Professional Documents
Culture Documents
علم مراقبه
تکنیک مراقبهی تانرتا112
تفسیر اُشو از کتاب
ویگیانا بایراوا تانرتا
The Book Of
Secrets
Sceince of Meditation
112 Techniques of Tantra
Based on
Vigyana Bhayrava Tantra
مقدمهی کتاب
وقتی میمیریم چه اتفاقی میافتد؟
این پرسشی است كه تقریباًهستهی مركزی متام جستوجوهای معنوی انسان است وغالباً ،پاسخ بهاین پرسش،
مرزهای بین یك نظریه دینی با نظریهی دیگر را تعیین میكند .چه شخص به تناسخ معتقد باشد ،چه به بهشت
و دوزخ و یا به پرداخت دیون كارمایی ،karmic debtاین پرسش كه"پس از مرگ چه روی میدهد" ،فضای
بسیاربزرگی را در محدوده مذهب اشغال میكند .
در دنیایغنی و پیچیدهی اساطورههای هند ،شیوا Shivaمنایندهی مرگ و ویرانگری است كه در تثلیثی با براهام
(Brahmaخدای خالق) و ویشنو (Vishnuخدای نگه دارنده) قرار گرفته است .
این سوتراهای پنجهزارساله در كتاب ارسارمنسوب به شیواست .
چرا؟ برای درك آن ،بهرت است قدری بیشرت بدانیم كه شیوا از كجا آمده است .
این شیوا شخصیتی پیچیده ،با جنبههای گوناگون است .داستان چنین نقل میكند كه روزی براهام و ویشنو
برای مذاكره در مورد موضوع بسیار مهمینزد شیوا آمدند و او را در حال آمیزش با همرسش یافتند .شیوا چنان
رسگرم مهرورزی بود كه حتی متوجه نشداین دو الهه وارد اتاقش شدهاند .آنان نیز ازاین واقعیت كه مجبور شدند
ساعتها آنجا بایستند تا شیوا باالخره متوجه ورودایشان بشود ،به خشم آمدند و او را نفرین كردند و اعالم كردند
كه ازاین پس او باید با مناد آلت نرینه phallic symbolنشان داده شود .و مناد شیوالینگامShivalingamكه
زینتبخش هزاران معبد شیوا دررسارس هندوستان است ،ازاینجا آمده است .
دوییتشیوا-شاكتی Shiva-Shakti duo است ،صورت مردانهی رقص ِ در جنبهای دیگر ،شیوا نیمهی مردانهی
جاودانهی نرینگی و مادینگی .و در كتاب ارسار ،او با همرسش ِدوی Deviــ كه در متام مدت ،روی زانوان او
نشسته است ــ سخن میگوید .
سكس و مرگ ،نر و ماده ،ین و یانگ yin & yangدنیای دوگانگی ها ،نه فقط در هندویسم وجود دارد ،بلكه
دربیشرت س ّنتهای رشقی موجود است .و مراقبه ـــكه متام تناقضات را به راز تبدیل میكند .و مراقبه ،كه
گرفتگیهای ذهن را آزاد میسازد تا صاحبش در نهایت سواحل تضاد را ترك گوید و وارد رودخانهی خویشاكتشافی
گردد .
ا ُشو دراین مورد میگوی د:
"مرگ همیشه در لحظهی حال روی میدهد .مرگ ،عشق ،مراقبه ـــهمهیاینها در زمان حال اتفاق میافتند .پس
اگر از مرگ برتسی ،منیتوانی عشق بورزی .اگر از عشق برتسی ،منیتوانی مراقبه كنی ،اگر از مراقبه برتسی ،زندگیت
بیفایده است .بیفایده ،نه بهاین معنی كه هدفی ندارد ،بلكه بهاین معنی كه هرگز قادر نیستی در زندگی احساس
رسور كنی .زندگیت بیهوده خواهد بود .
عشق ،مراقب ه ،مرگ :ربط دادناین سه شاید عجیب جلوه كند .عجیب نیست! این ها تجربههای مشابهی هستن د .
پس اگر بتوانی وارد یكی ازاین سه بشوی ،میتوانی وارد دوتای دیگر هم بشوی" .
نكتهای بیشرت برای فهمیدن :شیوا ،براهام و ویشنو همگی تجلّیِمقصدی واالتر از خودشان هستند :چیزی ماورایی
تصور خدایان است .دراین تثلیث ،شیوا بیشرت از همه انسانی است .براهام كار خلقت خودش كه حتی خارج از ّ
را انجام داده است و تا زمانی بسیار دور در آینده ،كامبیش در بازنشستگی به رس میبرد تا زمانی كه پس از
رستاخیزاین جهان ،دوباره به خدمات او نیاز پیدا شود .ویشنو مراقب روابط علت و معلولی امور روزم ّره است،
فقط یك خانهدا ِر شاغل ،با متام دقّتهای عاری ازعاطفهی یك حسابرس .ولی شیوا در متام زندگی هولانگیز و
پرهیجانش ،كسی است كه مشتاق وصل دوباره به منبع اصیلش است؛ كسی كه رسمست دیدار وطنغاییاش است
كه فقط شبحی از آن را به یاد دارد .
سوتراهای شیوا نقشههایی هستند كه به تشنه میگوید چگونه به چاه آب برسد .
این كتاب ارسار ،تفسیرهای عارفی معارص است از كتاب شیوا ،بهنام ویگیان بایراو تانرتا Vigyan Bhairav Tantra
كه ترجمهی تحتالفظی آن"فنونی برای رفنت به فراسوی هشیاری" است .
این واقعیت كه"تانرتا" فقط بهمعنی"فن" و"روش" است ،برای بسیاری مایه شگفتی است .در دنیای امروز ،تانرتا
تقریباًبا جنسیت مرتبط شده است .درحقیقت ،ازاین ۱۱۲تكنیك كه دراین كتاب رشح داده شده ،كمرت از شش
تكنیك آن مستقیامً با عمل جنسی مربوط است .در صفحاتی كه در پی میآیند ،ما كشف میكنیم كه منظور
تانرتا فقطاین نیست كه زندگی جنسی بهرتی را برای ما فراهم آورد ـــ بلكه منظوراین است كه از موقعیتها و
برخوردهای بیشامری كه در زندگی معمولی انسانها وجود دارد ـــ شامل سكس ـــ همچون دروازههایی برای
ورود به مراقبه استفاده شود .
هامنگونه كه ا ُشو در نخستین فصل میگوی د:
"اینها باستانی ترین و قدیمیترین فنون هستند .ولی میتوانی به آنها تازهترینهم بگویی ،زیرا هیچ چیز را
منیتوان به آن ها اضافه كرد .آنها متام امكانات را در بر گرفتهاند ،متامیراههای تصفیهی ذهن و رفنت به فراسوی
آن را .حتی یك تكنیك نیز منیتوان به یكصدو دوازده تكنیك شیوا افزود .
اینها قدیمیترین و درعین حال تازهترین و مدرنترین شیوه ها هستند .كهنه همچون كوهستان های قدیم ـــ
روش ها به نظر جاودانه میرسند ـــ و همچون شبنمهایی در پیش آفتاب ،بسیار تازه هستند .این یكصدودوازده
تكنیك مراقبه متامیعلم تح ّول ذهن را دربر میگیرند" .
به كاربرد واژهی"علمscience" توسط ا ُشو توجه كنید .او بارها و بارها ،نه تنها در كتاب ارسار ،بلكه تقریباً در متام
سخرنانی های ثبتشدهاش تأكید دارد كه مراقبه ،یك نظام باورداشتی نیست ،نظریه نیست" ،پاسخ"به پرسشی
نیست ـــ ماننداین پرسش كه "پس از مرگ چه روی میدهد" .مراقبه وضعیتی درونی است ،جایی كه درواقع ،متام
نظام های باورداشتی ،متام نظریات و پاسخهای ازپیش آمادهشده ازبین رفته اند ـــ و فقط یك هشیاری خالص و
بدون فكر برجای مانده كه تنهااین هشیاری قادر است واقعیت را ،هامنگونه كه هست ،دریابد .
ولی فنون مراقبه ،خو ِدمراقبه نیستند ـــ پساین خطا را مرتكب نشوید .تكنیك فقط یك نقشه است ،مانند یك
فرمول علمی .نكتهاین است كه نقشه را بهخاطر نقشه مطالعه نكنی ،بلكه از آن استفاده كنی ،با آن در آزمایشگاه
فضای درونت آزمایش كنی .مراقبه چیزی است كه میتواند همچون پیامداین آزمایش روی بدهد .
ولی صرب كن ــــ همهیاین ها چه ربطی به جنسیت دارد؟ شاید كسانی كه قادربودهاند مراقبه را وارد آمیزشعاشقانهی
خود كنند ،به تو بگویند كه متام راهنامهای "چگونه مراقبه كنیم" را دور بینداز و درعوض ،توجه خود را بهاینك
واینجا بده .پس از آن ،همه چیز به خودی خود درست خواهد شد .
و پس از مرگ ما چه اتفاقی میافتد؟ كسانی كه مراقبه را چشیدهاند ،شاید قادر نباشند پاسخ دقیقی بدهند ،ولی
میتوانند به تو بگویند كه آنان جاودانگی را در درونشان شناخته و تجربه كرده اند و ازاین تجربه طوری بیرون
آمده اند كهاینك میدانند مرگ فقط یك رویاست .
سكس ،مرگ و مراقبه ــــ چه كسی بهرت از همهاین سه را به هم گره میزند؟شیوا :كه ویرانگر و عاشق است،
خدایی كه بیش از همه متایالت انسانی دارد ـــ متایل برای رسیدن به فراتر از خود و برای گشودن ارسار هرآنچه كه
ناشناخته است .
و چه كسی بهرت از ا ُشو میتواند ارسار سوتراهای شیوا را به زمان معارص بیاورد ،كسی كه تأكید دارد كه متامیزندگی،
رش ،واالتر و
از جنسیت گرفته تا فراآگاهی ،از معنویت گرفته تا علم ،باردیگر از متام مفاهیم تیرهی ما از خیرو ّ
پستتر ،باید بازپس گرفته شده و به آن یگانگی درخشان ،كه حق مادرزادی ما انسانهاست ،بازگردانده شود .
ب ،ا ُشو رهنمودهای دقیقی برای چگونگی استفاده از كتاب ارسار را میدهد .دراینجا روی چند
درفصل اولاین كتا
تا ازاین رهنمودها تأكید میشود و چند نكتهی دیگر در مورد فضایی كهاین كتاب در آن خلق شده ،برای خواننده
مفید خواهد بود .
هرفصل ازاین كتاب در اصل بهعنوان گفتاری فیالبداهه برای جمع كوچكی از دوستان و مریدان ادا شده است .ا ُشو
همیشه بدون یادداشت و آمادگیهای ویژه سخن میگوید ،بجز(دراین مورد ،برای مثال ،) نسخهای از سوتراییرا
كه تفسیر میكند ،یا(درجایی دیگر) چند لطیفه یا داستان كه پیشاپیش جمع كرده تا نكتهای را كه میخواهد در
موردش سخن بگوید ،به تصویر بكشاند .
شاید در ابتدا ،این كتاب برای كسانی كه به خواندن كتاب های"چگونه " . . . .و" خودآموزی در " . . .عادت
دارند ،جاذبهای نداشته باشد .دراینجا یك سخرنانی وجود ندارد كه نكات یك ،دو و سه را ردیف كند تا بعداً آن
را تكرار كند .از پانویس ،تیرت فرعی ،جدول و منودار خربی نیست .دیدناین منت ،با چنین انتظاراتی ،استقبال از
ناكامیِزودرس است .
بهرت استاین كتاب را همچون یك داستان ،یك شعر یا ترانههای یك آواز مطالعه كنید .همراه با نگرشی شكیبا و
پذیرا ،بااین اطمینان كه همه چیز در زمان خودش آشكار خواهد شد .
ا ُشو در ابتدای كتاب ارسار ،از مخاطبین خود ُم رِصانه میخواهد تا هامنطور كه پیش میروند ،هر یك از تكنیكهای
مراقبهرا كه بحث میكند ،آزمایش كنند ــــ او پیشنهاد میكند" ،فقط سه روز با آن بازی كنید ." و روی واژهی"
بازی" تأكید میكند ـــ بدون ج ّدی شدن ،بدون"تالش فرسایشی" یا" خویشانضباطیِ مفرط" ،بلكه"بازی" .و زمانی
كه تكنیكی را میآزمایی و درمییابی كه واقعاً برایت كار میكند ،تكنیكی كه از آن لذّت میبری و بهنظر میرسد
كه چیز تازهای به زندگیت میآورد ،آنوقت میتوانی به كشف عمیقتر آن بپردازی .
در چنین موردی ،شام بهعنوان یك خواننده ،نسبت به مخاطبین اصلی ،در موقعیت بهرتی قرار دارید :میتوانید
هرمقدار زمان كه نیاز دارید روی هر فصل درنگ كنید ،و پیش از رشوع هر فصل تازه ،با تكنیكهای آن فصل بازی
كنید .البتّه اگر هم یك تكنیك معین توجه شام را به خود گرفت ودرخواست آزمایش فوری آن را كرد ،میتوانید در
هر مقطعی مستقیامًبه كتاب مراجعه كنید .
دقت كنید كه هر"فصل سوترایی" (فصل هایی كه شامره فرد دارند) به دنبالش فصلی است كه حاوی پاسخهای
ا ُشو به پرسشهای مخاطبین است .بنابراین ،اگر رشوع به آزمایش با فنون میكنید ،بهرت است كه قبل از مترین،
پرسشهای مربوط به آن تكنیك را در فصل بعدی مطالعه كنید .احتامل بسیار دارد كه دراین پاسخها ،چند
راهنامیی بیشرت ،ژرفای عمیقتری از ادراك و برخی مشكالت را حل شده بیابید .
و باالخره ،یادتان باشد كه نقشه را با مقصد عوضی نگیرید .كتاب ارسار رشتهای از پاسخها نیست ،بلكه یك
"دستهكلید" است .ا ُشو در هامن آغاز مژده میدهد كهاین "دستهكلید" كامل است ،حتی یك الگو نیز برای یك قفل
كموكرس نیست .كلید در ورودی تو نیز جایی دراین میان است .تنها كاری كه باید انجام دهی ،آزمودن كلیدهاست،
تا وقتی كه یكی را پیدا كنی كه مناسب است .آنوقت در را بازكن و خودت ببین كه در درون چیست .
كارول نایمن
Carol Neiman
" . . .من در مورد روش های بسیار زیاد سخن میگویم .خطری وجود دارد :میتوانید در مورداین فنون رشوع به
فكركردن كنید ،میتوانید دانشآلوده شوید .این كافی نیست ،فایدهای ندارد .نه تنها فایده ندارد ،خطرناك است
ــــ زیرا مراقبه ،تجربه است ،دانسنت"درباره"ی آن بیارزش است" . . .
" . . . .و تا تكنیكی را بهدرستی نفهمیدهای ،آن را انجام نده .نخست سعی كن تكنیك را مطلقاً درست بفهم ی .
وقتی آن را درك كردی ،آنوقت انجامش بده .و آن شعار پزشك سالخورده را بهكار نرب كه"وقتی منیدانی چکار كنی،
كاری بكن!" نه ،هیچكاری نكن .هیچكاری نكردن بهرت است ازاینكه هركاری بكنی .این بهاین دلیل است كه ذهن
چنان ظریف و لطیف است كه اگركاری اشتباه با آن انجام دهی ،جربان آن بسیار دشوار خواهد بود ـــ بسیار دشوار
است .انجامدادن كاری خطا بسیار آسان است ،ولی جربان آن بسیار مشكل است" .
علم مراقبه ارسا باتك
فصل اول
دنیای تانرتا
ِدوی Deviمیپرسد:
ای شیوا! حقیقت تو چیست؟
ِ
كائنات ُپر از شگفتی چیست؟ این
دانه از چه تشكیل شده؟
در مركز گردونهی گیتی كیست؟
این حیات ورایِ شكل و ُپر از شكلها چیست؟
چگونه میتوانیم كام ًال وارداین زندگی شویم ،ورای فضا و زمان ،نامها و توصیفها؟
بگذار تردیدهایم برطرف شود!
چند نكته برای مقدمه :نخستاینكه دنیای كتاب "ویگیانا بایراوا تانرتا" artnaT avariahB anaygiVدنیای تعقل
و منطق نیست و دنیای فلسفه هم نیست .دراینجا نظریه مفهوم ندارد .
این دنیایی است كه با روش و تكنیك رسوكار دارد و ابدا ً ارتباطی با مبانی نظری ندارد .واژهی تانرتا به معنی تكنیك ،
فن ،شیوه و راه است و بنابراین فلسفی نیست .و توجه داشته باش كه تانرتا با مسائل عقالیی و روشنفكرانه هم
كاری ندارد .در تانرتا"چرا" مفهوم ندارد و بیشرت متوجه "چگونه" است .
تانرتا با"حقیقت چیست؟" ارتباط ندارد ،بلكه هدف آن"چگونه بهحقیقت رسیدن" است .تانرتا به معنی فن
و تكنیك است ،پس مبحثی علمیاست .علم با"چرا" رسگرم منیشود ،بلكه"چگونگی"را توصیف میكند .
این تفاوت اساسی بین علم و فلسفه است .
فلسفه میپرسد" :چرا حیات وجود دارد؟"این پرسشی علمی نیست .علم میپرسد" :حیات چگونه وجود دارد؟"
و بهمحضاینكه میپرسی"چگونه" ،تكنیك اهمیت مییابد .دراینجا نظریه بیمعنی شده و تجربه درمركز توجه
قرار میگیرد .
10
رتنات یایند لوا لصف
تانرتا علم است و فلسفه نیست .درك فلسفه آسان است ،زیرافقط قوهیادراك الزم است .اگر زبان و موضوع
را درك كنی ،فلسفه را نیز خواهی فهمید و نیازی به تح ّول و دگرگونی شخصی نداری .تو هامنطور كه هماكنون
هستی فلسفه را درك میكنی ،ولیاین امر برای تانرتا صدق منیكند .
برای ادراك تانرتا به یك تغییر و یا دگردیسی و یا جهش نیاز داری و اگر خودت را تغییر ندهی تانرتا درك نخواهد
شد .زیرااین موضوعی روشنفكرانه نیست و یك تجربه است .اگر پذیرا و آماده نباشی و دربرابر تجربه تحت تأثیر
قرار نگیری ،تانرتا به سویت نخواهد آمد .
فلسفه با ذهن مرتبط است و فقط مغز تو كافی است و نیازی به متامیت وجود تو ندارد .ولی تانرتا تو را با متامیت
وجودت الزم دارد.این درخواستی عمیق تر است .در تانرتا متام وجود تو باید درگیر باشد .تانرتا یك موضوع یكپارچه
و متام است با روشی متفاوت و با دیدگاهی متفاوت .برای ادراك تانرتا به ذهنی متفاوت نیاز داری .
بهاین دلیل ِدوی Deviپرسشهای بظاهر فلسفی مطرح میكند .این كتاب با پرسشهای ِدوی آغاز میشود .متام این
پرسشها را میتوان بطور فلسفی هم مطرح كرد .درواقع ،هر پرسشی را میتوان به دو شكل مطرح کرد :فلسفی
و یا كُلّی؛ روشنفكرانه یا وجودین .
برای مثال اگر شخصی بپرسد" عشق چیست؟" تو میتوانی به شیوهیروشنفكرانه با آن روبهرو شوی ،میتوانیآن را
مورد بحث قرار دهی و میتوانی نظریهپردازی كنی و نظرگاهی ویژهای بوجود آوری و درعینحال میتوانی عشق
را هرگز نشناسی .
ت! زیرا میتوانی بی درنگبرای آفرینش یك نظریه ،به تجربه نیازی نیست .درحقیقت هرچه كمرت بدانی بهرت اس
سیستمیرا توصیف كنی .فقط یك انسان كور میتواند به آسانی"نور"را توصیف كند .وقتیكه منیدانی ،بیپروا
هستی .جهالت همیشه بیپروا است ؛ درحالیكه معرفت با تأمل همراه است .هرچه بیشرت بدانی ،بیشرت احساس
میكنی كه زیر پایت سست است .هرچه بیشرت بدانی احساس نادانی بیشرتی میكنی .آنان كه واقعاًفهیم هستند،
جاهل میشوند و همچون كودكان ساده و ابله .هرچه كمرت بدانی بهرت است .برای فلسفیبودن ،برای بیان نظریات
ت .برای مواجهشدن با یك مسئله عقالنی بسیار آسان جزمی ،d ogmasبرای باور به یك نظریه ،این روشی آسان اس
است .ولی برای مقابله با یك مسئله بصورت وجودین existantialـــ نهاینكه فقط به آن فكركنی ،بلكه بهمتامی
به آن عمل كنی و در آن زندگی كنی و ازطریق آن متح ّول شوی این كاری است بسیار مشكل .یعنی برای شناخت
عشق ،شخص باید عاشق شود .
واین خطرناك است! زیرا در نتیجهیعمل بهاین روش ،تو تغییر خواهی كرد و شخص قبلی نخواهی بود .این تجربه
11
علم مراقبه ارسا باتك
تو را تغییر خواهد داد .لحظهایكه وارد عشق میشوی ،وارد شخصی تازه میشوی و زمانیكه از آن خارج میشوی،
چهرهیقدیم خود را نخواهی داشت .دیگر آن چهرهیسابق به تو تعلّق ندارد و یك عدم تداوم و انطباق بوجود
آمده .حاال شكافی تولید شده :شخص قدیم مرده و شخصی تازه پدیدار شده .این تولّدی دوباره و زایشی جدید
است .
تانرتا علمیغیرفلسفی است و به هستی existanceمربوط است .البّته دوی پرسش هایی بهظاهر فلسفی مطرح
میكند ،ولی شیوا به هامن طریق پاسخ نخواهد داد .پس بهرت است در ابتدااین نكته درك شود ،درغیراینصورت
درك درستی ازاین سوتراها ممكن نخواهد بود .زیرا شیوا حتی یك پرسش را نیز پاسخ منیدهد .ولی درحقیقت شیوا
پاسخ میده د ،ولی درسطحی دیگر .
برای مثال دوی میپرسد"رسور من! حقیقت تو چیست؟" .شیوا بهاین پرسش پاسخ منیدهد ،بلكه یك تكنیك ارائه
میدهد .حال اگر دویاین تكنیك را اجرا كند ،حقیقت را درخواهد یافت .بنابراین پاسخها مستقیم نیست و تكنیك
ارائه میشود .با عمل به آن فن ،حقیقت دریافته خواهد شد .
تانرتا فن رسیدن به شناخت است و شناخت دیگری مطرح نیست .اگر تو كاری انجام ندهی ،اگر دگرگون نشوی،
اگر برای نظارت كردن دیدگاهی متفاوت پیدا نكنی و اگر در بُعدی متفاوت از ق ّوهیادراك حركت نكنی ،پاسخی
دریافت نخواهی كرد .پاسخها به آسانی در دسرتس است ،ولی همهیآنها كاذب هستند .متام فلسفهها دروغین
هستند .زیرا هرفلسفهای یا تو را ارضاء میكند و یا نه :اگر تو را راضی كند ،پیرو آن فلسفه خواهی بود ولی هامن
فرد سابق باقی ماندهای و متح ّول نگشتهای ؛واگر تو را راضی نكند ،تو به جستجوی خود برای فلسفهیدیگری كه
پیرو آن شوی ادامه خواهی داد .ولی وجود تو دست نخورده باقی مانده و تغییری نخواهی كرد .
پس چه پیرو فلسفه هندو باشی و چه مسیحیت و یا جین Jainaفرقی ندارد .وجود حقیقیِ تو درپشت چهرهی
هندو یا مسیحی قرار دارد و فقط پوشش و واژگان متفاوت است .مردمیكه به كلیسا و یا آتشگاه و یا معبد میروند،
یكی بیش نیستند و فقط چهرههایشان متفاوت است واین چهره ها همگی كاذب هستند ،آن ها نقابهایی بیش
نیستند و در ورایاین نقابها تو فقط یك فرد واحد را خواهی یافت :هامن فرد ،هامن خشم ،هامن پرخاشگری،
هامن شهوت ،هامن حرص و طمع . . .همهچیز دراین افراد یكسان است .آیا غریزهی جنسی یك هندو با یك
مسیحی متفاوت است؟ آیا خوی حیوانی یك مسیحی با خوی حیوانی یك هندو تفاوت دارد؟
همه یكی است .واقعیت یكی بیش نیست ،فقط پوششها تفاوت دارد .
