Professional Documents
Culture Documents
لو ِونفو
ترجمة مرضیه بهرادفر
این کتاب ترجمهای است از:
انتشارات ققنوس
تهران ،خیابان انقالب ،خیابان شهدای ژاندارمری،
شمارة ،111تلفن 66 40 86 40
ویرایش ،آمادهسازی و امور فنی:
تحریریة انتشارات ققنوس
٭٭٭
لو ِونفو
مزهشناس
ترجمة مرضیه بهرادفر
چاپ اول
990نسخه
1398
چاپ پارمیدا
حق چاپ محفوظ است
شابک 5 :ـ 473ـ 278ـ 600ـ 978
ISNN: 978-600-278-473-5
www.qoqnoos.ir
Printed in Iran
21000تومان
فهرست
ال میگویند« :شیطان پرخور ،خیلی بیمصرفی!» اینجاست که عالقه به مث ً
خوردنیها به مسئلهای شیطانی تبدیل میشود و هیچ سودی هم نخواهد
داشت .وقتی بچهای از خجالت بچهای دیگر درمیآید و خوراکیاش را
میگیرد ،صورتش را نیشگون میگیرند و میگویند« :بیحیا ،شکمپرست
بیفکر ،شکمپرست کلهپوک ،پدرسوخته!» بنابراین دختران خجالتی هیچوقت
توی خیابان کلوچة بزرگ و نان سرخشده گاز نمیزنند .حتی بازیگران خانم
جوان روی ِسن هم وقتی شراب مینوشند آن را با آستین لباسشان میپوشانند.
ِ
من هم از بچگی با همین شیوة آموزشی «پرخوری ممنوع!» بار آمدهام ،برای
1
همین هم پرخورها به نظرم حقیر میآیند .بهخصوص بعد از اینکه به جوزیه
برخوردم (همان کسی که از بچگی عاشق خوردن بود و حاال برای خودش
متخصصی شده) ،فهمیدم که آدمهای شکمباره مثل خاری در چشمم هستند.
جوزیه سرمایهدار بود ،سرمایهداری تمامعیار ،که سرمایهاش هیچ
حد و مرزی هم نداشت .کسی میگفت که سرمایهدارها از زمیندارها
قویترند؛ آنها بافرهنگاند ،از فناوری سر درمیآورند و بلدند کسب و کار
را مدیریت کنند .من هم با این حرف موافقم ولی جوزیه موردی استثنایی
بود .سرمایة او امالکش بود ،خانههای همین کوچة ما که کم و بیش به او
تعلق داشتند .او مهارتی غیر از استثمار دیگران نداشت و فقط بلد بود این
جمله را بگوید« :کرایهخانه بده ».حتی نیازی نبود همین جمله را هم بگوید؛
چرا که کار جمع کردن کرایهخانهها را به کارگزاری واسطه محول کرده
بود .سرمایهگذاران امالک تقریبًا فقط مهارتهای مربوط به ساخت و ساز را
بلدند .این مهارتها بهخودیخود برای جامعه مفیدند؛ اما روح جوزیه از
همینها هم خبر نداشت .او حتی در مورد اینکه سرجمع چند خانه دارد
ال خانههایش کجا هستند هم خیلی مطمئن نبود .پدرش ساختمانساز و اص ً
و مشاور امالک بسیار زیرکی بود .قبل از جنگ مقاوت علیه ژاپن ،او در
2
1. zhuziye
.2به اولین نبرد میان چین و ژاپن بین سالهای 1894تا 1895اشاره دارد[ .همة پانویسها از
مترجم است .ــ م].
مزهشناس 12
شانگهای 1بازار بورس امالک به راه انداخته بود .خانة خودش در شانگهای
بود اما مِلک بسیار بزرگی هم در سوجو 2خریده بود .اوایل جنگ علیه ژاپن،
بمبی روی بام خانهشان افتاد و از کل خانواده تنها کسی که جان سالم به در
برد همین جوزیه بود .آن هم به این دلیل که به خانة مادربزرگش در سوجو
رفته بود تا شام عروسی بخورد .شکمپرستی جان جوزیه را نجات داد و اگر
او عاشق خوردن نبود ،زنده نمیماند.
