You are on page 1of 21

-HIM-

*Part 4*
Written by ; icey (@iceytiny)
Scenario by : icey
Couple : SeongJoong
Genre : Romance – Fantasy
@ATEEZ_Fiction
‫×خیل خب‪ .‬خودم اولین نفرم‬

‫سان زودتر از یونهویی که درگیر باز کردن دکمه های پیرهنش بود ‪ ،‬از‬
‫شر لباسش خالص شد و چند قدم عقب رفت‪ .‬با صدای بلند شروع به‬
‫شمردن کرد و سمت دریاچه دوید و بعد از اون قطرات آب به سرعت‬
‫روی سر و صورت بقیه فرود اومدن‪ .‬هونگ جونگ موهاش رو عقب داد‬
‫و با گوشه ی آستینش مشغول خشک کردن ردِ خیسی روی صورتش‬
‫شد‪ .‬سان بعد از چند ثانیه سرش رو از زیر اب باال آورد و با صورتی که‬
‫توی هم جمع شده بود ‪ ،‬دندونش رو روی هم فشار میداد‪.‬‬

‫×سررردههه‬
‫‪+‬یکم دیگه برات عادی میشه‬

‫سان سر تکون داد و مشغول شنا کردن شد تا به عمق بیشتری از‬


‫دریاچه برسه‪ .‬یونهو که حاال کامال لباسش رو درآورده بود به سونگهوا و‬
‫هونگ جونگ نگاهی انداخت و کنجکاو جلوتر اومد‪.‬‬
‫‪-‬شما نمیاید؟‬
‫*فعال نه‬
‫‪+‬من لباس دیگه ای همراهم نیست نمیتونم بیام‬
‫‪-‬بیخیال من محض احتیاط دو دست لباس با خودم آوردم‬
‫‪+‬نه نه میونه ی خوبی هم با آب ندارم‬

‫هونگ جونگ با خجالت گفت و یونهو که نمیخواست زیاد اصرار کنه ‪،‬‬
‫بیخیال شد ولی به جاش چشم هاش رو باریک کرد و سونگهوا رو‬
‫مخاطب قرار داد‪...‬‬

‫‪-‬تو که لباس آوردی؟‬


‫*آره اون اوکیه ولی کال‪...‬‬
‫سونگهوا داشت به دنبال بهونه میگشت که متوجه نشد چطور اما یونهو‬
‫بالفاصله دستش رو گرفت و شروع به دویدن کرد و فقط چند ثانیه طول‬
‫کشید تا هونگ جونگ از دست سِیلی که قرار بود روی سرش بریزه پا‬
‫به فرار بذاره‪.‬‬

‫*جووونگگگ یونهوووو!!!!‬

‫سونگهوا فورا سرش رو از زیر اب باال آورد و دنبال یونهو گشت‪ .‬یونهو‬
‫که مقداری شنا کرده بود تا از سونگهوا دور باشه ‪ ،‬توی فاصله ی‬
‫دورتری از سونگهوا سرش رو بیرون آورد و شروع به خندیدن توی‬
‫صورت پسر کرد‪ .‬سونگهوا که به خاطر خیس شدن لباسش ‪ ،‬حس‬
‫سنگینی میکرد ‪ ،‬نچ نچی کرد و شروع به درآوردن پیرهنش کرد‪ .‬زیرلب‬
‫غر میزد و یکم از برهنه شدن باالتنه اش معذب بود‪ .‬وقتی که کامال‬
‫پیرهنش رو از تنش در آورد نگاهی به هونگ جونگ انداخت و برای‬
‫گفتنش شک داشت ولی مثل اینکه خودِ پسر به خوبی توی ذهن‬
‫سونگهوا نشسته بود‪.‬‬
‫‪+‬بده به من‪ .‬میذارم یه گوشه خشک شه‬

