You are on page 1of 101

‫آدیـــداس‬

‫نوشته محمدرضا حسینیان‬

‫‪1‬‬
‫اَشــخاص‬

‫خاله‬

‫شیما‬

‫مونا‬

‫الی‬

‫مرجان‬

‫سحر‬

‫فریده‬

‫نازنین زهرا‬

‫‪2‬‬
‫اول‬

‫پذیرایی خانه‬

‫چرا وقتی ماهیتابه ات اندازه یه بادمجو ِن کامل جا داره سرو ته شو می‬ ‫شیما‪:‬‬

‫&ان خ&&دا بی&&امرزم همینط&&وری ب&&ادمجون پوس&&ت می‌گ&&رفت‪.‬‬


‫زنی؟ می‌گ&&ه مام& ِ‬

‫می‌گم خب شاید ماهیتاب&&ه م&&ادر ج&&ون کوچی&&ک ب&&وده! می‌گ&&ه ک&&وچیکم باش&&ه‬

‫قدیمیا یه چیزی می دونن!‬

‫آخه مگه اجدادمون چی می‌دونستن که ما نمی‌دونیم خاله؟ هر چی می‌ش&&ه از‬

‫تو آستینش یه مثال از قدیم می‌زنه‪ ...‬به خدا دهنمو سرویس کرده با قدیم‪ .‬بابا‬

‫قدیم گذشت‪ ،‬تموم شد؛ االنو بچسب!‬

‫خاله یه سوال‪ ،‬قدیم موبایل بود؟ آره؟‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪3‬‬
‫نبود دیگه‪ ...‬قدیم خیلی چیزا نبوده‪ ...‬خودش از قدیم مثال می زنه بعد با‬ ‫شیما‪:‬‬

‫همین موبایلش دو ساعت با شما صحبت می کنه‪ ...‬اصال شما فک&&ر می ک&&نی‬

‫چطوری رفتن مکه؟ ها؟‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫فیش حج! به همین راحتی‪...‬‬


‫ِ‬ ‫فروش‬
‫ِ‬ ‫اسم ام اس!‪ ...‬اس ام اس براشون اومد‪.‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫قدیم اینطوری بود؟ قدیم اس ام اس ب&&ود؟ ق&&دیم این&&ترنت ب&&ود؟‪ ...‬ی&&ه ب&&ار نش&&د‬

‫مادر من زش&&ته یع&&نی چی‬


‫ِ‬ ‫گوشیم زنگ بخوره بعد بگه کی بود؟ عههه! خب‬

‫کی بود!؟ می‌گم دوستمه می‌گه دوستت کی&&ه؟ می‌گم مرج&&ان! می‌گ&&ه مرج&&ان‬

‫کیه؟ مرجان مرجانه دیگه! یعنی چی مرجان کیه؟ کد ملی شو بی&&ارم بیخی&&ال‬

‫می‌شی مامانجان!؟‬

‫سر همین‬
‫خاله به حضرت عباس گیج شدم اصال نمی‌فهمم تو کله شون چیه! ِ‬

‫رشته‌ی تربیت بدنی دهنمو آس&&فالت ک&&ردن‪ .‬باب&&ا من می خ&&وام واس&&ه آین&&ده ام‬

‫تصمیم بگیرم من می‌خوام مسیر زن&&دگیمو انتخ&&اب کنم! مگ&&ه دوس نداش&&تین‬

‫دانشگاه برم؟ خب دارم می رم دیگه‪ ،‬چتونه؟‬

‫دیدی تو فرودگاه چیکار کرد؟ همه دارن خ&&دافظی می کنن خ&&و ِد ش&&ما ه&&ای‬

‫های گریه می کردی‪ ،‬تو اون جمعیت منو کشونده کن&&ار می گ&&ه حواس&&ت ب&&ه‬

‫خاله باشه اذیتش نکنی ها! می‌گم اذیت واسه چی؟ مگه من چی کار دارم ب&&ه‬

‫خاله؟‬

‫‪4‬‬
‫باورت می شه دقیقه ن ََود فهمیدم شما می خوای بیای پیشم؟ آخ&&ه چ&&را ب&&ا من‬

‫هماهنگ نمی کنی!؟‬

‫چرا واسه مردم مزاحمت ایجاد می کنی؟ من ک&&ه می دونم ش&&ما هزارت&&ا ک&&ار‬

‫داری! چرا باید بیست روز وقت و زن&&دگیتو ب&&زاری واس&&ه من!؟ اص&&ال نمی‬

‫فهمن آدما درگیری ها و بدبختی های خودشونو دارن!‬

‫خدایی زشت نیست شما رو عالف کردن؟ انصافا زشته!‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خوب نیست دیگه!‪ ...‬اگه شما رعایت می کنی چیزی نمی گی به خاطر‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مرام و محبتته ولی من که نمی تونم به روی خودم نی&&ارم! من ک&&ه نمی ت&&ونم‬

‫چشمامو ببندم بگم وظیفه ی خال&ه اس‪ ،‬بای&د بی&اد! مگ&ه من بچ&ه ام ک&ه ش&ما‬

‫بخوای واسه من غ&&ذا درس&&ت ک&&نی؟‪ ...‬یخچ&&الو ک&&ه پُ&&ر ک&&ردی مام&&ان ج&&ان‪،‬‬

‫ماشاال و هزار ماشاال امنیت خونه رو هم بردین ب&&اال! دیگ&&ه چی می خ&&واین‬

‫که خی&التون راحت ش&ه؟ ب&ه ام&ام رض&ا من فک&ر می ک&ردم نگ&ران منن بع&د‬

‫فهمیدم نه بابا نگران خودشونن به خاطر همین تو رو کشوندن اینجا!‬

‫باورت می شه پریروز به باب&&ا می گفت دوربین م&&دار بس&&ته نص&&ب ک&&نیم ت&&و‬

‫خونه!؟‬

‫(با صدای باال) دوربین مدار بسته!!! تو خونه؟ چ&&را؟ چ&&را واقع&&ا؟ مگ&&ه من‬

‫بریکینگ بَدَم؟‬
‫‪5‬‬
‫مکث‬

‫(آرام) آدم بهش بر می خوره دیگه خاله‪ ...‬بله درسته مادره‪ ...‬نگرانه‪ ...‬ولی‬

‫چرا باید بدون اجازه گوشیمو چ&&ک کن&&ه!؟ ت&&ا االن ده ب&&ار پس&&وورد گوش&&یمو‬

‫عوض کردم‪ ...‬واقعا بهش بر نمی خوره؟ کوچیک نمی شه؟ به خدا اگه من‬

‫بودم َسر َمو می کردم تو ِگل‪ ،‬درارو هم می بستم!‪ ...‬شرم آوره‪.‬‬

‫خاله شما فکر کن دایی احمد واست نامه نوشته بعد قب&&ل از اینک&&ه ب&&ه دس&&تت‬

‫برسه من نامه رو باز کنم بخونم چه احساسی میاد سراغت؟ ها؟ بد نیست؟‬

‫بابا من از ده روز قبل واسه امشب برنامه ریختم؟ مام&ان در جریان&ه! خیلی‬

‫هم خوشحال شد حتی بهم گفت اصال تنها نمون بگو ه&&ر ش&&ب دوس&&تات بی&&ان‬

‫پیشت!‪ ...‬می دونی‪ ،‬گیرش اینه خونه باشم بیرون نرم ب&&ه خ&&اطر همین گفت‬

‫دوستام بی&&ان‪ .‬ب&&ه حض&&رت عب&&اس اگ&&ه روش می ش&&د در و پنج&&ره ه&&ارو هم‬

‫ت من به خط&&ر نیوفت&&ه‪ ...‬انگ&&ار‬


‫حصار می زد که یه وقت خدایی نکرده امین ِ‬

‫انتظار منن که شقه شقه ام کنن! مگه اینجا تگزازس&&ه؟‬


‫ِ‬ ‫یه ملت تو خیابون در‬

‫مگه تو مکزیکوس&&یتی& داریم زن&&دگی می ک&&نیم؟ چ&&را اینق&&در اس&&ترس دارین؟‬

‫چرا این بیماری روحی و روانی رو دو دس&&تی ب&&ه بچ&&ه ت&&ون هدی&&ه می دین؟‬

‫خودتون ُخل شدین منم باید ُخل شم!!؟ به جون خودت قسم دارم یواش یواش‬

‫‪6‬‬
‫شبیه خودشون می شم‪ ...‬از خون&&ه می زنم ب&&یرون ت&&ا ی&&ه چ&&یزی بخ&&رم تن و‬

‫بدنم می لرزه‪ ...‬تو پیاده رو دارم راه می رم یه موتور از کن&&ارم َرد می ش&&ه‬

‫بدون اینکه بهش نگ&&اه کنم از درخت ب&&رم ب&&اال! ب&&ه ق&&رآن ج&&دی می گم‪ ...‬از‬

‫ترسم از درخت می رم باال‪ ...‬حاال فکر می کنی موتوری ایه کیه؟‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫پیک پیتزا پیتزاس!‪ ...‬اینقدر از درخت رفتم باال بچه ها تو دانشگاه بهم می‬
‫ِ‬ ‫شیما‪:‬‬

