Professional Documents
Culture Documents
Kookmin - Black Wine
Kookmin - Black Wine
@REAL_CORAL
1|Page
writer: @Real_coral
Channel: @KFiction
Editors: Pianist;NoxTeam
***
کوکمین:کاپل
اسمات.رمنس. درام:ژانر
***
فیک، منبع فول فیک، بازگردانی توسط چنل ارس فیکشن
وانشات از بی تی اس،بازگردانی
@Ares_fiction
توجه * اخطار×
کسب اجازه بازگردانی فقط برای استفاده چنل ارس فیکشن گرفته شده است
لذا بازگردانی بدون اجازه نویسنده و چنل ارس فیکشن مجاز نیست.
ممکن است در برخی فیکهای بازگردانی ،سن ،ملیت و ...اعضا با اصل ان
متفاوت باشد.
ارس فیکشن فقط ادیت بازگردانی انجام داده ،و تغییری در اصل داستان
صورت نگرفته است.
هر گونه اشکال ویرایشی ،تایپی ،چینش متن و ..مربوط به نسخه اصلی هست و
ادیت بیشتر باعث بهم ریختگی فایل نهایی خواهد شد.
هرگونه کپی برداری فایل ها و نشر فیک ها بدون اجازه از چنل آرس ممنوع
هست و از ریدر های عزیز خواهشمندیم در صورت دیدن چنین مواردی به ما
اطالع بدن و فقط از طریق چنل تلگرامی اصلی فیکهارو دنبال کنند..
سایر ورژن ها برای کاپل های مختلف را در چنل ارس دنبال کنید:
http://t.me/ares_fiction
جیمین گریش گرفته بود و هر لحظه چاقوی تیز بیشتر روی گردنش
فشرده میشد
+نهههههه بزار بره
_اسلحه تو بنداز تا ولش کنم
+چجوری بهت اعتماد کنم تو یه اشغالی
پوزخند سرد مرد ترسناکتر از همیشه بود
_اون تفنگو بزار پایین تا گلوی پسر کوچولوت پاره نشه
دو دل شده بود اما برای نجات پسرش اسلحه رو پایین انداخت
جئون چاقو رو از گلوی جیمین برداشت
_دیگه سعی نکن دنبال پسرت بیای اون االن مال منه
بدونگرفتن جواب با جیمین بیرون زد و اخرین نگاهای جیمین به
مادرشو ندید
سوار ماشین گرون قیمتش شد
و به ساختمون نیمه ساخته روبه روش نگاه کرد
گوشیشو در آورد و همزمان به جیمینم نگاه کرد
+شبیه دخترایی
پوزخندی زد و دست به سینه به جیمین خیره شد
که هر لحظه قرمز تر میشد
_نیستم
جونگ کوک بلند شد و سمتش اومد تو فاصله ی ۲۰ثانتیش وایستاد
آروم لب زد +هستی حتی خوشکلتر
جیمین به سختی آب دهنشو قورت داد
+اون پسر قبل تو نتونست راضیم کنه بنظرت تو میتونی؟
جیمین گنگ بهش خیره شد
_منظ..ورتون چیه؟
جونگ کوک پوزخندی زد سرشو تو گردن جیمین برد
+یعنی میخام باهات حال کنم فقطم واسه یه شب
جیمین با ترس عقب اومد و بی توجه به جونگ کوک از اتاق خارج
شد
صدایی ایجاد نکنه با این کار جونگ کوک ناله کشیده ای کرد
و موجب شد جونگ کوک پایین تنشو به جیمین فشار بده
کم کم سمته یکی از اتاقا کشیده شد و وقتی روی تخت پرت شد
تازه متوجه شد چه اتفاقی داره میفته)نکنه قرصارو اشتباه آوردم(
جونگ کوک روش خیمه زد و سرشو داخل گردن بوسیدنی پسر کرد
پوست گردن پسر و بین لباش گیر انداخت و ناله ی پسر زیرش
بیشتر از قبل تحریکش کرد درست زمانی که جونگ کوک به
شلوارش
چنگ زد روی بدن پسر کوچیکتر افتاد
جیمین نفس عمیقی کشید ..باالخره قرصا عمل کرده بودن..
تحریک شده بود و درد پایین تنش حالشو بهم میزد
به خاطر جئون جونگ کوک تحریک شده بود!
به خاطر پسرِ قاتل مادرش!
چی ازین کثیف تر؟
جونگ کوک و از روی خودش کنار زد
و یقه لباس خودشو مرتب کرد باید زود اینجا رو میگشت و میرفت
نفس کشیدن براش سخت شده بود
و بی اعتنا به درد پایین تنش از روی تخت بلند شد
کشوی کنار تخت جونگ کوکو باز کرد
و داخلش هیچی جز کاندوم و لوب
و چند تا عطر و اتکلن و خودکار پیدا نکرد
سمته کمد لباسا رفت یکی یکی کیفارو میگشت
هیچی دستگیرش نشد و اعصابش از قبلم بیشتر خورد شده بود
بعد از گشتن اتاق خواست بیرون بره که چشمش به چمدون
قهوه ای رنگ زیر تخت افتاد
به جونگ کوک نگاهی انداخت مطمئن بود به این زودی بهوش نمیاد
چمدون و بیرون آورد
و حاال درد سر تازه ای داشت اون کیف گنده لنتی رمزی بود
به جونگ کوک نگاه کرد و زیر لب بهش فوش میداد
)شاید تاریخ تولدش باشه یعنی چند سالشه؟ نه این پسر
_لوهان قبل ازینکه بیدار شه باید بری اینجا جای خوبی برا
حرفامون نیست
لب هاشو روی هم فشرد و به پسر خونسرد رو به روش خیره شد
+بیرون میبینمت
قدمای تندشو سمت در برداشت و جیمینو با اون قاتل تنها گذاشت...
_________________
چشماشو باز کرد و بعد از آنالیز کردن مکان روی تخت نشست
خوب دیشبو به یاد نمیاورد تنها تصویر کمرنگی از اون پسر نظافتچی
تو ذهنش بود که باهاش مشروب میخورد
کم کم تصاویر واضح تر شدن و بیاد آورد که قبل از سکس
یهو خوابش برده بود
+بیدار شدی؟
به سمت صدا برگشت و همون پسر و بین در دید
+راستش میخاستم برم ولی گفتم بی ادبیه خداحافظی نکنم
صورت گنگش باالخره جاشو با اخم ترسناکش عوض کرد
جونگ کوک دستشو زیر بالشت برد و زیاد طول نکشید اسلحه ی
مشکی رنگشو به سمته جیمین هدف
بگیره
با ترس به جونگ کوک نگاه کرد و سعی کرد لرزش دستاشو متوقف
کنه...
_که منو دوس داری...میدونی پدرم همیشه بهم چی میگه؟
نگاه پر سوال و ترس جیمین پوزخندشو پر رنگ تر کرد
_اون میگه آدمای ضعیفو بکش تا آدم قوی بنظر بیای!
تو ضعیفی پسر کوچولو ..کسی که عاشق بشه ضعیفه
چون یه نقطه ضعف داره!
بقیه راحت میتونن ازت سو استفاده کنن
+فکر میکنی عشق تو ضعیفم کرده؟..پس ماشه رو بکش
نگاه محکمشو به جونگ کوک دوخت
+میدونی مادرم همیشه چی میگفت؟
چشمای خون آلود جونگ کوکو نادیده گرفت و ادامه داد
ادامه میده!..
لوهان خودتو بزار جای من خودتو بزار جای کسی که مثل من
ضربه خورده ..اصال مگه نمیگی دوس پسرتو کشتن؟؟
پس چرا انقدر کوتاه فکر میکنی؟
اگه جونگ کوک بمیره ووک به کاراش ادامه میده
و این یعنی در آینده آدمای زیادی قربانی میشن!
کسایی که خانوادشون بهترین کسشون جلوش کشته میشه
اما نمیتونن کاری انجام بدن!
چون منو تو امروز کارمونو درست انجام ندادیم!
چند قدم سمت در برداشت و نزدیک در ایستاد
+اگه قرار نیست پشتم باشی ..لطفا جلوم قرار نگیر
خاست بیرون بره که صدای لوهان متوقفش کرد
_اگه بخام کنارت باشم چی؟
برگشت و لبخند زیبایی تحویل اون پسر داد
+اینجوری خیلی خوبه اخه یه دوست بهم گفت وقتی
_به من ربطی نداره شکم بچتو یجور دیگه سیر کن ..اصال
باباش کجاست ؟؟؟؟ حتما اونم جای پول یه بچه برات گذاشته رفته
خنده ی کثیفی کرد و از در خونه بیرون زد
به جیمینی که با سر پایینگریه میکرد نگاه کرد و پوزخندی زد
_حرومزاده!
پسر کوچیکو به کناری هول داد و از اون خونه برای همیشه رفت
کفشاشو در آورد و وارد خونه شد مادرش دو زانو روی زمین
نشسته بود و به نقطه نامعلومی خیره بود
نزدیک مادرش شد و دستشو گرفت
دستبندو دور دستش انداخت و لبخند زیبایی تحویل چشمای
مادرش داد
+تولدت مبارک با ارزش ترین مادر دنیا(..
مرور خاطرات فقط وقتشو تموم میکرد و خاطرات بدش
انرژیشو خالی میکرد پس سعی کرد هرچی تو سرشه رو
بیرون بریزه و وقتی از حموم خارج شد دیگه به ذهنش نیان
جیمین شوکه چند بار پلک زد ) چطور میتونن با جون یه آدم بازی
کنن(
_ولی من بیخیال نمیشم و اون سم و بازم بخوردش میدم
در عرض دو هفته اون میمیره و همه اموالش به نام من میخوره
و کسی که از اون ثروت استفاده میکنه اوه ووکه!
+اوه ووک؟
لحن سوالیش جونگ کوکو وادار به جواب دادن کرد
_اسم اصلیش اوه ووکه ولی با اسم جئون ووک خالف میکنه
تا گیر نیفته!
+پس تو واقعا جئون جونگ کوکی؟
سری تکون داد و بی حوصله جواب داد
_اسم واقعیمه
+پدر و مادرت کجان؟
کنجکاو شده بود اما با جواب جونگ کوک فهمید نمیخاد دربارش
حرف بزنه
اون موقع جدا میشیم هرچند قرار نیست هیچوقت باهم باشیم..
کتشو تنش کرد و نگاه کوتاهی به جیمین انداخت
+فردا میام دنبالت که بریم کلیسا
_به این زودی؟
کتشو مرتب کرد و به جیمین نزدیک شد
+قرار نیست یه مهمونی بزرگ بگیریم که صبر کنیم ..فقط
خودمون...چون باید سند
ازدواجو داشته باشیم
دستشو روی شونه جیمین قرار داد
_نیاز نیست بترسی تا وقتی جئون جونگ کوک کنارته
باید نهایت استفاده رو از قدرتش ببری..
لبخندی زد که تضاد جالب و زیبایی با جئون جونگ کوک همیشگی
داشت
_اما اینو بدون اگه رو به روی جئون جونگ کوک قرار بگیری
از تمام قدرتش برای نابود کردنت استفاده میکنه
سمت در قدم برداشت اما قبل از اینکه خارج بشه جیمین صداش
کرد
+جونگ کوک!
برگشت و نگاهشو به پسر روبه روی آینه داد
+تا وقتی کنارم باشی کنارتم..
اما حتی بخای یه قدم جلوتر از من بری مجبورم رو به روت
قرار بگیرم
_پارک این یه فیلم نیست که پایان خوشی داشته باشه!
باالخره یکی قربانی میشه..
از اتاق خارج شد و جیمین و با یه دنیا سردرگمی تنها گذاشت
_________________________________________
Part 6
در آپارتمان کوچیکشو باز کرد و بدون اینکه کفشاشو در بیاره
وارد سالن نقلی خونه شد
شالشو از دور گردنش باز کرد و روی جا لباسی انداخت
_سالم لوهان خوش اومدی
گفت سعی کن با خودت کنار بیای فردا صبح برو پارک سر کوچتون
حال و هوات عوض
شه عقلتو از دست ندی
شوکه شده بود و عصبانی
_لعنت بهش لعنتتتت بهشششش
فریاد عصبی زد و از کنار لوهان بلند شد
دور اتاق تند تند قدم میزد و به این فکر میکرد
حاال که کیم جونگینی وجود نداره باید چیکار کنه
با صدای زنگ گوشیش ایستاد
_الو
+پارک جیمین نمیخای از دوست قدیمیت خبر بگیری؟
با صدای ناراحت کیونگسو چند لحظه بغض کرد
_دلم برات تنگ شده کیونگسو..
+واسه همین زنگ نزدی ؟
سرشو پایین انداخت و اشک کنار چشمشو پاک کرد
سادش کشید
+جیمین تو واقعا مستی
دستاشو روی میز گذاشت و تو صورت جیمین خم شد
+تو این دو روز چجوری بهش اعتماد کردی؟
اون همونیه که آدم کشتن براش مثل وعده های غذاش میمونه!
اگه تو هم بکارش نیای میکشت
لوهان بلند شد و دستشو روی بازوی کیونگسو گذاشت
.آروم باش اتفاق بدی براش نمیفته
به لوهان نگاه کرد و دوباره روی صندلیش جا گرفت
_کیونگسو منو تو از بچگی با هم بزرگ شدیم وقتی همو پیدا کردیم
هیچ خانواده ای نداشتیم یادته؟
چشماشو بست و نفس عمیقی گرفت
_کیونگسو وقتی اون خونه منفجر شد منم اون تو بودم!
قلبم پیش مادرم بود اونم باهاش سوخت...
نگاه غمگین کیونگسو و لوهان حالشو میگرفت اما سعی کرد
_کیونگسو رفت؟
+اره رفت پیش کیم جونگین امیدوارم اون بتونه کمکمون کنه..
_اون تنها ما رو داره تو این پرونده..کمکمون نمیکنه اون مجبوره
با ما همکاری کنه!
با صدای زنگ در لوهان از اتاق خارج شد
زیاد طول نکشید تا جونگ کوک با کت شلوار مشکی رنگش
جلوی در اتاق ظاهر شه
+آماده ای؟ بریم
لوهان با چهره ی حرصی به جونگ کوک نگاه میکرد و جیمین خوب
میدونست تو ذهنش چخبره
اما اینو هم خوب میدونست که این ازدواج دروغ محضه پس
قرار نیست مثل بقیه زوجا به هم کلمات عاشقانه بگن
یا از اینکه اون لباس خیلی تو تنشون زیباست چیزی بگن
از کنار لوهان رد شد و دستشو به بازوی دوستش کشید
تا کمی آرومش کرده باشه
از آپارتمان لوهان خارج شدن و حاال سوار ماشین گرون قیمت
جونگ کوک بودن
مطمئن بود این ماشینم با پوالی کثیف ووک گرفته شده
همون پوالیی که با جنایت و خالف بدست میومدن
حس نا آرومی داشت و مدام میلرزید
زیر چشمی جونگ کوکو که پشت فرمون بود نگاه میکرد
کی فکرشو میکرد پشت این چهره زیبا و جذاب یه قاتل قایم شده؟
+پیاده شو!
به خودش اومد و متوجه شد نزدیک یه کلیسا پارک کردن
بدون اینکه اینچی از جاش تکون بخوره فقط به اون کلیسا خیره شد
+چیه؟پشیمون شدی؟
با صورت سر درگم به جونگ کوک نگاه کرد
_اگه حرفات دروغ بود چی؟ اگه وسط راه دستمو ول کنی؟
من برای انتقامم خیلی تالش کردم جونگ کوک
از اینکه یه نفر یک شبه خرابش کنه میترسم!
گفت
+از این به بعد تو خونه ی من زندگی میکنی تا کسی
شک نکنه..
_پس ووک چی؟
+ووک از ما جدا زندگی میکنه وقتایی که اون نیست
میریم اونجا تا مدارک مهمو برداریم
_پس بریم خونه ی لوهان وسایلمو بردارم
+نیاز نیست هر چیزی که الزم داشته باشی تو خونست..
دیگه دلیلی برای ادامه بحث نمیدید پس به منظره بیرون خیره شد
و تا مقصد هیچ مکالمه ای بینشون شکل نگرفت..
________________
_کل ماجرا همین بود اقای کیم..
جونگین تمام مدت با دقت گوش میداد و االن با وجود چیزایی
که شنیده بود داخل افکارش غرق شده بود
+من کی میتونم پارک جیمینو ببینم؟
_اونم اینجاس؟
سهون به نشانه تایید سرشو تکون داد و دستشو دور گردن جونگ
کوک انداخت
+بیا بریم تو بعدش باید جشن بگیریم..
با ورودشون به بار صدای موزیک کر کننده ای بلند شد
و جز ادمای مستی که با هم میرقصیدن چیز دیگه ای دیده نمیشد
سمت پله های زیر زمین رفتن و ازشون پایین اومدن
حاال صدای موزیک کمتر به گوش میرسید
سهون در یکی از اتاقارو باز کرد و همراه جونگ کوک داخل شدن
با ورودش به اتاق به دختر زیبای رو به روش نگاه کرد
روی میز بیلیارد نشسته بود و با نگاه سردش دوباره جونگ کوکو
دیوونه میکرد
تقریبا به سمتش پرواز کرد و قبل از اینکه دختر و در آغوش
بگیره سیلی محکمی خورد
+به من دست نزن!
دیوار کوبید
خشم تمام بدنشو کنترل میکرد و تنها تمرکزش روی این بود
که به لیسا دختر زیبایی که بهترین خاطره هارو باهاش ساخته
صدمه نزنه
لیسا از روی میز بیلیارد پایین اومد و با قدمای آرومش سمت
در خروجی رفت
_لیسا!
با صدای دو رگه جونگ کوک برگشت و به چشمای به خون نشسته
پسر خیره شد
_تو معشوقه ی ووکی ...وقتی دیگه بدردش نخوری تورو هم میکشه..
همونطور که تهیونو کشت!
+جونگ کوک نگران خودت باش ..چون قبلش ممکنه ازش بخام
تورو بکشه!
پوزخندش به جای ترسوندن جونگ کوک بیشتر به قلبش چنگ
میزد
وارد اتاق شد اما قبل از بستن در جونگ کوک پاشو الی در قرار داد
+دسسستت از سرم بردارررر عووضیی
بغض کرده بود و نیروش برای نگه داشتن در داشت تموم میشد
با ضربه محکمی که جونگ کوک به در وارد کرد جیمین روی زمین
افتاد ...باالی سر جیمین وایستاد و پوزخند ترسناکش با موهای
شرابیش تضاد جالبی درست کرده بود
+اصال به غلطی که میخای بکنی فکر کردی؟
روی زمین خودشو عقب میکشید و قدمای آروم اما ترسناک
جونگ کوک تنشو به لرز انداخته بود
_تو چی؟ تا کجا میخای فرار کنی؟ اینجا خونه منه و هرچیز و
هرکسی داخلشه به من تعلق داره به جئون جونگ کوک
اونم به من تعلق داشت اما ووک عوضی دزدیدشششش
با عصبانیت دست جیمینو گرفت و سمت تخت کشیدش
+عوضی ولمممم کننن ازت متنفرمممم
با وجود تالشای جیمین برای خالص شدن از دستش
ضربه های آخر و محکم تر وارد کرد و داخل جیمین به اوج رسید
کنار جیمین روی تخت افتاد و نفسای تندش با موهای پسر برخورد
میکرد
چشماشو بست و خودشو به یه خواب دعوت کرد
فعال نمیخاست به کاری که کرده فکر کنه...
سرشو باال آورد و با چشمای بسته جونگ کوک مواجه شد
بدنش به شدت درد میکرد
و از اینکه نتونسته بود خودشو از چنگ این پسر نجات بده
عصبی بود
جیمین گی بود ولی هیچوقت فکر نمیکرد اولین رابطش با
پسر دشمنش شکل بگیره
هرچند که اینکار در واقع یه تجاوز بود
دلش نمیخاست تو اون تخت با جونگ کوک بمونه
با وجود درد وحشتناک پایین تنش تخت و ترک کرد و لباساشو
از روی زمین برداشت
با وجود اینکه تمام افکارش بهش میگفتن که اینجارو ترک کنه
اما خودشو برای موندن راضی کرد و همه چیز و دست سرنوشت
سپرد...
از وان بیرون اومد و با حوله ی جونگ کوک از حموم خارج شد
نمیتونست درست راه بره و بغض بدی به گلوش چنگ میزد
قبل از اینکه وارد اتاقش شه به اتاق جونگ کوک نگاهی انداخت
پسر روی تخت خیلی آروم و بی پناه دیده میشد
وارد اتاق جونگ کوک شد و کنار تختش ایستاد
_وقتی میخوابی انگار وارد یه دنیای دیگه میشی..
اونجا به هم آسیب نمیزنن..
نمیدونست چرا اما با وجود تمام تنفری که از اون پسر داشت
دلش براش میسوخت
حس میکرد زندگی سختیو تجربه کرده...
)ولی لیسا اون پیرمرد و به من ترجیح داد(..
میتونست حرفای جونگ کوکو درک کنه..
____________
با صدای زنگ گوشیش از خواب بیدار شد
مبایلشو از روی میز کنار تخت برداشت و با دیدن اسم"ووک"
رو صفحه ی گوشیش اخمی کرد
_الو
+شنیدم که ازدواج کردی پسرم!
بی توجه به لحن سرد ووک جواب داد
_خبرا زود به دستت میرسه..
پوزخند ووک و حتی از پشت مبایلش حس میکرد
+پدرتو خوب نشناختی جونگ کوک !من از همه چیز با خبرم..
نظرت چیه جیمینو بیاریش اینجا تا آشنا شیم؟
_پس اسمشم میدونی
پوزخندی زد و از روی تخت بلند شد
_بزودی آشناتون میکنم...پدر!
تماسو قطع کرد و به تخت نگاه کرد
+میخای برم؟
جوابی نداد و جیمین رو به روش نشست
+بیا به اتفاق دیشب فکر نکنیم..من میزارم پای مست بودنت
و تو هم دیگه اون کار و نکن..هیچوقت!.
سرشو باال آورد و به چشمای درشت پسر خیره شد
+کمکت میکنم لیسارو فراموش کنی..
جونگ کوک پوزخند زد و کمی صندلیشو جلو کشید
_بی فایدس ..من خیلی وقته تالش میکنم فراموشش کنم
با کلی دختر و پسر خوابیدم ...لیسا تنها کسیه که تو این دنیا
واقعا دوسش دارم..
از جا بلند شد و سمت در خروجی قدم برداشت
+جونگ کوک!
پشت به جیمین ایستاد و منتظر ادامه حرفش شد
حاال جیمینم ایستاده بود و خودشو برای محکم حرف زدن آماده
میکرد
+لوهان خوبی؟
با چشمای اشکیش سمت کیونگسو چرخید
+چیزی شده؟؟
زبونش قفل کرده بود و نمیدونست باید چی بگه
با دست به شیشه اشاره کرد و کیونگسو خم شد تا بیرونو ببینه
+چیزی نیست که!
برگشت و بیرونو نگاه کرد
اون نبود!
یعنی تمام مدت تو خیالش سهونو میدید؟
با نا امیدی به جای خالی ماشین گرون قیمت و پسری که شبیه
به سهونش بود خیره شد
+لوهان حالت خوبه؟
لبخندی زد که مصنوعی بودنش حتی از کیلو متر ها دور تر هم
دیده میشد
_خوبم ..چیزی نیست فقط خستم باید استراحت کنم
جلو اومد و دست زیبای پسر کوچک تر و بین دستای بزرگش گرفت
_حاال بریم!
با قدمای محکم وارد عمارت پدر خوندش شد و جیمین با اینکه
سعی میکرد اما نمیتونست جذبه ی جونگ کوکو نادیده بگیره..
