You are on page 1of 124

‫متن تقدیمی‬

‫فهرست‪:‬‬

‫‪ -‬مقدمه‌ی مترجم | ‪10‬‬


‫‪ -‬زندگی‌نامه | ‪14‬‬
‫‪ -‬ییتس به عنوان یک شاعر ایرلندی | ‪20‬‬
‫‪ -‬شعر به عنوان تصویر | ‪24‬‬
‫‪-‬دریا نوردی به سمت بیزانس | ‪34‬‬
‫‪ -‬چه کسی با فرگس می‌رود | ‪38‬‬
‫‪ -‬صورتک‌هایی جدید | ‪40‬‬
‫‪ -‬چرخ | ‪41‬‬
‫‪ -‬بیزانس | ‪42‬‬
‫‪ -‬تروایی دیگر نیست | ‪46‬‬
‫‪ -‬جوانی و عمر | ‪47‬‬
‫‪ -‬سه بنای یادبود | ‪48‬‬
‫‪-‬کودکی که ربوده شد | ‪49‬‬
‫کودکان مدرسه | ‪54‬‬
‫ِ‬ ‫‪ -‬در میان‬
‫‪ -‬تأمالتی در زمان جنگ داخلی | ‪62‬‬
‫‪ -‬جزیره‌ی دریاچه‌ی اینزفری | ‪85‬‬
‫‪ -‬قوهای وحشی در کول | ‪87‬‬
‫‪ -‬یک ایرلندی در آسمان مرگ خود را می‌بیند | ‪90‬‬
‫‪ -‬خرد | ‪92‬‬
‫‪ -‬هدیه‌ی هارون‌الرشید | ‪94‬‬
‫‪ -‬هزار و نهصد و نوزده | ‪110‬‬
‫سنگ مزار شاعر | ‪121‬‬
‫‪ -‬بر ِ‬
‫|| مقدمه‌ی مترجم ||‬

‫ویلیام باتلر ییتس یکی از مهم‌ترین شاعران انگلیسی‌زبان در قرن بیستم است‪ .‬او‬
‫که از پدری نقاش و مادری که گنجینه‌ی ادبیات فولکلوریک ایرلند و داستان‌های‬
‫جن و پری بود متولد شد‪ .‬کودکی خود را در اسلیگو گذراند؛ جایی که در آن‬
‫چشم‌انداز بن بالبن و دریاچه‌ی اینزفری منبع الهام بسیاری از اشعارش شد‪.‬‬
‫ییتس از طالیه‌داران سمبلیسم در شعر انگلیسی است و از معاشران ازرا پاوند بوده‬
‫است‪ .‬در باب سبک شعری او باید گفت که زبان او متاثر از شاعران پیشارافائلی‬
‫است که نقاشی و هنرهای تجسمی‌را در شعر احیاء کرده بودند‪ .‬از طالیه‌داران‬
‫جنبش پیشارافائلی در اینجا می‌توان به شاعری مثل دانته گابریل روزتی اشاره‬
‫کرد که بر آثار آغازین ییتس موثر بوده است‪ .‬در عین حال شعر ییتس را می‌توان‬
‫متاثر از شعر مذهبی ویلیام بلیک دانست‪ .‬نشانه‌ها و نشانه‌سازی در شعرش مهم‬
‫است‪ ،‬نوعی از بیانگری‪ ،‬روایت‪ ،‬داستان‌پردازی و بی‌واسطه‌نویسی در آثارش دیده‬
‫می‌شود‪ .‬اشارات فراوان او به اساطیر یونان‪ ،‬کتاب مقدس و ادبیات عامه‌ی ایرلند‬
‫به غنای کارش افزوده است‪.‬‬
‫او از شخصیت‌هایی‌ست که بر جنبش آزادی‌خواهانه‌ی ایرلند اثر بسیاری گذاشته‬
‫است و در استقالل جمهوری ایرلند نقشی مهم را ایفا کرده است‪ .‬آثار ییتس‬
‫از منظر پسااستعماری مورد مطالعات فراوان قرار گرفته است و شعر او از جمله‬
‫‪/ 11‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫آثاری‌ست که پس از آزادی ایرلند از نقش مسلط امپراطوری بریتانیا بر بازیابی‬


‫هویت ایرلندی‌ها تاثیرگذار بوده است‪.‬‬
‫ییتس به مثابه‌ی شاعری ملی‌گرا همیشه در جستجوی حقیقت است و گاه‬
‫سیاستمداران دروغین سرزمینش را به "دلقکان از خویش زائیده‌ی کردار آدمی"‬
‫ماننده می‌کند‪ .‬او از سیاستمداران دروغین و طبقه‌ی متوسط بی‌خیال انتقاد‬
‫می‌کند و به جامعه‌ی دهقانان می‌پیوندد که ادبیات شفاهی را زنده نگه‌داشته‌اند‪.‬‬
‫نمونه‌ای کم‌نظیر از ادبیات غرب است که با ذائقه‌ی شرقی همخوانی دارد‪ .‬شعر او‬
‫گاه سرشار از لحن‌های متکثر نمایشی است و گاه تک‌گویی‌هایی ساده‪ .‬نمایشی از‬
‫عرفان مدرن برگرفته از طبیعت گرایی‪ ،‬نگرش نئوافالطونی‪ ،‬شمنیسم و باورهای‬
‫ایرلندی‪.‬‬
‫علت عالقه‌ی من به عنوان مترجم به شعر ییتس یکی به خاطر شباهت‌های‬
‫شعر او به بن‌مایه‌های عرفانی ادبیات کالسیک فارسی است و دیگری به خاطر‬
‫استفاده‌ی فراوان از اشعار او در موسیقی فولکلور سلتیک است‪ .‬بسیاری از‬
‫شعرهای ییتس در ترانه‌های لورنا مکنیت به شکل بسیار زیبایی اجرا شده است‪.‬‬
‫ییتس همچنین پایه‌گذار تئاتر ملی ایرلند است‪ .‬تئاتری که اسطوره‌های کهن‬
‫سلتیک بنا شده است‪ .‬نمایشنامه‌های ییتس همه غنی از ادبیات عامه‌ی ایرلند‬
‫هستند‪ .‬داستان کوهولین به داستان رستم و سهراب بی‌شباهت نیست‪ .‬آثار‬
‫نمایشی او در نگاه یک خواننده‌ی فارسی‌زبان قابل مقایسه با نمایشنامه‌های‬
‫بیضایی است که به نوعی اساطیر و تاریخ ایران را در قالب نمایش احیاء کرده‬
‫است و به این قالب ادبی هویتی ملی بخشیده است‪ .‬به دیگر بیان شعر ییتس‬
‫ناخودآ گاه جمعی ایرلندی‌هاست که در زمان رنسانس ایرلندی و باززائی‬
‫گذشته‌ی اساطیری سلتیک آن معنا گرفته است‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪12 /‬‬

‫ییتس نوعی نگرش نئوافالطونی و عرفانی در شعر دارد‪ .‬در شعرهای بیزانس و‬
‫آمدنی دوباره نوعی بازگشت به دوران طالیی مذهب و تقدس در آثارش مشاهده‬
‫می‌شود‪ .‬ییتس بیش از آنکه به مسیحیت متداول نزدیک شود‪ ،‬به کشف رموز‪،‬‬
‫سیر و سلوک در طبیعت‪ ،‬آئین کاهنان سلتی و الهامات عرفانی معتقد بود و در‬
‫دنیای صوفیانه‌ی خانقاهی که آن را می‌جست به مقام سپیده‌دم طالیی رسید‪.‬‬
‫او از شاعرانی‌ست که به اهمیت دانش پنهان‪ ،‬علوم خفیه و علم لدنی صحه‬
‫می‌گذارد‪.‬‬
‫شاید "هدیه‌ی هارون‌الرشید" تنها شعری از این مجموعه باشد که بازتاب‌دهنده‌ی‬
‫شرق‌گرایی و شرق‌شناسی در ادبیات انگلیسی است‪ .‬پیش از ییتس‪ ،‬لرد بایرون‬
‫با سفر به امپراطوری عثمانی اسامی‌ و فضاسازی شرقی را وارد شعر انگلیسی کرده‬
‫بود و نیمه‌ی دوم قرن هجدهم را می‌توان اوج عالقه‌ی نویسندگان به مضامین‬
‫شرق‌گرایانه دانست‪.‬‬
‫شاید این مجموعه دستمایه‌ای باشد برای آن دسته از پژوهشگران که به عرفان‬
‫تطبیقی عالقه‌مندند و می‌توانند نمونه‌های بسیاری را برای بحث در این شعرها‬
‫بیابند‪.‬‬
‫‪/ 13‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫|| کتاب‌شناسی شعرهای ییتس ||‬

‫‪ -‬آوارگی‌های اوشین و دیگر شعرها‬


‫‪ -‬کنتس کاتلین‪ ،‬افسانه‌ها و ترانه‌ها‬
‫‪ -‬سایه‌روشن سلتی‬
‫‪ -‬چهارراه‌ها‬
‫سرخ مخفی‬
‫‪ -‬گل ِ‬
‫‪ -‬باد در شاخه‌ها‬
‫‪ -‬در هفت جنگل‬
‫‪ -‬کاله‌خود سبز و شعرهای دیگر‬
‫‪ -‬قوهای وحشی در کول‬
‫‪ -‬مسئولیت‌ها‬
‫‪ -‬عید پا ک ‪1916‬‬
‫‪ -‬برج‬
‫‪ -‬پلکان مارپیچ‬
‫|| زندگی‌نامه ||‬

‫ویلیام باتلر ییتس در سال ‪ 1865‬به دنیا آمد‪ .‬فرزند پسری جان باتلر ییتس نقاش‬
‫و سوزان مری پالکسفن است‪ .‬برادرش جک همچنین نقاش مشهوری بود‪ .‬خود‬
‫ییتس هم زمانی که دوران دلتنگ مدرسه‌اش را در لندن و دابلین می‌گذراند‪،‬‬
‫بین این دو شهر در نقل مکان بود و فرزندان ییتس‬
‫نقاشی می‌خواند‪ .‬خانواده در ِ‬
‫بیشتر تعطیالت خود را با مادربزرگ مادری‌شان در اسلیگو گذراندند‪ .‬در حالی که‬
‫آن چشم‌انداز بن‌بالبن بی‌اغراق و به شکلی نمادین موطن قلبی ییتس بود‪.‬‬
‫در هنرستان دابلین بود که ییتس به همراه دوستش جرج راسل برای اولین‌بار بر‬
‫جنبه‌های مختلفی از رموز عرفانی و علوم خفیه عالقه‌مند شد و به سمت خرد و‬
‫دانایی پنهان و عتیق کشیده شد و در باقی زندگی‌اش این رموز را دنبال کرد‪ .‬در‬
‫آغاز جستجویی روحانی و معنوی بود در میان جماعتی مخفی اما او بعدتر این‬
‫جستجو را در میان فالسفه‌ی معتکف ادامه داد‪ .‬در این زمان بود که سرایش شعر‬
‫را آغاز کرد و در سال ‪ 1885‬هنرش را وقف نوشتن کرد‪ .‬بسیاری از اشعار آغازینش‬
‫آمیخته به مالیخولیائی ماقبل رافائلی‌ست که منتقدی آن را شیوه‌ی مروارید‬
‫رنگ‌پریده خوانده است که رخوتی به افسانه‌های ایرلندی می‌اندازد‪ ،‬آنچنان که‬
‫ییتس به آنها درگیر بود به قهرمانانی نظیر کاچولین و فرگس‪ .‬در این زمان شاعر‬
‫جوان یک ملی‌گرای ایرلندی است و به جستجوی این است که فرهنگ ایرلندی‬
‫را با مختصات خاص خود بیافریند‪ .‬جایی که می‌نویسد می‌بایست غروری که در‬
‫سرمایه‌ی ملی ماست به سمت شکوفایی هنر و زندگی ملی ما حرکت کند‪ .‬در تمام‬
‫اشعارش حتی اشعار متأخر‪ ،‬ترانه‌های عاشقانه‌ای هستند که برگرفته از فرهنگ‬
‫دم باغ‌های سال"‬
‫نخستین آنها "زیبایی ِ‬
‫ِ‬ ‫عامه‌ی مردمی‌ست که او می‌پرستیدش‪.‬‬
‫آهنگین آن آشناست‪.‬‬
‫ِ‬ ‫زیبایی‬
‫ِ‬ ‫است که‬
‫‪/ 15‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫هویت این‬
‫ِ‬ ‫عشق شورانگیز و نا کامش به زنی زیبا و انقالبی به نام مودگان بود که به‬
‫آرمان ایرلندی افزود‪ .‬در سال ‪ 1889‬زمانی که ییتس بیست‌وچهار سال داشت‪،‬‬
‫ِ‬
‫مودگان به خانه‌اش در لندن آمده بود اما حضور مدامش تا پایان عمر در شعرهای‬
‫ییتس باقی‌ست‪ .‬او هلن "تروآی دیگری نیست" و "جسم لیدیان پیچیده در باالی‬
‫آتش همه‌جا گیر" و در "میان کودکان مدرسه" ممکن است ملکه‌ی حضورها باشد؛‬
‫ِ‬
‫او ققنوس و موجود الهه مانند است که از سر تا به زانوان اصیلش بخشی از تامل‬
‫داشتن است و عشق و رنجی که حاصل از آن بود زین پس یکی از بن‌مایه‌های‬
‫مدام شعر ییتس شد و دیگری طبیعتا ایرلند است "که سحرش پیچیده است"؛‬
‫آرمان‌های او بسیار متفاوت از مودگان بود‪ .‬او متعهد به جنبش خودمختاری ایرلند‬
‫بود اما ییتس همواره ویژگی‌های مثبتی در استیالی آئین پروتستان می‌دید‪ .‬در‬
‫این زمان بود که او یکی از شخصیت‌های مهم زندگی‌اش را مالقات کرد؛ آ گوستا‬
‫گریگوری بیوه‌ای خیر و جسور که قرار بود مادر‪ ،‬دوست‪ ،‬خواهر و برادر باشد‪ .‬آنها‬
‫با هم تئاتر ابی(‪ )Abbey‬را بنیانگذاری کردند‪ .‬جائی که پاره‌ای از نمایشنامه‌های‬
‫منظوم او اجرا شد‪ .‬کاری که به نظر ناموفق و بی‌حاصل از آب در آمد‪ .‬آن طبقه‌ی‬
‫جهان غرب" اثر سینگ به حالت‬
‫ِ‬ ‫"بازی پسری از‬
‫محروم بیمارش کرد‪ ،‬در نمایش ِ‬
‫استهزاء و آشوب‌طلبانه از پیشنهادهایش استقبال کردند‪ .‬از سال ‪ 1890‬تا ‪1910‬‬
‫طول دو دهه ییتس مایوس و فرسوده بود‪ .‬دیگر مودگان سحرانگیزش در‬
‫در ِ‬
‫عشقی دیگرش (که در شعر "باد در میان ساقه‌های نی"‬
‫ِ‬ ‫کنارش نیست و ماجرای‬
‫از آن سخن می‌گوید) پایان یافته است‪ .‬خیلی از شعرهایش در کتاب "کاله سبز"‬
‫نشان‌دهنده‌‌ی خشم‪ ،‬تلخی و سرخوردگی او از تنگ‌نظری‌ها و بی‌میلی‌های‬
‫سیاستمداران ایرلندی‌ست‪ .‬در این مجموعه است که صدای متمایز ییتس در‬
‫شعرهای بعدی‌اش آغاز به شنیده شدن می‌کند‪ .‬جایی که از زبان شاعرانه‌ی کتاب‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪16 /‬‬

