکنه،با خودش فکر
میکنه'،هنوزم اگه با عشقش بهم بزنه،ممکنه بتونیم باهم باشیم.شاید اونا
باهم تفاهم نداشته باشن.شاید بفهمه چقدر ما بهم میایم'.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی،جیمین رو داخل اتاقک آسانسور میکشه و جا به جاشون میکنه
تا پشت جیمین به دیوار کناری آسانسور بخوره.
بوسهشون رو متوقؾ میکنه تا دکمه طبقه آخر رو فشار بده و دوباره
به بوسیدنش مشؽول میشه.جیمین هم همونقدر با اشتیاق جواب بوسهش
رو میده و تردید و خجالتی که توی بوسه های قبلیشون مشخص بود،از
بین میره.
آه و ناله هایی از دهن جیمین خارج میشن،و یونگی از اینکه اینقدر بلند
سروصدا میکنه خوشش میاد.یونگی لباش رو روی گردن پسر جوونتر
میذاره و تمام گردنش میلیسه و میمکه و بهش فرصت میده که نفس
بکشه.
دست جیمین دور کمرش حلقه میشه و سرش رو کج میکنه تا یونگی
راحت تر کارش رو بکنه.ناله میکنه و وقتی یونگی اون نقطه لذت
بخش گردنش رو پیدا میکنه،چشماش باز میشن و دوربین رو میبینه.
یونگی حس میکنه بدن جیمین سخت میشه و جیمین دستش رو باال
میاره و روی سینه یونگی میذارتش و آروم هلش میده.سرش رو از
شونه جیمین باال میاره و بهش نگاه میکنه.
"دوربین....نباید".جیمین توضیح میده و باال رو نگاه میکنه و بعد به
یونگی زل میزنه.
یونگی میخنده و لباش رو روی گوش جیمین حرکت میده".و اینو
پسری میگه که ازم میخواست وسط یه کوچه که همه میتونن ازش رد
شن،بفاکمش؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
بذاره.فقط چون زندگیتو به گند کشیدی دلیل نمیشه راه بیوفتی و زندگی
بقیه رو هم خراب کنی تا احساس بهتری داشته باشی".
جیمین حس میکنه یونگی،انگشتش رو از دستش بیرون میکشه ولی
وقتی یونگی کل انگشتاشون رو به هم قفل میکنه،تعجب میکنه.جیمین
حس میکنه که یونگی ،داره دستش رو فشار میده ولی نه اونقدر محکم
که اذیت بشه.
جیمین،وقتی در آسانسور باز میشه ،نفسی که نمیدونست حبس کرده رو
رها میکنه.زنه میره بیرون و به طرؾ راست میپیچه.
یونگی،جیمین رو هم از آسانسور بیرون میبره ولی به جای راست،به
چپ میپیچه.با هر قدمی که برمیدارن،جیمین مضطرب تر میشه و
واقعیتی که جلوشه رو میبینه.ته راهرو جلوی یه در چوبی می ایستن.
جیمین,یونگی رو نگاه میکنه که پسوورد رو وارد میکنه و یونگی با
هل دادن ،درو بازتر میکنه.
"یونگی هیونگ".جیمین آروم میگه و یونگی به طرفش برمیگرده.
'اگه االن بخوام برم خیلی عصبانی نمیشه نه؟'جیمین از خودش میپرسه
و دهنش رو باز میکنه تا حرؾ بزنه.
"آخرین فرصتته کوچولو.اگه میخوای بکش کنار".یونگی میگه و
نمیذاره جیمین حرؾ بزنه.دست جیمین رو ول میکنه و وارد میشه و
میچرخه و در رو باز نگه میداره".تصمیمتو گرفتی؟"
جیمین تردید میکنه و با اینکه مؽزش بهش یه چیز دیگه میگه،نفس
عمیقی میکشه و وارد خونه میشه.
یونگی در رو قفل میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
Chapter 3
یونگی،به خاطر تجربش توی کالسای دستیار پروفسور بودن،با سال
اولی های بچه و لوس که فکر میکنن دانشگاه دقیقا مثل
دبیرستانه،فهمیده که اصال با بچه ها حال نمیکنه.در طول سال
گذشته،به اندازه کافی با بچه هایی که برای نمره گرفتن،گریه میکردن،
سر و کله زده و بهشون عادت کرده.
حتی روی باال انداختن شونه هاش هم کار کرده تا دقیقا یه چیزی بین
خونسردی و دلسوزی باشه.وقتی سال اولیا بهش نگاه میکنن،اون
'متاسفم' که میگه،صمیمی به نظر میاد،حتی با اینکه نمیخواد اینطوری
باشه.
با اینکه به این قضیه ها عادت داره،آخرین چیزی که یونگی،وقتی
میخواد خوش بگذرونه،نیاز داره ،اینه که یه بچه که به زور به سن
قانونی رسیده،روی پاهاش بشینه و در حالی که بؽلش کرده ،برای
عشقی که هیچوقت وجود نداشته گریه کنه.
یونگی،وقتی میبینه اشکای پسری که رو به روش نشسته،هنوزم پایین
میریزن ،آه میکشه.کل بدن پسره میلرزه.دوباره آه میکشه و روی کمر
پسره،دستش رو باال و پایین میبره تا آرومش کنه،و وقتی بیشتر بهش
میچسبه،جلوی خودش رو میگیره که کنار بزنتش.بدنش با هق هق هاش
تکون میخوره.
"من...من عاشقش بودم هیونگ".پسره بین هق هق هاش میگه و
یونگی،ساکت میمونه.اگه حرفی نداره که بزنه،بهتره ساکت بمونه،نه؟
"واقعا".پسری که توی آؼوششه،به خیس کردن شونه لباس عالیش،ادامه
میده".واقعا عاشقش بودم".
@YoonminFiction
Out of my system
درد میکنن،ولی بعد یادش میاد بچه های 1ساله باید روی پای کسی
بشینن،نه پسرای 51ساله.
"سانشاین،ببین"،یونگی شروع میکنه"،شاید همه این اتفاقا یه دلیلی
داشته؟شاید برای هم ساخته نشدین.شاید یکی دیگه اون بیرونه که نیمه
گمشدته؟یکی که بهتره؟"
از اینکه مؽز پسر جوونتر رو با حرفایی که فکر میکنه مزخرفن،پر
میکنه،احساس گناه داره ولی خودش رو قانع میکنه که اوضاع
داؼون،جوابای داؼون الزم داره.
"ولی اون همیشه عالی بود هیونگ،همیشه باهام خوب رفتار
میکرد.مطمئن بودم اونم از من خوشش میاد!"پسره اصرار میکنه و
یونگی جلوی خودش رو میگیره که آه نکشه و بهش نگه،نباید دنیارو
از عینک صورتیش نگاه کنه و اینقدر خوشبین باشه.
به جاش میگه"،بعضی اوقات همه چی اونجوری که ما فکر
میکنیم،نیست.شاید تورو مثل برادر کوچیکش میدیده و ازت مواظبت
میکرده؟"
صورت پسره جمع میشه،لب پایینش میلرزه و لعنت بهش.
یونگی آرزو میکنه کاش مدرسه یکم بدرد بخور تر بود،و بهش یاد
میداد چطوری با بچه هایی که شکست عشقی خوردن و گریه
میکنن،رفتار کنه.به پسره که میخواد دوباره شروع به گریه
کردن،کنه،نگاه میکنه و به خودش قول میده هیچوقت بچه دار نشه.
با حرکتی که بیشتر خودش رو متعجب میکنه،تا پسری که جلوش
نشسته رو،دستش رو جلو میبره و اشکایی که تازه روی صورت پسر
ریختن،پاک میکنه.وقتی پسره سرش رو به دستی که روی صورتشه
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
بدونه که پسره میتونه بخونه یا نه ولی اون فکرو کنار میذاره چون
میدونه احتماال دیگه پسره رو نمیبینه.
دستش رو دراز میکنه تا گوشیش رو از روی میز کنار تختش برداره
و بعد روی تخت دراز میکشه.پسره هم کنارش به پهلو،دراز میکشه و
متعجبش میکنه.یونگی یکم ازش دور میشه ولی پسره دوباره بهش
نزدیک میشه،جوری که انگار هیچی از حریم خصوصی نمیدونه.
"چیکار میکنی هیونگ؟"وقتی یونگی قفل گوشیش رو باز میکنه،بهش
نگاه میکنه.
"زنگ میزنم تاکسی بیاد و برسونتت خونه.ببخشید،هیونگ میخواست
خودش برسونتت ولی حسش نیست".
پسره سریع بلند میشه و وقتی یونگی دکمه تماس رو فشار میده،بهش
نگاه میکنه.
"خونه؟ولی هیونگ...چرا برم خونه؟ما...بیخیالش میشیم؟"
یونگی قبل از اینکه اپراتور جواب بده،قطع میکنه،چون نمیدونه چه
خبره.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"ببخشید چی گفتی؟"تن صدای یونگی خشن تر از چیزیه که میخواد،و
سریع لحن جملش رو درست میکنه.تن صداش رو پایین میاره و
میپرسه"،منظورت چیه کوچولو؟"
"من"...جیمین تردید میکنه و با انگشتاش بازی میکنه"،نگفتی باید سعی
کنم و فراموشش کنم؟که باید آروم آروم جلو برم؟"
یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره،سرش رو به طرؾ جیمین
میچرخونه و مطمئن نیست باید حرفای جیمین رو باور کنه یا نه.
"ببخشید؟"
جیمین با دیدن قیافه یونگی،سرخ میشه و دوباره به دستاش که روی
پاهاشن نگاه میکنه.
"تو واقعا شاهکاری،میدونستی سانشاین؟"یونگی پوزخند میزنه و
میپرسه،یکی از دستاش رو زیر سرش میذاره و به جیمین زل میزنه.
"نه...من فقط...تو گفتی باید فراموشش کنم".صدای جیمین آرومه ولی
یونگی همه کلمات رو واضح میشنوه.
"واو".یونگی میگه و پوزخندش عمیق تر میشه و به سقؾ زل
میزنه".من فکر میکردم تو یه پسر بچه بی گناهی که دارم به سکس
وادارش میکنم،ولی واقعیت خیلی فرق داره هان؟"
با حرکتی که هیچ کدومشون انتظارش رو نداشتن،جیمین روی یونگی
خیمه میزنه و زانوهاش رو دو طرؾ کمرش،و دستاش رو دو طرؾ
سرش میذاره.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی توی دهن جیمین ناله میکنه و حس میکنه،با حرکت جیمین روی
برامدگیش ،هر لحظه سخت تر میشه.جیمین هم ناله میکنه.یونگی دست
راستش رو باال میاره تا با گرفتن پشت رون جیمین،حرکاتش رو کنترل
کنه،و زبون جیمین وارد دهن یونگی میشه و روی دندوناش حرکت
میکنه.
یونگی مچ دستای جیمین رو میگیره و جا به جاشون میکنه و دستای
جیمین رو باالی سرش نگه میداره.بوسهشون رو متوقؾ میکنه تا یه
نفس کوتاه بکشه و دوباره به لباش حمله میکنه.ناله ها و صداهایی که
جیمین توی بوسهشون و در حالی که یونگی زبونش رو میمکه،تولید
میکنه،مستقیم روی برامدگیش که به زور توی شلوارش مونده،تاثیر
میذارن.
وقتی جیمین پاهاش رو باال میاره تا به یونگی برخورد کنه،یونگی ناله
میکنه و برامدگی که توی شلوار پسر جوون تر به وجود اومده رو
حس میکنه.
"مطمئنی اینو میخوای؟"یونگی بوسه رو متوقؾ میکنه تا مستقیم به
جیمین نگاه کنه.
جیمین با ناامیدی ناله میکنه و چشماش رو باریک میکنه و بهش چشم
ؼره میره.قیافهش خیلی کمتر از چیزی که میخواد،ترسناک میشه و
یونگی میخنده و لبای پسر جوونتر رو میبوسه.
"ببین،من مشکلی با خوابیدن با ؼریبه ها ندارم،مشکل اینجاست که تو
فقط 51سالته".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
بوسه ای که یونگی رو لبای جیمین میزنه،خیلی داغ تر از چیزیه که
جیمین تا حاال تجربه کرده،زبون یونگی هر اینچ دهن پسر جوونتر رو
لمس میکنه.
جیمین،وقتی،یونگی بوسیدنش رو از آروم به تند و خشن تؽییر
میده،میفهمه که یونگی توی بوسیدن خیلی بازیگوشه.با اینکه کنترل
بوسه رو به دست میگیره،بعضی وقتا یونگی،آروم میشه و منتظر میشه
تا جیمین برای چند ثانیه،کنترلشون کنه.
یه چیز دیگه که جیمین با بوسیدن یونگی میفهمه،اینه که ظرفیت شش
های یونگی خیلی زیاده.جیمین به عنوان یه دنسر،به خودش افتخار
میکنه که ظرفیت شش هاش خیلی باالتر از بقیهن ولی بوسه های
یونگی باعث شدن خیلی زودتر از چیزی که بهش عادت داره،به نفس
کشیدن نیاز پیدا کنه.
@YoonminFiction
Out of my system
از روی جیمین کنار میده و دکمه های جینش رو باز میکنه و با سختی
درش میاره.
"چیکار داری"...جیمین،وقتی میفهمه یونگی داره چیکار میکنه،جملهش
رو تموم نمیکنه.دستاش رو پایین میبره تا شلوار خودش رو در بیاره
ولی یونگی دستاش رو تکون میده.
"بذار هیونگ انجامش بده؛پاهاتو ببر باال".یونگی میگه و بعد دکمه های
جین جیمین رو باز میکنه و سریع درش میاره.
یونگی،وقتی شلواراشون رو درمیارن،خودش رو محکمتر به برامدگی
جیمین فشار میده،و از اینکه کمر پسر جوونتر کامال از روی تخت بلند
میشه و خم میشه،لذت میبره.
"هیونگ "،جیمین دوباره ناله میکنه و یونگی دوباره به طرؾ سینهش
میره.
"لطفا"،
"هنوز نه".
"ولی هیونگ"...صدایی که جیمین تولید میکنه چیزی بین هق هق و
نالهست،و یونگی فقط لبخند میزنه.
دستای جیمین رو باالی سرش نگه میداره و مطمئن میشه که
نمیتونه،خودش رو لمس کنه و بعد دوباره نوک سینهش رو گاز
میگیره.
یونگی به طرؾ ترقوه های پسر جوونتر میره و جوری میمکه که حتما
جاش روی سینه جیمین،بمونه.
@YoonminFiction
Out of my system
باالتر میره و لبای جیمین رو میبوسه و وقتی جیمین جواب بوسهش رو
میده متعجب میشه.
جیمین سعی میکنه دستاش رو از دست یونگی بیرون بکشه و وقتی
یونگی،دستش رو محکمتر میگیره،زمزمه میکنه"،به خودم دست
نمیزنم،قول".
یونگی بدون اینکه دلش بخواد،دستای جیمین رو ول میکنه و وقتی
دستاش به طرؾ موهای یونگی میرن و به طرؾ خودش
میکشنش،خوشحال میشه.
جیمین پاهاش رو باال میاره چون به لمس کردن یونگی نیاز داره و بین
بوسهشون اسم یونگی رو ناله میکنه.
یونگی توی دهن جیمین ناله میکنه و یک دفعه یچیزی رو به یاد میاره.
"چیه؟"جیمین یکم ناراحت،میپرسه ولی یونگی میخنده.
"اسمت چیه کوچولو؟همه این مدت بهت میگفتم سانشاین".یونگی لباش
رو کنار خط فک جیمین میبره.
جیمین هم میخنده و بعد به یونگی لبخند میزنه".یکم دیر شده
هیونگ،ولی جیمین.پارک جیمین".
"مین یونگی".یونگی جواب میده و بهش لبخند میزنه.
"میدونم"،جیمین جواب میده و سرش رو باال میبره تا ببوستش"،اون
خانومه صدات زد".
یونگی یکم با به یاد آوردن زنه،ناراحت میشه ولی دهنش رو در حین
بوسه،باز میکنه.دوباره برامدگیش رو به جلوی باکسر جیمین میماله و
حس میکنه که شورتش خیس شده.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"نمیدونم"،جیمین جواب میده و به بطری که دست یونگیه،نگاه
میکنه".واقعا دردم نمیگیره؟"
"دردت میگیره"،یونگی صادقانه جواب میده و در بطری رو باز میکنه
و مقدار زیادی روی انگشتاش میریزه".ولی قول میدم بعدش حس
خوبی داشته باشی".
"واقعا؟"جیمین با تردید میپرسه.
"اگه نمیخوای،الزم نیست کاری بکنیم".
جیمین سرش رو تکون میده".میخوام امتحانش کنم".
"سانشاین میشه دراز بکشی و زانوهات رو خم کنی؟"
جیمین کاری که بهش گفته رو انجام میده و وقتی یه انگشت
سرد،ورودیش رو لمس میکنه،عضالتش منقبض میشن.
"خوبی؟"یونگی میپرسه و انگشتش رو یکم واردش میکنه.
"هیونگ اولین بارم نیست.قبال هم انجامش دادم".
یونگی چشماشو میچرخونه".آخرین باری که سکس داشتی کی بوده؟"
"چند ماهی میشه"...جیمین با مکثی جواب میده و یونگی بقیه انگشت
اشارهش رو واردش میکنه.
"خب پس،انگار اولین بارته".
جیمین به خودش لبخند میزنه و حس میکنه که انگشت یونگی یکم
حرکت میکنه.
"درد داره؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"لطفا،آره،لطفا".
"دردت میگیره،خب؟درمورد سرعتش ؼر نزن.واقعا نمیخوام آسیبی
بهت بزنم و به اینکه تحمل دردت خیلی زیاده،اهمیت نمیدم".
جیمین سرشو تکون میده و یونگی روی عضوش،لوب میریزه و مایع
سرد رو پخش میکنه و بعد خودش رو جلوی ورودی جیمین،تنظیم
میکنه.
یونگی یکی از دستاش رو روی استخون رون جیمین،و اون یکی رو
روی سینهش،دقیقا باالی قلبش ،میذاره و آروم واردش میشه.
جیمین آه میکشه،درد بدنش رو فرا میگیره و لذتش رو فراموش
میکنه".اوه خدا".
"آروم باش،آروم باش،آروم باش".یونگی میگه و دستش رو بین موهای
جیمین میبره و خم میشه تا ببوستش.
جیمین سریع به حرفش گوش میده،نفس عمیقی میکشه و خودش رو
وادار میکنه تا جایی که میتونه،آروم باشه.جواب بوسه یونگی رو میده
تا حواس خودشو پرت کنه.
یونگی کامل واردش میشه و از تنگ بودن جیمین لذت میبره ولی
حواسش رو جمع میکنه که تا وقتی جیمین احساس راحتی
نکرده،حرکت نکنه.
"بهتر شد؟"
"یه ثانیه وایسا".جیمین جواب میده و موهای یونگی رو میکشه تا
نزدیکتر بیاد و دوباره ببوستش.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
چند ثانیه بعد جیمین با داد بلندی به اوج میرسه و دیدش تیره میشه و
دست یونگی و شکم خودش رو کثیؾ میکنه.یونگی هنوزم دستش رو
روی عضو جیمین حرکت میده و از ناله هاش لذت میبره.
"یون-گی هیونگ".جیمین نفس نفس میزنه و صدای بعد سکسش،مستقیم
روی عضو یونگی تاثیر میذاره.منظره زیرش به عالوه صدای جیمین
و نفس نفس زدناش و اینکه اسم یونگی رو بخش بخش تلفظ
میکنه،باعث میشه یونگی هم چند ثانیه بعد به اوج برسه.
همونطور که از اوجش خارج میشه،ضربه میزنه و بعد دقیقا کنار پسر
جوونتر،روی تخت دراز میکشه و جیمین،که هنوزم نفس نفس
میزنه،خودش رو بهش نزدیکتر میکنه.
یونگی یکی از چشماش رو باز میکنه تا جیمین رو تماشا کنه و از
اینکه پسر جوونتر چقدر عالی و خسته به نظر میاد،لذت میبره.
"هیونگ،ممنون".جیمین بین نفس نفس زدناش میگه و چشماش رو باز
میکنه تا به یونگی،دقیقا همون لبخندی که وقتی اولین بار توی بار همو
دیدن،زد ،رو بزنه.
یونگی چونهش رو روی سر پسر جوونتر میذاره و نفس کشیدنش به
حالت عادی برمیگرده.بعد سرش رو پایین میبره تا پیشونی جیمین رو
ببوسه.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"جیمین،زود باش،پاشو دوش بگیر".یونگی،پسر جوونتر رو،که دقیقا
مثل یه بچه گربه خوابیده،تکون میده".تقریبا نیمه شبه و باید بری
خونه".
جیمین ؼر میزنه و خودش رو بیشتر بؽل یونگی مخفی میکنه که باعث
میشه پسر بزرگتر خودشو کنار بکشه.
"کوچولو،پاشو.اینقدرم خودتو به من نچسبون،من دوست پسرت
نیستم.من اصال هیچیت نیستم.بیدار.شو".
"فکر میکردم تا آخر شب مال توام".جیمین بهش نگاه میکنه و با
چشمای بسته لبخند میزنه.
یونگی بهش چشمؼره میره".اصال خنده دار نیست.زود باش پاشو،باید
دوش بگیریم".
"باهم؟"جیمین امیدوار بهش نگاه میکنه و یونگی چشماش رو
میچرخونه.
"چطوری چند ماه بدون سکس زنده موندی؟"یونگی زمزمه میکنه و
جیمین از جاش تکون نمیخوره.
"هیچوقت اینقد خوب نبود".جیمین آروم جواب میده و یونگی آه میکشه
و آروم میشه.
"جیمینی،زود باش"،یونگی آروم پسر جوونتر رو از خودش جدا
میکنه.
"از این اسم خوشم میاد".جیمین جواب میده و چشماش هنوزم
بستهن".جیمینی بهتره".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"من کمکت نمیکنم دوش بگیری،خودت باید دوش بگیری".تن صدای
یونگی عصبانیه و شامپو رو به جیمین میده".من فقط همینجا وایمیسم".
"هیونگ یه چیزی بهت بگم".جیمین با چشمایی پر از شیطونی بهش
نگاه میکنه".فقط اگه دوباره اون کارو بکنیم،دوش میگیرم".
و دقیقا چی شد؟
چشمای یونگی گشاد میشن"،میخوای دوباره انجامش بدی؟"
جیمین برای تایید سرشو تکون میده و لبشو گاز میگیره.
"تو اصال چه موجود لعنتی ای هستی؟"
جیمین ازش دور میشه و آمادست که معذرت خواهی کنه.
"االن درد نداری؟"یونگی قبل از اینکه جیمین حرؾ بزنه،میپرسه.
"چ-چرا دارم.ولی حس خوبی داشت".جیمین جدی ،جواب میده".میشه
این بار فقط از انگشتات استفاده کنی؟"
"وای خدا".یونگی سعی میکنه به سرخ شدن گونه هاش توجه
نکنه".یکم پیش از روی تخت بلند نمیشدی و حاال یهویی دیگه خسته
نیستی؟"
"من یه دنسرم".جیمین لبخند میزنه".ما ساعت ها بدون توقؾ تمرین
میکنیم.تحملم خیلی زیاده".
"دنسر؟"یونگی یکی از ابروهاشو باال میبره و بدن جیمین رو نگاه
میکنه".چه نوعی؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی حولهش رو دور خودش میپیچه و هنوز باورش نمیشه که یه
پسر 51ساله رو پشت در حموم،با انگشت به فاک داده و اونم به جاش
براش یه بلوجاب رضایت بخش،زده.
از توی کمد یه حوله اضافی در میاره و به جیمین،که داره موهاش رو
خشک میکنه و روی فرش دم حموم ایستاده،میده.
"مرسی".جیمین زیر لب میگه و یونگی با شنیدن صداش،دوباره به این
فکر میکنه که میتونه بخونه یا نه.وقتی این فکر از مؽزش
میگذره،سرش رو تکون میده چون دیگه میدونه که پسر جوونتر،یه
دنسره.
"هنوز دانشگاه میری نه؟"یونگی به دیوار تکیه میده و میپرسه و جیمین
رو نگاه میکنه که حوله رو دور خودش میپیچه و به خشک کردن
موهاش ادامه میده.
جیمین برای تایید سرش رو تکون میده".سال دومی توی کیونگهی".
"وایسا چی؟"یونگی تعجب میکنه.
جیمین با کنجکاوی نگاهش میکنه ولی چیزی نمیگه.
"منم سال آخری کیونگهی ام،آهنگسازی،این تابستون فارغ التحصیل
میشم".
دهن جیمین باز میشه".چرا هیچوقت ندیدمت هیونگ!"
"دنیای کوچیکیه نه؟"یونگی میخنده و جیمین لبخند میزنه".صددرصد
دنیای کوچیکیه".
@YoonminFiction
Out of my system
--
"ساعت چنده؟"جیمین،وقتی دوتاشون از حموم خارج میشن و به طرؾ
پذیرایی میرن،میپرسه.یونگی خودشو روی مبل میندازه.
یونگی سرش رو میچرخونه تا ساعت رو نگاه کنه و زمزمه میکنه"،از
نیمه شب گذشته.میخوای برسونمت؟"
"میتونم با تاکسی برم".جیمین میگه ولی تردید کامال توی صداش
مشخصه.
"میخوای اول یه چیزی بخوری؟"یونگی میپرسه و جیمین از پیشنهادش
تعجب میکنه".یکم گشنمه".
"میخوای واسم آشپزی کنی هیونگ؟"جیمین میپرسه و چشماش درشت
تر و براق میشن و کنار یونگی میشینه.
یونگی سرش رو آروم میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه و جیمین به
قیافه عصبانی-ولی-خوشحال پسر بزرگتر میخنده.
"جیمینی"،یونگی بعد از مکثی میگه"،فکر کردی وقتی رفتم به اون
کالب دنبال یه شؽل پرستاری از بچه بودم؟"
جیمین بلند میخنده ولی سعی میکنه خندهش رو پشت دستش مخفی کنه
و سرش رو تکون میده.
"پس چرا فکر کردی ممکنه برات آشپزی کنم،بچه پررو.اگه کسی
بخواد آشپزی کنه اون باید تو باشی که برای من ؼذا درست کنی!"
"میخوای درست کنم؟خیلی عالی نیستم ولی اونقدرم بد نیستم.باید هم
اتاقیمو ببینی،اون از اوناست که آبم میسوزونن".جیمین با لبخند
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
زنگ در به صدا در میاد و یونگی بلند میشه که پول پیتزا رو بده و
وقتی در رو باز میکنه با پیک،احوالپرسی میکنه.جیمین از روی مبل
نگاهش میکنه و بعد به این فکر میکنه که چرا همش بهش زل میزنه.
"نوشیدنی؟"یونگی میپرسه و جعبه های پیتزا رو روی میز جلوی مبل
میذاره و به طرؾ آشپزخونه میره تا بشقاب بیاره.
"من نوشیدنی نمیخورم،هیونگ.ظرفیتم افتضاحه".جیمین در جعبه رو
باز میکنه و بو میکشه.
"منظورم الکل نبود.منم الکل نمیخورم.اسپرایت دارم".
"منم میخوام".جیمین جواب میده و وقتی پسر بزرگتر،با بشقابا و
نوشیدنیا میاد،یکی از قوطی ها رو از دستش میگیره.
"تو چرا الکل نمیخوری هیونگ؟"جیمین میپرسه و یه تیکه بزرگ از
پیتزاش جدا میکنه و توی بشقاب میذاره و بعد به مبل تکیه میده و به
یونگی نگاه میکنه.
یونگی شونه هاش رو باال میندازه".همینجوری".
جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و میفهمه که یونگی از اینکه
همه چیزش رو فاش کنه،خوشش نمیاد.
توی سکوت،تیکه تیکه پیتزاهاشون رو میخورن و خستگی کارای
قبلشون،انرژیشونو میگیره.
"هیونگ".جیمین وقتی سومین تیکه پیتزاشو تموم میکنه و یونگی داره
چهارمیشو شروع میکنه،میگه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"برو پایین".یونگی زیر لب میگه ولی دست چپش دور کمر جیمین
حلقه میشه و نگهش میداره و یه تیکه پیتزای دیگه برمیداره.
"نمیخوام".جیمین سرجاش میمونه و یکم روی پاهای یونگی جا به جا
میشه تا راحت باشه.
