Professional Documents
Culture Documents
اینکه روایت را ترکیبی ببینیم از اجزای بنیادین .اجزای بنیادینی که ماخوذ از طبیعت هستند .جاری اند و در تمام جلوه
های عینی طبیعی به چشم میخورند.
خطوطی که زیر ساخت اصلی این اشکال بنیادین هستند .در عین حال و به طور همزمان ،به مخاطبشتاکید دارد و یاد
آوری میکند که ترکیب این اشکال بدون معماری و مهندسی ،ماهی مرکب را نخواهد ساخت .در روایاتی از این دست که
نمونه های بسیاری از آن را در ادبیات ،سینما و تلویزیون سراغ داریم؛
از ۱۹۸۴اورول و میرای کریستوفر فرانک تا فیلم دونده ی هزارتو ) (maze runnerو یا حتا سریال برجسته ی دنیای
غرب ( )west worldما با کلیتی واحد و در عین حال کلیشه شده مواجهیم .حال به شکل بیان رئالیستی باشد یا
سوریالیستی ،تم اجتماعی داشته باشد یا سیاسی .کلیت کلیشه ای که از روایت ،مخاطب را به سمت یک اَبَر روایت
هدایت میکند .ابر روایتی که از محور استعاره و جزء نگاریهای استعاری /نشانگانی مدامن بر یک نقطه تمرکز دارد .یک
کالن استعاره .که آن هم چیزی نیست جز جامعه ی واحد ،بزرگ و متکثری که تحت نظارت و کنترل مستقیم جامعه ی
بسیار کوچکتر در قالب قدرتی واحد است .
کالن استعاره ای که یاد اوری میکند روایت مستقل و فردی ما در مقام انسان ،منحصر و محدود به معماری و مهندسیای
است که به راحتی قادر به تفکیک ،تغییر ،ویرانی و بازسازی تمامی اجزای آن میباشد .کالن استعاره ی کلیشه ای که
مدامن به مخاطبش نهیب میزند که فراموش نکند بنا بر خواست فردی خودش ،زندگی نمیکند .فریاد میزند که خواست
فردی و انسانیش در گرو خواست بزرگتریست .خواست قدرت.
تمرکز بر یک مفهوم یا کانسپت مستقل و یا بعضن تکراری ،تمامی ارکان روایت را ناخواسته در خدمت همان مفهوم قرار
میدهد .که این به آن معناست که تمامی اجزای اثر ناگزیر از ارتباط با آن نقطه ی ثقل مرکزی میباشند .به هر شکل و
فرمی که پالت داستان طرح ریزی شده باشد .و باز این به ان معناست که ما با کلیتی واحد در قالب یک ساختار مواجهیم.
اما به طور خاص در مواجهه با این ساختار واحد ،یعنی در مواجهه با ساختار روایت بازی مرکب ،نباید فراموش کنیم که
علیرغم کلیشه ای بودن کلیت استعاری /مفهومی ،این اثر قادر بوده که به شکل چند باره مخاطب جذب کند آن هم نه
به میزان اندک یا خاص .بلکه بیشمار در اندازه ای که بازی مرکب در این روزها دومین پاندمی جهانی پس از ویروس کرونا
به شمار میرود .پس برای درک بهتر ساختار ان نباید از دو امر مهم ،در تحلیل ،خوانش و نقد آن مغفول ماند .اول
جداسازی تدقیقی اجزای اثر به شکل جزء نگارانه و دوم خوانس دیالکتیکی روایت ،یعنی حرکت از جزء به کل روایت و
بالعکس آن پس برای شروع ابتدا ساختار را یک برانداز کلی میکنیم و پس از ان روی اجزا ،از نشانگان درون متنی تا
ارجاعات بینا متنی و برون متنی ذره بین میگذاریم .روایت داستان بازی مرکب از حیث دراماتیک ان و به طریق مرسوم
با یک پرولوگ یا پیشگفتار آغاز میشود .پرولوگ نخ نما و تکرار شده ای که ما را وارد قصهی اصلی میکند .
مرد جوان فقیری که با مادر بیمار خود زندگی میکند .همسرش او را رها کرده و تنها فرزند دخترش اکنون تحت حزانت
ناپدری جدید است .تنها آرزویش رسیدن به پول برای باز پس گیری حزانت فرزند و سر و سامان دادن به زندگی خود و
مادرش است .روایتی که در اکثریت قریب به اتفاق ژانر رئال اجتماعی با ان مواجهیم .در آغاز این قصه شخصیت اصلی یا
قهرمان قصه ی ما با درخواست پول تو جیبی از مادرش و دیالوگی از طرف مادر ،که تولد نوه اش را به پسرش یاد اوری
میکند ،ما با این پیش در امد وارد داستان میشویم .کنش های آغازینی که قرار است منجر به کشمکشهای دراماتیک در
روند داستان شود از همان ابتدا ،اِعراب گذاری میشوند .به گونه ای کاملن رمزگانی .مثل ورود اعداد ۶و ۸که در نقطه
عطف و بند آغازین داستان ،اعداد اصلی رمز کارت مادر گی هون (قهرمان داستان)و تاریخ تولد دخترش است.
اعدادی که در سکانسهای بعدی منجر به برنده شدن گی هون در شرط بندی مسابقات اسب سواری میشوند .تا اینجا در
میابیم .فصل اول در اپیزود آغازین بنایش را بر یکی از مضامین نُه گانه ی درام به شکل کالسیک آن میگذارد .مضمون
فقر که ستون فقرات بسیاری از روایتها در ژانر آثار اجتماعی ورئالیست اجتماعی ست .ژانری که به شکل غالب ،برآیند آن
چیزی به جز تراژدی نیست .که البته در این مجال ما ترجیحن از این تحلیل فاصله میگیریم.
عنوانی که برای شروع ،با اعداد ۶و ۸مسیر سبز را برای قهرمان هموار میسازد .اعداد تاریخ تولد فرزند .فرزندی که دلیل
اصلی زندگی پدر و بهانه ی شیرین مادر بزرگ یا مادر قهرمان است .مادری که دومین دلیل شخصیت اصلی داستان ماست
برای زندگی .نماد استقامت ،شکستن و خمیدگی در برابر فقر .به سرعت در سکانسهای بعدی و پس از برد شیرین گی
هون در شرط بندی ،سر و کله ی طلبکاران پیدا میشود و به شکل همزمان سارقی که تمام پول برده را صاحب میشود .
سارقی که نقش دوم روایت است .دختری به نام کانگ سبیوک .به سرقت رفتن پول و حمله ی دار و دسته ی طلبکاران
گی هون بهانه ی اصلی ورود شخصیت ما به درون مجرای اصلی روایت است .
بهانه ای برای ورود به بازی مرکب .بازی مرکبی که معماری ان از اشکال بنیادین هندسی ست .بازی مرگ و زندگی.
شخصیت بر آشفته و گریخته از اولین مهلکه ،مهلکه ی مرگ که توسط طلبکاران ایجاد شده ؛ و مال باخته ای که تمامی
در آمدش از پیروزی در شرط بندی را از دست داده به شانس دوم میرسد .شانسی که دار و دسته ی قدرت به او داده اند
.طلبکاران او را نمیکشند و به او فرصت جبران میدهند .تا اینجا روایت سعی دارد در دو گانه ی مرگ و زندگی /پیروزی
و شکست ،با تکیه بر عنصر شانس و احتماالت روایت را پیش ببرد.
هدیه تولدی که باز هم با تکیه بر عنصر شانس از دستگاههای شانسی شهربازی به دست می آورد .تا ورود نشانه ی کلیدی
دوم .فندکی به شکل یک کلت اسباب بازی که به دخترش میدهد .کلتی که نه به شکل مرسوم آن و به تعبیر چخوفی آن
قرار است شلیک کند .کلتی که قرار است بسوزاند .و در دستان کودک پس از باز کردن هدیه همانقدر بی معنا و مضحک
است که در جهان واقع.
کنشها یکی پس از دیگری چراغها را سبز و قرمز میکنند .به شخصیت اصلی ما دستور حرکت و ایست میدهند .عنصر
شانس یا احتماالت ،گرداننده و مجری وقایع هستند .چراغ سبز بعدی قرار است مسیر فرعی به اصلی را تغییر دهد .در
ایستگاه مترو که خود داللتی بر این خوانش است .پیدا شدن مردی که پیشنهاد یک بازی به گی هون را میدهد.
بازیای که بردش در هر دست ۱۰۰هزار وون کره به همراه دارد و باختش چون گی هون پولی ندارد ،سیلی خوردن.
چراغ سبز دوم ،داللتی فرا متنی به همراه دارد .قانون معامله یا بده بستان .سیلی بخور و پول بگیر.
خرد شدن ،شکستن و تحقیر در ازای هموار شدن مسیر زندگی به واسطه ی عنصر اصلی یا همان پول .بهای زیستن
شکستن است .شکستن با یک سیلی ۱۰۰هزار تا می ارزد .پس شکست های بزگتر رقم سنگین تری دارد .پس مرگ هم
قیمت دارد .فرامتنی که زیرکانه به مخاطب نهیب میزند در جهانی که حضور داری تنها معادل یک عددی .قیمت داری و
همانند کاال قابل خرید و فروشی .گی هون سیلی میخورد و ۱۰۰هزار وون را دریافت میکند.
فروشنده به او یک کارت ویزیت میدهد که سه شکل هندسی مربع مثلث و دایره روی آن حک شده است .و از مسابقه
ای با جایزه ی بسیار بزرگتر میگوید .به خانه برمیگردد با خرید ماهی که تنها ابزار ارتزاق مردم محله اش است .در حین
غذا خوردن متوجه میشود دختر و همسرش با ناپدری جدید قصد مهاجرت به امریکا را دارند .اولین دو راهی که قهرمان
داستان ما بر سر ان قرار میگیرد .دوراهی زندگی یا مرگ .مرگ بدون دختر کوچکش و مادری که چشم به راه اوست و یا
شرکت در یک قمار ناشناخته و بازپس بگیری تمامی حقش از زندگی و ادامه ی آن .تصمیم میگیرد در مسابقه شرکت
کند.