‫گن میمون کوچولو!‪ ...‬یه بار می خندی دو بار می خندی دفعه سوم بهت ب&&ر‬

‫می خوره دیگه‪ ...‬ناراحت می شی‪ ...‬حالت گرفته می شه‪...‬حقیر می شی!!!‬

‫(نـــاراحت) پ&&&امو می زارم دانش&&&گاه ص&&&غیر رو کب&&&یر بهم می گن میم&&&ون‬

‫کوچولو! بابا ترسیدم که از درخت رفتم باال‪ ،‬بفهمین احمقا!‬

‫مکث‬

‫شخصیت آدم می ره زیر س&&وال دیگ&&ه‪ ...‬ب&&ه خدابعض&&ی وقت&&ا ب&&اورم می ش&&ه‬

‫میمونم !‬

‫‪7‬‬
‫مکث‬

‫دو ساعت داشتم با خودم کلنجار می رفتم چطوری به خاله بگم شما برین ب&&ه‬

‫خونه زندگیتون برسین امشب رفیقام میان پیشم که یه وقت بهت بر نخوره‪...‬‬

‫اینقدر ترسو بارمون آوردن که با خاله مونم نمی ت&&ونیم ح&&رف ب&&زنیم! دلیلش‬

‫فقط ترسه خاله‪ ،‬فقط ترس!‪ ...‬با ترس بزرگ شدیم‪ ...‬با ترس زندگی کردیم‪،‬‬

‫بعد توقع ندارین من از درخت برم باال!؟ نه حرف زدن بل&&دیم! ن&&ه می ت&&ونیم‬

‫ت‬
‫حقمون&&و بگ&&یریم! ت&&ا ص&&دامونم می ره ب&&اال هزارت&&ا ح&&رف و ح&&دیث پش & ِ‬

‫سرمون زده می شه!‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫باز دم شما گرم تا من گفتم برنامه چیه چادر سر کردی که بری؛ چقدر خوبه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫حرف زدن با شما خاله!‪ ...‬اگه مامان بود که االن باید ی&&ه س&&اعت ح&&رف می‬

‫زدم!‬

‫شیما لبخند می زند‬

‫‪8‬‬
‫سکوت‬

‫تو که یه ساعت داری با من حرف می زنی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه منظورم این که با شما می شه گفتگو کرد‬ ‫شیما‪:‬‬

‫موبایل شیما زنگ می خورد‬


‫ِ‬

‫(با موبایل) سالم‪ ،‬چطور متوری؟‪ ...‬آره‪ ...‬خب ِکی میاین‪ ...‬نه همه چی‬ ‫شیما‪:‬‬

‫&ون‬
‫هست‪ ...‬داریم‪ ...‬اونم داریم‪ ...‬آره دیگه همه چی تکمیله‪ ...‬نه دیوونه مهم& ِ‬

‫منین ‪...‬آره‪ ...‬بیاین منتظرم‪ ...‬چی؟‪ ...‬تَک می زنم (نیم نگاهی به خالــه می‬

‫اندازد) هنوز نه‪ ...‬نه نه هماهنگه‪ ...‬آره بابا‪ ...‬تک می زنم دیگ&&ه‪َ ...‬ک&&ری!؟‬

‫باشه خدافظ‪.‬‬

‫موبایل را قطع می کند‬

‫رفیق باشعور یعنی اینا!‬


‫ِ‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪9‬‬
‫با شعور؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره‬ ‫شیما‪:‬‬

‫با شعوران؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خیلی‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا نداره دیگه باشعوران؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه قرار نبود ساعت نُه اینجا باشن؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره‬ ‫شیما‪:‬‬

‫االن ساعت نه و نیمه!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫به خاطر همین گفتم باشعورن‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چون دیر میان؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه می خواستن چیزمیز بگیرن به خاطر همین دیر کردن‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چیزمیز؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چیزمیز چیه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آت و آشغال!‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪10‬‬
‫آشغال؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫واسه خوردن‪.‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آشغال می خورین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه منظورم خوراکیه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫خوراکی دیگه‪ ...‬چیپس و پفک!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫پفک می خورین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه آشغال نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(با لبخند) خاله گیر دادی ها!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫گیر دادم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره دیگه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه چی گفتم؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪11‬‬
‫ت گیر دادی به پفک‪...‬‬
‫نه‪ ...‬آخه یه ساع ِ‬ ‫شیما‪:‬‬

‫یه ساعت؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره دیگه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫همین االن گفتی پفک چقدر زود یه ساعت شد!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(می خندد) خیلی باحالی خاله‬ ‫شیما‪:‬‬

‫با حالم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره‬ ‫شیما‪:‬‬

‫یعنی چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی با نمکی دیگه‪ ،‬حرف زدن باهات حال می ده!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب حرف بزن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫حرف بزن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫حرفام تموم شد‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه حرف زدن با من حال نمی ده؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا حال می ده‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب حرف بزن‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪12‬‬
‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫حال خوب رو از خودت دریغ نکن خاله جان حرف بزن‬


‫این ِ‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫چی بگم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫هر چی دوس داری‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫(گیج) آخه‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آخه چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫االن تایم مناسبی نیست!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چیش مناسب نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫تایم حرف زدن مناسب نیست!‬


‫ِ‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪13‬‬
‫خب رفیقام دارن میان!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب بیان‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره میان‪ ...‬منظورم این که شما‪ ...‬شما‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫من چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شما دیرتون نمی شه؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا دیرم شه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(گیج) چون‪ ...‬چون می خواستین برین خونه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫می رم خب!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫دوس داری برم خونمون خاله جان؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه بابا این چه حرفیه حضورتون باعث دلگرمی ماست!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب پس چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫همینطوری گفتم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مکث‬

‫‪14‬‬
‫حرف بزن خاله جان‪ ...‬مگه نمی گی حرف زدن خوبه؟ حرف بزن دخترم!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(گیج) چرا خیلی خوبه‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مکث‬

‫خب حرف بزن عزیزم می شنوم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫خاله معصوم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫جان؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫من واقعا نیاز دارم به حرف زدن‬ ‫شیما‪:‬‬

‫می فهمم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(با تاکید) واقعا نیاز دارم ها!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫درک می کنم خاله‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪15‬‬
‫و اینکه شما وقتی به حرفای من گوش می دین واقعا باعث خرسندی منه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫اصال کی بهتر از شما!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آدم با خاله اش حرف نزنه با کی باید حرف بزنه؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫احساس خوب می دین که دوس دارم هر چی تو دلم هست بگم‬


‫ِ‬ ‫شما اینقدر‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫واقعا کم پیدا می شه آدمی مثل شما!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خیلی خوبه که هستین‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫فقط یه موضوعی هست که‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مکث‬

‫‪16‬‬
‫چه موضوعی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫واال‪ ...‬چون رفیقام دارن میان اینجا شاید‪ ...‬شاید‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫شاید چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شاید حرفامون قطع شه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب بشه!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آخه االن هرجا باشن می رسن دیگه‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب برسن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چه اشکالی داره مگه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫اشکال که نداره‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب پس چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چون من به بچه ها گفتم تنهام‪ ،‬به خاطر این می گم!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫زشته؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫اینکه من هستم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫این چه حرفیه خاله!؟‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪17‬‬
‫پس چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ها؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آخه همه جوونیم شاید بهتون خوش نگذره‬ ‫شیما‪:‬‬

‫سکوت‬

‫می خوای چادرمو درارم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چادر؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آره‬ ‫خاله‪:‬‬

‫واسه چی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چادرمو درارم با مانتو باشم بعد ماتیک بزنم که بهتون خوش بگذره!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫(متعجب) یعنی چی!؟‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪18‬‬
‫حرفم واضح نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫االن ماتیک بزنید بهتون خوش می گذره؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫به شما خوش می گذره!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫به ما که خوش می گذره‪.‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب پس چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آخه مسئله اینکه به شما خوش نمی گذره!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫از کجا می دونی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫فاز شما نیستن!‬


‫چون ِ‬ ‫شیما‪:‬‬

‫فاز؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی حوصله تون سر می ره!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫حوصه ام؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا جای من تصمیم می گیری؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫جای شما تصمیم نگرفت؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫از کجا می دونی حوصله ام سر می ره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫می دونم دیگه‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪19‬‬
‫از کجا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫از کجا نداره تابلوئه دیگه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چیش تابلوئه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(کالفه) چقدر سوال پیچ می کنی خاله؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه حال نمی داد با من حرف بزنی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ها؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله می شه حرف اصلیتو بزنی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫من حرف اصلی ندارم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب پس چرا نمی ری؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫دوس داری برم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫ای بابا گرفتار شدیم ها!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫گرفتار شدی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب داری اذیت می کنی!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫با من حرف می زنی اذیت می شی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪20‬‬
‫مکث‬

‫نه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫دروغ می گی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫به قرآن اذیت نمی شم‪.‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫قسم نخور!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(جدی و عصبانی) قسم نخور‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫چشم‪.‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫سکوت‬

