You are on page 1of 9

‫درسهایی دربارۀ تاریخ فلسفه‬

‫جلسۀ اول‪ :‬چهار روایت دربارۀ سقراط‬


‫صالح نجفی‪ ،‬متنگفتار دانشگاه هنر تهران‪ ،‬پاییز ‪1394‬‬

‫از مهمترین نکاتی که در مورد فلسفه باید در ذهن داشت نام آن است‪ .‬از زمانی که واژۀ «فلسفه» در یونان قدیم شکل گرفت و بعد‬
‫تبدیل به یک رشتۀ مستقلِ فکری شد‪ ،‬این کلمه تقریباً با همین شکل و شمایل‪ ،‬با کمی اختالف در تلفظ‪ ،‬باقی مانده و ارتباطش را‬
‫با خاستگاه یونانیاش الاقل از طریق نام خود حفظ کرده است‪ .‬برای همین تاریخ فلسفه داستان متولدشدن پدیدهای است در یک‬
‫موقعیت خاص جغرافیایی و زمانی با یک نام خاص‪ .‬ما اصرار میکنیم که فلسفه موجودیتی غربی (اروپایی) دارد و پالن اول آن در‬
‫آتن با واقعۀ محاکمه و مرگ سقراط آغاز شده‪ ،‬با واکنش به مرگ سقراط در نوشتههای افالطون که به لحاظ فرمی نمایشنامهاند‪،‬‬
‫نمایشنامههایی نه برای اجراکردن که برای خواندن‪ ،‬در خلوت نشستن و بر آنها تأملکردن‪.‬‬
‫معموالً در تاریخهای فلسفه (کاپلستون‪ ،‬راسل یا ویل دورانت) نقطۀ شروع تاریخ فلسفه فردی به نام تالس معرفی میشود‪،‬‬
‫متفکری اهل میلتوس در یونان قدیم (غرب ترکیۀ امروز) که فکر میکرد برای حل بنیادیترین مسائل دنیا‪ ،‬برای پاسخ به این سؤال‬
‫که حقیقت چیست‪ ،‬و برای شناخت قانون طبیعت باید مبدأ آن را شناخت و به این ترتیب آنها که دنبال مبدأ طبیعت بودند (اولین‬
‫طبیعتشناسها و متفکران و حکمای قبل از سقراط) در تاریخ فلسفه به عنوان «فیلسوف» شناخته میشوند‪ .‬سؤال اصلیِ آنها این بود‬
‫که مادهای که تمام مواد عالم از آن نشأت گرفته چیست – پرسش از ‪origin‬ها و خاستگاهها و تفکر به مبدأ‪ .‬تالس معتقد بود مادۀ‬
‫اصلی تشکیلدهندۀ همۀ مواد عالم «آب» است‪ .‬تا پیش از تفکر منطقی‪ ،‬عقالنی و بعدتر فلسفی‪ ،‬جوابدادن به این سؤال به عهدۀ‬
‫اساطیر بود‪ .‬اسطورهشناسها بودند که از آغاز جهان‪ ،‬آغاز آفرینش و خانوادۀ اولیۀ خدایان و جداشدن زمین از آسمان و پیدایش‬
‫نوعی از موجودات زنده به نام انسانها حرف میزدند‪ .‬فضایی که به آن فضای ‪ mythos‬میگوییم‪ .‬و در مقابل‪ ،‬متفکرانی داریم که‬
‫هنگام صحبت از خاستگاه سراغ ‪ logos‬میرفتند‪ .‬پس یکی از روایتهای آغاز فلسفه گذار از ‪ mythos‬به ‪ logos‬است‪ .‬گذار از‬
‫فضای داستانی‪ ،‬فضای قصهپردازی برای آغاز جهان‪ ،‬به فضای عقالنی یا قوۀ نطق و همان تعریف معروف ارسطو که گفته بود‬
‫انسان حیوانی است ساکنِ شهرها که از لوگوس استفاده میکند‪ ،‬انسان حیوان ناطق است‪.‬‬
‫دغدغۀ تفکر دربارۀ آغاز جهان از تالس و شاگردانش تا بقیۀ حکمای ماقبل سقراطی وجود داشته‪ .‬گروهی به تأسی از تالس‬
‫آب را مادۀ اولیۀ تشکیلدهندۀ جهان دانستهاند و گروهی هوا یا آتش را‪ .‬تمام این روایتها برای تبیین پرسشهای موجود در‬
‫طبیعت دنبال چیزیاند به اسم ‪ ،one‬واحد اعظم یا موجود یگانۀ اولیه‪ .‬در فضای اسطورهای و دینی آن یکِ اولیه و علت همۀ علل‬
‫خدا است و در فلسفه و بهخصوص بین متفکران یونانی‪ ،‬که به معنای امروزیِ کلمه ماتریالیست بودند‪ ،‬موجودی مادیتر‪.‬‬
‫اما اکثر فیلسوفهای بزرگ آغاز فلسفه را روایتِ افالطون از مرگ سقراط میدانند و همچنین معتقدند کلمۀ فلسفه را نه‬
