You are on page 1of 6

‫‪1‬‬

‫فلسفه به مثابه امری پاد‪-‬داتیک‬


‫آلن بدیو‬
‫ترجمه‪ :‬نوید حمزوی‬

‫ى‬
‫فلسف ربط‬ ‫وضعيت است ؟ پيشامدها چه به ما ارز ىان ىم دارند كه به سنجش‬‫ى‬ ‫ى‬
‫فلسف چه‬ ‫وضعيت‬
‫پيدا ىم كنند؟ ىن ترديد همه پيشامدها و همه موقعيت ها با فلسفه مرتبط نیستند‪ .‬همانطور كه گاى‬
‫فلسف نيست‪.‬بجز آنها كه مربوط به سياست‬ ‫ى‬ ‫الدرو‪ 2‬ىم گويد‪ ،‬مطلقا هر گفتمان و هر دعوى ى‬
‫فراگي‪ 3‬است‪.‬من تعريف عام زير را پيشنهاد ىم دهم‪:‬‬
‫ى‬
‫نسبت ميان محدوده ها ین شود كه‬ ‫فلسف ست يا مربوط به فلسفه است كه مسبب ايجاد‬ ‫ى‬ ‫ى‬
‫وضعيت‬
‫رويارون ست‪.‬‬ ‫ى‬
‫فلسف يك‬ ‫نسبت با يكديگر نداشته باشند‪ .‬وضعيت‬ ‫ى‬ ‫بطور كىل يا در باور متعارف‬
‫ی‬
‫رويارون ميان حدودى ذاتا بيگانه با يكديگر‪.‬‬‫ی‬
‫سه مثال خواهم زد ‪:‬‬
‫فلسف درآمده و در مكالمات افالطون ( جورجياس)‬ ‫ى‬ ‫ىم توان گفت مثال اول پيش از اين در چهارچوب‬
‫رويارون به‬ ‫ى‬
‫وضعيت فلسف كه با‬‫ى‬ ‫‪4‬آمده است‪ .‬يك ديالوگ بشدت قاطع ميان سقراط و كاليسلس‪.5‬‬
‫ی‬
‫رويارون؟ زيرا كه انديشه‬ ‫ى‬
‫نمايش تنظيم شده است‪.‬اما ز چه رو‬ ‫منصه ظهور آمده و از ى‬
‫طرف به شكىل‬
‫ی‬
‫سقراط و كاليسلس هيچ نقطه ى‬
‫اشياىك با هم ندارند‪.‬دو نوع متفاوت انديشه كه بكىل با يكديگر بيگانه‬
‫اند‪.‬افالطون جدل ميان كاليسلس و سقراط را به گونه اى ارايه ىم كند كه يادآور آنست كه چگونه دو‬
‫جانت مرب ع غيمتشابه األجزاء ند‪ .‬مجادله اى ميان ارتباط دو‬
‫نوع انديشه همچون قطر و ضلع ى‬
‫ى‬
‫محدوده بدون ارتباط‪.‬كاليسلس برآن است كه حق‪،‬زور است و انسان خوشبخت انسان ست مستبد‬
‫ى‬
‫حقيف ‪ ،‬يا همان انسان‬ ‫كه با حيله و نينگ ديگران را فريفته است‪ .‬سقراط برآن ست كه انسان‬
‫فلسف آن) ‪ .‬در اینجا ميان عدالت به مثابه خشونت و عدالت به‬ ‫ى‬ ‫خوشبخت دادگر است( در معناى‬
‫ى‬
‫است وجود ندارد‪ .‬از اين رو كش نىم تواند استدالل متعارف در جهت حل‬ ‫مثابه انديشه ‪ ،‬تضاد رس ر ى‬
‫و فصل موضوع بكار بندد‪ .‬در واقع نقصان يك ارتباط واقىع مشهود است و بنابراين مجادله نه يك‬
‫مت را ىم خواند آشكار است ‪ ،‬آنكه هيچكس‬ ‫جدل معموىل بلكه رويارون ست‪ .‬و آنچه بر آنكس كه ى ى‬
‫ی‬
‫‪.‬‬
‫ديگرى را متقاعد نخواهد كرد و اين بحث برنده و بازنده اى خواهد داشت اينكه سقراط در اين‬

