Professional Documents
Culture Documents
2
باشگاه پنج صبحیها
نویسنده:
3
رابین شارما
م-Sharma, Robin S. (Robin Shilp), 1964 . سرشناسه :شارما ،رابین شیلپ، - ۴۶۹۱
شارما؛ مترجم زینب رحمانی.
ها /رابین عنوان و نام پدیدآور:باشگاه پنج صبحی
مشخصات نشر :قم :ارمغان گیالر۴۱۱۱،.
ص.؛۱۴/۵×۴۱/۵س
م. مشخصات ظاهری: ۳۳۹
شابک978-622-6588-52-2 :
وضعیت فهرستنویسی :فیپا
یادداشت:عنوان اصلی . The 5 AM club : own your morning, elevate your life, 2018:
موضوعEffectiveness : موضوع :کارایی
موضوعConduct of life : موضوع :راه و رسم زندگی
موضوعEarly rising : موضوع :سحرخیزی
موضوعTime management : موضوع :مدیریت زمان
موضوعSuccess : موضوع :موفقیت
شناسه افزوده :رحمانی ،زینب، ۴۳۳۶ ،-مترجم
رده بندی دیویی۴۵۸/۴ :شماره کتابشناسی ملی۳۹۱۹۱۴۹ : رده بندی کنگرهBF۹۳۳ :
ا
وی در دهه هشتاد زندگیاش باه سار میبارد و بسایار مشاهور باود .تقریباا در
انتهای دوران حرفهای خود قرار داشت و بهعنوان استاد بزرگ انگیازش ،در تماام
دنیا مورداحترام بود .او یکی از اسطورههای رهبری و سیاستمداری بیریا بود کاه
به مردم کمک میکرد تا چشمشان روی استعدادهایشان باز شود.
در جامعه و فرهنگی پار از نوساانات ،بالتکلیفای و نااامنی ،همایشهاای ایان
سخنران ،جمعیتی برابر با یک استادیوم ورزشی را به خود جاذب میکارد؛ مردمای
که نهتنها دوست داشتند زندگیای ماالمال از خالقیت ،بازدهی و کامیابی داشاته
باشااند ،بلکااه اشااتیاق زیااادی باارای تعااالی دادن بااه بشااریت داشاات؛ طااوری کااه
درنهایت ،اطمینان داشته باشند که میراثی فوقالعااده از خاود باهجا گذاشاتهاند و
روی زندگی نسلهای آتی ،اثر گذاشتهاند.
عماال ایاان ماارد ،منحصااربهفرد بااود .او بینشهااایی را باااهم میآمیخاات کااه
سلحشور درون شخصیت ما را نیرو میبخشید و شاعر سرزنده مقایم در قلبماان را
تکریم میکرد .پیام او ،به مردم عادی اجتماع نشان میداد که چطور میتوانناد در
باالترین سطوح قلمروی کسابوکار ،باه موفقیات برساند و درعینحاال ،جاادوی
نهفته در یک زندگی غنی را احیا کنند .درنتیجه ،ما را به حالت هیبتای کاه زماانی
حس میکردیم ،برمیگرداناد -یعنای قبال از آنکاه دنیاای ساخت و سارد ،نباو
ذاتیمان را با ملغمهای از پیچیدگیها ،سطحینگریها و انحرافات ذهنی ناشی از
شیوع فناوری ،به بردگی بکشد.
سخنران اگرچه قدبلند بود ،گذر عمر اندکی قد او را خم کارده باود .او بار روی
صااحنه ،محتاطانااه و درعینحااال مااوقر راه میرفاات .کتوشاالوار زغااالی بااا راهراه
باریک سفید که عاالی باه تانش دوختهشاده باود ،ظااهری باوقاار باه او مایداد و
عینکی که شیشههایی با ته رنگ آبی داشت ،به مقدار کافی ،حالت خودمانی در او
9 ایجاد میکرد.
سخنران خطاب به هزاران نفر حاضر در سالن گفت« :زندگی کوتاهتر از آن است
که از استعدادها استفاده نکنید .شما با فرصت و البته مسئولیتی برای تبدیلشدن به
یک اسطوره به دنیا آمدید .شما خلق شادهاید تاا پروژههاایی در ساطح شااهکار اجارا
کنید .وجود شما طوری طراحی شده است که به دنبال حرفههای فوق مهام برویاد.
شما خلق شدهاید تا بهعنوان نیروی خیر ،روی این سیاره کوچک ایفای نقاش کنیاد.
ا
شما در این تمدنی که تقریبا دیگر نشانهای از تمدن در آن باقی نمانده ،قابلیت تسلط
بر عظمت ذاتی خودتان را دارید .شما خلق شدهاید تا اصالت خودتان را در این جامعه
جهانی که اکثریت مردمش به دنبال خریدن کفشهای زیبا و به دست آوردن اقاالم
گرانقیمت هستند و بهندرت برای تعالی خودشان سرمایهگذاری میکنناد ،از ناو باه
دست بیاورید .برای اینکه شخصیت خودتان را رهبری کنید ،بهتر است که ...درواقع
ضروری است که دیگر یک هیوالی مجازی نباشید که بیوقفه به وساایل دیجیتاال
جذب میشود .شما بایاد زنادگی خاود را بهگوناهای از ناو بساازید کاه اربااب زنادگی
خودتان باوده و اساوه شایساتگی باشاید؛ و آن خودمحاوری کاه اساباب محادودیت
انسانهای نیک روزگار است را کنار بگذارید .تماام ماردان و زناان بازرگ دنیاا ،اهال
"بخشیدن" بودند نه "گرفتن" .انکار کنید آن تفکر غلط رایج را که میگوید« :آنهاایی
برنده میشوند کاه بیشاتر از بقیاه جماع میکنناد .در عاو ،کاار قهرماناناه انجاام
بدهید؛ کاری که بازار کارتان را باکیفیت ناشی از اصاالت و کماک باه ماردم ،قبضاه
کند .در حین اینکه آن کار را انجام میدهیاد ،باه شاما توصایه مایکنم کاه زنادگی
خصوصیای بر پایه اخالقیات و سرشار از زیباییهای حیرتآور برای خودتان ایجااد
کنید و وقتی پای محافظت از آرامش درونتان در میان اسات ،تحات هایچ شارایطی
تسلیم نشوید .دوستان من ،به این طریق است که شما میتوانیاد هماراه باا مالهکاه
عروج کنید و در کنار خدایان قدم بردارید».
سخنران مکث کرد ،نفسی عمیق کشاید؛ باه بزرگای یاک کاوه .تنفساش آرام
گرفت و حین دم ،صدای فشی داد .به بوتهای مشکی شیکی که باه پاا داشات،
نگاه کرد .نفرات نشسته در ردیف جلو ،قطره اشکی را دیدند که از روی صورت پیار 01
و درعینحااال جااذاب سااخنران ،پااایین لغزیااد .نگاااهش رو بااه زمااین باااقی مانااد.
سکوتش به بلندی رعد بود .به نظر میآمد سخنران در جا ،در نوسان است.
بعد از لحظاتی پرتنش که باعث شد برخای حضاار در صندلیهایشاان جاباهجا
شوند ،سخنران میکروفونی کاه در دسات چاپ داشات پاایین گذاشات ،باا دسات
آزادش بهآرامی دست کرد داخل جیبش و دستمال کتانی که بهدقت تا شده باود را
بیرون آورد و گونهاش را پاک کرد.
«هرکدام از شما ،ندایی در زندگی دارد .تکتک شماها غریزه رسیدن به تعاالی را
در روح خودتان دارید .هیچیک از افراد حاضر در این سالن نیااز نیسات کاه در بارز
حد متوسط میخکوب شوند و در کنار ناحرفهایگری جمعی موجاود در کسابوکار و
صنعت ،خودشان را تسلیم رفتارهای معلق ماندن در حد متوسط بکنناد کاه در تماام
جامعه مشهود است .محدودیت ،فقط یک ذهنیت اسات کاه تعاداد زیاادی از افاراد
خوب جامعه ،روزاناه باا آن درگیار هساتند و ایان ذهنیات آنقادر بارای آنهاا تکارار
میشود که درنهایت بهواقعیت زندگیشان تبدیل میشود .قلبم به درد میآید؛ وقتای
انسانهای زیادی را با قدرتهای بالقوه میبینم که در این ذهنیت گیر میکنند کاه
ازلحااا حرفااهای نمیتواننااد اسااتثنایی باشااند .بایااد بااه خاااطر داشااته باشااید کااه
بهانههایتان گمراهکننده ،ترسهایتان درو گو و شکهایتان دزد هستند».
بسیاری از حضار سار باه تأییاد جنباندناد ،تعادادی دسات زدناد و بعاد ،تعاداد
بیشتری تشویق کردند.
ا
سخنران ادامه داد« :من شما را درک میکنم؛ واقعا درکتان مایکنم .مایدانم
که دوران ساختی را در زنادگیتاان داشاتهاید .هماه ماا چناین دورانای داشاتهایم.
میدانم که از نظر خیلی از شماها ،اوضاع با آیندهای که در کاودکی پار از شاوق و
اشتیاق و شگفتی برای خودتان متصور بودید ،تفاوت دارد .شما روزهای زندگیتان
را برای چنین نتیجهای برنامهریزی نکردید ،درست است؟ قصدتان این نبود که در
شغلی باشید که شعلههای زندگی را در روحتان خاموش کناد .قصادتان ایان نباود
00 درگیر استرس ،نگرانی و مسائولیتهای بیپایاانی باشاید کاه اصاالت شاما را زیار
ساااال بباارد و اناارژی شااما را از شااما بگیاارد .نمیخواسااتید ماادام دنبااال اهااداف
باایاهمیاات بااوده و تشاانه رساایدن آناای بااه خواسااتههای پیشپاافتاااده باشااید؛
خواستههایی که تحت تأثیر فناوری در ما شکل گرفته است؛ فناوریای که بهجای
آزادی ،ما را به بردگی کشانده است .قصدتان این نباود کاه مادام چرخاه زنادگی را
برای خودتان تکرار کنید و اسم آن را زندگی بگذارید .باید به شاما بگاویم خیلای از
ماها در سیسالگی میمیریم و در هشتادسالگی دفن میشویم؛ بنابراین ،من شما
را درک میکنم .شما امیدوار بودید کاه زنادگیتان باه شاکل دیگاری پایش بارود.
جالبتر ،هیجانانگیزتر ،ارضاکنندهتر ،خاصتر و جادوییتر باشد».
حین ادای آخر ین کلمات ،صدای سخنران میلرزیاد .بارای لحظاهای ،بارای
نفس کشیدن به تقال افتاد .نگاههای نگران روی صورتش ،باعث شد پیشاانیاش
چین بیفتد .روی صندلی کرمرنگی که با دقت تمام توسط یکی از همکارانش کناار
صحنه گذاشته شده بود نشست.
«و بله من از این حقیقت آگاهم که افراد زیادی در ایان ساالن هساتند کاه در
حال حاضر زندگی مطلوبشان را دارند .شما باا موفقیتهایتاان ،حماساهها در ایان
دنیا رقم زدید .کارتان را با مهارت کامل انجام میدهید ،خانواده و اجتماعتان را باا
جریانی که گویا از دنیای دیگری آمده است ،غنای میکنیاد .کارتاان عاالی اسات.
آفرین! اما بااینحال ،حتی شما نیز فصلهایی را در زندگیتان تجربه کردهایاد کاه
طی آنها ،در ورطه سرد و خطرناکی گم شدید .شما هم شااهد فاروریختن شاکوه
خالق و عظمت و کاراییتان در دایره کوچاک راحتایتاان بودهایاد؛ دایاره راحتای،
تارس و کرختاایای کااه بااه مهااارت شاما خیاناات میکنااد و باتریهایتااان را خااالی
میکند .شما هم توسط زمستانهای بیثمار ناشای از زنادگیهای ضاعیف ،دچاار
ناامیدی شدید .شما هم نتوانستید به خیلی از رؤیاهای دوران کاودکیتاان برساید.
شااما هاام از افااراد مااورد اعتمادتااان ضااربه خوردهایااد .شااما هاام شاااهد نااابودی
ایدهآلهایتان بودهاید .قلبهای معصوم شما هم به تاراج رفتاه و زنادگیتان دچاار
تلفات شده است؛ درست مثل ویرانههایی که بعد از نفوذ دشمن بیگانه جاهطلب از 02
یک سرزمین ،باقی مانده است».
فضای غارمانند سالن همایش ،در سکوت عمیقی فرورفته بود.
«صرفنظر از اینکه در کجای مسیر زندگی قرار دارید ،اجازه ندهید رناج ناشای از
گذشته ناقصتان ،مانع شکوه آینده افسانهای شما شود .قدرت شاما خیلای بیشاتر از
چیزی است که در حال حاضر در درکتان میگنجد .پیروزیهاای باشاکوه ،در حاال
ا
ورود به زندگی شما هستند؛ و شما دقیقا همانجایی قرار دارید که بایاد باشاید؛ تاا باه
رشد موردنظر برای رسیدن به آن زندگی پربازده و حیرتآور دسات پیادا کنیاد کاه باا
پشت سر گذاشتن آزمایشهای سخت ،باه آن رسایدهاید .بدانیاد کاه در ایان لحظاه
هیچچیز زندگیتان ایارادی نادارد ،حتای اگار در ظااهر اینگوناه باه نظار برساد کاه
همهچیز دارد از هم میپاشد .اگر هم حس میکنید که زنادگی شاما در حاال ویاران
شدن است ،دلیلش این است که ترسهای شما از ایمانتان قویتر هساتند .شاما باا
تمرین میتوانید صدای ترس درونتان را کم کنید و صدای ایمانتان را بهتار بشانوید.
حقیقت این است که تمام چالشهایی که در زندگی تجرباه کردهایاد ،تماام آدمهاای
مسمومی که با آنها رودررو شدهاید و تمام آزمایشهاایی کاه پشات سار گذاشاتهاید،
برای آمادهسازی و تبدیل کردن شما به شخصیت فعلیتاان باوده اسات .شاما بارای
فعال کردن گنج درون و استعدادها و قدرتهایی که در حال بیدار شدن در وجودتان
هستند ،به آن درسها نیاز داشتید .هیچچیز تصادفی نیست .هیچچیز به هدر نرفتاه
ا
است .شما دقیقا در همان نقطاهای قارار داریاد کاه بارای رسایدن باه متعاالیتارین
خواستههایتان ،باید در آن باشاید؛ زنادگیای کاه شاما را باه پایهگاذار امپراتوریهاا،
متحولکننده دنیا یا شاید هم یک تاریخساز تبدیل میکند».
آقااایی کااه بااا کاااله بیسبااال قرمااز در ردیااف پاانجم نشسااته بااود ،فریاااد زد:
«اینهایی که شما میگویید ،به نظر خیلای راحات میآیاد؛ اماا قضایه در واقعیات
بسیار سختتر است ».او یک تیشرت خاکستری و شلوار جاین مادل پااره باه تان
داشت .اگرچه این طغیان ممکن بود نوعی بیاحترامی به نظر برساد ،ولای صادا و
03 زبان بدن گوینده نشان میداد که برای سخنران احترام قاهل است.
سخنران جواب داد« :با شما موافقم ای انسان فوقالعاده ».حین برخاساتن از
روی صندلی ،وقارش روی تمام حضار تأثیر گذاشته بود و صدایش قویتر به گوش
میرساید ».او اداماه داد« :اگار ایادهها باه کاار گرفتاه نشاوند ،بایارزش هساتند.
کوچکترین اقدامات همیشه در مقایسه با عظیمترین ایادهها بزرگتار هساتند؛ و
اگر تبدیلشدن به فردی شگفتانگیز و ساختن یک زندگی افسانهای کاار راحتای
بود ،اآلن همه از آن برخوردار بودند .متوجه منظورم هستید؟»
آقای کاله قرمز حین آنکه لب تحتانیاش را با انگشت میمالیاد ،جاواب داد:
«البته رفیق».
ا
سخنران ادامه داد« :جامعه ،مشتی درو به ما تحویل داده اسات؛ ماثال یاک
مورد اینکه مردم باید راحتی را به این واقعیت ترسناک و درعینحال باشکوه ترجیح
بدهند که هر موفقیتی نیازمند تاالش ساخت ،اباداع مجادد و فاداکاری ،اسات و
ا
عمق این تالش و فداکاری دقیقا باه انادازه عماق هماان دریاایی اسات کاه بنادر
راحتیمان را در حاشیه آن بنا کردهایم .به اعتقاد من ،گمراهی ناشی از رضاایت از
عملکرد خویشتن و زندگی کردن در دایره راحتی ،درنهایت ،صد مرتبه بیرحمانهتار
از این است که با تمام قوا برای رسیدن به رؤیاهای شیرینتان تالش کنید .این یک
قااانون اساات کااه افااراد موفااق ،اثرگااذار و خوشاابخت ،همیشااه بااه یاااد میآورنااد:
ا
«موفقیت در سطح جهانی ،دقیقا از جایی شروع میشود که مرزهای دایره راحتای
ما به پایان میرسد ».مرد کاله قرماز ،سارش را باه نشاانه تأییاد تکاان داد .تعاداد
دیگری از حضار هم همین کار را کردند .سخنران حین آنکه با یک دست ،دساته
صندلی را گرفته بود و اندام الغرش را روی آن مستقر میکرد ،اداماه داد« :ذهان
ما از سنین پایین اینگونه برنامهریزی شده است که زندگی کاردن باا وفااداری باه
ارزشهای استادانه ،نبو و وقار ،نیاز باه کمای تاالش دارد؛ بناابراین ،اگار مسایر
ناهموار شود و نیازمند شکیبایی باشد ،ما همه فکر مایکنیم کاه در مسایر اشاتباه
قرار داریم .ما جامعه و فرهنگی متشکل از افراد نرم ،ضعیف و شکننده را تشاکیل
دادهایاام کااه نمیتواننااد بااه تعهاادات خااود عماال کننااد و بااهمحض ظاااهر شاادن 04
کوچکترین موانع ،از رؤیاهایشان دست میکشند».
سخنران این را گفت و آه بلندی کشید .بعد درحالیکه جوری اطراف سالن چشم
ماایچرخانااد کااه انگااار تعهااد دارد در چشاام تکتااک حضااار نگاااه کنااد ،ادامااه داد:
ا
«دشواری ،چیز خوبی است .رسیدن به عظمت واقعی و درک نبو ذاتی ،اصاوال کاار
دشاااواری اسااات .تنهاااا کساااانی کاااه خودشاااان را وقاااف میکنناااد و بزرگتااارین
محدودیتهایشان را پشت سر میگذارند ،میتوانند مرزها را گساترش دهناد .رنجای
کااه در مساایر جامااه عماال پوشاااندن بااه قاادرتهای ویاا ه خااود و قدرتمناادترین
تواناییهایتااان و الهااامبخشترین بلناادپروازیهایتان متحماال میشااوید ،یکاای از
بزرگترین منابع ارضای روحی انسان است .کلید اصلی خوشبختی و آرامش درونی،
این است که بدانید تمام تالشتان را برای رسیدن به نتایج دلخواهتان انجام داده و با
اشتیاق تمام از جسارتتان استفاده کردهاید تا به بهترین نسخه خودتان تبادیل شاوید.
مایلز دیویس ،اسطوره موزیک جاز ،خودش را تحتفشار قرار داد و از مرزهای عادی
حیطه حرفهایاش گذشت تا قابلیت عالی خود را از وجاودش بیارون بکشاد .میکال
ان ،ازلحا ذهنی ،عاطفی ،جسمی و روحی تمام تالش خود را انجاام داد تاا بتواناد
یک شاهکار خلق کند .رزا پارکس ،یک خیا ساده باشهامتی برجسته ،زمانی که باه
دلیل واگذار نکردن جای نشستنش در اتوبوسی که صاندلیهاایش تفکیاک نا ادی
شده بودند ،توسط پلیس بازداشت و تحقیر شد ،هماه آن تحقیرهاا را تحمال کارد تاا
جرقه جنبش حقوق مدنی را ایجاد کناد .چاارلز دارویان ،عازم راساخی را از خاودش
نشان داد و به مدت هشت سال صدفها را مطالعه کرد تا بتواناد تئاوری تکااملش را
فرمولبندی کند .اگر در این دوره کسی باه آن شاکل خاودش را وقاف بهینهساازی
تخصصش کند ،اکثریت مردم این جهآنکه بخش زیادی از عمر بازگشتناپذیرشاان
را صرف تماشای سلفیها ،عکس صبحانه دوستان مجازی و بازیهای کاامپیوتری
خشن میکنند ،به او برچسب دیوانه میزنند.
«استیفن کینگ قبل از اینکه رمان کری کاه باعاث شاهرتش شاد را باه ناشار
05 بفروشد ،بهعنوان معلم انشای دبیرستان و کارمند یک شرکت لباسشاویی صانعتی
ا
کار میکرد .اوه و لطفا این را هم بدانید که کینگ به حدی تحت تأثیر جوابهاای
رد و انکار قابلیتهایش قرار گرفت که تسلیم شد و دستنوشته رمان را کاه داخال
کانکس تریلر قراضهاش نوشته بود ،به سطل زباله انداخت .پس از آن ،همسارش
تبیثا ،زمانی که کینگ بیرون رفته بود ،دستنوشاته را از باین زبالاههاا پیادا کارد،
خاکسترهای سیگار را از روی آن پاک کرد ،آن را خواند و باه همسارش گفات کاه
پیدا کردن یک ناشر نظر خوبی است .حتی در آن مورد ،پیشپرداخات دریاافتی او
برای آن کتاب ،فقط هزار و پانصد دالر بود».
خانمی که نزدیک صحنه نشسته بود ،زیر لاب گفات« :جادی میگوییاد؟» او
یک کاله سبز جنگلی به سر داشت که پر قرمز نارنجی بزرگی از آن بیرون زده بود.
آشکار بود که این زن باارزشها و استانداردهای خودش زندگی میکند.
سخنران با لحنی محکم جواب داد« :بله ،جدی میگویم .درحالیکاه ونساان
ونگوگ در طول عمرش ،نهصد تابلوی نقاشی و بیشتر از هزار طراحی خلاق کارد،
تنها پس از مرگش بود که به شهرت رساید .انگیازه او بارای خلاق ایان آثاار ،ناه از
منیت و نیاز به تشویق مردم ،بلکه از غریزهای خردمندانهتر نشئت میگرفت کاه او
را تشویق میکرد صرفنظر از دشواریهایی که پیش رو داشت ،بخش بیشاتری از
قدرت خالقیتش را آزاد کند .تبدیلشدن به اسطوره هیچوقت کاار راحتای نیسات؛
ا
اما شخصا آن سفر دشوار را به غم ناشی از گیرکاردن در روال پیشپاافتاادهای کاه
ا
بسیاری از قهرمانهای بالقوه داهما با آن درگیر هستند ،ترجیح میدهم.
«بگذریم .اجازه دهید سادهتر بگویم :جایی که قلمروی راحتای شاما باه پایاان
ا
میرسد ،دقیقا همان نقطهای است کاه بزرگتارین فرصاتهای زنادگیتان در آن
قرار دارناد .باورهاایی کاه اساباب آشافتگی شاما هساتند ،حسهاایی کاه شاما را
میترسانند ،پروژههایی کاه مرغوبتاان میکنناد و آشاکار شادن اساتعدادهایی کاه
ا
بخااش ضااعیفی از وجودتااان در براباار آنهااا مقاوماات نشااان میدهااد ،دقیقااا،
همانجایی هستند که شما باید به آنها وارد شوید .بهعنوان یک تهیهکننده فعاال
و جستوجوگر آزادی فردی و فرصتهای عالی ،بایاد باه طارف ایان درهاا برویاد؛ 06
چاون بااه عظماات شااما باااز میشاوند؛ و بعااد بااهجای اینکااه ساااختار زناادگیتان را
بهگونهای شکل بدهید که این باورها ،حسها و پروژهها را نادیده بگیرید ،آنهاا را
خیلی سریع و باا آغاوش بااز پاذیرا باشاید .باا قادم گذاشاتن درون دایاره ترساتان،
میتوانید قدرت فراموششده خود را از نو احیا کنید».
عاقبت سخنران به سرفه افتاد؛ ابتدا آرام و بعد بهشدت؛ طاوری کاه گویاا توساط
ابلیسی قسمخورده برای انتقام ،تسخیر شده باشاد .آقاایی باا کتوشالوار مشاکی باا
مادل مااوی دور کوتاااه ،باا میکروفااون جاسازیشااده در آساتین پیااراهنش حاارف زد.
نورپردازی ابتدا سوسو زد و سپس خاموش شد .تعدادی از حضار که نزدیاک صاحنه
نشسته بودند ،درحالیکه مطمئن نبودند چهکار باید بکنند ،از جا بلند شدند.
خانم بسیار زیبایی که موهایش را در قالب توپی محکم پشت سرش بسته بود،
با لبخندی زوری و لباس مشکی با یقهسفید گلدوزی شده ،باعجله از پلکان فلزی
باال رفت .او گوشی موبایلی در یک دسات و دفترچاه کهناهای در دسات دیگارش
داشت .حین نزدیک شدن به کارفرمایش ،کفشهای قرماز پاشانهبلندش ،تقتاق
صدا میکردند.
بااینحال ،خانم دیر رسید .سخنران مانند یک بوکسور ضربه فنی شده ،باا قلبای
بزرگ اما تکنیک ضعیف ،در راند آخر دوران حرفهای که زمانی برای خاودش شاکوه
و جاللی داشته و بایاد ساالها قبال از آن کناارهگیاری میکارد ،نقاش زماین شاد و
بیحرکت ماند .رودی مینیاتوری از خون از شکاف سرش که به دلیال زماین خاوردن
ایجاد شده بود ،روی صحنه راه افتاد .عینکش کناارش افتااده باود .دساتمال هناوز
درون مشتش بود .چشمهایش که زمانی برق در خود داشتند ،بسته باقی ماندند.
07
فصل سه
برخوردی غیرمنتظره با یک غریبه شگفتانگیز
« طوری زندگی کنیدد کده گویدا ده هدزار سدال از نمرتدان بداقی ماندده اسدت.
سرنوشت شما بر فراز سرتان معلق است .تا زمانی کده هندوز زندده هسد ید تدا
زمانی که نفس میکشید همه تلش خود را انجام دهیدد تدا بده انسدانی بدزر
تبدیل شوید».
مارکوس آئورلیوس ،امپراتور روم
08
خانم کارآفرین به افرادی که در همایش مالقات کرده باود ،درو گفات .او باه
آنها گفت در سالن حضور دارد تا فرمول افساانهای ساخنران بارای دساتیابی باه
بهرهوری تصاعدی و کشف علم عصبشناسی نهفته در رشد فردی که باا رهباران
صنایع در میان میگذاشت را بیاموزد .با لحنی متفکرانه به آنها گفتاه باود انتظاار
داشته است که متدشناسی مرشد باعاث شاود از رقباای شارکتش پیشای بگیارد و
کارش به شکلی بیچونوچرا بر بازار مسلط شود؛ اما شما دلیل واقعی حضورش را
میدانید :آمده بود تا امیدش را از نو بسازد و زندگیاش را نجات دهد.
مرد هنرمندی به همایش آمده بود تا بیاموزد چگونه خالقیت خود را غنی کناد
و قابلیتش را مضاعف کند تا بتواند با خلق نقاشیهایش ،نشانی مانادگار در حیطاه
کاری خود بهجا بگذارد.
ا
مرد بیخانمان ظاهرا وقتی کسی حواسش نبود ،بیصدا وارد سالن شده بود.
خانم کارآفرین و آقای هنرمند کنار هم نشسته بودند .این اولین باری باود کاه
آنها باهم مالقات میکردند.
درحالیکه هنرمند با موهاای بافتهشاده مادل بااب ماارلیاش باازی میکارد،
کارآفرین پرسید« :به نظر شما مرده است؟»
صورت خانم کاارآفرین ،زاویاهدار و کشایده باود .تعادادی چاین عمیاق ،مثال
شیارهای مزرعهای تازه شخم زده ،روی پیشانیاش داشت .موهاای قهاوهایاش
به بلندی متوسط با مدلی که میگفت« :من اهل تجارت هستم ،پس با من روبهرو
نشو!» مرتب شده بود .مثل یک دونده استقامت ،الغر بود؛ باا دساتهاا و پاهاایی
الغر که از زیر دامن آبی مارکدارش بیرون زده بودند .چشامهایش غمای در خاود
داشتند که از زخمهای کهنهای که التیام نیافته بودند و هرجومرجای کاه در حاال
حاضر شرکت عزیزش را عفونی کرده بود ،ناشی میشدند.
آقای هنرمند درحالیکه حلقه گوشاش را میکشاید ،باا اضاطراب جاواب داد:
09 «مطمئن نیستم .خیلی پیر بود .محکم هم زمین خورد .خادایا ،خیلای باد باود .تاا
حاال چنین چیزی ندیده بودم».
خانم کارآفرین درحالیکه دستهاا را روی ساینه بلاوز کارمرنگش کاه پااپیونی
بزرگ و شل روی یقهاش داشت ،قالب کرده بود ،توضیح داد« :من تازه با او آشانا
شدهام ».و با لحنی کموبیش رسمی ادامه داد« :اما خیلی از اطالعاتی کاه دربااره
بهرهوری در عصر حاضر و نقش ابزار فناوری در از بین بردن قابلیت تمرکز و تفکار
عمیق به ما داد ،خوشم آمد .حرفهایش باعث شدند تا متوجه شوم که باید خیلای
بهتاار از ساارمایههای خودشااناختی خااود ،محافظاات کاانم ».عالقااهای نداشاات
مشکالتش را با کسی در میاان بگاذارد و بهوضاوح میخواسات ظااهر «زن مادیر
آماده برای ترقی» را حفظ کند.
هنرمند با دستپاچگی گفت«:بله ...ایشان خیلی به من کماک کردناد .اتفااقی
که افتاد...باورش برایم سخت است .خیلی سورهال بود .نه»
او یک نقاش بود .ازآنجاییکه میخواسات هام حرفاهاش را ارتقاا بدهاد و هام
شخصایتش را ،همایشهااای ساخنران را دنبااال میکاارد؛ اماا بااه هار دلیاال گویااا
ابلاایسهااای درونااش ،مااانع رساایدن او بااه ذات باازرگش بودنااد؛ بنااابراین ،ناااگزیر
بلندپروازیهای عظیم و ایدههای اصیل و شگفتانگیزش را خراب میکرد.
هنرمند تیپ هوی متال داشت ،یک ریش بزی از زیر چانهاش بیرون زده بود.
تیشرت مشکی و شلوارک دم زاناویی باه تان داشات .باوتهاای مشاکی باا کاف
السااتیکی ،از آنهااایی کااه اسااترالیاییهااا میپوشااند ،تیااپ خالقانااهاش را کاماال
میکرد .آبشاری مسحورکننده از خالکاوبی ،روی هار دو دسات و پاای چاپش باه
چشم میخورد .روی یکای از آنهاا نوشاته باود« :پولادارهاا ،شاارالتان هساتند».
دیگری نقل قولی از سالوادور دالای ،هنرمناد مشاهور اساپانیایی باود« :مان ماواد
مصرف نمیکنم ،من خود مواد هستم».
«سالم عزیزان»
مرد بیخانمان ،با صدایی بلند ،از چند ردیف عقبتار از کاارآفرین و هنرمناد،
حرف میزد .مردم هنوز در حال ترک کردن ساالن بودناد و کارکناان هماایش هام 21
مشغول پیادهسازی سازه صحنه و پاک کردن زمین بودند .آهنگی از گروه موزیاک
نایتمرزآن وکس ،بهآرامی در پسزمینه پخش میشد.
مرد هنرمند و زن کارآفرین ،برگشته بودند و باا انباوهی از موهاای گرهخاورده،
ا
صورتی که ظاهرا چندین دهه رنگ اصالح به خود ندیده و لباسهایی کهنه و پر از
لکه روبهرو شدند.
کارآفرین با لحن سردی گفت« :بله،میتوانم کمکتان کنم؟»
هنرمند با لحنی مهربانتر گفت« :سالم رفیق ،چه خبر؟»
مرد بیخانمان بلند شد ،رفت جلو و کنار آن دو نشست.
او درحالیکه پوستهای از روی مچ دستش میکند ،پرسید«:به نظر شما اساتاد
فوت کرده؟»
هنرمناااد درحالیکاااه کالفااای از موهاااای بافتاااه شااادهاش را میچرخاناااد،
گفت«:مطمئن نیستم .امیدوارم که نمرده باشد».
مرد ژولیده ادامه داد« :شما از همایش لاذت بردیاد؟ حرفهاای پیرمارد بارای
شما جالب بود؟»
هنرمند گفت« :صد در صد .من که همایشهای او را خیلی دوست دارم .البته
اجرا کردن چیزهایی که میگوید برای من دشوار اسات؛ اماا باههرحال حرفهاای
عمیقی میزند ،هم عمیق و هم قدرتمند».
کارآفرین با بدبینی گفت«:من چندان مطمئن نیساتم .از خیلای از حرفهاایی
که امروز شنیدم ،خوشم آمد؛ اما هنوز بابت یک سری مساهل متقاعد نشدم .زمان
میخواهم تا همه آنها را پردازش کنم».
مرد بیخانمان ،بادگلویی زد و گفت« :به نظر من که او فوقالعااده اسات .مان
تمام ثروتم را از صحبتهای همین سخنران به دست آوردهام .به خاطر او به یاک
زندگی عالی رسیدم .اغلب آدمها دوست دارند اتفاقهای شگفتانگیز را در زندگی
خود تجربه کنند .نکته جالب این است که او نهتنها یک فلسافه محرماناه باه مان
20 آموزش داد تا به رؤیاهای بزرگم برسم ،بلکه تکنولوژی – یعنای اساترات ی و ابازار-
الزم برای ترجمه آن اطالعات و تبدیل آنهاا باه نتاایج را هام باه مان داد .بیانش
انقالبی او درباره افزایش بهرهوری ،از طریق ایجاد برنامه روتین صبحگاهی ،باعث
رشد شرکتم شد و توانست تأثیر قدرتمندی بر بازار بگذارد».
درست باالی چشم راست ،رد بخیه زخمی روی پیشانی مرد بیخانمان به چشام
میخورد .ریش ترسناکش ،خاکستریرنگ بود .تسبیحی دور گردنش داشت؛ درست
مثل همانهایی کاه ماردان مقادس هنادو در معاباد باه گاردن مایاندازناد .اگرچاه
گزافهگوییاش باعث میشد فکار کنای ازلحاا عقلای کام دارد و چهارهاش نشاان
میداد که سالهاست در خیاباان زنادگی میکناد ،ولای ناوعی اقتادار غیرعاادی در
لحنش شنیده میشد .چشمهایش ،اعتمادبهنفس یک شیر را نمایان میکردند.
کارآفرین در گوش هنرمند زمزمه کرد« :دیواناه اسات .اگار او ثروتمناد اسات،
پس من هم باید مادر ترزا باشم».
هنرمند جواب داد« :متوجه منظورتان هستم .به نظر من هم دیوانه است؛ اماا
یک نگاهی به ساعت مچی بزرگش بیندازید».
روی مچ دست چپ مرد بیخانماان ،کاه باه نظار میآماد اواخار دهاه شصات
عماارش باشااد ،یکاای از آن ساااعت مچاایهااای باازرگ بااه چشاام میخااورد ،از آن
ساعتهایی که مدیران صندوقهای پوشش ریسک بریتانیا زمانی که میخواهناد
برای صرف شام به خیابان می فر بروند ،به دست میاندازند .ساعت ،صفحهای به
رنگ یک سالح کمری رولور داشت که با طوقهای از استیل ضد لک احاطه شاده
بود .یک عقربه قرمز باریک برای ساعت و یک عقربه نارنجی برای دقیقه داشت.
این نشان افتخار ارزشمند ،دارای بند مشکی الستیکی پهنی بود که ظاهری شبیه
ساعتهای غواصی به این شاهکار تجمالتی میداد.
کااارآفرین محتاطانااه گفاات« :حااداقل صااد هاازار دالر قیماات دارد .بعضاای از
افرادی که در فروشگاهم بودند ،فردای روز عرضه اولیه سهام ،از همین ساعتها
خریدند .متأسفانه ارزش سهاممان افت کرد ،ولی آنها ساعتهای کوفتیشاان را
نگه داشتند». 22
مرد بیخانمان همانطور که مچ دستش را میخاراند ،گفات« :خاب ،از کادام
قسمت از حرفهای سخنران بیشتر خوشتان آمد؟ آن مطالب درباره روانشناسای
نبو که برنامه را با آن شروع کرد ،یا شاید هم آن مدلهای معرکاهای کاه اواساط
بحث درباره بهرهوری عجیب میلیاردرها دربارهاش حرف زد؟ شاید هم آن چیزهایی
که درباره علم عصبشناسی و تأثیرشان روی عملکرد افاراد گفات بیشاتر از هماه
شااما را ساار ذوق آورد؟ یااا شاااید بیشااتر بااا فرضاایهاش درباااره مساائولیت مااا باارای
تبدیلشدن به اسطوره و درعینحال ،خدمت به خلق ،که قبل از پایاان دراماتیاک
سخنرانیاش گفت ،بیشتر ارتبا برقرار کردید؟»
مرد بیخانمان با گفتن این حرفها چشمکی زد و به ساعت مچیاش نگااهی
انااداخت و گفاات« :خااب عزیاازان خیلاای خااوش گذشاات؛ امااا زمااان یکاای از
ارزشامندترین چیزهااایی اساات کاه یاااد گرفتااهام از آن مراقبات کاانم .وارن بافاات،
سرمایهگذار بااستعداد گفت« :ثروتمندان روی زمان سرمایهگذاری میکنند و فقارا
روی پول؛ بنابراین ،نمیتوانم مدت زیادی با شما بمانم .با یاک هواپیماا جات روی
باند پرواز ،قرار مالقات دارم .متوجه منظورم که هستید؟»
کارآفرین با خودش گفت« :انگار توهم زده»
بعااد رو بااه ماارد بیخانمااان ،گفاات« :بافاات ایاان را هاام گفتااه اساات« :ماان
کتوشلوارهای گرانقیمت میخرم؛ فقط موضوع این است که روی تن مان ارزان
به نظر میرسند .شاید این نقلقولش هم به یادتان بیاید ».و در ادامه گفت« :قصد
ا
بیادبی ندارم؛ اما برایم ساال است که چگونه شما را به همایش راه دادهاند .اصال
نمیدانم آن ساعت گنده را از کجا آوردهاید و از کدام هواپیمای جت حرف میزنید.
خواهش میکنم دست از این مدل حرف زدن درباره همایش بردارید .هیچچیاز آن
اتفاق بامزه نبود .جدی میگویم .من حتی نمیدانم آن آقاای محتارم هناوز نفاس
میکشد یا نه».
هنرمند همانطور که به ریشهایش دست میکشید ،گفت« :فرمایش ایشان
ا
23 کامال درست است .کار درستی نیست .در ضامن چارا مانناد کساانی کاه مادام در
اینترنت میچرخند حرف میزنید؟»
ا
مرد بیخانمان گفات« :های عزیازان ،آرام باشاید .اول اینکاه مان واقعاا یاک
موجسوار هستم در تمام دوران زنادگیام ،روی یاک تختاه در ماالیبو ،موجساواری
کردهام .همانجایی موجسواری میکردم که اکنون موجشکن گذاشاتهاند .اکناون
ا
روی موجهااای کوچااکتر در خلاایج تمارین سااواری ماایکنم ،جااایی کااه احتماااال
هیچوقت ندیدهاید».
کارآفرین با لحن سردی گفات« :تاباهحال اسامش را نشانیدهام .حرفهایتاان
کمی اعصابم را به هم میریزد».
ا
انگار چیزی نمیتوانست مانع مرد بیخانمان شود .او ادامه داد« :ثانیاا مان در
عالم کسبوکار بسیار موفق هستم .تعدادی شرکت راهاندازی کاردهام کاه در ایان
دوره که شرکتهاا میلیاردهاا دالر درآماد دارناد اماا در آخار ساود خالصای ندارناد،
سوددهی خیلی باالیی دارند .خیلی بامزه است .دنیا کموبیش دیواناه شاده اسات.
حرص و طمع زیاد است؛ اما عقل سلیم خیلای کام و ساوم اگار اجاازه بدهیاد»...
درحالیکه صدای خشدارش بلندتر میشد ،اداماه داد« :یاک هواپیماا روی یاک
باند آسفالت منتظر من است که از اینجاا چنادان دور نیسات .پاس قبال از اینکاه
بروم ،یک بار دیگر از شما میپرسم...چون دلم میخواهد بدانم که شاما دو نفار از
کدام قسمت سخنرانی بیشتر لذت بردید؟»
ا
هنرمند جواب داد« :تقریبا از همه آن .از همهاش خوشم آمد .تمام حرفهای
آن قهرمان پیر را ضبط کردم».
مرد بیخانمان حین آنکاه دساتها را محکام روی ساینهاش قاالب میکارد،
هشدار داد« :این کار ،غیرقانونی است .با این کار ممکن اسات خاودت را باه یاک
دردسر قانونی بیندازی».
کارآفرین هم تأیید کرد« :این کار خالف قاانون اسات .چارا بایاد چناین کااری
انجام میدادی؟»
هنرمند پاسخ داد« :چون دلم خواست .حس کردم باید این کاار انجاام بادهم. 24
من هر کاری را که دلم بخواهاد را انجاام مایدهم .قاوانین بارای شکساته شادن
ساخته میشوند .پیکاسو گفت شما باید قواعد را مثل یک حرفهای بدانید تا بتوانید
مثل یک هنرمند آنها را درهم بشکنید .من نیاز دارم خود واقعیام باشم .ناه یاک
گوسفند بی دل و جرهت که کورکورانه در مسیری که به ناکجاآباد ختم میشود ،به
دنبال گله راه میافتد .اغلب ماردم بهخصاوص ثروتمنادان چیازی جاز یاک عاده
شارالتان نیستند .درست مانند این که سخنران گاهی وقتها میگفات« :شاما یاا
میتوانید همرنگ جماعت شوید یا دنیا را متحاول کنیاد ،اماا نمیتوانیاد هار دو را
باهم انجام بدهیاد .خالصاه هماه آن را ضابط کاردم .اکناون اگار دوسات داریاد
ا
میتوانید به من شلیک کنید .بازداشتگاه هم بد نیست .احتماال آنجا بتوانم با چناد
آدم باحال مالقات کنم».
مرد بیخانماان گفات« :اممم...خاب .مان از تصامیمت خوشام نیاماد؛ اماا از
اشاتیاقت لاذت باردم؛ بناابراین ،اداماه باده .دساتگاه ضابطت را بیارون بیااور .آن
قسمتهایی از همایش که دوست داشتی را برایمان پخش کن».
«چیزهایی را که ضبط کردم ،باعث میشود مغزت به خواب فرو برود ».هنرمند
دستش را باال برد و یک خالکوبی از جیمی هندریکس ،گیتاریست ماهر ،نمایاان
کرد .این عبارت روی صورت آن گیتاریست به چشم میخورد« :زماانی کاه قادرت
عشق به عشق قدرت غلبه کند ،جهان به آرامش خواهد رساید ».بعاد ،اداماه داد:
«حاال یک چیز خاص خواهید شنید».
خانم کارآفرین حین برخاستن ،گفت« :بله .عجله کن .قسمتهایی که دوست
داشتی را برایمان پخش کن ».از دلیلش مطمئن نبود اما چیزی ،هرچناد نااچیز،
در درون او در حال تغییر کردن بود .با خودش گفت« :شاید زندگی من را شکسات
داده بنابراین میتوانم از نو به موفقیت دست پیدا کنم».
شرکت در این همایش ،آشنایی با این هنرمند و شنیدن حرفهاای ساخنران،
حتی اگر با تمام حرفهایش موافق نبود ،این حس را به او میداد که شاید آنچه در
25 شرکتش تجربه کرده است ،فقط نوعی کسب آمادگی برای رسیدن به تعالی باشاد.
کارآفرین هنوز متقاعد نشده بود؛ اما حاس مایکارد ذهانش در حاال درک قضایه
ا
است و احتماال رشد میکند .پس با خودش عهد کارد باهجای عقابنشاینی ،ایان
فرایند را دنبال کند .روش قبلی زندگیاش دیگر کمکای باه او نمیکارد .زماان آن
رسیده بود که تغییر کند.
او به نقل قولی از تئودور روزولت فکر میکرد که خیلای باه آن عالقاه داشات:
«منتقد بهحساب نمیآید .کسی که لغزش مردان قوی را فاش و مشخص کند کاه
اقدام کننده کجای کار را میتوانست بهتر انجام دهد ،بهحساب نمیآید .اعتباار از
آن کسی است که درون گود قدم گذاشته است؛ کسی که صورتش از خاک ،عارق
و خون معیوب شده ،کسی که دلیرانه تالش میکند ،کسی که خطا میکند ،کسی
که بارها و بارها کم میآورد؛ چون هیچ تالشی بیخطا و کم و کاستی نیسات؛ اماا
ا
آنکه عمال برای انجام کار تالش میکند ،آنکه شور و اشتیاق و فداکاری عظیم را
میشناسد ،آنکه خود را وقف آرمانی ارزشمند میکند ،حتی اگار شکسات بخاورد،
حداقل باشهامت شکست خورده است؛ بناابراین جایگااه او هرگاز باا افاراد سارد و
بزدلی که نه پیروزی را میشناسند و نه شکست را ،یکی نیست».
همچنین عبارتی که از نطق سخنران یاد گرفته باود را باه خااطر آورد .چیازی
شبیه به این بود« :لحظهای که بیش از هر زمان دیگر حس میکنید بایاد تسالیم
ا
شوید ،دقیقا همین لحظهای است که باید انگیزه الزم برای یک حرکت دیگر را در
خودتان پیدا کنید ».و بهاینترتیب ،خانم کارآفرین با خودش عهد بست سافرش را
برای یافتن پاسخها ،حل مساهل و تجربه کردن روزهای بهتر ،ادامه دهد .امیاد او
داشت بهتدریج افزایش مییافات و نگرانایهاایش باه آهساتگی آب مایرفتناد؛ و
صدای کوچک و ساکن من برتارش ،شاروع باه نجاوا کارد؛ کاه مااجراجوییهاای
خاصی در پیش است.
26
فصل چهار
رها کردن متوسطها و معمولیها
51
مرد بیخانمان گفت« :اگر دلتان بخواهد ،خوشحال میشوم بارای چناد روز،
صبحها در مجموعه ساحلی خودم مربی شما باشم .مراسم خصوصی صابحگاهم
را به شما نشان میدهم و برایتان شرح میدهم که چرا بهرهوری به بهتارین وجاه
ممکن از اولین ساعت صبح ،برای رسیدن به درجه استادی در زنادگی شخصای و
عملکرد استثنایی در کسبوکار ،اینقدر ضاروری اسات .اجاازه بدهیاد ایان کاار را
برایتان انجام بدهم؛ زندگیتان ظرف مدت کوتاهی باشکوه میشود .وقت گذراندن
با من ،برای شما بسیار دلپذیر خواهاد باود .البتاه باه قاول دوسات قادیمیماان،
سخنران« :همیشه راحت نیست؛ اما رزشمند ،مثمر و زیباست ".شاید هم به اندازه
سقف کلیسای سیستین ،شگفتانگیز باشد».
هنرمند حین دست کشیدن به ریشهایش گفت« :اولین بار که آنجا را دیادم،
به گریه افتادم».
مرد بیخانمان هم درحالیکه با ریش کثیفش باازی میکارد ،گفات« :میکال
آن ،آدم ،خفنی بود».
سپس پیراهنش را باال داد تا عضالت شکمش که در حد خدایان یونان باستان
بود را نشان دهد .انگشت دسات کثایفش روی خطاو تاراز عضاالت شاش تکاه
حرکت کرد؛ درست مانند قطره بارانی که بعد از باارش مااه ماه بهصاورت زیگازاگ
روی برگهای ساقه رز به پایین میغلتد.
هنرمند ،با شوق یک گربه که در قفس طوطیها رها شده اسات ،گفات« :یاا
خدا ،یکی چیزی را به سر من بکوبد .این عضالت شش تکه را از کجا آوردی؟»
«مطمئن باش این عضالت از یک دساتگاه جراحای پالساتیک شاکم کاه در
برنامه آخرشب تلویزیون میفروشند ،نیامدهاند .من با تمرین کردن ،اینگوناه روی
فرم ماندهام .تعداد زیادی شنا ،بارفیکس ،پلنگ ،دراز نشست و کلی جلسات عرق
ریز هوازی که اغلب اوقات روی ساحل مخصوصم انجام میدهم».
بعد یک کیف پول چرمی را کاه فریااد مایزد گارانقیمات اسات را از جیابش
50 درآورد و خیلی با دقت ،تکه پالستیکی از آن بیرون کشید که نقاشی عجیبای روی
آن بود.
ولگرد ژولیده بی آنکه اجازه دهد مستمعینش حرفی بزنند ،باه صاحبت کاردن
ادامه داد :تعهد ،انضبا ،شکیبایی و تالش ،ارزشهایی هستند کاه اماروزه عاده
کمی به آنها اعتقاد دارند؛ درحالیکه تعداد زیادی از مردم این ذهنیت را دارند که
یک زندگی غنی و پرثمر ،قرار است روزی مانند گنجشکی در آغاز فصل بهار ،پشت
پنجره ظاهر شاود؛ و همچناین ،انتظاار دارناد تماام اطرافیانشاان تاالش الزم را
بهجای آنها اعمال کنند .پس در این شکل عملکرد ،تکلیف راهبری چیست؟
گاهی اوقات دنیایمان را به شکل جامعهای از افراد بزرگسال میبینم کاه مثال
بچههای لوس و نازپرورده رفتار میکنند .قصد قضاوت نیسات؛ فقاط مایگاویم کاه
بدانید .خیال ندارم شکایت کنم ،فقط گزارش مایدهام .راساتی عزیازان ،باا نشاان
دادن عضالت شکمم ،میخواساتم توجاه شاما را باه ایان نکتاه جلاب کانم :بارای
کسانی که تالش نمیکنند ،هیچ روشی جواب نخواهد داد«.حرف من ،این است که
باید کمتر حرف بزنیم و بیشتر انجام بدهیم .راستی ،یک نگاهی به این بیندازید».
بیخانمااان چرخیااد و دکمااههااای پیااراهن سااورا سااوراخش را باااز کاارد .روی
عضالت محکام پشاتش ،ایان عباارت خاالکاوبی شاده باود :قربانیهاا ،عاشاق
سرگرمی هستند و برندهها ،عاشق آموزش.
بیخانمااان ،کااارت پالسااتیکی بااا تصااویر ساااحل را بااه دساات کااارآفرین داد و
گفت«:بیایید مدتی را با من در جزیره کوچک جادوییام ،وسط یک اقیاانوس زیباا
بگذرانید که پنج ساعت تا ساحل کیپ تاون فاصله دارد ».بعد ،شادمانه ،باا دسات
به تصویر رسم شده روی کارت اشاره کرد«.آنها هم دلفینهای من هستند ».بعد
ا
ادامه داد« :این سفر ارزشش را دارد و ماجرایی است که مطمئنا فقاط یاک باار در
زندگیتان اتفاق میافتد .برخی از ارزشمندترین و احساسیترین لحظات عمرتاان،
آنجا پدیدار میشاوند .بایاد از اینجاا باه بعاد مسایر را باه مان اعتمااد کنیاد .تماام
چیزهایی که درباره مراسم تعالی صبحگاه بلدم را به شما یاد میدهم .به هار دوی
شما کمک میکنم عضو باشگاه پنج صبحیها شوید .یاد بگیرید که بهطور مرتب، 52
صبحها زود بیدار شوید و بتوانید تا رسیدن ظهر آنقدر کار انجام دهید که خیلی از
مردم آن کارها را ظرف یک هفته انجام مایدهناد؛ و همینطاور بتوانیاد وضاعیت
سالمت ،شادی و آرامشتان را به حد بهینه مایرساانید .دلیلای دارد کاه خیلای از
موفقترین افراد دنیاا ،قبال از خورشاید از خاواب بیادار میشاوند ،زیارا آن زماان،
خاصترین زمان روز است .برای شما توضیح میدهم چطور از این روش انقالبای
برای ساختن امپراطوریام استفاده کردهام؛ و این را هام برایتاان روشان کانم کاه
امپراتوریها به شکلهای مختلف پا به عرصه وجود میگذارند .اقتصاد ،فقط یکی
از آنها است .میتوانید امپراتوری هنر ،بهرهوری ،انساانیت ،ناوع دوساتی ،آزادی
ا
فااردی و حتاای امپراتااوری معنااوی تشااکیل بدهیااد .تقریبااا تمااام چیزهااایی کااه
استعدادش را داشتم و از مربیام یاد گرفتم را در اختیار شما میگذارم .قارار اسات
خیلی چیزها کشف کنید .در عمقیترین سطوح تحت تاأثیر قارار خواهیاد گرفات.
ا
دنیااا را از دریچااهای کااامال متفاااوت خواهیااد دیااد .همینطااور ،بهتاارین غااذاها را
خواهید خورد و تماشاییترین غروبهای خورشید را تماشا خواهید کارد .میتوانیاد
در دریا شنا کنید ،با دلفینها غواصی کنید و درحالیکه ساقههاای نیشاکر در بااد
شادی میکنند ،با بالگردم بر فراز آنها پرواز کنید و چنانچه دعوت خالصانه من را
بپذیرید ،اصرار دارم که در خانه خودم بمانید».
هنرمند با صدای بلناد گفات« :خادایا باا مان شاوخی میکنای؟» کامکام داشات
مشااخص میشااد او هاام ماننااد بساایاری از افااراد مشااغول در حااوزه حرفااهایاش،
احساساتی ،هوشیار نسبت به جزییترین مساهل و به دلیل رنجی پنهاان ،دارای روحای
حساس است .کسانی که بار سنگینی نسبت باه اغلاب افاراد باا خاود حمال میکنناد،
گاهی فکر میکنند دچار نفرین شدهاند؛ اما در حقیقت ،به آنها استعدادی عطاا شاده
است؛ استعدادی که آنهاا را قاادر ساازد چیزهاایی را حاس کنناد کاه دیگاران از قلام
میاندازند و لذتهایی را تجربه کنند که اغلب افراد نادیده میگیرند و شکوه و جاالل را
در لحظات عادی تشخیص دهند .بله احساسات چناین افارادی باهراحتی جریحاهدار
53 میشود؛ اما اینها همان کسانی هستند که سمفونیهای بزرگ ،ساختمانهای زیباا و
درمانهای عالی برای بیماریها خلق میکنند .تولستوی زمانی گفات« :تنهاا کساانی
که قادر به عشق ورزیدن هستند ،میتوانند از غم هاای بازرگ رناج ببرناد ».و باه قاول
ا
موالنا شاعر صوفی« :آنقدر باید قلب خودت را بشکنی تاا بااز شاود ».ظااهرا هنرمناد
همین خصوصیات را در وجودش داشت.
ا ا
بیخانمان با شور و هیجان گفت« :نه اتفاقا کامال جدی میگویم .عزیزان ،در
نزدیکی دهکدهای به نام (به معنای تنهایی و خلوت) خانهای دارم .باور کنیاد کاه
ا
سالیتیود واقعاا اسام پرمعناایی بارای آنجاا محساوب میشاود .تنهاا زماانی کاه از
همهمههاا و رنجهاا فارار میکنای و در ساکوت و آراماش قارار میگیاری ،باه یااد
ا
میآوری که حقیقتا مقدر شده است چه کسی باشی .به زندگی ،بله بگوییاد .بیاییاد
این کار را انجام بادهیم .باه قاول ساخنران پیار« :هار چاه بیشاتر از فرصاتهای
فوقالعادهای استفاده کنید کاه باه ظااهر بار اسااس تصاادف در مسایرتان ظااهر
میشوند ،جادوی بیشتری در زندگیتان پدیدار میشاود .نمیشاود باازیای را کاه
ا
اصال شروع نکردهاید برنده شوید .واقعیت این است که روزگار ،هوای شاما را دارد؛
حتی وقتی به نظر میرسد که اینگونه نیست؛ اما شما هام بایاد ساهم خودتاان را
انجام بدهید و وقتی پنجره فرصت ظاهر میشود ،با تمام وجود ،وارد عمل شوید.
اوه و اگر به خانهام در آن جزیره بیایید ،تنها در خواستم از شما این است که آنقادر
در آنجا بمانید تا فلسفه و متدشناسیای را که مشاور محرمانهام با من در میان گذاشت
را به شما آموزش بدهم .پیوستن به باشگاه پنج صبحیها کمی زمان میبرد».
مکثی کرد و ادامه داد« :در ضمن ،تمام هزینههایتان را هم قباول مایکنم؛
هماه آنهاا را خاودم پرداخات مایکنم .حتاای جات شخصایام را باه دنباال شااما
میفرستم؛ البته اگر از نظر شما مشکلی نداشته باشد».
کارآفرین و هنرمند ،با تعجب و مبهوت به یکدیگر نگاه کردند.
هنرمند درحالیکه هنوز دفترچه را در دست داشت ،گفت« :اگر من و دوساتم
چند لحظهای ،خصوصی ،حرف بزنیم ،اشکالی ندارد؟»
بیخانمان حین راه افتادن ،ادامه داد« :مشکلی نیست ،البته .هرقدر که دوست 54
دارید مشورت کنید .من هم در این حین چند تماس با تیم اجراییام میگیرم».
هنرمند به کارآفرین گفت« :خیلی نامعقول است .در ایان ماورد کاه یاک چیاز
ا
خاصی _ یا اصال شاید جادویی _ در وجود این آدم هست ،بیشاک باا تاو موافاق
هستم .میدانم حرفم به نظر دیوانگی میآید .در ضمن ،این مربیای که درباره آن
میگوید ،همین معلمی که به نظر میآید مانند استادان مدرن باشد ،خیلی توجهم
را جلب کرده است .اعتراف میکنم که ایان آدم بیانش گساتردهای دارد؛ و واضاح
ا
است که تجربه زیادی هم دارد؛ اما یک نگاه به او بینداز رفیق ،این آدم کامال فقیر
است .بعید میدانم در این چند هفته اخیر حمام رفته باشد .لباسهایش همه پااره
هسااتند .از عجیااب هاام عجیاابتاار اساات؛ و گاااهی اوقااات هاام حرفهااای
ا
عجیبوغریبی میزند .ما اصال نمیدانیم او کیست .ایان ممکان اسات خطرنااک
باشد؛ یعنی خود او ممکن است خطرناک باشد».
ا
همراهش هم تأیید کرد« :بله .قطعا خیلی عجیب است؛ یعنی تماام چیزهاایی
که امروز اتفاق افتادند ،عجیب بودند».
اما همان موقع صورت الغر کارآفرین نرم شد .البته چشمهایش هناوز هماان
حالت شک را در خودشان داشتند .خیلای محرماناه گفات« :مان در مرحلاهای از
زندگیام هستم که نیاز به یک تغییر بزرگ دارم .نمیتاوانم اینگوناه اداماه بادهم.
حرفهایت را شنیدم .از وقتای کاه پادرم را در سان دوازده ساالگی از دسات دادم،
ا
تقریبا نسبت به همه کس و همهچیز بدبین شدم .اینکه دختری پدرش را از دسات
بدهد ،فوقالعاده چیز ترسناکی است .درحقیقت ،هنوز بخش زیاادی از آن ضاربه
عاطفی ،با من است .روزی نیست که به آن فکر نکنم .چند رابطه احساسی بد هم
داشتم .مدت زیاادی باا فقادان عازتنفاس درگیار باودم و در رواباط احساسایام،
انتخاب بد بیشتری مرتکب شدهام.
او ادامه داد« :حدود یک سال قبل ،مدتی پیش یک روانکاو مایرفتم .او دلیال
رفتارهایم را به من گفت .روانشناسها آن را "ساندرم دختار بای پادر" مایدانناد .در
55 اعماق وجودم ،ترس زیادی از رها شدن داشتم و با حس نااامنیای کاه ناشای از آن
زخم بود ،درگیر بودم .بله ایان قضاایا باعاث شاد باه ظااهر آدم سرساختی شاوم و از
بعضی جهات ،بیرحم .کینهای که از مرگ پدرم داشتم ،به من انگیازه و بلنادپروازی
داد .از طرفی دیگر ،فقدان او باعث شد از درون احساس تهای باودن داشاته باشام.
اکنون ،میدانم که آن موقع سعی داشتم با خسته کردن خودم با کاار ،خأیای را پار
کنم که او با رفتنش بهجا گذاشته بود؛ زیرا باور داشتم زمانی که باه موفقیات برسام،
میتوانم عشق از دست رفتهام را پیدا کنم .من سعی داشتم حفرههای عاطفی خودم
را با دنبال پول بیشتر رفتن ،پر کنم؛ درست مانند یک معتاد به هروهین که باه دنباال
سرنگ مواد است ،من تشنه جایگاه اجتمایی و تأییاد گارفتن درزمیناه صانعت باودم.
مدام از زندگیام فرار میکردم و به فضاای مجاازی پنااه میباردم تاا آنجاا باه دنباال
سرگرمی باشم؛ درحالیکه در همان زمان میتوانستم کارهای مهمتری انجام بدهم.
همینطور که گفتم ،حاال میفهمم خیلی از رفتارهایم ،حاصل ترسهایی بودناد کاه
به خاطر چالشهای دوران نوجوانی داشتم .خیلی الهام گرفتم وقتی سخنران گفات
هرگز به خاطر پول کاری را انجام ندهید ،بلکه مانند یک راهبر و یک انساان واقعای،
کار را به خاطر معنایی انجام بدهیم که به زندگی ماردم مایبخشاد؛ و همینطاور باه
خاطر فرصتی که برای رشد مردم ایجاد میکند .حرفهایش باعث شد امیدوار شاوم.
من دلم میخواهد به همان روش زندگی کنم که او از آن حارف مایزد؛ اماا در حاال
حاضر خیلی ازآنجایگاه فاصله دارم؛ و این اواخر ،اتفاقی که در شرکتم افتااد ،مارا باه
ا
نقطه نابودی رسااند .در حاال حاضار زنادگیام اوضااع خاوبی نادارد .اصاال باه ایان
ا
همایش آمدم؛ چون مادرم یک بلایط رایگاان باه مان داده باود و عمیقاا مایخاواهم
تغییری در زندگیام ایجاد شود».
نفس عمیقی کشید و گفت« :مرا ببخش ».و از هنرمند عذرخواهی کرد« :من
فقط کمی تو ر ا میشناسم و نمیدانم چرا رازهایم را برای تو فاش کردم .فکر کنم
پیش تو احساس امنیت میکنم .دلایلش را نمایدانم .اگار سارت را باه درد آوردم،
معذرت میخواهم».
هنرمند گفت« :اشکالی ندارد ».زبان بدنش نشان مایداد کاه ذهانش درگیار 56
مکالمه است .دیگر با اضطراب با ریشها و موهایش بازی نمیکرد.
کارآفرین ادامه داد« :ما وقتی با راننده تاکسی و باقی افرادی که نمیشناسایم
حرف میزنیم ،خیلی صادق میشویم ،نه؟ چیزی که سعی دارم بگویم ،این اسات
که برای یک تغییر بزرگ ،آماده هستم و حسم میگوید این مرد فقیر که میخواهد
به ما یاد بدهد که یک برنامه عالی صبحگاهی چطور میتواند امپراتوری خالقیت،
ا
بهرهوری ،مالی و شادی خلق کند ،واقعا میتواند برایم مفید باشد؛ یعنی بارای هار
دوی ما مفید باشد».
این را هم اضافه کرد« :و در ضمن ،ساعت مچیاش را فراموش نکن».
هنرمند جواب داد« :من که از او خوشم آمده است .از اینکه گاهی آنقدر شااعرانه
و گاهی آنقدر با اشاتیاق حرفهاایش را میزناد ،لاذت میبارم .او خیلای واضاح فکار
میکند و طوری از برنارد شاو نقل قول میکند که انگار زندگیاش ،باه او بساتگی دارد.
ا
واقعا موجود جالبی است .بااینحال ،هنوز کامل به او اعتماد ندارم ».دوباره مشتی روی
ا
دستش کوبید« :آن ساعت را هم احتماال از یک احمق ثروتمند دزدیده است».
کارآفرین گفت« :ببین ،من احساست را درک میکنم .بخاش زیاادی از وجاودم
ا
دقیقا همین حس را دارد؛ و من و خودت هم تازه باهم آشنا شدهایم .مطمئن نیساتم
رفتن به این سفر با تو کار درستی باشد .امیدوارم این حرفم تو را ناراحت نکند .تاو آدم
خوبی به نظر میرسی .حاال ممکن است چند ایراد کوچک داشته باشی؛ و باه نظارم
درک میکنم آنها هم از کجا آمدهاند؛ اما در درون ،انسان خوبی هستی .میدانم».
هنرمند ،کمی احساس خشنودی کرد .نگاهی به بیخانمان انداخت کاه حااال
داشت از داخل کیسه پالستیکی ،تکههای آووکادو میخورد.
بیخانمان حین خوردن میان وعدهاش ،با یاک موبایال قادیمی حارف مایزد و باه
سقف خیره شده بود .کارآفرین حین اشاره به بیخانمان ،گفت« :بگذار ببیانم میتاوانم
برنامهام را طوری تغییر بدهم که در شرکت نباشم تا با ایان آقاا وقات بگاذرانیم ،غاذای
عالی بخوریم و با دلفینهای وحشی شنا کنیم .خوشم میآیاد .باه نظارم ایان میتواناد
57 یک ماجراجویی فوقالعاده باشد .دارم بیشتر از قبل احساس زندهبودن میکنم».
هنرمند گفت« :راستش اکنون که اینطور میگویی ،باید بگویم من هم از این
ایده خوشم آمد .به نظرم یک نوع دیوانگی لذتبخش در این قضایه هسات؛ یاک
فرصت خاص برای دسترسی به یک جهان جدید و بکر .این برنامه میتواناد بارای
زمینه کاریام هم خاوب باشاد .مان را یااد ایان حارف چاالز بوکوفساکی نویسانده
میاندازد« :بعضیها هیچگااه دیواناه نمیشاوند؛ و آه کاه چاه زنادگی وحشاتناکی
دارند ».و سخنران هم تشویقمان کرد که مرزهای زندگی عادیمان را ترک کنایم
تا ازلحا موهبتها ،استعدادها و قدرت ،رشد کنیم .یک حسی به من میگوید که
این کار را انجام بدهم .پس اگر بروی ،من هم میآیم».
«خب من میخواهم این کار را انجام بدهم .برویم».
هنرمند اعالم موافقت کرد.
هر دو برخاستند و به طرف بیخانمان به راه افتادند .حاال او با چشمهای بسته
نشسته بود.
هنرمند از او پرسید« :این دفعه چه کار میکنی؟»
«در حال تصویر سازی درباره کسی هستم که میخواهم باه آن تبادیل شاوم و
زندگی متعالی را که قصد دارم ،خلق کنم .یک خلبان جنگنده ترک ،یک بار به من
گفت کاه او قبال از هار پاروازی در ذهان خاود هماراه تایمش پارواز کارده اسات.
ا
منظااورش ایاان بااود کااه قباال از هاار پاارواز ،ماموریاات را دقیقااا آنگونااه کااه دلااش
میخواست تا همراه تیمش به انجام برسد ،با جزییات در ذهنش تمرین کرده است
ا
این کار ،باعث میشد نتیجه کارشاان در عاالم واقعیات ،کاامال بای نقاص باشاد.
ساختار ذهن شما ،ابازاری قدرتمناد بارای رسایدن باه عظمات فاردی ،بهارهوری
شگرف و پیروزی خالقانه است؛ البته در کنار ساختار سالمتی ،احساسی و روحای.
اگر دعوتم را قبول کنید؛ تمام این مفاهیم قابل توجه را به شاما آماوزش مایدهم.
ا
بگذریم .من تقریبا هرروز صابح عملکارد ایادهآلم را بارای روزی در پایش دارم ،در
ا
ذهنم تصویرسازی میکنم .همینطور به اعماق احساسااتم فارو مایروم تاا دقیقاا
همان احساسی را داشته باشم که در لحظه رسیدن به خواستههایم و انجاام دادن 58
برنامههایم ،خواهم داشت .خودم را در یک حالت فوقالعاده مطمئن قرار مایدهم
که هیچ نوع شکستی در آن قلمرو ممکن نیست .بعد هم راهی کار میشوم و تمام
تالشم را میکنم تا آن روز را عالی زندگی کنم».
ا
«جالب است ».کارآفرین کامال مجذوب شده بود.
«این یکی از رویههای عملکردی استاندارد یا اس.او .پی است کاه هارروز انجاام
میدهم تا روی اوج بمانم .علم ،این موضوع را تأیید کرده اسات کاه ایان تمارین ،از
طریق فعال کردن ژنهایی که تا پیش از این در حالت خفته بودند ،ژنوم مان را ارتقاا
میدهد ،میدانید؟ دی آن ای شما ،تقادیرتان را رقام نمیزناد؛ البتاه جاای نگرانای
نیست .زمانی که به جزیره برسید ،خیلی چیزها درباره موفقیتهاا و کشافیات جدیاد
علم اپی ژنتیک یاد میگیرید .همینطور مساهل جالبی درباره علم عصابشناسای و
چند برابر کردن موفقیت در عصار رواج حاواسپرتی یااد مایگیریاد تاا اجاازه ندهیاد
سالحهای ایجاد حواسپرتی که برای تاوده ماردم سااخته شادهاند ،عظمات شاما را
نابود کنند .من تمام چیزهایی که درباره خلق پروژهها کشاف کاردهام را باه شاما یااد
میدهم؛ پروژههایی که طوری استادانه اجرا شدهاند که برای نسلها ماندگار بمانناد.
