Professional Documents
Culture Documents
باید توجه داشت این نوع نگاه ،ادعای تحقق کامل درام در این
اثر هنری را ندارد بلکه به منزلهی کوششی برای تحقق بخشیدن
به جهانهای ممکن این حماسه در قالب درام است ،جهانهایی
میانجی تصور و درک عینیتگرای جهان محتمل متن( صورتی مثالی
از جهان ادعا شده در متن) ،که درام در آن توسط کنش ساز و
کار مییابد و بدین طریق وجههی خوانش اجراییاش پدیدار
میشود.
باید خاطر نشان کرد که مفهوم جهان ممکن درام ،در اصل
برآمده از تمایزی است که نخست ارسطو در بوطیقا میان توصیف
روایی و تقلید مستقیم زتده متن داستان قائل شده بود و در
آن پافشاری دارد که جهانش از این ویژگی برجسته برخوردار
است که مخاطب در تماشای آن همواره دارای این پیش فرض است
که جهان دراماتیک اثر قبل از اینکه او چیزی دربارهاش
بداند وجود داشته و به سخنی دیگر عناصر درون آن دارای
گذشتهای پیشمتنی هستند ،برخالف اکثر جهانهای ممکن دیگر که
وقتی به طور کامل مشخص و موقعیتشان روشن میشود،
هستی(ذهنی) پیدا میکنند.
به کارگیری جهان ممکن درام برای درک روشنتر عوالم
داستانهایی از نوع پهلوانی اساطیری شاهنامه از به کارگیری
آنها برای دیگر آثار مثال رمان سودمندتر است زیرا
داستانهای پهلوانی اساطیری شاهنامه گذشتهی پیش متنی
گستردهای دارند .دیگر آثار خیالی بازنمایی غیرواقع شرایط
است اما نمایش در لحظهای که اجرا میشود بازنمایی غیرواقعی
شرایط نیست بلکه خود شرایط غیرواقعی است.
به عبارتی دیگر ما در پی جست و جوی ارزشهای نمایشی قابل
اجرایی هستیم که نشان از یک الگوی وحدت یافته محوری دارد
و از درون به اثر شکل میبخشد و تمامی بخشهای آن را هماهنگ
میکند .این نوع تحلیل ارزشهای نمایشی معموال تابع اصول و
شیوههای بوطیقای ارسطویی است که به بخشی از میراث تحلیل و
ارزیابی ما بدل شده.
اهمیت بوطیقا در مقالهی حاضر در این است که نخستین اثر
مهم در بررسی کلی شعر و درام کالسیک است که به جنبههای
سازوکاری(فرمی) این آثار توجه کرده و کانون داوری دربارهی
آنها را از نقطهی بیرونی(نقد فایدهی محتوا و کارکرد
عقیدتی) به آماجگاه درونیشان(سنجش سازههای کالن و خرد خود
آثار) تغییر داده است .به عبارت دیگر داوری ارسطو دربارهی
شعر و درام بیش از هر چیزی به چیستی ،چگونگی و اندازهی
قوت و ضعف سازههای خرد و کالن آنها -که فرآوردهی نهایی
تقلید یا محاکات از طبیعت است -تمرکز میبخشد .این تقلید
یا محاکات لزوما از امری واقعی صورت نمیگیرد بلکه بر
برداشت ذهنی از واقعیت استوار میگردد :از این رو این
تقلید یا محاکات در بازآفرینی و بازسازی بخردانه جای
میگیرد نه رونویسی و نسخهبرداری مکانیکی.
هرچند که میان جهان قصههای شاعرانه و توصیف دقیق کنشهایی
که به راستی رخ میدهد هم فرقهایی وجود دارد.از نظر ارسطو
فرق این دو آن است که در اولی وحدت عمل و موضوع وجود دارد
و در دومی وجود ندارد .وی با نگرش به سه عنصر تقلید تحت
عنوان وسیله ،موضوع و شیوه ،به شناسایی انواع آن دست
مییابد و سپس از رهگذر تجربهی ساختار محصول هر تقلید و
معرفی اجزای سازندهی آن به سنجش سازوکار آنها میپردازد.
در بوطیقا ،تقلید سه نوع دانسته شده است :حماسه ،تراژدی و
کمدی.
