You are on page 1of 130

‫به نام خدا‬

‫نام کتاب‬
‫خود را نمی توانم از باد پس بگیرم‬

‫‪1‬‬
‫نویسنده‬
‫مسعود سالجقه‬

‫نشر فرهنگ عامه‬


‫مقدمه‪:‬‬
‫نفسم سنگ شد و چوب شد آئینه شکست‬
‫از خودم خسته شدم ‪ ،‬خوب شد آئینه شکست‬
‫شب پر حادثه ای بود‪ ،‬از این خانه مپرس‬
‫شهری بی خاطره مطلوب شد‪ ،‬آئینه شکست‬
‫دیگر اگر پشت خدا خم شود‬
‫خاک محال است که آدم شود‬
‫در کفنم قسمتی از صبح بود‬
‫حادثه نگذاشت که شبنم شود‬

‫در سینه ی سکوت‬

‫‪2‬‬
‫از برق تیشه گفت که در ریشه خواب نیست‬
‫ای ریشه ی شکسته نسوزی که آب نیست‬
‫از فطرت سیاه گر آتش بلند شد‬
‫در سرنوشت آینه جای نقاب نیست‬
‫برق نگاه فرصت تردید می برد‬
‫در شعر عشق قافیه ی انتخاب نیست‬
‫پنهان نمی شود گره انتظار من‬
‫ای فالگیر خسته‪ ،‬باید و شاید جواب نیست‬
‫تیغ از سر بریده نیاموخت انتقام‬
‫بر نیزه ی مکاشفه رنگ عذاب نیست‬
‫می پروری تبانی آوازه و آه را‬
‫در ذهن باد حوصله ی آفتاب نیست‬
‫آواز های کودکی از یاد رفته اند‬
‫نفرین به روزگار که حتی سراب نیست‬
‫باید هنوز مکث کنم در گلوی خود‬
‫بغض شکسته گفت که حالم خراب نیست‬
‫جرأت نمی کنیم بگوئیم‪ ،‬آسمان‬
‫در سینه ی سکوت چرا التهاب نیست‬

‫‪3‬‬
‫خود را نمی توانم از باد پس بگیرم‬
‫خود را نمی توانم از باد پس بگیرم‬
‫وقت وداع با خود از گریه ناگزیرم‬
‫هر روز انتظارم هر روز التماسم‬
‫فرقی نداشت‪ ،‬تنها می خواستی بمیرم‬
‫یک لحظه از گذشته‪ ،‬انگیزه ی بزرگی است‬
‫بگذار جا بماند آینده در مسیرم‬
‫در جمعه می گذارم یک صفحه از تنت را‬
‫تا هیچ کس نداند در ذهن خود اسیرم‬
‫از چل پیاله ی من آغوش می ربایی‬
‫لبخند پس نگیری – که بی خدا بمیرم‬
‫چنگ از جوانی من با آنکه تار برداشت‬
‫سرمی کشد همیشه عشق تو در ضمیرم‬
‫می خواستم ببینی‪ ،‬دیوانه یعنی اینکه‬
‫خود را نمی شناسم – خود را نمی پذیرم‬
‫از ناگهان‬
‫آتش رسید از گل مازندران به من‬
‫باید چه می رسید از آتش فشان به من‬
‫دریا گذاشت ماه بلندی بیاورد‬
‫روح کویر از هیجان زمان به من‬
‫آواره تر نمی شوم‪ -‬امشب که آمدی‬

‫‪4‬‬
‫از من بگو پرنده ی بی آشیان به من‬
‫از بوسه ی کدام زمستان دمیده ای‬
‫ای جنگل غریب بگو داستان به من‬
‫از چشم ناشناخته می ترسم و هنوز‬
‫داری نگاه می کنی از ناگهان به من‬
‫از کوچه های گم شده خاموش می گذشت‬
‫دیوانه ای که داد خدا را نشان به من‬
‫از بس به جای زندگی از خود گذشته ام‬
‫دیگر نمیدهی تو هم ای عشق جان به من‬
‫راز تنت نمی شود افشاء اگر هنوز‬
‫با یورش لبت اگر نگذاری دهان به من‬
‫از عمق چشم های من آنقدر بی دریغ‬
‫لبخند می زنی که بخندد جهان به من‬
‫می خواستم پرنده نباشم ‪ ،‬نمی شود‬
‫فرصت نمیدهد نفس آسمان به من‬

‫‪5‬‬
‫در بین دست های تو‬
‫هر شب که برگی از سفرم کنده م شود‬
‫انگار نیمی از جگرم کنده می شود‬
‫در بین دست های تو پرواز می کنم‬
‫با آنکه هر غروب سرم کنده می شود‬
‫امنیتم چقدر به نفرین شبیه بود‬
‫در النه ای که بال و پرم کنده می شود‬
‫برصفحه ی اجابتم افسوس مانده است‬
‫از پیش هر دعا سحرم کنده می شود‬
‫بعد از کدام صاعقه ابر هزارگی‬
‫از آسمان شعله ورم کنده می شود‬
‫از زخم آشیانه شدن سرکشیده است‬
‫هر شاخه ای که با تبرم کنده می شود‬
‫وقتی به قاب پنجزه نزدیک می شوم‬
‫برگی دوباره از سفرم کنده می شود‬

‫‪6‬‬
‫ای نامتان سیاه‬
‫دشنامتان نمی دهد ای نامتان سیاه‬
‫آئینتان قساوت و پیغامتان سیاه‬
‫گاهی خدا به حرمله محتاج می شود‬
‫برگشته ایم از شب اعدامتان سیاه‬
‫گنج بهشتتان به جهنم شبیه تر‬
‫یعنی همیشه سکه انعامتان سیاه‬
‫ماوارثان خیمه ی وارونه نیستیم‬
‫ای درگمان بادیه دشمنامتان سیاه‬
‫گردد سموم از تک تا تارتان بلند‬
‫روز سیاه حادثه از نامتان سیاه‬
‫شد روزگار ما گره انتقامتان‬
‫چون چله ی برآمده از بامتان سیاه‬

‫هنوز‬
‫در قلعه های سوخته آواز گم نشد‬
‫بالی شکست‪ ،‬قصه ی پرواز گم نشد‬
‫چشم سیاه دختر کولی ستاره بود‬
‫که از هزار قصه ی ما ساز گم نشد‬
‫زردشتم آفتاب از آتش سرشته بود‬
‫‪7‬‬
‫اینگونه شد که رشته ی اعجاز گم نشد‬
‫از هر گدازه ی دلمان وقت سوختن‬
‫پروانه ای دمید که شیر ازگم نشد‬
‫قرنی میان حنجره ها خواب رفته است‬
‫اما کنار پنجره ها ناز گم نشد‬
‫ما وارثان حلقه ی تاکیم هیچ گاه‬
‫از خاکمان پرنده ی آواز گم نشد‬

‫هراس‬
‫سرود سایه ها گاهی تبانی با تبر دارد‬
‫سکوت از انزوای خود هوایی سردتر دارد‬
‫مهاجر از تمام ابرها افسانه می بافد‬
‫که در رویای بارانش غروبی شعله ور دارد‬
‫نمیدانم کجای قصه باید چشم بردارم‬
‫که می ترسم زمین از آسمانم چشم بردارد‬
‫برای کوچم آوازی نمی سازند‪ ،‬می گویند‬
‫که تاراجم هوای با تو بودن در سفر دارد‬

‫‪8‬‬
‫تردید روز آخری‬
‫با آسمان بگو پریم را نیاورد‬
‫تردید روز آخریم را نیاورد‬
‫مصلوبم آنقدر که دگر کاش هیچ کس‬
‫آئینه ی پیمبریم را نیاورد‬
‫چوپان گریست گوشه ی شمعی که سوختم‬
‫ای کاش قلب خنجریم را نیاورد‬
‫عاشق نمی شوم که گریبان خستگی‬
‫می ترسم اسب شاعریم را نیاورد‬

‫‪9‬‬
‫در میان دار‬
‫جای گل در سینه مشتی خار پنهان کرده ام‬
‫در گلویم پنجه ی کفتار پنهان کرده ام‬
‫از کمان خون فشان شاعری برداشتم‬
‫سرزمینی را که در آوار پنهان کرده ام‬
‫گرچه از بار محبت شانه خالی می کنم‬
‫کتف هایم را برای مار پنهان کرده ام‬
‫وحشت دیدار اگر خاکستری باقی گذاشت‬
‫گرد بادی پشت هر دیوار پنهان کرده ام‬
‫می تواند عاقبت مضمون بی تابی شود‬
‫طبل بد نامی که در اسرار پنهان کرده ام‬
‫در هوای نیزه ی پیغمبران پیچیده است‬
‫آن پریزادی که من در غار پنهان کرده ام‬
‫از گلویم هیچ دستی برنمیدارد نشان‬
‫من سرم را در میان دار پنهان کرده ام‬
‫از بخت‬
‫خدا باور کند یا نه دلم از بخت می لر زد‬
‫از این پیالن دیوانه غرورم سخت می لرزد‬
‫دلم یک دشنه می خواهد مگو که زندگی زیباست‬
‫که دارد بر صلیب شانه ات از بخت می لرزد‬
‫اگرچه مأمن خود را شب معراج می بیند‬

‫‪10‬‬
‫ولی انگار تخت از شاه و شاه از تخت می لرزد‬
‫بگو پیراهن یوسف نگه دارد نشانم را‬
‫که خلعت بخش دارد گوشه ی این رخت می لرزد‬
‫درین باغ هزار افسانه ی انسان و کابوسش‬
‫تو شاعر می شوی گنجشگ بدبخت می لرزد‬

‫‪11‬‬
‫خودم را به پایان رساندم‬
‫مثل بادم که آغاز خود را به پایان رساندم‬
‫جاده ی هق هقم را به آغوش باران رساندم‬
‫فکر کردم مرا تکه تکه به هم می رساند‬
‫ازسر ناامیدی خودم را به طوفان رساندم‬
‫پیش از آنی که از فرط بیهودگی می شکستم‬
‫دست خود را به هر کس که می گفت انسان رساندم‬
‫یک قیامت پر از تاک و لبخند احساس خود‬
‫در لباسی پر از حس غربت به کرمان رساندم‬
‫آخرین خنده ی نسل من خنده ی بی خیالی است‬
‫آرزو آرزو حسرتم را به این قرن ویران رساندم‬
‫غربت آنقدر مفهوم سرگشته دارد که یک شب‬
‫فارغ از خود خودم را به دستان شیطان رساندم‬
‫مثل بادم که در دور پایانیم ناگهان ایستادم‬
‫مثل بادم که یکباره خود را به پایان رساندم‬
‫ری را بگو‬
‫ری را بگو شکوفه ی هذیان چه می کنی‬
‫در زلف برکشیده ی طوفان چه می کنی‬
‫این زخم اگر شگفت فراموش می کنیم‬
‫فردا دوباره با سر مژگان چه می کنی‬
‫آهوی هفت خال تو از خود رمیدن است‬

‫‪12‬‬
‫در دست گرگ های هراسان چه می کنی‬
‫بانوی مهرپرور زردشت بعد از این‬
‫با چشم های هرزه ی تهران چه می کنی‬
‫بغض تو در گلوی دماوند مانده ایست‬
‫طغیان کن و بسوز و بسوزان‪ ،‬چه می کنی‬
‫دریا به عمق فاجعه عادت نمی کند‬
‫با خویت ای جزیره ی تفتان چه می کنی‬
‫در نقطه ی شروع تر کرمان سکوت کرد‬
‫با عمق چشم های سپاهان چه می کنی‬
‫گیرم خدا خدا شدو گیرم وطن وطن‬
‫با این همه شبیه به انسان چه می کنی‬
‫ای قصر شاه و شیخ تو از سنگ نیستی‬
‫با قلب زخم دیده ی ایران چه میکنی‬
‫وقت حماسه سوزی کفتار ها بگو‬
‫دیدی‪ ،‬گریستی‪ ،‬ولی االن چه میکنی‬

‫‪13‬‬
‫به آخر دنیا‬
‫طوفان اگر به وسعت دریا نگاه کرد‬
‫دریا ولی به ماهی تنها نگاه کرد‬
‫در قاب بی شباهت این شهر ناتمام‬
‫خورشید دل گرفته به فردا نگاه کرد‬
‫می آفرینمت شبی ای آسمان بلند‬
‫دلخواه هر کسی که به باال نگاه کرد‬
‫با هر غروب بیشتر آشفته می شود‬
‫دنیا مگر به آخر دنیا نگاه کرد‬
‫با بوسه ای به من بگو افسانه نیستم‬
‫مثل کسی که معجزه ای با نگاه کرد‬
‫زیبا به احترام همین قوی ناامید‬
‫رقصیدی آن چنان که تماشا نگاه کرد‬

