Professional Documents
Culture Documents
ى
فلسف ربط وضعيت است ؟ پيشامدها چه به ما ارز ىان ىم دارند كه به سنجشى ى
فلسف چه وضعيت
پيدا ىم كنند؟ ىن ترديد همه پيشامدها و همه موقعيت ها با فلسفه مرتبط نیستند .همانطور كه گاى
فلسف نيست.بجز آنها كه مربوط به سياست ى الدرو 2ىم گويد ،مطلقا هر گفتمان و هر دعوى ى
فراگي 3است.من تعريف عام زير را پيشنهاد ىم دهم:
ى
نسبت ميان محدوده ها ین شود كه فلسف ست يا مربوط به فلسفه است كه مسبب ايجاد ى ى
وضعيت
رويارون ست. ى
فلسف يك نسبت با يكديگر نداشته باشند .وضعيت ى بطور كىل يا در باور متعارف
ی
رويارون ميان حدودى ذاتا بيگانه با يكديگر.ی
سه مثال خواهم زد :
فلسف درآمده و در مكالمات افالطون ( جورجياس) ى ىم توان گفت مثال اول پيش از اين در چهارچوب
رويارون به ى
وضعيت فلسف كه باى 4آمده است .يك ديالوگ بشدت قاطع ميان سقراط و كاليسلس.5
ی
رويارون؟ زيرا كه انديشه ى
نمايش تنظيم شده است.اما ز چه رو منصه ظهور آمده و از ى
طرف به شكىل
ی
سقراط و كاليسلس هيچ نقطه ى
اشياىك با هم ندارند.دو نوع متفاوت انديشه كه بكىل با يكديگر بيگانه
اند.افالطون جدل ميان كاليسلس و سقراط را به گونه اى ارايه ىم كند كه يادآور آنست كه چگونه دو
جانت مرب ع غيمتشابه األجزاء ند .مجادله اى ميان ارتباط دو
نوع انديشه همچون قطر و ضلع ى
ى
محدوده بدون ارتباط.كاليسلس برآن است كه حق،زور است و انسان خوشبخت انسان ست مستبد
ى
حقيف ،يا همان انسان كه با حيله و نينگ ديگران را فريفته است .سقراط برآن ست كه انسان
فلسف آن) .در اینجا ميان عدالت به مثابه خشونت و عدالت به ى خوشبخت دادگر است( در معناى
ى
است وجود ندارد .از اين رو كش نىم تواند استدالل متعارف در جهت حل مثابه انديشه ،تضاد رس ر ى
و فصل موضوع بكار بندد .در واقع نقصان يك ارتباط واقىع مشهود است و بنابراين مجادله نه يك
مت را ىم خواند آشكار است ،آنكه هيچكس جدل معموىل بلكه رويارون ست .و آنچه بر آنكس كه ى ى
ی
.
ديگرى را متقاعد نخواهد كرد و اين بحث برنده و بازنده اى خواهد داشت اينكه سقراط در اين
پيشت اين ى ى
مت ى مت برگرفته از يادداشت آلن بديو ست كه در سمينارى در آرژ ى
انتت با عنوان "فلسفه و سينما" ارايه شده است .نسخه 1اين ى ى
ى
پیشان نوشت کتاب Polemics در گفتگون دوستانه ميان ژيژك و بديو در موسسه اى در وين ايراد شده بود .عنوان ى ى
مت اصىل که در واقع ی
است" ،مقدمه" است .عنوان فعىل از من است.
2
Guy Lardreau
سیاستهان که در تالش برای همگون کردن همه ابعاد یک جامعه و مصادره به مطلوب کردن آنهاست.
ی Grand politics 3
4
Gorgias
5
Callicles
بحث برحق است در ادامه روشن ىم شود.آنجا كه اراده وجود دارد ،راىه یافت ىم شود؛ مسئله،
رويارون اند. ى
جوانان كه شاهد اين پيوز شدن است و بويژه متقاعد كردن
ی
كاليسلس هر چند شكست را نىم پذيرد اما در نهايت مغلوب ىم شود و در خلوت خويش آرام ىم
ى
دفعان كه به یمن ى
نمايش ست كه افالطون ترتيب داده ؛ از معدود نشيند.توجه كنيد كه او بازنده در
لذت تاتر شاهد مقهور شدن كاليسلس هستيم.
