You are on page 1of 10

‫نگاهي به «ناتني» نوشته مهدي خلجي ‪ /‬داستان بلند‪ ،‬نشر گردون‪ ،‬آلمان‪ ،‬بهار ‪١٣٨٣‬‬

‫شهرنوش پارسي پور‬

‫شهرنوش پارسي‬
‫پور‬

‫مهدي خلجي از‬


‫يك متن مذهبي برخاسته است‪ .‬از شهر قم‪ .‬تحصيلتي در زمينه علوم قديمه دارد‪ ،‬و بعد ناگهان صد و هشتاد‬
‫درجه چرخيده است‪ .‬بخش اعظم داستان ناتني در خارج از كشور مي گذرد‪ .‬فواد مشكاني بخشي از خاطرات‬
‫زندگي اش را براي نويسنده مي فرستد و اين دستمايه اي مي شود براي شكل گيري داستان بلند ناتني‪.‬‬
‫داستان به روش جريان سيال ذهن نوشته شده و نويسنده در سيري مدام ميان اروپا‪ ،‬قم و تهران است‪ .‬شرح‬
‫زندگي دوران نوجواني او در برگيرنده خاطراتي ويژه شهر قم است‪ .‬سنگسار زن‪ ،‬گفتگوهاي جنسي ميان‬
‫طلبه گان جوان و عشقي ممنوع به يك خويشاوند كه بعد او را به مردي كه دوست ندارد شوهر مي دهند‪ ،‬تا‬
‫به سراغ نويسنده بيايد و ماجرايي ابد مدت با او به وجود آورد‪ ،‬و هم هويت بشود با زني خارجي‪ .‬فواد‬
‫مشكاني نمي خواهد طلبه بشود و پدرش او را از خانه بيرون مي كند‪ .‬مرد جوان سرگردان مي شود‪ .‬داستان‬
‫زماني آغاز مي شود كه در پاريس زوجي را در رستوران مي بيند‪ .‬چهره زن در ياد ماندني ست‪ ،‬از آن گونه‬
‫اي ست كه بيدرنگ او را به ياد زهرا مي اندازد‪ .‬زهرا را در قم ديده است‪ ،‬در آن هنگام كه سيزده سال‬
‫داشته‪ .‬حس حضور زهرا در او ماندگار شده‪ ،‬با او به بلوغ رسيده‪ .‬اينك زن فرنگي زهرا را به ذهن او مي‬
‫آورد‪ .‬اين زماني ست كه شراب خواره شده و در كشورهاي اروپايي سرگردان است‪ .‬اكنون باز با ديدن اين‬
‫زن اروپايي و استشمام بوي عطر اوست كه به ياد مطب دكتر سهراب صدر و منشي او كه بعدها معشوقه‬
‫اش مي شود مي افتد‪ .‬در ماجراي عشقبازي با منشي دكتر است كه ياد سنگسار كردن زني در قم مي افتد‪ .‬و‬
‫باز ياد آشيخ علي پناه ذهنش را فرا مي گيرد كه مي گفت نكاح به معناي گاييدن است‪ ،‬و با اين حرفش باعث‬
‫مي شود طلبه جوان دچار احساسات جنسي بشود و برود استمناء كند‪ .‬اما همين آشيخ علي پناه است كه‬
‫مراسم سنگسار كردن را اداره مي كند‪.‬‬
‫فواد دوباره زهرا را كه طلق گرفته در كلس فلسفه هنر باز مي يابد و بي قرار مي شود‪ .‬اين زهرا و‬
‫كريستيانا كم كم هم هويت مي شوند‪ .‬زهرا نقاشي مي كند و نقاشي مي خواند و كريستيانا نويسنده است و‬
‫داستان مي نويسد و نويسنده شخصيت هاي داستاني كريستيانا را در هتلي در پاريس ملقات مي كند‪ .‬اينك‬
‫ماجراي لوران است و ژنوويو‪ ،‬قهرمانان داستان كريستيانا كه خود بخشي از كتاب را پر مي كند ‪ .‬آنان سه‬
‫سال با يكديگر زندگي مي كنند و بعد ناگهان لوران غيبش مي زند‪ ،‬و دوازده سال بعد‪ ،‬زماني كه ژنوويو با‬
‫ژان پير زندگي مي كند پيامي روي پيامگير تلفن مي گذارد كه علقمند به ديدار ژنوويو است‪....‬‬
‫روشن است كه خلصه كردن اين داستان كه دائم در حال چرخش ميان فضاهاي مختلف است كار مشكلي‬
‫ست‪ .‬كم و بيش هميشه با هم هويتي دائمي زهرا و كريستيانا از سوئي و كريستيانا و ژنوويو‪ ،‬قهرمان‬
‫داستان او روبرو هستيم‪ .‬زهرا نيز شراب خواري مي كند و در خانه يك زن ارمني زندگي مي كند‪ .‬فواد و‬
‫دوستانش درگير موجوداتي هستند كه حتي شعر گفتن و چاپ آن در نشريات ادبي را تحمل نمي كنند‪ .‬زهرا از‬
‫آن روي از شوهرش جدا شده كه آدم مي كشد‪ .‬علوه بر آن نقاشي هاي او را پاره مي كند‪ .‬در توجيه اين‬
‫اعمال مي گويد به وظيفه شرعي اش عمل مي كند‪ .‬فواد نيز درگير پدر خود است‪ .‬هنگامي كه پدر مي بيند او‬
‫دارد انگليسي مي خواند اعلم مي كند كه ديگر بايد ظرف هايش را آب كشيد‪ .‬اين زوج عاصي در قم يكديگر‬
‫را پيدا مي كنند و در تهران عشق مي ورزند تا بعد لحظه جدائي برسد و فواد برود به غرب و همتاي زهرا را‬
‫بيابد‪ .‬اما زهرا پيش از اين ها خودكشي كرده است يا او را كشتانده اند‪ .‬دوستان ديگر فواد نيز يك به يك سر‬
‫به نيست مي شوند‪ .‬پدرش نيز عاقبت جان مي دهد‪.‬‬
‫رمان ناتني مي خواهد حرف نويني بزند‪ .‬بيشترين تمركز آن بر حالت انسان مهاجر و دليل مهاجرت است‪.‬‬
‫پرشي از قم به پاريس‪ ،‬و در عين حال پوست اندازي دردناك قم در وجوهي چند سويه‪ .‬اين رمان در عين‬
‫حال ماجراهاي سال هاي نخست انقلب اسلمي را نيز پي مي گيرد‪ .‬آخوندهاي مسلح و آن دسته اي كه لباس‬
‫خود را درآورده اند تا جذب سازمان هاي دولتي بشوند‪ .‬زناني كه به ميدان آمده اند تا حضور خود را اعلم‬
‫كنند و مشت مي خورند و به عقب رانده مي شوند‪ .‬مهدي خلجي مي كوشد انسان غربي را به صورت‬
‫همتايي برابر مورد بررسي قرار دهد‪ .‬البته كريستيانا فواد را دوست دارد‪ ،‬اما فواد همانند ماهي در آب در‬
‫غرب شاد است‪ .‬از هتلي به هتلي مي رود‪ .‬شراب و پنير سفارش مي دهد‪ .‬روبدوشامبر مي پوشد‪ .‬بخشي از‬
‫اين رفتارها كه در متن بازگو مي شود بيشتر از آن كه واقعي به نظر برسند اين تصوير را به ذهن تداعي مي‬
‫كنند كه نويسنده از آنچه در كتاب هاي مختلف خوانده است گرته برداري مي كند‪.‬‬
‫من ناتني را در جريان دو سفر خواندم‪ .‬هنگامي كه از فيلدلفيا به نيويورك مي آمدم و هنگامي كه از‬
‫نيويورك به مراكش مي رفتم‪ .‬ميان نوشتن اين چند خط و زمان خواندن فاصله افتاد و كتاب از ذهن من‬
‫بيرون پريد‪ .‬اشكال تمام كتاب هايي كه در جستجوي سبك هستند همين است كه ميان خود و خواننده فاصله‬
‫مي اندازند‪ .‬البته هنگامي كه كتاب را مي خواندم برداشتي كلي از آن داشتم‪ ،‬اما بعد‪ ،‬در فاصله چند روز اين‬
‫برداشت تاريك و مبهم شد‪ ،‬و به هرحال شكي نيست كه ناتني داراي امتيازاتي است كه تحسين شماري را‬
‫برانگيخته است‪ .‬مي توان گفت اين نمونه اي از ادبيات حوزه اي ست كه به نحوي در ياد ماندني از متن‬
‫برخاسته از آن فاصله مي گيرد و خود را به آغوش ادبيات مدرن پرتاب مي كند‪ .‬با اين حال در درك كتاب‬
‫مشكلي براي من وجود داشت‪ .‬من آدم متعصبي نيستم‪ ،‬اما نمي دانم چرا دچار اين احساس هستم كه خانم‬
‫هاي با حجاب فاقد ذهن خلق هستند‪ .‬درست به همين شكل برايم مشكل است بفهمم كه چگونه شخصي با‬
‫بصيرت مذهبي قادر است به زن احترام بگذارد‪ .‬مهدي خلجي نشان مي دهد كه اين كار امكان پذير است‪ .‬در‬
‫حقيقت تحول شخصيتي زنان يكي از انگيزه هاي اصلي فاصله گيري فواد از مجموعه فرهنگي ست كه از‬
‫متن آن برخاسته است‪ .‬اين زهراست كه متحول مي شود و متحول مي كند و عاقبت جانش را بر سر اين‬
‫تحول مي گذارد‪ .‬به راستي ماجراي اين همه قرباني دادن در كجا به انتها خواهد رسيد؟‬

