Professional Documents
Culture Documents
شهرنوش پارسي
پور
هر بار که رمان ناتنی مهدی ( خلجی ،نشر گردون ،برلين ،بهار )1383را دست گرفته ام و صفحاتی از آن
را خوانده ام با خود گفته ام بيايم و اينجا بنويسم :رمان نويس ديگری متولد شده است .اما ننوشته ام .مثل
اينکه بخواهم شيرينی اين خواندنی دلچسب را چند روز ديگری هم که شده فقط پيش خود نگاه دارم .تنهايی
لذت ببرم و خلوت خود را با کسی شريک نشوم .اما امشب که تنها چند صفحه به پايان کتاب دارم وقتی
رسيدم به خداحافظی اش با نازلی ديگر کتاب را بستم و نتوانستم پيش بروم .ديدم بايد اين چند کلمه را
بنويسم.
اين نقد نيست .بی تعارف بگويم ستايش است .در باره ناتنی می توان از ديد های مختلف نقد نوشت .اما
حاليا فقط بحث لذت متن است .مهدی نه رمان نويس بوده و نه تا پيش از ناتنی ادعا و شايد تصور نوشتن
رمان داشت .آن صفحات اولی هم که نوشته بود وقتی برايم در پراگ خواند هنوز مردد بود که اين رمان
است و می شود يا چيست .يکبار هم ويرايش اول کار را فرستاد که خواندم .به دوستان ديگر هم فرستاده
بود .اما آنچه چاپ شده از آنچه من خوانده بودم هم ورزيافته تر است و به کمال يک رمان دست يافته است.
مهدی ره صد ساله را به پای همت و شوق و کار و کار و ذوق کم نظير بسی کوتاه کرده و به مقصد رسيده
است.
من قصه مهدی را که به مهاجرت ختم می شود قصه همه مهاجرانی می دانم که وقتی آمدند هم باز از رويا و
کابوس وطن آرام نبودند .مهاجرت مثل مرگ است .می روی و جايت پر می شود .رد پايت گم می شود.
خيابانها تغيير می کنند .آدرس ها عوض می شوند .آدمها بيگانه می شوند .از ياد می روی .و تو هنوز در
ياد همانهايی که تو را از ياد برده اند .مثل ارواح سرگردان شب های جمعه که می گفتند به خانه باز می
گردند .مهاجر همان روح است .مهاجرت مرگ .شايد مهاجرانی که با تمام آگاهی به بريدن از وطن تن می
دهند را بتوان ابراهيم ادهم های عصر نو دانست .آنها می روند تا جهان تنگ پيرامون خود را وسعت داده
باشند .آنها پيش از آن که بميرند می ميرند .آنها اين تجربه نادر را از سر می گذرانند که ناظر زوال خود
هستند در بوم خويش .اين تجربه ای است که تنها پس از مرگ می توان کرد .اما مهاجران مرگ را در
زندگانی خويش تجربه می کنند .آنها به عارفان قوم خود تبديل می شوند .مگر نه آن که رمز اصلی حيات
اختيار مرگ است پيش از مرگ؟
تجربه زوال تجربه نادر و شگفتی است .ناتنی مهدی اين تجربه را به شيواترين زبان بيان کرده است .مهدی
يکی از رساترين صداها در نسل جديد مهاجران است .و يکی از خوشفکرترين و خوش قلم ترين آنها .بی
هيچ اغراق من تا امروز چيزی از قلم مهاجران به جذابيت ناتنی نخوانده ام .مهدی هزارتوهای تداعی را
بهتر از هر کس ديگر در خدمت روايتی صميمی و دردمند از سلوک خويش که در نهايت مهاجرت را تنها
چاره پيشارو يافته برگزيده است .من سر آن ندارم که اينجا از هنر روايتگری او سخن بگويم اما فقط همين
را می گويم که اگر در ميان شيوه های روايت نو يکی از همه انسانی تر باشد همين است -همين هزارتوی
تداعی .هيچ ابداع تازه در روايت اينقدر با طبيعت انسان و ذهن او همسان نيست .از همين رو اين کهنه ترين
ابداع راويان است .اما اگر می گوييم تازه از بابت تفاوت تداعی /برش هايی است که کار راوی قديم مثل
شهرزاد و مولنا را از نويسندگان جديد متمايز می کند .آنجا قصه از قصه می شکافت اينجا جمله از جمله و
حتی کلمه از کلمه.