‫میش سلتی‌ها" لحنی محاوره و غنائی و استوار به پیش می‌گیرد؛ زبانی که در‬
‫"گرگ و ِ‬
‫مجموعه‌ی "آنچه که بر عهده‌ی ماست"(‪ )1914‬قطعی‌تر می‌شود‪ .‬اینجاست که او‬
‫شور عقیم ببخشید‪ /‬من فرزندی ندارم‪/‬‬
‫خاطر این ِ‬
‫ِ‬ ‫از اجدادش می‌خواهد‪" :‬مرا به‬
‫آنچه دارم چیزی جز یک کتاب نیست‪ ".‬این خشم و دلسردی باقی می‌ماند‪ .‬اما در‬
‫شعر غریب "مجوس" جهتی جدید به خود می‌گیرد‪ .‬به دنبال این شعر‪ ،‬شعری‌ست‬
‫عروسک به دنیا آمده‌ی‬
‫ِ‬ ‫به نام "عروسک‌ها" که در آن عروسک‌ها بسی بیشتر از‬
‫حق زندگی دارند‪ .‬جایی که چیزهای ساختگی طنین‌اندازتر و مطمئنا‬
‫عروسک‌ساز ِ‬
‫زندگی طبیعی این نسل است‪ .‬ییتس به سمت گونه‌ای از تصویر پیش‬
‫ِ‬ ‫ماندگارتر از‬
‫شخصی مطنطنی دارند‪ .‬او پیش از‬
‫ِ‬ ‫می‌رود که در آن رمزها و اشیاء و آدم‌ها معنای‬
‫این از شخصیت‌های دیگری استفاده کرده بود‪ .‬اوئن اهرن شخصی الهام‌برانگیز‪،‬‬
‫فاوستی و دور‌اندیشی عارف و مایکل روبرتز (دانشمندی گوشه‌نشین‪ ،‬عالم به رموز)‬
‫و مطمئنا یکی از جذابیت‌های شعر او شیوه‌ای‌ست که او خودش‪ ،‬دوستانش‬
‫و آنچه آن‌ها کرده اند را بر صحنه‌ای حماسی تصویر می‌کند‪ .‬حاال این عرفان و‬
‫ذهنیت جادویی متوسل به بیانی رفیع و پرداخته می‌شود که لحنی پیامبرگونه و‬
‫روحانی به خود می‌گیرد‪.‬‬
‫اشعار او در این دوره داشت‪ .‬گرچه‬
‫ِ‬ ‫تاثیر اندکی بر‬
‫جنگ مهم سال‌های ‪ِ 1914-1918‬‬
‫ِ‬
‫در مجموعه‌ی "سال ‪ " ،"1919‬قوهای وحشی در کول" (که شعر عنوان مجموعه یکی‬
‫از زیباترین و تاثیرگذارترین شعرهای ییتس است)‪ ،‬دو شعر در مرگ رابرت گریگوری‬
‫تنها پسر حامی ‌عشقی‌اش وجود دارد‪ ،‬که یکی از این شعرها شعر مسحورکننده‌ی‬
‫"یک ایرلندی مرگ خود را پیشگویی می‌کند" است‪.‬‬
‫در سال ‪ 1917‬که ییتس از پا درآمده بود در آخرین سرخوردگی‌اش از مودگان‬
‫خواستگاری کرد و چنانچه از پیش انتظار می‌رفت او نپذیرفت و به سمت دخترش‬
‫ایسوالت رفت‪ .‬ایسوالت همچنین در شعرهای ییتس خاصه در این مجموعه‬
‫‪/ 17‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫حضور دارد‪ .‬او "دختر جوان" با شعری به همین نام است و همچنین حضور‬
‫سحر‌آمیزی در چهره‌های نمایشی دارد‪ .‬تاثیر "مود" همچنان در اشعار ییتس باقی‬
‫است‪ .‬چندی پس از دومین جواب رد‪ ،‬ییتس از جرج هایدلی لیز خواستگاری‬
‫می‌کند و او می‌پذیرد و آنها در ماه نوامبر ازدواج می‌کنند‪.‬‬
‫ازدواج با این ِزن جسور و برجسته (در حالی که ییتس ‪ 52‬ساله بود) به او نیرویی‬
‫برای کارهای پایانی‌اش داد‪ .‬سه روز بعد از ازدواج ییتس درمی‌یابد که او از قریحه‌ی‬
‫نوشتن به صورت ناخودآ گاه برخوردار است‪( .‬ییتس پیش از این در عالقه‌اش به‬
‫علوم خفیه‪ ،‬رموز عرفانی و اعتکاف اصرار ورزیده بود و پیشتر به مرتبه‌ی "سپیده‌دم‬
‫طالیی" رسیده بود‪ .‬ییتس او را تشویق کرد و نوشته‌های بسیار او "الهامات" را به‬
‫پیوست اسناد خود به نثر منتشر کرد و در اینجاست که او به آمیزه‌ی قابل قبول از‬
‫باورهای عرفانی می‌رسد که آنچه خواننده با آن همسوست شرح وسیع تکرار این‬
‫شعر‬
‫کنونی ِ‬
‫ِ‬ ‫برج بن بالبن است که تصویر‬
‫تاریخ بشری ست‪ .‬ذهنیتی از ِ‬
‫چرخه در ِ‬
‫برج را می‌سازد‪ .‬حاال ییتس سناتوری‌ست که پنجاه و شش ساله است‪ .‬مردی که‬
‫جلوه‌ی اجتماعی پیدا کرده است‪ .‬چنانچه در شعر "در میان کودکان" می‌خوانیم‪.‬‬
‫پس پرده‌ی این چهره‌ی‬
‫خشم او را ِ‬
‫ِ‬ ‫شعر تاثیرگذار و ُپرشور‪ ،‬حس خالقیت و‬
‫این ِ‬
‫اجتماعی می‌نمایاند‪:‬‬

‫درخت بلوطی که شکوفه می‌دهی و ریشه‌های سترگی داری‬


‫ِ‬ ‫ای‬
‫آیا تو برگی‪ ،‬شکوفه‌ای یا تنه‌ی درخت؟‬
‫ای تنی که از موسیقی پیچ و تاب می‌خوری‬
‫‌باز روشن‬
‫ای نگاه نیم ِ‬
‫چگونه ما می‌توانیم رقاص را از رقص باز بشناسیم؟‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪18 /‬‬

‫و در "دریانوردی به سمت بیزانس" ذهنیتش را درباره‌ی ارتباط هنر و زندگی‬


‫نسل رو به مرگ" است که گرچه ممکن است زیبا‬
‫زندگی "آن ِ‬
‫ِ‬ ‫عمیقا بیان می‌کند‪.‬‬
‫باشد اما می‌گذرد و حاال شاعری که پا به سال گذاشته است‪ ،‬مردی پیر است که‬
‫تحفه‌ای ناچیز است و لباسی ژنده آویخته بر عصایی که دریاها را نوردیده است و‬
‫به شهر مقدس بیزانس رسیده است‪ .‬برای او بیزانس اشرافی که نماد تمامیت‪،‬‬
‫چیره‌دستی و تعالی است جایی‌ست که هنر و مذهب با هم یگانه می‌شود و در‬
‫جایی نوشت ‪:‬‬
‫"ا گر می‌توانستم به گذشته برگردم حتما به بیزانس می‌رفتم‪:‬‬

‫زمانی بیرون از طبیعت‬


‫شکل جسمانی‌ام را از طبیعت نخواهم گرفت‬
‫من هیچ‌وقت ِ‬
‫اما این شکلی‌ست که طالسازان یونانی‬
‫از کوبیدن طال و لعاب آن می‌سازند‬
‫امپراطور خواب‌آلوده را بیدار نگه‌دارد‬
‫ِ‬ ‫که این‬
‫روی شاخه‌ی طالیی بگذارند که آواز بخواند‪...‬‬
‫یا ِ‬

‫در شعرهای متاخر نظیر "بیزانس" و "شهر مقدس" ییتس‪ ،‬بیت‌المقدس تازه‌ای‬
‫خلق می‌کند که نماینده‌ی تمامیت هنر است‪ .‬بسیاری از این اشعار آسان نیستند‬
‫اما خواننده‌ای که با این غرابت جادویی کنار می‌آید‪ ،‬حتی در دشوارترین شعرها‬
‫ارزش بسیاری را در میان چهره‌های مختلفی که شاعر به خود می‌گیرد می‌یابد‪.‬‬
‫کهنسالی‪ ،‬پوچی‪ ،‬طرحی که مضحک است‪ ،‬عشق به همسری که او را ملکه‌ی سبا‬
‫خوانده است و مردمی‌که محنت بسیار کشیده اند و در این میانه تمامیتی است‬
‫جایی که سیاستمداران ایرلندی در خشم و ستیزه‌اند و او می‌گوید‪" :‬این زیبایی‬
‫‪/ 19‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫وحشتنا ک" به دنیا می‌آید‪".‬‬


‫ییتس در ‪ 28‬ژانویه ‪ 1939‬در فرانسه در گذشت‪ .‬در ‪1948‬پیکرش را به ایرلند‬
‫آوردند که در جایی که خود انتخاب کرده بود‪ ،‬زیر "بن بالبن" با سنگ‌نبشته‌ای از‬
‫خودش به خا ک سپرده شود‪:‬‬

‫چشمی‌ سرد انداخت‬


‫بر زندگی و بر مرگ‬
‫ای اسب سوار‪ ،‬بگذر!‬

‫‪----------------------------------‬‬
‫‪ -‬از مقدمه‌ی گزیده ی اشعار ییتس انتشارات وردزورث‬
‫|| ییتس به عنوان یک شاعر ایرلندی ||‬
‫اف‪ .‬آر‪ .‬هیگینز‬

‫ایرلند شکل‌دهنده‌ی ذهن ییتس است‪ .‬ذهنیت و موتیف اصلی بسیاری از‬
‫زندگی پرشور‪ ،‬دو مرد قهرمان‌های‬
‫ِ‬ ‫طول آن‬
‫زندگی اوست‪ .‬در ِ‬
‫ِ‬ ‫اشعارش و تاثیرگذار در‬
‫اصیل او بودند‪ :‬جان اولری و پارنل که احترام حماسی‌ای به آنها دارد‪ .‬برای ییتس‬
‫زندگی ایرلند آرمان‌گرا و احساساتی‌ست‬
‫ِ‬ ‫یکی از این مردان نمونه‌ی کلی و ُپرمعنای‬
‫تبار پرنل است و‬
‫‌گرایی تراژیک را بازگو می‌کند‪ .‬ییتس فرزندی از ِ‬
‫و دیگری واقع ِ‬
‫پسری‌ست که اولری به فرزندی خوانده است‪ .‬اما مردم اولری‪ ،‬مردم گیلیک که‬
‫در خطر می‌زیستند که با شور بمیرند‪ ،‬نخستین و درازمدت‌ترین تاثیر را بر ییتس‬
‫داشتند‪.‬‬
‫ویلیام باتلر ییتس از کودکی عمیقا اسلیگوی خیال‌انگیز و روستایی‌اش را‬
‫می‌شناخت و بعدتر کلی گالوی در تحوالت ذهن پیچیده‌اش جذاب‌تر به نظر‬
‫طول زندگی‌اش هیچ‌وقت ذهنیتش چندان دور از ایرلند غربی‬
‫تمام ِ‬
‫رسید‪ .‬در ِ‬
‫نبود‪ .‬از کودکی آن مردم ماجراجو و شگفت‌انگیز و جنبه‌های مبهم جهانی بکر را‬
‫اشعار آغازینش که سنگین از رویا و واقعیتی شکننده‬
‫ِ‬ ‫در آمیزه‌ای از جادو می‌دید‪.‬‬
‫است از این همه برمی‌آید‪ .‬این قلمروی غریب و خیال‌انگیزی‌اش از غنای مختص‬
‫به شعر و این‌چنین است منتقدین انگلیسی بی‌درنگ آن را جغرافیایی سلتیک‬
‫خوانده‌اند‪.‬‬
‫ییتس آموخته بود که با زبانی پرشور موسیقی قطعات زیبایی از ایرلند را به نظم‬
‫بکشد و با تعالی شعر آن را به ادبیات قدرتمند آن سرزمین بدل کند‪ .‬تا سال ‪1907‬‬
‫تمام موفقیت‌هایش به این هدف سمت و سو گرفته است‪ .‬گرچه ییتس در سبک‬
‫‪/ 21‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫متکلف‌اش پیش رفت‪ ،‬سبکی که بیشتر به وزن توجه می‌کرد و نه به محتوای‬


‫آنچه که تصور می‌شد‪ ،‬همان‌طور که غرقه بود‪ .‬به دور از شعری که پیشرو می‌نمود‪،‬‬
‫مقهور رنگ‌آمیزی‬
‫ِ‬ ‫به دنبال زیور و زینت‌ها بود و بسیار مورد توجه بود‪ .‬او سخت‬
‫و موسیقی نغمه‌های غنی‌ای بود که بسیاری از آنها را به رشته‌ی تحریر کشید‪.‬‬
‫خودش را از اطناب و حشو و زواید کالم راحت ساخت‪ ،‬سبک جدیدش را از نوشتن‬
‫تصنیف‌های موسیقی آموخت‪ .‬آنچه را که در نظر داشت به نظم به روی آن کار‬
‫کند به نثر می‌نوشت‪ .‬او اساسا در کارهای بعدترش در جهت ارائه‌ی این ذهنیت و‬
‫ساختاری محکم و پرداخته موفق می‌شود‪.‬‬
‫شعرهایی که از حاالت ذهنی سخن می‌گویند به شعرهای شورانگیز نمایشی راه‬
‫می‌دهند که سخت و گیلیک هستند‪ .‬این تغییر او مسلما وامدار آنچه است که‬
‫او از شعر ایرلند شنیده است‪ ،‬آنچه که سنت شعر ایرلندی‌ست و آنچه که ترجمه‬
‫شده است و احتماال وابسته به ذهنیت لیدی گریگوری و سینگ است و همچنین‬
‫دلبستگی پیشین‌اش در برگرداندن شعر‬
‫ِ‬ ‫‌دستی لحنی نمایشی در آنهاست‪.‬‬
‫ِ‬ ‫چیره‬
‫به مقام گفتاری‌اش‪ -‬شعری که همان اندازه برای گوش است که برای چشم‪-‬‬
‫که در تجربیاتش در شعرهای گفتاری به سرود نشان داده شده است‪ .‬شاعران‬
‫انگلیسی که می‌رفت نه تنها گوش‌هایشان بلکه دهانشان را از دست بدهند‪ .‬آنها‬
‫قرار معلوم تنزل و شکست این همه‬ ‫ُ‬
‫زبانشان را به شعری سست بستند‪ ،‬گویا از ِ‬
‫شعر را در انگلستان امروز پیش‌بینی می‌کردند‪.‬‬
‫ییتس بیشتر عالقه‌مند به متن ترانه‌ها بود‪ .‬او از خوانندگان تصنیف‌های عامیانه‬
‫در بازارهای مکاره شنیده بود که چطور کلماتی مشخص را با شوری نمایشی ادا‬
‫می‌کنند که در گوش رهگذران نفوذ کند‪ .‬در خیابان‪ ،‬مزرعه‪ ،‬آشپزخانه‌‌ی ایرلند‬
‫همیشه در جوانی‌اش آواز خوانده بود‪ ،‬تمام آنچه را که بدان احساس نزدیکی‬
‫می‌کرد جمع‌آوری می‌کرد‪ .‬حافظه‌ی جمعی خود را از ایرلند می‌گرفت و دوستانش‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪22 /‬‬

‫به او ترجمه‌های جدی و دقیقی از متون گیلیک را دادند‪ .‬ییتس تالش می‌کرد که‬
‫متن‌های گیلیک را بخواند‪ ،‬تکه‌هایی از این ترانه‌ها و شعرها همیشه در ذهنش‬
‫جریان داشت‪ .‬او که بسیاری از این عبارات را وارد شعرهایش کرد‪ .‬به یاد می‌آورم‬
‫سال پیش به من می‌گفت که بیشتر شعرهایش از نغمه‌های گمنام و برخی‬
‫که چند ِ‬
‫از ریتم‌ها گرفته شده است‪ .‬در واقع زمانی که با هم بودیم او برخی از این ترانه‌ها‬
‫را به شکل محجوبانه و تردیدآمیز خود به آواز می‌خواند‪ .‬تمام اشعاری که ییتس‬
‫به تکرار ذکر می‌کرد ترانه بودند و کتاب اشعار امروزی آ کسفورد هم بر این اساس‬
‫نوشتن ترانه برای ییتس چیزی بیشتر از یک عالقه‌ی ادبی بود‪.‬‬
‫ِ‬ ‫تالیف شده است‪.‬‬
‫می‌خواست که ترانه‌های شاعران ایرلندی در میان مردم ایرلند خوانده شود‪ .‬در‬
‫نوشتن بسیاری از کلمات ما با هم کار می‌کردیم و او گه‌گاه کلمات را به نغمه‌های‬
‫گیلیک می‌آمیخت‪ .‬این تمرین این روزها دلخوشی مدامش بود و اشتیاقی که‬
‫برای به انجام رساندن گردآوری مشترکمان در مجلد بزرگ که از ترانه‌های سنتی‬
‫ایرلند‪ ،‬ترانه‌های دوستانمان و خودمان متشکل شده بود‪ .‬می‌بایست جلساتی‬
‫بین شاعران ایرلندی جهت گفتگو برای خلق ترانه‌ها به وجود بیاید‪ .‬این برای او‬
‫ایده‌ی مدام بود‪.‬‬
‫مجمع‌های اجتماعی در فرهنگستان ایرلند می‌بایست در طبقه‌ی فوقانی مجمع‬
‫اجتماعی دابلین صورت گیرد‪ ،‬جایی که شاعران حاضر ترانه‌های خود را خواهند‬
‫خواند‪ .‬این چنین مجمع‌هایی تشکیل شد و این ترانه‌ها که از جمله ترانه‌های‬
‫ی دابلین برگزار‬
‫خود ییتس بودند خوانده شد اما این برنامه‌ها در مجمع عموم ‌‬
‫شد که شعر می‌بایست توسط ترانه‌ها به سمت مردم برود‪ .‬گرچه ییتس با گوش‬
‫موسیقیایی تکه‌های موسیقیایی کلمات را بخش‌بندی نمی‌کرد اما ارزش آنها را‬
‫تشخیص می‌داد‪ .‬عروض موسیقیایی قدیمی‌تر و عروض قطعه‌بندی ایرلندی با‬
‫امکانات نمایشی‌اش برایش کششی داشت؛ از عروض جدید و به‌هم‌ریختگی‌های‬
‫‪/ 23‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫زبانی خوانندگان کنسرت بیزار بود‪ .‬هوشمندی و گوش موسیقیایی که او را از‬


