You are on page 1of 10

‫راه حقیقت در تفکرات پارمنیدس‬

‫مشخصات فردی‬

‫به دنیا آمد‪ .‬این شهر در سال ‪( 540‬ق‪.‬م) در جنوب ایتالیا و ساحل )‪ (Elea‬در شهر الئا )‪ (Pures‬پارمنیدس پسر پورس‬

‫‪.‬دریای مدیترانه در یونان ساخته شده بود‬

‫در مورد تولد پارمنیدس تاریخ دقیقی در دست نیست؛ عده ای‪ ‬تولد او را ظاهرا اواخر قرن ششم پیش از میالد می دانند و‬

‫برخی دیگر‪ ‬گفته اند‪ :‬مقارن سال ‪475‬ق‪.‬م در این شهر شهرت داشته است‪ .‬اما بنا بر گزارشی که افالطون در رساله‬

‫پارمنیدس از جشن «پان اثنایا»‪ ‬می دهد‪ ،‬می توان تاریخ تولد پارمنیدس را دقیق تر به دست آورد؛ یعنی در فاصله سال های‬

‫‪ 515.‬و ‪ 510‬ق‪.‬م‬

‫و اگر تصور کنیم که وی پنج سال دیگر نیز پس از دیدار با سقراط در آن جشن‪ ،‬زنده بود‪ ،‬می توان حدس زد که وی به سال‬

‫‪( 440.‬ق‪.‬م) درگذشته است‬

‫پیشاگوری همنشینی )‪ (Aminias‬بود‪ ،‬اما از او پیروی نکرد و با آمینیاس )‪ (xenophanes‬پارمنیدس شاگرد کسنوفانس‬

‫وی را باید شاگرد واقعی و پیرو عقاید آمینیاس دانست‪ .‬لیکن بعدها آن فلسفه را به نفع )‪ (sotion‬داشت‪ .‬بنابر گفته سوتیون‬

‫‪.‬فلسفه خویش ترک کرد‬

‫‪.‬او پایه گذار واقعی نحله الئایی از لحاظ فلسفی و تاریخی است؛ اگرچه کسنوفانس بدان شهرت دارد‬

‫روش بیان فلسفی پارمنیدس‬


‫پارمنیدس نخستین فیلسوف یونانی است که اندیشه های فلسفی را به نظم کشید‪ .‬این اشعار به وزن هکسامتروس (وزن شعر‬

‫حماسی یونان) است و مشتمل بر یک مقدمه و دو بخش به نام های «راه حقیقت» و «راه گمان» می باشد‪ .‬این اشعار توسط‬

‫‪.‬برای آیندگان حفظ شده است )؛ قرن ششم میالدی‪ (Simplicus‬سیمپلیکوس‬

‫در این که چرا پارمنیدس افکار فلسفی خویش را به نظم درآورده‪ ،‬می توان گفت‪ :‬وی پیش از این که دارای اندیشه فلسفی‬

‫مستقلی شود‪ ،‬شاگرد آمینیاس پیشاگوری بوده است و پیشاگوریان به دلیل گرایش های دینی و معنوی خود‪ ،‬معانی و حقایق را‬

‫نوعی الهام و نتیجه پیوند با نیروی خدایی می دانستند‪ .‬بنابراین‪ ،‬می توان گفت که وی تحت تأثیر ذوق و سلیقه پیشاگوریان‬

‫قرار گرفته است‪ .‬از این رو‪ ،‬در مقدمه فلسفه خود این اندیشه ها را نوعی الهام به وسیله نیروی خدایی‪ ،‬که وی آن را الهه‬

‫‪.‬می خواند‪ ،‬می شمارد‬

‫همچنین نامگذاری دو بخش از اشعار پارمنیدس به «راه حقیقت» و «راه گمان» را نباید بی ارتباط با این مطلب دانست؛ چرا‬

‫که وی اندیشه های خود را نوعی الهام می داند‪ {،‬پس آنچه را می گوید حقیقت است و ساخته پندار آدمیان نیست‪ .‬بنابراین‪ ،‬در‬

