Professional Documents
Culture Documents
هرتسوگ :من لبل از آن كه ایران را با سینمایش بشناسم ،با شاعران و شعرش می شناختم .ایران دارای ین فرهنگ پنج شش هزار
ساله است ،در حالی كه ما در آلمان صاحب ین فرهنگ دویست ساله ایم .فرهنگ آلمان مثل ین الیه یخ نازن دو سانتی است كه بر
روی الیانوسی عظیم بسته شده و برای همین خیلی زود می شكند و بربریت و فاشیسم از زیر آن می زند بیرون .من این را خیلی زود
حس كردم ،بخصوص ولتی كه فاشیست ها بر سر كار بودند
مخملباف :من جور دیگری درباره فرهنگ آلمان فكر می كنم .آلمان را صاحب فرهنگی می دانم كه از ین سو فلسفه در آن به شكل
متكاملی متبلور شده و از سویی صاحب ین شووینیسم است كه با تكیه به همان سوابك فرهنگی اش به دست می آید .رعایت لوانین
ترافین توسط مردم آلمان ،نشان دهنده فرهنگی است كه نظم و انضباط اجتماعی از مظاهر مثبت آن است .از آنسو همین نظم ،بیانگر
دالیل فرهنگی تشكل در پشت سر پیشوای آدم سوز آلمان است .و همین نظم ،زمینه ساز پیدایش سریع و نوین صنعت آلمان بعد از
جنگ .این فرهنگ سوابمش به نژاد آریا بر می گردد ،پس دیرینه است .هیتلر و رضا شاه با تكیه بر وحدت نژادی بین ایرانیان و
آلمانیها همكاریشان را در جنگ دوم جهانی توجیه می كردند .پس نمی توان گفت آلمان صاحب فرهنگ یا فرهنگ دیرینه نیست ،بلكه
می توان گفت صاحب فرهنگ دیرینه ویژه ای است كه نظم بارزترین صفت آن است .این نظم ،در تفكر ،به شكوفایی فلسفه می
انجامد و در جامعه ،به التصاد مدرن و پیشرفته می رسد .همین نظم در خودبینی و سیاست ،به فاشیسم ،نژاد پرستی و شووینیسم می
كشد كه هیتلر تنها سمبل و لهرمان جنبه منفی این فرهنگ است ،ولی ما به هنر آلمان و هنرمندان آلمانی از زاویه های مثبت این
فرهنگ نگاه می كنیم
هرتسون :بله بین مردم ما رابطه ای هست كه از آن در سیاست سوء استفاده كرده اند و من می دانم یكی رابطه فرهنگی دیرینه و ین
عشك و عالله دیرینه بین ما هست .اما دیدار من از ایران ین كشف خیلی بزرگ است .من حتی در بین افراد ساده ایرانی ین غرور و
مردانگی می بینم كه تختی لهرمان كشتی شما ،سمبل همه این هاست ،چون مردانگی هم ویژگی فرهنگ شماست .اگر كسی از من
بپرسد چه كسی مرد است ،می گویم تختی .برای آنكه حتی در مسابمه لهرمانی جهانی ،ولتی در ممابل حریف شوروی خود ظاهر شد،
حاضر نشد از انگشت مجروح او به عنوان نمطه ضعف حریف استفاده كند تا پیروز شود و این نشان دهنده فرهنگ دیرینه ای است
.كه آدمهایش را جوانمرد می پرورد
این كسی كه در فیلم كلوز آپ خودش را جای تو جا زده ،برای من خیلی جالب بود .او شاعر است نه ین شارالتان .او به دنبال
امكانی برای هنرمند شدن بوده است .در حالی كه اگر یكی در آلمان خودش را به جای من هرتسوگ جا می زد ،شن نكنید كه حتما ین
شارالتان كوچن و احمك بود .آدم كلوزآپ احساس غرور كرده كه خودش را جای تو جا زده
مخملباف :من در ین نگاه كلی فرق انسان را در غرب و شرق این طور تعریف می كنم :در كشورهای غربی ،سیستم پیچیده است ،اما