یونگی سعی میکنه پسر جوونتر رو کنار بزنه ولی وقتی جیمین،سرشو
روی سینهش میذاره و پیتزای یونگی رو میخوره،ؼر نمیزنه.
"مرسی".جیمین وقتی تیکه پیتزا رو کامل میخوره،زمزمه میکنه".که
اینقدر خوبی،هیونگ".
یونگی دستاش رو کنار بدن خودش میذاره و نمیدونه باید چی بگه.
"آره،آره".یونگی بعد از مکثی،میگه و دستش رو دور کمر جیمین حلقه
میکنه".فقط به مامان بابات بگو پول پرستاریمو بفرستن.کلش میشه
022دالر 522 ،دالر واسه مواظبت از بچشون وقتی گریه میکرد12،
دالر واسه مواظبت اصلی،و 12دالر برای ؼذا دادن بهش و لباس
تنش کردن".
"منم توی اون اصلیه ازت مواظبت کردم،هیونگ".جیمین روی سینه
یونگی زمزمه میکنه و یونگی میخنده.
"چی؟میخوای 01دالر تخفیؾ بدم؟"
"نمیشه 12دالر بشه؟"جیمین آروم میخنده".واقعا خوب ازت مواظبت
کردم".
"پررو".یونگی زمزمه میکنه و جیمین بیشتر بهش تکیه میده.
تیکه پیتزاش رو تموم میکنه و همون جا در حالی که جیمین رو بؽل
کرده میشینه و به این فکر میکنه که اگه خانوادش واقعا
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"هیونگ میشه ازت لباس قرض بگیرم؟"جیمین در حموم رو باز میکنه
و با یونگی،که در حال خشک کردن موهاشه،رو به رو میشه.
"آره حتما،هرچی میخوای بردار".یونگی برای اینکه،جیمین بره
بیرون،سریع جواب میده.
"مرسی هیونگ!"چشمای جیمین شبیه هالل ماه میشن و یونگی به زور
لبخندش رو از صورتش جمع میکنه.
یونگی وقتی کامال آماده میشه،وارد اتاق خواب میشه و جیمین رو
میبینه که یکی از ژاکتاش،که کامال اندازشه رو پوشیده.
"آماده ای؟توی محوطه دانشگاه پیادت میکنم،مشکلی نداری؟تو خوابگاه
زندگی میکنی؟"
جیمین سرشو برای تایید تکون میده"،ممنون هیونگ،میشه فردا بیام
اینجا تا لباساتو پس بدم و لباسای خودمو بگیرم؟اگه میخوای هم
میتونم،امروز برگردم".
"فردا خوبه،فقط بعد از ظهر بیا.شاید صبحش بیدار نباشم".
جیمین سرشو تکون میده و دنبال یونگی میره بیرون.
@YoonminFiction
Out of my system
--
از تهته:
کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به تهته:
خودت کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟
از تهته:
حیاط.با هوبی هیونگ اومدم ؼذا بگیریم.
به تهته:
برای منم یچیزی بگیرین!دارم میام.
از تهته:
نه.
به تهته:
چیمچیمت گشنشه،تهته.تا ابد عاشقت میمونما!!!!!
از تهته:
حال بهم زن.تا 51دقیقه دیگه اینجا باش وگرنه سهمتو میخورم.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"رسیدی".تهیونگ،وقتی جیمین روی صندلی سیمانی رو به روش
میشینه،با ناراحتی اعالم میکنه 02".ثانیه زودتر".
جیمین نفس نفس میزنه و سعی میکنه خودشو آروم کنه ولی با
خوشحالی به بهترین دوستش لبخند میزنه.
"ؼذام کجاست؟"جیمین میپرسه و دستاش رو به طرؾ تهیونگ دراز
میکنه.
"هوبی هیونگ رفته بگیرتش".تهیونگ لبخند میزنه و جواب میده.
جیمین لبخندش رو،با تردید بررسی میکنه و بعد خودش رو باد میزنه
چون هوا برای ژاکت پوشیدن یکم گرم شده.یا ژاکت یونگی،گرم تر از
چیزیه که به نظر میاد.
زیپش رو باز میکنه و از روی شونه هاش پایین تر میکِ َشتش.
"یه دقیقه وایسا".تهیونگ چشماشو نازک میکنه"،اونا لباسای تو
نیستن.اون هودی مال دانشگاهه؟تو هیچوقت هودی دانشگاه نخریدی!"
جیمین سرخ میشه.از همون اولین سالی که شروع به درس خوندن
کرد،هودی دانشگاهی میخواست ولی داشت پولش رو جمع میکرد تا
وقتی فارغ التحصیل شد،بخرتش.
"من دیشب نرفتم خونه.چطور نفهمیدی؟"جیمین میپرسه.
"تو هم نرفتی؟"تهیونگ با تعجب میپرسه".داشتم فکر میکردم چرا
نپرسیدی کجا بودم،چون منم دیشب خونه نرفتم".
"آم".جیمین به تهیونگ زل میزنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"آه،میدونستم اینجا پیدات میکنیم".یه صدای آشنا از دم در شنیده میشه و
دو نفر وارد میشن و درو میبندن".رو جزئیات آخرش کار میکنی؟"
یونگی با پرت شدن حواسش آه میکشه و صندلیش رو میچرخونه تا به
دو نفری که همین االن وارد اتاق شدن،نگاه کنه".چیزی میخواین؟"
"نه،راستش".دوتاشون سرشونو تکون میدن".فقط میدونی"...
"چی؟"چشمای یونگی نازک میشن.
"نمیدونستیم با کسی هستی،پسر.خیلی با رابطه های جدی مشکل
داشتی".
و چی؟
"با کسی نیستم".
"الزم نیست از ما مخفیش کنی،میدونی.ما با اینکه با یه پسر دیگه قرار
بذاری مشکلی نداریم".یکی از اون دو نفر میگه"،کیوت و پر
انرژیه.دقیقا همونیه که الزمه تا تورو از خودت بیرون بکشه،فکر
کنم".
"باشه،دقیقا دارین در مورد چه کوفتی حرؾ میزنین؟"
"ما دیدیمش،شوگا.الزم نیست دروغ بگی.واقعا خوشتیپه.دنسره
آره؟فکر کنم با هوسوک دیدمش".
"اوکی،دوتاتون ریدین.من با کسی قرار نمیذارم.حاال اگه منو ببخشید،یه
پروژه دارم که روش کارکنم".
یونگی صندلیش رو میچرخونه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
Chpter4
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
اولین جواب یونگی،خندیدنه.و باعث میشه جیمین،ناخوداگاه سرش رو
باال بیاره و به پسر بزرگتر نگاه کنه.
"واو"،یونگی آروم میگه و خندیدنش برای یه لحظه متوقؾ میشه"،فقط
واو".
هوسوک به تهیونگ نگاه میکنه و تهیونگ هم،بهش نگاه میکنه چون
میدونه حتما تا االن دیگه فهمیده.
"آم"،جین چند بار پلک میزنه و به یونگی که در حال خندیدنه،نگاه
میکنه".تو...حالت خوبه؟"
یونگی به جین نگاه نمیکنه و آرنجش رو روی میز میذاره.چونهش رو
به دستش تکیه میده و به طرؾ جیمین میچرخه.
"خب"،لبخندی که یونگی به جیمین میزنه،اصال شبیه لبخندای
همیشگیش نیست".جالب شد،نه؟"
قیافه جیمین،ترکیبی از ترس و تعجبه و داره سعی میکنه بفهمه،پسر
بزرگتر تا چه حدی جلوی بقیه حرؾ میزنه.
چهار نفر دیگه به یونگی و جیمین زل میزنن و هرکدومشون افکار
متفاوتی دارن.
یونگی،وقتی ترس رو توی چهره جیمین میبینه،آروم تر میشه ولی
چشماش با بدجنسی برق میزنن و لبخندش رو کج میکنه.
دست دیگهش رو بین موهای جیمین میبره و تالش جین برای مرتب
کردنشون رو،از بین میبره.جیمین،میبینه که یونگی میخنده و دستش رو
عقب میکشه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خـــب"،نامجون،کشیده میگه و به دور تا دور میز زل میزنه".کسی
نمیخواد بگه اینجا چخبره؟چون من یکم گیج شدم".
"منم همینطور".جین جواب میده و به جیمین،که روی صندلیش نشسته
و با لبخند ساندویچ مرؼش رو میخوره و یونگی،که ساکت نشسته و
اطراؾ رو دید میزنه،نگاه میکنه.
"من هنوزم گشنمه!"ته داد میزنه و همه رو متعجب میکنه.
"ته،تو که االن ؼذا خوردی".هوسوک میگه و تهیونگ به طرفش
میچرخه و لباش رو جلو میاره.
"ولی من هنوز گشنمه،هیونگ".
"یه ذره ساالد میوه دارم".جین زمزمه میکنه و توی کیفش،دنبالش
میگرده".میخواستم با نامجون،وقتی داریم درس میخونیم،بخوریمش ولی
میتونم بهت بدمش".
"مرسی!"تهیونگ تقریبا داد میزنه و دستاش رو به طرؾ جین،دراز
میکنه.
تهیونگ میفهمه که نامجون ،با شک ،زیر لب میگه'،بعدا توضیح
میدی!' ،جیمین بهش لبخند میزنه و با نگاهش،ازش تشکر میکنه،و
یونگی با کنجکاوی بهش زل میزنه.
"بسه دیگه!"تهیونگ دستاش رو روی صورتش میذاره"،وقتی ؼذا
میخورم بهم نگاه نکنین،معذب میشم".
جین به حرکات پسر جوونتر میخنده و چشمای نامجون،نازک تر
میشن.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
جیمین به این فکر میکنه که چقدر باحال میشد اگه زمین،همون لحظه
میبلعیدش....یا فقط،میدونین ،یهویی منفجر میشد.با دوتاش مشکلی
نداره،زیاد وسواسی نیست.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خدافظ!بیاید بیشتر دور هم جمع شیم"،جیمین از روی صندلیش بلند
میشه و براشون دست تکون میده و یونگی،چند قدم اون طرؾ
تر،منتظرش وایساده.
"اوه،ته،زود برمیگردی خونه؟"جیمین در حالی که میچرخه،میپرسه.
"نمیدونم،چرا؟میخوای با یونگی هیونگ بری جایی؟"تهیونگ لبخند
شیطانی میزنه و ابروهاش رو باال میبره و جیمین،آرزو میکنه که کاش
یه چیزی دم دستش بود تا به طرؾ بهترین دوستش،پرتش کنه.
"میخوام شام درست کنم".جیمین جواب میده و گوشیش رو توی جیبش
میذاره".برای دو نفر درست کنم؟"
"برای سه نفر درست کن".جین جواب میده و بهش لبخند میزنه".مگه
اینکه بخوای بیام و کمکت کنم".
"آه"،جیمین سرخ میشه"،اصال الزم نیست،معلومه برات ؼذا درست
میکنم هیونگ!باالخره تو ساندویچت رو باهام عوض کردی.چی دوست
داری؟"
"اممم"جین فکر میکنه و یونگی به پسر بزرگتر زل میزنه و به این
فکر میکنه که میفهمه جیمین،سرخ شده یا نه.
"پاستاهات خوشمزهن".
"اون کار من بود".هوسوک میگه".من کمکش کردم و چقدر بی ادبی
که منو دعوت نمیکنی،جیمین.من امیدتم،هیونگ مورد عالقت".
جیمین میخنده و به طرؾ هوسوک میچرخه"،توهم دوست داری بیای
هیونگ؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"پس کیم سوکجین دیگه آره؟"یونگی به جیمین پوزخند میزنه و بهش
نگاه میکنه که یه لحظه متوقؾ میشه و بعد دوباره به راه رفتن،ادامه
میده.
"کیم سوکجین،چی؟"جیمین میپرسه و به ساختمون خوابگاه میرسن.
"نمیدونم،تو بگو سانشاین".یونگی جواب میده و به طرؾ راه پله
میرن".خوشگله,ولی نمیدونستم از اونجور آدما خوشت میاد".
"نمیدونم درمورد چی حرؾ میزنی،هیونگ".جیمین زمزمه میکنه و
تندتر راه میره.
"واقعا؟نمیدونی دارم درمورد چی حرؾ میزنم،مینی؟"یونگی،وقتی
جیمین در طبقه چهارم رو محکمتر از چیزی که الزمه،هل
میده،میخنده.
"هیونگ،خفه شو،پاتو از گلیمت درازتر نکن".حرفای جیمین،پسر
بزرگتر رو متعجب میکنن.
یونگی با بداخالقی میگه"،مامان بابات بهت ادب یاد ندادن،مگه نه
کوچولو؟"
"دادن".جیمین برمیگرده و یونگی سرجاش می ایسته".ولی بهم یاد دادن
نذارم،عوضیایی مثل تو هرچی دلشون میخواد،بگن".
یونگی میخنده"،بامزه بود.ولی فحش نده سانشاین،بهت نمیاد".
جیمین چشماشو میچرخونه و به طرؾ خوابگاه خودش و تهیونگ میره
و قفل درو با کلیدش باز میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
جیمین وقتی پاش رو توی آسانسور میذاره،سرخ میشه،چون اتفاقای
شب گذشته رو به یاد میاره.یونگی سرش رو میچرخونه تا از توی آینه
به چشمای جیمین نگاه کنه،و چشمک میزنه که باعث میشه
جیمین،نگاهش رو بدزده و بیشتر سرخ بشه.
یونگی میخنده و دستش رو باال میبره تا موهای جیمین رو نوازش
کنه".چرا سرخ شدی کوچولو؟"
"سرخ نشدم".جیمین محکم میگه و خودش رو از دست یونگی،عقب
میکشه".فقط...دوربینا".
"دیشبم گفتم"،یونگی به در آسانسور زل میزنه و میخنده"،بدتر از اینام
نشونشون دادم".
"فقط یکم زوده"،جیمین زمزمه میکنه و یونگی به یه طرؾ آسانسور
تکیه میده تا پسر جوونتر رو نگاه کنه.
"تو بامزه ای".یونگی با خودش حرؾ میزنه ولی جیمین با
شنیدنش،لبخند میزنه.
"آو هیونگ،روم کراش داری نه؟"جیمین ابروهاش رو باال میبره و با
همون یه جمله اعتماد به نفس،پیدا میکنه.
"پررو".یونگی دست به سینه می ایسته ولی لبخندش روی صورتش
میمونه.
"ممنون".جیمین آروم زمزمه میکنه و یونگی نگاهش رو از دکمه های
آسانسور میگیره و به جیمین نگاه میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"ببخشید؟من هرزه نیستم و حتی اگه بودمم،تو هیچ حقی نداری که در
موردم نظر بدی".
زنه بهش چشم ؼره میره"،خود بی ارزشت رو قاطی کارایی که بهت
ربط ندارن،نکن،فهمیدی؟یاد بگیر به بزرگترا احترام بذاری".
"آره و شاید توهم باید یاد بگیری چطوری به رویاهای بچهت احترام
بذاری".جیمین جواب میده و جونگکوک،وقتی دست مادرش به گونه
جیمین میخوره،عصبانی میشه.
چشمای جیمین گشاد میشن و وقتی درد ضربه رو حس میکنه،دستش
ناخوداگاه باال میاد تا گونه ورم کردهش رو لمس کنه.
"بیرون!"یونگی سر زنه داد میزنه و جیمین رو پشت سرش هل
میده.خشم جلوی چشماش رو میگیره".گمشو بیرون!همین حاال!"
صدای یونگی زنه رو میترسونه و چشماش گشاد میشن ولی بعد
جذبهش رو به دست میاره و ماسک بی تفاوتیش رو میزنه.
"نشنیدی چی گفتم؟!"یونگی جلو میره"،از خونه من گمشو بیرون!"
"جئون.جونگکوک.خونه.همین االن!"زنه میچرخه و سر پسرش داد
میزنه.
اون صحنه،جونگ کوک رو میترسونه ولی میدونه باالخره باید در
برابرش مقاومت کنه".نه من هروقت بخوام برمیگردم خونه.تقریبا به
سن قانونی رسیدم و نمیتونی دیگه کنترلم کنی".
"اگه نمیخوای مجبور شی وسط خیابون بخوابی،بهت پیشنهاد میکنم
همین االن دنبالم بیای.یا میتونی با پدرت رو به رو بشی".
"مامان"،جونگکوک اصرار میکنه ولی یونگی وسط حرفش میپره.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی آروم به خونهش برمیگرده و کفشاش رو با دمپایی عوض میکنه
و به طرؾ پذیرایی میره،جایی که جیمین رو تنها گذاشت.
دم ورودی پذیرایی می ایسته و دستاش رو توی جیبای جینش میبره و
پسر جوونتر رو تماشا میکنه که روی دسته مبل چرمی خم شده.
جیمین متوجه یونگی نمیشه و به دستاش نگاه میکنه و بدجور توی
افکارش ؼرقه.
یونگی پسر جوونتر رو تماشا میکنه و به این فکر میکنه که چی توی
ذهنشه.
"ببخشید".صدای یونگی گرم و آرومه و صداش جیمین رو میترسونه و
باعث میشه از جاش بپره.
"اوه"،جیمین آروم میگه و یونگی قدمای آهسته برمیداره تا فاصله
بینشون رو کم کنه.
"ببخشید"،یونگی تکرار میکنه و دستش رو بین موهاش میبره و دقیقا
رو به روی جیمین،متوقؾ میشه".فکر نمیکردم تورو بزنه".
"میدونم".جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و به چشمای پسر
بزرگتر که ازش معذرت میخوان،نگاه میکنه".منم فکر نمیکردم همچین
کاری کنه.انتظارش رو نداشتم.متعجبم کرد".
یونگی انگشت اشارهش رو زیر چونه جیمین میذاره و سرش رو به
سمت چپ،کج میکنه و بعد گونهش رو با انگشت شستش،آروم،نوازش
میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"نه"،
جیمین جوری که انگار چیز مهمی فهمیده،نفسش رو توی سینهش حبس
میکنه" .هیونگ،نگو بعد از دیروز عاشقم شدی.البته تقصیر تو
نیست.کیه که عاشقم نشه؟"
یونگی آروم به پیشونی جیمین ضربه میزنه"،بچه پررو".
احساساتی که توی صورت یونگی،دیده میشن و نوازش کردن آروم
گونهش،جیمین رو متعجب میکنن.
جیمین به یونگی زل میزنه و بعد خودش رو باال میکشه تا لبای یونگی
رو ببوسه".اشکال نداره،تقصیر تو نیست،هیونگ".
"تو همین االن...؟"یونگی به پسر جوونتر زل میزنه و جیمین،بهش
لبخند میزنه.
"همممم"جیمین جواب میده و وقتی یونگی به لباش نگاه میکنه،میگه"،و
بازم اینکارو میکنم".
جیمین سرش رو باال میبره تا یونگی رو ببوسه و از زبون و
دندوناش،استفاده میکنه و لب پایین یونگی رو گاز میگیره.
یونگی ناله میکنه و زبون جیمین،لب پایینیش رو لمس میکنه و پسر
بزرگتر،دهنش رو باز میکنه تا بهش اجازه ورود بده.
جیمین روی دسته مبل میشینه و یونگی رو نزدیکتر میکشه.دستاش رو
بین موهای یونگی میبره و میکشتشون.
وقتی یونگی بهش اجازه میده که بوسه رو کنترل کنه،لبخند
میزنه.زبونش،دهن یونگی رو میگرده و حس لمس دهنش رو حفظ
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
روی جیمین خیمه میزنه و پسر جوونتر به پشت تخت تکیه میده.برق
چشمای یونگی و لبخند درندهش باعث میشن جیمین بلرزه.
یونگی خم میشه تا گوش جیمین رو گاز بگیره و جیمین دوباره میلرزه.
"جیمینی"،صدای یونگی آروم و خطرناکه و جیمین،وقتی یونگی دستش
رو پایین میبره تا عضوش رو لمس کنه،ناله میکنه".میخوای هیونگ
بهت یاد بده چطوری باید روی عضوش حرکت کنی؟"
جیمین،وقتی انگشت یونگی سر عضوش رو لمس میکنه،با داد کشیدن
به اوج میرسه و صداش،باعث میشه یونگی هم کنترلش رواز دست
بده.
یکی از دستای یونگی باال میره تا استخون رون ،پسری که داره روش
حرکت میکنه،رو بگیره و هردوتاشون کم کم کنترلشون رو بدست
میارن.
جیمین،در حالی که نفس نفس میزنه،روی سینه یونگی میوفته و
یونگی،بی توجه به وزنی که روی بدنشه،دستاش رو باال میاره و دور
جیمین حلقهشون میکنه.
"خیلی باحال بود،هیونگ".جیمین روی چونه یونگی زمزمه میکنه و
نفس های سنگینشون،اتاق رو پر میکنن".از این بیشتراز دیروز،خوشم
اومد.خیلی بیشتر.چرا از اول اینو امتحان نکردیم؟"
یونگی میخنده و کل بدنش تکون میخوره و انگشتاشو بین موهای
جیمین میبره و آروم میکشتشون.
"هیونگ؟"جیمین سرش رو کج میکنه تا به یونگی نگاه کنه.
دست یونگی جلو میره تا چونه جیمین رو بگیره و سرش رو باالتر
بیاره و بعد لباش رو میبوسه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
Chapter 5
جیمین خودش رو جلوی آینه مرتب میکنه و دستش رو مثل همیشه بین
موهاش میبره تا صافشون کنه.گونه هاش هنوزم سرخن و امیدواره
جونگ کوک درمورد ظاهرش حرفی نزنه،حتی با اینکه دقیقا میدونه
چه اتفاقی بین جیمین و یونگی،افتاده.
از اتاق بیرون میره و وارد پذیرایی میشه،پالستیک لباساش دستشه و
آماده خداحافظیه.جو بدی که اونجا حاکمه،اصال لذت بخش نیست.
یونگی روی دسته مبل بزرگش نشسته و جونگ کوک دقیقا روی مبلی
که رو به روی پسر بزرگتره،نشسته و سرش رو پایین انداخته.دوتا
ساک بزرگ و یه کوله پشتی کنار پاهاش روی زمینن.
"آه"،جیمین بدون اینکه بخواد میگه،و سر هردوتاشون باال میاد".فقط
میخواستم خدافظی کنم".
"چرا هنوزم اینجاست،هیونگ؟" جونگکوک به جیمین توجه نمیکنه و
به یونگی زل میزنه.
یونگی لحن جونگکوک رو مسخره میکنه و آروم میگه"،االن مهم
نیست".
"همه چی...ردیفه؟"جیمین نمیتونه جلوی خودش رو بگیره و با اینکه
میدونه بهترین کاری که میتونه بکنه اینه که از اونجا بره و دیگه
برنگرده،میگه.با دیدن کیفای جونگکوک مشخصه چه اتفاقی افتاده.
"نمیدونم،بعد از اون چیزایی که دیدی ،نظر خودت چیه؟"جونگ کوک
طعنه میزنه و جیمین میدونه بعد از اون اتفاقا نباید حرفاش رو جدی
بگیره.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
به تهته:
باشه باشه.ولی چی میخوایم بپزیم؟
از تهته:
نمیدونم.ؼذا.جین هیونگ و هوبی هیونگ مِنو رو انتخاب کردن و
لیستو دادن به من.به من و نامجون هیونگ اجازه نمیدن بریم تو
آشپزخونه...
به تهته:
باشه،زود برمیگردم!البته باید درمورد تو و هوبی هیونگ حرؾ
بزنیم.باالخره قرار میذارین؟؟؟دستای همو گرفته بودین!!!
از تهته:
بعد از اینکه درمورد تو و یونگی هیونگ حرؾ زدیم.
جیمین،وقتی جونگ کوک با لبخند گشادی برمیگرده،گوشیش رو توی
جیبش میذاره.
"هی،ببخشید،باید برگردم چون به بهترین دوستم قول دادم واسش ؼذا
درست کنم".جیمین یکم اخم میکنه" .بعدا حرؾ میزنیم.کی وقت
داری؟میخوای یه جای دیگه همو ببینیم یا من بیام اینجا؟"
"اوه،اشکال نداره".جونگ کوک ناامید به نظر میاد".من ساعت 1از
مدرسه برمیگردم و فکر کنم آخر هفته ها همشو همین جا باشم".
"کالساتو نپیچون".جیمین پالستیک لباساش رو برمیداره".اگه مامان
بابات پولشونو دادن،حتما توشون شرکت کن.میخوای فردا همو
ببینیم؟یونگی هیونگ خونه نیست و فقط خودمونیم.میتونیم کارای
اولیهت رو ردیؾ کنیم".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"اتاق مهمون االن مال منه،پس جیمین هیونگ،تو میتونی فردا بیای
اینجا.اونجا به کارمون میرسیم.فکر نکنم الزم باشه بیایم
بیرون".جونگ کوک به جیمین لبخند میزنه و جیمین دستش رو جلوی
دهنش میگیره و آروم میخنده.
به طرؾ در میره تا کفشاش رو بپوشه و میشنوه که یونگی سر جونگ
کوک داد میزنه و بهش میگه بچه پرروی نامبر وان که باید یاد بگیره
به بزرگترا و خواسته هاشون،احترام بذاره.
"خدافظ".جیمین داد میزنه و میخواد بره بیرون ولی جونگ کوک سریع
میدوه پیشش.
"هیونگ وایسا".جونگ کوک،هودی جیمین رو میکشه و جیمین
میچرخه و بهش نگاه میکنه.
"چیه؟"دست جیمین روی دستگیره در میمونه.
"من،آم".جونگ کوک پشت گردنش رو میماله و بعد به چشمای جیمین
نگاه میکنه".ممنون.میدونم اینکارو بخاطر یونگی هیونگ،برام انجام
میدی ولی بازم"...
جیمین وسط حرفش میپره"،اینکارو به خاطر یونگی هیونگ یا هرکس
دیگه ای نمیکنم.برای خودم انجامش میدم چون کمک کردن به
بقیه،خوشحالم میکنه.فردا میبینمت جونگکوک.شنیدم،اینکه بعد از
سالها روی یه تخت دیگه بخوابی،سخته ولی امیدوارم خوب
بخوابی.فردا حرؾ میزنیم باشه؟"
جونگ کوک بدون اینکه حرکت کنه،متعجب به جیمین زل میزنه.آروم
سرش رو برای تایید تکون میده،دهنش باز مونده.پسر بزرگتر به
جونگ کوک لبخند میزنه و بیرون میره.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"من اومدم!"جیمین قفل در رو با بدبختی،باز میکنه و داد میزنه.دستش
پر از پالستیکای خریده.
"االن میام!"تهیونگ داد میزنه و از پذیرایی خارج میشه و دوتا از
پالستیک هارو از دست جیمین میگیره.
"مرسی".جیمین میگه و دوتاشون به طرؾ میز ؼذاخوری توی پذیرایی
میرن.
"پاکی!پاکی من کجاس؟!"تهیونگ توی پالستیک ها دنبال خوراکیش
میگرده" .توت فرنگی گرفتی دیگه؟"
"آره دوتا جعبه پاکی توت فرنگی گرفتم.مؽازه داره فکر کرد دیوونم".
جیمین پالستیک سمت راست رو باز میکنه و ؼر میزنه".ببین چه
کارایی واست میکنم ته".
تهیونگ به جیمین لبخند میزنه"،بخاطر همینه که عاشقتم".
"حال بهم زن".جیمین صورتش رو جمع میکنه".االن نخورش.اول باید
بهم کمک کنی اینارو بذارم سر جاهاشون".
"باوش".تهیونگ ؼر میزنه".ببین چه کارایی واست میکنم جیمین".
نامجون از جایی که روی مبل نشسته،میخنده و دوتاشون با تعجب به
طرفش میچرخن.
"چیه؟"جیمین،وقتی خنده نامجون باالخره تموم میشه،میپرسه.
"نمیتونم تصمیم بگیرم شما دوتا 'کیوت زن و شوهری' هستین یا 'کیوت
بهترین دوستی'".نامجون میخنده و چال گونهش رو نشون میده.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خب،جیمین"،نامجون چنگالش رو میچرخونه تا اسپاگتی برداره".تو و
یونگی هیونگ،هان؟"
جیمین آه میکشه و سرش رو تکون میده".قرار نمیذاریم".
"ولی یه چیزی بینتون هست"..نامجون به پسر جوونتر نگاه میکنه و
میگه.
"نه"،جیمین سرش رو تکون میده".تا جایی که من میدونم چیزی
نیست".
"اوه"،نامجون به جین نگاه میکنه و جین شونه هاش رو باال میندازه.
