You are on page 1of 32

‫قرتیکا – سروشیه‬

‫به قلم ِ ‪ :‬آخوندزاده‬


‫به تاریخ ِ ‪ 5 :‬مرداد ‪1245‬‬

‫روزنامه ملت سنیّه ایران یا روزنامه ملتی که برای امتیاز از‬


‫روزنامه های دولتی بدین نام خوانده شده بود‪ ،‬در سال ‪۱۲۸۳‬‬
‫هجری قمری (‪ ۱۸۶۶‬میالدی) تأسیس شد‪ .‬شماره اول آن در‬
‫پانزدهم محرم آن سال انتشار یافت و پس از آن متوقف و بعد‬
‫از دو ماه بار دیگر منتشر شد‪ .‬شماره اول نوبت دوم که در‬
‫واقع شماره دوم بود به تاریخ چهاردهم ربیع االول (‪۲۷‬‬
‫جوالی ‪ )۱۸۶۶‬انتشار یافت و ازشماره سوم به روزنامه‬
‫ملتی تغییر نام داد‪ .‬در باالی صفحه اول روزنامه دورنمای‬
‫مسجد شاه تهران تصویر شده بود‪ .‬این نقش به نشانه ملی‬
‫بودن روزنامه برگزیده شده بود‪ .‬ناشر روزنامه شاهزاده‬
‫اعتضادالسلطنه‪ ،‬و منشی روزنامه حکیم سامانی (محمد‬
‫حسن‪ ،‬پسر قاآنی شیرازی) بود‪.‬‬
‫میرزا فتحعلی آخوندزاده که در آن زمان در تفلیس می‬
‫زیست پس از دریافت نسخه اول دور دوم که کم و بیش به‬
‫شرح حال و حسب و نسب شمس الشعرا سروش اصفهانی‬
‫»اختصاص یافته بود‪ ،‬رساله ای انتقادی با عنوان «قرتیکا‬
‫نوشت که به درستی می توان آن را )‪ – Critique‬کریتیک(‬
‫نخستین نقد نوین تحلیلی به زبان فارسی دانست‪.‬‬
‫آخوند زاده یک روشنفکر راستین‪ ،‬نویسنده و شاعری آگاه و‬
‫نمایشنامه نویسی ارزنده بود که تمامی عمر خود را وقف‬
‫مبارزه با استبداد و ارتجاع کرد‪ .‬آخوند زاده نخستین نویسنده‬
‫ای است که رآلیسم کامل را در ادبیات آذری وارد نمود و آن‬
‫را در تمامی نمایشنامه های روشنگرانه خود به کار بست‪.‬‬
‫آخوند زاده آثار نمایشی اش را به زبان آذری می نوشت‪ ،‬اما‬
‫رساالت و نقدهای مهم خود را به زبان فارسی نوشته است‪.‬‬

‫قرتیکا‬
‫یادآوری!‬

‫به ُمنشی‬
‫ملت سینه ایران از روزنامههای دوره ناصرالدین شاه بود که‬
‫به سرپرستی علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه منتشر شد‪.‬‬
‫نخستین شماره آن در سال ‪ ۱۲۸۳‬قمری چاپ شد‪ .‬روزنامه‬
‫ملّت سنیه ایران مکتوبست‪.‬‬

‫برادر ُمکرم من!‬

‫از تاریخ یوم جمعه چهاردهم ربیع االول سنۀ ‪( ۱۲۸۳‬برابر‬


‫با پنجم مرداد ماه ‪ ۱۲۴۵‬خورشیدی و مطابق با بیست و هفتم‬
‫جوالی ‪ ۱۸۶۶‬میالدی) در شهر تفلیس‪ ،‬روزنامۀ “ملّت‬
‫ایران” واصل شده و به تقریبی که در ذیل ذکر خواهد شد‪ ،‬به‬
‫نظرم رسید‪.‬‬

‫ّاول‪ ،‬این عبارت را خواندم‪ :‬از جانب سنی به جوانب همایون‬


‫خلدالل ملکه و سلطانه امر و مقرر است که‬
‫ّ‬ ‫شاهنشاهی‬
‫روزنامۀ ملتی بر سبیل آزادی نگارش یابد تا خاص و عام از‬
‫فواید آن بهره یابند‪ .‬معنی این عبارت ظاهرا داللت بر آن‬
‫دارد که هرکس در خصوص فواید ملّت ایران‪ ،‬هر خیالی و‬
‫فکری داشته باشد‪ ،‬بدون واهمه به قلم تواند آورد‪ .‬لهذا من که‬
‫از متوطنین خاک قفقازم و از جهت اسالمیّت و مذهب با ملّت‬
‫ایران برادری دارم‪ ،‬به موجب مضمون همان عبارت‪،‬‬
‫جسارت ورزیده‪ ،‬خیال خود را به تو می نگارم‪.‬‬
‫اوال شکل مسجد که تو در روزنامۀ خود آن را عالمت ملّت‬
‫ایران انگاشته ای‪،‬در نظر من نامناسب می نماید‪ .‬به علّت این‬
‫که اگر از لفظ ملّت‪ُ ،‬مراد تو معنی اصطالحی آن است یعنی‬
‫اگر قوم ایران را ُمراد می کنی‪ ،‬مسجد انحصار به قوم ایران‬
‫فرق اسالم صاحب مسجدند‪.‬‬‫ندارد بلکه جمیع َ‬

‫عالمت قوم ایران قبل از اسالم‪ ،‬آثار سالطین قدیمۀ فُرس‬


‫است از قبیل تخت جمشید و قلعۀ اصطخر و امثال آن و بعد‬
‫از اسالم‪ ،‬یکی از مشهورترین آثار پادشاهان صفویه است که‬
‫در ایران مذهب اثنی عشری را رواج داده اند و طوایف‬
‫مختلفه آن را در سلک ملّت واحده منتظم داشته اند و باعث‬
‫‪.‬سلطنت مستقله و جداگانۀ ایران شده اند‬