آدم هایش ساده اند .چون هر كدام متخصص ین پیچ و مهره اند و نمش ساده ای برایشان در سیستم پیش بینی شده است .چاپلین در فیلم
عصر جدید ،به این سادگی فرد در سیستم پیچیده ،خوب اشاره كرده است .اما در كشورهای شرلی ،سیستم ساده است در عوض آدم
هایش پیچیده اند .آدم های غربی ،علمی و جزعی نگرند ،اما آدم های شرلی ،فیلسوف و عارف و شاعر و كلی نگرند .در شرق اگر
شما از ین باربر یا دستفروش كنار خیابان درباره فلسفه و شعر وعرفان سوالی بكنید ،حتما آنها نظرى در این باره دارند ،اما چه بسا
از جزئیات كار خودشان به صورت علمی چندان با خبر نباشند .فیلمسازان ما هم این جوری اند :می نویسند ،كارگردانی می كنند،
صحنه را طراحی می كنند ،مونتاژ می كنند ،بازی می كنند ،بعضی موسیمی فیلم هم می سازند ،یعنی همه كاره اند .در خانه خودشان
هم چون ایرانی اند ،بنایی و گچكاری و لوله كشی و برق كشی می كنند ،یا به تعمیر وسایل خانگی می پردازند .در ایران هر كس تا
زمانی كه بمیرد ،پنجاه تا شغل عوض می كند .اگر به مطالعه بپردازد ،همه جور مطالعه ای می كند ،اما در غرب ممكن است كسی
ین عمر روی شاخكهای نوع خاصی از مورچه ها مطالعه كند و پس از او هم یكی دیگر راه او را ادامه دهد .این است كه من فكر
می كنم در غرب آدم ها زندگی كاملی می كنند ،ولی در شرق آدم ها زندگی جامعی می كنند .ما ولتی می میریم ،هر جور زندگی را
نیم خورده كرده ایم ،شما ین جور زندگی را كامل كرده اید .و این دو نوع زندگی ،هر كدام برای خودش محاسن و معایبی دارد .بر
گردیم به سراغ سینمای ایران و نظر شما .چه فیلم هایی از ایران دیده اید؟
هرتسون :زندگی ادامه دارد و كلوزآپ را از كیارستمی دیده ام .از فیلم های شما ناصرالدین شاه آكتور سینما ،بایسیكل ران و
دستفروش را .بایسیكل ران را بیشتر از همه دوست دارم ،اما لبال برایتان نوشتم كه ناصرالدین شاه شعری است در ستایش از همه
سینما و نه فمط سینمای ایران .در دستفروش چیزهای خاصی هست كه آدم را تحت تاثیر لرار می دهد ،مخصوصا نحوه مطرح كردن
مرگ را .من هیچ ولت در هیچ جا مرگ را به این صورت كه شما نشان داده اید ،ندیده ام .و اصال مهم نیست كه آدم اهل كجا باشد،
تا دستفروش را ببیند و بفهمد .برای هر كس كه در رابطه با مردن لرار دارد ،دستفروش لابل توجه است و حساسیت خاص شما در
طرح مساله مرگ ،در اشكال مختلف هم لابل توجه است .حتی در اولین اپیزود دستفروش ،ولتی آن بچه نالص الخلمه در پی
خوشبختی به آن مكان سپرده می شود ،ما می فهمیم كه مرگ روح این بچه از همان ولت آغاز شده است و هر كس خواهد گفت :اینجا
مرگ این كودن است .برای من نحوه ای كه شما نشان می دهید ،خیلی جالب و هیجان آور است .زبان سینمایی شما جالب ،شخصی و
سینمایی است .این زبان متعلك به خود شماست و هیچ جای دیگری دیده نمی شود
مخملباف :در فیلم های ایرانی برای شما موضوع جالب تر است یا بیان؟
هرتسون :هر دو تا .و این تعادل خیلی خوبی است .هماهنگ و متعادل است .ولتی كسی فیلم های شما را می بیند ،متوجه می شود كه
شما ،خود آموخته ای .كسی هستی كه سینما را خودت برای خودت ساخته ای و بسیار موفك بوده ای و شاعرانه ساخته ای .ولتی در