"چیزیو مخفی نمیکنه".هوسوک از جیمین دفاع میکنه"،دقیقا به ما هم
همینو گفت".
"اصال چرا باید بهتون دروغ بگم؟"جیمین یه تیکه مرغ برمیداره".واقعا
هیچی نیست".
"منظورمون این نیست مینی".جین دستش رو روی بازوی پسر جوونتر
میذاره".فقط کنجکاویم.از آخرین باری که یکیو بهمون معرفی یا با
کسی بیرون رفتی،خیلی میگذره".
جیمین شونه هاش رو باال میندازه".درسا مشؽولم کردن.واحدای انتخابیم
باید آسون میبودن ولی دارن از اصلیا،بیشتر اذیتم میکنن".
"ببخشید".نامجون با دهن پر میگه"،هممون میدونیم چه حسی
داره.نمیخواستیم فضولی کنیم.فقط واست خوشحال بودیم".
"میدونم".جیمین به نامجون لبخند میزنه و امیدواره یکم جو رو عوض
کنه".ولی میدونین من درمورد چی کنجکاوم؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"یونگی هیونگ!"تهیونگ داد میزنه و دستاش رو برای پسر کوتاه تر
که از دور میبینه،تکون میده".اینجااا!"
ندیدن،پسر کوچولوی قدبلندی با موهای روشن،یکم سخته،حتی با اینکه
هزار نفر آدم دورش باشن.به خاطر همین،یونگی به طرؾ جایی که
تهیونگ وایساده میره و به این فکر میکنه که اصال چرا تصمیم گرفت
بیاد.
"اومدی"،جین لبخند لذت بخشی به یونگی میزنه و یونگی،تقریبا(خیلی
داؼون)جوابش رو میده".واقعا فکر نمیکردم پیدات بشه".
"رد کردن هوسوک یکم سخته".جواب یونگی صادقانهست".نمیدونم
چجوری ردمو زد و حتی شمارمم پیدا کرد".
"صددرصد هوسوک خودمونه".نامجون میخنده"،هوسوک همه رو
میشناسه.اگه شماره کسیو بخوای باید حتما بری سراؼش".
"چه شخصیتای عجیبی با هم دوست شدن".یونگی به سه تاشون نگاه
میکنه.
"دست سرنوشت بود".تهیونگ مثل راوی داستانا،میگه"،ما هممون
برای هم ساخته شدیم".
"شاید همتون برای هم ساخته شده باشین،ولی دقیقا چرا منو قاطی
میکنین؟"یونگی بدون اینکه بخواد بی ادب به نظر بیاد،میگه.
"مجبور نبودی بیای".نامجون،با مهربونی میگه".شاید ما قاطیت کرده
باشیم ولی توهم مخالفت نکردی هیونگ.برای رقصیدن به دو نفر
نیازه(یه دست صدا نداره یا همچین چیزی؟)".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"اونقدرام...بد نیست".نامجون به جین اعتراؾ میکنه و باالخره روی
صندلیاشون میشنن و منتظر میشن که مسابقه شروع بشه.وقتی
تهیونگ،یه بنر از کیفش در میاره،بهش نگاه میکنن.
"میدونم".جین جواب میده و سرش رو برای تایید تکون میده".سلیقه
جیمینی خوبه.بداخالقه ولی به بقیه اهمیت میده.البته فقط دو بار
دیدمش.تو بیشتر میشناسیش".
"فقط همکالسی بودیم".نامجون جواب میده و سرش رو میچرخونه تا
به تهیونگ،که یه پوستر با اسم جیمین به طرفش گرفته،چشم ؼره
بره".کارشو تحسین میکردم ولی فقط در همین حد".
"اوه معلومه که نه".لحن یونگی محکمه".امکان نداره".اگه میخواین از
این کارا بکنین پیشتون نمیشینم".
به تهیونگ و پوستر ها و بنر هایی که به زور از کیفش در آورده،زل
میزنه.
"تهیونگ ماهم همچین کاری نمیکنیم".نامجون به یونگی ملحق میشه.
"ولی باید هوبی هیونگ و چیمچیم رو تشویق کنیم!"تهیونگ یکی از
پوستراش رو باال میبره و لباش رو جلو میاره.
"میخوای تشویقشون کنی؟"یونگی میپرسه و لبخند شیرینی به پسر
جوونتر میزنه".میتونی از اون گوشه،تشویقشون کنی".
جین به یونگی و نامجون چشم ؼره میره".بذارین هرکار میخواد
بکنه!بیا ته من مال جیمین رو نگه میدارم تو میخوای مال هوپ رو
نگهداری؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"آووو،نامجونی بیا اینجا!"هوسوک داد میزنه و به طرؾ جایی که
نامجون وایساده میره.به پسری که یکم ازش کوچیکتره و هنوزم گیج
به نظر میاد،لبخند میزنه.هوسوک روی پنجه پاش می ایسته تا یه بوس
خیس روی گونه نامجون بذاره.
"آه،ببخشید؟" تهیونگ،در حالی که نامجون هوسوک رو هل میده،میگه.
"چه ؼلطی کردی؟!" نامجون داد میزنه و گونهش رو با آستینش پاک
میکنه و هوسوک بلند میخنده.
"آو،حاال الزم نیست خجالت بکشی.پوستری که نگه داشته بودی رو
دیدم! منم عاشقتم!" هوسوک با دستاش قلب درست میکنه و از بین
قلبش،به نامجون لبخند میزنه.
"اوه خدا"،نامجون ؼر میزنه و دستش رو روی گونهش میکشه.
"اشکال نداره که!"هوسوک دستش رو دور شونه نامجون حلقه میکنه و
لبخند گشادی میزنه" .همیشه میدونستم مخفیانه عاشقمی".
"البته من اون پوسترو درست کردم".تهیونگ وسط حرفشون میپره.
هوسوک لبخند میزنه و بعد تهیونگ رو از پشت بؽل میکنه" ،میدونم
بیبی.کارای هنریتو میشناسم.از اجرا خوشت اومد؟"
تهیونگ سرش رو میچرخونه و به هوسوک لبخند میزنه و برای تایید
سرش رو تکون میده.
"شماها عالی بودین".جین به هوسوک لبخند میزنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"تبریک میگم!" تهیونگ دستاش رو روی شونه جیمین و هوسوک،که
دارن با جایزهشون بیرون میرن و میخندن،میذاره.
"ببینمش ببینمش!"جین دستش رو دراز میکنه و جیمین میخنده و جایزه
رو به پسر بزرگتر که بدجور هیجانزده شده،میده.
"خیلی خوشگله".یونگی آروم میگه و جایزه براقی که دست جینه رو
تحسین میکنه".تبریک".
"آره".هوسوک به جایزهشون زل میزنه و بعد جیمین رو بؽل
میکنه".باورم نمیشه بردیم جیمین!ما بردیم!یه جایزه و 1222
دالر.زندگی عالیه!"
"باید جشن بگیریم!" نامجون به دوتاشون لبخند میزنه" .من حساب
میکنم".
"قبوله!" جیمین و هوسوک هم زمان میگن".آخر شب بدجور ورشکسته
میشی".
نامجون به دوتاشون زل میزنه و جین جایزه رو پس میده".درواقع به
عنوان بزرگترینتون من باید حساب کنم".
"تقسیم میکنیم هیونگ".نامجون پیشنهاد میده.
"نوچ من بزرگترم،من حساب میکنم".جین سرشو تکون میده.
"منم همینطور".یونگی آروم میگه و همه میچرخن تا بهش نگاه
کنن".نصفشو من میدم و توهم میتونی بقیشو بدی...هیونگ".
"تو -مجبور نیستیا".نامجون سریع جواب میده".آخه درست نیست.تو
اصال مارو نمیشناسی".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"دقیقا چیکار میخوایم بکنیم؟"یونگی به جین نگاه میکنه و میپرسه.
"سه قسمتشون کنیم؟من دوتاشونو با ماشین خودم میارم و تو هم با
دوتای دیگه پشت سر ما بیا،خوبه؟میریم همین رستوران عالی ای که
نزدیک همینجاست".جین هم بهش نگاه میکنه و یونگی،سرش رو برای
تایید تکون میده.
"خب بچه ها،جاتونو انتخاب کنین ".جین،وقتی همه به پارکینگ
میرسن،اعالم میکنه".دوتاتون با من میاین و اون دوتای دیگه با
یونگی.خب،کیا با من میان؟"
"خب من که چاره ای ندارم".نامجون جواب میده و به طرؾ ماشین
جین میره.
"در واقع اگه بخوای میتونی با یونگی بیای".جین به پسر جوونتر نگاه
میکنه".احتماال اینجوری بهتره چون تو راهو بلدی.پیدا کردنش یکم
سخته".
"اشکال نداره،من با یونگی هیونگ میام.احتماال بهتر از اینه که
نامجون راهنماییش کنه و گم شه ".هوسوک جلو میره.
"به هیچ وجه!"نامجون بلند میگه ولی جوری که هوسوک بهش نگاه
میکنه،باعث میشه ساکت بشه.
"من با جین هیونگ میام".جیمین به تهیونگ نگاه میکنه"،تو میخوای
با یونگی هیونگ بری؟"
"صددرصد!" تهیونگ با خوشحالی میگه و به دنبال یونگی به طرؾ
جایی که ماشینش پارک شده،میره.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"آه چی بخوریم؟چی بگیریم؟"هوسوک با هیجان میپرسه و سر
میز،کنار جین میشینه و به مِنو نگاه میکنه.
"بیاید اول بشینیم سر جامون".جین میگه و به یونگی،تهیونگ و
جیمین،که پشت سرش میان و وارد رستوران کوچیک خونگی
میشن،نگاه میکنه.
"خیلی وقته اینجا نیومدیما".جیمین کنار هوسوک میشینه و اطراؾ رو
با عالقه نگاه میکنه.
"هممم"،تهیونگ با جیمین موافقت میکنه و رو به روی هوسوک،کنار
نامجون میشینه.
"بوی خوبی میاد".یونگی با بیخیالی میگه و کنار تهیونگ،رو به روی
جیمین میشینه.
"هیونگ هیونگ".جیمین با خوشحالی به جین نگاه میکنه".نوشیدنی
بگیریم؟"
جین ابروش رو باال میبره" ،فکر میکردم نمیخوای نوشیدنی بخوری".
"آره ولی فقط امشب!"تهیونگ هم به جیمین ملحق میشه".میشه؟"
"چجوری میخواین برگردین خونه؟"جین میپرسه".من نمیرسونمتون".
"اشکال نداره،تاکسی یا همچین چیزی میگیریم!"جیمین با هیجان
میگه".نوشیدنی میگیریم دیگه،نه؟"
"میدونی که رسوندنتون به خوابگاه،فقط نصؾ مشکله،دیگه؟باال
بردنتون و رسوندنتون به اتاق خواب یه بدبختی دیگس".هوسوک
بهشون چشم ؼره میره".و خدا نکنه یکیتون دلش بخواد باال بیاره".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خب،یونگی "،جین در قوطی نوشابهش رو باز میکنه و منتظر میمونه
که گازش خارج بشه.کلمه هاش رو با فاصله بیان میکنه،جوری که
انگار روی انتخابشون کلی وقت گذاشته و صداش محکمه".بدجور
لطؾ کردی که خواستی نصؾ پول امشبو حساب کنی".
یونگی چند بار پلک میزنه"،ب-باشه؟"
"واقعا قصدت چی بود،هیونگ؟"نامجون به جای اینکه مثل جین روی
کلماتش فکر کنه،سریع میگه.
"چی؟"یونگی به دوتاشون زل میزنه و بعد،وقتی میفهمه منظورشون
چیه،چشماش رو باریک میکنه".دارین قصدمو زیر سوال میبرین".
"چیزیو زیر سوال نمیبرم"،جین،وقتی به نظر میاد نامجون میخواد
دوباره بپره وسط،بهش چشم ؼره میره".فقط فکر میکنم یه ذره
عجیبه.آخه تو خیلی مارو نمیشناسی و بالعکس.در واقع از اینکه اومدی
مراسمو ببینی هم خیلی تعجب کردم".
یونگی شونه رو آروم باال میندازه".نمیدونم شاید فقط نظر توعه؟"
"خب پس؟واقعا چرا پیشنهاد دادی حساب کنی؟"نامجون میره سراغ
اصل مطلب.
"میخواستم ؼذا بخورم".یونگی کلماتش رو با دقت انتخاب
میکنه"،نمیشه جلوی مردم،تنها ؼذا بخورم.ضایع و عجیبه.شما یه دلیل
برای جشن گرفتن داشتین و منم فکر کردم،چرا باهاتون همراه نشم؟"
"باشه ولی چرا حساب میکنی؟"
@YoonminFiction
Out of my system
"خب منم یکی دوتا ووکالیست دارم که باهاشون کار کنم،ولی تا حاال
با یه رپر دیگه آهنگ ندادم".یونگی،جدی به موضوع فکر میکنه.
"باید باهم یچیزی بسازیم".جین سرشو برای تایید تکون میده".صدای
جونی و هوسوکو که شنیدم.باید رپ کردنت و چندتا از آهنگاتو
بشنویم،هان؟"
گونه های یونگی،خیلی واضح،قرمز میشن و توی ذهنش به پوست
سفیدش فحش میده.
"میتونم چندتاشونو بهتون نشون بدم".یونگی پیشنهاد میده و جین سرشو
برای تایید تکون میده.
"راستش"،یونگی یک دفعه به یاد میاره"،یه آهنگیه که دارم روش کار
میکنم.مال کالس نیست.اگه خوب بشه میفرستمش واسه کالس
آنالینم،ولی"...
"کالس آنالین؟نمیدونستم واسه موزیک هم کالسای آنالین داریم".
"مال یه دانشگاه دیگهست".یونگی شونه هاش رو باال میندازه".رشتهم
اونجا فرق میکنه'.اشعار و آهنگسازی هیپ هاپ'".
"اوه؟"نامجون که به این موضوع عالقه داره،به جلو خم
میشه".کجاست؟جالب به نظر میاد".
"بیا،شمارهت رو بم بده".یونگی گوشیش رو به طرفش
میگیره".جزئیاتش رو برات میفرستم.البته یکم هزینه داره".
"خب،آهنگ چی...؟"جین دستش رو تکون میده،مشتاقه که یونگی جمله
قبلیش رو تموم کنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خوش بگذره!"جین لبخند گشادی میزنه و در ماشین یونگی رو
میبنده".سالم برسونشون خونه،و اگه اوضاع بد شد،یعنی اگه خیلی
افتضاح شد،بهم زنگ بزن.به عنوان یه آزمون ورودی بهش فکر کن".
"آزمون ورودی؟چی هست؟یه جور گروه مخفیانه؟اگه نخوام عضو شم
چی؟"
"مهم نیست".جین شونه هاش رو باال میندازه و خیلی بیشتر از چیزی
که یونگی تحملش رو داره،لبخند میزنه".ما انتخابت کردیم.ببینیم چطور
از پسش برمیای".
چشمای یونگی با رفتار پسر بزرگتر،باریک میشن.به تهیونگ و جیمین
که توی ماشینش نشستن نگاه میکنه و با خودش فکر میکنه اونقدرام بد
نیستن.
"با بدتر از اینام رو به رو شدم".یونگی خودش رو قانع میکنه".بهرحال
دوتاشون خوابن".
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی بین ساختمون خوابگاه هایی که تقریبا مثل همن،رانندگی میکنه
و سعی میکنه یادش بیاد جیمین،به کدومشون بردش.به طرؾ جیمین
میچرخه که روی صندلی جلو خودش رو بؽل کرده و آروم خوابیده،و
بعد برمیگرده تا تهیونگ رو ببینه که روی صندلی عقب خوابیده و
سرش رو به پنجره تکیه داده،و تصمیم میگیره هیچ کدومشونو بیدار
نکنه.
به هوسوک زنگ میزنه و امیدواره جواب بده،ولی صدای پیؽامگیرش
رو میشنوه.
"آه احتماال ؼش کرده".یونگی زمزمه میکنه و بعد شماره های توی
گوشیش رو میگرده و شماره ای که نامجون چند ساعت پیش وارد
گوشیش کرده رو پیدا میکنه.
به شماره نامجون زنگ میزنه و وقتی کسی جواب نمیده،ؼر
میزنه.دوباره زنگ میزنه ولی بازم جواب نمیده و تصمیم میگیره یه
پیام براش بفرسته.
به ساختمونا نگاه میکنه و آه میکشه و در ماشینش رو باز میکنه.ماشین
رو دور میزنه و در سمت جیمین رو باز میکنه و تکونش میده.
"جیمینی،پاشو".
جیمین با حس کردن دست یونگی،تکون میخوره و کلماتش رو کشیده
بیان میکنه"،پنج دقیقه دیگه".
یونگی دوباره شونهش رو تکون میده"،بیخیال سانشاین،پاشو،باید بریم
خونه".
"خونه".جیمین میخنده"،خونه خوبه".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"جیمینی برای آخرین بار ازت میخوام بلند شی و از ماشین بیای بیرون
و بهم بگی ساختمون خوابگاهتون کدومه،وگرنه تو و دوستتو همینجا
ول میکنم".
جیمین دوباره میخنده و صدای خندش یونگی رو عصبانی تر
میکنه".دلم نمیخواد تکون بخورم".
یونگی میخواد سرش داد بزنه ولی گوشیش توی جیبش میلرزه.عقب
میره و میبینه یه پیام از نامجون داره.
جینم.توی ساختمون هاوکینز.طبقه چهارم.اتاق .150موفق باشی ^^
یونگی کم کم میفهمه چرا اینقدر بقیه،با الکل خوردن تهیونگ و جیمین
مشکل داشتن.
"خیله خب جیمین،پاشو.بریم خونه،باشه؟" یونگی خم میشه و آروم
سوییشرت پسر جوونتر رو میکشه.
جیمین جواب نمیده و خروپؾ آرومی ازش شنیده میشه.
"جیمین!"یونگی دوباره تکونش میده.
"بؽلم کن!" جیمین دستاش رو مثل بچه ها دراز میکنه و یونگی،تقریبا
جیػ میکشه.
"بؽلم کن!" جیمین دوباره بلند میگه و بعد،خوابش میبره.
"خدایا ".یونگی ناله میکنه و به صندلی عقب نگاه میکنه تا به تهیونگ
زل بزنه".حداقل تهیونگ ساکته".
@YoonminFiction
Out of my system
--
"تهیونگ پاشو!باید بریم خونه!" یونگی تکونش میده و وقتی تهیونگ
بیدار میشه و گیج،بهش زل میزنه،خوشحال میشه.
"بابا!"تهیونگ داد میزنه و خودشو به یونگی میچسبونه و باهم از توی
ماشین،روی چمنا میوفتن.
"لعنت بهت!" یونگی بلند فحش میده و تهیونگ،محکمتر بؽلش میکنه.
"بابا دلم برات تنگ شده بود!" تهیونگ توی گوش یونگی داد میزنه و
یونگی تمام تالششو میکنه که آروم،کنار بزنتش.
"من بابات نیستم!"یونگی با بداخالقی میگه و تهیونگ رو،وقتی
محکمتر بهش میچسبه ،آروم هل میده.
یونگی سریع میفهمه کار فوق العاده اشتباهی انجام داده و لب پایین
تهیونگ میلرزه و به یونگی،که حاال کنارش وایساده،زل میزنه و
چشماش کم کم خیس میشن.
"لعنتی گریه نکن،گریه نکن!"یونگی خم میشه و وقتی یه قطره اشک
از چشم تهیونگ پایین میریزه،میگه.
یک لحظه همه جا ساکت میشه و یونگی میخواد با خیال راحت آه بکشه
ولی بعد تهیونگ بلند گریه میکنه.
"اوه خدایا".یونگی موهای خودشو میکشه و تهیونگ کنار پای یونگی
چهارزانو میشینه و بلند بلند گریه میکنه.
"بابا!" تهیونگ داد میزنه و یونگی برای اینکه ساکتش کنه،بؽلش میکنه
و اطراؾ رو نگاه میکنه که ببینه کسی بیرون اومده یا نه.نگرانه که
یکی فکر کنه داره یه بچه رو اؼفال میکنه یا همچین چیزی.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی حس میکنه داره گریهش میگیره.جیمین دستا و پاهاش رو مثل
کواال دورش حلقه کرده و تهیونگ چهارزانو کؾ پیاده رو نشسته و
هق هق میکنه.
"تو-تو"تهیونگ سکسکه میکنه"،تو بابا نیستی".
"هیچوقتم نگفتم،هستم".یونگی سعی میکنه خودش رو کنترل کنه"،حاال
پاشو،زودباش بریم خونه".
"نه!"تهیونگ داد میزنه و عقب میره".مامان گفت با ؼریبه ها حرؾ
نزنم".
یونگی ؼرؼر میکنه".من ؼریبه نیستم،ببین!من یونگی هیونگم.پاشو به
حرؾ این هیونگ مهربون گوش بده و بذار تو و جیمینی رو ببره
خونه،باشه؟"
تهیونگ سرشو تکون میده"،من هیونگ ندارم".
"تهیونگ اگه همین االن پا نشی،جیمینو میبرم خونه و همینجا ولت
میکنم".
"نه!"تهیونگ جلو میاد و پای یونگی رو میگیره".نمیتونی ببریش!"
"خدایا".یونگی برای بار هزارم میگه".تهیونگ به خدا اگه پامو ول
نکنی یه بالیی سرت میارم".
تهیونگ پاش رو محکمتر میگیره.
یونگی پاشو تکون میده و سعی میکنه از دست تهیونگ درش بیاره
ولی تعادلش رو از دست میده و با پشت،روی پیاده رو میوفته و جیمین
هم،روش میوفته.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی توی ذهنش به همه فحش میده و به زور به طرؾ ساختمون
خوابگاهشون میره،آروم نفس نفس میزنه و جیمین رو محکمتر
میگیره،خوشبختانه هنوزم خوابه.
"مامانی "،تهیونگ به شونه یونگی تکیه میده و آستینش رو میکشه.
یونگی آه میکشه و توی ذهنش به خودش قول میده اگه از این قضیه
جون سالم به در ببره،به خودش جایزه بده.
"من مادرت نیستم".یونگی ؼرؼر میکنه".حاال،دستمو بگیرو تا نرسیدیم
ولش نکن،فهمیدی؟"
تهیونگ سرشو برای تایید تکون میده و آستین یونگی رو ول میکنه و
دستشو میگیره.
"بستنی میخوام".تهیونگ آروم میگه و میذاره یونگی راهنماییش کنه.
"نه"،جواب یونگی محکمه و تهیونگ،دست پسر بزرگتر رو میکشه و
دوتاشون رو متوقؾ میکنه.
"من بستنی میخوام!"تهیونگ،این بار داد میزنه.
"و منم گفتم نه!"یونگی هم داد میزنه و وقتی میبینه تهیونگ،سرش رو
پایین میندازه و میذاره دوباره حرکت کنن،خوشحال میشه.
"کلید.کلیدای ساختمونو میخوام".یونگی با خودش حرؾ میزنه.
جیمین توی بؽلش،تکون میخوره و سرش رو توی گودی گردن یونگی
میذاره و دستاش رو محکمتر دور گردنش حلقه میکنه".تو کی َفمن".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
'یه بچه نوزده ساله '.یونگی با خودش فکر میکنه و هر چند ثانیه یک
بار،اسم تهیونگ رو داد میزنه'.مین یونگی,دقیقا چطوری یه بچه نوزده
ساله لعنتی رو گم کردی؟'
جیمین دوباره توی ماشین خوابه،و یونگی به این فکر میکنه که بدترین
اتفاقی که اگه همونجا ولشون کنه و بره،میوفته،چیه.بعد یادش میاد که
نامجون و هوسوک میدونن چطوری پیداش کنن،و به دنبال تهیونگ
گشتن،ادامه میده.
از نامجون:
بازم جینم.همه چی خوبه؟بچه ها سالم رسیدن خونه؟
به نامجون:
گمشو هیونگ.
از نامجون:
چه بالیی سرشون آوردی؟؟!بچه هام کجان؟؟؟!بگو بچه هام سالمن!
به نامجون:
چیزی نیست.دوتاشون خوبن.بگیر بخواب،من حواسم هست.
از نامجون:
میخوام باهاشون حرؾ بزنم.
به نامجون:
خوابن.
@YoonminFiction
Out of my system
از نامجون:
عکس،لطفا.
یونگی ؼرؼر میکنه و یک دفعه یه نفرو کنار ساختمون میبینه.
"تهیونگ؟"یونگی آروم میگه و با دقت بهش نزدیک میشه.
"هیونگ؟"یونگی،وقتی تهیونگ،باالخره میشناستش،با خیال راحت آه
میکشه.
"بیا بریم خونه،تهیونگ".یونگی دستش رو دراز میکنه.
"بلد نیستم چطوری باید برم خونه".تهیونگ آروم میگه" .گم شدم".
"اشکال نداره".یونگی آروم،نزدیکتر میشه".من بلدم.بیا اینجا،کلیدارو
بده بهم و هیونگ میبرتت خونه.حتی برات بستنی هم میخره".
"توت فرنگی؟"
"هرچی تو بخوای".یونگی میگه و به این فکر میکنه که دزدیدن
تهیونگ چقدر کار آسونیه.توی ذهنش،به خاطر فکر مزخرفش سر
خودش داد میکشه.
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی،وقتی باالخره در اتاق خوابگاه تهیونگ و جیمین رو میبینه،با
خوشحالی آه میکشه.دست تهیونگ رو گرفته و جیمین بازم بؽلشه.
با بدبختی دنبال کلید درست میگرده و تهیونگ،پشت سرش خمیازه
میکشه و چشماش رو با یکی از دستاش میماله و با اون یکی دستش
محکم،ژاکت یونگی رو نگه میداره.
"آها!"یونگی با خوشحالی میگه و در باالخره باز میشه و وارد
میشه.کفشاشو در نمیاره و به طرؾ اتاق خواب میره.
جیمینو روی تختش میخوابونه و کفشا و جوراباش رو در میاره و پتو
رو روی بدنش میکشه.
"میشه منو بخوابونی؟"تهیونگ آروم میپرسه و پشت ژاکت یونگی رو
میکشه.
یونگی ؼر میزنه ولی تهیونگ رو به طرؾ تختش هل میده.
"کفشا و جوراباتو در بیار".یونگی به پسر جوونتر یاداوری میکنه.پتو
رو برمیداره و روی بدن تهیونگ میکشه.
"میشه برام داستان بخونی؟"تهیونگ میپرسه و یونگی بهش چشم ؼره
میره.
"یکی بود یکی نبود،یه پسری به اسم شوگا بود.خودشو آتیش زد و
مرد.پایان.حاال چشماتو ببند و بخواب".
"باشه".تهیونگ جواب میده و چشماشو میبنده.
@YoonminFiction
Out of my system
یونگی سرشو تکون میده ولی دستشو جلو میبره تا موهای تهیونگو از
روی پیشونیش کنار بزنه چون یادش میاد یکم پیش،چقدر ؼمگین بهش
نگاه میکرد.
یه بار دیگه به جیمین نگاه میکنه و بعد به طرؾ آشپزخونه میره.دو
لیوان آب و دوتا آسپیرین برمیداره و روی میز کنار تخت های تهیونگ
و جیمین میذارتشون.
بهشون نگاه میکنه و خوشحاله که میبینه خوابن.سریع ازشون عکس
میگیره و المپو خاموش میکنه و درو قفل میکنه و کلیدارو زیر پادری
میذاره.
عکسو برای جین میفرسته و به طرؾ آسانسور میره.
به نامجون:
به نظرت چطوره،جین هیونگ؟
از نامجون:
تبریک!تو تونستی!قبول شدی! D:باید بیشتر باهم بریم بیرون.
به نامجون:
همتون ازم دور بمونین.دفعه بعدم خودت مواظب بچه های لعنتیت
باش.بچه پررو ازم خواست مامان،صدام کنه.اصال یعنی چی؟
از نامجون:
ته یکم لوس میشه،مگه نه؟اشکال نداره فردا بهش میگم یه مامان جدید
داره!
به نامجون:
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی تقریبا ساعت 0صبح میرسه خونه و چشماش رو میماله و به
طرؾ اتاق خوابش میره.در اتاق مهمون رو باز میکنه تا جونگکوک
رو چک کنه ولی وقتی میبینه تختش خالیه،تعجب میکنه.
