You are on page 1of 35

Sadixen When We're High BTSIr7-FF

1
Sadixen When We're High BTSIr7-FF

Name: When We're High

After Story
Author: Sadixen

Couple: Yoonmin, Vkook

Genre: Romance, Fluff


Channel: @Btsir7_FF

2
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫چند بار تعادلش رو از دست داده بود و از افتادنهای متوالی توی اب‪ ،‬کمی خسته‬
‫به نظر میرسید‪ .‬تخته اسکی که روی اب شناور بود رو به طرف خودش کشید و با‬
‫خستگی‪ ،‬تن خیس و سنگین شدهاش رو به سمت ساحل کشید‪.‬‬
‫یونگی روی صندلی لمیده بود و عینک افتابیش نیمی از صورتش رو پوشونده بود‪،‬‬
‫اما نیشخندش رو نه‪.‬‬
‫نی ابمیوه استواییش رو به گوشه لبش هل داد و گ فت‪" ،‬موج سوار قهار! چرا خیس‬
‫شدی پس!؟"‬
‫جیمین قهقههای سر داد و برای چندمین بار لحظهی رفتن زیر موج رو برای خودش‬
‫مرور کرد‪ .‬اونقدر خسته بود که تعجب کرد چطور تونست بدن کوفتهاش رو از زیر‬
‫اب بیرون بکشه!‬
‫روی شنهای داغ خودش رو پرت کرد و چشمهاش رو با خستگی بست؛ دلش‬
‫میخواست تمام لباسهاش رو دربیاره و اجازه بده افتاب تیز بدنش رو خشک کنه‬
‫و کمی ماساژش بده‪ .‬اما با سایهای که روی صورتش افتاد چشمهاش رو باز کرد و به‬
‫قامت یونگی که جلوش قد علم کرده بود‪ ،‬نگاهی انداخت که مرد رو به حرف اورد‪.‬‬
‫‪ -‬بیا اینو بخور‪ .‬ممکنه دریازده بشی‪...‬‬
‫به سفارش غریق نجاتی که اون حوالی بود‪ ،‬نوشیدنی مخصوصی برای جیمین تهیه‬
‫کرد‪ .‬تمام مدتی که موج سواریش رو تماشا میکرد‪ ،‬در حال تحسینش بود؛ نه‬
‫‪3‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫بخاطر تالشش برای تجربهی جدید‪ ...‬بلکه بخاطر روحیهی قویای که داشت‪.‬‬
‫بخاطر سالها‪ ،‬ماهها‪ ،‬هفتهها و روزهای ی که به سختی پشت سر گذاشت و از پس‬
‫مشکالت و مسائلش براومد‪ .‬شاید هنوز هم رد تازیانهی شکنجهها روی روح و تنش‬
‫بود اما حاال میتونست بهشون نگاه کنه و درد نکشه‪ ...‬شاید توهماتش باز هم در‬
‫جای ی دور کمین کرده بودن تا برگردن و توی دام بندازنش‪ ،‬اما این مهم بود که‬
‫جیمین اونها رو از خودش رونده بود!‬
‫با لبخند نگاهش کرد و روی زانوهاش خم شد‪ ،‬دستش رو به طرف جیمین گرفت تا‬
‫بلندش کنه‪.‬‬
‫رطوبت و گرما بین دستش جا گرفت و با مشت کردن دستش‪ ،‬جسم بی حال و‬
‫خستهی جیمین رو به طرف خودش کشید‪ .‬روی صندلی نشوندش و نوشیدنی رو به‬
‫دستش داد؛ دستی بین موهای خیسش کشید و عینک خودش رو دراورد تا روی‬
‫چشم جیمین بذاره‪.‬‬
‫‪ -‬خسته نیستم‪ ،‬مین! به این بهونه منو نمیتونی بکشونی هتل! و دوباره عین‬
‫پیرمردا به تلویزیون بچسبی و اخبار و سریال دنبال کنی!‬
‫خندید و گ فت‪" ،‬خیله خب رئیس کوچولو‪ ...‬من زودتر از اینا تسلیم شدم!"‬
‫پسر لیوان بزرگ نوشیدنی رو بعد از سر کشیدن‪ ،‬کنار گذاشت و لبش رو با پشت‬
‫دست پاک کرد‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫عینکش رو از روی چشمش برداشت و درحالیکه بخاطر نور افتاب چشمهاشو ریز‬
‫میکرد به یونگی خیره شد‪.‬‬
‫‪ -‬برنامه جنگل که کنسل نشده!؟‬
‫مرد مچ دستش رو گرفت و دنبال خودش کشید؛ پسر سکندری خورد و نزدیک بود‬
‫بیافته اما حرف یونگی توجهش رو جلب کرد‪.‬‬
‫‪ -‬جیمین هنوز کلی وقت دادیم و تو هر روز همین سواال رو میپرسی! اگه قرار بود‬
‫کنسل شه ً‬
‫اصال چرا بابد برنامه ریزی میکردم براش!؟‬
‫‪ -‬من چه میدونم‪ ...‬تو هر دقیقه موود عوض میکنی! االن داریم کجا میریم؟‬
‫به سمت خلوتتری از ساحل حرکت میکردن و هیجانی که جیمین حس میکرد‪،‬‬
‫باعث شد لبخند محوی روی لبش شکل بگیره‪.‬‬
‫اما با کج شدن راهشون به سمت راه اصلی‪ ،‬اونقدری پکر شد که حتی دیگه به‬
‫حرفهای بعدی یونگی گوش نداد‪ .‬غافل از اینکه اون مرد همیشه براش برنامههای‬
‫سرگرم کننده و سوپرایزهای جذابی داشت!‬
‫با غرولندهای جیمین به هتل رفتن و پسر هیچ حواسش به این موضوع که باید‬
‫لباسهاشون رو عوض کنن‪ ،‬نبود! البته بعد از فهمیدنش هم قرار نبود چیزی به‬
‫روی خودش بیاره‪ ...‬با حفظ اخم و بدخلقیای که یونگی نمیدونست دقی ًقا به چه‬

‫‪5‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫خاطره‪ ،‬لباسهای تابستونی برای گردش تو روزهای گرم و ساعات نزدیک به عصر‪،‬‬
‫پوشیدن و از اتاقشون خارج شدن‪.‬‬
‫یونگی ترجیح داد از برنامههاشون – تا مراسم دوستانه و خصوصی که تهیونگ و‬
‫جونگکوک گرفته بودن – بیشتر بگه تا پسر رو مطمئن کنه قرار نیست توی‬
‫تعطیالتشون قبل از برنامهها و نقشههای جدید هوسوک‪ ،‬وقتشون رو تلف کنن!‬
‫‪ -‬امشب کنار ساحل شرقی کارناوال محلی میاد و جشن شبانهاس‪ ...‬بیشتر مردم‬
‫محلی هستن چون توریست کمه‪ ،‬اما تعریقشو شنیدم که شلوغ میشه و خوش‬
‫میگذره‪ ...‬دوست نداری بریم؟ میتونیم به یه بار محلی سر بزنیم‪ ،‬یا‪...‬‬
‫جیمین چشم غرهای بهش رفت و گ فت‪" ،‬میتونستی زودتر اینا رو بهم بگی‪ ...‬البته‬
‫حتما تو جشن امشب قراره یه جا روی صندلی بشینی و کوک تل‬ ‫چه فرقی میکنه!؟ ً‬

