You are on page 1of 13

Let me love you @Elixir_Fictions

1
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫‪Let me love you‬‬

‫‪Translator : @Kimia_Elixir‬‬
‫‪Couple : KookV‬‬
‫‪Channel : @Elixir_Fictions‬‬

‫‪EP. 25‬‬

‫تهیونگ با برخورد بالشی به سرش چشماشو باز کرد ‪ ،‬بدون توجه به شخص‬
‫مزاحمی که اینکارو کرده بود پتوشو باالتر کشید و چشماشو روی هم فشار‬
‫داد‪.‬‬

‫این روزا به خاطر بودن بورا توی خونه عادت کرده بود که روی مبل‬
‫خوابش ببره ‪.‬‬

‫‪ -‬ته بیدار شو‬

‫جیمین همونطور که داشت کتش رو تنش میکرد سعی میکرد تهیونگ رو‬
‫هم بیدار کنه‬

‫‪2‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫‪ -‬من دیگه دارم میرم‬

‫جوابش هوم ارومی بود که تهیونگ حین بغل کردن بالشش تحویلش داد‪.‬‬

‫تهیونگ امروز هیچ کالسی نداشت و همینطور هم مینا قرار بود جای شیفت‬
‫خودش وایسه و این یعنی میتونست کل روز کارایی که میخواد رو بکنه‬

‫که این یعنی ‪:‬‬

‫هیچ کاری !‬

‫با کشیده شدن یهویی پتو از روش نگاه عصبیشو به جیمین داد‬

‫‪ -‬چه غلطی میکنی؟‬

‫‪ -‬کل روز رو میخوای بگیری بخوابی؟‬

‫جیمین سمت جزیره ی آشپزخونه رفت و سازش رو که روش خوابونده بود‬


‫برداشت و روی کولش انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره چشماشو بست و همونطور که ساعد دستشو روی چشماش‬


‫میذاشت جواب داد‬

‫‪ -‬مشکلی داری؟‬

‫جیمین بدون توجه به حرفش ادامه داد‬

‫‪3‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫‪ -‬دوست دخترت صبح زود رفت ‪ ،‬اما دسته کلید تو رو هم برداشت از‬
‫اونجایی که منم دارم میرم پس مال خودمو واست میزارم‬

‫‪ -‬چرا؟‬

‫‪ -‬شاید بخوای بری بیرون‬

‫امکان نداشت تو همچین روزی که میتونه راحت بخوابه پاشو بیرون بزاره‪..‬‬

‫و البته دلیل اصلیش این بود که میخواست جلوی دیدارش با بعضی آدما رو‬
‫بگیره ‪...‬‬

‫منظورش ازون آدما کسی بود که خیلی این مدت ذهنش رو درگیر کرده‬
‫بود‪...‬‬

‫منظورش از کسی که این مدت فکرشو درگیر کرده بود هم اون پسر‬
‫مومشکی‪...‬‬

‫خب باشه‪...‬‬

‫نمیخواست طفره بره!‬

‫کامال منظورش جئون جونگکوک بود!‬

‫‪4‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫نمیخواست عین آخرین سری جو بینشون متشنج بشه چون هنوز خیلی چیزا‬
‫تو ذهنش حل نشده بود و میترسید نتونه از پس درامایی که کنار‬
‫جونگکوک بودن براش ایجاد میکنه بربیاد پس بهترین کار این بود کال از‬
‫خونه بیرون نره!‬

‫یه نقشه ی عالی!‬

‫‪ -‬من امروز دیر برمیگردم پس منتظرم نمون و شام بخور‬

‫صدای جیمین باعث شد از فکر بیرون بیاد‪.‬‬

‫‪ -‬مگه کجا میری؟‬

‫جیمین نزدیک شد و روی دسته ی مبلی که تهیونگ روش دراز کشیده بود‬
‫نشست و شروع به پوشیدن جوراباش کرد‪.‬‬

‫‪ -‬تمرین چلو دارم با استادم‪...‬بعدشم با یونگی هیونگ میریم دور بزنیم‬

‫تهیونگ اما با شنیدن اسم یونگی دوباره ذهنش سمت اون شکی که به رابطه‬
‫ی این دو کرده بود رفت ‪.‬‬

‫این روزا خیلی با هم وقت میگذروندن و قیافه جیمین هم موقع اوردن اسم‬
‫یونگی به حالتی در میومد که هیچ وقت ازش ندیده بود‪.‬‬

‫تهیونگ نگاهشو دوباره به جیمین داد‪.‬‬


‫‪5‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫خیلی هم به خودش رسیده بود‪.‬‬

