You are on page 1of 7

‫کانت در ‪ 1724‬م‪ .‬در پروس شرقی به دنیا آمد‪ .

‬در زمان تولد کانت پروس شرقی در حال بهبودیابی از ویرانی‬


‫های جنگ و طاعونی بود که جمعیت را به نصف کاهش داده بود‪ .‬کانت در فضایی از فقر پارسایانه بزرگ شد‪.‬‬

‫او بچه چهارم خانواده بود که در نهایت پنج خواهر و یک برادر را در بر می گرفت‪ .‬پدر اسکاتلندی کانت سازنده‬
‫تسمه های چرمی بود و به شوخی می گفت نه در خانه و نه در کارش «هیچ وقت نمی تواند دخل و خرجش‬
‫را یکی کند»‪.‬‬

‫انم کانت یک زن آلمانی کامالً بی سواد بود که می گویند از «ذکاوت طبیعی» بسیار برخوردار بوده است و همین‬
‫امر بر پسرش تاثیر خاصی گذاشت‪ .‬مادرش او را با خود در صحرا به گردش می برد و نام گل و گیاهان را به او‬
‫می آموخت‪ .‬شب ها ستاره ها را به او نشان می داد و اسم و منظومه شان را به او می گفت‪ .‬زنی پارسا بود و‬
‫رفتار مهرآمیز اما زاهدانه اش نیز به شکل گیری منش اخالقی پسرش کمک کرد‪ .‬این تاکید دوگانه بر واقعیات‬
‫و تعهد اخالقی در سراسر عمر با کانت بود و نقش اساسی در فلسفه او بازی کرد‪ .‬مشهور ترین سخنی که پنجاه‬
‫سال بعد بر زبان آورد مستقیماً به همین روزهای همراه با مادر اشاره دارد‪ :‬آسمان پر ستاره ای که باالی سر ماست‬
‫و موازین اخالقی که در دل ماست‪ :‬دو چیز که همواره بر حیرتم می افزاید‪ .‬کانت در فضای سخت دین دارانه ای‬
‫بزرگ شد و از هشت تا شانزده سالگی به مدرسه پارسایان محل رفت‪ .‬در آنجا هوش و درایت استثنایی و اشتیاق‬
‫شدیدش به آموختن به سرعت از در ناسازگاری با تعالیم دینی بی پایان درآمد‪ .‬این نارضایتی از دین رسمی در‬
‫بقیه عمر همچنان با او بود (در بزرگسالی هرگز در کلیسا حضور نیافت)‪ .‬با وجود این‪ ،‬کانت بخش عمده این‬
‫دیدگاه پارسایانه‪ ،‬همراه با اعتقادش به ساده زیستی و تعهد شدید اخالقی را حفظ کرد‪ .‬کانت در واقع بیرون از‬
‫ذهن اش زندگی نداشت‪ .‬هیچ اتفاق واقعا جالبی برایش نیفتاد‪ .‬از معدود فالسفه ای بود که از دوران باستان تا‬
‫کنون در دانشگاه تدریس می کرد‪ .‬استاد فلسفه بود‪.‬‬

‫در ‪ 1737‬مادر کانت در گذشت‪ .‬کانت در این زمان ‪ 13‬سالش بود و می گویند که نخستین نشانه های بلوغ را در‬
‫همین دوره تجربه کرد‪ .‬روانشناسان می گوبند از دست دادن مادر محبوبش در دوره بلوغ جنسی سبب شد که‬
‫احساس گناه کند و به سرکوب احساسات جنسی خود روی آورد‪.‬‬

‫در تاریخ فلسفه دو گونه فیلسوف داریم‪ .‬یکی کسی که برای پرسش های فلسفی خود شخصاً دنبال پاسخ می‬
‫رود‪ .‬دیگری کارشناس تاریخ فلسفه است اما فلسفه ای ضرورتاً از خود ندارد‪ .‬کانت هر دو بود‪ .‬هم با عقل گرایی‬
‫دکارت و اسپینوزا آشنا بودو هم با تجربه گرایی الک‪ ،‬هیوم‪ ،‬بارکلی‪.‬‬
‫نزاع عقل گرایان و تجربه گرایان‪:‬‬