‫ضرب‌آهنگ آرام صدای رایج و ترکیب یکنواخت و به هنگام تکیه‌ها نجات می‌داد‪.‬‬
‫دگرگونی‌های ساده‌اش در مقابل قانون عروضیان و خطاهایی که خالقیتی بود‬
‫در وزن سنتی و ضرب‌آهنگی جستجوگرانه و به‌یادماندنی را از آنها برآورده بود‪.‬‬
‫قطعه‌بندی‌های پیش‌بینی نشده‪ ،‬به جا ماندن در موسیقی‪ ،‬تردیدها در اطمینان‬
‫زبانی‪ ،‬ریتم او را نمایشی می‌کند‪ .‬شعرهایی که آنچنان که بود از لحاظ موسیقی‬
‫سراسر آن انگار کسی‬
‫ِ‬ ‫پرداخت شده است و به ندرت وزن را خدشه‌دار می‌کند و در‬
‫دارد به یک خواننده‌ی ترانه‌های بومی‌گوش می‌سپارد‪ ،‬ترس مدامی ‌که این‬
‫ترانه‌ها عروض مثالی را به شکل مخاطره‌آمیزی بشکند همگی با هم که موسیقی‬
‫پیچیدگی شخصیت این‬
‫ِ‬ ‫شخصی و خاطره‌انگیزی را به وجود آورده است‪ .‬در واقع‬
‫شاعر بود که به هر چه می‌نوشت تشخص می‌داد‪ .‬حتی سطرهای رسمی‌اش‪،‬‬
‫نثری‌ترین اظهاراتش در ذهن می‌ماند که شاید به خاطر این است که از نحوی‬
‫پیچیده برخوردار است‪ .‬جدا از این تمایز‪ ،‬جهان ذهنی‌اش‪ ،‬تخیلش چیزی به‬
‫دور از تخیل سست رایج و موجود است‪ .‬شعرهایش با میانمایگان رابطه‌ی خوبی‬
‫ندارد‪ ،‬بی‌خونی و احساسات سست آن‌ها برایش بیزارآور است‪ .‬برای او به هم ربط‬
‫دادن بیان‌های شاعرانه مهم است‪ .‬ساده و روستایی‪ ،‬گاه فکاهی‪ ،‬هوشمندانه‪،‬‬
‫غریب وشهودی‪ .‬میانمایگان از متانت و تشخص بی‌بهره‌اند‪ ،‬عالقه و تحمل کمی‬
‫‌برای آنها داشت و شعرش برای میانمایگان تراوشات زیبایی از یک ذهن فضل‬
‫فروشانه و اشرافی بود که به چیزهایی بی‌معنی اهمیتی پوچ و کاهنانه می‌بخشید‪.‬‬
‫باالتر از همه گرچه ییتس کناره‌جو بود اما برای مملکتش تجارت قابل مالحظه‌ای‬
‫از ترانه‌های ایرلندی را ابداع کرد و تا زمانی که بازنشسته شد چنانچه که بود‬
‫نامحسوس قلمرویی گمشده‬
‫ِ‬ ‫انزوا گزید اما از آنجاست که ما می‌توانیم موسیقی‬
‫را بشنویم‪.‬‬
‫|| شعر به عنوان تصویر ||‬
‫نگاهی به دو شعر "دریانوردی به سمت بیزانس" و "درمیان کودکان مدرسه"‬
‫فرانک کرمود‬

‫در حالی که برخی دیگر از شعرهای چند قسمتی ییتس را نقد کرده‌ام‪ ،‬حاال‬
‫می‌رسم به شعری که چند قطعه‌گی چشمگیرترین حضور را دارد‪ .‬در میان کودکان‬
‫مدرسه یک کار ذهنی‌ست که به خودی خود نمایانگر یک سلسله رابطه‌های‬
‫نمادین است‪ .‬در خود انگیخته‪ ،‬دشوار چرا که این خاص بودنش را با خواننده‬
‫تقسیم نمی‌کند‪ .‬چرا که فراپاشی بیشتر از اینکه در ذهن باشد در نوع پرداخت‬
‫است که شکلی که از شعر است که بی‌درنگ خود را به عنوان بهترین ثبت می‌کند‪.‬‬
‫چیزی که می‌بایست در مورد این شعر بگویم این است که نمی‌بایست شعر را‬
‫تالشی و یا توضیحی برای لحظه‌ای روانکاوانه دانست‪ .‬این مرد پیر شصت‌ساله‌ای‬
‫که چهره‌ای اجتماعی به خود گرفته است و لبخند می‌زند در رضایتی گرفتار آمده‬
‫است چرا که او پا پیش می‌گذارد که به شیوه‌های آموزشی به کودکان انتقاد کند‪.‬‬
‫لحنی که به تمسخر خویش آرام و ظریف است‪ ،‬با اشاره‌ای از کنایه‌ای معمولی‬
‫و در بهترین شکل امروزی‌اش درمی‌یابیم که بی دانسته‌های قبلی‌مان بدانیم‬
‫که کودکان مشغول کار اشتباهی هستند‪ .‬نقطه‌ی تقابل کاری دالورانه در آینه‪،‬‬
‫مرد پیر به این خاطر که پیر است و چهره‌ای اجتماعی دارد‪ ،‬اعتراض نمی‌کند‬
‫اما به شکل مفرحی اهانت دیده است‪ .‬خودش را با تمام بی‌شکلی‌ها و اتفاقات‬
‫معمولی‌ای که زندگی برای او بر آورده است وفق می‌دهد‪ .‬اما کودکانی از این دست‬
‫در پیش او تصویر زنی که آنها نمی‌توانند امید آن را داشته باشند‪ ،‬دختری از خیال‬
‫دختر قو‪ ،‬تجسد کامل روح و مانند لیدا در شعر لیدا و قو نمایانگری از الحاد و اشعار‬
‫‪/ 25‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫حماسی‌ای که برای آن روح به خوبی سرگشته گردیده و پیر است‪ .‬شاعر به تصویر‬
‫فعلی‌اش نگاه می‌کند‪ ،‬آیا انگشت چهاردهمی‌اش به آن شکل داد؟ چرا که او در‬
‫سنین پیری توانایی جسمی‌ آن را دارد که سخن بگوید‪ ،‬گرچه در کناره‌گیری و‬
‫تالش‌های هوشمندانه‌ای به سر می‌برد و بی‌شکل و پیش‌پاافتاده شده‪ ،‬همان‬
‫مترسک پیر شعرهای بعد از این‪ .‬بند پنجم به این موضوع می‌پردازد‪ ،‬تخریب‬
‫جسم با نفرین آدمی ‌که برای ییتس نفرینی‌ست‪ .‬انگار که شاعر ویرایشی انجام‬
‫داده بر سطرهایی از شاهین چاه که ده سال پیش از این نوشته بود‪.‬‬
‫این مرد پنجاه سال انتظار کشیده است‪ .‬اما این همان است که رقصنده بر آن‬
‫تقلب می‌کند‪ ،‬دانایی خوانندگان را به نتیجه می‌رساند که می‌بایست زندگی‬
‫بهتری را به پیش ببرند و این هدف را تعقیب می‌کند‪ ،‬سنگ‌های خشک یک چاه‬
‫و درختی بی‌برگ در باالی دری راحت و اجاقی پر‪ ،‬کودکان و مرغزارانی سست‪.‬‬
‫اتاق پیر در اتاق مدرسه است که با شاعران‪ ،‬معلمان و متفکران‬
‫این مصیبت ِ‬
‫مترسک مانند است‪ .‬بیرون از زندگی‪ ،‬مترسک تجسد چنین شخصی است چرا‬
‫که او نمودار پوچ و خشک جسم زنده‌ای‌ست که قلب زن را می‌شکند و با تولد‬
‫پدید آمده است اما چیزهای دیگری هم هست که قلب را می‌شکند و با زمان‬
‫تغییر نمی‌یابد اما مرمر و برنز را فار غ نگه‌می‌دارند‪ .‬مرمر و برنز یک بن‌مایه‌ی مکرر‬
‫در ییتس است و این در ساده‌ترین شکلش در زیبایی زنده وجود دارد‪ .‬جایی که‬
‫رابطه‌ای پر از نقیضه است بین آن و آنچه که به راستی در حسی متداول جان‬
‫گرفته و آن جسم که گویا همان روح است که تو را دربرمی‌گیرد‪.‬‬
‫این اشعار درخشان جوانه‌های شعر بعدی را در خود دارد‪ ،‬هدف هنر زندگی شاعر‬
‫است که کناره‌گیری را می‌کاهد‪ .‬برای فراهم کردن تصویری که توفقی روزانه است‪.‬‬
‫من همیشه از افسوس رنج کشیده‌ام و تنها وقتی رضایت پیدا کرده‌ام که ذهنیت‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪26 /‬‬

‫جدا شده‌ام در میان تصویر و نمایش شکل پیدا کرده است‪ .‬اما این گذراست‪.‬‬
‫شاعر کشف می‌کند که او بعد از این تصویرهای صرف را ساخته است‪ .‬تضاد‬
‫شکنجه‌آوری بین تصویرهاست (که به مجسمه‌های مرمر و برنز اشاره می‌کند) و‬
‫زیبایی زنده و فراتر از این تضاد‪ ،‬نیازی برای یک تصویر شاعرانه رشد می‌کند که‬
‫بیشتر از مرمر و برنز شباهت به یک زیبایی زنده دارد‪ .‬هیچ تصویر سا کنی کمک‬
‫نمی‌کند‪ ،‬باید حرکتی باشد‪ ،‬شکل دیگر هنر که یک رقصنده برای مقایسه با‬
‫عالی‌ترین شکل هنر دارد‪ .‬تغییری که قابل مقایسه با آنچه است که پاوند در رهائی‬
‫تصویر و تکامل جنبش تئوری تصویر نوشته است‪ .‬تصویر قرار است که همه‌ی‬
‫حرکت باشد که هنوز با گونه‌ای رکود همراه است‪ .‬در آن فقدان موضوعات جدا و‬
‫هوشمندانه دیده می‌شود‪ .‬معنایش شبیه درکی آن‌ها را دریافت می‌کند که به طور‬
‫مدام در حال تغییر است‪ .‬او چهره‌ی بی‌حس و سرد سالومه را در خود دارد که در‬
‫اینجا چیزی جز رقص نیست و او و رقص جدا از هم قابل درک‌اند‪ .‬بخش ناپذیر‬
‫به عنوان جسم و روح‪ ،‬معنی و فرم که باید باشد‪ .‬رقصنده در واقع عبارت مورد‬
‫عالقه‌ی ییتس است "از خود به دست آمده" فار غ از رنج و به دنیا آمدن که کامال‬
‫متفاوت از هنرمندی‌ست که او را می‌جوید‪ ،‬او تنها می‌تواند در مکانی از رقص از‬
‫پیش مقدر شده باشد‪ ،‬فار غ از دشنام آدمی‌زیبا از خود می‌زاید‪ ،‬جدا از رنج متولد‬
‫شدن و یا رنج هنر‪ ،‬جایی که هنر آنچه که هست را معنا می‌دهد و این همان حس‬
‫بند نهایی‌ست‪:‬‬
‫با شکوه ِ‬

‫کارگران شکوفا می‌شوند و می‌رقصند جایی که‬


‫تنی کبود نشده است که روح را به لذتی برساند‬
‫هیچ زیبایی از سرخوردگی خویش متولد نمی‌شود‬
‫‪/ 27‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫و چشمان نیمه‌کور دانایی از فتیله‌ای که در چراغ نیمه‌شب می‌سوزد‪ ،‬نمی‌زاید‬


‫ای درخت بلوطی که شکوفه می‌دهی و ریشه‌های سترگی داری‬
‫آیا تو برگی‪ ،‬شکوفه‌ای یا تنه‌ی درخت؟‬
‫ای تنی که از موسیقی پیچ و تاب می‌خوری‬
‫باز روشن‬
‫ای نگاه نیم ِ‬
‫چگونه ما می‌توانیم رقاص را از رقص باز شناسیم؟‬

‫"در میان کودکان مدرسه" به خوبی می‌تواند به عنوان عبارت و هسته‌ی مرکزی‬
‫تمام این موقعیت‌های پیچیده‌ی جداسازی و تصویر تلقی شود‪ .‬بعدتر‪ ،‬تعداد‬
‫زیادی شعر خوب است که با این طبیعت قربانی و پیروزی گریزنده سر و کار دارد‪.‬‬
‫مانند شعر تردید که این سوال را می‌پرسد که "شادی و سرور چیست؟" و آن را با‬
‫تصویری پاسخ می‌گوید که جوری به دست می‌آید که تنها راه هومر را انتخاب کنیم‬
‫و از رستگاری اجتناب ورزیم یا شبیه گفتگوی روان و خود یا عبارت ساده‌ی این‬
‫انتخاب‪.‬‬
‫و شعرهایی هستند که به مسئله چرخشی مذهبی می‌دهند ‪ .‬بهشتی که در آن‬
‫کارگران و زیبایی یکی شده‌اند‪ .‬ایهام عشق و نفرت مرمر و برنز که نه تنها خبر‬
‫می‌دهد که ییتس آن زندگی اصیل و اشرافی و نزا کت‌هایش را ستایش می‌کند‬
‫و در شعرهای بیزانس پایان بهشتی این درگیری را جشن می‌گیرد‪ .‬در این زندگی‬
‫بهشتی‪ ،‬تمام آن بیانات شادی بخش رشد و تغییر در مرمر و برنز و سکونت یک‬
‫جهان بی‌تغییر است‪ .‬بیرون از هوش و زمان در واقع این تصویر بی‌مالحظه‌ی‬
‫انسانی ارزش به حقیقت درک می‌شود‪ .‬هنرمند خودش ممکن است این تصور را‬
‫داشته باشد بنابراین چیزی بی‌تغییر از زیبایی بی‌شکل‌اش را از دست می‌دهد و‬
‫توسط کارگران به نوعی ابتذال اغوا می‌شود‪ ،‬در خودش زائیده و در خودش شادی‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪28 /‬‬

