Professional Documents
Culture Documents
دربارهی مجموعهشعر «به دام انداختن نور در دو پرده» سرودهی «میالد کامیابیان»
رضا رحمتیراد
«به دام انداختنِ نور در دو پرده» ،اولین مجموعهشعر «میالد کامیابیان» ،تجربهی تماشای جهان از دو منظرِ مستقل ،ارائهی دو رویکرد
متفاوت در بیانِ مضامین شعری و به دنبال آن ،دو الگوی رفتاری در روساخت زبانی و نحوهی تقطیع و فرم نوشتاری است؛ «پرده
ی اول :قابهای غیاب» و بعد« ،پردهی دوم :المپِ تصویر تاریخِ تکمیلیِ شعرِ نو» .رد این عامل تفاوتساز را در نوعِ قاببندیِ
پردهها ،از طرزِ نامگذاری ایندو میتوان دنبال کرد؛ یکی چهارگوش خلوت است و دیگری چهارچوب ازدحام .اولی غیاب را ،فقدانِ
تصویر را قاب گرفته و دومی المپِ تصویر است؛ وضوحِ آن را تضمین میکند.
با در نظر داشتنِ این تقابل ،شعرهای پردهی اول در نسبتی که میانِ زبان و نحوهی تقطیع و مضامین آنها برقرار شده ،و تعاملی که
میان فرم و محتوا شکل گرفته ،توفیقِ این صفحات کتاب را تضمین میکنند .در شعر «صباحی از بخت من» ،زبان در عریانترین
شکل خود برمیگردد و به نامهایی که بر عناصر تشکیلدهندهاش گذاشته مینگرد و همزمان اینهمه را به طرفِ تخاطبِ راوی و
موقعیت مکانی و زمانیِ شعر سرایت میدهد« :صبحِ لغت /که قافیه میشود تنت /بر تخت /که شکل میگیرد /از تُو وزن /شعر
میشود» .در اینجا به واسطهی نوعِ تقطیع ،با سطرهایی مواجهیم که همزمان و به یک اندازه ،انتهای سطرِ قبل و ابتدای سطرِ بعد از
خود هستند و به یکسان ،میانِ دو سطر ،تقسیم و مشترک شدهاند .موقعیتی که در تناسب با ایدهی ادغام اجزای زبانی و شعری ،با
تن معشوق و فضای شعر و آمدوشدِ میانِ ایندو ،معناساز میشود .در شعر «شعبدهبازی» از همین بخش ،راوی ،تظاهر به شعبده
میکند و این تظاهر ،البته قرار است بیانگر شخصیت ساده و متضاد او باشد .پس شعر به جای دستکاریهای بیمورد در روساخت
زبانی ،منشِ روایتگرِ خود را انعکاس میدهد و با قافیهپردازیهایی چون «تردست» و «کردهست»« ،خالیست» و «چیست» بیرون از
شعبدههای زبانی ،به شعریت خود میرسد« :تُو چه میدانی از شعبده دختر؟ /تُو چه میدانی از تردست /که تا به تُو برسد /چه
حقهها که از بر کردهست؟» و در بندِ بعد ادامه میدهد« :نگاه کن ،مثال / ،به اینیکی دستم -که مطلقا خالیست / .حاال دوباره ببینش
/که پس این سکّه دیگر چیست؟» .در اینجا تأکید بر شعبدهبازی و تردستی از سوی راوی ،اتفاقا دلیلی بر شکستِ حقهی اوست.
«کامیابیان» از راه تردستی با امر پیشپاافتاده ،و زبانآوری با زبان دمدستی ،توانسته به الگوهای موفقی در این نمونهشعرها برسد .اما
بهتر است پیش از بررسی چند شعرِ دیگر از پردهی اولِ کتاب ،و برای یافتنِ زوایای نو ،موقتا به بیان یک مفهوم و تشریح شعرهای
پردهی دوم بپردازیم و بعد ،از راه مقایسهی ایندو پرده ،به اولی بازگردیم.