‫پس بر تو الزم است که به جهت اشعار ملّت ایران عالمتی‬


‫پیدا بکنی که از یک طرف داللت بر دور سالطین قدیمۀ‬
‫فرس داشته باشد و از طرف دیگر پادشاهان صفویه را به یاد‬
‫آورد‪ .‬چون شکل تاج دوازده تَ َرک قزلباشی از‬
‫سقرالت‪۱‬سرخ‪.‬‬
‫ثانیاَ‪ ،‬روزنامه را خواندم و دیدم که دو صفحه و قدری زیاده‬
‫سب و حاالت شاعری “سروش”‬ ‫از آن مشتمل است بر نقل نَ َ‬
‫تخلص‪ُ ،‬ملقَب به “شمس الشعراء” و یک قصیده و غزل او‪.‬‬

‫برادر ُمکرم من! تو خود نوشته ای که از فواید روزنامۀ ملتی‬


‫باید خاص و عام بهره ور شوند‪ ،‬در مقام انصاف از تو می‬
‫سب و حاالت شاعری “سروش تخلّص” و‬ ‫پرسم که‪ :‬دانستن نَ َ‬
‫بعد از آن “ملقب به شمس الشعراء” نسبت به ملّت‪ ،‬متضمن‬
‫کدام فایده است که خوانندگان خود را به خواندن این مطلب‬
‫مجبور داشته و درد سر داده اید؟!‬

‫اگر سروش مرد با فضل و شاعر ممتاز می بود‪ ،‬آن وقت تو‬
‫حق داشتی که بگوئی که شناختن این شخص به ملّت الزم‬
‫است! چون که ملّت از خیاالت او فیض می برد و از‬
‫مضامین اشعار حکیمانه اش کسب حکمت و معرفت می نماید‬
‫اما قصیدۀ سروش داللت بر این می کند که او شاعریست در‬
‫اسفل پایه بلکه قابلیّت شعر گفتن هیچ ندارد و به ناحق اسم‬
‫فرشتۀ آسمان را بر خود تخلص قرار داده‪ ،‬اسم نیّر اعظم آن‬
‫را بر خود نیز لقب گرفته است! بدین معنی که گویا نور‬
‫فضلش‪ ،‬چون نور آفتاب‪ ،‬ضیاءبخش کل آفاق است!‬

‫ادعای بدون بیّنه نامسموع است! من که عدم قابلیّت سروش‬


‫را ادعا می کنم‪ ،‬باید بر اثبات ادعای خود بیّنه بیاورم اما بیّنه‬
‫را در عقب [آخر] ذکر خواهم کرد‪ّ .‬اول چند کلمه از بابت‬
‫سب این آفتاب شعراء بنویسم!‬ ‫نَ َ‬

‫برادر مکرم ُمنشی! از تو توقع دوستانه می کنم که در‬


‫عرفا و ظرفا بر‬‫طهران مجلسی منعقد کرده و دوازده نفر از ُ‬
‫آن مجلس دعوت بکنی و در حضور ایشان از آفتاب شعراء‬
‫سب خود را به‬ ‫بپرس که‪ :‬ای مخدوم! آیا به چه منظور تو نَ َ‬
‫“نجم ثانی”‪۲‬می رسانی؟ اگر بگوید‪ :‬به منظور این که از او‬
‫کسب نور اشتهار و افتخار بکنم! آن وقت به او بگوید‪:‬‬
‫مخدوم! خیلی عجب است که خود شمس بوده ای و می‬
‫خواهی که از نجم کسب نور اشتهار و افتخار بکنی؟!‬

‫وانگهی‪ ،‬از نجم آفل نجوم عبارت است از مشتری و ُز َحل و‬


‫مریخ و عطارد و زهره و امثال آن‪ .‬در “شرح چغمینی‪”۳‬‬
‫مرقوم است که ُکل این اجرام ظلمانی است و کسب ضیاء از‬
‫آفتاب می کنند‪ .‬تو که حاال خود را آفتاب جهان تاب می‬
‫نامی‪ ،‬به کدام قانون هیأت می خواهی از نجم کسب ضیاء‬
‫بکنی؟!‬

‫اگر بگوید که من از آن قبیل آفتابم که نور و ضیاء ندارم!‬


‫َمثَل (العروض لها بحر بالماء!) یعنی آن فضل را ندارم و‬
‫استعاره از نور آفتاب باشد و می خواهم که از نجم کسب‬
‫فضیلت بکنم‪ ،‬آن وقت بگو‪ :‬مخدوم! زحمت بی جا مکش!‬
‫برای خود ّجد هالکوخان چنگیزی و امیر علی شیر وزیر‬
‫سلطان حسین بایقراء که سرآمد فضالی عصر خودشان بودند‬
‫تا این که منظور تو به عمل آید! به مناسبت هم شهری بودن‬
‫با نجم ثانی‪ ،‬او را بر خود جدّ قرار مده که نجم ثانی نیز مثل‬
‫تو از فضل عاری بود و مثل تو استحقاق ذاتی نداشت و به‬
‫ناحق صاحب لقب “نجم ثانی” شده بود! اگر جد خود را نمی‬
‫شناسی‪ ،‬ما او را به تو نشان بدهیم!‬