‫بخوری!"‬
‫یونگی خندهی درموندهای کرد و گ فت‪" ،‬جیمین! من فقط امروز لعنتی رو با تو‬
‫نیومدم موج سواری!"‬
‫جیمین هم با همون لحن ادامه داد‪" ،‬تو امروز لعنتی رو با من نیومدی موج سواری!‬
‫اتفاق سادهایه؟ خستگی رو بهونه کردی که لم بدی و منو دیدی بزنی؟ از صبح دارم‬
‫برنامه میچینم تالفی کنم پس مقاومت نکن!"‬
‫سرش رو با تاسف تکون داد و زمزمه کرد‪" ،‬پیرمرد غرغرو!"‬
‫‪6‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫میدونست که داره چه حرفی میزنه و کارش عمدی بود تا دست روی حساسیتهای‬
‫پسر بذاره و از حال و هوای ی که جیمین دچارش شده بود‪ ،‬نجاتش بده‪ ...‬و همینطور‬
‫هم شد؛ چند قدم جلوتر رفت و زمانیکه که جیمین با تهدید کردنش‪ ،‬دنبالش‬
‫دویید‪ ،‬سرعتش رو بیشتر کرد‪.‬‬
‫بین خیابونهای کوچک و سنگ فرش جزیره میچرخیدن و کوچههای باریکش رو به‬
‫سختی رد میکردن‪ .‬هیچکس نگاه عجیبی حوالهشون نمیکرد و از بابت تنه زدنها‬
‫شکایتی نداشت‪ .‬برعکس؛ پیرمردهای ماهیگیر با خنده نگاهشون میکردن و‬
‫بچههای کوچک از کارشون تقلید میکردن‪.‬‬
‫تقریبا تا جای ی دوییدن که از خستگی قدمهاشون کند شد و باالخره متوجه صدای‬
‫بچهها شدن‪ .‬با تعجب بهم نگاه کردن و لحظهای بابت اینکه بچهها رو ناخواسته‬
‫دنبال خودشون به ناکجا اباد کشیدن‪ ،‬احساس ترس کردن‪ .‬اگر پدر و مادرشون‬
‫دنبالشون میگشتن چی؟!‬
‫یونگی بهشون نزدیک شد و درحالیکه به اسباب بازیهای مختلفی که دست هر‬
‫کدومشون بود‪ ،‬نگاه میکرد‪ ،‬گ فت‪" ،‬شما اهل همین جزیرهاید؟"‬
‫همگی هماهنگ با هم سر تکون داد و یکی از پسر بچهها که کمی تپل بود و رنگ‬
‫پوستش نسبت به بقیه‪ ،‬روشنتر بود به حرف اومد‪.‬‬
‫‪ -‬شما اهل کجایید؟‬
‫‪7‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫جیمین خندهاش گرفت و میخواست بگه «اگر اونها رو نمیشناختن پس دلیل‬


‫اینکه دنبالشون کردن چی بود؟» اما میدونست این سوال بیشتر از سنشونه و‬
‫توضیحش براشون سخت خواهد بود‪ ...‬و البته به نظر نمیومد گم شده باشن!‬
‫اونها دوستهای ی بودن که تابستونشون رو کنار هم توی جزیره میگذروندن و از‬
‫زمانشون لذت میبردن‪.‬‬
‫‪ -‬ما از شرق اسیا میایم‪ ...‬میدونی کجاست؟‬
‫دختری که قدش نسبت به بقیه بلندتر بود و سعی داشت رفتار موقرانهای از خودش‬
‫نشون بده با لحنی به تقلید از بزرگساالن گ فت‪" ،‬البته که میدونیم‪ ...‬ما همیشه‬
‫میزبان قوم و اقلیتهای مختلفی هستیم‪ .‬به جزیره ما خوش اومدید‪"...‬‬
‫یونگی صاف ایستاد و کنار جیمین قرار گرفت‪ .‬پسر دستی توی موهای عرق کردهاش‬
‫کشید و همزمان با یونگی از استقبالش تشکر کردن‪.‬‬
‫‪ -‬میدونستید امشب کنار ساحل مراسم محلی برگزار میشه؟ دوست دارید برید‬
‫اونجا؟‬
‫یونگی نمیخواست ذوق دختر بچه رو کور کنه پس نگاه دقیقی بهش انداخت و‬
‫گ فت‪" ،‬مراسم محلی؟ باید جالب باشه‪ ...‬دوست داریم بریم‪ .‬میتونی راهنماییمون‬
‫کنی؟"‬

‫‪8‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫و ناگهان همگی به صف ایستادن و بعد از ارایش نظامی مختص خودشون‪ ،‬رو به‬
‫یونگی و جیمین‪ ،‬یکصدا گ فتن‪" ،‬دنبالمون کنید!"‬
‫پسر بچه ریز جثهای از زیر تیشرتش پارچه کوچکی که ظاه ًرا پرچمشون بود‪ ،‬بیرون‬
‫کشید و باال بردش و حرکت کردن‪.‬‬
‫یونگی و جیمین نمیتونستن نمکی بودنشون رو انکار کنن و جیمین داشت تصور‬
‫میکرد کاش همهشون رو برای خودش میدزدید! هر چقدر از زمان دنبال کردنشون‬
‫عمیقا دلش میخواست دختری‬ ‫بیشتر میگذشت‪ ،‬بیشتر شیفتهشون میشد و ً‬

‫داشته باشه تا وقتی توی جزیره میچرخن و در حال تفریحن‪ ،‬دستهای کوچکش‬
‫رو توی دست خودش بگیره و یا گاهی روی شونههای یونگی بشینه و جزیره رو از‬
‫ارتفاع باالتری ببینه‪ ...‬شاید باید زودتر برای این فکرش تصمیمی میگرفت و با یونگی‬
‫جدی صحبت میکرد!‬
‫به واسطه ارتش کودکانی که اون بچهها راه انداخته بودن یک بار دیگه جزیره رو‬
‫دور زدن و از تمام مناظر جذاب و دیدنیش لذت کافی رو بردن‪ .‬غروب افتاب نزدیک‬
‫بود و اسمون به قدری شیرین جلوه میکرد که مزهاش رو میتونستن بچشن!‬
‫ابرهای پراکندهی نارنجی و ارغوانی که بواسطهی بادها به سرعت جابجا میشدن‪.‬‬
‫جیمین لحظه رو برای ثبت تصویر خیره کنندهاش از دست نداد‪ .‬نخلهای ی که رقص‬

‫‪9‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫موزونی داشتن و دیدن اسمان مولوکای از پشت نخلها بی نهایت مسحورکننده‬


‫شده بودن!‬
‫حتی بچهها هم کنار یونگی و جیمین ایستادن تا تصویری که به نظر تکراری بود رو‬
‫نظاره گر باشن‪ .‬به خصوص زوجی که به نظرشون زیادی عاشقانه رفتار میکردن؛‬
‫یونگی کنار جیمین ایستاد و دستش رو دور شونهاش انداخت و بهم نزدیکتر‬
‫شدن‪...‬‬
‫زمزمهای که زیر گوشش میکرد همون لمس ابرهای طعمدار توی اسمان بودن‪.‬‬
‫‪ -‬کاش میشد همیشه همین جا زندگی کنیم!‬
‫جیمین با نگاهی خبیث که قصد گول زدن یونگی رو داشت بهش خیره شد و مرد با‬
‫دستپاچگی گ فت‪" ،‬فقط یه ارزو بود! فکرشم نکن همه چیزو ول کنیم و بیایم‬
‫اینجا!"‬
‫‪ -‬چه ایرادی داره!؟‬
‫جوری حق به جانب گ فت که یونگی فقط برای جواب دادن بهش‪ ،‬یک راه به‬
‫ذهنش رسید‪.‬‬