اما فلسفه كجاى اين وضعيت قرار ىم گيد؟ وظيفه خطي فلسفه در اينجا همانا نشانگر آنستكه ما
مجبور به انتخاب هستيم ،مجبوريم تا ميان دو گزينه يىك را برگزينيم .جانب سقراط را بگييم يا طرف
كاليسلس را.در اين مثال فلسفه با انديشيدن به مثابه انتخاب ى
تالف ىم كند ،انديشيدن به مثابه
ى
گون وضعيت انتخان رصي ح است .بنابراين ىم توان گفت :تو ی
ى مقتض دست زدن به تصميم .وظيفه
فلسف لحظه اي ست كه انتخاب مان را اعالم ىم كنيم .انتخاب بودن ،انتخاب انديشيدن. ى
6
Marcellus
ارشميدس اينبار آرام به رسباز نگاىه ىم اندازد و ىم گويد " :بگذار محاسباتم را تمام كنم ".
هست!؟ انگار نىم فهىم چه كش تو را خواسته ". ى رسباز ":بله؟ جدا مشغول محاسبات ى
رياض
ى
پاسخ بدهد به ادامه حساب و كتابش ىم پردازد .كىم بعد كه رسباز از شدت ارشميدس بدون اينكه
خشم بستوه آمده ،شمشي از غالف بيون ىم کشد و رس از تن ارشميدس جدا ىم كند .ارشميدس
درآن واحد ىم ميد و جسدش اشكال هندىس روى شنها را امحاء ىم كند .
فلسف ست؟ى چرا اين يك وضعيت
نان كه در رياضيات يافت ىم شود هيچچونكه ميان حق دولت و انديشه ی خالق ،بويژه آن انديشه ى
گفتگون وجود ندارد .عاقبت االمر قدرت ،خشونت است ،حاليكه انديشه خالق مرز ى
مشيك و هيچ
ُ ی
قوانت طبیىع خود را نىم شناسد.در اسلوب انديشه ارشميدس ،ارشميدس بيون ى ى
محدوديت جز هيچ
ى
از كنش قدرت جاى دارد .زمان متعلق به محاسبات رياض قادر به همنوا شدن با فوريت ها و
همت است كه باالخره به خشونت متوسل شدند .و این شاهدى ى فراخوان هاى فاتحان نظاىم نيست.
ست بر آنكه هيچ مرز ى
مشيىك ميان قدرت و حقيقت به مثابه آفرينش ( خالقيت) وجود ندارد.
بايد گفت ميان حقيقت و قدرت فاصله اى ست .فاصله ميان ارشميدس و مارسلوس .فاصله اى كه
رسباز قاصد ( رسبازى ىن شك كند ذهن اما منضبط) قادر به گذار از آن نيست .مأموريت فلسفه در
اين مثال نمايان كردن فاصله است .بايد در مورد فاصله ( فاصله ای بدون اندازه) تامل شوديا فاصله
ى
تعيت شود. اى كه اندازه آن ىم بايست بدست خود فلسفه
فلسف :انتخاب تان را مشخص كنيد؛ تصميم بگييد. ى اولت تعريف وضعيت ى
ى
دومت تعريف :فاصله ميان قدرت و حقيقت را روشن كنيد. و
ميوگوچ ،7با عنوان " عشاق مصلوب" اپت ،ىسومت مثال من فيلم ى خارق العاده ساخته كارگردان ژ ى
ى
هان كه تاكنون درباره عشق ساخته شده .فيلىم كه در ژاپن قديم ىم است .ىن شك از زيباترين فيلم ی
هميشىك ست به نمايش درآمده.زنىى
گذرد و خصوصيات باسمه اى كه در اين فيلم سياه و سفيد انگار
جوان با مالك يك كارگاه كوچك ازدواج ىم كند ،مردى درستكار و ثروتمند و اندىك ميخاره و تا حدى زن
باره .زن جوان عاشق شوهر نيست و ميل ى به او ندارد .اما وارد رابطه با يىك از كارگران شوهر و
ى
عاشق ش ىم شود.در زمانه اى كه زنان آن بخاطر درماندىك و بردبارى شان مورد تمجيد كارگردان
هستند و البته مجازات زنا مرگ است :گناهكار ىم بايست بر دار كشيده شود .عشاق داستان به جنگل
فرارى ىم شوند.