‫در خصوص استحقاق گذشتگان‪ُ ،‬مستند ما شهادت تواریخ‬


‫است‪ .‬در کتاب «حبیب السیر‪ »۴‬چنین نوشته شده است‪:‬‬
‫بعد از وفات امیر فاضل و نصفت نهاد‪ ،‬نجم زرگر …‬
‫خسرو صافی طویت‪۵‬یعنی شاه اسماعیل‪ ،‬امیر یار احمد‬
‫اصفهانی را به تفویض منصب وکالت سرافراز گردانید و‬
‫“نجم ثانی” لقب داده‪ ،‬رایت اعتبار و اختیارش را به فرق‬
‫فرقدین رسانید و تمامی امراء و وزراء و ارکان دولت را به‬
‫متابعتش مأمور ساخت‪.‬‬
‫می بینیم که نجم ثانی واقعا به مرتبه بلند صعود کرده است‬
‫اما مورخ به او اسناد فضل نداده است چنان که به نجم آفل‬
‫داده بود‪ ،‬پس معلوم می شود که ترقی نجم ثانی به واسطه‬
‫فضل و استحقاق ذاتی نبوده است بلکه به محض التفات خاص‬
‫شاه اسماعیل اتفاق افتاده است! و ترقی بر مدارج علیه‬
‫بالفضل و بال استحقاق ذاتی‪ ،‬بنا بر قول حکماء و فیلسوفان و‬
‫عمره در تصنیف‬ ‫بنا بر دالئلی که نگارنده معاصر اطال هلل ُ‬
‫حکیمانه خود‪ ،‬مشتمل بر کشف معانی اقوال و سلوک نبی‬
‫علیه السالم ذکر کرده است و بنا بر عقیده جناب…‪۶‬در‬
‫رساله خود مشتمل بر مکالمه «وزیر و رفیق» بیان کرده‬
‫است‪ ،‬هرگز موجب شرافت نمی تواند شد بلکه موجب رذالت‬
‫و حقارت است‪...‬‬

‫بررسی اشعار شمس الشعراء‬


‫جد مرحوم آفتاب شعراء را شناختیم‪ ،‬حاال شروع بکنیم با بیان‬
‫بَینّه در خصوص عدم قابلیّت این شاعر [که] در آغاز قرتیکا‬
‫وعده کرده بودیم‪.‬‬

‫عمدۀ شعر است‪ُ :‬حسن مضمون و ُحسن‬ ‫دو چیز از شرایط ُ‬


‫الفاظ‪ .‬نظمی که ُحسن مضمون داشته‪ُ ،‬حسن الفاظ نداشته‬
‫باشد‪ ،‬مثل مثنوی ُمالی رومی‪ ،‬این نظم مقبول است اما در‬
‫شعریتش نقصان است‪ .‬نظمی که ُحسن الفاظ داشته [ولی]‬
‫ُحسن مضمون نداشته باشد مثل اشعار قاآنی طهرانی‪ ،‬این نظم‬
‫رکیک و کسالت انگیز است! اما باز نوعی از شعر است و‬
‫باز هنری است و باز هنری است نظمی که هم ُحسن‬
‫مضمون و هم ُحسن الفاظ داشته مثل شاهنامۀ فردوسی و‬
‫خمسۀ نظامی و دیوان حافظ و اشعار میرزا ابوالقاسم قائم مقام‬
‫مرحوم‪ ،‬این نظم نشاط افزا و وجدآور و مسلم کل است و‬
‫صاحبان این نظم را نظیر پیغمبران توان گفت! زیرا که‬
‫ایشان مافوق افراد بشرند و ارباب خیاالت حکیمانه و مورد‬
‫الهام اند و در وصف چنین شاعران گفته شده است‪:‬‬

‫پس شعراء آمده پیش‬ ‫پیش و پس بست صف کبریا‬


‫انبیا‬
‫قصیدۀ آفتاب شعراء نه ُحسن مضمون دارد نه ُحسن الفاظ!‬
‫وعالوه بر این دو عیب‪ ،‬وزن پاره ای از افرادش‪۷‬هم خالی‬
‫از خلل نیست! پس آن را شعر نمی توان نامید‪ .‬بدین دلیل‬
‫مضمون قصیدۀ شمس الشعراء من البدایه الی النهایه‪ ،‬دال بر‬
‫بعض عقاید شیخیه است‪ .‬صحت و عدم صحت این عقیده را‬
‫حواله می کنیم برای علمای دینیّه! برای این که مداخله در‬
‫عقاید دینیّه وظیفۀ ما نیست‪.‬‬

‫طرفگی و‬ ‫لیکن ما این را توانیم گفت که این عقاید هرگز ُ‬


‫تازگی ندارد و هزار بار آن ها را نظما و نثرا دیگران گفته‬
‫طرفگی و‬ ‫اند و شنیده اند و نوشته اند‪ .‬پس مضمونی که ُ‬
‫تازگی نداشته باشد‪ ،‬اصال نشاط افزا و فرح انگیز نمی تواند‬
‫باشد بلکه خیلی مکروه و مردود است مثل رسالۀ طهارت‬
‫هر مجتهد جدید‪ ،‬خصوصا در شعر!‬

‫الفاظی که در قصیدۀ آفتاب شعراء اتفاق افتاده و کمال رکاکت‬


‫دارد‪ ،‬این ها است‪ :‬عز و جل‪ ،‬علیهم الصلوات‪ ،‬غزی والت‪،‬‬
‫مرآت‪ ،‬مابقی ترهات‪ ،‬عقارب و حیات‪ ،‬خیرات‪ ،‬تحرک‪،‬‬
‫حشرات‪ ،‬ده دو‪ ،‬معترف‪ ،‬هدیه‪ ،‬بضاعت مزجات و یحتمل‬
‫بعض دیگر هم استعمال این الفاظ در نثر جایز است اما در‬
‫شعر مقبول نیست‪ .‬مثال عزوجل از آن جمله الفاظند که‬
‫واعظان باالی منبر ذکر می کنند و علیهم الصوات نیز از‬
‫همان لفظ هاست که چاوشان پیشاپیش زوار مشهد و کربال در‬
‫مناجات خودشان می خوانند‪ .‬هم چنین سایرالفاظ معدوده که‬
‫رکاکت آن ها به ارباب ذوق و طبع سلیم واضح است‪.‬‬

