Professional Documents
Culture Documents
ً
داشتن سیستم و نداشتن سیستم برای ذهن به همان اندازه فاجعه آمیز است .پس مطمئنا باید تصمیم بگیرد که این دو را
ترکیب کند.
تناقضات? نهفته در آثار نیچه از همان ابتدا دردسرهای زیادی را برای مفسران او ایجاد کرده است .در بسیاری از موارد ،این
ناسازگاریها? را میتوان در یک توالی زمانی مرتب کرد و به عنوان مراحل رشد فلسفی نیچه در نظر گرفت .شدیدترین
ً
تغییرات? یا جهت گیری های مجدد را معموال می توان به سه تا پنج مرحله تقسیم کرد .با بررسی دقیقتر ،تناقضهای دیگر در
ً
تفکر این فیلسوف? صرفا آشکار میشود ،که ناشی از استفاده او از یک اصطالح کلی برای تعیین مشخصات? متفاوت
ارزشهای? یک حالت واحد است ،برای قضاوت در مورد یک حالت از نظر روابط متفاوت آن با حالتها .از امور 2 ،یا آن را
با توجه به جنبه های مختلف ذاتی خود توصیف کنیم .با این حال ،ناسازگاری در گفتمان بنیادی نیچه همچنان باقی است.
دانشمندان نیچه طیف وسیعی از واکنش ها را نشان داده اند .برخی معتقدند که به دلیل اظهارات? گیج کننده او ،نیچه را نمی
توان در زمره متفکران بزرگ فلسفی قرار داد ]4[.برخی دیگر او را به عنوان هنرمندی که نباید با فیلسوف اشتباه گرفت،
«شاعر فیلسوفی که نمی توان? از او انتظار سخت گیری مفهومی داشت» ،می دانستند ° .یا نویسنده ای بیش از حد تخیل که
«فرزندان اثیری» را مورد توجه قرار نداده است ( ' ] 'luftigen Kinderذهن خود را به "نقد و کنترل واقعیت" می پردازد و
بنابراین به هیچ "هماهنگی" نه با واقعیت و نه با خود دست نیافته است 7.همچنین از او به عنوان نویسنده جمالت قصاری که
تفکرش "گزیده ای تصادفی از گفته های به موقع" را ارائه می دهد ،مورد سوء استفاده قرار گرفته است8" .
سرانجام ،پژوهشگران مختلف کوشیده اند یا نشان دهند که تفکر نیچه در خطوط ماهوی خود منسجم است و یا اینکه او را
بعد از واقعیت نظام مند کنند .محققانی که به دنبال انسجام کلی در آثار نیچه هستند ،در رویکردشان به این مسئله تفاوت
دارند .افراطیترین موضع رد میکند که هر گونه تضاد مهمی را بتوان در نیچه یافت .بنابراین هانس وایهینگر بیان میکند که
ً
ایدههای نیچه« ،علیرغم شکل قصیدهای و توالی غیرسیستماتیکشان ،یک کل کامال منسجم و منطقی رضایتبخش را
تشکیل میدهند؛ آنها با ضرورت درونی از یک اصل اساسی واحد سرازیر میشوند و در یک دایره یکپارچه ترکیب
میشوند» .واهینگر وظیفه خود را جمع آوری "شاخه های پراکنده در بی نظمی ظاهری disjecta ،می داند .عضو ،در یک
ً
سیستم کامال منسجم 10».البته ،او باید اعتراف کند که عالوه بر «جریان اصلی» که توسط خودش توضیح داده ،انواع
ً
«جریان فرعی ثانویه» را می توان در نیچه یافت .در مورد ده متفکر دیگر ،او مشکالت تقریبا غیرقابل مقایسه ای که تفسیر
آلفرد بائوملر ،گرچه کمتر از ویهینگر نگران نشان دادن انسجام آثار نیچه نیست ،خود را تا حدودی محتاطانهتر بیان میکند .به
گفته او« ،شهودهای نیچه» تا زمانی یک سیستم را شکل میدهند که فرد بداند چگونه «نوشتههای ضروری را از