مهدی خلجی دوست نازنين من بی گمان بهترين روايت از اين دست را در نخستين کار خويش عرضه کرده
است کاری که اولين سنگ بنای روايت مهاجران نسل اوست .وقتی می گويم نسل او هم به سن اش توجه
دارم و هم به خاستگاه اجتماعی اش .اما اثر او مثل هر اثر ديگری که انسانی است و گرفتار ادا و اصول
مانيفست نويسان و نگره پردازان ( و در اين مورد داستان نويسی) نشده و صميمت خود را روان و عريان
ثبت کرده و صنعت را از سخن برتر ننشانده و خلصه حرفی برای زدن دارد و آن را سنجيده و صميمانه و
هنری بيان کرده است چيزی از حقيقت موضوع را که بين همه نسلها مشترک است بر آفتاب افکنده است .از
اين رو من کتاب او را تکه ای از وطنی می بينم که برايمان باقی مانده است برای ما مهاجران:
در مهرآباد فقط نازلی بود ...نازلی دست های مرا محکم گرفت .عمر آدم خيلی کوتاه است نازلی! ...وقتی
برای آخرين بار بوسيدمش گونه هاش تکه ای از تمام وطنی بود که برام باقی ماند ( .ناتنی)129 ،
"ناتني"* قصه زن است قصه تمام زنهايی که در اضطراب بروز خويشند .زوايای پنهان و آشکاری به
زيبايی فرياد شده اند در کلمه کلمه .بازگشتی به خويشتن که در رگ رگ حيات فواد و پيچ و خم ذهن
"خلجی" جريان دارد.
و قصه زنهايی که در يکديگر تکرار می شوند و ياد آور که عشق های غايبی هستند که حضوری نو دارند.
تبلور آن در زمان و مکانی بوده که عشق جرم و رسيدن به آن خواهش بهايی سنگين داشته است و
انتهايش خروش است و برآمدن ،ستيزه با آنچه سنت است ،به غلط و نبايد است به اشتباه.
ناتنی قصه اين عصيان است و ردپای اين سنتها ،بايد ها و عقده های واقعی .بيان خواهشی است که چنان در
نه توی خانه هايمان خزيده که از عريان کردنش حتی مقابل خود و آينه ،هراس داريم و اضطراب .انگار
ناتنی! ،که فقط سايه ايست به دنبال تن و از هراس نمايان شدن اين سايه ،که شوم هم مينمايد! ،هماره در
تاريکی قدم می زنيم و بس! يک شب گردی طولنی به نام زندگی .و همين در تاريکی قدم زدن ،تنهايی را به
ارمغان می آورد و اين است که در خواهش خويش تنهائيم.
در گذشته ولي اين داستان درگذشته روايت ميشود و در گذشته نيز رخ داده است .اما
را از لبهلي حرفهاي خودش يافتم .براي نمونه جملتي از اين رمان را مينويسد .من
شاهد ميگيرم تا پس به نظريه طرح شده بپردازم:
ص :6حتماً آنها براي شام به رستوران ميروند.
ص :6اصلً از كجا معلوم قبلً غذا نخورده باشند.
آورد. ص :7زن سرش را
(ارجاع زماني ماضي نقلي، ص :9راستي چند سالش بود؟ هيچ به اين موضوع فكر
بقيهاش را خودتان بهتر ميدانيد).
ص 36:آهان! داشت يادم ميرفت.