درباره روشهای شگفتانگیز زرهپوش کردن تمرکز ذهنی و ضد حریق کردن انرژی
جسمیتان ،مطالبی یاد میگیرید .کشف میکنید که بهتارین مادیران کسابوکار در
دنیا ،چطور تشکیالت اقتصادی مقتدر میسازند و همینطور تا یک سیستم تنظایم
شده را یاد میگیرید که شادترین انسانها روی این سیاره ،هرروز صابح آن را باه کاار
میبندند تا زندگی جادویی را برای خودشان خلاق کنناد .راساتی اگار برایتاان سااال
اساات ،اس.او .پاای اصااطالحی اساات کااه مشاااور مخصااوص ماان وقتاای درباااره
ساختارهای روزمره مورد نیاز بارای پیاروزی در باازی زنادگی حارف مایزد ،از آن یااد
میکرد .خب فکر کنم شما تصمیم گرفتهاید با من بیایید».
کارآفرین با لحنی خوشبینانه گفت« :بله میآییم .ممنون بابت پیشنهادتان».
هنرمند هم که حاال آرام تر به نظر میرسید ،اضافه کرد« :اره ممنون».
ا
59 کارآفرین با جدیت گفت« :لطفا تمام چیزهایی را که درباره ایجاد یک برناماه عاالی
صبحگاهی میدانید را باه ماا یااد بدهیاد .خیلای دلام میخواهاد عملکارد و بهارهوری
روزانهام را بهبود بدهم .همینطور به کمک شاما نیااز دارم تاا زنادگیام را از ناو بساازم.
راستش ،امروز انگیزهام بیشتر شده است ،اما هنوز هم در وضعیت خوبی نیستم».
هنرمند گفت« :بله رفیق .راز ایجااد برناماه صابحگاهی حماساهای را کاه باه مان
کمک کند به بهترین نقاش و انسان ممکن تبدیل شوم را به من یادم بده ».حین حارف
زدن ،دفترچهاش را در هوا تکان مایداد .اداماه داد« :هواپیمایات را بفرسات .ماا را باه
دهکدهات ببر؛ بگذار سوار دلفینها شویم؛ و زندگیمان را ارتقا بده .ما آمادهایم».
مرد الغر با جادیتی کاه بایساابقه باود ،خااطر نشاان کارد« :هایچ قسامت از
چیزهایی که قرار است کشف کنید ،دربااره انگیازه نیسات؛ بلکاه هماه آن دربااره
تغییااار و تحاااول اسااات و توساااط اطالعاااات قدرتمناااد ،جدیااادترین تحقیقاااات و
ا
تاکتیکهای کامال علمی پشتیبانی میشوند که در حیطه دشوار صانعت ،آزماوده
شدهاند .خودتان را برای بزرگترین ماجراجویی عمرتان ،آماده کنید».
کارآفرین حین دراز کاردن دساتش بارای فشاردن دسات زمخات بیخانماان،
گفت« :عالی است .باید اعتاراف کانم ایان قضایه بارای هار دوی ،ماا فوقالعااده
عجیب بوده است؛ اما به هر دلیل حاال دیگر به شما اعتماد داریم؛ و در ضمن ،ما
هر نوع تجربه جدیدی را با آغوش باز ،میپذیر یم».
هنرمند هم با صدای بلند اعالم کرد« :خیلی لطف دارید که این کار را در حق
ما انجام میدهید .ممنون».
بیخانمان به گرمی پاسخ داد« :محشر اسات .تصامیم هوشامندانهای گرفتیاد.
ا
لطفا فردا صبح بیرون هماین ساالن هماایش باشاید .حاداقل بارای چناد روز لبااس
همراه داشته باشید .فقط همین .همانطور کاه گفاتم ،باا کماال میال ترتیاب تماام
چیزهای دیگر را میدهم .تمام هزینهها با من است .من هم از شما سپاسگزارم».
کارآفرین با تعجب پرسید« :چرا شما از ما تشکر میکنید؟»
بیخانمان لبخند مالیمی زد و متفکرانه محاسنش را خاراند و گفت« :ماارتین لاوتر
کینگ جونیور ،در آخرین مراسمش قبل از اینکه کشته شود ،گفت« :همه میتوانند به 61
عظمت برسند؛ چون همه میتوانند به بشریت خدمت کنند .برای خدمت رسانی نیازی
به مدرک دانشگاهی نیسات .بارای خادمترساانی ،نیاازی نیسات دربااره افالطاون و
ارسطو مطلب بدانید .بارای خادمت رساانی نیاازی نیسات تئاوری نسابیت انیشاتین را
بدانید .برای خدمت رسانی نیازی نیست قانون دوم ترمودینامیاک و فیزیاک را بدانیاد.
فقط به قلبی پر از عشق نیاز دارید؛ روحی که از عشق به وجود آمده باشد».
بیخانمان ،تکه آووکادو را از گوشه دهانش پاک کرد و حرفش را از سر گرفت:
«یکی از بزرگترین درسهایی که طی سالیان گرفتم ،این اسات کاه بخشاش باه
دیگران ،درواقع هدیهای است که ما باه خودماان مایدهایم .شاادی و لاذت را در
زندگی افزایش بده تا خاودت شاادی و لاذت بیشاتری در زنادگی ببینای .وضاعیت
ابنای بشر را ارتقا بده تا وضعیت خاودت باهطور طبیعای ارتقاا یاباد .موفقیات چیاز
خوبی است؛ اما معنا خیلی بهتر است .سخاوت _ نه احساس کمباود _ خصیصاه
تمام مردان و زنان بزرگی است که دنیاای ماا را ارتقاا دادهاناد .ماا در ایان دنیاا باه
رهبران واقعی نیاز داریم ،نه خودشیفتههایی که حتی اکناون ،بیشاتر از هار زماان
دیگری به خودشان فکر میکنند».
بیخانمان برای آخر ین بار نگاهی به ساعت بزرگش انداخت« .میدانید؟ وقتی
میمیرید نمیتوانید ثروت و وسایل گرانقیمتتاان را باا خودتاان ببریاد .در عمارم
ندیدهام در مراسم تدفین ،یک کامیون حمل اثاثیاه پشات یاک آمباوالنس حرکات
کند ».زیرزیرکی خندید.
کارآفرین زمزمه کرد« :این آدم ،یک گنج نهفته است».
هنرمند تأیید کرد« :بر منکرش لعنت».
«اینقدر این حرف را تکرار نکن».
هنرمند کمی شوکه شد« :اوه ،چشم».
مرد بیخانمان ،با فصاحت کامل گفت« :تنها چیزی کاه در آخارین روز حضاورتان
روی زمین اهیمت دارد ،قابلیتهایی است که استفاده کردهاید ،رشادتهایی است کاه
60 از خودتان باه نماایش گذاشاتهاید و زنادگیهایی اسات کاه باا بخشاش خاود ،آنهاا را
بازسازی کردهاید ».سپس ساکت شاد و نفاس عمیقای بیارون داد و گفات« :بگاذریم،
خیلی عالی است که دعوت مرا پذیرفتید .دوران خوبی را با یکدیگر خواهیم داشت».
هنرمند ،مادبانه پرسید« :میتوانم وسایل نقاشیام را هم با خودم بیاورم؟»
بیخانمان با چشمکی جاواب داد« :تنهاا در صاورتی کاه بخاواهی در بهشات
نقاشی بکشی».
و کارآفرین حین آویختن کیف دستی روی شاانه الغارش ،پرساید« :فاردا چاه
ساعتی شما را بیرون این سالن ببینیم؟»
بیخانمااان دسااتور داد« :پاانج صاابح .کنت ارل صاابحت را بااه دساات بگیاار تااا
زندگیات را ارتقا بدهی».
و بعد ناپدید شد.
فصل شش
پرواز به سوی قلههای مهارت و شکستناپذیری
«نمر شما محدود است؛ بنابراین آن را با تلش برای زندگی کدردن جدای ید
نفر دیگر هدر ندهید .در تله تفکر نادرست یعنی زندگی کردن بر اساس فکر و
نظر دیگران نیف ید .اجازه ندهید هیاهوی نقاید دیگدران نددای درون شدما را
ضعیف کند؛ و از همه مهمتر شهامت الزم برای پیروی از قلب و بینش خود را
ا
داش ه باشدید .قلدب و بینشتدان پیشداپیش مدیدانندد کده شدما واقعدا دل دان
میخواهد به چه کسی تبدیل شوید». 62
استیو جابز
کارآفرین درحالیکه یک لیوان بزرگ قهوه در دست داشت ،با انرژیای در حد
ا
یک الکپشت کهنسال در تعطیالت گفت« :من خیلی خسته هستم .احتماال این
سفر ،سختتر از آن است که فکرش را میکردم .کمکم دارم احساس مایکنم در
ا
حال وارد شدن به دنیایی کامال جدید هستم .همانطور که دیروز بعد از همایش به
تو گفتم ،بیشک برای تغییر آمااده هساتم .ارادهام را بارای شاروع جدیاد ،باه کاار
گرفتم؛ اما کل این قضیه مرا آشافته میکناد .دیشاب زیااد نخوابیادم .خوابهاای
ترسناک و حتی خشونتآمیز دیدم .درست است .این تجربهای کاه قباول کاردیم،
ممکن است خطرناک باشد».
هنرمند گفت« :راستش ،من هم بیحوصله هستم .از بیدار شادن ایان موقاع
صبح متنفرم .ایده بدی بود».
دو انسان شجاع ،در پیادهروی بیرون تااالری ایساتاده بودناد کاه ساخنران روز
قبل از آن ،سخنان افسانهای خاود را قطاع کارده و باا بیهاوش شادن ،قلبهاای
بسیاری را شکسته بود.
ساعت ۱:۱۶صبح بود.
ا
هنرمند با لحنی خشن فریاد زد« :مطمئن نیستم که بیاید ».او کاامال مشاکی
پوشیده بود و یک دستمالگردن قرمز ،روی مچ دستش بسته بود .همان بوتهای
دیروز را به پا داشت .چشمها را ریز کرد و به اسمان نگااه کارد؛ و بعاد ،دساتهای
خال کوبی شدهاش را روی سینه قالب کرد.
کارآفرین ،یک کیف ورزشی نایلونی روی دوش داشت ویک بلاوز ابریشامی باا
آستینهای گشاد ،شلوار جین آبی مارکدار و یک جفت سندل پاشنه بلند پوشایده
بود؛ از همانهایی که خارج از ساعت کار ،روی تن سوپر مدلهاایی میبینیاد کاه
عینکهایی به سایز غروب آفتاب در جزایر یوناان ،باه چشام مایزنناد .لبهاایش
63 مچاله شده و خطو چهرهاش به شکلی جالب ،یکدیگر را قطع کرده بودند.
کااارآفرین بااا پوزخناادی گفاات« :شاار ماایبناادم نمیآیااد .کاااری بااه ساااعت
گرانقیمتش ندارم .مهارت او در سخنرانی هم برای مهم نیست .حاال اینکه من را
ا
به یاد پدرم میانداخت هم اصاال بارایم معناا نادارد .خادایا ،چقادر خساته هساتم.
ا
احتماال درباره برنامه صبحگاهی باشگاه پنج صبحیها هم اطالعات داشت ،زیرا
آن قسمت از حرفهای ساخنران را شانیده باود؛ و آن هواپیماای خصوصایاش،
ا
احتماال بخشی از تخیالت ذهنیاش بوده است».
کارآفرین به دوران ناامیدیاش بازگشته بود.
درست درهمان لحظه ،یاک جفات چارا هاالوژن پار ناور ،باه دیاواره تااریکی
اصابت کرد.
ا
کارآفرین لبخندی زد .زیر لب به خودش گفت« :شااید غریازه واقعاا از منطاق
قویتر است».
یک رولز رویس براق زغالی ،کنار جدول خیابان نگه داشت .مردی باا یاونیفرم
سفید ،از اتومبیل پیاده شد و مادبانه سالم کرد.
آن مرد همانطور که کیفهایشان را با یک حرکت در اتومبیل میگذاشت ،با لهجه
بریتانیایی گفت« :صبحبهخیر سرکار عالیه؛ و همینطور جنابعالی آقای محترم».
هنرمند با ادبی که مانند جنگلیها بود پرسید« :پس آن رفیق کثیفت کجاست؟»
راننده نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد «خیلی متأسفم قربان .جنااب رایلای در
امر لباس پوشیدن خیلی متواضعانه عمل میکنند .اوقاتی که به قول خودشاان نیااز
هست که کثیف و شلخته باشند این کار را انجام میدهند .ایشاان بیشاتر اوقاات باه
طرز چشمگیری تجمالتی زندگی میکنند و عادت دارند هر آنچاه را کاه اراده کنناد،
داشته باشند؛ بنابراین هرازگاهی کارهایی را انجام میدهند که مطمئن بشوند تواضاع
و انسانیت ،هنوز در ایشان زناده اسات .بایاد اضاافه کانم ایان هام بخشای از جذباه
عجیب ایشان است .جناب رایلی از من خواستند اینها را به شما تقدیم کنم».
راننده دو پاکت از جیبش بیرون کشید .وقتی کاارآفرین و هنرمناد آنهاا را بااز
ا
کردند ،با این نوشته مواجه شدند« :سالم .امیدوارم حالتان عالی باشد .دیروز واقعا 64
قصد ترساندن شما را نداشتم .فقط نیاز بود در حالت آماده باش باشم .اپیکتتوس،
یکی از فالسفه مورد عالقهام ،زمانی نوشت« :نه یک گاو و نه یک انسان جسور و
شریف ،یکباره به آنچه مقدر است تبدیل نمیشوند .باید تعالیم سخت را پشت سر
بگذارد ،خودش را آماده کند ،و هرگز بیمهابا عمل نکند».
«من هفتهای یک بار داوطلبانه خودم را در شرایط سخت قرار مایدهم؛ یاا باا
لباس پوشیدن مانند دیروز ،یا با هفتهای یک روز روزه گرفتن ،یا با ماهی یک شاب
روی زمین خوابیدن؛ و از این طریق ،خودم را قوی و منضبط و چند اولویت اصالی
که زندگیام بر محور آنها قرار دارد ،نگه میدارم .بگاذریم .امیادوارم پارواز خاوبی
داشته باشید .بهزودی شما را در بهشت میبینم».
ا
راننااده ادامااه داد« :لطفااا بااه خاااطر داشااته باشااید کااه ظاااهر افااراد میتوانااد
ا
گمراهکننده باشد و لباس افراد الزاما معرف شخصیت آنها نیست .شاما دیاروز باا
مرد بزرگی آشنا شدید .ظاهر ،نمیتواند کیفیت وجودی کسی را فاش کند».
هنرمند درحالیکه با بوتهای مشکی لگدی به نشان رولز رویس وسط قالپاق
اتومبیل میزد ،گفت« :فکر کنم ریاش تراشایدن هام میتواناد ایان کاار را انجاام
بدهد».
راننده گفت« :جناب رایلی محال است چیازی کاه اکناون مایگاویم باه شاما
بگویند؛ چون بسیار متین هستند؛ اما آقایی که شاما باا لفاظ "کثیاف" او را خطااب
ا
کردید ،اتفاقا یکی از ثروتمندترین افراد دنیا هستند».
ا
کارآفرین با چشمانی گشاده پرسید« :واقعا؟»
ا
«کامال سرکار عالیاه ».رانناده حاین بااز کاردن در مادباناه لبخناد زد و دسات
سفیدپوشش را در هوا تکان داد و هر دو را به اتومبیل دعوت کرد.
ا
صندلیها ،رایحه خاص چرم نو داشتند ،چوب کاری داخل کابین ،ظااهرا کاار
دست خاانواده ،کاوچکی از صانعتگران باود کاه آوازهشاان را روی هماین دغدغاه
کوچک بنا کرده بودند.
65 «جناب رایلی داراییشان را سالها قبل درزمینههای متعدد تجارت کسب کردند.
در ضمن ،ایشان سرمایهگذاران اول شرکتی بودناد کاه اماروزه در ساطح باینالمللای
مورد تحسین همگان است .بنا بر احتیا ،از ذکر ناام آن شارکت معاذورم و چنانچاه
جناب رایلی مطلع بشوند که بنده درباره مساهل مالی ایشان باا شاما صاحبت کاردم،
ا
شدیدا از بنده مأیوس خواهند شد .ایشان ،دستور دادند که باا شاما درنهایات دقات و
مراقبت رفتار شود و مراتب ارادت و اطمینان ایشان ،به محضار شاما اباال شاود؛ و
همینطور وظیفه دارم شما را صحیح و سالم بهجایگاه ۱۴برسانم».
هنرمند درحالیکه مثل یک ستاره راک که به این نوع جابهجاایی عاادت دارد،
یا یک خواننده هیپهاپ ،آماده برای تعطیالت آخر هفته ،با بیخیالی در اتومبیل
تجمالتی لم داده بود ،پرسید« :جایگاه ۱۴؟»
راننده ،کوتاه گفت« :آنجا ،جایی اسات کاه ناوگاان هواپیماهاای جنااب رایلای
نگهداری میشود».
ا
کارآفرین درحالیکه چشمهای زیبای قهوهایاش باا نگااهی شادیدا کنجکااو
روشن شده بودند ،پرسید« :ناوگان؟»
راننده فقط گفت« :بله».
حین حرکت اتومبیل در خیابانهای اول صبح ،ساکوت در کاابین حکامفرماا
بود .هنرمند همانطور که در عوالم خویش بطری آبای را در دسات میگرداناد ،از
پنجره بیرون را تماشا میکرد .سالها بود که او طلوع خورشید را ندیده بود .اعتراف
کاارد« :بااه راسااتی زیباساات .در ایاان وقاات روز ،همااهچیز چقاادر آرام اساات .هاایچ
ا
سروصدایی نیست .چه آرامشی! حتی با اینکه اآلن خستهام ،واقعاا میتاوانم فکار
کنم که همهچیز بارایم واضاحتار اسات .اآلن دیگار تاوجهم مادام باین چیزهاای
مختلف جابهجا نمیشود .انگار باقی دنیا خواب هستند .چه آرامشی!»
سوار نظامی از شعاعهای کهربایی نور پالت سپیدهدم و همچنین آراماش حااکم
بر این لحظه ،او را سر ذوق آورده بود .کارآفرین راننده را براناداز کارد و درحالیکاه باا
بیقراری با موبایلش بازی میکرد ،گفت« :خب ،بیشتر درباره رهیستان برایم بگو».
«نمیتوانم ،بیشتر از این به شما اطالعاات بادهم .فقاط بدانیاد ثاروت ایشاان 66
معادل چند میلیارد دالر است .ایشان بیشتر ثروتشان را خرج خیریه کردند .جناب
رایلی ،مسحورکنندهترین و سخاوتمندترین آدمی هستند که من میشناسم .ایشان
از قدرت اراده باالیی برخوردارند و به ارزشهای محکمی مثل صاداقت ،همادلی،
ا ا
شرافت و وفاداری ،پایبند هساتند .البتاه جساارتا بایاد عار کانم کاه واقعاا مارد
عجیبی هستند؛ درست مانند بسیاری از افراد ثروتمند».
کارآفرین به قصد اعالم موافقت گفت« :بله متوجاه شادیم؛ ولای بارایم جالاب
است بدانم که چه چیزی باعث میشود ایشان عجیب باشند».
جواب راننده ،خیلی سرراست بود« :خواهید دید».
رولز رویس ،خیلی زود به یک فرودگااه خصوصای رساید .اثاری از آقاای رایلای
نبود .راننده بهسرعت به جت سفید رنگ نزدیک شد که معلوم بود درنهایات دقات
نگهداری میشود .تنها رنگ نوشته موجود روی بدنه هواپیما ،سه حرف و رقام باه
رنگ نارنجی روی آن نوشته بود :ب ۵ص.
کارآفرین درحالیکاه موباایلش را محکام در دسات داشات ،باا حاالتی پارتنش
پرسید« :ب ۵ص مخفف چیست؟»
راننده گفت« :باشاگاه پانج صابحیها .کنتارل صابحت را باه دسات بگیار تاا
زندگیات را ارتقا بدهی .این یکی از شعارهایی است که جناب رایلی ساود بسایاری
از کسبوکارشان را بر اساس آن کساب کردهاناد .حااال درنهایات افساوس اینجاا،
جایی است که بنده ناگزیرم با شما خداحافظی کنم .خدانگهدار ».و کیفهای آنان
را به سمت هواپیمای درخشان برد.
دو خدمه شیک و جذاب ،جلوی پلکان فلزی منتها باه کاابین ایساتاده بودناد.
یک مهماندار خوش برخورد بلوند به کاارآفرین و هنرمناد یاک حولاه دا داد و از
یک سینی نقره ،به آنها قهوه تعارف کرد و به زبان روسای باا آنهاا احاوالپرسای
کرد« :دوبرواوترو»
راننده حین برگشتن به اتومبیل ،خطاب به هواپیما گفت« :از مالقاات باا شاما
67 خوش وقت شدم .وقتی جناب رایلای را دیدیاد ،ساالم مارا باه ایشاان برساانید .در
جزیره موریس خوش بگذرد».
دو همسفر ،مانند خونآشامی که با یک غوزه سیر از خواب بیدار شاده باشاند،
یک صدا داد زدند« :موریس؟»
هنرمند ،حین باال رفتن از پلکاان ،گفات« :بااور نمایکنم .ماوریس! همیشاه
دوست داشتم به آن جزیره بروم .آنجا فرکانس انارژی بااالیی دارد ،حاال و هاوای
فرانسوی ...و شنیدم که خیلی از شادترین مردم آنجا زندگی میکنند».
کارآفرین حین مزه مزه کردن قهوه ،گفت« :من هم خیلی تعجاب کاردم .مان
هم شنیدهام کاه ماوریس جاای زیباایی اسات و ماردمش ازلحاا معناوی بسایار
پیشرفته هستند».
پس از یک تیک اف بینقص ،هواپیما بر اوج ابرها قرار گرفات .زماانی کاه باه
ارتفاع ثابت رسیدند ،شامپاین سرو شد ،برایشان خاویار آوردناد و تعادادی غاذای
اصل بینظیر برایشان آماده کردناد .کاارآفرین تاا حاد زیاادی احسااس خرساندی
میکرد و حاال کمتر از فکر اقادام بایرحماناه سارمایهگاذارانش در جهات غصاب
شرکتش ،برانگیخته بود .شاید اکنون وقات مناسابی بارای رفاتن باه تعطایالت و
آموختن فلسفه پنج صبح و متدشناسی نهفته در آن نباود کاه مانناد ساوخت یاک
موشک ،عامل تبدیلشدن آقای رایلی به غول کسبوکار و بشردوسات بینالمللای
ا
بهحساب میآمد؛ بااینحال ،شاید هم این زمان کاامال مناساب باود بارای فارار از
واقعیت معمول و کشف روش موفقترین ،تأثیرگذارترین و شادترین افراد دنیا برای
آغاز کردن روز.
بعد از کمی نوشیدن شامپاین ،کاارآفرین فیلمای تماشاا کارد و بعاد باه خاوابی
عمیق فرو رفت .هنرمند ،کتاابی باا عناوان "اساتادان هنار در تعطایالت" باا خاود
داشت .چند ساعتی به مطالعه پرداخت .میتوانیاد تصاورش را بکنیاد کاه هنرمناد
چقدر احساس رضایت میکرد.
جت ،خط سیرش را از فراز چند قاره پهناور و زماینهاای مختلاف ،اداماه داد.
خلبانی ،با دقت بسیار انجام گرفت و فرود آرام ،باقی برنامه بود. 68
حین حرکت هواپیما روی باند تازه آسفالت شده ،خلبان از طریق بلندگو اعاالم
کرد« :از شما سپاسگذارم .به موریس و فرودگااه باین المللای سرسای ووسااگورام
جوالم خوش آمدید ».سپس ،با لحن پر از اعتمادبهنفس کسی که اغلب عمرش را
در آسمان طی کرده است ،ادامه داد« :همراهی با شما عزیزان باعاث افتخاار ماا
بود .طبق اطالعرسانی منشی آقای رایلی از برنامه سفرتان ،ظرف چناد روز آیناده،
ا
مجددا شما را مالقات خواهم کرد .یک بار دیگر تشکر میکنم که با ما پرواز کردید
و اطمینان داریم که سفر عالی و آرام و از همه مهمتر ایمن ،خواهد بود».
همانطور که مهماندار مساافرین ویا هاش را باه خاارج از هواپیماا مشاایعت
میکرد ،یک اتومبیل شاسیبلند مشکی ،روی باند میدرخشید.
مهماندار با لحنی متین گفت« :وسایل شما کمی بعد برایتاان ارساال خواهاد
شد .نگران نباشید؛ آنها را به محل اقامتتان ارسال خاواهم کارد .خدانگهادار».
بعد ،خیلی جدی برای آنها دست تکان داد.
کارآفرین همانطور که چنادتایی سالفی میگرفات و بار خاالف شخصایتش،
لبها را مانند خانمهای مدپرست غنچه کرد و گفت« :عالی است».
هنرمند درحالیکه زبانش را مانند آلبارت انیشاتین در عکاس معاروفش -کاه
جدیتش را محو نموده و حس شگرف کودکیاش را نمایان کرده بود -بیرون آورد و
عکس کارآفرین را خراب میکرد و گفت« :صددرصد».
حین حرکت رنج رولور در امتداد بزرگاراه ،سااقه هاای بلناد نیشاکر در نسایم
معطاار اقیااانوس هنااد ،در نوسااان بودنااد .راننااده ساااکت ،کاااله ساافیدی ماننااد
کاله هایی که خدمتکاران هتل های پنج ستاره دارند ،بر سر داشت و کتوشالوار
خاکستری تیره اتوخورده ای به تن کرده باود کاه نشاان از ناوعی حرفاهایگاری
نامحسوس داشت .هیچوقت نشد با دیدن تابلوی محدودیت سرعت ،از سرعتش
کم نکند و هربار میخواست تغییر جهات بدهاد ،اطمیناان حاصال میکارد کاه
چرا راهنمایش روشن اسات .اگرچاه پیادا باود کاه ایان مارد سان بااالیی دارد،
69 اتومبیل را بهدقت یک شاگرد جوآنکه خودش را بارای تبدیلشادن باه بهتارین
راننده وقف کار کرده بود ،میراند در طی مسیر ،تمرکزش روی جاده مقابل بود و
در نوعی خلسه حرفهای به سر میبرد که برای رساندن مسافرانش به مقصد ،باا
امنیت و کارایی باال ،طراحی شده بود.
از میان چند دهکده گذشتند که انگار بعد زمان در آن معنا نداشت .بوتاههاای
گل کاغذی در حاشیه خیابانها به چشم میخوردند .سگهاای وحشای باا ژسات
سالطین جاده ،روی خط نصفالنهار ایستاده بودند و در یک باازجویی مرگباار ،باا
اتومبیل شاسیبلند رویارویی میکردند .بچهها روی زمینهای چمن کوچک ،فار
از دنیا ،مشغول باازی بودناد .هرازگااهی صادای آواز خاروسهاا شانیده میشاد و
پیرمردهااایی بااا کالههااای پشاامی دهانهااای باایدناادان و پوساات بلااوطی ،روی
صندلیهای فرساوده چاوبی نشساته بودناد .باه نظار میآماد زماان زیاادی بارای
گذراناادن دارنااد و درعینحااال ،از سااختیهااای روزگااار خسااته بودنااد و از زناادگی
پرمعنای گذشته ،عاقل به نظر میرسیدند .دستههای پرندگان سارزنده ،نغماه سار
داده و پروانههای رنگارنگ ،همه جا در حال بال زدن بودند.
در یکی از دهکدههایی که اتومبیل از آن رد میشد ،پسربچه الغری با پاهاایی
که برای هیکلش زیادی بلند به نظر میرسایدند ،روی دوچرخاه زرد ماوزی زهاوار
دررفتهای ،رکاب میزد که زینش زیادی به باال نصب شده بود .در دهکاده دیگار،
گروهی دختر نوجوان در خیابان تمیز باه دنباال ماردی باا شالوارک سابز ارتشای و
تیشرتی با نوشته "جوجه کبابی "۴روی پشتش ،حرکت میکردند.
اینجا انگار همهچیز همگام با ساعت جزیره حرکات میکارد .ماردم هماه شااد
ا
بودند و با چنان انرژیای لبخند میزدند که در زندگیهای شلو ،ماشینی و بعضا
بیروحی که خیلی از ما تجربه میکنیم ،دیده نمیشد .ساحلها ،بهطاور غیرقابال
ا
توصیفی زیبا بودند .با ها تماما پرشکوه بودند و در ورای این منظره کاه آدم را یااد
نقاشیهای پل گوگن میانداخت ،تعدادی کوه قرار داشاتند کاه گویاا توساط یاک
مجسمهساز اهل فلورانس قرن شانزدهم تراشیده شده بودند.
راننده سکوت را شکست و به صخرهای که شبیه بدن انسان بود ،اشاره کارد و 71
گفت« :آن را میبینید؟ اسمش پیتر بوث است؛ دوماین قلاه بلناد جزیاره ماوریس
است .آن قله را آن باال ببینید؛ شبیه سر یک انسان است ».انگشتش را باه سامت
باالی صخره گرفت.
هنرمند گفت« :بی شک شبیه سر انسان است».
راننده ادامه داد« :زمانی که به مدرسه ابتدایی میرفتیم ،برایمان قصه مردی
را میگفتند کاه روی آن کاوه میخواباد .او باا صاداهای عجیاب بیادار میشاود و
میبیند فرشتهها و پریها در حاال شاادی دور او هساتند .آن موجاودات باه مارد
دستور میدهند که به هیچکس درباره چیزی که دیده است ،چیزی نگوید ،وگرناه
به سنگ تبدیل میشود .آن مرد موافقت کرد؛ اما به خاطر هیجانی که آن زمان از
آن تجربه مرموز داشته ،قولش را میشکند و با خیلیها درباره آن اتفااق صاحبت
میکند .پریها و فرشتگان از این کار او خشمگین میشوند و او را به سنگ تبدیل
میکنند و سرش به حدی باد میکند که روی آن قله که میبینید ،مینشیند .حاال
او به هر بینندهای یادآوری میکند که باید به قولهایش عمل کند».
اتومبیل از کنار یک دهکده دیگر گذشت .موسایقی از بلنادگوی کاوچکی روی
ایوان جلوی خانهای در حال پخش بود و دو پسر و سه دختر نوجوان ،با گالهاای
سفید و صورتی روی موهایشان ،در حال شادی بودناد .یاک ساگ هام در کناار
آنها مشغول پارس کردن بود.
کاارآفرین گفاات« :چااه داسااتان زیباایی ».شیشااه پنجاارهاش پااایین و موهااای
ا
قهوهای موجدارش ،اسیر دست باد بود .پوست صورتش کاه معماوال خطاوطی در
ا
خود داشت ،اکنون کامال صاف بود .حاال کلماتش را آهستهتار ادا میکارد .ناوعی
آرامش بیسابقه از صدایش برمیخاسات .یکای از دساتهایش روی صاندلی ،باه
فاصله کمی از دسات هنرمناد ،باا خاالکوبیهاای ظریاف روی انگشات میاانی و
اشارهاش ،قرار داشت.
راننده که حاال پس از مدتی ساکت بودن ،تازه گرم شده بود ،گفت« :مارک تاو
70 این زمان نوشت :اول موریس خلق شد و بعد بهشات و بهشات را از روی ماوریس
ساختند ».بعد از این حرف مانند رهیس جهموری در مراسم تحلیف ،شاد شد.
هنرمند که حاال آن حال و هوای معترضش با حالتی سابک ،بایخیاال و آرام
جایگزین شده بود ،گفت« :تا حاال چنین چیزی ندیاده باودم .ارتعاشای کاه اینجاا
حس میکنم ،دارد خالقیتم را حسابی تقویت میکند».
کارآفرین برای مدتی که از حد ادب بیشتر بود ،به هنرمند نگاه کرد .بعد رو کرد
به دریا ،البته با اکراه .نمیتوانست جلوی لبخندش را بگیرد.
صدای راننده از بلندگوی اتومبیل شنیده شد« :پنج دقیقاه دیگار ،میرسایم».
ا
بعد یک لوح به هرکدام از مسافرانش داد که ظااهرا از طاال سااخته شاده بودناد و
ا
گفت« :لطفا اینها را مطالعه کنید».
روی لوحهای فلزی ،پنج پاراگراف بهدقت و ظرافتی مشهود ،حک شده بودند.
روی لوحها ،این قوانین نوشته شده بود:
قانون شماره یک:
اعتیاد به عوامل حاواسپرتی ،باه معناای پایاان بهارهوری خاالق شاما اسات.
امپراطوریسازان و تاریخسازان ،قبل از طلاوع آفتااب ،یاک سااعتی را در آراماش
فار از پیچیادگیهای دنیاا صارف خوشای آن میکنناد تاا خاود را بارای یاک روز
متعالی ،آماده کنند.
قانون شماره دو:
ا
بهانه ،باعث ایجاد نبو نمیشود .اینکه قبال عادت ساحرخیزی را در زنادگیتان
نگنجانیدهاید ،بدین معنا نیست که حاال هم قادر به آغازش نباشید .توجیاه و منطاق
خود را رها کنید و به یاد داشته باشید که ارتقای روزانه در موارد کوچاک ،اگار باهطور
مستمر صورت گیرد ،به مروز زمان نتایج تأثیرگذار خواهد داشت.
قانون شماره سه:
تمام تغییرات ،در ابتدا سخت و دشوار هستند .تمام کارهایی کاه حااال برایتاان
عادی ،هستند زمانی برایتان سخت بودهاند .با تمرین مداوم ،بیدار شدن همراه باا
خورشید ،به روال عادی جدید و خودکار زندگی شما تبدیل خواهد شد. 72
قانون شماره چهار:
برای دستیابی به نتایجی که پنج درصد افراد موفق دنیا کسب میکنند ،باید آغاز
به انجام کارهایی کنید که نود و پنج درصد مردم اراده انجام آن را ندارناد .زماانی کاه
این سبک زندگی را آغاز کنید ،اکثریت مردم ،شاما را دیواناه خواهناد خواناد .باه یااد
داشته باشید که برچسب دیوانه خوردن ،بهای دستیابی به عظمت است.
قانون شماره پنج:
هر وقت خواساتید تسالیم شاوید ،اداماه دهیاد .هماناا پیاروزی ،ساهم تاالش
بالانقطاع است.
اتومبیل پس از رد کردن یک ردیاف از خاناههای سافید سااحلی ،توقاف کارد.
وانت مسقفی مقابل یکای از خاناهها پاارک باود .در حیاا خاناه دیگاری ،وساایل
غواصی پخش بودند .جلوی خانه آخر ،تعدادی کودک در حیا باازی میکردناد و
شادمان از بازی ،با صدای بلند میخندیدند.
اقیانوس به رنگ سبز و آبی ،با موجهایی کفآلود که با صادای ش ش ش روی
ساحل شنی میشکستند ،پدیدار شد .اینجا هوا بوی حیات دریایی را مایداد؛ رایحاه
شیرین شهد با ته بویی غیرمنتظره از دارچین .روی اسکله بزرگی ،مرد الغار انادام باا
ریشهایی شبیه بابانوهل ،پاچاههاای شالوارش را بااال داده باود و بارای خاانوادهاش
ماهی میگرفت .یک کاله موتورسواری هم روی سر سالخوردهاش بود.
خورشید داشت برای غروب آماده میشد .پرندهها هنوز میخواندناد ،پرواناههاا
ا
در حال پرواز بودند .همهچیز کامال جادویی بود.
راننده ،در آیفون نصب شده کنار یک نرده فلزی که به نظر میآمد بیشتر برای
بیرون نگه داشتن حیات وحش ساخته شده است تا ممانعت از ورود افراد مازاحم،
گفت« :ما رسیدیم».
دروازه به آهستگی باز شد.
اتومبیل ،در امتداد جادهای پیچ در پیچ با بوتههای گل کاغذی ،ختمی ،پلومریا
73 و بوکله دوغی (گل ملی جزیره موریس) حرکت کرد .رانناده ،شیشاه را پاایین داد و
نساایم دریااا بااا رایحااه گرداباایای مخلااو از یاااس و رز ،وارد شااد .باغبانهااا ،بااا
لباسهای باغبانی شیک ،دست تکان میدادند .حین گاذر اتومبیال ،یکای شاان
فریاد زد« :روز بخیر ».همزمان با اینکه دو کبوتر به سایز مشت یک راننده کامیون
از روی سنگ فرش پریدند ،دیگری فریاد زد« :سالم».
خانه میلیاردر ،ساکت بود؛ به شکل خانههای ساحلی شیک ،طراحی شده بود،
ترکیبی از کلباههاای جزیاره مارتااز ویان یاارد ماساچوسات و خاناههای مزرعاهای
سوهدی؛ هم چشمگیر بود و هم زیبا.
ایااوان بزرگاای در قساامت پشاات خانااه ،روی اقیااانوس گسااترده بااود .دوچرخااه
کوهستانی گل آلودی به دیوار تکیه داشت .یک تخته موجسواری هام روی زماین
افتاده بود .پنجرههای قدی بزرگ ،تنها تزیین گرانقیمت معماری این خانه به نظر
میآمدند .گلهای زیبای دیگری هم اینجا در امتداد ایوان چیده شده بودناد .روی
یک چر دستی ،غذای سبک ،انواع پنیر و چای تازه در انتظارشان بود .پلاههاای
طوسی رنگ آفتاب خورده ،به سمت پاایین پایچ خاورده بودناد و باه سااحل بسایار
زیبایی منتهی میشدند؛ از همانهایی که در مجالت مخصوص سفر میبینید.
در میان این همه زیبایی ،یک نفر تنها روی شنهای کرم رنگ ساحل ایستاده
بود و هیچ حرکتی نمیکرد.
مرد ،قامتی مانند برج ایفل داشت؛ بدون پیراهن با بدنی برنزه ،شلوارکی آزاد با
طرح استتار به پا کرده بود ،صاندلهاای زرد و عیناک آفتاابی از بهتارین برناد؛ از
آنهایی که در خیابان ویادکوندوتی رم میخرند.
مرد ،مانند ستارهای در آسمان آفریقا بیحرکت به دریا خیره مانده بود.
کارآفرین با اشاره ی انگشت و لحنی پرانرژی گفات« :آنجاسات .بااالخره او را
دیدیم .آقای رایلی مشهور ظاهر شد».
بعد بهسرعت قدم هایش افزود و از پلکان چوبی پایین رفت تا به ساحل برساد.
«ببین! کنار آب ،غرق در اشعه آفتاب ،ایستاده و دارد به زندگیاش عشق میورزد.
گفتم که آدم جالبی است .خیلی خوشحالم که به حسم اعتمااد کاردم و باه برناماه 74
ماجراجویی جواب مثبت دادم .در دنیایی که خیلی از افراد حرفهاایی میزنناد کاه
هیچگاه به آنها عمل نمیکنند و قولهایی میدهند که به آن پایبند نمیمانند ،او
ا ا
واقعا حرف راست را میزد .اتفاقا چقدر هم به من اصرار کرد .رفتارش باا ماا خیلای
ا
خوب بود .او حتی ما را نمیشناسد و بااینحال ،واقعا میخواهد کمک کند .شاک
ندارم که از ما مراقبت میکند؛ بیا».
هنرمند ،مانند بچه سمندری که روی یک تخته الوار راه مایرود ،خندیاد .زیار
نور خیرهکننده آفتاب ،پیراهن مشکیاش را درآورد.
نقاش درحالیکه قدمهایش را تند میکرد تا به کارآفرین برسد ،گفت« :من هم
ا ا
حس تو را دارم .او واقعا به حرفهایش عمل میکند .واقعا به این آفتاب نیاز دارم».
داشت بهسختی نفس نفس میزد.
همینطور که دو مهمان به طرف مردی رفتند که بر لبه دریای ایان مجموعاه
ساحلی شبه نیروانا ایستاده بود ،متوجه شدند که هیچ خانه دیگری در میادان دیاد
قرار ندارد؛ فقط چند تا قایق ماهیگیری بود که رنگ بدنه آنهاا بهواساطه ساالها
مهار شدن در آبهای کمعمق نزدیک ساحل ،ورقه شده بودناد .غیار از خورشاید
که در حال ستایش این امپراطوریساز با عیناک آفتاابی ایتالیااییاش باود ،هایچ
موجود دیگری شاهد این قضیه نبود.
هنرمند که حاال با تمام وجود نفس عمیق میکشید ،فریاد زد« :آقای رایلی».
هیکل ثابت مرد ،درسات مانناد نگهباناان کاا باکینگهاام در انتظاار رسایدن
ناوگان جابهجایی سلطنتی ،سر جای خود ایستاد.
کارآفرین هم با ذوق فریاد زد« :آقای رایلی».
جوابی نیامد .مرد همچنان به دریا و کشتیهای حمل کانتینری خیره ماند کاه
به سایز استادیوم فوتبال ،روی خط افق پرا کنده بود.
هنرمند خیلی زود خودش را پشت سر مرد رسااند ،روی شاانه مارد زد و او هام
روی پاشنه چپش چرخید .هر دو مهمان از تعجب هین کشیدند .کارآفرین ،دسات
75 ظریفش را روی دهانش گذاشت .هنرمند بهطور غریزی به عقب جست زد عقب و
به پشت ،روی شنها افتاد.
هر دو از آنچه میدیدند یکه خورده بودند.
مرد ایستاده مقابل دریا ،سخنران آن همایش بود.
فصل هفتم
آمادهسازی برای دگرگونی در بهشت آغاز میشود
«کودک هیچ مشکلی برای باور کردن باورنکردنیها ندارد و همانطور دیوانه و
نابغه .فقط من و شما با آن مغزهای بزر و قلبهای کوچ مدان هسد یم کده
ش میکنیم ز یاد از حد فکر میکنیم و دچار تردید میشویم».
استیون پرس فیلد
76
کارآفرین با لبخندی که پر از حیرت و خوشحالی بود ،گفت« :جل الخالق».
بعد از آنکه توانست از حالت شوک به حال و هوای مدیریتی خودش که بیشتر
با آن عادت داشت برگردد ،باالخره توانست بگوید« :ما در همایش شما بودیم .شما
روی صحنه عالی ظاهر شدید .من مدیریت یک شرکت فنااوری را باه عهاده دارم.
اهلی این صنعت ،از ما با عنوان "موشک" یاد میکنند؛ زیرا ظرف چناد ساال رشاد
تصاعدی داشتیم .اوضاع داشت عالی پیش میرفت تا اینکه مدتی قبل »...و باقی
حرفش را خورد.
نگاااهش را از روی سااخنران برداشاات و روی هنرمنااد باارد .باارای لحظاااتی
دستپاچه با دستبندش ور رفت .خطو روی صورتش ،وضوح بیشتری یافتند و در
آن لحظه رو ساحل تماشاایی نگااه خساته ،سانگین و زخام خاورده روی صاورتش
ظاهر شده سخنران پرسید« :چه اتفاقی برای کسبوکارت افتاد؟»
«بعضی از کسانی که روی کسابوکارم سارمایهگذاری کارده بودناد ،احسااس
کردند که من زیادی سود میبرم .آنها سود بیشتری میخواستند .آدمهای خیلی
حریصاای بودنااد .ایاان شااد کااه تاایم اجرایاای ماارا ،بازیچااه خودشااان قاارار دادنااد و
کارمندهای کلیدی مرا متقاعد کردند که علیه مان صاف آرایای کنناد و حااال هام
سعی دارند مرا از شرکت خاودم بیارون کنناد .کاار مان ،حاصال تماام زنادگی مان
است ».بغض ،گلویش را گرفت.
یک دسته ماهی استوایی ،با رنگهاای مختلاف ،در آبهاای کام عماق لاب
ساحل شنا میکردند.
کارآفرین ادامه داد« :تصمیم گرفته بودم خودم را بکشام؛ تاا اینکاه آن روز در
همایش شما حاضر شدم .بخشهای زیادی از دانشی که شما در اختیار مان قارار
دادید ،به من امید داد؛ خیلی از حرفها ...تا باعث شد دوباره احساس قوی باودن
ا
کنم .البته نمیدانم دقیقا چه چیزی بود؛ اما شما وادارم کردید تاا خاودم و آیناده را
باور کنم .میخواهم از شما تشاکر کانم ».و ساخنران را در آغاوش گرفات« .شاما
77 باعث شدید سفری را برای بهینهسازی زندگیام آغاز کنم».
سخنرآنکه حاال ظاهرش با آخار ین بااری کاه هنرمناد و کاارآفرین او را دیاده
بودند ،خیلی تفاوت داشات ،جاواب داد« :بابات لطاف شاما ساپاسگزارم ».حااال
نهتنها رنگ و رویش به خاطر مجاورت باا آفتااب ساالم و سارحال باود ،بلکاه وزن
اضافه کرده بود.
سخنران ادامه داد« :ممنونم از حرفهایی که زدید؛ اما حقیقت این است کاه مان
باعاث نشاادم تااو ساافر خااود را بارای ارتقااای زناادگیات شااروع کناای .تااو خااودت داری
زندگیات را با آغاز فرآیند عمل کردن باه بیانش و روشهاای مان ،متحاول مایکنای؛
یعنی با عمل کردن به آموزههای من ،خیلای از ماردم در حارف زدن اساتادند .آنهاا از
بلندپروازیهایشان ،رؤیاهایشان و تمام آرزوهایی که میخواهند به آنها برسند ،به تاو
میگویند .البته قصد من ،قضاوت کردن نیست؛ فقاط گازارش مایدهام .قصاد مان،
شکایت کردن نیست؛ فقط میخواهم که یادآوری کرده باشام« :اغلاب ماردم در تماام
طول عمرشان ،همانطوری که هستند ،باقی میمانند ».آنها مایترساند روشای کاه
دیروز برای زندگی داشتند را عو کنند .آنها با سبک زندگی معمولی خود ،خشانود و
راضی بوده و پاهایشان با روش همرنگ جماعت شدن ،قفل و زنجیر شده اسات و در
برابر تمام فرصتهای تغییر تکامل و ارتقای فردی ،مقاومت میکنند.
خیلی از انسانهای خوب بین ما ،به حدی دچاار تارس شادهاند کاه باه نادای
زندگی گوش نمیدهند؛ ندایی که به آنها میگویاد وارد اقیاانوس آبای ممکانهاا
شوند که در آنجا ،تعالی شهامت و جساارت در انتظارشاان اسات .تاو آنقادر خارد
داشتی که بر اساس برخی از اطالعاتی که در همایش اراهه دادم ،عمال کنای .تاو
یک نفر از دسته اقلیتی هستی که حاضرند هر آنچه الزم است را انجام بدهند تا به
یک رهبر و انسان واقعی تبدیل شوند ،آفرین به تو؛ و این را هم میدانم که تحول،
چیز راحتی نیست .بااینوجود ،زندگی کرم ابریشام بایاد باه پایاان برساد تاا شاکوه
پروانه ،شروع به درخشایدن کناد .نساخه قادیمی تاو بایاد از باین بارود تاا بهتارین
نسخهات متولد شود .تو آنقدر باهوشی که صبر نکردی اول شرایط ایدهآل ایجااد
شود و بعد بارای باه تعاالی رسااندن زنادگی حرفاهای و شخصای خاود ،ارادهات را 78
محکم کنی .بزرگترین قدرتها ،با یک شروع ساده از درون آغاز میشوند .زمانی
که تو شروع کنی به بستن چر هایی که با آمال و آرمانت باز شده و سعی میکنای
آنها را بهواقعیت تبدیل کنی ،یک نیروی مخفی قهرمانانه در درون تو ،خودش را
به تو میشناساند .طبیعت ،متوجاه تاالشهاای تاو میشاود ،اداماه میدهاد و باا
یکسری پیروزی غیر قابل پیشبینی ،به تعهد سر تا پاا ایماان تاو پاساخ میدهاد.
قدرت ارادهات بیشاتر میشاود .اعتمادبهنفسات بااال مایرود .هاوش و قریحاهات
افزایش پیدا میکند .یک سال بعد از این تاریخ ،از تصمیمی که امروز گرفتی بسیار
خوشحال خواهی بود».
کارآفرین گفت« :ممنونم».
«شنیدم که کسی میگفت اول بایاد وزناش کااهش یاباد تاا بعاد بتواناد بادود.
تصورش را بکنید .اول میخواست وزن کم کند تاا بعاد بتواناد عاادت دویادن را در
ا
خود شکل بدهد .این دقیقا مانند نویسندهای است که منتظر است اول موضوع به
او الهام شود تا بعد شروع به نوشتن کند ،یا مدیری که اول منتظر ترفیع است تا بعد
کارکنانش را رهباری کناد ،یاا یاک کسابوکار اساتارت آپ کاه اول منتظار اسات
سرمایهگذار بسیاری جذب کند تا یک محصول استثنایی تولید کند .جریان زندگی،
اقدامات مثبت را پاداش میدهد و تردید را مجازات میکند .به هر حال خوشحالم
که توانستم در قیام شما نقشی داشته باشم؛ حتی یک نقش جزهی .به نظر میآیاد
شما در مرحله دشوار و درعینحال هیجانانگیزی از سفر ماجراجویاناه خاود قارار
ا
دارید .لطفا به این موضوع توجه داشته باشید که یک روز بد برای شاما ،روز عاالی
است برای روح شما؛ و آنچه که ندای ترس بهعنوان یک وصله ناجور و سخت باه
شما معرفی میکند ،از نظر خرد درونتان ،یک موهبت زیبا است».
کارآفرین ،خیلی بیپرده گفت« :ما فکر میکردیم شما فاوت کاردهایاد .خادا را
ا
شکر که حالتان خوب است و این تواضع شما واقعا قابل تحسین است».
«بر این باورم که متواضعترینها ،عظیمترینهاا ،هساتند .رهباران واقعای ،باه
79 حدی از خود مطمئن هستند که مأموریتشان در زندگی ،کمک باه رشاد دیگاران
است .آنها به حدی برای خودشان احترام قاهل هستند و آنقدر شاادی و آراماش
در درونشان دارند کاه نیاازی ندارناد موفقیتهایشاان را در باوق بکنناد تاا حاس
خودشان کمی بهتر شود .باید این را هم اضافه کنم که تفاوت زیاادی باین قادرت
واقعی و قدرت ساختگی وجود دارد».
حاال سخنران خیلی بیشتر در پوسته مربی قرار داشت که بارایش آوازه جهاانی
به ارمغان آورده بود .او ادامه داد« :فرهنگ ما ،به شما القا میکناد کاه باه دنباال
عنوان و زرق و برق ،تشویق و تمجید دیگران و پول و عمارت باشید .تماام ایانهاا
ا
خوب هستند؛ واقعا خوب هستند .البته به شرطی کاه مغزتاان طاوری شستوشاو
داده نشااود کااه ارزش و کراماات انسااانی خااود را بااا اینجااور چیزهااا تعریااف کنیااد.
میتوانید از داشتن اینجور چیزها لذت ببرید ،اماا نبایاد باه آنهاا متصال بمانیاد.
میتوانید آنها را داشته باشید؛ اما نباید هویت خود را حول آنها بساازید .آنهاا را
قدر بدانید؛ اما محتاجشان نباشید .اینها حالتهایی از قدرت ساختگی هستند که
تمدن ما دارد طوری برای ما برنامهریزی میکناد تاا بااور کنایم بارای رسایدن باه
موفقیت و آرامش ،باید به دنبال آنها باشیم .واقعیت این است که اگر به هر دلیل
هرکادام از ایاانهاا را از دساات بدهیااد ،قادرتی کااه بهواسااطه داشاتن آنهااا حااس
میکردید همراهش آن بخار میشود ،در یک آن محاو میشاود و باه شاما نشاان
میدهد که توهمی بیش نبوده است».
ا
کارآفرین داشت تکتاک کلماات را جاذب میکارد« :لطفاا بیشاتر بارایماان
توضیح بدهید».
سخنران ادامه داد« :قدرت واقعی هرگز از عوامال بیرونای حاصال نمیشاود.
درواقع خیلی از مردم با پول زیاد ،ثروتمند نیستند؛ درست مانند کسی که در باناک
کلی پول زیر دستش میآید ،اما ثروتمند نیست».
سخنران دمپاییهای زرد روشن را درآورد و خیلی مرتب روی شنهای ساحل قرار
داد« .قدرت واقعی ،همانکه اسطورهها از آن ساخته میشاوند ،از نمااد بیرونای و
داراییهای بیرونی شما حاصل نمیشود .در این مرحله ،دنیای ماا راه خاود را گام 81
کرده است .قدرت حقیقی و ماندگار زماانی خاودش را نشاان میدهاد کاه شاما باا
موهبااتهااای اصاالی خااود ارتبااا برقاارار میکنیااد و اسااتعدادهای فااراوانتااان را
بهعنوان یک انسان ،تشخیص میدهید .این را هم اضافه کنم که ثروت واقعی ،از
زندگی کردن با فضایل ارزشمندی مانناد بهارهوری ،شاهامت ،صاداقت ،همادلی،
شرافت و قابلیت سپری کردن روزهای عمر به روش خودتان ،به دست میآید؛ ناه
این که کورکورانه گله گوسفندهایی که بسیاری از افراد جامعه بیمار ما جز آن قارار
گرفتهاند را دنبال کنید .امروزه بسیاری از مردم ما به گوسفند تبدیل شدهاناد .خبار
خوب ،این است که قدرتی که من از آن حرف میزنم ،روی این سیاره در دساترس
ا
تمااام انسااانهای زنااده قاارار دارد .احتماااال ایاان قابلیاات را فرامااوش کااردهایم یااا
ازدستدادهایم .زندگی به ما ضربه وارد کارده اسات و ماا را ماأیوس کارده اسات و
باعث سرشکستگی ما شده؛ اما آن قدرت هنوز در درون ماست و منتظر است تا ما
با آن رابطه ایجاد کنیم و آن را گسترش بدهیم .میدانید تمام معلمان بزرگ تاریخ،
چیزهای کمی از مال دنیا داشتند؟ وقتی ماهاتما گاندی از دنیا رفت ،تعداد اقاالم
داراییهایش حدود ده قلم بود :وسایلی از قبیل صندلهایش ،یک ساعت مچای،
عینکش و یک کاسه که در آن غذا میخورد .مادر ترزا که قلبش آنقادر غنای باود
که قدرت تأثیرگذاری بر روی میلیونها نفر را داشت ،در اتاق کوچکی از دنیا رفات
ا
که تقریبا هیچ وسیله دنیوی در آن نبود .وقتی سافر میکارد ،تماام وساایلش را در
یک کیسه سفید پارچهای حمل میکرد».
هنرمند که حاال روی شنها لم داده بود ،پرسید« :خاب دلایلش چیسات کاه
خیلی از قهرمانهای انسانیت ،اینقدر کم از مال دنیا داشتند؟»
سخنران جواب داد« :زیرا چون آنهاا باه ساطحی از پختگای فاردی رسایده
بودند که درک میکردند گذراندن عمر باه دنباال اشایایی کاه در فرجاام کاار هایچ
بهحساب میآیند پوچ هستند ،آنها شخصیت خود را طوری پرورش داده بودند که
دیگر مانند اغلب مردم ،نیاز به پر کردن حفرههای درونشان با عوامل حواسپرتی،
80 جذابیتهاای دنیاوی ،راههاای فارار از زنادگی و تجماالت ،احسااس نمیکردناد.
هرقدر عطش آنها برای مالکیت داراییهای سطحی کمتر میشد ،بیشاتر تشانه
اهداف جایگزین مانند ار ج نهادن به رؤیاهاای خالقاناه ،نشار دادن نباو ذاتای و
زندگی بر اساس ارزشهای اخالقی و متعالی میشدند .آنها از صمیم قلاب درک
کرده بودند که امیدبخشی ،رسیدن به تعالی و بیباکی ،همهچیزهایی هساتند کاه
بایااد از درون ساااخته شااوند .وقتاای کساای بااه قاادرت حقیقاای دساات پیاادا کنااد،
جایگزینهای بیرونی در مقایسه با حس ارضایی کاه ایان گنجیناه باه او میدهاد،
رنگ میبازد .این وزنههای سنگین و اثرگذار در طول تاریخ وقتای باه ذات متعاالی
خودشان پی بردند ،متوجه این حقیقت هم شدند که یکای از اهاداف اولیاه زنادگی
شگفتانگیز ،تشریک مساعی با مردم است ،اثرگذاری روی زندگی دیگران اسات،
مفید بودن است ،دستگیر بودن است .همانطور که قبال از باه زماین افتاادن در
همایش به شما گفتم ،آنچه سازندگان کسبوکارهای بازرگ از آن باا عناوان کلیاد
قفل ارزش ذینفع یاد میکنند ،ایان عباارت اسات :رهباری ،یعنای خدمترساانی.
موالنا ،عارف و فیلسوف بزرگ ،با یک جمله این مفهوم را به بهترین شکل ممکن،
شرح داده است :از قطره دست بکش تا به دریا برسی».
کارآفرین خالصانه گفت« :ممنون بابت این حرفهایتان».
بعد ،کنار هنرمند روی شنهاای سااحل نشسات و خیلای بااحتیاا ،یکای از
دستهایش را با فاصله کمی از دست او قرار داد.
هنرمند که حاال بوتهایش را هم درآورده بود ،گفت« :خوشحالم که مایبینم
حالتان بهتر است».
او جوراب به پا نداشت .همانطور که مثل یک گربه در حال آفتاب گرفتن ،زیر
اشعه قوی آفتاب ولو شده بود ،پرسید« :راستی برایتان چه اتفاقی افتاد؟»
سخنران آنهاا را محارم راز دانسات و صاادقانه گفات« :خساتگی .باه تعاداد
زیادی از شهرها سفر کردم ،تعداد زیادی مسافرت هوایی داشتم؛ در تعداد زیاادی
از برنامههای رسانه حضور پیدا کردم .تعداد زیادی همایش برگزار کردم .به دنباال
انجام مأموریتم ،برای کمک به مردم در جهت سرعت بخشیدن به موفقیت ،فعال 82
کردن محبتهای ذاتی و تبدیلشدن به قهرمان زندگی ،خودم را تحتفشاار خارد
کردم .اکنون بیشتر مراقب خودم هستم».
بعد ،سخنران عینک آفتابی براق را از چشم برداشت و دستش را به طارف دو
شاگرد دراز کرد« :مالقات با شما برای من باعث خوشوقتی است».
هنرمند جواب داد« :همینطور برای من .حرفهای شما به من کمک کرد دوران
سختی را پشت سر بگذارم».
هنرمند حین گفتن این حرفها ،متوجه قایق تفریحی پر از توریست با لباسهاای
شادی شد که در دوردست روی آب حرکت میکرد .دستهای دیگار از مااهیهاای
موسوم به ماهیهای کاپیتان ،در آب شفاف در حال شنا کردن بودند .سخنران باا
ا
دقت تحت نظرشان گرفت .لبخندی زد و ادامه داد« :حتما حیران ماندی کاه مان
چرا اینجا هستم».
کارآفرین حین درآوردن کفشها و پیچوتاب دادن پاهایش داخل شان سافید،
گفت« :همینطور است».
«حقیقت ،این است که مان از زماانی کاه جنااب رایلای جاوانی ۳۳سااله بودناد ،باه او
مشاوره میدادم .تمام ورزشکاران حرفهای ،مربیان سطح باال دارند و هماینطاور تماام
اهالی استثنایی کسبوکار .نمیتوانید دستتنها به یک چهره تبدیل شوید .زمانی که ما
باهم آشنا شدیم ،ایشان تازه داشتن کارشان را شروع میکردناد؛ اماا هماان زماان هام
درک میکردند که انسان هرچه بیشتر یاد بگیرد ،موفقتر است .رشد ،ورزشی است کاه
بهتاارینهااا هاارروز آن را تماارین میکننااد .آمااوزش ،درواقااع مایااهکااوبی وجااود در براباار
شکست است .همانطور که خودتان پیشارفت میکنیاد ،در تماام عرصاههای زنادگی
نتایج بهتری به دست میآورید .اسم آن را گذاشتم :ذهنیت ،ضربدر دو و ضاربدر ساه.
بارای دو برابار کاردن درآماد و اثرگاذاری خودتاان ،سارمایهگذاری خاود را در دو زمینااه
اصلی ،سه برابر کنید :رشد شخصی و قابلیت حرفهای».
هنرمند حین خاراندن شکم شلوولش ،گفت« :خوشم آمد ».بعد از آن ،ناخن
83 پایش را گرفت.
سخنران ادامه داد« :آقای رایلی خیلی زود به این درک ناهال شادند کاه بارای
رسیدن به مدارج متعالی ،نیاز به حمایت در سطح باال دارند .ظرف این ساالها باه
دوستان فوقالعادهای تبدیل شدیم .ما لذتهاای زیاادی را بااهم تجرباه کاردیم؛
مانند نهارهای چهارساعته روی همین سااحل اختصاصای ،باا سااالد پنیار نخال،
میگوی کبابی تازه و نوشیدنی خوب فرانسوی».
ساخنران ،دسااتها را دراز کاارده و کشوقوساای بااه باادنش داد .نگاااهی بااه کوههااای
باعظمت انداخت و لحظهای سکوت کرد« .غمهای عمیقی را هم باهم تجربه کردیم.
مثل زمانی که یکی از دوستانم پس از جشن تولد پنجاهسالگیاش ،باه سارطان مباتال
شد .به نظر میآمد هر آنچه یک نفر میتواند آرزویش را داشته باشاد ،در ایان دنیاا دارد؛
اما بدون سالمتی ،متوجه شد که هیچچیز ندارد و هماین موضاوع او را دگرگاون کارد.
میدانید ،سالمتی تاجی است روی سر انسان سالم که فقط افراد بیمار میتوانناد آن را
ببیند .به قول قدیمیها ،وقتی ما جوانیم ،سالمتی را برای باه دسات آوردن ثاروت فادا
میکنیم و وقتی پیر میشویم ،متوجه میشویم چه چیزی بیشتر از همه اهمیت دارد و
آن را فدا کنیم تا حتی شده بارای یاک روز ،ساالمتیماان را داشاته باشایم .هایچکس
دوست ندارد ثروتمندترین فرد در قبرستان باشد».
بعد ،ضمن خیره شدن به توریستهایی که این مهمانی را گرفتاه بودناد و روی
قایق تفریحی سروصدا راه انداخته بودند ،خیلی سریع اضافه کرد« :البتاه دوساتم
سرطان را شکست داد؛ درسات هماانطاور کاه در برابار هار چیازی کاه بخواهاد
رؤیاهایش را از بین ببرد ،از خودش دفاع میکند .مرد جالبی است؛ مثل یک برادر
ا
دوستش دارم .خوب ببینید ،واقعا از دیدنتان خوشحال شدم .خبر آمدنتان باه مان
رسیده باود .آقاای رایلای خیلای هیجاان دارد آنچاه را دربااره رسایدن باه حاداکثر
بهرهوری ،حفظ عملکرد استثنایی و خلق زندگی مطلوبتان به شاما قاول دادناد ،از
طریااق ایجاااد یااک برنامااه روتااین صابحگاهی بااا شااما در میااان بگذارنااد .خیلاای
خوشحالم که ایشان با یاددادن آنچه به ایشان یااد دادم ،دارناد لطاف و حکمات را
نشر میدهند .مطمئنم از بیانش و مادلهای آموزشای کاه باهزودی یااد خواهیاد 84
گرفت ،خوشتان میآید .باشگاه پنج صبحیها ،انقالبای در زنادگی هار دوی شاما
ایجاد میکند .میدانم به نظار عجیاب و بااورنکردنی میآیاد؛ اماا قارار گارفتن در
معر متدشناسیای که قرار است به شما یاد بدهد ،باعث بروز تغییرات چشمگیر
در اعماق وجودتان میشود .حتی صرف قارار گارفتن در معار ایان اطالعاات،
میتواند نیروی خاص در درونتان بیدار کند».
سخنران ،عینک شیکش را روی چشم برگرداند« .در ضمن ،آقای رایلی از من
خواستند به شما بگویم که ظرف چند روز آینده ،اینجا را مانند خانه خودتان بدانید.
البته من را زیاد نمیبینید؛ زیرا اغلاب اوقاات مان مشاغول غواصای ،قاایقرانای و
ماهیگیری هستم .ماهیگیری ،یکی از آن کارهایی اسات کاه خیلای باه انجاام آن
عالقه دارم .نهتنها برای مربیگری و برای انسان بزرگ و مهربانی کاه قارار اسات
بهزودی مالقات کنید به موریس آمادم ،بلکاه بارای تجدیادقوا ،فاصاله گارفتن از
دنیای پیچیده که پر از دشواری ،اقتصاد آسیبدیده ،صنایع اشباعشده و مشکالت
زیستمحیطی است ،اینجا هستم .اینها فقط چند نموناه از ماواردی هساتند کاه
ا
سطح خالقیت ،انارژی ،عملکارد و شاادی ماا را کااهش میدهاد .معماوال بارای
تجدیدقوا و شارژ کردن خودم ،به اینجا میآیم .بهارهوری ممتااز ،بادون تعطایالت
آرام ،باعث تخلیه انرژی میشود .استراحت و بازیابی انارژی بارای کساانی کاه باه
تعالی متعهد هستند ،نه یک امر تجمالتی ،بلکه یک الزام است .من این اصول را
برای سالها به مردم آموزش دادهام .بااینحال ،خودم گاهی فراموش میکنم کاه
بهایش را در همایش آخر پرداختم .هماینطاور یااد گارفتم کاه تنهاایی و دوری از
سرگرمیهای دیجیتال و ارتباطات مجازی بدون فکری که این روزها اغلب ساعت
مردم را پر کرده است باعث تقویت فرآیند الهامگیری میشود .این را هم بدانید کاه
نبو ذاتی ،زمانی خودش را به شما عرضه میکند که در حال لذت بردن از زندگی
هستید .ما زمانی ایدههای متحولکننده زندگی را به خودمان جذب مایکنایم کاه
آرام و سرشار از لذت هستیم .این نقطه کوچک در اقیانوس هند ،کمک میکند به
85 بهترین نسخه خودم دسترسی پیدا کنم .اینجا یاک محال واقعای بارای اعتکااف،
دیدن زیباییهای حیرتآور و تغذیه عالی است ،با مردمانی مهربانکاه هناوز دل و
ا
زبانشان یکی است .من واقعا شیفته موریس هستم و هناوز شاگفتی لاذتهاای
ا
کوچک زندگی را به دیده تحسین نگاه میکنم؛ مثال صرف غذا همراه باا خاانواده،
شنا کاردن باا دوساتان و بعاد ،یاک وعاده مااهی کباابی کاه از فروشاگاه ساوپریو
میخریم و با یک قوطی فونیکس خنک میخوریم».
هنرمند پرسید « :فونیکس؟»
سخنران جواب داد« :برند نوشیدنی جزیره موریس است .این را هم بگویم که
همیشه موقع تارک کاردن ایان جزیاره صاد برابار قاویتر ،چاباکتار ،متمرکزتار و
پرانرژیتر از وقتی هستم که آمدهام .در زندگی روزمرهام خیلی سخت کار میکنم.
امیدوارم حمل بر خودستایی نباشاد؛ اماا خیلای باه ارتقاای ساطح آگااهی جامعاه
اهمیت میدهم و از همین رو متعهدم که سهم خودم را برای کاهش دادن طمع،
نفرت و ناسازگاری در آن انجام بدهم .آمدن به اینجا ،مرا از نو مایساازد و مارا باه
ا
چیزهایی که واقعا مهم هستند ،متصل میکناد؛ بناابراین ،مایتاوانم برگاردم و باه
مردم دنیا خدمت کنم .ما برای مردم دنیا کار میکنیم .بگذریم؛ شما سعی کنید که
خوش بگذرانید و باز هم بابت حرفهای مثبتتان و این که در همایش من شرکت
کردید ،سپاسگزارم .حرفهایتاان بیشاتر از آنکاه فکارش را بکنیاد ،بارایم ارزش
دارد .همه میتوانند منتقد باشند ،اما مشاور بودن شهامت میخواهد .تبدیلشادن
به یک نفر تأثیرگذار ،به این معنا نیست که با دیگران بدون احتارام برخاورد کنایم.
امیدوارم رهبران بیشتری این اصل را درک کنند».
سخنران حین تکاندن شن از روی شلوارک استتارش ،گفات« :و راساتی یاک
چیز دیگر»...
کارآفرین با لحنی محترمانه گفت« :بفرمایید».
ا
«لطفا فردا صبح اینجا در ساحل باشید .آموزش شما همان موقع شروع میشود».
کارآفرین موافقت کرد« :چه ساعتی؟»
جواب داد ۵« :صبح .کنترل صحبت را به دست بگیرد تا زندگیات را ارتقا بدهی». 86
فصل هشتم
روش پنج صبح :برنامه صبحگاهی سازندگان دنیا
«بیدار شدن قبل از سپیدهدم نالی است؛ ز یرا چنین نادتی به سلم ی ثروت
و خرد کم میکند».
ارسطو
میلیاردر ،در حین پایین آمدن از پلکان ساحلیاش ،فریاد زد« :به باشاگاه پانج
87
صبحیها خوش آمدید .بون زور! این در زبان کریول یعنی صابحبهخیر .شاما سار
وقت رسیدید .من عاشق وقتشناسی هستم .وقتشناسی ،خصلت افراد سلطنتی
است .حداقل در ذهن من که اینگونه اسات .مان اساتون رایلای هساتم ».ایان را
گفت و باوقار تمام ،دستش را به طرف دو مهمانش دراز کرد.
لباسهای کهنه با یک شلوار مشکی خوش دوخت و تیشرت تمیزی باا نوشاته
"هیچ ایدهای جواب نمیدهد ،مگر این که دستبهکار شوید" به تن داشات .پاهاایش
ا
برهنه بودند و صورتش بهخوبی اصالح شده بود .کامال سرحال بود و تمام اینهاا در
ترکیب با پوست برنزهاش ،باعث میشد جوانتر از دو روز قبل ،در سالن همایش ،باه
نظر برسد .یک کاله بیسبال مشکی را هم برعکس روی سرش گذاشته بود.
چشمها ی سبزش باه طارزی غیرعاادی روشان بودناد و لبخنادش باه شاکل
حیرتآوری تابناک بود.