‫‪10‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫دست دیگهاش رو برای گ فتن صورت پسر باال برد و سرش رو بهش نزدیکتر کرد‪.‬‬
‫لبهاش رو به ارومی بوسید و به جیغ و هین کشیدن بچههای پشت سرشون با‬
‫نیشخندی پیروزمندانه اشاره کرد‪.‬‬
‫جیمین که به یک لمس کوتاه و سریع توی خلسه رفته بود با شنیدن صدای بچهها‬
‫چرخید و با دستهای ی که صورتشون رو پوشوندن روبرو شد!‬
‫با خجالت خندید و گ فت‪" ،‬یادم رفته بود اونا هم اینجان!"‬
‫متقابال خندید و گ فت‪" ،‬پس فکر کنم ما ً‬
‫اصال پدرای خوبی نمیشیم!‬ ‫ً‬ ‫یونگی هم‬
‫ممکنه لحظهی بدتری یادمون بیاد! ً‬
‫مثال وقتی که بچه از ترس شب و تنهای ی و‬
‫تاریکی درو باز کرده و داره سرک میکشه و تو‪"...‬‬
‫جیمین با ترشروی ی گ فت‪" ،‬فکر نمیکنم یه روزی یادمون بره بچه داریم! و اینقدر‬
‫بی مالحظه باشیم!"‬
‫مرد نیشخندی زد و گ فت‪" ،‬پیش میاد دیگه عزیزم!"‬
‫با شوخی و سر به سر گذاشتن همدیگه و البته خریدن خوراکیهای مورد عالقهی‬
‫بچهها برای باج دادن و ساکت نگه داشتنشون‪ ،‬به استقبال شب و مراسم محلی‬
‫که کنار ساحل شرقی برگزار میشد رفتن‪ .‬البته که بچهها بعد از شیرین زبونی و‬
‫تشکر بابت خوراکیها‪ ،‬ازشون خدافظی کردن چون باید به خونههاشون‬
‫برمیگشتن‪.‬‬
‫‪11‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫ساحل هنوز شلوغ نشده بود اما بارهای سیار در حال اماده کردن تدارکات بودن و‬
‫ریسههای ی که به ونها اویزان شده بود‪ ،‬نمای ی زیبا و جادوی ی از ساحل و جنگلزار‬
‫پشتش نشون میداد‪.‬‬
‫‪ -‬کوک تل؟‬
‫جیمین تاییدش کرد و گ فت‪" ،‬من میرم لب ساحل‪".‬‬
‫مرد سر تکون داد و برای گرفتن کوک تلهاشون به سمت یکی از بارهای سیار حرکت‬
‫کرد‪ .‬چند روزی بود از فکر کار و درگیریهاش رها شده بود و به تنها چیزی که فکر‬
‫میکرد سفر خاطره انگیزش با جیمین بود‪ .‬همچنین زوجی که به پیشنهاد جیمین‪،‬‬
‫تدارک مراسمشون رو به همون جزیره منتقل کردن و بزودی در یکی از کلیساهای‬
‫جزیره‪ ،‬ازدواجشون رو رسمی میکردن‪.‬‬
‫برای اینکه خبر به جای ی درز پیدا نکنه منیجر هر دوی اونها تالشهای زیادی کرده‬
‫بودن و امنیتشون رو از هر نظر تامین کردن‪ .‬قرار نبود زمان زیادی رو توی مولوکای‬
‫سپری کنن چرا که جونگکوک باید برای قراردادهای عکسبرداری به کره برمیگشت‬
‫و تهیونگ هم برای ادامه فیلمبرداری پروژهشون‪ ،‬به ژاپن‪...‬‬
‫ناراضی نبودن چرا که همه چیز همونطور که میخواستن پیش میرفت و همهی‬
‫مسائل و مشکالت رو باالخره با وجود سختیها پذیرفته بودن‪...‬‬

‫‪12‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫کوک تلها رو که توی دست گرفت از خنکای ی که به وجودش تزریق شد‪ ،‬سر حال‬
‫اومد‪ .‬کنار جیمین که در حال مکالمه با شخصی پشت خط بود ایستاد و کمی از‬
‫نوشیدنیشو مزه کرد‪ .‬جیمین در حال صحبت با جههی بود و برنامهشون برای‬
‫رسیدن رو میپرسید تا مطلع باشه و به استقبالشون بره‪ .‬بعد از قطع تماسش با لبخند‬
‫به یونگی نگاه کرد و گیالسش رو گرفت‪.‬‬
‫به سالمتی هم گیالسشون رو به ارومی به هم کوبیدن و جیمین کمی معطل کرد تا‬
‫یونگی شاتش رو باال بره‪.‬‬
‫به محض اینکه حرکت سیب گلوش رو دید‪ ،‬نوشیدنیش رو خورد و توی دهانش نگه‬
‫داشت‪ .‬دو دستش رو به سرعت دور گردن مرد حلقه کرد و لبش رو به لبهای تر‬
‫یونگی چسبوند‪.‬‬
‫مرد با اینکه غافلگیر شده بود اما لحظهاش رو از دست نداد و لبهای جیمین رو‬
‫بوسید؛ میدونست پسر چی ازش میخواد پس به بازی بیشتر باهاش ادامه داد‪.‬‬
‫گردنش رو گرفته بود و به ارومی نوازشش میکرد و به همون لطافت‪ ،‬لبش رو لمس‬
‫میکرد؛ بوسه فرانسوی که دوست داشت رو‪ ،‬میخواست بهش هدیه بده‪ ...‬با‬
‫زبونش لبهای حجیم جیمین رو لیسید و کمی روش خم شد تا تسلط بیشتری‬
‫داشته باشه‪ .‬و همون لحظه بود که جیمین لبهاش رو به ارومی از هم باز کرد؛‬
‫نوشیدنی از گوشه لبش سر ریز شده اما یونگی به سرعت لبش رو جایگزین کرد و‬

‫‪13‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫تمام محتویات شیرین شدهی کوک تل رو خورد‪ .‬زبانش توی دهان جیمین میچرخید‬
‫و از مزهی جدیدی که کشف کرده بود غرق لذت و مستی شده بود‪...‬‬
‫با فشار دست جیمین روی سینهاش کمی ازش فاصله گرفت اما هنوز هم برای کامل‬
‫جدا شدن از جادوی لبهاش امادگی نداشت‪.‬‬
‫‪ -‬مین!‬
‫‪ -‬اسممو صدا کن! میخوام این کلمه بی معنی رو از زبون تو بشنوم!‬

‫نگاهش برای دیدن هر دو گوی سیاه چشمهاش بی تابی میکرد و در اون لحظه ارزو‬
‫کرد کاش چشمهای بیشتری برای دیدن یونگی داشته باشه‪.‬‬
‫‪ -‬عاشقتم یونگی!‬
‫همزمان با دوباره حلقه کردن دستش دور گردن یونگی‪ ،‬گیالسش از دستش افتاد‬
‫و در کسری از ثانیه لبهاش رو به لبهای مرد رسوند؛ کوک تلها با موج دریا محو‬
‫شدن و گیالسی که نیمی از پایهی کریستالش در شنها فرو رفته بود‪ ،‬تصویر‬
‫وارونهشون رو منعکس میکرد‪ ...‬و همون لحظه سوژه عکاسی شدن‪ ،‬با لبخندی که‬
‫عکاس به لب داشت‪.‬‬