اپیزود اول با ورود گی هون به دنیای ناشناخته بازیها ادامه میابد .دنیای پر تعلیقی که با اعداد رمزگذاری شده اند .تا اینجا
دو گانه های جاگذاری شده درون متن ،به خوبی حرکت کرده اند و قصه را پیش برده اند .حال این فرایند دو گانه سازی
خیر و شر قرار است مابین اعداد ،سیر دیالکتیکی خود را آغاز کنند .بعد از بیهوشی در مسیر و چشم باز کردن خود را در
میان انسانهای شماره گذاری شده میبیند و اولین فردی که نظر او را جلب میکند اولین شماره است .پیرمردی با شماره
ی یک .و پس از نگاه به صفحه نمایش روی صفحه آنن در می یابد نفر آخر است .آخرین شماره .۴۵۶شماره ی یک ،
پیرمردی که در حال شمارش افراد به صورت دستی و دانه دانه است .دانای کلی که بعدتر میفهمیم درون روایت خزیده و
استتار کرده است.
نفر اول رقابت .گرداننده و طراح .مجری .خردمند و حاکم .به تعبیری خدای روایت .شخصیتی که پردازش آن درون متن
اتفاق نمی افتد .درک و قضاوتش واگذار میشود به خود مخاطب .این را بعدتر آرام آرام متوجه میشویم.
شماره ی ۱۰۱گنده الت خالفکاری که رهبر یک باند تبهکار است و شماره ۰۶۷دختر سارقی که پیش تر با او آشنا شده
ایم .کانگ سبیوک ،دختر مهاجری از کره شمالی .که ارتباطش با دار و دسته ی خالفکاران آشکار میشود .شماره ۲۱۸
،چو سانگ وو ،هم محله ای ،هم کالسی و رفیق دوران کودکی گی هون که پس از اعتراض به روند شکل گیری بازی
اطالعات شخصی و محرمانه ی زندگیش بر روی مانیتور اشکار میشود .به همراه اطالعات شخصی دیگر بازیکنان معترض.
بازیگردان اولین گره را باز میکند .ما شما را میشناسیم .رصد کرده ایم و بر جریان زندگیتان اشراف داریم .شما شکست
خورده اید .تا لحظه شروع اولین بازی همه چیز در حالت تعلیق است .بازی اول اغاز میشود.
حرکت از مبدأ به سمت خط پایان .حرکتی که فرمان آن توسط یک عروسک بزرگ صادر میشود .بازی سرعت عمل ،
انطباق ذهن و بدن و هوشیاری را به چالش میکشد.
در گام نخست هر کس پس از فرمان ایست حرکت کند ،حذف میشود اما در روند حرکت داستان اولین آن ِ غافلگیری
روایت شلیک میشود .بازیکنانی که تکان خورده اند در جا مورد اصابت گلوله قرار میگیرند و میمیرند .به سرعت اضطراب
تشویش و ترس جای خود را با فضای کودکانه و طراحی شده ی مجموعه ،عوض میکند .جمعیت به صورت گله ای به
طرف درهای خروج فرار میکند و یکی پس از دیگری کشته میشود .گی هون تنها تمرکزش بر هم محله ای و هم کالسی
قدیمش است .نفر اول ریاضیات ،نابغه مدرسه و تنها نقطه امید سونگ گی هون تا لحظه سقوط که با دخالت شماره ۱۹۹
،نجات می یابد .مهاجری از جامعه ی مسلمانان خاور میانه .از پاکستان .با نام علی.
اپیزود اول با حذف ۲۲۵بازیکن به پایان میرسد و کالن استعاره ی روایت شروع به آشکار شدن میکند .روایت استعاره ای
ست از تاریخ و تمدن انسان .تاریخ و تمدنی که در انحصار قدرتهای مختلف ،فردیت ،کرامت ،آزادی و اعتبار انسان را تا
اندازه ی یک عدد ،تقلیل داده است .قدرت برتری که بر ابعاد گوناگون زندگی انسانها سلطه دارد .هژمونی محض !
انسانها را به بردگی میگیرد و آنها را بدل به ابزاری برای رفاه و سرگرمی خود میکند .فرایند انقیاد ،به معنای تمام آن.
تا اینجا طرحواره و کانسپت کلی شاید هیچ چیز تازه ای حتا برای مخاطب عام به همراه نداشته باشد و تکرار ان نیز حتا با
یک پرداخت موفق ،سینمایی و کم اشتباه ،برای مخاطب حرفه ای سینما هم خسته کننده باشد .اما نقطه ی قوت این
درام در پرداختن به چراها و چیستی های این کالن استعاره است و یا بیان جزییات به صورت نشانگانی و نمادین .به لحاظ
هستی شناسی (انتولوژی) چیزی بر پیکره ی متن آویزان نیست که تازه باشد اما نگاه معرفت شناسانه (اپیستمولوژیک) ای
که جزء به جزء پیکره را تشکیل داده است قرار است تا حدودی متفاوت باشد.
پس از پایان بازی اول و اعتراض گسترده ۲۰۱شرکت کننده ی باقی مانده ،استفاده از قانون لغو مسابقات به میان می آید
و جمع آراء برابر میشود ۱۰۰ .در مقابل . ۱۰۰که با تک رای شماره ی یک ( خالق مسابقات) بازی لغو میشود و شرکت
کننده ها بار دیگر در دنیایی از اعداد الیتناهی رها میشوند .جهانی که داستان برای ما ترسیم کرده است .انسانها به مثابه
اعداد و سرنوشتشان به مثابه احتماالت نامعلوم که به شیوه ی باینری و دو دویی مدامن تغییر و افول میکند .تا جایی که
از دامنه ی اعداد حذف میشوند .جوامع انسانی به مثابه مجموعه ها و زیرمجموعه های ریاضیاتی .بر گستره ای از احتماالت
که ان هم خود توابع گوناگونی از اعداد را خلق میکند .اعدادی که تناسباتشان زیر ساختها و مبانی اصلی اشکال هندسی
هستند .داستان بر خالف کلیشه ی مفهومی اش ،جزییاتی را تبیین میکند که در آثار دیگر به سختی ردی از انها به دست
می آید .گویا تمام هستی را معماری از پیش طراحی شده ای میداند که اجزای داخلی عمارتهای آن به دست معماران
کوچکتر ساخته میشود.
اپیزود دوم جهنم نام دارد .جهانی که اعداد داستان در آن حتا به شمارش هم نمیرسند .تنها از قتلگاه خود گریخته اند
بدون آنکه دروازه ی هیچ بهشتی به رویشان گشوده شده باشد .بنابراین در این گذار به برزخی نمیرسند .از قتلگاه کوچکتر
به قتلگاه اولیه خود بازمیگردند .از جهنمی تازه به جهنم کهنه ی پیشین .اما اینبار با درکی تازه تر .یک فوکوس روایی
برای شخصیتها و مخاطبین ،همزمان .با پرسپکتیو بسیار کوچکتر .واضحتر ،صریح الهجه تر و دقیق تر .اینکه میدانند و
میدانیم اگر پولی نباشد زندگی ممکن نیست اما اینبار بدون هیچ امید و ارزویی .آرزویی که هر چند هم محال باشد ،اما
پذیرش و تحمل بار هستی را سبکتر و آسانتر میکند .بازیکن اینبار با بازگشتن به زندگی پیشین خود ،گویا دوباره زاییده
میشود .این را میتوان به زایش دوباره ی تراژدی نیز تعبیر کرد .تراژدی ی که قهرمان ان از یک نفر به ۴۵۶نفر افزایش
پیدا کرده است .تراژدی ی که واقعیت محض را انچنان عریان میکند که قصه های اموزنده را از یاد میبریم .مخاطب روی
خودش متمرکز میشود و هر انچه را به خاطر سپرده از یاد میبرد .مخاطب در برابر واقعیت عریان خود قرار میگیرد .و با
تک تک شخصیتها همذات پنداری میکند .چرا که گویی نمودی از خویشتن خود را درون روایت میگذارد.
آری بازگشت به جهنم ،برای گی هون با اوج گرفتن بیماری دیابت مادرش سوزاننده تر میشود .تالش میکند اتفاقات را
برای پلیس شرح دهد .پلیس نیروی نظامی و مسئول برقراری نظم و امنیت در تمدن امروزین ما .پلیسی که حتا از شنیدن
روایت گی هون عاجز است چه برسد به باور آن .تا اینجا روایت اسکلت اولیه اش را بنا کرده است و با ورود یک کاراگاه
پلیس که به دنبال برادر خود است ،ما با سازه های اصلی این ساختار مواجه میشویم.
آپارتمان برادر پلیس که پس از جستجوی آن ،کتابی در باب نقاشیهای رنه مگریت و تئوری آرزو از ژاک لکان در آن پیدا
میشود .سازه ها استوار تر میشوند .ورود لکان در مقام ارجاع بیرون متنی ،خوانش را عمیقتر میکند و برای مخاطبان
خاص روایت نوید بخش سِیری عمیق و شناخت شناسانه محور است .مخاطب را وادار به تاویل متن میکند.
ورود لکان در گام نخستین "من" را به تعبیر فرویدی از ساحت ایگو به سوژه تغییر میدهد ،سوژه ای که شاید پای منتقدان
فرانکفورتی ژاک لکان همانند یورگن هابرماس را نیز به تاویل و تفسیر متن باز کند .چرا که تئوری آرزوی لکان سعی دارد
از حیث نمادین و خیالی ،فردیت را به مثابه سوژه ای انکار شده از میان جامعه برگزیند و این در حالی ست که ناخوداگاه
را از جنس زبان میداند .اما سوژه ی فرانکفورتی ها از این پیوست روانکاوانه جدا می افتد و سوژه در سه محور فردیت .
جامعه و دولت تعریف میشود.