تانرتا به تو لباس منیدهد ،بلكه خودت را مه ّم میشامرد و نه نقابهایت را .اگر پرسشی مطرح كنی ،هامن پرسش،
12
رتنات یایند لوا لصف
موقعیت تو را نشان میدهد و همچنین نشانگراین است كه از آنجا كه قرار داری ،منیتوانی ببینی و برای همین
است كهاین پرسش را مطرح كردهای .
یك انسان نابینا میپرسد"نور چیست؟"همین پرسش نشان میدهد كه او كور است .
تانرتا روی فردیت و وجود او عمل كرده و او را متح ّول میكند تااینكه قادر شود نور را ببیند .تانرتا پاسخ منیدهد
كه نور چیست .تانرتا روش رسیدن به درك حقیقت را میآموزد:چگونه دیدن را ،چگونه به بصیرت دستیافنت را.
زمانیكه فرد به یك بینندهseerتبدیل شود ،پاسخ نیز آنجا خواهد بود .تانرتا به تو پاسخ منیدهد ،بلكه تكنیكی را
میدهد كه بتوانی پاسخ را ببینی .این پاسخی روشنفكرانه نخواهد بود .اگر درباره نور برای انسان
كور سخن بگویی ،این روشی روشنفكرانه است .ولی اگر فرد نابینا قادر به دیدن شود ،این تجربهای وجودی خواهد
بود و دیگر روشنفكرانه نیست .ارتباط تانرتا با علم هستیشناسیonthologyهمین است .
نكته دوم :تانرتا زبانی متفاوت را بهكار میگیرد .قبل از ورود به سوتراها ،این نكته باید درك شود .متام مباحث
تانرتا یك گفتگوی دوطرفه بین شیوا و دوی است :دوی میپرسد و شیوا پاسخ میدهد .متام مباحث تانرتااینگونه
آعاز میشوند .چرا بهاین شیوه؟
ت .
این بسیار مهم است .این یك گفتگو بین استاد و شاگرد و یا مرید و مرشد نیست .این گفتگویی بین دو عاشق اس
تانرتا بااین روش ،نكتهای بس مهم را بیان میكند :تعالیم عمیقتر وجودی فقط بهرشط وجود عشق بین مرید و
مرشد امكانپذیر است .مرید و مرشد باید عمیقاًعاشق باشند .آنگاه مسائل مهمتر و ماورایی میتواند مطرح شود.
پساینجا زبان ،زبانِعشق است .شاگرد باید عاشق باشد ،ولیاین كافی نیست ،زیرا دوستان هم میتوانند عاشق
باشند .
تانرتا میگوید كه شاگرد باید قدرت پذیرابودن داشته باشد ،پس او باید قدرت پذیرندگیِزنانه را داشته باشد واین
حالت ،امكانی را برای مریدبودن خلق خواهد كرد .نیازی نیست كه زن باشی ،بلكه حالت پذیرش یك زن را باید
داشته باشی .دوی میپرسد :این یعنی كه رفتار زنانه تولید پرسش میكند .چرااین تأكید روی رفتار زنانه وجود دارد؟
مرد وزن نه تنها از نظر فیزیكی باهم تفاوت دارند ،بلكه ازنظرروانشناختی نیزباهم فرق دارند .تفاوتایندو تنها
پذیرشكامل ،تسلیم مطلق و عشق متام است. ِ در بدن نیست ؛ در روان و ذهنیت نیز هست .ذهنیت زنانه شامل
ت ،وگرنه قادر به آموخنت نیست .تو پرسش میكنی ،ولی اگر پذیرا نباشی و مانع یك مرید به ذهن زنانه نیازمند اس
داشته باش ی ،پاسخی برای تو ممكن نخواهد بود ،زیرا میتوانی پرسشی را مطرح كنی و بسته باقی مبانی .آنگاه پاسخ
منیتواند در تو نفوذ كند ؛ درهایت بستهاند و تو ُمردهای و پذیرش نداری .
13
علم مراقبه ارسا باتك
پذیرندگی زنانه همچون پذیرش َر ِحمگونه womb-likeدر عمق درون است تا بتوانی دریافت كنی .این بهتنهایی كافی
نیست ونكات بسیار ظریفتری مطرح است :زن درواقع چیزی را دریافت منیكند ،بلكه به محضدریافت ،آنچیز
بخشی از بدنش میشود :یك فرزند دریافت میشود و در وجود زن نطفه بسته میشود .درهامن لحظهیدریافت،
نطفه قسمتی از بدن زن میشود و دیگر موجودی بیگانه و خارجی نیست وجذب وجودش گشته است .حاال فرزند
بعنوان چیزی "اضافهبرمادر" زندگی نخواهد كرد ،بلكه بخشی از وجود مادر بوده و درست مانند خو ِد مادر زندگی
میكند .فرزند فقط دریافت منیشود ،بلكه بدن زن آفریننده شده و فرزند رشوع بهرشدكردن میكند .
مرید به پذیرشی رحمگونه نیاز دارد :آنچه كه دریافت میشود همچون دانش ُمرده جمعآوری منیشود ،بلكه باید
در درونت رشد كند ،بزرگ شود و به خون و استخوان تبدیل شود .باید بخشی از وجودت شود .و همین رشد
درونی آن سبب تح ّول تو شده و تو را همچون یك پذیرنده دگرگون خواهد ساخت .برای همین است که تانرتا از
این وسیله استفاده میکند .هر رساله با یک پرسش از سوی ِدوی آغاز میشود و شیوا به آن پاسخ میدهدِ .دوی
همرس شیواست ،بخش زنانهی اوست.
یک نکته بیشرت :اینك روانشناسی جدید ،بهویژه روانشناسی ژرفا depth psychologyمیگوید كه انسان هم مرد
است و هم زن .هیچ مردی فقط مرد و هیچ زنی فقط زن نیست .همهیانسانها حالت دوجنسی داشته و از هردو
جنس در خود دارند .این نتیجهیتحقیقات جدید درغرب است .ولیاین نكته یكی از اساسیترین اصول تانرتا در
طول هزاران سال بوده است .حتامً تصاویری از شیوا را بعنوان آرداناریشوار Ardhanarishwarدیده اید ــ نیمی
زن است و نیمی مرد .در متام تاریخ برش چنین مفهومی وجود ندارد .شیوا را همچون موجودی که نیمی مرد است
و نیم زن به تصویر کشیدهاند.
پس ِدوی فقط یک همرس نیست ،او نیمهی دیگر شیوا ست .و تا زمانی که مرید نیمهی دیگر مرشد نگردد ،منتقل
کردن آموزههای واالتر ،روشهای نهانی ،غیرممکن خواهد بود .وقتی که یکی شدی ،تردید وجود نخواهد داشت.
زمانی که با مرشد یکی شدی ــ کامالً یگانه و بسیار عمیق ــ مباحثهای وجود نخواهد داشت ،منطق و برهانی
وجود نخواهد داشت .فرد فقط جذب میکند؛ یک زهدان میشود .و آنگاه آن آموزشها در تو رشوع به رشد کردن
میکنند و تو را دگرگون میسازند.
برای همین است که تانرتا به زبان عشق نوشته شده است .در مورد زبان عشق نکتهای باید درک شود .دو نوع زبان
وجود دارد :زبان منطق و زبان عشق .تفاوتهای اساسی بین این دو زبان وجود دارند.
زبان منطق تهاجمی است ،جدل میکند ،منطقی است .اگر من از زبان منطق استفاده کنم ،نسبت به ذهن شام
تهاجمی خواهم بود :سعی می کنم شام را متقاعد کنم ،شام را عوض کنم ،از شام یک بازیچه بسازم .مباحثهی من
14
رتنات یایند لوا لصف
"درست" است و مباحثهی شام "غلط" .زبان منطق نفس َمدار است" :حق با من است و تو اشتباه میکنی ،پس باید
به تو ثابت کنم که من درست میگویم و تو اشتباه میکنی!" من توجهی به تو ندارم ،به نفس خودم توجه دارم.
نفس من همیشه برحق است!
زبان عشق زبانی کامالً متفاوت است .من به نفس خودم توجهی ندارم ،به تو توجه دارم .عالقهای به این ندارم که
چیزی را اثبات کنم،تا نفس خودم را تقویت کنم .عالقهی من کمک به تو است .این زبانی است که از روی مهر
میخواهد به تو کمک کند که رشد کنی ،به دگرگونی تو کمک کند ،به تو یاری برساند که دوباره زاده شوی.
دوم اینکه ،منطق همیشه روشنفکرانه خواهد بود .مفاهیم و اصول اهمیت خواهند داشت ،مباحثات مهم خواهند
بود .در زبان عشق ،آنچه که گفته میشود اهمیت چندانی ندارد ،درعوض لحن و شیوهای که گفته میشود مهم
است .ظرف ،واژگان اهمیتی نخواهند داشت؛ مظروف یا آن پیامی که وجود دارد مهم خواهد بود .در اینجا مکاملهی
بحث ذهن به ذهن .این یک مناظره debateنیست ،بلکه یک وصل communion دل به دل وجود دارد ،نه یک ِ
است.
بنابراین ،این یک چیز نادر استِ :دوی روی زانوان شیوا نشسته و میپرسد ،و شیوا پاسخ میدهد .این یک مکاملهی
عاشقانه است نه یک مباحثه؛ گویی که شیوا با خودش سخن میگوید .چرا اینهمه روی عشق ،زبان عاشقانه تاکید
شده است؟ زیرا اگر عاشق مرشد خود باشی ،آنگاه متام کلیت gestaltتغیر می کند؛ همه چیز عوض میشود .آنگاه
تو سخنان او را منیشنوی ،بلکه او را مینوشی .آنگاه واژگان بیربط میشوند .درحقیقت ،آن سکوت بین واژگان
اهمیت بیشرتی پیدا میکنند .آنچه او میگوید شاید بامعنی باشد و شاید نباشد ....ولی چشمهای او ،حرکات او،
مهر او ،عشق اوست که معنا دارد.
برای همین است که تانرتا یک ابزار ثابت دارد :یک ساختار .هر رساله با پرسش ِدوی آغاز میشود که شیوا به آن
پاسخ میدهد .هیچ بحثی وجود نخواهد داشت،هیچ واژهای به هدر منی رود .اینها بیانات سادهای از واقعیت
هستند ،پیام های تلگرافی و کوتاه ،بدون اینکه قصدی برای متقاعد کردن وجود داشته باشد ،فقط برای بازگو کردن
هستند.
اگر با ذهنی بسته پرسشی از شیوا بپرسی ،او اینگونه به تو پاسخ نخواهد داد .نخست بسته بودن تو باید برطرف
شود .آنگاه او باید تهاجمی باشد .آنگاه تعصبات تو ،مفاهیم ازپیش فرضشده ی تو باید نابود شوند .تا زمانی که
کامالًاز گذشتهات متیز نشده باشی ،هیچ چیز منیتواند به تو داده شود .ولی با همرس اوِ ،دوی ،چنین نیستِ ،دوی
هیچ گذشتهای ندارد.
15
علم مراقبه ارسا باتك
به یاد داشته باش :زمانی که عمیقاً عاشق باشی ذهنت از بودن باز میایستد .گذشتهای وجود نخواهد داشت:تنها
لحظهی حال است که همه چیز است .زمانی که عاشق هستی ،زمان حال تنها زمان است :حال یعنی همه چیز ــ
نه گذشته،نه آینده .پس ِدوی فقط باز است .دفاعی وجود ندارد ــ چیزی برای پاک کردن وجود ندارد ،چیزی برای
نابود کردن وجودندارد .آن زمین آماده است ،فقط آن بذر باید در آن قرار داده شود .آن زمین فقط آماده نیست،
بلکه خوشآمد می گوید ،پذیرا است ،درخواست باردارشدن دارد.
بنابراین متام این گفتههایی که در موردشان سخن میگوییم مخترص و تلگرافی خواهند بود .این ها فقط کلامت
قصار هستند :سوترا .ولی هر سوترا ،هر پیام تلگرافی که شیوا میدهد ارزش یک وِدا را دارد ،ارزش یک انجیل
را دارد ،ارزش یک قرآن را دارد .هریک جمله می تواند اساس یک کتاب مذهبی بزرگ باشد .کتاب های مذهبی
منطقی هستند ــ باید پیشنهاد بدهی،دفاع کنی ،بحث کنی .در اینجا مباحثهای در میان نیست ،فقط بیانات سادهی
عاشقانه.
سوم اینکه ،خود واژه ی ویگیانا بایراوا تانرتا یعنی تکنیکهایی برای رفنت به فراسوی آگاهی .ویگیان یعنی آگاهی،
بایراوا حالتی که ورای آگاهی است و تانرتا یعنی روش :روشهایی برای رفنت به ورای آگاهی .این نظریهی اعال است
ــ بدون هیچ نظریهای.
ما ناآگاه هستیم ،بنابراین متام آموزشهای مذهبی به این توجه دارند که چگونه به ورای ناآگاهی بروی ،چگونه
آگاه شوی .برای منونه ،کریشنامورتی ،ذن ،همگی به این عالقه دارند که چگونه آگاهی بیشرتی خلق کنی ،زیرا که
ما ناآگاه هستیم .پس چگونه هشیارتر شویم ،چگونه بیشرت گوشبهزنگ باشیم؟ چگونه از ناآگاهی به سمت آگاهی
برویم؟
ولی تانرتا میگوید این یک دوگانگی است ــ ناآگاهی و آگاهی .اگر از ناهشیاری به سمت هشیاری حرکت کنی،از
یک سمت دوییت به سمت دیگر آن حرکت میکنی .به ورای هردو برو! تا زمانی که به ورای هردو نروی،هرگز به
آن غایت نخواهی رسید .پس نه هشیار باش و نه ناهشیار،فقط به ورای هردو برو،فقط باش .این یعنی رفنت به
ورای یوگا ،رفنت به ورای ذن،رفنت به ورای متام آموزشها .
ویگیانا یعنی معرفت و آگاهی؛ و بایراوا واژهای مخصوص است ،یك واژهیتانرتایی ،برای كسیكه به ماوراء رفته.
برای همین است كه لقب شیوا" ،بایراوا" و لقب ِدوی "بایراوی" است :یعنی كسانیكه به ورای دوگانگی ها رفتهان د .
و برایاین رفنت ،تنها عشق است كه كارساز است .بههمین سبب وسیلهیاساسی برای انتقال معرفت در تانرتا هامن
عشق است .به تجربهیما میتوان گفت كه فقط عشق است كه به ورای دوگانگی ها راه مییابد .وقتی دونفر
16
رتنات یایند لوا لصف
عاشق یكدیگر هستند ،هرچه عشق عمیق تر میشود ،دونفر كمرت از هم جدا هستند و بیشرت حالت یك فر ِدواحد
را پیدا میكنند .و آنگاه نقطهای فرا میرسد كه آنان فقط بهظاهر دونفر هستند :در باطن یكی گشتهاند و به
ورای دوگانگی رسیدهاند .و فقط درچنین حالتی از عشق است كه گفتهیمسیح(ع) معنا مییابد كه گفته" :خدا
عشق استGod is Love ."درتجربهیما عشق نزدیكترین حالت به خداوند است .این خدا نیست كه عشق
میورزد ــ چنانچه مسیحیان ارصار دارند ـــ خداوند به شام عشق پدرانه ندارد .این درست نیست" .خدا=عشق" یك
گفتهیتانرتایی است و معنی آناین است كه عشق نزدیك ترین تجربهیانسان به حقیقت خداوند است .چرا؟ زیرا
در عشق احساس وحدت و یگانگی وجود دار د .زن و مرد تغییری منیكنند ،هامن دوبدن باقی میمانند ولی چیزی
در ورای بدن دریكدیگر ادغام شده و حالت وحدت پدیدار و تجربه میگردد .
برای همین است كه انسان متایلی شدید به امور جنسی دارد .ولی متایل واقعی برای وحدت است .واین وحدت،
شهوانی نیست .در آمیزش معمولی یگانگی وجود ندارد و فقط دوبدن درهم میآمیزند .فقط برای لحظهای دوبدن
خود را دروجود دیگری فراموش كرده و نوعی وحدت فیزیكی احساس میشود .این متایل بهخودیِخود بد نیست،
ولی كفایت كردن به آن خطرناك است .این متایل نشانگر آرزویی درونیتر برای یگانگی و وحدت است .در سطوح
واالتر عشق ،خو ِددرونی انسان حركت كرده و در درون دیگری ادغام گشته و احساس وحدت و یگانگی تجربه
میشود .فقط دراین حالت عشق ما ورای دوگانگی ها است و ما روزنهای از ماوراء ـــ بایراوا ــ را نظاره خواهیم
كرد .میتوان گفت كه بایراوا ،حالت عشق مطلق است كه بازگشتی از آن وجود ندارد .از نقطهیاوجاین عشق،
سقوطی نیست و فرد در قلّه باقی میماند .ما منزلگاه شیوا را قلّه كایالشKailashمیدانیم .رفنت به آنجا ممكن
است ،ولی حتامًباید بهپایین بازگشت .محل سكونت ما منیتواند آنجا باشد .میتوان به زیارت آنجا رفت :یك سفر
زیارتی .میتوان باالترین قلّه ها را ملس كرد ،ولی مجبوربه بازگشت خواهیم بود .
در عشقاین زیارت اتفاق میافت د ،ولی نه برای همه .بهاین سبب تقریباًهیچكس به ورای جنسیت معمولی منیرود.
پس ما به زندگیكردن در اعامق د ّره ها ادامه میدهیم .گهگاهی یك نفر به اوج عشق دست مییاب د ،ولی به سبب
بلندی و ارتفاع عظیم آن رسگیجه گرفته و سقوط میكند .آن اوج بسیار مرتفع است و تو در پایینترین مراتب
هستی .زندگی در آن ارتفاعات بس مشكل است .آنانكه عاشق بودهاند بخوبی میدانند كه"همیشهعاشقبودن"
بسیار دشوار است :شخص باید بهدفعات به آن قلّه روی آورد ،و دوباره و دوباره .آنجا محل سكونت شیوا ــ خدا
ــ است و منزلگاه او .
یك"بایراوا" در عشق زندگی میكند و عشق منزلگاه و اقامتگاه اوست .او حتی نسبت به عشقش آگاه نیست .او
نفس egoزندگی در كایالش وآگاهی نسبت به زیسنت در كایالش را ندارد .
17
علم مراقبه ارسا باتك
18
رتنات یایند لوا لصف
میشود؟زیرا درحقیقت همه بدون شكل هستند .تو یك جسم یا تن نیستی ،بلكه همچون یك بدن حركت و زندگی
میكنی ،ولی خودت ،بدن نیستی .وقتی شخصی را از بیرون نگاه میكنیم ،او یك بدن است .ولی عشق به درون
نفوذ میكند .عشق میتواند فرد را هامنگونه كه او خودش را از درون میبیند ،بهتصویر آورد .دراینجا شكل و
تركیب ازبین میرود .
میگویند روزی كه مرشد ذن رینزایی Rinzaiبه ارشاق رسید ،نخستین پرسش اواین بود ":بدنم كجاست؟ ؛ تنم كجا
رفته؟"او به جستجو پرداخت و مریدانش را فراخواند و گفت":بدنم گم شده ،آن را پیدا كنی د!"
او وارد حالت بیشكلی شده بود .شام همگی ،هستیِبدون شكل هستید ،ولی فقط خود را از طریق چشامن
دیگران میشناسید .شام خود را تنها از طریق آینه میشناسید .گاهی اوقات بهآینه نگاه كن و چشامنت را ببند و
تأمل و مراقبه كن:اگر آینه نبود چگونه چهرهات را میشناختی؟ اگر آینه نبود چهرهای هم نبود .تو چهره نداری،
بلكهاین آینهها هستند كه به تو چهره میدهند .جهانی را تصور كن كه در آن آینهای نباشد :تو تنها هستی و هیچ
آینهای وجود ندارد .حتی چشامن دیگران كه همچون آینه عمل میكند وجود ندارد .تو تنها درجزیرهای دورافتاده
هستی و هیچچیز كه كا ِرآینه را انجام دهد در اطراف نیست .آیا آنگاه چهرهای خواهی داشت؟و یا بیچهره
خواهی بود؟منیتوانی داشته باشی و نخواهی داشت .ما خود را فقط از طریق دیگران میشناسیم و دیگران تنها
شكل بیرونی ما را میشناسند .بههمین سبب است كه ما با شكلبیرونی خود هویتگرفتهایم و توسط آن خود را
میشناسیم .
مرشد دیگر ذن بهنام هوییهایی Hui Haiبه مریدانش میگفت" :هروقت درمراقبه رستان را از دست دادید و
بیسرَ شدید نزد من بیایید! وقتی احساس بیسرَ بودن كردید نرتسید و فوراًنزد من بیایید .این هامن لحظهیواقعی
است ،آنگاه میتوان به شام آموزش داد .با داش ِنتسرَ محال است چیزی بیاموزید .رس همیشه س ّدراه است" .
دوی میپرسدای شیوا! حقیقت تو چیست؟ تو كیستی؟ شكل بیرونی ازبین رفته و حاالاین پرسش بوجود آمده.
درعشق تو همچون فردی دیگر وارد معشوق میشوی .این تو نیستی كه پاسخ میدهی .شام تبدیل به یك واحد
شدهاید و برای نخستین بار تو با یك پرتگاه عمیق روبهرو هستی :یك حضور بدون شكل و تركیب .
مجسمهای از شیوا بوجود نیاوردیم .
بههمین سبب ما برای قرنها تصویر و یا ّ
ما فقط شیوالینگاShiva Lingamو یا یك منادsymbolآفریدیم(شكل یك بیضی تخممرغشكل) .شیوالینگا فقط یك
شكلِبیتركیب است .وقتی شخصی را عمیقاًدوست داری ،وقتی به درون او وارد میشوی ،او فقط تبدیل به یك
حضور نورانی میگردد .
19
علم مراقبه ارسا باتك
شیوالینگا یك حضور نورانی و هالهای از نور است .برای همین است كه دوی میپرسد:
ای شیوا! حقیقت تو چیست؟
این كائنات رسشار از شگفتیها چیست؟
ما كائنات و گیتی را میشناسیم ،ولیهرگز فكرمنیكنیم كه پر از عجایب و شگفتیها است .كودكان و عشیاقاین
را میدانند و گاهی اوقات هم شاعران و دیوانگا ن! ما منیدانیم كه جهانِهستی رسارس شگفتی است .برای ما همه
چیز تكراری و كسالت بار است و شگفتی وجود ندارد .شعری وجود ندارد و فقط نرث ساده وجود دارد .این گیتی
آوازی را در تو بوجود منیآورد .ولی كودكان با چشامنی حیرت زده به آن نگاه میكنند .وقتی چشامن تو رسشار از
شگفتی باش د ،كیهان نیز پراز عجایب است .
وقتی عاشق هستی مانند كودكان میشوی .مسیح)ع) میگوید ":فقط آنان كه همچون كودكان هستند میتوانند در
ملكوت الهی وارد شوند" چرا؟ زیرا اگر جهان برای تو رسشار از حیرت و شگفتی نباشد ،تو دیندار نیستی .میتوان
كیهان را توصیف و ترشیح كرد .آنگاه شیوهیبرخورد علمیاست .بخشی ازكیهان شناخته شده و بخشی نیز ناشناخته
مانده .ولی آنچه شناخته نشده ،هرروز قابل شناخت میشود .پس جهانغیرقابل شناخت كدام است؟كیهان زمانی
مرموز وغیرقابل شناخت میگردد كه چشامن تو پراز شگفتی باشد .
دوی میگویدای شیوا! حقیقت تو چیست؟این كائنات رسشار از شگفتیها چیست؟
او ناگهان از یك پرسش شخصی به پرسشی بسیارغیرشخصی رو میآورد .