‫چرا به من دروغ می گی؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪21‬‬
‫دروغ!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫َکری؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب جوابمو بده!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(مکث) من دروغ نگفتم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫پس سوالمو شنیدی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله شنیدم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫پس چرا با تعجب گفتی دروغ!!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫خاله چی می گی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ازت پرسیدم چرا به من دروغ می گی! بعد گفتی دروغ!!؟ گفتم کری؟ گفتی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه! گفتم پس جواب سوالمو بده بعد گفتی من دروغ نگفتم !‬

‫خب؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب چی!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪22‬‬
‫خب گفتم دروغ! مگه چی گفتم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫وقتی سوالمو فهمیدی چرا می گی دروغ!!؟ چرا باید حرفمو تکرا کنم وقتی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مطمئنم شنیدی؟‬

‫مکث‬

‫شیما کالفه بر روی زمین می نشیندـ‬

‫(سردرگم) خاله اون دروغی که با تعجب گفتم‪ ،‬یعنی خیلی تعجب کردم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫یعنی شوکه شدم!‬

‫درست بشین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(متعجب) بله؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫درست بشین‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مگه چطوری نشستم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫قشنگ بشین!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫قشنگ بشینم!!!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪23‬‬
‫گفتم قشنگ بشین‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شیما متعجب به خاله نگاه می کند و پوزیشن نشستن اش را تغییر می دهد‬

‫سکوت‬

‫خب؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫جواب بده؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫جواب چی رو؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫سوالمو!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫خاله باور کن کر نیستم‪ ...‬ولی می شه بار دیگه بپرسی یادم رفت چی گفتی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا به من دروغ گفتی؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪24‬‬
‫هاااا‪ ...‬یادم اومد‪ ...‬گفتم که دروغ نگفتم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه به رفیقات نگفتی خونه تنهایی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب چی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا دروغ گفتی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫به اونا دروغ گفتم‪.‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫به من دروغ گفتی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه دیگه به اونا دروغ گفتم!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫به من دروغ گفتی!!!&‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا باید بهت دروغ بگم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چون به رفیقات گفتی تَک زدم بیاین‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی چی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫یعنی وقتی من رفتم رفیقات بیان!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه نگفتی تنهایی؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪25‬‬
‫چرا گفتم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تنها نیستی که من هستم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(عصبانی بلند می شود) منظورم اینه که تنهام چون مامان و بابام رفتن‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مسافرت!‬

‫مسافرت؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مسافرت رفتن؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره دیگه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مسافرت نرفتن!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکه رفتن دیگه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مکه مسافرته؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکه مسافرت نیست؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(با تردید) مکه‪ ،‬مسافر ِ‬


‫ت زیارتیه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪26‬‬
‫سکوت‬

‫مگه قرار نبود ساعت نُه بیان؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫کیا؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫رفیقات!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا‬ ‫شیما‪:‬‬

‫پس چرا هنوز نرسیدن؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(خود خوری می کند) گفتم که دلیلشو!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫االن عصبانی هستی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه خوبم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫داری دروغ می گی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(عصبانی) خاله بی خیال جون مادرت‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(فریاد می زند) گوساله بهت یاد ندادن وقتی یه نفر ُمرده جونشو قسم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نخوری!؟‬

‫‪27‬‬
‫سکوت‬

‫(ترسیده) ببخشید‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫سکوت‬

‫خاله زیر لب فاتحه می خواند‬

‫زمان می گذرد‬

‫(آرام) شیما جان؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫جانم خاله جان؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تک بزن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫جان!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تک بزن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی چی تک بزنم؟‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪28‬‬
‫یعنی زنگ بزن بعد قطع کن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫به کی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫پسر شجاع!‬
‫پدر ِ‬
‫به ِ‬ ‫خاله‪:‬‬

‫پسر شجاع!؟؟‬
‫پدر ِ‬
‫ِ‬ ‫شیما‪:‬‬

‫به رفیقات دیگه‬ ‫خاله‪:‬‬

‫رفیقام؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آره‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫که بیان این جا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫اینجا؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه نمی خواین امشب با هم باشین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا می خوایم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب تک بزن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫گرفتی مارو؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ما؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چی!؟‬ ‫شیما‪:‬‬
‫‪29‬‬
‫مگه گاوی می گی ما!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫نه منظورم این که گرفتی منو؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫االن من تو رو گرفتم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(گیج) چی می گی خاله!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تو چی می گی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫من چیزی نمی گم!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب پس تک بزن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا باید تک بزنم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫می خوام رفیقاتو ببینم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫بَده؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه‪ ...‬آخه یعنی چی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫یعنی چی نداره‪ ...‬مگه دورهمی نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪30‬‬
‫چرا هست‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب منم می خوام باشم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا خب؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫اشکالی داره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آخه لباساتونو پوشیدین می خواین برین!!!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تو دورهمی لباسارو درمیارن؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه !‬ ‫شیما‪:‬‬

‫زشته چادر سرمه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه بابا اصال مسئله چادر نیست!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫پس چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شما مگه نمی خواستی بری خونه؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب برید راحت باشید‬ ‫شیما‪:‬‬

‫راحتم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آخه‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬
‫‪31‬‬
‫ما با هم حرف زدیم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آره حرف زدیم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چون دوستام امشب میان پیشم قبول کردی که بری خونه دیگه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه گفتم نمی رم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب ِکی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫یه ساعت دیگه‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یه ساعت!!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫دیره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه‪ ...‬دیر که نیست‪( ...‬به هم ریخته)ـ پس‪...‬پس من یه زنگ بزنم‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫به کی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫رفیقام!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫همینطوری ببینم کجان؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫االن صحبت کردی که!‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪32‬‬
‫(مکث) می خوام بگم چیزی بگیرن!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(مکث) ِ‬
‫سیم ظرف شویی!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مکث‬

‫سیم ظرف شویی!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‪.‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫سیم ظرف شویی که داریم!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫داریم!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آره داریم‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫(جدی) خاله چرا داری گیر می دی!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چون دارم گیر می دم‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪33‬‬
‫چرا خب؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چون خاله اتم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چون خاله امی باید گیر بدی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره باید گیر بدم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫گرفتاری شدیم ها!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫من گرفتارت کردم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(عصبانی) آره گرفتارم کردی‪.‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫عههه اینجوریاس‪ ...‬باشه!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بی خیال دیگه خاله‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫قرار گرفتارت کنم‬


‫ِ‬ ‫نه دیگه‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(عاجز) خاله می شه بری‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫نه دیگه اگه برم که از گرفتاری خالص می شی حیفه‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫من اصال قصد بی احترامی نداشتم خاله جون‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫بی احترامی نکردی خاله جان گفتی گرفتارت کردم منم تایید کرد‬ ‫خاله‪:‬‬

‫ببخشید‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا عذر خواهی می کنی شیما جان؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪34‬‬
‫به هر حال یه کم تند صحبت کردم‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫نه نگران نباش‪ ،‬من اصال مامورم بیست روز گرفتارت کنم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله غلط کردم‪..‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫نه عزیزم این حرفا چیه یه گرفتاری ساده اس دیگه‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله تو رو خدا‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫گرفتار شدی دیگه خاله جان‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله من پیش اینا آبرو دارم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫اینا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫رفیقام!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب چرا نمی گی رفیقام می گی اینا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(صدایش را باال می برد) االن به جای رفیقام گفتم اینا چه فرقی می کنه!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(خونسرد و جدی) عهههه‪ ...‬بی تربیت داد نزن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫(نگران) ببخشید‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪35‬‬
‫مکث‬

‫چند نفرین خاله جان؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫پنج و شیش نفر‬ ‫شیما‪:‬‬

‫با پنج و شیش نفر می خواین چیکار کنین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی چی می خواین چیکار کنیم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مهمونی می خواین بگیرین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(عصبانی) با پنج و شیش نفر مهمونی می گیرن!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫واال اگه شما باشین با دو نفر هم می گیرن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫دورهمی خاله‪...‬دورهمی!‬
‫ِ‬ ‫شیما‪:‬‬

‫این دورهمی چیه شماها یاد گرفتین هر غلطی می کنین می گین دورهمی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫دورهمی؟‬

‫دورهمی یعنی آدمایی که با هم دوستن یه جا جمع می شن!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تو دورهمی چیکار می کنین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مامان وقتی میاد خونه شما چیکار می کنین؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪36‬‬
‫(عصبابی) بی تربیت بیشعور‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا فحش می دی خاله؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چون بیشعوری‪ ...‬چون گاوی‪ ...‬چون نفهمی‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مگه من چی گفتم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ما تو دورهمی مون پسر میاریم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ها؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫(متعجب) بله؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫باز کر شدی بیشعور؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی چی پسر میاریم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫پسر نمیارین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله چی میگی!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫دهنتو ببند‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪37‬‬
‫به حضرت عباس ما‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(داد می زند) قسم نخور شیما چرا هر غلطی می کنین قسم می خورین!!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫خاله؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫بنال‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫پسری باهامون نیست‬ ‫شیما‪:‬‬

