Professional Documents
Culture Documents
نقد نمایشنامه ژان آنوی
نقد نمایشنامه ژان آنوی
بیوگرافی نویسنده:
ژان آنوی در سال 9191در فرانسه به دنیا آمد مادرش ویولون می نواخت و پدرش با خیاطی کردن
امرار معاش می کرد .کودکی آنوی به آرامی با تحصیل در مدرسه کلبر گذشت .در دوازده سالگی
نخستین اشعارش را سرود و در شانزده سالگی نخستین نمایشنامه اش را با عنوان زن روی بخاری
نوشت .در جوانی راهی پاریس ،مهد تئاتر فرانسه شد و دنیای جادوئی تئاتر او را شیفته خود کرد .
با مطالعه آثار بزرگان نمایشنامه نویسی دنیا ،در تازه ای از دنیای هنر بر روی او گشوده شد.
ژان آنوی در طول حیاتش بیش از 01نمایشنامه نوشت که با اجرای برخی از آثارش در کشورهای
مختلف زود به شهرت جهانی رسید .مواجهه انسان با سرنوشتش موضوع اصلی نمایشنامه های
آنوی است .بخشی از نمایشنامه های این نویسنده با اقتباس از نمایشنامه های قدیمی یونان شکل
گرفته است مانند آنتیگون بر اساس تراژدی آنتیگون اثر سوفکل ،مده آ بر اساس اثر معروف
اورپید ،نمایشنامه چکاوک برگرفته از سرنوشت ژاندارک و رومئو و ژانت بر اساس نمایشنامه رومئو
و ژولیت شکسپیر.
آنوی که در سال 9191به شدت تحت تاثیر تیرباران دوست شاعرش قرار گرفته بود از آن پس در
نمایشنامه هایش خالق قهرمانان غمگین شد .تم های آثار آنوی به طور مشخص از هیوالی موحش
فقر که موجب نابودی انسان می شود ،پول که عالوه بر خوشبخت کردن انسان و موفقیت او در
1
پیروزی عشق ،مانع شکست و دور شدن او از عشق است و خاطرات گذشته که فکر کردن به آن
،هم موجب التیام دردهای امروز و هم سبب ساز گریز انسان از یادآوری واقعیات تلخ گذشته و روی
آوردن به تخیل می شود ،سخن می گوید.
آثار ژان آنوی را می توان به سه دسته ی عمده تقسیم کرد :دسته ی اول آثاری که در آن از
گرفتاری شخصیتی می گوید که می خواهد از گذشته ی خود فرار کند و اغلب موفق نمی شود .
آنوی در این نوع نمایشنامه به انتقاد از خوش باوری نویسندگانی می پردازد که مسایل بغرنج زندگی
را به طور سطحی در نمایشنامه هایشان نشان می دادند .دسته ی دوم آثاری هستند که به اقتباس
از نمایشنامه های تاریخی نگاشته شده اند که در آن شخصیت ها شکل قهرمان به خود گرفته و در
مقابل واقعیت قرار داده می شوند .مرگ محسوسی در این نوع نمایشنامه ها وجود دارد .دسته سوم
نمایشنامه هایی هستند که می توان از آنها با عنوان ساختن با زندگی یاد کرد ،نمایشنامه هایی که
نویسنده دیگر به دنبال خلق شخصیتهای قهرمان و خصوصیات انعطاف ناپذیر نمی پردازد و
شخصیتهای معمولی و روزمره تری را خلق می کند که با واقعیات زندگی مواجه می شوند .
سرانجام پدر قهرمان های خیالی نمایشنامه های قرن بیستم در سال 9191با واقعیت بزرگ زندگی
مواجه شد و در سن 11سالگی از دنیا رفت.
