You are on page 1of 426

Out of my system

@YoonminFiction
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Out Of My System‬‬
‫خارج از سیستم من‬
‫کاپل اصلی‪ :‬یونمین‬
‫کاپل فرعی‪ :‬ویهوپ‪,‬نامجین‬
‫ژانر‪:‬درام‪,‬انگست‪,‬اسمات‪,‬رومنس‬
‫مترجم‪@umakemebegin :‬‬
‫چنل‪@YoonminFiction :‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chapter 1‬‬

‫یونگی از رابطه های یه شبه خوشش میاد‪.‬اونا باحال‪،‬سریع و راحتن و‬


‫هیچ وابستگی احساسی ای ندارن‪.‬اون قسمتشون که نباید هیچ مسئولیتی‬
‫بپذیره رو خیلی دوست داره‪.‬‬
‫یونگی واقعا از رابطه های یه شبه خوشش میاد‪.‬اونا واقعا نیاز‪،‬اشتیاق‬
‫و خواسته هاش‪،‬اسمشو هرچیزی که میخواین بذارین‪ ،‬رو ارضا میکنن‬
‫و هر وقت همچین حسایی داشته باشه در دسترسن‪.‬واقعا از اینکه‬
‫میتونه دنبال لذت بگرده‪،‬بدون اینکه براش 'زحمت بکشه'‪،‬خوشش میاد‪.‬‬
‫یونگی واقعا واقعا از رابطه های یه شبه خوشش میاد‪.‬اصال نمیفهمه‬
‫چرا همه خودشونو درگیر یه رابطه طوالنی میکنن‪،‬وقتی رابطه یه شبه‬
‫وجود داره‪.‬‬
‫البته این تا وقتیه که یه پسر با گونه های نرم و تپل‪،‬صدای دیوونه کننده‬
‫بلند و لبخند جذابی که چشماشو هاللی میکنه‪،‬وارد زندگیش میشه‪.‬و همه‬
‫چیزایی که یونگی میدونه‪،‬میفهمه و دوست داره‪،‬بهم میریزن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫شب جمعهست و یونگی روی مود بیرون رفتنه‪.‬کل هفته خیلی خسته‬
‫کننده بوده و کارش توی استودیو هم به خاطر اینکه مؽز خالقش به بن‬
‫بست رسیده‪،‬متوقؾ شده‪.‬توی همچین لحظه هایی به این فکر میکنه که‬
‫آیا اصال موزیک به دردش میخوره یا نه‪.‬‬
‫آخه وقتایی که چیزی به ذهنش میرسه خیلی کمن و بینشون فاصلهست‬
‫و بیشتر اوقات به زور خودشو مجبور میکنه پیشرفت کنه‪.‬چندین بار‬
‫بهش گفتن که باالخره درست میشه و فقط باید منبع الهامشو پیدا کنه‪.‬‬
‫البته همیشه کارشو سر وقت تحویل میده و پروفسورا و دستیار معلمایی‬
‫که کالساشون براش مهمن‪ ،‬ازش راضی هستن‪.‬بهرحال هنوزم مطمئن‬
‫نیست این‪،‬چیزیه که براش ساخته شده یا نه‪.‬حتی وقتی بقیه بهش میگن‬
‫کارش عالیه‪،‬بازم فکر میکنه فقط از نظر اونا خوبه‪.‬‬
‫به کارت دعوت براق و طالیی که مال کالبیه که یکی از دوستاش از‬
‫کالس 'اشعار رپ'‪،‬باز کرده‪،‬نگاه میکنه‪.‬اگه بخواد روراست باشه‪،‬اون‬
‫کالس خیلی داؼونه‪.‬خیلی اصولی و برنامه ریزی شدهست و بیش از‬
‫حد تئوریه و نمیتونه از این هنر‪،‬درست قدردانی کنه‪.‬ولی مجبور بود‬
‫برای اینکه واحدای فارغ التحصیلیشو تکمیل کنه یه چیزی انتخاب کنه‪.‬‬
‫چند بار کارت رو پشت و رو میکنه و سعی میکنه تصمیم بگیره که به‬
‫هوس یهوییش اهمیت بده یا نه‪.‬تیکه تا شده مقوا ایه که یونگی‪،‬همون‬
‫موقع که گرفتش‪،‬ته کولهش انداختش‪.‬وقتی کلی پروژه داره که باید تموم‬
‫کنه‪،‬وقت نداره بره کالبی که یه دانشجو باز کرده‪.‬‬
‫'بچه پولدارا و عادت مسخرشون که پوالشون رو دور‬
‫بریزن'همونطور که اون فکر از ذهنش میگذره‪،‬مسخرشون‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫میکنه‪.‬کارت رو روی میز پذیراییش میندازه و به اتاقش میره تا‬


‫لباساشو عوض کنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫شب جمعهست و جیمین روی مود موندن تو تخت و برای چند روز‬
‫آینده‪،‬گریه کردن و خوابیدنه‪.‬‬
‫تهیونگ از دم در اتاق خواب مشترکشون‪،‬آه میکشه‪".‬میخوای کل آخر‬
‫هفته رو تو تختت بمونی؟به خدا اگه نمیشناختمت فکر میکردم یکی‬
‫مُرده‪".‬‬
‫تنها جوابی که میگیره‪،‬بالشتیه که پرت میشه تو صورتش‪.‬‬
‫تهیونگ پوؾ میکشه و به خودش یاداوری میکنه که باید صبور‬
‫باشه‪،‬چون حتی اگه جیمین یجوری رفتار میکنه که انگار رئیس‬
‫همهست‪،‬خیلی بیشتر از چیزی که تهیونگ انتظارش رو داره‪،‬بی‬
‫اعتماد به نفس و حساسه‪.‬‬
‫تهیونگ خم میشه تا بالشت رو برداره و به طرؾ تخت خواب هم‬
‫اتاقیش میره‪".‬جیمین‪،‬پاشو‪.‬دیگه مسخرشو درآوردی‪".‬‬
‫"برو گمشو‪".‬صدای جیمین با بالشتا و پتوهایی که روشه‪،‬خفه شده‪.‬‬
‫"عمرا‪".‬تهیونگ جواب میده و روی چیزی که مطمئنه جیمینه‪،‬و نه‬
‫بالشتایی که میخواست روشون بشینه‪،‬میشینه‪.‬‬
‫جیمین زیرش ؼرؼر میکنه و تا جایی که میتونه تکون میخوره تا‬
‫تهیونگو از روش پایین بندازه‪.‬وقتی موفق نمیشه‪،‬سرشو از زیر پتو‬
‫هاش بیرون میاره‪".‬گمشو پایین!"‬
‫"عمرا‪".‬تهیونگ دوباره همون جوابو میده و به بهترین دوستش لبخند‬
‫میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تهته اگه همین االن نری پایین‪،‬یجور خیلی بدی داؼونت میکنم‪.‬خیلی‬
‫بد!"جیمین تهدید میکنه ولی اون تن صدای ترسناکی که میخواست تولید‬
‫کنه‪،‬وقتی صداش به خاطر جیػ زدن و گریه کردن کل روز‬
‫میشکنه‪،‬جملش رو خراب میکنه‪.‬‬
‫قیافه تهیونگ همونطور که پاهاشو میاره باال تا روی جیمین چهار زانو‬
‫بشینه‪،‬جدی میشه‪".‬به عنوان بهترین دوستت‪،‬وظیفه خودم میدونم که‬
‫بهت اعالم کنم داری مثل یه دختر بچه ‪ 51‬ساله که زدن قلبشو‬
‫شکستن‪،‬رفتار میکنی‪".‬‬
‫جیمین عصبانی میشه و با تمام قدرتش تهیونگ رو هل میده‪.‬توی هل‬
‫دادن تهیونگ از روی سینهش و انداختنش روی قسمت پایینی‬
‫تخت‪،‬موفق میشه‪.‬‬
‫"اصلنم!حرفتو پس بگیر!"‬
‫"اوال آخ!داشتی میکشتیم!"تهیونگ همونطور که پاهای جیمینو گرفته تا‬
‫از روی تخت نیوفته‪،‬داد میزنه‪.‬‬
‫"تا حاال اینقد خوش شانس نبودم!"جیمین داد میزنه ولی بهرحال‬
‫پاهاشو جمع میکنه تا مطمئن بشه تهیونگ واقعا نمیوفته پایین‪.‬‬
‫تهیونگ با شنیدن جوابش‪،‬نفسی میکشه و میره جلو تا با انگشتش به‬
‫سینه جیمین ضربه بزنه‪".‬هی تو!حرفتو پس بگیر!"‬
‫"عمرا!"جیمین انگشت تهیونگو کنار میزنه و جواب میده‪.‬‬
‫تهیونگ پوؾ میکشه و از روی تخت بلند میشه‪".‬باشه!به عر زدن مثل‬
‫یه دختر نوجوون که عشق اولش ولش کرده ادامه بده‪".‬‬
‫"من مثل یه دختر نوجوون رفتار نمیکنم!"جیمین داد میزنه‪".‬عاشقش‬
‫بودم‪،‬لعنت بهش!"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تو ‪ 51‬سالته‪.‬اصال میدونی عشق یعنی چی؟"تهیونگ میخنده ولی‬


‫میفهمه خندیدن‪،‬بهترین جواب نبوده‪.‬وقتی چشمای جیمین که دوباره‬
‫خیس میشن رو میبینه‪،‬میترسه‪".‬نه‪،‬نه‪،‬نه‪.‬گریه نکن"‬
‫"من‪"..‬جیمین با سکسکه میگه و صداش اونقد آرومه که تهیونگ به‬
‫زور میشنوه‪".‬من واقعا عاشقش بودم‪".‬‬
‫تهیونگ جلو میره و تو حرکتی که در عین اینکه به شخصیتش‬
‫نمیاد‪،‬بهش میاد‪،‬جیمین رو بؽل میکنه و پسر کوچیکتر رو به طرؾ‬
‫خودش میکشه‪".‬ببخشید‪.‬نمیدونم عاشقش بودی یا نه ولی میدونم واقعا‬
‫دوسش داشتی‪".‬‬
‫جیمین دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه میکنه و توی سینهش سرش‬
‫رو برای تایید حرفش‪،‬تکون میده‪".‬واقعا عاشقش بودم‪".‬‬
‫"میدونی بهترین راه درمان قلب شکسته چیه؟"تهیونگ‪،‬وقتی نفس‬
‫کشیدن جیمین‪،‬آرومتر میشه‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"چیه؟"‬
‫"دوباره عاشق شدن‪".‬‬
‫جیمین رو شونه تهیونگ ؼر میزنه و سرش رو عقب میبره تا اشکاش‬
‫رو پاک کنه‪".‬لطفا‪،‬فکر نکنم آماده باشم‪".‬‬
‫تهیونگ میخنده‪".‬راستش‪،‬یه فکر دیگه دارم‪".‬‬
‫جیمین از تهیونگ دور میشه و با تردید بهش نگاه میکنه‪".‬وقتی فکرای‬
‫جدید داری بهت اعتماد ندارم‪".‬‬
‫"ولی بهرحال به فکرام عمل میکنی‪".‬تهیونگ میگه و با لبخند‬
‫همیشگیش به جیمین نگاه میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین چشماش رو باریک میکنه و میپرسه‪".‬اصال دلم میخواد بدونم‬


‫چیه؟"‬
‫تهیونگ لبخند میزنه‪".‬واقعا هیچ ضرری نداره‪".‬‬
‫"اون دفعه هم همینو گفتی که‪"...‬جیمین شروع میکنه ولی تهیونگ‬
‫وسط حرفش میپره‪.‬‬
‫"فقط یه بار اونطوری شد‪،‬خب؟"‬
‫"واقعا؟چون من خیلی واضح یه بار دیگه یادم میاد که‪"...‬‬
‫"خب باشه دوبار‪".‬‬
‫"دوبار؟ها‪.‬شوخی میکنی؟پس اونبار که‪"...‬‬
‫"خب باشه سه بار‪".‬‬
‫"تهته‪،‬فکر کنم داری آلزایمر میگیری چون یادت نمیاد اون باری که‬
‫ازم خواستی‪"...‬‬
‫"خب باشه!فکر کنم منظورتو رسوندی‪.‬ولی یجوری نگو که انگار‬
‫خودتم دقیقا همونقدر پیشنهاد مزخرؾ‪ ،‬بهم ندادی‪".‬تهیونگ پوؾ‬
‫میکشه و به جیمین نگاه میکنه که رو به روش‪،‬دست‪،‬به سینه‪،‬میشینه‪.‬‬
‫"نمیدونم اون چه ربطی به این قضیه داره ولی بیخیال‪،‬نقشتو بگو‪".‬‬
‫تهیونگ میخنده و روی تخت میپره‪".‬خب‪،‬یه کالبیه که امشب باز میشه‬
‫و هوسوک هیونگ بهش دعوت شده‪"...‬‬
‫"تهیونگ تو نمیتونی الکل خوردنتو کنترل کنی‪.‬منم نمیتونم‪.‬به خاطر‬
‫همینه که نمیریم کالب‪،‬یادته؟آخرین باری که رفتیم‪،‬تو خیابون یه شهر‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫دیگه توی یه محله ای یه سگی که صورتمونو لیس میزد‪،‬بیدارمون‬


‫کرد‪".‬‬
‫تهیونگ چشماشو میچرخونه‪".‬اون فقط همون بار بود!دیگه ازش درس‬
‫گرفتیم‪،‬کمتر نوشیدنی میخوریم ولی بهرحال حال میکنیم‪،‬خوبه؟آسون‬
‫ترین راهیه که یه نفرو فراموش کنی‪".‬‬
‫مؽز جیمین‪،‬وقتی اون خنده شیطانی تهیونگو میبینه‪،‬به کار میوفته‪.‬‬
‫"تو کی هستی و چه بالیی سر تهته کوچولوی معصوم من‬
‫آوردی؟"جیمین داد میزنه و میپره روی تهیونگ‪.‬‬
‫"اوه خدا‪".‬تهیونگ وقتی نفسش میگیره‪،‬ؼر میزنه‪".‬برو پایین!شاید‬
‫وزن خودت زیاد نباشه ولی ماهیچه هات خیلی سنگینن!"‬
‫"تا وقتی نگی تهته من کجاست‪،‬نمیرم‪".‬جیمین جواب میده ولی از روی‬
‫تهیونگ‪،‬پایین میره‪.‬‬
‫تهیونگ به قیافه جیمین میخنده‪"،‬تهته تو همینجاست چیمچیم‪".‬‬
‫دوتاشون به هم میخندن و جیمین آه میکشه و روی تختی که با کارای‬
‫تهیونگ‪،‬بهم ریخته‪،‬دراز میکشه‪.‬تهیونگ کنارش دراز میکشه و جیمین‬
‫سریع جا به جا میشه تا روی پهلوش دراز بکشه و به بهترین دوستش‬
‫نگاه کنه‪.‬‬
‫"هنوزم ناراحتم‪".‬جیمین چند لحظه بعد زمزمه میکنه‪.‬‬
‫"فقط یه راه برای فراموش کردنش هست‪".‬تهیونگ صداشو تا جایی‬
‫که میتونه آرومو لطیؾ میکنه‪.‬‬
‫"نمیخوام با ؼریبه ها بخوابم تا یکیو فراموش کنم‪".‬جیمین زمزمه‬
‫میکنه و خودشو بؽل تهیونگ میندازه‪".‬از کی تا حاال از کالب رفتن‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫خوشت میاد؟هیچوقت ازشون خوشت نمیومد و میگفتی‪،‬توجه آدمای‬


‫ؼلطی رو به خودت جلب میکنی‪".‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی هیچ جوابی نمیشنوه به تهیونگ نگاه میکنه و وقتی‬
‫میبینه‪،‬قرمز شده‪،‬تعجب میکنه‪".‬هیچ دلیلی نداره‪،‬فقط همینجوری میخوام‬
‫برم این کالبه‪".‬‬
‫"چرا؟این کالبه چه فرقی با بقیه داره؟"‬
‫تهیونگ چند لحظه ای جواب نمیده و وقتی باالخره حرؾ‬
‫میزنه‪،‬صداش خیلی آرومتر از چیزیه که جیمین بهش عادت‬
‫داره‪".‬هوبی هیونگ دعوتم کرده‪.‬گفت میخواد باهام برقصه‪".‬‬
‫جیمین میخنده‪".‬مطمئنی میخوای من قرار کوچولوتون رو خراب کنم؟"‬
‫"قرار نیست!"تهیونگ اصرار میکنه‪".‬حداقل من فکر نمیکنم یه قرار‬
‫باشه‪.‬بقیه هم میان‪".‬‬
‫"دلت میخواد قرار باشه؟"جیمین میپرسه و میچرخه که به تهیونگ‬
‫نگاه کنه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪،‬شاید‪".‬تهیونگ زمزمه میکنه‪.‬‬
‫"آووو‪،‬تهته کوچولوی من رو یکی کراش داره؟"‬
‫"خفه شو‪".‬تهیونگ محکم به باسن جیمین ضربه میزنه‪.‬‬
‫"آو‪،‬بیبی بوی کوچولوم روی یه سال آخری کراش داره‪".‬جیمین‬
‫دستشو باال میاره تا موهای تهیونگ رو بهم بریزه‪،‬و تهیونگ با‬
‫حرکتش ؼر میزنه‪.‬‬
‫"حداقل قلبمو نشکستن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خیلی بدجنسی!حرفتو پس بگیر!"‬


‫"عمرا!خب میای؟بگو آره‪،‬لطفا بگو آره‪".‬‬
‫جیمین میخنده و تهیونگ به طرفش میچرخه تا با بامزه ترین‬
‫قیافه‪،‬نگاهش کنه‪.‬‬
‫"میدونی ته‪،‬ما باهم بزرگ شدیم‪.‬کامال از قیافه های کیوتت در امانم‪".‬‬
‫تهیونگ فقط یه ذره قیافه بامزه ش رو ناراحت تر نشون میده‪،‬و خب‬
‫جیمین از همه قیافه هاش‪،‬در امان نیست‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی توی پارکینگ یه سوپرمارکت پارک میکنه و تصمیم میگیره‬
‫بقیه راهش تا کالب رو پیاده بره‪.‬گوشیش رو در میاره و آدرس دقیقی‬
‫که روی کارت دعوت نوشته رو وارد میکنه و میذاره گوشیش‪،‬توی‬
‫خیابونا و کوچه های تاریک‪،‬راهنماییش کنه‪.‬‬
‫سر وقت به کالب میرسه و با دیدن تعداد زیادی از مردم که صؾ‬
‫کشیدن تا وارد بشن‪،‬تعجب میکنه‪.‬یه ورودی دیگه برای کسایی که‬
‫کارت دعوت دارن میبینه‪،‬و به طرؾ مرد قد بلندی که کنار ورودی‬
‫ایستاده‪،‬میره‪.‬‬
‫"کارت دعوت؟"مرده میپرسه و یونگی کارت تا شده ای که دستش‬
‫گرفته بود رو بهش میده‪".‬میشه کارت شناساییتونو ببینم لطفا؟"‬
‫"واقعا؟"یونگی یکی از ابروهاشو باال میبره ولی کیؾ پولش رو در‬
‫میاره‪".‬حتی کسایی که کارت دعوت دارنم؟"‬
‫"جدی نگیر‪".‬مرده با بداخالقی جواب میده‪".‬کارت همرو میبینیم‪".‬‬
‫یونگی گواهینامهش رو پس میگیره و مرد کنار میره و یه "خوش‬
‫بگذره" آروم‪،‬زمزمه میکنه‪.‬‬
‫تا وارد میشه‪،‬با پله های گردی رو به رو میشه وحدس میزنه طبقه‬
‫باالشون بخش ‪ VIP‬و طبقه پایین سالن رقص و بار‪،‬باشه‪.‬تصمیم میگیره‬
‫بره پایین و مشتاقه که یکم انرژی و پول هدر بده‪.‬‬
‫وقتی میرسه پایین‪،‬متوجه میشه چقدر صدا بلنده‪.‬یه احساس ناگهانی پیدا‬
‫میکنه‪،‬که بهش میگه بره خونه‪،‬ولی تصمیم میگیره به اون حس اهمیت‬
‫نده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫حس بدی بهش دست میده که اتاق رو بررسی میکنه و به صورت‬


‫مردم زل میزنه‪،‬حس یه قاتل سریالی که دنبال قربانی بعدیش میگرده‪.‬‬
‫آه میکشه و به طرؾ جایی که بار رو میبینه‪،‬میره و میفهمه خیلی وقته‬
‫اینجور جاها نبوده‪.‬‬
‫"چی برات بیارم؟"متصدی بار میپرسه و یونگی روی صندلی باری‬
‫که تقریبا خالیه میشینه‪.‬یونگی متصدی رو نگاه میکنه‪.‬خوشگله‪.‬با‬
‫چشمای درشت و لبای برجسته و قد بلند و الؼر با موهایی که بهش‬
‫میان‪.‬‬
‫"یه کوکا با یخ لطفا‪".‬یونگی جواب میده و با نگاه قضاوت کننده ای‬
‫رو به رو میشه‪.‬‬
‫"فقط همین؟"متصدی سعی میکنه هیچ احساسی نشون نده‪.‬‬
‫"الکل نمیخورم‪.‬باید رانندگی کنم‪".‬یونگی جواب میده و متصدی درکش‬
‫میکنه و میگه "آه"‪.‬‬
‫یونگی متصدی رو نگاه میکنه که یکم دستپاچه حرکت میکنه و‬
‫واضحه که با اطرافش آشنا نیست‪.‬‬
‫نوشیدنی یونگی رو جلوش میذاره و با آرنجاش به پیشخوان تکیه‬
‫میده‪،‬هیچ مشتری دیگه ای نداره‪.‬البته هنوز خیلی زوده‪.‬‬
‫"اولین بارته متصدی شدی؟"یونگی میپرسه و یه مکالمه معمولی رو‬
‫شروع میکنه‪.‬‬
‫"نه‪".‬مرد جواب میده و به یونگی نگاه میکنه‪".‬نمیرقصی؟"‬
‫"راحتم‪".‬یونگی شونه هاشو باال میندازه‪".‬فقط هنوز رو مودش نیستم‪".‬‬
‫مرد سرشو تکون میده و وقتی یه مشتری دیگه میاد‪،‬میره سراؼش‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی صندلیش رو میچرخونه و مردمی که اطراؾ نشستن و با‬


‫خوشحالی حرؾ میزنن رو نگاه میکنه‪.‬نگاهش به طرؾ ورودی میره‬
‫که چهار نفر دارن از پله ها پایین میان‪.‬چشماش به کوتاه ترینشون‬
‫کشیده میشن و پسره رو نگاه میکنه که عصبیه و اطرافش رو نگاه‬
‫میکنه‪.‬چشمای یونگی دنبالش میکنن‪.‬اون چهار نفر روی یه مبل‬
‫میشینن‪.‬یونگی حواسش هست که زیاد نمیشینن و دوتاشون خیلی سریع‬
‫بلند میشن و به طرؾ سالن رقص میرن‪.‬سومی به پسر قد کوتاه نگاه‬
‫میکنه و به باری که یونگی روی صندلیش نشسته‪،‬اشاره میکنه‪.‬‬
‫یونگی پسره رو تماشا میکنه که سرش رو تکون میده و بدون‬
‫چرخیدن‪،‬نگاهی به بار میندازه‪.‬پسره یونگی رو نمیبینه و یونگی یکم‬
‫ناامید میشه‪.‬‬
‫"اومدی‪".‬صدای متصدی رو میشنوه که با خوشحالی با مردی که چند‬
‫لحظه پیش‪،‬با پسر قدکوتاه حرؾ میزد‪،‬صحبت میکنه‪.‬مرده از کنار‬
‫یونگی رد میشه و دقیقا وسط بار میشینه‪.‬‬
‫"معلومه‪".‬مرد لبخند میزنه و چال گونه هاش رو نشون میده‪،‬و یونگی‬
‫برمیگرده تا پسری که تنها روی مبل نشسته رو نگاه کنه‪.‬‬
‫یونگی تماشاش میکنه که با گارد گوشیش بازی میکنه‪،‬گوشهش رو در‬
‫میاره و دوباره گوشیشو توش میذاره‪.‬هنوزم داره اطراؾ رو نگاه‬
‫میکنه که باالخره نگاهشون به هم گره میخوره‪.‬‬
‫پسر جوونتر بهش زل میزنه‪،‬و یونگی میذاره لب هاش یه پوزخند رو‬
‫نشون بدن‪.‬چشمای پسره با دیدن پوزخندش گشاد میشن‪،‬ولی بعد با‬
‫تردید لبخند میزنه‪،‬گونه هاش برآمده تر و چشماش شبیه هالل ماه‬
‫میشن‪.‬‬
‫یونگی هنوز نمیدونه که کل دنیاش قراره زیر و رو بشه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chapter 2‬‬

‫جیمین دقیق نمیدونه چطوری به اینجا رسید‪،‬ولی خودش رو درحالی که‬


‫تو یه کوچه تاریک‪،‬محکم به دیوار چسبیده‪،‬اونم توسط مردی که حتی‬
‫اسمشم نمیدونه‪،‬پیدا میکنه‪.‬‬
‫دستای همون ؼریبه محکم رونهاش روگرفتن و قبل از اینکه جیمین‬
‫بتونه چیزی بگه‪،‬لباش محکم روی لبای جیمین قرار میگیرن‪.‬ؼریبه رو‬
‫تماشا میکنه که در حالی که میبوستش‪,‬چشماش رو بسته و قبل از اینکه‬
‫متوجه بشه چه خبره‪،‬چشمای خودشم بسته میشن و جواب بوسهشو‬
‫میده‪.‬‬
‫بوسه محشری نیست‪،‬ولی جیمین خودش رو اونقدر باتجربه نمیدونه که‬
‫بتونه درموردش قضاوت کنه‪.‬میخواد یه چیزی بگه‪،‬شاید ازش بپرسه‬
‫اسمش چیه‪،‬ولی زبون ؼریبه یه دفعه روی لب پایینش قرار میگیره و‬
‫با دندوناش لبش رو گاز میگیره‪.‬‬
‫همه افکار جیمین از بین میرن و دهنش رو باز میکنه تا نفس بکشه و‬
‫قبل از اینکه متوجه بشه‪،‬زبون داغ و مرطوبش داره توی دهنش‬
‫میچرخه‪،‬خشن تر از چیزی که بهش عادت داره‪.‬‬
‫بدنش از روی ؼریزه عمل میکنه و انگشتاش رو باال میاره و‬
‫باهاشون‪،‬ژاکت چرم ؼریبه رو میگیره و بدنش رو به طرؾ خودش‬
‫میکشه‪.‬جیمین‪،‬یکم سرش رو کج میکنه و ؼریبه‪،‬بیشتر به طرؾ دیوار‬
‫هلش میده‪ ،‬و جیمین با احتیاط زبونش رو با زبون خودش لمس میکنه‪.‬‬
‫لبخند ؼریبه رو در حال بوسیدنش‪،‬حس میکنه و زبوناشون برای ؼلبه‬
‫بر همدیگه‪،‬باهم میجنگن و فکر میکنه زبون ؼریبه مزه کوکا‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫میده‪.‬وقتی ؼریبه با زبونش سقؾ دهن جیمین رو میلیسه‪،‬کنترلش رو از‬


‫دست میده‪.‬بدون اینکه خجالت بکشه‪،‬خیلی بلندتر از چیزی که قصدش‬
‫رو داره‪،‬ناله میکنه‪.‬‬
‫ؼریبه بوسهشون رو متوقؾ میکنه و کمترین مقدار ممکن از جیمین‬
‫فاصله میگیره تا بهش نگاه کنه‪.‬جیمین چشماش رو باز میکنه و بهش‬
‫زل میزنه‪.‬مرد پوزخند میزنه و میخنده و به دوتاشون فرصت نفس‬
‫کشیدن میده و بعد‪،‬دوباره با لب هاش به لبای جیمین حمله میکنه و از‬
‫اینکه دهنش هنوز بازه استفاده میکنه و زبونش رو وارد دهنش میکنه‪.‬‬
‫جیمین لبخند کمرنگی میزنه و حواسش روبه زبوناشون که برای بار‬
‫دوم باهم میجنگن‪،‬جمع میکنه‪.‬دستاش رو از ژاکت چرمی مرد‪،‬دور‬
‫گردنش میبره و پایین موهای ؼریبه رو میکشه‪.‬مرده هم دستاش رو از‬
‫روی رون های جیمین برمیداره و زیر لباسش میبره‪.‬‬
‫وقتی لبه لباسش یکم باال میره‪،‬هوای سرد به پوستش میخوره‪،‬ولی‬
‫دستای ؼریبه باعث میشن باد شبانه رو کامال فراموش کنه‪.‬حس میکنه‬
‫داره سخت میشه و دستای گرم‪،‬آروم و آزار دهنده روی شکمش حرکت‬
‫میکنن و دوباره در حالی که دارن همو میبوسن‪،‬ناله میکنه و به خاطر‬
‫صداهای خودش‪،‬سرخ میشه‪.‬‬
‫"لعنتی‪".‬مرده‪،‬وقتی دستاش به عضالت جیمین میرسن‪،‬بوسه رو متوقؾ‬
‫میکنه و زمزمه میکنه‪".‬با اون سوییشرتی که پوشیده بودی‪،‬نمیشد حدس‬
‫زد‪".‬‬
‫این طوالنی ترین جمله ایه که جیمین در طول شبازش شنیده و حس‬
‫میکنه دلش میخواد اون صدای هیپنوتیزم کننده بم رو بیشتر‬
‫بشنوه‪.‬بیخیال این نیازش میشه و لبخند میزنه‪.‬از عکس العملی که ؼریبه‬
‫بهش نشون داده‪،‬خوشحاله‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی به پسره نگاه میکنه‪،‬چشماش‪،‬وقتی منظره رو به روش‬
‫میبینن‪،‬برق میزنن‪.‬پسره هنوز بخاطر بوسهشون‪،‬نفس نفس میزنه و‬
‫سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داده‪.‬‬
‫"لعنتی‪".‬یونگی زمزمه میکنه و روی شکم پسر جوونتر‪،‬دایره میکشه و‬
‫انگشتاش رو از هم باز میکنه تا پهلوهاش رو بگیره و سر جاش نگهش‬
‫داره‪.‬‬
‫"خیلی خوشگلی‪".‬‬
‫وقتی میبینه پسر جوونتر سرش رو تکون نمیده و هنوزم به دیوار تکیه‬
‫داده‪،‬جلو میره و با احتیاط قسمتی از گردنش رو میلیسه‪.‬‬
‫"ا‪-‬اوه‪"...‬جوابش آرومه ولی ناله ای که از لبای ورم کرده پسر بیرون‬
‫میاد‪،‬یونگی رو هیجان زده میکنه‪.‬وقتی پسری که یکم قدکوتاه تر از‬
‫یونگیه‪،‬متوقفش نمیکنه‪،‬دوباره گردنش رو میلیسه و این بار زبونش‬
‫روی گردنش‪،‬مورب حرکت میکنه‪.‬‬
‫پسره موهاش رو یکم محکمتر میکشه و یونگی با دندوناش گوشش رو‬
‫گاز میگیره و از کنار گوشش تا پایین گردنش رو میلیسه‪.‬یونگی از‬
‫گردن تا شونه پسره رو گاز میگیره و با دماؼش‪،‬سوییشرت پشمی رو‬
‫کنار میزنه‪.‬وقتی به لبه شونهش میرسه‪،‬برمیگرده و با لیس زدن های‬
‫کوتاه‪،‬سوزش جای گاز هاش رو کم میکنه‪.‬‬
‫وقتی به پایین گردن پسره میرسه‪،‬همین کار رو با اون یکی شونهش‬
‫انجام میده‪.‬وقتی آخرین بوسه رو روی شونهش میزنه‪،‬میدونه که‬
‫دوتاشون تقریبا سخت شدن‪.‬نزدیک تر میشه و دوباره پسر رو میبوسه‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫و از اینکه دستاش روی کمرش قرار میگیرن تا به هم نزدیکترشون‬


‫کنه‪،‬لذت میبره‪.‬‬
‫یونگی دست راستش رو محکم رو رون پسر جوونتر میذاره تا‬
‫سرجاش نگهش داره و دست چپش بین بدناشون میره تا برآمدگیش رو‬
‫لمس کنه‪.‬وقتی یونگی لمسش میکنه‪،‬بلندتر از قبل ناله میکنه و‬
‫یونگی‪،‬با زبونش‪،‬بوسهشون رو کنترل میکنه‪.‬‬
‫حس میکنه پسر جوون تر‪،‬سخت تر میشه و با دستش بیشتر فشارش‬
‫میده‪.‬‬
‫"لط‪-‬فا‪".‬پسر جوونتر توی دهن یونگی ناله میکنه و خودش رو به‬
‫طرؾ دست یونگی میکشه‪.‬و وقتی این کار رو میکنه‪،‬یونگی دستش رو‬
‫برمیداره و بوسه رو متوقؾ میکنه و یه قدم عقب میره‪.‬‬
‫چشمای پسره باز میشن و بهش زل میزنه‪.‬مردمک چشماش گشاد‬
‫میشه‪.‬‬
‫"چ‪-‬چرا وایسادی؟"پسر جوونتر کشیده میگه و صداش میلرزه‪.‬‬
‫یونگی نزدیک تر میشه و پسره هم حرکتش رو تقلید میکنه‪،‬تقریبا ؼیر‬
‫عمدی‪،‬تا فاصله بینشون رو کم کنه‪.‬‬
‫"یکم کینکی ایم نه؟"یونگی میپرسه‪،‬صداش یکم بم تر شده و پشت‬
‫دستش رو روی لباش میکشه‪".‬میخوای همین جا به حسابت برسم؟جلوی‬
‫همه؟"‬
‫پسر جواب نمیده ولی گونه هاش صورتی میشن‪.‬‬
‫"پس چی‪...‬؟"پسره با اضطراب میپرسه و یونگی‪،‬ناامیدی و ترس رو‬
‫توی چشماش میبینه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫توی کوچه تاریکی ایستادن که فقط با یه چراغ روشن شده‪.‬یونگی‬


‫نمیدونه که پسره بیشتر از این میترسه که یونگی‪،‬بدون اینکه مشکل‬
‫برآمدگیش رو حل کنه‪،‬ولش کنه یا اینکه بره خونه یه ؼریبه‪.‬‬
‫"خونه من‪".‬یونگی جواب میده و به این فکر میکنه که پسره چند‬
‫سالشه‪".‬فقط اگه خودت مشکلی نداری‪".‬‬
‫پسر جوون تر تردید میکنه ولی‪،‬وقتی نیازهاش همه فکرش رو‬
‫میگیرن‪،‬سرش رو برای تایید حرکت میده‪.‬در آخر یونگی باز هم به این‬
‫فکر میکنه که اون پسر با گونه های صورتی‪،‬موهای بهم ریخته و‬
‫عضالت قوی‪،‬دقیقا چند سالشه‪.‬‬
‫"وایسا‪،‬تو چند سالته؟"یونگی میپرسه و چشماش رو باریک‬
‫میکنه‪.‬احتماال زیر سن قانونی نیست چون بهش اجازه ورود به کالب‬
‫رو داده بودن‪،‬ولی پرسیدنش ضرری نداره‪.‬زیاد براش مهم نیست با کی‬
‫باشه چون لذت‪،‬لذته‪،‬ولی اصال دلش نمیخواد با یه بچه زیر سن قانونی‬
‫سکس داشته باشه‪.‬مهم نیست خودش راضی باشه یا نه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"‪ 51‬سالمه ولی امسال ‪ 02‬سالم میشه‪".‬جیمین جواب میده و ؼریبه رو‬
‫تماشا میکنه که با دقت بهش زل زده‪.‬آمادست که کارت شناساییش رو‬
‫در بیاره ولی بعد ؼریبه آروم میشه و سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"من ‪ 00‬سالم شده‪".‬ؼریبه جواب میده و جیمین سرش رو تکون‬
‫میده‪".‬بهم بگو هیونگ‪".‬‬
‫"فقط هیونگ؟اسمی که باید همراهش بیاد چی؟"جیمین با پررویی لبخند‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"نگران نباش سانشاین‪".‬پسر بزرگتر پوزخند میزنه و نزدیک تر میشه‬
‫و انگشت شستش رو روی لب پایینی جیمین میذاره‪".‬وقتش که برسه‪،‬یه‬
‫اسم برای داد زدنش بهت میدم‪.‬بیبی آروم آروم میریم جلو‪،‬آره؟آروم‬
‫آروم‪".‬‬
‫جیمین میدونه سرخ شده ولی زبونش رو بیرون میبره تا دور انگشت‬
‫هیونگش بچرخونتش‪.‬چشمای هیونگ به چشماش زل میزنن و جیمین‬
‫دوباره با پررویی لبخند میزنه‪.‬‬
‫"اگه از پسش برنمیای همین االن بکش کنار‪.‬االن که دارم بهت فرصت‬
‫میدم بکش کنار کوچولو‪".‬هیونگ بی نام همونطور که دستش رو از‬
‫دهن جیمین دور میکنه‪،‬با جدیت میگه‪.‬‬
‫"خب قراره پیاده بریم خونت هیونگ؟"جیمین به دیوار تکیه میده و‬
‫کسی که جلوش ایستاده رو با حالت بیخیالی‪،‬نگاه میکنه و سعی میکنه‬
‫با اعتماد به نفس به نظر بیاد‪.‬‬
‫وقتی ؼریبه‪،‬که هنوزم بی نامه‪،‬محکم میبوستش‪،‬تعجب میکنه و وقتی‬
‫بوسه رو تموم میکنه‪،‬نزدیکه که بیوفته‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نه‪".‬اون جواب میده و جیمین خوشحاله که میفهمه صداش بم تر‬


‫شده‪".‬ماشینم توی پارکینگ یه سوپرمارکت نزدیک همینجا پارک‬
‫شده‪.‬بریم‪".‬‬
‫پسر بزرگتر‪،‬که جوری راه میره انگار داره مسابقه میده‪،‬رو دنبال‬
‫میکنه‪.‬خیلی سریع تر از چیزی که جیمین بتونه‪،‬از کوچه ها عبور‬
‫میکنه‪.‬جیمین سعی میکنه سریع تر راه بره و وقتی بهش میرسه‪،‬پشت‬
‫ژاکت چرمیش رو میگیره‪.‬وقتی هیونگ بی نام‪،‬می ایسته و تقریبا بهش‬
‫میخوره‪،‬تعجب میکنه‪.‬‬
‫"چیه؟"ؼریبه ازش میپرسه و صداش به جای خشن بودن‪،‬کنجکاوه‪.‬‬
‫"اوه‪".‬جیمین میگه و ژاکتش رو ول میکنه‪".‬ببخشید‪.‬خیلی سریع راه‬
‫میرفتی و نمیخواستم گمت کنم‪".‬‬
‫جیمین‪،‬به هیونگ بی نام که پوزخند میزنه نگاه میکنه و بعد‪،‬هیونگ‬
‫مچ دست جیمین رو میگیره‪.‬‬
‫"ببخشید یادم رفت ممکنه نتونی اونقدر سریع راه بیای چون قدت کوتاه‬
‫تره‪".‬‬
‫جیمین عصبانی میشه ولی دستش رو از دست ؼریبه در نمیاره و با‬
‫اوقات تلخی جواب میده‪"،‬ما تقریبا هم قدیم‪.‬اگه اون بوت هارو در‬
‫بیاری ممکنه حتی ازم کوتاهتر باشی‪".‬‬
‫"به همین خیال باش کوچولو‪".‬هیونگ بی نام جواب میده و دوباره راه‬
‫میوفته و این بار یکم آرومتر قدم برمیداره‪.‬‬
‫"من کوچولو نیستم‪".‬جیمین تقریبا با خودش حرؾ میزنه ولی میذاره‬
‫هیونگش‪،‬راهنماییش کنه‪.‬به این فکر میکنه که چرا دستشو نمیگیره و‬
‫فقط مچش رو گرفته‪،‬ولی اونقدر شجاع نیست که ازش بپرسه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫وقتی به پارکینگ میرسن‪،‬یونگی مچ جیمین رو ول میکنه و کلیداش رو‬
‫از جیب جینش درمیاره‪.‬با فشردن یه دکمه‪،‬در ماشینش رو باز میکنه و‬
‫جیمین نگاهش میکنه که به طرؾ یه ماشین صددرصد برند و گرون‬
‫قیمتی میره‪.‬‬
‫جیمین دو قدم با ماشین فاصله داره و دوباره تردید میکنه‪.‬یونگی رو‬
‫نگاه میکنه که در کنار راننده رو باز میکنه و بعد ماشین رو دور‬
‫میزنه تا سر جای خودش سوار بشه‪.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی به در طرؾ خودش میرسه‪،‬وایمیسه و جیمین رو نگاه‬
‫میکنه‪.‬دستش روی دستگیره در میمونه و سرش رو یکم از روی‬
‫تمسخر کج میکنه‪".‬چیه؟پشیمون شدی کوچولو؟"‬
‫جیمین نمیدونه اون اسم مستعار بیشتر تشویقش میکنه سوار ماشین‬
‫بشه‪،‬یا فراریش میده‪.‬به در باز ماشین و بعد به یونگی نگاه میکنه‪.‬به‬
‫بعد از ظهر همون روز فکر میکنه که به تهیونگ گفته بود با ؼریبه ها‬
‫نمیخوابه تا یکی رو فراموش کنه‪.‬‬
‫به یونگی زل میزنه و به مردی که قلبش رو شکست فکر میکنه‪.‬وقتی‬
‫به این فکر میکنه که اگه کراشش میدونست جیمین االن خودش رو‬
‫درگیر چه چیزی کرده‪،‬چه حسی داشت‪،‬تقریبا بیخیال میشه‪.‬‬
‫"من‪....‬من"جیمین نمیدونه باید سوار بشه یا نه‪.‬‬
‫'اصوال' همونطور که به در باز نگاه میکنه‪،‬با خودش فکر‬
‫میکنه‪'،‬هنوزم اگه با عشقش بهم بزنه‪،‬ممکنه بتونیم باهم باشیم‪.‬شاید اونا‬
‫باهم تفاهم نداشته باشن‪.‬شاید بفهمه چقدر ما بهم میایم‪'.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"پنج ثانیه بهت وقت میدم کوچولو‪".‬یونگی ؼر میزنه چون از صبر‬


‫کردن خسته شده و یکم از تردیدی که توی صورت پسره مشخص‬
‫شده‪،‬میترسه‪".‬یا سوار میشی یا میرم‪".‬‬
‫جیمین بهش نگاه میکنه‪،‬چشماش یکم گشادتر از قبل شدن‪،‬سرش رو‬
‫تکون میده و سریع به طرؾ در میره‪.‬‬
‫'یه تجربه جدیده' جیمین برای خودش دلیل میاره و درو میبنده و دنبال‬
‫کمربند میگرده‪'.‬یه چیز دیگه ست که از لیست کارایی که میخوام قبل‬
‫از مرگم انجام بدم‪،‬خط بزنمش‪.‬همون لیستی که االن یهویی درستش‬
‫کردم‪'.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی جیمین رو میبینه که سوار میشه‪،‬پوزخند میزنه و روی‬
‫صندلی خودش میشینه و گوشیش رو از جیب پشتیش در میاره و بین‬
‫صندلی ها میندازه‪.‬ماشین با صدایی روشن میشه و به راحتی از‬
‫پارگینگ خارج میشه‪.‬‬
‫وقتی توی جادهست و داره یه مسیر خیلی آشنا رو تا خونه رانندگی‬
‫میکنه‪،‬به جیمین نگاه میکنه‪.‬پشت چراغ قرمز وایسادن و جیمین رو‬
‫میبینه که داره اطراؾ رو نگاه میکنه و انگار محله براش نا‬
‫آشناست‪.‬بدنش تردیدش رو نشون میده‪،‬دستاش رو مشت کرده ولی توی‬
‫چشماش‪،‬کنجکاوی موج میزنه و داره شب سئول رو بررسی میکنه‪.‬‬
‫"بوسان؟"یونگی‪،‬وقتی چراغ سبز میشه و پاش رو روی پدال گاز‬
‫میذاره‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"از کجا میدونی؟"جیمین میپرسه و یونگی خیلی خوشحال میشد اگه‬
‫قیافه اون موقعش رو میدید‪،‬که از دستش داد‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"لهجهت رو اونقدر که فکر میکنی‪،‬خوب مخفی نکردی‪".‬یونگی با‬


‫لهجه دگویی خودش جواب میده و این بار‪،‬قیافه متعجب و البته‬
‫خوشحال جیمین رو میبینه‪.‬‬
‫"تو اهل دگویی هیونگ!"جیمین با خوشحالی میگه و روی صندلیش جا‬
‫به جا میشه تا به یونگی نگاه کنه‪.‬‬
‫"وقتی بچه بودم با مادربزرگم اونجا بزرگ شدم‪".‬یونگی بدون اینکه‬
‫بخواد‪،‬توضیح میده‪".‬وقتی ‪ 55‬سالم بود مرد و برگشتم سئول تا با پدر‬
‫مادرم زندگی کنم‪".‬‬
‫"اوه چرا از اول با پدر مادرت زندگی نمیکردی؟"جیمین میپرسه و‬
‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"با کارشون درگیر بودن‪،‬و مادربزرگم میخواست درست بزرگم کنه‪".‬‬
‫"آه"جیمین برمیگرده و به جاده نگاه میکنه‪".‬کمتر از دوساله که اومدم‬
‫سئول‪.‬من و بهترین دوستم واسه درس خوندن اومدیم هیونگ‪.‬ولی دلم‬
‫برای بوسان تنگ شده‪.‬بیشتر برای مامان بابام‪،‬ولی دلم برای دوستام و‬
‫جاهایی که میرفتیم هم تنگ شده‪.‬خیلی راحت بود‪.‬خونه بود‪".‬‬
‫یونگی برای تایید سرش رو تکون میده و نمیدونه دقیقا کجا از مرز‬
‫ؼریبه بودن رد میشن و به یه چیز دیگه تبدیل میشن‪.‬‬
‫چند دقیقه بعد‪،‬یونگی توی گاراژ مشترک آپارتمانش‪،‬پارک‬
‫میکنه‪.‬یونگی در ماشین رو قفل میکنه و جیمین رو به طرؾ‬
‫آسانسورها راهنمایی میکنه و مطمئن میشه که جیمین گمش نمیکنه‪.‬‬
‫عصبی بودن جیمین‪،‬که داره اطراؾ پارکینگ رو تماشا میکنه‪،‬رو حس‬
‫میکنه‪.‬با تردید از در ورودی رد میشه و یونگی رو نگاه میکنه که‬
‫دکمه آسانسور رو فشار میده‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین هنوزم استرس داره و با تردید اطراؾ رو نگاه میکنه و یونگی‬


‫آه میکشه و دستش رو بین موهاش میبره‪.‬‬
‫"کوچولو اگه مطمئن نیستی‪،‬همین االن بکش کنار‪".‬یونگی به طرؾ‬
‫جیمین برمیگرده‪".‬چون اصال به سکس با کسی که دلش نمیخواد‪،‬عالقه‬
‫ای ندارم‪".‬‬
‫جیمین به چشمای یونگی نگاه میکنه و افکار قبلیش برمیگردن و‬
‫نمیدونه این تصمیم درستیه یا نه‪.‬‬
‫آسانسور با صدایی میرسه و یونگی به طرفش میره و میچرخه جوری‬
‫که پشتش به آسانسوره‪.‬‬
‫"اگه بخوای بری خونه میتونم برات تاکسی بگیرم‪.‬نمیخوام مجبورت‬
‫کنم‪".‬‬
‫جیمین به چشماش نگاه میکنه و یونگی میبینه که تصمیمش رو‬
‫گرفته‪.‬پسر جوونتر به طرؾ یونگی میره و لب های باز مونده‬
‫یونگی‪،‬رو میبوسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی‪،‬جیمین رو داخل اتاقک آسانسور میکشه و جا به جاشون میکنه‬
‫تا پشت جیمین به دیوار کناری آسانسور بخوره‪.‬‬
‫بوسهشون رو متوقؾ میکنه تا دکمه طبقه آخر رو فشار بده و دوباره‬
‫به بوسیدنش مشؽول میشه‪.‬جیمین هم همونقدر با اشتیاق جواب بوسهش‬
‫رو میده و تردید و خجالتی که توی بوسه های قبلیشون مشخص بود‪،‬از‬
‫بین میره‪.‬‬
‫آه و ناله هایی از دهن جیمین خارج میشن‪،‬و یونگی از اینکه اینقدر بلند‬
‫سروصدا میکنه خوشش میاد‪.‬یونگی لباش رو روی گردن پسر جوونتر‬
‫میذاره و تمام گردنش میلیسه و میمکه و بهش فرصت میده که نفس‬
‫بکشه‪.‬‬
‫دست جیمین دور کمرش حلقه میشه و سرش رو کج میکنه تا یونگی‬
‫راحت تر کارش رو بکنه‪.‬ناله میکنه و وقتی یونگی اون نقطه لذت‬
‫بخش گردنش رو پیدا میکنه‪،‬چشماش باز میشن و دوربین رو میبینه‪.‬‬
‫یونگی حس میکنه بدن جیمین سخت میشه و جیمین دستش رو باال‬
‫میاره و روی سینه یونگی میذارتش و آروم هلش میده‪.‬سرش رو از‬
‫شونه جیمین باال میاره و بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"دوربین‪....‬نباید‪".‬جیمین توضیح میده و باال رو نگاه میکنه و بعد به‬
‫یونگی زل میزنه‪.‬‬
‫یونگی میخنده و لباش رو روی گوش جیمین حرکت میده‪".‬و اینو‬
‫پسری میگه که ازم میخواست وسط یه کوچه که همه میتونن ازش رد‬
‫شن‪،‬بفاکمش؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین با دهن باز بهش زل میزنه و یونگی کنار گوشش رو‬


‫میبوسه‪".‬فقط واسه دالیل امنیتیه‪.‬بهرحال بذار ببینن‪،‬بدتر از اینم‬
‫نشونشون دادم‪".‬‬
‫جیمین سرخ میشه ولی میذاره یونگی با دهن باز‪،‬فاصله گوش تا خط‬
‫فکش رو ببوسه و به چونهش برسه‪.‬‬
‫دینگ‪.‬‬
‫آسانسور صدا میده و در هاش باز میشن و جیمین میچرخه تا ببینه به‬
‫مقصدشون رسیدن یا نه‪.‬‬
‫وقتی میبینه هنوز توی طبقه هشتمن‪،‬چشماش گشاد میشن‪.‬در کامل باز‬
‫میشه و یه زن میانسال رو میبینه و نگاهاشون به هم برخورد میکنن‪.‬و‬
‫جیمین میبینه که وقتی خودش و یونگی رو میبینه‪،‬چهرش پر از تنفر‬
‫میشه‪.‬‬
‫"هیونگ‪"..‬جیمین زمزمه میکنه و دستاش رو روی سینه یونگی میذاره‬
‫تا هلش بده‪.‬یونگی آروم سرش رو میچرخونه‪،‬لباش هنوز روی خط‬
‫فک جیمینن و فقط با یکی از چشماش به در نگاه میکنه و زن رو‬
‫میبینه‪.‬صورتش رو از فک جیمین عقب میکشه و یه قدم ازش فاصله‬
‫میگیره‪.‬‬
‫جیمین سرش رو پایین میندازه‪،‬گونه هاش قرمز شدن و یونگی از‬
‫فرصت استفاده میکنه و یه بوسه روی لباش میذاره‪.‬جیمین بیشتر سرخ‬
‫میشه و سرش رو عقب میبره و به رو به روش زل میزنه و از گوشه‬
‫چشمش یونگی رو میبینه که ژاکتش رو مرتب میکنه‪.‬‬
‫"خانم جئون‪".‬یونگی یه لبخند طعنه آمیز میزنه و سرش رو خیلی کم‬
‫تکون میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫وقتی جیمین میفهمه که یونگی زنه رو میشناسه‪،‬چشماش گشاد میشن و‬


‫سرش رو باال میاره تا بهشون نگاه کنه‪.‬زنه حتی به یونگی نگاه هم‬
‫نمیکنه و جیمین از ته دلش میخواد زمین ببلعتش‪.‬‬
‫"مین یونگی‪".‬زن جواب میده و صداش سرد و خالی از‬
‫احساساته‪.‬جیمین اون اسم رو برای آینده نزدیک‪،‬حفظ میکنه و سرشو‬
‫باال میبره تا ببینه که تازه از طبقه ‪ 51‬گذشتن و هنوز ‪ 51‬طبقه دیگه‬
‫مونده‪.‬‬
‫جیمین‪،‬یونگی رو از توی آینه‪،‬نگاه میکنه که لبخند میزنه و میدونه‬
‫کلماتی که میخواد بگه به هیچ وجه خوشایند نیستن‪.‬‬
‫"کوچولوی حقه بازت چطوره؟"یونگی میپرسه و با خوشحالی زنه رو‬
‫تماشا میکنه که بیشتر عصبانی میشه‪.‬‬
‫"اسمش جونگکوکه‪".‬زنه با عصبانیت جواب میده و صداش تیزه‪.‬‬
‫"قبوله‪".‬یونگی لبخندی ملیح میزنه‪"،‬جونگکوکی کوچولو‬
‫چطوره؟شنیدم توی رشته موسیقی دانشگاه من قبول شده‪.‬پسره لوس با‬
‫استعداد‪،‬بایدم قبول میشد‪".‬‬
‫"توی دانشگاه ملی سئول برای رشته های مالی هم قبول شده‪".‬زنه‬
‫جواب میده و ؼرور توی صداش مشخصه‪.‬‬
‫"آه‪".‬یونگی کشیده میگه‪"،‬شایدم اینطور باشه ولی میخواد بره دانشگاه‬
‫ملی سئول؟آخرین باری که باهاش حرؾ زدم به رشته رقص هم فکر‬
‫میکرد‪".‬‬
‫"به هیچ وجه‪".‬جیمین زنه رو نگاه میکنه که سعی میکنه آروم باشه و‬
‫حرفای یونگی‪،‬همونطور که قصدش رو داشت‪،‬عصبانیتش رو تحریک‬
‫کردن‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تو که نمیدونی‪".‬یونگی با لبخند بهش نگاه میکنه‪".‬اگه نذاری بره جایی‬


‫که دلش میخواد‪،‬حتی ممکنه فرار کنه‪.‬بچه شیطون و مصممیه‪".‬‬
‫"فقط چون تو به پدرمادرت احترام نمیذاری دلیل نمیشه بقیه بچه ها هم‬
‫همینجوری باشن‪".‬زخم زبون میزنه و جیمین‪،‬میبینه که یونگی عصبانی‬
‫میشه‪.‬خیلی مشخص نیست ولی جوری که نزدیک هم ایستادن‪،‬همه چی‬
‫رو حس میکنه‪.‬‬
‫"والبته‪"،‬زنه به طرؾ یونگی میچرخه‪"،‬لطفا با پسرم کاری نداشته‬
‫باش‪.‬اصال اجازه نمیدم ایده های مزخرفتو توی مؽزش فرو کنی‪".‬‬
‫"نمیتونی اینکه من کیارو میبینم‪،‬کنترل کنی و جوری که به نظر‬
‫میاد‪،‬پسر خودتم از کنترلت خارجه‪".‬صدای یونگی سرد و محکمه و‬
‫باعث لرزیدن جیمین میشه‪.‬‬
‫وقتی پسر بزرگتر رو اونجوری میبینه‪،‬تقریبا از کل قضیه پشیمون‬
‫میشه‪.‬مطمئنه اگه بخواد االن بکشه کنار‪،‬یونگی مشکلی نداره‪.‬‬
‫بدنش اصال به مؽزش گوش نمیده و انگشتاش به طرؾ انگشت‬
‫کوچیکه یونگی میرن و میکشنش‪.‬دستش رو مشت کرده ولی وقتی‬
‫جیمین لمسش میکنه‪،‬باز میشه‪.‬‬
‫یونگی میچرخه تا به پسر جوونتری که انگشت کوچیکش رو با کل‬
‫دستش گرفته‪،‬نگاه کنه‪.‬یکی از ابروهاش رو باال میبره ولی جیمین‪،‬فقط‬
‫بهش زل میزنه و انگشتش رو ول نمیکنه‪.‬‬
‫یونگی پوزخند میزنه و لبای ورم کرده جیمین رو میبوسه‪.‬جیمین‬
‫مطمئن نیست ولی حس میکنه یه 'ممنون'ِ آروم میشنوه‪.‬‬
‫زنه‪،‬وقتی یونگی بوسهش با جیمین رو متوقؾ میکنه‪،‬ریشخند‬
‫میزنه‪".‬مین یونگی از پسرم دور بمون‪.‬نمیخوام عالیقت روش تاثیر‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫بذاره‪.‬فقط چون زندگیتو به گند کشیدی دلیل نمیشه راه بیوفتی و زندگی‬
‫بقیه رو هم خراب کنی تا احساس بهتری داشته باشی‪".‬‬
‫جیمین حس میکنه یونگی‪،‬انگشتش رو از دستش بیرون میکشه ولی‬
‫وقتی یونگی کل انگشتاشون رو به هم قفل میکنه‪،‬تعجب میکنه‪.‬جیمین‬
‫حس میکنه که یونگی‪ ،‬داره دستش رو فشار میده ولی نه اونقدر محکم‬
‫که اذیت بشه‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی در آسانسور باز میشه‪ ،‬نفسی که نمیدونست حبس کرده رو‬
‫رها میکنه‪.‬زنه میره بیرون و به طرؾ راست میپیچه‪.‬‬
‫یونگی‪،‬جیمین رو هم از آسانسور بیرون میبره ولی به جای راست‪،‬به‬
‫چپ میپیچه‪.‬با هر قدمی که برمیدارن‪،‬جیمین مضطرب تر میشه و‬
‫واقعیتی که جلوشه رو میبینه‪.‬ته راهرو جلوی یه در چوبی می ایستن‪.‬‬
‫جیمین‪,‬یونگی رو نگاه میکنه که پسوورد رو وارد میکنه و یونگی با‬
‫هل دادن‪ ،‬درو بازتر میکنه‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ‪".‬جیمین آروم میگه و یونگی به طرفش برمیگرده‪.‬‬
‫'اگه االن بخوام برم خیلی عصبانی نمیشه نه؟'جیمین از خودش میپرسه‬
‫و دهنش رو باز میکنه تا حرؾ بزنه‪.‬‬
‫"آخرین فرصتته کوچولو‪.‬اگه میخوای بکش کنار‪".‬یونگی میگه و‬
‫نمیذاره جیمین حرؾ بزنه‪.‬دست جیمین رو ول میکنه و وارد میشه و‬
‫میچرخه و در رو باز نگه میداره‪".‬تصمیمتو گرفتی؟"‬
‫جیمین تردید میکنه و با اینکه مؽزش بهش یه چیز دیگه میگه‪،‬نفس‬
‫عمیقی میکشه و وارد خونه میشه‪.‬‬
‫یونگی در رو قفل میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chapter 3‬‬
‫یونگی‪،‬به خاطر تجربش توی کالسای دستیار پروفسور بودن‪،‬با سال‬
‫اولی های بچه و لوس که فکر میکنن دانشگاه دقیقا مثل‬
‫دبیرستانه‪،‬فهمیده که اصال با بچه ها حال نمیکنه‪.‬در طول سال‬
‫گذشته‪،‬به اندازه کافی با بچه هایی که برای نمره گرفتن‪،‬گریه میکردن‪،‬‬
‫سر و کله زده و بهشون عادت کرده‪.‬‬
‫حتی روی باال انداختن شونه هاش هم کار کرده تا دقیقا یه چیزی بین‬
‫خونسردی و دلسوزی باشه‪.‬وقتی سال اولیا بهش نگاه میکنن‪،‬اون‬
‫'متاسفم' که میگه‪،‬صمیمی به نظر میاد‪،‬حتی با اینکه نمیخواد اینطوری‬
‫باشه‪.‬‬
‫با اینکه به این قضیه ها عادت داره‪،‬آخرین چیزی که یونگی‪،‬وقتی‬
‫میخواد خوش بگذرونه‪،‬نیاز داره‪ ،‬اینه که یه بچه که به زور به سن‬
‫قانونی رسیده‪،‬روی پاهاش بشینه و در حالی که بؽلش کرده‪ ،‬برای‬
‫عشقی که هیچوقت وجود نداشته گریه کنه‪.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی میبینه اشکای پسری که رو به روش نشسته‪،‬هنوزم پایین‬
‫میریزن‪ ،‬آه میکشه‪.‬کل بدن پسره میلرزه‪.‬دوباره آه میکشه و روی کمر‬
‫پسره‪،‬دستش رو باال و پایین میبره تا آرومش کنه‪،‬و وقتی بیشتر بهش‬
‫میچسبه‪،‬جلوی خودش رو میگیره که کنار بزنتش‪.‬بدنش با هق هق هاش‬
‫تکون میخوره‪.‬‬
‫"من‪...‬من عاشقش بودم هیونگ‪".‬پسره بین هق هق هاش میگه و‬
‫یونگی‪،‬ساکت میمونه‪.‬اگه حرفی نداره که بزنه‪،‬بهتره ساکت بمونه‪،‬نه؟‬
‫"واقعا‪".‬پسری که توی آؼوششه‪،‬به خیس کردن شونه لباس عالیش‪،‬ادامه‬
‫میده‪".‬واقعا عاشقش بودم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی محکمتر بؽلش میکنه و دستاش بدون اینکه بخواد‪،‬دورش حلقه‬


‫میشن‪".‬اشکال نداره‪.‬شکست عشقی یه‪....‬بخش مهم از زندگیه؟"‬
‫از اینکه جملش مثل یه سوال شنیده میشه‪،‬متنفره ولی پسره پشت لباسش‬
‫رو محکمتر میگیره‪.‬‬
‫"ولی خیلی اذیتم میکنه‪".‬پسره کشیده میگه و یونگی به این فکر میکنه‬
‫که اگه خودش گریه کنه‪،‬به اندازه کافی تعجب آور هست که پسره دست‬
‫از گریه کردن برداره یا نه‪.‬‬
‫یونگی آه میکشه‪.‬از ته دلش میخواد پسره رو کنار بزنه و یادش بندازه‬
‫که داره بؽل یه ؼریبه که توی یه کالب شبانه دیده‪،‬گریه میکنه‪.‬میخواد‬
‫بهش بگه که با وجود اینکه بهش گفت‪،‬هیونگ صداش کنه‪،‬به این معنی‬
‫نیست که واقعا هیونگشه‪.‬‬
‫دهنش رو باز میکنه تا همین کارو کنه‪،‬ولی دقیقا همون موقع‪،‬پسره‬
‫سرش رو از روی شونهش برمیداره و به چشمای یونگی نگاه میکنه‪.‬و‬
‫کلماتی که یونگی آماده کرده بود‪،‬با دیدن صورت پسر جوونتر‪،‬از بین‬
‫میرن‪.‬یونگی به این فکر میکنه که صورتش چقدر با وقتی که کمتر از‬
‫یک ساعت پیش به دیوار چسبونده بودش و نفس نفس میزد‪،‬فرق کرده‪.‬‬
‫پسره اشکاش رو با پشت دستش کنار میزنه و یونگی‪،‬یاد این میوفته که‬
‫واقعا چقدر جوونه‪.‬‬
‫'‪ 51‬سالشه‪ '.‬یونگی با خودش فکر میکنه‪'،‬هنوز نوجوونه‪'.‬‬
‫"هیونگ‪،‬واقعا اذیتم میکنه‪".‬پسره در حالی که به یونگی نگاه‬
‫میکنه‪،‬میگه‪"،‬همیشه همینقدر آزار دهنده میمونه؟"‬
‫یونگی آروم پسره رو از روی پاهاش کنار میزنه و از جواب دادن‬
‫طفره میره‪.‬پاهاش رو دراز میکنه و به این فکر میکنه که چرا اینقدر‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫درد میکنن‪،‬ولی بعد یادش میاد بچه های ‪ 1‬ساله باید روی پای کسی‬
‫بشینن‪،‬نه پسرای ‪ 51‬ساله‪.‬‬
‫"سانشاین‪،‬ببین‪"،‬یونگی شروع میکنه‪"،‬شاید همه این اتفاقا یه دلیلی‬
‫داشته؟شاید برای هم ساخته نشدین‪.‬شاید یکی دیگه اون بیرونه که نیمه‬
‫گمشدته؟یکی که بهتره؟"‬
‫از اینکه مؽز پسر جوونتر رو با حرفایی که فکر میکنه مزخرفن‪،‬پر‬
‫میکنه‪،‬احساس گناه داره ولی خودش رو قانع میکنه که اوضاع‬
‫داؼون‪،‬جوابای داؼون الزم داره‪.‬‬
‫"ولی اون همیشه عالی بود هیونگ‪،‬همیشه باهام خوب رفتار‬
‫میکرد‪.‬مطمئن بودم اونم از من خوشش میاد!"پسره اصرار میکنه و‬
‫یونگی جلوی خودش رو میگیره که آه نکشه و بهش نگه‪،‬نباید دنیارو‬
‫از عینک صورتیش نگاه کنه و اینقدر خوشبین باشه‪.‬‬
‫به جاش میگه‪"،‬بعضی اوقات همه چی اونجوری که ما فکر‬
‫میکنیم‪،‬نیست‪.‬شاید تورو مثل برادر کوچیکش میدیده و ازت مواظبت‬
‫میکرده؟"‬
‫صورت پسره جمع میشه‪،‬لب پایینش میلرزه و لعنت بهش‪.‬‬
‫یونگی آرزو میکنه کاش مدرسه یکم بدرد بخور تر بود‪،‬و بهش یاد‬
‫میداد چطوری با بچه هایی که شکست عشقی خوردن و گریه‬
‫میکنن‪،‬رفتار کنه‪.‬به پسره که میخواد دوباره شروع به گریه‬
‫کردن‪،‬کنه‪،‬نگاه میکنه و به خودش قول میده هیچوقت بچه دار نشه‪.‬‬
‫با حرکتی که بیشتر خودش رو متعجب میکنه‪،‬تا پسری که جلوش‬
‫نشسته رو‪،‬دستش رو جلو میبره و اشکایی که تازه روی صورت پسر‬
‫ریختن‪،‬پاک میکنه‪.‬وقتی پسره سرش رو به دستی که روی صورتشه‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫تکیه میده‪،‬اخم میکنه و سریع دستش رو عقب میکشه و روی زانوش‬


‫میذارتش‪.‬به این فکر میکنه که فقط خودش‪،‬اون حس خاص رو فهمیده‬
‫یا کال داره بیش از حد به موضوع فکر میکنه‪.‬‬
‫"گریه نکن‪".‬یونگی خواهش میکنه و وقتی دیگه هیچ ایده ای نداره‪،‬از‬
‫این جمله استفاده میکنه‪.‬دستش رو بین موهای پسره حرکت میده و‬
‫امیدواره که خواهشش رو بفهمه‪،‬و دیگه گریه نکنه‪.‬‬
‫پسره سرش رو برای تایید تکون میده و با پشت دستش اشکاش رو‬
‫پاک میکنه‪،‬که یونگی رو متعجب میکنه‪.‬یونگی با خیال راحت آه‬
‫میکشه و میدونه که اگه گریه کردنش رو متوقؾ نمیکرد‪،‬بهش فحش‬
‫میداد‪.‬‬
‫"ببخشید‪".‬پسره آروم زمزمه میکنه‪".‬اصال نمیدونم چرا اینارو بهت‬
‫میگم هیونگ‪.‬ببخشید‪.‬من خیلی اعصاب خورد کنم نه؟شاید به خاطر‬
‫همین‪,‬یکی دیگه رو به من ترجیح داد‪".‬‬
‫"ا‪-‬اشکال نداره‪".‬یونگی یکم بعد‪،‬جواب میده چون نمیخواد به پسره یه‬
‫دلیل دیگه برای گریه کردن بده‪".‬تو اعصاب خورد کن نیستی‬
‫سانشاین‪.‬میدونم االن اذیت میشی ولی نگران نباش‪،‬زمان همه زخمارو‬
‫درمان میکنه‪.‬اوضاع بهتر میشه و میدونم یکیو پیدا میکنی که خیلی از‬
‫این یارو بهتره‪.‬هیچی اینقدر زود فراموش نمیشه‪،‬ولی آروم آروم جلو‬
‫برو بیبی و اون وقت همه مشکالتت رو میتونی حل کنی‪".‬‬
‫لبخندی که پسره بهش میزنه‪،‬باعث به وجود اومدن خیلی از احساساتی‬
‫میشه که یونگی ازشون راضی نیست‪.‬‬
‫"ممنون‪،‬هیونگ‪".‬صدای پسره آروم و خوشاینده و یونگی تعجب میکنه‬
‫که چطوری زودتر متوجهش نشده‪.‬آهنگساز درونش بدجوری میخواد‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫بدونه که پسره میتونه بخونه یا نه ولی اون فکرو کنار میذاره چون‬
‫میدونه احتماال دیگه پسره رو نمیبینه‪.‬‬
‫دستش رو دراز میکنه تا گوشیش رو از روی میز کنار تختش برداره‬
‫و بعد روی تخت دراز میکشه‪.‬پسره هم کنارش به پهلو‪،‬دراز میکشه و‬
‫متعجبش میکنه‪.‬یونگی یکم ازش دور میشه ولی پسره دوباره بهش‬
‫نزدیک میشه‪،‬جوری که انگار هیچی از حریم خصوصی نمیدونه‪.‬‬
‫"چیکار میکنی هیونگ؟"وقتی یونگی قفل گوشیش رو باز میکنه‪،‬بهش‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"زنگ میزنم تاکسی بیاد و برسونتت خونه‪.‬ببخشید‪،‬هیونگ میخواست‬
‫خودش برسونتت ولی حسش نیست‪".‬‬
‫پسره سریع بلند میشه و وقتی یونگی دکمه تماس رو فشار میده‪،‬بهش‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"خونه؟ولی هیونگ‪...‬چرا برم خونه؟ما‪...‬بیخیالش میشیم؟"‬
‫یونگی قبل از اینکه اپراتور جواب بده‪،‬قطع میکنه‪،‬چون نمیدونه چه‬
‫خبره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"ببخشید چی گفتی؟"تن صدای یونگی خشن تر از چیزیه که میخواد‪،‬و‬
‫سریع لحن جملش رو درست میکنه‪.‬تن صداش رو پایین میاره و‬
‫میپرسه‪"،‬منظورت چیه کوچولو؟"‬
‫"من‪"...‬جیمین تردید میکنه و با انگشتاش بازی میکنه‪"،‬نگفتی باید سعی‬
‫کنم و فراموشش کنم؟که باید آروم آروم جلو برم؟"‬
‫یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره‪،‬سرش رو به طرؾ جیمین‬
‫میچرخونه و مطمئن نیست باید حرفای جیمین رو باور کنه یا نه‪.‬‬
‫"ببخشید؟"‬
‫جیمین با دیدن قیافه یونگی‪،‬سرخ میشه و دوباره به دستاش که روی‬
‫پاهاشن نگاه میکنه‪.‬‬
‫"تو واقعا شاهکاری‪،‬میدونستی سانشاین؟"یونگی پوزخند میزنه و‬
‫میپرسه‪،‬یکی از دستاش رو زیر سرش میذاره و به جیمین زل میزنه‪.‬‬
‫"نه‪...‬من فقط‪...‬تو گفتی باید فراموشش کنم‪".‬صدای جیمین آرومه ولی‬
‫یونگی همه کلمات رو واضح میشنوه‪.‬‬
‫"واو‪".‬یونگی میگه و پوزخندش عمیق تر میشه و به سقؾ زل‬
‫میزنه‪".‬من فکر میکردم تو یه پسر بچه بی گناهی که دارم به سکس‬
‫وادارش میکنم‪،‬ولی واقعیت خیلی فرق داره هان؟"‬
‫با حرکتی که هیچ کدومشون انتظارش رو نداشتن‪،‬جیمین روی یونگی‬
‫خیمه میزنه و زانوهاش رو دو طرؾ کمرش‪،‬و دستاش رو دو طرؾ‬
‫سرش میذاره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هیوووونگ‪...‬کمکم کن‪".‬جیمین ناله میکنه و سعی میکنه کیوت ترین‬


‫قیافهش رو نشون بده‪.‬‬
‫یونگی به جیمین که لب هاش رو جلو آورده‪،‬نگاه میکنه و میخنده‪.‬‬
‫"امکان نداره‪".‬یونگی جواب میده و دستش رو روی سینه جیمین میذاره‬
‫تا هلش بده ولی پسر جوونتر‪،‬تکون نمیخوره‪.‬‬
‫"ولی چرا؟یکم پیش که مشکلی نداشتی‪".‬جیمین سرش رو پایین میبره تا‬
‫استخون ترقوه یونگی رو گاز بگیره‪.‬فاصله ترقوه یونگی تا شونه هاش‬
‫رو میبوسه و گاز میگیره و وقتی صدای ناله یونگی رو میشنوه‪،‬لبخند‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"کوچولو‪،‬بسه‪".‬یونگی دستش رو روی سینه جیمین میذاره و وقتی پسر‬
‫جوونتر میخواد روی اون یکی شونهش مارک بذاره‪،‬محکمتر هلش‬
‫میده‪.‬‬
‫"هیونگ‪".‬جیمین ناله میکنه ولی یونگی با قیافه جدی بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"من مشکلی ندارم باشه؟ولی تو وقتی فردا صبح بیدار شی‪،‬پشیمون‬
‫میشی‪.‬وقتی بهت گفتم فراموشش کن‪،‬منظورم این نبود‪".‬‬
‫جیمین لباش رو جلو میاره‪".‬پشیمون نمیشم هیونگ‪،‬قول میدم‪.‬حالم کامال‬
‫سر جاشه و میدونم دارم چیکار میکنم‪".‬‬
‫"مهم نیست‪.‬میخوای قلب شکستت رو با خوابیدن با یه ؼریبه درمان‬
‫کنی؟اشکال نداره؛فقط منو قاطی نکن‪.‬برام مهم نیست اگه مردم ازم‬
‫استفاده کنن تا به حال اولشون برگردن ولی به اندازه کافی با بچه هایی‬
‫که گریه میکنن‪،‬سر و کله زدم‪.‬نمیخوام توی وقت استراحتم هم همین‬
‫کارو کنم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هیونگ‪".‬جیمین میشینه و با چشمای ناراحت به یونگی نگاه‬


‫میکنه‪".‬خیلی بدجنسی‪".‬‬
‫"ولی حقیقته‪.‬تو اصال دلت اینو نمیخواد سانشاین‪،‬بهم اعتماد کن‪".‬یونگی‬
‫دستش رو بین موهاش میبره و امیدواره که جیمین منظورش رو‬
‫بفهمه‪،‬ولی نمیدونه پسر جوونتر چقدر لجبازه‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬خودم میدونم دلم چی میخواد‪".‬جیمین تقریبا داد میزنه‪.‬‬
‫"میشه‪،‬نمیدونم‪،‬یه روحانی منع کننده سکس نباشی و هرچیزی که‬
‫میخوام بهم بدی؟"‬
‫"ببخشید؟فکر کردی کی هستی که داری داد میزنی بچه؟!"چشمؼره‬
‫یونگی به اندازه کافی قویه ولی جیمین قبل از اینکه شجاعتش رو از‬
‫دست بده‪،‬حرکت میکنه‪.‬‬
‫دهنش رو کنار گوش یونگی میبره و قبل از اینکه زمزمه کنه‪،‬با‬
‫دندوناش گازش میگیره‪"،‬هیونگ میخوای مجبورم کنی التماست کنم؟"‬
‫"فاک‪،‬سانشاین بسه‪".‬یونگی فحش میده و جیمین آروم زبونش رو روی‬
‫گردن یونگی میکشه‪.‬‬
‫"این چیزی نیست که تو میخوای‪،‬کوچولو‪".‬یونگی دوباره سعی‬
‫میکنه‪،‬صداش بم تر شده و جیمین خیلی سریع متوجهش میشه‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین سعی میکنه نیازش رو توی صداش مشخص کنه و با‬
‫دهن باز‪،‬از خط فک یونگی تا پایین گردنش رو میبوسه‪.‬وقتی سیب‬
‫گلوی یونگی رو حس میکنه که زیر لباش حرکت میکنه‪،‬لبخند میزنه و‬
‫میفهمه حرکاتش‪،‬خیلی بیشتر از چیزی که یونگی بخواد‪،‬روش تاثیر‬
‫میذارن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین سرش رو عقب میبره تا به چشمای یونگی نگاه کنه‪.‬پسر بزرگتر‬


‫هم بهش نگاه میکنه و جیمین میفهمه که رنگ چشماش تیره تر شدن و‬
‫مردمکشون گشاد شده‪.‬‬
‫جیمین با پررویی به پسری که زیرشه لبخند میزنه و خودش رو از‬
‫روش بلند میکنه‪،‬تا آخرین حرکتش رو بزنه‪.‬‬
‫چشمای یونگی با دیدن قیافه جیمین باریک میشن و به این فکر میکنه‬
‫که میخواد چیکار کنه‪.‬جیمین یه لبخند دیگه بهش میزنه و چشماش رو‬
‫میبنده تا لبای یونگی رو ببوسه و پایین تنهش رو پایین میاره تا روی‬
‫عضو یونگی حرکت کنه‪،‬و تحمل یونگی تمام میشه و کنترلش رو از‬
‫دست میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی توی دهن جیمین ناله میکنه و حس میکنه‪،‬با حرکت جیمین روی‬
‫برامدگیش‪ ،‬هر لحظه سخت تر میشه‪.‬جیمین هم ناله میکنه‪.‬یونگی دست‬
‫راستش رو باال میاره تا با گرفتن پشت رون جیمین‪،‬حرکاتش رو کنترل‬
‫کنه‪،‬و زبون جیمین وارد دهن یونگی میشه و روی دندوناش حرکت‬
‫میکنه‪.‬‬
‫یونگی مچ دستای جیمین رو میگیره و جا به جاشون میکنه و دستای‬
‫جیمین رو باالی سرش نگه میداره‪.‬بوسهشون رو متوقؾ میکنه تا یه‬
‫نفس کوتاه بکشه و دوباره به لباش حمله میکنه‪.‬ناله ها و صداهایی که‬
‫جیمین توی بوسهشون و در حالی که یونگی زبونش رو میمکه‪،‬تولید‬
‫میکنه‪،‬مستقیم روی برامدگیش که به زور توی شلوارش مونده‪،‬تاثیر‬
‫میذارن‪.‬‬
‫وقتی جیمین پاهاش رو باال میاره تا به یونگی برخورد کنه‪،‬یونگی ناله‬
‫میکنه و برامدگی که توی شلوار پسر جوون تر به وجود اومده رو‬
‫حس میکنه‪.‬‬
‫"مطمئنی اینو میخوای؟"یونگی بوسه رو متوقؾ میکنه تا مستقیم به‬
‫جیمین نگاه کنه‪.‬‬
‫جیمین با ناامیدی ناله میکنه و چشماش رو باریک میکنه و بهش چشم‬
‫ؼره میره‪.‬قیافهش خیلی کمتر از چیزی که میخواد‪،‬ترسناک میشه و‬
‫یونگی میخنده و لبای پسر جوونتر رو میبوسه‪.‬‬
‫"ببین‪،‬من مشکلی با خوابیدن با ؼریبه ها ندارم‪،‬مشکل اینجاست که تو‬
‫فقط ‪ 51‬سالته‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"و تو هم یه زمانی ‪ 51‬سالت بوده‪.‬میدونی که ما پیشنهاد سکس رو رد‬


‫نمیکنیم‪".‬جیمین جواب میده و جدی به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"تو اون مدلی نیستی‪".‬یونگی روی گردن جیمین زمزمه میکنه و دنبال‬
‫نقطه لذت بخش جیمین میگرده که یکم پیش توی آسانسور‪،‬باعث ناله‬
‫کردنش شده بود‪.‬‬
‫"تقریبا نیم ساعته که دارم خودمو بهت تحمیل میکنم‪".‬جیمین نفس نفس‬
‫میزنه‪،‬چشماش بستن و سرش رو تکون میده تا یونگی به گردنش‬
‫دسترسی بیشتری داشته باشه‪".‬اگه هرچیزی باشه‪،‬من دقیقا همون مدلی‬
‫ام‪.‬اصال چی از من میدونی؟"‬
‫"به اندازه کافی میدونم‪،‬بیبی‪".‬یونگی جواب میده و لباش رو به نقطه‬
‫بین شونه و گردن جیمین‪،‬میچسبونه‪.‬‬
‫آهی که یونگی میکشه‪،‬باعث میشه جیمین چشماش رو باز کنه و سرشو‬
‫بچرخونه تا به یونگی نگاه کنه‪".‬احساس میکنم دارم مجبورت میکنم‬
‫باهام سکس داشته باشی‪.‬مطمئنی اینو میخوای هیونگ؟"‬
‫"بچه پرروی لوس‪".‬کلمات یونگی‪،‬خشن به نظر میان‪،‬ولی وقتی سرش‬
‫رو باال میاره تا با نگاه جیمین رو به رو بشه‪،‬لبخندی روی لباش و‬
‫حس خوشحالی ای توی چشماش دیده میشه‪".‬اصال تا حاال همچین کاری‬
‫کردی؟با پسرا فرق داره‪ ،‬میدونی‪".‬‬
‫جیمین چشماش رو میچرخونه‪"،‬آره هیونگ‪،‬میدونم‪.‬قبال هم اینکارو‬
‫کردم‪".‬‬
‫"چند بار؟"یونگی میپرسه و میشینه و زیپ ژاکت چرمش رو کامل باز‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"سه بار‪".‬جیمین صادقانه جواب میده و یونگی رو میبینه که ژاکتش رو‬


‫روی یه صندلی میندازه‪".‬خیلی درد داره‪،‬ولی تو‪...‬آم یکم پیش‪،‬حس‬
‫خوبی داشت‪.‬به خاطر همین‪،‬میخواستم یه بار دیگه امتحانش کنم‪".‬‬
‫یونگی یکم اخم میکنه ولی بهرحال سرش رو تکون میده‪".‬اولین بارش‬
‫خیلی درد داره ولی بقیهش بهتر میشه‪.‬البته‪،‬لذتش ارزش دردش رو‬
‫داره‪".‬‬
‫"فکر‪...‬کنم‪".‬جیمین بعد از یه مدتی جواب میده و اخم یونگی عمیق تر‬
‫میشه‪.‬‬
‫"سه بار انجامش دادی ولی هیچوقت حس خوبی نداشته؟"یونگی‬
‫میپرسه و به جیمین نگاه میکنه و پایین لباسش رو از شلوارش بیرون‬
‫میکشه‪.‬‬
‫جیمین لبش رو گاز میگیره‪.‬نمیخواد درمورد سکسش با یه ؼریبه حرؾ‬
‫بزنه‪".‬فقط وقتایی که‪،‬آم‪،‬میدونی‪،‬با دستشون دیگه‪.‬فکر میکردم‪....‬فکر‬
‫میکردم باید بیشتر از دو سه بار انجامش بدی تا حس خوبی بده‪".‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده و به پسر جوون تر نگاه میکنه‪،‬یکم‬
‫نگرانشه‪".‬ممکنه مشکل از خودت باشه ولی اگه پارتنرت درست آمادت‬
‫کنه‪،‬نباید زیاد درد داشته باشی‪".‬‬
‫"اگه چیکار‪...‬بکنه؟"جیمین میپرسه و یه دفعه احساس بدی میکنه‪".‬ما‬
‫فقط‪...‬انجامش میدادیم‪".‬‬
‫یونگی تقریبا یه دقیقه فکر میکنه تا حرفایی که پسر جوونتر زد رو‬
‫درک کنه‪.‬‬
‫"لعنتی‪"،‬یونگی بلندتر از چیزی که میخواد‪،‬فحش میده‪".‬لعنتی‪.‬اولین‬
‫بارت بدون آماده شدن بوده؟!و هرباری که تا حاال سکس داشتی؟!"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫وقتی صدای یونگی باال میره‪،‬جیمین یکم خودش رو جمع میکنه‪.‬‬


‫"نمیدونم منظورت چیه‪.‬ما فقط انجامش میدادیم‪.‬نمیدونستم‪.‬نمی‪...‬دونم‪.‬ما‬
‫فقط‪"...‬‬
‫یونگی خم میشه تا لبای پسر جوونتر رو ببوسه "ببخشید ‪،‬ببخشید‪.‬‬
‫نمیخواستم داد بزنم‪.‬جورابات رو در بیار سانشاین‪.‬این بار درست‬
‫انجامش میدیم‪.‬بذار هیونگ حواسش بهت باشه‪،‬آره؟قول میدم این بار‬
‫اصال اذیت نشی‪".‬‬
‫"واقعا؟"جیمین متعجب بهش نگاه میکنه و یونگی برای تایید‪،‬سرش رو‬
‫تکون میده‪.‬‬
‫"جورابات‪.‬زود باش‪.‬درشون بیار‪.‬ولی واقعا کوچولو‪،‬با چه عوضیایی‬
‫قرار میذاشتی؟"‬
‫جیمین پاهاش رو از زیر یونگی باال میکشه و زانوهاش رو روی‬
‫سینهش جمع میکنه و به پهلو میچرخه و میشینه‪.‬یونگی به حرکات پسر‬
‫جوونتر زل میزنه و به این فکر میکنه که آیا جیمین تا حاال چیزی‬
‫درمورد دنسر بودنش گفته یا نه‪.‬‬
‫"دقیقا‪،‬قرار نمیذاشتیم‪...‬نمیدونستم‪،‬میدونی‪ ،‬که به پسرا عالقه دارم‪،‬تا یه‬
‫سال پیش‪ ".‬جیمین آروم زمزمه میکنه و از انگشت اشارهش استفاده‬
‫میکنه تا جوراب پای چپش رو در بیاره‪".‬اون یارو هم نمیدونست‪.‬ما‬
‫فقط همینجوری با مسخره بازی امتحانش کردیم‪،‬که ببینیم چه حسی‬
‫داره‪".‬‬
‫یونگی دستش رو بین موهای خودش میبره و یکم میکشتشون تا بیش‬
‫از حد حرؾ نزنه‪".‬نباید مسخره بازی میکردی اگه اولین بارت بوده‪،‬به‬
‫خصوص اگه قرار هم نمیذاشتین‪.‬من فقط‪...‬شما دوتا باید حداقل از یکی‬
‫میپرسیدین‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین آه میکشه و زانوهاش رو باال میاره و مچ پاهاش رو لبه تخت‬


‫میذاره‪".‬فکر کنم‪،‬خیلی عجول بودیم‪.‬دقیقا کسی رو هم نمیشناختیم که‬
‫ازش چیزی بپرسیم‪.‬و نمیخواستیم هم به کسی چیزی بگیم‪،‬چون از‬
‫عکس العملشون میترسیدیم‪.‬من فقط همین اخیرا به بهترین دوستم‬
‫گفتم‪.‬اگه بخوام روراست باشم‪،‬دفعه اول یهویی اتفاق افتاد‪.‬فقط توی اتاق‬
‫سرایدار مدرسه‪،‬همو میبوسیدیم و‪"...‬‬
‫"توی اتاق لعنتی سرایدار؟"یونگی میپرسه و سرش رو تکون‬
‫میده‪".‬باشه‪،‬دیگه نمیخوام چیزی بدونم‪.‬فقط تمومش کن‪.‬واقعا این خیلی‬
‫یجوریه‪".‬‬
‫"تمومش کنم؟‪...‬دیگه‪....‬نمیخوای؟"جیمین عصبی‪،‬به یونگی نگاه میکنه‬
‫و یونگی یکم آروم میشه‪.‬‬
‫"نه‪".‬یونگی‪،‬جیمین رو روی تخت هل میده و بهش لبخند میزنه و بعد‬
‫روش خیمه میزنه‪".‬به عنوان هیونگت‪،‬اینو وظیفه خودم میدونم که بهت‬
‫یاد بدم چطوری باید انجامش بدی‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫بوسه ای که یونگی رو لبای جیمین میزنه‪،‬خیلی داغ تر از چیزیه که‬
‫جیمین تا حاال تجربه کرده‪،‬زبون یونگی هر اینچ دهن پسر جوونتر رو‬
‫لمس میکنه‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی‪،‬یونگی بوسیدنش رو از آروم به تند و خشن تؽییر‬
‫میده‪،‬میفهمه که یونگی توی بوسیدن خیلی بازیگوشه‪.‬با اینکه کنترل‬
‫بوسه رو به دست میگیره‪،‬بعضی وقتا یونگی‪،‬آروم میشه و منتظر میشه‬
‫تا جیمین برای چند ثانیه‪،‬کنترلشون کنه‪.‬‬
‫یه چیز دیگه که جیمین با بوسیدن یونگی میفهمه‪،‬اینه که ظرفیت شش‬
‫های یونگی خیلی زیاده‪.‬جیمین به عنوان یه دنسر‪،‬به خودش افتخار‬
‫میکنه که ظرفیت شش هاش خیلی باالتر از بقیهن ولی بوسه های‬
‫یونگی باعث شدن خیلی زودتر از چیزی که بهش عادت داره‪،‬به نفس‬
‫کشیدن نیاز پیدا کنه‪.‬‬

‫یونگی از اون زمان استفاده میکنه تا گردن جیمین رو ببوسه‪.‬میشینه و‬


‫به جیمین پوزخند میزنه و به طرؾ پایینتنه جیمین میره‪.‬‬
‫جیمین نگاهش میکنه که لبه سوییشرتش رو میگیره و باال میکشتش تا‬
‫جایی که عضالت جیمین‪،‬دیده میشن‪.‬یونگی لبه های سوییشرت جیمین‬
‫رو زیر پهلوهاش میذاره و از پایین کمرش تا باالی عضالتش رو‬
‫میبوسه و گاز میگیره‪.‬‬
‫جیمین‪،‬ناله میکنه و سرش رو به تشکی که روش خوابیده فشار میده و‬
‫کمرش از روی تخت بلند میشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی دستش رو محکم روی استخون رون جیمین میذاره و به کمر‬


‫جیمین برمیگرده و حرکاتش رو تکرار میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪".‬جیمین‪،‬وقتی یونگی پوستش رو با دندوناش کبود میکنه‪،‬ناله‬
‫میکنه‪.‬نقطه های قرمز روی پوست پسر جوونتر به وجود‬
‫میان‪.‬جیمین‪،‬وقتی برامدگیش توی شلوارش اذیتش میکنه‪،‬تکون میخوره‬
‫و امیدواره که یونگی بفهمه و لمسش کنه‪.‬‬
‫یونگی به جیمین‪،‬که بدنش رو باال میاره تا سعی کنه هر چیزی که‬
‫میتونه نیازش رو رفع کنه‪،‬رو لمس کنه‪،‬میخنده‪.‬اون‪،‬پسر جوونتر رو‬
‫با حرکت دادن آروم دستاش روی شکمش‪،‬اذیت میکنه‪.‬‬
‫جیمین دوباره ناله میکنه و ناخونایی که تیز نیستن‪،‬روی عضالتش‬
‫کشیده میشن‪".‬هیونگ‪،‬لطفا‪".‬‬
‫"خیلی مشتاقی نه؟"یونگی میپرسه و سوییشرت جیمین رو باالتر میبره‬
‫تا سینهش بیشتر معلوم بشه‪.‬‬
‫یونگی ناگهانی بدنش رو پایین میاره و برامدگیش رو به جیمین‬
‫میماله‪،‬هردوتاشون از تماس لذت بخشی که به وجود میاد‪،‬ناله میکنن‪.‬‬
‫رون های جیمین باال میرن و خودش رو محکمتر به برامدگی‬
‫یونگی‪،‬فشار میده و ناله های دوتاشون هر لحظه‪،‬بلندتر میشه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو پایین میبره تا نوک سینه جیمین رو وارد دهنش کنه و‬
‫اونو گاز میگیره و میمکه‪،‬در حالی که انگشتاش‪،‬نوک اون یکی سینهش‬
‫رو فشار میدن‪.‬‬
‫صدایی که جیمین تولید میکنه و جوری که محکم خودش رو به یونگی‬
‫میماله‪،‬باعث میشه یونگی سخت تر از اونی بشه که بتونه فشار‬
‫شلوارش رو تحمل کنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫از روی جیمین کنار میده و دکمه های جینش رو باز میکنه و با سختی‬
‫درش میاره‪.‬‬
‫"چیکار داری‪"...‬جیمین‪،‬وقتی میفهمه یونگی داره چیکار میکنه‪،‬جملهش‬
‫رو تموم نمیکنه‪.‬دستاش رو پایین میبره تا شلوار خودش رو در بیاره‬
‫ولی یونگی دستاش رو تکون میده‪.‬‬
‫"بذار هیونگ انجامش بده؛پاهاتو ببر باال‪".‬یونگی میگه و بعد دکمه های‬
‫جین جیمین رو باز میکنه و سریع درش میاره‪.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی شلواراشون رو درمیارن‪،‬خودش رو محکمتر به برامدگی‬
‫جیمین فشار میده‪،‬و از اینکه کمر پسر جوونتر کامال از روی تخت بلند‬
‫میشه و خم میشه‪،‬لذت میبره‪.‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬جیمین دوباره ناله میکنه و یونگی دوباره به طرؾ سینهش‬
‫میره‪.‬‬
‫"لطفا‪"،‬‬
‫"هنوز نه‪".‬‬
‫"ولی هیونگ‪"...‬صدایی که جیمین تولید میکنه چیزی بین هق هق و‬
‫نالهست‪،‬و یونگی فقط لبخند میزنه‪.‬‬
‫دستای جیمین رو باالی سرش نگه میداره و مطمئن میشه که‬
‫نمیتونه‪،‬خودش رو لمس کنه و بعد دوباره نوک سینهش رو گاز‬
‫میگیره‪.‬‬
‫یونگی به طرؾ ترقوه های پسر جوونتر میره و جوری میمکه که حتما‬
‫جاش روی سینه جیمین‪،‬بمونه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫باالتر میره و لبای جیمین رو میبوسه و وقتی جیمین جواب بوسهش رو‬
‫میده متعجب میشه‪.‬‬
‫جیمین سعی میکنه دستاش رو از دست یونگی بیرون بکشه و وقتی‬
‫یونگی‪،‬دستش رو محکمتر میگیره‪،‬زمزمه میکنه‪"،‬به خودم دست‬
‫نمیزنم‪،‬قول‪".‬‬
‫یونگی بدون اینکه دلش بخواد‪،‬دستای جیمین رو ول میکنه و وقتی‬
‫دستاش به طرؾ موهای یونگی میرن و به طرؾ خودش‬
‫میکشنش‪،‬خوشحال میشه‪.‬‬
‫جیمین پاهاش رو باال میاره چون به لمس کردن یونگی نیاز داره و بین‬
‫بوسهشون اسم یونگی رو ناله میکنه‪.‬‬
‫یونگی توی دهن جیمین ناله میکنه و یک دفعه یچیزی رو به یاد میاره‪.‬‬
‫"چیه؟"جیمین یکم ناراحت‪،‬میپرسه ولی یونگی میخنده‪.‬‬
‫"اسمت چیه کوچولو؟همه این مدت بهت میگفتم سانشاین‪".‬یونگی لباش‬
‫رو کنار خط فک جیمین میبره‪.‬‬
‫جیمین هم میخنده و بعد به یونگی لبخند میزنه‪".‬یکم دیر شده‬
‫هیونگ‪،‬ولی جیمین‪.‬پارک جیمین‪".‬‬
‫"مین یونگی‪".‬یونگی جواب میده و بهش لبخند میزنه‪.‬‬
‫"میدونم‪"،‬جیمین جواب میده و سرش رو باال میبره تا ببوستش‪"،‬اون‬
‫خانومه صدات زد‪".‬‬
‫یونگی یکم با به یاد آوردن زنه‪،‬ناراحت میشه ولی دهنش رو در حین‬
‫بوسه‪،‬باز میکنه‪.‬دوباره برامدگیش رو به جلوی باکسر جیمین میماله و‬
‫حس میکنه که شورتش خیس شده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین بدنش رو باال میبره و یونگی ناله میکنه‪".‬واقعا خیلی عجله‬


‫داری‪،‬مینی‪".‬‬
‫حس میکنه که پسر جوونتر زیرش تکون میخوره و بعد جیمین بوسه‬
‫رو متوقؾ میکنه‪".‬اینجوری صدام نزن هیونگ‪".‬‬
‫"چرا؟"یونگی میپرسه و دستش رو وارد لباس زیر باکسر جیمین‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"من‪"..‬جمله جیمین‪،‬وقتی یونگی عضوش رو لمس میکنه‪،‬شکسته‬
‫میشه‪".‬از این اسم خوشم نمیاد‪".‬‬
‫"چی؟پسر عاشقه اینجوری صدات میکنه؟"یونگی میپرسه و عضو‬
‫جیمین رو از باکسرش در میاره و لذت‪،‬رو توی صورت جیمین میبینه‪.‬‬
‫جیمین جواب نمیده و ناله میکنه و یونگی لمسش میکنه‪.‬البته یونگی‬
‫میدونه که حدسش درسته‪.‬‬
‫"نگران نباش سانشاین‪.‬مطمئن میشم که آخر شب‪،‬تنها کسی که به اون‬
‫اسم ربطش میدی‪،‬منم‪".‬یونگی سر عضو جیمین رو میماله و جیمین رو‬
‫نگاه میکنه که پاهاش رو باال میاره و ناله هاش‪،‬اتاق رو پر میکنن‪.‬‬
‫"اولش باید‪"،‬جیمین‪،‬وقتی یونگی عضوش رو لمس میکنه‪،‬یه نفس عمیق‬
‫میکشه‪"،‬سانشاین گفتنو تموم کنی‪".‬‬
‫"دوس داری تمومش کنم مینی؟"یونگی آروم میپرسه و جیمین دوباره‬
‫ناله میکنه و خودش رو به دست یونگی فشار میده و بدون اینکه حرؾ‬
‫بزنه ازش میخواد سریعتر حرکت کنه‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ‪،‬لطفا‪"...‬وقتی یونگی حرکاتش رو آرومتر میکنه یه‬
‫قطره اشک از چشماش پایین میریزه‪".‬دیگه اذیتم نکن لطفا‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هرچی تو بگی‪".‬یونگی جواب میده و حرکتش رو سریع تر‬


‫میکنه‪.‬یونگی لبخند میزنه و از صداهای جیمین لذت میبره‪.‬‬
‫بلند ناله کردنای جیمین‪،‬باعث میشه عضو یونگی منقبض بشه ولی‬
‫تصمیم میگیره توی اون لحظه فقط روی جیمین متمرکز بشه‪.‬یه لحظه‬
‫حرکتش رو متوقؾ میکنه و انگشتش رو روی سر عضو جیمین فشار‬
‫میده‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬ادامه بده‪.‬نزدیکم‪.‬ادامه بده‪".‬جیمین داد میزنه‪.‬‬
‫یونگی سرعتش رو بیشتر میکنه و صورت جیمین‪،‬وقتی به اوجش‬
‫نزدیک میشه رو تحسین میکنه‪.‬‬
‫یونگی دوباره انگشتش رو فشار میده و توی گوش جیمین زمزمه‬
‫میکنه‪"،‬خودتو رها کن مینی‪.‬زود باش سانشاین‪،‬هیونگ میخواد خودتو‬
‫رها کنی‪".‬‬
‫کلمه هاش روش تاثیر میذارن و وقتی به اوج میرسه‪،‬ستاره ها دیدش‬
‫رو تار میکنن‪.‬‬
‫"یونگی‪"،‬جیمین ناله میکنه و پسر بزگتر هنوزم داره لمسش میکنه‪.‬‬
‫وقتی نفس نفس زدن پسر جوونتر‪،‬آروم میشه‪،‬چشماش رو باز میکنه تا‬
‫به یونگی نگاه کنه‪،‬مردمک چشماش گشاد شدن‪.‬‬
‫یونگی پوزخند میزنه و دستش رو باال میاره و جلوی دهنش‬
‫میگیرتش‪.‬مایعی که روی انگشت اشارهشه رو میلیسه و یه لحظه‬
‫وایمیسه‪،‬جوری که انگار داره به یه چیزی فکر میکنه و بعد سرش رو‬
‫برای تایید تکون میده‪".‬هومممممم"‬
‫جیمین میخنده و سرش رو تکون میده و صورتش رو با بالشت‬
‫میپوشونه‪".‬هیونگ تو خیلی‪"..‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چی ام؟"یونگی معصومانه بهش نگاه میکنه و از روی میز کنار‬


