You are on page 1of 30

‫مزه‌شناس‬

‫‪Lu, Wenfu‬‬ ‫سرشناسه‪ :‬لو‪ ،‬ونفو‪ 1928 ،‬ـ م‪.‬‬


‫عنوان و نام پدیدآور‪ :‬مزه‌شناس‪ /‬لو ونفو؛ ترجمة مرضیه بهرادفر‪.‬‬
‫مشخصات نشر‪ :‬تهران‪ :‬ققنوس‪.1398 ،‬‬
‫مشخصات ظاهری‪ 208 :‬ص‪ :.‬مصور‪.‬‬
‫شابک‪978-600-278-473-5 :‬‬
‫وضعیت فهرست‌نویسی‪ :‬فیپا‬
‫یادداشت‪ :‬عنوان اصلی به انگلیسی‪foodie, 2005. :‬‬
‫یادداشت‪ :‬کتاب حاضر از روی نسخة چینی کتاب ترجمه شده است‪.‬‬
‫موضوع‪ :‬داستان‌های چینی ــ قرن ‪ 20‬م‪.‬‬
‫موضوع‪Chinese fiction -- 20th century :‬‬
‫شناسه افزوده‪ :‬بهرادفر‪ ،‬مرضیه‪ 1374 ،‬ـ ‪ ،‬مترجم‬
‫رده‌بندی کنگره‪4 1397 :‬م‪9‬ل‪PZ3/‬‬
‫رده‌بندی دیویی‪895/135 :‬‬
‫شماره کتاب‌شناسی ملی‪5526659 :‬‬
‫مزه‌شناس‬

‫لو ِونفو‬
‫ترجمة مرضیه بهرادفر‬
‫این کتاب ترجمه‌ای است از‪:‬‬

‫© حق چاپ فارسی این کتاب را‬


‫چاینا اینترکنتیننتال پرس (‪)cip‬‬
‫به انتشارات ققنوس واگذار کرده است‬
‫تمام حقوق محفوظ است‪.‬‬

‫انتشارات ققنوس‬
‫تهران‪ ،‬خیابان انقالب‪ ،‬خیابان شهدای ژاندارمری‪،‬‬
‫شمارة ‪ ،111‬تلفن ‪66 40 86 40‬‬
‫ویرایش‪ ،‬آماده‌سازی و امور فنی‪:‬‬
‫تحریریة انتشارات ققنوس‬
‫٭٭٭‬
‫لو ِونفو‬
‫مزه‌شناس‬
‫ترجمة مرضیه بهرادفر‬
‫چاپ اول‬
‫‪ 990‬نسخه‬
‫‪1398‬‬
‫چاپ پارمیدا‬
‫حق چاپ محفوظ است‬
‫شابک‪ 5 :‬ـ ‪ 473‬ـ ‪ 278‬ـ ‪ 600‬ـ ‪978‬‬
‫‪ISNN: 978-600-278-473-5‬‬
‫‪www.qoqnoos.ir‬‬
‫‪Printed in Iran‬‬
‫‪ 21000‬تومان‬
‫فهرست‬

‫‪ .1‬خوردن و نوشیدن‪ ،‬جاذبه‌هایی کوچک ‪7...................................................‬‬


‫‪ .2‬جدال با من‪19.............................................................................................‬‬
‫‪ .3‬سوءتفاهم مسرت‌بخش ‪41...........................................................................‬‬
‫‪ .4‬حملة خشمگینانه ‪61....................................................................................‬‬
‫‪ .5‬پایان درد و رنج‪79......................................................................................‬‬
‫‪ .6‬حس چشایی آدمی ‪97.................................................................................‬‬
‫‪ .7‬کدوتنبل‪111................................................................................................‬‬
‫‪ .8‬مسیرهای متفاوت‪ ،‬سرانجام یکسان ‪127.......................................................‬‬
‫‪ .9‬بسیار سفر باید‪145......................................................................................‬‬
‫‪ .10‬رسم مهمان‌نوازی‪161................................................................................‬‬
‫‪ .11‬آداب غذا خوردن‪177...............................................................................‬‬
‫‪ .12‬شکالت ‪201..............................................................................................‬‬
‫خوردن و نوشیدن‪ ،‬جاذبه‌هایی کوچک‬
‫عنوان «مزه‌شناس» چه گوش‌نواز است‪ .‬به زبان که می‌آید‪ ،‬قدری طعم خوش‬
‫دارد‪ .‬اگر بخواهید به زبان خودمانی توضیحش دهید‪ ،‬کم و بیش می‌شود این‪:‬‬
‫کسی که عاشق خوردن باشد‪.‬‬
‫مزه‌شناس‌ها می‌توانند در این زمینه متخصص هم بشوند و این همان‬
‫ال فکرش را نمی‌کردم‪ .‬آنچه انتظارش را دارید‬ ‫چیزی است که من اص ً‬
‫هیچ‌وقت سر راهتان قرار نمی‌گیرد و‪ ،‬برعکس‪ ،‬چیزهایی که به فکرتان هم‬
‫خطور نمی‌کنند دقیقًا کنار دستتان هستند‪ .‬و‪ ،‬بدتر از همه‪ ،‬کسی که صرفًا به‬
‫خاطر شکم‌پرستی متخصص شده‪ ،‬چهل سال است که مثل سایه‌ای عجیب به‬
‫من چسبیده‪ .‬من مدام تحقیرش می‌کردم‪ ،‬از او کینه به دل داشتم و مخالفش‬
‫بودم‪ .‬و حاال خودِ منم که هیچ مهارت خاصی ندارم و او‪ ،‬تنها برای این‌که‬
‫غذا خوردن را دوست دارد‪ ،‬خبره‌ای تمام‌عیار شده و به مقام عالی مزه‌شناس‬
‫دست یافته است!‬
‫از همین اول باید اعالم کنم که به هیچ وجه مخالف خوردن و نوشیدن‬
‫نیستم؛ اگر از کودکی مخالف هر جور خوردنی بودم‪ ،‬آن‌وقت هر بار که موقع‬
‫شیطنت کردن زمین می‌خوردم روز مرگم بود‪ .‬حرفش را هم نزنید‪ .‬ولی‬
‫سنت‌های ملی ما به سختکوشی‪ ،‬سادگی و صرفه‌جویی در زندگی اهمیت‬
‫می‌دهند و در طول تاریخ با شکمبارگی و پرخوری مخالف بوده‌اند‪ .‬مادرها‬
‫فرزندانشان را از سنین کم با فرهنگ «پرخوری ممنوع!» بار می‌آورند‪ .‬گرچه‬
‫این روش آموزشی همیشه با فحش دادن و سرزنش کردن نمود پیدا می‌کند‪،‬‬
‫مزه‌شناس‬ ‫‪10‬‬

