You are on page 1of 150

‫فهرست‪:‬‬

‫لوئیز گال ک ‪15 /‬‬


‫ورونیکا گولوس ‪45 /‬‬
‫سولماز شریف ‪51 /‬‬
‫آدرین ریچ ‪59 /‬‬
‫سیلویا پالت ‪71 /‬‬
‫هیلدا دولیتل ‪107 /‬‬
‫ادیت سیتول ‪119 /‬‬
‫ناتاشا ترتوی ‪131 /‬‬
‫اما الزاروس ‪137 /‬‬
‫امیلی دیکنسون ‪141 /‬‬
‫‪/ 9‬ده شاعر زن‬

‫شعر زنان‬
‫دیباچه‌ای بر ِ‬

‫شاعران زن هزاران سال شعر نوشته‌اند‪ .‬امر مسلم در این بررسی این است که‬
‫تاریخ شعر زنان در ازای تاریخ فمینیسم طوالنی‌تر است‪.‬‬
‫زنان شاعر در موضوعات‬
‫زمانی که شعرهای این کتاب را بخوانیم درمی‌یابیم که ِ‬
‫مختلفی شعر نوشته‌اند‪.‬‬
‫شعر زنان چه بوده است؟ آن‌ها به چه جور سبک‌هایی از کالم عالقه‬
‫مضامین ِ‬
‫نشان داده‌اند و از چه دایره‌ی کلماتی استفاده کرده‌اند؟ در این کتاب به بحث‬
‫در این باره می‌نشینیم‪.‬‬
‫بر مبنای نظریه‌ی لیکاف زنان از دایره‌ی واژ گانی خاصی برخوردارند و از سبک‬
‫ی مخصوص به خود بهره می‌گیرند‪ ،‬آن‌ها از دامنه‌ی وسیعی از رنگ‌واژه‌ها‬
‫کالم ‌‬
‫استفاده می‌کنند‪ ،‬از دشواژه‌ها کمترین استفاده را می‌کنند و به تشدیدکننده‌ها‬
‫بسیار عالقه‌مندند‪ ،‬حروف اضافه و عالئم سجاوندی را به دقت به کار‬
‫می‌بندند‪ ،‬از زبان غیرمعیار می‌گریزند و توصیفات ظریف و دقیقی را از محیط به‬
‫رشتهی تحریر درمی‌آورند‪ .‬بررسی‌های زبان‌شناختی بسیاری بر عالم مقال زنانه‬
‫ذهن ما به تکاپو بیفتد که‬
‫خواندن این کتاب ِ‬
‫ِ‬ ‫صورت گرفته است و شاید بعد از‬
‫مختصات زبان زنانه را بیابد و در چند و چون آن اندیشه کند‪.‬‬

‫***‬

‫‪9‬‬
‫الله‌ها‪10/‬‬

‫در بررسی تاریخ مکتب اصالت زن‪-‬محور خوب است که در ابتدا به نام سیمون‬
‫دوبوآر برگردیم و با نقل قولی از او آغاز کنیم‪« :‬من زن به دنیا نیامدم‪ ،‬من زن‬
‫شدم‪ ».‬با این گفته او معتقد است که تعاریفی که جامعه‌ی مردساالر از جنس‬
‫دوم ساخته است‪ ،‬زنان را ناچار کرده است که به ماهیتی کلیشه‌ای و ناخواسته‬
‫تن در دهند که مطابق سلیقه‌ی مردان باشد‪ ،‬از الزامات آن‌ها تبعیت کنند و از‬
‫زاویه‌ی یک مرد خود را تعریف کنند‪ .‬شاعرانی مثل سیلویا پالت‪ ،‬آن سکستون و‬
‫دوروتی پارکر به مخالفت با این کلیشه‌ها می‌پردازند‪ ،‬زن را در حصار خانگی‌اش‬
‫نمی‌پذیرند و می‌خواهند نقش‌های دیگری به غیر از زن خانه‌دار‪ ،‬معشوقه‪،‬‬
‫مادر و همسر را در خود بیابند و آن را تعریف کنند‪.‬‬
‫از موارد دیگری که بارها در ادبیات مردساالرانه دیده شده است؛ نگاه کردن به‬
‫زن و جسم او به عنوان یک ابژه‌ی جنسی و معیار گذاشتن برای آن است؛ ا گر‬
‫به دو شعر «خواستگار» و «خانم خوب» در میان آثار سیلویا پالت و دوروتی پارکر‬
‫رجوع کنیم مراتب اعتراض آن‌ها را به این نگرش می‌بینیم که آن‌ها چقدر از شی‬
‫انگاشتن زنان بیزارند‪.‬‬
‫ِ‬
‫کتاب دیگری که باید در این‌جا به آن اشاره کنم؛ کتاب «اتاقی از ِآن خود»‬
‫نام «خواهر شکسپیر» را مطرح‬
‫ویرجینیا وولف است و او در این کتاب تعبیری به ِ‬
‫می‌کند و پرسش می‌کند که آیا ا گر شکسپیر خواهری به همان ذوق و قریحه‬
‫می‌داشت می‌توانست به این درجه از سرشناسی و مقبولیت اجتماعی برسد و‬
‫استعداد خود را به کار ببندد تا آثاری ارزشمند بیافریند؟ و در این‌جا به مفهوم‬
‫تبعیض در پذیرفته شدن یک اثر ادبی از جانب یک زن می‌رسیم و نمونه‌ی‬
‫شاعر زن نظیر امیلی‬
‫ادبی پس از مرگ چند ِ‬
‫عملی و بارز آن را می‌توانیم در زندگی ِ‬
‫برونته‪ ،‬امیلی دیکنسون و سیلویا پالت بیابیم و این‌که آیا آن‌ها قربانی باورهای‬

‫‪10‬‬
‫‪/ 11‬ده شاعر زن‬

‫آثار‬
‫زمان حیاتشان به خوبی دیده نشده‌اند و از ِ‬
‫سنتی و عام نبوده‌اند و چرا در ِ‬
‫مرد شاعر در‬
‫آن‌ها قدرشناسی نشده است‪ .‬نابرابری اجتماعی بین ِزن شاعر و ِ‬
‫زندگی شخصی زوج‌های ادبی نظیر سیلویا پالت و تد هیوز قابل بررسی‌ست‪.‬‬
‫ِ‬
‫مکتب فمینیسم دوره‌های مختلفی را در بر می‌گیرد‪ .‬این دوره‌ها را می‌توان به‬
‫دوره‌ی نخست یعنی زمانی که شاعران زن الگوهای مردانه را مورد تقلید خود‬
‫قرار می‌دادند و حتی از نام‌های مستعار مردانه استفاده می‌کردند و پس از آن‬
‫دوره‌ی دوم که زنان به حق و حقوق خود در اجتماع می‌اندیشیدند و می‌توان‬
‫انگاشت که از منظری اجتماعی و حتی سوسیالیستی به شعر نگاه می‌کنند و‬
‫آثار آن سکستون‪ ،‬سیلویا‬
‫این نوع نگاه را می‌توان در شعر اعتراف زنان از جمله ِ‬
‫پالت و دوروتی پارکر دید تا دوره‌ی سوم و نهایی که زنان به قول ژولیا کریستوا به‬
‫نوعی خالقیت زنانه در حوزه‌ی زبان و متن می‌رسند که لذت از متن زنانه را برای‬
‫خواننده به ارمغان می‌آورد‪.‬‬
‫تقسیم‌بندی من در باال همان سه دوره‌ای بوده است که الن شوالتراز ادبیات‬
‫زنانه مطرح کرده است‪ .‬منتقدان زن به تقسیم‌بندی دوگانه‌ی زن به زن فرشته‬
‫و زن شیطانی اعتراض کرده‌اند و این دوگانه‌انگاری را حاصل نگرشی مردساالرانه‬
‫می‌پندارند‪ .‬در نگرش انتقادی بر دنیایی دوگانه محور که ژا ک دریدا آن را‬
‫مورد انتقاد قرار می‌دهد‪ ،‬نگرش اخالقی که به زن بر پایه‌ی پندارهای سنتی‬
‫موجود است نیز پس از ساختارشکنی از این تفکر دوگانه فرو می‌ریزد‪ .‬بسیاری از‬
‫کلیشه‌ها نظیر سخت‪ /‬نرم‪ ،‬لطیف ‪ /‬زمخت ‪ ،‬ضعیف ‪ /‬قوی‪ ،‬زشت‪ /‬زیبا و‪...‬‬
‫جنس دوم را‬
‫ِ‬ ‫جنس دیگریا‬
‫ِ‬ ‫نیز تعاریف مردساالرانه‌ای‌ست که با آن‌ها هویت‬
‫قالب زده اند و بایسته‌ی ساختارشکنی‌ست‪.‬‬
‫شاید امروزه زنان شاعر بتوانند به زبانی ویژه‌ی خود دست پیدا کنند که حاصل‬

‫‪11‬‬
‫الله‌ها‪12/‬‬

‫نوع زیست بیولوژیکی‪ ،‬نشانه‌شناختی زبانی و هویت فرهنگی آن‌هاست که از‬


‫زیست‌بوم تا استعاره‌سازی در حوزه‌ی اجتماع را در بر می‌گیرد‪.‬‬
‫شاعری مثل «لوئیز گال ک» که برنده‌ی جایزه‌ی نوبل است زیست‌بومی‌زنانه را‬
‫برای خود تعریف می‌کند و «مارگارت اتوود» هم شاعری‌ست که در این زمینه‬
‫کوشیده است‪ .‬شاعری مثل «آدرین ریچ» که به جنگ استعاره‌ها و کلیشه‌های‬
‫مردانه می‌رود تا دنیایی نوین و زنانه را بازسازی کند‪ ،‬شعر «شیرجه زدن در‬
‫کشتی شکسته» از این جمله شعرهاست‪.‬‬
‫و شاعری مثل «کارول آن دافی» اساطیر را از منظر یک زن دوباره بازسازی و‬
‫روایت می‌کند‪ .‬او به گلوی خاموش زنان در گستره‌ی تاریخ‪ ،‬صدا می‌بخشد که‬
‫شعر لیدی الزاروسش را می‌توان از این گونه شمرد‪.‬‬
‫پرداخت‬
‫ِ‬ ‫ال کان و کریستوا چاره‌ را برگشتن به دوران پیشازبانی و ساخت و‬
‫نشانه‌شناسی زنانه می‌دانند‪ .‬سیکسو زبان شعر را به دلیل برهم شکستن‬
‫ساخت‌های پیشین مهم‌تر از دیگر غالب‌های ادبی می‌داند و آن را عرصه‌ای‬
‫قابل توجه برای به رخ کشیدن ادبیات زنانه می‌شمارد‪.‬‬
‫اهالی مستعمرات بریتانیا خوانش‬
‫ِ‬ ‫شاعران سیاه‌پوست‪ ،‬آسیایی‪ ،‬مهاجر و‬
‫دیگری از فمینیسم را به دست می‌دهند که آن را فمینیسم پسااستعماری‬
‫می‌خوانیم‪ ،‬به گونه‌ای که زن لیبرال و آزادی‌خواه در این نقطه از جهان را‬
‫متفاوت از یک زن غربی به تصویر بکشد‪.‬‬
‫گایاتری چا کراورتی اسپیوا ک نظریه‌پردازی هندی‌ست که بر تحمیل کردن‬
‫الگوی فمینیسم غربی بر زنان شرقی انتقاد می‌کند و جهانی شدن را عامل‬
‫آن می‌داند؛ او در گفته‌ی مشهورش می‌گوید که غرب همیشه انتظار دارد که‬
‫یک مرد سفیدپوست بیاید و زنی آسیایی با پوستی تیره را از دست مردان‬

‫‪12‬‬
‫‪/ 13‬ده شاعر زن‬

‫تیره‌پوست نجات دهد‪ .‬اسپیوا ک چاره‌ی زنان خاورمیانه را در اروپامحوری‬


‫نمی‌داند و طرح آزادی‌سازی زنان از سنت‌ها را طرحی برای سلطه‌جویی غرب‬
‫در آسیا می‌داند‪.‬‬
‫اما مسئله‌ی دیگری که در سال‌های اخیر در نقد ادبی زن‪ -‬محور مطرح بوده‬
‫است و به آن موج سوم لقب داده‌اند زیربنای بسیاری از آثار ادبی‌ست که زن را‬
‫عنوان آن دیگری نفی می‌کند‪ .‬در این‌جا معضل جنسیت از نگاه «جودیت‬
‫ِ‬ ‫به‬
‫ً‬
‫باتلر» مطرح می‌شود ‪ .‬اصال آیا می‌بایست زنان را «آن دیگری» قلمداد کنیم‬
‫و از آن چیزی مجزا بسزایم که بر پیش‌فرض‌های نگاه مردساالر استوار شده؟‬
‫این لقب «دیگر» در تبارشناسی نقد ادبی زن‪-‬محورانه با پائین‌تر و کمتر و‬
‫بی‌ارزش‌تر مترادف است‪ .‬جودیت باتلر و اسپیوا ک بر سر این پیش‌فرض‬
‫می‌جنگند‪ .‬اسپیوا ک که از نظریه‌پردازان نقد پسااستعماری نیز هست‪ ،‬این‬
‫واژه را در هر دو قاموس نگرش زن‌محورانه و پسااستعماری به کار می‌برد که‬
‫مجزا کردن زنان شاهدی‌ست برای ناچیز شمردن آن‌ها‪ .‬حال چگونه است‬
‫که جودیت باتلر می‌خواهد به معضل جنسیت پایان دهد؟ جولیا کریستوا‬
‫می‌خواهد ادبیاتی با نشانه‌شناسی زنانه بیافریند و لحظه‌ی لذت زنانه را در‬
‫غالب ادبیات نمایش دهد و هلن سیکسو به جستجوی ادبیاتی از جنس زنانه‬
‫است‪.‬‬
‫در این مجموعه ناچار بوده‌ام به خاطر جنبه‌های آسیب‌شناختی‬
‫ادبیات زنان اطالعات زندگی‌نامه‌ای پاره‌ای از این شاعران‬
‫ِ‬ ‫وجامعه‌شناختی‬
‫را ذکر کنم‪ .‬گرچه از نقد نو تا به امروز نقد و بررسی یک متن بر اساس اطالعات‬
‫زندگینامه‌ای قابل استناد نیست‪ ،‬سندیت بخشیدن به این وقایع در این‌جا‬
‫نقش مطالعات بینارشته‌ای را پیدا می‌کند‪.‬‬

‫‪13‬‬
‫‪/ 15‬ده شاعر زن‬

‫‪15‬‬
‫الله‌ها‪16/‬‬

‫لوئیز گال ک برنده‌ی ِ‬


‫نوبل ادبی سال ‪ ،2020‬در سال ‪ 1943‬از پدر‬
‫و مادری که تباری روس و مجارستانی داشتند متولد شد‪ .‬شعر‬
‫او در دنیایی وهم‌گون می‌گذرد که یادآوری خاطرات و لحظات‬
‫حسی‌ست‪ .‬توصیفات بسیار ظریف و گاه نقیضه‌گون‪ ،‬وسواس در‬
‫لحن غنایی از مشخصات کار اوست‪ .‬لوئیز گال ک را‬
‫انتخاب کلمات و ِ‬
‫شاعری متقکر خوانده‌اند که مضامینی نظیر ارتباطات انسانی را در‬
‫هاله‌ای از ابهام‪ ،‬مورد کند وکاوی شاعرانه قرار می‌دهد‪ .‬از مهم‌ترین‬
‫کتاب‌های او می‌توان به این نام‌ها اشاره کرد‪ :‬نوزاد اول‪ /‬زنبق‬
‫منظر‬
‫ِ‬ ‫وحشی‪ /‬چمن‌زار‪/‬آرارات‪ /‬زندگی در روستا و‪ ...‬شعر او را از‬
‫بوم‌گرایی زنانه (ا کوفمینیسم) بررسی وتحلیل کرده‌اند‪.‬‬
‫لوئیز گال ک شاعری غنایی‌ست که فردیت درونی خود را در‬
‫آرام‬
‫مکاشفه‌هایش از دنیای بیرون می‌ریزد و صدای زنانه‌ی مالیم و ِ‬
‫او گاه آدمی‌را به یاد شاعری مثل امیلی دیکنسون می‌اندازد که در‬
‫چیستی چیزها می‌اندیشید‪.‬‬
‫مناعت‬
‫ِ‬ ‫گال ک خودش را با دنیای سیاست روز درگیر نمی‌کند و با‬
‫طبعی از روزمرگی‌ حرف می‌زند تا پدیده‌ها را مکاشفه کند‪.‬‬