حماسه و تراژدی اگرچه در تقلید موضوعات جدی ،بهرهگیری از
کالم سنگین و رزین ،اجزای تشکیلدهندهی ساختار آنها همانند
هستند از جهاتی چون وزن سرایش ،قالب بیان و طول مدت
ناهمخوانند .با این همه به نظر ارسطو هر کس که نیک و بد
تراژدی را تمیز دهد ،زشت و زیبای حماسه را نیز
بازمیشناسد ،زیرا تراژدی همهی عناصر تشکیلدهندهی حماسه را
دربردارد و از این رو برتر از آن است .یک دلیل بزرگ این
برتری حالت کاتارسیس است که تراژدی با برانگیختن رحم و
ترس در مخاطب میآفریند و مایهی لذت درونی وی میشود.
تراژدی این مقصود را ،به لطف دارا بودن طول متناسب و وحدت
موضوعی خود ،بهتر از حماسه تحقق میبخشد.
بحث آمیزش حماسه و تراژدی در بخشهایی از شاهنامه به لحاظ
ساختاری قابل بررسی است به خصوص در داستان رستم و سهراب
فردوسی زیرا به نظر میرسد وی از جنبههای فنی تراژدی در آن
بهرهگیری کرده .میتوان تصور کرد که او از برخی از تمهیدات
تراژدیسازی روزگار خود آگاهی داشته است همچنان که مطالعات
تاریخی تاریخی هنری ایران بر وجود سنت نمایش یونانی در
دورهی اشکانیان گواهی میدهد .همچنین همانندیهای شخصیتی
برخی از پهلوانان شاهنامه با همتایان آنها در منظومهی
پهلوانی ایلیاد هومر و احتمال نوعی الگوبرداری روشمندانه
برخی از حماسهپردازان کهن ایرانی از مضمون تراژیک
حماسههای اساطیری یونان باستان گواهی بر این مطلب است.
شیوهی داستانگزینی فردوسی نیز به خصوص در این داستان با
مطلوب بوطیقا همخوانی دارد زیرا فردوسی در داستان رستم و
سهراب به سراغ آن دست از وقایعی رفته است که به طور محتمل
اما شنیعی( مانند فرزندکشی) بین افراد یک خاندان رخ
میدهد.
رویکرد درامشناختی شماری از فردوسیپژوهان نیز استوار بر
عنوان "حماسهنامهی تراژیک" است که هم کارکردهای
حماسه(بنمایههای واگشتی /فرارونده) و تراژدی( بنمایههای
پیشرو /بالنده) را لحاظ میکند و هم زمینه را برای وزن
بخشیدن پژوهشی بیشتر به هر یک از آنها در اختیار پژوهنده
قرار میدهد.
به طور کل در بررسی جنبههای دراماتیک بخش پهلوانی
شاهنامه ،وجود بالقوهی ده عنصر ساختاری که در بوطیقای
ارسطو مطرح شده،قابل شناسایی است که بررسی کارکرد آنها در
جهت دراماتیک یافتن این اثر قابل بررسی است:
.1پیرنگ( طرح) .2گفتوگو .3شخصیتپردازی .4کشمکش
.5گرهافکنی و گرهگشایی .6بحران .7تعلیق .8اوج .9زمان و
مکان /موقعیت و صحنه .10فرود /نتیجه
در داستان رستم و سهراب پرداخت شماری از عناصر دراماتیک
مانند پیرنگ ،گرهافکنی ،شخصیت(قهرمان) ،کشمکش،
هنرمندانهتر از عناصر دیگر صورت گرفته است .توجه بیشتر
این نوشته را نیز در درجهی نخست به جهتویژگیهای پیشبرندهی
عناصر وحدت موضوع( پیرنگ) ،گرهافکنی ،شخصیت( قهرمان)،
کشمکش و جنبههای تراژیک داستان رستم وسهراب معطوف میکنیم.
با توجه به ساختار هرمی پنجبخشی فرایتاگ( که نتیجه متاخر
درامشناسی ارسطو و متاثر از آرای وی دربارهی گرهافکنی و
گرهگشایی و نیز بحث آغاز میانه و پایان طرح داستانی در
بوطیقا است) .در ماجرای داستان ،سوال سهراب از تهمینه
دربارهی کیستی پدر خود این رخداد به عنوان عملی فزاینده(
صعودی) مطرح میشود تا در نتیجهی آن یک اوج عاطفی بسط
یابد ،سپس با سوال جدیدی که بعد از آمدن سهراب به ایران و
پدرجویی و پرسش وی از هجیر و خود رستم مطرح میشود ،به
اوجی دیگر نایل میآید .شدت عاطفی ممکن است کمی پس از اوج
نخستین افت کند اما کشش هرگز به طور کامل محو نمیشود به
طور مثال این نوع عمل آنجا که سهراب به رستم میگوید «:من
ایدونم گمانم تو رستمی »...به اوج خود میرسد.