‫مثل تکه ای از وطنی که برايمان باقی مانده است‬

‫سيبستان ‪ -‬مهدی جامی‬

‫هر بار که رمان ناتنی مهدی ( خلجی‪ ،‬نشر گردون‪ ،‬برلين‪ ،‬بهار ‪ )1383‬را دست گرفته ام و صفحاتی از آن‬
‫را خوانده ام با خود گفته ام بيايم و اينجا بنويسم‪ :‬رمان نويس ديگری متولد شده است‪ .‬اما ننوشته ام‪ .‬مثل‬
‫اينکه بخواهم شيرينی اين خواندنی دلچسب را چند روز ديگری هم که شده فقط پيش خود نگاه دارم‪ .‬تنهايی‬
‫لذت ببرم و خلوت خود را با کسی شريک نشوم‪ .‬اما امشب که تنها چند صفحه به پايان کتاب دارم وقتی‬
‫رسيدم به خداحافظی اش با نازلی ديگر کتاب را بستم و نتوانستم پيش بروم‪ .‬ديدم بايد اين چند کلمه را‬
‫بنويسم‪.‬‬
‫اين نقد نيست‪ .‬بی تعارف بگويم ستايش است‪ .‬در باره ناتنی می توان از ديد های مختلف نقد نوشت‪ .‬اما‬
‫حاليا فقط بحث لذت متن است‪ .‬مهدی نه رمان نويس بوده و نه تا پيش از ناتنی ادعا و شايد تصور نوشتن‬
‫رمان داشت‪ .‬آن صفحات اولی هم که نوشته بود وقتی برايم در پراگ خواند هنوز مردد بود که اين رمان‬
‫است و می شود يا چيست‪ .‬يکبار هم ويرايش اول کار را فرستاد که خواندم‪ .‬به دوستان ديگر هم فرستاده‬
‫بود‪ .‬اما آنچه چاپ شده از آنچه من خوانده بودم هم ورزيافته تر است و به کمال يک رمان دست يافته است‪.‬‬
‫مهدی ره صد ساله را به پای همت و شوق و کار و کار و ذوق کم نظير بسی کوتاه کرده و به مقصد رسيده‬
‫است‪.‬‬
‫من قصه مهدی را که به مهاجرت ختم می شود قصه همه مهاجرانی می دانم که وقتی آمدند هم باز از رويا و‬
‫کابوس وطن آرام نبودند‪ .‬مهاجرت مثل مرگ است‪ .‬می روی و جايت پر می شود‪ .‬رد پايت گم می شود‪.‬‬
‫خيابانها تغيير می کنند‪ .‬آدرس ها عوض می شوند‪ .‬آدمها بيگانه می شوند‪ .‬از ياد می روی‪ .‬و تو هنوز در‬
‫ياد همانهايی که تو را از ياد برده اند‪ .‬مثل ارواح سرگردان شب های جمعه که می گفتند به خانه باز می‬
‫گردند‪ .‬مهاجر همان روح است‪ .‬مهاجرت مرگ‪ .‬شايد مهاجرانی که با تمام آگاهی به بريدن از وطن تن می‬
‫دهند را بتوان ابراهيم ادهم های عصر نو دانست‪ .‬آنها می روند تا جهان تنگ پيرامون خود را وسعت داده‬
‫باشند‪ .‬آنها پيش از آن که بميرند می ميرند‪ .‬آنها اين تجربه نادر را از سر می گذرانند که ناظر زوال خود‬
‫هستند در بوم خويش‪ .‬اين تجربه ای است که تنها پس از مرگ می توان کرد‪ .‬اما مهاجران مرگ را در‬
‫زندگانی خويش تجربه می کنند‪ .‬آنها به عارفان قوم خود تبديل می شوند‪ .‬مگر نه آن که رمز اصلی حيات‬
‫اختيار مرگ است پيش از مرگ؟‬
‫تجربه زوال تجربه نادر و شگفتی است‪ .‬ناتنی مهدی اين تجربه را به شيواترين زبان بيان کرده است‪ .‬مهدی‬
‫يکی از رساترين صداها در نسل جديد مهاجران است‪ .‬و يکی از خوشفکرترين و خوش قلم ترين آنها‪ .‬بی‬
‫هيچ اغراق من تا امروز چيزی از قلم مهاجران به جذابيت ناتنی نخوانده ام‪ .‬مهدی هزارتوهای تداعی را‬
‫بهتر از هر کس ديگر در خدمت روايتی صميمی و دردمند از سلوک خويش که در نهايت مهاجرت را تنها‬
‫چاره پيشارو يافته برگزيده است‪ .‬من سر آن ندارم که اينجا از هنر روايتگری او سخن بگويم اما فقط همين‬
‫را می گويم که اگر در ميان شيوه های روايت نو يکی از همه انسانی تر باشد همين است‪ -‬همين هزارتوی‬
‫تداعی‪ .‬هيچ ابداع تازه در روايت اينقدر با طبيعت انسان و ذهن او همسان نيست‪ .‬از همين رو اين کهنه ترين‬
‫ابداع راويان است‪ .‬اما اگر می گوييم تازه از بابت تفاوت تداعی‪ /‬برش هايی است که کار راوی قديم مثل‬
‫شهرزاد و مولنا را از نويسندگان جديد متمايز می کند‪ .‬آنجا قصه از قصه می شکافت اينجا جمله از جمله و‬
‫حتی کلمه از کلمه‪.‬‬
‫مهدی خلجی دوست نازنين من بی گمان بهترين روايت از اين دست را در نخستين کار خويش عرضه کرده‬
‫است کاری که اولين سنگ بنای روايت مهاجران نسل اوست‪ .‬وقتی می گويم نسل او هم به سن اش توجه‬
‫دارم و هم به خاستگاه اجتماعی اش‪ .‬اما اثر او مثل هر اثر ديگری که انسانی است و گرفتار ادا و اصول‬
‫مانيفست نويسان و نگره پردازان ( و در اين مورد داستان نويسی) نشده و صميمت خود را روان و عريان‬
‫ثبت کرده و صنعت را از سخن برتر ننشانده و خلصه حرفی برای زدن دارد و آن را سنجيده و صميمانه و‬
‫هنری بيان کرده است چيزی از حقيقت موضوع را که بين همه نسلها مشترک است بر آفتاب افکنده است‪ .‬از‬
‫اين رو من کتاب او را تکه ای از وطنی می بينم که برايمان باقی مانده است برای ما مهاجران‪:‬‬
‫در مهرآباد فقط نازلی بود‪ ...‬نازلی دست های مرا محکم گرفت‪ .‬عمر آدم خيلی کوتاه است نازلی!‪ ...‬وقتی‬
‫برای آخرين بار بوسيدمش گونه هاش تکه ای از تمام وطنی بود که برام باقی ماند‪ ( .‬ناتنی‪)129 ،‬‬