‫‪16‬‬
‫‪/ 17‬ده شاعر زن‬

‫مرتبط‬
‫ِ‬ ‫اساطیر یونان بود‪ ،‬شعرهای‬
‫ِ‬ ‫گال ک که از کودکی دلبسته‌ی‬
‫بسیاری را با اساطیر خلق کرده است‪ .‬کهن‌الگوها و دغدغه‌‌های‬
‫کشف پدیده‌ها خود را می‌نمایاند‪ .‬او در‬
‫ِ‬ ‫‌شمول بشری که در‬
‫ِ‬ ‫جهان‬
‫انتخاب و چیدمان واژ گانش از وسواسی بی‌بدیل برخوردار است‬
‫ذهن شاعرانه‌اش گذر کنند و در‬‫ِ‬ ‫و کلمات می‌بایست از صافی‬
‫نوشتن‬
‫ِ‬ ‫آرام کالمش جان پیدا کنند‪ .‬زمانی معتقد بود که‬
‫موسیقی ِ‬
‫ِ‬
‫شعر را نمی‌توان آموخت اما درست بالعکس آن‌چه می‌پنداشت از‬
‫زمانی که آموزش شعر در دانشگاه‌ها را آغاز کرده و نسل شاعران‬
‫جوان‌تر را آموزش داده خالقیتش چندین برابر شده است‪ .‬می‌گوید‬
‫در طول حیات خالقه‌اش دوره‌هایی بوده که نمی‌توانسته بنویسد و‬
‫دوره‌هایی هم بوده که به شدت خالق بوده است‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫الله‌ها‪18/‬‬

‫‪ I‬پس از این ‪I‬‬

‫شعر بلند(‬
‫)بخشی از یک ِ‬

‫دارم آن‌چه را که تازه نوشته‌ام می‌خوانم‬


‫حاال باور می‌کنم که چه زود مکث کردم‬
‫پس داستانم از شکل افتاده‬
‫و چه ناگهانی تمام شده‬
‫و ابهامی‌مصنوعی را می‌پرا کند‬
‫ن را می‌دهد‪.‬‬
‫تغییر مکا ‌‬
‫ِ‬ ‫امکان‬
‫ِ‬ ‫که به صحنه‌ها‬
‫چرا ایستادم؟‬
‫آیا به غریزه این شکل را درک می‌کنم؟‬
‫هنرمند درونم این آمد و شد را قطع می‌کند‪ ،‬این‌طور نیست؟‬
‫ِ‬
‫و این هیئتی که شکل گرفته تقدیر است که شاعران می‌گویند‬
‫که ساعاتی پیش در چیز‌ها حلول پیدا کرده بود‬
‫باید این‌گونه فکر می‌کردم آن بار‬
‫اما هنوز با آن کلمه غریبم‬

‫‪18‬‬
‫‪/ 19‬ده شاعر زن‬

‫و این محل انشعاب است‬


‫وشاید شکلی‌‌ست‬
‫که در ذهن بلوغ یافته‬
‫اما بازانگار کلمه‌ای‌ست که من به کار برده‌ام‬
‫و بارها آن را تکرار کردم‬
‫تا زبانی الکن را به گفتن وادارم‬
‫سرنوشت‪ ،‬تقدیر‬
‫که طرح و اشاراتش‬
‫تقارن تازه‌ای پیدا کرده‬
‫ِ‬ ‫حاال‬
‫حباب‌هایی کنایه‌گون‬
‫که در هم گم‌ می‌شوند‬
‫ن بی‌نظمی‌ که من می‌دیدم‬
‫ای ‌‬
‫که قلم‌مویم نمی‌توانست آن را تصویر کند‬
‫حسی از تاریکی و سکوت‬
‫پس چه می‌خوانیم آن را؟‬
‫در منظرگاهم همه چیز درهم رفته بود‬
‫باورداشتم به آن درخت‬
‫که روبه‌روی پدر و مادرم پدیدار شده بود‬

‫‪19‬‬
‫الله‌ها‪20/‬‬

‫اما انگار آن‌ها مجبور بودند‬


‫و به سمت مانعی می‌رفتند‬
‫من پس‌ کشیدم و فرار کردم‬
‫و دود و غبار که صحنه را گرفته بود زندگی من بود‬
‫شخصیت‌ها می‌آمدند و می‌رفتند‬
‫طراحی لباس‌ها عوض می‌شد‬
‫و قلم‌موی من از این سو به آن سو می‌رفت‬
‫دورتر از بومی‌که بر آن نقاشی می‌کردم‬
‫شبیه برف‌پا ک‌کنی که به این‌سو و آن‌سو می‌رفت‬
‫شب تاریک‬
‫انگار که در میانه‌ی صحرا بودیم آن ِ‬
‫(در واقعیت اما‪،‬‬
‫خیابانی پر ازدحام در لندن بود‬
‫توریست‌ها نقشه‌های رنگی‌شان را با دست تکان می‌دادند‪).‬‬
‫کسی که تنها یک کلمه می‌گوید‪ :‬من‬
‫و بیرون از این مسیل‬
‫صورت‌هایی فراوان‬
‫[‪]...‬‬

‫‪20‬‬
‫‪/ 21‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬سپیده‌دم ‪I‬‬

‫‪۱‬‬
‫کودک در اتاقی تاریک بیدار می‌شود‬
‫و جیغ می‌زند که اردکم را می‌خواهم‪ ،‬من اردکم را می‌خواهم‬
‫در زبانی که هیچ‌کس کمترین آن را نمی‌فهمد‬
‫اردکی نیست‬
‫اما سگ بر پارچه‌ی مخملی روکش مبل قرار گرفته‬
‫سگ دقیقا آن‌جا نشسته که کنارش را گرفته‌اند‬
‫سال‌ها و سال‌ها‬
‫و این زمانی‌ست که سپری شده است‬
‫تمام در رویایی‬
‫اما اردک‬
‫کسی نمی‌داند که چه اتفاقی برایش افتاده‬

‫‪21‬‬
‫الله‌ها‪22/‬‬

‫‪2‬‬

‫آن‌ها تازه هم‌دیگر را یافته‌اند‬


‫حاال‬
‫کنار پنجره‌ی باز می‌خوابند‬
‫ِ‬
‫کمی‌ بیدارشان کن‬
‫و قوت قلب بده‬
‫که آن‌چه از شب به یاد می‌آورند درست است‬
‫و حاال‬
‫الزم است که روشنایی به اتاق نفوذ کند‬
‫بستر این اتفاق را نشان بدهی‬
‫برای این‌که به آن‌ها ِ‬
‫جوراب‌هایی که زیر پادری مخفی شده‌اند‬
‫لحافی که با برگ‌های سبزرنگ تزئین شده‬
‫و آفتاب همه‌چیز را متمایز می‌کند‬
‫جزئیات آن‬
‫ِ‬ ‫هر چیزی و‬
‫وسواس انشا نوشتن‬
‫ِ‬ ‫به‬
‫و حتی کمی‌ خون روی ملحفه‬

‫‪22‬‬
‫‪/ 23‬ده شاعر زن‬

‫‪3‬‬

‫پس از این‪ ،‬جدا می‌شوند در آن روز‬


‫میز تحریر‬
‫و حتی بعدتر‪ ،‬بر ِ‬
‫در فروشگاه‬
‫مدیرش از آماری که داده راضی نیست‬
‫و توت‌فرنگی‌ها کپک زده‌اند زیر یک الیه از شیرینی‬
‫پس این‌چنین است که کسی از جهان چشم می‌پوشد‬
‫حتی ا گر کسی به شکل ممتدی بخواهد که کاری کند‬
‫تو به خانه‌می‌رسی‬
‫کپک روی شیرینی می‌افتد‬
‫و چشمت به ِ‬
‫به عبارتی دیگر‬
‫دیر شده حاال‬
‫نور آفتاب یک لحظه تو را کور کرده بود‬
‫انگار که ِ‬

‫‪23‬‬
‫الله‌ها‪24/‬‬

‫‪ I‬درخت زالزالک ‪I‬‬

‫از این طرف به آن طرف‬


‫و نه دست در دست‬
‫تماشایت می‌کنم‬
‫که به باغ تابستان پا می‌گذاری‬
‫چیزها نمی‌توانند که حرکت کنند‬
‫یاد‌می‌گیرم که ببینم‬
‫نیازی نیست که تو را در این میانه‌دنبال کنم‬
‫این باغ‪ ،‬آدم‌ها‬
‫نشانه‌هایی که به جا می‌گذارند‬
‫حس‌هایی‪،‬‬
‫همه‌جا‬
‫گل‌ها‬
‫در مسیری‌ کثیف پخش‌شده‌اند‬

‫‪24‬‬
‫‪/ 25‬ده شاعر زن‬

‫همه سپید و مطال‬


‫و شماری از آن‌ها‬
‫باد غروب جابه‌جا شده‌اند‬
‫با ِ‬
‫ناچار نیستم‬
‫پی تو باشم‬
‫که ِ‬
‫که کجایی حاال‬
‫در زمینی زهرآ گین غرق شدی‬
‫که بدانم‬
‫پرکشیدن تو را‬
‫ِ‬ ‫دلیل‬
‫ِ‬
‫که یا خشم‌ است‬
‫درون آدمی‌ست‬
‫و یا همان زهری‌ست که ِ‬
‫چیز دیگری‬
‫چه ِ‬
‫می‌توانست‬
‫که تو را وادارد‬
‫که بگذری‬
‫از آن‌چه که گرد آورده‌ای‬

‫‪25‬‬
‫الله‌ها‪26/‬‬

‫‪ I‬مهاجران شب ‪I‬‬

‫این لحظه‌ای‌ست که باز آن را می‌بینی‬


‫توت‌های سرخ را بر کوهستان‬
‫که به خاکستری بدل شده‌اند‬
‫آسمان تاریک‬
‫ِ‬ ‫و این‬
‫پرندگان شب در آن مهاجرند‬
‫ِ‬ ‫که‬
‫مرا به سوگواری وا می‌دارد‬
‫و به فکر فرو می‌روم‬
‫مردگان آن‌ها را نمی‌بینند‬
‫و آن‌چه را که به آن وابسته‌ایم‬
‫ناپدید می‌شود‬

‫‪26‬‬
‫‪/ 27‬ده شاعر زن‬

‫چه می‌کند روح اما‬


‫که آرام بگیرد‬
‫به خودم گفتم‬
‫که شاید نیازی نیست‬
‫به این هم ‌ه خوشی پس از این‬
‫و سادگی کافی‌ست‬
‫شاید‬
‫و چ ‌ه سخت‌ است که تصورش کنی‬

‫‪27‬‬
‫الله‌ها‪28/‬‬

‫‪ I‬گذشته است ‪I‬‬

‫نور کم‌رنگی که در آسمان است‬


‫ِ‬
‫درخت کاج‬
‫ِ‬ ‫میان شاخه‌های‬
‫که ِ‬
‫و برگ‌های سوزنی‌ شکل‬
‫پدیدار می‌شود‬
‫هوا را بو کن‪،‬‬
‫کاج سپید است‬
‫این عطر درختان ِ‬
‫و شدیدتر می‌شود زمانی که باد در میانه‌ی شاخه‌ها می‌وزد‬
‫و صدایی می‌سازد‬
‫ً‬
‫که کامال غریب است‬
‫صدای باد در فیلمی‌ضبط شده‬
‫ِ‬ ‫شبیه‬
‫سایه‌ها حرکت می‌کنند‬
‫طناب‌ها صدای باد را می‌سازند‬
‫و حاال تو آن‌چه که می‌شنوی‬
‫صدای بلبلی خواهد بود‬
‫ِ‬

‫‪28‬‬
‫‪/ 29‬ده شاعر زن‬

‫یا‬
‫پرندگانی که عشق‌بازی می‌کنند‬
‫تغییر جهت پیدا کرده‬
‫ِ‬ ‫طناب که‬
‫میان دو درخت‬
‫سفت ِ‬
‫پشته‌ی‌کوچکی در باد می‌لرزد‬
‫هوا را بو کن‬
‫کاج سپید را‬
‫عطر ِ‬
‫و تو می‌شنوی‬
‫صدای مادرم را‬
‫ِ‬
‫و یا این‌که تنها صدایی‌ست‬
‫که درختان می‌سازند‬
‫میان کاج‌ها‬
‫زمانی که باد می‌وزد ِ‬
‫و چه صدایی می‌توانست باشد به جز این‬
‫وقتی که از هیچ گذر کرده است؟‬

‫‪29‬‬
‫الله‌ها‪30/‬‬

‫‪ I‬زنبق وحشی ‪I‬‬

‫در انتهای رنجم دری بود‬


‫که بیرونم را می‌شنید‬
‫آن‌چه که تو شاید مرگ بنامی‌اش‬
‫به خاطر می‌آورم‬
‫باالی سرم‬
‫صداهایی‬
‫درخت کاج جا عوض می‌کردند‬
‫ِ‬ ‫شاخه‌های‬
‫سخت است که نجات بیابی‬
‫چنان‌چه‬
‫خودآ گاهی‬
‫زمین تاریک مدفون شده‬
‫در این ِ‬
‫و بعد همه چیز تمام شده بود‬
‫که می‌ترسی‬
‫که به روحی بدل شده باشی‬

‫‪30‬‬
‫‪/ 31‬ده شاعر زن‬

‫و ناتوان از سخن گفتن‬


‫که حرف بزنی و ناغافل تمامش کنی‪ ،‬این زمین سفت‬
‫که دارد کمی‌خم می‌شود‬
‫و آن‌چه که من برداشته‌ا ‌م تا باشم‬
‫پرندگانی هستند که بوته‌هایی نحیف را نشانه رفته‌اند‬
‫و تو که نمی‌توانی به خاطر بیاوری‬
‫راه‌هایی از آن جهان را‬
‫به تو می‌گویم که دوباره می‌توانم حرف بزنم‬
‫هر آن‌چه که از فراموشی می‌آید‬
‫می‌آید که صدایی را بیابد‬
‫هستی من آمده بود‬
‫ِ‬ ‫از مرکز‬
‫فواره‌ای بزرگ‬
‫که آبی بود و عمیق‬
‫رنگ الجورد‬
‫سایه‌هایی بر آبی دریا به ِ‬

‫‪31‬‬
‫الله‌ها‪32/‬‬

‫‪ I‬تک‌گویی‪ ،‬ساعت ‪ 9‬صبح ‪I‬‬

‫چیز بی‌ارزشی نیست‬


‫آن‌چه در پی است ِ‬
‫به آن‌چه که می‌تواند باشد و زندگی کند‬
‫از همان اولین لحظه تبی وجودش را گرفته بود‬
‫شانزده سال پیش بود‪ ،‬شانزده سال است که همین بوده‌ام‬
‫و انتظار کشیدم که چیزها بهتر شود‬
‫ناچارم که بخندم‬
‫می‌دانی که چقدر خوابش را دیدم‬
‫سمت مرگ می‌رفتم‬
‫که داشتم به ِ‬
‫و یا این‌که دوباره عاشق می‌شود‬
‫و رشته‌ی زندگی به دیگر رو خواهد افتاد‬
‫زندگی اوست‬
‫ِ‬ ‫یا این‌که کس دیگری در‬
‫فکر کردم که نبودنش را حس کرده‌ام‬
‫تخم مر ِغ صبحانه‌اش را آب پز می‌کرد‬
‫و امروز صبح که داشت ِ‬
‫چشم مرده‌ای بدل شد‬
‫به ِ‬
‫و تکه نان تست شده دست‌نخورده باقی ماند‬

‫‪32‬‬
‫‪/ 33‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬سوسن نقره‌گون ‪I‬‬

‫شب‌هایی که باز خنک شده است‬


‫شبیه اولین شب‌های بهار‬
‫و باز ساکت است‬
‫گفتن چیزی تو را آشفته خواهد کرد؟‬
‫آیا ِ‬
‫که ما تنهاییم حاال‬
‫و بهانه‌ای برای سکوت‌نیست‬
‫پس آن‬
‫آیا می‌توانی ببینی‪ ،‬در ِ‬
‫ماه تمام برخاسته‌ است‬
‫ِ‬
‫ماه نو را نخواهم دید‬
‫اما دوباره ِ‬
‫بهار بود‪ ،‬وقتی که ماه برآمد‬
‫یعنی زمان را پایانی نیست‬
‫دانه‌های برف‬
‫فشانده می‌شوند‬
‫و جمع می‌گردند‬
‫خوشه‌هایی از دانه‌های افرا‬

‫‪33‬‬
‫الله‌ها‪34/‬‬

‫که بر توده‌ای بی‌رنگ ریخته‬


‫سپیدی بر سپیدی‬
‫درخت غان برخاسته است‬
‫ِ‬ ‫ماه بر باالی‬
‫و در جویبار‪ ،‬آن‌جا که درخت‬
‫برگ‌های اولین نرگس را از هم جدا می‌‌کند‬
‫نیمه‌شبی نرم‬
‫نقره‌ای و مایل به سبز‬
‫مسیر درازی را آمده‌ایم‬
‫ِ‬ ‫با هم‬
‫و حاال به انتها نزدیک می‌شویم‬
‫و برای ترس از این پایان‬
‫شب‌هایی که حتی مطمئن نبودم از آن‌ها‬
‫آخر این همه کجاست‬
‫اما می‌دانم که ِ‬
‫و تو که با مردی بوده‌ای‬
‫دیگر پس از گریه‬
‫مثل ترس صدایی برمی‌آید؟‬
‫آیا از خوشحالی هم ِ‬