یادداشتهای زودگذر تشخیص دهد» " .از آنجایی که او ایده عود ابدی را در تضاد با دکترین بنیادی نیچه در مورد اراده? به
قدرت میداند ،مجبور است آن را در زمره اظهارات «گذرا» قرار دهد که نمیتوانند در «نظام» تطبیق داده شوند .او آن را به
عنوان «بیان یک تجربه بسیار شخصی» ،یعنی ماهیت مذهبی ،به حاشیه میبرد .این بینش که خطوط فکری متناقضی در آثار
ً
نیچه وجود دارد ،لزوما مستلزم چشم پوشی از «سیستم سازی» نیست .میتوان ،مانند گئورگ زیمل ،از مجموع گفتههای
نیچه «آنهایی را انتخاب کرد که یک کلیت فکری مختصر ،یکپارچه و معنادار ارائه میکنند» .زیمل اعتراف می کند که . ti
نیچه میگوید که میتوان? به اظهارات? نیچه اشاره کرد که «به طرز آشتیناپذیری در تضاد» با دیشا هستند .تفسیری که او ارائه
میکند 14 .با این حال ،علیرغم برآورد محتاطانهتر او از تفسیر تکاملیاش در مقایسه با وایهینگر و بائوملر ،زیمل نیز در
پرانتزها ،مشکل تناقض را منعکس میکند .ارنست امکان دیگر این است که سعی کنیم «کل» نیچه را با تمام تضادهایش در
نظر بگیریم و در عین حال بر وحدت ذاتی و اصیل کارش تأکید کنیم .این امر از بیهودگی با مطرح کردن درونیترین هستهای
انجام شده است که توسط خود نیچه بیان نشده است ،حداقل نه به معنای پایهگذاری? تضادها? .به عنوان مثال ،گئورگ لوکاچ
می نویسد که «نظام» « اسطوره های متضاد متقابل و درخشان» نیچه در این است که همه آنها «اسطوره های بیگو » هستند .
اما بورژوازی امپریالیستی برای بسیج علیه دشمن اصلی خود ،یعنی سوسیالیسم )15( .کارل میتی یاسپرس می گوید که «
ً ً
تضاد و چرخش در جنبش اندیشه نیچه» «در آخرین تحلیل ?،صرفا ابزاری برای درمان نابجاست .اگر مستقیما چیزی فراتر از
شکل ،قانون و آنچه قابل گفتن است ،یعنی پنهان ترین زمینه وجودی وجود دارد 16 .مارتین هایدگر از جست و جوی «
تفاوت ها ،تضادها ،و نادیده انگاشتن بیش از حد و شتابزده» چشم پوشی می کند .اغلب هم چنین ****** نتیجه برای
تصویر/صفحه ****** 3مقدمه 3حفره -سطحی و تصادفی در بازنمایی های نیچه ماندگار شود" تا برعکس ،قلمرو تحقیق
واقعی او را کشف کند .بنابراین ،هایدگر میکوشد آنچه را که نیچه از خود پنهان کرده است ،در اضالع نفوذ کند ،اگرچه
میتواند زیربنای ضمنی کل کار او را فراهم کند ،یعنی متافیزیکی از ده موجود دیگر .ویتز -این گونه تفاسیر مشکل تضادها
را نادیده می گیرد و به نفع پایه و اساس غیر متناقض تفکر فلسفی نیچه است که توسط خود نیچه تشریح یا حتی در نظر گرفته
نشده است .مفسران مختلف ،بسته به موضع خود ،چیزهای بسیار متفاوتی را به عنوان آن پایه شناسایی می کنند .با تعدد
چنین تعابیری ،شخص در باتالق تفاسیر متناقض نیچه فرو میرود ،بدون اینکه مطمئن باشد ،فلسفه تضادهای نیچه را در
ویژگیهای آن بررسی کرده است .لیتز -به نظر می رسد تالش برای استخراج طرز تفکر او از شخصیت خاص او عدالت
بیشتری را در مورد محتوای خاص آن رعایت می کند .خودشهادتهای فیلسوف حکایت از چنین زمینه روانشناختی دارد .او
می نویسد« :من از هر یک به تنهایی از بین می رفتم 13 .از تأثیراتم« ?،من همیشه یکی را در برابر دیگری بازی می کردم( ».