بله همانطور که کارآفرین حس کرده بود ،چیز بسیار عجیبی در این مرد بود.
کبوتر سفیدی باالی میلیاردر پرواز میکرد که گویا تحت تأثیر جاادو ،حادود ده
ثانیه در هوا معلق ماند و بعاد ،پارواز کارد و رفات .میتوانیاد تصاور کنیاد؟ صاحنه
دستکمی از معجزه نداشت.
میلیاردر با اشتیاق گفت« :اجازه بدهید باه شاما دو نفار خوشآماد بگاویم ».و
بااهجای آنکااه منتظاار جااواب بمانااد ،دسااتهای بلناادش را دور شااانه کااارآفرین و
هنرمند ،حلقه کرد.
ا
متفکرانه گفت« :خدایا ،شما دو نفر واقعا شجاع هستید .شما باه یاک پیرمارد
ژولیده اعتماد کردید ،به یک غریبه .مایدانم ظااهر آن روزم شابیه ولگردهاا باود.
البته اینطور نیست که به ظاهرم اهمیت ندهم؛ فقط آنقدرها بارایم مهام نیسات
که ظاهرم چطور باشد ».و با صدای بلند به بیخیالی خودش خندید« .دوست دارم
ا
کامال واقعی باشم و البته اصیل .من را یاد این گفته قدیمی میاندازد:پول زیاد آدم
ا
را تغییر نمیدهد ،فقط همان چیزی که قبال بودند را واضحتر میکند».
میلیاردر نگاهی به اقیانوس اناداخت و اجاازه داد اشاعه ساپیدهدم روی بادنش 88
پخش شود .چشمها را بست و نفس عمیقی کشید .خطو شاکم عضاالنیاش از
روی تیشرت هام معلاوم بودناد .بعاد ،از جیاب عقاب شالوارش یاک گال درآورد.
کارآفرین و هنرمند تاکنون چنین گلی را ندیده بودند؛ عجیبتر این که چارا وقتای
در جیب میلیاردر بوده ،آسیب ندیده است.
حین بو کشیدن گلبرگها گفت« :گلها ،برای تمام کسانی که بارای سااختن
جاادو در زنادگی حرفاهای و شخصای اراده محکاام دارناد ،اهمیات زیاادی دارنااد.
بگذریم .خواستم به این نکته اشاره کنم کاه پادرم یاک کشااورز باود .مان در یاک
مزرعه بزرگ شدم و بعد به کالیفرنیای جناوبی نقال مکاان کاردیم .ماا سااده فکار
میکردیم ،ساده صحبت میکردیم و ساده زندگی میکردیم .میتوانید یک پسار را
از روستا جدا کنید ،اما محال است بتوانید روح روستایی آن پسر را از او جدا کنید».
حین آنکه نگاهش روی دریای پرشکوه قفل بود ،با اشتیاق سخن میگفت.
کارآفرین و هنرمند ،صادقانه از میلیاردر تشکر کردند .برای او شرح دادناد کاه
ماجراجوییشان تا بدین جای کار ،بسایاری عاالی باوده اسات و خالصاانه باه ایان
ا
موضوع اشاره کردند که جزیره و ساحل اختصاصی ،از تماام آنچاه قابال دیادهاناد،
زیباتر هستند.
میلیاردر حین زدن عینک آفتابی ،گفت":برای خودش شهر رؤیاها است .همه
اینها ،لطف خداوند است .از این بابت مطمئن هستم .خیلی خوشحالم که اینجاا
هستید".
حین آنکه سه نفری روی خط سااحل قادم میزدناد ،هنرمناد پرساید« :پاس
پدرتان بودند که عادت بیدار شدن با آفتاب را به شما یاد دادند؟»
خرچنگی روی ساحل بهسرعت در حال حرکت بود و سه پروانه ،باالی سرشان
اوج میگرفتند.
در کمال حیرت آن دو ،میلیاردر مانند درویشی در حال شادی ،شاروع کارد باه
دور خودش چرخیدن .حین چرخیدن فریاد زد« :باید روی پرده اتاقت بنویسام کاه
89 اگر سحرخیز نباشی ،در هیچچیز پیشرفت نخواهی کرد».
کارآفرین پرسید« :اممم...شما دارید چهکار میکنید؟»
«این گفته نغز ،از ویلیام پیت نقل شده است .باه دلیلای ناامعلوم الزم دیادم در
این لحظه آن را با شما درمیان بگذارم .خب اجازه بده به ساالت درباره پدرم جواب
بدهم».
سپس ادامه داد« :جواب ،هم مثبت است و هم منفی .در تمام مدت کاودکی،
پدرم را میدیدم که صبح زود از خواب بیدار میشد .مثل تمام عادات روزمره دیگر،
اینقدر آن کار را انجام داد که دیگر انجام ندادنش ،برایش غیرممکن شد .اما مان
هم مانند تمام بچهها ،در مقابل کاری که پادرم از مان میخواسات انجاام بادهم،
مقاومت میکردم .همیشه ،نوعی یاغیگری در وجودم داشاتم .میشاود گفات باه
نوعی برای خودم یک دزد دریایی هستم .پدرم هم به دالیل نامعلوم بهجای اینکاه
هرروز سر این موضوع با من بحاث کناد ،اجاازه داد کااری کاه دلام میخواسات را
انجام بدهم .پس من تا هر وقت که دوست داشتم میخوابیدم».
کارآفرین که امروز صبح با لباس یوگا حاضر شاده باود و موباایلش را در دسات
داشت تا در صورت نیاز یادداشت بردارد ،گفت« :چه پدر خوبی».
میلیاردر گفت« :بله پدر خوبی بود».
آقای رایلی ادامه داد« :درواقع ،این آقای سخنران بود کاه روش پانج صابح را
به من آموخت .وقتی برای اولین بار او را مالقات کاردم ،جاوان باودم .تاازه اولاین
شرکتم را راه اندازی کرده بودم .نیاز به راهنمایی داشتم .همه توافق داشتند کاه او
بهترین مربی دنیا است .لیست انتظارش ،برای سه سال بعد وقت میداد؛ بنابراین
هرروز به او تلفن کردم تا پذیرفت مربای مان باشاد .آن موقاع ،خاودش هام بسایار
جوان بود؛ اما آموزههایش ،خرد عمیقی در خودشان داشتند؛ ناوعی قادرت نااب و
اثرگذاری نبو آمیز که برای سنش ،به حد قابلتوجهی زیاد بود».
هنرمند حرفش را قطع کرد« :عادت سحرخیزی جواب داد؟»
میلیاردر باه هنرمناد لبخناد زد و بارای لحظاهای ساکوت کارد« .آن تکلیاف،
تکلیفی بود که تمام تکالیف دیگر را ارتقا داد .حاال محققها از این رفتاار کاه تماام 91
الگوهای رفتاری و عملکردی شما را تغییر میدهد ،با عنوان "عاادت کلیادی" یااد
میکنند .تثبیت کردن این عادت بهعنوان یک مسیر عصبی عمیق ،نیازمند تالش
و قویتر ین تعهد عمرم بود .میخواهم باا شاما صاادق باشام .روزهاایی کاه ساعی
میکردم این عادت را در خودم تثبیت کنم ،دچار ساردرد میشادم و فقاط دوسات
داشتم بخوابم .اما وقتی عادت بیادار شادن رأس سااعت پانج را در خاودم تثبیات
کردم ،روزهایم بهطور مستمر و از جهات زیاد به لحا کیفی رشد کردناد و آنقادر
بهتر شدند کاه هرگاز تجرباه نکارده باودم ».هار دو شانونده ،یکصادا پرسایدند:
«چطوری؟»
کارآفرین با مهربانی دستی روی بازوی هنرمند گذاشت -کاه یعنای هار دو در
این تجربه باهم هستند .اینکه حاال یک تیم هستند ،هنرمند ،نگاهش را باه نگااه
کارآفرین دوخت.
میلیاردر ادامه داد« :در این زمانه که همهچیز بهصورت تصاعدی در حال تغییر
است ،عوامل حواسپرتی بسیار زیاد هساتند و برناماه زنادگی هماه ،شالو اسات.
بیدار شدن در ساعت پنج صبح و اجرای برنامه صبحگاهیای که سخنران به من
یاد داد ،حکم واکسن را در برابار مانادن در حاد متوساط داشات .دیگار نیااز نباود
صبحها عجله کنم .تصورش را بکنید که همین یک فاکتور چه تأثیر مثبتی بار روز
شما میگذارد؛ این که صبحتان را در آرامشی که فقط اول صبح پیدا میشود ،آغاز
کنید ،این که روزتان را با حسی قوی و متمرکاز شاروع کنیاد .متوجاه شادم کاه باا
گذشتن ساعات روز ،ذهنم به شکل قابلتوجهی متمرکاز شاده اسات .تماام افاراد
بزرگ مانند قهرمانان ورزشی ،یک مدیر باهوش ،یک معمار کاربلد یا یاک نوازناده
مورداحترام ویولن سل ،باه طریقای توانساتند قابلیات تمرکاز را بارای بهینهساازی
مهارتشان برای مدت طوالنی بیوقفه حفظ کنند .این قابلیت یکی از خاصترین
فاکتورهایی است که آنها را قادر میکند چنین نتایج سطح باالیی را در دنیاا رقام
بزنند؛ آن هم دنیایی که اغلب مردمش سطح ادراکشان را تنزل دادهاناد و تمرکاز
90 خود را متالشی کردهاند ،عملکرد ضعیف و دستاوردهای معمولی را قبول نماوده و
به حد مأیوسکنندهای ،در حد متوسط زندگی میکنند».
میلیاردر گفت« :میفهمم .اگر برای بزرگ شدن درزمینه حرفاهایتاان جادی
ا
هستید ،محافظت کردن خودتان از حواسپرتی ،دقیقا روشی است کاه بایاد باا آن
کار کنید .دانشمندان علم عصبشناسی ،این حالت ذهنی برتر را "فاز جریان" لقب
دادهانااد .ایاان حااالتی اساات کااه در آن ،سااطح ادراکمااان باااال ماایرود ،میاازان
دسترسیمان به ایدههای ناب افزایش مییابد و مغزمان به سطح بااالیی از قادرت
پردازش دست پیدا میکند و بیدار شدن قبل از طلاوع آفتااب ،آن هام درحالیکاه
اغلب اطرافیان خواب بودند ،میازان خالقیاتم بااال رفات ،انارژیام دو برابار شاد،
بهرهوریام هم سه برابر شد و »...
کارآفرین حرفش را قطع کرد« :جدی میگویید؟» دیگر قادر نبود حیارتش را از
اینکه تغییری ساده در حد این برنامه صبحگاهی ،میتواند زندگی یک فرد را بهکلی
متحول کند ،مخفی نگه دارد.
ا
«کامال جدی میگویم .در تمام سالهای فعالیتم در کسبوکار ،صداقت ،یکی
از اصول بنیادین من بود .هیچچیز مثل یک وجدان پاک و قلب آرام ،نمیتواند باه
شما کمک کند شبها زود به خواب بروید .گمان میکنم که آن بخشای از روحیاه
روستایی من است».
ناگهان گوشی کارآفرین زنگ خورد و پیامی فوری برایش آمد .حین نگاه کردن
به صفحه موبایل ،گفت« :عذر میخواهم .به بچههای تیمم گفته بودم که باا مان
ا ا
تماس نگیرند .واقعا قضیه را برایشان روشن کرده بودم .اصال متوجه نمیشوم چارا
باید اآلن مزاحمم شوند».
این جمله ،با حروف درشت نوشته شده بود :از شرکت برو ،وگرنه میمیری!
ا
کارآفرین با گوشیاش وررفات و ساهوا آن را روی شانهاا اناداخت .خیلای زود
ا
نفسش به شماره افتاد .هنرمند درحالیکه دردسر را حس کرده باود ،فاورا پرساید:
«چه شده است؟»
با دیدن خونی که بهصورت دوستش هجاوم آورده و دساتان لارزانش ،ایان باار 92
محکمتر و با دلسوزی بیشتر تکرار کرد« :چه شده است؟»
میلیاردر هم نگران به نظر میرسید .حالت خوب است .چیزی نمیخواهی؟»
«من همین اآلن یک پیام تهدیاد باه مارگ...از سارمایهگاذارهاایم ...دریافات
کردم .آنها میخواهند شرکتم را بگیرند .اآلن هم دارند...سعی میکنند از شرکت
خودم بیرونم کنند؛ زیرا فکر میکنند سهمم زیادی بزرگ است .به من گفتناد اگار
نروم ،من را میکشند».
میلیاردر بالفاصله با یک حرکت دایرهوار ،عینکش را از چشم برداشت و در هوا
نگه داشت .چند ثانیه ،بعد از پشت یک درخات نخال ،دو مارد باا مسلسال ظااهر
شدند و بهسرعت به طرف ساحل دویدند.
مرد قدبلندتر پرسید« :رهیس ،حالتان خوب است؟»
میلیاااردر ،آرام و ب اا اطمینااان ،بااه تاایم حفاااظتیاش گفاات« :بلااه امااا از شااما
میخواهم به موضوعی رسیدگی کنید؛ البته اگر مشکلی برای انجام آن ندارید».
بعد به کارآفرین گفت« :من میتوانم کمکت کنم».
میلیاردر کمی با خودش حرف زد و تعدادی کبوتر از باالی سرش پرواز کردند.
کارآفرین درحالیکه صدایش هنوز میلرزید و دانه های عارق روی ناحیاهای
پرچین از پیشانیاش ظااهر شاده بودناد ،جاواب داد« :البتاه ،ممناون میشاوم
کمکم کنید».
میلیاااردر گفاات« :بااه مااا بسااپارید ».بعااد بااا اقتااداری غیرقابلانکااار ،بااا تاایم
حفاظتیاش صحبت کرد« :از قرار معلوم ،مهمان من توسط چند بیسروپا تهدیاد
ا
میشود .لطفا جستوجو کنید و قصد آنها را بفهمید و راهحل پیشنهادیتان را به
من برسانید».
و بعد ،رو به کارآفرین گفت« :نگران نباش .افراد من ،بهترین هساتند .حلاش
میکنیم ».آقای رایلی اینقدر محکم این را گفت که کارآفرین را آرام کرد.
کارآفرین جواب داد« :خیلی از شما ممنونم».
93 هنرمند ،دستش را با مهربانی نگه داشت.
همانطور کاه خورشاید در آسامان باشاکوه منااطق اساتوایی اوج میگرفات،
میلیاردر گفت« :میتوانم حرفم را ادامه بدهم؟»
مهمانها با تکان سر جواب مثبت دادند.
خدمتکاری ،با لباسی بینقص و عاالی ،از داخال کلباهای کاه کمای بااالتر از
ساحل قرار داشت ،بیرون آمد .خیلی زود ،خدمتکارها اعالترین و بهترین قهوههاا
را که کارآفرین و هنرمند تاکنون نخورده بودند ،برایشان سرو کردند.
میلیاردر حین نوشیدن قهوهاش گفت« :چنانچه هرروز صبح به مقدار متعاادل
قهوه مصرف شود ،برای افزایش عملکرد مغاز عاالی اسات .همینطاور سرشاار از
آنتیاکسیدان است؛ بنابراین روند پیری را هم کند میکند».
سپس گفت«:بگذریم خب کجا بودیم؟ داشتم درباره مزایای پیوستن به باشاگاه
پنج صبحیها به شما مایگفاتم .اسامش ایان اسات :فرماول ۱۱/۱۱/۱۱باه مان
اعتماد کنید .وقتی همین مفهوم را باهتنهایی یااد بگیریاد و باهطاور مساتمر باه کاار
بگیرید ،بهرهوری ،کامیابی ،عملکرد و اثرگذاریتان بهسرعت افازایش پیادا میکناد.
هیچ برنامه دیگری را سرا ندارم کاه باه انادازه ایان برناماه ،باه موفقیات و ساالمتم
کمک کرده باشد .من خیلی کم درباره موفقیتهایی که در زنادگی باه آنهاا رسایدم
حرف میزنم .همیشه ادعاا داشاتن را یاک ضاعف بازرگ شخصایتی مایدانم .یاک
شخص هرچقدر که قدرتمند باشد ،کمتر نیاز به اعالم کردن آن دارد».
کارآفرین که حاال کمی آرامتر شده بود ،گفات« :بلاه آقاای ساخنران کمای از
موفقیتهای شما برایمان گفتهاند».
ا
هنرمند وارد بحث شد« :و آن طرز لباس پوشیدن در سالن همایش هم کامال
موضوع را تأیید میکرد!»
«هرروز صبح ساعت پنج بیدار شدن ،تمرینی بود که بیشتر موفقیتم را رقم زد.
مرا قادر کرد که به متفکر اهل بصیرتی تبدیل شوم و به من فضایی برای تأمال داد
تا دنیای درونم را به شکل عجیبی رشد بدهم .انضبا حاصل از آن به من کماک
ا
کرد تا بتوانم ازلحا فیزیکی کامال روی فرم باشم و درنتیجاه ،ساالمتی ،درآماد و 94
سبک زندگیام به شکل زیبایی پیشرفت کردند .همچنین سحرخیزی من را به یک
رهبر عالی تبدیل کرد و کمکم کرد تا به انساان بهتاری تبادیل شاوم .حتای وقتای
سرطان پروستات میخواست من را نابود کند ،این برنامه صابحگاهم باود کاه مارا
ا
نجات داد .واقعا باه دلیال آن باود .در درس بعادی فرماول ۱۱/۱۱/۱۱را برایتاان
شرح میدهم تا بدانید برای کسب نتایج حیرتآور ،از لحظهای که بیدار میشاوید
ا
دقیقااا بایااد چاهکااار کنیاد .ایاان اطالعااات ،بساایار ارزشاامند هسااتند و ماان خیلاای
خوشااحالم کااه آنهااا را بااه شااما انتقااال ماایدهم .بااه بهشاات خااوش آمدیااد؛ و
همینطور ،به اولین روز از زندگی بهتر».
آن شب درموریس ،کارآفرین به حدی آرام خوابید که سالها تجربه نکرده بود.
علیرغم تهدیدی که به دستش رسیده بود ،دستورات مختصر میلیااردر در ترکیاب
باشکوه مناظر طبیعی ،هوای تمیز و خالص اقیانوس و عالقاه روباهرو شادنش باا
هنرمند ،باعث شد بسیاری از نگرانیهایش را رها کند.
اما ساعت ۳:۳۳صبح ،صدای ضرباتی مانند رعد ،در اتاقش به گوشش رسید.
ساعت را میدانست؛ چون نگاهی انداخت به ساعت روی میز چوبی کناار تخات
کلبهای که میزبان در اختیارش قرار داده بود .ابتدا فکر کرد شاید هنرمند باشد که به
دلیل بیخوابی آمده تا سری به او بزند .بدون این که بپرسد کیست ،در را باز کرد.
کسی آنجا نبود.
رو به آسمان پرستاره ،گفت« :آهای؟»
امواج ،به نرمی روی ساحل نزدیاک کلباهاش میشکساتند و عطار رز ،عاود و
چوب سندل ،در نسیم قابلتشخیص بود.
«کسی آنجاست؟»
سکوت.
در را با احتیا بست .این بار در را قفل کرد .حین برگشتن به تخت خوابش که
با ملحفهای از جنس کتان مصری و انگلیسی پوشانده شده بود ،سه ضربه محکم
95 دیگر به در زده شد.
«بله؟»
صدایی خاشدار ،جاواب داد« :قهاوه صابحگاهی کاه سافارش داده بودیاد را
برایتان آوردم خانم».
صورت کارآفرین ،بار دیگر چروک افتاد .قلبش بهشدت شروع کرد به تاپتااپ
زدن« .در این ساعت برای من قهوه میآورند؟ چه عجیب»...
به سمت دررفت و آن را باز کرد.
مردی هیکلی با سری طاس ،چشمانی لوچ و نیشخندی به لب ،آنجا ایساتاده
بود .تکه نخی آبی و باریک دور گردن انداخته بود که عکاس صاورت کسای از آن
آویزان بود.
کارآفرین دقت کرد تا بتواند آن صورت را ببیند .چهره یک مرد سالخورده بود؛
مردی که خوب میشناخت ،مردی که بسیار دوستش داشت.
این عکس ،متعلق به پدرش بود.
کارآفرین وحشتزده فریاد زد« :تو کی هستی؟ این عکس را از کجا آوردهای؟»
«من از طرف شرکای تجاریات آمادهام .ماا تماام چیزهاایی کاه الزم اسات را
دربارهات میدانیم؛ همهچیز .تمام اطالعات شخصیات را ردگیری کردهایم .تمام
فایلهایت را هک کردهایم ».مرد طاس ،دستش را زیر کمربنادش بارد و چااقویی
بیرون آورد و روی گردن کارآفرین گذاشت« :حاال دیگر هایچکاس نمیتواناد از تاو
ا
محافظت کند .نمیخواهم به تو صدمهای بزنم؛ البته فعال .این بار آمدم تا فقط به
تو اخطار بدهم ...از آن شرکت برو ...سهمت را واگذار کن و خداحافظی کن؛ وگرنه
این چاقوی تیز را در گلویت فرو میکنم ...آن هم وقتی انتظارش را نداری ...زمانی
که فکر میکنی در امان هستی»...
مرد ،چاقو را برداشت و زیر کمربندش گذاشت« :شب خوش خانم .از مالقات
با شما ،خوشوقت شادم .مایدانم کاه باهزودی ،مجادد شاما را مایبینم ».و در را
محکم بست.
کارآفرین که بدجور شکه شده بود باه زاناو افتااد« :خادایا ،کمکام کان .دیگار 96
نمیتوانم تحمل کنم! نمیخواهم بمیرم!»
سه ضربه دیگر روی در فرود آمد؛ این بار آرامتر.
«هی ،من هستم باز کن».
کارآفرین از صدای در یکه خورد و از خواب پرید .صدای ضربهها ادامه داشت.
چشمهایش را باز کرد و فهمید آنچه او را تا این حد ترسانده ،کابوس بوده است.
از روی تخت برخاست و در را باز کارد .از روی صادایش متوجاه شاده باود کاه
هنرمند پشت در است.
به هنرمند گفت« :کابوس دیدم .یک مرد بیرحم ،آمد و یک عکس از پدرم به
من نشان داد و گفت اگر شرکتم را واگذار نکنم ،مرا خواهد کشت».
هنرمند بهآرامی پرسید« :اآلن خوبی؟»
«بهتر میشوم».
هنرمند برایش شرح داد« :من هم یک خواب عجیب دیدم .بعاد از آن ،دیگار
نتوانستم بخوابم .باعث شد به خیلی چیزها فکر کنم .به کیفیات هنارم ،باه عماق
باورهااایم ،بااه بهانااههای احمقانااهام ،بااه نگاارش بدبینانااهام ،پرخاشااگریام،
خااودویرانگریام و پشااتگوشاندازیهای باایانتهااای برنامااه روزانااهام را تحلیاال
میکنم و به این فکر میکنم کاه تصامیم دارم بااقی عمارم را چطاور بگاذرانم .تاو
مطمئن هستی که حالت خوب است؟»
هنرمند تازه متوجه شد تا حد زیاادی دربااره خاودش حارف میزناد و باه فکار
همسفر وحشتزدهاش نیست.
کارآفرین پاسخ داد« :خوبم حاال که تو اینجایی ،بهتر هستم».
«مطمئنی؟»
«آره»
هنرمند گفت« :دلم برایت تنگ شده بود .ایرادی ندارد اگر بیشتر درباره خوابم
برایت تعریف کنم؟»
97 «ادامه بده».
«راستش ،بچه که بودم هرروز در مدرسه وانمود میکردم دو نفر هساتم؛ یاک
غول و یک دزد دریایی .تمام روز بر این باور بودم که قدرت یک غول و یاغیگری و
هنجارشکنی یک دزد دریایی را دارم .به معلمهایم میگفتم که این دو شخصایت،
من هستم و درد خانه هم به پدر و مادرم هم این حرف را میزدم .معلمهایم ،به من
میخندیدند .از من انتقاد میکردند و میگفتند که واقعباینتار باشام ،مانناد بااقی
بچهها رفتار کنم و دست از رؤیاپردازیهای مسخره بردارم».
کارآفرین که در حالت چهارزانو نشسته بود ،پرسید« :والدینت چه میگفتند؟ با
تو مهربانتر بودند؟»
«آنها هم مانند معلمهایم ،یادآوری میکردناد کاه تخایالتم را محادود کانم،
خالقیتم را خفه کنم و دست از رؤیاپردازی بردارم؛ وگرنه تنبیه میشوم».
«خب بعد چه شد؟»
کاری که به من گفته بودند را انجام دادم .تسالیم شادم .نگارش بزرگترهاا را
قبول کردم و بهجای اینکه خودم را بزرگتر کنم ،کوچاکتار کاردم تاا پسار خاوبی
باشم .امیدهایم ،محبتهایم و قدرتهایم را خفه کردم تا همرنگ جماعات شاوم؛
درست مانند همان کاری که مردم هرروز عمرشان انجاام میدهناد .حااال متوجاه
میشااوم کااه چقاادر بااا هیپنااوتیزم ،از اسااتعدادهایمان جاادا شاادهایم و چطااور بااا
شستشوی مغزی ،آنها را از دست دادیم .سخنران و میلیارد راست میگویند».
«بیشتر از خوابت برایم بگو».
«شروع کردم باه شاکل دادن خاودم باا سیساتم جااری؛ تبدیلشادن باه یاک
دنبالهرو .دیگر باور نداشتم که مانند یک غول ،قدرتمند و مانناد یاک دزد دریاایی،
ماجراجو هستم .مثل گوسفند ،دنبال گله راه افتادم .شدم یکی مانند بقیه.کامکام
بزرگ شدم و مانند باقی مردم ،چیزی را خارج میکاردم کاه در حقیقات نداشاتم،
ا
چیزهایی را میخریدم که واقعا نیاز به آنها نداشتم تا افارادی را تحات تاأثیر قارار
بدهم که از آنها خوشم نمیآمد .چه راه فقیرانهای است برای زندگی کردن».
کارآفرین اعتراف کرد« :من هم بعضی از این رفتارها را داشتم .به لطاف ایان 98
ساافر عجیااب و مفیااد ،دارم خیلاای چیزهااا درباااره خااودم یاااد میگیاارم .تااازه دارم
میفهمم چقدر سطحینگر بودم و اینکه چقدر خودخواهم؛ و چقدر اتفاقات خاوب
زندگیام را ندیدم .خیلی از مردم دنیا ،حتی نمیتوانند نعماتهاایی کاه مان دارم را
تصور کنند».
هنرمند گفت« :درکات مایکنم .خالصاه ،در خاواب دیادم کاه یاک کتابادار
هستم .ازدواج کرده بودم و برای خودم خانواده داشتم .در یک قطعه زماین بازرگ
زندگی میکردم و یک ماشاین خاوب ساوار میشادم .زنادگی خاوبی داشاتم .چناد
دوست واقعی داشاتم ،شاغلی داشاتم کاه اقسااطم را پرداخات میکارد و حقاوقی
داشتم که صورتحسابهاایم را پوشاش مایداد؛ اماا روزهاای زنادگیام مانناد هام
بودند .بهجای روشن ،خاکستری بودند و بهجای مسحورکننده ،خسته کننده بودند.
پیرتر که شدم ،بچههایم رفتند سرا زندگی خودشان .بدنم پیر شد و سطح انرژیام
تحلیل رفت .متأسفانه همسرم در خواب از دنیا رفات .وقتای پیرتار شادم ،چشامم
ضعیف شد ،شنواییام کم و حافظهام بهشدت ضعیف شد».
کارآفرین با حالتی آسیبپذیر گفت« :چه خواب غمانگیزی!»
ا
«دیگاار یااادم نمیآمااد کجااا زناادگی ماایکنم .اساامم یااادم نمیآمااد و اصااال
نمیدانستم جایگاهم در اجتماع چیست؛ اما این را به یاد داشته باش ...اما دوبااره
ا
یادم آمد واقعا چه کسی بودم».
«یک غول و یک دزد دریایی .درست است؟»
ا
«دقیقا .آن خواب ،باعاث شاد درک کانم کاه دیگار نمیتاوانم انجاام کارهاای
عادی را به تعویاق بینادازم .دیگار نمیتاوانم ساالمتی ،شاادی و اعتمادباهنفس و
زندگی عشقیام را پشت گوش بیندازم».
ا
کارآفرین باحالتی آرزومند پرسید« :واقعا؟ »
ا
«واقعا».
بعد ،جلو رفت و پیشانی کارآفرین را بوسید.
99
فصل نهم
وسیلهای برای نمایان کردن عظمت
«مردان بزر با آنچه ذاتی است زندگی میکنند و در آن چه کده سدط اسدت
نمیمانند .آنان با واقعیت میمانند نه بدا آنچده نمایشدی اسدت .یکدی را رهدا
میکنند و دیگری را نگه میدارند».
الئوتسو
میلیاردر با صدای بلند گفت« :سالم رفقا ،سر وقت آمدید ،مثل همیشه .آفرین». 011
ساعت پنج صبح اگرچه پسمانده مهتاب هنوز در آسمان بود ،سپیدهدم به این
سه نفر که روی ساحل بینقص ایستاده بودند ،سالم میداد.
نسیم معطر دریا با رایحههاای ختمای سار ،میخاک صاد پار و ماریم ،پایچ
میخورد .یک دلیجه متعلق به جزیره موریس ،نادرترین گونه شاهین در تمام دنیا،
باالی سرشان پرواز میکرد و کبوتری صورتی ،نادرترین گونه کبوتر در دنیا ،نزدیک
نخلی شاداب ،به کار خود مشغول بود .خاانواده مارمولاکهاا کاه داشاتند باهجای
مهمی میرفتند ،بهسرعت رد شدند .الکپشت غولپیکر الدابرا ،در علافزاری باه
فاصله کمی از ساحل ،میخزید .تمام ایان شاکوه و جاالل طبیعای ،روح ساه نفار
عضو باشگاه پنج صبحیها را کاه روی شانهاا ایساتاده بودناد ،جاال داد و ساطح
شادیهایشان را باال برد.
میلیاردر ،به بطریای کاه در اقیاانوس شاناور باود ،اشااره کارد .هماانطور کاه
انگشتش را به چپ و راست تکان مایداد ،بطاری هام باه طارفین حرکات میکارد.
انگشتش را میچرخاند و بطری داخل آب همراهش میچرخید .وقتی دساتش را باه
آهستگی باال برد ،بطری انگار روی سطح اقیانوس بااال میرفات .خیلای زود بطاری
توسط جریان آب ،روی شانهای خایس سااحل فارود آماد و معلاوم شاد کاه پارچاه
ابریشمی داخل بطری است .تصور کنید این صحنهها چقدر میتوانند مرموز باشند.
میلیاردر با خوشحالی اعالم کرد« :یک پیغام در بطری ».بعد مثل یک کاودک
ا
شیطان ،شروع کرد به دست زدن .او مطمئنا شخصیتی باا تغییارات شاگفتانگیز
بود .اضافه کرد« :این پیاام ،حاال و هاوای جلساه آموزشای امروزماان را باهراحتی
تنظیم میکند».
بعد ،بطری را برداشت و آن را بااز کارد و پارچاه را بیارون کشاید .تصاویر روی
پارچه این بود:
010
«زندگیای که از جانب طبیعت به ما نطا شده کوتاه است؛ اما یداد و خداطره
زندگیای که نالی ز یس ه شده ابدی است».
سیسرون
-0هوش سرمایهسازی
-2رهایی از عوامل حواسپرتی
-3تمرین تعالی شخصی
-0غنیمت شمردن روزها
شامره یک :هوش رسمایهگذاری
میلیاردر ،مفهوم سرمایهساازی را بارایشاان شارح داد .ایان مفهاوم ،اول باار
توسط جیمز فلین ،روانشناس برجسته ،مطرح شده بود .بینش ارزشامندی کاه او
در نظرشان آورد ،این بود که مایه برتری اسطورهها بر افراد عادی ،نه استعدادهای
مادرزادیشان ،بلکه مقدار قابلیتی است که آنها به سرمایه تبدیل میکنند .آقای
رایلی گفت« :بسیاری از بهترین ورزشکارهای دنیا ،قابلیتهای مادرزادی کمتاری
نسبت به رقبایشان دارند؛ اما تعهد استثناییشان بارای بیارون کشایدن حاداکثر
ا
نیروی وجودشان عاملی است که آنها را به چهره تبدیل کرده است؛ دقیقاا مانناد
همان ضربالمثل قدیمی که میگوید« :اندازه سگ در مبارزه ،مهم نیسات مهام
اندازه مبارزه طلبی در سگ است».
میلیاردر ،این را گفت و در عوالم خود ،دستی باه شاکم عضاالنیاش کشاید و
عینااک آفتااابی جدیاادی بااه چشاام گذاشاات؛ از همانهااایی کااه مااوجسااوارهااا در
020 کالیفرنیای جنوبی به چشم میزنند.
«سخنران خیلی زود یادم داد که با پیوستن به باشگاه پانج صابحیها ،هارروز
صاابح پنجااره زیبااایی از فرصاات باارای پاارورش دادن بزرگتاارین ساارمایههایم،
تخصیص زمانی به خودم و کسب آماادگی بارای تبادیل کاردن روزم باه یاک تکاه
جواهر ارزشمند ،به رویم باز میشود .او کمکم کرد تا درک کنم که افراد موفاق ،از
صبحشان به درستی استفاده میکنند و با بیدار شدن قبل از سپیدهدم ،به پیاروزی
اولیه ناهل میشوم که مرا برای یک روز پر از موفقیت آمادهام میکند».
کارآفرین حرفش را قطع کرد« :به نظرم هیچ زمانی برای اختصااص دادن باه
خودم ندارم .برنامه کاریام ،همیشه پر است .خیلی دلم میخواهد فرصتی داشاته
باشم که اول صبح باتریهایم را شارژ کنم و کارهایی انجام بدهم که به فرد شادتر
و بهتری تبدیلم میکند».
ا
«دقیقا خیلی از ماا پیوساته در ضایق وقات زنادگی مایکنیم .ماا در ابتادای روز
حداقل به یک ساعت زمان نیاز داریم تا خودماان را شاارژ کنایم ،رشاد بادهیم و باه
سالمت و آرامشمان اضافه کنیم .بیادار شادن رأس سااعت پانج و اجارای فرماول
۱۱ /۱۱ /۱۱که بهزودی آن را یاد خواهید گرفت ،شما را به شکلی خارق العاده جلو
میاندازد .بعد از آن ،بهجای این که اجاازه بدهیاد روزتاان شاما را کنتارل کناد ،قاادر
خواهید بود روی فعالیتهاای ارزشامند تمرکاز کنیاد .آن وقات ساطحی از انارژی را
ا
تجربه میکنید که اصال از وجودش آ گاه نبودید .شادیای که باه وجودتاان میآیاد،
اسباب حیرت شما میشود و احساس آزادی فردیتان به کل افزایش پیدا میکند».
آقای رایلی برگشت و یک خالکوبی ماوقتی را روی کمار عضاالنیاش نمایاان
کرد .خالکوبی ،نقل قولی بود از آلبر کامو ،فیلسوف فرانسوی« :تنها راه کنار آمدن
با یک دنیا غیرآزاد ،این است که چنان آزاد شوید که وجودت ،نوعی طغیان در برابر
دنیا باشد».
زیر این کلمات روی عضالت پشت میلیاردر تصویر یک ققناوس دیاده میشاد
که از میان شعلههای آتش بلند شده بود.
ا
کارآفرین گفت« :واقعا به چنین چیزی نیاز دارم .میدانم که اگر هرروز صابح 022
قبل از اینکه زندگیام وارد هیااهوی خاودش شاود ،زماانی را باه خاود اختصااص
بدهم ،بهرهوری ،عظمت و آرامشم خیلی بهبود پیدا میکند».
هنرمنااد گفاات« :ماان هاام همااینطااور .هاارروز صاابح یااک ساااعت تعمااق و
آمادهسازی ،میتواند کلی بر هنرم تأثیر بگذارد و همینطور بر زندگیام».
میلیاردر ادامه داد« :ساخنران خیلای زود باه مان یااد داد کاه سارمایهگذاری
شصت دقیقهای برای ساختن بهترین نسخه خودم و بهترین مهارتهایم بهعنوان
ساعت پیروزی ،میتواند نتایج ذهنی ،حسی ،جسمی و روحیام را متحول کناد .او
به من قول داد که این کار ،باعث میشود مزیت رقابتی بزرگ به دست بیااورم کاه
دیروز درباره آن بحث کردیم؛ و همینطور ،مارا باه سامت شاکل دادن امپراتاوری
ا
خالقیت ،ثروت ،شاادی و ناوع دوساتی ساوق بدهاد .بایاد بگاویم کاامال درسات
میگفت .خب باید برگردیم به سمت مفهوم سرمایهساازی و اهمیات باه کاارگیری
هوشاامندانه موهبااتهااای ذاتاای .امااروزه افااراد زیااادی از جامعااه ،بااه ایاات علاات
هیپنوتیزم شدهاند که تصور میکنند افراد دارای مهارتهاای خاارقالعااده ،تافتاه
جدا بافته هستند و بهطور خاص ،مورد رحمت خدایان قرار گرفتاه و اساتعدادهای
خارقالعاده دارند؛ اما قضیه اینگونه نیست.
«رگههایی از روحیه روستایی ،در لحنش ظاهر شد« :تعهد و انضبا ،همیشاه
به هوش و استعداد ،برتری پیدا میکند و اینطور نیست که افاراد موفاق ،شاانس
آورده باشد .آنها شانس خلق میکنند .هار باار کاه شاما در برابار وسوساه تنبلای
مقاومت میکنید و روند بهینهسازی را ادامه میدهیاد ،درواقاع داریاد باه قهرماان
درونتان ،قدرت میبخشید .هر لحظه را کاه صارف انجاام کارهاایی مایکنیاد کاه
میدانید به کارهای به ظاهر راحتتر برتری دارند ،درواقاع روناد ورودتاان باه تااالر
افتخار مشاهیر را تسهیل میکنید».
میلیارد به یک مر دریایی غولآساا ،حاین گارفتن صابحانه الغارش از دریاا،
خیره شد .بعد بادگلوی بلندی زد و با لحنی شرمنده گفت« :ببخشید».
ا
023 ادامه داد« :همانطور که قابال هام گفاتم ،بخاش زیاادی از تحقیقاات اخیار
درباره افراد موفق ،حامال ایان موضاوع هساتند کاه داساتان شخصای ماا دربااره
قابلیتهااایمااان درواقااع نشااانگر عملکاارد اصاالی مااا در اماار بااه کااارگیری همااه
قابلیتهاست».
کارآفرین ،دست از نتبرداری روی موبایلش برداشت و به چشمهای میلیااردر
نگاه کارد .میلیااردر تیشارت تان نماایی باه تان داشات کاه روی آن نوشاته باود:
«قربانیها تلویزیونهای بزرگ دارند و رهبران ،کتابخانههای بزرگ».
از میلیارد پرسید« :منظورتان چیست؟»
«خب اگر شما گفت و گوی درونی با خودتان دارید که میگویاد قابلیات هاای
الزم را باارای تبدیلشاادن بااه یااک رهباار متعااالی در تجااارت و تبدیلشاادن بااه
متخصصین تحسین شده درزمینه حرفه خود ندارید ،در آن صورت شما حتی سفر
کردن به آن نقطه را آغاز نخواهید کرد ،درست است؟ رسیدن به تعالی ،یک فرآیند
است ،نه یک اتفاق .تکرار این باور محدودکننده که میگوید افراد عادی نمیتوانند
به عظمت برسند یا نابغهها ساخته نمیشوند بلکه به دنیا میآیناد ،باعاث میشاود
شما فکر کنید یادگیری ،تمرین و اولویتبندی را بر خواستههای قلبیتاان ،اتاالف
وقت است .اگر قرار باشد در نظر باورهایتان دستیابی به نتایج عالی بارای کسای
مثل شما غیر ممکن باشد ،دیگر فایده ی سرمایهگذاری ،این هماه تاالش ،نیارو،
زمان و آن همه فدا کاری چیست؟ ازآنجایی که رفتارهای هرروزه شما تابع باورهای
ریشهای شماست ،درک شما از تواناییهایتان برای موفقیت ،بهواقعیت زندگیتاان
تبدیل میشود .انسان همیشه بر اساس تصورذهنی خودش از آنچه هستند ،عمل
میکند .شما محال است به مدارج باالتر از آنچاه در ذهان خاود متصاور هساتید
برسید و این یک بینش مهم است».
بعد به اقیانوس و قایق ماهیگیری کوچک نگاه کرد کاه تاورش را دنباال خاود
ماایکشااید .ماااهیگیری بااا پیااراهن قرمااز در حااال عبااور دادن قااایقی از میااان
صخرههای مرجانی خطرناک بود.
میلیاردر در عبارت تاکیدی دیگری ،با خود زمزمه کرد« :من شاکرم .من همه 024
را میبخشم .من اهل بخشش هستم .زندگی من ،زیبا ،خالقانه ،پرثمر ،کامیاب و
جادویی است».
بعد ،بحث درباره سرمایه اساسی را ادامه داد.
«و روانشناسان مثبت اندیشی ،از داستان درونی که ما درباره خادا باا آنچاه کاه
قادر به دستیابی به آن هستیم ،میگوییم و رفتارهایی که درنهایات آن داساتان را باه
حقیقت تبدیل میکند ،با عنوان «پیشگویی خاود محقاق کنناده» یااد مایکنناد .ماا
الگوهای فکری را در سنین پایین از طریق افرادی که بیشترین نفاوذ را در ماا دارناد
دریافت میکنیم؛ یعنی والدین ،معلمها و دوساتان .ماا بار اسااس الگوهاای فکاری
عمل میکنیم و ازآنجاییکه که اقدامات ما نتیجه را رقم میزنند ،این داساتان غلاط
درونی ،بهواقعیت وجودی ما تبدیل میشود .جالب است؛ اماا ایان روشای اسات کاه
اغلب ما در بهترین دوران عمرمان ،بار اسااس آن عمال مایکنایم .بار ایان اسااس
زندگی چیزی را به ما یاد میدهد که از درون هستیم و نه چیزی را که میخواهیم».
هنرمنااد ،در هااوای صاابحگاه ،بااا لحناای کااه بیشااتر عااالم مآبانااه بااود تااا
هنجارشکنانه ،گفت« :به نظرم هرچه بیشتر بار ناتوانی را برای خلق نتایج عاالی از
طریق کاری که انجاام مایدهیم بپاذیریم ،ناهتنها آن بااور در وجاود ماا ریشاهدار
میشود ،بلکه رفتارهای برخاسته از ایان بااور را بیشاتر تکارار مایکنیم و آن را باه
بخشی از عادات هرروزه خود تبدیل میکنیم».
میلیاردر ،ذوقزده جواب داد« :آفرین؛ از آن بخش ریشهدار شدن باورها خیلی
خوشم آمد .خیلی خوب است .اگر امروز سخنران را دیدی ،بهتر است ایان ایاده را
با او در میان بگذاری .گمان میکنم که اکنون ،در جایی ماهیگیری میکند؛ اما با
شناختی که من از او دارم ،با حضور خودش ساحل را روشن میکند».
میلیاردر ادامه داد« :تمام ابنای بشر ،حسی غریزی برای رسیدن به عظمات و
عطشی سایریناپاذیر بارای قهرماان شادن و نیاازی روانای بارای اوج گارفتن باه
باالترین حد قابلیتهایشان دارند؛ حاال چه بهصورت خودآگاه آن را به یاد داشته
025 باشیم یا نه .اغلب انساانها باه حادی توساط تأثیرسایاه و مساموم محایط اطاراف
ا
کوچک و به سمت پایین هل داده شدهاند که فراموش کردهاناد واقعاا چاه کساانی
هستند .ما خیلی راحت و بهتدریج به کم و کمتر رضایت دادهایم و بیشتر و بیشتر به
ا
بودن در حد متوسط در عرصههای مختلف زندگی ،عادت کردهایم تا نهایتا بهجایی
رسیدهایم که این طرز فکر ،به سیستمعامل استاندارد وجودمان تبدیل شده است.
راهبران واقعی ،هرگز درباره استعدادهایشان به مذاکره نمینشینند .آنها میدانند
که همیشه جا برای ارتقا و بهبود است .آنها مایدانناد کاه ماا زماانی بیشاتر ایان
اتصال را به ذات مقتدارنه خودمان داریم که در تالش برای تبدیلشدن به بهترین
نسخه خودمان هستیم .اسکندر کبیر زمانی گفت« :مان از ساپاهی از شایران باه
رهبری گوسفندی هراسی ندارم؛ اما از سپاهی از گوسفندان به رهبری یاک شایر،
می هراسم».
میلیاردر ،نفس پر صدایی فروکشید .پروانهای پر زد و گذشت .خرچنگی شتابان
از کنار پایش رد شد .بعد ادامه داد« :من اینجا هستم تا به شما یاادآوری کانم کاه
هر یک از ما ظرفیات رهباری را در درونماان داریام و هماانطاور کاه میدانیاد،
منظورم از رهبری ،داشتن عنوان و برچسب یا سمت پرطمطراق یا نیاز باه داشاتن
اختیارات رسمی نیست .چیزی که از آن حرف میزنم ،بلندمرتبهتر از ایان حرفهاا
است .اینجا ،بحث قدرت حقیقی نهفتاه در درون قلاب یاک انساان در برابار یاک
قدرت زودگذر است که بهواسطه مقام مدیریت ،به شخص اعطا شده؛ یک اتومبیل
تندرو یا یک موجودی بانکی درشت .چیزی که از آن حرف ،میزنام تواناایی انجاام
کاری چنان بزرگ اسات کاه هایچکاس نتواناد چشام از آن باردارد .قابلیات خلاق
ارزشهای عظیم در بازار کار ،ظرفیات اثرگاذاری و ز یار و رو کاردن یاک صانعت؛
همانطور که قدرت زندگی کردن با شرافت ،اصالت ،جسارت و درستکاری؛ یعنی
اینکه به روش اصلی و مختص خودتان ،از فرصات دسات داده بارای تاریخساازی
استفاده کنید؛ حاال چه مدیرعامل باشید و چه سرایدار ،میلیااردر باشاید یاا مغنای،
ستاره سینما باشید یا دانش آموز .اگر امروز زندهاید؛ توانایی رهبری کردن بدون نیاز
بااهعنوان و سااند و اثرگااذاری دنیااا را داریااد ،حتاای اگاار در حااال حاضاار بااه خاااطر 026
محدودیتهای باورهایتان ،فکر کنید که قادر به انجام چنین کااری نیساتید .آن
ا ا
چیزی که شما فکر میکنید ،الزاما واقعیت آینده شما نیسات .لطفاا ایان را باه یااد
داشته باشید :افکار و باورهای شما ،فقط یک لنز است که در لحظه حاضر داریاد
فرایند عروجتان به سمت تعالی را از پشت آن میبینید .به یاد گفته آرتور شوپنهاور،
فیلسااوف آلمااانی ،افتااادم کااه زمااانی نوشاات :اغلااب افااراد تصااور میکننااد
محدودیتهای ذهن ایشان درواقع محدودیتهای دنیا هساتند و عاده محادودی
اینطور فکر نمیکنند؛ به دست دوم ملحق شوید».
کارآفرین ساال کرد« :پس تفاوت زیادی بین واقعیت و برداشت ذهنای ماا از
واقعیت وجود دارد .از حرف شما اینگوناه برمیآیاد کاه انگاار ماا دنیاا را باه ناوعی
میبینیم که بهواسطه برنامهریزی ذهنیمان ایجاد شده است و این برنامه را آنقدر
در ذهنمان تکرار میکنیم که بهواسطه شستشوی مغزی ،به این باور میرسیم که
واقعیت دنیا ،همانی است که ما میبینیم .درست میگویم؟ شما باعث شادید مان
درباره دیدگاهم به همهچیز ،تجدیادنظر کانم ».ایان را در حاالی گفات کاه پوسات
پیشانیاش مانند گل رزی در سرما ،جمع شده بود.
ا
بعد ادامه داد« :اکنون خیلی چیزها دارد برایم ساال میشود؛ مثل اینکاه اصاال
چرا کسبوکارم را شروع کردم؟ چرا جایگاه اجتماعی آنقدر برای ما مهم است ،چارا
برایم مهم است در شیک ترین رستوران هاا غاذا بخاورم ،بهتار زنادگی کانم و مادل
جدیاادترین اتومبیاال هااا را سااوار شااوم .فکاار کاانم کااه ایاان کااه اینگونااه زیاار بااار
سرمایهگذارانم له شدهام ،به این دلیل است که من هویتم را بهعنوان یک انساان ،از
ماادیریت آن شاارکت کسااب ماایکنم .آنقاادر ساارگرم اداره کااردن تجااارتم بااودم کااه
ا
هیچوقت حتی یک لحظه ،توقف نکردم واقعا با این چیزها فکر کنم و آگاهانه زندگی
کنم؛ و این فرمول سه مرحلهای موفقیت است که دیروز به ما یاد دادید .هرچه بیشتر
روزهااایم را بااا آگاااهی درباااره خااودم و دلیاال کاااری کااه انجااام ماایدهم ،بگااذرانم،
تصمیمهای هرروزه بهتری میگیرم و نتایج بهتری برایم به دنبال خواهد داشت».
ا
027 کارآفرین بالانقطاع حرف میزد« :من اصال نمیدانم ارزشهاای اصایلم چاه
چیزهایی هستند .دلم میخواهد بهعنوان رهبار ،چاه شخصایتی از خاودم معرفای
ا
کنم؟ چرا دارم کار فعلی را انجام میدهم .چه چیزی واقعا مرا شاد میکند؟ وقتای
از این دنیا رفتم ،دلم میخواهد دیگران چطور از من یاد کنند؟ داستان مادیرعامل
ا ا
و سردبیری که دچار سکته شد ،واقعا حرفهای زیادی برایم داشت .زنادگی واقعاا
میتواند کوتاه باشد .حاال که دارم خیلی راحت حرف میزنم ،فکر میکنم خیلای از
روزهای عمرم را به دنبال چیزهاای اشاتباهی دویادهام .باهجای اینکاه پیاامهاای
اهااداف باااارزش زناادگی حرفااهای و شخصاای کااه ماایتوانسااتند تفاااوت واقع ای در
زندگیایجاد کنند را بشنوم ،در هیاهوی پیچیدگی جامعه گیر کرده بودم .من خیلی
درباره گذشته فکر میکنم؛ منظورم اتفاقی است کاه در کاودکی بارای مان افتااد.
درضمن هیچوقتای بارای پیادا کاردن دوسات و دوساتی نداشاتم .هایچ عالقاه و
اشتیاق خاصی به کار یا زمینهای ندارم .هیچوقت نشده بود طلوع آفتااب را تماشاا
کنم ،البته غیر از اآلن؛ و در زندگی عشق حقیقی را پیدا نکرده باودم »...و ایان در
حالی است که با دستپاچگی با دستبندش بازی میکرد ،گفت.
بعد رو کرد به هنرمند و جملهاش را کامل کرد« :تا همین حاال».
اشک در چشمان هنرمند حلقه زد و گفت« :چندین تریلیون ساتاره در جهاان
هستی وجاود دارد .میلیاردهاا نفار روی سایاره ماا زنادگی مایکنناد و مان آنقادر
خوشبخت بودم که تورا پیدا کردم».
کارآفرین لبخندی زد و با لحنی آرام پاسخ داد« :امیدوارم هایچگااه از دساتت
ندهم».
میلیارد حرفشان را قطع کرد« :به خودتان سخت نگیرید .هر یک از ما در مسایر
ا
خودش قرار دارد .متوجه منظورم هستید؟ ما دقیقا در همانجایگاهی قارار داریام
که برای دریافت درسهاای ماورد نیازماان بارای رشاد ،بایاد آنجاا باشایم؛ و یاک
مشکل پابرجا میماند تا درسی که قرار است به ما بدهد را یاد بگیریم .من باا شاما
موافقم که متأسفانه ،انساانها عاادت باه یاادآوری چیزهاایی دارناد کاه فراماوش
کردنشان ،عاقالنهتر است و همینطور عادت دارند به فراموش کاردن چیزهاای 028
ا
که یادآوریشان خردمندانهتر است .به هر حال شما را درک میکنم .لطفا باه ایان
موضوع اطمینان داشته باشید که بااالترین و خردمنادتارین بخاش وجودتاان ،در
حال رهبری شماست .در مسایر رسایدن باه تعاالی و خلاق زنادگی معناادار ،هایچ
تصااادفی وجااود ناادارد و اگاار نظاار ماان را بپرسااید ،داشااتن خانااههای باشااکوه،
ا
اتومبیلهای تندرو و مقدار زیادی پول ،ایرادی ندارد .از شما میخاواهم کاه واقعاا
حرفم را به گوش بگیرید .از شما خواهش مایکنم .باه قاول قادما ،ماا موجاوداتی
معنوی هستیم که داریم زندگی بشری را تجربه میکنیم .ثروت زیاد ،چیزی اسات
که این زندگی برای شما میخواهد .فراوانی ،ذات طبیعت است .هیچ کمبودی در
گلها ،درختان لیمو و ستارههای آسمان وجود ندارد .پول ،شاما را قاادر باه انجاام
کارهای عالی برای خودتان و همینطور عزیزانتان میکند و به شما این فرصات
را میدهد که به نیازمندان کمک کنید».
توریستی که پشت یک قایق اسکی روی آب بازی میکرد ،بهسرعت از نزدیک
ساحل رد شد .صدای خنده شادمانش به گوش میرسید.
دولتمرد ادامه داد« :میخواهم راز کوچکی را به شما بگویم .من بیشتر دارایی
نقدی ام را بخشیدهام؛ ولی هنوز هواپیمای جت ،آپارتمان زوریخ و خاناه سااحلی را
دارم .اگر چه کسبوکارم چندان ارزشی دارد که از من یک میلیاردر ساخته اسات،
بااینحال نیازی ندارم».
هنرمند گفت« :یک داستان خواندم کاه فکار کانم از آن خوشاتان بیایاد .کارت
ونگات ،نویسنده معروف و جوزف هلر ،نویسنده رمان تبصره ،۱۱در مهمانی سارمایه
دارهای معروف در النگ آیلند شرکت کرده بود .ونگات ،از هلان مایپرساد کاه چاه
حسی دارد از این که میزبانشان ،تنها در یک روز بیشتر از مجموعه حق تاألیفی کاه
او برای کتاب پرفروشش دریافت کرده ،پول در مایآورد؟» جاواب میدهاد :اماا مان
چیزی را دارم که او هیچوقت نمیتواند داشته باشد .ونگات میگوید« :آن چیست؟»
هلن پاسخ میدهد« :این حس که به اندازه کافی پول درآوردهام».
029 میلیاردر ،هیجانزده و با صدای بلند ،گفت« :چه هوشمندانه! خیلای خوشام
آمد ».بعد همان شادی مختصری که در مواقع خوشاحالی اجارا میکارد را انجاام
ا
داد .پس از آن ،حرکت پروانه زد و تمام این کارها را با چشم بسته انجاام داد .واقعاا
که چقدر عجیب!
هنرمنااد ،بااه حاارف زدن ادامااه داد« :خالصااه ،ماان چیزهااایی را کااه درباااره
سرمایهگذاری و پیشگویی خود محقق شونده به ما یاد دادید را میفهمم .هیچکس
توانایی ما را برای انجام امور بزرگ ،باور نمیکند؛ مگر اینکه ماا خودماان عظمات
خودمان را باور کنیم و با تالش خالصانه و سخت ،آن را درک کنیم .میدانید پاابلو
پیکاسو چه گفته است؟»
کارآفرین درحالیکه حالت ایستادنش نشان میداد که ذهانش در ایان لحظاه
ا
راحت و باز است ،گفت« :لطفا به ما بگو».
«پیکاسو گفت :مادرم به من گفت اگر یک سرباز باشی ،زمانی ژنارال خاواهی
شد .اگر یک راهبه باشی ،زماانی پااپ خاواهی شاد؛ اماا مان یاک نقااش باودم و
پیکاسو شدم».
میلیاااردر گفاات« :ماارد پیچیاادهای بااود .ایاان یعناای ایمااان و اعتمادبااهنفس و
قابلیتهای فردی».
بعد دستی به چانه آفتاب خاوردهاش کشاید و بارای لحظاهای ،باه شانهاای
سفید نگاه کرد.
کارآفرین متفکرانه گفت« :تنها والدین ما نیستند که به خاطر باورهای محدود
کننده که اغلب افراد در بهترین ساعت از بهترین روزهای عمرشان در ذهانشاان
تکرار میکنند ،مسئول هستند .همانطور کاه گفاتم ،خیلای از معلماان خیرخاواه
ناخودآ گاه این باور را در ذهن بچهها تقویت میکنند که نوابغ و قهرماناان درزمیناه
هنر ،ورزش و بشردوساتی ،افاراد خاصای هساتند .بایاد قباول کنایم کاه معماولی
هستیم و قابلیت خلق آثار مسدودکننده و زندگی بیهمتا را نداریم؛ و بعد ،دوستان
ما و سیگنالهای رسانه هم روی همین واقعیت مهر تأیید میزنند .در اصال ،ایان
روند به یک هیپنوتیزم داهمی تبدیل میشود تا بدون اینکه بادانیم ،شاعله نباو در 031
درون ما فروکش میکند و صدای مشتاق که زمانی باه ماا میگفات کاه هماهچیز
ممکن است ،ساکت میشود .ما تواناییهایمان را به حداقل میرسانیم و در تمام
طول عمرمان ،فرآیند دست کم گرفتن قدرتهای خاود را اداماه مایدهایم و دور
تواناییهایمان ،زندان میسازیم .دست از رفتار کردن مانند رهبر ،بهرهور ،خاالق
و هنجارشکن ،برمیداریم و شروع میکنیم به رفتار کردن مانند یک قربانی .ایان
ا
اتفاقی است که برای خیلی از افراد خوب ،میافتاد و واقعاا ماأیوسکنناده اسات و
ا
اغلب ما اصال متوجه فرایند شستشوی مغزی نمیشویم».
میلیاردر جواب داد« :بله؛ و باید روی این موضوع تأ کید کنم که گاهی ،قضایه
بدتر میشود؛ یعنی قابلیتهای ابراز نشده ،به درد تبدیل میشوند».
هنرمند ،درحالیکه نگاهش را میچرخاند و باا دساتپاچگی پاا باه پاا میشاد،
حیران پرسید« :منظورتان از این حرف چیست؟» و با خودش فکر کرد« :شاید من
به این دلیل نمیتوانم مانند استادان بزرگ ،آثار اصیل و اساتثنایی خلاق کانم کاه
برای مدت طوالنی از قابلیتهایم سرمایهسازی نکردهام و درنتیجه ،از درون دچار
این درد شدهام».
میلیاردر ،به این نکته اشاره کرد« :خب ،خود متعالی ما ،حقیقت را میداند .هر
یک از ما به ایان دنیاا آمادیم تاا باا تکیاه بار موهباتهاای انساانیماان ،کارهاای
خارقالعاده انجام بدهیم و بااستعدادهایمان ،شاهکارهای حیرتآمیز خلق کنیم.
تمام انسانها ،ظرفیت انجام این کار را در درون قلاب و روحشاان دارناد .از نقطاه
نظر علم عصبشناسی ،هرچه ولوم مکالمات درونی مخرب را کمتر کنیاد ،بیشاتر
این ندای آسمانی را میشانوید کاه ماا را باه برخاساتن و اباراز کاردن عظایمتارین
نبو مان تشویق میکند .این موضوع ،چه شما سرپرسات یاک بخاش از ساازمان
بزرگ باشید چه یک برنامهنویس در یک اتاق کوچک و چاه یاک معلام مدرساه یاا
ا
آشپز رستوران در موردتان صدق میکند .شما قطعا ظرفیت ارتقای کیفیت کارتاان
و رساندن آن به سطحی هنرمندانه را دارید؛ تا از آن طریق بتوانید روی بهتر کردن
030 زندگی انسانها ،تأثیر بگذارید .بااینحاال ،ماا از زنادگی دسات مایکشایم؛ چاون
باورهای غلطی درباره خودمان و تواناییهایمان داریم و درنتیجه ،در حالت نیماه
زنده باقی میمانیم و ایده خیلای بازرگ ،اینجاسات :وقتای ماا باه قادرت حقیقای
خودمان خیانت میکنیم .بخشی از وجودمان شروع به مردن میکند».
ا
هنرمند گفت« :چه بینش هیجانانگیزی! من واقعا باید یاک ساری تغییارات
اساسی در زندگیام ایجااد کانم .خساته شادم از باس احسااس خساتگی کاردم و
تواناییهای خالقانه خودم را سرسری گرفتم .کامکام دارم حاس مایکنم کاه آدم
خاصی هستم».
کارآفرین با لحنی مهربان ،تأیید کرد« :البته که خاص هستی ،البته».
هنرمند ادامه داد« :و تازه متوجه شدم که خیلای باه اینکاه دیگاران چاه فکار
میکنند ،اهمیت میدهم .بعضی از دوستانم ،نقاشایهاایم را مساخره میکنناد و
احمق خطابم میکنند .حاال متوجه میشوم که آنها نمیتوانند مرا درک کنند ،نه
خودم را و نه تصور ذهنیای که از هنرم دارم».
میلیاردر زیر لب گفت« :خیلی از نوابغ تا چندین دهه پس از مرگشان آنگونه
که باید از آنها قدردانی نشد».
سپس اداماه داد« :و دربااره نکتاهای کاه دربااره دوساتانت گفتای ،مان بعیاد
میدانم تو دوستان مناسبی برای خودت انتخاب کرده باشی .وقت آن رسیده است
که بهجای محدود کردن استعدادها و سارزندگیات ،دوساتانت را عاو کنای تاا
بهواسطه نظر دیگران ،اغوا نشوی .کورت کوبین این موضوع را خیلی بهتار از مان
گفته است« :خسته شده بودم از اینکه وانمود میکردم ،کس دیگری هستم .فقط
به این خاطر که بتوانم ارتباطم را با دیگران ادامه بدهم و دوستانی داشته باشم».
هنرمند فقط جواب داد« :هوممم».
ا
میلیاردر ادامه داد« :حرفی که میزنم ،خیلی دقیق است .ماا دقیقاا مانناد کساانی
میشویم که با آنها ارتبا داریم و اگر اطراف خودتان را با افاراد منفینگار دوره کنیاد،
محال است بتوانید اثر مثبتی درزمینه حرفه خود بگذارید یا زنادگی زیباایی خلاق کنیاد.
اوه و آن دردی که دربارهاش حرف زدم ،اگر رهایش کنید و به آن رسیدگی نشاود ،تاوده 032
بازرگ از تارس و نفارت از خویشاتن را در درون ماا تشاکیل میدهاد .اغلاب ماا از ایاان
شکنجه خاموش که بهواسطه احترام قاهل نبودن برای آیندهمان گرفتار آن شدیم ،آ گاه
نیستیم؛ و باه همیاین ترتیاب اسات کاه حتای اگار کسای از آن حارف بزناد ،انکاارش
میکنیم .وقتای فرصاتی دسات میدهاد کاه ایان ضاعف ماا آشاکار شاود ،از آن فارار
میکنیم .ما ناخودآگاه یکسری راههای فرار روحفرساا پیادا مایکنیم تاا از دردی فارار
کنیم که بهواسطه انکار استعدادهایمان ،ایجاد شده است».
ا
کارآفرین پرسید« :مثال چه راه فراری؟»
«مانند اعتیاد .اعتیاد به چک کردن پیامهای موبایل ،به دنبال الیک گشتن در
فضای مجازی یا صرف کردن بخش زیادی از روزمان پاای برناماههای تلویزیاون.
این روزها برنامههای تلویزیونی به حدی عالی شدند که مشکل اسات درگیار آنهاا
نبود .وقتی یک قسمت از سریالی تمام میشود؛ سریال بعدی بهطور خودکار شروع
میشود ،خیلی از ما با گپ زدن و خاله زنک بازی ،از عظماتماان دور میشاویم؛
ا
درحالیکااه واقعااا درک نماایکنیم تفاااوت فاحشای اساات بااین «مشااغول بااودن» و
«مثمر» بودن.
«افراد مفید و تاریخسازان اصیل توجهشان را بهراحتی به هرچیز و هر کسی که
از راه برسد ،نمیدهند .دسترسی به آن ها راحت نیست ،اهل اتالف وقت نیستند و
تمرکزشان بیشتر روی انجام کار واقعی است تا کار مصنوعی؛ بنابراین ،نتایج خارق
العاده ایجاد میکنند که باعث پیشرفت این دنیاا میشاود .نااتوانی در اباراز کاردن
مهارتها ،باعث آسیب به روح میشود و مردم برای حذر کردن از درد حاصله ،باه
راهکارهااای مخرب ای ماننااد ایاان مااوارد متصاال میشااوند :ساااعتهای متم اادی
وبگردی ،خرید آنالین ،کار کردن بیش از اندازه ،مشروب خاوردن بایرویاه ،غاذا
خوردن و خوابیدن زیاد».
دولتمند ،کمی از بطری آبش نوشید .قایق ماهیگیری دیگری از آنجا رد شاد.
خانم ناخادای قاایق ،دساتی بارای آقاای رایلای تکاان داد و او در جاواب ،تعظایم
033 متشخصانهای کرد.
میلیاردر ،با لحنی مشتاق ادامه داد« :سخنران ،از این پدیده باهعنوان «حاس
آموخته قربانی» یاد میکند .وقتی ما جاوانی را پشات سار مایگاذاریم ،بیشاتر باه
خوشاانودی از خودمااان متمایاال میشااویم .شااروع ماایکنیم بااه حرکاات کااردن در
سرازیری به چیزهایی که برایمان آشنا هستند و اشتیاق وافرمان را برای گسترش
دادن جبهه فعالیتهایمان از دست میدهیم .ما الگوی ذهنی قربانی را در پیش
مایگیاریم .در ذهانمااان بهاناه مایسااازیم و آنقادر آنهاا را تکاارار مایکنایم کااه
ناخودآگاهمان باور میکند آن ها حقیقت هستند .دیگران و شرایط بیرونی را بارای
بدبختیهایمان مقصر می دانیم و اتفاقات گذشته را برای مشکالت شخصیمان
محکوم میکنیم .رفته رفته ،بدبینتر میشاویم و کنجکااوی ،شاگفتی ،شافقت و
معصومیتی که در کودکی میشاناختیم را از دسات مایدهایم .دچاار بایتفااوتی و
نگاارش انتقااادی ماایشااویم .از درون سااخت ماایشااویم؛ و در ایاان اکوسیسااتم
شخصیای که اکثریت برای خودماان سااختیم ،مانادن در حاد متوساط پذیرفتاه
میشود؛ و ازآنجاییکه این ذهنیت هرروز درون ما تکرار میشاود ،ایان نقطاه نظار
ا
خیلی به نظرمان واقعی میآید .واقعا باور میکنیم داستانی که مدام برای خودمان
تکرار کاردیم ،معارف واقعیات اسات .چارا؟ زیارا خودماان را خیلای باا آن نزدیاک
میبینیم؛ بنابراین عو این که درزمینه حرفهای مانند یک رهبر ظاهر شویم و با
خلق آثار خیره کننده و سااختن زنادگیهای زیباا ،مهاارتهاای خاود را در اختیاار
بگیریم ،به ماندن به حد وسط رضایت میدهیم .متوجه هستید که تمامی ایان هاا
چطور ر میدهند؟»
کارآفرین گفت« :بله حداقل قضیه برایم روشنتر شده اسات .پاس کلیاد حال
مسأله ،این است که داستان شخصیمان را از نو بنویسیم».
ا
« کامال درست است .هر بار که آگاهانه متوجه میشوید در قالاب قرباانی فارو
رفتیااد و گزینااه شااجاعانه را انتخاااب میکنیااد ،یااک سااطر از آن داسااتان را از نااو
بنویسید .با این کار هویتتان را ارتقا میدهیاد ،عازت نفاستاان را بااال مایبریاد،
اعتمادبااهنفستااان را غنااا ماایبخشااید .هربااار کااه رای بااه خااود واالی درونتااان 034
میدهید ،درواقع از کمک کردن به وجه ضعیفتان خودداری میکنید و به قدرت
ذاتیتان خوراک میدهید و وقتی این کار را با استمرار مورد نیاز برای تعالی انجاام
میدهید ،هوش سرمایهسازی شما _ که هماان توانااییتاان بارای محقاق کاردن
موهبتهای مادرزادی شماست _ رشد میکند».
میلیاردر ،از دو شاگردش دعوت کرد به بالکن خاناهاش بروناد تاا درس صابح
درباره چهار زمینه تمرکز تاریخسازان را ادامه دهند.
شماره دو :رهایی از حواسپرتی
میلیاردر ،با انگشت کوچکش به مدل یادگیری اشاره کرد« :جملاه حاک شاده
روی مغز و اعصاب افراد موفق را خاطرتان هست؟ "اعتیاد به عوامل حاواسپرتی،
حکم مرگ بهرهوری خالقانه شما را دارد ».همین ،جمله در دومین جلسه آموزشی
امروز صبح ،راهنمای ماست؛ و تصمیم گرفتم به شکل عمقای دربااره پیاروزی در
جنگ علیه موارد سایبری ،برایتان توضیح بدهم؛ زیارا ایان یاک معضال جادی در
فرهنگ ماست .فناوری جدید در شبکههای اجتماعی نهتنها قلههای قابلیت مثمر
ما را فرسایش میدهند ،بلکه به ما آموزش میدهناد کاه کمتارین انساان باشایم.
حاال دیگر ما مکالمات واقعای کمتار ،ارتباطاات واقعای کمتار و تعاامالت معناادار
کمتری باهم داریم».
کارآفرین گفت« :امممم بله .هر چه بیشتر از جلسات آموزشی در ایان سااحل
میگذرد ،بیشتر متوجه این موضوع میشوم».