‫‪34‬‬
‫‪/ 35‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬نارون‌ها ‪I‬‬

‫تمام روز سعی کردم که تمایزی بیابم‬


‫ِ‬
‫نیازی که از خواهشی برخاسته‬
‫و حاال در تاریکی‌ست‬
‫آن‌چه که ما را در برگرفته‬
‫غمی‌ تلخ‌است‬
‫و آن‌ها که خانه‌ می‌سازند‬
‫از الوارها طرحی می‌ریزند‬
‫چرا که من پیوسته به نارون‌ها نگاه کرده‌ام‬
‫و دیده‌ام آن‌چه را که پس از این‌ است‬
‫پیچ‌و تاب خوردنش را‬
‫برای نوشتن بدل شود‬
‫که به درختی ِ‬
‫که رنجی‌ست در این همه‬
‫و درکش این ا‌ست‬
‫که هیچ طرحی به ج ‌ا نمی‌گذارد‬
‫به جز طر ح‌های پیچاپیچ‪.‬‬

‫‪35‬‬
‫الله‌ها‪36/‬‬

‫‪ I‬شعر عاشقانه ‪I‬‬

‫همیشه چیزی هست که بشود آن را از درد درست کرد‬


‫مادرت بافتنی می‌بافد‬
‫روسرهایی که همه قرمزند‬
‫با اختالفی جزیی از یک رنگ‬
‫و سایه‌هایش‬
‫جشن کریسمس بافته‌ شده بود‬
‫ِ‬ ‫تمام آن‌ها برای‬
‫ِ‬
‫که گرمت نگه می‌داشت‬
‫و وقتی که مادرت دوباره ازدواج کرد‬
‫روسری‌ها با تو بودند‬
‫بر تو چه رفته بود؟‬
‫زمانی که همه‌ی آن سال‌ها‬
‫قلب تنهایش را‬

‫‪36‬‬
‫‪/ 37‬ده شاعر زن‬

‫که از مردی جدا شده بود‬


‫مخفی کرده بود‬
‫در انتظار مردگان که برگردند‬
‫غریب نیست‬
‫که تو خودت هستی‬
‫و شبی ‌ه همه‌ی زن‌ها‬
‫از خون‌می‌ترسی‬
‫شبیه دیواری آجری‬
‫پس دیواری دیگر‬
‫از ِ‬

‫‪37‬‬
‫الله‌ها‪38/‬‬

‫‪ I‬پرتره ‪I‬‬

‫خطوط یک شخص را می‌کشد‬


‫ِ‬ ‫کودکی‬
‫تمام آن سپید است‬
‫آن‌چه را که می‌تواند طرح می‌زند‪ ،‬اما ِ‬
‫نمی‌تواند فضا را پر کند در آن‌چه که می‌داند آن‌جاست‬
‫در محدوه‌ی خطی که بی‌پناه است‬
‫می‌داند‬
‫که حیات دارد از دست می‌رود‬
‫از پس‌زمینه‌ای که از دیگری آمده‌ست بریده شده‬
‫و شبیه کودکی‬
‫سمت مادرش می‌چرخد‬
‫به ِ‬

‫و تو قلب را می‌کشی‬
‫برخالف آن تهی که او خلق کرده‌ است‬
‫ِ‬

‫‪38‬‬
‫‪/ 39‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬پروانه ‪I‬‬

‫نگاه کن‪ ،‬پروانه‌ای‬


‫آیا آرزویی کرده بودی؟‬
‫تو هیچ‌وقت بر پروانه‌ها آرزو نمی‌کنی‬
‫اما تو آرزو می‌کنی‬
‫آیا آرزویی کرده‌ای؟‬
‫بله‬
‫اما حساب نمی‌شود‬

‫‪39‬‬
‫الله‌ها‪40/‬‬

‫‪ I‬سنبل ‪I‬‬

‫‪1‬‬

‫نگاه یک گل است که باقی می‌ماند‬


‫آیا این ِ‬
‫زمان پیاده‌روی‬
‫چوب‌دستی ِ‬
‫پسرک بیچاره به قتل رسیده‬
‫ِ‬
‫برای نشان دادن است‬
‫آیا این راهی ِ‬
‫قدردانی خدایان است؟ سپید‬
‫ِ‬
‫با قلب‌هایی رنگ شده‪ ،‬گل‌هایی با ساقه‌های بلند‬
‫اطراف تو تکان می‌خورند‬
‫ِ‬ ‫که در‬
‫تمام آن پسران‬
‫ِ‬
‫در بهاری سرد‪،‬‬
‫همچنان که بنفشه‌ها باز می‌شوند‪.‬‬

‫‪40‬‬
‫‪/ 41‬ده شاعر زن‬

‫‪2‬‬
‫ُ‬
‫در عتیقه‌دان گلی نبود‬
‫شکل بی‌مانندی تصور شده بود‬
‫جسم پسران‪ ،‬بی‌رنگ‪ ،‬به ِ‬
‫اما ِ‬
‫انسانی خود بدل شد‬
‫ِ‬ ‫شکل‬
‫پسر خداوند‪ ،‬به ِ‬
‫ِ‬
‫با آرزوهایش‬
‫در زمین‬
‫بید مجنون‬
‫درختی از ِ‬
‫دیگر جاودانگی‌ای نیست‬
‫و آپولو مالزمان را پس فرستاد‪.‬‬

‫‪3‬‬

‫خون این زخم‬


‫و از ِ‬
‫گلی روئید‪ ،‬شبیه سوسن‬
‫بی‌نظیرتر اما‬
‫شبیه‌گلبرگ‌های یک چرخ‬
‫ی حیاتی بود‬
‫و بعد خداوند گریست‪ ،‬غم ‌‬
‫که زمین را سیل گرفت‬

‫‪41‬‬
‫الله‌ها‪42/‬‬

‫‪4‬‬

‫زیبایی می‌میرد‪ ،‬این جسمی‌ست‬


‫از آفرینش‪ ،‬بیرون از حلقه‌های درختان‬
‫مالزمان می‌توانند بپوشند‬
‫صدای پرنده منتقل می‌شود‬
‫شکل یگانه‌اش‪ ،‬غمی‌ که با آن متولد شده‬
‫ِ‬
‫آن‌ها ایستادند و گوش فرا دادند‬
‫و در میانه‌ی بیدها خش خشی بود‬
‫و آیا این سوگواری خداوند بود‬
‫آن‌ها دقیق گوش دادند و برای زمانی کوتاه‬
‫و تمام صداها غم‌انگیز بود‪.‬‬

‫‪42‬‬
‫‪/ 43‬ده شاعر زن‬

‫‪5‬‬

‫جاودانگی وجود ندارد‬


‫ِ‬ ‫دیگر‬
‫در بهاری سرد‪ ،‬بنفشه‌های ارغوانی باز می‌شوند‬
‫و با این همه قلب تاریک است‬
‫خشونتی که چه شفاف به معرض شما گذاشته شده است‬
‫معرض چیزهاست‬
‫ِ‬ ‫و یا این قلب نیست که در‬
‫اما کلماتی دیگر‬
‫و حاال کسی دارد بر آن‌ها خم می‌شود‬
‫که یعنی که دارد جمعشان می‌کند‬

‫‪43‬‬
‫الله‌ها‪44/‬‬

‫‪6‬‬

‫آن‌ها نمی‌توانستند منتظر بمانند‬


‫در تبعیدی ابدی‬
‫در میانه‌ی بیشه‌زاری درخشان که برق انداخته بود‬
‫مالزمان دویدند‬
‫ی را خواندند‬
‫نام ‌‬
‫از همراهی‬
‫صدای پرندگان‬
‫ِ‬ ‫به‬
‫درختان بید‬
‫ِ‬ ‫‌هدف‬
‫غم بی ِ‬
‫بر این ِ‬
‫که چه خوب در میانه‌ی شب گریستند‬
‫اشک‌هایی به تمامی‌‬
‫که به رنگ‌هایی زمینی بدل نمی‌شد‪.‬‬

‫‪44‬‬
‫‪/ 45‬ده شاعر زن‬

‫‪45‬‬
‫الله‌ها‪46/‬‬

‫«کلمات سکوت»‬
‫ِ‬ ‫ورونیکا گولس شاعر آمریکایی در کتاب‬
‫به انتقاد از سیاست‌های خارجی آمریکا می‌پردازد و‬
‫جنگ‌های خاورمیانه را به تصویر می‌کشد‪ .‬در این کتاب‪ ،‬او‬
‫پسااستعماری سیاست‌های کشورش می‌نشیند و‬
‫ِ‬ ‫نقد‬
‫به ِ‬
‫مردم خاورمیانه که «دیگری» توصیف شده‌اند را با نگاهی‬
‫ساختارشکنانه توصیف می‌کند‪.‬‬

‫‪46‬‬
‫‪/ 47‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬خواب‪ ،‬شهر‪ ،‬بغداد‪I 2008 ،‬‬

‫درکنار این در نشسته‌ام؟‬


‫ِ‬ ‫من کیستم که این‌جا‬
‫در خوابم‪ ،‬در این کوچه‌ی طول و دراز‪،‬‬
‫جایی که یاد می‌گیرم بخواهم‪.‬‬
‫شهر آینه‌ای‌ست که در من بازتاب گرفته‪ ،‬پیرمردی که در آتش‬
‫است‬
‫زبانه می‌گیرد شبیه چفیه‌ی سرخی‬
‫زباله‌ها که در میانه‌ی مراسم تدفین مشتعل می‌شوند‪ ،‬نانی که‬
‫برای مردگان پخته می‌شود‬
‫باالی زاری کودکان‪ ،‬سربازان دستان خود را گرم می‌کنند‬
‫بر ِ‬
‫خیابان‌ها در تکانی شدید گشوده می‌شوند‬
‫بیراهه‌هایی که از هم باز می‌شوند‪ ،‬سرریز می‌شوند به گورستان‬
‫در آن باریکه‪ ،‬دو رودخانه به هم رسیده‌اند‪.‬‬
‫بوی جزر‬
‫شور جزر و مدها مرا در برگرفته؟ و ِ‬
‫آب ِ‬‫آیا این منم که ِ‬
‫و مد دریا می‌دهم؟‬
‫یا من سنگی هستم که شبیه پرچمی‌ بلند می‌شود؟‬

‫‪47‬‬
‫الله‌ها‪48/‬‬

‫‪ I‬کلمات سکوت ‪I‬‬

‫دیگر تو چیست؟‬
‫نام ِ‬‫عشق‪ِ ،‬‬
‫اسب سرخ را می‌دواند؟‬
‫چه کسی ِ‬
‫همان که این آتش و دود را برپا کرده؟‬
‫چه کسی این زمین را لگدمال می‌کند‬
‫سنگ چخماق‌اند‬
‫وقتی که کلمات ِ‬
‫و آن چیست که ناچارمان کرده‪،‬‬
‫می‌خواهم که عشق باشد‬
‫نزدیک بیا‬
‫مردی برهنه‬
‫که کالهی بر سرش قرار گرفته‬
‫و دست‌هایش از پشت بسته است‬
‫و چطور می‌شود این را بیان کرد‬
‫و آن کلمه چیست‬
‫که می‌تواند آرواره‌ام را باز کند؟‬

‫‪48‬‬
‫‪/ 49‬ده شاعر زن‬

‫تانک‪ ،‬گلوله‪ ،‬پهباد‪ ،‬حمله هوایی‪ ،‬گرسنگی‪ ،‬تحریم‪ ،‬برنامه‌ی‬


‫باتوم پلیس‪ ،‬شکنجه‪،‬‬
‫ِ‬ ‫سازش ساختاری‪ ،‬سرزمین مسموم‪،‬‬
‫کتک زدن‪ ،‬جنایت جنگی‪ ،‬سوزاندن با سیگار‪ ،‬خفگی در آب‬

‫زبانم پیچ خورد‪.‬‬

‫دریای سرخ‬
‫ِ‬ ‫از‬
‫از آب‌های شورش‬
‫زیر آب‬
‫گرم کم عمقش ِ‬
‫از تپه‌های ِ‬

‫صبر کن!‬
‫خوب من دارند بر‌می‌خیزند!‬
‫مردگان ِ‬
‫ِ‬ ‫این‌جا‬

‫بین رودخانه و رودخانه‬


‫آن‌ها برمی‌خیزند ِ‬
‫برمی‌خیزند بین شمشیر و شمشیر‬
‫بین ساعتی برای آواز خواندن‬
‫و ساعتی برای کار کردن‬
‫در میانه‌ی این پژوا ک و گفتن‬
‫و شکل لگن‌هایی خالی که برمی‌خیزند‬

‫‪49‬‬
‫الله‌ها‪50/‬‬

‫و آن‌ها برمی‌خیزند‪ ،‬رشد می‌کنند و کهنه نخواهند شد‪:‬‬

‫محمد‪-‬عمر‪-‬جواد‪-‬علی‪-‬سلما‪-‬جواد‪-‬مدیا‪-‬فاطمه‪-‬سها د ‬
‫حسین‪-‬احمد‪-‬سالم‪-‬آزاد‪-‬عایشه‪-‬میسون‪-‬نوهاد‪-‬فیصل ‬
‫رعد‪-‬زید‪-‬وداد‪-‬نوحه‪-‬حیفا‪-‬امل‪-‬کیفا‪-‬سعد‪-‬فلوجه‪-‬رمادی ‬
‫دیاله‪-‬بصره‪-‬غزه‬

‫روزم کف و حبابی‌ست که از آن مردگان برخاسته‌اند‬


‫و این مردگان خاص که هر روز صبح به نمازم آمده‌اند‬
‫زانوانم را از حرکت بازداشته‌اند‬
‫و حرکات دست‌هایم را دنبال می‌کنند‬
‫و آنها آمده‌اند در آن‌چه که باقی مانده در ِلرد شراب من‬
‫و می‌نوشمش‬
‫کف زمین می‌چسبانم‬
‫پیشانی‌ام را به ِ‬
‫نمی‌توانم کلمات را ادا کنم‬
‫و انگشت‌هایم را شبیه انسانی کور حرکت می‌دهم‬
‫به خطی نستعلیق نوشته‌اند‪:‬‬
‫خود دردم و درمانش‪.‬‬
‫که من ِ‬

‫‪50‬‬
‫‪/ 51‬ده شاعر زن‬

‫‪51‬‬
‫الله‌ها‪52/‬‬

‫سولماز شریف از پدر و مادری ایرانی در استانبول به دنیا آمد‬


‫و در ایاالت متحده بزرگ شد‪ .‬کتاب اول او «نگاه کن» نامزد‬
‫و برنده‌ی جایزه‌های بسیاری شده است؛ دراین کتاب شاعر‬
‫از منظری پسااستعماری به جنگ عراق و افغانستان نگاه‬
‫می‌کند‪ ،‬جایی که خاطرات کودکی خودش و خانواده‌اش از‬
‫جنگ ایران و عراق را مرور می‌کند‪ .‬سولماز شریف در این کتاب‬
‫از فرهنگ لغات وزارت دفاع ایاالت متحده‌ی آمریکا به نحوی‬
‫کنایه‌گون استفاده کرده است‪ .‬این لغات در شعرهای او با‬
‫حروف درشت تایپ شده‌اند و گاه داللت‌های معنایی متفاوتی‬
‫را رقم می‌زنند؛ این همه به شعر او لحنی از یک طنز تراژیک را‬
‫بخشیده است‪.‬‬
‫بیشتر مضامین ادبیات پسااستعماری در آثار شریف قابل‬
‫مشاهده هستند؛ مضامینی نظیر «بی‌ریشگی»‪« ،‬هویت‬
‫و «شقاق‬ ‫دوگانه»‪« ،‬جستجوی گذشته»‪« ،‬نوستالژی»‬
‫فرهنگی»‪...‬‬

‫‪52‬‬
‫‪/ 53‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬نگاه کن ‪I‬‬

‫خیلی مهم است که چیزی را فوق‌العاده بنامی‌‬


‫«فوق‌العاده»‬
‫معشوقم مرا فوق‌العاده نامیده‬
‫زمانی که باید می‌گفتم‪ :‬بسیار خوب ا گر که از فرهنگ شما‬
‫بودم‪ ،‬حتما همین‌طور بود‬
‫که دارم در این کشور زندگی می‌کنم‪...‬‬
‫معمول جمهوری‌خواهان سال‬
‫ِ‬ ‫مردی بیرون از قراردادهای‬
‫‪ ۲۰۰۴‬این‌ها را می‌گفت‬
‫خاطر این کشور سر خواهم کرد‬
‫ِ‬ ‫که من با آن‌ها به‬
‫جایی که این نیاز را یافتم که درباره‌اش توضیح دهم‬
‫که تو با شکنجه سر خواهی کرد‬