2
خالصه نمایشنامه :
ژولیا دختری که تنهادر شهر زندگی می کند و معلم است به اصرار نامزدش فردریک که مایل است
قبل از ازدواج با خانواده وی آشنا شود راهی روستای محل زندگی خانواده می شود .در آنجا
فردریک متوجه خانواده ی از هم پاشیده و متالشی ای می گردد که شامل پدر و برادری بیکار و
القیدی است که کاری به جز تن پروری ندارند وخرج زندگی آنان را ژولیا پرداخت می کند .مادر
خانواده نیز قبال با معشوقه اش از خانه فرار کرده و پی روزگار خویش رفته .اما در برخورد اولیه میان
فردریک و ژانت ،دختر کوچک خانواده ،عشق و عالقه ای بین آنان شکل گرفته و فردریک تصمیم
به قطع رابطه با ژولیا و ازدواج با ژانت می گیرد .پس از آنکه موضوع را با ژولیا مطرح می کنند ،
ژولیا اعتراف می کند که خواهرش ژانت یک فاحشه است که هر شب را بیرون از خانه به سر می برد
اما فردریک که تصمیم خود را گرفته است شبانه با ژانت از خانه فرار کرده به کلبه ای در جنگل پناه
می برند .در آنجا ژانت با گفتن حرفهای ضد و نقیض و دروغهای مختلف در باره ی زنگیش و
همچنین رابطه هاییش با مردهای دیگر ،فردریک را کالفه می نماید ودر نهایت عنوان می کند که
معشوقه ای دارد که ازراه زندگی با او ،مخارج زندگی خود و همچنین پدر و برادرش را می دهد
.اکنون فردریک مات و مبهوت شده بین حرفهای راست و دروغ ژانت سردرگم مانده و راه انتخاب
صحیح را گم کرده است .در این حین پستچی به کلبه جنگلی آمده و خبر می آورد که ژولیا با
خوردن سم خودکشی کرده و احتیاج به کمک دارد .فردریک در این دوراهی به کمک ژولیا می
شتابد و وی را از مرگ نجات می دهد در شبی که فردریک وژولیا قصد برگشتن به شهر و ازدواج با
هم را دارند ژانت با لباس عروسی به نزد فردریک آمده و می گوید که وی نیز امشب عروسی می
کند اما حاضر است برای رسیدن به عشق واقعی که تنها راه رسیدن به آن مرگ است ،در کنار
فردریک و با هم خودکشی کنند .فردریک قبول نکرده و ژانت را از خود دور می کند .ژانت از
3
مجلس عروسی جدا شده خود را به دریا می افکند فردریک که این صحنه را می بیند برای نجات
ژانت می شتابد ودر پایان هردو دردریا غرق می شوند.
4
نقد نمایشنامه:
ژولیا :دختر بزرگ خانواده ،دارای شخصیتی منطقی و معقول ،اجتماعی و پایبند به اصول اخالقی ،
فعال و تالشگر به گونه ای که هزینه زندگی پدر و برادرش را نیز بر دوش می کشد ،مهربان و دلسوز
نسبت به خانواده ،معلم و دارای تحصیالت عالیه
فردریک :نامزد ژولیا ،از خانواده ای تقریبا متمول ،کارآموز وکالت ،با ادب و متانت ،پایبند به
اصول اخالقی ،کوشا و فعال ،دارای شخصیتی منطقی و معقول ،امیدوار به داشتن زندگی خوب و
بی حاشیه در آینده .
ژانت :دختر کوچک خانواده و خواهر ژولیا ،انسانی رنج کشیده به واسطه ی نداشتن حامی در
زندگی ،دارای پدر و برادری مفت خور ،از زمانی که به بلوغ رسیده به انحرافات جامعه کشیده شده
و از این راه خرج و مخارج پدر و برادرش را نیز داده است ،بدون تحصیالت ،بی اعتقاد به اصول
اخالقی ،به تعبیرژولیا ،ژانت بیکاره ای است مزخرف که یا در جنگل ول می گردد و یا در تابستان
5
ها در کنار دریا آفتاب می گیرد و در زمستان ها جلوی کاناپه لم داده و سیگار می کشد و اگر پولی
گیرش بیاید فورا آن را خرج می کند .
لوسین :برادر ژولیا ،بچه ی زرنگ و درس خوانی بوده که پس از آنکه از زنش جدا می شود روزگار
خود را مانند پدرش به بطالت و بیهودگی می گذراند ،لیسانس حقوق است و اکنون از عشق متنفر
است و معتقد است که عاشق واقعی وجود ندارد و می خواهد درآفریقا کار کند زیرا آنجا عشق
وجود ندارد ،مبادی آداب است اما کلمات طعنه آمیزش را با ادب بیان نمی کند ،با آنکه می داند
ژانت از چه راهی مخارج خانواده را تامین می کند اما تن پرورتر از آن است که اعتراض کند برعکس
استقبال هم می کند به قول او ،طفلک ژانت هر وقت که شب می شد می رفت و اول صبح برمی
گشت
پ در ژولیا :ورشکسته ای مفت خورو بیکاره ای ولگرد ،نامرتب و کثیف ،نان خور دخترهایش ،معتقد
است که خوش گذراندن یک مسئله ی جدی است و می تواند یک شغل به حساب آید ،کودن و
نفهم تر از آنی است که کسی به او اهمیت دهد .