به عبارتی نویسنده تالش دارد ،اگاهی خود را به مخاطب هوشیارش گوشزد کند چرا که نویسنده بهتر از منتقدان میداند
کلیت روایتش کلیشه است .تکلیف روشن میشود دیگر شخصیتها به مثابه قهرمان یا ابر قهرمان دنبال نمیشوند .قرار نیست
بسان یک تراژدی کالسیک قهرمان وضعیت نابسامان را به سمت بسامانی و نظم هدایت کند .قرار نیست هامارتیا (نقطه
ضعف قهرمان در تراژدی که منجر به مرگ او میشود ) ی قهرمان او را به کشتن دهد و در به طور خالصه قرار نیست هیچ
نابسامانی به سر و سامان برسد .آری نویسنده با ارجاع به لکان قرار است روی دیگر سکه را آشکار کند .و بر واقعیت تمرکز
بیشتری داشته باشد .قرار است ببینیم جهنم پیش رو محصول خوانشی ست که از لکان یا دیگر پسا ساخت گرایان بر امده
است .قرار است برادر مفقوده ی پلیس ،باز گردد .برادری که محصول خوانش لکان است درون گستره ی داستان .برادری
که گویا آینه ی دروغین مگریت را درک کرده است و اینجاست که پیوست نظریه ی آیینه ای لکان را با آثار مگریت درک
میکنیم .استعاره ی تابلوی چشم انسان یا آینه ی دروغین از مگریت حتا با دیدن عنوان کتابی به نام او ،آنقدر به سرعت
تداعی میشود که مجالی برای فکر کردن به دیگر آثار او نمیماند .سورئالیسمی که سعی در جابجایی استعاره ها و خلق
پارادوکسها دارد تا بلکه به ساحت خیالین ناخوداگاه پا بگذارد .ساحت رویاها و آرزوها .اینجاست که تئوری ارزو از لکان
به کار می آید .هم به کار مخاطب و هم به کار نویسنده .و پیوندش را با شخصیت برادر مفقود پلیس آشکار میکند .این
رمزگان گره بنیادین این درام را در الیه های دوم و سوم از روایت پدید می آورد .ما منتظر یک دگردیسی در ساحت آرزو
هستیم .آرزویی که در خط روایی ما قرار است از کودکی سوژه آغاز و در محور واقعیت به مرز آشکارگی برسد.
نگاهی میکنیم به تعریف سوژه از منظر لکان که خود برگرفته از نگاه پدیدار شناس فرانسوی ،موریس مرلوپونتی ست و
با تعریفی که از سوژه ی کانتی یا حتا دکارتی داریم متفاوت است .و در ادامه با دو تعریف دیگر از ابژه و چشم ،مهمترین
کُد روایت را رمز گشایی میکنیم.
سوژه :سوژه به مجموعهای از جنبههای فیزیولوژیک و روانشناختی اطالق میشود که یک انسان را به عنوان «یک فرد یا
شخص» میسازند .یک سوژهی انسانی هم ابعاد جسمی دارد و هم ابعاد روانی و عاطفی.
ابژه :یک شخص واقعی یا یک شئ بیرونی که سوژه آن را میبیند یا از نظر روانی و احساسی روی آن سرمایه گذاری
میکند.
چشم :در نظریه لکان ،چشم فقط به عنوان عضوی از بدن تلقی نمیشود ،بلکه به عنوان دریچهای است که سوژه از طریق
آن با دنیای بیرون ارتباط برقرار میکند .سوژه از طریق چشم خود ،بر روی ابژه تاثیر میگذارد و در مقابل از آن تاثیر
میپذیرد.
اکنون اگر این تعاریف را در ذهن داشته باشیم ،پی میبریم چرا در نمای اتاق برادر مفقوده ی پلیس ،کتاب رنه مگریت
قرار گرفته است و چرا اولین اثری که از مگریت تداعی میشود همان اثر معروف چشم انسان ،یا آئینه ی دروغین است .در
ادامه میخواهم شما را با مفهوم تازه تری از لکان آشنا کنم ،نگاه خیره! نگاه خیره همواره از جانب ابژه است و چشم طبیعتا
در سمت سوژه .لکان در شکاف بین این دو ،حوزه اسکوپیک را قرار میدهد که مابین سوژه و ابژه قرار میگیرد .ما فقط از
یک نقطه قادر به دیدن هستیم ولی از همهی نقاط در معرض دید هستیم .در واقع ابژه نسبت به ما در بسیاری از موارد
برتری دارد .به عبارتی ابژه بر سوژه اشراف دارد .سوژه تصور میکند که همواره باقیماندهای از جانب ابژه هست که او قادر
به رویت آن نیست .به عالوه ،لکان از رابطهی اسکوپیک هم صحبت میکند که این رابطه خود نگاه خیره را به مثابهی
ابژهی (آ-کوچک) تثبیت میکند ،همان ابژهای که فانتزیهای سوژه از آن نشأت میگیرد .در واقع سوژه در حوزهی
اسکوپیک خودش را به مثابهی ابژه تجربه میکند ،چرا که زیر نگاه خیره قرار دارد.
در حقیقت نگاه خیره ،آن حس مرموزی است که وقتی سوژه به ابژه نگاه میکند ،گویی ابژه هم به سوژه خیره شده است
و در نگاهش شیطنت یا میلی نهفته است .نگاه خیره ،در واقع تلهای است از جانب ابژه تا سوژه را به دام خود گرفتار کند.
ورود حساب شده و سنجیده ی این دو کتاب در اپیزود دوم ،نوعی از ارجاعات بیرون از متن است که امکان خوانش از
منظر لکان را برای ما فراهم کرده .و قرار نیست مخاطب تیز بین به سادگی از کنار آن عبور کند .پس در ادامه با کلیت
مفاهیم لکانی به شکل خالصه آشنا میشویم و خواهیم دید در متن روایت و با تحلیل نشانگان درون متنی ،این منظر به
کار می آید یا تنها نوعی دست و پا زدن بیهوده ی نویسندگان برای فرار از اتهام کلیشه ای بودن است.
تصویر :در نظریه لکان ،تصویر نوعی دام یا تله از جانب نگاه خیره است که بیننده را در یک موقعیت فرضی از چشم قرار
میدهد.
میل :در نظریه فروید و لکان ،میل به معنای تمنا و آرزوی سوژه برای یک ابژهی اساسا گمشده است.
ابژه آ کوچک :در نظریه لکان ،به ابژهی دست نیافتنی میل اطالق میشود .گاهی هم ابژهای است که میل را به وجود
میآورد .آ کوچک به معنای دیگری است.
حوزه اسکوپیک :فضایی انتزاعی و روانشناختی است که مابین سوژه (چشم) و ابژه (نگاه خیره) قرار میگیرد .سوژه به
طور ناخودآگاه تصور میکند که همواره باقیماندهای از جانب ابژه هست که او قادر به رویت آن نیست و از دید او پنهان
شده است.
دیگری :نمایندهی انسانهای دیگر است :سایر سوژههایی که فرد در زندگی اجتماعی با آنها مواجه میشود .اما از دید
لکان ،معانی دیگری هم دارد .زبان و قراردادهای اجتماعی که بر اساس قانون وضع شدهاند.
چشم اهریمنی :حرکت ابژه را متوقف میکند .طبیعت و ذات مرموز و ویژگی تهدیدآمیزی دارد که ابژه را فریز و مسخ و
بی دفاع میکند تا او را در دام خود گرفتار کند یا به شکار آن بپردازد.
اپیزود جهنم ،با توجه به تعاریف موجود که تا حد امکان ساده شده اند قابلیت خوانش از منظر لکان را پیدا میکنند .و
البته رویکرد ما ساختار انگارانه و متن محور است .یعنی بدون ورود آن دو جلد کتاب ،در خانه ی برادر مفقود پلیس
داستان ،این خوانش نوعی خوانش تاویلی و بیرون از متن بود .به داستان باز میگردیم .به جهنم کهنه ی پیشین یا جهانی
که سوژه ها از ادامه ی راه در ان باز ایستادند .تاکید میکنم اینجا دیگر گی هون یا دیگر شخصیتها در ذهن مخاطب ،تفاوت
چندانی ندارند .البته از منظر لکانی آن .بلکه ما با سوژه های سرگردانی مواجهیم که تقریبن نیمی از آنها قتل عام یا به
عبارتی حذف شده اند .تنها چیزی که از آنها با قی ست مبلغ پول ۱۰۰میلیون وون کره است که در گویی شیشه ای
درست در مرکز سالن استراحت بازیکنان قرار دارد .حال بیاییم تصور کنیم آن نگاه خیره ای که پیشتر تعریف ساده ی ان
را ارایه دادیم یا همان نگاه خیره ای که از جانب ابژه اتفاق می افتد .درست همین گوی شیشه ای در مرکز سالن استراحت
بازیکنان است .گوی شیشه ای که با حذف ۲۲۵بازیکن اکنون حاوی مبلغ ۲۲میلیارد و ۵۰۰میلیون وون است .مبلغ
هنگفتی از پول نقد که حتا نیمی از ان زندگی بسیاری از قربانیان ما را تغییر میدهد.
پول ،ابژه ی نمادینی درون یک گوی شیشه ای که اینجا نگاه تمام سوژه های سرگردان داستان روی آن دوخته شده است
.به عبارتی سوژه مسخ این نگاه خیره ی ابژه شده است ،ابژه یا همان ابژه ی a .میلی که تنها میل بازمانده ی سوژه های
مسخ شده است .سوژه از طریق چشم غرق در نگاه خیره شده است .درست در فضای اسکوپیک و این همان چیزی ست
که از منظر لکان تصویر نام دارد .یک موقعیت فرضی که داستان ما درست در همین موقعیت اتفاق می افتد .در اینجا
نگاه اهریمن یا چشم شیطان را چه در نظر داشته باشیم چه نه ،مسخ شدگی را نه تنها میبینم و درک میکنیم بلکه
همذات پنداری هم به همراه آن داریم .همذات پنداریای که در مخاطب خاص سینما و عام به یک شکل اتفاق می افتد .