گیج،برمیگرده به پذیرایی و میبینه که المپا هنوز روشنن.جونگ کوک
رو میبینه که روی یکی از مبال خودشو بؽل کرده و خوابیده،پتویی که
از خونشون آورده رو محکم گرفته و صدای تلویزیون رو قطع کرده.
یونگی آه میکشه و به طرفش میره تا بیدارش کنه.چند بار صداش
میزنه و آروم تکونش میده.
یونگی دستش رو روی صورت خودش میکشه"،کل شبمو با بیدار
کردن یه مشت بچه کوچولوی خوابالو و خوابوندنشون گذروندم.این
اصال چیزی نیست که میخواستم.ناموسا دارم با زندگیم چیکار میکنم؟"
جلوی مبل میشینه و جونگ کوک رو محکمتر تکون میده و وقتی
باالخره چشماشو آروم باز میکنه،خوشحال میشه.
"هیونگ؟"جونگکوک با صدایی که هنوز خوابالوده،زمزمه میکنه و
چشماش رو نیمه بسته نگه میداره".برگشتی؟"
"آره".یونگی جواب میده و تلویزیون رو خاموش میکنه".اینجا خوابت
برد؟"
"نه".جونگ کوک میشینه و جواب میده"،تو اتاقه خوابم نمیبرد".
یونگی سر به سرش میذاره"،چی؟از هیوالهای زیر تخت میترسیدی؟"
جونگ کوک سرشو تکون میده و بهش نگاه میکنه"،خیلی ساکت بود
و...یجورایی احساس تنهایی میکردم".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
Chapter 6
با اینکه یونگی،به جین گفت نمیخواد دیگه باهاشون بره بیرون،تقریبا با
یه برنامه هفتگی با هر پنج تاشون توی کل ماه بعد مالقات میکنه.خیلی
به این فکر میکنه که چطوری از 'مالقات با یکی دوتا دوست هر چند
وقت یه بار' به 'مالقات پنج نفرکه تقریبا ؼریبه حساب میشن،اونم
هرروز' رسیده،ولی به نتیجه ای نمیرسه.
البته این موضوع برای یونگی مشکلی نیست،و حتی اگه باشه هم،هر
مشکلی که به یه راه حل نیاز نداره،نه؟
طبق یه الگوی تقریبا مشخص همو میبینن.دوشنبه ها مال نامجون و
هوسوکه،دوتاشون جلوی کالس اشعار رپ،یونگی رو میبینن و باهم
دیگه به کنفرانس دانش آموزا که بعد از کالس ،توی سالن برگزار
میشه،میرن.تنفر از دوشنبه ها،حاال تقریبا قابل تحمل شده.
بعد از دو تا دوشنبه ای که باهم میگذرونن،یونگی باالخره اعتماد به
نفسشو پیدا میکنه و استودیوش رو بهشون نشون میده،و دو ساعت
کامل برای دوتا پسر جوونتر که بدجور هیجان زده شدن،درمورد
وسایل و تجهیزاتش ،توضیح میده.
"وقتشه اون آهنگه رو باهم ضبط کنیم".نامجون،توی سومین دوشنبه
میگه و دوشنبه چهارم،جین با خوراکی،چند تا بطری آب و یه لبخند
پررنگ بهشون ملحق میشه.وقتی یونگی،نامجون و جین ضبط کردن
آهنگشون رو تموم میکنن،هوسوک از یونگی میخواد که باهم همکاری
کنن و یونگی،برای تایید حرؾ پسر جوونتر سرش رو تکون میده و
بهش قول میده که حتما یه روز اینکارو بکنن.
سه شنبه ها فقط و فقط مال جینن .روزای استراحتش،روزایی که فقط
چند ساعت توی محوطه دانشگاه میمونه.به خاطر رشته های
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
صدای در شنیده میشه و یونگی به خاطر صدای پیوسته ساعت لعنتی
ای که از اتاق جونگکوک شنیده میشه،بیدار میشه.ؼر میزنه و از
تختش پایین میاد،تقریبا پاشو روی کسی که روی زمین خوابیده میذاره
و نزدیکه که بیوفته،و بعد به اتاق جونگکوک میره و ساعتش رو
روی میز میکوبه و خوشبختانه دکمه درستش رو فشار میده و خاموش
میشه.با چشمای بسته به طرؾ در میره و میذاره که دیوار و
حافظهش،راهنماییش کنن.
"چیه؟"یونگی درو باز میکنه و با بداخالقی میگه و وقتی کسی جواب
نمیده،چشماش رو باز میکنه.
"آه،هیونگ؟"جیمین متعجب به نظر میرسه و به یونگی که فقط لباس
زیرش تنشه،زل میزنه".تو یکم...تقریبا هیچی نپوشیدی".
"جیمین؟"یونگی چشماش رو میماله و زمزمه میکنه".چرا اومدی
اینجا؟ببخشید یکم سرم شلوؼه،میشه بعدا برگردی؟"
"آه"،جیمین میگه"،من واسه تو نیومدم".
"پس چرا اومدی؟"یونگی به در تکیه میده و بعد یه چیزی رو به یاد
میاره".امروز شنبهست؟"
"آره هیونگ".جیمین به پسر بزرگتر نگاه میکنه و یونگی با
دستاش،صورتش رو میماله".جونگ کوک هنوز بیدار نشده؟"
"خونه نیست.دیشب خونه دوستش خوابید.بهت نگفته؟"
"نه"،جیمین سرشو تکون میده".بهم گفت میخواد امروز همو ببینیم،گفت
واسه یه چیزی کمک الزم داره".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"ببخشید"،جونگکوک بین نفسنفس زدناش میگه"،خوابم برده بود.خیلی
منتظر موندی؟"
جیمین شونههاش رو باال میندازه".تقریبا.امروز باید بری کالس؟وقت
داریم؟"
جونگکوک سرش رو با دستاش میگیره و به ساعت نگاه میکنه"،نیم
ساعت وقت دارم.البته هنوز لباس نپوشیدم.میشه بعد از کالسم باهم کار
کنیم؟"
"آه "،جیمین گوشیش رو از جیبش در میاره"،خب من امروز نباید برم
سر کار،به خاطر همین،میشه.ولی میخواستم چندتا کنفرانس واسه
کالس آنالینم ببینم".
"لپ تاپمو بهت قرض میدم".جونگکوک سریع میگه"،میتونی تا وقتی
که میرمو میام،ببینیشون.اشکال نداره،هیونگ؟"
جیمین مسخرهش میکنه"،اوه پس االن هیونگ شدم؟هان؟"
جونگکوک فقط لبخندی میزنه که دندوناشو نشون میده.
"باشه ولی باید به خاطرش بعدا برام یه کاری بکنی".جیمین اخم میکنه.
جونگکوک سریع سرشو تکون میده"،هرچی تو بگی".
"میخوای برسونمت؟"یونگی از روی مبل میپرسه".البته اگه عجله
داری".
"نه،چیزی نیست،نزدیکه".جونگکوک دستشو تو هوا تکون میده.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خدافظ!"جونگکوک از دم در داد میزنه"،زود برمیگردم!"
"خدافظ".یونگی در حالی که به صفحه لپتاپش زل
زده،میگه"،مواظب باش".
"تا جایی که میتونی زود برگرد".جیمین داد میزنه و هدفونش رو به
لپتاپ جونگکوک وصل میکنه".لطفا زیاد نمون".
"باشه".جونگکوک جواب میده و بعد بیرون میره و درو میبنده.
یونگی و جیمین در سکوت کامل توی اتاق میشینن و حتی تکون هم
نمیخورن،به جز دست جیمین که داره یادداشت برداری میکنه.
جیمین،وقتی کارش رو تموم میکنه و دوتا ویدیوی آنالین تماشا
میکنه،خمیازه میکشه و به طرؾ یونگی میچرخه.
"چیکار میکنی هیونگ؟"جیمین سکوت رو میشکنه.
یونگی سرش رو میچرخونه تا نگاه کوتاهی به جیمین بندازه"،متن
آهنگ مینویسم".
"آه"،جیمین آروم میگه"،من گشنمه هیونگ.چیزی برای خوردن
داری؟"
"آه"،یونگی کارش رو متوقؾ میکنه"،اگه بخوای میتونم برات یه
چیزی درست کنم".
"نه،اشکال نداره،اونقدرام گشنم نیست".جیمین آروم میگه و به طرؾ
لپتاپ برمیگرده.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
صداهای آرومی که از آشپزخونه شنیده میشن،حواس یونگی رو پرت
میکنن و آه میکشه و لپتاپش رو میبنده و آروم به طرؾ آشپزخونه
میره.به دیوار ورودی آشپزخونه تکیه میده و به جیمین نگاه میکنه که
همه کابینت ها و کشو ها رو باز میکنه تا بفهمه وسایل مختلؾ کجان.
جیمین،ظرؾ آبی که روی گازه رو چک میکنه و بعد به طرؾ
سبزیجاتی که روی تخته آشپزخونه گذاشته،میره.یکی از چاقوهای نسبتا
بزرگ رو برمیداره و شروع به بریدن پیازچه ها میکنه.
"چی درست میکنی؟"یونگی بعد از اینکه چند دقیقه جیمین رو تماشا
میکنه،میپرسه و باعث میشه تقریبا از جاش بپره
باال".ببخشید،ترسوندمت؟"
جیمین سرشو تکون میده".فقط انتظار نداشتم بیای".
یونگی میخنده".معلومه.البته سوالمو جواب ندادی".
"فقط پاستاست".جیمین جواب میده و یونگی وارد آشپزخونه
میشه.جیمین،مقدار اندازهگیری شدهای نودل توی ظرؾ روی گاز
میریزه".کال فقط فتوسین(نمیدونم تلفظش درسته یا نه|:یه نوع پاستای
پهن و کلفته) داری،به خاطر همین"...
یونگی سرشو برای تایید تکون میده و به لبه میز که جیمین طرؾ
دیگهش مشؽول آشپزیه،تکیه میده".جونگکوک بیشتر از بقیشون
دوسش داره.اگه نظر منو بخوای همشون مثل همن.چقدر درست
میکنی؟"
"برای سه نفر".جیمین لبخند میزنه".ببخشید همینجوری اومدم تو
آشپزخونت".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی،اعدادی که روی عنوان کتاب هایی که روی طاقچه رو به
روش،چیده شدن رو نگاه میکنه و به کاؼذی که دستشه نگاه میکنه تا
مطمئن شه توی بخش درستی از کتابخونهست.
"آها!"یونگی کتابی که جلد کلفت و سیاهی داره و عنوانش،طالیی رنگه
رو از بین کتابا در میاره".پیدات کردم".
سرشو میچرخونه و به طرؾ نزدیکترین پیشخوان اتوماتیک میره،ولی
موهای قهوهای رنگ آشنایی رو میبینه.لبخند روی لبش پررنگتر
میشه و بهش نزدیک میشه و سریع روی صندلی خالی رو به روش
میشینه.
"سالم سانشاین.تنهایی؟"یونگی،جیمین رو تماشا میکنه که تندتند
چیزهایی روی کاؼذش مینویسه و لبخند میزنه.
"عالقهای ندارم".جیمین با لحن محکمی جواب میده ولی بعد صدا رو
به یاد میاره و سرش رو سریع باال میبره".اوه،یونگی هیونگ؟"
یونگی،با جوابش فقط ابروش رو باال میبره.
جیمین لبخند میزنه و چشماش هاللی میشن".ببخشید،فکر کردم
ؼریبهای چیزی هستی".
ابروی یونگی باالتر میره"،فکر کردی یه ؼریبهم که سعی میکنه وسط
کتابخونه مختو بزنه؟"
جیمین شونههاش رو باال میندازه"،اولین بارم نیست".
"خب،خب،خب"،یونگی به جلو خم میشه و دستاش رو روی میز
میذاره"،بعضیا خیلی معروفن،نه؟"
@YoonminFiction
Out of my system
جیمین یکم سرخ میشه و بعد یه چیزی رو توی ماشین حسابش وارد
میکنه.
"چیکار میکنی؟"یونگی به کتاب بازی که جلوی جیمینه و پر از
عدده،نگاه میکنه.
"جبر".جیمین جواب میده و توی دفتری که جلوش بازه،چیزی مینویسه.
"واحدایی که نیاز داشتی؟(در واقع من این کلمهش رو سرچ کردم و
فهمیدم که دانشجوهای هنر باید یه سری واحدای مختلؾ از رشته های
مختلؾ پاس کنن که بتونن فارغالتحصیل بشن،اگه کلمه ای واسش تو
فارسی هست حتما بهم بگین)"یونگی میپرسه.
جیمین سرشو برای تایید تکون میده.
"چرا جبر برداشتی؟میتونستی فقط آمار برداریو تمومش کنی".یونگی
به صندلیش تکیه میده و ابروهای گره خورده جیمین رو تماشا میکنه.
"توی دبیرستان جبر خوندم".جیمین سرشو روی یکی از دستاش میذاره
و به کاؼذ زل میزنه"،فکر میکردم خوب باشه".
یونگی میخنده و بلند میشه"،موفق باشی".
"میری؟"جیمین به یونگی نگاه میکنه.
"نمیخوای برم؟"یونگی با شیطنت ابروهاش رو باال میبره و جیمین
میخنده.
جیمین سرشو تکون میده"،نه همینجوری پرسیدم.احتماال اگه بمونی فقط
مانع کارم میشی".
یونگی دوباره میشینه و به جیمین،چشم ؼره میره".مین یونگی مانع
نیست.حواسپرتیه،فهمیدی؟این دوتا باهم فرق دارن".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"یه دقیقه پیش داشتی خودتو جر میدادی!"یونگی داد میزنه و جیمین از
اون طرؾ خیابون بهش میخنده.
چراغ سبز،شروع به شمارش معکوس از ده میکنه و چشمک میزنه و
یونگی لحظه آخر تصمیم میگیره از خیابون رد بشه.
"چیکار میکنی؟"جیمین،وقتی یونگی کنارش راه میاد،با تعجب بهش
نگاه میکنه.
"یکم حوصلم سر رفته و تو باعث شدی کتابمو توی کتابخونه جا
بذارم،واسه همین بهم بدهکاری".
جیمین میخنده"،مطمئنم با دیدن بدبختی من سر انتگرال،کلی بهت خوش
میگذره.شایدم بخوای زیست بخونم و بدبختیمو در حال خوندن اون
ببینی؟"
"دوباره چرا؟"یونگی گیج،به پسر جوونتر نگاه میکنه".چرا زیستو
انتخاب کردی وقتی میتونستی روانشناسی برداری؟ 1111تا جای خالی
توی کالس سال اولیا واسه روانشناسی دارن،چون میدونن همه اونو
انتخاب میکنن.اصال چرا اینارو پارسال برنداشتی؟"
جیمین شونههاش رو باال میندازه"،سختکوشی چه مشکلی داره؟"
یونگی چشماشو میچرخونه ولی خودش و جیمین رو به طرؾ یه
نیمکت راهنمایی میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی،یه هفته بعد از قضیه کتابخونه،جیمین رو میبینه.یا
درواقع،جیمین و تهیونگ و هوسوک و نامجون و جین.
"چند وقتیه ندیدمتون".یونگی روی صندلی خالی میشینه و بهشون سالم
میکنه.
بقیه هم بهش سالم میکنن و یونگی،نوشیدنی جین رو میدزده و بهش
لبخند میزنه.
نامجون به یونگی نگاه میکنه و ابروش رو باال میبره"،بعضیا بدجوری
حالشون خوبه".
"اینقد دلت برامون تنگ شد؟"هوسوک هم وارد بحث میشه.
یونگی میخنده"،تو خواب ببینی".
"بیخیال هیونگ"،جیمین دستشو باال میبره"،زندگیت بدون ما هیچی
نداره،نه؟به خاطر همین هفته گذشته بهم التماس کردی یه روز کاملو
باهات بگذرونم".
"اووووه"،تهیونگ میخنده"،نگفته بودی".
یونگی به پیشونی تهیونگ ضربه میزنه"،حرفاشو جوری که خودت
دوست داری تؽییر نده".
"اووو دردم گرفت".تهیونگ صورتشو جمع میکنه و پیشونیشو میماله.
"خب،چی باعث شده حالت اینقد خوب بشه؟"جین به جلو خم میشه و
میپرسه".چیزی هست که بشه بهمون بگی؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"جیمینی؟"یونگی،وقتی جیمین رو توی صؾ دم در دفتر ثبت نام
میبینه،با تعجب صداش میکنه".اینجا چیکار میکنی؟"
"اوه،هیونگ؟"جیمین با شنیدن صدای آشنا،سرشو از گوشیش باال میاره
و به یونگی لبخند میزنه".شرایط بورسیهم یه مشکل کوچیک دارن.تو
اینجا چیکار میکنی؟"
"راستش همینجوری رد میشدم،میخواستم برم مؽازه".یونگی پشت
گردنش رو میماله".اوضاع خوبه؟"
جیمین سرشو برای تایید تکون میده و دوباره به گوشیش نگاه
میکنه"،نگران نباش هیونگ،یه مشکل خیلی کوچیکه".
یونگی همونجا میایسته و روی پاهاش تکون میخوره،نمیدونه بهترین
راه گفتن جمله بعدیش چیه.
"هیونگ؟"جیمین بهش نگاه میکنه و میپرسه"،همه چی خوبه؟"
یونگی آه میکشه و به جیمین زل میزنه و آرزو میکنه که کاش تلهپاتی
بلد بود.
جیمین لبخند میزنه،جوری که انگار میدونه چی میخواد بگه،و
یونگی،نمیفهمه چرا.جیمین دست به سینه میایسته و منتظر حرؾ زدن
یونگی میمونه".یه چیزی تو ذهنته،هیونگ؟"
یونگی به این فکر میکنه که دقیقا کِی جیمین،یاد گرفت اینطوری
ذهنشو بخونه.
"نه فقط،میدونی،همینجوری یهویی اومدم.کارت زود تموم
میشه؟میخوای منتظرت وایسم؟ناهار خوردی؟میخوای هیونگ برات
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
به هوسوک:
هوسوک یه لطفی در حقم میکنی؟
از هوسوک:
لطؾ؟از یه آدم بیچاره مثل من؟چی دارم که تو خودت نداشته باشی؟
به هوسوک:
فیلم هندیش نکن.شماره جیمینو بده بم.
از هوسوک:
ببخشید هیونگ،نمیتونم بهت کمک کنم.
به هوسوک:
چی؟هوسوک شماره جیمینو بده دیگه.بیشتر از این پیچیدش نکن.
از هوسوک:
ببخشید هیونگ،نمیشه.جیمین مجبورم کرد قول بدم،شمارشو ندم.گفت
اگه شمارشو بدم،تو مسابقه بعدی باهام نمیرقصه.ببخشید.
به هوسوک:
بچه کوچولوی پرروی باهوش.باشه .شماره تهیونگو بده.
@YoonminFiction
Out of my system
--
به تهیونگ:
تهیونگ یه لطفی میکنی؟
از تهیونگ:
گوشیمو عوض کردم کی هستی؟
به تهیونگ:
یونگی...
از تهیونگ:
اوه.هاهاهاها...
بله هیونگ؟بگو چیکار کنم تا برات انجامش بدم.البته صددرصد پولشو
میگیرم.
به تهیونگ:
حاال درست شد.شماره جیمینو بده.پولی که میخوای هم بگو.
از تهیونگ:
ببخشید هیونگ،نه نمیشه.یه چیزایی هست که نمیتونم توشون بهت
کمک کنم.
به تهیونگ:
جیمینی مجبورت کرد قول بدی؟
از تهیونگ:
زود میگیری،هیونگ^^.
@YoonminFiction
Out of my system
به تهیونگ:
چی میخوای که قولتو بشکنی؟
از تهیونگ:
هیچی.اونجوری دوستی برادرانمونو نابود میکنم.ببخشید.نمیتونم بهت
کمک کنم.
به تهیونگ:
آره آره.حاال هرچی.شمارمو سیو کن.
@YoonminFiction
Out of my system
--
به جین هیونگ:
جین هیونگ،دونگسنگ مورد عالقت اومده!^^
از جین هیونگ:
یونگی هیونگ؟وات د فاک.
به جین هیونگ:
نامجون،تا گوشیتو ننداختم تو مخلوطکن گوشی هیونگو پس بده.
از جین هیونگ:
تو که نمیدونی گوشیم کجاست.
به جین هیونگ:
خودتم نمیدونی،مگه نه؟
از جین هیونگ:
آره(:.
به جین هیونگ:
برات یه گوشی جدید میخرم نامجون.یه لطفی کن.
از جین هیونگ:
فکر نکنم بتونم از اون لطفایی که میخوای،برات انجام بدم.
به جین هیونگ:
...د فاک؟
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
کمتر از یک هفته بعد،جیمین و یونگی همو مالقات میکنن و اولین
واکنش جیمین به چشمؼرههای یونگی،خندیدنه.
"خوش میگذره،هیونگ؟"جیمین سر به سرش میذاره و چشمؼره یونگی
شدیدتر میشه.
"جیمین شمارتو بده.اصال باحال نیست.دارم هزینهشو میدم،ولی به جای
پول،با یه چیز دیگه،که برام بخونی".یونگی با ؼرؼر میگه و جیمین به
خندیدنش ادامه میده.
"ببخشید هیونگ ولی باید برای چیزا زحمت کشید.ولی میشه یه لطفی
بهم بکنی؟میشه از بچه های کالس رقصم چیزی نپرسی؟حتی قبل از
اینکه بهشون بگم،ازت بدشون میومد.بعضیاشون فکر کردن یه منحرفی
که همه جا تعقیبم میکنه،و حاال نمیذارن دیروقت ،تنها برم خونه.باحاله
ولی حس بدی دارم".
"میدونی میتونی باعث شی من حس بهتری داشته باشم؟شمارتو بده".
جیمین سرشو تکون میده و میخنده"،من راحت به دست
نمیام،هیونگ.نمیتونی همینجوری بگی شمارتو بده و منم شمارمو بهت
بدم".
"راحت به دست نمیای؟کامال واضح یادم میاد که التماس میکردی باهام
بخوابی،ؼریبه ای که توی کالب دیدی،حتی با اینکه میخواستم برات
تاکسی بگیرم".
"هیونگ،اصال خوب نبود".جیمین اخم میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یه روز بعد،یونگی توی خونه روی مبلش نشسته و به جونگکوک که
با پشتکار پشت میز عسلی پذیرایی نشسته و روی تمریناش کار
میکنه،نگاه میکنه.
"جونگکوک؟"
"بله هیونگ؟"جونگکوک خیلی کوتاه سرشو باال میاره تا به یونگی
نگاه کنه و بعد به تالش برای فهمیدن مشتق،ادامه میده.
"ببین مثال تو شماره یکیو میخوای،ولی اونایی که باهاش
دوستن،شمارشو نمیدن،چیکار میکنی؟"
"آم،هیونگ؟"جونگکوک نمیدونه باید بخنده یا گیج،به یونگی زل بزنه.
"فقط سوالمو جواب بده".یونگی زیر لب میگه.
"چرا از خودش نمیگیریش؟"
"چون 'راحت به دست نمیاد'".
"هیونگ"،جونگکوک به طرؾ یونگی خم میشه و چشماش برق
میزنن".رو یکی کراش داری؟"
"نه"،یونگی سریع جواب میده".میخوام یه کاری برام بکنه،ولی
شمارشو نمیده.از همه دوستاشم خواستم".
"پس دیگه راهی نداری جز اینکه از خودش،شمارشو
بگیری".جونگکوک آروم به چونهش ضربه میزنه.
"نشنیدی چی گفتم؟شمارشو نمیده".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"فکر کنم یه راه جدید پیدا کردی،هان هیونگ؟"جیمین در حالی که در
استودیو رو پشت سرش میبنده،میگه"،از تهته خواستی بهم بگه بیام
اینجا.کار خوبی بود،ولی تا وقتی بهم پیام ندی،برات نمیخونم".
"سانشاین،بشین".یونگی به مبل اشاره میکنه و جیمین ابروش رو باال
میبره و میشینه.
"هیونگ؟"
"هممم؟"یونگی با موس کامپیوترش ور میره و میپرسه.
"چرا گفتی بیام اینجا؟"جیمین پاهاشو باال میاره و روی مبل میذارتشون
و میپرسه.
یونگی جواب نمیده و دکمه های کیبوردی که به صفحه کامپیوتر وصله
رو فشار میده.
"یعنی اونجوری که گفتی،بیخیال نشدی،هیونگ؟"جیمین میپرسه و
یونگی،خوشحالی رو توی صداش حس میکنه".نمیخواستم کارتو سخت
کنم،میدونی دیگه،مگه نه؟"
یونگی میچرخه و آروم از روی صندلیش بلند میشه.
"هیونگ؟"جیمین سرشو باال میاره تا به یونگی نگاه کنه.
"جیمینی،هیونگ برای بار آخر ازت میخواد،باشه؟شمارتو بده".
جیمین لبخند کمرنگی میزنه ولی جواب نمیده.
یونگی آه میکشه و ژاکتش رو در میاره و گوشیش رو از توی جیبش
بیرون میاره.ژاکت رو روی صندلیای که روش نشسته بود،پرت
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
لمس کنن،هر چیزی،به لمس شدن نیاز داره،ولی دست یونگی از اینکه
چیزیو لمس کنه،جلوگیری میکنه.
"اول شمارتو بده،سانشاین".یونگی خم میشه و توی گوش جیمین
زمزمه میکنه و جیمین با آخرین نیرویی که براش باقی مونده،سرشو
تکون میده.
"هرجور راحتی،جیمینی"یونگی جواب میده و از روی جیمین،بلند
میشه و چشمای جیمین به سرعت باز میشن.میبینه که یونگی به طرؾ
در میره و به این فکر میکنه که ممکنه پسر بزرگتر تو این وضع
تنهاش بذاره یا نه.
یونگی متعجبش میکنه،درو قفل میکنه و به طرؾ جیمین
برمیگرده.یونگی خم میشه و کمربند جیمین،و بعد از اون،دکمه ها و
زیپ جینش رو باز میکنه.
"هیونگ؟"جیمین گیج شده ولی به هیچ وجه اتفاقی که داره میوفته رو
رد نمیکنه.
"پاهاتو بلند کن"،یونگی به چشمای جیمین نگاه میکنه و پسر جوونتر
همون کاری که ازش خواست رو انجام میده.
یونگی،با یه حرکت سریع باکسر و شلوار جیمین رو پایین میکشه.
"جیمینی،میشه هیونگ لمست کنه؟"یونگی به پسر جوونتر نگاه میکنه.
جیمین سرشو برای تایید تکون میده و یونگی،عضو جیمین رو توی
دستش میگیره.
"هیونگ"،جیمین ناله میکنه و یونگی آروم نوازشش میکنه.پسر
جوونتر پاهاشو به طرؾ دست یونگی هل میده.
@YoonminFiction
Out of my system
یونگی سه بار آروم دستشو روی عضو جیمین حرکت میده،و بعد همه
حرکاتش رو متوقؾ میکنه.جیمین ناله میکنه و چشماش رو باز میکنه
تا با نگاه کردن به یونگی،بهش التماس کنه.
"هیونگ،لطفا"،جیمین زمزمه میکنه و صداش باعث میشه عضو
یونگی برامدهتر بشه.
"شماره"،یونگی جواب میده و سرشو باال میاره تا به جیمین زل
بزنه.دوباره خیلی آروم،دستشو روی عضو جیمین حرکت میده و باعث
میشه ناله کنه.حرکاتش رو خیلی کم،سریعتر میکنه و به صورت جیمین
نگاه میکنه.
"یونگی هیونگ"،جیمین میلرزه و ناله میکنه"،هیونگ
تندتر.تندتر،تندتر".
یونگی کامال متوقؾ میشه و چشمای جیمین،سریع باز میشن.
"شمارتو بده سانشاین،اصال کاری نداره".
وقتی جیمین جواب نمیده،یونگی دوباره آروم لمسش میکنه و میدونه که
به زودی نرم میشه.
یکم سریع تر حرکت میکنه و انگشت شستش رو محکم روی سر
عضو جیمین میکشه.
ناله هایی که از لبای جیمین خارج میشن،اتاق رو پر میکنن که انواع
مختلفی از اسم یونگی،میشن.
یونگی،وقتی پاهای جیمین دوباره باال میان،متوقؾ میشه.
جیمین ناله میکنه ولی بعد از اون ساکت میمونه چون میدونه یونگی
دوباره کارشو شروع میکنه،حتی اگه جوابی نگیره.