‫‪14‬‬
‫قرنی بدون عشق‬
‫در یک شب سیاه از ایوان سوخته‬
‫خون می گریست دختر ایران سوخته‬
‫فریاد زد حماسه ی این خاک‪ ،‬آتش است‬
‫از گوشه ای‪ ،‬کنار خیابان سوخته‬
‫حاال پرنده ای که اسیر پرنده است‬
‫می خواند از شکوفه ی باران سوخته‬
‫عمق سکوت وسعت ما را نوشته است‬
‫بر نیزه است حرمت انسان سوخته‬
‫روزی که گرگ پیر به افسانه می رسد‬
‫دنیا پر است از نی چوپان سوخته‬
‫با شعله های این هیجان همیشگی‬
‫آدم نمیرسد به گریبان سوخته‬
‫شهری بدون خاطره‪ ،‬قرنی بدون عشق‬
‫بیغوله آفرید زمستان سوخته‬
‫شهربانو‬
‫نرگسی گوشه ی لبخند تو ویران شده است‬
‫چه کنم‪ ،‬خانه ی ما‪ ،‬خانه ی طوفان شده است‬
‫پلک سنگین شده ام را بتکان روی تنت‬
‫که نگوید کسی‪ ،‬آواز زمستان شده است‬
‫شهر بانو تو اگر خاطره ای یادت هست‬

‫‪15‬‬
‫بروو آنجا که تهی از نی چوپان شده است‪.‬‬
‫پلک بر هم نزنی ‪ ،‬ساعت آبادی ما‬
‫روی تنهایی چشمان تو میزان شده است‬
‫جانمازت سرگل دسته ی سرواست هنوز‬
‫گرچه این شهر پراز سایه ی شیطان شده است‬
‫با من از لحظه تردید نگو‪ ،‬می دانم‬
‫در نفس های تو رویای که پنهان شده است‬

‫‪16‬‬
‫ازنو‬
‫زوالم را اگر در باد بگذارم دوباره زندگی جاری است‬
‫اگر یک شب سر از این خاک بردارم دوباره زندگی جاری است‬
‫صدای بیست سال مردنم در انزوا پیچید و خندیدی‬
‫گلویم را اگر از نیزه بردارم دوباره زندگی جاری است‬
‫طلسمم در من آغوشی به قدر گور پنهان کرد در قصدی‬
‫اگر یک بار برخیزم در آوارم دو باره زندگی جاری است‬
‫قفس از الله می سازم‪ ،‬نفس از ناله می گیرم تو می گفتی‬
‫شروعم را‪ ،‬به طوفان تو بسپارم دوباره زندگی جاری است‬
‫پناه آخرین لبخند من یک قاب شد در باد آویزان‬
‫چرا با نیستن خود را بیازارم‪ -‬دوباره زندگی جاری است‬
‫اگر چه نیستم‪ ،‬بی تابیم مهتاب را تکرار خواهد کرد‬
‫دعا کن من بمیرم‪ ،‬تا نفس دارم دوباره زندگی جاری است‬
‫حباب از سایه ام انگشتری بدنام می ریزد‪ ،‬اگرچه من‬
‫درون پرده ی طنزم گرفتارم ‪ ،‬دوباره زندگی جاری است‬
‫اگر ابرم‪ -‬ا گر دردم‪ -‬اگر کوهم‪ -‬اگر رودم نمی دانم‬
‫برای سوختن هر وقت می بارم – دوباره زندگی جاری است‬

‫‪17‬‬
‫در جگرم‬
‫وقتی بهار دور سرم النه کرده بود‬
‫رویای کوچ روی پرم النه کرده بود‬
‫وقتی به خوابم آمدی آتش نداشتم‬
‫مشتی عقاب در جگرم النه کرده بود‬
‫فرصت نمی رسید به ابروی زیستن‬
‫نزدیک خانه ات ‪ ،‬خبرم النه کرده بود‬
‫یعنی کدام واژه از آشوب بیشتر‬
‫در روزهای پشت سرم النه کرده بود‪.‬‬

‫‪18‬‬
‫بیاد آور‬
‫بیاد آور‪ ،‬چگونه آرزو برچیدم و رفتم‬
‫غریبی های خود را در کفن پیچیدم و رفتم‬
‫به یاد آور که در پایان این افسانه گم کردن‬
‫که عمری با دهان دیگران خندیدم و رفتم‬
‫برای لحظه ای در باد رقصیدن‪ ،‬نمی دانم‬
‫غرورم را چرا از نیزه ها دزیدم و رفتم‬

‫‪19‬‬
‫هراس کودکی‬
‫کبودی از توام امشب که ماه می رقصد‬
‫برآتشم نگذاری که راه می رقصد‬
‫ستاره کودکی ام را به قصه برگردان‬
‫دوباره حرمله در قتل گاه می رقصد‬
‫بدون آنکه از این شعله گم شده باشیم‬
‫برای یا حقِ مان خانقاه می رقصد‬
‫شروع کن به شکفتن که قاصدک دارد‬
‫بر این غبار تهی اشتباه می رقصد‬
‫صلیب و آبله می خواستی‪ ،‬مگر امشب‬
‫کدام کولی بی سرپناه می رقصد‬
‫چگونه باورمان می شود که گرگ شدیم‬
‫و آنکه گم شده نزدیک چاه می رقصد‬
‫زنان که به طاووس دیرشان گفتند‬
‫کسی که آینه دارد سیاه می رقصد‬
‫پریم از عزل سوختن بهانه مگیر‬
‫تو عاشقانه بخوان‪ ،‬پادشاه می رقصد‬

‫‪20‬‬
‫ققنوس مغرور‬
‫تو یهودای من امشب غزل آخریم را‬
‫ُپر ِنی کن که بسوزی من تنهاتریم را‬
‫دیِو بی حوصله انگشتر و آواز نمی خواست‬
‫دست باران زده ای ُبرد به دریا َپریم را‬
‫سنگ بر خود زدنم سعی فراموش شدن بود‬
‫چشمت از عربده آویخت خدا باوریم را‬
‫تو همان شعله تر از معجزه را آینه ام کم‬
‫من به دیوانه شدن می دهم اسکندریم را‬
‫ُپرم از آبله اّم ا همه ی مردم این شهر‬
‫نگرانند که شاید بخورم دیگریم را‬
‫سبز خویشم شده بودم بگذارید که باران‬
‫از ته رود بشوید مِن خاکستریم را‬

‫‪21‬‬
‫با آب و نان مدرسه‬
‫آغوش بی بهانه ی دریا غریبه نیست‬
‫آن چشم کودکانه که آقا غریبه نیست‬
‫مجنونی از قبیله ی ما پیر می شود‬
‫ای دختران صاعقه لیال غریبه نیست‬
‫من شبنم تهی شده ی روز آخرم‬
‫آری بگری دخترم اینجا غریبه نیست‬
‫شاید هنوز عربده‪ ،‬شاید دوباره کوچ‬
‫با آب و نان و مدرسه بابا غریبه نیست‬
‫دل گیر خاک نیستم اما کالغ پیر‬
‫با سرنوشِت آدِم تنها غریبه نیست‬
‫شوخی نمی کنم‪ ،‬دِل من ساده است و او‬
‫مغرور‪ -‬بی کنایه بفرما غریبه نیست‬
‫هر کس که قلِب خسته ی من را شیار زد‬
‫یا از خود است آخر سر‪ ،‬یا غریبه نیست‬
‫باران گرفته است‪ ،‬دریغا شغاد هم‬
‫باور نمی کند که یهودا غرییبه نیست‬
‫با سیبی از ُاُحد وسِط صفحه ایستاد‬
‫این هنِد تشنه‪ ،‬یا جگِر ما غریبه نیست‬
‫ناگاهی از شنیدِن من تلخ می شوی‬

‫‪22‬‬
‫اما غریب کوچه که دریا‪ ،‬غریبه نیست‬

‫‪23‬‬
‫بوی پیراهن یوسف‬
‫دست بردارید از نیرنگتان‬
‫ای گلوی زخمیم در چنگتان‬
‫خون به رقص آرید در پیراهنم‬
‫نابرادرها‪ ،‬نیاید ننگتان‬

‫‪24‬‬
‫زمستان‬
‫پیلی بی تابی که از تردیدهاِی زیستن آورده ام‬
‫با خودم امشب به این افسانه بی پیلتن آورده ام‬
‫اینک انگار از تماِم فصل های دورتر بر گور خود‬
‫کولی بی سرنوشتم را برای دف زدن آورده ام‬
‫این زمستان نیز گیرم بگذرد‪ ،‬دیگر چه فرقی می کند‬
‫من که حتی ریشه هایم را برای سوختن آورده ام‬
‫کاهنانی نامقدس در صدایم ناله می سوزند و من‬
‫شیوه ای از سروهای ریشه در خون‪ ،‬در چمن آورده ام‬
‫گرچه در دلتنگِی آوازهای ناشناست سوختم‬
‫تا بیایی توده ی خاکسترم را در سخن آورده ام‬

‫‪25‬‬
‫باقی افسانه‬
‫من مسیحم باغ کرکس دیده ام از جان پر است‬
‫جانب تنهائیم از خاک تابستان پر است‬
‫هرچه از ققنوس عریان می شود خاکسترم‬
‫باقی افسانه ام از روح سرگردان پر است‬
‫یک دو جای قصه شاید آسمان سنگی شود‬
‫راست می گویند‪ ،‬این ویرانه از شیطان پر است‬
‫من خودم می دانم از کابوس یک شب دورتر‬
‫هفت قرنم از صدای تندر و طوفان پر است‬
‫ای هبوط تازه از بس آه نقشم را گزید‬
‫فکر کردم سفره ی پیغمبران از نان پر است‬
‫ای رمه های شب از ناقوس سنگی پیرتر‬
‫این بیابان از پریشان گردی چوپان پر است‬
‫بر عصای هیچ‪ ،‬گاهی هدهد دیوانه ام‬
‫از سلیمانی که در خود می شو د عریان پر است‬
‫گفت می دانی کجا‪ -‬گفتم به تاول می کشد‬
‫پیش رو انگار از انسان بی انسان پر است‬

‫‪26‬‬
‫در قاب کودکی‬
‫دیدی محاق‪ ،‬پنجره را در میان گرفت‬
‫لیالی کودکی که شکست آسمان گرفت‬
‫هی فال می زدی« اگر اینبار بشنود‬
‫شاید دوباره سینه ی خود را نشان گرفت»‬
‫می خواستی کبود بمانم غروب من‬
‫امروز هم بهانه ی آتش فشان گرفت‬
‫باور نمی کنی ولی از بس نشسته ایم‬
‫در قاب کو دکی‪ ،‬دل بی پیرمان گرفت‬
‫دیگر بس است شعله نیاشوب اینقدر‬
‫تاول که می زدم نفس باغبان گرفت‬
‫بگذار کتف های مرا بوسه بشکفد‬
‫این قصه گرد پیر از آتش امان گرفت‬
‫پائیز من تناقض آشوب و دشنه است‬
‫سروی که سوختم وسط شعله جان گرفت‬

‫‪27‬‬
‫گناه‬
‫تمام راه خودت را غریب می دید‬
‫خدای من تو نبایست سیب می دیدی‬
‫انار کوچک خود را دوباره قسمت کن‬
‫چقدر ساده مرا بی نصیب می دیدی‬

‫‪28‬‬
‫مردن دوباره باعث انشان شدن شود‬
‫گیرم بهار خاک زمستان شدن شود‬
‫باید زمین شکوفه ی حیران شدن شود‬
‫می ترسم از هبوط سیاهم که بگذری‬
‫مردن دوباره باعث انسان شدن شود‬

‫‪29‬‬
‫کدام چلچه همزاد باد خواهد شد‬
‫کبودم اشک به یک ناله شاد خواهد شد‬
‫و عشق پنجه ی آشوب باد خواهد شد‬
‫هنوز در زه خویشم‪ ،‬شگفت می نالد‬
‫مگر فرشته ی صبحم شغاد خواهد شد‬
‫میان حلقه ی خونم نشاط می بندم‬
‫به قاه قاه من آیا معاد خواهد شد؟‬
‫هنوز شیون معصومیت عنان دارد‬
‫اگر ضیافتم اینگونه شاد خواهد شد‬
‫دهان مان گس مرداب می کشد‪ ،‬آدم‬
‫به خاک حوصله بی اعتماد خواهد شد‬
‫سالم دختر ناقوس ها تو می دانی‬
‫کدام چلچله همزاد باد خواهد شد؟‬