‫تختش‪،‬یه دستمال کاؼذی برمیداره و دستش رو پاک میکنه‪.‬‬
‫دستش رو جلو میبره تا صورت جیمین رو به طرؾ خودش‬
‫برگردونه‪"،‬صورتتو با بالشت قایم نکن‪.‬میخوام همه مدت صورتتو ببینم‬
‫مینی‪،‬فهمیدی؟"‬
‫جیمین بهش لبخند میزنه و سرش رو برای تایید تکون میده‪".‬هنوزم از‬
‫این اسم خوشم نمیاد‪".‬‬
‫"زمان‪،‬بیبی‪،‬زمان‪.‬برای تؽییر اوضاع‪،‬زمان الزمه‪".‬یونگی جواب میده‬
‫و شکم جیمین رو با دستمال تمیز میکنه‪.‬‬
‫جیمین صورتش رو جمع میکنه و یونگی دستش رو دراز میکنه تا‬
‫دستمال کاؼذی رو توی سطل آشؽال کنار تخت بندازه‪.‬‬
‫"مینی‪"،‬یونگی زمزمه میکنه و لبای جیمین رو میبوسه‪.‬‬
‫"مینی‪"،‬یونگی پایین تر میره و گردنش رو میبوسه‪.‬‬
‫"مینی‪"،‬یونگی کنار گوش چپ جیمین رو میبوسه‪.‬‬
‫"مینی‪"،‬یونگی روی گوش راست جیمین‪،‬زمزمه میکنه‪.‬‬
‫"مینی‪"،‬یونگی سراغ ترقوه های جیمین میره و جیمین میخنده‪.‬‬
‫"مثل نواری که خرابه و گیر میکنه شدی‪،‬هیونگ‪".‬جیمین به پسر‬
‫بزرگتر میگه ولی لبخندش روی صورتش میمونه‪.‬‬
‫"مینی‪،‬مینی‪،‬مینی‪...‬مال من‪".‬یونگی روی سینه جیمین زمزمه میکنه و‬
‫پایین میره‪.‬‬
‫"مال تو؟"جیمین آروم میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"فقط واسه امشب‪،‬سانشاین‪".‬یونگی جواب میده‪"،‬فقط امشب‪.‬زیاد بهش‬


‫فکر نکن‪".‬‬
‫جیمین برای تایید سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"واسه قضیه اصلی آماده ای؟"یونگی میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"نمیدونم‪"،‬جیمین جواب میده و به بطری که دست یونگیه‪،‬نگاه‬
‫میکنه‪".‬واقعا دردم نمیگیره؟"‬
‫"دردت میگیره‪"،‬یونگی صادقانه جواب میده و در بطری رو باز میکنه‬
‫و مقدار زیادی روی انگشتاش میریزه‪".‬ولی قول میدم بعدش حس‬
‫خوبی داشته باشی‪".‬‬
‫"واقعا؟"جیمین با تردید میپرسه‪.‬‬
‫"اگه نمیخوای‪،‬الزم نیست کاری بکنیم‪".‬‬
‫جیمین سرش رو تکون میده‪".‬میخوام امتحانش کنم‪".‬‬
‫"سانشاین میشه دراز بکشی و زانوهات رو خم کنی؟"‬
‫جیمین کاری که بهش گفته رو انجام میده و وقتی یه انگشت‬
‫سرد‪،‬ورودیش رو لمس میکنه‪،‬عضالتش منقبض میشن‪.‬‬
‫"خوبی؟"یونگی میپرسه و انگشتش رو یکم واردش میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ اولین بارم نیست‪.‬قبال هم انجامش دادم‪".‬‬
‫یونگی چشماشو میچرخونه‪".‬آخرین باری که سکس داشتی کی بوده؟"‬
‫"چند ماهی میشه‪"...‬جیمین با مکثی جواب میده و یونگی بقیه انگشت‬
‫اشارهش رو واردش میکنه‪.‬‬
‫"خب پس‪،‬انگار اولین بارته‪".‬‬
‫جیمین به خودش لبخند میزنه و حس میکنه که انگشت یونگی یکم‬
‫حرکت میکنه‪.‬‬
‫"درد داره؟"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نه‪"،‬جیمین سریع جواب میده‪"،‬فقط راحت نیستم‪".‬‬


‫"باشه‪".‬یونگی جواب میده و بعد انگشتش رو در میاره و این بار‪،‬دوتا‬
‫از انگشتاش رو تا نصؾ واردش میکنه‪.‬‬
‫حرکتشون میده و عکس العمل جیمین رو تماشا میکنه‪.‬صورت پسر‬
‫جوونتر یکم جمع میشه‪.‬‬
‫"درد داری؟"‬
‫جیمین قبل از جواب دادن مکث میکنه‪"،‬نه مثل دفعه های قبل‪...‬ولی‬
‫یکم آره‪".‬‬
‫"با دفعه های قبل مقایسش نکن و سریع جوابمو بده مینی‪،‬باشه؟"‬
‫جیمین برای تایید سرش رو تکون میده و یونگی دوتا انگشتش رو‬
‫کامل واردش میکنه‪.‬‬
‫"میخوام حرکتشون بدم و دردت میگیره‪.‬اگه خیلی بدجور دردت‬
‫گرفت‪،‬بهم بگو‪".‬‬
‫جیمین روتختی رو محکم میگیره و انگشتای یونگی وارد و خارج‬
‫میشن‪،‬درد رو توی پایین تنهش حس میکنه‪.‬‬
‫"خوبی؟سعی کن آروم باشی‪،‬کمکت میکنه‪".‬یونگی اخم میکنه و‬
‫میپرسه‪.‬‬
‫جیمین سرش رو تکون میده و بدنش رو آروم میکنه و یونگی‪،‬انگشتاش‬
‫رو سریع تر حرکت میده و حس میکنه سوراخ جیمین‪،‬باز تر‬
‫میشه‪.‬میبینه که دستای جیمین روتختی رو ول میکنن و انگشتاش رو‬
‫در میاره تا لوب بیشتری روشون بریزه و بعد دوباره واردشون‬
‫میکنه‪،‬سعی میکنه تا جایی که میتونه درد رو کم کنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫وقتی حس میکنه جیمین به اندازه کافی کشیده شده‪،‬سومین انگشتش رو‬


‫واردش میکنه و جیمین رو نگاه میکنه که صورتش رو جمع میکنه و‬
‫عضالتش منقبض میشن‪.‬‬
‫"آروم باش سانشاین‪،‬یادت باشه باید آروم باشی‪،‬باشه؟"یونگی تا وقتی‬
‫که قیافه جیمین‪،‬آروم نشده‪،‬دستش رو حرکت نمیده‪.‬‬
‫انگشتاش رو سریع تر حرکت میده و بعد دستش رو میچرخونه‪.‬‬
‫"آاه‪"،‬رون های جیمین باال میان و پاهاش رو به هم میچسبونه و‬
‫انگشتای یونگی ازش خارج میشن‪.‬ولی یونگی سریع واکنش نشون میده‬
‫و پاهای جیمین رو با اون یکی دستش‪،‬محکم نگه میداره‪.‬‬
‫"چیزی نیست‪.‬آروم باش‪".‬یونگی زمزمه میکنه و این بار آروم تر‬
‫انگشتاش رو حرکت میده‪".‬االن میخوام یه کار جدید بکنم‪،‬باشه‬
‫مینی؟ولی میخوام حرؾ بزنی‪،‬بهم بگی که دردت میگیره یا حس خوبی‬
‫داری‪.‬نگران بلند حرؾ زدنت نباش‪".‬‬
‫جیمین با تردید سرش رو تکون میده و حس میکنه اشکاش‪،‬از درد‬
‫کشیده شدن‪،‬گوشه چشماش جمع میشن‪.‬‬
‫یونگی نفس عمیقی میکشه و بعد انگشتاش رو حرکت میده و دنبال اون‬
‫نقطه خاص میگرده‪.‬انگشتاش رو در لبه ها‪،‬خم میکنه و سعی میکنه‬
‫تحریکش کنه‪.‬‬
‫"ا‪-‬اوه"یه ناله آروم از جیمین شنیده میشه و کمرش یکم از روی تخت‬
‫بلند میشه و یونگی به خودش لبخند میزنه‪.‬‬
‫"حس خوبی داشت؟"یونگی میپرسه و جیمین سریع حرفش رو تایید‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی دوباره انگشتاش رو حرکت میده و دنبال نقطه ای که وقتی‬


‫جیمین‪،‬پاهاش رو حرکت داد‪،‬گمش کرد‪،‬میگرده‪.‬وقتی برای دومین بار‬
‫لمسش میکنه جیمین‪'،‬یونگی هیونگ' رو ناله میکنه‪.‬‬
‫"بلندتر بیبی‪،‬میخوام صداتو بشنوم‪".‬یونگی انگشتاش رو خم میکنه و‬
‫دوباره پروستات جیمین رو میماله‪.‬‬
‫"اوه خدا‪".‬جیمین بلند ناله میکنه و یونگی لذت میبره‪".‬دوباره اون کارو‬
‫بکن هیونگ‪،‬لطفا‪".‬‬
‫"هرچی تو بگی‪،‬مینی‪".‬یونگی این بار اذیتش نمیکنه و مشتاقه که به‬
‫پسر جوونتر یاد بده‪،‬دقیقا چه حسی باید داشته باشه‪.‬‬
‫جیمین‪،‬ناله میکنه و زیر یونگی تکون میخوره و یونگی همون نقطه رو‬
‫بارها لمس میکنه‪.‬جیمین اون حس آشنا رو توی پایین تنهش احساس‬
‫میکنه و دستش رو پایین میبره تا خودش رو لمس کنه‪.‬‬
‫"نه‪"،‬یونگی متوقفش میکنه‪".‬نکن‪".‬‬
‫"ولی هیونگ‪".‬جیمین از اینکه اونقدر ناله میکنه‪،‬متنفره ولی لذت‪،‬همه‬
‫اون افکار رو از مؽزش بیرون میکنه‪.‬‬
‫یونگی انگشتاش رو بیرون میبره و جیمین با احساس خالی بودنی که‬
‫یهویی بدنش رو مگفرا میگیره‪،‬آه میکشه‪.‬‬
‫"باشه‪،‬باشه‪،‬باشه‪"،‬کلمه های جیمین باهم قاطی میشن‪"،‬دست‬
‫نمیزنم‪،‬ادامه بده‪.‬لطفا ادامه بده‪".‬‬
‫"آروم باش سانشاین‪،‬بیخیالت نشدم‪".‬یونگی آروم لبای جیمین رو‬
‫میبوسه و امیدواره که بتونه آرومش کنه‪".‬واسه چیز واقعی آماده ای؟"‬
‫جیمین چشماش رو باز میکنه و برای تایید سرش رو تکون میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"لطفا‪،‬آره‪،‬لطفا‪".‬‬
‫"دردت میگیره‪،‬خب؟درمورد سرعتش ؼر نزن‪.‬واقعا نمیخوام آسیبی‬
‫بهت بزنم و به اینکه تحمل دردت خیلی زیاده‪،‬اهمیت نمیدم‪".‬‬
‫جیمین سرشو تکون میده و یونگی روی عضوش‪،‬لوب میریزه و مایع‬
‫سرد رو پخش میکنه و بعد خودش رو جلوی ورودی جیمین‪،‬تنظیم‬
‫میکنه‪.‬‬
‫یونگی یکی از دستاش رو روی استخون رون جیمین‪،‬و اون یکی رو‬
‫روی سینهش‪،‬دقیقا باالی قلبش‪ ،‬میذاره و آروم واردش میشه‪.‬‬
‫جیمین آه میکشه‪،‬درد بدنش رو فرا میگیره و لذتش رو فراموش‬
‫میکنه‪".‬اوه خدا‪".‬‬
‫"آروم باش‪،‬آروم باش‪،‬آروم باش‪".‬یونگی میگه و دستش رو بین موهای‬
‫جیمین میبره و خم میشه تا ببوستش‪.‬‬
‫جیمین سریع به حرفش گوش میده‪،‬نفس عمیقی میکشه و خودش رو‬
‫وادار میکنه تا جایی که میتونه‪،‬آروم باشه‪.‬جواب بوسه یونگی رو میده‬
‫تا حواس خودشو پرت کنه‪.‬‬
‫یونگی کامل واردش میشه و از تنگ بودن جیمین لذت میبره ولی‬
‫حواسش رو جمع میکنه که تا وقتی جیمین احساس راحتی‬
‫نکرده‪،‬حرکت نکنه‪.‬‬
‫"بهتر شد؟"‬
‫"یه ثانیه وایسا‪".‬جیمین جواب میده و موهای یونگی رو میکشه تا‬
‫نزدیکتر بیاد و دوباره ببوستش‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی دستش رو باال میاره تا اشکایی که روی گونه های جیمینن‪،‬پاک‬


‫کنه و وقتی جیمین توی دهنش ناله میکنه‪،‬نوازشش میکنه‪.‬‬
‫"حرکت کن‪".‬جیمین جواب میده و یونگی عضوش رو بیرون میبره و‬
‫دوباره کامل واردش میکنه‪.‬حرکتش رو چند بار تکرار میکنه و هربار‬
‫سریعتر میشه‪.‬دنبال پروستات جیمین میگرده تا کمکش کنه‪،‬لذتی که از‬
‫دست داده رو دوباره حس کنه‪.‬‬
‫وقتی یونگی پیداش میکنه‪،‬جیمین یه "هیونگ" طوالنی ناله میکنه و‬
‫یونگی بدون مکث‪،‬دوباره به همون نقطه ضربه میزنه‪.‬یونگی هم با‬
‫حس کردن تنگی جیمین دور خودش‪،‬ناله میکنه‪.‬‬
‫"لطفا ادامه بده‪،‬یونگی‪،‬لطفا ادامه بده‪".‬جیمین زمزمه میکنه و یونگی‬
‫حس میکنه عضوش با شنیدن اسمش که جیمین ناله کرده‪،‬بیشتر‬
‫تحریک میشه‪.‬‬
‫دستاش رو دو طرؾ سر جیمین میذاره و دوباره ضربه میزنه‪،‬عمیقتر‬
‫و محکمتر پروستات جیمین رو لمس میکنه‪.‬پاهای جیمین باال میان و‬
‫یونگی‪،‬از صدای ناله هاش‪،‬میفهمه که نزدیکه‪.‬‬
‫"فقط یکم دیگه‪".‬یونگی خم میشه و توی گوش جیمین‪،‬زمزمه‬
‫میکنه‪،‬چون میدونه خودشم نزدیکه‪.‬دستش رو روی عضو جیمین‬
‫میذاره و با ریتم ضربه زدناش‪،‬حرکتش میده‪.‬‬
‫"زود باش‪،‬خودتو رها کن مینی‪".‬یونگی ناله میکنه و حس میکنه داره‬
‫نزدیکتر میشه‪،‬دستاش روی عضو جیمین‪،‬سریعتر حرکت میکنن و‬
‫انگشتش رو روی سر عضوش فشار میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫چند ثانیه بعد جیمین با داد بلندی به اوج میرسه و دیدش تیره میشه و‬
‫دست یونگی و شکم خودش رو کثیؾ میکنه‪.‬یونگی هنوزم دستش رو‬
‫روی عضو جیمین حرکت میده و از ناله هاش لذت میبره‪.‬‬
‫"یون‪-‬گی هیونگ‪".‬جیمین نفس نفس میزنه و صدای بعد سکسش‪،‬مستقیم‬
‫روی عضو یونگی تاثیر میذاره‪.‬منظره زیرش به عالوه صدای جیمین‬
‫و نفس نفس زدناش و اینکه اسم یونگی رو بخش بخش تلفظ‬
‫میکنه‪،‬باعث میشه یونگی هم چند ثانیه بعد به اوج برسه‪.‬‬
‫همونطور که از اوجش خارج میشه‪،‬ضربه میزنه و بعد دقیقا کنار پسر‬
‫جوونتر‪،‬روی تخت دراز میکشه و جیمین‪،‬که هنوزم نفس نفس‬
‫میزنه‪،‬خودش رو بهش نزدیکتر میکنه‪.‬‬
‫یونگی یکی از چشماش رو باز میکنه تا جیمین رو تماشا کنه و از‬
‫اینکه پسر جوونتر چقدر عالی و خسته به نظر میاد‪،‬لذت میبره‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬ممنون‪".‬جیمین بین نفس نفس زدناش میگه و چشماش رو باز‬
‫میکنه تا به یونگی‪،‬دقیقا همون لبخندی که وقتی اولین بار توی بار همو‬
‫دیدن‪،‬زد‪ ،‬رو بزنه‪.‬‬
‫یونگی چونهش رو روی سر پسر جوونتر میذاره و نفس کشیدنش به‬
‫حالت عادی برمیگرده‪.‬بعد سرش رو پایین میبره تا پیشونی جیمین رو‬
‫ببوسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"جیمین‪،‬زود باش‪،‬پاشو دوش بگیر‪".‬یونگی‪،‬پسر جوونتر رو‪،‬که دقیقا‬
‫مثل یه بچه گربه خوابیده‪،‬تکون میده‪".‬تقریبا نیمه شبه و باید بری‬
‫خونه‪".‬‬
‫جیمین ؼر میزنه و خودش رو بیشتر بؽل یونگی مخفی میکنه که باعث‬
‫میشه پسر بزرگتر خودشو کنار بکشه‪.‬‬
‫"کوچولو‪،‬پاشو‪.‬اینقدرم خودتو به من نچسبون‪،‬من دوست پسرت‬
‫نیستم‪.‬من اصال هیچیت نیستم‪.‬بیدار‪.‬شو‪".‬‬
‫"فکر میکردم تا آخر شب مال توام‪".‬جیمین بهش نگاه میکنه و با‬
‫چشمای بسته لبخند میزنه‪.‬‬
‫یونگی بهش چشمؼره میره‪".‬اصال خنده دار نیست‪.‬زود باش پاشو‪،‬باید‬
‫دوش بگیریم‪".‬‬
‫"باهم؟"جیمین امیدوار بهش نگاه میکنه و یونگی چشماش رو‬
‫میچرخونه‪.‬‬
‫"چطوری چند ماه بدون سکس زنده موندی؟"یونگی زمزمه میکنه و‬
‫جیمین از جاش تکون نمیخوره‪.‬‬
‫"هیچوقت اینقد خوب نبود‪".‬جیمین آروم جواب میده و یونگی آه میکشه‬
‫و آروم میشه‪.‬‬
‫"جیمینی‪،‬زود باش‪"،‬یونگی آروم پسر جوونتر رو از خودش جدا‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"از این اسم خوشم میاد‪".‬جیمین جواب میده و چشماش هنوزم‬
‫بستهن‪".‬جیمینی بهتره‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی آروم میخنده و سرشو تکون میده‪.‬‬


‫"هرچی تو بگی سانشاین‪".‬‬
‫یونگی میدونه جیمین‪،‬تا وقتی مجبورش نکنه تکون نمیخوره‪،‬به خاطر‬
‫همین از روی تخت بلند میشه‪.‬وقتی میبینه جیمین چقدر راحت پاهاش‬
‫رو دور کمرش و دستاش رو دور گردنش حلقه میکنه و سرشو روی‬
‫شونه یونگی میذاره‪،‬تعجب میکنه‪.‬‬
‫"خدایا‪".‬یونگی ؼر میزنه و به زور جیمین رو به حموم اتاقش‬
‫میبره‪".‬آدرس خونوادت چیه؟"‬
‫"چرا؟"جیمین میپرسه و با دستش چشماش رو میماله و یونگی با یکی‬
‫از دستاش در حموم رو باز میکنه و با اون یکی‪،‬جیمین رو محکم نگه‬
‫میداره‪".‬میخوای بری پیششون ازم خاستگاری کنی؟میدونم قرار بود‬
‫امشب مال تو باشم ولی رابطمون یکم سریع پیش نمیره؟"‬
‫"پررو‪".‬یونگی زیر لب میگه و آروم به پیشونی جیمین ضربه میزنه و‬
‫پایین میذارتش‪".‬میخواستم پول پرستاری از بچشونو ازشون بگیرم‪".‬‬
‫یونگی وقتی یه فکر از ذهنش میگذره‪،‬صورتش رو جمع میکنه‪".‬اصال‬
‫میدونن از پسرا خوشت میاد؟"‬
‫جیمین سریع ازش دور میشه و یونگی میخواد ازش معذرت خواهی‬
‫کنه‪،‬ولی جیمین سرش رو تکون میده‪"،‬نه‪".‬‬
‫یونگی همونجا می ایسته و نمیدونه چی باید بگه‪.‬‬
‫"فقط میدونم اگه میدونستن‪،‬واکنش خوبی نشون نمیدادن‪".‬جیمین سوالی‬
‫که یونگی توی ذهنش ازش میپرسه رو جواب میده‪".‬اولین بچشون‬
‫هیچوقت بچه دار نشه‪.‬اصال از فکر کردن بهش خوششون نمیاد‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"من" صدای جیمین میلرزه‪".‬نمیخوام طردم کنن‪".‬‬


‫"متاسفم‪".‬یونگی جواب میده و وقتی جیمین سرش رو پایین‬
‫میندازه‪،‬دستشو بین موهاش میبره‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬مامان بابای تو میدونن؟"جیمین بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"آره‪"،‬یونگی سرشو تکون میده و دستشو از موهای جیمین بیرون‬
‫میکشه‪.‬‬
‫"و هنوزم دوستت دارن نه؟"جیمین امیدوار‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"نشنیدی اون زنه چی گفت؟"یونگی میپرسه و امید جیمین‪،‬از بین‬
‫میره‪".‬البته طردم نکردن‪،‬احتماال خودتم با دیدن این خونه‪،‬حدس‬
‫زدی‪.‬فقط‪...‬یکم پیچیدهست‪".‬‬
‫"ببخشید نمیخواستم فضولی کنم‪".‬جیمین آروم جواب میده و سرش رو‬
‫پایین میندازه‪.‬‬
‫"اشکال نداره‪".‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪".‬وقتی به اندازه کافی‬
‫زمان بگذره‪،‬یاد میگیری مشکالتتو فراموش کنی‪".‬‬
‫در حموم رو باز میکنه و آروم جیمین رو صدا میکنه‪".‬وقتشه دوش‬
‫بگیری‪،‬سانشاین‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"من کمکت نمیکنم دوش بگیری‪،‬خودت باید دوش بگیری‪".‬تن صدای‬
‫یونگی عصبانیه و شامپو رو به جیمین میده‪".‬من فقط همینجا وایمیسم‪".‬‬
‫"هیونگ یه چیزی بهت بگم‪".‬جیمین با چشمایی پر از شیطونی بهش‬
‫نگاه میکنه‪".‬فقط اگه دوباره اون کارو بکنیم‪،‬دوش میگیرم‪".‬‬
‫و دقیقا چی شد؟‬
‫چشمای یونگی گشاد میشن‪"،‬میخوای دوباره انجامش بدی؟"‬
‫جیمین برای تایید سرشو تکون میده و لبشو گاز میگیره‪.‬‬
‫"تو اصال چه موجود لعنتی ای هستی؟"‬
‫جیمین ازش دور میشه و آمادست که معذرت خواهی کنه‪.‬‬
‫"االن درد نداری؟"یونگی قبل از اینکه جیمین حرؾ بزنه‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"چ‪-‬چرا دارم‪.‬ولی حس خوبی داشت‪".‬جیمین جدی‪ ،‬جواب میده‪".‬میشه‬
‫این بار فقط از انگشتات استفاده کنی؟"‬
‫"وای خدا‪".‬یونگی سعی میکنه به سرخ شدن گونه هاش توجه‬
‫نکنه‪".‬یکم پیش از روی تخت بلند نمیشدی و حاال یهویی دیگه خسته‬
‫نیستی؟"‬
‫"من یه دنسرم‪".‬جیمین لبخند میزنه‪".‬ما ساعت ها بدون توقؾ تمرین‬
‫میکنیم‪.‬تحملم خیلی زیاده‪".‬‬
‫"دنسر؟"یونگی یکی از ابروهاشو باال میبره و بدن جیمین رو نگاه‬
‫میکنه‪".‬چه نوعی؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین مشتاقانه سرشو برای تایید تکون میده‪".‬مدرن دنس!معلمم صدام‬


‫میزنه فنر کوچولو‪".‬‬
‫و خب‪،‬این توجه یونگی رو جلب میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی حولهش رو دور خودش میپیچه و هنوز باورش نمیشه که یه‬
‫پسر ‪ 51‬ساله رو پشت در حموم‪،‬با انگشت به فاک داده و اونم به جاش‬
‫براش یه بلوجاب رضایت بخش‪،‬زده‪.‬‬
‫از توی کمد یه حوله اضافی در میاره و به جیمین‪،‬که داره موهاش رو‬
‫خشک میکنه و روی فرش دم حموم ایستاده‪،‬میده‪.‬‬
‫"مرسی‪".‬جیمین زیر لب میگه و یونگی با شنیدن صداش‪،‬دوباره به این‬
‫فکر میکنه که میتونه بخونه یا نه‪.‬وقتی این فکر از مؽزش‬
‫میگذره‪،‬سرش رو تکون میده چون دیگه میدونه که پسر جوونتر‪،‬یه‬
‫دنسره‪.‬‬
‫"هنوز دانشگاه میری نه؟"یونگی به دیوار تکیه میده و میپرسه و جیمین‬
‫رو نگاه میکنه که حوله رو دور خودش میپیچه و به خشک کردن‬
‫موهاش ادامه میده‪.‬‬
‫جیمین برای تایید سرش رو تکون میده‪".‬سال دومی توی کیونگهی‪".‬‬
‫"وایسا چی؟"یونگی تعجب میکنه‪.‬‬
‫جیمین با کنجکاوی نگاهش میکنه ولی چیزی نمیگه‪.‬‬
‫"منم سال آخری کیونگهی ام‪،‬آهنگسازی‪،‬این تابستون فارغ التحصیل‬
‫میشم‪".‬‬
‫دهن جیمین باز میشه‪".‬چرا هیچوقت ندیدمت هیونگ!"‬
‫"دنیای کوچیکیه نه؟"یونگی میخنده و جیمین لبخند میزنه‪".‬صددرصد‬
‫دنیای کوچیکیه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"ساعت چنده؟"جیمین‪،‬وقتی دوتاشون از حموم خارج میشن و به طرؾ‬
‫پذیرایی میرن‪،‬میپرسه‪.‬یونگی خودشو روی مبل میندازه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو میچرخونه تا ساعت رو نگاه کنه و زمزمه میکنه‪"،‬از‬
‫نیمه شب گذشته‪.‬میخوای برسونمت؟"‬
‫"میتونم با تاکسی برم‪".‬جیمین میگه ولی تردید کامال توی صداش‬
‫مشخصه‪.‬‬
‫"میخوای اول یه چیزی بخوری؟"یونگی میپرسه و جیمین از پیشنهادش‬
‫تعجب میکنه‪".‬یکم گشنمه‪".‬‬
‫"میخوای واسم آشپزی کنی هیونگ؟"جیمین میپرسه و چشماش درشت‬
‫تر و براق میشن و کنار یونگی میشینه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو آروم میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه و جیمین به‬
‫قیافه عصبانی‪-‬ولی‪-‬خوشحال پسر بزرگتر میخنده‪.‬‬
‫"جیمینی‪"،‬یونگی بعد از مکثی میگه‪"،‬فکر کردی وقتی رفتم به اون‬
‫کالب دنبال یه شؽل پرستاری از بچه بودم؟"‬
‫جیمین بلند میخنده ولی سعی میکنه خندهش رو پشت دستش مخفی کنه‬
‫و سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"پس چرا فکر کردی ممکنه برات آشپزی کنم‪،‬بچه پررو‪.‬اگه کسی‬
‫بخواد آشپزی کنه اون باید تو باشی که برای من ؼذا درست کنی!"‬
‫"میخوای درست کنم؟خیلی عالی نیستم ولی اونقدرم بد نیستم‪.‬باید هم‬
‫اتاقیمو ببینی‪،‬اون از اوناست که آبم میسوزونن‪".‬جیمین با لبخند‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫واضحی‪،‬پشت سر هم حرؾ میزنه‪".‬آه کاش االن پیش هوبی هیونگ‬


‫بودم‪.‬ؼذاهاش خیلی خوبن!"‬
‫"هوبی؟این دیگه چه اسمیه؟"یونگی میپرسه و دستش رو دراز میکنه تا‬
‫تلفن بیسیم که روی میز کناریشه رو برداره‪.‬‬
‫"اوه‪،‬ببخشید‪،‬هوسوک‪.‬جونگ هوسوک‪،‬اسمش اینه‪".‬‬
‫یونگی اخم میکنه‪".‬یکم آشنا به نظر میاد‪.‬شاید میشناسمش؟"‬
‫"اگه بشناسیش تعجب نمیکنم‪".‬جیمین با خوشحالی میگه‪"،‬هوبی هیونگ‬
‫همه رو میشناسه‪".‬‬
‫"رشتهش چیه؟"یونگی میپرسه‪"،‬با پیتزا مشکلی نداری؟روش چیز‬
‫خاصی میخوای؟"‬
‫"اونم رشتهش رقصه ولی سال سومیه‪.‬پیتزا خوبه‪ .‬پیاز و اسفناج اگه‬
‫میشه؟"‬
‫"گوشت و قارچ خوبه؟"‬
‫جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و لبخند میزنه‪".‬وایسا ساعت از‬
‫دوازده گذشته‪،‬هنوزم میفرستن؟"‬
‫"‪ 01‬ساعتهست‪،‬نگران نباش منو میشناسن‪".‬یونگی جواب میده و زنگ‬
‫میزنه‪.‬‬
‫جیمین میچرخه و جوری میشینه که رو به روی یونگی باشه‪،‬سرش رو‬
‫به پشتی مبل تکیه میده و زانوهاش رو باال میاره و بدون اینکه حرفی‬
‫بزنه‪،‬یونگی رو تماشا میکنه که سفارش میده‪.‬‬
‫"به چی زل زدی؟"یونگی وقتی قطع میکنه‪،‬میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هیچی‪.‬فقط نگات میکردم‪".‬‬


‫"روم کراش داری سانشاین؟"یونگی اذیتش میکنه‪"،‬ببخشید جیمینی‪،‬من‬
‫از رابطه و اینا خوشم نمیاد‪".‬‬
‫"تجربه بد داشتی یا همینجوری عالقه ای نداری؟"جیمین میپرسه و‬
‫یونگی متعجب بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"فکر کنم همینجوری عالقه ندارم‪".‬یونگی به سوالش فکر میکنه و‬
‫جواب میده‪"،‬هیچ چیزی توشون نیست که برام جذاب باشه‪".‬‬
‫جیمین لبخند میزنه و جوری به یونگی نگاه میکنه که آرومش‬
‫کنه‪".‬شاید هنوز نیمه گمشدهت رو پیدا نکردی هیونگ‪".‬‬
‫یونگی میخنده و میخواد به جیمین بگه که به همچین چیزایی اعتقاد‬
‫نداره‪،‬ولی دهنش رو میبنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫زنگ در به صدا در میاد و یونگی بلند میشه که پول پیتزا رو بده و‬
‫وقتی در رو باز میکنه با پیک‪،‬احوالپرسی میکنه‪.‬جیمین از روی مبل‬
‫نگاهش میکنه و بعد به این فکر میکنه که چرا همش بهش زل میزنه‪.‬‬
‫"نوشیدنی؟"یونگی میپرسه و جعبه های پیتزا رو روی میز جلوی مبل‬
‫میذاره و به طرؾ آشپزخونه میره تا بشقاب بیاره‪.‬‬
‫"من نوشیدنی نمیخورم‪،‬هیونگ‪.‬ظرفیتم افتضاحه‪".‬جیمین در جعبه رو‬
‫باز میکنه و بو میکشه‪.‬‬
‫"منظورم الکل نبود‪.‬منم الکل نمیخورم‪.‬اسپرایت دارم‪".‬‬
‫"منم میخوام‪".‬جیمین جواب میده و وقتی پسر بزرگتر‪،‬با بشقابا و‬
‫نوشیدنیا میاد‪،‬یکی از قوطی ها رو از دستش میگیره‪.‬‬
‫"تو چرا الکل نمیخوری هیونگ؟"جیمین میپرسه و یه تیکه بزرگ از‬
‫پیتزاش جدا میکنه و توی بشقاب میذاره و بعد به مبل تکیه میده و به‬
‫یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪".‬همینجوری‪".‬‬
‫جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و میفهمه که یونگی از اینکه‬
‫همه چیزش رو فاش کنه‪،‬خوشش نمیاد‪.‬‬
‫توی سکوت‪،‬تیکه تیکه پیتزاهاشون رو میخورن و خستگی کارای‬
‫قبلشون‪،‬انرژیشونو میگیره‪.‬‬
‫"هیونگ‪".‬جیمین وقتی سومین تیکه پیتزاشو تموم میکنه و یونگی داره‬
‫چهارمیشو شروع میکنه‪،‬میگه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هممم؟"یونگی سرش رو میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه و یه جرعه‬


‫از نوشیدنیش میخوره‪.‬‬
‫"میشه دوباره انجامش بدیم؟"‬
‫یونگی‪،‬دهنش رو باز میکنه و مایعی که توی گلوش بود باعث میشه‬
‫سرفه کنه و پیتزاش رو کنار میذاره و با دستش به سینهش ضربه‬
‫میزنه‪.‬‬
‫جیمین پشتش رو میماله و با نگرانی بهش نگاه میکنه‪".‬خوبی؟هیونگ‬
‫حالت خوبه؟"‬
‫"تو‪"،‬یونگی میچرخه تا به جیمین نگاه کنه‪"،‬تو میخوای بازم اونکارو‬
‫بکنی؟همین االن؟"‬
‫جیمین میخنده و سرخ میشه و دستش رو دراز میکنه تا بشقاب کنار‬
‫جعبه پیتزا رو برداره‪.‬‬
‫"منظورم همین االن نبود‪،‬فقط‪"...‬جیمین با خجالت لبخند میزنه‪"،‬گفتی‬
‫من امشب مال توام به خاطر همین‪"...‬‬
‫"خدایا تو هنوز سر اون درگیری؟"یونگی سرش رو روی پشتی مبل‬
‫میذاره‪".‬اون مسخره بازی بود‪،‬باشه؟"‬
‫"باشه‪".‬جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و بعد یونگی رو نوازش‬
‫میکنه‪"،‬یعنی‪،‬نه؟"‬
‫یونگی چشماش رو میبنده‪،‬آه میکشه‪،‬و پیتزای نصفهش رو به طرؾ‬
‫جیمین میگیره‪"،‬بخور‪".‬‬
‫جیمین لباش رو جلو میاره ولی بهرحال پیتزا رو ازش میگیره و روی‬
‫پاهای یونگی میشینه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"برو پایین‪".‬یونگی زیر لب میگه ولی دست چپش دور کمر جیمین‬
‫حلقه میشه و نگهش میداره و یه تیکه پیتزای دیگه برمیداره‪.‬‬
‫"نمیخوام‪".‬جیمین سرجاش میمونه و یکم روی پاهای یونگی جا به جا‬
‫میشه تا راحت باشه‪.‬‬
‫یونگی سعی میکنه پسر جوونتر رو کنار بزنه ولی وقتی جیمین‪،‬سرشو‬
‫روی سینهش میذاره و پیتزای یونگی رو میخوره‪،‬ؼر نمیزنه‪.‬‬
‫"مرسی‪".‬جیمین وقتی تیکه پیتزا رو کامل میخوره‪،‬زمزمه میکنه‪".‬که‬
‫اینقدر خوبی‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫یونگی دستاش رو کنار بدن خودش میذاره و نمیدونه باید چی بگه‪.‬‬
‫"آره‪،‬آره‪".‬یونگی بعد از مکثی‪،‬میگه و دستش رو دور کمر جیمین حلقه‬
‫میکنه‪".‬فقط به مامان بابات بگو پول پرستاریمو بفرستن‪.‬کلش میشه‬
‫‪ 022‬دالر‪ 522 ،‬دالر واسه مواظبت از بچشون وقتی گریه میکرد‪12،‬‬
‫دالر واسه مواظبت اصلی‪،‬و ‪ 12‬دالر برای ؼذا دادن بهش و لباس‬
‫تنش کردن‪".‬‬
‫"منم توی اون اصلیه ازت مواظبت کردم‪،‬هیونگ‪".‬جیمین روی سینه‬
‫یونگی زمزمه میکنه و یونگی میخنده‪.‬‬
‫"چی؟میخوای ‪ 01‬دالر تخفیؾ بدم؟"‬
‫"نمیشه ‪ 12‬دالر بشه؟"جیمین آروم میخنده‪".‬واقعا خوب ازت مواظبت‬
‫کردم‪".‬‬
‫"پررو‪".‬یونگی زمزمه میکنه و جیمین بیشتر بهش تکیه میده‪.‬‬
‫تیکه پیتزاش رو تموم میکنه و همون جا در حالی که جیمین رو بؽل‬
‫کرده میشینه و به این فکر میکنه که اگه خانوادش واقعا‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫میفهمیدن‪،‬پسرشون به پسرا عالقه داره‪،‬چه واکنشی نشون میدادن‪.‬به‬


‫واکنش مادر پدر خودش فکر میکنه و آرزو میکنه خانواده‬
‫سانشاینش‪،‬بهتر باهاش کنار بیان‪.‬‬
‫چشماش به طرؾ ساعت میرن و وقتی میبینه تقریبا دوی صبحه‪،‬تعجب‬
‫میکنه‪.‬میخواد جیمین رو کنار بذاره و ازش بپرسه واقعا با تاکسی‬
‫گرفتن مشکلی داره یا نه‪،‬ولی میبینه پسره توی آؼوشش خوابش برده‪.‬‬
‫وقتی اینو میفهمه تعجب میکنه چون به اینکه کسی بؽلش خوابش ببره یا‬
‫کال کسی بؽلش باشه‪،‬عادت نداره‪.‬میخواد تکونش بده و تنفس آرومش‬
‫رو بهم بزنه ولی بعد پسر جوونتر محکمتر بؽلش میکنه و بیشتر بهش‬
‫میچسبه و یونگی‪،‬تصمیم میگیره که یه شب‪،‬مشکلی ایجاد نمیکنه‪.‬پسر‬
‫جوونتر رو بلند میکنه و سعی میکنه نیوفته‪،‬به اتاق خوابش برمیگرده و‬
‫اونو روی طرؾ دیگه تختش میذاره‪.‬به پذیرایی برمیگرده و در حالی‬
‫که خمیازه میکشه‪،‬بشقابا و قوطی ها و جعبه های پیتزا رو برمیداره‪.‬‬
‫بشقابارو توی سینک ظرفشویی و قوطی ها رو توی پالستیک بازیافتی‬
‫ها وجعبه های پیتزا رو توی یخچال میذاره‪.‬المپارو خاموش میکنه و‬
‫برمیگرده به اتاق خوابش‪.‬‬
‫المپای اتاق خواب هم خاموش میکنه و روی تختش دراز میکشه و پتو‬
‫رو روی دوتاشون میکشه‪.‬‬
‫جیمین به گرمای بدن یونگی نزدیک میشه و بهش میچسبه ویونگی‬
‫میفهمه که جیمین‪،‬خواب یا بیدار‪ ،‬همیشه بؽل میخواد‪.‬‬
‫جیمین رو هل نمیده ولی بهش نزدیکتر‪،‬هم نمیشه‪.‬و خوابش میبره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"هیونگ میشه ازت لباس قرض بگیرم؟"جیمین در حموم رو باز میکنه‬
‫و با یونگی‪،‬که در حال خشک کردن موهاشه‪،‬رو به رو میشه‪.‬‬
‫"آره حتما‪،‬هرچی میخوای بردار‪".‬یونگی برای اینکه‪،‬جیمین بره‬
‫بیرون‪،‬سریع جواب میده‪.‬‬
‫"مرسی هیونگ!"چشمای جیمین شبیه هالل ماه میشن و یونگی به زور‬
‫لبخندش رو از صورتش جمع میکنه‪.‬‬
‫یونگی وقتی کامال آماده میشه‪،‬وارد اتاق خواب میشه و جیمین رو‬
‫میبینه که یکی از ژاکتاش‪،‬که کامال اندازشه رو پوشیده‪.‬‬
‫"آماده ای؟توی محوطه دانشگاه پیادت میکنم‪،‬مشکلی نداری؟تو خوابگاه‬
‫زندگی میکنی؟"‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده‪"،‬ممنون هیونگ‪،‬میشه فردا بیام‬
‫اینجا تا لباساتو پس بدم و لباسای خودمو بگیرم؟اگه میخوای هم‬
‫میتونم‪،‬امروز برگردم‪".‬‬
‫"فردا خوبه‪،‬فقط بعد از ظهر بیا‪.‬شاید صبحش بیدار نباشم‪".‬‬
‫جیمین سرشو تکون میده و دنبال یونگی میره بیرون‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫از تهته‪:‬‬
‫کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟‬
‫به تهته‪:‬‬
‫خودت کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟‬
‫از تهته‪:‬‬
‫حیاط‪.‬با هوبی هیونگ اومدم ؼذا بگیریم‪.‬‬
‫به تهته‪:‬‬
‫برای منم یچیزی بگیرین!دارم میام‪.‬‬
‫از تهته‪:‬‬
‫نه‪.‬‬
‫به تهته‪:‬‬
‫چیمچیمت گشنشه‪،‬تهته‪.‬تا ابد عاشقت میمونما!!!!!‬
‫از تهته‪:‬‬
‫حال بهم زن‪.‬تا ‪ 51‬دقیقه دیگه اینجا باش وگرنه سهمتو میخورم‪.‬‬

‫جیمین به گوشیش لبخند میزنه و یونگی زیر چشمی نگاهش میکنه‪.‬‬


‫"هیونگ‪،‬از اینجا تا دانشگاه چقدر راهه؟"جیمین میپرسه و یونگی قفل‬
‫در ماشین رو باز میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"‪ 02‬دقیقه اگه ترافیک نباشه‪".‬‬


‫"هیونگ!"جیمین داد میزنه و یونگی در حالی که کمربندش رو میبنده‬
‫بهش چشم ؼره میره‪.‬‬
‫"چیه؟"‬
‫"نمیشه تو ‪ 51‬دقیقه برسیم؟"‬
‫یونگی پلک میزنه و آینه هارو چک میکنه‪".‬اگه پول بلیت سرعتیو‬
‫میدی‪،‬باشه‪".‬‬
‫"هیوووونگ‪".‬جیمین ؼر میزنه‪"،‬اگه تا ‪ 51‬دقیقه دیگه نرسم نمیتونم‬
‫ؼذا بخورم‪،‬حاال شد ‪ 51‬دقیقه‪".‬‬
‫"چقدر بد‪".‬یونگی به جیمین پوزخند میزنه‪.‬‬
‫‪ 50‬دقیقه بعد میرسن و جیمین دو دقیقه وقت داره تا نصؾ محوطه‬
‫دانشگاه رو بدوه‪.‬همون لحظه ای که یونگی‪،‬ماشینش رو پارک میکنه‬
‫پیاده میشه و در حالی که میدوه از یونگی تشکر میکنه‪.‬‬
‫یونگی لبخند میزنه‪"،‬میبینمت‪،‬سانشاین‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"رسیدی‪".‬تهیونگ‪،‬وقتی جیمین روی صندلی سیمانی رو به روش‬
‫میشینه‪،‬با ناراحتی اعالم میکنه‪ 02".‬ثانیه زودتر‪".‬‬
‫جیمین نفس نفس میزنه و سعی میکنه خودشو آروم کنه ولی با‬
‫خوشحالی به بهترین دوستش لبخند میزنه‪.‬‬
‫"ؼذام کجاست؟"جیمین میپرسه و دستاش رو به طرؾ تهیونگ دراز‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"هوبی هیونگ رفته بگیرتش‪".‬تهیونگ لبخند میزنه و جواب میده‪.‬‬
‫جیمین لبخندش رو‪،‬با تردید بررسی میکنه و بعد خودش رو باد میزنه‬
‫چون هوا برای ژاکت پوشیدن یکم گرم شده‪.‬یا ژاکت یونگی‪،‬گرم تر از‬
‫چیزیه که به نظر میاد‪.‬‬
‫زیپش رو باز میکنه و از روی شونه هاش پایین تر میکِ َشتش‪.‬‬
‫"یه دقیقه وایسا‪".‬تهیونگ چشماشو نازک میکنه‪"،‬اونا لباسای تو‬
‫نیستن‪.‬اون هودی مال دانشگاهه؟تو هیچوقت هودی دانشگاه نخریدی!"‬
‫جیمین سرخ میشه‪.‬از همون اولین سالی که شروع به درس خوندن‬
‫کرد‪،‬هودی دانشگاهی میخواست ولی داشت پولش رو جمع میکرد تا‬
‫وقتی فارغ التحصیل شد‪،‬بخرتش‪.‬‬
‫"من دیشب نرفتم خونه‪.‬چطور نفهمیدی؟"جیمین میپرسه‪.‬‬
‫"تو هم نرفتی؟"تهیونگ با تعجب میپرسه‪".‬داشتم فکر میکردم چرا‬
‫نپرسیدی کجا بودم‪،‬چون منم دیشب خونه نرفتم‪".‬‬
‫"آم‪".‬جیمین به تهیونگ زل میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"آم‪".‬تهیونگ جواب میده و به جیمین زل میزنه‪.‬‬


‫"آم‪".‬جیمین ادامه میده‪.‬‬
‫"آم‪".‬تهیونگ هم ادامه میده‪.‬‬
‫"آم‪".‬جیمین و تهیونگ وقتی یه صدای دیگه میشنون‪،‬سراشونو به‬
‫طرفش میچرخونن‪".‬جیمین‪،‬این چیه پوشیدی؟"‬
‫"منظورت چیه هیونگ؟"جیمین میپرسه و به هوسوک لبخند میزنه و‬
‫هوسوک کنار تهیونگ روی صندلی سیمانی میشینه و ؼذا رو روی‬
‫میز میذاره‪".‬فقط یه هودی دانشگاهیه‪".‬‬
‫"آره"هوسوک سرشو کج میکنه‪"،‬آره ولی یه هودی که مال یه‬
‫دانشجوی سال آخریه‪".‬‬
‫"چی؟وایسا تو از کجا میدونی؟"جیمین میپرسه و به چیزی که پوشیده‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪"،‬هوسوک جواب میده‪"،‬ولی فکر کنم به اون ‪ 19‬که پشتشه یا‬
‫'مین یونگی' که دقیقا وسطش نوشته شده‪،‬ربط داشته باشه‪.‬واو‬
‫جیمین‪،‬نمیدونستم با شوگا قرار میذاری‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"آه‪،‬میدونستم اینجا پیدات میکنیم‪".‬یه صدای آشنا از دم در شنیده میشه و‬
‫دو نفر وارد میشن و درو میبندن‪".‬رو جزئیات آخرش کار میکنی؟"‬
‫یونگی با پرت شدن حواسش آه میکشه و صندلیش رو میچرخونه تا به‬
‫دو نفری که همین االن وارد اتاق شدن‪،‬نگاه کنه‪".‬چیزی میخواین؟"‬
‫"نه‪،‬راستش‪".‬دوتاشون سرشونو تکون میدن‪".‬فقط میدونی‪"...‬‬
‫"چی؟"چشمای یونگی نازک میشن‪.‬‬
‫"نمیدونستیم با کسی هستی‪،‬پسر‪.‬خیلی با رابطه های جدی مشکل‬
‫داشتی‪".‬‬
‫و چی؟‬
‫"با کسی نیستم‪".‬‬
‫"الزم نیست از ما مخفیش کنی‪،‬میدونی‪.‬ما با اینکه با یه پسر دیگه قرار‬
‫بذاری مشکلی نداریم‪".‬یکی از اون دو نفر میگه‪"،‬کیوت و پر‬
‫انرژیه‪.‬دقیقا همونیه که الزمه تا تورو از خودت بیرون بکشه‪،‬فکر‬
‫کنم‪".‬‬
‫"باشه‪،‬دقیقا دارین در مورد چه کوفتی حرؾ میزنین؟"‬
‫"ما دیدیمش‪،‬شوگا‪.‬الزم نیست دروغ بگی‪.‬واقعا خوشتیپه‪.‬دنسره‬
‫آره؟فکر کنم با هوسوک دیدمش‪".‬‬
‫"اوکی‪،‬دوتاتون ریدین‪.‬من با کسی قرار نمیذارم‪.‬حاال اگه منو ببخشید‪،‬یه‬
‫پروژه دارم که روش کارکنم‪".‬‬
‫یونگی صندلیش رو میچرخونه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"وایسا‪،‬تو واقعا با کسی قرار نمیذاری؟"‬


‫"نه‪.‬اصال منو میشناسی؟"یونگی طعنه میزنه‪.‬‬
‫"دیدی‪،‬بهت گفتم داداش کوچیکشه!قدشون هم اندازه همه‪.‬شوگا قرار‬
‫نمیذاره‪".‬‬
‫یونگی دوباره صندلیش رو میچرخونه‪".‬باشه‪،‬حاال درمورد چی حرؾ‬
‫میزنین؟"‬
‫"ما داداش کوچیکت رو توی حیاط دیدیم‪.‬نمیدونستیم اونم همین دانشگاه‬
‫میاد‪".‬‬
‫یونگی آه میکشه و دستش رو روی صورتش میکشه‪".‬آره چون‬
‫نمیاد‪.‬میدونی چرا؟چون اصال وجود نداره‪.‬من داداش کوچیک‬
‫ندارم!تک فرزندم‪.‬اصال شماها منو میشناسین؟"‬
‫"پس‪،‬اون‪...‬کی بود؟"پسر قد بلندتر به اون یکی نگاه میکنه‪،‬کامال‬
‫مشخصه گیج شده‪.‬‬
‫"اگه نمیخواین بگین چه خبره‪،‬برین بیرون‪".‬یونگی با عصبانیت میگه‪.‬‬
‫"نه‪،‬قسم میخورم‪،‬ما یه پسره ای رو دیدیم‪.‬هم قد تو بود و هودی تورو‬
‫پوشیده بود‪.‬میدونی که هودی فارغ التحصیلیت با اسمتو این چرتو‬
‫پرتا؟فکر کردیم دوست پسرت یا داداشته‪.‬ولی فکر کنم نیست نه؟"‬
‫یونگی چند بار پلک میزنه و سعی میکنه بفهمه قضیه چیه‪.‬‬
‫"شما یکیو دیدین که هودی منو پوشیده بود؟مطمئنین مال من بوده؟"‬
‫"دوتامون اسمتو دیدیم‪.‬ببین اون پسر کیوته که توی حیاط ؼذا میخوره‪.‬با‬
‫هوسوک سر میز بود‪،‬جی‪-‬هوپ رو که میشناسی؟از کالس اشعار‬
‫رپ؟"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫هودی فارغ التحصیلی‪.‬‬


‫اسم یونگی‪.‬‬
‫هوسوک‪.‬‬
‫دنسر‪.‬‬
‫اوه لعنتی‪.‬‬
‫مؽز یونگی باالخره همه چیز رو کنار هم میذاره‪.‬‬
‫سریع صندلیش رو میچرخونه و روی ‪،save‬کلیک میکنه و تا جایی که‬
‫یه انسان میتونه سریع کار کنه‪،‬کامپیوتر رو خاموش میکنه و فلشش رو‬
‫در میاره و سریع تر از همیشه از در بیرون میدوه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chpter4‬‬

‫"شوگا چیه؟"تهیونگ‪،‬گیج میپرسه و هوسوک کنارش میشینه‪".‬و چرا‬


‫جیمین با یه شوگا قرار میذاره؟"‬
‫"اسم استیج یونگی هیونگه‪".‬هوسوک لبخند میزنه و دستش رو جلو‬
‫میبره تا انگشتاش رو با پسر جوونتر قفل کنه‪،‬ولی دقیقا وقتی دهنش رو‬
‫باز میکنه که حرؾ بزنه‪،‬یکی صحبت میکنه‪.‬‬
‫"هی‪،‬چیکارا میکنین؟"جین میپرسه و روی صندلی سیمانی سوم‪،‬که‬
‫طرؾ دیگه میزه‪،‬میشینه و نامجون هم کنارش میشینه‪.‬‬
‫"اوه‪...‬هیونگ‪،‬صبح بخیر‪".‬جیمین به جین نگاه میکنه و لبخند میزنه و‬
‫پسر بزرگتر هم جواب لبخندش رو میده‪.‬‬
‫"قضیه رو شنیدی؟"هوسوک به جلو خم میشه و به نامجون لبخند‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"چی شده؟"نامجون به پسری که با لبخند قلبی شکلش‪،‬بهش زل‬
‫زده‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"ظاهرا شوگا هیونگ با یکی قرار میذاره‪".‬هوسوک میخنده و سرش‬
‫رو میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه‪.‬‬
‫"هیونگ!"جیمین سعی میکنه به پای هوسوک لگد بزنه‪.‬‬
‫"اووو!"تهیونگ داد میزنه و پاش رو باال میاره‪".‬اون پای من بود!"‬
‫هوسوک میخنده و با انگشتش‪،‬پشت دست تهیونگ رو نوازش میکنه و‬
‫جیمین‪،‬از بهترین دوستش عذرخواهی میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خوبی؟"هوسوک از تهیونگ میپرسه‪،‬و پسر جوونتر لباش رو جلو‬


‫میاره ولی به هر حال برای تایید حرفش‪،‬سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"فقط فکر کنم‪،‬دیگه نمی تونم راه برم‪.‬همین‪".‬تهیونگ بیخیال زمزمه‬
‫میکنه و مچ پاش رو میماله تا دردش رو کم کنه‪".‬باید بؽلم کنی و ببریم‬
‫اینور اونور‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫جیمین میخنده‪"،‬تو هم که خیلی بدت میاد‪،‬مگه نه‪،‬ته؟"‬
‫"ببند‪".‬تهیونگ آروم میگه‪،‬گونه هاش سرخ میشن و پاش رو دوباره‬
‫روی زمین میذاره‪.‬‬
‫"شوگا کیه؟"جین میپرسه و یکی از سیب زمینی سرخ شده های‬
‫نامجون رو میدزده‪".‬و چرا باید قرار گذاشتنش برام مهم باشه؟"‬
‫"شوگا همون پسره توی کالس اشعار رپه‪.‬البته اسم واقعیش‬
‫یونگیه‪،‬شوگا اسم استیجشه‪".‬نامجون به جای هوسوک جواب میده و‬
‫یکی از حلقه های پیاز جین رو میدزده‪".‬ولی نمیدونم چرا اینکه قرار‬
‫میذاره باید برای هرکدوم از ما مهم باشه‪".‬‬
‫"خب‪،‬وقتی بفهمین با کی قرار میذاره‪،‬براتون مهم میشه‪".‬هوسوک‬
‫لبخند میزنه و مستقیم به جیمین زل میزنه‪.‬‬
‫"چرا همش به جیمین‪...‬؟"جین میپرسه و بعد داد کشیدن نامجون‪،‬حرفش‬
‫رو قطع میکنه‪.‬‬
‫"وایسا‪،‬جیمین؟جیمینمون با شوگا قرار میذاره؟"نامجون همبرگرش رو‬
‫روی میز میندازه‪".‬جیمین‪،‬تو با یونگی هیونگ قرار میذاری؟!"‬
‫"وایسا‪،‬چی؟جیمین چی شده؟!"جین هم داد میزنه و هوسوک میخنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اصال اینطور نیست‪،‬باشه؟!قرار نمیذاریم!"جیمین داد میزنه ولی وقتی‬


‫همه برمیگردن و به میزشون‪،‬زل میزنن‪،‬صداش رو پایین میاره‪".‬تقریبا‬
‫اصال نمیشناسمش‪".‬‬
‫"واقعا؟پس هودیه چی میگه؟"هوسوک با بدجنسی میخنده و جیمین‬
‫سرخ میشه‪.‬‬
‫"قضیه هودی چیه؟"نامجون میپرسه و لباسای جیمین رو بررسی‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"اوه خدا‪".‬جین با خودش زمزمه میکنه و خم میشه تا به پسر‬
‫جوونتر‪،‬نزدیک بشه‪.‬لبه های هودی که روی شونهش هستن رو میکشه‬
‫تا پشتش رو ببینه و جیمین‪،‬سرخ تر میشه‪.‬‬
‫جین‪،‬هودی رو ول میکنه و مستقیم به چشمای جیمین‪،‬نگاه میکنه‪".‬اسم‬
‫اون پشتشه‪،‬مگه نه؟اسم اونه‪،‬نه؟"‬
‫"شرط میبندم‪،‬هیونگ‪".‬هوسوک جواب میده و پالستیک گره خورده ای‬
‫که جلوشه رو باز میکنه تا ؼذای تهیونگ‪،‬جیمین و خودش رو بیرون‬
‫بیاره‪.‬‬
‫"ته‪"،‬جیمین با نگاهش التماس میکنه و به بهترین دوستش نگاه‬
‫میکنه‪،‬و تهیونگ‪،‬با قیافه متفکری بهش زل میزنه‪.‬‬
‫نامجون و هوسوک به نگاه های جیمین به تهیونگ‪،‬میخندن‪.‬‬
‫"قرار نمیذارن‪".‬تهیونگ به کل میز لبخند میزنه و اعالم میکنه‪".‬فقط‬
‫دیشب سکس داشتن‪".‬‬
‫"اوه خدا‪،‬تهیونگ!!!"جیمین داد میزنه و تقریبا از جاش بلند میشه تا‬
‫تهیونگ رو از روی صندلیش‪،‬پایین بندازه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫هوسوک و نامجون میخندن و هوسوک‪،‬تهیونگ رو نزدیک تر میکشه‬


‫تا نذاره‪،‬جیمین بندازتش‪.‬‬
‫"اصال نمیدونم چه واکنشی باید داشته باشم‪".‬جین زمزمه میکنه و سرش‬
‫رو تکون میده‪.‬دهنش رو باز میکنه تا حرؾ بزنه ولی یکی رو میبینه‬
‫که از دور‪،‬داره به طرؾ حیاط بخششون‪،‬میدوه‪.‬‬
‫"هی‪،‬هی‪،‬فکر کنم اون یونگی هیونگه‪".‬نامجون سعی میکنه پسری که‬
‫داره میدوه رو شناسایی کنه‪.‬‬
‫"چی؟" چشمای جیمین گشاد میشن و برمیگرده و پسری رو میبینه که‬
‫چند متر اون طرؾ تر‪،‬خم شده و دستاش رو روی رون پاهاش گذاشته‬
‫و نفس نفس میزنه‪.‬‬
‫یونگی‪،‬سرش رو باال میاره و وقتی نگاهشون به هم گره‬
‫میخوره‪،‬جیمین میفهمه که پسر بزرگتر از دستش‬
‫عصبانیه‪.‬یونگی‪،‬صاؾ می ایسته و جیمین‪،‬نگاهش میکنه که جلو میاد‬
‫و با هر قدم‪،‬فاصلهشون رو کوتاه میکنه‪" ،‬آه اوه‪".‬‬
‫"پارک‪.‬جی‪.‬مین‪".‬هر بخش رو واضح و محکم تلفظ میکنه و‬
‫جیمین‪،‬نمیتونه جلوی لبخند گشادی که به یونگی میزنه‪،‬رو بگیره‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ‪".‬جیمین هنوزم لبخند میزنه و یونگی‪،‬چشماش رو‬
‫نازک میکنه‪".‬هی‪،‬اینجا چیکار میکنی؟"‬
‫"پارک‪.‬جی‪.‬مین‪.‬لعنتی‪".‬یونگی آروم میگه و به هودی که جیمین‬
‫پوشیده‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫چشمای هوسوک‪،‬وقتی فحش دادن یونگی رو میشنوه‪،‬گشاد میشن‪.‬دهنش‬
‫رو باز میکنه که چیزی بگه ولی جین‪،‬زودتر حرؾ میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تو باید شوگا باشی‪،‬یا یونگی رو ترجیح میدی؟"جین میپرسه‪،‬تن‬


‫صداش آرومه و جیمین بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪"...‬جیمین به طرؾ جین میچرخه و یونگی نگاهش رو از‬
‫هودی‪،‬به سمت جین میبره‪.‬‬
‫"اوه؟"صدای جین آرومه و انگشتش رو باال میبره و به یونگی اشاره‬
‫میکنه‪"،‬یکی از مشتریای دیشب‪".‬‬
‫"اوه؟متصدی بار دیشب؟"یونگی لحن جین رو تقلید میکنه و جین‪،‬برای‬
‫تایید سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"آه‪"،‬جیمین و تهیونگ‪،‬همزمان میگن و یونگی و جین به هم زل‬
‫میزنن‪.‬‬
‫"شما همو میشناسین؟"نامجون به جین و یونگی نگاه میکنه و میپرسه‪.‬‬
‫"یکی از اولین مشتریای دیروز بود‪".‬جین جواب میده و به نامجون‬
‫نگاه میکنه و یونگی‪،‬میفهمه که نامجون همون پسره با چال گونهست‬
‫که دیشب توی بار دیده‪.‬‬
‫یونگی اطراؾ میز رو نگاه میکنه و هوسوک و تهیونگ رو هم به یاد‬
‫میاره‪.‬نگاهش به جیمین برمیگرده‪،‬و بهش چشم ؼره میره‪.‬‬
‫جیمین لبخند میزنه و یونگی‪،‬سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"هرچیزی‪"،‬یونگی زمزمه میکنه و صورتش رو دقیقا رو به روی‬
‫صورت جیمین میبره‪"،‬میتونستی هرچیزی برداری‪،‬ولی با اون همه‬
‫انتخاب‪،‬اینو پوشیدی‪،‬چون‪...‬؟"‬
‫"شوخی نمیکردی؟"جین متعجب به تهیونگ نگاه میکنه و‬
‫تهیونگ‪،‬میخنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نوچ‪".‬تهیونگ جواب میده و به یونگی زل میزنه‪"،‬اونا سکس داشتن‪".‬‬


‫یونگی‪،‬با شنیدن کلمه های پسر جوونتر تعجب میکنه و سرش رو‬
‫میچرخونه تا بهش نگاه کنه‪،‬ولی بعد به طرؾ جیمین برمیگرده‪.‬آه‬
‫میکشه و دستش رو بین موهاش میبره‪.‬‬
‫اون شیش نفر‪،‬به هم زل میزنن و سکوت میز رو فرا میگیره ولی‬
‫بعد‪،‬تهیونگ تصمیم میگیره سکوت رو بهم بزنه‪.‬‬
‫"خب‪،‬مسخره شد‪".‬‬
‫یونگی گلوش رو صاؾ میکنه و جیمین‪،‬به تهیونگ نگاه میکنه و با‬
‫نگاهش ازش کمک میخواد‪.‬تهیونگ شونه هاش رو باال میندازه و‬
‫جیمین‪،‬لب هاش رو جلو میاره‪.‬‬
‫"درش بیار‪ "،‬یونگی کاله هودی رو آروم میکشه و جیمین‪،‬دقیقا مثل‬
‫بقیه‪،‬تعجب میکنه‪.‬‬
‫"همینجا؟"جیمین میپرسه و یونگی به میزای دیگه نگاه میکنه‪.‬‬
‫"تو خوابگاه زندگی میکنی‪،‬مگه نه؟"یونگی میپرسه‪".‬برو لباسات رو‬
‫عوض کن‪.‬همین حاال‪".‬‬
‫"ولی هیونگ‪،‬گشنمه‪".‬جیمین لب هاش رو جلو میاره‪.‬‬
‫یونگی کیؾ پولش رو از جیب پشتیش در میاره و چند تا اسکناس روی‬
‫میز میندازه‪".‬پول؟ایناهاش‪.‬از خودت پذیرایی کن‪.‬حاال‪،‬برو‬
‫خونه‪،‬لباساتو عوض کن و لباسامو پس بده‪".‬‬
‫چشم ؼره جیمین‪،‬باعث میشه یونگی بفهمه یکم زیاده روی کرده‪.‬‬
‫البته جین‪،‬اولین کسیه که پول هارو جمع میکنه و به طرؾ یونگی‬
‫پرتشون میکنه‪"،‬اون یه هرزه نیست که دیشب از وسط خیابون پیداش‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫کرده باشی‪.‬اصال به پولت نیاز نداره‪.‬خودش کامال از پس پول‬


‫ؼذاش‪،‬برمیاد‪.‬بذار اول ؼذاشو بخوره و بعدش وسایلتو پس میده‪".‬‬
‫یونگی به جین نگاه میکنه و یکی از ابروهاش رو باال میبره و جین هم‬
‫مستقیم بهش زل میزنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬نامجون دستش رو روی بازو جین میذاره‪،‬چون میدونه وقتی‬
‫موضوع درمورد جیمین و تهیونگ باشه‪،‬پسر بزرگتر‪ ،‬نمیذاره حتی‬
‫اتفاقای کوچیک هم‪،‬حل نشده‪،‬کنار گذاشته بشن‪.‬‬
‫یونگی‪،‬زل زدنشون رو متوقؾ میکنه و خم میشه تا اسکناس هاش رو‬
‫برداره و توی جیب جلویی جینش‪،‬بذارتشون‪.‬‬
‫"ببخشید‪،‬سانشاین‪".‬یونگی به جیمین نگاه میکنه و با تردید‬
‫میگه‪"،‬منظورم اون نبود‪.‬من فقط‪...‬ببخشید‪.‬ؼذات رو بخور‪.‬من بعدا‬
‫برمیگردم‪".‬‬
‫"اشکال نداره‪".‬جیمین جواب میده ولی سرش رو باال نمیبره که به‬
‫یونگی نگاه کنه‪.‬‬
‫هوسوک‪،‬وقتی میز دوباره ساکت میشه‪،‬گلوش رو صاؾ میکنه‪".‬یونگی‬
‫هیونگ‪،‬چرا نمیشینی؟"‬
‫"آم‪"،‬جیمین و یونگی همزمان میگن و به هم نگاه میکنن‪.‬‬
‫"من‪"...‬یونگی نگاهش رو از جیمین میدزده‪"،‬احتماال بعدا برمیگردم‪".‬‬
‫"نه‪،‬مشکلی نیست‪،‬هیونگ‪".‬لبخند جیمین‪،‬قانع کنندهست‪".‬بمون‪".‬‬
‫یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره‪،‬جوری که انگار از جیمین‬
‫اجازه میگیره‪،‬و جیمین فقط سرش رو برای تایید تکون میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خب‪،‬دوباره مسخره شد‪".‬تهیونگ زمزمه میکنه و جیمین بهش چشم‬


‫ؼره میره‪.‬‬
‫هوسوک به تهیونگ نگاه میکنه و تهیونگ سرش رو میچرخونه تا‬
‫ببینتش‪.‬هوسوک سرش رو تکون میده و تهیونگ‪،‬سرش رو پایین‬
‫میندازه‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ‪،‬من هوسوکم‪".‬هوسوک به یونگی لبخند میزنه و دوباره‬
‫توی پالستیک رو نگاه میکنه و یه ساندویچ ‪ 1‬اینچی‪،‬در میاره‪.‬‬
‫"آه‪،‬از کجا منو میشناسی؟"یونگی میپرسه و کنار جیمین میشینه و‬
‫جیمین‪،‬یکم کنار میره‪.‬‬
‫"همکالسیایم!"هوسوک بلند میگه و یکی از ساندویچا رو به تهیونگ‬
‫میده‪".‬اینم از ساندویچ مرؼت‪،‬ته‪".‬‬
‫"واقعا؟"یونگی بیشتر به هوسوک زل میزنه و سعی میکنه یادش بیاد‬
‫که قبال دیدتش یا نه‪".‬وایسا گفتی هوسوک؟جونگ هوسوک؟"‬
‫"منو میشناسیهیونگ؟"هوسوک با تعجب بهش نگاه میکنه و‬
‫ساندویچش رو از پالستیک در میاره و بعد‪،‬پالستیک رو به طرؾ‬
‫جیمین هل میده‪.‬‬
‫یونگی میچرخه و به جیمین نگاه میکنه‪".‬جونگ هوسوک؟"‬
‫جیمین به یونگی نگاه میکنه و برای تایید‪،‬سرش رو تکون‬
‫میده‪".‬آره‪،‬هوبی هیونگ‪.‬گفتی آشنا به نظر میاد‪،‬آره؟"‬
‫"هممون توی کالس اشعار رپ‪،‬باهمیم‪".‬نامجون میگه و یونگی متعجب‬
‫بهش نگاه میکنه‪".‬من نامجونم‪.‬کیم نامجون‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه‪،‬من‪...‬اوه‪.‬ببخشید‪،‬زیاد به کالس توجه نمیکنم‪".‬یونگی لبخند‬


‫خجالتیای میزنه‪.‬‬
‫"کی توجه میکنه؟"نامجون جواب میده و یه سیبزمینی سرخشده دیگه‬
‫میخوره‪".‬کالسش گوهه‪،‬من که فقط به خاطر کنفرانسای دانشجو ها‬
‫میرم‪".‬‬
‫یونگی برای تایید سرش رو تکون میده‪".‬موافقم‪".‬‬
‫"اوه‪".‬جیمین‪،‬وقتی ساندویچش رو در میاره‪ ،‬با ناامیدی میگه و یونگی‬
‫سرش رو میچرخونه تا به پسر جوونتری که با انزجار به‬
‫ساندویچش‪،‬زل زده‪،‬نگاه کنه‪.‬‬
‫"چیه؟"هوسوک‪،‬در حالی که یه گاز از ؼذای خودش میخوره‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"اوه‪"،‬جین به جیمین نگاه میکنه و میگه‪"،‬تن ماهیه؟"‬
‫جیمین لباش رو جلو میاره و برای تایید‪،‬با ناراحتی سرش رو تکون‬
‫میده‪.‬‬
‫جین به قیافهش میخنده و موهاش رو به هم میریزه‪.‬‬
‫"چیه؟فکر میکردم تن ماهی دوست داری‪".‬هوسوک گیج شده و نامجون‬
‫میخنده‪.‬‬
‫"در واقع‪"،‬نامجون دستش رو باال میبره و میگه‪"،‬من تن ماهی دوست‬
‫دارم‪".‬‬
‫"چی؟نه‪.‬جیمین‪...‬؟"هوسوک وسط حرفش متوقؾ میشه و ابروهاش رو‬
‫باال میبره و سعی میکنه یادش بیاد‪.‬‬
‫"جیمین از تن ماهی بدش میاد‪،‬هیونگ‪".‬تهیونگ با دهن پر جواب میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه‪،‬ببخشید‪".‬هوسوک از جیمین معذرت خواهی میکنه‪"،‬اصال نفهمیدم‬


‫تو و نامجونو قاطی کردم‪".‬‬
‫"اشکال نداره‪".‬جین یه ساندویچ خونگی رو از کیفش در میاره و به‬
‫جیمین تعارفش میکنه‪.‬‬
‫جیمین سرش رو تکون میده‪".‬نه‪،‬نه‪،‬نه هیونگ‪.‬اشکال نداره که ‪,‬فقط‬
‫ؼذاست‪.‬میخورمش‪.‬احتماال اونو خودت درست کردی و مطمئنا از این‬
‫خیلی خوشمزه تره‪".‬‬
‫"اشکال نداره‪،‬جیمین‪،‬هیونگ مشکلی نداره‪".‬جین ساندویچش رو بیشتر‬
‫به طرؾ جیمین میبره‪".‬بگیرش‪".‬‬
‫"واقعا‪،‬هیونگ؟"جیمین به ؼذاش نگاه میکنه و بعد‪،‬امیدوار‪،‬به جین زل‬
‫میزنه‪.‬‬
‫جین میخنده و خودش ساندویچارو جا به جا میکنه و به جیمین‪،‬که بهش‬
‫لبخند میزنه‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"ممنون‪،‬هیونگ‪".‬جیمین لبخند گشادی به جین میزنه‪،‬از اون لبخندا که‬
‫چشماش رو مثل هالل ماه میکنن‪".‬تو بهترینی!"‬
‫جین جلو میره تا دوباره موهای جیمین رو بهم بریزه‪".‬توهم خیلی‬
‫کیوتی!"‬
‫تهیونگ‪،‬وقتی جین حرؾ میزنه ‪ ،‬ساندویچی که میخواست گاز بگیره‬
‫رو وسط هوا نگه میداره و با دهن باز به جیمین نگاه میکنه که با‬
‫حرؾ جین‪،‬سرخ میشه‪.‬‬
‫تهیونگ حس بدی داره و جین‪،‬دهنش رو باز میکنه که دوباره حرؾ‬
‫بزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"مینی کوچولوی من‪،‬کیوت ترین آدم دنیاست‪،‬مگه نه؟"جین از شخص‬


‫خاصی نمیپرسه و با دستش‪،‬موهای جیمین رو مرتب میکنه‪،‬هنوزم‬
‫لبخند میزنه‪.‬‬
‫تهیونگ‪،‬دقیقا سر موقع سرش رو باال میاره و جیمین رو میبینه که با‬
‫شنیدن اون اسم‪،‬صورتش جمع میشه و سرش رو پایین‬
‫میندازه‪.‬تهیونگ‪،‬یونگی رو میبینه که سرش رو میچرخونه و به جیمین‬
‫زل میزنه‪،‬ولی جیمین سرش رو باال نمیاره و روی باز کردن کاؼذ‬
‫دور ساندویچ جین‪،‬تمرکز میکنه‪.‬‬
‫تهیونگ یونگی رو میبینه که اول به جین‪،‬و بعد دوباره به جیمین نگاه‬
‫میکنه و تهیونگ‪،‬میفهمه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫اولین جواب یونگی‪،‬خندیدنه‪.‬و باعث میشه جیمین‪،‬ناخوداگاه سرش رو‬
‫باال بیاره و به پسر بزرگتر نگاه کنه‪.‬‬
‫"واو‪"،‬یونگی آروم میگه و خندیدنش برای یه لحظه متوقؾ میشه‪"،‬فقط‬
‫واو‪".‬‬
‫هوسوک به تهیونگ نگاه میکنه و تهیونگ هم‪،‬بهش نگاه میکنه چون‬
‫میدونه حتما تا االن دیگه فهمیده‪.‬‬
‫"آم‪"،‬جین چند بار پلک میزنه و به یونگی که در حال خندیدنه‪،‬نگاه‬
‫میکنه‪".‬تو‪...‬حالت خوبه؟"‬
‫یونگی به جین نگاه نمیکنه و آرنجش رو روی میز میذاره‪.‬چونهش رو‬
‫به دستش تکیه میده و به طرؾ جیمین میچرخه‪.‬‬
‫"خب‪"،‬لبخندی که یونگی به جیمین میزنه‪،‬اصال شبیه لبخندای‬
‫همیشگیش نیست‪".‬جالب شد‪،‬نه؟"‬
‫قیافه جیمین‪،‬ترکیبی از ترس و تعجبه و داره سعی میکنه بفهمه‪،‬پسر‬
‫بزرگتر تا چه حدی جلوی بقیه حرؾ میزنه‪.‬‬
‫چهار نفر دیگه به یونگی و جیمین زل میزنن و هرکدومشون افکار‬
‫متفاوتی دارن‪.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی ترس رو توی چهره جیمین میبینه‪،‬آروم تر میشه ولی‬
‫چشماش با بدجنسی برق میزنن و لبخندش رو کج میکنه‪.‬‬
‫دست دیگهش رو بین موهای جیمین میبره و تالش جین برای مرتب‬
‫کردنشون رو‪،‬از بین میبره‪.‬جیمین‪،‬میبینه که یونگی میخنده و دستش رو‬
‫عقب میکشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫وقتی یونگی دهنش رو باز میکنه‪ ،‬جیمین‪،‬سرش رو تکون میده و با‬


‫چشماش بهش التماس میکنه که هیچی نگه‪.‬‬
‫یونگی دهنش رو میبنده و لبخند میزنه‪،‬دقیقا میدونه پسر جوونتر چی‬
‫ازش میخواد‪.‬‬
‫"خب‪،‬بدجور سورپرایز شدیم‪،‬نه؟"یونگی میگه و به حالت نشستن قبلیش‬
‫برمیگرده و جیمین بهش زل میزنه‪.‬یونگی به جای اینکه به جیمین نگاه‬
‫کنه‪،‬به رو به روش زل میزنه و لبخند کوچیکی روی لبهاش ظاهر‬
‫میشه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"صدای جیمین آرومه و تهیونگ‪،‬در سکوت‪،‬به این فکر‬
‫میکنه که شاید واقعا یه چیزی بیشتر از حدس خودش‪،‬بینشونه‪.‬‬
‫یونگی به جیمین نگاه میکنه و شونه هاش رو باال میندازه و با‬
‫انگشتاش روی میز ضربه میزنه و ریتم آهنگی که روش کار میکنه‬
‫رو میسازه‪.‬ولی جیمین میدونه که یونگی‪،‬فهمیده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خـــب‪"،‬نامجون‪،‬کشیده میگه و به دور تا دور میز زل میزنه‪".‬کسی‬
‫نمیخواد بگه اینجا چخبره؟چون من یکم گیج شدم‪".‬‬
‫"منم همینطور‪".‬جین جواب میده و به جیمین‪،‬که روی صندلیش نشسته‬
‫و با لبخند ساندویچ مرؼش رو میخوره و یونگی‪،‬که ساکت نشسته و‬
‫اطراؾ رو دید میزنه‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"من هنوزم گشنمه!"ته داد میزنه و همه رو متعجب میکنه‪.‬‬
‫"ته‪،‬تو که االن ؼذا خوردی‪".‬هوسوک میگه و تهیونگ به طرفش‬
‫میچرخه و لباش رو جلو میاره‪.‬‬
‫"ولی من هنوز گشنمه‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫"یه ذره ساالد میوه دارم‪".‬جین زمزمه میکنه و توی کیفش‪،‬دنبالش‬
‫میگرده‪".‬میخواستم با نامجون‪،‬وقتی داریم درس میخونیم‪،‬بخوریمش ولی‬
‫میتونم بهت بدمش‪".‬‬
‫"مرسی!"تهیونگ تقریبا داد میزنه و دستاش رو به طرؾ جین‪،‬دراز‬
‫میکنه‪.‬‬
‫تهیونگ میفهمه که نامجون‪ ،‬با شک‪ ،‬زیر لب میگه‪'،‬بعدا توضیح‬
‫میدی!' ‪،‬جیمین بهش لبخند میزنه و با نگاهش‪،‬ازش تشکر میکنه‪،‬و‬
‫یونگی با کنجکاوی بهش زل میزنه‪.‬‬
‫"بسه دیگه!"تهیونگ دستاش رو روی صورتش میذاره‪"،‬وقتی ؼذا‬
‫میخورم بهم نگاه نکنین‪،‬معذب میشم‪".‬‬
‫جین به حرکات پسر جوونتر میخنده و چشمای نامجون‪،‬نازک تر‬
‫میشن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"یونگی هیونگ‪،‬نمیخوای چیزی بخوری؟"جیمین میگه و به طرؾ پسر‬


‫بزرگتر میچرخه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده و دستاش رو دراز میکنه تا بدنش کش‬
‫بیاد‪".‬گشنم نیست‪".‬‬
‫"میخوای نصفش کنم؟"جیمین به ناهار خودش اشاره میکنه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده‪"،‬نه مرسی کوچولو‪".‬‬
‫"مشکلی ندارما هیونگ‪،‬باید یه چیزی بخوری‪".‬جیمین تقریبا روی‬
‫صندلیش باال و پایین میپره و ساندویچش رو بررسی میکنه تا ببینه‬
‫چجوری باید نصفش کنه‪.‬‬
‫"سانشاین‪،‬گفتم که نمیخوام‪".‬تن صدای یونگی محکمه ولی‬
‫جیمین‪،‬اهمیتی نمیده‪.‬‬
‫"نمیخوام خرابش کنم‪".‬زمزمه میکنه و به طرؾ یونگی میچرخه‪"،‬من‬
‫نصفشو میخورم و بقیشو میدم بهت‪،‬باشه هیونگ؟"‬
‫یونگی چشماش رو میچرخونه ولی چیزی نمیگه و جیمین‪،‬با خوشحالی‬
‫ؼذاش رو میخوره‪.‬‬
‫شیش تاشون‪،‬در سکوت میشینن و تنها صدایی که شنیده میشه‪،‬صدای‬
‫جویدن و قورت دادن ؼذاهاست‪،‬چون گرسنگی به میلشون برای حرؾ‬
‫زدن‪،‬ؼلبه کرده‪.‬‬
‫"اینم از این‪"،‬جیمین با دهنی پر‪،‬به زحمت حرؾ میزنه و ساندویچش‬
‫رو به یونگی میده‪.‬‬
‫"این االن نصفشه؟"یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره و جیمین‪،‬با‬
‫خجالت لبخند میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خوشمزه بود خب‪".‬جیمین ؼذاش رو میجوه و یونگی چشماش رو‬


‫میچرخونه‪.‬‬
‫"خوشحالم رشتهت ریاضی نیست‪".‬یونگی جواب میده ولی‬
‫بهرحال‪،‬ؼذارو قبول میکنه‪.‬‬
‫"میخوای؟"تهیونگ ظرؾ ساالد میوه ای که نصفش خالیه رو به طرؾ‬
‫جیمین میگیره‪.‬‬
‫"ولی تو هیچوقت ؼذاتو با کسی تقسیم نمیکنی!"جیمین بلند میگه‪.‬‬
‫"آره ولی تو فرق داری‪...‬واسه همین‪".‬تهیونگ با چنگال‪،‬یه تیکه توت‬
‫فرنگی برمیداره و به طرؾ جیمین میبرتش‪،‬و جیمین‪،‬جلو میاد و‬
‫میخورتش‪.‬‬
‫"ته‪"،‬جیمین با لبخند به تهیونگ نگاه میکنه‪"،‬عاشقتم‪".‬‬
‫"آره‪،‬آره‪،‬منم عاشقتم‪".‬تهیونگ بهش نگاه نمیکنه و یه حبه انگور‬
‫برمیداره‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ‪،‬جاتو با من عوض کن‪".‬جیمین بلند میشه و میز رو‬
‫دور میزنه‪".‬یکم برو اون طرؾ تر‪،‬میخوام پیش ته بشینم‪".‬‬
‫یونگی بدون اینکه توجه کنه‪،‬کنار میره‪،‬مؽز و دستاش هنوز درگیر‬
‫نصؾ ناهار جیمینن‪.‬‬
‫"تهته‪"،‬جیمین میگه و تهیونگ‪،‬بهش لبخند میزنه‪.‬‬
‫"چیمچیم‪".‬تهیونگ جواب میده‪.‬‬
‫"تهته‪".‬‬
‫"چیمچیم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی گیج و متعجب‪،‬بهشون زل میزنه و اون دوتا‪،‬اسم مستعارهای‬


‫همو تکرار میکنن و میوه هارو میخورن و جین‪،‬به قیافه یونگی‬
‫میخنده‪.‬‬
‫"بعضی وقتا اینجوری میشن‪.‬عادت میکنی‪".‬جین آروم‪،‬به یونگی‬
‫میگه‪".‬بامزهن‪".‬‬
‫"خـــب‪"،‬هوسوک کشیده و میگه و دستاش رو روی دهن تهیونگ و‬
‫جیمین‪،‬میذاره‪"،‬بسه دیگه‪.‬مسخره شد‪".‬‬
‫تهیونگ میخنده‪".‬حسودی نکن‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫"هممم‪"،‬جیمین برای تایید سرش رو تکون میده‪"،‬هممون میدونیم‪،‬ته فقط‬
‫دنبال توعه‪،‬تو‪".‬‬
‫تهیونگ سرخ میشه و هوسوک میخنده و جیمین‪،‬به دوتاشون‪،‬لبخند‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"خب‪"...‬هوسوک وقتی میز ساکت میشه و همه مشؽول کار خودشون‬
‫میشن‪،‬میگه‪.‬‬
‫"معرفی‪".‬نامجون با دهن پر جواب میده و جین بهش چشم ؼره‬
‫میره‪".‬باید خودمونو معرفی کنیم‪".‬‬
‫"ولی ما که هممون همو میشناسیم‪".‬تهیونگ میگه و یه آلو برمیداره و‬
‫به جیمین‪،‬تعارفش میکنه‪".‬فقط یونگی هیونگ‪،‬میمونه‪".‬‬
‫"مین یونگی‪".‬یونگی وقتی کل میز بهش زل میزنن‪،‬میگه‪".‬رشته‬
‫آهنگسازی‪،‬دانشجوی سال چهارم‪،‬این تابستون زودتر از موعد‪،‬فارغ‬
‫التحصیل میشم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"کیم سوکجین‪".‬جین جواب میده و یه گاز از ساندویچ تن ماهی‬


‫میخوره‪".‬هوسوک و جونی هم که خودشونو معرفی کردن‪.‬اونم تهیونگه‬
‫و جیمینو هم که میشناسی‪".‬‬
‫"اوه‪،‬آلوهاش خیلی خوشمزن!"جیمین‪،‬وقتی جین جملهش رو تموم‬
‫میکنه‪،‬با خوشحالی میگه‪.‬‬
‫یونگی‪،‬جیمین رو نگاه میکنه که یه تیکه دیگه توی دهنش میذاره و‬
‫تقریبا ناله میکنه‪.‬بدون اینکه بفهمه‪،‬دستش رو جلو میبره و با انگشت‬
‫شستش‪،‬کنار لب جیمین که آب آلو روش مونده‪،‬رو پاک میکنه‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی انگشت یونگی لب پایینیش رو لمس میکنه‪،‬سرش رو باال‬
‫میبره و بهش نگاه میکنه و یونگی‪،‬دستش رو خیلی خیلی آروم‪،‬عقب‬
‫میکشه و تمام مدت‪،‬به جیمین زل میزنه‪.‬‬
‫ب میوه رو از روی‬
‫یونگی انگشت شستش رو میلیسه و وقتی زبونش‪،‬آ ِ‬
‫انگشتش پاک میکنه‪،‬با کنجکاوی به جیمین زل میزنه‪.‬‬
‫دهن جیمین باز میمونه‪،‬گونه هاش داغ میشن و مطمئن نیست‪،‬ولی حس‬
‫میکنه کل میز‪،‬به یونگی زل زدن‪.‬‬
‫"هممم‪"،‬یونگی سرش رو برای تایید تکون میده‪"،‬آلوعه‬
‫خوشمزهست‪.‬شیرینه‪".‬‬
‫جیمین‪،‬که هنوزم سرخه‪،‬میچرخه و نامجون و جین رو میبینه که با‬
‫دهن باز و چشمای گشاد‪،‬به خودش و یونگی‪،‬زل زدن‪.‬جرعت نداره‬
‫برگرده و واکنش هوسوک و تهیونگ رو ببینه‪.‬‬
‫جین سرش رو میچرخونه و به جیمین زل میزنه و یکی از ابروهاش‬
‫رو باال میبره و یه قیافه 'من همه چیو میدونم' به خودش میگیره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین به این فکر میکنه که چقدر باحال میشد اگه زمین‪،‬همون لحظه‬
‫میبلعیدش‪....‬یا فقط‪،‬میدونین‪ ،‬یهویی منفجر میشد‪.‬با دوتاش مشکلی‬
‫نداره‪،‬زیاد وسواسی نیست‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خدافظ!بیاید بیشتر دور هم جمع شیم‪"،‬جیمین از روی صندلیش بلند‬
‫میشه و براشون دست تکون میده و یونگی‪،‬چند قدم اون طرؾ‬
‫تر‪،‬منتظرش وایساده‪.‬‬
‫"اوه‪،‬ته‪،‬زود برمیگردی خونه؟"جیمین در حالی که میچرخه‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪،‬چرا؟میخوای با یونگی هیونگ بری جایی؟"تهیونگ لبخند‬
‫شیطانی میزنه و ابروهاش رو باال میبره و جیمین‪،‬آرزو میکنه که کاش‬
‫یه چیزی دم دستش بود تا به طرؾ بهترین دوستش‪،‬پرتش کنه‪.‬‬
‫"میخوام شام درست کنم‪".‬جیمین جواب میده و گوشیش رو توی جیبش‬
‫میذاره‪".‬برای دو نفر درست کنم؟"‬
‫"برای سه نفر درست کن‪".‬جین جواب میده و بهش لبخند میزنه‪".‬مگه‬
‫اینکه بخوای بیام و کمکت کنم‪".‬‬
‫"آه‪"،‬جیمین سرخ میشه‪"،‬اصال الزم نیست‪،‬معلومه برات ؼذا درست‬
‫میکنم هیونگ!باالخره تو ساندویچت رو باهام عوض کردی‪.‬چی دوست‬
‫داری؟"‬
‫"اممم"جین فکر میکنه و یونگی به پسر بزرگتر زل میزنه و به این‬
‫فکر میکنه که میفهمه جیمین‪،‬سرخ شده یا نه‪.‬‬
‫"پاستاهات خوشمزهن‪".‬‬
‫"اون کار من بود‪".‬هوسوک میگه‪".‬من کمکش کردم و چقدر بی ادبی‬
‫که منو دعوت نمیکنی‪،‬جیمین‪.‬من امیدتم‪،‬هیونگ مورد عالقت‪".‬‬
‫جیمین میخنده و به طرؾ هوسوک میچرخه‪"،‬توهم دوست داری بیای‬
‫هیونگ؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫نامجون نفس عمیق میکشه‪"،‬اوه‪،‬پس همه رو دعوت میکنی‪،‬به جز‬


‫من؟منو دوست نداری‪،‬نه؟"‬
‫جیمین با دستپاچگی بهش لبخند میزنه و وانمود میکنه که از حرفش‬
‫ناراحت شده‪".‬باشه‪،‬توهم میتونی بیای‪.‬تصمیم بگیرین چی میخواین و‬
‫بهم پیام بدین‪.‬بعد از اینکه لباساشو پس دادم‪،‬میرم خرید‪.‬دیگه باید برم‬
‫وگرنه یونگی هیونگ مجبورم میکنه همینجا لباسامو در بیارم و لخت‬
‫شم‪".‬‬
‫"اوال سانشاین‪"،‬یونگی انگشت اشارهش رو باال میاره‪"،‬خیلی حرؾ‬
‫زشتی بود‪.‬من هیچوقت همچین کاری نمیکنم‪.‬دوما‪،‬اونا لباسای تو‬
‫نیستن‪.‬اسم پشتش احتماال نشون میده‪،‬مال کیان‪".‬‬
‫"خب‪"،‬هوسوک وقتی اون دو نفر دیگه صداشون رو‬
‫نمیشنون‪،‬میگه‪".‬کی مثل من گیج شده و نمیفهمه چه خبره؟"‬
‫"من واسه اینکه نمیفهمم چه خبره‪،‬گیج نشدم‪".‬نامجون با انگشت‬
‫اشارهش به چونهش ضربه میزنه‪.‬‬
‫"بیشتر‪،‬نمیفهمم رابطهشون چیه‪".‬سوکجین‪،‬جملهش رو تموم میکنه و‬
‫نامجون سرش رو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫تهیونگ‪،‬که به جیمین و یونگی که به طرؾ خوابگاه میرن زل‬
‫زده‪،‬یهویی میخنده و سر هر سه نفر به طرفش میچرخه‪.‬‬
‫"چیه؟"‬
‫تهیونگ صداهای بی معنی از خودش در میاره و لبخند بزرگی‬
‫میزنه‪".‬به چیمچیم من میگه سانشاین‪.‬بهش میگه سانشاین!"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"پس کیم سوکجین دیگه آره؟"یونگی به جیمین پوزخند میزنه و بهش‬
‫نگاه میکنه که یه لحظه متوقؾ میشه و بعد دوباره به راه رفتن‪،‬ادامه‬
‫میده‪.‬‬
‫"کیم سوکجین‪،‬چی؟"جیمین میپرسه و به ساختمون خوابگاه میرسن‪.‬‬
‫"نمیدونم‪،‬تو بگو سانشاین‪".‬یونگی جواب میده و به طرؾ راه پله‬
‫میرن‪".‬خوشگله‪,‬ولی نمیدونستم از اونجور آدما خوشت میاد‪".‬‬
‫"نمیدونم درمورد چی حرؾ میزنی‪،‬هیونگ‪".‬جیمین زمزمه میکنه و‬
‫تندتر راه میره‪.‬‬
‫"واقعا؟نمیدونی دارم درمورد چی حرؾ میزنم‪،‬مینی؟"یونگی‪،‬وقتی‬
‫جیمین در طبقه چهارم رو محکمتر از چیزی که الزمه‪،‬هل‬
‫میده‪،‬میخنده‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬خفه شو‪،‬پاتو از گلیمت درازتر نکن‪".‬حرفای جیمین‪،‬پسر‬
‫بزرگتر رو متعجب میکنن‪.‬‬
‫یونگی با بداخالقی میگه‪"،‬مامان بابات بهت ادب یاد ندادن‪،‬مگه نه‬
‫کوچولو؟"‬
‫"دادن‪".‬جیمین برمیگرده و یونگی سرجاش می ایسته‪".‬ولی بهم یاد دادن‬
‫نذارم‪،‬عوضیایی مثل تو هرچی دلشون میخواد‪،‬بگن‪".‬‬
‫یونگی میخنده‪"،‬بامزه بود‪.‬ولی فحش نده سانشاین‪،‬بهت نمیاد‪".‬‬
‫جیمین چشماشو میچرخونه و به طرؾ خوابگاه خودش و تهیونگ میره‬
‫و قفل درو با کلیدش باز میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"واقعا جیمینی‪،‬باید ازم تشکر کنی که جلوی بقیه چیزی نگفتم‪".‬یونگی‬


‫وارد خونه میشه و جیمین رو نگاه میکنه که به طرؾ اتاق خواب‬
‫میره‪".‬واو‪،‬خوابگاه از چیزی که فکر میکردم بزرگتره‪،‬کوچولو‪.‬‬
‫پذیرایی و آشپزخونه هم دارین!"‬
‫"اینم لباسات هیونگ‪".‬جیمین از اتاق بیرون میاد و هودی و جین‬
‫یونگی رو به طرفش پرت میکنه‪.‬‬
‫"حداقل اونقدری ادب داشته باش که اینارو توی یه پالستیک بهم‬
‫بدی‪".‬یونگی زمزمه میکنه و لباسارو میگیره‪.‬‬
‫"اینم ژاکتت‪".‬جیمین ژاکت رو بهش میده و لباسای خودش رو از‬
‫کمدش بیرون میاره‪".‬حله؟"‬
‫"لباساتو نمیخوای؟"یونگی میپرسه و لباساش رو با دقت تا میکنه‪.‬‬
‫"فکر میکردم قراره فردا پسشون بدی‪..‬؟"‬
‫"فردا خونه نیستم‪".‬یونگی جواب میده و به جیمین نگاه میکنه‪".‬باید‬
‫امروز توی اتاق استودیو روی یه سری چیزا کار میکردم‪،‬ولی دیگه‬
‫حال ندارم برگردم اونجا‪.‬بیا باهم بریم خونه من و لباساتو پس بگیر‪".‬‬
‫"من‪...‬اوه‪".‬جیمین به یونگی نگاه میکنه و بعد سرشو برای تایید تکون‬
‫میده‪".‬باشه‪،‬زیاد طول نمیکشه‪.‬پس بعدش میرم از یه جایی نزدیک‬
‫خونهت خرید میکنم‪".‬‬
‫"پس بریم‪".‬یونگی به طرؾ در میره‪،‬لباسا رو توی یکی از دستاش و‬
‫کلید ماشینش رو توی اون یکی‪،‬گرفته‪.‬‬
‫"هیونگ؟"صدای جیمین آرومه و باعث میشه یونگی‪،‬بچرخه و بهش‬
‫نگاه کنه‪".‬تو‪...‬تو به کسی نمیگی دیگه‪،‬نه؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی به صورت منتظر جیمین نگاه میکنه و آب دهنش رو قورت‬


‫میده‪.‬سرش رو تکون میده‪"،‬ربطی به من نداره که بخوام بگم‬
‫سانشاین‪.‬به عالوه‪،‬مطمئنم همه فهمیدن چطوری به پسر خوشگله نگاه‬
‫میکنی‪".‬‬
‫جیمین عصبانی میشه‪"،‬من جور خاصی به جین هیونگ نگاه نکردم!"‬
‫یونگی مسخرش میکنه‪"،‬البته‪.‬همینجوری ادامه بده‪.‬هرجور‬
‫راحتی‪،‬هوم؟"‬
‫"وایسا‪،‬واقعا یجوری نگاهش کردم؟فکر میکنی فهمیده؟فکر میکنی‬
‫نامجون هیونگ فهمیده؟"جیمین داد میزنه و یونگی‪،‬به ترسی که توی‬
‫صدای پسر جوونتره‪،‬میخنده‪.‬‬
‫"شک دارم‪".‬یونگی درو باز میکنه و منتظر جیمین میمونه که دنبالش‬
‫بیاد‪".‬هیونگت یکم اسکله‪.‬ولی دوست پسرش‪...‬نمیدونم فهمیده یا نه‪".‬‬
‫"وای خدا‪".‬جیمین سرش رو با دستاش میگیره‪".‬نامجون‬
‫هیونگ‪،‬نابؽس!احتماال همه چیو فهمیده‪.‬فکر میکنی ازم‬
‫متنفره؟هیونگ‪،‬من نمیخوام ازم متنفر باشه‪.‬اون جین هیونگو خوشحال‬
‫میکنه‪.‬نمیخوام جین هیونگ‪،‬به خاطر اینکه نامجون هیونگو اذیت‬
‫کردم‪،‬از پیشمون بره‪".‬‬
‫یونگی لبخند میزنه و بعد با دستش‪،‬مچ جیمین رو میگیره و از خوابگاه‬
‫بیرون میارتش‪،‬کلیدارو از دستش میگیره‪"،‬نگران نباش‪،‬فکر نکنم پسر‬
‫عاشقه اونجوری باشه‪.‬دوستت داره‪،‬خیلی‪.‬نه اونجوری که تو دلت‬
‫میخواد ولی واقعا ازت خوشش میاد‪".‬‬
‫"مطمئنی؟"جیمین سرجاش تکون میخوره و یونگی بهش چشم ؼره‬
‫میره و کلیداش رو پس میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نگفتم اونجوری نیست که تو دلت میخواد؟"‬


‫"نه‪،‬من فقط‪"...‬جیمین سرش رو پایین میندازه و یونگی آه میکشه و‬
‫مچش رو میگیره و دنبال خودش از پله ها‪،‬پایین میبرتش‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫جیمین وقتی پاش رو توی آسانسور میذاره‪،‬سرخ میشه‪،‬چون اتفاقای‬
‫شب گذشته رو به یاد میاره‪.‬یونگی سرش رو میچرخونه تا از توی آینه‬
‫به چشمای جیمین نگاه کنه‪،‬و چشمک میزنه که باعث میشه‬
‫جیمین‪،‬نگاهش رو بدزده و بیشتر سرخ بشه‪.‬‬
‫یونگی میخنده و دستش رو باال میبره تا موهای جیمین رو نوازش‬
‫کنه‪".‬چرا سرخ شدی کوچولو؟"‬
‫"سرخ نشدم‪".‬جیمین محکم میگه و خودش رو از دست یونگی‪،‬عقب‬
‫میکشه‪".‬فقط‪...‬دوربینا‪".‬‬
‫"دیشبم گفتم‪"،‬یونگی به در آسانسور زل میزنه و میخنده‪"،‬بدتر از اینام‬
‫نشونشون دادم‪".‬‬
‫"فقط یکم زوده‪"،‬جیمین زمزمه میکنه و یونگی به یه طرؾ آسانسور‬
‫تکیه میده تا پسر جوونتر رو نگاه کنه‪.‬‬
‫"تو بامزه ای‪".‬یونگی با خودش حرؾ میزنه ولی جیمین با‬
‫شنیدنش‪،‬لبخند میزنه‪.‬‬
‫"آو هیونگ‪،‬روم کراش داری نه؟"جیمین ابروهاش رو باال میبره و با‬
‫همون یه جمله اعتماد به نفس‪،‬پیدا میکنه‪.‬‬
‫"پررو‪".‬یونگی دست به سینه می ایسته ولی لبخندش روی صورتش‬
‫میمونه‪.‬‬
‫"ممنون‪".‬جیمین آروم زمزمه میکنه و یونگی نگاهش رو از دکمه های‬
‫آسانسور میگیره و به جیمین نگاه میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"برای دیشب‪".‬جیمین ادامه میده و به یونگی لبخند میزنه‪"،‬ممنون‪.‬خوش‬


‫گذشت هیونگ‪.‬یکم میترسیدم که دوباره اونکارو‬
‫بکنم‪،‬ولی‪...‬فقط‪،‬مرسی‪".‬‬
‫"به خاطر اینکه قبال اشتباه انجامش میدادی‪.‬حاال نه اشتباه‪،‬حداقل درست‬
‫انجامش نمیدادی‪".‬یونگی زمزمه میکنه و جیمین نگاهش رو میدزده‪.‬‬
‫"متاسفم"جیمین نمیدونه چرا داره عذرخواهی میکنه‪،‬ولی حس میکنه‬
‫باید همین کارو انجام بده‪.‬‬
‫"الزم نیست متاسؾ باشی‪.‬منم لذت بردم‪،‬فکر کنم‪".‬اعتراؾ‬
‫یونگی‪،‬باعث میشه جیمین تعجب کنه ولی قبل از اینکه بتونه جواب‬
‫بده‪،‬آسانسور صدا میده و یونگی بیرون میره‪.‬‬
‫جیمین دنبالش میکنه و میبینه که یونگی‪،‬سریع تر به طرؾ در خونهش‬
‫میره‪.‬‬
‫"جونگ کوک؟"صدای یونگی از هر باری که جیمین شنیدتش‪،‬مالیم‬
‫تره و جیمین‪،‬وقتی به ته راهرو میرسن‪،‬پسر بزرگتر رو دور میزنه تا‬
‫پسری رو با کوله پشتی ای که توی بؽلش گرفته و سری که به در‬
‫خونه یونگی‪،‬تکیه داده‪،‬ببینه‪.‬‬
‫"جونگ کوک؟"یونگی خم میشه تا پسره رو بیدار کنه و جیمین‪،‬یه دفعه‬
‫زن دیشبی رو به یاد میاره‪.‬‬
‫'اوه‪'،‬جیمین وقتی پسره چشماش رو باز میکنه‪،‬با خودش فکر‬
‫میکنه‪'،‬پسر اونه؟'‬
‫"هیونگ"صدای جونگ کوک پر از خستگیه و با لبخند به یونگی نگاه‬
‫میکنه‪".‬خیلی زود برگشتی‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"جونگ کوک‪،‬اینجا چیکار میکنی؟"یونگی دستش رو به طرؾ‬