‫عقل گرایان می گفتند پایه معرفت انسان همه در ذهن است‪ .‬و تجربه گرایان می گفتند شناخت جهان همه زاییده‬
‫حواس ماست‪ .‬به نظر کانت هر دو دیدگاه تا اندازه ای درست و تا اندازه ای نادرست بود‪ .‬مسئله ای که ذهن‬
‫تمامی آنها را به خود مشغول داشته بود این بود که درباره جهان چه می توان دانست؟ این طرح کار فلسفی از‬
‫زمان دکارت به این طرف هوش و حواس همه فیلسوفان را ربوده بود‪ .‬اینان دو امکان عمده پیشنهاد کرده بودند‪:‬‬

‫جهان یا دقیقاً همان است که ما با حواس خود درک می کنیم‪ ،‬یا آن است که به عقل ما می رسد‪( .‬آیا ما عقل در‬
‫خمره هستیم یا لوح سفید؟)‬

‫کانت گفت در ادراک ما از جهان هم «حس» دخالت دارد هم «عقل»‪ .‬اما به نظر او عقلیان در میزان کاربرد عقل و‬
‫تجربیان در تاکید بر تجربه حسی‪ ،‬غلو ورزیده اند‪.‬‬

‫در آغاز بحث‪ ،‬کانت جانب هیوم و تجربه گرایان را می گیرد که می گویند شناخت ما از جهان همه از محسوسات‬
‫ما حاصل می شود‪ .‬ولی در اینجا کانت دست به سوی عقل گرایان می برد‪ -‬در عقل ما نیز عوامل تعیین کننده ای‬
‫هست که نحوه ادراک ما از جهان پیرامون را باعث می شود‪ .‬به سخن دیگر‪ ،‬برخی از احوال ذهنی انسان بر درک‬
‫ما از جهان تاثیر می گذارد‪.‬‬

‫به عنوان مثال فرض کنید یک عینک با شیشه های قرمز به چشم هایتان می زنید‪ .‬چه اتفاقی می افتد؟ همانی که‬
‫پیشتر میدیدید را اکنون به رنگ قرمز می بینید‪ .‬این به دلیل آن است که عینک‪ ،‬ادراک حسی ما را از هستی محدود‬
‫می کند‪ .‬هرچه میبینیم بخشی از جهان پیرامون است‪ ،‬اما نحوه دیدنمان بستگی دارد به عینکی که به چشم می‬
‫زنیم‪ .‬پس نمی توانیم بگوییم جهان قرمز است اگرچه دریافت حسی ما این چنین است‪.‬‬

‫منظور کانت وقتی گفت برخی از احوال ذهنی انسان بر درک ما از جهان اثر می گذارد دقیقاً همین بود‪ .‬آنچه ما‬
‫می بینیم در درجه اول ادراک حسی پدیده هایی است در زمان و مکان‪ .‬کانت زمان و مکان را دو صورت شهود‬
‫ما می خواند‪ .‬و تاکید ورزید که این دو صورت در ذهن ما بر هر تجربه ای پیشی می جویند‪ .‬به عبارت دیگر‪،‬‬
‫پیش از اینکه چیزی را تجربه کنیم‪ ،‬می دانیم که آن را به صورت پدیده ای در زمان و مکان ادراک حسی خواهیم‬
‫دید‪ .‬زیرا «عینک» عقل را نمی توانیم از چشم خود برداریم‪.‬‬
‫یعنی فکر می کرد درک حسی چیزها در زمان و مکان ذاتی انسان است (چشمتان را ببندید و به بی مکانی فکر‬
‫کنید‪ ،‬چه در ذهن شماست؟ یک فضای خالی یعنی این تصور باز هم مکانمند است)‪ .‬آنچه ما میبینیم چه بسا‬
‫بستگی دارد به اینکه ما در هندوستان بزرگ شده ایم یا در گروئلند‪ ،‬ولی به هرحال هرچه باشیم جهان را به‬
‫صورت یک رشته فرآیند در زمان و مکان تجربه می کنیم‪ .‬و این چیزی است که از پیش می توان گفت‪.‬‬

‫آیا زمان مکان درفراسوی ما نیستند؟ [چنانکه نیوتون می گفت]‪ .‬خیر‪ ،‬به عقیده کانت زمان و مکان بسته به حالت‬
‫انسان است‪ .‬زمان و مکان بیش و پیش از هرچیز حاالت ادراک حسی ماست و نه صفات جهان فیزیکی‪.‬‬