‫درباره‌ی ‌ناتنی‪ -‬وب‌لگِ پرنيان‬

‫"ناتني"* قصه زن است قصه تمام زنهايی که در اضطراب بروز خويشند‪ .‬زوايای پنهان و آشکاری به‬
‫زيبايی فرياد شده اند در کلمه کلمه‪ .‬بازگشتی به خويشتن که در رگ رگ حيات فواد و پيچ و خم ذهن‬
‫"خلجی" جريان دارد‪.‬‬

‫و قصه زنهايی که در يکديگر تکرار می شوند و ياد آور که عشق های غايبی هستند که حضوری نو دارند‪.‬‬
‫تبلور آن در زمان و مکانی بوده که عشق جرم و رسيدن به آن خواهش بهايی سنگين داشته است و‬
‫انتهايش خروش است و برآمدن‪ ،‬ستيزه با آنچه سنت است‪ ،‬به غلط و نبايد است به اشتباه‪.‬‬
‫ناتنی قصه اين عصيان است و ردپای اين سنتها‪ ،‬بايد ها و عقده های واقعی‪ .‬بيان خواهشی است که چنان در‬
‫نه توی خانه هايمان خزيده که از عريان کردنش حتی مقابل خود و آينه‪ ،‬هراس داريم و اضطراب‪ .‬انگار‬
‫ناتنی! ‪ ،‬که فقط سايه ايست به دنبال تن و از هراس نمايان شدن اين سايه‪ ،‬که شوم هم مينمايد! ‪ ،‬هماره در‬
‫تاريکی قدم می زنيم و بس! يک شب گردی طولنی به نام زندگی‪ .‬و همين در تاريکی قدم زدن‪ ،‬تنهايی را به‬
‫ارمغان می آورد و اين است که در خواهش خويش تنهائيم‪.‬‬

‫او از گذشته ولي حال مي‌نويسد ـ راحله محمدي‬


‫«اين تجربه‌هاي خواننده است كه مي‌گويد چه چيز واقعيت دارد‪ .‬پس نويسنده چه مي‌كند؟ فقط مي‌نويسد‪».‬‬
‫ص ‪)42‬‬ ‫(‬
‫و اما تجربه خواننده اگرچه به شكل‌گيري واقعيتي در ذهن او ياري مي‌رساند‪ ،‬نه چيزي بر داستان مي‌افزايد‬
‫و نه مي‌كاهد و همواره اين نويسنده است كه پس از چاپ اثرش و تنها پس از چاپ اثرش واقعيت نوشته‬
‫را تضمين مي‌كند‪.‬‬ ‫شدن اثري با نام‬
‫روايتي عاشقانه است‪ ».‬بله شايد ناشر كتاب درست حدس زده باشد‪ ،‬اما روايت عاشقانه يك‬ ‫«‬
‫تن نيست‪ .‬ناتني عاشقانه فؤادمشكافي‪ ،‬رواي داستان تا پيش از افشاگري بخش پاياني اثر‪ ،‬مهدي خلجي در‬
‫اپيزود آخر و نويسنده پشت همه اين نويسندگان است‪ .‬با اين وجود اين نويسنده پشت همه نويسندگان هم‬
‫زيرك‌تر و هم داستان‌نويس است‪ .‬گمان مي‌كنم نويسنده مذكور از كشفيات اين خوانده باشد‪ .‬اين را مي‌گويم تا‬
‫بدانيد كه پاي خويش را درگليم خلجي دراز نكرده‌ام‪ .‬ولي براي اثبات مدعاي خود شاهدهايي مي‌آورم تا بلكه‬
‫خواب اين بنده در ذهن خلجي نيز تعبير شود‪ .‬البته گفتني است اين نويسنده آخري وجود نداشت اگر مهدي‬
‫من‬ ‫خلجي نمي‌خواست‪ ،‬آن را پنهان كند‪ .‬به بيان روشن‌تر و براي بار دوم «اين نويسنده از‬
‫من‪ ».‬از اين پس براي آسان‌تر شدن كار و نيز خودداري از تكرار نام اين‬ ‫است و نه از‬
‫را به كار مي‌برم‪.‬‬ ‫نويسنده لفظ‬