‫‪53‬‬
‫الله‌ها‪54/‬‬

‫«شکنجه» منظورت اینه‬


‫و او تایید کرد‪ :‬بله‬
‫زندگی تو این‌گونه بوده است‪:‬‬
‫ِ‬ ‫جایی که‬
‫جایی که سال‌ها بعد از این‌که از جت‌هایشان از آن باال نگاه‬
‫می‌کنند و تایید می‌کنند که آپارتمان مادرم در آبادان بر اثر‬
‫بمباران به زمین فرو ریخت‬
‫کنار خانه‌های ویالیی می‌گذریم‬
‫ما از ِ‬
‫روبنایی از ساختمان‌ها که با مواد منفجره به شکل سه‌بعدی از‬
‫هم می‌پاشد و ثبت می‌شوند با دوربینی در دست‬
‫جایی که می‌توانست فقط ‪ ۱۶‬ثانیه طول بکشد بین زمانی‬
‫که ماشه در الس وگاس کشیده می‌شود و موشکی که در مزار‬
‫شریف به زمین فرود می‌آید‬
‫و بعدتر خواهند پرسید که آیا کودکی را نشانه گرفته بود‬
‫و نه‬
‫این‌طور نیست‬
‫چرا که او سگی را نشانه گرفته بود‬
‫پاسخ خواهند داد‪.‬‬
‫جایی که قاضی فدرال در زمان اعالم جرم گفت‪:‬‬

‫‪54‬‬
‫‪/ 55‬ده شاعر زن‬

‫می‌خواهم مطمئن شوم که نام مدعی علیه را به درستی تلفظ‬


‫می‌کنم‪.‬‬
‫زمانی که معشوق نام مرا به درستی تلفظ می‌کند‬
‫و من را «فوق العاده» می‌نامد و چراغ را در کف زمین قرار می‌دهد‬
‫و حتی نور را مالیم می‌کند‬
‫جایی که معشوق دمای تنم را افزایش داده‬
‫انگار که محیط دما را حس می‌کند و با من آن را تنظیم کرده‬
‫می‌توانستند گرمایش سایه‌ام را از طریق سقف و قفسه‌ی‬
‫لباس‌ها تشخیص بدهند‬
‫جایی که تو می‌دانی ما شبیه گروهی دسته‌جمعی به سمت‬
‫جوخه‌ی اعدام رفتیم‬
‫دست‌هایمان بسته بود از پشت‬
‫و هر روز در مغزهامان‬
‫گلوله‌ای ازین سو به آن سو شلیک می‌شد‪.‬‬
‫شبیه دیدن جنازه‌ای‌ست در دکان خواربار فروشی‬
‫شبیه چیزی نیست‬
‫می‌دانی که این‌جا عراق است عراق‬
‫ً‬
‫کامال قابل قبول است که آن را ببینی‬

‫‪55‬‬
‫الله‌ها‪56/‬‬

‫و نه‪...‬‬
‫شبیه این است که سگ مرده‌ای را ببینی و گربه‌ی مرده‌ای که‬
‫دراز کشیده است را‬
‫جایی که گفتم او به چهره‌ی مطبوع من نگاه می‌کند‬
‫که از پدرم به ارث برده‌ام‬
‫دوباره نگاه خواهد کرد‬
‫جایی که منظور او این است که باید ناپدید شوم‬
‫به خاطر نام خانوادگی‌ام‬
‫و او جواب داد بله‬
‫ً‬
‫و این دقیقا همان است که منظورم بود‬
‫ً‬
‫جایی که تو می‌گویی که من باید دقیقا ناپدید شوم به خاطر‬
‫نام خانوادگی‌ام‬
‫که او جواب داد بله‪،‬‬
‫این همان است که معنی می‌دهد‬
‫اضافه بر این که همسرش کمک کرد که نسخه‌ی میهن‌پرستی‬
‫را مبتنی بر قانون بنویسد‬
‫جایی که قاضی فدرال می‌خواست که مطمئن شود‬
‫که نام موکلش را درست تلفظ کرده است‬

‫‪56‬‬
‫‪/ 57‬ده شاعر زن‬

‫تمام شواهد را خواهد خواند‬


‫که شامل نامه‌ای بود که من نوشته‌ام‬
‫که مدعی علیه را در نوری مطبوع قرار بدهم‬
‫جایی که امروز‬
‫ما انتقال او به بازداشتگاه را که نزدیک‌تر از خانه است جشن‬
‫می‌گیریم‬
‫جایی که پسرش به جای جای این سرزمین انتقال یافته است‬
‫جایی که من نگذاشتم که هیچ اتفاقی بیفتد‬
‫جایی که می‌دانی که فردا هیچ اتفاقی نخواهد افتاد‬
‫که زندگی تو چیست‬
‫سایه‌ای که فقط گرم می‌کند محیط را‬
‫که کم‌کم پدیدار می‌شود و بعد از صفحه محو می‌شود‬
‫و جایی که می‌توانم دما را تاب بیاورم‪ ،‬و تنها شانزده ثانیه‬
‫طول می‌کشد‬
‫بین کشیدن دو ماشه‬
‫و آتش جهنمی‌موشک‌ها‬
‫آن‌ها که به خود جواب خواهند داد‬
‫جایی که سگی به آن‌ها خواهد گفت که این است‬

‫‪57‬‬
‫الله‌ها‪58/‬‬

‫جایی که سگی‬
‫پاسخ دادند‬
‫و از این قرار است‬
‫بگذارید که اهمیت بیابد آن‌چه را که نامیده‌ایم‬
‫بگذارید که حداقل برای شانزده ثانیه چهره‌ای بی‌نظیر باشد‬
‫بگذارید که به شما نگاه کنم‬
‫بگذارید که در نوری به شما نگاه کنم‬
‫که سال‌ها طول خواهد کشید که به این‌جا برسد‬

‫‪58‬‬
‫‪/ 59‬ده شاعر زن‬

‫‪59‬‬
‫الله‌ها‪60/‬‬

‫سیاست خارجی آمریکاست‬


‫ِ‬ ‫آدرین ریچ از شاعران منتقد‬
‫و شعرهایش در نقد جنگ ویتنام‪ ،‬جنگ‌های خاورمیانه‪،‬‬
‫تبعیض نژادی و جنسیتی سروده شده ا‌ست‪ .‬به عنوان زنی‬
‫روشنفکر همیشه صدایی مخالف‪ ،‬چپ‌گرا و از بانیان شعری‬
‫معترض بوده است‪ ،‬آدرین ریچ را از چهره‌های موج دوم‬
‫فمینیسم می‌شمارند‪ .‬او مباحثی نظیر هویت‪ ،‬جنسیت و‬
‫سیاست را مورد پرسش قرار می‌دهد‪.‬‬
‫او از جمله شاعرانی‌ست که قالب غزل را در شعر انگلیسی تجربه‬
‫کرده است‪.‬‬
‫از کتاب‌های آدرین ریچ می‌توان به عناوین زیر اشاره کرد‪ :‬عکس‬
‫دادن‬
‫کشتی شکسته‪ ،‬تغییر ِ‬ ‫ِ‬ ‫فوری از عروس‪ ،‬شیرجه زدن در‬
‫جهان پیچیده‪ ،‬اراده‌ای برای تغییر‪ ،‬زمین‌های‬
‫ِ‬ ‫اطلس‬
‫ِ‬ ‫جهان‪،‬‬
‫تاریک جمهوری‪ ،‬چاقوی الماس‪ ،‬ضرورت‌های زندگی و‪...‬‬
‫ِ‬
‫کشتی شکسته» حکایت سفری زن‪-‬‬
‫ِ‬ ‫شعر «شیرجه زدن در‬

‫‪60‬‬
‫‪/ 61‬ده شاعر زن‬

‫محورانه به دنیایی مادی و پوسیده است که یک زن ناچار‬


‫است که مفاهیم آن را از نو برای خود بسازد و تعریف کند‪ .‬بر‬
‫این شعر بررسی‌های بسیاری موجود است و آن را مهم‌ترین اثر‬
‫او می‌دانند‪ .‬فرآیند استعاره‌پردازی و روایت داستانی در این‬
‫شعر قابل تامل است‪.‬‬
‫شعر آدرین ریچ همان‌طور که منتقدی مثل جولیا کریستوا‬
‫ً‬
‫مطرح کرده است متنی کامال زنانه و خوانشی زنانه را می‌طلبد‬
‫که مبتنی بر یک نشانه‌شناسی زنانه باشد‪.‬‬
‫آدرین ریچ شعرهایی هم در زمینه‌ی حمله‌ی آمریکا به‬
‫افغانستان نوشته است و در سال‌های آخر حیاتش یک فعال‬
‫مدنی بر علیه جنگ‌های خاورمیانه بوده است‪.‬‬

‫‪61‬‬
‫الله‌ها‪62/‬‬

‫‪ I‬زنان ‪I‬‬

‫خواهر من نشسته‌اند‬
‫ِ‬ ‫سه‬
‫بر گدازه‌ها و سنگ‌ها‬
‫برای بار اول در روشنایی‪ ،‬به وضوح می‌بینم آن‌ها را‬

‫اول من انگار دارد پیراهنش را برای به پیش رفتن‬


‫خواهر ِ‬
‫ِ‬
‫می‌دوزد‬
‫انگار که بانویی ماهوی‌ست و به پیش قدم برمی‌دارد‬
‫تمام عصب‌هایش و رگ‌هایش پیداست‪.‬‬

‫‪62‬‬
‫‪/ 63‬ده شاعر زن‬

‫دوم من باز در حال دوختن است‬


‫خواهر ِ‬
‫ِ‬
‫بخیه‌های قلبش را که هیچ‌وقت محکم نشده‬
‫ِکم کمش این است که ا گر قلبش را بدوزد‬
‫خیالش راحت خواهد شد‪.‬‬

‫سوم من خیره نگاه می‌کند‬


‫خواهر ِ‬
‫ِ‬
‫بر پوسته‌ی مسی تیره‌رنگی که به غرب دریا می‌تازد‬
‫جوراب‌هایش پاره است‬
‫با این همه او چیزی از زیبایی کم ندارد‪.‬‬

‫‪63‬‬
‫الله‌ها‪64/‬‬

‫‪ I‬شیرجه زدن در کشتی شکسته ‪I‬‬

‫بعد از این که کتاب اسطوره‌ها را خواندم‬


‫و فیلم را در دوربین کار گذاشتم‬
‫و لبه‌ی تیز چاقو را چک کردم‬
‫پالستیک سیاهی را شبیه زره‬
‫به تن می‌کنم‬
‫دمپایی‌های پالستیکی‬
‫نقاب سخت و ناشیانه‪.‬‬
‫و این ِ‬
‫ناچارم که این کار را انجام دهم‬
‫نه مثل یک افسر نیروی دریایی‬
‫همراه با خدمه‌ی کشتی‌اش‬
‫سوار بر آن قایق بادبانی پهن شده در آفتاب‬
‫که همین‌جا و به تنهایی‬

‫‪64‬‬
‫‪/ 65‬ده شاعر زن‬

‫نردبانی‌ست آ‌ن‌جا‬
‫این نردبان همیشه آن‌جا بوده‬
‫همیشه بی‌تقصیر‪ ،‬همیشه بی‌گناه آویخته شده‬
‫تاب می‌خورد‬
‫ماها که در بند آن بوده‌ایم‬
‫می‌دانیم به چه دردی می‌خورد‬
‫غیر این‬
‫و به ِ‬
‫تنها یک ریسمان دریانوردی‌ست‬
‫اسباب جورواجور‬
‫ِ‬ ‫یکی از همین‬

‫پایین می‌روم از طناب‌ها و به آرامی‬


‫اکسیژن هوا مرا فشرده است‬
‫ِ‬
‫و این نور آبی‌رنگ‬
‫ذراتی که شفافند‬
‫هوایی که آدمی‌در آن نفس می‌کشد‬
‫پایین می‌روم‬
‫دمپایی‌های غواصی فلجم کرده‬
‫مثل حشره‌ای پایین می‌خزم از نردبان‬

‫‪65‬‬
‫الله‌ها‪66/‬‬

‫و هیچ‌کس نیست‬
‫که به من بگوید‬
‫اقیانوس از کجا شروع می‌شود‪.‬‬

‫اول فضایی آبی رنگ است و بعد‬


‫آبی‌تر و پس آبی‌‌تر و پس از آن سبز و آن‌گاه سیاه‬
‫چشم‌هایم سیاهی می‌رود‬
‫اما نقاب من بی‌بدیل و نفوذگذار است‬
‫خون من به آن توان بخشیده‬

‫داستان دیگری‌ست‬
‫ِ‬ ‫دریا‬
‫دریا آن چیزی نیست که در توانش شک داشته باشی‬

‫باید به تنهایی بیاموزم‬


‫که تنم را بی هیچ نیروی خارجی برگردانم‬
‫عمق ژرفنای این محیط‬
‫در ِ‬

‫و اکنون چه ساده است فراموش کردن‬


‫پی آن می‌گردم‬
‫آن‌چه که ِ‬

‫‪66‬‬
‫‪/ 67‬ده شاعر زن‬

‫میان این همه که همیشه این‌جا زیسته‌اند‬


‫ِ‬
‫با تکان تکان دادن پره‌های کنگره‌دارشان‬
‫البه‌الی صخره‌ها‬
‫و از این گذشته‬
‫تو این پایین شکل دیگری نفس می‌کشی‬

‫من آمده‌ام که این کشتی شکسته را پیدا کنم‬


‫مقصد ما هستند‬
‫ِ‬ ‫کلمات‬
‫من آمده‌ام تا ببینم که ما چقدر پرداخته‌ایم‬
‫و این گنج که از ِآن ماست‬
‫نورهای چراغم را هدف می‌گیرم‬
‫در امتداد جانب چیزی‬
‫ماندگارتر از ماهی ُو علف‬

‫پی آن آمده‌ام‪:‬‬
‫آن چیست که من ِ‬
‫داستان الشه‌ی کشتی‬
‫ِ‬ ‫الشه‌ی کشتی و نه‬
‫خود کشتی و نه افسانه‌ی کشتی‬
‫خود ِ‬
‫ِ‬
‫چهره‌ی مغروق خیره مانده تا همیشه‬
‫به خورشید‬

‫‪67‬‬
‫الله‌ها‪68/‬‬

‫شهادت می‌دهد به آن‌چه که ما از دست داده‌ایم‬


‫فرسوده از نمک و دور از این زیبایی نخ‌نما‬
‫و این دنده‌های مصیبت است‬
‫که خم شده است بر آن‌چه گفته‌اند‬
‫در میان تسخیرکنندگانی که مرددند‬

‫و این‌جا همان‌جاست‬
‫و من این‌جا هستم‪،‬‬
‫این مرد دریایی که زره به تن دارد‬
‫ما در سکوت حلقه می‌زنیم‬
‫گرد این کشتی که شکسته‬
‫ِ‬
‫شیرجه می‌رویم سوی انبار‬
‫شکل زنانه‌اش هستم‬
‫من ِ‬
‫شکل مردانه‌اش هستم‪.‬‬
‫من ِ‬

‫که چهره‌ی مغروقش با چشم‌های باز به خواب می‌رود‬


‫که سینه‌هایش هنوز فشار را تاب می‌آورد‬
‫مس بارهایش قرار گرفته‬
‫که با زر و سیم و ِ‬
‫بی هیچ نام و نشان مدفون است‬

‫‪68‬‬
‫‪/ 69‬ده شاعر زن‬

‫نیمه‌شکافته و گذاشته شده‌اند بپوسند‬


‫ما ابزارهای نیمه‌ویرانی هستیم‬
‫که روز قدم در راه گذاشتیم‬
‫خیس کشتی‌شکسته‌ها‬
‫ِ‬ ‫دفترچه‌ی‬
‫قطب‌نمایی خراب‬

‫ما‪ ،‬من‪ ،‬تو‬


‫با ترس یا شهامت‬
‫کسانی هستیم که راه بازگشتمان را‬
‫به این صحنه می‌یابیم‬
‫با کارد‪ ،‬با دوربین‬
‫کتاب اساطیر‬
‫که در آن‬
‫از نام و نشان ما اثری نیست‪.‬‬