‫پيشت اين ى ى‬
‫مت‬ ‫ى‬ ‫مت برگرفته از يادداشت آلن بديو ست كه در سمينارى در آرژ ى‬
‫انتت با عنوان "فلسفه و سينما" ارايه شده است‪ .‬نسخه‬ ‫‪ 1‬اين ى ى‬
‫ى‬
‫پیشان نوشت کتاب ‪Polemics‬‬ ‫در گفتگون دوستانه ميان ژيژك و بديو در موسسه اى در وين ايراد شده بود‪ .‬عنوان ى ى‬
‫مت اصىل که در واقع‬ ‫ی‬
‫است‪" ،‬مقدمه" است‪ .‬عنوان فعىل از من است‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪Guy Lardreau‬‬

‫سیاستهان که در تالش برای همگون کردن همه ابعاد یک جامعه و مصادره به مطلوب کردن آنهاست‪.‬‬
‫ی‬ ‫‪Grand politics 3‬‬

‫‪4‬‬
‫‪Gorgias‬‬

‫‪5‬‬
‫‪Callicles‬‬
‫بحث برحق است در ادامه روشن ىم شود‪.‬آنجا كه اراده وجود دارد‪ ،‬راىه یافت ىم شود؛ مسئله‪،‬‬
‫رويارون اند‪.‬‬ ‫ى‬
‫جوانان كه شاهد اين‬ ‫پيوز شدن است و بويژه متقاعد كردن‬
‫ی‬
‫كاليسلس هر چند شكست را نىم پذيرد اما در نهايت مغلوب ىم شود و در خلوت خويش آرام ىم‬
‫ى‬
‫دفعان كه به یمن‬ ‫ى‬
‫نمايش ست كه افالطون ترتيب داده ؛ از معدود‬ ‫نشيند‪.‬توجه كنيد كه او بازنده در‬
‫لذت تاتر شاهد مقهور شدن كاليسلس هستيم‪.‬‬
‫اما فلسفه كجاى اين وضعيت قرار ىم گيد؟ وظيفه خطي فلسفه در اينجا همانا نشانگر آنستكه ما‬
‫مجبور به انتخاب هستيم‪ ،‬مجبوريم تا ميان دو گزينه يىك را برگزينيم‪ .‬جانب سقراط را بگييم يا طرف‬
‫كاليسلس را‪.‬در اين مثال فلسفه با انديشيدن به مثابه انتخاب ى‬
‫تالف ىم كند‪ ،‬انديشيدن به مثابه‬
‫ى‬
‫گون وضعيت‬ ‫انتخان رصي ح است‪ .‬بنابراين ىم توان گفت ‪ :‬تو ی‬
‫ى‬ ‫مقتض دست زدن به‬ ‫تصميم‪ .‬وظيفه‬
‫فلسف لحظه اي ست كه انتخاب مان را اعالم ىم كنيم‪ .‬انتخاب بودن‪ ،‬انتخاب انديشيدن‪.‬‬ ‫ى‬