‫در گذشته ولي‬ ‫اين داستان درگذشته روايت مي‌شود و در گذشته نيز رخ داده است‪ .‬اما‬
‫را از لبه‌لي حرف‌هاي خودش يافتم‪ .‬براي نمونه جملتي از اين رمان را‬ ‫مي‌نويسد‪ .‬من‬
‫شاهد مي‌گيرم تا پس به نظريه طرح شده بپردازم‪:‬‬
‫ص ‪ :6‬حتماً آنها براي شام به رستوران مي‌روند‪.‬‬
‫ص ‪ :6‬اصلً از كجا معلوم قبلً غذا نخورده باشند‪.‬‬
‫آورد‪.‬‬ ‫‌‬ ‫‌‬ ‫ص ‪ :7‬زن سرش را‬
‫(ارجاع زماني ماضي نقلي‪،‬‬ ‫ص ‪ :9‬راستي چند سالش بود؟ هيچ به اين موضوع فكر‬
‫بقيه‌اش را خودتان بهتر مي‌دانيد)‪.‬‬
‫ص ‪ 36:‬آهان! داشت يادم مي‌رفت‪.‬‬
‫شهر است (نقل قول نيست)‪.‬‬ ‫‌‬ ‫ص ‪ :63‬آدم در خيابان كه راه مي‌رود حس نمي‌كند‬
‫ص ‪ :101‬اما خودخواهي واقعاً چه معنايي دارد؟ (سؤال ذهني كه پاسخ را هم اكنون مي‌طلبد)‬
‫پيش از‬ ‫(نويسندة پشت نويسنده‌هاي ديگر) را به دوگونه بررسي مي‌كنيم‪ -1 :‬يا‬ ‫ضرورت وجود‬
‫به پايان رسيدن داستان وجود داشته‪ ،‬اما در ذهن مهدي خلجي به گونه‌اي ناخودآگاه و تنها در حين نوشتن‬
‫جملت گاهي خود را آشكار كرده و مهدي خلجي از اين موضوع بي‌خبر بوده ولي اين بي‌خبري از نوع‬
‫بي‌خبري ناشي از ندانستن فن نوشتن رمان نو نيست‪ ،‬چرا كه هم او در پايان اثر بخشي دو سه صفحه‌اي‬
‫براي من خواننده كه از قضا‬ ‫مي‌افزايد تا آن روي سكه را بنمايد‪ .‬اما اين كشف جديد در پايان‬
‫دست مهدي خلجي را از صفحات آغاز رمان خوانده‌ام و به وجود نويسنده‌اي ديگر آگاه شده‌ام خالي از لذت‬
‫ي من و فؤاد مشكاني مهدي خلجي‪ ،‬چرا كه اين دو همچنان يك تن‬ ‫خواهد بود‪ .‬البته تفاوتي است بين‬
‫من خلجي است كه خود را در بخش پاياني به حاشيه رانده و به گونه‌اي به جاي كسي كه‬ ‫نيستند‪،‬‬
‫به كوشش او چاپ شده جا زده‌ است‪« .‬آدم‌ها هميشه قبل از آن كه چيزي را بشناسند‪ ،‬يك‬ ‫رمان‬
‫)‌‬ ‫چيزهايي درباره آن مي‌دانند‪( ».‬‬
‫‪ -2‬يا اين شيوه نوشتن خلجي است كه ضرورت وجود نويسنده‌اي كه دست همه را از پشت بسته و قايم شده‬
‫نزول‬ ‫‌‬ ‫تا پايه داناي كل داستان‬ ‫مي‌طلبد كه اگر چنين است به گمان من رتبه‬
‫مي‌كند و افزون بخش پاياني اثر نيز دردي را دوا نخواهد كرد‪.‬‬
‫[در اين باب اگرچه برآنم تا بيشتر مانور بدهم‪ ،‬اما پيشنهادي ذهن اين خواننده را به بازي فرا مي‌خواند و آن‬
‫اين كه مهدي خلجي لبيك بنده را پاسخ بگويد تا بار ديگر قصه از سرگيرم‪].‬‬
‫باز برمي‌گرديم به جملت قصار ناشر در پشت جلد‪« :‬عشق‌هايي تو در تو كه به روي هم گشوده مي‌شوند و‬
‫به هم مي‌رسند‪ ».‬بازي روايت در روايت كه خلجي آن را خوب بازي كرده است‪ .‬اما در اين باب نكاتي به‬
‫و (يك بار‬ ‫ذهن من رسيد كه نوشتن آن شايد خالي از همه چيز نباشد‪ .‬تغيير روايات اين رمان‬
‫تا اواخر رمان با پاراگراف بندي‌ها هماهنگ شده‌اند‪ .‬نه به طور مرتب‪ ،‬اما اغلب اين‬ ‫ديگر)‬
‫گونه‌اند‪ .‬البته پيش از عوض شدن پاراگراف‪ ،‬نويسنده به زمينه چيني چهار پنج جمله‌اي در پاراگراف قبلي‬
‫دست مي‌زند تا به يك‌باره كه نه‪ ،‬با پيش زمينه‌اي كوتاه از روايتي به روايتي ديگر برويم‪ .‬آن‌گونه كه هم‬
‫كشش‌هاي داستاني داشته باشد و هم‪ ،‬چنان كه شايسته است از يك نما به نماي ديگر رفته باشيم‪ .‬و دقيقاً‬
‫همين‌جا است كه مي‌توان از قدرت نويسندگي سخن گفت‪ ،‬آن را به رخ كشيد و اين‌گونه به خواننده لذتي از‬
‫نوع خواندن چشاند‪.‬‬
‫اگرچه بر‌ آنم كه مهدي خلجي با چيره دستي روايات را در موازات هم تا پايان رمان پيش مي‌برد‪ ،‬اما تقطيع‬
‫سادة روايات به گونه‌اي كه بشود آن را پيش‌بيني كرد با ذهن پيچيدة نويسنده آن روايات تو در تو هماهنگي‬
‫ندارد‪ .‬شايد رواياتي تو در تو به تقطيع‌هايي تو در تو نيازمندند تا به اوج برسند‪ .‬ولي آن‌چه براي من مسلم‬
‫كه به احتمال فراوان ذهني فلسفي دارد‪ ،‬بر محتوا بيش از فرم توجه‬ ‫است اين كه نويسنده رمان‬
‫داشته‪ ،‬اما اين محتوا در فرمي پيچيده كه نه‪ ،‬لاقل در قالبي هماهنگ با ذهني اين‌چنيني ريخته شده است‪.‬‬
‫حاشيه‪:‬‬
‫ذهن من را در مقام يك زن درگير كرد‪ ،‬اما آن را رماني عاشقانه نيافتم‪ .‬اگر اين‬ ‫اگرچه موضوع‬
‫آن را‬ ‫داستان سيروسلوك را با هم داشته باشد سيري عاشقانه داشت و سلوكي كه با كلمه‬
‫سلوك پس از سيري عاشقانه است‪.‬‬ ‫مي‌فهمم‪.‬‬
‫پيش از آن كه ديگر چيزي نگويم مي‌خواستم تا از ويژگي‌هاي زباني اين اثر بحث كنم‪ ،‬اما گويا نسخه‌اي از‬
‫كه در دست من است‪ ،‬از آن كسي با نام «افشين دشتي» است كه از قضا خيلي زود اين‬ ‫رمان‬
‫نسخه بايد به ايشان عودت داده شود و من نيز به ناچار چنين كنم‪.‬‬
‫البته بررسي ويژگي‌هاي زباني نوشتار مهدي خلجي نه در حوزه تخصص من كه قرار بود با كمك يكي از‬
‫دوستانم آن را آغاز كنيم كه اين آقاي «دشتي» نگذاشت‪.‬‬
‫پس تا روزي كه ‪....‬‬
‫روايت تن هايی كه تنها مانده اند‬