‫افالطون‪ ،‬سقراط یا شاگرادن آنها که فیثاغورث‪ 1‬وضع کرده است‪ .‬جسمیتیافتن کلمۀ فلسفه و تبدیلشدن آن به یک رشتۀ مستقل‬
‫فکری با همان تعبیری که امروز از فلسفه داریم زمان برده و این زمان قصهای جداگانه دارد که به پیدایش شخصیت سقراط در آتن‬
‫و همچنین سوفیستها (سوفسطائیان) برمیگردد‪ .‬در تعبیرِ افالطونی‪ ،‬سقراط را فیلسوف یعنی دانشدوست و شیفتۀ دانایی میدانیم‬
‫و سوفیستها را دانشفروش‪ ،‬یعنی کسانی که از طریق یاددادن شیوههای استداللکردن یا حتی مغلطهکردن و خود را محق‬
‫جلوهدادن و رتوریک و فن بیان قوی اهل سفسطه بودند و پول درمیآوردند‪ .‬سوفیستها معلمان سیار یا دورهگردی بودند که در‬
‫آتنِ آن روز از شهری به شهر دیگر میرفتند و در هر شهر مدتی ساکن میشدند و به شاگردان خود اصول بالغت یا شیوههای‬
‫متقاعدکردن حریف را یاد میدادند‪ .‬در تاریخ تفکر بشر‪ ،‬سقراط و سوفیستها اولین کسانی بودند که «تودۀ محافظهکار مردم» را‬
‫اذیت میکردند و آنها را به استدالل عقالنی و مستقل فکرکردن وامیداشتند‪.‬‬
‫فیلسوف ها کسانی بودند که از دانایی نه به عنوان وسیلهای برای رسیدن به سایر اهداف بلکه به عنوان وسیلهای برای خودش‬
‫استفاده میکردند‪ .‬برای همین آنها عمالً رفیقان و دوستان فلسفه (‪ friends‬یا ‪ )lovers‬بودند‪ .‬فلسفه با دوستی آغاز میشود‪ .‬با‬
‫شیوهای از رفاقتِ کسانی که یک پروژۀ مشترک دارند‪ .‬افالطون آن پروژۀ مشترک را از نو ساختن جامعهای با مناسبات غیرعادالنه‬
‫میدانست‪ .‬بعدها ارسطو این قضیه را بیشتر بسط داد و گفت در جامعۀ فاقدِ مناسبات عادالنه دوستی ممکن نیست‪ .‬برای همین کار‬
‫اصلی فیلسوفها از نو تعریفکردنِ ارتباط میان آدمها و ساختن جامعۀ آرمانی است‪ .‬به این معنا‪ ،‬همۀ فیلسوفهای اولیه اتوپیست‬
‫بودند‪ ،‬دنبال یک توپوسِ بهتر‪.‬‬
‫اما روایت شبهسینمایی از آغاز تاریخ فلسفه به اولین شاگردان فیثاغورث برمیگردد که به آنها ‪ acousmatic‬میگفتند‪ .‬این‬
‫لغت با آکوستیک (فضاهایی که عایقبندیِ صدا شدهاند) همریشه است و با یک روایت میتوان گفت تاریخ فلسفه با چنین‬
‫پدیدهای شروع شده‪ .‬در سینما از دهۀ ‪ 80‬و ‪ 90‬به بعضی از صداها آکوسماتیک میگویند‪ .‬به گفتۀ میشل شیون (بزرگترین متفکر‬
‫سینما که در مورد صدا بحث میکند) دو نوع صدای آکوسماتیک داریم‪ :‬گروهی از صداها که ابتدا منبع تولید آنها را میبینیم و‬
‫بعد صدا را میشنویم؛ و گروهی که ابتدا صدا را میشنویم و بعد نفس شنیدن صدایی که منبعش مشخص نیست ما را برای‬
‫پیداکردن منبع آن تحریک میکند‪ ،‬به شرطی که این صدا متعلق به دیجسیس‪ ،‬یعنی جهانِ درون روایت‪ ،‬باشد‪.‬‬

‫‪ .1‬پیتاگوراس که حدود قرن ‪ 6‬قبل از میالد زندگی میکرد‪.‬‬


‫یکی از خالقانهترین استفادهها از صدای آکوسماتیک مربوط به شخصیت مادر نورمن بِیتس در فیلم روانی (‪)Psycho‬‬
‫هیچکاک است‪ .‬شاید مهمترین معمای طرحشده در فیلم روانی این باشد که منبع صدای آکوسماتیک فیلم کجاست‪ .‬روانی داستان‬
‫دختر جوانی است که میخواهد با مردی ازدواج کند و این دو مشکل کمپولی دارند‪ .‬دختر در دفتری کار میکند و یک بار چهل‬