‫مثال دوم‪ :‬مرگ ارشميدس رياضيدان‬


‫نوابىع بود كه هنوز هم نوشته هايش درباره رياضيات شگفت زده مان ىم كند‪.‬‬ ‫ى‬ ‫ارشميدس از آن دست‬
‫او دانشمندى بود كه مدتها پيش عميقا به مسئله بينهايت انديشيده بود و عملن حساب ديفرانسيل و‬
‫ى‬
‫پيشي از نيوتن پديد آورده بود‪ .‬او نابغه اى بود استثنان ‪.‬‬ ‫انتگرال را بيست قرن‬
‫ى‬
‫يونان سيسيىل بود و‬ ‫ارشميدس هنگاىم كه سيسيل مورد تهاجم روىم ها قرار گرفت و اشغال شد يك‬
‫ی‬ ‫ى‬
‫اخياع ماشينهاى جنىك در مقاومت در برابر روىم ها سهيم بود‪.‬هر چند در آخر روىم ها فاتح‬ ‫با ى‬
‫شدند‪ .‬هنگاىم كه اشغال شهر آغاز شد‪ ،‬ارشميدس فعاليت هاى علىم اش را از رس گرفت‪ .‬عادت‬
‫داشت نقشه هاى هندىس را روى شن هاى ساحل بكشد ‪ .‬روزى هنگاىم كه در ساحل به انديشه‬
‫نشسته بود و روى اشكال پيچيده اى كه بر روى شن ها نقش زده بود كار ىم كرد‪ ،‬رسبازى روىم از راه‬
‫باخي كرد كه رسدار روم –مارسلوس‪ -6‬خواهان ديدار اوست‪.‬‬
‫رسيد و ارشميدس را ى‬
‫ايش ىم تواند در مورد يك‬ ‫روىم ها همانطور كه مثال يك مديرعامل ىرسكت چند ى‬
‫مليت لوازم آر ى‬
‫يونان بودند‪ ( .‬به شخصه گمان نىم كنم‬ ‫ى‬ ‫فيلسوف مشهور كنجكاو باشد كنجكاو به احوال متفکران‬
‫ی‬
‫ى‬
‫دست بر آتش داشته بلكه تنها كنجكاو آن بوده تا ببيند مبارزى مانند‬ ‫ژنرال مارسلوس روىم در ى‬
‫رياض‬
‫ارشميدس چگونه آدىم ست؟ )‬
‫رسباز قاصد در انتظار و ارشميدس از جایش جم نىم خورد‪.‬‬
‫رسباز دوباره ارشميدس را صدا ىم كند‪ " :‬رسدار مارسلوس ىم خواهد تو را ببيند"‪.‬‬
‫ارشميدس باز در سكوت ىم ماند‪،‬رسباز روىم كه آنچنان هم رس از ى‬
‫رياض در نىم آورده نىم تواند‬
‫بفهمد چگونه ممكن است كش وقىع به فرمان رسدار روم نگذارد ‪.‬‬
‫"ارشميدس رسدار تو را خواسته "‬

‫‪6‬‬
‫‪Marcellus‬‬