منطقی این نوع پیشرویها موجب ایجاد کشش ،حفظ تعلیق ،بسط
نقطهی داستان و رساندن همه چیز به نتیجهی مطلوب میگردد.
به خاک عطف یا بحران در لحظهای است که سهراب جوان ،پس از
به شیبی زدن پشت رستم وی را نمیکشد .از آن پس روند عمل پا
و کاهنده میگذارد؛ سررشتهی امور به دست رستم میافتد
پسر به داستان به سرعت به نقطهی فاجعه میرسد که کشته شدن
دست پدر است .بررسی پیشرویها با تقسیم اثر به زنجیرهای از
ضربهای کوچکتر قصهگویی آغاز میشود .پس از انجام اینکار،
مشخص کردن منطق درونی یا خط سراسریای که آنها را به هم
ربط میدهد امکانپذیر میشود .حاصل این فرایند قصهی اثر
است .به طور مثال خرده رویدادهایی مانند دلباختگی ناگهانی
و گذرای سهراب به گردآفرید و یا صحنههای اسب گزینی او نیز
با کارکرد شناساندن بیشتر شخصیت سهراب و همچنین افزایش
انگیزههای پیشبرندهی او در خدمت وحدت موضوعی قرار
میگیرند .مسئلهی وحدت موضوعی آثاری از این دست را ارسطو
در عنصر داستان میجوید که از نگاه وی شالودهی حماسه و
تراژدی را تشکیل میدهد ،اما طرح داستان یا همان پیرنگ
نیز خود بر دوگونه است :ساده و پیچیده.
منظور از پیچیده آن است که دستکم دربردارندهی عناصر
بازشناسی ،تغییر ناگهانی و(در تراژدی) فاجعه باشد .به
باور او وحدت داستان که جدا از وحدت قهرمان است؛ باید
عملی واحد و کامل را نمایش دهد و اجزای وقایع آنچنان به
یکدیگر پیوسته باشند که اگر یکی را جابهجا کنیم و یا
برداریم ،کلی درهم ریخته و دگرگون شود .سیر متناوب هستهی
حماسه در تداوم هستهی درام در داستان رستم و سهراب باعث
آن شده است که برآیند آنها به منزلهی هستهی ماجرایی یک
ماجرای همسان پنداشته شود و با نیرویی مضاعف در دو مسیر
طوالنی و عرضی به پیش رود که مسیر اول به هدفهای حماسهی
ملی راه میبرد و مسیر دوم به فرجام درام( پدرجویی پسر)؛
به گونهای که موضوع پدرجویی و ستیز دو اردوگاه ایران و
توران چندان سنجیده در یکدیگر میتنند و وحدت مییابند که
گاه در نقطهی عطفی با دیگری همسان پنداشته میشوند .جلوهی
این وحدت چنان است که در روند ماجرا گاه هستهی دراماتیک
پدرجویی به پیشزمینه میآید و هستهی حماسهای ایران و توران
به پسزمینه میرود اما این جابهجاییها همه در ساختار پیرنگ
یگانهای رخ میدهند.
از آنجا که نقطهی تراژیک یعنی فاجعهی داستان نیز از طریق
عنصر بازشناسی حاصل میآید ،این پیرنگ ،بنا به تعریف ارسطو
از نوع دوم یعنی پیچیده است که وحدت موضوعی آن هرچه ماجرا
جلوتر میرود شفافتر میشود.
اما مقدمهی داستان رستم و سهراب بر این ساختار انطباق
نمییابد زیرا فردوسی در آن ابیات نتیجهی داستان را در
قالب تشبیهی پیشبینی میکند .سهراب را به نارنج نارسیدهای
تشبیه میکند که باد تندی میآید و آن را به زمین میاندازد
یعنی وی ناکام از دنیا میرود .در ادامهی این ابیات تعبیر
خواننده از این مرگ را به چالش میکشد که این رویداد آیا
ستم است یا داد؟ آیا هنر است یا بیهنری؟ و آیا ما
انسانهای فانی که درکی از مرگ نداریم غیر از اینکه امید
داشته باشیم جای بهتری برویم کار دیگری میتوانیم بکنیم؟ و
اینگونه داستان خود را آغاز میکند.