‫ال می‌گویند‪« :‬شیطان پرخور‪ ،‬خیلی بی‌مصرفی!» این‌جاست که عالقه به‬ ‫مث ً‬
‫خوردنی‌ها به مسئله‌ای شیطانی تبدیل می‌شود و هیچ سودی هم نخواهد‬
‫داشت‪ .‬وقتی بچه‌ای از خجالت بچه‌ای دیگر درمی‌آید و خوراکی‌اش را‬
‫می‌گیرد‪ ،‬صورتش را نیشگون می‌گیرند و می‌گویند‪« :‬بی‌حیا‪ ،‬شکم‌پرست‬
‫بی‌فکر‪ ،‬شکم‌پرست کله‌پوک‪ ،‬پدرسوخته!» بنابراین دختران خجالتی هیچ‌وقت‬
‫توی خیابان کلوچة بزرگ و نان سرخ‌شده گاز نمی‌زنند‪ .‬حتی بازیگران خانم‬
‫جوان روی ِسن هم وقتی شراب می‌نوشند آن را با آستین لباسشان می‌پوشانند‪.‬‬
‫ِ‬
‫من هم از بچگی با همین شیوة آموزشی «پرخوری ممنوع!» بار آمده‌ام‪ ،‬برای‬
‫‪1‬‬
‫همین هم پرخورها به نظرم حقیر می‌آیند‪ .‬به‌خصوص بعد از این‌که به جوزیه‬
‫برخوردم (همان کسی که از بچگی عاشق خوردن بود و حاال برای خودش‬
‫متخصصی شده)‪ ،‬فهمیدم که آدم‌های شکمباره مثل خاری در چشمم هستند‪.‬‬
‫جوزیه سرمایه‌دار بود‪ ،‬سرمایه‌داری تمام‌عیار‪ ،‬که سرمایه‌اش هیچ‬
‫حد و مرزی هم نداشت‪ .‬کسی می‌گفت که سرمایه‌دارها از زمیندارها‬
‫قوی‌ترند؛ آن‌ها بافرهنگ‌اند‪ ،‬از فناوری سر درمی‌آورند و بلدند کسب و کار‬
‫را مدیریت کنند‪ .‬من هم با این حرف موافقم ولی جوزیه موردی استثنایی‬
‫بود‪ .‬سرمایة او امالکش بود‪ ،‬خانه‌های همین کوچة ما که کم و بیش به او‬
‫تعلق داشتند‪ .‬او مهارتی غیر از استثمار دیگران نداشت و فقط بلد بود این‬
‫جمله را بگوید‪« :‬کرایه‌خانه بده‪ ».‬حتی نیازی نبود همین جمله را هم بگوید؛‬
‫چرا که کار جمع کردن کرایه‌خانه‌ها را به کارگزاری واسطه محول کرده‬
‫بود‪ .‬سرمایه‌گذاران امالک تقریبًا فقط مهارت‌های مربوط به ساخت و ساز را‬
‫بلدند‪ .‬این مهارت‌ها به‌خودی‌خود برای جامعه مفیدند؛ اما روح جوزیه از‬
‫همین‌ها هم خبر نداشت‪ .‬او حتی در مورد این‌که سرجمع چند خانه دارد‬
‫ال خانه‌هایش کجا هستند هم خیلی مطمئن نبود‪ .‬پدرش ساختمان‌ساز‬ ‫و اص ً‬
‫و مشاور امالک بسیار زیرکی بود‪ .‬قبل از جنگ مقاوت علیه ژاپن‪ ،‬او در‬
‫‪2‬‬

‫‪1. zhuziye‬‬
‫‪ .2‬به اولین نبرد میان چین و ژاپن بین سال‌های ‪ 1894‬تا ‪ 1895‬اشاره دارد‪[ .‬همة پانویس‌ها از‬
‫مترجم است‪ .‬ــ م‪].‬‬
‫مزه‌شناس‬ ‫‪12‬‬

‫شانگهای‪ 1‬بازار بورس امالک به راه انداخته بود‪ .‬خانة خودش در شانگهای‬
‫بود اما مِلک بسیار بزرگی هم در سوجو‪ 2‬خریده بود‪ .‬اوایل جنگ علیه ژاپن‪،‬‬
‫بمبی روی بام خانه‌شان افتاد و از کل خانواده تنها کسی که جان سالم به در‬
‫برد همین جوزیه بود‪ .‬آن هم به این دلیل که به خانة مادربزرگش در سوجو‬
‫رفته بود تا شام عروسی بخورد‪ .‬شکم‌پرستی جان جوزیه را نجات داد و اگر‬
‫او عاشق خوردن نبود‪ ،‬زنده نمی‌ماند‪.‬‬
‫من وقتی با جوزیه آشنا شدم که دیگر داشت سی سالش می‌شد‪ .‬فکر‬
‫ِ‬
‫الغری ترکة بید بود‪.‬‬ ‫نکنید تمام شکم‌پرست‌ها چاق‌اند؛ نه‪ ،‬جوزیه آن زمان به‬
‫احتماالً خودش هم فکر می‌کرد که بیش از حد الغر است‪ ،‬چرا که همیشه‬
‫حس می‌کرد به اندازة کافی غذا نخورده‪ .‬وگرنه آن دسته از چاق‌های واقعی‬
‫که نمی‌توانند از جایشان جم بخورند جرئت ندارند این‌همه پرخوری کنند‪.‬‬
‫پرخورها همیشه به شکمشان اهمیت می‌دهند و ارزشی برای سالمتی‌شان‬
‫قایل نیستند‪ .‬این گزاره منطقی به نظر می‌رسد‪ ،‬اما جوزیه پول کافی داشت‬
‫تا هم به شکمش برسد و هم به سالمتی‌اش اهمیت دهد‪ .‬درعوض‪ ،‬کمترین‬
‫عالقه‌ای به پوشیدنی‌ها نداشت و تمام سال همان قباهای‪ 3‬نیمداری را‬
‫می‌پوشید که از مغازه‌های دست‌دوم‌فروشی می‌خرید‪ .‬لباس که می‌خرید‬
‫همان موقع می‌پوشید‪ ،‬وقتی هم کثیف می‌شد توی حمام عمومی آن را جا‬
‫ال ازدواج کرده اما اطرافش نه زنی دیده بودم و نه‬‫می‌گذاشت‪ .‬شنیده بودم قب ً‬
‫بچه‌ای‪ .‬تنها یک بار دیدم که همراه زنی جذاب و اغواگر سوار سه‌چرخه‌ای‬
‫شده بود و در محلة خوچیو‪ 4‬گشت می‌زد‪ .‬بعدها فهمیدم که آن زن فقط‬
‫نتوانسته بود ماشین کرایه کند و از جوزیه خواسته بود تا با او هم‌مسیر شود‪.‬‬
‫جوزیه هم بی‌هیچ تعارفی زن را مجبور کرده بود تا نصف کرایة سه‌چرخه‬
‫را بپردازد‪.‬‬

‫‪ .1‬پایتخت اقتصادی چین‪.‬‬


‫‪ .2‬یکی از شهرهای جنوبی چین‪ ،‬مرکز استان جیانگسو‪.‬‬
‫‪ .3‬منظور لباس مخصوص مردان چینی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است‪ ,‬نوعی جامة بلند‬
‫با آستین‌های گشاد که گاهی به همراه جلیقه می‌پوشیدند‪.‬‬
‫‪4. huqiu‬‬
‫‪13‬‬ ‫کچوک ییاه‌هبذاج ‪،‬ندیشون و ندر خو ‪:‬لوا لصف‬