‫ارشميدس اينبار آرام به رسباز نگاىه ىم اندازد و ىم گويد ‪ " :‬بگذار محاسباتم را تمام كنم "‪.‬‬
‫هست!؟ انگار نىم فهىم چه كش تو را خواسته "‪.‬‬ ‫ى‬ ‫رسباز ‪ ":‬بله؟ جدا مشغول محاسبات ى‬
‫رياض‬
‫ى‬
‫پاسخ بدهد به ادامه حساب و كتابش ىم پردازد‪ .‬كىم بعد كه رسباز از شدت‬ ‫ارشميدس بدون اينكه‬
‫خشم بستوه آمده ‪ ،‬شمشي از غالف بيون ىم کشد و رس از تن ارشميدس جدا ىم كند‪ .‬ارشميدس‬
‫درآن واحد ىم ميد و جسدش اشكال هندىس روى شنها را امحاء ىم كند ‪.‬‬
‫فلسف ست؟‬‫ى‬ ‫چرا اين يك وضعيت‬
‫نان كه در رياضيات يافت ىم شود هيچ‬‫چونكه ميان حق دولت و انديشه ی خالق ‪ ،‬بويژه آن انديشه ى‬
‫گفتگون وجود ندارد‪ .‬عاقبت االمر قدرت‪ ،‬خشونت است ‪ ،‬حاليكه انديشه خالق‬ ‫مرز ى‬
‫مشيك و هيچ‬
‫ُ‬ ‫ی‬
‫قوانت طبیىع خود را نىم شناسد‪.‬در اسلوب انديشه ارشميدس‪ ،‬ارشميدس بيون‬ ‫ى‬ ‫ى‬
‫محدوديت جز‬ ‫هيچ‬
‫ى‬
‫از كنش قدرت جاى دارد‪ .‬زمان متعلق به محاسبات رياض قادر به همنوا شدن با فوريت ها و‬
‫همت است كه باالخره به خشونت متوسل شدند‪ .‬و این شاهدى‬ ‫ى‬ ‫فراخوان هاى فاتحان نظاىم نيست‪.‬‬
‫ست بر آنكه هيچ مرز ى‬
‫مشيىك ميان قدرت و حقيقت به مثابه آفرينش ( خالقيت) وجود ندارد‪.‬‬
‫بايد گفت ميان حقيقت و قدرت فاصله اى ست‪ .‬فاصله ميان ارشميدس و مارسلوس‪ .‬فاصله اى كه‬
‫رسباز قاصد ( رسبازى ىن شك كند ذهن اما منضبط) قادر به گذار از آن نيست‪ .‬مأموريت فلسفه در‬
‫اين مثال نمايان كردن فاصله است‪ .‬بايد در مورد فاصله ( فاصله ای بدون اندازه) تامل شوديا فاصله‬
‫ى‬
‫تعيت شود‪.‬‬ ‫اى كه اندازه آن ىم بايست بدست خود فلسفه‬
‫فلسف‪ :‬انتخاب تان را مشخص كنيد؛ تصميم بگييد‪.‬‬ ‫ى‬ ‫اولت تعريف وضعيت‬ ‫ى‬
‫ى‬
‫دومت تعريف‪ :‬فاصله ميان قدرت و حقيقت را روشن كنيد‪.‬‬ ‫و‬

