Professional Documents
Culture Documents
او بچه چهارم خانواده بود که در نهایت پنج خواهر و یک برادر را در بر می گرفت .پدر اسکاتلندی کانت سازنده
تسمه های چرمی بود و به شوخی می گفت نه در خانه و نه در کارش «هیچ وقت نمی تواند دخل و خرجش
را یکی کند».
انم کانت یک زن آلمانی کامالً بی سواد بود که می گویند از «ذکاوت طبیعی» بسیار برخوردار بوده است و همین
امر بر پسرش تاثیر خاصی گذاشت .مادرش او را با خود در صحرا به گردش می برد و نام گل و گیاهان را به او
می آموخت .شب ها ستاره ها را به او نشان می داد و اسم و منظومه شان را به او می گفت .زنی پارسا بود و
رفتار مهرآمیز اما زاهدانه اش نیز به شکل گیری منش اخالقی پسرش کمک کرد .این تاکید دوگانه بر واقعیات
و تعهد اخالقی در سراسر عمر با کانت بود و نقش اساسی در فلسفه او بازی کرد .مشهور ترین سخنی که پنجاه
سال بعد بر زبان آورد مستقیماً به همین روزهای همراه با مادر اشاره دارد :آسمان پر ستاره ای که باالی سر ماست
و موازین اخالقی که در دل ماست :دو چیز که همواره بر حیرتم می افزاید .کانت در فضای سخت دین دارانه ای
بزرگ شد و از هشت تا شانزده سالگی به مدرسه پارسایان محل رفت .در آنجا هوش و درایت استثنایی و اشتیاق
شدیدش به آموختن به سرعت از در ناسازگاری با تعالیم دینی بی پایان درآمد .این نارضایتی از دین رسمی در
بقیه عمر همچنان با او بود (در بزرگسالی هرگز در کلیسا حضور نیافت) .با وجود این ،کانت بخش عمده این
دیدگاه پارسایانه ،همراه با اعتقادش به ساده زیستی و تعهد شدید اخالقی را حفظ کرد .کانت در واقع بیرون از
ذهن اش زندگی نداشت .هیچ اتفاق واقعا جالبی برایش نیفتاد .از معدود فالسفه ای بود که از دوران باستان تا
کنون در دانشگاه تدریس می کرد .استاد فلسفه بود.
در 1737مادر کانت در گذشت .کانت در این زمان 13سالش بود و می گویند که نخستین نشانه های بلوغ را در
همین دوره تجربه کرد .روانشناسان می گوبند از دست دادن مادر محبوبش در دوره بلوغ جنسی سبب شد که
احساس گناه کند و به سرکوب احساسات جنسی خود روی آورد.
در تاریخ فلسفه دو گونه فیلسوف داریم .یکی کسی که برای پرسش های فلسفی خود شخصاً دنبال پاسخ می
رود .دیگری کارشناس تاریخ فلسفه است اما فلسفه ای ضرورتاً از خود ندارد .کانت هر دو بود .هم با عقل گرایی
دکارت و اسپینوزا آشنا بودو هم با تجربه گرایی الک ،هیوم ،بارکلی.
نزاع عقل گرایان و تجربه گرایان:
عقل گرایان می گفتند پایه معرفت انسان همه در ذهن است .و تجربه گرایان می گفتند شناخت جهان همه زاییده
حواس ماست .به نظر کانت هر دو دیدگاه تا اندازه ای درست و تا اندازه ای نادرست بود .مسئله ای که ذهن
تمامی آنها را به خود مشغول داشته بود این بود که درباره جهان چه می توان دانست؟ این طرح کار فلسفی از
زمان دکارت به این طرف هوش و حواس همه فیلسوفان را ربوده بود .اینان دو امکان عمده پیشنهاد کرده بودند:
جهان یا دقیقاً همان است که ما با حواس خود درک می کنیم ،یا آن است که به عقل ما می رسد( .آیا ما عقل در
خمره هستیم یا لوح سفید؟)
کانت گفت در ادراک ما از جهان هم «حس» دخالت دارد هم «عقل» .اما به نظر او عقلیان در میزان کاربرد عقل و
تجربیان در تاکید بر تجربه حسی ،غلو ورزیده اند.