‫ذهن انسان موم نرم نیست که محسوسات خارج را صرفاً دریافت دارد‪ .‬خود ذهن هم بر چگونگی درک ما از‬
‫جهان اثر می گذارد‪ .‬ذهن را می توان به لیوانی آب تشبیه کرد‪ .‬همانگونه که آب خواه ناخواه به شکل لیوان در‬
‫می آید‪ ،‬ادراکات حسی ما نیز با صورت های شهود تطبیق می یابند‪.‬‬

‫کانت می گفت تنها ذهن نیست که خود را با چیزها تطبیق می دهد‪ .‬چیزها نیز با ذهن انطباق پیدا می کنند‪ .‬کانت‬
‫این را انقالب کپرنیکی در مسئله معرفت انسان خواند‪ .‬منظورش این بود همانطورکه کوپرنیک با دعوی خود که‬
‫زمین به گرد خورشید میچرخد و نه برعکس انقالبی به وجود آورد‪ ،‬پندار کانت نیز به همان اندازه تازه بود و با‬
‫طرز فکرهای قبلی تفاوت داشت‪.‬‬

‫به عقیده کانت‪ ،‬حتی قانون علیت‪ -‬که هیوم معتقد بود انسان نمی تواند تجربه کند‪-‬منوط به ذهن است‪ .‬هیوم ادعا‬
‫کرد نیروی عادت ما را وا می دارد تا در پس هر فرآیند طبیعی رابطه علت و معلولی بجوییم‪ .‬به گفته هیوم‪ ،‬ما به‬
‫حس نمی توانیم دریابیم که علت حرکت گوی سفید بلیارد گوی سیاه است‪ .‬بنابراین‪ ،‬نمی توان ثابت کرد گوی‬
‫سیاه بلیارد همیشه گوی سفید را به حرکت در خواهد آورد‪.‬‬

‫ولی این چیزی که هیوم می گوید قابل اثبات نیست‪ ،‬کانت یکی از ویژگی های عقل انسان می داند‪ .‬قانون علیت‬
‫بدان سبب ابدی و مطلق است که عقل انسان در هرچه روی می دهد رابطه علت و معلولی می بیند‪ .‬بنابرفلسفه‬
‫کانت این قانون ذاتی ماست‪ .‬کانت با هیوم موافقت دارد که ما نمی توانیم با قطعیت بدانیم جهان «در نفس خود»‬
‫)‪ (in-itself‬چگونه است‪ .‬ما فقط می توانیم بدانیم جهان برای من یا برای هرکس چگونه است )‪. (for-itself‬‬
‫بزرگ ترین خدمت کانت به فلسفه خط فاصلی است که بین شی به صورتی که به ما می نماید)‪(for-itself‬‬
‫و شی فی نفسه )‪(in-itself‬ترسیم می کند‪.‬‬
‫کانت میان «شی در نفس خود» و «شی در نظر من» تمایز مهمی قائل شد‪ .‬در مورد اشیا فی نفسه ما هیچگاه نمی‬
‫توانیم شناخت قطعی داشته باشیم‪ .‬ما فقط «نمود» آنها را بر خودمان می دانیم‪ .‬از سوی دیگر‪ ،‬می توانیم‪ ،‬پیش از‬
‫هرگونه تجربه عملی‪ ،‬چیزی درباره نحوه ادراک ذهن انسان از اشیا بگوییم‪.‬‬

‫همه ما صبح پیش از اینکه بیرون برویم نمی توانیم بدانیم آن روز چه میبینیم یا چه تجربه می کنیم‪ .‬ولی می توانی‬
‫بدانی که آنچه میبینی و آنچه تجربه می کنی رویدادی در زمان و مکان و در ادراک حسی ما خواهد بود‪ .‬همچنین‬
‫می توانیم مطمئن باشیم که قانون علت و معلول در کار خواهد بود‪ ،‬چون این قانون بخشی از ضمیر و آگاهی‬
‫ماست‪.‬‬

‫میشد که دستگاه حسی من غیر از این باشد‪ .‬و میشد که احساس دیگری از زمان و احساس دیگری از مکان داشته‬
‫باشیم‪ .‬حتی میشد جوری به وجود می آمدیم که مرتب دنبال علت هر رویداد نمی گشتیم‪ .‬فرض کنیم گربه ای‬
‫در اتاق نشیمن روی زمین دراز کشیده باشد‪ .‬و توپی قل بخورد و داخل اتاق بیاید‪ .‬گربه می دود دنبال توپ‪ .‬اما‬
‫اگر ما در آن اتاق نشسته باشیم و ناگهان توپی به داخل قل بخورد‪ ،‬برمیگردیم ببینیم توپ از کجا آمده‪ .‬زیرا آدمیزاد‬
‫ناگزیر در پی علت هر رویداد می گردد‪ .‬قانون علیت جزء وجود اوست‪.‬‬