‫باشه‬ ‫خاله‪:‬‬

‫باور کن پسری باهامون نیست‬ ‫شیما‪:‬‬

‫باشه باور کردم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫به جان خودم باور نکردی خاله‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه قسم نخوردی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(مکث) چرا خوردم‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪38‬‬
‫خیلی خب دیگه باورم کردم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫شیما کالفه اطراف خود را نگاه می کند‬

‫خب پس چرا نمی ری؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫کجا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خونه تون دیگه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا برم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا بری؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آره‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله من به رفیقام گفتم تنهام‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تنهایی دیگه دروغ نگفتی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫پس شما اینجا چیکار می کنی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تنهایی دیگه مامان و بابات رفتن مسافرت! خودت گفتی!!!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(عصبانی) باز ما یه چیزی‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪39‬‬
‫باز میگه ما باز می گه ما‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫من میمون یه چیزی گفتم تو هم از حرفم بگیر هی بزن تو‬


‫من‪...‬من خاله‪ِ ...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫سرم هی بزن تو سرم!‬

‫چرا باید حضور من توی خونه باعث شه آبروی تو بره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(آرام) خاله جان ما همه همسنیم‪ ،‬رفیقیم‪ ...‬خیلی طبیعی وقتی یه بزرگتر تو‬ ‫شیما‪:‬‬

‫جمع مون باشه احساس راحتی نکنیم!‬

‫می خوای چادرمو از سرم بردارم ماتیک بزنم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله گیر دادی به چادر و ماتیک ها!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫من که می دونم با پسرین چرا دروغ می گی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫دیدی باور نکردی‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫معلوم باور نمی کنم پسرا بو دارن من از االن دارم بوشونو احساس می کنم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله اون بو نیست توهمه!‬ ‫شیما ‪:‬‬

‫توهم تو داری!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب چرا باور نمی کنی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چون دروغ می گی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله دروغ نگفتم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪40‬‬
‫ِزر نزن‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله تو رو خدا‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫دهنتو ببند تک بزن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله جون‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تک بزن‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله آبروم می ره‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آبروت نمی ره خاله جان شما تک بزن‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خواهش می کنم‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ببند دیگه خاله کاری رو که گفتمو بکن‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫می شه حرفمو باور کنی‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫باور کردم خاله جان باور کردم‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫صورت شیما را می بوسد‬

‫(عاجز) خب پس چرا نمی ری!؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چون می خوام دوستای قشنتگنو ببینم‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪41‬‬
‫(عاجز) خاله معصوم‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(خونسرد) زر نزن دیگه تک بزن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بیخیال دورهمی‪ ،‬کنسله‪ ...‬امشب تو حالمه تا صبح باهات حرف بزنم!‬


‫ِ‬ ‫اصال‬ ‫شیما‪:‬‬

‫فردا شب تا صبح با هم حرف می زنیم نمی خواد کنسل کنی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله ُگه خوردم‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫نه خاله جان نمی خواد بخوری‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله تو رو قرآن‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(عصبانی داد می زند) قسم نخور تک بزن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫(تهدید کنان) شیما‪ ...‬اس ام اس نمی دی ها‪ ...‬تک بزن‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شیما با ناراحتی تک می زند‬

‫زمان می گذرد‬
‫‪42‬‬
‫(مضطرب و غمگین با صدای پایین) خاله اینا خیلی بچه های با معرفتی‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ان‪ ،‬دست خالی نمیان خونه مردم‪ ...‬االن هم دارن خرید می کنن؛ شاید تا ی&&ه‬

‫ساعت دیگه هم نرسن!‬

‫زنگ خانه به صدا در می آید‬

‫یا ابالفضل‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪43‬‬
‫تاریکی‬

‫دوم‬

‫در تاریکی‬

‫فریده‬ ‫فریده‪:‬‬

‫مونا‬ ‫مونا‪:‬‬

‫الی‬ ‫الی‪:‬‬

‫سحر‬ ‫سحر‪:‬‬

‫مرجان‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫نارنین زهرا‪ :‬نازنین زهرا‬


‫‪44‬‬
‫نور می آید‬

‫شیما و دوستانش در صحنه دیده می شوند‬

‫مونا و فریده کولی پشتی به همراه دارند‬

‫خاله نشستهـ بر روی مبل به آن ها نگاه می کند‬

‫سکوت طوالنی‬

‫خیلی خوشامدید‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مرسی‪ ...‬ممنون‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬مرسی‬

‫خاله نگاهی به نازنین زهرا می اندازد‬

‫سکوت‬
‫‪45‬‬
‫بقیه کجان؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫همه هستیم‪ ...‬بقیه نداریم‪ ...‬همه اومدیم‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫(خونسرد) ایرادی نداره زنگ بزنید بگید بیان‪ ،‬طبیعیه!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫به کی؟‪ ...‬کسی نیست که‪ ...‬خودمونیم‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫سکوت‬

‫کسی نیست پس!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫همه اومدیم‪ ...‬مرسی‪ ...‬لطف دارین‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫سکوت‬

‫چرا نمی شینید؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مرسی‪ ...‬خوبه‪ ...‬راحتیم‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬مرسی‬


‫‪46‬‬
‫خاله دوباره نیم نگاهی به نازنین زهرا می اندازد‬

‫سکوت‬

‫چای براتون بیارم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مرسی‪...‬ممنون‪...‬بزرگوارید‪&...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫چای دوس ندارید؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا‪ ...‬خوبه‪ ...‬چای خوبه‪ ...‬میل نداریم‪ ...‬دمتون گرم‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫میل ندارید؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه‪...‬مرسی‪...‬خوبه‪ ...‬راحت باشید‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫چی میل دارید؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خوبه‪...‬دست شما دردت نکنه‪ ...‬همه چی هست‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬مرسی‬

‫سکوت‬
‫‪47‬‬
‫تعجب کردین من خونه ام؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره‪ ...‬خیلی‪ ...‬غافلگیر شدیم‪ ...‬فک کردیم شیما تنهاس‪ ...‬مزاحم‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫شدیم‪...‬‬

‫سکوت‬

‫می خواین من برم!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫عههه‪ ...‬این چه حرفیه!‪ ...‬نگید تو رو خدا خاله جان‪ ...‬راحت‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫باشید‪...‬‬

‫سکوت‬

‫شیما مضطرب به خاله نگاه می کند‬

‫(اشاره به مونا) شما مونا بودی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫مونا‪:‬‬

‫‪48‬‬
‫میای جلوتر تر مونا جان‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مونا آرام به سمت خاله قدم بر می دارد‬

‫خیلی خوشومدی مونا خانم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫ممنون‬ ‫مونا‪:‬‬

‫شما چند سال تونه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سی و یک‬ ‫مونا‪:‬‬

‫سی و یکش تموم شده‬ ‫فریده‪:‬‬

‫رفته تو سی و دو‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫سکوت‬

‫سی و دو سالته!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سی و یک‪.‬‬ ‫مونا‪:‬‬

‫به هر حال سی رو َرد کردی دیگه!؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪49‬‬
‫بله؟‬ ‫مونا ‪:‬‬

‫خب؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫بله؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫اینجا چیکار می کنی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(نگاهی به شیما می اندازد) شیما دعوتم کرده خاله!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫پیش بچه‬
‫ِ‬ ‫بله می دونم دعوتت کرده؛ می گم‪ ...‬منظورم اینکه االن بهتر نبود‬ ‫خاله‪:‬‬

‫هات باشی؟‬

‫بچه هام؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫آره‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(مکث) باشگاه تعطیله خاله!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫باشگاه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫مونا‪:‬‬

‫باشگاه چیه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪50‬‬
‫ُکشتی!‬ ‫سحر‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫ُکشتی؛ کشتی خاله جان!‬ ‫الی‪:‬‬

‫کشتی چیه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یه نوع ورزشه‬ ‫سحر‪:‬‬

‫می دونم ورزشه‪ ...‬یعنی چی کشتی؟‬ ‫خاله‬

‫(به شیما) مگه خاله نمی دونه؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(رو به شیما) من چی نمی دونم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫(به خاله) مونا‪ ...‬کشتی گیره!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫کشتی گیر!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مربی ام‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مدال داره خاله جان‬ ‫سحر‪:‬‬


‫‪51‬‬
‫سومی استان‬ ‫فریده‪:‬‬

‫دوم!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫دومی استان‬ ‫فریده‪:‬‬

‫سکوت‬

‫خاله متعجب به مونا نگاه می کند‬

‫(به مونا) یعنی چی کشتی گیری!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی چی نداره خاله جان!‬ ‫الی‪:‬‬

‫از شما سوال پرسیدم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه منظورم اینکه ورزش خوبه دیگه‬ ‫الی‪:‬‬

‫بله ورزش خوبه ولی چرا کشتی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا کشتی نه!؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫خاله راست می گه چرا شنا نرفتی؟‬ ‫سحر‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬وای شنا خیلی خوبه همش تو آبی!‬