‫سب وزن خالی از‬


‫افرادی که در قصیدۀ آفتاب شعراء به َح َ‬
‫خلل نیست‪:‬‬

‫که در‬ ‫نخست بندۀ معبود واصل هر موجود‬


‫وجودش عقل درست ماند مات‬

‫‪.‬مصرع ثانی خفیف است‬

‫که‬ ‫نهاد او را مرآت خویش کرد خدای‬


‫خوب روی بود ناگزیر از مرآت‬
‫مصرع ّاول ثقیل است‪.‬‬

‫جیب‬ ‫چو در نهادش دیدار خویش در نگریست‬


‫خویشش خواند و مظهر آیات‬

‫مصرع ّاول خفیف است‪.‬‬

‫به‬ ‫خجسته نامش بر چرخ و بر زمین خواندند‬


‫گردش آمد چرخ و زمین گرفت ثبات‬

‫هر دو مصرعش خفیف است‪.‬‬

‫چه ذره‬ ‫به پیش علمش‪ ،‬علم فرشتگان ورای‬


‫در بر مهر است و قطره پیش فرات‬

‫مصرع ّاول خفیف است!‬


‫درخت‬ ‫جهان به دریا ماند‪ ،‬چهارسو زده موج‬
‫طوبی گسترده سایه بر عرفات‬

‫مصرع ثانی را اگر طوبا بخوانی‪ ،‬ثقیل است و اگر طوبی‬


‫‪.‬بخوانی خفیف است‬

‫حکیم‬ ‫به عقل خویش نه با نیروی شریعت وی‬


‫یزدان داند شناختن هیهات!‬

‫مصرع ثانی ثقیل است‪.‬‬

‫وزو به‬ ‫به چرخ ساده رسد نیروی تحرک ازو‬


‫دیگر افالک نیروی حرکات‬

‫مصرع ثانی خفیف است‪.‬‬

‫هنوز ناشده‬ ‫پدید کردش یزدان پی پرستش خویش‬


‫پیدا نَه نُه فلک به جهات‬
‫مصرع ّاول خفیف است‪.‬‬

‫همیشه دولت‬ ‫ُخجسته بادش عید ُخجسته مولود‬


‫او باد ایمن از آفات‬

‫مصرع ّاول خفیف است‪.‬‬

‫بود که از‬ ‫روان او را این منقبت به هدیه فرست‬


‫تو پذیرد بضاعت مزجات‬

‫مصرع ّاول ثقیل است‪.‬‬

‫اگر آفتاب شعراء بگوید که این ثقلت و خفّت نوعی از سکتۀ‬


‫شعریه است و سکتۀ ملیحه را شعرا جایز شمرده اند‪ ،‬بگو که‬
‫شعرا غلط کرده اند! سکته به عقیدۀ ما در هر جا باشد‪ ،‬بی‬
‫نمک و مکروه است و در هر جا دلیل عجز شاعر است!‬
‫در عهد غزنویان و سلجوقیان اگر چه بعض شعرا در قصاید‬
‫خودشان سکته را راه می دادند اما رفته رفته این رسم‬
‫متروک شد و متأخرین آن را موقوف کرده اند و االن اگر در‬
‫شعری سکته دچار شود‪ ،‬از قبیل اظطرار است آن هم در‬
‫بعض بحرهای مخصوصه نه در بحر محتبث که قصیدۀ آفتاب‬
‫شعرا در آن بحر نوشته شده است‪ .‬آن هم یک دفعه یا دو‬
‫دفعه! اما نه به این کثرت!‬

‫اگر ما جواز سکته را قبول بکنیم‪ ،‬باری آن مصرع ها را با‬


‫سکته حساب می توانیم کرد که به حسب وزن خفّت دارند اما‬
‫آن ها که ثقیلند‪ ،‬به هیچ وجه صحیح نیستند زیرا که ثقلّت آن‬
‫ها اصال به سکته شباهت ندارد و نقصان آن ها فاحش است‪.‬‬

‫که سیئات‬ ‫سروش مدح رسول خدا و عترت گوی‬


‫ترا بسترد چنین حسنات‬

‫این فرد نقصان وزنی ندارد اما مضمونش خیلی نامناسب‬


‫است‪ .‬آفتاب شعرا می خواهد که رسول خدا را نیز فریب‬
‫بدهد که در صلۀ همین پرولوچات سیئات او را ببخشند خیر‬
‫مخدوم عفو کن عقل رسول خدا مثل عقل ُمنشی روزنامه‬
‫نیست که به او فریب داده‪ ،‬یک نمره روزنامه اش را خراب‬
‫کرده و پرولوچات خود را در آن جا چاپ نموده است!‬

‫خیر جناب آفتاب شعرا! سیئات تو سترده نخواهد شد! اگر می‬
‫خواهی که رسول خدا از تو خوشنود بشود‪ ،‬به احکام او عمل‬
‫کن و به هم کیشان خود ضرر مرسان! که “ال ُمسلم من سلم‬
‫ال ُمسلم من یَده و لسانه”‪۸‬‬