‫وایسا ببینم!‬

‫جیمین برق لب زده؟‬

‫اما انگار که زمزمه اش کرده باشه جیمین سمتش برگشت و با حالت سوالی‬
‫نگاهش کرد‬

‫‪ -‬چی؟‬

‫‪-‬هی‪...‬هیچی میگم خیلی با یونگی میپری تازگیا ‪ ....‬از جین هیونگ چه خبر؟‬

‫‪ -‬با درس و امتحاناش مشغوله‪..‬از طرفی‪....‬‬

‫جیمین با لبخند به سمتش برگشت و ادامه داد‬

‫‪ -‬با یونگی هیونگ بیشتر خوش میگذره‬

‫از جاش بلند شد و سمت در رفت‪.‬‬

‫همونطور که جیمین مشغول پوشیدن کفش هاش بود تهیونگ هم دوباره زیر‬
‫پتو رفت و برنامه ی امروزش رو شروع کرد‪:‬‬

‫خوابیدن!‬

‫‪-‬هی من دیگه میرم‪...‬بهتره بیای در رو قفل کنی‬

‫‪6‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫دستش رو از زیر پتو بیرون اورد و برای جیمین دست تکون داد و با صدای‬
‫خوابالودش ادامه داد‬

‫‪ -‬باشه ‪ ...‬تو برو من قفل میکنم‬

‫هنوز چند ثانیه از رفتن جیمین نگذشته بود که پلک هاش سنگین شد و‬
‫روی هم افتاد‪.‬‬

‫حدود بیست دقیقه گذشته بود که صدای زنگ در بلند شد‬

‫لعنت‪.‬‬

‫میخواست داد بزنه‬

‫هر کسی که هستی فقط گمشو‪...‬‬

‫اما خب اون تهیونگ بود و حتی اگر میخواست هم نمیتونست اینو بگه!‬

‫سعی کرد توجه نکنه اما وقتی برای دومین بار زنگ خورد فکر کرد که شاید‬
‫جیمینه و چیزی جا گذاشته‪.‬‬

‫یهو یادش اومد قبل از اینکه خوابش ببره در رو قفل نکرده بود پس نیازی‬
‫نبود از جای گرم و نرمش پاشه‪.‬‬

‫‪7‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫با همون چشمای بسته و صدای گرفته ناشی از خوابالودگیش داد زد‪.‬‬

‫‪ -‬در بازه جیمین‬

‫وقتی صدای باز شدن در رو شنید فکر کرد که جیمین اومده و دوباره آماده‬
‫ی خواب شد ‪ ،‬تو ذهنش هم یاداوری کرد که شب حتما واسه این‬
‫مزاحمتای جیمین حسابشو برسه‪.‬‬

‫بعد از بسته شدن در تا چند ثانیه همه چی سکوت بود که صدای گرمی‬
‫توی فضا پیچید‪.‬‬

‫‪ -‬هیونگ؟‬

‫تهیونگ اما خوابالود تر از چیزی بود که بتونه صدا یا اون کلمه رو تشخیص‬
‫بده‬

‫‪ -‬اه جیمین بسه ‪ ،‬میخوام بخوابم‬

‫پتو رو بیشتر روی خودش کشید ‪.‬‬

‫که باعث شد پتو از روی پاهاش کنار بره و سرمای بیرون باعث لرزش‬
‫بشه‪.‬‬

‫دوباره اون صدا رو شنید‪.‬‬

‫‪8‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫‪ -‬هیونگ‪..‬بیدار شو ‪ ،‬منم‬

‫کم کم داشت متوجه تفاوت های این صدا با جیمین میشد اما هنوز درگیر‬
‫اون کمای شیرین بین خواب و بیداری بود‪.‬‬

‫‪ -‬فقط دو دقیقه دیگه‪....‬‬

‫با صدای بچه گونه ای که نقطه ضعف جیمین بود بیان کرد ‪ ،‬چند ثانیه‬
‫سکوت بود و فکر کرد که برنده شده اما با صدای نفسای سنگین فردی‬
‫گوشاش تیز شد و چند لحظه بعد با حس دستی روی رون برهنه پاش‬
‫خشکش زد ‪.‬‬

‫خب اون عادت نداشت موقع خواب شلوار بپوشه و به شلوارک کوتاهی‬
‫بسنده میکرد‪.‬‬

‫صبرکن‪...‬‬

‫جیمین هیچ وقت اینطوری لمسش نمیکرد‪!.‬‬

‫چشماش رو با ضرب باز کرد و همون اول با جونگکوک و همون پوزخند‬


‫معروف گوشه لبش رو به رو شد که درست رو به روش روی زمین نشسته‪.‬‬

‫‪-‬ج‪...‬جونگکوک؟ اینجا چیکار میکنی ؟‬

‫چشماش رو به دست جونگکوک که هنوز در حال نوازش رونش بود داد ‪.‬‬
‫‪9‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫نگاه جونگکوک خیره به خودش بود و این باعث میشد قلبش تند بزنه‬