به شکل واقعیت جاری .واقعیت درزیسته ! طوری که مسخ شدگی ،وجود تک تکمان را پر میکند .شرکت کننده ها مسابقه
را ترک میکنند و فرصت بازگشت به آنها داده میشود .اما مخاطبان مدام درونشان فریادی را میشنوند .فریادی که به
وضوح سوژه ها را به ادامه ی رقابت فرا میخواند .حتا به قیمت جان تمامی بازماندگانشان.
سوژه های مسخ شده ،شخصیتها و مخاطبین ،نگاهشان در گوی شیشه ای گره خورده است بدون آنکه اهمیت بدهند
کدام یک از این شخصیتها برنده ی نهایی ست.
اکثریت به بازی برمیگردند ۱۸۷ .نفر از ۲۰۱نفر بازمانده ۱۸۷ .نفر از جهنم گریختهاند و باز به جهنم رسیدهاند .تفاوت
قتلگاه فعلیشان با زندگی معمولی یا قربانگاه پیشینشان تنها در اندازه هاست .انگار به مرکز واقعه باز گشته اند .به جهنم
مینیمال و خالصه شده ای به نام حقیقت هستی .و درست زیر چشم شیطان امیالشان را به محک آزمایش میگذارند .من
پول را میخواهم و به خاطر آن قربانی میکنم .قربانی میدهم .خودم را و دیگری را .تفاوتی ندارد .دیگریای که باز هم
به تعبیر لکان ،آن پیکره ی نمادینی ست که "من" یا ایگوی مرا شکل داده است .درون آئینه ای که خیال ،نماد و واقعیت
از درون ان در قامت زبان در من حلول کرده است و این سوژه ساخته شده است .همین سوژه ی مسخ شده ی سرگردان.
بازی دوم شیرینی شکری است ،که بر قوای تمرکز بازیکنان تکیه دارد .بازی کودکانهای که با استفاده از یک سوزن و یک
تکه شیرینی شکری در دوران کودکیشان انجام داده اند .هر چه شکل حکاکی شده روی شیرینی ساده تر باشد ،جدا کردن
شیرینی هم ساده تر .گی هون شکل چتر را انتخاب میکند و همکالسی و رفیق کودکیش با آنکه بازی را حدس زده به او
کمک نمیکند .حذف هر رقیب راه را برای رسیدن به مقصد هموارتر میکند.
تا اینجا در هر دو بازی ،بازیکنان به صورت جمعی یا همان گله ای در بازی شرکت داشته اند اما ساختار هر دو بازی متمرکز
بر تواناییهای فردی ست و به جمع وابستگی نزدیکی ندارد .مصداق تمثیلی از شکل گیری ناخواداگاه در روان فردی انسانها
،درون جامعه و در کنار اعضای آن .تمثیلی از موجودیت انسانی که غریزه اش بر مبنای زیست جمعیست و بیرون آوردن
فردیتی مستقل از درون این زیستگاه تقریبن ناممکن است .یادمان باشد امر اخالقی درون جوامع انسانی بر آمده از امر
جمعی ست .آن چیزی که امر اخالقی را میسازد ،خواستها ،نیازها و قوانین بر آمده از امر جمعی ست و به همین میزان
تاثیر امر اخالقی بر امر جمعی نیز ،رابطه ای دو سویه ایجاد میکند که ما مصادیق تمثیلی ان را در بدنه ی بازیها و در
روابط میان شخصیتهای داستان گاه به گاه میبینیم.
به عنوان مثال ،شخصیت علی ،بازیکن پاکستانی تبار ،مسلمان و ابتدائن خاور میانه ای که به عنوان کارگر مهاجر در بین
شرکت کنندگان حضور دارد ،نمونه ی بارزی برای ورود این گزاره در متن داستان است .به تعریفی اگر تمرکزمان را بر
روی شخصیت علی بگذاریم آنن برجسته ترین ویژگی او در روند داستان در ذهنمان تداعی میشود .مهربانی و از خود
گذشتگی .علی در بازی اول گی هون را که تا مرز حذف شدن پیش رفت نجات میدهد .با به خطر انداختن جان خودش.
از قدرت بدنی خوبی برخوردار است .باهوش ،مهربان و وفادار است .چیزی که اولین مشخصه ی فرهنگی کشورهایی مثل
هند ،ایران ،پاکستان و ...است .کشورهایی که از دیرباز صاحب تمدن و فرهنگ یکسان بوده اند .حدود ۸۰۰سال پیش از
میالد مسیح .اما ورود علی به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی به متن داستان ،مشخصن عامدانه و در عین حال خوانش
پذیر است .واضح است نویسنده تاثیر امر اخالقی در گرو امر جمعی یا بالعکس را میخواهد درون متن داستانش پردازش
کند .و مشخص است برای اثبات فرضیه و باور پذیری تئوری پنهانش در داستان ،به سراغ قیاسهای عینی رفته و مصادیق
فرض خود را با کنار هم قرار دادن این قبیل تمثیلها میخواهد به اثبات برساند.
پیشتر که میرویم علی ،در مقام سوژه ای برآمده از فرهنگ ایرانی هندی ،به دلیل اعتماد به چو سانگ وو (همکالسی گی
هون) و ابراز حس قدر شناسی (برای پول بلیت اتوبوسی که در روز ترک بازی به او داده بود ) و صمیمیت و اعتماد ؛ از
بازی حذف میشود و اگر به درستی بر این گزاره مداقه کنیم به سرعت تاریخ تمدن کشورهای خاور میانه نظیر ایران و
هند در ذهنمان تداعی میشود .کشورهایی که در مواجهه با این فرایند انقیاد جمعی عقیم مانده اند .باید این نکته را
یادآوری کنم که در مواجهه با چنین متونی ابتدا به ساکن ما با یک فیلم یا یک داستان صرف مواجه نیستیم .در واقع ما
با اثری مواجه شده ایم که سرمایه گذارانی نظیر شرکت نتفلیکس پشت آن قرار دارند .آنها هر اثری را که در چارچوب
سیاستهایشان باشد خریداری ،تبلیغ و پخش میکنند .پس امکانیت تحلیل سیاستهای نتفلیکس هم با اتکا به عناصر
داستان این فیلمنامه ،برایمان فراهم شده است .برای اطمینان از این موضوع ،سبیوک ،دختری که از کره شمالی گریخته
و به کره جنوبی پناه آورده است را داللت دوم بر مدعای خود قرار میدهم .ساز و کار فرهنگ ،فردیت ،اخالق و رفتار در
قالب تمثیلی یک شخصیت از کشوری با محوریت سیاست حاکمی از جنس توتالیتاریسم ،کمونیسم ،در قیاس با جمهوری
دموکراتیک کره جنوبی که تکیه ی آن بر اقتصاد نولیبرالیستی است .بهتر بگویم ،نتفلیکس به نوعی از قیاسهای فلسفی
تاریخی نویسندگان اثر بهره برده و از آن در راستای سیاستهای پیچیده ی خودش ،که بارزترین آن جهانی سازی ست،
استفاده کرده است.
نویسنده و کارگردان تالش دارند سوژه های سرگردان و مسخ شده را ،در یک مدیوم کلوزاپ داستانی ،تمثیلی بگیرند از
رفتارهای پیش بینی پذیر انسانها در مواجهه با شرایط یکسان .در واقع در خالل داستان وضعیت های متفاوتی خلق میشود
که هر شخصیت فرصت دارد فردیت خود را بنا بر باور های ناخوداگاهش که ماخوذ از تمدن و فرهنگ خود است ،به اثبات
برساند .قرار است این فرایند اثبات سازی از چند مرحله عبور کند که این مراحل استعارن ،همانند و همسان بازسازی
ناخوداگاهی انسان هستند منتها به شیوه ای دیگر گونه و حتا معکوس .اینبار فردیت دیگر در مواجهه با دیگری
)(othernessو در فرایند آئینگی سوژه را خلق نخواهد کرد ،بلکه با پوست کندن از واقعیت و ارائه ی ان در هیأت واقعیت
عریان یا ابژه ی تسخیر شده ،قرار است آئینگی فرو بریزد .اتفاقی که در تابلوی آئینه ی دروغین مگریت می افتد.
اپیزود سوم ،مردی با چتر ،با پایان پذیرفتن بازی شیرینی شکری به اتمام میرسد .گی هون در این بازی سخت ترین
شکل را انتخاب کرده است .و در دقایق پایانی با ترفند خالقانه ای بازی را به اتمام میرساند و همزمان همین ترفند به
کمک اطرافیان هم میرود و باعث نجات جان آنان میشود .این در حالی ست که رفیق دوران کودکیش پیش از شروع بازی
،از محتوای آن با خبر است اما هیچ اشاره و کمکی به گی هون نمیکند .در خالل این بازی روابط بین شخصیتها شروع به
شکل گیری میکند .روابطی که در روند داستان ،نویسنده از انها برای شخصیت پردازی سود جسته است .مثل رابطه ی
یک زن فرصت طلب با همان سر دسته ی باند خالفکار که برای جا دادن خودش در میان دار و دسته ی آنها ،به او فندکی
میدهد تا بتواند به آسانی شکل میان صفحه را جدا کند .نویسنده تالش دارد غریزه ی بقا را در میان جوامع انسانی به
همین شکل تمثیلی خود ترسیم کند .سعی دارد به مخاطب تفهیم کند که برای حفظ بقا تنها قدرت و زور بازو اهمیت
ندارد .در واقع نشان میدهد روابط اجتماعی انسان بدون گذشت ،بدون نوع دوستی ،بدون مشارکت و بدون تحلیل منطقی
امکان پذیر نیست .به عبارتی تالش نویسنده تمرکز بر روی امر اخالقی ست که در مواجهه با امر جمعی ضرورت آن را
درون اجزای داستانش به شکل تمثیلی ترسیم کرده است .دیالوگها ،کنش واکنشها ،تصمیمات و نتیجه گیریهایی که در
خالل بازیها ،مجموعن فرایند تمدن را بازسازی میکنند .هر چند گاهی شعاری و نخ نما ،اما به همان میزان رفتارهای
غیر قابل پیش بینی و در عین حال واقعی ،فرایند همزمانی ِ رخداد و تصادفات با الگوهای ازپیش تعریف شدهی غریزی
مخاطب را در بستری قرار میدهد که باور پذیر است .حتا از حیث تحلیلی برای مخاطب جدی ،قابل تفسیر است .ثنویت
یا دو گانه سازی عناصر مفهومی در روند داستان کاملن آشکار میشود .از یک طرف قدرت با ابزار کنترل گر مثل پول ،
خشونت و پاداش ؛ و از سوی دیگر سوژه که خود محصول همین سیستم است ،با شبکه ای از احتماالت که بر آمده از
امیال ،آرزوها و عواطف انسانی ست .دو گانه ای که به شکل ریاضیاتی اگر بخواهیم تحلیلش کنیم ،شاید نتوانیم به الگوریتم
یکدست و ثابتی برسیم .شاید نتوانیم برای ان معادله ای تعریف کنیم .اما همانقدر که در روند روایت با آن مواجه میشویم
در زندگی واقعی خود نیز شاید بارها آنرا دیده و در ذهنمان حالجیش کرده ایم.