من وقتی با جوزیه آشنا شدم که دیگر داشت سی سالش میشد .فکر
ِ
الغری ترکة بید بود. نکنید تمام شکمپرستها چاقاند؛ نه ،جوزیه آن زمان به
احتماالً خودش هم فکر میکرد که بیش از حد الغر است ،چرا که همیشه
حس میکرد به اندازة کافی غذا نخورده .وگرنه آن دسته از چاقهای واقعی
که نمیتوانند از جایشان جم بخورند جرئت ندارند اینهمه پرخوری کنند.
پرخورها همیشه به شکمشان اهمیت میدهند و ارزشی برای سالمتیشان
قایل نیستند .این گزاره منطقی به نظر میرسد ،اما جوزیه پول کافی داشت
تا هم به شکمش برسد و هم به سالمتیاش اهمیت دهد .درعوض ،کمترین
عالقهای به پوشیدنیها نداشت و تمام سال همان قباهای 3نیمداری را
میپوشید که از مغازههای دستدومفروشی میخرید .لباس که میخرید
همان موقع میپوشید ،وقتی هم کثیف میشد توی حمام عمومی آن را جا
ال ازدواج کرده اما اطرافش نه زنی دیده بودم و نهمیگذاشت .شنیده بودم قب ً
بچهای .تنها یک بار دیدم که همراه زنی جذاب و اغواگر سوار سهچرخهای
شده بود و در محلة خوچیو 4گشت میزد .بعدها فهمیدم که آن زن فقط
نتوانسته بود ماشین کرایه کند و از جوزیه خواسته بود تا با او هممسیر شود.
جوزیه هم بیهیچ تعارفی زن را مجبور کرده بود تا نصف کرایة سهچرخه
را بپردازد.
آعار 4جل ِو در آماده بود .جوزیه با فخرفروشی سوار ریکشا میشد .سرش را
کج میکرد ،پاهایش را میمالید و صدایی مثل تیکتاک ساعت درمیآورد تا
اینکه به جوخوشینگ میرسید و سوپ کلهرشتهایاش را میخورد .بعدش
ِ
چانگمنشی 5میرفت تا توی دوباره سوار ریکشای آعار میشد و به خیابان
چایخانه چرتی بزند.
سوجو پر از چایخانه است .چرا جوزیه فقط به چایخانة خیابان
چانگمنشی میرفت؟ باید بررسی شود .آن چایخانة بزرگ چندین اتاق داشت
که مشتریهای خاص را از مشتریهای معمولی جدا میکردند .آن اتاقها
خلو؟ 2اگر میخواستند به همة آنها سر بزنند بایست ایچانگفو 1یا سونگ ِ
مسیری طوالنی را در کنار هم طی میکردند .هر کسی ریکشایی کرایه میکرد
یا اینکه هر چهار نفر سوار کالسکهای میشدند و با شکوه ،در میان صدای
نعل اسبها ،به رستوران خانوادة شی 3در محلة مودو 4میرفتند تا سوپ
ماهی حبابی بخورند .بعد در شهرک فنگچیائو 5رشته میخوردند ،شاید هم
به محلة چانگشو 6میرفتند تا طعم جیائوخوازیجی 7را بچشند .حیف که
نمیتوانم راجع به تمام غذاهای لذیذ سوجو و شهرهای اطرافش بهتفصیل
بنویسم .میترسم به خاطر این موضوع و سوجو بحثهای زیادی دربگیرد.
در هر حال ،اثرات جانبی انتشار رمان را بهسختی میتوان پیشبینی کرد.
1. yichangfu
:Songhelou .2رستورانی معروف در سوجو با بیش از 250سال قدمت.