‫سونگهوا پیرهنش رو مچاله کرد و سعی کرد به اندازه ی کافی توی‬


‫پرتاب کردنش دقت به خرج بده و وقتی که اون رو توی دست های‬
‫هونگ جونگ دید ‪ ،‬به آرومی تشکر کرد و سمت سان و یونهو چرخید‪.‬‬
‫حین اینکه اون سه نفر توی دریاچه شنا میکردن و گاهی صدای آب‬
‫بازی و دنبالِ همدیگه افتادن هاشون بلند میشد ؛ اصال اینطور نبود که‬
‫حوصله ی هونگ جونگ سر بره‪ .‬همراهشون میخندید و حتی گاهی به‬
‫یونهو به خاطر توطعه هایی که سان و سونگهوا برای آب پاشیدن بهش‬
‫میکشیدن ‪ ،‬هشدار میداد‪ ...‬همزمان به این فکر میکرد که اون سه نفر‬
‫چطور با کوچکترین دلیل ها هم به دنبال خوشحالی میگردن! و حتی‬
‫گاهی شک میکرد که چطور توی این سن همچین بدن های خوش‬
‫هیکل و عضالنی ای دارن!!‬
‫برای یک ثانیه فکری به سرش زد و از جاش بلند شد‪ .‬سراغ کوله اش‬
‫رفت و گوشیش رو درآورد‪ .‬جلوتر رفت و پسرا رو صدا کرد‪.‬‬
‫‪+‬من ازتون فیلم میگیرم‪ .‬خاطره میمونه بعدا فقط این سمت آب نپاشید‬

‫جمله ی آخرش رو با خنده گفت و شروع به فیلم گرفتن کرد‪ .‬اون سه‬
‫نفر هنوز هم به بازی خودشون ادامه میدادن و صدای هونگ جونگی که‬
‫پشت گوشی میخندید و ذوق زده میشد هم ضبط میشد‪ .‬دوربین رو روی‬
‫سلفی گذاشت و فیلم دوم رو از خودش شروع کرد‪ .‬تاحاال از این کارا‬
‫نکرده بود اما به نظرش باحال میومد‪.‬‬

‫‪+‬خب اینجا‪...‬عه بچه ها اینجا کجاست؟‬

‫هونگ جونگ که توی معرفی اول فیلمش ناموفق بود ‪ ،‬لب هاش رو‬
‫جلو داد و سرش رو چرخوند تا ببینه که چه جوابی گیرش میاد‪ .‬سان‬
‫دست از شنا کردن برداشت و کنار یونهو ثابت موند‪ .‬درحالی که‬
‫ابروهاش رو توی هم برده بود با لحن بامزه ای گفت‪:‬‬
‫×اینجا‪...‬یونهو اینجا اسم داره؟‬
‫‪-‬مگه قرار نیست اسمش دریاچه باشه؟‬
‫*خب دریاچه ی چی ؟‬
‫‪-‬چرا من باید بدونممم‬
‫‪+‬وای خدای من‬

‫سان زیر خنده زد و دوباره سرش رو زیر آب برد‪ .‬هونگ جونگ که دیگه‬
‫کامال به عجیب و غریب بودن دوست هاش مطمین شده بود ‪ ،‬سرش‬
‫رو سمت دوربین برگردوند و با خنده ای که نمیتونست متوقفش کنه‬
‫ادامه داد‪.‬‬

‫‪+‬خیل خب ما ‪ 4‬تایی اومدیم اینجایی که ظاهرا اسمی نداره و راننده‬


‫امون هم از بس حواسش به آیینه هاست که خودِ جاده رو بیخیال شده‬
‫*یااااااا‬

‫با شنیدن صدای فریاد سونگهوا فیلم رو قطع کرد و چندقدمی عقب‬
‫رفت‪ .‬سونگهوا از یونهو دور شد و شروع به دست و پا زدن کرد تا به‬
‫خشکی نزدیک تر بشه‪.‬‬
‫هونگ جونگ دوباره ضبط فیلم رو روشن کرد و روی سونگهوا زوم کرد‬
‫و هرچقدر که پسر نزدیک تر میشد ‪ ،‬زومِ دوربین رو کمتر و کمتر میکرد‪.‬‬
‫سونگهوا سرش رو باال آورد و با دست موهاش رو عقب داد اما ناخودآگاه‬
‫دوتا دستش رو روی سینه هاش نگه داشت و نگاهش رو بین هونگ‬
‫جونگ و دوربین میچرخوند‪.‬‬