‫هزار دالر از طرف دوستِ رئیسش به او سپرده میشود تا به بانک منتقل کند‪ .‬او وسوسه میشود که پول را بردارد و فرار کند‪ .‬از‬
‫معروفترین دیالوگهای تاریخ سینما به لحظهای در فیلم برمیگردد که دربارۀ ‪ happiness‬است‪ .‬دوست رئیس دختر به او‬
‫میگوید اگر نشود با پولی که در اختیار تو میگذارم خوشبختی را خرید‪ ،‬میشود به ناخوشبختی رشوه داد‪ .‬داستانِ روانی داستان‬
‫کسانی است که سعی میکنند به عدم خوشبختی رشوه دهند‪ .‬دختر به یک مُتل میرود که گردانندۀ آن نورمن بیتس است و نورمن‬
‫از دختر دعوت میکند برای شام به خانۀ او که همراه مادرش زندگی میکند بروند‪ .‬دختر میپذیرد و در خانه تصادفاً دعوای‬
‫نورمن و مادرش را میشنود‪ ،‬صدای عجیب پیرزنی که نورمن را مردی هوسباز میداند که باز چشمش به دختری جوان افتاده و‬
‫قصه از اینجا آغاز میشود که گویا این صدا از دور دارای پژواک‪ ،‬خشن و تند است اما بعد از نزدیکشدن به منبع صدا هالهاش از‬
‫دست میرود و متوجه میشویم این مادر اصالً وجود خارجی ندارد و صدا از منبع دیگری منتشر شده است‪ .‬این معروفترین مثال‬
‫صدای آکوسماتیک در تاریخ سینما است‪.‬‬
‫قصۀ تاریخ فلسفه را با آکوسماتیکهای اولیه (شاگردان پیتاگوراس) آغاز میکنیم‪ .‬تاریخ فلسفه‪ ،‬تاریخ کسانی که در‬
‫کالس درس پیتاگوراسِ یونانی اولین درسهای فلسفه را میشنیدند‪ ،‬داستان کسانی بود که کالسهایشان به ترتیب ویژهای تشکیل‬
‫میشد‪ .‬در تمام کالسهای پیتاگوراس پردهای چهرۀ او را از شاگردانش جدا میکرد‪ .‬برای همین به اولین شاگردان پیتاگوراس‬
‫آکوسماتیکیس میگفتند – آنها میبایست پنج سال تمام صدای مردی را میشنیدند که حق حرفزدن با او و دیدنش را نداشتند‪.‬‬
‫به این ترتیب تاریخ فلسفه با اولین صدای آکوسماتیک آغاز میشود‪ ،‬صدایی که منبع آن قابل شناسایی نیست و این از نظر‬
‫یونانیها یک دلیل منطقی داشت‪ :‬دیدنِ ژستها و حرکات دست و صورت معلم حواس شاگردها را به جسم (‪ )body‬او پرت‬
‫میکند‪ .‬راهحلی که به نظر یونانیها میرسید کشیدن پردهای بین معلم و شاگردها بود‪ .‬میتوان گفت تاریخ فلسفه با یک نمایش‬
‫‪5‬سالۀ رادیویی‪ ،‬با صدایی از فیثاغورث‪ ،‬و شبحی که آن صدا ساخته شروع شده‪ .‬صدایی در نتیجهی حذفِ ‪ body‬تا تنها ‪language‬‬
‫یا معانی تعلیمها به وسیلۀ ‪ voice‬که حامل اصلی این تعلیمهاست به گوش شاگردان برسد‪ .‬به این ترتیب فلسفه آغازی تئاتری‪-‬‬
‫سینمایی دارد‪.‬‬
‫این تمهید یونانی معنای دیگری هم داشت‪ :‬اگر پیتاگوراس ‪ body‬را از ‪ language‬جدا کرده بود‪ ،‬شاگردان او سعی‬
‫میکردند روح کالم فیثاغورث را دریابند و آن را از جسم او جدا کنند‪ .‬برای همین میتوان گفت جداکردن ‪ body‬از ‪language‬‬
‫جداکردن ‪ body‬از ‪ spirit‬و تمایزی بین روح و جسم است‪ .‬یونانیها به روح ‪ voiceless voice‬میگفتند‪ .‬این ‪ voice‬نه به جسم تعلق‬
‫دارد و نه به زبان اما این هر دو را به هم وصل میکند‪ .‬درحالیکه صدای جسم ‪ sound‬است‪ .‬وقتی کسی درد میکشد‪ ،‬جیغ میزند‬
‫یا میخندد این صدا معنا تولید نمیکند و تنها موقع انتقال کلمات است که ‪ sound‬به ‪ voice‬تبدیل میشود‪ ،‬صدایی که یک قلمرو‬