‫‪69‬‬
‫‪/ 71‬ده شاعر زن‬

‫‪71‬‬
‫الله‌ها‪72/‬‬

‫سیلویا پالت در آمریکا متولد شد‪ .‬از پدری که تبار آلمان‬


‫نازی داشت‪ .‬او پدرش را در کودکی از دست داد و این حادثه‬
‫تاثیر فراوانی در روحیه‌اش گذاشت چرا که در ذهن او تصاویر‬
‫هولوکاست را به تصویر مرگ پدر آمیخت‪ .‬برای تحصیل به‬
‫انگلستان رفت و با تد هیوز ازدواج کرد‪ .‬رابطه‌ی آن‌ها دیری‬
‫نپایید چرا که در این میانه تد هیوز عاشق زن یهودی‌ای که‬
‫بازمانده‌ی هولوکاست بود شد و خاطرات دوران کودکی سیلویا‬
‫او را به مرز جنون کشاند و به خودکشی او منجر شد‪.‬‬
‫شعر سیلویا پالت شعری خشمگین و عصبی‌ست‪ ،‬شعری‬
‫اعترافی‌ست که به بیانگری خود می‌پردازد‪ .‬شعری که انباشته‬
‫از تصاویر خشونت‌بار هولوکاست است‪ ،‬اتفاقات شخصی و‬
‫زندگی‌اش در شعر او تاثیر به‌سزایی گذاشته است گرچه شعرش‬
‫مستقیم به مسائل زنان نمی‌پردازد‪ ،‬نوع زندگی‌اش و سرکوب‬
‫شدن صدایش در زمان حیات کوتاهی که داشته دلیلی‌ست‬
‫واضح که به او به عنوان سوژه‌ای قابل مطالعه در عرصه‌ی‬

‫‪72‬‬
‫‪/ 73‬ده شاعر زن‬

‫فیمنیسم نگاه کرد و از این لحاظ آثار او را بررسی نمود‪.‬‬


‫سیلویا پالت شاعری جزئی‌نگر و ریزپرداز است و به موشکافی‬
‫در جزئیات پدیده‌ها می‌پردزاد‪ .‬فضای شعری او از دنیای‬
‫زنبورها گرفته تا اشیاء آشپزخانه همه رنگ و بویی بدیع و بکر و‬
‫ً‬
‫حتی زنانه دارند‪ .‬پالت معموال از تجربیات خود بهره می‌برد تا‬
‫کشف تازه‌ای را به بیان بکشد‪ .‬زبانش ساده و محاوره است و از‬
‫زیور و زینت دادن به کالم می‌گریزد‪ .‬سیلویا شعر را به استعارات‬
‫و تشبیهات کهنه و مستعمل نمی‌آالید و از تعابیر کلیشه‌ای‬
‫سخت گریزان است‪.‬‬
‫نقش اول که‬
‫خلق «خود» به عنوان زن قهرمان‪ِ ،‬زن مسلط ِ‬
‫می‌تواند تغییراتی مسلم در شکل تدوینی پدیده‌ها به وجود‬
‫بیاورد‪ ،‬پرسونای نمایشی‌ست که او در آخرین شعرهایش خلق‬
‫کرده است‪ .‬این «ابر زن» که همه چیز را محاط خود قرار داده‬
‫شعر لبه کامل می‌شود‪.‬‬
‫است و در ِ‬
‫«آن سکستون» و «سیلویا پالت» هر دو از شا گردان «رابرت‬
‫الول» بوده‌اند و هر دو از مهم‌ترین شاعران مکتب اعتراف‬
‫خوانده شده‌اند که در این مکتب زخم‌های روحی و لحظات‬
‫مختلف زندگی خود را از قلم نمی‌اندازند و صمیمانه و بی خوف‬
‫و خفا در شعر مطرح می‌کنند‪.‬‬

‫‪73‬‬
‫الله‌ها‪74/‬‬

‫از شاعران دیگری که بر سیلویا پالت تاثیر گذارده است می‌توان‬


‫به دی‪.‬اچ‪.‬الرنس و جرالد منلی هاپکینز اشاره کرد‪.‬‬
‫شعر پالت را می‌توان از منظر روان‌شناسی فروید مطالعه کرد و‬
‫بسیاری از مفاهیم فرویدی نظیر روان زخم‪ ،‬فرافکنی و تخلیه‬
‫در غالب خلق اثر هنری در آثار او قابل بررسی‌ست‪.‬‬

‫‪74‬‬
‫‪/ 75‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬لبه ‪I‬‬

‫این زن کامل شده است‪.‬‬

‫بر تن بی‌جانش‬
‫لبخند رضایتی نقش بسته‬
‫ردایش وهمی‌از تقدیری یونانی‬
‫پاهایش انگار می‌گویند‬
‫ما تا بدین‌جا آمده‌ایم‪ ،‬حاال دیگر تمام شده است‬
‫هر کودک مرده‌ای به خود می‌غلتد‬
‫اهریمنی‌ست سفیدرنگ که بر شیشه‌ی شیر خالی النه کرده‬

‫‪75‬‬
‫الله‌ها‪76/‬‬

‫اما زن آن‌ها را شبیه گلبرگ‌های گل سرخ‬


‫که دوباره غنچه می‌شوند‬
‫به درون خود کشیده‬
‫وقتی که باغ از عطر زنانه‌ی گل‌های شب‌بو سنگین شده است‬
‫ماه بهانه‌ای برای غمگین شدن ندارد‬
‫خیره است از میان کاله سنگی‌اش‬
‫عادت کرده به این‌جور چیزها‬
‫و لباس سیاهش با خش‌خشی کش می‌آید‬

‫‪76‬‬
‫‪/ 77‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬رقیب ‪I‬‬

‫ا گر ماه می‌خندید به تو می‌مانست‬


‫تو همان‌قدر تاثیر می‌گذاری‬
‫که در زیبایی ویران‌گری‬
‫و هردوی شما نور را در خود درونی کرده‌اید‬
‫دهان او از غم گرد شده‬
‫اما تو بی‌تفاوتی‬
‫و تو انگار همه چیز را به سنگ بدل می‌کنی‬

‫من بر قبر از خواب برمی‌خیزم‬


‫میز مرمر سیگار از پی سیگار ضرب گرفته‌ای‬
‫بر این ِ‬
‫چه کینه‌ای به دل گرفته‌ای‬
‫عصبی نیستی‬
‫و آن‌چه که پاسخی ندارد می‌میراندت‬
‫ماه عصبی است و همه را آزار می‌دهد‬
‫روز را به خنده وا می‌دارد‬

‫‪77‬‬
‫الله‌ها‪78/‬‬

‫با نامه‌ای که به ناگریز به آرامش نمی‌رسد‬


‫سپید و تهی‪،‬‬
‫مونوکسید کربن همه‌جا را فرا گرفته‬

‫وقتی خبر مرگ تو همه جا دنبالم کرده‬


‫در آفریقا هم که قدم بزنی‬
‫از شر من راحت نیستی‬

‫‪78‬‬
‫‪/ 79‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬مرگ به اتفاق هم ‪I‬‬

‫دو نفر‪ ،‬البته آن‌ها دو نفر بودند‬


‫ً‬
‫حاال کامال طبیعی به نظر می‌رسد‬
‫اولی که هیچ‌وقت به باال نگاه نمی‌کند‬
‫کسی که چشم‌هایش بسته است‬
‫می‌نمایاند خود را‬
‫شبیه آن‌چه از ویلیام بلیک به روی چشم شماست‬

‫خال‌های روی تنش عالئم تجاری شده‌اند‬


‫لکه‌های سوختگی با آب جوش‬
‫برهنه‬
‫زنگاری از کرکس است‬
‫من گوشت قرمزم‪ ،‬پوزه‌اش‬

‫‪79‬‬
‫الله‌ها‪80/‬‬

‫در گوشه‌ای دست می‌زند‪ :‬من برای او نیستم‬


‫به من گفت که بدعکس است‬
‫به من گفت که‬
‫پر از تمنا‬
‫کودک نگاه می‌کند‬
‫به یخچال بیمارستان‪...‬‬

‫با چینی در یقه‬


‫بر پیچشی از ردایی ایونی‬
‫ردای مرگشان‬
‫و پاهای کوچکشان‬
‫او لبخند نمی‌زند و سیگار نمی‌کشد‪.‬‬

‫دیگری چنین نمی‌کند‬


‫موهایش بلند و تحسین‌برانگیز است‬
‫حرمزاده‌ای‌ست‬
‫تمنایی که می‌درخشد‬
‫می‌توانند دوستش بدارند‪.‬‬

‫‪80‬‬
‫‪/ 81‬ده شاعر زن‬

‫من به خود نمی‌آمیزم‬


‫قطره‌ای آب بر گلبرگی‬
‫ُ‬
‫گلی می‌سازد‬
‫شبنم‪ ،‬ستاره‌ای‬
‫زنگ مرگ‬
‫ِ‬
‫زنگ مرگ‪.‬‬
‫ِ‬
‫کسی را ناچار کرده‌اند‪...‬‬

‫‪81‬‬
‫الله‌ها‪82/‬‬

‫‪ I‬شقایق‌ها در تیرماه ‪I‬‬

‫شقایق‌های ریز و عزیز‪ ،‬زبانه‌های آتشی خود دوز خ‬


‫آیا شما بی‌آزارید؟‬
‫شما که زبانه می‌کشید من نمی‌توانم لمستان کنم‬
‫دستانم را در میان زبانه‌ها می‌گذارم‬
‫اما چیزی نمی‌سوزد انگار‬

‫بی‌چاره‌ام کرده که تماشایتان کنم‬


‫صاف و بی‌چروک که شبیه آن‌ها زبانه کشیده‌اید‬
‫پوستی که روی لب‌هاست‬

‫دهانی که پرخون است‬


‫و دامن‌های ریز پر خون شما‬

‫‪82‬‬
‫‪/ 83‬ده شاعر زن‬

‫و این دود که بلند شده است را‬


‫که نمی‌توانم لمسشان کنم‬
‫کجا هستند آن‌چه تو را تسکین می‌دهد؟‬
‫قرص‌های ضد استفراغ کجاست؟‬

‫ا گر می‌توانستم از خود خونی منتشر کنم‬


‫و یا به خوابی فرو روم‬
‫و یا ا گر دهان من می‌توانست به لمس یگانه‌ی این زخم برسد‬

‫و یا این‌که شرابی را بچشم‬


‫در این قوطی شیشه‌ای‬
‫رام و آرام‪.‬‬
‫اما بی‌رنگ‪ ،‬بی‌رنگ‪.‬‬

‫‪83‬‬
‫الله‌ها‪84/‬‬

‫‪ I‬بریدگی ‪I‬‬

‫چه هیجانی داشت این‬


‫ً‬
‫انگشت شستم را به جای پیاز کامال بریدم!‬
‫ً‬
‫باالی انگشتم کامال رفته‬
‫بند شده به پوستی‬
‫کالهکی‬
‫سفید‬
‫شبیه مردگان‬
‫و بعد مخملی سرخ رنگ‬
‫زائری کوچک است‬
‫ببین که سر خ‌پوستی تو را بی سر کرده‬
‫قالی‌ها گلوله می‌شوند‬
‫بر آن نشانی که شبیه بوقلمون بر سر داری‬

‫‪84‬‬
‫‪/ 85‬ده شاعر زن‬

‫درست از قلبم برآمده‬


‫که پا بر آن گذاشته‌ام‬
‫این شراب سرخ‬
‫که بر جام من چنگ انداخته‬
‫چه جشنی‌ست این!‬
‫از این بریدگی‬
‫از این شکاف‬
‫هزاران سرباز‬
‫در جامگانی سرخ رنگ‬
‫گسیل شده‌اند‬

‫برای که می‌جنگند؟‬
‫ای سپاه ریز‬
‫که چه بدحالم من‬
‫و برای کشتنت قرص می‌خورم‬
‫این حس نازک کاغذی‬
‫خراب می‌کند همه چیز را‬
‫و هواپیما در عملیاتی انتحاری سقوط خواهد کرد‪.‬‬

‫‪85‬‬
‫الله‌ها‪86/‬‬

‫لکه‌هایی‌ست بر لباس محلی‌ات‬


‫توری‌های جامه‌ات‬
‫همه تاریک می‌شوند‬
‫گرد‬
‫سرودی از قلبت‬
‫که با حجمی‌سیاه که در خود می‌تند مواجه است‬
‫چگونه جهش تو‬
‫سرباز کهنه را در دام انداخت‬
‫ِ‬ ‫این‬
‫دختر پلید‬
‫ِ‬
‫که انگشت شستت رفته است‪.‬‬

‫‪86‬‬
‫‪/ 87‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬آئینه ‪I‬‬

‫من نقره‌ام و تیز‪ ،‬بی هیچ لکه‌ای در ذهن‬


‫هر چه را که می‌بینم بی‌درنگ می‌بلعم‬
‫همان‌طور که بوده است‪،‬‬
‫عشق و نفرت بر آن سایه نینداخته‬
‫دنبال حقیقتم‬
‫ِ‬ ‫من که بی‌رحم نیستم‪ ،‬تنها به‬
‫چشمان خدایی کوچک که گوشه گرفته‬
‫دیوار روبه‌رو‬
‫ِ‬ ‫بیشتر جایی گرفته‌ام میان‬
‫صورتی‌ست اما بی‌چرک‪،‬‬
‫که بر آن دیری‌ست خیره‌ام‬
‫انگار جزئی از قلب من است که سوسو می‌زند‬
‫چهره‌ها و تاریکی ما را مدام جدا می‌کنند‬

‫‪87‬‬
‫الله‌ها‪88/‬‬

‫حاال دریاچه‌ام‬
‫زنی بر رویم خمیده است‬
‫مرا می‌کاود که خود را بیابد‬
‫و بعد به دروغگویی بدل می‌شود‪ ،‬شمع است یا ماه‬
‫پشتش را می‌بینم و دقیق بازتابش می‌دهم‬
‫مرا با اشک‌ها و دست‌های ملتهبش جایزه می‌دهد‬
‫مهم است برایش‪ ،‬می‌آید و می‌رود‬
‫هر صبح چهره‌اش جای تاریکی را می‌گیرد‬
‫در من دختری جوان را و در من زنی پیر را غرقه کرده است‬
‫روزها از پی یکدیگر می‌گذرند‬
‫ماهی مخوفی بدل شده است‬
‫و او به ِ‬

‫‪88‬‬
‫‪/ 89‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬کلمات ‪I‬‬

‫تبرها‬
‫که پس از ضرباتشان جنگل به صدا درمی‌آید‬
‫و طنین آن‌ها‬
‫در پژواکی که سفر می‌کند‬
‫عصاره‌اش‬
‫چاه‌هایی شبیه اشک‬
‫چون آبی که در کوشش است‬
‫که آینه‌اش را از نو پدید آرد‬
‫بر صخره‌ای‬
‫که می‌افتد و می‌گردد‬

‫جمجمه‌ای سپیدرنگ‬
‫که با علف‌ها خورده می‌شود‬

‫‪89‬‬
‫الله‌ها‪90/‬‬

‫سال‌ها بعد‬
‫بر جاده‌ای به آن‌ها برخواهم خورد‬
‫کلمات زمختند و بی سوار‬
‫سم اسبانی که خستگی‌ناپذیرند‬
‫زمانی که از ته برکه‬
‫ستارگانی سفت‬
‫حیات را رقم می‌زنند‪.‬‬

‫‪90‬‬
‫‪/ 91‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬پدر ‪I‬‬

‫و تو نمی‌توانی کاری انجام بدهی‬


‫و تو نمی‌توانی کاری انجام بدهی‬
‫و کفش سیاه‬
‫پس از این‬
‫که من سفیدرنگ‪ ،‬من بی‌چاره‬
‫شبیه لنگه‌ای سی سال در آن زیسته‌ام‬
‫و حتی به خودم اجازه ندادم که به اندازه‌ی عطسه‌ای دم بزنم‪.‬‬

‫پدر‪ ،‬ناچار بودم که تو را از بین ببرم‬


‫اما پیش از آن‌که فرصت کنم‪ ،‬تو‪ ،‬خودت مردی‬
‫سنگین که به سنگ مرمر می‌ماند‬
‫این کیسه ُپر از خداست‬
‫مجسمه‌ای بی‌بدیل است که انگشت پایش خاکستری‌ست‬

‫‪91‬‬
‫الله‌ها‪92/‬‬

‫شهر فرانسیسکوست‬
‫شبیه مهری بزرگ که در ِ‬
‫اما سرش در اقیانوس اطلس به آشوب است‬
‫روی آبی‌ها می‌ریزد‬
‫وقتی که دانه‌های سبزش را به ِ‬
‫ساحل نوست لنگر می‌گیرد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫و در‬
‫و برای بهتر شدنت چقدر دعا که نکردم‬
‫زبان آلمانی پیدا کنم‬
‫می‌خواستم که تو را در ِ‬
‫شهرک لهستانی‬
‫ِ‬ ‫در آن‬
‫که با غلتانه‌های جنگ‪ ،‬جنگ‪ ،‬جنگ با خاک یکسان شد‬
‫اما اسم آن شهر برای ما چه آشناست‬
‫لهستانی من!‬
‫ِ‬ ‫دوست‬
‫ِ‬ ‫ای‬

‫می‌دانی چند شهر به آن اسم وجود دارد‬


‫که من نمی‌توانستم هرگز بگویم که تو کجا پا گذاشته‌ای‬
‫و ریشه‌های تو کجاست‬
‫هیچ‌وقت نمی‌توانستم با تو حرف بزنم‬
‫چرا که زبانم در آرواره پیچ می‌خورد‬
‫و در پیچ در پیچ سیم‌های خاردار گره می‌خورد‬
‫نمی‌توانستم آلمانی حرف بزنم‬