قبالًپرسیده بود كهای شیوا! حقیقت تو چیست؟ وحاال ناگهان . . .این كائنات رسشار از شگفتیها چیست؟
وقتی شكل از بین برود ،معشوقت تبدیل به كائنات بیشكل و بینهایت میگردد .دوی ناگهان آگاه میشود كه
دربارهیشیوا منیپرسد ،بلكه دربارهیكائنات سویال میكند .اینك شیوا به كل كائنات بدل گشته .اینك ستارگان در
درون او در گردشاند و متامیآسامنها و فضا توسط او احاطه شده .اینك معشوق او عامل بزرگ احاطهكننده
است :یك دربرگیرندهیبزرگ .
كارل یاسپرز Jaspersخدا را بعنوان"احاطهكنندهیبزرگ" بیان كرده است .
وقتی تو در درون عشق وارد میشوی ـــ نه درون یك دنیای عمیق خصوصیِعشق ــــ شخص معشوق ازبین میرود،
نام و شكل محو میگردد .معشوق همچون دری میشود كه بهروی كائنات باز میشود .
كنجكاوی میتواند علمیباشد .آنگاه تو باید از طریق منطق با آن روبهرو شوی .دراینصورت نباید دربارهیچیزهای
20
رتنات یایند لوا لصف
بیشكل و بیتركیب فكر كنی و با شكل و فرم بیرونی راضی میمانی .علم همیشه با شكل و فرم بیرونی مشغول
است .اگر چیزی بدون فرم و شكل به ذهن علمیتوصیه شود ،آن را به شكلی درخواهد آورد! از نظر او چیزی كه
شكل نداشته باشد"بیمعنی" است .نخست باید به آن"شكلی قطعی" داد و فقط آنوقت است كه پرسش ها رشوع
میشود .ولی درعشق اگر شكل وجود داشته باشد ،پایانی برای آن نیست .شكل را از بین برب .وقتی اشیاء بدون شكل
و بیمرز میشوند ،هرچیزی در درون دیگری وارد میشود ؛ متام كیهان به یك وحدت تبدیل شده و آنگاه كائنات
رسشار از شگفتیها خواهد بود .
دوی ادامه میدهد:
دانه از چه تشكیل میشود؟
درمركز گردونهی كیهان كیست؟
او از كائنات پرسیده و حاال دربارهیچگونگی تشكیل دانه میپرسد .این كیهان پراز شگفتی و بیشكل از كجا میآید؟
منشاء كائنات كجاست؟ آیا منشائی دارد؟ دانه چیست؟ چه كسی در مركز گردونهیكیهان قرار گرفته؟
این چرخ بهچرخیدن ادامه میدهد :تغییری بزرگ و پیوسته و جریانی همیشگی . . .ولی در مركزاین چرخه كیست؟
محوراین گردونه كجاست؟مركز آن ـــ مركز ثابت آن ـــ كجاست؟
دوی برای دریافت پاسخ منیایستد .او به پرسیدن ادامه میدهد .گویی كه او از كسی منیپرسد و فقط باخودش
صحبت میكند .
این زندگی وارای شكل و رساپا شكل چیست؟
چگونه میتوانیم كام ًالوارد زندگی شویم:
ورای فضا و زمان ،نامها و توصیفها؟
تردیدهایم را برطرف ك ن .
ت ،بلكه روی تردیدها است :
تأكید روی پرسشها نیس
تردیدهایم را برطرف ك ن .
این بسیار م ّهم است .اگر پرسشی روشنفكرانه را مطرح كنی ،درانتظار پاسخی مشخص هستی تا مشكلت برطرف
شو د .ولی دوی میگوید تردیدهایم را برطرف ك ن .او واقعاًدرانتظار پاسخ نیست .او درخواست تح ّول ذهنش را دارد.
21
علم مراقبه ارسا باتك
زیرا یك ذهن شكّا ك ،علیرغم هر پاسخی كه دریافت كند ،بازهم یك ذهن شكّاك باقی خواهد ماند .
این نكته را خوب بهیاد بسپار:برای یك ذهن پرتردید ،پاسخها مطرح نیستند .اگر ذهنی شكاّك داشته باشی و
من پاسخی به تو بدهم ،تو به آن پاسخ نیز تردید خواهد كرد .اگر پاسخ دیگری هم بدهم بازهم به آن پاسخ نیز
شكّخواهی كرد .ذهن شكّاك یعنی كه تو بر روی هر چیزی یك عالمت سویال قرار میدهی .پس پاسخ بی فایده
است .تو از من میپرسی كه"دنیا را چه كسی آفریده؟" و من پاسخ میدهم"دنیا را الف Aآفریده" ؛ و آنگاه تو
بیتردید خواهی پرسید" الف را چه كسی آفریده؟"
بنابراین مشكل در چگونگی پاسخدادن نیست ،بلكه مسئله اصلیاین است كه ذهن شكّاك را چگونه باید متح ّول
ساخت .چگونه ذهنی را بوجود آوریم كه تردید نكند و یا اعتامد داشته باشد .برای همین است كه دوی میگوید :
تردیدهایم را برطرف كن .
چند نكتهیدیگر:هرگاه پرسشی مطرح میكنی ،پرسش تو ممكن است چند علّت داشته باشد .یكدلیل آناین است
كه شاید در جستجوی تأیید باشی .تو ازقبل پاسخ را داری و جواب را میدانی و فقط تأیید میخواهی كه جواب تو
درست است یا نه .پساین پرسش كاذب و دروغیناست .این پرسشی واقعی نیست .تو برای متح ّولشدن منیپرسی،
فقط از روی كنجكاویمیپرسی .ذهن همیشه درحال پرسش است .پرسشها در ذهن ،همچون برگهای روی
درختان رشد میكنند .پرسیدن طبیعت ذهن است .پس ذهن به پرسش ادامه میدهد و برایش فرقی ندارد كه چه
میپرسد .با هرپاسخی ،ذهن طرح پرسش میكند .ذهن همچون ماشین تولید پرسش است .هرچه به ذهن داده
شود ،آن را قطعهقطعه كرده و به چندین پرسش تبدیلش میكند .ذهن با دریافت هر پاسخ ،از آ ن ،پرسش دیگری
بوجود میآورد .
متام تاریخ فلسفه محصول همین كارخانهیذهن است .
برتراند راسلRusselكودكیخود رابهیاد میآورد كه در آن فكر میكرد با رسیدن به سن بلوغقادرخواهد بود متام
فلسفه را درك كرده و به متام پرسش هایش پاسخ داده خواهد شد .بعدها ،درهشتاد سالگی او گفت" :حاال میتوانم
بگویم كه متام پرسش های زمان كودكیم هنوز باقی ماندهاند وپرسش دیگری هم به آن ها اضافه نشده است .واین
به سبب نظریههای فلسفی است .وقتی جوان بودم میگفتم كه فلسفه جستجویی است برای پاسخهای نهایی.
ولیاینك منیتوانم چنین بگویم .فلسفه درحقیقت ،جستجویی برای پرسش های بیپایان است"
بنابراین هر پرسش یك پاسخ و بسیاری پرسشهای دیگر میآفریند .این ذهن شكّاك است كه پرسش میآفریند .دوی
میگوید كه به پرسشهای من اهمیت نده ،من زیاد سویال میكن م!
22
رتنات یایند لوا لصف
23
علم مراقبه ارسا باتك
میشوی هشیاری و آمادگی ذهنی خود را از دست دادهای و دیگر دراینجا حضور نداری .
این شیوهها به مذهب و آیین خاصی ت ّعلق ندارد ؛ هامنطور كه نظریه نسبیتاینشنت" یهودی" نیست و رادیو و
ت!علم به نژاد و مذهب خاصی تعلق ندارد .
تلویزیون هم"مسیحی" نیس
تانرتا نیز یك علم است .بهیاد بسپار كهاین تكنیكها هندو نیستند .اینها را هندوها بوجود آوردهان د ،ولی خو ِدتكنیك
هندو نیست .برای همین است كه دراین تكنیكها ذكری از مراسم مذهبی نیست ،هیچ پرستشگاهی مورد نیاز
نیست :تو خودت یك پرستشگاه متام عیار هستی .تو خودت یك آزمایشگاه هستی و متامیتجربه در درونت باید
انجام شود .به باور یا اعتقاد خاصی نیاز نیست ؛ فقط جرأت و شهامت برای تجربهكردن كافی است و زیباییاین
فنون درهمین است :یك مسلامن با مترینكردناین شیوه ،میتواند به حقایق عمیق تر قرآن پی بربد .پساین را
بخاطر داشته باش كه تانرتا یك علم خالص است .تو شاید مسیحی باشی ،یا هندو و یا یك پارسیParsi .یك هندو
نیز میتواند با متریناین فنون به حقیقت وداها Vedasآگاه گردد .تانرتا برای پیروان هر آیینی مفید خواهد بود.
تانرتا با دیانت و مذهب تو ابدا ًدر تعارض و تضاد نخواهد بود .
تانرتا میگوید كه مذهب امری اجتامعی است .پس گرایش تو به هر مذهب ربطی بهاین تكنیكها ندارد .تو
میتوانی خودت را دگرگون كنی واین تح ّول به شیوهای علمینیاز دارد .وقتی بیامر شدهای و مثالًسل گرفتهای،
تفاوتی ندارد كه هندو باشی و یا بودایی .بیامری سل نسبت به هندوبودن و یا بوداییبودن تو بیتفاوت است.
نسبت بهاعتقادات سیاسی و یا گرایشهای اجتامعی و مذهبی تو نیز بی تفاوت است .بیامری سل را باید بهطریق
علمیمداوا كرد .
تواینك در جهل هست ی ،در تضاد هستی و درخواب بهرس میبری .این نیز یك بیامری است :یك بیامری روحی .این
بیامری باید توسط علم تانرتا مداوا شود .تو و اعتقادات تو ربطی بهاین بیامری ندارید .این فقط یك تصادف است
ت ،پس كه تو در مكانی مشخص زادهشدهای و دیگری در مكانی دیگر .مذهب و دیانت تو نیز تنها یك تصادف اس
به آن نچسب و از شیوههای علمیبرای متح ّول كردن خودت استفاده كن .
تانرتا علمیشناختهشده نیست .اگر هم شده باشد بهگونهای بسیار نادرست شناخته شده .برایاینكار دالیلی
هست:هرچه یك علم واالتر و خالصتر باشد ،امكاناینكه مردم عا ّدی(عوام) از آن آگاه شوند و آن را به درستی
درك كنند ،كمرت است .ما تنها نام نظریه نسبیتاینشنت را شنیدهایم .گفتهاند كه در زمان او تنها دوازدهنفراین
نظریه را درك میكردند .در متامیپهنهیزمین فقط دوازدهذهن میتوانست آن را درك كند .حتی برای خوداینشنت
هم تفهیماین نظریه به دیگران دشوار بود .زیراین نظریه در بُعدی باالتر حركت میكرد .معمولی تر و واالتر بود.
ولیاین نظریه قابل ادراك است .یك ادراك فیزیكی و ریاضی الزم است ،آموزش های ویژهای نیاز دارد و سپس درك
24
رتنات یایند لوا لصف
25
علم مراقبه ارسا باتك
بهاین سبب است كه ذهنی ناآرام و بیامرگونه دارد .اینها اثرات بیامری او هستند و نتایج ذهنی ناسامل .و آنگاه به
آنان گفته میشود" اول سامل شوید و سپس مراقبه كنید!" كسی كه بتواند سامل شود ،دیگر چه نیازی به مراقبه دارد؟
مراقبه یك شفا است و دارو .تانرتا فرااخالقی است و از تو منیپرسد كه چیستی و چگونهای .فقط انسان
بودن تو كافی است .هرجا كه هستی و هركاری كه میكنی قابل قبول هستی .
تكنیكی را انتخاب كن كه برایت مناسب است .متام نیرو و انرژی خود رادر آن بگذار و تو دیگر آن فرد قدیم نخواهی
بود .تكنیكهای راستین و واقعی همیشه چنین عمل میكنند .اگر برای شام پیشرشط و پیشنیاز تعیین كنم ،نشان
میدهد كه تكنیكها دروغین هستند .اگر بگویم " :اولاین را انجام بده و بعد آن را و سپس" . . . .اینغیرممكن
خواهد بود .زیرایك دزد میتواند هدفش را در دزدی تغییر دهد ،ولی منیتواندبه یك"غیردزد"تبدیل شود .یك شخص
طمعكار میتواند هدف و موضوع طمع و حرص خودش را تغییر بدهد ،ولی منیتواند به فردیغیرطماّ ع و ناآزمند
تبدیل شود ؛ میتوانی او را وادار كنی و یا خودش میتواندحالت حریص نبودن را برخود تحمیل كند ،ولیاینكار
تنها وقتی امكانپذیر است كه باردیگر ،حرص و طمع دیگری انگیزهاش باشد .اگر وعدهیبهشت را به او بدهی،
شاید دست از طمع بردارد ،ولیاین خود طمعی واالتر است :حاال بهشت ،آزادی ،رهایی ،moksha,ستچیتآناندا
(sat-chit-anandaوجود-معرفت-رسور) هدف آز و طمع او خواهد بود .
تانرتا میگوید كه فرد قابل تغییر نیست ،مگراینكه فنون راستین و واقعی را در اختیارش قرار دهیم .با حرف و
نصیحت چیزی تغییر منیكند .این نكته را میتوان در رسارس گیتی مشاهده كرد .هرچه تانرتا میگوید در رسارس دنیا
و در عمل نوشته شده است:اینهمه سخن و پند و اندرز؛اینهمه تبلیغات برای اخالقگرایی ،اینهمه شعار واینتعداد
اندرزگو و راهنام! . . .
ت ،ولی درعین حال همهچیزاینهمه زشت وغیراخالقی است .
دنیا پرازاینگونه افراد اس
چرا چنین شده؟اگر متام بیامرستانهای دنیا را نیز دراختیاراینگونه اشخاص قرار دهیم تغییری نخواهد بود .آنان
همه را بسرتی میكنند و به هر بیامر خواهند گفت"تو خطاكار و گناهكاری .این تو هستی كه بیامری را بوجود
آوردهای و حاال آن را ازبین برب!"اگراین افراد اخالقگرا متامیبیامرستانها و آسایشگاههای دنیا را دراختیار داشته
باشند ،اوضاع همین خواهد بود كهاینك در دنیا حاكم است .اندرزگویان و اخالقیون به مردم میگویند"خشمگین
نشوید" ،بدوناینكه تكنیكی برای كنرتل و تبدیل خشم در اختیار آنان بگذارند .ما ازاین نوع نصایح بسیار شنیدهایم،
بیاینكه یكبار بگوییم" چه میگویی؟ من خشمگین هستم و تو به سادگی میگویی خشمگین نباش؟!چطور ممكن
ش ،پس من فقط است؟وقتی من عصبانی هست م ،یعنی كه خشم وجود مرا فراگرفته و تو فقط میگویی عصبانی نبا
میتوانم خشمم را رسكوب كنم و روی آن رسپوش بگذارم" .
26
رتنات یایند لوا لصف
ولی خو ِداین رسكوب سبب خشم بیشرت خواهد شد .و اگر سعی كنی كه خودت را تغییر دهی و نتوانی ،درتو
احساس حقارت و ناكامیبوجود خواهد آمد و احساس گناه خواهی داشت ":حتامًتقصیر و گناه از من است كه
نتوانستهام!"هیچكس قادر نیست برخشم خود چیره شود ،مگراینكه به سالحی ویژه مجهیز باشد .برای مقابله با
خشم تو نیاز به ابزاری خاص داری ،زیرا خشم فقط نشانهییك ذهن ناآرام و مغشوش است .ذهنت را متحول كن
و آن عارضه از بین خواهد رفت .
خشم فقط نشانگر حاالت درونی است ؛ پس درون را تغییر بده و عارضه نیز ناپدید خواهد شد .
ت ،تحقیركننده وغیرانسانی است .اگر شخصی پس تانرتا به اخالقیات اهمیتی منیدهد .درحقیقت ،تأكید روی اخالقیا
نزد من بیاید ومن از او بخواهم"ازهم اكنون خشمت را كنار بگذار ،روابط جنسی را قطع كن و دست ازاین و آن
بكش" آنگاه منغیرانسانی عمل كردهام .چیزیكه من از او میخواهمغیرممكن است ومتاماینغیرممكنها در آن
شخص سبب تولید احساس حقارت و خواری میكند .او از دیدگاه خودش پست و حقیر خواهد شد .اگر او سعی
كند تا خواستههای مرا انجام دهد ،تبدیل به فردی شكستخورده و ناكام خواهد شد .و زمانی كه شكست خودش
را ببیند ،باور میكند كه گناهكار است .واعظین و نصیحتكنندگان متام دنیا را متقاعد كردهاند كه" انسان گناهكار
است"واین باور برای آنان خوب است! زیرا اگر شام گناهكار نباشید و به گناه خود باور نداشته باشی د ،حرفه و كسب
آنان قادر به ادامهیحیات نیست .تو باید خاطی و گنهكار باشی و تنها دراین رشایط است كه معابد و كلیساها قادر
سببوجودیِآنان است .گناه تو اساس و پایهیكلیسا و كشیش
به رشد و شكوفایی خواهند بود" .گناهكار بودن تو" ِ
است .وهرچه بیشرت گناهكار باشی ،كلیساهای بزرگرتی بنا خواهد شد .متام سازمان و تشكیالت مذهب بر گناه و
احساس حقارت تو بنا شده واینچنین است كه واعظین برشیتی حقیر و پست را بوجود آوردهاند .
تانرتا به اخالقیات و ترشیفات اجتامعی كاری ندارد .این بهآن معنی نیست كه تانرتا به امورغیراخالقی سفارش میكند.
ش"!درعوض،
نه ،چنین نیست .تانرتا آنقدر به اخالقیات جامعه اهمیت منیدهد كه منیتواند بگوید"خالفاخالق با
تانرتا فنونی علمیو كاربردی دردسرتس تو قرار میدهد كه بتوانی ذهنت را دگرگون كنی .وقتی ذهن تغییر كند،
شخصیت نیز تغییر خواهد كرد و وقتی اساس رفتار تو تغییر كند ،متامیساختار و بنای ظاهری تو نیز متح ّول خواهد
شد .وبه سبب همین روحیهیفرااخالقی و بیتفاوتی نسبت بهاخالقیات است كه تانرتا توسط اشخاص بهاصطالح
مذهبی و مقدس قابلتحمل نبوده و نیست .همه برعلیه آن بودند .
اگر تانرتا شناخته شود ،متاماین اراجیف كه بهنام"دین" مطرح میشود باید خامته یابد .
خوب بهاین نكته توجه كن:مسیحیت در آغاز با پیرشفت علم بسیار مخالف بود .چرا؟
27
علم مراقبه ارسا باتك
فقط بهاین دلیل كه اگردر دنیای ما ّدی پیرشفت علوم وجود نداشته باشد ،آنگاه طولی نخواهد كشید كه در دنیای
روانی و سپس در دنیای روحانی نیز پیرشفتی نخواهد بود .پس مسیحیت رشوع كرد به مخالفت شدید با علوم.
زیرا اگر تو دریابی كه ما ّده را میتوان از طریق تكنیك تغییر داد ،طولی نخواهد كشید كه پی خواهی برد ذهن را
نیز میتوان از طریق تكنیك تغییر داد ،زیرا ذهن چیزی نیست بجز ما ّدهیبسیارلطیف .این موضوع كه ذهن هامن
ما ّدهیبسیار لطیف است ،از پایههای علم تانرتا است .و وقتی كه ذهنی دیگر پیدا كنی ،دنیایی دیگر نیز خواهی
داشت ،زیرا ما دنیا را از دریچهیذهن نگاه میكنیم .دنیایی را كه هم اكنون میبینی به سبب داشنت ذهنی خاص
است .اگر ذهن دگرگون شود ،دنیا برای تو نیز دگرگون خواهد شد .و اگر ذهنی دركار نباشداین هدف واال و اوج
موفقیت در تانرتا است :حالتی كه ذهن در میان نباشد no-mindـــ آنگاه خواهی توانست دنیا را بدون حضور
واسطه نگاه كنی .وقتی واسطهای دركار نباش د ،تو با دنیای واقعی روبهرو هستی ،زیرا هیچ چیز بین تو و حقیقت
مطلق وجود نخواهد داشت .آنگاه دیگر ممكن نیست ماهیت چیزی به طرز دیگری جلوه كند .
پس تانرتا حالت بیذهنی یا بایراوا را پیشنهاد میكند .و دراین حالت تو برای نخستینبار به آنچهكه هست بطور
بیواسطه مینگری .اگر تو دارای ذهن باشی ،جهانی را در ذهن خودت میآفرینی و آن را به خود تحمیل میكنی
و به ادامه و گسرتشاین دنیا ادامه خواهی داد .پس نخست ذهن را تغییر بده و از حالت باذهنی به
بیذهنی برو .
این یكصدودوازده تكنیك بههمه كمك میكنند .برخی ازاینها ممكن است برای تو مناسب نباشند .برای همین
است كه شیوا به ترشیح چندین تكنیك میپردازد .فقط تكنیكهایی را انتخاب كن كه برایت خوشایند و مناسب
هستند و دانسنتاین دشوار نیست .ما سعی میكنیم هر تكنیك را درك كنیم و شام هركدام را كه مناسب خود یافتید
فرا بگیرید .
ت ،ولی پایان كار نیست .هرآنچه را كه من ترشیح میكنم باید درك منطقی و روشنفكرانهیهر تكنیك اساساًالزم اس
آزموده شود .درواقع ،اگر تكنیكی مناسب آزموده شود شخص مترینكننده فوراًمناسب بودن آن را خواهد فهمید.
بااین مترینها بازی كنیدا در خانه مترین كنید .هرگاه بهتكنیك مناسب برخورد كنی ،جا خواهد افتاد و ناگهان در
درونت انفجاری رخ خواهد داد و تو درخواهی یافت كه"این تكنیك برای من مناسب است" ولی درابتدا سعی و
كوشش الزم است و ناگهان روزی پی خواهی برد كه یك تكنیك تو را احاطه كرده است .درحالیكهاین تكنیكها را
مطالعه میكن ی ،به موازاتش با آنها بازی كرده و مترین كن .منظورم از"بازی" این است كه آنها را زیاد ج ّدی نگیر.
فقط باآنها تفریح و بازی كن .یكی ازاین تكنیكها برایت مناسب خواهد بود .اگراین تطابق و مناسبت را دریافتی،
آنگاه ج ّدی شو و عمیقاًواردش شو .با پشتكار ،صداقت و با متام انرژی و بامتامیوجود .ولی قبل ازاین مرحله فقط
28
رتنات یایند لوا لصف
29
علم مراقبه ارسا باتك
بسیاری از تكنیكها هستند كه فرد مناسب برای آنها هنوز خلق نشده ؛اینها برای آیندگان است .برخی از
تكنیكها نیز برای گذشتگان مناسب بوده .
ولی ترسی به خود راه نده و مااین سفر را باهم رشوع خواهیم كرد .
30
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
فصل دوم
31
علم مراقبه ارسا باتك
بین دنیا و نیروانا NIRVANAبوجود نیاوردهای .در تانرتا تقسیم ،جدایی و مرگ الزم نیست .برای زایش دوبارهیتو
ت ،ولی رفنتبه ماوراء حتامًالزم است .
نیاز به مردن نیس
در تانرتا برای رفنت به ماوراء تو از وجود طبیعی خودت استفاده میكنی .
برای مثال انرژی وغریزهیجنسی در انسان وجود دارد .این یك انرژی پایه و اساسی است كه ما از طریق آن و همراه
با آن بهاین دنیا آمدهایم .سلّولهای نخستین وجود ما را سلولهای جنسی و انرژی جنسی آفریده و ما را بوجود
آورده .بنابراین ذهن انسان بر محور نیروی جنسی در حركت است .در یوگا تو باید بااین انرژی بجنگی و از طریق
نربد و ستیز بااین نیر و ،یك مركز دیگر در خودت بوجود آوری .وهرچه بیشرت نربد كنی ،در یك مركز متفاوت مركزیت
میگیری و آنگاه نیروی طبیعی جنس ی ،دیگر مركز تو نیست .نربد آگاهانه با نیروی جنسی خودت ،در تو یك مركز
وجودی جدید ،یك تأكید جدید و یك تبلور جدید بوجود خواهد آورد .آنگاه جاذبهیجنسی ،انرژی تو خواهد بود .در
نربد با جاذبهیجنسی ،هامنقدر انرژی كه رصف رسكوب آن میكنی ،خلق خواهی كرد .و درتو نوعی انرژی جنسی
جدید ظاهر خواهد شد و یك مركز متفاوت وجودی خواهی یافت .
