Professional Documents
Culture Documents
مارکی دو ساد
سامی آلمهدی
پروژه پوئتیکا
آذر1399
Poetica Projecy
2
کشیش (ک) :به نام پدر ،پسر ،و روحالقدس ،آمین .وقت موعود ،که
باالخره فلسهای پندار باید از چشم انسان بیفتند ،فرارسیده است؛
آن هنگام که باالخره تقاصیر و گناهانِ یک عمر باید شناخته شوند.
به من بگو ،پسرم :آیا به پشیمانی از گناهان ننگینت که ناشی از
ضعف و سستی انساناند ،اعتراف میکنی؟
ک :پس برایت شادمان خواهم بود .ابراز پشیمانیِ تو برایت کلید
بهشت را به ارمغان خواهد آورد؛ البته ،پس از آنکه گناهانت طیِ
مناسکِ بسیار مقدسِ توبه تطهیر شد.
Poetica Projecy
3
ک :من کامالً تو را درک میکنم.
مم :برعکس؛ تو اصالً درکم نمیکنی .میدانی ،من باور دارم که
توسط طبیعت ،نیرویی اعظم ،توسط «خدا» ،اگر این لفظی است که
ترجیح میدهی ،خلقشدهام ،با شهوتهایی نیرومند و امیالی تند .و
باور دارم که تنها دلیل آمدنم روی این زمین ،ارضای این امیال و
شهوتهاست .بنابراین ،چیزی که برایش طلب بخشایش میکنم
گناهانم نیست ،بلکه این واقعیت است که کم از استعدادهای
«گناهآلودی» که به من ارزانی دادهشده بهره بردم؛ که اگر بهراستی
مخلص بودم ،آنها را تا تمامکمال ارضا میکردم ،و من چنین نکردم:
گمراه شده توسط عقاید بیمعنایتان ،گیج و سردرگم از سفسطههای
پوچتان ،گهگاه تنها یک سیب میچیدم درحالیکه میتوانستم باغی
دروکنم .این چیزی است که حسرتش را میخورم دوست من ،و این
تنها حسرت من است.
Poetica Projecy
4
ک :اما استدالل تو اشتباه است .تو چیزهایی را به طبیعت نسبت
میدهی که تنها محصولِ گوشت و تنِ فاسد توست .خدا تو را برای
این چیزها نیافریده.
ک :البته که منظورم از خدا ،موالی عالم است .خالق تمام هستی .او
که همهچیز را آفرید ،و بدون او هیچ نیست .او که از طریق واقعیتِ
محضِ وجودش ،همه وجود را در خود دارد.
مم :مرد قابلی بهنظر میآید .عجیب نیست که کسی چنین قَدَر،
مرتکبِ خطایِ آفرینشِ تنی فاسد شود؟
Poetica Projecy
5
ک :اما ،مگر نمیبینی ،این قسمتی از عشق الهیِ او به ماست!
انسانها چه جاللی میداشتند ،الیق چه نیکیای بودند ،اگر که با
اختیاری آزاد بهدستش نمیآوردند؟ آیا انسانی میتوانست حق ورود
به بهشت را کسب کند ،اگر که احتمال نیکیکردن و دوریگزیدن از
شر وجود نداشت؟
مم :به عبارتی دیگر ،خالق تو خطاهایش را بهعمد مرتکب شده تا
مخلوقاتش را بیازماید؟
ک :او خطایی مرتکب نشده است ،پسرم .او تنها حق ،یا امتیازِ
انتخاب را به انسان عطا کرده.
Poetica Projecy
6
مم :ولی چرا اینهمه زحمت؟ اگر این «خدا» چنان تواناست که تو
میگویی ،و اگر او انسان را «نیک» میخواست ،پس چرا نکرد و او
را نیک نیافرید؟ چرا به اینهمه مکر و نابکاری آویخت؟
ک :آه ،فرزندم :چه کسی در میانِ ما میرایان هست که ذهنِ خدا را
درک کند؟ ما چگونه ،با فهمِ متناهیمان ،میتوانیم خرد نامتناهیِ
پسِپشتِ شکلِ چیزها را بهچنگآوریم؟
مم :بسکن ،دوست من ،قبل از اینکه استفراغ کنم .تو علتها را
متعدد و معلولها را مغشوش میکنی؛ معضل دومی میسازی چون
از حلِ اولی ناتوانی .تمام شگفتیهایی که به «خدا» نسبت میدهی،
احتماالً تنها نتیجه تصادف است؛ نتیجه قوانین فیزیک که منطق و
ریاضیات تو برای توضیحدادنش به اندازه کافی سطحباال نیست.