‫بخش نخست‪ ،‬یعنی «راه حقیقت»‪ ،‬باید اصول عقاید و اندیشه های وی را جست وجو کرد‪ ،‬اما بخش دوم‪ ،‬یعنی «راه گمان»‬

‫‪.‬در واقع‪ ،‬نمودار نظریاتی است که به نظر پارمنیدس زاییده پندار و گمان یا عقاید آدمیان است‬

‫دیدگاه های فلسفی پارمنیدس‬

‫‪:‬در ذیل به مهم ترین نکاتی که در بخش «راه حقیقت» به چشم می خورند اشاره می شود‬

‫عنصر اصلی‪ :‬یکی از مهم ترین مسائل برای فیلسوفان قدیم یونان‪ ،‬پاسخ گویی به این سؤال اساسی بوده که جهان از چه ‪1.‬‬

‫‪.‬تشکیل شده و عنصر اصیل آن چیست؟ از سوی دیگر‪ ،‬فالسفه یونان توجه کامل به تغیّر و ثبات در عالم داشته اند‬

‫‪... .‬فالسفه پیش از پارمنیدس هرکدام عنصری را به عنوان عنصر اولیه معرفی کردند؛{ عناصری نظیر‪ :‬آتش‪ ،‬آب و‬
‫اما پارمنیدس نخستین فیلسوفی است که «وجود» را به عنوان آنچه که اصیل است معرفی می کند و با این نظریه تحولی‬

‫عظیم در فلسفه به وجود می آورد‪ .‬در واقع‪ ،‬وی را می توان پایه گذار تفکر متافیزیکی وبه ویژه شناخت هستی (انتولوژی)‬

‫‪.‬در جهان غرب دانست‬

‫تفکر فلسفی پارمنیدس از جهتی نفی تفکرات فیلسوفان پیش از خود‪ ،‬خصوصا هراکلیتوس‪ ،‬به شمار می رود؛ چرا که‬

‫هراکلیتوس بر این باور بود که آتش عنصر اصلی جهان است و نیز بر تغیّر و عدم ثبات در جهان تأکید فراوان داشت‪ .‬او‬

‫»‪.‬جمله معروفی دارد که «تو نمی توانی دو بار در یک رودخانه فرو روی‬

‫اما پارمنیدس بر این عقیده است که تغیّر و حرکت امری است موهوم و آنچه هست وجود است منهای صیرورت‪ .‬از جهت‬

‫دیگر‪ ،‬تأثیر تفکرات پارمنیدس بر فیلسوفان پس از خود بسیار چشم گیر است‪ ،‬به گونه ای که افالطون از برخورد نظریه‬

‫‪.‬پارمنیدس و هراکلیتوس به نظریه جدیدی دست یافت و پس از آن‪ ،‬ارسطو این ترکیب و تألیف را پیش تر برد‬

‫معراج عقلی فیلسوف‪ :‬پارمنیدس در مقدمه اشعار خود به آمادگی فیلسوف برای معراج عقلی و گام نهادن در راه اندیشه ‪2.‬‬

‫می پردازد‪ :‬او خود را نشسته در ارابه ای نشان می دهد که اسب های تیزپای‪ ،‬وی را به آن سویی که شاعر آرزوی آن را‬

‫داشته است می کشند‪ .‬راهی که وی بر آن روان است‪ ،‬راهی است به سوی حقیقت و جایگاه الهه ای که همواره مردان دانا را‬

‫به سوی اندیشه درست رهنمون است‪ .‬منظور وی از الهه همان نیروی عقل و روح است که در درون آدمی یافت می شود و‬

‫‪.‬وی را به سوی معرفت واقعی می راند‪ .‬پس‪ ،‬هدف این سلوک عقلی همان دانایی است و الهه همان نیروی معرفت‬

‫عقل فیلسوف در راه این معراج از قلمرو شب می گذرد و به سوی کشور روشنایی می رود‪ .‬شب در این جا رمز ناهشیاری‬