گرهافکنی از آغاز داستان رستم و سهراب ،یکی از
عناصرکلیدی خلق حوادث و موانع برای پیرنگ داستان است و تا
پیش از تغییر بخت قهرمان( از نیکبختی به بدبختی) کشمکش
میآفریند که میزان شتاب آن بسته به شدت و ضعف تعلیقگذاری
فردوسی در گذرگاههای مهم ماجرا تنظیم میشود و سرانجام به
دنبال اوج داستان ،حادثهی نهایی اتفاق میافتد و سرنوشت
قهرمان داستان معلوم میشود که درنتیجه باعث گشایش
گرهافکنیهای پیشین میشود.
از آغاز تغییر بخت تا پایان داستان گرهگشایی اتفاق
میافتد .با توجه به ساختار هرمی ارسطویی فرایتاگ،
گرهافکنی بر وجه عمل فزاینده با گم شدن رخش(ابزار عمدهی
پیرزویهای رستم) در هنگام قیلولهی پی از شکار رستم آغاز
میشود .این گره در روند داستان با گرههای دیگری مانند
ورود پنهانی تهمینه در دل شب به خوابگاه رستم قوت میگیرد.
در مورد سهراب این گره با پرسش پدرجویانهی وی از تهمینه
آغاز میشود و در ادامه طفرهی هجیر از دادن پاسخ به
پدرجویی سهراب این گره را قویتر میکند به گونهای که با
واکنش انفجاری سهراب برای یورش به لشرگاه کاووس ،روند
ماجرا شتاب میگیرد .اوج این گره افکنی در مورد رستم
لحظهای است که او از به خاک زدهشدن پشتش توسط سهراب احساس
ننگ و خواری می کند که این در اصطالح ارسطو همان تغییر از
نیکبختی به بدبختی است .این نقطه در مورد سهراب لحظهای
است که وی از روی سادگی و کمتجربگی از رستم فریب میخورد و
به او امان میدهد تا از چنگش فرار کند .این نقطه از نظر
ساختاری چندان کارا است که نقطه عطف یا بحران کل ماجرا به
حساب میآید .از این رو گرهافکنی فردوسی در این داستان از
نظر فنی ،از گونهی فزاینده و حرکتآفرین و گرهگشایی وی به
طرز حسابشدهای فروکاهنده است.
جدا شدن کارکرد پهلوانی از خویشکاری شخص اسطوره_ شاه_
پهلوان در داستانهای اساطیری شاهنامه و جلوهگر شدن آن در
سیمای شخص جداگانهای با عنوان پهلوان که در اغلب اوقات،
کنشها و احساساتی از نوع رفتارها و عواطف معمولی انسانی
دارد ،در بحث شخصیتپردازی پتانسیلی است که سطح روایت
حماسی متعارف گذشته را به سطح پرداخت دراماتیک می رساند.
به عبارت دیگر پتانسیل تمهیدات قهرمانپردازی در داستانهای
پهلوانی به اندازهای است که از محور معین تامین هدفهای
حماسه فراتر رفته و به قلمرو گستردهتر درام وارد شود که
درونکاوی هنرمندانهی کنشها و رفتارهای شخصیتها از اصول
عمدهی آن است .سرآغاز حضور جداگانهی پهلوان در این
داستانها به طور مشخص ،ورود سام پهلوان به ماجراهای آن
است که از کارکرد تعادل بخشی نهاد پهلوانی در ساختار نظام
حماسهی ملی ایران خبر میدهد .ویژگیهای شخصیت رستم و سهراب
در مقام دو قهرمان /پهلوان کلید پیشبرندهی ماجرا از نظر
تبار ،سیرت و نقطهضعفها با نظر ارسطو در بحث شخصیت(
قهرمان) پردازی(چگونگی وقایع و آن دسته از تقلید وقایعی
که درونشان قهرمان به حد اعال نیک سیرت و دادگر نباشد و بر
اثر خطای تراژیکی که از او سر میزند به بدبختی رسد و نیز
از کسانی باشد که بخت و نام و مقامی بلند دارند ).همخوان
است .فردوسی به ویژه در این داستان از صرف توصیفهای
تیپنمایانه به سوی ترسیم خطوط دقیق قهرمانانه گرویده و از
این طریق ،اثر از سطح صرف حماسه به تراز حماسهی تراژیک
ارتقا یافته .از نظرگاه تقسیمبندی کلی و چهارگانهی انواع