.خوش اومدید لطفا کتتونو بدید به من
دلش به حال دختر ریز نقشی که ۲۰درجه خم شده بود
تا از اونا پذیرایی کنه میسوخت
+ممنونم ..نیاز نیست من کتمو در نمیارم
لبخند زیبایی به صورت دختر پاشید که به لبای دختر
خدمتکار هم منتقل شد
کمی جلو تر اومدن و جیمین محو دیزاین طالیی عمارت شد
ووک و امثال اون تو بهشت زندگی میکردن اما جیمین و مادرش
تو یه خونه ی قدیمی نیم ساخته که قطره های بارون از سقفش
میچکید...
_اون یه خدمتکاره نیاز نیست بهش لبخند بزنی!
+خدمتکارم یه آدمه!
سریع جواب جونگ کوکو داد و به مردی که موهای سفیدشو از پشت
بسته بود و بهشون نزدیک میشد خیره شد
هر چه قدر نزدیک تر میشد چهره کثیفش بیشتر آشکار میشد
و جیمین و یاد بدترین لحظه های زندگیش مینداخت...
به دختر زیبایی که کنار مرد بود نگاه کرد
موهای مشکی بلند و چتریایی که صورتشو کوچک تر نشون میداد
متوجه لرزش دست جونگ کوک توی دستش شد
با انگشت شَست شروع به نوازش دست جونگ کوک کرد تا
آرومش کنه
+اوه ببین چه سعادتی پیدا کردم پسرم وهمسرش به دیدنم اومدن
دستاشو باز کرد و جونگ کوک و در آغوش گرفت
+پسرم چرا نگفتی جشن بگیریم؟
از آغوش جونگ کوک بیرون اومد و اینبار جیمینو در آغوش گرفت
...دستاشو دور مرد حلقه کرد اما با تمام نفرت وجودش!
با لیسا دست داد و سعی کرد پوزخندای عجیب اون دختر و تحمل
کنه...
+جونگ کوک خیلی ساکتی اتفاقی افتاده؟
لیسا با همون پوزخند مسخره رو به جونگ کوک گفت و جیمین
برای کم نیاوردن دستشو دور بازوی جونگ کوک حلقه کرد
_نه اتفاقی نیفتاده !فقط دیشب تا دیر وقت فیلم میدیدیم
جونگ کوک نتونست خوب بخوابه..
لیسا ابروهاشو باال انداخت و با لحن سوالی پرسید
+پس جونگ کوک جدیدا فیلمم میبینه!
با این حرف به جیمین فهموند که متوجه دروغش شده
_ما خودمون نقش اولش بودیم!
نمیدونست چطور تونست همچین چیزیو بگه و نمیدونست
چرا داره انقدر از جونگ کوک دفاع میکنه اما با دیدن چهره ی
عصبی
لیسا و خنده های ووک قرمز شد و سرشو پایین انداخت
با لحن تمسخر آمیز لیسا از روی کاناپه بلند شد و دکمه های
پیراهنشو باز کرد
_جوک میگی؟ معلومه که با هم میخوابیم ولی تو این وقت شب
تو اتاق منو همسرم چیکار میکنی؟
پیراهنشو در آورد و روی تخت کنار جونگ کوک نشست
حاال ابرو های لیسا در هم بود و چهرش فریاد میکشید
که دلشمیخاد جیمین و خفه کنه
+تنهاتون میزارم!
همزمان با محکم بسته شدن در توسط لیسا ..جیمین زیر پتو
کنار جونگ کوک جا گرفت
با عصبانیت به جونگ کوک نگاه کرد
_ببین فقط به خاطر اون دختر هرز....
لباش بین لبای داغ پسر بزرگتر اسیر شد و شوکه چند بار پلک زد
به ارومی لبای باریک جیمینو می مکید..
دستشو روی گردن
سرشو عقب برد تا فضای بیشتری برای بوسه های جونگ کوک باز
کنه
حاال از دختر پشت در ممنون بود که این بهانه رو براش جور کرده
بود..
پوست ظریفشو کمی الی دندوناش فشرد که صدای
ناله ی کوتاه اما زیبای جیمینو بلند کرد
دستشو بین موهای شرابی رنگ جونگ کوک قرار داد و سرشو به
سمتی که میخواست لمس بشه هدایت کرد
منتظر بوسیده شدن اون قسمت از گردنش بود چند لحظه گذشت
و با حس نکردن لبای گرم جونگ کوک روی پوستش چشماشو باز
کرد
صورت جونگ کوک در ۲۰سانتی صورتش قرار داشت و دستاش
کنار سر جیمین تو تخت فرو شده بود
+لیسا..رفت
نفسای تندشو تو صورت پسر زیرش خالی میکرد..
جواب سوالشو وقتی گرفت که دستای لیسا دور گردن جونگ کوک
گره خورد و بوسه آرومیو شروع کردن
بی توجه به الیه نازک اشک داخل چشماش بالکن و ترک کرد
و خودشو روی تخت بزرگ جونگ کوک پرت کرد
شاید ازدواج اونا سوری بود اما با فکر به اینکه االن لیسا
فکر میکنه از جیمین برده چینی بین ابروهاش افتاد
حس میکرد اون دختر تمام غرورشو خورد کرده
و جیمین به تنها چیزی که فکر میکرد گرفتن حال لیسا بود...
از تخت پایین اومد و سمت در قدم برداشت
)تو فکر کردی جونگ کوک دوستت داره؟(
این جمله ی لیسا بار ها تو ذهنش تکرار شد
و قبل از اینکه به در برسه ایستاد
)اون هنوزم رنگ موهاش شرابیه(
کالفه از حرفای لیسا سرشو بین دستاش گرفت
اون میتونست بدون جونگ کوکم کاری که میخاد و انجام بده
_مرسی پدر
بر خالف جیمین که با گرمی جواب داد
جونگ کوک فقط سرشو تکون داد و از پشت میز بلند شد
+من میرم حاضر شم تو هم زودتر بیا
و بعد بدون شنیدن جواب سالن و ترک کرد و وارد اتاق جونگ
کوک شد و در و محکم بست
پوزخندای لیسا غیر قابل تحمل بود و جیمین از اینکه اون دختر
میتونه اینقدر راحت خونشو به جوش بیاره متنفر بود!
+لباسای من خیلی بهت میاد ولی دیگه بدون اجازه اونارو نپوش!
سریع به سمت منبع صدا چرخید و متوجه جونگ کوک که به
دیوار کنار تخت تکیه داد بود شد
_مجبور بودم وگرنه تنم نمیکردم
جونگ کوک بی توجه به اون وارد بالکن شد و جیمین از فرصت
برای پوشیدن لباسای خودش استفاده کرد
از پشت پنجره جونگ کوک و میدید که دقیقا به همون جایی
______
+کیونگسو درسته مدت زیادی نیست همو میشناسیم
ولی لطفا اینو بدون من متوهم یا دروغگو نیستم!
چشماشو چرخوند و روی لوهان نگهش داشت
_توقع داری باور کنم تو روح دیدی؟
لوهان با چشمای نگران بهش خیره شد
+نمیدونم ..نمیدونم چی بگم ولی مطمئنم خودش بود!
_شاید فقط شبیهش بوده
با التماس دستای کیونگسو رو گرفت
+چرا حرفامو باور نمیکنی؟ اونقدر شباهت غیر ممکنه!
نگاهشو از چشمای نگران لوهان گرفت و به دستاشون داد
_تو با چشمای خودت مرگشو دیدی..چطور حاال میگی خودش بود؟
با اتمام جمله ی کیونگسو دستاش شُل شد و یه الیه اشک تو
چشماش جا گرفت
+اون نمرد..من همیشه تو قلبم باهاش زندگی کردم
_چه ربطی داره مگه هرکی بیرون میره باید حتما با دوس پسرش
بره!
با ناراحتی نگاهشو از جونگ کوک گرفت و به سمت شیشه کنارش
داد
_اینکه ما فقط منتظر فرصت باشیم تا ووک بره بیرون و
من دنبال مدارکا بگردم خیلی سادست..
خودت میدونی پیدا کردن مدرک درست حسابی زمان زیادی میبره!
به سمت جونگ کوک که با یک دست فرمون و هدایت میکرد
چرخید
_حاال که قراره مدت زیادی کنار هم باشیم چرا نمیای دوستای
خوبی بشیم هووم؟ اینجوری با هم راحت تر کنار میایم!
بدون اینکه نگاهشو از جلوش بگیره گفت
+با هرکی میخای بیرون برو...ولی من وقت گشت زدن با تو رو ندارم!
پاشو روی گاز فشرد تا سریعتر به آپارتمانش برسه و مجبور نشه
بیشتر از این حرفای جیمینو گوش کنه..
+باز چیشده
پوکر به تی وی نگاه کرد
_چرا تو هیچوقت سالم نمیکنی؟
+جیمین چرا زنگ زدی ؟ زود باش حوصله ندارم
_دقیقا زنگ زدم بگم حوصلم سر رفته بیا امشب بریم بار
+تو مگه خونه اون پسره نیستی؟
دستشو روی موهاش کشید و جواب داد
_اون به من کاری نداره
+منم خیلی وقته بیرون نرفتم فکر خوبیه اما بهتره لوهانم با
خودمون ببریم
_پس با لوهان صمیمی شدی!
با لحن دلخوری گفت و کیونگسو طبق عادت همیشگیش چشماشو
چرخوند
+دیشب جلوی هتل سوارش کردم وقتی رسیدیم منو بزور
نگه داشت گفت یه پسر و دیده که شبیه عشقش بوده
_لوهان چش شده؟
با تاسف سرشو تکون داد و نگاه ریزی به لوهان کرد
+از دیشب همش تو خودشه..یکیو دیده شبیه دوس پسرش بوده..
جیمین سر تکون داد و به سمت لوهان چرخید
_لوها..
.اینجا کشتنش!
گنگ به نیمرخ لوهان خیره شد
_چی؟
به سمت جیمین برگشت و مویرگای سرخ چشماش لرز بدی
به تن جیمین انداخت
.سهونو اینجا کشت !جونگ کوک کسی که تو باهاش ازدواج کردی
سهون منو اینجا کشت!
به انتهای بار اشاره کرد
.اونجا رو میبینی؟ همه اونجا قمار میزنن..جونگ کوک به سهون
باخت
سهون گنگ برگشت و به جونگ کوکی که روی زانو هاش افتاده بود
نگاه کرد
+عوضیییی
داد کشید و چند تیر و داخل سر مرد پشت سرش خالی کرد
+جونگ کوک پاشو زود باش
پشت جونگ کوکو نگاه کرد تا بفهمه تیر کجا خورده و با دیدن کمر
زخمی جونگ کوک دستشو روش گذاشت
+لعنت همش تقصیر منه!
جونگ کوک پاشو بریم اگه افرادش برسن اینجا کارمون تمومه..
حرفش کامال برای یه ادم زخمی بی منطق بود اما جونگ کوک بی
توجه به درد وحشتناکش بلند شد
قوی تر از اون بود که بخواد تسلیم شه..
+دستتو بنداز دور گردنم
کاری که سهون گفتو انجام داد و باالخره تونستن از اون بار
نفرین شده خارج بشن
سمت ماشینش به راه افتاد و سعی کرد وزن جونگ کوکو یکم
بیشتر تحمل کنه
در عقب ماشینو باز کرد و کمک کرد جونگ کوک سوار شه
+تحمل کن جونگ کوک االن میریم بیمارستان
در و بست و ماشینو دور زد تا سوار شه
قبل از اینکه پشت فرمون جا بگیره برگشت تا مطمئن بشه
افراد جک دنبالش نیستن
توجهش به پسری که جلوی بار ایستاده بود جلب شد
پسر چند قدم جلوتر اومد و درست زیر نور ستون به زانو افتاد..
هیچوقت فکر نمیکرد دوباره لوهانو ببینه..اونم درست تو همچین
جهنمی
چشمای پسر رو به روش ترکیبی از غم و شوکه شدنو تو خودش
جا داده بود...
میدونست که لوهان چقدر دوسش داره اما نمیتونست ریسک کنه..
لوهانم فقط جزو نقشه های پدرش بود و االن که فهمیده بود
نتونسته بود لوهان و بکشه و میترسید اون پسر براش دردسر درست
کنه
به عقب برگشت و به صورت خیس از عرق جونگ کوک نگاه کرد
_جونگ کوک لطفا نخواب االن میرسیم بیمارستان
هیچ صدایی از جونگ کوک نشنید و با حرص پاشو روی گاز فشرد..
با افتادن اسم پدرش روی صفحه گوشیش تماس و برقرار کرد
+این چه غلطی بود کردی احمق؟!
صدای محکم پدرش تو این مواقع خیلی ترسناک میشد
ولی سهون بهش عادت داشت!
_بابا تو داشتی با قاتل دخترت معامله میکردی؟
با بغض گفت و منتظر جواب سر باالی پدرش شد
+چند بار بگم مرگ سولی فقط یه اتفاق بود!
کسی سولیو نکشت سهون..
همونطور که حدس میزد حرفای همیشگی پدرش که مرگ خواهرشو
یه حادثه نشون میداد!
بگی کجا و چطور تیر خورده !اینجوری اسمو آوازمون همه جا میپیچه
پاشو محکم روی ترمز فشار داد
_یعنی بزارم بمیره؟ تو االن داشتی به وجودش افتخار میکردی
پس چیشد؟
+احساساتی برخورد نکن! تو پسر اوه ووکی
ببرش یه جا و تیر و در بیار اگه زنده موند من خودم باهاش حرف
میزنم
اگه مردم که چه بهتر!
دستشو جلوی دهنش گرفت و گوشیو قطع کرد
باید چیکار میکرد؟
از بچگی با جونگ کوک بزرگ شده بود و همیشه تو هر موقعیتی
اون پسر مثل یه برادر واقعی هواشو داشت..
حاال باید پدرشو انتخاب میکرد یا برادر خوندشو؟
(فلش بک ۵سال قبل)
(صدای قدمای ترسناک پدرش تو عمارت طالیی پیچید
_سهووووون
با صدای بلند پدرش سریع به اتاق برگشت و در و قفل کرد..
فکر نمیکرد فقط به خاطر اینکه به اون مهمونی نرفته پدرش
انقدر عصبی بشه
با تکون خوردن دستگیره در لزر وحشتناکی به تنش افتاد
_کلی پول از دست دادیم و اون شرکت دیگه با ما قرار داد نمی بنده
صدای پدرش باالتر رفت و سهون پشت در به گریه افتاد
_چطور جرعت کردی کاریو که گفتم انجام ندی؟؟؟
+چیشده بابا؟!
با صدای جونگ کوک چشماشو روی هم فشرد و از خدا خواست
تا برادرش بتونه پدرشو اروم کنه وگرنه میدونست چیز خوبی
در انتظارش نیست..
_چیه باز اومدی فرشته ی نجاتش بشی!؟
+سهون چیکار کرده؟
ووک دستشو مشت کرد و روی در کوبید
_به مهمونی کانگ نرفت و االن اون نمیخاد باهامون قرار داد ببنده!
حاال فهمیدی چه گندی زده؟
دوباره دستشو روی در کوبید و سهون با ترس منتظر بود
تا پدرش بیاد داخل و زیر مشت لگداش لهش کنه..
+منو به جاش تنبیه کن!
با صدای جونگ کوک گنگ به در خیره شد و ووک با پوزخند سمت
جونگ کوک برگشت
_پس درست گفتم..اومدی فرشته ی نجاتش بشی!
گلدون بزرگ کنار دیوار و برداشت و به سمت جونگ کوک پرتاب
کرد (....پایان فلش بک
به بیمارستانی که درست روبه روش قرار داشت خیره شد
بیمارستان جلوش و میتونست جون برادرشو نجات بده
پس چرا تکون نمیخورد؟
برگشت و به چشمای بسته و چهره سفیده شده جونگ کوک نگاه
کرد
سریع به طرف اونا اومد و دست دیگه ی جونگ کوکو دور گردنش
انداخت
سهون در اتاق جونگ کوکو با پا باز کرد و زیاد طول نکشید که اونو
روی
تخت قرار بدن
_باید میبردیش دکتر
دکمه های لباس جونگ کوکو باز کرد و به جیمین نگاه بدی انداخت
+نمیشه ما حق نداریم ببریمش دکتر!
نگاه گنگی به سهون انداخت
_منظورت چیه اون داره میمیره!
لباس جونگ کوکو از تنش در اورد و یه گوشه پرت کرد
+ادای همسرای خوبو در نیار..من میدونم ازدواجتون فقط
یه بازی مسخرست!
جونگ کوکو به پشت برگردوند و زخم کتفشو نگاه کرد
_تو هم ادای برادرای خوبو در نیار !جای اینکه ببریش دکتر
کمرش و کتفش درد میکرد و خوب یادش بود به خاطر سهون این
بال سرش اومده بود
سرشو برگردوند تا ببینه سهون تو اتاقه یا نه که چشمش به جیمین
افتاد
از پنجره به بیرون خیره بود و از بین لبای باریکش اهنگ زیبایی
بیرون میومد
پس صدای زیبای پسر تو خوابش متعلق به جیمین بود!
یه حسی درونش میگفت جیمین با تمام ادمایی که تو زندگیش دیده
متفاوته..
جیمین ادم ترسناکی نبود اون فقط میخاست انتقام خون مادرشو
از یه ادم ترسناک بگیره..
به دستای ظریف پسر که بهم گره خورده بودن خیره شد
شاید اگه اون جای جیمین بود جرعت نمیکرد برگرده و انتقام بگیره...
اهنگ به اوج رسیده بود و جونگ کوک حس کرد چشمای پسر
جلوی
پنجره خیسه..
+دلم برات تنگ شده مامان..
دستشو روی پنجره گذاشت و به اسمون ابری بیرون نگاه کرد
خیلی دلش میخاست بره پیش اون پسر و بگه دل مادرتم واسه
تو تنگ شده پس لبخند بزن و خوشحالش کن..
اما هر چه قدر فکر میکرد خوشحال بودن جیمین نه به نفعش بود
و نه به ضررش پس بهتر بود دخالت نکنه!
_سهو..سهون کجاست؟
تقریبا روی تخت نشست و جیمین متعجب به سمتش برگشت
+بهوش اومدی؟
_میخواستی بمیرم؟
سری تکون داد و از جلوی پنجره کنار رفت و پرده هارو کشید
+فکر کنم قراره بارون بیاد هوا سرد میشه تو باید استراحت کنی
به طرف جونگ کوک قدم برداشت و دستاشو روی بازوهای جونگ
کوک فشرد
بی توجه به پسر پشت سرش که دستشو محکم روی زخم دردناکش
میفشرد سمت کمد
رفت
_من باید برم بیرون کلی کار دارم
خودشو بین کمد و جونگ کوک قرار داد
+اجازه نمیدم بری بیرون !خونریزی داری باید استراحت کنی..
متعجب به پسر کوچیکتر نگاه کرد
_به تو چه ربطی داره اصال؟ زنده یا مرده بودنم چی بهت میده؟
حتی اگه بمیرمم به نفع توعه !کل این خونه میرسه به تو
کسی نمیدونه که ازدواجمون الکیه..
میتونی تا اخر عمرت خوش بگذرونی..پس مزاحم کارای من نشو
از جلوی کمد کنار رفت و پشت سر جونگ کوک ایستاد تا لباساشو
از کمد برداره
+ووک جوری بزرگت کرده که فکر کنی همه چی به پول بستگی
داره..
بود و برداشت
+لطفا بشین میخوام باند و دور کمرت ببندم
بدون هیچ حرفی روی تخت نشست و جیمین رو به روش قرار گرفت
دستاشو دور بدن جونگ کوک حلقه کرد تا باندو دور سینه و کمرش
ببنده
نفسای پسر کوچیکتر به گردنش برخورد میکرد و دستای ظریفش
پوست تنشو به آتیش میکشید...
_لیسا هم وقتی زخمی میشدم زخمامو میپوشوند..
در واقع باید خوشحال میشد که جونگ کوک بهش اعتماد کرده و
خاطراتشو براش تعریف میکنه
اما با حرص باند و گره زد و به چشمای خمار پسر بزرگتر نگاه کرد
+ولی خودش یه زخم بزرگ روی قلبت گذاشت!
شوکه به چشمای مصمم جیمین نگاه کرد
چطور اون پسر میتونست درونشو ببینه؟
میترسید
از اینکه اون پسر و لمس کنه..
از اینکه باهاش حرف بزنه..
از اینکه عاشقش بشه میترسید!..
اون میخواست جونگ کوکو از لیسا دور کنه و عاشق خودش کنه
ولی حاال حس میکرد خودشه که داره عاشق میشه و به لیسا
حسادت میکنه..
سعی کرد افکار بهم ریختشو جمع و جور کنه و به خودش بفهمونه
که این حس عجیب فقط یه وابستگی چند روزس
که به خاطر هم خونه شدنش با جونگ کوک بوجود اومده..
از روی زمین بلند شد و با فکر اینکه کمی سوپ برای جونگ کوک
درست کنه
وارد اشپزخونه شد
_________
+مشکلی داره؟
سهون سرشو به دو طرف تکون داد و دست به سینه رو به روی
لیسا قرار گرفت
_گوش میدم
پوزخند کمرنگی روی لبای لیسا شکل گرفت و دوباره به منظره
بیرون خیره شد
+میخوام یه نفر و بکشم و تو باید کمکم کنی سهون
متعجب به نیم رخ لیسا خیره شد
_یه نفرو بکشی؟ اونوقت چطور فکر کردی قراره کمکت کنم؟!
پوزخندش پر رنگ تر شد و نگاه تیزشو به سهون داد
+پارک جیمینو بکش سهون ..توهم خوب میدونی که جونگ کوک
دوسش نداره
فقط به خاطر اینکه منو ناراحت کنه باهاش ازدواج کرد!
_فکر کنم موفقم شده!..
پوزخند لیسا از بین رفت و نگاهشو به پنجره داد
+قدرت سهون!
من وقتی برای عاشق شدن ندارم فقط میخوام قدرتو تو دستام داشته
باشم
_پس چرا میخوای اونو بکشی؟ مگه چیکارت داره!
پوزخند دوبارش اخمای سهونو پر رنگ تر کرد
+چون اون پسر میخواد پدرتو نابود کنه
شاید متوجه نشی ولی اون میتونه خطرناک ترین دشمن پدرت باشه
سهون چند بار پلک زد و بعد شروع به خندیدن کرد
_اون همه ادم قدرتمند و با نفوذ نتونستن بالیی سر پدرم بیارن
اونوقت یه بچه که حتی پدر و مادرش معلوم نیست کین
میخواد پدرمو نابود کنه؟
لیسا سری تکون داد و از جلوی پنجره کنار رفت
+همونطور که پدرت میگه تو یه احمقی سهون
سهون با چشمای عصبیش دنبالش کرد و زمانی که لیسا روی
تختش نشست بهش خیره شد
+تو چشمای اونیکه بهش میگی بچه یه چیز ترسناک وجود داره..
انتقام!
کینه ..انتقام وتقاص !میتونه ترسناک تر و قدرتمند تر از هر صالحی
باشه
روی تخت دراز کشید ،دستشو زیر سرش گذاشت و به سهون
که حاال گنگ به زمین خیره شده بود نگاه کرد
+میخوای سلطنت پدرت نابود شه؟
اگه این اتفاق بیفته توهم نابود میشی سهون
تو هم پسرشی و باهاش سقوط میکنی!
پس تا دیر نشده اون پسر و از بازی بیرون بکش
بلند شد و به سمت در راه افتاد
دستشو روی دستگیره گذاشت و به سمت سهون برگشت
+هروقت تونستی با خودت کنار بیای بیا تا باهم حرف بزنیم..
من میتونم راه حالی قشنگی واسه حذف کردنش بهت بدم
از اتاق خارج شد و حاال سهون با افکار جدیدی که ذهنشو
بوی سوپ بد جور با دلش بازی میکرد و تازه متوجه شده بود چقدر
گرسنس..
قاشقشو از سوپ پر کرد و با فکر به اخرین جمله ی جیمین
"دست پخت من خیلی خوبه پس سعی کن تا اخرش بخوری "
قاشقو تو دهنش گذاشت..