‫‪30‬‬
‫گفتمان ‪1‬‬
‫‪ -‬محاق‪ -‬باد نیاشفت‪ -‬سرپناه کجاست‬
‫‪ -‬سالم گم شده بودم‪ ،‬رفیق راه کجاست‬
‫‪ -‬نگاه خال کبودم به خاک می ریزد؟‬
‫‪ -‬مجال را یله ای هست قتلگاه کجاست‬
‫نه زمهریر‪ -‬سکوتی به خاک پیوستی‬
‫‪ -‬بهار آمده باشد بگو گیاه کجاست‬
‫‪ -‬به تنگ آمده بودم‪ ،‬دوباره برگشتید‬
‫‪ -‬دوباره گم شده بودیم‪ -‬اشتباه کجاست‬
‫‪ -‬بهانه است مسیحم سکون نمیدانست‬
‫‪ -‬وگرنه نه دیر نشستیم‪ ،‬بی گناه کجاست‬
‫‪ -‬به اشک می گذرم‪ -‬یاس را؟‪ -‬که خاکستر‬
‫هنوز چّله بگیرد که خانقاه کجاست‬
‫‪ -‬ترانه ای نه سرودن‪ -‬نه بی خیال شدن‬
‫‪ -‬دوباره زمزمه – دیوانه ایم ماه کجاست‬
‫گفتمان‪2‬‬
‫‪ -‬شروعم را دوید انگار‪ -‬گاهی ابر‪ ،‬گاهی باد‬
‫‪ -‬اگر خیسم کند‪ -‬آنگاه داری سرپناهی‪ -‬باد؟!‬
‫‪ -‬عبورم می دهد‪ -‬هذیان نگو‪ -‬نه خواب می بینم‬
‫که می سازد برای دست هایت سرپناهی باد؟!‬
‫‪ -‬زمین انگار می داند‪ -‬زمین انگار می دانست‬
‫‪ -‬مرا هم کاشت شاید در دو سوی کوره راهی باد‬
‫‪ -‬بلوغی داشتیم ای کاش‪ -‬با دریا و خاکستر؟!‬
‫‪31‬‬
‫‪ -‬و ما را می برد تا هیچ جا خواهی نخواهی باد‬

‫‪32‬‬
‫باید هنوز منتظر فالگیر بود‬
‫خاموش بود‪ ،‬ملتهب و سربزیر بود‬
‫انگار از ادامه ی خود ناگزیر بود‬
‫وقتی نوشت حوصله اش را که سرنوشت‬
‫در گام های دورترش گوشه گیر بود‬
‫اینگونه پایمال شغاالن نمی شدیم‬
‫در انزوای بیشه اگر شیر‪ ،‬شیر بود‬
‫یک لحظه دورتر همه ی واژه های شهر‬
‫هم داستان شدند که سهراب پیر بود‬
‫اما بگو که باقی افسانه را شغاد‬
‫وقتی به خون کشید که رستم اسیر بود‬
‫ما می رویم خنجر و آئینه از شما‬
‫باید هنوز منتظر فالگیر بود‬

‫‪33‬‬
‫مصلوب می نوشت‬
‫او سبز را وفاخته را خوب می نوشت‬
‫لبخند را بلند و پرآشوب می نوشت‬
‫از گونه ی نسیم و نیایش گیاه را‬
‫می آفرید و معجزه را خوب می نوشت‬
‫از بوسه ای که اشک‪ ،‬فراموش کرده بود‬
‫آینده را مردد و مطلوب می نوشت‬
‫تنها درخت را و حضور نسیم را‬
‫در تند باد و صاعقه بر چوب می نوشت‬
‫شاید مسیح بود که حتی نگاه را‬
‫در آسمان دهکده مصلوب می نوشت‬

‫‪34‬‬
‫طرح مبهم‬
‫طرحی کشیده ام که به انسان شبه نیست‬
‫همزاد آتش است و به شیطان شبیه نیست‬
‫این کیست کز میان چراگاه بی رمه‬
‫هی هی کنان گذشت و به چوپان شبیه نیست‬
‫روزی هزار شیوه بر انگشت می زند‬
‫اما به سرنوشت سلیمان شبیه نیست‬
‫گرگی کنار خانه ام آغوش کرده است‬
‫اما دیار من که به کنعان شبیه نیست‬

‫‪35‬‬
‫تباه تر‬
‫هر لحظه بی تو می شوم امشب تباه تر‬
‫روزم سیاه خواستی‪ ،‬این هم سیاه تر‬
‫آسوده باش‪ ،‬می روم آرام و بی صدا‬
‫از لحظه های گمشده هم بی پناه تر‬
‫یک عمر در جهّنم انگار سوختم‬
‫از کودکان عاطفه هم بی گناه تر‬
‫بر چار میخ سلسله نقش تبّسم است‬
‫دیوانه دیده ای تو از این سربراه تر؟‬
‫مثل همیشه می گذرم دل شکسته‪ ،‬حیف‬
‫حدس تو بود از همه شب اشتباه تر‬

‫‪36‬‬
‫حرمت پرواز‬
‫من بر جدار تشنه ی یک صبح مرده ام‬
‫خود را به پای حوصله از یاد برده ام‬
‫داروی زخم کاری من می رسد ولی‬
‫وقتی که روی دست پدر جان سپرده ام‬
‫دیگر مجال تهمت عشق که مانده است؟‬
‫بر سینه ای که داغ د لم را فشرده ام‬
‫بویی شبیه حرمت پرواز می دهد‬
‫زخمی که در حوالی این باغ خورده ام‬
‫هر روز در نگاه کسی آب می روند‬
‫من خواب های گمشده ام را شمرده ام‬
‫از شام گور خاطره بر گشته ای؟ خوش است‬
‫حاال که از قساوت طوفان فسرده ام‬
‫دیشب دلم جنازه ی خود را بهانه کرد‬
‫آخر کجای این شب فرسوده مرده ام‬

‫حس پرواز‬
‫من حدس می زنم که غروبم رسیده است‬
‫قلبم صدای آمدنش را شنیده است‬
‫ذهنم تهی است دیگر از آئینه ها که اشک‬
‫بین حضور و خاطره دیوار چیده است‬
‫بوی غریب دربدری می دهد تنم‬
‫شهر مرا غروب به آتش کشیده است‬
‫خورشید را به حافظه ی خاک داده اند‬
‫‪37‬‬
‫اینجا که تاِر نم زده ی خون تنیده است‬
‫پشت سکوت پنجره ای رو به سمت گور‬
‫از این عبور و همهمه رنگم پریده است‬
‫هی می زند رفیق کجا سرگرفته ای‬
‫هر وقت غم‪ ،‬مرا نفسی شاد دیده است‬
‫گیرم زما گذشت تو فکر پرنده باش‬
‫پرواز در تمام تنش آرمیده است‬

‫‪38‬‬
‫احساس کوه‬
‫آری شکسته بودم و باور نداشتم‬
‫بر خاک می تپیدم و سر بر نداشتم‬
‫من در بهار اولم این فصل تشنه را‬
‫در خواب دیده بودم و باور نداشتم‬
‫امروز در نبود تو تعبیر می شود‬
‫خوابی که در جوانی خود سرنداشتم‬
‫آن التهاب تشنه ی پیش از غروب را‬
‫در دشتهای هر شبه دیگر نداشتم‬
‫احساس کوه در نفسم بود و هیچ و قت‬
‫گامی به سوی دیدن خود برنداشتم‬
‫پرواز تا حوالی آن روح سبز را‬
‫می خواستم ولی به خدا پر نداشتم‬

‫‪39‬‬
‫معجزه‬
‫می خواهم از خیال تو امشب سفر کنم‬
‫خود را به جستجوی خودم دربدر کنم‬
‫یک لحظه با تو داشتم آن هم دلت نخواست‬
‫با طعم گونه های تواش تازه تر کنم‬
‫جز هم نشینِی نفس شعله در سکوت‬
‫می خواستی چگونه شبم را سحر کنم‬
‫در دست صبر معجزه بودن مگر کم است‬
‫دیگر تو هم مخواه که شّق القمر کنم‬

‫‪40‬‬
‫بخند حرفی نیست‬
‫به التماس نجیبم بخند حرفی نیست‬
‫شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست‬
‫در امتداد جنونم بیا و رودررو‬
‫به خنده های عجیبم بخند حرفی نیست‬
‫از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند‬
‫به این غروب غریبم بخند حرفی نیست‬
‫طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند‬
‫تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست‬
‫من از عبور نگاهی شکسته ام ‪ ،‬آری‬
‫شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست‬
‫به حال من پرِی دل گرفته هم خندید‬
‫تو هم بخند‪ ،‬حبیبم بخند حرفی نیست‬

‫‪41‬‬
‫تکرار مرگ‬
‫وقتی سکوت تلخمان تکرار می شد‬
‫خون از عروق سردمان بیزار می شد‬
‫با نعش کش ها کوچه ها را خاک کردند‬
‫یک ریز دیشب مرگمان تکرار می شد‬
‫در مسلخ دم کرده ی این نارسوالن‬
‫حتی خدا هم میخ کوب دار می شد‬
‫از اختناق دخمه های گیج مرداب‬
‫خون بر جدار لحظه ها مردار می شد‬
‫باید از این درد و از این دل می گذشتم‬
‫یک شهر اینجا برسرم آوار می شد‬
‫این چارچوب خالی فرسوده در باد‬
‫کاش از حضور بوسه ها سرشار می شد‬
‫دلداری تنها غریب کوچه است‬
‫اما عزیزم نازنین‪ ،‬یکبار می شد‬

‫‪42‬‬
‫خشکسالی سالی‬
‫دیری است کوچ کردی باران از این حوالی‬
‫مرهم که می گذارد بر زخم این اهالی‬
‫یک پیش گوی بومی می گفت قرن ننگی است‬
‫هنگامه می کند باز امسال خشکسالی‬
‫فارغ نمی توان برد سرزپر از امشب‬
‫دیدیم در قفس هم خواب شکسته بالی‬
‫این سنگ آخری چیست ای دست بی حالوت‬
‫خون می چکد هنوزم از زخم پارسالی‬
‫یک آه بی نهایت شور جنون ما بود‬
‫این هم برای چشمت ای لیلی خیالی‬
‫پائیزیان نشستند بر شاخه شاخه ی باغ‬
‫آه ای پرنده هایم جای بهار خالی‬

‫‪43‬‬
‫درد ماندن‬
‫درد ماندن بی حضورم کرده است‬
‫از نماز عشق دورم کرده است‬
‫زخم نقشی می کند برگونه ام‬
‫سایه ی دستی که کورم کرده است‬
‫لحظه ها را می شمارد فرصتم‬
‫هم نشینی با غرورم کرده است‬
‫کورسوی چشم ها پیش از غروب‬
‫گوشه ای زنده به گورم کرده است‬
‫هم قسم با آب بودم پیش از این‬
‫غربت باران شرورم کرده ا ست‬
‫می گذشتم حیف شد که مادرم‬
‫گریه را سّد عبورم کرده است‬
‫از همین امشب مرا مجنون بخوان‬
‫خنده ات از نو مرورم کرده است‬

‫‪44‬‬
‫دل نازکان‬
‫با رفتن تو زندگی از یاد می رود‬
‫هر جا گلی است در قدم باد می رود‬
‫با این دل گرفته امید خیالیم‬
‫بیرون زانتظار من از یاد می رود‬
‫ما هم به قاف واهی افسانه می رویم‬
‫اینجا حقیقتی است که بیداد می رود‬
‫پشت دریچه های سکوتم هنوز هم‬
‫دیوانه ای است کز پی فریاد می رود‬
‫در لحظه ها نشان زرِد پای فرصت است‬
‫شاید اجل به دیدن صیاد می رود‬
‫دل نازکان عاطفه غمگین نشسته اند‬
‫آن کس که بوی خاطره می داد می رود‬
‫آه آن طرف حکایت شیرین هم دلی است‬
‫حتمًا کسی به یاری فرهاد می رود‬

‫‪45‬‬
‫زخم کاری‬
‫آخرین زخم کاریم دل بود‬
‫اوج چشم انتظاریم دل بود‬
‫دیده بودی تو خواب مرگم را‬
‫قاتل اصِل کاریم دل بود‬
‫به تمام نجابتم خندید‬
‫باعث شرمساریم دل بود‬
‫مانده ام با وجود این‪ ،‬عمریست‬
‫اولین بد بیاریم دل بود‬
‫از خودم دور می شدم اما‬
‫شاهد بی قراریم دل بود‬
‫ولی اقرار می کنم شب کوچ‬
‫نبض امیدواریم دل بود‬
‫در سکوتی که فرصتم یخ زد‬
‫خون بر دشنه جاریم دل بود‬

‫‪46‬‬
‫بال شکسته‬
‫بال شکسته فرصت پرواز می شود‬
‫خون در دهان چلچله آواز می شود‬
‫بر کتف های بسته ام اقبال مبهمی است‬
‫دارد طلسم سلسله ام باز می شود‬
‫فکر خطور در تن آئینه ام‪ ،‬ولی‬
‫با التهاب هم مگر اعجاز می شود؟‬
‫در این دیار زوزه ی گرگی غنیمت است‬
‫قرنی به نابرادری آغاز می شود‬