‫نامشخص در تقاطعِ ‪ body‬و ‪ language‬است‪ .‬شنیدن این صدا بدون مشاهدۀ منبعش شبحی با خود میسازد و این خصلتِ هالهگون‬
‫به صدا اقتدار میبخشد‪.‬‬
‫فیثاغورث از طریق حذف جسم و تصویر خود به صدایش اقتدار‪ ،‬مرجعیت و قدرتی میداد که در حضور جسم خبری از آن‬
‫نبود‪ .‬این صدا آغاز تاریخ فلسفه را به یک مناسک و آیین نیز شبیه میکند‪ .‬در بسیاری از مذاهب قدیم برای اینکه چیزی قدرت‬
‫خدایی بگیرد تبدیل به صدایی میشود که جسم ندارد‪ ،‬صدایی که شنیده میشود اما منبعش مشخص نیست‪ .‬یکی از تمهیدهای‬
‫ایجاد افکتهای الهی و جلوههای صوتی مورد استفاده که به وجود خدا اشاره دارند صداهاییاند که شنیده میشوند بی که منبع‬
‫آنها مشخص باشد‪ .‬در اکثر دینها برای اینکه خدا حضور خود را پُررنگ کند در جواب اینکه کجاست میگوید من هیچجا نیستم‬
‫و برای همین همهجا هستم‪ )I’m Nowhere. I’m Everywhere.( .‬اگر او صاحب صدا میشد حضورش حد میخورد‪ .‬این صدا از‬
‫طریق بیجسمشدن نامحدود میشود‪ ،‬قدرت مییابد و حالت خدایی پیدا میکند‪.‬‬
‫صدای دومی که به آغاز تاریخ فلسفه برمیگردد صدای سقراطی است‪ .‬طبق تعبیری که خود سقراط استفاده میکرد‪ ،‬به این‬
‫صدا دایمونیون میگویند‪( Daemon .‬در زبانهای اروپایی ‪ )demon‬به معنی شیطان یا نیروی مخفی است و البته با ‪ devil‬فرق دارد‪،‬‬
‫نیرویی است که از درون تسخیر میکند‪ .‬همین صدا است که باعث اعدام سقراط میشود‪.‬‬
‫صدای سوم‪ ،‬صدای ونتریلوکوئیستها (‪ )Ventriloquist‬است‪ ،‬عروسکگردانهایی که متخصص تولید صدا از شکمشان‬
‫بودند و به جای عروسکها حرف میزدند‪ .‬به این شکل از تولید صدا در عروسکگردانی کالم بطنی‪ 2‬میگویند‪ .‬بخشی از فیلم‬
‫‪ Dead of Night‬هم داستان یکی از همین ونتریلوکوئیستها است‪.‬‬
‫برگردیم به صداهای آکوسماتیک و سه مثال (دو مثال سینمایی و یک مثال ادبی) برای آنها‪ .‬مثال اول مربوط به رمانی است‬
‫که در سال ‪ 31900‬منتشر شد‪ .‬و فیلم ساخته شده از این رمان در سال ‪( 1939‬سال آغاز جنگ دوم جهانی) روی پرده رفت‪ .‬جادوگر‬
‫شهر اُز داستانِ دختر کوچکی به نام دوروتی است که در ایالت کانزاس امریکا با اقوامش زندگی میکند و قصه از جایی آغاز‬
‫میشود که گردبادی او و سگ کوچکش را به جایی دور‪ ،‬به سرزمینی آن طرف رنگینکمان‪ ،‬سرزمین جادوییِ زمرد‪ ،‬میبرد‪.‬‬
‫دوروتی در آن سرزمین با مترسکی که مغز ندارد‪ ،‬یک آدم حلبی که قلب ندارد و شیری که دل و جرأت ندارد همسفر میشود و‪،‬‬
‫در قسمتی از داستان که مربوط به بحث ماست‪ ،‬همرا ِه آنها به دنبال جادوگر مشهور شهر اُز میرود‪ ،‬جادوگری که یک صدای‬
‫محض مثل صدای پیتاگوراس است‪ .‬وجود او تا انتهای داستان برای دوروتی و همراهانش به شکل صوت باقی میمانَد و در لحظۀ‬
‫آخر‪ ،‬که سرانجام آنها به جادوگر شهر اُز میرسند‪ ،‬موقعیتی دقیقاً مشابه موقعیت شاگردان پیتاگوراس دارند‪.‬‬
‫در متنِ این بخش از داستان میخوانیم توتو (سگِ دوروتی) پرید و پرده را پایین کشید‪ .‬پرده که با صدایی بلند پایین افتاد‪،‬‬
‫همۀ آنها غرق حیرت شدند و دیدند که درست همانجا که قبالً پرده بود و منظره پوشیده یک ‪ little old man‬ایستاده است‪ .‬یک‬