داللتهای درون متن تاکیدی ست بر این خوانش .به عنوان مثال شخصیت چو سانگ وو ،دوست و همکالس قدیم گی هون
،یک نابغه ی ریاضیات است .شخصیتی که به دلیل اختالس و دزدی از مقام مدیریتی یک شرکت بزرگ تجاری عزل شده
و یک بدهکار بزرگ بانکی ست .شخصیتی که تالش دارد تمام رفتارهایش بر اساس محاسبات منطقی باشند .احساساتش
را کنترل و حتا سرکوب میکند تا به نتیجه ی منطقی از پیش تحلیل شده برسد .نتیجه گرایی محض .چیزی که در روند
داستان تاثیرات آنرا میبینیم .جایی که چو سانگ وو با یک حقه ی ساده باعث مرگ علی میشود .شخصیتی که از آغاز
بازیها به او اعتماد کرده و او را به عنوان دوست پذیرفته است .نویسنده تالش میکند کنش /واکنشهای شخصیتها را بر
اساس داده های طبقه بندی شده که به بعضی از آنها اشاره کردیم (الگوهای فرهنگی تاریخی و روان فردی) ،داللتی قرار
دهد بر واقعیت جوامع انسانی و روند شکل گیری ،آسیب پذیری و یا رشد آنها در طول تاریخ تمدن .مدعایی که منهای
جلوه های دراماتیک و داستانی روایت ،به وضوح درون متن اتفاق می افتد .روابط دال و مدلولی و نشانه سازی متن در
شکلی کلی و گزاره محور ،شکل میگیرند و تالش دارند خلق مؤلفه بکنند که از نظر من ناموفق میمانند .چرا که اگر دقیق
تر نگاه کنیم ،متن هیچ چیز تازه ای را حتا با زبان داستان و قصه گویی به ما ارائه نمیدهد .اینکه میگویم هیچ چیز تازه ای
ارائه نمیدهد ،منظور این است که دیالکتیک روایت تالشش بر خلق یک پارادایم تازه حتا در ساحت گفتمانی نیست .روایت
شبیه آینه تخت است و تنها با پردازش اجزای دوگانه و خلق یک دوالیسم روایی که خاصیت بسیاری از درامهاست ،تالش
میکند که دریچه ای باز کند به یک ساحت نظری .و زمانی که از خلق ان در قاب تصویر عاجز میماند به پت پت می افتد
و درگیر اطناب و شعار میشود.
اما این باعث نمیشود از نقاط درخشان روایت غافل بمانیم .تالشی که به خوبی و به شکل موفق در اثر ثبت شده است .در
اپیزود چهارم که «در تیم بمان!» نام دارد ،نویسنده انگار خود را از ساحت نمادین رها میکند و به واقعیت باز میگردد .به
واقعیت محض .زمانی که سیستم حاکم یا گردانندگان بازی با دست بردن در تعداد جیره ی غذایی بازیکنان انها را ناخواسته
وارد بازی سوم میکنند .بازی پنهانی که هوشمندانه ،حتا نام آن در فهرست بازیها نیست.
بازی خشونت
بجنگ ،بکش ،زنده بمان ! روابط میان شخصیتها وارد چالش جدی تری میشود .عریان تر میشود .از منطق دور میافتد.
داوری نمیشود .انگار سیستمها به یکباره ناپدید میشوند .قانون حذف میشود .عنصر حدس و گمان و محاسبه ناکارامد
میشود .چراغها خاموش میشوند و گروهک های شکل گرفته ،به جان هم می افتند تا یکدیگر را از صحنه خارج کنند .نمود
عینی قانون جنگل .خشونت محض.
و باز در این نقطه از روایت خدای بازی ،دانای کل مستتر در متن ،شماره یک ،پیرمرد قصه از راه میرسد و با فریاد
کشیدن و نمایش ترس و انزجار به آن پایان میدهد .آری اسکوئید گیم ،آنچنان هم کلیشه نیست .نویسندگان آن هوشمندانه
رفتار کرده اند .اساس بازی را سپرده اند به شبکه ی قدرت ،شبکه ای که گویا عنان ما را و تمام تاریخ و تمدن ما را در
دست دارند .بدل به خدایانی شده اند همتای فراعنه .بله درست که این کلیشه ی تکرار شده ایست .اما با استتار خدای
خدایان درون متن بازی POV،یا زاویه دید روایت تغییر میکند .به همان میزان عمق آن و نتایج آن .اینجاست که من
گمان میکنم ،نتفلیکس گوشه ای از سیاستهای خود را لو داده است .خدای روایت خودش در بازیها شرکت دارد .انگار
از هیأت دانای کل بودن به سوم شخص مفرد بودن خودش را تقلیل داده است .آمده که از نزدیک ببیند .مجموعه ها را
ارزیابی کند .تحلیل کند .دوباره حس کند .حتا آمده که خودش را از این پایین ببیند .درون متن باشد .بخندد .بترسد
.گریه کند .فریاد بزند .حتا خودش را خیس کند .آمده که دیگر خدا نباشد .آدم باشد .و در قسمتهای بعد باز اظهار عجز
کند.
زمزمه ای که مخاطب به آرامی در گوش خود احساس میکند .درست پس از فریادی که پیرمرد برای پایان دادن به خشونت
بر آورده است .نظم به صورت نسبی به درون تیمها بازگشته است .اعضای باقی مانده پس از کشتار ،یا همان بازی لیست
نشده ی سوم ،فرصت دارند دوباره تشکیل تیم بدهند .بازی چهارم طناب کشی ست .بازیکنان نمیدانند با چه چیزی
مواجه اند .اما از آنجا که شب خشونتباری را پشت سر گذاشته اند به دنبال اعضای نیرومند میگردند با این تصور که
نتیجه ی بازی تنها به زور بازو ربط دارد .گی هون ،سبیوک ،علی و چو سانگ در تیمی قرار دارند که پیرمرد قصه هم جزئی
از آن است .آری .خدا با ماست! و درست در این نقطه از روایت گره گشوده میشود .درست در نقطه ی استیصال بازیکنان.
پیرمرد اعضای وحشت زده را به آرامش فرا میخواند و از آنها میخواهد با فکر و دقت عمل به بازی برگردند .روحیه ی رفته
را برمیگرداند .تیم را آرنج میکند .هر کس را در نقطه ی مناسبی از طناب قرار میدهد .بازیکن قدرتمند را به انتهای طناب
میفرستد .رهبر تیم را در جلو و نابغه ریاضیات را پشت سر او قرار میدهد .درست مثل کاری که کاپتان یک تیم فوتبال یا
رهبر یک حزب سیاسی انجام میدهد .آرایش صحیح بازیکنان منجر به پیروزی میشود .گزاره ای که به نقش اجتماعی هر
فرد در پیشبرد جامعه ی او اشاره دارد .پیش از بازی و در خالل گفتگوها کشمکش تازه ای بین تازه واردها اتفاق میفتد.
دختر تنهایی که به دعوت سبیوک وارد تیم شده است با مردی که اعتقادات مذهبی شدیدی دارد درگیر بحث لفظی
میشوند .بر سر تاثیر حضور خدا در نتیجه ی بازی و تمامیت فرایند سرنوشتشان .غافل از اینکه خدای روایت در بین آنها
حضور دارد .هوشمندی کنایت آمیز و ایهام گونه ای که به درستی در دل روایت جا خوش کرده است .و برای مخاطبی که
تا کنون نقش اصلی پیرمرد را حدس زده یا فیلم را دو بار دیده است این نجوا تکرار میشود :خدا با ماست !
در ادامه ی اپیزود پنجم ،روایت با تعقیب شخصیت پلیس که به شکل پنهانی وارد مجموعه شده است ،به نقش نیروهای
نظامی و سامان دهی آنها بیرون از سیستم میپردازد .با ورود پزشکی که اطالعات بازیهای بعد را تبادل میکرده به درون
مجموعه ی امنیتی و کمک به آنها در جهت خرید و فروش اعضای بدن .اعضای بدن قربانیانی که در طی مراحل مختلف
بازی حذف شده اند .پزشک سالخیشان میکند و اعضای بدن به واسطه ی نیروهای امنیتی و انتظامی مجموعه فروخته
میشوند .نویسنده قدرت گرفتن نیروهای مسلح را در حاشیه ی سیستمهای بسته و کنترل شده به نمایش در می آورد.