‫‪.‬و غفلتی است که عقل های آدمیان در آن به خوابی سنگین فرو رفته اند و روشنایی رمز جهان حقیقت است‬
‫در این سفر‪ ،‬دوشیزگان خورشید راهنمایی شاعر را برعهده دارند؛ از آن جا که یونانیان پرتوهای خورشید را دوشیزگان آن‬

‫می دانستند‪ ،‬و از سوی دیگر‪ ،‬به عقیده پارمنیدس‪ {،‬جهان را نوری فراگرفته که سرچشمه عقل و هوش است و بخشی از این‬

‫نور در درون فیلسوف نیز یافت می شود‪ ،‬پس مراد از دوشیزگان خورشید‪ ،‬همان پرتوهای درونی وعقلی وجود فیلسوف‬

‫‪.‬است‬

‫سپس شاعر به دروازه راه های شب و روز می رسد‪ .‬مراد از دروازه شب و روز همان مرز میان تاریکی و روشنایی و یا‬

‫‪.‬به عبارتی دیگر‪ ،‬مرز میان دانایی و نادانی است‬

‫در این دروازه عدل ایستاده است و به گفته شاعر «الهه بسیار کیفربخش عدل کلیدهای جبران بخش در دست دارد‬
‫»‪.‬بر ِ‬

‫در این که چرا شاعر عدل را بر دروازه گمارده است باید گفت‪ :‬از آن جا که کار عدل تشخیص حق از باطل است‪ ،‬در‬

‫در این که چرا پارمنیدس افکار فلسفی خویش را به نظم‬

‫درآورده‪ ،‬می توان گفت‪ :‬وی پیش از این که دارای اندیشه فلسفی مستقلی‬

‫شود‪ ،‬شاگرد آمینیاس پیشاگوری بوده است و‬

‫پیشاگوریان به دلیل گرایش های دینی و معنوی خود‪ ،‬معانی و حقایق را‬

‫‪.‬نوعی الهام و نتیجه پیوند با نیروی خدایی می دانستند‬


‫معراج عقلی فیلسوف نیز وی به جایی می رسد که راه تاریکی و روشنایی از یکدیگر جدا می شوند‪ .‬برای تشخیص حقیقت‬

‫‪.‬از گمان باید از کلیدی که در دست عدل است سود جست‬

‫جالب این جاست که شاعر این کلیدها را جبران بخش می نامد؛ زیرا دست یابی بدان ها‪ ،‬جبران و پاداش رنج سفر و تالش و‬

‫‪.‬کوششی است که یک فیلسوف آن را متحمل می شود‬

‫پس از بازشدن دروازه‪ ،‬شاعر نزد الهه ای مهربان می رود و الهه از او به دل گرمی پذیرایی می کند و مطالب بسیار ارزنده‬

‫‪.‬ای به او تعلیم می دهد‬

‫مطلبی که به گفته پارمنیدس الهه به او آموخته است‪ ،‬همان مطلب مهم و اساس تفکر اوست که برای نخستین بار در تاریخ‬

‫اندیشه فلسفی مطرح گردید{ و آن تفاوت میان شناخت عقلی و شناخت پنداری (گمانی)است که دو شیوه معرفت را از یکدیگر‬

‫‪.‬جدا می کند‪ .‬این دو شیوه معرفت در طی تاریخ فلسفه مغزها را چون کابوسی فراگرفته است‬

‫شناخت عقلی و شناخت پنداری‪ :‬تمایز بین شناخت عقلی و حسّی‪ ،‬یا به عبارتی دیگر‪ ،‬تمایز بین حقیقت و نمود‪ ،‬از نکات ‪3.‬‬

‫برجسته تفکرات پارمنیدس به حساب می آید‪ .‬براساس این تفکر‪ ،‬باید بین چیزهایی که هستند{ و چیزهایی که هستی به نظر‬

‫می رسند تفاوت قایل شد‪ .‬از یک سو‪ ،‬فیلسوف به چیزی که «حقیقت» و «هست» است پی می برد و از سوی دیگر‪،‬‬