قصه پرواز ايندو به جنگل ،وارد شدن از گذرگاه هاى باريك و كلبه ها و قايق ها شگفت آور و به ياد
ماندن ست .عشق كه خود از قدرت خويش در اين دو جوان حيان و ترسان ،به رنج اندر است ،در ى
لفاف طبيعت شاعرانه و مبهم پيچيده شده.در اين احوال شوهر درصدد محافظت از فرارى هاست و
به دليل اينكه بسيار همرسش را دوست ىم دارد ،وقت تلف ىم كند و وانمود ىم كند كه زنش براى
ى
چنت اعماىل را تقبيح كنند و گرنه ديدن والدينش به استا ىن ديگر رفته .بهر روى شوهران مجبورند تا
7
Mizoguchi
ى ى
شخصيت بعنوان همدست شناخته ىم شوند و از كرده خود پشيمان .شوهر با همه ميانمايىك ش
است زيبا.دست آخر دو كبوتر عاشق دستگي و براى مجازات روانه ىم شوند.
ى
فلسف ست .عاشق و معشوق عاقبت به آخرين صحنه فيلم ىم رسيم كه نمونه ديگرى از وضعيت
فيلميدار راىه شدن عشاق را به مرگ ى ىن رحمانه به ى روى قاطرى پشت به پشت هم بسته شده اند،
تصوير ىم كشد.هردو انگار كه مسحور،بدون هيچ تاثرى ،لبخند ى بر لب دارند .واژه لبخند را در اينجا
تنها واژه اى ست براى بيان حاالت چهره.چهره شان بيانگر آنستكه كه به يكديگر عاشق ند .اما قصد
امياج عشق و فيلم كه ظرافتمندانه روى چهره هاى سياه و سفيدشان آراسته ،تعبي ايده رمانتيك ى ى
چيى خالف آن است :عشق همانا در برابر مرگ مرگ نيست .آنها خواهان مرگ نيستند .تصوير ابراز ى
مقاومت ىم كند.
چيى ست كه هي ى در كنفرانش در فميس ) (Femisدلوز ،از قول مالرو به اين نكته اشاره ىم كند كه ى
ميوگوچ نه تنها در برابر هي ىهمت ترتيب در اين تصاوير ن نظي ى ى در برابر مرگ مقاومت ىم كند.به
ى
ى
مرگ مقاومت ىم كند بلكه به ما ىم فهماند كه عشق ني در برابر مرگ مقاومت ىم كند .در اين راستا
هي و عشق خلق ىم كند .آنچه كه بر وجود بلند مدت ش آگاه بوده ایم. سازىس ميان ى
ى كارگردان
ى
فلسف ست .چرا كه بار آنچه در اينجا بخاطر نقصان واژه اى ديگر لبخند نام نهاده ام يك وضعيت
ديگر به مسئله اى غي قابل ى
اشياك رسيديم .ارتباىط بدون رابطه.آنچه در ميانه رخداد عشق مشاهده
ى
زندىك نقطه ى ى
اشياىك ندارد. قوانت متداول ىم كنيم ( وارونه كردن بودن )با
فلسفه چه درىس براى ما دارد؟ فلسفه ىم گويد ":ىم بايست به رخداد بينديشيم .به استثناء .بايد
ى
بدانيم درباره آنچه غي متداول است چه بايد گفت.بايد به تغيي در زندىك فكر كنيم.
بنابراين اكنون ىم توان وظيفه فلسفه را در رابطه با وضعيت جمع بندى كرد:
In the last instance 8آلتورس قائل بر آن بود که رابطه ی میان سطوح اقتصادی و سطوح سیاىس و ایدئولوژیک از جنس «خودمختاری
ى
تعیتکننده است». نهان) ،اقتصاد نست» ست و نه مطلق .اما «در مرحلهی ی
نهان ( تحلیل ی ى
رويارون با مهمي ،فلسفه درى مواجهه با انتخابها ،فاصله و استثناء وظایف فلسفه اند .بعالوه و بلكه
ی
يافت ارتباط ميان اين سه وضعيت است :انتخاب ،فاصله و استثناء چنت ىرسايىط در جستجوى ى ى ى
فلسف به معناى دلوزى آن كه به مثابه خلق ( آفرينش) است ،از ديد من ،همان است كه ى .مفهوم
هماره مسئله انتخاب ( يا تصميم) ،مسئله فاصله ( يا شكاف) و مسئله استثناء ( يا رخداد ) را بهم گره
ىم زند.