شخصیت در ادبیات دراماتیک ،شخصیتهای شاهنامه از نوع
اسطورهای و افسانهای هستند و برای نقشآفرینان داستانهای
اسطورهای افسانهای ،به جای شخصیت باید از واژهی قهرمان
استفاده کرد .قهرمانپردازی در این داستان هم جنبهی
بیرونی( خطی) دارد و هم جنبهی درونی( عمقی) ،عنصر
قهرمانان در آن هم وجودی وابسته دارد و هم مستقل؛ وابستگی
او به نظام حماسه و هدف آن است و استقاللش در گراییدن به
خواست درونی خویش .تمایز سستی و توانمندیشان نیز از همین
جاست .خطای تراژیک هریک از آنها نیز در درونشان رخ میدهد
و سپس به بیرون میرسد و با یکدیگر فرق دارد .خطای تراژیک
رستم جنبهی کوردلی دارد و خطای تراژیک سهراب جنبهی شیقتگی
مهلک ولی باز هم هر دو مفهوم یادآور نقطهضعف اخالقی غرور و
نخوت در تراژدیهای یونانی هستند .فردوسی در پرورش شخصیت
رستم از مرز تصور ارسطو در بوطیقا نیز گذشته و حالت
چهارمی دراندیشیده است که در آن رستم در آمیزهای از آگاهی
و ناآگاهی به عمل فاجعهآمیز دستم میزند.
همانطور که پیشتر گفتیم در مقدمهی داستان رستم و سهراب
پایان داستان پیشبینی شد پس تعلیق موجود در داستان در گرو
پایان آن نیست بلکه معمای بزرگ داستان این است که از
ظواهر امر برمیآید که رستم بارها باید شک کرده باشد که
سهراب پسر اوست ولی این موضوع در حالهای از ابهام باقی
میماند .اگر رستم میدانست سهراب پسر اوست چرا او را میکشد
و اگر نمیدانست پرا بارها در طول داستان بر شباهت بین
سهراب و سام تاکید میکند؟ به عنوان مثال در جایی از روایت
گژدهم میگوید که ما پهلوانی مانند سهراب نداشتیم ولی
قیافه و بر و بازویش به سام شبیه است .جلوتر زمانی که
نامهی کیکاووس به دست رستم میرسد وی میگوید وجود همچین
پهلوانی در ترکان بعید است ولی اگر سهراب از پهلوانان
ایرانی بود عجیب نمینمود زیرا شبیه به سام مینماید .در
ادامه وی اذعان میدارد که پسری در ترکان دارد و بعید نیست
آن پسر سهراب باشد ولی بالفاصله انکار میکند و میگوید برای
تهمینه نامه و زر فرستاده و جواب گرفته سهراب هنوز کودک
است ولی کمکم دارد بزرگ میشود پس ممکن نیست سهراب پسر او
باشد .حتی زمانی که رستم قیافهی سهراب را میبیند بار
میگوید شبیه بقیهی ترکان نیست بلکه شبیه سام است.
فردوسی در راستای معرفی ویژگیهای شخصیتی سهراب ،پرداختی
ظریف انجام داده .شکل لحن و گفتوگوی سهراب با مادرش در
همان بدو ماجرا بیادبانه و گستاخانه است .لحن مودبانه در
ساختار روایی شاهنامه بسیار حائز اهمیت است فردوسی موضع
خود را نسبت به کاراکترهای شاهنامه از همین منظر در طول
شاهنامه مشخص میکند و معموال لحن تمام شخصیتهای نکوهیده را
بیادبانه و گستاخانه میپردازد .به همین ترتیب گرههای
کوچکی را در راستای جلب قضاوت اخالقی مخاطب از ابتدای
داستان به کار میبندد و اینگونه ویژگیهای شخصیتی کاراکتر
را برمال میکند.
از دیگر ویژگیهای اخالقی سهراب که در همان حین گفت و گو با
تهمینه و در رویارویی با گردآفرید برمال میشود سادهلوح
بودن سهراب است زیرا از سخنان وی با تهمینه معلوم است او
به هیچ وجه درک درستی از دنیای سیاست ندارد و بعد از
شناختن پدر خود میخواهد تمام پادشاهی ایران و توران را با
پدرش به دست آورد و در رویارویی با گردآفرید به سادگی
فریب وی را میخورد و گردآفرید از دستانش میگریزد.