‫جوزیه دیگر خانة شانگهای را نداشت و در خانه‌ای در سوجو تنها زندگی‬


‫می‌کرد‪ .‬خانه‌اش سازه‌ای متعلق به اواخر دهة بیست بود‪ ،‬به سبک غربی‬
‫ساخته شده بود‪ ،‬و در و پنجره‌های توری و فرش و همچنین یک مجموعة‬
‫کامل سرویس بهداشتی داشت‪ .‬روی بام خانه دو مخزن آب قرار داشت که با‬
‫پمپ برقی از داخل چاه آب می‌کشیدند‪ .‬مالک فرنگی‌مآب این خانة دوطبقه‬
‫در انتهای حیاط‌خلوتی بزرگ ساکن بود‪ .‬جل ِو حیاط هم یک اتاق‪ ،‬سالن‪،‬‬
‫آشپزخانه‪ ،‬موتورخانه‪ ،‬انباری و اقامتگاه خدمتکاران به‌ترتیب ردیف شده بود‪.‬‬
‫از آن‌جا که خالة بزرگ من و عمة جوزیه خواهرخوانده بودند‪ ،‬در اواخر‬
‫جنگ مقاوت علیه ژاپن‪ ،‬بعد از فوت پدرم‪ ،‬ما هم به خانة جوزیه اسباب‬
‫کشیدیم و در همان اتاق جل ِو حیاط ساکن شدیم‪ .‬کرایه‌خانه نمی‌دادیم و فقط‬
‫دو وظیفه داشتیم‪ :‬اول این‌که سرایدار خانة جوزیه بودیم و دوم آن‌که مادرم به‬
‫جوزیه کمک می‌کرد تا کارهای خانه را رتق و فتق کند‪ .‬این دو وظیفه خیلی‬
‫سبک بودند‪ .‬جوزیه صبح زود می‌رفت بیرون و دیروقت بازمی‌گشت‪ .‬کارهای‬
‫خانه زیاد نبود‪ .‬او هیچ‌وقت از مادر نمی‌خواست تا در انجام دادن کاری کمکش‬
‫کند‪ ،‬این مادر بود که نمی‌توانست فقط بایستد و نگاه کند‪ .‬مادر دوست داشت‬
‫به او کمک کند تا رختخواب‌ها را بشکافد و بشوید‪ ،‬گردگیری کند و پنجره‌ها را‬
‫باز کند‪ .‬جوزیه نه‌تنها استقبال نمی‌کرد بلکه این کارها را غیرضروری و غیرقابل‬
‫تحمل می‌دانست‪ ،‬چراکه در نظر او خانه فقط جای خواب بود‪ .‬او هم وقتی‬
‫به جای خوابش بازمی‌گشت که به اندازة کافی خورده و نوشیده بود‪ .‬آن وقت‬
‫سرش را روی بالش می‌گذاشت و خروپف سر می‌داد‪.‬‬
‫جوزیه صبح زود بیدار می‌شد و تا لنگ ظهر خوابیدن در قاموسش‬
‫نمی‌گنجید‪ ،‬چراکه معده و روده‌اش صبح زود شروع به جنبیدن می‌کردند‬
‫و این جنب و جوش به‌حتم فاصلة چندانی با زنگ ساعت نداشت‪ .‬همین‬
‫که چشم‌هایش را باز می‌کرد‪ ،‬ایده‌ای توی ذهنش نقش می‌بست‪« :‬زود برو‬
‫جوخوشینگ‪ 1‬و سوپ کله‌رشته‌ای‪ 2‬بخور‪ ».‬این جمله احتیاج به کمی توضیح‬
‫‪1. zhuhuxing‬‬
‫‪ .2‬سوپی حاوی رشتة آب‌پز‪ ,‬تخم‌مرغ و سبزیجات‪ ،‬از غذاهای مخصوص اهالی سوجو‪ .‬این غذا‬
‫‪‬‬
‫مزه‌شناس‬ ‫‪14‬‬

‫دارد‪ ،‬وگرنه تنها اهالی سوجو (آن هم اهالی پا به سن گذاشته) آن را می‌فهمند‬


‫بقیة افراد به‌سختی می‌توانند نیروی جاذبه‌اش را درک کنند‪.‬‬
‫‌فروشی‪ 1‬خیلی معروفی داشت به نام جوخوشینگ‪،‬‬‫ِ‬ ‫سوجوی آن روزها رشته‬
‫که هنوز هم روبه‌روی اییوان است و سرویس می‌دهد‪ .‬دیگر برایتان نگویم‬
‫‪2‬‬

‫که جوخوشینگ چه رشته‌های هوس‌برانگیزی دارد و آن‌ها را چطور این‌قدر‬


‫خوش‌مزه درست می‌کنند‪ .‬دستورپخت همة آن‌ها در کتاب‌های آشپزی پیدا‬
‫می‌شود و چیز عجیب و غریبی نیست‪ .‬فقط می‌خواهم در مورد روش سرو‬
‫آن‌ها چند خطی توضیح بدهم‪ .‬می‌پرسید سرو رشته هم مگر روش دارد؟‬
‫دارد‪ .‬هر کاسه رشته با روش‌های متفاوتی سرو می‌شود و مزه‌شناس‌ها به‬
‫ال اگر به غذاخوری جوخوشینگ‬ ‫این موضوع اهمیت ویژه‌ای می‌دهند‪ .‬مث ً‬
‫سری بزنید و بگویید‪« :‬هی! (آن زمان کسی پیشخدمت را رفیق صدا نمی‌زد‪).‬‬
‫یک کاسه از فالن رشته بیاور»‪ ،‬پیشخدمت کمی مکث می‌کند و در ادامه با‬
‫صدای بلند فریاد می‌زند‪« :‬می‌آورم‪ ،‬فالن رشته‪ ،‬یک کاسه‪ ».‬پیشخدمت چرا‬
‫کمی مکث می‌کند؟ احتماالً می‌خواهد انواع متفاوت سرو رشته را به شما‬
‫پیشنهاد بدهد و جواب بگیرد‪ :‬رشته نرم باشد یا سفت؟ آبش غلیظ باشد یا‬
‫رقیق؟ سس سویا هم میل دارید؟ سبز تیره باشد (پر از برگ سیر)؟ یا اص ً‬
‫ال‬
‫سبز نباشد (بدون برگ سیر)؟ چرب باشد (پر از روغن)؟ یا کم‌چرب (بدون‬
‫روغن)؟ پر از رشته و کم‌جیائوتو‪ 3‬باشد؟ یا این‌که برعکس‪ ،‬جیائوتو زیاد‬
‫باشد و رشته‌اش کم تا از روی پل ردشان کنید؟‪( 4‬جیائوتوها نباید روی‬
‫کاسه را بپوشانند و باید در بشقابی دیگر سرو شوند‪ .‬زمان خوردن آن‌ها را با‬
‫چاپستیک‪ 5‬بردارید‪ ،‬مثل این‌که از روی پل طاقی سنگی‌ای عبورشان می‌دهید‬
‫‪‬‬
‫صبح‌ها با اولین سری رشته‌ای پخته می‌شود که آشپز مغازة رشته‌فروشی در آبجوش می‌ریزد‪ .‬این‬
‫مسئله به‌نوعی وجه تسمیة این غذا هم به حساب می‌آید‪.‬‬
‫‪ .1‬مغازه‌هایی که در آن‌ها فقط سوپ و رشتة آب‌پز سرو می‌شد‪.‬‬
‫‪2. yiyuan‬‬
‫‪ .3‬این واژه اشاره به برگ‌های سبزیجاتی دارد که مرسوم است با غذا سرو شوند‪.‬‬
‫‪ .4‬با توجه به ادامة توضیحات نویسنده‪ ،‬منظور از این جمله خوردن برگ‌های سبزی است‪.‬‬
‫‪ .5‬چوب غذاخوری که در کشورهای خاور دور هنگام خوردن غذا به جای قاشق و چنگال و کارد‬
‫استفاده می‌شود‪.‬‬
‫مزه‌شناس‬ ‫‪16‬‬