‫جونگکوک دراز میکنه و پسر جوونتر‪،‬دستش رو میگیره و خودش‬
‫رو باال میکشه‪.‬‬
‫"منتظرت بودم ولی فکر کنم خوابم برد‪".‬جونگ کوک چشماش رو‬
‫میماله و جواب میده و بعد جیمین رو میبینه که یه قدم‪،‬پشت یونگی‬
‫ایستاده‪".‬اوه‪...‬و یکی از دوستاتو آوردی؟"‬
‫چشمای جونگ کوک‪،‬پر از سوالن و جیمین به این فکر میکنه که‬
‫یونگی تا حاال وسط روز‪"،‬دوستـ"ـی با خودش به خونه آورده یا نه‪.‬‬
‫"آه‪،‬آره‪،‬یه همچین چیزی‪".‬یونگی پشت گردنش رو میماله و به جیمین‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"سالم‪،‬من پارک جیمینم‪".‬جیمین به پسر قدبلندتر‪،‬لبخند میزنه و دستش‬
‫رو دراز میکنه‪".‬فکر کنم دیشب مادرت رو دیدم‪".‬‬
‫جونگ کوک به دست جیمین نگاه میکنه و نمیتونه باورش کنه ولی بعد‬
‫یه دفعه یه چیزی رو میفهمه‪".‬هیونگ‪،‬اصال از کجا پیداش‬
‫کردی؟وایسا‪،‬اوه‪...‬اوه‪.‬دیشب‪ .‬گرفتم‪".‬‬
‫لبخند جیمین‪،‬با دیدن نگاه جونگکوک‪ ،‬محو میشه و یونگی رو نگاه‬
‫میکنه که به حرفای جونگ کوک میخنده و وارد خونهش میشه‪.‬‬
‫"خیلی پررویی‪،‬میدونی دیگه جونگکوکی؟" یونگی به پسر قد بلندتر‬
‫میخنده و بعد به طرؾ جیمین میچرخه‪".‬بیا تو دیگه جیمینی‪،‬دعوتنامه‬
‫میخوای؟"‬
‫"آره ولی باید باهاش رو به رو بشی هیونگ‪،‬به خاطر همینه که‬
‫عاشقمی‪".‬جونگ کوک‪،‬جوری وارد خونه میشه که انگار خونه خودشه‬
‫و کیفش رو روی مبل میندازه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی مسخرش میکنه‪"،‬کی عاشق کیه؟"‬


‫"تو عاشق منی‪".‬لبخندی که جونگ کوک میزنه و دندوناش رو نشون‬
‫میده‪،‬خیلی بامزهست و یونگی میخنده و دستش رو باال میبره تا موهای‬
‫پسر جوونتر رو بهم بریزه‪.‬‬
‫"آه‪،‬نمیخوام مزاحمتون شم یا همچین چیزی‪".‬جیمین زمزمه میکنه و‬
‫امیدواره که یونگی بفهمه میخواد بره‪"،‬ولی میشه وسایلمو بدی‬
‫هیونگ؟"‬
‫"اوه‪،‬ببخشید سانشاین‪،‬یه لحظه‪".‬یونگی ژاکتش رو در میاره‪".‬اوه‪،‬لعنتی‬
‫لباسامو تو ماشین جا گذاشتم‪.‬آه بعدا میرم سراؼشون‪".‬‬
‫"هیونگ‪،‬من گشنمه‪"،‬جونگ کوک ؼر میزنه‪.‬‬
‫"توی یخچال پیتزا هست‪".‬یونگی در حالی که به طرؾ اتاق خوابش‬
‫میره‪،‬میگه و جیمین وسط پذیرایی می ایسته و بعد گوشیش رو در‬
‫میاره تا چک کنه که کسی پیام داده یا نه‪.‬‬
‫جونگکوک‪،‬قبل از اینکه یونگی برگرده‪،‬با پیتزای شب گذشته و یه‬
‫بطری نوشابه‪،‬برمیگرده و جیمین به این فکر میکنه که باهاش حرؾ‬
‫بزنه یا نه‪.‬‬
‫"من‪"،‬صدای جیمین خیلی آروم شنیده میشه و گلوش رو صاؾ‬
‫میکنه‪".‬من شنیدم میخوای بری کیونگهی‪".‬‬
‫جونگ کوک سرش رو از پیتزاش باال میاره و بعد از اینکه چند ثانیه‬
‫با پررویی به جیمین زل میزنه‪،‬سرش رو برای تایید تکون میده‪".‬آره‪".‬‬
‫جوابش کوتاهه ولی جیمین بازم سعی میکنه‪"،‬میخوای موسیقی‬
‫بخونی‪،‬آره؟بی کالم یا ووکال؟یا شایدم ارکستر؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جونگکوک دوباره به جیمین نگاه میکنه و جیمین خوشحاله که‬


‫میبینه‪،‬طرز نگاهش این بار آرومتره‪.‬صدای پسر جوونتر‪،‬خیلی آروم‬
‫شنیده میشه‪"،‬ووکال‪".‬‬
‫"اوه"جیمین لبخند میزنه و امیدواره که پسره بیشتر درمورد خودش‬
‫حرؾ بزنه‪".‬چند تا از دوستام همین رشته رو میخونن‪.‬راستش بهترین‬
‫دوستم‪،‬داره ووکال میخونه و یکی از هیونگام هم هنرهای سینمایی و‬
‫موسیقی ووکال‪،‬میخونه‪".‬‬
‫"واقعا؟"چشمای جونگ کوک برق میزنن و جیمین لبخند میزنه‪،‬چون‬
‫میدونه توجه پسر جوونتر رو جلب کرده‪.‬‬
‫یه نفر ضربه های محکمی به در میزنه و جیمین‪،‬وقتی قیافه جونگ‬
‫کوک رو میبینه‪،‬متوقؾ میشه‪.‬جیمین به طرؾ در میره و به این فکر‬
‫میکنه که درو باز کنه یا نه‪،‬ولی یونگی زودتر از اون اینکار رو‬
‫میکنه‪.‬‬
‫یونگی میچرخه و با چشمای گیجش‪،‬به جیمین نگاه میکنه و بعد از‬
‫چشمی روی در‪،‬بیرون رو نگاه میکنه‪.‬‬
‫"جونگکوک"آروم صداش میزنه و جیمین میبینه که پسره آه میکشه و‬
‫به زور از روی مبل بلند میشه‪.‬‬
‫در دوباره به صدا در میاد و جونگکوک با بی میلی به یونگی نگاه‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"مامانته‪".‬یونگی به جونگکوک نگاه میکنه و بعد میچرخه و در رو‬
‫باز میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪"-‬خانم جئون چه سورپرایز دلپذیری‪".‬طعنه زدن یونگی باعث میشه‬


‫جیمین‪،‬صورتش رو جمع کنه‪".‬ببخشید اگه بی ادبی میکنم‪،‬ولی یادم‬
‫نمیاد دعوتتون کرده باشم‪".‬‬
‫"سعی نکن موضوعو عوض کنی‪،‬مین یونگی‪".‬جواب میده و زخم‬
‫زبون میزنه‪".‬اینجاست‪،‬مگه نه؟"‬
‫"راستش یادم نمیاد درمورد موضوع خاصی حرؾ زده باشیم‪".‬یونگی‬
‫شروع میکنه ولی زنه وارد خونه میشه‪.‬‬
‫"جئون‪.‬جونگ‪.‬کوک‪".‬تن صدای زنه آرومه ولی به اندازه کافی‬
‫ترسناکه که باعث بشه جیمین‪،‬یه قدم عقب تر بره‪.‬‬
‫"بله‪،‬خانم جئون‪.‬معلومه میتونی بیای تو‪".‬یونگی زمزمه میکنه ولی زنه‬
‫بهش توجه نمیکنه‪.‬‬
‫"بله مادر؟"جونگکوک با احترام حرؾ میزنه و جیمین به این فکر‬
‫میکنه که باید اونجا باشه و قضیه هایی که داره اتفاق میوفته رو تماشا‬
‫کنه یا نه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه و جیمین هم‬
‫همزمان‪،‬سرش رو میچرخونه تا بهش زل بزنه‪.‬یونگی سرش رو تکون‬
‫میده و جیمین میفهمه که باید سرجاش بایسته‪.‬‬
‫"به کالسای آمادگی دانشگاهت‪ ،‬نرفتی ‪ .‬دوباره! نمیخوای توضیحی‬
‫بدی؟"‬
‫جونگکوک سکوت میکنه و سرش رو پایین میندازه‪.‬‬
‫"جوابمو بده!"زنه داد میزنه و جیمین‪،‬حس میکنه عضالتش منقبض‬
‫میشن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جونگکوک بهونه هاش رو آماده کرده ولی جرات نداره هیچ‬


‫کدومشون رو به زبون بیاره‪.‬‬
‫"باشه‪.‬هرجور راحتی‪.‬همه کالسای رقصتو کنسل میکنم‪.‬دعوتنامه کالج‬
‫‪ SNU‬رو قبول میکنی و کالسات رو نمیپیچونی و نمره های داؼونت‬
‫رو درست میکنی‪،‬فهمیدی؟اگه هر سه تاشو انجام بدی‪ ،‬فقط اون‬
‫موقع‪،‬من و پدرت درمورد اینکه تابستون‪،‬بفرستیمت کالس رقص یا‬
‫نه‪،‬فکر میکنیم‪".‬‬
‫"مامان!نمیتونی کالسامو کنسل کنی!"جونگ کوک داد میزنه و سرش‬
‫رو تکون میده‪".‬نمیخوام برم ‪".SNU‬‬
‫"چرا؟"خانم جئون یکی از ابروهاش رو باال میبره و دست به سینه‪،‬می‬
‫ایسته‪.‬‬
‫"مامان!"جونگ کوک داد میزنه و یونگی میبینه که لب پایین پسر‬
‫جوونتر‪،‬میلرزه؛ که نشون دهنده اینه که به سختی جلوی گریه کردنش‬
‫رو گرفته‪".‬نمیخوام برم ‪،SNU‬چون میخوام برم کیونگهی و موزیک‬
‫بخونم‪".‬‬
‫"نه‪"،‬جوابش کوتاهه و در کنارش‪،‬سرش رو تکون میده و جیمین‪،‬حس‬
‫میکنه خیلی برای پسره ناراحته‪".‬به اون جای داؼون نمیری!میری‬
‫‪ SNU‬و تموم شد‪.‬حاال هم برمیگردی خونه و درس خوندن برای‬
‫کالسایی که نرفتی رو شروع میکنی‪.‬فهمیدی؟!!"‬
‫"نه!"فریاد جونگ کوک توی اتاق اکو میشه و قطره اشکی که روی‬
‫گونهش میریزه رو با دستش پاک میکنه‪".‬نمیرم ‪.SNU‬من تقریبا ‪51‬‬
‫سالمه و هرکار بخوام میکنم‪.‬دعوتنامه کیونگهی رو قبول میکنم و تو‬
‫و بابا نمیتونین هیچ کاری بکنین!"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تو‪.‬پسره‪.‬پرروی‪.‬نمکنشناس‪.‬باید بخاطر پولی که خرج تحصیلت‬


‫کردیم‪،‬ازمون تشکر کنی‪.‬هر بچه ای اگه پدر مادرش‪،‬به اندازه ای که‬
‫ما به تو اهمیت میدیم‪،‬‬
‫بهش اهمیت میدادن‪،‬ستایششون میکرد!"هر کلمه رو با حرص بیان‬
‫میکنه و جیمین‪،‬میبینتش که به پسرش نزدیکتر میشه و قبل از اینکه‬
‫کاری کنه‪،‬میدونه چه اتفاقی قراره بیوفته‪.‬‬
‫جیمین به جونگ کوک نزدیکتر میشه و پسر جوونتر رو پشت خودش‬
‫میکشه‪.‬‬
‫"هیچ دلیلی نداره که روش دست بلند کنی‪".‬جیمین جلوی جونگ کوک‬
‫می ایسته‪".‬تقریبا ‪ 51‬سالشه‪.‬باید بذاری هرجور دلش میخواد زندگی‬
‫کنه‪".‬‬
‫چشمای یونگی گشاد میشن و نگاهش به نگاه جونگ کوک‪،‬که پشت‬
‫جیمین و خانم جئونه‪،‬گره میخوره‪.‬‬
‫"و تو کی باشی؟"زنه سرتا پای جیمین رو نگاه میکنه و وقتی به یاد‬
‫میارتش‪،‬چشماش گشاد میشن‪.‬‬
‫جوری که زنه بهش نگاه میکنه‪،‬باعث میشه به یاد نگاه های چند دقیقه‬
‫پیش‪،‬جونگ کوک بیوفته‪.‬‬
‫جیمین‪،‬میبینه که زنه پوزخند میزنه و به طرؾ یونگی‬
‫میچرخه‪".‬اوه‪،‬پس حاال دیگه هرزه هاتو صبح ها هم میاری خونه؟"‬
‫عصبانیت توی چشمای یونگی موج میزنه و جلو میره تا بهش بفهمونه‬
‫نباید پاش رو از گلیمش درازتر کنه ولی جیمین‪،‬زودتر اینکار رو‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"ببخشید؟من هرزه نیستم و حتی اگه بودمم‪،‬تو هیچ حقی نداری که در‬
‫موردم نظر بدی‪".‬‬
‫زنه بهش چشم ؼره میره‪"،‬خود بی ارزشت رو قاطی کارایی که بهت‬
‫ربط ندارن‪،‬نکن‪،‬فهمیدی؟یاد بگیر به بزرگترا احترام بذاری‪".‬‬
‫"آره و شاید توهم باید یاد بگیری چطوری به رویاهای بچهت احترام‬
‫بذاری‪".‬جیمین جواب میده و جونگکوک‪،‬وقتی دست مادرش به گونه‬
‫جیمین میخوره‪،‬عصبانی میشه‪.‬‬
‫چشمای جیمین گشاد میشن و وقتی درد ضربه رو حس میکنه‪،‬دستش‬
‫ناخوداگاه باال میاد تا گونه ورم کردهش رو لمس کنه‪.‬‬
‫"بیرون!"یونگی سر زنه داد میزنه و جیمین رو پشت سرش هل‬
‫میده‪.‬خشم جلوی چشماش رو میگیره‪".‬گمشو بیرون!همین حاال!"‬
‫صدای یونگی زنه رو میترسونه و چشماش گشاد میشن ولی بعد‬
‫جذبهش رو به دست میاره و ماسک بی تفاوتیش رو میزنه‪.‬‬
‫"نشنیدی چی گفتم؟!"یونگی جلو میره‪"،‬از خونه من گمشو بیرون!"‬
‫"جئون‪.‬جونگکوک‪.‬خونه‪.‬همین االن!"زنه میچرخه و سر پسرش داد‬
‫میزنه‪.‬‬
‫اون صحنه‪،‬جونگ کوک رو میترسونه ولی میدونه باالخره باید در‬
‫برابرش مقاومت کنه‪".‬نه من هروقت بخوام برمیگردم خونه‪.‬تقریبا به‬
‫سن قانونی رسیدم و نمیتونی دیگه کنترلم کنی‪".‬‬
‫"اگه نمیخوای مجبور شی وسط خیابون بخوابی‪،‬بهت پیشنهاد میکنم‬
‫همین االن دنبالم بیای‪.‬یا میتونی با پدرت رو به رو بشی‪".‬‬
‫"مامان‪"،‬جونگکوک اصرار میکنه ولی یونگی وسط حرفش میپره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"جونگکوک‪،‬برو خونه‪".‬یونگی سرش رو میچرخونه تا با نگاه پسر‬


‫جوونتر رو به رو بشه‪،‬که با چشماش بهش التماس میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪"..‬‬
‫"پدرت االن میاد خونه‪".‬‬
‫خانم جئون ‪،‬وقتی گوشیش صدا میده‪،‬به پسرش نگاه میکنه و‬
‫میگه‪".‬قرار نیست خوشحال باشه‪.‬خودت با دوتا پات میای خونه یا میاد‬
‫و میبرتت‪.‬انتخابت چیه؟"‬
‫چشمای جیمین با این جمله‪،‬گشاد میشن و به این فکر میکنه که اصال‬
‫ارزشش رو داشت که خودش رو قاطی کنه یا نه‪.‬‬
‫"من باهات میام‪.‬بریم جونگکوک‪".‬یونگی از جلوی جیمین کنار میره‪.‬‬
‫"من تورو دعوت نمیکنم‪،‬مین یونگی‪.‬از پسرم دور بمون‪".‬زنه داد‬
‫میزنه ولی یونگی ژاکتش رو میپوشه‪.‬‬
‫"اگه یونگی هیونگ باهام نیاد‪،‬نمیام‪".‬جونگکوک پاهاش رو روی‬
‫زمین میکوبه و یونگی چشماش رو میچرخونه‪.‬‬
‫زنه وقتی پسرش به حرفش گوش نمیده‪،‬بهش چشم ؼره‬
‫میره‪".‬باشه‪.‬بهرحال پدرت مشکل رو حل میکنه‪.‬ببینیم چقدر با دیدن‬
‫اون‪،‬خوشحال میشه‪".‬‬
‫"جونگکوک‪،‬بریم‪".‬یونگی پسر جوونتر رو به بیرون هدایت میکنه و‬
‫به خانم جئون توجه نمیکنه‪".‬سانشاین همینجا بمون‪".‬‬
‫"آه من‪،‬من فکر کنم بهتره منم برم خونه‪،‬هیونگ‪".‬جیمین زمزمه میکنه‬
‫و دستش از روی گونهش پایین میاد‪.‬‬
‫"جیمینی‪،‬بمون‪".‬صدای جیمین مالیمه‪"،‬زود برمیگردم جایی نرو‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"من‪"،‬جیمین دهنش رو باز میکنه تا مخالفت کنه ولی قیافه یونگی‬


‫باعث میشه‪،‬سرش رو برای تایید تکون بده‪.‬‬
‫"باشه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی آروم به خونهش برمیگرده و کفشاش رو با دمپایی عوض میکنه‬
‫و به طرؾ پذیرایی میره‪،‬جایی که جیمین رو تنها گذاشت‪.‬‬
‫دم ورودی پذیرایی می ایسته و دستاش رو توی جیبای جینش میبره و‬
‫پسر جوونتر رو تماشا میکنه که روی دسته مبل چرمی خم شده‪.‬‬
‫جیمین متوجه یونگی نمیشه و به دستاش نگاه میکنه و بدجور توی‬
‫افکارش ؼرقه‪.‬‬
‫یونگی پسر جوونتر رو تماشا میکنه و به این فکر میکنه که چی توی‬
‫ذهنشه‪.‬‬
‫"ببخشید‪".‬صدای یونگی گرم و آرومه و صداش جیمین رو میترسونه و‬
‫باعث میشه از جاش بپره‪.‬‬
‫"اوه‪"،‬جیمین آروم میگه و یونگی قدمای آهسته برمیداره تا فاصله‬
‫بینشون رو کم کنه‪.‬‬
‫"ببخشید‪"،‬یونگی تکرار میکنه و دستش رو بین موهاش میبره و دقیقا‬
‫رو به روی جیمین‪،‬متوقؾ میشه‪".‬فکر نمیکردم تورو بزنه‪".‬‬
‫"میدونم‪".‬جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و به چشمای پسر‬
‫بزرگتر که ازش معذرت میخوان‪،‬نگاه میکنه‪".‬منم فکر نمیکردم همچین‬
‫کاری کنه‪.‬انتظارش رو نداشتم‪.‬متعجبم کرد‪".‬‬
‫یونگی انگشت اشارهش رو زیر چونه جیمین میذاره و سرش رو به‬
‫سمت چپ‪،‬کج میکنه و بعد گونهش رو با انگشت شستش‪،‬آروم‪،‬نوازش‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین‪،‬وقتی انگشت سرد یونگی‪،‬گونهش رو لمس میکنه‪،‬خودش رو‬


‫جمع میکنه و صورتش داغ تر میشه‪.‬‬
‫"کبود میشه‪".‬یونگی زمزمه میکنه و دستش رو عقب میکشه و‬
‫جیمین‪،‬عصبانیت رو توی چشماش میبینه‪".‬ببخشید‪".‬‬
‫"قبال هم گفتی هیونگ‪".‬جیمین سعی میکنه لبخند بزنه ولی باعث میشه‬
‫گونهش درد بگیره و بلرزه‪.‬یونگی میفهمه‪.‬‬
‫چشمای یونگی‪،‬وقتی درد رو تود صورت جیمین‪،‬اونم در حالی که‬
‫سعی میکنه لبخند بزنه‪،‬میبینه‪،‬تیره میشن‪.‬‬
‫"انگشترش بود‪".‬جیمین مستقیم به چشمای یونگی زل میزنه و امیدواره‬
‫که عصبانیتش فروکش کنه‪".‬وگرنه سیلیش بیشتر تعجب آور بود تا‬
‫دردناک‪".‬‬
‫"مهم نیست دردناک بوده یا نه‪،‬نباید اینکارو میکرد‪".‬نگاه یونگی روی‬
‫گونه جیمین میمونه و اخم میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین دستش رو جلو میبره و ژاکت یونگی رو میگیره و‬
‫نزدیکتر میکشتش‪".‬عصبانی نباش‪،‬خودم نباید دخالت میکردم‪".‬‬
‫"جرات نداری به همچین چیزی فکر کنی‪".‬چشمای جیمین به چشمای‬
‫یونگی نگاه میکنن‪".‬فقط از خودت دفاع کردی‪".‬‬
‫جیمین‪،‬عذرخواهی رو توی چشمای یونگی میبینه و میدونه که برخالؾ‬
‫ظاهر قوی و بی تفاوتش‪،‬از اتفاقی که افتاده خیلی شرمندهست‪.‬‬
‫"هیونگ نگرانمی؟"جیمین سرش رو کج میکنه و سعی میکنه با پررو‬
‫ترین حالتی که میتونه‪،‬لبخند بزنه‪.‬‬
‫یونگی به قیافهش میخنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نه‪"،‬‬
‫جیمین جوری که انگار چیز مهمی فهمیده‪،‬نفسش رو توی سینهش حبس‬
‫میکنه‪" .‬هیونگ‪،‬نگو بعد از دیروز عاشقم شدی‪.‬البته تقصیر تو‬
‫نیست‪.‬کیه که عاشقم نشه؟"‬
‫یونگی آروم به پیشونی جیمین ضربه میزنه‪"،‬بچه پررو‪".‬‬
‫احساساتی که توی صورت یونگی‪،‬دیده میشن و نوازش کردن آروم‬
‫گونهش‪،‬جیمین رو متعجب میکنن‪.‬‬
‫جیمین به یونگی زل میزنه و بعد خودش رو باال میکشه تا لبای یونگی‬
‫رو ببوسه‪".‬اشکال نداره‪،‬تقصیر تو نیست‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫"تو همین االن‪...‬؟"یونگی به پسر جوونتر زل میزنه و جیمین‪،‬بهش‬
‫لبخند میزنه‪.‬‬
‫"همممم"جیمین جواب میده و وقتی یونگی به لباش نگاه میکنه‪،‬میگه‪"،‬و‬
‫بازم اینکارو میکنم‪".‬‬
‫جیمین سرش رو باال میبره تا یونگی رو ببوسه و از زبون و‬
‫دندوناش‪،‬استفاده میکنه و لب پایین یونگی رو گاز میگیره‪.‬‬
‫یونگی ناله میکنه و زبون جیمین‪،‬لب پایینیش رو لمس میکنه و پسر‬
‫بزرگتر‪،‬دهنش رو باز میکنه تا بهش اجازه ورود بده‪.‬‬
‫جیمین روی دسته مبل میشینه و یونگی رو نزدیکتر میکشه‪.‬دستاش رو‬
‫بین موهای یونگی میبره و میکشتشون‪.‬‬
‫وقتی یونگی بهش اجازه میده که بوسه رو کنترل کنه‪،‬لبخند‬
‫میزنه‪.‬زبونش‪،‬دهن یونگی رو میگرده و حس لمس دهنش رو حفظ‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫میکنه‪.‬چند دقیقه بعد حس میکنه شش هاش‪،‬میسوزن و پسر بزرگتر ناله‬


‫میکنه‪.‬‬
‫"جیمینی‪،‬بسه‪".‬یونگی عقب میکشه و دستش رو روی سینه جیمین‬
‫میذاره‪".‬شبمون تموم شده‪،‬کوچولو‪".‬‬
‫"یه بار دیگه؟"جیمین لباش رو جلو میاره ولی یونگی سرش رو تکون‬
‫میده‪.‬‬
‫"من با هیشکی دوبار امتحانش نمیکنم‪".‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین ؼر میزنه‪"،‬بیخیال‪،‬یه بار دیگه‪".‬‬
‫"نوچ‪".‬یونگی سرش رو تکون میده‪"،‬اگه بذارم‪،‬بیشتر از اینا تکرار‬
‫میشه‪".‬‬
‫"نه نمیشه‪.‬بیخیال هیونگ‪.‬فقط یه بار دیگه‪.‬چه ضرری داره؟"‬
‫"تو بهم وابسته میشی‪".‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪".‬تو اونجوری‬
‫ای میدونی؟از اونایی که اگه انگشتت رو بهشون بدی‪،‬کل دستت رو‬
‫میخوان‪".‬‬
‫جیمین چشماش رو گشاد میکنه و لباش رو جلو میاره و از هرچیزی‬
‫که از تهیونگ یاد گرفته‪،‬استفاده میکنه‪.‬‬
‫"داری سعی میکنی کیوت بازی در بیاری که باهات بخوابم؟"یونگی به‬
‫پسر جوونتر زل میزنه‪.‬‬
‫جیمین پوؾ میکشه‪"،‬نمیفهمم چرا اینقد باهاش مشکل داری‪.‬انگار نه‬
‫انگار خودتم لذت میبری‪.‬اگه اینکارو کنیم هیچ ضرری نداره‪".‬‬
‫"بیبی منم لذت میبرم ولی نمیتونیم‪ .‬اینجوری نمیتونی کسیو فراموش‬
‫کنی‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین با به یاد آوردن موضوع‪،‬سرجاش تکون میخوره ولی میره جلو‬


‫تا یونگی روببوسه و از همون تکنیکی که شب گذشته استفاده‬
‫کرد‪،‬استفاده کنه‪.‬‬
‫"من بخاطر اون قضیه این کارو نمیکنم‪".‬جیمین آروم زمزمه میکنه و‬
‫یونگی جواب بوسهش رومیده‪.‬‬
‫"لطفا سانشاین‪،‬دیدم کل صبح‪،‬چطوری بهش نگاه میکردی‪".‬یونگی‬
‫زمزمه میکنه و گونه آسیب دیده جیمین رو نوازش میکنه و پسر‬
‫جوونتر توی دهنش ناله میکنه‪.‬‬
‫"پس کمکم کن‪،‬لطفا‪،‬هیونگ؟"جیمین روی لبای یونگی زمزمه میکنه و‬
‫بعد دوباره بهش نزدیک میشه تا زبوناشون باهم برقصن‪.‬یونگی ناله‬
‫میکنه و وقتی پسر جوونتر سقؾ دهنش رو میلیسه‪،‬نزدیکنر میکشتش‪.‬‬
‫یونگی سرش رو کج میکنه و کنترل بوسه رو به دست میگیره و از‬
‫صداهایی که از جیمین‪،‬میشنوه‪،‬لذت میبره‪.‬یه قدم جلو میره و جیمین رو‬
‫هل میده تا به دسته مبل تکیه بده و ناله هاشون‪،‬اتاق رو پر میکنه‪.‬و‬
‫یونگی آه میکشه چون میدونه دوباره توی تله افتاده‪.‬‬
‫"باید عجله کنیم‪".‬یونگی زمزمه میکنه و بوسه رو متوقؾ میکنه تا‬
‫گردن جیمین رو ببوسه و دنبال نقطه ای میگرده که باعث میشه جیمین‬
‫بلند‪،‬ناله کنه‪.‬‬
‫"هان؟"جیمین‪،‬گیج‪،‬جواب میده و یونگی یقه هودی جیمین رو میکشه تا‬
‫گردنش بیشتر مشخص بشه‪.‬‬
‫"جونگکوک‪".‬یونگی جواب میده و ترقوه جیمین رو گاز میگیره و‬
‫میلیسه تا دردش رو کم کنه‪".‬با وسایلش برمیگرده اینجا‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چی؟"جیمین ناله میکنه و سعی میکنه بفهمه یونگی چی میگه و پسر‬


‫بزرگتر باال میاد تا لباش رو ببوسه‪.‬‬
‫"باید سریع باشیم‪.‬کمتر از نیم ساعت وقت داریم‪".‬یونگی روی لبای‬
‫جیمین زمزمه میکنه و بوسه رو متوقؾ میکنه تا مستقیم به چشمای‬
‫پسر جوونتر نگاه کنه‪.‬‬
‫جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و سریع لباسش رو در میاره و‬
‫یونگی رو میبینه که به سینهش نگاه میکنه و لباش رو میلیسه‪.‬‬
‫"خوشت میاد؟"جیمین میپرسه و عضالتش رو منبسط میکنه و چشمای‬
‫یونگی به صورتش برمیگردن‪.‬‬
‫"تخت‪.‬حاال‪".‬صدای یونگی خشنه و جیمین سریع باال میره و لباش رو‬
‫میبوسه‪.‬پاهاش رو دور کمر یونگی حلقه میکنه و با دستش هودیش‬
‫رو برمیداره و یونگی میچرخه تا به طرؾ اتاق خواب ببرتش‪.‬‬
‫"میخوای یه چیز جدید امتحان کنیم؟"یونگی بوسه رو متوقؾ میکنه و‬
‫گردن جیمین رو میلیسه‪.‬‬
‫"ما‪"..‬جیمین ناله میکنه و یونگی محکمتر میلیسه‪"،‬وقت داریم؟"‬
‫یونگی در رو با پاش میبنده و جیمین رو محکم به در میچسبونه‪.‬‬
‫"همممم وقت داریم سانشاین‪.‬میخوای تو این بار تاپ باشی؟"‬
‫"میخوای من‪...‬؟"جیمین‪،‬گیج به یونگی نگاه میکنه و وقتی پسر بزرگتر‬
‫میخنده‪،‬اخم میکنه‪.‬یونگی دوتاشون رو به طرؾ تخت میبره‪.‬‬
‫یونگی جیمین رو روی تخت میندازه و ژاکت و لباس خودش رو در‬
‫میاره‪.‬خم میشه تا شلوارش رو در بیاره ولی فقط کمربندش رو باز‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫روی جیمین خیمه میزنه و پسر جوونتر به پشت تخت تکیه میده‪.‬برق‬
‫چشمای یونگی و لبخند درندهش باعث میشن جیمین بلرزه‪.‬‬
‫یونگی خم میشه تا گوش جیمین رو گاز بگیره و جیمین دوباره میلرزه‪.‬‬
‫"جیمینی‪"،‬صدای یونگی آروم و خطرناکه و جیمین‪،‬وقتی یونگی دستش‬
‫رو پایین میبره تا عضوش رو لمس کنه‪،‬ناله میکنه‪".‬میخوای هیونگ‬
‫بهت یاد بده چطوری باید روی عضوش حرکت کنی؟"‬
‫جیمین‪،‬وقتی انگشت یونگی سر عضوش رو لمس میکنه‪،‬با داد کشیدن‬
‫به اوج میرسه و صداش‪،‬باعث میشه یونگی هم کنترلش رواز دست‬
‫بده‪.‬‬
‫یکی از دستای یونگی باال میره تا استخون رون‪ ،‬پسری که داره روش‬
‫حرکت میکنه‪،‬رو بگیره و هردوتاشون کم کم کنترلشون رو بدست‬
‫میارن‪.‬‬
‫جیمین‪،‬در حالی که نفس نفس میزنه‪،‬روی سینه یونگی میوفته و‬
‫یونگی‪،‬بی توجه به وزنی که روی بدنشه‪،‬دستاش رو باال میاره و دور‬
‫جیمین حلقهشون میکنه‪.‬‬
‫"خیلی باحال بود‪،‬هیونگ‪".‬جیمین روی چونه یونگی زمزمه میکنه و‬
‫نفس های سنگینشون‪،‬اتاق رو پر میکنن‪".‬از این بیشتراز دیروز‪،‬خوشم‬
‫اومد‪.‬خیلی بیشتر‪.‬چرا از اول اینو امتحان نکردیم؟"‬
‫یونگی میخنده و کل بدنش تکون میخوره و انگشتاشو بین موهای‬
‫جیمین میبره و آروم میکشتشون‪.‬‬
‫"هیونگ؟"جیمین سرش رو کج میکنه تا به یونگی نگاه کنه‪.‬‬
‫دست یونگی جلو میره تا چونه جیمین رو بگیره و سرش رو باالتر‬
‫بیاره و بعد لباش رو میبوسه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫بوسه‪،‬جیمین رو متعجب میکنه ولی مشتاقانه جوابش رو میده‪،‬دهنش رو‬


‫باز میکنه و زبونش رو به زبون یونگی میماله‪.‬یونگی بوسه رو متوقؾ‬
‫میکنه ولی بعد یه بوسه خیلی کوتاه تر روی لبای جیمین میذاره‪.‬‬
‫"تو منحصر به فردی‪،‬سانشاین‪".‬یونگی روی لبای جیمین‪،‬زمزمه‬
‫میکنه‪".‬واقعا منحصر به فردی‪".‬‬
‫"خوشحالی هیونگ؟"جیمین باچشمای نیمه باز به یونگی نگاه میکنه و‬
‫معصومیت صداش‪،‬قلب یونگی رو میلرزونه‪.‬‬
‫خوشحال خوشحالم یا نه؛راضی‪،‬کلمه بهتریه‪".‬جواب یونگی‬
‫ِ‬ ‫"نمیدونم‬
‫صادقانهست و باعث میشه جیمین‪،‬لبخند بزنه‪.‬‬
‫"یعنی میتونیم بازم اینکارو بکنیم؟"جیمین اذیتش میکنه‪.‬‬
‫یونگی دوباره میخنده‪،‬این بار آروم تر‪،‬ولی باعث میشه جیمین خوشحال‬
‫تر بشه‪.‬‬
‫"بچه پرروی تشنه سکس‪"،‬یونگی یکم بعد زمزمه میکنه‪"،‬هیچوقت‬
‫راضی نمیشی نه؟"‬
‫جیمین در جوابش آروم میخنده‪" ،‬میخوای خودت امتحان کنی؟"‬
‫"نه‪"،‬یونگی جواب میده‪،‬لبخندش هنوز روی لباشه‪.‬جیمین رو آروم از‬
‫روی خودش‪،‬پایین میکشه و کنار هم دراز میکشن‪.‬‬
‫جیمین‪،‬ناخوداگاه خودش رو به یونگی میچسبونه‪.‬‬
‫"برو اونور‪".‬یونگی یکم تکون میخوره ولی جیمین‪،‬نزدیکتر میره‪.‬‬
‫"نه تو گرمی‪".‬جیمین با خوشحالی آه میکشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"من دوستپسرت نیستم کوچولو‪،‬سعی نکن بؽلم کنی‪".‬صورت‬


‫یونگی‪،‬نشون میده که جدیه و سرش رو میچرخونه تا به ساعت نگاه‬
‫کنه‪".‬لعنتی جیمین پاشو!جونگ کوک هر لحظه ممکنه بیاد‬
‫اینجا‪.‬زودباش!پاشو‪،‬پاشو‪،‬پاشو‪".‬‬
‫"چرا برمیگرده؟و اگه منو اینجوری ببینه‪ ،‬مشکلی پیش میاد؟انگار نه‬
‫انگار االنم خودش میدونه‪".‬جیمین با چشمای بسته به یونگی لبخند‬
‫میزنه و پسر بزرگتر بلند میشه و به طرؾ دستشویی میره‪.‬‬
‫یونگی به جیمین نگاه میکنه و چشماش رو میچرخونه‪،‬امیدواره شوخی‬
‫کرده باشه‪.‬‬
‫"پس قدرت و توان دنسریت کجا رفته؟نگو که از حال رفتی‪".‬یونگی‬
‫میگه و بعد جیمین صدای باز شدن شیر آب رو میشنوه‪.‬‬
‫"یعنی میگی یه دور دیگه هم انجامش بدیم؟میشه دوباره یه چیز جدید‬
‫امتحان کنیم؟" جیمین‪،‬وقتی یونگی با حوله خیسی برمیگرده‪،‬لبخند‬
‫شیطانی ای میزنه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده و جیمین‪،‬دراز میکشه و میذاره پسر‬
‫بزرگتر با حوله‪،‬تمیزش کنه‪.‬‬
‫"راست بگو‪،‬سانشاین‪،‬دیشب که گفتی چند ماهه سکس نداشتی‪،‬دروغ‬
‫گفتی مگه نه؟"‬
‫جیمین جواب نمیده و یونگی بهش نگاه میکنه و میبینه که پسر جوونتر‬
‫توی افکارش ؼرق شده‪.‬‬
‫"این بده؟که من میخوام بازم انجامش بدم؟"جیمین با نگرانی‪،‬بهش نگاه‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫سوالش یونگی رو نگران میکنه ولی سرش رو تکون میده‪".‬نه‬


‫اصال‪.‬حتی بهترم میشه اگه یه نفرو واسه خودت پیدا کنی‪.‬کسی که به‬
‫اندازه خودت مشتاق کمک بهت توی تجربه کردن چیزای جدید باشه‪".‬‬
‫"کسی که به اندازه خودم مشتاق باشه‪ "،‬جیمین حرؾ یونگی رو تکرار‬
‫میکنه‪"،‬باحال به نظر میاد‪".‬‬
‫'خیلی افتضاحه'یونگی‪،‬وقتی میچرخه تا باکسرش رو عوض کنه‪،‬با‬
‫خودش فکر میکنه‪'،‬اگه دفعه های اولش اونقدر داؼون نبودن‪،‬االن‬
‫خوشحال بود و اصال به من نیاز نداشت که چیزای جدید بهش یاد بدم‪'.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین میخنده و بلند میشه‪"،‬میشه یکی از باکسراتو قرض‬
‫بگیرم؟نگران نباش حواسمو جمع میکنم اسمت روش نوشته نشده‬
‫باشه‪".‬‬
‫یونگی به پسر جوونتر‪،‬که هنوزم داره به جوک خودش میخنده‪،‬چشم‬
‫ؼره میره ولی یکی از لباس زیراش رو بهش میده‪.‬به جیمین زل میزنه‬
‫که میپوشتش و بعد دنبال لباساش میگرده‪.‬‬
‫'آره‪'،‬یونگی‪،‬وقتی جیمین رو میبینه که شلوارشو میپوشه‪،‬با خودش فکر‬
‫میکنه‪'.‬جیمینی صددرصد از اینکه با یکی مثل خودش همه چیو تجربه‬
‫کنه‪،‬لذت میبرد‪.‬واقعا افتضاحه‪'.‬‬
‫در سکوت لباس میپوشن و بعد صدای در شنیده میشه‪.‬‬
‫"اینم لباسای دیشبت‪".‬یونگی میگه و پالستیکی رو به جیمین میده‪،‬و‬
‫جیمین‪،‬سوییشرتش رو میبینه که یکم از پالستیک بیرون اومده‪".‬احتماال‬
‫جونگ کوکه‪".‬‬
‫"ممنون هیونگ‪".‬جیمین پالستیک رو میگیره و سوییشرتش‪،‬یادگاری‬
‫شب گذشته‪،‬رو ته پالستیک هل میده‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫خارج از دیدش‪،‬که برای همیشه فراموش بشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chapter 5‬‬
‫جیمین خودش رو جلوی آینه مرتب میکنه و دستش رو مثل همیشه بین‬
‫موهاش میبره تا صافشون کنه‪.‬گونه هاش هنوزم سرخن و امیدواره‬
‫جونگ کوک درمورد ظاهرش حرفی نزنه‪،‬حتی با اینکه دقیقا میدونه‬
‫چه اتفاقی بین جیمین و یونگی‪،‬افتاده‪.‬‬
‫از اتاق بیرون میره و وارد پذیرایی میشه‪،‬پالستیک لباساش دستشه و‬
‫آماده خداحافظیه‪.‬جو بدی که اونجا حاکمه‪،‬اصال لذت بخش نیست‪.‬‬
‫یونگی روی دسته مبل بزرگش نشسته و جونگ کوک دقیقا روی مبلی‬
‫که رو به روی پسر بزرگتره‪،‬نشسته و سرش رو پایین انداخته‪.‬دوتا‬
‫ساک بزرگ و یه کوله پشتی کنار پاهاش روی زمینن‪.‬‬
‫"آه‪"،‬جیمین بدون اینکه بخواد میگه‪،‬و سر هردوتاشون باال میاد‪".‬فقط‬
‫میخواستم خدافظی کنم‪".‬‬
‫"چرا هنوزم اینجاست‪،‬هیونگ؟" جونگکوک به جیمین توجه نمیکنه و‬
‫به یونگی زل میزنه‪.‬‬
‫یونگی لحن جونگکوک رو مسخره میکنه و آروم میگه‪"،‬االن مهم‬
‫نیست‪".‬‬
‫"همه چی‪...‬ردیفه؟"جیمین نمیتونه جلوی خودش رو بگیره و با اینکه‬
‫میدونه بهترین کاری که میتونه بکنه اینه که از اونجا بره و دیگه‬
‫برنگرده‪،‬میگه‪.‬با دیدن کیفای جونگکوک مشخصه چه اتفاقی افتاده‪.‬‬
‫"نمیدونم‪،‬بعد از اون چیزایی که دیدی‪ ،‬نظر خودت چیه؟"جونگ کوک‬
‫طعنه میزنه و جیمین میدونه بعد از اون اتفاقا نباید حرفاش رو جدی‬
‫بگیره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"جونگکوک اون به خاطر تو کتک خورد‪،‬کمترین کاری که میتونی‬


‫بکنی اینه که بهش احترام بذاری‪".‬صدای یونگی خشنه و سرش رو‬
‫میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه‪".‬ببخشید االن یکم داؼونه‪،‬سانشاین‪.‬چیز‬
‫دیگه ای که الزم نداری؟"‬
‫"من‪،‬نه‪.‬مشکلی ندارم‪.‬فقط فکر کردم شاید‪"...‬جیمین به جونگ کوک‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"به اندازه کافی فکر نکردی؟"جونگ کوک به جیمین چشم ؼره میره‪.‬‬
‫"این که تقصیر من نیست‪".‬جیمین با بداخالقی جواب طعنه های پسر‬
‫جوونتر رو میده‪.‬‬
‫"جونگ کوک آدم باش‪.‬جیمین بیشتر از اینکه وظیفش باشه بهت کمک‬
‫کرد‪.‬حاالم اخم نکن و ببین میخوای بعد از این چیکار کنی‪ ".‬یونگی از‬
‫روی دسته مبل پایین میره و روش میشینه‪.‬‬
‫"انگار چقدر انتخابای زیادی دارم‪.‬انداختنم بیرون‪ ،‬و نمیذارن‬
‫برگردم‪،‬مگه اینکه ‪ SNU‬رو قبول کنم‪ .‬منم نمیتونم از پس خودم بر بیام‬
‫اگه برم کیونگهی‪ ".‬جونگ کوک زمزمه میکنه و چشماش رو با پشت‬
‫دستش میماله و سعی میکنه جلوی گریه کردنش رو بگیره‪.‬‬
‫"اگه بری کیونگهی میتونی از پس خودت بربیای‪".‬جیمین وسط‬
‫بحثشون میپره‪" .‬یکم سخته‪،‬به خصوص اگه به زندگی شیک عادت‬
‫داشته باشی‪،‬ولی منابعی توی دانشگاه هستن که توی همچین چیزایی‬
‫بهت کمک کنن‪.‬بورسیه‪،‬وام و همچین چیزایی‪ .‬میتونی توی محوطه‬
‫دانشگاه کار نیمه وقت پیدا کنی و به سال اولیای مشتاق‪،‬خوابگاهم‬
‫میدن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جونگ کوک آروم سرش رو باال میاره و با چشمای گشاد به جیمین‬


‫نگاه میکنه و جیمین‪،‬خوشحاله که میبینه پسر جوونتر‪،‬دیگه عصبانی‬
‫نیست‪.‬‬
‫"جیمینی داری چیکار میکنی؟"یونگی‪،‬وقتی جیمین رو میبینه که کیفش‬
‫رو پایین میذاره و کنارش روی مبل میشینه‪ ،‬میگه‪.‬‬
‫"من میتونم کمکت کنم‪ ".‬جیمین به یونگی توجه نمیکنه و به جونگ‬
‫کوک لبخند میزنه‪".‬سخته ولی اگه واقعا میخوای بری کیونگهی‪،‬اگه‬
‫واقعا میخوای ووکال بخونی‪،‬ؼیر ممکن نیست‪.‬من و بهترین دوستمم‬
‫داریم همین کارو میکنیم‪.‬پدر مادرمون تا جایی که بتونن برامون پول‬
‫میفرستن ولی ما کار میکنیم و با بورسیه ورودی گرفتیم‪.‬آسون نیست‬
‫ولی ؼیر ممکن هم نیست‪.‬من میتونم بهت کمک کنم!"‬
‫جونگ کوک به جیمین زل میزنه و بعد به یونگی میگه‪"،‬هیونگ واقعا‬
‫از کجا پیداش کردی؟"‬
‫یونگی میخنده و جونگ کوک به جیمین لبخند میزنه و دهنش رو باز‬
‫میکنه که بگه‪ "،‬هیونگ واقعا میشه؟"‬
‫جیمین مشتاقانه سرش رو تکون میده‪"،‬من سال اول یه راهنما داشتم که‬
‫بهم کمک کنه‪،‬میتونم راهنمات باشم‪"!.‬‬
‫"یعنی واقعا میتونم برم کیونگهی؟" جونگ کوک با ستاره هایی توی‬
‫چشماش‪،‬به جیمین نگاه میکنه و جیمین تقریبا از بامزگیش ذوب‬
‫میشه‪".‬میتونم برم دانشگاهی که خودم دوست دارم؟"‬
‫"هممم‪"،‬جیمین با حرکت سرش تایید میکنه‪"،‬ولی شاید بهتر باشه‬
‫ارتباطت با پدر مادرت رو کامل قطع نکنی‪.‬در آخر اونا هنوزم‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫خانوادتن و کلی کار برات انجام دادن‪.‬توی انتخاب شؽلت‪،‬مصمم باش‬


‫ولی باهاشون قطع ارتباط نکن‪.‬هیشکی اینجوری راضی نمیشه‪".‬‬
‫"من‪،‬من نمیدونم‪".‬جونگ کوک با لکنت میگه و جیمین با ناامیدی بهش‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"نمیگم که همین االن بدوی بری پیششون‪،‬ولی باالخره اگه اونا نیومدن‬
‫سراؼت‪،‬تو برو پیششون‪،‬باشه؟" جیمین ابروش رو باال میبره‪.‬‬
‫"این جیمینی ما‪"،‬یونگی دستش رو دور شونه جیمین حلقه میکنه‪"،‬از یه‬
‫خونواده خیلی شاد‪،‬اومده‪.‬نمیدونه داشتن پدرمادرایی مثل مال ما‪،‬چه‬
‫حسی داره‪".‬‬
‫جیمین به پسر بزرگتر چشم ؼره میره و دستش رو کنار میزنه و بعد‬
‫انگشت کوچیکش رو به طرؾ جونگ کوک میگیره‪".‬قول بده وقتی‬
‫همه چیزو درست کردیم‪،‬برگردی پیششون‪ ،‬و منم قول میدم بهت کمک‬
‫کنم‪.‬حتی چند نفرو توی برنامه ووکال دانشگاه میشناسم‪،‬بهشون میگم‬
‫حواسشون بهت باشه‪".‬‬
‫جونگ کوک به انگشت کوچیکه جیمین زل میزنه بعد آروم میخنده ولی‬
‫بهرحال انگشتش رو با انگشت جیمین‪،‬قفل میکنه‪".‬باشه‪،‬فکر کنم قول‬
‫میدم‪".‬‬
‫لبخندی که جیمین به جونگ کوک میزنه‪،‬متعجبش میکنه و بعد جیمین‬
‫سریع خودش رو معرفی میکنه‪".‬من پارک جیمینم‪.‬سال دومی توی‬
‫کیونگهی‪،‬رشتمم رقصه‪".‬‬
‫"رقص؟"چشمای جونگ کوک برق میزنن و یونگی به قیافش لبخند‬
‫میزنه‪".‬منم میرقصم‪،‬جیمین!"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"بهم بگو هیونگ!"جیمین بلند میشه و موهای جونگ کوک رو بهم‬


‫میریزه‪.‬‬
‫"ولی من قدبلندترم‪".‬جونگ کوک باهاش مخالفت میکنه‪.‬‬
‫"که چی؟من بزرگترم!"جیمین وقتی پسر جوونتر باهاش مخالفت‬
‫میکنه‪،‬بلند میگه‪.‬‬
‫"کاریش نمیشه کرد‪،‬خیلی پرروعه‪،‬جیمین‪".‬یونگی میگه و بلند میشه‪.‬‬
‫"ولی از بهترین خصوصیتاشه‪".‬‬
‫جونگ کوک بدون اینکه جواب بده به جیمین و یونگی‪،‬لبخند میزنه‪.‬‬
‫"برو وسیله هات رو بذار توی اتاق مهمون‪،‬جونگ کوک‪".‬یونگی یکی‬
‫از کیفارو از روی زمین برمیداره و به طرؾ جونگ کوک میندازه‪.‬‬
‫"باشههیونگ‪".‬جونگ کوک دوتا کیؾ بزرگ رو برمیداره و کوله‬
‫پشتی مدرسش رو روی شونه هاش میندازه‪.‬‬
‫"بهش گفتی هیونگ‪"،‬جیمین با عصبانیت میگه‪"،‬اونم دقیقا هم قد منه‪".‬‬
‫"نیستم‪".‬یونگی با اوقات تلخی جواب میده‪" ،‬صد در صد ازت بلندترم!"‬
‫جونگ کوک میخنده‪"،‬مهم نیست دوتاتون کوتاهین‪،‬ولی یونگی هیونگ‬
‫داره بهم یه جا برای موندن میده‪.‬پس هیونگمه‪".‬‬
‫"پررو‪".‬یونگی آروم میگه و جونگ کوک به طرؾ اتاقش میره‪.‬‬
‫"به خاطر رفتارش متاسفم‪،‬فقط ناراحت بود‪".‬یونگی‪،‬وقتی جونگ کوک‬
‫دور میشه‪،‬میگه‪.‬‬
‫"اشکال نداره هیونگ‪.‬درک میکنم‪".‬جیمین لبخند میزنه‪".‬احتماال هنوزم‬
‫خیلی ناراحته‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده‪".‬یکم فهمیدنش سخته‪.‬زود با‬


‫مردم جور نمیشه‪.‬ولی بچه بدی نیست‪.‬به خاطر اینکه بهش کمک‬
‫میکنی‪،‬ممنونم‪.‬من‪،‬وقتی میخواستم برم دانشگاه اصال از این کارا‬
‫نکردم‪.‬نیاز نداشتم‪.‬هنوزم نیاز ندارم‪.‬به یکی مثل تو نیاز داره که ازش‬
‫حمایت کنه‪.‬به خاطر همین ازت ممنونم‪".‬‬
‫جیمین میخنده‪"،‬واقعا دوسش داری هیونگ‪،‬نه؟"‬
‫"مثل گوشت و پوست خودم‪".‬یونگی به جیمین لبخند میزنه و پسر‬
‫جوونتر به این فکر میکنه که اگه دلیل همچین لبخندی باشه‪،‬چه حسی‬
‫داره‪.‬‬
‫گوشی جیمین صدا میده و میفهمه که تهیونگ بهش پیام داده و لیست‬
‫موادی که باید بخره و اصال معلوم نیست قراره باهاشون‪،‬چی درسته‬
‫کنه‪،‬رو فرستاده‪.‬‬
‫به تهته‪:‬‬
‫اصال چی میخوایم بپزیم؟‬
‫از تهته‪:‬‬
‫ؼذا‪.‬اصال کجایی؟من پاکی(یه خوراکیه مثل چوب شور ولی طعمای‬
‫مختلؾ داره) میخوام‪.‬‬
‫به تهته‪:‬‬
‫االن میخوام از خونه یونگی هیونگ برم بیرون‪.‬اومدم لباسامو پس‬
‫بگیرم‪.‬میرم خرید‪.‬ولی مگه هفته پیش یه جعبه پاکی نخریدیم؟‬
‫از تهته‪:‬‬
‫آره ولی همشو خوردم‪.‬بیشتر بخر!زود برگرد‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫به تهته‪:‬‬
‫باشه باشه‪.‬ولی چی میخوایم بپزیم؟‬
‫از تهته‪:‬‬
‫نمیدونم‪.‬ؼذا‪.‬جین هیونگ و هوبی هیونگ مِنو رو انتخاب کردن و‬
‫لیستو دادن به من‪.‬به من و نامجون هیونگ اجازه نمیدن بریم تو‬
‫آشپزخونه‪...‬‬
‫به تهته‪:‬‬
‫باشه‪،‬زود برمیگردم!البته باید درمورد تو و هوبی هیونگ حرؾ‬
‫بزنیم‪.‬باالخره قرار میذارین؟؟؟دستای همو گرفته بودین!!!‬
‫از تهته‪:‬‬
‫بعد از اینکه درمورد تو و یونگی هیونگ حرؾ زدیم‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی جونگ کوک با لبخند گشادی برمیگرده‪،‬گوشیش رو توی‬
‫جیبش میذاره‪.‬‬
‫"هی‪،‬ببخشید‪،‬باید برگردم چون به بهترین دوستم قول دادم واسش ؼذا‬
‫درست کنم‪".‬جیمین یکم اخم میکنه‪" .‬بعدا حرؾ میزنیم‪.‬کی وقت‬
‫داری؟میخوای یه جای دیگه همو ببینیم یا من بیام اینجا؟"‬
‫"اوه‪،‬اشکال نداره‪".‬جونگ کوک ناامید به نظر میاد‪".‬من ساعت ‪ 1‬از‬
‫مدرسه برمیگردم و فکر کنم آخر هفته ها همشو همین جا باشم‪".‬‬
‫"کالساتو نپیچون‪".‬جیمین پالستیک لباساش رو برمیداره‪".‬اگه مامان‬
‫بابات پولشونو دادن‪،‬حتما توشون شرکت کن‪.‬میخوای فردا همو‬
‫ببینیم؟یونگی هیونگ خونه نیست و فقط خودمونیم‪.‬میتونیم کارای‬
‫اولیهت رو ردیؾ کنیم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"سانشاین؟"یونگی سرش رو از آشپزخونه بیرون میاره‪.‬‬


‫"بله هیونگ؟"جیمین که به اسم مستعارش عادت کرده‪،‬سرش رو‬
‫میچرخونه‪.‬‬
‫"اینجا خونه منه یا تو؟فکر کردی میتونی هروقت میخوای بیای و‬
‫بری؟"‬
‫جیمین میخنده و سرش رو به طرؾ جونگکوک میچرخونه و به‬
‫یونگی توجهی نمیکنه‪" .‬خب‪،‬فردا؟"‬
‫"یه چیزی بگم‪،‬من فردا کل روزو خونم!سکوت و آرامش الزم‬
‫دارم‪،‬پس میتونین جلسه کوچولوتون رو ببرین یه جای دیگه‪".‬‬
‫"هیونگ‪،‬اینجوری نباش‪".‬جونگ کوک ؼر میزنه و بعد چشماش رو به‬
‫حالت بامزهای درشت میکنه و به طرؾ یونگی میره تا آستینش رو‬
‫بکشه‪".‬هیونگ میشه جیمینی هیونگ فردا بیاد اینجا که بهم کمک کنه؟"‬
‫یونگی میخنده و دستش رو از دست جونگ کوک بیرون میکشه‪".‬نه‬
‫نمیشه‪.‬برین کتابخونه‪".‬‬
‫"هیونگ‪،‬من اون دفعه توی آهنگت بهت کمک کردم‪،‬لطفا؟"جونگ‬
‫کوک خواهش میکنه‪.‬‬
‫"آره و منم دارم یکی از اتاقای خونم رو کامال بدون اینکه ازت پول‬
‫بگیرم‪،‬در اختیارت میذارم‪،‬اونم تا وقتی که خوابگاه یا همچین چیزی‬
‫گیرت بیاد‪".‬‬
‫"عالیه‪،‬مرسی هیونگ!"جونگ کوک میخنده و یونگی‪،‬گیج به پسر‬
‫جوونتر نگاه میکنه‪.‬‬
‫"نگفتم میشه‪".‬یونگی میگه و جونگ کوک بهش توجهی نمیکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اتاق مهمون االن مال منه‪،‬پس جیمین هیونگ‪،‬تو میتونی فردا بیای‬
‫اینجا‪.‬اونجا به کارمون میرسیم‪.‬فکر نکنم الزم باشه بیایم‬
‫بیرون‪".‬جونگ کوک به جیمین لبخند میزنه و جیمین دستش رو جلوی‬
‫دهنش میگیره و آروم میخنده‪.‬‬
‫به طرؾ در میره تا کفشاش رو بپوشه و میشنوه که یونگی سر جونگ‬
‫کوک داد میزنه و بهش میگه بچه پرروی نامبر وان که باید یاد بگیره‬
‫به بزرگترا و خواسته هاشون‪،‬احترام بذاره‪.‬‬
‫"خدافظ‪".‬جیمین داد میزنه و میخواد بره بیرون ولی جونگ کوک سریع‬
‫میدوه پیشش‪.‬‬
‫"هیونگ وایسا‪".‬جونگ کوک‪،‬هودی جیمین رو میکشه و جیمین‬
‫میچرخه و بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"چیه؟"دست جیمین روی دستگیره در میمونه‪.‬‬
‫"من‪،‬آم‪".‬جونگ کوک پشت گردنش رو میماله و بعد به چشمای جیمین‬
‫نگاه میکنه‪".‬ممنون‪.‬میدونم اینکارو بخاطر یونگی هیونگ‪،‬برام انجام‬
‫میدی ولی بازم‪"...‬‬
‫جیمین وسط حرفش میپره‪"،‬اینکارو به خاطر یونگی هیونگ یا هرکس‬
‫دیگه ای نمیکنم‪.‬برای خودم انجامش میدم چون کمک کردن به‬
‫بقیه‪،‬خوشحالم میکنه‪.‬فردا میبینمت جونگکوک‪.‬شنیدم‪،‬اینکه بعد از‬
‫سالها روی یه تخت دیگه بخوابی‪،‬سخته ولی امیدوارم خوب‬
‫بخوابی‪.‬فردا حرؾ میزنیم باشه؟"‬
‫جونگ کوک بدون اینکه حرکت کنه‪،‬متعجب به جیمین زل میزنه‪.‬آروم‬
‫سرش رو برای تایید تکون میده‪،‬دهنش باز مونده‪.‬پسر بزرگتر به‬
‫جونگ کوک لبخند میزنه و بیرون میره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫از جیمین خوشش میاد‪،‬جونگ کوک با خودش فکر میکنه‪،‬و در رو قفل‬


‫میکنه‪.‬واقعا از جیمین‪....‬هیونگ‪،‬خوشش میاد‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"من اومدم!"جیمین قفل در رو با بدبختی‪،‬باز میکنه و داد میزنه‪.‬دستش‬
‫پر از پالستیکای خریده‪.‬‬
‫"االن میام!"تهیونگ داد میزنه و از پذیرایی خارج میشه و دوتا از‬
‫پالستیک هارو از دست جیمین میگیره‪.‬‬
‫"مرسی‪".‬جیمین میگه و دوتاشون به طرؾ میز ؼذاخوری توی پذیرایی‬
‫میرن‪.‬‬
‫"پاکی!پاکی من کجاس؟!"تهیونگ توی پالستیک ها دنبال خوراکیش‬
‫میگرده‪" .‬توت فرنگی گرفتی دیگه؟"‬
‫"آره دوتا جعبه پاکی توت فرنگی گرفتم‪.‬مؽازه داره فکر کرد دیوونم‪".‬‬
‫جیمین پالستیک سمت راست رو باز میکنه و ؼر میزنه‪".‬ببین چه‬
‫کارایی واست میکنم ته‪".‬‬
‫تهیونگ به جیمین لبخند میزنه‪"،‬بخاطر همینه که عاشقتم‪".‬‬
‫"حال بهم زن‪".‬جیمین صورتش رو جمع میکنه‪".‬االن نخورش‪.‬اول باید‬
‫بهم کمک کنی اینارو بذارم سر جاهاشون‪".‬‬
‫"باوش‪".‬تهیونگ ؼر میزنه‪".‬ببین چه کارایی واست میکنم جیمین‪".‬‬
‫نامجون از جایی که روی مبل نشسته‪،‬میخنده و دوتاشون با تعجب به‬
‫طرفش میچرخن‪.‬‬
‫"چیه؟"جیمین‪،‬وقتی خنده نامجون باالخره تموم میشه‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"نمیتونم تصمیم بگیرم شما دوتا 'کیوت زن و شوهری' هستین یا 'کیوت‬
‫بهترین دوستی'‪".‬نامجون میخنده و چال گونهش رو نشون میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"کیوت زن و شوهری‪".‬تهیونگ جواب میده و دستش رو دور کمر‬


‫جیمین حلقه میکنه‪.‬‬
‫"کیوت بهترین دوستی‪".‬جیمین لحن تهیونگ رو تقلید میکنه و دستش‬
‫رو دور شونه هاش حلقه میکنه‪.‬‬
‫نامجون دوباره میخنده و جین‪،‬از دستشویی بیرون میاد و بهشون ملحق‬
‫میشه‪.‬‬
‫"به چی میخندین؟"جین به طرؾ میز‪،‬که همه پالستیک ها روش‬
‫هستن‪،‬میره‪.‬‬
‫"هیچی‪".‬جیمین جواب میده و احساس دستپاچگی میکنه‪".‬اینا چیزاییه که‬
‫گفتین بخرم‪،‬هیونگ‪.‬میخوایم چی درست کنیم؟"‬
‫تهیونگ آروم از کنارشون در میره و خوشحاله که الزم نیست همه‬
‫چیزو سر جاش بذاره‪.‬‬
‫"هوبی هیونگ کجاست؟"جیمین میپرسه و کلیدها و کیؾ پولش رو از‬
‫جیبش در میاره‪.‬‬
‫"رفته آپارتمان خودمون که یه چیزایی بیاره‪".‬نامجون به مبل تکیه میده‬
‫و تهیونگ هم بهش ملحق میشه‪".‬چیزایی که ارزششو نداشت‬
‫بخریشون‪".‬‬
‫"آه‪"،‬جیمین جواب میده‪".‬میرم لباسامو عوض کنم‪.‬زود برمیگردم‪".‬‬
‫"سبد لباس کثیفا به جای حموم‪،‬تو اتاق خوابه‪".‬تهیونگ داد میزنه‪.‬‬
‫"میشه لباسامو توش بندازی‪،‬ته؟توی پالستیک آبیهن‪".‬جیمین از اتاقشون‬
‫داد میزنه و تهیونگ‪،‬بسته پاکیش رو کنار میذاره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"صددرصد کیوت زن و شوهری‪".‬نامجون به تهیونگ میخنده و‬


‫تهیونگ‪،‬وقتی لباسای جیمین رو برمیداره‪،‬لبخند میزنه‪.‬‬
‫وقتی جیمین از اتاق بیرون میاد‪،‬صدای در رو میشنوه و بازش میکنه و‬
‫هوسوک رو میبینه‪.‬‬
‫"امیدتون با وانیل برگشته!"هوسوک بلند میگه و جیمین به حرکات‬
‫بامزش میخنده‪.‬‬
‫"وانیل؟میخوایم کیک درست کنیم؟"جیمین میپرسه و پشت سر‬
‫هوسوک‪،‬به آشپزخونه میره‪.‬‬
‫"هممم‪،‬میخوایم یه وعده ؼذایی کامل سه بخشه درست‬
‫کنیم‪،‬سانشاین‪".‬هوسوک لبخند میزنه و ابروهاش رو باال میبره‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬اینجوری صدام نکن!"جیمین داد میزنه و جین وارد آشپزخونه‬
‫میشه‪.‬‬
‫"چرا؟فقط یونگی هیونگ اجازه داره اینجوری صدات کنه؟"هوسوک‬
‫دو تا بطری روی میز میذاره و جین چند تا کاسه میاره‪.‬‬
‫"جین هیونگ‪".‬جیمین ؼر میزنه و به طرؾ پسر بزرگتر‬
‫میچرخه‪".‬هوبی هیونگ اذیتم میکنه‪".‬‬
‫جین میخنده و موهای جیمین رو بهم میریزه‪".‬ما هممون کنجکاویم‬
‫مینی‪".‬‬
‫جیمین با شنیدن اون اسم‪،‬یکم اخم میکنه و به یاد خاطرات شب گذشته‬
‫با یونگی میوفته‪".‬هیچی نیست که به خاطرش کنجکاوی کنین‪.‬قول‬
‫میدم‪.‬اصال هیچی نبود‪...‬هیچ معنی ای نداره‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تو اون شکلی نیستی‪".‬جین سرش رو تکون میده و صداش رو پایین‬


‫میاره و جیمین‪،‬آه میکشه‪.‬‬
‫"فقط‪...‬نمیدونم‪.‬یهویی شد هیونگ‪.‬هیچ معنی ای نداره‪.‬احتماال دیگه‬
‫اصال نمیبینمش‪ ".‬جیمین جواب میده و جین‪،‬چند لحظه به پسر جوونتر‬
‫زل میزنه و بعد سرش رو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"چقدر افتضاح‪".‬هوسوک میگه و در بطری رو باز میکنه‪".‬من ازش‬
‫خوشم میاد‪.‬باید بیشتر باهاش وقت بگذرونیم‪.‬راستش به این فکر‬
‫میکردم که واسه مسابقه رقص هفته دیگه دعوتش کنم!"‬
‫"چی؟هیونگ‪،‬نه!"جیمین داد میزنه و جین از صداش میترسه‪".‬اصال‬
‫الزم نیست همچین کاری کنی هیونگ‪".‬‬
‫هوسوک شونه هاش رو باال میندازه‪".‬به خاطر تو که دعوتش نمیکنم‪".‬‬
‫جیمین به هوسوک چشم ؼره میره ولی هوسوک‪،‬فقط بهش لبخند میزنه‬
‫و شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"باشه حرؾ زدن بسه‪.‬بیاین شروع کنیم‪،‬باشه؟"‬
‫"چرا اینقد زود شروع میکنیم؟"جیمین میپرسه و در یخچال رو باز‬
‫میکنه تا یه بطری آب برداره‪".‬همین االن ؼذا خوردیم‪".‬‬
‫"دسر طول میکشه‪".‬جین جواب میده‪".‬پیش ؼذا و ؼذای اصلی رو بعدا‬
‫درست میکنیم‪،‬باشه؟"‬
‫"خوش میگذره!یه مهمونی درست حسابی داریم!"هوسوک داد میزنه و‬
‫جیمین میخنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"باید بذاریم بقیه هم کمک کنن"جیمین سرش رو از آشپزخونه بیرون‬


‫میبره تا به تهیونگ و نامجون که به نظر میاد حوصلشون سر‬
‫رفته‪،‬نگاه کنه‪.‬‬
‫"اگه از بشقابات خسته شدی و یه بهونه میخوای که عوضشون کنی از‬
‫نامجون بخواه کمکت کنه‪".‬هوسوک با بیخیالی میگه‪.‬‬
‫"بیخیال اونقدرام بد نیست‪.‬فقط دو سه تا بشقاب شکسته‪.‬عمدا که‬
‫اینجوری نمیکنه‪".‬جین از نامجون طرفداری میکنه و هوسوک شونه‬
‫هاش رو باال میندازه‪".‬حداقل مثل تهیونگ به جای نمک‪،‬شکر نریخته‬
‫تو ؼذا‪".‬‬
‫"اصال انصاؾ نیست هیونگ‪.‬تهیونگ که آپارتمانمونو آتیش‬
‫نزد‪".‬هوسوک میگه و جیمین‪،‬میفهمه که باید جلوشونو بگیره‪.‬‬
‫"آه بیاید اصال اینکارو نکنیم‪،‬خب؟ولی تهیونگ و نامجون هیونگ رو‬
‫از جمع بیرون نکنیم‪.‬چرا ازشون نخوایم که تو کارای کوچیک که‬
‫میدونیم از پسش بر میان‪،‬بهمون کمک کنن؟انگار خیلی حوصلشون سر‬
‫رفته‪".‬‬
‫جین و هوسوک به جیمین زل میزنن و بعد آه میکشن و از هم معذرت‬
‫خواهی میکنن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خب‪،‬جیمین‪"،‬نامجون چنگالش رو میچرخونه تا اسپاگتی برداره‪".‬تو و‬
‫یونگی هیونگ‪،‬هان؟"‬
‫جیمین آه میکشه و سرش رو تکون میده‪".‬قرار نمیذاریم‪".‬‬
‫"ولی یه چیزی بینتون هست‪"..‬نامجون به پسر جوونتر نگاه میکنه و‬
‫میگه‪.‬‬
‫"نه‪"،‬جیمین سرش رو تکون میده‪".‬تا جایی که من میدونم چیزی‬
‫نیست‪".‬‬
‫"اوه‪"،‬نامجون به جین نگاه میکنه و جین شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"چیزیو مخفی نمیکنه‪".‬هوسوک از جیمین دفاع میکنه‪"،‬دقیقا به ما هم‬
‫همینو گفت‪".‬‬
‫"اصال چرا باید بهتون دروغ بگم؟"جیمین یه تیکه مرغ برمیداره‪".‬واقعا‬
‫هیچی نیست‪".‬‬
‫"منظورمون این نیست مینی‪".‬جین دستش رو روی بازوی پسر جوونتر‬
‫میذاره‪".‬فقط کنجکاویم‪.‬از آخرین باری که یکیو بهمون معرفی یا با‬
‫کسی بیرون رفتی‪،‬خیلی میگذره‪".‬‬
‫جیمین شونه هاش رو باال میندازه‪".‬درسا مشؽولم کردن‪.‬واحدای انتخابیم‬
‫باید آسون میبودن ولی دارن از اصلیا‪،‬بیشتر اذیتم میکنن‪".‬‬
‫"ببخشید‪".‬نامجون با دهن پر میگه‪"،‬هممون میدونیم چه حسی‬
‫داره‪.‬نمیخواستیم فضولی کنیم‪.‬فقط واست خوشحال بودیم‪".‬‬
‫"میدونم‪".‬جیمین به نامجون لبخند میزنه و امیدواره یکم جو رو عوض‬
‫کنه‪".‬ولی میدونین من درمورد چی کنجکاوم؟"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چی؟"هوسوک میگه و از ظرؾ وسط میز‪،‬ساالد برمیداره‪.‬‬


‫جیمین چنگالش رو باال میبره و بین تهیونگ و هوسوک‪،‬حرکتش‬
‫میده‪".‬شما دوتا‪".‬‬
‫تهیونگ به بهترین دوستش لبخند میزنه ولی جین قبل از اینکه تهیونگ‬
‫چیزی بگه‪،‬دهنش رو باز میکنه‪"،‬اصال چیزی مونده که ندونیم؟"‬
‫ابروهای جیمین باال میرن‪".‬فقط میخواستم بدونم باالخره قرار میذارن‬
‫یا نه‪".‬‬
‫جین میخنده‪".‬منظورت از اینکه باالخره قرار میذارن‪،‬چیه؟انگار نه‬
‫انگار قبال هم قرار میذاشتن‪.‬فقط چون رسما اعالم نکردن دلیل نمیشه‬
‫که واقعا باهم نباشن‪".‬‬
‫تهیونگ لباش رو جلو میاره و توی صندلیش فرو میره‪".‬هیونگ‬
‫اینجوری نگو‪".‬‬
‫هوسوک به تهیونگ میخنده و بعد خم میشه و خیلی آروم لبای پسر‬
‫جوونتر رو میبوسه و با زبونش سس پاستا رو از کنار دهنش‪،‬پاک‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"میشه سر میز از این کارا نکنین؟"نامجون به هوسوک چشم ؼره‬
‫میره‪.‬‬
‫هردوتا ابروی هوسوک باال میرن‪".‬چی؟میخوای بگم چیا دیدم؟"‬
‫"چی میگی؟"نامجون با گیجی ابروهاش رو باال میبره و هوسوک‬
‫میخنده‪.‬‬
‫"نامجون‪".‬جین میگه و سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"چیه؟نه بگو‪".‬نامجون به هوسوک‪،‬که هنوزم داره میخنده‪،‬زل میزنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"واقعا؟میخوای بلند جلوی همه بگم؟میدونی من با شما دوتا زندگی‬


‫میکنم دیگه‪،‬نه؟"هوسوک یکی از ابروهاش رو باال میبره و میگه‪".‬فقط‬
‫چون هیچی نمیگم به این معنی نیست که نمیدونم اونجا چه خبره‪".‬‬
‫جین سرخ میشه و نامجون باالخره نگاهش رو از هوسوک میدزده‪.‬‬
‫"باشه‪،‬دیگه خیلی همو لو دادین‪.‬بیاین سر میز درموردش حرؾ‬
‫نزنیم‪".‬تهیونگ به جیمین لبخند میزنه‪.‬‬
‫"یا بیاید کال هیچوقت درموردش حرؾ نزنیم‪،‬بهتره نه؟"جیمین میگه و‬
‫در سکوت از بهترین دوستش تشکر میکنه‪.‬‬
‫"موافقم!"تهیونگ بلند میگه و بشقابش رو کنار میزنه‪".‬حاال میشه دسر‬
‫بخوریم؟"‬
‫"همه تموم کردین؟"جین به بشقابای خالی و نیمه خالی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"تقریبا‪".‬هوسوک جواب میده و بشقابش رو کنار میذاره‪.‬‬
‫"من میارمش هیونگ‪".‬جیمین بلند میشه و بشقابای همه رو جمع میکنه‬
‫و میره که دسر رو بیاره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"یونگی هیونگ!"تهیونگ داد میزنه و دستاش رو برای پسر کوتاه تر‬
‫که از دور میبینه‪،‬تکون میده‪".‬اینجااا!"‬
‫ندیدن‪،‬پسر کوچولوی قدبلندی با موهای روشن‪،‬یکم سخته‪،‬حتی با اینکه‬
‫هزار نفر آدم دورش باشن‪.‬به خاطر همین‪،‬یونگی به طرؾ جایی که‬
‫تهیونگ وایساده میره و به این فکر میکنه که اصال چرا تصمیم گرفت‬
‫بیاد‪.‬‬
‫"اومدی‪"،‬جین لبخند لذت بخشی به یونگی میزنه و یونگی‪،‬تقریبا(خیلی‬
‫داؼون)جوابش رو میده‪".‬واقعا فکر نمیکردم پیدات بشه‪".‬‬
‫"رد کردن هوسوک یکم سخته‪".‬جواب یونگی صادقانهست‪".‬نمیدونم‬
‫چجوری ردمو زد و حتی شمارمم پیدا کرد‪".‬‬
‫"صددرصد هوسوک خودمونه‪".‬نامجون میخنده‪"،‬هوسوک همه رو‬
‫میشناسه‪.‬اگه شماره کسیو بخوای باید حتما بری سراؼش‪".‬‬
‫"چه شخصیتای عجیبی با هم دوست شدن‪".‬یونگی به سه تاشون نگاه‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"دست سرنوشت بود‪".‬تهیونگ مثل راوی داستانا‪،‬میگه‪"،‬ما هممون‬
‫برای هم ساخته شدیم‪".‬‬
‫"شاید همتون برای هم ساخته شده باشین‪،‬ولی دقیقا چرا منو قاطی‬
‫میکنین؟"یونگی بدون اینکه بخواد بی ادب به نظر بیاد‪،‬میگه‪.‬‬
‫"مجبور نبودی بیای‪".‬نامجون‪،‬با مهربونی میگه‪".‬شاید ما قاطیت کرده‬
‫باشیم ولی توهم مخالفت نکردی هیونگ‪.‬برای رقصیدن به دو نفر‬
‫نیازه(یه دست صدا نداره یا همچین چیزی؟)‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جین میخنده و انگشتاش رو با نامجون قفل میکنه‪".‬آروم باش‬


‫جونی‪.‬مطمئنم یونگی منظور بدی نداشت‪".‬‬
‫یونگی جوابی نمیده‪،‬همونجا می ایسته و اخم میکنه‪.‬‬
‫"به خاطر سانشاینش اومده‪".‬تهیونگ میخنده و جین هم بهش ملحق‬
‫میشه و دستش رو جلوی دهنش میگیره‪.‬‬
‫یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره ولی دهنش رو باز نمیکنه که‬
‫رد یا قبولش کنه‪.‬خودشم نمیدونه چرا اونجاست‪،‬ولی شونه هاش رو باال‬
‫میندازه‪.‬‬
‫به تؽییر محیط نیاز داشت‪.‬فقط همین‪.‬استودیو یه وقتایی خیلی دلگیر‬
‫میشه‪.‬‬
‫"پس در ها کی باز میشن؟"تهیونگ ؼر میزنه و بقیه مردمی که اونجا‬
‫وایسادن زل میزنه‪.‬‬
‫"پنج دقیقه دیگه‪".‬جین جواب میده و دوباره به ساعتش نگاه میکنه و‬
‫بعد به سینه نامجون تکیه میده‪.‬‬
‫دست نامجون دور کمر جین حلقه میشه و انگشتاش رو باهاش قفل‬
‫میکنه‪.‬با خستگی آه میکشه و سرش رو خم میکنه تا روی شونه‬
‫جین‪،‬بذارتش‪.‬‬
‫زمزمه های اطرافشون‪،‬بلندتر میشن و یونگی سرش رو میچرخونه تا‬
‫ببینه چی اینقدر جالبه‪.‬‬
‫چند نفر رو میبینه که به نامجون و جین اشاره میکنن و دستاشون رو‬
‫جلوی دهنشون میگیرن و باهم پچ پچ میکنن‪.‬‬
‫یونگی به طرؾ جین برمیگرده و میبینه که یکم اخم کرده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خودتو اذیت نکن‪".‬یونگی وقتی ناراحتی جین رو میبینه‪،‬میگه‪".‬مردم‬


‫کال به یه چیزی نیاز دارن که درموردش چرت و پرت بگن‪".‬‬
‫نامجون لبخند مهربونی به یونگی میزنه و بعد از اون‪،‬همه سکوت‬
‫میکنن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"اونقدرام‪...‬بد نیست‪".‬نامجون به جین اعتراؾ میکنه و باالخره روی‬
‫صندلیاشون میشنن و منتظر میشن که مسابقه شروع بشه‪.‬وقتی‬
‫تهیونگ‪،‬یه بنر از کیفش در میاره‪،‬بهش نگاه میکنن‪.‬‬
‫"میدونم‪".‬جین جواب میده و سرش رو برای تایید تکون میده‪".‬سلیقه‬
‫جیمینی خوبه‪.‬بداخالقه ولی به بقیه اهمیت میده‪.‬البته فقط دو بار‬
‫دیدمش‪.‬تو بیشتر میشناسیش‪".‬‬
‫"فقط همکالسی بودیم‪".‬نامجون جواب میده و سرش رو میچرخونه تا‬
‫به تهیونگ‪،‬که یه پوستر با اسم جیمین به طرفش گرفته‪،‬چشم ؼره‬
‫بره‪".‬کارشو تحسین میکردم ولی فقط در همین حد‪".‬‬
‫"اوه معلومه که نه‪".‬لحن یونگی محکمه‪".‬امکان نداره‪".‬اگه میخواین از‬
‫این کارا بکنین پیشتون نمیشینم‪".‬‬
‫به تهیونگ و پوستر ها و بنر هایی که به زور از کیفش در آورده‪،‬زل‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"تهیونگ ماهم همچین کاری نمیکنیم‪".‬نامجون به یونگی ملحق میشه‪.‬‬
‫"ولی باید هوبی هیونگ و چیمچیم رو تشویق کنیم!"تهیونگ یکی از‬
‫پوستراش رو باال میبره و لباش رو جلو میاره‪.‬‬
‫"میخوای تشویقشون کنی؟"یونگی میپرسه و لبخند شیرینی به پسر‬
‫جوونتر میزنه‪".‬میتونی از اون گوشه‪،‬تشویقشون کنی‪".‬‬
‫جین به یونگی و نامجون چشم ؼره میره‪".‬بذارین هرکار میخواد‬
‫بکنه!بیا ته من مال جیمین رو نگه میدارم تو میخوای مال هوپ رو‬
‫نگهداری؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫تهیونگ به پسر بزرگتر لبخند میزنه‪"،‬به خاطر همینه که تو هیونگ‬


‫مورد عالقمی‪،‬البته بعد از هوبی هیونگ‪".‬‬
‫"من هیونگ مورد عالقه همتونم‪".‬جین هم لبخند میزنه و شونه هاش‬
‫رو با بیخیالی باال میندازه‪".‬شما دوتا میخواین بنر کیو نگه دارین؟"‬
‫نامجون و یونگی به هم نگاه میکنن‪.‬‬
‫"باشه بیاین اینکارو کنیم‪"،‬یونگی میگه و دستش رو دراز میکنه‪".‬تو و‬
‫تهیونگ‪،‬هوسوک و جیمینی رو تشویق کنین و منو نامجون میریم اون‬
‫گوشه میشینیم‪.‬خیلیم دور نیست ولی به اندازه کافی دوره‪،‬خب؟"‬
‫نامجون میخنده و سرش رو برای تایید تکون میده‪".‬من که موافقم‪.‬بیاید‬
‫همین کارو کنیم‪".‬‬
‫"تو یه هم اتاقی افتضاح و یه بهترین دوست داؼونی‪،‬میدونستی؟"جین‬
‫به نامجون چشم ؼره میره‪.‬‬
‫"باور کن‪،‬هوسوک و جیمینی به خاطر اینکه تو دیوونه بازیاتون درگیر‬
‫نشدیم‪،‬ازمون تشکر هم میکنن‪".‬یونگی صورتش رو جمع میکنه‪.‬‬
‫"اصلنم‪".‬تهیونگ سرش رو تکون میده‪".‬چیمچیم از همه کارای من‬
‫خوشش میاد‪،‬دیوونه بازی باشه یا نه‪".‬‬
‫یونگی چشماش رو میچرخونه‪"،‬هرکار میخواین بکنین‪.‬نمیتونین منو‬
‫نامجون رو متقاعد کنین‪".‬‬
‫"موافقم‪".‬نامجون محکم جواب میده‪.‬‬
‫البته وسط اجرای هوسوک و جیمین‪،‬یونگی یهویی پوستری که روش‬
‫نوشته "جیمین عاشقتم" رو نگه میداره و جین کنارش‪ ،‬با دست خالی‬
‫تشویقشون میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫نامجون هم یه بنر با اسم هوسوک نگه میداره و وقتی از صدای‬


‫تشویقای بلند یونگی‪،‬دیوونه میشه‪،‬به یونگی نگاه میکنه و دوتاشون در‬
‫سکوت اظهار تاسؾ میکنن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"آووو‪،‬نامجونی بیا اینجا!"هوسوک داد میزنه و به طرؾ جایی که‬
‫نامجون وایساده میره‪.‬به پسری که یکم ازش کوچیکتره و هنوزم گیج‬
‫به نظر میاد‪،‬لبخند میزنه‪.‬هوسوک روی پنجه پاش می ایسته تا یه بوس‬
‫خیس روی گونه نامجون بذاره‪.‬‬
‫"آه‪،‬ببخشید؟" تهیونگ‪،‬در حالی که نامجون هوسوک رو هل میده‪،‬میگه‪.‬‬
‫"چه ؼلطی کردی؟!" نامجون داد میزنه و گونهش رو با آستینش پاک‬
‫میکنه و هوسوک بلند میخنده‪.‬‬
‫"آو‪،‬حاال الزم نیست خجالت بکشی‪.‬پوستری که نگه داشته بودی رو‬
‫دیدم! منم عاشقتم!" هوسوک با دستاش قلب درست میکنه و از بین‬
‫قلبش‪،‬به نامجون لبخند میزنه‪.‬‬
‫"اوه خدا‪"،‬نامجون ؼر میزنه و دستش رو روی گونهش میکشه‪.‬‬
‫"اشکال نداره که!"هوسوک دستش رو دور شونه نامجون حلقه میکنه و‬
‫لبخند گشادی میزنه‪" .‬همیشه میدونستم مخفیانه عاشقمی‪".‬‬
‫"البته من اون پوسترو درست کردم‪".‬تهیونگ وسط حرفشون میپره‪.‬‬
‫هوسوک لبخند میزنه و بعد تهیونگ رو از پشت بؽل میکنه‪" ،‬میدونم‬
‫بیبی‪.‬کارای هنریتو میشناسم‪.‬از اجرا خوشت اومد؟"‬
‫تهیونگ سرش رو میچرخونه و به هوسوک لبخند میزنه و برای تایید‬
‫سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"شماها عالی بودین‪".‬جین به هوسوک لبخند میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه یونگی هیونگ!اصال نفهمیدم توهم اونجا بودی‪".‬هوسوک با‬


‫بدجنسی لبخند میزنه‪".‬آه پس اونی که پوستر جیمینو نگه داشته بود تو‬
‫بودی‪،‬هان؟"‬
‫"ببند‪"،‬یونگی زمزمه میکنه و به این فکر میکنه که دقیقا چرا تصمیم‬
‫گرفت به این مسابقه بیاد‪.‬‬
‫"نگران نباش هیونگ‪.‬سانشاینت االن میاد‪.‬وقتی من اومدم اینجا‪،‬تقریبا‬
‫لباس پوشیدنشو تموم کرده بود‪.‬از اجرا خوشت اومد؟"‬
‫یونگی چشماش رو میچرخونه و شونه هاش رو باال میندازه‪" .‬بد نبود‪".‬‬
‫لبخند هوسوک یکم محو میشه‪".‬فقط همین؟"‬
‫"عالی بود نگران نباش‪،‬مطمئنیم شما میبرین‪ ".‬نامجون وسط بحثشون‬
‫میپره‪ "،‬یونگی هیونگو جدی نگیر‪،‬هیچی از رقص حالیش نمیشه‪".‬‬
‫"با این حال احتماال از تو بهتر باشه‪".‬هوسوک با لبخندی که از قبل‬
‫کمرنگ تره‪،‬جواب میده‪.‬‬
‫یونگی حس میکنه نگاه هایی روی خودش حس میکنه و میچرخه تا‬
‫جین و تهیونگ رو ببینه که بهش چشم ؼره میرن‪.‬‬
‫"شوخی کردم‪".‬یونگی آروم میگه‪"،‬به نظرت اگه اجراتون بهترین‬
‫نبود‪،‬اون پوستر احمقانه رو دستم میگرفتم؟"‬
‫"هیونگ پوستره احمقانه نبود‪".‬صدای آشنایی از پشت یونگی شنیده‬
‫میشه و همه میچرخن تا به جیمین نگاه کنن‪".‬به عالوه‪،‬مطمئنم اگه‬
‫پوستره به نظرت بهترین نبود‪،‬دستت نمیگرفتیش‪،‬مگه نه؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین با پررویی لبخند میزنه و جین دستش رو جلو میبره تا موهای‬


‫نمناک جیمین رو بهم بریزه‪".‬کارت خوب بود مینی‪ .‬هیونگ بهت‬
‫افتخار میکنه‪،‬و لطفا موهاتو خشک کن که سرما نخوری‪".‬‬
‫"چیزیم نمیشه‪".‬جیمین میگه ولی سرش رو به دست جین تکیه میده و‬
‫بزرگترین لبخند ممکن رو میزنه‪.‬‬
‫یونگی به دوتاشون زل میزنه و بعد گلوش رو صاؾ میکنه‪".‬خب‬
‫میخواین همینجوری وایسین اونجا یا برنامه ای دارین؟"‬
‫"هنوزم چند تا اجرا مونده به خاطر همین‪،‬حداقل تا نیم ساعت دیگه‬
‫نتیجه ها مشخص نمیشن‪".‬جیمین به ساعت نگاه میکنه و میگه‪".‬بیاین‬
‫برگردیم به سالن تا بقیشونو ببینیم!"‬
‫یونگی ؼر میزنه ولی میذاره با خودشون ببرنش‪.‬‬
‫"وقتی فهمیدم اومدی خیلی تعجب کردم‪".‬جیمین روی صندلی کنار‬
‫یونگی میشینه و زمزمه میکنه‪"،‬ممنون‪".‬‬
‫"سوء تفاهم نشه‪،‬به خاطر تو نیومدم‪".‬یونگی زمزمه میکنه‪"،‬به خاطر‬
‫هوسوک اومدم‪".‬‬
‫"اوه نگران نباش هیونگ‪ "،‬جیمین میخنده و چشماش برق میزنن‪" .‬من‬
‫که نگفتم به خاطر من اومدی‪.‬البته اون پوستره دلیل اومدنت رو نشون‬
‫داد‪".‬‬
‫یونگی چشماش رو میچرخونه ولی در حالی که بقیه اجراها رو با‬
‫دیدی که کمتر منتقدانهست‪،‬تماشا میکنه‪،‬لبخند میزنه‪.‬‬
‫"کارم خوب بود‪،‬هیونگ؟"جیمین بعد از چند تا اجرا که همشون ذهن‬
‫یونگی رو درگیر کردن‪،‬میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی پوزخند میزنه و مستقیم به رو به روش زل میزنه‪".‬وسطش‬


‫خوابم نبرد‪".‬‬
‫جیمین آروم میخنده و یونگی‪،‬تکون خوردن بدنش رو حس میکنه‪.‬‬
‫"مرسی‪".‬جیمین جواب میده‪".‬تعریفت رو میپذیرم‪".‬‬
‫"جیمینی باید بعد از این اجرا بریم پشت صحنه‪".‬هوسوک خم میشه تا‬
‫جیمین رو که کنار یونگی نشسته ببینه و زمزمه میکنه‪.‬جیمین سرش‬
‫رو برای تایید تکون میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"تبریک میگم!" تهیونگ دستاش رو روی شونه جیمین و هوسوک‪،‬که‬
‫دارن با جایزهشون بیرون میرن و میخندن‪،‬میذاره‪.‬‬
‫"ببینمش ببینمش!"جین دستش رو دراز میکنه و جیمین میخنده و جایزه‬
‫رو به پسر بزرگتر که بدجور هیجانزده شده‪،‬میده‪.‬‬
‫"خیلی خوشگله‪".‬یونگی آروم میگه و جایزه براقی که دست جینه رو‬
‫تحسین میکنه‪".‬تبریک‪".‬‬
‫"آره‪".‬هوسوک به جایزهشون زل میزنه و بعد جیمین رو بؽل‬
‫میکنه‪".‬باورم نمیشه بردیم جیمین!ما بردیم!یه جایزه و ‪1222‬‬
‫دالر‪.‬زندگی عالیه!"‬
‫"باید جشن بگیریم!" نامجون به دوتاشون لبخند میزنه‪" .‬من حساب‬
‫میکنم‪".‬‬
‫"قبوله!" جیمین و هوسوک هم زمان میگن‪".‬آخر شب بدجور ورشکسته‬
‫میشی‪".‬‬
‫نامجون به دوتاشون زل میزنه و جین جایزه رو پس میده‪".‬درواقع به‬
‫عنوان بزرگترینتون من باید حساب کنم‪".‬‬
‫"تقسیم میکنیم هیونگ‪".‬نامجون پیشنهاد میده‪.‬‬
‫"نوچ من بزرگترم‪،‬من حساب میکنم‪".‬جین سرشو تکون میده‪.‬‬
‫"منم همینطور‪".‬یونگی آروم میگه و همه میچرخن تا بهش نگاه‬
‫کنن‪".‬نصفشو من میدم و توهم میتونی بقیشو بدی‪...‬هیونگ‪".‬‬
‫"تو ‪ -‬مجبور نیستیا‪".‬نامجون سریع جواب میده‪".‬آخه درست نیست‪.‬تو‬
‫اصال مارو نمیشناسی‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اشکال نداره‪،‬واقعا مشکلی ندارم‪ ".‬یونگی پشت گردنش رو میماله‪".‬یه‬


‫بهونهست واسه اینکه بهتر بشناسمتون‪".‬‬
‫"وای خدا‪".‬جین میگه ولی سریع دستش رو جلوی دهنش‬
‫میگیره‪".‬ببخشید‪،‬از دهنم پرید!نمی خواستم بلند بگمش‪".‬‬
‫بعد از اینکه جین کنترلش رو از دست میده‪،‬کل گروه ساکت میشن و‬
‫یونگی که حس میکنه بهش زل زدن‪،‬تکون میخوره‪.‬هوسوک اولین‬
‫نفریه که سکوتو میشکنه‪.‬‬
‫"هیوووونگ‪،‬تو کامال عاشقمون شدی!"هوسوک بلند میگه و شونهش‬
‫رو آروم به شونه یونگی میزنه‪" .‬به خاطر همین اومدی مگه نه؟به‬
‫خاطر این نبود که من تهدیدت کردم‪،‬مگه نه؟"‬
‫"چجوری تهدیدش کردی؟" تهیونگ و نامجون همزمان میپرسن‪.‬‬
‫هوسوک میخنده ولی چیزی نمیگه‪.‬‬
‫"مطمئنی هیونگ؟"جیمین آروم میپرسه‪" .‬اگه باهامون راحت‬
‫نیستی‪،‬میتونی نیای‪.‬اگه بخوای االن بری خونه‪،‬درکت میکنیم‪".‬‬
‫"راحتم‪".‬یونگی جواب میده و همه‪،‬از جمله خودش‪ ،‬رو متعجب‬
‫میکنه‪".‬مشکلی ندارم‪.‬بریم بیرون؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"دقیقا چیکار میخوایم بکنیم؟"یونگی به جین نگاه میکنه و میپرسه‪.‬‬
‫"سه قسمتشون کنیم؟من دوتاشونو با ماشین خودم میارم و تو هم با‬
‫دوتای دیگه پشت سر ما بیا‪،‬خوبه؟میریم همین رستوران عالی ای که‬
‫نزدیک همینجاست‪".‬جین هم بهش نگاه میکنه و یونگی‪،‬سرش رو برای‬
‫تایید تکون میده‪.‬‬
‫"خب بچه ها‪،‬جاتونو انتخاب کنین‪ ".‬جین‪،‬وقتی همه به پارکینگ‬
‫میرسن‪،‬اعالم میکنه‪".‬دوتاتون با من میاین و اون دوتای دیگه با‬
‫یونگی‪.‬خب‪،‬کیا با من میان؟"‬
‫"خب من که چاره ای ندارم‪".‬نامجون جواب میده و به طرؾ ماشین‬
‫جین میره‪.‬‬
‫"در واقع اگه بخوای میتونی با یونگی بیای‪".‬جین به پسر جوونتر نگاه‬
‫میکنه‪".‬احتماال اینجوری بهتره چون تو راهو بلدی‪.‬پیدا کردنش یکم‬
‫سخته‪".‬‬
‫"اشکال نداره‪،‬من با یونگی هیونگ میام‪.‬احتماال بهتر از اینه که‬
‫نامجون راهنماییش کنه و گم شه‪ ".‬هوسوک جلو میره‪.‬‬
‫"به هیچ وجه!"نامجون بلند میگه ولی جوری که هوسوک بهش نگاه‬
‫میکنه‪،‬باعث میشه ساکت بشه‪.‬‬
‫"من با جین هیونگ میام‪".‬جیمین به تهیونگ نگاه میکنه‪"،‬تو میخوای‬
‫با یونگی هیونگ بری؟"‬
‫"صددرصد!" تهیونگ با خوشحالی میگه و به دنبال یونگی به طرؾ‬
‫جایی که ماشینش پارک شده‪،‬میره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"آه چی بخوریم؟چی بگیریم؟"هوسوک با هیجان میپرسه و سر‬
‫میز‪،‬کنار جین میشینه و به مِنو نگاه میکنه‪.‬‬
‫"بیاید اول بشینیم سر جامون‪".‬جین میگه و به یونگی‪،‬تهیونگ و‬
‫جیمین‪،‬که پشت سرش میان و وارد رستوران کوچیک خونگی‬
‫میشن‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"خیلی وقته اینجا نیومدیما‪".‬جیمین کنار هوسوک میشینه و اطراؾ رو‬
‫با عالقه نگاه میکنه‪.‬‬
‫"هممم‪"،‬تهیونگ با جیمین موافقت میکنه و رو به روی هوسوک‪،‬کنار‬
‫نامجون میشینه‪.‬‬
‫"بوی خوبی میاد‪".‬یونگی با بیخیالی میگه و کنار تهیونگ‪،‬رو به روی‬
‫جیمین میشینه‪.‬‬
‫"هیونگ هیونگ‪".‬جیمین با خوشحالی به جین نگاه میکنه‪".‬نوشیدنی‬
‫بگیریم؟"‬
‫جین ابروش رو باال میبره‪" ،‬فکر میکردم نمیخوای نوشیدنی بخوری‪".‬‬
‫"آره ولی فقط امشب!"تهیونگ هم به جیمین ملحق میشه‪".‬میشه؟"‬
‫"چجوری میخواین برگردین خونه؟"جین میپرسه‪".‬من نمیرسونمتون‪".‬‬
‫"اشکال نداره‪،‬تاکسی یا همچین چیزی میگیریم!"جیمین با هیجان‬
‫میگه‪".‬نوشیدنی میگیریم دیگه‪،‬نه؟"‬
‫"میدونی که رسوندنتون به خوابگاه‪،‬فقط نصؾ مشکله‪،‬دیگه؟باال‬
‫بردنتون و رسوندنتون به اتاق خواب یه بدبختی دیگس‪".‬هوسوک‬
‫بهشون چشم ؼره میره‪".‬و خدا نکنه یکیتون دلش بخواد باال بیاره‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"برن باال؟خیلی خوش شانس باشیم بتونن برن دم در خوابگاه‬


‫خودشون‪ ".‬نامجون هم سر به سرشون میذاره‪.‬‬
‫"یجوری میگین انگار خیلی افتضاحه‪".‬یونگی با شک به همشون نگاه‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"اونقدرام بد نیستیم!"جیمین قول میده‪".‬قسم میخورم دارن الکی بزرگش‬
‫میکنن‪.‬مگه نه ته؟"‬
‫جین‪،‬هوسوک و نامجون میزنن زیر خنده و وقتی خندیدنشون تموم‬
‫میشه‪،‬آه میکشن‪.‬‬
‫"باید تجربهش کنی که بفهمی چی میگیم‪ ".‬جین به یونگی لبخند‬
‫میزنه‪".‬میخوای این بار امتحانش کنی؟"‬
‫تهیونگ تعجب میکنه و میچرخه تا به یونگی نگاه کنه‪" .‬هیونگ‪،‬منو‬
‫میبری خونه؟"‬
‫"من اصال نمیشناسمت‪،‬بچه جون‪".‬یونگی جواب میده و به تهیونگ زل‬
‫میزنه‪،‬ولی تهیونگ سریع یه چیزیو به یاد میاره‪.‬‬
‫"ولی جیمینی رو میشناسی‪.‬نمیخوای سانشاینت و بهترین دوستشو‬
‫برسونی؟" تهیونگ هنوزم به یونگی زل زده‪.‬‬
‫یونگی به قیافه تهیونگ میخنده و بعد مِنو رو از روی میز‬
‫برمیداره‪"،‬همممم چی سفارش بدیم؟"‬
‫جیمین به تهیونگ نگاه میکنه و تصمیمش رو گرفته‪"،‬مهم‬
‫نیست‪،‬باالخره یجوری میریم خونه‪.‬بیا امشب حال کنیم!"‬
‫جین آه میکشه‪".‬باشه‪،‬فکر کنم به خاطر بردتون لیاقتشو داشته باشین‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫هوسوک ؼر میزنه‪".‬باید سن قانونی رو بیشتر کنن‪.‬بچه ها نباید الکل‬