در تانرتا تو باید از نیروی جنسی خود استفاده كنی و نباید با آن بجنگی؛ بلكه باید آن را متح ّول كنی .تو نباید
خصامنه به آن بیندیشی ،باید با آن رفتاری دوستانه داشته باشی .این انرژی خود تو است :شیطانی نیست ،بد
نیست .هرنوع انرژی طبیعی است:از آن میتوانی به سود خودت استفاده كنی و همچنین میتوانی آن را برعلیه
خودت بهكار گیری .تو میتوانی از آن مانع و س ّدبسازی و یا پلكانی بسازی برای رشد و تعالی ورفنت به ماوراء .
از نیروی جنسی میتوان بهره برد :استفادهیدرست از آن یك دوست میسازد و استفادهینادرست ،یك دشمن .ولی
درحقیقت جنسیت نه دوست است و نه دشمن .انرژی فقط طبیعی است .ولیاینچنین كه انسان معمولی از آن
استفاده میكند ،آن را به دشمن بدل كرده .این انرژی او را ازبین میبرد .انسان باافراط در آن خود را نابود میسازد .
دیدگاه یوگا متفاوت است .ذهن معمولی میبیند كه درحال نابودی توسط هوسهایش است ،پس میگوید ":جلوی
هوسها را بگی ر ،بیخواسته زندگی كن ،با هوس بجنگ و در درونت بافتی را بوجود بیاور كه از هوس ها آزاد باشد"
ولی تانرتا میگوید" :نسبتبه هوسهایت هشیار باش ،باآنها نجنگ ،باآگاهی و هشیاری كامل واردش شو و
وقتیاینگونه واردش شدی ،به ورای آن متح ّول میگردی " .تو درآن هستی و درعینحال نیستی ؛تو از درون آن
میگذر ی ،ولی در خارج آن باقی میمانی .
یوگا جاذبهیبسیار دارد زیرا درست در تضاد با ذهن معمولی است ذهن معمولی یوگا را خوب درك میكند .تو
میدانی كه نیروی جنسی تو را چگونه دارد نابود میكند ،چگونه تاكنون تو را نابود كرده و چگونه همچون یك برده
32
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
بر محور آن چرخ میزنی .درست مانند یك عروسك خیمهشببازی .تواین را در تجربههای خودت یافتهای .پس
وقتی یوگا میگوید كه"با آن بجنگ" بالفاصلهاین زبان را درك میكنی .جاذبهیبسیار یوگا درهمین است .
تانرتا منیتواند چنین برداشتی از نیروی جنسی داشته باشد .بهنظر مشكل میآید! چگونه میتوان وارد هوس
ها شد و مغلوب آن نشد؟چگونه میتوان با هشیاری و آگاهی كامل در یك آمیزش جنسی حضور داشت؟ ذهن
معمولی ازاین اندیشه میترسد .بهنظر خطرناك میآید! نهاینكه واقعاًخطرناك باشد ؛ بلكه دانستههای تو درمورد
جاذبهیجنسی است كهاین خطر را بوجود میآورد .تو خودت را میشناسی و خوب میدانی كه چگونه میتوانی
خودت را فریب بده ی!تو خوب میدانی كه ذهن تو بسیار مكّار و حیله گر است .تو میدانی كه قادرهستی در
هوسها و شهوات و هرآرزوی دیگر وارد شوی ومیتوانی خودت را فریب دهی كه با آگاهی كامل در آن حركت
میكن ی! برای همین است كه تواحساس خطر میكنی .
در تانرتا خطر وجود ندارد .خطر در ذهن هراسناك تو وجود دارد .و جاذبهییوگا برای همین است :بهسبب ذهن
معمولی ـــ ذهنی كه در آن بر نیروی جنسی رسپوش گذاشته شده ،از گرسنگیِجنسی در عذاب است و میل بهافراط
در آن را دارد ـــ
چون ذهن معمولی ذهنی سامل نیست ،یوگا جاذبهیبسیار دارد .
با انسانهای ساملتر كه نیروهای ساملتر جنسی دارند ــطبیعی و معمولی هستند ـــ مورد فرق خواهد داشت.
ما نه طبیعی هستیم و نه معمولی .ما كامالًناسامل ،غیرمعمولی و درواقع دیوانه هستیم! ولی چون همه یكسان
هستیم ،هرگزاین عارضه را احساس منیكنیم" .جنون" آنقدر عا ّدی و فراگیر شده كه"دیوانهنبودن"بهنظر"غیرطبیعی
وغیرمعمولی"میرسد! درمیان ما ،یك بودا ،یا یك مسیح(ع) ،انسانهاییغیرعا ّدی بهنظر خواهند رسی د!آنان به ما
تعلّق ندارند .این عا ّدیبودن ،به یك بیامری تبدیل شده است .
این ذهن معمولی است كه جاذبهییوگا را بوجود آورده .اگر تو به نیروی جنسی بصورت طبیعی نگاه كنی ـــ بدون
فلسفهبافی ،بدون جبههگیری موافق یا مخالف ـــ اگر نیروی جنسی را درست مانند دستها ویا چشامن خود ببینی،
اگر آن را همچون چیزی معمولی تلقّی كنی ،آنوقت است كه تانرتا جاذبه خواهد داشت .و تنها در آنصورت است
كه تانرتا برای بسیاری مفید خواهد بود .
بهزودی روزگار محبوبیت و چیرگی تانرتا فرا خواهد رسید .بهزودی تانرتا در میان تودههای مردم منفجر خواهد شد.
زیرا زمان مناسب آن برای نخستینبار فرا رسیده .زمان مناسب برای تلقّی نیروی جنسی بصورت طبیعی فرارسیده
است .امكان دارد كهاین انفجار از سویغرب صورت بگیرد زیرا فروید ،یونگ و رایش زمینهها را فراهم كردهاند .آنان
33
علم مراقبه ارسا باتك
چیزی از تانرتا منیدانستند ،ولی زمینهیاساسی را برای تكامل آن فراهم ساخته اند .روانشناسیغرب بهاین نتیجه
رسیده كه ناخوشی اولیهیانسان به نوعی با نیروی جنسی در ارتباط است .و جنون پایه درانسان ناشی از نیروی
جنسی است .پس اگر ریشهیاین بیامری ازبین نرود ،انسان منیتواند سامل ،معمولی و طبیعی باشد .انحراف انسان
ت ،فقط در آنصورتتنها بهسبب شیوهینگرش او به امور جنسی است .به هیچ طرزفكر و دیدگاه خاصی نیاز نیس
است كه طبیعی خواهی بود .
دیدگاه تو نسبت به چشمهایت چیست؟!آیا آن ها الهی هستند یا شیطانی؟ آیا تو موافق آنها هستی یا
مخالفشان؟!طرز فكر خاصی وجود ندارد .برای همین چشامن تو اندامیمعمولی هستند .ولی كافی است كه
نگرش ویژهایایجاد كنی :تصور كن كه چشمهایت شیطانی هستن د! آنگاه عمل دیدن دشوار میگردد .آنگاه بینایی
ت!آنگاه میل به دیدن خواهی داشت ،هوس دیدن هامنقدر مشكل میشود كهاینك نیروی جنسی مشكل شده اس
میكنی و شهوت دیدن پیدا خواهی كرد .ولی با دیدن و پساز دیدن احساس گناه خواهی كرد .هرگاه چیزی
ببینی احساس گناه خواهی كرد كه عملی خالف انجام دادهای .مایل میشوی كهاین ابزار دیدن را بهقتل برسانی!
میخواهی چشامنت را كوركن ی!و هرچه بیشرت قصدازبینبردن چشم ها را داشته باشی ،بیشرت به چشامنت توجه
میكنی و به آنها وابسته خواهی شد .آنگاه دست به عملی مبتذل خواهی زد :متایلت به دیدن هرچه بیشرت وبیشرت
میشود و بیشرتوبیشرت هم احساس گناه خواهی كرد .
درست مانند همین روند درمورد نیروی جنسی مصداق دارد .
تانرتا میگوید هرآنچه را كه هستی بپذیر .این یك نكت ّهاساسی است :پذیرش كامل متامیت وجودت .و فقط از طریق
پذیرش كامل خود است كه تو رشد خواهی كرد .پس از هر انرژی درونی كه در تو هست باید بهره برد .چگونه؟
آنها را بپذیر و سپس دریاب كه چه هستند:جاذبهیجنسی چیست؟ چگونه پدیدهای است؟ ما بااین نیرو
آشنا نیستیم .ما بیشرت دانش خود را درمورد امور جنسی از دیگران آموختهایم .ما عمل آمیزش جنسی را با وجدانی
ناراحت انجام میدهی م ،با یك نگرش رسكوبگرانه ،باشتاب و عجله .برای رهاشدن ازاین بار سنگین كاری باید كرد!
برای ما عمل نزدیكی دیگر یك رفتار عاشقانه نیست:در انجام آن شاد نیستی و درعین حال منیتوانی دست از آن
برداری .هرچه بیشرت میخواهی آن را رها كن ی ،جذابیت آن بیشرت میشود .هرچه بیشرت آن را انكار كنی كشش آن
را بیشرت احساس خواهی كرد .
تو منیتوانی جاذبهیجنسی را نفی كنی ولی همین نگرش نفی و انكار و ازبینبردن آن ،هشیاری و آگاهی الزم
برای درك آن را از تو میگیرد .پس رفتارهای جنسی بدون احساس ادامه مییابد .آنگاه قدرت فهم آن را نخواهی
34
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
داشت .تنها احساسات عمیق است كه چیزی را درك میكند:یك احساس عمیق ،یك درونكاوی عمیق است كه
میتواند هرچیزی را درك كند .تو تنها وقتی میتوانی جاذبهیجنسی را درك كنی كه مانند شاعری كه ازمیان گلها
عبور میكند ،از درون آن بگذری .اگر نسبتبه گلها احساس گناه داشته باشی ،وقتی از میان باغچه گذر میكنی،
با چشامن بسته میگذری! با عجله عبور میكن ی!یك شتاب عمیق و دیوانهوار! هرطورشده باید خودت را از باغچه
خارج كن ی!دراین حالت چگونه میتوانی آگاه باشی؟
پس تانرتا میگوید هرآنچه را كه هستی بپذیر .تو مجموعهای بزرگ و ارسار آمیز از انرژیهای چندبُعدی هستی .آن
باحساسیتی عمیق ،آگاهی ،عشق و تفاهم حركت كن .آنگاه هر میل و هوس نیز به وسیلهایرا بپذیر و باهر انرژی ّ
تبدیل میشود برای رفنت به ماوراء .آنگاه هر انرژی برای تو یك وسیلهیكمكی میگردد .
و آنگاه نیروانا در همین دنیا خواهد بود .همین بدن یك پرستشگاه خواهد بود ،مكانی مق ّدس .
یوگا نفیكردن است و تانرتا تأییدكردن .
ت .واژهییوگا یعنی گذاشنت دوچیز دركناریكدیگر":بسنت" دوچیز باهم .ولی درهرحال
یوگا در دنیای دوگانگی ها اس
دوچیز در آنجاست و دوگانگی وجود دارد .
تانرتا میگوید دوگانگی وجود ندارد .اگردوگانگی باشد آنوقت منیتوانیاینها را به هم وصل كنی .هرقدرهم كه
سعی كنی ،آنها"دو" باقی خواهند بود .هرطور كهاین ها را كنارهم قراردهی ،بازهم"دو"خواهند بود و نربد ادامه
خواهد داشت و دوگانگی ازبین منیرود .
اگر خدا و دنیا دوچیز مج ّزا هستند آنوقت منیتواناین دو را باهم آمیخت .ولی اگر آن ها درحقیقت"دو"نباشند
و فقط درظاهر"دو" باشند ،آنگاه میتوانند یكی باشند .اگر روح و بدن تو دو چیز باشند ،آنوقت منیتوان باهم
قرارشان داد .اگر تو و خدا دوچیز باشید ،دیگر امكان درآمیخ ِنتشام وجود ندارد .شام"دو" باقی میمانید .
تانرتا میگوید دوگانگی وجود ندارد و فقط درظاهر چنین است .پس چرا باید بهاین ظاهر كمك كرد تا رشد كند؟
تانرتا میپرسد كه چرا باید بهقدرتگیریاین ظاهر كمك كرد؟باید آن را همینحاال ازبین برد .یگانه باش .از طریق
پذیرش است كه میتوانی یگانه باش ی ،نه از راه نربد .
جهان را بپذیر ،بدن را و هرآنچه را كه دربر دارد بپذیر .مركز دیگری درخودت بوجود نیاور ،زیرا ازدیدگاه تانرتااین
مركز چیزی جز نفس ا ّمارهEGOنیست .نفس را بوجود نیاور .فقط نسبت به هرچه هستی هشیار باش .اگر بجنگی
آنوقت نفس وجود خواهد داشت .
35
علم مراقبه ارسا باتك
بنابراین مشكل بتوان یك یوگی را یافت كه نفسش را نپرستد! یافنت چنین یوگی مشكل است .یوگیها شاید
دربارهی"بینفسبودن" دا ِدسخن بدهند ،ولی آنان منیتوانند بدون نفس باشند .خو ِدروند یوگا نفسآفرین است.
نربد و ستیز معادلاین روند است .اگر نربد كنی حتامًیك نفس تولید میكنی .و هرچه بیشرت نربد كنی ،نفس را بیشرت
ت!
تحكیم میكنی .و اگر در نربد خودت پیروز شوی كه به باالترین نفسها دست خواهی یاف
تانرتا میگوید نیازی به نربد نیست ،اگر جنگ نباشد ،نفس نیز نخواهد بود .اگر تانرتا را درك كنیم ،مشكالت زیادی
بوجود خواهد آمد! زیرا اگر نربدی دركار نباشد ،آنگاه در برابر آرزوها فقط تسلیم باید شد .آنگاه در درون ما
ترسایجاد میشود .ما همیشه تسلیم امیال خود بودهایم و تاكنون به جایی نرسیدهای م!ولی در تانرتااین"تسلیم
دربرابر آرزوها" ،مانند تسلیم ما نیست .تانرتا میگوید"تسلیم ،ولی هشیار باش " .
برای مثال تو خشمگین هستی ،تانرتا منیگوید كه خشمگین نباش ،تانرتا میگوید" بامتام وجود خشمگین باش ،ولی
ت .آگاه
هشیار باش" تانرتا برعلیه خشم تو نیست ؛ تانرتا فقط مخالف ناهشیاری ،ناآگاهی و خوابآلودهبودن تو اس
باش و خشمگین هم باش .
ت :اگر هشیار باشی ،خشم دگرگون میگردد و به مهر و شفقت تبدیل میشود .پس تانرتاو رمز روش تانرتا همین اس
میگوید"خشم دشمن تو نیست"خشم در ریشه ،هامن مح ّبت است ؛ هامن انرژی خشم است كه به مهر تبدیل
میشود .اگر با خشم خود بجنگی ،امكانی برای مهر باقی منیگذاری .پس اگر در یوگا در نربد و رسكوبگری خود و
امیال طبیعی خودت پیروز بشوی ،یك انسان ُمرده خواهی بود :خشمگی نخواهی بود ،زیرا آن را رسكوب كردهای.
محبّتی هم نخواهد بود ،زیرا فقط خشم است كه میتواند به انرژی مهر تبدیل گردد .اگر در رسپوشگذاشنت خود
موفق شوی ــكهاینغیرممكن است ـــ جاذبهیجنسی وجود نخواهد داشت ،ولی عشقی هم نخواهد بود ،زیرا اگر
نیروی جنسی نباشد ،انرژی الزم و كافی برای رشد و تعالی آن بصورت مهر وجود نخواهد داشت .بدون نیروی
جنسی خواهی بود ،ولی درعوض ازمهرورزیدن هم محروم خواهی بود .و آنگاه متامینكته را از دست خواهی
ق ،خدایی نخواهد بود ،رهایی و آزادی هم وجود نخواهد داشت .تانرتا میگوید همین انرژیهایداد:زیرا بدون عش
طبیعی باید دگرگون شوند .اگر برعلیه دنیا باشی آنگاه نیروانا هم نخواهد بود ،زیرا همین دنیا است كه به نیروانا
تبدیل میشود .دریوگا تو با انرژی های پایه و اساسی كه رسچشمهیاین تحوالت هستند ضدیّت میكنی .
گ ،بامتامیانرژیها و نیروهایی كه به تو عطا شده دوست باش ؛ بهآن ها خوشامدعلم كیمیاگری تانرتا میگوید ":نجن
بگو .ازاینكه طمع ،خشم و جذبهیجنسی داری شاكر باش ،سپاسگزار باش " .زیرااین ها منبع و رسچشمهیپنهان
تحوالت تو هستند .اینها را میتوان باز و دگرگون كرد .نیروی جنسی كه متحول شود ،به مح ّبت تبدیل میشود،
س ّمو زهر آن ازبین میرود و زشتی آن برطرف میگردد .
36
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
دانهSEEDزشت است ،ولی با دریافت حیات و زندگی ،جوانه زده و شكوفا میشود .آنگاه زیبایی وجود خواهد
داشت .پس دانه را دور نینداز ،زیرا بااینكار ،گلی را كه در درونش هست نیز دورانداخته میشود .اینگلها هنوز
بوجود نیامدهاند و جلوهگر نشدهاند .هنوزنیستند ،ولی وجود دارند .برای شكوفاییِگل باید از دانه استفاده شود.
پس باید نخست درك ،پذیرش ،حساسیت و آگاهی را بوجود آورد .آنوقت است كه تسلیم دربرابر خواستهها و امیال
مجاز و بامعنی خواهد بود .
یك نكتهیبسیار عجیب دیگر كه حاصل عمیقترین مكاشفات تانرتا است :هرآنچه را كه مانند دشمن بیندیشی ــ
حرص ،طمع ،خشم ،نفرت ،جنسیت و . . .ـــ همین نگرش تو ،آنها را واقعاًبهدشمن بدل میسازد .پساینها را
همچون هدایای الهی درنظر بگیر و با فلبی رسشار از شكر و سپاس با آنها روبهرو شو .برای مثال فنون بسیاری
برای متح ّولساخنت نیروی جنسی وجود دارد .با عمل جنسی چنان برخورد كن كه گویی پرستشگاهی مقدس است.
آن را عبادت بدان و تق ّدس آن را احساس كن .
بههمین سبب است كه معبد خواجوراهو KHAJURAHUدر شهر پوریPURIمجس ّمههایی دارد كه انواع
مجسمكردن عمل آمیزش روی دیوارهای پرستشگاه ّ آمیزشهای جنسی را در دیوارهایش نقش كردهاند.
بهنظرغیرمنطقی میرسد و بهویژه برای ادیانی چون جین JAINISMو مسیحیت قابل فهم نیست .درظاهر با متام
اعتقادات آنان در تضا ّداست .چگونه میتوان معبد وعبادتگاه را با تصاویر آمیزش مرتبط دانست؟ برروی دیوارهای
خارجی معبد خواجوراهو هرنوع شیوهیممكن آمیزش بین زن و مرد نقش یافته است .چرا؟
مجسمهها ،دستكم در ذهن ما نباید در معبد جایی داشته باشند .مسیحیت حتی منیتواند تصورش را بكند كه این ّ
چنین تصاویری در كلیسا منقوش باشن د! غیرممكن است .هندوهای مت ّجدد نیز ازاین تصاویر احساس گناه میكنند!
زیرا ذهنهای آنان توسط مسیحیت شكل گرفته .آنان"هندومسیحی" هستن د!و درواقع بسیار بدتر از هندوهای
گذشته هستند .زیرا مسیحی بودن خوب است ،ولی"هندومسیحی" بودن فقط عجیب وغیرطبیعی است .پس آنان
احساس گناه میكنند .حتی یكی از هندوهای معارص بهنام پوروشاتامداستاندون پیشنهاد كرد كهاین عبادتگاه از
آنِما نیست و باید ازبین برده شو د!
درواقع ،بهنظر میرسد كه آنها به ما تعلقی هم نداشته باشن د!زیرا قرنها است كه تانرتا در قلبهای ما جایی
نداشته است و جریان اصلی زندگی ما نبوده است .بلكه یوگا جریان اصلی بوده و برای یوگا ،درك خواجوراهو ممكن
نیست و باید ازبین برو د!
تانرتا میگوید با نیروی جنسی طوری برخورد كن كه به سوی عبادتگاه میروی .و برای همین است كه تصاویر
آمیزش را روی دیوارهای معبد نقش داده اند .یعنی كه باعمل آمیزش هامنطور روبهرو شو ،گویی كه به عبادت
37
علم مراقبه ارسا باتك
مینشینی .پس وقتی وارد یك معبد مق ّدس میشوی ،جاذبهیجنسی باید آنجا باشد كه آندو در ذهنت یگانه و
مرتبط شود .آنگاه میتوانی احساس كنی كه دنیا و خدا دوچیز متضاد نیستند ،بلكه یكی هستند .آن دو همدیگر را
نقض منیكنند و فقط دو قطب مك ّمل هستند كه به هم كمك میكنند و به سبب همین قطبیتاست كه میتوانند
وجود داشته باشند .اگراین حالت ازبین برود ،متام دنیا از بین خواهد رفت .پساین وحدت و یگانگیِعمیق را كه
تانرتا توصیه میكند خوب نگاه كن .
فقط دوقطب را نبی ن ،به آن جریان س ّیال درونی نگاه كن كه بهاین دوقطب یگانگی میبخشد .
برای تانرتا همه چیز مقدس است .بهیاد بسپار كه دراین دنیا هیچ چیزغیرمق ّدس نیست .موضوع را چنین ببین:
ت ،برای افراد بهاصطالح مذهبی برخی چیزها مقدس و برخی نامقدس
برای انسانغیرمذهبی همه چیزغیرمقدس اس
است و برای تانرتا همه چیز مقدس است .
یك مبلّغمسیحی چند روزی را بامن بهرس میبرد .او میگفت" خداوند جهان را آفریده" ،پس از او پرسیدم"گناه
را چه كسی آفریده؟" او گفت"شیطان" آنوقت پرسیدم":چه كسی شیطان را آفریده؟" برای چند لحظه پاسخی
نداشت و سپس گفت" البتّه شیطان را هم خدا آفریده!" حاال ببین :شیطان گناه را میآفریند و خداوند شیطان را!
پس گناهكار اصلی كیست؟شیطان یا خدا؟ پندارهای ناشی از ثنویت و دوگانگی همیشه بهچنین بنبستهایی
میرسند .
در تانرتا ،خدا و شیطان دوچیز متفاوت نیستند .درحقیقت ،در تانرتا هیچ چیز كه بتوان آن را"شیطان" خواند وجود
ندارد:همه چیز مقّدس است و الهی .و بهنظر میرسد كهاین راستترین و عمیقترین باور باشد .اگر دراین دنیا
چیزی نامق ّدس باشد ،چگونه میتواند وجود داشته باشد واز كجا ناشی میشود؟
بنابراین فقط دو راهحل وجود دارد :یكی راهحلّآنان كه به وجود خداوند اعتقادی ندارند و میگویند همه چیز
نامق ّدس است .این دیدگاه بدی نیست .آنان هم برعلیه دوگانگی هستند و قداستی در دنیا منیبینند .ولی راه حل
تانرتا نیز وجود دارد:یك تانرتیست همه چیز را الهی و مقدس میداند و با دوگانگی ها مخالف است .در مقام
مقایسه بیناین د و ،افراد بهاصطالح مذهب ی ،واقعاًمذهبی نیستند .آنان نه مذهبی هستند و نهغیرمذهبی .زیرااینان
همیشه در یك حالت جنگ و ستیز بهرس میبرند .متام پایه و اساس اعتقادان آناناین است كه بهنوعی رسو ته قضیه
را هم بیاورند واین كار عملی نیست .
اگر فقط یك سلّول و یا یك اتم ازاین جهان نامقدس باشد ،پس متام جهانغیرمقدس میشود .زیرا چگونه یك اتم
تنها میتواند درجهانی كه مقدس است وجود داشته باشد؟چگونه ممكن است؟ وجود هرچیز بستگی به پشتیبانی
38
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
متام چیزهای اطرافش دارد .اگر یك اتمغیرمقدس وجود دارد و توسط سایر اتم های مقدس اطرافش حامیت میشود،
پس تفاوتاینها در چیست؟بنابراین یا متامیجها ن ،دركُل و بدون قیدورشط مقدس است و یا متاماًغیرمقدس ؛ راه
میانی وجود ندارد .