‫‪47‬‬
‫آواره سایه ها‬
‫برگشته ایم‪ ،‬شهر بزنگار سایه هاست‬
‫مثل همان قدیم در آوار سایه هاست‬
‫از لحظه ای که عشق به قلبم خطور کرد‬
‫حس می کنم عروج من از دار سایه هاست‬
‫دیشب به طرز مبهمی آئینه ات شکست‬
‫ای عشق فکر می کنم این کار سایه هاست‬
‫دل مرد درد بود نمی دانم از کجا‬
‫اینگونه سرشکسته ی دیوار سایه هاست‬
‫همسایه ها غروب مبارک‪ ،‬گمان کنم‬
‫امشب غریب کوچه گرفتار سایه هاست‬

‫‪48‬‬
‫سوال‬
‫دل تنگ رفتنیم و کسی دم نمی زند‬
‫حتی پرنده ای مژه بر هم نمی زند‬
‫دیوانگی درست‪ ،‬ولی هیچ کس چرا‬
‫سنگی بدون طعنه به آدم نمی زند‬
‫حسرت به سرنوشت تو لبخند زد‪ ،‬ولی‬
‫اینجا کسی به زخم تو مرهم نمی زند‬
‫امسال هم به عادت هر ساله اش بهار‬
‫دستی به شانه های تبارم نمی زند‬
‫با نخل مرده ای گره خوردیم‪ ،‬هیچ کس‬
‫بر ریشه های کهنه تبرهم نمی زند‬

‫‪49‬‬
‫یک خواب‬
‫یک لحظه خواب دیدم شهر از پرنده خالی است‬
‫یک خواب بود‪ ،‬اما هر شب دلم خیالی است‬
‫آری پدر نفهمد‪ ،‬مادربزرگ می گفت‬
‫روز تولد من آغاز خشک سالی است‬
‫بر پنجه های خونین سر کن جوانیم را‬
‫این آخرین ترّنم با دارهای قالی است‬
‫در کوچه باغ ها چیست این قار قار مغشوش‬
‫گفتند یک کبوتر رویای این اهالی است‬
‫خیلی دلم گرفته‪ ،‬همسایه شک ندارم‬
‫رویای مبهم من امشب همین حوالی است‬
‫شهر از پرنده خالی‪ ،‬من بی پرنده غمگین‬
‫دیگر تمام شبها دنیای من خیالی است‬

‫‪50‬‬
‫پرسه‬
‫تا صبح پرسه می زد یک سایه بر مزارم‬
‫دیگر مزار خود را تنها نمی گذارم‬
‫چیزی شبیه رویا آن دورتر فرو ریخت‬
‫حتمًا ستاره ی من افتاد بر مزارم‬
‫بخت جنون کشیده دل را نمی شناسی؟!‬
‫ناکس دخیل می بست شبها به چوب دارم‬
‫رنگ پریده ام را بیخود به دل گرفتی‬
‫ای عشق دیر وقتی است کاری به دل ندارم‬
‫گفتی تبسم ات را آئینه ی عطش کن‬
‫آخر تو هم‪ ...‬ولی نه‪ ...‬باشد قبول دارم‬

‫‪51‬‬
‫خواب گیر‬
‫می خوانیم به سوگ شکوه تو مرده است‬
‫تقدیر چشم های تو را خواب برده است‬
‫انگاری از تبسم داغ است زندگی‬
‫ما را خدا به چاک گریبان سپرده است‬
‫بد جور باورم شده فکر شکستن ات‬
‫حتمًا دلم از آینه رو دست خورده است‬
‫بر من صلیب میکشی امشب‪ ،‬خدای من‬
‫این گوشه گیر خاطره هایت نمرده است‬

‫‪52‬‬
‫نگریستی مگر‬
‫برامتداد شعله نمی ایستی مگر؟‬
‫تعبیر خواب گمشده ام نیستی مگر؟‬
‫می خواهم آه را به عبورت نشان کنم‬
‫اما به پای حوصله می ایستی مگر؟‬
‫از روزهای مرده سرودم کسی نگفت‬
‫آخر سیاه روز تو هم‪ ،‬زیستی مگر؟‬
‫ای دیده داری الفتی از سنگ می شوی‬
‫روزی که عشق مرد تو نگریستی مگر؟‬

‫‪53‬‬
‫یک ماه‪ -‬یک قفس‬
‫آواری از سکوت‪ ،‬غباری است گریه ام‬
‫رویای دور لحظه شماری است گریه ام‬
‫یک ماه‪ -‬یک قفس دلم امشب گرفته است‬
‫تعبیر خوابهای قناری است گریه ام‬
‫دارم میان ثانیه ها سنگ می شوم‬
‫از زخم جوش حوصله جاری است گریه ام‬
‫دیگر کسی به یاد ندارد پرنده را‬
‫دیگر پر از هوای بهاری است گریه ام‬

‫‪54‬‬
‫با ماه هم بگو‬
‫یک لحظه از غریبی این راه هم بگو‬
‫در فصل نابرادری از چاه هم بگو‬
‫فرصت که می کنی به تمام پرنده ها‬
‫زین آسمان مبهم و کوتاه هم بگو‬
‫داروی زخم تازه ای از مرگ خواستی‬
‫احساس دشنه را به جگر گاه هم بگو‬
‫آری هنوز سوختن اندوه کوچکی است‬
‫با نخل های تشنه ام از آه هم بگو‬
‫سرگشته ی کدام غروبی غریب من‬
‫از خواب های گم شده با ماه هم بگو‬

‫دو سمت صاعقه‬


‫ستاره گوشه ی چشمت عتاب می خندد‬
‫نگاه می کنی و التهاب می خندد‬
‫به خوابم آمده ای با هزار بسم ا‪...‬‬
‫نقاب پس بزنی آفتاب می خندد‬
‫برقص در تن زنجیر خود که می گویند‬
‫کسی که آینه دارد به آب می خندد‬
‫‪55‬‬
‫دو سمت صاعقه می ایستی‪ ،‬نمی دانم‬
‫کدام ساحره با اضطراب می خندد؟‬
‫سکوت تشنگیم را به وهم آلوده است‬
‫درست وقت نشستن سراب می خندد‬

‫‪56‬‬
‫عبور‬
‫شکوفه دادی و آواز از قفس رد شد‬
‫به خنده آمدی و ناز از قفس رد شد‬
‫بهار در تن گلهای ملتهب می دید‬
‫چگونه لحظه ی پرواز از قفس رد شد‬
‫هزار و یک شب پیغمبران هیمن جا بود‬
‫صلیب نی زد و اعجاز از قفس رد شد‬
‫فسیل ابرهه اینک عقیم خواهد شد‬
‫که پیر خاطره پرداز از قفس رد شد‬
‫دوباره زمزمه ی انتقام می آید‬
‫که حس مشترکم باز از قفس رد شد‬
‫میان حنجره ام بی دلیل می رقصی‬
‫مگر ستاره! هم آواز از قفس رد شد‬

‫‪57‬‬
‫گره بر شب‬
‫خودمان بوسه بر آن شانه ی ناپاک زدیم‬
‫وقت اهریمنی خود گره بر تاک زدیم‬
‫مسخ ابلیس شدیم و شب خون خواهیمان‬
‫کاوه ها کشته شد و ما زره بر خاک زدیم‬
‫کودکی آینه آورد و فراموش شدیم‬
‫بی هوا بود هواری که در ادارک زدیم‬
‫بعد از این مار هم از شکلکمان می ترسد‬
‫بسکه لبخند در آئینه ی ضحاک زدیم‬
‫ننگمان باد که از پنجره ی فروردین‬
‫دلمان را گره بر این شب بی باک زدیم‬

‫‪58‬‬
‫ملعبه‬
‫همین که خاطره ای از هزار کس باشیم‬
‫نمی شود همه ی عمر در قفس باشیم‬
‫برای عربده با دختران العاذر‬
‫خدا کند شب میعاد خار و خس باشیم‬
‫اگر گناه نکردیم بعد از این باید‬
‫میان مردم این شهر بوالهوس باشیم‬
‫برای حرمت این نان بی نمک آخر‬
‫چقدر ملعبه ی زهر خرمگس باشیم‬
‫میان وسعتی از راهزن مقّد ر شد‬
‫امیرزاده ی این شهر بی عسس باشیم‬

‫‪59‬‬
‫قاب سفر‬
‫می نشیند وسط دایره‪ :‬نام لیالست‬
‫و خیالش که تو مجنون شده ای‪ ،‬واویالست‬
‫گفت رستم که بیاید پی سهراب کشی‬
‫آسمانم دل تهمینه ترین مادرهاست‬
‫وقتی از شیهه ی خود قاب سفر را برداشت‬
‫که از آوار تنش چلچله ای برمی خاست‬
‫بعد از این گر خم ابروی تو معلوم شود‬
‫راست گفتند‪ :‬غزل گفتن آدم زیباست‬

‫‪60‬‬
‫سهراب ترین‬
‫سالها پیش که آغاز جهان بر هم خورد‬
‫کودکی آئینه آورد و زمان بر هم خورد‬
‫وسط باغ تو بودم وسط قبله ی خود‬
‫که شنیدم دهل کوزه گران بر هم خورد‬
‫گرچه تصویر من از آدم و حّوا می گفت‬
‫کودکی گفت که‪ :‬آقا دلمان بر هم خورد‬
‫زیر باران کسی از لحظه ی رفتن می گفت‬
‫چشم باران زده ام گوشه ی نان بر هم خورد‬
‫باید امشب بروم جانب سهراب ترین‬
‫ولی از شدت رستم چمدان بر هم خورد‬
‫بگذار آینه بر هم زده باشم وقتی‬
‫صورتم از نفس باد خزان بر هم خورد‬
‫گاهی افسوس به تاول زده بودم‪ ،‬اما‬
‫آنقدر حوصله کردم که جهان بر هم خورد‬

‫‪61‬‬
‫نخست زاد‬
‫هر وقت در تو پیچیدم یک تکه از سرم گم شد‬
‫یک بار هم که رقصیدم آن نیم دیگرم گم شد‬
‫گفتم خدا‪ -‬خدا بودی در جان من رها بودی‬
‫می خواستم ترا بکشم یکباره خنجرم گم شد‬
‫با باد پشت در بودم‪ -‬در باز شد‪ ....‬نمیدانم‬
‫اول بهار آوردم بعد از برابرم گم شد‬
‫آری نخست زادم خواند‪ -‬باید همیشه می رفتم‬
‫گیرم دوباره خواهد گفت‪ :‬دیشب کبوترم گم شد‬
‫انگار مثل قربانی‪ :‬یک ظرف آب آوردند‬
‫قدری نگاهشان کردم آن گاه پیکرم گم شد‬

‫‪62‬‬
‫مثل آبی‬
‫دیده ام یک بار اگر کابوس سرگردان شدن را‬
‫در چراغ دیو ژن گم کرده ام انسان شدن را‬
‫در عتاب باد می گفتم شکفتن ناگزیر است‬
‫یافتم اما میان برگ ها حیران شدن را‬
‫من درین زندان هارون چشم بر هم می گذارم‬
‫تا مگر روزی ببینم خواب نخلستان شدن را‬
‫باغبارم نور می رقصید اما پیش آتش‬
‫با خدایی داشتم اندیشه ی شیطان شدن را‬
‫گوشه ای از قاب این پیغمبران بی کبوتر‬
‫می کشم آوازهای زخمی چوپان شدن را‬
‫در نقاب کودکی پیچیده ام دل تنگی ام را‬
‫از کسی پنهان ندارم حسرت ویران شدن را‬
‫می روم سمتی که می گویند آبی مثل آبی‬
‫پیش دریا می گذارم عادت طوفان شدن را‬
‫روبرویم ای زمستان های طوالنی سکون است‬
‫هیچ کس باور ندارد شعر تابستان شدن را‬
‫دیده ام تنهاترین مردان این قرن تهی را‬
‫از صلیب پیرشان آویختم عریان شدن را‬

‫‪63‬‬
‫شکوفه ی محّر م‬
‫پاییز با تبسم آدم شکوفه داد‬
‫کولی صبور بود و محّرم شکوفه داد‬
‫با صد هزار زخم به افسانه آمدیم‬
‫در ناکجای حادثه مرهم شکوفه داد‬
‫خود را نگاه کرد و به لبخند فکر کرد‬
‫باران گرفت و خانه ی ما هم شکوفه داد‬
‫از چشم های کودکش آشوب می کشید‬
‫گفتند آسمان جهنم شکوفه داد‬
‫دیدی حریف دختر حّوا نمی شویم‬
‫دیدی دوباره شانه ی آدم شکوفه داد‬
‫نزدیک بود پنجره نفرین مان کند‬
‫آهی کشید کولی و کم کم شکوفه داد‬