‫چیزهایی را می بیند که گمان می رود آن ها نیز هستند‪ ،‬ولی با تأمل درمی یابد که آن ها هستی عرضی و ساختگی و به‬

‫‪.‬عبارتی دیگر‪ ،‬رنگ حقیقت و واقعیت دارند نه این که حقیقت و واقعیت باشند‬

‫پارمنیدس می گوید‪« :‬الزم است که تو [فیلسوف] همه چیز را پژوهش کنی؛ هم دل لرزش ناپذیر حقیقت به زیبایی گردشده‬

‫را‪ ،‬و هم پندارهای آدمیان فناپذیر را که در آن هیچ یقین حقیقی نیست‪ .‬با وجود این‪ ،‬تواین ها را نیز خواهی آموخت که‬

‫»‪.‬چگونه چیزهایی که هستی به نظر می رسند‪ ،‬باید از راه کاوش در همه چیز و از همه سو آزمایش شوند‬
‫او حقیقت را به زیبایی گردشده تعبیر می کند؛ زیرا شکل کروی کامل ترین شکل است و اندیشه های او مانند{ یک کره کامل‬

‫همواره به یکدیگر پیوسته اند و چنانند که گویی در دایره ای جای دارند که از هرکجا آغاز کنی پیوستگی آن ها به یکدیگر‪،‬‬

‫تو را به همان نقطه نخست می رساند‪ .‬پس از آن که فیلسوف توانست «حقیقت» را از «نمود» تمیزدهد‪ {،‬درمی یابد آنچه‬

‫‪.‬ثبات دارد و حقیقت است‪ ،‬هست و نیستی‪ ،‬هیچ است‬

‫براساس این تفکر است که پارمنیدس تغییر و حرکت را موهوم می داند؛ زیرا آنچه که حسّ ما آن را درمی یابد دلیل بر‬

‫حقیقت بودن آن نیست‪ ،‬بلکه این منطق و عقل است که حقیقت را از پندار تمییز می دهد‪« :‬زیرا هیچ گاه به این نمی توان‬

‫گردن نهاد که ناهستنده هست‪ ،‬و تو اندیشه ات را از این راه پژوهش باز دار و مگذار که عادت بسیار آزموده‪ ،‬تو را به این‬

‫راه وادارد و چشم نابینا و گوش پر فریاد و زبان‪ ،‬تو را راهبری کنند‪ {،‬بلکه با منطق درباره این جدل پرکشاکش که من بیان‬

‫»‪.‬می کنم‪ ،‬داوری کن‬

‫همان گونه که قبالً اشاره کردیم‪ ،‬هراکلیتوس به صیرورت تأکید فراوان داشت‪ ،‬اما پارمنیدس تغییر و حرکت را توهم می‬

‫‪.‬دانست؛ حس به ما می گوید که تغیّر هست‪ ،‬لیکن حقیقت را نه در حسّ ‪ ،‬بلکه در عقل و فکر باید جست وجو کرد‬

‫پارمنیدس سخت پای بند هماهنگی میان هستی عینی موجودات و تفکر منطقی و داوری عقلی است‪ .‬از آن جا که چیزی جز‬

‫یک آکندگی و پُری از هستنده ها نمی تواند باشد‪ ،‬بنابراین‪ ،‬هرگونه داوری درباره آنچه این هستی را نفی می کند و در اثبات‬

‫نیستی می کوشد‪ ،‬خودبه خود پوچ و بی معنی خواهد بود‪ .‬حکم عقل آن است که جهان پر از هستنده هاست و نیستی نمی‬

‫تواند باشد‪ ،‬از سوی دیگر‪ ،‬عامه مردم که به حقیقت آشنا نیستند‪ {،‬برخی چیزها را هست و برخی را نیست می دانند{ و بعضی‬

‫‪.‬نیز هر دو را باهم می آمیزند و جهان را آمیخته ای از هستی و نیستی می شمارند‬

‫توجه به این نکته الزم است که پارمنیدس در گفته های خود گاهی پژوهش را هم در حقیقت و هم در پندار توصیه می کند‬