تانرتا میگوید همه چیز مقدس است و برای همین است كه ما قادر به درك آن نیستیم .
تانرتا عمیقترین نگرش وحدت و یگانگی است .اگر بتوانیم آن را یك نگرش یا طرزفكر بنامیم .تانرتا درواقع یك
طرزفكر نیست ،زیرا اساس فكر بردوگانگیها استوار است .ولی تانرتا برعلیه چیزی بحث منیكند ،پس طرزفكر
نیست .
تانرتا یك وحدت و یگانگیِاحساس شده و تجربه شده است .
تانرتا و یوگا دو راه هستند :تانرتا جذابیتی ندارد ،زیرا ذهنهای ما افلیج شده .ولی برای كسی كه درون ساملیداشته
و در درونش اغتشاش نباشد ،تانرتا زیبا خواهد بود .تنها چنین شخصی میفهمد كه تانرتا چیست .یوگا جذّابیت
سادهای دارد و سبباین جذبه هم ذهن مغشوش و ناآرام مااست .بهیاد بیاور كهاین تنها ذهن ما است كه چیزی
را جذّاب و چیزی راغیرجذّاب جلوه میدهد .عامل تعیینكننده ذهن تو است ،نه خو ِدآن چیز .
یوگا و تانرتا دوراه برای رسیدن به یك هدف است .من منیگویم كه انسان منیتواند از طریق یوگا بههدف برسد،
او میتواند ،ولی نه از طریق یوگای متداول و مرسوم امروزی .درحقیقتاین یوگای مرسوم فقط تعبیری از سوی
ذهنهای بیامر است .یوگای راستین میتواند طریقی اصیل باشد برای نیل به هدفغایی حیات و یا خداوند متعال.
ولیاین امرمهم وقتی امكانپذیر است كه ذهن تو سامل باشد .آنوقت یوگا شكل دیگری به خودش خواهد گرفت .
برای مثال ،ماهاویر MAHAVIRطریق یوگا را طی كرد ،ولی اونیروهای جنسی خود را رسكوب منیكرد .او با آن
آشنا بود و عمیقاًآن را تجربه كرده بود .آشنایی او با امور جنسی بسیار عمیق بود و برای همین برایش بیفایده شد
و آن را رها كرد .بودا نیز از راه یوگا رفته بو د ،ولی در دنیا زندگی كرده بود و عمیقاًبا آن آشنا بود .بودا با نیروهای
طبیعی منیجنگید .
وقتی موضوعی را میآموزی ،نسبت به آن ،حالت آزادی و رهایی پیدا میكنی ــهمچون برگ های خشك درختان
كه در پاییز فرو میریزنداین ترك دنیا نیست و ابداًجنگ و نربدی وجود ندارد .به چهرهیبودا بنگر :سیامی شخصی
درحال جنگ نیست ؛ او آرام است ؛چهرهیاو بهرتین مناد آرامش است .جنگی دركار نیست .
ولی یوگیها را ببی ن!حالت نربد و ستیز در چهره هایشان آشكاراست .در عمق چهرهشان تالطم و آشفتگی زیاد دیده
میشود .درست ماننداینكه روی یك كوه آتشفشان نشسته باشند! بهچشامنشان نگاه كن .صورتشان را
39
علم مراقبه ارسا باتك
ببین واین نكته را احساس خواهی كرد .جایی در عمق وجودشان ،آنان بر متام بیامری های خود رسپوش گذاشتهاند.
آنان به ماوراء نرفتهاند .
در دنیایی كه سامل است ودر آن انسان زندگی خودش را بطور واقعی و با فردیت خویش سپری میكند و از
دیگران تقلید منیكند و زندگی خود را به میل خویش انجام میدهد ،هردو راه امكانپذیر است:انسان ممكن است
احساسات عمیقی را كه در ورای امیال وجود دارند بیاموزد .امكان دارد كه او بهنقطهای برسد كه متام امیال بیهوده
جلوه كنند و رها شوند .
یوگا نیز میتواند بهاین مرحله راه داشته باشد .ولی از دیدگاه مناین فقط در دنیایی صدق میكند كه در آن،
نخست تانرتا راهگشا باشد .
این نكته را بخاطر بسپار كه ما به ذهنی سامل نیاز داریم ،یك انسان طبیعی با ذهنی سامل و طبیعی .درچنین دنیایی
كه انسان طبیعی وجود دارد ،تانرتا و یوگا به ورای امیال و هوس ها راه پیدا میكنند .در جامعهای بیامر نه یوگا و نه
تانرتا امكان رسیدن به هدف را ندارند .زیرااگر یوگا را انتخاب كنیم بهاین سبب نیست كه امیال دیگر وجود ندارند،
نه آن ها هنوز معنی دارند و بهخودیِخود از ما رها منیشوند و باید به آن ها فشار وارد كنیم .
اگر ما یوگا را انتخاب كردهایم بعنوان یك روش رسكوب است و اگر تانرتا را انتخاب میكنیم بعنوان راهی برای
فریب وغرقكردن خود در هوسهایامن است .پس با ذهنیتی بیامر هیچكدام ازاین دو راهگشا نخواهند بود .هردو
وسیلهیخودفریبی هستند .
برای رشوع ،به یك ذهن سامل ـــ بویژه از نظر جنسی سامل ـــ نیاز داریم .آنگاه انتخاب راه دشوار نیست :میتوانی
یوگا را انتخاب كنی و یا تانرتا را .
مردم بر دو گروه هستند:اساساًزنانه و اساساًمردانه .
ولی منظورم از نظر بیولوژیك نیست ،بلكه از جنبهیروانشناختی است .برای كسانیكه از نظر روانی مردانه هستند
،یعنی تهاجمی ،وحشی و برونگرا هستن د ،یوگا راه مناسب است .برای آنان كه بیشرت زنانه هستند ،یعنی پذیرنده،
درونگرا و آرام و باوقار هستن د ،تانرتا راه مناسب است .پس توجه كن كه برای تانرتا منادهای مادر كالیMOTHER
،KALIتارا TARAوبسیاری از دویها DEVISو بایراویها(الهههای موینث) بسیار اهمیت دارند .
ولی در یوگا تو هرگز نامیاز الهههای زنانه نخواهی شنید .تانرتا الهه های زنانه دارد و یوگا الهههای مردانه ؛ یوگا
انرژی درحال خروج است و انرژی تانرتا به درون حركت میكند .پس به زبان روانشناسی جدید میتوان گفت كه
یوگا برونگرا است و تانرتا درونگرا .
40
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
پس بستگی به روحیات و شخصیت فرد دارد .اگر تو ویژگی درونگرایی داری ،نربد و جنگیدن برای تو مناسب
نیست .اگر شخصیتی برونگرا داری ،یوگا راه تو است .
ولی ما گیج و پریشان هستیم .همه چیز در درون ما بینظم است .بههمین دلیل است كه هیچ چیز به ما كمكی
منیكند و برعكس همه چیز تولید مزاحمت میكند :یوگا تو را ناراحت میكند ،تانرتا به تو منیساز د!هر دارویی برای
تو بیامریهای تازه درست خواهد كرد .زیرا كه بیامری در وجود مااست و بنابراین حتی انتخاب دارو نیز بیامرگونه
خواهد بو د!
رسید . هدف به یوگا پس منظور مناین نیست كه منیتوان از راه
من فقط روی تانرتا تأكید دارم و سعی دارم تا آن را برای شام قابل درك سازم.
پرسش دوم
در راه تسلیم ،سالك چگونه به روش مناسب ازاین یكصدودوازدهتكنیك خواهد رسید؟
در راه اراده ،روش های مختلف وجود دارنداین صدودوازده تكنیك ـــ ولی در راه تسلیم ،خو ِدنفس تسلیم ،روش
مورد نظر است وروش دیگری وجود ندارد .این نكته را بهیاد داشته باش :متام روش ها ،روش هایغیرتسلیم هستند.
زیرا معنی روشاین است كه تو بهخودت متكی هستی و بستگی بهتو دارد :تو كاری را میتوانی انجام میدهی،
پس روش آنجاست و تو آن را عمل میكنی .
ولی در راه تسلیم ،تو دیگر وجود نداری ،پس منیتوانی كاری انجام دهی .تو آخرینكار ،آن عمل نهایی را انجام
دادهای و تسلیم شدهای .در راه تسلی م ،تنها روش هامن تسلیمشدن است .
متاماین یكصدودوازده تكنیك ،نیاز به ارادهیخاصی دارند .آن ها باید از سوی تو عمل شوند .تو
انرژی خودت را مرصف میكنی و آن را متعادل میكنی و مركزی را در آشوبهای درونت بوجود میآوری .تو كاری
انجام میدهی .دراینجا آنچه اهمیت دارد و اساسی است ،كوشش تو است .ولی در راه تسلیم فقط یك چیز رضوری
است و آنهم تسلیمشدن است .
ما عمیقاًاین یكصدودوازده روش را بررسی خواهیم كرد .پس بجاست تا دراینجا قدری دربارهیتسلیم بگویم ،زیرا
تسلیم روش و تكنیك ندارد .
دراین یكصدودوازده تكنیك ،مطلبی دربارهیتسلیم نیست .چرا شیوا دراین مورد سخن نگفته؟ زیرا چیزی برای
گفنت وجود ندارد .خو ِدبایراوی(دوی) از طریق شیوهیخاصی به شیوا نرسیده است:او بهسادگی تسلیم شده است.
پساین مطلب باید درك شود كهاین پرسشهای او برای خودش نیست .این پرسشها برای متام برشیت مطرح شده.
41
علم مراقبه ارسا باتك
او به شیوا دستیافته و در آغوش او آرمیده است .او با شیوا یگانه گشته ،ولی هنوز میپرسد .پس یك نكته را
بخاطر بسپار .او برای خودش منیپرسد ،نیازی بهاین كار ندارد .او برای متام برشیت سویال میكند .ولی اگر او به
شیوا دستیافت ه ،چرا هنوز سویال میكند .آیا او خودش منیتواند برشیت را مخاطب قرار دهد؟ او خودش
راه تسلیم را پیموده ،بنابراین چیزی درمورد روش و تكنیك منیداند .او خودش از راه عشق وارد گشته و رسیده و
هامن عشق بهخودیِخود كافی است .عشق نیازی به چیز دیگر ندارد .چون او از راه عشق وارد شده ،پس چیزی
در مورد تكنیك منیداند و برای همین میپرسد و شیوا نیز صدودوازده روش را رشح میدهد .او نیز دربارهیتسلیم
چیزی نخواهد گفت ،زیرا درواقع تسلیم تكنیك نیست :تو تسلیم میشوی زیرا هر روش دیگری بهنظر بیهوده
میرسد .وقتی توسط روشی منیتوان بههدف رسید ،تو بهرتین سعی خودت را كردهای ،تو برهردری كوبیدهای و
هیچ دری باز نشده ،از متام راهها و طریقتها گذشتهای و هیچ راهی به وطن نرسیده و هركاری كه توانستهای
تحققمییابد .پس در راه تسلیم
انجام دادهای واینك كامالًناتوان شدهای و در همین ناتوانی مطلق است كه تسلیم ّ
روش و شیوهیخاصی وجود ندارد .
ولی تسلیم چیست و چگونه عمل میكند؟ اگر تسلیم كارساز و مویرث است ،پس لزوماین صدودوازده روش چیست؟
ذهن میپرسد"اگر تسلیم كاری بهرت است ،پس چرا درجستجوی روش های مختلف باشیم؟ و چه كسی میداند كه
یك روش خاص واقعاًمناسب است یا نه؟ و شاید درك آن یكعمر طول بكشد! پس بهرت است از ابتدا تسلیم
شویم!"
ولی تسلیم شدن بسیار مشكل است و دشوارترین كار در دنیا است .انجام تكنیكها آسان هستند ومیتوانی خودت
را آموزش دهی .ولی برای تسلیمشدن ،منیتوانی خودت را آموزش بدهی .منیتوانی بپرسی كه چگونه میتوان
تسلیم شد .این پرسشی احمقانه است .چگونه میتوان پرسید كه راه تسلیم چیست؟آیا میتوانی بپرسی كه چگونه
باید عشق ورزید؟
عشق یا وجود دارد و یا ندارد .ولی منیتوانی بپرسی كه چگونه باید عاشق شد؟! حتی اگر شخصی به تو پاسخ بدهی
و به تو بیاموزد كه چگونه میتوان عاشق شد ،تو هرگز قادر به عشقورزیدن و عاشقشدن نخواهی بود .وقتی برای
عاشق شدن به تو یك روش و تكنیك بدهن د ،تو به هامن تكنیك خواهی چسبید .به همین سبب است كه هرنپیشگان
منیتوانند عشق بورزند .آنان تكنیكهای بسیار میدانند و با روش های بسیاری آشنا هستند .و ما در حقیقت همگی
هرنپیشه هستیم .اگر تو عشقورزیدن را ازاین راه بیاموزی ،عشق واقعی هرگز شكوفا نخواهد شد .زیرا قادر هستی
یك تصویر دروغین بسازی و خودت را فریب بدهی .و با فریفنت ،تو درعشق واقعی نخواهی بود و در خارج آن قرار
داری .عشق یعنی متاماًبازبودن و آسیبپذیربودن .
42
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
واین خطرناك است و تو اعتامدبهنفس خود را از دست میدهی .ما منیتوانیم بپرسیم كه چگونه باید عشق ورزید.
منیتوانیم بپرسیم كه چگونه باید تسلیم شد .عشق بهخودیِخود روی میدهد ،تسلیم نیز خودش اتفاق خواهد
افتاد .عشق و تسلیم عمیقاًیگانه هستند .
ولی تسلیم چیست؟اگر ما منیتوانیم بدانیم كه چگونه باید تسلیم شد ،حداقل میتوانیم بدانیم كه چگونه خودمان
را از تسلیمشدن بازمیداریم و درمقابل تسلیم مقاومت میكنیم!این را میتوان دانست و دانسنت آن بسیار مفید
است :چگونه است كه تو هنوز تسلیم نشدهای؟تكنیك تسلیمنشدن چیست؟ اگر تو هنوز عاشق نشدهای ،پس
مشكل واقعی"چگونه عاشقشدن" نیست ،مشكل واقعیاین است كه عمیقاًببینی و دریابی كه چگونه تاكنون
بدون عشق زندگی كردهای؟! تكنیك تو چیست؟راه فرار تو كدام است؟ساختاردفاعی تو دربرابر عشق چیست؟
دستكماین را میتوان دریافت كه چگونه توانستهای بدون عشق زندگی كنی .
این مطلب را باید درك كرد :ما با نفس egoزندگی میكنیم ،ما در درون و مركز نفس زندگی میكنیم .ما اعالم
اعالم"من هستم" ادامه میدهیم .این"منبودن" دروغین
میكنیم":من هستم" ،بدوناینكه بدانیم"من كیستم؟" ما به ِ
است ،زیرا من منیدانم كه كیستم .و اگر ندانم كه من كیستم ،چگونه میتوانم از"من" سخن بگویم؟این"من" ،
یك"من" كاذب است .همین"من"است كه دربرابر عشق و تسلیم مقاومت میكند .مانع تسلیم شام همین"من"
است .تو منیتوانی تسلیم شوی ،ولی میتوانی ازاین وسیلهیدفاعی بهنام"من" آگاه شوی .اگر از آن آگاه و هشیار
شوی ،حل خواهد شد .اگر هشیاری خودت را حفظ كنی ،آنگاه به تدریج آن را تقویت نخواهی كرد و روزی خواهد
احساس"من نیستم" خواهی كرد .آن لحظه كه احساس"من نیستم" كنی ،تسلیم تو آغاز شده است .پس ِ رسید كه
سعی كناین نكته را در درونت جستجو كنی :آیا واقعاًدر درون تو مركزی وجود دارد كه بتوانی آن را"منِ" خود
خطاب كنی؟در خودت ژرف فرو برو واین"من" را بیاب و محل سكونت آن را فاش كن .
روزی رینزایی Rinzaiنزد مرشدش رفت و گفت ":به من آزادی عطا كن" .مرشد گفت"خودت را نزد من بیاور:اگر
خود واقعیات باشد ،تو را آزاد خواهم كرد ،ولی اگر خودواقعی نباشد ،چگونه میتوانم تو را آزاد كنم؟ تو از قبل
آزاد هستی!"
درواقع مرشد میگوید" آزادی ،درحقیقت آزادیِتو نیست ،بلكه ' .آ زادی از خودت است' .پس برو و خود واقعی
خودت را پیداكن و نزد من بیاورش .این یعنی مراقبه ،برو ومراقبه كن" .
رینزایی میرود و هفتهها و ماهها مراقبه میكند و روزی بازمیگردد و میگوید"مناین بدن نیستم ،من فقطاین را
دریافتهام" مرشدش میگوید"تااین ح ّدآزاد شدهای ،بازهم برو و سعی كن بفهمی"او برمیگردد و بهمراقبه مینشیند
و درمییابد كه"من ذهن هم نیستم ،زیرا میتوانم افكارم را مشاهده كنم ،مشاهده كننده از مشاهدهشونده
43
علم مراقبه ارسا باتك
جداست ،پس من ذهنم هم نیستم " .او نزد مرشدش بازمیگردد و میگوید" من ذهنم هم نیستم"مرشدش
میگوید"تو به سهچهارم از آزادی رسیدهای ،بازهم برو و سعی كن دریابی كه كیستی!"
رینزایی درفكر بود " :من بدن نیستم ،ذهن هم نیستم" او فردی تحصیلكرده و آگاه بود . . .او بازهم فكركرد":من
بدن نیستم ،ذهن نیستم . . .پس باید روحم باشم ،آمتانِatmanخودم باشم"
ولی او بازهم مراقبه كرد و ناگهان دریافت كه"روح atmanوجود ندارد ،زیرااین روح درحقیقت چیزی نیست جز
اطالعات ذهنی ــ نظریات ،واژه ها و فلسفهها ـــ پس دواندوان نزد مرشد آمد و گفت" حاال دیگر نیستم" مرشد
باخنده گفت"آیاحاال باید به تو آزادی عطا كنم؟"
رینزایی گفت"مناینك آزادم زیرا كه نیستم ،دیگر كسی نیست كه در اسارت باشد ،من فقط یك تهیای وسیع هستم
؛ من هیچ چیز نیستم" .
آزادی در هیچ بودن است .اگر تو"چیزی" باشی ،دراسارت خواهی بود .اگر باشی ،در قید هستی .فقط یك فضای
خالی میتواند آزاد باشد .آنگاه منیتوانی آن را بهبند بكشی .رینزایی فریاد برآورد كه"من دیگر نیستم و درهیچكجا
یافت نخواهم شد" .آزادی یعنیاین .واو برای نخستین بار پای مرشدش را بهنشانهیسپاس و احرتام ملس كرد .ولی
درحقیقتاین نخستین بار نبود .او قبالًبارهااینكار را كرده بود ،ولی مرشدش گفت"تو برای نخستین بار پای مرا ملس
كردهای" رینزایی گفت"ولی من قبالًبارها چنین كردهام .چرا میگویی برای اولین بار؟"
مرشد پاسخ داد ":ولی قبالًتو وجود داشت ی ،چگونه میتوانستی پای مرا ملس كنی؟ آن"من" هرگزمنیتواند پای كسی
را ملس كند .حتی اگر درظاهر پای كسی را ملس كند ،درحقیقت پای خود را بطورغیرمستقیم ملس كرده .واین اولین
و آخرین ملسكردن پای من است" .
تسلیم زمانی روی میدهد كه تو وجود نداشته باشی .پس شاماینك منیتوانید تسلیم شوید ،زیرا تسلیمشدن منیتواند
یك تكلیف باشد ،تو منیتوانی تسلیم شوی ،زیرا خودت مانع هستی .وقتی تو نباشی ،تسلیم هست .پس تو و تسلیم
منیتوانید همزمان وجود داشته باشید .همزیستی بین شامغیرممكن است .یا تو وجود داری و یا تسلیم هست .
پس دریاب كه كجا و كیستی؟این جستج و ،سبب تغییرات بسیاربسیار شگفتآوری خواهد بود .
راماناماهارشی Ramana Maharshiعادت داشت بگوید"بپرس' .من كیستم؟' " .
این مطلب درست تفهیم منیشد .حتی نزدیكترین مریدانش نیز معنیاین سخن او را درمنییافتند .آنان میپنداشتند
كهاین پرسشی است برایاینكه آنان واقعاًپیدا كنند كه كیستن د! این درست نیست .اگر تو بهاین پرسش پیوسته ادامه
44
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
دهی ،راهی جزاین نیست كه نتیجه بگیری كه"تو وجود نداری" .این پرسش برای دركاینكه تو چه موجودی هستی،
نیست .این درواقع پرسشی است برای محلولشدن و ناپدید گشنت .
من به افراد بسیاریاین تكنیك پرسش درونی"من كیستم؟" را داده ام .آنان یكیدوماه بعد بازگشتهاند و گفتهاند":
من هنوز نفهمیدهام كه كیست م! این پرسش هنوز پاسخی را نیافته است!" پس من به آنان میگویم"ادامه بده ،روزی
جواب آن خواهد رسید!"
و آنان به امید پاسخ نشستهاند! ولی پاسخی دركار نیست .این خو ِدپرسش است كه باید محو شود .پاسخی كه تو
مثالًاین یا آن هستی دركار نیست .خو ِدپرسش محو خواهد شد .
اگر بهاینپرسش ادامه بدهی ،خو ِدپرسش ناپدید میشود .
و دیگر كسی نیست كه بپرسد"من كیستم؟" و آنگاه تو نكته را خواهی گرفت .
وقتی"من" وجود نداشته باشد ،"منِواقعی" شكوفا خواهد شد .وقتی من ّیت نباشد تو برای نخستین بار با وجود
واقعی خودت روبهرو خواهی شد .و آن وجود واقعی ،یك فضای تهی و خالی است .آنوقت است كه میتوانی تسلیم
شوی .آنوقت خودت تسلیم خواهی شد .پس برای تسلیم تكنیكی منیتواند وجود داشته باشد .و یا فقط تكنیكهای
نفیمانند همین پرسش"من كیستم؟" میتواند وجود داشته باشد .
طرزعمل تسلیم چیست؟ اگر تو تسلیم شوی چه اتفاقی خواهد افتاد؟
وقتی تسلیم میشوی ،به یك دشتvalleyتبدیل میگردی ،ولی وقتی من ّیت داری مانند یك قلّهpeakهستی .من ّیت
و نفس یعنیاینكه تو از سایرین باالتر هستی ،برای خودت كَسی هستی .دیگران شاید تو رااینگونه بشناسند و شاید
نشناسند ،این موضوع دیگری است .ولی تو خودت را بعنوان فردی برتر و باالتر از دیگران میپنداری .تو همچون
یك قلّه هستی ،هیچ چیز قادر نیست به درون تو وارد شود .
وقتی انسان تسلیم میشود ،به یك دشت تبدیل میشود ؛ به ژرفا تبدیل میشود ونه ارتفاع .آنگاه متامیجهان
هستی رشوع میكند به رسازیرشدن به درون او .متام هستی از همهجا بهسوی او جاری و روان میگردد .او تنها
یك خالی vaccumو یك عمق و ژرفا است .گودالی بیانتها .پس همهیهستی ازهركجا به سوی او جاری
میگردد .میتوان گفت كه دراین حالت پروردگار از هرسو به سوی او درحركت است و ازهرمنفذ به درونش وارد
شده و متامیت او را دربر میگیرد .
این تسلیم و تبدیلشدن به دشت و د ّره از بسیاری جهات قابل ملس است .
45
علم مراقبه ارسا باتك
دونوع تسلیمشدن وجود دارد :یكی تسلیمشدنِبزرگ و یكی تسلیمشدنِكوچك .حتی درتسلیمشدنهای
كوچك میتوان آن را احساس كرد .تسلیمشدن به یك مرشد ،از نوع تسلیمشدن كوچك است ،ولی تو آن را احساس
خواهی كرد .زیرا آن مرشد رشوع میكند به جاری شدن در درون تو .اگر تسلیم مرشدی شوی ،ناگهان نفوذ جریان
انرژی را در درونت احساس میكنی .اگر نفوذ جریان انرژی را احساس نكردی ،خوب بدان كه حتی از طریق كوچك
هم تسلیم نشدهای .