زیاد طول نکشید که با صورتی درهم سینی رو کنار بزاره
و پارچ آب و سر بکشه...
به جرعت میتونس بگه بدترین مزه ی دنیا رو چشیده...
به خودش سپرد دفعه بعد به جای چپوندن کلی غذا تو دهنش
اول یکم تستش کنه تا ببینه قابل خوردن هست یا نه!
"تا اخرش بخور "
خیلی دلش میخواست اون ظرف سوپو به دیوار بکوبه و کسی
که درستش کرده رو زیر مشت و لگداش لهش کنه
ولی وجدانش این اجازه رو نمیداد بخواد همچین دیوونه بازی
ای راه بندازه اونم با تنها کسی که به فکرش بود...
خوب میدونست که اگه جیمین اینجا نبود حتی همین سوپ بد مزه
رو
هم برای خوردن نداشت و کسی نبود تا ارومش کنه..
پتو رو کنار زد و اروم از تخت بلند شد ظرف سوپ رو برداشت
و داخل یکی از گلدونای کنار اتاق خالیش کرد
نمیخواست دل جیمینو بشکنه و با این منطق که فعال به اون
پسر نیاز داره تا کاراشو پیش ببره خودشو اروم کرد و دوباره
روی تخت دراز کشید..
________
با صدای زنگ گوشیش صدای تلویزیون رو کم کرد
و بی توجه به شماره ناشناس جواب داد
_الو
+سالم اقای پارک من کیم جونگینم افسر...
_اوه سالم متاسفم که دیر جوابتونو دادم اقای کیم
+مهم نیست..کی میتونم ببینمتون؟
به سرویس پله ها نگاه کرد تا مطمئن بشه جونگ کوک حرفاشو
نمیشنوه
_فردا ساعت ۲ 4خوبه؟ متاسفم که انقدر وقت تلف میکنم
ولی اینجا وضعیت طوری نیس که بتونم زودتر به دیدنتون بیام
+اشکالی نداره فردا ساعت ۲ 4بیاید به ادرسی که براتون میفرستم
_باشه حتما ..میبینمتون
تماسو قطع کرد و دوباره به سرویس پله ها نگاه کرد
نمیدونست فردا جلوی کیم جونگین..جونگ کوکو ادم خوبی جلوه بده
یا یه گناهکار که مطیع حرفای پدر خوندشه!..
_________
جلوی پنجره ایستاده بود و بی توجه به اورافش به حرفای لیسا فکر
میکرد..
به اینکه اون دختر یه عوضی خیانتکارِ شکی نداشت
اما حرفاش اونقدرام دروغ بنظر نمیرسید..
جیمین ادم خطرناکی بود!
قبل از اینکه جونگ کوک اخرین پله رو پایین بیاد به سمتش رفت و
دستاشو دورش حلقه کرد
_جیمین گفت باید یه ساعت منتظرت بشینم ولی میدونستم
زود میای منو ببینی!
دست لیسا رو از دور کمرش باز کرد و سعی کرد صدای لرزونشو
کنترل کنه
+فکر نمیکردم اینجا ببینمت
_فراموش کردی کلیدارو دارم؟
پوزخندی زد و از کنار لیسا رد شد
+رمز در و یادت رفته که مجبور شدی از کلیدا استفاده کنی؟
روی کاناپه نشست و به جونگ کوک که با یه بطری شراب به
سمتش میومد خیره شد
_انقدر احمق نیستم که نفهمم بعد از ازدواجت رمز و در و عوض
میکنی!
لبخند تلخی زد و گیالس لیسا رو پر کرد
به چشمای سرد جونگ کوک خیره شد و اروم اروم جلو اومد
_از من فرار نکن جونگ کوک من تنها کسیم که تورو میفهمه
+به من نگو جونگ کوک!
_چرا یه فرصت جدید به خودت نمیدی؟
+گمشو بیرون
دست جونگ کوکو گرفت و روی پیراهنش گذاشت
_دکمه هامو باز کن یا اگه دوس داری مثل اون شب لباسمو پاره کن
+پسره ی احمق میخااای بهت تجاوز کنمممم؟
بلند داد کشید و جیمینو به دیوار پشت سرش کوبید
+میخای با اینکارات به چی برسی؟
به چشمای وحشی جونگ کوک خیره شد
_به تو
+چرا انقدر زود مست شدی پارک جیمین؟
لباشو روی لبای جیمین کوبید و بوسه ی خشنی رو شروع کرد
پس اگه میخای از ووک انتقام بگیری باید دهنتو ببندی و تو
کارای من دخالت نکنی وگرنه همه چیو به ووک میگم
اونوقت میبینی چه بالیی سرت میاره!
دستاشو مشت کرد و روی در اتاق جونگ کوک کوبید
_تو یه عوضیییی درست مثل ووکککک
بی توجه به زجه های جیمین پشت در سیگاری روشن کرد
و پشت پنجره ایستاد
+درسته من یه عوضیم اما نه مثل ووک!..
_______
به ادرسی که کیم جونگین براش ارسال کرده بود نگاه کرد
و وارد رستوران شد
+سالم شما مهمون اقای کیم هستید؟
تعظیم کوتاهی به گارسون کرد
_بله
+بفرمایید
به دنبال گارسون به طبقه ی باال رفت و به مرد خوش قیافه ای
که منتظرش ایستاده بود تعظیم کرد
+سالم من افسر کیم جونگینم
دستشو جلو اورد و با لبخند کوچیکی از جیمین استقبال کرد
_خوشبختم...من پارک جیمینم
+بشین لطفا
رو به روی همدیگه نشستن و جونگین فنجون قهوه شو دستش گرفت
+اینجا رستوران پدرمه و فکر کردم که میتونه جای امنی
برای صحبتامون باشه
جیمین لبخند کوتاهی زد و دستاشو توهم گره زد
_من میخام دست جئون ووکو رو کنم و به کمک یکی مثل شما
احتیاج دارم اقای کیم
جونگین دستشو باال اورد و جیمینو ساکت کرد
+قبلش بیا چیزی سفارش بدیم
متعجب به اون افسر جوون خیره شد..
با اولین قدمی که داخل گذاشت مشامش از بوی خوب غذا پر شد
و حس گرسنگیشو تحریک کرد..
کمی جلوتر اومد و جیمین رو داخل آشپز خونه دید..
یکی از تیشرتای سفید جونگ کوکو تنش کرده بود و مدام یقه ی
گشاد
لباسو از روی شونه هاش باال میکشید..
جونگ کوک به دیوار تکیه داد و دست به سینه به جیمینی که
انگشتای
روغنیشو لیس میزد خیره شد
تابه رو برداشت و بعد از انداختن سوسیسا داخلش ..شروع به تکون
دادنش روی شعله
های گاز کرد
+عاااخ روغن عوضی نپر!
تقریبا با سر انگشتاش تابه رو نگه داشته بود و بدنشو نیم متر
دور گرفته بود تا روغن روی پوستش نیفته..
_یه نقشه هایی دارم که اگه عملی بشن میتونیم راحت اونجارو
بگردیم
جیمین سری تکون داد و دوباره مشغول شد
جونگ کوک دستشو دراز کرد تا سس رو از وسط میز برداره که
همون موقع هم
جیمین دستشو دراز کرد و روی دست جونگ کوک گذاشت
جونگ کوک متعجب سرشو بلند کرد و به مردمکای لرزون چشمای
جیمین خیره شد
یقه ی لباسش نصف سینه و کتف سفیدشو بیرون انداخته بود
و لبای مرووب جیمین از همیشه سرخ تر بنظر میرسید
جونگ کوک به وضوح تحریک شدنشو حس میکرد
و تمام تالششو
میکرد تا نفساشو منظم نگهداره
+میخواستم ..سس رو بردارم..
از روی صندلی بلند شد و چهار دستو پا روی میز نه چندان بزرگ
غذا خوری قرار گرفت
+چند روزه سکس نداشتی؟
آب دهنشو قورت داد و به یقه ی باز جیمین که کامال سینه ها و
شکمشو به نمایش گذاشته بود خیره شد..
جیمین جلو تر اومد و صورتشو در ۵سانتی صورت جونگ کوک
قرار داد
جوری که دمای بدن همدیگه رو حس میکردن
+خودت میدونی ما هیچوقت عاشق هم نمیشیم..پس بیا القل
یکم باهم خوش بگذرونیم هووم؟
نمیدونست دقیقا باید چیکار کنه..جیمین با کلماتی که از بین
لبای سرخش خارج میشد بدجور دلبری میکرد و جونگ کوک حس
میکرد
دیگه بیشتر از این نمیتونه خودشو کنترل کنه..
لباشو روی لبای نرم و باریک جیمین کوبید و با ومع خاصی اونارو
خیره شده بود و زبونشو از زیر عضو جونگ کوک تا سرش میکشید
و به لرزش بدن جونگ کوک پوزخند
میزد
_لعنتی ..کافیه..
جیمین دوباره روی میز دراز کشید و جونگ کوک بین پاهاش قرار
گرفت
بدنشو کمی روی جیمین انداخت و به چشمای پر از خواستش خیره
شد
_اگه نمیخوای همینجا تمومش میکنیم..
بدون توجه به جونگ کوک که گفته بود بهش دست نزنه،دستاشو
دور گردنش
حلقه کرد و با بوسه ی کوتاهی به جونگ کوک فهموند که ادامه بده
"برام مهم نیست اگه نزاری ل
مست کنم جئون جونگ کوک..
من با استاندارای خودم پیش میرم "..
عضوشو کمی داخل جیمین برد و بعد از مکث کوتاهی تا اخر واردش
شد
نفسای تند جیمین لبای از همه فاصله گرفتش و اخمی که به خاطر
درد روی پیشونیش افتاده
بود منظره ی جذابی رو ساخته بود
که جونگ کوکو مجبور کرد لبای نیمه باز جیمینو بوسه بارون کنه و
محکم تر داخلش بکوبه..
صدای ناله های بلند جیمین و جیرجیر کردن پایه های میز تضاد
سکسی رو ایجاد کرده بود و هر دوشون بین دنیای بنفش رنگی
که برای هم ساخته بودن غرق شده بودن..
عضوشو خارج کرد و جیمینو از روی میز بلند کردو تقریبا به
اپن کوبید
پشت جیمین قرار گرفت ..دوباره عضوشو واردش کرد و از پشت
جیمینو تو بغلش گرفت
جونگ کوک به الله ی گوشش مک میزد و تند تر داخلش میکوبید..
+عااه....فک..ر کنم..دارم...میاام
بوسه ی عمیقی به گردن جیمین زد و عضوشو داخل دستاش گرفت
با حرکات تند دستش روی عضو جیمین صدای ناله های جیمین
بلندتر شد
و هر دو با هم به ارگاسم رسیدن..
تمام انرژی که داشتن خالی شده بود و حاال بین کلی غذا و ظرف
ریخته شده دراز کشیده بودن..
نفساشون تازه منظم شده بود هر کدوم یه طرف آشپزخونه دراز
کشیده بودن
خیلی دلش میخواست االن بین بازوهای قدرتمند جونگ کوک باشه
و باهم از سکسی که داشتن حرف بزنن ولی خوب میدونس
که چنین چیزی ممکن نیست..
تیشرت جونگ کوکو برداشت و بدون شلوار تنش کرد انقدر بلند بود
که باسنشو بپوشونه..
خواست از آشپزخونه خارج شه که صدای جونگ کوک متوقفش کرد
و اگه گیر بیفته فقط جون خودشه که گرفته میشه راحت ادمارو
میکشت
و به دستور پدر خوندش عمل میکرد!
لیسا همیشه برای اینکار تشویقش میکرد و میگفت که اینطوری
مثل یه مرد مغرور و بی رحم دیده میشه..
اما قطعا اگه جیمین میفهمید قراره یه نفرو جلوی صد تا بچه بکشه
جلوشو میگرفت!
صدای پیام گوشیشو شنید و با ترس به گوشی سیاهش نگاه کرد
یعنی بازم ووک بود؟ دوباره میخواست چه دستوری بده؟
با دو دلی خم شد و گوشیو از روی کشوی کنار تخت برداشت
و پیامی که از طرف ووک براش اومده بودو باز کرد
(امروز جیمینو هم با خودت به شهربازی ببر..کیم جونگین اونجا رو
زیر نظر داره اگه
تنهایی بری و زد و خورد راه بندازی
میتونه راحت گیرت بندازه)
یکی از ابرو های جونگ کوک باال پرید و با حالت سوالی به جیمین
خیره شد
+مامانم به اندازه کافی پول نداشت..تا منو اینجور جاها بیاره
با لحن عادی گفت و جونگ کوک با ترحم بهش نگاه کرد
از ورز نگاه جونگ کوک خوشش نیومد پس دستشو ول کرد و پشت
به جونگ کوک راه افتاد
_هی کجا داری میری؟؟
برگشت و با بغضی که به زور نگهش داشته بود تو صورت جونگ
کوک داد زد
+من به ترحم تو احتیاج ندارم دیگه حق نداری اونجور...
_اروم باش بقیه دارن نگامون میکنن
+بدرکککک..
به سمت در خروجی دویید و جونگ کوک متعجب به پشت سرش
نگاه میکرد
نمیدونست بره دنبالش یا نه..
پس مقدار زیادی پول از جیبش در اورد و جلوتر از همه راه افتادو
داخل جیب مردی که
توی دکه بود گذاشت
_دو تا
مرد بلیط فروش به سرعت دوتا بلیطو داخل دستش گذاشت و
جونگ کوک بی توجه به
اعتراض ادمای تو صف به سمت ترن هوایی راه افتاد
+کارت اصال درست نبود!
با تعجب به جیمین نگاه کرد و یکی از ابرو هاشو باال انداخت
_یعنی اگه تو اون صف پشت ۲۰تا ادم وای میستادم کارم درست
بود؟
جیمین اخمی کرد و دستاشو داخل جیبش برد
+اون همه ادم تو اون صف وایستادن چرا فقط مثل ادمای عادی
برخورد نمیکنی؟
همش میخوای ادای ووکو...
ولی جیمین بدون در نظر گرفتن فکر و عقاید مردم راحت از
واژه"همسرم"استفاده
کرده بود..
باالخره جیمین کنارش قرار گرفت و با هیجان کمربندشو بست
+چقدر خوب ردیف اول گرفتی اینجوری خیلی هیجان داره
جونگ کوک سری تکون داد و کمربندشو بست
جیمین درست مثل بچه های 1ساله بود که هروقت به پارک میرن
ذوق زده میشن و
بازی میکنن
و این چهره ی جیمین رو جونگ کوک هیچوقت ندیده بود
با حرکت آروم ترن صدای هیجان زده ی همه بلند شد و جیمینم
برای همراهی اونا
شروع به داد و فریاد کرد
_هی اروم باش هنوز که چیزی نشده
+من خیلی خوشحالم فقط دارم خوشحالیمو بروز میدم
با لبخند کمرنگی به لبای براق و موهای قهوه ای رنگ جیمین که تو
هوا پخش شده بودن
نگاه کرد
چجوری این پسر فقط با یه ترن هوایی خوشحال میشد ؟
چرا هیچوقت لیسا به خاطر اینجا اومدن بهش لبخند نزده بود؟
سرباالیی شروع شد و جیمین با استرس دستشو روی دست جونگ
کوک گذاشت
_تو میترسی ؟
اخمی کرد و چشم غره ای به جونگ کوک رفت
+اصال و هرگز فقط هیجان زدم
_پس ناخوناتو فرو نکن تو دستم
پوزخندی زد و جیمین با اخمی که بزور نگهش داشته بود دستشو از
روی دست جونگ کوک
برداشت
ون اینکه منتظر جواب جونگ کوک بمونه رفت و داخل صف ایستاد
باورش نمیشد اون پسر راحت بهش دستور بده که بره بستنی بگیره
اونم با وعم توت
فرنگی!
تقریبا بعد از ۵دیقه جیمین با بلیط از صف بیرون اومد
و جونگ کوک با دوتا بستنی جلوش قرار گرفت
+توهم مگه بستنی میخوری جونگ کوک؟
متعجب به جیمین خیره شد و سری از افسوس تکون داد
_نکنه فکر کردی فقط خودت بستنی میخوری!
+نه خب به شونه های پهنت نمیاد
بستنیو از دست جونگ کوک بیرون کشید و وارد کابین چرخ و فلک
شد
و جونگ کوک با پوزخند عجیبی پشت سرش وارد شد و در و بست
_تو االن از هیکل من تعریف کردی ولی چجوری ربطش دادی به
بستنی؟
از کابین بیرون رفت و جونگ کوک سردرگم از جواب جیمین به
ارومی از کابین خارج شد...
پیامی که دستیار ووک براش فرستاده بود رو باز کرد
(کیم مینسوک نزدیک ۰ 1دیقس وارد شهربازی شده دوتا از
دختراش همراهشن ..برو
توی سرویس بهداشتی یه اسلحه پشت آینس فقط کافیه برش داری
و بری تو اخرین
دسشویی..
اونجا یه پنجره کوچیک هست که میتونی راحت هدف بگیری
بعد از اتمام کارت اسلحه رو بنداز توی دسشویی و فرار کن)
حس میکرد کار درستی نبوده که جیمین رو اینجا اورده چون جیمین
از اینکه ادمای بی گناه
کشته بشن خیلی ناراحت میشد
و حتی جونگ کوک نمیخواست به این فکر کنه که چرا انقدر
ناراحت یا خوشحال بودن جیمین
+اووه چه مهربون شدی مستر جئون اوکی چون تو میخوای بریم اول
غذا بخوریم
جونگ کوک نفس راحتی کشید و پشت میز غذا خوری که کنار یه
بوفه ی کوچیک بود نشست
_دوتا پیتزا لطفا
جیمین با هیجان به بچه ها و ادمای شادی که همه در حال خوش
گذروندن بودن نگاه
میکرد و نا خوداگاه لبخند های کوچیکی روی لبش مینشست
+باورم نمیشه با تو اومدم شهربازی و هیچ اتفاق بدی نیفتاده
جونگ کوک بدون اینکه متوجه حرف
جیمین بشه پیامی که از طرف دستیار ووک فرستاده شده بود رو
میخوند
+جونگ کوک تا حاال شده به این فکر کنی که عاشق یکی دیگه
بشی؟
خیلی دلش میخواست جواب جونگ کوکو بشنوه و بدونه شانسی داره
یا نه
اما با اومدن گارسون و قرار گرفتن پیتزاها رو میز سوالش بی جواب
موند
_من باید برم دسشویی تو مشغول شو زود برمیگردم
+باشه
ذره ای از حرفای جیمین رو متوجه نشده بود و فقط به صفحه
گوشیش خیره شده بود..
وارد سرویس بهداشتی شد و نگاه کالفشو به آینه داد
باید صبر میکرد تا دو مردی که دستاشونو میشستن از اونجا خارج
شن و بعد دست بکار
شه..
برگشت و نگاه کوتاهی به جیمین که در حال خوردن پیتزا بود
انداخت
و شک و دو دلی تمام وجودشو در بر گرفت
"اینم مثل قبلیا انجامش بده..سریع انجامش بده جونگ کوک اگه
نمیخوای جیمین آسیب
ببینه اینکارو زودتر تمومش کن "..
سعی کرد برای چند لحظم شده همون آدم سابق بشه و بدون
دردسر کیم مینسوک و
بکشه..
با خروج دو مرد ،دسشویی ها رو چک کرد و بعد به سمت آینه رفت
و کنارش زد ساک
مشکی رنگو برداشت و بعد از تنظیم کردن آینه وارد آخرین
دسشویی شد
زیپ ساک رو باز کرد و بی توجه به استرسش قطعات اسلحه ی
نسبتا بزرگو بیرون آورد
و سرهم کرد
به پنجره کوچیکی که هواکش از کار افتاده ای وسطش بود نگاه کرد
و نوک اسلحه رو جوری
نظافتچی خالی کرده بود و دقیقا همونجا بود که جونگ کوک فهمید
این مرد از توی خیابونا
نجاتش داده تا توی جهنم خودش بسوزونتش..
و البته که موفقم شد و ازش یه قاتل حرفه ای ساخت
کسی که بدون هیچ احساس گناهی ادمای گناهکار و بی گناه زیادیو
کشت
و اهمیت نداد خانواده ی اون افراد چه بالیی سرشون میاد..
دلش میخواست از این کابوس فرار کنه و باالخره زندگی منحصر به
فرد خودشو بسازه و
اون لیسارو فرشته ای میدید که همیشه ارزوشو داشت..نمیدونست
که اون هم یه قاتل
حرفه ایه و انقدر بی رحمانه قلب و روحشو میکشه و میره..
باالخره کیم مینسوک و دختراش توی کادر دوربین ظاهر شدن و
دست جونگ کوک روی ماشه
قرار گرفت..
_حاال کیم مینسوک میتونه تو این رای گیری همه چیزو به نفع
خودش تموم کنه..
+اروم باش عزیزم
لیسا روی میز نشست و دستشو روی بازوی ووک قرار داد
_این اولین باره که جونگ کوک شکست میخوره..هیچوقت اینطوری
نشده بود!
+عزیزم کامال مشخصه که چرا این وضع پیش اومده!
نگاه گنگشو به لیسا داد و لیسا پوزخند کمرنگی زد
+از وقتی اون پسره جیمین وارد زندگی جونگ کوک شده همه چیز
تغییر کرده..
_چه ربطی به اون داره؟
لیسا از روی میز بلند شد و یه سیگار از توی جیب پیراهن ووک
برداشت
+جونگ کوک دیگه اون ادم قبل نیست انگار یکی کنترلش میکنه..و
این کامال مشخصه که اون
شخص جیمینه!
دقت نکردی که خیلی وقتا از زیر کارای سنگین فرار میکنه؟
سیگارشو با فندکی که ووک جلوش گرفته بود روشن کرد و کامی
ازش گرفت..
+قبال جونگ کوک بدون چونو چرا همه کارارو میکرد و خیلی
طبیعی رفتار میکرد اما االن باید
ازش خواهش کنی یا تهدیدش کنی تا کاری که میخوای و انجام بده..
ووک متفکر سری تکون داد و به سیگار بین انگشتای لیسا خیره شد
_االن دیگه از من پیروی نمیکنه
لیسا جلو اومد و روی پاهاش نشست
+االن از جیمین پیروی میکنه ..باید رباتتو از اون پسر بچه پس
بگیری عزیزم..
بوسه ی کوتاهی رو لبای ووک نشوند و با فکر به اینکه به زودی از
شر جیمین خالص
میشه لبخند بزرگی روی لباش نشست...
___
باالخره جلوی خونه ی جونگ کوک ترمز گرفت و سرشو روی
فرمون گذاشت
+من خیلی احمقم مگه نه؟
بدون اینکه سرشو از روی فرمون برداره گفت و جونگ کوک بدون
هیچ جوابی فقط نگاش
کرد
+معلومه که احمقم ..فکر کردم یه جای اون قلب لعنتیت جا باز
کردم!
فکر کردم میخوای منو ببری اونجا تا خوشحالم کنی!..
چند بار اروم سرشو روی فرمون کوبوند و تک خندی زد
+چقدر احمقانه حسمو بهت گفتم فکر میکردم برات مهمه..
جونگ کوک بدون حرفی نگاه تاریکشو روی جیمین نگهداشته بود
ولی با باال اومدن سر جیمین و برق اشکای تو چشماش یهو شوکه شد
و دستشو به
اگه اسمی از جونگ کوک میبرد قطعا دستگیرش میکردن و البته که
برای ووک مهم نیست چه
بالیی سر جونگ کوک بیاد!
_من نمیدونم هیو..
×اوکی
جونگین به سرعت گفت و گوشیشو رو به روی جیمین گرفت
×من میدونم جونگ کوک فقط دستورات ووک رو اجرا میکنه ولی
تو به من قول داده
بودی دروغ نگی..
جونگین نگران سرشو تکون داد و با فکر اینکه چطوری کیونگسو رو
اروم کنه بلند شد..