‫‪64‬‬
‫نباید بمانم‬
‫من آری فراموش کردم که عاشق نباید بمانم‬
‫تو اما فراموش کردی که من کوه آتش فشانم‬
‫من آن روح دیوانه وارم که حتی نباید ببارم‬
‫من آن مرغ بی همزبانم که حتی نباید بخوانم‬
‫به اندازه ی یک پرستو به تصمیم خود پای بندم‬
‫در این قاف واهی نه باید بمانم نه باید نمانم‬
‫چنان پیر و بیهوده می خواهیم تا زمستان دیگر‬
‫که حتی دوا بر سترون نگنجید در آسمانم‬

‫‪65‬‬
‫هنگام انزلی‬
‫امکان صبح در تن من خواب رفته است‬
‫من ماندم و دلی که به مرداب رفته است‬
‫بگذار اعتراف کنم‪ :‬نیمی از بهار‬
‫در انزوای ریشه ی من خواب رفته است‬
‫قدری خالصه تر شده است آسمان چرا؟‬
‫کنج حقیر بودن من آب رفته است‬
‫در پلک های خود به تفاهم رسیده اند‬
‫مثل جنون من که به مرداب رفته است‬
‫هنگام انزلی است که انبوهی از بهار‬
‫با قابی از پرنده به تاالب رفته است‬

‫‪66‬‬
‫مکث‬
‫دیگر از قابی که می نوشد تنم را التهاب آموختم‬
‫از کبوترهای آغوشت تپش در پشت قاب آموختم‬
‫چشمی از آهوتران قصه در بادام تلخ کودکی‬
‫چّله می بست آن قدرهایی که من هم آفتاب آموختم‬
‫مکث گاهی در تنم احساس حرکت می کند آخر چقدر‬
‫در پریشان گردی خود احتمال پیچ و تاب آموختم‬
‫بر عصایم راه می بستم که شاید آخر دل تنگیم‬
‫بشکند کوری که از چشمان دشخوارش نقاب آموختم‬
‫فکر کردم بعد از این هر روز باید جمعه بارانی شود‬
‫بس که در کنج کویری های خود رویا و خواب آموختم‬

‫‪67‬‬
‫آخر اسفند‬
‫اینبار تازیانه و لبخند با همند‬
‫آری بخند دشنه و ترفند با همند‬
‫خون پلنگ صاعقه بر دوش می کشد‬
‫گرگان در مخاطره هر چند با همند‬
‫آخر گناه کردن انسان نتیجه داد‬
‫پیغمبران گم شده در بند با همند‬
‫مصلوب قصه گفت که حتی کالغها‬
‫در روزهای آخر اسفند با همند‬
‫مردان بد قواره ی شطرنج و آستین‬
‫چشم انتظار لحظه ی پیوند با همند‬

‫‪68‬‬
‫کنار خانه ی صیاد‬
‫تنها صدای صاعقه و باد مانده بود‬
‫با خنده گفت کاش دلم شاد مانده بود‬
‫می خواست زخم شانه ی خود را نشان دهد‬
‫شب را کنار خانه ی صیاد مانده بود‬
‫کفتاری از جنازه ی خود کوزه می سرشت‬
‫می گفت خانه ای مگر آباد مانده بود‬
‫باران گرفته بود که کولی به جاده زد‬
‫بر شانه اش پرنده ای آزاد مانده بود‬
‫نزدیک می شدم به خودم فکر می کنی‬
‫در من کسی به هیئت فرهاد مانده بود‬

‫‪69‬‬
‫تهی از لبخند‬
‫در هیمن شهر که مردم به عصا محتاجند‬
‫خلوت آشوب ترانش به گدا محتاجند‬
‫سروی اندازه ی این چّله و ناقوس نریخت‬
‫مثل این است که گرگان به دعا محتاجند‬
‫باقی نقص من از گوشه ی لبخند تهی است‬
‫سادگی های من امشب به شما محتاجند‬
‫سر آن کوچه که مجنون مرا رقصیدی‬
‫کودکانش به همین وسوسه ها محتاجند‬
‫دارد از شیوه ی خورشید فرو می ریزد‬
‫نقش هایی که به تن پوش و غذا محتاجند‬
‫سبز چشمان نفس از کتف ادا می کندند‬
‫زیرکی گفت که شاید به خدا محتاجند‬
‫در قفس هایی از افسانه و آواز و ترنج‬
‫نازنین مردم این قصه چرا محتاجند‬

‫‪70‬‬
‫برگشت‬
‫درای قافله چندان به قصه برگردد‬
‫که عشق با‪-‬نی چوپان به قصه برگردد‬
‫زبان مردم این شهر را نمی فهمیم‬
‫دوباره کاش سلیمان به قصه برگردد‬
‫هنوز وسوسه ی نابرادران باقیست‬
‫چگونه رستم دستان به قصه برگردد‬
‫کنار آتشم افسانه ای نمی الیند‬
‫نشسته ام که زمستان به قصه برگردد‬
‫کسی که عشق نداند دچار خواهد شد‬
‫بدون آنکه ازین خوان به قصه برگردد‬
‫چرا نگفتمش؟ احساس می کنم دیگر‬
‫نباید آن همه عریان به قصه برگردد‬
‫میان هروله ی گرگ ها و کرکس ها‬
‫چرا گذاشتم انسان به قصه برگردد؟‬

‫‪71‬‬
‫خاطره‬
‫شیطان حریف اللی آدم نمی شود‬
‫آتش بگیرد اشک که مرهم نمی شود‬
‫قدر نگاه گفتمت احساس می کنم‬
‫آدم که رفت خاطره آدم نمی شود‬
‫در سرزمین من همه ی روزهای سال‬
‫دست بریده هست و محرم نمی شود‬
‫از بس دویده بر لبم آواز سوختن‬
‫با خنده از غریبی من کم نمی شود‬
‫بیهوده انتظار کشیدیم نازنین‬
‫با این مسیح معجزه ای هم نمی شود‬

‫‪72‬‬
‫بر صلیب‬
‫عاشق شدیم با سری آسوده بر صلیب‬
‫پنداشتیم دیگری آسوده بر صلیب‬
‫این روزها برادرمان فکر می کند‬
‫در سایه نابرادری آسوده بر صلیب‬
‫مزد عصا و معجزه معلوم می شود‬
‫در خانه ای که ساحری آسوده بر صلیب‬
‫هر جای کوچه خاطره لبخند می زند‬
‫همسایه ها‪ -‬کبوتری آسوده بر صلیب‬

‫‪73‬‬
‫پایان قصه‬
‫سرگشته می شویم‪ -‬نفس گیر می شویم‬
‫در انتهای امشبمان پیر می شویم‬
‫اینسان که آب و آینه طاووس کرده ایم‬
‫سوگند می خورم که عطش گیر می شویم‬
‫دارد سراب در تنمان آه می کشد‬
‫داریم در مکاشفه تبخیر می شویم‬
‫ای خواب های آخر لبخند و کودکی‬
‫اینجا برای مسخره تعبیر می شویم‬
‫آخر چگونه معجزه نفرینمان نکرد‬
‫با یک عصای سوخته تسخیر می شویم‬
‫پیغمبران بادیه عاشق نمی شوند‬
‫ما بی دلیل باعث تزویر می شویم‬
‫از بس نشسته ایم گوشه ی آواز و انتظار‬
‫با یک نگاه از همه دلگیر می شویم‬
‫آنقدر از رسیدن خود ناله ساختیم‬
‫داریم پیش آبله تحقیر می شویم‬
‫پایان قصه است و انا الحق نگفته ایم‬
‫فردا هزار مرتبه تکفیر می شویم‬

‫‪74‬‬
‫لبریز‬
‫گاهی از یک حس دل تنگی پرم‬
‫از صدای این شب سنگی پرم‬
‫با خودم احساس غربت می کنم‬
‫از جنون و ناهماهنگی پرم‬

‫‪75‬‬
‫هر آینه‬
‫هر گوشه ای از نانم آویخته دندانی‬
‫خود را گره خواهم زد از حاشیه ی نانی‬
‫ویران شده ی خویشم هر آینه می خواهم‬
‫برگردم از این کابوس اما به چه عنوانی‬

‫‪76‬‬
‫پیری‬
‫باال بلند عربده زنجیر می کند‬
‫لبخند را بهانه ی تحقیر می کند‬
‫من در دو سوی باغچه ابرو دویده ام‬
‫زیبای کودکانه چرا دیر می کند‬
‫پیری به آب و آینه تبدیل می شود‬
‫در من هبوط و سنبله تخمیر می کند‬
‫امشب تمام غربتم آواز می شود‬
‫در من مسیح چلچله تکثیر می کند‬
‫این خانه آتش است و رویای بی دلیل‬
‫دارد در التهاب مرا پیر می کند‬
‫انسان قساوت است نیایش نمی کند‬
‫تنها درنده ای است که تزویر می کند‬
‫حاال که نیستم بگو اینگونه بی صدا‬
‫آدم چگونه این همه تغییر می کند‬
‫بسیار خواستم به خدا رو بیاورم‬
‫شیطان مرا همیشه نمک گیر می کند‬
‫شناخت‬
‫امروز را پرنده ی تنهاترم شناخت‬
‫این خانه را به چّله ی خاکسترم شناخت‬
‫شبگیر آمدم که بلوغ سترونی‬
‫در سینه های تف زده تان حنجرم شناخت‬
‫تاول زدیم از هیجان دروغ خود‬
‫آنقدرها که وسوسه را باورم شناخت‬

‫‪77‬‬
‫برداشتم ستاره ی عین القضاه را‬
‫شاید کسی مرا به تن بی سرم شناخت‬
‫یأس مرا به زخم گیاهم که می کشی‬
‫می گویی ابر و باد اگر مادرم شناخت‬
‫با آنکه فصل کوچ به پایان رسیده است‬
‫دیدی چگونه چلچله را دخترم شناخت‬
‫آئینه است و حوصله شاید مسیح را‬
‫از شکل های تازه ی دور و برم شناخت‬

‫‪78‬‬
‫یک شب که باران بگیرد‬
‫می شوید آشوب ما را باران اگر جان بگیرد‬
‫شاید به پایان رسیدیم یک شب که باران بگیرد‬
‫ما از جذامی ترانیم آلوده ی بوی نانیم‬
‫می ترسد انگاری آدم از دستمان نان بگیرد‬
‫باید دو گیسوی خونی یک جایی از شب ببندم‬
‫شاید کسی خواست فردا از شهر تاوان بگیرد‬
‫طغرای خون می نگاریم ای کاش دیوی بیاید‬
‫فرمان پیغمبران را از دست انسان بگیرد‬
‫در زیر باران من و تو همزاد صبح و سکوتیم‬
‫اما نباید بگویی هر وقت باران بگیرد‬

‫‪79‬‬
‫شکلک‬
‫پرسید با خود چه داری گفتم دو چشم پر از شک‬
‫سر را تکان داد و خندید گفتم و یک زخم کوچک‬
‫ابرو گره کرد و خندید‪ -‬سر را تکان داد و خندید‬
‫می خواستم ُگ ر بگیرم از بس در آورد شکلک‬
‫پایان خود را دویدم خود را به آتش کشیدم‬
‫آنگاه با یک تبسم گفتی جنونت مبارک‬
‫وقتی به پایان رسیدم در بهت خود آرمیدم‬
‫لبهای خود را گزیدی گفتی مترسک مترسک‬
‫گفتی که با خود چه داری گفتم دو چشم پر از شک‬
‫خندیدی و ُگ ر گرفتم گفتم و یک زخم کوچک‬

‫‪80‬‬
‫بشمر ضربانم را‬
‫اینبار نمی بینی در خانه نشانم را‬
‫همسایه ی خود کردی آخر سیالنم را‬
‫هر روز که رقصیدم در گوشه این معبد‬
‫رقاصه ی مصلوبی بوسید دهانم را‬
‫در عربده افتادم از اسب سپید خود‬
‫از بس که پریشاندی با شیوه جهانم را‬
‫از زخم چه برخیزد من ناله عصا کردم‬
‫تا نقص بجنباند دل تنگی جانم را‬
‫هر گوشه ای از نانم آویخته دندانی‬
‫لبریز دهان کردم از دست تو نانم را‬
‫می خواستم آغازی همزاد جهان باشم‬
‫بر نیزه فرو خوردم قلب نگرانم را‬
‫خرمن زده ام در ماه مجموع و پراکنده‬
‫من صاعقه ی خویشم بشمر ضربانم را‬
‫تا خون نزده بیرون از گوشه ی تابوتم‬
‫یک مرتبه ی دیگر بنگر دورانم را‬
‫انتقام‬
‫از یک نگاه فاصله ای کم نمی شود‬
‫آدم به هیچ قیمتی آدم نمی شود‬
‫امکان انتقام نداریم نازنین‬
‫طفل ترنج دیده که رستم نمی شود‬
‫باور کنید دخترکان سیاه بخت‬
‫دیگر در این دیار محرم نمی شود‬