‫ناتنی عصيانی است بر حجم ويرانی و اندوه در شهرها و سهم خشونت و تحقير بر سفره ها‪ .‬لبد نبايد همه‬
‫منتظر بمانيم تا قطره قطره آب شويم و هيچ شويم‬
‫دكتر اكبر كرمی‬

‫دوشنبه ‪ ١۹‬مرداد ‪ ۹ – ١٣٨٣‬اوت ‪٢٠٠۴‬‬


‫دكتر اكبر كرمی ‪ -‬سايت اخبار روز‬

‫به تازگی رمانی به نام ناتنی از سوی انتشارات گردون در برلين به چاپ رسيده است‪.‬‬
‫در اين رمان راوي‪ ،‬با چيره دستی و درايت ‪ -‬در خور يك اثر هنری ماندگار ‪ -‬بر زخم های كهنه ای‬
‫انگشت می گذارد و ما را به شنيدن صداهايی مهمان می كند كه از ديرباز جامعه ی ايرانی در شنيدن‬
‫آن ها دچار پيرگوشی است‪ ،‬يا شايد خود را به ناشنوايی زده است‪.‬‬
‫ناتنی اعتراضی است آگاهانه و هنرمندانه به فراموشی تن و غفلت از الهه ی آفرينش يعنی زن‪.‬‬
‫در اين اثر درخشان‪ ،‬سرنوشت مرد و زن‪ ،‬در تن‪ ،‬يگانه می شود و از همين جاست كه درد نيمه گم‬
‫شده جامعه‪ ،‬يعنی زن‪ ،‬در عمق تن احساس می گردد‪ ،‬زبانه می كشد و فرياد می شود‪.‬‬

‫بيچاره مادرانمان سال ها پيش از تولد ما مرده بودند‬


‫و ما هيچ يك فريادشان را حتی در دهليزهای زايمان به خاطر نداريم‬
‫ما در سكوت متولد شديم‪.‬‬
‫بی شك همه ی كسانی كه با مسايل ايران آشنا هستند‪ ،‬می پذيرند كه مساله ی سكس در ايران در يك منطقه‬
‫ی فوق ممنوعه قرار گرفته است‪ .‬محوری ترين مفهوم جامعه ی ما می تواند باعنوان دليل خدا شناسی از‬
‫طرف ميرچاالياده به نقد كشيده شده و به اين وسيله بر تمامی براهين خداشناسی موجود در اديان سامی –‬
‫كه بر حوزه های دينی ما نيز حاكم است‪ -‬مهر باطل گذاشته شود‪ ،‬اما عرصه ی مربوط به سكس با كمترين‬
‫امكان برای تحقيق‪ ،‬تاليف‪ ،‬ترجمه و آمار روبرو است‪ .‬اين در حاليست كه گفت و گو در مورد سكس شايد‬
‫اصلی ترين موضوع گفت و گوهای غير رسمی و دوستانه باشد‪ .‬با وجود آن كه حاكميت‪ ،‬به اشتباه‬
‫سرنوشت خود را به سرنوشت مساله سكس در ايران گره زده است‪ ،‬اما نبايد فراموش كرد كه در شكل گيری‬
‫اين منطقه ی ممنوعه همه ی ما مقصريم‪ ،‬چرا كه همه ی ما به گونه ای از اضطراب جنسی رنج می بريم‪.‬‬

‫اگر بپذيريم يكی از سرفصل های اصلی مدرنيته و حتی پسا مدرنيته‪ ،‬فرويد و ديدگاه های او در زمينه ی‬
‫سكس است‪ ،‬كه در كنار غول هايی چون نيچه‪ ،‬داروين‪ ،‬ماركس و انيشتين به خاطره ی سنت قلم پايان نهاد‪،‬‬
‫بی شك می پذيريم كه عبور از بحران دوگانه ی سنت و مدرنيته در ايران نيز بدون پرداختن دقيق‪ ،‬عميق و‬
‫همه جانبه به سكس و شكل دهی يك گفتمان غني‪ ،‬علمی و كارشناسانه پيرامون آن در جهت باز كردن پيچ و‬
‫تاب های مسايل مربوط به سكس‪ ،‬هم در سطح ناخودآگاه قومی و هم در سطح ناخودآگاه فردي‪ ،‬ممكن‬
‫نخواهد بود‪.‬‬
‫پيشبرد توسعه‪ ،‬استقرار دمكراسی و نهادينه شدن حقوق بشر در ايران امروز در گرو باز شدن اين پيچ و‬
‫تاب هاست‪ .‬پيچ و تاب های كشنده ای كه نويسنده ی شجاع ناتنی با ستايش از تن در پی عريانی آن هاست‪.‬‬
‫ما به اين عريانی و شفافيت سخت محتاجيم و بدون آن ها توسعه رويايی دست نايافتنی باقی خواهد ماند و‬
‫برای بيدار شدن از خواب سنگين سنت به رمان های از جنس ناتنی و نويسندگانی از جنس مهدی خلجی‬
‫محتاج تر‪.‬‬

‫نا تنی عصيانی است بر حجم ويرانی و اندوه در شهرها و سهم خشونت و تحقير بر سفره ها‪ .‬لبد نبايد همه‬
‫منتظر بمانيم تا قطره قطره آب شويم و هيچ شويم‪.‬‬
‫لبد بايد يكی فرياد بزند‪ .‬يكی يكی فرياد بزنيم تا همه از خواب برخيزيم‪ ،‬همه اعتراف كنيم‪ ،‬نقاب از چهره‬
‫برگيريم‪ ،‬پرده ها پاره كنيم و عريان شويم‪.‬‬
‫مثل ماهی ها در آب‪ ،‬مثل فواد در ناتنی و مثل همه ی ما در مستی و خواب‪.‬‬
‫لبد من انسانم‪ ،‬من تن دارم‪ ،‬من تنم‪.‬‬