‫(در انتهای مقدمه) و گاهی به نظر می رسد که پژوهش در پندار را نفی می کند (در قطعه ‪ 6‬و ‪ )7‬ولی این گونه نیست‪ :‬آنچه‬

‫که پارمنیدس بر پژوهش آن تأکید دارد پندار و حقیقت هر دوست تا این پژوهش سبب تمییز بین حقیقت و پندار گردد‪ .‬اما‬
‫آنچه که پارمنیدس از آن نهی می کند راه و روش پژوهش به وسیله پندارهای حسّی است و توصیه او بر پژوهش به وسیله‬

‫‪.‬عقل و منطق است‬

‫وجود و خصوصیات آن‪ :‬پارمنیدس ابتدا اصل هست (وجود) را به اثبات می رساند و احتمال های دیگر درباره تصور ‪4.‬‬

‫نیستی یا آمیخته ای از هستی و نیستی را نفی می کند و سپس خصوصیات وجود را بیان می کند‪« :‬هست‪ ،‬و نا هستی‬

‫(نیستی) نیست‪ ».‬منظور از «هست» در این جمله‪ ،‬که موضوعش ذکر نشده‪ ،‬این است که هستی عینی و مجسم اشیا در‬

‫جهان است و به تعبیر دیگر‪ ،‬خود هستی است‪ .‬در جهان جز آنچه هست و ما آن را هستنده می نامیم چیز دیگر را که ضد و‬

‫نقیض آن باشد‪ ،‬یعنی نیستی‪ ،‬نمی توان تصور کرد‪ ،‬بس همه هستی است‪ .‬اعتقاد به نیستی گمراهی و کج اندیشی است «زیرا‬

‫»‪.‬تو نه می توانستی ناهستنده را بشناسی و نه به زبان آوری‬

‫پس آنچه که بتوان از آن سخن گفت و یا درباره آن اندیشید‪« ،‬هست» است؛ چرا که نیستی و هیچ نمی تواند متعلق فکر باشد‬

‫و نه می توان درباره آن سخن گفت؛ زیرا سخن گفتن درباره هیچ‪ ،‬سخن نگفتن است و فکر کردن درباره هیچ فکر نکردن‪.‬‬

‫‪:‬اما خصوصیات وجود که در قطعه ‪ 8‬بدان اشاره شده است بدین شرح است‬

‫وجود علتی ندارد‪« :‬هستنده نازاییده و تباهی ناپذیر است؛ زیرا کامل و جنبش ناپذیر و بی انجام است‪ ....‬چه پیدایشی برای ‪1.‬‬

‫آن جست وجو خواهی کرد؟ چگونه و از کجا پرورده شده؟ اجازه نخواهم داد که بگویی یا بیندیشی که از ناهستنده پدید‬

‫آمد‪ »...‬این استدالل بسیار متین پارمنیدس جای بحث فراوان دارد‪ ،‬اما در این جا برای رعایت اختصار‪ ،‬خالصه آن را بیان‬

‫می کنیم‪ :‬اگر چیزی به وجود آید یا باید از وجود نشأت بگیرد یا از الوجود‪ .‬اگر از وجود ناشی شود‪ ،‬پس نشأت واقعی‬

‫نیست؛ یعنی به وجود آمدنی در کار نیست‪ ،‬اما اگر از الوجود و هیچ برآمده باشد‪ ،‬در این صورت الوجود باید قبالً چیزی‬

‫‪.‬باشد تا وجود بتواند{ از آن ناشی شود‪ ،‬در این صورت آن الوجود دیگر الوجود نخواهد بود‬

‫پس وجود نه از وجود برمی خیزد و نه از الوجود‪ .‬بنابراین‪ ،‬باید گفت که وجود و هستی‪ ،‬هست و مخلوق نیست‪ .‬با این بیان‬

‫‪.‬ازلی بودن وجود نیز ثابت می شود‬


‫وجود ابدی است و انتهای زمانی ندارد؛ زیرا «هستنده‪ ....‬تباهی ناپذیر است‪ ...‬بی انجام است‪ ...‬پس چگونه هستنده می ‪2.‬‬