‫ميوگوچ‪ ،7‬با عنوان " عشاق مصلوب"‬ ‫اپت ‪ ،‬ى‬‫سومت مثال من فيلم ى خارق العاده ساخته كارگردان ژ ى‬
‫ى‬
‫هان كه تاكنون درباره عشق ساخته شده ‪ .‬فيلىم كه در ژاپن قديم ىم‬ ‫است‪ .‬ىن شك از زيباترين فيلم ی‬
‫هميشىك ست به نمايش درآمده‪.‬زنى‬‫ى‬
‫گذرد و خصوصيات باسمه اى كه در اين فيلم سياه و سفيد انگار‬
‫جوان با مالك يك كارگاه كوچك ازدواج ىم كند‪ ،‬مردى درستكار و ثروتمند و اندىك ميخاره و تا حدى زن‬
‫باره‪ .‬زن جوان عاشق شوهر نيست و ميل ى به او ندارد‪ .‬اما وارد رابطه با يىك از كارگران شوهر و‬
‫ى‬
‫عاشق ش ىم شود‪.‬در زمانه اى كه زنان آن بخاطر درماندىك و بردبارى شان مورد تمجيد كارگردان‬
‫هستند و البته مجازات زنا مرگ است‪ :‬گناهكار ىم بايست بر دار كشيده شود‪ .‬عشاق داستان به جنگل‬
‫فرارى ىم شوند‪.‬‬
‫قصه پرواز ايندو به جنگل‪ ،‬وارد شدن از گذرگاه هاى باريك و كلبه ها و قايق ها شگفت آور و به ياد‬
‫ماندن ست‪ .‬عشق كه خود از قدرت خويش در اين دو جوان حيان و ترسان‪ ،‬به رنج اندر است ‪ ،‬در‬ ‫ى‬
‫لفاف طبيعت شاعرانه و مبهم پيچيده شده‪.‬در اين احوال شوهر درصدد محافظت از فرارى هاست و‬
‫به دليل اينكه بسيار همرسش را دوست ىم دارد ‪ ،‬وقت تلف ىم كند و وانمود ىم كند كه زنش براى‬
‫ى‬
‫چنت اعماىل را تقبيح كنند و گرنه‬ ‫ديدن والدينش به استا ىن ديگر رفته‪ .‬بهر روى شوهران مجبورند تا‬
‫‪7‬‬
‫‪Mizoguchi‬‬
‫ى‬ ‫ى‬
‫شخصيت‬ ‫بعنوان همدست شناخته ىم شوند و از كرده خود پشيمان ‪.‬شوهر با همه ميانمايىك ش‬
‫است زيبا‪.‬دست آخر دو كبوتر عاشق دستگي و براى مجازات روانه ىم شوند‪.‬‬
‫ى‬
‫فلسف ست ‪ .‬عاشق و معشوق‬ ‫عاقبت به آخرين صحنه فيلم ىم رسيم كه نمونه ديگرى از وضعيت‬
‫فيلميدار راىه شدن عشاق را به مرگ ى ىن رحمانه به‬ ‫ى‬ ‫روى قاطرى پشت به پشت هم بسته شده اند‪،‬‬
‫تصوير ىم كشد‪.‬هردو انگار كه مسحور‪،‬بدون هيچ تاثرى‪ ،‬لبخند ى بر لب دارند‪ .‬واژه لبخند را در اينجا‬
‫تنها واژه اى ست براى بيان حاالت چهره‪.‬چهره شان بيانگر آنستكه كه به يكديگر عاشق ند‪ .‬اما قصد‬
‫امياج عشق و‬ ‫فيلم كه ظرافتمندانه روى چهره هاى سياه و سفيدشان آراسته‪ ،‬تعبي ايده رمانتيك ى ى‬
‫چيى خالف آن است‪ :‬عشق همانا در برابر مرگ‬ ‫مرگ نيست‪ .‬آنها خواهان مرگ نيستند‪ .‬تصوير ابراز ى‬
‫مقاومت ىم كند‪.‬‬
‫چيى ست كه‬ ‫هي ى‬ ‫در كنفرانش در فميس )‪ (Femis‬دلوز ‪ ،‬از قول مالرو به اين نكته اشاره ىم كند كه ى‬
‫ميوگوچ نه تنها در برابر‬ ‫هي ى‬‫همت ترتيب در اين تصاوير ن نظي ى‬ ‫ى‬ ‫در برابر مرگ مقاومت ىم كند‪.‬به‬
‫ى‬
‫ى‬
‫مرگ مقاومت ىم كند بلكه به ما ىم فهماند كه عشق ني در برابر مرگ مقاومت ىم كند‪ .‬در اين راستا‬
‫هي و عشق خلق ىم كند‪ .‬آنچه كه بر وجود بلند مدت ش آگاه بوده ایم‪.‬‬ ‫سازىس ميان ى‬
‫ى‬ ‫كارگردان‬
‫ى‬
‫فلسف ست‪ .‬چرا كه بار‬ ‫آنچه در اينجا بخاطر نقصان واژه اى ديگر لبخند نام نهاده ام يك وضعيت‬
‫ديگر به مسئله اى غي قابل ى‬
‫اشياك رسيديم‪ .‬ارتباىط بدون رابطه‪.‬آنچه در ميانه رخداد عشق مشاهده‬
‫ى‬
‫زندىك نقطه ى‬ ‫ى‬
‫اشياىك ندارد‪.‬‬ ‫قوانت متداول‬ ‫ىم كنيم ( وارونه كردن بودن )با‬
‫فلسفه چه درىس براى ما دارد؟ فلسفه ىم گويد‪ ":‬ىم بايست به رخداد بينديشيم‪ .‬به استثناء‪ .‬بايد‬
‫ى‬
‫بدانيم درباره آنچه غي متداول است چه بايد گفت‪.‬بايد به تغيي در زندىك فكر كنيم‪.‬‬
‫بنابراين اكنون ىم توان وظيفه فلسفه را در رابطه با وضعيت جمع بندى كرد‪:‬‬