‫ناتني‪ ،‬عين خود زندگي‪ ،‬پيش از آن كه فكر كنی تمام می شود‪.‬‬


‫بر توهم همه يا هيچ گرفتار نيست‪.‬‬
‫واقعيت شبكه ای بودن زندگی را عريان می كند‪ .‬سرش را زير برف نكرده است‪.‬‬
‫در بالماسكه ی جمعی ما ايرانی ها شريك نمی شود‪.‬‬
‫بر عمق خشونت سانسور در روابط اجتماعی و خانوادگی اشاره دارد‪.‬‬
‫سندرم كروئون را از خانه جستجو می كند و بند ناف توتاليتاريسم را تا ضمير ناخودآگاه فردی ما پی می‬
‫گيرد‪.‬‬
‫ناتنی رمانی خواندنی است كه هيچگاه تمام نمی شود‪.‬‬
‫ناتنی در تن های ما و در تنهايی ما ادامه دارد‪.‬‬
‫ناتنی روايت تن هايی است كه جامعه تنها گذاشته است‪.‬‬
‫‪١٢/۵/٨٣‬‬

‫کوتاه درباره رمان ناتنی‬


‫دريا روندگان ‪ -‬وحيد مقدم‬
‫‪«...‬اگر چه هر گستاخی در تن‪ ،‬نشانه ی عشق نيست‪ ،‬عشق بدون دليری تن معنا ندارد‪.‬اندازه ی عشق با‬
‫سخاوت تن مشخص می شود‪ .‬اين جرات بدن است که آن را سخاوتمند می کند‪».‬‬
‫رمان ناتنی حکايتی است تلخ‪ ،‬حکايت تلخ تن‪ ،‬تن عاشق‪ .‬ناتنی حکايت بازگشت است‪ ،‬شناخت و تسويه‬
‫حساب‪ .‬بازگشت به خود‪ ،‬شناخت خود و تن خود تسويه حساب با هر آنچه که روزی ضد تن بوده وهست‪.‬‬
‫ناتنی حکايتگر تن است وتنها‪ .‬تنهای تنها‪ ،‬تن های دلير ‪ ،‬تن های سخاوتمند‪.‬‬
‫ناتنی روايت ديرينه عشق است وتن‪ ،‬عاشقی است و عشق ورزيدن‪ .‬ناتنی روايت کهنه از عاشقی برآمدن و‬
‫در عشق مردن است‪ .‬روايت عشق ورزيدن است به تن‪ ،‬تن عاشق‪ .‬که ناتنی تن را تنهازمانی تن می بيند که‬
‫عاشق است‪ ،‬که ‪« :‬تن در عشق است که تن می شود‪ .‬بی عشق تن تنها يک جسد است!»‬
‫رمان ناتنی قصه زن است‪.‬زن داستان ناتنی اما نه مادر است نه خواهر و نه همسر‪ .‬او نه از جتس لکاته‬
‫است و نه از جنس زن اثيری‪ .‬زنان ناتنی تنها زنند و ازجنس تن و هر يک تکرار شده در ديگری‪.‬‬
‫در ناتنی عشق عمدتا مفهومی زمينی دارد‪ .‬عشق‪ ،‬عشق است به انسان وجسم او ‪.‬عشقی که با وجود ظاهر‬
‫افلطونيش باطنی کاملخاکی دارد‪.‬‬
‫ناتنی باوجود ظاهر عاشقانه اش يک رمان اجتماعی است‪ .‬تصويری است عريان از جامعه ای بسته‪ ،‬مريض‬
‫و پليسی‪.‬‬
‫جامعه ای ميان مايه ای که در آن عشق ورزيدن گناه است‪ ،‬همرنگ نبودن‪ ،‬مرض ‪ ،‬و تاوان دگر انديشی‬
‫بسيار گزاف‪.‬‬
‫‪«...‬من می ترسم يک روزی ديگر از اين جا بدمان نيايد‪ .‬ديگرعادت کنيم‪ .‬فکر می کنی همه آن هايی که‬
‫اينجا زتدگی می کنند‪ ،‬خرند و يا مثل ما زجر می کشند؟ نه‪ .‬يا خرند و يا عادت کرده اند‪ .‬يک جوری برای‬
‫خودشان توجيه کرده اند تا بتوانند تحمل کنند‪»....‬‬
‫طلبه‌های شيخ کانت و ميرزا منتسکيو‬
‫از سايتِ ژورناليسم؛ الهه بقراط‬