‫‪+‬چیه؟‬
‫*کیییم هونگ جونگگگ‪...‬قطعش کن‬

‫سونگهوا تقریبا لب زد و حتی صدای زمزمه کردنش هم به سختی‬


‫شنیده شد‪ .‬هونگ جونگ دست چپش که آزاد بود رو به کمرش زد و به‬
‫پسر چشم دوخت‪.‬‬

‫‪+‬و چرا؟‬
‫*خ‪..‬خجالت میکشم‪...‬‬
‫همین کافی بود تا صدای خنده ی هونگ جونگ بلند شه و پسر رو‬
‫معذب تر از قبل بکنه‪ .‬سونگهوا لب هاش رو خط شکل کرد و یکم‬
‫بیشتر توی آب فرو رفت تا جایی که شونه هاش به خوبی با آب پوشیده‬
‫بشن‪...‬هونگ جونگ روی زانوهاش نشست و دوربین رو نزدیک تر آورد‪.‬‬
‫چهره ی پسر با موهای خیسی که توی صورتش ریخته بودن و قطره‬
‫های آبی که روی صورت و گردنش نشسته بودن ‪ ،‬به شدت جذاب تر از‬
‫قبل شده بود و هونگ جونگ رو مجبور میکرد که کوچکترین جزییات‬
‫ازش رو هم ثبت کنه‪ ...‬سرش رو از پشت گوشی کنار آورد و لبخندی‬
‫که تمام مدت نمیتونست کنترلش کنه رو جلوی دیدِ پسر قرار داد‪...‬‬

‫‪+‬بیخیال سونگهوا همین یه بار‬


‫*پس بذار یه چیزی نشونت بدم‬
‫‪+‬هورااا‬
‫هونگ جونگ ویدیو رو قطع کرد و بعدی رو روی سلفی گذاشت‪ .‬چرخید‬
‫و دستش رو باالتر برد تا هردوشون بتونن توی یه قاب جا بشن اما وقتی‬
‫که فیلم رو شروع کرد ‪ ،‬سونگهوا سرش رو زیر آب برد و محو شد‪ .‬اولش‬
‫فکر کرد پایِ پسر لیز خورده و ناخودآگاه توی آب افتاده‪ .‬خودش‬
‫نمیدونست اما دوربینی که رو به روش بود و حرکاتش رو ضبط میکرد به‬
‫خوبی متوجه نگاه نگرانِ هونگ جونگ شده بود!!‬

‫‪+‬سونگ‪..‬سونگهوا؟‬

‫هونگ جونگ با مکث پرسید و فقط چند ثانیه طول کشید تا پسر از زیر‬
‫آب بیرون بیاد‪...‬سونگهوا که فقط تو همون زمان ‪ ،‬برنامه اش رو ریخته‬
‫بود ‪ ،‬همزمان با باال آوردن سرش از آب ‪ ،‬دوتا دست هاش رو الی‬
‫موهاش داد و همه ی موهایی که توی پیشونی و اطرافش بودن رو باال‬
‫داد و بعد از اون خط فک تراش خورده و تیزش رو به دوربین نشون‬
‫داد‪.‬‬
‫هونگ جونگ که انتظار همچین چیزی رو نداشت با دست آزادش جلوی‬
‫دوتا چشم هاش رو گرفت و از خط شکل شدن لب هاش معلوم بود که‬
‫تمام صورتش رو توی هم جمع کرده و شکه شده‪.‬‬

‫‪+‬بسسس کننن‬
‫*چیه خوب نیست؟‬

‫سونگهوا دوتا دست هاش رو به شکل "وی" درآورد و جلوی صورتش‬


‫گرفت‪ .‬قصد نداشت بیخیالِ حرکات جذابش بشه و مثل اینکه شخصِ‬
‫خجالتی ای که ازش صحبت کرده بود اصال این اطراف زندگی‬
‫نمیکرد!!!‬
‫×اووووو پارک سونگهوااااا‬