میلیاردر ادامه داد « :پر کردن ساعات ارزشمند با فعالیاتهاای کااذب ،بارای
اغلب مردم حکم مخدر را پیدا کرده است .اما ازلحا عقالنی ،میدانیم کاه نبایاد
وقت خود را روی فعالیتهایی که ارزششان صفر است ،تلاف کنایم؛ اماا ازلحاا
احساسی نمیتوانیم با وسوسهاش مقابله کنیم .نمیتوانیم با چیزی مقابله کنیم که
وجودمان به آن ماأنوس شاده اسات .ایان معضال باعاث میشاود کاه ساازمانها
ا
میلیاردها دالر ازلحا کیفیت و بهرهوری افت کنند .همانطور که قبال هم گفتم،
035 مردم این زمان ،بیشتر از هر زمان دیگری در زندگیشان دچار خطا میشوند؛ زیارا
تمرکزشان روی کاری که انجام میدهند ،نیست .تمرکز ارزشمندشان ،باا اساتفاده
از تکنولوژی ،دزدیده شده است و همین موضاوع ،باه قیمات عادم خلاق بهتارین
شاهکار و تحت قاعده درآوردن زندگیشان برایشان تمام شده است».
آرامش و سکوتی که فقط در ساعات اولیه روز موجود است ،هنوز در فضا بود.
میلیاردر ،مدتی مکث کرد .منظره اطاراف را از نظار گذراناد ،باه گالهاایی کاه
مرتب دور خانهاش قرار گرفته بودند و در آخر به خود اقیانوس خیره شد.
ا
بعد گفت« :ببینید ،من عاشق دنیاای مادرن هساتم؛ واقعاا راسات مایگاویم.
بدون این همه فناوری که امروزه در دست داریم ،زندگی خیلی ساختتار میشاد.
ا
کسبوکارم به این اندازه موفق نمیشد ،بهرهوریام به ایان انادازه نباود و احتمااال
ا کنون در کنار شما دو عزیز نبودم».
در حالیکه دلفینی بهآرامی در آب شنا میکرد ،هنرمند پرسید« :چرا نبودید؟»
آقای رایلی به نظر خوشنود میآمد .با خودش زمزمه کارد« :خیلای خوشاحالم
که روش جذب کردن معجزات را کشف کردم؛ و بیصبرانه منتظرم به این دو عزیز
آموزش بدهم تا آنها هم همین کار را برای خودشان را انجام بدهند».
سپس ،حرفش را ادامه داد« :وقتی مریض بودم ،تمام نوآوریهای موجود در
پزشکی ،جان مرا نجات دادند .راستش ،فناوری اگر به روش صحیح به کار گرفته
شود ،چیز فوقالعادهای است .چیزی که من را نگران میکند ،این است که ماردم
امروزه فناوری را به روشهای ابلهاناه باه کاار میگیرناد .تعاداد زیاادی از افاراد باا
قابلیاات ،بااه سااندروم تمرکااز شکسااته مبااتال هسااتند؛ زیاارا زناادگی حرفااهای و
شخصیشان را با کلیه ابزار الکترونیکی ،حواسپرتی دیجیتال و هیاهوی سایبری
ا
پر کردهاند .اگر میخواهید جز برندهها باشید ،لطفاا اساتادان بازرگ تااریخ را الگاو
قرار بدهید و تمام الیههای پیچیدگی را از روزتان پاک کنید .همهچیز را ساده کنید.
به حالتی تبدیلشان کنید کاه مقاومات کمتاری در مقابال حرکات باه جلاو نشاان
بدهند .به یک نابگرا تبدیل شوید .کم و برگزیده ،خیلی بهتر از زیااد اسات .فقاط
روی چند پروژه کاری معدود ،تمرکز کنید تا نتایج کارتان عاالی باشاد؛ ناه ایان کاه 036
تمرکزتان روی تعداد زیادی از زمینهها دقیق شود؛ و ازلحا ارتباطاات اجتمااعی،
تعداد دوستان کمتری داشته باشید ،اما ارتبا تان را با آنها عمیق کنیاد تاا غنای
شود .دعوتهای کمتری را بپذیرید ،در مراسام تفریحای کمتاری شارکت کنیاد و
تعداد کمتری کتاب مطالعه کنید اما در آنهاا باه درجاه اساتادی برساید؛ باهجای
اینکه تعداد زیادی کتاب را سرسری بخوانید .تمرکاز شادید روی آن چاه بیشاتر ین
اهمیت را دارد ،روشی است که حرفهایها پیروزی را به آن می شناسند .هماهچیز
را ساده کنید ،ساده کنید و ساده کنید .دست از مدیریت زمان برداریاد و تمرکزتاان
را ماادیریت کنیااد .اکنااون در ایاان جامعااه شاالو و باایتمرکاازی کااه در آن زناادگی
میکنیم ،اصلی برای رسیدن به عظمت وجود دارد».
هنرمند گفت« :ممنون که اینقدر چیز به ما یاد دادید .حاال درک مایکنم کاه
ا
مشغوول بودن ،الزاما به معنی بهرهور بودن نیست .همینطور متوجه شادم وقتای
دارم روی نقاشی جدیدی کار میکنم و هر چه بیشتر به هنر عالی نزدیک میشوم،
بخش تاریک وجودم بیشتر میخواهد حواسم را پرت کند تا دیگار نتاوانم یاک اثار
خارقالعاده بسازم .حاال که من فکر میکنم ،میبینم این موضوع به کارات اتفااق
میافتد .به محض اینکه به خلق یک شاهکار نزدیک میشوم ،خودم برنامه روتین
کارم را به هام مایریازم ،باه سارا اینترنات و وبگاردی مایروم ،شابهاا دیرتار
میخوابم و تماام قسامتهاای ساریال ماورد عالقاهام را مایبینم ،تماام شاب باا
دوستان مجازی بازیهای کامپیوتری میکنم ،بعضی وقتها هم زیادی نوشیدنی
خوب و ارزان میخورم».
میلیاردر قدرتمند ،گفت« :هر چه بیشتر به نبوغت نزدیک شاوی ،بیشاتر شااهد
این خواهی بود که ترسهایت ،در کارهایت خارابکااری میکنناد .کامکام از اینکاه
بخواهی روش زندگی توده مردم را کنار بگذاری و با عوار جاانبی تعاالی دسات باه
گریبان شوی ،وحشت میکنی؛ عوارضی مانند متفاوت باودن باا دیگاران ،حساادت
رقبا و فشار الزم برای خلق پروژههای بعدی .در مسیر عروجت به سمت چیرهدساتی
037 هنر ،مدام اضطراب شکست به سراغت میآید و از فکر این که به اندازه کافی خاوب
نباشی ،میترسی؛ بنابراین هسته آمیگدال مغزت -توده باادامی شاکل سالولهاای
خاکستری که وظیفهاش ،تشخیص ترس اسات _ حساابی فعاال میشاود و شاروع
میکنی باه از باین باردن بهارهوریای کاه خاودت ایجااد کارده باودی .ماا هماه در
وجودمان یک خرابکار ناخودآگاه داریم کاه در وجاه ضاعیف وجودماان ،در کماین
نشستهاند .خبر خوب ،این است که وقتی شما از این شرایط آگاه میشوید»...
هنرمند ،با انرژی توله سگی که صاحبش را بعد از یک روز کامل دیاده باشاد،
پرید وسط حرف میلیاردر« :آن وقت میتوانم تصمیمهای هرروزه بهتری بگیرم که
نتایج هرروزه بهتری برایم به ارمغان میآورند».
ا
«دقیقا .وقتی تو از این واقعیت آ گاه هستی که باا نزدیاک شادن باه واالتارین
استعدادها و درخشانترین موهبتهایت ،وجه ترسان تاو طغیاان میکناد و ساعی
میکند شاهکارت را خراب کند و این کار را از طریق توجه به عوامل حاواسپرتی و
راههای فرار موجود انجام میدهد تا از تمام کردن شاهکار جلوگیری کند ،آن وقت
است کاه تاو باا آ گااهی از ایان موضاوع ،میتاوانی رفتارهاای خودویرانگراناهات را
مدیریت کنی .میتوانی از حیطه آن رفتارها خارج شوی ،میتوانی خیلای سااده باا
مشاهده تالشهای بخش ترسان خاود بارای خاراب کاردن روناد تعاالیات ،خلاع
قدرتش کنی».
کارآفرین گفت« :این بینش خیلی ژرفی بود .اآلن متوجه میشوم چرا مدام در
ا
حال محدود کردن بهرهوری ،عملکرد و اثرگذاریام روی شرکتم هستم؛ مثال یاک
هدف مهم را در نظر میگیرم ،تیمم را درگیر آن میکنم ،تعهادات اولیاهماان را باا
نظم و ترتیب انجام میدهیم و بعد ،یکبااره دچاار حاواسپرتی میشاوم ،باه پاروژه
بعدی جواب مثبت میدهم و به پیچیدگی کسبوکارم اضافه میکنم؛ روزهایم را پر
میکنم از جلسات بیفایده با افرادی که عاشق شنیدن صدای خودشان هساتند،
پیامهای موبایلم را با وساواس چاک مایکنم و اخباار دا رساانههاا را مانناد یاک
ا
فریضه مذهبی ،دنبال میکنم .امروز صبح برایم کامال روشن شاد کاه چطاور دارم
بااازدهیام را خااراب ماایکنم .همچنااین ،خیلاای واضااح اساات کااه بااه مهمااالت 038
دیجیتالیای که شما از آن حرف میزنید ،اعتیاد دارم .اگر بخواهم صاادق باشام،
باید بگویم که هنوز نتوانستم چند مورد از روابط احساسی قبلیام را باا خاودم حال
کنم؛ چون خیلی راحت میتوانم زندگی آن افراد را در شبکههای اجتمااعی تماشاا
کنم .حاال میفهمم ساعات زیادی که میتوانستم کلی خالقیت به خرج بادهم را
در فضای مجازی تلف کردم .همانطور که شما فرمودیاد ،ایان کاارم ناوعی فارار
بوده است .به نظرم نمیتوانم خرید آنالین باا موباایلم را کناار بگاذارم؛ زیارا خیلای
آسان انجام میشاود و باعاث میشاود بارای چناد دقیقاه احسااس شاادی کانم.
میفهمم چرا استیو جابز ،آیفونی را که به تمام دنیا فروخته اسات را باه بچاههاای
خودش نداده بود .او درک کرده بود که این وسیله اگر به روش درست به کار گرفته
نشود ،میتواند جذابیت کاذب داشته باشد و میتواند باعث شاود ماا کمتار انساان
باشیم و کمتر زندگی کنیم».
میلیاردر ،دستی به هوا بلند کرد .یک دستیار ،سریع خودش را از کلبه سااحلی
رساند به ساحلی که حاال زیر نور آفتاب قرار گرفته بود.
مرد جوان ،درحالیکه یک سینی با طارح مرماوز رویاش را باه دسات دولتمناد
میداد ،با لهجه فرانسوی گفت« :بفرمایید قربان ».در مرکاز آن ساینی ،مادلی از
مغز انسان قرار داشت.
«حاال بیایید علم عصبشناسی مربو به خودویرانگری را کشف کنیم تا شاما
درک بهتری از آن پیدا کنید و بتوانید به آن غلبه کنید .یادتان باشد کاه هرکادام از
ما ،چیزی را دارد کاه ساخنران باهعنوان "مغاز باساتانی" از آن یااد میکناد کاه از
سیستم لیمبیک تشکیل شده است؛ ساختاری از مغاز کاه در دو سامت تااالموس
درست زیر مخ قرار دارد .هسته آمیگدال که چند دقیقه قبل دربااره آن حارف زدم،
بخشای از ایاان قساامت محسااوب میشااود .هاازاران سااال قباال ،مغااز ابتاادایی مااا
وظیفهاش در امان نگه داشتن ما در دنیای بدویای باود کاه تهدیادهاای زیاادی
ازجملاه گرسانگی ،سارما و گرماا و ببرهااای تیزدنادان در آن وجاود داشاتند .مغااز
039 باستانی یا ابتدایی ،فقط یک وظیفه ،دارد :نگه داشتن ما در حالت پایدار و هشدار
دادن به ما درباره خطرات تا بتوانیم زنده بمانیم و ادامه نسل بدهیم».
بعد مادبانه پرسید« :حواستان با من است؟»
کارآفرین و هنرمند ،یک صدا جواب دادند« :بله حواسمان هست ».و همان
موقع ،خدمتکار چای لیمو با تکههای زنجبیلی برایشان آورد.
«عالی است .یکی از خصیصههای حیرتانگیز مغاز باساتانی ،ایان اسات کاه
بهصورت پیشفر به حالت منفی تمایل دارد .آن بخش از مغز ما ،برای اینکه ما
را پیوسته در امان نگه دارد ،عالقه چندانی به نکات مثبات پیراماون خاود نادارد و
بهواسطه وظیفه حفاظتیاش ،بهطور خاص روی این متمرکز است که به ما نشاان
بدهد چه چیزهایی بد و خطرناک هستند».
بعد ،با لحنی شاد اضافه کارد«:حالات پایشفار مغاز ماا ،ایان اسات کاه در
جستجوی کشف خطر باشد؛ بنابراین ،در گذشته که زندگی بیرحمانهتر و وحشیانهتر
بود ،انسانها میتوانستند با چابکی نسبت به خطرات واکانش نشاان بدهناد و زناده
بمانند .این مکانیزم برای اجداد ما بهشدت مفید بود؛ اما در دنیاای اماروز ،اغلاب ماا
بهصورت روزمره با مرگ دست و پنجه نرم مایکنیم .واقعیات ایان اسات کاه در ایان
دوره ،کیفیت زندگی انساان معماولی ،خیلای بااالتر از کیفیات زنادگی خاانوادههاای
ا
سلطنتی در چندصد سال قبل است .لطفا به این موهبتی که در اختیار داریم ،خاوب
فکر کنید».
دولتمند کمی چای نوشید.
«بااینوجود ،به خاطر تمایل ذاتی مغز باستانی به مساهل منفی ،ماا پیوساته در
حال جستجوی مساهلی هستیم که امنیت ما را مختل میکنند .ما در حالات فاوق
هوشیار قرار داریم .اغلب اوقات مضطرب هستیم؛ حتی زمانی که اوضاع باهخوبی
پیش میزرود .جالب است ،نه؟»
کارآفرین هم درحالیکه از چای لذت میبرد اشاره کرد« :حاال معلوم شد چارا
ما چنین طرز فکری داریم .حاال میفهمم که چرا حاس مایکنم باه انادازه کاافی
موفقیت نداشتهام؛ حتی با اینکاه موفقیتهاایم از تماام کساانی کاه مایشناسام، 041
بیشتر است .من یاک کسابوکار موفاق دارم ،ثاروت زیاادی دارم و قبال از اینکاه
ا
سرمایهگذارهایم حریص شوند ،واقعا زندگیام زیبا بود؛ اما با وجود تماام چیزهاایی
که دارم ،مغزم همیشه روی چیزهایی متمرکز است که ندارم ،زمینههایی که در آن
ا
ها احساس کمبود میکنم و معموال انتظار برنده شدن ندارم .این افکار مارا دیواناه
میکنند و بهندرت احساس آرامش میکنم».
کااارآفرین ،دسااتها را روی سااینه قااالب کاارد و هنرمنااد درحالیکااه موهااای
بافتهشدهاش در نسیم تکان میخوردند ،بوسهای برایش فرستاد.
میلیاردر گفت« :تئودور روزولت ،گفتهای دارد که فکر میکنم شنیدن آن مهم
باشد».
کارآفرین پرسید« :چه گفته؟»
میلیاردر جواب داد« :مقایسه ،دزد شادی است .ببینید ،اگار قارار باه مقایساه
باشد ،همیشه کسی هست که ثروت و شاهرت بیشاتری از شاما داشاته باشاد .باه
ا
حرفی فکر کنید که قبال دربااره رهاایی از غام داشاتن و نداشاتن زدم؛ و در زماان
خود ،بدانید آنچه که دارید ،برایتان کافی است».
کارآفرین مادبانه گفت« :بله ،خاطرم هست».
«عطش بیشتر و بیشتر ،همیشه از باور کمبود ناشی میشود و بخش زیادی از
این باور ،از طرز کار مغز باستانی شما سرچشمه میگیرد .مغزتاان ،محایط اطاراف
شما را برانداز میکند ،تمایل به منفینگریاش فعال میشود و مانع از این میشود
که بتوانید از داشتههایتاان لاذت ببریاد .بیاییاد کمای قضایه را پیچیادهتر کنایم.
بهمرورزمان ،مغز انسان دستخوش تکامل شد؛ و همینطور قشر پیش پیشانی مغز
توسعه پیدا کرد .قشر پیش پیشانی ،بخشی از مغاز ماسات کاه مسائولیت تفکار در
سطح باالتر را به عهاده دارد .عصبشناساان باا عناوان "جاواهر روی تااج منطقاه
پیشرفته" یاد میکنند .سخنران ،از آن باعبارت "مغز متعالی" اسم میبرد؛ اما نکتاه
اینجاست :هر چه ما رویاپردازیهایمان را بزرگتار کنایم ،ساریعتار یااد بگیاریم و
040 سطح خالقیت ،بهرهوری و عملکردمان باالتر بارود ،ناوعی تقابال باین باین مغاز
باستانی و مغز متعالی درمیگیرد؛ یعنی باهم وارد جنگ میشوند .مغز بدوی ،رشد
ما را حس میکند ،متوجه میشود که ما در حال ترک کردن دایره امن شاناختههاا
هستیم و یکباره باه کاار مایافتاد ،ز یارا مایبیناد کاه ماا در حاال کناار گذاشاتن
روشهای سنتی خود هستیم؛ بنابراین ،تهدید را حس میکند؛ حتی اگر آن تهدید
ا
در راستای رشد شخصی و حرفهای ما باشد .ما قطعا باید جسارت قدم گذاشتن باه
قلمروی ناشناختهها را به خودمان بدهیم؛ یعنی قلمرویی کاه امکاان دساتیابی باه
نبو ذاتی و تبدیلشدن به آنچه برایمان مقدر شاده در آن مهیاا اسات .دانساتن
اینکه شهامت و استعدادهایمان ،بیشتر این هاست ،جریان عظیمای از هیجاان را
به قلب انسان سرازیر میکند .علم به این موضوع ،یکی از بزرگتارین گنجیناههاا
اساات کااه باعااث میشااود زناادگی ارزش زیسااتن را داشااته باشااد .آبراهااام مااازلو،
روانشناس برجسته ،زمانی گفت" :اگر برنامه شما این باشد که به کسی کاه کمتار
ا
از آنچه تواناییاش را دارید تبدیل شاوید ،احتمااال در تماام عمار غمگاین خواهیاد
بود ".اما به محض اینکه ما دایره آشنا و راحتمان را ترک کرده و چیزهای جدید را
امتحان میکنیم ،هسته آمیگدال مغزمان بهصاورت تخات گااز باه کاار مایافتاد.
عصب واگوس تحریک میشود و هورماون تارس (کاورتیزول) شاروع میکناد باه
ترشح؛ و همان لحظه است که شروع میکنیم باه ناابود کاردن تماایالتی کاه مغاز
متعالیمان میخواهد».
هنرمند گفت« :پس معلوم شد چرا عده کمی از افراد ،در سطح باالیی خالق و
بهرهور هستند .وقتی ما قلمروی راحتیمان را ترک مایکنیم ،مغاز باساتانی فعاال
میشود .وقتی سطح تخصاص و تأثیرگاذاریماان را بااال مایباریم ،مغاز باساتانی
بهواسطه این تغییر دچار ترس میشود».
ا
«دقیقااا .بعاد ،هورمااون کااورتیزول در باادن آزاد میشااود ،ادراکمااان ضااعیف
میشود ،تنفسمان سطحی و تند میشود و وارد حالت "مبارزه یاا فارار" میشاویم.
درواقع سه گزینهای که هنگام ترس مقابل رو داریم ،فرار ،مبارزه و میخکوب شدن
است». 042
هنرمند اضافه کرد« :تفکر برتر ما ،میخواهد که رشد کنیم ،تکامل پیدا کنیم،
شاهکارهای بیشتری خلق کنیم ،زندگی بهتری داشته باشایم و منباع الهاام تماام
دنیا باشیم؛ اما نبردی در مغزمان در میگیرد و مغز باساتانی یاا بادوی ماا ،تاالش
میکند مانع تکامل ما شود».
ا
میلیاردر گفت« :دقیقا».
کارآفرین پرسید« :و باهاینترتیب ،وقتای صاحبت باه زمیناه دوم تمرکاز افاراد
تاریخساز -یعنی رهایی از عوامل حواسپرتی -میرسد ،گمان مایکنم باه خااطر
این ترس است که ما هرچه عامل انحراف ذهنی هست را با آغوش باز میپاذیریم؛
تا حتی شده برای یک دقیقه احساس بهتری داشته باشیم ،نه؟»
میلیاردر تأیید کرد« :این حقیقت است؛ و همینطور برای فارار از نااراحتیای
که نزدیک شدن به نبو ذاتیمان در ما ایجاد میکند».
ا
«ایان قسامت واقعااا خیلای باارایم خیلای مهاام اسات!» هنرمنااد نمایتوانساات
هیجانش را پنهان کند« :شما همین اآلن برایمان توضیح دادید که چرا مردم ماا
اینقدر به عوامل حواسپرتی اعتیاد دارند؛ و اینکه چرا توده مردم هیچوقت عظمت
واقعیشان را تجربه نمیکنند .گمان میکنم به همین دلیل است که افراد خاالق
و بهرهور ،سلحشوران واقعی جامعه محسوب میشوند .ما نهتنها باید تاوهینهاای
افراد منفیباف و حمالت منتقدین را که هنر ماا را درک نمیکنناد ،تحمال کنایم،
بلکه باید شهامتش را داشته باشیم که زنگهای هشادار مغاز باساتانیماان را کاه
ملتمسانه از ما میخواهد برای رسیدن به عظمت اقدامی نکنیم ،نادیده بگیریم».
میلیارد شادمان گفت« :چقدر شااعرانه گفتای دوسات مان ».و دوبااره هماان
شادی مختصرش را اجرا کرد .خانم خدمتکاری که سرگرم جارو کشیدن ایوان بود،
سر به طرفین جنباند.
دولتمند گفت« :خیلی شجاعت میخواهد که وضعیت ناشی از رشد شخصای
و حرفهای را از درون احساس کنید و بااینوجود ،به مسیرتان اداماه بدهیاد؛ حتای
043 وقتی فکر میکنید اآلن است که بمیرید .بااینوجود ،برای تبدیلشدن به اسطوره
باید در زمانی که میترسید راه را ادامه دهید .شما ،خلقکننده شاهکارهای بازرگ
هسااتید و تمااام خلااقکنناادههااا بااهطور مسااتمر و هاارروز در حااال پااس زدن
ترسهایشان هستند تا به سطوح باالی دالوری ،اثرگذاری و آزادی فردی برسند
و پاداش فوق العادهای که با ابراز نقا قوت و موهبتهایتان دریافات میکنیاد،
فقااط محاادود بااه نتیجاه تااالشهااای قهرماناناه شااما نمیشااود .پاااداش اصاالی،
شخصیت جدیدی است که بهواسطه قادم گذاشاتن در آتاش تارس ،تحمال هارم
امتحانات الزم در مسیر تعالی ،برای خودتان می سازید .آن وقت خودتاان را بهتار
میشناسید ،تواناییهایتان را واضحتر میبینید ،اعتمادبهنفستان افزایش مییابد،
احساس نیاز شما نسبت به تأیید مردم کاهش مییابد و شروع میکنید باه زیساتن
یک زندگی اصیل ،نه آن زندگی پالستیکی که توسط دنیایی تولید شاده اسات کاه
چشم دیدن آزادی شما را ندارد».
میلیاردر جرعهای از بطری آبش را خورد و بعد توضیح دادن اهمیات رهاایی از
قفل مرگ فناوری دیجیتال و انحرافات سایبری را از نو شروع کارد« :و اینجاسات
که جادوی عضویت در باشگاه پنج صبحیها برای شما باه کاار مایافتاد .یکای از
روشهایی که مردان و زنان بزرگ دنیا از طریق آن از ساردرگمی دوری میکردناد،
گنجاندن آرامش و سکوت در بخش ابتدایی روزشان باود .ایان برناماه زیباا ،وقات
الزم را در اخیارشان قرار میداد تا از سردرگمی رهاا شاوند ،از زنادگی لاذت ببرناد،
بااااتریهاااای خالقیتشاااان را شاااارژکنند ،خاااود متعاااالیشاااان را رشاااد بدهناااد،
موهبتهایشان را بشمارند و فضایل و ارزشهایی را که زندگیشان را روی آنهاا
بنا کرده بودند ،ریشهدارتر کنند .بسیاری از افرادی که باعث ترقی تمدن ما شادند،
در عادت سحرخیزی باهم مشترک بودند».
کارآفرین پرسید« :ممکن است چند نفر از آنها را برایم نام ببرید؟»
میلیاردر جواب داد« :یکی از آنها جان گریشام ،رمان نویس معاروف؛ و بااقی
مشاهیر سحرخیز ،شامل موتزارت ،جورجیاا اوکیاف ،فراناک لویاد رایات و ارنسات
همینگوی که به قول خودش« :در صبح زود هیچکس نیست که مزاحمت شاود و 044
هوا خنک است و زمانی که شروع به نوشتن کنیم ،گرم میشوی».
هنرمند گفت« :بتهوون هم سحرخیز بود».
«افراد بزرگ ،زمان زیاادی را در تنهاایی صارف میکردناد .تنهاایی -منظاورم
تنهایی آن است که میتوانی قبل از باال آمادن خورشاید ،داشاته باشای -قادرت،
مهارت و ارتبا الزم برای انسان بهتر شدن را در شما تقویات میکناد؛ و باه قاول
معروف ،رشد و تعالی ،نیازمند عزلتنشینی است .ببینید ،شما میتوانید تمام روز در
این دنیا باشید ،بیوقفه دربااره هازار و یاک موضاوع بایاهمیات حارف بزنیاد ،یاا
میتوانید با به کار انداختن استعدادها ،پاالیش مهارتهاا و تبدیلشادن باه عامال
رشدی که دیگران را هم تعالی میدهد ،دنیا را دگرگون کنید؛ اما نمیتوانید هار دو
را باهم انجاام بدهیاد .الادار شاافیر ،روانشاناس دانشاگاه پرینساتون ،اصاطالح
"پهنای باند ادراکی" را برای شرح دادن این نکته استفاده کرد .ما هرروز صابح کاه
از خواب بیدار میشویم ،ظرفیت ذهنی محدودی داریم؛ و هرقدر توجاهماان را باه
عواملی مانند اخبار ،پیاماک ،فضاای مجاازی ،خاانواده ،کاار ،ساالمتی و زنادگی
معنوی معطوف کنیم ،بخشی از تمرکزماان را روی هار یاک از ایان فعالیتهاا جاا
میگذاریم .این بینش خیلی مهمی است که باید مد نظر بگیریم .تعجبی ندارد کاه
اغلب ما با رسیدن ظهر ،دیگر قادر به متمرکز ماندن روی تکالیف مهم نیستیم .ما
از تمام پهنای باندمان استفاده کردهایم .سوفی لیری ،اساتاد دانشاکده کسابوکار
در دانشکده مینه سوتا ،از تمرکزی که ما بر عوامل حواسپرتی معطاوف مایکنیم،
بهعنوان "پسماند تمرکز" یاد میکند .او کشف کرد که مردم زمانی کاه در طاول روز
مدام حواس خودشاان را بهجاباهجاا شادن روی تکاالیف مختلاف پارت میکنناد،
بهرهوریشان کاهش پیدا میکند؛ چرا که هر بار بخش ارزشمندی از تمرکزشان را
روی اهداف متعدد جا میگذارند.
ا
راهحل ،دقیقا این چیزی است که من پیشنهاد میدهم :باهجای اینکاه مادام
تغییر مسیر بدهید ،در هر مرحله فقط روی یک هدف ارزشمند کار کنید و این کاار
045 را در یک محیط ساکت انجام بدهید.
آلبرت انیشتین ،ایان موضاوع را باه زیباایی شارح داده اسات" :تنهاا کساانی کاه
خودشان را با تمام قوا و روح ،وقف یک آرمان میکنند ،میتوانند به درجه استادی
برسند؛ و به همین دلیل است که رسیدن به تعالی ،نیازمند تمام وجود فرد اسات".
این یکی از حفاظتشدهترین رازهای جماعت خبره و تاریخساز است .آنها پهنای
باند تمرکزشان را با چیزهای متعدد اشغال نمیکنند .آنها موهبتهاای خالقاناه
خود را با دنبال کردن هر عامل حواسپرتی یا فرصت جذابی که سار راهشاان قارار
میگیرد ،رقیق نمیکنند ،نه .در عو ،انضبا شدید مورد نیاز برای انجاام چناد
ا
کار مشخص را تمرین میکنند؛ البته در سطح متعالی .همانطور کاه قابال گفاتم
افراد بزرگ درک میکنند که تنها خلق یک شاهکار اصیل و ماندگار برای نسلها،
خیلی هوشمندانهتر از هزاران پروژه است که نبوغی در خودشان ندارند.
ا
لطفاا ایاان را هام بااه یااد داشااته باشااید :زماانی را کااه ۶۵درصاد مااردم هاادر
میدهند ،پنج درصد دیگر از آن مانند گنج استفاده میکنناد .سااعت پانج صابح،
ساعت حداقل حواسپرتی و نهایت شکوه انسانی و آرامش است؛ بنابراین ،از اهرم
ساعت پیروزی بهخوبی استفاده کنیاد .باهاینترتیب ،جهاشهاای کوانتاومی را در
بهاارهوری و تعااالی فااردی تجربااه میکنیااد .نماایخااواهم بایش از ایاان وارد بحااث
عصبشناسیای شوم که امروز صابح باا شاما مطارح کاردم .چاون یاک ساوپرایز
برایتان آماده کرده ام؛ اما اکنون مفهومی در ذهنم هست که دلم میخواهد با شما
در میان بگذارم« :هایپوفرانتلیته زودگذر».
هنرمند ،درحالیکه میخندید پرسید« :هایپو چی چی چی زودگذر؟»
هنرمند به سمت نخل پیری حرکت کرد .یک میز گرد و پهن آفتاب خورده ،زیر
درخت قرار داشت .روی آن میز ،الگویی با ظرافات حاک شاده باود کاه اگار آن را
میدیدید ،حیرت میکردید.
دولتمند کمی از چایش را خاورد و گلاویش را صااف کارد و توضایحاتش را اداماه
داد« :وقتی شما صبح زود بیدار و تنها هستید ،از آشفتگیها دور هستید و تمرکزتان
به وسیله فناوری ،هزار تکه نمیشود؛ بناابراین ،قشار پیشاانی مغزتآنکاه مسائولیت 046
تفکر منطقای و هماینطاور نگرانای داهمای را بار عهاده دارد ،بارای مادت کوتااهی
خاااموش میشااود .اطالعااات جااالبی اساات ،نااه؟ ایاان همااان قساامت "زود گااذر" از
هایپوفرانتلیته زودگذر است .این اتفاق ،بهصورت ماوقتی ر میدهاد .تحلیالهاای
بالانقطاع ،افکار نشخوارشنونده و بیشفکری استرسزا ،متوقف میشوند .ذهنتان
ا
از تالش برای حل کردن همهجانباه مسااهل و نگرانای دربااره مسااهلی کاه احتمااال
هیچوقت قرار نیست اتفاق بیفتند ،دست برمیدارد .امواج مغزیتاان از حالات بتاای
معمول ،به حالت آلفا وحتی به تتا تغییر فرکانس میدهند .تنهایی ،سکوت و ساکون
سپیدهدم ،باعث ترشح پیامرسانهای عصبی مثل دوپامین) سوخت امیدبخشی کاه
خیلی به ابربهرهها کمک میکند و سروتونین (مخدر لذت های مغز) میشود و شما
بهطور طبیعی و خودکار وارد "فاز جریان" میشوید.
آقای رایلی دستش را به روی الگو قرار داد.
047
دولتمند با اشتیاق اضافه کرد« :فاز جریان همان نقطاه اوج ذهنای اسات کاه
تمام افراد اساتثنایی مانناد ویولنیساتهاا ،چهرههاای ورزشای ،آشاپزهای نخباه،
دانشمندان باهوش ،کارآفرینهای امپراطوریساز و رهبران افسانهای حین خلاق
بهترین محصوالتشان ،در آن قرار میگیرند.
«وقتی شما به دور از مشاغلههاا ،موهبات آراماش صابح را باه خودتاان هدیاه
میکنید ،ظرفیت داهمی تمام انسانها بارای دسترسای باه نقطاه اوج نباو نااب،
فعال میشود .خبر عاالی بارای شاما ،ایان اسات کاه باا انجاام حرکاات صاحیح،
میتوانید این حالت عملکرد عالی را به عادت تبادیل کنیاد؛ بهگوناهای کاه باهطور
ا
کامال قابل پیشبینی ،خودش را برایتان ظاهر کند».
کارآفرین ،درحالیکاه یواشاکی موباایلش را در جیاب شالوارکش میگذاشات،
گفت« :هایپوفرانتلیته زودگذر .چه الگوی مفیدی! »
هنرمند اعالم کرد« :اگر مردم این اطالعات را میدانستند کل دنیا دگرگون میشد».
کارآفرین پیشنهاد داد« :باید این موضوعات را در مدرسه به بچهها درس بدهند».
ا
میلیاردر به قصد اعالم موافقت ،گفت« :کامال درست است .اما یاک باار دیگار
باید اعتبار تمام اطالعات و روششناسی متحولکنندهای که قرار است باهزودی باه
شما آموزش بدهم تاا بتوانیاد ایان اطالعاات قدرتمناد را باه کاار ببندیاد را باه آقاای
سخنران بدهم .او بزرگترین معلم من بوده و هست؛ و بدون شک ،بهترین انساانی
است که میشناسم .نبو بدون شرافت ،چنادان مان را تحات تاأثیر قارار نمیدهاد. 048
موفقیت غیرمعمول ،بادون شافقت غیرمعماول بایمعناسات .ماوافقم کاه اگار ایان
اطالعات به تمام افراد بشر آموزش داده میشاد و آنهاا تعهاد الزم را بارای باه کاار
بستن آن داشتند ،کل دنیا پیشرفت میکرد؛ زیرا در آن صورت تکتک ماا انساانها
قدرت نهفتهمان را در اختیار میگارفتیم و باا آن زنادگی میکاردیم .درنتیجاه ،نتاایج
خارقالعادهای را رقم میزدیم و به سطح انسانهای پرشکوه ،صعود میکردیم».
دوم: اول:
چهارچوب قلبی چهارچوب
(احساسات) ذهنی
(روانشناسی)
چهارم: سوم:
چهارچوب سالمتی چهارچوب روحی
(وضعیت جسمانی) (معنویات) 054
"بسیار خب ،حاال بیایید روی این چهارچوبها دقیقتر شاویم؛ تاا شاما رفقاا از
جنبههای زندگی درونیتان که باید در ساعات پیروزی روی بهبود آنها کار کنیاد،
به یک آگاهی سطح باال و فوق واضح برسید .بهزودی ،همزمان با آموزش فرمول
ا
،75/ 75 /75برنامه کامل صبحگاهی را به شما یاد خواهم داد؛ اما فعال فقط باید
بدانید که چهار امپراتوری درونی وجود دارد کاه قبال از بااال آمادن خورشاید ،بایاد
تمرین بدهیم ،پرورش بدهیم و به تکرار ،روی آنها کاار کنایم :چاارچوب ذهنای،
قلبی ،سالمتی و روحی .این چهار عرصه شخصی در کنار هم زیربنای قدرت ذاتی
حقیقیای را تشکیل میدهند که در درون تمام ابنای بشر ،نهفته است .اغلاب ماا
بهواسطه دنبال کردن چیزهایی که در بیرون از وجودمان قرار دارند ،اینقدرت را از
دست داده و از اعتبار ساقط کردهایم؛ اما هماه ماا ایان ظرفیات ممتااز را در درون
خودمان داریم؛ و بهترین زمان برای بهینهسازی این امپراتوری درونی ،ساعت پنج
و شش صبح است .این خاصترین زمان کل روز است .کنترل صبحت را در دست
بگیر تا زندگیات را ارتقا بدهی».
کارآفرین پرسید« :راستی اگر من فقط پنج روز در هفته این برنامه را اجارا کانم و آخار
هفته را به خودم استراحت بدهم ،چی؟ این روش پنج صبح ،چقدر محدودیت دارد؟»
«زندگی خودتان است .هر کاری که برایات مناسابتار اسات و باا آن احسااس
راحتی میکنید را انجام بدهید .من فقط دارم اطالعااتی کاه ساخنران در اختیاارم
قرارداد را با شما در میان میگذارم .اطالعات ،باعاث شاد مان ثاروتم را باه دسات
ا
بیاورم و به کمک کرد تا شادی و آرامش مستمر را به حد کمال داشته باشم .واقعاا
این اطالعات به من آزادی فردی را هدیه داد .آن را به هر طریاق کاه باارزشهاا،
آمال و سبک زندگیتان سازگار اسات ،اجارا کنیاد؛ اماا همیشاه باه خااطر داشاته
055 باشید :تعهد پارهوقت ،همیشه نتایج پارهوقت به دنبال خواهاد داشات ».میلیااردر،
این را گفت و برگشت و مگس را در هوا با دست گرفت.
ا
کارآفرین پرسید« :میشاود لطفاا بیشاتر دربااره چهاار امپراتاوری درونای توضایح
بدهید؟ این قسمتی که دارید به ما یاد میدهید ،درواقع کمکم میکند که در مبارزهام با
آن سرمایهگذارها ،قویتر شوم و امید ،شادی و اعتمادبهنفسم را از نو بساازم .مان ایان
موضوع را به شما نگفتم؛ اما ظارف ایان چناد روزی کاه باا شاما آشانا شادم ،خیلای از
چیزهایی که شما با سخاوت تمام به ما یاد دادید را به کار گرفتم .مطمئنم کاه خودتاان
ا
دیدید که در ابتادا بارای پاذیرش فلسافههاای ساخنران ،مقاومات داشاتم .واقعاا دلام
نمیخواست در آن همایش شرکت کنم؛ اما حداقل ذهنم روی آموزههای ایشان و شما
ا
باز بود .واقعا باز بود .من عاشق زندگی هستم و برنامه دارم خیلی زیاد عمر کنم».
هنرمنااد درحالیکااه صاادف قلباای شااکلی را از روی شاانهااا برمیداشاات ،بااه
کارآفرین داد و گفت« :چه خوب!»
کارآفرین ،صدف را در مشتش نگه داشات و دساتش را روی ساینهاش فشارد.
بعد ،ادامه داد« :من همین حاال هم متوجه تغییرات قابلتوجهی در خودم شدهام.
حاال که ساعت پنج صبح بیدار میشوم ،تمرکزم باال رفته ،استرسام کمتار شاده و
اعتمادبهنفس بیشتری دارم .چشمانداز وسیعی از تمام جنبههای زنادگی را مقابال
خود میبینم .بیشتر بابت چیزهاای مثبات زنادگیام ،شااکر هساتم و کمتار بابات
حملهای که به شرکتم شده است ،نگران هستم و هیجان بیشاتری بارای آینادهام
دارم .آن سرمایهگذارها ،آدمهای بدی هستند؛ و هناوز آماادگی مقابلاه باا آنهاا را
ندارم ،البته این کار را خواهم کرد؛ اما ترسی که از این موضوع داشتم و حس سیاه
ناامیدیام ،بهکلی حذف شده است».
میلیاردر ،اصطالح جوانان نوگرای دوران قدیم را به کار برد و گفات« :محشار
است ».بعد تیشرتش را روی ساحل عو کرد .اتومبیل شاسیبلند ،برگشته بود و
راننده اتومبیل را جلوی رستوران غذاهای دریایی ،پارک کرده بود.
اضافه کارد« :تاو دختار عاقال هساتی .نمایشاود روی ایان اطالعاات ارزش
گذاشت؛ اما همانطور که خاودت هام متوجاه شادی ،تمارین بیوقفاه و اجارای 056
هرروزه آنها است که از تو یک انسان قهرمان و رهبر الهامبخش در تجارت و فرد
ارتقادهنده بشریت ،میسازد .بابت رها کردن گذشتهات ،باه تاو تبریاک میگاویم.
منظور ما این نیست که باید نامسئوالنه رفتار کنی و در قبال مساهل شرکتت ،کاری
انجام ندهی؛ اما گذشته جایی است که بایاد از آن درس بگیاری ،ناه خاناهای کاه
درون آن زندگی کنی».
سه دوست ،سوار اتومبیلی شدند که منتظرشان بود و به سمت امالک میزباان
همهچیزدان ،راه افتادند.
حین حرکت ،میلیاردر گفت« :خب بیایید بیشتر دربااره ایان الگاوی یاادگیری
حاارف باازنیم؛ زیاارا خیلاای باارای موفقیاات و شااادی شااما ،حیاااتی اساات .خیلاای از
استادان ،دربااره ذهنیات حارف میزنناد .آنهاا باه قاول الان لنگار ،روانشاناس
دانشگاه هاروارد ،اهمیات "روانشناسای امکاان" را در ذهان شاگردهایشاان نصاب
میکنند .به شما یاد میدهند که هرروز افکار خوشبینانه داشته باشاید .آنهاا باه
شما میگویند که افکار شما ،واقعیت دنیاایتاان را شاکل میدهناد و ایان کاه باا
ا
تقویت ذهانتاان ،میتوانیاد زنادگیتان را بهباود ببخشاید .مطمئناا تحات قاعاده
درآوردن چارچوب ذهنی ،حرکتی واجب برای رسیدن به تعالی شخصای اسات کاه
آن هم به خلق یک دنیای بیرونی افسانهای منجر میشود».
بعد ادامه داد« :بااینوجود ،خیلی اهمیت دارد که شما دو نفر ایان موضاوع را
درک کنید؛ زیرا اغلب مردم از درک آن عاجز هستند :سخنران به من یادم داد کاه
ارتقای چارچوب ذهنی -یعنی اولاین آیاتم از چهاار امپراتاوری درونای -تنهاا ۱۵
درصد از معادله تعالی شخصی را پوشش میدهد».
ا
هنرمند پرسید« :جدا؟ من همیشه فکر میکاردم کاه افکاار ماا ،تعیینکنناده
ا
همهچیز هستند و چیز بیشتری دراینباره وجود ندارد .مثال افکارت را عو کن تا
زندگیات عو شود یا نگرش تو ،جایگاهت در زندگی را تعیین میکند».
ا
میلیاردر گفت« :ببین ،این واقعا حقیقت دارد که باورهاای عمیاق تاو ،نیاروی
057 محرکه رفتارهای روزانه تو هستند .میدانی که من به این گفته اعتقاد دارم .ایان را
هم میدانی که با این گفته موافقم که دیدگاه تو نسبت به دنیا ،عملکردت را در آن
تعیین میکند .باااینوجود ،یاک چاارچوب ذهنای پیشارفته بادون یاک چاارچوب
احساسی پاالیش شده ،حکم یک پیروزی پوچ را دارد.
هنرمند ،با لبخندی به بزرگی کوه کلیمانجارو ،گفت« :فکر کانم منظاور تاو را
میفهمم .چارلز بوکوفسکی ،زمانی گفت :اینقدر اصرار پااک کاردن ذهانتاان را
نداشته باشید ...در عو قلبتان را پاک کنید».
میلیاردر ،درحالیکه با آرامش روی صندلی چرم اتومبیال لام مایداد ،گفات:
«درست گفته است».
کارآفرین پرسید« :میشود کمکم کنید تا درک کنم چارچوب قلب یا احساسی
ا
دقیقا چیست؟» او داشت گروهی از بچههای مدرسه را تماشا میکرد که با شاادی
فراوان ،در زمین بازی میدویدند .افکارش به دوران کودکیاش پرواز کرد.
«چارچوب قلبی ،همان زندگی احساسای توسات؛ حتای باا باورهاای ضادگلوله و
همینطور طرز فکر موفق و شاخص یک چارچوب ذهنی متعاالی ،اگار قلبات پار از
خشم ،غصه ،ناامیدی ،رنجش و ترس باشد ،محال است به پیروزی برسای .باه ایان
موضوع فکر کن :چطور ممکن است بتوانی شاهکارهای عاالی خلاق کنای و نتاایج
حیرتآور به وجود بیاوری ،اگر احساسات مسموم در حال پایین کشایدن تاو باشاند؟
این روزها اینطور به نظر میرسد که همه دارند درباره ساختن یاک چاارچوب ذهنای
سالم و شکستناپذیر حرف میزنند .هر جا که میروید ،صحبتش را مایشانوید؛ اماا
هایچکاس از چهاارچوب قلباای ،ساالمتی و روحای حارف نمیزنااد .تماام ایان چهااار
امپراتوری درونی ،باید از طریق تمرین صبحگاهی ،زیبااترین شاکل را پیادا کنناد تاا
بتوانید قدرت حیرتانگیز نهفته در درونتان را بشناسید؛ و تنها وقتی شما رابطه خاود
را با این اقتدار ذاتی درونتان رشد دادید و عمق بخشیدید ،میتوانید به جمع خبرهها و
خدایان عروج کنید .هر چه بیشتر این چهار امپراتوری را در درونتان ارتقاا بدهیاد ،در
دنیای بیرونیتان به موفقیتهای بیشتری میرسید که حتای بااور آن برایتاان آساان
نیساات؛ و بااه وقاااری میرسااید کااه در تصااورتان نمیگنجااد؛ مثاال ایاان اساات کااه 058
قابلیتهای یک جادوگر را در درونتان گسترش دادید .آن وقت ،به صرف حضورتان،
میتوانید قدرت دیگران را افزایش بدهید .جریانی قابل اتکاء ،مستمر و غیرمنتظره از
معجزات ،به ساعات عاادی روزتاان سارازیر میشاود و یاک ناوع شاادی فراوانکاه
حاصل موفقیتهای درخشان و خدمت به همه مردم دنیاست ،به طرف شما میآید؛
که پاداش این دنیا است به رفتارهای قابل تحسین شما.
«آقای رایلی ،از پنجره اتومبیل بیرون را نگاه کرد و بعد توضایحاتش را اداماه داد:
«بسیاری از ما میدانیم که ازلحا ذهنی باید چه کااری انجاام بادهیم؛ اماا هایچ
اتفاق خارقالعادهای برایمان نمیافتد؛ چون زندگی احساسی ما همانطور آشفته
مانده است .ما در گذشته گیر کردهایم و نمیتوانیم نابخشودنیها را ببخشیم .تمام
آن احساسات آزاردهنده را در خودمان سارکوب کاردهایم .زیگموناد فرویاد ،زماانی
نوشت" :احساسات سرکوب شده هرگز نمیمیرند .آنها زندهبهگور میشوند و بعاد
بهصااورت کریااهتاار ،بااه ساارا مااا خواهنااد آمااد ".و مااا حیااران ماایمااانیم کااه چاارا
تالشهایمان برای داشتن تفکر مثبت ،جواب نمیدهاد .چیازی کاه باا شاما در
میان میگذارم ،توضیح میدهد که چرا بسایاری از کتابهاای خاودساازی باعاث
ایجاد تحول مانادگار در افاراد نمیشاوند و تعاداد محادودی از سامینارها ،تفااوت
ماندگار در افراد ایجاد میکنند.
ا
او ادامه داد« :در این مورد ،نیت عقالنی ما خوب است .واقعا دلمان میخواهد
به رهبر و انسانی عالی تبدیل شویم ،اما فقط اطالعات را در سطح افکاار دریافات
میکنیم؛ و بعد هم تمام آرزوهای بلندمرتبه خود را با پسماندهای قلب شکستهمان
خااراب ماایکنیم .پااس هیچچیااز در زناادگیمااان تغییاار نمیکنااد و هاایچ مااوفقیتی
برایمان افزایش پیدا نمیکند .هیچ دگرگونیای نمیبینیم .اگر میخواهیاد رشاد
تصاعدی و عملکرد بهتری را تجربه کنید ،باید یک چارچوب ذهنی متعاالی بارای
خودتان ایجاد نموده و درعینحال چارچوب قلبتاان را تعمیار و بازساازی و تقویات
کنید .باه ایان صاورت ،تماام احساساات سایاه و مساموم ناشای از گذشاته ،پااک
059 میشوند .شما رها ،پاک و پالوده میشوید ،آن هم بارای همیشاه؛ و باهاینترتیب،
قلبتان که زمانی بهواسطه امتحانات دشوار زندگی سخت شده بود ،بااز میشاود و
به شکوه اصلیاش بازمیگردد».
کارآفرین گفت« :چه بینش حیرتانگیزی! فقط من چطور بایاد ایان کاار را در
مدت ساعت پیروزیام از پنج تا شش صبح ،انجام بدهم؟»
جواب داد« :در آینده نزدیک ،روش به کاربستن روش پنج صبح یاد میگیرید.
شما دارید آنقدر قوی میشوید و ذهنتان آنقدر باز میشود که بتوانیاد باهزودی
فرمول ۱۱ /۱۱ /۱۱را وارد زندگیتان کنید .همانطور که از زمان آشناییمان باه
شما گفتم ،پس از شناخت و به کار بستن فرمول ،زندگیتان به کل متحول خواهد
ا
شد .این فرمول ،برای شما یک نقطه عطف واقعی است .فعال فقط این موضوع را
درک کنید که چارچوب ذهنی عالی با یک چارچوب قلبی ضعیف ،دلیل اصلی این
است که تمام تالش افراد خوب برای رسیدن باه عظمات ،نقاش بار آب میشاود.
راستی ،باید این نکته هم اشاره کنم کاه کاار کاردن روی چهاارچوب قلبای ،فقاط
شامل پاک کردن احساسات منفی ناشای از سارخوردگی و ناامیادی هاا و ساختی
زندگی نیست ،بلکه شامل تربیت احساسات سالم هم هست .به همین دلیل است
که بخشی از برنامه صبحگاهی شما ،شامل شاکرگزاری اسات؛ تاا از ایان طریاق،
حس هیبت و وفور را در درونتان تقویت کنید».
هنرمند گفت« :خیلی خوشم آمد .مطالب عمیقی را با ماا در میاان گذاشاتید.
باید اعتراف کنم که این مطالب ،انقالبی بودند».
ا
«بله کامال درست است .سخنران به مان یااد داد کاه هارروز صابح در سااعت
پیروزی ،بهصاورت ریشاهای روی چهاارچوب قلبایام کاار کانم .قبال از سار زدن
آفتاب ،تنها ۵۱درصد از کار الزم را برای تعالی شخصی و شاکل دادن امپراتاوری
دروناای ،انجااام دادیااد و همااان امپراتوریهااا باعااث ایجاااد امپراتااوری بیروناای در
زناادگیتااان میشااوند .پااس از چهارچوبهااای ذهناای و قلباای ،بایااد چه اارچوب
سالمتیتان را هم تقویت کنید».
هنرمند گفت« :ایان ترکیاب ،بارایم جدیاد اسات؛ چهاارچوب ساالمتی .از آن 061
خوشم آمد!»
حین عبور اتومبیل از کنار یکی از مزارع چای متعدد جزیره موریس ،میلیااردر گفات:
«این یکی ،درباره ابعاد جسمی شماست .یکای از عناصار اصالی بارای صاعود باه ساطح
اسطورهها ،طول عمر است .اگار مایخواهیاد درزمیناه حرفاهایتاان ساردمدار باشاید و
جایگاهتان را بهطور مستمر ارتقا بدهید ،حواستان باشد :مراقب باشاید کاه نمیریاد .شاما
اگر مرده باشید ،محال است به غول صنعت یا چهره زمینه حرفهایتان تبدیل شوید».
کارآفرین و هنرمند ،پوزخند زدند و میلیاردر شروع کرد با انرژی زیاد کف زدن.
از قرار معلوم ،از شنیدن حرفهای خودش به اندازه خانواده سنجابها حین بازی
در جنگل ،خوشحال بود.
میلیاردر ادامه داد« :اما این را جدی میگویم .وقتی شما بهطور جادی متعهاد
میشوید که بدنتان را گرم نگه دارید و برای گول زدن فرآیند پیری سخت تاالش
میکنید ،اتفاقات عالی برایتان پیش میآید .فقط تصورش را بکنید که بتوانید چند
ا
دهه بیشتر زندگی کنید و در این مدت هم کامال سالمت بمانیاد؛ ایان یعنای چناد
دقیقاه بیشاتر بارای پااالیش حرفاهتااان ،تبدیلشادن باه رهباری اثرگاذارتر ،خلااق
شاهکارهایی که از بنیان هنرمندانه هساتند ،تکمیال کاردن کامیاابیتاان و خلاق
میراث درخشانی که به تمام بشریت غنا ببخشاد .تولیدکننادگان و رهباران بازرگ،
درک میکنند که انسان نمیتواناد بادون اساتفاده و البتاه زرهپاوش کاردن نیاروی
حیات و وضعیت جسمانی ،به تعالی برسد .هرروز شما با مقداری تمرین ورزشی ،به
ا
شکل قابل مالحظهای بهتر میشود .مجددا این موضوع را تکارار مایکنم؛ چاون
خیلی برای زندگی عالی ،ضروری است :هرروز شما با مقاداری تمارین ورزشای باه
شکل بسیار قابل مالحظهای بهتر میشود .چیزهای زیادی نیستند کاه باه انادازه
سالم و روی فرم بودن ،به انسان احساس عالی بدهند .چیازی کاه ساعی دارم باه
شما بگویم ،این است که چارچوب سالمتی درباره ساختن ابعاد جسمیتان اسات؛
تا مغز شاما بتواناد در بااالترین ساطح اجرایای خاودش ،کاار کناد ،انارژیتاان در
060 باالترین سطح خودش باشد ،استرستان زایل شود و شادیتان ،افزایش پیدا کند.
سالمت جسمانی و روی فرم بودن ،خیلی به کسبوکار من کمک کرده است».
میلیاردر ،مکث کرد .کف دساتانش را مثال هنادوها در حاالتی کاه مایگویناد
"ناماسته" به هم چسباند .ناماسته به زبان سانسکریت ،یعنی :به الوهیت درون تو،
تعظیم میکنم.
میلیاردر ،صحبت خود را اینطور ادامه داد« :خانمها و آقایان حااال میرسایم
بااه چااارچوب روحاای .ماان یاااد گاارفتم کااه تکتااک مااا انسااانها ،روح پاااک و
دستنخوردهای داریم که در مرکز وجودمان قرار دارد .اغلب افراد ،توجه و عالقاه
خاصاای بااه زمزمااههااا و نیازهااای روحاای نشااان نماایدهنااد .مااا انسااانها،
شگفتانگیزترین و ابدیترین بخش وجودمان را که بیشاترین خارد را در خاودش
دارد ،مورد غفلت قارار دادهایام .طارز فکار تاوده ماردم جامعاه کاه توساط جامعاه
برایشان برنامهریزی شده است این اسات کاالهاایی را کاه خریاداری کنناد تاا از
طریق آنها کسب محبوبیت کنناد و از طریاق سالفیهاایی کاه مایگیرناد ،تأییاد
دیگران را به دست بیاورند و نتایج عاماهپساندی را کساب کنناد کاه از آن طریاق،
احساس حقانیت کنند .خوراک دادن به روح ،آن هم بهطور روزانه ،فعالیتی اسات
که جماعت سلطنتی رهبران ،آن را انجام میدهند».
ا
کارآفرین که کامال پیدا بود بهعنوان شاگرد آموزههای سخنران ،در حال پیشارفت
ا
مستمر است ،پرسید« :و آقای رایلی ،لطفا به ما بگویید وقتی شما باه چاارچوب روحای
ا
اشاره میکنید ،دقیقا منظورتان چیست؟» او حاال بیشتر از تمام دورهای که باا هنرمناد
آشنا شده بود ،احساس حاضر بودن در لحظه ،قدرت و آزادی میکرد.
هنرمنااد درحالیکااه روی صااندلی لاام داده بااود ،پرسااید« :آره ،ماان هاام ایاان
موضوع را درست متوجه نشدم برادر».
میلیاردر نگاهی به او انداخت و ادامه داد« :هیچ پدیده زیبایی وجود ندارد کاه
بخشهای عجیبوغریبی در خود نداشته باشد».
میلیاردر که این را گفت ،بارای باغباانهاایش دسات تکاان داد و زباانش را مانناد
قورباغه بیرون آورد؛ و ادامه داد« :این جمله را کریستوفر مارلو ،شااعر انگلیسای ،گفتاه 062
ا
است و واقعا هم گل گفته .بگذریم .برای اینکه کمکتاان کانم تاا چهاارمین امپراتاوری
دروناای را درک کنیااد ،اجااازه بدهیااد ایاان جلسااه را بااه ایاان صااورت جمااعبناادی کاانم:
ازآنجاییکه چارچوب ذهنی دربااره روانشناسای ،چاارچوب قلبای دربااره احساساات و
چارچوب سالمتی درباره فیزیولوژی شماست ،چهارچوب روحی هم به بعد معنوی شما
اشاره دارد؛ همین ،بحث عرفانیای در ایان ماورد ناداریم .بحاث ماذهبی هام در کاار
نیست .یا درباره جادوی سیاه و چیزهای عجیبوغریب ،حرف نمیزنیم».
ا
کارآفرین اصرار کرد« :لطفا توضیح بدهید .با این حرفها ،دارید ادراک من را
به کل جابهجا میکنید».
ا
«خب اینها ،حرفهای سخنران هساتند .لطفاا ایان را باه یااد داشاته باشاید.
میخواهم شما را ترغیبت کانم کاه باه معنویاات معتقاد شاوید و بارای اینکاه ایان
حرفها مثل دین و مذهب زورکی شما را نترساند و ذهنتاان را روی ایان آماوزههاا
نبندد ،خیلی ساده میگویم که منظورم فقط این است که در آرامش و سکوت اول
صبح ،زمانی را صرف بازگشت به شهامت ،شافقت و اعتقااد درونتاان کنیاد .تماام
حرفم این است که شما باید زماان کمای را قبال از طلاوع خورشاید ،باه عاروج باا
فرشاتگان ذات واالی خودتاان و پاایکوبی باا خادایان اساتعدادهای ارزشاامندتان،
صرف کنید؛ تا باه ایان طریاق ذات خردمناد درونتاان را تکاریم کنیاد .چهاارچوب
ا
روحی ،یعنی به یاد بیاورید واقعاا چاه کسای هساتید .حکماا ،قدیساین و پیاامبران
تاریخ ،همه در سپیدهدم بیدار میشدند تا پیوند وزیانتاری باا قهرماان درونشاان
ایجاد کنند .تزلزل ،باور کمبود ،خودخواهی و ناشادی ،همه فرزندان ترس هستند.
ا
این خصوصیتها ،به شما آموخته شدهاند؛ مطمئنا در ذات طبیعای شاما نیساتند.
پس از اینکه ما متولد میشویم ،شروع میکنیم به دور شدن از قدرت معنویمان و
بیشتر در قالبی فرو میرویم که این دنیاای معیاوب میخواهاد در دروناش باشای.
بهجای خلق کردن ،کمک کردن و ماجراجویی کردن ،تمام فکر و ذکرم میشود به
دست آوردن ،مالاندوزی و مقایسه کردن .انسانهای بیدار ،در ساعت ساکت قبل
063 از طلوع آفتااب ،در عزلتگااه تنهاایی ،ساکوت و آراماش ،روی ارتقاای چهاارچوب
روحیشان کار میکنند .با پرورش اندیشه پرامید درباره زیباتارین نساخه خودتاان،
بدون در نظر آوردن ایرادات شخصیتان ،با تأمل و تعمق درباره اینکه چطور قصاد
دارید روزتان را بگذرانید ،با اندیشه متفکرانه به کوتاه باودن عمار و ناگهاانی باودن
مرگ و با تعمق غنی درباره موهبتهایی که قصد دارید برای زیباتر کردن این دنیا
با وجودتان به آن تقادیم کنیاد .ایانهاا ،چناد ماورد از روشهاایی اسات کاه شاما
میتوانید از طریق آنها ،چهارچوب روحیتان را ارتقا بدهید».
سخنران ادامه داد« :بله شما دو نفر ،قهرمان شجاع و مهرورز بسیار قدرتمنادی
در عمق وجودتان دارید .میدانم که این حرف خیلی مساخره اسات و باا عقال جاور
درنمیآید؛ اما این حارف کاه مایزنم ،حقیقات محاض اسات .باا صارف زماانی روی
چهارچوب پیروزی ،آگاهیتان را از خارقالعادهتارین وجاه وجودتاان بااال مایبریاد و
رابطه خود را با آن ،مستحکمتر میکنید؛ بنابراین ،بهجای اینکه عطش منیات وجاه
حقیر وجودتان را ارضا کنید ،تمرکزتان پیوسته روی خدمت به خلق خداست».
کارآفرین ،با توجه به فرمول موفقیتی کاه در جلساات پیشاین یااد گرفتاه باود،
گفت« :و با داشتن آگاهی بهتر از چهارچوب ذهنی ،قلبی ،سالمتی و روحیمان،
تصمیمات در روزه بهتری میگیریم که نتایج هارروزه بهتاری را بارای ماا تضامین
میکنند ،درست است؟»
ا ا
میلیاردر ،با لحنی تشویقکننده گفت« :دقیقا کامال درسات اسات ».و سار باه
تأیید جنباند.
بعد ،ملتمسانه ادامه داد« :و از شما خواهش میکنم همیشه درباره چیزهاایی
که برای زندگی متعالی حاهز اهمیت هستند ،با خودتان صادق باشید .هرگز توساط
سطحینگریای که باعث خفقان روح انسانها شده و ما را از خود برتر درونماان
جدا میکند ،اغوا نشوید».
میلیاردر ،کیف پول باریکی از جیب جلویش درآورد و از روی تکاه کاغاذ کهناه
که داخل آستر کیف تا شده بود ،ساخنان تولساتوی را خواناد .اگار در آن اتومبیال
حضور داشتید ،این سخنان را با صدای دورگه و جدی او میشنیدید« :تعریف مان 064
از خوشبختی ،این است:یک زنادگی آرام و خصوصای در روساتا ،باا امکاان مفیاد
بودن برای مردمی که نیکی کردن به آنها آسان است و به دیدن رفتارهای نیاک
عادت ندارند؛ و بعد ،انجام کاری که انسان امید دارد برای دیگران فایدهای داشته
باشد و در آخر ،استراحت ،طبیعت ،کتاب ،موسیقی و عشق به همسایهها».
حاال سه نفر ،بیرون خاناه دولتمناد ایساتاده بودناد .جغادی روی درخات لیماو
نشسته بود و با دیدن میلیاردر ،هوو کشید .میلیاردر هم با تکان دادن دست ،سالم
جغد را جواب داد« .از دیدنت خوشحالم ،چرا اینقدر دیر به خانه برگشتی؟»
«به ر ین و زیباتر ین چیزها را در این دنیا نمیشود دیدد بلکده بایدد آنهدا را بدا
قلبت احساس کنی».
هلن کلر
کارآفرین ،در کودکی قایقسواری را یاد گرفته بود .او عاشق حس آب شور دریا
068
روی صورت کودکانهاش و حس رهایی بود که شناوری در دریای پهناور به روحش
میبخشید .به این فکر کرد که چرا قایقسواری را کنار گذاشته بود .در آن لحظاه،
به این فکر کرد که چرا بسیاری از کارهایی که به وجودش هماهنگی میبخشید را
کنار گذاشته بود؛ و بابت این واقعیت خدا را شاکر بود که در این لحظاه خااص ،باا
قایق کوچک شناور روی آب اقیانوس بیانتهای هند ،ذهنش تمام و کمال باز بود
ا
و شدیدا احساس زندهبودن میکرد.
با خودش فکار کارد کاه فرهناگ ماا ،موفقیات را باا مقادار پاولی کاه داریام،
چیزهااایی کااه بااه آنهااا میرساایم ،منااافعی کااه بااه دساات ماایآوریم ،میساانجد.
درحالیکه اگرچه آقای رایلی و سخنران هر دو موافق هساتند کاه ایانهاا همگای
اهمیت دارند ،مارا تشاویق کردناد کاه باا معیارهاای دیگاری ،کیفیات زنادگیام را
ا
بسنجم .مثال بااتصالم به قدرت ذاتایام ،باا نزدیکای باه اصاالتم و باا سارزندگی و
سالمتیام؛ و همینطور با مقدار شادیام .ایان دیادگاه خیلای بهتاری از موفقیات
است؛ اینکه آدم هم در عالم بیرون موفاق باشاد و هام در عاالم درون باه آراماش
برسد.
او زمانی که در سمینار سخنران گذرانده بود و روزهایی که در این جزیره بکار،
در کنار مردمی که هناوز بارای صابحبهخیر گفاتن باه یکادیگر وقات داشاتند ،باه
غریبهها لبخند میزدند و گرمای واقعی را در رفتارشان نشاان میدادناد را ساپری
کرده باود و رفتهرفتاه ،تغییارات بازرگ و کاوچکی در درکاش از ذات حقیقای یاک
زندگی بهرهور ،کامیاب و ارضا کننده ،ایجاد میکرد.
کااارآفرین متوجااه شااد کااه کاامکاام دارد از زناادگی ماشااینی دور و ب اه حالاات
انسانیاش نزدیکتر میشود .دیگر اجباری بارای چاک کاردن موباایلش ،یاادش
نمیآمد .هیچوقت دیگر اینقدر خالق و نسبت به معجزات زندگی ،هوشیار نبود و
هیچوقت چشمش اینگونه به روی الطافی باز نبود که یک روز جدیاد ،باا خاودش
روی سیاره زمین میآورد .او در هیچ زمانی به این اندازه از زندگی شاکر نبود .به یاد
069 نمیآورد که اینقدر شاکر بوده باشد .بله به معنی واقعی کلمه ،بابت تمام چیزهایی
که تجربه کرده بود ،احساس شاکرگزاری میکارد .متوجاه شاد کاه ساختیهاای
زندگی ،به استقامت و سیرت ،عالقهمندی و دانایی او افزودهاند .کمکم درک کارد
که یک زندگی مسحورکننده با رنگهای بدیع ،رد زخمهایی هم در خود دارد.
او به خودش قول داد چالش ر داده باا سارمایهگاذارهایش را بارای افازایش
درجه شهامتش ،به کار ببندد .اقدام شرکا برای غصب شرکتش ،میتواند بهسادگی
سطح تعهداتش را به شرکت ارتقا دهد و باعث شاود او از قهرماان ذاتایاش دفااع
کند؛ قهرمانی که حال میدانست هماه انساانها زیار الیاههاای تارس ،تزلازل و
محدودیتهایی که بهمرور در خودمان انباشتهایم ،زندگی میکنناد .رفتاار شارکای
غیرقابل اعتمادش موجب شجاعتر ،بهتر و نجیبتر شدنش میشد .اغلب اوقات،
یک نمونه بد خیلی بهتر از یک نمونه خوب ،به ما یاد میدهد دلمان میخواهد باه
چه کسی تبدیل شویم .در دنیایی که قلب بسیاری از انسانها سخت شده و ارزش
حقیقی خود را گم کرده بودند ،با خودش عهد کارد بااقی عمارش را اساوه تعاالی،
انعطافپذیری و مهربانی باشد.
همانطور که کارآفرین و هنرمند قایق کوچک چوبیشان را روی آبهایی باه
زاللی کریستال ،دور از مرجانهایی که اگر با آنها برخورد میکردند ،مایتوانسات
خیلی بیرحم باشد ،پیش میراندند و از ساحلی که میلیاردر درس صبحگاهی را به
آنها تعلیم داده بود ،دورتر میشدند ،کارآفرین چشمش بهجایی افتاد که میلیااردر
پیشنهاد داده بود که او و عشق جدیدش در آنجا به تفریح بپردازند.
همچنین ،کارآفرین مهر و محبت رو به رشدی نسبت به مرد هیکل درشت که
ا
کنارش نشسته بود ،در خاود احسااس میکارد .اگرچاه آنهاا از دو دنیاای کاامال
متفاوت آمده بودند ولی احساسی که به هم داشتند ،غیرقابل انکاار باود .انگاار دو
کهکشان به هم برخورد کرده بودند .اگرچه روشهای عملکردشان متفااوت باود،
ا
ولی مشابه سازگاری بینشان را قبال هرگز تجربه نکرده بودند .مادرش زمانی به او
گفته بود« :اگر آنقدر بختت بلند باشد که در طول عمر دو یا سه بار عاشق شوی،
کاری کن داستانشان حسابی ارزشش را داشته باشد. 071
قدرتهای هنرمندانه همسفرش از نظر او دلفریب بود .اشتیاق هنرمند برای
دستیابی به تعالی درزمینه حرفهایاش ،به نظرش جاذاب میآماد .جساارتهاای
هرازگاهش ،کاارآفرین را باه چاالش میکشاید .حاس بذلاهگاوییاش او را سارگرم
میکرد .شفقت آشکارش ،او را تحت تأثیر قرار میداد و چشمهای تیارهاش ،قلاب
این دختر را ذوب کرد.
حین اینکه کارآفرین بادبان را تنظیم و قایق را حول نشانهای هادایت میکارد
که توسط ماهیگیران سحرخیز روی آب قرار داده شده بود ،هنرمند گفت« :آمادن
ا
به اینجا و دور شدن از باقی چیزها ،ایده خوبی بود .واقعا به یک زنگ تفریح میاان
آموزشهایمان نیاز داشتیم .اطالعاتی که داریم یاد میگیریم را خیلی دوست دارم.
خیلی از آقای رایلی چیاز یااد گارفتم .ایان مارد ،یاک جاواهر اسات؛ ولای سارم از
ا
اطالعات پر شده است .میخواهم برای مدتی اصال فکر نکانم .میخاواهم بارای
خودم تفریح کنم و از زندگی لذت ببرم .اینجا بودن با تو ،حس خاصی برایم دارد».
کارآفرین حین آنکه موهایش اسیر پنجه باد و چشمهای باراقش روی ساطح
آب مقابلش قفل بودند خیلی ساده جواب داد« :ممنون»
هنرمند با خودش فکر کرد :از روزی که در سمینار با او آشنا شدم ،اینقدر او را
خوشحال ندیده بودم.