‫»تواند فنا شود؟‬

‫‪.‬پس اگر چیزی بخواهد وجود را از بین ببرد خودش باید قبالً وجود داشته باشد و این یعنی اثبات وجود‬

‫وجود واحد و کامل است‪« :‬یکپارچه‪ ،‬کل‪ ،‬یکتا و مستمر»؛ ‪ ‬یعنی نمی توان چیزی به آن افزود؛ زیرا اگر وجود‪ ،‬واحد ‪3.‬‬

‫نبود‪ ،‬باید به وسیله چیزی غیر از خودش منقسم شود و چون غیراز وجودهیچ است‪ ،‬وجودمنقسم به غیر نیست‪ ،‬پس واحد‬

‫‪.‬است و هرچه که به آن افزوده شود غیر از وجود نخواهد بود‪ ،‬پس کامل است‬

‫‪.‬تقسیم پذیر هم نیست؛ زیرا همه همانند است‪ ».‬پس اقسام آن‪ ،‬غیر از وجود نخواهد بود« ‪4.‬‬

‫وجود از لحاظ مکان متناهی است‪ :‬همان گونه که قبالً اشاره شد‪ ،‬وجود از لحاظ زمانی نه آغازی دارد و نه انتهایی‪ ،‬اما ‪5.‬‬

‫از جهت مکانی چطور؟ پارمنیدس «وجود» را «همانند پیکر کره ای به زیبایی گرد شده که از مرکز به همه سو یکسان‬

‫است»‪  ‬تصویر می کند‪ .‬مستدیر بودن‪ ،‬دلیل بر محدود بودن و متناهی بودن است‪ .‬البته این را نباید نقص وجود دانست‪ ،‬بلکه‬

‫به عکس‪ ،‬نامتناهی به معنی نامتعین و نامعلوم است و وجود واقعی نمی تواند نامعلوم یا غیرمتعین باشد‪ .‬تشبیه وجود به کره‬

‫ای به زیبایی گردشده یکی از مهم ترین ادلّه ای است که وجود را نزد پارمنیدس مادی قرار می دهد؛ یعنی آن وجودی که‬

‫‪.‬پارمنیدس توصیف می کند‪ {،‬وجود مادی محسوس است نه وجود به معنای انتزاعی و مجرد‬

‫همبستگی میان هستی و اندیشه‪ :‬یکی از مهم ترین نکات فلسفه پارمنیدس که وی مبتکر آن بوده است‪ ،‬پیوند{ میان اندیشه و ‪5.‬‬

‫هستی است‪ .‬او می گوید‪ {:‬آنچه را می توان اندیشید فقط هستی است و نیستی اندیشه کردنی نیست‪ .‬قطعه های مختلفی از‬

‫‪.‬اشعار پارمنیدس بیان کننده{ این مطلب است‬


‫پارمنیدس می گوید‪« :‬اندیشیدن و هستی هر دو همان است»‪ ‬وی در جایی دیگر می گوید‪« {:‬الزم است گفتن و اندیشیدن{ که‬

‫هستنده هست»‪ ‬و در جای دیگر می گوید‪« :‬اندیشیدن همان اندیشه است که هست»‪ .‬این سه جمله در واقع مغز فلسفه‬

‫‪.‬پارمنیدس به شمار می روند و از اهمیت خاصی نزد محققان برخوردارند‬

‫مقصود پارمنیدس در این جا همان عینی بودن هستی و اندیشه است؛ یعنی اندیشه فقط به هستی می اندیشید{ و به نیستی نمی‬

‫‪.‬توان اندیشید‪ .‬پس اندیشه وابسته به هستی است و سرچشمه اندیشه‪ ،‬هستی است‬

‫با بیان این اصل که میان اندیشه و هستی همبستگی وجود دارد‪ ،‬این سؤال اساسی مطرح می شود که آیا می توان پارمنیدس‬

‫را مطابق گروه بندی فلسفی که از قرن نوزدهم تاکنون در غرب معمول است در شمار ایده آلیست ها دانست یا این که وی به‬