‫با شنیدن صدای سان ‪ ،‬ناگهان به خودش اومد و همین کافی بود تا زیر‬
‫خنده بزنه و عقب بپره‪.‬‬
‫و اون خنده‪...‬اولین خنده ی از ته دلی بود که هونگ جونگ ازش‬
‫میشنید‪ .‬صدای بلندی نداشت و بیشتر صدای خفه ای ازش شنیده میشد‬
‫ولی واقعا با تمام خنده های کوتاهی که تا حاال کرده بود فرق داشت‪...‬‬
‫دست هاش رو توی آب و سرش رو تندتند تکون میداد‪.‬هونگ جونگ با‬
‫خنده سمت دوربین سر تکون داد و با صدای بلند گفت‪:‬‬
‫‪+‬خیل خب بسه دیگهههه‬

‫دستش رو سمت دوربین برد و بعد از تاریک کردن صفحه ‪ ،‬ویدیو رو‬
‫متوقف کرد‪ .‬سمت سونگهوا برگشت و وقتی که دید پسر سعی داره از‬
‫سر به سر گذاشتن های یونهو و سان فرار کنه ‪ ،‬دستش رو دراز کرد تا‬
‫بهش کمک کنه بیرون بیاد‪ .‬سونگهوا نگاهی به دستی که براش دراز‬
‫شده بود انداخت و بعد از چند ثانیه ‪ ،‬جلوتر اومد و دستِ هونگ جونگ‬
‫رو گرفت‪ .‬هونگ جونگ فشار دستش رو بیشتر کرد و سعی کرد به‬
‫سونگهوا کمک کنه‪ .‬با کمک دست هونگ جونگ و پاهایی که به‬
‫لبه ی خشکی تکیه داده بود ‪ ،‬خودش رو از آب بیرون کشید و سرپا‬
‫ایستاد‪.‬‬
‫هونگ جونگ با فاصله ی کمی دقیقا رو به روش بود‪..‬تمام بدنش‬
‫خیس بود و موهاش که جدیدا به خاطر بلند شدنشون اذیتش میکردن ‪،‬‬
‫هنوز به حالت قبل از پیشونیش کنار رفته بودن‪ .‬مدت زمانی که رو به‬
‫روی هم بودن و هردو از خیره شدن به جذابیت های هم طفره میرفتن‬
‫حتی به چند ثانیه هم نمیرسید اما به قدری آروم پیش میرفت که جو‬
‫سنگینش رو حس کنن‪ ...‬سونگهوا باالخره ناخودآگاه دست هاش رو باال‬
‫آورد و دور خودش پیچید‪...‬‬
‫*آه س‪..‬سرده‬
‫‪+‬اوه وایسا‬

‫هونگ جونگ فورا سری تکون داد و سمت وسایلشون دوید‪ .‬یکی از‬
‫حوله های کوچیکی که یونهو کنار گذاشته بود رو برداشت و سمت‬
‫سونگهوا گرفت‪.‬‬
‫*ممنون‬
‫هونگ جونگ سرش رو برای تایید باال و پایین کرد و با دوتا حوله ای‬
‫که دستش بود سمت دریاچه رفت‪.‬‬

‫‪+‬یونهووو سااان بیاید بیرون هوا داره سرد میشه سرما میخورین‬
‫‪-‬یاااا تازه داره خوش میگذره‬
‫‪+‬جونگ یونهو زود باششش‬
‫×االن میایم االن میایم‬

‫سان با تکون دادن دستش خیال هونگ جونگ رو راحت کرد و به پسر‬
‫اطمینان داد که خودش یونهو رو راضی میکنه‪.‬سونگهوا که هنوز لباسش‬
‫رو پیدا نکرده بود ‪ ،‬مشغول خشک کردن موهاش بود‪ .‬همونطور که‬
‫دستش الی موهاش بود سمت دریاچه قدم برداشت و کنار هونگ‬
‫جونگ ایستاد‪ .‬هونگ جونگ نگاهی به پسر انداخت و چیزی نگفت‪ .‬در‬
‫واقع میخواست بگه اما دودل بود‪...‬‬
‫اشتیاقش برای ثبت کردن خاطراتی که اینجا تجربه میکرد اونقدر زیاد‬
‫بود که دلش میخواست حافظه اش رو کنار بذاره و با یه دوربین بزرگ ‪،‬‬
‫تمام ثانیه هایی که ممکنه حتی خودش چشمش بهشون نخوره رو ضبط‬
‫کنه‪...‬‬