دستش را انداخت دور شانه کارآفرین؛ اما او مقاومت نشان ناداد و در آن قاایق
رنگ روشن که بیشتر در دل اقیانوس میرفت ،آرام نشست.
مدتی بعد ،جزیره کوچکی که به قصدش میرفتند ،در میدان دیدشان ظاهر شد.
کارآفرین گفت« :آقای میلیاردر برای پیکنیکمان حسابی تدارک دیده است.
نظاارت چیساات در ایاان منطقااه کاام عمااق آن قساامت ،لنگاار بیناادازیم و باار روی
شنهای سفید ساحل جزیره ،ناهار بخوریم».
جزیره سوای مرغان دریایی خوشاحال کاه بااالی سرشاان پارواز میکردناد و
هنوز ماهی زنده از منقارهای باریک زردشان آویزان بود ،متروک باه نظار میآماد.
070 یک الکپشت غولآسا هم روی خط رطوبتزده ساحلی ،طاوری راه میرفات کاه
انگار حاکم جزیره است.
هنرمند جواب داد« :خوب است .باا پیشانهادت ماوافقم ».بعاد خیلای راحات
پیراهنش را درآورد و با شیرجهای به داخل دریا ،آب را به اطراف پاشید.
غذای لذیذی که آنها خوردند ،شامل میگوی کبابی تند و ساالد انبه تازه بود؛
با یک تکه بزرگ پیکورینو که صبح همان روز ،از ایتالیا وارد شده باود .بارای دسار
هم مخلو هندوانه ،آناناس و کیوی داشتند .همانطور کاه غاذا میخوردناد و در
خلوتگاه این جزیره آرام ،کسب آرامش میکردناد ،کاارآفرین دربااره آرزویاش بارای
پایهگذاری یکی از بزرگترین شرکتهای دنیا ،با هنرمند حرف زد .برای هنرمند از
اشتیاقش برای ساختن یک امپراتوری بازرگ و بعاد شااید بازنشساتگی در یکای از
مناطق روستایی ایبیزا گفت .همچنین رازهای بیشتری دربااره کاودکی دردنااکش
برای او فاش کرد؛ از طالق ناجور والادینش گرفتاه تاا آسایب عمیقای کاه پاس از
خودکشی پدر عزیزش تجربه کرده بود .با جزهیات درباره رابطه احساسای حارف زد
که در آن شکست خورده بود و هم توضیح داد که چطاور ایان شکساتهاا ،باعاث
شده بودند بیشتر به کارش تمرکز کند؛ و در مواقعی که روی پیش برد تجارتش کار
نمیکرد ،چه تنهایی بزرگ در قلبش داشت.
هنرمند درحالیکاه باا لاذت هندواناه را گااز مایزد ،متفکراناه گفات« :آنهاا
شکست عاطفی نبودند .تجربیاتی بودند که تو را به کسی که اکنون هستی تبادیل
ا
کرد .درست است؟ من واقعا از این شخصیتی که تو داری خوشم میآید ».و همان
ا
موقع ،خیلی روراست اضافه کرد« :اصال من عاشقت شدهام»...
کارآفرین گفت« :چرا اینقدر طولش دادی تا این را بگویی؟»
هنرمند اعتراف کرد :هنوز نمیدانم .مدت زیادی بود که اعتمادبهنفسم تحلیل
رفته بود؛ اما بعد از شنیدن حرفهای سخنران در هماایش ،آشانایی باا تاو ،حاس
کااردن ارتعاااش بینمااان و آماادن بااه ایاان ماااجراجویی دیوانااهوار و درعینحااال
خارقالعاده ...نمیدانم .اینها باعث شد خودم را بیشتر باور کنم .تمام اینهاا دارد
کمک میکند دوباره به زندگی اعتماد کنم .این که آدم یک بار دیگر در قلبش را به 072
روی یک نفر باز کند ،عالی است .امروز بعدازظهر ،باید نقاشی بکشم .یاک حسای
به من میگوید که این یک کار خاص است.
کارآفرین ،مشتاقانه گفت« :آره ،باید این کار را بکنی .من این را حس مایکنم
که قرار است خیلی موفق شوی .یک نقاش اساطورهای واقعای ».و بعاد از مکثای
طوالنی ،اضافه کرد« :در ضمن ...من هم دوستت دارم».
عشق و احساسی که در آن لحظه بین ایان دو عضاو باشاگاه پانج صابحیها
برقرار بود ،یکباره با صدای بلند موزیک هیپهاپ مختل شد .چیزی در آب دیده
میشد که خیلی سریع حرکت میکرد؛ کمی زیگزاگ رفت و بعد مستقیم به سمت
آن دو آمد .خیلی زود مشخص شد که این مهمان ناخواناده پار سروصادا کیسات.
استون رایلی ،سوار بر یک جت اسکی تقویت شده ،با یک کااله سایلندر روی سار
که با تسمه زیر چانهاش تثبیت شده بود .بله یک کاله سایلندری! اگار از نزدیاک
نگاه میکردید ،نماد جمجمه و استخوان ضربدر روی آن را میدیدید که روی پرچم
دزدان دریایی قرار دارد.
خیلی زود ،او هم قدم روی ساحل بکر گذاشت و به دو عاشاق جاوان ،ملحاق
شاد ،میگاو و سااالد انبااه و تکاههاای میااوه تاازه را باا اشااتهای زیااد خاورد .بعااد،
دستهای کارآفرین و هنرمند را در دست گرفت.
ا
این مرد ،واقعا عجیبوغریب بود و قهرمانترین انسانی که آنها به عمر خود
دیده بودند .در هماان حاین کاه میلیااردر شاادی همیشاگیاش را اجارا میکارد،
کارآفرین و هنرمندان به یکادیگر نگااه کردناد .آنهاا سار جنباندناد ،کاف زدناد و
سرخوشانه خندیدند.
میلیاردر ،درحالیکه جت اساکیاش روی آبهاای کام عماق شاناور باود ،در
میان ولوم بااالی موزیاک ،فریااد زد« :دلام برایتاان تناگ شاده باود .امیادوارم از
نظرتان ایرادی نداشته باشد که من هم به پیکنیکتان ملحق شدم ».درحالیکاه
غذا در دهانش بود ،حرف میزد و بی آنکه منتظر جواب بماند ،ولوم صدا را باال برد
073 و شروع کرد به همخوانی با ترانه.
با سطح انرژی در حد یک ژنراتور ،پرسید« :آهنگ خفنی است نه؟»
هنرمند بهطور غریزی جواب داد« :بر منکرش لع»...
و خیلی زود حرفش را تصحیح کرد« :منظورم این است که همینطور است».
سه همسفر ،باقی آن بعد از ظهر بهیادماندنی را به شنا ،آواز خوانادن و شاادی
گذراندند .آن شب ،میلیاردر مراسم شام فوقالعادهای روی ساحل جلوی خاناهاش
ترتیب داد که با مشعلهای بلند ،فانوسهاای شایری رناگ و هازاران شامع ،ناور
افشانی میشد.
میز چوبی طویلی با زیباترین رومیزی ،سینیهای حاوی غذاهای لذیذ را روی
خود جا داده بود .سخنران هم در این ضیافت حاضر شد و حکایتهای زیاادی باا
میلیاردر تعریف کردند و کمی بعد ،تعدادی از دوستان آقای رایلای آمدناد تاا طبال
بونگو بنوازند ،غذای عالی بخورند و نوشیدنی خوب بنوشند.
حتی خدمتکاران فوق حرفهای و بسیار مهماننواز ،تشویق شدند تا به مهمانی
ملحق شوند .همهچیز به غایت سورهال بود و همینطور خاص.
برای یک لحظه ،کارآفرین به ارزش این شب اندیشید و به یاد نقلای افتااد کاه
پدرش روی در یخچال خانه شاان چسابانده باود؛ جملاهای باود از دیال کاارنگی،
نویسنده "زمینه خودسازی" کاه میگفات« :یکای از غمانگیازتارین چیزهاایی کاه
درباره ذات بشر میدانم ،این است که همه ما زندگی کردن را به تعویق میانداز یم.
همه ما رؤیاهای با رزی را در افق داریم؛ بهجای آنکاه از تماشاای رزهاایی لاذت
ببریم که همین امروز بیرون پنجره خانه ما باز شدهاند».
کارآفرین با خودش لبخند زد .میدانست که دیگر قرار نیست زندگی کاردن را
به تعویق بیندازد .او نهتنها عاشق مرد خوبی شده بود ،بلکاه داشات اشاتیاق وافار
برای زندگی را هم در خودش تجربه میکرد.
***
در ساعت پنج صبح روز بعد ،صدای هلیکوپتری ،سکوت و آرامشی که تنها در
آن ساعت از روز خود را نمایان می سازد را بر هم زد .کارآفرین و هنرمناد ،مطاابق 074
وعدهای که یاد گرفته بودند ،روی سواحل آزاد ،دسات یکادیگر را محکام گرفتاه و
منتظر دست بعدی بودند؛ اما اثری از میلیاردر نبود .یکی از دستیارهای میلیاردر ،با
پیراهن اتوکشیده به رنگ آسمان ،با سرعت از خانه دولتمند خاارج شاد .باا لحنای
مودبانه گفت« :آقای رایلی درخواست کردند که شما را تا هلیکوپتر اسکورت کانم.
ایشان برایتان هدیه بزرگی در نظر گرفتهاند ،اما باید عجله کنید؛ زیرا ازلحا وقات
در مضیقه هستیم».
سه تایی روی ساحل دویدند .در مرکز یک علفزار دستگاه هلیکاوپتر براقای قارار
داشت که پرههایش در برابر اولین انوار صبح ،در گردش بودند .خلبان داخال هلیکاوپتر
دیده میشد .او عینک خلبانی ،کاله بیسبال لبه صاف مشکی و یاونیفرم تماام مشاکی
به تان داشات .وقتای سرنشاینان وارد هلیکاوپتر شادند ،خلباان حرفای نازد و فقاط باا
کنترلهای داخل کابین ور رفات و مشاغول عالمات زدن چاک لیساتی شاد کاه روی
کلیپ بردی با نوشته قرمز «برخیز و بدرخش تا از بیچارگی زنادگی در حاد متوساط رهاا
شوی» چسبانده بود .یک صورتک خندان ،زیر آن خط نوشته به چشم می آمد.
کارآفرین ،مشتاقانه به خلبان گفت« :صبح بخیر ،آقای رایلی کجا هستند؟»
خلبان جواب ناداد .دکماه را فشارد .شساتی را کشاید .یاک تیاک دیگار روی
صفحه سفید زد.
دستیار حین تنظیم کردن کمربندهای ایمنی و قرار دادن هدست روی سار دو
مهمان مخصوص ،گفت« :موفق باشید و پرواز ایمنی داشته باشید».
هنرمند که داشت به قالب مرد عصبانی قبلی وارد میشد ،پرسید« :ماا داریام
کجا میرویم؟»
جوابی نیامد و در با صدای بلندی بسته و سپس قفل شد.
صدای موتور هلیکوپتر باال گرفته و سرعت دوران پرهها بیشتر شد.
ا
خلبآنکااه گااویی در خلسااه پاار آرام اش قاارار داشاات و مطمئنااا هاایچ حالاات
دوستانهای نداشت ،اهرم کنترل را فشاار داد .هلیکاوپتر از روی علفازار بلناد شاد.
075 ناگهان به طرز غیرمنتظره ،به مقدار زیاد به چپ خیز برداشت و باه حالات ساقو
آزاد ،با سرعت به طرف زمین حرکت کرد و یک باره اوج گرفت.
هنرمند فریاد زد« :این فاجعه است .چه خلبان بیکفایتی .از او متنفرم».
کااارآفرین جااواب داد« :فقااط نفااس بکااش ،درساات میشااود ».خااودش آرام،
محکم و مطمئن باه نظار میآماد و تمارینهاای صابحگاهیاش داشاتند جاواب
میدادند .هنرمند را نزدیک خودش کشید« :من اینجا هساتم ،چیازی نمیشاود؛
ا
مطمئنا سرانجام خوبی دارد».
ا
خیلی زود هلیکاوپتر در اوج آسامان باود و کاامال متعاادل ،کاار آماد و باوقاار پارواز
میکرد .خلبان ساکت ،باا دکماههاا و اهارمهاای کنتارل ور میرفات و از قارار ،از ایان
واقعیت که دو سرنشین دارد ،غافل بود .هنرمند حین نگاه کردن به ساعت مچی بزرگ
ا
روی مچ الغر خلبان ،گفت« :من آن ساعت را قبال دیدهام ».باا صادایی لارزان ،اداماه
داد« :مانند همان ساعتی است که استون در سمینار ساخنرانی دساتش داشات .ایان
دیگر خیلی عجیب است ».هنرمند ،مانند خرس قطبی در گرما ،عرق میریخت.
صدایی آواز گونه ،از جلو هلیکوپتر شنیده شد« :کنتارل صابحت را در دسات
بگیر تا زندگیات را ارتقا بدهی».
و بعد با صدای دورگه اداماه داد« :ساالم .ببیانم از عضاویت در باشاگاه پانج
صبحیها لذت میبرید؟ مطمئنم عاشق این سوپرایز میشوید .یاک کشاور دیگار
برای درس دیگر؛ در باب برنامه صابحگاهی رهباران اساطورهای ،نواباغ خاالق و
مردان و زنان بزرگ دنیا».
بعد سرش را کامل چرخاند و عینک آفتابی را با حرکت تند و محکم ،برداشات
و آروغی به یادماندنی زد .میلیاردر خودمان بود.
ا
آقای رایلی با لحنی بیریا و تقریبا عذرخواهانه ،گفت «سالم بچهها .قصادم ترسااندن
شما دو انسان باشکوه نبود .میدانید که من گواهینامه خلبانی هلیکوپتر دارم».
هنرمند ،درحالیکه هنوز مثل قماربازی که به آخر ین باقیماناده ژتاونهاایش
چسبیده ،به کارآفرین چسبیده بود ،گفت« :آنکه بله».
میلیاردر ادامه داد« :خیلی سال قبل گواهینامه گرفتم .هلیکوپتر ،وسیله باحاالی 076
است .این روزها با وجود امور کسبوکار ،مانند گذشته فرصت نمیکانم پارواز داشاته
باشم .بابت صعود سختمان ،عذر میخواهم .گمانم باید بیشتر تمرین کنم».
کارآفرین درحالیکه بهراحتی به صندلی چرم لم داده بود ،پرسید« :کجا میرویم؟»
«اگرا ».این جواب تک کلمه ای میلیاردر بود.
هنرمند پرسید« :یعنی چی؟ اگرا دیگر چیست؟»
میلیاااردر گفاات« :دارم شااما دو نفاار را بااه فرودگاااه میباارم .بایااد در ایاان
جستوجوی بیسابقه ،پیوسته در حال حرکت باشیم».
کارآفرین با ناامیدی پرسید« :یعنی داریم موریس را ترک میکنیم؟»
هنرمند پرسید« :پس چیزهایی که قرار بود به ما یاد بدهید ،چه میشود؟ هنوز
آن فرمول 75/75/75که گفتید زندگی ما را متحول میکند را یاد نگارفتیم .شاما
ا
گفتید که ایان فرماول ،تقریباا زیربناای روش پانج صابح اسات .کلای منتظار یااد
گرفتنش بودم».
کارآفرین هم به قصد موافقت گفت« :من هم همینطور .گمان میکانم شاما
قول دادیاد تاکتیاکهاای دقیقای کاه پاس از بیادار شادن در سااعت پانج انجاام
میدهید را به ما بگویید .در سمینار آقای سخنران نیز به ما قول دادید روشهاای
افزایش بهرهوری را به ما بگوییاد تاا بتاوانم تجاارتم را نجاات بادهم و هماینطاور
تعدادی تکنیک به من آموزش بدهید تا ثروتمند شوم .تازه من و مرد زندگیام ،فقط
یک پیکنیک باهم داشتیم که آن را هم با موزیک ولوم باال و جت اسکی تقویات
شدهتان ،خراب کردید».
برای لحظاتی ،هایچکس حرفای نازد .بعاد ،آهساته آهساته تماام سرنشاینان
هلیکوپتر ،شروع کردند به زیرزیرکی خندیدن.
میلیاردر فریااد زد« :راحات باشاید بچاهها .خاناه مان ،خاناه خودتاان اسات.
میتوانید هر وقت دلتان خواست ،به موریس بازگردید .همان رانندهها و همان جت
را میفرستم دنبالتان و اطمینان میدهم که هماانقادر عشاق را از طارف مان و
077 تیمم دریافت میکنید .هیچ مشکلی نیست .همیشه خوشحال میشوم در خدمت
شما باشم».
کمی دیگر ،تنظیماتی روی داشابورد انجاام داد و اضاافه کارد« :ساپردم یاک
هواپیما ،روی باند منتظرمان باشد .شما دو پرنده عاشق ،شاگردهایی عالی بودیاد،
ا
کامال درجهیک .آموزه های سخنران را با اشتیاق و آغوش باز ،پذیرا شدید .هارروز
صبح ،همزمان با خورشید بیدار و هر بار سر موقع حاضر شادید .مان شااهد تماام
پیشرفتهایتان بودم؛ بنابراین ،خواستم امروز یک هدیه عالی به شما بدهم».
هنرمند پرسید« :هدیه؟ من باید خیلی زود برگردم به استودیوی کارم در خانه.
پس از تمام این قضایا ،تعدادی اصالح و بازسازی است کاه بایاد پیااده کانم و باه
زندگیام سر و سامانی بدهم».
کارآفرین گفت« :من هم باید سریع خودم را برسانم به شرکتم ».باا ادا کاردن
این کلمات ،خطوطی روی پیشانیاش ظاهر شدند که البته تعدادشان خیلی کمتر
از قبل از پیوستن او به باشگاه پنج صبحیها بود.
میلیاردر ،ملتمسانه گفت« :هنوز نه هنوز نه خواهش میکنم .اآلن داریام باه
آگرا می رویم».
ا
کارآفرین اعترا کرد« :اصال نمیدانم اینجا کجاست».
میلیاردر شرح داد« :آگرا ،در هندوستان است .شما را میبارم تاا یکای از هفات
عجایب دنیا را ببینید و آماده شوید برای یادگیری بخش بعدی روش پنج صبح .تماام
چیزهایی که تا اینجای کار یاد گرفتهاید ،حکم آمادهسازی را برای آماوزههاای بعادی
داشته .برای ماجرا آماده باشید .اکنون آمادهام تا وارد بخش پیشرفته آموزههایی شوم
که به شما کمک میکند بهرهوری ،حداکثر عملکارد ،راهباری اساطورهای و زنادگی
بلند مرتبهای که دنیا را ارتقا میدهد ،درسطح تصااعدی تجرباه کنیاد .آمااده باشاید
برای دریافت عملیترین اطالعاتی که قرار است درباره برنامه صبحگاهی ساازندگان
جهانی و تاریخسازان یاد بگیرید .بهترینها ،هنوز در راه هستند».
ا
میلیاردر ،هلیکوپتر را کامال ماهرانه کنار هواپیمای جت خصوصیتر و تمیز با
توربینهای روشن ،فرود آورد .برخالف قبلی ،این هواپیما سرتاپا مشاکی باود؛ اماا 078
مثل همان جتی که دو دانشآموز را به جزیره موریس آورده بود ،نوشته "ب 0ص"
را به همان رنگ نارنجی پرتقالی روی دم خود داشت.
میلیاردر با انرژی فریاد زد« :بیایید برویم به هندوستان شگفتانگیز».
کارآفرین و هنرمند هم جواب دادند« :برویم».
یکی از ارزشمندترین تجربیات ماجراجویی خارقالعاده همراه با استون رایلای،
دولتمند هنجارشکن ،قرار بود بهزودی آغاز شود.
فصل دوازدهم
اعضای باشگاه پنج صبحیها ،تشریفات عادتسازی
را کشف میکنند
«از ت ت دقایق تمر ین م نفر بودم؛ اما به خودم گفد م جدا ندزن اکندون رند
بکش و باقی نمرت را مانند ی قهرمان زندگی کن».
محمدعلی کلی
079
جلسه درس صبح روز بعد ،درباره این بود که بهرهورترین راهبرها و هنرمنادان
دنیا ،چگونه عاداتی که از آنها ابرستاره میساازد را در خودشاان تثبیات نماوده و
زناادگی مسااحورکننااده ،ماجراجویانااه و هدفمنااد را تجربااه میکننااد .در پاسااخ بااه
درخواست آقای رایلای ،کاارآفرین و هنرمناد ترتیبای دادناد تاا دوره مرخصایشاان
افزایش پیدا کند .آنها ارزش ژرف آموزههایی که در حاال دریافات آنهاا بودناد را
درک میکردند .همچنین آنها میدانستند که هوشمندانهترین کار ،این است کاه
آن را بهطور کامل و با آغوش باز بپذیرند.
همزمان با طلوع خورشید در هندوساتان ،میلیااردر باا دویادن ،خاودش را باه
همسفرانش رساند و فریاد زد« :سالم رفقا».
ا
ساعت دقیقا پنج صبح بود.
دولتمند ،پیراهن مشکی یقه دیپلمات پوشیده بود و لبخندی فرا بر لب داشت.
صورتش هنوز از آفتاب جزیره موریس برق میزد و امروز ،دستاری بر سر داشت.
«امروز قرار است درباره بینشهای این سخنران در رابطه با تثبیت یک برناماه
افزایش دهنده عملکرد برایتان حرف بزنم کاه باه شاما کماک میکناد عظمات را
درزمینه حرفهای و زندگی شخصیتان فعال کنیاد .هماانطاور کاه در درسهاای
قبل با شما مطرح کاردم ،چیازی کاه بهتارینهاا را برایتاان بهتارین میکناد ،ناه
خصوصیات ژنتیکی ،بلکه عادت آنهاست؛ نه مقدار موهبتهای خدادادی ،بلکه
عزم آنهاست .درس امروز ،شما را بهتدریج با این قضیه آشنا میکند که مطابق با
علم و تحقیقات علمی ،باید چه کاری انجام دهیم تا رفتارهاای تضاعیف کنناده را
رها نموده و رفتارهای مفید را در خودمان تقویت کنیم».
کارآفرین ،درحالیکه به تکتاک حرفهاای میلیااردر توجاه داشات ،پرساید:
«منظورتان از عازم چیسات؟» اماروز موهاایش را دم اسابی بساته و کفاش سااده
پوشیده بود.
«اصطالحی اسات کاه توساط آنجاال داک ورث ،روانشاناس اجتمااعی ،باه
عموم معرفی شد .آنجال داک ورث ،روی نخبههای دارای عملکرد عالی درزمیناه 081
تجارت ،آموزش ،نیروهای نظامی و ورزش ،مطالعه انجام داد .او متوجه شد آنچاه
افراد موفق را آنقدر عاالی میکناد ،ناه اساتعدادهای ذاتای ،بلکاه میازان تعهاد،
انضبا ،انعطافپذیری و پشتکار آنهاست .عزم ،لغتی باود کاه او بارای توصایف
این خصوصیات استفاده کرد».
هنرمند گفت« :خیلی باحال بود برادر .این حرف ،به من الهامبخشی میکناد
که وقتی دچار شک به خویشتن میشوم ،یاا وقتای از پیشارفت نکاردنم احسااس
سرخوردگی میکنم ،یا وقتی از این می ترسم که هنرمندان دیگار باه خااطر خلاق
هنر نو و اصایل باهجای کپای کااری ،باه مان بخندناد ،دسات از کاار کاردن روی
نقاشیام نکشم».
میلیاردر درحالیکاه دسات روی شاکم عضاالنیاش میکشاید ،گفات« :خاوب
است .آلبرت انیشتین زمانی نوشت" :افراد دارای روح بزرگ ،همیشه با مخالفتهای
خشن از سوی افراد دارای ذهان متوساط روباهرو شادهاناد ".ذهان متوساط ،از درک
انسانی کاه از تعظایم کورکوراناه در برابار تعصابات سانتی سار بااز زده و در عاو ،
تصمیم میگیرد باشهامت و با صداقت عقیدهاش را ابراز کند ،عاجز است».
هنرمند ،با لحنی پر انرژی گفت« :خوشم آمد ».و قیافهای به خود گرفات کاه
نمایانگر افتخاار رو باه رشاد ناشای از اعتمااد باه تصاویر ذهنایاش از خاودش و
حرفهاش بود.
«بگذریم .باید برگردیم به مسیر قبلیمان و بپرداز یم به قدرتمندترین روشهای
موجود برای تثبیت عادات متعالیای که بر خالف بااقی عااداتی کاه پاس از چناد
هفته تالش برای تثبیات کاردنشاان تضاعیف میشاوند ،مانادگار هساتند .البتاه
ا
کالس آموزشی امروز صبح کامال برای شما دو نفر ضروری است؛ زیرا اگر چه شما
بچهها حاال هرروز ساعت پنج بیدار میشوید ،ما میخواهیم این انضبا خاص به
عادتی همیشگی برای تمام عمر تبدیل شود .اوه ...و راساتی ،بخاش بسایار مهام
تثبیت عادات متعالی ،شامل یادگیری روشی است که افراد حرفهای ،خصوصایاتی
080 مانند مهار نفس را در خودشان میسازند و اراده قوی دارند .بنابراین ،باید کارمان را
از همانجا آغاز کنیم».
سه همسفر ،مقابل تاجمحل ایستاده بودند .آنها آنجا تنها بودند .سازهای که
به آن خیره شده بودند ،به شکل غیر قابل وصفی زیبا بود؛ گواهی اصیل از پاداش
تعالی درزمینه معماری و مهندسی.
میلیاردر اعالم کرد« :من هندوستان را خیلی دوست دارم .یکی از بزرگتارین
ممالک روی زمین است .این مکان خاص ،به دلیلی یکای از هفات عجایاب دنیاا
لقب دادهاند .به طرز حیرتآوری زیباست ،نه؟" کارآفرین در حالیکه قهوه داغاش
ا
را مزه مزه میکرد گفت« :دقیقا».
میلیاردر ،یک بطری آب در دست چاپش داشات .روی ایان بطاری هام مثال
اغلب بطریهای قبلیاش عبارتی درج شده بود که او با اشتیاق برای شااگردانش
خواند« :قهرمان در دوران راحتی ،به عظمت نمیرسد .افراد تحسین شده و اصیل
دنیااای مااا ،در حااالی شااجاع و اخااالقگاارا ماایشااوند کااه بااا عاازم راسااخ در براباار
طوفااانهااای فالکاات ،دشااواری و شااک ایسااتادگی میکننااد .درساات در لحظااه
رویارویی با ژرفترین ظرفیتهایتان است که فرصت شاکل دادن باه بازرگتارین
نقا قوتتان را به دست میآورید؛ بنابراین ،قدرت واقعی نه از یک زندگی راحات،
بلکه از زندگیای شامل تالش سخت ،انضبا فداکاراناه و اقادام طاقاتفرساا در
جهت آنچه خود متعالیتان درست میپندارد ،حاصل میشود .هماناا پافشااری در
لحظهای که دلتان میخواهد تسلیم شوید ،راه عضویت در گروه سلحشوران بزرگ
و شخصیتهای پر افتخاری است که بهواسطه شکستناپاذیریشاان ،بشاریت را
بهجایگاه بهتر رهنمون شدهاند».
هنرمند گفت« :عجب .این را یک شاعر بزرگ نوشته است؟»
میلیاردر جواب داد« :نه تمام آن را خودم نوشتم».
آقای رایلی ،دست به هوا بلند کرد .مایدانیاد چاه اتفااقی افتااد؟ از میاان ماه
صبحگاهی ،دستیاری جذاب با لباسهای بینقاص ظااهر شاد و گفات« :خیلای
خوشحالیم که باز به هندوستان برگشتید ،قربان .دلمان برایتان تنگ شده بود .این 082
هم چیزی که درخواست کرده بودید».
میلیاردر ،تعظیم مختصری کرد و لبخندی به دستیارش زد .یک شال پشمینه
با تزییناات چشامناواز ،باه دسات دولتمناد داده شاد و او شاال را در ناور بااز کارد.
همانطور که میدانید ،پشمینه نوعی پارچه نخی اعال از کشمیر است .این کلماه
در زبان کشمیری به "طالی نرم" ترجمه میشاود .اگار آن را مایدیدیاد ،موافقات
میکردید که همینطور هم هست.
پارچه ،کوکهای ظریف و دقیقی خورده باود و دو شااگرد وقتای از نزدیاکتار
نگاهش کردند ،توانستند عبارات دوخته شاده «آیاین 8-2-0سلحشاوران قادرت
اراده» را روی آن بخوانند .زیر این عنوان ،عبارتی به چشم میخورد که معناای -0
ا
8-2را توضیح میداد .واقعا بیهمتا بود .عبارات دستدوز چنین میگفتند:
پنج حقیقت علمی در پس عادات متعالی
حقیقت اول :قدرت اراده متعالی ،نه یک قدرت مادرزادی ،بلکه مهارتی اسات
که بهواسطه تمرین بیوقفه ایجاد میشود .سحرخیزی ،یاک تمارین مهاار نفاس
عالی است.
حقیقت دوم :انضبا فردی ،مانند یک عضله است .هر چه بیشتر آن را تحت
کشش قرارش دهید ،قویتر میشود .از همین رو ،سلحشورانی کاه قصاد تنظایم
خودشان را دارند ،عمدا شرایط دشوار را برای خودشان ایجااد مایکنناد تاا قادرت
ذاتی خود را بنا سازند.
حقیقت سوم :قدرت اراده هم درست مانند تمام عضالت ،در حالات خساتگی
ضاعیف میشاود؛ بناابراین ،اساتراحت باارای رسایدن باه تعاالی و مادیریت کااردن
ا
خستگی ناشی از تصمیمگیریهای متعدد ،کامال ضروری است.
حقیقت چهارم :تثبیت موفقیتآمیز هر عادت متعالی ،در پی یک الگوی چهار
بخشی متمایز به منظور به حالت خودکار در آوردن برنامه روزانه ،حاصال میشاود.
083 به منظور کسب نتایج ماندگار ،این الگو را با دقت دنبال کنید.
حقیقت پنجم :افزایش مهار نفس در یکی از عرصههای زندگی ،باعث افزایش آن
در تمام عرصهها میشود .به همین دلیل است که پیوستن به باشگاه پنج صابحیهاا،
عادت دگرگونکنندهای است که تمام کارهای دیگرتان را نیز ارتقا میدهد.
چرخه 2
0
تکرار عادات ایجاد برنامه
ماندگار
شروع کرد به توضیح دادن« :این مدل سااده ،براسااس جدیادترین مطالعاات
099
درباره شکل گیری عادات ساخته شده است .نقطه شروع شما ،درواقاع ،باا ایجااد
یک جرقه مشخص میشود .برای تثبیت عاادات ساحرخیزی در صابح ،ایان کاار
میتواند به سادگی گذاشتن یک ساعت زنگدار قدیمی کنار رخت خوابتان باشاد
که رأس ساعت پنج ،به صدا در بیاید .وقتی به رم رسیدیم ،برایتان توضیح میدهم
که چرا نباید هیچ وسیله فناوری دیجیتالی در اتاقتان داشته باشید».
کارآفرین و هنرمند ،هم زمان ،متعجبانه ،فریاد زدند« :رم؟!»
میلیاردر ،به آنها توجه نکرد.
«وقتی ساعتتان را تنظیم کردید ،قدم بعدی -همانطور که میدانید -اجرای
برنامهای است که مایلید ثبتش کنید».
کارآفرین پرسید« :پس فقط از رخت خواب بیرون میزنیم ،درست است؟»
میلیاردر گفت« :بله .به نظر واضح میآید ،اما بایاد خودتاان را از رخات خاواب
پرت کنید بیرون؛ قبل از آنکه ذهن منطقیتان -همان قشار پیشاانی مغزتاان -
تعداد زیادی بهانه برایتان قطار کند که طباق آنهاا ،شاما بایاد برگردیاد بخوابیاد.
درست در هماین لحظاه اسات کاه باا بیارون زدن از رخات خاواب ،مادار عصابی
سحرخیزی را با استفاده از انعطافپذیری عصبی در مغزتان ایجاد میکنید یادتاان
باشد :مسیرهایی عصبیای که باهم فعال میشوند ،بهمرور به هم وصل میشوند
ا
و بزرگراه عصبی قدرتمند را تشاکیل میدهناد؛ آن دقیقاا لحظاهای کاه شاما دو
گزینه پیش رو دارید :ماندن روی تشک یا بلناد شادن و آغااز کاردن صابحتان باه
طریقی عالی که فرصت تقویت اراده را به شما میدهد .البته ،میدانم که در آغاز،
ا
اصال راحت نیست».
هنرمند با گفتن یکی دیگر از جمالت کاربردی سخنران ،وارد بحث شد« :تماام
چالشها در ابتدا دشوار ،در میانه راه پر هرجومرج و در انتها ،زیبا هستند».
میلیاااردر موافقاات کاارد« :بلااه قاادم بعاادی از ایاان الگااو چهااار بخشاای باارای
برنامهریزی یک آیین جدید در مغز ،محصول اطمینان از این موضوع است که یک
پاداش از پیش تعیین شده در مسایر قارار دارد .پااداش ،هماان چیازی اسات کاه 211
انگیزه شما را جرقه میزند و در ادامه رشد میدهد تا عاادات جدیاد تثبیات شاوند.
همیشه ،برای پیشبرد پیروزیهایتان ،از قدرت پاداش استفاده کنید .خب ،بیایید
فر کنیم شما کاری را که میدانید درست بهجای کار راحات انجاام میدهیاد و
ا
فورا از رخت خواب می پرید بیرون -یعنی به محض صدا دادن زنگ .وقتی فرمول
75/75/75را برایتان شرح دادم ،به شما میگویم در ساعت پیروزی ،یعنی از پنج
ا
تا شش صبح دقیقا چه کارهایی باید انجام بدهید».
هنرمند ،دوباره پرید وسط« :ای بابا ،باالخره میخواهیاد فرماول را باه ماا یااد
بدهید یا نه؟" البته ،لحنش بیادبانه نبود .اگر شما هم در آن اتاق ،هماراه آن ساه
ا
نفر بودید ،حس میکردید فقط به این دلیل حرف را زد که شدیدا به روش پنج صبح
عالقهمند بود ،همین.
میلیاردر ،درنهایت وقار گفت« :فرمول ،75/75/75موضوع درس جلسه فردا
ا
صبح است .فعال بیایید روی مرحله سوم تمرکز بماانیم .شاما بایاد پاداشای تعیاین
کنید .این چیزی است که به گفتاه محققاان برجساته مبحاث قادرت اراده ،بارای
ایجاد عادات ماندگار ،واجب است .پاداش شاما بارای ساحرخیزی ،میتواناد یاک
تکه شکالت تلخ برای دسر بعد از نهار باشد .میتواند یک چرت نیم روزه باشد کاه
یکی دیگر از آیینهای بزرگترین افراد خاالق دنیاسات .میتواناد خریادن کتاابی
باشد که مدتهاست منتظر هساتید تاا باه کتابخاناه خاود اضاافه کنیاد .خودتاان
میتوانید کشف کنید که چه چیز برایتان بهتر است».
کارآفرین گفت« :فهمیدم ».حاال ،مطمئن بود که تمام این اطالعاات ،ساطح
بازی تجارتش را به طرز قابل مالحظهای ،باال خواهد برد و چهارچوبهای ذهنی،
قلبی ،سالمتی و روحیاش را به مقدار وافری ،ارتقا خواهد داد و از این طریق ،باه
یک زندگی عالی هدایت خواهد کرد.
میلیاردر ،درحالیکه تکه گچی را روی کلمه "تکرار" میگذاشت ،گفت« :خاوب
است .حاال ،میرسیم به آخر ین نقطه از ایان الگاو .بهتارین راه بارای ناابود کاردن
210 وسوسههایی که مانع از تبدیلشدن شما به بهترین نساخهتاان میشاوند ،بهتارین
روش ،تکرار عادت جدیدی است که تالش در ثبت کردن آنها دارید .کلمهای که
اینجا در ذهن متواتر میشود این است "ثبات قدم" .در تعهدتان به باقی مانادن در
باشگاه پنج صبحیها ،برای تمام عمر ثابتقدم باشید .خودتان را به هیچ بهانهای
و بهطور مطلق ،وقف ادامه دادن این پیمان متحولکننده کنید .هربار کاه روال را
ادامه میدهید ،رابطهتان را با خود مقتدرتان ،عمیقتر میکنید.
هربار که صابح زود از جاا بلناد میشاوید ،شخصایتتان را پااالیش میکنیاد،
ارادهتان را تقویت میکنید و به آتش روحتان میدمید .آنچه سعی دارم توجاه شاما
دو انسان فوقالعاده را به آن جلب کنم ،این است که معیار واقعی سنجش شاأن و
منزلت شما ،نه در انتظار ،بلکه در پرتو خفیاف و زودهنگاام فرایضای اسات کاه در
خلوت خودتان انجام میدهید .شما از طریق کارهایی که در خلوت خودتان انجام
میدهید ،در دنیا شکست ناپذیر میشوید».
کارآفرین گفت« :من خیلی درباره تیم های ورزشی در سطح قهرماانی مطلاب
خواندهام .آن مطالب ،در ساختن تیمهای کاری در شرکتم ،باه مان کماک کارد و
اگر یک چیز یاد گرفته باشم ،این است که آنچه تیم را برنده میکند ،کمتر به طارز
بازی کردنشان در ثانیه آخر مسابقه نهایی و بیشاتر باه انضابا شاان در جلساات
تمرین ،بستگی دارد».
ا
میلیاردر ،اعالم موافقت کرد« :دقیقا .حرکات درخشان در ثانیههای آخار یاک
مسابقه قهرمانی ،حرکاتی خودکار؛ یعنی حاصل سااعتها تمارین خساتگیناپاذیر
همان حرکات در جلسات تمرین».
هنرمند با خودش فکر کرد« :نکته ی خوبی بود».
«قصد دارم قبل از مرخص کردن شما عزیزان ،به یک مدل یادگیری دیگر هم
ا
بپردازم؛ مدلی که برایتان کامال روشن میکند که چطور تثبیت یک عادت ،نیازمند
فرایندی 66روزه است؛ اما قبل از آن ،میل دارم چند نکتاه عملای دیگار را دربااره
انضبا فردی ،باشما درمیان بگذارم».
هنرمند جواب داد« :عالی است .درس امروز خیلای بارایم مهام باود .مایدانم کاه 212
کمکم میکند تا به غفلتهایم غلبه کنم و مطمئنم کیفیت هنرم را باال میبارد .هماین
اآلن هم درزمینه تحت قاعده درآوردن وضعیت جسمانیام کلی پیشرفت داشته ام».
کارآفرین با چشمکی گفت« :راست میگوید».
میلیاردر گفت«:خب ،فقط یادتاان باشاد کاه اراده ،در حاال خساتگی ضاعیف
میشود .دانشمندان این شرایط را "تقلیل منیت"نام نهاادهاناد .ببینیاد شاما هارروز
ا
صبح در حالی بیدار میشوید که باطری مهار نفستان ،کامال پر است .باه هماین
دلیل از شما میخواهم فعالیتهای مهم برای ساختن امپراتوریهای درونیتان را
در زمانی انجام بدهید که ظرفیتتان درنهایت خودش قرار دارد؛ یعنی پانج صابح.
نکته اینجاست :با گذشت ساعات روز ،شرکت در جلسات ،چاک کاردن موبایال و
انجام امور روزمره ،توانایی شما برای تحات قاعاده درآوردن خودتاان ،کااهش مای
یابد؛ وهمینطور قابلیت شما برای مقابله با وسوسه ها .این واقعیات کاه عضاالت
انضبا فردی انسان بهواسطه آن حجام از تصامیمهاا دچاار خساتگی میشاوند،
توضیح میدهد که چرا بسیاری از افراد موفق ،در آخر کار حرکت احمقانهای انجام
میدهند که حرفه آنها را ناابود میکناد .آنهاا تسالیم خواساتهای میشاوند کاه
موجب سقو شان میشود ،زیرا در تمام طول روز ،مشغول اتخاذ تصمیمهای مهم
بودند .وقتی شب میرسد هیچ ارادهای در بااطریهاایشاان بااقی نمایماناد کاه
بتواند با هوسها مقابله کند».
کارآفرین اظهار داشت":خیلی مسحور کننده است .این موضوع خیلی چیزهارا
برایم روشن کرد".
میلیاردر توضیح داد« :پس کلیاد ایان مسائله ،اساتراحت و تارمیم عضاالت مهاار
نفس است .هرگز اجازه ندهید این عضله بیشازحد خسته شود .وقتی شما خساتهایاد،
قدرت ارادهتان در ضعیفترین حالت خودش قرار دارد .این یک نکته کلیدی اسات کاه
باید حواستان به آن باشد .ما بادترین تصامیم هاا و انتخاابهاایماان را زماانی اتخااذ
ا
میکنیم که شدیدا خسته هستیم .پس اجازه ندهید کارتان باه خساتگی مفار بکشاد.
213 ختم کالم .بعدا یک جلسه آموزشی قدرتمند برایتان خواهم داشت دربااره اینکاه چطاور
بهترینهای دنیاا باه وسایله هنار فراموششادهای موساوم باه "بازیاابی شخصای" ،از
سرمایههای ارزشمندی مثل قدرت اراده خود ،محافظت میکنند».
آقای رایلی بنا بر سرفه کردن گذاشت ،سرفههای نگرانکننده و از ته حلق ،نه
یک سرفه کماهمیت.
ا
بعدازاینکه آرامش خود را بازیافت ،ادامه داد« :اوه ،لطفا این را هام بدانیاد کاه
تحقیقات همچنین ماید این اراده هم هستند که نظم بیرونی ،انضبا فردی شما
را افزایش میدهد .بارای هماین باود کاه اساتیو جاابز همیشاه اطمیناان حاصال
میکرد که دکوراسیون محیط کارش در شرکت نکسات ،از ناوع مینیمالیساتی (باا
اقالم کم تهیه شده و شلو نیست) باوده و تماام آنهاا سافید رناگ شاده باشاند.
آشفتگی و ریختوپاش ،هم مهار نفس شما را کم میکند و هم پهناای باناد اراده
شما را میدزدد».
هنرمند ،اینطور نظر داد« :شاید باه هماین خااطر کاه خیلای از نواباغ ،هارروز،
همان یونیفرم واحد را میپوشند .آنها میخواهند نظم و ساختار زندگیشان را حفاظ
کنند و درک میکنند که ما هرروز صبح ،با مقادار محادودی از قادرت اراده و تمرکاز
ذهنی ،بیدار میشویم .پس بهجای هدر دادن این موهبتهای ارزشامند ،باا پخاش
کردن آنها بین تعداد زیادی گزینه کماهمیت -مثلاینکه چه چیزی بپوشیم یا چاه
چیزی بخوریم -بهصورت خودکار تا جای ممکن ،به کارهای اساسی میپرداختند تا
بتوانند عظیمترین قدرتهایشان را روی چند فعالیت مهم ،متمرکز کنند .کمکم دارم
بیشتر متوجه میشوم که نوابغ چطور به نوابغ تبدیل میشوند .اگر هرروز فقط به هنار
میپرداختم و فقط چند کار اضافه انگشتشمار انجام میدادم ،دیگار باه قاول شاما
دچار خستگی ناشی از تصمیمات متعادد نمیشادم .ایان باه آن معناسات کاه دیگار
شبها آنهمه وقت را تلف نمیکردم و به پایان رسیدن روز ،کلی گزینههای بد ،مثل
تماشا کردن برنامههای مساخره تلویزیاون ،خاوردن هلههولاه و نوشایدن بیشازحاد
تکیال ،انتخاب نمیکردم».
میلیاردر اعالم داشت« :خیلی خب ،حاال دیگر شما رفقاا باه وضاوح میدانیدکاه: 214
تمام تغییرات در ابتدا ،دشوار ،در میانه راه ،پر هرجومرج و در انتها ،زیباا هساتند.
آن بینش کمکم دارد به یکای از باورهاای پیشفار در چهاارچوب ذهنای شاما
تباادیل میشااود .حاااال ،بیاییااد آن جملااه قدرتمنااد سااخنران را بااه ماادل یااادگیری
قدرتمندی تبدیل کنیم که سه فاز موردنیاز را برای تثبیت کاردن هار عاادت جدیاد
شرح میدهد ،تا از این طریق قدرت بیشتری را به تثبیت کردن عادت سحرخیزی
اختصاص بدهید .مطمئنم از خیلی چیزهایی که قرار است یااد بگیریاد ،خوشاتان
میآید .قول میدهید این قسمت را با گوش جان بشنوید؟
بعد ،پایان جلسه درس امروز صبح را اعالم میکنیم».
کارآفرین و هنرمند ،یکصدا اعالم داشتند« :قول میدهیم».
میلیاردر پرسید« :قول مردانه؟» و انگشت کوچکش را جلو برد تا به نشانه قول ،به
هم قالب کنند.
کارآفرین ،همانطور که انگشات کاوچکش را باه انگشات کوچاک مربایاش
قالب میکرد گفت« :قول مردانه».
هنرمند هم همان کار را کرد و گفت« :قول مردانه».
دولتمند ،مشتاقانه گفت« :عالی است».
یکی از محافظینی که گروه سه نفره آنها را به داخل سازه تاجمحل راهنماایی
کرده بود وارد ،شد و جدولی را از داخال کولهپشاتی بیارون کشاید .چرا قاوهاش را
روی آن تاباند که همه ببیند چه چیزی روی آن اسات .یاک نماودار آموزشای روی
صفحه بود.
215
آقای رایلی ،حین اشاره کردن به فااز اول نماودار ،گفات« :بارای تثبیات یاک
عادت جدید ،باید کار را با مرحله اول ،یعنی تخریب شروع کنید .با اداماه دادن آن
فاز به مرحله دوم این فرآیند میرسید که در آن مسیرهای عصبی شکل میگیرند و
پیادهسازی واقعی عادت شروع میشود .این ،همان بخاش میاانی پار هرجومارج
است .درنهایت ،همانطور که برای تبدیل کردن هار عاادت جدیاد باه شخصایت
عادیتان تمرین میکنید ،به مرحله آخر و فوقالعاده فرآیند میرسید؛ یعنی تثبیت.
ا
طبق دادههای حاصل از تحقیق دانشاگاه لنادن ،کال ایان تمارین تقریباا ۹۹روز
زمان میبرد .سخنران در آموزههایش ،از این واقعیات قدرتمناد باا عناوان "دورهی
حااداقل ۹۹روزه" نااام میباارد ۹۹ ،روز تماارین باارای تثبیاات یااک عااادت جدیااد در
وجودتان؛ بنابراین پس از چند روز یا چند هفتاه یاا حتای دو مااه ،از تمارین دسات
نکشید .برای تبدیلشدن به یک عضو از باشگاه پنج صبحیها ،حداقل ،به مادت
شصتوشش روز روی وعدهتان برای انجاام کاار بااقی بمانیاد؛ آن هام تحات هار
شرایطی .فقط همین یک کار را انجام بدهید تا باقی زندگیتان به شکل تصااعدی
بهتر شود .این را از صمیم قلب به شما قول میدهم.
«ببینید ،تمام تغییرات در ابتدا دشوار هساتند .بارای هماین اسات ساخنران اسام
مرحلااه اول را تخریااب گذاشااته اساات .اگاار در ابتاادا دشااوار نبااود ،دیگاار تغییاار واقعاای
بهحساب نمیآمد .این کار قرار است دشاوار باشاد ،زیارا قصاد داریاد الگوهاای ذهنای
سابقتان را از نو بنویسید و روشهای قدیمی عملکردتان را تخریب کنیاد .همینطاور،
از نو نوشتن برنامههای سابق قلبی و احساسی .میدانید چرا مقدار ساوختی کاه شااتل
فضایی ظرف شصتوشش ثانیه ابتدایی بلند شدن از زماین مصارف میکناد ،از مقادار 216
سوخت الزم برای تمام دوره چرخیدن در مدار زمین ،بیشتر است؟»
هنرمند با اعتمادباهنفس جاواب داد« :زیارا پاس از بلناد شادن ،نیااز دارد باه
نیروهای قدرتمند گرانش غلبه کند».
ا
میلیاردر گفت« :دقیقاا .غلباه کاردن باه آن نیاروی اولیاه و رسایدن بهسارعت
موردنیاز برای فرار از میدان جاذبه زمین ،نیاز به مقادیر متنابهی ساوخت دارد؛ اماا
وقتی آن مرحله را رد میکند ،اینرسی حرکتی وارد عمل میشود و سفینه به حرکت
ا
ادامه میدهد .اولین فاز از ایجاد هر نوع عادت جدید -یعنی فاز تخریاب -دقیقاا
مانند همین است .شما باید به عادات ریشاهدار قبلای ،آیینهاا و حااالت عملکارد
سنتیتان غلبه کنید .بایاد اوج بگیریاد و نیروهاای گرانشای خودتاان را پشات سار
بگذارید؛ تا وقتی کاه اینرسای حرکتای وارد عمال شاود .ایان کاار در ابتادا ،بسایار
چالشبرانگیز است .نمیخواهم الکی شما را امیادوار کانم .شاما ظارف ایان چناد
روزی که همراهم بودید ،کار بیدار شادن رأس سااعت پانج را خیلای خاوب انجاام
دادید ،اما ظارف ایان دوره 77روزه اولیاه کاه در فااز اول قارار داریاد ،باه بنبسات
میرسید .البته هیچ مشکلی نیست ،زیرا این هم بخشای از فرآیناد تثبیات عاادات
است که تمام افرادی که خواهان رسایدن باه بهارهوری متعاالی و زنادگی غنایتار
هسااتند ،بایااد آن را پشاات ساار بگذارنااد .باارای اغلااب افاارادی کااه باارای فریضااه
سحرخیزی اعالم آمادگی میکنند ،تکتک روزهای این تمرین بسیار دشوار است.
ا
بارها حس میکنند که میخواهند تسلیم شوند .از ایان شاکایت میکنناد کاه ذاتاا
مال سحرخیزی نیستند؛ اینکه برای این برنامه ساخته نشدند و این کاار ارزش درد
و رنجش را ندارد.
توصیه من در این مورد ،ساده است:به هر قیمتی ادامه بدهید .ثباات قادم در
آستانه تعالی نشسته است .کارهایی که انجامشان از همه سختتر به نظر میآیاد،
ارزشمندترین کارها هستند .این را باه یااد داشاته باشاید کاه انجاام کارهاای حااهز
اهمیت ،چیزی است که بزرگترین افراد موفق و قهرمانان تمدن ما ،قدرت خود را
ا
217 از آن طریق به دست میآورند .لطفا این قانون را هم به یاد داشته باشاید« :وقتای
مقابل گزینه و تصمیمی قرار میگیرید ،همیشه گزینهای را انتخاب کنید کاه شاما
را بیشااتر از سااایرین تحتفشااار قاارار میدهااد ،رشاادتان را افاازایش میدهااد و
موهبتها ،استعدادها و مهارتهایتان را از درونتان آزاد میکناد .پاس هار وقات
احساس کردید که میخواهید تسلیم شوید ،ثبات قدم به خرج بدهید .بهزودی باه
مرحله بعدی میرسیم و این حقیقت را درک میکنید که افکاار منفای ،احساساات
آزاردهنده و میل شدید به تسلیم ،همگی بخش عادی فرآیند تثبیت عاادات جدیاد
هستند 77 .روز ابتدایی ،چیزی مانند نوعی شکنجه مالیم به نظر میآید».
کارآفرین پرسید« :چاون مرحلاه اول دربااره تخریاب عاادات قادیمی اسات تاا
عادات جدید بتوانند پایهگذاری شوند ،درست است؟»
ا
میلیاردر تأیید کرد« :دقیقا ».درحالیکه مشوقانه سر میجنباناد ،اضاافه کارد:
ا
«و صرف اینکه شما قبال قادر به انجام کاری نبودید ،به این معنا نیسات کاه حااال
هم نمیتوانید انجامش بدهید .الزم میدانم حرفم را تکرار کنم تا ملکاه ذهانتاان
شود :اگر کار در ابتدا ،دشوار نبود ،دیگر تغییر واقعی و ارزشمند بهحساب نمیآمد.
جامعه ذهن ما را طوری برنامهریزی کرده است که باور کنیم چون کااری در ابتادا
دشوار است ،چیز بدی قرار است برایمان اتفاق بیفتد؛ و باا برخاورد باه دشاواری،
باید دست از انجام آن کار بکشیم و برگردیم به خاناه امان روال عاادی ساابقمان.
این روش ،عملکرد حاصلش میشود رشد و تکاملی در حد صفر بارای رسایدن باه
اسطورگی ،صفر».
کارآفرین اعالم موافقت کرد« :حقیقت اسات .تماام کساانی کاه مایشناسام،
هرروز ،همان روال قبلی زندگیشان را تکرار میکنند .حاال ،شاید نه هماه کساانی
ا
که میشناسم ،اما قطعا اغلب آنها اینگونه هستند .همان افکار ،همان رفتارها و
همان حرکات».
آقای رایلی گفت« :اینکه آنها قادر به تغییر کردن نیستند ،حقیقت ندارد .موضاوع
فقط این است که آنها تعهد ندادهاند کاه خودشاان را بهباود بدهناد .میدانیاد؟ تماام
کارهایی که اکنون به نظرتان راحت میآیند ،زمانی برایتان دشوار بودند». 218
بعد ،میلیاردر از محافظ خواست چرا قوهاش را بدهد و نورش را روی بخشی از
مدل یادگیری که به بخش دوم فرایند تثبیت مرباو میشاد ،نگاه داشات .رو باه
محافظ گفت« :ممنونم کریشنا».
سپس ،ادامه داد« :اینجا را ببینید .تمام تغییارات در میاناه راه ،پار هرجومارج
هستند .مرحله دوم را "پیادهسازی" اسم گذاشتند؛ زیرا مانند این است کاه در حاال
یک نوع نوسازی درونی هستید .باید زیربنای ذهنی سابق فرو بریزناد تاا زیربناای
بهتری جای آنها بنا شوند .این مرحلاه ،شاما را گایج میکناد ،تحات تانش قارار
میدهد و سرخورده میکند .در این مرحله ،حتی بیشتر از قبال ،باهجا زدن و کناار
گذاشتن تصمیمتان برای پیوستن به باشگاه پنج صبحیها -بهعنوان یک تصمیم
مزخرف -فکر میکنید .آرزو میکنیاد کااش شاود دوبااره باه رختخاواب گارمتاان
برگردید و در خواب ،گوسفند بشمارید .فقط این را بدانید که تمام این حاالت ،خوب
و طبیعی هستند .درواقع خیلی خوب هساتند .اگرچاه باه چشام خودتاان مشاهود
نیست ،در مسیر عادت سازی برای سحرخیزی برای باقی عمر ،در حال پیشارفت
ا
هستید .اوضاع از اینجا به بعد ،قرار است راحتتر شود .واقعا قارار اسات راحاتتار
شود .شما در حال گذراندن مرحلاه دوم ایان روش اجرایای هساتید؛ و ایان مرحلاه
ا
واقعا پرهرجومرج و آشفته به نظر میآید؛ اما واقعیت ایان اسات کاه شاما باه طارز
زیبایی در حال رشد و نزدیک شدن به سطح جدیدی از عملکرد هساتید .باه قاول
کارل یونگ ،روانشناس مشهور« :در تمام بینظمیها ،نوعی نظم مخفای برقارار
است».
«پس ،زمانی که شما مشغول تثبیت این برنامه جدید روزانه ارزشمند و سااختن
مسیرهای عصبی جدید هستید ،کل ساختار مغزتان در حاال ارتقاا و تغییار اسات.
ا
کل سیستم وجودتان ،از نو ساختاربندی میشود .شما واقعا در قلماروی ناآشانایی
قاارار داریااد .شااما در حااال شااکوفه زدن هسااتید .ساارزمینهااای جدیاادی را از
قابلیتهای فردی ،فتح نموده و به جهانهای سطح باالتری از بهینهسازی بشری
219 دسترسی پیدا میکنید .در این مرحله ،ترشح هورمون ترس یا کورتیزول در بدنتان
افزایش پیدا میکند؛ بنابراین به کرات احساس ترس خواهید کرد .تنها اتفااقی کاه
درون مغزتان در حال ر دادن است ،این است مغزتان مقادیر متناابهی انارژی را
مصاارف میکنااد؛ بنااابراین در مرحلااه دوم از فرآینااد عااادت سااازی ،اغلااب اوقااات
احساس خستگی میکنید .حکما ،پیامبران و فالسفه عهد باساتان چناین تحاول
شخصی را "شب تارک روح" لقب دادهاند .چیزی کاه زماانی کارم ابریشامی بایش
نبود ،حاال در بحبوحه هرجومرج به طرزی جادویی ،دارد به پروانه تبدیل میشود.
عرفا در نوشتههایشان ،از تحول واقعی و عمیق بهعنوان سفری شامل مرگهای
کوچک یاد کردند :توی قدیمی باید بمیرد تا توی جدیاد ،از ناو زاده شاود .باه قاول
سخنران :برای ارتقا یافتن به سطح عظمت ،باید فرآیند نابودسازی ضعفهایات را
پشت سر بگذاری.
«اعتراف میکنم که جمله دراماتیکی است؛ اما مربی عین حقیقت را میگوید.
در مرحله دوم ،گاهی حتای ممکان اسات فکار کنیاد تماام زنادگیتان دارد از هام
میپاشد؛ اما حقیقت این است که تمام آن دارد به هم متصل میشود و حتی بهتر
ا
میشود .همانطور که قبال یااد گرفتیاد ،ادراکاات بشاری شاما اغلاب اوقاات ،باا
واقعیت یکای نیسات .موضاوع ایان اسات کاه شاما دنیاا را از پشات یاک عدسای
میبینید .واقعیت ایان اسات کاه تاوهم امنیات ،اغلاب اوقاات خیلای مهلاکتر از
برخاستن و رفتن بهسوی تعالی فردی است .باید حدود ۱۱روز در مرحلاه دوم ایان
فرآیند باقی بمانید و بدانید که پاداشی وصفناشدنی در راه است».
هنرمند وارد بحث شد« :خیلی از حرفهایتان خوشم آماد ».بعاد ،باه خاودش
قول داد« :من عادت سحرخیزی را برای باقی عمرم تثبیت میکنم؛ حتی ا گر این
افسون را به کشتن بدهد».
میلیاردر ساکت شد .سپس ادامه داد« :من این فرآیند پوساتانادازی و تحاول را
بارها و بارها تجربه کردم .هربار که میخواهم عادت جدیدی را تثبیت کنم یا مهاارت
بزرگتری را به دست بیاورم یا باور پیشرفتهای را در درونم ایجاد کنم ،وارد این چرخاه
مرگ و تولد مجدد میشوم .باید به شما بگویم ،گاهی حس میکنید دنیاایتاان دارد 201
به آخر میرساد .گااهی عجیاب مایترساید .بارای مادتی خیلای احسااس خساتگی
میکنید و بهواسطه نجواهای تاریک نفاستاان ،دچاار سرگشاتگی میشاوید .حتای
گاهی اوقات ،حس میکنید دارید به جنون میرساید .بارای هماین اسات کاه عاده
کمی این کار را انجام میدهند و عده کمی به سطح نادر عملکرد متعالی میرساند و
در سطح جهاانی روی جامعاه اثرگاذاری میکنناد .ایان ورزش سلحشاوران واقعای و
کامل است .نیازمند مقادیر عظیمی شهامت ،اعتقاد و قدرت شخصیتی است کاه در
حد غیرمعمول است .شاما تماام ایان خصوصایات را در وجودتاان داریاد .فقاط بایاد
ا
تصمیم بگیرید تاا از آنهاا اساتفاده کنیاد .هماانطور کاه قابال گفاتم ،باا تمارین و
شکیبایی ،کار به کل راحتتر میشود و درنهایت ،به حالت خودکار درمیآید».
میلیاردر درحالیکه مانند یک مربی راگبی کف دستها را به هم میزد ،گفت:
«خب ،میدانم که مطالب را خوب متوجه میشاوید .در مسایر پیادهساازی عاادت
جدید ،از طریق شکستن الگوهای قدیمی که در مرحله یک اتفاق میافتاد ،بااقی
بمانیااد .بعااد در مرحلااه دوم ،کااار را بااا شااکل دادن ماادار جدیااد در مغزتااان -کااه
بهواسطه نوروپالستیسیته و ایجاد مسیرهای عصبی بهتر در هسته احساسایتاان
ا
انجام میگیرد -ادامه بدهید .اگر این کارها را انجاام بدهیاد ،مطمئناا باه مرحلاه
سوم یا بخش نهایی عروجتان میرسید؛ مرحله تثبیت .به یاد داشاته باشاید :تماام
تغییرات در ابتدا دشوار ،در میانهی راه پرهرجومرج و در انتها ،زیبا هستند».
میلیاردر ،کمی مکث کرد و سپس ادامه داد« :مرحله نهاایی ،جاایی اسات کاه
همهچیز در کنار هم جمع میشوند و شما میتوانید مزایای تعهد فوقالعاادهتاان را
برای تبدیلشدن به یک عضو داهمی باشگاه پنج صبحیها تجرباه کنیاد .شاما در
ا
حال نزدیک شدن به انتهای دوره تقریبا ۹۹روزهای هستید کاه مغاز و خاود بشار،
برای تثبیت یک عادت جدید ،به آن نیاز دارد .پس حاال ،وقت موفقیت است .شما
اختالالت اولیه را پشت سر گذاشتید ،مسیر خطرناک و پر هرجومرج فاز میاانی را
به انتها رساندید و قویتر ،ماهرتر و صمیمیتر با ذات شکستناپذیر و متعالیتر ،از
200 آن خارج شدید .حاال با قدرت پرشکوه خودتان بهعنوان الگو ،قادر به قدم گذاشتن
به عرصههای بزرگتر و اثرگذاری روی افراد بیشتری هستید .حاال ،برای این دنیاا
مفیدتر هستید ،زیرا بخش اعظم قهرمانی ذاتی خود را تحت اختیار گرفتیاد .تماام
تالشهای سخت ،فداکاریها ،رنجها ،ثبات قدم دقیق و شهامت درخشاانتاان،
در این مرحله جمع شده و عادت جدیدی که مشاغول کاارکردن روی آن بودیاد ،در
سطح روانی ،احساسی ،جسمی و روحی درونتان ،تثبیت و به روش عادی جدیدتان
تبدیل شده است».
هنرمند حیران پرسید« :روش عادی؟ یعنی پس از آن زندگی آسان میشود؟»
میلیاردر ،ناگهان شروع کرد به انجام دادن حرکت شنای استقامت.
کارآفرین با تعجب پرسید« :حاال دارید چه کار میکنید؟» بعد با خودش گفت:
«از آنچه میپنداشتم دیوانهتر است .دوستش دارم».
میلیاردر گفت« :هدف اصلی حیات رشد است؛ یعنی بهطور مساتمر خاودت را
تحتفشار قرار بدهی تا قابلیتهای بیشتری از تاو ظااهر شاود .شانای اساتقامت
روزانه ،نهتنها مان را در مسایر بهینهساازی مساتمر بارای رسایدن باه تعاالی نگاه
ماایدارد ،همچنااین روشای عااالی اساات باارای اینکااه احساااس جااوانی ،شااادی و
سرزندگی را در خودم حفظ کنم».
دولتمند صنعتی ،از جا بلند شد« .برای یک برنده ،قله هر کوه ،پایه کاوه دیگار
است .پیادهسازی یک عادت جدید عاالی ،فرصاتی شااخص ایجااد میکناد بارای
شااروع عااادت بعاادی .میدانیااد؟ ماان روزانااه هاازار شاانا انجااام ماایدهم .تماارین
فوقالعادهای است .یکی از بهترینهاست .خیلی هم ساده است».
«انجام روزانه هزار شنای استقامت ،همچنین تشریفاتی است بارای اینکاه باه
من یادآوری کند که باید مسیر را به جلو ادامه دهم؛ و به رشد کردن ادامه دهم .به
ارتقا دادن چهارچوبهای ذهنی ،قلبی ،سالمتی و روحیام و ادامه دادن صاعودم
به سمت بهترین نسخه خودم ادامه دهام .حقیقات ایان اسات کاه هایچ ترسای از
شکست خوردن ندارم .شکست هام بخشای از فرآیناد یاادگیری پارواز اسات .تنهاا
وحشتم از این است که رشد نکنم». 202
کارآفرین گفت« :منظورتان را فهمیدم ».و سریع در دفتر یادداشتش نوشت.
میلیاردر ادامه داد« :واقعیت هیجانانگیز ،این اسات کاه باا رسایدن شاما باه
نقطه حالت خودکار ،دیگر برای بیدارشدن رأس ساعت پانج ،نیااز باه هایچ قادرت
ارادهای ندارید .بهکارگیری این رژیم ،جدید در سیستمعامل وجودتان کامال شاده
است .بیدار شدن قبل از ساپیدهدم ،باه ذات ثاانی شاما تبادیل میشاود و برایتاان
ا
خیلی راحت میشود و هدیهای واقعی که ظرف آن دوره حادودا ۹۹روزه باه خااطر
تعالی و ازخودگذشتگیتان دریافت میکنید ،این است که :قدرت ارادهای که از آن
برای پیادهسازی عادت سحرخیزی استفاده میکردید ،حاال موجب آزادسازی یک
رفتار متعالی دیگر شده است .پس حاال فرصت این را دارید که بهرهوری ،کامیابی،
شادی و موفقیات بیشاتری را تجرباه کنیاد .باهطاور مثاال ،ایان راز مخفای تماام
ورزشکاران حرفهای است .اینگوناه نیسات کاه آنهاا در مقایساه باا افاراد عاادی
انضبا فردی بیشتری داشته باشند .موضوع این است که آنها به مادت ۹۹روز،
باارای کنتاارل تکانااههای ذهناایشااان ،روی تمااام داشتههایشااان ساارمایهگذاری
میکنند؛ تا زمانی که عادت برنده در آنها تثبیت شود .بعد از آن ،قدرت اراده خود
را به سمت هدف جدیادی تغییرجهات میدهناد کاه ساطح خبرگای آنهاا را ارتقاا
میدهند؛ یعنی سرا تمرین دیگری میروند که به آنها کماک میکناد ساردمدار
زمینه حرفهایشان باشند و به پیروزی دست پیدا کنند .روش بازی افراد حرفاهای
این است :پیادهسازی یک عادت ،از پی پیادهسازی یک عادت دیگر .بهمرورزمان،
رفتارهای برنده آنها به حالت خودکار د آمده و نظاممند میشد .تثبیت و ریشاهدار
میشد .وقتی اتصال عصبی الزمه ایجاد میشد ،دیگر برای ادامه دادن عادت ،به
تالش نیاز نبود .این ابرستارهها ،عادت برنده را آنقدر تکرار میکردند کاه باهجایی
رسیدند که فراموش میکردند چطور نباید آن کار را انجام دهند».
کارآفرین نظر داد« :یعنی بهجایی میرسیدند که انجام عادت از انجاام نادادن
آن ،راحتتر بود ،درست است؟»
ا
203 میلیاردر جواب داد« :کامال صحیح است».
هنرمند ،هیجانزده شاده باود« .ایان مطالاب ،بهشخصاه بارای مان و کاارم،
بهعنوان یک نقاش ،خیلی ارزشمند است .برای اینکه ایان فرآیناد را باهطور کامال
درک کنم ،هرکدام از این سه مرحله -تخریب ،پیادهساازی و تثبیات -حادود ۱۱
روز طول میکشد .درست است؟»
«درست است .بعد از حدود ۹۹روز ،بهصورت یک برنامه روتین خودکار درمیآید.
این همان نقطه حالت خودکار است؛ زیرا عادات ما حدود نه هفته وقت الزم دارند تاا
تثبیت شوند .پس از یک هفته ،از بیدار شدن رأس ساعت پنج ،جدا نشوید .باا وجاود
تمام چالشها و آزمونها ،بیوقفه مسیر تمرین را ادامه دهید ،درست همانطور کاه
شاه جهان در دورهای که خودش و کارگرهایش مشغول بنا کردن تاجمحال و تبادیل
کردن آن باه یکای از عجایاب هفتگاناه دنیاا بودناد ،عمال کردناد .تعاالی ،نیازمناد
شکیبایی است و نبو ،نیازمند زمان .همزماان باا طلاوع خورشاید ،یاک سااعت باه
خودتان تخصیص دهید و در این مسیر ،ثابتقدم بمانید و وقتای تاوده ماردم خاواب
هستند ،به توسعه دادن چهار امپراتوری درونیتان ادامه دهیاد ،امپراتوریهاایی کاه
با بنا کردن آنها ،میتوانید امپراتوریهای بیرونای کاه باا قلبهاای بزرگتاان آرزوی
تحقق آنها را دارید ،خلق کنید .ندای کاهنات را نادیده نگیرید ،ندایی برای گسترش
دادن کاملترین استعدادهایتان ،بزرگ کردن قدرت تماشااییتاان ،مضااعفکردن
شادیتان و کشف بهشت آرامشی درونای کاه هایچ رخاداد بیرونای نمیتواناد باعاث
نقصان آن شود .دوستان من ،این روشی است که میتوانید به شکل منحصربهفرد و
خاص خودتان ،به یکی از عجایب دنیا تبدیل شوید».
کارآفرین با شادمانی گفت« :خیلی لذت بردم .آفرین! عالی باود .حااال معلاوم
شد چرا افراد انگشتشماری عادات الزم برای رسیدن به تعالی را دارند؛ زیرا ماردم
عادی به اندازه کافی باه هادف خاود متعهاد نمایمانناد تاا نتاایج اولیاه را ببینناد.
میتوانند این کار را انجام دهند ،انجام نمیدهند».