رویههای تعقلت را کامل کن ،ریاضیاتت را بهبود بخش؛ آنگاه به
خدایت نیازی نخواهی داشت.
Poetica Projecy
7
ک :تو فرومایهای .تو کوری .من گمان میکردم که تو تنها یک
گناهکاری ،ولی بدتری :تو قلبت را به روی حقیقت بستهای .چیزی
بیش از این ندارم که به تو بگویم؛ بینایی را به یک نابینا و شنوایی را
به یک ناشنوا نمیتوان بازگرداند.
ک :ابلیس! ابلیس! ابلیس! چنین بود که کالم خدا آلوده و بیحرمت
شد« .ای پدر از این مفلوک درگذر؛ بگذار من بهجای او عذاب بینم،
که ممکن است نجات یابد ».به من بگو ،پسرم :به خدا هیچ باور
نداری؟
Poetica Projecy
8
مم :نه ،و به دلیلی بسیار خوب :غیرممکن است باور داشتن به
چیزی که نمیتوان دریافتش .و تو ،ای واعظ :من تو را دعوت
میکنم تا ایمان را در این «خدا» از راههایی آشکار کنی که خود
معترفی که فهم متناهیات نمیتواند به چنگ آورد ،اگر که از درک او
عاجزی ،پس نمیتوانی وجودش را ثابت کنی؛ و اگر از اثبات
وجودش درماندی ،ابله یا دیوانهمردی که به او باور داری.
ک :اما من میتوانم وجودش را اثبات کنم .تو حتماً با برهان علیت
توماس آکویناس آشنایی .هر معلولی باید علتی داشته باشد ،و علت
اولی باید واالترین علتها باشد...
مم :آه ،بله ،آن جدل خستهکننده قدیمی را بارها شنیدهام .اما آن بر
این باور غلط استوار است که بعضی «حقایق» بدیهیاند .مهمالت،
دوست من .هیچچیز بدیهی نیست .به من ثابتکن که ماده اینرسی
Poetica Projecy
9
دارد تا من تصدیق کنم که باید «محرک اولی» وجود داشته
باشد .ثابتکن که طبیعت خودبسنده نیست تا من بپذیرم که آن تحت
حاکمیت نیرویی باالتر است .اما ،اگر که نتوانی این چیزها را اثبات
کنی ،انتظار هیچ باوری را از سوی من نداشته باش.
Poetica Projecy
10
در آن نهفته است؛ نه در «خدایت»؛ او تنها واالسازی اسرار است ،نه
توضیحی برایشان.
ک :پس باقیِ اسرار زندگی چه؟ مسلماً تمامِ آنها را مسائلی در
ریاضیات نمیپنداری.
مم :اسرار؟ اکنون ،دوست من ،که روحم در انتظار نوری خاموش
است ،تمنا میکنم با معماهایی خشکاندیشانه شکنجهام مدی .آنها
تنها آزارم میدهند.
Poetica Projecy
11
ک :پس حقِ روحت را ادا کن :کفاره گناهانت را بده.
مم :درسته.
ک :اما اگر همهچیز الزم است ،پس باید منظم باشد.
Poetica Projecy
12
مم :شاید .بگذار بگوییم که ،محض خاطر بحث ،فرض تو را
پذیرفتم.
ک :خوب ،اگر باید منظم باشد ،چهچیزی میتواند تنظیمش کند ،جز
دستِ عالم و قادر پروردگار؟
ک :البته.
Poetica Projecy
13
مم :پس آیا محتمل نیست که رخدادها خودشان توسط خودشان رخ
نمایند ،بدون هیچ کمکی از سمت «خدایت» ،و از همین روست که
پسِپشتِ همه چیزها «علت العللی» است که بیهیچ دلیل خاصی
دست به عمل میزند؟
Poetica Projecy
14
ک :خوب ،میتوانم ببینم که بر ترک راه رستگاری پافشاری میکنی.