6
تحلیل نمایشنامه :
نمایشنامه ی رومئو و ژانت را ژان آنوی در سال 9191با اقتباس ازتراژدی معروف و عاشقانه ی
شکسپیر نوشته است .درامی اجتماعی که حکایت از ناامیدی و دلزدگی مردمان آن روزگاران دارد .
نمایشنامه با ورود ژولیا و نامزدش به خانه پدریش آغاز می شود .در ابتدا سیر منطقی نمایشنامه
بدون هیچ کشمکش و بحرانی ادامه دارد ،مقابله فردریک و مادرش با برادر و پدر ژولیا اگرچه
آغازگر تنشی ازنوع مادی و مالی است اما مسیر عادی نمایشنامه را منحرف نمی کند .ورود ژانت
به صحنه و رودرروئی او با فردریک و ابراز عشق و عالقه به هم و تصمیم به فراررا می توان نقطه اوج
نمایشنامه دانست .چالشی که از همه جانبه اشخاص بازی را گرفتار می سازد ،ژولیا که خود را
مهیای ازدواج می دیده ،اکنون نامزد خود را اسیر عشق خواهر هوس بازش می بیند و فردریک نیز
که رویای یک زندگی ایده آل همراه با فرزندانی سالم و با ادب را درکنارژولیا داشته اکنون دل در
گرو دختری نهاده که هویت و اصالتش را نمی شناسد اما می خواهد که باورش کند .اما ژانت ،
شخصیتی بحران آفرین است بدون شک او تنها شخصیت نمایشنامه است که مخاطب را تحت تاثیر
عقاید و گفتارهایش قرار می دهد تا آنجا که تماشاگر را با فردریک همراه می کند که چگونه می
توان این زن را شناخت ،زنی که شاید نماینده اکثریتی از جامعه آن روزگاران ژان آنوی بود.
گره نمایشنامه با گفتارهای ضد و نقیض ژانت ازگذشته اش برای فردریک شروع می گردد ،فردریک
کالفه و سردرگم این رفتارها و پراکنده گویی های ژانت است ،از گذشته شوم ژانت بی خبر است و
سعی می کند که اندیشه های مثبت و سالم را در وجود ژانت جستجو کند اما ژانت که سعی می کند
خود را شخصیتی موجه جلوه دهد با تناقض گوییهایی از معشوقه های قبلیش و همچنین چگونگی
به دست آوردن پول ،گره نمایشنامه را عمیق تر می کند .اکنون فردریک مستاصل و درمانده در
گرداب ژانت گرفتار آمده که ناگهان پستچی خبر خوردن زهر توسط ژولیا را برای آنان می آورد .
7
نقطه ی بحرانی نمایشنامه که شاید فردریک را از عذاب عشق ژانت برهاند و او را مجددا به آغوش
ژولیا بازگرداند .فردریک ژانت را ترک گفته و نزد ژولیا بازمی گردد .ژانت نیزبا رفتن فردریک
بالفاصله به آغوش معشوقه ی قبلی خود می لغزد .با بهبود ژولیا و تصمیم فردریک برای ازدواج با
او ،مسیر نمایشنامه مجددا به حالت عادی باز می گردد .در آخر نمایشنامه با حضور ژانت در لباس
عروسی و تصمیم او برای خودکشی در کنار فردریک و رفتن او به سوی دریا ،مجددا شاهد بحران
دیگری در نمایشنامه می شویم بحرانی که با مرگ فردریک و ژانت در دریا شکل می گیرد و
تماشاگر را تا مدتها بعد از دیدن نمایشنامه با خود می برد.