میلیاردر ،به قصد اعالم موافقت گفت« :بله .برای همین است که اطالعاات،
آموزش ،یادگیری و رشد ،به این اندازه مهم و سرنوشتساز هساتند .بیشاتر ماردم، 204
اطالعی از این مدل یادگیری و بینشهای کاربردی کاه دربااره آن برایتاان فااش
کردم ،ندارند؛ و چون نمیدانند ،نمیتوانند آنها را به کار بگیرناد و دانشای کاه باه
کار گرفته نشود ،موجب میشود کاه نتوانیاد از قابلیتهاایتاان باهعنوان سارمایه
استفاده کنید .همه ما برای پیروزی خلق شدهایم .نکتاه غمانگیاز ،ایان اسات کاه
اغلب ما هیچوقت درزمینه فلسفه و روشی کاه ساخنران باه مان یااد داد ،آماوزش
ندیدهایم .خداوندا ،ما باید این دنیا را بهجای بهتری تبدیل کنیم».
ا
کارآفرین و هنرمند باهم قول دادند« :حتما».
کارآفرین ،لحظهای درنگ کرد تا ذات فراماوش ناشادنی محایط پیراماونش را
تماشااا کنااد .او کنااار مااردی ایسااتاده بااود کااه طاای یااک ماااجراجویی عجیااب،
شگفتانگیز و زیبا ،عاشقش شده بود .او داخال یکای از عجایاب هفتگاناه دنیاا،
واقااع در هندوسااتان ،ایسااتاده بااود؛ ساارزمینی کااه همیشااه آرزوی دیاادن من ااظر
حیرتآور ،لذتهای یگانه و مردمان خاص و خارقالعاده آ ن را داشت.
کمی به آنچه در زندگی معمولش ظاهر شده بود ،اندیشید .دسیسهها ،دزدیها
و خیانتها .در آن لحظه خندیاد؛ ناه از هماان خنادههاای ظااهری کاه نشاان از
قدرتمند بودن داشت .این یک شادی آشکار شخصی بود که همان موقع ،یکای از
گنجینههای مهم زندگی را کشف کرده بود.
کارآفرین ،در آن لحظه متوجه شد کاه چقادر ماورداحترام خداوناد قارار گرفتاه
است .اقدام شرکای تجاریاش در جهت غصب شارکت ،بااالخره باه نحاوی حال
میشد ،زیرا روزگار همیشه روشی برای حل کردن مساهل به بهترین شکل ممکن،
دارد .البته او یادگرفته بود که نباید حسهای طبیعی مانند خشم ،ناامیدی و گاهی
غصه که هرازگاه وقتی به وضعیتش فکر میکرد ،به قلبش مینشسات را سارکوب
کند .درعینحال درک میکرد که چیزهایی مهمتار از ثاروت ،شاهرت و محبوبیات
وجود دارند.
با خودش فکر کرد« :هیچچیز به اندازه شادیام ،ارزشمند نیست .هیچچیز باه
205 اندازه آرامش ذهنم ،قیمت ندارد».
او ،عشق را یافته بود .هنوز سالمتیاش را در ساطح عاالی داشات .چیزهاای
بسیاری داشت که بابت آنها شاکر باشد :دو چشم بارای دیادن زیباییهاای ایان
دنیای شگفت ،دو پا برای کشاف کاردن ،غاذایی کاه هار شاب روی میاز داشات،
درحالیکه میلیاردها نفر با شکم خالی میخوابیدند ،سقفی بااالی سارش کاه او را
پناه میداد ،کتابهای سرشار از خرد در کتابخانهاش داشات کاه بخواناد ،شاغلی
داشت که خالقیتش را تقویت کند؛ و همانطور که میلیاردر اغلب اوقات میگفت،
فرصتی داشت برای رسیدن به تعالی آشکار تا نهتنها خودش از آن نفع ببرد ،بلکاه
بهجامعه نیز خدمت کند.
و بهاینترتیب ،در آن بنای باشکوه ،همزمان با طلوع آفتاب در آسامان پهنااور
هندوستان ،کارآفرین در قلبش کاری را برای انجام یافت که ما باید بیشتر آنها را
انجام دهیم.
او بخشید .خصومت خود را با سرمایهگذارها ،رها کرد .رنجاش خاود را از تماام
کسانی که او را بیاعتبار کرده بودند رها کرد .تمام ناامیدیهای وزینش را نیز رهاا
کرد .زنادگی ،کوتااهتر از آن اسات کاه مسااهل را زیاادی جادی بگیاریم .در پایاان
زندگیاش ،آنچه بیش از همه اهمیت داشت ،این نبود کاه آیاا آن سارمایهگاذارها
مالکیت شرکتش را به دست میگرفتند یا نه؛ مهم ایان باود کاه او باه چاه انساانی
تبدیل میشد ،مهم کیفیتی بود که او اراهه میداد؛ و اینکه چقدر میخندید و چقدر
خوب زندگی میکرد.
حق با میلیاردر بود :هر انسانی ،بر اساس سطح آگاهی فعلی و قادرت درونای
کااه میتوانااد تحاات اختیااار درآورد ،بهتاارین نسااخهاش را اراهااه میدهااد؛ و اگاار
سرمایهگذارانش میرسید ،بهتر از اینها عمل میکردند .آنها باعث درد و رنجش
او شده بودند؛ چون در سطوح ژرف خودشان ،در رنج و عذاب بودند .کسانی که باه
دیگران آسیب میزنند ،از درون ،از خودشان متنفر هستند .بله اینطور نگاه کردن
به مساهل ،در تمدن ما رایج نیست؛ اما شاید به همین دلیل است کاه دنیاای ماا از
این همه جنگ ،خطر و نفرت پر شده است .شاید مطابق آموزههای میلیاردر ،تمام 206
آنچه تجربه کرده باود ،ناوعی کساب آماادگی ارزشامند باود بارای تبدیلشادن باه
شخصیت واالتر؛ تا از ایان طریاق ،از درخشاانتارین قابلیتهاا و موهباتهاایش
استفاده کند و وعدههای تقدیر متعالیاش را طوری درک کند که باعث خدمت باه
خلق شود .شاید زمانی که حس مایکنیم قارار اسات تماام دارونادار خودماان را از
دست بدهیم ،خود متعالیمان را بشناسیم.
این مربی عجیب و نابغه که مقابلش ایستاده بود ،آقای اساتون رایلای ،داشات
محتوای قلبش را برایشان بیرون میریخت .برای آنها توضیح میداد که چطور
برنامااه هاارروزه ساااده و درعینحااال نهچناادان راحاات پیوسااتن بااه باشااگاه پاانج
صبحیها ،میتواند سطح بهرهوری ،کامیابی و رفاه هر کسی که آن را به کار بگیرد
را ارتقا دهد .او به تمام وعدههای بلند مرتبهای که در مالقات عجیب اولشاان در
سمینار مسحورکننده سخنران داده بود ،عمال کارده باود .او ثابات کارده باود کاه
نهتنها درزمینه صنعت ،بلکه در شرافت و نجابت هم یک خداست.
با خودش گفت« :دنیا به افراد بیشتری مثل این مرد نیاز دارد؛ ماردان و زناانی
که رهبران ناب هستند ،افرادی که ناه باه خااطر سامت بازرگ و تهدیاد جایگااه و
موقعیتشان ،بلکه بهواسطه قدرت شخصیت ،اصالت تخصص ،شفقت موجود در
قلب و از خودگذشتگی غیرمعماولشاان بارای اثرگاذاری روی زنادگی افاراد ،روی
آنها تأثیر میگذارند .رهبران واقعی ،مردم را نه با اعتیااد خودخواهاناه باه منیات،
بلکه با ازخودگذشتگی ناشی از خرد متعالی ،رهبری میکنند».
کارآفرین به یاد سخنان مایا انجلو ،شاعر معروف افتاد« :آرزویم بارای تاو ،ایان
است که ادامه دهی .به بودن آنچه هستی ادامه دهای و ایان دنیاای بادذات را باا
مهربانیهایت ،شگفتزده کنی».
در آن لحظه ،همچنین تعالیم مادر ترزا به ذهنش رسید« :اگر هار کاس فقاط
جلوی در خانه خودش را تمیز میکرد ،تمام دنیا پاکیزه میشد».
و بهاینترتیب ،در آن صبح بسیار وی ه ،درون یکی از زیباترین بناهاای دنیاا ،او
207 نهتنها همه را بخشید ،بلکه عهدی با خودش بست؛ اینکاه باه شاکلی بایساابقه،
درک کند که بهینهسازی فردی ،بهترین راه برای ایجاد بهبود در وضع دنیاست؛ و
گسترش دادن نبو درون ،سریعترین راه برای ارتقای رابطهاش باا دنیاای بیارون
است .با خودش عهد بست که نهتنها دیگر به خودکشی فکر نکند ،بلکه برای باقی
عمرش ،هرروز ،رأس سااعت پانج بیادار شاود و رهاا از انحرافاات پایش پاافتااده،
برانگیختگیهای بیاهمیت و پیچیدگیهای غیرضروری ،موهبت ساعت پیاروزی
را به خودش ارزانی دارد .به خودش قول داد تا به تحت قاعده درآوردن چهاارچوب
ذهنی ،پاالیش چهارچوب قلبی ،تقویت چهارچوب ساالمتی و ارتقاای چهاارچوب
روحیاش ،ادامه دهد.
او میخواست با وجود تمام بهانهها ،انجام تمام اینهاا را از خاودش بخواهاد؛
زیرا لیاقت تجربه کردن عظمت شخصیاش را داشات و امیاد داشات باه یکای از
قهرمانانی تبدیل شود که دنیا در انتظارش نشسته است.
میلیاردر ،با صدایی زیادی بلند ،فریاد زد« :بگذریم! حاال سه تاکتیک نهایی و
کاربردی که شما را در امر تثبیات عاادت جدیاد یااری میکنناد .مان خیلای وقات
ا
زیادی را صرف این موضوع کردم؛ زیرا بارای موفقیاتتاان کاامال ضاروری اسات.
خیلی سر یع این سه تکنیک را برایتان شرح میدهم؛ تکنیکهاایی کاه تحقیقاات
ثابت کردند میتوانند به شما کمک کنند تا عادت سحرخیزی را داهمیکنیاد .بعاد،
از اینجا بیرون نمیرویم».
چرا قوه را بیرون کشید و پرتو آن را روی سقف اتاق متمرکز کرد .این جماالت
زیبا بهتدریج ظاهر شدند:
.۴برای ماندگار کردن یک عادت ،هرگز آن را بهتنهایی پیادهسازی نکنید.
.۱آموزگار با یاددادن مطلب ،بیشتر از همه یاد میگیرد.
.۳درست زمانی که حس میکنید میخواهید جا بزنید ،باید به پیشروی ادامه دهید.
میلیاردر ،بار دیگر لبخند زد« .تعالیم خیلی سادهای هستند .نه؟ به طرز عمیقی
ساده هستند .چون به طرز سادهای عمیاق هساتند .نکتاه اول ،باه شاما یاادآوری
میکند که اینها اگر به شکل گروهی انجاام بگیرناد ،عمیاقتار خواهناد باود .باه 208
همین دلیل است که عضویت در باشگاه پنج صبحیها ،ایانقادر قدرتمناد اسات.
شما قرار نیست این برنامه صبحگاهی را بهتنهایی پیادهسازی کنیاد .هماه ماا ،در
این مورد باهم هستیم .خالصانه آرزو میکنم که وقتی شما رفقا به خاناه برگشاتید،
هر قدر میتوانید ،افراد را در این باشگاه جمع کنید؛ افرادی که برای سحرخیزی و
انجااام کااار متعااالی و ساااختن زناادگیهای فوقالعاااده ،آماااده هسااتند .تشااکیل
گروههای پشاتیبانی ،از قادیماالیام ،روشای جاواب پاس داده بارای ایجااد بهباود
ا
ماندگار بودند .پس لطفا از این مفهوم هوشمندانه بهره بگیرید».
بعد سرفه کرد .کمی سینهاش را ماالند؛ انگار درد میکشاید .وانماود کارد کسای
متوجه او نشده است .صحبتهایش را ادامه داد« :نکته دوم به شما یادآوری میکند
ا
که فلسفه و روششناسیای را که از من یاد گرفتید ،عمال به دیگران تعلیم بدهید .با
انجام این کار ،درک شما از این مبحث ،عمیقتر و متعاالیتار میشاود .تعلایم دادن
آنچه به شما آموزش دادم به دیگران ،از خیلی جهات به شما سود میرساند».
کارآفرین گفت« :تابهحال از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم».
میلیاردر گفت« :این حرفم حقیقت دارد؛ و آخر ین سطری که روی ایان ساقف
میبینید ،از همه مهمتر است .یادتان باشد کاه ثباات قادم ،بارای هار ناوع تعاالی
ا
ضروری است .دقیقا در همان لحظهای که حس میکنید دیگار نمیتوانیاد اداماه
ا
بدهید ،فرصتی نهفته است برای شکل دادن سطحی کامال نو از قدرت اراده شما.
وقتی حس میکنید که دیگر نمیتوانید جلاوتر برویاد ،کمای بیشاتر اداماه بدهیاد.
عضله انضبا فردی شما در این حالت ،به شکل قابلتوجهی قاویتر میشاود؛ و
درجه عزتنفستان ،به شکل گستردهای افزایش پیدا میکند؛ و برای دستیابی به
بهرهوری تصاعدی ،سردمدار شدن درزمینه حرفهای و خلق زندگیای که عاشقش
باشید ،چیزهای کمی ازلحا اهمیت بهپای عزتنفس میرسند».
بعد ،میلیاردر بدون هیچ اعالمی ،پشتک زد و روی سرش ایستاد .با چشمهایی
بسته ،شروع کرد به خواندن سخنی از جرالد سایکس ،نویسانده و فیلساوف« :هار
ا
209 موفقیت ماندگاری ،ضرورتا نیازمند سالها شااگردی متواضاعانه و گوشهنشاینی از
جامعه است».
میلیاردر ،درحالیکه پاهایش را روی زماین برمیگرداناد ،اداماه داد« :شاما دو
انسان فوقالعاده ،سزاوار این هساتید کاه بهتارین نساخههای خودتاان را محقاق
کنید و به موفقیتهای عالی برسید .هرگز با باقی مانادن در رختخاواب نرمای کاه
برایتان مانند آرامبخش عمل میکند ،به قدرتهایی که در درونتان دارید ،خیانات
نکنید .مردان و زنان بزرگ دنیا ،با خوابیدن زیر پتو به بزرگی نرسیدند .آنها به این
خاطر به بزرگی رسیدند که رؤیاهای بلناد پروازاناه بارای خودشاان تعیاین کردناد و
برای تحقق آنها ،تالش کردند؛ حتی با وجودی کاه تاوده ماردم ،آنهاا را دیواناه
میخواندند .تعالی نیازمند زمان ،تعهد ،فداکاری و شکیبایی است؛ هماانطور کاه
تاجمحل به ما نشان میدهد .قهرمانی ،هرگز در یک فصل اتفاق نمایافتاد .بایاد
عادت بیدار شدن رأس ساعت پنج را تثبیت کنیاد ،بادون محادودیت زماانی روی
برنامه بمانید و هر وقت احساس کردید میخواهید جا بزنید ،ادامه بدهیاد .باا ایان
کار ،به یک اسطوره تبدیل میشوید؛ و سرنوشت خود را باهعنوان کسای کاه ارزش
اثرگذاری را روی دنیا دارد ،تثبیت میکنید».
استون رایلی ،از روی زمین بلند شد ،دو شاگردش را در آغوش گرفت و در یک
داالن مرمرین ،ناپدید شد.
221
فصل سیزدهم
اعضای باشگاه پنج صبحیها ،فرمول 02/02/02را میآموزند
«صب زود زمانی که به دلیل کاهلی از برخاس ن اکراه داری بده ایدن نبدارت
فکر کن :من باید برخیزم و کاری که شایس ه ی انسان است را انجام دهم».
مارکوس آئورلیوس ،امپراتور رم
«رم مانند خون در ر های من جریان دارد؛ انرژیای است که در خون من در
220 گردش است و جادوی منحصربهفردش روحم را تازه میکند».
بلندگوی هواپیما پخش میشد و دولتمند ،شاانههای اساتوارش را همگاام باا آن
میجنبانید .با خاودش گفات« :غارور و مباهاات فاراوان ،اشاتیاق زیااد و قلبهاای
پرشکوه امپراتوری رم ،خیلی برایم الهامبخش است .شکل تاابش ناور روی کلیساای
ترینیتا دی مونتی کاه بااالی پلکاان اساپانیایی قارار گرفتاه ،همیشاه روحام را شااد
میکند؛ اغلب اوقات ،اشک را در چشمهایم جماع میکناد .غاذاهای لذیاذی مثال
موتزارالدی بوفاال ،کاچوای پپ ،آماتور ایچانا ،کاربونارا با آباکویی که روی آتش طابخ
شده ،لذتم را از زندگی به باالترین حد خودش میرساند و همینطاور ،آثاار معمااری
دقیق و کامل موجود در این شهر که برای خودش یاک ماوزه بایساقف اسات .مان
عاشق قدم زدن زیر بارانش و حرف زدن با سلحشور و شاعر درونم هستم».
میلیاردر ،سالهای زیادی از زندگی فوقالعاده و درعینحال ناکامش را در رم و
مقیم در آپارتمانی واقاع در بخاش تااریخی و مرکازی شاهر و خیاباان و یاا ویتوریاا
ا
گذرانده بود .خانه او در زور یخ و خانههای دیگرش ،جاهایی بودند که معموال بارای
کار کردن روی پروژهها و مدیریت تجارت جهانیاش ،میرفت .آنجا اماا رم ...خاب
رم را برای سوخترسانی به حس هیبت درون و تغذیاه دادن باه اشاتهای وافارش
برای لذت ،دیدن میکرد.
استشمام عطر گلهای گاردنیا در بهار و قدمزنیهای طوالنی در کنار معبادی
که کنار رودخانه پارک موساوم باه ویاال باور گاز قارار داشات ،دو ماورد از کارهاای
محبوبش در زندگی بودند .بیدار شادن در سااعت پانج ،قبال از آنکاه ترافیاک رم
بتواند بخشی از شکوهش را خاموش کند و سوار بر دوچرخاه کوهساتانی ،از کناار
فواره تروی گذشتن و حرکت در امتداد خیابان مونتی و گذشتن از کنار کولسایون و
در آخر ،رسیدن به میدان پیاتساناونا و نشستن و در آغوش گارفتن حاس شاگفتی
کلیسای واقع در آن میدان بلندمرتبه ،او را یاد درخششای میاناداخت کاه تنهاا در
صبح زود میتوانستی شاهد آن باشی .این تجربیات ،خیلی بیشتر از ثروتش حاس 222
کامیابی و زندهبودن به او میداد.
باید این را هم بدانید که بزرگترین عشق زندگیاش هم اهل رم بود .میلیااردر
او را در کتابفروشی کتابهای انگلیسی ،در خیاباان ویاادی کوناد وتای مالقاات
کرده بود؛ جایی که برندههای بزرگ مد ایتالیا ،شعبههای اصلی خود را در آنجا بناا
کرده بودند .اگرچه در آن زمان دولتمند اواخر دهه سی عمرش را طی میکارد ،در
اولین برخوردشان ،هنوز مجرد بود .شخصیتی بود بین یک جوان سوسول و مردی
که بهواسطه سلیقه عالی در بهترین لذتهای دنیا ،شاهرت داشات .هناوز عناوان
کتابی که برای پیدا کاردنش از آن دختار درخواسات کماک کارد را باه یادداشات:
"جاناتان مر دریایی" اثر "ریچارد با "؛ همان رمان فوقالعاده متحولکننده درباره
یک مر دریایی که میدانست خلاق شاده تاا بااالتر از ماردم پارواز کناد و سافری
فراموشنشدنی را آغاز کرد تا حس درونیاش را محقق کند.
ا
ونسا ،خیلی سریع ،باا دسات ،کتااب را نشاان داد و فاورا رفات تاا باه مشاتری
دیگری کمک کند .او بسیار مادب ،اما به طرز نومیدکنندهای ،دیرجوش بود.
میلیاردر ،بیش از یک سال از آن کتابفروشی کوچک با قفساههاای چاوبی و
دیوارهای قدیمیاش ،بازدید کرد تا خانم جوان قبول کرد با او شام بخاورد .انگیازه
اصاالی میلیاااردر زیبااایی نهااان ،هااوش سرشااار ،شخصاایت هنجارشااکن و خنااده
غیرمعمول این دختر بود که با دیدنشان ،به انادازه خاانوادهای از زنباورهاا در یاک
خمره بزرگ عسل ،خوشحالش میکرد.
آنها در شهر ساحلی دلفریب مونوپاولی ،در منطقاه جناوبی پولیاا در ایتالیاا،
ازدواج کردند.
دولتمند ،متفکرانه و با لحنی آرزومند ،گفت« :عجاب روز خاصای باود آن روز.
موسیقیای که در حین شادی دیوانهوار ما زیر نور مهتاب کامال در میادان اصالی
شهر پخش میشد؛ پنیر تازه روساتایی بوراتاا ،پاساتای اور کیاه تاه کاه ماادربزرگ
سرآشپز آماده کرده بود؛ و مردم شهر که باه مجلاس شاادمانی ملحاق شادند و باا
223 آوردن ظرفهای شربت دستساز نگروآمارو و پریمیتیاو باهعنوان هدیاه عروسای،
مهماننوازی بیاندازه ایتالیاییها را نشان دادند ».تمام آن تجربه ،هنوز کاه هناوز
است ،حسابی او را تحت تأثیر قرار میداد.
رابطه میلیاردر با ونسا ،هم احساسی و هم غیرقابلپیشبینی بود؛ درست مانند
بسیاری از داستانهای عاشقانه حماسی .گاهی وقتها -درواقع ،اغلب اوقاات -
روابط رمانتیک قوی ،باعث رو آمدن دردهای ریشهدار میشاوند .ماا در مقابال آن
فرد خاص ،باالخره آنقدر احساس امنیت میکنیم که زره اجتماییمان را بارداریم
و خود حقیقیمان را نشان دهیم .اینگونه ،او میتواند حد نهایت شگفتی ،اشتیاق
و نور درون ما را ببیند .درعینحال ،این موضاوع باعاث میشاود تاا طارف مقابال،
نگاههایی حاد به رویه تاریاک ماا نیاز بینادازد؛ هماان رویاهای کاه نشائتگرفته از
دردهایی است که در طول زندگی داشتهایم.
خلیال جباران در کتاااب "پیاامبر" نوشاات« :وقتای عشاق ،تااو را بهساوی خااود
میخوانااد ،آن را دنبااال کاان؛ بااا آنکااه مساایری دشااوار و پرشاایب دارد ،بااا آنکااه
شمشیرهای نهان در بالهاش ،ممکن است زخمیات کنند ،باا آنکاه صادایش،
ممکن است رؤیاهایت را درهم بشکند؛ همانگوناه کاه بااد شامالی ،باا را ویاران
میکند .عشق ،تمام این کارها را با تو میکند تاا از رازهاای قلبات بااخبر شاوی».
بااینحااال ،علاایرغاام ذات آشاافته زناادگی زناشااوییشااان ،میلیاااردر و همساار
خوش اندامش ،زندگی مشترک خود را برای چند دهه ادامه دادند.
اگرچه همسرش چند سال قبل بهصورت ناگهانی از دار دنیا رفته بود ،میلیاردر
دیگر ازدواج مجدد نکرده بود .نمیتوانست به خودش اجازه دهد که دوباره عاشاق
شااود .تاارجیح ماایداد تمرکاازش را روی رشااد دادن امپراتااوری تجاااری ،گسااترش
فعالیتهای بشردوستانه و لذت بردن از زندگی زیباایی بگاذارد کاه بارای خاودش
ساخته بود ،آن هم بهتنهایی.
دولتمند ،کیف پولش را درآورد و عکس چروک شدهای از ونسا را بیرون کشید.
مبهوت به عکس خیره شد؛ و بعد ،شروع کرد به سرفه کرد ،سرفههای شدید.
یکی از خلبانها ،از داخل کابین پرسید« :حالتان خوب است ،رهیس؟» 224
میلیاردر غرق در سکوت ،به عکس خیره مانده بود.
کارآفرین و هنرمند چند روز زودتر به رم پرواز کرده و از تماشای مناظر ،شکوه و
دیدنیهای نادر این شهر ابدی ،مسحور شده بودند .آنها دست در دست یکدیگر،
انرژی و زیبایی رم را فرو میکشیدند و روی خیابانهای سنگفرشی کاه پایشتار،
امپراتااوری سااازان باازرگ و امپراتااوران اصاایل روی آن قاادم گذاشااته بودنااد ،راه
میرفتند.
امروز ،روزی بود که مدتها انتظارش را کشیده بودند .قارار باود اماروز صابح،
فرمول ۱۱/۱۱/۱۱که هسته اصلی برنامه پنج صبح است را ،یاد بگیرند .حاال این
دو شاگرد با جزهیات کامل و دقیق ،یاد میگرفتند کاه در سااعت پیاروزی ،پنجاره
زمانی واقعبین پنج تا شش صبح ،باید چه کارهایی انجاام دهناد تاا از یاک زنادگی
سراسر عالی ،لذت ببرند.
امروز ،آنها با جزهیات دقیق یاد میگرفتند چطور باهخوبی از صابحهایشاان
استفاده کنند تا وجودشان به تعالی برسد.
مطابق با درخواست میلیاردر ،هر دو بااالی پلکاان اساپانیایی ایساتاده بودناد.
ا
ساعت دقیقا پانج صابح باود .اگار روی آن ساکو ،پاای اوبلیساک واقاع در محال
ایستاده بودید و سمت پایین پلکان زیر اوبلیسک را نگاه میکردید ،نقطه دقیقی که
مربی و دو شاگردش آنجا قرار داشتند ر میدیدید.
همزمان با آنکه دو عاشق به تماشای این شهر بافرهنگ غنی ایستاده بودند،
اولین پرتوهای آفتاب رم بر پیکره کلیساای ترینیتاا دی ماونتی ،بوساه زد .رومیاان
باستان ،به عظمت رؤیاهایشان ،مقیاس و اندازه بناهایشان و قابلیت فرازمینیشان
برای بنا کردن بناهاای یاادبودی کاه باهواقعیت عاالم مهندسای خیانات میکارد،
شااهرت داشااتند .هااردو میتوانسااتند کلیسااای ساان پیتاارو ،مقبااره اگوسااتوس،
امپراتوری رم ،همینطور هفتتپهای که نقاش کلیادی در حفاظات امپراتاوری رم
باستان ایفا میکردند را ببینند.
225 این امپراتوری که ابتدا به شکل یک روستای کوچک در کرانه رود تیبار متولاد
شد ،به حدی رساید کاه مطاابق باا معیارهاای اماروزی ،چهال کشاور مختلاف در
سرتاسر اروپا ،آسیا و آفریقا را پوشش میداد.
هوا با مخلوطی از بوی گلها و دود معطر باود؛ انگاار آتشای در دوردسات ،در
حااال زبانااه کشاایدن باشااد .در میااان آن آرام اش و سااکوت ،صاادایی فریاااد زد:
«بونجورنو! کنترل صبحت را به دست بگیر تا زندگیات را ارتقا بدهی».
میلیاردر ،با چناان شاوقوذوقی فریااد مایزد کاه ساربازان رومای در پای یاک
پیروزی حیاتی ،میشنیدند.
آقای رایلی به درون نخستین اخگرهای صبح ،قدم گذاشات؛ درحالیکاه لبخنادی
جادویی بر لب داشت .برای ایان جلساه فوقالعااده مهام ،یاک عیناک آفتاابی شایک
ایتالیایی انتخاب کرده بود .همچنین ،یک بادگیر ایتالیایی ،زیر آن یک تیشارت سایاه،
یک دست شلوار گرمکن مشکی با کتونی مخصوص نارنجی پوشیده بود.
شادمانه پرسید« :توتو بنه؟»
کارآفرین که کمی ایتالیایی بلد بود ،با خوشحالی گفت« :ما خوب هستیم».
هنرمند هم گفت« :خیلی خوب هستیم».
میلیاردر صنعتی مشهور ،گفت« :روز بزرگی در پیش دارید .درس امروز که قرار
است که این مربی عشق پنیر و پاستای تونارلی به شاما یااد بدهاد ،دربااره هماان
فرمااول ۱۱/۱۱/۱۱خودمااان اساات .باااالخره بااه ایاان فرمااول رساایدیم .باااالخره
آمادهایم تا برنامه صبحگاهیتان را طوری تحت قاعده دربیاوریم که شاما دو نفار،
وعده خود را برای رسیدن به نبو و یاک زنادگی باا لاذتهاای نامحادود ،محقاق
کنید .از درس امروز فوقالعاده لذت خواهیاد بارد .بااقی عمرتاان باه کال متحاول
خواهد شد».
همانطور که آفتاب به آهستگی طلاوع میکارد ،دو شااگرد بارای اولاین باار،
خالکوبی را پشت دست چپ میلیاردر دیدند .خالکوبی ،ارقامی در خود داشات۱« :
».۱۱/۱۱/
پرتوهای آفتاب طوری باالی سرشان همگرا شده بودند که ظاهر یک هالاه را 226
به آن میدادند .منظره عجیبی بود .اگر آنجا بودید ،تحت تأثیر قرار میگرفتید.
ا
هنرمند با کنجکاوی آشکار ،پرساید« :آن خاالکوبی جدیاد اسات؟ قابال آن را
ندیده بودم».
دولتمند به معصومیت یاک ناوزاد ،پاساخ داد« :بلاه دیشاب دادم یاک نفار در
تراسته وره ،برایم انجامش داد .باحال است ،نه؟»
هنرمند درحالیکه خمیازه میکشید گفت« :یکجورهایی ».بعد ،جرعهای از لیوان
قهوهای بیرون برش نوشید .اضافه کرد« :اینجا در ایتالیا قهوههایی عالی دارد».
میلیاردر اعتراف کرد« :راستش ،این خالکوبی ماوقتی اسات .آن را زدم ،چاون
امروز را به فرمول ۱۱/۱۱/۱۱اختصاص دادهام .امروز ،یکی از مهمترین روزهای
دوره آموزشی ماست .از اینکه اینجا پیش شما دو نفر هستم ،احساس میکنم مورد
لطف خداوند قرارگرفتهام .کامکام دارم حاس مایکنم کاه هماه یاک خاانوادهایم.
برگشتن به رم ،حس فوقالعاده خاصی برایم دارد .بعدازاینکه همسرم ونساا از دنیاا
ا
رفت ،دیگر به اینجا نیامدم .اینجا بودن بدون او ،واقعا دردناک بود ».این اعتراف را
کرد و رو برگرداند .استون رایلی دست کرد داخل جیب شلوار گرمکنش و استخوان
جناغی بیرون آورد .استخوان را با دقت ،روی یکی از پلاههاا قارار داد کاه تعادادی
نقاشی مرموز رویش داشت.
میلیاردر ،از دو مهمانش خواست آرزویی بکنناد و بعاد ،گفات باه نشاانه بخات
نیک ،جنا را بشکنند.
بعد ادامه داد« :امروز ،این جنا را به جلسه درسمان آوردم؛ نهتنها بارای اینکاه
انرژی مثبت بیشتری برای شما ایجاد کنم ،بلکه خواستم هردوی شما به یااد داشاته
باشید که استخوان جنا بدون ستون فقرات ،شما را چندان پیش نخواهد برد».
ا
هنرمند پرسید« :این یک چیزی شبیه همان بینشی است که قبال یاد گرفتیم:
تعهد پارهوقت ،همیشه نتایج پارهوقت دربر دارد».
کارآفرین هم حین انجام حرکت کششی یوگا در نور رو به ازدیاد آفتاب ،به قصد
227 محکمکاری ،گفت« :و این بینش هیچ ایدهای بدون اقدام جواب نمیدهد».
میلیاردر جواب داد« :یک جورهاایی .مایدانم کاه شاما دو نفار آرزو داریاد کاه
زناادگی پرثماار ،عااالی ،شاااد و معنااادار داشااته باشااید .عضااویت در باشااگاه پاانج
ا
صبحیها ،از میان تمام عادات ،حقیقتا عادتی است که این خواسته بلندپروازانه را
محقق میکند .این بهترین و منحصربهفردترین فرضیهای است که بارای ترجماه
"نیت یک زندگی پرشکوه" باه "واقعیات روزماره" باا آن برخاورد داشاتم .بلاه رؤیاا و
خواسته ،فقط استخوان جنا هستند؛ اما سحرخیزی برای محقاق کاردن آنهاا،
حکم ستون فقرات را دارد.
«قدرت سحرخیزی از اعمال هرروزه فرمول ۱۱/۱۱/۱۱حاصل میشود .شما
فقط چند ثانیه با آشنایی با این برنامه صبحگاهی قدرتمند ،فاصله دارید».
هنرمند ،عینک آفتابی شیشهای سابزش را باه چشام زد تاا چشامهایش را در
برابر نوری محافظت کند که داشت روی فضای خالی پیرامون پلکاان اساپانیایی و
میدان سنگفرش پاشیده میشد که فاوارهای مشاهور حاول مجسامه یاک قاایق
قدیمی اثر برنینی را در خود داشت.
میلیاردر ،درحالیکه با مهر و محبت ،کارآفرین و هنرمند را در آغوش میگرفت
فریاد زد« :به رم عزیز من خوش آمدید!»
پااردهای آویختااه از پنجااره ،در نساایم شااادی میکننااد«.خااب ،ایاان قساامت را
ا
میخااواهیم باشااکوه برقاارار کناایم .لطفااا ایاان را بدانیااد کااه خالقیاات ،بهاارهوری،
کامیابی ،عملکرد و مفید بودن برای دنیا و همینطور کیفیت زندگی شخصیتاان،
تنها بیدار شدن رأس ساعت پنج متحول نمیشود .فقط سحرخیزی نیست که این
رژیم را اینقدر قدرتمناد میکناد .آن کارهاایی را کاه ظارف شصات دقیقاه بعاد از
بیداری انجام میدهید ،باشگاه پنج صبحیها را عامل برد شما میکند .ایان را باه
یاد داشته باشید :ساعت پیروزی ،فرصتهای بزرگ زندگی را در اختیاار شاما قارار
میدهد .همانطور که میدانیاد ،روش آغااز کاردن روز ،باه شاکل عظیمای روی
روش پایان گرفتنش تأثیر دارد .بعضی از افراد سحرخیز ،اما ارزش صبحشاان را باا
تماشااای اخبااار ،وب گااردی ،پرسااه زدن در شاابکههای اجتماااعی و چااک کااردن 228
پیامهایشان خراب میکنناد .مطمئانم هار دوی شاما درک میکنیاد کاه چناین
رفتارهایی از نیاز مردم به لذتهای آنی و جریانی فوری از هورمون دوپامین نشئت
ا
میگیرد؛ یعنی فرار از آنچه واقعا حاهز اهمیت است .اینطاور عمال کاردن ،باعاث
میشود که توده مردم ،کارهای مهم را از قلم نیندازند؛ کارهایی کاه آنهاا را قاادر
میسازد از آرامش و سکوت این زمان وی ه ،برای به حداکثر رساندن عظمتشاان
بهره ببرند؛ تا روزهای عالی مستمر را در زندگیشان تجربه کنند».
هنرمند ،به قصد تأیید بخشای از آموزههاا کاه روی سااحل مجموعاه سااحلی
میلیاردر آموخته بود گفت« :با ساختن هرروز ،درواقع زندگیمان را خلق مایکنیم،
درست است؟ این زیربناهای غنیمت شمردن روزها اسات؛ و یکای از چهاار زمیناه
تمرکز افراد تاریخساز که خودتان برایمان شرح دادید .هنوز ،آن مدل یاادگیری را
به خاطر دارم».
ا
میلیاردر ،به قصد تشویقش گفت« :کامال درست است .الزم اسات ایان را هام
بگویم که آغاز کردن روزتان بهصورت هوشمندانه ،سالمت و باا آراماش ،فقاط باه
معنای بهینهسازی موفقیتهای عمومی و شخصیتان نیسات .دربااره محافظات
کردن از موفقیتهایتان هم هست».
یکباره ،مردی سوار بر یک کالسکه اسبی ،باا لبااس گالدیااتور ،وساط میادان
موسوم به پیاتسادی اسپانیا ظاهر شد و فریاد زد« :بونجورنو ،آقای رایلای!» و بعاد
به راهش ادامه داد.
میلیاردر ،با صدای بلندی که مرد بشانود ،جاواب داد« :آدوپاو! رسام عجیبای
است ،نه؟»
بعد خالکوبی موقتش را ماالند و نگاه به اطراف کولیسیوم انداخت« .این آقا که
اآلن دیدیم ،من را به یاد آهوریگا میاندازد .آهوریگا نام نوعی از بردهها در رم باستان
بوده که کارشان ،جابهجایی رهبران مهم امپراتوری بوده و بهواساطه ماورد اعتمااد
بودنشان ،انتخاب میشدند .نکته جالب ،اینجاست :وظیفه کلیدی دیگر آهوریگا،
229 این بوده که پشت سر ژنرال ارتش موسوم به دوکس ،بایستد و هماانطور کاه تااج
برگ درخت غان را روی سرش میگذاشته ،این عبارت را توی گوشش زمزمه کند:
«ممنتو هومو».
کااارآفرین پرسااید« :معناای ایاان عبااارت چیساات؟» امااروز شاالوار جااین ماادل
سنگشور ،تیشرت یقه هفت به رنگ قرمز روشن و کتانی مخصوص دوی سافید
پوشیده بود .موهایش را همانطور که همیشه دوست داشت ،دم اسبی بسته باود.
ا
دستبند هم به دست انداخته بود و کامال امواج مثبت از خودش ساطع میکرد.
میلیاردر جواب داد« :ممنتو هومو ،به زبان التین یعنی :به یاد داشاته بااش کاه تاو
فقط یک انسان هستی .آهوریگا ،این کار را میکرد تا خیرهسری ژنارال را تحات کنتارل
داشته باشد و به او کمک کند که حس منیت گریزناپذیری که تمام موفقیتها به ناچاار
با خودشان به ارمغان میآورند را مدیریت کند .این تشریفات ،یاک فریضاه ژرف باود تاا
ا
اطمینان حاصل کنناد کاه دو کاس منحصارا روی مأموریات حقیقایاش ،یعنای بهتار
کردن خود و امپراتوری تحت فرمانش ،متمرکز میماند؛ از روی تضاعیف انارژیاش باا
سرگرمیها و زیادهرویهایی که باعث سقو سلسلهها میشدند».
هنرمنااد گفاات« :میدانیااد چیساات؟ ماان هنرمناادان نابغااهای را دیاادم کااه
امپراتوری خالقانه خود را تباه کردند ،آوازه خودشان را از بین بردناد ،فقاط باه ایان
دلیل که نتوانستند موفقیتشان را بهخوبی مدیریت کنند؛ بنابراین ،حرفهایتاان را
درک میکنم».
ا
کارآفرین گفت« :بر منکرش لعن ...منظورم این است که کامال درست است».
ا
فورا حرفش را تصحیح کرد و دست عشق جدیدش را در دسات گرفات« :خیلای از
شرکتها را دیدم که رشد زیادی را در مدت کوتاه تجربه کردند و بعد ،سهمشاان را
از بااازار از دساات دادنااد؛ چااون عاشااق فرمااول پیااروزی خودشااان شاادند .آنهااا
اشتیاقشان را برای بهتر شدن از دست دادند .باد کردند و مغرور شادند .ایان بااور
ا
غلط را پذیرفتند که چون قبال به خاطر محصوالت عالیشان مشتری داشتند ،قرار
است همیشه مشتری داشته باشند؛ حتی بدون تجدیدنظر روی محصوالت ،بهبود
خدمات پس از فروش و حصول اطمینان از بهبود عملکرد تکتک نیروهاای کاار. 231
من هم خیلی خوب حرفهایتان را درک میکنم ،آقای رایلی».
«عالی است ».این جواب تک کلمهای میلیاردر بود« .حین به کارگرفتن فرمول
،۱۱/۱۱/۱۱همیشه یادتان باشد که باید روش اجرای آن را هم بهباود ببخشاید.
همیشه تشنه باشاید .دربااره آن ،ذهنیات یاادگیری مساتمر داشاته باشاید .چاون
هیچچیز نمیتواند مانند موفقیت ،به شکست برسد .وقتای متوجاه شاوید کاه ایان
فریضه چقدر دگرگون شده است ،حرکت کردن بدون نیااز باه نیاروی زیااد و حتای
گاهی چشمپوشی از برخی مراحلش ،راحت میشود».
میلیاردر ،ناوک انگشات اشاارهاش را روی پلاهها گذاشات ،چشامها را بسات و
خیلی آرام ،این جمالت را خواند« :زمان آن رسیده که دست از فرار کردن از خاود
متعالیتان بردارید و عضویت در رساته جدیادی از تواناایی ،شاهامت و درک نادای
کاهنات را برای الهامبخشی به نوع بشر ،بپذیرید».
بعد ،شاروع کارد باه قادم زدن روی ساکوی سانگی بااالی پلکاان اساپانیایی و دو
انگشت دست راست را به نشانه عالمت جهانی صلح بااال بارد .بعاد ،بارای ماردی کاه
روی صندلی نشسته بود و در میدان پیاتسا دی اسپانیا نزدیک خیابان ویا دی کوندوتی
شاه بلو دا میکرد ،دست تکان داد .آن مرد یک پیراهن خاکستری پوشیده باود کاه
در ناحیه سینه چروکهایی داشت و شلوار نیلیرنگ و کتانی زرد به پا داشت.
بهمحض دیدن عالمت میلیاردر ،از جا بلند شد و با سرعت ،میدان را پشت سر
گذاشت ،پلهها را یکی باال رفت و خودش را به میلیاردر رساند .پیاراهن چاروکش را
باال داد ،جلیقه ضدگلولهای را نمایان کرد و برگه لمینت شدهای را از زیر آن بیرون
کشید.
مرد ،با لهجه غلیظ ایتالیایی و صدایی به زمختای سانباده ،گفات« :بفرماییاد،
بزرگوار .از اینکه دوباره شما را در رم میبینم ،خوشحالم ،رهیس».
میلیاردر ،کف دستش را بوسید و آن را دراز کرد تا با مرد دست بدهد.
آقای رایلی حین ورانداز کردن برگهای که باه او تقادیم شاده باود ،خاطرنشاان
230 کرد« :این مرد که آدریانو نام دارد ،ازتیم محافظین من اسات .یکای از بهتارینهاا
است .در شهر آلبا ،در منطقه پیه مونته ایان کشاور اساتثنایی ،بازرگ شاده اسات.
ببینم ،شما تارتوفو دوست دارید؟»
هنرمند که کمی از این سناریو گیج شده بود ،پرسید« :آن دیگر چیست؟»
میلیاردر با هیجان ،گفت« :قارچ دنبالن عزیازم! خادایا ،مازهاش باا پاساتای
تاگلیولینی با کره آب شده رویش ،عالی اسات؛ یاا وقتای رناده کنای و بریازی روی
تخممر نیمرو .خدایا ،قارچ دنبالن غذای امپراتورها است ».حاین تصاور غاذایی
که داشت وصف میکرد ،چشامهایش باه بزرگای یاک مرغازار شاده بودناد .خاط
باریکی از بزاق ،از گوشه راست دهانش آویزان شد .بله خطای از بازاق .از عجیاب
هم عجیبتر است ،نه؟
آدریانو که در همان موضع ایستاده بود ،با احترام ،دستمالی به کارفرمایش داد.
با نگاهی ،به کارآفرین و هنرمند گفت« :میدانم آدم عجیبی اسات؛ ولای ماا هام
خیلی دوستش داریم».
بعد هر چهاار نفرشاان روی آن مکاان فوقالعااده مساحور کنناده ،نشساتند و
شروع به خندیدن کردند.
آدریانو ،حین آماده شادن بارای رفاتن ،گفات« :صابحی عاالی داشاته باشاید
رهیس .امشب در تستاچو میبینمتان .خیلی ممنون که مرا دعوت کردید تا امشاب
با شما شام بخورم .قرار است مثل همیشه کاچو ای پپه بخوریم؟»
میلیاردر به قصد تأیید گفت« :سی.آ.پرستو».
بعد برای شاگردانش توضیح داد« :آلبا ،جایی است که قارچ دنبالن سافید باه
عمل میآیاد .ساگهای تعلیمدیاده باا شاامهشاان ،قاارچهاا را پیادا میکنناد ،یاا
خوکها .شاید در آینده ،شما را با خودم ببرم شاکار قاارچ .باه شاما قاول مایدهم
برایتان خاطرهانگیز باشد .بگذریم .آقای سخنران درواقع برناماه سااعت پیاروزی و
فرمول ۱۱/۱۱/۱۱را برایمان به تفضیل توضایح داده اسات .حااال دیگار سااالی
درباره چگونگی انجام برنامه صبحگاهی باقی نمیماناد .دیگار جاایی بارای بهاناه
باقی نمیماند .همه آنها برایتان شرح داده شده است .فقط کافی است اجارایش 232
کنید تا کنترل صبحتان را به دست بگیرید .میدانید؟ غفلات ،عملای اسات کاه از
نفرت به خویشتن نشئت میگیرد».
ا
هنرمند پرسید« :واقعا؟»
ا ا
«کامال .اگر واقعا خودت را دوست داشاته باشای ،تماام احساسااتی کاه باه تاو
میگویند برای رسیدن به عظمت به انادازه کاافی خاوب نیساتی را رهاا میکنای و
دیگر به ضعفهایت فکر نمیکنی .دست از تمرکز روی کاستیهایت برمایداری و
کیفیتهای عالیات را قدر میدانی .به این موضوع فکر کنید :امروزه ،هیچ فردی
روی این سیاره نیست که موهبتهای منحصربهفرد تو را داشته باشد .درواقاع ،در
ا
تمام طول تاریخ ،حتی یک نفر نبوده است که دقیقا مانند تو باشاد و نخواهاد باود.
بله تو اینقدر خاص هستی .این ،واقعیت مسلم اسات .پاس نیاروی اساتعدادهای
وافرت ،نیروی درخشانت و قادرتهای حیارتانگیازت را در آغاوش بگیار .عاادت
مخرب شکستن تعهداتی که به خاودت مایدهای را رهاا کان .ایان کاه آدم نتواناد
قولهایی که به خودش میدهد را نگه دارد ،یکی از دالیلی است کاه خیلای از ماا
خودمان را دوست نداریم .اینکه به خودمان بگوییم کااری را انجاام خاواهیم داد و
دنبالش را نگیریم ،حس رشدمان را نابود میکند و عزتنفسمان را در خودش حل
میکند .کافی است به این نوع رفتارها ادامه بدهی تا ذهن ناخودآ گاه ،باور کند که
تو ارزش هیچچیز را نداری .پدیده روانشناسی موسوم به "پیشاگویی خاود محقاق
ا
کننده" را که قبال برایتان توضیح دادم ،به یاد داشته باشید .ما همیشه باه طریقای
عمل میکنیم کاه باا دیادگاهمان نسابت باه خودماان ،در یاک راساتا قارار دارد و
بهاینترتیب ،طرز فکر ما ،نتایجمان را رقم میزند .هر چاه کمتار بارای خودماان و
قدرتهایمان ارزش قاهل باشیم ،به قدرت کمتری دسترسی پیدا میکنیم».
میلیاردر ،عبور دستهای پروانه را تماشا کرد و ادامه داد« :کل این سیساتم ،باه
این شکل کار میکند؛ بنابراین ،پیشنهاد من این است که دست از غفلت برداریاد.
عضالت قدرت ارادهات را که داخل تاجمحل درباره آن حرف زدیم ،تحات کشاش
233 قرار بده تاا بااقی عمارت را باه تمرینای بارای جساارت ،شااهدی بارای بهارهوری
استثنایی و زیبایی نادر و نامخدوش تبدیل کنید .بهجای نفرت از خویشاتن و انکاار
وی گیهای خاص خودت ،با نبوغت زنادگی کان و خاود واقعایات را تکاریم کان.
ا
غفلت ،عملی است که از نفارت از خویشاتن نشائت میگیارد ».مجاددا حارفش را
تکرار کرد« :پاس باا تماام وجاود ،فرماول ۱۱/۱۱/۱۱را باهعنوان هساته اصالی
مدیریت صبحتان ،پیاده کنید».
میلیاردر ،ابتدا الگو را به کارآفرین نشان داد .الگو این بود:
234
میلیاردر ادامه داد« :اجازه بدهید هدف از این هدایایی را کاه دساتیارم برایتاان
آورد توضیح بدهم .در جریاان بخاش تعماق از فرماول ،۱۱/۱۱/۱۱یاک حرکات
برنده دیگر ،نوشتن در سررسید است؛ بنابراین به هنرمندی ایتالیایی سفارش دادم
تا این سررسیدها برایتان بسازد .امیدوارم این سررسیدها برایتان شگفتی رقم بزند».
دولتمند ،به انتهای خیابان ویا دی کوندوتی نگاه کرد .رفتگرها سخت مشغول
کار بودند .توریستهاا در امتاداد خیاباان قادم میزدناد ،سالفی مایانداختناد و از
فروشندگان خیابانی ،اکسسوری میخریدند.
«سخنران ،عاشق این است که با من در رم دور بزند .اگر بخت باا ماا یاار باشاد،
امروز صبح ،او را مایبینیم .مایدانم کاه همزماان باا ساپیدهدم ،رفات تاا در امتاداد
رودخانه تا منطقه پراتی بدود و بعد هم برای ماهیگیری ،باه محلای باه فاصاله چناد
ساعت دورتر از اینجا برود .اوه ،راستی ،آن از نوشتن روزانه چند دقیقه داخل سررسید
بین ساعات ۵:۱۱تا ،۵:۱۱باعبارت "خاطرات روزاناه" اسام میبارد .در ایان ماورد،
کلید مسئله این است که فقط بنویسید .زیاد فکر نکنید .خیلی ساده ،تعهدات خود را
بارای چناد سااعت آیناده ،از ذهاانتاان روی کاغاذ دانلاود کنیاد ،بلناادپروازیهایتان
ارزشمندتان را ثبت کنید و با فهرست کردن چیزهاای خاوبی کاه در حاال حاضار در
ا
زندگی دارید ،حس شکر گزاریتان را فعال کنید .لطفا از سررسیدتان بهعنوان جاایی
برای پردازش سرخوردگیها ،نومیدیها و آزردگیهای درون قلبتان و رها کردنشان
استفاده کنید؛ اینکه با نوشتن دردهای سارکوب شاده ،چطاور میتوانیاد احساساات
مسااموم و منفاای را از سیسااتمتان رهااا و حااداکثر خالقیاات ،ساارزندگی و عملکاارد
بیهمتاتان را آزاد کنید ،دست کمی از معجزه ندارد».
کارآفرین گفت« :یک روش عالی برای تقویت کردن چهار چوب قلبی؛ درست است؟»
247 میلیاردر به قصد تشویق ،گفت« :بله ».و بعد انگشاتش را گذاشات روی مادل
یادگیری در صفحه اول سررسید« :اینها تعادادی از پااداشهاایی هساتند کاه باا
اختصاص دادن ده یا شااید کال بیسات دقیقاه از بخاش دوم سااعت پیاروزی باه
نوشتن خاطرات روزانهتان ،به دست میآورید .برای تأ کید بیشتر باید بگویم که الزم
نیست فقط عناصر مثبت زندگی جاریتان را بنویسید ،بلکه میتوانید از جنباههای
ناراحتکننده زندگیتان بنویسید .برای درمان کردن احساسات ،باید آنها را حاس
کنیم .باید آن ها را نام ببریم تاا رهایشاان کنایم؛ زیارا وقتای شاما قادرتی را کاه باا
الیههای احساسات مسموم و زخمهای گذشته پوشیده شده ،از ناو ابقاا میکنیاد،
چهارچوبهای ذهنی ،قلبی ،سالمتی و روحیتان ،همگی ،بهطور تصااعدی اوج
میگیرند .وقتی چهاار امپراتاوری درونای شاما بهواساطه تالشاتان بارای پااالیش
خویشتن ارتقا مییابد ،خاود متعاالیتاان قادرت را در دسات میگیارد و نتیجاه آن
میشود همان امپراتوریهای بیرونیای که امید دارید در زندگیتان ببینید .چیزی
که سعی دارم برایتان توضیح بدهم این است که احساسات دشواری که راه سالمی
برای پاک کردنشان پیدا نمیکنیم ،سرکوب میشوند و ایان موضاوع باعاث باروز
استرس ،عملکرد ضعیف و حتی بیماری میشود».
هنرمنااد تصاادیق کاارد« :چااه نمااودار جااالبی! میگوییااد اگاار ماان احساسااات
ناراحتکننده را حس نکنم ،روی هم جمع میشاوند و جاوری داخال وجاودم گیار
میکنند که مریض میشوم؟»
آقای رایلی تأیید کرد« :بله چیزی که گفتی تقریباهمان چیزی اسات کاه مان
دارم میگویم .آن احساساات گیرکارده فاساد روی موهباتهاا ،اساتعدادها و خارد
واالی شما را می پوشانند .این یکی از دالیل اصلی است که اغلب ماردم فراماوش
کردند چه قهرمانهایی هساتند .وقتای ماا از حاس کاردن احساسااتماان پرهیاز
میکنیم ،راه دسترسی را به نسخه قوی خودمان مسدود میکنیم و حقایق زنادگی
را فراموش میکنیم؛ ایان حقیقات را کاه هرکادام از ماا ،قاادر باه انجاام کارهاای
حیرتانگیز ،خلاق آثاار محیرالعقاول ،ایجااد ساالمتی درخشاان ،شاناخت عشاق
حقیقی ،داشتن یک زنادگی جاادویی و مفیاد باودن بارای بسایاری از ابناای بشار 248
هستیم؛ اما اغلب ما آنقدر ترس ،درد ،خشم و اندوه روی خود واقعیمان انباشاته
شده که حتی قادر به دیدن فرصتهایی نیستیم که مقابال چشاممان نشساتهاناد.
تمام آن انرژی تاریک ،چشمهای ما را برای دیدن آن ها کور کرده و دسترسیمان
را به نبو ذاتیمان مسدود کرده است».
کارآفرین گفت« :یک زندگی جاادویی؟ شاما همیشاه از جاادو حارف میزنیاد.
کمی مسموم به نظر میآید».
میلیاردر محکام جاواب داد« :بلاه یاک زنادگی جاادویی .وقتای باه آفریقاای جناوبی
برسیم ،برایتان میگویم چطور بهجادویی وارد شاوید کاه در دساترس هماه ماا قارار دارد.
وقتی چیزهایی را یاد بگیرید که در تاکستان یادتان خواهم داد ،توانااییتاان بارای محقاق
کردن پاول بیشاتر ،ساالمتی بهتار ،شاادی بزرگتار و آراماش درونای ژرف تار باه شاکل
فرآیندی باالتر میرود .بااینوجود ،هنوز نمیتوانم چیزی درباره ساختن زندگی جادویی باا
شما در میان بگذارم؛ یعنی اجازه ی آن را ندارم ».این را با لحنی مرموز گفت.
بعد ،با دقت زیاد اداماه داد« :شاما بارای درماان یاک زخام ،بایاد آن را ببینیاد.
ا
شخصا رنجهای زیادی را در زندگیام کشیدهام؛ شکستهای تجاری ،مصیبتهای
فردی ،مشکالت جسمی .درواقع همین اآلن هم با یک عاذاب در جادال هساتم».
یکباره ،رفتار پرانرژی میلیاردر محو شد .برای لحظهای ،پیرتر به نظر آمد .قاوز کارده
بود و بهسختی نفس میکشید؛ اما همان موقع خودش را بازیافت.
میلیاردر ،درحالیکه دستها را رو به آسمان بااال بارده باود ،باا انارژی زیااد گفات:
«بگااذریم خباار خااوب ،ایاان اساات کااه دردهااای گذشااته را در زمااان حااال و آینااده
فوقالعادهام ،با خودم حمل نمایکنم .مان در بخاش دوم فرماول از تمارین خااطرات
روزانه ،برای رد شدن از میان دردها و رها کاردن آنهاا ،اساتفاده کاردهام .هماین یاک
مهارت ،یکی از دالیلی است کاه اغلاب اوقاات ،وجاودم پار از شاگفتی ،شاکرگزاری و
آرامش است و این همه دستاورد در زندگیام دارم .میدانید؟ زندگی کاردن در گذشاته،
انرژی زیادی را از بسیاری از افراد ،تلف میکند .باه هماین دلیال اسات کاه بهارهوری
249 اغلب افراد اینقدر پایین است .سخنران ،تنها فردی است که مان دیادم ارتبااطی باین
عملکرد ضعیف و آشفتگیهای احساسی تعریف کرد؛ اما درباره آن فکر کن .این عاین
حقیقت است .پس تصور کن نوشاتن خااطرات روزاناه ،چاه تاأثیری روی موفقیتهاا و
دستاوردهای تجارتت میگذارد ».میلیاردر ،دستهای الغرش را دور شاانه کاارآفرین و
هنرمند انداخت .رو کرد به هنرمند و ادامه داد« :و همینطور روی هنر تو».
هنرمند موافقت کرد« :و حمال کاردن دردهاای گذشاته ،خیلای آدم را خساته
میکند .همه ما گاهی توسط روزگار شکست میخوریم و حتی ویران میشویم».
میلیاردر ،توضیحاتش را ادامه داد« :همینطور شما را تشاویق مایکنم کاه در
بخش دوم ساعت پیروزی ،دست کام چناد دقیقاهای را باه مدیتیشان اختصااص
بدهید .سخنران روش مدیتیشن را باه مان یااد داد؛ و هماان امار ،میازان تمرکاز،
اعتمادبهنفس و آرامشام را حاین اداره کاردن کسابوکار پیچیادهام ،افازایش داد.
کسانی که آرامش دارند ،بیشترین دستاورد را از عملکردشان باه دسات مایآورناد.
چیااز خیلاای خاصاای درباااره مدیتیشاان وجااود ناادارد .مدیتیشاان ،یکاای از بهتاارین
روشهای دنیا برای تقویت تمرکز و آرامش درونی اسات .مناابع علمای فوقالعااده
زیادی ارزش مدیتیشن هرروزه را تأیید میکنند .تحقیقات جاری ،اثبات میکنند که
مدیتیشن هرروزه ،میزان ترشح هورمون کاورتیزول را کااهش میدهاد .درنتیجاه،
استرس را پایین میآورد .همچنین ،روش قدرتمندی است برای رشاد دادن رابطاه
شما با خودتان .شما باید زمان بیشتری را به خودتان اختصااص بدهیاد تاا ارتباا
روان خودتان را با ذات متعالیتان ،ارتقا بدهید و با بهترین بخش از وجودتان ،از نو
متصل شوید؛ یعنی همان بخشی که درک میکند کارهاای غیارممکن ،در بیشاتر
موارد کارهایی هستند که هنوز تست نشدهاند و از منابع نهفته ،درخشش ،جسارت
و عشق درونتان آگاه است .ایان هماان بخشای از شاما اسات کاه هناوز میتواناد
عظمت را در دیگران ببیند؛ حتی وقتی کاه آنهاا بادرفتاری میکنناد .بلاه هارروز
صبح به این بازه بیست دقیقهای از اعتکاف در سکوت و آرامش وارد شاوید و خاود
حقیقیتان را به یاد بیاورید .حقیقت ،در تنهایی ابتادای روز باا شاما حارف میزناد.
بعد ،در طول ساعات باقی مانده از موهبت روز ،این دانش حیرتانگیز را با خودتان 251
داشته باشید».
میلیاردر ،روی زمین خوابید و شروع کرد به انجام حرکت شنای سرعتی؛ و بعاد
هم در حالت پلنگ باقی ماند .حاال دیگر خیلی با حرکات غیرعاادی ایان دولتمناد
آشنا شدهاید.
بعد ،شادمانه گفت« :حاال برویم سرا بخش سوم فرمول .برای امروز تعدادی
جلسه دارم و بعد ،همراه آدریانو ،سخنران و چندتایی از رفقای قدیمی ،مراسم شام
مجللی داریم».
ا
هنرمند گفت« :حتما .اشکالی ندارد».
کارآفرین هم گفت« :بله ما هام دربااره رساتوران نزدیاک کاامپو دی فیاوری،
شنیدیم که پاستا کاربونارای عالی دارد».
میلیاردر گفت« :به به!» و لحنش بیشتر به یک بچه پنج ساله شباهت داشت تاا
یک تاجر .بعد به بحث درباره برنامه صبحگاهی افراد امپراطاوریسااز ،فارد موفاق و
ناجیان تمدن ما ادامه داد؛ اما یکباره شکمش را چنگ زد و از درد به خودش پیچید.
کارآفرین درحالیکه سریع به سامتش میرفات ،از او پرساید« :حالتاان خاوب
است آقای رایلی؟»
ا ا
میلیاردر جواب داد« :کامال .بیایید ادامه بدهیم .من کامال متعهاد هساتم کاه
قبل از ترک کردن شما ،مطمئن شوم تمام چیزهایی را به شما گفتهام ،یااد گرفتاه
اید .فقط از شما میخواهم این آموزههاا را باا بقیاه درمیاان بگذاریاد .باا ایان کاار،
وضعیت دنیا را بهبود میبخشید؛ زیرا شاید خودم نتوانم »...و باقی حرفش را خورد.
و بعد ادامه داد« :بیاییاد اداماه بادهیم .بخاش ساوم فرماول ،باه ایان منظاور
طراحی شده است که به شما کمک کند بهطور روزاناه رشاد کنیاد .بارای دو برابار
کردن درآمد و میزان اثرگذاریتان ،بایاد سارمایهگذاریتاان را در دو بخاش اصالی
(تعالی شخصی و قابلیتهای حرفهای) سه برابر کنید؛ بنابراین ،از ساعت ۵:۱۱تا
،۹:۱۱زمانی است که شما پایه دانش را عمیقتر میکنید ،تخصصتاان را بهباود
250 میبخشید و درزمینه کسب دانش ،از رقبا سبقت میگیرید».
هنرمند گفت« :لئوناردو داوینچی زمانی گفت :هیچکس تعاالیای بزرگتار یاا
کوچکتر از تعالی فردی خودش ندارد».
کارآفرین گفت« :امروز بیشتر دوستت دارم».
هنرمند پاسخ داد« :اما من هرروز بیشتر دوستت دارم».
میلیاردر خندید و گفت« :من وسط یک فستیوال عشق ،گیر افتادهام|؛ آن هم
روی این پلکان اسپانیایی».
چشمها را بست و این سخنان از سنکا ،فیلسوف مکتب رواقی و سیاست مادار روم
باستان را خواند« :هرروز چیزی به دست بیاور که در برابر فقر ،مرگ و سایر بادبختیهاا
تو را محکم سازد؛ و پس از آنکه افکار زیادی از ذهنت گذشت ،یکی را انتخاب کن».
بعد ،چشمها را گشود و خیلی ساده گفت« :در جریان بخش ساوم فرماول ،روی
این کار کنید که چطور میتوانید برای صنعت و هماینطاور جامعاه ،مفیادتر باشاید.
شاما نمیتوانیاد تنهاا بهواسااطه چیزهاایی کاه خودتاان ماایخواهیاد ،باه موفقیاات و
اثرگذاری برسید .شما در زندگی چیزها را بر اساس کسی که هستید جذب میکنیاد،
نه بر اساس چیزی که میخواهید .خواساتههای شخصای بادون رشاد شخصایتی،
مانند این است که باغچه زیبایی را بدون بذر نگه دارید .ما باا ارتقاا دادن ارزشهاای
فردیمان ،دستاوردهایی عالی به سمت خودمان جذب میکنیم .من ثروتم را با ایان
ایده ساختم .درزمینههایی که تجارتم را در آنهاا پایش میبارم ،ارزشامندتر شادم؛ و
همین موضوع درآمد و اثرگذاریام را افزایش داد .ایان مفهاومی اسات کاه در عصار
ا
امروزی تقریبا بیگانه است :کتاب بخوانیاد .زنادگی ماردان و زناان موفاق گذشاته را
مطالعه کنید و آثار مربو به نوآوری را مطالعه کنید .فیلمهای مساتند را دربااره ایان
کااه بهتاارینهااا چطااور کارشااان را انجااام میدهنااد و رشااد میکننااد ،تماشااا کنیااد.
کتابهای صاوتی درزمیناه تعاالی فاردی و سااختن تجاارت ،گاوش کنیاد .یکای از
خصوصیات مشترک من و تمام دوساتان میلیااردرم ،ایان اسات کاه همگای عاشاق
یادگیری هستیم .ما بیوقفه در حال رشد دادن موهبتهایماان هساتیم .هماه ماا
اهل مطالعه و تقویت کنجکاوی نامحدودمان هستیم .برای ما ،تفریح این اسات کاه 252
به کنفرانسهای مختلف برویم .ما وقت زیادی را روی سرگرمیهای بیمعنی صرف
نمیکنیم؛ زیرا اصل سرمایهگذاریمان ،روی آموزش بیپایان است».
دولتمند ،این بار با لحنی فیلسوفانه گفت« :کاهناات ،خیلای منصاف هساتند.
شما چیزی را از آن میگیرید که به آن میدهید؛ بنابراین با بهتار کاردن خودتاان،
چیزهای بیشتری به کاهنات بدهید».
بعد حرفهایش را جمع بندی کرد« :حاال دیگر شما یک برنامه تعالی دارید که
به طرز زیبایی مهندسی شده است .آن را بهطور کامل بپذیرید و هارروز یاا حاداقل
پنج روز در هفته ،آن را اجارای کنیاد تاا بهارهوری ،کامیاابی و آراماشتاان باهطور
قدرتمندی در راستای ارزشی که میتوانید به دنیا عرضه کنید رشد کند».
هنرمند پرسید« :بعد چه میشود؟»
جواب میلیاردر ،این بود« :بعد به مالقات با مردگان میرویم».
فصل چهاردهم
اعضای باشگاه پنج صبحیها ،ضرورت خواب را
درک میکنند
«با خودم فکر کردم که شاید این برنامه گام به گام پرجزهیات برای یک روز عاالی
برایتان ارزشمند باشاد .البتاه ایان فقاط یاک روش بارای شاکل دادن باه روز اسات.
مطابق معمول ،طریقه به کار بردن این ها به عهده خودتان اسات .باااینوجود ،ایان
چهارچوب کمک شایانی به من کرد زیرا بسیاری از عناصر قدرتمند فرمول را در کنار
جنبههای کلیدی برنامه قبل از خواب متعالی قرار داده و آنها را به یک نقشه روزاناه
تبدیل کرده است .مراحل را دنبال کن تا نتایج مشخص را ببینی».
هنرمند ،حین بستن سررسیدش گفت« :و روزهاای عاالی پلکاان ماارپیچی را
تشکیل میدهند برای ایجاد هفتههایی عالی و هفتههای عالی هام باه مااههاای
عالی تبدیل میشوند».
کارآفرین هام حاین بساتن سررسایدش ،اضاافه کارد« :و مااههاای عاالی باه
ا
فصلهای عالی و سالهای عالی؛ و نهایتا به»...
سه نفری باهم تکمیل کردند« :زندگی عالی تبدیل میشوند».
تعدادی مر دریایی ،بال زنان رد شدند و همان آزاردهناده مرغاان دریاایی ،از
خودشان درآوردند.
میلیاردر ،آشکارا و به مقدار زیاد ،عاشق زندگی و انسان بود .او ناهتنها ازلحاا
مالی غنی بود ،بلکه قلب بزرگی نیز داشت؛ اما چشم دیدن مرغان دریایی و سلطه
آنان بر بامهای بخش مرکزی رم را نداشت.
درحالیکه آزردگی غیرمعمولی از خودش نشاان مایداد ،گفات« :بایاد فکاری
برای آن موجودات مزاحم بکنم».
بعد گفت« :بگذریم .میدانید چارا شاما را باه ایان پلکاان آوردم؟ ایجااد بهارهوری،
سالمتی و ...یک بازی گام به گام است .بهبودهای هرروزه کوچاک و باه ظاهرنااچیز،
وقتی بهطور مساتمر انجاام بشاوند ،باهمرورزمان نتاایج حیارت انگیازی دربار خواهناد
263 داشت .پیروزیهای کوچک هرروزه و بهنینه سازیهای اندک ،مطمئنتارین راه بارای
رسیدن به یک زندگی پرافتخار است .میدانید؟ رم ،یکی از مکانهای محبوب مان در
تمام دنیا است .دلم میخواست شما دو نفر اینجا با من میماندید».
کارآفرین پس از مادتی وراناداز کاردن دقیاق مادل یاادیگری روی شیشاه ،باا
صدای بلند فکر کرد« :قانون ۴-۶۱-۶۱چیست؟ روش ۴۱-۹۱چیست؟»
هنرمند پرسید« :تمرین باد دوم و مراسم دو ماساژ چی هستند؟»
میلیاردر به قصد ایجاد تعلیق جواب داد":بهزودی خواهید فهیماد .بایاد بدانیاد
که بهترین و ارزشمندترین آموزهها را گذاشتم برای آخر برنامه».
بعد میلیاردر ،کارآفرین و هنرمند را محکمتر از قبل در آغوش گرفت .میلیااردر
گفت« :من هم شما را دوست دارم».
فصل پانزدهم
اعضای باشگاه پنج صبحیها ،درباره ده تاکتیک
نبوغ مادامالعمر آموزش می بینند
«اگر میدانس ید رسدیدن بده آن نیازمندد چقددر تدلش اسدت ندامش را نبدو
نمیگذاش ید».
میکل نژ
264
درحالیکه اتومبیال عاادی و ناه چنادان گارانتوقاف میکارد و راه مایافتااد،
میلیاردر گفت« :ساهوپاهولو خیلی جای خاصی است ،نه؟»
سه همسفر تازه در فرودگاه فرود آمده بودند و به سمت هتل کاوچکی در مرکاز
پایتخت تجاری آمریکای التین میرفتند.
هنرمند ،درحالیکه دوباره چشامانش را بساته باود خااطر نشاان کارد« :شاهر
بزرگی است».
کارآفرین با اشتیاق گفت« :ممنونیم که ما را به برزیل آوردید».
هنرمند اضافه کرد« :ممنون برادر».