فسادی که برخاسته از تمامیت خواهی ست .یعنی اگر تا به اینجای داستان به کلیت طراحی شده توسط مجموعه قدرت ،
نظم و اعتبار بخشیده ،از اینجا به بعد نقاط آسیب پذیر و در واقع گندیده ی مجموعه را نیز آشکار میکند .قدرت گرفتن
نیروهایی که به اطالعات بنیادین و محرمانه سیستم دسترسی پیدا کرده اند و بسیار آرام و در خفا ،به صورت مجزا در حال
ساخت و تجهیز شبکه ی خود هستند .منتها این قدرت گیری بدون دخالت پول ناممکن است و در اینجا پول تنها از طریق
سالخی دوباره ی قربانیان به دست می آید .سوژه های اخته ای که خود مسخ و مسحور همان ابژه ای هستند که اساس و
بنیاد تمامی قدرتهاست .اساس زندگی ست .بدون آن تنها مرگ در برابر چشمانشان قرار دارد .چه فرد باشد چه مجموعه
ای از نیروهای مسلح.
بازیکنان بعد از اتمام بازی چهارم (طناب کشی) تمام شب را کشیک میدهند .از ترس حمله ی ناگهانی و دوباره ای از
جانب تیم حریف .که در واقع این زمانی ست برای بازپرداخت شخصیتها و مروری دوباره بر روابط میان آنها .یک فوکوس
روایی دیگر که کارگردان از آن برای وارد کردن نشانگانی بیرون از متن سود جسته است .مانند اعتراضات و درگیری گروهی
از کارگران شرکت خودروسازی که گی هون زمانی در آنجا مشغول به کار بود .پزشک و تیم امنیتی فاسد لو میروند .در
نهایت توسط فرمانده (برادر پلیس) اعدام میشوند .اتفاقی در داستان که در جهت تکمیل نشانگان پیشین بروز میکند.
ناآرامی ،آشوب ،اعتراض و در نهایت کودتای نظامیان .که اگر چه درون متن حاضر نیست .اما رخدادی ست که در محور
واقع همیشه پس از این دست اتفاقات ،بروز میکند .پلیس فرصت فرار به دست می آورد بی آنکه بداند فردی که در تعقیب
اوست ،برادری ست که تمام مدت به دنبال او بوده است .تا اینجا با اولین سنگر دفاعی نظامیان و سرکوب آنی آنان توسط
فرمانده مواجه شده ایم.
گانبو
شب سپری میشود و جنازه ی پزشک و حراستی ها برای عبرت سازی در راهروی خروجی به نمایش گذاشته میشود.
بازیکنان برای بازی پنجم آماده میشوند .بازی کودکانه ای با تیله های کوچک .بی خبر از چیستی بازی ،هر کس باید یک
نفر را انتخاب کند تا تیمهای دو نفره آماده بازی شوند .میتوان گفت اپیزود ششم ،شاه بیت این روایت است .نقطه اوجی
که قرار است تمامیت سوژه را ویران سازد و تنها نظاره گری باشد بر ویرانه هایی که هرگز چیزی از آن برنخواهد خاست.
بازیکنان تیمهای دونفره را انتخاب میکنند و گی هون در دقیقه آخر تصمیم میگیرد پیرمرد بازی را انتخاب کند .دانای
کلی که بر کل ماجرا اشراف دارد و به گوشه ای خزیده است که تعمدن انتخاب نشود .این را میداند چرا که بعدتر میبینیم
بازیکنی که موفق به پیدا کردن هم تیمی نمیشود از بازی حذف نشده و به خوابگاه باز میگردد .فضای طراحی شده برای
بازی جدید ،یک فضای نوستالژیک است .محله ای با بافت قدیمی .نمودی از تاثیر سنت بر دنیای مدرن .در عین حال سنت،
یاد آور یک جهان متفاوت نیز هست و به همین خاطر در طول روایت ،روی آن تاکید شده است .ساختاری که تمام اجزای
آن با وضعیت کنونی متفاوتند و به همین اندازه میتوان گفت سوژه ی شکل گرفته در جهان سنت ،از اساس با سوژه ی
برساخته ی دنیای جدید متفاوت است .سوژه ای که تمامیت هستیش پدیداری ست اخالق محور و با تکیه بر روابط متقابل.
روابطی انسانیای که نقش احساسی /انسانی آن برجسته و در حال تعامل غیر مستقیم با دیگری ِ موجود است .نه سوژه ای
که در نگاه خیرهی ابژه مغروق مانده و اکنون تمامیت خود را به قربانگاه میرساند تا با وجود ابژه یکی شود .بازیِ جدید
ویرانی آخرین تکهی پس مانده از سوژه است .سوژه ی کهن .سوژه ای که کودکی و تاریخش را در کوچه های قدیمی بو
میکشد ،به یاد می آورد .و در یک آن ِ محاسبه نشده به قتل میرساند .ویران میکند .آن هم با دستان خودش.
بازیکنان تیله ها را میگیرند .تیله های رنگی .گویهای شیشه ای که از میان دو تکه شده اند .اِلِمان دقیق و درستی که
عالوه بر وجههی نوستالژیک آن ،در مقام یک عنصر داللتگر ،درون متن کارکرد پیدا میکند .درست در لحظه ای که به
آنان اعالم میشود اعضای تیمهای دو نفره باید تک به تک و به انتخاب خودشان مقابل یکدیگر بازی کنند.
تیر خالص
نباید فراموش کنیم که در روند داستان ،گردانندگان چند بار به بازیکنان یادآوری میکنند که ما تالش کرده ایم فرصتهای
برابر را که در زندگی واقعیتان نداشته اید ،برای شما در این مجموعه ایجاد کنیم .دقیق و بدون کم و کاست .در واقع
فرصتهای برابری که اولین آنها آشکارگی خشونت و بالمانع بودن استفاده از ابزار آن در جهت حذف رقیب است .فضای
روایت سعی دارد به مخاطبش بقبوالند انسان برای پیشبرد اهداف خود و رسیدن به موفقیت ناگزیر از حذف دیگری ست
به ازای هر بهایی که الزم باشد پرداخت کند .کشمکشهای روانی افراد در روند داستان و در زمان بازیها ،حول همین محور
اتفاق میفتند .و شخصیتها بر اساس همین کشمکشها پرداخته میشوند .اینجاست که نقشمایه های فرهنگی که در لوح
علی ،در مقام شخصیتی خاور میانه ای حک شده اند ،اهمیت پیدا میکنند .اما از نگاهی دیگر به تکامل نمیرسند .ناقص
و الکن درون متن رها شده اند .به تعبیری نویسنده بار خود را به دوش مخاطبین انداخته است.
لحظه ی وداع میرسد ،لحظه ای که دردناکترین آن برای سبیوک ،گی هون و علی اتفاق می افتد .بعدتر میفهمیم حتا
برای فردی دیگر که با همسرش هم تیمی شده اند .دیگر بازیکنان بدون در نظر داشتن پیمان دوستی که در طول بازی با
دیگری داشته اند ،تالش در حذف رقیب دارند .سر دسته ی باند خالفکار یکی از آنهاست .این اپیزود گانبو نام دارد .نامی
که به معنای رفیق شفیق و یار غار است .کسی که تمام شادیها و اندوههایش را با تو به اشتراک میگذارد .رفیقی که از
تمام اسرار دوست خود با خبر است .عنوانی که پیرمرد به گی هون در ابتدای بازی میدهد .پیش از آنکه اعالم کنند باید
رفیق شفیقت را از دور خارج کنی .گی هون ،علی ،سبیوک و حتا چونگ سو ،انگار ناگهان میفهمند وارد چه بازی خطرناکی
شده اند .تمامی کشتارها و مرگها را پذیرفته اند و فراموش کرده اند .یادمان باشد شخصیتهای ما خوابگردهایی هستند
که به سمت گوی شیشه ای در حرکتند .مسخ شده اند .اما اینبار انگار با این اعالم از خواب میپرند و خود را بر نوار تیغه
ی دو لبه ای میبینند .یا خودت را بکش یا رفیق شفیقت را.
شخصیت جی یونگ ،دختر مرموزی که در مسابقه طناب کشی توسط سبیوک وارد بازی شد ،اینجا از بک گراند به قاب
بستهی روایت میخزد .جی یونگ پس از تعریف داستان زندگی شخصی و قتل مادرش به دست پدر و قتل پدر توسط
خودش ،نماد آن دسته از انسانهایی ست که حتا با داشتن ثروتی الیتناهی ،قادر به زندگی نیستند .چرا که پیشتر ،بسیار
پیشتر از بروز هر اتفاق خوشایندی مرده اند .قربانیانی که زندگی با دست خودش هستی آنان را گرفته است .اینها با
هوموساکرهای روایت ما متفاوتند (تعبیری که جورجیو آگامبن فیلسوف ایتالیایی از سوژه های به مسلخ رفته دارد .سوژه
هایی که ماهیتشان بنا بر خواست قدرت است) .برای جی یونگ بودن در بازی راه ساده ای برای مردن است .جی یونگ
آرزو ندارد.
در واقع جی یونگ را تنها شخصیتی درون بازی میبینیم که هیچ نظام و ساز و کاری قادر به بردگی کشیدن او نیست .جی
یونگ به مثابه یک ضمیر تهی نه قالب سوژه را پذیرفته است و نه ابژه را میتواند ببیند .فرایند نگاه خیره بر روی بی تاثیر
است چرا که ضمیر ناخوداگاهش فرصت پیدا کردن من یا دیگری را نداشته است .میشود گفت جی یونگ نیست .از هستی
ساقط است .پس به سبیوک پیشنهاد گفتگو میدهد و در پایان به شکل تعمدی میبازد و از سبیوک تشکر میکند .که در
کنار او توانسته به خانه آخر برسد.