@YoonminFiction
Out of my system
یونگی همین کارو میکنه،با این تفاوت که این بار بعد از یک دقیقه،
انگشتاش رو دور سر عضو جیمین حلقه میکنه و فشارش میده،و
جوری که جیمین،اسمشو صدا میکنه،مشخص میکنه که چند ثانیه دیگه
به اوج میرسه.
"هیونگ"،جیمین بین ناله هاش میگه"،من-نزدیکم،هیونگ.تندتر
هیونگ".
یونگی حرفشو قبول میکنه و تندتر حرکت میکنه ولی چند ثانیه قبل از
اینکه جیمین به اوج برسه،دستشو دور پایین عضوش حلقه میکنه و
فشارش میده و کامال متوقؾ میشه.
جیمین،وقتی یونگی نمیذاره کاری که میخواست رو انجام بده،بلند داد
میزنه و بهش التماس میکنه"،هیونگ-هیونگ،چرا-هیونگ...لطفا".
یونگی جیمین رو نگاه میکنه که به خاطر از دست دادن تماس
دستش،هق هق میکنه و اشکهاش از چشماش پایین میریزن.
"شماره،جیمینی،شماره"،یونگی زمزمه میکنه و اشکهای
جیمین،سریعتر پایین میریزن و یونگی با دستش،پاکشون میکنه.
وقتی پسر جوونتر چیزی نمیگه،یونگی آه میکشه و جلوی مبل زانو
میزنه.
جیمین به یونگی،که توی موقعیت جدیدی نشسته،نگاه میکنه و وقتی
یونگی،عضوش رو وارد دهنش میکنه،تعجب میکنه.
یونگی زبونش رو بیرون میاره تا سر عضو جیمین رو لیس بزنه و بعد
اونو میمکه.جیمین دوباره ناله میکنه و ناله هاش باعث میشن
یونگی،سرشو پایینتر ببره.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
Chapter 7
جیمین به اوج میرسه و اسم یونگی رو داد میزنه،ترکیب دهن یونگی
روی عضوش و انگشتاش که با سرعت به پروستاتش ضربه
میزنن،باعث میشن کنترل خودشو از دست بده.یونگی با شنیدن
صداهای بلند جیمین،به این فکر میکنه که واقعا ممکنه یه نفر بیاد دم
در که ببینه چه خبره،ولی نمیتونه به جیمین بگه و فقط،صحنه رو به
روش رو تحسین میکنه.
جیمین کم کم کنترل خودشو به دست میاره و "هیونگ" طوالنیای ناله
میکنه،هردوتا پاش میلرزن و موج های لذت توی کل بدنش،پخش
میشن.یونگی هنوز هم عضوش رو توی دهنش نگه داشته و بدون
اعتراض،میمکه و با انگشتاش پروستات جیمین رو میماله.
"بسه،بسه"،جیمین که نمیتونه دیگه تحمل کنه،پاهاشو باال میاره و
زمزمه میکنه.
یونگی آخرین ضربه رو به پروستاتش میزنه و انگشتاش رو از پسر
جوونتر بیرون میاره و سرش رو عقب میبره.
جیمین،وقتی تماس انگشتای یونگی رو از دست میده،ناله میکنه،نفس
نفس میزنه،چشماش بستهن و سرش به یه طرؾ کج شده.یونگی کؾ
اتاق میمونه و از زیبایی جیمین،که کامال بیحال شده،لذت میبره.خیلی
دوست داشت میتونست گوشیشو برداره و ازش عکس بگیره،البته اگه
عجیب یا تجاوز به حریم خصوصیش نبود.
یونگی بلند میشه و سریع دستاشو میشوره و وقتی برمیگرده،جیمین
هنوز روی مبله،پاهاش رو باال کشیده و خودش رو بؽل کرده و نفس
کشیدنش به حالت عادی برگشته.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"میشه دوباره از اول بخونی؟"یونگی روی میکروفونی که به جیمین
متصلش میکنه،آه میکشه.
"بازم اشتباه کردم،هیونگ؟" جیمین نگران،به اون طرؾ شیشه زل
میزنه.
یونگی دستشو با اضراب بین موهاش میبره،متوجه میشه که کل یک
ساعت گذشته جیمین رو مجبور کرده که همش قسمت اول آهنگو
بخونه.
"نمیتونم حسش کنم،جیمین،بی احساسه".یونگی صادقانه میگه و میدونه
که اگه بخواد مهربون باشه،نمیتونه منظورشو برسونه.
"اوه"،جیمین ناامید به نظر میاد".ببخشید این بار بیشتر تالش میکنم".
"یه ساعته داری تالش میکنی،جیمینی ،سعی کن این بار متنو حس
کنی،لطفا ".یونگی که تحملشو از دست داده،زمزمه میکنه.
" واقعا دارم تالش میکنم،هیونگ ".جیمین از خودش دفاع میکنه.
"میدونم،ولی میشه بیشتر سعی کنی؟یه ساعته روی ورس( )verseاول
گیر کردیم".
"فکر میکنی خودم نفهمیدم هیونگ؟"
"خب پس،یه کاری کن".یونگی آروم میگه"،جونگکوک بعضی وقتا
توی یه ساعت،کل آهنگو برام ضبط میکنه".
"من خواننده نیستم،هیونگ!"صدای جیمین میلرزه".ببخشید که نمیتونم
مثل جونگکوک عالی باشم".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"هیونگ میشه یکم استراحت کنیم؟جیمین روی میکروفون زمزمه
میکنه"،دو ساعته دارم میخونم.گلوم میسوزه".
یونگی به ساعت نگاه میکنه و متوجه میشه ساعت،چهار عصره.
"لعنتی،ببخشید،خیلی -لعنت بهش،سانشاین ،چرا زودتر چیزی نگفتی؟"
"همش ازم تعریؾ میکردی "...گونه های جیمین سرخ میشن و یونگی
از پشت شیشه بهش لبخند میزنه.
"بیا بیرون"،یونگی میکروفون رو خاموش میکنه و جیمین آروم از
اتاق خارج میشه و خودشو روی مبل میندازه.
"ببخشید،روز اول بدجور ازت کار کشیدم"یونگی با خجالت به پسر
جوونتر لبخند میزنه و بطری آب خودش رو بهش تعارؾ میکنه".باید
اول با صدای خودم ضبطش میکردم تا لحنشو بلد باشی.اینجوری خیلی
طول میکشه".
جیمین بطری آب رو میگیره و سرشو برای تایید تکون
میده"،همینجوری با همه خوانندههات رفتار میکنی؟من که دارم به فرار
کردن فکر میکنم".
یونگی جواب نمیده و به صفحه کامپیوترش زل میزنه"،میخوای تا
همین جاشو گوش کنی؟"
جیمین مشتاقانه سرشو تکون میده و روی آهنگی که اتاق رو پر
میکنه،تمرکز میکنه.
"خیلی-خیلی خوبه"،جیمین بعد از مدتی لبخند میزنه".من -تو صدامو
قشنگ کردی".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"برو".
"توهم بیا هیونگ.نمیخوام تنهایی ؼذا بخورم".جیمین لباشو جلو
میاره".چهار ساعته دارم باهات راه میام.حداقل واسه یه ساعت به
حرفم گوش کن".
یونگی چشماشو میچرخونه و دوباره هدفونش رو روی گوشاش میذاره
و به صفحه کامپیوتر زل میزنه.جیمین چشماشو باریک میکنه و هدفون
رو از روی گوشای یونگی،برمیداره.
جیمین،سریعتر از چیزی که یونگی انتظارش رو داشت،صندلیش رو
تا دم در میکشه.
"جیمین،چه ؼلطی داری میکنی؟"یونگی وقتی خودشو جلوی در
میبینه،داد میزنه.
جیمین درو باز میکنه و مچ یونگی رو میکشه تا از روی صندلیش
بلندش کنه".میریم یه چیزی بخوریم،مهم نیست دلت میخواد یا نه.من
حساب میکنم،هیونگ".
یونگی دهنش رو باز میکنه که مخالفت کنه ولی وقتی شکم خودش قار
و قور میکنه،بهونه جدیدی پیدا نمیکنه.
"عالیه!" جیمین با شنیدن صدای شکم یونگی،با هیجان میگه"،بیا درو
قفل کن".
@YoonminFiction
Out of my system
--
"چی سفارش میدی،هیونگ؟" جیمین به مِنوی کافه مورد عالقهش نگاه
میکنه،حتی با اینکه دقیقا میدونه چی میخواد.سرشو باال میبره و به
یونگی که به اسم ؼذاهای مختلؾ نگاه میکنه و ابروهاش باال
میرن،نگاه میکنه.
"نمیدونم"،یونگی آروم زمزمه میکنه و مِنو رو روی میز میندازه.
"اوضاع...خوبه؟"جیمین مستقیم به یونگی،که از پنجره ای که کنارش
نشستن به بیرون زل زده،نگاه میکنه.
"گشنم نیست".یونگی آروم میگه"،یه چیزی واسه خودت بگیر".
"میخوای بهت چند تاشو پیشنهاد بدم؟نمیتونی انتخاب کنی؟"جیمین با
چشمای گشاد بهش نگاه میکنه و انگشتاش رو بهم گره میکنه.
یونگی نیم نگاهی بهش میندازه و با دیدن قیافه خستگی ناپذیر پسر
جوونتر،میخنده.
"میخوای همینی که من سفارش میدمو بگیری؟خیلی خوبه!"جیمین لبخند
میزنه ولی با ناامیدی به یونگی که سرشو تکون میده،نگاه میکنه.
"واسه خودت یه چیزی بگیر.من عالقهای ندارم".یونگی میگه و به مِنو
چشم ؼره میره.
"ولی اینجوری حال نمیده،هیونگ "،جیمین ؼر میزنه"،بیخیال،خودم
پولشو میدم!"
"تو کوچیکتری"،یونگی سرشو تکون میده"،صددرصد قرار نیست پول
ؼذای منو بدی".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"هیونگ یه نامه برات اومده!" جونگکوک،وقتی یونگی بعد از روز
طوالنیش توی استودیو،میرسه خونه،از پذیرایی داد میزنه.
"برای من؟"یونگی میپرسه.
"روی میزه".جونگکوک داد میزنه و یونگی وارد پذیرایی میشه و
پسر جوونتر رو در حال بازی کردن جلوی تلویزیون،میبینه.
یونگی به طرؾ میز میره و بین نامه هایی که اونجان،یه پاکت نامه
آشنا که آدرسش رو روش نوشتن،پیدا میکنه.
پاکت رو برمیداره و آروم به طرؾ اتاقش میره و به این فکر میکنه که
چرا مادر پدرش براش نامه فرستادن.گوشه پاکت رو پاره میکنه و با
دقت،نامه رو باز میکنه.
یونگی چیزایی که توی پاکت هستن رو بیرون نمیاره و به جاش به
مکالمهش با جیمین فکر میکنه.یک دفعه متوقؾ میشه تا بفهمه چی
باعث شد همه چیز رو به پسر جوونتر بگه.سرشو تکون میده و به
هفته های گذشته فکر میکنه و میفهمه خیلی بیش از حد،با جیمین حرؾ
زده.
یونگی خودش رو روی تختش میندازه،نامه هنوز توی دستشه،و سعی
میکنه بفهمه چرا اینقدر تؽییر کرده.
آه میکشه و دوباره روی نامه تمرکز میکنه.میشینه و چیزی که توی
پاکته رو بیرون میکشه.
بلیت هواپیماست.برای پروازی که یک هفته بعد از جشن فارغ
التحصیلیش کره رو ترک میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
--
جیمین تا یک هفته بعد نمیتونه وقت خالیای برای ضبط آهنگ با
یونگی پیدا کنه.البته این بار کارشون سریع جلو میره،و جیمین به این
فکر میکنه که چی باعث شده اینقدر تؽییر کنن.
وقتی یونگی بهش میگه میتونه استراحت کنه،از اتاق ضبط خارج
میشه.یونگی یه بطری آب به طرفش میندازه.
"تا اینجاش که خیلی خوب شده"،یونگی لبخند میزنه".فقط یه روز دیگه
ضبط کنیم،کارت تموم میشه.در واقع الزم نیست کل روزتو بگیرم،
فقط یه ساعتو خوردهای".
جیمین جواب لبخندش رو میده و به ساعت نگاه میکنه.
دستاش رو باال میبره و کش میاد و به مبل تکیه میده،به این فکر میکنه
که آیا امکانش هست شامش رو هم با یونگی بخوره یا نه.همدیگه رو
برای صبحونه خوردن،دیدن و بعد به استودیو رفتن و وقت ناهار،به
همون کافه برگشتن.
در باز میشه و جیمین،که انتظار کسی رو نداره،تعجب میکنه.
"هیونگ!"جونگکوک لبخند میزنه،اول سرشو وارد استودیو میکنه و
بعد کامل وارد میشه.هنوز هم یونیفرم مدرسهش تنشه و کولهپشتیش
روی دوششه.
"زود رسیدی".یونگی میگه و میچرخه تا به جونگکوک لبخند بزنه.
"آماده ای بریم سر کار؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"آب داری؟"یونگی از جونگکوک،که با لبخند پررنگی از اتاق خارج
میشه،میپرسه.
"آره ".جونگکوک سرشو تکون میده و کولهپشتیش رو برمیداره.
"خسته نباشی "،یونگی به پسر جوونتر لبخند میزنه"،نمیدونستم امکان
داره از دفعه قبلت بهتر بشی".
جونگکوک با شنیدن تعریؾ یونگی،لبخند میزنه و بعد کیفش رو روی
زمین میذاره و کنار جیمین میشینه.
جیمین سعی میکنه بهش لبخند بزنه ولی جوری که جونگکوک بهش
نگاه میکنه،مشخص میکنه که نتونسته.
"خسته شدی؟"جونگکوک میپرسه و جیمین فقط سرشو برای تایید
تکون میده چون دلش نمیخواد حرؾ بزنه.
"یونگی هیونگ واقعا به جیمین نگفتی قراره من بیام؟" جونگکوک در
حالی که کفشاش رو در میاره و پاهاش رو روی مبل میذاره،میپرسه.
"یه دفعهای شد"،یونگی سعی میکنه قانعش کنه"،یادم رفت بهش بگم".
"اوه!" جیمین یک دفعه میگه و به جونگکوک نگاه میکنه" .صبح که
بهم پیام دادی،امروز میبینمت ،منظورت همین بود؟"
جونگکوک سرشو برای تایید تکون میده" ،فکر کردم خبر داری".
"وایسا "،یونگی صندلیش رو میچرخونه ".وایسا چی گفتی؟"
جیمین و جونگکوک،گیج بهش نگاه میکنن.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"یه میز بزرگتر میخوایم "،نامجون زمزمه میکنه و به سه نفری که به
زور روی صندلی سیمانی که فقط برای نشستن دو نفر ساخته
شده،نشستن،نگاه میکنه.
"آه،آره "،جیمین که لبه صندلی نشسته و تقریبا داره میوفته،آروم میگه.
"من مشکلی ندارم "،جونگکوک که وسطشون نشسته لبخند میزنه و
یونگی و جیمین بهش چشمؼره میرن.
"ما مشکل داریم "،یونگی آروم میگه و اطراؾ رو نگاه میکنه تا دنبال
میز بزرگتری بگرده.
"این جونگکوکه؟" جین میپرسه و به جلو خم میشه تا به عضو
جدیدشون نگاه کنه".این کوکی کوچولوعه؟"
جیمین با حرکت سرش تایید میکنه و با شنیدن اسم مستعاری که جین
انتخاب کرد،سرشو کج میکنه.
"جین هیونگ؟" جونگکوک میپرسه و جین سرشو برای تایید تکون
میده.
"شما دوتا همو میشناسین،چون...؟" هوسوک میپرسه و به دوتاشون زل
میزنه.
"من معرفیشون کردم".جیمین دستشو باال میبره و با اون یکی
دستش،لبه صندلی رو میگیره تا نیوفته.
"جونگکوک میخواد همین پاییز به عنوان دانشجوی ووکال وارد
کیونگهی بشه".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خب،دیگه فکر کنم واقعا باید بریم داخل بشینیم "،جین به جیمین زل
میزنه و میگه"،نمیتونی تا آخر رو پای تهیونگ بشینی.دوتاتون
میخواین ؼذا بخورین".
"اوه،ببخشید ".جیمین یک دفعه بلند میشه و به تهیونگ نگاه میکنه.
"اوووو "،تهیونگ ؼر میزنه و پاهاش رو به هم میماله تا باعث حرکت
خون توی رگاش بشه.
"خوبی؟" جیمین خم میشه و تهیونگ خیلی ضعیؾ،سرشو تکون میده.
بقیه هم بلند میشن تا برن داخل و یه میز بزرگتر پیدا کنن.
"اشکال نداره،خیلی طول نکشید ".تهیونگ جواب میده و پاهاش رو از
لبه صندلی آویزون میکنه و میچرخه.کؾ پاهاش رو محکم روی چمن
میذاره و بلند میشه.تهیونگ جیػ میزنه و دستاش رو عقب میبره تا مانع
افتادن،به خاطر از حال رفتن پاهاش ،بشه.
"واو مواظب باش "،دست هوسوک دور کمر تهیونگ حلقه میشه و
نگهش میداره و با اون یکی دستش،آرنجش رو میگیره" .چیزی
نیست،گرفتمت".
"انگار باید بؽلش کنی و بیاریش داخل ".جیمین با نگرانی به تهیونگ
نگاه میکنه و آروم میگه.
"همش تقصیر توعه!" تهیونگ به جیمین اشاره میکنه.
"آره ولی میتونستی وقتی دیگه تحملت تموم شده بود بهم بگی برم
پایین ".جیمین میگه و تهیونگ جواب نمیده.
@YoonminFiction
Out of my system
"ته میخوای یه دقیقه بشینی؟ما میریم دنبال میز میگردیم ".جین میپرسه
و پسر جوونتر بعد از مدتی،سرشو برای تایید تکون میده.
"موافقم".
"من پیشش میمونم".هوسوک،تهیونگ رو هل میده تا دوباره بشینه و
خودش هم کنارش میشینه.
جیمین سریع از تهیونگ،که دستش رو براش تکون میده،معذرت
خواهی میکنه و بعد به طرؾ بقیه گروه میدوه.
"خب "،نامجون بلند میگه و دستاش رو دور شونه های یونگی و
جیمین میذاره" ،برنامه ای واسه تابستون دارین؟"
یونگی دست نامجونو میندازه پایین و سرشو تکون میده"،نمیدونم .شاید
یه سفر برم خارج یا همچین چیزی".
"چی؟نه!" جونگکوک آستین یونگی رو میگیره".هیونگ نمیتونی منو
ول کنی".
"میتونی خونه من بمونی،بهرحال کلیدای یدکی هنوز دستتن ".یونگی
موهای پسر جوونتر رو بهم میریزه.
"ولی هیونگ من هنوز 51سالم نشده.نباید خونه تنها بمونم.چی
بخورم؟" جونگکوک لباشو جلو میاره و جین موهاش رو بهم میریزه.
"میتونی یه وقتایی بیای پیش ما "،نامجون به جونگکوک لبخند میزنه.
"منو فقط به خاطر ؼذا میخوای،مگه نه؟" یونگی سر به سرش میذاره
و جونگکوک پوزخند میزنه.
"معلومه،پس باید واسه چی بهت نیاز داشته باشم،هیونگ؟"
@YoonminFiction
Out of my system
"پرروی لوس "،یونگی آروم میگه ولی لبخند کمرنگی روی لباش
ظاهر میشه.
"پس نمیری دیگه،آره؟هیونگ،لطفا!" جونگکوک لباشو جلو میاره و
یونگی آه میکشه.
"ببینم چی میشه "،یونگی زمزمه میکنه و جیمین نیمنگاهی بهش
میندازه.
"به نفعته نخوای بری،هیونگ.اگه فکر کردی میذارم بری،کور
خوندی ".جونگکوک تقریبا با خودش حرؾ میزنه" .اگه مجبور شم به
پاهات میچسبم".
جیمین به تصور اون صحنه،میخنده و یونگی میچرخه تا بهش نگاهی
بندازه.
"احتماال همچین کاری بکنه "،جیمین به یونگی میخنده و بعد به
جونگکوک لبخند میزنه.
"توهم باید کمکم کنی "،جونگکوک جدی،به جیمین میگه" ،توهم که
دلت نمیخواد بره،مگه نه؟"
"منظورت دقیقا چی بود؟" جیمین میپرسه و نامجون میخنده.
"هیچی "،جونگکوک شونه هاش رو باال میندازه ولی پوزخندش ظاهر
میشه.
"دست من نیست "،جیمین جواب میده و بعد دنبال جین وارد میشه.
"اوه!اونجا! فکر کنم یه میز خالی دیدم "،جین با خوشحالی میگه و
سریعتر جلو میره و به میز Uشکلی اشاره میکنه" .برای هفت نفر
کافیه".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"تعارؾ نکردم پولشو بدم که "،یونگی میگه ولی صدای نامجون
حرفشو قطع میکنه.
"واسه چی پول جمع میکنی؟" نامجون به جلو خم میشه.
"هیچی "،یونگی خیلی سریع میگه"،خرتوپرت"...
"هیونگ،چرا از مامان بابات نخواستی؟" جونگکوک میپرسه".مگه
پول همه چیزاتو نمیدن؟"
یونگی شونه هاش رو باال میندازه،اصال نمیخواد درمورد این موضوع
حرؾ بزنه،به خصوص با نگاه دلسوزانه جیمین.
"میخواد مستقل بشه "،جین میگه و به جونگکوک لبخند میزنه".تو
جوونی به خاطر همین شاید درکش نکنی.مستقل بودن،اینکه بتونی
برای خودت چیز میز بخری،واقعا عالیه.شاید به جاهای خیلی مهمی
نرسی،ولی همین که میتونی برای خودت چیزی که میخوای رو
بخری،نشون میده که داری کارتو درست انجام میدی".
جونگکوک گیج،بهش نگاه میکنه و یونگی بیشتر توی صندلیش فرو
میره و حرفای جیمین در مورد کار پیدا کردن،ذهنشو فرا میگیرن.
"ولی هیونگ،چه مشکلی داره که مادر پدرت برات وسایل بخرن؟"
"از نظر اجتماعی و اقتصادی یه مرحله پایینتره "،نامجون با لبخند
میگه"،معیار مردم وابسته به فرهنگشونه.ما ها از مستقل بودن
خوشمون میاد".
"نامجون ،مطمئنم منظورش همچین چیزی نبود "،هوسوک به نامجون
چشمؼره میره و با نگاهش از جونگکوک معذرت خواهی میکنه.
"اینکه خونوادت برات چیزایی که میخوای رو بخرن،هیچ مشکلی
نداره ".جین لبخند میزنه "،اونجوری هم خیلی عالیه،ولی اگه برای
@YoonminFiction
Out of my system
خودت چیزی بخری ،خونه خودتو داشته باشی ،بر اساس قوانین خودت
زندگی کنی ،یکم بهتره.من سال اول خیلی دلم برای مامانم تنگ شد،در
واقع هنوزم تنگ میشه،ولی فکر میکنم حتی با اینکه پیش اونا بزرگ
شدم،سبک زندگیشون یکم برام ؼیر قابل تحمل شده".
"من مخالفم "،تهیونگ سرشو تکون میده"،من خیلی دوست دارم
برگردم .از ته دلم عاشق جیمینی ام ولی زندگی توی خونه خودمون رو
ترجیح میدم".
جونگکوک آروم سرشو تکون میده و به حرفاشون فکر میکنه" ،فکر
نکنم کامل فهمیده باشم،ولی یه چیزایی گرفتم.زندگی کردن با یونگی
هیونگ خیلی آزادانه تره.بیشتر دوسش دارم.ولی دلم برای خونمون هم
تنگ میشه".
"کال با یونگی هیونگ زندگی میکنی؟" نامجون با ابروهای باال
رفته،میپرسه.
"آه "،جونگکوک به یونگی زل میزنه.
"نه خونوادش واسه کار از شهر رفتن بیرون "،یونگی خیلی راحت
جواب میده".ازش بدم نمیاد،به خاطر همین پیشنهاد دادم تا موقع
برگشتنشون پیشم بمونه.بهرحال میخواد بیاد خوابگاه،واسه همین فکر
کردیم تجربه خوبی میشه".
جین به یونگی زل میزنه ولی پسر جوونتر که میدونه
جونگکوک،هروقت باهاشون صمیمی تر بشه بهشون میگه،فقط شونه
هاش رو باال میندازه.
"خب،ؼذا؟" تهیونگ وقتی همه ساکت میشن،میپرسه.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"برنامهای واسه تابستون دارین؟" هوسوک میپرسه و بعد به تهیونگ،
که دور یکی از سیبزمینی سرخ کرده هاش،نودلشو میپیچه ،چشمؼره
میره.
"احتماال دنبال کار میگردم "،جین جواب میده"،چند جا تست میدم".
"فکر کنم منو خونوادم بریم مسافرت "،نامجون یه گاز از همبرگرش
میخوره" .البته نمیدونم کجا.اونا برنامه ریزی میکنن و اینا،من فقط باید
همراهشون باشم".
"لطفا این بار پاسپورتتو یادت نره "،هوسوک خواهش میکنه"،اصال به
هیچ جام نیست که بهترین دوست همیم ،این بار منو جین هیونگ
ساعت پنج صبح پانمیشیم که یه ساعتو نیم رانندگی کنیم تا پاسپورتتو
برات بیاریم".
نامجون میخنده" ،ببخشید؟براتون کلی سوؼاتی آوردم!"
"آره،حاال هرچی "،هوسوک آروم میگه.
"من میرم بوسان خونوادمو ببینم ".جیمین به تیکه پیتزاش گاز میزنه و
لبخند پررنگی روی صورتش ظاهر میشه".خیلی هیجان زدهم که
دوباره ببینمشون.دو سال شده".
"اوه؟عالیه مینی!" جین با خوشحالی میگه و به طرؾ تهیونگ
میچرخه" .توهم باهاش میری؟"
تهیونگ ناراحت میشه و آروم سرشو تکون میده" ،نمیتونم.امسال وضع
خوب نیست".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"آه،لطفا از این لطفا نکن "،یونگی جواب میده ولی لبخندی روی
صورتش ظاهر میشه و برای یه لحظه فکر میکنه ممکنه همه چیز
خوب پیش بره.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"و...تموم شد!" یونگی روی میکروفون لبخند میزنه" .بیا بیرون سوپر
استار".
"تموم شد؟یعنی کال تموم شد؟دیگه نمیخوای یه جاشو دوباره بگیریم؟"
جیمین از توی اتاق ضبط با خوشحالی لبخند میزنه.
"هممم "،یونگی جواب میده و از شادی لبخند جیمین،لذت میبره" .تموم
شد سانشاین".
"آره!میشه بشنومش؟میشه؟" جیمین میدوه بیرون و در حالی که کنار
میز میکس و تنظیم،باال و پایین میپره،مثل یه پاپی کیوت میشه.
"نه،هنوز تموم نشده.قسمتای تورو ضبط کردیم،ولی هنوز باید یکم
روشون کار کنم.وقتی تموم بشه یه کپی ازش برات میفرستم ".یونگی
خودکار و کاؼذی رو به طرؾ جیمین میگیره" .بیا،ایمیلتو بده".
جیمین با خوشحالی ایمیل دانشگاهیشو مینویسه و خودشو روی مبل
میندازه.
"خسته شدی؟" یونگی به پسر جوونتر لبخند میزنه و بطری آب رو به
طرفش میگیره.
جیمین سرشو برای تایید تکون میده و در بطری رو باز میکنه" .نه
فقط فیزیکی،از نظر ذهنی هم خسته شدم.البته خیلی هم
خوشحالم!باالخره تموم شد".
یونگی میخنده" ،کار کردن با من اینقد بد بود؟"
@YoonminFiction
Out of my system
جیمین به سوالش فکر میکنه و بعد سرشو تکون میده" ،اولش آره ولی
بعد خیلی بهتر شد.البته فکر نکنم بتونم به اندازه جونگکوک از کار
کردن باهات لذت ببرم".
"منو جونگکوک خیلی وقته باهم کار میکنیم.اولش از خودم
وخودت،بدتر شروع کردیم،میدونستی؟شخصیتامون بیش از حد به هم
شبیه بودن ".یونگی لبخند میزنه و به یاد میاره که چقدر نسبت به
پذیرفتن پیشنهاد های همدیگه،مشکل داشتن.
"فکر کنم خیلی هم بد نبود "،جیمین لبخند میزنه و به مبل تکیه میده.
