Professional Documents
Culture Documents
. .l.J..9-"'...
خدا جون سالم به روی ماهت...
انتشارات پـرتقـال
دختری که ماه را نوشید
نویسنده :کلی بارنهیل
مترجم :فروغ منصورقناعی
ویراستار :فاطمه فداییحسین
مدیر هنری نسخهی فارسی :کیانوش غریبپور
طراح جلد نسخهی فارسی :شاپور حاتمی
آمادهسازی و صفحهآرایی :آتلیهیپرتقال /سیدسعید هاشمیان
مشاور فنی چاپ :حسن مستقیمی
شابک978-600-8347-81-1 :
نوبت چاپ :اول 96 -
تیراژ 1000 :نسخه
لیتوگرافی و چاپ :پروین
صحافی :تیرگان
قیمت 20000 :تومان
به پدر و مادر عزیزم
ف.م
1
جایی که داستانی تعریف
می شود
بله.
یه جادوگر توُ جنگله .همیشه یه جادوگر بوده.
میشـه یهبـار هم که شـده دسـت از شـلوغبازی بـرداری؟ وای خدایـا! تا حاال
بچهای به این ِسرتِقی ندیده بودم.
نه عزی ِز دلم ،تا حاال ندیدمش .هیچکس ندیدتش .خیلی سـاله .ما یه کارایی
میکنیم تا هیچوقت مجبور نشیم ببینیمش.
کارای وحشتناک.
مجبورم نکن بگم .تو که خودت میدونی.
نمیدونم عزیزم .هیشکی نمیدونه اون چرا بچهها رو میخواد .نمیدونم چرا
همیشـه اصـرار داره کوچیکتریـن عضو ما رو ببره .نمیشـه راحت ازش بپرسـیم.
کسـی تـا حـاال اونو ندیده .مـا میخوایم خیالمون راحت باشـه کـه هیچوقت هم
نمیبینیمش.
معلومه که وجود داره .این چه سؤالیه! یه نگاه به جنگل بنداز! خیلی خطرناکه!
دودهـای سـمی ،چاهها ،آتشفشـانهای جوشـان و هزارتا خطـر دیگه هر طرفش
هست .فکر میکنی اینا اتفاقیه؟ نه! همهی اینا بهخاطر جادوگره و اگه به چیزی
که میخواد عمل نکنیم ،میدونی باهامون چیکار میکنه؟
آن روز صبح گِرالند ،رئیس انجمن بزرگان ،کارهایش را آرام و با وسواس انجام
داد .روز قربانی یکبار در سال بود .او دوست داشت در ِ
صف آرام و آهستهی مردم
شـکل ممکن دیده
ِ تـا خانهی نفرینشـده و بازگشـت غمانگیـز از آنجا ،به بهترین
این کار تشـویق میکرد .به نظرش اینکه آدم
شـود .حتی بقیهی بزرگان را هم به
خودش را جلوی تودهی مردم خوب نشان بدهد ،اهمیت زیادی داشت.
با دقت روی گونههای چروکیدهاش سرخاب مالید و به چشمهایش سرمه کشید.
دندانهایش را توی آینه نگاهکردکهکثیف نباشند یا خردهغذایی الیشان نمانده باشد.
عاشق آینهاش بود؛ تنها آینهی موجود در پروت ُ
ِکت ِریت .برای گرالند بزرگترین لذت
دنیا این بود که چیزی فقط و فقط مال خودش باشد .او دوست داشت خاص باشد.
انجمـن بـزرگان داراییهـای زیادی داشـتند کـه در پروت ُ
ِکت ِریـت منحصربهفرد
بودند .این از خوبیهای شغلشان بود.
پروتکتریت که بعضی به آن «پادشاهی علف ُدمگربهای» و بعضی «شهر غمها»
میگفتنـد ،در محاصـرهی دو چیـز قرار گرفتـه بود :از یک طرف جنگلی ترسـناک
و اسـرارآمیز و از طرفـی دیگـر مردابی بزرگ .وسـیلهی کسـب و کار بیشـتر مردم
پروتکتریـت همـان مرداب بود .مادرها به فرزندانشـان میگفتند آینده در مرداب
اسـت .البتـه نـه همهی آینده ،ولـی از هیچی که بهتر بود .مـرداب در فصل بهار پر
از جوانههـای گیـاه زیرین 1بود .در تابسـتان گلهای زیرین ،و در پاییز ریشـههای
Zirin -1نوعی گیاه دارویی.
وسـط جنـگل مرداب کوچکی بود؛ جوشـان ،پر از گوگـرد و البته مُ هلک .زیرش
آتشفشـان خاموشـی بود که گرمش میکرد و روی مرداب پوشیده از لجنی صاف
بود که در طول سـال به رنگهای مختلف درمیآمد؛ از سـبز فسفری گرفته تا آبی
روشـن و قرمـز خونـی .آن روز ،نزدیک بـه روز قربانی پروتکتریت یـا روز «بچهی
ستاره» در جاهای دیگر ،رنگ سبز مرداب داشت کمکم جایش را به آبی میداد.
بـاالی مـرداب ،کنـار نیهایی که از گل بیـرون آمده بودنـد ،پیرزنی روی چوبی
خمیده و پرپیچوخم نشسـته بود .قدکوتاه و قوزی بود و شـکم برآمدهای داشت.
موهای وزوزیاش را پشـتسـرش جمع کرده و بافته بود .الی گرههای گیسـش
برگ و گل گذاشته بود .توی صورتش کمی نارضایتی دیده میشد ،ولی چشمهای
کهنسالش برق میزد و لبهای باریک و گشادش حالت لبخند داشت .از بعضی
جهات ،زن پیر شبیه یک قورباغهی بزرگ خوشاخالق بود.
پیرزن جادوگری بود به اسم زان.
«فکـر کـردی میتونی قایم بشـی هیوالی مضحک؟» پیرزن سـرش را سـمت
مـرداب خـم کرده بود« .انگار مـن نمیدونم کجایی .همین االن خودت رو نشـون
بـده و بگو ببخشـید ».ادای آدمهای عصبانـی را درآورد« :وگرنه مجبورت میکنم».
بااینکه خودش قدرتی در مقابل هیوال نداشت ـ چون هیوال خیلی پیرتر بود ـ ولی
این توان را داشت که مرداب را وادار کند تا هیوال را بگیرد و مچاله کند ،مثل خلط
شـکن دسـت چپش یا تکان زانوی
ِ تهِ گلو که بیرونش میاندازی .میتوانسـت با ِب