‫‪52‬‬
‫ولی دو میدانی ورزش مادره‪.‬‬ ‫فریده‪:‬‬

‫نفس آدم میگیره بابا!‬ ‫الی‪:‬‬

‫من باله دوس دارم‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫وااای باله خیلی خوبه‪ ...‬باله عالیه‪ ...‬بی نظیره‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫باله چیه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫باله تجلی حرکت و هنر در دنیای رقصه خاله جان!‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫رقص؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫یعنی رقاص می شی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫ت موزونه‬
‫در واقع طراحی حرکا ِ‬ ‫سحر‪:‬‬

‫مفهموم‪ ،‬در این طراحی و فرم خیلی کاربردیه خاله جان‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫یعنی چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مثال شما خاله جان با طراحی حرکات موزون تبدیل می شین به قو!‬ ‫الی‪:‬‬
‫‪53‬‬
‫قو؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫قو‪ ...‬قو‪ ...‬یه نوع پرنده ی خیلی زیباست که بیشتر در مناطق نیم کره ی‬ ‫سحر‪:‬‬

‫شمالی پیدا می شه‬

‫مثل استرالیا و آمریکای جنوبی‬ ‫فریده‪:‬‬

‫می دونم قو چیه!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫پس چی خاله جان؟‬ ‫سحر‪:‬‬

‫چرا باید تبدیل شم به قو؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬خیلی قشنگه خاله‬

‫البته مفهوم طراحی باله فقط به قو ختم نمی شه!‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫مثال درخت هم می شین‬ ‫سحر‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬یا ُگل!‬

‫در واقع از طبیعت الهام می گیرین‬ ‫سحر‪:‬‬

‫بدن شما‪ ،‬معنارو خلق می کنه‬


‫فرم در ِ‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫و شما تبدیل می شی به یه اثر‬ ‫سحر‪:‬‬

‫خیلی با شکو ِه خاله جان‪ ...‬خیلی‪.‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫‪54‬‬
‫مکث‬

‫خب چرا باید تبدیل شیم به یه چیز دیگه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬قشنگه دیگه!‬

‫خیلی چیزا قشنگه‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب قشنگی خوبه دیگه‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مگه آدم چشه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آدم چیزیش نیست!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫آدم آدمه دیگه‬ ‫فریده‪:‬‬

‫(به فریده) اگه آدم ‪ ،‬آدم باشه بَده؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه خیلی خوبه‪ ...‬انسانیت واقعا خیلی خوبه‪ ...‬موافقم‪ ...‬هیچی انسانیت نمی‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫شه‪...‬‬

‫منظورم انسانیت نیست!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫پس چی؟‬ ‫فریده‪:‬‬

‫دارم می گم چرا باید بال دراری که قو بشی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بال؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫‪55‬‬
‫بله‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بال دراریم؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬چه قشنگ‬

‫بال در نمیارین!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چطوری بال دراریم!‬ ‫فریده‪:‬‬

‫طراحی می خواد‬ ‫سحر‪:‬‬

‫اون یه تخصص دیگه اس خاله جان‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫تخصص چیه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫طراحی لباس و ُمد!‬


‫ِ‬ ‫تخصص در‬ ‫سحر‪:‬‬

‫(به سحر) البته هنر های نمایشی ربطی به ُمد نداره‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫(به مرجان) به هر حال در هر دو‪ ،‬طراحی وجود داره‬ ‫سحر‪:‬‬

‫قطعا؛ ولی کانسپچوآل رو نباید فراموش کرد‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫اون که جای خود داره‬ ‫سحر‪:‬‬

‫چی می گین شما؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫داریم توضیح می دیم که روشن شید‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫شما که دارین با هم حرف می زنید!‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪56‬‬
‫در ادامه گفتگوی قبلی با هم حرف زدیم‬ ‫سحر‪:‬‬

‫نمی فهمم چی می گین!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫کجاشو نفهمیدین؟‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫رقاص بال می شید که تبدیل شین به قو‬


‫ِ‬ ‫االن چطوری‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬بال نه خاله جان‪ ...‬باله‬

‫حاال هرچی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫رقص باله یه نوع ورزشه خاله!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مکث‬

‫رقاصی ورزشه!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫اگه روی اصول باشه ورزش هم می تونه باشه‬ ‫مونا‪:‬‬

‫یعنی چی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چی یعنی چی؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مونا خانم‪ ...‬ورزشکار ورزش می کنه‪ ،‬رقاص هم می رقصه این دوتا با هم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫فرق می کنه‬

‫‪57‬‬
‫بله خاله می دونم فرق می کنه دارم می گم اگه اصولی باشه ورزش هم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫محسوب می شه‬

‫واال تا جایی که ما یادمونه رقاصا ورزشکار نبودن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله جان شما خوب چیزای یادتونه ها‬ ‫الی‪:‬‬

‫بچه ها می خندد‬

‫شیما عصبانی به بچه ها نگاه می کند‬

‫(به خاله) ببخشید!‬ ‫الی‪:‬‬

‫مکث‬

‫بله من خیلی چیزا یادمه‪ ...‬بی تعهدی‪ ،‬بی حیایی‪ ،‬بی بندوباری‪ ...‬بازم بگم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫اینا که همش بده!‬ ‫الی‪:‬‬

‫خوشت نیومد؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫از خوباش تعریف کنید خاله‬ ‫الی‪:‬‬

‫‪58‬‬
‫ب من با شما خیلی فرق می کنه‬
‫خو ِ‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چیز خوب خوبه دیگه‬ ‫فریده‪:‬‬

‫بله اگه تعاریف رو عوض نکنید معلوم چی خوبه چی بد!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چیز بد رو که نمی شه عوض کرد‬


‫معنی ِ‬ ‫فریده‪:‬‬

‫نمی شه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه‬ ‫فریده‪:‬‬

‫وقتی دزدی بَده‪ ،‬بَ ِد دیگه!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مکث‬

‫(به مونا) از ِکی رقاصی شده ورزش؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله ول کن دیگه‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫نکنه شما هم تو دانشگاه تربیت بدنی می خونی فردا می خوای رقاص شی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫آره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه!‬ ‫شیما‪:‬‬
‫‪59‬‬
‫(به خاله) االن یعنی من رقاص ام؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫شما کال غلطی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی چی؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫نه سنت به این بچه ها می خوره نه ورزشی که انتخاب کردی درسته! (به‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شیما) مگه تو نگفتی همه تون همسن همین!؟‬

‫هم سنیم دیگه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تو سی سالته؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب هممون جوونیم دیگه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا باید رشته ی من انتخاب اشتباهی باشه؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫چرا کشتی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مگه کشتی چشه؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫ورزش سنگین برای بانوان مضره؟‬


‫ِ‬ ‫شما چطور مربی هستی که نمی دونی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫زن ظریفه‪ ...‬زن مادره‪ ...‬زن بای&&د زن&&انگی کن&&ه‪ ...‬ش&&ما ب&&ا کش&&تی ه&&ر روز‬

‫ُز ُمخ تر می شی هر روز احساس مادری در شما کم رنگ تر می ش&&ه‪ ...‬این‬

‫همه ورزش! چرا کشتی؟‬

‫‪60‬‬
‫مکث‬

‫چون دوس دارم‪ ...‬چون عالقه دارم‪ ...‬چون حالم باهاش خوبه!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫عزیزم‪ ،‬شما خانمی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫عهه آفرین!‬ ‫الی‪:‬‬

‫(به الی) چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫فامیل مربی رو گفتین؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫فامیل کی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫فامیل مونا‬ ‫فریده‪:‬‬

‫فامیل مونارو گفتم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫فریده‪:‬‬

‫مکث‬

‫خاله به مونا نگاه می کند‬

‫‪61‬‬
‫(به مونا) من فامیل شمارو گفتم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫مونا‪:‬‬

‫فامیلت چیه مگه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مونا خانومی‬ ‫فریده‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مونا خانومی‬ ‫فریده‪:‬‬

‫خانومی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫مونا‪:‬‬

‫این چه فامیلیه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫فامیلم دیگه!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫خانومی آخه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چشه؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫چرا خب؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آقایی بود خوب بود؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬واااای امیر آقایی‪...‬‬

‫امیر آقایی کیه؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪62‬‬
‫بازیگره‪...‬بازیگر سینما خاله جان!‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫سکوت‬

‫بچه ها بریم؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫کجا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آشپزخونه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫واسه چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫می خوایم غذا درست کنیم‬ ‫شیما‪:‬‬

‫غذا که داریم‬ ‫خاله‪:‬‬

‫می خوایم پیتزا درست کنیم!‬ ‫سحر‪:‬‬

‫پیتزا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫سحر‪:‬‬

‫چرا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چون خوشمزه اس‬ ‫مونا‪:‬‬

‫خب چرا بیرون نخوردید؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪63‬‬
‫می خوایم دور هم باشیم‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫بیرون دور هم نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خونه بهتره دیگه‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫خونه دوس داری؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫دورهمی دیگه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫تو دورهمی چیکار می کنین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خوش می گذرونیم‬ ‫الی‪:‬‬

‫خوش گذرونی دوس داری؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره‪...‬آره‪ ...‬خیلی باحاله‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫چیش باحاله؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫باحاله دیگه‬ ‫الی‪:‬‬