‫میرزا فتحعلی آخوندزاده‬


‫توضیح این ابهام آن که روزی در خانه نشسته گزارشات‬
‫“خریستوفر قولومب (کریستفر ُکلمب – کریستف کلمب)” و‬
‫پیدا کردن ینگی دنیا را در زبان روسی می خواندم‪ .‬حلقۀ در‬
‫دروازه کوفته شد‪ .‬مالزم رفت و رقعه ای از جنرال فیشه‪،‬‬
‫سیاح معلم ّاول السنۀ شرقیه در غرمانیا (آلمان)‪ ،‬گرفته و‬
‫آورد‪ .‬بدین مضمون که فالنی تو می دانی که ما به دیدار تو‬
‫چه قدر اشتیاق داریم و در این چند روزه که ما را در تفلیس‬
‫اتفاق مکث افتاده است‪ ،‬با تو دو بار مالقات کرده ایم‪ .‬تو ما‬
‫را بالمره فراموش کرده ای! آخر الزمۀ غریب نوازی چنین‬
‫نمی باشد! توقع آن که فردا دو ساعت از ظهر گذشته به منزل‬
‫ما تشریف بیاوری که در یک جا صرف نهار بکنیم و از‬
‫مصاحبت تو فیض یاب بشویم! دوست تو فیشه‬
‫فردا در ساعت موعود به منزل جنرال فیشه رفتم‪ .‬پنج نفر‬
‫دیگر نیز از ُمعتبرین والیت در آن مجلس حضور داشتند‪.‬‬
‫نشستیم‪ ،‬نهار خوردیم بعد مشغول صحبت شدیم‪ .‬در اثنای‬
‫صحبت‪ ،‬جنرال فیشه از من پرسید که‪:‬‬
‫فالنی لفظ حشرات در زبان عربی چه معنی دارد؟‬
‫گفتم‪:‬‬
‫لفظ حشرات لغتا از قراری که صاحب قاموس نوشته است‪،‬‬
‫عبارت از هوام و دواب صغار است و از قراری که در کتب‬
‫فقهیه بیان کرده اند‪ ،‬این است‪:‬‬
‫ک ُن باطن االرض کاالفاده و ابن “‬‫الحشرات هی التی تَس ُ‬
‫عرس اولضب والحیات و امثالها” و اصطالحا استعاره از‬
‫مردمان بی مغز و وحشی صفت و بربری سیرت و بی شعور‬
‫و بی معرفت و کودن می باشد‪.‬‬
‫گفت‪:‬‬
‫خوب بیان کردی! حاال تُرا قسم می دهم به دوستی! راست ‪-‬‬
‫بگو‪ ،‬در قرآن یا در احادیث اشاره هست که منکران دین‬
‫اسالم حشرات اند؟‬
‫گفتم‪:‬‬
‫کال! نه در قرآن این نوع اشاره هست و نه در ‪-‬‬ ‫حاشا و ّ‬
‫احادیث! نهایت یک لفظ انعام گاه گاه در قرآن دچار می شود‬
‫اما این معنی و مفهوم حشرات را افاده نمی کند به علّت این‬
‫که در فضیلت بنی نوع بشر صراحتا آیه هست‪َ “ .‬و لقد کرسنا‬
‫بنی آدم و َح َملَنا ُهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و‬
‫فضلناهم علی کثیر فمن خلقنا تَفضال”‪ .‬به اعتقاد من شمول این‬
‫آیۀ شریفه در حق شماست زیرا که امروز بر و بحر شما را‬
‫ُمسخر است و از نعمات گوناگون شما بهره یاب هستید و شما‬
‫علی الظاهر به بسیاری از طوایف دنیا به حسب علم و قدرت‬
‫فضیلت دارید! شما را چه گونه حشرات می توان شمرد؟ این‬
‫قدر هست که ما منکران دین خودمان را کافر می نامیم و در‬
‫آخرت مستوجب عقوبت می دانیم!‬
‫گفت‪:‬‬
‫این چندان نقلی نیست! بگذار ما بعد از ُمردن برویم به ‪-‬‬
‫جهنم! به دَ َرک اسفل باک نداریم و از این گونه اعتقاد شما‬
‫هرگز ُمکدّر نمی شویم‪ .‬ما نیز منکران دین خودمان را در‬
‫ضاللت می شماریم‪“ .‬کس نگوید که دوغ من تُرش است”! اما‬
‫منظور این است که در این عالم ما را حشرات ننامیده باشید!‬
‫گفتم‪:‬‬
‫صاحب! ما کی شما را حشرات نامیده ایم؟ چه گونه می ‪-‬‬
‫شود که ما به شما حشرات بگوئیم‪ ،‬وقتی که در هر قدم به‬
‫شما محتاجیم! ما علوم را از شما کسب می کنیم‪ .‬صنایع را از‬
‫شما یاد می گیریم‪ .‬فنون را از شما اخذ می نمائیم‪ .‬از امتعه و‬
‫والل! ما آن قدر از شما خشنودیم‬
‫اقمشۀ شما منتفع می شویم‪ّ .‬‬
‫که اگر چاره می داشتیم‪ ،‬نمی گذاشتیم که بعد از ُمردن هم به‬
‫جهنم بریان بشوید! چه کنیم؟ اختیار در دست ما نیست‪ ،‬امید‬
‫که ما را خواهید بخشید و حمل بر بی وفائی و حق ناشناسی‬
‫ما نخواهید کرد!‬
‫فیشه بسیار خندید و گفت‪:‬‬
‫من به تو باور می کنم اما به این فرد چه می گوئی؟ ‪-‬‬
‫مطاوعان وی و پیروان عترت او به معنی آدمیانند و دیگران‬
‫حشرات یعنی مطاوعان پیغمبر شما آدمانند و ما حشرات‬
‫هستیم!‬
‫گفتم که‪:‬‬
‫این فرد را شما در کجا دیده اید؟ تا حال چنین فردی در ‪-‬‬
‫هیچ یک از کتب شعر به نظر من نرسیده است!‬
‫گفت‪:‬‬
‫هان! در این قصیده!‬
‫روزنامه را داد به دستم‪ .‬وقتی که خواندم‪ ،‬از انقباض‬
‫خاطرم‪ ،‬خون به سرم دوید و از خجالت سر به زیر افکندم و‬
‫مبهوت ماندم‪ .‬بعد از لمحه ای‪ ،‬ناچار بدین عبارت عذرخواه‬
‫آمدم که‪:‬‬
‫این شاعر دیوانه است و به قول او اعتناء نباید کرد و از ‪-‬‬
‫قصیده اش معلوم است که هرگز قابلیّت شاعری ندارد!‬
‫فیشه گفت‪:‬‬
‫چه گونه او قابلیّت شاعری ندارد که در این عهد لقب شمس ‪-‬‬
‫الشعرائی یافته است؟ یعنی سرآمد کل شعرای عصر خودش‬
‫است!‬
‫گفتم‪:‬‬
‫نه چنین خیال مفرمائید! عادت ماست که لقب می دهیم اما ‪-‬‬
‫معنی اش را مراد نمی کنیم و مناسبتش را مالحظه نمی‬
‫نمائیم!‬
‫گفت‪:‬‬
‫این چه حرف است! بر فرض که عادت شما چنین است اما ‪-‬‬
‫عادت شما بر دیگران حجت نمی تواند شد! ملل اجنبیه که‬
‫معاصر ملّت ایران می باشند‪ ،‬المحاله از این لقب‪ ،‬معنی نیز‬
‫مراد خواهند کرد و مناسبت نیز مالحظه خواهند نمود و‬
‫خواهند گفت که‪ ،‬اولیای دولت ایران در این عصر به چه‬
‫درجه از فن شعر بی خبرند که به این مرد ناقابل لقب شمس‬
‫الشعرائی داده اند! و آیندگان از اخالف طوایف ایران که‬
‫ایشان البته نسبت به این عصر در علوم ترقی خواهند داشت‪،‬‬
‫در تاریخ و تصنیفات این زمان‪ ،‬اشعار این شاعر ناقابل را‬
‫دیده‪ ،‬افسوس خواهند خورد که پدران ایشان چنین شاعر را‬
‫سرآمد شعرای عصر خودشان دانسته اند و به او لقبی داده اند‬
‫که فردوسی و نظامی و حافظ به آن لقب شایسته توانند شد!‬
‫و اگر این شاعر به قول تو فی الواقع دیوانه است‪ ،‬در‬
‫دیوانگی او تنها نیست! به اعتقاد من‪ُ ،‬منشی روزنامه نیز مثل‬
‫او دیوانه است که این گونه پرپوجات او را در روزنامۀ خود‬
‫جا داده‪ ،‬هم در داخل مملکت و هم در خارج آن منتشر ساخته‬
‫است! الحال “روزنامۀ ملّت ایران” به هر جا از دول‬
‫فرنگستان فرستاده می شود و در هر جا از پایتخت های آن‬
‫دول که این روزنامه را می خوانند‪ ،‬آیا به ملّت ایران چه‬
‫فایده ای حاصل است که به مثل این اسناد که عبارت از لفظ‬
‫حشرات است‪ ،‬خاطر ما را می خراشند؟‬
‫پُر ظاهر است که شما از این لفظ معنی لغویش را مراد نمی‬
‫کنید‪ .‬به علّت این که ما فی الواقع موش و چلپاسه‪۹‬که نیستیم!‬
‫مقصود شما از آن لفظ‪ ،‬معنی اصالحی آن است که ما در‬
‫نظر شما‪ ،‬مردمان بی مغز و وحشی صفت و بربری سیرت‬
‫و بی شعور و بی معرفت و کودن می نمائیم! تو خود انصاف‬
‫بده آیا رواست که فیلسوفان و حکماء و ُمصنفان و مورخان و‬
‫شاعران ممتاز اروپا مانند ولتر و مونتسکیو و روسو و دوما‬
‫و سودرنو و غومبولت و لوریه و وات و فنلون و بوقل و‬
‫شکسپیر و دولنی و بایرون و سایرین در زمرۀ حشرات‬
‫محسوب شوند اما سروش نامی‪ ،‬وجود الینفع و بی مصرف و‬
‫امثال او در زمرۀ آدمیان باشند؟ این اسناد که شاعر ملّت شما‬
‫به ما می دهد‪ ،‬هرگز چیزی از شأن ما ناقص نمی کند اما‬
‫ضرر آن باز بر خود شما عاید است که ما در هرجا به شما‬
‫به چشم حقارت خواهیم نگریست و عقل شما را در پایۀ عقل‬
‫اطفال خواهیم دانست و بر شما خواهیم خندید!‬
‫گفتم‪:‬‬
‫راست می فرمائید! ُمنشی روزنامه نمی بایست که این ‪-‬‬
‫چفنگ را چاپ کند و منتشر سازد و اما او را در این باب‬
‫مقصر مشمارید که آن شاعر خانه خراب به او فریب داده‬
‫است و مجبور کرده است که این جفنگ او را فاش کند‪ .‬چنان‬
‫نیست که ُمنشی قباحت این فرد را نفهمیده باشد بلکه از ترس‬
‫به این کار اقدام کرده است چون که ُمنشیان طهران از‬
‫انشاءالل بعد از این از‬
‫ّ‬ ‫شعرای درخانه همیشه می ترسند!‬
‫طرف ُمنشی غفلت و بی تجربگی واقع نخواهد شد!‬
‫مجلس تمام شد‪ .‬وقتی که از منزل فیشه بیرون آمدم‪ ،‬کلماتی‬
‫که در راه ورد زبانم بود‪ ،‬این است‪ :‬وای سروش! وای‬
‫سروش! وای خانه خراب سروش! این چه رسوائی است که‬
‫تو بر سر ما آورده ای! آخر چه منفعت ا این بدگوئی بر تو‬
‫حاصل است که هم کیشان خود را در ممالک اجنبیه هدف تیر‬
‫مالمت و مورد سرزنش و سزاوار تحقیر و بُغض بیگانگان‬
‫نموده ای!‬