‫هیوم نشان داد که قوانین طبیعت را ما نه می توانیم به حس درک کنیم و نه به اثبات برسانیم‪ .‬این حرف کانت را‬
‫نگران ساخت‪ .‬کانت می گفت اعتبار مطلق اینها را می توان ثابت کرد‪ ،‬چون سخن در حقیقت از قوانین معرفت‬
‫انسانی است‪.‬‬

‫به نظر کانت دو عنصر است که به شناخت انسان از جهان کمک می کند‪ .‬یکی احوال خارجی که تا آنها را از راه‬
‫حواس درک نکنیم نمی توانیم بدانیم‪ .‬این را ماده شناخت می نامیم‪ .‬دیگری احوال درونی خود انسان است‪ -‬مانند‬
‫ادراک حسی رویدادها به منزله فرآیندهای تابع قانون خلل ناپذیر علیت بدانگونه که در زمان و مکان روی می‬
‫دهد‪ .‬این را صورت شناخت می خوانیم‪ .‬به عقیده کانت چیزهایی که ما می توانیم بدانیم حد و حصر دارد‪ .‬شاید‬
‫بتوان گفت «عینک» ذهن است که این حدود را تعیین می کند‪.‬‬

‫«شک آوری هیوم به این که عقل و حواس چه می توانند به ما بگویند‪ ،‬کانت را وا داشت به بسیاری از مسائل‬
‫مهم حیات‪ ،‬از نو بیندیشد‪ .‬از همه مهمتر در زمینه اخالق‪.‬‬
‫هیوم گفته بود ما هیچ وقت نمی توانیم ثابت کنیم چه حق و چه ناحق است؟ از جمله است نمی تواند جمله باید‬
‫استخراج کرد‪ .‬در نظر هیوم نه عقل و نه تجربه‪ ،‬بلکه احساسات ماست که حق و ناحق را از هم تمیز می دهد‪.‬‬
‫این برای کانت اساسی استوار نبود‪.‬‬

‫کانت همواره اندیشیده بود که تمیز حق از ناحق کار عقل است‪ ،‬نه احساس‪ .‬در اینجا هم رای عقل گرایان بود‬
‫که می گفتند توان تشخیص حق از ناحق ذاتی خود انسان است‪ .‬همه می دانیم چه چیزی درست و چه چیزی‬
‫نادرست است‪ ،‬نه چونکه این را آموخته ایم بلکه چون این توانایی در ذهن ما وجود دارد‪ .‬به گفته کانت همه ما‬
‫عقل عملی داریم‪ ،‬یعنی شعوری که ما را قادر می سازد در هر مورد بین حق و ناحق تمییز قائل شویم‪ ».‬توانایی‬
‫تمیز حق از ناحق همانند صفت های دیگرعقل ذاتی است‪ .‬همانگونه که ما همه‪ ،‬مثالً موجود هوشمندیم و هر‬
‫چیز را واجد رابطه علی می پنداریم‪ ،‬به همین منوال همه ما تابع موازین کلی اخالق می باشیم‪ .‬این موازین اعتبار‬
‫مطلق قوانین فیزیکی را دارند‪ .‬همانطور که هر چیز علتی دارد و هفت به عالوه پنج دوازده می شود‪ ،‬و اینها برای‬
‫شعور انسان اساسی است‪ ،‬موازین فوق هم برای اخالقیات ما بنیادی به شمار می رود‪.‬‬

‫موازین اخالقی صوری اند‪ ،‬چون مقدم بر تجربه اند‪ .‬یعنی وابسته به هیچ مورد خاصی از گزینش اخالقی نیستند‪.‬‬
‫برای همه مردم و همه جوامع و همه زمان ها کاربرد دارند‪ .‬نمی گویند اگر در این یا آن موقعیت گیر کردی فالن‬
‫یا بهمان کن‪ .‬می گویند در همه موقعیت ها چگونه رفتار کن‪.‬‬