‫بخورن‪".‬‬
‫جیمین و تهیونگ به هوسوک چشم ؼره میرن‪.‬‬
‫"ببخشید که اینقد اذیتتون میکنیم‪.‬فکر کنم بتونی دفعه بعدی بدون جیمین‬
‫تو مسابقه شرکت کنی‪ ".‬تهیونگ به هوسوک‪،‬که چشماش با حرفش‬
‫گشاد میشن‪،‬چشم ؼره میره‪.‬‬
‫جیمین حرؾ تهیونگ رو با حرکت سرش تایید میکنه و اخم میکنه‪.‬‬
‫نامجون به قیافه جیمین میخنده‪"،‬تو خیلی کوچولویی جیمینی‪.‬هوسوک‬
‫راست میگه‪،‬بچه ها نباید الکل بخورن‪".‬‬
‫چشم ؼره جیمین‪،‬از هوسوک به طرؾ نامجون میره‪".‬من فقط یه سال‬
‫ازت کوچیکترم هیونگ!"‬
‫"آره ولی خیلی خیلی کوچولوتری‪ ".‬نامجون سرش رو تکون‬
‫میده‪،‬قیافهش ؼمگین میشه و نچ نچ میکنه‪.‬‬
‫جیمین اخم میکنه و به هوسوک و نامجون که به هم لبخند میزنن‪،‬نگاه‬
‫میکنه‪".‬فقط به خاطر اینکه قدرت تحملم باالست‪،‬دلیل نمیشه هیچی‬
‫نگم‪.‬امروز اومدیم اینجا که جشن بگیریم‪،‬مگه نه؟پس چرا باید دهنمو‬
‫بسته نگه دارم؟"‬
‫لبخند نامجون و هوسوک‪،‬وقتی عصبانیت رو توی صدای جیمین‬
‫میشنون‪،‬محو میشه‪.‬‬
‫"بیخیال جیمینی‪.‬شوخی کردیم‪.‬ولی بیاین بدون مست کردم حال‬
‫کنیم‪،‬باشه؟اصال چرا باید اونقدر مست کنیم که فردا هیچی یادمون‬
‫نیاد؟" هوسوک سعی میکنه جو رو آروم کنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"حاال هرچی‪.‬من میرم دستامو بشورم‪".‬جیمین صندلیش رو به عقب هل‬


‫میده‪،‬جوری که تقریبا میندازتش‪ ،‬و ازشون دور میشه‪.‬‬
‫یونگی‪،‬به پسر جوونتر نگاه میکنه داره دور میشه‪.‬‬
‫"بدجوری بداخالقه‪،‬هان؟"یونگی پوزخند کمرنگی میزنه‪".‬سانشاین یکم‬
‫بی ادبه‪.‬واقعا حدس نمیزدم‪".‬‬
‫تهیونگ صورتش رو جمع میکنه‪".‬چند وقته میشناسیش‪،‬یا اصال‬
‫میشناسیش که بخوای درموردش نظر بدی؟"‬
‫یونگی با تهیونگ‪،‬یکی از ابروهاش رو باال میبره و جین رو نگاه‬
‫میکنه که دستش رو روی بازوی تهیونگ میذاره و سرش رو تکون‬
‫میده‪.‬‬
‫"خــب‪"،‬نامجون کشیده میگه و تقریبا واسه اینکه جیمین رو عصبانی‬
‫کرده‪،‬ناراحت به نظر میاد‪".‬چی سفارش بدیم؟"‬
‫"من و جیمینی ؼذای امروزو انتخاب میکنیم!" هوسوک بلند‬
‫میگه‪"،‬شماهام میتونین فقط پولشو بدین‪".‬‬
‫"چقد مهربون‪".‬یونگی طعنه میزنه و جین باهاش موافقت میکنه‪.‬‬
‫"چی دوست داری بخوری؟" تهیونگ‪،‬وقتی جیمین برمیگرده‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"مهم نیست‪ "،‬جیمین شونه هاش رو باال میندازه و دست به سینه میشینه‬
‫به صندلیش تکیه میده‪" .‬ؼذاست دیگه‪.‬هرچی میخواین انتخاب کنین‪".‬‬
‫"اوه بیخیال مینی‪.‬اینجوری نباش‪".‬جین لباش رو جلو میاره و به پسر‬
‫جوونتر نگاه میکنه‪".‬اومدیم اینجا که بردن تو و هوسوک رو جشن‬
‫بگیریم‪.‬بداخالق نباش‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین به جین نگاه میکنه و اخمش محو میشه و جین آه‬


‫میکشه‪".‬میدونی که فقط شوخی میکردن دیگه‪،‬مگه نه؟امشب باید جشن‬
‫بگیرین!نگران نباش هیونگ میرسونتت خونه‪".‬‬
‫"واقعا؟"جیمین سریع از حالت بداخالقیش خارج میشه‪".‬قول میدی؟"‬
‫"یعنی هممون میتونیم نوشیدنی بخوریم؟"هوسوک به جین نگاه میکنه و‬
‫بدون اینکه جین جواب بده‪،‬ادامه میده‪".‬جین هیونگ تو بهترینی!"‬
‫جین چشماشو میچرخونه و کل میز‪،‬میخندن‪.‬‬
‫"نگران نباش‪".‬یونگی گلوش رو صاؾ میکنه‪".‬من نوشیدنی‬
‫نمیخورم‪،‬میتونم برسونمشون‪".‬‬
‫"واقعا نمیخوری هیونگ؟"نامجون به یونگی نگاه میکنه و پسر‬
‫بزرگتر‪،‬سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ الکل نمیخوره‪".‬جیمین وسط بحثشون میپره‪.‬‬
‫"یعنی کال نمیخوری؟"هوسوک میچرخه تا بهش نگاه کنه‪.‬‬
‫"آره‪".‬یونگی با خجالت جواب میده‪.‬‬
‫"چرا؟"تهیونگ میپرسه و یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"من‪-‬همینجوری‪".‬یونگی جواب میده و اصال دلش نمیخواد بحث ادامه‬
‫پیدا کنه‪.‬‬
‫"من‪-‬اوه‪".‬جین وقتی حس میکنه جو سنگین شده‪،‬میگه‪"،‬منم امشب‬
‫نمیخورم‪.‬تو میتونی مینی و ته رو ببری و من جونی و هوسوکو؟"‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده ولی بعد چشماش رو باریک‬
‫میکنه‪"،‬از اینکه میخوای من تهیونگو جیمینو برسونم‪،‬منظوری داری؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نوچ!"جین سریع و خوشحالتر از چیزی که باید باشه‪،‬جواب میده و‬


‫گوشه چشماش با لبخندی که به یونگی میزنه‪،‬چروک میوفته‪.‬‬
‫نامجون و هوسوک جلوی خندیدنشونو میگیرن‪.‬‬
‫"خب حاال که همه چیز درست شد‪،‬بیاین ؼذا بخوریم!"هوسوک به‬
‫طرؾ جیمین میچرخه‪".‬بیا بریم سفارش بدیم!ؼذای امروزو ما دوتا‬
‫انتخاب میکنیم!"‬
‫"باشه!"جیمین بلند میشه و بعد صندلیش رو سر جاش هل میده‪.‬‬
‫"میشه منم بیام؟"تهیونگ با قیافه بامزه و صدای آرومی میپرسه و‬
‫بهشون نگاه میکنه‪.‬‬
‫هوسوک به تهیونگ لبخند میزنه و دستش رو به طرفش دراز میکنه و‬
‫بعد انگشتاشون رو باهم قفل میکنه‪.‬‬
‫تهیونگ هم بهش لبخند میزنه و انگشتاش رو فشار میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خب‪،‬یونگی‪ "،‬جین در قوطی نوشابهش رو باز میکنه و منتظر میمونه‬
‫که گازش خارج بشه‪.‬کلمه هاش رو با فاصله بیان میکنه‪،‬جوری که‬
‫انگار روی انتخابشون کلی وقت گذاشته و صداش محکمه‪".‬بدجور‬
‫لطؾ کردی که خواستی نصؾ پول امشبو حساب کنی‪".‬‬
‫یونگی چند بار پلک میزنه‪"،‬ب‪-‬باشه؟"‬
‫"واقعا قصدت چی بود‪،‬هیونگ؟"نامجون به جای اینکه مثل جین روی‬
‫کلماتش فکر کنه‪،‬سریع میگه‪.‬‬
‫"چی؟"یونگی به دوتاشون زل میزنه و بعد‪،‬وقتی میفهمه منظورشون‬
‫چیه‪،‬چشماش رو باریک میکنه‪".‬دارین قصدمو زیر سوال میبرین‪".‬‬
‫"چیزیو زیر سوال نمیبرم‪"،‬جین‪،‬وقتی به نظر میاد نامجون میخواد‬
‫دوباره بپره وسط‪،‬بهش چشم ؼره میره‪".‬فقط فکر میکنم یه ذره‬
‫عجیبه‪.‬آخه تو خیلی مارو نمیشناسی و بالعکس‪.‬در واقع از اینکه اومدی‬
‫مراسمو ببینی هم خیلی تعجب کردم‪".‬‬
‫یونگی شونه رو آروم باال میندازه‪".‬نمیدونم شاید فقط نظر توعه؟"‬
‫"خب پس؟واقعا چرا پیشنهاد دادی حساب کنی؟"نامجون میره سراغ‬
‫اصل مطلب‪.‬‬
‫"میخواستم ؼذا بخورم‪".‬یونگی کلماتش رو با دقت انتخاب‬
‫میکنه‪"،‬نمیشه جلوی مردم‪،‬تنها ؼذا بخورم‪.‬ضایع و عجیبه‪.‬شما یه دلیل‬
‫برای جشن گرفتن داشتین و منم فکر کردم‪،‬چرا باهاتون همراه نشم؟"‬
‫"باشه ولی چرا حساب میکنی؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"فقط فکر کردم کار خوبیه‪".‬یونگی براشون دلیل میاره‪"،‬جیمینی و‬


‫هوسوک اول شدن‪.‬یه چیزی به عنوان جایزه نیاز داشتن‪".‬‬
‫"داری از موضوع اصلی فاصله میگیری‪".‬چشمای جین باریک میشن‬
‫و تن صداش محکم تر میشه‪.‬‬
‫"ببین‪،‬خودمم نمیدونم چرا پیشنهاد دادم‪،‬باشه؟"یونگی صداش رو باال‬
‫میبره‪".‬همینجوری گفتم؛از دهنم پرید‪.‬باور کن‪،‬خودمم مثل شما تعجب‬
‫کردم‪.‬اگه میخوای همین االن میرم‪.‬اونقدرام بهتون نیاز ندارم‪.‬میتونم یه‬
‫جای دیگه ؼذا بخورم‪".‬‬
‫میز در سکوت فرو میره و سه تاشون به ترتیب به هم زل میزنن‪.‬‬
‫"نه‪،‬بمون‪".‬نامجون سرش رو تکون میده‪".‬ببخشید ولی یکم مشکوک‬
‫بود‪،‬هیونگ‪.‬نمیخواستیم بی ادبی کنیم‪".‬‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده ولی قیافهش همونطوری‬
‫میمونه‪.‬‬
‫"چجور موزیکی میسازی؟" جین یهویی میپرسه‪".‬گفتی آهنگسازی‬
‫میخونی‪،‬اگه اشتباه نکنم؟درسته؟"‬
‫"آه خب‪"،‬یونگی سرش رو میچرخونه و هوسوک‪،‬جیمین و تهیونگ رو‬
‫میبینه که باالخره به طرؾ پیشخون میرن تا سفارش بدن‪".‬انواع‬
‫موزیک‪.‬ولی شخصا هیپ هاپ گوش میدم‪.‬توی بیشتر آهنگام رپ‬
‫میکنم‪،‬که بخاطرش از کالس اشعار رپ ممنونم‪.‬البته بیشتر اوقات‬
‫اونجوری که دوست دارم‪،‬نمیشن‪".‬‬
‫نامجون وارد بحث میشه‪"،‬بیشتر توضیح بده‪.‬من رپر زیرزمینی ام‪.‬اگه‬
‫دوست داری میتونی بیای یکی از اجراهامو ببینی‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫هردوتا ابروی یونگی باال میرن‪".‬رپر زیرزمینی؟"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"آره‪"،‬نامجون یکم سرخ میشه‪.‬‬


‫"ؾ‪-‬فکر کنم خوشم بیاد‪".‬یونگی سرش رو برای تایید تکون‬
‫میده‪".‬صددرصد‪.‬یه وقتی دعوتم کن‪".‬‬
‫جین میخنده‪".‬پس نامجون قراره عاشقت بشه‪.‬دوست دارم فکر کنم‬
‫دوستایی هستیم که حمایتش میکنیم‪،‬ولی به اندازه کافی نمیریم اجراهاشو‬
‫ببینیم‪".‬‬
‫"اشکال نداره‪".‬نامجون آروم میگه‪"،‬واقعا مشکلی ندارم‪".‬‬
‫"من‪،‬خودم دوتا رشته میخونم‪".‬جین یکم از نوشابهش میخوره‪"،‬هنرهای‬
‫فیلم و موزیک ووکال‪".‬‬
‫"اوه یه خواننده‪...‬و یه بازیگر؟"صدای یونگی در آخر جملش‪،‬باال میره‬
‫چون مطمئن نیست درست حدس زده باشه‪.‬‬
‫"نه خیلی‪".‬جین سرش رو تکون میده‪"،‬بازیگری نیست‪.‬بیشتر یجور‬
‫رشته فیلمبرداریه ولی چند تا واحد بازیگری هم داشتم‪.‬فکر کنم وقتی‬
‫فارغ التحصیل بشم برم سراغ بازیگری‪".‬‬
‫"به تئاتر موزیکال فکر کردی؟"یونگی میپرسه و جین صورتش رو‬
‫جمع میکنه‪.‬‬
‫"میدونم اگه بخوام منطقی باشم‪،‬چیز خوبیه ولی من خوندنو بیشتر‬
‫دوست دارم‪".‬‬
‫"صدای هیونگ واقعا خوبه‪".‬نامجون لبخند میزنه و چهرهش نشون میده‬
‫چقدر به جین‪،‬افتخار میکنه‪.‬‬
‫"آره و احتماال بایسته)‪".(bias‬یونگی با بیخیالی میگه‪.‬‬
‫جین میخنده و قیافه نامجون تؽییر میکنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"باید صداشو بشنوی‪".‬نامجون سریع جواب میده‪"،‬جین هیونگ باید یه‬


‫روز برای یونگی هیونگ بخونی‪.‬تو آهنگای من و هوسوک که همیشه‬
‫میخونی‪".‬‬
‫"هوسوک؟فکر میکردم دنسر باشه‪ ".‬یونگی میچرخه تا به پسری که خم‬
‫شده و داره به یه چیزی میخنده‪،‬نگاه کنه‪.‬‬
‫"آره ولی رپ هم میکنه‪.‬من با رپ آشناش کردم و یجورایی عاشقش‬
‫شد‪".‬نامجون جوری شونه هاشو باال میندازه که انگار چیز مهمی‬
‫نیست‪،‬ولی یونگی میبینه که چقدر به هوسوک افتخار میکنه‪".‬صدای‬
‫هوسوک و جین هیونگ‪،‬باهم خیلی عالی میشه‪.‬صداهاشون مکمل‬
‫همه‪".‬‬
‫"هممم دوتا رپر و یه خواننده‪،‬هان؟"‬
‫"درواقع‪،‬دوتا خواننده‪".‬جین حرؾ یونگی رو اصالح میکنه‪".‬تهیونگم‬
‫ووکال میخونه‪".‬‬
‫یونگی دوباره ابروشو باال میبره‪".‬مشخصه چجوری باهم آشنا شدین‪".‬‬
‫نامجون و جین میخندن و به هم نگاه میکنن و بعد میچرخن تا به سه‬
‫نفری که جلوی پیشخون وایسادن‪،‬نگاه کنن‪.‬‬
‫"چرا باهم یه چیزی نسازیم؟"نامجون میپرسه‪"،‬چند تا از کاراتو‬
‫شنیدم‪،‬باید یچیزی باهم بسازیم‪".‬‬
‫"یعنی همکاری کنیم؟(اینجا منظورش از همکاری ‪collaboration‬‬
‫عه)"‬
‫"همممم‪".‬نامجون خیلی معمولی تایید میکنه‪".‬منو هوسوک همش باهم‬
‫آهنگ میسازیم‪.‬جین هیونگ و تهیونگم بیشتر اوقات بهمون ملحق‬
‫میشن‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خب منم یکی دوتا ووکالیست دارم که باهاشون کار کنم‪،‬ولی تا حاال‬
‫با یه رپر دیگه آهنگ ندادم‪".‬یونگی‪،‬جدی به موضوع فکر میکنه‪.‬‬
‫"باید باهم یچیزی بسازیم‪".‬جین سرشو برای تایید تکون میده‪".‬صدای‬
‫جونی و هوسوکو که شنیدم‪.‬باید رپ کردنت و چندتا از آهنگاتو‬
‫بشنویم‪،‬هان؟"‬
‫گونه های یونگی‪،‬خیلی واضح‪،‬قرمز میشن و توی ذهنش به پوست‬
‫سفیدش فحش میده‪.‬‬
‫"میتونم چندتاشونو بهتون نشون بدم‪".‬یونگی پیشنهاد میده و جین سرشو‬
‫برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"راستش‪"،‬یونگی یک دفعه به یاد میاره‪"،‬یه آهنگیه که دارم روش کار‬
‫میکنم‪.‬مال کالس نیست‪.‬اگه خوب بشه میفرستمش واسه کالس‬
‫آنالینم‪،‬ولی‪"...‬‬
‫"کالس آنالین؟نمیدونستم واسه موزیک هم کالسای آنالین داریم‪".‬‬
‫"مال یه دانشگاه دیگهست‪".‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪".‬رشتهم‬
‫اونجا فرق میکنه‪'.‬اشعار و آهنگسازی هیپ هاپ'‪".‬‬
‫"اوه؟"نامجون که به این موضوع عالقه داره‪،‬به جلو خم‬
‫میشه‪".‬کجاست؟جالب به نظر میاد‪".‬‬
‫"بیا‪،‬شمارهت رو بم بده‪".‬یونگی گوشیش رو به طرفش‬
‫میگیره‪".‬جزئیاتش رو برات میفرستم‪.‬البته یکم هزینه داره‪".‬‬
‫"خب‪،‬آهنگ چی‪...‬؟"جین دستش رو تکون میده‪،‬مشتاقه که یونگی جمله‬
‫قبلیش رو تموم کنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"درسته‪،‬میتونیم ازش استفاده کنیم و ببینیم چطور میشه؟"یونگی‬


‫صورتش رو کامال بی تفاوت نشون میده‪.‬‬
‫"من که موافقم‪".‬نامجون گوشی یونگی رو پس میده‪،‬شمارهش رو توی‬
‫گوشیش ذخیره کرده‪".‬البته من قسمتای رپ خودمو مینویسم‪".‬‬
‫"مشکلی ندارم‪".‬یونگی جواب میده و برای نامجون پیام میفرسته که‬
‫مطمئن شه شمارشو درست داده و بعد به طرؾ جین میچرخه‪".‬تو‬
‫چی؟"‬
‫"من رپ نمیکنم‪".‬جین به یونگی که داره میخنده‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"میدونم‪،‬ولی توهم قسمتای خودتو مینویسی یا‪...‬؟"‬
‫جین شونه هاش رو باال میندازه‪".‬اگه بخوای میتونم امتحانش کنم‪.‬ولی‬
‫اگه یچیزی آماده داری‪،‬خوشحال میشم فقط بخونمش‪".‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده و به حرفاش فکر میکنه‪".‬فکر کنم یچیزی‬
‫برات داشته باشم‪.‬البته باید صداتو گوش کنم‪".‬‬
‫"بیاین انجامش بدیم‪".‬نامجون با هیجان میگه و لبخند میزنه‪".‬بیاین باهم‬
‫به آهنگ عالی بسازیم!"‬
‫یونگی لبخندی میزنه که لثه هاش رو نشون میده و جین و نامجون‬
‫جواب لبخندشو میدن‪.‬و یونگی حس میکنه‪،‬بعد از مدتها چند تا دوست‬
‫پیدا کرده‪.‬‬
‫سرش رو میچرخونه تا جیمین‪،‬تهیونگ و هوسوک رو ببینه که با چند‬
‫تا سینی و بشقاب و نوشیدنی که به زور نگه داشتن‪،‬برمیگردن‪.‬و یک‬
‫دفعه آرزو میکنه که کاش زودتر باهاشون آشنا میشد‪،‬توی چند سال‬
‫گذشته این حس رو فراموش کرده بود ولی وقتی ؼذا روی میز گذاشته‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫میشه‪،‬دوباره میفهمه که داشتن چند نفر که مثل خودش فکر‬


‫میکنن‪،‬چقدر خوبه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خوش بگذره!"جین لبخند گشادی میزنه و در ماشین یونگی رو‬
‫میبنده‪".‬سالم برسونشون خونه‪،‬و اگه اوضاع بد شد‪،‬یعنی اگه خیلی‬
‫افتضاح شد‪،‬بهم زنگ بزن‪.‬به عنوان یه آزمون ورودی بهش فکر کن‪".‬‬
‫"آزمون ورودی؟چی هست؟یه جور گروه مخفیانه؟اگه نخوام عضو شم‬
‫چی؟"‬
‫"مهم نیست‪".‬جین شونه هاش رو باال میندازه و خیلی بیشتر از چیزی‬
‫که یونگی تحملش رو داره‪،‬لبخند میزنه‪".‬ما انتخابت کردیم‪.‬ببینیم چطور‬
‫از پسش برمیای‪".‬‬
‫چشمای یونگی با رفتار پسر بزرگتر‪،‬باریک میشن‪.‬به تهیونگ و جیمین‬
‫که توی ماشینش نشستن نگاه میکنه و با خودش فکر میکنه اونقدرام بد‬
‫نیستن‪.‬‬
‫"با بدتر از اینام رو به رو شدم‪".‬یونگی خودش رو قانع میکنه‪".‬بهرحال‬
‫دوتاشون خوابن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی بین ساختمون خوابگاه هایی که تقریبا مثل همن‪،‬رانندگی میکنه‬
‫و سعی میکنه یادش بیاد جیمین‪،‬به کدومشون بردش‪.‬به طرؾ جیمین‬
‫میچرخه که روی صندلی جلو خودش رو بؽل کرده و آروم خوابیده‪،‬و‬
‫بعد برمیگرده تا تهیونگ رو ببینه که روی صندلی عقب خوابیده و‬
‫سرش رو به پنجره تکیه داده‪،‬و تصمیم میگیره هیچ کدومشونو بیدار‬
‫نکنه‪.‬‬
‫به هوسوک زنگ میزنه و امیدواره جواب بده‪،‬ولی صدای پیؽامگیرش‬
‫رو میشنوه‪.‬‬
‫"آه احتماال ؼش کرده‪".‬یونگی زمزمه میکنه و بعد شماره های توی‬
‫گوشیش رو میگرده و شماره ای که نامجون چند ساعت پیش وارد‬
‫گوشیش کرده رو پیدا میکنه‪.‬‬
‫به شماره نامجون زنگ میزنه و وقتی کسی جواب نمیده‪،‬ؼر‬
‫میزنه‪.‬دوباره زنگ میزنه ولی بازم جواب نمیده و تصمیم میگیره یه‬
‫پیام براش بفرسته‪.‬‬
‫به ساختمونا نگاه میکنه و آه میکشه و در ماشینش رو باز میکنه‪.‬ماشین‬
‫رو دور میزنه و در سمت جیمین رو باز میکنه و تکونش میده‪.‬‬
‫"جیمینی‪،‬پاشو‪".‬‬
‫جیمین با حس کردن دست یونگی‪،‬تکون میخوره و کلماتش رو کشیده‬
‫بیان میکنه‪"،‬پنج دقیقه دیگه‪".‬‬
‫یونگی دوباره شونهش رو تکون میده‪"،‬بیخیال سانشاین‪،‬پاشو‪،‬باید بریم‬
‫خونه‪".‬‬
‫"خونه‪".‬جیمین میخنده‪"،‬خونه خوبه‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"آره خیلی خوبه‪".‬یونگی آه میکشه و کمربند جیمین رو باز‬


‫میکنه‪".‬زودباش پیاده شو‪،‬بگو خونه کجاست‪".‬‬
‫"خونه جاییه که قلبت اونجاست!" تهیونگ از صندلی عقب داد میکشه‬
‫و یونگی رو میترسونه و باعث میشه سرش محکم به سقؾ ماشین‬
‫بخوره‪.‬‬
‫"اووو لعنتی‪".‬یونگی سرش رو میماله و به تهیونگ‪،‬که دوباره سریع‬
‫خوابش میبره و سرش رو به پنجره تکیه میده‪،‬چشم ؼره میره‪.‬‬
‫"باشه دیگه مسخرهشو در آوردین‪،‬جیمین بیا پایین‪".‬یونگی دست پسر‬
‫جوونتر رو میکشه‪".‬کدوم ساختمون شماست؟"‬
‫جیمین میخنده و چشماش رو با تنبلی باز میکنه تا به یونگی نگاه کنه‪،‬و‬
‫بعد دوباره خوابش میبره‪.‬‬
‫'وات د فاک؟' یونگی با خودش فکر میکنه‪.‬‬
‫"جیمین‪"،‬یونگی محکمتر تکونش میده‪"،‬زود باش پاشو‪".‬‬
‫"نه!"جیمین داد میزنه و این بار یونگی بیشتر از وقتی که تهیونگ داد‬
‫کشید‪ ،‬میترسه‪".‬جام راحته‪.‬تکون نمیخورم‪".‬‬
‫یونگی با خستگی آه میکشه‪"،‬جیمین پاشو!"‬
‫جیمین خیلی آروم میخنده‪،‬و یونگی با خودش فکر میکنه‪'،‬جیمین چش‬
‫شده؟'‪.‬‬
‫"بریم خونه‪".‬جیمین آروم جواب میده و دوباره خوابش میبره و‬
‫یونگی‪،‬ؼرؼر میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"جیمینی برای آخرین بار ازت میخوام بلند شی و از ماشین بیای بیرون‬
‫و بهم بگی ساختمون خوابگاهتون کدومه‪،‬وگرنه تو و دوستتو همینجا‬
‫ول میکنم‪".‬‬
‫جیمین دوباره میخنده و صدای خندش یونگی رو عصبانی تر‬
‫میکنه‪".‬دلم نمیخواد تکون بخورم‪".‬‬
‫یونگی میخواد سرش داد بزنه ولی گوشیش توی جیبش میلرزه‪.‬عقب‬
‫میره و میبینه یه پیام از نامجون داره‪.‬‬
‫جینم‪.‬توی ساختمون هاوکینز‪.‬طبقه چهارم‪.‬اتاق ‪.150‬موفق باشی ^^‬
‫یونگی کم کم میفهمه چرا اینقدر بقیه‪،‬با الکل خوردن تهیونگ و جیمین‬
‫مشکل داشتن‪.‬‬
‫"خیله خب جیمین‪،‬پاشو‪.‬بریم خونه‪،‬باشه؟" یونگی خم میشه و آروم‬
‫سوییشرت پسر جوونتر رو میکشه‪.‬‬
‫جیمین جواب نمیده و خروپؾ آرومی ازش شنیده میشه‪.‬‬
‫"جیمین!"یونگی دوباره تکونش میده‪.‬‬
‫"بؽلم کن!" جیمین دستاش رو مثل بچه ها دراز میکنه و یونگی‪،‬تقریبا‬
‫جیػ میکشه‪.‬‬
‫"بؽلم کن!" جیمین دوباره بلند میگه و بعد‪،‬خوابش میبره‪.‬‬
‫"خدایا‪ ".‬یونگی ناله میکنه و به صندلی عقب نگاه میکنه تا به تهیونگ‬
‫زل بزنه‪".‬حداقل تهیونگ ساکته‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"تهیونگ پاشو!باید بریم خونه!" یونگی تکونش میده و وقتی تهیونگ‬
‫بیدار میشه و گیج‪،‬بهش زل میزنه‪،‬خوشحال میشه‪.‬‬
‫"بابا!"تهیونگ داد میزنه و خودشو به یونگی میچسبونه و باهم از توی‬
‫ماشین‪،‬روی چمنا میوفتن‪.‬‬
‫"لعنت بهت!" یونگی بلند فحش میده و تهیونگ‪،‬محکمتر بؽلش میکنه‪.‬‬
‫"بابا دلم برات تنگ شده بود!" تهیونگ توی گوش یونگی داد میزنه و‬
‫یونگی تمام تالششو میکنه که آروم‪،‬کنار بزنتش‪.‬‬
‫"من بابات نیستم!"یونگی با بداخالقی میگه و تهیونگ رو‪،‬وقتی‬
‫محکمتر بهش میچسبه‪ ،‬آروم هل میده‪.‬‬
‫یونگی سریع میفهمه کار فوق العاده اشتباهی انجام داده و لب پایین‬
‫تهیونگ میلرزه و به یونگی‪،‬که حاال کنارش وایساده‪،‬زل میزنه و‬
‫چشماش کم کم خیس میشن‪.‬‬
‫"لعنتی گریه نکن‪،‬گریه نکن!"یونگی خم میشه و وقتی یه قطره اشک‬
‫از چشم تهیونگ پایین میریزه‪،‬میگه‪.‬‬
‫یک لحظه همه جا ساکت میشه و یونگی میخواد با خیال راحت آه بکشه‬
‫ولی بعد تهیونگ بلند گریه میکنه‪.‬‬
‫"اوه خدایا‪".‬یونگی موهای خودشو میکشه و تهیونگ کنار پای یونگی‬
‫چهارزانو میشینه و بلند بلند گریه میکنه‪.‬‬
‫"بابا!" تهیونگ داد میزنه و یونگی برای اینکه ساکتش کنه‪،‬بؽلش میکنه‬
‫و اطراؾ رو نگاه میکنه که ببینه کسی بیرون اومده یا نه‪.‬نگرانه که‬
‫یکی فکر کنه داره یه بچه رو اؼفال میکنه یا همچین چیزی‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هیششش چیزی نیست‪،‬چیزی نیست!"یونگی تکرار میکنه و تهیونگ‬


‫رو توی بؽلش تکون میده و به این فکر میکنه که دقیقا چطوری درگیر‬
‫همچین موقعیتی شد‪".‬خونه‪،‬میخوایم بریم خونه‪،‬باشه؟"‬
‫"بوسان؟"تهیونگ به یونگی نگاه میکنه و یونگی آب دهنش رو قورت‬
‫میده و سرشو تکون میده‪.‬‬
‫"نه‪،‬خونه‪".‬‬
‫"ولی خونه بوسانه‪".‬تهیونگ جواب میده و یونگی چشماشو باریک‬
‫میکنه و به این فکر میکنه که پسر جوونتر چقدر از حرفاش مطمئنه‪.‬‬
‫"آره‪،‬باشه باشه‪.‬میریم خونه‪.‬همینجا وایسا‪،‬میخوام برم جیمینو بیارم‪".‬‬
‫یونگی بلند میشه و به طرؾ صندلی جلوی ماشینش میره‪.‬‬
‫"چیمچیم!" تهیونگ از همونجایی که روی چمن کنار ماشین نشسته‪،‬داد‬
‫میزنه و یونگی رو میترسونه‪"،‬بیا بریم خونه!باید بریم‬
‫خونه‪،‬جیمینی!بابا میخواد مارو ببره خونه!"‬
‫یونگی اطراؾ رو نگاه میکنه تا مطمئن بشه کسی با صدای تهیونگ‬
‫بیدار نشده و جلوی گریه کردن خودش رو میگیره‪.‬‬
‫"جیمینی زود باش پاشو!"یونگی شونه های پسر جوونتر رو تکون‬
‫میده‪.‬‬
‫"بؽلم کن‪".‬جیمین دستای یونگی رو کنار میزنه و زمزمه میکنه‪.‬‬
‫"نه بچه پررو‪،‬پاشو‪،‬همین حاال!"یونگی میخواد صداش رو باال ببره‬
‫ولی تا میفهمه که جیمینم ممکنه مثل تهیونگ گریه کنه‪،‬آروم میشه‪.‬‬
‫خوشبختانه جیمین بدنش رو حرکت میده و از یونگی دور میشه‪.‬و‬
‫بعد‪،‬دوباره میخوابه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی آه میکشه و دستش رو بین موهاش میبره و بعد کاری رو انجام‬


‫میده که خودشم انتظارشو نداره‪"،‬بیا بریم‪،‬سانشاین‪.‬بؽلت میکنم‪".‬‬
‫جیمین روی صندلی جا به جا میشه و دستاش رو جلو میاره و یونگی‬
‫به این فکر میکنه که اگه جیمین و تهیونگ رو وسط پیاده رو ول‬
‫کنه‪،‬چقدر ظالم به نظر میاد‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی حس میکنه داره گریهش میگیره‪.‬جیمین دستا و پاهاش رو مثل‬
‫کواال دورش حلقه کرده و تهیونگ چهارزانو کؾ پیاده رو نشسته و‬
‫هق هق میکنه‪.‬‬
‫"تو‪-‬تو"تهیونگ سکسکه میکنه‪"،‬تو بابا نیستی‪".‬‬
‫"هیچوقتم نگفتم‪،‬هستم‪".‬یونگی سعی میکنه خودش رو کنترل کنه‪"،‬حاال‬
‫پاشو‪،‬زودباش بریم خونه‪".‬‬
‫"نه!"تهیونگ داد میزنه و عقب میره‪".‬مامان گفت با ؼریبه ها حرؾ‬
‫نزنم‪".‬‬
‫یونگی ؼرؼر میکنه‪".‬من ؼریبه نیستم‪،‬ببین!من یونگی هیونگم‪.‬پاشو به‬
‫حرؾ این هیونگ مهربون گوش بده و بذار تو و جیمینی رو ببره‬
‫خونه‪،‬باشه؟"‬
‫تهیونگ سرشو تکون میده‪"،‬من هیونگ ندارم‪".‬‬
‫"تهیونگ اگه همین االن پا نشی‪،‬جیمینو میبرم خونه و همینجا ولت‬
‫میکنم‪".‬‬
‫"نه!"تهیونگ جلو میاد و پای یونگی رو میگیره‪".‬نمیتونی ببریش!"‬
‫"خدایا‪".‬یونگی برای بار هزارم میگه‪".‬تهیونگ به خدا اگه پامو ول‬
‫نکنی یه بالیی سرت میارم‪".‬‬
‫تهیونگ پاش رو محکمتر میگیره‪.‬‬
‫یونگی پاشو تکون میده و سعی میکنه از دست تهیونگ درش بیاره‬
‫ولی تعادلش رو از دست میده و با پشت‪،‬روی پیاده رو میوفته و جیمین‬
‫هم‪،‬روش میوفته‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"لعنتی‪"،‬یونگی فحش میده و جیمین که هنوز خوابه‪،‬رو کنار میزنه تا‬


‫استخون باسن خودش رو بررسی کنه‪".‬لعنتی‪،‬دیگه تمومه!"‬
‫تهیونگ به یونگی نگاه میکنه و وقتی عصبانیتش رو میبینه‪،‬خودشو‬
‫عقب میکشه‪.‬‬
‫"میخوای تو و چیمچیم کوچولوتو تنها بذارم‪،‬آره؟من که مشکلی‬
‫ندارم!خودتون برین خونه پررو ها!"یونگی داد میزنه و بلند میشه و‬
‫کمرش رو میماله‪.‬‬
‫چشمای تهیونگ دوباره پر از اشک میشن‪،‬ولی دردی که یونگی توی‬
‫کمرش حس میکنه‪،‬به تمام احساسات دلسوزیش‪،‬ؼلبه میکنه‪.‬میخواد‬
‫برگرده و سوار ماشینش بشه ولی حس میکنه یه نفر آروم پاچه‬
‫شلوارش رو میکشه‪.‬میچرخه تا تهیونگ ناراحتی که بهش زل زده رو‬
‫ببینه‪.‬‬
‫"من دلم واسه مامانی تنگ شده‪.‬میشه مامانی من بشی؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی توی ذهنش به همه فحش میده و به زور به طرؾ ساختمون‬
‫خوابگاهشون میره‪،‬آروم نفس نفس میزنه و جیمین رو محکمتر‬
‫میگیره‪،‬خوشبختانه هنوزم خوابه‪.‬‬
‫"مامانی‪ "،‬تهیونگ به شونه یونگی تکیه میده و آستینش رو میکشه‪.‬‬
‫یونگی آه میکشه و توی ذهنش به خودش قول میده اگه از این قضیه‬
‫جون سالم به در ببره‪،‬به خودش جایزه بده‪.‬‬
‫"من مادرت نیستم‪".‬یونگی ؼرؼر میکنه‪".‬حاال‪،‬دستمو بگیرو تا نرسیدیم‬
‫ولش نکن‪،‬فهمیدی؟"‬
‫تهیونگ سرشو برای تایید تکون میده و آستین یونگی رو ول میکنه و‬
‫دستشو میگیره‪.‬‬
‫"بستنی میخوام‪".‬تهیونگ آروم میگه و میذاره یونگی راهنماییش کنه‪.‬‬
‫"نه‪"،‬جواب یونگی محکمه و تهیونگ‪،‬دست پسر بزرگتر رو میکشه و‬
‫دوتاشون رو متوقؾ میکنه‪.‬‬
‫"من بستنی میخوام!"تهیونگ‪،‬این بار داد میزنه‪.‬‬
‫"و منم گفتم نه!"یونگی هم داد میزنه و وقتی میبینه تهیونگ‪،‬سرش رو‬
‫پایین میندازه و میذاره دوباره حرکت کنن‪،‬خوشحال میشه‪.‬‬
‫"کلید‪.‬کلیدای ساختمونو میخوام‪".‬یونگی با خودش حرؾ میزنه‪.‬‬
‫جیمین توی بؽلش‪،‬تکون میخوره و سرش رو توی گودی گردن یونگی‬
‫میذاره و دستاش رو محکمتر دور گردنش حلقه میکنه‪".‬تو کی َفمن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"کیفت کجاست؟"یونگی وقتی یادش نمیاد توی ماشینش کیفی دیده‬


‫باشه‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"تو ماشین جین هیونگ‪".‬جیمین کشیده میگه و نفسش رو گردن‬
‫یونگی‪،‬باعث میشه یکم بلرزه‪.‬‬
‫یونگی چشماشو میچرخونه و به طرؾ تهیونگ میچرخه‪".‬کلیدات‬
‫همراهتن؟"‬
‫"نه‪"،‬تهیونگ سریع جواب میده و قیافهش رو بیش از حد بامزه میکنه‪.‬‬
‫"تهیونگ‪"،‬یونگی چشماش رو باریک میکنه و پسر جوونتر چند بار‬
‫پلک میزنه‪".‬کلیدارو بده بهم‪،‬باید بریم تو ساختمون که بتونیم بریم‬
‫خونه‪".‬‬
‫"نه‪"،‬تهیونگ میگه و سرش رو سریع تکون میده‪.‬‬
‫یونگی پایین رو نگاه میکنه و میبینه که کلیدا توی جیب جلویی پسر‬
‫جوونترن‪.‬دست تهیونگ رو ول میکنه و میره جلو تا کلیدارو برداره‬
‫ولی تهیونگ سریع‪،‬عقب میره‪.‬‬
‫"منحرؾ!"تهیونگ داد میزنه‪".‬به اونجام دست نزن!"‬
‫یونگی خودش رو قانع میکنه که اگه جلوی در خوابگاه ولشون‬
‫کنه‪،‬تقریبا کارشو انجام داده و دقیقا وقتی میخواد جیمینو از خودش جدا‬
‫کنه‪،‬جیمین خیلی آروم شروع به حرؾ زدن میکنه‪.‬‬
‫"آه اوه‪-‬فکر کنم‪...‬فکر کنم میخوام‪ "-‬جیمین جملهش رو تموم نمیکنه و‬
‫یونگی تقریبا محکم‪،‬روی پیاده رو میندازتش و خودش رو از باال‬
‫آوردن جیمین‪،‬نجات میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"آه‪".‬جیمین دهنش رو با پشت دستش تمیز میکنه و یونگی آروم روی‬


‫کمرش ضربه میزنه و بعد پسرجوونتر ؼش میکنه‪.‬یونگی‪،‬قبل از اینکه‬
‫بیوفته و سرش محکم به لبه جدول بخوره‪ ،‬میگیرتش و آروم روی‬
‫زمین میخوابونتش و به این فکر میکنه که دقیقا چه ؼلطی باید باهاشون‬
‫بکنه‪.‬‬
‫یونگی یک دفعه سرشو باال میاره و متوجه میشه همه جا بیش از حد‬
‫ساکت شده‪،‬و چشماش گشاد میشن‪.‬میفهمه که تهیونگ رفته‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫'یه بچه نوزده ساله‪ '.‬یونگی با خودش فکر میکنه و هر چند ثانیه یک‬
‫بار‪،‬اسم تهیونگ رو داد میزنه‪'.‬مین یونگی‪,‬دقیقا چطوری یه بچه نوزده‬
‫ساله لعنتی رو گم کردی؟'‬
‫جیمین دوباره توی ماشین خوابه‪،‬و یونگی به این فکر میکنه که بدترین‬
‫اتفاقی که اگه همونجا ولشون کنه و بره‪،‬میوفته‪،‬چیه‪.‬بعد یادش میاد که‬
‫نامجون و هوسوک میدونن چطوری پیداش کنن‪،‬و به دنبال تهیونگ‬
‫گشتن‪،‬ادامه میده‪.‬‬
‫از نامجون‪:‬‬
‫بازم جینم‪.‬همه چی خوبه؟بچه ها سالم رسیدن خونه؟‬
‫به نامجون‪:‬‬
‫گمشو هیونگ‪.‬‬
‫از نامجون‪:‬‬
‫چه بالیی سرشون آوردی؟؟!بچه هام کجان؟؟؟!بگو بچه هام سالمن!‬
‫به نامجون‪:‬‬
‫چیزی نیست‪.‬دوتاشون خوبن‪.‬بگیر بخواب‪،‬من حواسم هست‪.‬‬
‫از نامجون‪:‬‬
‫میخوام باهاشون حرؾ بزنم‪.‬‬
‫به نامجون‪:‬‬
‫خوابن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫از نامجون‪:‬‬
‫عکس‪،‬لطفا‪.‬‬
‫یونگی ؼرؼر میکنه و یک دفعه یه نفرو کنار ساختمون میبینه‪.‬‬
‫"تهیونگ؟"یونگی آروم میگه و با دقت بهش نزدیک میشه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"یونگی‪،‬وقتی تهیونگ‪،‬باالخره میشناستش‪،‬با خیال راحت آه‬
‫میکشه‪.‬‬
‫"بیا بریم خونه‪،‬تهیونگ‪".‬یونگی دستش رو دراز میکنه‪.‬‬
‫"بلد نیستم چطوری باید برم خونه‪".‬تهیونگ آروم میگه‪" .‬گم شدم‪".‬‬
‫"اشکال نداره‪".‬یونگی آروم‪،‬نزدیکتر میشه‪".‬من بلدم‪.‬بیا اینجا‪،‬کلیدارو‬
‫بده بهم و هیونگ میبرتت خونه‪.‬حتی برات بستنی هم میخره‪".‬‬
‫"توت فرنگی؟"‬
‫"هرچی تو بخوای‪".‬یونگی میگه و به این فکر میکنه که دزدیدن‬
‫تهیونگ چقدر کار آسونیه‪.‬توی ذهنش‪،‬به خاطر فکر مزخرفش سر‬
‫خودش داد میکشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی باالخره در اتاق خوابگاه تهیونگ و جیمین رو میبینه‪،‬با‬
‫خوشحالی آه میکشه‪.‬دست تهیونگ رو گرفته و جیمین بازم بؽلشه‪.‬‬
‫با بدبختی دنبال کلید درست میگرده و تهیونگ‪،‬پشت سرش خمیازه‬
‫میکشه و چشماش رو با یکی از دستاش میماله و با اون یکی دستش‬
‫محکم‪،‬ژاکت یونگی رو نگه میداره‪.‬‬
‫"آها!"یونگی با خوشحالی میگه و در باالخره باز میشه و وارد‬
‫میشه‪.‬کفشاشو در نمیاره و به طرؾ اتاق خواب میره‪.‬‬
‫جیمینو روی تختش میخوابونه و کفشا و جوراباش رو در میاره و پتو‬
‫رو روی بدنش میکشه‪.‬‬
‫"میشه منو بخوابونی؟"تهیونگ آروم میپرسه و پشت ژاکت یونگی رو‬
‫میکشه‪.‬‬
‫یونگی ؼر میزنه ولی تهیونگ رو به طرؾ تختش هل میده‪.‬‬
‫"کفشا و جوراباتو در بیار‪".‬یونگی به پسر جوونتر یاداوری میکنه‪.‬پتو‬
‫رو برمیداره و روی بدن تهیونگ میکشه‪.‬‬
‫"میشه برام داستان بخونی؟"تهیونگ میپرسه و یونگی بهش چشم ؼره‬
‫میره‪.‬‬
‫"یکی بود یکی نبود‪،‬یه پسری به اسم شوگا بود‪.‬خودشو آتیش زد و‬
‫مرد‪.‬پایان‪.‬حاال چشماتو ببند و بخواب‪".‬‬
‫"باشه‪".‬تهیونگ جواب میده و چشماشو میبنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی سرشو تکون میده ولی دستشو جلو میبره تا موهای تهیونگو از‬
‫روی پیشونیش کنار بزنه چون یادش میاد یکم پیش‪،‬چقدر ؼمگین بهش‬
‫نگاه میکرد‪.‬‬
‫یه بار دیگه به جیمین نگاه میکنه و بعد به طرؾ آشپزخونه میره‪.‬دو‬
‫لیوان آب و دوتا آسپیرین برمیداره و روی میز کنار تخت های تهیونگ‬
‫و جیمین میذارتشون‪.‬‬
‫بهشون نگاه میکنه و خوشحاله که میبینه خوابن‪.‬سریع ازشون عکس‬
‫میگیره و المپو خاموش میکنه و درو قفل میکنه و کلیدارو زیر پادری‬
‫میذاره‪.‬‬
‫عکسو برای جین میفرسته و به طرؾ آسانسور میره‪.‬‬
‫به نامجون‪:‬‬
‫به نظرت چطوره‪،‬جین هیونگ؟‬
‫از نامجون‪:‬‬
‫تبریک!تو تونستی!قبول شدی! ‪ D:‬باید بیشتر باهم بریم بیرون‪.‬‬
‫به نامجون‪:‬‬
‫همتون ازم دور بمونین‪.‬دفعه بعدم خودت مواظب بچه های لعنتیت‬
‫باش‪.‬بچه پررو ازم خواست مامان‪،‬صدام کنه‪.‬اصال یعنی چی؟‬
‫از نامجون‪:‬‬
‫ته یکم لوس میشه‪،‬مگه نه؟اشکال نداره فردا بهش میگم یه مامان جدید‬
‫داره!‬
‫به نامجون‪:‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫تهیونگ لوس میشه؟پس جیمین چی که مجبورم کرد کل راه لعنتیو‬


‫بؽلش کنم‪،‬چون اگه بؽلش نمیکردم از اون ماشین گوه پیاده نمیشد!و به‬
‫تهیونگم بگو بره سراغ مادر واقعیش‪،‬من کنار میکشم‪.‬‬
‫از نامجون‪:‬‬
‫نباید بگم ولی مادر تهیونگ چند سال پیش فوت کرد‪.‬پس سعی کن تو‬
‫این موضوع عوضی بازی در نیاری‪،‬باشه؟‬
‫به نامجون‪:‬‬
‫لعنتی‪.‬از کجا باید میدونستم؟‬
‫از نامجون‪:‬‬
‫فقط درموردش چیزی نگو‪،‬فهمیدی؟شب بخیر‪.‬میبینمت‪.‬‬
‫به نامجون‪:‬‬
‫اوه عمرا‪.‬وقتی گفتم ازم دور بمونین شوخی نمیکردم‪.‬کارم با همتون‬
‫تمومه‪.‬دیگه منو نمیبینین‪.‬‬
‫از نامجون‪:‬‬
‫هاها همه همینو میگن ولی بعد بازم برمیگردن‪^^.‬تو دانشگاه‬
‫میبینمت‪.‬به اکیپ خوش اومدی‪):.‬‬
‫یونگی آه میکشه و گوشیش رو توی جیبش میذاره ولی بعد‪،‬لرزشش رو‬
‫حس میکنه‪.‬یه پیام از یه شماره ناشناس داره و وقتی میبینتش قیافهش‬
‫سریع تؽییر میکنه‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫به دوست پسرت خیانت نکن!!!اونقدرا به هم نزدیک نیستیم که نصؾ‬


‫شب برام سلفی بفرستی!!!‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫چیزی نیست که‪.‬من واسه همه دوستام سلفی میفرستم‪.‬یه سری عکسای‬
‫خاص دیگه‪،‬برای نامجونن‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫فردا صب میرم یه فرمی که همتونو ازم دور نگه داره امضا میکنم‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی تقریبا ساعت ‪ 0‬صبح میرسه خونه و چشماش رو میماله و به‬
‫طرؾ اتاق خوابش میره‪.‬در اتاق مهمون رو باز میکنه تا جونگکوک‬
‫رو چک کنه ولی وقتی میبینه تختش خالیه‪،‬تعجب میکنه‪.‬‬
‫گیج‪،‬برمیگرده به پذیرایی و میبینه که المپا هنوز روشنن‪.‬جونگ کوک‬
‫رو میبینه که روی یکی از مبال خودشو بؽل کرده و خوابیده‪،‬پتویی که‬
‫از خونشون آورده رو محکم گرفته و صدای تلویزیون رو قطع کرده‪.‬‬
‫یونگی آه میکشه و به طرفش میره تا بیدارش کنه‪.‬چند بار صداش‬
‫میزنه و آروم تکونش میده‪.‬‬
‫یونگی دستش رو روی صورت خودش میکشه‪"،‬کل شبمو با بیدار‬
‫کردن یه مشت بچه کوچولوی خوابالو و خوابوندنشون گذروندم‪.‬این‬
‫اصال چیزی نیست که میخواستم‪.‬ناموسا دارم با زندگیم چیکار میکنم؟"‬
‫جلوی مبل میشینه و جونگ کوک رو محکمتر تکون میده و وقتی‬
‫باالخره چشماشو آروم باز میکنه‪،‬خوشحال میشه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"جونگکوک با صدایی که هنوز خوابالوده‪،‬زمزمه میکنه و‬
‫چشماش رو نیمه بسته نگه میداره‪".‬برگشتی؟"‬
‫"آره‪".‬یونگی جواب میده و تلویزیون رو خاموش میکنه‪".‬اینجا خوابت‬
‫برد؟"‬
‫"نه‪".‬جونگ کوک میشینه و جواب میده‪"،‬تو اتاقه خوابم نمیبرد‪".‬‬
‫یونگی سر به سرش میذاره‪"،‬چی؟از هیوالهای زیر تخت میترسیدی؟"‬
‫جونگ کوک سرشو تکون میده و بهش نگاه میکنه‪"،‬خیلی ساکت بود‬
‫و‪...‬یجورایی احساس تنهایی میکردم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"به خاطر همین تلویزیونو روشن کردی؟"یونگی دستش رو بین‬


‫موهاش میبره و جونگ کوک بلند میشه و پتوش رو برمیداره‪.‬‬
‫"آره‪".‬جونگ کوک سرشو تکون میده‪".‬میشه المپارو خاموش‬
‫کنی‪،‬هیونگ؟"‬
‫یونگی آه میکشه و جونگ کوک رو تماشا میکنه که به طرؾ اتاق‬
‫میره‪،‬و المپارو خاموش میکنه‪.‬‬
‫"به تنها خوابیدن عادت نداری؟"یونگی پشت سر پسر جوونتر میره و‬
‫مواظبه که به چیزی نخوره‪.‬‬
‫جونگ کوک سرشو تکون میده و با صدای آرومی میگه‪"،‬همیشه‬
‫تنهایی میخوابیدم‪.‬فقط به اینکه برگردم خونه و هیشکی خونه نباشه یا‬
‫اینکه کل شبو تنها باشم‪،‬عادت ندارم‪".‬‬
‫"اوه‪".‬یونگی نمیدونه دقیقا چی باید بگه و پشت سر جونگ کوک وارد‬
‫اتاق میشه‪.‬‬
‫"اشکال نداره هیونگ تقصیر تو نیست‪".‬جونگ کوک به یونگی لبخند‬
‫کمرنگی میزنه و روی تخت دراز میکشه‪".‬عذاب وجدان نداشته‬
‫باش‪.‬خوشحالم که به خاطر تو یه جایی برای خوابیدن دارم‪".‬‬
‫یونگی آروم موهاشو بهم میریزه و پتو رو روی جونگ کوک‬
‫میکشه‪.‬جونگ کوک خمیازه میکشه و پتو رو باالتر میکشه و یه "شب‬
‫بخیر" آروم میگه و به پهلوش میچرخه‪.‬‬
‫یونگی همونجا وایمیسه و به بدن جمع شده جونگ کوک‪،‬زل میزنه و‬
‫حس میکنه که چقدر تنهاست‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"میشه المپو خاموش کنی؟"صدای جونگ کوک‪،‬یونگی رو از افکارش‬


‫بیرون میاره و یونگی هم بهش شب بخیر میگه و المپ رو خاموش‬
‫میکنه و آروم در رو میبنده‪.‬‬
‫یونگی با خستگی آه میکشه و به طرؾ اتاق خوابش میره‪،‬ژاکت و‬
‫لباسش رو سریع در میاره و روی یه صندلی میندازتشون‪.‬همون کار‬
‫رو با شلوارش هم میکنه و شلوار راحتی گشادی میپوشه و بیخیال‬
‫لباس میشه‪.‬‬
‫به طرؾ تختش میره ولی یک دفعه یه فکری به سرش میزنه‪.‬‬
‫'نه واقعا احمقانهست‪ '.‬یونگی با خودش فکر میکنه ولی آه میکشه و یه‬
‫بالش برمیداره و از اتاقش بیرون میره‪.‬‬
‫"هیونگ؟"جونگکوک وقتی میفهمه یونگی وارد اتاقش میشه و در رو‬
‫میبنده‪،‬گیج میشه‪.‬‬
‫"برو اونور تر‪".‬یونگی چند ثانیه بعد جواب میده و جونگکوک حس‬
‫میکنه لبه پتوش باال میره‪.‬‬
‫"چیکار داری میکنی؟"جونگکوک زمزمه میکنه و یونگی کنارش‬
‫دراز میکشه و با دستش‪،‬آروم جونگ کوک رو هل میده‪.‬‬
‫"میخوابم‪".‬یونگی جواب میده و به پهلوش میچرخه و پشتش رو به‬
‫جونگ کوک میکنه‪.‬‬
‫جونگ کوک لبخند میزنه‪".‬ممنون هیونگ‪".‬‬
‫یونگی چند دقیقه هیچی نمیگه و جونگ کوک فکر میکنه پسر بزرگتر‬
‫خوابش برده‪.‬‬
‫"سعی میکنم از این به بعد زودتر بیام خونه‪".‬یونگی خیلی آروم میگه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جونگکوک لبخند میزنه‪"،‬مجبور نیستی‪.‬فقط سخته که به یه خونه خالی‬


‫عادت کنم‪".‬‬
‫"میدونم‪".‬جواب یونگی گرم و صمیمیه‪".‬هیونگ میدونه‪".‬‬
‫جونگ کوک به کمر یونگی زل میزنه و به این فکر میکنه که پسر‬
‫بزرگتر‪،‬چند تا احساس و تجربه دیگه رو پشت قیافه بی تفاوتش مخفی‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"جونگ کوک بعد از مدتی میگه‪.‬‬
‫"چیه؟"یونگی با بداخالقی جواب میده‪.‬‬
‫"من از پسش برمیام‪،‬درسته؟"صدای جونگکوک آروم و نامطمئنه‪.‬‬
‫"مامان و بابا گفتن از پسش برنمیام‪،‬ولی چیزیم نمیشه‪،‬نه؟"‬
‫یونگی میچرخه و نگاه مردد جونگ کوک رو میبینه‪.‬‬
‫"هیچیت نمیشه‪".‬یونگی بعد از مدتی میگه‪"،‬اگه کسی تو دنیا باشه که‬
‫بتونه به هرچیزی که تو ذهنشه برسه‪،‬اون تویی‪".‬‬
‫جونگ کوک لبخند کمرنگی میزنه‪".‬جیمینی میگه از پسش برمیام‪.‬ولی‬
‫اون یجورایی کال خوشبینه‪،‬به خاطر همین نمیدونم از حرفش مطمئنه یا‬
‫نه‪".‬‬
‫یونگی میخنده‪"،‬البته تو باید سانشاین صداش کنی‪.‬ازت بزرگتره‪،‬چرا‬
‫بهش نمیگی هیونگ؟"‬
‫جونگ کوک اخم میکنه‪"،‬میدونم بزرگتره ولی فقط‪...‬خیلی کوچولو و‬
‫بامزهس‪.‬نمیتونم بهش بگم هیونگ‪".‬‬
‫"کوچولو‪...‬و بامزه؟"یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نگران نباش هیونگ‪،‬من رقیب عشقیت نمیشم‪".‬جونگکوک سریع‬


‫میگه‪"،‬قرار نیست باهم بجنگیم‪،‬قول میدم‪".‬‬
‫یونگی مسخرهش میکنه و تکون میخوره تا به پشت دراز بکشه‪".‬تو‬
‫اصال در حد جنگیدن با من نیستی‪".‬‬
‫"یعنی چی هیونگ؟"جونگ کوک میپرسه ولی یونگی جواب نمیده‪.‬‬
‫چند دقیقه میگذره و دقیقا وقتی یونگی داره خوابش میبره‪،‬جونگ کوک‬
‫صداش میکنه‪.‬‬
‫"هممم؟"یونگی میپرسه و اصال حال نداره دهنش رو باز کنه‪.‬‬
‫"میشه دستتو بگیرم هیونگ؟"‬
‫"چی؟"یونگی با تعجب به جونگ کوک نگاه میکنه ولی پسر‬
‫جوونتر‪،‬بهش نگاه نمیکنه‪.‬‬
‫"وقتی بچه بودم‪،‬هروقت خواب بد میدیدم مامان دستمو میگرفت و تا‬
‫وقتی خوابم میبرد‪،‬برام الالیی میخوند‪".‬‬
‫"من مادرت نیستم‪".‬جواب یونگی محکمه و به این فکر میکنه که چرا‬
‫امروز همه دلشون میخواد مادرشون باشه‪.‬‬
‫"باشه‪".‬جونگ کوک با احترام حرفشو قبول میکنه و میخواد بچرخه و‬
‫پشتش رو به یونگی کنه‪،‬ولی یونگی دستش رو توی دست جونگکوک‬
‫میذاره‪.‬‬
‫جونگ کوک لبخند میزنه و دست یونگی رو فشار میده و یه "ممنون"‬
‫آروم میگه‪.‬‬
‫"سوء تفاهم نشه‪"،‬یونگی کشیده میگه‪"،‬قرار نیست برات الالیی‬
‫بخونم‪.‬و قرار هم نیست مادرت باشم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جونگ کوک مسخرهش میکنه و وقتی میچرخه تا به پهلوش دراز‬


‫بکشه‪،‬دست یونگی رو با خودش میکشه‪".‬نگران نباش هیونگ‪،‬بهرحال‬
‫تو اگه زن بودی‪،‬مادر افتضاحی میشدی‪.‬امیدوارم هیچکس همچین‬
‫مادری نداشته باشه‪".‬‬
‫"پررو‪".‬‬
‫جونگ کوک آروم میخنده و بعد ادامه میده‪"،‬ولی‪ ...‬بابای خوبی‬
‫میشدی‪.‬اونقدرا بد نمیشدی‪".‬‬
‫یونگی با لبخندی روی لباش خوابش می بره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chapter 6‬‬
‫با اینکه یونگی‪،‬به جین گفت نمیخواد دیگه باهاشون بره بیرون‪،‬تقریبا با‬
‫یه برنامه هفتگی با هر پنج تاشون توی کل ماه بعد مالقات میکنه‪.‬خیلی‬
‫به این فکر میکنه که چطوری از 'مالقات با یکی دوتا دوست هر چند‬
‫وقت یه بار' به 'مالقات پنج نفرکه تقریبا ؼریبه حساب میشن‪،‬اونم‬
‫هرروز' رسیده‪،‬ولی به نتیجه ای نمیرسه‪.‬‬
‫البته این موضوع برای یونگی مشکلی نیست‪،‬و حتی اگه باشه هم‪،‬هر‬
‫مشکلی که به یه راه حل نیاز نداره‪،‬نه؟‬
‫طبق یه الگوی تقریبا مشخص همو میبینن‪.‬دوشنبه ها مال نامجون و‬
‫هوسوکه‪،‬دوتاشون جلوی کالس اشعار رپ‪،‬یونگی رو میبینن و باهم‬
‫دیگه به کنفرانس دانش آموزا که بعد از کالس‪ ،‬توی سالن برگزار‬
‫میشه‪،‬میرن‪.‬تنفر از دوشنبه ها‪،‬حاال تقریبا قابل تحمل شده‪.‬‬
‫بعد از دو تا دوشنبه ای که باهم میگذرونن‪،‬یونگی باالخره اعتماد به‬
‫نفسشو پیدا میکنه و استودیوش رو بهشون نشون میده‪،‬و دو ساعت‬
‫کامل برای دوتا پسر جوونتر که بدجور هیجان زده شدن‪،‬درمورد‬
‫وسایل و تجهیزاتش‪ ،‬توضیح میده‪.‬‬
‫"وقتشه اون آهنگه رو باهم ضبط کنیم‪".‬نامجون‪،‬توی سومین دوشنبه‬
‫میگه و دوشنبه چهارم‪،‬جین با خوراکی‪،‬چند تا بطری آب و یه لبخند‬
‫پررنگ بهشون ملحق میشه‪.‬وقتی یونگی‪،‬نامجون و جین ضبط کردن‬
‫آهنگشون رو تموم میکنن‪،‬هوسوک از یونگی میخواد که باهم همکاری‬
‫کنن و یونگی‪،‬برای تایید حرؾ پسر جوونتر سرش رو تکون میده و‬
‫بهش قول میده که حتما یه روز اینکارو بکنن‪.‬‬
‫سه شنبه ها فقط و فقط مال جینن‪ .‬روزای استراحتش‪،‬روزایی که فقط‬
‫چند ساعت توی محوطه دانشگاه میمونه‪.‬به خاطر رشته های‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫متفاوتشون‪،‬هیچ کالسی باهم ندارن‪.‬ولی وقتی فهمیدن ساعت ورود و‬


‫خروجشون یکیه‪،‬جین یونگی رو متقاعد میکنه که عصرها باهم‬
‫عصرونه بخورن‪.‬‬
‫خود جین‪،‬بیشتر عصرونه ها رو آماده میکنه و چیزی از دانشگاه‬
‫نمیخرن‪.‬یونگی حس میکنه که سه شنبه ها شبیه یه خوک چاق‬
‫میشه‪،‬ولی از نوع خوبش‪.‬یونگی‪،‬از میان وعده های شیرین خوشش‬
‫میاد و جین‪،‬از شنیدن تعریفاش‪.‬بعضی وقتا در حین ؼذا خوردن باهم‬
‫حرؾ میزنن و بعضی وقتا فقط ساکت‪،‬کنار هم میشینن‪.‬سکوتشون‬
‫ناراحت کننده نیست‪.‬خیلی باهم تفاهم ندارن ولی به اندازه کافی به هم‬
‫نزدیکن‪.‬‬
‫چهارشنبه ها مال خود یونگی هستن و یونگی صبح چهارشنبه به‬
‫استودیوش میره و تا وقتی هوا تاریک بشه‪،‬بیرون نمیاد‪،‬چون تنها‬
‫روزیه که به خاطر کالس بعد از مدرسه و تمرین فوتبال‬
‫جونگکوک‪،‬میتونه دیر بره خونه‪.‬بعد از کارش میره دنبال پسر‬
‫جوونتر‪،‬و وقتی جونگکوک با چشمای براق و لبخند پررنگی که‬
‫دندوناشو نشون میده‪،‬بهش نگاه میکنه‪،‬حس میکنه تمام خستگیش از بین‬
‫میره‪.‬جونگکوک هر چهارشنبه از یونگی به خاطر اینکه میره‬
‫دنبالش‪،‬تشکر میکنه‪.‬یونگی‪،‬احساس تنهایی نمیکنه‪،‬البته با شخصیت‬
‫درونگرایی که داره‪،‬از وقتی که داره تا صرؾ کالس و موزیکش‬
‫کنه‪،‬لذت میبره‪.‬‬
‫پنجشنبه ها روزای مورد عالقه یونگی هستن‪،‬البته هیچوقت اعتراؾ‬
‫نمیکنه‪.‬پنجشنبه ها‪،‬جیمین و تهیونگ و بعضی وقتا هوسوک‪-‬اگه‬
‫کالساش رو بپیچونه‪ -‬رو میبینه‪.‬اولین پنجشنبه‪،‬جیمین و تهیونگ که‬
‫توی راه برگشت به خوابگاهشون بودن‪،‬یونگی رو میبینن و بهش‬
‫اصرار میکنن که باهاشون ناهار بخوره‪.‬و یونگی چشماشو میچرخونه‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫و درخواستشونو رد میکنه‪،‬چون نمیخواد قرار دوستانهشونو خراب‬


‫کنه‪.‬ولی اون دوتا‪،‬آستینای لباسشو میکشن و لباشونو جلو میارن‪.‬‬
‫یونگی میخنده‪،‬ولی انگار جدیدا خندیدن به معنی موافقته‪.‬هر هفته‬
‫رستورانای جدید رو امتحان میکنن که بیشترشون از سرچ کردن های‬
‫تهیونگ توی گوگل پیدا میشن‪.‬ؼذاها تا حاال خوب بودن و به خصوص‬
‫وقتی اون دوتا اصرار میکنن که پول ؼذای خودشون رو بدن‪،‬چون این‬
‫سنت همیشگیشونه‪،‬یونگی‪،‬میفهمه که اونقدرام تصمیم بدی نگرفته‪.‬‬
‫جونگکوک هم از پنجشنبه ها خوشش میاد‪،‬چون یونگی همیشه از‬
‫بیرون ؼذا میگیره و به قول جونگکوک‪،‬پسرای نوجوون میتونن همه‬
‫چی بخورن و هیچیشون نشه‪.‬‬
‫بعد از ظهر جمعه‪،‬همشون بعد از کالساشون‪،‬بدون توجه به وضع‬
‫هوا‪،‬دور هم جمع میشن تا ناهار بخورن‪.‬یونگی از جمعه ها لذت‬
‫میبره‪،‬حتی با اینکه همیشه ؼر میزنه که چقدر همشون پر سروصدا‬
‫هستن‪.‬یا با همدردی به جین زل میزنه‪،‬یا به نامجون نگاه میکنه و به‬
‫خاطر دیوونه بازیای هوسوک‪،‬جیمین و تهیونگ‪،‬که به جوکای‬
‫هوسوک میخندن‪،‬اظهار تاسؾ میکنه‪،‬یا صبورانه به نظرات تهیونگ‬
‫گوش میده و سعی میکنه طعنه زدنش رو به یه جمله کوتاه کاهش بده‪،‬و‬
‫در طول کل ناهار‪،‬سر به سر جیمین میذاره‪.‬البته بعضی اوقات هم با‬
‫جیمین‪ ،‬نگاه های کوتاهی به هم میندازن که الزم نیست کسی ازشون‬
‫خبردار بشه‪.‬‬
‫بعد از پنجشنبه ها‪،‬شنبه ها دومین روز مورد عالقهشن‪.‬کل روز رو‬
‫توی خونه میگذرونه و همه کاراشو به یکشنبه موکول میکنهو هر‬
‫یکشنبه‪،‬به خاطر این کارش‪،‬از خودش متنفر میشه ولی خوشحالیش‬
‫توی اون لحظه اونقدر زیاده که حاضر نیست عادتشو ترک کنه‪.‬هر‬
‫شنبه‪،‬جونگکوک رو به کالساش میفرسته و وقتی پسرجوونتر بهش‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫التماس میکنه که بذاره حداقل یکیشونو بپیچونه‪،‬بهش‬


‫میخنده‪.‬جیمین‪،‬معموال شنبه ها میره پیششون تا به جونگکوک کمک‬
‫کنه و یونگی‪،‬به این فکر میکنه که جونگکوک‪،‬بیشتر به کمکش نیاز‬
‫داره یا بودنش‪.‬ولی یونگی‪،‬ناراضی نیست‪،‬چون جیمین هدفیه که میشه‬
‫خیلی راحت‪،‬سر به سرش گذاشت و جو رو عوض کرد‪.‬‬
‫یکشنبه ها روز کار کردن هستن و یونگی‪،‬بیشترشون رو با‬
‫جونگکوک توی پذیرایی میگذرونه و دوتاشون کار خودشون رو‬
‫میکنن و بعضی اوقات از کارشون دست میکشن تا از فیلم دیدن یا پیتزا‬
‫خوردن باهم‪،‬لذت ببرن‪،‬ولی بیشتر اوقات تا بعد از نیمه شب‪،‬کار‬
‫میکنن و به زور به طرؾ اتاق خواباشون‪-‬بیشتر اتاق خواب‬
‫جونگکوک‪-‬میرن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫صدای در شنیده میشه و یونگی به خاطر صدای پیوسته ساعت لعنتی‬
‫ای که از اتاق جونگکوک شنیده میشه‪،‬بیدار میشه‪.‬ؼر میزنه و از‬
‫تختش پایین میاد‪،‬تقریبا پاشو روی کسی که روی زمین خوابیده میذاره‬
‫و نزدیکه که بیوفته‪،‬و بعد به اتاق جونگکوک میره و ساعتش رو‬
‫روی میز میکوبه و خوشبختانه دکمه درستش رو فشار میده و خاموش‬
‫میشه‪.‬با چشمای بسته به طرؾ در میره و میذاره که دیوار و‬
‫حافظهش‪،‬راهنماییش کنن‪.‬‬
‫"چیه؟"یونگی درو باز میکنه و با بداخالقی میگه و وقتی کسی جواب‬
‫نمیده‪،‬چشماش رو باز میکنه‪.‬‬
‫"آه‪،‬هیونگ؟"جیمین متعجب به نظر میرسه و به یونگی که فقط لباس‬
‫زیرش تنشه‪،‬زل میزنه‪".‬تو یکم‪...‬تقریبا هیچی نپوشیدی‪".‬‬
‫"جیمین؟"یونگی چشماش رو میماله و زمزمه میکنه‪".‬چرا اومدی‬
‫اینجا؟ببخشید یکم سرم شلوؼه‪،‬میشه بعدا برگردی؟"‬
‫"آه‪"،‬جیمین میگه‪"،‬من واسه تو نیومدم‪".‬‬
‫"پس چرا اومدی؟"یونگی به در تکیه میده و بعد یه چیزی رو به یاد‬
‫میاره‪".‬امروز شنبهست؟"‬
‫"آره هیونگ‪".‬جیمین به پسر بزرگتر نگاه میکنه و یونگی با‬
‫دستاش‪،‬صورتش رو میماله‪".‬جونگ کوک هنوز بیدار نشده؟"‬
‫"خونه نیست‪.‬دیشب خونه دوستش خوابید‪.‬بهت نگفته؟"‬
‫"نه‪"،‬جیمین سرشو تکون میده‪".‬بهم گفت میخواد امروز همو ببینیم‪،‬گفت‬
‫واسه یه چیزی کمک الزم داره‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه‪،‬پس بذار بهش پیام بدم‪.‬ببخشید بیا تو‪".‬یونگی در رو بازتر میکنه و‬


‫جیمین وارد خونه میشه‪.‬دم در کفشای ناآشنایی رو میبینه‪،‬ولی هیچی‬
‫نمیگه‪.‬‬
‫"ببخشید دیشب یه شب طوالنی داشتم و به اندازه کافی نخوابیدم‪".‬یونگی‬
‫معذرت خواهی میکنه‪.‬‬
‫"چیزی نگفتم که‪"،‬جیمین آروم میگه‪"،‬ببخشید هیونگ مزاحمت شدم؟"‬
‫یونگی ابروش رو باال میبره‪"،‬نه‪،‬اصال چرا باید اینقد زود بیدار باشم؟"‬
‫"لباسم کجاست؟"یه نفر از اتاق خواب میپرسه و یونگی چشماشو‬
‫میچرخونه‪.‬‬
‫"بشین روی مبل سانشاین‪.‬به جونگ کوک پیام میدم‪".‬یونگی به پذیرایی‬
‫اشاره میکنه ولی جیمین‪،‬از جاش تکون نمیخوره‪.‬‬
‫صداهایی از اتاق خواب میشنوه‪،‬صدای یونگی و یه پسر دیگه و‬
‫همونجا منجمد میشه‪،‬دلش میخواد حرفاشونو بشنوه ولی نمیخواد‬
‫فضولی کنه‪.‬‬
‫یه مرد قد بلند و خوشتیپ پشت سر یونگی‪،‬از اتاق‪،‬خارج میشه و‬
‫جیمین صورتشو جمع میکنه‪.‬‬
‫"جونگکوک میگه تو راهه‪".‬یونگی به جیمین نگاه میکنه ولی با دیدن‬
‫قیافهش‪،‬چشماشو باریک میکنه‪".‬چی شده؟"‬
‫"من‪،‬آه‪،‬هیچی‪".‬جیمین باعجله میگه‪"،‬من میرم هیونگ‪.‬به جونگکوک‬
‫بگو بیاد کتابخونه‪.‬نمیخوام مزاحمت شم‪".‬‬
‫"چی داری میگی؟"یونگی از پسر جوونتر میپرسه و بعد از‬
‫مدتی‪،‬مردی که پشت سرشه میخنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نگران نباش‪،‬من دارم میرم‪".‬لبخند میزنه و به طرؾ جیمین‬


‫میچرخه‪".‬فقط باید کالهمو پیدا کنم‪".‬‬
‫"چرا همش خرتوپرتاتو میندازی دور خونه؟"یونگی با بداخالقی‬
‫میگه‪،‬ولی بهش کمک میکنه تا کالهشو پیدا کنه‪.‬‬
‫"خسته بودم‪،‬میفهمی؟"پسره چشماشو میچرخونه و جواب میده‪".‬تقریبا‬
‫تا ‪ 1‬بیدار بودیم و من با بیدار موندن بیش از حد مشکل دارم‪.‬خیلی‬
‫خسته کننده بود‪".‬‬
‫"پیداش کردم!"یونگی کاله رو که پشت مبل افتاده‪،‬میبینه و با خوشحالی‬
‫داد میزنه‪.‬‬
‫"مرسی‪،‬خب دیگه میرم‪".‬مرده موهاش رو صاؾ میکنه و کالهش رو‬
‫روی سرش میذاره‪".‬تا بعد‪،‬یونگی‪".‬‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده ولی با مرده تا دم در‪،‬نمیره‪.‬‬
‫جیمین با چشمای گشاد وسط راهرو میایسته‪"،‬ببخشید‪،‬نمیدونستم یکی‬
‫پیشته‪.‬اگه میدونستم سرت شلوؼه‪،‬مزاحمتون نمیشدم‪.‬ببخشید‪،‬دیگه‬
‫میرم‪".‬‬
‫"چی داری میگی؟"چشمای یونگی باریک میشن و بعد‪،‬باالخره میفهمه‬
‫قیافه جیمین‪،‬چه معنیای میده‪.‬‬
‫یونگی میزنه زیر خنده‪"،‬فکر کردی دیشب با خودم آوردمش‬
‫خونه‪،‬جیمینی؟"‬
‫جیمین گیج به نظر میاد و یونگی میخنده‪".‬نیاوردیش؟"‬
‫"خب‪،‬نه‪،‬آوردمش ولی نه به خاطر اون کاری که تو فکر‬
‫میکنی‪".‬یونگی توضیح میده و با پشت‪،‬روی مبل میوفته‪".‬پارتنر یکی‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫از کالسامه‪.‬دیشب تا دیروقت آهنگ مینوشتیم و تنظیم میکردیم‪.‬باید تا‬


‫دوشنبه کارمونو تحویل بدیم‪،‬به خاطر همین اومد اینجا‪".‬‬
‫"اوه‪"،‬جیمین آروم میگه‪"،‬خیلی نزدیک به نظر میومدین‪،‬به خاطر همین‬
‫فکر کردم که‪"...‬‬
‫یونگی میخنده و وقتی خندیدنش تموم میشه‪،‬به جیمین لبخندی میزنه که‬
‫لثه هاش رو نشون میده‪"،‬حسودی کردی‪،‬سانشاین؟"‬
‫"نه!"جیمین سریع جواب میده‪"،‬فقط نمیخواستم مزاحمتون‪"...‬‬
‫"چند وقتی میشه که میشناسمش‪،‬درواقع اون استودیویی که اجاره کردم‬
‫رو برام پیدا کرد‪.‬به خاطر همین نزدیک به نظر میومدیم‪.‬درواقع اون‬
‫موقع که هودی منو پوشیده بودی‪،‬اون بود که فکر کرد باهم قرار‬
‫میذاریم‪".‬‬
‫"اوه‪،‬اوه‪.‬فکر کردم‪"...‬جیمین میگه و یونگی بهش میخنده‪.‬‬
‫"اونقدر سرم شلوؼه که نمیتونم کسیو بیارم خونه‪،‬به خصوص که‬
‫جونگکوکم همش همینجا میپلکه‪".‬یونگی با چشمای بسته میگه‪".‬اونجا‬
‫واینسا سانشاین‪.‬بیا بشین‪.‬جونگکوک زود میرسه‪".‬‬
‫"باشه‪".‬جیمین لبخند میزنه و آرزو میکنه که کاش با فهمیدن قضیه‪،‬‬
‫اینقدر خوشحال نمیشد‪.‬کنار یونگی روی مبل میشینه‪".‬هیونگ میخوای‬
‫بخوابی؟"‬
‫"بستگی داره تو بخوای حرؾ بزنی یا نه‪".‬‬
‫"اگه حرؾ بزنم نمیخوابی؟"‬
‫"اگه اینو در نظر بگیریم که میتونی چند ساعت پشت سر هم‪،‬حرؾ‬
‫بزنی‪،‬نه‪".‬یونگی چشماش رو باز میکنه و به قیافه‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین‪،‬میخنده‪".‬نگران نباش‪،‬اگه بخوای اونقد حرؾ بزنی‪،‬میرم تو‬


‫اتاقم‪".‬‬
‫"برای امروز برنامهای داری‪،‬هیونگ؟"جیمین بعد از مدتی میپرسه و‬
‫یونگی خودش رو باال میکشه و سرش رو روی پای پسر جوونتر‬
‫میذاره‪.‬‬
‫"آره‪،‬میخوام بخوابم‪.‬حاال‪،‬خفه شو و هیونگتو اذیت نکن‪".‬یونگی ؼر‬
‫میزنه و جیمین‪،‬با اینکه کسی نگاهش نمیکنه سرشو تکون میده‪.‬بعد از‬
‫اینکه چند دقیقه در سکوت طی میشه‪،‬جیمین تصمیم میگیره یه چیزی‬
‫رو امتحان کنه‪.‬دستش رو با دقت از روی دسته مبل برمیداره و موهای‬
‫پسربزرگتر رو نوازش میکنه‪.‬‬
‫"چیکار داری میکنی؟"یونگی با صدایی که به خاطر خوابالودگی بم‬
‫شده‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"هیچی‪".‬جیمین‪،‬وقتی یونگی چشماش رو باز میکنه تا بهش زل‬
‫بزنه‪،‬سرخ میشه‪.‬‬
‫"از این کارا نکن‪".‬یونگی بهش هشدار میده و سرش رو تکون‬
‫میده‪".‬چیزی بینمون نیست و فقط دوتا آدم عادیایمه همو‬
‫میشناسن‪،‬فهمیدی؟"‬
‫جیمین ناراحت میشه ولی سرش رو برای تایید تکون میده‪".‬میفهمم‪.‬فقط‬
‫خسته به نظر میومدی‪".‬‬
‫یونگی آروم میشه و خیلی سریع‪،‬ازش معذرت خواهی میکنه‪.‬‬
‫"اشکال نداره‪".‬جیمین بعد از مدتی میگه‪"،‬اگه نخوای همچین کاری‬
‫نمیکنم‪".‬‬
‫یونگی بهش نگاه میکنه‪".‬خستم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین میخنده‪،‬سریع منظورشو میگیره و دستش رو بین موهای یونگی‬


‫میبره‪".‬باشه‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫یونگی به خودش لبخند میزنه و آروم میگه‪"،‬فقط سوء تفاهم نشه‪".‬‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده‪".‬نمیشه‪،‬هیونگ‪.‬فقط حواست باشه‬
‫خودت عاشقم نشی‪".‬‬
‫یونگی سرشو توی شکم جیمین فرو میبره‪،‬و جیمین کلمه "پررو"‪،‬که‬
‫یونگی روی لباسش میگه‪،‬رو حس میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"ببخشید‪"،‬جونگکوک بین نفسنفس زدناش میگه‪"،‬خوابم برده بود‪.‬خیلی‬
‫منتظر موندی؟"‬
‫جیمین شونههاش رو باال میندازه‪".‬تقریبا‪.‬امروز باید بری کالس؟وقت‬
‫داریم؟"‬
‫جونگکوک سرش رو با دستاش میگیره و به ساعت نگاه میکنه‪"،‬نیم‬
‫ساعت وقت دارم‪.‬البته هنوز لباس نپوشیدم‪.‬میشه بعد از کالسم باهم کار‬
‫کنیم؟"‬
‫"آه‪ "،‬جیمین گوشیش رو از جیبش در میاره‪"،‬خب من امروز نباید برم‬
‫سر کار‪،‬به خاطر همین‪،‬میشه‪.‬ولی میخواستم چندتا کنفرانس واسه‬
‫کالس آنالینم ببینم‪".‬‬
‫"لپ تاپمو بهت قرض میدم‪".‬جونگکوک سریع میگه‪"،‬میتونی تا وقتی‬
‫که میرمو میام‪،‬ببینیشون‪.‬اشکال نداره‪،‬هیونگ؟"‬
‫جیمین مسخرهش میکنه‪"،‬اوه پس االن هیونگ شدم؟هان؟"‬
‫جونگکوک فقط لبخندی میزنه که دندوناشو نشون میده‪.‬‬
‫"باشه ولی باید به خاطرش بعدا برام یه کاری بکنی‪".‬جیمین اخم میکنه‪.‬‬
‫جونگکوک سریع سرشو تکون میده‪"،‬هرچی تو بگی‪".‬‬
‫"میخوای برسونمت؟"یونگی از روی مبل میپرسه‪".‬البته اگه عجله‬
‫داری‪".‬‬
‫"نه‪،‬چیزی نیست‪،‬نزدیکه‪".‬جونگکوک دستشو تو هوا تکون میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خدافظ!"جونگکوک از دم در داد میزنه‪"،‬زود برمیگردم!"‬
‫"خدافظ‪".‬یونگی در حالی که به صفحه لپتاپش زل‬
‫زده‪،‬میگه‪"،‬مواظب باش‪".‬‬
‫"تا جایی که میتونی زود برگرد‪".‬جیمین داد میزنه و هدفونش رو به‬
‫لپتاپ جونگکوک وصل میکنه‪".‬لطفا زیاد نمون‪".‬‬
‫"باشه‪".‬جونگکوک جواب میده و بعد بیرون میره و درو میبنده‪.‬‬
‫یونگی و جیمین در سکوت کامل توی اتاق میشینن و حتی تکون هم‬
‫نمیخورن‪،‬به جز دست جیمین که داره یادداشت برداری میکنه‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی کارش رو تموم میکنه و دوتا ویدیوی آنالین تماشا‬
‫میکنه‪،‬خمیازه میکشه و به طرؾ یونگی میچرخه‪.‬‬
‫"چیکار میکنی هیونگ؟"جیمین سکوت رو میشکنه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو میچرخونه تا نگاه کوتاهی به جیمین بندازه‪"،‬متن‬
‫آهنگ مینویسم‪".‬‬
‫"آه‪"،‬جیمین آروم میگه‪"،‬من گشنمه هیونگ‪.‬چیزی برای خوردن‬
‫داری؟"‬
‫"آه‪"،‬یونگی کارش رو متوقؾ میکنه‪"،‬اگه بخوای میتونم برات یه‬
‫چیزی درست کنم‪".‬‬
‫"نه‪،‬اشکال نداره‪،‬اونقدرام گشنم نیست‪".‬جیمین آروم میگه و به طرؾ‬
‫لپتاپ برمیگرده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"میخوای خودت برای خودت یه چیزی درست کنی؟"یونگی‬


‫میپرسه‪"،‬یه سری چیزا داریم‪".‬‬
‫"اوه‪،‬میشه؟"جیمین میپرسه‪".‬تو مشکلی نداری؟"‬
‫"نه‪"،‬یونگی سرشو تکون میده‪"،‬خونه خودته‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫صداهای آرومی که از آشپزخونه شنیده میشن‪،‬حواس یونگی رو پرت‬
‫میکنن و آه میکشه و لپتاپش رو میبنده و آروم به طرؾ آشپزخونه‬
‫میره‪.‬به دیوار ورودی آشپزخونه تکیه میده و به جیمین نگاه میکنه که‬
‫همه کابینت ها و کشو ها رو باز میکنه تا بفهمه وسایل مختلؾ کجان‪.‬‬
‫جیمین‪،‬ظرؾ آبی که روی گازه رو چک میکنه و بعد به طرؾ‬
‫سبزیجاتی که روی تخته آشپزخونه گذاشته‪،‬میره‪.‬یکی از چاقوهای نسبتا‬
‫بزرگ رو برمیداره و شروع به بریدن پیازچه ها میکنه‪.‬‬
‫"چی درست میکنی؟"یونگی بعد از اینکه چند دقیقه جیمین رو تماشا‬
‫میکنه‪،‬میپرسه و باعث میشه تقریبا از جاش بپره‬
‫باال‪".‬ببخشید‪،‬ترسوندمت؟"‬
‫جیمین سرشو تکون میده‪".‬فقط انتظار نداشتم بیای‪".‬‬
‫یونگی میخنده‪".‬معلومه‪.‬البته سوالمو جواب ندادی‪".‬‬
‫"فقط پاستاست‪".‬جیمین جواب میده و یونگی وارد آشپزخونه‬
‫میشه‪.‬جیمین‪،‬مقدار اندازهگیری شدهای نودل توی ظرؾ روی گاز‬
‫میریزه‪".‬کال فقط فتوسین(نمیدونم تلفظش درسته یا نه‪|:‬یه نوع پاستای‬
‫پهن و کلفته) داری‪،‬به خاطر همین‪"...‬‬
‫یونگی سرشو برای تایید تکون میده و به لبه میز که جیمین طرؾ‬
‫دیگهش مشؽول آشپزیه‪،‬تکیه میده‪".‬جونگکوک بیشتر از بقیشون‬
‫دوسش داره‪.‬اگه نظر منو بخوای همشون مثل همن‪.‬چقدر درست‬
‫میکنی؟"‬
‫"برای سه نفر‪".‬جیمین لبخند میزنه‪".‬ببخشید همینجوری اومدم تو‬
‫آشپزخونت‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اشکال نداره‪".‬یونگی سرشو تکون میده‪".‬ادامه بده‪".‬‬


‫"تو آشپزی نمیکنی‪،‬هیونگ مگه نه؟"جیمین بعد از مدتی میپرسه و‬
‫هویجای کوچولو رو میبره‪.‬‬
‫"چی باعث شد همچین چیزی بگی؟"‬
‫"آشپزخونهت یکم از جاهای دیگه تمیزتره‪".‬جیمین شونه هاش رو باال‬
‫میندازه و یونگی میخنده‪.‬‬
‫"بعضی وقتا آشپزی میکنیم‪.‬نه خیلی زیاد‪.‬جونگکوک دوست داره ؼذا‬
‫درست کنه ولی این روزا سرش شلوؼه‪.‬من قبال آشپزی میکردم ولی از‬
‫وقتی اون اومد‪،‬دیگه نه‪".‬‬
‫"اصال خوب نیست‪.‬نباید زیاد بیرون ؼذا بخورین‪".‬‬
‫"تو و تهیونگ هفته ای یه روز میرین بیرون که ؼذاهای جدید امتحان‬
‫کنین‪.‬واقعا در حدی هستی که همچین چیزی بهم بگی؟"‬
‫"فقط هفته ای یه روزه‪"...‬جیمین آروم میگه‪.‬‬
‫"هممم‪"،‬یونگی سرشو تکون میده‪".‬کی بهت آشپزی یاد داده؟"‬
‫جیمین شونههاش رو باال میندازه‪"،‬یکم خودم و یکمم تماشا کردن بقیه‬
‫مردم‪.‬درواقع جین هیونگ و هوبی هیونگ‪".‬‬
‫"آه‪"،‬یونگی سرشو برای تایید تکون میده و دوتاشون ساکت میشن و‬
‫یونگی‪،‬جیمین رو تماشا میکنه که روی کارش تمرکز کرده و ابروهاش‬
‫هر چند لحظه یک بار‪،‬گره میخورن‪.‬‬
‫"میشه پاستا رو برام آب بکشی؟"جیمین به ساعت روی فر‪،‬و بعد به‬
‫قابلمه روی گاز‪،‬نگاه میکنه و میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"حتما‪".‬یونگی آبکش روی توی سینک میذاره و دستکشای آشپزیش رو‬


‫برمیداره‪".‬کار دیگه ای هم از دستم برمیاد؟"‬
‫"میشه سس سویا و صدؾ هم برام بیاری؟"‬
‫توی سکوت باهم کار میکنن‪،‬جیمین هر چند لحظه یک بار به یونگی‬
‫میگه چیکار باید بکنه و یونگی تا جایی که میتونه به بهترین نحو‬
‫انجامشون میده‪.‬‬
‫"بوی خوبی میده‪".‬یونگی لبخند میزنه و جیمین سرشو برای تایید تکون‬
‫میده‪.‬‬
‫"باید بذاریم با سس دم بکشه‪،‬به خاطر همین درشو باز نکن‪،‬باشه؟"‬
‫"حتما‪.‬بیا تا آماده بشه ظرفارو بشوریم‪".‬یونگی همه چیز رو توی‬
‫سینک میذاره‪".‬میخوای بشوری یا خشک کنی؟"‬
‫"خشک میکنم‪".‬جیمین پارچه تمیزی برمیداره و جای ظرفای خشک‬
‫شده رو کنارش میذاره‪.‬‬
‫"میدونی یه زمانی میخواستم آشپز بشم‪".‬یونگی میگه و جوری میخنده‬
‫که انگار جوک گفته‪.‬‬
‫"واقعا هیونگ؟"جیمین با تعجب بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"هممم‪،‬بچه که بودم همه برنامه های آشپزی رو نگاه میکردم و مطمئن‬
‫بودم قراره آشپز شم‪.‬آیدالم سرآشپزا بودن و ازشون موادو چرتوپرتا‬
‫رو یاد میگرفتم‪.‬مطمئن بودم میخواستم آشپز بشم‪".‬یونگی به خودش‬
‫لبخند میزنه‪.‬‬
‫"چی باعث شد نظرتو عوض کنی؟"جیمین میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"دستپخت خودمو خوردم‪".‬یونگی جواب میده و جیمین‪،‬به لحنش‬


‫میخنده‪.‬‬
‫"اونقدر بد بود‪،‬هیونگ؟"‬
‫"هممم سانشاین‪،‬افتضاح بود‪".‬‬
‫یونگی خم میشه و آرنجاش رو لبه سینک آشپزخونه میذاره‪".‬یجورایی‬
‫بعد از یه بار سعی کردن‪،‬بیخیالش شدم‪.‬بعد رویامو عوض کردم‪".‬‬
‫جیمین به حرفای یونگی فکر میکنه‪"،‬تصور نمیکردم اینجور بچهای‬
‫بوده باشی‪.‬همیشه فکر میکردم از اونایی باشی که تا وقتی که موفق‬
‫بشن‪،‬هی تالش میکنن‪".‬‬
‫یونگی سرشو تکون میده‪"،‬همیشه واسه چیزایی که توشون استعداد دارم‬
‫تالش میکنم‪.‬آخه سخته از چیزایی که طبیعتا توشون خوبی‪،‬بدت‬
‫بیاد‪،‬میدونی‪.‬از وقتی استعدادمو پیدا کردم‪،‬سخت تالش کردم ولی‬
‫قبلش‪،‬به هیچ وجه‪".‬‬
‫"من برعکست بودم‪".‬جیمین لبخند میزنه و چشماش هاللی میشن‪".‬اگه‬
‫توی یه چیزی خوب نبودم‪،‬اونقدر انجامش میدادم تا بهتر بشم‪".‬‬
‫"اگه توش خوب بودی چی؟"‬
‫"بازم تالش میکردم بهتر بشم‪".‬جیمین لبخند میزنه و تخته آشپزخونه‬
‫رو خشک میکنه‪.‬‬
‫یونگی مسخرهش میکنه‪"،‬از اون احمقایی که کلی تالش میکنن‬
‫بودی‪،‬هان؟"‬
‫"هیونگ!"جیمین بلند داد میزنه و دهنش باز میمونه‪"،‬خیلی بدجنسی‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی میخنده‪"،‬شوخی کردم‪،‬سانشاین‪.‬میدونم تالش کردن آسون‬


‫نیست‪".‬‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده و دوباره لبخند میزنه‪.‬‬
‫"تو رویایی داشتی؟تا قبل از اینکه بفهمی میخوای برقصی‪،‬رویات چی‬
‫بود؟"‬
‫جیمین سرشو تکون میده‪"،‬نه دقیقا‪.‬کلی کارای مختلؾ بود که دوست‬
‫داشتم انجام بدم‪.‬یه هفته عاشق گلوگیاه بودم‪،‬ولی وقتی گل نمیدادن‬
‫میرفتم سراغ یه چیز دیگه‪.‬فقط وقتی که به رقصیدن‪،‬جدی فکر‬
‫کردم‪،‬فهمیدم چیزیه که میتونم تا ابد انجامش بدم‪".‬‬
‫یونگی "همممـ"ـی میگه و چاقو رو به جیمین میده‪".‬رقصیدن آخر‬
‫رویاهامه‪".‬‬
‫جیمین چاقو رو خشک میکنه و آویزونش میکنه و به طرؾ یونگی‬
‫میچرخه‪.‬‬
‫"چیه؟"جیمین‪،‬وقتی میبینه یونگی از قبل بهش زل زده بوده‪،‬تعجب‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"هیچی‪".‬یونگی آروم میگه و همچنان به جیمین زل میزنه‪.‬‬
‫مدت کوتاهی همونجا میایستن و به هم زل میزنن و لبخندای مشابهی‬
‫روی صورتاشون دیده میشه‪.‬‬
‫تا وقتی که جونگکوک قفل درو باز میکنه و لحظهشون رو خراب‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"من اومدم!!"جونگکوک داد میزنه‪"،‬اااوه!بوی چی میاد؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین از آشپزخونه بیرون میره و یونگی هم پشت سرش‪،‬خارج‬


‫میشه‪".‬پاستا درست کردیم‪.‬گشنته؟"‬
‫جونگکوک بهشون نگاه میکنه و با لبخند سرشو برای تایید تکون‬
‫میده‪"،‬من همیشه گشنمه‪".‬‬
‫یونگی با دیدن قیافه جونگکوک چشماشو باریک میکنه‪".‬تا ما میزو‬
‫میچینیم‪،‬برو دستاتو بشور و لباساتو عوض کن‪".‬‬
‫"باشه‪"،‬جونگکوک به یونگی چشمک میزنه‪،‬و پسر بزرگتر بهش‬
‫چشمؼره میره‪.‬‬
‫جیمین که نگاه هاشون رو نمیبینه‪،‬به آشپزخونه برمیگرده تا وسیله های‬
‫میز رو بیاره‪.‬‬
‫"میشه بشقابارو بیاری هیونگ؟"‬
‫"البته‪".‬یونگی جواب میده و وارد آشپزخونه میشه‪".‬من پاستا رو هم‬
‫میارم‪.‬بهش دست نزن‪،‬داؼه‪".‬‬
‫"باشه‪،‬مواظب باش‪".‬جیمین از کنار میز جواب میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی‪،‬اعدادی که روی عنوان کتاب هایی که روی طاقچه رو به‬
‫روش‪،‬چیده شدن رو نگاه میکنه و به کاؼذی که دستشه نگاه میکنه تا‬
‫مطمئن شه توی بخش درستی از کتابخونهست‪.‬‬
‫"آها!"یونگی کتابی که جلد کلفت و سیاهی داره و عنوانش‪،‬طالیی رنگه‬
‫رو از بین کتابا در میاره‪".‬پیدات کردم‪".‬‬
‫سرشو میچرخونه و به طرؾ نزدیکترین پیشخوان اتوماتیک میره‪،‬ولی‬
‫موهای قهوهای رنگ آشنایی رو میبینه‪.‬لبخند روی لبش پررنگتر‬
‫میشه و بهش نزدیک میشه و سریع روی صندلی خالی رو به روش‬
‫میشینه‪.‬‬
‫"سالم سانشاین‪.‬تنهایی؟"یونگی‪،‬جیمین رو تماشا میکنه که تندتند‬
‫چیزهایی روی کاؼذش مینویسه و لبخند میزنه‪.‬‬
‫"عالقهای ندارم‪".‬جیمین با لحن محکمی جواب میده ولی بعد صدا رو‬
‫به یاد میاره و سرش رو سریع باال میبره‪".‬اوه‪،‬یونگی هیونگ؟"‬
‫یونگی‪،‬با جوابش فقط ابروش رو باال میبره‪.‬‬
‫جیمین لبخند میزنه و چشماش هاللی میشن‪".‬ببخشید‪،‬فکر کردم‬
‫ؼریبهای چیزی هستی‪".‬‬
‫ابروی یونگی باالتر میره‪"،‬فکر کردی یه ؼریبهم که سعی میکنه وسط‬
‫کتابخونه مختو بزنه؟"‬
‫جیمین شونههاش رو باال میندازه‪"،‬اولین بارم نیست‪".‬‬
‫"خب‪،‬خب‪،‬خب‪"،‬یونگی به جلو خم میشه و دستاش رو روی میز‬
‫میذاره‪"،‬بعضیا خیلی معروفن‪،‬نه؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین یکم سرخ میشه و بعد یه چیزی رو توی ماشین حسابش وارد‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"چیکار میکنی؟"یونگی به کتاب بازی که جلوی جیمینه و پر از‬
‫عدده‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"جبر‪".‬جیمین جواب میده و توی دفتری که جلوش بازه‪،‬چیزی مینویسه‪.‬‬
‫"واحدایی که نیاز داشتی؟(در واقع من این کلمهش رو سرچ کردم و‬
‫فهمیدم که دانشجوهای هنر باید یه سری واحدای مختلؾ از رشته های‬
‫مختلؾ پاس کنن که بتونن فارغالتحصیل بشن‪،‬اگه کلمه ای واسش تو‬
‫فارسی هست حتما بهم بگین)"یونگی میپرسه‪.‬‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"چرا جبر برداشتی؟میتونستی فقط آمار برداریو تمومش کنی‪".‬یونگی‬
‫به صندلیش تکیه میده و ابروهای گره خورده جیمین رو تماشا میکنه‪.‬‬
‫"توی دبیرستان جبر خوندم‪".‬جیمین سرشو روی یکی از دستاش میذاره‬
‫و به کاؼذ زل میزنه‪"،‬فکر میکردم خوب باشه‪".‬‬
‫یونگی میخنده و بلند میشه‪"،‬موفق باشی‪".‬‬
‫"میری؟"جیمین به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"نمیخوای برم؟"یونگی با شیطنت ابروهاش رو باال میبره و جیمین‬
‫میخنده‪.‬‬
‫جیمین سرشو تکون میده‪"،‬نه همینجوری پرسیدم‪.‬احتماال اگه بمونی فقط‬
‫مانع کارم میشی‪".‬‬
‫یونگی دوباره میشینه و به جیمین‪،‬چشم ؼره میره‪".‬مین یونگی مانع‬
‫نیست‪.‬حواسپرتیه‪،‬فهمیدی؟این دوتا باهم فرق دارن‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین سرشو باال میاره و جدی‪،‬به یونگی زل میزنه‪"،‬هرچی تو بگی‪".‬‬