در آغاز بحث ،کانت جانب هیوم و تجربه گرایان را می گیرد که می گویند شناخت ما از جهان همه از محسوسات
ما حاصل می شود .ولی در اینجا کانت دست به سوی عقل گرایان می برد -در عقل ما نیز عوامل تعیین کننده ای
هست که نحوه ادراک ما از جهان پیرامون را باعث می شود .به سخن دیگر ،برخی از احوال ذهنی انسان بر درک
ما از جهان تاثیر می گذارد.
به عنوان مثال فرض کنید یک عینک با شیشه های قرمز به چشم هایتان می زنید .چه اتفاقی می افتد؟ همانی که
پیشتر میدیدید را اکنون به رنگ قرمز می بینید .این به دلیل آن است که عینک ،ادراک حسی ما را از هستی محدود
می کند .هرچه میبینیم بخشی از جهان پیرامون است ،اما نحوه دیدنمان بستگی دارد به عینکی که به چشم می
زنیم .پس نمی توانیم بگوییم جهان قرمز است اگرچه دریافت حسی ما این چنین است.
منظور کانت وقتی گفت برخی از احوال ذهنی انسان بر درک ما از جهان اثر می گذارد دقیقاً همین بود .آنچه ما
می بینیم در درجه اول ادراک حسی پدیده هایی است در زمان و مکان .کانت زمان و مکان را دو صورت شهود
ما می خواند .و تاکید ورزید که این دو صورت در ذهن ما بر هر تجربه ای پیشی می جویند .به عبارت دیگر،
پیش از اینکه چیزی را تجربه کنیم ،می دانیم که آن را به صورت پدیده ای در زمان و مکان ادراک حسی خواهیم
دید .زیرا «عینک» عقل را نمی توانیم از چشم خود برداریم.
یعنی فکر می کرد درک حسی چیزها در زمان و مکان ذاتی انسان است (چشمتان را ببندید و به بی مکانی فکر
کنید ،چه در ذهن شماست؟ یک فضای خالی یعنی این تصور باز هم مکانمند است) .آنچه ما میبینیم چه بسا
بستگی دارد به اینکه ما در هندوستان بزرگ شده ایم یا در گروئلند ،ولی به هرحال هرچه باشیم جهان را به
صورت یک رشته فرآیند در زمان و مکان تجربه می کنیم .و این چیزی است که از پیش می توان گفت.
آیا زمان مکان درفراسوی ما نیستند؟ [چنانکه نیوتون می گفت] .خیر ،به عقیده کانت زمان و مکان بسته به حالت
انسان است .زمان و مکان بیش و پیش از هرچیز حاالت ادراک حسی ماست و نه صفات جهان فیزیکی.
ذهن انسان موم نرم نیست که محسوسات خارج را صرفاً دریافت دارد .خود ذهن هم بر چگونگی درک ما از
جهان اثر می گذارد .ذهن را می توان به لیوانی آب تشبیه کرد .همانگونه که آب خواه ناخواه به شکل لیوان در
می آید ،ادراکات حسی ما نیز با صورت های شهود تطبیق می یابند.
کانت می گفت تنها ذهن نیست که خود را با چیزها تطبیق می دهد .چیزها نیز با ذهن انطباق پیدا می کنند .کانت
این را انقالب کپرنیکی در مسئله معرفت انسان خواند .منظورش این بود همانطورکه کوپرنیک با دعوی خود که
زمین به گرد خورشید میچرخد و نه برعکس انقالبی به وجود آورد ،پندار کانت نیز به همان اندازه تازه بود و با
طرز فکرهای قبلی تفاوت داشت.
به عقیده کانت ،حتی قانون علیت -که هیوم معتقد بود انسان نمی تواند تجربه کند-منوط به ذهن است .هیوم ادعا
کرد نیروی عادت ما را وا می دارد تا در پس هر فرآیند طبیعی رابطه علت و معلولی بجوییم .به گفته هیوم ،ما به
حس نمی توانیم دریابیم که علت حرکت گوی سفید بلیارد گوی سیاه است .بنابراین ،نمی توان ثابت کرد گوی
سیاه بلیارد همیشه گوی سفید را به حرکت در خواهد آورد.