‫گرفته از مرمر و برنز‪ .‬این حتی امکان‌پذیر است که بودن تنها متعلق به مردگان‬
‫است‪ .‬ما به زندگی مبهم یا مرگ تصویر برمی‌گردیم‪ .‬آنها که می‌زایند و می‌میرند‪،‬‬
‫به شکل همیشگی ناتمامی‌در جهان بودن‪ ،‬فقط در آن جهان ستایش می‌شوند‬
‫که مرد پیر در آن نقشی ندارد‪ .‬تنها درخت پژمرده و چاه خشک را ستایش می‌کند‬
‫و به گذشتن از جهان بودن امیدوار است‪ ،‬جهانی از خویش زائیده‪ .‬مهارت‌های‬
‫بی‌پایان شبیه جسم از مرگ عبارتی قابل برگشت است‪ .‬دریانوردی به سمت‬
‫بیزانس در آن تناقض پرندگان و نسل‌های رو به مرگ و پرنده‌ی طالئی همه ناتمام‬
‫مانده‌اند و این باعث شد که ییتس آن را در شعر "بیزانس" کامل کند‪ .‬استرج‬
‫مور منتقد می‌نویسد که شعر در سه بند اول بی‌نظیر است اما در بند چهارم این‬
‫ِ‬
‫پرسش ایجاد می‌شود که چرا پرنده‌ی طالساز به همان اندازه‌ی جسم مرد از‬
‫طبیعت است‪ .‬باالخص که آنچه که از هومر و شکسپیر می‌خواند همان است که از‬
‫گذشته است و یا در حال آمدن است و یا برای مردها و همسرانشان می‌آید‪ .‬ییتس‬
‫برای او نسخه‌ای از شعر بیزانس را می‌فرستد که به او برای طرح جلد سمبلیک‬
‫کتاب تازه‌اش ذهنیتی بدهد‪ .‬در این زمان می‌خواست که اسم کتاب را بیزانس‬
‫بگذارد و نه پلکان مارپیچ و انگار که شعر "دریانوردی به سمت بیزانس" در ذهن‬
‫شاعر ناتمام مانده بود و ذهنیتش نیاز به ادامه داشت‪ .‬مور منتقد هم برای ییتس‬
‫نسخه‌ای از "آواز ملکه"ی فلکی را فراهم کرده بود و این ارتباط مسلمی‌با بیزانس‬
‫دارد و می‌تواند عالجی برای زیبایی زنده در مقابل مرمر و برنز باشد و یا در این‬
‫لحظه که مطالست‪.‬‬
‫ما پیش از این دیده‌ایم که چرا ییتس اینچنین عالقه‌مند به هنر بیزانس است‪.‬‬
‫بیزانس در او حس و تصوری را به وجود می‌آورد که به طور کلی از مالحظات خاص‬
‫آدمی‌به دور و غریب است و به ویژه از جنبه‌ی ذهنیت زبان و عالم مقال که با معنا‬
‫‪/ 29‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫و شکلی همسان ظرفی برای شور مشاهده‌گر است که او را به سمت بسط تصویر‬
‫می‌برد‪ .‬این سطرهای "فلکر" همچنان به زندگی در مرگ و مرگ در زندگی اشاره‬
‫می‌کند که تمامیت هنر را مشخص می‌کند‪ ،‬تفاوت تمام‪ ،‬چنانچه از توالی‌های‬
‫متفاوت واقعیت بین تصویر و آنچه که هست‪ ،‬حسی معمولی‌ست‪ ،‬واقعا نکته‌ی‬
‫حساسی‌ست که هر آنچه که شعر بیزانس اول داشت و از نگاه مور کامل نبود‪.‬‬
‫شاید این مهم بوده که شاعر کارش را در شعر دوم کامل کرده و به جستجوی‬
‫تصویر کامل‌تری می‌رود که چگونگی آن را بیرون از زندگی و در جستجوی تکامل‬
‫به ستایش مرمر و برنز منتقل کند‪.‬‬
‫پرفسور ان‪ .‬جفرسن همچنین نشان داده است که چطور سطرهای آغازین شعر‬
‫"دریانوردی به سمت بیزانس" پر از ذهنیت قدرتمند یک زندگی طبیعی‌ست‪،‬‬
‫زندگی یک نسل‪ ،‬قزل‌آال ذهنیت آشکاری از شور جسمانی را منتقل می‌کند و‬
‫ممکن است به آن زیبائی جسمانی نائل شده که ییتس آن همه آن را ستایش‬
‫می‌کرد اضافه شود‪ ،‬نیروی بی‌پایان و فردیت تمام این هدف‪ ،‬در هستی یافتن و به‬
‫مرگ انجامیدن‪ .‬البته پرنده‌ی طالیی می‌تواند این باشد چنانچه رقیبان آسمانی‬
‫مترسک پیر پیشگویی می‌کند‪ ،‬چنانچه حماقت و شور را به آن نیازی نیست‪،‬‬
‫سخن می‌گوید‪ .‬او در جهانی که تمام نیروهای طبیعی‪ ،‬تفاوت‌های جسمانی‬
‫و روحانی‪ ،‬زندگی و مرگ رو به بی‌معنا شدن هستند از زبانی فروتنانه استفاده‬
‫می‌کند‪ .‬و این جهانی‌ست که بیزانس نمادگزینی می‌کند‪ .‬آقای جفرز می‌گوید که‬
‫این پرنده در شعر دوم متفاوت است چرا که در اینجا به شکل صریحی به خاطر‬
‫کمبودهایش با پرندگان طبیعی در واقع در شعر اول نیز قصد بر همین تضاد است‪.‬‬
‫مرتبه‌ی دیگری از صراحت چنانچه نقد مور بر شاعر نهاده است‪ .‬مرکز توجه دیگر‬
‫بیشتر از این بر وضوح تضاد بین طبیعت و هنر در حس‌های خاص آن نیست‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪30 /‬‬

‫و این دقیقا مضمون چهره‌ی مرده و رقاص است‪ .‬ذهن شبیه یک فرفره می‌چرخد‬
‫که من تصویر اصلی ییتس و تمام این روایت را ازبر می‌خوانم‪ ،‬بیزانس جایی‌ست‬
‫که همه چیز در آن طبیعی‌ست‪ ،‬جایی که همه تصویر است و تضاد و در آن صرافتی‬
‫نیست‪ .‬ظهور اجتناب‌ناپذیر و پیوسته‌ی بودن در چرخه‌ی شدن‪ .‬شاید بینش‬
‫درستی نباشد که به شعر از منظر مبحث رستاخیز و آخرت نگاه کنیم‪ ،‬سودمند‬
‫است که دریابیم که ییتس چگونه این همه سادگی را به شگفتی و هنرمندانه‬
‫تعبیه کرده است‪ .‬تضادی ضروری که در خوانده‌هامان نیست‪ .‬نیروی آشتی‌پذیر‬
‫تخیل است‪ .‬خالق نمادی که آدم‌ها خیال می‌کنند و پس آن بهشت اثیری را تخیل‬
‫می‌کنند یا برای به کار گرفتن زبان کامال مناسب بلیک این جهان خیال جهان‬
‫جاودانگی‌ست‪ .‬این همان آغوش الهی‌ست که ما بعد از این زندگی جسمانی به‬
‫آنجا خواهیم رفت‪ .‬این جهان خیال بی‌پایان و جاودانی‌ست‪ .‬چنانچه جهان‬
‫جسمانی گذرا و پایان‌پذیر است‪ .‬تخیل انسانی بر ما تجلی پیدا می‌کند‪ .‬به دور‬
‫ریختن این گذار که آن جاودانگی را بنیان می‌نهد‪ .‬در جاودانگی چیزی به چیزی‬
‫دیگر بدل می‌شود‪ .‬هر شناسه‌ای جاودانی‌ست‪ .‬شعری ناممکن بیرون از سنت‬
‫تصویری رمانتیسیسم که منتج از ذهنیت نا گزیر گوشه‌نشینی و رنج هنرمند است‪.‬‬
‫در شعرهای بعد از این‪ ،‬ییتس به جستجوی این تصویر آشتی‌ناپذیر ادامه می‌دهد‬
‫و او مدام به مضمون حسرت برمی‌گردد‪ ،‬تمامیت گمشده‌ی زندگی‪ .‬قصیده‌ی‬
‫زوال او در آخر میدان‌گاهی برای گریز جاندار است‪ .‬شاعر بی آن که این زوال را بیابد‬
‫به دنبال این مضمون است‪.‬‬
‫قلب درون است که از خشم و باتالق سا کن و بی زندگی سخن می‌گوید‪ .‬این همان‬
‫است که انکار شده است‪ .‬او مضامین کهن را که در گذشته به قلب آدمی‌خیانت‬
‫کرده است برمی‌شمارد و همه‌ی آن‌ها را به شکل ناعادالنه‌ی تلخی بازنمایی‬
‫‪/ 31‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫می‌کند‪ .‬همچنان که تسالی آنها صرفا از عدم کمال و بیزاری خودش بوده است‪.‬‬
‫افسانه‌ی سلتی "اوشین" به سمت جزایری از سرخوشی بیهوده‪ ،‬نبردی بیهوده‬
‫و فراغتی بیهوده فرستاده شد که این نیازی عاشقانه را در شاعر برآورد می‌کند‪.‬‬
‫کنتس کاتلین خاستگاه بیمی‌درونی را برای یک معشوق داشت که خیلی زود آن‬
‫رویا تمام عشق و فکر او را دربرگرفت و این گونه است تمام مضمون‌های ییتس‪.‬‬
‫بازیکنان و صحنه‌ی نقاشی شده در این جا رویا و تخیل هستند‪ .‬اثری از تخیل که‬
‫در این جا زندگی واقعی را به جایی خالی از اهمیت تنزل می‌دهد‪ .‬از این جا به بند‬
‫آخر‪ ،‬شبیه تصویر تازه‌ی بیزانس‪ ،‬این تصاویر در غضب و منجالب آغاز می‌شود‪.‬‬
‫در میان نسل رو به مرگ و در رویایی از خیال تغییر یافته‌اند‪ .‬بیش از این کاری‬
‫ساخته نیست‪ ،‬شاعر به "غضب متکثر بی‌شکل" برمی‌گردد که باقی مانده است که‬
‫صرفا زندگی کند‪ .‬وقتی که زندگی مشکل‌ترین است‪ .‬زندگی به آرمان‌های دیگری‬
‫به کار گرفته شده است‪.‬‬
‫این کیفیت فزاینده‌ی زندگی‌نامه‌ای شعرهای آخرش دقیقا با لزوم مطالعه‌ی‬
‫مناسبات این روند در فرآورد نسل رو به مرگ به مرمر و برنز قابل توجیه است‪.‬‬
‫خاصه در نمونه‌ی اول تناسبات استثنائی شرح حال گونه که در شعر کالریج بوده‬
‫است یادآوری می‌شود‪ .‬ا گر درصدد آنیم که ییتس را به عنوان یک قهرمان مطالعه‬
‫کنیم می‌بایست آنچه را که با عزم و اراده‌ی غیرقابل‌تصور او در تقابل بود را شرح‬
‫و بسط دهیم‪ .‬تمامیتی که او در آن استحاله می‌یابد‪ ،‬مسئله‌ای که هیچ‌وقت‬
‫نمی‌تواند در این سنت از ظاهر دور باشد‪ ،‬تصویری که رو به پس کشیدن است‪ .‬در‬
‫واقع در هر موقعیت شرح حال گونه‌ای این احتمال می‌رود که به این قیمت این‬
‫عقب‌نشینی اتفاق بیفتد‪ .‬کالریج به عنوان یک شاعر در سن سی سالگی تمام شده‬
‫بود‪ ،‬آرنولد هم از این جنبه موقعیت مشابهی داشت‪ .‬ییتس اما از این داستان‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪32 /‬‬

‫مستثناست‪ .‬خود زندگی‌نامه‌ها نشان می‌دهد که ییتس همچنان ُپرکار بوده است‪.‬‬
‫وقتی شعر تصویر است‪ ،‬زندگی می‌بایست آنچنان‌ که ییتس گفت تراژیک باشد‪.‬‬
‫آن چهره‌ی مرده که شکل دیگری از زندگی یافته است‪ ،‬متمایز از زندگی انسانی که‬
‫مرتبط با فعالیت‌های ذهنی‌ست‪ .‬رقاص تفکیک‌ناپذیر از رقص‌اش‪ ،‬خالی از توصیف‬
‫می‌چرخد‪ ،‬با حرکتی در پس زندگی و در دایره‌های باریک نورانی‌اش به همه چیز‬
‫ارزش می‌بخشد‪ ،‬مرمر و برنز که رضایتی برای آن زیبایی زنده فراهم نمی‌کند‪ ،‬اما‬
‫ترتیب باالیی از حقیقت را بازنمایی می‌کند از بودن در تضاد باشد که در آن تنها‬
‫مرگ است که نمی‌تواند تغییر یابد‪ .‬این‌ها وجهه‌های تصویری هستند که من در‬
‫این فصل در نظر گرفته‌ام ‪ .‬این‌ها در ییتس منجر به تصویر رقصنده‌ی "درمیان‬
‫کودکان مدرسه" و همین‌طور " تصویر درخت" می‌شود‪ .‬این تصویر تمثیل انتقادی‬
‫رمانتیسیسم را به عنوان یک سازواره جمع‌بندی می‌کند‪...‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪34 /‬‬

‫‪ I‬دریانوردی به سمت بیزانس ‪I‬‬

‫‪1‬‬
‫اینجا سرزمینی برای مردی پیر نیست‬
‫جوانان در کنار هم‌اند‬
‫و پرندگانی در درختان‬
‫نسلی رو به مرگ‬
‫در آوازهایش‬
‫قزل‌آالیی که به زمین می‌افتد‪ ،‬دریاهایی از گورماهی‌ها‬
‫تمام طول تابستان حکمرانی می‌کند‬
‫گوشتی از ماهی یا ماکیان در ِ‬
‫آنچه به فرزندی پذیرفته شده است به دنیا می‌آید و می‌میرد‬
‫تمام آنچه که در آن موسیقی حس‌برانگیز نهفته است‪ ،‬غفلت است‬
‫بنایی تاریخی از خردی بی‌زمان‪.‬‬
‫‪/ 35‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪2‬‬

‫مردی پیر که تحفه‌ای ناچیز است‬


‫مگر لباسی ژنده آویخته بر عصایی‬
‫روحی‌ست که دست می‌زند و آواز می‌خواند و بلندتر می‌خواند‬
‫بر پارگی‌های لباس فانی‌اش‬
‫و نه مدرسه‌ی آوازها که درس‌هایش‬
‫بناهایی با عظمتی منحصر به خویش‬
‫و پس من در دریاها رانده‌ام‬
‫شهر مقدس بیزانس رسیده‌ام‪.‬‬
‫و به ِ‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪36 /‬‬

‫‪3‬‬

‫مریمی‌های ایستاده در آتش مقدس خداوند‬


‫طالئی رنگ دیوارها‬
‫ِ‬ ‫همچنان که در کاشی‬
‫آتش مقدس می‌آید در روحی خبیث‬
‫که از ِ‬
‫وآنها استادان آواز روح من بودند‬
‫آنها قلب مرا به تحلیل می‌برند‬
‫و با خواهش‌ها بیمار می‌کنند‬
‫آن را به جانوری رو به مرگ می‌بندند‬
‫و او نمی‌داند که این چیست و مرا احاطه می‌کند‬
‫و به نیرنگ ابدیت می‌برد‪.‬‬
‫‪/ 37‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪4‬‬

‫زمانی بیرون از طبیعت‬


‫من هیچ‌وقت شکل جسمانی‌ام را از طبیعت نخواهم گرفت‬
‫اما این شکلی‌ست که طالسازان یونانی‬
‫لعاب آن می‌سازند‬
‫کوبیدن طال و ِ‬
‫ِ‬ ‫از‬
‫امپراطور خواب‌آلوده را بیدار نگه‌دارند‬
‫ِ‬ ‫که این‬
‫روی شاخه‌ی طالیی بگذارند که آواز بخواند‬
‫به ِ‬
‫به زنان و مردان بیزانس‬
‫حال گذار است و یا خواهد آمد‪.‬‬
‫که چه گذشته است‪ ،‬در ِ‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪38 /‬‬

‫‪ I‬چه کسی با فرگس می‌رود؟ ‪I‬‬

‫اکنون چه کسی بر ارابه‌ی فرگس می‌نشیند و با او می‌رود‬


‫و چوب عمیق جزر و مدهای مواج را خواهد شکافت؟‬
‫و برکرانه‌ی صاف دریا خواهد رقصید؟‬
‫جوان‪ ،‬صورت سر خ‌ات را باال بگیر!‬
‫دختر‪ ،‬پلک‌های نرم و نازک‌‌ات را باز کن!‬
‫نترس دیگر‬
‫امید را بپروران!‬
‫‪/ 39‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫رو برنگردان‬
‫و به تن بگیر‬
‫که این رمزگان تلخ عشق است‬
‫فرگس بر ارابه‌ای بی‌‌باک می‌راند‬
‫و بر سایه‌ها در بیشه فرمان می‌دهد‬
‫و بر سینه‌ی سپید دریایی تاریک‬
‫فرمان می‌راند‬
‫و بر تمامی‌ستاره‌ها‬
‫که به هم ریخته‌اند‬
‫و سرگردانند‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪40 /‬‬

‫‪ I‬صورتک‌هایی جدید ‪I‬‬

‫اولین مردگان بودید‬


‫ِ‬ ‫ا گر شما که پیر شده‌اید‬
‫نه درخت کاتالپا و نه زیزفون معطر‬
‫ا گر پاهای زنده‌ام را بشنوند یا قدم‌هایم را‬
‫جایی که پرداخته‌ایم و دندان‌های زمان را خرد خواهیم کرد‬
‫بگذار صورتک‌های جدید با ترفندهایی که خواهند‬
‫داشت بازی کنند‬
‫در اتاق‌هایی کهنه‪ ،‬شب می‌تواند بر روز پیشی بگیرد‬
‫سایه‌هامان در پرسه‌ای شن‌های باغ را سست می‌کند‬
‫این زیستن سایه‌وار تن از آنهاست‪.‬‬
‫‪/ 41‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪ I‬چرخ ‪I‬‬

‫زمانی که زمستان است بهار را فرا می‌خوانیم‬


‫و در تمام طول بهار تابستان را می‌خوانیم‬
‫انبوه حلقه‌های پرچین‬
‫اعتراف می‌کنند که زمستان بهترین است‬
‫همه چیز خوب نیست‬
‫چرا که بهار نیامده است‬
‫کسی نمی‌داند که چه خون ما را می‌آزارد‬
‫که چیزی جز آرزوی گور نیست‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪42 /‬‬