‫‪+‬عام بیا‪...‬بیا عکس بگیریم‬


‫*باشه‬

‫سونگهوا فورا موافقت کرد و هونگ جونگ با اینکه برای ثانیه اول شکه‬
‫شد اما گوشیش رو از جیبش درآورد و باال گرفت‪ .‬نگاهی به سونگهوا‬
‫انداخت و وقتی که دید ژست خودش رو گرفته اهمیتی به برهنه بودن‬
‫باالتنه اش نداد و بعد از لبخند زدن به سلفی ‪ ،‬عکسش رو گرفت‪ .‬و‬
‫عکس دوم‪...‬‬

‫×یااااا بدون ما؟؟؟‬


‫‪+‬نه نه نه بیاین با همه تکی میگیرم باهم هم میگیریم‬
‫سان و یونهو همونطور که هنوز توی آب بودن نزدیک اون دوتا شدن و‬
‫هونگ جونگ که جمع شدنشون رو دید ‪ ،‬دستش رو باال تر گرفت تا هر‬
‫چهار تاشون توی یه قاب جا بشن‪ ...‬و مثل اینکه بعد از اون قصد‬
‫نداشتن بیخیالِ ژست های مسخره و پر از شبطنتشون بشه و گوشی‬
‫هونگ جونگ پر شده بود از عکسِ خنده هایی که ناگهانی گرفته شده‬
‫بودن‪...‬‬

‫‪-------------------------‬‬

‫چند ساعتِ بعد رو به خاطر خسته بودنشون‪ ،‬صرف استراحت کرده بودن‬
‫و گاهی مشغول حرف زدن میشدن‪ .‬سان چهارتا درِ ماشین رو باز کرده‬
‫بود و صدای آهنگ رو به قدری زیاد کرده بود که از بیرون هم شنیده‬
‫بشه‪ .‬خودش روی صندلی های عقب دراز کشیده بود و پاش رو با ریتم‬
‫آهنگ تکون میداد‪ .‬یونهو و هونگ جونگ روی زیرانداز نشسته بودن و‬
‫در مورد بقیه ی جاهایی که بعدا دوست داشتن باهم برن حرف میزدن و‬
‫سونگهوا همونطور که سرپا راه میرفت ‪ ،‬گوشیش رو چک میکرد و‬
‫زیرلب با آهنگی که سان گذاشته بود زمزمه میکرد‪...‬‬
‫×کِی برمیگردیم خونه؟‬
‫‪-‬ساعت چنده سان؟‬
‫×تقریبا ‪7‬‬
‫‪-‬یکم دیگه راه میوفتیم‬
‫‪+‬چقدر زود گذشت! انتظار نداشتم‬
‫‪-‬موافقم‬
‫×ولی قبلش هونگ جونگ رو نمیندازیم توی آب؟‬
‫‪+‬چچییی؟‬

‫سان از ماشین بیرون اومد و با چشم هایی که برق شیطنت توشون موج‬
‫میزد به یونهو خیره شد‬

‫‪-‬راستش خیلی دلم میخواد انجامش بدم‬


‫سان جلوتر اومد و باالی سرشون ایستاد‪ .‬سونگهوا هم که کنجکاو شده‬
‫بود ‪ ،‬همونجا که ایستاده بود ‪ ،‬گوش هاش رو تیز کرد‪ .‬هونگ جونگ‬
‫کم کم داشت نگران میشد‪ .‬چند دقیقه ای بود که حس میکرد ذهنش به‬
‫هم ریخته و دلشوره داشت اما هرچقدر فکر میکرد هیچ دلیلی براش پیدا‬
‫نمیکرد‪...‬‬