‫یونگی سرجاش میمونه‪.‬‬
‫"نمیخوای بری؟"جیمین میپرسه و یه کاؼذ دیگه برمیداره تا مسئلهش‬
‫رو دوباره حل کنه‪.‬‬
‫"نوچ‪،‬میمونم‪".‬یونگی جواب میده و کتاب درسیش رو باز میکنه و‬
‫صفحه مقدمهش رو میخونه و بعد‪،‬دوباره میبندتش و تصمیم میگیره‬
‫فعال درس نخونه‪.‬‬
‫"هرجور راحتی‪،‬هیونگ‪".‬جیمین جواب میده و با ماشینحسابش ور‬
‫میره‪.‬‬
‫"اجازه میدن از ماشین حساب استفاده کنین؟"یونگی‪،‬وقتی میبینه پسر‬
‫جوونتر همش میره سراغ ماشینحسابش‪ ،‬میپرسه‪.‬‬
‫"نه‪".‬‬
‫یونگی میخنده‪"،‬پس چرا داری استفاده میکنی؟"‬
‫"چون نمیتونم ذهنی حلشون کنم‪".‬جیمین جواب میده‪.‬‬
‫"پس میخوای موقع پایانترمت چیکار کنی؟"‬
‫"گریه‪".‬‬
‫یونگی دوباره میخنده و جیمین به درس خوندنش ادامه میده‪.‬‬
‫"آه اصال باحال نیستی‪".‬یونگی بعد از اینکه یه مدت طوالنی جیمین رو‬
‫تماشا میکنه‪،‬میگه‪.‬‬
‫"هیونگ‪".‬جیمین بهش نگاه میکنه و لباشو جلو میاره‪".‬گشنمه‪.‬میشه برام‬
‫ؼذا بگیری؟"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"دلم نمیخواد‪".‬یونگی شونههاش رو باال میندازه‪.‬‬


‫"هیونگ‪".‬جیمین کشیده میگه‪"،‬چهار ساعته دارگ اینجا درس‬
‫میخونم‪.‬لطفا؟گشنمه‪.‬صبحونهم نخوردم‪".‬‬
‫یونگی دوباره شونه هاش رو باال میندازه‪"،‬زندگی خودت‪،‬انتخابای‬
‫خودت‪".‬‬
‫"حدس بزن کیام؟"یه نفر چشمای جیمین رو با دستش میپوشونه و‬
‫میپرسه‪.‬‬
‫جیمین میخنده‪"،‬تهیونگ‪،‬صدات از هرکسی که میشناسم کلفتتره‪.‬الزم‬
‫نیست نابؽه باشم که حدس بزنم تویی‪".‬‬
‫تهیونگ میخنده و کنار میز میایسته‪".‬گفتی میخوای بری کتابخونه‬
‫درس بخونی و حاال میبینم با یونگی هیونگ سر قراری؟"‬
‫"قرار نیست!"جیمین سریع جواب میده‪"،‬یونگی هیونگ تقریبا ده دقیقه‬
‫پیش اومد!"‬
‫"معلومه‪".‬تهیونگ با لحن طعنهآمیزی جواب میده‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬بهش بگو‪".‬جیمین به طرؾ یونگی میچرخه و یونگی‪،‬با‬
‫پررویی بهش لبخند میزنه‪.‬‬
‫"من از اولش اینجا بودم‪،‬ته‪.‬از همون اول اول‪".‬‬
‫"هیونگ!"جیمین داد میزنه و چند نفر به طرؾ میچرخن و "هیشش!"‬
‫میگن‪.‬‬
‫یونگی آروم میخنده و به طرؾ تهیونگ میچرخه‪"،‬یکم پیش اومدم‬
‫دنبال یه کتاب‪،‬و وقتی جیمینو دیدم نشستم پیشش‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫تهیونگ صدایی از خودش در میاره و کولهپشتیش رو باال میاره و یه‬


‫پاکت کاؼذی ازش در میاره‪.‬‬
‫چشمای جیمین برق میزنن‪"،‬مال منه؟"‬
‫تهیونگ سرشو برای تایید تکون میده‪"،‬ساندویچ پنیر‪،‬همونی که دوست‬
‫داری‪.‬میخواستم برات قهوه بگیرم ولی کافئین خوابالوترت میکنه‪،‬واسه‬
‫همین‪"...‬‬
‫"وای خدا دوتا گرفتی؟"جیمین توی پاکت رو نگاه میکنه و بیشتر به‬
‫تهیونگ لبخند میزنه‪.‬‬
‫"صبحونه نخوردی‪".‬تهیونگ شونههاش رو باال میندازه‪".‬به جاش‬
‫امشب شام میپزی‪".‬‬
‫جیمین میخنده و سرشو برای تایید تکون میده‪".‬قبوله‪.‬عاشقتم‬
‫تهته‪.‬بهترینمی‪".‬‬
‫"آره‪،‬آره‪،‬حاال هرچی‪".‬تهیونگ دستشو توی هوا تکون میده‪".‬اگه همه‬
‫کاری که میخوای رو بکنن‪،‬بهشون میگی بهترینمی‪".‬‬
‫جیمین یه گاز از ساندویچش میخوره و به تهیونگ لبخند میزنه‪"،‬ولی‬
‫بازم تورو بیشتر از همه دوست دارم‪".‬‬
‫تهیونگ صورتشو جمع میکنه و جیمین با دهن پر‪،‬میخنده‪"،‬حال بهم‬
‫زن‪".‬‬
‫یونگی با عالقه بهشون نگاه میکنه‪.‬‬
‫"نمیخوای بری؟"جیمین‪،‬وقتی تهیونگ همونجا میایسته و بهش زل‬
‫میزنه‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"چرا‪"،‬تهیونگ سرشو برای تایید تکون میده و جیمین گیج میشه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"پس‪،‬چرا وایسادی؟"جیمین میپرسه و به حساب کردن انتگرالش ادامه‬


‫میده‪.‬‬
‫"شنل قرمزیو از دست آقا گرگه نجات میدم‪".‬جواب تهیونگ سریعه و‬
‫جیمین اخم میکنه و مدادش رو روی میز میذاره‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ اونقدرام بد نیست‪".‬جیمین جواب میده‪.‬‬
‫تهیونگ به یونگی‪،‬که با دقت بهش زل زده‪،‬نگاه میکنه‪"،‬منظورم‬
‫یونگی هیونگ نبود‪".‬‬
‫"پس؟"ابروهای جیمین باال میرن‪.‬‬
‫تهیونگ جواب نمیده و خیلی معمولی اطرافو دید میزنه‪.‬‬
‫"ته؟"جیمین آستین تهیونگ رو میکشه‪.‬‬
‫"سرتو خم کن‪".‬لحن تهیونگ جدیه و جیمین‪،‬با اینکه تعجب میکنه‪،‬به‬
‫حرفش گوش میده‪.‬‬
‫"تهیونگ قضیه چیه؟درمورد کی حرؾ میزنی؟"جیمین پیشونیش رو‬
‫روی میز میذاره و ساندویچش رو از زیر میز گاز میزنه‪.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی مسیر نگاه تهیونگ تؽییر میکنه‪،‬سعی میکنه بفهمه به کی‬
‫زل زده‪.‬‬
‫"تهیونگ‪".‬صدای جیمین هشداردهندهست و یونگی میبینه که‬
‫جیمین‪،‬سرشو از روی میز بلند میکنه‪".‬پارسال انتقالی گرفت‪.‬احتماال‬
‫یکی دیگه رو دیدی‪".‬‬
‫"خودشه‪".‬تهیونگ چشمؼره میره و به میزی که سمت چپشه‪،‬زل میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین سرشو کامل باال میاره و خیلی معمولی اطرافو نگاه‬


‫میکنه‪".‬کجا؟"‬
‫"نگاه نکن!"تهیونگ عصبانی به نظرمیاد و دستش رو پشت سر جیمین‬
‫میذاره‪.‬‬
‫"چرا؟دلیلی نداره قایم شم‪.‬چیزی نیست که‪.‬دوتامون راضی‬
‫بودیم‪".‬جیمین آروم باال میاد و اطرافو نگاه میکنه‪.‬‬
‫"تا یه ماه افسردگی حاد گرفته بودی‪.‬به زور میبردمت بیرون‪.‬جرئت‬
‫داری یه بار دیگه بگو راضی بودی‪".‬تهیونگ با بداخالقی میگه‪.‬‬
‫"هی‪".‬یونگی با طعنه میگه‪"،‬شما بچه ها میخواین بهم بگین چه خبره یا‬
‫باید یه وضعی راه بندازم که توجه اونی که ازش قایم شدینو جلب کنم؟"‬
‫تهیونگ و جیمین به پسر بزرگتر زل میزنن‪،‬تقریبا یادشون رفته بود‬
‫هنوز اونجاست‪.‬‬
‫"من‪،‬آه‪".‬تهیونگ با لکنت میگه و به این فکر میکنه که چطوری‬
‫اوضاع رو توضیح بده‪.‬‬
‫"خیله خب‪"،‬جیمین میگه‪"،‬خودشه‪".‬‬
‫تهیونگ آه میکشه و یونگی سرشو به طرؾ جایی که جیمین بهش زل‬
‫زده‪،‬میچرخونه‪.‬‬
‫"برم سالم کنم؟"جیمین آروم میپرسه و تهیونگ با قیافه وحشتزده ای‬
‫بهش زل میزنه‪.‬‬
‫"چرا باید دلت بخواد همچین کاری کنی؟"تهیونگ آروم میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"دوتامون راضی بودیم‪،‬ته‪".‬جیمین شونه هاش رو باال میندازه و‬


‫نگاهش رو از اون میز جدا نمیکنه‪".‬دوتایی باهم تمومش کردیم‪.‬چون‬
‫فهمیدیم رابطه سالمی نبود‪.‬باید برم سالم کنم‪".‬‬
‫تهیونگ سرشو تکون میده‪"،‬ؼلط میکنی‪.‬گوه میخوری‪،‬جیمین‪.‬نمیدونم‬
‫چه بالیی سرت آورده ولی روزای بعدش واقعا داؼون شده بودی‪".‬‬
‫"درمورد اولین دوستپسرت حرؾ میزنین؟"یونگی میپرسه و جیمین‬
‫با چشمای گشاد بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"آه‪"،‬تهیونگ به جیمین نگاه میکنه‪".‬بهش گفتی؟"‬
‫"کجاست؟"یونگی با لحن آروم و محکمی میگه و به میزای پشت سرش‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"داره نگاه میکنه‪".‬تهیونگ آروم جیػ میزنه‪"،‬فکر کنم منو دید‪.‬جمع کن‬
‫جیمین‪.‬جمع کن‪.‬خونه درس بخون‪.‬قول میدم خفه شم‪".‬‬
‫جیمین تندتند سرشو برای تایید تکون میده و وسایلشو جمع میکنه‪،‬آروم‬
‫میگه‪"،‬واقعا دلیلی واسه فرار کردن ازش ندارم‪،‬ولی باشه‪.‬نمیدونم چرا‬
‫دارم قایم میشم‪،‬ولی باشه‪،‬باشه‪".‬‬
‫یونگی همزمان با جیمین بلند میشه و با نگاهش دنبال کسی میگرده که‬
‫درمورد حرؾ میزنن‪.‬‬
‫سریع از کتابخونه خارج میشن و یونگی آرزو میکنه کاش اونقدر که‬
‫قضیه جالبه‪،‬برای اونم جالب میبود‪.‬‬
‫"خب‪،‬خوش گذشت!"تهیونگ‪،‬وقتی از کتابخونه خارج میشن‪،‬بلند‬
‫میگه‪".‬دیگه باید برم‪.‬کالسم پنج دقیقه دیگه شروع میشه و با اینجا ده‬
‫دقیقه فاصله داره‪.‬البته هنوز نمیدونم‪،‬اون چرا یا چطوری بازم‬
‫اینجاست‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"از دانشگاهش انتقالی گرفت‪،‬ته‪".‬جیمین به بهترین دوستش زل‬


‫میزنه‪"،‬از این سیاره که نرفت‪.‬میتونه هرکار دوست داره بکنه‪.‬حاال‬
‫بدو!مگه دستیار استادت اگه سر وقت نرسی در هارو قفل نمیکنه؟"‬
‫تهیونگ خداحافظی میکنه و میدوه و حواسش رو جمع میکنه که به‬
‫مردم نخوره‪.‬‬
‫"خب‪،‬سانشاین‪".‬یونگی در حالی که هنوز به تهیونگ نگاه‬
‫میکنه‪،‬میگه‪"،‬میخوای بگی دقیقا چی شد؟"‬
‫"راستش نه‪".‬جواب جیمین صادقانهست‪.‬‬
‫"کل رابطه به اندازه سکسش بد بود؟"یونگی با کنجکاوی میپرسه و‬
‫جیمین متوقؾ میشه‪.‬‬
‫"قرار نمیذاشتیم هیونگ‪،‬قبال هم بهت گفتم‪".‬‬
‫"اونجوری که تهیونگ میگفت‪،‬قرار میذاشتین‪.‬به عالوه خودت گفتی‬
‫بهم زدنتون‪،‬با رضایت دوتاتون بود‪،‬مگه نه؟"‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"بله سانشاین؟"‬
‫"وای خدا‪،‬خودشه‪".‬جیمین بلند میگه و سریع روش رو میچرخونه‪".‬من‬
‫دیگه میرم‪.‬میبینمت!"‬
‫یونگی میچرخه و چند نفر رو میبینه که از کتابخونه خارج‬
‫میشن‪.‬میچرخه و سریع به طرؾ جیمین میره و وقتی بهش میرسه‬
‫انگشتاشونو باهم قفل میکنه‪.‬‬
‫جیمین با تعجب وایمیسه و بهش زل میزنه‪".‬هیونگ؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی میچرخونتش و به طرؾ اون گروه میره‪"،‬بریم ببینیمش!"‬


‫جیمین سعی میکنت دستشو از دست یونگی در بیاره‪"،‬نه!هیونگ‪،‬بیا‬
‫نریم!"‬
‫"نوچ‪"،‬یونگی سرشو تکون میده و لبخند میزنه و سعی میکنه جیمینو با‬
‫خودش بکشه‪".‬باید بریم سالم کنیم‪.‬دوتاتون راضی بودین‪،‬مگه نه؟"‬
‫"هیونگ یا دستمو ول کن یا داد میزنم میخوای منو بدزدی!" جیمین‬
‫روی زمین میشینه و سعی میکنه نذاره یونگی‪،‬به طرؾ اونا بکِشتش‪.‬‬
‫"بدزدمت؟تو روز روشن؟حتما بیا امتحانش کنیم‪.‬صددرصد توجهشو‬
‫جلب میکنه‪".‬یونگی بهش لبخند میزنه ولی دیگه دستشو نمیکشه‪.‬‬
‫"اوه خدا‪".‬جیمین خودشو جمع میکنه و تازه میفهمه با نشستن کؾ‬
‫خیابون‪،‬چقدر توجه همه رو به خودش جلب کرده‪".‬داره میاد این‬
‫طرؾ‪".‬‬
‫"بیخیال‪".‬یونگی دستشو به طرؾ جیمین دراز میکنه و لبخند میزنه‪".‬بیا‬
‫بریم سالم کنیم‪.‬باادبی مهمترین خصلته‪".‬‬
‫جیمین بهش چشمؼره میره ولی دستش رو میگیره تا بلند بشه‪.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی دست جیمین رو محکمتر میگیره‪،‬دوباره سعی میکنه به‬
‫طرؾ گروه ببرتش‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬نه‪،‬لطفا‪،‬نه‪"،‬جیمین ؼر میزنه و سعی میکنه سرجاش‬
‫وایسه‪".‬وقتی آماده باشم باهاش روبه رو میشم‪".‬‬
‫یونگی متوقؾ میشه و به جیمین زل میزنه‪".‬چرا اینقد میترسی؟"‬
‫"نمیخوام ببینمش هیونگ‪.‬وقتی آماده شدم باهاش حرؾ میزنم‪".‬جیمین‬
‫محکم میگه‪"،‬دوره خوبی از زندگیم نبود‪،‬نمیخوام بهش برگردم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نمیگم که دوباره باهاش قرار بذاری‪".‬یونگی آروم میگه‪"،‬نمیخوای‬


‫بهش نشون بدی بدون اون چقدر بهتری؟"‬
‫جیمین سرشو تکون میده‪"،‬برام مهم نیست‪.‬فقط نمیخوام دوباره ببینمش‪".‬‬
‫"اینقد بد بود؟"یونگی با ناباوری میپرسه‪.‬‬
‫"توی اون لحظه ها‪،‬خوب بود ولی وقتی تموم شد و فهمیدم چی‬
‫شده‪،‬افتضاح بود‪.‬لطفا مجبورم نکن برم پیشش‪".‬جیمین خواهش میکنه‪.‬‬
‫"نمیخوام مجبورت کنم کاری که نمیخوای رو انجام بدی‪.‬بیا من باهات‬
‫میام تا برگردی خوابگاهت‪".‬یونگی آروم دستشو پشت کمر جیمین‬
‫میذاره و به جلو هلش میده‪.‬‬
‫"میدونی که دقیقا همین االن میخواستی مجبورم کنی به یکی که دلم‬
‫نمیخواد‪،‬سالم کنم؟"جیمین میگه و بعد با خیال راحت آه میکشه‪.‬‬
‫"نمیخواستم اون کارو کنم‪".‬یونگی زیر لب میگه‪.‬‬
‫"آره باشه‪".‬جیمین میگه و پشت خط عابر پیاده‪،‬منتظر میشن‪".‬آه هوا‬
‫امروز خیلی خوبه‪.‬باید بیرون درس بخونم‪".‬‬
‫یونگی سرشو برای تایید تکون میده‪"،‬میتونی روی نیمکتای دم خوابگاه‬
‫درس بخونی‪".‬‬
‫"آره‪،‬فکر کنم همینکارو کنم!چیزی نیست هیونگ‪،‬الزم نیست باهام‬
‫بیای‪".‬جیمین‪،‬وقتی چراغ سبز میشه راه میوفته و برای یونگی دست‬
‫تکون میده‪.‬‬
‫"اگه دوباره ببینیش چی؟"یونگی میپرسه و سعی میکنه نگران به نظر‬
‫نرسه‪.‬‬
‫"چیزیم نمیشه‪".‬جیمین از اون طرؾ خیابون‪،‬بلند میگه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"یه دقیقه پیش داشتی خودتو جر میدادی!"یونگی داد میزنه و جیمین از‬
‫اون طرؾ خیابون بهش میخنده‪.‬‬
‫چراغ سبز‪،‬شروع به شمارش معکوس از ده میکنه و چشمک میزنه و‬
‫یونگی لحظه آخر تصمیم میگیره از خیابون رد بشه‪.‬‬
‫"چیکار میکنی؟"جیمین‪،‬وقتی یونگی کنارش راه میاد‪،‬با تعجب بهش‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"یکم حوصلم سر رفته و تو باعث شدی کتابمو توی کتابخونه جا‬
‫بذارم‪،‬واسه همین بهم بدهکاری‪".‬‬
‫جیمین میخنده‪"،‬مطمئنم با دیدن بدبختی من سر انتگرال‪،‬کلی بهت خوش‬
‫میگذره‪.‬شایدم بخوای زیست بخونم و بدبختیمو در حال خوندن اون‬
‫ببینی؟"‬
‫"دوباره چرا؟"یونگی گیج‪،‬به پسر جوونتر نگاه میکنه‪".‬چرا زیستو‬
‫انتخاب کردی وقتی میتونستی روانشناسی برداری؟‪ 1111‬تا جای خالی‬
‫توی کالس سال اولیا واسه روانشناسی دارن‪،‬چون میدونن همه اونو‬
‫انتخاب میکنن‪.‬اصال چرا اینارو پارسال برنداشتی؟"‬
‫جیمین شونههاش رو باال میندازه‪"،‬سختکوشی چه مشکلی داره؟"‬
‫یونگی چشماشو میچرخونه ولی خودش و جیمین رو به طرؾ یه‬
‫نیمکت راهنمایی میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی‪،‬یه هفته بعد از قضیه کتابخونه‪،‬جیمین رو میبینه‪.‬یا‬
‫درواقع‪،‬جیمین و تهیونگ و هوسوک و نامجون و جین‪.‬‬
‫"چند وقتیه ندیدمتون‪".‬یونگی روی صندلی خالی میشینه و بهشون سالم‬
‫میکنه‪.‬‬
‫بقیه هم بهش سالم میکنن و یونگی‪،‬نوشیدنی جین رو میدزده و بهش‬
‫لبخند میزنه‪.‬‬
‫نامجون به یونگی نگاه میکنه و ابروش رو باال میبره‪"،‬بعضیا بدجوری‬
‫حالشون خوبه‪".‬‬
‫"اینقد دلت برامون تنگ شد؟"هوسوک هم وارد بحث میشه‪.‬‬
‫یونگی میخنده‪"،‬تو خواب ببینی‪".‬‬
‫"بیخیال هیونگ‪"،‬جیمین دستشو باال میبره‪"،‬زندگیت بدون ما هیچی‬
‫نداره‪،‬نه؟به خاطر همین هفته گذشته بهم التماس کردی یه روز کاملو‬
‫باهات بگذرونم‪".‬‬
‫"اووووه‪"،‬تهیونگ میخنده‪"،‬نگفته بودی‪".‬‬
‫یونگی به پیشونی تهیونگ ضربه میزنه‪"،‬حرفاشو جوری که خودت‬
‫دوست داری تؽییر نده‪".‬‬
‫"اووو دردم گرفت‪".‬تهیونگ صورتشو جمع میکنه و پیشونیشو میماله‪.‬‬
‫"خب‪،‬چی باعث شده حالت اینقد خوب بشه؟"جین به جلو خم میشه و‬
‫میپرسه‪".‬چیزی هست که بشه بهمون بگی؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی به قیافه منتظر جین‪،‬میخنده‪"،‬یه مدت طوالنی روی یه آهنگ‬


‫گیر کرده بودم‪،‬ولی حاال داره درست میشه‪.‬فکر کنم تقریبا تمومه‪".‬‬
‫"اوه چه سبکی؟"هوسوک میپرسه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪.‬تنظیمش کردم ولی هنوز دارم متنشو مینویسم‪.‬باید ببینم متن و‬
‫آهنگ چطوری با هم جور میشن‪".‬یونگی به صندلیش تکیه میده و‬
‫شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"سولو یا کلُبریشن؟"نامجون با چشمایی که برق میزنن‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"صددرصد کلبریشنه‪".‬یونگی آروم میگه‪"،‬ولی فکر نکنم توش رپ‬
‫کنم‪.‬فقط آهنگشو میسازم‪".‬‬
‫"پس کی میخونه‪،‬هیونگ؟"تهیونگ از کیفش یه بطری آب در میاره‪.‬‬
‫"هنوز تصمیم نگرفتم‪".‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"هوبی هیونگم میتونه یجورایی بخونه‪".‬جیمین با مهربونی‬
‫میگه‪"،‬انتخابات زیادن‪".‬‬
‫"درواقع تو هم میتونی بخونی‪".‬تهیونگ به جیمین نگاه میکنه و آب‬
‫میخوره‪.‬‬
‫"من‪،‬نه‪،‬نه‪.‬نه واقعا‪".‬جیمین سرشو تکون میده‪.‬‬
‫"میتونی بخونی؟"نامجون میپرسه و با تعجب به جیمین زل میزنه‪".‬چرا‬
‫تا حاال نگفته بودی؟"‬
‫"چه دوستای خوبی‪،‬هیچیو از هم مخفی نمیکنیم‪".‬هوسوک هم وارد‬
‫بحث میشه‪.‬‬
‫جیمین تندتر سرشو تکون میده‪"،‬نمیتونم‪.‬واقعا نمیتونم بخونم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"ولی تهیونگ‪"...‬جین میگه و تهیونگ میخنده‪.‬‬


‫"نمیخونه ولی بلده‪.‬باهم کالس ووکال میرفتیم‪".‬تهیونگ به جای جیمین‬
‫جواب میده و جیمین بهش چشمؼره میره‪.‬‬
‫"فقط یه مدت کوتاه بود‪"،‬جیمین زیر لب میگه‪.‬‬
‫"در واقع تقریبا هشت سال‪.‬جیمینی وقتی کامال عاشق رقصیدن‬
‫شد‪،‬بیخیالش شد‪،‬ولی به هر حال بلده‪".‬‬
‫"من اولی ام!"نامجون داد میزنه و دستشو باال میبره‪".‬باید برام‬
‫بخونی‪،‬باشه؟"‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین ؼر میزنه و لباشو جلو میاره‪".‬ازم نخواه‪.‬اونقدرام‬
‫خوب نیستم‪.‬اگه گند بزنم چی؟"‬
‫"نمیگیم که الیو بخونی‪".‬یونگی میگه‪"،‬استودیوی ضبط واسه همین‬
‫اختراع شده‪".‬‬
‫جیمین مردد سرشو تکون میده‪"،‬نمیدونم‪".‬‬
‫یونگی ملودی آهنگشو به یاد میاره و به این فکر میکنه که صدای‬
‫جیمین‪،‬چقدر با آهنگ‪،‬و متنی که یونگی نوشته‪،‬همخوانی داره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"جیمینی؟"یونگی‪،‬وقتی جیمین رو توی صؾ دم در دفتر ثبت نام‬
‫میبینه‪،‬با تعجب صداش میکنه‪".‬اینجا چیکار میکنی؟"‬
‫"اوه‪،‬هیونگ؟"جیمین با شنیدن صدای آشنا‪،‬سرشو از گوشیش باال میاره‬
‫و به یونگی لبخند میزنه‪".‬شرایط بورسیهم یه مشکل کوچیک دارن‪.‬تو‬
‫اینجا چیکار میکنی؟"‬
‫"راستش همینجوری رد میشدم‪،‬میخواستم برم مؽازه‪".‬یونگی پشت‬
‫گردنش رو میماله‪".‬اوضاع خوبه؟"‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده و دوباره به گوشیش نگاه‬
‫میکنه‪"،‬نگران نباش هیونگ‪،‬یه مشکل خیلی کوچیکه‪".‬‬
‫یونگی همونجا میایسته و روی پاهاش تکون میخوره‪،‬نمیدونه بهترین‬
‫راه گفتن جمله بعدیش چیه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"جیمین بهش نگاه میکنه و میپرسه‪"،‬همه چی خوبه؟"‬
‫یونگی آه میکشه و به جیمین زل میزنه و آرزو میکنه که کاش تلهپاتی‬
‫بلد بود‪.‬‬
‫جیمین لبخند میزنه‪،‬جوری که انگار میدونه چی میخواد بگه‪،‬و‬
‫یونگی‪،‬نمیفهمه چرا‪.‬جیمین دست به سینه میایسته و منتظر حرؾ زدن‬
‫یونگی میمونه‪".‬یه چیزی تو ذهنته‪،‬هیونگ؟"‬
‫یونگی به این فکر میکنه که دقیقا کِی جیمین‪،‬یاد گرفت اینطوری‬
‫ذهنشو بخونه‪.‬‬
‫"نه فقط‪،‬میدونی‪،‬همینجوری یهویی اومدم‪.‬کارت زود تموم‬
‫میشه؟میخوای منتظرت وایسم؟ناهار خوردی؟میخوای هیونگ برات‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫ناهار بخره؟"یونگی پشت سر هم میگه و جیمین اونقدر میخنده که خم‬


‫میشه و از چشماش اشک میاد‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬بگو دیگه‪".‬جیمین گوشه چشمش رو پاک میکنه و جواب میده‪.‬‬
‫یونگی صورتشو جمع میکنه‪"،‬حرفی ندارم‪.‬فقط میخواستم با ادب باشم‪".‬‬
‫یونگی میچرخه ولی جیمین آستینشو میگیره‪"،‬هیونگ سوالتو‬
‫بپرس‪.‬هرچی میخوای بهم بگی‪،‬بگو‪".‬‬
‫"از کجا‪"-‬یونگی شروع میکنه ولی متوقؾ میشه و چشماشو باریک‬
‫میکنه‪".‬اصال چی میدونی؟"‬
‫جیمین میخنده‪"،‬هیچی نمیدونم‪،‬هیونگ‪.‬فقط میدونم یه سوال سر زبونته‬
‫و داری میمیری که ازم بپرسیش‪.‬پس بپرس‪".‬‬
‫یونگی همونجا وایمیسه و بهش چشمؼره میره‪،‬ولی جیمین فقط لبخند‬
‫میزنه تا اینکه باالخره یونگی نرم میشه‪.‬‬
‫"خب‪،‬دیروز‪"،‬جیمین توی صؾ جلو میره و یونگی هم باهاش حرکت‬
‫میکنه‪".‬گفتی وقتی تو بوسان بودی با تهیونگ کالس ووکال‬
‫میرفتی‪،‬درسته؟"‬
‫جیمین گیج میشه ولی سرشو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"خب پس‪"،‬یونگی دهنشو باز میکنه ولی بعد میبندتش و دستشو بین‬
‫موهاش میبره‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین چشماشو باریک میکنه‪"،‬هرچی هست بریز بیرون‪".‬‬
‫"باشه‪،‬باشه‪".‬یونگی یکی از دستاشو باال میاره‪"،‬هیونگ باید یه تمرینی‬
‫واسه یکی از کالساشو تحویل بده‪.‬باید یه آهنگ ضبط کنم‪.‬هنوز متنش‬
‫و حتی تنظیمش هم تموم نشده‪.‬ولی ببین‪،‬یکم با استایل خودم فرق داره‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خب‪".‬جیمین سرشو برای تایید تکون میده‪.‬میتونه حدس بزنه بحثشون‬


‫به کجا میکشه‪.‬‬
‫"یعنی کامال با استایلم متفاوت نیست‪،‬قبال هم با ووکالیست ها کار‬
‫کردم‪.‬جونگکوک بیشتر اوقات کمک میکنه‪.‬یه آهنگم با جین هیونگ و‬
‫نامجون و هوسوک دادم‪".‬یونگی بدون نفس کشیدن بین جمله‬
‫هاش‪،‬میگه‪.‬‬
‫"میخوای توی آهنگت بخونم؟"صدای جیمین آروم و متعجبه‪.‬‬
‫"آره‪"،‬یونگی نفسشو بیرون میده‪"،‬در واقع میخواستم به جین هیونگ‬
‫بگم‪،‬ولی فکر کنم صدای تو اونی باشه که دنبالشم‪.‬مجبور نیستی قبول‬
‫کنی‪".‬‬
‫"هیونگ واقعا میخوای توی آهنگی که خودت‬
‫ساختی‪،‬بخونم؟"جیمین‪،‬گیج میپرسه‪".‬راستش نمیدونم میتونم یا نه‪.‬شاید‬
‫بهتر باشه به جین هیونگ بگی‪.‬من خواننده نیستم‪".‬‬
‫"ولی تهیونگ گفت آموزش ووکال دیدی‪".‬یونگی اصرار میکنه‪،‬آماده‬
‫پذیرش شکست خوردنش نیست‪.‬‬
‫"خب‪،‬آره‪،‬ولی صدام چیز خاصی نیست‪،‬هیونگ‪.‬باور کن‪،‬من بیشتر‬
‫دنسرم‪".‬جیمین جواب میده‪.‬‬
‫"من صداتو دوست دارم‪".‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه و از اینکه‬
‫چشمای جیمین‪،‬هاللی میشن‪،‬لذت میبره‪".‬باور کن‪،‬فکر کنم با آهنگ به‬
‫بهترین نحو جور بشه‪".‬‬
‫"ولی هیونگ‪"،‬جیمین متوقؾ میشه تا درموردش فکر‬
‫کنه‪".‬مطمئنی؟اگه گند بزنم و سر وقت تمومش نکنیم چی؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هنوز وقت داریم‪.‬وقتی بفهمی دقیقا چی میخوام‪،‬ضبطش زیاد طول‬


‫نمیکشه‪".‬‬
‫"مطمئنی میخوای من بخونم هیونگ؟شرط میبندم میتونی ووکالیستای‬
‫دیگه تو بخش موزیک پیدا کنی‪.‬اونایی که خوندن‪،‬شؽلشونه و به پولش‬
‫نیاز دارن‪".‬نگرانی توی صورت جیمین مشخص میشه و یونگی آه‬
‫میکشه‪.‬‬
‫"مطمئنم‪"،‬یونگی سرشو برای تایید تکون میده‪"،‬تورو میخوام‪".‬‬
‫جیمین چند ثانیه به یونگی زل میزنه و بعد‪،‬یه نفر از پشت سرش‬
‫گلوش رو صاؾ میکنه‪.‬یونگی یه قدم جلو میره و جیمین هم‬
‫همراهش‪،‬توی صؾ حرکت میکنه‪.‬‬
‫"خب؟"یونگی با امیدواری به جیمین نگاه میکنه و بعد به جلو خم میشه‬
‫تا زمزمه کنه‪"،‬بیخیال سانشاین‪،‬یه بار واسه هیونگت بخون و هیونگ‬
‫جبران میکنه‪،‬با چیزی که خیلی بهتر از پوله‪".‬‬
‫"هیونگ‪،‬فاحشگی ؼیر قانونیه‪"،‬جیمین توی گوش یونگی زمزمه میکنه‬
‫و میخنده‪.‬‬
‫"جیمینی‪"،‬یونگی مچ جیمین رو توی دستش میگیره‪"،‬فقط یه‬
‫بار‪.‬بیخیال‪،‬یه لطفی در حق هیونگ مورد عالقت بکن‪.‬لطفا؟"‬
‫جیمین نفس عمیقی میکشه و انتخاباش رو بررسی میکنه و‬
‫یونگی‪،‬نفسشو تو سینهش حبس میکنه و منتظر جواب جیمین میمونه‪.‬‬
‫جیمین‪،‬سرشو برای تایید تکون میده و خیال یونگی راحت میشه‪".‬خب‬
‫باشه‪،‬هیونگ‪،‬برات میخونم‪".‬‬
‫لبخندی که یونگی به جیمین میزنه‪،‬متعجبش میکنه‪.‬لبخندی که لثه و‬
‫دندوناش رو نشون میده‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"عالیه‪"،‬یونگی با لبخند میگه‪".‬شمارتو بده‪،‬بهت پیام میدم کجا و کِی‬


‫همو میبینیم‪".‬‬
‫"نه‪"،‬جیمین سرشو تکون میده و به قیافه یونگی میخنده‪.‬‬
‫"چی؟"یونگی گیج‪،‬به پسر جوونتر زل میزنه‪".‬جیمین شمارتو بده‪".‬‬
‫"نوچ‪"،‬جیمین جواب میده‪"،‬با اینکه که خیلی زود قبول کردم‪،‬به این‬
‫معنی نیست که بدون اینکه کاری کنی‪،‬به هدفت میرسی‪".‬‬
‫یونگی پلک میزنه‪.‬یک بار‪.‬دوبار‪.‬سه بار‪.‬‬
‫"چی؟"یونگی وقتی نمیفهمه قضیه از چه قراره‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫جیمین به قیافه پسر بزرگتر میخنده‪" ،‬شمارمو بهت نمیدم‪.‬قرار نیست تو‬
‫زندگیت همه چیو خیلی راحت بهت تحویل بدن‪.‬باید زحمت بکشی‪".‬‬
‫"جیمین‪،‬دقیقا داری چه چرتوپرتی میگی؟فقط شمارتو بده بهم‪".‬‬
‫جیمین‪،‬به یونگی که پشت سر هم بهش چشمؼره میره‪،‬میخنده و وقتی‬
‫خانمی که مسئول ثبت نامه‪،‬صداش میزنه‪،‬به طرؾ دفتر میره‪.‬‬
‫"واسش زحمت بکش هیونگ!"جیمین بلند میگه و میچرخه‪".‬شمارمو‬
‫پیدا کن و بهم پیام بده‪.‬موفق باشی!"‬
‫"بچه کوچولوی‪...‬پررو‪".‬یونگی با خودش زمزمه میکنه و وقتی اونی‬
‫که پشت سر جیمین‪،‬توی صؾ وایساده‪،‬دستشو جلوی دهنش میگیره و‬
‫میخنده‪،‬بهش چشمؼره میره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫به هوسوک‪:‬‬
‫هوسوک یه لطفی در حقم میکنی؟‬
‫از هوسوک‪:‬‬
‫لطؾ؟از یه آدم بیچاره مثل من؟چی دارم که تو خودت نداشته باشی؟‬
‫به هوسوک‪:‬‬
‫فیلم هندیش نکن‪.‬شماره جیمینو بده بم‪.‬‬
‫از هوسوک‪:‬‬
‫ببخشید هیونگ‪،‬نمیتونم بهت کمک کنم‪.‬‬
‫به هوسوک‪:‬‬
‫چی؟هوسوک شماره جیمینو بده دیگه‪.‬بیشتر از این پیچیدش نکن‪.‬‬
‫از هوسوک‪:‬‬
‫ببخشید هیونگ‪،‬نمیشه‪.‬جیمین مجبورم کرد قول بدم‪،‬شمارشو ندم‪.‬گفت‬
‫اگه شمارشو بدم‪،‬تو مسابقه بعدی باهام نمیرقصه‪.‬ببخشید‪.‬‬
‫به هوسوک‪:‬‬
‫بچه کوچولوی پرروی باهوش‪.‬باشه‪ .‬شماره تهیونگو بده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫به تهیونگ‪:‬‬
‫تهیونگ یه لطفی میکنی؟‬
‫از تهیونگ‪:‬‬
‫گوشیمو عوض کردم کی هستی؟‬
‫به تهیونگ‪:‬‬
‫یونگی‪...‬‬
‫از تهیونگ‪:‬‬
‫اوه‪.‬هاهاهاها‪...‬‬
‫بله هیونگ؟بگو چیکار کنم تا برات انجامش بدم‪.‬البته صددرصد پولشو‬
‫میگیرم‪.‬‬
‫به تهیونگ‪:‬‬
‫حاال درست شد‪.‬شماره جیمینو بده‪.‬پولی که میخوای هم بگو‪.‬‬
‫از تهیونگ‪:‬‬
‫ببخشید هیونگ‪،‬نه نمیشه‪.‬یه چیزایی هست که نمیتونم توشون بهت‬
‫کمک کنم‪.‬‬
‫به تهیونگ‪:‬‬
‫جیمینی مجبورت کرد قول بدی؟‬
‫از تهیونگ‪:‬‬
‫زود میگیری‪،‬هیونگ‪^^.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫به تهیونگ‪:‬‬
‫چی میخوای که قولتو بشکنی؟‬
‫از تهیونگ‪:‬‬
‫هیچی‪.‬اونجوری دوستی برادرانمونو نابود میکنم‪.‬ببخشید‪.‬نمیتونم بهت‬
‫کمک کنم‪.‬‬
‫به تهیونگ‪:‬‬
‫آره آره‪.‬حاال هرچی‪.‬شمارمو سیو کن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫جین هیونگ‪،‬دونگسنگ مورد عالقت اومده!^^‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫یونگی هیونگ؟وات د فاک‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫نامجون‪،‬تا گوشیتو ننداختم تو مخلوطکن گوشی هیونگو پس بده‪.‬‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫تو که نمیدونی گوشیم کجاست‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫خودتم نمیدونی‪،‬مگه نه؟‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫آره‪(:.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫برات یه گوشی جدید میخرم نامجون‪.‬یه لطفی کن‪.‬‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫فکر نکنم بتونم از اون لطفایی که میخوای‪،‬برات انجام بدم‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫‪...‬د فاک؟‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫از جین هیونگ‪:‬‬


‫شماره جیمین‪.‬مگه همینو نمیخوای؟‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫پررو به توهم گفته؟‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫آره‪...‬قراره بهم کمک کنه واسه قرار آخر هفتهم با جین هیونگ‪،‬ؼذا‬
‫درست کنم‪.‬ببخشید‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫شاید دلت بخواد اون پیامو پاک کنی‪.‬‬
‫حاال گوشی جین هیونگو بده بهش‪.‬‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫بله یونگی؟و تو دونگسنگ مورد عالقم نیستی ولی هیونگ میتونه‬
‫وانمود کنه از تالشت واسه کیوت بودن‪،‬خوشش اومده‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫هیونگ!لطفا کمکم کن!‪((:‬‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫ببخشید خیلی دوست داشتم کمکت کنم‪.‬ولی جیمین مجبورم کرد بهش‬
‫قول بدم‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫پررو با چی تهدیدت کرد؟‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫از جین هیونگ‪:‬‬


‫الزم نیست تهدیدم کنه تا به حرؾ دونگسنگ مورد عالقم گوش بدم‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫هیونگ کمکم کن!‬
‫از جین هیونگ‪:‬‬
‫ببخشید نمیتونم‪.‬ولی میتونم شماره چندتا از بچه ها که تو کالسای رقص‬
‫جیمیننو بهت بدم‪.‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫فکر کنم بهتر از هیچیه‪...‬‬
‫به جین هیونگ‪:‬‬
‫آفرین همینه!تو میتونی!‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫کمتر از یک هفته بعد‪،‬جیمین و یونگی همو مالقات میکنن و اولین‬
‫واکنش جیمین به چشمؼرههای یونگی‪،‬خندیدنه‪.‬‬
‫"خوش میگذره‪،‬هیونگ؟"جیمین سر به سرش میذاره و چشمؼره یونگی‬
‫شدیدتر میشه‪.‬‬
‫"جیمین شمارتو بده‪.‬اصال باحال نیست‪.‬دارم هزینهشو میدم‪،‬ولی به جای‬
‫پول‪،‬با یه چیز دیگه‪،‬که برام بخونی‪".‬یونگی با ؼرؼر میگه و جیمین به‬
‫خندیدنش ادامه میده‪.‬‬
‫"ببخشید هیونگ ولی باید برای چیزا زحمت کشید‪.‬ولی میشه یه لطفی‬
‫بهم بکنی؟میشه از بچه های کالس رقصم چیزی نپرسی؟حتی قبل از‬
‫اینکه بهشون بگم‪،‬ازت بدشون میومد‪.‬بعضیاشون فکر کردن یه منحرفی‬
‫که همه جا تعقیبم میکنه‪،‬و حاال نمیذارن دیروقت‪ ،‬تنها برم خونه‪.‬باحاله‬
‫ولی حس بدی دارم‪".‬‬
‫"میدونی میتونی باعث شی من حس بهتری داشته باشم؟شمارتو بده‪".‬‬
‫جیمین سرشو تکون میده و میخنده‪"،‬من راحت به دست‬
‫نمیام‪،‬هیونگ‪.‬نمیتونی همینجوری بگی شمارتو بده و منم شمارمو بهت‬
‫بدم‪".‬‬
‫"راحت به دست نمیای؟کامال واضح یادم میاد که التماس میکردی باهام‬
‫بخوابی‪،‬ؼریبه ای که توی کالب دیدی‪،‬حتی با اینکه میخواستم برات‬
‫تاکسی بگیرم‪".‬‬
‫"هیونگ‪،‬اصال خوب نبود‪".‬جیمین اخم میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"سانشاین‪"،‬یونگی با خستگی آه میکشه‪"،‬توی این هفته با کلی ؼریبه‬


‫حرؾ زدم‪،‬حتی بیشتر از اونایی که تو کل زندگیم باهاشون حرؾ‬
‫زدم‪،‬و همشونو با خواستن شمارت‪،‬ترسوندم‪.‬لطفا‪،‬شمارتو بده‪".‬‬
‫"این یه چالشه هیونگ‪.‬اگه نتونی از پسش بربیای‪،‬پس به نظرم نمیتونیم‬
‫باهم کار کنیم‪".‬‬
‫"جیمین به خدا ازت نمیخوام باهام ازدواج کنی‪"،‬یونگی سعی میکنه داد‬
‫نزنه‪"،‬فقط شماره لعنتیتو بده‪،‬قبل از اینکه از این مسخره بازی خسته‬
‫شم و از یکی دیگه بخوام برام بخونه‪.‬بهت نیاز ندارم‪،‬میخوامت‪".‬‬
‫جیمین با صورتی خالی از احساسات به یونگی زل میزنه و بعد‪،‬شونه‬
‫هاش رو باال میندازه‪".‬هرجور راحتی‪،‬هیونگ‪.‬میتونی از یکی دیگه‬
‫بخوای‪".‬‬
‫جیمین میچرخه و ازش دور میشه و یونگی با ناامیدی نفس عمیقی‬
‫میکشه و به این فکر میکنه که نفر بعدی که ازش شماره جیمینو‬
‫میپرسه‪،‬کیه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یه روز بعد‪،‬یونگی توی خونه روی مبلش نشسته و به جونگکوک که‬
‫با پشتکار پشت میز عسلی پذیرایی نشسته و روی تمریناش کار‬
‫میکنه‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"جونگکوک؟"‬
‫"بله هیونگ؟"جونگکوک خیلی کوتاه سرشو باال میاره تا به یونگی‬
‫نگاه کنه و بعد به تالش برای فهمیدن مشتق‪،‬ادامه میده‪.‬‬
‫"ببین مثال تو شماره یکیو میخوای‪،‬ولی اونایی که باهاش‬
‫دوستن‪،‬شمارشو نمیدن‪،‬چیکار میکنی؟"‬
‫"آم‪،‬هیونگ؟"جونگکوک نمیدونه باید بخنده یا گیج‪،‬به یونگی زل بزنه‪.‬‬
‫"فقط سوالمو جواب بده‪".‬یونگی زیر لب میگه‪.‬‬
‫"چرا از خودش نمیگیریش؟"‬
‫"چون 'راحت به دست نمیاد'‪".‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جونگکوک به طرؾ یونگی خم میشه و چشماش برق‬
‫میزنن‪".‬رو یکی کراش داری؟"‬
‫"نه‪"،‬یونگی سریع جواب میده‪".‬میخوام یه کاری برام بکنه‪،‬ولی‬
‫شمارشو نمیده‪.‬از همه دوستاشم خواستم‪".‬‬
‫"پس دیگه راهی نداری جز اینکه از خودش‪،‬شمارشو‬
‫بگیری‪".‬جونگکوک آروم به چونهش ضربه میزنه‪.‬‬
‫"نشنیدی چی گفتم؟شمارشو نمیده‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"میدونم‪"،‬جونگکوک سرشو برای تایید تکون میده‪"،‬ولی اگه توی یه‬


‫شرایطی باشین که نتونه تورو رد کنه‪،‬میتونی شمارشو بگیری‪".‬‬
‫"شرایطی که نتونه ردَم کنه؟"یونگی حرفشو تکرار میکنه‪.‬‬
‫"هممم‪،‬در ازای شمارهش بهش یه چیزی بده‪.‬همینقدر آسون‪.‬اگه چیزی‬
‫نداری که بهش بدی‪،‬سعی کن بفهمی اون ازت چی میخواد‪.‬اونو جلوش‬
‫نگه دار و تا وقتی شمارشو نداده‪،‬بهش نده‪".‬‬
‫یونگی میدونه هیچ دلیلی نداره‪،‬ولی توی اون لحظه حرفای‬
‫جونگکوک‪،‬بیشتر از هرچیزی‪،‬میترسوننش‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"فکر کنم یه راه جدید پیدا کردی‪،‬هان هیونگ؟"جیمین در حالی که در‬
‫استودیو رو پشت سرش میبنده‪،‬میگه‪"،‬از تهته خواستی بهم بگه بیام‬
‫اینجا‪.‬کار خوبی بود‪،‬ولی تا وقتی بهم پیام ندی‪،‬برات نمیخونم‪".‬‬
‫"سانشاین‪،‬بشین‪".‬یونگی به مبل اشاره میکنه و جیمین ابروش رو باال‬
‫میبره و میشینه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"‬
‫"هممم؟"یونگی با موس کامپیوترش ور میره و میپرسه‪.‬‬
‫"چرا گفتی بیام اینجا؟"جیمین پاهاشو باال میاره و روی مبل میذارتشون‬
‫و میپرسه‪.‬‬
‫یونگی جواب نمیده و دکمه های کیبوردی که به صفحه کامپیوتر وصله‬
‫رو فشار میده‪.‬‬
‫"یعنی اونجوری که گفتی‪،‬بیخیال نشدی‪،‬هیونگ؟"جیمین میپرسه و‬
‫یونگی‪،‬خوشحالی رو توی صداش حس میکنه‪".‬نمیخواستم کارتو سخت‬
‫کنم‪،‬میدونی دیگه‪،‬مگه نه؟"‬
‫یونگی میچرخه و آروم از روی صندلیش بلند میشه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"جیمین سرشو باال میاره تا به یونگی نگاه کنه‪.‬‬
‫"جیمینی‪،‬هیونگ برای بار آخر ازت میخواد‪،‬باشه؟شمارتو بده‪".‬‬
‫جیمین لبخند کمرنگی میزنه ولی جواب نمیده‪.‬‬
‫یونگی آه میکشه و ژاکتش رو در میاره و گوشیش رو از توی جیبش‬
‫بیرون میاره‪.‬ژاکت رو روی صندلیای که روش نشسته بود‪،‬پرت‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫میکنه‪.‬قفل گوشیش رو باز میکنه و چند بار روی صفحهش ضربه‬


‫میزنه‪.‬وقتی یونگی کاور گوشیش رو میبنده و روی میز کنار مبل‬
‫میذارتش‪ ،‬جیمین یکم گیج به نظر میاد‪.‬‬
‫"هیونگ؟"از لحن جیمین مشخصه که گیج شده و یونگی‪،‬کنارش‬
‫میشینه‪.‬‬
‫جیمین میبینه که پسر بزرگتر‪،‬آه میکشه و سرشو به دیوار پشت مبل‬
‫تکیه میده‪،‬و بعد به طرؾ جیمین میچرخه و مستقیم بهش زل میزنه‪.‬‬
‫نگاهشون بهم گره میخوره و بعد‪،‬نگاه یونگی به طرؾ لبای جیمین‬
‫کشیده میشه‪.‬‬
‫"فکر کنم اگه نمیخوای با میل خودت‪،‬شمارتو بهم بدی‪،‬هیونگ باید‬
‫مجبورت کنه‪،‬هان؟"یونگی در حالی که به جیمین نگاه میکنه‪،‬آروم‬
‫میگه‪.‬‬
‫جیمین سرشو تکون میده‪"،‬هنوز برات نخوندم‪،‬هیونگ‪.‬مجبور نیستی‬
‫کاری کنی‪".‬‬
‫یونگی بهش توجهی نمیکنه و خم میشه تا ببوست‪،.‬فقط لباش رو روی‬
‫لبای جیمین فشار میده‪،‬تا وقتی که حس میکنه جواب بوسهشو میده‪.‬‬
‫یونگی از دندوناش استفاده میکنه تا لب پایینی پسر جوونترو به طرؾ‬
‫خودش بکشه و وقتی جیمین‪،‬دهنشو باز میکنه‪،‬زبونشو وارد دهنش‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"یونگی‪"،‬جیمین در حین بوسه‪،‬ناله میکنه و یونگی پوزخند‬
‫میزنه‪.‬زبوناشون باهم میرقصن و میجنگن‪،‬یونگی از وقتش استفاده‬
‫میکنه تا جیمین رو آماده کنه‪.‬دستشو جلو میبره تا گونه جیمینو نوازش‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫کنه و پسر جوونتر رو جلوتر بکشه‪.‬جیمین سریع واکنش نشون میده و‬


‫دستاشو دور گردن یونگی‪،‬حلقه میکنه و انگشتاشو بین موهاش میبره‪.‬‬
‫یونگی‪،‬آروم و خمار جیمین رو میبوسه و صبر میکنه تا جیمین توی‬
‫بؽلش نرم شه و بتونه کامال کنترلش کنه‪.‬بوسه های داغ و با حرارت‬
‫پسر جوونتر هم آروم میشن تا با یونگی هماهنگ بشن و‬
‫هردوتاشون‪،‬توی دهن همدیگه میگردن‪.‬‬
‫جیمین‪،‬با هر حرکت زبون یونگی موافقت میکنه ولی مؽزش‪،‬بهش ؼر‬
‫میزنه که باید تمومش کنه چون وقتی توی تله بیوفته دیگه نمیتونه‬
‫کاری کنه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"جیمین عقب میکشه و نفس نفس میزنه و پیشونیش رو روی‬
‫پیشونی یونگی میذاره‪.‬‬
‫یونگی آروم چشماشو باز میکنه تا بهش زل بزنه و از صورت قرمز‬
‫پسر جوونتر لذت ببره‪.‬‬
‫"شمارتو بهم بده‪،‬جیمین‪".‬صدای یونگی کلفتتر و بمتر شده و جیمین با‬
‫فهمیدنش خوشحال میشه و برامدگی که داره توی شلوار پسر بزرگتر‬
‫شکل میگیره رو حس میکنه‪.‬‬
‫"نه‪،‬هیونگ‪".‬جیمین آروم جواب میده و یونگی نفس عمیقی میکشه و‬
‫دوباره با لباش‪،‬لبای پسر جوونتر رو به دام میندازه‪.‬‬
‫جیمین میفهمه نقشه یونگی چیه و روی لباش میخنده‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬واقعا فکر کردی میتونی با بوسیدنم مجبورم کنی شمارمو‬
‫بهت بدم؟"جیمین یکم سرشو عقب میبره تا به چشمای یونگی زل بزنه‪.‬‬
‫یونگی جیمین رو هل میده و با قرار دادن پاهاش در دو‬
‫طرفش‪،‬متعجبش میکنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"میدونم چی میخوای‪،‬جیمین‪.‬بوسیدن به تنهایی راضیت نمیکنه‪".‬لحن‬


‫یونگی محکمه و جیمین یکم با فکر کردن به اینکه یونگی‪،‬داره خودشو‬
‫مجبور میکنه این کارو بکنه فقط به خاطر اینکه شمارشو‬
‫بگیره‪،‬ناراحت میشه‪.‬‬
‫قبل از اینکه جیمین بتونه روی موضوع‪،‬بیشتر فکر کنه‪،‬دست‬
‫یونگی‪،‬محکم جلوی شلوارش رو فشار میده و جیمین‪،‬ناله میکنه‪.‬‬
‫"دیوارا نازکن جیمینی‪".‬یونگی خم میشه و روی گردن جیمین زمزمه‬
‫میکنه و بینیش رو روی پوستش باال و پایین میبره و عطر جیمین رو‬
‫بو میکنه‪.‬‬
‫"معموال از اینکه صدات خیلی بلنده خوشم میاد‪،‬ولی حاال نه‪،‬باشه؟"‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده و وقتی یونگی‪،‬نقطه لذت بخش‬
‫روی گردنش رو گاز میگیره و دستشو سریعتر روی شلوارش حرکت‬
‫میده و باعث میشه برامدهتر بشه‪،‬ناله میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین روی شونه یونگی زمزمه میکنه و وقتی پسر بزرگتر‬
‫استخون فکش رو میبوسه‪،‬میلرزه‪".‬مجبور نیستی فقط واسه یه شماره‬
‫اینکارو کنی‪".‬‬
‫یونگی دهنش رو باز میکنه که حرؾ بزنه ولی باعث میشه جیمین‪،‬ناله‬
‫کنه و دستشو جلوی دهنش بگیره‪.‬‬
‫یونگی دقیقا فشاری که الزمه رو به نقطه درست روی شلوار‬
‫جیمین‪،‬وارد میکنه و پاهای جیمین‪،‬باال میان‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین به زور بین ناله هاش میگه‪"،‬مجبور نیستی‪".‬‬
‫یونگی کامال دستشو از روی شلوار جیمین برمیداره و‬
‫جیمین‪،‬میلرزه‪.‬پاهاش به صورت خودکار باال میرن تا یه چیزی رو‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫لمس کنن‪،‬هر چیزی‪،‬به لمس شدن نیاز داره‪،‬ولی دست یونگی از اینکه‬
‫چیزیو لمس کنه‪،‬جلوگیری میکنه‪.‬‬
‫"اول شمارتو بده‪،‬سانشاین‪".‬یونگی خم میشه و توی گوش جیمین‬
‫زمزمه میکنه و جیمین با آخرین نیرویی که براش باقی مونده‪،‬سرشو‬
‫تکون میده‪.‬‬
‫"هرجور راحتی‪،‬جیمینی"یونگی جواب میده و از روی جیمین‪،‬بلند‬
‫میشه و چشمای جیمین به سرعت باز میشن‪.‬میبینه که یونگی به طرؾ‬
‫در میره و به این فکر میکنه که ممکنه پسر بزرگتر تو این وضع‬
‫تنهاش بذاره یا نه‪.‬‬
‫یونگی متعجبش میکنه‪،‬درو قفل میکنه و به طرؾ جیمین‬
‫برمیگرده‪.‬یونگی خم میشه و کمربند جیمین‪،‬و بعد از اون‪،‬دکمه ها و‬
‫زیپ جینش رو باز میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"جیمین گیج شده ولی به هیچ وجه اتفاقی که داره میوفته رو‬
‫رد نمیکنه‪.‬‬
‫"پاهاتو بلند کن‪"،‬یونگی به چشمای جیمین نگاه میکنه و پسر جوونتر‬
‫همون کاری که ازش خواست رو انجام میده‪.‬‬
‫یونگی‪،‬با یه حرکت سریع باکسر و شلوار جیمین رو پایین میکشه‪.‬‬
‫"جیمینی‪،‬میشه هیونگ لمست کنه؟"یونگی به پسر جوونتر نگاه میکنه‪.‬‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده و یونگی‪،‬عضو جیمین رو توی‬
‫دستش میگیره‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین ناله میکنه و یونگی آروم نوازشش میکنه‪.‬پسر‬
‫جوونتر پاهاشو به طرؾ دست یونگی هل میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی سه بار آروم دستشو روی عضو جیمین حرکت میده‪،‬و بعد همه‬
‫حرکاتش رو متوقؾ میکنه‪.‬جیمین ناله میکنه و چشماش رو باز میکنه‬
‫تا با نگاه کردن به یونگی‪،‬بهش التماس کنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬لطفا‪"،‬جیمین زمزمه میکنه و صداش باعث میشه عضو‬
‫یونگی برامدهتر بشه‪.‬‬
‫"شماره‪"،‬یونگی جواب میده و سرشو باال میاره تا به جیمین زل‬
‫بزنه‪.‬دوباره خیلی آروم‪،‬دستشو روی عضو جیمین حرکت میده و باعث‬
‫میشه ناله کنه‪.‬حرکاتش رو خیلی کم‪،‬سریعتر میکنه و به صورت جیمین‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ‪"،‬جیمین میلرزه و ناله میکنه‪"،‬هیونگ‬
‫تندتر‪.‬تندتر‪،‬تندتر‪".‬‬
‫یونگی کامال متوقؾ میشه و چشمای جیمین‪،‬سریع باز میشن‪.‬‬
‫"شمارتو بده سانشاین‪،‬اصال کاری نداره‪".‬‬
‫وقتی جیمین جواب نمیده‪،‬یونگی دوباره آروم لمسش میکنه و میدونه که‬
‫به زودی نرم میشه‪.‬‬
‫یکم سریع تر حرکت میکنه و انگشت شستش رو محکم روی سر‬
‫عضو جیمین میکشه‪.‬‬
‫ناله هایی که از لبای جیمین خارج میشن‪،‬اتاق رو پر میکنن که انواع‬
‫مختلفی از اسم یونگی‪،‬میشن‪.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی پاهای جیمین دوباره باال میان‪،‬متوقؾ میشه‪.‬‬
‫جیمین ناله میکنه ولی بعد از اون ساکت میمونه چون میدونه یونگی‬
‫دوباره کارشو شروع میکنه‪،‬حتی اگه جوابی نگیره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی همین کارو میکنه‪،‬با این تفاوت که این بار بعد از یک دقیقه‪،‬‬
‫انگشتاش رو دور سر عضو جیمین حلقه میکنه و فشارش میده‪،‬و‬
‫جوری که جیمین‪،‬اسمشو صدا میکنه‪،‬مشخص میکنه که چند ثانیه دیگه‬
‫به اوج میرسه‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین بین ناله هاش میگه‪"،‬من‪-‬نزدیکم‪،‬هیونگ‪.‬تندتر‬
‫هیونگ‪".‬‬
‫یونگی حرفشو قبول میکنه و تندتر حرکت میکنه ولی چند ثانیه قبل از‬
‫اینکه جیمین به اوج برسه‪،‬دستشو دور پایین عضوش حلقه میکنه و‬
‫فشارش میده و کامال متوقؾ میشه‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی یونگی نمیذاره کاری که میخواست رو انجام بده‪،‬بلند داد‬
‫میزنه و بهش التماس میکنه‪"،‬هیونگ‪-‬هیونگ‪،‬چرا‪-‬هیونگ‪...‬لطفا‪".‬‬
‫یونگی جیمین رو نگاه میکنه که به خاطر از دست دادن تماس‬
‫دستش‪،‬هق هق میکنه و اشکهاش از چشماش پایین میریزن‪.‬‬
‫"شماره‪،‬جیمینی‪،‬شماره‪"،‬یونگی زمزمه میکنه و اشکهای‬
‫جیمین‪،‬سریعتر پایین میریزن و یونگی با دستش‪،‬پاکشون میکنه‪.‬‬
‫وقتی پسر جوونتر چیزی نمیگه‪،‬یونگی آه میکشه و جلوی مبل زانو‬
‫میزنه‪.‬‬
‫جیمین به یونگی‪،‬که توی موقعیت جدیدی نشسته‪،‬نگاه میکنه و وقتی‬
‫یونگی‪،‬عضوش رو وارد دهنش میکنه‪،‬تعجب میکنه‪.‬‬
‫یونگی زبونش رو بیرون میاره تا سر عضو جیمین رو لیس بزنه و بعد‬
‫اونو میمکه‪.‬جیمین دوباره ناله میکنه و ناله هاش باعث میشن‬
‫یونگی‪،‬سرشو پایینتر ببره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی‪،‬سرشو باال و پایین میبره و گونه هاش رو فرو میبره و به‬


‫جیمین نگاه میکنه که با چشمایی که از شهوت‪،‬تیره تر شدن‪،‬بهش زل‬
‫زده‪.‬‬
‫یونگی‪،‬وقتی جیمین اسمشو ناله میکنه‪،‬لبخند میزنه و با زبونش زیر‬
‫عضو جیمین رو میلیسه و رگ زیریش رو با زبونش دنبال میکنه تا به‬
‫سرش برسه‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی یونگی سر عضوش رو میبوسه و با زبونش اونو‬
‫میمکه‪،‬ناله میکنه‪.‬یونگی محکمتر میمکه و با دیدن اینکه رونهای‬
‫جیمین میلرزن‪،‬لبخند میزنه‪.‬‬
‫دست جیمین بین موهای یونگی میره و پاهاش رو به طرؾ دهنش هل‬
‫میده‪.‬یونگی دستش رو روی استخون رونش میذاره و مانع این میشه که‬
‫عضوش رو تا ته گلوش‪،‬فشار بده‪.‬جیمین توی لذت اینکه عضوش تو‬
‫دهن یونگی باشه‪،‬ؼرق میشه‪.‬‬
‫یونگی با صدای 'پاپـ'ی سرش رو باال میبره و دوباره با دستش عضو‬
‫جیمین رو ماساژ میده‪.‬سرشو باز پایین میبره و عضو جیمین رو تا‬
‫نصفش‪،‬وارد دهنش میکنه و حس میکنه کمر جیمین‪،‬از روی مبل بلند‬
‫میشه‪.‬‬
‫جیمین دوباره ناله میکنه‪،‬احساس آشنایی‪،‬زیر شکمش شکل میگیره و‬
‫یونگی بین مکیدن و لیس زدنش‪،‬تؽییر موقعیت میده‪.‬‬
‫یونگی سر عضو جیمین رو با زبونش اذیت میکنه‪.‬پسر جوونتر با حس‬
‫کردنش داد میزنه و یونگی‪،‬با فهمیدن اینکه دوباره به اوج‬
‫نزدیکه‪،‬سرشو پایینتر میبره‪.‬عضو جیمین رو تا ته توی گلوش فرو‬
‫میبره و رون های جیمین میلرزن و نشون میدن که به زودی به اوج‬
‫میرسه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی‪،‬اینو نشونه ای برای متوقؾ شدن میبینه و کامال عقب میکشه و‬


‫جیمین‪،‬با از دست دادن دهنش‪،‬بلند ناله میکنه و سعی میکنه با دستش‬
‫که بین موهای یونگیه‪،‬دوباره جلو بیارتش‪.‬‬
‫"هیونگ‪"،‬جیمین چشماشو باز میکنه و به یونگی زل میزنه و بهش‬
‫التماس میکنه‪"،‬هیونگ لطفا‪".‬‬
‫"شماره‪"،‬نفس گرم یونگی به عضوش میخوره و آمادهست که دوباره‬
‫وارد دهنش بکنتش‪،‬و جیمین میدونه که اگه بازم مخالفت کنه‪،‬یونگی چه‬
‫بالیی سرش میاره‪.‬‬
‫"صفریکصفرسهیکنهچهار‪"-‬جیمین سریع صحبت میکنه و کلمه هاش‬
‫باهم قاطی میشن و یونگی‪،‬وسط حرفش میپره‪.‬‬
‫"ببخشید‪،‬وایسا‪،‬از اول تکرار کن‪".‬یونگی به پسر جوونتر لبخند میزنه‪.‬‬
‫جیمین ناله میکنه و شمارهش رو یکم آرومتر تکرار میکنه‪.‬‬
‫"حله پسر‪"،‬یونگی لبخند میزنه و عضو جیمین رو تا وسط وارد دهنش‬
‫میکنه‪.‬‬
‫جیمین ناله میکنه و پاهاش رو باال میبره و وقتی سر عضوش‪،‬ته گلوی‬
‫یونگی رو لمس میکنه‪،‬بلندتر ناله میکنه‪.‬‬
‫یونگی تقریبا عوق میزنه‪،‬و با دستاش‪،‬رون های جیمین رو پایین میبره‬
‫و عقب میکشه‪"،‬آروم باش بیبی‪،‬و صداتم بیار پایین‪".‬‬
‫یونگی با زبونش عضو جیمین رو لمس میکنه و یه دفعه یه فکری به‬
‫سرش میزنه و دوتا از انگشتاش رو به طرؾ دهن جیمین میبره‪.‬‬
‫" ِب َمکشون‪"،‬یونگی بهش دستور میده و با دستاش عضو جیمین رو لمس‬
‫میکنه و با هر بار نوازشش‪،‬حرکتش سریعتر میشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"ها؟"جیمین به انگشتای یونگی زل میزنه ولی اونارو وارد دهنش‬


‫میکنه و زبونش رو دورشون میچرخونه‪.‬‬
‫"تکیه بده‪"،‬یونگی میگه و وقتی جیمین انگشتاش رو از دهنش بیرون‬
‫میاره‪،‬هلش میده‪".‬و بذار هیونگ ببرتت باالی ابرا‪،‬سانشاین‪.‬قول میدم‬
‫ستاره ها رو بهت نشون بدم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chapter 7‬‬
‫جیمین به اوج میرسه و اسم یونگی رو داد میزنه‪،‬ترکیب دهن یونگی‬
‫روی عضوش و انگشتاش که با سرعت به پروستاتش ضربه‬
‫میزنن‪،‬باعث میشن کنترل خودشو از دست بده‪.‬یونگی با شنیدن‬
‫صداهای بلند جیمین‪،‬به این فکر میکنه که واقعا ممکنه یه نفر بیاد دم‬
‫در که ببینه چه خبره‪،‬ولی نمیتونه به جیمین بگه و فقط‪،‬صحنه رو به‬
‫روش رو تحسین میکنه‪.‬‬
‫جیمین کم کم کنترل خودشو به دست میاره و "هیونگ" طوالنیای ناله‬
‫میکنه‪،‬هردوتا پاش میلرزن و موج های لذت توی کل بدنش‪،‬پخش‬
‫میشن‪.‬یونگی هنوز هم عضوش رو توی دهنش نگه داشته و بدون‬
‫اعتراض‪،‬میمکه و با انگشتاش پروستات جیمین رو میماله‪.‬‬
‫"بسه‪،‬بسه‪"،‬جیمین که نمیتونه دیگه تحمل کنه‪،‬پاهاشو باال میاره و‬
‫زمزمه میکنه‪.‬‬
‫یونگی آخرین ضربه رو به پروستاتش میزنه و انگشتاش رو از پسر‬
‫جوونتر بیرون میاره و سرش رو عقب میبره‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی تماس انگشتای یونگی رو از دست میده‪،‬ناله میکنه‪،‬نفس‬
‫نفس میزنه‪،‬چشماش بستهن و سرش به یه طرؾ کج شده‪.‬یونگی کؾ‬
‫اتاق میمونه و از زیبایی جیمین‪،‬که کامال بیحال شده‪،‬لذت میبره‪.‬خیلی‬
‫دوست داشت میتونست گوشیشو برداره و ازش عکس بگیره‪،‬البته اگه‬
‫عجیب یا تجاوز به حریم خصوصیش نبود‪.‬‬
‫یونگی بلند میشه و سریع دستاشو میشوره و وقتی برمیگرده‪،‬جیمین‬
‫هنوز روی مبله‪،‬پاهاش رو باال کشیده و خودش رو بؽل کرده و نفس‬
‫کشیدنش به حالت عادی برگشته‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"سانشاین‪،‬خوبی؟"یونگی میپرسه و دستشو آروم بین موهای جیمین‬


‫میبره و موهایی که روی پیشونی مرطوبش ریختن رو عقب میزنه‪.‬‬
‫جیمین سرشو به دست یونگی تکیه میده و با حرکت سرش‪،‬تایید میکنه‬
‫و با رضایت کامل به یونگی زل میزنه‪".‬خیلی‪...‬دیوونه کننده بود‪".‬‬
‫یونگی میخنده و چشمک میزنه‪" ،‬تخصصمه‪".‬‬
‫دهن جیمین باز میشه و چند ثانیه بعد با کمک دستش‪،‬صاؾ میشینه و‬
‫باکسر و جینشو میپوشه و سریع دکمه ها زیپش رو میبنده‪.‬‬
‫یونگی با عالقه به جیمین‪،‬که لباساش رو میپوشه‪،‬نگاه میکنه و وقتی‬
‫حرکات آروم و بیحال پسر جوونتر رو میبینه‪،‬میخنده‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی صدای خنده یونگی رو میشنوه‪،‬سرشو باال میبره و وقتی‬
‫تحسین و عالقه یونگی رو از نگاهش میفهمه‪ ،‬ضربان قلبش باال‬
‫میره‪.‬سریع بلند میشه و باعث میشه سرش گیج بره‪،‬ولی تعادل خودش‬
‫رو حفظ میکنه و لبای پسر بزرگتر رو به دام میندازه و زبونش رو‬
‫توی دهنش میچرخونه و مزه خودش رو احساس میکنه‪.‬‬
‫"واو‪،‬واو‪،‬واو چیکار داری میکنی؟"یونگی هلش میده ولی وقتی میبینه‬
‫که جیمین توی وضعیت گیج خودش‪،‬به یه چیزی گیر میکنه و نزدیکه‬
‫که بیوفته‪،‬آرنجش رو میگیره و محکم نگهش میداره‪.‬‬
‫جیمین سرخ میشه و به پایینتنه یونگی اشاره میکنه‪"،‬تو کمک الزم‬
‫نداری؟"‬
‫یونگی سرشو تکون میده‪"،‬شمارتو بهم دادی‪.‬چیزی که میخواستمو‬
‫گرفتم‪،‬توهم همینطور‪.‬الزم نیست جبران کنی‪".‬‬
‫"ولی هنوز برات نخوندم‪"،‬جیمین میگه‪"،‬میتونم همین االنم کنار بکشم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اون کارو واسه اینکه برام بخونی‪،‬نکردم‪".‬یونگی جواب میده و وقتی‬


‫میبینه جیمین تعادلشو به دست آورده‪،‬آرنجشو ول میکنه‪".‬به خاطر این‬
‫بود که شمارتو بهم بدی‪.‬همه راهای دیگه رو از بین برده بودی‪،‬تنها‬
‫راهش همین بود‪".‬‬
‫"نباید خودتو مجبور میکردی که فقط به خاطر شماره اون کارو کنی‪".‬‬
‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪" ،‬گذشته‪،‬گذشتهست‪".‬‬
‫جیمین ناراحت میشه‪"،‬تو ازش لذت نمیبری هیونگ؟"‬
‫"نمیخوام باعث شم قضیه رو جدی بگیری‪"،‬یونگی میگه و گوشیش رو‬
‫از روی میز عسلی برمیداره و یه بار روی صفحهش ضربه میزنه‪.‬‬
‫"جدی نگرفتم‪"،‬جیمین آروم میگه ولی قلبش به خاطر دروغ کوچیکی‬
‫که گفته‪،‬بهش پوزخند میزنه‪".‬میدونم هیچ معنیای نداره‪.‬ما به هم هیچ‬
‫حسی نداریم‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫یونگی صدایی از خودش در میاره و جیمین اخم میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬میدونم این رابطه ها چه معنیای میدن‪.‬میدونم فقط به خاطر‬
‫لذتش این کارو میکنیم‪".‬‬
‫"مطمئنی؟"یونگی بدون اینکه بچرخه‪،‬میپرسه‪" .‬مطمئنی از چیزی فرار‬
‫نمیکنی و از من به عنوان حواس پرتی استفاده نمیکنی؟"‬
‫"اصال یعنی چی؟"جیمین گیج‪،‬ابروهاش رو باال میبره و یونگی میشینه‬
‫و دفترچه و خودکاری‪،‬برمیداره‪.‬‬
‫جیمین‪،‬وقتی یونگی جواب نمیده‪،‬به طرفش میره تا بفهمه داره چیکار‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی رو تماشا میکنه که گوشیش رو کنار گوشش میبره و به چیزی‬


‫که داره پخش میشه‪،‬گوش میده‪.‬‬
‫"چیکار داری میکنی؟"جیمین با کنجکاوی میپرسه و سعی میکنه بفهمه‬
‫یونگی داره به چی گوش میده و بعد‪،‬صدای ناله میشنوه‪.‬‬
‫دست یونگی حرکت میکنه و جیمین میبینه که داره اعدادی رو روی‬
‫کاؼذ مینویسه ‪ -‬شماره خودش رو‪.‬‬
‫"تو ‪ -‬تو صدامو ضبط کردی؟"جیمین با ناباوری میگه و یونگی‬
‫صندلیش رو میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه‪.‬‬
‫"نمیشد ریسک کنم‪،‬چون ممکن بود عدداشو یادم بره‪"،‬یونگی با‬
‫پررویی لبخند میزنه و ادامه میده‪"،‬میخوای بشنوی؟مثل نوار سکس‬
‫شده‪".‬‬
‫جیمین‪،‬یونگی رو تماشا میکنه که فایل ضبط شده رو از اول پخش‬
‫میکنه و صداش رو بیشتر میکنه‪.‬‬
‫ناله ها اتاق رو پر میکنن‪،‬صدای جیمین بلند و واضح‪،‬شنیده میشه‪.‬‬
‫جیمین با شنیدن صدای خودش سرخ میشه‪.‬به صداهایی که آگاهانه و‬
‫ناآگاهانه در آورده گوش میده‪.‬‬
‫"هیونگ‪".‬جیمین‪،‬وقتی یونگی فایل رو متوقؾ میکنه‪،‬ؼر میزنه‪.‬‬
‫"دارم به این فکر میکنم که بذارمش رینگتون یا آالرم جدیدم‪.‬صددرصد‬
‫بیدارم میکنه‪".‬یونگی میخنده و جیمین به این فکر میکنه که چطوری‬
‫اینقدر زود از سرد و خشک بودن‪،‬به سر به سرش گذاشتن‪،‬‬
‫میرسه‪".‬شاید همینو به عنوان آهنگ پخش کنم‪.‬فکر کنم اینم خوندن‬
‫حساب بشه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هیونگ‪،‬نه‪"،‬جیمین با لحن محکمی میگه و سرشو تکون میده‪.‬‬


‫"چرا؟"یونگی میپرسه و سرشو کج میکنه‪".‬دوسش نداری؟فکر میکردم‬
‫از اونایی باشی که از پورن درست کردن خوششون میاد‪".‬‬
‫"هیونگ!"جیمین داد میزنه و از لحنش‪،‬مشخصه که خجالت کشیده‪.‬‬
‫"آروم باش‪"،‬یونگی مچ دستش رو میگیره و جیمین‪،‬همون لحظه ای که‬
‫همو لمس میکنن‪،‬دستشو پس میکشه‪.‬‬
‫یونگی که با حرکت پسر جوونتر متعجب شده‪،‬بهش زل میزنه و بعد از‬
‫چند ثانیه‪،‬ذهن جیمین رو میخونه‪.‬‬
‫یونگی با دیدن قیافه ناامید و آسیب دیده جیمین‪،‬اخم میکنه و بعد‬
‫گوشیش رو به طرفش میگیره‪".‬بیا‪،‬حذفش کن‪".‬‬
‫جیمین مردد به گوشی نگاه میکنه و بعد با دستای‬
‫لرزونش‪،‬میگیرتش‪.‬فایل رو حذؾ میکنه و گوشی رو پس میده‪.‬‬
‫میچرخه تا بدون خداحافظی‪،‬بره ولی دست یونگی آرنجش رو میگیره‬
‫و متوقفش میکنه‪.‬‬
‫"ببخشید‪"،‬یونگی آروم معذرت خواهی میکنه‪"،‬نمیخواستم ناراحتت‬
‫کنم‪".‬‬
‫جیمین بدون اینکه برگرده‪،‬سرشو برای تایید تکون میده ولی‬
‫یونگی‪،‬انگشتاشون رو باهم قفل میکنه و عقب میکِشتش‪"،‬جیمینی؟حاال‬
‫چطوره؟قول دادی واسم بخونی‪.‬نمیتونی االن بخونی؟"‬
‫جیمین میچرخه و انگشتاش رو از دست یونگی بیرون میکشه‪،‬و لبخند‬
‫خیلی خیلی کمرنگی میزنه‪"،‬هنوز بهم پیام ندادی‪".‬‬
‫"مطمئنی؟"یونگی هم لبخند میزنه‪".‬گوشیتو چک کن‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین گوشیش رو از جیبش در میاره و میبینه که چراغ ‪ LED‬باالی‬


‫صفحهش چشمک میزنه و نشون میده که پیام جدید داره‪.‬به یونگی نگاه‬
‫میکنه و بعد قفل گوشیش رو باز میکنه‪.‬‬
‫'ببخشید‪.‬میشه االن بخونی‪،‬سانشاین؟' جیمین پیام رو میخونه و با دیدن‬
‫اسم مستعارش‪،‬لبخند میزنه‪.‬‬
‫شماره رو به اسم 'یونگی هیونگ' سیو میکنه و جوابش رو تایپ‬
‫میکنه‪.‬‬
‫صدای گوشی یونگی شنیده میشه و بهش اخم میکنه‪.‬‬
‫از سانشاین‪:‬‬
‫;)‬
‫یونگی جیمین رو نگاه میکنه که به طرؾ در میره‪،‬میچرخه و بهش‬
‫لبخند بزرگی میزنه و بعد چشمک میزنه و با پررویی میخنده و از در‬
‫بیرون میره‪.‬‬
‫به سانشاین‪:‬‬
‫‪|:‬‬
‫از سانشاین‪:‬‬
‫فردا ‪55‬؟‬
‫به سانشاین‪:‬‬
‫♡‬
‫از سانشاین‪:‬‬
‫منم عاشقتم‪،‬هیونگ‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"میشه دوباره از اول بخونی؟"یونگی روی میکروفونی که به جیمین‬
‫متصلش میکنه‪،‬آه میکشه‪.‬‬
‫"بازم اشتباه کردم‪،‬هیونگ؟" جیمین نگران‪،‬به اون طرؾ شیشه زل‬
‫میزنه‪.‬‬
‫یونگی دستشو با اضراب بین موهاش میبره‪،‬متوجه میشه که کل یک‬
‫ساعت گذشته جیمین رو مجبور کرده که همش قسمت اول آهنگو‬
‫بخونه‪.‬‬
‫"نمیتونم حسش کنم‪،‬جیمین‪،‬بی احساسه‪".‬یونگی صادقانه میگه و میدونه‬
‫که اگه بخواد مهربون باشه‪،‬نمیتونه منظورشو برسونه‪.‬‬
‫"اوه‪"،‬جیمین ناامید به نظر میاد‪".‬ببخشید این بار بیشتر تالش میکنم‪".‬‬
‫"یه ساعته داری تالش میکنی‪،‬جیمینی‪ ،‬سعی کن این بار متنو حس‬
‫کنی‪،‬لطفا‪ ".‬یونگی که تحملشو از دست داده‪،‬زمزمه میکنه‪.‬‬
‫" واقعا دارم تالش میکنم‪،‬هیونگ‪ ".‬جیمین از خودش دفاع میکنه‪.‬‬
‫"میدونم‪،‬ولی میشه بیشتر سعی کنی؟یه ساعته روی ورس(‪ )verse‬اول‬
‫گیر کردیم‪".‬‬
‫"فکر میکنی خودم نفهمیدم هیونگ؟"‬
‫"خب پس‪،‬یه کاری کن‪".‬یونگی آروم میگه‪"،‬جونگکوک بعضی وقتا‬
‫توی یه ساعت‪،‬کل آهنگو برام ضبط میکنه‪".‬‬
‫"من خواننده نیستم‪،‬هیونگ!"صدای جیمین میلرزه‪".‬ببخشید که نمیتونم‬
‫مثل جونگکوک عالی باشم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تو رو خدا‪،‬جیمین گریه نکن‪".‬‬


‫"هیونگ چرا اینقد بدجنسی؟"جیمین داد میزنه و یونگی با شنیدن صدای‬
‫بلندش‪،‬میلرزه‪.‬‬
‫"سعی میکنم نباشم‪،‬ولی به اندازه کافی جلو نرفتیم و خسته کنندست!"‬
‫"من‪...‬فکر نکنم به درد این کار بخورم‪".‬جیمین بعد از یک دقیقه جواب‬
‫میده‪"،‬فکر نکنم اونی باشم که تو میخوای هیونگ‪.‬احتماال االن پشیمونی‬
‫که از اولش ازم خواستی بخونم‪.‬شاید باید به یکی دیگه بگی‪.‬مطمئنم‬
‫جین هیونگ خوشحال میشه برات بخونه‪".‬‬
‫"جیمین‪"،‬یونگی ؼر میزنه‪"،‬ؼلط میکنی بکشی کنار!واسه اون شماره‬
‫کلی بدبختی کشیدم‪،‬و یا خودت این آهنگو میخونی یا هیشکی‪.‬حاال‪،‬میشه‬
‫از اول بخونی؟"‬
‫"نمیشه‪ "،‬جیمین سرشو تکون میده‪"،‬نمیدونم دقیقا چی میخوای‪".‬‬
‫یونگی آه میکشه و با دستی که بین موهاشه‪،‬موهای خودشو میکشه و به‬
‫این فکر میکنه که احتماال یکم بیش از حد خوشبین بوده که تا جیمین‬
‫رسید‪،‬به اتاق ضبط برده بودش‪.‬‬
‫"بیا بیرون‪"،‬این بار صدای یونگی آرومه‪".‬بیا حرؾ بزنیم‪".‬‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده و یونگی خیلی ازش متشکره که‬
‫باهاش راه میاد‪.‬خودش میدونه که لحن حرؾ زدنش بده و وقتی‬
‫آهنگا‪،‬جوری که میخواد نمیشن‪،‬زود عصبانی میشه‪.‬‬
‫"درک نمیکنم‪"،‬جیمین در حالی که از اتاق خارج میشه‪،‬میگه‪"،‬نمیدونم‬
‫این آهنگ درمورد چیه‪،‬و تا وقتی بهم نگی‪،‬نمیفهمم متنش چه حسی‬
‫داره‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"آره میفهمم‪"،‬یونگی سرشو تکون میده و صندلیش رو به مبلی که‬


‫جیمین روش نشسته‪،‬نزدیکتر میکنه و کاؼذا رو برمیداره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"هیونگ میشه یکم استراحت کنیم؟جیمین روی میکروفون زمزمه‬
‫میکنه‪"،‬دو ساعته دارم میخونم‪.‬گلوم میسوزه‪".‬‬
‫یونگی به ساعت نگاه میکنه و متوجه میشه ساعت‪،‬چهار عصره‪.‬‬
‫"لعنتی‪،‬ببخشید‪،‬خیلی ‪ -‬لعنت بهش‪،‬سانشاین‪ ،‬چرا زودتر چیزی نگفتی؟"‬
‫"همش ازم تعریؾ میکردی‪ "...‬گونه های جیمین سرخ میشن و یونگی‬
‫از پشت شیشه بهش لبخند میزنه‪.‬‬
‫"بیا بیرون‪"،‬یونگی میکروفون رو خاموش میکنه و جیمین آروم از‬
‫اتاق خارج میشه و خودشو روی مبل میندازه‪.‬‬
‫"ببخشید‪،‬روز اول بدجور ازت کار کشیدم"یونگی با خجالت به پسر‬
‫جوونتر لبخند میزنه و بطری آب خودش رو بهش تعارؾ میکنه‪".‬باید‬
‫اول با صدای خودم ضبطش میکردم تا لحنشو بلد باشی‪.‬اینجوری خیلی‬
‫طول میکشه‪".‬‬
‫جیمین بطری آب رو میگیره و سرشو برای تایید تکون‬
‫میده‪"،‬همینجوری با همه خوانندههات رفتار میکنی؟من که دارم به فرار‬
‫کردن فکر میکنم‪".‬‬
‫یونگی جواب نمیده و به صفحه کامپیوترش زل میزنه‪"،‬میخوای تا‬
‫همین جاشو گوش کنی؟"‬
‫جیمین مشتاقانه سرشو تکون میده و روی آهنگی که اتاق رو پر‬
‫میکنه‪،‬تمرکز میکنه‪.‬‬
‫"خیلی‪-‬خیلی خوبه‪"،‬جیمین بعد از مدتی لبخند میزنه‪".‬من ‪ -‬تو صدامو‬
‫قشنگ کردی‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی میخنده و سرشو تکون میده‪"،‬همش صدای خودت‬


‫بود‪،‬سانشاین‪.‬ببخشید مجبورت کردم چیزای تکراری رو پشت سر هم‬
‫بخونی‪،‬ولی بیبی تالش کردن همیشه نتیجه میده‪".‬‬
‫"میدونم‪"،‬جیمین آروم جواب میده‪.‬‬
‫یونگی و جیمین‪،‬چند ثانیه به هم زل میزنن و لبخندای یکسانی‪،‬روی‬
‫صورتاشون ظاهر میشه و بعد‪،‬صدای شکم جیمین مزاحمشون میشه‪.‬‬
‫جیمین لباشو جلو میاره و به یونگی که داره بهش میخنده‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"جیمینی من گشنشه؟"یونگی سر به سرش میذاره و سرشو کج میکنه‪.‬‬
‫جیمین سرخ میشه و سرشو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"برو یه چیزی بخور‪".‬یونگی با لبخند جواب میده و بعد صندلیش رو‬
‫برمیگردونه‪.‬‬
‫"تو ؼذا نمیخوری‪،‬هیونگ؟" جیمین گیج‪،‬به کمر یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫یونگی سرشو تکون میده و هدفونش رو به کامپیوتر وصل میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬بیا بریم یه چیزی بخوریم‪".‬جیمین بلند میشه و بازوی یونگی‬
‫رو میکشه‪.‬‬
‫"گشنم نیست‪ ".‬یونگی دستشو از دست جیمین بیرون میکشه‪.‬‬
‫"مگه آدم نیستی؟هیچوقت گشنهت نمیشه؟"جیمین به صفحه کامپیوتر‬
‫زل میزنه و یونگی با تنظیمات نرمافزار موزیک ور میره‪.‬‬
‫"جیمینی برو ؼذا بخور‪.‬من مشکلی ندارم‪.‬هنوز کلی کار دارم‪".‬یونگی‬
‫آه میکشه و هدفونش رو از روی گوشاش برمیداره و دور گردنش‬
‫میذارتش‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"برو‪".‬‬
‫"توهم بیا هیونگ‪.‬نمیخوام تنهایی ؼذا بخورم‪".‬جیمین لباشو جلو‬
‫میاره‪".‬چهار ساعته دارم باهات راه میام‪.‬حداقل واسه یه ساعت به‬
‫حرفم گوش کن‪".‬‬
‫یونگی چشماشو میچرخونه و دوباره هدفونش رو روی گوشاش میذاره‬
‫و به صفحه کامپیوتر زل میزنه‪.‬جیمین چشماشو باریک میکنه و هدفون‬
‫رو از روی گوشای یونگی‪،‬برمیداره‪.‬‬
‫جیمین‪،‬سریعتر از چیزی که یونگی انتظارش رو داشت‪،‬صندلیش رو‬
‫تا دم در میکشه‪.‬‬
‫"جیمین‪،‬چه ؼلطی داری میکنی؟"یونگی وقتی خودشو جلوی در‬
‫میبینه‪،‬داد میزنه‪.‬‬
‫جیمین درو باز میکنه و مچ یونگی رو میکشه تا از روی صندلیش‬
‫بلندش کنه‪".‬میریم یه چیزی بخوریم‪،‬مهم نیست دلت میخواد یا نه‪.‬من‬
‫حساب میکنم‪،‬هیونگ‪".‬‬
‫یونگی دهنش رو باز میکنه که مخالفت کنه ولی وقتی شکم خودش قار‬
‫و قور میکنه‪،‬بهونه جدیدی پیدا نمیکنه‪.‬‬
‫"عالیه!" جیمین با شنیدن صدای شکم یونگی‪،‬با هیجان میگه‪"،‬بیا درو‬
‫قفل کن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"چی سفارش میدی‪،‬هیونگ؟" جیمین به مِنوی کافه مورد عالقهش نگاه‬
‫میکنه‪،‬حتی با اینکه دقیقا میدونه چی میخواد‪.‬سرشو باال میبره و به‬
‫یونگی که به اسم ؼذاهای مختلؾ نگاه میکنه و ابروهاش باال‬
‫میرن‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪"،‬یونگی آروم زمزمه میکنه و مِنو رو روی میز میندازه‪.‬‬
‫"اوضاع‪...‬خوبه؟"جیمین مستقیم به یونگی‪،‬که از پنجره ای که کنارش‬
‫نشستن به بیرون زل زده‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"گشنم نیست‪".‬یونگی آروم میگه‪"،‬یه چیزی واسه خودت بگیر‪".‬‬
‫"میخوای بهت چند تاشو پیشنهاد بدم؟نمیتونی انتخاب کنی؟"جیمین با‬
‫چشمای گشاد بهش نگاه میکنه و انگشتاش رو بهم گره میکنه‪.‬‬
‫یونگی نیم نگاهی بهش میندازه و با دیدن قیافه خستگی ناپذیر پسر‬
‫جوونتر‪،‬میخنده‪.‬‬
‫"میخوای همینی که من سفارش میدمو بگیری؟خیلی خوبه!"جیمین لبخند‬
‫میزنه ولی با ناامیدی به یونگی که سرشو تکون میده‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"واسه خودت یه چیزی بگیر‪.‬من عالقهای ندارم‪".‬یونگی میگه و به مِنو‬
‫چشم ؼره میره‪.‬‬
‫"ولی اینجوری حال نمیده‪،‬هیونگ‪ "،‬جیمین ؼر میزنه‪"،‬بیخیال‪،‬خودم‬
‫پولشو میدم!"‬
‫"تو کوچیکتری‪"،‬یونگی سرشو تکون میده‪"،‬صددرصد قرار نیست پول‬
‫ؼذای منو بدی‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چیزی شده؟"جیمین به یونگی زل میزنه‪".‬میدونم یه چیزی شده‪.‬کیؾ‬


‫پولتو یادت رفته یا یه چیزی تو این مایه ها؟"‬
‫"دارم پول جمع میکنم‪".‬یونگی‪،‬وقتی سکوت بیش از حد ؼیر قابل تحمل‬
‫میشه‪،‬اعتراؾ میکنه‪.‬‬
‫"چی؟"‬
‫"دارم واسه یه وسیلهای که توی استودیو الزم دارم‪،‬پول جمع‬
‫میکنم‪".‬یونگی صورتشو جمع میکنه ولی گونه هاش سرخ میشن‪.‬‬
‫"چرا داری پول جمع میکنی؟چرا به مامان بابات نمیگی برات‬
‫بخرنش؟"جیمین‪،‬وقتی گارسون رو میبینه که به طرفشون میاد‪،‬سرشو‬
‫تکون میده چون نمیخواد وسط حرؾ یونگی بپره‪.‬‬
‫"خیلی رابطمون خوب نیست‪".‬یونگی آروم اعتراؾ میکنه و به میز زل‬
‫میزنه‪".‬قبال هم بهت گفتم‪.‬نمیخوام به پولشون تکیه کنم‪".‬‬
‫"اوه‪"،‬جیمین آروم جواب میده‪"،‬ولی هیونگ اونا پول خونه و‬
‫دانشگاهتو میدن‪،‬مگه نه؟اونقدرام بی رحم نیستن‪.‬هنوزم‬
‫عاشقتن‪،‬مطمئنم‪".‬‬
‫یونگی آه میکشه‪"،‬بیشتر به خاطر حفظ ظاهره‪،‬تا کمک به من‪".‬‬
‫"اینجوری نگو‪ "،‬جیمین به منفی بافی پسر بزرگتر اخم میکنه‪.‬‬
‫"حقیقته‪"،‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪"،‬اگه بقیه خانواده بفهمن‬
‫رابطه منو مادر پدرم چقدر افتضاحه‪،‬ازش استفاده میکنن تا صاحب‬
‫کمپانی بشن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫چبولی چیزی هستی؟(‪ Chaebol‬نمیدونم تلفظش‬


‫"صاحبش‪..‬؟هیونگ ِ‬
‫درسته یا نه و به معنی صاحب یه کمپانی بزرگه که خونواده خود‬
‫طرؾ ادارهش میکنن)"جیمین با چشمای درشت میپرسه‪.‬‬
‫یونگی میخنده و سرشو تکون میده‪"،‬نه اصال‪.‬خونوادم یه شرکتی‬
‫دارن‪،‬ولی کمپانی بزرگی نیست‪.‬چند تا شعبه اطراؾ کشور داریم‪،‬قضیه‬
‫سر همیناست‪.‬البته از نظر پول مشکلی نداریم‪.‬پدربزرگ و مادربزرگم‬
‫سرمایهگزار بودن‪.‬از پول اونا استفاده کردیم و یه شرکت راه‬
‫انداختیم‪.‬شرکت سرمایهگزاری و تجارته و تقریبا سودش بیشتر از‬
‫ضررشه‪".‬‬
‫"به خاطر همین رابطتون خراب شد؟میخواستن بازرگانی بخونی؟یا یه‬
‫چیزی که بهش ربط داشته باشه؟"جیمین آروم میپرسه و یاد‬
‫جونگکوک میوفته و به این فکر میکنه که احتماال به خاطر همین بود‬
‫که یونگی‪،‬اونقدر نگرانش بود‪.‬‬
‫"آره‪،‬همین و اینکه بهشون گفتم به دخترا عالقهای ندارم‪".‬یونگی‬
‫شونههاش رو باال میندازه‪".‬به جز پدرمادرم‪،‬کل خونواده فکر میکنن‬
‫دارم بازرگانی میخونم‪".‬‬
‫"چی؟"جیمین متعجب میشه‪".‬نمیدونن؟"‬
‫"پدر مادرم نمیخوان موقعیتشونو به همکارشون ببازن‪.‬به خاطر‬
‫همین‪،‬تا وقتی ساکت باشم و بذارم یه خونواده خوشحال رو به همه‬
‫نشون بدن‪،‬پول تحصیلمو میدن‪ ".‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه و‬
‫به صندلیش تکیه میده‪".‬به کسی‪،‬چیزی نگفتیم‪".‬‬
‫"ولی بعدش چی میشه؟یکی باالخره میفهمه!" جیمین به جلو خم میشه و‬
‫صداش رو پایین میاره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"فکر کنم منتظر میمونن‪.‬همینطوری وانمود میکنن همه چی خوبه تا‬


‫وقتی که برادر کوچیکم به اندازه کافی بزرگ بشه‪".‬‬
‫"تو یه داداش کوچیک داری؟"جیمین با فکر کردن بهش لبخند میزنه و‬
‫تصور میکنه که پسره چه شکلیه‪.‬‬
‫یونگی سرشو تکون میده و با لبخند به پشت سر جیمین زل میزنه‪"،‬در‬
‫واقع برادر کوچیک من نیست؛من تک فرزندم‪.‬پسر عمومه‪.‬وقتی مادر‬
‫پدرش مردن‪،‬خونوادم به فرزند خوندگی گرفتنش‪.‬البته به شدت‬
‫پرروعه‪.‬دو سال از جونگکوک کوچیکتره‪.‬به بازرگانی عالقه داره‪،‬به‬
‫خاطر همین واسش خوشحالم‪".‬‬
‫"ولی وقتی همه انتظار دارن تو صاحب شرکت بشی‪،‬چی؟هنوز چند‬
‫سال مونده‪".‬جیمین دوباره به گارسون اشاره میکنه که سر میزشون‬
‫نیاد‪.‬‬
‫"فکر کنم منو میفرستن خارج‪"،‬یونگی میگه‪"،‬شرط اینکه پول استودیو‬
‫و وسایلشو بدن‪،‬همین بود‪.‬وانمود میکنن منو واسه تجربه کار و فوق‬
‫لیسانس میفرستن خارج‪.‬وقتی کارم تموم بشه‪،‬برادرم سال دوم‬
‫دانشگاهشه و اگه جهشی بخونه‪،‬زودتر تمومش میکنه و بعد توی‬
‫کمپانی خودمون انترن میشه‪".‬‬
‫"واقعا براش نقشه کشیدن‪،‬هان؟"جیمین به صندلیش تکیه میده و به این‬
‫فکر میکنه که چه حسی داره که همزمان‪،‬هم بتونی آیندت رو کنترل‬
‫کنی‪،‬و هم نتونی‪.‬‬
‫"به هم نزدیکین؟منظورم پسرعموته‪".‬‬
‫یونگی قبل از جواب دادن مکث میکنه‪"،‬عمال مثل داداش کوچیکمه‪،‬به‬
‫خاطر همین دوسش دارم‪.‬ولی بیشتر بچگیمون از هم جدا بودیم‪.‬مادر‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫بزرگم منو بزرگ کرد‪،‬تا وقتی که مرد‪،‬و وقتی برگشتم‪،‬زیاد خانواده‬


‫َعموم رو نمیدیدیم‪.‬وقتی به فرزندی گرفتیمش‪،‬باهم وقت میگذروندیم‬
‫ولی مدرسه‪،‬به شدت درگیرم کرده بود‪.‬بعد وقتی پیش مادر پدرم کام‬
‫اوت کردم(‪ Come out‬اصطالحیه که وقتی افراد همجنسگرا به بقیه‬
‫اعالم میکنن همجنسگرا هستن‪،‬استفاده میشه‪ ).‬و بهشون گفتم نمیخوام‬
‫بازرگانی بخونم‪،‬ازم خواستن روش تاثیر نذارم‪.‬به خاطر همین برام‬
‫خونهی جدا گرفتن‪،‬این نقشه رو کشیدن‪،‬و گذاشتن به شرط اینکه با‬
‫نقشه ‪ 1‬سالهشون همکاری کنم‪،‬هرکار دلم میخواد انجام بدم‪".‬‬
‫جیمین چیزی نمیگه و با ناراحتی بهش زل میزنه‪.‬‬
‫"چرا یه دفعه تصمیم گرفتی پول جمع کنی؟"‬
‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪"،‬نمیخوام دیگه بهشون وابسته‬
‫باشم‪.‬نمیدونم بعد از این ‪ 1‬سال چی میشه‪.‬میتونم برگردم یا نه؟معلومه‬
‫که باید کار کنم تا بتونم از پس خودم بر بیام‪.‬جونگکوک رو که‬
‫میبینم‪،‬حس میکنم باید حاال شروع کنم که بعد دستپاچه نشم‪".‬‬
‫"اصال فکرشو نمیکردم‪"،‬جیمین با دید جدیدی به یونگی زل میزنه و‬
‫زمزمه میکنه‪".‬یعنی باید بری‪،‬هیونگ؟وقتی فارغ التحصیل شدی؟"‬
‫"طبق قرار االن‪،‬آره‪".‬یونگی به جیمین زل میزنه و لبخند کمرنگی‬
‫میزنه‪".‬چرا؟دلت برام تنگ میشه‪،‬سانشاین؟"‬
‫جیمین صادقانه تایید میکنه‪"،‬خیلی زیاد‪".‬‬
‫یونگی گرمی و صمیمیت رو توی کل بدنش حس میکنه و به زور‬
‫لبخندش رو از صورتش جمع میکنه‪.‬‬
‫"توهم دلت برام تنگ میشه؟" جیمین مشتاقانه میپرسه و به یونگی لبخند‬
‫میزنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"معلومه‪...‬که‪،‬نه‪"،‬یونگی جواب میده‪"،‬اعصاب خورد کنی‪".‬‬