‫‪ I‬بیزانس ‪I‬‬

‫تصویر ناگزیر روز کنار کشیده است‬


‫مست امپراطور خواب‌اند‬
‫سربازان ِ‬
‫ضربآهنگ شب کنار می‌کشد‬
‫پیادگان شب آواز سر دادند‬
‫و بعد از ناقوس مقدس کلیسا‬
‫چه کوچک است گنبدی که از ستارگان و ماه روشن است‬
‫و تمام آن آدمی‌ست‬
‫تمام آن پیچیدگی‌های محض‬
‫باتالق رگ‌های آدمی‌ست‪.‬‬
‫ِ‬ ‫خشم و‬

‫پیش از من تصویری شناور بود؛ آدمی‌بود یا سایه؟‬


‫سایه‌ای بیش از آدمی‌‪ ،‬تصویری فراتر از سایه‬
‫‪/ 43‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫ماسوره‌ای بر زمین که در لباس‌های مومیایی‬


‫گرفتار است‬
‫ممکن است آن گذرگاه پیچاپیچ را باز کنید؟‬
‫دهانی که در آن رطوبتی نیست‪ ،‬دم و بازدمی‌نیست‬
‫دهانی که بی آه تو را می‌خواند‬
‫آن را فرا انسان می‌خوانم‬
‫که من آن را زندگی در مرگ و مرگ در زندگی نامیده‌ام‪.‬‬

‫معجزه‌ای‪ ،‬پرنده‌ای یا ساخته‌ی دستی از طال‬


‫معجزه‌تر از آن پرنده‌ یا مجسمه‌اش‬
‫که کاشته‌اندش آنجا‬
‫بر شاخه‌ی طالیی که از ستاره‌ها روشن است‬
‫پرندگان نر بیشه‌ی هید را دوست بدارد‬
‫ِ‬ ‫و او می‌تواند‬
‫تا اینکه ماه بر او بتابد‬
‫بی چیز بشماردش‬
‫فلزی که بی‌هیچ تغییری می‌تابد‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪44 /‬‬

‫پرنده‌ای‬
‫یا گلبرگی‬
‫و تمام پیچیدگی‌های آن خون یا باتالق‪.‬‬

‫سنگفرش امپراطور پر می‌گیرند‬


‫ِ‬ ‫نیمه‌شب‪ ،‬پرنده‌ها از‬
‫شعله‌ای‌ست که هیزمی‌آن را تشکیل نداده است‬
‫آتشی‌ست که هیچ فلزی آن‌ را روشن نکرده است‬
‫و طوفانی خاموشش نخواهد کرد‬
‫زبانه‌ای که از زبانه‌های دیگر برآمده است‬
‫و دشواری خشم از آنجا رخت برمی‌بندد‬
‫به مرگی رسیده است در این رقص‬
‫در رنجی که رو به خواب است‬
‫و در شعله‌ای که نمی‌تواند آستینی را بسوزاند‪.‬‬

‫با پاهایی نیم گشوده‪ ،‬بر دلفینی از باتالق و خون‬


‫ارواح یکی پس از دیگری خوانده می‌شوند‬
‫آهنگری ست که این سیالب را می‌شکافد؛‬
‫‪/ 45‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫طالکاران امپراطور‬
‫ِ‬
‫تاالرهایی رقصنده از مرمرها‬
‫خشم تلخ را که دشوار است می‌شکافد‬
‫این ِ‬
‫تصویرها از تصویرهایی دیگر می‌زایند‬
‫دلفینی تکه پاره‬
‫این زنگ‌ها برای دریا شکنجه‌ای‌ست‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪46 /‬‬

‫‪ I‬تروایی دیگر نیست ‪I‬‬

‫چرا باید سرزنشش کنم که روزهایم را پر کرده است‬


‫با درماندگی یا آنچه این روزها می‌کند‬
‫به مردانی چشم بسته خشونت را می‌آموزد‬
‫یا خیابان‌های کوچک را به شکلی بی‌نظیر جمع می‌کند‬
‫جرات عاشق شدن دارند؟‬
‫چه جور می‌تواند آسوده باشد؟‬
‫در بزرگی به سادگی آتش است‬
‫شبیه پاپیونی سفت‬
‫طبیعی‌ست در این سن‬
‫که سرزنده و تنها و خشمگین باشی؛‬
‫چرا ؛ مگر چه کار می‌توانست بکند با آنچه که هست؟‬
‫تروای دیگری نبود که بسوزاندش؟‬
‫‪/ 47‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪ I‬جوانی و عمر ‪I‬‬


‫ ‬
‫كه چه بسيار در جوانی خشم گرفتم‬
‫پريشان و ستم‌ديده از دنيا‬
‫كه حاال با زبانی متملق و غلط‌انداز‬
‫خداحافظی مهمانی كه تركش می‌گويد سرعت‬
‫ِ‬ ‫به‬
‫می‌بخشد‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪48 /‬‬

‫‪ I‬سه بنای یادبود ‪I‬‬

‫مجامع عمومی‌شان را در جایی برگزار كردند‬


‫ِ‬
‫كه برجسته‌ترين ميهن‌پرستانمان ايستادند‬
‫كسي در ميان پرندگان هوا‬
‫كوتاه‌تر بر هر دستی؛‬
‫تمام آن سياستمداران مردمی‌می‌گويند‬
‫و ِ‬
‫اصالتی اين سرزمين را بنا كرد‬
‫و آن را از انحطاط باز داشت‬
‫پندمان دادند كه به آن بياويزيم‬
‫آرزوی نخست باقی بماند‬
‫ِ‬ ‫بگذار آن‌همه‬
‫كه درک آن ما را سربلند خواهد ساخت‬
‫غروری كه در آلودگی می‌آيد‪:‬‬
‫آن سه رذل بلند می‌خندند ‪.‬‬
‫‪/ 49‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪ I‬کودکی که ربوده شد ‪I‬‬

‫جایی كه كوه‌های سنگی بيشه‌ی اسلوت در‬


‫درياچه شيب پيدا می‌كنند‬
‫آنجا جزيره‌ای ُپر از برگ است‪،‬‬
‫مرغان ماهی‌خوار پر می‌گيرند و بيدار می‌شوند‬
‫ِ‬ ‫آنجا كه‬
‫موش‌ها در آب خواب‌آلوده‌اند‬
‫شراب پريان را مخفی كرده‌ای‬
‫آنجا كه ِ‬
‫تمشک‌ها‬
‫و گيالس‌هايی ربوده شده‪.‬‬

‫كودک من‬
‫ِ‬ ‫بيا‬
‫ت وحش‬
‫به آب‌ها بيا و به حیا ‌‬
‫با آن پری كه دستت را گرفته است‪،‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪50 /‬‬

‫چرا كه دنيا پر از زاری‌ست‬


‫و تو نمی‌توانی تاب بياوری‪.‬‬

‫جایی كه مو ج‌های مهتاب برق می‌اندازد‬


‫خاكستری تاريک در نور‪،‬‬
‫ِ‬ ‫آن شن‌های‬
‫دور‪ ،‬بر دورترين دماغه‬
‫تمام شب پا می‌زنيم‬
‫ِ‬
‫و رقص‌های كهنه را می‌بافيم‬
‫با دست‌هايی درهم و نگاه‌هايی درهم‬
‫كه ماه پرواز می‌كند‬

‫به پس و پيش ضرب می‌گيريم‬


‫و حباب‌ها و كف‌ها را دنبال می‌كنيم‬
‫كه دنيا پر از دشواری‌ست‬
‫و در خوابش مضطرب است‪.‬‬
‫كودک من‬
‫ِ‬ ‫بيا‬
‫‪/ 51‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫به آب‌ها بيا و به حیات وحش‬


‫با آن پری كه دستت را گرفته است‪،‬‬
‫چرا كه دنيا پر از زاری‌ست‬
‫و تو نمی‌توانی تاب بياوری‪.‬‬

‫‌های سرگردان فوران می‌كنند‬


‫جایی كه آب ِ‬
‫بر تپه‌های باالی گلن كار‬
‫ميان نی‌ها‬
‫در بركه‌ی ِ‬
‫كه به ندرت ستاره‌ها را می‌شويد‬
‫پی ماهی در آب می‌گرديم‬
‫قزل‌آالها كه خواب‌اند‬
‫در گوش‌ها پچ‌پچه می‌كنند‬
‫به آنها خواب‌هايی ناآرام بده‬
‫به نرمی‌تكيه داده‌اند‬
‫از َس َرخسی كه اشک از آن جاری می‌شود‬
‫بر نهرهای تازه كه جريان می‌يابند‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪52 /‬‬

‫كودک من‬
‫ِ‬ ‫بيا‬
‫به آب‌ها بيا و به حیات وحش‬
‫با آن پری كه دستت را گرفته است‪،‬‬
‫چرا كه دنيا پر از زاري‌ست‬
‫و تو نمی‌توانی تاب بياوری‪.‬‬

‫بی ما ‪ ،‬او به راه افتاده است‬


‫با چشمانی عبوس‬
‫صدای گوساله‌ها را بر تپه‌های گرم نخواهد شنيد‬
‫ِ‬ ‫او‬
‫تری روی َرف‬
‫بر ِك ِ‬
‫بر سينه‌اش آوازی می‌خواند آرام‬
‫يا موش‌ها را می‌بيند كه جست می‌زنند‬
‫بر ِگرد گنجه‌ی بلغورهای جو‪.‬‬

‫كودک من‬
‫ِ‬ ‫بيا‬
‫به آب‌ها بيا و به حیات وحش‬
‫‪/ 53‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫با آن پری كه دستت را گرفته است‪،‬‬

‫چرا كه دنيا پر از زاری‌ست‬


‫و تو نمی‌توانی تاب بياوری‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪54 /‬‬

‫میان کودکان مدرسه ‪I‬‬


‫‪ I‬در ِ‬

‫‪۱‬‬

‫در تاالر کالس‌ها‪ ،‬درون مدرسه با پرسشی راه می‌روم‬


‫راهبه‌ای مهربان و پیر در مقنعه‌ی سفیدش پاسخ‬
‫می‌گوید‬
‫کودکان خواندن و آواز می‌آموزند‬
‫تا کتاب و تاریخ بخوانند‬
‫و ِببرند و بدوزند و در بهترین شکل امروزی‌اش پاکیزه باشند‬
‫چشم‌های کودکان در حیرتی گذرا بر آن خیره است‬
‫مرد پیر شصت‌ساله‌ای که چهره‌ای اجتماعی‬
‫به خود گرفته‬
‫و لبخند می‌زند‪.‬‬
‫‪/ 55‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪۲‬‬

‫پیکر لیدیان را در خواب می‌بینم که خمیده است‬


‫بر باالی آتشی که رو به مرگ می‌رود‬
‫و او داستانی از مالمت‌ها‪ ،‬سختی‌ها و یا پیشامدی‬
‫ناچیز می‌گوید‬
‫ُ‬
‫که روزی خرد را به مصیبتی بدل کند‬
‫گفت و انگار این دو طبیعت درهم‌آویخت‬
‫گستره‌ای از شفقت‌های جوانی‬
‫یا دیگری که تمثیل‌های افالطون را دگرگون کند‬
‫سپیدی تنها یک پوسته‪.‬‬
‫ِ‬ ‫در زردی و‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪56 /‬‬

‫‪۳‬‬

‫و ذهنیتی از تکه‌ای اندوه و یا خشم‬


‫کودکی را می‌نگرم و یا دیگری که آنجاست‬
‫در شگفتم که او چگونه در این سن و سال قدم برداشت‬
‫میراث هر قایقران‬
‫ِ‬ ‫دختران قو می‌توانند چیزی از‬
‫ِ‬ ‫که حتا‬
‫را بر خود تقسیم کنند‪.‬‬
‫و آن رنگ را که روی گونه و یا موهایش داشت‬
‫و آنجاست که قلبم وحشی می‌شود‬
‫او پیش از من چون کودکی که زندگی می‌کند پابرجاست‪.‬‬
‫‪/ 57‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪۴‬‬

‫تصویر کنونی‌اش که در ذهن شناور است‬


‫ِ‬
‫انگشت قرن چهاردهمی‌اش به آن شکل داد‬
‫ِ‬ ‫آیا‬
‫خالی گونه‌ها که چنان باد را می‌نوشید‬
‫ِ‬
‫و انبوهی از سایه‌ها را بر جان‌اش می ُ‌برد‬
‫و من گرچه هرگز از گونه‌ی لیدیان نیستم‬
‫بهتر که به تمام آن لبخند‪ ،‬لبخند بزنی و نشان دهی‬
‫پیر آسوده‌خاطری‌ست‪.‬‬
‫مترسک ِ‬
‫ِ‬ ‫که آنجا‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪58 /‬‬

‫‪۵‬‬

‫مادر جوان و شادابی‪ ،‬با هیبتی بر دامن‌اش‬


‫چه ِ‬
‫شیرینی این زایش به خیانت رفته بود‬
‫می‌بایست که به خواب رود‪ ،‬شیون کند‪ ،‬تقال کند‬
‫که بگریزد‬
‫چون خاطره‌ای مهم و یا که نوشدارویی‬
‫و پس در اندیشه خواهد بود که مگر مادر به جز آن هیبت‬
‫چیزی دید‬
‫که شصت زمستان یا بیشتر از سرش گذشت‬
‫درد زادنش‬
‫تاوانی برای ِ‬
‫یا تردیدی از به پیش رفتنش؟‬
‫‪/ 59‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪۶‬‬

‫افالطون فکر کرد که طبیعت جز کفی نیست که نقش‬


‫می‌گیرد‬
‫‌وار چیزها‬
‫مثال شبح ِ‬
‫بر ِ‬
‫ارسطو سخت‌تر شالق کشید‬
‫شاه شاهان‬
‫کفل ِ‬
‫بر ِ‬
‫فیثاغورث‬
‫شهیر دهر‬
‫ِ‬
‫با ران‌های طالیی‌اش‬
‫انگشتی که بر آرشه یا تارهای ویولونی کشیده شد‬
‫ستاره چه آوازی خواند‬
‫الهگان سبک‌سر هنر شنیدند‬
‫ِ‬ ‫که‬
‫رختی کهنه بر عصایی پیر که پرندگان را بترساند‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪60 /‬‬

‫‪۷‬‬

‫اما راهبان و مادران تمثال‌ها را می‌پرستند‬


‫اما آن شمع‌ها روشنایی محدودی دارند‬
‫که به رویای مادران جان بخشند‬
‫که مرمر و برنز را آسوده نگه‌دارند‪.‬‬
‫و هنوز آنها قلب‌ها را می‌شکنند‪ ،‬ای حاضرین‬
‫آن شور و پرهیزگاری و دلبستگی می‌داند‬
‫شکوه آسمانی هم‌رای می‌شود‬
‫ِ‬ ‫تمام آن‬
‫و ِ‬
‫کردار آدمی!‬
‫ِ‬ ‫دلقکان از خویش زائیده‌ی‬
‫ِ‬ ‫ای‬
‫‪/ 61‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪۸‬‬

‫کارگران شکوفا می‌شوند و می‌رقصند جایی که‬


‫تنی کبود نشده است که روح را به لذتی برساند‬
‫سرخوردگی خویش متولد نمی‌شود‬
‫ِ‬ ‫هیچ زیبایی‌ای از‬
‫چشمان نیمه‌کور دانایی از فتیله‌ای که در چراغ‬
‫ِ‬ ‫و‬
‫نیمه‌شب می‌سوزد‪ ،‬نمی‌زاید‬
‫درخت بلوطی که شکوفه می‌دهی و ریشه‌های‬
‫ِ‬ ‫ای‬
‫سترگی داری‬
‫آیا تو برگی‪ ،‬شکوفه‌ای و یا تنه‌ی درخت؟‬
‫ای تنی که از موسیقی پیچ و تاب می‌خوری‬
‫‌بازروشن‬
‫نگاه نیم ِ‬
‫ای ِ‬
‫چگونه ما می‌توانیم رقاص را از رقص بازشناسیم؟‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪62 /‬‬

‫‪ I‬تأمالتی در زمان جنگ داخلی ‪I‬‬

‫‪۱‬‬
‫خانه‌ی اجدادی‬

‫حتما بر چمن خانه‌ی مردی ثروتمند به بار خواهد آمد‬


‫در خش‌خش تپه‌های ُپر درخت‬
‫زندگی بی درد جاه طلبی لبریز است‬
‫باران به زندگی می‌ریزد‬
‫تا حوض‌ها ُپر شوند‪.‬‬
‫سرگیجه‌آور است‬
‫می‌بارد‬
‫‪/ 63‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫گزینه‌ای‌ست که به اراده‌اش شکل می‌دهد‬


‫سر خم نمی‌کند به امر دیگری‬

‫رویایی محض است‬


‫رویایی محض‬
‫هنوز هومر نغمه‌ای نداده است‬
‫پس رویاها نیافته‬
‫و ا گر که آن را به وضوح در ِ‬
‫که بیرون از شادی درونی‌اش جسته بود‬
‫فواره‌ای درخشان و فراوان‬
‫‌ماهی خالی آویخته است‬
‫گوش ِ‬
‫نهرهایی که از تاریکی عمق گرفته‬
‫و نه فواره‌ای‬
‫تمثالی که عظمت را به ارث برده بود‪.‬‬