‫و در دهان می‌گذارید‪ )...‬اگر جوزیه سری به غذاخوری جوخوشینگ می‌زد‪،‬‬


‫می‌توانستید صدای پیشخدمت را بشنوید که این‌ها را پشت سر هم ردیف‬
‫می‌کند‪« :‬می‌آورم‪ ،‬یک کاسه میگوی تفت داده‌شده‪ ،‬غلیظ‪ ،‬سبز تیره‪ ،‬با‬
‫جیائوتوی زیاد‪ ،‬کمی هم سفت باشد!»‬
‫آدم از دیدن روش‌های سرو یک کاسه رشته از تعجب خشکش می‌زند‪.‬‬
‫جوزیه اما فکر می‌کرد هیچ‌کدام این‌ها مهم نیست‪ ،‬مهم‌تر از همه این است که‬
‫بخواهی سوپ کله‌رشته‌ای بخوری‪ .‬هزار کاسه رشته و یک قابلمه آب‪ .‬اگر‬
‫همة هزار کاسه را یکجا بریزند توی قابلمة آب‪ ،‬سوپ رشته خمیر می‌شود‪،‬‬
‫رشته‌ها به آن تازگی و لزجی نخواهند بود و بوی خمیر خواهند داد‪ .‬جوزیه‬
‫اگر سوپ رشته‌ای‌ای می‌خورد که بوی خمیر می‌داد‪ ،‬تمام روز افسرده می‌شد‬
‫‪1‬‬
‫و حس می‌کرد چیزی سر جایش نیست‪ .‬بنابراین نمی‌توانست مثل آبلوموف‬
‫آن‌طور بی‌خیال دراز بکشد و تکان نخورد‪ .‬باید سیاهی‌ها‪ 2‬را پاک می‌کرد‪،‬‬
‫تکانی می‌خورد‪ ،‬دست و رویی می‌شست و خودش را به سوپ کله‌رشته ِ‬
‫‌ای‬
‫جوخوشینگ می‌رساند‪ .‬هنر غذا خوردن هم مثل باقی هنرهاست‪ ،‬باید با عزم‬
‫راسخ بر رابطة بین زمان و مکان مسلط شد‪.‬‬
‫وقتی جوزیه چشم‌هایش را می‌مالید و از در بیرون می‌رفت‪ ،‬ریکشا ی‬
‫‪3‬‬

‫آعار‪ 4‬جل ِو در آماده بود‪ .‬جوزیه با فخرفروشی سوار ریکشا می‌شد‪ .‬سرش را‬
‫کج می‌کرد‪ ،‬پاهایش را می‌مالید و صدایی مثل تیک‌تاک ساعت درمی‌آورد تا‬
‫این‌که به جوخوشینگ می‌رسید و سوپ کله‌رشته‌ای‌اش را می‌خورد‪ .‬بعدش‬
‫ِ‬
‫چانگمنشی‪ 5‬می‌رفت تا توی‬ ‫دوباره سوار ریکشای آعار می‌شد و به خیابان‬
‫چایخانه چرتی بزند‪.‬‬
‫سوجو پر از چایخانه است‪ .‬چرا جوزیه فقط به چایخانة خیابان‬
‫چانگمنشی می‌رفت؟ باید بررسی شود‪ .‬آن چایخانة بزرگ چندین اتاق داشت‬
‫که مشتری‌های خاص را از مشتری‌های معمولی جدا می‌کردند‪ .‬آن اتاق‌ها‬

‫‪ .1‬شخصیت اصلی رمانی به همین نام‪ ،‬اثر ایوان گنچاروف‪.‬‬


‫‪ .2‬به مفهومی در همان رمان اشاره دارد‪.‬‬
‫‪ .3‬نوعی گاری که به جای چهارپایان انسان آن را می‌کشد و اربابان چین فئودالی به جای کالسکه‬
‫از آن برای رفت و آمد استفاده می‌کردند‪.‬‬
‫ ‪4. A’ar‬‬ ‫‪5. changmenshi‬‬
‫‪17‬‬ ‫کچوک ییاه‌هبذاج ‪،‬ندیشون و ندر خو ‪:‬لوا لصف‬

‫میزهایی با چوب قرمز و صندلی‌های حصیری بزرگ داشتند و خود به خود‬


‫جهان کوچکی را شکل داده بودند‪ .‬آب آن‌جا آب باران بود و برگ‌های‬
‫چایش هم مستقیم از منطقة دونگتینگ‪ 1‬در شهر شاندونگ‪ 2‬خریده می‌شد‪.‬‬
‫آن‌جا چوب کاج می‌سوزاندند و آب را در کتری‌های سفالی می‌جوشاندند‪.‬‬
‫چای را هم در قوری‌های ایشینگی ارغوانی که از شن درست می‌شدند و‬
‫ساخت شهر ایشینگ‪ 3‬بودند دم می‌کردند‪ .‬خوردن و نوشیدن‪ ،‬خوردن و‬
‫نوشیدن‪ .‬خوردن و نوشیدن دو امر جدایی‌ناپذیرند‪ ،‬و تمام کسانی که سزاوار‬
‫عنوان مزه‌شناس بودند طرفدار لویو‪ 4‬و دوکانگ‪ 5‬هم به حساب می‌آمدند‪.‬‬
‫جوزیه که از پله‌های چایخانه باال می‌رفت‪ ،‬دوستان هم‌سفره‌اش هم یکی‬
‫پس از دیگری از راه می‌رسیدند‪ .‬مزه‌شناس‌ها نمی‌توانستند بعد از بلعیدن‬
‫صبحانه تنهایی سر کنند‪ .‬وقتی راه می‌افتادند دست‌کم چهار نفر بودند و بیش‬
‫از هشت نفر هم نمی‌شدند‪ .‬این تعداد بر اساس محتوای خوراکشان تعیین‬
‫ال در ابتدا یک وعده‬ ‫می‌شد‪ ،‬چراکه غذای سوجو ساختار کاملی دارد‪ .‬مث ً‬
‫غذای سرد خورده می‌شود که پیش‌غذاست و در ادامه غذایی پخته‌شده‪ .‬و‬
‫بعد از غذای گرم‪ ،‬دسر‪ .‬بعد از دسر‪ ،‬سبزیجات و میوه و بعد از سبزیجات‪،‬‬
‫شیرینی‪ .‬و در نهایت تغار بزرگی سوپ برای حسن ختام‪ .‬این نمایش‬
‫تمام‌عیار را نمی‌توان به‌تنهایی تماشا کرد‪ .‬با نگاهی اجمالی هم نمی‌توان تمام‬
‫معنی‌اش را دریافت‪ .‬بنابراین مزه‌شناس‌ها بایست با هم سر می‌کردند‪ .‬ابتدا‬
‫توی چایخانه می‌نشستند و مزة غذاهای لذیذ روز قبل را به یاد می‌آوردند‬
‫و در مورد نقاط ضعف و قوت آن‌ها بحث می‌کردند‪ .‬اولین قدم‪ ،‬مباحثه‌ای‬
‫آرام بود و بعد از این‌که جلسه تمام می‌شد‪ ،‬به موضوع اصلی می‌پرداختند‪.‬‬
‫‪6‬‬
‫باید زمانی پیدا می‌کردند تا تصمیم بگیرند آن روز کجا بروند؛ شینجوفو‪،‬‬