داستانهای بسیاری هست كهاینك برای ما بیمعنی جلوه میكند ،زیرا دقیقاًمنیدانیم كه چگونه رخ دادهاند.
روزی ماهاكاشیاپ (Mahakashyapازمریدان نزدیك بودا) نزد او رفت و بودا فقط با دستش رس اورا ملس كرد . . .
وآنچه باید اتفاق بیفتد رخ داد :و ماهاكاشیاپ رشوع به رقصیدن كرد .آناندا (Anandaمرید و برادربزرگرت بودا)
با دیدناین واقعه به بودا گفت"او را چه میشود؟ومن چهلسال با تو سپری كردهام و هزاران بار پای تو را ملس
كردها م!آیا او دیوانه شده و یا قصد فریب دیگران را دارد؟ برای او چه اتفاقی افتاده؟"
ال ّبته برای آناندا ،این ماهاكاشیاپ یا دیوانه شده بود و یا قصد فریب دیگران را داشت ه!
آناندا چهلسال با بودا زندگی كرده بود و یك مشكل بزرگ داشت :او برادربزرگرتبودا بود .
مشكل همین بود .او چهلسال پیش كه نزد بودا آمد ،نخستین چیزی كه به بودا گفتاین بود:
"من برادر بزرگرت تو هستم .اگر ارسار خودت را نزد من فاش كنی ،جزو مریدان و حواریون تو خواهم بود .ولی قبل
ازاینكه مرید تو شوم سه قول به من بده .زیرا وقتی كه مرید تو شوم نخواهم توانستاینها را از تو درخواست
كنم .اولاینكه قول بده من همیشه با تو مبانم .قول بده كه مرا از پیش خودت نرانی و من همیشه با تو باشم.
دوماینكه با تو در یك اتاق بخوابم و تو به من نگویی كه خارج شوم .من میخواهم همهجا مانند سایه با تو باش م .
و س ّوماینكه اگرهرزمان ،حتی نیمهشب ،شخصی را نزد تو آوردم ،باید پاسخ او را بدهی و نگویی كه زمان مناسبی
نیست .اینك كه هنوز برادربزرگ تو هستماین قول ها را به من بده ،زیرا وقتی از مریدان تو شوم باید از تو پیروی
كنم و منیتوانماینها را از تو درخواست كنم .لطفاًاین قولها را بده" .
بودا قول داد و مشكل آناندا رشوع شد!نفس خودش مشكلساز شد .برای چهل سال آناندا مانند سایه با بودا بود،
ولی هرگز نتوانست تسلیم شو د .زیرا روحیهیتسلیم چنین نیست .آناندا بارها از بودا پرسیده بود"من كِی میتوانم
به ارسار تو واقف شوم و چه زمان به بیداری خواهم رسید؟" و بودا پاسخ داده بود" تامن منیرم تو به روشنایی
نخواهی رسید"
و آناندا زمانی به ارشاق رسید كه بودا از دنیا رفته بود .
46
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
راستی چه اتفاقی برای ماهاكاشیاپ افتاده بود؟آیا بودا به او گرایش ویژهای داشت؟ البتّه نه ،زیرا بودا پیوسته جاری
است و تفاوتی بین انسانها منیگذارد .ولی برای دریافت او ،تو باید همچون یك د ّره و یك َر ِحم wombباشی .اگر
درباالی او قرار بگیری چگونه میتوانی از او چیزی دریافت كنی؟آن انرژی جاری منیتواند به تو برسد .پس دربرابر
یك مرشد راستین بهرت است بهزانو درآیی و رسبرخاك گذاری .حتی در تسلیمكوچك نسبت به مرشد ،انرژی هستی
در تو جاری میگردد و ناگهان به موجودی با نیروی بسیار زیاد تبدیل میگردی .
داستانهای بسیاری وجود دارند كه چگونه افراد با یك نگاه یا یك ِ
ملسمرشد به روشنی رسیدهاند .درنظرمااین
داستانها منطقی منیرسند":چگونه ممكن است؟"ولی امكان دارد .
حتی یك نگاه ژرف به چشامن تو قادر است متام هستیِتو را دگرگون كند .ولیاین دگرگونی زمانی ممكن است كه
چشامن توپاك و عاری از هرگونه خواسته و همچون د ّرهای عمیق باشد .
اگر بتوانی نگاه مرشد را در هامن لحظهیاول جذب كنی ،بهیقین متح ّول خواهی شد .
پس قبل ازاینكه تسلیم كامل بشوی ،تسلیمشدنهای كوچك وجود دارند .واینها تو را برای"تسلیم نهایی" آماده
میكنند .وقتیكه دریافتی از طریق تسلیم میتوانی بهچیزهای ناشناخته ،چیزهای باورنكردنی وغیرمنتظره دست
پیدا میكنی ،آنگاه برای تسلیمیمهمتر آماده خواهی بود .واین كار یك مرشد راستین است كه تو را از طریق
تسلیمهای كوچك ،برای تسلیمبزرگ و نهایی زندگیت آماده كند .
پرسشسوم
نشانههای دقیقاینكه آیا ما ازطریق یك تكنیك بخصوص بههدف رسیدهایم یا نه ،چیست؟
نشانههایی وجود دارند :یكیاینكه تو در درونت احساس هویت تازهای خواهی كرد .تو دیگر آن شخص قدیمینیستی.
اگر تكنیكی برای تو درست كار كند ،تو بیدرنگ شخصی دیگر خواهی بود .تو دیگر آن همرس یا آن كاسب سابق
نخواهی بود .هرچه كه باشی ،اگر تكنیكی برای تو مناسب باشد ،تو را دگرگون خواهد كرد .این نخستین نشانه
است .پس اگر احساس تازه وغریبی نسبت به خودت پیدا كردی ،بدان كه چیزی در تو درحال متح ّولشدن است .
و اگر چیزغریبی احساس منیكنی ،هنوز چیزی اتفاق نیفتاده است .این دگرگونی ناگهانی است .تو به دنیا از
ت ،ولی بیننده متفاوت خواهد بود .
دریچهای دیگر خواهی نگریست .چشامن ،هامن چشامن اس
47
علم مراقبه ارسا باتك
نشانهیدوماین است كه هرآنچه در تو تولید تضاد و تنش میكند ،رشوع میكند به ازبین رفنت .اینطور نیست كهاین
فشارهای درونی تو پس از سال ها مترین ازبین بروند ،نه .اگر تكنیك مناسب باشد ،متاماین فشارهای درونی بالفاصله
رشوع بهناپدیدشدن میكنند .دراینصورت ،تو در درون احساس رسزندگی ،سبكی و رهایی از فشار میكنی .احساس
میكنی كه نیروی جاذبهیزمین برعكس شده:حاال دیگر زمین تو را بهپایین منیكشد ،بلكهاین آسامن است كه تو را
بهباال میكشان د! احساسی كه دروقت اوج گرفنت هواپیام به تو دست میدهد چگونه است؟ ناگهان همهچیز به هم
میخورد وبا یك تكان ،جاذبهیزمین بیمعنی میشود و دیگر زمین تو را جذب منیكند و تو از حوزهیجاذبهیزمین
دور میشوی .اگر تكنیكی مناسب باشد ،تو همین احساس را خواهی داشت:ناگهان اوج میگیری و احساس
میكنی كه زمین بیمعنی شده و جاذبهای وجود ندارد .برعكس سابق ،به باال كشیده میشوی .در اصطالح مذهبی
نت ،رحمت یا شكوهالهی graceمیگویند .تعالی یعنیاینكه به سمت باال حركت میكنی . بهاینحالت ،تعالییاف
به همین سبب است كه در مراقبه بسیاری احساس میكنند كه بیوزن شده اند .زیرا آنان در درون احساس
اوجگیری و تعالی میكنند .اشخاص بسیاری كه تكنیك مناسب خود را یافته اند چنین گزارش كردهاند ":عجیب است،
چشامنم را میبندم و احساس میكنم قدری از زمین باالتر آمدهام :سیسانت ،شصتسانت وحتّی یك مرت .ولی تا
چشامنم را باز میكنم ،میبینم كه روی زمین هستم .چرا باچشامن بسته احساس ارتفاع میكنم و با چشامن باز
روی زمین هستم و گویی باال نیامدهام؟"
بدن روی زمین است ،ولی تو اوج میگیری .این ارتقاء درواقع كششی از باال است .معنی تكنیك هم دراین است
كه تو را متعالی كند و به باال بكشد .پس اگر تكنیكی برای تو مناسب بود احساس بیوزنی و سبكی خواهی داشت
واین را خواهی فهمید .
نشانهیسوماین است كه هر عملی كه كه انجام بدهی ،هرچقدرهم كه ناچیز باشد ،عملكرد تو متفاوت خواهد بود.
تو بهگونهای دیگر راه خواهی رفت ،نحوهینشسنت وغذاخوردنت تغییر خواهد یافت .همهیكارهایت را بهطریقی
غریبمتفاوتبودن
دیگر انجام خواهی داد .این تفاوت را همهجا احساس خواهی كرد .گاهی اوقاتاین تجربهی ِ
تولید وحشت میكند .تو میخواهی بهعقببازگردی ،زیرا با آن شخصیت قبلی خو گرفتهای .تو دنیایی معمولی
داشتهای ،هرچند كسالتآو ر ،ولی حداقلّتو در آن دنیای قدیم كارآمد بودی ،ولی حاال تو همهجا احساس یك شكاف
ونقص میكنی:احساس میكنی كه كارآیی خودت راازدست دادهای و قابلیتهایت كم شده .همه جااحساسغربت
میكنی .ولی انسان بایداین دوره را طی كند .
تو باردیگر متعادل خواهی شد .این تو هستی كه دگرگون شدهای ،نه دنیای اطراف تو .تو دیگر با آن دنیای قدیم
جور و سازگار نیستی .پساین نكتهیسوم را بخاطر بسپار كه اگر تكنیك مناسب را یافته باشی ،دیگر با دنیا جور
48
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
در منیآیی! همهجا چیزی رسجای خودش نیست ،چیزی كرس است .احساس میكنی زلزلهای رخ داده و همه چیز
رسجای خودش است بغیر از تو! تو فرق كردهای .ولی نگران نباش ،همه چیزمیزان خواهد شد ،ولی درسطحی
متفاوت ،در ارتفاعی واالتر .
این اختالل همچون رسیدن بلوغجسامنی است :در س ّنچهاردهیا پانزدهسالگی ،هر جوانی احساس میكند كه
بصورتی عجیب تغییر كرده است .یك نیروی تازه وارد وجودش شده .نیروی جنسی قبالًدر او نبود ــ واگر بود
محسوس نبود ـــ واینكاین نیرو را احساس میكند .برای همین است كه پرسان و دخرتان تازهبالغاحساس عدم
هامهنگی میكنند .آنان بهجایی تعلق ندارند ،نه كودك هستند و نه زن یا مرد .در میاناین دو حالت دستوپا
میزنند ودرهیچ جا ریشه ندارند .اگر با كودكان بازی كنند ،احساس ناجوربودن میكنند ،زیرا احساس میكنند كه
مرد یا زن شدهاند و اگر با بزرگ ترها دوست شوند بازهم احساس ناسازگاری میكنند ،زیرا احساس كوچكبودن
میكنند ؛ منیتوانند با هیچكس جور باشند .
همین پدیده زمانی روی میدهد كه تو تكنیك مناسب خودت را پیدا كنی .برای تو یك منبع قویتر انرژی آماده
شده و بازهم در یك دورهیانتقالی بهرس میبری .بازهم در دنیای افراد ما ّدی جایی نداری ،ولی هنوز در میان افراد
مق ّدس نیز جایی نداری .هنوز یك"مرد" یا"زن" نشدهای .برای همین است كه احساس ناجوربودن میكنی .
اگر تكنیك مناسب خودت را بیابی ،این سه نشانه اتفاق خواهد افتاد .ولی تو چنین انتظاری نداشتی! شاید انتظار
داشتی كه بگویم تو آرامتر وساكتتر خواهی ش د!ولی من درست عكساین را میگویم ":تو بیشرت ناآرام خواهی شد.
سكوت و آرامش در مراحل بعدی خواهند آمد .ولی اگراز ابتدا سكوت آمد و ناآرامیوجود نداشت ،بدان كهاین
تكنیك نبوده و فقط عادتداشنت به شكل قدیم است .
برای همین است كه بیشرت مردم به مراسم دعا و نیایش میروند تااینكه در تنهایی مراقبه كنند .زیرا دعا التیام
میدهد و برای تو مناسب است و تو را در دنیای قدیمت تنظیم میكند .درگذشته ،دعاكردن هامنكاری را میكرد
كه امروزه روانكاوی انجام میدهد .اگر تو احساس عدم هامهنگی و ناآرامیكنی ،روانكاوها تو را كمرت ناراحت كرده
و تو رابیشرت با جامعه و خانواده تطبیق میدهند و سازگار میكنند .پس با رفنت نزد روانكاو برای یك ،دو یا سه سال،
تو بهرت منیشو ی ،بلكه بیشرت سازگار و منطبق خواهی شد .
مراسم دعای كشیشان نیز همینكار را میكند و تو را بیشرت وفق میدهد .
ش!خداوند
برای مثال ،فرزند عزیز تو مرده و تو ناراحت هستی .پس نزد كشیش میروی و او میگوید " :ناراحت نبا
به افرادی كه بیشرت دوست دارد ،مرگ زودهنگام عطا میكند ؛او آنان را به سوی خودش فرامیخواند!"و تو احساس
49
علم مراقبه ارسا باتك
رضایت میكنی ":پس فرزند من به باال دعوت شده است ،خداوند او را بیشرت دوست دارد!"
و یا كشیشی دیگر میگوید " :ناراحت نباش ،روح هرگز منیمیرد ،او در بهشت منزل دارد" .
چندوقت پیش خامنیاینجا بود كه شوهرش ماه گذشته از دنیا رفته بود .او باناراحتی نزد من آمد و گفت"فقط به
من اطمینان بده كه او باردیگر در مكانی خوب زاده میشود .آنوقت همه چیز روبه راه خواهد بود .فقط به من
اطمینان بده كه او بهجه ّنم نرفته و یا به حیوان بدل نخواهد شد .به من اطمینان بده كه او به بهشت خواهد رفت.
اگر مناین را بدانم میتوانم مرگ او را تحمل كنم ،وگرنه بسیار بدبخت خواهم بود!"
پس كشیش به او خواهد گفت":شوهر تو همچون یكی از مق ّربین در بهشت هفتم زاده شده و بسیار شاد است و
منتظر ورود تو است!"
اینگونه دعاها ،فقط تو را باالگوهای قدیم وفق میدهند .تو احساس بهرتی خواهی داشت .
مراقبه یك علم است و به تو در انطباق باالگوهای قدیم كمك نخواهد كرد .بلكه تو را در متح ّولشدن یاری خواهد
داد .برای همین است كه مناین سه نشانه را دادم .
آری ،سكوت و آرامش خواهد آمد ،ولی نه همچون یك سازگاركننده و تطبیقدهنده ،بلكه همچون یك شكوفایی
درونی ،بهموقع ظاهر خواهد شد .آنگاهاین آرامش و سكوت تو یك وفقیافنت با خانواده ،جامعه ،دنیا و تجارت
نخواهد بود ،بلكه سكوت تو یك همنوایی واقعی با كائنات خواهد بود .وقتی یك هامهنگی ژرف بین تو و
متامیتهستی برقرار وشكوفا شود ،آنگاه سكوت خواهد بود ،ولیاین بعدا ًخواهد آمد .تو نخست ناراحت و ناآرام ِ
خواهی ش د ،اول دیوانه خواهی ش د ،زیرااینك تو دیوانه هستی ،ولی از آن آگاه نیستی .
اگر یك تكنیك مناسب باشد ،تو را نسبت بههمه چیز دربارهیخودت هشیار خواهد كرد :آشوب درونی ،ذهن
مغشوش و جنون تو همه آشكار خواهد شد .
تواینك یك آشفتگیِتیره و تاریك هستی و شاید متوجه آن هم نباشی .ولی اگر تكنیك مناسب باشد ،ناگهان نور
وارد خواهد شد واین گسستگیِوجودی تو آشكار خواهد شد .برای نخستینباربا خودت"هامنگونه كه واقعاًهستی"
روبهرو خواهی شد .پس طبیعی است كه بخواهی نور را خاموش یا منحرف كنی و دوباره به خواب فرو بروی.
دیدناین آشفتگی درون بسیار وحشتناك است .
دراینجاست كه وجود یك مرشد زنده مفید خواهد بود كه بگوید"نرتس" .
این فقط یك رشوع است .
50
رتنات قیرط و اگوی هار مود لصف
51
علم مراقبه ارسا باتك
فصل س ّوم
52
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
ذهن فقط میتواند یا در"گذشته" ِسیر كند و یا به"آیند ه" سفر كند .ذهن هیچگاه در زمان"حال" توان حركت ندارد.
زیرا فضایی برایاینكار در اختیار ندار د!
حقیقت در زمانِحارض است ولی ذهن همواره یا در"گذشته"است و یا در"آینده" و بنابراین بین ذهن و"حال"
هیچگاه مالقات و همنشینی وجود ندارد .
وقتیكه ذهن در كار هدفهای دنیایی است ،مشكلی وجود ندارد و همه چیز قابل حلّاست .
ولی هرگاه ذهن رشوع به جستجوی"حقیقت" كند ،این تالشی احمقانه خواهد بود .
زیراكه"حقیقت"اینجا و در همین لحظه است؛ ولی ذهن یا در"گذشته"است و یا در"آینده"!
ت! پساین نكته اساسی را خوب درك كن:
مالقاتی بیناین دو نیس
تو منیتوانی حقیقت را جستجو كنی .البتّه ،میتوانی آن را پیدا كنی ،ولی منیتوانی آن را جستجو كنی ؛ خو ِدهمین
ِ
روندجستج و ،تو را از یافنت آن باز میدارد .
تا رشوع به جستجوكردن بكنی از زمان حارض دور میشوی و در واقع از خودت دور میشوی .زیرا تو همیشه در
ت ،ولی جستجوشونده همیشه در"آینده" قرار دارد. زمان"حال" وجود داری :جستجوكننده همیشه در زمان حال اس
تو هرگز آنچه را كه در جستجویش هستی مالقات نخواهی كر د .برای همین است كه استاد"لی" (الئوتزو) Lao Tzu
گفته":در طلب مباش زیرا از دستخواهی داد :طلب نكن و بهدست آر" .درواقع ،متام فنون شیوا ذهن را از گذشته
و آینده به زمان حال بازمیگرداند .آنچه كه در جستجویش هستی از قبل وجود دارد و آنجا حارض است .قبالًاتفّاق
وضعیت"غیرجستجو"برگشت داده شود .چگونه میتوان ذهن ِ افتاده .این ذهن است كه باید از حالت جستجو به
ِ
وضعیت"غیرجستجو" تبدیل كرد؟ را از حالت"جستجو"به
این كاری است مشكل .اگر منطقی به آن نگاه كنی بسیار كار دشواری است .
زیرا ذهن فورا ًاز همین"جستجو نكردن" هدف میسازد .آنگاه ذهن میگوید":جستجو نكن"؛ ویا"من نباید جستجو
كنم"! و یا"حاال هدف من جستجونكردن است"!! و یا"اینك من در جستجوی نخواسنت و نجسنت هستم"!!! . . .ولی
حاال ،باردیگر"جستجو"چیره شد ه!
ت!
اكنون باردیگر ،این هامن"خواسنت" است كهاز د ِرعقب وارد شده اس
ِ
اهدافغیر
برای همین عدهای خیال میكنند كه در پی اهداف دنیوی هستند و ع ّدهای دیگر خیال میكنند درِجستجوی"
دنیوی""! هستند .درحالیكه متام چیزها دنیوی است ،زیرا كه خو ِد ِ
نفسخواسنت و جستجوكردن ،امری دنیوی است .
53
علم مراقبه ارسا باتك
پس تو منیتوانی در طلب چیزهایغیردنیوی باشی .لحظهای كه آن را بخواهی ،آنچیزدنیوی میگردد .اگر
درطلب"خدا"هستی ،خدای تو قسمتی از دنیای توست ؛ اگر در پیِ"رهاییmoksha" یا" بیخواهشی" nirvana
باش ی ،اینها نیز قسمتی از دنیای تو هستند .
رهایی و آزادی تو چیزی نیست كه ورای دنیای تو باشد ،زیرا كه جستجوكردن و خواسنت امری دنیایی است .پس
منیتوانی" نیروانا"را طلب كنی ،منیتوانی"نخواسنت"را بخواه ی!
اگر بخواهیاین نكته را بطور منطقی و عقالیی درك كنی ،به یك معماّ تبدیل میشود .
دراین مورد شیوا چیزی منیگوید .او فوری تكنیك میدهد:
ای نوران ی! این تجربه ممكن است در ِ
میاندو تنفّس به دست آید :پس از دَم و درست قبل از بازدَم ؛
و درست قبل از آن كه نفَس بیرون آید .نتیجه نیك است .
این فنون" ،عقالنی" و"منطقی"نیستند .او به ِدوی منیگوید كه " :حقیقتاینجاست :آن را جستجو نكن و آن را
خواهی یافت"! او درعوض ،بالفاصله تكنیك میدهد .
این فنون عقالنی نیستند .آن ها را انجام بده و ذهن را دگرگون كن .این تح ّول و دگرگونی یك"نتیجه نیك" است .یك
محصول جانبی .هدف نیست ؛ بلكهاین دگرگونی تنها یك نتیجهینیك و مفید و محصولی جانبی ازاین فنون است .
این فنون ،ذهن را از سیر و سفر در گذشته و آینده باز میگرداند .ذهن ناگهان خود را در زمان حال مییابد .برای
همین است كه بزرگان همگی اهل فن بوده اند:بودا تكنیك داده،الئوتزو تكنیك داده و كریشنا هم تكنیك داده.
ولیاینان همواره فنون خود را با روش های عقالنی معرفیكردهاند .این تنها شیوا است كه فرق دارد .او بالفاصله
ت!ذهن تكنیك میدهد:آنهم بدون هیچگونه توضیح عقالنی .زیرا او خوب میداند كه ذهن بسیار حیله گر اس
زیركترین مكّار است!! ذهن قادر است هر چیز سادهای را به مشكل تبدیل كند!"عدم جستجو" ،خود به مشكل
تبدیل خواهد شد .
اشخاصی نزد من میآیند و میپرسند":چگونه نباید خواست؟"آنان در طلب"نخواسنت"هستند .كسی به آنان گفته
و یا در جایی خوانده اند و یا شایعهای شنیده اند كه"اگر در طلب نباشی خواهی یافت و اگر نخواهی" ،رها"
خواهی شد و اگر هوس نداشته باشی ،رنج نخواهی برد" .پس اكنون ذهن آنان در تب و تاب حالتی است كه"به
دستآوردنش" درمان رنجهاست و لذا میپرسند"چگونه نباید خواست ؟"!!
ذهن آنان فریبشان میدهد:آنان هنوز در طلب هستند و فقط" ِ
هدف"خواسنت تغیر كرده است:آنان قبالًدر پیِپول،
54
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
شهرت ،اعتبا ِراجتامعی و قدرت بودند .واینك" ،نخواسنت" را طلب میكنند .فقط موضوع خواسنت تغییر كرده ولی
خودشان هامنند كه بودند و"خواسنت"هامن است كه بوده:تنها خواستهیآنان فریبندهتر شده است!!
برای همین است كه شیوا بیهیچ درنگ و مكث رشوع میكند به دادنِتكنیك :
اگراین فنون را دنبال كنی ،ناگهان ذهن تو را خواهند چرخاند .ذهنت به زمان"حال"باز میگردد و زمانیكه ذهن به
ت ،از حركت باز میایستد .و دیگر وجود نخواهد داشت .ذهن منیتواند در زمان حال باقی مباند، زمانِحارض برگش
اینغیرممكن است .فرض كن همین حاال :اگر تواینجا هستی ،پس چگونه میتوانی ذهن باشی؟افكارتو خامته یافته
زیرا قادر به حركت نیستند .زیرا كه زمان حال فضایی برای حركت ندارد در"حال" ،ذهن قادر به فكر كردن نیست .