‫(به الی) چیش باحاله؟؟؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬
‫‪64‬‬
‫(به بچه ها ) چیش باحاله بچه ها؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫(به خاله) مثال می خندیم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫بیرون نمی خندین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا بیرونم می خندیم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫ولی تو خونه بیشتر می خندیدن؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫تو خونه راحت تریم دیگه!‬ ‫الی‪:‬‬

‫راحت؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫الی‪:‬‬

‫یعنی چی راحت تر؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫احساس بهتری داریم!‬ ‫سحر‪:‬‬

‫چرا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫احساس بهتر که چرا نداره؟‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫‪65‬‬
‫قطعا چرا داره وقتی احساس بهتری دارین‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫دلیلشو نمی دونید؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫می خواین من دلیلشو بگم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بچه ها به یکدیگر نگاه می کنند‬

‫شیما به خاله نزدیک می شود‬

‫خاله تو رو خدا بی خیال‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫بی خیال؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫به خاطر من‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬


‫‪66‬‬
‫یعنی چی به خاطر من؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بچه ها مهمونن!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه من گفتم میزبانن؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫اگه ناراحتین ما می ریم؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫نه اصال ناراحت نیستم‪ ...‬اتفاقا خیلی خوبه خانواده ها با دوستای بچه‬ ‫خاله‪:‬‬

‫هاشونو آشنا بشن‬

‫‪...‬‬ ‫مونا‪:‬‬

‫خوب نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا خوبه‬ ‫مونا‪:‬‬

‫معلومه خوبه‪ ...‬شما هم در آینده سعی کن بدونی دوستای بچه هات کیا‬ ‫خاله‪:‬‬

‫هستن!‬

‫چرا باید بدونم دوستاشون کی ان؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫االن نمی فهمی‪ ...‬بذار بزرگ شن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫کیا بزرگ شن؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫بچه هات!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بچه هام بزرگن!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫‪67‬‬
‫مکث‬

‫چندسالشونه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫هیجده به باال‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مکث‬

‫(گیج) هیجده به باال!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مکث‬

‫چندتا بچه داری؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫با فریده سیزده تا‬ ‫مونا‪:‬‬

‫‪68‬‬
‫مکث‬

‫سیزده تا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫مونا‪:‬‬

‫خاله به فریده نگاه می کند‬

‫(به فریده) شما چند سالته؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بیست‪.‬‬ ‫فریده‪:‬‬

‫مکث‬

‫خاله به بچه ها نگاه می کند‬

‫(به مونا) یعنی شما وقتی دوازده سالت بود بچه دار شدی!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چی؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫بچه دار؟‬ ‫فریده‪:‬‬


‫‪69‬‬
‫خاله گرفتی مارو؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫(به مونا) مگه نمی گی فریده بچه اته؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫بچه ها نیم نگاهی به یکدیگر می اندازند و می خندد‬

‫به چی می خندین؟ دارین منو مسخره می کنین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه خاله‪ ...‬سواتفاهم شده‪ ...‬نه بابا این چه حرفیه‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫(عصبانی) پس چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله منظور مونا از بچه هاش‪ ،‬شاگرداشه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫شاگرداش!؟&‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شاگردای باشگاه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مربی دیگه!‬
‫ِ‬ ‫مونا‬ ‫فریده‪:‬‬

‫مربی کشتی!‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫(به مونا) خب چرا می گی بچه هام؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب بچه هام می شن دیگه‬ ‫مونا‪:‬‬


‫‪70‬‬
‫شما به دنیا اوردیشون؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه من مربی شونم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫ت منو گیج کردی!‬


‫خب بگو شاگردام چرا می گی بچه هام‪ ...‬یه ساع ِ‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫ببخشید‪ ...‬شاگردام‬ ‫مونا‪:‬‬

‫سکوت‬

‫حاال خودت چندتا بچه داری؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫من ازدواج نکردم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مکث‬

‫ازدواج نکردی؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪71‬‬
‫نه!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫چرا؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(مکث) نکردم دیگه!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫شما مگه سی سالت نیست!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سی و یک‬ ‫مونا‪:‬‬

‫هر چی چه فرقی می کنه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله درسته‬ ‫مونا‪:‬‬

‫چرا ازدواج نکردی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چه ربطی داره خاله؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫یعنی چی چه ربطی داره‪ ،‬سی و یک سالشه!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب باشه!‬ ‫فریده‪:‬‬

‫(اشاره به مونا) ایشون سی و یک سالش تموم شده ِکی پس می خواد تشکیل‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خانواده بده؟‬

‫هر موقع خواست!‬ ‫فریده‪:‬‬

‫یعنی چی هر موقع؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫هر موقع که تمایل داشته باشه‬ ‫سحر‪:‬‬

‫‪72‬‬
‫مگه دست خودشه!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫پس دست کیه؟‬ ‫فریده‪:‬‬

‫شما ها جوونین نمی فهمین من چی می گم!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫منم نمی فهمم!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫نبایدم بفهمی اگه می فهمیدی که االن باید دو تا بچه می داشتی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله شما به بچه ها می گی اینا جوونن نمی فهمن پس من که جوون نیستم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫باید بفهمم دیگه!‬

‫فهم به سن و سال نیست دختر جان‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله به سن و سال نیست‬ ‫مونا‪:‬‬

‫زندگیتو ول کردی کشتی گیر شدی که چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫من مربی ام؛ هفت سال پیش قهرمانی دوم استانو گرفتم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫قهرمانی دنیا رو بگیر چه ربطی داره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫ربط نداره؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫نه نداره!‪ ...‬شما اگه هفت سال پیش ازدواج می کردی االن یه بچه شیش‬ ‫خاله‪:‬‬

‫ساله داشتی‪ ...‬االن پیش خانواده ات بودی نه با عده جوون ک&&ه از خ&&ودت ده‬

‫سال کوچیکترن دورهمی بگیری پیتزا بخوری‪.‬‬

‫‪73‬‬
‫مگه پیتزا خوردن بَده خاله؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫نه بد نیست من فقط این دورهمی شمارو نمی فهمم!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬دورهمی یعنی آدمایی که با هم دوستن یه جا جمع می شن!‬

‫تو خونه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب راحته دیگه؟‬ ‫سحر‪:‬‬

‫منظورتون از این راحتی چیه؟ مگه چیکار می کنین که بیرون نمی تونین‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بکنین؟‬

‫مکث‬

‫ها؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫چرا حرف نمی زنید؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خب تو خونه می تونیم شالو روسری نداشته باشیم!‬ ‫سحر‪:‬‬

‫مکث‬

‫‪74‬‬
‫همین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بیرون گرمه خاله!‬ ‫سحر‪:‬‬

‫مکث‬

‫دیگه چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫تو خونه شوخی می کنیم می خندیم‬ ‫سحر‪:‬‬

‫بیرون نمی تونیم بخندین و شوخی کنید؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫ها؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا می تونیم!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫خب پس دلیل اصلیتون& واسه اینکه تو خونه باشید چیه؟ اونو به من بگید‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫دلیل اصلیمون همینه دیگه!‬ ‫فریده‪:‬‬

‫‪75‬‬
‫مکث‬

‫یعنی با هیچ کس قرار ندارین!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خاله خواهش می کنم‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(به شیما) می شه ساکت شی!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫نمی خواین جواب بدین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫با خودمون‪.‬‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫چی!؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫با خودمون قرار داریم؛ همین!‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫مکث‬

‫چرا دروغ می گین؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪76‬‬
‫نازنین زهرا‪ :‬به قرآن دروغ نمی گیم‬

‫شیما ده روز قب ِل رفتن مامان و باباش برنامه ی امشبو گذاشت‬ ‫الی‪:‬‬

‫قرار بود بیان خونه ما‬ ‫سحر‪:‬‬

‫(اشاره به سحر) مامان و باباشم بودن‬ ‫فریده‪:‬‬

‫بعد شیما گفت دو روز دیرتر قرار بزاریم که بیایم پیشش‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫چون تنها بود‬ ‫سحر‪:‬‬

‫مامان و بابای شیما می دونن امشب ما با همیم‬ ‫فریده‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬به خدا مامان شیما به خو ِد من گفت هر شب بیایم اینجا‬

‫اول می خواستیم فردا شب قرار بزاریم به خاطر مونا امشب برنامه گذاشتیم‬ ‫الی‪:‬‬

‫مونا فردا شب با بچه های تیم ملی والیبال قرار داره‬ ‫فریده‪:‬‬

‫بانوان‪...‬تیم ملی بانوان خاله جان‬ ‫الی‪:‬‬

‫به حضرت عباس ما اگه می دونستیم امشب شما می خواین باشین مزاحم‬ ‫فریده‪:‬‬

‫نمی شدیم‬

‫آره خدایی‬ ‫الی‪:‬‬

‫االن هم اگه بخواین می ریم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫(به بچه ها) بیاین خونه ما‬ ‫سحر‪:‬‬

‫‪77‬‬
‫من پایه ام‬ ‫فریده‪:‬‬

‫منم هستم‬ ‫الی‪:‬‬

‫منم‪..‬‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫چی میگین بچه ها؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫دیوونه یه وقت فکر نکنی ناراحت شدیم ها‪...‬‬ ‫فریده‪:‬‬