)18با نگاهی به گذشته به کارهایش ،نیچه در Ecce Homoاز «مجموعه تجربیات دوگانه» صحبت می کند،" ences - .
ً
"دسترسی به جهانهای ظاهرا مجزا" که "در ،ev - 1به عنوان هیچ" تکرار می شود در ذات او هر احترامی وجود دارد .زیرا او
هم منحط است و هم مخالف آن :کسی که خوب ظاهر شده است )19( ».حتی لو آندریاس-سالومه سعی کرد به عنوان پایه
و اساس میت ها به فلسفه نیچه «شخصیت پیچیده»? خود را درک کند .او می نویسد ،که در نتیجه «جنگ درونی انگیزه های
او» دچار «ناهماهنگی عمیق تر» شد ».او می نویسد که در مسیر توسعه خود ،فلسفه او بیش از پیش به «انعکاس هیوالیی از
خود» تبدیل شد- .تصویر»؛ نیچه «روح خود را به روح جهانی» تعمیم داد ]21[.من ارنست برترام او نیز در تالش برای
دگرگونی اسطورهای نیچه« ،روح خود را از «دوگانگی روح» آغاز میکند .که نیچه بیهوده برای یگانگی شخصیت خود تالش
کرد ،برترام به فیلسوف « آت » نسبت می دهد « -وظیفه آشتی ،اتحاد ناسازگارها» .به نظر برترام «گویا کل توسعه تصویر
نیچه به اسطورهای از شکباور مؤمن ،افسانهای از کفرگوی خداجو ،شخصیتی از پیشگویان :از آغاز کارل اما چه تناقضات? از
روانشناسی استنتاج شوند و چه توسط اسطوره? ها مبهم شده باشند ،تقلیل به شخصیت خاص نیچه که زیربنای چنین
ً
رویکردهایی است ،همیشه با حذف حالت فلسفی مسئله آغاز می شود .اگر گفتههای نیچه صرفا ناشی از خلق و خوی فردی
او باشد ،دیگر نمیتوان ادعای صدق این مجموعهای از ایدههای متضاد را بر حسب مضامین عینی مورد بحث نیچه به طور
جدی بررسی کرد .اگر با مایکل لندمن ،کسی بخواهد تضادهای? نیچه را «نه از التقاط شخصی» ،بلکه بیشتر به عنوان «بیان
سرنوشتساز یک عصر متأخر» درک کند ،اوضاع متفاوت است 25 .مشخصه این دوره متأخر آگاهی انسان از اختالفات
ً
فزاینده است ،زیرا از زمان رنسانس «زمینه های فرهنگی استقالل یافته اند» ،انسجام کیهانی را که قبال «ممکن» بود ،در هم
می شکند .اساسا شخصی آنها بیشتر بیانگر تناقضات دنیای مدرن هستند .و لندمن به درستی مشاهده میکند که نزاع درونی
نیچه «برای همه ما مشترک است» و از این رو اشتغال به اندیشه او اهمیتی بیش از باستانی دارد.