‫کانت موازین اخالقی را به عنوان امر مطلق مطرح می کند‪ .‬مقصودش این است که موازین اخالقی «مطلق» اند‪،‬‬
‫یعنی در همه موارد کاربرد دارند‪ .‬و نیز «امر» اند‪ ،‬یعنی با اقتدار مطلق فرمان می دهند‪.‬‬

‫کانت این امر مطلق را به چندین شیوه مطرح می کند‪ .‬ابتدا می گوید‪« :‬چنان عمل کن که دستورالعمل تو به‬
‫صورت قانون کلی در آید»‪.‬‬

‫بنابراین من هرکار می کنم‪ ،‬باید مطمئن باشم که میخواهم هر کس دیگر در آن موقعیت همان کار را بکند‪ .‬تنها‬
‫در این حالت است که ما مطابق موازین اخالقی درون خود عمل کرده ایم‪ .‬کانت «امر مطلق» را به شیوه زیر بیان‬
‫کرد‪ :‬چنان عمل کن که پیوسته چه در نهاد شخص خود چه در نهاد دیگران‪ ،‬و نه تنها به عنوان وسیله بلکه همواره‬
‫و در آن واحد به عنوان هدف‪ ،‬با بشریت آنچنان سلوک می کنی‪.‬‬
‫پس نباید از دیگران به سود خود بهره برداری کرد‪ .‬چون هرکس در نفس خویش غایتی است‪ .‬و این نه فقط‬
‫دیگران بلکه شخص خودت را هم شامل می شود‪ .‬از شخص خود هم نباید صرفاً به عنوان وسیله انجام کاری‬
‫سواستفاده کنید‪ .‬کانت موازین اخالقی را به اندازه قانون علیت کلی و مطلق می دانست‪ .‬قانون علیت را هم نمی‬
‫توان با عقل به اثبات رساند‪ ،‬با اینحال مطلق و تغییرناپذیر است‪.‬‬

‫مقصود کانت از موازین اخالقی در واقع وجدان انسان است‪ .‬ما نمی توانیم ثابت کنیم وجدان ما چه می گوید‪،‬‬
‫ولی می دانیم چه میگوید‪ .‬دلیل یاری و مهربانی ما به دیگران گاهی ممکن است فقط این باشد که می دانم برایم‬
‫نفعی دارد‪ ،‬یا می تواند جلب محبوبیت کند‪ .‬منتها اگر به دیگران کمک کنم فقط برای اینکه محبوب باشم‪ ،‬این‬
‫کار را به احترام موازین اخالقی نکرده ام‪ .‬عملت ممکن است بر طبق موازین اخالقی باشد‪ -‬و این به نوبه خود‬
‫پسندیده است‪ -‬ولی عمل اخالقی آن است که بر نفس خویش غلبه کنیم‪ .‬تنها وقتی که کاری را صرفاً به خاطر‬
‫وظیفه اخالقی انجام می دهیم عمل اخالقی کرده ایم‪ .‬اصول اخالقی کانت را به همین دلیل گاه اخالقیات وظیفه‬
‫شناسی می خوانند‪.‬‬

‫مثال ممکن است ما خومان را موظف بدانیم برای صلیب سرخ یا صندوق اعانه کلیسا پول جمع آوری کنیم‪ .‬اما‬
‫مهم آن است که این کار را برای آن بکنیم که می دانیم درست است‪ .‬ولی پولی که جمع کرده ایم در خیابان مفقود‬
‫شود یا آنقدر نباشد که همه شکم های گرسنه را سیر کند‪ ،‬باز ما وظیفه اخالقی مان را انجام داده ایم‪ .‬از روی نیت‬
‫خیر عمل کرده ایم و به عقیده کانت‪ ،‬نیت خیر است که صحت و سقم عمل اخالقی را معین می کند‪ ،‬نه نتایج‬
‫عمل‪ .‬به همین سبب اصل اخالقی کانت‪ ،‬اخالق نیک نیتی نیز خوانده می شود‪.‬‬

‫اما چرا برای کانت این همه اهمیت دارد که دقیقاً بداند کی رفتار انسان از روی موازین اخالقی است؟ مهمترین‬
‫چیز مگر یاری رساندن واقعی به مردم نیست؟ مسلماً هست و کانت بی شک با آن مخالفتی ندارد‪ .‬ولی عمل ما‬
‫موقعی واقعاً از سر آزادی و اختیار است که در ته دل بدانیم آن کار را به حرمت موازین اخالقی می کنیم‪.‬‬