از آنجا که دیگر نمیتوانم خدمتی ارائه کنم ،تو را رها خواهم کرد تا
به دوزخی بیاندیشی که انتظارت را میکشد.
مم :دستنگهدار ،دوست من .من تمام عمرم را برای فرصتی صبر
کردم تا بدون ترس از آزار و اذیت مفتشهایتان ،اندیشههایم در این
مسائل را به بحث بگذارم .چنان بیرحم مباش که فرصتی که
باالخره نصیبم شده را از من دریغ کنی.
Poetica Projecy
15
کنفوسیوس را بپذیرم یا سفاهت براهما را؟ باید خویش را در مقابل
مار بزرگ آفریقاییها به خاک افکنم ،یا باید به پروییها در پرستش
خورشید بپیوندم؟ یا یکی از ،به قول معروف« ،ملحدان» را پیشنهاد
میکنی ،شاید راه لوتر را پیش مینهی ،یا کالوین ،یا هاس؟
Poetica Projecy
16
ک :تو آن را یاوه بخوان .اما عیسی مسیح چه؟ میتوانی معجزههایی
که اجرا کرد را تکذیب کنی؟
ک :آه ،خدای بخشنده! تنها از این متحیرم که هنوز مورد اصابت
صاعقه قرار نگرفتهایم.
Poetica Projecy
17
ک :من در هیچ بحثی که در آن ،سرور و منجی ما ،عیسی مسیح،
تکفیر شود ،شرکت نخواهم کرد.
مم :پس باید که مقابل ادا و اصول شما سر فرود آورم و دیگر کفر
نگویم .اما بگذار این را بگویم که :اگر «خدایت» واقعاً وجود داشت،
که تو بهاندازهکافی سادهلوح هستی که چنین باور داشته باشی،
نمیتوانست نمایندهای کمتر مجابکننده از آن مرد ناصری برگزیند.
مم :آنها تنها مجابم میکنند که کلِ کیشِ تو جز فریبی بزرگ نیست.
از من میخواهی که پیشگوییها را به عنوان برهان بپذیرم .چهچیز
از برهانی که خود هنوز اثبات نشده کمتر قانعکننده است؟! قبل از
آنکه یک پیشگویی را به عنوان برهانی معتبر بپذیرم ،باید مطمئن
Poetica Projecy
18
شوم که آن پیشگو واقعاً آن را به زبان آورده است؛ اما تنها گواهِ این
پیشگوییها شاهدانی خاصاند ،انجیلهای همنوایت ،که
حقیقتداشتنشان مسلماً میتواند زیر سؤال برود .عالوه بر این ،چه
مدرکی دال بر این هست که این پیشگوییها در ادامه رخدادهایی
آمدهاند که به آنها مربوطند؟ هیچ مدرکی .شاید پیشگوییها تو را
مجاب کنند که مسیح آسمانی است؛ اما برای من آنها تنها گواه این
هستند که بعضی نویسندگان ،به موضوعِ تاریخهای گاهشمارانه که
میرسید ،نقصانِ حافظه داشتهاند.
Poetica Projecy
19
میکنی که بر قوانین طبیعت فائق میآید ،اما چهکسی میتواند بگوید
که کجا طبیعت پایان میگیرد و اعجاز آغاز میگردد؟
ک :میتوانم ببینم که راهی برای تحتتأثیر قرار دادنت وجود ندارد.
تو تا ابدالدهر کلهشق باقی خواهی ماند .دلم برایت میسوزد.
Poetica Projecy
20
مم :آه ،دوست من .دلت برای من نسوزد .برای خودت دل بسوزان،
چراکه تویی که از بینشی تیرهوتار رنج میبری ،تویی که نیاز داری
الوهیتهای رازآلود جعل کنی تا ضعفهایت را الپوشانی کنی .با
خویش صادق باش :اگر «خدایت» واقعاً وجود داشت ،آیا نیاز به
معجزهها ،شهدا و پیشگوییها داشت تا از علتِ وجودیاش دفاع
کند؟ البته که نه؛ قوانینش را روی قلب هر انسانی مینوشت و همه
برای عشقورزیدن و خدمت به او از یک اسلوب تأثیر میگرفتند؛
آنها همانطور از مقاومت دربرابر الطافش ناتوان میشدند ،چنآنکه
اکنون نمیتوانند بدون خواب و غذا سَر کنند.