‫نهان‪ ( 8‬آنچنان كه آلتورس مد‬


‫‪- ١‬مشخص كردن انتخابهاى اساىس انديشه‪َ .‬و اين انتخاب در تحليل ی‬
‫انتخان است ميان آنچه با غ َرض و آنچه ىن غرض ( ىن طرف) است ‪.‬‬
‫ى‬ ‫نظر دارد) هميشه‬
‫‪- ٢‬روشن كردن فاصله ميان انديشه و قدرت‪ ،‬يا همان فاصله ميان حقيقت و دولت‪ .‬سنجش اين‬
‫ىى‬
‫دانست آنكه گذار از اين فاصله ممكن است‪.‬‬ ‫فاصله و‬
‫ى‬ ‫ىى‬
‫دانست هرآنچه بر ضد تواىل زندىك و‬ ‫‪- ٣‬آشكار كردن ارزش استثنان رخداد؛ گسست‪ .‬بعالوه ارزشمند‬
‫محافظه كارى اجتماىع ست‪.‬‬

‫اينها سه وظيفه ارزشمند فلسفه هستند ‪ :‬مواجهه با انتخابها ‪ ،‬فاصله و استثناء يا ى‬


‫بهي است که‬
‫ى‬ ‫بگوییم به محض حضور ى‬
‫چيى پر اهميت در زندىك‪ ،‬غي از آنچه مربوط به مسائل دانشگاىه ست‬

‫‪ In the last instance 8‬آلتورس قائل بر آن بود که رابطه ی میان سطوح اقتصادی و سطوح سیاىس و ایدئولوژیک از جنس «خودمختاری‬
‫ى‬
‫تعیتکننده است»‪.‬‬ ‫نهان)‪ ،‬اقتصاد‬ ‫نست» ست و نه مطلق‪ .‬اما «در مرحلهی ی‬
‫نهان ( تحلیل ی‬ ‫ى‬
‫رويارون با‬ ‫مهمي ‪ ،‬فلسفه در‬‫ى‬ ‫مواجهه با انتخابها ‪ ،‬فاصله و استثناء وظایف فلسفه اند‪ .‬بعالوه و بلكه‬
‫ی‬
‫يافت ارتباط ميان اين سه وضعيت است‪ :‬انتخاب ‪ ،‬فاصله و استثناء‬ ‫چنت ىرسايىط در جستجوى ى ى‬ ‫ى‬
‫فلسف به معناى دلوزى آن كه به مثابه خلق ( آفرينش) است‪ ،‬از ديد من ‪ ،‬همان است كه‬ ‫ى‬ ‫‪.‬مفهوم‬
‫هماره مسئله انتخاب ( يا تصميم) ‪ ،‬مسئله فاصله ( يا شكاف) و مسئله استثناء ( يا رخداد ) را بهم گره‬
‫ىم زند‪.‬‬
‫ى‬ ‫ى‬
‫فلسف ى‬
‫چيى شبيه به اين ىم شود‪ :‬اگر ىم خواهيد زندىك تان داراى معنا باشد‪،‬‬ ‫مهم ترين مفهوم‬
‫واجب است كه رخداد را بپذيريد‪ ،‬فاصله تان را با قدرت حفظ كنيد و بر تصميم خود قاطع باشيد‪.‬اين‬
‫حكايت ست كه فلسفه هميشه و هماره براى ما بازگو ىم كند‪.‬فاصله را با قدرت حفظ كنيم و عواقب‬ ‫ى‬
‫يك تصميم را هرچقدر بعيد‪ ،‬هر چقدر سخت بپذيريم‪.‬حقيقتا تنها از اين طريق‪ ،‬فهم فلسفه امرى‬
‫است براى كمك به تغيي بودن‪.‬‬
‫حقيف جاى ديگرى ست‪ ".‬فلسفه ى‬ ‫ى‬ ‫ى‬
‫حت ارزش‬ ‫به تبعيت از آرتور رمبو كه اغلب ىم گفت‪ ":‬زندىك‬
‫ى‬ ‫ى‬ ‫ى‬ ‫ساعت تالش ندارد اگر متعهد به اصل ى‬ ‫ى‬
‫حقيف نباشد‪.‬در رابطه با موقعيتها زندىك‬ ‫حارص آوردن زندىك‬
‫حق ىيف در انتخابها‪ ،‬فاصله ها و رخدادها ى‬
‫حارص است‪.‬‬
‫با این حال‪ ،‬در رابطه با موقعيتها ‪ ،‬این حقیقت را نىم توان نادیده گرفت که انتخاب بر ما تحمیل ىم‬
‫ً‬
‫قبال گفته‪-‬ام فقط ى‬ ‫ى‬ ‫ى‬
‫مبتت بر‬ ‫حقيف نائل شويم‪ ،‬و این انتخاب همانطور که‬ ‫شود تا به انديشه زندىك‬
‫اشياک ناپذیر بودن آن است‪.‬‬‫ى‬