دستفروش جنبه شاعرانه مرگ را نشان می دهی ،ما این را بخوبی می فهمیم و نه تنها الزم نیست كه زبان فارسی فیلم را بفهمیم،
حتی الزم نیست كه فیلم زیرنویس هم داشته باشد ،چون شعر سینمایی زبان همه دنیاست
مخملباف :پس از اینكه فیلم های ایرانی در جشنواره های غیرایرانی شركت كردند ،گروهی از مطبوعات داخلی مدعی شدند كه فیلم
های ایرانی به این سبب مورد استمبال لرار گرفته اند كه سخن از سیاهی ها و بدبختی های مردم ایران داشته اند .شما چه سهمی از
این استمبال را به این دلیل می دانید؟
هرتسون :من ولتی فیلم كلوزآپ را مى بینم ،به بدبختی آن مردی كه مجبور شده خودش را جای شما جا بزند فكر نمی كنم .به
غروری فكر می كنم كه در این مرد وجود دارد .غروری بسیار عالی و زیبا در ین فرد كه نمونه رفتاری ین ملت و فرهنگ است .و
این درست همان چیزی است كه ما می توانیم خوب بفهمیم .شما هیچ ناراحت این حرف ها نباشید .كوروساوا هم در ژاپن دچار همین
مشكالت است و همه مخالفش هستند .سیصد سال دیگر روزنامه نگارهای ایرانی خواهند فهمید كه فیلمسازان خوب ایرانی هم مثل
عمر خیام و فردوسی و موالنا بودند و شما در حمیمت شاعران این زمانه هستید و شما باید توجه داشته باشید كه تا روزی كه
خبرنگاران فیلم شما را دوست ندارند ،كارتان درست و شاعرانه است و موفمید .فیلم های شما در خارج از كشورتان ین گفتگوی
فرهنگی و شاعرانه است بین هنردوستان همه جا
هرتسون :با این كه تعداد فیلم هایم زیادند و آنها را نمی شمارم اما همیشه در ذهنم حضور دارند .مثل افراد بعضی از لبایل آفریما كه
فمط بلد هستند از ین تا ده بشمارند ،اما با ین نگاه به گله ششصد تایی گاوهایشان ،فورا می فهمند كه چند تای آنها كم اند .یا مثل
مادری كه بچه های زیادی دارد و ولتی وارد كوپه لطار می شود ،با ین نگاه می فهمد كدامین از بچه هایش غایب هستند ،بدون آنكه
!آنها را تن تن بشمارد .من هم مثل آن مادر ،می دانم كه چندتایی از بچه هایم كم هستند ،یا در راه مانده اند
مخملباف :كوچن ها مانده اند یا بزرگترها؟
هرتسون :هر دو ،هم از كوچن ها و هم از بزرگ ها .فیلم هایی هست كه هنوز نساخته ام .مولعیت یا همان حادثه پیش نیامده كه ثبت
شان كنم؛ بلند ،كوتاه ،مستند ،داستانی ،همه رلم .امیدوارم روزی بمیه فرزندانم را پیدا كنم .ین فیلم هم دارم كه تاكنون به نمایش در
نیامده است .این دومین فیلمی است كه ساخته ام .تا زمانی كه زنده ام ،این فیلم نباید به نمایش درآید .فیلمی است مستند كه موضوع آن
چند كودن هستند كه با خروسی آنمدر بازی می كنند كه آن خروس جلوی دوربین جان می كند و می میرد .هنگام ساختن این فیلم
كنترل صحنه از دستم خارج شده بود و بچه ها مثل ین مشت وحشی با آن خروس رفتار كردند .بنابراین در فیلم خشونتی هست كه
راضی به نمایش آن نیستم .بچه ها می توانند خیلی بیرحم باشند .همین روزها در خبرها بود كه در لیورپول دو پسر بچه یازده ساله و
دوازده ساله ،كودن دو ساله ای را با بیرحمی كشته اند .ناراحت كننده فمط این نیست كه بچه ها این لدر بیرحم هستند ،بلكه تصاویری