‫‪92‬‬
‫‪/ 93‬ده شاعر زن‬

‫چرا که فکر می‌کردم همه‌ی آلمانی‌ها به تو می‌مانند‬


‫زبان زشتی‌ست‬
‫و آلمانی ِ‬
‫موتوری که مرا شبیه یهودیان می‌کشت‬
‫یهودی‌ای در داخآو‬
‫یهودی‌ای در آشویتس‬
‫یهودی‌ای در بلسن‬
‫و پس من شبیه یهودی‌ها حرف می‌زنم‬
‫و به گمانم نقش یهودی‌ها را خوب بازی می‌کنم‪.‬‬

‫برف‌های تیرول‬
‫آبجوی وین‬
‫پاک و ساده نیستند‬
‫با اجداد کولی من‬
‫بخت غریب که بر من افتاده‬
‫و این ِ‬
‫و دسته‌ی ورق‌های تاروت‬
‫و دسته‌ی ورق‌های تاروت‬
‫حاال شبیه یهودی‌ها شده‌ام‪.‬‬

‫‪93‬‬
‫الله‌ها‪94/‬‬

‫پدر‪ ،‬همیشه از تو می‌ترسیدم‬


‫کلمات آلمانی که به زبان می‌آوردی‬
‫ِ‬ ‫با آن‬
‫سبیل پیراسته‌ات‬
‫ِ‬ ‫و آن‬
‫و چشمان آریایی‌ات‬
‫آبی رنگ‬
‫‌پوش نازی!‬
‫و تو ای زره ِ‬

‫خدایی نیست‬
‫اما صلیبی شکسته است‬
‫چنان سیاه است که هیچ آسمانی در آن نفوذ نمی‌کند‬
‫و زن‌ها فاشیست‌ها را ستایش می‌کنند‬
‫پوتین‌هایی که به چهره‌ها برخورد می‌کنند‬
‫و سنگدل‬
‫و سنگدلی قلبی که به تو می‌ماند‪.‬‬

‫کنار تخته سیاه ایستاده‌ای‪ ،‬پدر‬


‫در ِ‬
‫در عکسی که از تو دارم‬
‫و چانه‌ات گره خورده‬

‫‪94‬‬
‫‪/ 95‬ده شاعر زن‬

‫پاهایت نه!‬
‫و با این همه کمتر از آن شیطان نیستی‬
‫و کمتر از مردی سیاه‬
‫که قلب زیبا و سرخ مرا شکسته‌ای‬
‫و به دو قسمت کردی‬

‫ده سال داشتم‬


‫که تو را به خاک سپردند‬
‫و بیست سالم بود‬
‫که خواستم بمیرم‬
‫سمت تو برگردم‬
‫و به ِ‬
‫سمت تو برگردم‬
‫و به ِ‬
‫حس می‌کردم که دارم به استخوان‌هایت می‌رسم‬
‫اما مرا از کیسه بیرون کشیده‌اند‬
‫و مرا با چسب به هم چسبانده‌اند‬
‫و دانستم که چه باید بکنم‬
‫و از تو قالبی ساختم‬

‫‪95‬‬
‫الله‌ها‪96/‬‬

‫مردی در لباسی‬
‫با چهره‌ای شبیه هیتلر‬
‫و عاشق آزار‬
‫و آن‌چه می‌خواهد‬

‫و گفتم من این را خواهم خواست‬


‫من این را خواهم خواست‬
‫پدر‪ ،‬من به تو رسیده‌ام‬
‫و گوشی تلفن را قطع کرده‌ام‬
‫و صداها در گوشی تلفن قطع شده‌اند‪.‬‬

‫و ا گر مردی را کشته باشم‪،‬‬


‫دو مرد را کشته‌ام‬
‫و آن خون‌آشامی‌که می‌گفت تو بودی‬
‫خون من را یک سال مکیدی‬
‫و ِ‬
‫هفت سال‪ ،‬ا گر که می‌خواهی بدانی‬
‫پدر‪ ،‬حاال آسوده بخواب!‬

‫‪96‬‬
‫‪/ 97‬ده شاعر زن‬

‫بزرگ تو چوب است‬


‫قلب سیاه ِ‬
‫و در ِ‬
‫مردم روستا هیچ‌وقت تو را دوست نداشتند‬
‫ِ‬ ‫و‬
‫خاک تو پا می‌کوبند‬
‫دارند می‌رقصند و بر ِ‬
‫کار تو بود‬
‫و همیشه می‌دانستند که ِ‬
‫پدر! تو حرام‌زاده بودی و من به تو رسیده‌ام‪.‬‬

‫‪97‬‬
‫الله‌ها‪98/‬‬

‫‪ I‬از آب گذشتن ‪I‬‬

‫دریاچه سیاه است‬


‫قایق سیاه‬
‫عروسک کاغذی‬
‫ِ‬ ‫دوتا‬
‫سیاه‬
‫این درخت‌ها‬
‫که این‌جا سیراب شده‌اند کجا‌ می‌روند؟‬
‫سایه‌هایشان‬
‫بایست‬
‫سرزمین کانادا را پوشش دهد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫تمام‬
‫ِ‬

‫نور ُسست‬
‫این ِ‬
‫صافی گیاهان در آب‬
‫ِ‬ ‫که رد می‌شود از‬
‫این برگ‌ها که نمی‌خواهند ما شتاب کنیم‪:‬‬

‫‪98‬‬
‫‪/ 99‬ده شاعر زن‬

‫گرد‪،‬‬
‫مسطح‪،‬‬
‫از پندهای زغال گرفته ُپر شدند‬
‫و ا گر که کلمات خود را از پارو تکانده باشند‪‌.‬‬
‫روح تاریکی که در ماست‪،‬‬
‫این ِ‬
‫در ماهی‌هاست‬
‫دست بی‌رنگش را برای خداحافظی برآورده‬
‫سنگی سخت ِ‬
‫ستاره‌ها از الی سوسن‌ها باز می‌شوند‬
‫آژیر بی‌شکل؟‬
‫کور شده‌ای با این ِ‬
‫ارواح بهت‌زده‌است‪.‬‬
‫سکوت ِ‬
‫ِ‬ ‫و این‬

‫‪99‬‬
‫الله‌ها‪100/‬‬

‫‪ I‬ماه و درخت کاج ‪I‬‬

‫نور ذهن است‪،‬‬


‫این ِ‬
‫سرد‬
‫سیاره‌گون‪.‬‬

‫درختان ذهن سیاهند‬


‫ِ‬
‫نور‌ آبی‌رنگ‌ است‬
‫غم خود را به پاهایم ریخته‌اند‬
‫علف‌ها ِ‬
‫انگار که خدا بوده‌ام‬
‫قوزک پا را می‌خارانند‬
‫ِ‬
‫هیچی خود را به زمزمه‌ می‌گیرند‬
‫ِ‬ ‫و‬
‫‌آلود ارواح این‌جا را تسخیر کرده ا‌ست‬
‫بخار مه ِ‬
‫ِ‬
‫سنگ قبر‬
‫جدا می‌شوند از من با یک ردیف ِ‬
‫و هیچ نمی‌دانم که به کجا می‌شود رسید آیا‪...‬‬

‫‪100‬‬
‫‪/ 101‬ده شاعر زن‬

‫برای ماه دری نیست‬


‫ِ‬
‫این چهره‌ای‌ست به شیوه‌ی او‬
‫بند انگشت‬
‫سفید شبیه یک ِ‬
‫سرخورده‪،‬‬
‫بدجور‪.‬‬

‫مثل ُجرم ‌‬
‫ی تاریک به دنبال می‌کشد‬ ‫دریا را ِ‬
‫خاموش‬
‫سرخوردگی محض‬
‫ِ‬ ‫در‬
‫با دهانی گرد‬
‫حیات من این‌جاست‪.‬‬
‫ِ‬

‫هر یکشنبه دو بار ناقوس‌ها آسمان را مبهوت می‌کنند‬


‫برخاستن ُمردگان را گواهی‌می‌دهند‬
‫ِ‬ ‫زبان بزرگ‬
‫هشت ِ‬
‫و سرانجام آن‌ها را به نام ندا می‌دهند‬

‫قرون وسطایی‌اش‬
‫درخت کاج در پیکره‌ی ِ‬
‫ِ‬
‫به آسمان نشانه‌ می‌رود‬

‫‪101‬‬
‫الله‌ها‪102/‬‬

‫چشم‌ها به باال خیره‌ است که ماه را بیابد‬


‫مادر من‌ است‬
‫ماه ِ‬
‫مریم قدیس مهربان‌نیست‬
‫مثل ِ‬
‫و ِ‬
‫لباس آبی‌اش بوف‌ها و خفاش‌ها رها می‌گردند‬
‫ِ‬ ‫در‬
‫و چقدر دوست داشتم که مهربانی را باور کنم‬
‫تمثال چهره که با شمع‌ها آرام می‌گیرد‬
‫ِ‬
‫که با چشم‌های مالیمش به شکلی خاص بر من خم شده‪.‬‬

‫از مسافتی دوردست سقوط پیدا کرده‌ام‬


‫ابرها در عرفانی آبی‌رنگ بر چهره‌ی ستارگان می‌شکوفند‬
‫صحن کلیسا‬
‫ِ‬ ‫درون‬
‫ِ‬ ‫در‬
‫قدیس‌ها آبی‌رنگند‬
‫پاهای نازکشان شناورند‬
‫ِ‬ ‫با پنجه‌هایی سرد بر‬
‫چهره‌ها و دست‌ها از قداست خشک شده‌اند‬
‫و ماه چیزی شبیه به این را ندیده بود‪.‬‬
‫زنی که بی‌مو و وحشی‌ست‬
‫درخت کاج سیاهی‌ست‬
‫ِ‬ ‫پیغام‬
‫ِ‬ ‫و‬
‫سیاهی و سکوت‪.‬‬

‫‪102‬‬
‫‪/ 103‬ده شاعر زن‬

‫‪ I‬الله‌ها‪I‬‬

‫شعر بلند(‬
‫)بخشی از یک ِ‬

‫تب و تابی گرفته‌اند اما این‌جا زمستان‌است‬


‫الله‌ها چه ِ‬
‫نگاه کن که چه سفید شده همه چیز‪ ،‬گنگ و صامت‪ ،‬برف همه‬
‫جا را پوشانده‬
‫دارم یاد‌ می‌گیرم که آرام باشم‪ ،‬نشسته‌ام با خودم تن‌ها این‌جا‬
‫نور دیوارهای سپید را در برگرفته‬
‫‌خواب من است و این دست‌هایم‬
‫تخت ِ‬‫و این ِ‬
‫من کسی نیستم و با انفجارها مرتبط نیستم‬
‫رخت روزانه‌ام را به پرستارها داده‌ام‬
‫اسمم را و ِ‬
‫و به متخصص بیهوشی تاریخچه‌ی بیماری‌ام را گفتم‬
‫و تنم را به جراحان سپردم‪.‬‬
‫سرم را بین بالش و کناره‌های مالفه قرار داده‌اند‬

‫‪103‬‬
‫الله‌ها‪104/‬‬

‫پلک سپید که باز خواهد ماند‬


‫چنان‌چه چشمی‌ در میان دو ِ‬
‫درون خود فرو می‌برد‬
‫مردمک گنگ که همه چیز را به ِ‬
‫ِ‬ ‫و این‬
‫زحمتی نیست‪ ،‬پرستاران در گذرند‬
‫مانند مرغان دریایی با کاله‌هایی سپید بر سر‬
‫مانند دیگری‬
‫دست‌ها مشغولند‪ ،‬هریک به ِ‬
‫و تو نمی‌توانی بگویی که چند نفر هستند‪.‬‬

‫شن ساحلی‌ست‬
‫برای آن‌ها ِ‬
‫تن من ِ‬
‫ِ‬
‫مثل آب نگهش داشته‌اند‬
‫و به مالیمت نازش می‌کنند که شن‌ها از رویش بگذرند‬
‫با سوزن‌هایی که می‌درخشند مرا کرخت می‌کنند و خواب‬
‫و حاال که درخودم گم شده‌ام این بسته‌ها حالم را بد می‌کند‬
‫قرص‬
‫ِ‬ ‫طول شب بسته‪‌‎‬اند به یک جعبه‬
‫تمام ِ‬
‫و مرا این‌جور در ِ‬
‫سیاه‬
‫قاب عکس بیرون زده‬
‫لبخند همسر و کودکم از ِ‬
‫ِ‬
‫داخل پوستم‪ ،‬لبخندهایی ریز که گره‬
‫ِ‬ ‫لبخندشان نفوذ می‌کند‬
‫می‌خورند‪.‬‬

‫‪104‬‬
‫‪/ 105‬ده شاعر زن‬

‫قایق سی ساله بلغزد‬


‫بگذار که این ِ‬
‫که به لجبازی گیر داده به اسم و نشانی‌ام‬
‫ارتباط عاشقانه‌ای را از من روفته‌اند‬
‫ِ‬ ‫هر‬
‫ُ‬
‫وحشت‌زده و لخت بر پالستیک سبزرنگ بالشم که می‌گردد‬
‫لیوان چای‬
‫نگاه کردم به قوری و ِ‬
‫نگاه کردم به ملحفه‌ها‬
‫به کتاب‌هایم‬
‫‪...‬‬

‫‪105‬‬
‫‪/ 107‬ده شاعر زن‬

‫‪107‬‬
‫الله‌ها‪108/‬‬

‫هیلدا دولیتل از مهم‌ترین شاعران تصویرپرداز است‪ ،‬او‬


‫از معاصران و معاشران ازراپاوند بوده است و هارولد بلوم‬
‫نظریه‌پرداز علم تاویل کتابی بر آثار او نوشته است‪ .‬شعرهای‬
‫او از ظرافت و لطافتی زنانه برخوردار است‪ .‬توصیفات بسیار‬
‫دقیق و موشکافانه‌ی او از گل‌ها‪ ،‬گیاهان‪ ،‬درخت‌ها و طبیعت‬
‫وحشی اعجاب آور است‪ .‬دولیتل به اساطیر یونان باستان‬
‫عالقه‌ی ویژه‌ای دارد و عنوان بسیاری از شعرهایش را این‌گونه‬
‫انتخاب کرده است‪.‬‬

‫‪108‬‬
‫‪/ 109‬ده شاعر زن‬

‫| ارواح دختر کوه‌ها |‬

‫بچرخ دریا!‬
‫بچرخ با کاج‌های سوزنی‌ات‬
‫و بیفشان بر ما‬
‫بپوشان ما را‬
‫به کاج‌های عظیمت‬
‫برصخره‌هایمان بپاش‬
‫و با سبزی‌ات ما را به ِگرد خود بگیر‬
‫و با حوضی پر از کاج بپوشان ما را‪...‬‬

‫‪109‬‬
‫الله‌ها‪110/‬‬

‫| برخاستن ماه |‬

‫آیا بر دریا می‌درخشی؟‬


‫نشان تیرت را بر ساحلی خواهی انداخت؟‬
‫یا ِ‬
‫آن چیست که به ضربتی چوگانی فرستاده می‌شود؟‬

‫آوازی در سر داریم‪،‬‬
‫لب رودخانه تیر و کمان‌هایمان را قسمت خواهیم کرد‪.‬‬
‫ِ‬

‫نخ ها به آرامی ُ‌سست می‌شوند‬


‫کلمات ما را خواهند خواند‪.‬‬
‫ِ‬ ‫و‬

‫ای پرواز‪،‬‬
‫او را به تکانی به آواز بیاور‬
‫او بی‌همتاست‬
‫درختان کاج اندازه خواهیم گرفت‪.‬‬
‫ِ‬ ‫او را با‬

‫‪110‬‬
‫‪/ 111‬ده شاعر زن‬

‫ ‬ ‫ ‬ ‫ ‬
‫ ‬

‫| گل سرخ دریا |‬

‫ای ستمگر‪،‬‬
‫گل سرخ!‬
‫ِ‬
‫ُ‬
‫بی شکل در انبوهی از گلبرگ‌هات‬
‫ُ‬
‫ای گ ِل بی‌اندام‬
‫نحیف‬
‫تکیده در برگ‌هایت‪.‬‬

‫تو گران‌بهاتری‬
‫ُ‬
‫از گلی که خیس شده‬
‫تنها یک ساقه مانده‬
‫جریان باد گرفتم‪.‬‬
‫ِ‬ ‫تو را در‬

‫‪111‬‬
‫الله‌ها‪112/‬‬

‫بی شکل شده در تک‌برگ‬


‫تو بر شن‌ها فرو افتادی‬
‫در تردی شن‌ها‬
‫‌جایی بادها‬
‫جابه ِ‬

‫می‌تواند آیا‬
‫این رایحه‌ی تند‬
‫ُ‬
‫از آن گل به جا مانده باشد‬
‫که در تک‌برگی فشرده شده؟‬