‫پیرمرد کوچک که سر کچل و صورت پُرچینوچروکی داشت و به نظر میرسید همانقدر جا خورده که آنها جا خوردهاند‪.‬‬
‫مترسک الغر یکباره به آن مرد کوچک حمله کرد و فریاد کشید‪ :‬تو کی هستی؟ پیرمرد جواب داد‪ :‬من اُز هستم‪ .‬با عظمت و‬
‫وحشتناک‪ .‬من اُز هستم ولی لطفاً نزن! لطفاً به من کاری نداشته باش! اگر کتکم نزنی هر کاری بخواهی میکنم‪.‬‬
‫پیام اصلی داستان در همین لحظه است‪ ،‬لحظهای که صدای آکوسماتیک‪ ،‬صدایی که تا پیش از این منبعش ناشناخته بود‪ ،‬به‬
‫جسم تا کنون گمشدهاش متصل میشود و تمام اقتدار‪ ،‬قدرت و مرجعیتش فرو میریزد‪ .‬صدا همان صداست و معانی همان‪ .‬اما این‬

‫‪ .2‬تولید صدا از شکم بدون تکانخوردن دهان‪.‬‬


‫‪ .3‬سال انتشار کتاب تفسیر خواب فروید و سالی که قرن بیستم‪ ،‬قرن سینما‪ ،‬آغاز میشود‪.‬‬
‫جمله که من با عظمت و ترسناک و مهیبم با جسم تازه‪-‬آشکارشده همخوان نیست‪ .‬و این پایان مواجهۀ گمشدگانی است که دنبال‬
‫جادوگر شهر اُز بودند‪.‬‬
‫مثال دوم به فیلمی در سال ‪( 1933‬سال قبضۀ قدرت به دست ناتسیها) برمیگردد‪ .‬فیلم وصیتنامۀ دکتر مابوزه‪ ،‬شاهکار‬
‫فریتس النگ‪ ،‬که در آن یک چهرۀ اهریمنی به نام دکتر مابوزه همه را به تسخیر خود درمیآورد و میتواند همهچیز را ویران کند‪.‬‬
‫کسانی که صدای او را میشنوند اسیر صدا میشوند و از آن پیروی میکنند و کار دکتر مابوزه اشاعۀ شر در این فضا است‪.‬‬
‫وصیتنامۀ دکتر مابوزه همچون جادوگر شهر اُز وقتی تمام میشود که قرار است منبع صدا را ببینیم و صدای وحشتناک دکتر مابوزه‬
‫قرار است به صاحب خود وصل شود‪ .‬وقتی پرده کنار میرود متوجه میشویم که صدا از یک صفحۀ گرامافون پخش میشده و در‬
‫تمام مدت فیلم همه مسحور و مُسخر صدای یک ماشین (صفحۀ گرامافون) بودند‪.‬‬
‫با فیلم دکتر مابوزه در یک آستانۀ مهم میایستیم‪ ،‬در آستانۀ عصری که صداهای آکوسماتیک خصلت الهی‪ ،‬جادویی و‬
‫افسونگرانهشان را از دست میدهند‪ ،‬در آستانۀ عصر رادیو و گرامافون و ضبط صوت و تلفن‪ .‬به این ترتیب در ابتدای قرن بیستم‬
‫تکنولوژی یکی از قدیمیترین خیاالت تاریخ بشر را اجرا و عملی میکند‪ :‬تولید و پخش صدا از ماشینهایی که جسم ندارند‪.‬‬
‫برای درک افسونزدایی از این صداهای بدون صاحب باید به بخشی از تاریخ ادبیات غرب (دستکم دو مثال بسیار مهم)‬
‫برگردیم‪ ،‬آنجا که شخصیتها برای اولین بار با ماشینهایی مثل گرامافون‪ ،‬رادیو یا تلفن برخورد میکنند‪ .‬مثال اول در جستجوی‬
‫زمان ازدسترفتهی‪ 4‬مارسل پروست است‪ .‬در لحظهای از جلد سوم رمان اهمیت اولین برخورد با یک بستۀ تکنولوژیک روشن‬
‫میشود‪ .‬راوی برای دیدن رفقایش به پادگانی رفته و در پادگان به او پیام میدهند که خود را فوراً به تلفنخانۀ شهر برساند چراکه‬
‫قرار است مادربزرگش از پاریس از طریق تلفن با او صحبت کند‪ .‬راوی خود را به تلفنخانه میرسانَد و این لحظه که برای اولین بار‬
‫صدای مادربزرگ را از پشت تلفن میشنود از زیباترین لحظههای تاریخ ادبیات قرن بیستم است‪ .‬او یکباره صدایی میشنود که‬
‫نقاب چهره از آن برداشته شده‪ .‬با حذف صاحب صدا یا جسمی که صدا از آن تولید شده‪ ،‬متوجه میشویم خیلی از چیزهایی را که‬