كه از آن در ذهن می ماند بسیار وحشتنان تر است .در فیلمی كه به وسیله ین دوربین مخفی فروشگاه از این حادثه برداشته شده ،می
بینیم كه چطور آن دو پسر بچه ،كودن دو ساله را كشان كشان از میان مردم بی تفاوت عبور می دهند و به ایستگاه راه آهن می برند
.و می كشند ،در حالی كه ما به وسیله تصاویر صامت ،می توانستیم ضجه های آن كودن را از كیلومترها فاصله بشنویم
متاسفانه بشر امروز به چنین تصاویری خو كرده است و برای او چنین چیزهایی امری عادی محسوب می شود .صحنه هایی از
جنگ ،لتل ،تجاوز و كشتار هر لحظه بر پرده تلویزیون و سینما به نمایش در می آید و برای بینندگان دستخوش هیجان ،چنین صحنه
های ددمنشانه ای با صحنه های عاطفی و انسانی دیگر چندان فرلی ندارند .در همان فیلم ضبط شده توسط دوربین مخفی ،برای مردم
در حال خرید روزانه ،بسیار عادی است كه دو پسربچه كودكی را با آن وضع هولنان می كشند و با خود می برند
مخملباف :مسائل بشری هم در سطح بین المللی همین طور است .كشورهای بزرگتر ،كشورهای كوچكتر را مثل آن كودن دو ساله می
كشند و با خود می برند
هرتسون :بله ،در تاریخ ایران نمونه های بسیاری از این رفتار وجود دارد .افراد و لومهایی كه از خارج به ایران حمله كردند و
بسیاری را كشتند و غارت كردند؛ رومی ها ،مغول ها ،ترن ها
مخملباف :ما شاعری داریم به نام سهراب سپهری كه شعرهای لطیفی دارد .شعرهای او در لبل و بعد از انمالب تاثیر زیادی بر افكار
نسل جوان گذاشته است .طوری كه حاال هر كس به گونه ای از خشونت خسته می شود ،سری هم به شعرهای سپهری می زند و
:خودش را تلطیف می كند .او شعری دارد درباره آب خوردن ین پرنده
آب را گل نكنیم"
در فرودست انگار
"كفتری می خورد آب
ین منتمد مشهور ایرانی ،نمدی پر سرو صدا بر آثار او می نویسد كه "در شرایطی كه آمریكا در ویتنام بمب ناپالم می ریزد و آدم می
:كشد ،تو نگران آب خوردن ین كبوتری؟!" سپهری در ین مجلس دوستانه او را مى بیند و به او پاسخ می دهد
دوست عزیز ،ریشه لضیه در همین جاست .برای مردمی كه از شعر نمی آموزند كه نگران آب خوردن ین كبوتر باشند ،آدمكشی در "
".ویتنام یا هر جای دیگر ،امری بدیهی است
یكی از دوستان من شبی نزد سپهری میهمان بوده ،مولع گفتگو سوسكی وارد اتاق می شود و آن دوست لصد داشته سوسن را با
دمپایی بكشد .سپهری جلوی او را می گیرد و می گوید " :تو فمط می توانی به او بگویی كه به اتالت نیاید ".او سوسن را با دمپایی
می گیرد و به بیرون پرتاب می كند .سپهری گریه اش می گیرد كه صاحب جانی در این جهان مجروح شد ،و از آن دوست می
پرسد كه " اگر در این نیمه شب ،پای این سوسن بشكند ،با توجه به اینكه سوسكها به اندازه ما متمدن نیستند كه بیمارستان داشته باشند،
"چه خواهد شد؟ و از كجا معلوم كه این سوسن ،مادر بچه سوسكی نباشد كه منتظر بازگشت او به خانه است؟
اگر طبع بشر به این لطافت برسد كه نگران آب خوردن ین كبوتر از آب زالل باشد ،یا نگران مجروح شدن ین سوسن ،طبیعتا این
همه به خشونت دامن نمی زند و به راحتی در هر جا آدم نمی كشد و در سینما برای فروش و گیشه ،لبح خشونت را از بین نمی برد.