‫‪+‬نه نه نه االن آب خیلی سردهههه‬

‫نگاهی به چشم های منتظر یونهو انداخت و با اینکه زیاد راضی نبود اما‬
‫سرش رو پایین انداخت و بعد از کلنجار رفتن با خودش رو به سان کرد‬
‫و با تردید پرسید ‪:‬‬

‫‪+‬قول میدی آروم هولم بدی؟‬


‫×اصال نگران نباش‬
‫هونگ جونگ بلند شد و بدون اینکه لباسش رو دربیاره دنبال سان راه‬
‫افتاد‪ .‬یونهو هم همزمان فورا بلند شد و با عجله سمتشون رفت‪.‬‬
‫سونگهوا که کامال متوجه موضوع شده بود سمت هونگ جونگ دوید و‬
‫صداش کرد‪.‬‬

‫*گوشیت؟ بده بهم‬


‫‪+‬برای چی؟‬
‫*میخوام ازت فیلم بگیرم‪ .‬مگه دوسش نداشتی؟‬
‫‪+‬اوه ممنون‬

‫هونگ جونگ رمز گوشیش رو باز کرد و دست سونگهوا داد‪ .‬پسر عقب‬
‫تر رفت و روی زانوهاش نشست و منتظر موند تا سان و یونهو شروع‬
‫کنن‪ .‬هونگ جونگ اولش فکر میکرد که پسرا فقط قراره از پشت‬
‫هولش بدن و توی آب بیوفته اما بعد از اینکه سان دوتا دست هاش رو‬
‫گرفت و یونهو ازش خواست که موقع کشیده شدن پاهاش خیلی نترسه‬
‫‪ ،‬همه چیز کامال متفاوت تر شد و حاال داشت روی هوا تاب میخورد‪.‬‬
‫چشم هاش رو محکم روی هم فشار میداد و تمام اجزای صورتش توی‬
‫هم جمع شده بود‪.‬‬
‫"هونگ جونگ؟؟!!! هونگ جونگ؟؟؟"‬
‫این صدا‪....‬دیگه چی بود‪..‬؟‬
‫واضح نبود اما هونگ جونگ به خوبی میتونست متوجه اش بشه و اونقدر‬
‫محو بود که تشخیص بده که متعلق به هیچ کدوم از افراد اینجا نیست‪...‬‬

‫‪!3 ! 2 !1-‬‬

‫میخواست همونجا سان و یونهو رو متوقف کنه و جلوی افتادنش توی‬


‫آب رو بگیره اما فقط چند ثانیه طول کشید تا از دست هاشون جدا بشه‬
‫و بدنش سمت آب بره‪...‬‬
‫"هونگ جونگ پسرم؟؟؟"‬
‫صدای پخش شدن آب توی گوش هاش پخش شد و ثانیه ی بعد‪...‬‬
‫چشم هاش رو باز کرد‪...‬‬
‫نفس نفس میزد‪...‬‬
‫قلبش محکم توی سینه اش میکوبید و قفسه ی سینه اش درد میکرد‪...‬‬
‫نمیدونست چه اتفاقی براش افتاده اما صورتش خیس و بدنش کامال‬
‫خشک شده بود‪...‬‬
‫به سختی نگاهش رو چرخوند و کسی که کنارش بود‪...‬اون مادرش‬
‫بود‪...‬هونگ جونگ‪..‬هونگ جونگ بیدار شده بود؟ اون لیوان آب دست‬
‫مادرش چیکار میکرد؟ با اون بیدارش کرده بود؟ ساعت‪..‬ساعت چند بود؟‬
‫مگه قرار نبود تا دیروقت برنگردن؟ هونگ جونگ نمیخواست تموم‬
‫شه‪...‬اگر این سرگیجه و قفل کردن بدنش به خاطر قرص های خواب‬
‫آور بود پس چرا نتونسته بودن بیشتر توی خواب نگهش دارن؟ ناخودآگاه‬
‫بغض کرده بود‪...‬حتی ذره ای از نگاه نگران مادرش که از بیدار نشدنِ‬
‫تنها پسرش استرس گرفته بود رو درک نمیکرد‪...‬‬

‫‪+‬چ‪...‬چرا‪...‬بیدارم‪..‬کردی؟؟‬

You might also like