گره دوم در بازی گی هون و ایل نام (پیرمرد بازی) باز میشود .جایی که پیرمرد تعمدن بازی را به گی هون میبازد .خودش
را به حواس پرتی میزند و در داالنها و پسکوچه های طراحی شده شروع به چرخیدن میکند .خاطرات گذشته اش را روایت
میکند .اما به شکل هوشمندانه تالش دارد تاریخ را به شکل استعاری روایت کند تاریخ تمدن را و سعی دارد به گی هون
بفهماند تو هم تفاوتی با دیگران نداری .همانطور که من نداشتم .محله هایشان شبیه هم است و ابتدای بازی گی هون را
گانبوی یا رفیق شفیق خود خطاب کرده است .اما سعی میکند خودش را گیج و سردرگم نشان دهد و سه بار به شکل
جدی به گی هون فرصت ادامه دادن و حذف نشدن میدهد .او دانای کل درون متن است و از فرجام داستان آگاه است.
در ثانیه های آخر با نگه داشتن یک تیله به گی هون میفهماند که برنده واقعی ست و به اختیار خود به گی هون فرصت
ادامه داده است .میخواهد ثابت کند اگر شخصیتهای دیگر به شکل آشکار سعی در حذف دیگری داشته اند ،گی هون نیز
از این قاعده مستثنا نیست .پیرمرد به شکل ساده و موجزی مفهوم برابری را به گی هون گوشزد میکند .برابری در خشونت.
برابری در حیله گری و شیادی .برابری در فرصت طلبی و سهم خواهی و سود جویی .به گی هون برای بار سوم میگوید که
بر سر من فریاد نکش و به شرایط بازی هم اعتراض نکن چرا که تو سعی کردی با دروغ و فریبکاری مرا حذف کنی مرا که
گانبو یا رفیق شفیق تو بودم .تیله ی اخر را میدهد به گی هون و با او وداع میکند.
پایان این اپیزود بازی را از لبریز از معنا میکند .بازیای که تا پایان این قسمت برای مخاطب چیزی به جز یک دام ِ
فریبکارانه و ظالمانه نیست .چیزی به جز سلطه ی محض نیست .اما در یک نگاه اجمالی به کلیت روایت ،مخاطب در اوج
همذات پنداری با شخصیتهای اصلی به یکباره از آنها نا امید میشود .نویسنده قصد دارد خشونت مستتر در ساختار تاریخ
و تمدن را به یکباره آشکار کند .تالش میکند برتری مفهوم میل را بر امر اخالقی به وضوح آشکار کند .داللتهای آشکار
درون متن این خوانش را در برابر ما قرار داده اند و تالش میکنند سوژه را بر اساس تئوری آرزو ،عنصری انقیاد پذیر عنوان
کنند اما به طور دقیق تر ،سوژه از منظر گردانندگان بازی و عناصر پنهان قدرت اخته ،ناتوان و شایسته ی این انقیاد است.
قدرت توده ها را گله و رمه میپندارد و برای رمه ها چوپانی میکند .کلیشه ای که در ابتدای بحث هم به انواع آن در ادبیات
و سینما اشاره کردیم.
پدیده ای در تاریخ تمدنمان هم بارها رخ داده است .از بروز امپراتوریها و پادشاهیها تا دیکتاتوریهای نوظهور و حتا
پیدایش حزب نازی .هر بار در هر گوشه ی تاریخ و حغرافیای زمین ،پدیده ی سلطه جو سر بر آورده و داعیه ی برتری و
هوشمندی نسیت به دیگر انواع بشریت سر داده.
اما روایت تالش دارد به شکل ساده شده بگوید چیزی جز این هم نیست با این تفاوت که عنصر قدرت نیز یکسان با دیگری
است و در واقع مفهوم من لکانی یا سوژه لکانی با مفهوم دیگریِ آن یکسان است .آئینگیای که میل را به شکل نمادین به
میل برمیگرداند .آیینه ی دروغینی که چیزی به غیر از آرزو خلق نمیکند و آرزویی که دستیابی به آن چیزی به غیر از
مواجهه با غریزه یا همان نهاد به تعبیر فروید نیست .
نویسنده در ادامه ،بر این گزاره ها مکث دوباره میکند .پارادوکسها را آفریده است .برندگانی که از جفت و گانبوی خود جدا
افتاده اند .برای من همان مفهوم ) (Estrangementمارکس است که ماحصل آن در رابطه ای دو سویه منجر به بروز
حس از خود بیگانگی ) (Alienationمیگردد .جایی که سوژه فردیت خود را در گستره ی وسیع تری با نام جامعه نمیتواند
پیدا کند .بازیکنان برنده به خوابگاه بر میگردند .جایی که شماره ،۲۱۲همان شخصیت زن فرصت طلبی که از جانب همه
حتا دوست پسر قلدرش طرد شده است و بدون تیم مانده و اکنون به عنوان یک بازیکن ضعیف فرصت ادامه پیدا کرده
است .نمادی از میان مایگی ،شخصیتهایی که بر دوش مهارت و تواناییهای دیگران سوارند و از آن به نفع خودشان بهره
میبرند.
افراد مهم
نوبت به گره گشایی سوم میرسد .جایی که روایت اصل تخاصم را دخیل میکند .بازیکنان یکّه و تنهایی که هر چه داشتهاند
از دست داده اند و یا مترصد برد و یکسانی با ابژه ی خیره هستند یا درگیری و شورش علیه طراحان بازی.
افراد مهم ورود میکنند با ماسکهای متفاوت .ماسکهایی که نماد قدرت هستند با ظاهری نمادین بر ساخته از گونه های
برتر حیوانات .گوزن ،خرس ،شیر ،عقاب ،پلنگ و گاو وحشی .نماد شش قدرت برتر جهانی.
تنها میزبان رقابتها (پیرمرد دانای کل) ست که ماسک جغد بر چهره دارد و حاضر به مالقات با مهمانان و سرمایه گذاران
این بازی نمیشود .جغدی که نماد خرد ،فرزانگی و دانش است.
نقابهای نمادین برای مخاطب به سرعت تداعی کننده ی انجمنهای مخفی و سرّی تاریخ هستند .انجمنهایی که گاه به گاه
اسنادی از آنها به بیرون درز میکند و دستمایه ی فرضیه سازی و خیالبافی میشود برای بسیاری از ساده لوحانی که باور
دارند جهان قابل کنترل و مدیریت است و گردانندگان آن نیز کسانی نیستند به جز همینها .انجمنهای برادری نظیر
فراماسونری ،ایلومیناتی و ....که ما در اینجا این معادل سازی را نه تایید و نه رد میکنیم .چرا که بدون ما به ازای مستند،
نماد پردازی و رمز گشایی بی اعتبار میشود .پس ترجیحن به عنوان نمادهای قدرت بسنده میکنیم.
در غیاب دانای کل حاکم یا جغد انجمن ،بازی دنبال میشود .به صورت گذرا صحنه هایی از بی بند و باری ،شکم چرانی و
هرزگی این افراد را میبینیم .همچنین شرط بندی آنها بر سر بازیکنانِ باقی مانده.
در این بازی سرنوشت بازیکنان به نفرات دیگر جمع گره خورده است .بازیکنان به ترتیب شماره ای که انتخاب کرده اند
باید از پل شیشه ای عبور کنند .پلی که هر گام آن از دو شیشه تشکیل شده است که یکی از آنها شکننده و دیگری غیر
قابل شکستن است .گی هون ،چو سانگ وو و سبیوک سه شماره ی آخر را دارند .در روند بازی مهمانان شاهد سقوط و
مرگ آنی بازیکنان اول هستند و رفته رفته با حذف اولینها هیجان بازی بر آنها غلبه میکند و بازار شرط بندی و در عین
حال گفتگویشان بر سر رفتارهای انسانی در شرایط ایجاد شده به شکلی گزاره گونه ،فلسفی و روانکاوانه ،گرم میشود.
در روند این بازی شاهد فرایند قربانی سازی و ایثار ناخواسته هستیم .بازیکنی که سقوط میکند گام بعدی را برای نفر بعد
از خود هموار میسازد و چنانچه از ادامه ی مسیر سر باز بزند زمان بازی هم به سر می آید و همه میمیرند .مشابه است به
گزاره ی معروف همه برای یک نفر و یک نفر برای همه.
روند بازی عادیست تا نوبت به قلدر جمع و سردسته ی خالفکارها میرسد که در میانه ی پل می ایستد و میگوید یا از جایم
تکان نخواهم خورد و همه خواهیم مرد یا هر کس که میل برنده شدن دارد باید پیشمرگ من باشد .که البته به شکل
اتفاقی و با حذف بازیکن پشت سری خود دوباره فرجامش به دوست دختر میان مایه اش گره میخورد و با دسیسه ی دختر
هر دو حذف میشوند.
گی هون ،سبیوک ،چو سانگ و مرد شیشه ساز چهار نفر باقی مانده اند .فردی که به علت کار در کارخانه شیشه سازی
توان تشخیص شیشه های سکوریت از معمولی را دارد .گردانندگان برای باالتر رفتن هیجان بازی ،چراغها را خاموش میکنند
و فرصت تشخیص را از مرد متخصص میگیرند .این صحنه داللت دارد بر توان اجرایی قدرتهای حاکم و میزان بی رحمی و
قصاوت آنان که حتا به نیروهای متخصص اجازه هیچ گونه بررسی و دخالتی در ساختار مهندسی خود نمیدهند .هندسه ی
غیر قابل تغییر یا اصالح.
به دلیل پایان زمان بازی و به دست چوسانگ وو ،مرد شیشه ساز حذف میشود و مثلث سه گانه ی مرحله ی آخر شکل
میگیرد .مثلث ،پایدارترین شکل هندسی در طبیعت.
گی هون خصومتش با چو سانگ وو شدت گرفته است و پس از بازی با او به شکل لفظی درگیر میشود .درگیری بر سر
حذف مرد شیشه ساز که به دست سانگ وو کشته شد .درگیریای که شخصیت سانگ وو را روشن تر میکند .نتیجه گرا و
استدالل گر .شخصیتی که توانایی این را دارد که بدون دخالت احساسات و عواطف غریزیش روی هدف متمرکز بماند و به
نتیجه برسد.