_میای بریم بیرون؟ قراره برای خونه جدیدم خرید کنم اگه باهام
بیای حتما حال و
هوات عوض میشه
+اخه خونه ی تو به من چه رب..
هنوز جملش کامل نشده بود که جونگین بزور بلندش کرد و به
سمت در خروجی حرکت
کرد
_غر نزن اینجوری برا خودت بهتره!..
______
+قراره منو سهون فردا بریم ژاپن جونگ کوک..
دستشو داخل موهای لیسا که روی پاش نشسته بود برد و سیگارشو
توی جا سیگاری
قدیمیش خاموش کرد
چن نگاه شوکشو به جیمین داد و بعد از آنالیز کردن زیاد تونست
اونو به یاد بیاره..
+اوه چرا دیگه اینجا نمیای؟ این دوست دیوونت باز مست کرده!
_فعال سرم شلوغه ولی شاید فردا بیام
+باشه ولی دوستتو چیکار کنم؟
_ادرس خونشو میفرستم با تاکسی بفرستش خونه
+باشه
_میبینمت
گوشیو قطع کرد و به یاد کیونگسو افتاد که چجوری جیمین رو زیر
سن قانونی به اینجا میاورد
و آخر شب روی کولش مینداخت و میبردش..
لبخند کوتاهی زد و بطری های مشروب رو از جلوی جیمین که حاال
غش کرده بود جمع
کرد...
___
+کی بود ؟
_از بار زنگ زده بودن جیمین مست کرده..
جونگین اخم کوتاهی کرد و لیوان شیر موزشو کنار داد
+این پسرِ چقدر لجبازه درست مثل خودت
کیونگسو با نگاه بی اهمیتی بهش خیره شد و دستاشو بهم گره زد
_خب دیگه خریداتو کردی حاال منو تا خونه برسون بعد برو
جونگین دوباره کمی از شیر موزش خورد و به ته لیوان خیره شد
+تا خونه برسونمت برم؟ این همه برات خرید کردم نمیخوای
دعوتم کنی به خونت؟
کیونگسو مردمک چشماشو چرخوند و روی جونگین نگهشون داشت
_من نگفتم چیزی برام بخری و قرار نیست اونارو به خونه ببرم
لیوان پالستیکی شیر موز رو تو دستش فشرد
_منو میبری خونه یا خودم برم ؟
با لحن حرصی گفت و دندوناشو روی هم فشرد
+خب حاال عصبی میشی چرا بزار برسونمت..
سرشو توی گردن جیمین برد و بوی بدنشو که حاال با بوی الکل
مخلوط شده بود رو استشمام
کرد..
بدن ظریف جیمین روی دستای جونگ کوک درست مثل پر سبک
بود و ناله های آرومش
که نشون از مستیش بود هر چند ثانیه از بین لبای نرمش خارج
میشد..
باالخره آسانسور رو هم پشت سر گذاشت
و خوشحال از اینکه در خونشو باز گذاشته وارد شد..
+من..دوسش دارم..
متعجب به صورت عرق کرده ی جیمین نگاه کرد و اروم روی
تختش گذاشت
+دوسش..دارم ..بهش احترام بزار!..
با فکر به اینکه جیمین کس دیگه ای رو دوس داره و به خاطرش
هذیون میگه اخم کرد و
نفهمید چطور خودشو تو آغوش گرم جونگ کوک پرت کرد و چطور
لباشون همدیگه رو لمس
کردن فقط میدونست که میخواد تا ابد همینجا بمونه...
سرشو اروم عقب اورد و به چشمای درشت پسر بزرگتر خیره شد
+از بچگیم کلی سختی کشیدم..میخوام بعد از شکست دادن ووک
باهم از اینجا بریم..
سرشو روی سینه جونگ کوک قرار داد و دستاشو دورش محکمتر
کرد
+بریم یه جای دور که همه خاطره های بدمون از بین برن و فقط
خاطره های جدید
بسازیم..
سرشو باال اورد و دوباره چشمای مشکی رنگ جونگ کوکو هدف
گرفت
+همش حس میکنم ووک مارو میکشه یا لیسا سعی میکنه جدامون
کنه!
با عاه و ناله جملشو تموم کرد و باالخره چشماشو باز کردو صورت
غرق خواب جونگ کوک رو
جلوش دید..
تصاویر کمرنگی از شب گذشته تو ذهنش بود و سعی داشت تا با
نگاه کردن به صورت
جونگ کوک اونارو به یاد بیاره..
دستشو ناخوداگاه روی چشمای جونگ کوک گذاشت و اروم به
سمت لبش برد..
+از کی تا حاال انقدر برام مهم شدی؟ اصال چیشد که انقدر برام
مهم شدی؟
مگه قرارمون این نبود انتقام بگیریم و بعد راه خودمونو بریم؟
پس چرا من حس میکنم دوباره یه قلب تو سینم دارم؟
خم شد و بوسه ی کوتاهی روی پیشونی جونگ کوک گذاشت
_کی بیدار شدی؟
با صدای خشدار جونگ کوک کمی عقب رفت و لبخند زیبایی زد
_چرا هروقت میایم اینجا چند دقیقه به بیرون عمارت خیره میشی؟
نگاه کوتاهی به جونگ کوک انداخت و دوباره به عمارت خیره شد
+خودت جوابشو میدونی پس چرا میپرسی؟
جونگ کوک دستاشو داخل جیب شلوار مشکی رنگش برد و نفس
عمیقی کشید
_شاید چون میخوام به این بهانه صداتو بیشتر بشنوم..
نگاه براقشو روی جونگ کوک ثابت کرد و دستشو دور بازوی
همسرش انداخت
+قبل از اینکه عشقو عاشقی حواستو پرت کنه بهتره بریم داخل جئون
جونگ کوک..
با لحن شوخی گفت و پسر بزرگترو به دنبال خودش کشید
+تو و سهون قبال رابطه ی خوبی داشتید نه؟
اروم پرسید و بدون اینکه نگاهشو از رو به روش بگیره ادامه داد
+چرا حس میکنم االن سرد شدین؟
_ووک!
_من امروز میرم شرکت مسخره ی ووک کارارو انجام میدم و شب
برمیگردم اینجا..
+خب؟
کمی خم شد و به چشمای عصبی جیمین خیره شد
_بعدش توی کوچولو باید تو همین تخت خستگیمو در کنی..
جیمین بی توجه به قرمز شدن گوشاش دستشو بلند کرد اما قبل از
برخورد دستش به
بازوی جونگ کوک..اون از اتاق خارج شد و جیمین رو با یه لبخند
تنها گذاشت...
___
هیچ فکرشو نمیکرد یه روز پشت یه میز رو به روی لیسا و خواهرش
بشینه و باهاشون
کارت بازی کنه..
در واقع هیچ وقت فکر نمیکرد یه روز بتونه وارد عمارت ووک بشه
و برای انتقامش
بجنگه!...
+این دور سومه که میبازی جیمین..
با صدای جیسو خواهرِ لیسا به خودش اومد و به دست سومی که
باخته بود نگاه کرد..
+تا حاال بازی نکردی نه؟
لیسا با پوزخند گفت و به صندلیش تکیه داد
_هیچوقت..
با لحن سردی گفت و تمام کارتای توی دستشو روی میز پرت کرد
_خسته شدم من میرم..
بدون جواب گرفتن از اون دوتا خواهر مرموز که روی تک تک
سلوالش رژه میرفتن
بلند شد و به سمت پله های با شکوه عمارت قدم برداشت..
+بهتره منم برگردم خونه
جیسو گفت و زیاد طول نکشید تا لیسا به بدرقه ی خواهرش بره..
جیمین خواست به سمت اتاق مشترکش با جونگ کوک بره ولی در
مشکی رنگی که ته راهرو
بود توجهشو جلب کرد و اروم به سمتش قدم برداشت..
(حتما اونجا اتاق ووکه وگرنه چرا باید رنگش متفاوت باشه؟)
به پشت سرش نگاه کرد تا مطمئن بشه کسی نمیبینتش و بعد دوباره
به راهش ادامه
داد..
زیاد نمونده بود تا به اتاق برسه ولی با دیدن دوربین مدار بسته ی
باالی در با استرس
چند قدم به عقب برداشت..
(واای اگه فیلمو ببینن چی؟)
_ "تا وقتی لیسا تو این عمارته باید حواسمونو جمع کنیم جیمین!
اینجا پر دوربینه پس سرخود کاری نکن تا من نگفتم هیچ جارو نگرد
"..
حتی جونگ کوک هم بهش گفته بود که اینجا دوربین داره و حتی
ممکن بود لیسا هر لحظه سر
برسه و اونو جلوی اتاق ووک ببینه..
(باید حواسمو جمع کنم قبل از اینکه خودمو جونگ کوکو به خطر
بندازم)
قدمای سریعشو به سمت اتاق جونگ کوک برداشت و بعد از وارد
شدن به اتاق در و قفل
کرد..
خوب میدونست که لیسا به خونش تشنس و ممکنه هر لحظه
آدماشو بفرسته سرش !پس
نباید ریسک میکرد..
دلش نمیخواست به حریم شخصی جونگ کوک تجاوز کنه اما
کنجکاویش اونو به سمت جعبه ی
قرمز رنگ زیر تخت میکشوند..
از وقتی به اینجا اومده بود متوجه اون جعبه شده بود ولی نتونسته
بود راجبش با جونگ کوک
حرف بزنه..
باالخره با یه حرکت زانو زد و جعبه رو که کمی خاک روش نشسته
بود دستش گرفت!.
جعبه کارتونی بود و تنها با یه پاپیون سفید رنگ تزئین شده بود
بدون معطلی درشو باز کرد و با دیدن عکس جونگ کوک و لیسا
کنار یه دریاچه بغض بدی به
گلوش چنگ زد
با اینکه میدونست این عکس قدیمیه ولی بازم نمیتونست تصور کنه
که جونگ کوک قبل اون
یکی دیگه رو دوس داشته و شاید االنم یکی دیگه رو دوس داشته
باشه!..
نگاه دوبارشو به جعبه داد و یه دفترچه کوچیک سفید رنگو ازش
بیرون آورد
جیمین حس میکرد اگه یکم دیگه تو همون حالت بمونه ممکنه خفه
بشه پس تصمیم
گرفت از خودش دفاع کنه
سعی کرد حرکاتی که تو 1سال گذشته آموزش دیده بود رو به یاد
بیاره تا بتونه از چنگ
جونگ کوک خالص شه
و با اینکه امیدی نداشت بتونه جونگ کوک رو کنار بزنه اما موفق
شد..
جونگ کوک تو یه حرکت به زمین افتاد ولی قبل از اینکه بتونه بلند
شه جیمین روی پایین
تنش نشست
+خوب گوش کن جئون جونگ کوک..
دستاشو کنار سر جونگ کوک گذاشت و به چشمای متعجب اما
سرخ جونگ کوک خیره شد
+تو قبال رو اون تخت خواب شرابی رنگ نفرین شدت شبای هاتی
رو با دوس
دخترت میگذروندی ..و اسمشونو گذاشتی خاطره!..
خم شد و لباشو به گوش جونگ کوک چسبوند
+اما رو این تخت قراره خاطره های جدیدی برات بسازم..
زبونشو روی گوش جونگ کوک کشید و الله ی گوششو به دندون
گرفت
+دیگه حق نداری به کسی غیر از من فکر کنی!
من برای تو
و تو برای منی جئون جونگ کوک...
لباشو روی لبای جونگ کوک کوبید و بوسه عمیقی رو شروع کرد...
دستشو داخل پیراهن جونگ کوک جا داد و لبِ پایین جونگ کوک
رو به دندون گرفت..
باالخره دستای جونگ کوک هم به زیر لباسش راه پیدا کردن و
انگشتای داغش روی پوست
خوشحال بود..
بوسه ی ارومی به عضو جونگ کوک زد و سر عضوشو داخل دهنش
برد..
اینکارو اروم انجام میداد تا جونگ کوکو کالفه کنه و موفقم شد!
_عهه لعنتی زود باش!
جیمین تک خندی زد و ارومتر از قبل عضو پسر بزگتر و داخل
دهنش میبرد ..جونگ کوک
کالفه به موهای جیمین چنگ زد و خودش شروع به ضربه زدن
داخل دهن جیمین کرد..
با اینکه عضو جونگ کوک زیادی بزرگ بود و نفس کشیدنو براش
سخت کرده بود اما با صدای
ناله های اروم جونگ کوک که نشون از لذت بردنش بود تصمیم
گرفت عقب نکشه و کاری
کنه که پسر رو به روش تمام مدتی که پیششه رو خوش بگذرونه..
عقب خم کرد
بوسه های گرم جونگ کوک روی گردنش حواسشو پرت میکردن و
باعث میشد جیمین تند تر
و محکم تر روی عضو جونگ کوک فرود بیاد..
صدای ناله های بلندش کل اتاق رو برداشته بود و نفس های تند و
ناله های اروم
جونگ کوک وادارش میکرد تند تر از قبل خودشو روی عضو جونگ
کوک بکوبه..
+عااااه..جونگ کوک...دوس..ت دارم
جونگ کوک سرشو از گردن جیمین بیرون برد و به مارک هایی که
روی گردن سفیدش به جا
گذاشته بود پوزخند زد..
_عاه چطور انقدر خوبی؟؟؟
بین نفسای تندش گفت و متوجه خیس شدن شکمش شد..
جیمین روی شکمش ارضا شده بود ولی همچنان خودشو روی عضو
جونگ کوک میکوبید تا اونو
هم زودتر به اوج برسونه..
_االن ..میاام
جیمین سریع از روی عضو جونگ کوک بلند شد و دوباره پایین
تخت نشست
_چیکار میکنی؟
جونگ کوک متعجب پرسید ولی زمانی که جیمین دستشو دور
عضوش حرکت داد و مایع سفید
رنگی کل صورتشو خط خطی کرد به جواب رسید..
همونطور که عضو جونگ کوک رو روی صورتش خالی میکرد با
زبونش انگشتای کشیدش که
حاصل عشقبازیشون روش ریخته بود رو لیس میزد و جونگ کوک
رو مجبور میکرد که به این فکر
کنه هیچوقت توی زندگیش همچین منظره ی زیبایی رو ندیده..
+خوشمزس..
جونگ کوک به سرعت دستمالی برداشت و باهاش صورت جیمین
رو پاک کرد
+خوابم میاد جونگ کوک بغلم کن تا بخوابم..
دستاشو زیر بغل جیمین برد و اونو روی تخت خوابوند
کامال مشخص بود که هیچ انرژی تو بدن جیمین نمونده و به
استراحت زیادی احتیاج داره
انقدر که جیمین بهش لذت داده بود دیگه هیچ جا و با هیچکس
نمیتونست تجربه کنه !پس
برای تشکر تنها کاری که میتونست انجام بده در آغوش گرفتنش
بود...
----------------------
سه روز از اومدنشون به عمارت ووک گذشته بود و حاال جیمین و
جونگ کوک توی بالکن ،به
باغی که از برگای نارنجی پوشیده شده بود نگاه میکردن..
این حرف جونگ کوک مثل تیغی به قلب جیمین فرو رفت و باعث
بغض کردنش شد..
لیسا پاهاشو روی هم انداخت و سیگار باریکی رو روشن کرد و به
سمت دوس پسر
سابقش گرفت..
+سیگار؟
جونگ کوک بدون هیچ حرفی سیگارو از دستش گرفت و داخل
فنجون قهوه خاموش کرد..
_بهتره زودتر حاضر شی تا بریم بیرون سیگار بمونه برای بعد!..
لیسا زود بلند شد و به سمت اتاقش راه افتاد..
جونگ کوک پوزخندی به جای خالی لیسا زد و به کاناپه تکیه داد..
خیلی خوشحال بود..دیگه با نگاه کردن به لیسا یاد خاطراتی که باهم
داشتن نمیفتاد و فقط
خاطره هایی که جیمین بهش بخشیده بود رو میدید..
(لیسا خاطراتت هرچند شیرین بود اما با رفتنت بد ترین وعم دنیا
رو به خودش
گرفت..تو بهم اولین خاطرات عاشقانه رو دادی ولی جیمین بهم اولین
خاطرات بعد از
یه عشق نا فرجام رو داد و اونا شاید تلخ بنظر برسن اما شیرین ترین
لحظه های زندگیمو
رقم زدن)...
جیمین زمانی که از پله ها باال میومد تا به اتاق جونگ کوک بره به
خودش قول داده بود که
بغض،گریه و حسادتو کنار بزاره و به جونگ کوک کسی که مطمئن
بود عاشقشه اعتماد کنه..
به سمت پنجره ای که پشتش به بالکن متصل میشد رفت و به
بیرون خیره شد
برگای نارنجی رنگ درختا بهش میفهموندن که زمان چقدر زود
میگذره و چقدر زود لحظه
با اینکه از جونگ کوک صدا کردن لیسا متنفر بود ولی تمام تالششو
کرد خون سردیشو حفظ کنه و
نقششو خوب بازی کنه..
_فقط دلم برات تنگ شده بود هرچی باشه من خیلی از اولینارو با تو
تجربه کردم
عزیزم..
لیسا دستشو روی شیشه ماشین گذاشت و خطوط نامشخصی رو با
انگشتاش روش
میکشید..
+تو عاشق جیمینی مگه نه؟
_بیا راجب خودمون حرف بزنیم لیسا!
نگاه جونگ کوک کامال جدی بود و همین لیسا رو وادار کرد که
بحث رو شروع نشده تموم کنه..
(تو با یه احمق طرف نیستی جونگ کوک..اما اگه اینو میخای من
برات نقش یه احمقو بازی
میکنم)!
پوزخند کمرنگی به افکارش زد و به نیمرخ جدی جونگ کوک خیره
شد...
____
قدمای اروم اما مصممش رو به سمت اتاق ووک برداشت و با اینکه
میدونست کسی
خونه نیست..اما باز هم اروم راه میرفت تا از هر خطری جلوگیری
کنه..
جلوی در مشکی رنگ قرار گرفت و با استرس انگشتشو برای وارد
کردن رمز جلو برد
(رمزش چی میتونه باشه؟ خدایا اگه سه بار اشتباه بزنم آژیر روشن
میشه باید چیکار کنم؟)
دستشو پایین اورد و کالفه گوشیشو از جیبش در اورد..
(مطمئنم جونگ کوکم هیچی از رمز نمیدونه که تا حاال بهم نگفته)
بود
(چرا تا حاال رمزو بهم نگفته بود؟ غیر ممکنه که یادش رفته باشه)...
قدمای لرزونشو به داخل اتاق کشوند و سعی کرد افکار آزار دهنده و
ترسناکشو از خودش
دور کنه..
(انقدر فکرش درگیر بود که یادش نبود اینجا رمز داره مطمئنم)...
تنها نوری که داخل اتاق بود پرتوهای خورشید بود که از الی کرکره
ها به زور به داخل راه
پیدا کرده بودن و این برای جیمین اصال عجیب نبود که ادمی مثل
ووک تو همچین جای
دلگیری نقشه های کثیفشو بکشه..
برقارو روشن کرد و اولین چیزی که چشمشو گرفت تابلوی بزرگی
روی دیوار بود
عکسی که ووک داخلش لبخند عمیقی زده بود و کامال مشخص بود
که متعلق به ۵ 4یا ۲۰
سال پیشه..
دقیقا شبیه پسرش بود..همونقدر جذاب و قد بلند درست مثل سهون
..
حتی داخل عکسم موهاشو از پشت بسته بود و میشد فهمید که
عالقه ی خاصی به بلند
بودن مو و بستنشون داره..
بعد از چند دقیقه زل زدن به عکس باالخره به خودش اومد و به
سمت گاوصندوقی که
خوب میدونست چیزی که دنبالشه رو فقط اونجا پیدا میکنه،رفت..
گاوصندوق بزرگ و زیادی شیک بود!
اما حواس جیمین هنوزم به رمز در پرت بود و نمیتونست هضم کنه
که چطور جونگ کوک
انقدر سریع و راحت رمز و بهش داده و از کجا رمز درستو
میدونسته؟!
(یعنی ممکنه رمز گاوصندوقو هم بدونه؟)
با فکر به اینکه باالخره میتونه با جونگ کوک بره یه جای دور و
زندگی شیرینی رو شروع کنه لبخند
بزرگی روی لبش نشست و روی تخت دراز کشید..
چشماشو بست و به آیندش با جونگ کوک فکر کرد..به اینکه دیگه
نه لیسایی وجود داره تا
جونگ کوکو ازش بگیره و نه ووکی وجود داره که مادرشو ازش
بگیره..
این زندگی چیزی بود که مدت ها آرزوشو داشت..
گوشیشو بدست گرفت و با جونگ کوک تماس گرفت چند ثانیه
پشت خط منتظر موند و بعد
صدای دو رگه ی جونگ کوک توی گوشش پیچید.
_الو
+سالم جونگ کوک من همه مدارکو برداشتم..
لحنش پر از ذوق بود و حتی لبخندشو از پشت گوشی میشد حس
کرد ولی با صدای جونگ کوک
+دیگه دیر شده جونگ کوک ..افراد ووک اینجان کل عمارت رو
محاصره کردن..
_نهههههه لعنت به همشون..
+بهشون نگو تو بهم کمک کردی..من همه چیزو به گردن میگیرم
با سکوت جونگ کوک قطره اشکی از چشمش چکید و اروم گفت..
+دوست دارم جونگ کوک..
من به خاطر تو بود که تونستم خوشحالی رو تجربه کنم،به خاطر تو
بود که تونستم نفس بکشم
اونم تو شهری که بوی مردگی میداد...من از مرگ متنفر بودم چون
مادرمو ازم گرفت
ولی االن عاشقشم چون تورو بهم داد..
بی توجه به اشکایی که میریختن به ادمای مسلح بیرون خیره شد و با
خودش فکر کرد که
چقدر زود تمام رویا های شیرینی که چند لحظه پیش تو ذهنش
ساخته بود به خاکستر تبدیل
شد..
_تو میتونستی بهتر زندگی کنی جیمین..اگه به فکر انتقام نمیفتادی..
صدای جونگ کوک کامال سرد بود و هیچ حسیو بهش منتقل نمیکرد
و همین باعث شد
بغضش بیشتر به گلوش فشار بیاره..
+جونگ کوک اونطوری هیچوقت نمیتونستم لبخند بزنم..اونطوری
مثل یه ادم ترسو میشدم که
از واقعیت فرار میکنه..
_جیمین من دوست......
قبل از اینکه حرف جونگ کوک رو کامل بشنوه در محکم باز شد و
چند نفر از افراد ووک به
سرعت دورش حلقه زدن..
نمیدونست باید با اون همه ادم اسلحه بدست چجوری برخورد کنه
ولی با شنیدن صدای
+واقعا تاسف آوره که هیچکس دوست نداره اوه ووک..همه فقط به
خاطر پوالیی که دور
خودت جمع کردی بهت احترام میزارن..
پوزخندی زد و با انگشت شَستش خونی که کنار لبش بود رو پاک
کرد
+حتی لیسا هم تورو دوست نداره مطمئنم داره نقشه میکشه تا سر
به نیستت کنه و
قدرتو به دست بگیره!
ووک عصبانی از جاش بلند شد و قدمای محکمشو به سمت جیمین
برداشت..
_تو رو کی دوست داره پارک جیمین؟
رو به روی جیمین ایستاد و دستشو روی بازوی پسر گذاشت
_زود باش زانو بزن
جیمین پوزخندشو پر رنگ تر کرد و دست ووک رو پس زد
+قطعا اگه تو نبودی دنیا جای قشنگتری واسه زندگی بود ووک!
دستشو روی بازوی ووک گذاشت و چند ضربه ی اروم بهش زد
_و اینکه جونگ کوک بزودی میاد اینجا..کاری میکنه که تو زانو
بزنی..نه من!