ً
نیچه اساسا خود را منتقد زمانه خود می داند .با این حال ،او می گوید" :هر کس به زمان خود حمله کند ،فقط می تواند به
خود حمله کند :پس اگر خودش نیست ،چه چیزی را می تواند ببیند ؟ " 28اما برای اینکه زمان خود در خود مورد حمله
قرار گیرد ،آن خود باید در معرض انواع مختلف قرار گرفته باشد .جنبش های معنوی زمان و در نتیجه به آگاهی کامل از زمان
گسترش یافت .بنابراین جاه طلبی نیچه ،عذاب او و همچنین شادی او عبارتند از" :کاوش در کل حوزه روح مدرن ،نشستن در
هر گوشه آن" ( .) WP 1031اگرچه "شور به استقالل" او همچنان "وابسته ترین روح" را دارد ،زیرا بسیار در معرض عصر
او با تأمل در خود ،یعنی در زمان خودش ،درمییابد که «همه ما به طور ناخودآگاه ،غیرارادی? ارزشها ?،کلمات ،فرمولها،
اخالقیاتی با منشأ مخالف ( ) CWدر بدن خود داریم .قرن" عبارت است از "تفاوت بین آرمان ها و تضاد آنها ".او با این
ً
پرسش مشغول است که آیا این تناقض باید صرفا بیان ضعف" ،بیماری" یا زوال باشد که او آن را به اشکال مختلف در پدیده
های خود می بیند .زمان ،یا اینکه آیا آن همچنین حاوی بذرهای قدرت و سالمت آینده ،یک سنتز است یا خیر .و او نتیجه می
گیرد که «می تواند پیش شرط باشد عظمتی که در تنش های خشونت آمیز تا این حد رشد کند» ( .)WP IIIآنچه نیچه در
اینجا فقط یک احتمال می نامد ،او در زمینه های مختلف به عنوان اعتقاد خود بیان می کند ،یعنی اینکه تضادها در فرهنگ و
جامعه باید تقویت و تعمیق شوند ،زیرا تنها از طریق آنها می توان به چیزی باالتر رسید.او همچنین برعکس بیان می کند که
وقتی اضداد به یکدیگر نزدیک شوند ،این باید به انحطاط آنها منجر شود (ر.ک.)WP 885 .
ارجاعات کلی به منشأ تضادها در تفکر نیچه می تواند به همان اندازه? که کنایه هایی از غلبه بر آنها در آینده وجود ندارد ،ما را
ً
از مشکل واقعی فلسفی رها کند .ناهماهنگی ها باید به دقت بررسی شوند .پژوهش نیچه تاکنون عمدتا بر تناقض بین
آموزههای اراده به قدرت یا فراانسان و نظریه عود ابدی آن متمرکز بوده است.
کارل لویت این را «تضاد اساسی» نیچه میداند که «از تعارض اساسی در رابطه بین انسان و جهان --بدون خدا و نظم
این تناقض اصلی نیچه است و در سطحی متفاوت از بسیاری? از «ناسازگاریهای» قابل حل در آثار او قرار دارد31 .
به عقیده لویت ،در اوج مدرنیته ،نیچه با ایده بازگشت ابدی خود ،نگاه دوران باستان به جهان را احیا می کند ،اما نمی تواند
این تصور را با اظهاراتش در مورد فراانسان هماهنگ کند .لویت با تحلیلی نافذ از متون نیچه ای ،اهمیت خاصی را برای
منشأ ایده عود ابدی قائل است و آن را با ایده «مدرن» فراانسان? مواجه می کند.
برعکس ،یوگن فینک بر آینده هر دو نظریه نیچه تأکید می کند .همانطور که فینک ادعا می کند ،نیچه «در مفهوم خود از
دیونیسوس» فکر می کند «این دو با هم چهره های ژانوس? دارند» .او تنها زمانی به «حافظه اسطورهای» متوسل نمیشود که
بخواهد «تصور اساسی واحد سرکش خود را از زندگی بیان کند» .بلکه او در «گرگ و میش صبح افسانه ای جدید از الوهیت
جهان» ایستاده است .روح نیچه ،تضاد بین اراده به قدرت و عود ابدی را سرکوب نمی کند .بلکه او این دو aرا در aترکیب
می کند وحدت .البته خود او «ماهیت عجیب این وحدت» را درک نکرده بود32 .
نقص ذاتی در این تالشها و دیگر تالشها برای آشتی دادن تناقضات@ [ ]Gegensätzeدر فلسفه نیچه این است که آنها به
اندازه کافی فلسفه تضادهای@ نیچه را در نظر نمیگیرند .نیچه در پی آن بود که بر تناقضات? [ گگنساتز ] به عنوان سازنده جهان
ً
حتی اساسا بیش از آنچه که اظهارات ذکر شده در باال نشان می دهد تأکید کند .برای نیچه ،کل واقعیت از همان ابتدا با
«مبارزه» اضداد تعیین می شود .او در جریان فلسفهورزیاش ،خود را ناگزیر میبیند که ضدیتها را به تفصیل با وضوح کامل
توصیف کند.