ى ى
فلسف ى
چيى شبيه به اين ىم شود :اگر ىم خواهيد زندىك تان داراى معنا باشد، مهم ترين مفهوم
واجب است كه رخداد را بپذيريد ،فاصله تان را با قدرت حفظ كنيد و بر تصميم خود قاطع باشيد.اين
حكايت ست كه فلسفه هميشه و هماره براى ما بازگو ىم كند.فاصله را با قدرت حفظ كنيم و عواقب ى
يك تصميم را هرچقدر بعيد ،هر چقدر سخت بپذيريم.حقيقتا تنها از اين طريق ،فهم فلسفه امرى
است براى كمك به تغيي بودن.
حقيف جاى ديگرى ست ".فلسفه ى ى ى
حت ارزش به تبعيت از آرتور رمبو كه اغلب ىم گفت ":زندىك
ى ى ى ساعت تالش ندارد اگر متعهد به اصل ى ى
حقيف نباشد.در رابطه با موقعيتها زندىك حارص آوردن زندىك
حق ىيف در انتخابها ،فاصله ها و رخدادها ى
حارص است.
با این حال ،در رابطه با موقعيتها ،این حقیقت را نىم توان نادیده گرفت که انتخاب بر ما تحمیل ىم
ً
قبال گفته-ام فقط ى ى ى
مبتت بر حقيف نائل شويم ،و این انتخاب همانطور که شود تا به انديشه زندىك
اشياک ناپذیر بودن آن است.ى
بنابراين ارتباط ميان هر سه مثال برخاسته از رابطه ميان اجزاء ناهمگون است :كاليسلس و سقراط ،
ارشميدس و رسباز روىم ،عشاق و جامعه
ى
فلسف با يك وضعيت رابطه اى غي ممكن را پيشارو ىم آورد. بدينسان هر ارتباط
ى
روايت از بنا نهادن رابطه اى بدون حاال ،از رابطه ميان دو امر سخن رانديم ،رابطه اى كه در ى
عت حال
رابطه است :انكار همه رابطه ها .بطوريكه آنچه ىم يابيم نه يك رابطه كه يك گسست است :گسست
از آنچه بر اساس روابط طبيىع و اجتماىع بنا نهاده شده.
واضح است كه براى نشان دادن اين گسست ناچار به ايجاد يك رابطه هستيم.بايد ميان سقراط و
ى
همت كاليسلس دست به انتخاب بزنيم .واجب است كه تكليف مان را با يىك از اين دو يكرسه كنيم .از
رو اگر جانب ارشميدس را بگييدنىم توانيد با مارسلوس باشيد و اگر با زوج عاشق تا انتهاى سفر
ى
قوانت نكاح را نخواهيد گرفت. همراه شويد ،ديگر هيچگاه طرف
چيى ست كه هست بلكه بر اين اساس ىم توان گفت فلسفه كه همان انديشه است ،نه درباره آن ى
چيى ست كه نيست.انديشه نه درباره قراردادها كه درباره شكست قراردادها ست و انحصارادرباره ى
متمايل به روابىط ست كه داراى رابطه نيستند.
ى
درست ىم دانست هشيارى ناميده بود و به
مدتها پيش افالطون از فلسفه به مثابه هشيار كننده ى
گسست سخت از خواب است .فلسفه ،چونانكه براى افالطون ،هميشه شامل دست يازيدن به ى
انديشه اى ست كه شكست خواب انديشه است .بنابراين رواست كه فكر كنيم هرگاه رابطه اى
متناقض وجود دارد؛ رابطه اى بدون ارتباط يا وضعيت گسست ،فلسفيدن آنجا امكان پذير است.
ى
"چيى" هست ،نه ،فلسفه لذا بايد بر اين نكته تاكيد كنم :وجود فلسفه نه ى
مرسوط به آن است كه
چي نيست .فلسفه از آن سبب امكان پذير است كه روابط متناقضمطلقا انديشيدن در مورد همه ى
وجود دارند ،فلسفه وجود دارد چرا كه گسست ها موجودند؛ تصميم ها ،فاصله ها ،رخدادها.