ووک دستشو روی صورت جیمین گذاشت و با کشیدن دو طرف
لبش جیمینو وادار کرد
لبخند بزنه
_تو فکر میکنی جونگ کوک دوستت داره؟
+فکر نمیکنم مطعمنم
ووک چند قدم عقب اومد و به میزش تکیه داد
_شجاعت خوبه جیمین..ولی نه وقتی که توی یه کشور غریبه باشی
و یه ادم خطرناک رو
به روت باشه..
جیمین متعجب بهش خیره شد و باعث بلند خندیدن ووک شد
_خیلی خب اونطوری بهم زل نزن احمق !بهت میگم..
ما االن توی چینیم ..وقتی بیهوش بودی تورو به اینجا آوردن..
جیمین گذاشت..
صدای فریاد جیمین حتی پنجره هارو لرزوند و ووک به تنها چیزی
که فکر میکرد،چجوری
کشتن جیمین بود..
_اینجا رئیس منم حتی اگه بهت بگم بمیر باید بمیری!
جیمین بلند خندید و با وجود اینکه بدنش زیادی کوفته شده بود
سعی کرد سرشو باال
نگهداره..
+تو فکر کردی رئیسی احمق؟؟
خندش از بین رفت و اخم ریزی بین ابروهاش جا گرفت
+تو فقط یه ترسویی که پشت جونگ کوک قایم شده!همه ی کاراتو
جونگ کوک عملی میکنه تو
بدونِ اون هیچی هیچ..در واقع اون رئیسه اونِ که تورو به اینجا...
ووک مشت بدی به چشمش زد و باعث نصفه موندن حرف جیمین
شد
دو مرد سیاهپوست به زور بلندش کردن و به سمت باغ کوچیکی که
پشت کارگاه بود
بردنش..
باورش نمیشد که اینجا آخر خط باشه و این پایان براش رقم خورده
باشه..
)متاسفم مامان من نتونستم انتقامتو بگیرم..من عاشق شده بودم ..یه
نقطه ضعف بزرگ
داشتم..منو ببخش(...
-------------------------
هیچوقت فکر نمیکرد بدون گرفتن انتقام و انقدر سریع بمیره!..
به مادرش قول داده بود انتقامشو بگیره و به خاطرش 1سال صبر و
تالش کرده بود اما حاال
وسط یه باغ کوچیک ایستاده بود و منتظر اولین گلوله بود..
به چشمای ترسناک مرد سیاهپوست که اسلحشو به سمتش هدف
گرفته بود خیره شد
متوجه ماشین مشکی رنگی که تعقیبش میکرد شده بود و بی توجه به
صدای تپش های بلند
قلبش وسط یه خرابه پاشو بیشتر روی گاز فشار میداد
(باید فرار کنم ..نمیخوام به دست ووک و افرادش کشته بشم)...
صدای شلیک گلوله رو شنید و دوباره به عقب نگاه کرد..با دیدن
جونگ کوک پشت فرمون
اون ماشین مشکی رنگ سست شد و گلوله ی بعدی شیشه ی
ماشینشو فرو ریخت..
(اون اومده تا منو بکشه؟ چجوری عاشقش شدم؟)
با دیدن پرتگاهی که جلوش بود پاشو روی ترمز فشرد
و با تمام دردی که تو بدنش حس میکرد سعی کرد سرپا بمونه و از
ماشین پیاده بشه..
نزدیک پرتگاه ایستاد و با دیدن دریایی که از همیشه آبی تر دیده
میشد پوزخندی زد..
حاال که میخواست بمیره همه چیز زیباتر شده بود..انگار دنیا هم
رفتنشو جشن میگرفت..
_جیمین بیا عقب..
با صدای جونگ کوک به سمتش چرخید و به مردی که موهای
مشکیش از همیشه جذاب تر
نشونش میداد لبخند زد..
+چرا بیام عقب؟ میترسی خودمو پرت کنم تو آب؟
جونگ کوک با ترس به پسر زیبای رو به روش خیره شد و اروم
چند قدم جلو اومد
+همممونجا وااایسا..
با صدای فریاد جیمین قدماش خشک شد و بی حرکت سر جاش
ایستاد
+چرا مثل احمقا هرچی که گفتی رو باور کردم؟
با بی جواب موندن از جونگ کوک پوزخندی زد و دستشو توی
موهاش کشید..
گرفتیم..
اروم اروم به سمت عقب رفت و به لبه ی پرتگاه نزدیکتر شد..
_جیمین داری چیکار میکنی؟؟؟
با ترس به جیمینی که با لبخند و چشمای خیسش عقب میرفت
گفت و یه قدم جلو تر
اومد..
+گفتم همونجا که هستی وایسا!!!
من نمیتونم بدست تو یا ووک کشته بشم..هیچوقت دلم نخواسته
بدست قاتالی مادرم
کشته بشم..من بهش قول دادم که انتقامشو بگیرم ولی تو همه چیو
خراب کردی!
ترجیح میدم خودم این قلب لعنتیو که خیلی وقته به خاطر تو میتپه
له کنم..
_خواهش میکنم جیمین من همه چیو درست میکنم..بزار از اول تا
اخرش برات توضیح
آب بیرون بیاره ولی با گذشت ۵دیقه هیچ اتفاقی نیفتاد و تنها اخرین
جمله ی جیمین بود
که توی سرش پلی میشد..
" +از آخرین دیدارمون فقط یه نگاه باقی میمونه "...
" +از آخرین دیدارمون فقط یه نگاه باقی میمونه "...
" +از آخرین دیدارمون فقط یه نگاه باقی میمونه "...
" +از آخرین دیدارمون فقط یه نگاه باقی میمونه "...
باور اینکه دیگه جیمینی وجود نداره و دیگه هیچوقت نمیتونه صورت
زیباشو ببینه دیوونش
میکرد و بی توجه به صدای ماشینی که نزدیکش میشد درون افکار
دیوونه کنندش غرق شد..
+چیشده جونگ کوک؟
با قرار گرفتن لوهان کنارش اشکاشو پاک کرد و به کشتی که از دور
دست ها دیده میشد
خیره شد..
با فکر به اینکه جسد بی جون عشقشو ببینه لباشو بهم فشرد و اشکای
جدیدی راهشونو به
بیرون پیدا کردن..
+جونگ کوک باید انتقام جیمین رو کامل کنیم..این اخرین کاریه که
میتونیم به خاطر ارامشش انجام
بدیم!
_ولی از کجا مطمئنی که اون مرده ؟
نگاه خستشو به جونگ کوک دوخت و به دریا اشاره کرد..
+خودت بهتر میدونی عمق اینجا چقدر زیاده و..
جونگ کوک دستشو باال اورد تا مانع حرف لوهان بشه
_زنگ بزن لوهان !بگو بیان کل این منطقه رو بگردن..حتی شده کل
دریارو بگردن اما
جیمین منو نجات بدن
لوهان با اینکه نگران جونگ کوک بود اما نباید وقت رو بیشتر از این
تلف میکرد..
_____
_هیچ جسدی پیدا نکردیم غواصای ما اینجارو خوب گشتن اما هیچ
اثری از پارک جیمین
نبود..
مرد با لحن متاسفی به لوهان گفت و بعد از چند لحظه اونجارو ترک
کرد..
+وقتشه برگردیم..
جونگ کوک همونطور که به ماشینش تکیه داده بود نگاه تاریکشو به
لوهان داد
_به کیم جونگین زنگ بزن لوهان..
لوهان متعجب بهش خیره شد و جونگ کوک سیگاری که خیلی
وقت بود به ته رسیده بود رو
زمین انداخت
_میخوام مدارکی که جیمین جمع کرده رو بدم بهش..اون ادم
باهوشیه قطعا کار ووک رو
تموم میکنه..
+مطمئنی جونگ کوک؟
نگاه سردشو به غروب دریا دوخت و دستاشو بهم گره زد..
_کاش زودتر مطمئن میشدم..
__________
هیچوقت فکرشو نمیکرد که به خونه ی کیم جونگین بزرگترین
دشمن پدر خوندش بیاد و
تمام کارای کثیفشو لو بده..
+جونگ کوک مدارکی که داری جرمش خیلی سنگینه و حکمش
برای ووک اعدامه..اما پای
توهم این وسط گیره و ممکنه ۵سال زندانیت کنن
جونگ کوک به مدارک روی میز خیره شد و دستاشو بهم گره زد
_مهم نیست..من میخوام اوه ووک نابود شه حتی اگه به قیمت نابود
کردن خودم تموم
شه!
_کیونگسو؟
جونگین سری تکون داد و سرشو پایین انداخت
+در واقع قرار بود امروز هم جیمین و هم کیونگسو بیان اینجا..من
نمیتونم بهش بگم
دیگه جیمین زنده نیست پس لطفا تو بهش بگو..
_الزم نیست کسی چیزی بگه خودم همشو شنیدم!
باشنیدن صدای کیونگسو سکوت عمیقی کل خونه رو فرا گرفت و
تنها کسی به سمتش
چرخید و چهره ی بی روحشو دید ،جونگین بود...
________
دو ماه بعد...
سعی کرد چشماشو باز کنه ولی پلکاش انقدر سنگین بودن که تنها
تونست کمی اونارو از
هم فاصله بده..
به اورافش نگاهی انداخت و دوباره چشماشو بست..
با صدای در اتاق دوباره کمی چشماشو باز کرد و به دختری که وارد
اتاق شده بود نگاه
کرد..
+اوووو
ه باالاااخرهه چشماااشوووو باز کرررررد
دختر با فریاد گفت و درست چند ثانیه بعد پسر خوش قیافه ای وارد
اتاق شد
_خدایا این یه معجزست!
پسر با حالت متعجبی گفت و باالی سر جیمین قرار گرفت
_سالم حالت خوبه؟
با بی جواب موندن سوالش به سمت دختر نگاه عجیبی انداخت و
دوباره به پسری که
تازه به هوش اومده بود خیره شد
_صدای منو میشنوی؟
+آ...آره
حرف زدن براش سخت بود و حتی حس میکرد لباش خیلی وقته که
خشک شدن..
_وااااای باورم نمیشههههه
پسر به سمت دختر دویید و هر دو همدیگه رو بغل کردن
_جیمین یادته چه اتفاقی برات افتاد؟
+ ..جیمین..جیمین؟
_اره اسم تو جیمینه..وقتی رفته بودم دریا نوردی تو رو بیهوش روی
آب پیدا کردم و
اوردمت به خونم..تو دو ماه توی کما بودی و دکترا گفتن وقتی به
هوش بیای ممکنه
فراموشی بگیری..
االن چیزی یادته؟
جیمین اروم سرشو به دو طرف تکون داد و پسر بهش لبخند ارامش
بخشی زد
_من کیم جونمیونم..همه سوهو صدام میکنن
و اینکه اینجا مثل خونه ی خودته و اصال نیاز نیست احساس نا امنی
بکنی تو مثل برادر
کوچیک خودمی و تا هروقت که همه چیز رو یادت بیاد میتونی اینجا
بمونی
جیمین تنها سر تکون داد و سوهو دستشو به طرف دختر کنار اتاق
گرفت
_اون آیرینه..پرستاره و تو این دوماه خیلی ازت مراقبت کرده..
+م..ممنون
جیمین اروم تشکر کرد و آیرین لبخند کوتاهی زد
_خوشحالم که چشماتو باز کردی جیمین
+از..کجا..میدونید..اسم..من جیمین..جیمینه؟
_از این..
سوهو دستبندی رو به سمت جیمین گرفت
_توی دستبندت نوشته از طرف کیونگسو برای جیمین..کیونگسو
دوستت بوده؟
هق هق هاش توی خونه ی خالی اکو پیدا میکرد و تنها کسی که
اونارو میشنید پسر پشت
در بود..
+دیگه نمیتونم اینجا بمونم نمیخوام دیگه صداتو بشنوم ازت
متنفرمممممم جیمین
جونگین با شنیدن دومین فریاد کیونگسو وارد خونه شد و دستاشو
دور پسر غمگین حلقه کرد
_بیا بریم دیگه کافیه
بهش کمک کرد تا بلند بشه و بعد از کمی مکث کیونگ رو به سمت
در هدایت کرد
تو این دوماه تمام مدت کیونگسو رو خونه ی خودش نگهداشته بود و
مثل یه پدر ازش
مراقبت کرده بود..باالخره بعد از کلی خواهش و تمنا تونسته بود
راضیش کنه که بیاد و
پیشش زندگی کنه...
خوب میدونست که عاشق کیونگسو شده اما مطمئن بود که اون پسر
هیچوقت عشقشو
قبول نمیکنه و تنها کاری که میتونست انجام بده این بود که مثل یه
دوست کنارش
بمونه..
_دو ماه گذشته دیگه نباید گریه کنی!مطمئن باش جیمینم اینو
نمیخواد..
کیونگسو اشکایی که دوباره به چشماش راه پیدا کرده بودن رو پاک
کرد و سرشو به عالمت
تایید تکون داد
+متاسفم..دلم براش تنگ شده..
_________
هیچوقت فکر نمیکرد جونگ کوک رو پشت میله های زندان ببینه و
این برای لوهانی که از
بچگی باهاش دوست بود خیلی سخت بود..
_____
با سر و صدایی که از بیرون میومد بیدار شد و چشمش به پرستاری
که روی صندلی
خوابش برده بود افتاد..
تنها چیزی که ذهنش به یاد میاورد این بود که چند ساعت قبل با
پسری به اسم سوهو
آشنا شده بود و بهش گفته بود که حافظشو از دست داده..
با فکر به اینکه ممکنه یه جای دنیا کسی منتظرش باشه سرش تیر
کشید و همین باعث
شد صدای ناله ی ارومی ازش بلند بشه..
+اوه بیدار شدی جیمین؟
پرستار اروم پرسید و سرمی که تموم شده بود رو از دستش جدا کرد
+زیادی نخوابیدی؟ پاشو یکم راه برو بدنت خشک شده
جیمین بدون حرفی اروم بلند شد ،صدای تق تق استخوناش بهش
میفهموند که مدت
_ممنون
سوهو دوباره سرشو به سمت لب تاپش چرخوند و بعد از چند ثانیه
عکس کسی که جیمین
گراندش بود رو
به سمت جیمین گرفت
+این برادر کوچیکترمه..بنظرت شبیه تو نیست؟
جیمین با دقت به عکس نگاه کرد و اروم لب زد
_شبیهِ
+اسمش تیانگه .. 41سالشه و خیلی مغرور و شیطونه!
جیمین با دلسوزی سری تکون داد و به آیرین که کنارش ایستاده
بود نگاه کوتاهی
انداخت
+خب تو بگو..هیچی یادت نمیاد درسته؟
با تعجب به سوهو که حتی ذره ای ناراحت به نظر نمیرسید خیره شد
و سرشو به دو طرف
تکون داد
+اشکال نداره میتونی همیشه اینجا...
_لطفا برام خانوادمو پیدا کن!
با اینکه احساسات سوهو جریحه دار شده بود ولی لبخندشو حفظ
کرد و اروم گفت
+تمام تالشمو..میکنم اما اینکار راحت نیست
جیمین دست سوهو رو داخل دستاش گرفت و با نگاه ملتمسش
بهش خیره شد
_مطمئنم اونا منتظرمن..خواهش میکنم اونارو پیدا کن هیونگ..
با شنیدن هیونگ از جیمین لبخند عمیقی روی لباش نشست و با
اینکه تلخ و درد آور
بود اما جیمین اونو یاد برادر کوچولوش مینداخت..بیشتر از
صورتاشون،رفتار و حرفاشون
شبیه بود..تیانگ همیشه هیونگ صداش میکرد و خیلی وقت بود که
صدای قشنگش
اینارو بهت بگم ..تو اومدی و خاطرات لیسارو از بین بردی اما با
چیزایی که از خودت بجا
گذاشتی صد برابر بیشتر زجر میکشم"...
تو این دوماه انقدر گریه کرده بود که حاال حتی اشکی برای ریختن
نداشت و تنها کاری که
ازش بر میومد خیره شدن به دیوار رو به روش بود که زندانی ها با
نوشته هاشون اونو
کثیف کرده بودن..
کی به اینجا رسید؟ کی مجبور شد دست اون پسر و ول کنه و به
اینجا برسه؟
هیچوقت هیچکس نخواسته بودش و تنها کسی که دوستش داشت
دیگه نفس نمیکشید..
قلب شکستش دیگه نمیتپید و جونگ کوک خودشو مقصر این اوضاع
میدید..
درد کشیدن تنها راه تقاص پس دادن بود..
جیمین روی کاناپه کنار سوهو نشست و دستشو دور گردنش انداخت
+خسیس بازی در نیار هیونگ..پاشو یه رستورانی چیزی دعوتش کن
منم میرم به کارای
شرکت برسم..
سوهو با اینکه خجالت زده بود ولی لبخندی به روی برادرش پاشید و
از جا بلند شد
_اگه آیرین زنم بشه قول میدم بزارم با دوستات بری سفر
جیمین چشماشو خمار کرد و با حالت سکسی ای گفت
+اگه آیرین زنت نشه خودم زنت میشم اصال..نمیزارم بترشی
هیونگ مطمئن باش
سوهو ضربه ی ارومی به پشت سر جیمین زد و باالخره از پذیرایی
خارج شد..
دو سال گذشته بود و باالخره جیمین وقتی هیونگش بهش گفت که
خانوادش توی
تصادف کشته شدن تصمیم گرفته بود پیش سوهو بمونه و جای
برادر از دست رفتشو
براش پر کنه..
سوهو مثل یه پدر همیشه مراقبش بود و حتی یکی از شرکت های
بزرگشو به جیمین
سپرده بود..بدون اینکه نگران ورشکست شدنش بشه..
و تنها چیزی که بهش گفته بود این بود که تا میتونه از زندگیش
لذت ببره و هیچوقت
ترکش نکنه..
از عمارت بیرون زد و به سمت ماشین لوکسش قدم برداشت
با اینکه سوهو میخواست براش راننده بزاره اما مخالفتای جیمین
منصرفش کرده بود و حاال
کسی که پشت فرمون مرسدس بنز آلبالویی رنگ مینشست..جیمین
بود..
پرونده ی سهامدار جدید رو باز کرد و با دیدم عکس و اسم اون فرد
اخم ریزی بین
ابروهاش جا گرفت..
نام :جئون جونگ کوک
سن ۲۵:
ملیت :کره جنوبی..
اسم و عکس پسر زیادی آشنا بود و حس میکرد یجایی اونو دیده !
باالخره بعد از کمی فکر
کردن نفس عمیقی کشید و پرونده رو بست..
هیچ حوصله ی شک کردن های مزخرفشو نداشت و ترجیح داد زیاد
فکرشو درگیر نکنه..
تلفنو برداشت و با منشی تماس گرفت
_بگو برام یه قهوه دیگه بیارن..
______
گناهی...
جونگ کوک با شنیدن اسم جیمین دوباره از اول شکست و فقط
لوهان بود که از حس
درونش با خبر بود...
برای اینکه زودتر جونگ کوک رو اروم کنه به بازوش چنگ زد و به
سمت ماشین کشوندش..
+خب دیگه بهتره بریم خونه
_منم میرم خونه..قراره کیونگسو رو ببرم بیرون
لوهان تک خندی زد و با لحن شادی گفت
+خووش بگذرهههه
جونگین با خنده سری تکون داد و به سمت ماشین خودش رفت..
۰4دقیقه از زمانی که حرکت کرده بودن گذشته بود و االن پشت
چراغ قرمز منتظر ایستاده
بودن..
+جونگ کوک
_هووم؟
به سمت جونگ کوک چرخید و نیمرخ غمگینش خیره شد
+جونگ کوک نمیخوام ناراحتت کنم ولی بنظرم دیگه بهتره خودتو
جمع جور کنی..
جونگ کوک بدون هیچ حسی به چراغ قرمز رنگ خیره شد و لوهان
با کمی صداشو باالتر برد
+لعنتی میفهمی چی میگم؟ باید تمومش کنی دو ساله که تو فکر اون
پسری !میدونم
برات سخته ولی بفهم..اون مرده..اون مرده خیلی وقت پیش خودکشی
کرد..اون
_خفهههه شووووو
همزمان با سبز شدن چراغ صدای جونگ کوک بلند شد و بوق های
ماشین های دیگه بود که
لوهان رو مجبور کرد ماشین رو حرکت بده..
_خودم میدونم اون مرده ولی چیکار کنم؟ هرکار میکنم تصویرش و
حرفاش تو ذهن و
قلبمه..لوهان منو ببین..
لوهان نگاه کوتاهشو به جونگ کوک داد
_شبیه بازنده هام نه؟
+نه...جونگ کوک...
_داری میبینی که من شکستم خوب ببین !من باختم من بازی رو
باختم شاید ازش
زنده بیرون اومدم ولی دست خالی برگشتم..
دیگه هیچی نمیتونه نجاتم بده!..
لوهان سرشو با افسوس تکون داد و سعی کرد قاوعانه برای جونگ
کوک توضیح بده..
+جونگ کوک تو هنوز سنی نداری..میتونی دوباره عاشق یکی بشی
حتی میتونی ازدواج
جونگ کوک بدون هیچ حسی بهش خیره شد و لوهان وادار شد تا
ادامه بده..
+باید بریم چین حداقل تا دو روز دیگه کمپانی کِی اس میدونی
چقدر معروفه؟
اگه بریم اونجا میتونی دیگه راحتی..هم یه کار خوب گیرت اومده و
هم کمتر به گذشته فکر
میکنی..
باز هم با سکوت جونگ کوک رو به رو شد و کالفه سری تکون داد
+اگه سختته من میتونم کنارت باشم به عنوان مشاورت باهات کار
کنم اینجوری دیگه
کسی با تو کار نداره..
_هرکار دوس داری بکن..من نمیتونم به هیچی جز جیمین فکر کنم
پس اگه تو فکر
میکنی این کار درسته انجامش بده...
_____
درست زمانی که امید گرفته بود ،سقوط کرده بود و حاال نمیدونست
باید چجوری با پسری
که شبیه عشقشه رفتار کنه...
_ببخشید رئیس کیم ،من شیاعو لوهان مشاور سهامدار جدیدتون
هستم..
جلو اومد و با اینکه هنوز شوکه بود دستشو داخل دست رئیسش
گذاشت..
+خوشبختم..شما منو میشناسید؟
جیمین رو به جونگ کوک گفت ولی نگاه خیره ی جونگ کوک به
زمین باعث شد لوهان با صدای
ارومی کنار گوش جیمین بگه..
+متاسفم اون دو سال پیش همسرشو از دست داد ،شما خیلی شبیه
همسرشید..
جیمین _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ با فکر به اینکه دوتا پسر باهم ازدواج کردن
اخماشو توهم کشید و به حالت چندشی
پرونده ی روی میز رو جلوی جونگ کوک هُل داد و لوهان از زیر
میز پای جونگ کوک رو فشرد..
+اقای جئون شما دیگه االن سهامدار اینجا هستین..و اینجا یه کمپانی
کوچیک نیست بهتره
حواستونو بیشتر جمع کنید و روی کارتون متمرکز بشید در غیر این
صورت مجبورم کل
سهام رو ازتون بخرم..
جونگ کوک با شنیدن جمله ی اخر جیمین سریع سرشو به دو
طرف تکون داد
_متاسفم من امروز حالم زیاد خوب نیس اما همیشه که قرار نیست
این شکلی باشم..
+امیدوارم
لوهان از حرفای جونگ کوک متعجب شده بود اما زیاد سخت نبود
که بفهمه جونگ کوک دوس
داره پیش کسی که شبیه همسرشه بمونه..
____
_انقدر شباهت غیر ممکنه لوهان !چطور ممکنه دو نفر انقدر شبیه
باشن؟
لوهان کالفه شاتی که تازه پر کرده بود رو باال داد و به دوستش که
دور اتاق قدم میزد
خیره شد..
+جونگ کوک تو باید اینو تو مخت فرو کنی..جیمین دو سال پیش
مرد..خودشو کشت میفهمی؟
قدمای جونگ کوک سست شد و به نقطه ی نامعلومی خیره شده..