‫‪14‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫فلش دوربین توجهشون رو جلب کرد و لحظهای با تعجب به پاهاشون نگاه کردن‪.‬‬
‫عکاس دور شده بود و از بابت سوژه جذاب و زیبای ی که شکار کرده بود خوشحال‬
‫بود‪...‬‬
‫یونگی دست جیمین رو گرفت و روی شن نشستن؛ هنوز هم میخواست جیمین‬
‫رو ببوسه اما از اینکه شاید شرایط محیط اطرافشون پسشون بزنه‪ ،‬کمی نگران بود‪.‬‬
‫اما تا جای ی که میدید هر کسی به سرگرمی خودش مشغول بود‪ .‬پس دوباره سر‬
‫جیمین رو گرفت و به سمت خودش چرخوند‪ .‬پیشونیشون رو بهم چسبوندن و‬
‫چشمهاشون رو بستن‪ .‬صدای شب و دریای ی که همراه موج میرقصید ملودی‬
‫ارامشبخشی رو مینواخت‪.‬‬
‫‪ -‬فردا میریم جنگل‪ ...‬میتونی دوباره بشی یه گردشگر‪ ...‬یه جهانگرد که توی جنگل‬
‫روحش با روح طبیعت پیوند میخوره و قدرتش چند برابر میشه‪.‬‬
‫جیمین لبخند زد و دست ازاد مرد رو که روی شنها بود و بهش تکیه کرده بود رو‬
‫گرفت و زمزمه کرد‪" ،‬من جهانگرد چشمای توام یونگی! روحمون هم بی نیاز از‬
‫طبیعت‪ ،‬قدرتش رو هر بار اونطور که باید تامین میکنه‪".‬‬
‫یونگی لبخند رضایتمندی زد و گ فت‪ " ،‬مثل االن‪ ...‬خوشحالم که صداتو میشنوم!"‬
‫جیمین با لبخند اطمینان بخشی سرش رو تکون داد و دستش رو فشرد‪.‬‬

‫‪15‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫شب رو به انتظار مراسم گذروندن و زمانیکه کارناوال محلی از راه رسید‪ ،‬ساحل از‬
‫همیشه شلوغتر شده بود؛ نمای زیبای ی از جزیره تحویل نگاه توریستها میداد‪...‬‬
‫رقصها و اهنگهای محلی که خونده میشد‪ ،‬حلقه زدن افراد در کنار ساحل که‬
‫بزرگ ترین زنجیرهای بود که جیمین میدید‪ ...‬همونطور که اون دختر بچه گ فت‪ ،‬از‬
‫تمام قوم و اقلیتها اونجا بودن؛ سیاه پوست‪ ،‬سفید پوست و زرد پوست‪ .‬از‬
‫مناطق سردسید و گرمسیر‪ ...‬همه اونجا دستهای همدیگه رو گرفته بودن و اواز‬
‫محلی سر میدادن‪ .‬دخترهای جزیره که از رقاصهای معروفی بودن بین حلقه قرار‬
‫گرفتن و پیچ و تاب بدنشون رو به نمایش گذاشتن‪ .‬جو گرم و صمیمی بین افراد‬
‫غریبه برقرار بود و خستگیای از بابت فعالیت تا نیمههای شب‪ ،‬براشون بی معنی‬
‫بود‪ .‬مست میکردن و میخوندن و میرقصیدن‪ ...‬و جیمین یونگی هم خودشون رو‬
‫از این جشن و پایکوبی دور نکردن‪ .‬یونگی مست‪ ،‬جیمین رو یاد گذشتههای ی‬
‫میانداخت که پسر جوانی با شیطنتهای مقتضی سنش بود و کمی هم سر به هوا‪...‬‬
‫خندههاش از ته دل بود و نگاهش به جیمین‪ ،‬پرستیدنی!‬
‫گیالسهاشون رو به هم زدن و اخرین شات اون شب رو سر کشیدن‪...‬‬

‫روز بعد باالخره برنامهای که جیمین مدتها انتظارش رو میکشید‪ ،‬با زمانبندیهای‬
‫یونگی سر رسید‪ .‬خودشون رو امادهی رفتن به جنگل کرده بودن؛ همونطور که باید‬
‫‪16‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫کولهای بزرگ که لباس و خوراک مورد نیاز‪ ،‬پشتشون حمل میکردن و قرار بود برای‬
‫چند روز توی کلبهای که اجاره کرده بودن‪ ،‬بمونن‪.‬‬
‫یونگی با اجاره اسلحه شکاری برنامهی شکار هم داشت و جیمین کسی بود که برای‬
‫یاد گرفتن هر چیز جدیدی هیجان داشت‪ .‬باید یاد میگرفت چطور اسلحه رو بگیره‬
‫و صاف بایسته‪ .‬پاهاش باید به عرض شونه باز میشد و دستهاش رو جای مناسبی‬
‫روی اسلحه قرار میداد تا اسیبی به خودش نرسونه و تیر خطا نره!‬
‫با اینکه شکار ممنوع بود و نباید توی جنگل اصوات مزاحمی ایجاد میکردن اما این‬
‫فقط یک برنامه کوتاه مدت بود که فقط نصف روز درگیرشون کرد‪.‬‬
‫در همون چند ساعت اونقدر بهشون خوش گذشته بود که به فکر هر چیزی بودن‬
‫جز شکار؛ البته یونگی نمیخواست دست خالی به کلبه برگردن پس از یکی از‬
‫برکههای اطراف اردکی رو شکار کرد و گوشت تازه و لذیذش رو برای ناهارشون کباب‬
‫کردن‪ .‬جوانب احتیاط رو با تذکرهای مداوم جیمین رعایت کردن و باالخره ساعت‬
‫‪ 5‬عصر بود که زیر افتابی که از شدت تیز بودن گرما و نورش کم شده بود‪ ،‬روی تکه‬
‫چوبهای ی نشستن و ناهارشون رو خوردن‪.‬‬
‫بیشتر با هم حرف زدن و تمام صحبتهاشون برنامههای ی راجع به اینده بود‪.‬‬
‫یونگی اصال تمایلی به تن دادن به برنامه و نقشههای جدید هوسوک رو نداشت و‬
‫چند بار پیشنهاد فرار و مخفی شدن رو به جیمین داد اما اون پسر جدی نگرفت و‬
‫‪17‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫فقط خندید چرا که وقتی شب گذشته حرف از رها کردن شده بود‪ ،‬یونگی مخالف‬
‫بود‪ .‬و البته خودش عادت کرده بود بین دردسر پرت بشه و به راحتی یا سختی –‬
‫هر طور که هست – راه خودش رو پیدا کنه و از باتالق بیرون بیاد‪ .‬میدونست‬
‫پاریس قراره براشون اتفاقات جدیدی رو رقم بزنه و هیچ دخالتی به رابطهشون وارد‬
‫نیست اما نمیتونست با یونگی هم مخالفتی کنه‪ .‬اون مرد هنوز هم ترسیده بود و‬
‫نمیخواست به این زودی ریسک کنه و خودش رو توی دردسر جدیدی بندازه‪...‬‬
‫داشت به پیشنهادش فکر میکرد و میخواست بیشتر از افکارش مطلع بشه؛ شاید‬
‫پیشنهاد یونگی وسوسه انگیزتر بود‪.‬‬
‫‪ -‬ما نمیتونیم هتا رو دوباره ول کنیم و بریم یه گوشه دنیا و یه مغازه گل فروشی‬
‫بزنیم و صبح به صبح برای پیاده روی بزنیم بیرون و شب هم موقع برگشتن به خونه‬
‫بریم هایپرمارکت وخرید کنیم! اونقدر راحت نیست رها کردن این زندگی‪ .‬ما به این‬
‫راه عادت کردیم! خودت گ فته بودی!‬
‫مرد نیشخندی زد و گ فت‪"،‬به چی عادت کردیم؟ توی دردسر افتادن و دوییدن‬
‫برای نجات جونمون؟"‬
‫جیمین گوشتی که داشت به طرف دهانش میبرد‪ ،‬پایین برد و گ فت‪" ،‬چی‬
‫میخوای پس؟ خیلی واضح بگو!"‬