‫◊ ناتنی (داستان)‬
‫◊ مهدی خلجی‬
‫◊ نشر گردون؛ آلمان ‪1383‬‬

‫داستان با يک «زن» شروع می شود‪ .‬زنی که می تواند هر نامی داشته باشد و در هر عصری و در هر‬
‫شهریـ ـپيداـ ـشود‪.‬ـ ـکريستيانا‪،‬ـ ـزهراـ ـياـ ـنيوشا‪.‬ـ ـامروز‪،‬ـ ـديروز‪،‬ـ ـبيستـ ـياـ ـپنجاهـ ـسالـ ـپيش‪.‬ـ ـدرـ ـپراگ‪،‬‬
‫پاريس‪ ،‬تهران يا قم‪.‬‬
‫داستان اما زندگی يک «مرد» را تصوير می کند‪ .‬مردی که نمی تواند هر نامی داشته باشد و در هر‬
‫عصری و در هر شهری پيدا شود‪ .‬اين مرد بايد نامش «فوأد مُشکانی» و آيت ال زاده باشد‪ .‬در يازده‬
‫سالگی در شهری که در آن زنان سياه پوش و طلبه های قباپوش و عبا بر شانه و عمامه به سر مانند‬
‫مورچه در رفت و آمدند‪ ،‬و در عصر سنگسار زنان و ممنوعيت شراب و موسيقی به حوزه رفته باشد‪.‬‬
‫عصری که دانشگاه هايش «حراست» دارد و حتا تابلوهای دانشجويان نقاشی را بازرسی می کنند تا‬
‫مبادا زنی يا مردی در آنان برهنه شده باشد‪ .‬عصری که حتا «خدا را هم مصادره کرده اند»‪.‬‬
‫فوأد از همان دوران حوزه در قم دچار سردردی شد که او را رها نمی کرد‪ .‬فکرش درد می کرد‪ .‬سالها‬
‫بعد انديشيد‪« :‬چه احساسی به قم دارم؟ بی ترديد دوستش نداشتم‪ .‬شايد زادگاه آدم جايی نباشد که آدم‬
‫در آن متولد می شود‪ ،‬بلکه جايی است که آدم خودش می زايد‪ .‬قم مظهر سترونی بود‪ .‬شهری که ترس‬
‫توی جلدش رفته‪ .‬ترس فروخورده کهنه ای که نمی گذاشت هر کس خودش باشد‪ ».‬شهری که در آن‬
‫کنجکاوی درباره رنگ موی زنان به يک آرزو تبديل می شود‪ .‬شهری که مثل روی جلد کتاب «ناتنی»‬
‫سياه و سياه و سياه و خاکستری است‪ .‬شهری که به نماد انقلب اسلمی‪ ،‬روحانيون و سرکوب تبديل‬
‫شده است و هرگز کسی نظر ساکنانش را درباره اين نقش منفی که به آنان تحميل شده نپرسيده است‪.‬‬
‫بن‌بستِ باشکوه‬
‫زندگی طلبگی راز و رمزهای خود را دارد که تصوير و تصور جنسی بخشی جدايی ناپذير از آن است‪.‬‬
‫برخی از طلبه ها اطلعات جنسی شان را مديون مل محمد باقر مجلسی و کتاب «حلية المتقين» هستند‪.‬‬
‫برخی از روی کتاب «لمُعه» ياد می گيرند و برخی نيز «راهنمای عشاق» مصور را به زبان انگليسی‬
‫در ميان آثار «علما» پنهان می کنند‪ .‬همزمان در آن سوی شهر مجازات «رجم» درباره «زن زانيه‬
‫محصنه» اجرا می شود‪.‬‬
‫«چادر بزرگ سفيدی رويش انداختند‪ .‬چادر سياهش از زير پايين افتاد‪ .‬دو زن مأمور دست هاش را‬
‫گرفتند و نزديک گودال بردندش‪ ...‬سنگ اول بالی سرش نشست‪ .‬يک چشمه سرخ روشن شکفت‪...‬‬
‫دست ها همه سنگ شده بود‪ .‬دست همه سنگ‪ .‬چادر ديگر سفيد نبود‪ .‬سرم را بال ـگرفتم که خون را‬
‫نبينم‪ .‬گلدسته های حرم زير نور خورشيد‪ ،‬عدسی چشم هام را می بُريد‪ .‬طلی گنبد از هميشه سرخ تر‬
‫بود‪ ».‬اين سرزمين کجاست که در آن «عورت زن» مهم تر از جان اوست؟ «چرا اگر زنا کند سنگسار‬
‫می شود ولی اگر کشته شود‪ ،‬به خاطرش مردی را قصاص نمی کنند؟»‬
‫فوأد جوان برخلف ميل پدرش نمی خواهد «فقيه» و «مرجع تقليد» شود‪ .‬می خواهد درس بخواند و به‬
‫دانشگاه برود‪ .‬از کتاب «روح القوانين منتسکيو» که در قفسه کتابهای پدرش جای داشت خوشش می‬
‫آيد و تعجب می کند که چرا اسم نويسنده اين کتاب مانند هيچ کدام از علما نيست و اولش ميرزا و شيخ‬
‫ندارد‪ .‬پس از چندی درس طلبگی برای فوأد به يک «بن بست با شکوه» تبديل می شود‪.‬‬
‫طلبه هايی هستند که به جای گوش سپردن به «منطق موجهات»‪ ،‬آثار کانت و اشعار يدال رؤيايی را‬
‫می خوانند و «بوف کور» را در صفحات «رسائل مکاسب و «کفايه» پنهان می کنند و به دليل خواندن‬
‫کتابهای «ضاله» دستگير و شکنجه می شوند‪« .‬باقر» يکی از آنهاست‪ .‬شعر می گويد‪ .‬از شمال می‬
‫آيد‪ .‬همان شمالی که در اوايل انقلب سرزنش اش می کردند که چرا تکان نمی خورد و برای انقلب‬
‫اسلمی تظاهرات نمی کند و برايش «جوک» ساختند‪ .‬باقر سرخورده از طلبگی در قم به شمال باز می‬
‫گردد و با کمک پدرش يک کتابفروشی باز می کند‪ .‬کتابفروشی را آتش می زنند‪ .‬نوشت افزار فروشی‬
‫باز می کند‪ .‬طنزی غريب است‪ .‬شاعری که «نوشت افزار» می فروشد‪ ،‬خودش اجازه ندارد بنويسد!‬
‫در کنار آن همه کاغذ و قلم «شعرهاش را روی زمين پهن کرد‪ .‬روی همه مرکب ريخت‪ .‬روی زمين هم‬
‫مرکب ريخت‪ .‬ديوارها را هم با جوهر خودنويس سياه کرد‪ .‬بدنش را هم سياه کرد‪ .‬بعد هم داری برپا‬
‫کرد و بدن سياهش را از زمين بال برد‪».‬‬
‫فوأد هم می رود‪ .‬از قم می رود‪ .‬ولی نه به نقطه ديگری از اين سرزمين سياه‪ ،‬بلکه به آن سوی دنيا‪.‬‬
‫به جايی که زنان روسری ندارند و باد موهايشان را «پرچم» می کند‪ .‬ولی گذشته او را آسوده نمی‬
‫گذارد‪ .‬فکر می کند «فقط کسی مدام ياد گذشته می افتد که باور دارد گذشته هنوز هست‪ ،‬همين طور‬
‫ادامه دارد‪ ...‬گذشته هر چه می گذرد کريه تر می شود‪ ».‬اين آيت ال زاده اگر هم «لباس آخوندی» می‬
‫پوشيد‪ ،‬عمامه ای به رنگ «سرخابی مايل به گل بهی» به سر می گذاشت و اين در حاليست که عمامه‬
‫روحانيون در ايران نه سياه است‪ ،‬نه سفيد‪ .‬بلکه سرخ است‪ .‬سرخِ سرخ‪ .‬به رنگ خون‪.‬‬
‫«ناتنی»ـ ـروايتـ ـتداخلـ ـزندگیـ ـهاـ ـوـ ـتداخلـ ـزمانـ ـوـ ـمکانـ ـوـ ـانسانـ ـاست‪.‬ـ ـ«ناتنی»ـ ـبهـ ـنثریـ ـشيواـ ـو‬
‫ماهرانه به شيوه ادبی مدرن نوشته شده است‪ .‬در ادبيات داستانی که در فضای باز و آزاد تبعيد شکل‬
‫گرفته‪ ،‬تا کنون عمدتا از رنج زنان سخن رفته است‪ .‬در «ناتنی» راوی يک مرد است در موقعيت و‬
‫شرايطی بس ويژه که معمول تصويری واقعی از آن ارائه نشده است‪ :‬زندگی و دگرديسی يک طلبه در‬
‫قم‪ .‬در «ناتنی» پسران و مردان نيز رنج می کشند و قربانی اند‪ .‬پسران نيز بايد بلوغ خود را مانند‬
‫دخترانـ ـپنهانـ ـکنندـ ـوـ ـمردان‪،‬ـ ـمانندـ ـپدرـ ـفوأد‪،‬ـ ـدرـ ـبرخوردـ ـباـ ـواقعياتـ ـوـ ـدرـ ـدفاعـ ـازـ ـسنتـ ـهايشان‬
‫دهانشان کج می شود‪ .‬برخی مردهای ايرانی واقعا به حوزه می روند و طلبگی می کنند‪ .‬در ميان آنان‬
‫افرادی مانند باقر و فوأد نيز پيدا می شوند‪ .‬برخی به حوزه نرفته در تفکر خود طلبه اند حتا اگر به‬
‫جای عبا و عمامه‪ ،‬کراوات زده باشند‪ .‬مرزهای اين «بن بست با شکوه» از حوزه و قم می گذرد و‬
‫سرزمينی را در بر می گيرد که دختران و پسران جوانش همواره در حال فرارند زيرا همه «ناتنی»‌اند‪.‬‬
‫از تن خود بيگانه اند بدون آنکه به روح و روانی يگانه دست يافته باشند‪ .‬داستان «ناتنی» سرگذشت‬
‫غم انگيز زنان و مردان عصر انقلب اسلمی است بدون آنکه بسياری از آنان حتا يک بار از کنار‬
‫حوزه رد شده باشند و يا گذارشان به قم افتاده باشد‪.‬‬
‫ژانويه ‪2005‬‬