«سوزان سانتاگ» در کتابِ «مالحظهی رنج دیگران» مفهومِ « »tele-intimacyرا به معنای «صمیمیت از راه دور» بسط میدهد .از
نظر سانتاگ ویژگیِ اصیل تجربهی مدرن ،تماشای فاجعههایی است که در فواصل دورِ مکانی و زمانی اتفاق میافتند .میانجیِ اصلی
تماشای این فجایع ،مدیومِ «تلهویزیون» است؛ صفحهنمایشِ رابطههای متناقض و دستگاه پخش پارادکس همزمان دوری و نزدیکی،
که تصاویر مرگِ انسانها را به صورت اقساط و در یک یادوارهی دائمی عرضه میکند .سریالِ ابدیِ دیدن رنجها از راه دور ،در یک
فاصلهی ایمنیآور ،یک صمیمت تلوزیونی و البته همزمان ،سلبِ هرگونه امکان مداخلهی بیفاصله ،در جهانی که از طریق رسانههای
خبریاش ،تشنهی دائمیِ بازنمایی بحرانهاست .تجربهای که پیش از زندگیِ مدرن هیچگاه وجود نداشت.
عنوانِ اصلیِ پردهی دوم ،ترتیبِ زمانی و ساعتبندیِ ابتدای هر شعر ،انتخاب عناوینی چون «پیامهای بازرگانی»« ،کاری از گروه
اجتماعی»« ،به خبری که هماکنون به دستم رسید توجه فرمایید« ،»...راز بقا»« ،مستند علمی تخیلی »...و همچنین نشانههای موجود
در متن ،خواننده را به سوی قیاسِ شعرهای این پرده با برنامههای تلوزیونی میبرد .شعرهایی که برخالف آنچه در پردهی اول
گذشت ،مستقیم و بیواسطه سراغ دقایق بحرانیِ جهان پیرامون خود رفتهاند و فاجعهها را هرچه شدیدتر و بیشتر بازگفتهاند و این
روند را به تقطیع سطرها و شکست کلمات و ارائهی پیشنهادهای متفاوت زبانی و چندصدایی و لحن کتابمقدسی رساندهاند و البته
در دام این همهچیزگویی ،از انتقال محتوای خود بازماندهاند .همینجاست که باید برگشت و شعرهای پردهی اول را اینبار در نسبتِ
با دومی ،به یاد آورد .معنای دیگرِ این نوع از بازنماییِ مؤکدِ بحرانها در پردهی دوم ،مثال در شعر کوتاه «سر-بازی» که یک کشف
را نقطهی پایانِ خود دانسته ،یا در شعر «در سنگر ،تراژدی در یک پرده» که به بهانهی قدم زدن در مرزهای خواب و بیداری به جان
کلمهها و سطرها افتاده ،اتفاقا ،از دست رفتن مطلقِ تجربهی بحرانهاست .در روایت بیادعای پردهی اول اما ،این فاجعهها در
نمونهسطرهای درخشانی تصویر میشوند .شعر «قایمباشک» که روایتِ یک بازی است بین راوی ،پسربچهها و دختر ،اینگونه به
پایان میرسد« :و بعد -خدایا! چهم شده امروز؟ -باز یادم نیست /ما پسربچّههای شرّ زیاد دور شدیم /یا تُو دلبرانه قالمان گذاشتهای
/که هزار بار بیشتر از سر شمردهایم ،اما /باز هم نمیآیی» .یا این سطرهای شعر «به نظاره»« :و ،در این دیدرس / ،تُو را نگران
نمیدارد /هیچ ،هیچ خبری /که دیگر نیست / :نه پچپچههای پاگرد /تکّه پراندنهای ولنگار /سایهسَرَک کشیدنها /و نه حتّی /
گردشِ آن تکچشمِ ،انگار ،ابدی» تا برسد به سطرهای پایانی« :وبعد /تو را که اینک /پیرهنِ نازکی تن داری /ماللی ،هیچ ماللی
نیست دیگر / ،مگر /مرگِ همسایهی نزدیک» .شعری که زبان را از پُرگوییهای خبری نجات داده و اضطرابش زادهی عدمِ نگرانی،
نتیجهی غیاب مطلقِ هرنوع خبر است .و چه چیز هولناکتر از این قابهای غیاب؟
از این نگاه ،شعرهای پردهی اولِ «به دام انداختنِ نور در دو پرده» ،پرداختن به یک مسئله است :امکان رستگاریِ دوبارهی واقعیت،
بعد از سیطرهی مدیوم تلوزیون؛ بعد از «پردهی دوم» .شعرهایی که درست از طریق مقاومت در برابر ادغامِ بحرانها در مضمونشان،
بدونِ تن دادن به شکل زیباشناختیشدهی فاجعهها در کارخانههای تولیدِ عاطفه ،آپاراتوسهای ترحمزای جهان را کنار میزنند و در
مقابل دستگاهی که مشغولِ توزیعِ مرگهای بهداشتی در قابهای تلوزیون است ،از قابهای غیاب میگویند تا سرانجام پردهی دوم
به آخرین برنامهی خود برسد :برفک.