ک :اما تو داری با عقل متناهیات چنین استدالل میکنی .کیست که
بتواند اراده الهی را دریابد؟
مم :ای واعظ .این تنها دفاعیهایست که میتوانی پیشنهاد کنی؟ تو با
این جدلهای نچسبت بیشتر به «خدایت» توهین میکنی ،تا من با
Poetica Projecy
21
کفرهایم .من تنها در باورآوری ناکام شدهام؛ اما تو وقاحتش را داری
که خود را یکی از مبلغانش بدانی و سپس بر سَرِ وجودش ،بر اساس
افسانههایی که برای یک کودکِ دهساله هوشیار آشکارند ،جدل کنی.
تو میالفی که از ایمانِ حقیقیِ احد و واحد برخورداری ،و با
اینحال تو نیز مانند من میدانی که نُهدَهُمِ مردم دنیا حتی اسمش به
گوششان نخورده .منطقی باش :عیسای تو هیچ از موسای یهودیان
بهتر نیست ،و موسی هیچ از محمدِ اعراب بهتر نیست ،و هرسهیِ
آنان از کنفوسیوسِ مردانِ چینی بهتر نیستند ،که حداقل امتیازِ
سرگرمکنندهبودن را داشت وقتی بقیه ماللهایی بیپایان بودند.
رهبرانِ دینی ،آنها خودشان را اینگونه میخواندند .اما فالسفه آنان
را دستانداختند ،مردانِ اندیشهگر تحقیرشان کردند و قانون ،اگر که
قانونی واقعی بود و نهفقط قانونی که توسط کسی وضعشده ،باید
نابودشان میکرد.
Poetica Projecy
22
ک :اگر تاریخهای عُرف را بپذیری ،موافقی که قانون حداقل
یکیشان را نابود کرد.
مم :بله ،و حقش کفِ دستش گذاشته شد؛ اما نه خیلی زود .اگر
رهبرانِ اورشلیم دانا بودند ،قبل از آنکه بتواند بانیِ تمامیِ آن
مشکالت شود ،کار مسیح را یکسره میکردند.
ک :تو از عدالت سخن میگویی .فکر نمیکنی که عدالت ،آخرتی را
میطلبد که نیکیْ پاداش بیند ،و شرْ عقوبت؟ آیا از رفتاری که
عدالت در مورد تو طلب خواهد کرد ،نمیترسی؟
مم :چیزی برای ترسیدن وجود ندارد چراکه بدترین اتفاقی که ممکن
است برایم افتد ،پایانِ هستیِ آگاهانهام است و با اینکه چشمانداز
ناخوشایندی برای تعمق است ،قطعاً دلیلی برای ترسیدن نیست .من
نظریههایت درباره بهشت و جهنم را میشناسم؛ ولی اینها
Poetica Projecy
23
فرآوردههای فخر و غرورند ،نه عقل؛ نه خلقتی هست و نه فنایی ،که
تنها دگرگونی است :امروز من یک انسانم ،فردا یک درخت و روز
بعد یک سنگ ،و این چه اهمیتی برای دیگران دارد؟
مم :البته که نه .اگر هیچ پاداش و جزایی نباشد ،کدامین لذت خواهد
بود که غیابش حسرت آفریند و کدامین عذاب خواهد بود که
حضورش ناله انگیزد؟
ک :چیزی بیشتر برای گفتن نمانده .تا هنگامی که بر این اندیشهها
پافشاری میکنی ،کمکی از من ساخته نیست.
Poetica Projecy
24
مم :نه ،دوست من ،اما تو میتوانی خیلِ دیگری را کمک کنی .بیرون
برو در جهان ،و موعظه کن ،نه سفسطههای قدیمیِ ماندهات را ،بلکه
تنها قانونِ اخالقیای که مستحق توجه است ،قانون طبیعت را« :با
همه طوری رفتار کن ،که میخواهی با تو رفتار کنند ،و هیچگاه بانیِ
بیش از آن دردی که خود میخواهی عذابش بکشی مشو» .این تنها
اصلیست که ارزش وعظشدن را دارد ،ای واعظ .از ادیان و
«خدایانت» دست بکش؛ هیچکدامشان هیچگاه چیزی جز برانگیختن
نفرت و سالخیِ میلیونها انسان در لقایِ نامِ این یا آن «ایمان
حقیقی» ،بدست نیاورده است .ایدهات از جهان دیگر را نیز فراموش
کن؛ این تنها جهانیست که هست .و اگر خوشی میجویی ،باید که
اینجا پیدایش کنی.