‫ماتریالیست ها بیش تر شباهت دارد؟‬

‫به دیگر سخن‪ ،‬آیا وی معتقد به تقدم و اصالت و نخستین اندیشه و ادراک انسانی بر واقعیات عینی و مادی هستی است (ایده‬

‫آلیسم)‪ ،‬یا معتقد به تقدم هستی مادی و عینی بر اندیشه و ذهن آدمی (ماتریالیسم)؟‬

‫نظرات مو ّرخان تاریخ فلسفه در این باره مختلف است‪ .‬برخی مانند تسلر و برنت جهان بینی فلسفی پارمنیدس را مادی می‬

‫‪.‬دانند‪ ،‬اما بعضی دیگر مانند{ گومپرتس و راینهارت گفته های پارمنیدس را به روش ایده آلیستی تفسیر می کنند‬

‫برخی از نویسندگان‪ ‬شواهدی را مطرح می کنند دا ّل بر این که جهان بینی پارمنیدس مادی است‪ .‬از جمله این که وجود نزد‬

‫پارمنیدس از لحاظ مکانی متناهی است و به صورت مستدیر است‪ ،‬بنابراین‪ ،‬چگونه ممکن است چنین وجودی مادی نباشد؟‬

‫گرچه وجود پارمنیدس تنها به وسیله فکر دریافت می شود‪ ،‬ولی دریافته شدن به وسیله فکر را نباید با فکر بودن یکی‬

‫‪.‬دانست‬
‫شاهد دیگر بر این مدعا آن است که وقتی پارمنیدس می گوید‪« :‬اندیشیدن{ و هستی هر دو همان است»‪ ‬منظورش این نیست‬

‫که هستی و اندیشه ذاتا وحدت دارند و دو اسم برای یک شی ء واحدند؛ زیرا خود پارمنیدس کلمه «هردو» را به کار می‬

‫برد‪ .‬پس منظور وی این است که هستی و اندیشه‪ ،‬هر دو‪ ،‬دو چیز مستقلند و به یکدیگر تعلق دارند‪ ،‬بدین سان که هستی به‬

‫شکل هستنده ها نمودار می شود و این اندیشه است که هستی را درمی یابد و ادراک می کند‪ .‬پس هستی سرچشمه اندیشه و‬

‫ادراک است و اگر هستی نمی بود اندیشه ای هم وجود نداشت «زیرا نمی توانی بدون هستنده که در آن بر زبان آمده است‬

‫»‪.‬اندیشیدن بیابی‬

‫در این جمله اندیشه زاییده هستی است و ظهور اندیشه در گفتار و زبان است؛ زیرا سخن تبلور اندیشه است و به عبارتی‬

‫دیگر‪ ،‬سخن اندیشه در آواز درآمده است‪ ،‬پس سرچشمه اندیشه و سخن‪ ،‬هر دو‪ ،‬سخن هستی است‪ .‬بنابراین‪ ،‬هستی تقدم بر‬

‫‪.‬اندیشه دارد و این خالف مذهب ایده آلیستی است‬

‫از سوی دیگر‪ ،‬این یک حقیقت تاریخی است که افالطون رأی پارمنیدس را درباره تغییرناپذیری وجود و ثبات وجود اتخاذ‬

‫کرده است‪ .‬بنابراین‪ ،‬می توان پارمنیدس را به این عنوان که نخستین ایده آلیست بزرگ‪ ،‬عقیده اصلی وی را پذیرفت و از‬

‫‪.‬دیدگاه ایده آلیستی تفسیر کرد‪ ،‬پدر ایده آلیست نامید‬

‫پارمنیدس بخش دوم شعر خو را «راه گمان» می نامد و می گوید‪ :‬تاکنون به زبان حقیقت سخن می گفته است و اکنون عقاید‬

‫‪.‬میرندگان‪ ،‬یعنی آدمیان‪ ،‬را بیان خواهد کرد‪ ،‬که پرداختن به آن خود بحث مستقلی را می طلبد‬

You might also like