‫‪18‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫یونگی با ناخن انگشت کوچکش تکه گوشتی که بین دندونش گیر کرده بود دراورد‬
‫و نگاه متفکرانهای بهش انداخت و گ فت‪" ،‬همون چیزی که دو سه سال پیش‬
‫میخواستم عملی کنم‪ .‬هتا رو یدفعه ول نمیکنیم بریم‪ .‬سومین براش کمه اما از‬
‫پسش برمیاد و میتونم جلسهای تشکیل بدم بین بزرگ ترین سهامدارا و کسی که‬
‫صالحیتش رو داره جایگزین خودم کنم‪ .‬اما همچنان سوددهی داره برامون‪...‬‬
‫سرمایههامم توی بانکای ی که خودت خبر داری (چشمکی زد و جیمین با خنده‬
‫چشمی توی حدقه چرخوند)‪ ،‬داره خاک میخوره و خیلی وقته که قصد دارم وارد‬
‫بیزنس بشم و مدتها براش تحقیق کردم و‪"...‬‬
‫اما ناگهان جیمین بین حرفش پرید‪" ،‬قبوله‪ ...‬فرار کنیم‪ .‬برای اینکه هوسوک هم‬
‫دستش بهمون نرسه‪ ،‬خودم همه چیزو جور میکنم!"‬
‫یونگی یه تای ابروش رو باال انداخت و گ فت‪" ،‬جدیای؟"‬
‫پسر شونهاش رو باال انداخت و نگاه مغرورانهای حوالهاش کرد‪.‬‬
‫‪ -‬پس چی؟ این چیزیه که تو میخوای‪ ...‬یادت نیست؟ گ فته بودیم «هر چیزی که‬
‫توی بخوای منم میخوام‪».‬‬
‫و حاال جیمین بود که بهش چشمک میزد‪ .‬در هر لحظه‪ ،‬حتی بین شوخیهاشون‬
‫فقط اون پسر دریای ی میتونست احساساتیش کنه‪.‬‬

‫‪19‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫لبخند دلگرم کنندهای تحویل هم دادن و نگاه اطمینان بخششون‪ ،‬امضای قرارداد‬
‫جدید بینشون بود‪.‬‬
‫روزهای بعد و تا اخرین فرصتی که داشتن تا توی کلبه بمونن و از فضای جنگل‬
‫لذت ببرن‪ ،‬خودشون رو غرق خوشگذرونیهای به ظاهر ساده کردن؛ مست‬
‫میکردن و میرقصیدن‪ ....‬فیلمهای ترسناک تماشا میکردن و در جستجوی‬
‫وحشت‪ ،‬نیمه شب توی جنگل قدم میزدن‪ .‬لحظهای نبود که از فکر ترسوندن هم‬
‫غافل بشن اما در نهایت با خنده به هم مشت میزدن و ناسزا میگ فتن‪.‬‬
‫صبح اخرین روز‪ ،‬تن خستهشون توانای ی تحمل بیداری رو نداشت؛ به جز بازی‬
‫تخته نرد و اعترافات عجیب تا نیمههای شب و سر کشیدن تمام بطریهای ابجو که‬
‫در طول اون چند روز یادشون رفته بود توی کابینت گذاشتن‪ ...‬دست از عشق بازی‬
‫و تعریف حس هم با لمسهای پیاپ ی و زمزمههای نفسگیر‪ ،‬نکشیدن‪.‬‬
‫تن برهنهشون بین هم پیچ و تاب خورده بود و سمفونی اواز لذتشون رو روی در و‬
‫دیوار چوبی کلبه به جا گذاشتن‪ .‬اوج لذت رو یک بار دیگه کنار هم تجربه کردن و‬
‫اجازه دادن ارامش به روحشون تزریق شه‪.‬‬
‫هر دو‪ ،‬تا صبح خواب و بیدار بودن اما لمس تنشون زیر مالفهها باعث برانگیخته‬
‫کردن احساسات و غلیان نیازشون برای یکی شدن‪ ،‬میشد؛ جیمین با حس‬

‫‪20‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫دستهای یونگی که روی رانها و باسنش میلغزید‪ ،‬پلکهای سنگینش رو از هم‬


‫فاصله داد و با چهره خواب الود یونگی مواجه شد‪.‬‬
‫‪ -‬صبح بخیر رییس‬
‫صدای گرفته و بمش‪ ،‬با چشمهای خماری که پشت موهای تیره و بلندش قایم‬
‫میشد‪ ،‬قلب جیمین رو به تک و تا میانداخت‪ .‬با نگاه خیرهاش روی لبهای یونگی‬
‫که اثار شیطنت شب قبلش رو میدید‪ ،‬لبش رو لیسید و یونگی برای زودتر بوسیدن‬
‫لبهای وسوسه انگیزش بهش نزدیک شد‪ ...‬و یک بار دیگه نبض بدنهاشون اوج‬
‫گرفت‪.‬‬

‫یک ساعت بعد رضایت دادن از تخت بهم ریخته جدا بشن و امادهی رفتن بشن‪..‬‬
‫فرصت زیادی نداشتن‪ .‬باید برای مراسمی که فردای اون روز دعوت شده بودن‪ ،‬هر‬
‫چه سریعتر اماده میشدن‪.‬‬
‫تهیونگ و جونگکوک نزدیکترین ساعت به مهمانی خصوصیشون به مولوکای‬
‫میرسیدن و بعد از دو روز هم برمیگشتن و خودشون معتقد بودن این سفر و‬
‫اتفاقاتش قراره هیجان انگیز و ماندگار باشه‪.‬‬
‫با وجود اینکه خانواده جونگکوک قرار نبود توی این مهمانی حضور داشته باشن‬
‫چرا که برخوردشون با شنیدن این خبر نه تنها مناسب نبود بلکه جونگکوک حتی‬
‫‪21‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫بابت خبر دادن بهشون‪ ،‬پشیمون شد و از خانوادهای تهیونگ هم فقط مادر و برادر‬
‫بزرگ ترش قرار بود حاضر باشن‪ ...‬اما باعث نمیشد به چیزی جز خوشحالی خودشون‬
‫فکر کنن‪ .‬این تهیونگ و جونگکوک بودن که برای رسیدن به اون نقطه ایستادن و‬
‫با مشکالتشون جنگیدن و مسائل رو خودشون حل کردن؛ نه دوستان و‬
‫خانوادهشون‪ .‬با اینکه اهمیت داره اما شاید خیلی هم ایراد نداشته باشه توی این‬
‫وضعیت مهم تنها باشن‪.‬‬
‫هر دوی اونها به قدر کافی بزرگ شده بودن تا تصمیم درستی برای خودشون و‬
‫زندگیشون بگیرن‪.‬‬
‫ایدل و سلبریتی بودن مسئولیتی فرای سنی که نزدیکش بودن‪ ،‬روی دوششون‬
‫گذاشت و اونها با سرعت بیشتری رشد کردن و به بلوغ ذهنی که باید میرسیدن‪،‬‬
‫رسیدن!‬
‫پس هیچ اشکالی نداشت‪ .‬برای جونگکوک کافی بود که جیمین هیونگش توی اون‬
‫روز مهم و خاطرهانگیز کنارش باشه و بخاطر سالمت خودش و جههی‪ ،‬بودن کنار‬
‫یونگی و خوشبختی که داشت بهشون روی میاورد‪ ،‬خوشحال باشه‪.‬‬
‫و صدای سوگند تهیونگ رو بشنوه و اجازه بده قلبش از شادی لبریز بشه‪.‬‬
‫زمانیکه به جزیره رسیدن‪ ،‬چند ساعتی از ظهر گذشته بود و برای استراحت‪،‬‬
‫ً‬
‫مستقیما به یکی از مهمانسراها فرستاده شدن‪ .‬منیجرهاشون به قدری مضطرب‬
‫‪22‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫بودن که اون دو هیچ اهمیتی به حواشی و احتماالتی که برای سفرشون وجود‬