‫شما بر سر ما چه بال شدید! از یک طرف لعن و طعن ُخلفا‬


‫را در کتب خودتان صراحتا چاپ کرده و در افغانستان و‬
‫هندوستان وترکستان و روم و قفقاز منتشر می سازید و خون‬
‫و سر ما را بر سگان این دیار و اهالی داغستان حالل می‬
‫کنید‪ ،‬از طرف دیگر ُکل طوایف دنیا را ناپاک و حشرات‬
‫شمرده‪ ،‬از مالقات و اکل مطبوخات ایشان احتراز را واجب‬
‫می دانید و ایشان را به بُغض ما مصمم می دارید!‬

‫سرخ اید‬‫گویا ُکل دنیا خارستان است و شما تنها یک دسته ُگل ُ‬
‫که در میان این خارستان شکفته اید! از دست شما سر‬
‫خودمان را برداشته و به کدام گوشۀ جهان پراکنده بشویم؟‬
‫عاقبت رفته رفته نتیجۀ این گونه عقیدۀ شما‪ ،‬آن خواهد شد که‬
‫جمیع ملل دنیا به عداوت ما کمر بسته و در قصد اضمحالل و‬
‫اذالل ما خواهند کوشید و ما نیز مثل بنی اسرائیل خواهیم شد‬
‫که خودشان را شاهزادگان و سادات شمرده‪ ،‬جمیع طوایف‬
‫دنیا را بندۀ خودشان می پنداشتند و بدین عقیده‪ُ ،‬کل ملل را بر‬
‫دشمنی خودشان برانگیختند و عاقبت خودشان به مذلّت و‬
‫عبودیّت افتادند و تا هنوز سبب این مذلت و عبودیّت را‬
‫نفهمیده اند!‬