‫جیمین لباشو جلو میاره‪"،‬اینجوری نباش هیونگ‪.‬چرا همش احساسات‬
‫واقعیتو مخفی میکنی؟"‬
‫"و احساسات واقعیم چیان؟"یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره و‬
‫میپرسه‪.‬‬
‫"تو عاشق منی‪".‬جیمین زمزمه میکنه و بزرگترین لبخند ممکن رو‬
‫میزنه‪".‬انکار نکن هیونگ‪.‬اصال واسه سالمتیت خوب نیست‪".‬‬
‫"آره؟شاید باید خودتم به حرفای خودت گوش کنی‪".‬‬
‫جیمین میخنده و به گارسون اشاره میکنه‪".‬برات ناهار میخرم‪.‬بذار‬
‫حساب کنم‪،‬لطفا!"‬
‫"نوچ نوچ‪،‬من بزرگترم‪.‬من باید حساب کنم‪".‬یونگی سرشو تکون میده و‬
‫دوباره به مِنو نگاه میکنه‪.‬‬
‫"اشکال نداره هیونگ‪،‬تو باید پوالتو جمع کنی!" جیمین میگه و برای‬
‫کرپ و میلکشیک سفارش میده‪.‬‬ ‫دوتاشون ساندویچ ِ‬
‫یونگی به پسر جوونتر لبخند میزنه و با دیدن لبخندش‪،‬ضربان قلبش‬
‫خیلی کم باال میره و "ممنون" آرومی میگه‪.‬‬
‫جیمین لبخند میزنه‪"،‬هیونگ به این فکر کردی که وقتی از خارج‬
‫برگردی میخوای چیکار کنی؟"‬
‫یونگی سرشو تکون میده‪"،‬نمیدونم‪.‬باید کار کنم‪،‬ولی نمیدونم چطوری‬
‫شروعش کنم‪.‬اگه بتونم همون جا موزیک بسازم‪،‬شاید مجبور نباشم‬
‫برگردم‪".‬‬
‫"و اگه نتونی چی؟"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪"،‬من‪-‬خب یه حساب پس انداز واسه‬


‫وقتی فارغ التحصیل میشم‪،‬دارم‪.‬البته خیلی نیست‪".‬‬
‫"اوه پس دیگه الزم نیست بری خارج‪،‬هیونگ!" جیمین با خوشحالی‬
‫میگه‪.‬‬
‫"اینجوری نمیشه‪.‬آره‪،‬پوله مال منه ولی باید پول استودیو و تحصیلمو‬
‫بهشون پس بدم‪".‬‬
‫"خیلی پیچیدهست‪،‬هیونگ‪ ".‬جیمین لباشو جلو میاره‪" .‬دنبال کار‬
‫میگردی؟اگه کار پیدا کنی مجبور نیستی واسه خریدن وسایلت پول‬
‫جمع کنی‪".‬‬
‫یونگی صورتشو جمع میکنه‪"،‬و مثال چه کاری پیدا کنم؟دانشآموزای‬
‫فارغ التحصیل نشده رو استخدام نمیکنن که موزیک بسازن‪.‬باید پایه‬
‫کارو خودم شروع کنم‪،‬و وقت میبره‪".‬‬
‫"چرا کارتو سخت میکنی؟"جیمین میپرسه و گارسون‪،‬با ؼذاهاشون‬
‫برمیگرده‪".‬جین هیونگ چند شب در هفته متصدی باره در حالی که‬
‫درمورد سینما میخونه‪.‬هوبی هیونگ تو یه مؽازه فروشندگی‬
‫میکنه‪،‬هیونگ‪.‬میدونی که دنسره‪.‬من و تهته هم جایی که به رشتهمون‬
‫مربوط باشه‪،‬کار نمیکنیم‪.‬باید چیزای دیگه هم امتحان کنی‪".‬‬
‫یونگی به پسر جوونتر زل میزنه و بعد یه گاز از ؼذاش میخوره‪".‬یادم‬
‫میمونه‪.‬شاید بعدا وقتی بیشتر به پول نیاز داشتم بهش فکر کردم‪".‬‬
‫جیمین اخم میکنه‪"،‬نمیشه که به خاطر خریدن وسایلت‪،‬ؼذا‬
‫نخوری‪،‬هیونگ‪.‬اعتراؾ میکنم ؼذا نخوردن‪،‬آسون تر از کار‬
‫کردنه‪،‬ولی همونطور که خودت گفتی‪،‬تالش کردن همیشه نتیجه میده‪".‬‬
‫یونگی با حرکت سرش‪،‬تایید میکنه ولی جواب نمیده‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین تمام تالششو میکنه که ناامید به نظر نیاد‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"هیونگ یه نامه برات اومده!" جونگکوک‪،‬وقتی یونگی بعد از روز‬
‫طوالنیش توی استودیو‪،‬میرسه خونه‪،‬از پذیرایی داد میزنه‪.‬‬
‫"برای من؟"یونگی میپرسه‪.‬‬
‫"روی میزه‪".‬جونگکوک داد میزنه و یونگی وارد پذیرایی میشه و‬
‫پسر جوونتر رو در حال بازی کردن جلوی تلویزیون‪،‬میبینه‪.‬‬
‫یونگی به طرؾ میز میره و بین نامه هایی که اونجان‪،‬یه پاکت نامه‬
‫آشنا که آدرسش رو روش نوشتن‪،‬پیدا میکنه‪.‬‬
‫پاکت رو برمیداره و آروم به طرؾ اتاقش میره و به این فکر میکنه که‬
‫چرا مادر پدرش براش نامه فرستادن‪.‬گوشه پاکت رو پاره میکنه و با‬
‫دقت‪،‬نامه رو باز میکنه‪.‬‬
‫یونگی چیزایی که توی پاکت هستن رو بیرون نمیاره و به جاش به‬
‫مکالمهش با جیمین فکر میکنه‪.‬یک دفعه متوقؾ میشه تا بفهمه چی‬
‫باعث شد همه چیز رو به پسر جوونتر بگه‪.‬سرشو تکون میده و به‬
‫هفته های گذشته فکر میکنه و میفهمه خیلی بیش از حد‪،‬با جیمین حرؾ‬
‫زده‪.‬‬
‫یونگی خودش رو روی تختش میندازه‪،‬نامه هنوز توی دستشه‪،‬و سعی‬
‫میکنه بفهمه چرا اینقدر تؽییر کرده‪.‬‬
‫آه میکشه و دوباره روی نامه تمرکز میکنه‪.‬میشینه و چیزی که توی‬
‫پاکته رو بیرون میکشه‪.‬‬
‫بلیت هواپیماست‪.‬برای پروازی که یک هفته بعد از جشن فارغ‬
‫التحصیلیش کره رو ترک میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫'لعنتی‪ '،‬یونگی با خودش فکر میکنه و به تیکه کاؼذی که دستشه‪،‬زل‬


‫میزنه‪.‬تمام سال های گذشته‪،‬منتظرش بوده با این حال بازم‪،‬شوکه شده‪.‬‬
‫یه "آره!" بلند از پذیرایی شنیده میشه و ذهن یونگی به جونگکوک‬
‫کشیده میشه‪.‬‬
‫به تمام مدتی که پسر جوونتر رو میشناخته فکر میکنه‪،‬و به این که‬
‫چقدر شخصیتاشون باهم جورن‪.‬به این فکر میکنه که بزرگ‬
‫شدن‪،‬دانشگاه رفتن‪،‬و صدای زیبای جونگکوک رو از دست میده‪.‬به‬
‫رفتارش فکر میکنه که کامال با ظاهرش‪،‬در تضاده‪.‬وقتی به این فکر‬
‫میکنه که جونگکوک چقدر راحت میتونه با قیافه های بامزهش‬
‫هرچیزی که میخواد رو به دست بیاره‪،‬خندش میگیره‪.‬به این فکر میکنه‬
‫که جونگکوک بر خالؾ قد و ظاهری که سعی داره نشون بده‪،‬فقط یه‬
‫بچهست‪.‬‬
‫به جین و نامجون فکر میکنه‪.‬به آهنگی که باهم خوندن‪،‬به لحظه ای که‬
‫وقتی ازش خواستن باهم همکاری کنن‪ ،‬احساس کرد دوباره دوست پیدا‬
‫کرده‪ ،‬به صبور بودن جین‪،‬و اینکه به عنوان بزرگترین فرد گروه‬
‫چقدر حواسش به همه هست‪،‬فکر میکنه‪.‬به دستپاچگی های جین فکر‬
‫میکنه و بعد به یاد میاره که گاهی اوقات‪،‬پسر بزرگتر‪،‬چقدر با اعتماد‬
‫به نفس میشه‪.‬به نامجون فکر میکنه‪،‬به این که چطور عادت داره نفس‬
‫بکشه و چرت و پرتای فلسفی و عمیق‪،‬تحویل بده‪.‬به این فکر میکنه که‬
‫چقدر جین و نامجون‪ ،‬همو دوست دارن و از هم تعریؾ میکنن‪ ،‬و به‬
‫اینکه چقدر دلش میخواد یه روز همچین حسی رو با یه نفر تجربه کنه‪.‬‬
‫به هوسوک‪،‬و لبخند درخشانش‪،‬که اونقدر پررنگ میدرخشه که حتی‬
‫خورشید هم کور میکنه‪ ،‬فکر میکنه‪.‬رقصیدنش رو به یاد میاره و اینکه‬
‫چقدر محو حرکات و انعطاؾ پذیریش شده بود‪.‬به تمام وقتایی که پسر‬
‫جوونتر بهش کمک کرده بود و به وقت گذروندن با بقیه گروه‪،‬دعوتش‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫کرده بود‪.‬به جوکای مسخرهش و همه وقتایی که چشماشو به خاطر‬


‫خوشحالی بیش از حد هوسوک‪،‬که میدونه دلش براش تنگ‬
‫میشه‪،‬چرخونده بود‪،‬فکر میکنه‪.‬وقتی حس میکنه چشماش خیس‬
‫شدن‪،‬سرشو تکون میده‪.‬‬
‫به تهیونگ و شخصیت پر انرژیش فکر میکنه‪.‬وقتی که تهیونگ مست‬
‫بود و 'مامان' صداش زده بود و آروم بهش گفته بود که دلش برای‬
‫مامانش تنگ شده‪،‬رو به یاد میاره‪.‬به اینکه چقدر همیشه باهاش گرم‬
‫برخورد میکنه و هیچ فکر منفیای راجع بهش نداره‪،‬فکر میکنه‪ .‬وقتی‬
‫رابطه تهیونگ و جیمین رو به یاد میاره که صد در صد ارزش‬
‫حسودی کردن رو داره‪،‬اشکاش پایین میریزن‪.‬به این فکر میکنه که‬
‫همیشه باهم توی دردسر میوفتن‪ ،‬و همیشه هم هوای هم رو دارن‪،‬و‬
‫آرزو میکنه که یه روز کسیو پیدا کنه که باهاش اینطوری رفتار کنه‪.‬‬
‫جیمین‪.‬یونگی باالخره به جیمین فکر میکنه‪ ،‬اولین باری که همو‬
‫دیدن‪.‬به لبخند بینقصی که پسر جوونتر بهش زده بود‪،‬فکر میکنه و‬
‫میفهمه هر بار که باعث اون لبخند میشه‪،‬چقدر لذت بخشه‪.‬بدنش میلرزه‬
‫و سعی میکنه هقهقهاشو کنترل کنه و به تمام چیزایی که پسر‬
‫جوونتر بهش یاد داده‪،‬فکر میکنه و به این که رابطشون چقدر پیشرفت‬
‫کرده‪.‬اوقات خوب و بد رو به یاد میاره و آروم میخنده‪.‬روی تمام‬
‫وقتایی که جیمین با پررویی بهش لبخند زده‪،‬تمرکز میکنه‪.‬به این فکر‬
‫میکنه که در آینده چه اتفاقی برای جیمین میوفته‪،‬چیکاره میشه‪ ،‬و بعد‬
‫از اینکه یونگی ترکش میکنه‪،‬چطوری بالػ و بزرگ میشه‪.‬به این فکر‬
‫میکنه که چقدر دلش براش تنگ میشه‪.‬‬
‫جواب جیمین‪،‬وقتی ازش پرسید که دلش براش تنگ میشه یا نه‪،‬رو به‬
‫یاد میاره‪'.‬دلش برام تنگ میشه‪.‬دل سانشاینم برام تنگ میشه‪'.‬‬
‫"لعنتی‪ "،‬یونگی بین هقهقهاش فحش میده‪".‬دلم نمیخواد برم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫جیمین تا یک هفته بعد نمیتونه وقت خالیای برای ضبط آهنگ با‬
‫یونگی پیدا کنه‪.‬البته این بار کارشون سریع جلو میره‪،‬و جیمین به این‬
‫فکر میکنه که چی باعث شده اینقدر تؽییر کنن‪.‬‬
‫وقتی یونگی بهش میگه میتونه استراحت کنه‪،‬از اتاق ضبط خارج‬
‫میشه‪.‬یونگی یه بطری آب به طرفش میندازه‪.‬‬
‫"تا اینجاش که خیلی خوب شده‪"،‬یونگی لبخند میزنه‪".‬فقط یه روز دیگه‬
‫ضبط کنیم‪،‬کارت تموم میشه‪.‬در واقع الزم نیست کل روزتو بگیرم‪،‬‬
‫فقط یه ساعتو خوردهای‪".‬‬
‫جیمین جواب لبخندش رو میده و به ساعت نگاه میکنه‪.‬‬
‫دستاش رو باال میبره و کش میاد و به مبل تکیه میده‪،‬به این فکر میکنه‬
‫که آیا امکانش هست شامش رو هم با یونگی بخوره یا نه‪.‬همدیگه رو‬
‫برای صبحونه خوردن‪،‬دیدن و بعد به استودیو رفتن و وقت ناهار‪،‬به‬
‫همون کافه برگشتن‪.‬‬
‫در باز میشه و جیمین‪،‬که انتظار کسی رو نداره‪،‬تعجب میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ!"جونگکوک لبخند میزنه‪،‬اول سرشو وارد استودیو میکنه و‬
‫بعد کامل وارد میشه‪.‬هنوز هم یونیفرم مدرسهش تنشه و کولهپشتیش‬
‫روی دوششه‪.‬‬
‫"زود رسیدی‪".‬یونگی میگه و میچرخه تا به جونگکوک لبخند بزنه‪.‬‬
‫"آماده ای بریم سر کار؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جونگکوک مشتاقانه سرشو تکون میده‪،‬کولهپشتیش رو کنار جیمین‬


‫میذاره‪،‬بهش لبخند میزنه و ژاکت یونیفرمش رو در میاره و کراواتش‬
‫رو شل میکنه‪.‬‬
‫"وایسا چی شد؟من نمیگیرم چی شده‪".‬جیمین گیج‪،‬بهشون نگاه میکنه‪.‬‬
‫"جونگکوک هارمونی و بکآپ ووکال آهنگو میخونه‪.‬فکر کنم کورس‬
‫دومش هم بخونه‪،‬بد نباشه‪".‬یونگی جواب میده و جونگکوک به جیمین‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"خبر نداشتی؟"جونگکوک میپرسه و جیمین و یونگی سرشونو تکون‬
‫میدن‪.‬‬
‫"فکر کردم فقط خودم میخونم‪".‬جیمین آروم میگه‪.‬‬
‫"میخواستم همینطوری بشه‪،‬ولی فکر کنم صداهاتون باهم عالی بشن‪".‬‬
‫یونگی بدون اینکه به جیمین نگاه کنه‪،‬جواب میده‪" .‬جونگکوک برو‬
‫تو‪،‬برگهای که بهت دادمو آوردی؟"‬
‫جونگکوک با حرکت سرش تایید میکنه و چند تا برگه از کیفش در‬
‫میاره و به طرؾ اتاق ضبط میره‪.‬‬
‫"من به اندازه کافی خوب نبودم‪،‬هیونگ؟" جیمین‪،‬وقتی جونگکوک‬
‫هدفونش رو روی گوشاش میذاره و تمرینای ووکالشو انجام میده‪،‬آروم‬
‫میپرسه‪.‬‬
‫یونگی سرشو میچرخونه تا به جیمین زل بزنه و وقتی قیافه ناراحت‬
‫جیمین رو میبینه‪،‬صندلیش رو به طرفش میبره‪.‬‬
‫"همچین حرفی نزدم‪،‬جیمینی‪.‬کارت خوب بود‪.‬واسه کسی که ووکال‬
‫نمیخونه‪،‬خیلی از انتظاراتم فراتر رفتی‪.‬ولی باور کن ترکیب صدای‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جونگکوک و تو‪،‬اون فن آخریه که آهنگو خاص میکنه‪".‬یونگی آروم‬


‫میگه و اخم جیمین‪،‬باز میشه‪.‬‬
‫یونگی آه میکشه‪"،‬جیمین‪،‬االن نه‪،‬لطفا‪.‬بعد از اینکه آهنگو تموم کردیم با‬
‫فیلم هندی بازیات یه کاری میکنیم‪،‬باشه؟"‬
‫جیمین صورتشو جمع میکنه و برمیگرده تا به جونگکوک‪،‬که به برگه‬
‫هاش زل زده و عمیق فکر میکنه‪،‬نگاه کنه‪.‬‬
‫یونگی چشماشو میچرخونه و به طرؾ میز میکس کردنش میره و‬
‫میکروفون رو روشن میکنه‪".‬آمادهای کوکی؟"‬
‫"صددرصد!" جونگکوک با اعتماد به نفس جواب میده و یونگی بهش‬
‫لبخند میزنه‪.‬‬
‫جیمین نیم ساعت همونجا میشینه‪،‬جونگکوک و یونگی رو تماشا میکنه‬
‫که بی نقص باهم کار میکنن‪.‬میبینه که جونگکوک چقدر زود میفهمه‬
‫یونگی چی میخواد‪،‬حتی بعضی وقتا قبل از اینکه یونگی جملهش رو‬
‫تموم کنه‪،‬میفهمه باید کدوم قسمت کارش رو تؽییر بده‪.‬‬
‫زمان‪،‬برای جیمین به کندی میگذره و به جونگکوک و یونگی نگاه‬
‫میکنه که خیلی عالی پیش میرن‪.‬نمیتونه صدای جونگکوک رو بشنوه‬
‫ولی میبینه که لبخند روی لبای یونگی پررنگتر میشه و با هر پیشنهاد‬
‫جونگکوک‪،‬سرشو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"یه بار دیگه‪،‬جونگکوک‪،‬میخوام الینش با صدای آ تموم بشه‪،‬تو‪-‬‬
‫"یونگی متوقؾ میشه و جیمین‪،‬میبینه که جونگکوک یه چیزی میخونه‪.‬‬
‫"دقیقا همین شکلی!عالیه!خب یه بار دیگه بریم‪،‬باشه؟"‬
‫جیمین آه میکشه و به مبل تکیه میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"آب داری؟"یونگی از جونگکوک‪،‬که با لبخند پررنگی از اتاق خارج‬
‫میشه‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"آره‪ ".‬جونگکوک سرشو تکون میده و کولهپشتیش رو برمیداره‪.‬‬
‫"خسته نباشی‪ "،‬یونگی به پسر جوونتر لبخند میزنه‪"،‬نمیدونستم امکان‬
‫داره از دفعه قبلت بهتر بشی‪".‬‬
‫جونگکوک با شنیدن تعریؾ یونگی‪،‬لبخند میزنه و بعد کیفش رو روی‬
‫زمین میذاره و کنار جیمین میشینه‪.‬‬
‫جیمین سعی میکنه بهش لبخند بزنه ولی جوری که جونگکوک بهش‬
‫نگاه میکنه‪،‬مشخص میکنه که نتونسته‪.‬‬
‫"خسته شدی؟"جونگکوک میپرسه و جیمین فقط سرشو برای تایید‬
‫تکون میده چون دلش نمیخواد حرؾ بزنه‪.‬‬
‫"یونگی هیونگ واقعا به جیمین نگفتی قراره من بیام؟" جونگکوک در‬
‫حالی که کفشاش رو در میاره و پاهاش رو روی مبل میذاره‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"یه دفعهای شد‪"،‬یونگی سعی میکنه قانعش کنه‪"،‬یادم رفت بهش بگم‪".‬‬
‫"اوه!" جیمین یک دفعه میگه و به جونگکوک نگاه میکنه‪" .‬صبح که‬
‫بهم پیام دادی‪،‬امروز میبینمت‪ ،‬منظورت همین بود؟"‬
‫جونگکوک سرشو برای تایید تکون میده‪" ،‬فکر کردم خبر داری‪".‬‬
‫"وایسا‪ "،‬یونگی صندلیش رو میچرخونه ‪".‬وایسا چی گفتی؟"‬
‫جیمین و جونگکوک‪،‬گیج بهش نگاه میکنن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"گفتی جونگکوک بهت پیام داد؟"یونگی چشماشو باریک میکنه و‬


‫جیمین با حرکت سرش‪،‬تایید میکنه‪.‬‬
‫"تو شماره جیمینو داشتی و به من نگفتی؟!" یونگی میپرسه و به‬
‫جونگکوک چشمؼره میره‪.‬‬
‫"چی؟خب چیزی درموردش نگفتی!چرا ‪ -‬یه لحظه وایسا‪،‬اون موقع‬
‫داشتی سعی میکردی شماره جیمینو پیدا کنی؟" چشمای جونگکوک‬
‫گشاد میشن و بعد میزنه زیر خنده‪.‬‬
‫"من ‪ -‬وای خدا‪،‬تمام این مدت شماره رو داشت‪"...‬یونگی با خودش‬
‫حرؾ میزنه و جیمین به خندیدن با جونگکوک‪،‬ملحق میشه‪.‬‬
‫"نمیخواستم کارتو سخت کنم‪،‬هیونگ‪.‬وقتی فهمیدم از جونگکوک‬
‫نپرسیدی‪،‬خیلی تعجب کردم‪.‬اون تنها کسی بود که ازش نخواسته بودم‬
‫شمارمو بهت نده‪.‬نمیخواستم اذیتت کنم‪،‬دلم میخواست برات بخونم‪".‬‬
‫جیمین آروم جواب میده و یونگی با حالتی بهش نگاه میکنه که پسر‬
‫جوونتر‪،‬نمیتونه تشخیص بده‪.‬‬
‫"تو ‪ -‬واو‪.‬حس میکنم خیلی احمقم‪".‬یونگی دوباره با خودش حرؾ‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬واقعا هستی‪ ".‬جونگکوک میخنده و بعد متوقؾ میشه‪".‬اصال‬
‫چرا دنبال شماره جیمین بودی؟"‬
‫"چون این سانشاین‪،‬اگه بهش پیام نمیدادم‪،‬به استودیو نمیومد‪ ".‬یونگی‬
‫جواب میده و به جیمین چشمؼره میره‪".‬به همه دوستای مشترکمون هم‬
‫گفته بود شمارشو بهم ندن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خیلی عالی بوده هیونگ!" جونگکوک با خوشحالی به جیمین میگه و‬


‫بعد به طرؾ یونگی میچرخه‪".‬وایسا‪،‬آخرش چجوری شمارشو گیر‬
‫آوردی؟"‬
‫یونگی میخنده و جیمین به یه طرؾ دیگه نگاه میکنه و سرخ میشه‪.‬‬
‫"جیمینی رو قانع کردم شمارشو بهم بده‪ "،‬یونگی به جونگکوک لبخند‬
‫میزنه‪".‬میدونی که وقتی بخوام‪،‬خیلی قانع کننده میشم‪".‬‬
‫جونگکوک به یونگی زل میزنه و بعد صورتش رو جوری که انگار‬
‫حالش بهم خورده‪،‬جمع میکنه‪".‬نمیدونم چرا ولی حس میکنم این جمله‬
‫یه معنی خیلی مثبت هیجده داره‪".‬‬
‫جیمین سرفه میکنه و لبخند یونگی پررنگتر میشه‪".‬میخوای جزئیاتشو‬
‫بدونی‪،‬جونگکوکی؟"‬
‫"آه‪،‬نه‪.‬معصومیتم به فنا میره‪.‬اصال نمیخوام بدونم‪ ".‬جونگکوک‬
‫دستاشو روی گوشاش میذاره و بلندبلند آهنگ میخونه تا چیزی‬
‫نشنوه‪.‬یک دفعه دستاشو پایین میاره و وحشتزده بهشون نگاه میکنه‪،‬‬
‫"یه لحظه وایسین‪ ،‬نکنه قانع کردن یه کلمه رمزی به معنی سکسه؟"‬
‫"خدایا‪ "،‬جیمین داد میزنه و بلند میشه و به طرؾ اتاق ضبط میره‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬آماده خوندنم‪".‬‬
‫یونگی میخنده و جونگکوک با وحشت به دوتاشون نگاه میکنه‪.‬‬
‫"دوباره؟" جونگکوک‪،‬وقتی جیمین وارد اتاق شده‪،‬میپرسه و یونگی به‬
‫طرفش میچرخه‪".‬فکر کردم فقط یه بار بود‪.‬نمیدونستم باهم رابطه‬
‫دارین یا یه چیزی تو همین مایه ها‪".‬‬
‫یونگی به پسر جوونتر زل میزنه و بعد سرشو تکون میده‪"،‬ما‪...‬رابطه‬
‫نداریم‪.‬فقط ‪ -‬ما فقط ‪ -‬یکم پیچیدهست‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هیونگ مطمئنی کار درستیه؟" جونگکوک جدی به نظر میاد‪".‬میدونم‬


‫تو خیلی ازم بزرگتری و احتماال خودت بهتر میدونی ولی فکر نمیکنم‬
‫کار خوبی باشه‪.‬یکم بیش از حد معمولی رفتار نمیکنین؟"‬
‫یونگی اخم میکنه‪"،‬اصال برای تو چه فرقی داره؟ما معمولی رفتار‬
‫نمیکنیم‪،‬مردم همش باهم سکس دارن‪".‬‬
‫"نه پشت سر هم‪".‬‬
‫"بعضیاشون چرا‪".‬یونگی از خودش دفاع میکنه‪" ،‬نمیدونم چه مشکلی‬
‫داره‪.‬همیشه که نباید معنی خاصی داشته باشه‪".‬‬
‫"بیخیال هیونگ‪.‬دیدم چطوری نگاهت میکنه و دیدم که تو چطوری‬
‫نگاهش میکنی‪.‬اگه براتون معنیای نداره پس شاید باید قبل از اینکه‬
‫کسی آسیب ببینه‪،‬تمومش کنین‪،‬هیونگ‪.‬اگه فقط یه بار بود‪،‬درک‬
‫میکردم‪،‬ولی اگه همش بی هیچ دلیلی انجامش بدین‪،‬پس‪"...‬‬
‫"اینجوری نیست‪ "،‬یونگی جواب میده و چند تا دکمه رو فشار میده‪.‬‬
‫"پیچیدهست‪،‬باشه؟"‬
‫"پس چجوریه؟دوستایی که باهم سکس میکنن یا همچین چیزی؟"‬
‫جونگکوک به دسته مبل تکیه میده و پاهاش رو با فاصله روی مبل‬
‫میذاره‪.‬‬
‫"نه‪ "،‬یونگی سرشو تکون میده‪" .‬به هیچ وجه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"یه میز بزرگتر میخوایم‪ "،‬نامجون زمزمه میکنه و به سه نفری که به‬
‫زور روی صندلی سیمانی که فقط برای نشستن دو نفر ساخته‬
‫شده‪،‬نشستن‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"آه‪،‬آره‪ "،‬جیمین که لبه صندلی نشسته و تقریبا داره میوفته‪،‬آروم میگه‪.‬‬
‫"من مشکلی ندارم‪ "،‬جونگکوک که وسطشون نشسته لبخند میزنه و‬
‫یونگی و جیمین بهش چشمؼره میرن‪.‬‬
‫"ما مشکل داریم‪ "،‬یونگی آروم میگه و اطراؾ رو نگاه میکنه تا دنبال‬
‫میز بزرگتری بگرده‪.‬‬
‫"این جونگکوکه؟" جین میپرسه و به جلو خم میشه تا به عضو‬
‫جدیدشون نگاه کنه‪".‬این کوکی کوچولوعه؟"‬
‫جیمین با حرکت سرش تایید میکنه و با شنیدن اسم مستعاری که جین‬
‫انتخاب کرد‪،‬سرشو کج میکنه‪.‬‬
‫"جین هیونگ؟" جونگکوک میپرسه و جین سرشو برای تایید تکون‬
‫میده‪.‬‬
‫"شما دوتا همو میشناسین‪،‬چون‪...‬؟" هوسوک میپرسه و به دوتاشون زل‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"من معرفیشون کردم‪".‬جیمین دستشو باال میبره و با اون یکی‬
‫دستش‪،‬لبه صندلی رو میگیره تا نیوفته‪.‬‬
‫"جونگکوک میخواد همین پاییز به عنوان دانشجوی ووکال وارد‬
‫کیونگهی بشه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"واقعا؟" تهیونگ لبخند میزنه و به جلو خم میشه‪" .‬من تهیونگم‪،‬بهترین‬


‫دوست جیمین‪.‬منم ووکال میخونم‪.‬میخوای تو خوابگاه بمونی؟"‬
‫جونگکوک بهش لبخند میزنه و خودشو معرفی میکنه‪" ،‬من‬
‫جونگکوکم‪،‬همسایه یونگی هیونگ‪.‬آره درخواست خوابگاه کردم‪".‬‬
‫'زودترین وقتی که جوابش میاد‪،‬آگوسته' یونگی با خودش فکر میکنه‪،‬‬
‫'من جوالی میرم‪'.‬‬
‫البته وقتی نامجون بلند میشه‪،‬کسی متوجه درگیری یونگی با خودش‬
‫نمیشه‪" ،‬دیگه مسخره شد‪.‬واسه این میز بیش از حد زیادیم‪.‬بیاین بریم‬
‫داخل‪".‬‬
‫"زیاد طول نمیکشه‪ "،‬یونگی آروم میگه‪"،‬من و جین هیونگ فارغ‬
‫التحصیل میشیم‪ ،‬و بعد سر میزای کوچیکتر جاتون میشه‪".‬‬
‫"اینجوری نگو‪ "،‬تهیونگ مخالفت میکنه و یونگی چشماشو میچرخونه‪.‬‬
‫"دقیقا چجوری بگم؟" یونگی میپرسه‪.‬‬
‫"اشکال نداره من بلند میشم‪ ".‬جیمین بلند میشه و بدنش رو کش‬
‫میاره‪.‬میبینه که جونگکوک بدون اینکه چیزی بگه کنار میره و یونگی‬
‫آه میکشه‪.‬‬
‫"کجا میخوای بشینی؟" تهیونگ ابروش رو باال میبره و بهش نگاه‬
‫میکنه‪.‬‬
‫جیمین با لبخند پررنگی به طرفش میچرخه و بعد میزنه زیر خنده‪،‬‬
‫"روی تو!هاهاهاها!"‬
‫"خدایا!" تهیونگ داد میزنه و جیمین به طرفش میره و خودشو روی‬
‫پاهاش میندازه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"آم‪ "،‬همه افراد دور میز‪،‬همزمان میگن‪.‬‬


‫"جیمین‪،‬پاشو!سنگینی!" تهیونگ زیر وزن جیمین جا به جا میشه و ؼر‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"نوچ تو گفتی ما 'کیوت زن و شوهری'ایم‪.‬حاال پاش وایسا‪ ".‬جیمین‬
‫میگه و بعد به قیافه های متعجب بقیه نگاه میکنه‪" .‬سالم‪،‬چه خبرا؟"‬
‫تهیونگ یکم جا به جا میشه و بعد دستش رو دور کمر جیمین حلقه‬
‫میکنه و سرشو روی شونهش میذاره و به بقیه نگاه میکنه‪.‬‬
‫"واو‪ "،‬جونگکوک که برای اولین بار رابطه جیمین و تهیونگ رو‬
‫دیده‪،‬زمزمه میکنه‪" .‬یونگی هیونگ‪،‬واقعا هیچ شانسی نداری‪".‬‬
‫یونگی به پشت سر جونگکوک ضربه میزنه‪" .‬ببند‪،‬بچه پررو‪".‬‬
‫"دیگه خوددانی‪ "،‬جونگکوک لباشو جلو میاره و پشت سرش رو‬
‫میماله‪.‬‬
‫"خشونت جواب نیست!" هوسوک بلند داد میزنه و به یونگی نگاه‬
‫میکنه‪".‬سوء استفاده از کودکان جرمه!سوء استفاده کال جرمه!"‬
‫یونگی چشماشو میچرخونه و جونگکوک یکم روی صندلیش عقب‬
‫میره و به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"آره‪،‬روانی ان‪ "،‬یونگی با اخم میگه‪" .‬دوستای من نیستن‪،‬دوستای‬
‫جیمینن‪،‬گرفتی؟"‬
‫جین میخنده و به جونگکوک نگاه میکنه‪" ،‬داره دروغ‬
‫میگه‪.‬عاشقمونه‪.‬یا حداقل عاشق منه‪،‬بقیه رو نمیدونم‪ ،‬یکم مشکل‬
‫دارن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تنها کسایی که مشکل دارن‪،‬اونان‪ "،‬نامجون اضافه میکنه و به جیمین‪،‬‬


‫تهیونگ‪،‬و هوسوک اشاره میکنه‪" .‬من کامال نرمالم‪".‬‬
‫"آره‪،‬باشه‪ "،‬یونگی و جین همزمان میگن و به هم لبخندهای یکسانی‬
‫میزنن‪.‬‬
‫"همتون عجیب ؼریبین‪ ".‬جونگکوک زمزمه میکنه و به دور میز نگاه‬
‫میکنه و دوست پیدا کردن توی دانشگاه رو توی اولویت هاش میذاره‪.‬‬
‫"گشنمه‪،‬میشه دیگه یه چیزی بخوریم؟" تهیونگ ؼر میزنه و جین‬
‫سرشو برای موافقت تکون میده‪.‬‬
‫"به عنوان تازه وارد‪،‬احتماال میل داری بدونی انتخابات چیان‪".‬‬
‫نامجون جدی‪،‬به جونگکوک زل میزنه و صداش شبیه گوینده اخبار‬
‫میشه و دستاش رو به هم میزنه‪.‬‬
‫جونگکوک ابروش رو با دیدن تؽییر ناگهانی‪،‬باال میبره و به این فکر‬
‫میکنه که پسره احتماال دانشجوی بازیگریه‪.‬‬
‫"خدایا‪ "،‬جین آروم میگه و کؾ دستش رو به پیشونی خودش میزنه و‬
‫سرشو پایین میندازه تا کسی نبینتش‪.‬‬
‫"لطفا بیخیالش شو‪ ".‬جیمین خواهش میکنه ولی کامال واضح توجهی‬
‫بهش نمیشه‪.‬‬
‫"احتماال عالقه داری اینو هم بدونی که چی میتونی از اینجا بخری که‬
‫میدونی؟بتونی تا فارغ التحصیل شدن زنده بمونی‪ ".‬هوسوک ادامه میده‬
‫و یونگی چشماش رو میچرخونه‪.‬‬
‫"نترسونینش‪ "،‬یونگی به دوتاشون چشمؼره ولی بهش توجهی نمیکنن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"جوابت‪ "،‬نامجون و هوسوک همزمان میگن و سرشونو میچرخونن تا‬


‫به هم نگاه کنن و بعد به طرؾ جونگکوک برمیگردن ‪" ،‬هیچیه‪".‬‬
‫جونگکوک چند لحظه بهشون زل میزنه و بعد به یونگی نگاه میکنه و‬
‫قیافه وحشتزده ای به خودش میگیره‪" .‬هیونگ‪ ،‬میشه لطفا بریم‬
‫خونه؟دیگه گشنه نیستم‪.‬فکر کنم بعدا دوستاتو ببینم‪،‬باشه؟"‬
‫یونگی با دیدن ترس توی چشمای پسر جوونتر‪،‬میخنده و با‬
‫عالقه‪،‬موهاش رو بهم میریزه‪" .‬چیزی نمیشه کوکی‪.‬بی آزارن‪.‬امیدوارم‬
‫بتونی سال دیگه که هیونگ اینجا نیست‪،‬زنده بمونی‪".‬‬
‫چشمای جونگکوک با فهمیدن واقعیت‪،‬درشت میشن ولی معنی واقعی‬
‫پشت حرفای یونگی رو نمیفهمه‪.‬‬
‫جیمین لبخند ؼمگینی به یونگی میزنه ولی یونگی متوجه نگاهش‬
‫نمیشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خب‪،‬دیگه فکر کنم واقعا باید بریم داخل بشینیم‪ "،‬جین به جیمین زل‬
‫میزنه و میگه‪"،‬نمیتونی تا آخر رو پای تهیونگ بشینی‪.‬دوتاتون‬
‫میخواین ؼذا بخورین‪".‬‬
‫"اوه‪،‬ببخشید‪ ".‬جیمین یک دفعه بلند میشه و به تهیونگ نگاه میکنه‪.‬‬
‫"اوووو‪ "،‬تهیونگ ؼر میزنه و پاهاش رو به هم میماله تا باعث حرکت‬
‫خون توی رگاش بشه‪.‬‬
‫"خوبی؟" جیمین خم میشه و تهیونگ خیلی ضعیؾ‪،‬سرشو تکون میده‪.‬‬
‫بقیه هم بلند میشن تا برن داخل و یه میز بزرگتر پیدا کنن‪.‬‬
‫"اشکال نداره‪،‬خیلی طول نکشید‪ ".‬تهیونگ جواب میده و پاهاش رو از‬
‫لبه صندلی آویزون میکنه و میچرخه‪.‬کؾ پاهاش رو محکم روی چمن‬
‫میذاره و بلند میشه‪.‬تهیونگ جیػ میزنه و دستاش رو عقب میبره تا مانع‬
‫افتادن‪،‬به خاطر از حال رفتن پاهاش‪ ،‬بشه‪.‬‬
‫"واو مواظب باش‪ "،‬دست هوسوک دور کمر تهیونگ حلقه میشه و‬
‫نگهش میداره و با اون یکی دستش‪،‬آرنجش رو میگیره‪" .‬چیزی‬
‫نیست‪،‬گرفتمت‪".‬‬
‫"انگار باید بؽلش کنی و بیاریش داخل‪ ".‬جیمین با نگرانی به تهیونگ‬
‫نگاه میکنه و آروم میگه‪.‬‬
‫"همش تقصیر توعه!" تهیونگ به جیمین اشاره میکنه‪.‬‬
‫"آره ولی میتونستی وقتی دیگه تحملت تموم شده بود بهم بگی برم‬
‫پایین‪ ".‬جیمین میگه و تهیونگ جواب نمیده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"ته میخوای یه دقیقه بشینی؟ما میریم دنبال میز میگردیم‪ ".‬جین میپرسه‬
‫و پسر جوونتر بعد از مدتی‪،‬سرشو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"موافقم‪".‬‬
‫"من پیشش میمونم‪".‬هوسوک‪،‬تهیونگ رو هل میده تا دوباره بشینه و‬
‫خودش هم کنارش میشینه‪.‬‬
‫جیمین سریع از تهیونگ‪،‬که دستش رو براش تکون میده‪،‬معذرت‬
‫خواهی میکنه و بعد به طرؾ بقیه گروه میدوه‪.‬‬
‫"خب‪ "،‬نامجون بلند میگه و دستاش رو دور شونه های یونگی و‬
‫جیمین میذاره‪" ،‬برنامه ای واسه تابستون دارین؟"‬
‫یونگی دست نامجونو میندازه پایین و سرشو تکون میده‪"،‬نمیدونم‪ .‬شاید‬
‫یه سفر برم خارج یا همچین چیزی‪".‬‬
‫"چی؟نه!" جونگکوک آستین یونگی رو میگیره‪".‬هیونگ نمیتونی منو‬
‫ول کنی‪".‬‬
‫"میتونی خونه من بمونی‪،‬بهرحال کلیدای یدکی هنوز دستتن‪ ".‬یونگی‬
‫موهای پسر جوونتر رو بهم میریزه‪.‬‬
‫"ولی هیونگ من هنوز ‪ 51‬سالم نشده‪.‬نباید خونه تنها بمونم‪.‬چی‬
‫بخورم؟" جونگکوک لباشو جلو میاره و جین موهاش رو بهم میریزه‪.‬‬
‫"میتونی یه وقتایی بیای پیش ما‪ "،‬نامجون به جونگکوک لبخند میزنه‪.‬‬
‫"منو فقط به خاطر ؼذا میخوای‪،‬مگه نه؟" یونگی سر به سرش میذاره‬
‫و جونگکوک پوزخند میزنه‪.‬‬
‫"معلومه‪،‬پس باید واسه چی بهت نیاز داشته باشم‪،‬هیونگ؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"پرروی لوس‪ "،‬یونگی آروم میگه ولی لبخند کمرنگی روی لباش‬
‫ظاهر میشه‪.‬‬
‫"پس نمیری دیگه‪،‬آره؟هیونگ‪،‬لطفا!" جونگکوک لباشو جلو میاره و‬
‫یونگی آه میکشه‪.‬‬
‫"ببینم چی میشه‪ "،‬یونگی زمزمه میکنه و جیمین نیمنگاهی بهش‬
‫میندازه‪.‬‬
‫"به نفعته نخوای بری‪،‬هیونگ‪.‬اگه فکر کردی میذارم بری‪،‬کور‬
‫خوندی‪ ".‬جونگکوک تقریبا با خودش حرؾ میزنه‪" .‬اگه مجبور شم به‬
‫پاهات میچسبم‪".‬‬
‫جیمین به تصور اون صحنه‪،‬میخنده و یونگی میچرخه تا بهش نگاهی‬
‫بندازه‪.‬‬
‫"احتماال همچین کاری بکنه‪ "،‬جیمین به یونگی میخنده و بعد به‬
‫جونگکوک لبخند میزنه‪.‬‬
‫"توهم باید کمکم کنی‪ "،‬جونگکوک جدی‪،‬به جیمین میگه‪" ،‬توهم که‬
‫دلت نمیخواد بره‪،‬مگه نه؟"‬
‫"منظورت دقیقا چی بود؟" جیمین میپرسه و نامجون میخنده‪.‬‬
‫"هیچی‪ "،‬جونگکوک شونه هاش رو باال میندازه ولی پوزخندش ظاهر‬
‫میشه‪.‬‬
‫"دست من نیست‪ "،‬جیمین جواب میده و بعد دنبال جین وارد میشه‪.‬‬
‫"اوه!اونجا! فکر کنم یه میز خالی دیدم‪ "،‬جین با خوشحالی میگه و‬
‫سریعتر جلو میره و به میز ‪ U‬شکلی اشاره میکنه‪" .‬برای هفت نفر‬
‫کافیه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه‪،‬پیدا کردی!" جونگکوک وقتی جین بهشون اشاره میکنه که عجله‬


‫کنن‪،‬با خوشحالی میگه‪.‬‬
‫"شماها بشینین و من میرم هوبی هیونگ و ته رو میارم‪،‬باشه؟" جیمین‬
‫بهشون نگاه میکنه که روی صندلی ها میشینن‪.‬‬
‫"میتونی فقط بهشون پیام بدی‪ "،‬یونگی به جیمین نگاه میکنه‪"،‬الزم‬
‫نیست دوباره بری بیرون‪".‬‬
‫جیمین گوشیش رو در میاره و برای دوتاشون پیام میفرسته‪.‬وقتی چند‬
‫ثانیه بعد‪،‬کنار جین میشینه‪،‬جواب تهیونگ میاد‪.‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬جیمین بازوی جین رو میگیره و با قیافه کیوتش لباشو جلو‬
‫میاره‪" .‬برام شام میخری؟"‬
‫جین میخنده ولی جواب نمیده‪.‬‬
‫چشمای یونگی باریک میشن‪.‬‬
‫"زودباش هیونگ‪،‬برای دونگسنگ مورد عالقت ؼذا بگیر دیگه‪"،‬‬
‫جیمین با چشمای درشت به جین نگاه میکنه و گونه هاش رو به بازوش‬
‫میماله‪.‬‬
‫"اگه از جین هیونگ بکشی بیرون‪،‬من برات شام میگیرم‪ ".‬نامجون به‬
‫جیمین چشمؼره میره و پسر جوونتر سریع خودشو از جین دور میکنه‬
‫و لبخند میزنه‪.‬‬
‫"قبوله!"‬
‫"اوه؟" جونگکوک به جین و نامجون نگاه میکنه‪".‬اوه‪"،‬‬
‫"آره‪ "،‬یونگی میگه و به جونگکوک نگاه میکنه و با دوبار حرکت‬
‫دادن سرش‪،‬تایید میکنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه؟نمیدونستی؟" جیمین ابروش رو باال میبره‪".‬خب فکر کنم منطقی‬


‫باشه‪،‬چون تازه دیدیشون‪.‬ولی میدونستی ما هم خبر نداشتیم؟"‬
‫یونگی با قیافه جدی به جیمین نگاه میکنه و پسر جوونتر لباشو جلو‬
‫میاره‪.‬‬
‫"چی؟"جونگکوک گیج‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"هممم‪ "،‬جیمین سرشو برای تایید تکون میده و هنوزم لباش رو جلو‬
‫آورده‪" .‬چهار ماه‪.‬رابطهشون رو چهار ما از ما مخفی کردن‪.‬ما هم‬
‫همین اخیرا فهمیدیم‪،‬چون وقتی همو میبوسیدن‪،‬دیدیمشون‪".‬‬
‫جونگکوک با تعجب به جیمین نگاه میکنه‪" ،‬ب‪-‬باشه؟ یعنی برام مهم‬
‫نیست‪،‬ولی باشه گرفتم‪".‬‬
‫یونگی یک دقیقه کامل به جیمین که داره مِنو رو بررسی میکنه‪،‬نگاه‬
‫میکنه و از اینکه میفهمه حتی یه ذره هم ناراحت نیست‪،‬خوشحال میشه‪.‬‬
‫بعد‪،‬هوسوک و تهیونگ در حالی که دست همو گرفتن‪،‬وارد میشن و‬
‫میشینن‪.‬‬
‫"اونا هم؟" جونگکوک آروم به یونگی زمزمه میکنه و به انگشتای قفل‬
‫شده هوسوک و تهیونگ که روی میز گذاشتنشون‪،‬زل میزنه‪".‬فکر‬
‫کردم فقط به هم نزدیکن‪".‬‬
‫یونگی با حرکت نامشخص سرش‪،‬تایید میکنه و زمزمه میکنه ‪"،‬چرا‬
‫اینجوری رفتار میکنی؟"‬
‫"مخالفشون نیستم‪ "،‬جونگکوک سریع از خودش دفاع میکنه‪" ،‬فقط‬
‫نصؾ دوستات دارن باهم قرار میذارن‪.‬یکم عجیبه‪،‬نه؟"‬
‫یونگی میخنده و بقیه به طرفشون میچرخن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خب‪،‬چی قراره بخوریم؟" تهیونگ میپرسه و مشتاقانه اطرافو نگاه‬


‫میکنه‪.‬‬
‫"باهم تقسیم کنیم؟" جین میپرسه و به بقیه نگاه میکنه و همه‪،‬شونه‬
‫هاشونو باال میندازن‪.‬‬
‫"نمیدونم‪،‬میتونیم‪ "...‬نامجون شروع میکنه‪.‬‬
‫"من نودل میخوام‪ "،‬جین میگه و نگاهش به طرؾ ماشین ون ُدر میره(از‬
‫اینا که بهشون پول میدن خوراکیا از پایینشون میان بیرون‪" ".‬البته‬
‫نمیدونم چه نوعش‪".‬‬
‫"من باهات شریک میشم و میتونیم دوتا بگیریم!" تهیونگ با خوشحالی‬
‫جواب میده‪.‬‬
‫"بیخیال تو که همه چی میخوری‪ "،‬هوسوک آروم میگه و به اطراؾ‬
‫نگاه میکنه‪".‬فکر کنم من امروز برگر و سیبزمینی سرخ شده بگیرم‪".‬‬
‫"فکر کنم منم همونو بگیرم‪"،‬نامجون بهشون ملحق میشه‪.‬‬
‫"منم حساب کنین‪،‬همیشه پایه سیبزمینی سرخ شدم‪ ".‬جونگکوک به‬
‫مِنو نگاه میکنه و بعد سرشو باال میاره‪.‬‬
‫"تو چی میخوری مینی؟" جین میپرسه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪ "،‬جیمین آروم میگه و به اطراؾ نگاه میکنه ‪"،‬از اونجایی که‬
‫نامجون هیونگ قراره پولشو حساب کنه‪،‬منم برگر و سیبزمینی سرخ‬
‫شده میگیرم‪".‬‬
‫"پس باید پول ؼذای منم حساب کنی!" تهیونگ بلند میگه‪.‬‬
‫"بچه ها من یه دانشجوی بدبختم‪،‬لطفا مراعات کنین‪ "،‬نامجون خواهش‬
‫میکنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"ولی خودت گفتی!باشه نگیر‪ "،‬جیمین میگه و به جین نزدیکتر میشه‪.‬‬


‫نامجون چشماشو میچرخونه‪" ،‬بهت حسودی نمیکنم کوچولو‪".‬‬
‫تهیونگ مستقیم به جیمین نگاه میکنه و بهش چشمؼره میره و با سرش‬
‫بهش اشاره میکنه که از جین دور شه‪.‬‬
‫جیمین شونه هاش رو باال میندازه و لبخند میزنه ولی تکون نمیخوره‪.‬‬
‫"االن دیگه داری لهم میکنی‪ ".‬جین آروم میگه و دستش رو از بین‬
‫خودش و جیمین باال میاره و جیمین‪،‬بیشتر به دیوار هلش میده‪.‬‬
‫"سانشاین‪،‬میخوای باهم یه پیتزا شریک شیم؟" یونگی به جیمین نگاه‬
‫میکنه و جیمین‪،‬متعجب بهش زل میزنه‪.‬‬
‫"چی؟"‬
‫"پیتزا؟اسفناج و پیاز‪،‬درسته؟" یونگی دستشو جلو میبره تا جیمین رو به‬
‫طرؾ خودش بکشه و جین رو آزاد کنه‪.‬وقتی جین‪"،‬ممنون" آرومی‬
‫میگه‪،‬سرشو تکون میده‪.‬‬
‫تهیونگ به یونگی نگاه میکنه و ابروش رو باال میبره‪" ،‬واو‪،‬هیونگ‪،‬‬
‫حتی پیتزای مورد عالقهش هم میدونی‪.‬واقعا به درد دوستپسر بودن‬
‫میخوری‪".‬‬
‫جونگکوک بهش میخنده و وقتی یونگی به طرفش میچرخه و چشمؼره‬
‫میره‪،‬ساکت میشه‪.‬‬
‫"آه‪،‬نه چیزی نیست هیونگ‪،‬پول ؼذای خودمو میدم‪ ".‬جیمین خودشو از‬
‫یونگی دور میکنه و اخم میکنه‪"،‬بهرحال داری پول جمع میکنی‪،‬مگه‬
‫نه؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"تعارؾ نکردم پولشو بدم که‪ "،‬یونگی میگه ولی صدای نامجون‬
‫حرفشو قطع میکنه‪.‬‬
‫"واسه چی پول جمع میکنی؟" نامجون به جلو خم میشه‪.‬‬
‫"هیچی‪ "،‬یونگی خیلی سریع میگه‪"،‬خرتوپرت‪"...‬‬
‫"هیونگ‪،‬چرا از مامان بابات نخواستی؟" جونگکوک میپرسه‪".‬مگه‬
‫پول همه چیزاتو نمیدن؟"‬
‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪،‬اصال نمیخواد درمورد این موضوع‬
‫حرؾ بزنه‪،‬به خصوص با نگاه دلسوزانه جیمین‪.‬‬
‫"میخواد مستقل بشه‪ "،‬جین میگه و به جونگکوک لبخند میزنه‪".‬تو‬
‫جوونی به خاطر همین شاید درکش نکنی‪.‬مستقل بودن‪،‬اینکه بتونی‬
‫برای خودت چیز میز بخری‪،‬واقعا عالیه‪.‬شاید به جاهای خیلی مهمی‬
‫نرسی‪،‬ولی همین که میتونی برای خودت چیزی که میخوای رو‬
‫بخری‪،‬نشون میده که داری کارتو درست انجام میدی‪".‬‬
‫جونگکوک گیج‪،‬بهش نگاه میکنه و یونگی بیشتر توی صندلیش فرو‬
‫میره و حرفای جیمین در مورد کار پیدا کردن‪،‬ذهنشو فرا میگیرن‪.‬‬
‫"ولی هیونگ‪،‬چه مشکلی داره که مادر پدرت برات وسایل بخرن؟"‬
‫"از نظر اجتماعی و اقتصادی یه مرحله پایینتره‪ "،‬نامجون با لبخند‬
‫میگه‪"،‬معیار مردم وابسته به فرهنگشونه‪.‬ما ها از مستقل بودن‬
‫خوشمون میاد‪".‬‬
‫"نامجون‪ ،‬مطمئنم منظورش همچین چیزی نبود‪ "،‬هوسوک به نامجون‬
‫چشمؼره میره و با نگاهش از جونگکوک معذرت خواهی میکنه‪.‬‬
‫"اینکه خونوادت برات چیزایی که میخوای رو بخرن‪،‬هیچ مشکلی‬
‫نداره‪ ".‬جین لبخند میزنه ‪"،‬اونجوری هم خیلی عالیه‪،‬ولی اگه برای‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫خودت چیزی بخری‪ ،‬خونه خودتو داشته باشی‪ ،‬بر اساس قوانین خودت‬
‫زندگی کنی‪ ،‬یکم بهتره‪.‬من سال اول خیلی دلم برای مامانم تنگ شد‪،‬در‬
‫واقع هنوزم تنگ میشه‪،‬ولی فکر میکنم حتی با اینکه پیش اونا بزرگ‬
‫شدم‪،‬سبک زندگیشون یکم برام ؼیر قابل تحمل شده‪".‬‬
‫"من مخالفم‪ "،‬تهیونگ سرشو تکون میده‪"،‬من خیلی دوست دارم‬
‫برگردم‪ .‬از ته دلم عاشق جیمینی ام ولی زندگی توی خونه خودمون رو‬
‫ترجیح میدم‪".‬‬
‫جونگکوک آروم سرشو تکون میده و به حرفاشون فکر میکنه‪" ،‬فکر‬
‫نکنم کامل فهمیده باشم‪،‬ولی یه چیزایی گرفتم‪.‬زندگی کردن با یونگی‬
‫هیونگ خیلی آزادانه تره‪.‬بیشتر دوسش دارم‪.‬ولی دلم برای خونمون هم‬
‫تنگ میشه‪".‬‬
‫"کال با یونگی هیونگ زندگی میکنی؟" نامجون با ابروهای باال‬
‫رفته‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"آه‪ "،‬جونگکوک به یونگی زل میزنه‪.‬‬
‫"نه خونوادش واسه کار از شهر رفتن بیرون‪ "،‬یونگی خیلی راحت‬
‫جواب میده‪".‬ازش بدم نمیاد‪،‬به خاطر همین پیشنهاد دادم تا موقع‬
‫برگشتنشون پیشم بمونه‪.‬بهرحال میخواد بیاد خوابگاه‪،‬واسه همین فکر‬
‫کردیم تجربه خوبی میشه‪".‬‬
‫جین به یونگی زل میزنه ولی پسر جوونتر که میدونه‬
‫جونگکوک‪،‬هروقت باهاشون صمیمی تر بشه بهشون میگه‪،‬فقط شونه‬
‫هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"خب‪،‬ؼذا؟" تهیونگ وقتی همه ساکت میشن‪،‬میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"برنامهای واسه تابستون دارین؟" هوسوک میپرسه و بعد به تهیونگ‪،‬‬
‫که دور یکی از سیبزمینی سرخ کرده هاش‪،‬نودلشو میپیچه‪ ،‬چشمؼره‬
‫میره‪.‬‬
‫"احتماال دنبال کار میگردم‪ "،‬جین جواب میده‪"،‬چند جا تست میدم‪".‬‬
‫"فکر کنم منو خونوادم بریم مسافرت‪ "،‬نامجون یه گاز از همبرگرش‬
‫میخوره‪" .‬البته نمیدونم کجا‪.‬اونا برنامه ریزی میکنن و اینا‪،‬من فقط باید‬
‫همراهشون باشم‪".‬‬
‫"لطفا این بار پاسپورتتو یادت نره‪ "،‬هوسوک خواهش میکنه‪"،‬اصال به‬
‫هیچ جام نیست که بهترین دوست همیم‪ ،‬این بار منو جین هیونگ‬
‫ساعت پنج صبح پانمیشیم که یه ساعتو نیم رانندگی کنیم تا پاسپورتتو‬
‫برات بیاریم‪".‬‬
‫نامجون میخنده‪" ،‬ببخشید؟براتون کلی سوؼاتی آوردم!"‬
‫"آره‪،‬حاال هرچی‪ "،‬هوسوک آروم میگه‪.‬‬
‫"من میرم بوسان خونوادمو ببینم‪ ".‬جیمین به تیکه پیتزاش گاز میزنه و‬
‫لبخند پررنگی روی صورتش ظاهر میشه‪".‬خیلی هیجان زدهم که‬
‫دوباره ببینمشون‪.‬دو سال شده‪".‬‬
‫"اوه؟عالیه مینی!" جین با خوشحالی میگه و به طرؾ تهیونگ‬
‫میچرخه‪" .‬توهم باهاش میری؟"‬
‫تهیونگ ناراحت میشه و آروم سرشو تکون میده‪" ،‬نمیتونم‪.‬امسال وضع‬
‫خوب نیست‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چیزی شده؟" جین‪،‬وقتی هوسوک دست چپ تهیونگ رو میگیره و‬


‫پشتش با انگشتش دایره میکشه‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"آره‪،‬فقط مامانبزرگ مریض شد‪،‬و درمانش خیلی هزینه داشت‪"،‬‬
‫تهیونگ لبخند کمرنگی میزنه‪.‬‬
‫"من میتونم کمک کنم اگه‪"...‬نامجون وقتی صورت ؼمگین تهیونگ رو‬
‫میبینه‪،‬میگه‪.‬‬
‫"منم بهش گفتم‪ "،‬هوسوک به نامجون میگه‪"،‬قبول نمیکنه‪".‬‬
‫"اشکال نداره‪"،‬تهیونگ سرشو تکون میده‪".‬تابستون کار میکنمو پول‬
‫جمع میکنم که توی تعطیالت زمستون‪،‬برم پیششون‪".‬‬
‫"ولی اونجوری فقط دو هفته وقت داری‪ "،‬جونگکوک میگه‪" ،‬چرا‬
‫پول قرض نمیگیری که بتونی همین االن بری؟"‬
‫"اشکال نداره‪ "،‬لبخند تهیونگ محو میشه و جونگکوک اخم میکنه و‬
‫به این فکر میکنه که چه حرؾ اشتباهی زده‪.‬‬
‫"اشکال نداره‪ "،‬جیمین به تهیونگ نگاه میکنه‪".‬کلی چیز میز برات‬
‫میارم و میرم باباتو میبینم! میتونی با اسکایپ باهاش حرؾ‬
‫بزنی‪،‬خوبه؟"‬
‫تهیونگ سرشو برای تایید تکون میده و لبخند کمرنگی میزنه‪.‬‬
‫"در واقع میخوام یه اعترافی کنم‪ "،‬هوسوک لبخند میزنه و به جلو خم‬
‫میشه‪" .‬دیروز استعفا دادم‪".‬‬
‫"چی؟" نامجون و جین همزمان میپرسن‪".‬چرا؟"‬
‫هوسوک میخنده و بعد به دوتاشون لبخند میزنه‪" ،‬کار جدید پیدا کردم‪،‬‬
‫مربی رقص تازه کارا‪.‬یادتونه یه بار بهم گفتین برم سراؼش؟"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"و زودتر بهمون نگفتی چون‪...‬؟" جیمین تقریبا داد میزنه‪.‬‬


‫تهیونگ میخنده‪" ،‬خودشم دو روز پیش فهمید‪،‬آروم باش جیمینی‪".‬‬
‫"دو روزم خودش خیلیه‪ ".‬یونگی خیلی معمولی میگه و یه سیبزمینی‬
‫از جونگکوک میدزده‪" .‬به عنوان بهترین دوستت‪،‬باید خبرارو همون‬
‫موقع که بهت میرسن‪،‬بهمون بگی‪".‬‬
‫پنج تا سر به طرفش میچرخن و جوری بهش زل میزنن که انگار به یه‬
‫زبون دیگه حرؾ زده‪.‬‬
‫"چیه؟" یونگی هم بهشون زل میزنه و از اینکه همه نگاهش‬
‫میکنن‪،‬حس عجیبی پیدا میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬تهیونگ اولین نفریه که صحبت میکنه ولی نامجون وسط‬
‫حرفش میپره‪.‬‬
‫"دوست دارم اشاره کنم که همین االن اعتراؾ کردی مارو بهترین‬
‫دوستات میبینی‪".‬‬
‫"من‪-‬من نه‪.‬منظورم خودم نبود‪،‬منظورم بقیه بود‪ ".‬یونگی سعی میکنه‬
‫خودشو توجیه کنه‪.‬‬
‫هوسوک با خوشحالی میخنده و یونگی بهش چشمؼره میره‪" .‬باید‬
‫باهاش رو به رو بشی یونگی هیونگ‪.‬تو عاشق مایی‪".‬‬
‫"من‪.‬عاشقتون‪.‬نیستم‪".‬‬
‫"پس چرا همیشه باهامون میگردی‪،‬هیونگ؟" تهیونگ دستاش رو بهم‬
‫میزنه و به جلو خم میشه‪.‬‬
‫"همیشه باهاتون نمیگردم‪.‬فقط خیلی اتفاقی همراهتونم‪ ".‬یونگی معمولی‬
‫جواب میده‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جین خم میشه و از پشت جیمین‪،‬شونه یونگی رو آروم هل میده‪"،‬اشکال‬


‫نداره یونگی‪ .‬حتی اگه تالش کنی عشقت به مارو انکار کنی‪،‬ما‬
‫خودمون میدونیم‪،‬نگران نباش‪".‬‬
‫"آه‪ "،‬یونگی دماؼش رو چین میندازه‪".‬حال بهم زن‪".‬‬
‫جونگکوک به قیافهش میخنده‪" .‬هیونگ دیگه خودتو اذیت‬
‫نکن‪،‬مشخصه چقدر برات مهمن‪".‬‬
‫"امشب نیا خونه‪،‬پررو‪ ".‬یونگی آروم میگه‪" ،‬تو مثال باید طرؾ من‬
‫باشی‪".‬‬
‫"فقط چیزی که میبینمو گفتم‪ "،‬جونگکوک شونه هاش رو باال میندازه‬
‫و حتی یه ذره هم تحت تاثیر چشمؼره یونگی قرار نمیگیره‪.‬‬
‫یونگی سرشو میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه‪،‬متوجه میشه همه این‬
‫مدت سکوت کرده بود‪.‬نگاهشون به هم برخورد میکنه و لبخند کمرنگ‬
‫و متشکری که روی لبای جیمینه‪،‬باعث میشه فکر کنه یه گروه دوست‬
‫روانی که همش سروصدا میکنن ولی بهرحال منظوری ندارن‪،‬خیلی هم‬
‫بد نیست‪.‬‬
‫"حاال هرچی‪،‬من یه ماه دیگه فارغ التحصیل میشم‪ ،‬اصال متوجه‬
‫نمیشین کی از اینجا میزنم بیرون‪ "،‬یونگی بهشون پوزخند میزنه‪.‬‬
‫"نگران نباش هیونگ‪ ،‬نمیذاریم دلت برامون تنگ شه!" هوسوک‬
‫میخنده‪" .‬برای تو و جین هیونگ یه جشن فارغ التحصیلی عالی‬
‫میگیریم‪،‬و صددرصد حواسمون هست که هر ماه همو مالقات‬
‫کنیم‪،‬باشه؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"آه‪،‬لطفا از این لطفا نکن‪ "،‬یونگی جواب میده ولی لبخندی روی‬
‫صورتش ظاهر میشه و برای یه لحظه فکر میکنه ممکنه همه چیز‬
‫خوب پیش بره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"و‪...‬تموم شد!" یونگی روی میکروفون لبخند میزنه‪" .‬بیا بیرون سوپر‬
‫استار‪".‬‬
‫"تموم شد؟یعنی کال تموم شد؟دیگه نمیخوای یه جاشو دوباره بگیریم؟"‬
‫جیمین از توی اتاق ضبط با خوشحالی لبخند میزنه‪.‬‬
‫"هممم‪ "،‬یونگی جواب میده و از شادی لبخند جیمین‪،‬لذت میبره‪" .‬تموم‬
‫شد سانشاین‪".‬‬
‫"آره!میشه بشنومش؟میشه؟" جیمین میدوه بیرون و در حالی که کنار‬
‫میز میکس و تنظیم‪،‬باال و پایین میپره‪،‬مثل یه پاپی کیوت میشه‪.‬‬
‫"نه‪،‬هنوز تموم نشده‪.‬قسمتای تورو ضبط کردیم‪،‬ولی هنوز باید یکم‬
‫روشون کار کنم‪.‬وقتی تموم بشه یه کپی ازش برات میفرستم‪ ".‬یونگی‬
‫خودکار و کاؼذی رو به طرؾ جیمین میگیره‪" .‬بیا‪،‬ایمیلتو بده‪".‬‬
‫جیمین با خوشحالی ایمیل دانشگاهیشو مینویسه و خودشو روی مبل‬
‫میندازه‪.‬‬
‫"خسته شدی؟" یونگی به پسر جوونتر لبخند میزنه و بطری آب رو به‬
‫طرفش میگیره‪.‬‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده و در بطری رو باز میکنه‪" .‬نه‬
‫فقط فیزیکی‪،‬از نظر ذهنی هم خسته شدم‪.‬البته خیلی هم‬
‫خوشحالم!باالخره تموم شد‪".‬‬
‫یونگی میخنده‪" ،‬کار کردن با من اینقد بد بود؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین به سوالش فکر میکنه و بعد سرشو تکون میده‪" ،‬اولش آره ولی‬
‫بعد خیلی بهتر شد‪.‬البته فکر نکنم بتونم به اندازه جونگکوک از کار‬
‫کردن باهات لذت ببرم‪".‬‬
‫"منو جونگکوک خیلی وقته باهم کار میکنیم‪.‬اولش از خودم‬
‫وخودت‪،‬بدتر شروع کردیم‪،‬میدونستی؟شخصیتامون بیش از حد به هم‬
‫شبیه بودن‪ ".‬یونگی لبخند میزنه و به یاد میاره که چقدر نسبت به‬
‫پذیرفتن پیشنهاد های همدیگه‪،‬مشکل داشتن‪.‬‬
‫"فکر کنم خیلی هم بد نبود‪ "،‬جیمین لبخند میزنه و به مبل تکیه میده‪.‬‬
‫"ولی آدما وقتی به گذشته نگاه میکنن‪،‬بیش از حد خوشبین‬
‫میشن‪،‬هیونگ‪ .‬فکر کنم مدل زندگیه دیگه‪.‬احتماال از چیزی که االن‬
‫یادم میاد‪،‬بدتر بوده‪".‬‬
‫"داری بیش از حد با نامجون وقت میگذرونی‪ "،‬یونگی آروم میگه و به‬
‫طرؾ صفحه کامپیوترش میچرخه‪.‬‬
‫جیمین میخنده و خودش رو روی مبل جمع میکنه‪" ،‬تقریبا برعکسش‪،‬‬
‫به اندازه کافی باهاش وقت نمیگذرونم‪.‬البته خیلی بهتر شدم‪.‬وقتی‬
‫فهمیدیم باهمن به زور میتونستم بهش نگاه کنم‪.‬البته فکر کنم خیلی‬
‫ضایع بودم‪،‬چون تا وقتی که خودم یکم بهش نزدیکتر نشده بودم‪،‬باهام‬
‫کاری نداشت‪".‬‬
‫"نامجون حساس و باهوشه‪ ،‬ولی بعد یه وقتایی یه کارایی میکنه که‬
‫باعث میشه به این فکر کنم که شاید واقعا بلده ذهن مردمو بخونه‪"،‬‬
‫یونگی جواب میده و به جیمین‪،‬که روی مبل دراز کشیده و چشماشو‬
‫بسته‪،‬نگاه میکنه‪" .‬روز بدی داشتی؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین با صدایی که در میاره‪،‬موافقت میکنه‪" .‬از هفت صبح داشتم‬


‫روی رقص سولوی پایان ترمم کار میکردم‪،‬دقیقا تا نیم ساعت قبل از‬
‫اینکه همو ببینیم‪".‬‬
‫"میخوای یه چیزی بخوری؟" یونگی آروم میپرسه و جیمین سرشو‬
‫تکون میده‪.‬‬
‫"فقط میخوام بخوابم‪ "،‬جیمین آروم میگه‪" .‬سرده یا من حس میکنم‬
‫سرده؟"‬
‫یونگی کتش رو از پشت صندلیش برمیداره و روی جیمین میذارتش‪،‬‬
‫سعی میکنه همه باالتنهش رو بپوشونه‪.‬‬
‫"بهتر شد؟" یونگی میپرسه و چند تا تار مو رو از روی چشمای‬
‫جیمین‪،‬کنار میزنه‪.‬با دیدن اینکه جیمین‪،‬در حالی که داره نوازشش‬
‫میکنه لبخند میزنه و با چشمای بسته سرشو تکون میده‪،‬حس میکنه‬
‫چیزی شبیه عشق توی وجودش جوانه میزنه‪.‬‬
‫"جونگکوک پنجشنبه و جمعه خونه نیست‪،‬به خاطر اردوی فارغ‬
‫التحصیلی کالسش‪.‬شنبه عصر برمیگرده‪ ".‬یونگی معمولی میگه‪.‬‬
‫"خب؟" جیمین یکی از چشماش رو باز میکنه تا به یونگی زل بزنه‪.‬‬
‫"گفتم اگه برام بخونی‪،‬قول دادم که‪ "...‬یونگی شروع میکنه و دو تا‬
‫چشمای جیمین باز میشن و با قیافه جدیای بهش زل میزنن‪.‬‬
‫"مجبور نیستی‪ "،‬جیمین بعد از مدتی جواب میده و دوباره چشماش رو‬
‫میبنده‪".‬باالخره من مجبورت کردم واسه شمارم خیلی زحمت بکشی‪".‬‬
‫"خودم اون تصمیمو گرفتم‪ "،‬یونگی سعی میکنه از خودش دفاع کنه‪.‬‬
‫"انصاؾ نیست‪ ،‬بهت قول دادم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چرا وقتی ازش خوشت نمیاد‪،‬اینقدر اصرار میکنی؟" جیمین آروم‬


‫میپرسه و با چشمای ناراحتی به یونگی نگاه میکنه‪،‬و قلب یونگی خیلی‬
‫کم‪،‬میشکنه‪.‬‬
‫یونگی به پسر جوونتر نگاه میکنه که دوباره چشماش رو میبنده‪.‬‬
‫"هیچوقت نگفتم ازش خوشم نمیاد‪ "،‬یونگی بعد از مدتی میپرسه و به‬
‫طرؾ میز میکسش میره‪" .‬فقط نمیخوام سوءتفاهم بشه‪.‬همیشه میخوای‬
‫برای بار دوم یا سوم انجامش بدی و نمیدونم به خاطر اینه که ازش‬
‫خوشت میاد‪،‬یا داری سعی میکنی فراموش کنی‪".‬‬
‫ولی کسی صداش رو نمیشنوه چون جیمین‪،‬خوابش برده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫جیمین‪،‬پنجشنبه شب با وضع بدی‪،‬دم در خونه یونگی ظاهر میشه‪.‬‬
‫یونگی یکی از ابروهاش رو باال میبره‪،‬ولی به داخل خونه دعوتش‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"فکر کردم گفتی نباید کاری کنیم‪ "،‬یونگی یه جفت دمپایی به جیمین‬
‫میده‪،‬و میگه‪.‬‬
‫جیمین جواب نمیده و به طرؾ پذیرایی میره‪.‬‬
‫"سر راه مادر جونگکوک رو دیدم‪ "،‬جیمین بعد از مدتی میگه‪.‬‬
‫"چیزی گفت؟" یونگی میپرسه و توی صورت جیمین دنبال کبودی‬
‫میگرده‪.‬‬
‫"نه‪ ،‬ولی انگار حواسش پرت بود‪ .‬انگار میخواست یه چیزی بگه ولی‬
‫جلوی خودشو گرفته بود‪ ".‬جیمین جواب میده و به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"جونگکوک هنوز باهاشون حرؾ نزده؟"‬
‫"نه‪ "،‬یونگی سرشو تکون میده‪".‬سرش با مدرسه شلوغ بوده‪،‬جلسات‬
‫تمرینش و آماده شدن برای کیونگهی‪".‬‬
‫"باید قانعش کنی‪،‬هیونگ‪،‬اگه خودش نمیخواد بره‪.‬موقعیتش مثل تو‬
‫نیست‪.‬مانع به هم رسیدن یه خونواده نشو‪ ".‬جیمین با مالیمت جواب‬
‫میده‪.‬‬
‫یونگی آه میکشه و با حرکت سرش تایید میکنه‪" .‬شنبه میبرمش‪".‬‬
‫جیمین لبخند کمرنگی بهش میزنه و چشماشو میبنده‪.‬‬
‫"جیمینی؟" یونگی آروم میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین در جواب "همممـ"ـی میگه‪.‬‬


‫"اوضاع خوبه؟" یونگی نفسش رو حبس میکنه و منتظر جواب پسر‬
‫جوونتر میمونه‪.‬‬
‫"نه‪ "،‬جیمین آروم میگه و سرشو تکون میده‪.‬‬
‫یونگی نمیدونه باید چی بگه‪،‬به خاطر همین منتظر میمونه تا جیمین‬
‫حرؾ بزنه‪.‬‬
‫پنج دقیقه در سکوت کامل میگذره و یونگی توی صدای نفس کشیدن‬
‫جیمین‪،‬ؼرق میشه‪.‬جیمین هنوزم چشماش رو باز نکرده و روی مبل‬
‫جمع شده‪ ،‬و یونگی تکون میخوره‪.‬‬
‫"دقیقا چرا اومدی اینجا؟" یونگی میپرسه و روی مبل رو به روی‬
‫جیمین میشینه‪.‬جیمین با شنیدن سوالش‪،‬چشماش رو باز میکنه و مستقیم‬
‫به یونگی زل میزنه‪،‬و یونگی با دیدن ؼم توی چشماش‪،‬ناراحت میشه‪.‬‬
‫"نمیدونم هیونگ‪ "،‬جیمین آروم جواب میده و یونگی دلش نمیخواد بهش‬
‫بگه که میدونه داره دروغ میگه‪.‬‬
‫"میخوای االن کارو تموم کنیم یا اول یه چیزی بخوریم؟"‬
‫"واسه اون نیومدم‪ "،‬جیمین آروم میگه‪" .‬و نمیخوام خودتو مجبور‬
‫کنی‪".‬‬
‫"بهت قول دادم‪ "،‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"برای من که هیچ معنیای نداره‪ ".‬چشمای جیمین بسته میشن و نفس‬
‫عمیقی میکشه‪.‬‬
‫"برای من داره‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫وقتی جیمین‪،‬چشماش رو دوباره باز میکنه‪،‬میبینه که یونگی‪،‬جلوش‬


‫روی زمین نشسته و صورتاشون به هم نزدیکن‪.‬‬
‫"هیونگ؟" صدای جیمین خیلی آرومه و یونگی‪،‬دستش رو باال میاره و‬
‫گونهش رو نوازش میکنه‪.‬‬
‫"بله‪،‬سانشاین؟"‬
‫جیمین در جوابش‪،‬جلو میره و یونگی هم به طرفش میره‪.‬‬
‫آروم و با مالیمت‪،‬همو میبوسن‪،‬لباشون روی هم حرکت میکنن و‬
‫زبوناشون مردد به هم برخورد میکنن‪.‬جیمین مزه شیرینی از روی‬
‫زبون یونگی حس میکنه و جلوتر میره و یونگی‪،‬انگشت شستش رو‬
‫روی استخون گونه جیمین میکشه‪.‬‬
‫بوسه آروم ولی محکمیه‪ ،‬با مالیمت و حسی که یونگی نمیخواد به‬
‫خودش اعتراؾ کنه‪،‬آمیخته شده‪.‬‬
‫"امشب‪ "،‬صدای جیمین میلرزه و یونگی با شنیدن خستگی توی‬
‫صداش‪،‬ابروش رو باال میبره‪" .‬میشه بدون اینکه سوال بپرسی‪،‬بؽلم‬
‫کنی؟میشه این جایزهم باشه؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫جیمین‪،‬همون لحظه ای که جلوی در آپارتمان یونگی در زد‪،‬میدونست‬
‫داره خودشو وارد چه چیزی میکنه‪.‬‬
‫میدونه همه اینا چه معنیای برای پسر بزرگتر دارن‪،‬و میدونه نباید به‬
‫هیچ وجه بهش وابسته بشه‪.‬جیمین میدونه وابسته شدن‪،‬دیر یا زود باعث‬
‫شکسته شدن قلبش میشه‪.‬میدونه که توجه بیش از حد به پسر بزرگتر یا‬
‫توجه خواستن ازش‪،‬فقط باعث میشه یونگی پسش بزنه‪.‬‬
‫میدونه یونگی دوسش نداره‪.‬‬
‫میدونه یونگی‪،‬فقط به خاطر اینکه بهش قول داده به خاطر خوندن‬
‫براش بهش یه چیزی بده‪،‬بؽلش میکنه و میذاره بعد از نیمه شب هم‬
‫پیشش بمونه‪.‬‬
‫ولی وقتی یونگی اونقدر پیش میره که باهاش دوش میگیره‪،‬موهاش رو‬
‫خشک میکنه‪ ،‬لباساش رو عوض میکنه و وقتی هردوتاشون آماده‬
‫خوابیدنن‪،‬زیر پتوی کلفتی‪،‬محکم بؽلش میکنه‪،‬جیمین‪،‬نمیتونه جلوی‬
‫اینکه یه جور دیگه فکر میکنه رو بگیره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫این بار خبری از گریه کردن نیست و یونگی تقریبا میترسه‪.‬تازه‬
‫میفهمه که جیمینی که داره گریه میکنه خیلی بهتر از جیمین ناراحت و‬
‫ساکته‪.‬‬
‫ولی میخواد به جیمین فضایی که بهش نیاز داره رو بده‪،‬و بهش اعتماد‬
‫داره که هر وقت بخواد میتونه باهاش حرؾ بزنه‪.‬پس همون کاریو‬
‫میکنه که جیمین ازش میخواد‪ ،‬و کل شب بؽلش میکنه‪،‬هیچوقت ولش‬
‫نمیکنه‪ ،‬و وقتی صبح میشه‪،‬ناامیدیش رو تا جایی که میتونه مخفی‬
‫میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی‪،‬جیمین رو تماشا میکنه که در سکوت لباس میپوشه‪ ،‬یکی دیگه‬
‫از لباسای یونگی رو قرض میگیره‪.‬توی ذهنش‪،‬به این که جیمین حداقل‬
‫یه بار تمام لباسای توی کمدش رو پوشیده‪،‬میخنده‪.‬‬
‫بدون اینکه چیزی بگه جیمین رو بررسی میکنه و به این فکر میکنه‬
‫که چی داره اینقدر بد اذیتش میکنه‪.‬یونگی میخواد ازش بپرسه‪،‬ولی‬
‫میدونه نباید همچین کاری کنه‪.‬اونا فقط باهم دوستن‪،‬و جیمین هروقت‬
‫بخواد‪،‬باهاش حرؾ میزنه‪.‬‬
‫به هر حال‪،‬یونگی بعد از شب گذشته‪،‬تؽییری رو توی رابطشون حس‬
‫میکنه‪.‬یونگی دید که‪،‬برق چشمای جیمین‪،‬درخشان تر شد‪.‬و فهمید که‬
‫لبخندش‪،‬وقتی صبح بیدار شد و هنوزم توی بؽل یونگی بود‪،‬حتی با‬
‫اینکه پسر بزرگتر هم بیدار شده بود‪،‬پررنگتر شد‪.‬‬
‫"صبح بخیر‪ "،‬جیمین با صدای خشداری گفته بود و یونگی لبخند زده‬
‫بودو سرشو تکون داده بود‪.‬‬
‫یونگی میدید که نگاه جیمین دوباره تؽییر کرده بود‪،‬احساسات شب‬
‫گذشته بهش حمله کرده بودن‪ ،‬و جیمین به سینه یونگی تکیه داده بود و‬
‫پشت سر هم آه کشیده بود‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫اگه یونگی میگفت که از این تؽییر نترسیده‪،‬دروغ گفته بود‪.‬میدونست‬
‫که قراره چه اتفاقی بیوفته‪،‬و میدونست باید قبل از اینکه یه چیزی‬
‫اشتباه پیش بره‪،‬تمومش کنه‪.‬‬
‫"چیه؟منتظر دعوتنامهای؟" یونگی میپرسه و به پسر جوونتر که کنار‬
‫در وایساده و بیرون نمیره‪،‬زل میزنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪،‬میشه‪...‬؟" جیمین مشتاقانه بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"میشه چی؟"‬
‫جیمین با خجالت لبخند میزنه‪" ،‬میشه یه وقت دیگه هم بیام؟میشه‬
‫همینجوری باهم وقت بگذرونیم؟"‬
‫یونگی آه میکشه و سرشو تکون میده‪" ،‬سانشاین‪،‬چیزی که تو میخوای‬
‫یه رابطهست‪.‬چیزی نیست که من بهش عالقه داشته باشم‪،‬خودتم‬
‫میدونی‪".‬‬
‫"الزم نیست باهم رابطه داشته باشیم‪،‬هنوز‪ ".‬لحن جیمین آرومه‪،‬‬
‫"میتونیم فقط‪"...‬‬
‫"نه‪ "،‬یونگی سرشو تکون میده‪" ،‬همین االنم به اندازه کافی بهت گفتم‬
‫سانشاین‪،‬من نمیخوام از این بیشتر پیش بریم‪.‬این آخرشه‪".‬‬
‫"ولی هیونگ‪،‬من‪ "...‬جیمین سعی میکنه ادامه بده ولی یونگی وسط‬
‫حرفش میپره‪.‬‬
‫"سانشاین تو یکیو میخوای که بهت توجه کنه و لوست کنه‪.‬اصال به من‬
‫نیاز نداری‪.‬به کسی نیاز نداری که فقط میتونه کارای رضایت بخش‬
‫کوچیکی رو انجام بده‪.‬برو یکی رو پیدا کن که مثل خودت باشه‪ ،‬که از‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫شخصیتت تعریؾ کنه‪ ،‬و مهم تر از همه‪،‬کسی که بهت کمک کنه از‬
‫پس همه چی بر بیای‪".‬‬
‫"هیونگ واقعا فکر میکنی به خاطر اینکه هنوز به جین هیونگ فکر‬
‫میکنم‪،‬بهت اصرار میکنم؟چند ماه گذشته!با نامجون هیونگ کنار اومدم‬
‫و فراموشش کردم! هیونگ تو باعث میشی حس خوبی داشته‬
‫باشم‪،‬و‪"...‬‬
‫یونگی دستش رو باال میبره تا جیمین رو متوقؾ کنه‪" ،‬جین هیونگ‬
‫تنها کسی نیست که درموردش حرؾ میزنم‪.‬تو سریع به مردم وابسته‬
‫میشی‪.‬عاشقش شدی چون بهت کمک کرد بعد از اولین به هم‬
‫زدنت‪،‬حالت خوب بشه‪.‬االنم داری با من همون کارو میکنی‪.‬منم کار‬
‫خاصی نکردم‪،‬بیبی‪.‬من کار ؼیر معمولی نکردم‪.‬اگه سعی کنی‪،‬کسی‬
‫رو پیدا میکنه که بتونه همه این احساساتت رو به درستی فعال کنه‪.‬به‬
‫من وابسته نشو‪.‬من نمیتونم چیزی که میخوای رو بهت بدم‪".‬‬
‫"ولی هیونگ‪،‬من نمیدونم چی میخوام‪ "،‬جیمین تقریبا داد میزنه و با‬
‫چشمای اشک آلود‪،‬به یونگی نگاه میکنه‪" .‬نمیدونم‪.‬فقط میدونم از‬
‫کارایی که میکنی خوشم میاد‪.‬از بودن باهات لذت میبرم‪.‬از وقت‬
‫گذروندن پیشت خوشم میاد‪.‬خوشحالم میکنه و همین برام بسه‪".‬‬
‫"این واقعیت نیست‪ "،‬یونگی سرشو تکون میده و لبخند میزنه‪" .‬من‬
‫برات کافی نیستم‪.‬چیزی که تو میخوای‪،‬کسیه که فقط به تو نگاه‬
‫کنه‪،‬کسی که کاملت کنه‪.‬کسیو میخوای که بدجور عاشقت باشه‪،‬کسی که‬
‫به جاهایی میبرتت که تا حاال نرفتی‪،‬چیزایی که تا حاال ندیدی رو‬
‫نشونت میده‪.‬کسیو میخوایوکه عاشقت باشه‪،‬واقعا عاشقت‬
‫باشه‪،‬جیمینی‪.‬خیلی بیشتر از اینا میخوای‪،‬نه‪،‬لیاقتت خیلی بیشتر از‬
‫چیزاییه که من میتونم بهت بدم‪.‬اولش به من نیاز داشتی که جین هیونگ‬
‫رو فراموش کنی‪،‬از من به عنوان جایگزین اون استفاده کردی‪.‬چیزی‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫که میخواستی رو به دست آوردی‪،‬حاال دیگه باید بیخیال من‬


‫بشی‪.‬اونجوری که به جین هیونگ چسبیدی و بهش وابسته شدی‪،‬به من‬
‫وابسته نشو و با عشق‪،‬اشتباه نگیرش‪،‬بیبی‪".‬‬
‫"اینجوری فکر میکنی‪،‬هیونگ؟که من تمام این مدت ازت به عنوان‬
‫جایگزین جین هیونگ استفاده کردم؟هیونگ واقعا فکر میکنی این چند‬
‫ماه‪،‬هیچ معنیای برام نداشتن؟که احساساتم بی معنی ان؟" صدای‬
‫جیمین میلرزه و سعی میکنه اشکاش رو پاک کنه‪.‬‬
‫"فقط فکر نمیکنم بیبی‪،‬میدونم اینطوریه‪.‬من که احمق نیستم‪ ".‬یونگی‬
‫جلو میره و اشک هایی که از چشمای جیمین میریزن رو پاک میکنه‪.‬‬
‫"هیش‪،‬گریه نکن سانشاین‪ ،‬من متاسفم‪".‬‬
‫"ببخشید‪ "،‬یونگی‪،‬وقتی جیمین محکم بؽلش میکنه‪،‬زمزمه میکنه‪.‬‬
‫"ببخشید که اونی که میخوای نیستم‪".‬‬
‫کاش بودم‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chapter 8‬‬
‫"ته؟" جیمین وارد خوابگاه مشترکشون میشه‪،‬کفشاش رو درمیاره و‬
‫آروم صداش میزنه‪.‬‬
‫"پذیرایی‪ "،‬تهیونگ جواب میده و جیمین به طرؾ جایی که صدای‬
‫بهترین دوستش میاد‪،‬میره‪.‬‬
‫"سالم‪ "،‬لحن صدای جیمین مالیمه و چند قدم دورتر از تهیونگ‬
‫وایساده‪.‬اطراؾ پسری که یکم جوونتره‪ ،‬پر از کتاب های درسی و‬
‫کاؼذه‪.‬‬
‫تهیونگ بدون اینکه به جیمین نگاه کنه‪،‬سرش رو برای تایید تکون‬
‫میده‪،‬به شدت ؼرق کتابیه که روی پاهاشه‪.‬جیمین همونجا می ایسته و‬
‫به بهترین دوستش زل میزنه و وقتی تهیونگ میبینه که پاهای جیمین‬
‫از دیدش خارج نمیشن‪ ،‬سرش رو باال میاره تا به جیمین زل بزنه‪.‬‬
‫"جیمین؟"‬
‫"بله؟" جیمین سرش رو باال میاره و با نگاه گیج تهیونگ رو به رو‬
‫میشه‪.‬فقط یک نگاه کافیه‪.‬تهیونگ آه میکشه‪،‬کتاب درسیش رو روی‬
‫زمین میذاره و به جلو خم میشه و آرنجاش رو روی زانوهاش میذاره‪.‬‬
‫"اوضاع خوبه؟" تهیونگ آروم میپرسه و با دقت به قیافه جیمین نگاه‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"من‪...‬نمیدونم‪ ".‬جیمین سرش رو تکون میده و بعد تصمیم میگیره‬
‫مخفی کردن مشکالت از بهترین دوستش‪،‬هیچ فایده ای نداره‪.‬‬
‫"چیمچیم بگو چی شده‪ "،‬تهیونگ با مالیمت میگه و جیمین‪،‬با حس‬
‫کردن نگرانی توی صداش‪ ،‬گرمایی توی کل وجودش حس میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"یونگی هیونگ‪...‬یونگی هیونگ فکر میکنه داشتم ازش استفاده‬


‫میکردم‪ "،‬جیمین زیر لب میگه و چند تا کاؼذ رو جا به جا میکنه و‬
‫چهارزانو جلوی تهیونگ میشینه‪" .‬فکر میکنه ازش استفاده کردم تا‬
‫بتونم جین هیونگو فراموش کنم و واقعا دوسش ندارم‪".‬‬
‫"مگه همین کارو نکردی؟" تهیونگ سرش رو به یک طرؾ کج‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"چی؟نه! نه‪،‬فکر نکنم‪.‬شاید؟" جیمین با تعجب سرش رو باال میاره‪،‬‬
‫"نمیدونم‪.‬چی باعث شد همچین چیزی بگی؟"‬
‫تهیونگ شونه هاش رو باال میندازه‪" ،‬یکم ضایع بود‪.‬بهت کمک کرد‬
‫فراموشش کنی‪ ،‬مگه نه؟باعث شد ازش بگذری‪ ،‬به خاطر همین به‬
‫خود یونگی هیونگ وابسته شدی‪".‬‬
‫"نه‪ "،‬جیمین انکار میکنه‪" ،‬اینجوری نبود‪.‬‬
‫"جیمین‪ ،‬فقط وقتی میتونم بهت کمک کنم که دروغ گفتن به خودتو تموم‬
‫کنی‪".‬‬
‫جیمین آه میکشه و به چشمای تهیونگ نگاه میکنه‪" .‬خب‪،‬شاید اولش‪،‬‬
‫یعنی اون باعث نشد فراموشش کنم‪ ،‬ولی بهرحال از بودن باهاش لذت‬
‫میبردم‪ .‬هنوزم لذت میبرم‪ ،‬ولی اون میگه دارم خودمو گول میزنم‪.‬که‬
‫دارم ازش به عنوان جانشین جین هیونگ استفاده میکنم‪".‬‬
‫تهیونگ لبخند میزنه‪" ،‬و اینجوری نیست؟"‬
‫"تهیونگ! نه‪،‬این‪-‬اینجوری نیست! قول میدم! واقعا دوسش دارم!"‬
‫جیمین بلند میگه‪".‬دوست دارم با جین هیونگ وقت بگذرونم‪ ،‬و دوست‬
‫دارم با یونگی هیونگ وقت بگذرونم‪ ،‬ولی حسی که با هرکدومشون‬
‫دارم‪،‬متفاوته‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نمیدونم‪ "،‬تهیونگ سرش رو به دستاش تکیه میده‪" .‬خنده داره که یکیو‬


‫انتخاب کردی که اصال شبیه جین هیونگ نیست‪ ،‬ولی در عین حال‬
‫دقیقا شبیهشه‪".‬‬
‫جیمین ساکت میمونه و به حرؾ های بهترین دوستش فکر میکنه و‬
‫تهیونگ‪ ،‬حرؾ نزدنش رو نشونه ای برای ادامه دادن حرؾ خودش‬
‫میبینه‪.‬‬
‫"یعنی‪ ،‬اولش گیج شده بودم‪.‬فکر کردم یونگی هیونگ ازت خوشش‬
‫میاد‪،‬یا همچین چیزی‪ ،‬آخه به عنوان کسی که اصال نمیشناختت‪ ،‬بیش‬
‫از حد به خودت و خوشحالیت توجه میکرد‪.‬البته توجه کردنش کامال‬
‫متفاوت بود‪.‬جین هیونگ بعد از بهم زدنت کامال واضح هواتو داشت‪،‬‬
‫ولی یونگی هیونگ یکم مخفیکار بود‪.‬ولی حدس میزنم شخصیتش‬
‫اینجوریه‪،‬نه؟یونگی هیونگ اصال احمق نیست‪ ،‬جیمینی‪ ،‬خیلی زود‬
‫متوجه شد که داری ازش استفاده میکنی تا نبودن جین هیونگ توی‬
‫زندگیتو جبران کنی‪".‬‬
‫"اینجوری نبود‪.‬من‪ ...‬من واقعا یونگی هیونگو دوست دارم‪ "،‬جیمین با‬
‫قیافه نگرانی به تهیونگ زل میزنه‪.‬‬
‫"آره‪ "،‬تهیونگ سرش رو برای تایید تکون میده و آروم میگه‪" ،‬و‬
‫روزی روزگاری عاشق جین هیونگ بودی‪".‬‬
‫"اون‪ "...‬جیمین چیزی برای گفتن پیدا نمیکنه‪" ،‬اون فرق داشت‪".‬‬
‫"واقعا؟ دوتاشون کلی بهت توجه کردن‪ ،‬و توهم عاشق توجهشون‬
‫شدی‪.‬شاید حتی این حسو با عشق اشتباه گرفتی‪".‬‬
‫"نه‪ "،‬جیمین سرش رو تکون میده‪" ،‬این بار با یونگی هیونگ‪،‬فرق‬
‫داره‪....‬با جین هیونگ این شکلی نبود‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"مطمئنم ته‪ ".‬جیمین‪،‬وقتی تهیونگ جواب نمیده‪ ،‬بلند میگه‪" .‬با یونگی‬
‫هیونگ فرق داره‪ .‬هیچوقت دلم نمیخواست با جین هیونگ بخوابم‪،‬‬
‫خدایا ‪ ،‬اصال فکر کردن بهش اذیتم میکنه‪.‬ولی با یونگی هیونگ‪...‬فرق‬
‫داره‪.‬به خاطر اینکه هوامو داشت‪،‬عاشقش نشدم‪ ،‬یعنی از توجهش‬
‫خوشم میومد‪ ،‬آره ‪ ،‬ولی فکر نمیکنم به خاطر اون‪ ،‬دوستش داشته‬
‫باشم‪ .‬از وقت گذروندن باهاش لذت میبرم ته‪ .‬از کنارش بودن لذت‬
‫میبرم‪ .‬وقتی دوروبرم نباشه دلم براش تنگ میشه‪.‬قول میدم مثل حسم‬
‫به جین هیونگ نیست‪".‬‬
‫"میدونم‪ "،‬تهیونگ بعد از مدتی با لبخند خوشحال و آرومی میگه‪.‬‬
‫"خیلی طول کشید تا بفهمم بینتون دقیقا چه خبره؛ که بفهمم دقیقا به هم‬
‫چه حسی دارین‪.‬تو از جین هیونگ خوشت میومد‪.‬دیوونهش شده بودی‪،‬‬
‫انکار نمیکنم‪ ،‬ولی این بار فرق داره‪".‬‬
‫"پس چرا االن همه اون چیزارو گفتی؟"‬
‫"همیشه که حس من درست نیست‪.‬میخواستم خودت بهش فکر کنی و‬
‫بفهمی واقعیه یا نه‪ "،‬تهیونگ با نخی که از آستین لباسش بیرون اومده‬
‫ور میره‪" .‬جوری که بعضی وقتا بهش نگاه میکنی‪،‬نشون میده چه‬
‫خبره‪ ،‬چشمات برق میزنن‪".‬‬
‫"البته یونگی هیونگ باورم نمیکنه‪ "،‬جیمین خیلی ناراحت به نظر میاد‬
‫و تهیونگ حس میکنه قلبش به خاطر دوست صمیمیش‪،‬میشکنه‪" .‬تهته‬
‫چیکار کنم؟"‬
‫"من‪...‬من نمیتونم بهت بگم‪ ".‬تهیونگ سرش رو تکون میده‪" .‬جواب‬
‫این سوالو نمیدونم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"ته‪ ،‬فکر میکنه باید دنبال یکی دیگه بگردم‪.‬یکی که خوشحالم کنه‪.‬‬
‫میگه اونی که میخوام‪،‬نیست‪ .‬که فقط یه حواسپرتی موقت بوده برای‬
‫اینکه بتونم جین هیونگو فراموش کنم‪".‬‬
‫"شاید بوده‪.‬شایدم نبوده‪ .‬شاید همینجوری بمونه‪ .‬شاید نمونه‪.‬فقط تمام‬
‫تالشتو بکن جیمین‪.‬اگه به نتیجه نرسی‪ ،‬دیگه نمیشه کاریش کرد‪.‬بعضی‬
‫چیزا فقط‪...‬فقط اتفاق نمیوفتن‪.‬ببخشید نمیتونم بیشتر از این بهت کمک‬
‫کنم‪".‬‬
‫جیمین جلو میره و پاهاش رو روی کاؼذها میذاره و باعث میشه‬
‫تهیونگ با صدای یادداشت هاش که زیر زانوهای جیمین له‬
‫میشن‪،‬صورتش رو جمع کنه‪.‬جیمین‪ ،‬دستاش رو دور باالتنه تهیونگ‬
‫حلقه میکنه و محکم بؽلش میکنه و سرش رو روی شونهش میذاره‪.‬‬
‫"ممنون‪ "،‬جیمین‪ ،‬وقتی دست تهیونگ دور بدنش حلقه میشه‪ ،‬زمزمه‬
‫میکنه‪" ،‬تهته‪ ،‬عاشقتم‪.‬واقعا‪ .‬از همه آدمای دنیا بیشتر عاشقتم‪".‬‬
‫جیمین نمیتونه صورت تهیونگ رو ببینه ولی میدونه لبخند مستطیلی‬
‫همیشگیش روی صورتشه‪.‬تهیونگ سرش رو روی سر جیمین میذاره‬
‫و زمزمه میکنه‪" ،‬منم از همه آدمای دنیا بیشتر عاشقتم‪".‬‬
‫جیمین عقب میره و حواسش رو جمع میکنه که پاهاش رو روی‬
‫کاؼذها نذاره‪.‬‬
‫تهیونگ شروع به جمع کردن برگه ها میکنه و بعد به طرؾ جیمین‬
‫میچرخه‪" ،‬حاال‪ ،‬میخوای بگی دیشب چی شد که باعث شد بدون اینکه‬
‫به من چیزی بگی‪ ،‬بری خونه یونگی هیونگ؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫جیمین روز بعد از خونه بیرون میره و توی طول روز از یونگی فرار‬
‫میکنه و به نگاه های ناامیدی که تهیونگ بهش میندازه‪،‬توجهی نمیکنه‪.‬‬
‫تهیونگ‪ ،‬وقتی بهترین دوستش قرار رستوران پنجشنبهشون با یونگی‬
‫رو رد میکنه‪،‬فقط بهش زل میزنه‪.‬‬
‫"کار دارم‪ "،‬جیمین بهونه میاره و تهیونگ باهاش بحث نمیکنه‪.‬‬
‫تهیونگ میدونه رد شدن‪،‬واسه کسی مثل جیمین خیلی سخته‪.‬به خاطر‬
‫همین دهنش رو بسته نگه میداره و وقتی جیمین برنامه هاشون رو‬
‫کنسل میکنه و از راه طوالنی تر به دانشگاه میره‪،‬فقط برای اینکه از‬
‫بعضیا دوری کنه‪،‬تنها کاری که میکنه اینه که بهش نگاه های‬
‫دلسوزانهای میندازه‪.‬‬

‫یک هفته بعد از برنامه دوری کردن جیمین‪ ،‬تحمل تهیونگ تموم میشه‬
‫و به یونگی زنگ میزنه‪.‬وقتی یونگی ازش میپرسه که‪،‬مگه این کارش‬
‫خیانت به رابطه برادریشون نمیشه؟‪ ،‬میخنده و شونه هاش رو باال‬
‫میندازه‪.‬‬
‫بعضی وقت ها باید یه چیزایی رو قربانی کرد‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"سانشاین؟" صدای آشنایی جیمین رو از پشت سرش صدا میزنه‪ ،‬ولی‬
‫نمیچرخه تا باهاش رو به رو بشه‪ ،‬میدونه کیه‪.‬‬
‫یونگی جلو میره و کنار جیمین می ایسته و نحوه ایستادنش رو تقلید‬
‫میکنه و به نرده ها تکیه میده‪.‬‬
‫"اینجا چیکار میکنی؟" یونگی میپرسه و جیمین فقط شونه هاش رو باال‬
‫میندازه‪.‬‬
‫توی سکوت به نرده های کنار رودخونه تکیه میدن و به ؼروب و‬
‫پرنده هایی که پرواز میکنن‪،‬نگاه میکنن‪.‬‬
‫"تو اینجا چیکار میکنی‪،‬هیونگ؟" جیمین بعد از مدتی میپرسه و‬
‫خستگیش از لحنش مشخص میشه‪.‬‬
‫"داری ازم فرار میکنی‪ "،‬یونگی آروم جواب میده‪.‬‬
‫"جواب سوالم این نبود‪ "،‬جیمین معمولی میگه و این بار نوبت یونگیه‬
‫که شونه هاش رو باال بندازه‪.‬‬
‫"چرا داری ازم فرار میکنی؟" یونگی این بار جملهش رو با لحن‬
‫سوالی میگه‪.‬‬
‫"ازت فرار نمیکنم‪ ،‬فقط حس میکنم باید فاصلهمون رو نگه‬
‫داریم‪.‬همونطور که تو گفتی هیونگ‪ ،‬دارم چیزی که بینمونه رو با‬
‫چیزی که واقعا نیست اشتباه میگیرم‪".‬‬
‫یونگی وانمود میکنه با جواب جیمین‪،‬ناراحت نشده و به طرؾ پسر‬
‫جوونتر میچرخه ولی اون‪،‬نگاهش رو ازش میدزده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین نگاهش رو از آب‪ ،‬به طرؾ آسمون میبره و به خاطر نور‬