"ولی آدما وقتی به گذشته نگاه میکنن،بیش از حد خوشبین
میشن،هیونگ .فکر کنم مدل زندگیه دیگه.احتماال از چیزی که االن
یادم میاد،بدتر بوده".
"داری بیش از حد با نامجون وقت میگذرونی "،یونگی آروم میگه و به
طرؾ صفحه کامپیوترش میچرخه.
جیمین میخنده و خودش رو روی مبل جمع میکنه" ،تقریبا برعکسش،
به اندازه کافی باهاش وقت نمیگذرونم.البته خیلی بهتر شدم.وقتی
فهمیدیم باهمن به زور میتونستم بهش نگاه کنم.البته فکر کنم خیلی
ضایع بودم،چون تا وقتی که خودم یکم بهش نزدیکتر نشده بودم،باهام
کاری نداشت".
"نامجون حساس و باهوشه ،ولی بعد یه وقتایی یه کارایی میکنه که
باعث میشه به این فکر کنم که شاید واقعا بلده ذهن مردمو بخونه"،
یونگی جواب میده و به جیمین،که روی مبل دراز کشیده و چشماشو
بسته،نگاه میکنه" .روز بدی داشتی؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
جیمین،پنجشنبه شب با وضع بدی،دم در خونه یونگی ظاهر میشه.
یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره،ولی به داخل خونه دعوتش
میکنه.
"فکر کردم گفتی نباید کاری کنیم "،یونگی یه جفت دمپایی به جیمین
میده،و میگه.
جیمین جواب نمیده و به طرؾ پذیرایی میره.
"سر راه مادر جونگکوک رو دیدم "،جیمین بعد از مدتی میگه.
"چیزی گفت؟" یونگی میپرسه و توی صورت جیمین دنبال کبودی
میگرده.
"نه ،ولی انگار حواسش پرت بود .انگار میخواست یه چیزی بگه ولی
جلوی خودشو گرفته بود ".جیمین جواب میده و به یونگی نگاه میکنه.
"جونگکوک هنوز باهاشون حرؾ نزده؟"
"نه "،یونگی سرشو تکون میده".سرش با مدرسه شلوغ بوده،جلسات
تمرینش و آماده شدن برای کیونگهی".
"باید قانعش کنی،هیونگ،اگه خودش نمیخواد بره.موقعیتش مثل تو
نیست.مانع به هم رسیدن یه خونواده نشو ".جیمین با مالیمت جواب
میده.
یونگی آه میکشه و با حرکت سرش تایید میکنه" .شنبه میبرمش".
جیمین لبخند کمرنگی بهش میزنه و چشماشو میبنده.
"جیمینی؟" یونگی آروم میپرسه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
جیمین،همون لحظه ای که جلوی در آپارتمان یونگی در زد،میدونست
داره خودشو وارد چه چیزی میکنه.
میدونه همه اینا چه معنیای برای پسر بزرگتر دارن،و میدونه نباید به
هیچ وجه بهش وابسته بشه.جیمین میدونه وابسته شدن،دیر یا زود باعث
شکسته شدن قلبش میشه.میدونه که توجه بیش از حد به پسر بزرگتر یا
توجه خواستن ازش،فقط باعث میشه یونگی پسش بزنه.
میدونه یونگی دوسش نداره.
میدونه یونگی،فقط به خاطر اینکه بهش قول داده به خاطر خوندن
براش بهش یه چیزی بده،بؽلش میکنه و میذاره بعد از نیمه شب هم
پیشش بمونه.
ولی وقتی یونگی اونقدر پیش میره که باهاش دوش میگیره،موهاش رو
خشک میکنه ،لباساش رو عوض میکنه و وقتی هردوتاشون آماده
خوابیدنن،زیر پتوی کلفتی،محکم بؽلش میکنه،جیمین،نمیتونه جلوی
اینکه یه جور دیگه فکر میکنه رو بگیره.
@YoonminFiction
Out of my system
--
این بار خبری از گریه کردن نیست و یونگی تقریبا میترسه.تازه
میفهمه که جیمینی که داره گریه میکنه خیلی بهتر از جیمین ناراحت و
ساکته.
ولی میخواد به جیمین فضایی که بهش نیاز داره رو بده،و بهش اعتماد
داره که هر وقت بخواد میتونه باهاش حرؾ بزنه.پس همون کاریو
میکنه که جیمین ازش میخواد ،و کل شب بؽلش میکنه،هیچوقت ولش
نمیکنه ،و وقتی صبح میشه،ناامیدیش رو تا جایی که میتونه مخفی
میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی،جیمین رو تماشا میکنه که در سکوت لباس میپوشه ،یکی دیگه
از لباسای یونگی رو قرض میگیره.توی ذهنش،به این که جیمین حداقل
یه بار تمام لباسای توی کمدش رو پوشیده،میخنده.
بدون اینکه چیزی بگه جیمین رو بررسی میکنه و به این فکر میکنه
که چی داره اینقدر بد اذیتش میکنه.یونگی میخواد ازش بپرسه،ولی
میدونه نباید همچین کاری کنه.اونا فقط باهم دوستن،و جیمین هروقت
بخواد،باهاش حرؾ میزنه.
به هر حال،یونگی بعد از شب گذشته،تؽییری رو توی رابطشون حس
میکنه.یونگی دید که،برق چشمای جیمین،درخشان تر شد.و فهمید که
لبخندش،وقتی صبح بیدار شد و هنوزم توی بؽل یونگی بود،حتی با
اینکه پسر بزرگتر هم بیدار شده بود،پررنگتر شد.
"صبح بخیر "،جیمین با صدای خشداری گفته بود و یونگی لبخند زده
بودو سرشو تکون داده بود.
یونگی میدید که نگاه جیمین دوباره تؽییر کرده بود،احساسات شب
گذشته بهش حمله کرده بودن ،و جیمین به سینه یونگی تکیه داده بود و
پشت سر هم آه کشیده بود.
@YoonminFiction
Out of my system
--
اگه یونگی میگفت که از این تؽییر نترسیده،دروغ گفته بود.میدونست
که قراره چه اتفاقی بیوفته،و میدونست باید قبل از اینکه یه چیزی
اشتباه پیش بره،تمومش کنه.
"چیه؟منتظر دعوتنامهای؟" یونگی میپرسه و به پسر جوونتر که کنار
در وایساده و بیرون نمیره،زل میزنه.
"هیونگ،میشه...؟" جیمین مشتاقانه بهش نگاه میکنه.
"میشه چی؟"
جیمین با خجالت لبخند میزنه" ،میشه یه وقت دیگه هم بیام؟میشه
همینجوری باهم وقت بگذرونیم؟"
یونگی آه میکشه و سرشو تکون میده" ،سانشاین،چیزی که تو میخوای
یه رابطهست.چیزی نیست که من بهش عالقه داشته باشم،خودتم
میدونی".
"الزم نیست باهم رابطه داشته باشیم،هنوز ".لحن جیمین آرومه،
"میتونیم فقط"...
"نه "،یونگی سرشو تکون میده" ،همین االنم به اندازه کافی بهت گفتم
سانشاین،من نمیخوام از این بیشتر پیش بریم.این آخرشه".
"ولی هیونگ،من "...جیمین سعی میکنه ادامه بده ولی یونگی وسط
حرفش میپره.
"سانشاین تو یکیو میخوای که بهت توجه کنه و لوست کنه.اصال به من
نیاز نداری.به کسی نیاز نداری که فقط میتونه کارای رضایت بخش
کوچیکی رو انجام بده.برو یکی رو پیدا کن که مثل خودت باشه ،که از
@YoonminFiction
Out of my system
شخصیتت تعریؾ کنه ،و مهم تر از همه،کسی که بهت کمک کنه از
پس همه چی بر بیای".
"هیونگ واقعا فکر میکنی به خاطر اینکه هنوز به جین هیونگ فکر
میکنم،بهت اصرار میکنم؟چند ماه گذشته!با نامجون هیونگ کنار اومدم
و فراموشش کردم! هیونگ تو باعث میشی حس خوبی داشته
باشم،و"...
یونگی دستش رو باال میبره تا جیمین رو متوقؾ کنه" ،جین هیونگ
تنها کسی نیست که درموردش حرؾ میزنم.تو سریع به مردم وابسته
میشی.عاشقش شدی چون بهت کمک کرد بعد از اولین به هم
زدنت،حالت خوب بشه.االنم داری با من همون کارو میکنی.منم کار
خاصی نکردم،بیبی.من کار ؼیر معمولی نکردم.اگه سعی کنی،کسی
رو پیدا میکنه که بتونه همه این احساساتت رو به درستی فعال کنه.به
من وابسته نشو.من نمیتونم چیزی که میخوای رو بهت بدم".
"ولی هیونگ،من نمیدونم چی میخوام "،جیمین تقریبا داد میزنه و با
چشمای اشک آلود،به یونگی نگاه میکنه" .نمیدونم.فقط میدونم از
کارایی که میکنی خوشم میاد.از بودن باهات لذت میبرم.از وقت
گذروندن پیشت خوشم میاد.خوشحالم میکنه و همین برام بسه".
"این واقعیت نیست "،یونگی سرشو تکون میده و لبخند میزنه" .من
برات کافی نیستم.چیزی که تو میخوای،کسیه که فقط به تو نگاه
کنه،کسی که کاملت کنه.کسیو میخوای که بدجور عاشقت باشه،کسی که
به جاهایی میبرتت که تا حاال نرفتی،چیزایی که تا حاال ندیدی رو
نشونت میده.کسیو میخوایوکه عاشقت باشه،واقعا عاشقت
باشه،جیمینی.خیلی بیشتر از اینا میخوای،نه،لیاقتت خیلی بیشتر از
چیزاییه که من میتونم بهت بدم.اولش به من نیاز داشتی که جین هیونگ
رو فراموش کنی،از من به عنوان جایگزین اون استفاده کردی.چیزی
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
Chapter 8
"ته؟" جیمین وارد خوابگاه مشترکشون میشه،کفشاش رو درمیاره و
آروم صداش میزنه.
"پذیرایی "،تهیونگ جواب میده و جیمین به طرؾ جایی که صدای
بهترین دوستش میاد،میره.
"سالم "،لحن صدای جیمین مالیمه و چند قدم دورتر از تهیونگ
وایساده.اطراؾ پسری که یکم جوونتره ،پر از کتاب های درسی و
کاؼذه.
تهیونگ بدون اینکه به جیمین نگاه کنه،سرش رو برای تایید تکون
میده،به شدت ؼرق کتابیه که روی پاهاشه.جیمین همونجا می ایسته و
به بهترین دوستش زل میزنه و وقتی تهیونگ میبینه که پاهای جیمین
از دیدش خارج نمیشن ،سرش رو باال میاره تا به جیمین زل بزنه.
"جیمین؟"
"بله؟" جیمین سرش رو باال میاره و با نگاه گیج تهیونگ رو به رو
میشه.فقط یک نگاه کافیه.تهیونگ آه میکشه،کتاب درسیش رو روی
زمین میذاره و به جلو خم میشه و آرنجاش رو روی زانوهاش میذاره.
"اوضاع خوبه؟" تهیونگ آروم میپرسه و با دقت به قیافه جیمین نگاه
میکنه.
"من...نمیدونم ".جیمین سرش رو تکون میده و بعد تصمیم میگیره
مخفی کردن مشکالت از بهترین دوستش،هیچ فایده ای نداره.
"چیمچیم بگو چی شده "،تهیونگ با مالیمت میگه و جیمین،با حس
کردن نگرانی توی صداش ،گرمایی توی کل وجودش حس میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"مطمئنم ته ".جیمین،وقتی تهیونگ جواب نمیده ،بلند میگه" .با یونگی
هیونگ فرق داره .هیچوقت دلم نمیخواست با جین هیونگ بخوابم،
خدایا ،اصال فکر کردن بهش اذیتم میکنه.ولی با یونگی هیونگ...فرق
داره.به خاطر اینکه هوامو داشت،عاشقش نشدم ،یعنی از توجهش
خوشم میومد ،آره ،ولی فکر نمیکنم به خاطر اون ،دوستش داشته
باشم .از وقت گذروندن باهاش لذت میبرم ته .از کنارش بودن لذت
میبرم .وقتی دوروبرم نباشه دلم براش تنگ میشه.قول میدم مثل حسم
به جین هیونگ نیست".
"میدونم "،تهیونگ بعد از مدتی با لبخند خوشحال و آرومی میگه.
"خیلی طول کشید تا بفهمم بینتون دقیقا چه خبره؛ که بفهمم دقیقا به هم
چه حسی دارین.تو از جین هیونگ خوشت میومد.دیوونهش شده بودی،
انکار نمیکنم ،ولی این بار فرق داره".
"پس چرا االن همه اون چیزارو گفتی؟"
"همیشه که حس من درست نیست.میخواستم خودت بهش فکر کنی و
بفهمی واقعیه یا نه "،تهیونگ با نخی که از آستین لباسش بیرون اومده
ور میره" .جوری که بعضی وقتا بهش نگاه میکنی،نشون میده چه
خبره ،چشمات برق میزنن".
"البته یونگی هیونگ باورم نمیکنه "،جیمین خیلی ناراحت به نظر میاد
و تهیونگ حس میکنه قلبش به خاطر دوست صمیمیش،میشکنه" .تهته
چیکار کنم؟"
"من...من نمیتونم بهت بگم ".تهیونگ سرش رو تکون میده" .جواب
این سوالو نمیدونم".
@YoonminFiction
Out of my system
"ته ،فکر میکنه باید دنبال یکی دیگه بگردم.یکی که خوشحالم کنه.
میگه اونی که میخوام،نیست .که فقط یه حواسپرتی موقت بوده برای
اینکه بتونم جین هیونگو فراموش کنم".
"شاید بوده.شایدم نبوده .شاید همینجوری بمونه .شاید نمونه.فقط تمام
تالشتو بکن جیمین.اگه به نتیجه نرسی ،دیگه نمیشه کاریش کرد.بعضی
چیزا فقط...فقط اتفاق نمیوفتن.ببخشید نمیتونم بیشتر از این بهت کمک
کنم".
جیمین جلو میره و پاهاش رو روی کاؼذها میذاره و باعث میشه
تهیونگ با صدای یادداشت هاش که زیر زانوهای جیمین له
میشن،صورتش رو جمع کنه.جیمین ،دستاش رو دور باالتنه تهیونگ
حلقه میکنه و محکم بؽلش میکنه و سرش رو روی شونهش میذاره.
"ممنون "،جیمین ،وقتی دست تهیونگ دور بدنش حلقه میشه ،زمزمه
میکنه" ،تهته ،عاشقتم.واقعا .از همه آدمای دنیا بیشتر عاشقتم".
جیمین نمیتونه صورت تهیونگ رو ببینه ولی میدونه لبخند مستطیلی
همیشگیش روی صورتشه.تهیونگ سرش رو روی سر جیمین میذاره
و زمزمه میکنه" ،منم از همه آدمای دنیا بیشتر عاشقتم".
جیمین عقب میره و حواسش رو جمع میکنه که پاهاش رو روی
کاؼذها نذاره.
تهیونگ شروع به جمع کردن برگه ها میکنه و بعد به طرؾ جیمین
میچرخه" ،حاال ،میخوای بگی دیشب چی شد که باعث شد بدون اینکه
به من چیزی بگی ،بری خونه یونگی هیونگ؟"
@YoonminFiction
Out of my system
--
جیمین روز بعد از خونه بیرون میره و توی طول روز از یونگی فرار
میکنه و به نگاه های ناامیدی که تهیونگ بهش میندازه،توجهی نمیکنه.
تهیونگ ،وقتی بهترین دوستش قرار رستوران پنجشنبهشون با یونگی
رو رد میکنه،فقط بهش زل میزنه.
"کار دارم "،جیمین بهونه میاره و تهیونگ باهاش بحث نمیکنه.
تهیونگ میدونه رد شدن،واسه کسی مثل جیمین خیلی سخته.به خاطر
همین دهنش رو بسته نگه میداره و وقتی جیمین برنامه هاشون رو
کنسل میکنه و از راه طوالنی تر به دانشگاه میره،فقط برای اینکه از
بعضیا دوری کنه،تنها کاری که میکنه اینه که بهش نگاه های
دلسوزانهای میندازه.
یک هفته بعد از برنامه دوری کردن جیمین ،تحمل تهیونگ تموم میشه
و به یونگی زنگ میزنه.وقتی یونگی ازش میپرسه که،مگه این کارش
خیانت به رابطه برادریشون نمیشه؟ ،میخنده و شونه هاش رو باال
میندازه.
بعضی وقت ها باید یه چیزایی رو قربانی کرد.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"سانشاین؟" صدای آشنایی جیمین رو از پشت سرش صدا میزنه ،ولی
نمیچرخه تا باهاش رو به رو بشه ،میدونه کیه.
یونگی جلو میره و کنار جیمین می ایسته و نحوه ایستادنش رو تقلید
میکنه و به نرده ها تکیه میده.
"اینجا چیکار میکنی؟" یونگی میپرسه و جیمین فقط شونه هاش رو باال
میندازه.
توی سکوت به نرده های کنار رودخونه تکیه میدن و به ؼروب و
پرنده هایی که پرواز میکنن،نگاه میکنن.
"تو اینجا چیکار میکنی،هیونگ؟" جیمین بعد از مدتی میپرسه و
خستگیش از لحنش مشخص میشه.
"داری ازم فرار میکنی "،یونگی آروم جواب میده.
"جواب سوالم این نبود "،جیمین معمولی میگه و این بار نوبت یونگیه
که شونه هاش رو باال بندازه.
"چرا داری ازم فرار میکنی؟" یونگی این بار جملهش رو با لحن
سوالی میگه.
"ازت فرار نمیکنم ،فقط حس میکنم باید فاصلهمون رو نگه
داریم.همونطور که تو گفتی هیونگ ،دارم چیزی که بینمونه رو با
چیزی که واقعا نیست اشتباه میگیرم".
یونگی وانمود میکنه با جواب جیمین،ناراحت نشده و به طرؾ پسر
جوونتر میچرخه ولی اون،نگاهش رو ازش میدزده.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
جیمین سعی میکنه ناامیدیش رو نشون نده ولی باالخره عقب میره و
یونگی رو آروم هل میده" ،نباید دیگه این کارو بکنیم".
یونگی با تعجب بهش نگاه میکنه" ،چی؟"
"همونطور که خودت گفتی،هیونگ ،تو به زودی میری و من نباید
بهت وابسته بشم .حق با تو بود .من واقعا یه رابطه جدی میخوام".
جیمین آروم سرش رو باال میاره تا به چشمای یونگی نگاه کنه.
"اگه...اگه قرار نیست جدی بشه ،باید تمومش کنیم ،مگه نه؟کار درست
همینه ،آره؟"
"آره "،یونگی با حرکت سرش تایید میکنه،ولی صداش به زور شنیده
میشه" .احتماال بهترین کار همینه".
جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و به سنگفرش کؾ خیابون نگاه
میکنه .یه ماشین از کنارشون رد میشه و یونگی روی صدای موتورش
تمرکز میکنه تا صدای شکسته شدن قلب خودش رو نشنوه.
"باید برم "،جیمین بعد از اینکه مدتی همونجا می ایستن و از نگاه
همدیگه فرار میکنن ،میگه.
"کجا میخوای بری؟"
"احتماال خونه".
"وقت داری؟" یونگی میپرسه و جیمین بهش نگاه میکنه.
"چرا؟"
یونگی شونه هاش رو باال میندازه و دست راستش رو جلو میبره.
"جیمینی؟ با هیونگ میای یه جایی؟"
جیمین به دست یونگی زل میزنه" ،ما"...
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"فقط یه میزه،هیونگ "،جیمین با بداخالقی میگه و یونگی رو تماشا
میکنه که با چشماش اون تیکه چوب رو مثل چشمای یه عقاب بررسی
میکنه.
"آره ،ولی باید مطمئن شم خوبه "،یونگی جواب میده.
جیمین چشماش رو میچرخونه ولی لبخندی روی صورتش ظاهر میشه
و به یونگی که میز رو تکون میده تا مطمئن بشه سر جاش محکمه یا
نه،نگاه میکنه.
"نمیدونم "،یونگی میگه و یه قدم عقب میره" .مطمئن نیستم از شکلش
خوشم میاد یا نه".
"خدایا "،جیمین ؼر میزنه و به میز تکیه میده و دوتا دستاش رو روی
سطحش میذاره" .اصال نباید قبول میکردم".
یونگی به جیمین نگاه میکنه و با پررویی بهش لبخندی میزنه که باعث
میشه ضربان قلبش باال بره.
'دلم برات تنگ میشه '.جیمین با خودش فکر میکنه' ،دلم برای لبخندا و
جوکات تنگ میشه'.
"نه ،بیا یکی دیگه پیدا کنیم "،یونگی حرکت میکنه و جیمین ؼر میزنه.
"همین االن 02دقیقه وقتمونو سر اون هدر کردیم "،جیمین میگه،
"میدونستی؟"
یونگی شونه هاش رو باال میندازه و به طرؾ میزی که گوشه
مؽازهست میره" ،اشکال نداره.میخوام مطمئن شم میز خوبیه".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
جیمین شونه هاش رو باال میندازه" ،نمیدونم ،از خودش بپرس .شماره
روی میزه رو جایی نوشتی؟"
"نه ،وایسا برم همینکارو کنم "،یونگی جواب میده و به طرؾ میز
میره و از برچسب روش عکس میگیره.
"خب ،کتابخونه یا نه؟" یونگی وقتی برمیگرده میپرسه".شاید دلش
بخواد توی خوابگاه یه همچین چیزی داشته باشه.هنوز کلی وسیله هم
توی خونشون داره.اگه یه روز بریمو اونارو هم بیاریم،شاید این به
دردش بخوره".
جیمین آروم میخنده و به یونگی زل میزنه" ،همینجوری هرچی قشنگ
به نظر میادو میخری هیونگ،آره؟"
یونگی سرش رو پایین میندازه و یکم سرخ میشه" ،نه".
"معلومه هیونگ ،معلومه ".جیمین با طعنه میگه.
"ممکنه بهش نیاز داشته باشه،مگه نه؟ وقتی بره نمیتونم واسش چیزی
بخرم ،به خاطر همین میخوام مطمئن شم هرچی میخواد،داره".
جیمین از فکری که به سرش میزنه،خندش میگیره" .میدونی داری
چجوری رفتار میکنی؟"
"چجوری؟" یونگی میچرخه تا پسر جوونتری که هنوزم داره
میخنده،نگاه کنه.
"مثل مادری که داره بچهشو میفرسته دانشگاه "،جیمین،وقتی یونگی
بهش چشمؼره میره،بلندتر میخنده.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
نمیتونی توی این مورد باهام مبارزه کنی.حتی قرار بود بریم خونوادش
رو باهم ببینیم،میدونستی؟"
یونگی حس میکنه جیمین پشتش تکون میخوره و ژاکت یونگی رو ول
میکنه.صدای هق هقی میشنوه ولی توجهی نمیکنه" .همه چیزو بهش
نشون دادی؟تنها چیزی که نشونش دادی ،درد بود،پسرهی عوضی.اگه
نمیدونستی چطوری باید انجامش بدی،چرا اونو هم دنبال خودت کشیدی
و باعث شدی باور کنه میتونی راهنماییش کنی؟خودت و لذتت رو
مهمتر از درد اون دونستی.چیزی که جیمین میخواست یا حس میکرد،
برات مهم نبود،بود؟ اصال نمیدونم چقدر بد باهاش رفتار کردی ،ولی
اگه جرئت داری یه بار دیگه بگو واسه مشکالی لعنتیش آمادش کردی،
چون دفعه بعد قرار نیست خودمو کنترل کنم".
"من،نه .نه "،پسره انکار میکنه" .جیمین از بودن با من لذت برد".
"مزخرفه "،یونگی با لحن محکمی بهش میگه و بعد به طرؾ جیمین
میچرخه و میبینه داره میلرزه و همونطور که هق هق میکنه،اشکاش
رو پاک میکنه" .جیمین؟بیبی،چی شده؟"
پسره از پشت شونه یونگی ،به جیمین نگاه میکنه" ،داری گریه
میکنی؟"
جیمین با عجله اشک هاش رو پاک میکنه و یونگی با بدترین
چشمؼرهای که میتونه به پسره نگاه میکنه" .اگه حرفات تموم شده
،برو".
پسره اخم میکنه" ،انگار اینجا مال توعه ،ولی بهرحال مهم
نیست.کارای مهمتری برای انجام دادن دارم".
@YoonminFiction
Out of my system
"جیمینی؟" یونگی یک قدم جلو میره ولی وقتی جیمین عقب میره و
سرش رو تکون میده،اخم میکنه.
"سانشاین ،چی شده؟" یونگی خم میشه تا به چشمای جیمین نگاه کنه.
جیمین مستقیم بهش زل میزنه و اشک هاش رو گونه هاش میریزن.
یونگی به اطراؾ نگاه میکنه و میفهمه مردم بهشون زل زدن و
چیزهایی زمزمه میکنن ،و بعد دست جیمین رو میگیره .متوجه میشه
که جیمین سعی میکنه دستش رو از دست یونگی در بیاره ولی دنبال
خودش میکِشتش و از دید مردم خارجش میکنه.
یونگی جیمین رو آروم روی یه صندلی کنار میزی که گوشه رستوران
و کافه مؽازهست،هل میده.
جیمین اشک هاش رو پاک میکنه ولی با این کارش اشک هایی
بیشتری پایین میریزن.یونگی جلو صندلی خم میشه تا جایی که صورت
هاشون رو به روی هم قرار دارن.
"به خاطر چیزایی که اون گفت؟" یونگی میپرسه و با انگشت شستش
گونه جیمین رو نوازش میکنه.
جیمین سرشو برای مخالفت تکون میده و دست یونگی رو کنار میزنه.
"سانشاین ،نمیخوای بهم بگی؟" یونگی دوباره تالش میکنه" .ببخشید
عصبانی شدم و سرش داد زدم.میدونم گفته بودم بهت دست نمیزنم.به
خاطر اینه؟ببخشید .هیونگ متاسفه".
جیمین دوباره سرش رو تکون میده و کؾ دستش رو به چشماش فشار
میده تا گریه کردنش متوقؾ بشه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
چشم های یونگی باریک میشن و سریع زیر لب میگه" ،نه.فقط داشتیم
همو میبوسیدیم".
پدرش مستقیم بهش نگاه میکنه و بعد نگاهش رو به طرؾ جیمین
میکشونه" ،حدس میزنم بازیچه جدیدته؟چقدر زود قبلیو انداختی
دور،انداختیش دور دیگه مگه نه؟"
یونگی صورتش رو خالی از هر احساسی نشون میده" ،تقریبا پنج سال
گذشته،بابا .فکر نمیکنی اگه اوضاع تؽییر نکرده بود ،االن باید کارت
دعوت عروسیمونو میگرفتی؟"
پدر یونگی عصبانی میشه و جیمین با نگرانی بهش زل میزنه،
"جرئتشو نداری ،یونگی".
یونگی شونههاش رو باال میندازه و لبخندی روی صورتش ظاهر
میشه" ،نمیدونم بابا.شاید اگه مرد درستشو پیدا کنم،فکر بدی نباشه".
پدر یونگی مچ دستش رو باز و بسته میکنه و جیمین میبینه که
زنش،دستش رو آروم روی بازوش میذاره و زمزمه میکنه" ،عزیزم
آروم باش".
جیمین به پسر جوونی که در سکوت قضیه رو تماشا میکنه،نگاه میکنه
و نگاهاشون به هم برخورد میکنن.جیمین سعی میکنه لبخند بزنه ولی
قیافه سرد پسره،باعث میشه لبخند جیمین محو بشه.
"مامان "،یونگی به زنه نگاه میکنه و سرشو باال و پایین میبره و
جیمین میبینه که زنه هم همین کارو میکنه و چیزی شبیه یه لبخند خیلی
کمرنگ روی صورتش ظاهر میشه.
"هیونگ "،پسره با لبخند پررنگی میگه و به یونگی نگاه میکنه" .توی
امتحانای میانترم شاگرد اول شدم.بهت گفته بودم رکوردتو میشکنم".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
دو هفته بعد همدیگه رو نمیبینن و یونگی سعی میکنه خیلی ناامید به
نظر نیاد .میدونه بهترین کار همینه ،ولی نمیتونه جلوی خودش رو از
اینکه اوضاع رو یه جور دیگه میخواد ،بگیره.از دورهمی های
گروهی فرار میکنه و پایانترم رو بهونه میکنه ،ولی هر از چندگاهی
با بقیه افراد گروه به تنهایی،مالقات میکنه .حتی اگه بقیه متوجه میشن
که جیمین و یونگی دارن به شدت تالش میکنن که از هم دوری کنن،
باز هم چیزی درموردش نمیگن.