‫و فقط عملی از سر اختیار است که تابع قانون و میزانی باشد! کانت معتقد بود انسان اراده آزاد دارد‪ .‬این نکته‬
‫مهمی است چون کانت در ضمن می گفت که همه چیز تابع قانون علیت است‪ .‬پس ما چگونه می توانیم آزادی‬
‫اراده داشته باشیم؟ کانت در این زمینه مثل دکارت که می گفت انسان موجود دوگانه است‪ ،‬بشر را دارای دو‬
‫بخش نفس و جسم می داند‪ .‬می گوید ما به عنوان موجودات مادی‪ ،‬تابع بی چون و چرای قانون خلل ناپذیر‬
‫علیت هستیم‪ .‬ما ادراکات حسی خود را تصمیم نمی گیریم‪ ،‬درک حسی به ضرورت به ما راه می یابد و چه‬
‫بخواهیم و چه نخواهیم بر ما تاثیر می گذارد‪ .‬ولی ما موجود مادی نیستیم‪ ،‬مخلوق عقل نیز هستیم‪ .‬به عنوان‬
‫موجود مادی یکسره به جهان طبیعت تعلق داریم‪ .‬بنابراین پیرو روابط علی هستیم‪ .‬یعنی از خود اختیاری نداریم‪.‬‬
‫ولی به عنوان موجود عقلی نقشی مستقل از تاثرات حسی خویش در اشیای فی نفسه داریم‪ .‬الزمه تبعیت از عقل‬
‫عملی که توانایی گزینش اخالقی می دهد‪ ،‬اراده آزاد است‪ .‬پس هماهنگی با موازین اخالقی هماهنگی با قاعده و‬
‫میزانی است که خود وضع کرده ایم‪.‬‬

‫انسان می تواند برده انواع و اقسام چیزها گردد‪ .‬انسان حتی می تواند برده خودخواهی خود باشد‪ .‬استقالل و‬
‫آزادی دو نعمتی است که می تواند ما را از هوا و هوس و از بدیهایمان برهاند‪.‬‬

‫و سرانجام شاید بتوان گفت کانت موفق شد‪ ،‬در کشمکش عقل و تجربه‪ ،‬راهی به بیرون از بن بست فلسفه بیابد‪.‬‬
‫بدین قرار دوره ای از فلسفه با کانت به پایان می رسد‪ .‬وی در ‪ ،1804‬یعنی در اوج عصر فرهنگی رمانتی سیسم‬
‫در گذشت‪ .‬یکی از معروف ترین گفته های او بر سنگ مزارش در کونگسبرگ حک شده است‪ :‬دو چیز ذهن‬
‫مرا به بهت و حیرت می اندازد و هرچه بیشتر و ژرف تر می اندیشم بر شگفتی ام می افزاید‪ :‬یکی آسمان پر‬
‫ستاره ای که باالی سر ماست و دیگری موازین اخالقی که در دل ماست‪.‬‬

‫کانت تاسیس یک جامعه ملل را نیز تبلیغ می کرد‪ .‬در رساله خود با عنوان صلح پایدار در ‪ 1795‬نوشت که همه‬
‫کشورها باشد در یک جامعه ملل متحد شوند تا همزیستی میان ملت ها تامین گردد‪ .‬حدود ‪ 125‬سال بعد از‬
‫انتشار رساله او جامعه ملل‪ ،‬پس از جنگ جهانی اول بنا نهاده شد‪ .‬بعد از جنگ جهانی دوم سازمان ملل متفق‬
‫جای آن را گرفت‪ .‬بنابراین می توان گفت که کانت پدر اندیشه سازمان ملل بود‪ .‬حرف کانت این بود که عقل‬
‫عملی انسان حکم می کند که ملت ها از حالت توحش طبیعی خود که جنگ می آفریند در آیند‪ ،‬و برای‬
‫حفظ صلح پیمان ببندند‪ .‬هرچند راه به وجود آمدن جامعه ملل دشوار است‪ ،‬وظیفه ماست که برای نگه داری‬
‫صلح پایدار جهانی کار کنیم‪ .‬تاسیس یک چنین جامعه ای برای کانت هدف دوردست بود‪ .‬شاید بتوان هدف‬
‫نهایی فلسفه را نیز همین دانست‪.‬‬

You might also like