_چرا جسدشو پیدا نکردن؟ لوهان هیچی ازش پیدا نشد کی گفته
که اون مرده..؟
+من میگم اون مرده
_چطور انقدر مطمئنی؟
لوهان واقعا نمیدونست چجوری به جونگ کوک بفهمونه که دیگه
جیمینی وجود نداره و همین
_منم باید حتما یبار دیگه ببینمش لوهان..باید خیلی چیزارو بهش
بگم..حاضرم به خاطر یه بار
دیگه دیدنش میلیون ها بار خودمو زخمی کنم!
بدون اینکه گریه کنه فقط به رو به روش خیره شده بود و همین
لوهان که مست شده
بود رو وادار کرد به سمتش بره..
+جونگ کوک
دستشو روی شونه ی جونگ کوک گذاشت و لبخندی بهش زد
+نگران نباش..اگه اون واقعا جیمین باشه باالخره میفهمیم فقط
خواهش میکنم تو
ناراحت نباش..
با اینکه درونش از غم و ناراحتی پر شده بود ولی دستشو روی دست
لوهان گذاشت و
لبخند دردناکی زد..
_ممنونم..
______
ماشینشو وسط حیاط بزرگ عمارت جئون کرد و به سرعت به سمت
عمارت دویید..
_هیووووووووووووونگگگگگگگگ
آیرین با شنیدن صدای جیمین سری تکون داد و به تی وی خیره شد
+کاش کارمندات اینجا بودن میدیدن چه رئیس دیوونه ای دارن..
جیمین بی توجه به تیکه آیرین از پله ها باال رفت و به سمت اتاق
کار هیونگش دویید
بدون اینکه در بزنه وارد شد و به هیونگش که با پرونده های روی
میزش مشغول بود
خیره شد..
+خب خب کی رئیس کیم جیمین رو انقدر هیجان زده کرده که
باعث شده تا اینجا
بدوعه؟
_سهامدار جدیدمون
میشه؟
+سعی کن زیاد بهش فکر نکنی و اینو بدون تو باید مثل خیلی از
ادما زندگی عادی ای
داشته باشی!..
_میدونم هیونگ
+خوبه
عینکشو روی چشماش قرار داد و دوباره به پرونده ی جلوش خیره
شد
_من میرم لباسامو عوض کنم هیونگ
+یکمم استراحت کن
جیمین با لبخند سری تکون داد و از اتاق خارج شد..
(هنوز 1 ۲ساعتم نشده که جئون جونگ کوکو دیدم بعد هیونگ میگه
عاشقش شدی؟!..عمرا
عاشق یه پسر بشم)
توی ذهنش گفت و وارد اتاق خودش شد..
پوشونده بزنم..
_بی جنبه گند زدی به هیکلم..
آیرین شونه ای باال انداخت و سوهو که تا االن ساکت بود به حرف
اومد
+فردا شب جشن میگیریم عزیزم..یه جشن بزرگ میخوام همه
بفهمن که حاال من یه
ملکه دارم..
_ملکه؟؟؟؟
جیمین با لحن متعجبی گفت و بلند زیر خنده زد
_هیونگگ..هیو..نگ...
دوباره زیر خنده زد و آیرین اینبار بدون توجه به جیمین به نامزد
مهربونش نگاه کرد
+یه جشن خانوادگیم کافیه نمیخام زیاد اذیتت کنم
_وقتی همسری به زیبایی تو دارم چرا باید از بقیه قایمش کنم؟
به سمت منشیش که همیشه مثل روح ظاهر میشد برگشت و به
پرونده های توی
دستش خیره شد
_چند تان؟
منشی با تعجب به جیمین نگاه کرد و بعد نگاه گنگشو به پرونده ها
داد
+فکر کنم ۰ 1تا
پوزخند شیطانی روی لب جیمین نشست و زیاد طول نکشید تا منشی
با پرونده های توی
دستش پشت در اتاق جونگ کوک ظاهر بشه..
تقه ای به در زد و با اجازه ی جونگ کوک وارد اتاقش شد..
+قربان رئیس گفتن این پرونده هارو تا یه ساعت دیگه ترجمه کنید..
بدون اینکه به قیافه هنگ کرده جونگ کوک نگاه کنه پرونده هارو
روی میز گذاشت و از اتاق
بیرون رفت
جیمین با دستش عالمت داد تا منشی از اتاق بیرون بره و بعد با
پوزخند به جونگ کوک
عصبانی خیره شد..
+خب اقای جئون داشتید میگفتید..هی من؟
_منم یکی از سهامدارای اصلیم نه مترجم که ۰۰ 4تا پرونده رو
ترجمه کنم!
پرونده هارو روی میز کوبوند و توی صورت جیمین خم شد
_ترجمه ی تولیدات دیلدو؟ هرگز!
پشتشو به جیمین کرد تا از اتاق خارج بشه اما با صدای رئیسش
متوقف شد
+اگه تو سهامدار اصلی منم رئیس این شرکتم و اینکه کمپانی ما
همه چیز تولید میکنه!
هرچیزی که فروش خوبی داشته باشه حاال میخواد عروسک باشه
ماشین باشه یا دیلدو!
از پشت میز بیرون اومد و رو به روی جونگ کوک ایستاد..
بیرون بزنه..
_____
+سرم خیلی درد میکنه حتما باید بریم؟
جونگ کوک همونطور که کتشو تنش میکرد سرشو به نشونه ی
تایید تکون داد و لوهان کالفه
ساعتشو دور مچش انداخت..
+اصال چرا من قبول کردم مشاور تو باشم؟ دیوونگی محض بود..
_اگه بخوایم بفهمیم اون جیمینه یا نه باید بریم خانوادشو ببینیم..
لوهان با اینکه مطمئن بود جیمین مرده اما برای ناراحت نکردن
دوستش چیزی نگفت
و کنارش راه افتاد..
+نمیخوای پشت فرمون بشینی جونگ کوک؟
_فعال نه
+چرا؟
جونگ کوک نگاهی که خیلی وقت بود تاریک و بی روح بود رو به
لوهان داد
_خاطرات خوبی رو به یادم نمیاره..
لوهان اروم سر تکون داد و پشت فرمون جا گرفت..
تقریبا ۲۰دقیقه گذشته بود و جونگ کوک خیره به شیشه ی ماشین
خاطرات کوتاهش با جیمین
رو برای هزارمین بار به یاد میاورد..
+جونگ کوک...
با صدای دوستش به سمتش برگشت و لوهان جلوی عمارتی که
مشخص بود داخلش
مهمونی بزرگی برگزار شده ایستاد..
+نباید انقدر مطمئن باشی..آمادگی هرچیزی رو داشته باش..شاید
اون پارک جیمین
نیست و واقعا کیم جیمینه!
جونگ کوک در ماشینو باز کرد تا پیاده بشه اما با قرار گرفتن دست
لوهان روی بازوش
متوقف شد
+تو باید باهاش کنار بیای میفهمی؟
دست لوهان رو پس زد و از ماشین پیاده شد..
_بهتره بریم داخل!..
_
نیم ساعت بود که مهمونی شروع شده بود و جیمین منتظر بود تا اون
پسر از خود راضی
با مشاور کودنش از در وارد بشه..
( +چرا نمیاد پس؟)
نگاه مضطربشو به سوهو و آیرین که باهم میرقصیدن داد و دوباره به
در خیره شد
(+جئون جونگ کوک حتی نمیتونی فکرشو بکنی که امشب چه
بالهایی قراره سرت بیاد)!
_ولی من از رقص...
با دیدن نگاه عجیب لوهان که به دختر اشاره میکرد حرفشو نصفه
رها کرد و با حالت بی
اهمیتی گفت..
_باشه مشکلی نیست
دختر با خوشحالی دست جونگ کوکو گرفت و همراه هم به وسط
سالن رفتن..
اهنگ ارومی پخش میشد و با اینکه دختر خودشو به جونگ کوک
چسبونده بود اما جونگ کوک مدام
خودشو عقب میکشید و این از چشمای تیز جیمین دور نموند!
_اقای کیم یه سوال ازتون بپرسم؟
جیمین گیالسشو روی میز گذاشت و به سمت لوهان برگشت
+حتما
_اع..شما...
حرفشو نصفه رها کرد و با استرس به رئیسش خیره شد
+من باید این فلشو امروز به منشیم میدادم ولی یادم رفت..االن بهم
پیام داد و باید
هرچه سریعتر اینو بدستش برسونم اما خب نمیتونم امشب برادرمو
تنها بزارم..
فلش رو به سمت لوهان گرفت و با نگاه پر از التماسی بهش خیره شد
+میدونم درخواست زشتیه اما میشه اینو ببری خونه ی منشیم؟
لوهان دو دل بود و نگاه گیجشو به جونگ کوک که مشخص بود
بزور میرقصه داد
_خب بدین به راننده ای خدمتکاری که اینکارو انجام بده من
نمیتونم دوستمو تنها
بزارم..
+امشب خدمت کارا خیلی سرشون شلوغه و راننده هم ندارم..بیخیال
به هر حال
ممنونم
_من اینکارو انجام میدم ولی لطفا شما حواستون به اون باشه..
لباس جونگ کوک ،از انواع مشروباتی که روش ریخته شده بود
رنگ بگیره..
+متاسفم آقا بزارید کمکتون کنم
پیشخدمت با ترس گفت و سعی کرد با دستمال کاغذی لباس جونگ
کوک رو تمیز کنه
_مهم نیست..
جونگ کوک اروم گفت و با انگشتش قسمت خیس لباس رو از تنش
فاصله داد
در واقع از اون پیشخدمت دست و پا چلفتی ممنون بود که از
رقصیدن نجاتش داده اما
دیگه نمیتونست با اون لباسا اونجا بمونه پس به سمت در خروجی
قدم برداشت..
+آقای جئون؟
به سمت رئیس دیوونش برگشت و نفس عمیقی کشید
خودشو روی تخت انداخت و بوی عطر تند رئیسش که روی بالشت
نشسته بود رو
استشمام کرد
(جیمین هیچوقت بوی عطرای گرونو نمیداد..همیشه عطر بدن
خودش بود که دیوونم
میکرد)...
دستاشو زیر سرش گذاشت و پلکای خستشو برای چند ثانیه بست..
تمام تالششو کرد که بی توجه به سر و صدای بیرون و صدای بلند
موزیک به خواب بره
اما موفق نشد و دوباره چشماشو باز کرد..
به اوراف اتاق نگاهی انداخت و با فکری که یهویی به سرش هجوم
اورده بود سریع از
جا بلند شد..
(اگه اون واقعا جیمین باشه حتما یه سر نخی ازش پیدا میشه)!
با اینکه ممکن بود اینکارش خیلی احمقانه و زشت باشه اما تصمیم
گرفت کل اتاق رو
بگرده و به اینکه رئیسش چه فکری دربارش میکنه فکر نکنه...
______________________
بعد از بدرقه کردن مهمونا به سرعت به سمت اتاقش رفت و بی
صبرانه منتظر بود تا
حال سهامدار از خود راضیشو بگیره..
(بهت نشون میدم که من با همه فرق دارم جئون جونگ کوک)!
پوزخندی به در بسته ی اتاقش زد و بعد از مرتب کردن کراواتش
وارد شد..
جونگ کوک با باال تنه ی لخت وسط اتاق ایستاده بود و از ظاهر
اتاق میشد فهمید که یکی
اونجارو گشته..
_این کیه؟؟؟
جیمین چند قدم جلوتر اومد و دستشو روی بازوی جونگ کوک قرار
داد
+من جیمینم..
جونگ کوک با تعجب به سمتش برگشت و جیمین لبخند زیبایی زد
+تو واقعا منو نشناختی جونگ کوک؟
_اما چجوری..اما..چط...
جیمین دستاشو دورش حلقه کرد و سرشو به سینش تکیه داد
+دلم برات تنگ شده بود جونگ کوکم..
جونگ کوک ناخوداگاه دستاشو دور جیمین حلقه کرد و به اشکایی
که از پلکاش سقوط میکردن
اهمیت نداد
_باورم نمیشه جیمین..باورم نمیشه که االن تو آغوشمی..
دستاشو محکمتر کرد و در یه حرکت سرشو داخل گردن جیمین
برد..نفس عمیقی کشید و
چشماشو بست
_تو هرکی میخوای باش !رئیس باش اصال خدا باش ولی بازم تو
ناقصی چون پارک
جیمین نیستی!
اشکای لعنتی که جلوی دیدش رو تار کرده بودن پاک کرد و انگشت
اشارشو روی سینه ی
سمت چپ جیمین گذاشت..
_تو باید به اون عوضی که داره اون تو میتپه یاد بدی با احساسات
کسی که زندگیشو
باخته بازی نکنه...این چیزیه که جیمین با مرگش به من یاد داد!
قدمای سردرگمشو عقب کشید و برای برداشتن کتش خم شد
_عوضی و کثیف بودن رو همه بلدن !اگه جرعت داری ادم خوبی
باش کیم جیمین..
کتشو تنش کرد و بدون اینکه سرشو باال بیاره به زمین خیره شد
_متاسفم که برای چند لحظه حس کردم تو واقعا جیمینی..متاسفم
که اونو با تو مقایسه
کردم!..
به سمت در رفت و قبل از خروجش به جیمینی که وسط اتاق با اخم
ایستاده بود نگاه
کرد
_درد داشت..انگار که یکی کمکت کنه تا قله رو فتح کنی و بعد با
لگد به پایین پرتت
کنه!..
از اتاق بیرون رفت و جیمین با اخمی که پیشونیشو درد آورده بود به
سمت تختش
رفت..
اون باید االن از کاری که با جونگ کوک کرده بود خوشحال میشد
پس چرا حس میکرد که
عذاب وجدان داره؟
(یعنی زیادی ناراحتش کردم؟)
کراواتشو شُل کرد و به عکس تیانگ که وسط اتاق افتاده بود نگاه
کرد
(پس چرا خوشحال نیستم؟؟ لعنت بهم چرا خوشحال نمیشم من که
حالشو گرفتم)
هر چقدر تالش کرد تا بی اهمیت به حرفا و چشمای اشک آلود اون
پسر خوشحال بشه
موفق نمیشد و حس گناهی که درونش به وجود اومده بود پر رنگتر
میشد
_ "تو باید به اون عوضی که داره اون تو میتپه یاد بدی با
احساسات کسی که زندگیشو
باخته بازی نکنه...این چیزیه که جیمین با مرگش به من یاد داد "
این جمله ی جونگ کوک پشت سر هم تو ذهنش پلی میشد و تا
مرز دیوونه کردنش پیش
میرفت
(من نباید اینکارو باهاش میکردم)
اینکه چرا رئیسش اینطوری بازیش داده بود رو درک نمیکرد و حتی
نمیخواست بهش فکر
کنه..
این دنیا شبیه یه تاس بزرگ بود که یه روز با شیش گرفتن تو رو
حاکم بازی میکنه و یه
روز با همون شیش تورو از بازی خارج میکنه..
پس حاال دور جونگ کوک تموم شده بود و نوبت بقیه بود تا اونو
اذیت کنن!
پاهاش درد گرفته بود اما بازم به راهش ادامه میداد و به خاطراتی
که قلبشو تیکه تیکه
میکردن فکر میکرد...
_ "اگه یکم دیگه بهم فرصت بدی قول میدم عاشقت بشم
جیمین دست جونگ کوک رو کنار زد و پوزخند دردناکی زد
+داری ترحم میکنی مشخصه " ..
ایستاد و به آسمون نگاه کرد..
(بهت گفتم اگه یکم بهم فرصت بدی قول میدم عاشقت بشم...ولی
جیمین چطوری این
همه فرصت دادی؟ وقتش نیست این بازیو تموم کنی؟)
به دونه های برف ریزی که تازه شروع به باریدن کردن نگاه کرد و
لبخند دردناکی زد
(دو سال فرصت خیلی زیادی بود جیمین..من االن حتی خیلی بیشتر
از چیزی که باید
دوست دارم !تو فکر میکردی بهت ترحم میکنم ولی من واقعا
عاشقت بودم فقط یاد
نگرفته بودم که اعترافش کنم)...
الیه ی نازکی از برف زمین رو پوشونده بود و جونگ کوک دکمه ی
کتشو بست..
(ما میتونستیم االن باهم زیر این برف قدم بزنیم..میتونستیم آدم
برفی درست کنیم و
برگشت..
جونگ کوک به رئیسش که مثل دیوونه ها میدویید نگاه کرد و بلند
زیر خنده زد
_اون واقعا دیوونس...
___________________________
تقریبا ۵دیقه بود که به ماشینش تکیه داده بود و به جونگ کوکی
که جلوی یه پرتگاه ایستاده بود
نگاه میکرد
برف هنوزم آروم آروم میبارید و حاال که رو به روی دریا ایستاده
بودن،سرمای بیشتری
رو احساس میکردن..
باالخره قدماشو به سمت سهامدارش برداشت و کنارش ایستاد
+اینجا کجاست آقای جئون؟
جونگ کوک دستاشو داخل جیبش برد و به دور ترین نقطه ای که
میشد خیره شد..
با کاری که دیشب رئیسش انجام داده بود حس میکرد غمگین ترین
و احمق ترین ادم
روی زمینه ،اما وقتی رئیسش دنبالش دوییده بود و ازش معذرت
خواست
جونگ کوک از همه ی ناراحتیاش فرار کرد و دوباره بعد از مدت ها
لبخند زد!..
با همون کت شلوار خودشو روی تخت پرت کرد و با فکر به رئیس
نه چندان عاقلش به
خواب رفت...
_________________________
دور اتاق قدم میزد و با حرص به عکسی که توی گوشیش بود نگاه
میکرد..
_اون جئون جونگ کوک عوضی اگه بفهمه جیمین زندست هر طور
شده اونو از من میگیره!
(این همه دخترو بوسیدم ولی چرا اون با تموم بوسه هام فرق
میکرد؟)
لبشو به دندون گرفت و خجالت زده تو افکارش غرق شده بود که
در باز شد..
+جیمین
_چقدر زود برگشتی هیونگ..چیزی شده؟
سوهو سرشو به دو طرف تکون داد و اروم پرسید
+چخبر؟ عااا دیشب تنها بودی؟ بیرون نرفتی یا کسیو خونه
نیاوردی؟
جیمین متعجب نگاهش کرد و سوهو با استرس گفت
+خب نگرانت شده بودم..
_دلیلی نداره نگران باشی هیونگ..بچه که نیستم!
سوهو سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و روی تخت کنار جیمین
نشست
+تو فکر چی بودی؟
+کجا؟
نفس عمیقی کشید و نگاه غمگینشو به سوهو داد
_جایی که همسرشو از دست داده !هیونگ وقتی اونجا بودم یهو
سرم درد گرفت حس
کردم یه چیزایی داره به ذهنم فشار میاره واسه همین زود اونجارو
ترک کردم..
سوهو با نگاه پر از ترسش به برادرش که تو فکر فرو رفته بود خیره
شد
+هی پسر بس کن..انقدر به ذهنت فشار نیار..با اون سهامدار دیوونم
نچرخ کامال
مشخصه افسردگی داره تورم تحت تاثیر قرار میده!
جیمین متعجب از لحن تند هیونگش و رنگ پریدش پرسید
_چیزی شده هیونگ ؟ حالت خوبه؟
+اره..اره ولی باید اون سهامو از جئون جونگ کوک بخری!
_چی؟ چرا هیونگ؟
جونگ کوک دستشو توی پاپ کرن لوهان فرو کرد و مشتشو پر
کرد..لوهان متعجب از رفتار
دوستش به دنبال جواب برای اینکه چرا جونگ کوک انقدر تغییر
کرده میگشت..
+یعنی باور کنم حالت خوبه؟
جونگ کوک پاپ کرن رو توی دهنش خالی کرد و نگاهشو به تی
وی داد..
_چیه؟ دوس نداری من خوشحال باشم؟
+نه اتفاقا خیلیم دوس دارم..اما کی تونسته خوشحالت کنه؟
جونگ کوک متعجب به سمتش چرخید و پاپ کرن رو از دست
لوهان گرفت
_کی میتونه منو خوشحال کنه؟ خودم دلم میخواد امروز لبخند بزنم
..
لوهان نگاه عمیقی بهش انداخت و به سمت تی وی برگشت
+حتما با کیم جیمین خوابیدی!
جونگ کوک بشدت به سرفه افتاد و ظرف پاپ کرن رو روی میز
پرت کرد
_مزخرف...نگو...
بین حرفاش سرفه میکرد و لوهان به خنده افتاده بود
+خب حاال شوخی کردم خفه نشی
چند ضربه ی محکم به کمر دوستش زد که سرفه هاشو شدید تر
کرد..
جونگ کوک بلند شد و به سرعت به سمت اتاقش دویید
درو محکم بست و بهش تکیه داد
!(حتما با کیم جیمین خوابیدی)
این جمله اونو یاد بوسه ی هاتش با رئیسش مینداخت و اینکه بهش
حس خیانتکاری رو
میداد که داره به عشقش خیانت میکنه..
"من عاشق جیمینم نباید کس دیگه رو تو زندگیم راه بدم "..
"به خاطر اون داری به جیمینت پشت میکنی؟ اون اصال شبیه
جیمین نیست..جیمین زیبا
و شجاع بود تنها کسی بود که رو به روی ووک قرار گرفت "..
سرشو توی دستاش گرفت و پلکاشو محکم روی هم فشرد..
"وقتی کنار اونم حس میکنم پیش توام..انگار که دارم با تو حرف
میزنم دارم تورو
میبوسم..
تو منو میبخشی نه؟ منو به خاطر تمام دوست دارم هایی که بهت
نگفتم ببخش جیمین "..
_____________________________
وارد آسانسور شد و ساعتشو چک کرد..
برای دوباره دیدن رئیسش لحظه شماری میکرد و بی توجه به لوهان
که بهش مشکوک
شده بود لبخند بزرگی روی لبش جا داده بود..
+این چه لبخندیه؟
جونگ کوک نگاه بدی بهش انداخت و لوهان دستاشو بهم گره زد
+اینجا محل کارته نباید نیشتو باز کنی جئون!
جونگ کوک بی توجه بهش از آسانسور خارج شد و لوهان پشت
سرش سری تکون داد
_آقای جئون رئیس گفتن به محض ورودتون بگم برید به اتاق
ایشون..
منشی سریع گفت و جونگ کوک به سرعت به سمت اتاق رئیسش
رفت..
بعد از چند ضربه به در ،همراه لوهان وارد شد و به پسری که پشت
بهش ایستاده بود
نگاه کرد
+خوش اومدین..لطفا بشینید
با شنیدن صدای شخص دیگه ای جونگ کوک کمی اخماشو توهم
کشید و کنار لوهان روی مبل
جا گرفت
جونگ کوک خیلی دلش میخواست گردن اون پسرو الی دستاش
نگهداره و خورد کنه اما اون
برادر رئیسش بود و هیچکاری ازش برنمیومد..
لوهان قبل از اینکه جو بدتر بشه سر حرفو بدست گرفت
_آقای کیم به من ربطی نداره که چرا شما یهو به سرتون زد این
سهامو بخرید ولی
خب باید قبلش با ما هماهنگ میکردین..چون ما روی این سهام
برنامه های زیادی
ریختیم!
سوهو هنوز نگاه پر از حرصش روی جونگ کوک بود و لوهان سعی
میکرد بحث رو اروم پیش
ببره...
+این کمپانی برادرمه و من حق دارم راجبش هرطور که بخوام
تصمیم بگیرم!
سوهو با لحن محکمی گفت و جونگ کوک پوزخند پر رنگی زد
نگاه کرد ...جونگ کوک بدون هیچ حرفی فقط بهش خیره شده بود
و جیمین رو میترسوند
_نترس ..صدای جونگ کوک پر از درد و خواهش بود و همین
باعث شد جیمین سرشو جلوتر ببره
+االن زنگ میزنم اورژانس لطفا چشماتو نبند..نفهمیدم...نفهمیدم چرا
یهو اینکارو کردم ! با اینکه درد زیادی داشت و نمیتونست درست
حرف بزنه اما برای ناراحت ندیدن
رئیسش باید یه چیزایی رو بهش میگفت _ ..تقصیر تو...نیست!...یه
روز من...یه روز من یه چاقو..دادم دست جیمین..بهش گفتم
رگشو..بزنه
جیمین متعجب بهش خیره شد و جونگ کوک مکث کوتاهی کرد
_اون به خاطر ..من ..رگشو..زد....دارم تقاص اونروزو...االن..پس میدم
... +متاسفم..