‫تا به حال فکر میکردیم میشنویم در واقع میدیدیم و بخشی از آنچه به عنوان ادراکهای صوتی خود تجربه میکنیم به سایر‬
‫ادراکهامان آمیخته است‪ .‬پروست از قول راویاش مینویسد که وقتی برای اولین بار صدای مادربزرگ را از پشت گوشی تلفن‬
‫شنیدم‪ ،‬متوجه شدم تا قبل از این هر وقت به موسیقی صدای او گوش میدادم آن را روی دفتر نتِ گشودۀ چهرهاش دنبال میکردم‪.‬‬
‫خطوط صورتش‪ ،‬چشمانش‪ ،‬لبخندش همیشه صدای او را همراهی میکرد‪ .‬و به این جهت که هیچگاه صدایش را بینقابِ جسم‬
‫ندیده بودم متوجه شدم مادربزرگم از همیشه به من نزدیکتر است و حضورش از همیشه برای من پُررنگتر‪ .‬آنقدر که این میل در‬
‫من برانگیخته شد که او را در آغوش بگیرم و ببوسم اما این صدا شبحی کنارم درست کرده بود همانقدر نزدیک که ناملموس و‬
‫دستنیافتنی‪ .‬برای اولینبار دچار اضطرابی شدم همچون اضطراب زمانی که میدانستم مادربزرگم از دنیا رفته ولی باز صدایش را‬
‫میشنوم‪.‬‬
‫این سطرهای رمان روایت لحظهای است که حضور مادربزرگ از همیشه نزدیکتر است و درعینحال همین حضور از‬
‫مرگ قریبالوقع او خبر میدهد‪ .‬راوی برای دیدار هرچه سریعتر مادربزرگ فوراً به پاریس برمیگردد تا خود را از شر شبحی که‬

‫‪ .4‬از این رمان سه فیلم خوب هم ساخته شده‪ :‬فیلم ‪ La Captive‬شانتال آکرمن‪ ،‬بر اساس جلد پنجم رمان‪ ،‬فیلم فُلکر شلندورف که داستان عشق سوان است و فیلم زمان‬
‫بازیافتهی رائول روئیز بر اساس جلد آخر‪.‬‬
‫صدا بی نقاب جسم از راه تلفن برایش تولید کرده خالص کند‪ .‬پروست در تعبیر نبوغآمیز خود از زبان راوی میگوید وقتی وارد‬
‫اتاق شدم اول از همه تالش کردم تماشاگر غیبت خودم در اتاق مادربزرگ باشم‪ .‬حاال که صدای مادربزرگ از جسم او جدا شده‬
‫برگردانم‪5.‬‬ ‫بود‪ ،‬دیگر نمیتوانستم هیچچیز را به حالت قبل‬
‫مثال دوم ادبی رمانی است که چند سال بعد از جلد سومِ جستجو منتشر شد‪ ،‬رمان قصر فرانتس کافکا که در پنجاه صفحۀ‬
‫نخست آن دو بار با تلفن مواجه میشویم‪ .‬بار اول‪ ،‬در ابتدای رمان‪ ،‬مساحی به نام یوزف کا وارد یک کوهقصر میشود‪ ،‬به یک‬
‫مسافرخانه میرود تا شب را آنجا بگذراند و میگوید رئیس قصر او را به عنوان مساح فراخوانده و صاحب مسافرخانه برای اطالع‬
‫از صحت گفتههای او از تلفن استفاده میکند‪ .‬دفعۀ دوم از تلفن صدای ‪ 6humming‬میآید‪ ،‬صدایی که تحریککننده است و طبق‬
‫تعریف عمل نمیکند و حامل معنا نیست‪ .‬این نوع صداها کافکاییاند‪ .‬تلفن نزد کافکا صدای قانون است زمانی که قانون هیچ‬
‫نمیگوید و حکمفرماست بیآنکه فرمان مشخصی دهد‪ .‬و درست در همین لحظههاست که بیش از همیشه تسخیر میکند‪ .‬این کل‬
‫داستان صداهایی است که در دهۀ ‪ 1920‬در تاریخ ادبیات میشنویم و به یک معنا روی صحنه آوردنِ مجدد صداهایی است که از‬
‫کالسهای فیثاغورث شروع شده بود‪.‬‬
‫سقراط فیلسوفی بود که هیچگاه در زندگیاش چیزی ننوشت و تاریخ فلسفه تاریخ تعالیم کسی است که هیچ مکتوبی از او‬
‫نداریم‪ .‬او در تاریخ فلسفه یک ‪ voice‬است‪ .‬در مورد این صدا که میخواهیم فکر کنیم‪ ،‬باید سراغ روایتهای کسانی برویم که‬