تصورم این است كه ما اول خشونت را روی حیوانات امتحان كردیم .بعد به خشونت با آدمها كشیده شدیم .مردم آلمان اول به سگ
كشی در خیابانها دست زدند ،با این توجیه كه بهداشت عمومی به خطر افتاده ،اما فراموش كردند كه این اولین تمرین برای روشن
كردن شعله در كوره های آدم سوزی است .مورخان فراموش كردند این سگ كشی را به عنوان ین والعیت تاریخی ثبت كنند و روان
شناسان فراموش كردند تاثیر آن را بر روان مردم آلمان بسنجند .چرا كه عصر پزشكان بود و دوران نجات جسم انسان از بیماری
هاری سگی .و كسی نمی دانست هاری انسانی ،با او چه خواهد كرد .پذیرفتن خشونت با حیوانات ،پذیرفتن خشونت با بچه ها و
پذیرفتن نمایش خشونت در سینما و تلویزیون ،مبنای توحش بشر ظاهرا متمدن است و متاسفانه هیچ كس به فكر سانسور خشونت
نیست .چون خشونت ،ملت ها را به خطر می اندازد .آنچه سانسور می شود ،حمیمت است ،زیرا بیان حمیمت حكومت ها را به خطر
می اندازد
هرتسون :هنگامه جنگ جهانی دوم كه نیروهای متفمین به آلمان سرازیر شدند ،خشونت دو برابر شد .فاشیست ها از ین سو و متفمین
از سوی دیگر .خط این خشونت تا دورافتاده ترین روستاهای آلمان هم رسید ،تا به روستایی كه من در آنجا زندگی می كردم هم آمد.
این خشونت ،ابزار جنگی خاص خودش را هم داشت .مثال من ولتی چهار سالم بود ین نارنجن دستی ،اسباب بازی ام شده بود؛ سالح
هایی كه همچنان آماده شلین بودند و بچه های بزرگتر به ما یاد می دادند كه چطور با این سالح ها ،پرنده ها را به رگبار ببندیم .ین
روز مادرم كه زن شجاع و تیرانداز لابلی بود ،در حالی كه لگد مسلسل به زمینم انداخته بود ،باالی سرم آمد .خیلی ترسیدم .اما او نه
داد زد و نه مرا زد و نه تنبیه دیگری در مورد من انجام داد .او مسلسل را از دستم گرفت و گفت بیا تا به تو یاد بدهم از آن چطور
می شود استفاده كرد .بعد ین تكه كنده درخت را روی سنگی گذاشت و به آن شلین كرد .كنده درخت دو تكه شد .بعد رو كرد به من و
گفت این كاری است كه باید از مسلسل انتظار داشت .بنابراین شما حتی ولتی ین تفنگ چوبی یا پالستیكی دارید ،نباید آن را به طرف
كسی نشانه بروید .از آن روز به بعد ،من حتی با انگشت هم به طرف كسی نشانه نرفته ام
مخملباف :فكر می كنم آدم ولتی به خشونت فكر می كند ،ابزارش را هم پیدا می كند .اول چوب است و بعد سالح گرم .و ولتی هم به
لطافت و انسانیت فكر می كند ،ابزارش را پیدا می كند .سینمای شاعرانه می تواند یكی از آن ابزاری باشد كه در خدمت لطافت و
انسانیت لرار بگیرد .ولی همین سینما ،ولتی ابزار سودجویی یا آلت دست ذهن های خشن می شود ،خود تبدیل به ابزار توجیه كننده