‫داشت‪ ،‬نمیدادن‪ .‬زمانیکه پا به اتاقشون گذاشتن از شدت خستگی سفر و‬
‫برنامههای فشردهی قبلیشون‪ ،‬همه چیز رو رها کردن و فقط برای خوابیدن و‬
‫استراحت‪ ،‬به سمت تختشون پرواز کردن‪ .‬خبر رسیدنشون رو بعد از استراحت هم‬
‫میتونستن به بقیه برسونن‪.‬‬
‫با وجود خستگی و خواب الودگی‪ ،‬جونگکوک به محض گذاشتن سرش روی بالش‪،‬‬
‫ناگهان هیجان دوبارهای دربرگرفتش؛ از اینکه دوباره همه رو قرار بود کنار هم‬
‫ببینه‪ ،‬شور و شوقی به فکر و ذهنش افتاد که خواب رو ازش دریغ کرد‪.‬‬
‫از این پهلو به اون پهلو شدنهای مدوامش هم باعث شد خواب از سر تهیونگ بپره‬
‫و بابت خورهای که به جونش افتاده بود‪ ،‬بپرسه‪.‬‬
‫‪ -‬کوک! میدونستی نمیتونم با این تکون خوردنات بخوابم؟‬
‫‪ -‬اره میدونم! بهتره حواست باشه اول ازم بپرسی چی شده چون یادت نره که از‬
‫این به بعد من شوهر توام و همیشه تختمون یکیه و نباید غر بزنی!‬
‫مرد بازیگر روی ارنجش بلند شد و زیر نور اباژور چهرهی جونگکوک رو بررسی کرد‪.‬‬
‫اخمی کرد و گ فت‪" ،‬چیشده عزیزم؟"‬
‫جونگکوک به کنایهای که بهش انداخت توجهی نکرد و گ فت‪" ،‬باورم نمیشه بعد از‬
‫دو سال و نیم قراره جیمینو از نزدیک ببینم! اخرین باری که با خیال راحت کنار‬
‫‪23‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫هم بودیم‪ ،‬قبل از اینکه من باهات بیام ژاپن بود‪ .‬توی دفترش حرف میزدیم و‬
‫گاهی باهام شوخی میکرد‪ .‬حتی وقتی تو ایتالیا جمع شده بودیم‪ ،‬نتونستم درست‬
‫ببینمش! و من تمام این مدت بیشتر از همه ازش دور بودم! من دوستش بودم اما‬
‫کنارش نبودم و حتی دوست پسرش با گذشته فاجعهای که داشتن فرصت داشت‬
‫تا باهاش باشه اما من نه! ولی باالخره میبینمش‪ ...‬اون توی مراسم ازدواجمونه ته!"‬
‫با کالفگی روی تخت نشست و خندید‪.‬‬
‫‪ -‬نمیتونم صبر کنم‪ .‬میخوام بزنم بیرون و برم دنبالش و زودتر ببینمش‪ .‬بهش بگم‬
‫من دارم وارد یه مرحله جدید از زندگیم میشم و اگه کمکای اون نبود و همراهیم‬
‫ً‬
‫مطمئنا به اینجا نمیرسیدم!‬ ‫نمیکرد‪،‬‬
‫تهیونگ دستش رو روی سرش کشید و موهاش رو بهم ریخت‪.‬‬
‫‪ -‬به نظرم میتونی با جیمین هم ازدواج کنی!‬
‫هر دو خندیدن و تهیونگ طاق باز دراز کشید و دستهاش رو باز کرد تا جونگکوک‬
‫رو متوجه اغوش بازش کنه! پسر دوباره خستگی بهش غالب شد و با چشمهای بسته‬
‫خودش رو توی بغل تهیونگ انداخت‪ .‬سرش رو روی سینهی پهن و عضالنی مرد‬
‫گذاشت و از شنیدن صدای ضربان قلبش‪ ،‬لبخند زد‪.‬‬
‫دستهای زیبای تهیونگ که جونگکوک گاهی فقط اونها رو نگه میداشت و‬
‫بهشون خیره میشد‪ ،‬بین موهای بلوطی رنگش فرو رفته بود و سرش رو نوازش‬
‫‪24‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫میکرد‪ .‬هیچ حرفی نمیزد؛ نمیخواست تصوراتش رو بهم بریزه‪ .‬راهی که جونگکوک‬
‫اومده بود نباید به اسم تقدیر و انتخابهای اشتباه‪ ،‬دوباره یاداوری میشد‪ .‬به همین‬
‫سادگی که مرورشون کرده بود و تنها فکرش دیدن دوباره جیمین بود‪ ،‬باید باقی‬
‫میموند و خاطراتی که شاید شیرین تموم شده بودن‪ ،‬اما سختیهاشون کم نبود رو‬
‫نباید نبش قبر میکرد‪.‬‬
‫اونقدر به نوازشش ادامه داد که خودش هم دقایقی بعد از پسرک خوانندهاش به‬
‫خواب رفت‪.‬‬
‫این بار دیگه نه خبری از هیوالی سبز رنگ و فروشگاه متروکهای که چراغهاش یکی‬
‫در میون روشن و خاموش میشد‪ ،‬بود و نه خبری از پیدا شدن سر و کلهی پدر و‬
‫مادرشون وسط اتاق مهمانسرا در جزیرهی مولوکای که هزاران کیلومتر با کره جنوبی‬
‫فاصله داشت!‬
‫هر دو با ارامش چشمهاشون رو بسته بود و ً‬
‫نهایتا ازاری که توی خواب بهشون‬
‫میرسید‪ ،‬نیومدن مهمانها به مراسم و یا بسته بودن درب کلیسا بود‪ ،‬که ً‬
‫نهایتا‬
‫مجبور میشدن برنامههاشون رو یک روز به تعویق بندازن اما ناگهان نتیزنها سر از‬
‫اون جزیره در میاوردن و همه چیز به راحتی لو میرفت!‬
‫به هر حال این خوابهای کج و معوجی که به صورت هالهای محو میدیدن‪ ،‬تموم‬
‫شد و صبح روزی که باالخره مهمترین روز زندگیشون بود‪ ،‬از راه رسید‪.‬‬
‫‪25‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫تدارکاتیها که از قبل با منیجرها هماهنگ کرده بودن ساعت ‪ 8‬صبح اومده بودن‬
‫دم در اتاق‪ ،‬دنبالشون!‬
‫هر دوشون با بیدار شدن از خواب عمیق و خوبشون‪ ،‬تنها یک جمله زمزمه کردن؛‬
‫«نمیشه بذاریم یه روز دیگه؟»‬
‫شیرینی خواب لحظهای بود چون زمانیکه چشم باز کردن و نگاهشون بهم افتاد‪،‬‬
‫فهمیدن که هیجانی که داشتن هنوز هم به همون اندازه قبل باالست و هیچ چیز‬
‫نمیتونه باعث بشه مراسم ازدواجشون رو به تعویق بندازن!‬
‫در رو برای دو خانم و دو اقای ی که با لباس مخصوص و لبخندی جذاب منتظرشون‬
‫بودن باز کردن و از همون لحظه کارهای فشردهشون شروع شد‪.‬‬
‫با اینکه کار خیلی خاصی نداشتن اما ظاهرا اون دو زن و مرد برنامههای ی داشتن‪.‬‬
‫اول از همه جونگکوک رو به اتاق جدای ی بردن تا برای انجام یکسری از کارها محدود‬
‫به یک اتاق نباشن‪ .‬هر دوی اونها باید حمام میکردن و از خوشبوکننده و نرم‬
‫کنندههای مو که ظاه ًرا خاص بودن‪ ،‬استفاده میکردن‪ .‬با اینکه قبل از سفر اصالح‬
‫کرده بودن اما تهیونگ نیاز داشت تا دوباره صورتش رو شیو کنه‪ .‬شیطنتش دوباره‬
‫داشت بروز میکرد و وقتی داشت با اون زن و مرد حرف میزد‪ ،‬کمی سر به سرشون‬
‫گذاشت و با صورتی که کرم بعد از اصالح روی صورتش بود‪ ،‬از زیر دستشون در‬
‫رفت تا عکسی بگیره و ً‬
‫بعدا به جونگکوک نشون بده‪.‬‬
‫‪26‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫در اتاق دیگه جونگکوک مشغول امتحان بادی اسپلشهای رنگی که جلوش چیده‬
‫بودن‪ ،‬بود و اون هم به نوبه خودش داشت با اون دو نفر‪ ،‬بازی میکرد‪.‬‬
‫در نهایت هر دو سر ساعتی که باید‪ ،‬اماده شدن‪.‬‬