ً
مطمئنا هدف او ترکیب چیزهایی است که در یک رابطه خاص با مخالفت خود قرار دارند .اما بارها و بارها آنچه نیچه
میکوشد در یک وحدت بیان کند ،در نهایت از هم میپاشد .ناسازگاری جایگزین مخالفت صرف می شود .هر چه او
شدیدتر به دنبال غلبه بر آن باشد ،آشکارتر ظاهر می شود .فلسفه تضادهای او منجر به تضادهای? غیر قابل حل در تفکر
فلسفی او می شود.
نیچه بارها مسئله «تضاد» [ ] Gegensätzlichkeitرا موضوع بندی کرده است .کتاب حاضر به بررسی گستره این مضمون
نیچه با کنکاش در ماهیت تقابلهای «واقعی» ،اعتقادات? متافیزیکی و ادعاهای اعتبار منطقی را از بین میبرد و نظریه خود را
درباره «اراده? به قدرت» (این استفاده از جمع عمدی است) که در بازی نیروها به یکدیگر مرتبط هستند ،شکل میدهد .او در
ً
جستجوی منشأ تضادهای ارزشی که در قرن خود بیداد می کرد ،مجبور می شود ایده های تاریخی-فلسفی خود را که عمدتا
معطوف به پدیده اخالق است ،شرح دهد .تحقیق او در مورد ارادههای قدرتی که تحت مبارزه تضادها? فرو میریزند ،مشکل
تضاد اراده ها نسبت به قدرت به عنوان واقعیت نهایی ،درک او از حقیقت را دگرگون? می کند .اما دو عاملی که «حقیقت
در حالی که نیچه تالش می کند تا انسانی را متصور شود که بتواند بر تضادها? تسلط یابد ،او تصویری از انسان فرا انسان را
خلق می کند [ .] Übermenschاما این رقم به دو تصویر ناسازگار تقسیم می شود .یک نوع از انسان بیش از حد که او
تصور می کند ترکیب همه اضداد است ،بله به هر چیزی که بوده ،هست و خواهد بود ،و بنابراین باید در معرض ادعای نظریه
عود ابدی قرار گیرد ،که این Y eبدون محدودیت مستلزم آن است .نوع دیگر اوورانسان ،مرد قوی بی امان ،نیز باالترین رشد
ً
خود را در رویارویی با نظریه عود ابدی تجربه می کند .بعالوه ،این نظریه خود ذاتا متناقض است ،به طوری که نمی توان آن را
به عنوان بیان معتبر مجموعه جهانی واحد که توسط تضادها ایجاد می شود تصور کرد.
این کتاب ممکن است به نظر برخی ،در پایان ،به همان نتایجی می رسد که مطالعات نیچه قبلی بود .همانطور که خود کتاب
نشان خواهد داد اینطور نیست .برای مثال ،ادعای اغلب مکرر مبنی بر ناسازگاری? نظریه اراده به قدرت ،یا نظریه فراانسان با
ً ً
عود ابدی ،صرفا آشکار خواهد بود ،در حالی که از سوی دیگر ،تناقضات اساسی که قبال توسط مفسران نیچه ذکر نشده
فصول بعدی به دنبال تبیین کار نیچه از نظر نقطه عزیمت فلسفی خود و ردیابی آن از آنجا تا باالترین تحوالت استدالل او
خواهد بود .تنها از این طریق است که می توان پیوندهای? متقابل اندیشه های او و نیز شکست مکرر او در سطوح مختلف
ً
فکری را آشکار کرد .این سؤال باقی می ماند که آیا فیلسوف اگر مکررا تسلیم «شیفتگی دیدگاه مخالف» شود و از محروم
شدن از «محرک خصلت معمایی» وجود امتناع کند ،ناگزیر شکست می خورد (.)WP 470