شهر است (نقل قول نيست). ص :63آدم در خيابان كه راه ميرود حس نميكند
ص :101اما خودخواهي واقعاً چه معنايي دارد؟ (سؤال ذهني كه پاسخ را هم اكنون ميطلبد)
پيش از (نويسندة پشت نويسندههاي ديگر) را به دوگونه بررسي ميكنيم -1 :يا ضرورت وجود
به پايان رسيدن داستان وجود داشته ،اما در ذهن مهدي خلجي به گونهاي ناخودآگاه و تنها در حين نوشتن
جملت گاهي خود را آشكار كرده و مهدي خلجي از اين موضوع بيخبر بوده ولي اين بيخبري از نوع
بيخبري ناشي از ندانستن فن نوشتن رمان نو نيست ،چرا كه هم او در پايان اثر بخشي دو سه صفحهاي
براي من خواننده كه از قضا ميافزايد تا آن روي سكه را بنمايد .اما اين كشف جديد در پايان
دست مهدي خلجي را از صفحات آغاز رمان خواندهام و به وجود نويسندهاي ديگر آگاه شدهام خالي از لذت
ي من و فؤاد مشكاني مهدي خلجي ،چرا كه اين دو همچنان يك تن خواهد بود .البته تفاوتي است بين
من خلجي است كه خود را در بخش پاياني به حاشيه رانده و به گونهاي به جاي كسي كه نيستند،
به كوشش او چاپ شده جا زده است« .آدمها هميشه قبل از آن كه چيزي را بشناسند ،يك رمان
) چيزهايي درباره آن ميدانند( ».
-2يا اين شيوه نوشتن خلجي است كه ضرورت وجود نويسندهاي كه دست همه را از پشت بسته و قايم شده
نزول تا پايه داناي كل داستان ميطلبد كه اگر چنين است به گمان من رتبه
ميكند و افزون بخش پاياني اثر نيز دردي را دوا نخواهد كرد.
[در اين باب اگرچه برآنم تا بيشتر مانور بدهم ،اما پيشنهادي ذهن اين خواننده را به بازي فرا ميخواند و آن
اين كه مهدي خلجي لبيك بنده را پاسخ بگويد تا بار ديگر قصه از سرگيرم].
باز برميگرديم به جملت قصار ناشر در پشت جلد« :عشقهايي تو در تو كه به روي هم گشوده ميشوند و
به هم ميرسند ».بازي روايت در روايت كه خلجي آن را خوب بازي كرده است .اما در اين باب نكاتي به
و (يك بار ذهن من رسيد كه نوشتن آن شايد خالي از همه چيز نباشد .تغيير روايات اين رمان
تا اواخر رمان با پاراگراف بنديها هماهنگ شدهاند .نه به طور مرتب ،اما اغلب اين ديگر)
گونهاند .البته پيش از عوض شدن پاراگراف ،نويسنده به زمينه چيني چهار پنج جملهاي در پاراگراف قبلي
دست ميزند تا به يكباره كه نه ،با پيش زمينهاي كوتاه از روايتي به روايتي ديگر برويم .آنگونه كه هم
كششهاي داستاني داشته باشد و هم ،چنان كه شايسته است از يك نما به نماي ديگر رفته باشيم .و دقيقاً
همينجا است كه ميتوان از قدرت نويسندگي سخن گفت ،آن را به رخ كشيد و اينگونه به خواننده لذتي از
نوع خواندن چشاند.
اگرچه بر آنم كه مهدي خلجي با چيره دستي روايات را در موازات هم تا پايان رمان پيش ميبرد ،اما تقطيع
سادة روايات به گونهاي كه بشود آن را پيشبيني كرد با ذهن پيچيدة نويسنده آن روايات تو در تو هماهنگي
ندارد .شايد رواياتي تو در تو به تقطيعهايي تو در تو نيازمندند تا به اوج برسند .ولي آنچه براي من مسلم
كه به احتمال فراوان ذهني فلسفي دارد ،بر محتوا بيش از فرم توجه است اين كه نويسنده رمان
داشته ،اما اين محتوا در فرمي پيچيده كه نه ،لاقل در قالبي هماهنگ با ذهني اينچنيني ريخته شده است.