‫زندگی و دالیل محاکمۀ او را برای ما روایت کردهاند‪ .‬در تاریخ فلسفه چهار روایت و کوشش برای وصلکردن وُیس سقراط به‬
‫جسم او وجود دارد‪:‬‬

‫‪I.‬‬ ‫‪): harmless citizen‬مورخ( ‪Xenophon‬‬


‫‪II.‬‬ ‫‪): dangerous sophist‬کمدین( ‪Aristophanes‬‬
‫‪III.‬‬ ‫‪): ideas‬فیلسوف( ‪Aristotle‬‬
‫‪IV.‬‬ ‫)‪Plato (Apology‬‬

‫اولین روایت از سقراط روایت ‪ Xenophon‬است که مثل افالطون از شاگردان و دوستداران سقراط و یک تاریخنگار بود‪ .‬او سقراط‬
‫را یک «شهروندِ بیخطر» (‪ )harmless citizen‬میدانست و سؤال اصلیاش این بود که آتنیها به چه علت شهروندِ بیخطر‪ ،‬مطیع و‬
‫سربراهشان را محاکمه و بعد اعدام کردند‪ .‬به این ترتیب اولین روایت از سقراط او را شهروندی خوب و معقول میشمارد و‬
‫محاکمه و اعدامش را کاری غیر عقالنی میداند‪.‬‬
‫روایت دوم در کمدی ابرها‪ ،‬اثر کمدین بزرگی به نام آریستوفانس‪ ،‬وقتی نوشته میشود که سقراط هنوز زنده است‪.‬‬
‫آریستوفانس داستان پدری را روی صحنۀ تئاتر یونان میبَرد که خرج باال آورده و میخواهد سر طلبکارهایش شیره بمالد‪ .‬به او‬
‫میگویند در آتن مرد کالش و البته استادی هست به نام سقراط که کالسی به اسم ‪ thinking house‬دارد و در این فکرخانه فنِ حق‬
‫جلوهدادنِ ناحق و ناحق جلوهدادنِ حق را آموزش میدهد‪ .‬آن پیرمرد وارد فکرخانه که میشود‪ ،‬سقراط روی سبدی که از سقف‬
‫آویزان است نشسته و شاگردانش میگویند چون مشغول تفکر در احوال ستارگان و آسمان است میخواهد ارتباطش با زمین قطع‬

‫‪ .5‬این روایت خواندنی در کتاب سوم جستجو‪ ،‬طرف گرمانت ‪ ،1‬در صفحههای ‪ 168‬تا ‪ 178‬آمده است‪.‬‬
‫‪ .6‬در ترجمۀ علیاصغر حداد‪« ،‬صدای غیژغیژ»‪ ،‬صدایی که از حیوانها میشنویم‪.‬‬
‫باشد‪ .‬در کمدی ابرها گفته میشود که جناب سقراط یک ‪ dangerous sophist‬است‪ .‬آریستوفانس سقراط را خطرناکترینِ‬
‫سوفیستها میدانست چراکه همۀ سوفیستها معلمان سیار بودند‪ ،‬درحالیکه سقراط نه تنها سفر نمیکرد بلکه در آتن کارگاه فکر‬
‫ساخته بود‪ .‬در انتهای نمایشنامۀ کمدی ابرها همان پیرمرد کارگاه فکرِ سقراط را آتش میزند‪ .‬یکی از دالیل محاکمۀ سقراط در‬
‫دادگاه آتن را همین نمایشنامۀ آریستوفانس میدانند‪.‬‬
‫روایت سوم روایتِ ارسطو (شاگرد افالطون) است که سقراط را بنیانگذارِ ‪ logic‬و اولین کسی میدانست که تفکر منطقی‬
‫را شروع کرد‪ .‬به این معنا که برای فکرکردن و صدور حکم و شناختن هر چیزْ مقدماتی الزم است که آنها را به صورت قیاس‬
‫منطقی پیش میبریم تا به نتایجی برسیم‪ .‬به نظر ارسطو مشکل اصلی سقراط این بود که از ‪( ideas‬مُثل‪ ،‬فرمها) حرف میزد و به‬
‫عنوان معلم افالطون برای او یک بدآموزی داشت‪ :‬افالطون شناختِ واقعی را شناخت ایدهها میگرفت و به این ترتیب تعداد‬
‫پدیدههای دنیا را دو برابر میکرد و به گفتۀ ارسطو چون اشیا خودشان به اندازۀ کافی زیادند نباید ایدهها را نیز به آنها افزود‪.‬‬
‫اما روایت چهارم – سقراطی که فلسفه با او آغاز شده – سقراطِ افالطون است‪ .‬افالطون روایت خود را با رسالۀ «آپولوژی»‬
‫آغاز میکند‪ .‬این اولین رسالۀ او در واکنش به مرگ سقراط است‪ .‬دو اتهام اصلی که در دادگاه به سقراط وارد شد اولین اتهامها به‬