‫چون به خانه رسیدم‪ ،‬شروع به نوشتن این قرتیکا کردم و از‬


‫رنجش خاطر نمی دانم که از تحت قلمم چه بیرون آمده است؟‬
‫تُرا ای برادر مکرم من‪ُ ،‬منشی! الزم است که برای عبرت و‬
‫تنبیه دیگران این قرتیکا را در چند نمرۀ روزنامه چاپ بکنی‬
‫و در داخل مملکت منتشر سازی اما به خارج از آن نمره ها‬
‫نفرستی! و به سروش نیز بگوئی که بعد از این‪ ،‬گرد این‬
‫گونه عمل نگردد!‬

‫از این تیغ‬ ‫بیندیشد از خامۀ تیز من‬


‫بُ ّران خون ریز من‬
‫دیگر بر تو الزم است که مطالب روزنامۀ ملتی را داشته‬
‫باشی! مثال در روزنامۀ ملتی‪:‬‬

‫اوال‪ ،‬باید امورات پولتیکۀ خارجه را بیان کنی‪.‬‬

‫ثانیا‪ ،‬تدابیر اولیای دولت ایران را در خصوص نظم والیت و‬


‫منافع ُملک و ملّت بنویسی‪.‬‬

‫ثالثا‪ ،‬بعض اخبارات تلگرافی را با خط جلی مرقوم سازی‪.‬‬

‫رابعا‪ ،‬اخبارات و حوادث داخله را ذکر نمائی‪.‬‬

‫مثال باید ذکر بکنی که در تبریز شدت وبا به چه درجه رسیده‬


‫بود و اطباء سبب وقوع آن را از چه چیز می دانند و انفَع‬
‫معالجات به حسب تجربه چه چیز شده بود و چه قدر از مردم‬
‫بعد از گرفتن این ناخوشی شفا یافتند و باید سرزنش بنویسی‬
‫به آن امراء و ارباب مناصب که در وقوع این ناخوشی‪ ،‬پیش‬
‫تر از همه کس فرار کرده و مردم را در وحشت گذاشته اند!‬
‫و آن اطباء را که از دیوان مواجب خوار بوده و در هنگامۀ‬
‫بال رعایای پادشاه را بی پرستار گذاشته و گریخته اند و‬
‫نجات نفوس خودشان را الزَ م داشته اند!‬

‫شکرگزاری بکنی از آن امراء و ارباب مناصب که در‬ ‫و باید ُ‬


‫این حادثه تقویت خلق را و خدمت پادشاه ولی النعمۀ خودشان‬
‫را بر استخالص جان ترجیح داده اند و از والیت به خارج‬
‫نرفته و بر پرستاری و دلداری مردم صرف ه ّمت کرده اند!‬

‫ُمنشی جناب میرزا عبدالوهاب خان نایب الوزاره که در عین‬


‫جوانی و موسم کامرانی‪ ،‬اصال از خطر نترسیده و مردانگی‬
‫نموده‪ ،‬از بدو وقوع وبا تا آخر مرکز خود را خالی نگذاشته‬
‫است و نسبت به ُملک و ملّت تکلیف خود را به عمل آورده‬
‫است‪.‬‬

‫عمده و اَ َهم این است‪ .‬در خصوص ترقی تجارت‬ ‫خامسا‪ ،‬امر ُ‬
‫و زراعت ُملک ایران و پیدا کردن و به کار انداختن معادن‬
‫آن و آبیاری نمودن صحراهای بی آب و غیر ذی زرع و در‬
‫خصوص علوم و فنون و صنایع و احداث مدارس و اهتمام‬
‫در تربیت اطفال و امثال این ها‪.‬‬
‫هر خیالی و تدبیری که خود کرده باشی و یا دیگران داشته‬
‫باشند‪ ،‬باید بیان نمائی! عبارت کاتب چلبی است‪ .‬طوایف‬
‫یوروپا به وسیلۀ علوم و فنون که عمده ترین آن ها ماتیماتیقا‬
‫[مته متیکس – ریاضیات] و جغرافیا است‪ ،‬به اقطارعالم‬
‫مستولی شده و در شش جهات ُکرۀ زمین طبل تجدد و تفرد‬
‫می زنند!‬
‫در ضمن این مطلب‪ ،‬به جهت تفریح خوانندگان و تشویق‬
‫جوانان نو تربیّت یافته‪ ،‬احواالت مشهورترین علماء و فضالء‬
‫و حکماء و اطباء و شعراء و سرکردگان لشکر را نیز ذکر‬
‫می توانی کرد و از تألیفات و آثار و اشعار و هنرهای ایشان‬
‫شمه ای تحریر می توانی نمود‪.‬‬

‫قرتیکا از خود و یا از دیگران به بعضی از تصنیفات و‬


‫خیاالت معاصرین و تدابیر اولیائی دولت و حکام والیات و‬
‫سرکردگان لشگر می توانی نوشت‪ ،‬چون که اذن آزادی به‬
‫انتشار روزنامۀ تو داده شده است‪.‬‬

‫حتی به قدر امکان باید روزنامۀ تو در خصوص اعمال و‬


‫رفتار امناء و امراء و حکام و سرکردگان و جمیع ارباب‬
‫مناصب و علماء و مثل آنانی که در مازندران باعث اهالک‬
‫یهودان‪ ،‬از رعایای پادشاه شده اند‪ ،‬خالی از قرتیکانباشد تا‬
‫این اشخاص همه و در اجرای تکالیف خدمت گزاری بر وفق‬
‫رضای پادشاه و ولی النعمۀ خودشان‪ ،‬با نیّت ملّت خواهی و‬
‫وطن پروری اهتمام الزم معمول دارند و از جادۀ مستقیم‬
‫عدالت و انصاف انحراف نورزند‪.‬‬