3. shi 4. mudu 5. fengqiao 6. changshu
:Jiaohuaziji .7نوعی غذای معروف و اعیانی که روش پخت و سرو آن مثل مرغ شکمپر است.
جدال با من
اگر جوزیه فقط میخورد و مینوشید و با من کاری نداشت ،آنقدر ازش
متنفر نمیشدم؛ او همان مزهشناسی میشد که بود و من هم همان دانشآموز
فقیری میشدم که بودم ،آن وقت میتوانستیم در آرامش با هم زندگی کنیم.
اما تنها چیزی که پیش روی من قرار داشت این جمالت بود :جوزیه این را
خورده ،جوزیه آن را خورده .البته او از خیر وعدة شام میگذشت و نوش
جان نمیکرد.
جوزیه بعد از اینکه ناهارش را تمام میکرد ،به حمام عمومی میرفت.
ال شستشو نبود ،بلکه دنبال جای راحتی میگشت تا در آنجاالبته قصدش اص ً
آنچه را در ضیافت باشکوه ناهار خورده هضم کند .از قدیم گفتهاند« :اگر
خوابت میآید ,تا وقتی گرسنهای چشمهایت را ببند که بعد از سیر شدن
حتی همین کار را هم نمیتوانی انجام دهی ».پاهای جوزیه بعد از خوردن
وعدهای غذا سنگین میشد .هوشیاریاش را از دست میداد و در سرزمینی
افسانهای ،شاد و راضی اما سست و بیحال ،غوطه میخورد .پس لرزان سوار
ریکشای آعار میشد و خودش را مثل برق و باد به حمام عمومی میرساند،
چنانکه انگار به بیمارستان میرفت تا در بخش اورژانس بستری شود.
وارد حمام که میشد ،فقط در آن حد نیرو داشت که دستش را بلند کند.
به عبارت دیگر ،فقط دستش را کمی میکشید و پردة جل ِو در را کنار میزد.
پرده که کنار میرفت ،کسی که پشت سکوی حساب و کتاب نشسته بود ،با
صدای بلند میگفت« :مدیر جو آمدهاند!» فقط خدا میداند که جوزیه دقیقًا
مزهشناس 22
کِی مدیر شده بود .درستش این است که سرمایهدارها را رئیس صدا بزنند .اما
لقب محترمانة «رئیس» آن روزها استفاده نمیشد .لقب رئیس اوالً کمتر غربی
به نظر میرسد ،دومًا رئیس کوچک و رئیس بزرگ داریم .به زن و شوهری
که مغازهای باز کردهاند هم میشود گفت رئیس .مدیر اما متفاوت است.
تجارتخانههای خارجی و شرکتها هستند که مدیر دارند ،کسب و کارشان
گسترده و دستشان باز است .انعامی که میدهند دو سه یوان 1نیست ،حتی
حواله2های پنجاهیوانی هم به کارشان نمیآید و پول خردشان است.
برای همین دالکها همین که میشنیدند مدیر جو آمده ،فوراً عکسالعمل
نشان میدادند .یکی بعد از دیگری میآمدند و جوزیه را به بهترین اتاق
آنجا میبردند ،که تقریبًا شبیه مهمانخانههای سطح باالی امروزی بود :دو
تخت داشت ،وانی لعابکاریشده پر از گل نیلوفر آبی و یک روشویی.
مساحت کل حمام زیاد نبود و تجهیزات سرمایشی و گرمایشی هم نداشت،
اما ایرادی نداشت ،زمستانها حمام بخار میکرد و تابستانها هم آن پنکة
سقفی خواشنگ 3را روشن میکردند و پرههای چوبی بیوقفه باالی سرشان ِ
میچرخیدند.