‫‪112‬‬
‫‪/ 113‬ده شاعر زن‬

‫| درخت گالبی |‬

‫گرد و غبار نقره‌ای‌رنگ‬


‫از زمین برخاسته است‬
‫بلندتر از آن‌چه بازوانم بدان برسند‬
‫تو بر زمین نشسته‌ای‬
‫ای نقره‬
‫بلندتر از آن‌چه بازوانم بتوانند به آن برسند‬
‫تو با توده‌ای به مقابله با ما برخاسته‌ای‬

‫هیچ گلی هیچ‌وقت باز نشد‬


‫برگی سپیدرنگ‪ ،‬بی‌هیچ منفذی‬
‫هیچ گلی نقره‌ای نشد‬
‫از آن نقره‌ای نادر‬

‫‪113‬‬
‫الله‌ها‪114/‬‬

‫ای گالبی سپیدرنگ‬


‫غنچه‌های کوچکت‬
‫که بر شاخه‌ها ضخیم شده‌اند‬
‫تابستان و میوه‌های تازه را خواهند آورد‬
‫در قلب‌های بنفش‌رنگشان‪...‬‬

‫‪114‬‬
‫‪/ 115‬ده شاعر زن‬

‫| شقایق‌های دریا |‬

‫ته گل‌ها‪ ،‬سبوس کهربایی رنگی است‬


‫که با طال نواخته شده‬
‫میوه‌ای بر شن‬
‫که به دانه‌ای غنی متمایز شده بود‬

‫گنج‬
‫کنار درختچه‌های کاج ریخته می‌شود‬
‫که سنگ‌ها را سفید کند‬

‫ساقه‌های تو ریشه را گرفته‌اند‬


‫میان سنگریزه‌های خیس‬
‫شبیه توده‌ای آویخته بر دریا‬
‫و گوش‌ماهی‌ها که ریز شده بودند‬
‫و صدف‌های حلزونی که شکسته بودند‬

‫‪115‬‬
‫الله‌ها‪116/‬‬

‫زیبا‪ ،‬پخش می‌شود‬


‫آتشی بر برگ‬
‫آن‌چه بر چمن تسلیم می‌شود‬
‫برگی رایحه‌گون‬
‫شبیه برگ روشنت؟‬

‫‪116‬‬
‫‪/ 117‬ده شاعر زن‬

‫| زنبق دریا |‬

‫‪1‬‬

‫علف جلبکی‬
‫علف‪ِ ،‬‬
‫ریشه در شن گره می‌خورد‬
‫زنبق دریا‪ ،‬گلی شکننده‬
‫گلبرگی که شبیه صدفی شکسته است‬
‫و تو سایه‌ای را نشر می‌دهی‬
‫که شبیه شاخه‌ی درخت نازک است‪.‬‬

‫آن خوشبخت‬
‫که معطر است و تیز‬
‫غنچه‌ی کندری که مسلم است‬
‫گل کافوری‬
‫شیرین و شور‪ ،‬تو بر بادی‬
‫در پره‌های بینی ما‬

‫‪117‬‬
‫الله‌ها‪118/‬‬

‫‪2‬‬

‫آیا غواصان صدف‬


‫تو را خیس می‌کنند چنان‌که می‌گذرند؟‬
‫آیا ریشه‌هایت رنگ شن‌ها را به خود می‌کشند؟‬
‫ُ‬
‫طالیی که پرچ شده می‌لغزاند کنه تو را؟‬

‫دسته‌ای از گل‌های زنبق‬


‫بر باالی مو ج‌ها‬
‫تو به رنگ آبی درآمده‌ای‬
‫شبیه دماغه‌ی کشتی تازه رنگ شده‌ای‬
‫و در نمک علف‌ها لکه گرفتی‪.‬‬

‫‪118‬‬
‫‪/ 119‬ده شاعر زن‬

‫‪119‬‬
‫الله‌ها‪120/‬‬

‫ادیت سیتول از شاعران مهم نیمه‌ی اول قرن بیستم است‪.‬‬


‫او بریتانیایی و اهل اسکارباروست‪ .‬آوانگارد و پیشروست و به‬
‫عنوان شاعر سبک آبستره شناخته شده است‪ .‬زندگی عجیب و‬
‫غریب و دنیای غریبی که به عنوان یک زن در شعرهایش ترسیم‬
‫شده‪ ،‬همیشه برای منتقدان جذاب بوده است‪.‬‬
‫از مختصات شعر او می‌توان در دایره‌ی انبوه کلماتش و شیوه‌ی‬
‫چیدمان آن‌ها گفت که چند تصویر را به شکلی فشرده و زبانی‬
‫ِ‬
‫در تصور خواننده شکل می‌دهد‪.‬‬
‫سیتول در شعرهایش چشم‌اندازهایی ناهمگون را توصیف‬
‫می‌کند و از مکان‌های مختلف و جغرافیایی حقیقی یا غیر‬
‫حقیقی سخن می‌کند‪ .‬پیچیدگی کالم او متن را به سمت‬
‫ایهام‌های غائی و خوانش‌هایی متفاوت سوق می‌دهد‪ ،‬متنی‬
‫که پیش از این از کلیشه‌ها آشنائی‌زدایی کرده است و پس از‬
‫شکستن ساختارهای کهنه‪ ،‬ساختارهایی نوین را پیشنهاد‬
‫می‌دهد‪ .‬سیتول شاعری سنت‌شکن در نیمه‌ی آغازین قرن‬
‫بیستم است‪ .‬زبان او به انتقاد گشاده است و به طنز‪ ،‬کنایه و‬
‫به طعنه‪...‬‬

‫‪120‬‬
‫‪/ 121‬ده شاعر زن‬

‫گرچه گاهی از کلمات و اوزان فاخر هم استفاده کرده اما نوع‬


‫ً‬
‫برخورد او با سنت‌های شاعری کامال نو و خالقه است‪ .‬او‬
‫ً‬
‫کلمات کامال علمی ‌را به خوبی در کنار کلمات از مد افتاده و‬
‫ِ‬
‫منسوخ انگلیسی قرار می‌دهد و اضافاتی خلق می‌کند که به‬
‫فکر کمتر شاعری رسیده است‪ .‬نوع استفاده از خیال در شعر‬
‫او کم‌نظیر و مورد ستایش بسیاری از صاحب‌نظران شعر است‬
‫مخاطب عام را مبهوت می‌کند و حتی پس می‌زند‪.‬‬
‫ِ‬ ‫گرچه‬

‫کتاب‌شناسی‪:‬‬
‫خانه‌ی دلقک‌ها ‪1918‬‬
‫ساحل طال ‪1929‬‬
‫ِ‬ ‫رسوم آن‬
‫ِ‬ ‫آداب و‬
‫آواز سرمازدگان ‪1948‬‬
‫ِ‬
‫باغبان‌ها و منجمان ‪1953‬‬
‫مطرود ‪1962‬‬

‫‪121‬‬
‫الله‌ها‪122/‬‬

‫| هنوز باران می‌بارد |‬


‫(یورش ‪ ،1940‬شب و سپیده‌دم)‬

‫هنوز باران می‌بارد‬


‫زندگی آدمی‪ ،‬سیاه شبیه آن‌چه از دست داده‌ایم‬
‫ِ‬ ‫سیاه شبیه‬
‫کور شبیه هزار و چهارصد میخ بر آن صلیب‬
‫مسیحی که هر روز و هر شب در آن‌جا به میخ کشیده می‌شود‬

‫و هنوز باران می‌بارد‬


‫شبیه صدای ضربان قلبی است که چکش‌وار می‌کوبد‬
‫بر مزرعه‌ی پاتر‬
‫و صدای پای انسانی بی‌کیش و بی‌آئین‪.‬‬

‫و بر سنگ قبر‪:‬‬
‫ هنوز باران می‌بارد‬
‫در زمینی خونین‬
‫جائی که امیدهای کوچک پرورش پیدا می‌کند‬

‫‪122‬‬
‫‪/ 123‬ده شاعر زن‬

‫و مغز آدمی‌به حرص و طمع‬


‫و آن مار که از پیشانی قابیل برآمده‬

‫و هنوز باران می‌بارد‬


‫بر پاهای مردی گرسنه بر پائین صلیب‬
‫مسیحی که هر روز و شب در آن‌جا به میخ کشیده می‌شود‬
‫بر ما رحم کنید‪:‬‬
‫بر دایوز و بر الزاروس‬
‫و زیر این باران زخم و طال یکی‌ست‬

‫و هنوز باران می‌بارد‬


‫و از زخم‌های پهلوی مرد خون می‌چکد‬
‫و او قلبش را که به تمامی‌زخمی‌ست تاب آورده‬
‫و نور که می‌میرد‬
‫و آخرین جرقه‌ی روشنایی‬
‫و قلبش را که کشته است و این تاریکی غمگین که تمام‬
‫نمی‌شود‬
‫زخم‌های خرسی که طعمه‌ای بیش نبوده‬

‫‪123‬‬
‫الله‌ها‪124/‬‬

‫این خرس کور و گریان که دارنده‌اش او را کتک می‌زند‬


‫و چه می‌تواند بکند برای جسمش که شکارش کرده‌اند‪.‬‬

‫و هنوز دارد باران می‌بارد‬


‫سمت خداوند بخیزید‬
‫آه‪ ،‬به ِ‬
‫که مرا از این پایین به باال می‌کشد‬
‫و ببینید که چگونه خون مسیح در این سپهر جریان گرفته‬
‫از آن سیمایی که ما بر درخت میخ کرده‌ایم‬

‫ژرف که بمیرد با قلبی که تشنه است‬


‫آتش جهان را نگه بدارد با لکه‌های درد که تاریک شده‬
‫که ِ‬
‫خار قیصر است‬
‫تاج ِ‬
‫که ِ‬

‫ی را دوست می‌دارد‬
‫قلب آدم ‌‬
‫ندایی از آن آوای واحد که ِ‬
‫میان جانوران خسبیده است‬
‫کودکی که ِ‬
‫«که هنوز دوست می‌دارم و هنوز نور پاکم را در اینجا می‌پرا کنم‪،‬‬
‫خونم را‪ ،‬برای تو‪».‬‬

‫‪124‬‬
‫‪/ 125‬ده شاعر زن‬

‫| کنار دریاچه |‬

‫سطح صاف و ماهوی برف‬


‫بر پهنای ِ‬
‫دو نفر می‌روند‬
‫و آیا به یاد می‌آوری‬
‫که چه هنگام آخرین بار بر کناره‌ی دریا قدم زدیم؟‬
‫نه!‬
‫که این آذرماه سرد‬
‫مرده‌ست‬
‫آه‬
‫که برگ‌ها‪،‬‬
‫شبیه گوش‌های االغ‬
‫بر درخت‌ها آویزانند‬
‫وقتی که برای آخرین بار‬
‫در این ساحل چرخیدیم‬
‫و آن شادی به یغما رفته!‬

‫‪125‬‬
‫الله‌ها‪126/‬‬

‫و حاال میداس شوهرت به این پچ‌پچه‌ها گوش خواهد داد‬


‫اشک‌هایی‌ست بر تابوت آن شادی‬
‫و چنان‌چه که آن‌ها راه می‌روند‬
‫به قصرهای عظیم چینی می‌مانند‬
‫تمام طناب‌ها‬
‫و ِ‬
‫فراز ابرها‬
‫که شل شده‌اند از ِ‬
‫تور شکوفه‌ها که بر درخت‌هاست‬
‫به ناقوسی سخت می‌ماند بر ِ‬
‫و لحنی محکم به خود گرفته‌اند‬
‫پرشور‬
‫و برای عشق کفنی بافته‌اند‪.‬‬

‫‪126‬‬
‫‪/ 127‬ده شاعر زن‬

‫| این بلور خا کستری رنگ |‬

‫بلور خاکستری رنگ‬


‫زنگ‌های این ِ‬
‫شاخ درختی می‌شکند‬
‫در هر ِ‬
‫نفس قو همه چیز را مرطوب کرده‬
‫ِ‬
‫بادی خنک می‌وزد‬
‫شبیه خانه‌های چینی عظیم است‬
‫دو نفر می‌روند‬
‫بر حاشیه‌ای بلند تور را بکشند‬
‫گفتگویی میان برف‬
‫تنهایان‬
‫ابرها‪،‬‬
‫غازهای چینی و خاکستری رنگ‬
‫خود را بر آسمان صیقل می‌دهند‪.‬‬

‫‪127‬‬
‫الله‌ها‪128/‬‬

‫| خانه‌ی دلقک‌ها |‬

‫آسمان گسترده که کاغذی‌ست‬


‫ِ‬ ‫زیر آن‬
‫به ِ‬
‫خورشید‪ ،‬چشمان شیطان‬
‫از میان هوا درخشان شد‪ ،‬نقابی از شیشه‬
‫و تمام آن صداهای سرگردان که می‌گذرند‪.‬‬
‫نوری بود‬
‫انگار بیرون از ضرباهنگ‬
‫و آرشه سفت کشیده می‌شد‬
‫بازار روز درهم و شلوغ و صدای زنگ‌ها‬
‫که بیرون از زمان گیر کرده بود به جهنم‬
‫گرما که مشغول وراجی بود‬
‫جیغ بلند یک طوطی‬
‫و تکان تکان می‌خورد‬
‫با لرزه و ارتعاشی از روشنایی ظهر‬

‫‪128‬‬
‫‪/ 129‬ده شاعر زن‬

‫و غبار که سفید و مرده بر همه چیز می‌نشست‪.‬‬


‫شبیه پودری بر چهره‌ی یک مومیایی‬
‫با چهره‌ای میمونی شکل که متکثر می‌شود‬
‫اطاقکی گرد و انبوهی سخت در بازی با چیزی‬
‫شکنندگی چوبی این خوشی‬
‫ِ‬ ‫و‬
‫کاله و زنگ‌های زمان‪ ،‬دلقک‬
‫که جلنگ جلنگ می‌خورد و سوت می‌کشید‬
‫فرشتگانی جوان که به لباسی مبدل درآمده بودند‬
‫از هر پرنده‌ای که پرواز می‌کند‬
‫و نقاب‌های ستارگان برای جوانان که بپوشند‬
‫به غیر از هر رویایی که ارزشی داشت‬
‫زائری روشن‪ ،‬که از قوم ما گذشته باید که ببیند‬
‫نکته‌هایی برای واقعیت‪.‬‬
‫بر باالی تیز این چمن‪ ،‬جیغ‌هایی سبز رنگ‬
‫درختانی بلند تلق تلق تکیه داده‌اند‬
‫و غوغا می‌کنند سرگیجه‌وار‪ ،‬تیز‬
‫اما چه زمانی شب بر روی این نشانه می‌افتد‬
‫جایی ماه شبیه دزدی موذی این را می‌دزدد‬

‫‪129‬‬
‫الله‌ها‪130/‬‬

‫با صورتکی سیاه رنگ‪ ،‬و با لمسی که خنک و برهنه است‬


‫هر گیالسی‪ ،‬آلو و یا لوبیا‬
‫و بعد پائین این چشم‌ها که نقاب گرفته‬
‫از خانه‌ها‪ ،‬از درو غ‌هایی تاریک‬
‫درختانی بلند‪ ،‬شبیه مناجاتی بی‌امید‬
‫آن‌ها بر این هوای گنگ موذی چنگ می‌زنند‬
‫کورها آن خانه‌ها هستند‪ ،‬که به اندازه‌ی کاغذی نازکند‬
‫سایه‌هایی قدیمی‌در آن‌ها قایم می‌شوند‬
‫با سایه‌های موذی و حرکتی دیوانه می‌خزند‬
‫شبیه عروسکانی که گریه می‌کنند‪.‬‬
‫پنجره‌هایی بلند ابدیت را می‌نمایانند‬
‫و واقعیتی صلب را‬
‫شمع‌ها می‌گریند‪ ،‬می‌کاوند و می‌رقصند‬
‫سر تصادف به ُسخره گرفته شده‬
‫شبیه زندگی‌ای که از ِ‬
‫خانه‌ها بزرگند شبیه خواب‌ها که در آن است‬
‫وقتی که یک بار در میان آن‌ها ماجراجویی می‌کردم‬
‫سکوت که سرد می‌کند ما را ‪ ،‬شبیه دریایی که می‌شکافد‬
‫به آرامی‌مرا در بر گرفته‪.‬‬