‫درباره‌ی رمانِ ناتنی‪ -‬يعقوب يادعلی‬


‫نكته‌هايي كه بعد از خواندن رمان به ذهنم رسيد‪ ،‬به اجمال مي‌نويسم‪ .‬يك به يك اين موارد جاي بحث دارد‪:‬‬
‫ـ مهم‌ترين ويژگي كار‪ ،‬پرداختن به بخشي از زندگي قشر خاصي از جامعه است كه نمونه‌اش – لاقل با كميت‬
‫فعلي‪ -‬در داستان معاصر ما وجود ندارد‪ .‬هرچند‪ ،‬فكر مي‌كنم به دليل استفاده‌ از اين دستمايه‌ي خاص‪،‬‬
‫نويسنده كمتر توانسته تعادل و توازن ميان مضمون و شكل را حفظ كند؛ و دومي به نفع اولي كم‌رنگ شده‪.‬‬
‫ـ بي‌تعارف بگويم كه خلف انتظارم‪ ،‬زبان كار تا حد زيادي پيراسته‪ ،‬تميز و يكدست بود‪ .‬جاي تبريك دارد‪.‬‬
‫( فقط گاهي از كلمه‌ها يا عبارت‌هايي استفاده شده بود كه كمي قديمي و غيرداستاني بودند‪ .‬يا دست‌كم با‬
‫سليقه‌ي من سازگار نبود؛ مثل‪ « :‬بار اول نبود كه بوي اين عطر را استشمام مي‌كردم‪ « ، ».‬اول خيابان‬
‫صفاييه مطب داشت‪)».‬‬
‫ـ نامه‌ي آخر رمان‪ ،‬به لحاظ ساختاري‪ ،‬انسجام اثر را به هم زده بود‪ .‬به نظر مي‌رسد دليل وجودي چنين‬
‫پاياني‪ ،‬نه الزام زيبايي‌شناسي متني كه ارجاعات و قيود فرامتني باشد‪ .‬يك دليل ساده اين‌كه اگر حذف بشود‪،‬‬
‫كمترين خدشه‌اي به شاكله‌ي اثر وارد نمي‌شود و رمان‪ ،‬لطمه‌اي حتا جزيي نمي‌بيند‪.‬‬

‫ـ مقايسه‌ي آخوندها و مورچه‌ها به نظرم رو بود؛ در سطح مانده بود‪ .‬برخورد اين‌گونه‪ ،‬زدن تير درست‬
‫وسط خال است‪ .‬حقير تصور مي‌كند در كار خلقه‪ ،‬شايد بهتر باشد كنار خال زد‪ .‬شاهكارهاي زيادي در‬
‫ادبيات و سينماي دنيا هست كه به اين منوال پيش رفته‌اند و ماندگار شده‌اند‪ .‬شايد تصور مكانيكي و بي‌حس‬
‫و حال بودن مقايسه‌ي آخوندها و مورچه‌ها‪ ،‬يكي هم به علت كاركرد زبان باشد‪ « :‬روي سرشان هم عمامه‬
‫مي‌بستند سياه يا سفيد‪ ،‬دست‌كم پنج متر‪ .‬تمام راه‌شان پنج سانت نمي‌شد‪ .‬مي‌رفتند و مي‌آمدند…باز مي‌رفتند‬
‫و مي‌آمدند‪ .‬مي‌رفتم و مي‌آمدم…»‬
‫ـ شخصيت نيوشا جاي پرداخت بيشتري داشت؛ البته در كمال ايجاز و در حد اهميت او براي كليت رمان‪.‬‬
‫همين مساله در مورد دوست فواد هم مصداق دارد‪ .‬به اين دليل كه مرگ او فواد را به شدت تحت تاثير قرار‬
‫مي‌دهد‪ .‬اگر قرار است اين تاثير نشان داده شود و به همان شدت هم به خواننده منتقل بشود‪ ،‬بايد روي‬
‫رابطه و دلبستگي او و فواد بيشتر كار مي‌شد‪.‬‬
‫ـ علت وجودي شخصيت نازلي در رمان چيست؟ ناگهان در اواخر رمان ظاهر مي‌شود و كاركرد خاصي هم‬
‫در تعامل با فواد ندارد كه به فرض بخواهد جنبه‌اي از شخصيت او را برجسته يا مشخص كند؟ ( مقايسه شود‬
‫با نيوشا كه كاركرد مهمي در بازنمايي جنبه‌اي از شخصيت فواد دارد‪).‬‬
‫ـ موارد ديگري هم هست كه مي‌شود درباره‌شان حرف زد؛ به خصوص ساختار اثر‪ ،‬آمد و رفت‌هاي زماني‪،‬‬
‫پرداخت رويدادها‪ ،‬و مهم‌تر از همه‪ ،‬ليه‌هاي دوم و سوم كار كه تعيين‌كننده‌ي ماندگاري اثر است‪ .‬لزمه‌ي‬
‫اين‌ها‪ ،‬برخورد تحليلي و صرف وقت است؛ كه مجال ديگري مي‌طلبد‪ .‬در يك نگاه گذرا و با يك بار خواندن‬
‫رمان‪ ،‬به نظرم مي‌رسد رويارويي با اثري اين چنين‪ ،‬دشوار است‪ .‬مي‌گويم رويارويي‪ ،‬نه قضاوت‪ .‬فكر‬
‫مي‌كنم بايد از سطح رويدادهاي به ظاهر تكان‌دهنده‌ي آن گذشت و در عمق‪ ،‬به جستجوي چيزهايي رفت كه‬
‫وقتي خواننده‪ ،‬مدت‌ها بعد از خواندن رمان بهش فكر مي‌كند‪ ،‬هنوز هم متاثر بشود و احساس كند چيزي در‬
‫جايي از وجودش لنه كرده كه به اين راحتي‌ها فراموش‌شدني نيست‪.‬‬

You might also like