‫آره بابا‪ ...‬ما ناراحت نیستیم‪ ...‬یه شب دیگه هماهنگ می کنیم‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫بچه ها هیچ جا نمی رید‪ ...‬تیشرتو شلوارو شلوارک تو اتاق براتون‬ ‫شیما‪:‬‬

‫گذاشتم‪ ...‬برین لباساتونو عوض کنید‬

‫مکث‬

‫برید دیگه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫من برای خودم آوردم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫منم‬ ‫فریده‪:‬‬

‫مکث‬

‫‪78‬‬
‫بقیه چی؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫نه‪ ...‬یادم رفت‪ ...‬من ندارم‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫مکث‬

‫خب چرا معطلید‪ ...‬برین دیگه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫بچه ها به آرامی به سمت اتاق شیما می روند‬

‫(به فریده) شما مگه کشتی گیر نیستی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫من؟‬ ‫فریده‪:‬‬

‫آره‬ ‫خاله‪:‬‬

‫تازه شروع کردم‬ ‫فریده‪:‬‬

‫مگه ورزش نمی کنی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا ورزش می کنم‬ ‫فریده‪:‬‬


‫‪79‬‬
‫پس چرا سیگار می کشی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫از کجا فهمیدین خاله جان؟‬ ‫فریده‪:‬‬

‫چون بو می دی‬ ‫خاله‪:‬‬

‫جدی!؟‬ ‫فریده‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫عهه چطور ممکنه (لباسش را بو می کند) قبل اومدن ادکلن زدم (به سحر)‬ ‫فریده‪:‬‬

‫لباسم بو می ده سحر؟‬

‫سحر لباس فریده را بو می کند‬

‫قاطی شده؟‬ ‫سحر‪:‬‬

‫عهه! (دوباره لباسش را بو می کند) چرا من نمی فهمم!‬ ‫فریده‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬شاید دماغت گرفته‬

‫بوی ادکلن رو می فهمم خب‬ ‫فریده‪:‬‬

‫فریده سیگاری ها بوی سیگار رو نمی فهمن!‬ ‫الی‪:‬‬

‫(به الی) شما هم سیگاری هستی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪80‬‬
‫بله‬ ‫الی‪:‬‬

‫پس چرا بو نمی دی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫امروز نکشیدم‬ ‫الی‪:‬‬

‫شما که می تونی سیگار نکشی نکش خب!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله درسته‪ ...‬باید اقدام کنم‬ ‫الی‪:‬‬

‫حیف دختر‪ ...‬چیه آخه سیگار؟ واسه همه چی بده‪ .‬به سالمتیتون فکر کنید‪.‬‬
‫ِ‬ ‫خاله‪:‬‬

‫کشیدن شما برای اطرافیانتون مضرتره؟‬


‫ِ‬ ‫شما اصال می دونی سیگار‬

‫شایعه خاله‬ ‫فریده‪:‬‬

‫آره شایعه هست‬ ‫الی‪:‬‬

‫به هر حال برای آدما ضرر داره (مونا) شما مگه مربی نیستی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا‬ ‫مونا‪:‬‬

‫خب بگو دیگه‪ ...‬بگو چقد سیگار بده‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله چشم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫چرا نمی گی پس؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫می گم چشم‬ ‫مونا‪:‬‬

‫االن بگو خب !بدونن چقدر ضرر داره!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪81‬‬
‫(به بچه ها) بچه ها سیگار ضرر داره نکشید‬ ‫مونا‪:‬‬

‫باشه‪...‬چشم‪...‬درسته‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫(به بچه ها) وقتی این همه کارای خوب هست چرا باید سیگار بکشین؛‬ ‫خاله‪:‬‬

‫کارای خوب بکنید (به مونا) بگو بهشون دیگه‪...‬‬

‫بچه ها کارای خوب بکنید‪...‬‬ ‫مونا‪:‬‬

‫چشم‪...‬حتما‪ ...‬چرا که نه‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫(به بچه ها) به جای همین سیگار می تونید میوه بخورید‪ ،‬هم ضرر نداره‬ ‫خاله‪:‬‬

‫هم برای سالمتی خوبه‪ ،‬واقعا چیه این سیگار؟ (به مونا) بگو!‬

‫(کالفه) بچه ها جون مادراتون میوه بخورید‪...‬‬ ‫مونا‪:‬‬

‫بله‪...‬بله‪...‬حتما‪ ...‬می خوریم خاله می خوریم‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫سیب‪ ...‬سیب بخورید بهترین میوه‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بچه ها خواهشا سیب زیاد بخورید‪...‬‬ ‫مونا‪:‬‬

‫سیب‪...‬سیب عالیه‪ ...‬سیبو باید خورد‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫سیب و سیر‪ ...‬سیر حرف نداره‪ ...‬سیر بدنتونو ضد عفونی می کنه‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(به بچه) بچه ها سیر‪ ...‬سیرو فراموش نکنید‪...‬‬ ‫مونا‪:‬‬

‫بله‪..‬بله‪...‬حتما‪...‬سیر می خوریم‪...‬خاطرتون جمع‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫‪82‬‬
‫حتی شیر!‬ ‫الی‪:‬‬

‫آفرین‪ ...‬شیر هم خیلی خوبه‪...‬کلسیم داره‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(با صدای بلند) شیر‪ِ ...‬‬


‫شیر گاو!‬ ‫الی‪:‬‬

‫شیر گاو‪ ...‬اصال لبنیات که عالیه‪ ...‬این همه چیزای مفید هست چیه این‬
‫ِ‬ ‫بله‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سیگار همش دوده!!!‬

‫البته دو ِد ماشینا هم ضرر داره خاله‪...‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫بله دو ِد ماشین هم ضرر داره ولی دلیل نداره آدما سیگار بکشن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نه‪ ...‬منظورم این که کال دود ضرر داره‪.‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬طفلی این پرنده ها که تو زمستون می رن تو لوله ی بخاری گرم بشن خیلی‬

‫گناه دارن‬

‫اونا رسما بخوری می شن‬ ‫الی‪:‬‬

‫کل بدنشون رو دوده می گیره‬


‫ِ‬ ‫سحر‪:‬‬

‫سردشونه دیگه چاره ای ندارن‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫جدی چرا شهرداری یه چیزی تعبیه نمی کنه واسه پرنده ها تو زمستون؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫هزینه بره دیوانه!‬ ‫فریده‪:‬‬

‫هزینه نداره دیگه یه لونه هست‬ ‫سحر‪:‬‬

‫‪83‬‬
‫لونه که خودشون دارن‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫سیستم گرمایشی الزم دارن‬ ‫الی‪:‬‬

‫چطوری می خوان رو درخت سیستم گرمایشی نصب کنن؟‬ ‫سحر‪:‬‬

‫اگه بخوان می تونن!‬ ‫الی‪:‬‬

‫اون درخت بیچاره چه گناهی کرده؟‬ ‫فریده‪:‬‬

‫دهن اکو سیستم سرویس می شه بابا‬


‫ِ‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫کار خودته‬
‫شیما باور کن ِ‬ ‫الی‪:‬‬

‫چرا؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تو زمستون از درخت بری باال یه حالی به پرنده ها بدی‬ ‫الی‪:‬‬

‫بچه ها می خندند‬

‫(خنده اش می گیرد) مسخره!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خاله نمی دونی عین گربه از درخت می ره باال‬ ‫الی‪:‬‬

‫تا دیروز که یه چیز دیگه بود!‬ ‫فریده‪:‬‬

‫به هر حال جلو خاله جان باید رعایت کرد‬ ‫الی‪:‬‬


‫‪84‬‬
‫ادبت منو کشت‬ ‫سحر‪:‬‬

‫اینو خوب اومدی‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫خدایی توانایی شیما خیلی باالست‬ ‫الی‪:‬‬

‫بچه ها می خندن‬

‫خوراک خودته‬
‫ِ‬ ‫(به شیما) تربیت بدنی‬ ‫فریده‪:‬‬

‫دو با مانع!‬ ‫الی‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬نه صخره نوردی خوبه‪...‬‬

‫راست می گی‬ ‫سحر‪:‬‬

‫عجب گزینه ای گفتی!‬ ‫الی‪:‬‬

‫باور کن اگه صخره نورد شی تو المپیک طال رو می گیری‬ ‫مونا‪:‬‬

‫طال رو نگیری قطعا دوم استان می شی دیگه!‬ ‫الی‪:‬‬

‫(می خندد) احمق‬ ‫مونا‪:‬‬

‫شیما و بچه ها می خندد‬


‫‪85‬‬
‫چیه نارحت شدی؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫همین مونده تو بخوای منو ناراحت کنی؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫عمرا اگه مونا بهش بر بخوره!‬ ‫فریده‪:‬‬

‫خدایی شیما هم تخصص خودشو داره‪ ،‬فقط یه باشگاه کم داره!‬ ‫الی‬

‫باشگاه حیات وحش!‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫(می خندد) خیلی خری‬ ‫شیما‪:‬‬

‫عاشقتم‬ ‫الی‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬گهی زین به پشتو گهی پشت به زین‬

‫چه ربطی داشت؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬بهت گفت خر دیگه!‬

