Professional Documents
Culture Documents
او بـه
زبانهای فرانسه ،انگلیسی و اسپانیولی مسلط بود و مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد.
هنگامی که از او پرسیده میشد که آیا او یک انقالبی است ،در پاسخ میگفت« :عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و بــرده
است و من میخواهم که آن را آزاد کنم .من میخواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم .روابط بین زنــان و مــردان
در جهان ما درست نیســت ».تعــدادی از اشــعار قبــانی را کــه توســط مترجمــان متعــدد بــه فارســی برگردانــده شــده ،در ســتاره
.بخوانید
یاسهایی سفیدند
به خاطر سفیدی یاسها از تو ممنونم
ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم
□□□□□
عشق تو
پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب
بزرگ میشود
همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم
را نوک میزند
چگونه آمد؟
پرنده سبز
کدامینـ وقت آمد؟
هرگز این سؤال را
نمیاندیشم محبوب من!
که عاشق هرگز اندیشه نمیکند
□□□□□
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانهها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت میکنی
میخواهم زبان تو را بیاموزم
دوستت دارم
و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگیام را نلرزانی
و در شعر من انقالبی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی
دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخنات شعر است
خاموشیات شعر
و عشقت
آذرخشی میان رگهایم
چونان سرنوشت
□□□□□
□□□□□
□□□□□
همه گلهایم
ثمره باغهای توست
و هر میکه بنوشم من
از عطای تاکستان توست
و همه انگشتریهایم
از معادن طالی توست
و همه آثار شعریام
امضای تو را پشت جلد دارد
□□□□□
□□□
□□□□□
□□□□□
□□□□□
چرا تو؟
چرا تنها تو
از میان تمام زنان
هندسه زندگی مرا عوض میکنی
ضرباهنگ آن را دگرگون میکنی
پابرهنه و بی خبر
وارد دنیای روزانهام میشوی
و در پشت سر خود میبندی
و من اعتراضی نمیکنم؟
چرا؟
چرا تمامی دورانها را در هم میریزی
تمامی قرنها را از حرکت باز میداری
تمامی زنان قبیله را
یک یک
در درون من میکشی
و من اعتراضی نمیکنم؟
چرا؟
از میان همه زنان
در دستان تو مینهم
کلید شهرهایم را
که دروازهشان را
هرگز بر روی هیچ خودکامهای نگشودندـ
و بیرق سفیدشان را
در برابر زنی نیافراشتند
و از سربازانم میخواهم
با سرودی از تو استقبال کنند،
دستمال تکان دهند
و تاجهای پیروزی بلند کنند
و در میان نوای موسیقی و آوای زنگها
در مقابل شهروندانم
تو را شاهزاده تا آخر عمر بنامم؟
□□□□□
بانوی من
اگر دست من بود
سالی برای تو میساختم
که روزهایش را
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفتههایش تکیه بدهی
و آفتاب بگیری!
و هرطور دلت خواست
بر ساحل ماههای آن بدوی
بانوی من
اگر دست من بود
برایت پایتختی
در گوشه زمان میساختم
که ساعتهای شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند
مگر آنگاه که
دستهای کوچک تو
در دستان من آرمیدهاند
□□□□□
□□□□□
دل دل نکن
این تنها فرصت من است تا بیاموزم
و بیافرینم!
□□□□□
□□□□□
برف
نوگویی زمین است
وقتی به متن پایبند نباشد
و بخواهد
به شیوهای دیگر
و سبکی بهتر بسراید
و از عشق خود
به زبانی دیگر بگوید
□
برف
نگرانم نمیکند
حصار یخ
رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیله دیگری نیست
جز آنکه
دوستت بدارم
یا برایت
عاشقانه بسرایم
□
من
همیشه میتوانم
از برف دستانت
اخگر بگیرم
و از عقیق لبانت ،آتش
از بلندای لطیف تو
و از ژرفای سرشارت ،شعر
□
بانوی من!
که چون سنجابی ترسان
بر درختان سینهام میآویزی
عاشقان جهان
در نیمه تابستان عاشق شده
منظومههای عشق
در نیمه تابستان سروده شدهاند
انقالبهای آزادی
در نیمه تابستان برپا شدهاند
اما
رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره
و پنبه برف سربگذارم
□□□□□
□□□□□
مشکل از تو نیست
مشکل از حروف الفباست
که تنها بیست و هشت حرف دارد
و از این رو برای بیان گستره زنانگی تو
ناتوان است!
اعتراف میکنم
تو زنی استثنائی بودی
و نادانی من نیز
استثنائی بود!
□□□□□
اشتباه نکن
رفتنت فاجعه نیست برایم
من ایستاده میمیرم
چون بیدهای مجنون
□□□□□
□□□□□
□□□□□
□□□□□
بهار
از نامههای عاشقانه من و تو
شکل میگیرد
«دوستت دارم»
و پایان سطر نقطهای نمیگذارم
□□□□□
□□□□□
□□□□□
برهنه شو!
قرنهاست
جهان معجزهای به خود ندیده
برهنه شو!
من اللم
و تن تو
تمام زبانها را میفهمد
ِ
□□□□□