8
تحلیل نمایشنامه بر اساس نظریه متن گرائی :
اثر هنری مجبور است به وابسته بودن به عصری که در آن خلق می شود .شاید به همین دلیل است
که گاه نه فقط بازنویسی یا اقتباس از یک متن ادبی پیشتر نگاشته ،که حتی چاپ و انتشار دوباره
ی اثر ،آن را به رنگ زمانه ای در می آورد که اثر در آن باز چاپ و از نو منتشر شده است .بی زمان
و بی مکان بودن اثر هنری و ناب و آنچه در ستایش از چنین اثری از آن به جاودانگی و شکوه و
الفاظی ازاین دست تعبیر می شود ،نه به معنای فارغ بودن متن از زمان و مکان و نه به معنای
تعاریفی است که تلقی محافظه کارانه از زیبائی و شکوه و جاودانگی به دست می دهد .در واقع اثر
بی زمان و مکان و جاودانه ،اثری است که در هر دوره ای می تواند بر اساس اصلی ترین صورت
بندی های اجتماعی ،سیاسی و فرهنگی همان دوره ،بازخوانی و از آن تفسیری متفاوت از
تفسیرهای پیشین ارائه شود .همچنین است بازنویسی اثری نوشته شده در زمان و مکانی دور و
انتقال آن اثر به عصر حاضر.
شخصیت های نمایشنامه ژان آنوی در واقع نقش شخصیت هایی را بازی می کنند که خیلی پیشتر
ساخته و نوشته شده اند .پس اگر شخصیت های سوفوکل درگیر نقشی هستند که تقدیر برایشان
در نظر گرفته ،در عوض شخصیت های آنوی گرفتارند در تقدیری که ازقبل ساخته و نگاشته شده
است.
ژان آنوی بیست و شش نمایشنامه نوشت که به جز دو نمایشنامه ،همه آنها موفقیت آمیز بود و او
افتخار می کند که نویسنده ای تسکین گرا است و از تکرار این موضوعها در آثارش خسته نمی شود
.او وظیفه ی تئاتر را در لذت و تسکین می داند .از نظر او کسی که بتواند در خالل سه ساعت کاری
کند که مردم گرفتاریهایشان را فراموش کنند و مرگ را از یاد ببرند ،بدون شک کاری بزرگ انجام
داده است و بهتر از این چیزی وجود ندارد .آنوی معتقد است کار تئاتر ،طرح افکار مذهبی ،
9
سیاسی یا فلسفی نیست ،همچنین تئاتررا نمی توان طراح اندیشه ی شبیه به واقعیت و یا دادگاهی
برای شرح و تفصیل دانست .او اصرار دارد که اساسا کار تئاتر بازی آزادانه عقل است .
بیشتر کارهای آنوی حکایت از ناامیدی و دلزدگی دارد و به مسئله ی مرگ انسانی با عمق هرچه
بیشتر نگاه می کند .نمایشنامه های "فارویل " و کالس بازیگری " با خودکشی تمام می شود .
شخصیتهای نمایشنامه رومئو و ژانت به این نتیجه می رسند که بهترین راه حل ،خودکشی است و
بدین ترتیب ،خودکشی مفهومی اجتماعی پیدا می کند .در نمایشنامه های آنوی ،ازدواج مبارک
وجود ندارد .جامعه ای که شخصیتهای آنوی در آن زندگی می کنند ،خشن ،بی رحم و قساوت
پیشه است .این درست شبیه نظام اجتماعی است که کرئون در نمایشنامه آنتیگون از آن دفاع می
کند بی آنکه نشانی از عدالت و انسانیت داشته باشد .در نمایشنامه های آنوی شاهد مجهوالت
انسانی به صورت پیچیده نیستیم بلکه شاهد رویکرد شدیدی به سمت موانع سختی هستیم که
سرمایه و نظام طبقاتی بر سر راه گذاشته تا تحولی ایجاد کند بی آنکه رغبتی به عشق یا خوشبختی
وجود داشته باشد .شخصیتها رو به بی ارزشیهای سرنوشت خود می کنند که گریزی از آن نیست .
ژانت هیچ راه گریزی از سرنوشت خفت بار خود ندارد همچنانکه آنتیگون می تواند با صلحی خفت
بار زندگی خود را بخرد اما آن را نمی پذیرد و مرگ را بر آن ترجیح می دهد .در نمایشنامه ی رومئو
و ژانت ،عشق واقعی درخودکشی تجسم می یابد و به وضوح می بینیم که فکر استحاله ی عشق به
فکر الهه قساوت پیشه پیوند می خورد.
در سالهای پس از جنگ جهانی دوم ،اکثر نویسندگان شاهد وجه تشابهی بین افکار آنوی ،سارتر و
کامو بودند و در باره ی کارهای وی تفسیرهای فلسفی بسیار قوی ارائه داده اند به طور مثال چنین
نوشته اند که آثار آنوی ،تحلیلی از جایگاه انسانی است و تسکین گرا بودن او را نفی می کند ،چرا
که برخوردی منافقانه با مردم ندارد بلکه ارزش او را در جایگاهی واال قرار می دهد .تصویر
رومانتیکی که او ارائه می کند چیزی نیست مگر زمینه ی خیزش او .از نظر آنوی تنها راه نجات
انسان ،عشق است و انسان می بایست از این ابزار استفاده کند .