حاشيه:
ذهن من را در مقام يك زن درگير كرد ،اما آن را رماني عاشقانه نيافتم .اگر اين اگرچه موضوع
آن را داستان سيروسلوك را با هم داشته باشد سيري عاشقانه داشت و سلوكي كه با كلمه
سلوك پس از سيري عاشقانه است. ميفهمم.
پيش از آن كه ديگر چيزي نگويم ميخواستم تا از ويژگيهاي زباني اين اثر بحث كنم ،اما گويا نسخهاي از
كه در دست من است ،از آن كسي با نام «افشين دشتي» است كه از قضا خيلي زود اين رمان
نسخه بايد به ايشان عودت داده شود و من نيز به ناچار چنين كنم.
البته بررسي ويژگيهاي زباني نوشتار مهدي خلجي نه در حوزه تخصص من كه قرار بود با كمك يكي از
دوستانم آن را آغاز كنيم كه اين آقاي «دشتي» نگذاشت.
پس تا روزي كه ....
روايت تن هايی كه تنها مانده اند
ناتنی عصيانی است بر حجم ويرانی و اندوه در شهرها و سهم خشونت و تحقير بر سفره ها .لبد نبايد همه
منتظر بمانيم تا قطره قطره آب شويم و هيچ شويم
دكتر اكبر كرمی
به تازگی رمانی به نام ناتنی از سوی انتشارات گردون در برلين به چاپ رسيده است.
در اين رمان راوي ،با چيره دستی و درايت -در خور يك اثر هنری ماندگار -بر زخم های كهنه ای
انگشت می گذارد و ما را به شنيدن صداهايی مهمان می كند كه از ديرباز جامعه ی ايرانی در شنيدن
آن ها دچار پيرگوشی است ،يا شايد خود را به ناشنوايی زده است.
ناتنی اعتراضی است آگاهانه و هنرمندانه به فراموشی تن و غفلت از الهه ی آفرينش يعنی زن.
در اين اثر درخشان ،سرنوشت مرد و زن ،در تن ،يگانه می شود و از همين جاست كه درد نيمه گم
شده جامعه ،يعنی زن ،در عمق تن احساس می گردد ،زبانه می كشد و فرياد می شود.
اگر بپذيريم يكی از سرفصل های اصلی مدرنيته و حتی پسا مدرنيته ،فرويد و ديدگاه های او در زمينه ی
سكس است ،كه در كنار غول هايی چون نيچه ،داروين ،ماركس و انيشتين به خاطره ی سنت قلم پايان نهاد،
بی شك می پذيريم كه عبور از بحران دوگانه ی سنت و مدرنيته در ايران نيز بدون پرداختن دقيق ،عميق و
همه جانبه به سكس و شكل دهی يك گفتمان غني ،علمی و كارشناسانه پيرامون آن در جهت باز كردن پيچ و
تاب های مسايل مربوط به سكس ،هم در سطح ناخودآگاه قومی و هم در سطح ناخودآگاه فردي ،ممكن
نخواهد بود.
پيشبرد توسعه ،استقرار دمكراسی و نهادينه شدن حقوق بشر در ايران امروز در گرو باز شدن اين پيچ و
تاب هاست .پيچ و تاب های كشنده ای كه نويسنده ی شجاع ناتنی با ستايش از تن در پی عريانی آن هاست.
ما به اين عريانی و شفافيت سخت محتاجيم و بدون آن ها توسعه رويايی دست نايافتنی باقی خواهد ماند و
برای بيدار شدن از خواب سنگين سنت به رمان های از جنس ناتنی و نويسندگانی از جنس مهدی خلجی
محتاج تر.
نا تنی عصيانی است بر حجم ويرانی و اندوه در شهرها و سهم خشونت و تحقير بر سفره ها .لبد نبايد همه
منتظر بمانيم تا قطره قطره آب شويم و هيچ شويم.