‫خورشید‪،‬چشماش رو نیمه باز نگه میداره‪.‬‬
‫"جیمینی‪ "،‬یونگی آروم میگه و دستش رو به طرؾ دست پسر جوونتر‬
‫میبره ولی جیمین یک قدم عقب میره‪.‬‬
‫"نکن‪".‬‬
‫"حق با تو بود هیونگ‪ "،‬جیمین جدی میگه‪" .‬همیشه حق با توعه‪ .‬من‬
‫یه خوشحالی موقت نمیخوام‪ ،‬یه راه حل همیشگی میخوام‪".‬‬
‫"این به این معنا نیست که باید ازم دوری کنی‪ "،‬یونگی میچرخه و رو‬
‫به روی جیمین می ایسته‪.‬‬
‫نگاهشون باالخره به هم برخورد میکنه و جیمین مستقیما به صورت‬
‫یونگی زل میزنه‪" .‬ازت دوری نمیکردم‪".‬‬
‫یونگی مسخرهش میکنه و جیمین مستقیم به چشماش زل میزنه‪،‬‬
‫"مزخرفه‪".‬‬
‫جیمین با شنیدن شدت لحن یونگی‪ ،‬صورتش رو جمع میکنه و نگاهش‬
‫رو ازش میگیره و تصمیم میگیره ساکت بمونه‪.‬‬
‫یونگی دوباره سعی میکنه دست پسر جوونتر رو بگیره ولی‬
‫جیمین‪،‬دستاش رو باال میاره‪" ،‬لطفا بهم دست نزن‪".‬‬
‫"سانشاین‪ "،‬قیافه یونگی ؼمگین میشه و به جیمین نگاه میکنه‪ ،‬ولی‬
‫جیمین سرش رو تکون میده و حس میکنه هر لحظه ممکنه اشک هاش‬
‫پایین بریزن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"لطفا‪ ،‬نکن‪ ".‬جیمین زمزمه میکنه چون از اینکه ممکنه صداش‬


‫بلرزه‪،‬میترسه‪" .‬اگه برات هیچ معنایی نداره‪ ،‬لطفا بهم دست نزن‪.‬از‬
‫این بیشتر جلو نیا‪".‬‬
‫"من‪ "،‬یونگی متوقؾ میشه و وقتی جیمین سرش رو باال میاره بهش‬
‫زل میزنه‪" ،‬باشه‪".‬‬
‫یونگی دستش رو عقب میبره و نگاهش رو ازش میگیره و قیافه ناامید‬
‫جیمین رو نمیبینه‪.‬‬
‫در سکوت همون جا می ایستن‪ ،‬یونگی خم میشه و چونهش رو به نرده‬
‫ها تکیه میده‪،‬اخم عمیقی روی صورتشه و جیمین‪ ،‬دو قدم اون طرؾتر‬
‫می ایسته‪.‬‬
‫"منو دوست نداری هیونگ؟" جیمین آروم میپرسه‪" .‬فکر میکردم‬
‫دوستم داری‪ ،‬هیونگ‪".‬‬
‫"جیمین‪ "،‬یونگی آه میکشه‪،‬دستش رو بین موهاش میبره و صاؾ می‬
‫ایسته‪" .‬تو منو دوست داری؟"‬
‫جیمین سریع سرش رو برای تایید تکون میده و یک قدم جلو میره‪،‬‬
‫"آره‪،‬هیونگ‪ .‬میتونم بهت ثابت کنم‪"...‬‬
‫یونگی دستش رو روی سینهش میذاره تا مانع از جلو اومدنش بشه‪،‬‬
‫"ازت نمیخوام ثابتش کنی‪".‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬جیمین از اینکه صداش مثل ناله کردن به نظر میاد‪،‬متنفره‪.‬‬
‫یونگی آه میکشه و از پشت به نرده ها تکیه میده‪.‬جیمین همونجا می‬
‫ایسته و میبینه که نور خورشید از همه جهات به یونگی میتابه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫بعد از مدتی‪ ،‬یونگی سرش رو به طرؾ جیمین میچرخونه‪" ،‬اگه یکی‬


‫دیگه بیاد چی؟یکی که بهتره؟یه حواسپرتی بهتر‪،‬چون کلمه دیگه ای‬
‫براش پیدا نمیکنم؟اون وقت باید چیکار کنم؟"‬
‫جیمین با مالیمت بهش نگاه میکنه و متوجه اعتماد به نفس نداشتن‬
‫یونگی میشه‪" ،‬ولی هیونگ‪ ،‬توی هر رابطه ای همچین ریسکی‬
‫هست‪،‬مگه نه؟"‬
‫یونگی ارتباط چشمیشون رو از بین میبره‪" ،‬خب آره‪،‬ولی‪"...‬‬
‫توی سکوت کنار هم می ایستن‪ ،‬و یونگی دوباره حرؾ میزنه‪" ،‬تو‬
‫لیاقت یه آدم بهترو داری‪".‬‬
‫جیمین چشماش رو میچرخونه‪" ،‬من اونی ام که باید در این مورد‬
‫تصمیم بگیره‪،‬مگه نه؟"‬
‫یونگی با شیطونی لبخند میزنه و به جیمین نگاه میکنه‪" ،‬در واقع‬
‫سلیقهت خیلی خوب نیست‪،‬سانشاین‪".‬‬
‫جیمین به چشمؼره رفتن اکتفا میکنه و تصمیم میگیره به حرؾ های‬
‫پسر بزرگتر جواب نده‪.‬‬
‫"نمیتونم چیزی که میخوای رو بهت بدم‪ "،‬یونگی به آسمون نگاه‬
‫میکنه‪" .‬و بهرحال‪ ،‬به زودی اینجارو ترک میکنم‪.‬رابطه خوبی نمیشه‬
‫جیمینی‪.‬بعضی چیزا قرار نیست هیچوقت اتفاق بیوفتن‪".‬‬
‫"داری میری‪ "...‬جیمین جدی به نظر میاد‪" .‬قطعی شد؟"‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده و ابرهارو تماشا میکنه‪" ،‬یه‬
‫هفته بعد از فارغ التحصیلیم‪".‬‬
‫"واقعا‪...‬میری؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"همین االن یه بلیت هواپیما روی میزمه‪ "،‬یونگی چشماش رو میبنده و‬


‫نفس عمیقی میکشه‪" .‬همون روزی که بهت گفتم قراره برم‪،‬به دستم‬
‫رسید‪".‬‬
‫جیمین اخم میکنه‪" ،‬بهم نگفته بودی‪".‬‬
‫"نمیدونستم باید بگم‪.‬اگه بهت میگفتم چیکار میکردی؟"‬
‫"وابسته نمیشدم‪ .‬ازت دور میموندم‪ "،‬جیمین میگه‪.‬‬
‫'پیش خودم نگهت میداشتم‪ '،‬جیمین با خودش فکر میکنه‪.‬‬
‫یونگی با ناراحتی بهش نگاه میکنه‪" ،‬خب‪ ،‬االن بهت اون فرصت رو‬
‫میدم‪".‬‬
‫"دیگه خیلی دیر شده‪ "،‬جیمین جدی میگه‪" .‬االن دیگه نمیتونم‬
‫برگردم‪.‬دوستت دارم‪".‬‬
‫یونگی میخنده و طرز نگاه کردنش‪،‬چیزی مثل عشق رو نشون میده‪.‬‬
‫"همیشه از کسایی که دوستشون داری دوری میکنی؟"‬
‫"فقط اگه اونا دوستم نداشته باشن‪".‬‬
‫یونگی دوباره میخنده‪" ،‬و اگه دوستت داشته باشن چی؟"‬
‫"نمیدونم‪.‬هنوز که چیزی نگفتن‪".‬‬
‫"میدونی که رفتار بیشتر از حرؾ زدن‪،‬همه چیزو نشون میده‪ ".‬یونگی‬
‫با بیخیالی میگه و صاؾ می ایسته‪.‬‬
‫"آره‪ "،‬جیمین جلوی کفشش رو به سنگفرش میماله‪" .‬ولی میخوام‬
‫بشنومش‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"شنیدنش‪،‬وقتی میدونی قراره توی آینده چه اتفاقی بیوفته‪ ،‬بازم چیزی‬


‫رو تؽییر میده؟"‬
‫"نمیدونیم چه اتفاقی قراره توی آینده بیوفته‪،‬هیونگ‪ .‬هیچوقت‬
‫نمیدونیم‪ ".‬جیمین به یونگی نگاه میکنه و یک قدم جلو میره‪.‬‬
‫"دوستت دارم‪ "،‬یونگی زیر لب میگه و جیمین نمیتونه جلوی لبخند‬
‫زدنش رو بگیره‪.‬‬
‫"حاال‪،‬اونقدرام سخت نبود‪،‬مگه نه؟" جیمین لبخند میزنه‪.‬‬
‫"ولی خوب پیش نمیره‪ "،‬یونگی جواب میده و سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"به خاطر همین‪،‬احساسات من اونقدرام تؽییری ایجاد نمیکنن‪".‬‬
‫"قراره واقعا بری‪،‬هیونگ؟" جیمین با نگرانی بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"هیچ راه دیگه ای ندارم‪ "،‬یونگی فاصله بینشون رو کم میکنه‪،‬تا جایی‬
‫که نوک کفشاشون بهم برخورد میکنن‪.‬‬
‫"نمیتونی باهاشون مخالفت کنی؟" جیمین میپرسه و یونگی سرشو تکون‬
‫میده‪.‬‬
‫"بهشون بدهکارم‪ .‬همونقدر که اونا بهم نیاز دارن که این نقشو بازی‬
‫کنم‪،‬به حمایتشون نیاز دارم‪،‬سانشاین‪ ".‬یونگی خم میشه و پیشونیش رو‬
‫روی شونه جیمین میذاره و عطرش رو بو میکشه‪.‬‬
‫جیمین دستاش رو دور کمر یونگی حلقه میکنه و نزدیکتر میکِشتش و‬
‫برای چند دقیقه همونجوری می ایستن‪.‬یا شایدم چند ساعت‪.‬‬
‫"متاسفم‪ "،‬یونگی روی گردن جیمین زمزمه میکنه‪" .‬دلم برات تنگ‬
‫میشه‪،‬جیمین‪.‬کاش میتونستم همینجا پیشت بمونم‪.‬کاش میتونستم چیزی‬
‫که میخوای رو بهت بدم‪،‬چیزی که بهش نیاز داریو‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین سعی میکنه ناامیدیش رو نشون نده ولی باالخره عقب میره و‬
‫یونگی رو آروم هل میده‪" ،‬نباید دیگه این کارو بکنیم‪".‬‬
‫یونگی با تعجب بهش نگاه میکنه‪" ،‬چی؟"‬
‫"همونطور که خودت گفتی‪،‬هیونگ‪ ،‬تو به زودی میری و من نباید‬
‫بهت وابسته بشم‪ .‬حق با تو بود‪ .‬من واقعا یه رابطه جدی میخوام‪".‬‬
‫جیمین آروم سرش رو باال میاره تا به چشمای یونگی نگاه کنه‪.‬‬
‫"اگه‪...‬اگه قرار نیست جدی بشه‪ ،‬باید تمومش کنیم‪ ،‬مگه نه؟کار درست‬
‫همینه‪ ،‬آره؟"‬
‫"آره‪ "،‬یونگی با حرکت سرش تایید میکنه‪،‬ولی صداش به زور شنیده‬
‫میشه‪" .‬احتماال بهترین کار همینه‪".‬‬
‫جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و به سنگفرش کؾ خیابون نگاه‬
‫میکنه‪ .‬یه ماشین از کنارشون رد میشه و یونگی روی صدای موتورش‬
‫تمرکز میکنه تا صدای شکسته شدن قلب خودش رو نشنوه‪.‬‬
‫"باید برم‪ "،‬جیمین بعد از اینکه مدتی همونجا می ایستن و از نگاه‬
‫همدیگه فرار میکنن‪ ،‬میگه‪.‬‬
‫"کجا میخوای بری؟"‬
‫"احتماال خونه‪".‬‬
‫"وقت داری؟" یونگی میپرسه و جیمین بهش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"چرا؟"‬
‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه و دست راستش رو جلو میبره‪.‬‬
‫"جیمینی؟ با هیونگ میای یه جایی؟"‬
‫جیمین به دست یونگی زل میزنه‪" ،‬ما‪"...‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"‪...‬نباید‪.‬میدونم‪.‬بار آخره‪،‬باشه سانشاین؟بعدش هرکی به راه خودش‬


‫میره‪.‬میتونی ازم دوری کنی‪ ،‬و منم سعی نمیکنم پیدات کنم‪.‬دوتامون‬
‫فراموشش میکنیم‪".‬‬
‫"کجا؟" جیمین به صورت یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"میخوام قبل از اینکه برم‪،‬برای جونگکوک یه میز بخرم‪.‬احتماال از‬
‫اینکه از میز عسلی توی پذیرایی استفاده کنه‪،‬خسته شده‪".‬‬
‫"دیگه تقریبا تابستونه‪ "،‬ابروهای جیمین باال میرن‪" .‬به عالوه‪،‬میخواد‬
‫بیاد خوابگاه‪ ...‬وایسا‪،‬جونگکوکو چیکار میکنی؟"‬
‫یونگی آه میکشه‪" ،‬نمیدونم‪ .‬بهش فکر نکردم و حتی درموردش باهاش‬
‫حرؾ نزدم‪".‬‬
‫"مدرسهش همزمان با ما تموم میشه‪ "،‬جیمین میگه‪" .‬پس فکر کنم تنها‬
‫مشکلش اینه که تابستونو کجا بمونه‪".‬‬
‫"امیدوار بودم تو بتونی توی این مورد کمک کنی‪ "،‬یونگی میگه‪" ،‬سند‬
‫آپارتمانم دست خودم نیست‪.‬یه جا برای موندن‪،‬و یه نفر برای وقت‬
‫گذروندن‪ ،‬الزم داره تا وقتی که وارد خوابگاه بشه‪.‬نشون نمیده ولی‬
‫بیشتر اوقات احساس تنهایی میکنه‪.‬فقط یه بچهست‪".‬‬
‫جیمین اخم میکنه‪" ،‬من‪...‬نمیدونم‪.‬من و تهیونگ ماه ژوئن از خوابگاه‬
‫اسباب کشی میکنیم‪.‬االنم داریم دنبال یه آپارتمان میگردیم‪".‬‬
‫یونگی آه میکشه‪" ،‬شاید باید از جین هیونگ کمک بخوام؟"‬
‫"اینم‪...‬فکر خوبیه‪.‬فکر کنم هوبی هیونگ میخواست از پیششون بره تا‬
‫باهم تنها باشن‪.‬مطمئن نیستم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی دستش رو بین موهاش میبره‪" ،‬جونگکوک بیش از حد لجبازه‬


‫که بخواد برگرده خونه‪ ،‬حتی اگه فقط دو ماه باشه‪.‬البته هنوزم باید‬
‫براش یه میز بخرم‪.‬میتونه با خودش ببرتش به خوابگاه‪ ،‬به دردش‬
‫میخوره‪".‬‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده‪" ،‬فکر خوبیه‪".‬‬
‫"خب پس‪،‬باهام میای؟" یونگی دستش رو دراز میکنه‪" ،‬برای آخرین‬
‫بار؟"‬
‫جیمین چند ثانیه به دستش زل میزنه و بعد انگشتاشون رو باهم قفل‬
‫میکنه و سعی میکنه به این فکر نکنه که دستاشون چقدر به هم میان‪.‬‬
‫"باشه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"فقط یه میزه‪،‬هیونگ‪ "،‬جیمین با بداخالقی میگه و یونگی رو تماشا‬
‫میکنه که با چشماش اون تیکه چوب رو مثل چشمای یه عقاب بررسی‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"آره‪ ،‬ولی باید مطمئن شم خوبه‪ "،‬یونگی جواب میده‪.‬‬
‫جیمین چشماش رو میچرخونه ولی لبخندی روی صورتش ظاهر میشه‬
‫و به یونگی که میز رو تکون میده تا مطمئن بشه سر جاش محکمه یا‬
‫نه‪،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪ "،‬یونگی میگه و یه قدم عقب میره‪" .‬مطمئن نیستم از شکلش‬
‫خوشم میاد یا نه‪".‬‬
‫"خدایا‪ "،‬جیمین ؼر میزنه و به میز تکیه میده و دوتا دستاش رو روی‬
‫سطحش میذاره‪" .‬اصال نباید قبول میکردم‪".‬‬
‫یونگی به جیمین نگاه میکنه و با پررویی بهش لبخندی میزنه که باعث‬
‫میشه ضربان قلبش باال بره‪.‬‬
‫'دلم برات تنگ میشه‪ '.‬جیمین با خودش فکر میکنه‪' ،‬دلم برای لبخندا و‬
‫جوکات تنگ میشه‪'.‬‬
‫"نه‪ ،‬بیا یکی دیگه پیدا کنیم‪ "،‬یونگی حرکت میکنه و جیمین ؼر میزنه‪.‬‬
‫"همین االن ‪ 02‬دقیقه وقتمونو سر اون هدر کردیم‪ "،‬جیمین میگه‪،‬‬
‫"میدونستی؟"‬
‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه و به طرؾ میزی که گوشه‬
‫مؽازهست میره‪" ،‬اشکال نداره‪.‬میخوام مطمئن شم میز خوبیه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"داری براش یه میز میخری‪.‬قراره فقط کتاباشو بذاره روش‪.‬احتماال‬


‫دوباره میره سراغ عسلی که تکلیفاشو انجام بده‪ ،‬میدونی دیگه‪،‬نه؟"‬
‫"من از میزم برای کار استفاده میکنم‪ "،‬یونگی معمولی میگه‪،‬‬
‫"جونگکوکم همین کارو میکنه‪".‬‬
‫"نه نمیکنه‪ "،‬جیمین میز کنارش رو لمس میکنه تا جنسش رو تشخیص‬
‫بده‪" .‬این یکی چطوره؟"‬
‫"هممم‪ "،‬یونگی جلو میره تا میز رو لمس کنه‪ ،‬و بعد دستش رو حرکت‬
‫میده و روی دست جیمین میذارتش و انگشتاشون رو باهم قفل میکنه‪.‬‬
‫"دنبال یه چیز سیاهم‪ .‬جونگکوک از رنگای تیره خوشش میاد‪".‬‬
‫جیمین دوباره چشماش رو میچرخونه و با صدا پوؾ میکشه‪ ،‬ولی‬
‫انگشتای یونگی رو بین انگشتای خودش فشار میده‪" ،‬این یکی چی؟یه‬
‫عالمه طاقچه داره‪،‬مشکیه‪ ،‬و هی‪ ،‬شرط میبندم خیلی محکمه‪".‬‬
‫یونگی به طرؾ میزی که جیمین بهش اشاره میکنه‪،‬میره و پسر‬
‫جوونتر رو آروم دنبال خودش میکشه‪.‬انگشتاشون هنوز هم بهم گره‬
‫خوردن‪.‬میز رو آروم تکون میده و سرش رو برای تایید‪،‬باال و پایین‬
‫میبره و بعد به طرؾ دیگهش میره و کشو ها و کمدی که پایینش هستن‬
‫رو باز میکنه‪.‬‬
‫"خوبه‪ "،‬یونگی بعد از اینکه برخالؾ میل جیمین‪،‬چند بار دور میز‬
‫میچرخه‪ ،‬میگه‪" .‬قشنگم هست‪".‬‬
‫"آره معلومه‪،‬چون چیزای استتیک (‪:aesthetics‬وابسته یا مربوط به‬
‫زیبایی کارهای هنری که شامل ادبیات‪ ،‬رقص‪ ،‬موزیک و‪ ...‬میشه)‬
‫همیشه عالی ان‪ ".‬جیمین چشماش رو میچرخونه ولی لبخند کمرنگی‬
‫روی لباش ظاهر میشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"مربوط به ارگونومیکه( ‪ : ergonomics‬علم ساختن و طراحی ماشین‬


‫ها جوری که نیازهای انسان هارو رفع کنن)‪ ،‬و چیزای ارگونومیک‬
‫همیشه عالی ان‪ ".‬یونگی لحنش رو تقلید میکنه و وقتی جیمین چشماش‬
‫رو باریک میکنه‪،‬میخنده‪.‬‬
‫یونگی به جلو خم میشه تا بوسه کوتاهی روی لبای پسر جوونتر بذاره‬
‫و زمزمه میکنه‪" ،‬کیوت‪".‬‬
‫جیمین انگشتاش رو از بین انگشتای یونگی بیرون میکشه و دو قدم‬
‫عقب میره و با چشمای درشت شده بهش زل میزنه‪.‬‬
‫چشمای یونگی هم وقتی جیمین ازش فرار میکنه‪،‬گشاد میشن‪" .‬ببخشید‪،‬‬
‫نمیخواستم‪.‬من‪-‬ببخشید‪ .‬قول میدم دیگه همچین کاری نکنم‪".‬‬
‫جیمین به میز زل میزنه‪" ،‬کارمون تموم شد؟دیگه میشه برم؟"‬
‫"جیمین‪ "،‬یونگی تقریبا ناله میکنه‪" ،‬اینجوری نباش‪،‬لطفا؟ واقعا اشتباه‬
‫کردم‪ .‬عمدی نبود‪".‬‬
‫"آره‪ ،‬ولی میزتو انتخاب کردی‪ ،‬و این یعنی کارمون تموم شده‪،‬نه؟"‬
‫جیمین میپرسه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده‪ ،‬یکم ناامید شده‪" .‬فکر میکنی‬
‫باید براش چیز دیگه ای هم بخرم؟"‬
‫جیمین متوقؾ میشه و به طرؾ یونگی برمیگرده‪،‬تقریبا باعث میشه به‬
‫برخورد کنن‪" .‬چجوری میخوای پول همه اینارو بدی؟مگه پول جمع‬
‫نمیکردی؟"‬
‫"پول جمع کردن وقتی دارم میرم هیچ فایده ای نداره‪ "،‬یونگی جواب‬
‫میده و متوقؾ میشه تا به یک کتابخونه کوچیک نگاه کنه‪" .‬به نظرت‬
‫واسه کتاباش اینو الزم داره؟اونی که تو خونه دارم تقریبا پر شده‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین شونه هاش رو باال میندازه‪" ،‬نمیدونم‪ ،‬از خودش بپرس‪ .‬شماره‬
‫روی میزه رو جایی نوشتی؟"‬
‫"نه‪ ،‬وایسا برم همینکارو کنم‪ "،‬یونگی جواب میده و به طرؾ میز‬
‫میره و از برچسب روش عکس میگیره‪.‬‬
‫"خب‪ ،‬کتابخونه یا نه؟" یونگی وقتی برمیگرده میپرسه‪".‬شاید دلش‬
‫بخواد توی خوابگاه یه همچین چیزی داشته باشه‪.‬هنوز کلی وسیله هم‬
‫توی خونشون داره‪.‬اگه یه روز بریمو اونارو هم بیاریم‪،‬شاید این به‬
‫دردش بخوره‪".‬‬
‫جیمین آروم میخنده و به یونگی زل میزنه‪" ،‬همینجوری هرچی قشنگ‬
‫به نظر میادو میخری هیونگ‪،‬آره؟"‬
‫یونگی سرش رو پایین میندازه و یکم سرخ میشه‪" ،‬نه‪".‬‬
‫"معلومه هیونگ‪ ،‬معلومه‪ ".‬جیمین با طعنه میگه‪.‬‬
‫"ممکنه بهش نیاز داشته باشه‪،‬مگه نه؟ وقتی بره نمیتونم واسش چیزی‬
‫بخرم‪ ،‬به خاطر همین میخوام مطمئن شم هرچی میخواد‪،‬داره‪".‬‬
‫جیمین از فکری که به سرش میزنه‪،‬خندش میگیره‪" .‬میدونی داری‬
‫چجوری رفتار میکنی؟"‬
‫"چجوری؟" یونگی میچرخه تا پسر جوونتری که هنوزم داره‬
‫میخنده‪،‬نگاه کنه‪.‬‬
‫"مثل مادری که داره بچهشو میفرسته دانشگاه‪ "،‬جیمین‪،‬وقتی یونگی‬
‫بهش چشمؼره میره‪،‬بلندتر میخنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه‪ ،‬اینم میخواد؟اونم الزم داره؟" جیمین صداش رو نازک میکنه و‬


‫میگه‪" ،‬لباس گرم داره؟لباس زیر تمیز؟ؼذا؟ بچه کوچولوی معصومم‬
‫از گشنگی نمیمیره‪ ،‬مگه نه؟"‬
‫یونگی به جیمین ؼر میزنه و جیمین بازهم بلندتر میخنده و از خنده خم‬
‫میشه‪.‬‬
‫"پررو‪ "،‬یونگی با بداخالقی زیر لب میگه و جیمین اشکش رو از‬
‫گوشه چشمش پاک میکنه‪.‬‬
‫"جیمین؟" یک صدای ناآشنا از پشت سر یونگی شنیده میشه و‬
‫یونگی‪،‬میچرخه تا با پسر مو قرمزی که ازش قد بلندتره و لبخندی که‬
‫روی صورتشه‪،‬چال گونه هاش رو نشون میده‪ ،‬رو به رو بشه‪.‬‬
‫"آه‪ "،‬جیمین خندیدنش رو متوقؾ میکنه و به رو به روش زل میزنه و‬
‫عضالتش منقبض میشن‪.‬‬
‫یونگی سرش رو به طرؾ جیمین میچرخونه و بعد یک قدم به طرفش‬
‫برمیداره و دقیقا کنارش میایسته‪.‬‬
‫"سالم!" پسره چال گونه هاش و ردیؾ دندون های سفید بی نقصش رو‬
‫نشون میده‪.‬‬
‫"آه‪،‬سالم‪ ".‬جیمین جواب میده و یونگی ناراحتی رو توی صورتش‬
‫میبینه‪.‬‬
‫پسره به جیمین و یونگی نگاه میکنه و بعد دوباره به طرؾ جیمین‬
‫میچرخه‪" .‬عجیبه که اینجا میبینمت‪.‬تو و تهیونگ دارین اسباب کشی‬
‫میکنین؟البته اگه هنوزم باهم هم اتاقیاین‪".‬‬
‫"نه‪ "،‬جیمین سرش رو تکون میده و یونگی دستش رو میگیره و آروم‬
‫فشارش میده‪" .‬درواقع برای یکی دیگهست‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه‪ ،‬برای‪...‬؟" پسره به یونگی اشاره میکنه و بعد نگاهش به طرؾ‬


‫دست هاشون که با هم قفل شدن‪،‬کشیده میشه‪" .‬اوه؟آه‪".‬‬
‫جیمین به دست خودش و یونگی نگاه میکنه و بعد سرش رو باال میاره‬
‫و جوری که انگار داره با نگاهش سوال میپرسه‪ ،‬به یونگی زل میزنه‪.‬‬
‫"ببخشید‪ ،‬مزاحمتون شدم؟" پسره میپرسه‪،‬لبخندش هنوز روی‬
‫صورتشه‪.‬‬
‫"آره‪،‬یجورایی‪ ".‬یونگی جواب میده‪" ،‬و تو‪...‬؟"‬
‫جیمین با ترس به یونگی نگاه میکنه و دستش رو محکم فشار میده‪.‬‬
‫"اوه‪ ،‬متاسفم! ادبم کجا رفته؟ سالم‪ ،‬من دوست پسر سابق جیمینم‪.‬‬
‫احتماال در مورد من بهت گفته‪...‬؟" پسره دستش رو به سمت یونگی‬
‫دراز میکنه‪.‬‬
‫یونگی با بی میلی به دستش نگاه میکنه و بعد دوباره به پسره نگاه‬
‫میکنه‪" .‬در واقع چیزی نگفته‪.‬احتماال مهم نبوده؟"‬
‫پسره سرش رو به طرؾ جیمین میچرخونه و با نگاهش ازش سوال‬
‫میپرسه و یونگی‪ ،‬ترسیدن جیمین رو حس میکنه‪.‬دستش رو از دست‬
‫جیمین بیرون میکشه و به جاش‪ ،‬دور کمرش حلقهش میکنه‪.‬‬
‫"عجیبه‪ "،‬پسره بعد از مدتی آروم میگه‪" ،‬به نظرم به خاطر اینه که‬
‫تازه شروع به قرار گذاشتن‪ ،‬کردین‪،‬نه؟"‬
‫یونگی با طعنه میخنده‪" ،‬نه‪،‬مطمئنم به خاطر این نیست‪".‬‬
‫"هیچ دلیل دیگهای نداره‪ "،‬پسره پوزخند میزنه‪" ،‬مگه اینکه سعی‬
‫میکرده ازت مخفیش کنه‪.‬من اولین کسی بودم که باهاش بود‪ ،‬به خاطر‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫همین حدس میزنم نمیخواسته حسودی کنی‪،‬هممم؟اولین بودن موقعیت‬


‫مهمیه‪".‬‬
‫"من چیزی رو مخفی نکردم‪ "،‬جیمین با عصبانیت صحبت میکنه و‬
‫یونگی با افتخار بهش نگاه میکنه‪".‬چیزی بینمون نبود که ارزش حرؾ‬
‫زدن رو داشته باشه‪ ،‬یا ارزش اینکه خودمون رو بخاطرش اذیت‬
‫کنیم‪".‬‬
‫پسره میخنده و یونگی متوجه میشه که از روی خوشحالی و لذت‬
‫میخنده‪" .‬باشه‪ ،‬عشقم‪ ،‬هرچی تو بگی‪.‬همیشه هرجوری که به نفعت بود‬
‫رفتار میکردی‪،‬مگه نه؟"‬
‫یونگی مسخرهش میکنه‪" ،‬منظورت اینه که خودت همیشه جوری که به‬
‫نفعت بود رفتار میکردی؟"‬
‫پسره سرش رو تکون میده‪" ،‬نه‪ ،‬من همه کاری واسه جیمین‬
‫کردم‪.‬نمیتونی بهم بگی خودخواه بودم‪".‬‬
‫یونگی اخم میکنه و یک قدم جلو میره‪" .‬یعنی میخوای کاری که کردی‬
‫رو انکار کنی‪،‬عوضی؟ فکر میکنی نمیدونم؟ فکر میکنی بهم نگفته چه‬
‫کارایی باهاش کردی؟"‬
‫"هیونگ‪ "،‬جیمین پشت لباس یونگی رو میکشه و آروم به طرؾ‬
‫خودش میکِشتش‪.‬‬
‫پسره پوزخند میزنه‪" ،‬پس کارایی که اون باهام کرد چی؟"‬
‫یونگی همون جا میایسته‪،‬چشمؼره میره‪ ،‬و چیزی نمیگه‪.‬‬
‫"چی شد؟گربه زبونتو خورده؟" پسره با طعنه میپرسه‪" .‬همین فکرو‬
‫میکردم‪ .‬من همه چیزش بودم‪.‬همه چیزو بهش یاد دادم‪ .‬همه چیزو بهش‬
‫نشون دادم‪.‬برای مشکالت آمادش کردم‪ .‬توی همه چیز اولینش بودم‪ ،‬و‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫نمیتونی توی این مورد باهام مبارزه کنی‪.‬حتی قرار بود بریم خونوادش‬
‫رو باهم ببینیم‪،‬میدونستی؟"‬
‫یونگی حس میکنه جیمین پشتش تکون میخوره و ژاکت یونگی رو ول‬
‫میکنه‪.‬صدای هق هقی میشنوه ولی توجهی نمیکنه‪" .‬همه چیزو بهش‬
‫نشون دادی؟تنها چیزی که نشونش دادی‪ ،‬درد بود‪،‬پسرهی عوضی‪.‬اگه‬
‫نمیدونستی چطوری باید انجامش بدی‪،‬چرا اونو هم دنبال خودت کشیدی‬
‫و باعث شدی باور کنه میتونی راهنماییش کنی؟خودت و لذتت رو‬
‫مهمتر از درد اون دونستی‪.‬چیزی که جیمین میخواست یا حس میکرد‪،‬‬
‫برات مهم نبود‪،‬بود؟ اصال نمیدونم چقدر بد باهاش رفتار کردی‪ ،‬ولی‬
‫اگه جرئت داری یه بار دیگه بگو واسه مشکالی لعنتیش آمادش کردی‪،‬‬
‫چون دفعه بعد قرار نیست خودمو کنترل کنم‪".‬‬
‫"من‪،‬نه‪ .‬نه‪ "،‬پسره انکار میکنه‪" .‬جیمین از بودن با من لذت برد‪".‬‬
‫"مزخرفه‪ "،‬یونگی با لحن محکمی بهش میگه و بعد به طرؾ جیمین‬
‫میچرخه و میبینه داره میلرزه و همونطور که هق هق میکنه‪،‬اشکاش‬
‫رو پاک میکنه‪" .‬جیمین؟بیبی‪،‬چی شده؟"‬
‫پسره از پشت شونه یونگی‪ ،‬به جیمین نگاه میکنه‪" ،‬داری گریه‬
‫میکنی؟"‬
‫جیمین با عجله اشک هاش رو پاک میکنه و یونگی با بدترین‬
‫چشمؼرهای که میتونه به پسره نگاه میکنه‪" .‬اگه حرفات تموم شده‬
‫‪،‬برو‪".‬‬
‫پسره اخم میکنه‪" ،‬انگار اینجا مال توعه‪ ،‬ولی بهرحال مهم‬
‫نیست‪.‬کارای مهمتری برای انجام دادن دارم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"جیمینی؟" یونگی یک قدم جلو میره ولی وقتی جیمین عقب میره و‬
‫سرش رو تکون میده‪،‬اخم میکنه‪.‬‬
‫"سانشاین‪ ،‬چی شده؟" یونگی خم میشه تا به چشمای جیمین نگاه کنه‪.‬‬
‫جیمین مستقیم بهش زل میزنه و اشک هاش رو گونه هاش میریزن‪.‬‬
‫یونگی به اطراؾ نگاه میکنه و میفهمه مردم بهشون زل زدن و‬
‫چیزهایی زمزمه میکنن‪ ،‬و بعد دست جیمین رو میگیره‪ .‬متوجه میشه‬
‫که جیمین سعی میکنه دستش رو از دست یونگی در بیاره ولی دنبال‬
‫خودش میکِشتش و از دید مردم خارجش میکنه‪.‬‬
‫یونگی جیمین رو آروم روی یه صندلی کنار میزی که گوشه رستوران‬
‫و کافه مؽازهست‪،‬هل میده‪.‬‬
‫جیمین اشک هاش رو پاک میکنه ولی با این کارش اشک هایی‬
‫بیشتری پایین میریزن‪.‬یونگی جلو صندلی خم میشه تا جایی که صورت‬
‫هاشون رو به روی هم قرار دارن‪.‬‬
‫"به خاطر چیزایی که اون گفت؟" یونگی میپرسه و با انگشت شستش‬
‫گونه جیمین رو نوازش میکنه‪.‬‬
‫جیمین سرشو برای مخالفت تکون میده و دست یونگی رو کنار میزنه‪.‬‬
‫"سانشاین‪ ،‬نمیخوای بهم بگی؟" یونگی دوباره تالش میکنه‪" .‬ببخشید‬
‫عصبانی شدم و سرش داد زدم‪.‬میدونم گفته بودم بهت دست نمیزنم‪.‬به‬
‫خاطر اینه؟ببخشید‪ .‬هیونگ متاسفه‪".‬‬
‫جیمین دوباره سرش رو تکون میده و کؾ دستش رو به چشماش فشار‬
‫میده تا گریه کردنش متوقؾ بشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"عزیزم‪ ،‬تا وقتی حرؾ نزنی چیزی نمیفهمم‪ "،‬یونگی آه میکشه و‬


‫اشک های بیشتری رو از صورتش پاک میکنه‪" .‬تقصیر من بود؟"‬
‫"نه‪ "،‬جیمین سرش رو تکون میده و یونگی با خیال راحت آه میکشه‪.‬‬
‫البته گریه کردن جیمین متوقؾ نمیشه و یونگی‪ ،‬حس میکنه قلبش با‬
‫دیدن صحنه رو به روش‪،‬میشکنه‪.‬‬
‫"االن میخوام بؽلت کنم‪،‬باشه؟" یونگی میگه و وقتی جیمین کاری به‬
‫جز بلندتر گریه کردن‪،‬نمیکنه‪ ،‬پسر جوونتر رو در آؼوش میگیره‪.‬‬
‫"اگه هیچی نگی نمیفهمم چی شده‪ ،‬جیمینی‪.‬به هیونگ بگو چرا داری‬
‫گریه میکنی‪.‬به خاطر حرفای اون؟متاسفم که مجبور شدی ببینیش‪.‬اگه‬
‫میدونستم همچین اتفاقی میوفته‪،‬ازت نمیخواستم باهام بیای‪".‬‬
‫یونگی حس میکنه جیمین دوباره سرش رو تکون میده‪ ،‬و بعد پسر‬
‫جوونتر دهنش رو باز میکنه و آروم سکسکه میکنه‪" ،‬به خاطر اون‬
‫نیست‪".‬‬
‫"پس چی؟" یونگی عقب میره و شونه های جیمین رو میگیره و با‬
‫دست های خودش‪،‬بینشون فاصله میندازه‪.‬‬
‫"اونا‪ "،‬جیمین سکسکه میکنه و یونگی صبورانه منتظر میمونه‪" ،‬اونا‬
‫بهم گفتن برنگردم‪".‬‬
‫"چی؟" ابروهای یونگی باال میرن‪" ،‬کیا؟"‬
‫"اونا‪ "،‬جیمین میگه و هق هقش دوباره شروع میشه‪" .‬گفتن باید این‬
‫تابستون توی سئول بمونم‪".‬‬
‫"سانشاین‪،‬کیا؟"‬
‫"پدر مادرم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی به جیمین که دوباره میزنه زیر گریه‪،‬زل میزنه و بعد بؽلش‬


‫میکنه‪.‬‬
‫"متاسفم‪ "،‬یونگی آروم میگه و با دست هاش کمر جیمین‪،‬که روی‬
‫گردنش گریه میکنه‪،‬رو نوازش میکنه‪" .‬خیلی متاسفم‪".‬‬
‫یونگی عقب میره تا اشک های جیمین رو پاک کنه‪" ،‬هیشش‪،‬بیبی لطفا‬
‫گریه نکن‪ .‬اصال نمیدونستم‪.‬خیلی متاسفم‪".‬‬
‫جیمین کؾ دستش رو روی گونه های خودش میکشه‪" ،‬ببخشید‬
‫اینجوری شدم‪.‬نگفته بودی از بچه هایی که گریه میکنن متنفری؟"‬
‫یونگی سرش رو برای مخالفت تکون میده‪" ،‬تو نه سانشاین‪.‬تو نه‪".‬‬
‫جیمین با شنیدن لحن صدای یونگی بهش نگاه میکنه و آروم زمزمه‬
‫میکنه‪" ،‬ولی داری منو هم ترک میکنی‪".‬‬
‫"خیلی متاسفم‪ "،‬یونگی دوباره میگه و جیمین به دست های خودش که‬
‫روی پاهاشن‪،‬نگاه میکنه و اشک هاش رو دوباره توی چشماش حس‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"کِی بهشون گفتی؟" یونگی آروم میپرسه و دست جیمین رو میگیره‪.‬‬
‫"یکم بیشتر از یه هفته پیش‪ "،‬جیمین جواب میده و وقتی یک قطره‬
‫اشک دیگه پایین میریزه‪،‬سرش رو باال میاره‪.‬‬
‫یونگی یک دقیقه ساکت میمونه و قطرات اشک بزرگی که از چشم‬
‫های جیمین پایین میریزن رو نگاه میکنه‪" ،‬به خاطر همین‪،‬پنجشنبه‬
‫اومدی پیشم؟"‬
‫جیمین چند لحظه تردید میکنه و بعد سرش رو برای تایید تکون میده و‬
‫اشک های بیشتری رو از صورتش پاک میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اصال فکرشو نمیکردم‪ "،‬یونگی زمزمه میکنه و بدن جیمین با اشک‬


‫ریختن بیشترش‪،‬میلرزه‪" .‬بهشون گفتی؟"‬
‫جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و بین هقهق هاش‪،‬زمزمه‬
‫میکنه‪" ،‬میخواستم منتظر بمونم‪،‬ولی بعد همینجوری‪...‬بهشون گفتم‪.‬بهم‬
‫گفتن شاید نباید این تابستون برگردم‪.‬که هنوز آماده پذیرفتن این‬
‫موضوع نیستن‪".‬‬
‫"تو هم خیلی خوشحال بودی که قراره بری‪ "،‬یونگی آروم میگه و برق‬
‫زدن چشم های جیمین رو به یاد میاره و وقتی گریه جیمین شدیدتر‬
‫میشه و با حرکت سرش تایید میکنه‪،‬آروم دستش رو بین موهاش میبره‪.‬‬
‫"چیزی نیست‪ "،‬یونگی میگه و اشک های جیمین رو وقتی یکم آروم‬
‫میشه‪،‬محکم پاک میکنه‪" .‬چیزی نمیشه‪".‬‬
‫"میشه‪ "،‬جیمین با اوقات تلخی جواب میده و سرش رو تکون میده‪.‬‬
‫"نباید هیچوقت بهشون میگفتم‪".‬‬
‫"باالخره مجبور میشدی بگی‪ "،‬یونگی میگه‪.‬‬
‫جیمین دوباره سرش رو تکون میده‪" ،‬باید منتظر میموندم‪.‬خیلی‬
‫احمقم‪.‬باید رو در رو بهشون میگفتم‪.‬اونجوری نمیتونستن بندازنم‬
‫بیرون‪.‬دیگه خونوادهای ندارم‪ ،‬هیونگ‪".‬‬
‫"اینجوری نگو‪ "،‬یونگی میگه‪" ،‬بهت گفتن به زمان نیاز‬
‫دارن‪.‬ننداختنت بیرون‪ ،‬و حتی اگه همچین کاری کنن‪ ،‬تو منو داری ‪،‬‬
‫هممونو داری‪.‬جین هیونگ‪ ،‬نامجون‪ ،‬هوسوک‪ ،‬تهیونگ و حتی اون‬
‫بچه پررو جونگکوک‪".‬‬
‫جیمین بین هق هقهاش میخنده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اصال شاید اگه به اندازه کافی کیوت بازی در بیاری‪،‬بتونی جین‬


‫هیونگو مامان صدا بزنی‪".‬‬
‫جیمین دوباره میخنده و یونگی لبخند میزنه‪.‬‬
‫"چیزی نمیشه‪ "،‬یونگی قاطعانه تکرار میکنه و جلو میره تا پیشونی‬
‫جیمین رو ببوسه‪.‬‬
‫"هیونگ؟" جیمین نا مطمئن به نظر میاد‪.‬‬
‫"چیزی نمیشه‪ "،‬یونگی میگه و پایین میره تا هردو تا پلک بسته جیمین‬
‫رو ببوسه‪.‬‬
‫"نمیخوام حقیقتو مخفی کنم‪ "،‬یونگی بوسه کوتاهی روی گونه راست‬
‫جیمین میذاره‪.‬‬
‫"و وانمود کنم که همه چیز مثل قبل میشه‪ "،‬یونگی متوقؾ میشه‪،‬نفسش‬
‫بینی جیمین رو قلقلک میده و بعد جلو میره تا ببوستش‪.‬‬
‫"ولی قول میدم بهتر میشه‪ ".‬یونگی میگه و آروم گونه دیگه جیمین رو‬
‫میبوسه‪.‬لب هاش رو به سمت راست فک جیمین میچسبونه و تا چونهش‬
‫رو میبوسه و بین بوسیدنهاش‪ ،‬زمزمه میکنه‪" ،‬نگران نباش و لطفا‬
‫لبخند بزن‪.‬هیونگ وقتی با پررویی لبخند میزنی‪،‬از همیشه بیشتر‬
‫دوستت داره‪".‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬جیمین زمزمه میکنه و نفسش به نفس های یونگی میخوره‪،‬‬
‫دستش رو جلو میبره تا یونگی رو هل بده ولی به جاش لباسش رو‬
‫میگیره‪" .‬مردم بهمون زل زدن‪".‬‬
‫یونگی صورتش رو تکون میده تا مستقیم به چشمای جیمین زل بزنه‪،‬‬
‫"بذار زل بزنن‪.‬سانشاین؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هممم؟" جیمین هم به یونگی زل میزنه و با حس کردن عالقه یونگی‬


‫از نگاهش‪ ،‬انگشت های پاهاش رو توی کفشش جمع میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ االن میخواد ببوستت‪ ،‬باشه؟این بار بوسه واقعیه‪ "،‬یونگی‬
‫منتظر تایید جیمین میمونه و وقتی نگاه جیمین به لب های یونگی کشیده‬
‫میشه و آروم سرش رو تکون میده‪ ،‬لب هاش رو لبهای جیمین‬
‫میذاره‪.‬‬
‫همونجوری میمونن‪،‬فقط لبهاشون همو لمس میکنن‪ ،‬تا وقتی که جیمین‬
‫دهنش رو باز میکنه و سرش رو کج میکنه تا بوسه رو عمیق کنه‪.‬آروم‬
‫آروم جلو میرن‪ ،‬زبون هاشون رو دور همدیگه میچرخونن و‬
‫هردوتاشون با حسش‪،‬ناله میکنن‪.‬تا وقتی که یونگی سنگینی نگاهی که‬
‫انگار داره پشت سرش رو میسوزونه‪،‬رو حس میکنه‪.‬‬
‫"مین‪.‬یون‪.‬گی‪ .‬همین االن تمومش کن!" یونگی بوسه رو متوقؾ‬
‫میکنه‪.‬وقتی صدای کسی که داره پشت سرش داد میزنه رو به یاد‬
‫میاره‪،‬چشماش گشاد میشن‪.‬‬
‫"بابا؟" یونگی با لکنت میگه‪،‬صداش به زور شنیده میشه‪ ،‬و چشمهای‬
‫جیمین هم با دیدن مرد قد بلندی که پشت سر یونگی وایساده‪،‬گشاد‬
‫میشن‪.‬نگاهش به طرؾ زن و پسر جوونی که کنار مرده وایسادن‪،‬‬
‫کشیده میشه و سریع ویژگی های ظاهری صورت یونگی رو توی‬
‫صورت زنه میبینه‪.‬‬
‫یونگی پشت دستش رو روی لب هاش میکشه و سریع بلند میشه‪،‬‬
‫جیمین هم پشت سرش بلند میشه و دهنش رو پاک میکنه‪.‬‬
‫"االن دیگه نمایش دادن‪،‬تفریحت شده؟" پدر یونگی آروم میگه و جیمین‬
‫با اینکه مستقیما باهاش صحبت نشده‪،‬سرخ میشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫چشم های یونگی باریک میشن و سریع زیر لب میگه‪" ،‬نه‪.‬فقط داشتیم‬
‫همو میبوسیدیم‪".‬‬
‫پدرش مستقیم بهش نگاه میکنه و بعد نگاهش رو به طرؾ جیمین‬
‫میکشونه‪" ،‬حدس میزنم بازیچه جدیدته؟چقدر زود قبلیو انداختی‬
‫دور‪،‬انداختیش دور دیگه مگه نه؟"‬
‫یونگی صورتش رو خالی از هر احساسی نشون میده‪" ،‬تقریبا پنج سال‬
‫گذشته‪،‬بابا‪ .‬فکر نمیکنی اگه اوضاع تؽییر نکرده بود‪ ،‬االن باید کارت‬
‫دعوت عروسیمونو میگرفتی؟"‬
‫پدر یونگی عصبانی میشه و جیمین با نگرانی بهش زل میزنه‪،‬‬
‫"جرئتشو نداری‪ ،‬یونگی‪".‬‬
‫یونگی شونههاش رو باال میندازه و لبخندی روی صورتش ظاهر‬
‫میشه‪" ،‬نمیدونم بابا‪.‬شاید اگه مرد درستشو پیدا کنم‪،‬فکر بدی نباشه‪".‬‬
‫پدر یونگی مچ دستش رو باز و بسته میکنه و جیمین میبینه که‬
‫زنش‪،‬دستش رو آروم روی بازوش میذاره و زمزمه میکنه‪" ،‬عزیزم‬
‫آروم باش‪".‬‬
‫جیمین به پسر جوونی که در سکوت قضیه رو تماشا میکنه‪،‬نگاه میکنه‬
‫و نگاهاشون به هم برخورد میکنن‪.‬جیمین سعی میکنه لبخند بزنه ولی‬
‫قیافه سرد پسره‪،‬باعث میشه لبخند جیمین محو بشه‪.‬‬
‫"مامان‪ "،‬یونگی به زنه نگاه میکنه و سرشو باال و پایین میبره و‬
‫جیمین میبینه که زنه هم همین کارو میکنه و چیزی شبیه یه لبخند خیلی‬
‫کمرنگ روی صورتش ظاهر میشه‪.‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬پسره با لبخند پررنگی میگه و به یونگی نگاه میکنه‪" .‬توی‬
‫امتحانای میانترم شاگرد اول شدم‪.‬بهت گفته بودم رکوردتو میشکنم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"واقعا؟" لحن یونگی مالیمه و لبخند روی صورتش از لبخندش هم‬


‫مالیم تره و باعث میشه ضربان قلب جیمین باال بره‪.‬یونگی یک قدم‬
‫جلو میره و دستش رو دراز میکنه ولی بعد چشمؼره پدرش باعث میشه‬
‫برگرده سر جاش‪" .‬خیلی بهت افتخار میکنم‪.‬قدتم بلندتر شده‪،‬مگه‬
‫نه؟پسره پررو‪".‬‬
‫پسره سرش رو برای تایید تکون میده و خیلی کوتاه به جیمین نگاه‬
‫میکنه‪" .‬صددرصد قدم از تو بلندتر میشه‪ ،‬هیونگ‪.‬فقط منتظر باش‪".‬‬
‫"منم امیدوارم‪ "،‬یونگی آروم میخنده و جیمین بدون اینکه چیزی بگه‬
‫دست یونگی رو میگیره و برای آروم کردنش فشارش میده‪.‬‬
‫"هیونگ‪ ،‬چرا دیگه نمیای خونه؟" پسره به یونگی زل میزنه و بعد‬
‫سرش رو میچرخونه تا به جیمین نگاه کنه‪" .‬به خاطر اون؟"‬
‫"به نظرم به اندازه کافی حرؾ زدیم‪ "،‬پدر یونگی بعد از اینکه گلوش‬
‫رو صاؾ میکنه‪،‬میگه‪" .‬بیاین بریم‪".‬‬
‫قبل از اینکه یونگی بتونه جواب بده‪ ،‬پدرش دست پسره رو میگیره و با‬
‫خودش میکِشتش‪.‬‬
‫مادر یونگی هم حرکت میکنه تا بره ولی برمیگرده و به یونگی‪ ،‬و بعد‬
‫به جیمین‪ ،‬نگاه میکنه‪.‬نگاهش رو به طرؾ پسرش برمیگردونه و با‬
‫شیطونی لبخند میزنه و میگه‪" ،‬این یکی یجورایی کیوته‪".‬‬
‫"وایخدا‪ "،‬جیمین سریع میگه و زنه میخنده و دور میشه‪.‬‬
‫"وای خدا‪ ".‬جیمین دوباره میگه و صورتش رو توی پشت لباس یونگی‬
‫فرو میبره تا یجوری خودش رو ناپدید کنه‪.‬‬
‫یونگی میخنده‪" ،‬چیه؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"باورم نمیشه االن چه اتفاقی افتاد‪ ،‬هیونگ!" جیمین زیر لب میگه‪،‬‬


‫پیشونیش رو شونه یونگی چسبونده و دستاش پشت لباس یونگی مشت‬
‫شدن‪.‬‬
‫"چی؟ اینکه بابام وقتی همو میبوسیدیم دیدمون؟ یا اینکه مامانم بهت‬
‫گفت کیوت؟" یونگی وقتی جیمین ؼر میزنه‪ ،‬بلندتر میخنده‪.‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬جیمین ناله میکنه‪" .‬خنده دار نیست!"‬
‫"آره‪ "،‬یونگی به جایی که خونوادش وایساده بودن‪،‬زل میزنه‪" .‬نیست‪".‬‬
‫"توهم دقیقا همون شکلیای‪ "،‬جیمین میگه و رو به روی یونگی‬
‫میایسته‪" .‬تو و مامانت مثل سیبیاین که از وسط نصفش کردن‪".‬‬
‫"در اون حدم نه‪ "،‬یونگی پشت گردنش رو میماله‪" .‬ولی شبیهیم‪".‬‬
‫جیمین سرشو تکون میده‪" ،‬هم ظاهر و هم شخصیتتون کپی همه‪.‬همش‬
‫یکیه‪ .‬لبخندت دقیقا شبیه لبخندشه‪ ،‬میدونستی؟"‬
‫یونگی لبخند میزنه‪" ،‬تو هم یجورایی کیوتی‪".‬‬
‫"نگو دیگه‪،‬هیونگ!" جیمین لباش رو جلو میاره ولی بعد لبخند میزنه‪.‬‬
‫"خوشحالم لبخند میزنی‪ "،‬یونگی دستش رو باال میاره و گونه جیمین‬
‫رو نوازش میکنه‪" .‬کی فکرشو میکرد دیدن خونوادم باعث لبخند زدنت‬
‫میشه‪".‬‬
‫جیمین با به یاد آوردن دلیل ناراحت بودنش‪ ،‬اخم میکنه‪.‬‬
‫"نه‪ ،‬نکن‪.‬جرئت نداری دوباره گریه کنی سانشاین‪".‬‬
‫"نمیخوام گریه کنم‪ "،‬جیمین آروم میگه و دستش رو جلوی دهنش‬
‫میگیره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خب‪ "،‬یونگی موهای جیمین رو نوازش میکنه‪" .‬بریم میزه رو برای‬


‫جونگکوک بخریم؟"‬
‫"کارمون تموم شد دیگه؟" جیمین باناامیدی میپرسه و وقتی یونگی با‬
‫حرکت سرش تایید میکنه‪ ،‬یک قدم ازش دور میشه‪.‬‬
‫"پس من دیگه میرم‪ "،‬جیمین میگه و میبینه که برق چشمای یونگی‬
‫محو میشه‪.‬‬
‫"یعنی دیگه تمومه؟" یونگی آروم میپرسه‪.‬‬
‫جیمین با حرکت سرش تایید میکنه‪" ،‬باید برم‪.‬خودت گفتی این بهترین‬
‫کاره‪،‬مگه نه؟"‬
‫"میخوای برسونمت؟"‬
‫جیمین با حرکت سرش مخالفت میکنه‪" ،‬به نظرم فکر خوبی نیست‪".‬‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده و جیمین رو تماشا میکنه که‬
‫ازش دور میشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫دو هفته بعد همدیگه رو نمیبینن و یونگی سعی میکنه خیلی ناامید به‬
‫نظر نیاد‪ .‬میدونه بهترین کار همینه‪ ،‬ولی نمیتونه جلوی خودش رو از‬
‫اینکه اوضاع رو یه جور دیگه میخواد‪ ،‬بگیره‪.‬از دورهمی های‬
‫گروهی فرار میکنه و پایانترم رو بهونه میکنه‪ ،‬ولی هر از چندگاهی‬
‫با بقیه افراد گروه به تنهایی‪،‬مالقات میکنه‪ .‬حتی اگه بقیه متوجه میشن‬
‫که جیمین و یونگی دارن به شدت تالش میکنن که از هم دوری کنن‪،‬‬
‫باز هم چیزی درموردش نمیگن‪.‬‬
‫هر روز زودتر از دیروز میره خونه و زمان کمتری رو توی‬
‫استودیو‪،‬و زمان بیشتری رو با نشستن توی خونه و برنامه ریزی برای‬
‫آیندهش‪،‬میگذرونه‪.‬جزئیات شهری که قراره توش زندگی کنه رو‬
‫بررسی میکنه‪.‬دنبال استودیو های نزدیکش میگرده و شهرتشون و‬
‫قیمت هاشون رو بررسی میکنه‪.‬‬
‫جونگکوک‪ ،‬حتی اگه متوجه تؽییراتش میشه‪ ،‬چیزی نمیپرسه و یونگی‬
‫درکش میکنه‪.‬با وجود اینکه جونگکوک نشون نمیده و مردم رو از‬
‫خودش دور میکنه‪ ،‬در آخر فقط یه بچهست که به توجه و وقت‬
‫گذروندن‪،‬نیاز داره‪.‬‬
‫چیزی که جونگکوک ازش میپرسه اینه که چرا جیمین دیگه نمیاد‬
‫بهش کمک کنه و فقط تو کتابخونه یا جای دیگهای باهاش مالقات‬
‫میکنه‪.‬یونگی شونه هاش رو باال میندازه و وانمود میکنه نمیدونه‪ ،‬و‬
‫جوابش هیچوقت تؽییر نمیکنه‪.‬‬
‫"شاید اینجوری براش راحت تره‪.‬امتحانا دارن شروع میشن و احتماال‬
‫سرش با تمرین و درس خوندن‪،‬شلوغ شده‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یک نامه دیگه درمورد حساب کمکیش میگیره‪،‬که میگه حسابش به‬
‫زودی قابل استفاده میشه‪.‬به مقدار پولش نگاه میکنه و نگاهش به چند‬
‫تا کپی از رزومه جونگکوک که روی میز عسلی هستن‪،‬‬
‫میوفته‪.‬‬
‫'کافی نیست‪ '،‬یونگی با خودش فکر میکنه‪'.‬برای اینکه از پس هزینه‬
‫هام بر بیام‪،‬کافی نیست‪'.‬‬
‫حرفای جیمین رو به یاد میاره و خودش رو قانع میکنه که دنبال کار‬
‫بگرده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"یه میز برای شیش نفر‪،‬لطفا‪ "،‬جین با لبخند مودبانهای به پیشخدمت‬
‫نگاه میکنه و نامجون و جیمین توی محوطه انتظار کوچیک تکون‬
‫میخورن‪.‬‬
‫"عصر بخیر‪ "،‬پیشخدمت قد بلند مو قرمز مودبانه بهشون خوشامد‬
‫میگه و خیلی معمولی به با لبخندی که روی صورتشه‪ ،‬لباس‬
‫پوشیدنشون که برای اون رستوران خیلی سادهست رو نگاه میکنه‪.‬‬
‫"فقط یه ثانیه‪،‬لطفا‪".‬‬
‫نامجون و جین به هم نگاه میکنن و بعد هردوتاشون برمیگردن تا به‬
‫بقیه گروه نگاه کنن‪.‬‬
‫"چیزی نمیشه‪ "،‬نامجون به پسر بزرگتر که قیافهش نشون میده نگران‬
‫شده‪ ،‬زمزمه میکنه‪" .‬بدترین چیزی که ممکنه اتفاق بیوفته اینه که بگن‬
‫نه‪،‬باشه؟"‬
‫دختره برمیگرده‪ ،‬لبخندش هنوز هم روی صورتشه‪" .‬توی این لحظه‬
‫رستوران کامال پر شده‪.‬اشکالی داره اگه منتظر بمونین؟"‬
‫"چقدر طول میکشه؟" نامجون میپرسه‪.‬‬
‫"حدس میزنم نیم ساعت تا یک ساعت‪".‬‬
‫"اوه‪".‬‬
‫یونگی‪ ،‬تهیونگ‪ ،‬و هوسوک‪ ،‬همزمان وارد رستوران میشن‪.‬موهاشون‬
‫یکم از بارونی که میباره خیس شده‪.‬یونگی از نگاه جیمین‪،‬همون لحظه‬
‫ای که وارد میشن‪ ،‬دوری میکنه‪.‬‬
‫"چی شده؟" هوسوک با دیدن قیافه جیمین‪ ،‬جین‪ ،‬و نامجون‪ ،‬میپرسه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"باید رزرو میکردیم‪ ،‬یا همچین چیزی؟" یونگی به جین نگاه میکنه و‬
‫پسر بزرگتر سرش رو برای مخالفت تکون میده‪.‬‬
‫"نه‪ ،‬باید‪ "...‬جین‪ ،‬وقتی یه گارسون به طرؾ پیشخدمت میاد و یه‬
‫چیزی توی گوشش زمزمه میکنه‪ ،‬متوقؾ میشه‪.‬‬
‫"اوه‪ ،‬انگار یه میز خالی داریم‪.‬یه نفر همین االن رزروشو کنسل‬
‫کرد‪.‬لطفا همینجا منتظر باشین تا برم و مطمئن شم که میزتون‬
‫آمادهست‪".‬‬
‫"شب خوششانسیمونه‪ "،‬هوسوک به گروهشون لبخند میزنه و جین با‬
‫خیال راحت آه میکشه‪.‬‬
‫دختره یک دقیقه بعد برمیگرده‪" ،‬لطفا اگه میشه دنبالم بیاین‪".‬‬
‫اتاقکی که بهشون میدن‪ ،‬یکم کوچیکه ولی هیچ کدومشون اعتراضی‬
‫نمیکنن‪.‬‬
‫"اینم مِنوهاتون‪ "،‬پیشخدمته میگه و شیش تا دفترچه بهشون میده‪.‬‬
‫"گارسونتون چند لحظه دیگه میاد‪".‬‬
‫"هیونگ‪،‬تو حساب میکنی؟" تهیونگ لبخند شیطانیای به جین میزنه‬
‫ولی جین میخنده و سرشو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"هرچی میخوای بخور‪،‬ته‪ "،‬جین جواب میده و وقتی تهیونگ محکم‬
‫بؽلش میکنهو فشارش میده‪ ،‬جیػ میزنه‪.‬‬
‫"مبارکه!" تهیونگ اولین نفریه که میگه و بعد بقیه گروه هم بهش ملحق‬
‫میشن‪.‬‬
‫جین میخنده و بهشون نگاه میکنه و میبینه همه‪،‬حتی یونگی‪ ،‬لبخند‬
‫پررنگی زدن و اشک هاش رو توی چشماش حس میکنه‪.‬دستاش رو‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫باال میاره تا جلوی چشماش رو بگیره و میشنوه که جیمین‪ ،‬تهیونگ و‬


‫هوسوک همزمان میگن‪" ،‬هیونگ‪ ،‬گریه نکن!"‬
‫یونگی و نامجون میخندن و بعد نامجون‪ ،‬یه دستمال کاؼذی به جین‬
‫میده‪.‬‬
‫"ببخشید‪ "،‬جین زیر لب میگه و با دستمال آروم چشم هاش رو پاک‬
‫میکنه‪".‬دلم برای دورهمیامون تنگ میشه‪".‬‬
‫"ما که جایی نمیریم‪،‬هیونگ‪ ".‬نامجون آروم جواب میده و با عالقه به‬
‫جین نگاه میکنه‪.‬دستش رو جلو میبره و انگشتاشون رو باهم قفل میکنه‪.‬‬
‫"همدیگه رو میبینیم‪ ،‬فقط شاید یکم کمتر‪".‬‬
‫"قول بدین‪ "،‬جین میگه و به بقیه گروه نگاه میکنه‪" .‬قول بدین همو‬
‫میبینیم‪".‬‬
‫"قول!" جیمین و تهیونگ همزمان میگن‪.‬‬
‫"قول‪ "،‬هوسوک پشت سرشون میگه‪.‬‬
‫جین‪،‬منتظر به یونگی نگاه میکنه ولی گارسون با اومدنش‪ ،‬وسط‬
‫بحثشون میپره‪.‬‬
‫"سالم‪،‬ببخشید منتظر موندین‪ "،‬دختره با خوشحالی میگه‪" ،‬اسم من ‪-‬‬
‫یونگی؟"‬
‫"هان؟" نصؾ میز‪،‬همزمان میگن و به گارسون نگاه میکنن و بعد‬
‫میفهمن به کجا زل زده‪.‬‬
‫"آه‪ "،‬یونگی به دختره نگاه میکنه و به این فکر میکنه که از کجا‬
‫میشناستش‪" .‬بله؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اوه‪ ،‬چه سورپرایزی!" دختره بلند میگه و موقتا کارش رو فراموش‬


‫میکنه‪" .‬تا حاال اینجا ندیدمت‪.‬تقریبا نشناختمت‪".‬‬
‫"اوه‪،‬آره‪،‬من‪،‬آم‪ ،‬اینجاها زندگی نمیکنم‪.‬ببخشید‪،‬آشنا به نظر میای ولی‬
‫اسمتو یادم نمیاد‪ "،‬یونگی دروغ میگه و امیدواره که دختره متوجه‬
‫نشه‪.‬‬
‫"اوه‪ ،‬مشکلی نیست! تقریبا یه سال شده‪ ،‬نه؟من سئو وو هستم! یادت‬
‫اومد؟"‬
‫"اوه! دختر عمو هیونجو‪،‬آره؟" یونگی وقتی باالخره دختره رو به یاد‬
‫میاره میگه‪" .‬چی شده که اینجا کار میکنی؟"‬
‫"باید پول بابارو پس بدم‪ "،‬سئو وو اخم میکنه‪" .‬رفتم مسافرت و بیش‬
‫از حد خرج کردم‪.‬حاال مجبورم کرده پولشو پس بدم‪".‬‬
‫"آه‪ "،‬یونگی سرشو برای تایید تکون میده و به بقیه میز نگاه میکنه که‬
‫خیلی ضایع به خودش و سئو وو زل زدن‪.‬‬
‫"اوه‪،‬ببخشید!" دختره بلند میگه و اون هم به بقیشون نگاه میکنه‪" .‬من‬
‫سئو وو هستم و برای امشب‪،‬گارسونتونم‪ .‬میتونم برای شروع چیزی‬
‫براتون بیارم یا هنوز دارین انتخاب میکنین؟"‬
‫"هنوز داریم انتخاب میکنیم‪ "،‬جین بهش لبخند میزنه و دختره سرشو‬
‫برای تایید تکون میده و برگه و خودکارش رو توی جیبش میذاره‪.‬‬
‫"آه‪،‬پس باشه‪.‬چند دقیقه دیگه برمیگردم‪".‬‬
‫"اون کی بود؟" نامجون با کنجکاوی به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"جوونترین دختر همکار پدرم‪ "،‬یونگی میگه و ابروی چپش رو‬
‫میماله‪" ،‬اصال نشناختمش‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"زیاد میبینینشون؟" هوسوک به یونگی نگاه میکنه و سرشو کج میکنه‪.‬‬


‫"وقتی بچه بودم آره‪.‬بیشتر اوقات خونه ما بودن‪ ،‬ولی از وقتی وارد‬
‫کیونگهی شدم‪ ،‬زیاد ندیدمشون‪ ".‬یونگی بعد از مدتی جواب میده‪.‬‬
‫"خیلی صمیمی به نظر میومدین‪ "،‬تهیونگ میگه و یونگی فقط شونه‬
‫هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"اومدیم اینجا که موفقیت جین هیونگ رو جشن بگیریم‪ ،‬چرا همش‬
‫درمورد یونگی هیونگ حرؾ میزنین؟" جیمین وارد بحث میشه‪" .‬بیاین‬
‫درمورد یه چیز دیگه حرؾ بزنیم‪".‬‬
‫"تو میخوای درمورد چی حرؾ بزنی؟" هوسوک میپرسه و یونگی به‬
‫جیمین لبخند متشکری میزنه‪.‬‬
‫جیمین شونه هاش رو باال میندازه‪" ،‬هرچیز دیگه ای‪.‬ترم تقریبا تموم‬
‫شده و تابستون نزدیکه!"‬
‫"بعضیا خیلی خوشحالن که میخوان برگردن پیش خونوادشون‪،‬نه؟"‬
‫نامجون میپرسه و برای خودش آب میریزه‪.‬‬
‫"اوه‪ "،‬تهیونگ و جیمین همزمان میگن و به همدیگه نگاه میکنن‪.‬‬
‫"چیه؟" چشمای نامجون باریک میشن و یه قلپ از آبش رو میخوره‪.‬‬
‫"من‪،‬آم‪ "،‬جیمین سرش رو میچرخونه تا به یونگی‪،‬که با لبخندی به‬
‫ادامه دادن تشویقش میکنه‪،‬نگاه کنه‪" .‬در واقع من این تابستون‬
‫برنمیگردم خونه‪".‬‬
‫"چی؟" جین از پشت تهیونگ خم میشه تا به جیمین نگاه کنه‪" ،‬یعنی‬
‫چی؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"من ‪ -‬فعال کسی اونجا از دیدنم خوشحال نمیشه‪ "،‬جیمین آروم میگه‪،‬‬
‫"بلیتمو دادم به تهیونگ‪".‬‬
‫"چی؟" ابروهای هوسوک باال میرن و به تهیونگ نگاه میکنه و بعد به‬
‫طرؾ جیمین برمیگرده‪.‬‬
‫"به مامان بابام گفتم همجنسگرام‪ "،‬جیمین جواب میده‪" ،‬اونا ‪ -‬اونا گفتن‬
‫که برای هضمش به زمان احتیاج دارن‪ ،‬گفتن نباید این تابستون‬
‫برگردم‪ ،‬شاید تابستون بعدی یا بعدیش‪".‬‬
‫جین و نامجون به هم نگاه میکنن و نمیدونن باید چی بگن‪.‬‬
‫تهیونگ یکی از دستای جیمین رو میگیره و با انگشت شستش‪،‬پشتش‬
‫رو نوازش میکنه‪.‬‬
‫"پس بیشتر پیش خودمون میمونی‪ "،‬هوسوک آروم میگه ولی لبخند‬
‫روی صورتش‪ ،‬ؼمگینه‪" .‬خیلی هم دور سئول نگشتی‪،‬مگه نه؟نگران‬
‫نباش‪ ،‬هیونگ این تابستون درستش میکنه‪.‬میبرمت همه جارو ببینی‪".‬‬
‫جیمین سرشو تکون میده‪" ،‬واقعا الزم نیست‪.‬مطمئنم درگیر خیلی‬
‫کارای خودتی‪".‬‬
‫"خوشبین باشین‪ "،‬نامجون آروم میگه‪" ،‬این که گفتن میتونی تابستون‬
‫بعدی بری ببینیشون خودش خیلیه‪.‬چیزی نمیشه‪،‬مگه نه؟"‬
‫جیمین سرشو برای تایید تکون میده و یک دفعه لبخند میزنه‪" ،‬نذارین‬
‫منو موقعیتم جو رو خراب کنیم!بیاین امروز شؽل جدید جین هیونگو‬
‫جشن بگیریم! نوشیدنی بخوریم؟"‬
‫"نه!" یونگی بلندتر از چیزی که میخواست‪ ،‬میگه‪" .‬نوشیدنی‬
‫نمیخوری‪ .‬اگه بخوری هم من تو و تهیونگو نمیبرم خونه‪.‬اصال قبول‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫نمیکنم یکیتونو چهار طبقه بؽل کنم و اون یکی کل مدت به پاهام‬
‫بچسبه‪.‬نوچ‪.‬نه‪.‬عمرا‪.‬نه‪ .‬همچین اتفاقی نمیوفته‪".‬‬
‫تهیونگ میخنده‪" ،‬ولی هیونگ خیلی خوش گذشت! و دروغ نگو از‬
‫آسانسور استفاده کردی‪".‬‬
‫جیمین هم میخنده و یونگی با شنیدن صدای خندش بهش نگاه میکنه‬
‫ولی جیمین از نگاهش دوری میکنه‪.‬جین با دلسوزی به یونگی نگاه‬
‫میکنه‪" ،‬این بار من بچه هارو میبرم‪،‬تو میتونی نامجون و هوسوکو‬
‫برسونی؟"‬
‫"آه‪ ،‬هیونگ‪ "،‬هوسوک ؼر میزنه‪" .‬داریم کار تورو جشن میگیریم‪.‬باید‬
‫حداقل یه نوشیدنی بخوری!"‬
‫"پس تو میخوای رانندگی کنی؟" جین میپرسه ولی بعد سئو وون وسط‬
‫بحثشون میپره‪.‬‬
‫"دیگه تصمیمتونو گرفتین؟" سئو وو با لبخند میپرسه‪.‬‬
‫"هنوز مطمئن نیستیم‪.‬تو چی پیشنهاد میدی؟" هوسوک میپرسه و‬
‫مودبانه لبخند میزنه‪.‬‬
‫چشم های سئو وو برق میزنن و یکم بیش از حد لبخند میزنه‪" ،‬برای‬
‫پیش ؼذا سوپ مرغ خامهای رو پیشنهاد میدم‪.‬توی یه کاسه که خودش‬
‫از جنس نونه سرو میشه و دوتا سایز داره ‪ -‬کوچیک و بزرگ‪.‬پیشنهاد‬
‫میدم بزرگ رو سفارش بدین چون کوچیکش یکم برای شیش نفر کمه‪".‬‬
‫"عالیه میشه برای شروع همینو برامون بیاری؟در حین پیش ؼذا‪،‬ؼذای‬
‫اصلی رو انتخاب میکنیم‪".‬‬
‫"حتما‪ "،‬سئو وو سفارششون رو مینویسه‪" .‬نوشیدنی هم میخواین؟"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"من نوشابه میخوام‪ "،‬تهیونگ سریع میگه و سئو وو با تعجب بهش‬


‫نگاه میکنه و بعد سفارشش رو مینویسه‪.‬‬
‫"من پینا کوالدا میخوام(نوشیدنی میکس نارگیل و آناناس)‪ "،‬جین در‬
‫حالی که بخش نوشیدنی های مِنو نگاه میکنه‪ ،‬میگه‪.‬‬
‫"من یه‪ "...‬ابروهای جیمین باال میرن و به بخش نوشیدن های الکلی‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫"‪ -‬یه شرلی تِمپل(نوشیدنی ؼیر الکلی برای بچه ها‪ ") |:‬یونگی وسط‬
‫حرؾ جیمین میپره و بهش پوزخند میزنه‪" ،‬اون یه شرلی تمپل‬
‫میخواد‪".‬‬
‫نامجون و هوسوک میزنن زیر خنده و جیمین بهش چشمؼره میره‪.‬‬
‫"من به اندازه کافی بزرگ شدم‪،‬هیونگ‪ "،‬جیمین از خودش دفاع‬
‫میکنه‪" ،‬نمیتونی جلومو بگیری‪".‬‬
‫"اگه قراره من ببرمت خونه‪،‬میتونم‪ ،‬سانشاین‪ ".‬یونگی با رضایت لبخند‬
‫میزنه و بعد به سئو وو نگاه میکنه‪" .‬یه شرلی تمپل برای اون‪".‬‬
‫"ب‪-‬باشه‪ "،‬سئو وو گیج به نظر میاد‪" .‬بقیتون چی؟"‬
‫"من هیچی نمیخوام‪ "،‬هوسوک سرشو تکون میده‪" ،‬فقط آب‪".‬‬
‫"فکر کنم اگه هیشکی امشب الکل نمیخوره‪ ،‬آب پرتقال خوب باشه‪".‬‬
‫نامجون مِنوش رو پایین میذاره‪.‬‬
‫"من اِلوها میخوام(نوشیدنی میوه ای مال هاوایی)‪ "،‬یونگی میگه‪.‬‬
‫"خب‪ ،‬با نوشیدنیهاتون برمیگردم‪ ".‬سئو وو میگه و قبل از رفتن یکم‬
‫بیش از حد به یونگی زل میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"باورم نمیشه االن چیکار کردی‪،‬هیونگ!" جیمین‪،‬وقتی سئو وو خارج‬


‫میشه‪ ،‬بلند میگه و قضیه دوری و فاصله رو کال فراموش میکنه‪.‬‬
‫"اون بار به اندازه کافی بدبختی کشیدم‪ "،‬یونگی سرشو تکون میده و با‬
‫یاداوری قضیه‪،‬میلرزه‪" .‬دیگه عمرا‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"چیز دیگه ای الزم دارین؟" سئو وو وقتی میبینه گروه دارن باهم‬
‫حرؾ میزنم و ؼذاشون تموم شده‪،‬برمیگرده‪.‬‬
‫"نه‪ ،‬فقط صورت حساب‪ ،‬لطفا‪ ".‬جین میگه و کیؾ پولش رو از جیب‬
‫پشتیش در میاره‪.‬‬
‫"جدا جدا میپردازین یا یه صورت حساب کافیه؟"‬
‫"همه باهم‪.‬کارت میکشم‪ ".‬جین جواب میده و کارتش رو در میاره و‬
‫سئو وو سرشو برای تایید تکون میده‪.‬‬
‫"آه‪ "،‬هوسوک آه میکشه و اطرافو نگاه میکنه‪" .‬خوش گذشت‪.‬خیلی‬
‫وقت بود دور هم جمع نشده بودیم‪،‬مگه نه؟"‬
‫"هممم‪ "،‬جین سرشو تکون میده و یه کلوچه شانسی(اینایی که‬
‫وسطشون یه برگهست و یه چیزی مثل فال روش نوشته شده) برمیداره‬
‫و نصفش میکنه‪" .‬امتحانای پایانترم نزدیکن‪ ،‬و یه ماه بعدش‪ ،‬فارغ‬
‫التحصیلیه‪".‬‬
‫"من دارم میرم‪ "،‬یونگی آروم میگه و همه گروه بهش زل میزنن‪.‬‬
‫"چی؟" نامجون از طرؾ همه میز میپرسه‪.‬‬
‫"واسه چهار سال میرم خارج‪.‬نمیدونم بعدش برمیگردم یا نه‪ "،‬یونگی با‬
‫صدای آرومی میگه و نگاهش رو ازشون میدزده‪.‬‬
‫"یعنی چی؟" جین بعد از چند دقیقه سکوت‪،‬میپرسه‪.‬‬
‫"دقیقا همون معنیای که فکر میکنی‪،‬میده‪ ".‬یونگی میبینه که سئو وو به‬
‫طرؾ اتاقکشون برمیگرده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"بفرمایید‪ "،‬سئو وو صورت حساب و کارتخوان رو به جین میده و‬


‫جین در حالی که هنوز گیجه‪،‬میگیرتشون‪.‬‬
‫"یعنی بعد از اینکه فارغ التحصیل میشی‪ ،‬کشورو ترک میکنی؟"‬
‫تهیونگ به یونگی زل میزنه و یونگی سرش رو تکون میده و به‬
‫چشماش زل میزنه و تایید میکنه‪.‬‬
‫"دقیقا‪".‬‬
‫"اوه‪ "،‬سئو وو به طرؾ یونگی میچرخه‪" ،‬امسال فارغ التحصیل‬
‫میشی؟"‬
‫"آه‪ ،‬آره‪ "،‬یونگی از نگاه کردن بهش فرار میکنه‪،‬اصال نمیخواد به‬
‫حرؾ زدن ادامه بده‪.‬‬
‫"اوه‪ ،‬تخصصت چی بود؟منم بازرگانی میخونم‪ ،‬مدیریت‪.‬من‬
‫درواقع‪"...‬‬
‫"فکر کنم اشتباه گرفتی‪ "،‬هوسوک وسط حرفش میپره و چشمای یونگی‬
‫گشاد میشن‪" .‬یونگی هیونگ بازرگانی نمیخونه‪".‬‬
‫"اوه؟" سئو وو گیج به نظر میاد و به یونگی زل میزنه‪.‬‬
‫"من‪ ،‬آم‪ "،‬یونگی با لکنت میگه و به جیمین نگاه میکنه که دقیقا مثل‬
‫خودش عصبیه‪.‬‬
‫"آره‪ "،‬نامجون ادامه میده‪" ،‬آهنگسازی میخونه‪.‬این تابستون پیش از‬
‫موعد فارغ التحصیل میشه‪.‬آهنگاشو شنیدی؟"‬
‫سئو وو به یونگی و نامجون نگاه میکنه و بعد صورتش خالی از‬
‫احساسات میشه و کارتخوان رو که رسیدش ازش بیرون اومده از جین‬
‫میگیره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"آه‪،‬میفهمم‪ "،‬سئو وو میگه و یکی از رسیدهارو برای جین‬


‫میکَنه‪".‬احتماال من اشتباه کردم‪.‬تورو با برادرت اشتباه گرفتم‪.‬امیدوارم‬
‫از ؼذاتون لذت برده باشید‪.‬شب خوبی داشته باشین!"‬
‫"مرسی‪ "،‬جین زیر لب میگه و به گروه نگاه میکنه‪" .‬بیاین بریم و یه‬
‫جای دیگه درموردش حرؾ بزنیم؟"‬
‫همه سرشونو برای تایید تکون میدن‪ ،‬یونگی و جیمین هنوز هم با‬
‫چشمای گشاد به همدیگه زل زدن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"شماها چی میخواین؟" جین به جیمین‪ ،‬تهیونگ‪ ،‬و هوسوک که به‬
‫کیک های توی فریزر پیشخوان زل زدن‪،‬نگاه میکنه و میپرسه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪ "،‬جیمین اخم میکنه‪" .‬شاید نباید اصال چیزی بخورم‪.‬باید برای‬
‫اجرای پایان ترمم بدنم رو فرم باشه‪".‬‬
‫تهیونگ مسخرهش میکنه‪" ،‬یه اسکوپ بستنی تفاوتی ایجاد‬
‫نمیکنه‪.‬احتماال با اون همه تمرینت‪،‬میسوزونیش‪".‬‬
‫"هممون متابولیسم بدنی تورو نداریم‪ ،‬ته‪ ".‬جیمین چشماشو میچرخونه‬
‫و به بعد به مِنوی باال پیشخوان نگاه میکنه‪.‬‬
‫"من یه کیکبستنی موزی میخوام‪ "،‬هوسوک زیر لب میگه‪" .‬نمیتونم‬
‫تمومش کنم و احتماال نصفشو میندازم دور‪.‬ولی مهم نیست‪ ،‬لیاقت یه‬
‫جایزه رو دارم‪".‬‬
‫"واسه چی؟" نامجون از پشت سرش میپرسه‪.‬‬
‫"واسه اینکه دیشب تو و جین هیونگو تحمل کردم‪ "،‬هوسوک سرشو‬
‫میچرخونه و میخنده‪.‬‬
‫"اوه خدا‪ "،‬جین بلند زمزمه میکنه‪" .‬نه جلوی همه‪".‬‬
‫تهیونگ و جیمین به قیافه جین میخندن‪.‬‬
‫"وقتی مردم اینجان تا بدبختیمو بهشون بگم‪،‬خیلی خوشحال میشم‪"،‬‬
‫هوسوک لبخند میزنه‪".‬باعث میشه احساس بهتری پیدا کنم‪".‬‬
‫"من یه بستنی لیوانی کوچیک میخوام‪ "،‬جیمین بعد از مدتی میگه‪،‬‬
‫"طعم کلوچه و خامه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"انتخاب خوبیه‪ "،‬نامجون سرشو برای تایید تکون میده‪".‬فکر کنم من‬
‫یکی از طعمای جدیدشونو ترجیح میدم‪".‬‬
‫"یونگی‪،‬تو چی میخوای؟" جین میپرسه و حس میکنه که یونگی با‬
‫شنیدن اسمش از فکراش خارج میشه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪ "،‬یونگی بعد از اینکه همه ساکت میشن‪ ،‬جواب میده‪" .‬فکر‬
‫کنم فقط یه بستنی قیفی‪".‬‬
‫"اصال باحال نیستی‪ "،‬تهیونگ ؼر میزنه‪" .‬من یه ‪ sundae‬توت فرنگی‬
‫میخوام‪(.‬یه نوع دسر با خامه و بستنی و کیک و ایناست کال ترکیبش‬
‫فرق میکنه)"‬
‫"کیکبستی موزی من نصفش توت فرنگیه‪،‬با خودم شریک‬
‫شو‪.‬بهرحال نمیتونم همشو تنهایی بخورم‪ "،‬هوسوک میگه‪.‬‬
‫"آره ولی قسمت توت فرنگیش‪،‬با آناناسش قاطی میشه و میدونی که‬
‫آناناس دوست ندارم‪ ".‬تهیونگ جواب میده و هوسوک چشماشو‬
‫میچرخونه‪.‬‬
‫"اگه باهاش شریک شی یعنی بهش اهمیت میدی‪،‬پسرم‪ "،‬نامجون دستش‬
‫رو روی شونه تهیونگ میذاره‪.‬‬
‫"اشکال نداره‪ "،‬هوسوک سرشو تکون میده‪" .‬یونگی هیونگ فقط یه‬
‫بستنی قیفی میگیره و هرچی نتونم بخورمو میدم بهش‪".‬‬
‫"آه‪ ،‬کی گفت من بهت کمک میکنم گند کاریتو جمع کنی؟" یونگی به‬
‫طرؾ هوسوک میچرخه و هوسوک‪،‬فقط شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"خب‪ ،‬همه انتخاب کردین دیگه؟" جین وسط بحث میپره‪" .‬چرا نمیرین‬
‫بشینین‪ ،‬من میرم سفارششون بدم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"من میرم‪ "،‬نامجون به جین میگه و دستش رو روی آرنجش میذاره تا‬
‫متوقفش کنه‪.‬‬
‫"نه‪،‬چیزی نیست‪ "،‬جین سرشو تکون میده و بقیه گروه میرن تا سر‬
‫میز بشینن‪" .‬خودم میتونم‪".‬‬
‫"میدونم‪،‬هیونگ‪ "،‬نامجون به جین لبخند میزنه‪" .‬ولی دلم میخواد من‬
‫سفارش بدم‪.‬بذار پول این یکیو من بدم‪،‬لطفا؟"‬
‫جین توی چهره نامجون دنبال شک و تردید میگرده و وقتی همچین‬
‫چیزی پیدا نمیکنه‪ ،‬سرشو تکون میده‪" .‬باشه‪".‬‬
‫"ممنون‪ "،‬نامجون زمزمه میکنه و به جلو خم میشه تا بوسه کوتاهی‬
‫روی لبای جین بذاره‪" .‬حاال برو و یونگی هیونگو آروم کن‪.‬انگار‬
‫بدجور ترسیده‪.‬منم با چیزای همه برمیگردم‪".‬‬
‫"میدونی من میخوام چی سفارش بدم؟"‬
‫نامجون میخنده‪" ،‬یه کیک شکالتی کوچیک که باهاش جشن بگیری؟"‬
‫جین میخنده و سرشو تکون میده و وقتی نامجون به طرؾ پیشخوان‬
‫میره و با لبخندی که چال گونههاش رو نشون میده و صدای بمش با‬
‫فروشنده رو به رو میشه‪ ،‬لبخند میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خب‪ ،‬هیونگ‪ ،‬داری میگی کل خونوادت فکر میکنن داری بازرگانی‬
‫میخونی‪ ،‬و قراره بری خارج که وانمود کنی میخوای فوق لیسانس‬
‫بگیری؟" هوسوک میپرسه و سرش رو از کیکبستنیش باال میاره‪.‬‬
‫"دقیقا‪ "،‬یونگی آه میکشه و بستنیش رو لیس میزنه‪.‬‬
‫"پس به خاطر همین دختره فکر میکرد داری با رشته بازرگانی فارغ‬
‫التحصیل میشی‪ "،‬جین متوقؾ میشه تا برای یک لحظه فکر کنه‪" ،‬االن‬
‫این مشکلی ایجاد میکنه؟"‬
‫"نمیدونم‪ "،‬یونگی صادقانه جواب میده‪" .‬امیدوارم نکنه‪.‬من‪...‬نمیدونم‬
‫اگه بفهمن چه اتفاقی میوفته‪".‬‬
‫"ببخشید نمیدونستم نباید لو بدم‪ "،‬هوسوک با نگاهش از یونگی معذرت‬
‫خواهی میکنه‪.‬‬
‫"االن دیگه کاری از دستمون بر نمیاد‪ "،‬یونگی تمام سعیشو میکنه که‬
‫جوری به نظر نیاد که انگار داره قضیه رو تقصیر هوسوک میندازه‪.‬‬
‫"و همه اینا وقتی شروع شد که نخواستی به شؽل خونوادگیتون کمک‬
‫کنی؟" تهیونگ آروم میپرسه‪" .‬چرا هردوتا رشته رو همزمان نخوندی‬
‫هیونگ؟اگه همچین کاری میکردی این اتفاقا نمیوفتاد‪".‬‬
‫"چون نمیخواستم بازرگانی بخونم‪ "،‬یونگی صورتش رو جمع میکنه‪.‬‬
‫"میخواستم آهنگ بسازم‪ ،‬و هرجوری که دلم میخواد زندگی کنم‪".‬‬
‫"اینجوری که نمیشه‪،‬هیونگ‪ "،‬تهیونگ‪،‬وقتی هوسوک سعی میکنه‬
‫متوقفش کنه‪،‬سرشو تکون میده‪" .‬نمیتونی همیشه خودخواهانه زندگی‬
‫کنی‪.‬توافق دو طرؾ الزمه‪.‬میتونستی هم بهشون کمک کنی و هم‬
‫موزیک بسازی‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی مسخرهش میکنه‪" ،‬فکر میکنی میذاشتن؟زندگی همش داستانای‬


‫بچگونه نیست‪،‬میدونی‪ .‬اونجوری نمیشد‪".‬‬
‫"تو که تالش نکردی‪،‬االن از کجا میدونی؟اونا پدر مادرتن و کلی کار‬
‫برات انجام دادن‪.‬نمیتونستی اینجوری جبران کنی؟" تهیونگ یکم‬
‫صداش رو باال میبره‪.‬‬
‫"هر خونوادهای مثل خونواده خودت نیست‪،‬میدونستی؟" یونگی بهش‬
‫چشمؼره میره‪" .‬میخواستی زندگیمو با چیزی که ازش متنفرم قربانی‬
‫کنم‪،‬فقط به خاطر اینکه پدر مادرم ازم خواستن؟ اون وقت کل زندگیم‬
‫ازشون بدم میومد‪ ،‬حاال بهتر نیست؟"‬
‫تهیونگ با طعنه میخنده و ظرؾ دسرش رو هل میده‪" ،‬نمیدونم‬
‫هیونگ‪.‬واقعا حاال بهتره؟االنم ازشون متنفر نیستی؟"‬
‫کل میز با سنگین شدن جو‪،‬ساکت میشن‪.‬‬
‫"نه‪ "،‬یونگی بعد از مدتی جواب میده‪" .‬متنفر نیستم‪ .‬اگه بودم‪ ،‬تنهایی‬
‫برای چهار سال نمیرفتم به یه کشور خارجی‪.‬فقط هر چقدر پول داشتم‪،‬‬
‫برمیداشتم و از اینجا میرفتم‪.‬اینکه جلوی پاشون سجده نمیکنم به این‬
‫معنی نیست که دوستشون ندارم‪.‬همه برای نشون دادن عالقشون‪ ،‬به‬
‫بقیه نمیچسبن‪،‬میدونستی؟"‬
‫تهیونگ سریع از حرفاش پشیمون میشه و دهنش رو باز میکنه تا‬
‫عذرخواهی کنه‪.‬‬
‫"فراموشش کن‪ "،‬یونگی دستشو باال میاره‪" ،‬به خودت زحمت‬
‫نده‪.‬هرچی میخواستی گفتی‪ ،‬به خودت زحمت عذرخواهی کردن‪،‬نده‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"متاسفم‪ "،‬جین بعد از مدتی میگه و دست یونگی رو میگیره‪ .‬یونگی‬


‫با تعجب به پسر بزرگتر زل میزنه‪" .‬متاسفم که باید تنهایی همه اینارو‬
‫تحمل کنی‪".‬‬
‫"دلم برات تنگ میشه‪،‬هیونگ‪ "،‬هوسوک آروم میگه‪" .‬کجا میتونم یکی‬
‫مثل تورو که عاشق شخصیتم باشه‪،‬پیدا کنم؟"‬
‫یونگی اخم میکنه ولی نمیتونه جلوی لبخندش رو بگیره‪.‬‬
‫"کِی میری؟" نامجون میپرسه و جیمین نفسش رو توی سینهش حبس‬
‫میکنه و منتظر جواب میمونه‪.‬‬
‫"یه هفته بعد از فارغ التحصیلیم‪".‬‬
‫"پس هنوز یه ماه وقت داریم‪ "،‬جیمین برای اولین بار حرؾ میزنه و‬
‫یونگی بهش نگاه میکنه و با حرکت سرش تایید میکنه‪.‬‬
‫"فقط یه ماه‪".‬‬
‫"ولی قضیه دقیقا چجوریه؟" نامجون با کنجکاوی به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"بعد از اینکه این چهار سال تموم بشه‪ ،‬چی میشه؟باهات قطع ارتباط‬
‫میکنن؟ همه چیزو به همه میگین؟اگه مادر پدرت میتونن منتظر پسر‬
‫عموت بمونن‪ ،‬پس چرا به همه نمیگن که تو قرار نیست رئیس شرکت‬
‫بشی؟"‬
‫یونگی سرشو تکون میده‪" ،‬باهام قطع ارتباط نمیکنن ولی باید کامال‬
‫خودم‪،‬رو پاهای خودم وایسم‪.‬بچه های خونواده و همکارایی که میخوان‬
‫جای پدر مادرمو بگیرن‪،‬زیادن‪.‬اگه بفهمن که من دارم آهنگسازی‬
‫میخونم و برادرمم هنوز یه دانش آموز دبیرستانیه‪ ،‬اون وقت همه‬
‫میخوان بچه خودشون سومین نسل شرکت رو اداره کنه‪".‬‬
‫"یه کمپانی بزرگه؟" نامجون میپرسه و به موضوع فکر میکنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی سرش رو تکون میده‪" ،‬یه شرکت بر پایه کارآفرینیه‪.‬یه جورایی‬


‫یه سیستم مدیریتی واسه سرمایه گذاریایم و کارمون اونقدرام بد‬
‫نیست‪.‬چند تا شعبه اطراؾ کشور داریم‪".‬‬
‫"خب احتماال پدر مادرت خیلی پیر نشده باشن‪ "،‬نامجون دلیل میاره‪،‬‬
‫"آره برادرت دبیرستانیه‪ ،‬ولی پنج سال انتظار خیلی زیاد نیست‪".‬‬
‫یونگی چشماش رو میچرخونه‪" ،‬میخوای یه بچه که تازه فارغ‬
‫التحصیل شده رو رئیس کنیم؟اگه بدون هیچ تجربهای شروع کنه‪،‬اصال‬
‫درست نیست‪ .‬یا باید پلهپله کارتو جلو ببری یا از دستش بدی‪".‬‬
‫"اوه‪،‬درسته‪ "،‬نامجون با حرکت سرش تایید میکنه‪" .‬درسته‪".‬‬
‫"پیچیده به نظر میاد‪ "،‬هوسوک زیر لب میگه‪.‬‬
‫"هم هست و هم نیست‪ "،‬یونگی جواب میده و یه گاز از قیؾ بستنیش‬
‫میخوره‪.‬‬
‫"خب پس قطعی شده؟" جین میپرسه و نفسش رو حبس میکنه‪ ،‬و‬
‫یونگی با حرکت سرش تایید میکنه‪.‬‬
‫"چهار سال پیش قطعی شد‪.‬همین االنم بلیت هواپیمام دستمه‪ ،‬فقط باید‬
‫وسایلمو جمع کنم‪".‬‬
‫جیمین ساکت میمونه‪ ،‬بیخیال بستنیش میشه و به خاطر بحث‪ ،‬اشتهاش‬
‫رو از دست میده‪.‬‬
‫"خب‪ ،‬حاال چی میشه؟" هوسوک میپرسه‪.‬‬
‫"هیچی‪.‬تا جایی که میتونیم باهم وقت میگذرونیم و بعدش خدافظی‬
‫میکنیم‪ ".‬یونگی سعی میکنه هیچ احساسی توی صداش مشخص نباشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"برمیگردی دیگه هیونگ؟" تهیونگ آروم میگه و با چشمای درشت به‬


‫یونگی زل میزنه‪.‬‬
‫"نمیدونم‪.‬اگه اونجا کار خوب پیش نره‪ ،‬یا اگه بتونم پول برگشتنو جور‬
‫کنم‪ "،‬یونگی سعی میکنه زیاد بهش فکر نکنه‪.‬‬
‫"پس میخوای اونجا کار کنی؟" جین میپرسه و منتظر جواب یونگی‬
‫میمونه‪.‬‬
‫"پدر مادرم فقط پول ماهانه ؼذام رو میدن و منم نمیتونم چهار سال از‬
‫زندگیم هیچ کاری نکنم‪.‬دارم دنبال کار میگردم‪ ،‬چون پوله فقط تا چهار‬
‫سال زنده نگهم میداره‪".‬‬
‫"چیکار میخوای بکنی؟" جیمین آروم میپرسه‪.‬‬
‫"سعی میکنم ببینم میتونم برای مردم آهنگ بسازم یا همچین چیزی‪.‬دارم‬
‫دنبال استودیوهای نزدیک جایی که قراره بمونم‪ ،‬میگردم و امیدوارم‬
‫بتونم وسایلم رو با خودم ببرم‪.‬اگه این کار جور نشه یه چیز دیگه رو‬
‫امتحان میکنم‪.‬کارای عجیب ؼریب؟"‬
‫"میتونی اینجاهم همین کارو بکنی‪ "،‬نامجون بعد از مدتی میگه و بدون‬
‫دلیل خاصی صورتش رو جمع میکنه‪" .‬اگه قرار نبود بری‪ ،‬میتونستی‬
‫اینجاهم همین کارو کنی‪".‬‬
‫"آره‪ "،‬یونگی آروم میگه‪" ،‬ولی آرزو کردن چیزی که قرار نیست‬
‫اتفاق بیوفته‪ ،‬اصال فایده ای نداره‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خیلی احمقی‪،‬میدونستی هیونگ؟" تهیونگ از روی صندلی کنار‬
‫راننده زمزمه میکنه و سرشو به پنجره تکیه میده‪.‬‬
‫"ببخشید؟" یونگی سرش رو میچرخونه تا در حالی که داره مسیرش‬
‫رو تؽییر میده به آینه ها نگاه کنه‪.‬‬
‫"کل این مدت میدونستی ولی بازم اونو دنبال خودت کشوندی‪"،‬‬
‫تهیونگ میگه و از پنجره به خیابون زل میزنه‪.‬‬
‫"نکشوندم‪.‬حواسم بود که بفهمه هیچ معنیای نداره‪ "،‬یونگی جواب میده‬
‫و نیم نگاهی به جیمین که روی صندلی عقب خوابیده‪،‬میندازه‪.‬‬
‫"نه‪ ،‬نبود‪ ".‬صدای تهیونگ آروم و ناراحته‪.‬‬
‫"همش بهش میگفتم سکس هیچ معنیای نداره‪.‬تقصیر من نیست‪".‬‬
‫یونگی از خودش دفاع میکنه‪.‬‬
‫"رفتار مهم تر از حرؾ زدنه‪،‬هیونگ‪ .‬فقط به خاطر اینکه اینو میگفتی‬
‫به این معنی نبوده که قضیه همین شکلی پیش میرفته‪.‬خارج از اون‬
‫لحظه ها هم ازش مراقبت کردی‪.‬تو‪...‬تو کلی کار براش کردی‪.‬واقعا‬
‫انتظار داشتی بهت وابسته نشه؟"‬
‫یونگی جواب نمیده و تهیونگ پوؾ میکشه‪.‬‬
‫"دوتاتون احمقین‪ "،‬تهیونگ دوباره زیر لب میگه‪" ،‬اون عاشقت شد و‬
‫تو هم یکم بعد خیلی طبیعی عاشقش شدی‪.‬خیلی احمقانهست‪".‬‬
‫"متاسفم‪ "،‬یونگی تا جایی که میتونه صداش رو پایین میاره و یه نگاه‬
‫دیگه به صندلی عقب میندازه‪ ،‬قلبش با دیدن جیمین که خودش رو بؽل‬
‫کرده و ژاکت یونگی رو پوشیده‪،‬میشکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"دوستت داره‪،‬میدونی‪ .‬برام مهم نیست اگه همش از خودت دورش‬