‫معهذا الزم است که روزنامۀ تو در باسمه خانۀ حروفی چاپ‬


‫یابد‪ .‬با خطوط نسخ به همان قرار که پیش از این در ایران‬
‫متداول بوده است و منوچهرخان چند جلد کتاب در آن باسمه‬
‫خانۀ حروفی به چاپ رسانیده است‪.‬‬

‫باسمه خانۀ سنگی‪ ،‬عمل بی معنی و لغو است‪ .‬قطع نظر از‬
‫آن که هرگونه باسمۀ آن خالی از غلط نمی شود و اکثر اوقات‬
‫کلمات از چاپ واضح تر بیرون نمی آید و بعد از چاپ هزار‬
‫نسخه‪ ،‬یا کم و یا زیاد‪ ،‬حروف در روی سنگ مالیده می شود‬
‫و به کار نمی آید! اگر تو بدین سیاق روزنامه بنویسی‪ ،‬عدد‬
‫خوانندگان تو به مروز زمان به دَه هزار بلکه زیاده خواهد‬
‫رسید که هم خودت به منافع وافره نایل خواهی شد و هم به‬
‫ملّت فواید کثیره خواهی رساند! خداحافظ تو باد‪.‬‬
‫فی ‪ ۱۷‬شهر رمضان ‪ ۱۲۹۳‬هجری در تفلیس تحریر شد‪.‬‬

‫نسخه قرتیکا از کتاب «چهار رساله» با ویرایش قاسم بیک‬


‫زاده‪« ،‬کتاب و انتشارات پارس» بر گرفته شده‪ .‬چهار‬
‫رساله‪ ،‬چهار نوشته ازدوران ناصری در عهد قاجار و‬
‫شرایطی است که زمینه ساز جنبش مشروطیت گردیدند‪.‬‬
‫رساله «یک کلمه» تألیف میرزا یوسف خان مستشارالدوله‬
‫راز تحول جامعه ایران را در یک کلمه «قانون» می داند‪.‬‬
‫«خوابنامه یا خلسه» نوشته محمد حسن خان اعتمادالسلطنه‬
‫نمونه ای آشکار از تزویر حاکم بر جامعه و دربار قاجار‬
‫است‪ .‬رساله سوم «وزیر و رفیق» میرزا ملکم خان ناظم‬
‫الدوله نیز گفت و شنود یک وزیر (نوکر دزد و خائن و پشت‬
‫هم انداز دولت) با یکی از آحاد ملت است‪ .‬قرتیکای‬
‫آخوندزاده (آخوندف) نیز سر آغاز نقد روزنامه نگارانه و‬
‫نوین فارسی است‪.‬‬

‫پی نویس ها‪:‬‬


‫‪ .۱‬سقرالت یا سقرالط نام پارچه ای پشمین است که ‪۱‬‬
‫ظاهرا صوفی جماعت جامه خود را از آن می دوختند‪.‬‬
‫‪ .۲‬امیر یار احمد خوزانی اصفهانی‪ ،‬وکیل شاه اسماعیل‬
‫صفوی و از سرداران سپاه وی بود‪ .‬در سال ‪ ۹۱۵‬هجری‬
‫قمری پس از درگذشت وزیر نجم مسعود گیالنی‪ ،‬شاه‬
‫اسماعیل لباس صدارت برتن امیر یار احمد نمود و ُمهر‬
‫وکالت شاه را بر گردن او آویخت و لقب «نجم ثانی» را بر‬
‫نام او افزود‪.‬‬
‫‪ .۳‬چغمین نام آبادی کوچکی در خوارزم بود که محمود بن‬
‫محمد عمر چغمینی‪ ،‬ستاره شناس و ریاضی دان سرشناس از‬
‫آن دیار بود‪.‬‬
‫‪ .۴‬کتاب «حبیب السیر فی االخبارافراد بشر» تألیف غیاث‬
‫الدین بن ُهمام الدین الحسینی معروف به خوندمیر یا میرخوند‬
‫در قرن دهم نوشته شده و تاریخی عمومی است که از‬
‫پیشدادیان شروع و تا اواخر عمر شاه اسماعیل صفوی را در‬
‫بر می گیرد‪.‬‬
‫‪ .۵‬صافی طویت‪ :‬پاک اندیش ‪۵‬‬
‫‪ .۶‬مؤلف بعد از جناب از کسی نام نبرده‪ ،‬اما به وضوح‬
‫اشاره وی به رساله «وزیر و رفیق» میرزا ملکم خان ناظم‬
‫الدوله است‪.‬‬
‫‪ .۷‬افراد جمع فرد و فرد به معنی بیت است‪.‬‬
‫‪ .۸‬مسلمان کسی است که دیگران از دست و زبان وی در‬
‫امان باشند‪.‬‬
‫‪ .۹‬چلپاسه یا کرپاسه‪ :‬مارمولک‬
‫‪ .۱0‬آخوندزاده در این جا حاشیه ای به این شرح نگاشته‬
‫است‪ :‬حاشیه ـ به جهت تحصیل جمیع این نوع اخبارات و‬
‫سایر احواالت‪ ،‬باید تو در هر والیت به اجرت وکیل یا‬
‫گماشته (منظور خبرنگار است) که بر وفق مرام تو‪ ،‬از هر‬
‫طرف و از هر حکومت احواالت جمع کند و در هر هفته به‬
‫تو بفرستد‪ .‬به فرنگی این گونه اشخاص را اقوریسپندانس می‬
‫نامند و از دیوان نیز متوقع شوی تا مقرر گردد که چاپارخانه‬
‫ها مکاتب وکالی تُرا بالاجرت به طهران برسانند‪.‬‬

You might also like