‫‪130‬‬
‫‪/ 131‬ده شاعر زن‬

‫‪131‬‬
‫الله‌ها‪132/‬‬

‫ناتاشا ترتوی که ملک‌الشعرای آمریکا در سال‌های ‪ ۲۰۱۲‬و‬


‫‪ ۲۰۱۳‬بوده است از مادری سیاه‌پوست و پدری سفیدپوست‬
‫سیاهان بسیار نوشته است به‬
‫ِ‬ ‫به دنیا آمده است و از تاریخ‬
‫زندگی شخصی‌اش آمیخته است‪.‬‬
‫ِ‬ ‫گونه‌ای که آن را با شرح حال‬
‫کتاب «سرباز بومی» او برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر شده است‪ .‬او‬
‫جغرافیای می‌سی‌سی‌پی را به‬
‫ِ‬ ‫شاعری‌ست که جنوب آمریکا و‬
‫شکلی تاریخ‌نگارانه و از زبان سیاهان روایت می‌کند‪.‬‬
‫وقتی که نوزده ساله بود‪ ،‬ناپدری‌اش مادرش را که بارها قربانی‬
‫خشونت‌های خانگی شده بود را می‌کشد و ناتاشا این روان‬
‫سبب شاعر شدنش می‌داند‪.‬‬
‫زخم را ِ‬
‫ناتاشا ترتوی متاثر از ییتس‪ ،‬شیمس هینی و اوان بولند است‪،‬‬
‫شاعران ایرلندی که تاریخ ایرلند را به دور از استعمار بریتانیا در‬
‫شعر احیا کردند‪ ،‬او زمانی که کتاب «سرباز بومی» را می‌نوشته‪،‬‬
‫کتاب «شمال» شیموس هینی را بارها خوانده تا تعلقش به‬
‫جنوب آمریکا را بازگو کند‪.‬‬
‫ِ‬ ‫تاریخ‬
‫ِ‬
‫ی سیاهان‪ ،‬ترانه‌های رپ و هیپ‌هاپ‬
‫‌آهنگ موسیقی بوم ‌‬
‫ضرب ِ‬

‫‪132‬‬
‫‪/ 133‬ده شاعر زن‬

‫در شعرهایش بازسازی و احیا شده است‪ ،‬سطرهای بسیار بلند‬


‫و تقطیع کالم بعد از هر چند کلمه از مواردی‌ست که او به آن‌ها‬
‫توجه کرده است‪.‬‬
‫زندگی مادرش‬
‫ِ‬ ‫کتاب «مسیر یادبود» به خاطره‌نگاری او از‬
‫می‌پردازد که در سال ‪ 2020‬منتشر شده است و بازتاب‌های‬
‫اجتماعی فراوانی را در آسیب‌شناسی زندگی سیاهان و زنان‬
‫برانگیخته است‪.‬‬
‫تولد او اشاره می‌کند‬
‫داستان ِ‬
‫ِ‬ ‫بین دو نژاد به‬
‫شعر زناشویی ِ‬
‫جنوب‬
‫ِ‬ ‫چرا که در آن زمان ازدواج سیاهان با سفیدپوستان در‬
‫آمریکا غیرقانونی بود و او را کودکی نامشروع خطاب می‌کردند‪.‬‬

‫کتاب‌شناسی‪:‬‬
‫کار خانگی‪2000 :‬‬
‫ِ‬
‫عکس افلیای بال ک‪2002 :‬‬
‫ِ‬
‫سرباز بومی‌‪2006 :‬‬
‫بعد از کاترینا‪2010 :‬‬
‫برده‪2012 :‬‬
‫بنای تاریخی‪2018 :‬‬
‫مسیر یادبود‪2020 :‬‬

‫‪133‬‬
‫الله‌ها‪134/‬‬

‫| زناشویی بین دو نژاد |‬

‫قانون می‌سی‌سی‌پی را شکستند‬


‫ِ‬ ‫در سال‪ ۱۹۵۶‬پدر و مادرم دو‬
‫به اوهایو رفتند که ازدواج کنند و بعد به می‌سی‌سی‌پی برگشتند‬

‫از رودخانه گذشتند و به سینسیناتی رسیدند‬


‫شهری که نامش شبیه گناه (‪ )sin‬تلفظ می‌شود‬
‫مانند زنی به خطا در می‌سی‌سی‌پی (‪)mis‬‬
‫ِ‬

‫یک سال بعد به کانادا نقل مکان کردند‬


‫مسیری شبیه به آن‌چه در پیش گفتم‬
‫سفید برف را قطعه قطعه می‌کرد‬
‫ِ‬ ‫زمانی که قطار صیقل‬
‫انگار که بردگان می‌سی‌سی‌پی را ترک می‌کردند‬

‫‪134‬‬
‫‪/ 135‬ده شاعر زن‬

‫جو کریسمس شخصیت ویلیام فاکنر هم شبیه مسیح در‬


‫زمستان به دنیا آمده بود‬
‫و این اسم را همان روز روی او گذاشتند‪.‬‬

‫که در یتیم‌خانه رهایش کردند‬


‫ی پیوست‬
‫همان نژادی که در می‌سی‌سی‌پی به گمنام ‌‬

‫پدرم داشت «جنگ و صلح» می‌خواند وقتی که این اسم را به‬


‫رویم گذاشت‬
‫عید پاک ‪ ۱۹۶۶‬در می‌سی‌سی‌پی به دنیا آمدم‬
‫نزدیک ِ‬

‫وقتی که ‪ ۳۳‬سالم بود‪ ،‬پدرم گفت‪:‬‬


‫حاال به سن مسیح رسیده‌ای‬
‫مسیح در سن تو از دنیا رفت‬
‫بهار بود‬
‫و تپه‌ها در می‌سی‌سی‌پی سبز بودند‬

‫‪135‬‬
‫الله‌ها‪136/‬‬

‫من از جو کریسمس بیشتر می‌دانم‬


‫ناتاشا اسمی‌ روسی‌ست‬
‫گرچه من روس نیستم‬
‫کودک کریسمس‬
‫ِ‬ ‫ناتاشا یعنی‬
‫حتی در می‌سی‌سی‌پی‪.‬‬

‫‪136‬‬
‫‪/ 137‬ده شاعر زن‬

‫‪137‬‬
‫الله‌ها‪138/‬‬

‫شعر«مجسمه‌ای دیگر» یکی از مهم‌ترین شعرهایی‌ست که در‬


‫مورد آمریکا به عنوانی سرزمینی موعود نوشته شده است‪ .‬این‬
‫شعر حکایتی‌ست از مهاجرت‪ ،‬رویای آزادی‪ ،‬عدالت و رسیدن‬
‫به آرزوها‪ . ...‬این شعر که بر ورقه‌ای از برنز نبشته شده؛ بر‬
‫سنگ مجسمه‌ی آزادی نقر شده است‪ .‬شاعر در این‌جا شهر‬
‫نیویورک به سرزمینی موعود تشبیه کرده است و این دو خواهر‬
‫شهر جزیره‌های آن هستند‪ ،‬توصیف جزیره و شفقت الهه‌گون‬
‫زن شاعر که او را به الهه‌ی آتنا در اساطیر یونان نیز‬
‫و اساطیری ِ‬
‫مانند کرده است‪.‬‬

‫‪138‬‬
‫‪/ 139‬ده شاعر زن‬

‫| مجسمه‌ای دیگر |‬

‫شبیه مجسمه‌ای غول‌پیکر و برنجی نیست‪،‬‬


‫نه!‬
‫و شهرتی یونانی هم ندارد!‬
‫ساق پاهایش درنوردیده است‬
‫با ِ‬
‫و از سرزمینی به سرزمینی دیگر می‌شتابد‬
‫جایی که به نمک دریا شسته می‌شود‬
‫و بر دروازه‌های غروب ایستادگی خواهد کرد‬
‫زنی یک‌تنه و مشعل به دست‬
‫که از نورهایی که زندانی‌اند جان گرفته‬
‫و شهرت از آن‌چه در حصر بوده یافته‬
‫مادر تمام تبعیدهاست‬
‫نام او ِ‬
‫ِ‬
‫با دست‌هایش که نشانه می‌روند‬
‫در خوش‌آمدگویی جهانی دیگر است بر شما‬
‫و این‌گونه است که می‌درخشد‬
‫چشمان مالیمش بر جهان فرمان می‌رانند‬

‫‪139‬‬
‫الله‌ها‪140/‬‬

‫این اسکله‌ای‌ست که در میان هوا پل بسته‬


‫و دو خواهر شهر را وصل کرده‪.‬‬

‫عهد عتیق را‪،‬‬


‫سرزمین ِ‬
‫ِ‬ ‫«با خود دار آن‬
‫داستان‌های شما تکان دهنده است ‬
‫و بر جهان فریاد می‌کشند‬
‫بر لب‌هایی مهر و موم‬
‫نقش بسته‪،‬‬
‫به من بده!‬
‫تمام خستگی‌ات را!‬
‫آن‌چه بر پشت تو سنگینی کرده‬
‫و آرزوی آزادی را به حسرت کشیده‬
‫انگار که پاروها دست تو را به این ساحل بسته‬
‫بی‌خانمان‌ها را به این سمت کشانده‬
‫سمت من می‌آید‬
‫طوفانی‌ست که به ِ‬
‫و چراغی که آن را نگه‌داشته‌ام‬
‫باال برده‌امش این را‬
‫کنار این در که مطالست‪».‬‬
‫و در ِ‬

‫‪140‬‬
‫‪/ 141‬ده شاعر زن‬

‫‪141‬‬
‫الله‌ها‪142/‬‬

‫شاعران زن آمریکا قرار دارد‪.‬‬


‫ِ‬ ‫امیلی دیکنسون در زمره‌ی اولین‬
‫شعرهای او بسیار متفکرانه نوشته شده‌اند‪ .‬او شاعری‌ست که‬
‫بر فلسفه‌ی چیزها اندیشه می‌کند و زبانی ُشسته رفته دارد‪.‬‬
‫لحنی بسیار نرم و آرام که بر پدیده‌ها و چیستی آن‌ها می‌اندیشد‪.‬‬
‫سوال پرسیدن از هستی و مرگ از درونمایه‌های همیشگی شعر‬
‫شاعر دیگر او از احساساتی‌گری می‌گریزد‬
‫ِ‬ ‫زنان‬
‫اوست‪ .‬برخالف ِ‬
‫و به دنیایی معنوی و روحانی پناه می‌برد‪ .‬ایجاز کالم از‬
‫مشخصات شعر امیلی دیکنسون است‪ .‬بسیاری از شعرهایش‬
‫با لحنی اندوهگین و پرسشگرانه نوشته شده است‪.‬‬
‫امیلی همیشه لباسی سفید می‌پوشید و بهترین دوستش سو‬
‫که همسر برادرش می‌شود‪ ،‬مهم‌ترین مشوق و دلگرمی‌اش در‬
‫نوشتن بود‪ .‬پدرش دوست نداشت که اشعارش را منتشر کند‬
‫و تا آخرین روزهای حیاتش که تنها تعداد اندکی از شعرهایش‬
‫منتشر شد عظمت او در ادبیات انگلیسی ناشناخته ماند‪.‬‬

‫‪142‬‬
‫‪/ 143‬ده شاعر زن‬

‫| من کسی نیستم |‬

‫من کسی نیستم؟ تو چطور؟‬

‫من هیچ‌کسم‪ ،‬تو چطور؟‬


‫تو هم کسی نیستی؟‬
‫پس ما هر دو یکی هستیم‬
‫پس به کسی نگو که آن‌ها در گوش هم خواهند گفت‬
‫تو که می‌دانی دیوارها گوش دارند‪...‬‬
‫چه فرساینده است که کسی باشی‬
‫و شبیه قورباغه‌ای در مکان‌های عمومی‌قور قور سر بدهی‬
‫که نام کسی را بگویی که در در ازای خردادماه کش می‌آید‬
‫زمانی که ِگل و الی تو را ستایش می‌کنند‪.‬‬

‫‪143‬‬
‫الله‌ها‪144/‬‬

‫| در ذهنم مراسم ختمی را می‌دیدم |‬

‫مراسم ختمی‌را در ذهنم می‌دیدم‬


‫ِ‬
‫و سوگواران که مویه می‌کردند‬
‫همچنان گرد می‌آمدند و گرد می‌آمدند‬
‫تا زمانی که ذهنم کرخت می‌شد‬
‫حسی در من شکسته می‌شد‬
‫و وقتی که همه‌ی آن‌ها به سکونی قرار می‌گرفتند‬
‫و مراسمی ‌آئینی که شبیه طبل زده می‌شد‪ ،‬زده می‌شد‪ ،‬زده‬
‫می‌شد‬
‫ً‬
‫تا زمانی که ذهنم کامال کرخت شده‌ بود‬
‫و بعد شنیدم که آن جعبه‌ی سیاه را بلند کرده‌اند‬
‫اعماق ذهنم ترک برمی‌داشت‬
‫ِ‬ ‫که همچنان در‬
‫و باز انگار داشت با آن چکمه‌های سربی‌اش‬

‫‪144‬‬
‫‪/ 145‬ده شاعر زن‬

‫در فضا صعود می‌کرد‬


‫تمام آسمان زنگی داشت‬
‫و ِ‬
‫و بودن چیزی به جز یک گوش نبود‬
‫و من فرو ریختم‬
‫فرو ریختم‬
‫و به جهان ضربه‌ای دیگر زدم!‬
‫هر لحظه انگار فرو می‌ریخت‬
‫و دانایی را به پایان می‌رساند‪.‬‬

‫‪145‬‬
‫‪/ 147‬ده شاعر زن‬

‫‪147‬‬
‫الله‌ها‪148/‬‬

‫ُر زا جمالی متولد ‪ ،۱۳۵۶‬تبریز‪ .‬دانش آموخته‌ی کارشناسی‬


‫ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر و کارشناسی ارشد ادبیات‬
‫انگلیسی از دانشگاه تهران است‪ .‬از او تا کنون شش مجموعه‬
‫شعر‪ ،‬یک نمایشنامه‪ ،‬یک مجموعه مقاله‪ ،‬دو آنتولوژی‬
‫ترجمه‌ی شعر انگلیسی و دو کتاب در عرصه‌ی ترجمه‌ی شعر‬
‫جهان منتشر شده است‪ .‬مقاالت او در نشریاتی نظیر جهان‬
‫کتاب‪ ،‬آدینه‪ ،‬کارنامه‪ ،‬عصر پنج‌شنبه‪ ،‬بیدار‪ ،‬بررسی کتاب‪،‬‬
‫معیار‪ ،‬دنیای سخن و‪ ،...‬نشر یافته‌اند‪.‬‬
‫او را از شاعران تاثیرگذار و جریان‌ساز سه دهه‌ی اخیر می‌دانند؛‬
‫شعر او ُپر از پیشنهادات تازه برای شعر خالق فارسی بوده است‪.‬‬
‫تجربه‌هایی که از مختصات آن می‌توان به موارد زیر اشاره‬
‫کرد‪ :‬بازی‌های زبانی‪ ،‬تصویرسازی خالق‪ ،‬خلق استعارات نو‪،‬‬
‫آشنایی‌زدایی از زبان متداول‪ ،‬دوری از کلیشه‌های بیانی‪ ،‬به‬
‫وجود آوردن نشانه‌شناسی تازه‌ای از کلمات‪ ،‬چندصدایی‪،‬‬
‫چندزبانی‪ ،‬استفاده از لحن و زبان محاوره‪ ،‬بی‌واسطه‌نویسی‪،‬‬
‫عرفان اشیاء‪ ،‬بازآفرینی مضامین شعر کالسیک فارسی‪...‬‬

‫‪148‬‬
‫‪/ 149‬ده شاعر زن‬

‫مجموعه‌ای از شعرهای او به زبان انگلیسی در دهلی منتشر‬


‫شده است‪ ،‬بسیاری از این شعرها توسط خود او به زبان‬
‫انگلیسی برگردانده شده‌اند‪.‬‬
‫آثار او به زبان‌های فرانسه‪ ،‬آلمانی‪ ،‬ایتالیایی‪ ،‬ترکی‪ ،‬هندی‪،‬‬
‫بنگالی‪ ،‬روسی‪ ،‬آذری و‪ ...‬ترجمه و در معتبرترین گزینه‌های‬
‫شعر جهان انتشار یافته است‪.‬‬
‫داور چند جایزه در شعر و ترجمه‌ی ادبی بوده است‪.‬‬
‫او ِ‬
‫این شاعر در فستیوال‌های جهانی شعر چهره‌ای معتبر شمرده‬
‫می‌شود و در بسیاری از دانشگاه‌ها و کتابخانه‌ی ملی بریتانیا‬
‫سخنرانی و شعرخوانی داشته است‪.‬‬

‫‪149‬‬
‫از رزا جمالی در انتشارات ایهام به چاپ رسیده است‪:‬‬

‫‪ -‬دریانوردی به سمت بیزانس‪ :‬گزیده اشعار ویلیام باتلر ییتس‬


‫ترجمه‪ :‬رزا جمالی (‪)1399‬‬

‫‪ -‬فردا و فردا و فردا‪ :‬صد قطعه از ویلیام شکسپیر‬


‫ترجمه‪ :‬رزا جمالی (‪)1400‬‬

‫ارتباط با مترجم‪:‬‬

‫‪instagram:@rosa.jamali.ir‬‬

You might also like