‫‪81‬‬
‫می سوزم از حرارت خوناب منجمد‬
‫اما چراغ دهکده مبهم نمی شود‬
‫وقتی بهار تاول و لبخند می گزد‬
‫هم آفتاب می شود و هم نمی شود‬
‫گفتی بیا و چّله در آغوش خون بگیر‬
‫چشمت مگر گذاشت بگویم نمی شود‬
‫قدیسه ی غریب بشارت که می دهد‬
‫وقتی که جای گریه فراهم نمی شود‬
‫لیالی هفت طایفه طاعون گرفته است‬
‫در این دیار معجزه ای هم نمی شود‬
‫شیوه ی ققنوس‬
‫سروم آموخته ای خویشتنم حامله است‬
‫در که آشوب کنم پیل تنم حامله است‬
‫آنقدر چشم بر این شعله بکوبم امشب‬
‫که بگویی شب بی کوهکنم حامله است‬
‫آخر قصه ام آواز پری می آید‬
‫نکند گوشه ای از زخم تنم حامله است‬
‫مگر این صاعقه دل تنگ نفس های من است‬
‫که بگویم شب فردا شدنم حامله است‬
‫مکث خاکسترم از شیوه ی ققنوس پر است‬
‫چه بمیرم چه نمیرم کفنم حامله است‬
‫شده ام چون نی از آغوش قلندر لبریز‬
‫از فراموش شدن خویشتنم حامله است‬

‫‪82‬‬
‫در بم‬
‫یک روز جمعه بود که تردید راه رفت‬
‫تاریخ با جنازه ی انسان به چاه رفت‬
‫قانون نوشته اند خدایان به تازگی‬
‫دیگر نمی شود به تماشای ماه رفت‬
‫آدم هنوز چّله نبایست می شکست‬
‫هوهو گریست دیشب و از خانقاه رفت‬
‫دیدم خدای صبح به معبد روانه است‬
‫زین خط خون که بر قدم صبح گاه رفت‬
‫خورشید از قساوت آن روز خسته بود‬
‫از حرکت ایستاد و زمین اشتباه رفت‬
‫می گفتی آن ستاره‪ ،‬که در خون خود دوید‬
‫دیگر کدام چلچله ی بی پناه رفت؟‬
‫کفتارها به فاصله سوگند می خورند‬
‫روز نخست بر سر ماهم کاله رفت‬

‫‪83‬‬
‫صلوات کودکی‬
‫سمت بهار می روم با نفحات کودکی‬
‫چلچله می پراکنم با حرکات کودکی‬
‫اسب سپید‪ ،‬هیچ وقت‪ ،‬یال رها نکرده ای‬
‫هرچه نگاه می کنم در صفحات کودکی‬
‫آه خدای من‪ ،‬چرا گوشه ی آه می جوم؟‬
‫هیچ اثر نمانده است از شکالت کودکی‬
‫پیر شدم عصای من معجزه ای نمی کند‬
‫هرچه عبور می کنم از عرفات کودکی‬
‫من که شتاب داشتم وقت نوشتن خودم‬
‫کاش ستاره می زدم روی فالت کودکی‬
‫خاطره گفتم و هنوز تلخ نگاه می کنی‬
‫دیو فرشته می شود با صلوات کودکی‬

‫‪84‬‬
‫آدم چرا باید بخندد؟‬
‫ای دوست با تعبیر من امشب خدا باید بگرید‬
‫انبان موال را ببندد یا بی صدا باید بگرید‬
‫آری‪ :‬علی از سبز تا لبخند باید خون ببارد‬
‫آری علی از نینوا تا نینوا باید بگرید‬
‫ای سبز کوهستان من دیروز در باران نبودی‬
‫انگار میدانی‪ ،‬علی امشب کجا باید بگرید‬
‫گیرم بهار از نخل های کوفه باال رفت‪ ،‬اما‬
‫خورشید دارد بار می بندد‪ ،‬صبا باید بگرید‬
‫سلطان ابروهای وحشی چنگم از حسرت فرو ریخت‬
‫بر طور آوارم مکن‪ ،‬امشب عصا باید بگرید‬
‫از نوح تا ساحل غریبا بعد از تو وهللا‬
‫باران خون باید بیاید ناخدا باید بگرید‬
‫از عشق گیرم بگذریم‪ ،‬اما کسی ای کاش می گفت‬
‫آدم چرا باید بخندد یا چرا باید بگرید‬

‫‪85‬‬
‫سهم چوپان‬
‫‪ :‬آه من!‬
‫‪ -‬یک گام برداری به پایان می رسد‬
‫‪ -‬یعنی از تنهائیم سهمی به چوپان می رسد؟!‬
‫‪ -‬شب که برگردی‬
‫‪ -‬هنوز از سال های کودکی‬
‫‪ -‬منتظر هستیم می گویند انسان می رسد‬
‫‪ -‬راست می گویی‪ ،‬برقصیم؟! آن طرف انسان‪ ،‬گیاه‬
‫‪ -‬حیف! می دانی؟ برقصی گفت‪ :‬شیطان می رسد‬
‫‪ -‬شاید امشب‪ ،‬شاید اینجا‬
‫‪ -‬شاید آن سوی غروب‬
‫‪ -‬باقی من با سالم تو به پایان می رسد‬
‫‪ -‬مثل کابوسی که در خواب عمیقی قد کشید‬
‫‪ -‬مثل فردایی که بعد از این زمستان می رسد‬
‫‪ -‬سبز‪ ،‬ابرو‪ ،‬ناشناس‪ ،‬انگار‪ ...‬می دانی‪ ،‬سکوت‬
‫هی کبوتر‪ ،‬هی تبسم‪ ،‬راستی نان می رسد‬
‫‪ -‬هی نشستی‬
‫‪ -‬هی نشستم‬
‫‪ -‬دیر می آیی‬
‫‪ -‬غریب‬
‫‪ -‬کاش بودی‬
‫‪ -‬کاش بودم‪ ،‬باز باران می رسد‬

‫‪86‬‬
‫هیاهو‬
‫گوشه ی خشم تو خندید هیاهو کردن‬
‫آه از این ساحره ی یکسره جادو کردن‬
‫گرگ‪ ،‬کفتار‪ ،‬شتر‪ ،‬این همه ی چهره ی اوست‬
‫خوب دانست کدام آینه را رو کردن‬
‫کاش با رفتن آن مرد به پایان برسد‬
‫همه ی آن همه خود بینی و هوهو کردن‬
‫خواب نفرین شده شان قاب همین حادثه بود‬
‫در چراغ شب طوفان زده سوسو کردن‬
‫جانشان شیفته ی کرکس و آرامششان‬
‫نیزه های تن آن گم شده را بو کردن‬
‫مانده از قهقهه ی کولی دیروزیمان‬
‫واژه های شب دل تنگی و کوکو کردن‬

‫‪87‬‬
‫تو نیستی‬
‫تکرار می کنم‪ :‬اگر از سنگ نیستی؟‬
‫وقتی برو که خاطره ها را گریستی‬
‫در این دو سمت یکسره آواز و گردباد‬
‫من یک طلسم گم شده‪ ،‬اما تو چیستی؟!‬
‫مرداب نیستم‪ ،‬ولی احساس می کنم‬
‫در زخم های یک شبم آسوده زیستی‬
‫می خواست در حوالی تردید بشکنم‬
‫پایان قصه بود که پرسید کیستی؟‬
‫سمت بهار و شعله هنوز ایستاده ای‬
‫با چشم خون گرفته‪ ،‬تو اما تو نیستی‬

‫‪88‬‬
‫بی سؤال‬
‫معلوم می شود که نپرسیده می کشی‬
‫ما با تو دل خویشیم تو هم آب و آتشی‬
‫در پیش کودکان زره بر خاک می زنیم‬
‫می آید از حوالی رفتن سیاوشی‬
‫شوریده ایم در پس سجاده ای که هست‬
‫بر شانه های آدمش ابلیس سرکشی‬
‫از چشم های این یل روئین که بگذری‬
‫باقی نمانده است در این قصه ترکشی‬
‫دیدی غبار هم گره بر خوابمان نزد‬
‫برخاستیم صاعقه ای بود و آرشی‬

‫‪89‬‬
‫مکتب دریا‬
‫می شد اما کاش امشب با همین رّم ال ها‬
‫شبنمی بردارم و برگردم از این سال ها‬
‫خط زردی شد هبوطم در میان نقطه ها‬
‫سرنوشتم قاب شد در حاشیه ی تمثال ها‬
‫مکث خواهد کرد دریا در غروبی دورتر‬
‫بس که می کوبند با هم روزها و سال ها‬
‫می تراشم پیکری از سنگ در فانوس خود‬
‫تا در انسانم نپیچد سایه ی دالل ها‬
‫مثل اینکه کودکت از خواب می ترسد هنوز؟‬
‫بهتر است افسانه ای باشی میان الل ها‬
‫هیچ کس شاید نمی دانست روزی آفتاب‬
‫محو خواهد شد چنین در البالی کال ها‬

‫‪90‬‬
‫مار قصه‬
‫او رّد پای گم شده ای در غبار بود‬
‫در من گریست زمزمه اش‪ ،‬او بهار بود‬
‫امشب به زخم های زمین خیره می شوم‬
‫دیشب هزار صاعقه چشم انتظار بود‬
‫بر کتف های بسته ی خود آه می کشم‬
‫و تازیانه ای که در این قصه مار بود‬
‫یک بار در جنون گیاهم به شبنمی‬
‫آویختم که حادثه ی این تبار بود‬

‫‪91‬‬
‫چهار فصل بی تردید‬
‫بگری‪ ،‬خانه اگر بی پناه می ماند‬
‫شب از نیایش خونم سیاه می ماند‬
‫پدر که روز ندارد‪ ،‬صدای مادر هم‬
‫گرفته است و حضورش به آه می ماند‬
‫مرا به عربده بگذار‪ ،‬بعد از این ای عشق‬
‫هزار گم شده در قعر چاه می ماند‬
‫زبان ببند که در چار فصل بی تردید‬
‫سهیل خاطره در قتل گاه می ماند‬
‫از انزوای حقیرم چگونه برگردم‬
‫که بر تمامیتم حزن ماه می ماند‬
‫مگر به مرگ بخندم که فصلی از اندوه‬
‫در این قبیله ی بی سرپناه می ماند‬

‫‪92‬‬
‫رهام کن‬
‫بر این هجوم یکسره دریا رهام کن‬
‫سروم غبار سوخته‪ ،‬حاال رهام کن‬
‫من نیستم‪ ،‬تو در نی بی ماجرای کوچ‬
‫هرگونه خواستی دگر اینجا رهام کن‬
‫امشب تمام کوچه پر از کور می شود‬
‫امشب میان امشب و فردا رهام کن‬
‫یعنی چه؟! یأس موج که شبنم نمی کشد‬
‫دریا از آن نوح‪ ،‬خدایا رهام کن‬
‫بسیار در تگرگ نفس هام سوختی‬
‫من آتشم بیا و همین جا رهام کن‬

‫‪93‬‬
‫سرگردان‬
‫مترسکی شده ام در غبار سرگردان‬
‫میان همهمه و قار قار سرگردان‬
‫کالغ پیر وداعم نگفت‪ ،‬می دانست‬
‫که می شویم در این شوره زار سرگردان‬
‫اگر به کتف مسیحم صلیب می کندند‬
‫نبودم این همه ناقوس وار سرگردان‬
‫درفش غائله ای نقش کن که می ماند‬
‫عصای معجزه در دست مار سرگردان‬
‫مرا بسوز‪ ،‬از این بیشتر نخواهم ماند‬
‫بر این دریچه ی دور از بهار سرگردان‬

‫‪94‬‬
‫گریه‬
‫شب ها بیاد روی تو تنها گریستم‬
‫پنهان زخلق بی تو چه شب ها گریستم‬
‫من بی تو در سکوت شبانگاه همچو شمع‬
‫یا سوختم در آتش دل یا گریستم‬
‫بر زخم های کهنه و خاموش سینه ام‬
‫آتش زدم به آه سحر تا گریستم‬
‫اشکم زبان گریه ی امروزیان نبود‬
‫در کوچه سار خاُم ش فردا گریستم‬
‫کم بود دجله دجله بیادت گریستن‬
‫بر ساحل زمانه چو دریا گریستم‬
‫در من مجال صاعقه ی نو بهار نیست‬
‫ابر خزانیم که به نجوا گریستم‬