قربانیان شام آخر را به شکل اشرافی و بر سر میزی مثلثی شکل میخورند .میزی که نشانه ای ست فرا متن و داللتگر اصل
تثلیث مسیحایی .موعودگرایی یا امر اخالقی دینی ِ مسیحایی که گذشت و بخشندگی مؤلفه ی بنیادین آن است ،اکنون
در دل روایت ما ،بر خالف شکل مثلث گونه ی خود ناپایدارترین گزاره در تمدن خوانده میشود .روایت نه تنها در الیه های
زیرین تثلیث پدر ،پسر و روح القدس را فرو میریزد .بلکه اشاره ای هم دارد به جهان مدرن هگلی ،به چرخه ی بی بازگشت
روح ،عقل و طبیعت که هگل همواره این سه گانه را در پیوستار هستی لحاظ کرده است .روایت به تمام تاریخ تمدن و علوم
نظری و پایه پشت میکند .به قربانیانش به جای نان و شراب گوشت قرمز و شراب میدهد .سنتزی دیالکتیک ،ادغام خشونت
عریان و حس سرمستی ناشی از پیروزی و قتل عام و جایگزینی آن با روح و بدن به تعبیر مسیحاییاش.
سبیوک جراحت دارد و توان ادامه ی بازی را در خود نمیبیند .گی هون پیش از آنکه به فکر و چاره ای برای درمان او برسد
به خودش می آید و میبیند که سبیوک هم به دست سانگ وو به قتل رسیده .درست با همان چاقویی که پس از جمع
کردن میز غذا برای هر سه بازیکن باقی گذاشتند .آری تثلیث را به راحتی و با پیشنهادی بی شرمانه فرو میریزد .نویسنده
با تکیه بر عنصر هژمونیک موجود ،سلطه جویانی که داعیه ی خلق شرایط یکسان و منصفانه در بازی را داشتند.
فرمانده
اپیزود هشتم فرمانده نام دارد .فرمانده همان برادر مفقود پلیسی ست که به تشکیالت نفوذ کرده .تشکیالتی که نیم بیشتری
از قدرتش را از نیروهای امنیتی و سرکوبش میگیرد .نیروهایی که صورتشان را با نقابهایی به فرم اشکال بنیادین پوشانده
اند .دایره ،مثلث و مربع .اشکالی که داللت دارند بر هندسه ای چیدمان شده .اشکالی که در مقام ابزارهای کاربردی برای
کنترل و مهار زمین بازی از آنها سود میجویند.
پلیس داستان لو میرود و توسط برادر خود تحت تعقیب قرار میگیرد .دستگیر و سپس حذف میشود .برادری که تمام این
رنج و سختی را به جان خریده بود تا برادرش را پیدا کند .فرمانده را ،دست راست گرداننده یا همان خدای داستان.
جورچینی و کنار هم قرار دادن اشکال ،چه در فرم و چه در معنای روایت کارکردشان دقیق و محاسبه شده است .اشکالی
که در نهایت زمین بازی مرکب را تشکیل میدهند .بازی نهایی را.
در بازی دو تیم در قامت مدافع و مهاجم در مقابل هم می ایستند و به صراحت یکی ،دیگری را از صحنه خارج میکند.
بازیای که برنده ای ندارد به جز گی هون یا قهرمان داستان .که در دقیقه نود به تمام جایزه پشت میکند و با استفاده از
قانون حق رای میخواهد به بازی خاتمه دهد .اما چو سانگ وو که از هیچ تالشی برای رسیدن به نتیجه دست نکشیده بود
و نشان داده بود بی رحمیهایش حد و مرز ندارد با دیدن شکست و یک ارزیابی کلی خودش را میکشد تا نتیجه ی
خونهای ریخته بی ثمر نباشد .گی هون میماند و چهل و پنج میلیارد وون و وصیت دو دوست بازمانده.
سبیوک که سفارش برادرش و سانگ وو که سفارش مادرش را کرده است .گی هون به دنیای خودش برمیگردد با پیکری
زخم خورده و روحی که در روند بازی شرحه شرحه است .نویسنده به شکل خالقانه نقطه ضعف قهرمان را در مرگ تراژیک
او به کار نمیگیرد .در واقع با بهره جستن از شخصیت فرعی ،همان سانگ وو ،هامارتیا یا پاشنه آشیل گی هون را به میان
می آورد ،شخصیت را دخیل و مانع از به تکامل رسیدن تراژدی میشود .نوعی آشنایی زدایی روایی که همزمان از ادامه دار
بودن داستان هم حکایت دارد .در جایی که سانگ وو دلیل قتل سبیوک را دلرحمی گی هوون عنوان میکند و به او میگوید
اگر او را نکشته بودم تو از قانون حق رای استفاده کرده بودی و تمام زحماتمان و خونهای ریخته شده بی نتیجه میماند.
درست رفتاری که پس از بازی آخر عینن از گی هوون سر میزند و سانگ وو اینبار با گرفتن جان خودش مانع از شکست
و تکمیل تراژدی میشود .گی هوون به دستگاه عابر بانک میرود .رمز را وارد میکند .شماره ی خودش در بازی .۰۴۵۶حساب
میلیاردی را چک میکند و یک اسکناس ۱۰هزار وونی بر میدارد .به خانه میرود و مادرش را مرده و بی حرکت روی زمین
پیدا میکند.
گی هوون اکنون یک پیکر تهی مانده از هر چیز است .گی هوون بدل به ابژه ی درون گوی شده است .با تمام موجودیت
گوی یکی شده و دیگر مجالی برای ماندن در مقام سوژه را ندارد.
در اپیزود آخر یا همان روز شانس ،تعلیق معنایی نهفته ای وجود دارد .اینکه مخاطب سردرگم میماند از اینکه بُرد ِ گی
هون شانس اوست یا فرصت دیدار دوباره با خدای بازی .درست در زمانی که پس از یک سال ،گی هوون دست به حساب
بانکی خود نمیزند و به ناگاه یک کارت دعوت با عالمتهای هندسی بازی دریافت میکند .به محل قرار میرود و در کمال
بهت زدگی با ایل نام ،پیرمرد بازی دوباره مالقات میکند .کارگردان تالش کرده این صحنه را آن ِ غافلگیری روایت خود قرار
دهد اما از نگاه من تالشش ناموفق است چرا که در روند پیشبرد داستان ،نشانه هایی وجود دارد که مخاطب تیزبین را حتا
از اولین قسمت بازی ،به این فکر می اندازد .نشانگانی مانند کاپشن شماره یک که تن پیرمرد است و یا حواس پرتیهای
تعمدی او ،یا در شب جنگ داخلی بازیکنان ،آنجایی که با فریاد او نبرد به پایان میرسد و چراغهای خوابگاه روشن میشوند
یا حتا در اپیزود گانبو که پیشتر درباره آن صحبت کردیم .به تعبیر من نویسنده و کارگردان ناگزیر از ورود چنین کلیشه
هایی به درون متن روایت خود هستند که این ناگزیر از سیاستهای اقتصادی در تهیه ی سریالهایی اینچنین نشات میگیرد.
تجدید دیدار گی هوون و ایل نام ،این انتظار را در مخاطب به وجود می آورد که شاید پیرمرد ،به لحاظ فکری و نظری
دیالوگهایی را وارد متن داستان کند که فرایند خلق بازی و کشتارهای آن را به نوعی تفسیر و توجیه کند که به شکل
حداقل ،پذیرش آن با مسامحه ممکن باشد .اگر چه هیچ کدام از ما کشتار بی رحمانه ی همنوعانمان را تاب نمی آوریم .اما
پیرمرد با خیره شدن به پنجره و اشاره به فرد مست و بیچاره ای که در گوشه ی خیابان رها شده تالش میکند بازی آخر
را پیش ببرد .از گی هوون میخواهد که با او شرط ببندد بر سر اینکه آیا این انسان درمانده فریادرسی دارد یا نه.
دقایق پایانی عمر ایل نام است و در این زمان کم ،گی هوون درمانده که از او در مورد هویتش بپرسد یا روی شرط بندی
متمرکز باشد .پیر مرد توجیه رفتار خود را در خلق بازی ،ناشی از تداعی لذت نوستالژیک دوران کودکی عنوان میکند .و
علت زنده گذاشتن گی هوون را کمک او به تداعی و تجربه ی دوباره ی حس شادمانی دوران کودکی .او میگوید مدتهاست
چیزی را حس نکرده و تنها برای تجربه ی دوباره ی کودکی این بازی را خلق کرده است .استداللی که از نگاه من ،آن
غافلگیری روایت است .یعنی آنچنان غیر واقعی و تصنعی ست که تمام درک تحلیلی مخاطب آگاه را در خوانش اثر بی معنا
و تحمیلی میکند .در واقع گویا نویسنده به داستانی که خالق آن بوده است اشراف ندارد و مفاهیم را شبیه تکه های پازل
و تنها از وجه دراماتیک آن کنار هم قرار داده است .یک جای خالی بزرگ که برای پایان بندی فصل اول به شدت احساس
میشود .چرا که مخاطبی که با یک کلیشه ی داستانی مواجه است حداقل توقعش مواجهه با زنجیره ای از استداللهای
نظری ست که وقوع بازی را الزم االجرا یا تا حدی قابل درک و باور میکند .در ادامه گی هوون که تمام این مسیر را برای
بازپس گیری حزانت تنها فرزندش و سر و سامان دادن به زندگی شخصی اش طی کرده ،به ناگاه خودش را به شمایل دیوید
بویی در می آورد و در ثانیه های آخر از رفتن به امریکا و دیدار دوباره دخترش پشیمان میشود و به قصد تحقیق درباره
گردانندگان بازی ،باز میگردد.
کلیشه های غیر قابل انکاری که از شعار هم تو خالی ترند .نویسنده اصل واقع نمایی داستان و باور پذیری را گویا فراموش
کرده است .گی هوون با چمدانی از پول به سراغ مادر سانگ وو میرود و برادر سبیوک را هم به مادر سانگ وو میسپارد.
یک پایان بندی ساده لوحانه که از اساس ما را نسبت به کلیت اثر دلسرد میکند.