ولی این چیزی که هیوم می گوید قابل اثبات نیست ،کانت یکی از ویژگی های عقل انسان می داند .قانون علیت
بدان سبب ابدی و مطلق است که عقل انسان در هرچه روی می دهد رابطه علت و معلولی می بیند .بنابرفلسفه
کانت این قانون ذاتی ماست .کانت با هیوم موافقت دارد که ما نمی توانیم با قطعیت بدانیم جهان «در نفس خود»
) (in-itselfچگونه است .ما فقط می توانیم بدانیم جهان برای من یا برای هرکس چگونه است ). (for-itself
بزرگ ترین خدمت کانت به فلسفه خط فاصلی است که بین شی به صورتی که به ما می نماید)(for-itself
و شی فی نفسه )(in-itselfترسیم می کند.
کانت میان «شی در نفس خود» و «شی در نظر من» تمایز مهمی قائل شد .در مورد اشیا فی نفسه ما هیچگاه نمی
توانیم شناخت قطعی داشته باشیم .ما فقط «نمود» آنها را بر خودمان می دانیم .از سوی دیگر ،می توانیم ،پیش از
هرگونه تجربه عملی ،چیزی درباره نحوه ادراک ذهن انسان از اشیا بگوییم.
همه ما صبح پیش از اینکه بیرون برویم نمی توانیم بدانیم آن روز چه میبینیم یا چه تجربه می کنیم .ولی می توانی
بدانی که آنچه میبینی و آنچه تجربه می کنی رویدادی در زمان و مکان و در ادراک حسی ما خواهد بود .همچنین
می توانیم مطمئن باشیم که قانون علت و معلول در کار خواهد بود ،چون این قانون بخشی از ضمیر و آگاهی
ماست.
میشد که دستگاه حسی من غیر از این باشد .و میشد که احساس دیگری از زمان و احساس دیگری از مکان داشته
باشیم .حتی میشد جوری به وجود می آمدیم که مرتب دنبال علت هر رویداد نمی گشتیم .فرض کنیم گربه ای
در اتاق نشیمن روی زمین دراز کشیده باشد .و توپی قل بخورد و داخل اتاق بیاید .گربه می دود دنبال توپ .اما
اگر ما در آن اتاق نشسته باشیم و ناگهان توپی به داخل قل بخورد ،برمیگردیم ببینیم توپ از کجا آمده .زیرا آدمیزاد
ناگزیر در پی علت هر رویداد می گردد .قانون علیت جزء وجود اوست.
هیوم نشان داد که قوانین طبیعت را ما نه می توانیم به حس درک کنیم و نه به اثبات برسانیم .این حرف کانت را
نگران ساخت .کانت می گفت اعتبار مطلق اینها را می توان ثابت کرد ،چون سخن در حقیقت از قوانین معرفت
انسانی است.
به نظر کانت دو عنصر است که به شناخت انسان از جهان کمک می کند .یکی احوال خارجی که تا آنها را از راه
حواس درک نکنیم نمی توانیم بدانیم .این را ماده شناخت می نامیم .دیگری احوال درونی خود انسان است -مانند
ادراک حسی رویدادها به منزله فرآیندهای تابع قانون خلل ناپذیر علیت بدانگونه که در زمان و مکان روی می
دهد .این را صورت شناخت می خوانیم .به عقیده کانت چیزهایی که ما می توانیم بدانیم حد و حصر دارد .شاید
بتوان گفت «عینک» ذهن است که این حدود را تعیین می کند.
«شک آوری هیوم به این که عقل و حواس چه می توانند به ما بگویند ،کانت را وا داشت به بسیاری از مسائل
مهم حیات ،از نو بیندیشد .از همه مهمتر در زمینه اخالق.
هیوم گفته بود ما هیچ وقت نمی توانیم ثابت کنیم چه حق و چه ناحق است؟ از جمله است نمی تواند جمله باید
استخراج کرد .در نظر هیوم نه عقل و نه تجربه ،بلکه احساسات ماست که حق و ناحق را از هم تمیز می دهد.
این برای کانت اساسی استوار نبود.