10
گروهی از منتقدان معتقدند که تفاوت بسیار عمیقی بین آنوی و اگزیستانسیالیسم سارتر وجود
دارد .آنان زیر بنای افکار اگزیستانسیالیسم الحادی را ،عزلت انسانی می دانند و اصرار دارند که
اندیشه ی انسان خالصه ی اعمال اوست که در چشم دیگران دیده می شود و دیگر اینکه آزادی
انسان در این است که ارزش خاص خود را بیافریند.نهایتا ،آنوی این افکار را ستون اصلی نمایشنامه
ی "باغ وحش شیشه ای" قرار می دهد تا انسان عقیدتی ،درونی و طبقاتی خاص خود راتصرف
کند .
عده ای دیگر نیز چنین باور دارند که همه ی نمایشنامه های آنوی بیانگر موضع فلسفی به شکل عام
است .دل مشغولی های این آثار ،همه عشق و ثروت و طبقات اجتماعی است .چرا که عشق و
ثروت به موضوع سرنوشت انسانی مربوط می شوند .درونمایه این آثار چنین است و به صورت
گسترده ای این تصاویر را به ما منتقل می کند .
اما ژان آنوی این نظریه که مضامین نمایشنامه هایش فلسفی است را رد می کند و می گوید :من
افکار عوام پسندانه را کنار می گذارم و بینوائی و بیچارگی و خواریهای انسانی را به تصویر می کشم
که مردم فقط به آنها بخندند .البته این شک وجود دارد که آنوی همان کاری را می کند که مولیر
انجام می داد .او مولیر را بسیار دوست دارد و از او بسیار نام می برد .آنوی بر این باور است که
اصالت شگف انگیز مولیر در تئاتر برای این است که مولیر تالش می کند آن نظریاتی را که ما دو
دستی به آن چسبیده ایم و آن رسوایی هایی را که بار آورده ایم بیان کند و ما از حقیقت اصلی
خودمان فرار نمی کنیم چرا که ما اصوال مضحک هستیم .
11
نگاهی به نمایشنامه آنتیگون اثر ژان آنوی
هفتاد سال از نگارش درام آنتیگون نوشته ژان آنوی می گذرد .او طرح اولیه ی این درام را در سال
9199ریخت و یک سال بعد در سال 9192آن را به انجام رساند .آنتیگون اولین بار در سال 9199
همزمان با نمایش خروج ممنوع اثر ژان پل سارتر و در زمانی که پاریس در اشغال نیروهای آلمان بود
،به روی صحنه برد.
به رغم ظاهر مدرن نمایش ،خاستگاه درام آنتیگون ،همان تراژدی کهن سوفوکل است .آنوی خود
نیز آنتیگون را یک تراژدی می خواند که حوادث آن همچون سرنوشتی محتوم ،خود به خود شکل
می گیردو ناگزیر کسی را از آن گریزی نیست اما برداشت آنوی از سرنوشت ،با تراژدی سوفوکل
تفاوت دارد .در آنتیگون سوفوکل ،قانون الهی و بشری در تضاد یکدیگر قرار دارند ،در حالیکه در
آنتیگون آنوی ،ما در جهانی بی خدا به سر می بریم که رفتار و کنش دو شخصیت اصلی آن ،تنها بر
مبنای قانونی است که از نگرش آنان از زندگی نشئت می گیرد .آنوی ،مناظره هیجان انگیز و جدل
پر جاذبه دو شخصیت اصلی نمایش را در کانون درام خود قرار داده است ،یکی کرئون پیر که
نگرشی مثبت نسبت به حیات دارد و در سخت ترین لحظات نیز به زندگی آری می گوید و دیگری
آنتیگون جوان که با دیدی منفی به زندگی می نگرد و به آن نه می گوید و آماده است تا تمام
پیامدهای تلقی خود را از زندگی بپذیرد.