‫ ‪1. dongting‬‬ ‫ ‪2. shandong‬‬ ‫‪3. yixing‬‬


‫‪ : Luyu .4‬یکی از نویسندگان دوران امپراتوری تانگ که شراب نقش ویژه‌ای در آثارش دارد‪.‬‬
‫‪ :dukang .5‬خالق افسانه‌ای شراب‪ .‬نویسنده به این موضوع اشاره دارد که نوشیدنی‌ها هم به اندازة‬
‫خوراکی‌ها اهمیت داشته‌اند‪.‬‬
‫‪6. xinjufu‬‬
‫مزه‌شناس‬ ‫‪18‬‬

‫‌خلو؟‪ 2‬اگر می‌خواستند به همة آن‌ها سر بزنند بایست‬ ‫ایچانگفو‪ 1‬یا سونگ ِ‬
‫مسیری طوالنی را در کنار هم طی می‌کردند‪ .‬هر کسی ریکشایی کرایه می‌کرد‬
‫یا این‌که هر چهار نفر سوار کالسکه‌ای می‌شدند و با شکوه‪ ،‬در میان صدای‬
‫نعل اسب‌ها‪ ،‬به رستوران خانوادة شی‪ 3‬در محلة مودو‪ 4‬می‌رفتند تا سوپ‬
‫ماهی حبابی بخورند‪ .‬بعد در شهرک فنگچیائو‪ 5‬رشته می‌خوردند‪ ،‬شاید هم‬
‫به محلة چانگشو‪ 6‬می‌رفتند تا طعم جیائوخوازیجی‪ 7‬را بچشند‪ .‬حیف که‬
‫نمی‌توانم راجع به تمام غذاهای لذیذ سوجو و شهرهای اطرافش به‌تفصیل‬
‫بنویسم‪ .‬می‌ترسم به خاطر این موضوع و سوجو بحث‌های زیادی دربگیرد‪.‬‬
‫در هر حال‪ ،‬اثرات جانبی انتشار رمان را به‌سختی می‌توان پیش‌بینی کرد‪.‬‬

‫‪1. yichangfu‬‬
‫‪ :Songhelou .2‬رستورانی معروف در سوجو با بیش از ‪ 250‬سال قدمت‪.‬‬
‫ ‪3. shi‬‬ ‫ ‪4. mudu‬‬ ‫‪5. fengqiao‬‬ ‫‪6. changshu‬‬
‫‪ :Jiaohuaziji .7‬نوعی غذای معروف و اعیانی که روش پخت و سرو آن مثل مرغ شکم‌پر است‪.‬‬
‫جدال با من‬
‫اگر جوزیه فقط می‌خورد و می‌نوشید و با من کاری نداشت‪ ،‬آن‌قدر ازش‬
‫متنفر نمی‌شدم؛ او همان مزه‌شناسی می‌شد که بود و من هم همان دانش‌آموز‬
‫فقیری می‌شدم که بودم‪ ،‬آن وقت می‌توانستیم در آرامش با هم زندگی کنیم‪.‬‬
‫اما تنها چیزی که پیش روی من قرار داشت این جمالت بود‪ :‬جوزیه این را‬
‫خورده‪ ،‬جوزیه آن را خورده‪ .‬البته او از خیر وعدة شام می‌گذشت و نوش‬
‫جان نمی‌کرد‪.‬‬
‫جوزیه بعد از این‌که ناهارش را تمام می‌کرد‪ ،‬به حمام عمومی می‌رفت‪.‬‬
‫ال شستشو نبود‪ ،‬بلکه دنبال جای راحتی می‌گشت تا در آن‌جا‬‫البته قصدش اص ً‬
‫آنچه را در ضیافت باشکوه ناهار خورده هضم کند‪ .‬از قدیم گفته‌اند‪« :‬اگر‬
‫خوابت می‌آید‪ ,‬تا وقتی گرسنه‌ای چشم‌هایت را ببند که بعد از سیر شدن‬
‫حتی همین کار را هم نمی‌توانی انجام دهی‪ ».‬پاهای جوزیه بعد از خوردن‬
‫وعده‌ای غذا سنگین می‌شد‪ .‬هوشیاری‌اش را از دست می‌داد و در سرزمینی‬
‫افسانه‌ای‪ ،‬شاد و راضی اما سست و بی‌حال‪ ،‬غوطه می‌خورد‪ .‬پس لرزان سوار‬
‫ریکشای آعار می‌شد و خودش را مثل برق و باد به حمام عمومی می‌رساند‪،‬‬
‫چنان‌که انگار به بیمارستان می‌رفت تا در بخش اورژانس بستری شود‪.‬‬
‫وارد حمام که می‌شد‪ ،‬فقط در آن حد نیرو داشت که دستش را بلند کند‪.‬‬
‫به عبارت دیگر‪ ،‬فقط دستش را کمی می‌کشید و پردة جل ِو در را کنار می‌زد‪.‬‬
‫پرده که کنار می‌رفت‪ ،‬کسی که پشت سکوی حساب و کتاب نشسته بود‪ ،‬با‬
‫صدای بلند می‌گفت‪« :‬مدیر جو آمده‌اند!» فقط خدا می‌داند که جوزیه دقیقًا‬
‫مزه‌شناس‬ ‫‪22‬‬