‫فلسفه بود و نکتۀ شگفتانگیزِ تاریخ فلسفه اینکه برای درک چگونگیِ آغاز آن باید این دو اتهام را پذیرفت‪ .‬اتهام اولِ سقراط از‬
‫راه بهدرکردن جوانهای آتن‪ ،‬زیر سؤ ال بردنِ مراجع اقتدار و وضع معیارهایی مستقل و فراتر از معیارهای نسلی و سنی برای‬
‫حقیقت بود‪ ،‬و اتهام دوم تشویق جوانها به پرستش خدایانی غیر از خدایان آتن (بدعتگذاری در دین)‪ .‬سقراط به هرکسی که‬
‫میرسید به هر بهانهای گیر میداد و تمام رسالههای افالطون از همین گیردادنهای سقراط آغاز میشود‪ .‬او معموالً در مکالماتش به‬
‫جواب نهایی برای پرسشهای طرحشده نمیرسید‪ .‬سقراطِ افالطون در رسالۀ «آپولوژی» خود را یک ‪( gadfly‬خرمگس) میداند‪.‬‬
‫به عقیدۀ او جامعۀ آتن‪ ،‬که زمانی یک ‪( noble horse‬اسب نژاده) سرحال و پُرجنبوجوش بود‪ ،‬پس از مدتی از حرکت بازایستاد و‬
‫تکان نخورد و در نتیجه به گاوی شبیه شد که دیگر نیازی به فعالیت نداشت و از تمام اعضای بدنش تنها دُمش را تکان میداد‪.‬‬
‫تمثیل سقراط روشن بود؛ گاوها به قصد پراندنِ مگسها دم تکان میدهند و به گفتۀ سقراط مشکل مگسهایی که پیکرۀ اسبِ‬
‫گاو‪-‬شدۀ جامعۀ آتن را نیش میزنند این است که کوچکند‪ .‬از نظر سقراط‪ ،‬کار سوفیستها کار مگسها بود و او جامعۀ آتن را‬
‫نیازمند یک خرمگس میدانست‪ .‬خرمگس بزرگتر و گزندهتر است و اگر بیاید دیگر خیالِ رفتن ندارد‪ .‬سقراطِ افالطون میگفت‬
‫من خرمگسی هستم که میتوانید حذفم کنید اما روی تنِ خودتان‪ ،‬و نه با ضربهای خفیف‪ .‬تاریخِ فلسفه با یک تروما آغاز میشود‪،‬‬
‫زخمی بر پیکرۀ جامعهی آتن با حذف سقراط‪ .‬اما حذف سقراط زخمی است که هرگز مداوا نمیشود‪.‬‬
‫تاریخ فلسفه تاریخ ترومای افالطون است که تا پایان عمرش برای روایت زخمی که خود برداشته بود نمایشنامه مینوشت‪.‬‬
‫تعریف فنیِ تروما را بعدها متفکری به نام فروید طرح کرد‪ .‬منظور یونانیها از تروما زخمهای کاریِ تن بود‪ .‬در اواخر قرن نوزدهم‬
‫تروما تبدیل به واژهای شد که به زخمهای روحی داللت دارد‪ .‬فروید تروما را زخمهایی میدانست حاصل تالقیِ جسم و روح‪،‬‬
‫درست مثل چیزی که به عنوان ‪ voice‬از آن سخن گفتیم‪ .‬سقراط‪ ،‬دقیقاً بهمثابۀ یک وُیس در تاریخ فلسفه‪ ،‬ترومای تاریخ فلسفه هم‬
‫هست‪ .‬طبق تعریف فروید تروما به زخمهای روانی گفته میشود که کسی که آن را برداشته حتی نمیتواند بیانش کند‪ .‬و اگر‬
‫کسی نتواند زخمی را که برداشته روایت کند محکوم به تکرار آن است‪ .‬این جمله‪ ،‬کشف بزرگ فروید‪ ،‬از مهمترین جملههای‬
‫تاریخ تفکر بشر است که آنچه را نمی توانیم به یاد آوریم‪ ،‬تعریف کنیم یا داستانی دربارهاش بگوییم باید عیناً تکرار کنیم تا قابل‬
‫تحمل شود‪ .‬تاریخ فلسفه تاریخ تالشهای بیپایان برای تعریفکردن یک واقعه است‪ ،‬واقعهای که یک نفر در آن تبدیل به‬
‫خرمگس میشود و حذفکردن او به قیمت برداشتن زخمی است که دیگر مداواپذیر نیست و مداوانشدن همین زخم تاریخ فلسفه‬
‫را زنده نگه داشته‪ .‬این زخم که درمان شود تاریخ فلسفه تمام شده و تا وقتی درمان نشده تاریخ فلسفه ادامۀ حاشیهنوشتن بر‬
‫مکالمات و رسالههای افالطون است‪.‬‬

You might also like