‫مردانی ستمگر‬
‫اما قدرتمند‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪64 /‬‬

‫آنها که در سنگ پرورده‌اند‬


‫و آن طعم شیرین که تمام شب و تمام روز به درازا کشید‬
‫آرامشی که هیچ‌وقت بازنشناختم‌اش‬
‫موش‌های مدفون بازی می‌کنند‬
‫و تمام مفرغ و مرمر است‬
‫نتیجه‌ای‌ست که در آن خانه پرورده‬
‫باغ‌ها که در آن طاووس‌ها سرگردانند‬
‫با پاهایی نازک و نرم‬
‫بر زمینی کهن می‌خرامند‬
‫ملکه‌ای‌ست از نمایش گلدان‌ها‬
‫الهگانی بی‌قید‬
‫چمن‌هایی طبقه طبقه و راه‌هایی شنی‬
‫زمانی که اندیشه‌ای لغزنده راحتی می‌یابد‬
‫و کودکی لذتی‌ست برای احساس‬
‫اما بزرگی‌‌مان را با خشونت‌ها می‌بریم‪...‬‬
‫‪/ 65‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫چه می‌شد ا گر درهای پرشکوه این عمارت‬


‫و بنایی که عمری متکبر ریخته بود‬
‫بر این کف جال داده پس و پیش می‌رفت‬
‫تاالرهایی بزرگ‬
‫سرسرایی طوالنی‬
‫و چهره‌های مشهور اجدادی‬
‫که از بزرگان بودند‬
‫و این برکت‬
‫و سرگذشت‌هایی تلخ‪...‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪66 /‬‬

‫‪۲‬‬
‫خانه‌ام‬

‫ُپلی عتیق و برجی عتیق‌تر‬


‫این خانه‌ی دهقانی که در دیوارهاش سایبان گرفته‬
‫و یا یک جریب زمین سنگی‬
‫ُ‬
‫جایی که نشان گل سرخ می‌تواند در گلی بشکند‬
‫نارون کهنسال‬
‫ِ‬
‫خارهای پیر و بی‌شمار‬
‫صدای هر بادی که می‌وزد‬
‫ِ‬ ‫صدای باران و یا‬
‫ِ‬
‫مرغانی با شکوه‬
‫دوباره از نهر گذشتن‬
‫ترسیده‬
‫ازهم‌پاشیدن دوازده گاو‬
‫پلکانی پیچاپیج‬
‫‪/ 67‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫تاالری با قوس‌هایی از سنگ‬


‫شومینه‌ای از سنگ خاکستر‬
‫اجاقی باز‬
‫شمعی و یا صفحه‌ای برنوشته‬
‫ال پنسرو‬

‫افالطونی‬
‫در تقالست‬
‫شبیه تاالری‌ست که آینده را سایه می‌زند‬
‫چگونه خشمی‌شیطانی‬
‫همه چیز را متصور شد‪.‬‬
‫این مسافران تیره دل‬
‫بازارها و میدان‌ها‬
‫شمع نیمه‌شب است که سوسو می‌زند‪.‬‬
‫ِ‬

‫دو مرد اینجا را بنا کردند‪ ،‬مردی زره به تن‬


‫آنچه را که از اسب‌ها جمع کرده‌اند‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪68 /‬‬

‫و روزهایی که سر کرده‌اند‬
‫مکان به هم ریخته‬
‫ِ‬ ‫در این‬
‫جنگ‌ها طوالنی‌ست‬
‫زنگ‌های ناگهانی شب‬
‫چهره‌هایی مخدوش که ناپدید می‌شوند‬

‫در هم شکسته است‬


‫فراموش‬
‫و من‬
‫که پس از من‬
‫وارث این جسم‌ام‬
‫نشانه‌هایی‌ست از فالکت‬
‫که بر شما پدیدار می‌گردد‪.‬‬
‫برکشیدن این ذهن‪.‬‬
‫ِ‬ ‫در‬
‫‪/ 69‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪۳‬‬
‫میز من‬
‫ِ‬

‫َ‬
‫خ َرک هایی سنگین و یک تخته‬
‫هدیه‌ی ساتو‬
‫شمشیری‌ست‬
‫تغییرناپذیر‬

‫بر مداد و کاغذ‬


‫که اخالقی‌ست‬
‫روزهایم بیرون مانده‬
‫بی‌هدف‬
‫لباسی گلدوزی شده‬
‫غالفی چوبی‬
‫چاوسر این‌گونه آه نکشیده بود‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪70 /‬‬

‫زمانی که جعل شده‬


‫در خانه‌ی ساتو‬
‫شبیه ماه نو خمیده‬
‫ماهی درخشان‬
‫پانصد سال‬
‫هنوز ا گر تغییری حاصل نشود‬
‫ماهی نیست‬
‫تنها قلبی‌ست که دردمند است‬
‫کاری بی‌تغییر‬

‫مردان آموخته اصرار دارند‬


‫که کجا و چه زمانی جعل شده بود‬
‫این برتری بی‌همتاست‬
‫در کوزه‌هاست و در نقش‌ها‬
‫از پدری به فرزندی رسیده‬
‫و قرن‌ها از آن گذشته است‬
‫‪/ 71‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫شمشیری شکست‌ناپذیر است‬


‫زیبایی روحی‌ست که تحسین‌اش می‌کنی‬
‫و آن که وارث است‬
‫ثروتمندترین‬
‫دانستن اینکه کسی می‌تواند از درهای بهشت بگذرد‬
‫هنری پست‬
‫که بر دل نشسته‬
‫قلبی دردمند داشت‬
‫سخن ییالقی‌هاست‬
‫بر لباسی ابریشمین و خرامیدنی موقر‬

‫طنزی که بیدارت کند‬


‫طاووسی جیغ می‌زند‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪72 /‬‬

‫‪۴‬‬
‫زادگانم‬

‫ذهنی پرشور را به ارث بردن‬


‫از پدرانی کهن‬
‫رویاها را زنده نگه‌دارم‬
‫که ذهنی سالم‬
‫این‌گونه به نظر می‌رسد‬
‫کمی‌ از زندگی‬
‫رایحه‌ای‌ست در باد‬
‫نوری را به روشنایی روز پرتاب می‌کند‬
‫گلبرگ‌های تکه‌پاره طرح باغ را می‌پرا کنند‬
‫جز سبزی‌ست که پس از این می‌آید‬

‫و زادگانم گل‌ها را گم کرده‌اند‬


‫‪/ 73‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫این زوال طبیعی روح است‬


‫معامله‌ای‌ست‬
‫که ساعت‌هاست از آن می‌گذرد‬
‫بازی آمیختن با ابلهان است‬
‫پلکان مغلق‬
‫ِ‬ ‫این‬
‫برج سخت‬
‫و این ِ‬
‫خرابه‌ای‌ست بی‌سقف‬
‫جغدی‌ست که بر سنگ بنایی ترک برداشته‬
‫آسمان ویران است‪.‬‬
‫ِ‬ ‫ویرانی‌اش بر این‬

‫آن که ما را برانگیخت‬
‫آن که به ما شکل داد‬
‫جغدها در دایره‌هایی ّ‬
‫مدور می‌گردند‬
‫و من از بهترین‌ها هستم‬
‫عشق بس است و دوستی کافی‌ست‬
‫و آن خانه از ِآن همسایه‌ای‌ست‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪74 /‬‬

‫که برای عشق دختری‬


‫آذین بسته‬
‫و می‌داند آنچه را که می‌بالد و تغییر پیدا می‌کند‬
‫این سنگ‌ها بناهایی تاریخی‌ست‬
‫که ما را می‌سازند‪.‬‬

‫‪۵‬‬
‫در خانه‌ی من‬
‫جاده‌ای بر ِ‬

‫به ترتیب و مهربان‬


‫فالستفن‬
‫خوش‌تراش‬
‫از جنگ داخلی می‌آیند‬
‫‪/ 75‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫چنان که با گلوله‌ای بمیرند‬


‫زیر آفتاب بود‬
‫بازی ما ِ‬
‫بهترین ِ‬

‫ستوانی در لباسی قهوه‌ای رنگ‬


‫مردانی نیمه پوشیده‬
‫در لباسی متحدالشکل‬
‫که ملی‌ست‬
‫بر این در می‌ایستند و من شکایت می‌کنم‬
‫از این هوای آلوده‪،‬‬
‫باران و تگرگ‬
‫درخت گالبی‬
‫ِ‬
‫که در طوفان شکسته است‪.‬‬

‫دوده‌ها و توپ‌ها را به حساب می‌آورم‬


‫چنگری‌ست‬
‫منقاری‌ست سرخ‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪76 /‬‬

‫فراز نهر رهنمون می‌شود‬


‫که تو را بر ِ‬
‫چون غبطه را در ذهن خاموش کنم‬
‫سمت تاالر می‌آیند‬
‫به ِ‬

‫غبض شده‬
‫در برفی سرد‬
‫و یک رویا‪.‬‬

‫‪۶‬‬
‫نگاه خیره‌ی آشیانه از پنجره‌ام‬
‫ِ‬

‫زنبورها‬
‫در شکاف‌ها خانه می‌سازند‬
‫سنگ بنایی‌ست ُسست‬
‫‪/ 77‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫پرندگان مادر‬
‫حشرات و مگس‌ها را آورده‌اند‬
‫دیوارها چه ُسست می‌شوند‬
‫زنبورها‬
‫در خالی نگاه‬
‫خانه می‌سازند‪.‬‬

‫ما محصور شده‌ایم‬


‫آسمان برگشته است‬
‫یقینی ما‬
‫ِ‬ ‫در بی‬
‫جایی‬
‫مردی‌ست که کشته می‌شود‬
‫خانه‌ای‌ست که آتش گرفته‬
‫واقعیت روشن نیست‬
‫و دیده نمی‌شود‬
‫خالی نگاه خانه می‌سازند‪.‬‬
‫در ِ‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪78 /‬‬

‫سنگری از سنگ و یا چوب‬


‫چهارده روز از جنگ داخلی گذشته است‬
‫دیشب آن را به دشواری‬
‫تا انتهای جاده کشیده‌اند‬
‫سربازی مرده در خون‌اش‬
‫خالی نگاه خانه می‌سازد‪،‬‬
‫در ِ‬

‫ما در قلب‌هامان و خیال‌هامان چریده‌ایم‬


‫قلبی جدا از قوت‬
‫خویی حیوانی یافته‬
‫از دشمنی‌هامان بیشتر است‬
‫نسبتی‌ست با عشق‪ ،‬زنبورها‬
‫خالی نگاه خانه می‌سازند‪.‬‬
‫در ِ‬
‫‪/ 79‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪۷‬‬
‫من شبح انزجار را می‌بینم و ُپری قلب را و خالئی که بیرون می‌آید‬

‫از برج باال می‌روم‬


‫به سنگی شکسته تکیه می‌دهم‬
‫غباری که شبیه برف وزیده‬
‫همه جا را روبیده‬
‫دره‬

‫رود‬
‫نارون‌ها‬
‫زیر نور ماه‬
‫بی‌شباهت به خویش‌اند‬
‫دگرگونی نمی‌یابند‬
‫شمشیری درخشان که از شرق آمده‬
‫نفیری از باد‬
‫روفته می‌شود‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪80 /‬‬

‫با تکه‌هایی‬
‫سوسو زنان‬
‫مجنونی که از خود بیخود است‬
‫رویاها ذهن را مضطرب می‌سازند‬
‫و قرابت تصویرها‬
‫مهیب‬
‫در چشم ذهن‌ها شناورند‪.‬‬

‫بر تالفی آن قتل‬


‫گریه‌ای سر می‌گیرد‬
‫تالفی جک مولی‬
‫رنگ ابرها‬
‫در پارچه‌ای به ِ‬
‫کمرنگ‬
‫و یا در تور‬
‫خشمی‌ برگرفته‬
‫خشمی‌ به ستوه آمده‬
‫‪/ 81‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫فوجی گرسنه‬
‫سربازانی که دمار از سربازان دیگر درمی‌آورند‬
‫بازو یا چهره را می‌گزند‬
‫غوطه‌ای به سوی هیچ‬
‫بازوها گشاد می‌شوند‬
‫انگشت‌ها‬
‫بر آغوشی از هیچ‬
‫وقتی که طنز راه گم می‌کند‬
‫به خاطر آن آشوب‌های بی‌معناست‬
‫آنچه که بر آن می‌گرییم‬
‫تقاصی‌ست بر مرگ‪.‬‬

‫آن پاهای ظریف و آن پاهای باریک‬


‫چشم‌ها کبود‬
‫اسب‌هایی تک‌شاخ‬
‫جادوگران زن‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪82 /‬‬

‫چشم بسته‬
‫تقویم نجومی‌به یاد آورد‬
‫آن ِ‬
‫که پیشگویی نخواهد آمد‬
‫ذهن آنها حوضی‌ست‬
‫جایی که آرزوها بی‌شمار است‬
‫قلب‌ها ُپراست‬
‫جز کرختی به جا نمانده‬
‫شیرینی خویش‬
‫پیکره‌هایی که دوست می‌داشتند‪.‬‬

‫تک‌شاخ‌ها‪،‬‬
‫ابرهایی کمرنگ‬
‫چشم‌هایی کبود‬
‫پلک‌هایی نیمه‌بسته‬
‫آن‌ها که می‌لرزند‬
‫پاره‌هایی از ابر‬
‫‪/ 83‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫پاره‌هایی از تور‬
‫چشمانی که از خشم می‌درخشند‬
‫بازوانی که بدان تکیه کنی‬
‫مردمی‌بی‌شمار که سراسیمه و بی‌خیال‬
‫جای گرفته‌اند‬
‫قوش‌هایی برنجین‬
‫رویاهایی که از خوشی گریخته‌اند‬
‫انزجاری نیست‬
‫چیزی‌ست که باید بربیاید‬
‫نه حسرتی‬

‫از آنچه که از دست رفته‬


‫هیچ چیز‬
‫تنها پنجه‌ای‌ست که کورمال چنگ می‌کشد‬
‫خشنودی چشم‌هاست‬
‫بال‌های بی‌شمار‬
‫جلنگ جلنگ بر ماه فرود آمده‌اند‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪84 /‬‬

‫برمی‌گردم و در را می‌بندم‬
‫بر پله‌ها‬
‫خیره‌ام که چگونه این غنیمت را به ثبت برسانم‬
‫قسمت کنم‬
‫اما آه‬
‫قلبی جاه‌طلب‬
‫بر مسندی‌ست‬
‫که به پیش می‌رود‬
‫و یاران‬
‫وجدانی که آرام شده‬
‫بیشتر عزاداری کنید‬
‫خوشی تنهاست‬
‫شیاطینی که خوانده نمی‌شوند‬
‫مردی پیر را کفایت می‌کند‬
‫زمانی سپری‬
‫که می‌روید‬
‫و می‌روید‪...‬‬
‫‪/ 85‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪ I‬جزیره‌ی دریاچه‌ی اینزفری ‪I‬‬

‫برمی‌خیزم‬
‫حاال و می‌روم به اینزفری‬
‫ُ‬
‫و آالچیقی دنج می‌سازم از گل و ساقه‌ی درخت‬
‫ُ‬
‫با نه ردیف لوبیا آنجا‬
‫و کندویی برای زنبورها‬
‫و تنها در کنار غوغای زنبورها خواهم زیست‬
‫و آنجا به آرامش می‌رسم که آرامش چه ُکند‬
‫از نقاب صبح قطره قطره می‌چکد‬
‫جایی که جیرجیرک جیرجیر می‌کند‬
‫در نیمه‌شب جرقه‌ای‌ست‬
‫و در روز درخششی بنفش‬
‫و غروب بال‌های مرغ عشق است‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪86 /‬‬

‫برمی‌خیزم و از اینجا می‌روم‬


‫هر شب و هر روز‬
‫صدای دریاچه را می‌شنوم به آرامی‌بر گوشه‌های ساحل‬
‫آن زمان که جاده‌ها‬
‫یا پیاده‌روهای خاکستری رنگ را طی می‌کنم‬
‫و در دهلیزهای قلبم می‌شنوم آن را‪...‬‬
‫‪/ 87‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪ I‬قوهای وحشی در کول ‪I‬‬

‫درختان در زیبائی پائیزی خود هستند‬


‫راه‌هایی صعب در بیشه‬
‫در سایه‌روشن ماه مهر آب‌ها چشمک می‌زنند‬
‫آسمانی آرام را بازتاب می‌دهند‬
‫البالی سنگ‌ها و آب‌های لبالب‬
‫و نهصد و پنجاه قوست‬

‫نوزده پائیز بر من گذشته است‬


‫از آن لحظه که شرح حال خویش را آغاز کردم‬
‫پیش از آن که به پایان خوبی برسد‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪88 /‬‬