‫کِی مدیر شده بود‪ .‬درستش این است که سرمایه‌دارها را رئیس صدا بزنند‪ .‬اما‬
‫لقب محترمانة «رئیس» آن روزها استفاده نمی‌شد‪ .‬لقب رئیس اوالً کمتر غربی‬
‫به نظر می‌رسد‪ ،‬دومًا رئیس کوچک و رئیس بزرگ داریم‪ .‬به زن و شوهری‬
‫که مغازه‌ای باز کرده‌اند هم می‌شود گفت رئیس‪ .‬مدیر اما متفاوت است‪.‬‬
‫تجارت‌خانه‌های خارجی و شرکت‌ها هستند که مدیر دارند‪ ،‬کسب و کارشان‬
‫گسترده و دستشان باز است‪ .‬انعامی که می‌دهند دو سه یوان‪ 1‬نیست‪ ،‬حتی‬
‫حواله‪‌2‬های پنجاه‌یوانی هم به کارشان نمی‌آید و پول خردشان است‪.‬‬
‫برای همین دالک‌ها همین که می‌شنیدند مدیر جو آمده‪ ،‬فوراً عکس‌العمل‬
‫نشان می‌دادند‪ .‬یکی بعد از دیگری می‌آمدند و جوزیه را به بهترین اتاق‬
‫آن‌جا می‌بردند‪ ،‬که تقریبًا شبیه مهمانخانه‌های سطح باالی امروزی بود‪ :‬دو‬
‫تخت داشت‪ ،‬وانی لعاب‌کاری‌شده پر از گل نیلوفر آبی و یک روشویی‪.‬‬
‫مساحت کل حمام زیاد نبود و تجهیزات سرمایشی و گرمایشی هم نداشت‪،‬‬
‫اما ایرادی نداشت‪ ،‬زمستان‌ها حمام بخار می‌کرد و تابستان‌ها هم آن پنکة‬
‫سقفی خواشنگ‪ 3‬را روشن می‌کردند و پره‌های چوبی بی‌وقفه باالی سرشان‬ ‫ِ‬
‫می‌چرخیدند‪.‬‬
‫جوزیه در آن اتاق شبیه بیمار بدحالی در بیمارستان بود‪ :‬برای هیچ کاری‬
‫حتی نیاز نبود دستش را تکان بدهد‪ .‬خدمتکار چای می‌آورد‪ ،‬دالک آب‬
‫می‌ریخت و حتی برای درآوردن کفش‌هایش هم انرژی مصرف نمی‌کرد‪.‬‬
‫البته خودش هم دلش نمی‌خواست انرژی مصرف کند‪ .‬تمام نیرویش را با‬
‫ِ‬
‫خوردن‬ ‫خرفتی جمع می‌کرد تا با معده‌اش سر و کله بزند‪ .‬او اعتقاد داشت که‬
‫غذا نوعی لذت است‪ ،‬پس هضمش هم عمل زیبای وصف‌ناپذیری به شمار‬
‫می‌آمد‪ .‬الزم بود با تمام تمرکز به سراغش برود و نبایست درگی ِر مسائل‬
‫دنیای بیرون می‌شد‪ .‬بهترین روش برای جمع کردن انرژی غوطه خوردن در‬
‫آب ولرم بود‪ .‬در آن لحظه سراسر جهان پوچ می‌شد و تمام افکارش ساکت‬

‫‪ .1‬واحد پول چین‪.‬‬


‫‪ .2‬منظور نویسنده سکه‌های طالی رایج بین سال‌های ‪ 1930‬و ‪ 1948‬است که قبل از چاپ اسکناس‬
‫در چین رایج بود‪.‬‬
‫‪ :Huasheng .3‬نشانی تجاری‪.‬‬
‫‪23‬‬ ‫نم اب لادج ‪:‬مود لصف‬

‫می‌شدند‪ .‬فقط حس می‌کرد که معده‌اش دارد آرام‌آرام می‌جنبد‪ .‬تمام بدنش‬


‫را آرامش و لذتی ناگفتنی فرامی‌گرفت‪ .‬البته که دو امر چشیدن غذای لذیذ‬
‫و هضمش ممکن نبود جایگزین هم شوند‪ ،‬اما هر دو روش‌های خوبی برای‬
‫رسیدن به آرامش بودند‪ .‬او بدون کوچک‌ترین حرکتی با چشمان نیمه‌باز نیم‬
‫ساعت توی وان می‌ماند‪ .‬وقتی چرتش می‌گرفت‪ ،‬دالک با تختة چوبی‌ای بر‬
‫دوش وارد می‌شد‪ .‬جوزیه را از توی وان بیرون می‌کشید و با آن تختة چوبی‬
‫روی وان را می‌پوشاند‪ ،‬از جوزیه می‌خواست تا روی «تخت اتاق عمل» دراز‬
‫بکشد و بعد مشت و مال را شروع می‌کرد‪ .‬خوانندگان محترم! به هیچ وجه‬
‫نباید این آقای دالک را دست‌کم بگیرید‪ .‬شاید فکر کنید دالک کسی است که‬
‫تن و بدن آدم را می‌شوید و چرک و کثیفی را پاک می‌کند‪ ،‬اما درست نیست‪.‬‬
‫جوزیه هر روز حمام می‌کرد‪ ،‬پس دیگر چه چرک و کثیفی‌ای برای شستن‬
‫باقی می‌ماند؟ دالکی در واقع از نظر جوزیه نوعی فن مشت و مال باستانی‬
‫بود‪ ،‬ورزشی منفعالنه‪ .‬در نظر مردم‪ ،‬پیاده‌روی بعد از غذا طول عمر را زیاد‬
‫می‌کند‪ ،‬پیروان این روش البته که باید خودشان پاهایشان را تکان بدهند‪.‬‬
‫مشت و مال اما متفاوت است‪ .‬کافی است کل بدن را شل کنید‪ ،‬روی آن‬
‫به‌اصطالح «تخت اتاق عمل» دراز بکشید و کسی را بگمارید تا مشت و مالتان‬
‫بدهد‪ .‬شستتان را بکشد‪ ،‬پاهایتان را خم کند‪ ،‬به چپ و راست برتان گرداند‬
‫و دست‌هایتان را باال و پایین کند‪ .‬همان تأثیر ورزش کردن را دارد‪ ،‬با این‬
‫تفاوت که نیازی نیست خودتان انرژی مصرف کنید‪ .‬مزه‌شناس‌های واقعی‬
‫باید در فنون هضم هم چیره‌دست باشند‪ .‬اگر غذایی بخورند که هضم نشود‪،‬‬
‫نه‌تنها نمی‌توانند کار کنند‪ ،‬بلکه برایشان بسیار خطرناک است‪.‬‬
‫مدت‌زمان این ورزش خاص جوزیه خیلی طوالنی نبود‪ ،‬معموالً بیشتر‬
‫از نیم ساعت نمی‌شد‪ .‬بعدش همچنان روی آن تخته دراز می‌کشید و‬
‫تشریفات پیچیده و غیرضروری ماجرا شروع می‌شد‪ :‬پاهایش را نیشگون‬
‫می‌گرفتند‪ ،‬عضله‌هایش را می‌کشیدند‪ ،‬به بازوهایش ضربه می‌زدند و پاهایش‬
‫را می‌کوبیدند‪ .‬کوبیدن پاها آخرین بخش برنامه بود‪ .‬این کارها به احتمال زیاد‬
‫رابطه‌ای هم با هیپنوتیزم داشت‪ ،‬چرا که جوزیه میان آن ضربه‌های سبُک و‬
‫صدای واضح و موزونشان احساس آرامش و لذت می‌کرد و کم‌کم به خواب‬
‫مزه‌شناس‬ ‫‪24‬‬
‫‪25‬‬ ‫نم اب لادج ‪:‬مود لصف‬
‫مزه‌شناس‬ ‫‪26‬‬