ا
کارآفرین ،درحالیکه با نگاهی گرم به نامزدش اشاره میکرد ،گفت« :ایشاان واقعاا
دوست داشتند مراسم عروسی روی ساحل امالک شما در موریس برگزار شود».
ا
هنرمند گفت« :درست است آنجا واقعا بهشت بود».
کارآفرین توضیح داد« :و حقیقتش ،خودم هم همینطور؛ اما دلم میخواسات
به احترام پدرم به اینجا بیایم؛ چون او هم برزیلی بود».
هنرمند با لبخندی تأیید کرد« :همسر شاد...زندگی شاد».
بعد ،نقل قولی از شخصیت خرس انیمیشن وینی پوگفت« :اگر قارار باشاد تاو
صد سال عمر کنی ،من میخواهم صد سال منهای یک روز عمر کنم تاا یاک روز
هم بدون تو زندگی نکنم».
حرف هنرمند ،میلیاردر را به یاد همسرش انداخت .هنوز هم روزی نبود کاه باه
او فکر نکناد .میلیااردر باا خاوش فکار کارد« :زیبااترین گنجیناههای زنادگی ،در
سادهترین لحظات و اتفاقات روزانهای نهفته هستند که اغلب ماا ،باا ناشاکری باه
آنها نگاه میکنیم .تا وقتی آنها را از دست ندهیم قدرشان را نمیفهمیم».
هنرمند درحالیکه دستش را بلند میکرد تا با افتخار حلقه ازدواجاش را نشاان
دهد ،حین حرکت اتومبیل ،به عشقش ابراز عالقه کرد.
رو به آقای رایلی گفت« :خیلی دوستش دارم رفیق .او طلوع زندگی من اسات.
ا
265 قبال فقط هنرم بود که برایم اهمیت داشت .میادانی؟ نیاازی باه حضاور کسای در
اطرافم نداشتم .گمان میکنم که هیچوقت نمیدانستم عشق واقعی چیست .حاال
نمیتوانم زندگیام را بدون او تصور کنم».
کارآفرین فکر کرد که چقدر مورد الطاف خداوند قرار گرفته است .از وقتای کاه
در همااایش سااخنران شاارکت کاارده بااود ،چهااارچوب ذهناای ،قلباای ،سااالمتی و
روحیاش به طرزی برگشت ناپذیر ،نوسازی شده و ارتقا یافته بود.
حاال سه هفته از آمدنشان به رم می گذشات .در آن دوره ،کاارآفرین صابحها
ساعت پنج صبح ،با سرعت متغیر میدوید و بهطور جادی وزناه مایزد .بعادش در
ساعت ۵:۱۱از آرامش موجود در بخش دوم ،برای تفکر و بعد مدیتیشن اساتفاده
میکرد .همچنین کاری انجام میداد که برایش سخت بود :اعتیادش به فنااوری
دیجیتال که مدتها روال عادی زندگی ،راه فرارش از اراهه بهترین عملکرد وعامل
انحرافش در حضور در لحظه حال بود شکست .تمام اینها به لطاف باشاگاه پانج
صبحیها باود .کاارآفرین درک میکارد کاه ایان روش ،بیشاتر و بیشاتر او را قاادر
میساخت تا در دنیای پرهیاهو ،پرتنش و پر از اختالل تمرکز تجارت ،استعدادهای
ذاتیاش را محافظت کند.
او با اعتمادبهنفس و بخشش نویافتهاش ،پیشرفتی عالی در مذاکره و دستیابی
به راهحل با سرمایهگذارانش ،تجربه کرد .خیلای هیجاان زده باود کاه ایان آزماون
وحشتناک ،به پایان برسد...
قاارار بااود بااهزودی ازدواج کنااد .همیشااه دوساات داشاات شخصای خاااص بااه
زندگیاش وارد شود تا لذتها و موفقیتها را با او به اشتراک بگذارد .همیشاه آرزو
داشت عطشش برای ثروتمند شدن و رویایش برای داشتن یک خانواده را به تعادل
برساند؛ همان خانوادهای که خودش در کودکی حسرت آن را داشت.
صدای شلیکی شانیده شاد .شیشاه اتومبیال خارد شاد .دو مارد چهارشاانه باا
ماسک اسکی و مسلسل روی شانه ،با خشونت به راننده اشاره کردند که درها را باز
کند .وقتی راننده سعی کرد پایش را روی پادال گااز فشاار دهاد و از آنجاا خاالص
شوند ،گلوله دیگری از شیشه رد شد و گوش راننده را زخمیکرد. 266
آقای رایلی ،با آرامش دستور داد« :در را باز کن و باقیاش را به من بساپار ».و
در همان حین ،مخفیانه دکمه ی داشبرد را فشار داد.
درها باز شدند.
یکی از مردان مسلح فریادزد« :همه پیاده شوید در غیر این صورت میمیرید».
یکی از مردان مسلح ،گردن کاارآفرین را گرفات و گفات« :باه تاو گفتایم از آن
شرکت برو .گفتیم اگر نروی این بال به سرت میآید».
ناگهان یک اتومبیل شاسیبلند ،بهسرعت به صحنه نزدیک شد.
چهارنفر دیگر ،دو مرد و دو زن ،با جلیقه ضدگلوله و مسلح باه کلات ،باا موتاور
سیکلتهای براق رسیدند.
تیم حفاظتی ،خودش را رسانده بود.
درگیری در خیابان باال گرفت .میلیاردر با سرعت و کارایی حیرتآور ،از صاحنه
کنار کشیده شد .خیلی ساده گفت« :سرنشینان اتومبیل مارا نجاات بدهیاد آنهاا
مثل خانوادهام هستند».
حاال یک هلیکوپتر باالی سرشان باود کاه حاروف «ب ۵ص» روی آن حاک
شده بود.
تیم دولتمند ،بهسرعت مرد مسلح را خلع سالح کردند و کارآفرین را به ماشاین
امنی رساندند .کارآفرین خطاب به تیم حفاظتی فریاد زد« :باید پیدایش کانم .بایاد
همسرم را پیدا کنم».
یکی از مامورین حفاظتی ،بازویش را گرفت و با لحنای محکام باه او گفات« :
همین جا بمان».
اما کارآفرین با وجود سرسختی روانی ،آمادگی جسمی و بیباکی نویافتاهاش -
ا
که به لطف برنامه صبحگاهی جدیدا پیدا کرده بود -خاودش را از دسات محاافظ
رها کرد .در را که نیمه باز بود با لگدی باز کرد و شروع کرد به دویدن .او مانند یک
غزال بیتوجه به اطرافش ،میدوید.
267 وارد یک کافه شد .اثری از همرش نبود .بعد باه یاک رساتوران رفات .اثاری از
هنرمند نبود.
همان موقع بود که کاارآفرین دفترچاه یادداشات هنرمناد را پیادا کارد؛ هماان
دفترچهای که تمام یادداشتهایش را از جلساات آموزشای ،داخال آن مینوشات؛
همان دفترچهای که در دیدار تصادفی اولشان در تااالر هماایش ،محکام گرفتاه
بود .هنرمند مانند یک فرشته ،به او احساس امنیت میداد.
آنچه بعدا اتفاق افتاد ،بسیار غمانگیز بود .کارآفرین از سارعتش کام کارد و در
حال راه رفتن ،وارد کوچه باریکی شد و آنجا خون دید ...قطرات و رشتههای خون.
فریاد زد« :خدایا نه».
وحشتزده رد خون را دنبال کرد .از کنار تعدادی اتومبیل پارک شده و خانهای
زیبا گذشت.
از ته دل دعا کرد« :خدایا ،خواهش میکنم .اجازه نده او بمیرد».
صدایی شبیه جیغ ،فریاد زد« :من اینجا هستم».
کارآفرین باه سامت صادا دویاد .مارد مسالحی را دیاد کاه اسالحه را روی سار
نامزدش گذاشته بود.
کارآفرین ،با حالتی شجاعانه پیش رفت« :ببین من میدانم که نمیخواهی به
او آسیب بزنی .میدانم که نمیخواهی باقی عمارت را در سالول زنادان بگاذرانی.
سالحت را بده به من».
مرد مسلح ،میخکوب شده بود .نمیتوانست صاحبت کناد ،داشات میلرزیاد.
سالح را از روی هنرمند برداشت و سینه کارآفرین را نشانه گرفت.
کااارآفرین بااا لحناای محکاام و درعینحااال همدالنااه گفاات« :آرام باااش ».و
همینطور به آن دو نزدیک تر میشد.
مرد مسلح ،فریاد زد« :تکان نخور ،وگرنه تو را میکشم».
کارآفرین ،همانطور که به چشمهای مرد مسلح خیره شده بود ،قدم قدم به او
نزدیکتر میشد .حاال لبخند مالیمی روی صورت داشت؛ یعنای باه ایان درجاه از
شهامت و اعتمادبهنفس رسیده بود. 268
ناگهان مرد مسلح پا به فرار گذاشت.
کارآفرین ،هنرمند را با مهربانی در آغوش گرفت« :عزیزم ،حالت خوب است؟»
هنرمند درحالیکه عرق میریخات گفات« :خاوبم عزیازم .تاو اآلن جاان مارا
نجات دادی».
کارآفرین جواب داد« :مایدانم .ایان را هام بدآنکاه ایان کاار را نکاردم چاون
میخواهیم باهم ازدواج کنیم .تو را نجات ندادم چون دوستت دارم».
هنرمند پرسید« :پس چرا این کار را کردی؟ شبیه گانگسترها شده بودی».
«این کار را به خاطر باشگاه انجام دادم».
«از چی حرف می زنی؟»
«این کار را به خاطر قدرتهایی که بهعنوان عضوی از باشگاه پانج صابحیها
کسب کرده بودم انجام دادم .اینطوری بود کاه توانساتم آن کاار را انجاام بادهم.
ا
روشهای باشگاه واقعا جواب میدهد».
ا
هنرمند با صدای بلند پرسید« :واقعا راست میگاویی؟» از آنچاه شانیده باود،
خشنود نبود.
کارآفرین خندید« :معلوم است که نه عزیزم .من عاشقت هستم .مان حاضارم
هرروز جانم را به خاطرت از دست بدهم .حاال بیا برویم آقاای رایلای را پیادا کنایم.
باید مطمئن شویم حالش خوب است.
فردای آن روز ،پس از آنکه حاالشاان از پای تجرباه دراماتیاک بهتار شاد ،باا
میلیاردر در سوهیتش ،واقع در پنت هاوس یک هتل شیک ،مالقات کردند .آقاای
رایلی شاد به نظر میآمد.
«دیروز خوش گذشت رفقا؟»
هنرمند جواب داد« :درباره آن آسیب روحی حرف میزنید؟ افتضاح بود».
میلیاردر درحالیکه روی کارآفرین متمرکز بود ،با افتخار اعالم کارد« :دوسات
ا
من ،تو دیروز واقعا قهرمان بودی».
269 کارآفرین گفت« :ممنون» وکمی این پا و آن پا شد.
هنرمند با ذوق گفت« :این الهه ،مرا نجات داد».
«شما دو عاشق ،تازه دارید فواید پیوستن به باشگاه پنج صبحیها را مازه مازه
میکنید .حاال خودتان را پس از دوره ۹۹روزه تصور کنید».
کارآفرین درحالیکه آب مینوشید گفت« :متوجه منظورتان هستم».
میلیاردر پیشنهاد داد« :میخواهم بابات قهرماانی کاه دیاروز از خاودن نشاان
دادی به تو جایزه بدهم .اخباری دارم که میدانم تو را خوشحال خواهد کرد».
کارآفرین گفت« :خواهش میکنم به من بگویید؛ هر چند مان آن کاار را فقاط
به خاطر عشقم انجام دادم».
دولتمند پرسید« :خب آماده ای؟»
«بله آماده هستم».
«خب ،امروز باه افارادم دساتور دادم ساهام آن سارمایهگاذارهای مزخرفات را
بخرند .بگذار اینگونه بگویم :پیشنهادی دادم که نتوانند رد کنند .تایم حقاوقیام،
آنها را وادار میکنند هیچگاه به تو و همسرت نزدیک نشوند».
کارآفرین با خودش فکر کرد« :این عجیبترین آدمای اسات کاه مان در تماام
عمرم دیدم .درواقع او جادویی است».
کارآفرین و هنرمند ،به یکدیگر نگاه کردند و آهسته خندیدند ،بعد باه میلیااردر
که در حال شادی بود ،ملحق شدند .بعد از مراسم شادی ،این مرد که جانشان را
نجات داده باود را در آغاوش گرفتناد .کاارآفرین ،از دولتمناد هنجاارشاکن ،بابات
سخاوت او برای محاو کاردن مشاکالتش ،تشاکر کارد .ایان مااجراجویی ،داشات
کیفیتی شبه عرفانی به خودش میگرفت ،همهچیز داشت بهتر میشد.
میلیاردر گفت« :بگذریم .جلسه امروز خیلی ساریع برگازار میشاود .در هماین
لحظه که داریم حرف میزنیم ،سرپرست پرسنلم دارد ترتیب تمام اماور مرباو باه
ا
عروسی شما را میدهد .من و تیمم ،اصوال کارها را به این شکل انجام میدهایم.
در ضمن ،تمام مهمانهایتاان را باا تعادادی از هواپیماهاای جاتم ،آوردم .آنهاا
اینجا هستند و همه دارند لذت میبرند ،به وی ه من». 271
دولتمند ،سرفه شدید دیگری کرد و بعد دو سرفه دیگر .حین نشستن روی صاندلی
چوبی مادرن باا رویاه چارم سافید ،از همانهاایی کاه پیشاهوران ساوهدی و دانماارکی
میسازند ،دستهایش میلرزیدند .برای اولین بار ،ترس در نگاهش هویدا بود.
با خودش گفت« :من این هیوال را شکست میدهم».
کیااف پااولش را در آورد ،عکااس کهنااه همساارش را بیاارون کشااید و آن را بااه
سااینهاش چسااباند و تمرکاازش را گذاشاات روی نکااات ضااروری برنامااه آموزش ای
صاابحگاهی« :حاااال کااه اغلااب اطالعااات مااورد نیاااز درباااره روش پاانج صاابح را
میدانید ،میخواهم ده تکنیک باه شاما معرفای کانم تاا اینرسای حرکتای شاما را
درزمینه حرفه و زنادگی شخصای افازایش بدهناد .ایان ده ماورد ،باه شاما کماک
ا
میکنااد تااا از صاابحتان کااامال هوشاامندانه اسااتفاده کنیااد .ایاان ده تکنیااک را در
زندگیتان تثبیت کنید تا شکستناپذیر باشید».
مطابق معمول ،دستش را به سمت آسمان گرفت .دستیاری از کتابخاناه پنات
هاوس ،بیرون زد و با کوشش زیاد اثر هنری قاب شده بزرگی را با خود آورد.
میلیاردر ،به نقاشی حیرتآوری از توماس ادیساون ،مختارع بازرگ اشااره کارد:
«این یکی از هدایایی است کاه قصاد دارم بارای عروسایتان باه شاما بادهم ».روی
صورت ادیسون ،به شکلی مدرن و هنرمندانه این سخنان مخترع بزرگ نقش بساته
بودند« :بهترین تفکرات در تنهایی؛ و بدترین آنها در آشفتگی آنجا میگیرند».
میلیاردر ادامه داد« :به یکی از بهترین هنرمندانم در بارلین ،سافارش دادم تاا
این نقاشی را برایتان بکشد .اغلب کارهای هنری آپارتماان زوریخام را هماین فارد
انجام داده است .حاال دیگر بهندرت نقاشای میکشاد .ایان تاابلو را باهعنوان یاک
لطف وی ه ،برایم کشید .اگر این تابلو را ،میتوانیاد بازنشسات شاوید .در ایان یاک
مورد به من اعتماد کنید ».بعد درحالیکه دوباره روی صاندلی باراق مای نشسات،
ا
مادبانه از دستیارش خواست« :لطفا نقاشی را پشت و رو کن ».پشت این اثر که باا
هنرمندی قاب شده بود ،جدولی نقاش بساته باود باا ایان عباارت بااالی آن« :ده
270 تاکتیک برای نبو مادام العمر».
میلیاردر به حرف زدن اداماه داد« :ادیساون هام مانناد افاراد معادود دیگار در
تاریخ ،نموناه باارزی از موفقیتهاای خالقاناه و شاگرف اسات .در طاول عمارش
۴۱۶۳اختراع ثبت کرد ،از المپ گرفته تا دوربین فیلمبرداری».
ا
سپس ادامه داد« :بله زندگی او واقعا ارزش مطالعه کردن و تجزیه و تحلیال را
در سررسیدهایتان دارد تا بتوانید بهتر متوجه شوید که ادیسون چطور آن کارها را
انجام میداده .خودش زمانی گفت« :مشغول بودن ،همیشه به معنای انجام کاار
واقعی نیست .هدف نهایی از تمام کارها ،تولید و موفقیت است».
ا
«وقتی فرمول موفقیت این مخترع بزرگ را میفهمید ،لطفاا روی توانااییاش
برای تمرکز ،خیلی عمیق شوید .ادیسون زمانی گفت« :شاما هماه در تماام طاول
روز ،کار انجام میدهید ،درست است؟ همه همینطور هستند .اگر سااعت هفات
بیدار شوید و ساعت یازده به بستر بروید ،شانزده ساعت زماان گذاشاتهاید ،ایان در
مورد اغلب افراد صدق میکند که آنها در تمام طول روز ،کار انجام میدهند .تنها
مشکل اینجاست که آنها تعداد زیادی کار انجام میدهند و من در تمام طول روز
فقط یک کار انجام میدهم .اگر آن هم تمام زمان مذکور را در یاک راساتا و روی
یک هدف تمرکز میکردند ،موفق میشدند».
هنرمند گفت« :نکته جالی بود .این نکته برمی گردد به همان موضوعی که در
جزیره موریس به ما گفتید که ما با مقادار محادودی از پهناای باناد ادراکای بیادار
میشویم؛ و هر عامل حواسپرتی که تمرکز ما را می دزدد ،شانس ما را برای انجام
متعالی کار ،کاهش میدهد؛ چون ماا پاس ماناده تمرکزماان را روی تماام عوامال
انحرافاایای کااه اجااازه ماایدهیم بااه فضااای کااار و زناادگیمان وارد شااوند ،جااا
میگذاریم .اگر مراقب نباشیم ،کارمان باه هماان جناون دیجیتاالی میکشاد کاه
وقتی در رم بودیم ،دربارهاش حرف زدید .امروز این قسمت را خیلای خاوب متوجاه
شدم .برنامه دارم زندگیام را سمزدایی دیجیتالی کنم .حداقل برای چند هفته ،ناه
سرا شبکههای اجتمایی میروم و نه وبگردی؛ تا بتوانم تمرکازم را از ناو بساازم.
این چیزی است که من ازحرفهای ادیسون برداشت کاردم :نبایاد نباوغم را روی 272
چند چیز پخش کنم؛ آن هم درحالیکه این قابلیت را دارم کاه باا تماام قاوا ،فقاط
روی یک مورد کار کنم».
کارآفرین هم هیجانزده گفت« :من هم دارم متوجه میشوم که وقتی دربااره
یک محصول جدید عالی یا حرکات متهوراناهای فکار مایکنم ،حتای یاک عامال
اختالل میتواند میلیونها دالر یا بیشتر برایم هزینه بردارد».
میلیاردر گفات« :ادیساون بارای رسایدن باه آزمایشاگاهش در منلاو پاارک ،از
تپهای باال میرفت و همراه تیمش ،ساعتهای متمادی و گاهی روزهاا روی یاک
ا
اختراع که در مرکزیت الهامشان قرار داشت ،کار میکرد .ادیسون واقعاا آدم جاالی
بوده است».
بعد ،میلیاردر به جدول پشت تابلوی نقاشی اشاره کارد« :مایدانم کاه شاما دو
ا
نفر باید سریع تر بروید برای جشن حاضر شوید .لطفا این هدیاه را هام باا خودتاان
ببرید؛ اما اول نوشته پشتش را بخوانید تا فرآیناد تثبیات ایان تاکتیاکهاا را شاروع
کنید .از این طریق به پیشرفتتان را در باشگاه پنج صابحیها سارعت ببخشاید و
شعله موهبتها ،استعدادها و قدرتهایتان را روشن کنید .بیدار شدن صابح زود
و اجزا کردن فرمول حرکت اصلی شما بارای ساردمداری درزمیناه حرفاهایتاان و
ارتقای زندگی شخصیتان اسات .ایان ده عاادت کاه تحات قاعاده درآوردن حکام
امپلی فایر شما را دارند».
273
286
فصل شانزدهم
اعضای باشگاه ،چرخه دوگانه عملکرد نخبگان را میآموزند
میلیاردر ،به آنها یاد داد که بهارهوری و عملکارد خالقاناه در ساطح متعاالی،
بدون حفاظت از سرمایههای بشری ،به کاهش چشمگیر عملکرد منتهای خواهاد
شد .منظورش این بود که« :تبدیلشادن باه اساطوره درزمیناه حرفاهای ،نیااز باه
289 عملکرد مستمر دارد .باید اطمینان حاصل کنید که فقط به مدت یک ماه یاا حتای
یک ساال ،باه عملکردتاان در ساطح متعاالی اداماه نخواهیاد داد .اعتقااد واقعای
سااردمداران تجااارت ،اسااتادان حاااذق هناار ،قهرمانااان بشردوسااتی و غولهااای
ورزشی ،ابقای عملکرد متعالی در تمام طول عمر است».
ا
روی این موضوع تأکید کرد« :طول عمر ،واقعا کلیاد تبدیلشادن باه اساطوره
است .این یکی از کلیدهای اصلی برای ارتقا و رسیدن به سطح چهرههای جهاانی
است .شما باید یاد بگیرید چطور بین کاار درخشاان و اساتراحت عمیاق و بازیاابی
توان ،تعادل ایجاد کنید؛ تا بتوانید از این طریق ،در طول دوره حرفهایتان ،قوی و
با نشا بمانید و در حین انجام این کاار ،نبایاد موهباتهایتاان را باا زیاادی کاار
کشیدن از آنها ،نابود کنید؛ درست همانطور که بعضی از ورزشاکاران حرفاهای،
کشکک زانو خود را از بین میبرناد و بعاد ،دیگار حتای نمیتوانناد تفریحای ورزش
کنند .تمام نوابغ ،این اصل بسیار مهم را میدانند و به کار میبندند».
میلیاردر در حین نوشیدن قهوه سیاه شایرین ،توضایح داد کاه آنچاه ماردان و
زنان بزرگ دنیا را استثنایی میکند ،باهکارگیری پدیادهای موساوم باه "ابربازیاابی"
است .وقتی یک عضله بهواسطه تحت کشش قرار گرفتن تا سرحد ظارفیتش پااره
میشود و در طول فرآیند بازیافت ،از ناو و ایان باار قاویتر جاوش میخاورد ،پانج
سرمایه نبو شما هم وقتی بیش از محدودیتهایشان تحتفشار قرار میگیرناد و
بعد ،برای مدتی به حال خود گذاشته میشوند تا بازیابی شوند ،رشد میکنند .آقای
رایلی به الگوی روی برگه اشاره کرد و گفت« :ببینید ،کلید ناشناخته برای رسایدن
به موفقیت نامحدود در درازمدت ،در یک کلمه ساده نهفته اسات ":نوساان" .ایان
کلمه را در ساهوپاهولو هم ذکر کردم ،اما حاال هر دوی شما آمادگی این را دارید کاه
روی این مبحث عمیقتر شوید».
ا
کارآفرین گفت« :قطعا آمادهایم».
میلیاااردر گفاات« :حاااال ایاان را داشااته باشااید :زمااانی کااه دانشاامندان روش
وزناااهبرداران بااازرگ روش را موردمطالعاااه قااارار دادناااد ،کشاااف کردناااد کاااه راز
شکستناپذیری آنها نسبت تمرین به استراحت آنها است». 291
هنرمند حین آنکه سه همسفر دوچرخههایشان را در مسایر تاکساتان زیباایی
هدایت میکردند ،پرسید« :و این چه معنایی دارد؟»
میلیاردر ،خیلای روراسات جاواب داد« :رشاد شاما در حالات اساتراحت اتفااق
میافتد .به نظر منطقی نمیآید نه؟» بعد ادامه داد« :درواقع ،این قانون بهرهوری،
یکی از محوریترین و درعینحال متناقضترین حقایقی اسات کاه وقتای داشاتم
امپراتوریهای جهانیام را بنا میکردم ،سخنران به من یاد داد .طرز تفکر رایج ،به
ما میگوید که برای کسب نتایج بهتر ،باید سااعات بیشاتری را باه کاار اختصااص
بدهیم .اگار بیشاتر مایخاواهی ،بایاد بیشاتر تاالش کنای :اماا تحقیقاات علمای
مستحکم ،اثبات میکنند که این نوع رویکرد خطی "بیشتر کار کان تاا بهتار خلاق
کنی" ،باهطور جادی دارای ضاعف اسات؛ زیارا ایان روش در درازمادت قابال ابقاا
نیست .فقط به خستگی بیشازحد ،از دست دادن انگیزه و الهام و فروکش کاردن
اشتیاق فردی برای سردمداری و ارتقا دادن دنیا ،منتهی میشود .همچناین ،ایان
روش عملکرد قدیمی باعث نقصان درونی منابع انرژی ما میشود؛ منابعی که اگار
هوشمندانه از آنها استفاده شود ،شما را به ارباب بازار کارتان تبدیل میکند».
هنرمند ،شادمانه اعالم کرد« :این حرف شما ،مرا یاد روش ۹۱/۴۱میانادازد».
او امروز لباس مخصوص دوچرخهسواری به تن داشت و با توجاه باه اجارای فرماول
۱۱/۱۱/۱۱باهطور روزانااه ،بااهعنوان عضاوی از باشااگاه پاانج صابحیهااا ،بااه طاارز
چشمگیری روی فرمتر ،متمرکزتر ،پرانرژیتر و با اعتمادبهنفستر از زمانی باه چشام
ا
میآمد که در سمینار سخنران حاضر شده بود .تحول او واقعا شگفتانگیز بود.
ا
میلیاردر ،به قصد تشویق گفت« :به نکته خوبی اشااره کاردی .کاامال حاق باا
توست؛ اما مدل یادگیریای که قصد دارم به شما آموزش بدهم ،بیشاتر از ایانهاا
در خودش دارد .امروز شما بینشهای پیشارفتهای در ماورد تنظایم دورهای کاار و
اسااتراحت ،باارای دسااتیابی بااه عملکاارد و بهاارهوری تصاااعدی ،یاااد ماایگیریااد.
همینطور ،یاد میگیرید چطور حین انجام این کار ،لذت ببرید .امروز صبح ،شاما
290 کشف میکنید که چطور کمتر کار کنید و درعینحال ،تولید بیشتری داشته باشید.
این همان پدیدهای است ورزشکاران از آن با عنوان "دوره بندی" یاد میکنند .پاس
از اینکه کارمان تمام شد ،شما دو نفر تمام باورهای سطحی را درباره کارهای الزم
برای رسیدن به پیروزی در دنیایتان و داشتن یک زنادگی زیباا بارای بااقی عمار،
کنار میگذارید».
میلیاردر ،به بخشی از مدل یادگیری اشاره کارد« :هماانطور کاه تاا اآلن یااد
ا
گرفتیاد ،شااما هارروز صاابح باا باااتریهاای قاادرت خاالق کااامال شارژشاده بیاادار
میشوید .شما هرروز صبح ،با گنجینهای از پنج گنج شخصی ،چشم به جهان بااز
میکنید ،گنجهایی که اگر درست مدیریت بشوند ،باعث میشوند باه بهاناههایتان
غلبه کنید و از تیغ چاقوی محادودیتهای گذشاته حاذر کنیاد تاا چشام قهرماان
درونتان به نور آفتاب بیفتد و شما را قادر کند که بهعنوان خالق شاهکارهای بدیع،
راهبری بدون برچسب و سمت و انساانی کاه خاودش را وقاف یاک زنادگی زیباا و
پرهیبت کرده است ،به آنچه برایتان مقدر شده ،تبدیل شوید».
هنرمند اعالم کرد« :من که با تمام وجود آمادهام».
«و همانطور که میدانید ،پنج سرمایه نباو ایانهاا هساتند :تمرکاز ذهنای،
انرژی جسمانی ،قدرت اراده شخصی ،استعداد و زمان روزانه .یک بار دیگر اینهاا
را تکرار کردم تا خوب به خاطرتان بماند .این سرمایههایی اصلی ،در ابتدای صابح
در باالترین سطح خودشان قارار دارناد .بارای هماین اسات کاه بایاد صابحتان را
بهخوبی آغاز کنید و مهمترین امور را در خاالل ارزشامندترین سااعات روز ،انجاام
دهید؛ بهجای اینکه این فرصت ارزشمند را صرف وقتگذرانی با موبایال ،تماشاای
اخبار یا تلویزیون کنید».
کارآفرین که بهسرعت داخل سررسیدی کاه در رم هدیاه گرفتاه باود یادداشات
میکرد گفت« :متوجه منظورتان هستم ».در این صبح زیبا ،روسری رنگاارنگی باا
نقوش موقر ،ظاهری دراماتیکی به موهایش داده بود.
میلیاردر ،حین اشاره به بخش پایینی مدل ادامه داد« :و بخش اساسای مادل
یادگیری امروز ،این است :عملکرد متعالی ،یا بازی خطی نیست .عملکارد در حاد 292
نخبهها ،در حقیقت الگویی شبیه ضربان قلب دارد و بسیار شبیه نبض است .اگار
میخواهید به ارباب زمینه حرفهایتان تبدیل شوید تا بعد از چند دهه بتوانید برای
تمام عمر ،سردمدار آن حیطه باشاید و تاا سانین پیاری ،طاوری زنادگی کنیاد کاه
ا
دوست دارید ،قطعا نیاز دارید که چرخههای عملکرد متعالی و استراحت عمیاق را
باهم به توالی اجرا کنید».
ادامه داد« :بهاینترتیب اگر در زندگی حرفهای و شخصیتان خواهان پیاروزی
پایدار هستید ،حرکت اصلی شما ایجاد نوسان است؛ یعنی بهنوبت چرخههای کاار
مشتاقانه و قدرتمند را با چرخههای سوختگیاری ،بازیاابی انارژی و تفاریح عاالی
ا
جایگزین کنید .این دقیقا مانند ضربان قلب شماست».
کارآفرین خاطرنشان کرد« :خیلی از این مفهومی که یادمان دادیاد ،لاذت باردم.
این هم یک عامل متحولکننده دیگر برای زندگی شخصی و حرفهای من است».
میلیاردر ،خیلی مختصر اعالم کرد« :بله همینطور است .رشد ،در فاز استراحت
اتفاااق میافتااد .ایاان بااا باورهااای رایااج در تناااقض اساات درساات اساات؟ مااا طااوری
برنامهریزی شدهایم که فکر کنیم اگر در حال خلق و تولید نیستیم ،داریم وقت خاود
را تلف میکنیم .اگر در حال انجام کار نباشیم ،احساس عذاب وجدان میکنیم».
میلیاردر ،در کیفای را بااز کارد و دو مادال باهظاهر طالیای درآورد و باه گاردن
هنرمند و کارآفرین انداخت .روی مدالها ،این کلمات حک شده بودند:
معادله عملکرد اسطورهای
فشار سوختگیری = رشد +ماندگاری
میلیاردر گفت« :بیلی جین کینگ ،اسطوره تنیس ،زمانی گفت« :فشاار ،یاک
امتیاز است ».بعد ،به دو شاگردش یادآوری کرد« :ببینید .فشار و تنش ،چیزهاای
بدی نیستند».
کارآفرین پرسید« :نیستند؟»
ا
«نه در حقیقت برای گسترش ظرفیتهای شما کاامال ضاروری هساتند .شاما
ا
293 باید استعدادهایتان را سخت تحتفشار قارار بدهیاد؛ حتای وقتهاایی کاه واقعاا
دلتان نمیخواهد .باید قلمروی راحتیتان را درک کنید .تنها در آن صورت است که
ا
رشد را تجربه میکنید .همیشه این را به یاد داشته باشید :زمانی که اصال حاس و
ا
حال انجام کاری را ندارید ،دقیقاا زماانی اسات کاه بایاد آن کاار را انجاام بدهیاد.
همینطور که میدانید ،بخشی از دلیل ایان موضاوع ،ایان اسات کاه وقتای شاما
عضله قدرت ارادهتان را در یک عرصه مهم تقویت میکنید ،انضبا فردی شما در
تمام عرصهها ارتقا مییابد .نکته مهمتری که اینجا قصاد دارم باه آن اشااره کانم،
این است که فشار و تنش موهبتهای فوقالعاده هستند که از نوابغ از آنها بهاره
میگیرند .وقتی شما در قلمروی راحتیتان باقی میمانید ،موهبتهاایتاان رشاد
پیدا نمیکنند .خودتاان را باه چاالش بکشاید تاا ظرفیتهایتاان بیشازحاد نرماال
گسترده بشوند .عضالت تنها زمانی رشد میکنند که ما آنها را از حد نرمال بیشتر
تحاات کشااش قاارار ماایدهاایم؛ و بعااد ،ماادتی بااه حااال خودشااان میگااذاریم تااا
سوختگیری کنند و بازیابی بشوند».
میلیاردر ،تاکستان را از نظار گذراناد و بعاد ،اداماه داد« :باه یااد دارم یاک باار
گفتوگوی فوقالعادهای با یک ورزشکار حرفهای داشتم که در یکی از مراسمهای
شام خیریهام شرکت کرده بود .میدانید به من چه گفت؟»
هنرمند پرسید« :چه گفت؟»
میلیاردر اعالم کرد« :گفت":من استراحت میکنم تاا تمارینهاایم روی بادنم
تأثیر بگذارند ".این زاویه دید خیلای عمیاق اسات .کاار ماداوم و بادون اساتراحت،
بهمرورزمان ،باعث تخلیه منابع عظمت شما میشود».
کارآفرین با خودش گفت« :هوممم ».دوچرخهاش را به طرف تیرک چوبی هل
داد و زین را به آن تکیه داد.
میلیاردر گفت« :اگر میخواهید عضالت شکمتان قویتر بشوند .باید آنهاا را
در حدی فراتر از محدودیتهای فعلیشان ،تحات تانش قارار بدهیاد؛ یعنای اگار
ا
معموال صدبار دراز نشست انجام میدهید ،حاال ،باید دویست بار انجام بدهید .اگر
دویست بار درازنشست برنامه معمول روزانه شما است ،حاال ،باید سیصد بار انجاام 294
دهیااد .ایاان کارتااان درواقااع باعااث میشااود رشااتههااای عضااالتتان پاااره شااوند.
فیزیولوژیستهای ورزشی ،به ایان پدیاده مایگویناد "ریزپاارگی" .باااینوجود ،اگار
خواهان رشد یک عضله هستید ،نمیتوانید بیوقفه از آن کار بکشید؛ وگرنه آسیب
میبینید .باید عضالت را برای یک یا دو روز استراحت بدهید».
هنرمند ،به منظور تمرکز روی نکتهای که داشت یاد میگرفت ،وارد بحث شد:
«و رشد واقعی ،در همان دوره استراحت اتفاق میافتد».
ا
میلیاردر با اشتیاق گفت« :کامال درست اسات! رشاد در فااز اساتراحت اتفااق
میافتد ،نه در فاز عملکارد .خاطرتاان هسات در جلساات ابتاداییماان در سااحل
موریس ،به شما رفقا گفتم که من خیلای قبال از آنکاه باه ماالیبو بیاایم ،در یاک
مزرعه بزرگ شده بودم؟»
کارآفرین گفت« :فکر کنم بله .انگار چندین سال پیش در جزیره موریس بودیم».
«خب در مزرعهمان استعارهای را یاد گرفتم که به شما کماک میکناد "چرخاه
ا
دوگانه عملکرد نخبگان" را کامال درک کنید .با هر کشاورزی حارف بزنیاد ،دربااره
دوره آیش با شما حرف میزند .قبل از آن ،دوره شدیدی وجود دارد که در آن خاک
را شخم میزنند ،بذر را میکارند و کار جدی روی مزرعه انجام میشود .بعد ،نوبت
به دوره استراحت میرسد .به نظار میآیاد آن دوره هایچ اتفااق خاصای نمیافتاد؛
انگار زمان دارد تلف میشود .تمام محصاوالتی کاه در پااییز در مزرعاه میبینیاد،
فقط نتیجه قابلمشاهده دوره آیش است».
میلیاردر ،کمی قهوه نوشید .مقداری از قهوه روی تیشرتش ریخت .روی لیوان
قهوهاش نوشته بود« :بزرگ رؤیاپردازی کن .از کم شروع کن .همین حاال».
پروانه زرد با بالهای ظریف که رگههای سر رویاش داشات ،ازآنجاا گذشات.
سه عقاب اقتدارشان را در آسمان اعالم کردند.
میلیاردر ،با لحنی آرزومند گفت« :خدایا مان چقادر پرواناهها را دوسات دارم؛ و
همینطور رنگینکمان ،شهابسنگ ،مهتاب کامل و غروبهای باشکوه .چرا آدم
ا ا
295 اصال زنده باشد ،وقتی بلد نیست کامال زنده باشد؟» اذعان کرد« :در دهاه بیسات
عمرم ،مانند یک ربات بودم .خودم را زیادی جدی میگرفتم .حتی یک دقیقه هم
وقاات باارای تلااف کااردن نداشااتم .تمااام ساااعاتم برنامااهریزی شااده بااود .در تمااام
ا
مسیرهایی که راننادگی میکاردم ،بایاد حتماا یاک کتااب صاوتی پخاش میشاد.
تماموقت پروازم باید پر میبود از بهرهوری؛ اما نکته اینجاست».
باقی حرفش محو شد و نگاهش تنها ،مالیخولیایی و گمگشاته باه نظار آماد:
ا
«اغلب اوقات ،خساته باودم .ساخنران ،زنادگیام را نجاات داد .واقعاا نجااتم داد.
مدلی که امروز میخواهم به شما یاد بدهم ،کمک بزرگی به مان کارد .خالقیات و
همینطور بازدهیام داشت دچار فروپاشی میشاد .پاس از آن ،متوجاه شادم کاه
گروه شرکتهایم برایم درآمدزایی میکنند تا من فکار کانم .تاا رؤیاهاا و ایادههایی
خلق کنم تا از طریقشان ،محصوالت و ابداعات جدیدی تولید کانم کاه عرصاه را
زیر و رو کنند و ارزش عظیم برای تمام مشتریهایمان در سرتاسر دنیا ایجاد کنند؛
اما آن وقتها ،این حقیقت را درک نمیکردم .سخنران خیلی در این زمینه به مان
کمک کرد .در اولین جلسه آموزشیمان ،چر دوگانه عملکرد نخبگان را یادم داد؛
و بیوقفه اصرار کرد که این نکته را بالفاصله و باهطور مساتمر ،در زنادگیام پیادا
کنم؛ اما ...سر این یک قلم ،چقدر با او جنگیادم .آرام نشساتن ،نفاس کشایدن و
ا
مکث کردن واقعا بر خالف ذات من بود .ولای حااال درک مایکنم کاه اساتراحت،
چیزی است که به عظمت ما اجازه بروز میدهد».
ا
کارآفرین ،سر به استفهام جنباند« :من اگر در حاال کاار کاردن نباشام ،واقعاا
احساس عذاب وجدان میکنم .انگار دارم کار غلطی انجام میدهم».
میلیاردر ،به این موضوع اشاره کرد« :مراقبات فاردی ،در مقولاه عازت نفاس،
بسیار ضروری است .چیزی که میخواهم به شاما بگاویم ،ایان اسات کاه :حااال،
دیگر درک میکنم که تعادل درزمینه عملکرد متعالی خیلای حااهز اهمیات اسات.
شب و روز کار کردن هرگز به کارایی من اضافه نمیکرد؛ فقط خساتهتارم میکارد،
خسته و بدخلق؛ بنابراین ،حاال برای اساتراحت ،تغذیاه مناساب ،دوچرخهساواری،
خواندن کتابهایی که همیشه دلم میخواست بخوانم و لذت باردن از یاک ظارف 296
نوشیدنی خوب ،مانند همین دیشب که جلوی شاومینه در کلباهام نوشایدم ،وقات
میگذارم .طنز قضیه اینجاست کاه از وقتای ایان ناوع باز یاابی را تمارین کاردهام،
خالقیاتم چنادبرابر شاده ،بهاارهوریام را ارتقاا پیادا کارده و نتااایجم سار باه فلااک
کشیدند .موضوع خیلی عمیق است :حااال کامتار کاار مایکانم ،بایشتار تفاریح
میکنم و درعینحال ،کار بیشتری انجام میدهم».
دولتمند صنعتی در آن تاکستان مفارح ،باه توضایحاتش اداماه داد« :اوه بلاه
رفقای عزیزم ،تفریح کردن برای سردمداری در حوزه حرفهایتاان ،ارتقاای ساطح
زندگیتان و الهامبخشی به دنیا خیلی ضروری اسات .میدانیاد؟ تماام چهرههاای
بهرهور و خالق تاریخ ،یک وجه اشترا ک داشتند».
ا
کارآفرین ،درحالیکه النگوهایش صدا میکردند ،گفت« :لطفا به ما بگوییاد».
حلقه ازدواج نویی روی دستش در نور صبحگاه میدرخشید.
میلیاردر ،خیلی سریع ،پشتک زد و روی سرش ایستاد .بعد ،مشتی سریع حواله
سینه خودش کرد و با زمزمه با خودش گفت« :امروز بسایار ارزشامند اسات .تماام
پااولهااای موجااود در دنیااا ،نمیتوانااد امااروز را بازگردانااد؛ بنااابراین آن را غنیماات
میشمارم و از آن لذت میبرم.
امروز ذهنم را با رؤیاهای بزرگ پر میکنم تاا جاایی بارای شاکهای کوچاک
باقی نماند .تمام نمیتوانمهاا را باا ذهنیات میتاوانم جاایگزین مایکنم؛ و باه یااد
خواهم داشت که رشد عظیمم ،در پس مرزهای محدودیتهایم قرار دارد.
امروز ،به یاد خواهم داشت تاا زماانی کاه رساالتم باه دغدغاهام تبادیل نشاده،
موهبتهایم هرگز به افتخارم تبدیل نخواهند شد؛ و تا زمانی که عطشم به خدمت
به خلق ،از تزلزلهای درونیام پیشی نگرفته ،فرصت بازرگ نهفتاه را در سااعات
ارزشمند برای تبدیلشدن به عامل کمک به خلق ،از دست خواهم داد.
امروز تا زمانی که هر دو پایم روی این زمین مقدس قرار دارند ،خاودم را وقاف
این خواهم کرد که از اشرافیت جعلی حذر کنم و همیشه خالص ،بیریا و متواضاع
297 باشم .اگر معاندان و بدخواهان به سویم سنگپرانی کنند ،من با مهربانی و عشاق
به رفتار بدشان پاسخ خواهم داد؛ حتی اگر لیاقتش را نداشته باشند .اگر منتقادان
مسخره کنند -همانطور که از کودکیام این کار را کردهاند – سنگهایی را که باه
سویم پرتاب کردهاند را برمیدارم و آنها یادوارهای برای عظمات خاواهم سااخت.
اگر هارکس مارا عجیبوغریاب خطااب کناد -هماانطور کاه اغلاب اوقاات مارا
اینگونه خطابم میکنند -با خرد درون قلبم ،به آنها لبخند خواهم زد ،زیرا تنهاا
افراد عجیب و هنجارشکن هستند که دنیای ما را تغییر میدهند .متفااوت باودن،
ا
واقعا چیز جالبی است .هنجارشکنی ،مد روز این دوران است».
صحنه شورانگیزی بود .استون رایلای در حالات واروناه ،طاوری باه ساینهاش
مشت میزد که انگار میخواست قلبش را احیا کند و این اشعار را میخواند.
درحالیکه ایستاد و مقدار زیادی از هوای تازه فرانشهوک را استنشاق میکارد،
ا
گفات« :میدانیاد؟ کلماات ،واقعاا قادرت خاالق درون خودشاان دارناد .ساخنان
قهرمانانه را به زبان بیاورید ،موعظههای یک فرد مثبتنگر مشتاق را تکرار کنیاد.
از زبان امید ،جملهبندی قدرت و اصطالحات راهبری و عشاق نامحادود اساتفاده
کنید .من هرروز کلماتم را با دقت زیاد انتخاب میکنم».
ا
میلیاردر ،نگاهی به تاکها انداخت« :بگذریم ،تمام نوابغ بزرگ واقعا عاشق بازی
کردن بودند .آنها درک میکردند که تفریح کردن ،شکل قدرتمندی از بازیابی قدرت
است .تمامشان ،فعالیتهای فرحبخش داشتند کاه بااتریهایشاان را از ناو شاارژ
میکرد .انیشتین ،عاشق قایقسواری باود .ارساطو و چاارلزدیکنز ،عاشاق پیاادهروی
روزانه بودند .مریل استریپ ،ابرستاره هالیوود ،بافتنی میبافت .اتیو وازنیک ،چوگاان
بازی میکرد .بیل گیتس ،در بازی بریج استاد بود .سرگی برین ،اغلب اوقات ،تمرین
اکروبات میکرد .زمانی را که شما به دور از کار صرف میکنید ،تلف نشده است .ایان
یک الزام است .این کار ،فضایی به شما میدهاد بارای پارورش ایادههایی کاه بارای
شما ثروت خواهند ساخت .پس کمتر کار کنید تا کار بیشتری به انجام برسانید .اصل
مدل یادگیری چرخه دوگانه عملکرد نخبگان ،همین است».
هنرمند ،به قصاد همراهای گفات« :حااال ارزش روش ۹۱/۴۱را بیشاتر درک 298
میکنم .گمان میکنم این به آن معناست که اشکالی ندارد اگار یکای دو روزی در
هفته به خودمان استراحت بدهیم».
«نهتنها اشکالی ندارد ،بلکه برای محافظت از سرمایههای نبوغتان یک الازام
است ،همان سرمایههایی که نوابغ برای کساب سالطه درزمیناه حرفاه خاود از آن
بهره میگیرند تاا شااهکارهایشاان در محاک زماان بااقی بمانناد .اگار بخاواهم
مشخصتر و تاکتیکیتر بگویم ،هر هفته ،حداقل دو روز کامل به خودتان مرخصی
بدهید ،بدون اساتفاده از فنااوری دیجیتاال .ساخنران باا "عناوان روزهاای بادون
فناوری دیجیتال " از آنها یاد میکند .این دو روز ،برای بازیابی و استراحت کامال
است .با اتمام هر فصل ،حتی بیشتر از ایان باه خودتاان اساتراحت بدهیاد .بارای
چناادین دهااه ،ماههااای ژوهاان ،ژوهیااه و اوت را بااه تعطاایالت اختصاااص دادم؛
قایقرانی ،دوچرخهسواری ،خواب ،مطالعه ،شنا و تجربه کردن زنادگی در بهتارین
ا
حالت ممکن .شاید شما رفقا فعال نتوانید این مقدار مرخصی به خودتان بدهید ،اما
باید به شما بگویم در خالل این دورههای نوسازی است که به بهترین شکل فکار
میکنم ،برنامهریزی میکنم و بهتارین بیانشهاایم را باه دسات مایآورم .هرباار،
هزاربرابر الهام گرفتهتر ،پرانرژیتر و سرزندهتر به دفترکارم برمیگردم».
پروانه دیگری پر زد و گذشت .تاکساتان معجازات فوقالعاادهی آیناده را نجاوا
میکرد .اگرچه آفتاب حاال در تابناکترین حالت خود قرار داشت ،هالل باریکی از
ماه در آسمان پهناور افریقا ،برسرجلب توجاه ،باا خورشاید در رقابات باود .صاحنه
حیرتآوری بود.
کارآفرین ،دست همسرش را در دست گرفت و گفت« :این صحنهها ،جادویی
هستند».
آقای رایلی ،حین برداشتن دوچرخه و راه افتادن به طرف جادهای مخفی که به
ا
تازگی کشف کرده بود ،گفات« :میدانیاد ،بهشات روی زماین ،الزاماا یاک جاای
عرفانی و روحانی نیست که بخواهید آرزویش را داشته باشید .این قلمرویای نیسات
ا
299 که فقط برای قدیسین ،غیبگوها و حکما حفظ شده باشد؛ اصال .من کشف کردم
که بهشت روی زمین ،حالتی از ذهن است که هر کسی میتواند آن را خلق کند...
و تمام این سالها ،چه زندگی رنگارنگی را از جان و دل زندگی کردم».
حاال میلیاردر داشت به گفت و گو عمق میداد و فلسفیتر به این درس خاص،
درباره مرزهای کار و زندگی ،برای دستیابی به عملکرد اسطورهای و زنادگی شاادتر
میپرداخت؛ زیرا پیروزی در کسبوکار بدون یک قلب شاد ،درواقاع از دسات دادن
فرصت برای زندگی است.
ا
استون رایلی گفت« :من واقعا احساس میکنم که خداوند به من لطف داشته
باشد .اغلب اوقاتم را در عالم جادو زندگی میکنم».
هنرمند درحالیکه دو کالف موهای بافتهاش را میکشید و بندهای کفشش را
باز میکرد ،پرسید« :جادو؟»
میلیاردر ،با حالتی آرام و درعینحال مطمئن ،گفت« :بله جادو .من یاد گارفتم
که موفقیت بدون احساس سرزندگی ،بزرگترین شکست است».
کارآفرین و هنرمند ،هر دو روی خاک تاکستان نشستند.
میلیاردر ،ادامه داد« :در عین اینکه همیشاه بارای رشاد دادن شارکتهاایم و
گسترش دادن منافعم در کسبوکار مشتاق بودم ،تا ببینم تا چه حد میتوانم پیش
بروم و برای امور بشردوستانهام منابع جمعآوری کانم ،همیشاه خاودم را باه لاذت
بردن از جادوی زندگی متعهد میدانم .پیروزی بدون لذت ،پوچ است».
درحالیکه کامیون حامل کاارگرانی باا لبخنادهای کاریزماتیاک از انجاا عباور
میکرد ،کارآفرین اذعان داشت« :مطمئن نیستم متوجه منظورتان شده باشم».
یکی از کارگرها فریاد زد« :صبح قشنگی است».
دولتمنااد گفاات« :ماان کااارم را خیلاای دوساات دارم و از خانااهها ،داراییهااا و
سرگرمیهایی که دارم خیلی لذت میبرم؛ اما به بیشتر از اینها نیاز دارم .من ،هم
دارایی دارم و هم آوازه جهانی باهعنوان یاک صااحب کسابوکار؛ اماا هاویتم را باا
اینها تعریف نمیکنم .هیچ اتصالی به هیچیک از این چیزها ندارم .هرچاه بیشاتر
از عمرم میگذرد ،هنوز عاشق لذتهای این دنیا هستم؛ اما برای شادی و آرامش 311
درون ،به آنها نیازی ندارم .من تمام ایان زنادگی را باه چشام یاک باازی بازرگ و
نوعی ورزش میبینم.
من مالک داراییهایم هستم ،اما آنها مالک من نیستند .اگرچاه در ایان دنیاا
بازی میکنم ،طبیعت وحشیاش را ناهتنها از دیادگاه اساتعاری ،بلکاه باه معناای
واقعی کلمه ،دوست دارم ومثل حاال که اینجا ،در حال تجربه کردن شگفتیهاای
طبیعت این دره ابدی در فرانشهورک هستم .من باه ایان صاورت چرخاه دوگاناه را
اجرا میکنم .برای لذت بردن کامل از زندگیام ،زمان اختصاص میدهم».
همانطور که آواز پرندگان باالتر میگرفت و سروکله دساته دیگاری از پرواناههاا پیادا
میشد تا به گفت و گوی سه همسفر گوش دهند ،دولتمند تکرار کرد« :بله جادو».
بعد با خنده کوتااهی گفات« :خادایا ،زنادگی چقادر زیباسات .حواساتان باشاد
زیبایی و شگفتیاش را از دست ندهید .تمام اینها اینجاست برای شما؛ حااال هار
اتفاقی که در طول زندگی برایتان بیفتد .ببینید ،همه ما داریم در یک زمان قرضی
زندگی میکنیم .زندگی با سرعت زیاد ،درگذر است .شما عزیزان تاا چشام باه هام
ا
بگذارید ،پیر میشوید و احتماال نوه و نتیجه بسیاری خواهید داشت».
با صدایی شبیه نجوا ادامه داد« :بگذریم .آرمان شهر ،مدینه فاضاله ،نیرواناا و
بهشت روی زمین ،همگی فقط نامهای هستند برای یک حالت وجودی ،نه یاک
مکان فیزیکی .وقتی قدرت ذاتی درونتاان را ابقاا کنیاد و وقتای شاکرگزاری بابات
کوچااکترین نعمااتهااا را پشاات گااوش نیندازیااد ،شااما هام وارد جااادوی زناادگی
میشوید و شروع میکنید به تجربه کردن ایان ساعادت هارروزه .وقتای باهجادوگر
تبدیل شوید ،تبدیل میشوید به مغناطیس معجزات».
کاارآفرین بااا خااودش گفاات« :حااال دیگاار میلیاااردر وارد قلمااروی عرفااانیتر و
دورتری شده است».
ا
دولتمند صانعتی گفات« :بهشات روی زمین...میدانیاد؟ زنادگی مان عموماا
جریان پایداری از زیبایی است .من کشف کردم که این ربط چندانی به داشتن پول
310 زیاد ندارد .بیشتر برمیگردد به حس ارضای درونی باا کوچاکتارین چیزهاا .یاک
نمونه آن ،آنطور که دیشب آتش شومینه مرا گرم میکرد و به مان الهاام مایداد.
برای رسیدن به این مرحله ،باید زمان زیادی را در طبیعت بگذرانید؛ حتی شاده در
تاکستان مثل اینجا ».و با انگشت ،به تاکستانهاای گساترده در ساطح دره اشااره
کرد« :یا پیادهروی در جنگل یا راه رفتن روی شنهای یک بیاباان لام یازرع .ایان
حالت بهواسطه از نو متصل شدن با هیبات ،شاگفتی و شاکوه ،در دساترس تماام
انسانها است که با بازدید مرتب از گالریهای هنری و نفوذ انرژی خالقان هنر در
چهارچوبهای ذهنی ،جسمانی ،قلبی و روحی افراد ،حاصل میشود .باا خاوردن
غذای سالم و ساده و معاشرت با افراد جالب ،واقعی ،اهل تفکر ،خالق و مهرباان
حاصل میشود که با بودنشان ،احساس خوبی به شما میدهند .قدم گذاشتن به
قلمروی جادو ،از طریق خداحافظی کاردن باا گذشاته ،در آغاوش گارفتن حاال و
بازگشت به رؤیاپردازی ،معصومیت و عشاقی کاه در کاودکی باا آن ارتباا نزدیاک
داشتید ،حاصل میشود .بزرگساالن کودکان زوال یافتهاند .وقتی خاوش فکاری و
شهامت از نو گشودن قلبتان را داشته باشید ،بهشت روی زمین بهطور طبیعی ،در
قلبتان ظاهر میشود .درست همانطور که در بچگی قلبتان را باز میکردید».
هنرمند ،با انرژی وافر ،در بحث شرکت کرد« :پیکاسو زمانی گفت" :چهارسال
زمان برد تا مانند رافاهل نقاشی کنم؛ اما برای اینکه مانند یک کودک نقاشی کانم،
یک عمر وقات گذاشاتم ".ماوافقم کاه باا برگشاتن باه معصاومیت دوران کاودکی،
میتوانیم بار دیگر جادو را به زندگی مان وارد کنیم».
میلیاردر توقف کرد .دوچرخهاش را زمین گذاشت و به دو شاگردش اشاره کارد
تا دنبالش ،وارد تاکستانی شوند که تابلوی فلزی مشکی با نوشته "شوهن بالن" باه
رنگ زرد داشت.
کارآفرین و هنرمند ،به او نگاه کردناد کاه داشات مادل آموزشای دیگاری روی
خاک تاکستان میکشید .آن مدل ،این چنین بود:
312
میلیاردر ،درحالیکه مثل یک سرباز ،خبردار ایساتاده باود ،باا خاودش زمزماه
کرد« :جادو .»...حاال ،چشمهایش بسته بودند .موهای پرپشتش کمی در جریاان
مالیم باد میجنبید .دستی روی قلبش گذاشت و دستهای کبوتر به پرواز درآمدند.
«این روزها ،عالقه خاصی به نسیم پیدا کردم .نسیم را فقط وقتی قدر میدانیم که
دیگر آن را نداشته باشیم .همانطور که گفاتم ،زنادگی ساحر و جاادو در خاودش
دارد؛ درست مقابل چشمهایتان قرار گرفته است .در دسترس همه هست .همه ما
میتوانیم به نحوی برای خودمان جادوگر شویم؛ اماا بارای تجرباه کاردن واقعیات
واالتری که از آن حرف میزنم و برای پیدا کردنش ،نیاز دارید که باه دفعاات ،ایان
دنیا را ترک کنید .در بازی جامعه مشاارکت کنیاد و حتای در آن موفاق شاوید ،اماا
گاهی از آن جدا شوید تا مالک شما نشود؛ چون بازیای که تاوده ماردم درگیار آن
شدند ،فقط یک وهم و خیال است؛ نوعی رؤیا در عالم بیداری است .عده زیاادی
از افراد خوب دارند بهترین صبحها را از زیباترین روزهایشان از دسات میدهناد،
زیرا پول را باالتر از معنای زندگی قرار میدهند ،سود را به افراد تارجیح میدهناد،
محبوبیت را به شرافت ترجیحح میدهند ،مشغله را به خاانواده تارجیح میدهناد و
موفقیت را به عشق ورزیدن به معجزات ساده لحظه ،حال ترجیح میدهند».
چشمهای میلیاردر؛ بسته باقی ماندند .بعد ،هر دو دستش را به سمت آسامان
بلند کرد ،همانطور که اغلب اوقات میکرد.
ادامه داد« :شما وقتی به عالم جادو وارد میشوید که حاس لاذت را باه قطاب
نمای خودتان تبدیل کنید .برای شناخت شادی روزافزون ،به آنچه شادتان میکند
313 اعتماد کنید .قلب شما خوب میداند که شما را به کجاا ببارد .خارد قلبتاان خیلای
بیشتر از مغزتان است .غریزه ،خیلی بیشتر از عقل می داند؛ و حس درونی ،خیلی
هوشمندتر از منطق است .از این بابت مطمئن باشاید .عقال و منطاق ماا از آنچاه
محیط و اطرافیان به ما یاددادند ،ساخته شده است .عقل ما ،با منطق و کارهاایی
ا
که قبال روی آن انجام شده ،محدود شده است .خاود واالی شاما ،خیلای بهتار از
اینها می داند .خود واالی شما ،با فلسفه امکان پاذیری کاار میکناد ،ناه فلسافه
واقع گرایی؛ وجودش رؤیایی است ،نامحدود است».
کارآفرین گفت« :فکر میکنم متوجه منظورتان نشدم».
آقای رایلی دستور داد« :دنبال حس لذتتان باشید .تنها باا افارادی معاشارت
کنید که حس لذتتان را خوراک میدهند .تنها کارهایی را انجام بدهید کاه حاس
لذت شما را افزایش میدهناد .تنهاا در مکانهاایی باشاید کاه در آنهاا بیشاتر از
هرجای دیگر ،احساس سرزندگی میکنید .ببینید ،مایدانم کاه زنادگی کاردن بار
اساس این مدل کار دشاواری اسات؛ بناابراین ،ایان مادل را باهعنوان یاک حالات
آرمانی در نظر بگیرید که قرار است در آینده به آن برسید .مثل تمام چیزهاایی کاه
به شما یاد دادم ،این هم یک فرآیند است ،نه یک اتفاق .زمان میبارد؛ اماا نقطاه
شروع آن ،این است که از این مدل آ گاه شوید .بعد ،دنبال حس لذتتان را بگیرید
و از آن بهعنوان قطبنما استفاده کنید».
میلیاردر ،شروع کرد به راه رفتن باه دوچرخاه کوهساتانیاش و باهآرامی باه دو
شاگردش اشاره کرد که دنباالش بروناد« :آه جاادوی موجاود در جاوهره زنادگی...
خیلی دوستش دارم .وجودم را بیشتر از هر شیء مادی دیگری ،با آرامش و سکون
پر میکند .این اهمیت ایجاد تعادل بین موفقیت و حس لذت و سرزندگی است».
میلیاردر ،بار دیگر بازوهای خاود را طاوری چناگ زد کاه انگاار درد شادیدی را
تجربه میکرد .به نرمی تکرار کرد« :خرد قلبتان ،همیشه از مغزتان بیشاتر اسات.
قلبتان میداند شما را به کجا ببرد .دنباال آن برویاد .باه او اعتمااد کنیاد .بااالخره
جادو را پیدا خواهید کرد».
میلیاردر ،عالمتی داد و بالفاصله دستیاری از پشت یک مترسک بیرون اماد و 314
سریع خودش را به رهیسش رساند .یک بیل به دسات میلیااردر داد و یکادیگر را در
آغوش گرفتند.
دولتمند ،با اشتیاق شروع به کندن کرد .کمی بعد ،صدای برخاورد فلاز باا فلاز
شنیده شد .آقای رایلی به زانو افتاد و شروع کرد به کنار زدن خاک از روی جعبهای
فوالدی که در دل زمین دفن شده بود .حاین انجاام ایان کاار ،بناگذاشات باه آواز
خواندن به سبک محلی اتریش و سوهیس .تماشای او حین کندن و اواز خوانادن،
ا
واقعا حس خاصی داشت.
کارآفرین و هنرمند ،مسحور شده بودند.
بعد ،دولتمند در جعبه را با دقات بااز کارد .داخال جعباه یاازده طلسام شاانس
جادویی وجود داشتند که هرکدام به یک ناماه وصال بودناد .در آن لحظاه ،تاابش
آفتاب روی سر میلیاردر ،حالتی شبیه به هاله نور ایجاد کرده بود.
میلیاردر ،زیر لب با خود گفت« :من جزهای از باود و نباود ایان جهاان هساتم.
قاادرت عظاایم کاهنااات ،در درون ماان اساات .تمااام آنچااه ماایخااواهم بااا ایمااان،
مثبتنگری ،انتظار بهترینها و باوری هدفمند ،به سمت من در حرکت است .اگر
خواستهام به من نرسد ،تنها به این دلیل است که چیزبهتری در راه است .مان باه
حقیقت این گفته باور دارم .تمام جادوگران ،بر حقیقت این گفته باور دارند».
کارآفرین و هنرمند با چشمهایی گرد شده ،از حیرت به یکدیگر نگاه کردند.
هنرمند پرسید« :چکار میکنید؟»
میلیاردر جواب داد« :دارم از عبارت تاکیدیام استفاده میکنم ».و بعاد ،کمای
آواز خواند« :شما محال است بتوانید در زنادگیتان جاادو کنیاد ،مگار اینکاه هنار
درخشان جادوگرهای واقعی را یاد بگیرید».
ناگهان ،جعبه از روی زمین بلند شد و برای لحظاتی ،باالی سطح زمین شناور
ماند .دهان هنرمند و کارآفرین از تعجب باز مانده بود.
هنرمند کمی دستپاچه شده بود« .این جلوه بصری را یکای باه شاما یااد داده،
315 درست است؟»
«شاید بله شاید هم نه ».جواب آقای رایلی ،به پیچیدگی موضاوع افازود :هار
یک از این طلسمهای جادویی ،به شما کمک میکند که یکی از یازده شعاری کاه
ظرف چند دهه اخیر برای افزایش ثروت و تجربه کردن یاک زنادگی زیباا اساتفاده
کردم را به یاد بیاورید .همینطور که گفتم ،روزهاای مان در جریاان پیوساتهای از
زیبایی ،هیبت عظیم و شگفتی ،بیوقفه است :بهشت روی زمین .من میخاواهم
شما دو نفر هم همینطاور زنادگی کنیاد .نکتاه جالاب ،ایان اسات کاه هار کسای
میتواند چنین زندگیای را خلق کند؛ اما عاده معادودی در ایان دنیاا هساتند کاه
بدانند چطور باید چنین زندگی را محقق کنند.
هر یک از این نامهها ،درون مایهای را از آنچه در این ماجراجویی شورانگیز با شما
به اشتراک گذاشتم ،جمعبندی میکند و همانطور که باه پایاان درسهاایماان
نزدیک میشویم ،به نوعی ،آموزهها را یک جا گرد هم میآورد.
اولین طلسم شانس ،یک آینه کوچک بود.
شعار اول میلیاردر :برای خلاق کاردن جاادو در دنیاا ،ابتادا مالاک جاادوی
درونتان شوید.
به آینه نگاه کنید .رابطه شما با خودتان ،رابطه شما را با دنیا پیشبینی میکند.
ا
به یاد داشته باشید که شما ذاتا باه ساکوت و تنهاایی تمایال داریاد و در ساکوت و
آرامش است که خودآ گاهی بروز میکند .بلز پاسکال ،ریاضیدان فرانسوی ،زمانی
نوشت« :تمام مشکالت بشر ،از ناتوانی او برای ساکت و تنها نشستن در یک اتاق
نشئت میگیرد ».نیازتان به پیچیادگیهاای دنیاا را کناار بگذاریاد و خودتاان را در
سکون و آرامشی که فقط در ساعات اول صبح قابل دسترسی است ،غرق کنید تاا
خود را بشناسید؛ چون فرار از تنهایی درواقع فرار از آزادی است.
برای تبدیلشدن به یک جادوگر و سرشار کردن زندگیتان از اشتیاق و مقاادیر
زیاد آرامش ،با سکون و آرامش ،احساس راحتی کنید تا بتوانید زمزماههاای نباو
ا
درونتااان را بشاانوید .در قلمااروی آراماش ،بااه یاااد خواهیااد آورد حقیقتااا چااه کساای
هستید .بار دیگر به خود متعالیتان دسترسی پیدا خواهید کارد کاه لبریاز اسات از 316
خالقیت ،قدرت ،شکستناپذیری و عشق بیقید و شر .
در این اعتکاف سکوت ،همچنین به چیزی دست خواهیاد یافات کاه در ایان
عصر بسیار نادر است :زمانی برای بودن با خودتان.
هرچه بیشتر این کار را انجام دهید ،بیشتر از روال کار کاهنات سار در خواهیاد
آورد .همچنین ،میتوانید تفاوت قاهل شوید بین باورهای محادود کنناده ناشای از
جامعه و باورهای درست .میتوانید باین نادای قابال اعتمااد قلاب و اعاالنهاای
مجاااب کننااده ترسااتان ،تفاااوت قاهاال شااوید .در تنهااایی همچنااین میتوانی اد بااه
بینشهای هنجارشکنانهای دست پیادا کنیاد کاه زمیناه حرفاهایتاان را متحاول
میکنند .میدانم که به نظر عجیب میآید ،اما در قلمروی آرامش ،شما میتوانیاد
واقعیتی موازی را که ناوابغی مثال نیکاوال تساال ،البارت انیشاتین ،گاریس هااپر،
توماس ادیسون ،جان دی راکفلر ،ماری کوری ،اندرو کارنگی ،کاترین گراهام ،سم
والتااون ،رزالینااد فاارانکلین و اسااتیو جااابز ماایدیدنااد ،ببینیااد .فکاار میکنیااد چاارا
دانشمندان ،مخترعان و هنرمندان افسانهای ،آن همه تالش مایکردناد تاا تنهاا
ا
باشند؟ قبال به شما گفتم که بازههای طوالنی تفکر در آرامش و به دور از هیااهو،
یکی از رازهای ذهنهای پیشرفته است .درنهایت ،شما همان کسای هساتید کاه
باید تمام عمرتان را با او بگذرانید .پس چرا رابطه خود را با خودمتعاالیتاان تقویات
نکنید ،نبوغتان را بهطور کامل نشناسید و یک رابطه عاشقانه ماادامالعمار باا ذات
اصلیتان ایجاد نکنید؟
طلسم شانس دوم ،یک گل بود .میلیاردر ،با لذت آن را بو کشید .بعد لبخند زد
و نامه مربو به آن را به دست شاگردانش داد تا بخوانند .نامه میگفت:
شعار دوم میلیاردر :تجربیات معجزه آسا را بر مادیات برتری دهید.
دنیا ،بار سنگینی روی دوش شما قرار داده است و شما را مانند سنگ ،سخت
کرده است .در کودکی ،غریزهتان به شما نشان مایداد چگوناه معجازه را در یاک
دانه برف ببینید ،ثروت را در تار زیبای عنکبوت بیابید و به زیبایی برگ درختاان در
317 یک صبح رنگارنگ پااییزی ،عشاق بورزیاد .در آن دوران ،هادف باه دسات آوردن
چیزی نبود ،فقط کشف کردن زندگی باود .تعاویض لنازی کاه دنیاا و زنادگی را از
پشت آن میبینید و دیدن پدیدههای خارقالعاده بهجای چیزهای پیشپاافتاده و از
نو عجین شدن با پاکی ناب گم شده دوران کودکی (قبل از آنکه این جامعه درهم
شکسته به شما آموزش دهد که اشایا و پاول را باه لاذتهاا و زیباییهاایی زنادگی
ترجیح بدهید) ،توانایی شما برای خلق معجزه را افزایش میدهد .بیشتر بخندیاد،
بیشتر شادی کنید و بیشتر بازی کنید .از شما خواهش میکنم.
فلااورانس اسااکاول شااین ،زمااانی گفاات« :آینااده پاار از وعاادههااای نیااک و
درعینحال ،پر رمز و راز است .هرچیازی ممکان اسات یاک شابه اتفااق بیفتاد».