اگر در همین لحظه"باشی" چگونه میتوانی حركت كنی؟
ذهن باز میایستد و تو حالت"بیذهنیNO-MIND"را تجربه خواهی كرد .
پس در واقع نكتهاینجاست كه"چگونه میتوان در"اینكاینجا"HERE-NOWوجود داشت؟"
میتوانی برای رسیدن به آن تالش كن ی ،ولی ممكن است تالش بیهودهای باشد .زیرا اگر از"درزمانِحال بودن" ،هدفی
برای خودت بسازی ،این هدف تو را به آینده میبرد .
اگر بپرسی"چگونه میتوان در زمان حال بود؟"درواقع ،دربارهی"آینده" پرسیدهای و همینیلحظهات درپرسیدنِ "چگونه
میتوان در زمان حال بود ؟" خواهد گذشت .این لحظهات را دربارهیاین پرسش از دست دادهای و ذهنت رشوع
میكند به رویابافنت در آیند ه!
حالت"بیذهنی"را روزی تجربه خواهی كرد كه در ذهن تو حركت ،انگیزه و جستجو وجود نداشته باشد و آنوقت
رسور و شادمانی را تجربه خواهی كرد .
خوب حاال ببینیم كه چگونه میتوان در زمان حال بود؟
شیوا دراین مورد مطلبی منیگوید ،او تنها تكنیك میدهد .
تو آن را انجام میدهی و ناگهان خود را در"اینكاینجا"خواهی یافت .و بودن تو دراینجا و اكنون ،یعنی"حقیقت" ؛
یعنی"آزادی" و بودن تو در حال واینجا یعنی نیروانا .
ِ
نخستتانرتا با عمل تنفّس در ارتباط است . نُه تكنیك
پس بیاییم نكاتی را دربارهیاین روند درك كنیم و سپس فنون را انجام دهیم .
55
علم مراقبه ارسا باتك
ما از لحظهیتولّد تا َد ِممرگ در حال نفس كشیدن هستیم .همهیرشد و تغییر ما در فاصلهیایندو نقطه از
زندگی"میگذردَ :دم و باز َدم .در دنیا همه چیز تغییر میكند و دستخوش دگرگونی و تبدیل است و هیچ چیز
یكسان باقی منیماند .این فقط"تنفّس"است كه از تولد تا مرگ ثابت است .كودك به جوان تبدیل میشود و سپس
ش ،كه روزی شاداب و لطیف بو د ،چروك و كریه میشو د .همه چیز تغییرسالخورده میشود .او بیامر میشود وبدن
ِ
كند :كودكشاد ،غمگین و رنجور خواهد شد .همه چیز به تغییركردن ادامه میدهد .ولی بههرحال ،هرچه و می
هرطوركه بگذرد ،ما ناگزیر از تنفّس هستیم:چه شاد و چهغمگین ؛ جوان یا پیر ،پیروز یا شكست خورده؛ هرطور كه
باش ی ،ناگزیری كه نفس بكشی .سایر چیزها ربطی به تنفّس ندارند و تنها یك حقیقت وجود دارد ؛ و آناینستكه
تو باید از لحظهیتولّد تا نقطهیمرگ تنفّس كن ی!
تنفّس یك روند پیوسته و دایمیاست .وقفهای وجود ندارد .اگر حتّی برای یك لحظه از تنفّس بازمبانی دیگر وجود
نخواهی داشت .برای همین است كه مجبور به تنفس نیستی ،زیرا اگر اجباری بود ،مشكل پیش میآمد! ممكن
است شخصی برای یك لحظه نفسكشیدن را فراموش كند و آنگاه دیگر منیتواند كاری انجام دهد .درواقع ،این تو
نیستی كه نفس میكشی ،زیرا برای تنفس نیازی به تو نیست :تو در خواب عمیق هم به تنفّس ادامه میدهی.
ِ
وضعیتبیهوشیهم كه باشی ،تنفّس ادامه دارد؛ در یك"كومایعمیق" هم روند نفسكشیدن ادامه دارد . حتّی در
س ،نیازی به وجود تو نیست:تنفّس چیزی است كه بدون تو هم ادامه دارد .
برای تن ّف
نكته اول :تنفّس یكی از عوامل ِ
ثابتشخصیت تو است .واین یك نكتهیبسیار اساسی و اولیّه است .تنفّس در واقع
پایهیزندگی تو است .
نكتهیدوم :تو بدون تنفّس قادر به ادامه زندگی نیستی .پس تنقّس و زندگی هردو یكی هستند:تنفّس ،مكانیسمِزندگی
است وایندو عمیقاًباهم درارتباط هستند .برای همین است كه ما در هندوستان تنفّس را پرانا PRANAمیخوانیم:
پرانا هم به معنی زندگی و تح ّرك است و هم به معنی تن ّفس .زندگیِتو هامن تنف ِّستوست .
نكتهیس ّوماینكه ،تنفّس تو هامنند پُلی است بین تو و جسمت :تن ّفس ،تو را پیوسته به جسمت ربط میدهد و تو
متصل میسازد .نهتنها نفسهای تو مانند پُلی است بین تو بدنت ،بلكه پلی است بین تو و كائنات .بدن
را به بدنت ّ
تو كائنات وجود است كه نزد تو آمده:كیهانی است كه از همه به تو نزدیكتر است .بدن تو قسمتی از كائنات است.
متامبدن تو ،هر سلول و بافت آن جزیی از كیهان COSMOSاست .بدن تو نزدیكترین راه به كائنات است و تنفّسِ
پلِبینایندو است .اگراین پل شكسته شود تو دیگر در بدن وجود نخواهی داشت و بهدرونِبُعدی ناشناخته(مرگ)
منتقل میشوی و آنگاه تو دیگر در فضا و زمان یافت نخواهی شد .
56
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
پس نكتهیسوماین است كه تنفّس های تو پلی است بین تو و فضا-زمانTIME-SPACE .
بنابرای ن ،تنفّس بسیار م ّهم است و درواقع ،پراهم ّیت ترین چیزهاست .
ِ
نخستشیوا با تنفّس در ارتباط است . بهاین سبب نُه تكنیك
اگر بتوانی با تنفّس ها كار كنی ،ناگهان به زمانِ"حال"خواهی چرخید .اگر بتوانی با آن مترین كنی رسمنشاء زندگی را
خواهی یافت .اگر بتوانی با تنفّس مبانی ،میتوانی به ورایِزمان و مكان حركت كنی .اگر بتوانی با تنفّس كار كنی،
هم در دنیا خواهی بود و هم در ورای دنیا .
تنفّس دو نقطه دارد:
یكی آنجا كه بدن و كائنات را ملس میكند و دیگر آنجا كه با تو و آنچه كه به ورایِكائنات میرود ،در متاس اس
ت .
ما تنها با یك قسمت از تنفّس آشنا هستیم:زمانی كه نفس ها به درون بدن و درون كائنات وارد میشود ،ما آن را
میشناسیم .ولی تنفّس همواره از بدن به"غیربدن"BODY-N0و از"غیربدن"به بدن ،درحال حركت است .ما با آن
نقطهیدیگر آشنا نیستیم .
اگر بتوانی نسبت به آن"نقطهیدیگر" ِ ،
سمتدیگ ِرپُل و قطب دیگر پل هشیار شوی ،آنوقت ناگهان دگرگون میشوی
و به بُعدی تازه وارد خواهی شد .
بهیاد داشته باش آنچه كه شیوا دراینجا میگویدیوگانیست ،بلكه تانرتااست .
یوگاهم بر روی تنفّس كار میكند .ولی كار و عملكرد یوگا و تانرتا در اساس باهم متفاوت است .یوگا میكوشد تا
تنفّس را به نظم آورد و سیستامتیك كند .اگر تنفّس را به نظم آوری سالمتی خود را بهبود خواهی بخشی د ،طول عمر
بیشرت خواهی یافت و ساملت ر ،پرانرژیتر ،زندهتر و قویتر و شادابتر خواهی شد .
ولی تانرتا بااین كارها كاری ندارد و در تانرتا تالشی برای سیستامتیككردن تنفّس ها وجود ندارد .
تو مجبور نیستی طبق الگویی خاص و با آهنگی ویژه نفس بكشی .بلكه باید تن ّفسها را هامنطور كه هست انجام
حساس در تنفّس هشیار شوی .
دهی .فقط باید نسبت به بعضی نقاط ّ
نقاط مشخصی در تنفّس وجود دارند كه ما نسبت به آن ها آگاه نیستیم .ما همواره در حال نفسكشیدن بودهایم
و به تنفّس ادامه هم خواهیم داد .ما با تنفّس بهدنیا آمدهایم و با تنفّس هم از دنیا میروی م ،ولی نسبت به برخی
نقاط آن هشیار نیستیم .
57
علم مراقبه ارسا باتك
واین بسیار عجیب است:انسان به عمق فضا نفوذ میكند .به كرهیماه میرود .او در تالش تسخیر دورترین نقاط
كیهان است ،ولی هنوز نزدیكترین قسمت زندگی خود را كشف نكرد ه!
در تنفّس تو نقاطی هستند كه هرگز آنها را مشاهده نكردهای واین نقاط هامنند درهایی هستند كه میتوانی در
ت ،شخصیتی متفاوت ویك آگاهی متفاوت گام بگذاری .ولی یافنتاین درها
كمرتین فاصله از آنها به دنیایی متفاو
بسیار مشكل است .
مشاهدهیماه مشكل نیست ،حتّی رسیدن و راه رفنت روی ماه هم چندان مشكل نیست .فقط سفری پرخرج و
ت .تنها به تكنولوژ ی ،ابزار مكانیكی و اطالعات كافی نیاز داری تا بتوانیاین سفر را انجام ده ی .ولی تنفّس
بزرگ اس
نزدیكترین چیز به تو است و هرچه كه به تو نزدیك تر باشد ،آگاهی از آن مشكلتر خواهد بود .هرچه نزدیك تر
و آشكارتر باش د ،دیدنش مشكلتر خواهد بود .تنفّس آنقدر به تو نزدیك است كه در واقع فضایی بین تو وآن وجود
ندارد .و یا اگر هم وجود داشته باشد ،آنقدر فضای اندكی است كه به مشاهدهای بسیار ظریف نیاز داری .
تنها آنگاه است كه نسبت به برخی نقاط تنفّس آگاه خواهی شد .
ِ
اساساین فنو ن ،هشیاری نسبت بهاین نقاط ویژه در تنفّس هاست .
ای نوران ی! این تجربه ممكن است در میانِدو تنفّس به دست آید :پس از َدم و درست قبل از باز َدم ؛
و درست قبل از آن كه نفَس بیرون آید .نتیجه نیك است .
سعی كن نسبت به زمان بین دم و بازدم و آنچه اتفّاق میافتد هشیار باشی .
وقتی نفس به درون میآید ،مشاهدهاش كن:برای یك ثانیه و شاید یكهزارم ثانیه ،تنفّس وجود ندارد ـــدرست قبل
از بازدم .
نفسی به درون میآید و سپس نقطهیخاصی وجود دارد كه در آن نقطه ،تنفس متوقّف میشود و باز میایستد.
آنگاه بازدم رشوع میشود .زمانیكه بازدم متام شد ،باردیگر برای یك لحظه و شاید كرسی از یك لحظه ،تنفّس
دمبعدی رشوع میشود .
بازمیایستد و سپس ِ
قبل از دم و یا پس از بازدم ،لحظهای وجود دارد كه تو نفس منیكشی .در آن لحظه ،آن تجربهیماورایی امكان پذیر
میشود ،زیرا وقتیكه در حال تنفّس نیستی در واقع در دنیا نیستی .
این نكته را خوب درك كن:
58
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
وقتی كه نفس منیكشیُ ،مردهای و بیحركت .ولی م ّد ِتاین لحظهبقدری كوتاه است كه هرگز آن را مشاهده
منیكنی .
در تانرتا ،هرباز َدم یك"مرگ"است و هر دم ،یك"تولّد" :تول ّدی دوباره .
در تانرتا بازدم و مرگ به یك معنی و د َمو تولّد هم به یك معنی هستند .بنابراین تو با هر تنفّس یك بار میمیری و
یك بار به دنیا میآیی .فاصلهیبیناین دو تح ّول بسیار اندك و كوتاه است .ولی مشاهدهیدقیق و صادقانه و توجه
حسكنی و دریابی،
و هشیاری كافی ،تو را قادر میسازد تااین فاصله را احساس و ملس كنی .اگر بتوانیاین فاصله را ّ
شیوا میگوید :نتیجه نیك است .
پس به چیز دیگری نیاز نداری .اینك تو پاك و تقدیس شدهای و آنچه باید روی دهد ،درتو اتفّاق افتاده و تو به
مقصودت رسیدهای .تنفس را منیتوان تعلیم داد .آن را هامنطور كه هست رها كنید .چرااین فنوناینقدرساده
هستند؟
بهنظر بسیار ساده میرسند ":چنین تكنیك سادهای برای رسیدن به حقیقت ؟"!
پی بردن به"حقیقت" یعنی كه تو آنچه را كه نَهتولّد مییابد و نهمیمیرد بشناسی .
باید آن عنرصی را كه جاودانه است و همیشهباقیاست دانست .تو میتوانی دم و یا بازدم را بشناسی ،ولی آن
فاصلهای را كه بیناین دو عمل هست منیشناسی .این را آزمایش كن .
و ناگهان پی به مطلب میبری .و ناگهان ،قادر به"فهم جاودانگی" خواهی شد .همه چیز از قبل وجود داشته :تو
منیتوانی هیچ چیز رابه خودت ویا ساختا ِرخودت اضافه كنی .همه چیز از قبل آنجا هست :همه چیز بجزنوعی
هشیاری و نوعی آگاهی .
چگونه آمایش كنی؟
نخست نسبت به َدم هشیار باش :آن را نگاه كن .همه چیز را فراموش كن و رفنت هوا به درونت(دم) را بنگر.
حسكن .آنگاه بگذارنفسخو ِدحركت عمل دم را ،وقتیكه هوا قرش درونی سوراخ های بینی را ملس میكند ،آن را ّ
به درون برود :با نفسها آگاهانه حركت كن .وقتیكه بادم رشوع میكنی و با نفسها پایین و پایینتر میروی ،آن
ش) جلوتر از آن حركت نكن و بهدنبالش هم حركت نكن:فقط همراه و را از دست نده(نسبت به آن هم هشیار با
همگام با آن باش و حركت كن:خوب بهیاد بسپار:
جلوتر از نفسها حركت نكن و مانند سایه ،درپشترس و بهدنبالش هم حركت نكن .
59
علم مراقبه ارسا باتك
با آن همزمان باش .نهایتاًآگاهی و تنفس باید یكی و یگانه شوند .
هوا به درون میرود . . . . .تو نیز با آن به درون برو . . . . . . .
هوا به بیرون میرود . . . . . .تو نیز با آن به بیرون برو . . . . . . .
نتنقطهیبین دو نَفَس امكانپذیر میشود .واین كار آسانی نخواهد بو د!
آنگاه ،یاف ِ
با نفس به درون برو و با نفس به بیرون بیا . . . .:داخل . . . . .خارج . . . . . . .داخل . . . . . . . . .خارج . . . . . . . . .
ِ
تكنیكبودایی خواندهاند. سیدارتا گوتا ّما ازاین تكنیك بهره گرفت و بودا شد .به همین سبب ،این تكنیك را یك
در ادبیات بودایی بهاین تكنیك ،آناپانا ساتی یوگا ANA-PANA SATHI YOGAمیگویند .روشنبینیِبودا بر
اساساین تكنیك روی داد .متامیعرفای جهان از طریق تكنیكی خاص به مقامات خود رسیدهاندو متام فنون آنان در
میاناین ۲۱۱تكنیك تانرتایی وجود دارد .
ِ
تكنیكبودایی شهرت یافته ،زیرا كه بودا از طریق همین نخستین تكنیك به روشنایی تكنیك نخست به عنوان یك
رسید .
بودا میگوید ":نسبت به نَفَس خود در حالیكه وارد میشود و زمانی كه بیرون میرود ،آگاه باش" .او هرگز از
فاصلهیبین دوعمل دم و بازدم سخن منیگوی د ،زیرا كه نیازی نیست .
بودا فكر میكرد كه اگر متو ّجه فاصله بین دو نفس باشی ،آن تو ّجه ممكن است هشیاری تو را متزلزل كند .و
بنابراین ،تنها گفت ":هشیار باش" :زمانی كه نفس داخل میشود با آن حركت كن و همچنین زمانی كه دارد خارج
میشود . . . .: .با نفس به درون رفنت و با نفس به بیرون آمدن . . . . . .
بودا هرگز چیزی دربارهیقسمت آخ ِرتكنیك منیگوید .
دلیلشاین است كه بودا با مردمانی بسیار عا ّدی و معمولی همنشین بود .و همین امر شاید سببایجاد متایل برای
دستیابی به"فاصل ه" در آنان میشد! آن متایل برای بدستآوردن"فاصله" ،مانعی در برابر هشیاری خواهد شد ،زیرا
اگر برای رسیدن به آن"فاصله" متایل پیدا كنی ،در حركت عجله خواهی داشت .نَفَس به درون آمده و تو جلوتر از
آن حركت میكنی ،زیرا عالقه ات متو ّجهاین فاصله است كه در"آینده" قرار دارد .برای همین بودا چیزی در بارهیآن
منیگوید و تكنیك او تنها نیمیاز نخستین تكنیك شیوا است .
ولی نیمهیدیگر تكنیك بصورت خودبهخود ،به دنبال میآید .اگر به مشاهده نفسها و هشیاری نسبت به آنها
ِ
ملتفتآن باشی ،خودت به آن"فاصله" خواهی رسید .درحالیكه هشیاریت تیز ادامه بدهی ،روزی ناگهان ،بیآنكه
60
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
و آگاهیت عمیق و متمركز میشود ؛ درحالیكه هشیاریت درون یك چهارچوب محدود(دم و بازدم) قرار دارد ؛
متامعرصهیآگاهیت محدود به تنفسهایت شد؛ آنگاه به فاصلهای
درحالیكه دنیای تو تنها دم و بازدمت باشد و ِ
حسنكنی؟
میرسی كه در آن فاصله نفسكشیدن متوقف شده و بازایستاده:چگونه میتوانی آن را ّ
تو ناگهان هشیار میشوی كه دیگر نفسی وجود ندارد و لحظهای را تجربه خواهی كرد كه در آن لحظه ،نَفَس تو نه
به بیرون میرود و نه به درون میآید :تنفّس بهكلّیایستاده .
و در آنایست و توقّف" :نتیجه نیك" .
تكنیكنخست برای نجات ملیونها انسان كافی اس
ت .متام آسیااین تكنیك را آزمایش كرده و قرنها با آن ِ همین یك
زندگی كرد ه:ت ّبت ،چین ،ژاپن ،برمه ،تایلند ،سیالن و متام آسیا ؛ بجز هندوستا ن!هزاران هزار انسان از طریق همین
تكنیكنخست به روشنبینیENLIGHTMENTرسیدهاند .واین تنها نخستین تكنیك از " ۲۱۱تكنیك شیوا"است . ِ
ولی متأسفانه به سبب همنامیاین تكنیك با نام بودا ،هندوها از آن دوری كرده اند .این همنامی ،سبب فراموشیاین
تكنیك نزد هندوها شده است .البتّه دالیل دیگری هم داشته از جملهاینكه چوناین تكنیك نخستین تكنیكی است
كه شیوا ذكر كرده ،بسیاری از بوداییان ا ّدعا كردهاند كهاین كتاب ویگیانابایراوا تانرتاVIGYANA BHAIRAVA
TANTRAكتابی بودایی است و نه كتاب هند و!
ِ
تكنیكمتح ّول سازی ذهن است .بودا از آن این كتاب نه هندو است و نه بودایی و فقط و فقط مجموعهای از۱۱۲
استفاده كر د ،ولی تكنیكها از قبل وجود داشتند و بودا از طریق اولّین تكنیك آن ،بودا(بیدار یا روشن ضمیر) شد .
تكنیك از قبل وجود داشت .امتحان كن .در مقایسه با سایر فنونِخودشناسی ،این یكی از سادهترین راه هاست.
البته منیگویم كه انجامش برای تو آسان خواهد بود .
- ۲در زمانی كه نَفَس از پایین به باال تبدیل می شود،
و دوباره زمانی كه از باال رو بهسوی پایین میپیچد:
از راه هر دویاین تبدیلها ،درك كن .
این هامن تكنیك اول است با جزیی تفاوت:دراینجا تأكیدی روی ح ّدفاصلِبین دم و بازدم نیست ،بلكه تأكید
روی" ِ
پیچشتنفّس"است .
دم و بازدم یك دایره را تشكیل میدهند .دم و بازدم ،دو خط موازی نیستند ولی ما همیشه آنها را دو خط موازی
تصور میكنیم .شام نیز همینطور فكر میكنی د ،اینطور نیست؟
61
علم مراقبه ارسا باتك
در حالیكه در واقعَ ،دم نیمیاز دایره را تشكیل میدهد و بازدم ،نیمیدیگر را .
پس نكته اساسیاین است كه دم و بازدم یك دایره را تشكیل میدهند وخطوط موازی نیستند ،زیرا كه خطوط موازی
هرگز به هم منیرسند .
نفسجداازهم نیستند ؛ آنها یك نفس هستند :هامن نفسی كه وارد میشود ،هامنهمدوماینكه دم و بازدم ،دو ِ
ِ
حركتپیچشی" قرار داشته باشند .نفس باید در جایی و در نقطهای خارج میشود .پس باید كه هردو ،درونِ " یك
بپیچد:نقطهای باید باشد تا دم به بادم تبدیل شود(نقطهیچرخش یا پیچش)
چرااینقدر روی چرخش تأكید میشود؟ شیوا میگوید:
در زمانی كه نَفَس از پایین به باال تبدیل می شود،
و دوباره زمانی كه از باال رو بهسوی پایین میپیچد:
از راه هر دویاین تبدیلها ،درك كن .
این خیلی ساده است .او میگوید"چرخشها را درك كن ،آنگاه خودت را درك میكنی" .
چرا چرخش؟ در رانندگی ،تو دنده عوض میكنی و هربار كه دنده عوض میشود ،باید از" دندهیخالص" (كه
ت!) گذر كنی .از دندهی ۲به دندهی ۳و از دندهی ۳به دندهی۴میروی ،ولی درهرحال باید
درواقع دندهای نیس
از"دندهیخالص"بگذری " .دندهیخالص" نقطهیچرخش است .
دراین"نقطهیچرخش"است كه دندهی ۱به دندهی ۲تبدیل میشود و دندهی ۲به ۳تبدیل میگردد .وقتیكه نَفَس
تو به درون میرود و سپس به بیرون میچرخ د ،در" دندهیخالص" قرار دارد ،اگر نه ،منیتواند خارج شود و برایاین
تبدیل ها ،نَفَس تو باید از"منطقه خنثی" بگذرد .
دراین"منطقهیخنثی" ،تو نه جسم هستی و نه روح ؛ نه حالت فیزیكی داری و نه حالت ذهنی .زیرا حالت
فیزیكی ،یك"دنده" از وجودت است و حالت ذهنی هم"دندهای دیگ ر"!
تو همیشه از دندهای به دندهیدیگر حركت میكنی ،ولی باید"دندهخالص"ی هم وجود داشته باشد كه در آن ،نه
جسم باشی و نه ذهن .در آن"دندهخالص" ،تو فقط وجود داری و هستی و بس .
ت ،تو تنها وجود داری:خالص و ساده:بدون جسم و یا ذهن .
دراین وضعی
تأكید رویِ"چرخش" به همین سبب است .انسان یك ماشین است:ماشینی بسیار بزرگ و پیچیده .تو در جسم و
62
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
ذهنت ،دندههای بسیاری داری .البتّه آن هشیاری كافی برای دركاین مكانیسم عظیم را نداری ،ولی بههرحال
ماشینی بس بزرگ هستی .و درواقع خوب هم هست كه چنان هشیاری را نداری ،اگر داشتی دیوانه میشد ی!
بدن انسان چنان ماشین بزرگی است كه دانشمندان میگویند كه اگر بخواهیم كارخانهای معادل آن خلق كنیم ،تنها
نیاز به۴مایلِمربع زمین داریم!!و صدایاین كارخانه هم به ح ّدی خواهد بود كه مساحتی معادل ۱۰۰مایل مربع
را دچار آلودگیِصوتی خواهد كرد!!