Poetica Projecy
25
ک :کجا؟
ک :چه حیف که ،آنگونه که باور داری ،آخرین ساعاتت را با
گفتوگو با من حرام کردی ،بهجای اینکه یکی از عیاشیهایت را
دریابی.
مم :تو خیلیزود مرا دستکم گرفتی ،دوست من .واقعیت مسئله این
است که هماکنون شش دختر ،که دوستداشتنیبودنشان ادای
دِینیست به طبیعت باشکوهی که آنها را آفریده ،در اتاق کناری
منتظرند .نگهشان داشتهام برای حاال ،لحظه آخرم .و چون علیرغم
Poetica Projecy
26
تفاوتهایمان ،تو دوست همیشگیام باقیماندی ،از تو میخواهم
آنها را با من شریک شوی .من به تو فرصت کافی دادم که مرا به
باورهایت مجاب کنی؛ حال برایم فرصتی برابر فراهم آور تا تو را
مجابِ باورهایم کنم« .طبیعت فاسدِ» مرا محکوم مکن ،بلکه به
طبیعت فرصتی ده تا تو را «فاسد» کند .اگر که تو تزلزلناپذیرانه به
نیکی و بخششِ «خدایت» اطمینان داری ،چیزی برای ازدستدادن
نخواهی داشت؛ چرا که بعد از گناهکردنِ امروز ،میتوانی فردا توبه
کنی .در صورت دیگر ،اگر که هرگونه شکی درباره اصولی که چنین
مشتاقْ جارشان میزدی داری ،خویش را مورد آزمایش قرار ده؛
صبر نکن تا ،مانند من ،خود را در آستانه مرگ یابی ،که بسیار دیر
خواهد بود .اکنون بگذار دخترها را صدا بزنم...
یادداشت :در این لحظه ،مرد محتضر زنگ را به صدا درآورد و آن
شش دختر وارد شدند .لباسهایشان تحریکآمیز بود ،رفتارشان هم
همینطور؛ چیزی نگذشت که کشیش کامالً تسلیم احساساتش شد و
برای اولینبار لذات شگرفی را که تا آن زمان علیهشان نِق میزد را
Poetica Projecy
27
تجربه کرد .بدین ترتیب گفتوگوی بین کشیش و مرد محتضر پایان
یافت.
پسگفتار مترجم:
دمِ مرگ
سامی آلمهدی
«وقتی پرده میافتد و نمایش پایان میپذیرد ،آنکه نقش شاه را
بازی میکرده و آنکه نقش گدا را و دیگران همه مانند هماند،
بازیگرند .وقتی دمِمرگ پرده نمایشِ واقعیت میافتد ،آنگاه افراد
Poetica Projecy
28
بشر نیز جمله یکی خواهند بود ،همگی انساناند .همه آنها هماناند
که ذاتاً بودند ،هم آنکه به علت آن ناهمانندی که میدیدید آن را
نمیدیدید؛ آنها انساناند ]...[ .ناهمانندی شیوه ساحت زمانمندی
است برای گیج کردن ما ،که هر انسانی را متفاوت نشان میدهد.
1
اما همسایه نشان ابدیت است ،بر جبین هر انسانی».
.1
1
قطعهایازصفحة 89-88نسخةانگلیسیِکارهایعشق()Works of Loveکهترجمة
صالحنجفیاست .
2
خاستگاههرمنوتیکخود،نوشتةمیشلفوکو،ترجمةنیکوسرخوشوافشینجهاندیده،
نشرنی .
Poetica Projecy
29
بود که در آن گناهکار با بهنمایشگذاشتنِ مدامِ وضعیت فالکتبارِ
خویش در معرض داوری دیگران خود را تحقیر میکرد تا
گناهکاربودنِ ازلی خویش و ثبات قدمش در ایمان را اعالم کند .اما
exagoreusisکه چهار قرن بعد از exomologesisظهور کرد،
تکنولوژی خاصی بود که به کمک آن پدران کلیسا شروع به تحلیل
دائمی اندیشه کردند؛ در exagoreusisگناهکار مکلف به عرضه
کالمی و دقیق اعمال و اندیشههای خویش برای هدایتگر بود و
لزوماً تنبیهی انتظارش را نمیکشید (چهبسا که در آینده بساط تنبیه
بهکل برچیده شد و کشیش نقش مشاور/روانشناس امروزی را پیدا
کرد که پیمان حفظ اسرار با مراجعهکننده میبندد).