‫به ناگاه‬
‫بر می‌خیزد و پخش می‌شود‬
‫با چرخشی نامنظم در حلقه‌های شکسته‌اش‬
‫به نخ بزرگ‌تری تنیده شده‬
‫با بال‌هایی عظیم‪.‬‬

‫من به آن موجودات بی‌نظیر نگاه کرده‌ام‬


‫و حاال قلبم مجروح است‬
‫همه چیز در دگردیسی‌ست‬
‫این گرگ و میش است که به گوش می‌رسد‬
‫این بار اول است بر این ساحل‬
‫طنین بال‌هاشان بر فرق سرم‬
‫با گام‌هایی آرام‬
‫به راه افتاده‌اند‪.‬‬

‫سکوتی که کش می‌آید‬
‫بی خستگی هنوز‬
‫‪/ 89‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫بر زو ج‌های عاشق‬


‫آنها در سرما قدم می‌زنند‬
‫رودهایی که به آسمان راه پیدا می‌کنند‬
‫قلب‌هاشان پیر نشده‬
‫این شور و یا این فتح‬
‫در شگفتم که به کجا خواهند رفت‬
‫که بر آنها آرام فرود می‌آیند‪.‬‬

‫اما بر آن آب آرام توده می‌شود‬


‫پر رمز و زیبا‬
‫البالی آنچه بوته‌هاست ساخته می‌شود‬
‫اما چه چیز بر لبه‌ی دریاچه و یا استخر است‬
‫چشمان مردان را پر نور خواهد کرد‬
‫بر روزی که برخواهم خاست‬
‫که بیابم که آنها پرواز کرده‌اند‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪90 /‬‬

‫‪ I‬یک ایرلندی در آسمان مرگ خود را می بیند ‪I‬‬

‫می‌دانم‬
‫که تقدیرم را خواهم دید‬
‫جایی میان ابرها آن باال‬
‫می‌جنگم با آنها اما کینه‌ای در دل ندارم‬
‫حفظ می‌کنم آنها را اما دوست ندارمشان‬
‫سرزمین من گذر روستایی کلتارتان است‬
‫مردمان بیچاره‌ی کلتارتان‬
‫ِ‬ ‫هموطنان من‪،‬‬
‫و شاید که در انتها نبازند‬
‫و رهاشان می‌کنم شادمان‌تر از پیش‬
‫نه قانونی‌ست‬
‫و نه وظیفه‌ای‬
‫چیزی مرا به جنگ حکم نداده‬
‫‪/ 91‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫نه مردانی عادی و نه گروهی به شادی‬


‫این میلی‌ست تنها به شادمانی‬
‫که ما را به آشوب ابرها برد‬
‫همه را نگه‌داشته‌ام من‬
‫همه را به خاطر می‌آورم‬
‫سال‌هایی که می‌آیند‬
‫سال‌هایی که در آن نفس‌هامان حرام شده‬
‫این مرگ را با زندگی می‌سنجم و نگه‌داشته‌ام‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪92 /‬‬

‫‪ I‬خرد ‪I‬‬

‫باور درست زمانی یافته شد‬


‫که آن قاب رنگ شده‬
‫پیکره‌ی معرق‪ ،‬پنجره‌ی شیشه‌ای‬
‫کجی‌ها را راست کرد‪.‬‬
‫وقتی که انجیل‌خوانان روستایی‬
‫بر الوار نجاری مشغول به کار بودند‬
‫جایی که معجزه‌ زمان بازی‌اش را داشت‬
‫بر آن پارچه‌ی دمشقی بر نشیمنگاه‬
‫درخت سدر مزین به عاج و زر است‬
‫ِ‬
‫مادر باشکوهش برنشست‬
‫کومه‌هایی بر آنچه اندوخته شده است‬
‫‪/ 93‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫او ممکن است با بزرگ منشی توپ‌ها را بپوشاند‬


‫در بر ج‌های پرتاللوی بابل‬
‫تازه‌نفس‌ترین نوح هرگز نرسید‬
‫سخاوت شاه او را به جلو انداخت‪.‬‬
‫پاکی و خردش‬
‫شهیر بود‬
‫که ا گر آن کودک وحشی را می‌دیدی‬
‫که او را با گریز از سینه‌ی مادرش می‌راند‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪94 /‬‬

‫‪ I‬هدیه‌ی هارون‌الرشید ‪I‬‬

‫کاستا پسر ال کا اسم من است‪ ،‬می‌نویسم‬


‫به ابدالربان‪ ،‬یاری که آشوب کرد‬
‫حاال که گنجینه‌دار دانشمند خلیفه‬
‫و برای هیچ گوشی به جز گوش خویش‬
‫نامه‌اش را حمل می‌کند‬
‫در نمایشگاه بزرگ خانه‌ی گنج‌اش‬
‫وقتی که پرچم‌های خلیفه آویخته‌اند‪ ،‬رنگ‬
‫شب به خود گرفته‌اند‬
‫و برجسته شبیه نقش‌دوزی شب‬
‫و برای نغمه‌ی جنگ منتظرند‪ ،‬از این تاالر کوچک می‌گذرند‬
‫‪/ 95‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫از کتاب‌هایی که از بیزانس فرا گرفته‌اند می‌گذرند‬


‫که از طال بر لکه‌ای بنفش نوشته شده‬
‫و در آخر مکث می‌کنند‪ ،‬بگذار بگویم‬
‫در کتاب بزرگ ترانه‌های سافو‪ ،‬اما نه‬
‫چرا که تو نامه‌ات را در آنجا به جا می‌گذاری که از آن‬
‫پسری‌ست‬
‫دلشکسته‪ ،‬دست‌هایی متفاوت ممکن است بزرگش کنند‬
‫و بگذارند که بی‌توجه به زمین بیفتد‬
‫مکثی در سایه‌ی پامندیس‬
‫و آنجا پنهان‌اش کن‪ ،‬برای خلیفه تا پایان جهان‬
‫باید آن تمام را نگه‌دارد‪ ،‬چنانچه آن‌ها آوازش را نگه می‌دارند‬
‫چه شهرت‌اش بزرگ است‬
‫وقتی که زمان برازنده گذشته است‬
‫پوست نوشته بر مردان آموخته برمال می‌شود‬
‫رمزی که راوی دیگری نیافته است‬
‫اما این بادیه‌نشین وحشی‪ ،‬گرچه من راضی‌ام‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪96 /‬‬

‫آن سرگشتگان که در چادرشان خوش آمدند‬


‫آنچه که هارون‌الرشید بزرگ در برگرفت‬
‫با سفارتی ایرانی یا نبردی یونانی‬
‫قصوری می‌خواهد که نمی‌توانم حقیقت را پنهان کنم‬
‫سرگردان در برهوت‪ ،‬بی‌شکل‬
‫چنانچه باد زیر بال پرندگان خوشی می‌آورد‬
‫و بعد از آنها از من بسیار خواهند گفت‪.‬‬
‫و حرف می‌زنند اما وهم است که سال را می‌خواند‬
‫وقتی که خلیفه‌ی دوست‌داشتنی‌مان به مرگ‬
‫محکوم می‌شود‬
‫وزیرش جعفر به بهانه‌ای نامعلوم‬
‫فقط ا گر پیراهن روی تنم آن را می‌دانست‬
‫پاره‌اش می‌کردم و به آتش می‌انداختم‬
‫این تمام آن سخنرانی بود که تمام آن شهر‬
‫می‌دانست‪ ،‬اما او‬
‫به نظر می‌رسید که از نوجوان شده است‬
‫‪/ 97‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫به نظر می‌رسید که هدفی نداشته است که‬


‫یاران جعفر زیر لب غریدند‬
‫که کسی ممکن است که نداند که وجدان او برانگیخته بود‬
‫اما چنانچه یک خیانتکار فکر می‌کرد برای من کافی بود‬
‫این ابتدای تابستان بود‬
‫قدرتمندترین شاهزاده‌ی جهان‬
‫به کمترین پیک‌ها آمد‬
‫بر لب فواره‌ی مرمر نشست‬
‫دستی در ماهی طال‬
‫دستی در حوض‬
‫و درآن میان گفتگویی شکل گرفت‬
‫که به تمام روایتگران حکم راندم‬
‫که نشان دهم قلب‌ها چه خشونت‌بار می‌توانند‬
‫از دست دهند‬
‫تلخی‌اش موم عسل را پیدا می‌کند‬
‫عروس باریک اندامی‌را برای آنها به خانه آورده‌ام‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪98 /‬‬

‫تو آن گفته را می‌دانی "عروس را با بهار عوض کن"‬


‫و او و من‪ ،‬غرقه در شادی‬
‫نمی‌تواند بردباری کند و به این فکر می‌کند‬
‫که تو بر این کوره‌راه پا می‌گذاری‬
‫وقتی که شب یاس ها را به هم می‌آمیزد و هنوز‬
‫بی عروس است‬
‫من به اعماق سال‌ها می‌غلتم‬

‫اما اینگونه که من و تو پیر به نظر نمی‌رسیم‬


‫شبیه مردانی که از سر عادت زندگی می‌کنند هر روز‬
‫من با شاهین بر لبه‌ی رودخانه خواهم راند‬
‫یا حلقه‌ی نام‌ها را بر پشت می‌کشم‬
‫یا با زنی نرد عشق می‌بازم‬
‫نه دشمن‪ ،‬نه پرنده‌ی شکاری و نه زنی باز آن‬
‫را تکرار می‌کند‬
‫چنانچه شکارچی آن را در چشم دارد‬
‫لودگی جوانی‪.‬‬
‫‪/ 99‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫که شاعر می‌تواند بیندیشد‬


‫که بهار از تن و در تن می‌افتد‬
‫شبیه این جریان محض که حاال در آسمان‬
‫آبی گم شده است‬
‫حاال حمام برگ‌های سوسن و فلس ماهی‬
‫تقلیدی بود؟‬
‫این چیست‬
‫که ارواح ما به سطح جسم نزدیک‌ترند‬
‫از ارواحی که بازی نمی‌آغازند و قافیه‌ای نمی‌آغازند‪...‬‬
‫جوانی خود روح‬
‫و نه جوانی جسم‬
‫در میان خطوط اصلی ما آشکار است‪ ،‬شمع‬
‫من روشن است‬
‫فانوس من پابرجای‌تر از آن است که نشانی ندهد‬
‫که در قلمروی پدربزرگ تو ساخته شده است‪.‬‬
‫" و هنوز فصل یاسمن خون ما را گرم می‌کند"‬
‫"شاهزاده‌ی بزرگ‪ ،‬صراحت کالمم را ببخش‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪100 /‬‬

‫فکر می‌کنی که عشق فصل‌هایی دارد و فکر می‌کنی‬


‫که ا گر بهار تاب نیاورد آنچه را که بهار آورده است‬
‫قلب را نیاز به رنج است‪ ،‬نه شکستن‬
‫تو این ایمان بیزانسی را پذیرفته‌ای‬
‫و وقتی که من عروسی را انتخاب می‌کنم‬
‫برای همیشه است‬
‫این ِ‬
‫که برای یک ذهن عربی غیرطبیعی‌ست‬
‫و ا گر چشمانش برای من روشن نمی‌شود‬
‫یا برای چشمانی جوان‌تر روشن می‌شود‬
‫قلب‌ات نمی‌تواند هیچ‌وقت از این ویرانی روزانه برگردد‬
‫که چاره‌ای نیست‬
‫اما ا گر چه من‬
‫بر زنی روشن کنم که چه بسیار قسمت می‌کند‬
‫تشنگی‌ات برای رازهای تلخ‬
‫چه در تنگنا به زندگی پشت سر نگاه می‌کنیم‪ ،‬یک چشم‬
‫که هیچ نمی‌دانست که این تنگنا روشنایی را‬
‫تقلیل می‌دهد‬
‫‪/ 101‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫و او خودش می‌تواند همان فواره‌ی‬


‫جوانی‌اش به نظر برسد‬
‫که لبریز از زندگی شده است‬
‫که جز درستی نبوده است‬
‫من بهترین را که زندگی می‌توانست بدهد را می‌یافتم‬
‫همنشینی در رموز‬
‫که روح یک مرد یا زن را‬
‫جدا از دیگری‬
‫در خویش می‌سازد‬
‫که عشق‬
‫نیازی که می‌بایست در این زندگی باشد و آنچه‬
‫به دنبال دارد‬
‫تغییرناپذیر و در آرامش و درست است‬
‫و درست است‬
‫هر فیلسوفی باید آن عشق را ستایش کند‬
‫اما من با هیچ بودنم می‌توانم نقیضه‌ها را بستایم‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪102 /‬‬

‫شور و هیجانم را بیشتر می‌کند اما برای اندیشیدن‬


‫به مانند شوری که طاووس و جفت‌اش را‬
‫به هم می‌آمیزد‬
‫گوزن نر وحشی و ماده‌اش؛ دهان به دهان‬
‫که دلقک بازی مرد از آن روح تغییرناپذیر است‬
‫حاال که سخاوت‌اش بخشیده است‬
‫آنجا که می‌تواند شکوفه‌های بیشتری‬
‫را از یخ‌زدگی زمستان بتکاند‬
‫بیشتر از آنچه تمام زمان بی‌قراری بهارم می‌دانست‬
‫دختری‬
‫بر پنجره‌ی خانه‌ی مادرش قرار داشت‬
‫به تماشا نشسته بود گذار روزانه‌ام را به پس و پیش‬
‫که تاریخچه‌ی غیرممکن گذشته را شنیده بود‬
‫تاریخی ناممکن را تصور کرده بود‬
‫فکر کرد که زمان لمس را تغییر شکل می‌دهد‬
‫برای مراقبت از زنی به بهانه‌ای بیش از این نیاز بود‬
‫‪/ 103‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫هنوز عشق من بود‬


‫یا عشق بود‬
‫آن راز تلخ که دیدم را کور کرده است‬
‫رویاهایش را بر هم می‌زد و مراقبتش را طرح ریخت‬
‫که آیا مشعل راز‬
‫سیمای مرا در چنین سایه روشنی نمایان می‌کند‬
‫این هردو شور در ژرفنا کاویدند و یک مضمون را برگزیدند‬
‫در سرگشتگی تمام؟‬
‫قدمی‌ به جلو برنداشته بود‬
‫کوره‌راه‌های باغ یا اتاق‌ها را برنشمرده بود‬
‫پیش از آنکه کتابی را بر زانوانش پخش کند‬
‫و از تصویرها و از متن بپرسد‬
‫اغلب آن روزهای نخست که نگاه خیره‌اش را دیدم‬
‫متنی پرتکلف به زبانی ادیبانه‬
‫بر دسته‌های خشک و کهنه‌ای که هیچ خوشحالم نمی‌کند‬
‫اسراف بهار یا حرکت دستی‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪104 /‬‬

‫انگار که آن نوشته‌ها بر صفحه‌ای شکل گرفته‬


‫گونه‌های عزیزی بودند‬
‫در باالی شب بی ماه‬
‫جایی نشستم که می‌توانستم شکل خوابیدنش‬
‫را تماشا کنم‬
‫و با نور شمع نوشت‬
‫اما شکل‌اش تکانی خورد‬
‫و ترس از اینکه روشنایی نورم خوابش را آزرد‬
‫بلند شدم که ممکن است آن را با لباسی نشان دهم‬
‫صدایش را شنیدم‪" ،‬بگردان آنچه را که ممکن است‬
‫شرح دهم‬
‫آن چیست که شانه‌هایت را تکیده کرده و‬
‫گونه‌هات را پریده رنگ‬
‫و نشستنش را برافراشته بر تخت دید‬
‫آیا او بود که زبان جن‌ها را آموخته بود‬
‫من می‌گویم که جنی به زبان درآمده‬
‫‪/ 105‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫ساعاتی زنده و متمادی که کش می‌آیند و‬


‫طوالنی می‌شوند‬
‫او مردی دانا‬
‫و من آن کودک‬
‫حقیقتی بی‌پدر آمد‪ ،‬حقیقت‌هایی بی‌هیچ کتابی‬
‫از تمام کتاب‌های بی‌شماری که خوانده‌ام‬
‫که فکر نکردم بیرون از ذهن او و من به‬
‫فرزندی گرفته شده‬
‫از خود زائیده شده‪ ،‬اصیل زاده و حقیقت‌هایی مجرد‬
‫آن خطوط بی‌نقص و مستقیم‬
‫در رویاهای سرگردان گیاهی کشیده شده بودند‬
‫حتی آن واقعیت‌ها در زمانی که استخوان‌هایم غبار‬
‫می‌شوند‬
‫باید آن میزبان عربی را براند‬
‫صدا آرام شد‬
‫و بر تخت‌اش دراز کشید و خوابید‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪106 /‬‬