جونگ کوک لبخند دردناکی به صورت ترسیده و اشک آلود
رئیسش زد و بعد اروم ،پلکاشو روی
سمتش دوییدن
_چیشد؟ حالش خوبه؟
لوهان سریع پرسید و دکتر لبخند کمرنگی زد
شما چه نسبتی باهاش دارید؟
_من دوستشم
+خوشبختانه آسیب جدی ندیدن..زخمش زیاد عمیق نیست
لوهان و جیمین نفس راحتی کشیدن و سوهو کالفه سرشو بین
دستاش گرفت
(جئون جونگ کوک عوضی بهتر بود بمیری _ ) ..کی میتونم
ببینمش؟
+هنوز بهوش نیومده هروقت بهوش اومد فقط ۵دیقه میتونید
ببینیدش
لوهان تعظیم ۲۰درجه ای کرد و بعد از کلی تشکر از دکتر به طرف
جیمین چرخید
_تکلیف توهم وقتی جونگ کوک بهوش بیاد روشن میشه ! لوهان با
عصبانیت گفت و سوهو کنار جیمین ایستاد
+بهتره دهنتو ببندی وقتی از چیزی خبر نداری ! +هیونگ ولش کن
..جیمین،سوهورو به زور به طرف دیگه ای برد و لوهان با عصبانیت
روی صندلی نشست
_____ +مطمئنید از کسی شکایت ندارید آقای جئون؟
_بله..مست بودم خودمو زخمی کردم
+باشه پس امیدوارم زودتر خوب بشید و دیگه همچین جایی شمارو
مالقات نکنیم
جونگ کوک بزور لبخندی زد و زیاد طول نکشید تا پلیسای تو
اتاقش تنهاش بزارن ...قبال وقتی تو دار و دسته ی ووک بود زیاد
زخمی شده بود و این دردا زیاد براش مهم
نبود..تنها چیزی که عذابش میداد حسی که جیمین االن بهش داره
بود و به خاطرش از
خودش متنفر بود ( ..میدونم اون مست بود اما نتونستم خودمو
کنترل کنم..اون زیادی شبیه جیمینه و منم
زیادی دل تنگ جیمینم ) ...زیاد طول نکشید تا سکوت اتاق با ورود
لوهان شکسته بشه .. +حالت خوبه؟
جونگ کوک فقط سر تکون داد و لوهان کنار تختش نشست
+چرا از کیم جیمین شکایت نکردی؟
هیچ جوابی از جونگ کوک دریافت نکرد و عصبی به طرف دیگه
نگاه کرد
+واقعا عجیبه !اگه اون چاقوی لعنتی یکم باالتر خورده بود تو االن
مرده بودی!..ولی
هنوزم از اون عوضی دفاع میکنی
_من بهش تجاوز کردم ! ..جونگ کوک بدون اینکه به لوهان نگاه
کنه گفت
_وقتی مست بود بهش تجاوز کردم ..لوهان متعجب از روی تخت
بلند شد
_اره تازه برگشتم..این لباس کیه پوشیدی؟ چقدر برات بزرگه ! با
اتمام جمله ی سوهو ،جیمین به لباس توی تنش نگاه کرد و تازه
یادش اومد پیرهنی
که جونگ کوک جا گذاشته رو پوشیده .. +خب..خب این لباس جئون
جونگ کوکه..شب نامزدی جا گذ
اشت منم چون خنکه تنم میکنم _ ..جیمین
مردمکای لرزونشو از سوهو گرفت و به نقطه نا معلومی داد
_به من نگاه کن جیمین ..تو عاشقش شدی؟
+نه غیر ممکنه ! سوهو کالفه به دو بازوی جیمین چنگ زد و اروم
تکونش داد
_تو چشمام نگاه کن و بگو دوسش نداری ! یه الیه اشک لعنتی تو
چشماش جمع شده بود و قبل از اینکه بتونه مخفیش کنه سوهو
سیلی محکمی بهش زد _ ..پس عاشقش شدی...بهتتتت گفففتممم
یهههه زندددگی عااادی داشتهههه باااش
لعنتتتتی ..سوهو فریاد کشید و اشکای جیمین صورتشو خیس کردن
لباشو روی لبای جونگ کوک گذاشت و بوسه ی یکطرفه و عمیقی رو
شروع کرد
تمام چراغ قرمزارو رد کرده بود و تمام راهروی بیمارستان رو
دوییده بود تا به اتاق جونگ کوک
برسه ..به در اتاق که نیمه باز بود نزدیکتر شد و از الی در به داخل
نگاه کرد ..با دیدن صحنه ی رو به روش بود بغض وحشتناکی به
گلوش چنگ زد و دستشو به دیوار
تکیه داد ..همونطور که هیونگش گفته بود دوس دختر جئون جونگ
کوک اونجا بود و اونا داشتن همو
میبوسیدن ! قدماشو به عقب برداشت و بی توجه به کسایی که
باهاشون برخورد میکرد به گریه افتاد ( ..اون قاتل مادرمه..اون به
من تجاوز کرد ..اون میخواسته منو بکشه )! هضم همه ی چیزایی که
امروز دیده و شنیده بود براش سخت بود و غمگین تر از
همیشه از بیمارستان خارج شد ..لیسا رو به عقب هُل داد و با
آستینش لباشو پاک کرد
_خوش شانسی لیسا ..اگه االن روی این تخت نبودم امروز آخرین
روز زندگیت میشد ! لیسا تکخندی زد و کیفشو از روی صندلی
برداشت
+تو نمیتونی منو بکشی..قلبت بهت این اجازه رو نمیده عزیزم
جونگ کوک پوزخندی به لیسا که اروم اروم به سمت در میرفت زد
_قلبی که تو توش بودیو انداختم دور ..اخم جذابی کرد و با لحن پر
از رضایتی گفت
_فکر میکردم پیدا کردن یکی خیلی سخت باشه !اما من جیمینو پیدا
کردم .. +جیمین مرده
پوزخند جونگ کوک پر رنگ تر شد و به گالیی که لیسا کنار تختش
گذاشته بود خیره شد
_درسته..قبل از اینکه بدستش بیارم از دست دادمش..و من دیگه
هیچی برای از دست
دادن ندارم !پس قول میدم دفعه ی دیگه که دیدمت آخرین روز
زندگیتو بهت بدم !حتی اگه مجبور
_حس بدی دارم لوهان..فکر میکنم قراره یه اتفاقی بیفته ! لوهان با
اخم به فکر فرو رفت و دستاشو بهم گره زد
+قبل از اینکه لیسا رو ببینم کیم جیمینو دیدم که با گریه از
بیمارستان میومد بیرون!
اومده بود دیدنت؟
جونگ کوک متعجب به نقطه ی نا معلومی خیره شد و بعد با شک
پرسید
_مطمئنی کیم جیمین بود؟
+اره حتی با ماشین خودش بود
جونگ کوک چنگی به موهاش زد و پلکاشو روی هم فشرد
_نکنه وقتی لیسا منو میبوسید اومده اینجا و دیدمون؟
لوهان با تعجب به سمتش اومد
+لیسا تورو بوسید؟
_اره ...لوهان کنار تخت نشست و به فکر فرو رفت
+تو گفتی لیسا چیز خاصی بهت نگفته؟
جونگ کوک تند تند سر تکون داد و لوهان کالفه داخل افکارش
غرق شد
+جونگ کوک من حس میکنم اینا همش تله اس _ ..منم حدس
میزنم ! جونگ کوک اروم گفت و به گالیی که لیسا آورده بود خیره
شد
_هیچ دلیلی نداشت لیسا بیاد اینجا..هیچ حرف مهمی برای زدن
نداشت فقط منو
بوسید ..نگاه پر از خشمشو به لوهان داد و از بین دندونای چفت
شدش گفت
_اون فقط میخواسته کیم جیمین مارو تو اون وضع ببینه ! لوهان
متفکر سر تکون داد و جونگ کوک به گالی کنار تختش اشاره کرد
_اونارو لیسا آورده..بندازشون دور !دیگه نمیخوام ببینمشون ..لوهان
بلند شد و دسته گل رو توی دستش گرفت و به سمت در رفت ..
همینطوری که توی فکر بود یهو با شَک به سمت جونگ کوک
چرخید
+جونگ کوک همه چیز خیلی عجیبه ! نگاه سوالی جونگ کوک
دنبال جواب بود و لوهان دوباره به سمت تخت جونگ کوک قدم
برداشت
+یه چیزی این وسط اشتباهه !برادر کیم جیمین ،سوهو اصال چرا
میخواد بزور سهامو
ازمون بخوره؟ اون کلی کمپانی بزرگتر داره به این سهام احتیاجی
نداره ! چرا دقیقا االن که توی بیمارستانی بعد دو سال لیسا برگشته؟
و درست زمانی که جیمین
اومده اینجا تورو بوسیده ! دسته گل رو توی سطل اشغال کنار تخت
پرت کرد و به جونگ کوک خیره شد .. +اونا دارن یه چیزیو پنهان
میکنن______ ..
_من که بهت گفتم جیمین !گفتم اون یه عوضیه بهت گفته بودم که
... +بسسسسسس کنننننن تنهاااام بزااااار
هنوز جمله ی هیونگش تموم نشده بود که جیمین سرش فریاد زد و
سوهو عصبی از
ایستاد ..با اینکه از فضولی کردن خوشش نمیومد اما کنجکاو شده
بود تا از اتفاقایی که تو اتاق کار
برادرش میفته با خبر بشه و گوششو به در چسبوند
_این اسلحه بدرد نمیخوره..صداش خیلی بلنده
+قربان این اسلحه بی صداست میخواید اینو امتحان کنید؟
_بدش من
جیمین متعجب به مکالمه ی سوهو و شخص دیگه ای که توی اتاق
بود گوش میداد
(چرا هیونگ اسلحه میخواد؟ _ ) همین خوبه..با همین کارشو تموم
کن !چند نفرو همرات میفرستم نگران نباش
جیمین شوکه دستشو روی سینش گذاشت و سعی کرد نفساشو
کنترل کنه..هیونگ اون
قاتل نبود..مطمئن بود هیونگش قاتل نیست پس االن دستور قتل کیو
میداد؟
+مطمئنید قربان؟
_ارههههه اون جئون جونگ کوک عوضی باید بمیره خیلی قبلتر
ازینا باید اینکارو میکردم..تا
جیمین حقیقت رو نفهمیده باید تمومش کنیم..از همون اول که
دیدمش ترسیدم جیمین
همه چیزو بفهمه و اگه حافظشو دوباره بدست بیاره من دیگه هیچ
شانسی واسه
نگهداشتنش ندارم ..شوکه از چیزایی که شنیده بود چند قدم به
عقب برداشت و به نقطه نامعلومی خیره شد ( ..یعنی من همون
کسیم که جونگ کوک ازش حرف میزنه؟؟؟؟ ) نمیتونست باور کنه
که این همه مدت بازیچه بوده و مثل یه احمق گولش زدن اما االن
وقتی برای ناراحت شدن نداشت ..با ترس به سمت پله ها دویید و
نفهمید چطور عمارت رو پشت سر گذاشتو سوار
ماشینش شد ..یه حسی بهش میگفت باید جونگ کوک رو نجات
بده .. +خدایا من باید چیکار کنم؟؟ نباید بزارم هیونگم قاتل شه و
نباید بزارم جئون جونگ کوک
+ادمای هیونگم دارن میان اینجا میخوان تورو بکشن ..لوهان با
ترس به جونگ کوک که بیخیال به نظر میرسید نگاه کرد و سرم رو
سریع از دستش
بیرون کشید
_آااخ چیکار میکنی؟؟؟
+زود باش فرار کن جونگ کوک باید بری ...سعی کرد به جونگ
کوک کمک کنه تا بلند شه اما دوستش با تعجب پسش زد
_چیکار میکنی لوهان؟ خب میخوان منو بکشن بزار بیان !چرا مثل
یه ترسو فرار کنم؟
جیمین نگاهی به بیرون انداخت و به سمت جونگ کوک دویید
+زوددد بااش عوضیی االن میرسن
در یه حرکت جونگ کوک رو بلند کرد و لوهان نگاه مضطربشو به
جیمین داد
.. +لطفا تو ببرش یه جای امن..من دست به سرشون میکنم
_نه عزیزم در مورد کاره ..آیرین سری تکون داد و سوهو سعی
کرد طبیعی برخورد کنه
_جیمین کجاست؟ چرا نمیاد سر میز؟
+چند دقیقه پیش دیدمش دویید رفت بیرون..خیلی عجله داشت
هرچی صداش زدم
نشنید ..سوهو دوباره گوشیشو برداشت و پیامی رو برای آدمی که
عجیر کرده بود فرستاد ( ..به احتمال زیاد با جیمینه..همه جارو
دنبالشون بگردین ..برادرم نباید آسیب ببینه !) _______ +
خونریزی داری؟
جونگ کوک با درد سر تکون داد و دستشو روی لباس پر از خونش
فشرد
_دکتر بهم گفت نباید تحرک داشته باشم..ممکنه..بخیه ها باز بشه ..
جیمین کالفه با یه دست فرمون رو گرفته بود و یه دستشو توی
موهاش فرو کرده بود و
فکر میکرد
موهاش زد و شروع کرد به قدم زدن دور اتاق .. +اگه زنگ بزنم
دکتر ،سوهو جامونو پیدا کنه چی؟
کالفه به سمت جونگ کوک چرخید و با دیدن چشمای بستش به
سمتش دویید و دستشو
گرفت
+جونگ کوک؟ جونگ کوک چشماتو باز کن ..حتی نمیتونست به
لوهان زنگ بزنه..مطمئن بود که برادرش تماساشو کنترل میکنه تا
جونگ کوکو پیدا کنه..پس نمیتونست ریسک کنه ( ! باید برم بیرون
یه دکتر بیارم..ممکنه گوشی منم کنترل بشه ) ول کردن جونگ
کوک زخمی اونم تو یه خونه تنها ،اصال درست نبود اما تنها راه برای
جیمین همین بود و اگه مجبور نبود..مسلما انجامش نمیداد___ ...
سهون با پوزخند به سوهو که عصبی با گوشیش ور میرفت نگاه
میکرد و اروم اروم از
قهوش مینوشید
_لعنت بهش..گوشیشو خاموش کرده
_نگران نباشید زخمشو بستم زود خوب میشه ..دکتر همونطور که
دستکش های خونیشو در میاورد گفت و جیمین به چشمای بسته ی
جونگ کوک نگاه کرد
+یادتون نره کسی نباید بفهمه که منو مالقات کردین _ ..حواسم
هست آقای کیم ..برای بدرقه ی دکتر تا دم در باهاش رفت و بعد
کالفه به سمت اتاق جونگ کوک برگشت
به باال تنه ی لختش و زخمی که بسته شده بود نگاه کرد و با عذاب
وجدان کنار تخت
نشست
+شاید اگه ازم میخواستی باهات بخوابم قبول میکردم ..اروم زمزمه
کرد و دستشو روی دست جونگ کوک گذاشت
+میدونم عجیبه ولی من از همون اول که دیدمت حس کردم خیلی
وقته که
میشناسمت ..تو باید زود خوب شی جونگ کوک..باید حقیقت و
بهت بگم..میخوام بهت بگم که من جیمین
(اگه رفته باشه چی؟ سوهو اونو میکشه )!!! تمام اتاق ها خالی بودن و
جیمین با استرس به سمت حیاط رفت
+جونگ کوک لعنتی کجایی؟
حتی توی حیاط هم پیداش نکرد و ضربان قلبش تند تر میشد
(اون نیست ..نیست حاال چیکار کنم؟ سوهو اونو میکشه ) ...همزمان
با صدای قلبش که تند تر میشد قدماش هم سریع تر میشد و تقریبا
کل ویال رو
دور زد تا تونست جونگ کوک رو که کنار استخر ایستاده بود ،پیدا
کنه ... +توی حرومزاده ی عوضی همونجا که هستی وایسا چون
میخوام بکشمت ! جونگ کوک متعجب به پسر عصبی که به سمتش
میدویید نگاه کرد و زیاد طول نکشید تا هر دو
باهم توی استخر بیفتن ..بعد از چند ثانیه جیمین سرشو از آب
بیرون آورد و نفسای عمیقی پشت سر هم کشید
( ..پس چرا جونگ کوک از آب نمیاد بیرون؟ ) دوباره استرس
وحشتناکی بهش هجوم آورد
(نکنه شنا بلد نیست؟ اون عوضی زخمیه ) ..دوباره زیر آب رفت و
بعد از چند لحظه همراه جونگ کوک ازش بیرون اومد
+هی پسر خوبی؟
چشمای جونگ کوک بسته بود و جیمین وحشت زده تالش کرد تا
جسم بزرگ جونگ کوک رو از
آب بیرون بکشه .. +آااخ لعنت بهت چقدر سنگینی ..با هر زحمتی
که بود جونگ کوک و از استخر بیرون آورد و با حرکات دستش
روی قفسه سینه
ی سهامدارش سعی کرد تا اونو به هوش بیا
ره .. +خواهش میکنم چشماتو باز کن ...چند بار این حرکتو انجام
داد اما هیچ تغییری تو حال جونگ کوک به وجود نیومد و جیمین
ناخودآگاه لباشو روی لبای جونگ کوک گذاشت ..با برخورد لباش
به لبای درشت جونگ کوک لرزش خفیفی تو دستاش به وجود اومد
و جیمین
فراموش کرد که اینکارو به خاطر نفس مصنوعی دادن انجام داده ..
چشماشو بست وشروع کرد به مکیدن لبای خوش وعم جونگ کوک
..از اینکار لذت میبرد و هر از گاهی زبونشو روی لبای مرووب جونگ
کوک میکشید
لب پایین پسر بزرگتر و به دندون گرفت و همونطور که سرشو عقب
میبرد لب جونگ کوک
هم بین دندوناش کشیده میشد ..چشمای خمارشو باز کرد و با
چشمای درشت جونگ کوک رو به رو شد ..هنوز لب پایین جونگ
کوک بین دندوناش بود و جیمین شوکه از کاری که کرده بود به
چشمای
جونگ کوک خیره شد
(رسما داشتم لباشو میکندم..حاال چیکار کنم؟ ) تو همین فکر بود که
جونگ کوک چشمک شیطنت آمیزی بهش زد و جیمین عصبی لبشو
گاز
_حاال چرا قهر کردی رئیس کوچولو؟ تو داشتی حین بیهوشی به من
تجاوز میکردی من
باید قهر کنم نه تو !..جیمین بدون اینکه متوقف بشه سری از
افسوس تکون داد و جونگ کوک باپوزخند پشت
سرش راه افتاد .. ______ +هنوزم گوشیش خاموشه ..سوهو با
نگرانی گفت و سهون متفکر نگاهش کرد
_بنظرم زنگ زدنو تمومش کن..اون پسر انقدرام احمق نیست که
گوشیشو روشن بزاره
تا ما پیداشون کنیم ! +پس باید چیکار کنم؟ تماشا کنم چجوری
برادرمو از دست میدم؟
سرشو بین دستاش گرفت و از بین دندونای چفت شدش گفت
+تمام این دو سال حقیقت و ازش مخفی کردم..دو روز پیشم بهش
دروغ گفتم تا از
جونگ کوک متنفرش کنم ..اگه حقیقت و بفهمه دیگه هیچوقت منو
نمیبخشه ..سهون انگشتاشو بین هم جا داد و به جلو خم شد
_من جونگ کوک و دوس داشتم اما ازش متنفر بودم..همیشه پدرم
روی اون حساب
میکرد هیچوقت کاراشو به من نمیگفت..دلیلشم این بود که من
نمیتونستم مثل جونگ کوک
زیرکانه عمل کنم ..نفس عمیقی کشید و سرشو پایین انداخت
_توهم مثل منی سوهو..نمیدونی چجوری بازی کنی !حرفایی که
میزنی جای اینکه دشمنتو
نابود کنه خودتو گرفتار میکنه..
در برابر جونگ کوک هیچ راهی جز تسلیم شدن نداری..ببین جیمین
حرف تورو باور نکرده و
فراریش داده تا حقیقت و از زبون اون بشنوه ! سوهو سر درگم به
گلدون روی میز خیره شد و سهون اروم گفت
_هرچقدرم جلو باشیم جونگ کوک همیشه یه قدم ازمون جلوتره..
_لوهان میدونه من اینجام؟
جونگ کوک نگران پرسید و جیمین سرشو به دو طرف تکون داد
+اهمیتی به چرتو پرتات نمیدم..ولی االن مشکل فقط این نیست _ ..
اره مشکل کال منم..از همون اولم مشکل بودم !از وقتی بدنیا اومدم
اینجوری
بودم..حتی پدر و مادرمم منو نخواستن شبا تو خیابونا میخوابیدم !!!
بعدشم ووک منو پیدا کرد
بهم پناه داد درست جایی که فکر کردم دیگه خوشبختی بهم رو
آورده مجبورم کرد کارای
کثیفشو انجام بدم ..پشت سر هم تند تند گفت و به چهره ی جیمین
که ارومتر شده بود نگاه کرد و چند قدم
به عقب رفت _ ..من واسه همه یه مشکل بزرگ بودم..لیسا که
عاشقش شدم بعد فهمیدم مثل یه
نردبون ازم استفاده کرده تا به قدرت ووک برسه..یا جیمین که همه
چیزای تلخ زندگیمو
ازم گرفت و تلخیای خودشو بهش اضافه کرد ..به دیوار پشت سرش
تکیه داد و همزمان با قطره اشکی که از بین پلکاش فرار میکرد
میکرد فقط یه ازدواج سوری انجام میده و بعد درش میاره اما حاال
بعد از دو سال هنوزم
توی دستش میدرخشید و ثابت میکرد که جونگ کوک واقعا دلتنگه
همسرشه _ ..گفتم میتونم دوست دارمی که ازش مخفی کردمو
بهش بگم..تا به خاطر شنیدنش عذاب
نکشه ! جیمین بغضی که به گلوش چنگ زده بود رو قورت داد و
قدمای آرومشو به سمت
جونگ کوک برداشت و روی زانوهاش نشست .. +خب پس چرا
بهش نمیگی؟
جونگ کوک گنگ به قطره اشکی که روی پوست درخشان جیمین
لیز میخورد نگاه کرد
_اون مرده .. +نه اون زندست !درست رو به روته ..جونگ کوک
خنده ی بلندی و سر داد و وسط خنده هاش شروع به دست زدن
کرد
_تالشت ستودنیه..اما...امااا
میدونی کیو دوس داشتی..من حتی تورو خوب نمیشناسم اما میدونم
که یه
زمانی عاشقت بودم ..جیمین با لبخند تلخی گفت و به حلقه ی توی
دست جونگ کوک خیره شد
+من یه چیزی دارم که بهت ثابت میکنه من جیمینم ..دستشو توی
جیبش برد و دستبندی ازش بیرون آورد
+اینو وقتی نجاتم دادن دور دستم بوده
جونگ کوک به دستبند چنگ زد و به نوشته های روش نگاه کرد
روی دستبند اسم جیمین و کیونگسو حک شده بود و با اینکه اینو
زیاد دست جیمین ندیده
بود خوب یادش بود که کیونگسو بهش هدیه داده بود
_این..ااینو کیونگسو ..جونگ کوک با بغض گفت و جیمین تند تند
سر تکون داد
بهت بگم دوست دارم ..بیا از چین بریم !برگردیم کره اونجا
کیونگسو منتظرته .. +دلم براش تنگ شده ..دستاشو دور جونگ
کوک حلقه کرد و هق هق های بلندش سکوت خونه رو شکست..