هر روز زودتر از دیروز میره خونه و زمان کمتری رو توی
استودیو،و زمان بیشتری رو با نشستن توی خونه و برنامه ریزی برای
آیندهش،میگذرونه.جزئیات شهری که قراره توش زندگی کنه رو
بررسی میکنه.دنبال استودیو های نزدیکش میگرده و شهرتشون و
قیمت هاشون رو بررسی میکنه.
جونگکوک ،حتی اگه متوجه تؽییراتش میشه ،چیزی نمیپرسه و یونگی
درکش میکنه.با وجود اینکه جونگکوک نشون نمیده و مردم رو از
خودش دور میکنه ،در آخر فقط یه بچهست که به توجه و وقت
گذروندن،نیاز داره.
چیزی که جونگکوک ازش میپرسه اینه که چرا جیمین دیگه نمیاد
بهش کمک کنه و فقط تو کتابخونه یا جای دیگهای باهاش مالقات
میکنه.یونگی شونه هاش رو باال میندازه و وانمود میکنه نمیدونه ،و
جوابش هیچوقت تؽییر نمیکنه.
"شاید اینجوری براش راحت تره.امتحانا دارن شروع میشن و احتماال
سرش با تمرین و درس خوندن،شلوغ شده".
@YoonminFiction
Out of my system
یک نامه دیگه درمورد حساب کمکیش میگیره،که میگه حسابش به
زودی قابل استفاده میشه.به مقدار پولش نگاه میکنه و نگاهش به چند
تا کپی از رزومه جونگکوک که روی میز عسلی هستن،
میوفته.
'کافی نیست '،یونگی با خودش فکر میکنه'.برای اینکه از پس هزینه
هام بر بیام،کافی نیست'.
حرفای جیمین رو به یاد میاره و خودش رو قانع میکنه که دنبال کار
بگرده.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"یه میز برای شیش نفر،لطفا "،جین با لبخند مودبانهای به پیشخدمت
نگاه میکنه و نامجون و جیمین توی محوطه انتظار کوچیک تکون
میخورن.
"عصر بخیر "،پیشخدمت قد بلند مو قرمز مودبانه بهشون خوشامد
میگه و خیلی معمولی به با لبخندی که روی صورتشه ،لباس
پوشیدنشون که برای اون رستوران خیلی سادهست رو نگاه میکنه.
"فقط یه ثانیه،لطفا".
نامجون و جین به هم نگاه میکنن و بعد هردوتاشون برمیگردن تا به
بقیه گروه نگاه کنن.
"چیزی نمیشه "،نامجون به پسر بزرگتر که قیافهش نشون میده نگران
شده ،زمزمه میکنه" .بدترین چیزی که ممکنه اتفاق بیوفته اینه که بگن
نه،باشه؟"
دختره برمیگرده ،لبخندش هنوز هم روی صورتشه" .توی این لحظه
رستوران کامال پر شده.اشکالی داره اگه منتظر بمونین؟"
"چقدر طول میکشه؟" نامجون میپرسه.
"حدس میزنم نیم ساعت تا یک ساعت".
"اوه".
یونگی ،تهیونگ ،و هوسوک ،همزمان وارد رستوران میشن.موهاشون
یکم از بارونی که میباره خیس شده.یونگی از نگاه جیمین،همون لحظه
ای که وارد میشن ،دوری میکنه.
"چی شده؟" هوسوک با دیدن قیافه جیمین ،جین ،و نامجون ،میپرسه.
@YoonminFiction
Out of my system
"باید رزرو میکردیم ،یا همچین چیزی؟" یونگی به جین نگاه میکنه و
پسر بزرگتر سرش رو برای مخالفت تکون میده.
"نه ،باید "...جین ،وقتی یه گارسون به طرؾ پیشخدمت میاد و یه
چیزی توی گوشش زمزمه میکنه ،متوقؾ میشه.
"اوه ،انگار یه میز خالی داریم.یه نفر همین االن رزروشو کنسل
کرد.لطفا همینجا منتظر باشین تا برم و مطمئن شم که میزتون
آمادهست".
"شب خوششانسیمونه "،هوسوک به گروهشون لبخند میزنه و جین با
خیال راحت آه میکشه.
دختره یک دقیقه بعد برمیگرده" ،لطفا اگه میشه دنبالم بیاین".
اتاقکی که بهشون میدن ،یکم کوچیکه ولی هیچ کدومشون اعتراضی
نمیکنن.
"اینم مِنوهاتون "،پیشخدمته میگه و شیش تا دفترچه بهشون میده.
"گارسونتون چند لحظه دیگه میاد".
"هیونگ،تو حساب میکنی؟" تهیونگ لبخند شیطانیای به جین میزنه
ولی جین میخنده و سرشو برای تایید تکون میده.
"هرچی میخوای بخور،ته "،جین جواب میده و وقتی تهیونگ محکم
بؽلش میکنهو فشارش میده ،جیػ میزنه.
"مبارکه!" تهیونگ اولین نفریه که میگه و بعد بقیه گروه هم بهش ملحق
میشن.
جین میخنده و بهشون نگاه میکنه و میبینه همه،حتی یونگی ،لبخند
پررنگی زدن و اشک هاش رو توی چشماش حس میکنه.دستاش رو
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"من -فعال کسی اونجا از دیدنم خوشحال نمیشه "،جیمین آروم میگه،
"بلیتمو دادم به تهیونگ".
"چی؟" ابروهای هوسوک باال میرن و به تهیونگ نگاه میکنه و بعد به
طرؾ جیمین برمیگرده.
"به مامان بابام گفتم همجنسگرام "،جیمین جواب میده" ،اونا -اونا گفتن
که برای هضمش به زمان احتیاج دارن ،گفتن نباید این تابستون
برگردم ،شاید تابستون بعدی یا بعدیش".
جین و نامجون به هم نگاه میکنن و نمیدونن باید چی بگن.
تهیونگ یکی از دستای جیمین رو میگیره و با انگشت شستش،پشتش
رو نوازش میکنه.
"پس بیشتر پیش خودمون میمونی "،هوسوک آروم میگه ولی لبخند
روی صورتش ،ؼمگینه" .خیلی هم دور سئول نگشتی،مگه نه؟نگران
نباش ،هیونگ این تابستون درستش میکنه.میبرمت همه جارو ببینی".
جیمین سرشو تکون میده" ،واقعا الزم نیست.مطمئنم درگیر خیلی
کارای خودتی".
"خوشبین باشین "،نامجون آروم میگه" ،این که گفتن میتونی تابستون
بعدی بری ببینیشون خودش خیلیه.چیزی نمیشه،مگه نه؟"
جیمین سرشو برای تایید تکون میده و یک دفعه لبخند میزنه" ،نذارین
منو موقعیتم جو رو خراب کنیم!بیاین امروز شؽل جدید جین هیونگو
جشن بگیریم! نوشیدنی بخوریم؟"
"نه!" یونگی بلندتر از چیزی که میخواست ،میگه" .نوشیدنی
نمیخوری .اگه بخوری هم من تو و تهیونگو نمیبرم خونه.اصال قبول
@YoonminFiction
Out of my system
نمیکنم یکیتونو چهار طبقه بؽل کنم و اون یکی کل مدت به پاهام
بچسبه.نوچ.نه.عمرا.نه .همچین اتفاقی نمیوفته".
تهیونگ میخنده" ،ولی هیونگ خیلی خوش گذشت! و دروغ نگو از
آسانسور استفاده کردی".
جیمین هم میخنده و یونگی با شنیدن صدای خندش بهش نگاه میکنه
ولی جیمین از نگاهش دوری میکنه.جین با دلسوزی به یونگی نگاه
میکنه" ،این بار من بچه هارو میبرم،تو میتونی نامجون و هوسوکو
برسونی؟"
"آه ،هیونگ "،هوسوک ؼر میزنه" .داریم کار تورو جشن میگیریم.باید
حداقل یه نوشیدنی بخوری!"
"پس تو میخوای رانندگی کنی؟" جین میپرسه ولی بعد سئو وون وسط
بحثشون میپره.
"دیگه تصمیمتونو گرفتین؟" سئو وو با لبخند میپرسه.
"هنوز مطمئن نیستیم.تو چی پیشنهاد میدی؟" هوسوک میپرسه و
مودبانه لبخند میزنه.
چشم های سئو وو برق میزنن و یکم بیش از حد لبخند میزنه" ،برای
پیش ؼذا سوپ مرغ خامهای رو پیشنهاد میدم.توی یه کاسه که خودش
از جنس نونه سرو میشه و دوتا سایز داره -کوچیک و بزرگ.پیشنهاد
میدم بزرگ رو سفارش بدین چون کوچیکش یکم برای شیش نفر کمه".
"عالیه میشه برای شروع همینو برامون بیاری؟در حین پیش ؼذا،ؼذای
اصلی رو انتخاب میکنیم".
"حتما "،سئو وو سفارششون رو مینویسه" .نوشیدنی هم میخواین؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"چیز دیگه ای الزم دارین؟" سئو وو وقتی میبینه گروه دارن باهم
حرؾ میزنم و ؼذاشون تموم شده،برمیگرده.
"نه ،فقط صورت حساب ،لطفا ".جین میگه و کیؾ پولش رو از جیب
پشتیش در میاره.
"جدا جدا میپردازین یا یه صورت حساب کافیه؟"
"همه باهم.کارت میکشم ".جین جواب میده و کارتش رو در میاره و
سئو وو سرشو برای تایید تکون میده.
"آه "،هوسوک آه میکشه و اطرافو نگاه میکنه" .خوش گذشت.خیلی
وقت بود دور هم جمع نشده بودیم،مگه نه؟"
"هممم "،جین سرشو تکون میده و یه کلوچه شانسی(اینایی که
وسطشون یه برگهست و یه چیزی مثل فال روش نوشته شده) برمیداره
و نصفش میکنه" .امتحانای پایانترم نزدیکن ،و یه ماه بعدش ،فارغ
التحصیلیه".
"من دارم میرم "،یونگی آروم میگه و همه گروه بهش زل میزنن.
"چی؟" نامجون از طرؾ همه میز میپرسه.
"واسه چهار سال میرم خارج.نمیدونم بعدش برمیگردم یا نه "،یونگی با
صدای آرومی میگه و نگاهش رو ازشون میدزده.
"یعنی چی؟" جین بعد از چند دقیقه سکوت،میپرسه.
"دقیقا همون معنیای که فکر میکنی،میده ".یونگی میبینه که سئو وو به
طرؾ اتاقکشون برمیگرده.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"شماها چی میخواین؟" جین به جیمین ،تهیونگ ،و هوسوک که به
کیک های توی فریزر پیشخوان زل زدن،نگاه میکنه و میپرسه.
"نمیدونم "،جیمین اخم میکنه" .شاید نباید اصال چیزی بخورم.باید برای
اجرای پایان ترمم بدنم رو فرم باشه".
تهیونگ مسخرهش میکنه" ،یه اسکوپ بستنی تفاوتی ایجاد
نمیکنه.احتماال با اون همه تمرینت،میسوزونیش".
"هممون متابولیسم بدنی تورو نداریم ،ته ".جیمین چشماشو میچرخونه
و به بعد به مِنوی باال پیشخوان نگاه میکنه.
"من یه کیکبستنی موزی میخوام "،هوسوک زیر لب میگه" .نمیتونم
تمومش کنم و احتماال نصفشو میندازم دور.ولی مهم نیست ،لیاقت یه
جایزه رو دارم".
"واسه چی؟" نامجون از پشت سرش میپرسه.
"واسه اینکه دیشب تو و جین هیونگو تحمل کردم "،هوسوک سرشو
میچرخونه و میخنده.
"اوه خدا "،جین بلند زمزمه میکنه" .نه جلوی همه".
تهیونگ و جیمین به قیافه جین میخندن.
"وقتی مردم اینجان تا بدبختیمو بهشون بگم،خیلی خوشحال میشم"،
هوسوک لبخند میزنه".باعث میشه احساس بهتری پیدا کنم".
"من یه بستنی لیوانی کوچیک میخوام "،جیمین بعد از مدتی میگه،
"طعم کلوچه و خامه".
@YoonminFiction
Out of my system
"انتخاب خوبیه "،نامجون سرشو برای تایید تکون میده".فکر کنم من
یکی از طعمای جدیدشونو ترجیح میدم".
"یونگی،تو چی میخوای؟" جین میپرسه و حس میکنه که یونگی با
شنیدن اسمش از فکراش خارج میشه.
"نمیدونم "،یونگی بعد از اینکه همه ساکت میشن ،جواب میده" .فکر
کنم فقط یه بستنی قیفی".
"اصال باحال نیستی "،تهیونگ ؼر میزنه" .من یه sundaeتوت فرنگی
میخوام(.یه نوع دسر با خامه و بستنی و کیک و ایناست کال ترکیبش
فرق میکنه)"
"کیکبستی موزی من نصفش توت فرنگیه،با خودم شریک
شو.بهرحال نمیتونم همشو تنهایی بخورم "،هوسوک میگه.
"آره ولی قسمت توت فرنگیش،با آناناسش قاطی میشه و میدونی که
آناناس دوست ندارم ".تهیونگ جواب میده و هوسوک چشماشو
میچرخونه.
"اگه باهاش شریک شی یعنی بهش اهمیت میدی،پسرم "،نامجون دستش
رو روی شونه تهیونگ میذاره.
"اشکال نداره "،هوسوک سرشو تکون میده" .یونگی هیونگ فقط یه
بستنی قیفی میگیره و هرچی نتونم بخورمو میدم بهش".
"آه ،کی گفت من بهت کمک میکنم گند کاریتو جمع کنی؟" یونگی به
طرؾ هوسوک میچرخه و هوسوک،فقط شونه هاش رو باال میندازه.
"خب ،همه انتخاب کردین دیگه؟" جین وسط بحث میپره" .چرا نمیرین
بشینین ،من میرم سفارششون بدم".
@YoonminFiction
Out of my system
"من میرم "،نامجون به جین میگه و دستش رو روی آرنجش میذاره تا
متوقفش کنه.
"نه،چیزی نیست "،جین سرشو تکون میده و بقیه گروه میرن تا سر
میز بشینن" .خودم میتونم".
"میدونم،هیونگ "،نامجون به جین لبخند میزنه" .ولی دلم میخواد من
سفارش بدم.بذار پول این یکیو من بدم،لطفا؟"
جین توی چهره نامجون دنبال شک و تردید میگرده و وقتی همچین
چیزی پیدا نمیکنه ،سرشو تکون میده" .باشه".
"ممنون "،نامجون زمزمه میکنه و به جلو خم میشه تا بوسه کوتاهی
روی لبای جین بذاره" .حاال برو و یونگی هیونگو آروم کن.انگار
بدجور ترسیده.منم با چیزای همه برمیگردم".
"میدونی من میخوام چی سفارش بدم؟"
نامجون میخنده" ،یه کیک شکالتی کوچیک که باهاش جشن بگیری؟"
جین میخنده و سرشو تکون میده و وقتی نامجون به طرؾ پیشخوان
میره و با لبخندی که چال گونههاش رو نشون میده و صدای بمش با
فروشنده رو به رو میشه ،لبخند میزنه.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خب ،هیونگ ،داری میگی کل خونوادت فکر میکنن داری بازرگانی
میخونی ،و قراره بری خارج که وانمود کنی میخوای فوق لیسانس
بگیری؟" هوسوک میپرسه و سرش رو از کیکبستنیش باال میاره.
"دقیقا "،یونگی آه میکشه و بستنیش رو لیس میزنه.
"پس به خاطر همین دختره فکر میکرد داری با رشته بازرگانی فارغ
التحصیل میشی "،جین متوقؾ میشه تا برای یک لحظه فکر کنه" ،االن
این مشکلی ایجاد میکنه؟"
"نمیدونم "،یونگی صادقانه جواب میده" .امیدوارم نکنه.من...نمیدونم
اگه بفهمن چه اتفاقی میوفته".
"ببخشید نمیدونستم نباید لو بدم "،هوسوک با نگاهش از یونگی معذرت
خواهی میکنه.
"االن دیگه کاری از دستمون بر نمیاد "،یونگی تمام سعیشو میکنه که
جوری به نظر نیاد که انگار داره قضیه رو تقصیر هوسوک میندازه.
"و همه اینا وقتی شروع شد که نخواستی به شؽل خونوادگیتون کمک
کنی؟" تهیونگ آروم میپرسه" .چرا هردوتا رشته رو همزمان نخوندی
هیونگ؟اگه همچین کاری میکردی این اتفاقا نمیوفتاد".
"چون نمیخواستم بازرگانی بخونم "،یونگی صورتش رو جمع میکنه.
"میخواستم آهنگ بسازم ،و هرجوری که دلم میخواد زندگی کنم".
"اینجوری که نمیشه،هیونگ "،تهیونگ،وقتی هوسوک سعی میکنه
متوقفش کنه،سرشو تکون میده" .نمیتونی همیشه خودخواهانه زندگی
کنی.توافق دو طرؾ الزمه.میتونستی هم بهشون کمک کنی و هم
موزیک بسازی".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خیلی احمقی،میدونستی هیونگ؟" تهیونگ از روی صندلی کنار
راننده زمزمه میکنه و سرشو به پنجره تکیه میده.
"ببخشید؟" یونگی سرش رو میچرخونه تا در حالی که داره مسیرش
رو تؽییر میده به آینه ها نگاه کنه.
"کل این مدت میدونستی ولی بازم اونو دنبال خودت کشوندی"،
تهیونگ میگه و از پنجره به خیابون زل میزنه.
"نکشوندم.حواسم بود که بفهمه هیچ معنیای نداره "،یونگی جواب میده
و نیم نگاهی به جیمین که روی صندلی عقب خوابیده،میندازه.
"نه ،نبود ".صدای تهیونگ آروم و ناراحته.
"همش بهش میگفتم سکس هیچ معنیای نداره.تقصیر من نیست".
یونگی از خودش دفاع میکنه.
"رفتار مهم تر از حرؾ زدنه،هیونگ .فقط به خاطر اینکه اینو میگفتی
به این معنی نبوده که قضیه همین شکلی پیش میرفته.خارج از اون
لحظه ها هم ازش مراقبت کردی.تو...تو کلی کار براش کردی.واقعا
انتظار داشتی بهت وابسته نشه؟"
یونگی جواب نمیده و تهیونگ پوؾ میکشه.
"دوتاتون احمقین "،تهیونگ دوباره زیر لب میگه" ،اون عاشقت شد و
تو هم یکم بعد خیلی طبیعی عاشقش شدی.خیلی احمقانهست".
"متاسفم "،یونگی تا جایی که میتونه صداش رو پایین میاره و یه نگاه
دیگه به صندلی عقب میندازه ،قلبش با دیدن جیمین که خودش رو بؽل
کرده و ژاکت یونگی رو پوشیده،میشکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
Chapter 9
شب آخرین امتحان جونگکوک ،یک هفته بعد از تموم شدن امتحانای
یونگی ،جونگکوک و یونگی با سفارش ؼذا از رستوران مورد
عالقشون و یه کیک قرمز مخملی ،جشن میگیرن.
"من کیک شکالتی میخواستم "،جونگکوک وقتی یونگی کاور کیک
رو برمیداره ،لباش رو جلو میاره.
"اینم در واقع شکالتیه "،یونگی میگه و با بازیگوشی به جونگکوک
چشمؼره میره.
"ولی کامال شکالتی نیست "،جونگکوک جواب میده و یونگی کاور
پالستیکی کیک رو کنار میذاره.
"کی داره فارغ التحصیل میشه؟" یونگی میپرسه.
جونگکوک میخنده" ،دوتامون".
"کی بزرگتره؟"
"تو".
"کی پول کیکو میده؟"
"...تو".
"پس کی باید مزه کیکو انتخاب کنه؟" یونگی ابروش رو باال میبره و
میپرسه.
"من "،جونگکوک لبخند میزنه و به خودش اشاره میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
یونگی به ساق پای جونگکوک لگد میزنه و بعد صدای در ،باعث
میشه دوتاشون متوقؾ شن و به هم زل بزنن.
"به جیمین گفتی جشن گرفتیم؟" جونگکوک در حالی که بلند میشه،
میپرسه و یونگی سرش رو برای مخالفت تکون میده.
"بیا ،چاقو رو نگهدار "،یونگی چاقو رو به جونگکوک میده و به
طرؾ در میره.
از چشمی روی در بیرون رو نگاه میکنه و با دیدن پدرش که پشت در
ایستاده ،تعجب میکنه.در رو باز میکنه و متعجب میگه" ،بابا؟"
مرده بدون اینکه دعوت بشه ،وارد خونه میشه و بدون در آوردن
کفشاش به طرؾ پذیرایی میره.به جونگکوک ،کیک ،و دوباره به
یونگی نگاه میکنه" ،بازم یکی دیگه،هان؟"
"این جونگکوکه "،یونگی معمولی میگه" .پسر آقا و خانم
جئون.آخرین امتحانش رو تموم کرده واسه همین فارغ التحصیلی
دوتاییمونو باهم جشن گرفتیم".
"اوه "،آقای مین میگه و به طرؾ جونگکوک،که داره به یونگی و
پدرش نگاه میکنه،برمیگرده" .دقیقا چرا به جای خونوادش با تو جشن
گرفته؟"
یونگی ساکت میمونه و به کیکی که وسط پذیرایی روی عسلیه ،زل
میزنه.
"جواب نمیدی،هان؟" پدر یونگی ابروش رو باال میبره و بعد به طرؾ
جونگکوک میچرخه" .چرا اینجایی پسر؟"
یونگی با نگاهش هشدار میده ولی چشمؼره پدرش،یکم شدیدتره.
@YoonminFiction
Out of my system
"من -من اینجا زندگی میکنم "،جونگکوک با لکنت میگه و یونگی آه
میکشه و چشماش رو میبنده.
"چی؟" آقای مین به پسرش و پسر جوونتر نگاه میکنه".چرا؟"
"با پدر مادرم دعوا کردم و یونگی هیونگ گذاشت اینجا بمونم"،
جونگکوک سرش رو پایین میندازه و آروم میگه.
پدر یونگی برمیگرده و به پسرش که بهش نگاه نمیکنه ،زل میزنه.
"اختالفتون در چه موردی بود؟"
"آینده من "،جونگکوک زیر لب میگه ولی آقای مین ،حرفش رو کامال
واضح و روشن میفهمه.
وقتی پدر یونگی شروع به خندیدن میکنه ،جونگکوک میلرزه .خندش
خشنه و کامال نا به جا به نظر میاد.با تعجب بهش نگاه میکنه و بعد
نگاهش رو به طرؾ یونگی میبره ،که با چشمای باریک شده بهش زل
زده.
"اینجوریه؟" آقای مین به پسرش نگاه میکنه" .االن از این کارا میکنی
یونگی؟"
"جونگکوک برو تو اتاقت "،یونگی مستقیم به چشمای پسر جوونتر
زل میزنه.
"به بچه های کوچیکتر از خودت یاد میدی چطوری جلوی پدر
مادرشون وایسن ،یونگی؟مؽزشونو شستوشو میدی که راه خودتو
دنبال کنن؟" پدر یونگی میپرسه و چشمای جونگکوک بیش از حد گرد
میشن.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
قطره اشک از چشمش پایین میریزه .سریع دستش رو باال میبره تا
پاکش کنه.
"بابا ،لطفا "،یونگی التماس میکنه.
"باید قبال بهش فکر میکردی .یک چیز ،فقط یک چیز ازت خواستم.
که کمک کنی و کمپانی رو برای خونوادت نگهداری .حتی نتونستی
اون کارو انجام بدی و وقتی بهت یه فرصت دوباره دادم ،اونم از دست
دادی.جرئت نداری بندازی تقصیر من ،یونگی ،خودت باعث همه اینا
شدی".
"االن چی میشه؟" یونگی آروم میپرسه و به کاؼذ زل میزنه.
"هیچی".
"بابا ،نمیشه -نمیتونی دوباره بهش فکر کنی؟" یونگی خواهش میکنه.
آقای مین اخم میکنه" ،یادته وقتی همینو ازت خواستم؟ها ،چقدر خنده
داره که اوضاع اینقدر عوض شده.دیگه میرم".
"بابا "،یونگی دنبال پدرش از پذیرایی خارج میشه" ،بابا ،لطفا.بابا!"
آقای مین پشت در متوقؾ میشه و برمیگرده تا مستقیم به چشمای
پسرش زل بزنه" ،اینجارو به اسمت میزنم .حداقل نمیتونی بگی هیچ
کاری برات نکردم .با یه سقؾ باالی سرت ،تنهات میذارم و باالخره
میتونی جوری که خودت میخوای زندگی کنی.دقیقا همونجوری که
همیشه میخواستی .سندو مدارکشو برات میفرستم.خدانگهدار ،امیدوارم
از آزادیت لذت ببری و به بهترین نحو ازش استفاده کنی".
یونگی بؽضش رو قورت میده ،در بسته میشه و پدرش از جلوی دیدش
محو میشه.
@YoonminFiction
Out of my system
--
"هیونگ؟" جونگکوک با شنیدن صدای گریه،با قدم های آهسته به
طرؾ پذیرایی میره.یونگی رو در حالی که روی زمین نشسته و یه
تیکه کاؼذ رو توی دستش مچاله میکنه ،پیدا میکنه.
یونگی ،وقتی پاهای جونگکوک رو میبینه ،سریع اشکاش رو پاک
میکنه" ،چقدرشو شنیدی؟"
جونگکوک بعد از مدتی جواب میده" ،همشو.نمیخواستم ،قسم
میخورم".
"میتونی امشب تنها خونه بمونی؟" یونگی سرش رو باال میاره و
میپرسه.
"چی؟" جونگکوک متعجب به نظر میاد" .میخوای بری جایی؟"
"باید برم "،یونگی زمزمه میکنه و به طرؾ جایی که ژاکتش رو
آویزون کرده میره.
"کجا میری؟" جونگکوک سر جاش میمونه و میپرسه" ،هیونگ حالت
خوبه؟ مطمئنی میتونی رانندگی کنی؟"
"خوبم "،یونگی سعی میکنه نگرانی پسر جوونتر رو از بین ببره،
"میتونی تنها بمونی؟"
"نرو "،جونگکوک خواهش میکنه" .کجا میری هیونگ؟نرو!"
یونگی ژاکتش رو میپوشه و برمیگرده تا مستقیم به چشمای
جونگکوک زل بزنه" ،جونگکوک ،برو خونه".
"چی؟" جونگکوک اخم میکنه" ،هیونگ"-
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
صدای در ،جیمین رو متعجب میکنه ولی چیزی که بیشتر از اون
باعث تعجبش میشه ،کسیه که پشت دره.
یونگی رو پشت در میبینه ،جوری خیس شده که انگار ساعت هاست
زیر بارون وایساده.لباساش خیسن و آب ،از موهاش روی صورتش
چکه میکنه.
"هیونگ؟" جیمین در رو باز میکنه و یونگی سرش رو باال میاره تا به
چشمای جیمین نگاه کنه.
چند ثانیه به هم زل میزنن ،تا وقتی که جیمین حس میکنه به طرؾ
دیوار پشت سرش هل داده میشه و در ،محکم بسته میشه.
لب های یونگی خیلی سریع روی لب هاش قرار میگیرن و جیمین حس
میکنه که راه تنفسش بسته میشه.
"کی "-تهیونگ از اتاق خوابشون بیرون میاد و وقتی میبینه یونگی
داره تقریبا جیمین رو میبلعه و به دیوار فشارش میده ،دهنش باز
میمونه.
"تهیونگ "،جیمین بوسه رو متوقؾ میکنه و یونگی رو هل میده ،و در
حالی که نفس نفس میزنه ،به طرؾ بهترین دوستش میچرخه .یونگی
سراغ گردن جیمین میره و اصال به مزاحمت تهیونگ اهمیت نمیده.
"آه "،تهیونگ به دهن یونگی که پایین و پایینتر میره ،نگاه میکنه،
"یونگی هیونگ؟"
یونگی از گردن جیمین عقب میکشه ولی صورتش رو روی شونه پسر
جوونتر مخفی میکنه.