‫‪95‬‬
‫رسم‬
‫می ترسم آفتاب دوامی نیاورد‬
‫وین قرعه را بگوشه ی بامی نیاورد‬
‫در این قبیله رسم همین است‪ ،‬هیچ کس‬
‫از سروهای سوخته نامی نیاورد‬
‫دیدند این شراب به افسانه می کشد‬
‫دستی نمانده است که جامی نیاورد‬
‫این زخم های کهنه فراموش می شوند‬
‫حتی اگر بهار پیامی نیاورد‬

‫‪96‬‬
‫رفتن‬
‫میروم حادثه ای چشم براهم دارد‬
‫قرعه باقی است مگر عشق نگاهم دارد‬
‫سایه ام ریخته‪ ،‬انگار بهارم باشد‬
‫رعد لبخند در آغوش گیاهم دارد‬
‫آسمانی شده ام از همه نزدیک به تو‬
‫دورتر لحظه ای آغاز سیاهم دارد‬
‫نکند آینه ام را به کسی بسیاری‬
‫که پس چّله ی دیروز نگاهم دارد‬
‫رفتم و رفتم اگر پنجره را بگشایی‬
‫تا ته جاده کسی چشم براهم دارد‬

‫‪97‬‬
‫خواب بودم‬
‫من که پشت قاب بودم‪ -‬خسته بودم خواب بودم‬
‫نوبت باران که می شد هم قسم با آب بودم‬
‫بلکه از پیری ببندم احتمال گردبادی‬
‫سال های کودکی در گوشه ی مرداب بودم‬
‫در دو سمتم زلف می بندی که دل تنگی نکردم‬
‫کاشکی بی تاب بودم کاشکی بی تاب بودم‬

‫‪98‬‬
‫فال من‬
‫من همان نوحم که امشب هفت سالم می شود‬
‫بعد از این افسانه طوفان بی خیالم می شود‬
‫من چه خواهم گفت وقتی تا تمام روزها‬
‫خواب دیدن پاسخ تنها سوالم می شود‬
‫در سکوت گاه پروازم به دریا می زنم‬
‫صبح لبریز از صدای بال بالم می شود‬
‫دور خواهم شد که در پایان این دیوانگی‬
‫شبنمی دارم که می گویند فالم می شود‬
‫بر گلویم پنجه می بستید وقتی این چنین‬
‫زندگی کردن دلیل گوش مالم می شود‬
‫با دو خال کهنه می آیم به رقص آفتاب‬
‫با تمام نقص ها آئینه اللم می شود‬
‫مثل آوازی که بر لب های غربت داشتم‬
‫عشق تردیدی برای هفت سالم می شود‬

‫‪99‬‬
‫آشوب‬
‫خورشید را هر آینه مصلوب خواستیم‬
‫در سرزمین معجزه آشوب خواستیم‬
‫تردید قصه را به تو نسبت نمیدهیم‬
‫پایان چشم های ترا خوب خواستیم‬
‫می شد به باد و صاعقه ایمان نیاوریم‬
‫این باغ را همیشه لگدکوب خواستیم‬
‫حس گناه باعث تردیدمان شده‬
‫دیشب دوباره خنجری از چوب خواستیم‬
‫آن کولی صبور پذیرای شحنه شد‬
‫او را چرا شکسته و مرعوب خواستیم‬
‫دیگر صدای زنجره پا پس نمی کشد‬
‫دنیائی از قساوت و آشوب خواستیم‬

‫‪100‬‬
‫شکست‬
‫من در این شهر از غبار خصم خالی نیستم‬
‫ناگزیرم بشکنم اما سفالی نیستم‬
‫گر من از اندام موری لشکری می ساختم‬
‫می پذیرفتی که چندان هم خیالی نیستم‬
‫گفت و گویش با من آن شب آفتاب و رقص بود‬
‫ظاهرًا فهمیده بود از این حوالی نیستم‬
‫گفت می آیی به سمت شعله ی مجروح من‬
‫گفتم آن جایی که دیگر الابالی نیستم‬
‫پایمالم کردی و احساس می کردم هنوز‬
‫از تبار تیره ی گل های قالی نیستم‬

‫‪101‬‬
‫چوپان‬
‫چوپان به ماه می نگرد‪ ،‬الل مانده است‬
‫می پرسد آفتاب چرا کال مانده است؟‬
‫کولی صبور می گذرد‪ ،‬فکر می کند‬
‫دیوانه است منتظر بال مانده است‬
‫حاال میان کولی و چوپان شباهتی‬
‫در زیر یک درخت کهن سال مانده است‬
‫چوپان به ماه می نگرد آه می کشد‬
‫کولی در انتظار کسی الل مانده است‬

‫‪102‬‬
‫شب بوست دریدن‬
‫باید انگار دهل در کفنم می افتاد‬
‫تا تب آمدنت از دهنم می افتاد‬
‫زیر باران پرم از یال پریشان کردن‬
‫قطره ای کاش به خاک وطنم می افتاد‬
‫کوه در قاب جنونم یله می شد هر وقت‬
‫نقص در حوصله ی پیل تنم می افتاد‬
‫سعی کردم که شب پوست دریدن باشد‬
‫سایه ی دست تو بر دف زدنم می افتاد‬

‫‪103‬‬
‫زئوس‬
‫در نرده پیچیده گاهی حتی جنون خود من‬
‫این هرم شب بود انگار یابوی خون خود من‬
‫امشب پر از رستخیز است می رقصد و می گریزد‬
‫فردا قفس می گذارد روی سکون خود من‬
‫جرم جگرهای عاشق تاوان بگیر از عقابم‬
‫آتش به افسانه آورد بین قرون خود من‬
‫همسایه بستان از این گرگ پیراهن کودکی را‬
‫می ترسم افسون ببارد بر بیستون خود من‬
‫مصلوب شاید نباشم در قابی از سرنوشت‬
‫باید زمان را بسنجی با چند و چون خود من‬
‫لبخند کوتاهی از خود در سایه جا می گذارم‬
‫صد بار دل تنگی افتاد روی جنون خود من‬

‫‪104‬‬
‫وطن‬
‫مرا که این همه در قاب خویشتن بودم‬
‫اگرچه آینه محتاج زیستن بودم‬
‫چگونه تاب اناالحق بیاورم‪ -‬آخر‬
‫مسیح را که شکستید گورکن بودم‬
‫وطن‪ -‬وطن به کدامین دریغ بنشینم‬
‫بر این خرابه که ای کاش بی وطن بودم‬
‫رفیق حاشیه بر ابر و باد می کوبم‬
‫مرا به عربده بگذار من نه من بودم‬
‫چه التهاب عجیبی به قصه برمی گشت‬
‫اگر دو روز هم آواز پیلتن بودم‬
‫چقدر پنجره ی اعتماد دل گیر است‬
‫برای من که همه ی عمر راهزن بودم‬
‫گیاه یک شب دورم که فصلی از خود را‬
‫در انتظار قدمهای خارکن بودم‬

‫‪105‬‬
‫سلطان ابروهای وحشی‬
‫یک روز آدم باد را انگشتری کرد‬
‫یک روز دیگر با شغاد آهنگری کرد‬
‫سلطان ابروهای وحشی! بار دیگر‬
‫بر کتف های بسته ام جاودگری کرد‬
‫می دانی این افسانه بی افسون غریب است‬
‫انگار باید با خدایان ساحری کرد‬
‫من دشنه ای می خواستم اما خداوند‬
‫تا روز آخر قسمتم را شاعری کرد‬
‫می خواهی از فردا بگویم؟! رقص طوفان‬
‫حال و هوایم را چنین خاکستری کرد‬

‫‪106‬‬
‫نخواستم‬
‫اگر هنوز غرو تو در سرم باشد‬
‫غروب خاطره ای از کبوترم باشد‬
‫نخواستم‪ -‬بگذار این مجال کوتاهت‬
‫برای سوختن اندوه آخرم باشد‬
‫همین که ماه به آئینه ام بیندیشد‬
‫بس است‪ -‬می شود این دشت باورم باشد‬
‫کسی غرور دلم را به چاه می ریزد‬
‫غریبه نیست‪ -‬گمانم برادرم باشد‬
‫نیامدی و در این سوگنامه می ترسم‬
‫مجال مرگ سیاووش دیگرم باشد‬
‫خیال هم تهی از درد آرزویم نیست‬
‫چه خوب می شد اگر عشق مادرم باشد‬

‫‪107‬‬
‫بی تابی‬
‫سایه ام دیری است با فانوس سرگردان خود‬
‫محو شد در واهه های پشت گورستان خود‬
‫همت از دست سیاه صخره ها می خواستم‬
‫با نفس گم کردن هر موج در طوفان خود‬
‫آن قدر این سالها داغ سیاوش دیده ایم‬
‫که گلو تر می کنیم از بغض خون افشان خود‬
‫من که همزاد غروبم با تمام فصل ها‬
‫می تکانم شانه از بی تابی انسان خود‬
‫دیگر از مجنون در خون مانده ام همسایه ها‬
‫شعله می دزدند و می رقصند در ایوان خود‬
‫هم سفر با دوست یا دشمن چه فرقی می کند‬
‫بهتر است امسال برگردم به شهرستان خود‬

‫‪108‬‬
‫روبرو‬
‫فالی زدیم و نوح به طوفان نشسته بود‬
‫موری به زخم های سلیمان نشسته بود‬
‫در حزن آفتاب گل آلود می گذشت‬
‫مردی که پشت صاعقه عریان نشسته بود‬
‫پیری نبود و الشخوران شیهه می زدند‬
‫کفتار بر جنازه ی شیطان نشسته بود‬
‫آئینه های کهنه غباری نداشتند‬
‫روباه در برابر انسان نشسته بود‬
‫در خانه ها عزای شبان بود و روستا‬
‫گرگی برای فاتحه بر خوان نشسته بود‬
‫فالی زدیم‪ -‬خوب نیامد‪ ،‬ولی بس است‬
‫بر بوته های سوخته باران نشسته بود‬

‫‪109‬‬
‫بیدار‬
‫در کوچه ها باد است و آواز شکستن‬
‫تکرار فریاد است و آواز شکستن‬
‫دیدی صدایی بر جدار سرد فردا؟‬
‫اینجا که بیداد است و آواز شکستن‬
‫امروز چشم انداز رویاهای شیرین‬
‫تصویر فرهاد است و آواز شکستن‬
‫از لحظه ی آوار آن دیوار سنگی‬
‫آئینه در یاد است و آواز شکفتن‬
‫خف برده ایم اینجا میان خواب و رویا‬
‫در کوچه ها باد است و آواز شکستن‬

‫‪110‬‬
‫دیوانه می شوم‬
‫در خواب دیدم از همه بیگانه می شوم‬
‫تعبیر کرده اند که دیوانه می شوم‬
‫خود را به انتهای غروبم رسانده ام‬
‫حاال که از خیال تو بیگانه می شوم‬
‫باور نکردنی است به قرآن‪ ،‬اگرچه من‬
‫هر شب بروی دست تو ویرانه می شود‬
‫می دانم از بهار که برگردی این سفر‬
‫با ابرهای سوخته هم خانه می شوم‬
‫بی کفش و سر برهنه‪ ،‬از این لحظه فکر کن‬
‫دیوانه ات نبودم و دیوانه می شوم‬

‫‪111‬‬
‫دریغ کردن‬
‫نه از غروب که اندوه دودمانش را‬
‫سروده بود و غوغای هفت خوانش را‬
‫دریغ کن که زمین هم دریغ خواهد کرد‬
‫از این قبیله ی بی درد آب و نانش را‬
‫چه روستای غریبی که گرگ و میشش را‬
‫به شب رساندم و نشناختم شبانش را‬
‫هنوز تشنه ی خود بود مانده ام آخر‬
‫چگونه تاب نیاورد آسمانش را‬

‫‪112‬‬
‫فراموشی اکنون‬
‫من که مثل یک غروب مبهم از دل تنگیم‬
‫آسمانی مانده روی شانه های سنگیم‬
‫بعد از این وقتی که بی تاب نگاهت می شوم‬
‫رعشه می گیرم کنار شعله از دل تنگیم‬
‫راستش دیگر من از تکرار این تصویرها‬
‫هم نشین سایه در آئینه های زنگیم‬
‫باز «اکنون» در فراموشی است بگذارید من‬
‫سر بگیرم در پناه آخرین بی رنگیم‬
‫خسته از تاوان عشقم کاش در تکرار فصل‬
‫ماه می رقصید در شب های بی آهنگیم‬
‫در بیابانت گرفتم سر بگیرم بعد ازین‬
‫گریه می آید غرور سنگ را بر لنگیم‬
‫دیشب احساس خودم را پشت در نشناختم‬
‫آه شاید من حریم قلب های سنگیم‬