‫میکنی و میگی براش فقط یه جایگزین بودی‪ ،‬ولی بدون واقعا دوستت‬
‫داره‪".‬‬
‫"میدونم‪ "،‬یونگی آروم میگه و از بزرگراه خارج میشه‪" .‬اگه کمکی‬
‫میکنه‪ ،‬منم دوستش دارم‪".‬‬
‫"میدونم‪ "،‬صدای تهیونگ بعد از مدتی میاد‪ ،‬کلفت‪ ،‬خوابالود ولی در‬
‫عین حال جوری که انگار متوجه اطرافشه‪" .‬خیلی احمقانهست‪.‬‬
‫دوتاتون خیلی احمقین‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪Chapter 9‬‬
‫شب آخرین امتحان جونگکوک‪ ،‬یک هفته بعد از تموم شدن امتحانای‬
‫یونگی‪ ،‬جونگکوک و یونگی با سفارش ؼذا از رستوران مورد‬
‫عالقشون و یه کیک قرمز مخملی‪ ،‬جشن میگیرن‪.‬‬
‫"من کیک شکالتی میخواستم‪ "،‬جونگکوک وقتی یونگی کاور کیک‬
‫رو برمیداره‪ ،‬لباش رو جلو میاره‪.‬‬
‫"اینم در واقع شکالتیه‪ "،‬یونگی میگه و با بازیگوشی به جونگکوک‬
‫چشمؼره میره‪.‬‬
‫"ولی کامال شکالتی نیست‪ "،‬جونگکوک جواب میده و یونگی کاور‬
‫پالستیکی کیک رو کنار میذاره‪.‬‬
‫"کی داره فارغ التحصیل میشه؟" یونگی میپرسه‪.‬‬
‫جونگکوک میخنده‪" ،‬دوتامون‪".‬‬
‫"کی بزرگتره؟"‬
‫"تو‪".‬‬
‫"کی پول کیکو میده؟"‬
‫"‪...‬تو‪".‬‬
‫"پس کی باید مزه کیکو انتخاب کنه؟" یونگی ابروش رو باال میبره و‬
‫میپرسه‪.‬‬
‫"من‪ "،‬جونگکوک لبخند میزنه و به خودش اشاره میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی اخم میکنه و بعد میخنده و یک قدم به جونگکوک نزدیک‬


‫میشه‪.‬موهاش رو بهم میریزه و سرش رو پایین میاره تا پیشونیش رو‬
‫ببوسه‪.‬‬
‫"خیلی بهت افتخار میکنم که تا اینجا پیش اومدی‪.‬هیونگ واقعا بهت‬
‫افتخار میکنه‪".‬‬
‫چشمای جونگکوک با شنیدن تعریفش‪ ،‬برق میزنن و سرخ میشه‪،‬‬
‫"ممنون‪".‬‬
‫یک دفعه لبخند جونگکوک به خنده شیطانیای تبدیل میشه و قبل از‬
‫اینکه یونگی بفهمه چه خبره‪،‬جلو میره‪ ،‬خم میشه‪ ،‬و باالی سر یونگی‬
‫رو میبوسه‪.‬‬
‫"بهت افتخار میکنم که تا اینجا پیش اومدی هیونگ‪.‬جونگکوک واقعا‬
‫بهت افتخار میکنه‪،‬کارت خوب بود‪".‬‬
‫"پررو!" یونگی نمیتونه جلوی خودش رو بگیره و وقتی جونگکوک‬
‫یه قدم عقب میره و به قیافش میخنده‪ ،‬داد میزنه‪.‬‬
‫جونگکوک وقتی یونگی چاقو رو به طرفش میگیره‪،‬بیشتر میخنده و با‬
‫دیدن قیافه پسر بزرگتر که سعی میکنه ترسناک به نظر بیاد‪،‬از خنده‬
‫روی زمین میوفته‪.‬‬
‫یونگی صورتش رو جمع میکنه و جونگکوک بعد از اینکه خندهش‬
‫تموم میشه‪ ،‬به پهلو کؾ پذیرایی دراز میکشه‪ ".‬بچه ها این روزا خیلی‬
‫بی ادب شدن‪ .‬پرروها‪.‬هرکار میخوان میکنن و به بزرگترا احترام‬
‫نمیذارن‪".‬‬
‫"گرفتم هیونگ‪ "،‬جونگکوک از همون جایی که دراز کشیده‪ ،‬لبخند‬
‫میزنه‪".‬منم دوستت دارم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی به ساق پای جونگکوک لگد میزنه و بعد صدای در‪ ،‬باعث‬
‫میشه دوتاشون متوقؾ شن و به هم زل بزنن‪.‬‬
‫"به جیمین گفتی جشن گرفتیم؟" جونگکوک در حالی که بلند میشه‪،‬‬
‫میپرسه و یونگی سرش رو برای مخالفت تکون میده‪.‬‬
‫"بیا‪ ،‬چاقو رو نگهدار‪ "،‬یونگی چاقو رو به جونگکوک میده و به‬
‫طرؾ در میره‪.‬‬
‫از چشمی روی در بیرون رو نگاه میکنه و با دیدن پدرش که پشت در‬
‫ایستاده‪ ،‬تعجب میکنه‪.‬در رو باز میکنه و متعجب میگه‪" ،‬بابا؟"‬
‫مرده بدون اینکه دعوت بشه‪ ،‬وارد خونه میشه و بدون در آوردن‬
‫کفشاش به طرؾ پذیرایی میره‪.‬به جونگکوک‪ ،‬کیک‪ ،‬و دوباره به‬
‫یونگی نگاه میکنه‪" ،‬بازم یکی دیگه‪،‬هان؟"‬
‫"این جونگکوکه‪ "،‬یونگی معمولی میگه‪" .‬پسر آقا و خانم‬
‫جئون‪.‬آخرین امتحانش رو تموم کرده واسه همین فارغ التحصیلی‬
‫دوتاییمونو باهم جشن گرفتیم‪".‬‬
‫"اوه‪ "،‬آقای مین میگه و به طرؾ جونگکوک‪،‬که داره به یونگی و‬
‫پدرش نگاه میکنه‪،‬برمیگرده‪" .‬دقیقا چرا به جای خونوادش با تو جشن‬
‫گرفته؟"‬
‫یونگی ساکت میمونه و به کیکی که وسط پذیرایی روی عسلیه‪ ،‬زل‬
‫میزنه‪.‬‬
‫"جواب نمیدی‪،‬هان؟" پدر یونگی ابروش رو باال میبره و بعد به طرؾ‬
‫جونگکوک میچرخه‪" .‬چرا اینجایی پسر؟"‬
‫یونگی با نگاهش هشدار میده ولی چشمؼره پدرش‪،‬یکم شدیدتره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"من‪ -‬من اینجا زندگی میکنم‪ "،‬جونگکوک با لکنت میگه و یونگی آه‬
‫میکشه و چشماش رو میبنده‪.‬‬
‫"چی؟" آقای مین به پسرش و پسر جوونتر نگاه میکنه‪".‬چرا؟"‬
‫"با پدر مادرم دعوا کردم و یونگی هیونگ گذاشت اینجا بمونم‪"،‬‬
‫جونگکوک سرش رو پایین میندازه و آروم میگه‪.‬‬
‫پدر یونگی برمیگرده و به پسرش که بهش نگاه نمیکنه‪ ،‬زل میزنه‪.‬‬
‫"اختالفتون در چه موردی بود؟"‬
‫"آینده من‪ "،‬جونگکوک زیر لب میگه ولی آقای مین‪ ،‬حرفش رو کامال‬
‫واضح و روشن میفهمه‪.‬‬
‫وقتی پدر یونگی شروع به خندیدن میکنه‪ ،‬جونگکوک میلرزه‪ .‬خندش‬
‫خشنه و کامال نا به جا به نظر میاد‪.‬با تعجب بهش نگاه میکنه و بعد‬
‫نگاهش رو به طرؾ یونگی میبره‪ ،‬که با چشمای باریک شده بهش زل‬
‫زده‪.‬‬
‫"اینجوریه؟" آقای مین به پسرش نگاه میکنه‪" .‬االن از این کارا میکنی‬
‫یونگی؟"‬
‫"جونگکوک برو تو اتاقت‪ "،‬یونگی مستقیم به چشمای پسر جوونتر‬
‫زل میزنه‪.‬‬
‫"به بچه های کوچیکتر از خودت یاد میدی چطوری جلوی پدر‬
‫مادرشون وایسن‪ ،‬یونگی؟مؽزشونو شستوشو میدی که راه خودتو‬
‫دنبال کنن؟" پدر یونگی میپرسه و چشمای جونگکوک بیش از حد گرد‬
‫میشن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی قیافه بی احساسش رو حفظ میکنه‪" ،‬جونگکوک بهت گفتم برو‬


‫تو اتاقت‪".‬‬
‫"هیونگ‪ ،‬من‪ "-‬جونگکوک شروع به حرؾ زدن میکنه ولی چشمؼره‬
‫یونگی مانع ادامه دادنش میشه‪.‬‬
‫"داری خونواده های دیگه رو هم از هم میپاشی؟خونواده خودت برات‬
‫بس نبود؟" آقای مین با طعنه میپرسه و به جونگکوک و یونگی نگاه‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"جئون جونگکوک!اتاق!همین االن!" یونگی داد میزنه و صداش‪،‬حتی‬
‫پدرش رو هم میترسونه‪ ،‬و جونگکوک به طرؾ اتاقش حرکت میکنه‪.‬‬
‫"و تروخدا چاقو رو با خودت نبر‪".‬‬
‫جونگکوک با حرکت سرش تایید میکنه و چاقو رو روی میز میذاره و‬
‫بعد میره‪.‬‬
‫یونگی وقتی صدای بسته شدن در اتاق جونگکوک رو میشنوه‪،‬به‬
‫طرؾ پدرش برمیگرده‪" .‬چی میخوای؟"‬
‫آقای مین اخم میکنه‪" ،‬اینجوری با پدرشون حرؾ میزنن؟"‬
‫"نمیدونم بابا‪.‬اینجوری با پسرشون حرؾ میزنن؟"‬
‫پدر یونگی بهش چشمؼره میره و یه پاکت نامه رو به طرفش پرت‬
‫میکنه‪ ،‬که جلوی پای یونگی میوفته‪" ،‬دیگه نه‪".‬‬
‫"چی؟" یونگی با تعجب میپرسه و خم میشه تا پاکت نامه رو برداره‪.‬‬
‫"تبریک میگم‪ ،‬حسابت فردا آماده برداشت میشه‪.‬کاراشو درست کردم‬
‫که به حساب خودت منتقل بشه‪.‬بعد از اون رابطهت با ما رسما تموم‬
‫میشه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چی؟" یونگی دوباره تکرار میکنه و به پاکت زل میزنه‪.‬‬


‫"دارم اسمتو از خونواده پاک میکنم‪ "،‬پدر یونگی‪ ،‬به پسرش که پاکت‬
‫نامه رو باز میکنه زل میزنه‪.‬‬
‫"منظورت چیه بابا؟" یونگی سریع نامه رو میخونه‪" .‬این یعنی چی؟چه‬
‫خبره؟ قرار نبود‪...‬چرا؟"‬
‫"چرا؟داری از من میپرسی چرا؟" آقای مین اخم میکنه‪".‬به لطؾ تو‪،‬‬
‫برادر کوچیکت دیگه آینده خوبی نداره‪ .‬امیدوارم خوشحال شده باشی‪".‬‬
‫"چی داری میگی؟چرا نداره؟ من واقعا نمیدونم داری در مورد چی‬
‫حرؾ میزنی بابا!" یونگی با ترس و نگرانی به پدرش نگاه میکنه‪.‬‬
‫"هیونجو به همه گفت‪ "،‬آقای مین به پسرش چشمؼره میره‪" .‬فهمیدن‬
‫بازرگانی نمیخونی‪.‬دیگه کارشون سخت نبود‪ ،‬و حاال همه چیز دست‬
‫هیونجو و پسرشه‪.‬تبریک میگم‪.‬به هرچیزی که میخواستی رسیدی‪".‬‬
‫"من‪-‬من‪ ،‬نه‪.‬بابا من نمیخواستم بفهمن‪ .‬نمیخواستم‪ "،‬یونگی ادامه میده‪،‬‬
‫"چی؟ من همچین چیزی نمیخواستم‪ ...‬نمیخواستم‪ .‬قسم میخورم‪".‬‬
‫"قسمت هیچ معنایی نداره‪.‬از آخرین روزت به عنوان پسر من لذت ببر‬
‫و از پولت درست استفاده کن‪.‬دیگه ماهانه برای تو و استودیوی‬
‫کوچیکت پول نمیفرستم‪.‬دیگه باید رو پای خودت وایسی‪ ،‬همونطور که‬
‫همیشه میخواستی‪".‬‬
‫یونگی اشک هاش رو توی چشماش حس میکنه‪" ،‬مجبوری اینقدر‬
‫سخت بگیریش؟ باید حتما اسممو از خونواده پاک کنی؟"‬
‫"کل آینده شؽلی برادرت رو خراب کردی‪ .‬دیگه نمیتونم به عنوان‬
‫پسرم تحملت کنم‪ "،‬پدر یونگی با حرص میگه و یونگی حس میکنه یه‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫قطره اشک از چشمش پایین میریزه‪ .‬سریع دستش رو باال میبره تا‬
‫پاکش کنه‪.‬‬
‫"بابا‪ ،‬لطفا‪ "،‬یونگی التماس میکنه‪.‬‬
‫"باید قبال بهش فکر میکردی‪ .‬یک چیز‪ ،‬فقط یک چیز ازت خواستم‪.‬‬
‫که کمک کنی و کمپانی رو برای خونوادت نگهداری‪ .‬حتی نتونستی‬
‫اون کارو انجام بدی و وقتی بهت یه فرصت دوباره دادم‪ ،‬اونم از دست‬
‫دادی‪.‬جرئت نداری بندازی تقصیر من‪ ،‬یونگی‪ ،‬خودت باعث همه اینا‬
‫شدی‪".‬‬
‫"االن چی میشه؟" یونگی آروم میپرسه و به کاؼذ زل میزنه‪.‬‬
‫"هیچی‪".‬‬
‫"بابا‪ ،‬نمیشه‪ -‬نمیتونی دوباره بهش فکر کنی؟" یونگی خواهش میکنه‪.‬‬
‫آقای مین اخم میکنه‪" ،‬یادته وقتی همینو ازت خواستم؟ها‪ ،‬چقدر خنده‬
‫داره که اوضاع اینقدر عوض شده‪.‬دیگه میرم‪".‬‬
‫"بابا‪ "،‬یونگی دنبال پدرش از پذیرایی خارج میشه‪" ،‬بابا‪ ،‬لطفا‪.‬بابا!"‬
‫آقای مین پشت در متوقؾ میشه و برمیگرده تا مستقیم به چشمای‬
‫پسرش زل بزنه‪" ،‬اینجارو به اسمت میزنم‪ .‬حداقل نمیتونی بگی هیچ‬
‫کاری برات نکردم‪ .‬با یه سقؾ باالی سرت‪ ،‬تنهات میذارم و باالخره‬
‫میتونی جوری که خودت میخوای زندگی کنی‪.‬دقیقا همونجوری که‬
‫همیشه میخواستی‪ .‬سندو مدارکشو برات میفرستم‪.‬خدانگهدار‪ ،‬امیدوارم‬
‫از آزادیت لذت ببری و به بهترین نحو ازش استفاده کنی‪".‬‬
‫یونگی بؽضش رو قورت میده‪ ،‬در بسته میشه و پدرش از جلوی دیدش‬
‫محو میشه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"هیونگ؟" جونگکوک با شنیدن صدای گریه‪،‬با قدم های آهسته به‬
‫طرؾ پذیرایی میره‪.‬یونگی رو در حالی که روی زمین نشسته و یه‬
‫تیکه کاؼذ رو توی دستش مچاله میکنه‪ ،‬پیدا میکنه‪.‬‬
‫یونگی‪ ،‬وقتی پاهای جونگکوک رو میبینه‪ ،‬سریع اشکاش رو پاک‬
‫میکنه‪" ،‬چقدرشو شنیدی؟"‬
‫جونگکوک بعد از مدتی جواب میده‪" ،‬همشو‪.‬نمیخواستم‪ ،‬قسم‬
‫میخورم‪".‬‬
‫"میتونی امشب تنها خونه بمونی؟" یونگی سرش رو باال میاره و‬
‫میپرسه‪.‬‬
‫"چی؟" جونگکوک متعجب به نظر میاد‪" .‬میخوای بری جایی؟"‬
‫"باید برم‪ "،‬یونگی زمزمه میکنه و به طرؾ جایی که ژاکتش رو‬
‫آویزون کرده میره‪.‬‬
‫"کجا میری؟" جونگکوک سر جاش میمونه و میپرسه‪" ،‬هیونگ حالت‬
‫خوبه؟ مطمئنی میتونی رانندگی کنی؟"‬
‫"خوبم‪ "،‬یونگی سعی میکنه نگرانی پسر جوونتر رو از بین ببره‪،‬‬
‫"میتونی تنها بمونی؟"‬
‫"نرو‪ "،‬جونگکوک خواهش میکنه‪" .‬کجا میری هیونگ؟نرو!"‬
‫یونگی ژاکتش رو میپوشه و برمیگرده تا مستقیم به چشمای‬
‫جونگکوک زل بزنه‪" ،‬جونگکوک‪ ،‬برو خونه‪".‬‬
‫"چی؟" جونگکوک اخم میکنه‪" ،‬هیونگ‪"-‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی سرشو تکون میده و جملهش رو با لحن محکمتری تکرار‬


‫میکنه‪" ،‬برو خونه‪ ،‬جونگکوک‪".‬‬
‫"ولی‪ "،‬جونگکوک سعی میکنه مخالفت کنه ولی دست یونگی باال میاد‬
‫و متوقفش میکنه‪.‬‬
‫"جونگکوک برو خونه‪ ،‬لطفا‪ .‬برو و به پدر مادرت بگو دوستشون‬
‫داری‪ .‬بگو واقعا میخوای این راهو ادامه بدی‪ ،‬ولی نمیخوای بدون اونا‬
‫پیش بری‪ .‬برو!"‬
‫جونگکوک سرشو برای مخالفت تکون میده‪" ،‬این اعالم شکسته‪.‬فقط‬
‫چون پدر مادر تو‪"...‬‬
‫"جملتو تموم نکن‪ "،‬یونگی وسط حرفش میپره‪ ،‬چشماش تیره تر و‬
‫عصبانی تر از تمام وقتایی ان که جونگکوک دیدتش‪" .‬یه بچه پرروی‬
‫لجباز نباش و برگرد خونه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬اگه نری خونه و با پدر‬
‫مادرت آشتی نکنی‪ ،‬نمیذارم دیگه اینجا بمونی‪".‬‬
‫"ولی هیونگ‪ "،‬جونگکوک ؼر میزنه و پاهاش رو به زمین میکوبه‪.‬‬
‫"جونگکوک‪ "،‬صدای یونگی میلرزه و جونگکوک با تعجب بهش‬
‫نگاه میکنه‪" .‬لطفا‪ .‬لطفا‪ .‬لطفا‪ .‬لطفا‪ .‬برو خونه‪ ،‬برو بهشون بگو‬
‫دوستشون داری‪.‬سعی کن باهاشون به توافق برسی‪ .‬هردوتا رشته رو‬
‫بخون‪ .‬سعی کن باهات مثل قبل بشن‪ .‬مثل من نباش‪ .‬اگه که میتونی‬
‫جلوشو بگیری‪ ،‬مثل هیونگ نشو‪".‬‬
‫"باشه‪ "،‬جونگکوک بعد از مدتی میگه‪" ،‬باشه‪".‬‬
‫"اگه راضی نشدن‪ ،‬برگرد اینجا‪ .‬منتظرت میمونم‪ ،‬و اگه اینجا‬
‫نبودم‪،‬کلید یدکی رو داری‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جونگکوک سرشو برای تایید تکون میده و دمپایی هاش رو با کفشاش‬


‫عوض میکنه‪.‬‬
‫یونگی نیم ساعت منتظرش میمونه‪ .‬کؾ راهروی جلوی در میشینه‪.‬‬
‫وقتی میبینه جونگکوک نمیاد‪ ،‬بلند میشه‪ ،‬در رو قفل میکنه و میره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫صدای در‪ ،‬جیمین رو متعجب میکنه ولی چیزی که بیشتر از اون‬
‫باعث تعجبش میشه‪ ،‬کسیه که پشت دره‪.‬‬
‫یونگی رو پشت در میبینه‪ ،‬جوری خیس شده که انگار ساعت هاست‬
‫زیر بارون وایساده‪.‬لباساش خیسن و آب‪ ،‬از موهاش روی صورتش‬
‫چکه میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ؟" جیمین در رو باز میکنه و یونگی سرش رو باال میاره تا به‬
‫چشمای جیمین نگاه کنه‪.‬‬
‫چند ثانیه به هم زل میزنن‪ ،‬تا وقتی که جیمین حس میکنه به طرؾ‬
‫دیوار پشت سرش هل داده میشه و در‪ ،‬محکم بسته میشه‪.‬‬
‫لب های یونگی خیلی سریع روی لب هاش قرار میگیرن و جیمین حس‬
‫میکنه که راه تنفسش بسته میشه‪.‬‬
‫"کی‪ "-‬تهیونگ از اتاق خوابشون بیرون میاد و وقتی میبینه یونگی‬
‫داره تقریبا جیمین رو میبلعه و به دیوار فشارش میده‪ ،‬دهنش باز‬
‫میمونه‪.‬‬
‫"تهیونگ‪ "،‬جیمین بوسه رو متوقؾ میکنه و یونگی رو هل میده‪ ،‬و در‬
‫حالی که نفس نفس میزنه‪ ،‬به طرؾ بهترین دوستش میچرخه‪ .‬یونگی‬
‫سراغ گردن جیمین میره و اصال به مزاحمت تهیونگ اهمیت نمیده‪.‬‬
‫"آه‪ "،‬تهیونگ به دهن یونگی که پایین و پایینتر میره‪ ،‬نگاه میکنه‪،‬‬
‫"یونگی هیونگ؟"‬
‫یونگی از گردن جیمین عقب میکشه ولی صورتش رو روی شونه پسر‬
‫جوونتر مخفی میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"من‪ ،‬آه‪ ،‬من‪ "،‬تهیونگ‪ ،‬وقتی جوابی از یونگی نمیشنوه و میبینه که‬
‫محکمتر جیمین رو بؽل میکنه و بدنش میلرزه‪ ،‬میگه‪" ،‬خب پس من‬
‫میرم‪ .‬بهرحال عاشق اینم که زیر بارون تو خیابون ول بگردم‪".‬‬
‫"نه‪ ،‬نرو‪ "،‬جیمین میگه‪" ،‬میتونی بمونی‪ .‬مطمئنم اومده اینجا که فقط‬
‫باهام حرؾ بزنه‪".‬‬
‫تهیونگ با دلسوزی به جیمین نگاه میکنه‪" ،‬به هوبی هیونگ زنگ‬
‫میزنم ببینم خونوادش با اونجا خوابیدنم مشکل دارن یا نه‪ .‬چرا نمیبریش‬
‫اتاقمون؟"‬
‫جیمین سرخ میشه و سرش رو میچرخونه تا به یونگی چشمؼره بره و‬
‫تازه متوجه میشه که پسر بزرگتر داره توی آؼوشش‪ ،‬میلرزه‪.‬‬
‫"هیونگ؟" صدای جیمین آرومه و هق هق یونگی رو میشنوه‪.‬‬
‫"هیونگ؟"‬
‫یونگی سرش رو باال میاره و با چشمای ؼمگین‪ ،‬بهش نگاه میکنه و‬
‫بعد دوباره خشن میبوستش‪ ،‬و جیمین حس میکنه اشک هاش‪ ،‬روی‬
‫گونه های خودش میریزن‪.‬یونگی جلوتر میره و لب های جیمین رو‬
‫گاز میگیره و به طرؾ اتاق خواب مشترکش با تهیونگ‪ ،‬هلش میده‪.‬‬
‫وقتی زبون یونگی به زبون جیمین میخوره‪ ،‬جیمین بوسه رو متوقؾ‬
‫میکنه و عقب میکشه‪" ،‬هیونگ‪ ،‬نه‪ ،‬بسه‪".‬‬
‫ولی یونگی توجهی نمیکنه و جیمین رو به طرؾ اتاق خواب‬
‫میکشه‪.‬در رو میبنده و فقط برای محکم کاری‪،‬قفلش میکنه و بعد جیمین‬
‫رو به در میکوبه و به کاری که متوقفش کرده بود‪ ،‬ادامه میده‪.‬‬
‫جیمین تکون میخوره و وقتی یونگی سعی میکنه دوباره لباشون رو‬
‫روی هم بذاره‪ ،‬سرش رو میچرخونه‪" ،‬هیونگ‪ ،‬نه‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی‪ ،‬به جاش گردنش رو میبوسه‪ ،‬و جوری میمکه که مطمئنا جای‬
‫مارک هاش روش میمونه‪.‬دستش رو آروم زیر لباس جیمین میبره و‬
‫خطوط شکمش رو با انگشتاش نوازش میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪ ،‬بسه!" جیمین‪ ،‬وقتی یونگی لبه لباسش رو باال میبره‪ ،‬داد‬
‫میزنه و هلش میده‪.‬یونگی عقب میره‪ ،‬چشماش با تعجب گرد میشن و‬
‫به جیمین زل میزنه و چشمؼره میره‪.‬‬
‫تهیونگ یک دفعه در میزنه‪" ،‬چیزی شده؟"‬
‫یونگی وقتی صدای تهیونگ رو میشنوه اخم میکنه و به جیمین‬
‫چشمؼره میره‪ ،‬اشک هاش روی صورتش خشک شدن‪.‬‬
‫"چیزی نیست‪ "،‬جیمین بلند میگه و نگاهش رو از یونگی نمیگیره‪.‬‬
‫"باشه‪ ،‬من دیگه میرم‪ .‬هیونگ میاد دنبالم‪،‬باشه؟ بهم زنگ بزن‬
‫اگه‪...‬اگه یه چیزی شد‪ ،‬اگه اتفاقی افتاد‪".‬‬
‫"باشه‪ "،‬جیمین جواب میده و میشنوه که تهیونگ حرکت میکنه‪ ،‬در باز‬
‫میشه‪ ،‬و بعد بسته میشه‪.‬‬
‫"هیونگ‪ ،‬نه‪ "،‬جیمین‪ ،‬وقتی یونگی بهش نزدیک میشه و نگاهش به‬
‫طرؾ لباش کشیده میشه‪ ،‬تکرار میکنه‪.‬یونگی سرش رو پایین میاره و‬
‫چشماش رو میبنده‪ ،‬ولی جیمین دستش رو روی لباش میذاره‪" .‬هیونگ‪،‬‬
‫قرار نیست این کارو کنیم‪ .‬من نمیخوام‪".‬‬
‫یونگی عقب میکشه و جیمین با دیدن چشمؼره عصبانیش‪ ،‬میلرزه‪،‬‬
‫"باشه‪ .‬منم بهت نیاز ندارم‪".‬‬
‫یونگی جلو میره تا در رو باز کنه ولی جیمین جلوشو میگیره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬چی شده؟" جیمین آروم میپرسه و مچ یونگی رو میگیره و‬


‫مانع باز شدن در میشه‪.‬‬
‫"هیچی‪ "،‬لحن صدای یونگی سرد و محکمه و دست جیمین رو کنار‬
‫میزنه‪.‬‬
‫جیمین خودش رو بین یونگی و در نگه میداره‪ ،‬و وقتی یونگی سعی‬
‫میکنه کنار بزنتش‪ ،‬دستگیره در محکم توی کمرش فرو میره‪.‬‬
‫"هیونگ تا وقتی بهم نگی چی شده‪ ،‬نمیذارم بری‪ "،‬جیمین جواب میده‬
‫و یونگی "برو کنار" عصبانیای بهش میگه‪.‬‬
‫"هیچی نشده‪ "،‬یونگی سعی میکنه دستگیره رو بچرخونه ولی قدرت‬
‫جیمین رو دست کم گرفته‪" .‬یه سکس سریع میخواستم‪ .‬حدس زدم‬
‫احتماال پایه باشی ‪ ،‬از اونجایی که همیشه بهم التماس میکنی‪".‬‬
‫جیمین اخم میکنه ولی نمیذاره یونگی در رو باز کنه‪" ،‬دروغ نگو‪،‬‬
‫هیونگ‪".‬‬
‫یونگی اخم میکنه و یک قدم عقب میره‪ ،‬دستاش قرمز شدن‪ .‬مطمئنه که‬
‫چند جای جیمین رو خراشیده‪" .‬فکر کردی واسه چی اومدم اینجا؟"‬
‫"هیونگ‪ ،‬داشتی گریه میکردی!" جیمین بلند میگه و میبینه که ابروهای‬
‫یونگی گره میخورن‪.‬‬
‫یونگی دوباره نزدیک میشه و سعی میکنه جیمین رو کنار بزنه ولی‬
‫جیمین سرجاش میمونه‪.‬‬
‫"بذار‪.‬برم‪ ".‬یونگی با عصبانیت میگه و باالخره انگشتش رو بین‬
‫جیمین و دستگیره در میبره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین بدنش رو به در فشار میده و انگشت های یونگی رو تقریبا‬


‫متوقؾ میکنه‪.‬تا جایی که میتونه با مالیمت میگه‪" ،‬فقط وقتی بهم بگی‬
‫چی ناراحتت کرده‪.‬اتفاقی افتاده؟"‬
‫"هیچی نشده!" یونگی داد میزنه و یک دفعه عقب میره و کؾ دستش‬
‫رو به چشماش‪،‬که حس میکنه اشک هاش دوباره ازشون پایین‬
‫میریزن‪ ،‬فشار میده‪.‬‬
‫"هیونگ؟" جیمین یک قدم از در دور میشه‪" .‬لطفا گریه نکن‪".‬‬
‫شونه های یونگی با شنیدن این جمله بیشتر میلرزن و سرش رو باال‬
‫میاره و به جیمین نگاه میکنه‪.‬‬
‫جیمین‪ ،‬همون لحظه ای که نگاهشون به هم برخورد میکنه‪ ،‬جلو میره‬
‫و پسر بزرگتر رو در آؼوش میگیره و آروم پشتش رو نوازش میکنه‪.‬‬
‫"هیشش‪ ،‬چیزی نیست‪.‬چیزی نمیشه‪.‬درست میشه‪".‬‬
‫یونگی بلندتر گریه میکنه‪ ،‬پیشونیش رو به شونه جیمین فشار میده و‬
‫بدنش رو نزدیکتر میکشه‪.‬‬
‫جیمین دوتاشون رو به طرؾ تختش میبره و یونگی رو روی تخت‬
‫مینشونه و بعد گونه هاش رو پاک میکنه‪" ،‬همین االن با یه لیوان آب‬
‫برمیگردم‪".‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده‪،‬مچ جیمین رو نگه میداره‪ ،‬سرش رو باال‬
‫میبره و زمزمه میکنه‪" ،‬نرو‪".‬‬
‫"جایی نمیرم‪ "،‬جیمین دستش رو از دست یونگی بیرون میاره‪" .‬فقط یه‬
‫ثانیه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین‪ ،‬وقتی میبینه که یونگی دوباره مانعش نمیشه‪ ،‬سریع به طرؾ‬


‫در میره و با یه بطری آب برمیگرده‪.‬در رو قفل میکنه و بطری رو‬
‫روی میز کنار تختش میذاره و چهارزانو رو به روی یونگی میشینه‪.‬‬
‫همون جا میشینن و به هم زل میزنن‪ ،‬تا وقتی که یونگی جلو میره و‬
‫وسط تخت میشینه و با دستش‪ ،‬بازوی جیمین رو میکشه‪.‬جیمین سریع‬
‫میفهمه باید چیکار کنه و دقیقا رو به روش میشینه‪ ،‬زانو هاش رو باال‬
‫میاره و چونهش رو روشون میذاره‪.‬چند لحظه در سکوت میشینن و به‬
‫هم زل میزنن تا وقتی که جیمین دستش رو باال میبره و اشک هایی که‬
‫روی صورت یونگی موندن رو پاک میکنه‪.‬‬
‫یونگی‪ ،‬وقتی جیمین لمسش میکنه‪ ،‬بؽضش رو قورت میده و سرش رو‬
‫به دست جیمین تکیه میده‪.‬قلب جیمین با دیدن اینکه هیونگش با چشماش‬
‫ازش خواهش میکنه نزدیکتر بره‪،‬شکسته میشه‪ .‬تا جایی که انگشتای‬
‫پاهاش زیر پاهای چهارزانو زده یونگی مخفی میشن‪ ،‬جلو میره‪.‬‬
‫"سانشاین؟" صدای یونگی با گفتنش میلرزه و جیمین سرش رو باال‬
‫میاره و بهش نگاه میکنه‪" .‬میشه بیای نزدیکتر؟"‬
‫جیمین لبخند میزنه و یونگی رو تا جایی که کمرش به پشت تخت‬
‫میخوره‪ ،‬هل میده و روی پاهاش میشینه و یونگی رو در آؼوش‬
‫میگیره‪.‬‬
‫"بهتر شد؟" جیمین توی گوش یونگی زمزمه میکنه و یونگی سرش رو‬
‫توی گودی گردنش میذاره‪.‬‬
‫یونگی در جواب سرش رو برای تایید تکون میده‪ ،‬و جیمین موهاش‬
‫رو نوازش میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چیزی نیست هیونگ‪ ،‬هرچی میخوای گریه کن‪.‬گریه کردن اشکالی‬


‫نداره‪".‬‬
‫یونگی دستاش رو پشت لباس جیمین مشت میکنه و حس میکنه موج‬
‫جدیدی از گریه بهش حمله میکنه‪.‬‬
‫"میخوای در موردش حرؾ بزنی؟" جیمین‪ ،‬وقتی حس میکنه یونگی‬
‫دیگه نمیلرزه‪ ،‬توی گوشش زمزمه میکنه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده و با صدای گرفته‪ ،‬زیر لب زمزمه میکنه‪،‬‬
‫"نه‪".‬‬
‫"اگه بهم نگی‪ ،‬نمیفهمم چی شده هیونگ‪ "،‬جیمین صبورانه میگه و یکم‬
‫از یونگی فاصله میگیره تا بطری آب رو برداره‪" .‬آب میخوای؟"‬
‫یونگی صورتش رو جمع میکنه و جیمین لبخند میزنه و بطری آب رو‬
‫سر جاش میذاره‪" ،‬باشه پس آب بی آب‪".‬‬
‫جیمین وقتی یونگی کامال آروم میشه‪ ،‬خودش رو ازش جدا میکنه‪.‬از‬
‫روی پاهاش پایین میره و تصمیم میگیره کنارش بشینه ولی جوری که‬
‫رو به روی هم باشن‪.‬زانوهاش رو بؽل میگیره و پاهاش رو یکم دراز‬
‫میکنه و انگشتای پاش رو به پشت تخت میزنه‪ .‬چونهش رو روی‬
‫زانوهاش میذاره و به یونگی‪ ،‬که بهش زل زده و صورتش خیس از‬
‫اشک و بهم ریختهست‪ ،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"چی شده؟" جیمین با لحن آروم و صدایی که یکم بلندتر از زمزمه‬
‫کردنه‪ ،‬میپرسه و به یونگی نگاه میکنه و یونگی بدجور میخواد دوباره‬
‫بؽلش کنه‪.‬‬
‫"هیچی‪ "،‬یونگی میگه‪ ،‬گونه هاش رو پاک میکنه و سرش رو تکون‬
‫میده‪" .‬خوبم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین با ناامیدی بهش نگاه میکنه‪" ،‬بهم دروغ نگو هیونگ‪".‬‬


‫"چیزی نیست‪ "،‬یونگی میگه و تصمیم میگیره که به چشمای جیمین‬
‫نگاه نکنه و سرشو به دیوار تکیه میده‪.‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬لحن صدای جیمین ناامیده و دستش رو جلو میبره تا آستین‬
‫یونگی رو بکشه‪.‬‬
‫یونگی به دستش نگاه میکنه و ابروش رو باال میبره‪.‬‬
‫"دستتو نگرفتم‪ "،‬جیمین سرخ میشه و میگه‪" ،‬فقط آستینتو گرفتم‪".‬‬
‫یونگی دوباره سرش رو به دیوار تکیه میده و میخنده‪.‬خندیدنش به گریه‬
‫ختم میشه و سعی میکنه با دستاش اشک هاش رو مخفی کنه‪.‬‬
‫"هیونگ؟" جیمین سرش رو باال میبره و با چشمای پر از نگرانی به‬
‫یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده‪" ،‬هیچی نیست‪".‬‬
‫جیمین با انگشت های اشاره و شستش‪ ،‬سر یونگی رو تا جایی که‬
‫نگاهشون به هم برخورد میکنه‪ ،‬پایین میاره‪.‬در سکوت به هم زل‬
‫میزنن تا وقتی که یونگی یکم جلو میره و به دست راستش تکیه میده تا‬
‫تعادلش رو حفظ کنه‪.‬‬
‫"میشه‪...‬؟"‬
‫جیمین سرش رو تکون میده و دستش رو روی لبای یونگی میذاره‪،‬‬
‫"نه‪ ،‬هیونگ‪ .‬لطفا نکن‪ .‬اگه همش تکرارش کنیم‪ ،‬دلم بیشتر براش تنگ‬
‫میشه‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫صدای جیمین‪ ،‬وقتی دستش رو برمیداره و به لبای یونگی زل میزنه‪،‬‬


‫تبدیل به یه زمزمه میشه‪" ،‬خیلی دلم برات تنگ میشه هیونگ‪.‬لطفا از‬
‫این سختترش نکن‪".‬‬
‫"اگه بهت بگم که دیگه قرار نیست دلت برام تنگ بشه چی؟" یونگی‬
‫زمزمه میکنه و سر جیمین سریع باال میاد‪.‬‬
‫"منظورت چیه؟" جیمین با چشم های گرد شدهش به چشم های قهوه ای‬
‫تیره یونگی‪ ،‬زل میزنه‪.‬‬
‫یونگی لبخند کمرنگی میزنه و عقب میره‪" ،‬دیگه قرار نیست برم‪".‬‬
‫جیمین چند دقیقه هیچی نمیگه و بعد تعجبش رو با گفتن یه کلمه نشون‬
‫میده‪" ،‬چی؟!"‬
‫یونگی با حرکت سرش تایید میکنه‪" ،‬نمیرم‪".‬‬
‫"واقعا جوک بی مزه ایه هیونگ‪ .‬خیلی جوک بدیه‪ "،‬جیمین زمزمه‬
‫میکنه ولی نمیتونه جلوی باال رفتن ضربان قلبش از خوشحالی‪ ،‬رو‬
‫بگیره‪.‬‬
‫"دروغ نمیگم‪ ،‬سانشاین‪ .‬هیچوقت در مورد همچین موضوعی دروغ‬
‫نمیگم‪ "،‬یونگی جواب میده و سرش رو کج میکنه تا به جیمین نگاه‬
‫کنه‪.‬‬
‫جیمین جلو میره و یونگی رو بؽل میکنه‪" ،‬خیلی خبر عالیایه! خیلی‬
‫خوشحال شدم! خیلی خوشحالم که نمیری‪ ،‬هیونگ! ولی پس‪ ...‬چرا‬
‫داشتی گریه میکردی؟"‬
‫یونگی بؽلش نمیکنه و جیمین عقب میره و به یونگی که به دیوار تکیه‬
‫داده و چشماش رو بسته‪ ،‬نگاه میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫میشینه و منتظر میمونه چون نمیخواد یونگی رو اذیت کنه‪.‬چند دقیقه‬


‫توی سکوت کامل طی میشن و دقیقا وقتی که جیمین میخواد حرؾ‬
‫بزنه‪ ،‬یونگی دستش رو توی جیب ژاکتش میکنه‪.‬‬
‫یه تیکه کاؼذ چروک که به نظر میاد چندین بار باز و مچاله شده‪،‬‬
‫بیرون میاره‪ .‬جیمین وقتی یونگی کاؼذ رو به طرفش میگیره‪ ،‬از‬
‫دستش میگیرتش‪.‬میخونتش و سرش رو باال میبره تا به یونگی نگاه‬
‫کنه‪" ،‬این چیه هیونگ؟"‬
‫یونگی چند لحظه چیزی نمیگه و چشماش رو بسته نگه میداره‪ ،‬ولی‬
‫وقتی باالخره جواب میده‪ ،‬جیمین اشک های تو چشماش رو میبینه‪.‬‬
‫"اسمم از اعضای خونواده حذؾ شد و کامل طرد شدم‪".‬‬
‫جیمین با تعجب به یونگی زل میزنه و بعد دوباره به تیکه کاؼذ نگاه‬
‫میکنه‪" ،‬من ‪ -‬من نمیدونم چی بگم‪".‬‬
‫یونگی شونه هاش رو باال میندازه و خنده خشکی میکنه و اشک های‬
‫بیشتری رو از صورتش پاک میکنه‪" ،‬منم نمیدونم‪ ،‬جیمینی‪ .‬هیونگم‬
‫نمیدونه‪".‬‬
‫"این یعنی چی هیونگ؟" جیمین آروم میپرسه و یونگی سرش رو‬
‫میچرخونه تا بهش زل بزنه‪.‬‬
‫"یعنی دیگه باید روی پای خودم وایسم‪ .‬باید کامال خودم‪ ،‬خودمو‬
‫حمایت کنم‪".‬‬
‫"کامال؟"‬
‫یونگی با حرکت سرش‪ ،‬تایید میکنه و یکم صاؾ تر میشینه‪" ،‬باید به‬
‫حساب جدیده و اونایی که از قبل دارم تکیه کنم‪ ،‬تا وقتی که کار پیدا‬
‫کنم‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"این‪ "...‬جیمین سعی میکنه کلمات درستی رو انتخاب کنه‪" ،‬این‬


‫اونقدرام بد نیست‪".‬‬
‫یونگی با ناراحتی میخنده‪" ،‬فکر کنم‪ .‬استودیومو از دست میدم‪ .‬نمیتونم‬
‫دیگه پولشو بدم‪ .‬احتماال باید وسایلمم بفروشم‪.‬من‪ ...‬من دیگه هیشکیو‬
‫ندارم‪ .‬دیگه خونواده ندارم‪ .‬هیونگ دیگه کامال تنهاست‪".‬‬
‫"این درست نیست‪ "،‬جیمین سرشو تکون میده‪" ،‬من و بقیه رو داری‪.‬‬
‫جونگکوکم همینطور‪.‬اون چیزی میدونه؟"‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده‪" ،‬وقتی بابام اومده بود‪،‬‬
‫حرفاشو شنید‪ .‬داشتیم فارغ التحصیلی های مشترکمونو جشن میگرفتیم‪،‬‬
‫و‪"...‬‬
‫جیمین آب دهنش رو قورت میده‪" ،‬و ‪...‬؟"‬
‫"و هیچی‪".‬‬
‫"متاسفم‪ "،‬جیمین دست های یونگی رو میگیره و با خوشحالی به‬
‫انگشت های گره خوردشون نگاه میکنه‪.‬‬
‫یونگی دستاش رو فشار میده‪.‬‬
‫"قراره کجا زندگی کنی‪ ،‬هیونگ؟" جیمین با نگرانی میپرسه‪.‬‬
‫"آپارتمانو به اسمم زدن‪ "،‬یونگی جواب میده‪.‬‬
‫جیمین انگشت های یونگی رو میکشه‪" ،‬هیونگ اونا دوستت دارن‪،‬‬
‫نمیبینی؟ خیلی دوستت دارن‪".‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده و یک قطره اشک روی دستاشون میوفته‪،‬‬
‫"اگه دوسم داشتن‪ ،‬این کارو نمیکردن‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"هیونگ‪ ،‬االن درست فکر نمیکنی‪ "،‬جیمین آروم میگه‪" .‬از دید من‬
‫اوضاع رو نمیبینی‪ .‬اونا ‪ -‬حتی با وجود اینکه این کارو کردن‪ ،‬هیونگ‬
‫‪ -‬هنوزم دوستت دارن‪".‬‬
‫"دیگه مهم نیست‪ ،‬مگه نه؟"‬
‫جیمین آه میکشه و نزدیکتر میشه و دستش رو از دست یونگی در‬
‫میاره تا بین موهاش ببرتش‪" .‬چیزی نمیشه‪ ،‬هیونگ‪ .‬نگران نباش‪.‬‬
‫هممون پشتتیم‪ ،‬میدونی دیگه؟ آروم آروم جلو میریم‪ .‬اول برات یه کار‬
‫پیدا میکنیم‪ ،‬بهت کمک میکنیم رو پای خودت وایسی‪ ،‬و باالخره میریم‬
‫خونوادت رو میبینیم‪".‬‬
‫یونگی به جیمین نگاه میکنه ‪" ،‬همیشه رویا پرداز بودی‪".‬‬
‫جیمین سرش رو تکون میده‪" ،‬همیشه سخت کوش بودم‪ .‬اگه به اندازه‬
‫کافی تالش کنی‪ ،‬به همه چیز میرسی‪ .‬از پسش بر میای‪ ،‬هیونگ‪،‬ما‬
‫باهم از پسش بر میایم‪".‬‬
‫"ما؟" یونگی امیدوار به نظر میاد‪.‬‬
‫جیمین با لبخند‪ ،‬بوسه کوتاهی به لب های یونگی میزنه‪" ،‬ما‪ .‬دیگه‬
‫هیچی جلومونو نمیگیره‪".‬‬
‫یونگی لبخند میزنه و با دستش صورت جیمین رو میگیره و میبوستش‪،‬‬
‫"میشه این بار درست انجامش بدیم؟"‬
‫"یعنی چی؟" ابروهای جیمین باال میرن‪.‬‬
‫یونگی لبخند میزنه و ضربان قلب جیمین‪ ،‬وقتی یونگی جلو میکِشتش‪،‬‬
‫باال میره‪ .‬یونگی سرش رو تا جایی که فقط چند سانتی متر باهم فاصله‬
‫دارن جلو میبره و زمزمه میکنه‪" ،‬سالم‪ ،‬من مین یونگی ام و واقعا‬
‫ازت خوشم میاد‪ .‬دوست داری باهم قرار بذاریم؟"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین میخنده و صورتش رو توی شونه یونگی مخفی میکنه‪" ،‬فکر‬


‫کنم منم ازت خوشم میاد‪".‬‬
‫"یعنی آره؟" یونگی دستاش رو دور کمر جیمین حلقه میکنه‪.‬‬
‫"شاید‪".‬‬
‫"چی؟"‬
‫یونگی عقب میره تا به جیمین نگاه کنه‪" .‬فقط شاید؟"‬
‫جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و لبخند شیطانیای میزنه‪" ،‬فقط‬
‫در صورتی قبول میکنم که شمارمو پیدا کنی و بهم پیام بدی‪.‬اخیرا‬
‫شمارمو عوض گردم‪ ،‬ببخشید یادم رفت بهت بگم هیونگ‪".‬‬
‫"نه‪ "،‬چشم های یونگی گشاد میشن‪" .‬نه‪ ،‬نکردی‪".‬‬
‫جیمین میخنده و یونگی ؼر میزنه‪" ،‬دوباره نه‪".‬‬
‫جیمین جلو میره تا لب های یونگی رو ببوسه و بعد سرش رو کج‬
‫میکنه و توی گوشش زمزمه میکنه‪" ،‬آروم باش هیونگ‪ .‬شوخی‬
‫کردم‪".‬‬
‫"پررو‪ "،‬یونگی ؼر میزنه و جیمین رو به طرؾ خودش میکشه‪،‬‬
‫"همیشه قبل از اولین قرارت‪ ،‬مردمو میبوسی؟"‬
‫"بعضی وقتا قبل از اولین قرارم باهاشون میخوابم‪ "،‬جیمین سریع‬
‫جواب میده‪.‬‬
‫یونگی ابروش رو باال میبره و پوزخند میزنه‪ .‬جیمین سرخ میشه و یکم‬
‫عقب میره‪" ،‬منظورم االن نبود‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"میدونم‪ "،‬یونگی به لبای جیمین که با زبونش خیسشون میکنه‪ ،‬نگاه‬


‫میکنه‪.‬‬
‫در سکوت میشینن و به فقط لبخند زدن به هم راضی ان‪ ،‬تا وقتی که‬
‫یونگی دستش رو جلو میبره و گونه جیمین رو نوازش میکنه‪" ،‬میدونی‬
‫واقعا شگفت انگیزی‪ ،‬سانشاین؟"‬
‫جیمین سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه‪.‬‬
‫"بیا بریم خونه من‪ "،‬یونگی بعد از مدتی با لحن جدی میگه‪.‬‬
‫"چی؟" جیمین متعجب به نظر میاد‪.‬‬
‫"لطفا بیا بریم خونه من‪.‬فقط واسه امشب‪ .‬قول میدم اگه نخوای‪ ،‬بهت‬
‫دست نزنم‪ .‬میشه لطفا امشب پیشم بمونی؟" یونگی خواهش میکنه‪.‬‬
‫"جونگکوک خونه نیست؟ اگه مارو ببینه چی‪...‬؟"‬
‫یونگی سرش رو تکون میده‪" ،‬خونه خالیه(‪ . )D:‬به جونگکوک گفتم‬
‫بره خونه و به پدر مادرش بگه دوسشون داره‪".‬‬
‫لبخندی که جیمین به یونگی میزنه‪ ،‬باعث میشه بیش از حد از کار‬
‫خودش راضی باشه‪" ،‬بهت افتخار میکنم هیونگ‪ .‬خیلی کار خوبی‬
‫کردی‪ .‬باید یکی قانعش میکرد‪ ،‬وگرنه خودش که خیلی لجبازه‪".‬‬
‫یونگی هم لبخند میزنه و دستش رو دراز میکنه‪" ،‬باهام میای؟ میشه‬
‫امشب توی تختم بؽلت کنم و نگران هیچ چیز دیگه ای نباشم؟"‬
‫جیمین با حرکت سرش تایید میکنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"بیا فردا کیکو ببُریم‪ "،‬جیمین روی سینه یونگی زمزمه میکنه و پسر‬
‫بزرگتر "هومـ"ـی میگه‪ ،‬و سرش رو روی سر جیمین میذاره‪" .‬میتونیم‬
‫یه جشن کوچولو بگیریم و همه رو دعوت کنیم‪ .‬دیر بهشون خبر میدیم‬
‫ولی اگه همه بتونن بیان‪ ،‬خوش میگذره‪".‬‬
‫"هرچی تو بگی‪ "،‬یونگی روی موهای جیمین میگه‪.‬‬
‫"دلم واسه بو ت تنگ شده بود‪ "،‬جیمین زمزمه میکنه و بینیش رو به‬
‫شونه یونگی فشار میده‪.‬‬
‫یونگی میخنده و پیشونی جیمین رو میبوسه‪" ،‬من دلم واسه‪ ...‬تختم تنگ‬
‫شده بود‪".‬‬
‫"چی؟" جیمین عقب میره و به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫یونگی میخنده ولی بقیه موضوع رو توضیح نمیده‪.‬‬
‫جیمین باالتر میره تا جایی که هر دوتاشون رو به روی هم دراز‬
‫کشیدن‪ .‬دست یونگی همونطور که صورت جیمین رو نوازش میکنه‪،‬‬
‫باال و بین موهاش میره‪.‬لبخند کمرنگی روی لباش ظاهر میشه‪.‬‬
‫"چرا دلت واسه تختت تنگ شد؟" ابروهای جیمین باال میرن‪.‬‬
‫"چون چند هفتهست دارم پیش جونگکوک میخوابم‪ .‬اولش هر از‬
‫چندگاهی پیش هم میخوابیدیم ولی یه دفعه بهش عادت کردیم‪ .‬مجبورم‬
‫میکرد زودتر بخوابم‪ ،‬به خاطر همین ادامه دادم‪".‬‬
‫"چرا با جونگکوک میخوابیدی؟" جیمین لباش رو جلو میاره و یونگی‬
‫جلو میره تا ببوستشون‪.‬‬
‫"تنها بود‪".‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چی‪ ،‬تو خوابش تنها بود؟"‬


‫یونگی میخنده‪" ،‬به جونگکوک حسودی میکنی؟"‬
‫جیمین جواب نمیده و یونگی دستش رو از صورت جیمین‪ ،‬به طرؾ‬
‫کمرش میبره و نزدیکتر میکِشتش‪.‬‬
‫"نکن‪ .‬اون مثل داداش کوچیکمه‪ .‬میدونستی؟ به نظرش تو کیوتی‪".‬‬
‫جیمین میخنده‪" ،‬االن یهویی؟ خب‪ ،‬شما دوتا یه جور مشکوکی‪ ،‬شبیه‬
‫همدیگه این‪".‬‬
‫"واقعا؟"‬
‫"هممم‪ "،‬جیمین سرشو تکون میده و به سینه یونگی تکیه میده‪" .‬خیلی‬
‫زیاد‪".‬‬
‫"خب‪ ،‬االن خیلی وقته میشناسمش‪ "،‬یونگی زیر لب میگه‪" ،‬من بردمش‬
‫به جشن شروع دبیرستانش‪ ،‬چون پدر مادرش نمیتونستن‪".‬‬
‫"واقعا؟ اصال شبیه اون پدر مادرایی که بیخیال جشنای بچه هاشون‬
‫میشن‪ ،‬نیستن‪".‬‬
‫یونگی سرشو برای تایید تکون میده‪" ،‬لحظه آخر یه مشکلی براشون‬
‫پیش اومد‪ ،‬به خاطر همین من بردمش‪".‬‬
‫"بچه خوبیه‪ "،‬جیمین بعد از مدتی میگه و یونگی تایید میکنه‪.‬‬
‫"بخواب‪،‬سانشاین‪ ".‬یونگی بینیش رو بین موهای جیمین میبره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫یونگی به ساعت روی میز کنار تختش نگاه میکنه‪ 0:11 ،‬صبح‪ ،‬و آه‬
‫میکشه‪ .‬به جیمین که توی آؼوشش خوابیده‪ ،‬نگاه میکنه و آروم و‬
‫بادقت‪ ،‬سرش رو بلند میکنه و دستش که درد گرفته رو از زیر سرش‬
‫برمیداره‪.‬وقتی بلند میشه‪ ،‬سریعا گرمایی که از دست داده رو حس‬
‫میکنه‪ .‬پتو رو روی جیمین میکشه و مطمئن میشه که همه جاش رو‬
‫کامل پوشونده‪.‬‬
‫از اتاق خارج میشه و به طرؾ آشپزخونه میره تا یه لیوان آب‬
‫بخوره‪.‬وسط پذیرایی میایسته و به اطراؾ نگاه میکنه‪ ،‬تا وقتی که لپ‬
‫تاپش رو میبینه‪ .‬لپ تاپ باریک مشکی و هدفونش رو برمیداره و‬
‫تصمیم میگیره که به اتاق خواب برگرده‪ ،‬چون نمیخواد جیمین وقتی‬
‫بیدار میشه‪ ،‬تنها باشه‪.‬‬
‫وقتی میبینه که جیمین توی خودش جمع شده و یکم به لبه تخت نزدیک‬
‫شده‪ ،‬لبخند میزنه‪ .‬یونگی روی زمین میشینه و به تخت تکیه میده‪ ،‬و‬
‫هدفونش رو توی گوش هاش میذاره‪.‬‬
‫یونگی‪ ،‬وقتی یکم بیشتر از نصؾ قسمت جدید سریالش رو دیده‪ ،‬حس‬
‫میکنه یه نفر پشت لباسش رو میکشه‪.‬ویدیو رو متوقؾ میکنه‪ ،‬هدفونش‬
‫رو در میاره و برمیگرده تا با یه جیمین خوابالود‪ ،‬رو به رو بشه‪.‬‬
‫"هیونگ‪ ،‬چیکار داری میکنی؟" صدای جیمین به خاطر خوابالود‬
‫بودنش‪ ،‬گرفته و یکم بلندتر از زمزمه کردنه‪.‬‬
‫"سلایر میبینم‪ "،‬یونگی با لبخند جواب میده و دستش به صورت‬
‫خودکار‪ ،‬باال میره تا موهای جیمین رو نوازش کنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چرا نمیخوابی؟" جیمین به یونگی نزدیکتر میشه‪.‬هنوزم با دستش پشت‬


‫لباسش رو گرفته‪.‬‬
‫"ببخشید‪ ،‬نمیتونستم بخوابم‪ "،‬یونگی جواب میده‪.‬‬
‫"برگرد روی تخت‪ ،‬هیونگ‪ "،‬جیمین ؼر میزنه و یونگی به تن صداش‬
‫میخنده‪.‬‬
‫"میذاری این قسمتو تموم کنم؟" یونگی میپرسه و جیمین در جوابش‪،‬‬
‫لباش رو جلو میاره و چشماش رو میبنده‪.‬‬
‫یونگی نود درجه میچرخه‪ ،‬بازوی چپش رو روی تشک تخت میذاره و‬
‫دستش رو باال میبره تا موهای جیمین رو بهم بریزه‪ 51" ،‬دقیقه بهم‬
‫وقت بده‪ ،‬باشه‪ ،‬بیبی؟"‬
‫جیمین سرش رو توی تشک فرو میبره و دستش رو روی دست یونگی‬
‫که هنوز بین موهاشه‪ ،‬میبره‪.‬دست یونگی رو عقب میکشه و‬
‫انگشتاشون رو بین همدیگه قفل میکنه‪.‬‬
‫یونگی به حرکتش لبخند میزنه و بیخیال تماشا کردن ویدیوش میشه‪.‬لپ‬
‫تاپ رو میبنده و هدفونش رو در میاره و دوتاشون رو کؾ اتاق‪ ،‬جلوی‬
‫میز عسلیش میذاره‪.‬‬
‫چونهش رو روی تشک میذاره‪ ،‬صورتش فقط چند سانتی متر با جیمین‬
‫فاصله داره‪ ،‬و به نفس کشیدن جیمین نگاه میکنه‪.‬‬
‫چند دقیقه بعد‪ ،‬حس میکنه لب های جیمین لبخندی رو نشون میدن‪ ،‬و‬
‫خودش هم لبخند میزنه‪.‬‬
‫"میتونم حس کنم بهم زل زدی‪ "،‬جیمین آروم میگه و یونگی با خنده‬
‫کوتاهی‪ ،‬جوابش رو میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"خب؟"‬
‫جیمین آروم چشماش رو باز میکنه و سعی میکنی خواب رو با پلک‬
‫زدن‪ ،‬ازشون دور کنه‪ .‬لبخند کمرنگی هنوز روی لباشه‪" ،‬چیکار داری‬
‫میکنی‪ ،‬هیونگ؟"‬
‫"سانشاینم که خوابیده رو دید میزنم‪ "،‬یونگی لبخند میزنه و جلو میره تا‬
‫بوسه کوتاهی روی لبای جیمین بذاره‪.‬‬
‫"سانشاینت‪ ،‬هان؟" عشق و عالقه جیمین از لحنش مشخصه و‬
‫خوشحالیش‪ ،‬از قیافش‪.‬‬
‫"هممم‪ "،‬یونگی سرش رو تکون میده و پیشونی جیمین رو میبوسه‪،‬‬
‫"مال من‪ .‬حتی ستاره منم به استراحت کردن نیاز داره‪".‬‬
‫جیمین میخنده و یونگی عاشق صدای خندشه‪.‬‬
‫"بیا اینجا با من زندگی کن‪ "،‬یونگی بعد از مدتی میگه‪.‬‬
‫"چی؟" لحن صدای جیمین متعجبه‪ ،‬ولی چشماش باز نمیشن‪.‬‬
‫"یه کلید یدکی واسه اینجا دارم‪ ،‬و میخوام دست تو باشه‪ "،‬یونگی روی‬
‫لبای جیمین زمزمه میکنه و دستش رو دراز میکنه تا کشوی میزش رو‬
‫باز کنه‪.‬‬
‫"هنوز یه بارم سر قرار نرفتیم‪ ،‬و میخوای باهم زندگی کنیم؟" جیمین‬
‫با لبخندی روی لباش میپرسه‪.‬‬
‫"مجبور نیستی به این زودی بیای اینجا‪ ،‬ولی بهش فکر کن‪ .‬ترجیح‬
‫میدم یه کار پیدا کنم و اوضاعم رو سر و سامون بدم‪ ،‬و بعد ازت بخوام‬
‫بیای باهام زندگی کنی‪ .‬ولی میخوام از االن پیشنهادش رو بهت بدم‪ ،‬که‬
‫هر وقت حس کردی آماده ای‪ ،‬فقط الزم باشه بگی آره‪ .‬دوستت دارم‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫سانشاین‪ ،‬واقعا دوستت دارم‪ .‬و میدونم تو و تهیونگ دارین از خوابگاه‬


‫اسباب کشی میکنین و اینجوری یه فرصتی به تهیونگ و هوسوک داده‬
‫میشه‪ ،‬که اگه دوست داشته باشن‪ ،‬باهم زندگی کنن‪".‬‬
‫"فکر نکنم هنوز به اون مرحله رسیده باشن‪ ،‬هیونگ‪ .‬ولی به ته‬
‫میگم‪ "،‬جیمین به یونگی لبخند میزنه‪.‬‬
‫یونگی کلید کوچیک رو کؾ دست جیمین میذاره و با عالقه بهش نگاه‬
‫میکنه که کلید رو جلوی چشماش میبره و با احساس‪ ،‬بهش زل میزنه و‬
‫بعد دستش رو دراز میکنه تا روی میز کنار تخت بذارتش‪.‬‬
‫"برگرد تو تخت هیونگ‪ .‬میخوام بخوابم‪ ".‬جیمین به یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"فقط بذار لپ تاپمو ببرم بیرون‪ "،‬یونگی دستش رو از دست جیمین‬
‫بیرون میکشه و از اتاق بیرون میره‪.‬‬
‫وقتی برمیگرده‪ ،‬جیمین رو میبینه که خوابش برده و تکونش میده تا‬
‫وسط تخت‪ ،‬کنارش دراز بکشه‪ .‬دستش رو زیر سر جیمین میبره و‬
‫اون یکی دستش رو دور کمرش حلقه میکنه و نزدیک میکشتش‪.‬‬
‫"خوب بخابی سانشاین‪ "،‬یونگی سرش رو پایین میبره تا پیشونی جیمین‬
‫رو ببوسه‪" .‬خواب منو ببینی‪".‬‬
‫جیمین روی شونه یونگی لبخند میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫‪ 0‬سال بعد‬
‫"یه نامه براتون اومده‪ "،‬پسره کیفش رو روی مبلی که توی‬
‫پذیراییه‪،‬میندازه‪" .‬نوشته 'برای آقا و خانم مین به همراه خانواده'‪ .‬انگار‬
‫کارت دعوت عروسیه‪".‬‬
‫"بازش کن‪ "،‬زن‪ ،‬از آشپزخونه خارج میشه و جواب میده‪.‬‬
‫پسر‪ ،‬در پاکت رو باز میکنه و یه کارت رو از توش در میاره‪" ،‬از ‪...‬‬
‫از طرؾ هیونگه‪".‬‬
‫"چی؟"‬
‫زن‪ ،‬به پسر نزدیکتر میشه و عکسی که روی کارته‪ ،‬جای هیچ شکی‬
‫باقی نمیذاره‪.‬‬
‫"اون پسرهست‪ "،‬پسر سرش رو باال میاره و زمزمه میکنه‪" .‬اونی که‬
‫اون بار دیدیمش‪".‬‬
‫زن‪ ،‬کارت رو از دستش میگیره و به دو تا دامادی که با خوشحالی به‬
‫هم لبخند میزنن و لحظه خاصی رو میگذرونن‪ ،‬نگاه میکنه‪ .‬وقتی لبخند‬
‫و خوشحالی پسری که موهاش صورتی رنگه رو میبینه‪ ،‬خودش هم‬
‫لبخند میزنه‪.‬‬
‫"میریم؟" پسر‪ ،‬وقتی زنه دعوتنامه رو کامل میخونه و جزئیاتش رو‬
‫حفظ میکنه‪ ،‬آروم میپرسه‪.‬‬
‫"نه‪ .‬فندک رو از آشپزخونه برام بیار‪".‬‬
‫"چی؟" پسر‪ ،‬گیج به زن نگاه میکنه‪ ،‬ولی زنه فقط دستش رو تکون‬
‫میده که به معنی اینه که باید عجله کنه‪.‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫وقتی با فندک از آشپزخونه برمیگرده‪ ،‬زن اونو ازش میگیره و‬


‫دعوتنامه رو آتیش میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"خب‪ ،‬دوربینو آماده کردم!" هوسوک لبخند میزنه و به طرؾ جین‬
‫میره‪.‬‬
‫"دوربین؟ امیدوارم منظورت دوربینا باشه‪ "،‬نامجون از جایی که‬
‫وایساده و سخنرانیش رو تمرین میکنه‪ ،‬وسط بحثشون میپره‪" ،‬یونگی‬
‫هیونگ چند تا زاویه مختلؾ میخواد‪".‬‬
‫"اوه‪ ،‬منظورم اون دوربین نبود‪ "،‬لبخند هوسوک شیطانیه و جین سریع‬
‫میفهمه در مورد چی حرؾ میزنه و میخنده‪.‬‬
‫نامجون چند بار پلک میزنه‪ ،‬و هوسوک آه میکشه‪" ،‬منظورم اون‬
‫دوربینیه که قراره از جونگکوک فیلم بگیره‪".‬‬
‫و بعد نامجون از ته دلش میخنده و اضطرابش رو برای چند لحظه‬
‫فراموش میکنه‪.‬‬
‫"هنوز باورم نمیشه دارن این کارو میکنن‪ "،‬جین آه میکشه‪ ،‬لبخند‬
‫پررنگی روی لباشه‪.‬‬
‫"چی؟ اینکه دارن ازدواج میکنن؟" هوسوک میپرسه و به متن‬
‫سخنرانی نامجون نگاه میکنه‪" .‬مطمئنم تو و نامجونم باالخره ازدواج‬
‫میکنین‪".‬‬
‫"نه‪ ،‬اون نه‪ "،‬جین وسط حرفش میپره و نامجون با لبخندی ازش‬
‫معذرت خواهی میکنه‪" ،‬منظورم اینه که چجوری جونگکوک رو‬
‫متقاعد کردن‪"...‬‬
‫تهیونگ وسط حرفش میپره‪" ،‬کمکم کنین!"‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"چی شده؟" هوسوک با چشم های گرد شده به طرفش میچرخه‪" ،‬چی‬
‫شد؟ یه چیزی خورد تو سرت؟ شاهدا سرکارمون گذاشتن؟ دومادا فرار‬
‫کردن؟ جیمین جا زده؟"‬
‫"مگه اینا مهمن؟" تهیونگ میپرسه‪" .‬من سخنرانی آماده نکردم‪ .‬من‬
‫ساقدوش جیمینم! یه سخنرانی الزم دارم‪".‬‬
‫هوسوک با خیال راحت آه میکشه و نامجون با وحشت به تهیونگ نگاه‬
‫میکنه‪" ،‬سخنرانی نداری؟!"‬
‫"نصؾ مال خودتو بده بهم‪ ،‬هیونگ؟" تهیونگ میپرسه و از فنون‬
‫کیوت بازیش استفاده میکنه‪.‬‬
‫"چیزی نمیشه‪ "،‬جین دستش رو دور شونه های تهیونگ حلقه میکنه‪،‬‬
‫"دیگه واسه نوشتنش دیر شده‪ ،‬فقط از ته دلت صحبت کن؟"‬
‫"ولی میخوام مال من بهتر باشه‪ "،‬تهیونگ لباشو جلو میاره و به‬
‫نامجون که داره سخنرانیش رو تمرین میکنه‪ ،‬نگاه میکنه‪.‬‬
‫"باید باهاش رو به رو شی‪ "،‬هوسوک کمر تهیونگ رو نوازش میکنه‪،‬‬
‫"تنها دلیلی که یونگی‪ ،‬نامجونو انتخاب کرد اینه که اون تنها کسیه که‬
‫میتونه عین آدم حرؾ بزنه‪".‬‬
‫"آه‪ ،‬من مخالفم‪ "،‬جین دستشو باال میبره‪" ،‬شاید من به اندازه جونی‬
‫فیلسوفانه و عمیق حرؾ نزنم‪ ،‬ولی اگه سعی کنم‪ ،‬میتونم یه سخنرانی‬
‫عالی داشته باشم‪".‬‬
‫"معلومه‪ "،‬هوسوک با حرکت سرش تایید میکنه‪" ،‬حاال از استعدادت‬
‫استفاده کن و بهترین عاقد لعنتیای باش که تو عمرشون دارن‪ .‬و‬
‫امیدوارم تنها عاقدشون باشی‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"اون لعنتیا خیلی خوش شانسن که اینقد دوسشون دارم‪ "،‬صدای‬


‫جونگکوک از جلوی در شنیده میشه و بعد راهرو رو طی میکنه و به‬
‫طرؾ جایی که بقیشون ایستادن‪ ،‬میره‪" .‬کثافتا خیلی خوش شانسن که‬
‫دارم به خاطرشون این کارو میکنم‪ ،‬چون به خدا اگه یه نفر دیگه‬
‫همچین چیز گوهی رو ازم میخواست‪ ،‬تیکه تیکه میکردمش و به خورد‬
‫خونواده خودش‪ ،‬میدادمش‪".‬‬
‫هوسوک‪ ،‬نامجون‪ ،‬و تهیونگ میخندن و جین با شنیدن فحش هایی که‬
‫از دهن جونگکوک بیرون میان‪ ،‬با تعجب بهش زل میزنه‪.‬‬
‫"لعنتیا خیلی خوش شانسن‪ "،‬جونگکوک تکرار میکنه و کنار بقیه‬
‫میایسته‪.‬‬
‫"آه‪ ،‬درست حرؾ بزن‪ ،‬بچه‪ .‬درست حرؾ بزن!" جین با اخم میگه‪،‬‬
‫"امیدوارم دیگه همچین چیزایی تو طول عروسی یا بعدش یا کال‬
‫هیچوقت‪ ،‬نشنوم‪.‬فهمیدی؟"‬
‫"تو مامانم نیستی‪"،‬جونگکوک با عصبانیت به جین نگاه میکنه و جین‬
‫شونه هاش رو باال میندازه‪.‬‬
‫"باشه به مامان واقعیت نشون بده چقدر مستقل شدی و دفعه بعدی که‬
‫امتحانات شروع میشن‪ ،‬از اون بخواه یخچالتو پر کنه‪،‬آره؟"‬
‫"هیونگ‪ ،‬انصاؾ نیست‪ "،‬جونگکوک ؼر میزنه و نامجون موهاش‬
‫رو بهم میریزه‪.‬‬
‫"هنوزم باورم نمیشه‪ "،‬تهیونگ سر جاش میخنده‪.‬‬
‫"نگو ‪ "-‬جونگکوک انگشتش رو باال میبره‪.‬‬
‫"باورم نمیشه ‪" -‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"نگو ‪"-‬‬
‫"‪ -‬که یونگی هیونگ و جیمین‪"-‬‬
‫"من اگه به جات بودم اون جمله رو‪"-‬‬
‫"‪-‬تونستن قانعت کنن فالور گرلشون بشی(اون دخترایی که تو عروسیا‬
‫سبد گل میگیرن دستشونو گل میریزن اینور اونورو اینا)‪".‬‬
‫جونگکوک با عصبانیت به طرؾ تهیونگ حملهور میشه ولی‬
‫هوسوک جلوش وایمیسه و نمیذاره جونگکوک بزنتش‪.‬‬
‫"خب‪ ،‬دعوا نکنین کوچولو ها‪ ،‬بیاین آماده شیم!" هوسوک داد میزنه‪،‬‬
‫"حتی با اینکه دومادا نیستن‪ ،‬فالور گرل لطفا برو سر جات وایسا!"‬
‫جونگکوک این بار به هوسوک حمله میکنه ولی هوسوک‪ ،‬قیافهش رو‬
‫حفظ میکنه و به پسر قد بلندتر لبخند میزنه‪.‬‬
‫جین‪ ،‬نامجون و تهیونگ ‪ ،‬سر جاهاشون میخندن و جین آه میکشه‪،‬‬
‫"نمیدونم چطوری این کارو کردن‪ ،‬ولی انگار واقعا جونگکوکو‬
‫مجبور کردن فالور گرلشون بشه‪".‬‬
‫نامجون جلو میره و چونهش رو روی شونه جین میذاره‪" ،‬احتماال‬
‫مؽزشو شست و شو دادن‪ ،‬یا از تمام وقتایی که بهش کمک کردن‪،‬‬
‫استفاده کردن تا عذاب وجدان بگیره‪".‬‬
‫تهیونگ با خوشحالی آه میکشه‪" ،‬قبول کنین تنها کسی که بهترین گزینه‬
‫واسه این کاره‪ ،‬جونگکوکه‪".‬‬
‫"خب‪ ،‬همه سر جاهاشون!" هوسوک همزمان با دست زدن‪ ،‬داد میزنه‬
‫ولی با کلی ؼرولند رو به رو میشه‪.‬‬
‫"کی تورو رئیس کرده؟!"‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫عروسی بدون مشکلی پیش میره‪ ،‬و لبخند یونگی‪ ،‬وقتی هوسوک بهش‬
‫میگه که یه ویدیوی کامل از راه رفتن جونگکوک گرفته‪ ،‬پررنگ تر‬
‫میشه‪ .‬یه مهمونی کوچیک با کمتر از پنجاه تا مهمون‪ ،‬و جین به عنوان‬
‫عاقدشونه‪.‬‬
‫اونقدر ها شلوغ نیست و میشه همه رو تشخیص داد‪ ،‬ولی یونگی وقتی‬
‫حس میکنه یه چهره آشنا دیده‪ ،‬متوقؾ میشه‪.‬‬
‫"چی شده؟" جیمین وقتی حس میکنه حواس یونگی پرت شده‪ ،‬میپرسه‪.‬‬
‫"هیچی‪ "،‬یونگی زیر لب میگه و لبخند مطمئنی به جیمین میزنه‪" ،‬فکر‬
‫کردم یکیو دیدم‪".‬‬
‫"کی؟"‬
‫"مادرم‪".‬‬
‫ابروی جیمین با شنیدنش باال میره‪ ،‬و شروع به نگاه کردن به اطراؾ‬
‫میکنه‪.‬‬
‫"چیزی نیست‪ "،‬یونگی توی گوش جیمین زمزمه میکنه‪" ،‬احتماال اشتباه‬
‫دیدم‪".‬‬
‫جیمین میخواد جواب بده ولی بعد پدر مادرش به طرفشون میان و‬
‫یونگی سرش رو دقیقا به موقع به طرؾ جیمین میچرخونه و برق زدن‬
‫چشماش رو میبینه‪ ،‬و لبخندش پررنگ تر میشه‪.‬‬
‫"تبریک میگم‪ "،‬مادرشوهر یونگی با لبخند میگه(پطپطپطپطچطنطتطن‬
‫یونمین فیلزممممم)‪".‬لطفا از پسرکوچولوم مواظبت کن‪.‬بعضی وقتا‬
‫خیلی رو مخ میره ولی بهت قول میدم پاک ترین قلب دنیارو داره‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین با حرؾ مامانش سرخ میشه و ؼر میزنه‪.‬‬


‫یونگی میخنده و کنار سر جیمین رو میبوسه‪" ،‬قول میدم از سانشاینم‬
‫مراقبت کنم‪".‬‬
‫مادر جیمین با عالقه بهشون نگاه میکنه و یونگی‪ ،‬وقتی جیمین بهش‬
‫چشمؼره میره اونم درحالی که لبخند پررنگی روی لباشه‪ ،‬میخنده‪.‬‬
‫"دوتاتون‪ ،‬مواظب هم باشین‪ "،‬پدر جیمین میگه و لبخندی دقیقا مثل‬
‫لبخند پسرش‪ ،‬میزنه‪" .‬ازدواج بر مبنای رضایت دو طرفه‪".‬‬
‫جیمین و یونگی سرشونو تکون میدن و مادر پدر جیمین ازشون دور‬
‫میشن‪ ،‬تا بقیه مهمونا هم بهشون تبریک بگن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"همه رفتن؟" جونگکوک با خستگی چشماش رو میماله‪" ،‬کارمون‬
‫تموم شد؟"‬
‫"معلومه‪ ،‬فالور گرل کوچولوی نازمون‪ "،‬جین سر به سر پسر جوونتر‬
‫میذاره و موهاش رو بهم میریزه‪.‬‬
‫"لطفا‪ ،‬تمومش کنین‪ "،‬جونگکوک ؼر میزنه‪" ،‬دیگه نمیتونم تحمل‬
‫کنم‪".‬‬
‫هوسوک میخنده‪" ،‬ولی مجبوری توی عروسی منو تهیونگ هم فالور‬
‫گرل باشی‪".‬‬
‫"هممم‪ "،‬تهیونگ موافقت میکنه و هوسوک رو از پشت بؽل میکنه‪.‬‬
‫هوسوک سرش رو به طرفش میچرخونه و تهیونگ‪ ،‬میبوستش‪.‬‬
‫جونگکوک دستش رو باال میاره‪" ،‬بیخیال شین‪ .‬من اصال نمیام‬
‫عروسی شما دوتا‪".‬‬
‫"خیلی بدجنسی‪ "،‬تهیونگ زیر لب میگه‪" ،‬بعد از همه کارایی که برات‬
‫کردم‪ .‬کل سال اول دستتو گرفته بودم و همه جا رو بهت نشون‬
‫میدادم‪".‬‬
‫جونگکوک ؼر میزنه‪" ،‬لطفا از عذاب وجدانم استفاده نکن‪"،‬‬
‫"بعد از همه کارایی که برات کردم‪ ،‬جونگکوکی‪ "،‬هوسوک لباش رو‬
‫جلو میاره‪" ،‬ساعت ها از وقت خودمو بهت کمک کردم که تمرینای‬
‫رقصتو تموم کنی‪".‬‬
‫چهارتاشون وقتی صدای خنده جیمین رو میشنون‪ ،‬برمیگردن تا به‬
‫نامجون‪ ،‬یونگی و جیمین که دارن بهشون نزدیک میشن‪ ،‬نگاه کنن‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"سالم‪ "،‬جیمین به بقیه لبخند میزنه و خوشحالیش رو بهشون منتقل‬


‫میکنه‪.‬‬
‫جین لبخند پررنگی بهش میزنه‪" ،‬تبریک میگم‪ .‬فکر کنم از کادوی‬
‫عروسیتون خوشت بیاد‪".‬‬
‫دهن جیمین باز میمونه‪" ،‬چی برام گرفتی هیونگ؟"‬
‫"بعدا میفهمی‪ "،‬نامجون لبخند میزنه و دست جین رو میگیره‪.‬‬
‫"کارمون تموم شد؟" جونگکوک دوباره میپرسه‪" ،‬من فردا کالس‬
‫دارم‪ ،‬و خیلی خیلی خستم‪".‬‬
‫"آره‪ "،‬یونگی سرش رو تکون میده و به جونگکوک نگاه میکنه‪،‬‬
‫"تموم شد‪ .‬برو خونه‪ .‬مرسی اومدی‪".‬‬
‫"راستش‪ "،‬جیمین وسط حرفش میپره و به تهیونگ نگاه میکنه‪.‬‬
‫تهیونگ با حرکت سرش تایید میکنه‪" ،‬آمادهست‪".‬‬
‫"چی؟" یونگی با شک به دوتاشون نگاه میکنه‪.‬‬
‫"یه چیز دیگه واست دارم‪ "،‬جیمین میگه و به طرؾ یونگی میچرخه‪.‬‬
‫"چیه؟" جونگکوک با کنجکاوی میپرسه و چشماش‪ ،‬بر خالؾ‬
‫خستگیش‪ ،‬گشاد میشن‪.‬‬
‫جیمین به بقیشون لبخند میزنه‪" ،‬شماها میتونین برین خونه‪ .‬از تهیونگ‬
‫بپرسین بهتون میگه‪".‬‬
‫چشم های یونگی باریک میشن ولی قبل از اینکه بفهمه چه خبره‪،‬‬
‫جیمین به طرؾ اتاق آماده شدنشون‪ ،‬میبرتش‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"عصبانی نشو‪ ،‬باشه؟" جیمین پشت در وایمیسه و به یونگی نگاه‬


‫میکنه‪.‬‬
‫"بستگی داره چی باشه‪ ،‬جیمینی‪ "،‬یونگی موهایی که روی پیشونی‬
‫جیمین افتادن رو کنار میزنه‪ ،‬جلو میره‪ ،‬خم میشه و میبوستش‪.‬‬
‫"فکر کنم ازش خوشت بیاد‪ "،‬جیمین روی لب های یونگی لبخند میزنه‪.‬‬
‫"بیا بریم تو‪ .‬بعدا هم میتونیم این کارو بکنیم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"مامان؟" یونگی‪،‬همزمان متعجب و گیج به نظر میاد‪" .‬اومدی؟"‬
‫زنی که کنار پدر مادر جیمین وایساده‪ ،‬به طرؾ یونگی میچرخه و‬
‫وقتی پسرش رو میبینه‪ ،‬لبخند میزنه‪.‬‬
‫"آره‪ ،‬فکر کردم باید حداقل خونواده همسر پسرمو ببینم‪ "،‬مادر یونگی‬
‫شونه هاش رو باال میندازه و بعد جلو میره و صورت یونگی رو لمس‬
‫میکنه‪" .‬چطوری؟"‬
‫یونگی کلماتش رو قورت میده و به جیمین نگاه میکنه و با نگاهش‪،‬‬
‫ازش سوال میپرسه‪ .‬جیمین لبخند میزنه و پسر بزرگتر رو میبوسه‪.‬‬
‫"خوب‪ "،‬یونگی جواب میده‪ ،‬لبخند کمرنگی روی لباشه‪" ،‬خوبم‪"،‬‬
‫"میدونم‪ "،‬زنه سرش رو برای تایید تکون میده و گلوش رو صاؾ‬
‫میکنه و به جیمین نگاه میکنه‪" ،‬خیلی خوب بودن‪".‬‬
‫"چی خوب بود؟" یونگی میپرسه‪.‬‬
‫"آهنگا‪ "،‬مادر یونگی گلوش رو صاؾ میکنه‪" ،‬کیوت کوچولوت‬
‫چندتاشونو برام فرستاد‪ ،‬و واقعا خوب بودن‪ .‬دونگسنگ کوچولوت‬
‫طرفدار بزرگته‪".‬‬
‫یونگی با تعجب به جیمین نگاه میکنه و زیر لب میگه‪" ،‬از کِی؟"‬
‫جیمین لبخند میزنه‪" ،‬از وقتی که برنامه ریزی عروسی رو شروع‬
‫کردیم‪ .‬پیدا کردنشون سخت بود‪".‬‬
‫یونگی با عشق به جیمین نگاه میکنه و بوسه محکمی روی لباش‬
‫میذاره‪" ،‬عاشقتم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"میدونم‪ "،‬جیمین شونه هاش رو باال میندازه و یونگی چشماش رو‬


‫میچرخونه ولی نگاهش رو از پسر جوونتر نمیگیره‪.‬‬
‫"امیدوارم خوشحال باشی‪ "،‬مادر یونگی چند لحظه به پسرش و‬
‫همسرش زل میزنه و میگه‪" ،‬امیدوارم خوشحالت کنه‪".‬‬
‫"میکنه‪ ،‬مامان‪ ،‬واقعا میکنه‪ ".‬یونگی با عالقه جواب میده و ضربان‬
‫قلب جیمین باال میره‪.‬‬
‫"مواظبش باش‪ "،‬مادر یونگی به جیمین نگاه میکنه و میگه‪" ،‬بداخالق‬
‫و اخموعه و نمیدونه چطوری احساساتش رو بیان کنه‪ ،‬مگه اینکه‬
‫بخواد فحش بده‪ .‬ولی میدونم عاشقته‪ ،‬پس همونقدر عاشقش باش و‬
‫تنهاش نذار‪".‬‬
‫جیمین سرش رو برای تایید تکون میده‪" ،‬باشه‪".‬‬
‫"باشه؟ فقط باشه؟" یونگی میپرسه و با بازیگوشی به پسر جوونتر‬
‫چشمؼره میره‪.‬‬
‫جیمین میخنده ولی سرش رو برای تایید تکون میده‪" ،‬آره‪ ،‬فقط باشه‪".‬‬
‫"باید برم‪ "،‬مادر یونگی بین حرفشون میپره‪" ،‬خیلی وقته اینجام‪".‬‬
‫"بابا میدونه؟" یونگی آروم میپرسه‪.‬‬
‫زن‪ ،‬متوقؾ میشه‪" ،‬بهش نگفتم ولی فکر کنم میدونه‪.‬داداش کوچیکت‬
‫نمیتونه هیچ چیزیو از پدرت مخفی نگهداره‪".‬‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده‪" ،‬مواظب باش‪".‬‬
‫مادر یونگی سرش رو تکون میده‪" ،‬از زندگی مشترکت لذت ببر‪ .‬خب‬
‫دیگه‪ ،‬خداحافظ تا دفعه بعدی که ببینمتون‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"که امیدوارم زیاد طول نکشه؟" چشم های یونگی برق میزنن و‬
‫جملهش رو به حالت سوالی بیان میکنه‪.‬‬
‫"شاید‪ .‬خواهیم دید‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫"کجا داریم میریم؟" جیمین‪ ،‬وقتی یونگی مسیرشون رو تؽییر میده‪،‬‬
‫میپرسه ولی پسر بزرگتر‪ ،‬فقط پوزخند میزنه‪" .‬راه آپارتمانت از اون‬
‫طرفه‪".‬‬
‫"آه‪ "،‬جیمین بعد از مدتی‪ ،‬وقتی قضیه رو میفهمه‪ ،‬میگه‪" ،‬این همون‬
‫چیزیه که چند ماهه داری واسم برنامه ریزی میکنی؟"‬
‫یونگی جواب نمیده و تصمیم میگیره فقط لبخند بزنه‪.‬جیمین به سکوت‬
‫پسر بزرگتر میخنده و به صندلیش تکیه میده‪.‬‬
‫"راهش طوالنیه؟" جیمین‪ ،‬وقتی پشت چراغ قرمز متوقؾ میشن‪ ،‬به‬
‫طرؾ یونگی میچرخه و میپرسه‪" ،‬میشه یکم بخوابم؟"‬
‫یونگی در جواب صندلی جیمین رو پایین میبره و چند ثانیه بهش نگاه‬
‫میکنه‪" ،‬خسته شدی؟"‬
‫جیمین با حرکت سرش تایید میکنه و وقتی چراغ سبز میشه‪ ،‬یونگی‬
‫دست چپش رو میگیره‪".‬مخفی نگه داشتن یه راز‪ ،‬یکم خسته کنندست‪".‬‬
‫یونگی به جملهش میخنده و میگه‪" ،‬واقعا نمیتونی رازاتو مخفی کنی‪،‬‬
‫سانشاین‪ .‬فکر کنم به خاطر همین کل شب یجوری بودی‪،‬هان؟"‬
‫جیمین چشماش رو میچرخونه ولی لبخندش هنوز روی صورتشه‪،‬‬
‫"ولی کامال گولت زدم‪ ،‬مگه نه؟ اصال فکرشم نمیکردی مامانت بیاد‪".‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده‪ ،‬با عشق به جیمین نگاه میکنه‪ ،‬بعد‬
‫نگاهش رو به طرؾ جاده برمیگردونه و زمزمه میکنه‪" ،‬فکرشم‬
‫نمیکردم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین با شنیدنش میخنده‪" ،‬وقتی بخوام‪ ،‬میتونم رازامو مخفی کنم‪،‬‬


‫هیونگ‪ .‬منو دست کم نگیر‪".‬‬
‫یونگی پوزخند میزنه و به حرؾ جیمین جواب نمیده‪" ،‬بخواب‪ .‬وقتی‬
‫برسیم بیدارت میکنم‪".‬‬
‫"باشه‪ "،‬جیمین آروم میگه و با حرکات ماشین‪ ،‬خوابش میبره‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫‪--‬‬
‫دهن جیمین‪ ،‬وقتی یونگی قفل در رو باز میکنه‪ ،‬باز میمونه‪" ،‬واسمون‬
‫خونه خریدی؟!"‬
‫"هممم‪ "،‬یونگی توی گوش جیمین میگه و از پشت بؽلش میکنه و‬
‫چونهش رو روی شونهش میذاره‪.‬‬
‫"اصال میتونیم پولشو بدیم؟" جیمین با چشم های گرد شده به اطراؾ‬
‫نگاه میکنه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو برای تایید تکون میده‪" ،‬معلومه‪ .‬ماه پیش کامل پولشو‬
‫دادم‪".‬‬
‫"هیونگ‪ ،‬فکر کردم گفتی وضع مالیمون فعال خوب نیست‪ "،‬جیمین به‬
‫یونگی نگاه میکنه‪.‬‬
‫"آره به خاطر پول وام و همه هزینه های عروسی‪ ،‬ولی االن دیگه‬
‫خوبه‪.‬نگران نباش‪ ،‬به اندازه کافی واسه اینکه دوتامون راحت زندگی‬
‫کنیم‪ ،‬پول در میارم‪ ".‬یونگی به پسر جوونتر لبخند میزنه‪.‬‬
‫"وقتی اونجوری گفتی‪ ،‬فکر کردم وضع کمپانی خوب نیست! خیلی‬
‫نگران شدم‪ ،‬هیونگ!"جیمین بلند میگه و به یونگی چشمؼره میره‪.‬‬
‫یونگی میخنده و لبای جیمین رو میبوسه‪" ،‬وضع کمپانی خوبه سانشاین‪.‬‬
‫خیلی بزرگ نیست‪ ،‬ولی باید از چیزای کوچیک شروع کنیم‪ .‬هفته‬
‫دیگه با یه گروه جدید مالقات میکنیم تا در مورد آلبوم جدیدشون حرؾ‬
‫بزنیم‪ .‬اگه همه چیز خوب پیش بره‪ ،‬زودتر پیشرفت میکنیم‪".‬‬
‫"خیلی خوشحالم‪ "،‬جیمین زمزمه میکنه و بعد جواب بوسه یونگی رو‬
‫میده‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫یونگی‪ ،‬وقتی حس میکنه جیمین لب پایینیش رو لیس میزنه‪ ،‬عقب‬


‫میکشه‪" ،‬واسه این وقت داریم‪ .‬نمیخوای اطرافو نگاه کنی؟"‬
‫"اطرافو نگاه کنم؟" چشم های جیمین برق میزنن‪" ،‬میشه؟"‬
‫"من‪ "،‬یونگی یکم سرخ میشه و پشت گردنش رو میماله‪" ،‬یه چیزی‬
‫واست دارم‪".‬‬
‫"واسه من؟" جیمین امیدوار به یونگی نگاه میکنه و نگاهش‪ ،‬سرشار از‬
‫عشقه‪.‬‬
‫یونگی سرش رو تکون میده و جیمین رو میبوسه‪" ،‬واسه تو‪".‬‬
‫"نشونم بده‪ "،‬جیمین روی لب های یونگی زمزمه میکنه‪.‬‬
‫"دستتو بده‪ "،‬یونگی دست جیمین رو میگیره‪" ،‬دنبالم بیا‪".‬‬
‫"االن طبقه اولیم‪ "،‬یونگی میگه و جیمین رو به جلو هدایت میکنه‪.‬‬
‫"واقعا هیونگ؟فکرشم نمیکردم‪ "،‬جیمین چشماش رو میچرخونه‪.‬‬
‫"پررو‪ "،‬یونگی زیر لب میگه ولی عالقهش از لحنش مشخصه‪.‬‬
‫"این پله ها میرن طبقه باال‪ "،‬یونگی به باال اشاره میکنه و بعد دستش‬
‫رو پایین میاره‪ " ،‬و اینا میرن زیرزمین‪".‬‬
‫"خب؟ حدس میزدم‪ .‬اصال راهنمای تور خوبی نمیشی‪ ،‬میدونستی؟"‬
‫یونگی میچرخه تا به جیمین چشمؼره بره و جیمین ‪ ،‬میخنده‪.‬‬
‫"استرس داری‪ ،‬هیونگ؟ هرچی باشه دوستش دارم‪ ،‬چون از ته قلبته‪".‬‬
‫یونگی اخم میکنه‪" ،‬آره‪ ،‬آره‪ .‬بیا بریم پایین‪ .‬بقیش رو فردا میگردیم‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"سورپرایزت پایینه؟" جیمین مشتاق به نظر میاد و نرده ها رو میگیره‬


‫و پایین رو نگاه میکنه‪" ،‬چیه؟"‬
‫"چشماتو ببند‪ ،‬نگران نباش‪ ،‬من حواسم بهت هست‪ ".‬یونگی دست‬
‫جیمین رو میگیره و پسر جوونتر‪،‬به حرفش گوش میکنه و چشماش رو‬
‫میبنده‪.‬‬
‫یونگی جیمین رو به طرؾ وسط اتاق میبره‪" ،‬خیلی زیاد نیست‪ ،‬ولی‬
‫فکر کردم ممکنه ازش خوشت بیاد‪ ،‬چون دسترسی بهش‪،‬راحته‪ .‬دیگه‬
‫میتونی چشمات رو باز کنی‪".‬‬
‫جیمین‪ ،‬با تعجب دور خودش میچرخه و کل اتاق رو نگاه میکنه و بعد‬
‫متوقؾ میشه و به یونگی زل میزنه‪.‬‬
‫یونگی به اطراؾ نگاه میکنه و از نگاه جیمین فرار میکنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬جیمین آروم میگه و یونگی در جوابش "هومـ"ـی میگه‪.‬‬
‫"هیونگ بهم نگاه کن‪".‬‬
‫"بله؟" نگاه یونگی نامطمئنه‪.‬‬
‫"هیونگ‪ "،‬جیمین یه قدم جلو میره‪" .‬هیونگ‪ ،‬یه استودیوی رقص کامل‬
‫واسم درست کردی‪".‬‬
‫"دوسش داری؟" یونگی زمزمه میکنه‪.‬‬
‫جیمین چند ثانیه به یونگی زل میزنه و بعد سرش رو با چشم هایی که‬
‫برق میزنن‪ ،‬برای تایید تکون میده‪" ،‬عاشقشم‪ ،‬هیونگ‪".‬‬
‫"میدونم همیشه میتونی بری استودیو و برقصی‪ ،‬ولی اگه دلت خواست‬
‫تنهایی روی یه چیزی کار کنی یا همچین چیزی‪ "،‬یونگی دستاش رو‬
‫توی هوا تکون میده‪" ،‬شاید حتی کالس رقص بذاری‪ .‬البته میتونی اینو‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫هم توی استودیو انجام بدی‪ .‬احتماال باید همین کاروکنی‪ .‬اصال نمیخوام‬
‫بچه های جیػ جیؽو بیان خونمون یا کسی فکر کنه یجورایی به بچه ها‬
‫گرایش داری‪ .‬یه استودیوی کوچیک برای خودم‪ ،‬طبقه باال دارم و به‬
‫نظرم درست نبود که چیزی برای تو نباشه‪ .‬میخواستم اینجارو اتاق کار‬
‫یا همچین چیزی کنم‪ ،‬ولی بعد فهمیدم که میتونه یه استودیوی رقص‬
‫خیلی خوب باشه‪ .‬چیز زیادی نیست‪ ،‬و فقط یکی از دیواراش آینه داره‪،‬‬
‫ولی فقط فکر کردم‪"...‬‬
‫"دهنتو ببند هیونگ‪ ،‬دیگه داری زیادی حرؾ میزنی‪ "،‬جیمین وسط‬
‫حرؾ یونگی میپره و جلو میره تا ببوستش‪.‬‬
‫یونگی جواب بوسهش رو با عطش و نیاز میده‪ ،‬زبونش رو وارد دهن‬
‫جیمین میکنه و دستش رو دور کمرش حلقه میکنه‪ .‬جیمین زبونش رو‬
‫با زبون یونگی حرکت میده و دوتاشون بدون اینکه خجالت بکشن‪ ،‬ناله‬
‫میکنن‪ .‬جیمین دستاش رو بین موهای یونگی میبره و آروم موهاش رو‬
‫میکشه‪،‬زبونش رو روی سقؾ دهن یونگی میکشه و شنیدن ناله یونگی‬
‫لذت میبره‪،‬و بعد بقیه جاهای دهن یونگی رو میگرده‪.‬‬
‫چند دقیقه بعد عقب میکشن تا نفس بگیرن و یونگی پیشونیش رو روی‬
‫پیشونی جیمین میذاره‪" ،‬دوسش داری؟"‬
‫"عاشقشم‪ "،‬جیمین آروم میگه و بوسه های کوتاهی روی صورت‬
‫یونگی میذاره‪" .‬خیلی ممنون‪ .‬هرروز ازش استفاده میکنم‪".‬‬
‫یونگی به جیمین لبخند میزنه‪ ،‬تا وقتی که جیمین چیزی رو به یاد‬
‫میاره‪ .‬پاک نامه ای رو از جیبش در میاره و به یونگی میده‪.‬‬
‫"این چیه؟" یونگی کاؼذ سفید رو ازش میگیره و میپرسه‪.‬‬
‫"از طرؾ پدر مادرمه‪ "،‬جیمین با پررویی لبخند میزنه‪.‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫"توش‪...‬پوله؟" یونگی سرش رو باال میاره و با نگاهش از جیمین‬


‫سوال میپرسه‪.‬‬
‫جیمین با حرکت سرش تایید میکنه و لبخندش پررنگتر میشه‪" ،‬پول‬
‫پرستاری از بچه‪ 522.‬دالر واسه مواظبت از بچشون وقتی گریه‬
‫میکرد‪ 12 ،‬دالر واسه مواظبت اصلی‪ ،‬و ‪ 12‬دالر دیگه واسه ؼذا‬
‫دادن بهش و لباس تنش کردن‪".‬‬
‫یونگی ابروش رو باال میبره و پوزخند میزنه‪ " ،‬فقط ‪ 512‬دالر‬
‫اینجاست‪".‬‬
‫"معلومه‪ "،‬جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و چشماش هاللی‬
‫شکل میشن‪" ،‬اون ‪ 12‬دالر تخفیفو یادته؟"‬
‫یونگی میخنده و همونجور که نزدیکتر میره تا جیمین رو ببوسه‪ ،‬پاکت‬
‫نامه از دستش میوفته‪.‬‬
‫"هی! اون پولیه که مامان بابام کلی براش زحمت کشیدن و تو همین‬
‫االن انداختیش پایین‪ "،‬جیمین ؼر میزنه ولی جواب بوسه یونگی رو‬
‫میده‪.‬‬
‫یونگی پوزخند میزنه‪" ،‬االن ترجیح میدم یه چیز دیگشونو داشته باشم‪".‬‬
‫جیمین با شنیدن جملهش سرخ میشه و یونگی جلو میره تا ببوستش و‬
‫روی لباش زمزمه میکنه‪" ،‬بچه کوچولوی پررو‪".‬‬
‫"آره‪ ،‬ولی بچه کوچولوی پرروی تو‪ "،‬جیمین زمزمه میکنه و چشماش‬
‫بازیگوشیش رو نشون میدن‪.‬‬
‫یونگی "هومـ"ـی میگه و جیمین رو نزدیکتر میکشه‪" ،‬مال من‪.‬‬
‫سانشاین من‪".‬‬

‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪Out of my system‬‬

‫جیمین استخون فک یونگی رو میبوسه‪" ،‬مال تو‪".‬‬


‫یونگی جیمین رو محکمتر بؽل میکنه‪" ،‬چطوره بریم باال و بذاری‬
‫اتاق خواب و شایدم تخت رو بهت نشون بدم‪،‬هان؟"‬
‫جیمین بهش لبخند میزنه‪" ،‬من یه فکر بهتر دارم‪ .‬چطوره اول‬
‫استودیوی رقصمو بگردیم‪ ،‬و بعد بریم سراغ اتاق خواب؟"‬
‫یونگی‪ ،‬وقتی جیمین کراواتش رو میکشه‪ ،‬ابروش رو باال میبره‪،‬‬
‫"چی؟ نمیخوای حموم رو به لیستت اضافه کنی؟"‬
‫جیمین میخنده و جلو میره تا لب هاشون رو روی هم بذاره‪" ،‬اگه خیلی‬
‫خسته نیستی‪ ،‬میتونیم به اونجام سر بزنیم‪ .‬نگران نباش هیونگ‪ ،‬فردا‬
‫هم میتونیم بقیه جاهارو بگردیم‪ .‬هنوز میز ؼذا خوری رو ندیدم‪ .‬باید‬
‫بدونم کجا ؼذا میخوریم‪ ،‬مگه نه؟"‬
‫یونگی کراواتش رو شل میکنه‪ ،‬اونو یه جایی گوشه اتاق میندازه و‬
‫اولین دکمه لباسش رو باز میکنه‪ .‬جلو میره تا جیمین رو ببوسه و عقب‬
‫میکشه تا زمزمه کنه‪" ،‬عاشقتم‪".‬‬
‫"منم عاشقتم‪ "،‬جیمین رو لباش زمزمه میکنه و بعد سرش رو تکون‬
‫میده تا دوباره لب هاشون رو به هم متصل کنه‪.‬‬

‫(پاچش یونمین فیلزم*‪ )*-‬مرسی تو این یه ماه همراه اولین فیکی که از‬
‫کیپاپ ترجمه کردم‪,‬بودین‪ ‬مرسی خوندین و نظر دادین و امیدوارم‬
‫خوشتون اومده باشه‪.‬اگه خواستین پارتای اکسترا و بقیه فیک های‬
‫یونمینم رو بخونین سر بزنین به اینجا (فقط اینجا اپ میشن)‬
‫‪@YoonminFiction‬‬
‫‪@YoonminFiction‬‬

You might also like