_جیمین خواهش میکنم عزیزم..خواهش میکنم بیا از اینجا بریم
صورت جیمین رو تو دستاش گرفت و اشکاشو پاک کرد
_قبل از اینکه دوباره از دست بدمت بیا از اینجا بریم ...جیمین تند
تند سر تکون داد و جونگ کوک بوسه ای به لباش زد
پیشونیشو به پیشونی جیمین چسبوند و چشماشو بست
_میترسم چشمامو باز کنم ببینم داشتم خواب میدیدم..میترسم همه
چیز یه رویا باشه
جیمین ..جیمین مچ دستای جونگ کوکو گرفت و بین گریه های
دردناکش لبخندی زد
+میریم جونگ کوک..نگران نباش میریم..ما االن حسمون بهم قویتر
شده ،دیگه اجازه نمیدیم
+نا عادالنست که جیمین بدون هیچ حرفی ترکم میکنه _ ...باید اول
ببینیم اونا کجان ..بعد یه فکری براش میکنیم ..سهون خونسرد گفت
و سوهو سرشو بین دستای بی انرژیش گرفت
+به محض اینکه جاشونو فهمیدم جونگ کوک و میکشم ..
_______باالخره بعد از دو سال به کشورش برگشته بود..کشوری
که جز خاطرات تلخ چیزی ازش به
یاد نداشت و از اینکه دوباره بین همون مردم قرار گرفته بود،
میترسید ..جونگ کوک دستشو دور جیمین انداخت و لبخندی زد
_به خونه خوش اومدی
جیمین با لبخند به چشمای مرد جذابی که با عشق بهش خیره شده
بود نگاه کرد
+دستمو میگیری؟ استرس دارم..میترسم گم شم
دست جیمین و بین دستای گرمش گرفت
_تو هیچوقت گم نمیشی پارک جیمین..من هردفعه دنبالت میگردم
و پیدات میکنم
درست مثل االن ..جیمین خجالت زده سرشو خاروند و به لوهان که
با پوزخند نگاشون میکرد خیره شد
+چرا اینجا وایستادیم؟ بریم خونه دیگه
_خونه ی اینجارو فروختیم که بیایم چین
لوهان گفت و جلوتر از جیمین و جونگ کوک راه افتاد
_االن میریم یه جای دیگه
+کجا؟
لوهان چشمکی زد و اروم جواب داد
_این یه سورپرایزه ..کنار جونگ کوک تو تاکسی قرار گرفت و با
کنجکاوی به منظره ی بیرون نگاه کرد
+خیلی وقته اینجارو ندیدم..اما انگار چیزی عوض نشده
جیمین با تعجب گفت و جونگ کوک با لحن غمگینی جواب داد
_کال دو سال بوده..البته این دو سال برای من خیلی بیشتر از چیزی
که باید گذشت ..من تو این دو سال زندانی بودم و روز شماری
میکردم تا یه روز بیام بیرون و پیدات
کنم .. +و پیدام کردی ..با لبخند بهم خیره شدن که صدای لوهان از
جلوی ماشین بلند شد
_البته این وسط من بودم که جونگ کوک و اوردم تو شرکتِ
جیمین یادتون نره ..هر سه نفر زیر خنده زدن و بعد جیمین متفکر از
شیشه به بیرون خیره شد
+شرکت و ول کردم سوهو رو ول کردم..هیونگ تو این دو سال
خیلی برام تالش
کرد ..نگاه درموندشو به جونگ کوک داد
+بنظرت عادالنست که اینجوری ولش کنم؟
دست جیمین و بین دستاش فشرد و لبخندی زد
_بنظرت این عادالنست که اون بخواد همسرمو ازم بگیره؟
+نه خب ببین ..بین حرف جیمین پرید و با لحن جدی گفت
_سوهو تورو فقط برای خودش میخواد..مشکلش حسادته شاید به
خاطر همینه که من
_خیلی وقته اینجا نیومدی پسرم .. +رفته بودم چین ..به جونگ
کوک و جیمین عالمت داد
+اونام دوستامن جونگ کوک و جیمین
پیرمرد با لبخند عجیبی بهشون خیره شد و جیمین خجالت زده
دست بزرگ جونگ کوک رو فشرد
+بفرمایید داخل..رئیس با دیدنتون خوشحال میشه
جیمین که نمیدونست منظور پیرمرد از رئیس کیه با کنجکاوی به
اوراف نگاه میکرد و
همراه جونگ کوک وارد عمارت شد
بی صبرانه منتظر بود صاحب این عمارتو ببینه و با ذوق به سمت
لوهان چرخید
+پس چرا نمیاد صاحب اینجا؟
_همیشه تو همین تایم کارش تموم میشد و برمیگشت بهتره
منتظرش بمونیم ..لوهان راحت گفت و روی یکی از مبل های
سلطنتی جا گرفت
رو در آغوش گرفته بودن _ ..چطور تونستی این همه مدت دروغ
بگی که مُردی ... +دروغ نگفتم فقط همه چیو فراموش کرده بودم ..
به سمت بالکن زیبای اتاق کیونگسو رفت و در و باز کرد
+من حتی خودمم نمیشناختم _ ..این همه مدت کجا زندگی
میکردی؟
کنار جیمین ایستاد و به موهای بلوندش خیره شد
_چقدر تغییر کردی ..جیمین دستشو دور گردن بهترین دوستش
انداخت و با لبخند به آقای کانگ که جلوی در
نگهبانی میداد خیره شد
+از جونگ کوک و لوهان عصبی بودم انقدر که به خودم صدمه
بزنم ..پریدم تو دریا و وقتی
چشمامو باز کردم و به خودم اومدم دیدم رئیس یه کمپانی بزرگم و
برادر کوچیک کیم
سوهو بزرگترین تاجر چینم _ ! ..اون باهات نیومده اینجا؟
جیمین سرشو به دو طرف تکون داد و نفس عمیقی کشید
عادت قدیمیش با اخم عقب رفت _ ..ول کن موهامو بدم میاد ..
جیمین زیر خنده زد و بعد به قطرات بارون که تازه شروع به باریدن
کرده بودن خیره شد
+تا اینکه جونگ کوک اومد و همه چیو بهم گفت..باالخره من یادم
اومد که واقعا کیم ..اما یه
مشکلی هست _ ..چه مشکلی؟
+سوهو هیونگ میخواد جونگ کوک و بکشه ..کیونگسو به فکر فرو
رفت و جیمین روی زانو هاش نشست و به دیوار تکیه داد
+خیلی ناراحت کنندس من بین یه دو راهی سخت قرار گرفتم..یا
باید پارک جیمینو
انتخاب کنم یا کیم جیمینو..انتخاب سختیه _ ..اگه پارک جیمین و
انتخاب نکنی دیگه نه منو لوهانو داری نه جونگ کوک و
جونگینو..امیدوارم
یکم حس دلسوزی بهمون نشون بدی چون ما هممون دو سال
منتظرت بودیم .. ____ +این خیلی خطرناکه جونگ کوک _ ..
میدونم اما اجازه نمیدم هیچی منو از جیمین جدا کنه ترجیح میدم
خطر کنم و هرطور
شده کنارم نگهش دارم تا اینکه دوباره گمش کنم ..جونگین متفکر
سری تکون داد و جونگ کوک فنجون گرم قهوشو بین دستاش
گرفت _ ..حاال که لیسا برگشته مطمئنا سهونم همراهشه .. +و هر
دوی اونا طرف سوهوان ..لوهان کالفه گفت و جونگین با اخم ریزی
به جونگ کوک نگاه کرد
+این اصال خوب نیست..ممکنه قبل از اینکه سوهو کاری کنه لیسا و
سهون بکشنت ..جونگ کوک قهوشو با آرامش روی میز گذاشت
_سهون که مطمئنم همچین کاری نمیکنه..اون از اولم از آدم کشتن
خوشش نمیومد
واسه همین تو کارای پدرش دخالت نمیکرد..لیسا هم در حدی نیست
که بخواد بالیی سرم
بیاره
جونگ کوک بشدت عرق کرده بود و کامال مشخص بود که از
جیمین عصبانیه _ ..لعنتی دستامو باز کن تا یجوری بفاکت بدم که
هروقت یادش افتادی گریه کنی ..بی توجه به حرف جونگ کوک
زیپ شلوارکشو باز کرد و زبونشو روی عضو جونگ کوک کشید
+اوووم..اوکی دستاتو باز میکنم ولی قبلش دیوونت میکنم _ ..
دستامو باز کن لعنتییی آاااخ
جیمین مک عمیقی به عضوش زد و پوزخندی به بدن منقبض شده
ی جونگ کوک زد
+این همه بهم تجاوز کردی تا حاال ...دوباره زبونشو روی عضو
جونگ کوک کشید
+حاال نوبت منه که یکم اذیتت کنم ..شروع کرد به خوردن عضو
جونگ کوک و به پلکاش که روی هم فشرده میشدن نگاه کرد
+عمرا بتونی خودتو به خواب بزنی وقتی من این لعنتیتو بین لبام
حرکتش میدم
سوهو جاشو پیدا کنه ..کیونگسو با لحن خشکی گفت و جیمین به
سمتش برگشت
+حس بدی دارم..بیشتر از خودم برای جونگ کوک نگرانم _ ..چرا
با سوهو حرف نمیزنی؟ مال و اموالشو پس بده و بگو میخوای به
زندگی که بهش
تعلق داری برسی .. +همه چیز به این راحتی که میگی نیست کیونگ
..کیونگسو کالفه به صندلیش تکیه داد
_چرا این بازی مسخره تموم نمیشه؟ چرا نمیتونیم مثل بقیه عادی
زندگی کنیم بدون
دغدغه ..هیچکدوم هیچ جوابی براش نداشتن و تنها کاری که از
دستشون برمیومد..سکوت کردن
بود..
+سوهو هیونگ آدم بدی نبود..بیشتر از یه برادر منو حمایت
کرد..فقط یه چیزی منو
میترسونه _ ..چی؟
راجبت عوض شد..با خودم گفتم این همونیه که قراره منو نجات بده
..بوسه ای به موهای ابریشمی جیمین زد و از جا بلند شد
_تو فقط قرار بود ناجی من باشی اما به مرور زمان یه عوضی دزدم
شدی ! جیمین متعجب بهش خیره شد و جونگ کوک دستشو روی
زخمش گذاشت _ ..قلبمو دزدیدی و جای زخمش هنوز درد میکنه
..جیمین با پوزخند نگاش کرد و جونگ کوک چشمکی بهش زد
+جالبه..من قرار بود تورو همراه ووک بکشم اما االن خودم دارم
باهات زندگی میکنم
جیمین گفت و بلند زیر خنده زد جونگ کوک خیره به لبای زیبای
جیمین به فکر فرو رفت ( ..اگه بهش بگم میرم دیدن لیسا حتما
نگران میشه بعدشم دنبالم راه میفته میاد و جونش
تو خطر میفته ..اصال دلم نمیخواد سر خنده هاش ریسک کنم)..
_من میرم پیش جونگین یه سر ..گفت و کت مشکیشو تنش کرد
+پیش جونگین؟ جونگ کوک از عمارت بیرون نرو خطرناکه _ ..
نگران نباش زود برمیگردم ..جیمین نگران به سمتش اومد
+واای حاال که روی این صندلی نشستم احساس میکنم یه رئیسم ..
_رئیسی که به عاقبت اوه ووک دچار میشه ..جونگ کوک گفت و
رو به روش نشست و سیگاری از جیبش در آورد
_میدونی نصف خاطراتی که اینجا داری چیه؟
لیسا با حالت سوالی بهش خیره شد و جونگ کوک پوزخند زد
_یا داشتی مخ منو میزدی یا داشتی مخ ووک و میزدی..البته در
رابطه با من موفق
شدی اما ووک زرنگتر از این حرفا بود که بهت اعتماد کنه ..به جلو
خم شد و دود سیگارشو توی صورت لیسا خالی کرد
_مثل یه تیکه آشغال دورت انداخت ..لیسا سری تکون داد و جونگ
کوک با اینکه از خونسردیش متعجب شده بود اما هیچی نگفت
+دیر عاشقت شدم جونگ کوک ..اروم گفت و به انگشتری که
زمانی جونگ کوک بهش هدیه داده بود خیره شد
+دوباره بهم یه فرصت بده..من دوست دارم
_یه مدت زن پولدار ترین آدم کره بودی..به اندازه کافی عقده هات
خالی شد؟
+من االن دنبال عشقم ..لیسا گفت و با نگاه سردش به جونگ کوک
خیره شد
+توهم هنوز منو دوس داری..من مطمئنم
_اوه حاال میفهمم ...بلند زیر خنده زد و به چشمای پر از اشک ،اما
سرد دختر رو به روش خیره شد
_از اینکه جیمین کاری کرد تورو فراموش کنم ناراحتی ..قطره
اشکی از چشمای درشت لیسا لیز خورد و جونگ کوک بدون اینکه
به احساسا
ت دختر رو به روش اهمیت بده گفت
_تو فقط میخواستی مطمئن باشی کسی جاتو نمیگیره..اما حاال با
وجود جیمین تمام نقشه
هات خراب شده .. +من به خودم اجازه ی عاشق شدن ندادم چون
دنبال هدفم بودم _ ..گرفتن قدرت و ثروت یه نفر دیگه هدفت بود؟
_اروم باش جیمین خود جونگ کوکم دوس نداره تو بری اونجا ..
کیونگسو گفت و سعی کرد جیمین و اروم کنه .. +نمیتونم بیخیال
باشم نمیتوننمممممم
_هر چقدر میخوای دادو فریاد بزن ولی من با خودم نمیبرمت !
جونگین سریع از عمارت خارج شد و جیمین همونطور که بین
دستای لوهان و کیونگ
اسیر شده بود ،فریاد میزد تا برگرده ____ ...نمیدونست چند ساعته
که تو اتاق ووک به صندلی بستنش و تنها دلگرمی که داشت این
بود جیمین پیش جونگین جاش امنه ..به شدت تشنش شده بود و از
اینکه نمیتونست خودشو نجات بده عصبی بود _ ..لعنت بهت کیم
سوهو ..زیر لب گفت و با تعجب به در که باز میشد خیره شد _ ..
وااو ببین کی اینجاست..اوه سهون تنها پسر اوه ووک..یه مشت ترسو
خوب کنار هم
ارتش ساختین ! +جونگ کوک بهتره دهنتو ببندی وقتی زنده و
مرده بودنت به همین ادمای ترسو بستگی
+چرااا لعنتییی بههش فککر کردمم ولی حق ندارم بدون اجازه کاری
کنم _ ! پس خودم میرم و با جونگ کوک برمیگردم !! از جونگین رد
شد و قدمای محکمشو به سمت در برداشت
+جیمین دیوونه بازی در نیار همین االن برگرد ! بی توجه به
جونگین به راهش ادامه داد
+اوکی خودت خواستی ! قبل از اینکه بتونه از عمارت خارج بشه
درد وحشتناکی توی گردنش پیچید و زیاد طول
نکشید تا توی بغل جونگین سقوط کنه و چشماشمو ببنده ..جیمین و
روی تخت گذاشت و کیونگسو شوکه پرسید
+چیکارش کردی؟
_بیهوش ! خونسرد گفت و از اتاق بیرون اومد
_حق ندارین در و به روش باز کنید ! +چرا در و قفل میکنی
میخوای اون تو بمیره؟
بی توجه به لوهان در و قفل کرد و به سمت پذیرایی قدم برداشت ..
_اینجوری برای خودش بهتره با این دیوونه بازیاش خودشو به
کشتن میده!
جونگین خطاب به لوهان گفت و کالفه روی کاناپه نشست
_فقط بیرون ۵۰نفر و گذاشتن..معلوم نیست داخل چند نفره و حتی
حدس میزنم
بیشترم باشن ! +کار لیسا و سهونه؟
کیونگسو با شَک پرسید و جونگین سرشو به دو طرف تکون داد
_فکر نمیکنم اونا همچین قدرتی داشته باشن..احتمال میدم کار کیم
سوهو باشه چون
اون هم ثروتمنده و هم با ادمای بزرگ چین دوسته !شاید پشتش به
اونا گرمه که اینکارو
کرده ..اروم گفت و به فکر فرو رفت
+حاال میخوای چیکار کنی؟
نگاهشو به کیونگسو داد و نفس عمیقی کشید
_اول باید مطمئن بشم کار کیم سوهوعه بعدش حکم ورود به
عمارت و میگیرم و با
افرادم میرم اونجا .. +اینایی که میگی زیادی طول میکشه جونگین ..
کیونگسو همونطور که به میز خیره شده بود گفت و لوهان قبل از
اینکه به اتاقش بره به
سمت جونگین برگشت
+امیدوارم حین انجام دادن اینکارا بالیی سر جونگ کوک نیاد..
_لعنتیااااا تشنمه
هوا رو به روشنی میزد و جونگ کوک از شدت تشنگی نتونسته بود
بخوابه ..ونابی که دورش بسته شده بود اذیتش میکرد و مطمئن بود
مچ دستاش زخمی شده ..با نزدیک شدن صدای قدمای کسی به در
خیره شد و بعد از ورود سهون پوزخندی زد
_بازم که تو !پس چرا اون کیم سوهوی لعنتی خودشو نشون نمیده ..
+خیلی خوش شانسی جونگ کوک..دقیقا تو همین موقعیت که سوهو
به کشتنت فکر میکنه
بهش خبر دادن حال همسرش بده و مجبور شد به چین برگرده ..
اروم گفت و لیوان آب توی دستشو به سمت لبای جونگ کوک برد
با حس کردن سردیِ آب تو دهنش لبخند کمرنگی زد و به سهون
که رو به روش
مینشست خیره شد
_چرا منو نگهداشته؟ میتونست خیلی راحت به تو یا یکی دیگه از
نوچه هاش بگه منو
بکشن ..سهون طبق عادت همیشگیش انگشتاشو بین همه جا داد و
شونه ای باال انداخت
+بهتره وقتی برای کشتنت اومد از خودش بپرسی ..جونگ کوک
بدون هیچ حرفی به نقطه ی نا معلومی خیره شد و سهون به جلو خم
شد
+نگران جیمینی؟
_چرا باید با تو درد و دل کنم؟
جونگ کوک سرد گفت و سهون پوزخندی زد
+خواهش میکنم از اینجا منو بیارید بیرون دارم میمیرم ...بیشتر از
این نتونست تحمل کنه و بلند شد تا در و برای جیمین باز کنه که
دست لوهان
روی دستش قرار گرفت و اروم کنار گوشش زمزمه کرد
_اگه درو باز کنی میره پیش سوهو..یا میکشنش یا مجبور میشه
دوباره به عنوان کیم
جیمین به چین برگرده ..کیونگسو کالفه خودشو توی آغوش لوهان
انداخت و گریه هاش شدید تر شدن..با اینکه از
گریه کردن خوشش نمیومد ولی امروز نمیتونست کنترلشون کنه ..
__
+من همینجا میمونم تا وقتی غذاتو بخوری جیمین _ ! چی باعث شد
فکر کنی با اینجا موندنت من غذا میخورم کیونگ؟
جیمین کالفه گفت و روی تختش دراز کشید
_فقط وقتی میخورم که بزاری از این خراب شده برم بیرون ! +
هرگز ! کیونگسو عصبی گفت و ظرف سوپشو روی زمین انداخت .. +
اگه قرار نیست تو غذا بخوری پس منم نمیخورم ! جیمین روشو از
کیونگسو برگردوند و پتو رو تا گردنش باال کشید
_برو بیرون ..کیونگسو هیچی نگفت و جیمین پلکایی که دوباره
خیس میشدن و روی هم فشرد _ ..چرا بهم توجه میکنی کیونگسو؟
من رقت انگیزم؟
+نه جیمین من فقط میخوام کنارت باشم _ ..ولی من نمیخوام ..
روی تخت نشست و به سمت کیونگسو چرخید
_اگه میخوای واقعا کنارم باشی منو اینجا حبس نکن ..کیونگسو با
دیدن چشمای خیس جیمین دوباره بغض کرد و سرشو پایین انداخت
+دلم میخواست اینکارو بکنم اما حق با جونگینه..اونا معلوم نیس چه
بالیی سرت بیارن _ ..منو ببین کیونگسو !خوب منو ببین
به بازوهای دوستش چنگ زد و سرشو باال آورد
_ببین دیگه چقدر بال قراره سر من بیاد؟ انگار که اینجا جهنمه و
من مدام شکنجه
+به خاطر جونگ کوک چند روزه غذا نخورده انقدر حالش بده که
از دیروز بردنش بیمارستان هنوز
بهوش نیومده ! سوهو بی توجه به صورت دردناکش از جا بلند شد و
قبل از اینکه به سمت در بره سهون
به بازوش چنگ زد
+میری دیدنش؟ این کاریه که تو باهاش کردی حاال راضی شدی؟
_دهنتو ببند ..بازوشو از بین انگشتای سهون بیرون کشید و از اتاق
خارج شد و درو به روی جونگ کوک و
سهون قفل کرد ..سهون ونابو باز کرد و جونگ کوک به مچ های
زخمیش نگاهی انداخت _ ..چرا بهم کمک کردی سهون؟ تو که ازم
متنفری ..به زخم نه چندان عمیق گلوی جونگ کوک نگاه کرد و
پوزخندی زد
+نمیدونم چرا فقط کاری که فکر میکردم درسته رو انجام دادم..
__همه با تعجب بهش نگاه میکردن و سوهو بی توجه بهشون به
سمت اتاق برادرش قدم
+از زندگیت میرم بیرون برای همیشه فقط قول بده که شاد زندگی
کنی _ ..قول میدی جونگ کوکو..ولش کنی؟
جیمین با لحن غمگینی گفت و سوهو دستشو روی دستگیره ی در
گذاشت .. +قول میدم..وقتی تو در هر شرایطی اونو انتخاب میکنی
من نمیتونم نگهش دارم..
اولویت من تو بودی جیمین اما اولویت تو جونگ کوکه...حداقل من
کاری که تو در حقم میکنی
رو در حقت نمیکنم ! از اتاق بیرون رفت و پلکای جیمین رو هم
فشرده شدن _ ..ممنونم هیونگ ___ ..کنار هم نشسته بودن و به
دیوار پشت سرشون تکیه داده بودن _ ..حاال سوهو هر دوتامونو
باهم میکشه ! جونگ کوک با پوزخند گفت و هردو زیر خنده زدن ..
+وقتی با لیسا میومدیم کره فکرشم نمیکردیم که کشته بشیم !
سهون اروم گفت و جونگ کوک به فکر فرو رفت _ ..تو و لیسا تو
این مدت چیکار میکردین؟
+کالهبرداری ..سهون خونسرد گفت و دوباره هر دو زیر خنده زدن
_کالهبرداری؟ البته از لیسا انتظار میرفت اما به تو نمیاد اینکارا .. +
مثل اینکه یادت رفته من پسر اوه ووکم _ ..نه اتفاقا خوب میدونم
پسر اون عوضی ..سهون پوزخندی زد و به نیمرخ جونگ کوک خیره
شد
+خیلی دلم میخواد مثل تو فیلما مشت بکوبم تو دهنت بگم راجب
پدرم درست صحبت
کن..اما خب زندگی منو هم با کاراش خراب کرد پس هیچکار از
دستم بر نمیاد ...هر دوبه رو به روشون خیره شدن و با شنیدن
صدای چرخیدن کلید تو قفل در از جاشون
پا شدن ..سوهو با شونه های افتاده وارد اتاق شد
+میتونید برید _ ..بریم؟
جونگ کوک متعجب پرسید و سوهو ابرویی باال انداخت
+مگه دوس نداشتی از اینجا بری بیرون؟ خب برو دیگه
_باز چه نقشه ای تو سرته؟ نکنه بالیی سر جیمین اوردی
من حتی با بال های شکسته هم میتونم با تو..تا دور دست ها پرواز
کنم..