چنین می نماید که کرئون زندگی را با تمام دشواری ها و سختی های آن دوست دارد ،یا حداقل
تحمل می کند .زندگی برای او مثل کتابی است که آدمی با عالقه می خواند ،مثل کودکی است که
بازی می کند یا مثل شبی که به انتها می رسد .زندگی برای کرئون چیزی نیست جز قراردادی میان
انسان ها که به روند زندگی نظم و انضباط الزم را می دهد ،از پوچی آن می کاهد و در خدمت اندکی
خوشبختی قرار دارد.آنتیگون اما حیات همراه با دروغ و ظاهرسازی و خودفروشی را نفی می کند .
12
او همین که از زبان کرئون می شنود که شاید تمام زندگی فقط اندکی خوشبختی باشد ،برآشفته
می شود و قاطعانه در برابر نگرشی می ایستد که ادامه ی زندگی را به هر قیمتی پذیراست .
مرگ در انتظار آنتیگون نشسته است اما او آماده پذیرش پیامد نافرمانی خود است .او نه تنها قانون
را زیر پا می گذارد بلکه قاعده بازی حیات را هم بر هم می زند .آننیگون مرگ خود را از کرئون می
خواهد و هم زمان با آن ،کل حیات را نفی می کند .او خواستار آزادی حق نفی زندگی است .از
سوی دیگر ،کرئون به مرگ آنتیگون راضی نیست ،می خواهد او را از مجازات مرگ برهاند ،آن هم
نه به این خاطر که آنتیگون برادرزاده و همسر آینده ی فرزند اوست ،بلکه به این سبب که نه گفتن
آنتیگون به زندگی ،نه تنها منافع نظام را به مخاطره می اندازد و ممکن است به توده مردم هم
سرایت کند و آنان را بر او بشوراند ،بلکه نگرش مثبت او به زندگی را هم زیر سوال می برد .کرئون
می داند که در این نمایش نقش قهرمان را به آنتیگون داده اند ،اما حاضر نیست نقش ضد قهرمان
را برعهده بگیرد.
آنتیگون خواستار آزادی گسترده و بی حد و مرزاست که آزادی انتخاب مرگ را نیز به عنوان تنها
راه رهایی از این دنیای پوچ در بردارد .یا همه چیز یا هیچ چیز ،حرف آخر آنتیگون است .در واقع
مقاومت او را نمی توان به حساب ایستادگی در مقابل قدرت حاکم گذاشت ،بلکه او از زندگی
رویگردان است .سخن آخرش این است :من باید نه بگویم و بمیرم .
در نگاه نخست چنین می نماید که دو گزینه در پیش روی آنتیگون قرار دارد ،مرگ یا زندگی.
کر ئون هم در طول مناظره می کوشد تا او را بر سر دو راهی مرگ و زندگی قرار دهد و از این طریق
ترس در دل او بگرداند و او رابه خاموشی و تمکین وادارد .حتی وقتی می بیند که تصور مرگ ،نه
تنها برای آنتیگون که برای هر انسانی دشوار و حتی غیر ممکن است ،او را به شکنجه تهدید می
کند .چه کسی تاب تحمل درد و عذاب را دارد ؟ حال کافی است که آنتیگونه آرام گیرد و همانند
هزاران هزار ،سر به راه در پی اندکی خوشبختی ،ازدواج کند و از جوانیش لذت ببرد .
13
شخصیت ژانت نیز در نمایشنامه رومئو و ژانت ،زندگی را با همه پوچ بودنش دوست دارد ومی
خواهد از جوانیش لذت ببرد ،اگرچه در مهلکه پر زگنداب زندگی غوطه ور است اما باز امیدوار
کورسو نور امیدی است که بر زندگیش تابیده شود .او نیز منتظر اندکی خوشبختی است که آن را
در کنار فردریک جستجو می کند اما به محض آنکه به این باور می رسد که سرنوشتی به جز این در
انتظارش است خود را به دریا می افکند تا شاید خوشبختی را آنجا بیابد اگرچه جان در این راه
گذارد .ژانت نماین ده اشخاصی است که امروزه نیز می توان آنان را درگرداب زندگی گرفتار دید که
برای زندگی و یا حداقل زنده بودن مجبور به تن دادن به همه نوع رذیلتی هستند.از این روست که
شاید نتوان ژانت را به بی حرمتی و بی شرفی محکوم کرد که این سرنوشت و تقدیری بوده است که
از قبل برای او پیش بینی شده است .آنچنان که آنوی بر این باور است که شخصیتهای نمایشنامه
هایش ،همه دست به گریبان تقدیری هستند که از پیش برایشان تعیین شده است .
14