لبد بايد يكی فرياد بزند .يكی يكی فرياد بزنيم تا همه از خواب برخيزيم ،همه اعتراف كنيم ،نقاب از چهره
برگيريم ،پرده ها پاره كنيم و عريان شويم.
مثل ماهی ها در آب ،مثل فواد در ناتنی و مثل همه ی ما در مستی و خواب.
لبد من انسانم ،من تن دارم ،من تنم.
◊ ناتنی (داستان)
◊ مهدی خلجی
◊ نشر گردون؛ آلمان 1383
داستان با يک «زن» شروع می شود .زنی که می تواند هر نامی داشته باشد و در هر عصری و در هر
شهریـ ـپيداـ ـشود.ـ ـکريستيانا،ـ ـزهراـ ـياـ ـنيوشا.ـ ـامروز،ـ ـديروز،ـ ـبيستـ ـياـ ـپنجاهـ ـسالـ ـپيش.ـ ـدرـ ـپراگ،
پاريس ،تهران يا قم.
داستان اما زندگی يک «مرد» را تصوير می کند .مردی که نمی تواند هر نامی داشته باشد و در هر
عصری و در هر شهری پيدا شود .اين مرد بايد نامش «فوأد مُشکانی» و آيت ال زاده باشد .در يازده
سالگی در شهری که در آن زنان سياه پوش و طلبه های قباپوش و عبا بر شانه و عمامه به سر مانند
مورچه در رفت و آمدند ،و در عصر سنگسار زنان و ممنوعيت شراب و موسيقی به حوزه رفته باشد.
عصری که دانشگاه هايش «حراست» دارد و حتا تابلوهای دانشجويان نقاشی را بازرسی می کنند تا
مبادا زنی يا مردی در آنان برهنه شده باشد .عصری که حتا «خدا را هم مصادره کرده اند».
فوأد از همان دوران حوزه در قم دچار سردردی شد که او را رها نمی کرد .فکرش درد می کرد .سالها
بعد انديشيد« :چه احساسی به قم دارم؟ بی ترديد دوستش نداشتم .شايد زادگاه آدم جايی نباشد که آدم
در آن متولد می شود ،بلکه جايی است که آدم خودش می زايد .قم مظهر سترونی بود .شهری که ترس
توی جلدش رفته .ترس فروخورده کهنه ای که نمی گذاشت هر کس خودش باشد ».شهری که در آن
کنجکاوی درباره رنگ موی زنان به يک آرزو تبديل می شود .شهری که مثل روی جلد کتاب «ناتنی»
سياه و سياه و سياه و خاکستری است .شهری که به نماد انقلب اسلمی ،روحانيون و سرکوب تبديل
شده است و هرگز کسی نظر ساکنانش را درباره اين نقش منفی که به آنان تحميل شده نپرسيده است.
بنبستِ باشکوه
زندگی طلبگی راز و رمزهای خود را دارد که تصوير و تصور جنسی بخشی جدايی ناپذير از آن است.
برخی از طلبه ها اطلعات جنسی شان را مديون مل محمد باقر مجلسی و کتاب «حلية المتقين» هستند.
برخی از روی کتاب «لمُعه» ياد می گيرند و برخی نيز «راهنمای عشاق» مصور را به زبان انگليسی
در ميان آثار «علما» پنهان می کنند .همزمان در آن سوی شهر مجازات «رجم» درباره «زن زانيه
محصنه» اجرا می شود.
«چادر بزرگ سفيدی رويش انداختند .چادر سياهش از زير پايين افتاد .دو زن مأمور دست هاش را
گرفتند و نزديک گودال بردندش ...سنگ اول بالی سرش نشست .يک چشمه سرخ روشن شکفت...