‫بنابراين ارتباط ميان هر سه مثال برخاسته از رابطه ميان اجزاء ناهمگون است‪ :‬كاليسلس و سقراط ‪،‬‬
‫ارشميدس و رسباز روىم ‪ ،‬عشاق و جامعه‬
‫ى‬
‫فلسف با يك وضعيت رابطه اى غي ممكن را پيشارو ىم آورد‪.‬‬ ‫بدينسان هر ارتباط‬
‫ى‬
‫روايت از بنا نهادن رابطه اى بدون‬ ‫حاال‪ ،‬از رابطه ميان دو امر سخن رانديم‪ ،‬رابطه اى كه در ى‬
‫عت حال‬
‫رابطه است‪ :‬انكار همه رابطه ها‪ .‬بطوريكه آنچه ىم يابيم نه يك رابطه كه يك گسست است‪ :‬گسست‬
‫از آنچه بر اساس روابط طبيىع و اجتماىع بنا نهاده شده‪.‬‬
‫واضح است كه براى نشان دادن اين گسست ناچار به ايجاد يك رابطه هستيم‪.‬بايد ميان سقراط و‬
‫ى‬
‫همت‬ ‫كاليسلس دست به انتخاب بزنيم‪ .‬واجب است كه تكليف مان را با يىك از اين دو يكرسه كنيم‪ .‬از‬
‫رو اگر جانب ارشميدس را بگييدنىم توانيد با مارسلوس باشيد و اگر با زوج عاشق تا انتهاى سفر‬
‫ى‬
‫قوانت نكاح را نخواهيد گرفت‪.‬‬ ‫همراه شويد‪ ،‬ديگر هيچگاه طرف‬
‫چيى ست كه هست بلكه‬ ‫بر اين اساس ىم توان گفت فلسفه كه همان انديشه است‪ ،‬نه درباره آن ى‬
‫چيى ست كه نيست‪.‬انديشه نه درباره قراردادها كه درباره شكست قراردادها ست و انحصارا‬‫درباره ى‬
‫متمايل به روابىط ست كه داراى رابطه نيستند‪.‬‬

‫ى‬
‫درست ىم دانست هشيارى‬ ‫ناميده بود و به‬
‫مدتها پيش افالطون از فلسفه به مثابه هشيار كننده ى‬
‫گسست سخت از خواب است‪ .‬فلسفه‪ ،‬چونانكه براى افالطون‪ ،‬هميشه شامل دست يازيدن به‬ ‫ى‬
‫انديشه اى ست كه شكست خواب انديشه است‪ .‬بنابراين رواست كه فكر كنيم هرگاه رابطه اى‬
‫متناقض وجود دارد؛ رابطه اى بدون ارتباط يا وضعيت گسست ‪ ،‬فلسفيدن آنجا امكان پذير است‪.‬‬

‫ى‬
‫"چيى" هست‪ ،‬نه ‪ ،‬فلسفه‬ ‫لذا بايد بر اين نكته تاكيد كنم ‪ :‬وجود فلسفه نه ى‬
‫مرسوط به آن است كه‬
‫چي نيست‪ .‬فلسفه از آن سبب امكان پذير است كه روابط متناقض‬‫مطلقا انديشيدن در مورد همه ى‬
‫وجود دارند‪ ،‬فلسفه وجود دارد چرا كه گسست ها موجودند؛ تصميم ها‪ ،‬فاصله ها‪ ،‬رخدادها‪.‬‬

You might also like