‫‪113‬‬
‫دیوانه‬
‫خواب دیدم سنگ ها نفرین به حالم می کنند‬
‫آخر اینچا بچه ها عاقل خیالم می کنند‬
‫هیچ کس بغض غریبم را به طوفان هم نگفت‬
‫دیگر این صحرا نشینان پایمالم می کنند‬
‫روی تندیسم که طرح زخم بود و التهاب‬
‫شعله ای رسم از صدای بال بالم می کنند‬
‫آنقدر ماندم که بعد از روزهای واپسین‬
‫خواب های کودکی از هم سوالم می کنند‬
‫گیرم از نسل قفس باشم ولی این کوچه ها‬
‫از چه محو زوزه ی گرگ و شغالم می کنند‬
‫ریختم آهسته روی دست های حیرتم‬
‫مثل وقتی که دو چشمت بی خیالم می کنند‬

‫‪114‬‬
‫پناه‬
‫آخر به شب رساندی تقدیر خسته ات را‬
‫حاال چگونه دیدی بال شکسته است را‬
‫می دانم آسمانت فصل پرنده اش نیست‬
‫دیگر نمی شناسی مرغان خسته ات را‬
‫با شانه ی کبودت از تازیانه گفتند‬
‫وقتی غریب دیدند دستان بسته ات را‬
‫ای درد اگر گذشتی از غربت سکوتم‬
‫سر کن برای طوفان خشم نشسته ات را‬

‫‪115‬‬
‫چه فایده‬
‫این اشک ها که فرصت خوابم نمیدهند‬
‫تسکین چرا به حال خرابم نمیدهند‬
‫موالی من کجاست‪ ،‬خدایا چه می شود؟‬
‫دیوارهای کوفه جوابم نمیدهند‬
‫ای چاه لب مبند که درهای آسمان‬
‫راهی در آن ترنم نابم نمیدهند‬
‫من کربال نبوده ام اما در این دیار‬
‫حتی به دست حرمله آبم نمیدهند‬
‫انگار مرده ام که سفیهان گور زاد‬
‫دیگر به جرم عشق عذابم نمیدهند‬
‫گیرم هنوز کودکم اما چه فایده‬
‫وقتی که دست های تو تابم نمیدهند‬

‫‪116‬‬
‫کمان‬
‫بر گرده ی زمین به کشاکش نیامده بودم‬
‫فتنه نکن به سوگ سیاوش نیامده بودم‬
‫چندین عقاب خون مرا شیهه می کشند‬
‫من که برای بردن آتش نیامده بودم‬
‫بیهوده از خیال شبم چهره می کشی‪ -‬ای کاش‬
‫در یاد این تبار عصاکش نیامده بودم‬
‫می ساختم کمانی از اندامتان‪ -‬اگر این سان‬
‫بی دست بر جنازه ی آرش نیامده بدم‬

‫‪117‬‬
‫خودخواهی‬
‫خودخواهی تو بد بود خود خواهی تو بد کرد‬
‫دیدی چگونه آخر عمر مرا سر آورد‬
‫دیگر غرور ما را باور نمی کند عشق‬
‫دیگر به گریه ی ما راضی نمی شود درد‬
‫بعد از نگاهت انگار در این هوای ساکن‬
‫خاکسترم زیادی است امشب دوباره برگرد‬
‫باید تمام می شد دل تنگی شبانم‬
‫اما دوباره دیشب در دره ها سحر کرد‬

‫‪118‬‬
‫کشاکش‬
‫افسانه ات مرا به کشاکش گرفته است‬
‫مژگان کشی مکن‪ ،‬دلم آتش گرفته است‬
‫نفرین به یال مان زده ایم‪ ،‬این قبیله هم‬
‫قابی به زخم های تبارش گرفته است‬
‫تهمینه ی سیاه به افسانه ات ببر‬
‫خونی که دست های کمان کش گرفته است‬
‫باید به گرد صاعقه می سوختی مرا‬
‫وقتی که عشق ریشه در آتش گرفته است‬

‫‪119‬‬
‫تاوان‬
‫می خواهم امشب بسوزم‪ ،‬می خواهم امشب بمیرم‬
‫می خواهم از سرنوشتم تاوان خود را بگیرم‬
‫من یأس بی سرپناهم‪ -‬پرورده ی یک گیاهم‬
‫می جوید از متن طاعون تن پوش خود را ضمیرم‬
‫قصدت همین بود؟ موجی‪ ،‬سرگشته در خواب‪ ،‬اما‬
‫ای کاش تندیس کوری می ساختی از ضمیرم‬
‫می تابیم در نی و اشک‪ ،‬این رسم آهن گری نیست‬
‫بگذار دور جهان را قابی از آتش بگیرم‬
‫من تاب رفتن ندارم در تشت خونین سرم را‬
‫می گیری و سرد و غمگین می ایستی در مسیرم‬
‫دل شانه گیرم تهی کرد یک روز از سر نوشتم‬
‫حتی اگر زهر هم هست حاال دگر می پذیرم‬

‫‪120‬‬
‫سکوت‬
‫با من نمی گوید از عشق دیوانه ای بی خیالم‬
‫انگار باید همیشه از روزگار بنالم‬
‫دربان نوحم مبادا بیرون کشد گردبادم‬
‫چوپان شیرم مبادا در خون بگیرد شغالم‬
‫سیمرغ مستم که تا قاف می گستری ناله ام را‬
‫ققنوس پیرم که آتش می ریزی از بال بالم‬
‫‪ :‬یک کودک سال خورده‪ :‬یک کولی بی ترنم‬
‫پیران افسانه ات را می آوری در مثالم؟‬
‫آری پرستوی غمگین فردا چقدر آفتابی است!‬
‫اما تو با کوچ خو کن من با همین روز و حالم‬
‫شاید تمام غزل ها از ذهن من رفته باشند‬
‫شاید برای همیشه مردم بگویند اللم‬

‫‪121‬‬
‫قاب های گریزان‬
‫آخر غبار عشق به انسان پناه برد‬
‫دریاچه ی غریب به طوفان پناه برد‬
‫تعبیرهای مبهمی از عشق می کنند‬
‫باید به قاب های گریزان پناه برد‬
‫دیگر مگر خدا به کرامت بایستد‬
‫ادریس هم به خانه ی شیطان پناه برد‬
‫بر سرنوشت این رمه گرد خیانت است‬
‫از لحطه ای که گرگ به چوپان پناه برد‬
‫دیوانه ی مرا به هیچ نگیری که حزن موج‬
‫گم کرد و چون گدا به سلیمان پناه برد‬
‫آشوب می کنی که چه؟ آتش که نیستم‬
‫گیرم زمین به خواب زمستان پناه برد‬
‫بیهوده ایم بر تف این آتش سیاه‬
‫نمرود هم به رحمت باران پناه برد‬
‫سرو از غبار می کشم اما چه فایده؟‬
‫وقتی عقاب خسته به زندان پناه برد‬
‫شهر بی افسانه‬
‫این قدر در این ریاضت خانه زنجیرم مکن‬
‫خسته ام در شهر بی افسانه ات پیرم مکن‬
‫چون حباب از موج می گیرم سراغ زیستن‬
‫با غبار روزهای رفته دم گیرم مکن‬
‫با سبوی سنگینم هر لحظه فالی می زنم‬
‫آتشی دارم در این افسانه دلگیرم مکن‬

‫‪122‬‬
‫یأس بی تردید خاکم‪ ،‬کولی بی سرنوشت‬
‫فصلی از بی تابیم‪ ،‬بیهوده تحقیرم مکن‬
‫بر زمینت بال می ریزد خیال خسته ام‬
‫بعد از این با خواب این دیوانه تعبیرم مکن‬

‫‪123‬‬
‫آهنگ‬
‫دارد کسی به خانه ی من زنگ می زند‬
‫حتمًا برای مرده ام آهنگ می زند‬
‫دیگر صدای خنده اش از حد گذشته است‬
‫دستی که بر جنازه ی من چنگ می زند‬
‫تابوت کهنه است که باشد برای چه؟‬
‫خورشید با کنایه بر آن زنگ می زند‬
‫همسایه هم که رسم فراموش کرده است‬
‫دارد به سایه های شما سنگ می زند‬
‫این از خدا گذشته ی سرگشته در غبار‬
‫حتی به چشم های تو نیرنگ می زند‬

‫‪124‬‬
‫افسانه‬
‫دیگر سری افسانه بر این دار ندارد‬
‫این معرکه آئینه نگهدار ندارد‬
‫حق دارد اگر روز و شبم بیشتر از این‬
‫تاب نفس آلودن کفتار ندارد‬
‫ای خشم قدیم از دم این چله نریزی‬
‫این زال جگر سوخته آزار ندارد‬
‫بیهوده ام از حزن تگرگ این همه اما‬
‫این جنگل فرسوده تبر دار ندارد‬
‫سروی به کف آبله دادیم که برگرد‬
‫گردی است که این قافله انگار ندارد‬

‫‪125‬‬
‫آرزوی خدایان‬
‫دریا تهی است ماهی افسانه مرده است‬
‫حتی بهار هم گره با مرگ خورده است‬
‫اینک نخست زاد تمام گذشته ها‬
‫خود را به آرزوی خدایان سپرده است‬
‫دیگر مگری عشق‪ ،‬تبر زین کهنه ام‬
‫در خانقاه گم شده ات زنگ خورده است‬
‫آن سان گریستم که تگرگ و گیاه را‬
‫بی تابیم به هیئت دریا سپرده است‬
‫برگشتم از کبود شدن‪ ،‬بس که آفتاب‬
‫اندوه بر غرور سیاهم فشرده است‬

‫‪126‬‬
‫ویران شدن‬
‫از بس این خاک بر آسوده ی طوفان شده است‬
‫ریشه در ریشه ام اندوه بیابان شدن است‬
‫دیگر انگار ندارد دل برپا ماندن‬
‫بغض فرسوده ام آماده ای ویران شدن است‬
‫آفتابم که سیاه همه ی حادثه هاست‬
‫اینک آویخته ی خواب پریشان شدن است‬
‫در کدام آبله آغوش کند عربده ام‬
‫که تمام تنم آئینه ی حیران شدن است‬
‫گره بر یأس بهارم زدی اما دیری است‬
‫خاک این باغچه بی تاب زمستان شدن است‬
‫بس که بوی گل نفرین شدن دارد این شهر‬
‫بعد از این خوب ترین خاطره شیطان شدن است‬
‫صبح بی حادثه مجنون مرا می شکند‬
‫بغض فرسوده ام آماده ی طوفان شدن است‬

‫‪127‬‬
‫شبنم سیاه‬
‫دریا نشت یال پریشانی مرا‬
‫آبی نکرد خانه ی ویرانی مرا‬
‫دورم مکن‪ -‬ستاره ام از بوی یأس و اشک‬
‫گم کرده است قرعه ی چوپانی مرا‬
‫دیری است مرده ام‪ ،‬کسی اما نمی برد‬
‫از این دیار روح بیابانی مرا‬
‫افسانه ام سرآمد و باور نمی کنند‬
‫این کوچه ها ترنم بارانی مرا‬
‫گفتم که سنگ می کند این شبنم سیاه‬
‫فانوس های قلعه ی طوفانی مرا‬
‫آنقدر عاشقی که فراموش کرده ای‬
‫پروازهای کوچ زمستانی مرا‬
‫گاهی برای عربده گاهی برای آه‬
‫می سوزی آشیانه ی حیرانی مرا‬

‫‪128‬‬
‫دورم کنید‬
‫از سایه ها غریب ترم در دیارتان‬
‫دورم کنید یک سره از انتظارتان‬
‫هر چند سوختم‪ ،‬ولی احساس شبنمی‬
‫می آورم به کوچه ی دور از بهارتان‬
‫از رقصتان کبود کبودم خدای را‬
‫تا فرصت است دور شوم از کنارتان‬
‫می رفتم از همیشه ی دل گیرتان ولی‬
‫انگار باز گم شده ام بر مدارتان‬
‫دیگر شما و سوخته های ستاره ام‬
‫از این به بعد کار ندارم به کارتان‬

‫‪129‬‬
‫گیرم بهار‬
‫گیرم بهار‪ ،‬شوق دمیدن نمانده است‬
‫دنیا شکوفه‪ ،‬رغبت دیدن نمانه است‬
‫ای ابر دل گرفته میا شوب این قدر‬
‫در این دیار امید دمیدن نمانده است‬
‫ای کاش خاطرات فراموش می شدند‬
‫نایی برا آه کشیدن نمانده است‬
‫رستم‪ ،‬حماسه ی تو به پایان خود رسید‬
‫دیگر دلی برای تپیدن نمانده است‬
‫این شیوه ی تو نیست چرا فکر می کنی‬
‫در جاده آرزوی رسیدن نمانده است‬
‫وقتی گذاشتند بنالم که نیستم‬
‫حتی گلی برای نچیدن نمانده است‬

‫‪130‬‬

You might also like