‫کت و شلوارهای مشکی‬


‫ک فش مشکی ورنی که با کمک پاشنه کش به پا کردن‪.‬‬
‫پاپیونهای مشکی که روی یقهی سفید لباسشون خودنمای ی میکرد‪.‬‬
‫موهای جونگکوک توسط مرد ارایشگر فرقی از وسط باز شده بود و با انواع و اقسام‬
‫ژلها و تافت‪ ،‬به خوش حالتی مدل اولیه و طبیعیاش موند‪ .‬و زن به صورتش با‬
‫گریم طبیعی رنگ و روح بخشید‪.‬‬
‫موهای بلوند تهیونگ هم که کمی بلند شده بود‪ ،‬به حالت فر باز دراومده بود و‬
‫جذابیتش رو دو چندان کرده بود‪ .‬همچنین کمی سنش کمتر به نظر میرسید‪.‬‬
‫وقتی زن روی صندلی چرخوندش‪ ،‬نیشخندی توی اینه به خودش زد و از هر دوی‬
‫اونها تشکر کرد‪.‬‬
‫حاال منیجرها منتظر بودن تا اونها رو با گارد ویژه به کلیسای مورد نظر برسونن‪.‬‬
‫قبل از رفتن تهیونگ چک کرد تا ً‬
‫حتما حلقههاشون رو برداره‪.‬‬
‫‪27‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫هر دو همزمان از اتاقهاشون که کنار هم بود بیرون اومدن و ساعتشون رو چک‬


‫کردن‪ .‬وقتی متوجه حضور همدیگه شدن‪ ،‬لحظهای نگاهشون سر تا پای همدیگه‬
‫رو با شگ فتی نظارهگر شد‪.‬‬
‫تهیونگ سوتی کشید و گ فت‪" ،‬واو‪ ...‬جناب جئون!"‬
‫جونگکوک هم خندهاش رو قورت داد و به تبع دستش رو باز کرد تا از اغوش باز و‬
‫پر محبت تهیونگ استقبال کنه‪.‬‬
‫‪ -‬جناب کیم!‬
‫یک قدم مونده بود تا بهم برسن که هر دو گریمورها جلوشون رو گرفتن و غرولند‬
‫کردن‪.‬‬
‫‪ -‬هوا گرمه و گریمتون بهم میخوره‪ .‬قبل از اینکه عرق کنید باید به مراسم برسید‪ .‬تا‬
‫پایان امروز فعالیتتون زیاده پس وقت رو تلف نکنید!‬
‫هر دو با شونههای افتاده دنبال منیجرشون حرکت کردن و وارد ماشین لیموزین‬
‫شدن‪ .‬از پشت شیشههای دودی به جزیره نگاه میکردن‪ .‬به انتهای کوچههای ی که‬
‫به دریا میرسید و بچههای ی که کنار ساحل مشغول بادبادک بازی بودن‪.‬‬
‫با وجود تمام زیبای یهای ی که شاهدش بودن و حال خوبی که سراسر وجودشون رو‬
‫گرفته بود‪ ،‬کمی مضطرب بودن‪ .‬از لحظهای که پاشون به جزیره رسیده بود با‬

‫‪28‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫هیچکس تماس نداشتن و حتی جونگکوک فرصتی پیدا نکرد تا اومدنشون رو به‬
‫جیمین اطالع بده‪.‬‬
‫اما هنوز هم برای دیدن اون جمع قدیمی‪ ،‬هیجان داشت‪ .‬تهیونگ هم مشتاق‬
‫دوباره دیدن پسر داکهو بود! نامجون میدونست مرد بازیگر چه حسی به یونگهو‬
‫داره پس دعوتش رو پذیرفت؛ اما این تنها دلیلش نبود‪ .‬حسی که به جونگکوک‬
‫داشت باعث شد تا بدون تامل قبول کنه و توی مراسمشون شرکت کنه‪ .‬فاصله سنی‬
‫بین نامجون و جونگکوک زیاد نبود‪ ،‬اما بخاطر همون مراودهی کوتاهی که سالها‬
‫قبل داشتن‪ ،‬احساسی شبیه به پدرش داشت‪.‬‬
‫همه چیز به خوبی مهیا شده بود؛ کلیسا از یک ساعت قبل از شروع مراسم‬
‫تدارکاتش رو اماده کرده بود؛ چیدن گلهای زرد و سفید و تزئین سالن برای مراسم‬
‫ازدواج‪ .‬عطر مخصوصی که فقط برای اون جشن بود هم در هوا پخش شده بود و‬
‫مهمانان از فضای ی که تعبیه شده بود لذت میبردن‪.‬‬
‫جیمین و یونگی در کت و شلوارهای ی مشکی با پیراهنهای ست زرشکی رنگ‪،‬‬
‫نزدیک درب ورود ایستاده بودن و در حالیکه با هم صحبت میکردن‪ ،‬انتظار زوج‬
‫رو میکشیدن‪.‬‬