@YoonminFiction
Out of my system
"من ،آه ،من "،تهیونگ ،وقتی جوابی از یونگی نمیشنوه و میبینه که
محکمتر جیمین رو بؽل میکنه و بدنش میلرزه ،میگه" ،خب پس من
میرم .بهرحال عاشق اینم که زیر بارون تو خیابون ول بگردم".
"نه ،نرو "،جیمین میگه" ،میتونی بمونی .مطمئنم اومده اینجا که فقط
باهام حرؾ بزنه".
تهیونگ با دلسوزی به جیمین نگاه میکنه" ،به هوبی هیونگ زنگ
میزنم ببینم خونوادش با اونجا خوابیدنم مشکل دارن یا نه .چرا نمیبریش
اتاقمون؟"
جیمین سرخ میشه و سرش رو میچرخونه تا به یونگی چشمؼره بره و
تازه متوجه میشه که پسر بزرگتر داره توی آؼوشش ،میلرزه.
"هیونگ؟" صدای جیمین آرومه و هق هق یونگی رو میشنوه.
"هیونگ؟"
یونگی سرش رو باال میاره و با چشمای ؼمگین ،بهش نگاه میکنه و
بعد دوباره خشن میبوستش ،و جیمین حس میکنه اشک هاش ،روی
گونه های خودش میریزن.یونگی جلوتر میره و لب های جیمین رو
گاز میگیره و به طرؾ اتاق خواب مشترکش با تهیونگ ،هلش میده.
وقتی زبون یونگی به زبون جیمین میخوره ،جیمین بوسه رو متوقؾ
میکنه و عقب میکشه" ،هیونگ ،نه ،بسه".
ولی یونگی توجهی نمیکنه و جیمین رو به طرؾ اتاق خواب
میکشه.در رو میبنده و فقط برای محکم کاری،قفلش میکنه و بعد جیمین
رو به در میکوبه و به کاری که متوقفش کرده بود ،ادامه میده.
جیمین تکون میخوره و وقتی یونگی سعی میکنه دوباره لباشون رو
روی هم بذاره ،سرش رو میچرخونه" ،هیونگ ،نه".
@YoonminFiction
Out of my system
یونگی ،به جاش گردنش رو میبوسه ،و جوری میمکه که مطمئنا جای
مارک هاش روش میمونه.دستش رو آروم زیر لباس جیمین میبره و
خطوط شکمش رو با انگشتاش نوازش میکنه.
"هیونگ ،بسه!" جیمین ،وقتی یونگی لبه لباسش رو باال میبره ،داد
میزنه و هلش میده.یونگی عقب میره ،چشماش با تعجب گرد میشن و
به جیمین زل میزنه و چشمؼره میره.
تهیونگ یک دفعه در میزنه" ،چیزی شده؟"
یونگی وقتی صدای تهیونگ رو میشنوه اخم میکنه و به جیمین
چشمؼره میره ،اشک هاش روی صورتش خشک شدن.
"چیزی نیست "،جیمین بلند میگه و نگاهش رو از یونگی نمیگیره.
"باشه ،من دیگه میرم .هیونگ میاد دنبالم،باشه؟ بهم زنگ بزن
اگه...اگه یه چیزی شد ،اگه اتفاقی افتاد".
"باشه "،جیمین جواب میده و میشنوه که تهیونگ حرکت میکنه ،در باز
میشه ،و بعد بسته میشه.
"هیونگ ،نه "،جیمین ،وقتی یونگی بهش نزدیک میشه و نگاهش به
طرؾ لباش کشیده میشه ،تکرار میکنه.یونگی سرش رو پایین میاره و
چشماش رو میبنده ،ولی جیمین دستش رو روی لباش میذاره" .هیونگ،
قرار نیست این کارو کنیم .من نمیخوام".
یونگی عقب میکشه و جیمین با دیدن چشمؼره عصبانیش ،میلرزه،
"باشه .منم بهت نیاز ندارم".
یونگی جلو میره تا در رو باز کنه ولی جیمین جلوشو میگیره.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"هیونگ ،االن درست فکر نمیکنی "،جیمین آروم میگه" .از دید من
اوضاع رو نمیبینی .اونا -حتی با وجود اینکه این کارو کردن ،هیونگ
-هنوزم دوستت دارن".
"دیگه مهم نیست ،مگه نه؟"
جیمین آه میکشه و نزدیکتر میشه و دستش رو از دست یونگی در
میاره تا بین موهاش ببرتش" .چیزی نمیشه ،هیونگ .نگران نباش.
هممون پشتتیم ،میدونی دیگه؟ آروم آروم جلو میریم .اول برات یه کار
پیدا میکنیم ،بهت کمک میکنیم رو پای خودت وایسی ،و باالخره میریم
خونوادت رو میبینیم".
یونگی به جیمین نگاه میکنه " ،همیشه رویا پرداز بودی".
جیمین سرش رو تکون میده" ،همیشه سخت کوش بودم .اگه به اندازه
کافی تالش کنی ،به همه چیز میرسی .از پسش بر میای ،هیونگ،ما
باهم از پسش بر میایم".
"ما؟" یونگی امیدوار به نظر میاد.
جیمین با لبخند ،بوسه کوتاهی به لب های یونگی میزنه" ،ما .دیگه
هیچی جلومونو نمیگیره".
یونگی لبخند میزنه و با دستش صورت جیمین رو میگیره و میبوستش،
"میشه این بار درست انجامش بدیم؟"
"یعنی چی؟" ابروهای جیمین باال میرن.
یونگی لبخند میزنه و ضربان قلب جیمین ،وقتی یونگی جلو میکِشتش،
باال میره .یونگی سرش رو تا جایی که فقط چند سانتی متر باهم فاصله
دارن جلو میبره و زمزمه میکنه" ،سالم ،من مین یونگی ام و واقعا
ازت خوشم میاد .دوست داری باهم قرار بذاریم؟"
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"بیا فردا کیکو ببُریم "،جیمین روی سینه یونگی زمزمه میکنه و پسر
بزرگتر "هومـ"ـی میگه ،و سرش رو روی سر جیمین میذاره" .میتونیم
یه جشن کوچولو بگیریم و همه رو دعوت کنیم .دیر بهشون خبر میدیم
ولی اگه همه بتونن بیان ،خوش میگذره".
"هرچی تو بگی "،یونگی روی موهای جیمین میگه.
"دلم واسه بو ت تنگ شده بود "،جیمین زمزمه میکنه و بینیش رو به
شونه یونگی فشار میده.
یونگی میخنده و پیشونی جیمین رو میبوسه" ،من دلم واسه ...تختم تنگ
شده بود".
"چی؟" جیمین عقب میره و به یونگی نگاه میکنه.
یونگی میخنده ولی بقیه موضوع رو توضیح نمیده.
جیمین باالتر میره تا جایی که هر دوتاشون رو به روی هم دراز
کشیدن .دست یونگی همونطور که صورت جیمین رو نوازش میکنه،
باال و بین موهاش میره.لبخند کمرنگی روی لباش ظاهر میشه.
"چرا دلت واسه تختت تنگ شد؟" ابروهای جیمین باال میرن.
"چون چند هفتهست دارم پیش جونگکوک میخوابم .اولش هر از
چندگاهی پیش هم میخوابیدیم ولی یه دفعه بهش عادت کردیم .مجبورم
میکرد زودتر بخوابم ،به خاطر همین ادامه دادم".
"چرا با جونگکوک میخوابیدی؟" جیمین لباش رو جلو میاره و یونگی
جلو میره تا ببوستشون.
"تنها بود".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
یونگی به ساعت روی میز کنار تختش نگاه میکنه 0:11 ،صبح ،و آه
میکشه .به جیمین که توی آؼوشش خوابیده ،نگاه میکنه و آروم و
بادقت ،سرش رو بلند میکنه و دستش که درد گرفته رو از زیر سرش
برمیداره.وقتی بلند میشه ،سریعا گرمایی که از دست داده رو حس
میکنه .پتو رو روی جیمین میکشه و مطمئن میشه که همه جاش رو
کامل پوشونده.
از اتاق خارج میشه و به طرؾ آشپزخونه میره تا یه لیوان آب
بخوره.وسط پذیرایی میایسته و به اطراؾ نگاه میکنه ،تا وقتی که لپ
تاپش رو میبینه .لپ تاپ باریک مشکی و هدفونش رو برمیداره و
تصمیم میگیره که به اتاق خواب برگرده ،چون نمیخواد جیمین وقتی
بیدار میشه ،تنها باشه.
وقتی میبینه که جیمین توی خودش جمع شده و یکم به لبه تخت نزدیک
شده ،لبخند میزنه .یونگی روی زمین میشینه و به تخت تکیه میده ،و
هدفونش رو توی گوش هاش میذاره.
یونگی ،وقتی یکم بیشتر از نصؾ قسمت جدید سریالش رو دیده ،حس
میکنه یه نفر پشت لباسش رو میکشه.ویدیو رو متوقؾ میکنه ،هدفونش
رو در میاره و برمیگرده تا با یه جیمین خوابالود ،رو به رو بشه.
"هیونگ ،چیکار داری میکنی؟" صدای جیمین به خاطر خوابالود
بودنش ،گرفته و یکم بلندتر از زمزمه کردنه.
"سلایر میبینم "،یونگی با لبخند جواب میده و دستش به صورت
خودکار ،باال میره تا موهای جیمین رو نوازش کنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"خب؟"
جیمین آروم چشماش رو باز میکنه و سعی میکنی خواب رو با پلک
زدن ،ازشون دور کنه .لبخند کمرنگی هنوز روی لباشه" ،چیکار داری
میکنی ،هیونگ؟"
"سانشاینم که خوابیده رو دید میزنم "،یونگی لبخند میزنه و جلو میره تا
بوسه کوتاهی روی لبای جیمین بذاره.
"سانشاینت ،هان؟" عشق و عالقه جیمین از لحنش مشخصه و
خوشحالیش ،از قیافش.
"هممم "،یونگی سرش رو تکون میده و پیشونی جیمین رو میبوسه،
"مال من .حتی ستاره منم به استراحت کردن نیاز داره".
جیمین میخنده و یونگی عاشق صدای خندشه.
"بیا اینجا با من زندگی کن "،یونگی بعد از مدتی میگه.
"چی؟" لحن صدای جیمین متعجبه ،ولی چشماش باز نمیشن.
"یه کلید یدکی واسه اینجا دارم ،و میخوام دست تو باشه "،یونگی روی
لبای جیمین زمزمه میکنه و دستش رو دراز میکنه تا کشوی میزش رو
باز کنه.
"هنوز یه بارم سر قرار نرفتیم ،و میخوای باهم زندگی کنیم؟" جیمین
با لبخندی روی لباش میپرسه.
"مجبور نیستی به این زودی بیای اینجا ،ولی بهش فکر کن .ترجیح
میدم یه کار پیدا کنم و اوضاعم رو سر و سامون بدم ،و بعد ازت بخوام
بیای باهام زندگی کنی .ولی میخوام از االن پیشنهادش رو بهت بدم ،که
هر وقت حس کردی آماده ای ،فقط الزم باشه بگی آره .دوستت دارم
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
0سال بعد
"یه نامه براتون اومده "،پسره کیفش رو روی مبلی که توی
پذیراییه،میندازه" .نوشته 'برای آقا و خانم مین به همراه خانواده' .انگار
کارت دعوت عروسیه".
"بازش کن "،زن ،از آشپزخونه خارج میشه و جواب میده.
پسر ،در پاکت رو باز میکنه و یه کارت رو از توش در میاره" ،از ...
از طرؾ هیونگه".
"چی؟"
زن ،به پسر نزدیکتر میشه و عکسی که روی کارته ،جای هیچ شکی
باقی نمیذاره.
"اون پسرهست "،پسر سرش رو باال میاره و زمزمه میکنه" .اونی که
اون بار دیدیمش".
زن ،کارت رو از دستش میگیره و به دو تا دامادی که با خوشحالی به
هم لبخند میزنن و لحظه خاصی رو میگذرونن ،نگاه میکنه .وقتی لبخند
و خوشحالی پسری که موهاش صورتی رنگه رو میبینه ،خودش هم
لبخند میزنه.
"میریم؟" پسر ،وقتی زنه دعوتنامه رو کامل میخونه و جزئیاتش رو
حفظ میکنه ،آروم میپرسه.
"نه .فندک رو از آشپزخونه برام بیار".
"چی؟" پسر ،گیج به زن نگاه میکنه ،ولی زنه فقط دستش رو تکون
میده که به معنی اینه که باید عجله کنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"خب ،دوربینو آماده کردم!" هوسوک لبخند میزنه و به طرؾ جین
میره.
"دوربین؟ امیدوارم منظورت دوربینا باشه "،نامجون از جایی که
وایساده و سخنرانیش رو تمرین میکنه ،وسط بحثشون میپره" ،یونگی
هیونگ چند تا زاویه مختلؾ میخواد".
"اوه ،منظورم اون دوربین نبود "،لبخند هوسوک شیطانیه و جین سریع
میفهمه در مورد چی حرؾ میزنه و میخنده.
نامجون چند بار پلک میزنه ،و هوسوک آه میکشه" ،منظورم اون
دوربینیه که قراره از جونگکوک فیلم بگیره".
و بعد نامجون از ته دلش میخنده و اضطرابش رو برای چند لحظه
فراموش میکنه.
"هنوز باورم نمیشه دارن این کارو میکنن "،جین آه میکشه ،لبخند
پررنگی روی لباشه.
"چی؟ اینکه دارن ازدواج میکنن؟" هوسوک میپرسه و به متن
سخنرانی نامجون نگاه میکنه" .مطمئنم تو و نامجونم باالخره ازدواج
میکنین".
"نه ،اون نه "،جین وسط حرفش میپره و نامجون با لبخندی ازش
معذرت خواهی میکنه" ،منظورم اینه که چجوری جونگکوک رو
متقاعد کردن"...
تهیونگ وسط حرفش میپره" ،کمکم کنین!"
@YoonminFiction
Out of my system
"چی شده؟" هوسوک با چشم های گرد شده به طرفش میچرخه" ،چی
شد؟ یه چیزی خورد تو سرت؟ شاهدا سرکارمون گذاشتن؟ دومادا فرار
کردن؟ جیمین جا زده؟"
"مگه اینا مهمن؟" تهیونگ میپرسه" .من سخنرانی آماده نکردم .من
ساقدوش جیمینم! یه سخنرانی الزم دارم".
هوسوک با خیال راحت آه میکشه و نامجون با وحشت به تهیونگ نگاه
میکنه" ،سخنرانی نداری؟!"
"نصؾ مال خودتو بده بهم ،هیونگ؟" تهیونگ میپرسه و از فنون
کیوت بازیش استفاده میکنه.
"چیزی نمیشه "،جین دستش رو دور شونه های تهیونگ حلقه میکنه،
"دیگه واسه نوشتنش دیر شده ،فقط از ته دلت صحبت کن؟"
"ولی میخوام مال من بهتر باشه "،تهیونگ لباشو جلو میاره و به
نامجون که داره سخنرانیش رو تمرین میکنه ،نگاه میکنه.
"باید باهاش رو به رو شی "،هوسوک کمر تهیونگ رو نوازش میکنه،
"تنها دلیلی که یونگی ،نامجونو انتخاب کرد اینه که اون تنها کسیه که
میتونه عین آدم حرؾ بزنه".
"آه ،من مخالفم "،جین دستشو باال میبره" ،شاید من به اندازه جونی
فیلسوفانه و عمیق حرؾ نزنم ،ولی اگه سعی کنم ،میتونم یه سخنرانی
عالی داشته باشم".
"معلومه "،هوسوک با حرکت سرش تایید میکنه" ،حاال از استعدادت
استفاده کن و بهترین عاقد لعنتیای باش که تو عمرشون دارن .و
امیدوارم تنها عاقدشون باشی".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"نگو "-
" -که یونگی هیونگ و جیمین"-
"من اگه به جات بودم اون جمله رو"-
"-تونستن قانعت کنن فالور گرلشون بشی(اون دخترایی که تو عروسیا
سبد گل میگیرن دستشونو گل میریزن اینور اونورو اینا)".
جونگکوک با عصبانیت به طرؾ تهیونگ حملهور میشه ولی
هوسوک جلوش وایمیسه و نمیذاره جونگکوک بزنتش.
"خب ،دعوا نکنین کوچولو ها ،بیاین آماده شیم!" هوسوک داد میزنه،
"حتی با اینکه دومادا نیستن ،فالور گرل لطفا برو سر جات وایسا!"
جونگکوک این بار به هوسوک حمله میکنه ولی هوسوک ،قیافهش رو
حفظ میکنه و به پسر قد بلندتر لبخند میزنه.
جین ،نامجون و تهیونگ ،سر جاهاشون میخندن و جین آه میکشه،
"نمیدونم چطوری این کارو کردن ،ولی انگار واقعا جونگکوکو
مجبور کردن فالور گرلشون بشه".
نامجون جلو میره و چونهش رو روی شونه جین میذاره" ،احتماال
مؽزشو شست و شو دادن ،یا از تمام وقتایی که بهش کمک کردن،
استفاده کردن تا عذاب وجدان بگیره".
تهیونگ با خوشحالی آه میکشه" ،قبول کنین تنها کسی که بهترین گزینه
واسه این کاره ،جونگکوکه".
"خب ،همه سر جاهاشون!" هوسوک همزمان با دست زدن ،داد میزنه
ولی با کلی ؼرولند رو به رو میشه.
"کی تورو رئیس کرده؟!"
@YoonminFiction
Out of my system
--
عروسی بدون مشکلی پیش میره ،و لبخند یونگی ،وقتی هوسوک بهش
میگه که یه ویدیوی کامل از راه رفتن جونگکوک گرفته ،پررنگ تر
میشه .یه مهمونی کوچیک با کمتر از پنجاه تا مهمون ،و جین به عنوان
عاقدشونه.
اونقدر ها شلوغ نیست و میشه همه رو تشخیص داد ،ولی یونگی وقتی
حس میکنه یه چهره آشنا دیده ،متوقؾ میشه.
"چی شده؟" جیمین وقتی حس میکنه حواس یونگی پرت شده ،میپرسه.
"هیچی "،یونگی زیر لب میگه و لبخند مطمئنی به جیمین میزنه" ،فکر
کردم یکیو دیدم".
"کی؟"
"مادرم".
ابروی جیمین با شنیدنش باال میره ،و شروع به نگاه کردن به اطراؾ
میکنه.
"چیزی نیست "،یونگی توی گوش جیمین زمزمه میکنه" ،احتماال اشتباه
دیدم".
جیمین میخواد جواب بده ولی بعد پدر مادرش به طرفشون میان و
یونگی سرش رو دقیقا به موقع به طرؾ جیمین میچرخونه و برق زدن
چشماش رو میبینه ،و لبخندش پررنگ تر میشه.
"تبریک میگم "،مادرشوهر یونگی با لبخند میگه(پطپطپطپطچطنطتطن
یونمین فیلزممممم)".لطفا از پسرکوچولوم مواظبت کن.بعضی وقتا
خیلی رو مخ میره ولی بهت قول میدم پاک ترین قلب دنیارو داره".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"همه رفتن؟" جونگکوک با خستگی چشماش رو میماله" ،کارمون
تموم شد؟"
"معلومه ،فالور گرل کوچولوی نازمون "،جین سر به سر پسر جوونتر
میذاره و موهاش رو بهم میریزه.
"لطفا ،تمومش کنین "،جونگکوک ؼر میزنه" ،دیگه نمیتونم تحمل
کنم".
هوسوک میخنده" ،ولی مجبوری توی عروسی منو تهیونگ هم فالور
گرل باشی".
"هممم "،تهیونگ موافقت میکنه و هوسوک رو از پشت بؽل میکنه.
هوسوک سرش رو به طرفش میچرخونه و تهیونگ ،میبوستش.
جونگکوک دستش رو باال میاره" ،بیخیال شین .من اصال نمیام
عروسی شما دوتا".
"خیلی بدجنسی "،تهیونگ زیر لب میگه" ،بعد از همه کارایی که برات
کردم .کل سال اول دستتو گرفته بودم و همه جا رو بهت نشون
میدادم".
جونگکوک ؼر میزنه" ،لطفا از عذاب وجدانم استفاده نکن"،
"بعد از همه کارایی که برات کردم ،جونگکوکی "،هوسوک لباش رو
جلو میاره" ،ساعت ها از وقت خودمو بهت کمک کردم که تمرینای
رقصتو تموم کنی".
چهارتاشون وقتی صدای خنده جیمین رو میشنون ،برمیگردن تا به
نامجون ،یونگی و جیمین که دارن بهشون نزدیک میشن ،نگاه کنن.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
"مامان؟" یونگی،همزمان متعجب و گیج به نظر میاد" .اومدی؟"
زنی که کنار پدر مادر جیمین وایساده ،به طرؾ یونگی میچرخه و
وقتی پسرش رو میبینه ،لبخند میزنه.
"آره ،فکر کردم باید حداقل خونواده همسر پسرمو ببینم "،مادر یونگی
شونه هاش رو باال میندازه و بعد جلو میره و صورت یونگی رو لمس
میکنه" .چطوری؟"
یونگی کلماتش رو قورت میده و به جیمین نگاه میکنه و با نگاهش،
ازش سوال میپرسه .جیمین لبخند میزنه و پسر بزرگتر رو میبوسه.
"خوب "،یونگی جواب میده ،لبخند کمرنگی روی لباشه" ،خوبم"،
"میدونم "،زنه سرش رو برای تایید تکون میده و گلوش رو صاؾ
میکنه و به جیمین نگاه میکنه" ،خیلی خوب بودن".
"چی خوب بود؟" یونگی میپرسه.
"آهنگا "،مادر یونگی گلوش رو صاؾ میکنه" ،کیوت کوچولوت
چندتاشونو برام فرستاد ،و واقعا خوب بودن .دونگسنگ کوچولوت
طرفدار بزرگته".
یونگی با تعجب به جیمین نگاه میکنه و زیر لب میگه" ،از کِی؟"
جیمین لبخند میزنه" ،از وقتی که برنامه ریزی عروسی رو شروع
کردیم .پیدا کردنشون سخت بود".
یونگی با عشق به جیمین نگاه میکنه و بوسه محکمی روی لباش
میذاره" ،عاشقتم".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
"که امیدوارم زیاد طول نکشه؟" چشم های یونگی برق میزنن و
جملهش رو به حالت سوالی بیان میکنه.
"شاید .خواهیم دید".
@YoonminFiction
Out of my system
--
"کجا داریم میریم؟" جیمین ،وقتی یونگی مسیرشون رو تؽییر میده،
میپرسه ولی پسر بزرگتر ،فقط پوزخند میزنه" .راه آپارتمانت از اون
طرفه".
"آه "،جیمین بعد از مدتی ،وقتی قضیه رو میفهمه ،میگه" ،این همون
چیزیه که چند ماهه داری واسم برنامه ریزی میکنی؟"
یونگی جواب نمیده و تصمیم میگیره فقط لبخند بزنه.جیمین به سکوت
پسر بزرگتر میخنده و به صندلیش تکیه میده.
"راهش طوالنیه؟" جیمین ،وقتی پشت چراغ قرمز متوقؾ میشن ،به
طرؾ یونگی میچرخه و میپرسه" ،میشه یکم بخوابم؟"
یونگی در جواب صندلی جیمین رو پایین میبره و چند ثانیه بهش نگاه
میکنه" ،خسته شدی؟"
جیمین با حرکت سرش تایید میکنه و وقتی چراغ سبز میشه ،یونگی
دست چپش رو میگیره".مخفی نگه داشتن یه راز ،یکم خسته کنندست".
یونگی به جملهش میخنده و میگه" ،واقعا نمیتونی رازاتو مخفی کنی،
سانشاین .فکر کنم به خاطر همین کل شب یجوری بودی،هان؟"
جیمین چشماش رو میچرخونه ولی لبخندش هنوز روی صورتشه،
"ولی کامال گولت زدم ،مگه نه؟ اصال فکرشم نمیکردی مامانت بیاد".
یونگی سرش رو تکون میده ،با عشق به جیمین نگاه میکنه ،بعد
نگاهش رو به طرؾ جاده برمیگردونه و زمزمه میکنه" ،فکرشم
نمیکردم".
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
--
دهن جیمین ،وقتی یونگی قفل در رو باز میکنه ،باز میمونه" ،واسمون
خونه خریدی؟!"
"هممم "،یونگی توی گوش جیمین میگه و از پشت بؽلش میکنه و
چونهش رو روی شونهش میذاره.
"اصال میتونیم پولشو بدیم؟" جیمین با چشم های گرد شده به اطراؾ
نگاه میکنه.
یونگی سرش رو برای تایید تکون میده" ،معلومه .ماه پیش کامل پولشو
دادم".
"هیونگ ،فکر کردم گفتی وضع مالیمون فعال خوب نیست "،جیمین به
یونگی نگاه میکنه.
"آره به خاطر پول وام و همه هزینه های عروسی ،ولی االن دیگه
خوبه.نگران نباش ،به اندازه کافی واسه اینکه دوتامون راحت زندگی
کنیم ،پول در میارم ".یونگی به پسر جوونتر لبخند میزنه.
"وقتی اونجوری گفتی ،فکر کردم وضع کمپانی خوب نیست! خیلی
نگران شدم ،هیونگ!"جیمین بلند میگه و به یونگی چشمؼره میره.
یونگی میخنده و لبای جیمین رو میبوسه" ،وضع کمپانی خوبه سانشاین.
خیلی بزرگ نیست ،ولی باید از چیزای کوچیک شروع کنیم .هفته
دیگه با یه گروه جدید مالقات میکنیم تا در مورد آلبوم جدیدشون حرؾ
بزنیم .اگه همه چیز خوب پیش بره ،زودتر پیشرفت میکنیم".
"خیلی خوشحالم "،جیمین زمزمه میکنه و بعد جواب بوسه یونگی رو
میده.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
هم توی استودیو انجام بدی .احتماال باید همین کاروکنی .اصال نمیخوام
بچه های جیػ جیؽو بیان خونمون یا کسی فکر کنه یجورایی به بچه ها
گرایش داری .یه استودیوی کوچیک برای خودم ،طبقه باال دارم و به
نظرم درست نبود که چیزی برای تو نباشه .میخواستم اینجارو اتاق کار
یا همچین چیزی کنم ،ولی بعد فهمیدم که میتونه یه استودیوی رقص
خیلی خوب باشه .چیز زیادی نیست ،و فقط یکی از دیواراش آینه داره،
ولی فقط فکر کردم"...
"دهنتو ببند هیونگ ،دیگه داری زیادی حرؾ میزنی "،جیمین وسط
حرؾ یونگی میپره و جلو میره تا ببوستش.
یونگی جواب بوسهش رو با عطش و نیاز میده ،زبونش رو وارد دهن
جیمین میکنه و دستش رو دور کمرش حلقه میکنه .جیمین زبونش رو
با زبون یونگی حرکت میده و دوتاشون بدون اینکه خجالت بکشن ،ناله
میکنن .جیمین دستاش رو بین موهای یونگی میبره و آروم موهاش رو
میکشه،زبونش رو روی سقؾ دهن یونگی میکشه و شنیدن ناله یونگی
لذت میبره،و بعد بقیه جاهای دهن یونگی رو میگرده.
چند دقیقه بعد عقب میکشن تا نفس بگیرن و یونگی پیشونیش رو روی
پیشونی جیمین میذاره" ،دوسش داری؟"
"عاشقشم "،جیمین آروم میگه و بوسه های کوتاهی روی صورت
یونگی میذاره" .خیلی ممنون .هرروز ازش استفاده میکنم".
یونگی به جیمین لبخند میزنه ،تا وقتی که جیمین چیزی رو به یاد
میاره .پاک نامه ای رو از جیبش در میاره و به یونگی میده.
"این چیه؟" یونگی کاؼذ سفید رو ازش میگیره و میپرسه.
"از طرؾ پدر مادرمه "،جیمین با پررویی لبخند میزنه.
@YoonminFiction
Out of my system
@YoonminFiction
Out of my system
(پاچش یونمین فیلزم* )*-مرسی تو این یه ماه همراه اولین فیکی که از
کیپاپ ترجمه کردم,بودین مرسی خوندین و نظر دادین و امیدوارم
خوشتون اومده باشه.اگه خواستین پارتای اکسترا و بقیه فیک های
یونمینم رو بخونین سر بزنین به اینجا (فقط اینجا اپ میشن)
@YoonminFiction
@YoonminFiction