‫‪ -‬میدونی‪...‬نباید در رو همین شکلی بدون قفل رها کنی‬

‫جلوتر اومد و همونطور که بینیش رو بینی صاف تهیونگ میکشید ادامه داد‬

‫‪ -‬شاید من یه دزد بودم‪ ...‬و توام یه طعمه ی خوشمزه‬

‫ضربان قلبش شدت گرفت‬

‫این یه رویا نبود؟ چطور امکان داشت جونگکوک اینجا باشه و در حالی که‬
‫تهیونگ گیج خوابه باهاش الس بزنه؟‬

‫خب‪...‬اروم باش‪...‬ریلکس‪..‬‬

‫زبونشو روی لبای خشکش کشید و از جاش بلند و روی مبل نشست‪.‬‬

‫جونگکوک دستشو از اون بخش نرم پاهاش برداشت و به تهیونگ که اماده‬


‫گفتن چیزی بود خیره شد‪.‬‬

‫‪ -‬اینجا چیکار میکنی؟‬

‫جونگکوک از جاش بلند شد‬

‫‪ -‬اومدم که امروز ببرمت بیرون‬

‫یعنی این پسر مومشکی میخواست باهاش وقت بگذرونه؟‬

‫‪10‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫‪ -‬واقعا؟‬

‫‪ -‬اره‪ ..‬اخرین بار درست حسابی با هم نبودیم‬

‫اوه‪...‬اخرین بار‪...‬‬

‫اگر میخواست جزئی تر ببینه همون شبی بود که کمی جونگکوک رو عصبی‬
‫کرده بود که خوشبختانه با اومدن جی یی تونست ازش فرار کنه و بعد از‬
‫اون هم دیگه با هم صحبت نکردن‪.‬‬

‫تهیونگ کنار دوستای خودش شب رو گذروند و جونگکوک هم همراه جی‬


‫یی و بقیه‪.‬‬

‫اما االن کسی اینجا نبود !‬

‫این خیلی حس خوبی بود که جونگکوک تا اینجا اومده بود تا باهاش وقت‬
‫بگذرونه اما نمیتونست حس خوبی داشته باشه چون هنوز درگیر ماجرای‬
‫روابط سه شاخه ی بین خودشون بود ‪.‬‬

‫به جونگکوک نگاهی انداخت ‪ ،‬با لباس یقه اسکی مشکی تنش و شلوار جین‬
‫جذبش جلوش ایستاده بود و فقط میتونست تو دلش بگه چطور میتونه این‬
‫قدر خوشتیپ باشه؟‬

‫‪11‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫شاید ایده ی بیرون رفتن اونقدرام بد نبود ‪ ،‬به هر حال که این یه قرار و‬
‫دیت یا همچین چیزی نبود‪...‬‬

‫پس چه اشکالی داشت که با هم مثل دوتا دوست وقت بگذرونن؟‬

‫خب‪...‬‬

‫چرا اینقدر این جمله واسش عجیب به نظر اومد؟‬

‫وقت گذروندن !‬

‫دوست‪...‬‬

‫هیچ کدومش واقعیت نداشت‪ .‬حداقل برای تهیونگ!‬

‫میدونست جایی توی ذهن هر دوشون این یه قراره و نسبتشون واسه هم‬
‫"دوست" نیست‪.‬‬

‫پس قولی که داده بود چی؟‬

‫که به بورا فکر کنه و از این پسر مومشکی جذاب دوری کنه؟‬

‫اینکه خودشو درگیر نکنه‪...‬‬

‫تمام این صداهای توی سرش با تالقی نگاهش به جونگکوک از بین رفت‬

‫دوباره همون پروانه ها ‪...‬‬

‫‪12‬‬
‫‪Let me love you‬‬ ‫‪@Elixir_Fictions‬‬

‫جونگکوک بهش نزدیک شد ‪ ،‬هیچ کسی اینجا نبود که جلوشون رو بگیره ‪،‬‬
‫یا حتی اینطوری نبود که تهیونگ مجبور به قبول کردنش باشه‪...‬فقط‬
‫میدونست نمیخواد این فرصت رو از دست بده حتی اگر برای اخرین بار‬
‫باشه‪.‬‬

‫‪ -‬میخوای که بریم؟‬

‫‪ -‬آره‪ ..‬میخوام‬

‫پی نوشت مترجم ‪ :‬خب‪ ...‬میدونم کمه اما چون خیلی یهویی درگیر یه سفر‬
‫چند روزه شدم برنامم بهم ریخت و همین قدر رو هم توی جاده براتون‬
‫ترجمه کردم چون این قرارشون خیلی خیلی قراره اتک بزنه نخواستم وارد‬
‫پارت قرارشون بشیم تا نصفه نمونه و همه رو یکجا تقدیمتون کنم عزیزای‬
‫دلم‪ ....‬پس همینقدر رو از من قبول کنید تا کنار پارت بعد یه پارت دیگه‬
‫هم به عنوان هدیه و جبران امروز براتون بزارم ‪ .‬ممنون از همراهیتون‬
‫قشنگای من‪.‬‬

‫‪13‬‬

You might also like