‫می‌رفت‪ .‬این برنامه حداقل سه ساعت زمان می‌بُرد؛ معده از غذای درونش‬
‫کام ً‬
‫ال پاک می‌شد و جایی برای وعدة بعد باز می‌شد‪.‬‬
‫جوزیه که بیدار می‌شد‪ ،‬من هم دیگر از مدرسه برگشته بودم‪ .‬همین که‬
‫‪1‬‬
‫کیفم را زمین می‌گذاشتم‪ ،‬مادر تذکر می‌داد‪« :‬امروز هنوز توی یوان داچانگ‬
‫است‪ .‬زود باش!» معنی این جملة مادر را فقط من می‌فهمیدم‪ .‬یعنی جوزیه‬
‫هنوز وعدة بعدی را نخورده است‪.‬‬
‫وعدة آخر هم سبک مشخص و متمایزی داشت‪ ،‬درست مثل نوشتن‬
‫رمان که امکان ندارد فصلی شبیه فصل دیگر باشد‪ .‬برای همین هم او دیگر‬
‫به رشته‌فروشی و غذاخوری نمی‌رفت‪ ،‬بلکه شراب‌فروشی را انتخاب می‌کرد‪.‬‬
‫وعدة ناهار با مزه‌ای که داشت ویژه به حساب می‌آمد و اگر بخواهم با‬
‫ادبیات خودشان توضیح دهم‪ ،‬باید بگویم در اصل می‌رفتند تا از مزه‌ها لذت‬
‫ببرند‪ ،‬نه این‌که غذا بخورند‪ .‬بنابراین همراه غذا تنها چند گیالس شراب زرد‬
‫شائوشینگ‪ 2‬می‌نوشیدند و به شراب سفید لب نمی‌زدند؛ چراکه اعتقاد داشتند‬
‫بعد از نوشیدن شراب سفید دهانشان تند و زبانشان بی‌حس می‌شود‪ ،‬آن‬
‫وقت مزه‌ها را حس نمی‌کنند و متوجه تفاوت‌های بسیار اندک میان طعم‌های‬
‫گوناگون نمی‌شوند‪ .‬اما شب‌ها می‌شد بی‌هیچ محدودیتی از نوشیدن لذت برد‪.‬‬
‫بعد از این‌که کمی مست می‌شدند‪ ،‬خرخرکنان به خواب عمیقی فرومی‌رفتند‪.‬‬
‫برای این‌که طعم تلخ بی‌خوابی را نچشند‪ ،‬الزم بود به شراب‌فروشی بروند‪.‬‬
‫شراب‌فروشی‌های سوجو فقط شراب دارند و غذا نمی‌فروشند‪ .‬اکثراً‬
‫فقط چند بشقاب دوفو‪ 3‬ی خشک‌شده‪ ،‬دانة ارکیده‪ ،‬کاهوی تند و از این‌جور‬
‫چیزها دارند‪ .‬کونگ ایجی‪ 4‬اگر همین‌ها را هم فقط داشت‪ ،‬نانش توی روغن‬
‫بود‪ .‬نجیب‌زاده‌ها همراه شراب غذا نمی‌خورند‪ .‬مزه‌شناس‌ها اما این‌طور‬

‫ ‪1. Yuan Dachang‬‬ ‫‪2. Shaoxing‬‬


‫‪ .3‬دوفو نوعی پنیر سویای محبوب در چین است که کنار غذا سرو می‌شود‪.‬‬
‫‪ .4‬شخصیت اصلی رمانی به همین نام‪ ،‬اثر لو شون نویسندة مطرح ادبیات نوین چین‪ .‬کونگ ایجی‬
‫شخصیتی فقیر بود که با گدایی امرار معاش می‌کرد و‪ ,‬با روشنفکر نشان دادن خود‪ ،‬مشکالت جامعة‬
‫خود را به سخره می‌گرفت‪.‬‬
‫‪27‬‬ ‫نم اب لادج ‪:‬مود لصف‬

‫نیستند‪ .‬از آن‌جا که آن‌ها از نجیب‌زاده‌ها پولدارترند‪ ،‬باید شراب‌ها را بررسی‬


‫کنند و حق ندارند در انتخاب غذا بی‌دقتی کنند‪ .‬نه حق بی‌دقتی دارند و نه‬
‫حق انتخاب غذاهایی مشابه هم‪ .‬بنابراین نوع دیگری از خوراکی‌های سوجو‬
‫را انتخاب می‌کنند‪ :‬میان‌وعده‌ها‪ .‬در مورد میان‌وعده‌های سوجو هم تمایل‬
‫ال گفته‌ام‪ ،‬این موضوع خاطرة‬ ‫ندارم زیاد بنویسم‪ .‬صرف‌نظر از دالیلی که قب ً‬
‫تلخی را برایم زنده می‌کند‪ ،‬این‌که من به میل خودم به خدمت کسی درآمدم‬
‫که ازش متنفر بودم‪.‬‬
‫میان‌وعده‌های سوجو در مغازه‌ها پیدا نمی‌شد‪ ،‬آن‌ها را توی کوچه‌های‬
‫تنگ و خیابان‌های بزرگ‪ ،‬کنار پل‌ها و تقاطع‌ها‪ ،‬می‌فروختند‪ .‬بعضی دکه‬
‫داشتند و بعضی هم آن‌ها را روی دوش یا با دست حمل می‌کردند و کنار‬
‫خیابان‌ها جار می‌زدند و می‌فروختند‪ .‬اگر بخواهید از انواع میان‌وعده‌ها با‬
‫طعم‌های متفاوت برای شرابتان مزه جور کنید‪ ،‬این کارِ یک پیشخدمت‬
‫به‌تنهایی نیست‪ .‬الزم است شخص دیگری هم باشد تا به تمام محله‌های‬
‫اطراف سر بزند و جمعشان کند‪.‬‬
‫احتماالً پاهای من خیلی بلند به نظر می‌آمده‌اند که جوزیه چنین پیشنهادی‬
‫به مادرم داده بود‪« :‬آقازادة شما‪ ،‬گائو شیائوتینگ‪ 1،‬خیلی چست و چابک‬
‫است‪ .‬اگر کمک‌حال من باشد‪ ،‬هوایش را خواهم داشت‪ ».‬البته که مادرم‬
‫با او موافقت می‌کرد‪ .‬در خانة جوزیه زندگی می‌کرد و کرایه‌خانه نمی‌داد‪،‬‬
‫توی خانه هم کاری نبود که برایش انجام دهد‪ ،‬همیشه در دلش احساس‬
‫ِ‬
‫عذاب‬ ‫شرمندگی می‌کرد و مشتاق بود بتواند به او خدمت کند‪ ،‬مبادا دچار‬
‫وجدان شود‪ .‬مادر بیچارة من معنی کلمة استثمار را نمی‌دانست و تمام قوانین‬
‫جامعة آن زمان را پذیرفته بود‪ .‬او به پسرانش یاد داده بود که نباید پرخوری‬
‫کنند‪ ،‬اما برعکس هیچ مخالفتی با پرخوری جوزیه نداشت‪ .‬در نظر او جوزیه‬
‫ال با پرخوری فرق داشت‪.‬‬ ‫فقط دستش به دهانش می‌رسید‪ ،‬و این موضوع کام ً‬
‫اما در نظر من هر دو یکی بودند‪ .‬به هیچ وجه دلم نمی‌خواست پادوی جوزیه‬