‫لوس!‬ ‫الی‪:‬‬

‫خنده ها تمام می شود‬

‫سکوت‬
‫‪86‬‬
‫بچه ها برین تو اتاق لباساتونو عوض کنید دیگه؛ گرسنمه!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫بچه ها به آرامی به سمت اتاق شیما می روند‬

‫شما اسمت چی بود؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بچه ها بر می گردند و به خاله نگاه می کنند‬

‫من؟‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫(اشاره به الی) نه شما‬ ‫خاله‪:‬‬

‫منو می گید‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫(اشاره به الی) نه شما‪ ...‬شما‬ ‫خاله‪:‬‬

‫من؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫بله‬ ‫خاله‪:‬‬
‫‪87‬‬
‫الی‬ ‫الی‪:‬‬

‫الی یعنی چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی الهام‬ ‫الی‪:‬‬

‫سکوت‬

‫جانم خاله؟ چیزی می خواستین بگین؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫سبزی دوس داری؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سبزی!؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫نشنیدی چی گفتم؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چرا شنیدم!‬ ‫الی‪:‬‬

‫پس چرا سوالمو تکرار می کنی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫آره دوس دارم‬ ‫الی‪:‬‬


‫‪88‬‬
‫‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫همین؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫اگه بهت بگم خر ناراحت نمی شی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫خر!؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫یا مثال گاو؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫آره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نمی دونم‬ ‫الی‪:‬‬

‫نمی دونی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫مثال به جای اینکه بگم الهام جان بیا اینجا بگم گاو جان بیا اینجا!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬
‫‪89‬‬
‫شیما با نگرانی به خاله نگاه می کند‬

‫چرا خب؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫چون سبزی دوس داری‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫چه ربطی داره؟‬ ‫الی‪:‬‬

‫ربط نداره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫ن!ه‬ ‫الی‪:‬‬

‫پس اینو بدون هرکی از درخت می ره باال میمون نیست!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫باشه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫باشه‪.‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫آفرین‪ ...‬گهی زین به پشتو گهی پشت به زین!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪90‬‬
‫سکوت طوالنی‬

‫(مضطرب) بچه ها بریم تو اتاق‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫(به بچه ها) چرا به شیما می گین میمون؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫چرا به خواهر زاده ی من می گین میمون؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(شرمنده) ما با هم شوخی داریم‬ ‫الی‪:‬‬

‫پس تو خری چون سبزی دوس داری‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫ناراحت که نمی شی؟ دارم شوخی می کنم!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شیما اگه نارحت بشه خودش می گه‬ ‫الی‪:‬‬

‫شیما تو ناراحت نمی شی بهت بگن میمون؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫میمون کوچولو می گیم خاله!‬ ‫الی‪:‬‬

‫(داد می زند) میمون کوچولو میمون نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬
‫‪91‬‬
‫منظور الی از میمون کوچولو یعنی با نمک خاله جان‬
‫ِ‬ ‫سحر‪:‬‬

‫(به سحر) خب منم از این به بعد به تو می گم گوساله!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫(به سحر) با نمک نیست؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫سحر‪:‬‬

‫(به بچه ها نگاه می کند) مسخره کردن با نمکه؟ توهین کردن با نمکه؟‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫آره؟‬

‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫خاله بچه ها شوخی می کنن!‬ ‫شیما‪:‬‬

‫شوخی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫بله‬ ‫شیما‪:‬‬

‫تو مگه نگفتی بهت بر می خوره؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪92‬‬
‫ها؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫برخوردن یعنی چی؟ آره شیما؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫چرا حرف نمی زنی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫بهشون بگو بهت برخورده‪ ...‬بهشون بگو تو دانشگاه همه مسخرت می کنن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫کسی می دونه بر خوردن یعنی چی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫واقعا نمی دونید؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫یعنی دلخوری‪...‬یعنی ناراحتی!‬ ‫مونا‪:‬‬

‫بله‪ ...‬یعنی نارحتی (به شیما) تو ناراحت نشدی؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬
‫‪93‬‬
‫حرف بزن دیگه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مگه نمی گی حرف زدن خوبه‪ ،‬خب حرف بزن!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫مکث‬

‫من اون اوایل که بچه ها بهم می گفتن میمون کوچولو ناراحت نمی شدم‪...‬‬ ‫شیما‪:‬‬

‫ولی بعد که هی تکرار شد‪...‬جلوی همه گفتن‪ ...‬خب من با همه ک&&ه ص&&میمی‬

‫نیس&&تم‪ ...‬ش&&ما ش&&وخی می کنی&&د اش&&کالی ن&&داره ولی بقی&&ه هم از ش&&ما ی&&اد می‬

‫گیرن‪ ،‬بعد خب احساس خوبی ندارم دیگه‪ .‬همین!‬

‫نازنین زهرا‪ :‬شیما راست میگه‪ ...‬سهیال اصال با شیما صمیمی نیست ولی تو گوشیش‬

‫شماره شیمارو میمون کوچولو سیو کرده‬

‫سکوت‬

‫نازنین زهرا به خاله نگاه می کند‬

‫‪94‬‬
‫نازنین زهرا‪ :‬به قرآن راس می گم‬

‫مکث‬

‫(به نازنین زهرا) اسمت چیه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬نازنین زهرا‬

‫شما هم به شیما گفتی میمون؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬من!؟‬

‫بله‬ ‫خاله‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬نه‬

‫چرا دروغ می گی؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬دروغ نمی گم!‬

‫تو به شیما تا حاال نگفتی میمون کوچولو؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫مکث‬
‫‪95‬‬
‫نازنین زهرا‪ :‬چرا گفتم‬

‫پس چرا به خاله می گی نگفتم!؟‬ ‫مونا‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪( :‬به خاله) من میمون کوچولو گفتم ولی میمون خالی نگفتم خاله!‬

‫سکوت‬

‫نازنین زهرا‪ :‬به خدا‬

‫سکوت‬

‫بین شما کسی هست که به شیما نگفته باشه میمون کوچولو؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫همه تون گفتین!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(شرمنده) ببخشید‪...‬معذرت می خوایم‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫چرا از من عذر خواهی می کنید؟‬ ‫خاله‪:‬‬


‫‪96‬‬
‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫مگه به من توهین کردین که االن از من عذر خواهی می کنین؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫شما باید از شیما عذر خواهی کنید!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چشم‪...‬باشه‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫مکث‬

‫همین االن‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫همین االن عذر خواهی کنید!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫بخشید شیما‪...‬معذرت می خوایم‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫‪97‬‬
‫اینطوری نه‪ ...‬یکی یکی!‪ ...‬به ترتیب‪ ،‬یکی یکی جلوی من ازش عذر‬ ‫خاله‪:‬‬

‫خواهی کنید!‬

‫سکوت‬

‫بچه ها به شیما نگاه می کنند‬

‫معذرت می خوام شیما‬ ‫مونا‪:‬‬

‫ببخشید شیما‬ ‫فریده‪:‬‬

‫عذر می خوام‬ ‫سحر‪:‬‬

‫ببخشید‬ ‫مرجان‪:‬‬

‫منم معذرت می خوام‬ ‫الی‪:‬‬

‫نازنین زهرا‪ :‬شیما جون ببخشید‬

‫سکوت‬

‫اشکال نداره‬ ‫شیما‪:‬‬

‫‪98‬‬
‫خاله از روی مبل بلند می شود و کیف دستی اش را بر می دارد‬

‫(به شیما) کار نداری خاله جان؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫کجا؟‬ ‫شیما‪:‬‬

‫دارم می رم خونه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫می خوایم پیتزا بخوریم !‬ ‫شیما‪:‬‬

‫خب بخورید‬ ‫خاله‪:‬‬

‫شما هم باشید دیگه‬ ‫شیما‪:‬‬

‫مرسی خاله جان من شبا غذا نمی خورم‪ ...‬راحت باشید‪...‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(به سمت د ِر خانه می رود) بچه ها مواظب خودتون باشید‪...‬خدا نگهدارتون‬

‫خدافظ‪...‬قربون شما‪ ...‬به سالمت‪...‬‬ ‫بچه ها‪:‬‬

‫خاله در خانه را باز می کند‬

‫صبر می کند و به بچه ها نگاه می کند‬

‫‪99‬‬
‫(به الی) شما اسمت چی بود؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫(مکث) الهام!‬ ‫الی‪:‬‬

‫مکث‬

‫الهام خانم تو خونه سیگار نکشی ها!‬ ‫خاله‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫الی‪:‬‬

‫باشه؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫دم پنجره نمی شه؟‬


‫ِ‬ ‫الی‪:‬‬

‫نکش دختر جان‪ ...‬شما که امروز نکشیدی!‪ ...‬دیگه کال نکش‪.‬‬ ‫خاله‪:‬‬

‫سکوت‬

‫باشه دختر؟‬ ‫خاله‪:‬‬

‫چشم‬ ‫الی‪:‬‬

‫‪100‬‬
‫خاله از خانه خارج می شود‬

‫بچه ها در سکوت کار خاصی انجام نمی دهند‬

‫تاریکی‬

‫تمام‬

‫‪101‬‬

You might also like