‫اما در اولین تشعشع روز بیدار شد و برخاست‬


‫خانه را جارو کرد و درباره‌ی کارش آواز خواند‬
‫در غفلت کودکانه‌ی آنچه که گذشت‬
‫دوازده شب در خواب طبیعی و پس از آن‬
‫وقتی که ماه تمام به بلندترین نقطه‌اش شناور بود‬
‫برخاست در حالی که چشم‌هایش بسته بود‬
‫در خوابی عمیق فرو رفته بود‬
‫در سراسر خانه قدم زد‪ ،‬بی‌هیچ توجهی و احساسی‬
‫آن را در ردایی کالهدار پیچیدم و او‬
‫نیمه‌دوان بر اولین کناره‌های صحرا افتاد‬
‫و آن نشانه‌ها را روی شن عالمت زد‬
‫که روز به روز مطالعه می‌کنم و از آن شگفت‌زده‌ام‬
‫با انگشت سفیدش‪ ،‬خوابیده به سمت خانه می‌برمش‬
‫و یک بار دیگر برخاست و خانه را جارو کرد‬
‫در چشم‌پوشی کودکانه‌ی آنچه که گذشت‬
‫اما امروز‬
‫‪/ 107‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫بعد از حدود هفت سال‬


‫که شاید سه بار در هر ماه دهانش‬
‫در صحرای دیوانگان خرد را ماغ می‌کشید‬
‫همچنان چشم می‌پوشد نه چنان‌که هم اکنون است‬
‫و ابتدایی‌ترین عالقه‌ی غیرطبیعی به کتاب‌هایم‬
‫به نظر کافی‌ست که من آنجا هستم‬
‫آن دانشجوی قدیمی‌که با صبوری گوش می‌کرد‬
‫تمام اضطراب شور جوانی‌ام را شنیده بود‬
‫شاید باید دانشی را از آن خود کنم‬
‫چه می‌شود ا گر چشم نپوشد و این‌چنین‬
‫و رویایی که من فقط آن را به خاطر صداش دوست دارم‬
‫که هر هدیه و هر کلمه‌ی آن ستایش‬
‫که جز پاداشی برای آن صدای نیمه‌شب نیست‬
‫بزرگ کند کودکی را با شیر‬
‫جایی که قرار بود عشق‌اش را از دست بدهد‬
‫چرا که خود گم شده بود‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪108 /‬‬

‫باورش در من یا حتی گم شدن‬


‫اولین سادگی‌اش‪ ،‬عشق‪ ،‬صدا و همه‬
‫بال و پرم همه ریخته است‬
‫و از لرزیدن دست برداشته‌ام‬
‫صدا کشیده شده است‬
‫کیفیتی از خرد در عشق‬
‫صفتی خاص‪ ،‬عالئم و شکل‌ها‬
‫تمام آن انتزاع که تو تخیل کردی‬
‫از عهدنامه‌ی پارمنیداس‬
‫تمام آن ارواح و مکعب‌ها‬
‫هرچه که در نیمه‌شب بود‬
‫جز حالت تازه‌ای از جسم‌اش نیست‬
‫مست از شیرینی تلخ جوانی‬
‫و اکنون که منتهای اسرارم برمالست‬
‫زیبایی زن پرچمی‌توفان‌زده است‬
‫در پایین آن تنها خرد می‌ماند و من تنها‬
‫‪/ 109‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫از تمام عاشقان سرزمین عرب من تنها هستم‬


‫نه سرگشته‌ی بته‌جقه‌هایش و نه گم شده‬
‫در سردرگمی‌شب‌های تاریک مأمن‌اش‬
‫می‌توانند بشنوند که مردی مسلح سخن می‌گوید‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪110 /‬‬

‫‪ I‬هزار و نهصد و نوزده ‪I‬‬

‫‪1‬‬
‫آنچه دوست‌داشتنی بود و بدیع سپری شده است‬
‫برای مردمان معجزه‌ای محض است‬
‫که از گرد ماه حمایت می‌شود‬
‫چیزهای معمولی را برمی‌افرازد‬
‫آنجا ایستاده است در میان سنگ و برنج مزین‬
‫تصویری عتیق از چوب زیتون‬
‫و سپری شده‌اند همچون عشقه‌های مشهور فیدیاس‬
‫و تمام آن ملخ‌های طالیی رنگ و زنبورها‬
‫‪/ 111‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫ما نیز بازیچه‌هایی زیبا داشتیم زمانی که جوان بودیم‬


‫قانون بی‌اعتنا به سرزنش و ستایش‬
‫به رشوه یا تهدید؛ عادت‌هایی که پیران را‬

‫به تباهی کشاندند‬


‫ذوب می‌شوند‪ ،‬شبیه مومی‌در شعاع خورشید‬
‫دید عمومی‌مدت‌هاست که شکل گرفته است‬
‫فکر کردیم روزهایمان در آینده دوام می‌آورند‬
‫آه که چه ذهن خوشی داشتیم‬
‫چرا که فکر می‌کردیم‬
‫پست‌ترین و رذل‌ترین‌ها مرده‌اند‪.‬‬

‫تمام دندان‌ها کشیده شد‪ ،‬ترفندهای عتیق آموخته نبود‬


‫لشکری عظیم اما برای یک نمایش‬
‫چه اتفاقی می‌افتد ا گر توپ آتشی برنگردد‬
‫در تیغه‌ی گاو‌آهن‪ ،‬مجلس و شاه‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪112 /‬‬

‫اندیشیده شد مگر گردی سوخته بود‬


‫شیپورنوازها از شیپور نوازی منفجر خواهند شد‬
‫و همچنان شکوهش کم می‌آید و بر حسب اتفاق‬
‫اسب‌های جنگی سرباز نخواهند خرامید‪.‬‬

‫روزهایی برنوشته شده از اژدها‪ ،‬کابوسی‬


‫بر روی خواب می‌راند‪ :‬مستی سربازی‬
‫می‌تواند مادر را ترک کند‪ ،‬او را بردرگاهش بکشد‬
‫که در خون خودش بخزد که قسر در برود‬
‫شبی که می‌تواند از ترس شبیه گذشته خون دل بخورد‬
‫فکرهایمان را تکه‌تکه کردیم به فلسفه‬
‫و برای قانونی در جهان برنامه ریختیم‬
‫آنها تنها خزهایی هستند که در سوراخی می‌جنگند‪.‬‬

‫او که می‌تواند نشانه‌ها را بخواند یا غرقه در رعب شود‬


‫در نیم مستی کمی‌الکل‬
‫‪/ 113‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫از طنزهای سطحی که می‌داند هیچ کاری‬


‫پا برجای نمی‌ماند‬
‫که آیا سالمتی‪ ،‬ثروت یا آرامشی از ذهن رفته است‬
‫در کار بزرگی از هوش یا دست‬
‫هیچ افتخاری بنای قدرتمندش را به جای نمی‌گذارد‬

‫چیزی جز تسلی به جای نمانده است‪ :‬تمام‬


‫پیروزی خواهد بود‬
‫که اما انزوای شبح‌وارش را می‌شکند‪.‬‬
‫اما آیا تسالیی پیدا خواهد شد‬
‫انسانی که در عشق است و عشق آنچه که بر باد می‌رود‬
‫چه چیز دیگری‌ست که باید گفت‬
‫سرزمینی که می‌گردد‬
‫جراتی به اقرار نداشت‪ ،‬ا گر چنین فکری از او بود‬
‫حریق و تحجری که یافته می‌شد‬
‫که کنده‌ای را در آ کروپولیس بسوزاند‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪114 /‬‬

‫یا عشقه‌های مشهور را تکه تکه کند‬


‫با عبور و مروری در ملخ‌ها و زنبورها؟‬

‫‪2‬‬
‫وقتی که رقاص‌های چینی روی فولر را دربرمی‌گیرند‬
‫تارهایی درخشان‪ ،‬روبانی شناور از لباس‬

‫اژدهایی از هوا به نظر می‌رسد‬


‫در میان رقاص‌ها افتاده است‪ ،‬آنها را چرخانده است‬
‫و یا در کوره‌راه شرمگین خود آنها را به شتاب‬
‫دور کرده است‬
‫چنانکه سال افالطونی‬
‫درست و نادرست را گردانده است‬
‫و به جای آن در کهنگی چرخیده است‬
‫تمام مردان می‌رقصند و رشته‌ی آنها‬
‫به جلنگ جلنگ آن گنگ وحشی می‌رود‪.‬‬
‫‪/ 115‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪3‬‬

‫اخالق‌گرایان یا شاعران اسطوره‌ای‬


‫روح مجرد را با یک قو مقایسه می‌کنند‬
‫من از آن خوشنودم‬
‫خرسندم ا گر آینه‌ای مغشوش آن را نشان می‌دهد‬
‫پیش از آن که آن سوسوی مختصر از‬

‫زندگی‌اش رفته باشد‬


‫تصویری از حالت‌اش‬
‫بال‌هایی که برای پرواز نیمه منتشرند‬
‫سینه‌ای که با غرور چپانده شده است‬
‫که بازی کند یا براند‬
‫بادهایی که هیاهوی آن شب رو به اتفاق است‪.‬‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪116 /‬‬

‫مردی در تامل مخفی خویش‬


‫در میان هزارتویی که ساخته است گم شده‬
‫در هنر یا سیاست‬
‫افالطون‌گرایان تائید می‌کنند که در این ایستگاه‬
‫جایی که می‌بایست کالبد و پیشه را به دور انداخت‬
‫عادت‌های عتیق می‌چسبند‬
‫و ا گر کارهایمان بتوانند‬
‫با نفس‌های ما بر باد روند‬
‫آنجا مرگ بود که یمنی داشت‬

‫چرا که پیروزی می‌تواند‬


‫اما به انزوای ما ضربه می‌زند‪.‬‬

‫آن قو به آسمان متروک جهیده است‬


‫تصویری که می‌تواند وحشی کند و خشمی‌ بیافریند‬
‫همه چیز را پایان دهد‪ ،‬پایان بخشد‬
‫‪/ 117‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫زندگی دشوار ما چه تصور کرده است حتی‬


‫آنچه در میانه تصور شده است‬
‫صفحات نیم نوشته‬
‫اما ما تصور کردیم که رفویش کنیم‬
‫آنچه که شرارت به نظر می‌رسید‬
‫که نوع بشر را آزار دهد‪ ،‬اما حاال‬
‫آن باد زمستانی می‌وزد‬
‫می‌آموزد که ما از سر ترک خورده بودیم‬
‫وقتی که خیال می‌کردیم‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫ما‪ ،‬آنها که هفت سال پیش‬
‫از افتخار و حقیقت حرف زده بودند‬
‫ا گر نشان دهیم از لذت جیغ می‌کشند‬
‫پیچ و تاب خزها‪ ،‬دندان خزها‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪118 /‬‬

‫‪5‬‬
‫بیا و بگذار این بزرگ را به باد تمسخر بگیریم‬
‫که چنین باری بر روی ذهن گذاشت‬
‫و تقال کرد‬
‫دیر و سخت‬
‫که بناهای تاریخی را پشت سر بگذارد‬
‫و نه ذهنی که هم‌تراز باد شده است‪.‬‬

‫بیا و بگذار این خردمند را به باد تمسخر بگیریم‬


‫با تمام تقویم‌هایش پس از آن‬
‫آنها چشمان دردناک پیر را کار گذاشته‌اند‬
‫آنها هیچ‌وقت ندیدند که چگونه فصل‌ها می‌گذرند‬
‫و حاال خمیازه‌ای در خورشید‪.‬‬
‫بیا بگذار این خوب را به باد تمسخر بگیریم‬
‫آن خوبی مجسم ممکن است شادی باشد‬
‫و بیماری انزوا‬
‫‪/ 119‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫گواهی بر تعطیلی‬
‫باد جیغ کشید و آن‌ها کجا هستند؟‬

‫دلقکان شاید بعد از آن‬


‫حتی دستی بلند نمی‌کنند‬
‫که به این خوب و بزرگ و خردمند کمک کنند‬
‫که آن طوفان را مسدود کنند برای ما‬
‫عبور و مروری در تمسخر‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫خشونتی بر جاده‌ها‪ :‬خشونت اسب‌ها‬
‫کمی‌ از آنها سواران چشمگیری داشتند‬
‫به تاج گل آراسته‌اند‬
‫بر گوشی ظریف و حساس یا یالی پریشان‬
‫دریانوردی به سمت بیزانس‪120 /‬‬

‫خسته از تاختن به اطراف و مدور در مسیرش‬


‫همه متالشی می‌شوند و بر باد می‌روند‬
‫شیطان سرها را به دور خود جمع می‌کند‬
‫دختران هرودیاس دوباره برگشته‌اند‬
‫توفان ناگهانی باد و گردوغبار و بعد از آن‬
‫آذرخش پاها‪ ،‬آشوب تصویرها‬
‫هدف آنها در هزارتوی باد‬
‫و آیا باید دست‌های دیوانه جرات لمس کردن‬
‫دختری را داشته باشد‬
‫تمام با جیغ‌های عاشقانه برمی‌گردند‪ ،‬یا جیغ‌های عصبی‬
‫مطابق با باد‪ ،‬برای تمام نابینایان‬
‫اما حاال باد خنج می‌کشد‪ ،‬در آنجا غبار شکل می‌گیرد‬
‫گذشته‌ای که سکندری می‌خورد‪ ،‬چشمان بزرگ‌اش بی‌هیچ‬
‫فکری‬
‫در زیر پوشال کمرنگ احمقانه قفل می‌شود‬
‫شیطان گستاخ رابرت آرتیسن‬
‫برای کسی که خانم کایتلر را دلشکسته آورد‬
‫پرهای برنزه‌ی طاووس‪ ،‬شانه‌های قرمزی از خروس‌هایش‪.‬‬
‫‪/ 121‬ویلیام باتلر ییتس‬

‫‪ I‬بر سنگ مزار شاعر ‪I‬‬

‫"چشمی‌سرد انداخت‬
‫بر زندگی و بر مرگ‬
‫ای اسب سوار‪ ،‬بگذر! "‬
‫از این مولف منتشر شده است‪:‬‬

‫شعر‪:‬‬
‫‪ -‬این مرده سیب نیست یا خیار است یا گالبی ( ویستار‪)1377 ،‬‬
‫‪ -‬دهن‌کجی به تو (نقش هنر‪)1377 ،‬‬
‫‪ -‬برای ادامه‌ی این ماجرای پلیسی قهوه‌ای دم کرده‌ام ( آرویج ‪)1380‬‬
‫ساعت شنی که به خواب رفته است (چشمه‪ ( )1390 ،‬چاپ دوم‪)1394 :‬‬
‫ِ‬ ‫‪ -‬این‬
‫‪ -‬بزرگراه مسدود است (بوتیمار‪( )1392 ،‬چاپ چهارم‪)1397 :‬‬
‫‪ -‬اینجا نیروی جاذبه کمتر است (مهر و دل‪)1398 ،‬‬
‫‪ -‬و این چه کسی است که دو هزار سال گریه کرده است بر دامنم؟‬
‫(گزینه‌ی اشعار به زبان انگلیسی) (هند‪)2019 ،‬‬
‫دست انتشار)‬
‫ِ‬ ‫‪ -‬این رسم‌الخط فارسی نیست (در‬

‫نقد ادبی‪:‬‬
‫مولف مرده (مجموعه‌ای از مقاالت بر شعر احمد شاملو‪،‬‬
‫‪ -‬سوگواری بر جسد ِ‬
‫علی باباچاهی‪ ،‬نازنین نظام شهیدی‪ ،‬گراناز موسوی‪ ،‬علی عبدالرضائی‪ ،‬رضا‬
‫براهنی‪ ،‬یداهلل رویایی‪ ،‬رضا چایچی‪ ،‬بیژن جاللی‪ ،‬سیدعلی صالحی و‪)...‬‬
‫( این مقاالت پیش از این در نشریاتی نظیر نامه‌ی کانون نویسندگان ایران‪،‬‬
‫جهان کتاب‪ ،‬کارنامه‪ ،‬آدینه‪ ،‬بیدار‪ ،‬زنان‪ ،‬بررسی کتاب ‪ ،‬عصر پنج شنبه و‪..‬‬
‫دست انتشار)‬
‫ِ‬ ‫منتشر شده‌اند‪( ).‬در‬
‫نمایشنامه‪:‬‬
‫‪ -‬سایه ( سیب سرخ‪)1398 ،‬‬

‫ترجمه‪:‬‬
‫‪ -‬ترجمه‌ی کتاب خانه‌ی ادریسی‌های غزاله علیزاده به انگلیسی ( کتاب‬
‫کارما؛ نیویورک‪)2020 ،‬‬
‫‪ -‬لبه‪ ،‬آنتولوژی شعر انگلیسی زبان (انتشارات مهر و دل‪)1398 ،‬‬
‫‪-‬زبان منشوری‌ست‪ ،‬گزینه‌ای از اشعار امیر اور (انتشارات مهر و دل‪)۱۳۹۹ .‬‬
‫‪ -‬الله‌ها‪ ،‬گزیده‌ی اشعار شاعران زن انگلیسی زبان (در دست انتشار)‬

You might also like