‫‪29‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫یونگهو با دیدن نمای جدیدی از یک کلیسا کمی ذوق زده بود و سعی داشت مثل‬
‫بزرگساالن رفتار کنه؛ دستهاش رو پشت سرش قالب کرده بود سرش رو کمی به‬
‫باال متمایل کرد تا بهتر نقش و نگارهای اطراف رو ببینه‪.‬‬
‫جههی و هوسوک هم به تازگی رسیده بود و در ردیف اول نشسته بودن‪ ...‬کی‬
‫میدونه؟ شاید اونها هم داشتن به خودشون فکر میکردن؛ جههی ارزو داشت‬
‫لباس سفیدی به تن داشته باشه و با تور روی سرش که روی دنبالهاش گلبرگهای‬
‫رز ریخته شده‪ ،‬به سمت جایگاه حرکت کنه و جلوی هوسوک بایسته و قسم یاد‬
‫کنه تا در هر لحظهای کنارش حضور داشته باشه‪ .‬ارزو داشت هوسوک بوسهای به‬
‫پیشونیاش بزنه و همه به احترامشون بلند بشن و براشون دست بزنن‪.‬‬
‫همه چیز اتفاق میافتاد؛ کمی دیر یا زود‪ ...‬باالخره وقتش میرسید‪.‬‬
‫سرانجام ماشین در نزدیکترین فاصله با ورودی توقف کرد و با تشریفاتی که‬
‫منیجرها براشون تدارک دیده بودن‪ ،‬از ماشین پیاده شدن‪.‬‬
‫فیلمبردارن و عکاس مخصوصی برای ثبت این لحظات حضور داشته؛ اونها قبل‬
‫از رسیدن زوج در فضای پشت کلیسا که فضای سبزی بود و به دریا ختم میشد‪،‬‬
‫فیلمبرداری کرده بودن و حاال نوبت تهیونگ و جونگکوک بود‪.‬‬
‫هر دو با دستی که لبهی ک تشون رو گرفته بودن و دست دیگرشون در هم پیچیده‬
‫بود‪ ،‬وارد سالن شدن‪ .‬مهمانها بلند شدن و نگاه تحسین برانگیزی حوالهشون‬
‫‪30‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫کردن‪ .‬جیمین اونقدر لبخندش عمیق و خوشحالیش زیاد بود که چشمهاش بسته‬
‫شده بود و همچون هالل ماه بود! جونگکوک نفس راحتی کشید؛ جیمین مثل‬
‫برادرش بود و تایید اون باعث ارامش و اطمینان قلبش میشد!‬
‫با قدمهای اهسته و پیوسته جلو رفتن تا در نهایت تهیونگ با مادر و برادرش مواجه‬
‫شد‪ .‬زن لبخندی به لب داشت که تعبیری جز «ارامش» برای تهیونگ نداشت‪.‬‬
‫مادرش خیالش نه تنها راحت بود‪ ،‬بلکه به تصمیمش احترام گذاشته بود و برادرش‬
‫هم ازش حمایت میکرد‪.‬‬
‫به دعوت پدر روحانی‪ ،‬در جایگاه مخصوص خود ایستادن و حاال باید سوگند یاد‬
‫میکردن‪.‬‬
‫تهیونگ و جونگکوک با تکرار عهدنامه‪ ،‬نگاه خیره و مصممی بهم انداخته بود و‬
‫لبخند از روی لبشون پاک نمیشد‪.‬‬
‫«من‪ ،‬تو را‪ ،‬به عنوان همسر خود‪ ،‬دوست ابدی‪ ،‬همراه وفادار و به عنوان عشقم‬
‫از امروز به بعد انتخاب می کنم‪ .‬در حضور خدا‪ ،‬فامیل و دوستانم‪ ،‬سوگند رسمی‬
‫خود را به تو پیشکش می کنم تا در بیماری و سالمتی‪ ،‬خوشی ها و ناخوشی ها‪،‬‬
‫شادی ها و غم ها‪ ،‬بدون قید و شرط عاشق تو باشم‪ .‬در مسیر رسیدن به اهدافت‬
‫تو را یاری کنم‪ ،‬به تو احترام بگذارم‪ ،‬با تو بخندم و با تو گریه کنم‪ ،‬و تا زمانیکه هر‬
‫دوی ما زنده هستیم تو را عزیز بدارم‪».‬‬
‫‪31‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫به ارومی پلک زدن و با شنیدن جملهی «همدیگه رو ببوسید» صورتشون رو بهم‬
‫نزدیک کردن‪.‬‬
‫و اولین بوسه بعد از سوگند‪ ،‬همچون تال لو اب روی مرواریدهای ی که درون قلبشون‬
‫حفظ میکردن‪ ،‬زیبا بود‪ .‬عشق اونها مقدس شمرده میشد و بودن کسانی که‬
‫حامیشون باشن‪...‬‬
‫تهیونگ و جونگکوک مسیر جدیدی رو برای خودشون ساختن و این راه عاری از‬
‫پیچهای تند و دستاندازهای زیادی نبود! اما حاال رانندههای خوبی بودن و قرار بود‬
‫کمتر اشتباه کنن‪.‬‬
‫جونگکوک در لحظهی جدای ی که شاید کوتاه بود‪ ،‬اما به رسم شک تن ساعتهاشون‬
‫زمزمه کرد‪ " ،‬اگه ده هزار ساعت یا حتی بقیه عمرم هم که باشه‪ ،‬میخوام که‬
‫دوستت داشته باشم‪".‬‬

‫یونگی و جیمین در انتهای سالن‪ ،‬بین ردیف جایگاه مهمانان ایستاده بودن و‬
‫منتظر بودن تا بعد از انداختن حلقهها‪ ،‬به فضای پشت کلیسا برن و برای‬
‫جشنشون اماده بشن؛ قرار بود خوشحالی و پایکوبی کنن و این اتفاق زیبا رو برای‬
‫همیشه توی خاطرات ثبت کنن‪.‬‬

‫‪32‬‬
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫‪ -‬کی نوبت ما میشه؟‬


‫جیمین با لبخند و نگاه خیره به برادر کوچک ترش که وقتی ذوق میکرد لبخند دندونی‬
‫تحویل نگاهها میداد‪ ،‬حرفش رو زد و یونگی رو کمی شگ فت زده کرد‪.‬‬
‫‪ -‬منتظر چی هستی؟ تکرار کن بعد از من‪ ...‬من تو را‪!...‬‬
‫جیمین نگاهش رو به ارومی به سمت مرد کشید و با سحر و جادوی ی که فقط مختص‬
‫خودش بود تکرار کرد و ادامه داد‪.‬‬
‫‪ -‬من تو را‪ ،‬به عنوان همسر خودم انتخاب میکنم‪ .‬ایا من را در تمام لحظات همراهی‬
‫میکنی؟‬
‫‪ -‬همراهی میکنم! و قسم میخورم تا زمانیکه هر دوی ما زنده هستیم تو را عزیز بدارم!‬
‫پسر پلکی زد و چشمهاش رو با لبخند عمیق و ارامشی واقعی که به وضوح در کنار‬
‫یونگی حس میکرد‪ ،‬بست‪ .‬تا زمانیکه لمس بهشت رو حس کنه‪...‬‬
‫یونگی همونطور بوسیدش که میخواست‪.‬‬
‫مثل بار اول‪...‬‬
‫مثل اولین حس‪...‬‬
‫و صورتهایشان در هم پنهان شد تا دیگر هیچکس انها را نبیند‪.‬‬

‫‪33‬‬
Sadixen When We're High BTSIr7-FF

34
‫‪Sadixen‬‬ ‫‪When We're High‬‬ ‫‪BTSIr7-FF‬‬

‫یک سال پیش در همین تاریخ‪ ،‬اولین پارت این فیک در چنل اپ شد؛ هر چقدر‬
‫هم که میدونستم قراره این داستان به کجا بره‪ ،‬اما شخصیتها و اتفاقات گاهی‬
‫من رو هم سوپرایز میکردن‪.‬‬
‫حرفام رو زدم و بارها گ فتم که خودم بیشترین تجربه رو در طی نوشتن این فیک‬
‫بدست اوردم و خیلی چیزها یاد گرفتم‪ .‬مشکالتم رو باهاشون درمیون میذاشتم تا‬
‫بتونم از طریق شخصیت هام باهاشون روبرو بشم و بجنگم‪.‬‬
‫این یک سال برای مفید بود‪ .‬از اینکه وقتم رو براش گذاشتم خوشحالم‪ .‬امیدوارم‬
‫شما هم از این همراهی لذت برده باشید و همیشه «های» و شخصیت هاش رو به‬
‫خاطر داشته باشید‪.‬‬
‫دوستش داشته باشید و دوستم داشته باشید^‪^-‬‬
‫دوستتون دارم‪ ...‬به اندازه عشق‬
‫خوشحالم که کنارتون این تجربه ناب رو بدست اوردم‪ .‬کنارتون میمونم بهترین ها‬
‫و دل تنگ تونم‬
‫راستی‪ SeaSaad ،‬کانال روزمره‪ /‬شخصی(احتماال همچین چیزی بهش میگن!) من‬
‫هست و خوشحال میشم اگر دوست داشتید همراهیم کنید‪.‬‬

‫💕 ‪Love All‬‬

‫‪35‬‬

You might also like