کانت همواره اندیشیده بود که تمیز حق از ناحق کار عقل است ،نه احساس .در اینجا هم رای عقل گرایان بود
که می گفتند توان تشخیص حق از ناحق ذاتی خود انسان است .همه می دانیم چه چیزی درست و چه چیزی
نادرست است ،نه چونکه این را آموخته ایم بلکه چون این توانایی در ذهن ما وجود دارد .به گفته کانت همه ما
عقل عملی داریم ،یعنی شعوری که ما را قادر می سازد در هر مورد بین حق و ناحق تمییز قائل شویم ».توانایی
تمیز حق از ناحق همانند صفت های دیگرعقل ذاتی است .همانگونه که ما همه ،مثالً موجود هوشمندیم و هر
چیز را واجد رابطه علی می پنداریم ،به همین منوال همه ما تابع موازین کلی اخالق می باشیم .این موازین اعتبار
مطلق قوانین فیزیکی را دارند .همانطور که هر چیز علتی دارد و هفت به عالوه پنج دوازده می شود ،و اینها برای
شعور انسان اساسی است ،موازین فوق هم برای اخالقیات ما بنیادی به شمار می رود.
موازین اخالقی صوری اند ،چون مقدم بر تجربه اند .یعنی وابسته به هیچ مورد خاصی از گزینش اخالقی نیستند.
برای همه مردم و همه جوامع و همه زمان ها کاربرد دارند .نمی گویند اگر در این یا آن موقعیت گیر کردی فالن
یا بهمان کن .می گویند در همه موقعیت ها چگونه رفتار کن.
کانت موازین اخالقی را به عنوان امر مطلق مطرح می کند .مقصودش این است که موازین اخالقی «مطلق» اند،
یعنی در همه موارد کاربرد دارند .و نیز «امر» اند ،یعنی با اقتدار مطلق فرمان می دهند.
کانت این امر مطلق را به چندین شیوه مطرح می کند .ابتدا می گوید« :چنان عمل کن که دستورالعمل تو به
صورت قانون کلی در آید».
بنابراین من هرکار می کنم ،باید مطمئن باشم که میخواهم هر کس دیگر در آن موقعیت همان کار را بکند .تنها
در این حالت است که ما مطابق موازین اخالقی درون خود عمل کرده ایم .کانت «امر مطلق» را به شیوه زیر بیان
کرد :چنان عمل کن که پیوسته چه در نهاد شخص خود چه در نهاد دیگران ،و نه تنها به عنوان وسیله بلکه همواره
و در آن واحد به عنوان هدف ،با بشریت آنچنان سلوک می کنی.
پس نباید از دیگران به سود خود بهره برداری کرد .چون هرکس در نفس خویش غایتی است .و این نه فقط
دیگران بلکه شخص خودت را هم شامل می شود .از شخص خود هم نباید صرفاً به عنوان وسیله انجام کاری
سواستفاده کنید .کانت موازین اخالقی را به اندازه قانون علیت کلی و مطلق می دانست .قانون علیت را هم نمی
توان با عقل به اثبات رساند ،با اینحال مطلق و تغییرناپذیر است.
مقصود کانت از موازین اخالقی در واقع وجدان انسان است .ما نمی توانیم ثابت کنیم وجدان ما چه می گوید،
ولی می دانیم چه میگوید .دلیل یاری و مهربانی ما به دیگران گاهی ممکن است فقط این باشد که می دانم برایم
نفعی دارد ،یا می تواند جلب محبوبیت کند .منتها اگر به دیگران کمک کنم فقط برای اینکه محبوب باشم ،این
کار را به احترام موازین اخالقی نکرده ام .عملت ممکن است بر طبق موازین اخالقی باشد -و این به نوبه خود
پسندیده است -ولی عمل اخالقی آن است که بر نفس خویش غلبه کنیم .تنها وقتی که کاری را صرفاً به خاطر
وظیفه اخالقی انجام می دهیم عمل اخالقی کرده ایم .اصول اخالقی کانت را به همین دلیل گاه اخالقیات وظیفه
شناسی می خوانند.
مثال ممکن است ما خومان را موظف بدانیم برای صلیب سرخ یا صندوق اعانه کلیسا پول جمع آوری کنیم .اما
مهم آن است که این کار را برای آن بکنیم که می دانیم درست است .ولی پولی که جمع کرده ایم در خیابان مفقود
شود یا آنقدر نباشد که همه شکم های گرسنه را سیر کند ،باز ما وظیفه اخالقی مان را انجام داده ایم .از روی نیت
خیر عمل کرده ایم و به عقیده کانت ،نیت خیر است که صحت و سقم عمل اخالقی را معین می کند ،نه نتایج
عمل .به همین سبب اصل اخالقی کانت ،اخالق نیک نیتی نیز خوانده می شود.