دست ها همه سنگ شده بود .دست همه سنگ .چادر ديگر سفيد نبود .سرم را بال ـگرفتم که خون را
نبينم .گلدسته های حرم زير نور خورشيد ،عدسی چشم هام را می بُريد .طلی گنبد از هميشه سرخ تر
بود ».اين سرزمين کجاست که در آن «عورت زن» مهم تر از جان اوست؟ «چرا اگر زنا کند سنگسار
می شود ولی اگر کشته شود ،به خاطرش مردی را قصاص نمی کنند؟»
فوأد جوان برخلف ميل پدرش نمی خواهد «فقيه» و «مرجع تقليد» شود .می خواهد درس بخواند و به
دانشگاه برود .از کتاب «روح القوانين منتسکيو» که در قفسه کتابهای پدرش جای داشت خوشش می
آيد و تعجب می کند که چرا اسم نويسنده اين کتاب مانند هيچ کدام از علما نيست و اولش ميرزا و شيخ
ندارد .پس از چندی درس طلبگی برای فوأد به يک «بن بست با شکوه» تبديل می شود.
طلبه هايی هستند که به جای گوش سپردن به «منطق موجهات» ،آثار کانت و اشعار يدال رؤيايی را
می خوانند و «بوف کور» را در صفحات «رسائل مکاسب و «کفايه» پنهان می کنند و به دليل خواندن
کتابهای «ضاله» دستگير و شکنجه می شوند« .باقر» يکی از آنهاست .شعر می گويد .از شمال می
آيد .همان شمالی که در اوايل انقلب سرزنش اش می کردند که چرا تکان نمی خورد و برای انقلب
اسلمی تظاهرات نمی کند و برايش «جوک» ساختند .باقر سرخورده از طلبگی در قم به شمال باز می
گردد و با کمک پدرش يک کتابفروشی باز می کند .کتابفروشی را آتش می زنند .نوشت افزار فروشی
باز می کند .طنزی غريب است .شاعری که «نوشت افزار» می فروشد ،خودش اجازه ندارد بنويسد!
در کنار آن همه کاغذ و قلم «شعرهاش را روی زمين پهن کرد .روی همه مرکب ريخت .روی زمين هم
مرکب ريخت .ديوارها را هم با جوهر خودنويس سياه کرد .بدنش را هم سياه کرد .بعد هم داری برپا
کرد و بدن سياهش را از زمين بال برد».
فوأد هم می رود .از قم می رود .ولی نه به نقطه ديگری از اين سرزمين سياه ،بلکه به آن سوی دنيا.
به جايی که زنان روسری ندارند و باد موهايشان را «پرچم» می کند .ولی گذشته او را آسوده نمی
گذارد .فکر می کند «فقط کسی مدام ياد گذشته می افتد که باور دارد گذشته هنوز هست ،همين طور
ادامه دارد ...گذشته هر چه می گذرد کريه تر می شود ».اين آيت ال زاده اگر هم «لباس آخوندی» می
پوشيد ،عمامه ای به رنگ «سرخابی مايل به گل بهی» به سر می گذاشت و اين در حاليست که عمامه
روحانيون در ايران نه سياه است ،نه سفيد .بلکه سرخ است .سرخِ سرخ .به رنگ خون.
«ناتنی»ـ ـروايتـ ـتداخلـ ـزندگیـ ـهاـ ـوـ ـتداخلـ ـزمانـ ـوـ ـمکانـ ـوـ ـانسانـ ـاست.ـ ـ«ناتنی»ـ ـبهـ ـنثریـ ـشيواـ ـو
ماهرانه به شيوه ادبی مدرن نوشته شده است .در ادبيات داستانی که در فضای باز و آزاد تبعيد شکل
گرفته ،تا کنون عمدتا از رنج زنان سخن رفته است .در «ناتنی» راوی يک مرد است در موقعيت و
شرايطی بس ويژه که معمول تصويری واقعی از آن ارائه نشده است :زندگی و دگرديسی يک طلبه در
قم .در «ناتنی» پسران و مردان نيز رنج می کشند و قربانی اند .پسران نيز بايد بلوغ خود را مانند
دخترانـ ـپنهانـ ـکنندـ ـوـ ـمردان،ـ ـمانندـ ـپدرـ ـفوأد،ـ ـدرـ ـبرخوردـ ـباـ ـواقعياتـ ـوـ ـدرـ ـدفاعـ ـازـ ـسنتـ ـهايشان
دهانشان کج می شود .برخی مردهای ايرانی واقعا به حوزه می روند و طلبگی می کنند .در ميان آنان
افرادی مانند باقر و فوأد نيز پيدا می شوند .برخی به حوزه نرفته در تفکر خود طلبه اند حتا اگر به
جای عبا و عمامه ،کراوات زده باشند .مرزهای اين «بن بست با شکوه» از حوزه و قم می گذرد و
سرزمينی را در بر می گيرد که دختران و پسران جوانش همواره در حال فرارند زيرا همه «ناتنی»اند.