خشونت می شود .همین چند روز پیش برای شركت در جشنواره روتردام در هلند بودم .دیدم كه در آنجا می شود سی كانال تلویزیونی
را گرفت .اول فكر كردم كه تنوع این برنامه ها چمدر خوب است .بعد كه دلیك شدم دیدم آنها هم در والع مثل ما سه كانال بیشتر
ندارند .چون ده كانال مشغول نمایش خشونت و كشتار بود و همیشه یكی داشت دیگری را می كشت .ده كانال دیگر فیلم سكسی نشان
می دادند و ده كانال هم راجع به سكس و خشونت میزگرد داشتند .پس ۲موضوع داشتند ۰ ،برنامه ،در ۰۳كانال .این تنوع در كانال
است ،نه در مضمون و برنامه
هرتسون :آدم باید خجالت بكشد بابت برنامه های تلویزیونی اروپا ،و این نشان می دهد كه چنین اجتماع هایی چمدر بیمار هستند .در
حمیمت باید گفت كه دشمن اصلی انسان ،تلویزیون است .آدم ولتی كه چند تا فیلم خوب می بیند ،چهره اش نورانی و زیباتر می شود
اما ولتی تلویزیونی را بیش از حد نگاه كنی ،حالت تنهایی و غم به شما دست می دهد و چهره آدم مخوف و ترسنان می شود
مخملباف :اگر سینما صنعت ،تجارت و هنر است پس میتوان گفت سینمای غرب بیشتر به مخاطبش سكس و خشونت می فروشد و
سینمای هند به مخاطبش رویا می فروشد و در این بازار فروش ،سینمای نوین ایران هم می كوشد به مخاطبش شعر بفروشد
هرتسون :در فیلم های شما این نكته دیده می شود ،و این شعری كه شما می سرایید ،نمی شود گفت كه متعلك به گوشه ای پرت
افتاده ین روستای دور افتاده است .این شعر در محدوده كشورایران هم بالی نمی ماند .این شعری است كه به فراتر از مرزها می
رود و در بمیه دنیا هم این شعر درن می شود .بزرگترین گرفتاری ما در كشورهای اروپایی این است كه كم كم فرهنگ اصلی
خودمان را از دست می دهیم .در آلمان فمط ٧درصد از آلمانیها فیلم های آلمانی نگاه می كنند .هر روز ممداری زبان و فرهنگ
مختلف در حال از بین رفتن است .نسل حیوانات با خشونت و بی توجهی رو به انمراض است .پوشش گیاهی زمین و حیات گیاهان
در خطر از بین رفتن است .و من دلم نمی خواهد در دنیایی زندگی كنم كه مثال شیر و ببر تویش نباشد .و تو ین شیری مخملباف! اآلن
روی چه لصه ای كار می كنی؟
مخملباف :لصه دو بچه است در هند كه گل می دهند و نان می گیرند ،یا گل می دهند و به سینما می روند .پول را از زندگیشان حذف
.كرده اند و زندگی شان هم می گذرد .نوعی "گل تهاتری" ،مثل كسی كه جلوی مغازه ای شعر بخواند و نان یا نوشابه بگیرد
هرتسون :این لصه را از والعیت الهام گرفته اید یا تخیلی است؟
مخملباف :سالها پیش مشغول مونتاژ فیلم كارگردان دیگری بودم و ظهرها برای ناهار به لهوه خانه ای می رفتیم .ین روز متوجه شدم
كه پسری برای لهوه چی گل آورد و به جایش از او غذا طلب كرد .لهوه چی هم پذیرفت .پس از آن این ماجرا هر روز تكرار شد.