اما چرا برای کانت این همه اهمیت دارد که دقیقاً بداند کی رفتار انسان از روی موازین اخالقی است؟ مهمترین
چیز مگر یاری رساندن واقعی به مردم نیست؟ مسلماً هست و کانت بی شک با آن مخالفتی ندارد .ولی عمل ما
موقعی واقعاً از سر آزادی و اختیار است که در ته دل بدانیم آن کار را به حرمت موازین اخالقی می کنیم.
و فقط عملی از سر اختیار است که تابع قانون و میزانی باشد! کانت معتقد بود انسان اراده آزاد دارد .این نکته
مهمی است چون کانت در ضمن می گفت که همه چیز تابع قانون علیت است .پس ما چگونه می توانیم آزادی
اراده داشته باشیم؟ کانت در این زمینه مثل دکارت که می گفت انسان موجود دوگانه است ،بشر را دارای دو
بخش نفس و جسم می داند .می گوید ما به عنوان موجودات مادی ،تابع بی چون و چرای قانون خلل ناپذیر
علیت هستیم .ما ادراکات حسی خود را تصمیم نمی گیریم ،درک حسی به ضرورت به ما راه می یابد و چه
بخواهیم و چه نخواهیم بر ما تاثیر می گذارد .ولی ما موجود مادی نیستیم ،مخلوق عقل نیز هستیم .به عنوان
موجود مادی یکسره به جهان طبیعت تعلق داریم .بنابراین پیرو روابط علی هستیم .یعنی از خود اختیاری نداریم.
ولی به عنوان موجود عقلی نقشی مستقل از تاثرات حسی خویش در اشیای فی نفسه داریم .الزمه تبعیت از عقل
عملی که توانایی گزینش اخالقی می دهد ،اراده آزاد است .پس هماهنگی با موازین اخالقی هماهنگی با قاعده و
میزانی است که خود وضع کرده ایم.
انسان می تواند برده انواع و اقسام چیزها گردد .انسان حتی می تواند برده خودخواهی خود باشد .استقالل و
آزادی دو نعمتی است که می تواند ما را از هوا و هوس و از بدیهایمان برهاند.
و سرانجام شاید بتوان گفت کانت موفق شد ،در کشمکش عقل و تجربه ،راهی به بیرون از بن بست فلسفه بیابد.
بدین قرار دوره ای از فلسفه با کانت به پایان می رسد .وی در ،1804یعنی در اوج عصر فرهنگی رمانتی سیسم
در گذشت .یکی از معروف ترین گفته های او بر سنگ مزارش در کونگسبرگ حک شده است :دو چیز ذهن
مرا به بهت و حیرت می اندازد و هرچه بیشتر و ژرف تر می اندیشم بر شگفتی ام می افزاید :یکی آسمان پر
ستاره ای که باالی سر ماست و دیگری موازین اخالقی که در دل ماست.
کانت تاسیس یک جامعه ملل را نیز تبلیغ می کرد .در رساله خود با عنوان صلح پایدار در 1795نوشت که همه
کشورها باشد در یک جامعه ملل متحد شوند تا همزیستی میان ملت ها تامین گردد .حدود 125سال بعد از
انتشار رساله او جامعه ملل ،پس از جنگ جهانی اول بنا نهاده شد .بعد از جنگ جهانی دوم سازمان ملل متفق
جای آن را گرفت .بنابراین می توان گفت که کانت پدر اندیشه سازمان ملل بود .حرف کانت این بود که عقل
عملی انسان حکم می کند که ملت ها از حالت توحش طبیعی خود که جنگ می آفریند در آیند ،و برای
حفظ صلح پیمان ببندند .هرچند راه به وجود آمدن جامعه ملل دشوار است ،وظیفه ماست که برای نگه داری
صلح پایدار جهانی کار کنیم .تاسیس یک چنین جامعه ای برای کانت هدف دوردست بود .شاید بتوان هدف
نهایی فلسفه را نیز همین دانست.