جوزیه در آن اتاق شبیه بیمار بدحالی در بیمارستان بود :برای هیچ کاری
حتی نیاز نبود دستش را تکان بدهد .خدمتکار چای میآورد ،دالک آب
میریخت و حتی برای درآوردن کفشهایش هم انرژی مصرف نمیکرد.
البته خودش هم دلش نمیخواست انرژی مصرف کند .تمام نیرویش را با
ِ
خوردن خرفتی جمع میکرد تا با معدهاش سر و کله بزند .او اعتقاد داشت که
غذا نوعی لذت است ،پس هضمش هم عمل زیبای وصفناپذیری به شمار
میآمد .الزم بود با تمام تمرکز به سراغش برود و نبایست درگی ِر مسائل
دنیای بیرون میشد .بهترین روش برای جمع کردن انرژی غوطه خوردن در
آب ولرم بود .در آن لحظه سراسر جهان پوچ میشد و تمام افکارش ساکت
میرفت .این برنامه حداقل سه ساعت زمان میبُرد؛ معده از غذای درونش
کام ً
ال پاک میشد و جایی برای وعدة بعد باز میشد.
جوزیه که بیدار میشد ،من هم دیگر از مدرسه برگشته بودم .همین که
1
کیفم را زمین میگذاشتم ،مادر تذکر میداد« :امروز هنوز توی یوان داچانگ
است .زود باش!» معنی این جملة مادر را فقط من میفهمیدم .یعنی جوزیه
هنوز وعدة بعدی را نخورده است.
وعدة آخر هم سبک مشخص و متمایزی داشت ،درست مثل نوشتن
رمان که امکان ندارد فصلی شبیه فصل دیگر باشد .برای همین هم او دیگر
به رشتهفروشی و غذاخوری نمیرفت ،بلکه شرابفروشی را انتخاب میکرد.
وعدة ناهار با مزهای که داشت ویژه به حساب میآمد و اگر بخواهم با
ادبیات خودشان توضیح دهم ،باید بگویم در اصل میرفتند تا از مزهها لذت
ببرند ،نه اینکه غذا بخورند .بنابراین همراه غذا تنها چند گیالس شراب زرد
شائوشینگ 2مینوشیدند و به شراب سفید لب نمیزدند؛ چراکه اعتقاد داشتند
بعد از نوشیدن شراب سفید دهانشان تند و زبانشان بیحس میشود ،آن
وقت مزهها را حس نمیکنند و متوجه تفاوتهای بسیار اندک میان طعمهای
گوناگون نمیشوند .اما شبها میشد بیهیچ محدودیتی از نوشیدن لذت برد.
بعد از اینکه کمی مست میشدند ،خرخرکنان به خواب عمیقی فرومیرفتند.
برای اینکه طعم تلخ بیخوابی را نچشند ،الزم بود به شرابفروشی بروند.
شرابفروشیهای سوجو فقط شراب دارند و غذا نمیفروشند .اکثراً
فقط چند بشقاب دوفو 3ی خشکشده ،دانة ارکیده ،کاهوی تند و از اینجور
چیزها دارند .کونگ ایجی 4اگر همینها را هم فقط داشت ،نانش توی روغن
بود .نجیبزادهها همراه شراب غذا نمیخورند .مزهشناسها اما اینطور
میفرستاد تا کمی دوفوی سرخشده تهیه کنم .بایست به جاهایی میرفتم که
.1عامة مردم چین گدایان را با کلمة دیگری خطاب میکنند که معنی دقیقش به این صورت است:
کسی که طالب پسماندة غذاست .در متن حاضر ,کلمة «نانبگیر» معادل این تعریف انتخاب شده تا
با فضای ذهنی خواننده هماهنگی بیشتری داشته باشد.
.2ناسیونالیسم ،دموکراسی و وسیلة معاش خلق.
3. Lu Gaocun 4. Ma Yongzhai 5. Wu Fangzhai 6. Cai Zhizhai
.7گوشت غازی که در تفالة حبوبات پخته شده است.
8. Xuan Miaoguan