اصل موضوع از آنجا جرله زد
مخملباف :حوادث دیگری این موضوع را رشد داد و كم كم مایل شدم در فضایی خاص ،شبیه هندوستان یا بنگالدش اتفاق بیفتد .پس
از اینكه فیلمنامه را نوشتم و چاپ شد ،برای انتخاب محل ،سفری به هندوستان كردم .ولتی وارد فرودگاه شدیم ،غروب بود و تا به
هتل برسیم ین ساعت و نیم در راه بودیم و من از پنجره تاكسی ،ین میلیون آدم را مشاهده كردم كه به صورت فشرده در حاشیه پیاده
رو شهر بمبئی زندگی می كردند .مرد ،زن ،بچه و حتی سگ و گربه .هیچكس لباس كامل و درستی نداشت ،یا حتی كاسه ای كه در
آن بشود غذا خورد .اما اكثر آنها مشغول رلص و شادی بودند ،بخصوص بچه ها .در ذهن من این تنگدستی با آن شاد زیستی نمی
خواند .پرسیدم چرا این همه راضی و خوشحالید؟ گفتند :ما ولتی كه بمیریم ،ین بار دیگر به دنیا می آییم .اگر این بار راضی و شاد
زندگی كنیم ،بار دیگر مهاراجه و مرفه به دنیا می آییم .من به آنها گفتم :مهاراجه والعی شما هستید ،چون معلوم نیست مهاراجه های
هند با وجود رفاه ،آن لدرها از زندگی شان راضی باشند .زیرا خوشبختی ین مولعیت مادی نیست و بیشتر ین حس است .اگر
خوشبختی به پول داری و ابزار زندگی مربوط می شد ،نمی باید در كشورهای مرفه ،آمار پوچی ،نارضایتی و حتی خودكشی بیشتر
.باشد .فیلمی كه می خواهم بسازم درباره فمر و ثروت بحثی ندارد .بلكه فیلمی است در ستایش بی نیازی و رمز رضایت از زندگی
پس از بازگشت از هند ،فیلمنامه را تغییر دادم و تبدیل شد به لصه ای درباره فمرایی كه خوشبختی شان در گرو اجرای عدالت یا
سوسیالیسم نیست ،بلكه مربوط است به فلسفه ای كه در زندگی دارند .صحنه جالب دیگری كه در هند مرا متاثر كرد و در فیلمنامه
گنجاندم ،مربوط می شود به بازدید از ین زندان كودكان .به ورودی زندان مراجعه كردم و از نگهبان پرسیدم برای ورود و بازدید از
زندان چگونه باید اجازه گرفت؟ نگهبان گفت :من دربان زندانم و كسی برای ورود و خروج از زندان ،احتیاج به اجازه گرفتن ندارد.
وارد زندان شدم و دیدم زندانیان حاضر به خروج از زندان نیستند ،چون آنجا را زندان نمی دیدند ،بلكه برای آنها جایی بود كه در آن
سه وعده غذا وجود داشت و سایه بان هایی كه آنها را از آفتاب محافظت می كرد و بهتر از حاشیه گرم خیابان بود .زندانیان ،هم پسر
بودند و هم دختر ،و از كودكی تا هجده سالگی در آنجا نگهداشته می شدند و یا به عبارتی خودشان می ماندند .جایی به ین گروه
سیصد نفری از زندانیان رسیدم كه در حال مسابمه دو بودند؛ در زمینی خاكی كه با گچ به شش خط موازی برای دویدن تمسیم شده
بود .شش نفر لب خط لرار گرفتند و صدای سوت كه آمد ،آن شش نفر شروع به دویدن كردند و صدمتر آن طرفتر كسی كه از میان
این شش نفر اول شده بود ،خودش دستش را باال برد ،اما كسی او را تشویك نكرد ،چون لبل از آنكه این شش نفر به پایان خط برسند،
شش نفر دیگر شروع به دویدن كرده بودند .در والع این مسابمه ای بود برای آنكه هر كس به خودش ثابت كند كه از پنج نفر دیگر
سریع تر دویده و به ین معنی همه بازیگر بودند ،اما هر كس تنها تماشاگر پیروزی یا باخت خودش بود .برنده و بازنده هم ین حس
داشتند :شادی .و دوباره به بازی می زدند .در این میان ناگهان متوجه شدم كه دختر كوچكی ،حدودا شش ساله با موهای بافته ،پشت
دختر هجده ساله ای كه ابتدای یكی از خطوط ایستاده بود ،نشست .دستهایش را به هم چسباند و برای پیروزی دختر هجده ساله دعا
كرد .و اتفالا در این دور از مسابمه ،همان دختری پیروزی شد كه برایش دعا شده بود .بعد دختر كوچن دستهایش را به هم چسباند و
از آسمان تشكر كرد و از بین شش نفر بعدی كس دیگری را انتخاب كرد و این بار برای او دعا كرد .این بار هم كسی پیروز شد كه
.برایش دعا شده بود .اما جز من كسی شاهد او نبود .او هم متوجه كسی نبود و رابطه خودش را با خداى خودش آزمایش می كرد
پایان
telegram : @Cinemayanii