.2
Poetica Projecy
30
لحظاتی دیگر میمیرد و از پولیس خارج میشود فاقد ارزش
نظارتی است؛ از این رو محتضر در جایی استثنایی میایستد :مرز
قانون یا دمِمرگ .او تا لحظاتی دیگر میمیرد و اندیشههایش با او به
گور خواهند رفت و از ویژگی خطرناکشان ،که همان مسریبودن
باشد ساقط و فاقد عالمت سیاسی خواهند شد؛ اما محتضر «دمِ»
مرگ است و با اینکه مردنش حتمی است اما هنوز در پولیس و در
قانون است و بههمینخاطر است که میتواند قانون را تفتیش کند و
به چالش بکشد.
.۳
3
خدایگانوبنده،نوشتةگ.و.ف.هگل(باتفسیرالکساندرکوژِو)،ترجمةحمیدعنایت،
نشرخوارزمی .
Poetica Projecy
31
میکند .در یکی از این برخوردهاست که یکی از آنها باالخره ارج
دیگری ،که همان فقدان و شکاف دیگری است ،را بازمیشناسد و پا
پس میکشد؛ نه دیگری را میکشد و نه خود را به کشتن میدهد (و
اینگونه اربابی و بندگی در خامترین صورت آن برقرار میشود).
چیزی که پسِپشتِ این روایت پنهان شده ،نخستین فاصلهگذاریای
است که انسان بین خودش و ابژهای که خود را به هر شکلی با آن
در ارتباط میبیند میگذارد؛ او بهجای تالش برای بلعیدن و
نابودکردن ابژه ،تسلیم ابژه میشود و گونه مرموزی تحقیق بیپایان
برای بازشناسی خویش را آغاز میکند .بنده که میخواهد آگاهبودنِ
خود را بهشکلی ایجابی بازشناسد ،نه با تصدیقی که دیگری
تفویضش میکند ،دممرگبودن خویش را باز میشناسد و تصمیم
میگیرد که نمیرد .این تصمیم همانا پیشدستی وی در ورود به حوزة
زبان و میل است؛ او در نیمروز میبیند که دیگری از او جدا و بدل
به دیگری ،یا همسایه ،میشود.
.4
Poetica Projecy
32
همسایه کیست؟ بیایید از معدود امکاناتی که زبان فارسی به ما
میدهد استفاده کنیم :همسایه« ،هم-سایه» است .سایهها چیستند؟
طرح کلیِ چیزها که تنها شکلی توپٌر و سیاهاند که با خطوط
کنارهنمایِ بدنِ ابژه محاط شدهاند .اینگونه است که سایه بسیاری از
چیزها بر یکدیگر منطبق میشوند و هم را میپوشانند؛ سایههامان،
بهخصوص امروزه که لباسهایمان فراجنسیتی شدهاند و خود را
فارغ از جنسیت بیولوژیکمان آرایش میکنیم ،بیش و کاملتر از
پیش هم را میپوشند .نام ِهیچ انسانی را نمیتوان از سایهاش
بازشناخت ،اما انسانبودنش را چرا .سایهها چهره ندارند و تصمیم را
فاش نمیکنند؛ دستِ سایهای که باال میآید ،تصمیمناپذیر است و با
اینحال اولین احساسی که در ما برمیانگیزد ،وحشت است .این
خالیِ توپٌرِ پیشبینیناپذیر ،سایه بدن من است؛ بدنی که مرا در تکثر
مطلق انسانها غرق میکند و بااینحال ،با مازاد غیرقابل لمسی مرا
با آنها یکی میکند .همسایه هموست که در نیمروز از من جدا شد.