‫‪1. Gao Xiaoting‬‬


‫مزه‌شناس‬ ‫‪28‬‬

‫باشم‪ ،‬دانش‌آموز دبیرستانی باوقاری چون من چطور می‌توانست نوکر غولی‬


‫شکمباره باشد؟‬
‫بعد از فوت پدر در مضیقة مالی به سر می‌بردیم‪ ،‬تنها تکیه‌گاهمان برادر‬
‫بزرگ‌ترم بود که در دریاهای دور مالح بود و ِ‬
‫پول اندکی درمی‌آورد‪ .‬مادرم‬
‫همه‌اش گریه می‌کرد و می‌گفت‪« :‬شیائوتینگ! باید بروی‪ .‬سقف باالی سرمان‬
‫مال مردم است‪ ،‬زمینی که رویش پا می‌گذاریم هم همین‌طور‪ .‬توی خانة‬
‫پول آب و برق هم نمی‌دهیم‪ .‬که‬‫مردم زندگی می‌کنیم و کرایه‌خانه نمی‌دهیم‪ِ .‬‬
‫خودش به‌تنهایی با هزینة خوراک کل خانواده برابری می‌کند‪ .‬اگر مدیر جو‬
‫یک کالم بگوید نه‪ ،‬دیگر نمی‌توانی درس بخوانی‪ ،‬آن وقت باید برویم توی‬
‫خیابان زندگی کنیم‪ .‬تقصیر پدرت است که این‌قدر زود رفت‪ ...‬التماست‬
‫می‌کنم‪». ...‬‬
‫مجبور بودم این ننگ را به جان بخرم‪ .‬هر روز با سبدی خیزرانی می‌رفتم‬
‫جل ِو درِ شراب‌فروشی و تا وقتی چراغ‌های خیابان روشن شوند‪ ،‬آن‌جا منتظر‬
‫می‌ماندم‪ .‬هنگامی که نور المپ‌های نئون تمام خیابان را روشن می‌کردند‪،‬‬
‫جوزیه و هم‌سفره‌هایش سوار بر ریکشا از راه می‌رسیدند‪ .‬یک صف بلند از‬
‫ریکشاهای براق و صیقلی مثل اژدهاماهی‪ 1،‬در حالی که زنگ‌های مسی‌شان‬
‫َدلنگ و دلونگ می‌کردند‪ ،‬بوق‌زنان از بین جمعیت راه باز می‌کردند و پیش‬
‫می‌آمدند‪ .‬سپس جل ِو شراب‌فروشی به‌آرامی توقف می‌کردند‪ .‬همگی حمام‬
‫کرده بودند و از بدن‌هایشان بوی معطر صابون متصاعد می‌شد‪ .‬چهره‌هایشان‬
‫گل انداخته بود و از این‌همه پیروزی به وجد آمده بودند‪ .‬ریکشای جوزیه‬
‫همیشه جلوتر از بقیه می‌آمد‪ ،‬راننده‌اش آعار هم به نظر سرحال و بشاش‬
‫می‌رسید‪ .‬آعار بود که به جای جوزیه پتوی نمدی را از روی زانوان او کنار‬
‫می‌زد‪ ،‬بعدش جوزیه آرام اما چابک روی زمین می‌پرید‪ .‬کسانی که جل ِو‬
‫درِ شراب‌فروشی به استقبالش می‌آمدند رؤسای آن‌جا نبودند‪ ،‬خدمتکار هم‬
‫نبودند‪ ،‬بلکه دو صف گدا با لباس‌های مندرس و صورت‌های چرک بودند‬

‫‪ .1‬منظور نویسنده اژدهایی است که در دریاها شنا می‌کند‪.‬‬


‫‪29‬‬ ‫نم اب لادج ‪:‬مود لصف‬

‫که «نان‌بگیر»‪ 1‬نامیده می‌شدند‪ .‬گداها دو دستشان را باال می‌بردند و فریاد‬


‫می‌زدند «ارباب»‪ ،‬و بازوهایشان را مثل شاخه‌های پژمردة درخت به چپ‬
‫و راست تکان می‌دادند‪ .‬جوزیه‪ ،‬انگار که از قبل آماده باشد‪ ،‬دستش را بلند‬
‫می‌کرد‪ ،‬اسکناس ناچیزی روی سر نان‌بگیرها پرتاب می‌کرد و می‌گفت‪:‬‬
‫«بروید‪ ،‬بروید‪».‬‬
‫بعدش سرکردة نان‌بگیرها دستش را بلند می‌کرد و [با عالمت او] آن‌ها‬
‫با سر و صدا پراکنده می‌شدند‪ .‬من‪ ،‬سبد خیزرانی در دست‪ ،‬به در تکیه‬
‫می‌دادم و می‌دیدم که آن نان‌بگیر عجیب و غریب از جل ِو جوزیه رد می‌شود‬
‫و همزمان صدای قار و قور شکمش هم می‌آید‪ .‬او عجیب و غریب بود‪ ،‬چون‬
‫کمی تاریخ و جغرافیا می‌دانست‪ ،‬از برابری و آزادی سر درمی‌آورد و اصول‬
‫سه‌گانة خلق‪ 2‬را مطالعه کرده بود‪ ،‬همچنین مخالف شکمبارگی و پایبند به‬
‫شرافت انسانی بود‪ .‬وقتی نان‌بگیرها با سر و صدا پراکنده می‌شدند‪ ،‬منی که با‬
‫تضاد درونی خودم درگیر بودم‪ ،‬سرشار از خشم می‌شدم‪ .‬از این‌که وجهه‌ام‬
‫خراب شده بود شرمنده می‌شدم و بدم نمی‌آمد آن سبد خیزرانی توی دستم‬
‫را به سمت جوزیه پرت کنم‪ .‬اما بایست این توهین‌ها را تحمل می‌کردم تا‬
‫از دستانش اسکناس بگیرم‪ .‬باید طبق فرمایشاتش به لوگائوتسون‪ 3‬می‌رفتم‬
‫‪4‬‬
‫‌جی‬‫و گوشت پخته‌شدة آغشته به سس سویا می‌خریدم‪ ،‬بعد هم به مایونگ َ‬
‫‌جی‪ 5‬پنج سیخ گوشت‬ ‫می‌رفتم و گوشت شکار می‌خریدم‪ ،‬سپس از ووفانگ َ‬
‫‌جی‪ 6‬میگو و ماهی خشک‌شده می‌خریدم‪ .‬یا به‬ ‫تسی‌جی َ‬‫دندة معطر و از َ‬
‫‪8‬‬
‫فالن مغازه می‌رفتم و غاز فاسد می‌خریدم‪ ،‬شاید هم مرا به شوان‌میائوگوان‬
‫‪7‬‬

‫می‌فرستاد تا کمی دوفوی سرخ‌شده تهیه کنم‪ .‬بایست به جاهایی می‌رفتم که‬

‫‪ .1‬عامة مردم چین گدایان را با کلمة دیگری خطاب می‌کنند که معنی دقیقش به این صورت است‪:‬‬
‫کسی که طالب پسماندة غذاست‪ .‬در متن حاضر‪ ,‬کلمة «نان‌بگیر» معادل این تعریف انتخاب شده تا‬
‫با فضای ذهنی خواننده هماهنگی بیشتری داشته باشد‪.‬‬
‫‪ .2‬ناسیونالیسم‪ ،‬دموکراسی و وسیلة معاش خلق‪.‬‬
‫‪3. Lu Gaocun‬‬ ‫‪4. Ma Yongzhai‬‬ ‫‪5. Wu Fangzhai‬‬ ‫‪6. Cai Zhizhai‬‬
‫‪ .7‬گوشت غازی که در تفالة حبوبات پخته شده است‪.‬‬
‫‪8. Xuan Miaoguan‬‬

You might also like