بیشتر نسبت به شگفتیهای زندگیتان هوشیار باشید:نسیم مالیم ،سنجابهایی
که در پارک یکدیگر را دنبال میکنند و موزیکی به آن حد فوقالعاده که شما را باه
گریه میاندازد .اینگونه ،از طریق ارتقای قدرتهای ذاتیتان برای خلاق جاادوی
بیشتر در صبحهایتان ،به قلمروی سلطنتی عروج خواهید کرد .هرگز ساالمتی و
کیفیت زندگیتان را به خاطر درآمد سااالنه بیشاتر یاا دارایای خاالص بیشاتر ،فادا
نکنید .عوامل تعیینکننده یک زندگی فوقالعاده قرنهاسات کاه ثابات مانادهاناد:
حااس اینکااه در حااال رشااد هسااتید و ساارمایهگذاریهااای بشااری؛ تااالش باارای
استخراج بهترین ثمره کارتآنکه برای خلق خدا مفید باشد ،ارتباا وزیان باا افاراد
مثبتی که شاادیتاان را افازایش میدهناد ،اختصااص دادن زماانی بارای انجاام
کارهایی که به روحتان خوراک میدهند و پیش بردن روزهای تان با قلبیسرشار از
شکرگزاری.
بله ،وقتی در رم بودیم ،سررسیدم را لیسیدم .این یکای از تشاریفاتی اسات کاه
ا
عمدا اجرا میکنم تا از طریق شکرگزاری بابت تمام نعماتی که باه مان داده شاده،
سرزندگیام را ارتقا دهم .هرچه واضاح تار بارای آنچاه در زنادگی دارم ارزش قاهال
میشوم ،ارزش آنچه در زندگی دارم ،بیشتر و بیشتر میشود.
پس باهجای مصارفکننده اقاالم ماادی ،کلکسایونر تجربیاات عاالی باشاید.
زناادگیتان را ساااده کنیااد و بااه ساامت لااذتهای بنیااانیای بازگردیااد کااه جلااوی 318
چشمهایتان قارار دارناد .باا ایان کاار ،برنیروهاایی کاه آتاش عظمات درونتاان را
خاموش کردهاند ،غلبه میکنید و پوسته فریب سطحینگری که امروزه افراد خوب
زیادی درون آن گیر کردهاند را میدرید .با ادامه دادن این مسایر ،کمکام خواهیاد
ا
فهمید که زنندگیتان واقعا چقدر عالی است.
ا
لطفا به یاد داشته باشید که گذشته شما ،خدمتکاری است که شما را به آنچاه
اکنون هستید ،تبدیل کرده است ،نه همسفری که اغلب حال را کنارش بگذرانید و
نه دوستی آن را که با خودتان به آینده پاک خود ببرید .اگر بخشهایی از وجودتان
هنوز به ناامیدیها ،آزردگیها و دردهای گذشته چنگ زده باشند ،محال است باه
قلمروی جادویی که صبحها با خودش به ارمغان میآورد ،قدم بگذارید .حاال این را
خیلی خوب میدانید.
سبکدلی حضور در لحظه حال و دردهای کهن ،نمیتوانند وجاود یکادیگر را
ا
تحمل کنند .پس با تمرین پیوسته و بیوقفه ،خود را طوری تعلیم دهید که کاامال
در لحظه حال غرق شوید .بله رسیدن به ایان مرحلاه ،نیازمناد شاکیبایی و تاالش
است .بااینحال ،لذت بردن از همین لحظه اکنون ،حرکتای ضاروری بارای خلاق
یااک زناادگی خیاارهکننااده اساات .لحظااه اکنااون ،تمااام ثااروت شماساات .ایاان
امپراطوریای است که ارزشی بیش از تمام پولهای دنیا دارد .یک روز باالخره باه
حرف من خواهید رسید.
طلسم شانس سوم ،نماد یک در بود.
میلیاردر ،خاطرنشان کرد« :هر پایانی ،یک نقطه آغاز جدید است .تمام آنچه ما
تجربه میکنیم ،به دلیلی مفید اتفاق میافتند .وقتی دری بسته میشود ،همیشاه
در دیگری برای شما گشوده خواهد شد .همیشه به کاهنات اعتماد داشته باشید که
هوای شما را دارد؛ حتی اگر آنچه اتفاق افتاده ،هیچ با عقل شما جور در نیاید».
نامه متصل به نماد در میگفت:
شعار سوم میلیاردر :شکست ،بیباکی را بیشتر میکند.
319 جی.کی.رولینگ ،زمانی گفت« :زندگی کردن بادون شکسات ،محاال اسات؛
ا
مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که انگار اصاال زنادگی نکردهایاد .در ایان
صورت هم کل زندگیتان بهصورت پیشفر ،یک شکست است».
جالوتهای قدرتمند بلندپروازی و غولهاای عظایم تخیال درون شاما ،هرگاز
نباید با ترس از اینکه «حاال مردم چه فکاری میکنناد؟» یاا «اگرجاواب رد بگیارم،
ا
چه؟» یا «اگر این کار را بکنم ،احتماال احمق به نظر میآیم ».تضعیف شوند.
میتوانید اجازه دهید توسط ترس از شنیدن جواب رد ،فلج شاوید یاا میتوانیاد
بیرون بروید و دنیا را حیرتزده کنید؛ اما نمیتوانید هر دو را باهم انجام دهید.
حقیقت زندگی ،این است که شما سرنوشتی متعالی دارید که ملتمسانه از شما
میخواهد درزمینه در هم شکساتن پیچیادگیهای زنادگی ،باه آن توجاه کنیاد .از
سوءاستفاده از عظمتتان ،نابود کردن شاکوهتان و انکاار پرتاو درونتاان از طریاق
برچسب "شکست" روی نتایج غیر دلخواهتان ،دست بردارید .همه میدانیم که در
دل هر شکست ،فرصتی اصیل برای یک موفقیت بزرگتر وجود دارد.
در زندگیتان ،بیشتر «بله» بگوییاد .شاهامت ،ساالحی عاالی بارای مباارزه باا
لشکر افسوس است؛ لشکری که زندگی زیسته شده با ترس را از هم میدرد.
یک قلم موی چوبی به انادازه یاک انگشات ،طلسام جاادویی بعاد را تشاکیل
میداد و آقای رایلی ،با احتیا آن را از داخل جعبه فلزی برداشت.
میلیاردر ،درحالیکه نامه بعدی را به دست شاگردان میداد ،با مهربانی گفت:
«این طلسم ،برای تقویت این پندار است که شما خالق قدرتمند زنادگی خودتاان و
هنرمند بزرگ پدیدآورنده بلندپروازیزهایتان هستید .اینکه افراد مفید ،کامیااب و
خوشبین ،ثروت خود را با شانس به دست آوردند ،دروغی بیش نیست .من زماان
زیادی را صرف کردم تا مطمئن شوم شما ایان قسامت را باهخوبی درک میکنیاد.
اینکه آن افراد امپراتوریهای ثروت ،سرزندگی و اثرگاذاری روی زنادگی را باه ایان
دلیل ساختند که ستارههای بختشان به ترتیب درسات قارار داشاتند ،فقاط یاک
ا
افسانه است .لطفا نگاهی به این بیندازید».
شعار چهارم میلیاردر :با استفاده صحیح از قدرت ذاتیتان ،میتوانید آرمان 301
شهر شخصی خودتان را بسازید.
بسیاری از انسانها ،بهترین ساعات عمرشان را در پس نمای رضایت جعلی می
گذرانند .منظورم این است که آنها میگویند و فکر میکنند که شاد هساتند ،اماا در
واقعیت ،بدبخت هستند .آنها با تکرار این جمله با خودشآنکه «به همان چیزی که
داری قانع باش» ،بهجای اینکه خود را برای رسیدن به مدارج بااالتر تکامال دهناد،
این واقعیت را توجیه میکنند که باه رؤیاهایشاان خیانات کاردهاناد ،از گنجیناههای
بشری خود غفلت کردهاند و اثرگذاریشان روی این سیاره را به حداقل رساندهاند .بله
شما باید بابت هرآنچه دارید شاکر باشید؛ اما این را هم مدنظر داشته باشاید کاه ایان
افراد ،بهواسطه غفلت و رها کاردن قادرت ذاتایشاان ،خودشاان را در بنبسات گیار
انداختهاند .درنتیجه ،تمام حسهای آزادی شخصی و امیاد باه رسایدن باه تعاالی از
طریق استعدادهای وافرشان ،موردحمله وحشیانه قرار گرفته است.
برای وارد کردن جادو در زنادگیتان ،بایاد از چهاار ابازار خالقاناهای کاه تماام
خواستههایتان را به نتایج مرهی تبدیل میکنند آ گاه باشید .این چهار منبع که شاما
را قادر به خلق معجزه میکند ،اینها هستند :افکار ،احساساات ،کاالم و اعماال
شما .ذهنتان را بهگونهای تمرین دهید که فقط افکاری را تولید کند که به تعالی و
شااادی شااما کمااک میکننااد .بااهطور مرتااب ،خااود را غاارق احساساااتی مثاال
شکرگزاری ،انتظار مثبت و عشق به تمام آنچه در زندگی دارید ،کنید .تنها کالمی
را به زبان بیاورید که از ارتقا ،فراوانی و انگیزه میگویند .کارهایی را انجام دهید که
با قهرمان درونتان که در عمق زیربنای خرد وجودتان نشسته ،همراستا باشد.
کافی است روی کساانی دقیاق شاوید کاه از قابلیتهایشاان آنطاور کاه بایاد
استفاده نمیکنند تا آشکارا درک کنید چرا شرایطشان اینقدر دشاوار اسات .آنهاا
افکارشان را بهجای فراوانی ،روی کمبود متمرکز کردهاند .آنها با صاحبت کاردن
درباااره مشااکالت ،بااا زدن برچسااب "افتضاااح" بااه شاارایطشااان و لقااب دادن
"غیرممکن" به موفقیت ،ثروت ،رفاه و خدمت پرانرژی به دیگران ،به قادرت کاالم
300 بیاحترامی میکنند .آنها درک نمیکنند که این کالمشاان اسات کاه آنهاا را از
ا
ظرفیتشان برای خلق جادو ،جداکرده است .کلمات ،واقعا قدرت مضاعف سازی
دارند .این افراد درگیر شده در خندق زندگی ،هرگز تالش نمیکنند .آنهاا حاداقل
کار ممکن را انجام داده و آرزوی یک زندگی زیبا را دارند .آنهاا بار ایان باورناد کاه
هیچکس جنایتی را که آنها در قبال بشریت انجام میدهند نمیبیند .درحالیکاه
جادوگر درونشان -ذهان خودآگااه و ناخودآ گااهشاان -نااظر تماام اینهاسات؛ و
دزدی آنها از عظمتشان را نظاره میکند.
شیء بعدی ،یک طلسم چشمزخم باود؛ طلسامی شابیه باه چشام کاه برخای
ا
فرهنگها برای دور کردن شر استفاده میکنند .احتماال در یکی از سفرهایتاان،
یکی از اینها دیده باشید.
ا
میلیاردر ،به شاگردانش گفت« :ببینید .من اعتقاد ندارم که کسی واقعا شار و باد
باشد .خب شاید یک عده کمی باشند؛ اما در غالب موارد هرچه بیشتر عمر مایکنم،
بیشتر به این نتیجه میرسم کاه هماه ماا ضاربه و آسایب را باه درجاات مختلاف در
ا
زندگیمان تجربه کردهایم .همانطور که قبال گفتم ،تنها افرادی که خودشاان اسایر
درد و رنج هستند ،باعث رنج و درد دیگران میشوند .آنهایی که در عاذاب هساتند،
برای دیگران عذاب درست میکنند .افرادی کاه رفتارهاای گیجکنناده از آنهاا سار
ا ا
میزند عموما خودشان را شدت گیج هستند .آنها واقعاا دچاار درد هساتند و زماانی
اتفاااقی باارایشااان افتاااده اساات کااه باعااث شااده احساااس تاارس و تهدیااد کننااد.
بهاینترتیب ،نیکی درونشان به تناقض رسایده و بساته شاده اسات .اینکاه آنهاا را
افراد وحشتناک خطاب کنیم ،یک قضاوت سطحی است .قضیه خیلی عمیاقتار از
ا
تصور عجوالنه است .بگذریم ،فعاال فقاط هماینقادر بدانیاد کاه بارای رسایدن باه
حداکثر بهرهوری ،عملکرد ،شادی بیحدومرز و آرامش درون ،خیلی مهم اسات کاه
از افراد بد فاصله بگیرید ،یعنی کسانی که وجودشان باه حادی از زخمهاای گذشاته
لبریز است که خودآگاهی الزم برای منعکس نکردن آن زخمها را روی شاما ندارناد.
یک بار برای سفر کاری ،به باربادوس رفته بودم که یاک رانناده تاکسای ایان جملاه
خردمندانه را به من گفت که خیلی به من کمک کرد« :از آدمهای بد ،حذر کن». 302
طلسم چشمزخم ،این نامه را روی خود داشت:
شعار پنجم میلیاردر :از افراد بد حذر کن.
هرگز قدرت همنشینان خود را دستکم نگیرید .ما بر اساس پدیدهای موساوم
به «واگیر احساسی» و همچنین بهواسطه فعال شدن اعصاب تقلیدی در مغزمان،
رفتار افرادی را که روزمان را با آنها سپری میکنیم را تقلید میکنیم .زندگیتان را
بااا افااراد عااالی ،مبتکاار ،سااالم و مهاارورز پاار کنیااد .بااهمرورزمان ،شااما هاام آن
خصیصههای متعالی را الگوی خود قارار خواهیاد داد .کاافی اسات منفیباافهاا،
دزدان اناارژی و خاموشکنناادگان آتااش اشااتیاق را بااه درون حباااب تنااگ تمرکااز
مطلقتان راه دهید تا خودتان هم شوید شبیه آنها.
کلید اصلی ،این است که از افراد بد حذر کنید .کسانی که در محیطهایی پر از
دردسر و مشکالت بیپایان بزرگ شدهاند ،در سطوح خودآگاه و ناخودآ گاه ،دردسر
و مشکالت بیپایان ایجاد میکنند ،زیرا اگرچاه خیلای عجیاب باه نظار میرساد،
چنین شرایطی آنقدر به چشمشان آشنا است که برایشان حکم خانه امن را دارد.
از آدمهای مشکلدار و منفیباف دوری کنید.
تا سرحد امکان ،در کمال آرامش با همه ارتبا برقرار کنید؛ حتی یک دشامن
هم زیادی است .زندگی را در کمال وقار زندگی کنید و با بروز درگیری ،کار درسات
را انجام دهید .اگر کسی در حق شما بادی کارد ،اجاازه بدهیاد تقادیر بهحساابش
رسیدگی کند .اجازه دهید یک زندگی در سطح متعالی ،انتقام شما را پر کند.
به نامه ششم داخال جعباه فلازی ،یاک اساکناس بااارزش زیااد متصال باود.
اسکناس به دالیلی مرموز که به هنرمند و کارآفرین مشخص نبود ،بهصورت یاک
مثلث تا شده بود .این نامه از باقی نامهها طوالنیتر بود و میگفت:
شعار ششم میلیاردر :پول ،ثمره سخاوت است ،نه باور کمبود.
مراقب باشید فلسفه رایج در دنیا ،شما را گمراه نکند .فقر ،پیامد ناوعی شارایط
درونای اساات ،ناه وضااعیتهاای بیروناای .اگار خااالف ایان باااور را داشاته باشااید،
303 ظرفیتتااان باارای خلااق جااادو و کامیااابی دلخواهتااان را دودسااتی تقاادیم همااان
چیزهایی میکنید که از آنها شکایت دارید.
پول ،جریانی است که باید مانند الکتریسیته در حرکت باشد .بله پول نقاد یاک
جریان است .نیاز دارد که در گردش باشد .احتکار کردن پول ،جلوی جریاان آن را
در کسبوکار و زندگی شخصیتان میگیارد .تماام نواباغ جاادوگر ،ایان حقیقات را
مایداننااد؛ بنااابراین ،بیشااتر از مااالتااان ببخشااید تااا بیشااتر دریافاات کنیااد .باارای
پیشخدمتهای رستورانها ،مستخدمین هتل و رانندگان تاکسی ،انعام درشت در
نظر بگیرید .به خیریههاا کماک کنیاد .بارای اهال خاانواده و دوساتان ،بایهایچ
چشامداشاتی ،کارهااای فوقالعااده انجااام دهیاد .در ایاان صاورت ،سااونامیای از
فراوانی ،به سمتتان جریان پیدا خواهد کرد.
شاید برایتان ساال باشد که چرا عده زیادی از مردم در چناین عاالم کمباودی
زندگی میکنند .این حالات ذهنای از رد زخمهاای پاول نشائت مایگیارد .ایانهاا
برنامهریزیهایی هستند که در اعماق ذهن ناخودآگاه ماا قارار گرفتاهاناد .ایانهاا
بیآنکه بدانیم ،توسط سایگنالهایی دریافات شاده از والادین و آماوزههاای دیگار
اثرگذار روی ما ،در دوران کودکی ،آنجا کاشته شدهاند .حرف مشترک بین تمام این
افراد که از آموزههای غلط دریافت شده در کودکی خودشان ناشی میشود ،به این
صورت است« :به همانی کاه داری ،قاانع بااش!» یاا «پولادارهاا آدمهاای خاوبی
نیستند!» یا «پول کاه چیاز بیارزشای نیسات ».ایان جماالت ،در سانین حسااس
تأثیر پذیری ،بذرهای سیاه باور کمبود را در درون ما کاشتند.
چهار تمرین به ما کمک کردند که به موفقیت مالی برسم که آنهاا را باه شاما
هدیه میکنم :انتظار مثبت ،ایمان فعال ،شکرگزاری روزافزون و انتقال ارزش.
منظورم از انتظار مثبت ،بهسادگی این است که همیشه ذهنیتی را برای خودم
حفظ میکنم که بر اساس آن ،پول بهطور مستمر و از مناابع غیرقابال انتظاار ،باه
سمت من در جریان است.
ایمان وقتی حاصل میشود که شما طوری رفتار کنید که به کاهنات نشان دهید باه
فراوانی و سخاوتش اعتماد دارید .کاهنات ،عاشق رفتارهاای نشااندهنده بااور فراوانای 304
است؛ مانند وقتی که هزینه شامی که باا دوساتانتاان در یاک رساتوران گرانقیمات،
خوردهاید مایپردازیاد ،درحالیکاه روی کاغاذ تاوان پرداخات آن را نداریاد؛ و ابازاری را
میخرید که برای ارتقای سطح پیشه خود ،به آنها نیاز دارید ،درحالیکه پول کمای در
کیف پولتان دارید .منظورم به این وجه نیست که خودتان را تا خرخاره در بادهی غارق
کنید .فقط به کاهنات نشان دهید که میدانید فراوانی و کامیابی در راه است و کارهاایی
انجام دهید که به شما این احساس را بدهند که بسیار دارا هستید.
شکرگزاری روزافزون هم که در جریان ایان سافر ،باه کارات دربااره آن بحاث
کاردهایم .قلبتاان را بااه روی هماهچیز و هماهکس در زناادگیتان بااز کنیاد .وقتاای
صورتحسابی را پرداخت میکنید ،از خداوند برای پولتان طلب برکت کنید .برای
صندوقدار فروشگاه و کشاورزانی که خوراک شما را به عمل میآورند ،طلب برکت
کنید .برای رانندهای که در خیابان به شما راه میدهد و برای آهنگساازهایی کاه
ترانههایی میسازند که به موسیقی متن زندگیتان تبادیل میشاوند ،طلاب برکات
کنید .برای پاهایتان که این همه سال شما را حرکت دادند ،چشمهایتاان کاه باه
شما اجازه دادند شاهد زیباییها باشید و قلبتان که به شما حاس زنادگی میدهاد،
طلب برکت و شکر کنید.
انتقال ارزش هم به این معنا اسات کاه باه دیگاران بیشاتر از حاد انتظارشاان،
منفعت برسانید؛ چون هر چه بکاری ،همان را برداشت میکنی.
بااا گسااترش دادن و تقویاات کااردن باااور فراواناای در هوشاایاریتااان ،افاازایش
ا
کوانتمی را در درآمد و دارایی خالصانه تجربه خواهید کرد .پس لطفا این قسامت را
خوب درک کنید .بیشتر اندوه در جامعه ما ،به این دلیل است که بسیاری از ماردم
پول کافی ندارند که با وجود باور کمبود در ذهن مردم ،باید هم اینگونه باشد.
هنرمند درحالیکه یک خوشه بزرگ انگور را درسته میبلعید ،گفت« :بعد نوبت
چیست؟»
میلیاردر ،یک کفش کتانی مینیاتوری از جعباه بیارون کشاید و گفات« :ورزش
ا
305 قطعا یک طلسم جادویی است .نامهای را که همراهش برایتان نوشتم بخوانید».
نامه میگفت:
شعار هفتم میلیاردر :ساالمتی بهیناه ،تاوان شاما را بارای خلاق جاادو باه
حداکثر میرساند».
تمرین بدنی در اولین ساعات صبح ،در جاا ترتیاب موضاوع حفاظ ساالمتی را
میدهد .این فعالیت فوق مهم که حااال در حاال انجاام شادن اسات ،بارای شاما
ادراک ،انرژی و روحیهای بهجا میگذارد که باا کماک آنهاا ،میتوانیاد در طاول
روزتان ،شگفتی خلق کنید.
وقتی هرروز صبح بهطور مستمر تمرین بدنی را شروع میکنید ،هرروز صابح ،حیارت
خواهید کرد ،اگر ببینید با از قلم انداختن یک روز برای ورزش ،چه احسااس ناخوشاایندی
دارید .بعد تازه متوجه میشاوید کاه قبال از اینکاه عاادت ورزش را شاروع کنیاد ،همیشاه
همین حس ناخوشایندی را داشتهاید .فقط آن موقاع از ایان حاس آ گااه نبودیاد ،چارا کاه
احساس ناخوشایند و انرژی کم ،حالت عادی و معمول احساس شما بوده است.
سالمتی واقعی ،درواقع ،سالمتی در باالترین حد است .کساانی کاه ساالمتی
خود را از دست میدهند ،باقی عمرشان را صرف ایان مایکنناد کاه آن را بازیاابی
کنند .سرزندگی غیرمعمول ،همچنین روشی شگرف برای رشد دادن کامیاابیتاان
است .وقتی ازلحا بدنی در بهترین وضعیت عمر خود قرار دارید ،تغذیه خود را به
شکلی متعالی تحت قاعده درمایآوریاد ،برناماه خاوابتاان را نظام مایبخشاید و
سرعت فرآیند پیری را به حداقل میرسانید ،افزایش وسایعی در توانااییتاان بارای
برقراری ارتبا نزدیک با خود متعالیتان ،در خود میبینید؛ بنابراین مقدار بیشتری
از نبو و شفقت خودتان را به دنیای ما میآورید .این امر ،در عو ،باعث ایجااد
موفقیت مالی در زندگیتان میشود .از همه مهمتر اینکاه شاما در جایگااهی قارار
میگیرید که قادر به خدمترسانی بیشتری به خلق خواهید بود .هیچچیز باشکوهتر
از کمک به خلق نیست .تمام جادوگرها ،این حقیقت را نیک میدانند.
هشتمین نماد ،مجسمه کوچکی از یک کوهنورد بود.
میلیاردر توضیح داد« :هیچوقات از ایجااد بهباود در کیفیات صابحهایتاان و 306
تعالی بخشیدن به زندگیتان ،دست برندارید ».و بعد ،یک دهان دیگار آواز محلای
خواند .کارگران تاکستان ،نگاه میکردند و با صدای بلند میخندیدند .آقاای رایلای
برایشان دست تکان داد و همراه آنها میخندید .بعد توضایحاتش را اداماه داد:
«وی گی اصلی افراد موفق ،این است که پیوسته در حال رشد هستند .وقتای شاما
قله بلندی را فتح میکنید ،خودتان را مقابل رشتهکوههای دیگری میبینید که باید
از آنها باال بروید .این یک استعاره بسیار اساسی است عزیزان».
ا
غبار نشسته روی نامه را که اتفاقا با این طلسم همخوانی داشت ،فاوت کارد و
جلوی روی شاگردانش نگه داشت تا ببینند .نامه میگفت:
شعار هشتم میلیاردر :ارتقا دادن استانداردهای زنادگیتان را تاا حاد تعاالی
ادامه دهید.
اصااطالح "وفااق دادگاای لااذتگرایانااه " شاارایطی را توصاایف میکنااد کااه در آن
ا
انسانها خودشان را با تغییرات محیطی و زندگی وفق میدهند؛ مثال اضافه حقاوقی
را که سالها انتظارش را میکشیدید ،دریافت میکنید و به مدت یک روز ،بسیار شاد
هستید .بعد ،این درآمد جدید به درآمد عادیتاان تبادیل میشاود و لاذتی کاه حاس
میکردید ،محو میشود .مثال دیگر ،این است که به آپارتمانی نزدیک به ریال قطاار
ا
میروید و پس از مدتی دیگر ،صدای قطار را نمیشنوید .یا مثال وقتی اتومبیل هم به
بخشی نامرهی از صحنه زندگیتان تبدیل میشود .اینها ،مثالهایی عملای از "وفاق
دادگی لذتگرایانه " هستند و این پدیده در زندگی همه ما بروز مییابد.
یک پادزهر برای این نوع زیستن اسات ،ایان کاه پیوساته در حاال ارتقاا دادن
سطح استانداردهای فردی و کیفیت زندگیتان باشید .هر فصل را از فصل قبال و
هر سال را از سال قبل بهتر کنید .خدایان و اسطورهها ،اینگونه زندگی میکنند.
یک فلسفه خیلی مهم هم به این موضوع مرتبط است کاه کماک فراوانای باه
من کرده است :زندگی را در سطح متعالی زندگی کنید .زندگی ،کوتاهتر از آن است
که با خودتان به بهتارین نحاو ممکان رفتاار نکنیاد .وقتای بهتار مراقاب خودتاان
307 هستید ،روابطتان با دیگران ،با کارتان ،با پول و باقی دنیاا باه هماان نسابت ارتقاا
مییابد ،زیرا رابطه شما با هرچیازی بیارون از وجودتاان ،الجارم ،بازتاابی اسات از
رابطه شما با عالم درونتان .رکن روزگار ،این است.
پولتان را روی بهترین کتابی که میتوانید بخرید سرمایهگذاری کنید تاا چنادین
برابرش را پاداش بگیرید .بهترین غذاهای متناسب با بودجاه خاود را بخوریاد؛ حتای
اگر پولتان فقط به یک ساالد در یک رستوران شیک میرساد .در گارانتارین هتال
شهرتان یک فنجان قهوه بنوشید .اگر شهرتان یاک تایم ورزشای حرفاهای دارد کاه
محبوب شما است ،هرازگاهی بهجای حضور در جایگااه ارزان ،بلایط جایگااه ویا ه را
بخرید .بهترین اتومبیلی را برانید که با بودجهتان سازگار است .هارروز یاک موسایقی
شادیبخش گوش دهید .همانطور که به شما یاد دادم ،از گالریهای هنری بازدید
کنید تا خالقیت و آگاهی نقاشها و هنرمندان به روحتان سرایت کند .یادتان باشاد:
همیشااه نزدیااک گلهااا باشااید .فرکااانس ارتعاشاااتتااان و قابلیتتااان را باارای دیاادن
جهانهای موازی که رؤیاپردازان در آنها قدم میگذارند افازایش خواهناد داد .فکار
میکنید چرا بسیاری از قدیسین ،پیشگویان و حکما در کنارشان گل مایکاشاتند؟ از
نتیجه گل در رسیدن شما به نتایج دلخواهتان ،حیرت خواهید کرد.
طلسم شانس نهم ،یک قلب بود .نامه مرتبط با آن میگفت:
شعار نهم میلیاردر :عشق ریشهدار ،به شادی شکستناپذیر منجر میشود.
از هر فرصتی ،برای نشاان دادن عشاق باه ماردم اساتفاده کنیاد .گفتاهای از
ویلیام پن ،شاعر بزرگ ،وجود دارد که در زندگی راهنمای من بوده و بسایار کماک
کرده است« :یاک باار بیشاتر زنادگی نخاواهم کارد .ازایانرو ،اگار فرصاتی بارای
هنرورزی یا انجام کار نیک در حق انسانی باشاد ،بگذاریاد هماین حااال انجاامش
دهم ،نه آنکه آن را به تعویق بیندازم یا مورد غفلت قرار دهم ،زیرا قرار نیسات باار
دیگر از این مسیر گذر کنم».
تا خودتان و دیگران زندهاید ،به آنها بگویید کاه چقادر باه وجودشاان افتخاار
میکنید و چقدر دوستشان دارید .یک بار مردی را مالقات کاردم کاه میگفات باا
دیدن هار انساان زناده ،احسااس شاادی وافاری در خاودش حاس میکناد .از او 308
پرسیدم« :چرا؟» او جواب داد« :چون آنقدر مرده در زندگیام دیدهام که مالقاات
با انسان زنده ،یک موهبت است».
هیچیک از ما نمیداند عمرش چه وقت به پایان خواهد رسید .پس چرا ارزشامندترین
چیز را از یکدیگر دریغ کنیم؟ یعنی ظرفیت بشریتان را برای عشق ورزیدن.
بهعنوان یک انسان زنده ،بخشی از وظایف شما این است که کاری کنید مردم
احساس بهتری نسبت به خودشان داشته باشاند .لبخناد روی لابشاان بنشاانید.
حیرت میکنید ،وقتی بدانید شاد کردن دیگران ،چقادر راحات و کمهزیناه اسات.
برای تمام عزیزانتان ،نامههای عاشقانه مدل قدیمی بنویسید .برای تمام کساانی
که یاریتان کردهاند ،یادداشت تشکر بنویسید .برای هرکس که فکر میکنیاد نیااز
به تحسین و تقدیر دارد ،پیام بفرساتید .بادون نگرانای از تارس اهریمنای ناشای از
جاواب رد شانیدن ،احساسااتتان را بااه دیگاران بگوییاد .همیشاه تمرکزتااان روی
دیگران باشد تا نشان دادن خودتان بهعنوان یک فرد جالبتوجه .هار انساانی کاه
مالقات میکنید ،چیزی را برای یاددادن ،داستانی برای گفتن و رؤیایی در قلابش
دارد که نیازمند حمایت شماست.
بابت هر کالم دلگرمکنندهای که ناگفته میگاذاریم ،هار احسااس گرمای کاه
بروز نمیدهیم و هر عمال نیکای کاه انجاام نمایدهایم ،زنجیاری باه پاای خاود
متعالیمان میبندیم.
دولتمند ،درحالیکه مجسمه کوچکی از یک فرشته را به شااگردانش مایداد،
ا
مادبانه درخواست کرد« :بیایید لطفا این را بگیرید .محتوای این ناماه بسایار مهام
است .پیشنهاد میکنم آن را با قلبی گسترده بخوانید».
محتوای نامه این بود:
شعار دهم میلیاردر :بهشت روی زمین ،یک حالت ذهنی است ،نه یک مکان.
هرروز به عالم پرهیبت شگفتیهای این دنیا ،سفر و ماجراجویی کنید .شگفتی
منبع قدرتمندی از شادی و یک مهارت کلیدی بارای ترفیاع دادن نباو روزافازون
309 است .تمام مردان و زنان بزرگ دنیا بلد بودند چگونه در جاادوی ناشای از یاک روز
مسحورکننده ،به آرامش برسند.
بهواسطه تجربیاتم در زندگی ،اکنون درک میکنم آنچه فالسفه ،عرفا و ناجیاان
جاودانه بشریت ،از آن با عنوان بهشت روی زماین یااد میکردناد ،ناه مکاانی بارای
رفتن .بلکه حالتی درونی برای رسیدن است .در این مورد ،به من اعتماد کنید ،هرچه
چهارچوب ذهنیتان را پرورش دهید ،چهارچوب قلبیتان را تقویت کنید ،چهاارچوب
سالمتیتان را بهینه کنید ،دیدگاهتان از زنادگی باه پدیادهای انقالبای تبادیل خواهاد
شد؛ اما اگر این اقدام بسیار مهم را انجام ندهید ،هرگز به آن درجاه نخواهیاد رساید.
تمام حرفهایم حکم یاوهگوییهاای یاک پیرمارد عجیبوغریاب را دارد .میدانیاد؟
انسان عاقل را در دنیایی پر از دیوانه ،دیوانه میپندارید.
بنابراین هرچه زمان بیشتری را به تعالی فردی اختصاص دهید ،مقدار عشاقی کاه
به خویشتن احساس میکنید ،افزون خواهد شد .تمام موفقیتهای وافار و لاذتهاای
فردی ،بستگی به عشق شما به خویشتنتان دارد .آنچه شما را به شکها ،تزلزلهاای
درونی و ترسهایتاان متصال کارده اسات ،عازت نفاس پاایین اسات .بهواساطه آنچاه
دیگران در دوران کودکی به شما گفتهاند ،ذهن ناخودآ گااهتاان شاهامت شاما را تقلیال
داده ،شعله بلندمرتبگیتان را خاموش کرده و عظمتتان را به زنجیر کشیده است.
ا
وقتی شما باورهای غلطی که قبال حقیقت میپنداشاتید را کناار مایگذاریاد و
وقتی زخمهای عاطفیای که درهای قلبتان را به روی عشاق بساته اسات را رهاا
ا
میکنید -البته منظورم صرفا عشق بین زن و مرد نیسات -قابلیات حاس کاردن
این عالم نو را که به آن اشاره میکنم ،به دست خواهید آورد .ایان تواناایی همیشاه
آنجا در درونتان بوده است؛ اما به خاطر لنز کثیفی که دنیا را از پشت آن میبینید،
امکان دانستن آن را نداشتید.
بااینحال ،هیچچیز در جهان غلط نیست .هیچچیاز هادر نرفتاه و تلاف نشاده
ا
است .همهچیز تقریباا هماانطور اسات کاه بایاد باشاد .در پایاان زنادگی ،متوجاه
خواهید شد که تنها بخش اندکی از آنچه برایتان اتفاق افتاده است ،تصاادف باوده
است .همهچیز برای رشد شما و به صالح شما ر داده است. 321
کارآفرین و هنرمند ،با دیدن طلسم شانس یازدهم ،تعجب کردند.
ا
میلیاردر ،تابوتی مینیاتوری به دست آنها داد و گفت« :اگار واقعاا میخواهیاد
جادو را در زندگیتان پیاده کنید ،اغلب اوقات روی این مورد آخر تعمق کنید».
این نامه برخالف باقی نامهها ،با جوهر قرمز نوشته شده بود:
شعار یازدهم میلیاردر :فردا یک امتیاز است ،نه یک حق مسلم.
هرگز قهرمانی و آرامشتان را به تعویق نیندازید .زندگیتان میتواند ظارف یاک
ساعت از هم بپاشد .من بسیار خوشبین هستم و تاجر اصیل امیاد .درعینحاال،
واقعبین هم هستم .بیماری ،باخت و مرگ ،هرروز در حال ر دادن هساتند .ذات
انسان اینگونه است که فکر کند این چیزها هرگاز بارایش اتفااق نخواهناد افتااد.
بااینحال ،تمام فالسفه خردمند به ما یاد میدهند که وجود ما فانی است.
با مسلح شدن به این بینش ،با میرایی خودتان ارتبا برقرار کنیاد .درک کنیاد
که روزهای عمرتان ،محادود هساتند .باا ورود باه گاذرگاه هار صابح ،یاک روز باه
مرگتان نزدیکتر خواهید شد.
بروز دادن موهبتهاا و اساتعدادهایتاان را پشات گاوش نیندازیاد .اطمیناان
حاصل کنید که از سواری بر مرکب زندگی لذت میبرید .حاین رسایدن باه مادارج
عالی ،اوقات خوشی داشته باشید .غمانگیز است که بسیاری از مردم داشتن یاک
زندگی زیبا ،مفرح جادویی را آنقدر به تعویق میاندازند که به حادی پیار میشاوند
که دیگر نمیتوانند لذتی از آن ببرند.
زندگی در حقیقت یک سفر ملکوتی است .بله همه ماا در زنادگی ،آزمونهاای
دشواری را تجربه کردهایم و دلمان میشکند؛ اما اغلب اینها به صالح ما هستند.
هاار داسااتان قهرمانانااه بایااد یااک شخصاایت شاارور هاام داشااته باشااد تااا پیااروزی
نهاییاش ،ارزش تماشا کردن را داشته باشد.
همیشه این نکته را پیش ذهن داشته باشید که زندگی کوتاه است .شادی را به زماان
آزاد بیشتر ،گرفتن مقام یا داشتن ثروت زیاد در بانک ،موکاول نکنیاد .ایانهاا ،بهاناههایی
320 هستند که ریشه در احساسات ناشی از باور کمباود لیاقات دارناد .ایان احساساات را درک
کنید و بعد از مدارتان خارج کنید تا به عروج بهسوی متعالیترین قلمروها ،ادامه دهید.
فردا یک وعده است ،نه یک واقعیات محتاوم .از هار صابحتان لاذت ببریاد و
بابت هرروزتان بر روی این زمین شاکر باشید .ریسکهای جسورانه انجام بدهید و
درعینحال ،آنها را با عقل سالیم محادود کنیاد .طاوری زنادگی کنیاد کاه انگاار
فردایی وجود ندارد و درعینحال ،انگار تا ابد زنده خواهید بود؛ طوری که وقتی باه
پایان عمر رسیدید ،بدانید که زندگیتان گواهی پرشکوه بر قابلیت اسطورگی نهفتاه
در درون تمام انسانها بوده است.
سپس ،میلیاردر هر دو شاگردش را بوسید« :میدانید کاه خیلای دلام برایتاان
تنگ میشود .خیلی دوستتان دارم».
و بعد ،در تاکستان ناپدید شد و فقط دوچرخه کوهستانیاش را بهجا گذاشت.
فصل هفدهم
اعضای باشگاه پنج صبحیها ،به قهرمان زندگی
خودشان تبدیل میشوند
بده مدا «همچون ی قهرمان زندگی کن .این چیزی است که ادبیات کلسدی
میآموزد .قهرمان داس ان باش؛ وگرنه زندگی بیارزش خواهد بود.
جان مکسول کوتسی (رمان نویس)
322
سکوی فرور هلیکوپتر شهر کیاپ تااون واقاع در افریقاای جناوبی ،در باراناداز
ویکتوریا و آلفرد قرار دارد؛ جایی کاه توریساتهاا چر وفلاک کیاپ تااون را ساوار
میشوند ،قایقسوارها برای مسابقات شجاعانه و هیجانانگیز قایقسواری ،توشاه
جمع میکنند ،برای سفرهای ماهیگیری ثبتنام میشاود و میتاوانی قهاوه سایاه
غلیظ سفارش دهی.
خانم سبزهای ،پس از اینکه مطمئن شد که برگههای مسئولیتپذیری ریسک،
توسط میلیاردر ،هنرمند و کارآفرین امضا شدهاند ،روی یک کاناپه چرمای ایساتاد،
چیزهایی روی چک لیستش یادداشت کرد و پایش از آنکاه هلیکاوپتر آنهاا را باه
جزیره روبن ببرد ،نکات ایمنی الزامی را برای سه مشتری وی هاش شرح داد.
همانطور که میدانید ،جزیاره روبان -قطعاه زمینای باایر ،نهچنادان بازرگ،
محصور بین کوسهها و با ظاهری وهمانگیز که چندان از ساحل کیپ تاون فاصله
ندارد -همانجایی است که نلسون ماندال مدت هجده سال از بیستوهفت ساال
دوران حبس خود را در آنجا ساپری کارد .ایان قهرماان در آن دوران ،موردحملاه،
سوءاستفاده و بدرفتاری قرار داشت .بااینوجود ،به تمام این بادرفتاریها باا صالح
پاسخ داد؛ زیرا نیکی را در ذات زنادانبانهایش مایدیاد و امیادش را بارای ایجااد
کشوری دموکرات با تساوی برای تمام مردم ،حفظ کرد .انیشتین ،یاک باار دربااره
ماهاتما گاندی گفات« :نسالهای آیناده بهساختی بااور خواهناد کارد کاه چناین
موجودی از گوشت و خون ،قدم روی این زمین گذاشته است ».عین همین جمله
را میتوان در مورد آقای ماندال نیز گفت.
خانم مسئول ،مادبانه برای آنها توضیح داد« :باعث افتخار ما است که برای
این سفر کوتاه؛ به جزیاره تشاریف میبریاد ».مردماان آفریقاای جناوبی ،باه طارز
چشمگیری ،آدابدان و اهل فکر هستند.
میلیاردر ،یک کاله بیسبال مشکی با نوشته "رهبری ،یعنی مفید واقع شدن" به
سر داشت.
323 خانم ،با برقی در نگاهش ،به او گفت« :زمانی که روی هلی پد ایستادید ،بایاد
کالهتان را بردارید آقای جوان!»
میلیاردر شاد شد .رو به همسفرانش گفت« :فکر کنم عاشاقم شاده اسات ».و
بعد خیلی جدی اضافه کرد« :امروز ،روز آخر باهم بودنمان است».
بعد از توضیح دادن دستورالعملهای ایمنی ،میلیاردر ،کارآفرین و هنرمند ،باه
بیرون از سااختمان و منطقاه آسافالتشاده راهنماایی شادند کاه میاز پیاکنیکی
فرسوده در آنجا قرار داشت .هوا اگرچه آفتابی بود ،باد شدیدی میوزید .میلیااردر،
کاله را از سرش برداشت.
ا
با خودش فکر کرد :به کمی هیجان نیاز دارم .قبال هیچوقت باه جزیاره روبان
نرفتم .خیلی درباره اتفاقاتی که تحت سلطه نظام غیرانسانی و اهریمنی آپارتایاد در
آنجا افتاده ،مطلب خواندم؛ نظامی که مردم را بر اساس رنگ پوست و بدون توجاه
به کیفیت شخصیت یا ذاتشان ،رتبهبندی میکرد.
آقای جوانی با ظااهری جادی و باارانی ناازک ،از یکای از ساولههاای تعمیار و
نگهااداری خااارج شااد و از میلیاااردر و شاااگردانش خواساات دنبااال او برونااد .یااک
هلیکوپتر به رنگ سبز ارتشی ،با پرههای گاردان ،در مرکاز هلای پاد نشساته باود.
خلبان در حین تنظیم کردن سوهیچها ،درجهها و اینجور چیزها بود.
مرد جوان ،با دقت تمام ،مطمئن شد که سرنشینان هم ازلحاا ایمنای و هام
ازلحا توزیع وزن ،به روش صحیح در هلیکوپتر مستقر شادهاناد و بعاد ،هدساتی
روی سر میلیاردر گذاشت.
حاین سارعت گاارفتن پارههاا ،میلیاااردر باا اشاتیاق خطاااب باه خلباان گفاات:
«صبحبهخیر جناب ».صورت خلبان از زیر کاله و عینک خلبانی و محافظ صورت،
پیدا نبود و حرفی از دهانش بیرون نیامد.
میلیاردر ،درحالیکه هیجانزده بود گفت« :دوستمان ،چندان مهربان نیست».
هلیکوپتر ابتدا آهسته و بعد ،بهسرعت اوج گرفت.
تنها حرفی کاه خلباان زد ،ایان باود کاه« :پروازماان حادود پانج دقیقاه طاول
میکشد .امروز باد و امواج خیلی شدید هستند ».همین را هم بسیار سریع گفت. 324
هلیکوپتر ،روی محوطه فرود که با درختان کوتاه محصور شده بود ،فرود آماد.
در همان حال ،هفت رأس آهوی جهنده با تمام زیبایی ،از آنجاا رد شادند .هماین
موقع ،باران شروع به باریادن کارد .یاک جفات رنگینکماان دیگار ،مانناد هماان
رنگینکمانیهایی که هنگام شنا با دلفینها در جزیره موریس دیده بودند ،در طول
اقیانوس اطلس ظاهر شد.
هنرمند درحالیکه بازوی خود را دور بازوی همسرش حلقه کارده باود ،گفات:
«چه منظره زیبایی».
میلیاردر ،با لحنی حاکی از احترام ،بارای ایان فرصات جهات بازدیاد از جزیاره
روبن؛ و در آن واحد ،نوعی اندوه برای زندگیهایی که در آن جزیره تباه شده بودند،
ا
گفت« :ما قطعا وارد عالم جادو شدیم».
درحالیکه سه سرنشین پیاده شدند ،روی منطقه فرود آسفالته ایستادند و غرق
در سکوت ،به تماشای منظره ایستادند .ناگهان یک وانت قدیمی از ناکجاا ظااهر
شد و درحالیکه ابری از غبار بلند میکرد به طرف آنها آمد.
راننده که پیدا بود مأمور حراست است ،زمانی که به هلیکوپتر رسید ،باا لهجاه
غلیظ افریقایی فریاد زد« :شما نباید اینجا باشید ».اما از ماشین پیاده نشد.
با صدای بلند ادامه داد« :به خاطر وضعیت هوا ،ورود عماوم ماردم باه جزیاره
روبن ممنوع شده است .قایقها کار نمیکنند .هیچ شاناوری نمیتواناد باه منطقاه
بیاید و هیچ هلیکوپتری اجازه فرود ندارد .باید از قبل به شما اطالع میدادند .شما
ا
نباید اینجا باشید ».و بعد اضافه کرد« :اصال چه کسانی هستید؟»
خلبان ،با لحنی محکم گفت« :همهچیز مرتب است ».حاال بیرون از هلیکوپتر
ایستاده بود و داشت آهسته به طرف راننده وانت میرفت .خلبان ،جوان نبود؛ ایان
را میشد از راه رفتنش فهمید.
بعد با صدایی بلندت ،ادامه داد« :امروز برای این سه نفر یاک روز خااص اسات.
راه زیادی را آمدند تا سلولی را که نلسون ماندال در آن حبس بود ببینند .آمدند معادن
325 سنگ آهکی که او به مدت بیشتر از یک دهه زیر آفتاب ساوزان در آن کاار میکارد،
ببینند ،همان آفتابی که دست آخر ،بیناییاش را از او گرفت .آمدهاند زمینی را ببینند
که ماندال در آن ،تمرین بدنی انجام مایداد و از همانجاا ،توپهاای تنایس حااوی
پیامهای محرمانه را برای دوستان همبندیاش در بلوک دیگر زندان ،پرتاب میکرد.
آنها میخواهند به نقطهای بروند که ماندال پس از ساعتهای زیاد کاار کاردن روی
دستنوشته زندگی نامهاش ،راه طوالنی با عناوان "باه سامت آزادی" ،مخفیاناه زیار
خاک دفنش کرد .آنها باید حداقل کمای از رنجهاایی را کاه آقاای مانادال ظارف آن
هجده سال طاقتفرسا ،اینجا متحمل شدند را تجربه کنند و باید یاد بگیرند اگرچه با
خشونت با او رفتار شد اما در آخر همه آنها را بخشید».
خلبان ،جلوی وانت ایستاد« :ایان ساه نفار میخواهناد قهرماان زنادگی خودشاان
ا
باشند .آنها آرزو دارند رهبران یک زندگی مثمر ،چهرههای متعالی و احتماال طرفداران
بشردوستی شوند .همینطور که همیشه روی صحنه به ماردم آماوزش مایدهم :چارا
آدم منتظر قهرمانها بماند؛ درحالیکه درون خودش یک قهرمان دارد؟
بعد رو کارد باه میلیااردر و از او پرساید« :باا مان ماوافقی اساتون؟» میلیااردر،
حیرتزده بود.
بعااد ،خلبااان بااا دقاات و احتیااا محااافظ صااورت ،عینااک خلبااانی و در آخاار،
کالهش را برداشت.
میلیاردر ،کارآفرین و هنرمند ،از آنچه میدیدند حیرتزده بودند.
خلبان ،همان سخنران بود.
نور استریل و حساب شده مهتاابی ،حتای در طاول روز ،جاو وهامانگیازی باه
زندان جزیره روبن میداد ،جوی محقر ،وحشیانه و سختگیرانه.
در آن صبح فوقالعاده در آفریقای جناوبی ،انگاار یاک جفات دسات مخفای،
اعضای باشگاه پنج صبحیها را هدایت میکرد ،زیرا بهواسطه سمفونی ارزشمندی
از هماهنگی کاهنات ،یا به قول میلیاردر "جادو" ،مسئول حراسات کاه باا آن وانات
خاااکی ساار رساایده بااود ،یکاای از طرفااداران سااخنران از آب درآمااد ،یکاای از آن
طرفدارهای پروپاقرص .او عاشق آموزههای سخنران بود. 326
ا
و بهاینترتیب -میدانم که باورتان نمیشود ،اما واقعا اتفاق افتاد -سرپست تاور
جزیره ،پس از دریافت چرا سبز از سوی نگهبان ،اتوبوس تور جزیره را که آن روز به
خاطر وضعیت نامساعد هوا بازدید کنندگان را جابهجا نمیکرد ،استارت زد و به محل
ایستادن آنها آورد .همچنین ،از یکی از معادود راهنمایاان تاور کاه هناوز در جزیاره
حضور داشت ،درخواست کرد پرچم مخصوص را باال بارد و زنادان را بارای یاک تاور
ا
کامال اختصاصی باز کند ،فقط برای میلیاردر ،کارآفرین ،هنرمند و سخنران.
در هر زندگی ،بهخصوص در زندگیهای دشوار ،درها و دروازههاایی باه ساوی
معجزات و امکانات باز میشوند و این واقعیت را فاش میسازند که هر آنچه تماام
ما انسانها در زندگی تجربه میکنیم ،جزهی از طرحی هوشامندانه -و بلاه اغلاب
اوقات غیرمنطقی -است که هادف آن ،رسااندن ماا باه قادرت عظایم درونماان،
شرایط شگفتانگیز و مصلحتی واال است .هر آنچه در سفرمان در طول زنادگی از
سر میگذرانیم ،در حقیقت ،نظامبندی فوقالعادهای است که بارای ایان طراحای
شده است که ما را بااستعدادهای حقیقیماان ،آشانا کناد و باه خاود متعاالیماان
متصل کند و به قهرمان باشکوه درونمان نزدیاکتر کناد؛ قهرماانی کاه در درون
تکتک ما نهفته است ،حتی خود شما.
ا
راهنمای تور ،که از قرار خودش هم سابقا زندانی سیاسی باود ،ماردی تنومناد
با صدایی بم بود .حین راهنمایی کردن مهمانانش به سوی سلولی که ماندال بارای
سالیان دشوار و متمادی در آن حبس بود ،به تمام سااالتشان جواب میداد.
ا
سخنران ،متفکرانه پرسید« :نلسون ماندال را شخصا میشناختید؟»
«بله مدت هشت سال با ایشان حبس کشیدم».
هنرمند که حین راه رفتن در راهرو اصلی زندانی که در دوران آپارتاید ،محل اعماال
وحشیانه زیادی بود ،احساساتش غلیان کرده بودند ،پرسید« :چطور آدمی بود؟»
راهنما ،با لبخندی آرام و خردمندانه روی صاورتش ،گفات« :اوه ،ایشاان یاک
خدمتگزار به خلق بودند».
327 کارآفرین پرسید :بهعنوان یک رهبر ،چه جور آدمی بود؟»
«شگرف ،باوقار و آنطور که تمام آن بالها را تحمل کردند ،مایه الهام خیلیها
شاادند .هربااار یکاای از زناادانیهای سیاساای را در حیااا زناادان ماایدیدنااد ،از او
میپرسیدند« :آیا در حال یادگیری هستی؟»
راهنما ،این را درحالی گفت که قادم در محوطاه مخصاوص قادم زنای ،حارف
زدن ،برنامهریزی و ایستادن زندانیها میگذاشت« .همیشه این را میگفتند" :هار
یااک از شااما ،بااه یااک نفاار دیگاار چیاازی یاااد بدهااد ".و از ایاان طریااق ،بااه
همبندیهایشاان آماوزش میدادناد کاه آموختاههاای روزاناه خاود را در اختیاار
یکدیگر بگذارند تا قابلیت راهبری هماه را ارتقاا بدهناد .آقاایی مانادال ،درک کارده
بودند که آموزش ،حکم بزرگراهی را به سوی آزادی دارد.
اینجا با ایشان خیلی بادرفتاری شاد .سااعتهای متماادی کاار کمرشاکن در
معدن سنگ آهک و تمام آن تحقیرها و توهینها .چند سال بعدازاینکاه ایشاان را
به اینجا آوردند ،به ایشان دستور دادند قبری در حیا بکنند و در آن بخوابند.
ا
میلیاردر ،غرق در فکر گفت« :احتماال آن لحظه با خودش فکر کرده است که
اینجا دیگر آخر راه است».
ا
راهنما جواب داد« :احتماال ،اما در عو نگهبانها روی ایشان ادرار کردند».
میلیاردر ،کارآفرین ،هنرمند و سخنران همه سر به زیر انداختند.
میلیاردر ،متفکرانه گفت« :گمانم همه ما جزیره روبن خودمان را داریم که ما را
در خودش زندانی نگه میدارد».
بعد به آسمان نگاه کارد و اداماه داد« :در مسایر زنادگی ،هماه ماا آزمونهاا و
بیعدالتیهایی را تجربه میکنیم .البته ساختیهاای ماا باه گردپاای آنچاه اینجاا
اتفاق افتاده است نمیرسد .جایی خواندم که نلساون مانادال گفتاه کاه بزرگتارین
افسوسش ،این بوده که باه او اجاازه ندادناد بارای شارکت در مراسام تادفین پسار
بزرگش که در تصادف خودرو کشاته شاده باود ،از زنادان مرخصای بگیارد .گماان
میکنم همه ما افسوسهای خودمان را داریم و هیچکس بدون امتحانات ساخت
و مصیبتهای خودش ،زندگی را پشت سر نمیگذارد». 328
راهنما به پنجره چهارم در سمت راست ورودی حیا اشاره کارد« :.آنجاسات.
آن سلول نلسون ماندال بود .بیایید برویم داخل».
سلول به طرز باورنکردنی ،کوچک بود؛ بادون تخات خاواب ،یاک میاز چاوبی
کوچک که زندانی باید مقابلش زانو میزد تا خااطرات روزاناهاش را بنویساد؛ چاون
صندلیای وجود نداشت .زمین بتنی و یک پتوی پشامی قهاوهای باا وصالههاای
قرمز و سبز.
ا
«با اینکه زمستانهای آفریقای جنوبی واقعا یخبندان است ،آقای ماندال بارای
سال اول حبسشان ،حتی اجازه نداشتند شلوار بلند بپوشند؛ فقاط یاک پیاراهن و
یک شلوار نازک به ایشان میدادند .وقت حمام که میشد ،نگهبانها میایستادند
و او را تماشا میکردند تا تحقیر شاود و از درون ایشاان را بشاکنند .وقات غاذا کاه
میشد ،غذایی به ایشان میدادند که مناسب حیواناات هام نباود .وقتای از جاناب
همسر و فرزندانشان نامه میرسید ،اغلب اوقات نامههاا را باه ایشاان نمیدادناد.
اگر هم میدادند ،مطالب زیادی از آنها سانسور میشد .تمام این کارها را با دقت
تمام انجام میدادند تا روحیه او را بشکنند».
سخنران گفت« :به نظرم ،تمام چیزهایی که ایشان در این سالول ساوتوکور،
در این جزیره دورافتاده ،محصور میان اقیانوس ،تحمل کردند ،باعث رشد ،قویتر
شدن و بااز شادن قلابشاان شاد .زنادان بارای ایشاان حکام آزماایش را داشات.
بدرفتاری زندانبانها ،موجب رستگاری ایشان شد و ایشان را به سمت قدرت ذاتی،
نهایت انسانیت و کاملترین حالت قهرمانی ،راهنمایی کرد .ایشان در دنیایی پار از
خودخواهی ،بیتفاوتی و مردمی که از انسانیت دور شده بودند ،از آنچاه در اختیاار
داشتند برای رشد و تبدیلشدن به یک انسان بزرگ استفاده کردند؛ مردی کاه باه
باقی ما نشان داد رهبری ،صبر و عشق چگونه است .در همین مسیر ،او باه یکای
از بزرگترین الگوهای بخشش و زیباترین نمادهای صلح تبدیل شد».
راهنما جواب داد« :بله همینطور است .وقتی باالخره آقاای مانادال از جزیاره
329 روبن آزاد شدند ،بهجایی منتقال شادند کاه حااال باه آن میگویناد مرکاز بااز پروری
دراکن استاین؛ جایی است بین پارل و فرانشهوک .رسیدن ایشان به مقاام ریاسات
جمهوری آفریقای جنوبی ،حتمی بود؛ بنابراین ،داشتند آمااده مایشادند کاه ایان
مقام را قبول کنند و ملتی آزاد و درعینحال منفک را رهبری کنند .در آخر ین دوره
از حبسشان ،به آنها اجازه داده شد در خانه زندانبانها اقامت داشته باشاند و در
روز آزادیشان ،پای پیااده از محال اقامتشاان خاارج شادند ،یاک جااده طاوالنی
آساافالت را تااا انتهااا رفتنااد و از کنااار پساات نگهبااانی و دروازه ساافیدش گذشااتند.
زندانبانها از او پرسیدند که آیا مایلناد جاادهی آسافالت را باا اتومبیال طای کنناد.
ایشان پیشنهاد را رد کردند و خیلای سااده جاواب دادناد« :تارجیح مایدهم پیااده
بروم ».و بهاینترتیب ،این رهبر متحولکننده و تاریخسااز کاه میراثای از خودشاان
باقی گذاشتند که الهامبخش نسلهای زیادی خواهد بود .مسیر طوالنی تاا آزادی
را -که مدتها انتظارش را کشیده بودند -پای پیاده طی کردند».
راهنما ،نفسی کشید و ادامه داد« :آقای ماندال ،کشوری را تحویل گرفتناد کاه
در اوج جنگهای داخلی بود .بااینوجود ،به طریقی ،توانستند عامل اتحاد بشاوند
تا عامل نابودی .هنوز نطق مشهوری که در یکی از محاکمههایشان ایراد کردناد
را به یاد دارم« :در تمام عمر ،خود را وقف تقال و سختیهای مردم آفریقای جنوبی
کردهام .در برابر سلطه سفیدپوشان و در برابر سلطه سیاهپوساتان ،مباارزه کاردهام.
پیوسته آرمان ایجاد یک کشور دموکراتیک و آزاد کاه در آن ماردم باا همااهنگی و
فرصتهای برابر در کنار یکدیگر زندگی کنند را گرامی داشتهام .این آرماانی اسات
که امید دارم برایش زندگی کنم و محقق شدن آن را به چشم ببینم؛ اماا...اگر نیااز
باشد ،این آرمانی است که حاضرم به خاطرش بمیرم».
نگهبااان گفاات« :آقااای ماناادال ،یااک قهرمااان واقعاای بودنااد .ایشااان پااس از
آزادیشان از زندان ،دادستانی را کاه بارای ایشاان درخواسات حکام اعادام کارده
بودند را به شام دعوت کردند و از یکی از زندانبانهایشان در جزیره روبن ،دعوت
کردند که در مراسم افتتاحیه دورهی ریاست جمهوریشان شرکت کنند».
ا
کارآفرین به صدایی آرام پرسید« :واقعا؟» 331
راهنمای تور جواب داد« :بله .حقیقت است .ایشان یاک رهبار واقعای بودناد؛
مردی با بخشش اصیل در قلبشان».
سخنران ،انگشتش را باال گرفت ،به این نشانه که میخواهد به نکتاه دیگاری
اشاره کند« :مانادال زماانی نوشات :حاین خاروج از در و قادم برداشاتن باه طارف
دروازهای که به آزادیام منتهی میشد ،میدانستم اگر کینه و نفارت را پشات سار
نگذارم ،همچنان در زندان خواهم بود».
راهنما اضافه کرد« :ایشان همچنین گفتند :آزادی فقط به معناای بااز کاردن
زنجیر نیست ،بلکه زندگی کردن به روشی است که آزادی دیگران را محترم بداند و
ارتقا دهد ».و در جای دیگر هم گفتند :هیچکس با نفرت از دیگری به خاطر رنگ
پوست ،پیشینه یا مذهب به دنیا نمیآید .مردم یاد میگیرناد کاه از دیگاری متنفار
باشند؛ و اگر بتوان نفرت را به کسی یاد داد ،باید بتوان عشق را نیز یاد داد؛ چرا که
عشق خیلی بیشتر با ذات و قلب آدمی عجین است تا نقطه مقابلش».
در این میان ،میلیاردر هم با حاالتی معاذب اضاافه کارد« :جاایی خوانادم کاه
ایشان حوالی سااعت پانج بیادار میشادند .باه مادت ۱۵دقیقاه ،در سالول درجاا
میدویدند و بعد ،دویست بشین پاشاو و صاد شانای ناوک انگشاتی میرفتناد .باه
همین دلیل است که همیشه شنای استقامت انجام میدهم».
راهنمای تور گفت« :هوممم».و بعد ادامه داد« :آقای ماندال زمانی که به ایان
سلول آمدند ،مردی جوان ،با سری دا ،خشم ،خصومت و جنگطلبی بودناد .باه
خاطر رشاد درونای کاه در ایان زنادان تجرباه کردناد ،باه نماادی تبدیلشادند کاه
مورداحترام همه ماست .همانطور که دزموند توتو ،اسقف اعظم ،باه ماا یااد داد:
«رنج ،میتواند باعث ایجاد آزردگی یا شرافت در درون ما شود .خوشبختانه ،مادیباا
(نام قبیلهای ماندال) دومی را انتخاب کرد».
سخنران گفت« :تمام مردان و زنان بزرگ دنیا ،یک وجه مشترک دارناد :رناج
فراوان .هر یک از آنها به کمال رسیدند ،چون تصمیم گرفتند از شرایطشان برای
330 درمان ،پاالیش و ارتقای خودشان ،بهره بگیرند».
بعد ،یک مدل یادگیری از جیب کتش بیرون آورد؛ آخرینمدل یادگیری که قرار
بود دو شاگرد ببینند .عنوانش بود":خصوصیات انسان قهرمان".
سخنران با لحنی که امروز صبح ،لبریز از مالیخولیا و قدرت عظیم بود ،اداماه داد:
«اینها فضایلی هستند که هریک از ما باید آرزوی رسیدن به آنها را داشته باشیم تا به
متحولکنندگان دنیا و قهرمانانی تبدیل شویم که بهجامعه نفع میرسانند.
راهبااری ،باارای همااه ماساات .تکتااک مااا ،صاارفنظر از اینکااه کجااا زناادگی
میکنیم ،چه کار میکنیم ،در گذشته چه بر سرمان گذشته و در حاال حاضار چاه
تجربه میکنیم ،باید خودمان را از زنجیر مالمت و نفرت کاه ماا را بارده نیروهاای
تاریک وجه پست ذاتمان کردند ،رها کنیم .تکتک ما باید هرروز صابح ،سااعت
پنج بیدار شویم و هرآنچه را در توانمان هست برای باروز دادن نباو ،رشاد دادن
استعدادها ،عمق بخشیدن به شخصیت و ارتقای روحیهمان انجام بدهیم .همه ما
در سرتاسر این دنیا ،باید این کار را انجام بدهیم».
سخنران به گریه افتاد و ادامه داد« :همه ما باید از زندانهایی که برای خودمان
ساختیم؛ رها بشویم ،زندانهایی که شکوه و بزرگی ما را محبوس کردهاناد و اصاالت
ا
ما را در قیدوبند نگه داشتند .لطفا به یاد داشته باشید که موهبتهاا و اساتعدادهایی
که مورد غفلت واقع بشوند ،درنهایت ،به نفرین و اندوه تبدیل میشوند». 332
ساخنران مکااث کارد و درحالیکااه صااف در چشاام کاارآفرین و هنرمنااد نگاااه
میکرد ،داد« :حاال نوبت شماست».
مدل فضایل انسانهای قهرمان ،روی میز کوچک داخال سالول ،زیار پنجاره
میلهدار ،قرار داشت .سخنران ،میز را به وسط سلول کشاند تا در آن روز خاص ،به
مرکز تمرکز سلول تبدیل شود.
بعد ،از میلیاردر ،کارآفرین ،هنرمند و راهنماای تاور درخواسات کارد دور مادل
یادگیری جمع شوند و دست یکدیگر را بگیرند« .بله هار کشمکشای کاه در زنادگی
تجربااه کناایم ،هاار مشااقتی کااه تحماال کناایم و هرقاادر کااه باا تحقیاار و خشااونت
موردحمله قرار بگیریم ،باید ایستادگی کنیم ،بایاد اداماه بادهیم ،بایاد قاوی بااقی
بمانیم ،باید بر اساس ذات درخشانمان ،زندگی کنیم و خود متعالیماان را بزرگای
ا
ببخشیم؛ حتی اگر اینطور به نظر بیاید که تمام دنیا علیه ما هساتند .ایان حقیقتاا
چیزی است که ما را به انسان تبدیل میکند؛ حتی اگر اینطور به نظر بیاید که نور
قادر نیست از ظلمات عبور کند .به قدم برداشاتن باه ساوی آزادی ،اداماه دهیاد.
برای باقی انسانها ،الگویی درست باشید .بارای تاوده ماردم ،نموناه وقاار باشاید.
نمونه عشق حقیقی برای همه انسانها باشید».
سخنران ،دستش را بلند کرد و روی بازوی هنرمند گذاشت« :حاال ،زمان شما
رسیده است ».دست دیگرش را بهآرامی روی شانه کارآفرین گذاشت.
لبخندی آرام روی صورتش نشست .از خود مطمئن و آرام به نظر میآمد.
هنرمند پرسید« :زمان چه؟»
جواب ساده ،این بود« :که سفرتان را شروع کنید».
کارآفرین که کمی گیج شده بود ،پرسید« :به کجا؟»
سخنران جواب داد« :به قلمرویی موسوم به میاراث نیاک .خیلای از ماردم در ایان
قلمرو حکم توریست را دارند .آنها زمان اندکی را از صبحهای ارزشامندتان را باه تفکار
درباره پیکره کارهایی که به انجام رساندند و آنچه بعد از مرگ از خودشان باهجا خواهناد
333 گذاشت ،سپری میکنند .آنها قبل از این کاه عوامال حاواسپرتی وارد عمال بشاوند،
برای بازهای مختصر ،روی کیفیت بهرهوری ،درجه شایساتگی و عماق اثرگاذاریشاان
روی این دنیا فکر میکنند .آنها قبل از این کاه مشاغلههاای زنادگی آنهاا را در خاود
غرق کنند ،برای مدتی کوتاه درنگ میکنند تا به این فکر کنناد کاه چقادر زیباا زنادگی
کردند و چقدر برای خلق ،مفید بودند .آنها فقط سری به این قلمرو میزنند».
آقای رایلی حین گوش دادن به سخنان مربایاش ،دساتانش را بااال بارد و باا
خودش زمزمه کرد« :من عاشق زندگی هستم .من به رهبری بهتر از آنچه هساتم
تباادیل خااواهم شااد .ماان خاادمت بیشااتری بااه خلااق خااواهم کاارد و بااه انسااانی
الهامبخشتر ،ارتقا پیدا خواهم کرد».
سخنران ادامه داد« :قهرمانهای شاخص بشریت ،شهروندان و ساکنین مقایم
قلمروی میراث نیک ،بودند .آنجا وطنشان بوده؛ و همین ،چیزی بود که درنهایات،
آنها را به اسطوره تبدیل کرد .رساالت بزرگای کاه آنهاا زنادگیشاان را پیراماون آن
ساختند ،زندگی کردن برای آرمانی بزرگتر از خودشان بود؛ بنابراین زمانی که از دنیاا
رفتند ،دنیا را نورانیتر از زمانی که آن را یافتند ،پشت سر گذاشتند".
میلیاردر اضافه کرد« :همه ما تاریخ انقضای خودمان را داریم .هیچیاک از ماا
نمیداند تا کی قرار است زنده باشد».
کارآفرین به قصد موافقت گفت« :درست است».
سخنران اعالم کرد« :امروز ،این لحظاه بخصاوص ،نیااز و شایساتگی ایان را
دارد که به خودتان تعهد بدهید تا به طرزی ملکاوتی ،خاالق و باه شاکلی اصایل،
ا
بهرهور ،شایسته و برای خلق مفید باشید .لطفا تعالی خودتان را به تعویق نیندازید.
دیگر با قدرت ذاتیتان مخالفت نکنید .اجازه ندهید نیروهای تاریاک تارس ،عادم
پذیرش ،شک و نومیدی ،پرتو خود متعالی و درخشانتان را خااموش کنناد .حااال،
نوبت شماست و امروز ،روز شماست؛ برای اینکه به روش اصیل و خاص خودتان،
به درون فضای نادر رهبران بزرگ دنیا جست بزنید .و به جهان اساتادان حقیقای،
خبرگان برجسته و قهرمانهای واقعی (که تمدن ما تمام پیشرفتهایش را مادیون
آنهاست) وارد شوید. 334
هر پنج نفر؛ هنوز حلقه تشکیل داده بودند .آقای رایلی شروع کرد به آواز محلی
خواندن ،اما فقط کمی ،چون نگاه قدرتمند سخنران ،باعث شد صادایش را پاایین
بیاورد .هردو به هم لبخند زدند؛ حالتی واضح از احترام متقابل.
سخنران ادامه داد« :رهبری یعنی اینکه با روش زندگیتان الهامبخش دیگران
باشید .رهبری یعنی گذشتن از میان آتش دشواریها و ورود به قلماروی بخشاش.
رهبری یعنی حذف تمام حاالت متوسط از تمام فصول زندگیتان و تکریم تعالیای
کااه حااق مساالم شماساات .رهبااری ،یعناای تباادیل ترسهااا بااه پیااروزی و ترجمااه
دلشکستگیها به قهرمانی؛ و مهمتر از همه ،رهبری ،یعنی عمل کردن بهعنوان
نیروی نیکی بر روی این سایاره کوچاک .اماروز؛ شاما ایان نادای بازرگ را لبیاک
میگویید تا برای باقی عمرتان ،استانداردهای زندگیتان را ارتقا بدهید».
میلیاردر ،با نیشخندی شیطنتبار اضافه کرد« :یا حداقل از فردا شروع کنید».
همگی باهم گفتند« :از پنج صبح شروع میکنیم! کنترل صبحت را به دسات
بگیر تا زندگیات را ارتقا بدهی».