از تن خود بيگانه اند بدون آنکه به روح و روانی يگانه دست يافته باشند .داستان «ناتنی» سرگذشت
غم انگيز زنان و مردان عصر انقلب اسلمی است بدون آنکه بسياری از آنان حتا يک بار از کنار
حوزه رد شده باشند و يا گذارشان به قم افتاده باشد.
ژانويه 2005
ـ مقايسهي آخوندها و مورچهها به نظرم رو بود؛ در سطح مانده بود .برخورد اينگونه ،زدن تير درست
وسط خال است .حقير تصور ميكند در كار خلقه ،شايد بهتر باشد كنار خال زد .شاهكارهاي زيادي در
ادبيات و سينماي دنيا هست كه به اين منوال پيش رفتهاند و ماندگار شدهاند .شايد تصور مكانيكي و بيحس
و حال بودن مقايسهي آخوندها و مورچهها ،يكي هم به علت كاركرد زبان باشد « :روي سرشان هم عمامه
ميبستند سياه يا سفيد ،دستكم پنج متر .تمام راهشان پنج سانت نميشد .ميرفتند و ميآمدند…باز ميرفتند
و ميآمدند .ميرفتم و ميآمدم…»
ـ شخصيت نيوشا جاي پرداخت بيشتري داشت؛ البته در كمال ايجاز و در حد اهميت او براي كليت رمان.
همين مساله در مورد دوست فواد هم مصداق دارد .به اين دليل كه مرگ او فواد را به شدت تحت تاثير قرار
ميدهد .اگر قرار است اين تاثير نشان داده شود و به همان شدت هم به خواننده منتقل بشود ،بايد روي
رابطه و دلبستگي او و فواد بيشتر كار ميشد.
ـ علت وجودي شخصيت نازلي در رمان چيست؟ ناگهان در اواخر رمان ظاهر ميشود و كاركرد خاصي هم
در تعامل با فواد ندارد كه به فرض بخواهد جنبهاي از شخصيت او را برجسته يا مشخص كند؟ ( مقايسه شود
با نيوشا كه كاركرد مهمي در بازنمايي جنبهاي از شخصيت فواد دارد).
ـ موارد ديگري هم هست كه ميشود دربارهشان حرف زد؛ به خصوص ساختار اثر ،آمد و رفتهاي زماني،
پرداخت رويدادها ،و مهمتر از همه ،ليههاي دوم و سوم كار كه تعيينكنندهي ماندگاري اثر است .لزمهي
اينها ،برخورد تحليلي و صرف وقت است؛ كه مجال ديگري ميطلبد .در يك نگاه گذرا و با يك بار خواندن
رمان ،به نظرم ميرسد رويارويي با اثري اين چنين ،دشوار است .ميگويم رويارويي ،نه قضاوت .فكر
ميكنم بايد از سطح رويدادهاي به ظاهر تكاندهندهي آن گذشت و در عمق ،به جستجوي چيزهايي رفت كه
وقتي خواننده ،مدتها بعد از خواندن رمان بهش فكر ميكند ،هنوز هم متاثر بشود و احساس كند چيزي در
جايي از وجودش لنه كرده كه به اين راحتيها فراموششدني نيست.