.5
Poetica Projecy
33
ارباب که ،همچون بنده ،در «شب جهان» خیره شده ،برخالف او ،به
رضایتی که دمدست است ،و در فراسو ( )jenseitsنیست ،راضی
میشود .ولی این ناچیز حتی چیزی نیست که خود بهدست آورده
باشد؛ چراکه حتی برای بهدستآوردن این لذت کوچک ،بایستی که
پای «وجود تصدیقشدة» دیگری هم در میان باشد :بنده که دممرگ
را میبیند و تصمیم میگیرد بهجای مردن یا زندهماندن به هرقیمتی
(که شرطش کشتن دیگری است) ،دممرگ باقی بماند و بندبازی کند.
بدینشکل بنده بازشناسی خود را به تعویق میاندازد و هویت
«بنده» را برای خود جعل میکند؛ یک ناهویت .ارباب هم با تکیه بر
هویت/ناهویت بنده ،از هویت/ناهویت خود حض میبرد .برای
همین است که ایگو چیزی نیست جز کانونی کوچک با انسجامی
شکننده نیست که در معرض فروپاشی است ،بهاینخاطر که کلِ
هویتی که برای «انسان» برساخته میشود جعلی است؛ کل رابطه،
کل اربابی و بندگی برپایة چیزی بنا میشوند که وجود ندارد :انسان.
.6
Poetica Projecy
35
محتضر با پاسخهای گستاخانه و بیمحابایی که میدهد ،کشیش را
از اینکه مردی دمِ مرگ اینچنین تمام باورهایش را که قرار است تا
مدتی نامعلوم با آنها زندگی کند را بیهیچ ترسی از عقوبت به
سخره میگیرد ،مانند اشخاصی که سقراط با آنها گفتوگو میکند،
متحیر و وحشتزده میشود و از جایی به بعد اوست که از مرد
محتضر سؤالهایی دارد ،و مرد محتضر است که به او وعظ میکند.
او در این میان حتی نطفة نظریة رخداد بدیو را هم میکارد« :آیا
محتمل نیست که رخدادها خودشان توسط خودشان رخ نمایند،
بدون هیچ کمکی از سمت «خدایت» ،و از همین روست که
پسِپشتِ همه چیزها «علت العللی» است که بیهیچ دلیل خاصی
دست به عمل میزند؟» همة اینها نیرویش را از اینکه او ،و
همچنین کشیش ،دمِ مرگ است میگیرد و دمِ مرگ ،از زبان مرد
محتضر ،هیچ نمیگوید جز« :با همه طوری رفتار کن ،که میخواهی
با تو رفتار کنند ،و هیچگاه بانیِ بیش از آن دردی که خود
میخواهی عذابش بکشی مشو».
.7
Poetica Projecy
36
گفتوگویی بین کشیش و مرد محتضر ،به همراه با 120روز در
سدوم ،در زندان باستیل نوشتهشدهاند؛ جایی که ساد که تا 12روز
پیش از شورش معروف آنجا زندانی بود .این داستان به همراه فلسفه
در اتاقخواب تنها داستانهاییاند که در قالب گفتوگو نوشته است.
در سطور آخر که مرد محتضر ،کشیش را دوست همیشگی خطاب
میکند ،این به ذهن خواننده خطور میکند که شاید آنچه خواندیم،
گفتوگویی درونی بین دوسویه از شخصیت ساد بوده است؛
گفتوگویی که درنهایت با این پارادکس پایان مییابد که مرد
محتضر نهایتاً بعد از پیروزیِ (صوری) در جدل و همراه کردن
کشیش با خود ،نظرش را مسیحیوار اینچنین صورتبندی میکند:
«همسایهات را مانند خویش دوست بدار» .شاید خودِ او میدانسته
که درواقع این جدل پیروزی حقیقی ندارد ،و از همین روست که
درنهایت هردوی آنها در اُرجی شرکت میکنند؛ هم مرد مسیحی و
هم مرد تکفیری .این جدل درونی وی را میتوان ،تا پایان عمر
هفتادوچهارسالهاش ،در زندگی ساد دنبال کرد؛ همو که درحالیکه به
انقالبیون پیوسته بود ،نتوانست کشتارها را تاب بیاورد و یک روز که
Poetica Projecy
37
قرار بود چند زندانی را داوری کند ،محل را ترک کرد و از حکومت
وحشت برائت جست .چراکه همسایه در نظر او مفهومی انتزاعی
نبود؛ مفهومی بود که باید تجربه میشد .همسایه بدنی داشت که باید
حفظ میشد؛ هرچند برای مطالعه.
Poetica Projecy
38