بدن ما یك وسیله مكانیكی عظیم است و در واقع ،عظیمترین وسیلهیممكن! تو ملیونها سلّول داری كه هر تك
سلّول آن كامپیوتری دقیق و زنده است .بنابرای ن ،تو یك اَبَرشهر ۷۰ملیون سلّولی هستی و در صورت سالم
ت ،متاماین
شهر در آرامش و نظم كامل قرار دارد و به كار خود ادامه میدهد .واین به مكانیسمیبسیار پیچیده نیاز دارد .این
فنون تانرتایی ،در بسیاری از نقاط مخصوص با مكانیسم بدن-ذهن تو در ارتباط هستند .ولی همیشه تأكید روی
ط ،بطور ناگهان و خودبهخود ،تو دیگر پارهای ازاین مكانیسم نخواهی بود :
نقاطی است كه در آن نقا
مواقعی كه در حال دندهعوضكردن هستی .
برای مثال ،هنگام شب كه به خواب میروی ،درواقع دنده عوض میكنی .زیرا در مدت روز ،برای انجام كارهای زمان
بیداری به مكانیسمیمتفاوت نیاز داری .قسمتی متفاوت از ذهنت را بهكار میگیری تا نیازهای روزانه را برطرف
كنی .ولی هرگاه بهخواب میروی ،آن قسمت ذهن بصورتغیرف ّعال در میآید و قسمتهای متفاوت دیگری از
ذهن رشوع به فعالیت میكند .و دراین تبدیل از بیداری به خواب ،یك شكاف و یا یك"چرخش" وجود خواهد
داشت .دندهای باید عوض شود .صبحهنگام ،با بیدار شدن ذهن ،بار دیگر دندهای عوض میشود و قسمتهای
دیگری از ذهن رشوع به فعالیت میكنند .ویا تو در تنهایی و سكوت نشستهای و ناگهان شخصی با گفنت چیزی،
تو را خشمگین میسازد :دراینجا هم باز دندهای عوض شده و تو به مكانی دیگر و حالتی دیگر حركت كردهای .
و به همین دلیل است كه همه چیز دستخوش تغییر و دگرگونی میگردد .
اگر خشمگین شوی ،تنفّس های تو ناگهان تغییر میكنند .آهنگ تنفّس تو مختل و نامنظّم خواهد شد .لرزش در
نفس كشیدن پدید میآید و احساس خفگی خواهی كرد .متام بدنت مایل است كاری بكند و چیزی را بشكند و
نابود كند و تنها دراینصورت است كه احساس خفگی فروكش خواهد كرد .در حالت خشم ،تن ّفسها تغییر میكنند
و خون تو آهنگ و تركیب متفاوتی خواهد داشت .م ّواد شیمیایی متفاوتی در بدن تو وارد خواهند شد و متام
نظامغدههای درون ری ِزتو دستخوش دگرگونی خواهد شد .و نهایتاً ،شخصی متفاوت خواهی شد .
اتومبیلی را درجا روشن كن .دندهای را عوض نكن و بگذاردر دندهیخالص كار كند .موتور درحال لرزش و ارتعاش
63
علم مراقبه ارسا باتك
ت ،ولی اتوموبیل قادر به حركت نیست .فقط گرم میشود .به همین دلیل است كه تو نیز در حالت خشم قادر اس
به انجام كاری نیستی و تنها بدنت گرم میشود و گاه جوش میآور د!! دراینجا ،مكانیسم به كار افتاده كه حركت كند
و كاری را انجام دهد ولی وقتیكه عمل را انجام منیدهی ،گرم میشوی و یا جوش میآوری!! تو نیز یك مكانیسم
مشابه هستی و البتّه نه تنها یك مكانیسم ،بلكه چندین و چند مكانیسمِباهممرتبط .البتّه تو بیش از یك مكانیسم
هستی واین"بیشرت" باید كشف شود .وقتی كه وارد یك"دنده"میشوی ،همه چیز در درونت تغییر میكند و وقتیكه
دندهای را عوض میكنی" ،چرخش" وجود دارد .شیوا میگوید:
در زمانی كه نَفَس از پایین به باال تبدیل می شود،
و دوباره زمانی كه از باال رو بهسوی پایین میپیچد:
از راه هر دویاین تبدیلها ،درك كن .
كافی است كه دراین"چرخش" فقط هشیار باشی .ولیاین چرخشی بسیار كوتاه است و بنابراین مشاهدهای بسیار
ظریف را میطلبد .ما اصالًبرایاینمشاهده توانایی نداریم و منیتوانیم آن را مشاهده كنیم .حتّی اگر به تو بگویم
كهاین گُل را مشاهده كن بازهم منیتوانی خوب آن را مشاهده كنی :برای یك لحظهیكوتاه آن را خواهی دید و سپس
رشوع میكنی به تفكّر دربارهیسایر چیزها .ممكن است افكار تو دربارهی"گل"باشد ،ولی مسلّامًدربارهیهمین گل
نخواهد بود .و یا حتّی ممكن است دربارهیهامن گل فكر كنی كه مث ًآل"چقدر زیباست"!و آنوقت است كه دیگر گل
را مشاهده منیكنی و حركت كردهای و گل دیگر موضوع مشاهدهیتو نیست و زمینهی افكار تو تغییر كرده:شاید
بگویی" این گل قرمز است و یا سفید و یا آبی است . . . .باغچهیما نیز چنین گل های زیبایی دارد و هزاران فكر
دیگر . . .آنگاه تو حركت كردهای .
مشاهده یعنی باقی ماندن در دیدن ،بدون واژه و بدون جملهسازی و بدون هیچ هیجان درونی .مشاهده
یعنی"فقط با شیئ مورد مشاهده ماندن"اگر بتوانی فقط برای مدت سه دقیقه با یك گل باقی مبانی ـــبدون حركت
ذهن ــــ به مقصود خواهی رسید و آن اتفّاق روی خواهد داد :
"نتیجه نیك" .آنگاه درك كردهای .
ولی ما هرن مشاهدهكردن را نیاموختهایم .ما هشیار نیستیم و توانایی توجهكردن به اشیاء را ازدست دادهایم .ما تنها
به جهش و پرشهای ذهنی عادت كردهایم .این عادت ،قسمتی از میراث ذهنی ما شده .میر ِ
اثمیمونی ما!! ذهن
ما تنها ذهن رشدیافتهییك میمون است! :میمون پیوسته در حركت است ،دایم از مكانی به مكان دیگر میجهد
و میپرد .او منیتواند آرام بنشیند .به همین سبب است كه بودااینقدر درباره آرام نشسنت و بیحركت بودن ارصار
64
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
داشت .
برایاینكه در حالت سكون و آرامش ،ذهنمیمونگونه ،مجاز به حركات همیشگی خود نخواهد بود .
در ژاپن ،نوع ویژهای از مراقبه وجود دارد بنام ذاذنZA-ZEN .
واژهیذاذن به معنی"فقط نشسنت و كاری نكردن" است .
دراینجا هیچ حركتی ـــ ولو خیلی جزیی ـــ مجاز نیست .فرد باید مانند مجس ّمه ،بیحركت بنشیند .درست مانند
یك شخص بیجان و مرده:بدون هیچ حركت .
البت ّهنیازی نیست تا سالیان دراز مانند یك تندیس ،بی حركت نشست .اگر بتوانی چرخش نفسهای خود را بدون
حركت ذهن مشاهده كنی ،آنگاه وارد درون خودت خواهی شد و یا به ماورایِخودت قدم خواهی گذاشت .
چرااین چرخشهااینقدر اهمیت دارند؟
س ،تو را رها میكند تا در جهتی دیگر حركت كند .
بهاین دلیل است كه در چرخش ،نف
وقتیكه نفس وارد شد ،با تو بود و در وقت خروج هم با تو خواهد بود(البتّه اگر هشیاریِتو با آن باشد و یا تو با
آن باشی!!) ولی در نقطهیچرخش ،نفس با تو نخواهد بود و تو نیز با آن نخواهی بود .در آن لحظه ،نفس با تو
تفاوت خواهد داشت وتو نیز با آن متفاوت خواهی بود .
اگر تنفّس زندگی است ،در آن لحظهیچرخش ،تو ُمردهای .اگر تن ّفس ،بدن و جسم تو باشد ،آنگاه تو بیجسم
ت ،پس در آن لحظه ،تو بیذهن خواهی بود . خواهی بود .اگر تنفّس ذهن تو اس
یك كودك را در حالت خواب مشاهده كن:
تنفسهای او را زیر نظر بگیر .نفس به داخل میرود ؛ شكم او باال میآید ولی سینه حركت منیكند .زیرا در
كودكان ،شكم بهمراتب بیش از سینه ف ّعال است .هوا به داخل میرود و شكم باال میآید؛ هوا خارج میشود و شكم
پایین میرود .كودكان در"مركز" وجود خود قرار دارند .برای همین است كه آناناینقدر شاد ،مرسور و پرانرژی و
خستگیناپذیر هستند .
كودكان همیشه از شادی لربیزند و در"حال"زندگیمیكنند .
برای آنان نه"گذشته"مطرح است و نه از"آینده" نگرانی دارند .
كودك میتواند خشمگین شود :زمانی كه كودك خشمگین است ،متاماًو كامالًعصبانی است .
65
علم مراقبه ارسا باتك
ت ،حتّی خشم او نیز زیباست . او خود به خشم تبدیل میشود .و دراین ِ
حالتمتامی
اگر انسان متاماًو كامالًعصبانی باشد ،خشم نیز زیبایی ّ
خاصخود را دارد ؛ زیرا"متامیت" همواره زیباست .ولی ما
معموالًقادر نیستیم خشمگین شویم و زیبا مبانیم .خشم ما زشت خواهد بود ،زیرا نقص و نامتامی ،همیشه زشت
و كریه است .
این امر تنها در مورد خشم مصداق ندارد ؛ بلكه در مورد عشق نیز صادق است .زمانیكه عشق میورزی ،زشت
خواهی بود ،زیرا فقط پارهای از وجودت در عشق قرار دارد .تو به متامیعاشق نیستی .وقتیكه مشغول عشقبازی
با همرست هستی ،در آینه به صورت خود نگاه كن .صورتت زشت است و مانند حیوان عشقبازی میكنی .
چرا؟ زیرا تو در عشقبازی نیز در حال ستیز و جنگ هستی ؛ چیزی را باز میداری ؛ با ِخ ّست عشق میورزی .حتّی
در عشقبازی هم متامیت نداری و كامالًو با متامیوجودت عشق را به همرست منیدهی .
یك كودك ،حتّی در حال عصبانیت و خشونت هم در متامیت وجودش است .صورتش زیبا و نورانی میشود .او
در"اینكاینجا HERE-NOW"قرار دارد .خشم او با"گذشته"و یا"آینده" مرتبط نیست .او مشغول محاسبه و چرتكه
اندازی نیست .او فقط عصبانی و خشمگین است .كودك در"مركز"خود قرار دارد .وقتی تو در"مركز"خودت باشی،
همیشه دارای"متامیت" هستی .هرآنچه كه انجام دهی ،یك عملِمتام و كامل خواهد بود .
"خوب"و یا"بد" ،عملِتو دارای ویژگیِ"متامیت"خواهد بود .ولی وقتی كه از"مركز" خودت دور هستی ،زمانی كه
پارهپاره هستی ،هر عملت مانند پارهای از وجودت است .
این"متامیت"تو نیست كه واكنش نشان میدهد ،بلكه فقط پارهای از وجودت واكنش نشان میدهد .و دراینجا" ،
پارهای از تو" بر علیه"متامیت"تو عمل میكند و همین امر سبب خلق زشتی در اعاملت میشود .
ما همه زمانی كودك بودهایم .راستی ،چرا با بزرگشدنما ،تنفسهایامن كمعمقتر شده؟ تنفس ما دیگر مانند زمان
تنفس ِشكَمی" نیست .دیگر هرگز با"ناف"خود نفس منیكشیم .در عوض ،با بزرگشدن ،نفسهایامن فقط
كودكی" ِ
سینه را ملس میكند و خارج میشود .نفسهای ما دیگر"مركز"را ملس منیكند .تو از رفنت به"مركز"هراس داری،
زیرااگر به"مركز"بروی ،كامل خواهی بود و" متامیت"خواهی داشت .اگر مایلی"پارهوار"باقی مبانی ،تنفس كنونی تو
مكانیسمیدرست است!!
در روابط زناُشویی و عاشقانه چنین است :اگر از"مركز"تنفس كنی ،متاماًدر درون جریان زندگی و عشق قرار خواهی
گرفت .ولی تو میترسی:تو ازاینكهاینهمه"باز" و آسیبپذیر باشی ،در هراسی .ممكن است همرست را دوست
بداری ولی دچار ترس و وحشت هست ی ،زیرااگر متاماًباز و آسیبپذیر بشوی ،واقعاًمنیدانی چه رخ خواهد داد .
66
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
در آن حالت ،تو حضور داری ولی ازاینكه خودت را متاماًو كامالًتسلیم دیگری كنی در هراس هستی .دراینجا تو
منیتوانی تنفّس كنی و حتّی منیتوانی یك نفس كامالًعمیق بكشی .قادر نیستی تا تنفسهایت را آنقدر آرام سازی
تا به"مركز"برود ،زیرا به محض ورود نفس به"مركز" ،عمل تو دارای متامیت بیشرتی خواهد بود .
از آنجا كه تواز"متامیت داشنت" و" با متام وجود زیسنت" میترسی ،نفسهای سطحی و كمعمق میكشی .تنفسهای
تو بهمیزانِ "حداقل"است و نه" حداكرث" .وبرای همین هم زندگیتاینقدر بیروح و سطحی است .
اگر در سطح"حداقل" تنفّس كنی ،محكوم به"زندگیِبیروح" هستی .ولی تو میتوانی در"حداكرث" زندگی كنی و
ت ،تازگی و نشاط خواهد بود .ولی دراینجا دچار مشكل خواهی شد: در آن حالت زندگیت لربیز و رسشار از طراو
دیگر منیتوانی یك" همرس" باشی .همه چیز مشكل خواهد ش د!اگر از زندگی رسشار باشی ،از عشق نیز رسشار
خواهی بود .
آنگاه نخواهی توانست با یكنفر مبانی .
در آن حالت تو متاماًلربیز از عشق و زندگی خواهی بود و متام ابعاد را پرخواهی كرد .
آنگاه ذهن احساس خطر خواهد كرد " :پس بهرت است زنده نباشم و هرچه بیشرتمرده باشم!" آری ،اینایمنتر
است!!هرچه بیشرت مرده باشی ،همهچیز بیشرت تحتكنرتل خواهد بود!! " .آری ،ذهن میگوید كه"بهرت است كنرتل
را خودت در دست بگیری و ارباب باقی مبانی" .
پس احساس میكنی كه ارباب هست ی ،زیرا كه كنرتل زندگی را بهدست داری .
حاال قادری خشمت را ،عشقت را و همهچیز را كنرتل كن ی!
ولیاین كنرتل ،فقط در سطح"حداقلانرژی" تو امكان پذیر است .
بهیقین همه چنین تجربههایی داشتهاند كه برای لحظاتی ،بطور ناگهانی از"حداقل" ،به"حداكرث" تغییر
كردهاند:مثالًبرفراز ت ّپهایایستادهای وناگهان خود را از شهر و زندان شهر خارج یافتهای ؛ احساس آزادی
میكنی:آسامنِآبیِبیانتها و جنگلِرسسبز و تازه و بلندای ت ّپهیزیرپایت و نزدیكی ابرهای باالی رست . . . .ناگهان
نفس عمیقی میكشی .شاید تاكنون چنین تجربهای نداشتهای ،ولی اگر زمانی دررشایط فوق قرارداشت ی ،این امر را
مشاهده كن .
درواقع ،این بلندی ت ّپه نیست كهاین تغییر را در تو بوجود آورده ،این نوع تنفّس تو است . . . .ناگهان نفس عمیقی
میكشی و میگویی"آ ِخ . . .یش!!" . . . .دراین حالت است كه"مركز"را ملس میكنی و برای لحظهای هم كه شده
67
علم مراقبه ارسا باتك
احساس كاملبودن و"متامیت" به تو دست میدهد و همه چیز مملو از شادی و رسورمیگردد .این رسور و شادمانی
از ارتفاع تپّه و زیبایی مناظر اطراف نیست ؛ بلكه از متاس با" مركز"خودت ناشی شده است .
در شهر ،تو انسان ترسویی هستی و همه جا با پارههای وجودت و در"پیرامونِ"وجودت بهرس میبری .و همیشه
در حال كنرتل كردن هستی .در شهر تو منیتوانی جیغبكشی و یا از تَ ِه ِدل قهقهه بزن ی!و یا حتّی از شادی در خیابان
برقصی!! چه بدبختی عظیم ی!همیشه یك پلیس ،یك كشیش ،یك قاضی یا سیاستمدار و یا یكی از اخالقگرایان
نزدیك تو بودهاند كه مانع از رسیدن تو به"مركز"وجودت میشدهاند و تو هرگز قادر نبودهای در مقابل آنان به
وجد درآیی و برقصی!!
برتراند راسل BERTRAND RUSSELدرجایی گفته":من مت ّدن را دوست دارم ،ولی ما به بهای بسیار گرانی بهاین
مت ّدن دست یافتهایم" .آری تو دیگر منیتوانی در خیابان برقصی ،ولی هرگاه به باالی ت ّپهای در خارج شهر بروی،
ناگهان قادر خواهی شد تا برقصی .اكنون ،تو با آسامن تنها هستی و آسامن ،یك زندان نیست:آسامن در برابر تو باز
میشود :بیانتها و وسیع .
دراینجاست كه . . . .ناگهان نفس عمیقی میكشی واین نفس" ،مركز"را ملس میكند و همین موجب رسور و نشاط
تو میگردد .ولیاین حالت تو برای مدتی طوالنی باقی منیماند .
پس از یكی دوساعت ،آن حالت" فرا ِزتپّه" در تو ناپدید میشود .تو در آنجا هستی ،ولی آن حالت دیگر نیست!
نگرانیهایت بازگشتهاند:فكر میكنی باید به خانه تلفن بزنی و یا برای همرست نامه بنویسی و یا فكر میكنی كه
چه حیف است كه بایداین مكان را بزودی ترك كنی و چقدر كار برای انجام دادن داری و . . . . . .
تو تازه رسیدهای ،ولی داری از هماكنون ترتیب بازگشت را میدهی!!
حاال تو از آن اوج پایین آمدهای .آن نفس عمیق واقعاًاز خودت نبود .بطور ناگهانی روی داد .
ت ،دندهای عوض شد .تو در موقعیتی جدید بودی و منیتوانستی به شیوهیگذشته تنفّس كنی به سبب تغییر موقعی
و بنابرای ن ،برای یك لحظ ه ،یك نفس تازه و جدید به درون آمد .
این نفس" ،مركز"را ملس كرد و تو آن رسور و شادمانی را تجربه كردی .
شیوا میگوید كه تو در هر لحظه آن"مركز"را ملس میكنی و یا اگر هم منیكنی ،قادر بهاین كار هستی :نفسهای
آرام و عمیق بكش ؛"مركز"را ملس كن .از سینه نفس نكش .
" ِ
تنفسسینهای"فریبی بیش نیست .مت ّدن ،آموزش و اخالقیات سبب ترویج تنفسهای كمعمق و" سینهای" شدهاند.
68
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
تنفسها باید به عمق درون تو برود زیرا اگراینطور نبود ،تو منیبایست توانایی تنفّس عمیق و"شكمی"را میداشتی .
اگر برشیت حالت رسپوش و رسكوب را نسبت به جاذبههای جنسی رها نكند ،انسان حقیقتاًنخواهد توانست بهطرز
صحیح نفس بكشد .اگر نفس عمیقاًبه شكم برود ،انرژی حیاتی به"مركز جنسی MULADHARA"میرود .این
نفس ،مركز جنسی را ملس میكند و آن را از درون نوازش میكند .سپساین مركز ف ّعال تر و زندهتر میشود .مت ّدن
ما از جاذبهیجنسی میترسد .
ما كودكامنان را از دستزدن به آالت جنسیِخودشان منع میكنیم و همین"نكن! دستنزن!" در ذهن آنان نقش
بسته است .
كودكی را كه برای نخستین بار آلت تناسلی خودش را ملس میكند ،مشاهده كن:سپس به او بگو"نك ن! دستنزن!".
بالفاصله روند تنفس او را زیر نظر بگیر .درست هنگامیكه به او فرمان میدهی و او را ازاین كارش منع میكنی،
تنفّس او نیز كمعمقتر میشود .زیرا كه در واقعاین فقط دست او نیست كه مركز جنسی را ملس میكند ،بلكه
نَفَس او نیز عمیقاًآن را ملس میكند .واگرنَفَس به ملس خود ادامه دهد ،جلوگیری از دستزدن كار مشكلی خواهد
بود زیرا اگر دست مركز را دیگر ملس نكند ،آنوقت اساساً الزم است كه نفس نیز دیگر آنجا را ملس نكند و بهعمق
نرود .پس نفس باید در سطح و كمعمق باقی مباند .
ما از جاذبه جنسی واهمه داریم .
قسمت پایینتنه بدن فقط از نظر فیزیكی"پایینتر" نیست! بلكه از نظر فلسفی و ارزشی نیز"پایینتر" شده است!!
و" پایینتنه"همیشه محكوم بوده است!!! برای همین است كه انسان امروزی منیتواند به"عمق"برود و همه در
سطحی كمعمق زندگی میكنند .این بدشانسی بزرگی است كه ما تنها قادریم"رو به پایین"نفس بكشیم .
برخی از تبلیغكنندگان اگر میتوانستند ،متام مكانیسم را تغییر میدادند و فقط " ِ
تنفسروبهباال" ،آن هم در"س"
رامجاز میداشتند .
اگر بخواهیم برشیتی بدون جاذبه جنسی بوجود آوریم ،باید سیستم تنفس انسان ها را تغییر بدهیم! :نفس بایداز
بینی به درون رس ،به"مركز نیلوفرهزارگلربگ SAHASRARA"در باالی مغز برود و باز به بینی بازگردد!!:مجرای
تنفس باید ازبینی به"مركز هفتم" باش د! و الزم نیستاین نفس عمیقاًبه پایین برود ،زیرا"پایین"خطرناك است!!
هرچه عمیقتر بروی به سطوح عمیقتر بیولوژیك خود نزدیك تر میشوی و اگر كامالًعمیق شوی و به" مركز"
برسی ،آن"مركز" نزدیك به"مركزجنسی" است .باید هم باشد ،زیرا زندگی ،خود از جاذبهیجنسی رشوع شد ه .
میتوانیاینگونه به قضیه نگاه كنی:
69
علم مراقبه ارسا باتك
زندگی= ِ
تنفساز باال به پایین و
جاذبه جنسی= زندگی از پایین به باال .
انرژی جنسی در بدن جریان دارد و همینطور هم انرژیِتن ّفس .
محدودهیحركت تنفس در قسمت باالی بدن و محدودهیحركت انرژی جنسی ،در قسمت پایین بدن است .و
از مالقاتاین دو انرژی است كه زندگی پدیدار میشود و بیولوژی و بایوانرژی BIO-ENERGYپدید
میآید .پس هرگاه از انرژی جنسی برتسی ،بیناین دو فاصله بوجود میآوری و بهاین دو اجازهیرویارویی و مالقات
منیدهی .درواقع ،انسان مت ّمدن"عقیم"شده است .برای همین است كه ما از ارسار تنفس بیخربیم و تنفّس را
ت!
منیشناسیم و دركاین آیاتاینهمه مشكل اس
متصل شدند ،دراین وضعیت ،آن"مركز بیانرژی و پُرانرژی را ملس كن" .او دو شیوا میگوید":هرگاه َدم و باز َدم ّ
عبارت متضّ اد به كار میبرد " :مرك ِزبیانرژی و پرانرژی" .
ت ،زیرا نه تنِتو و نه ذهنِتو قادر نیست تا به آن انرژی بدهد .
این"مركز"بی انرژی اس
دراینجا انرژیِبدن و انرژیِذهن تو مطلقاًوجود ندارد .و بنابراین ،از نقطه نظر هویتیِتو"بیانرژی"است .ولیاین
ت ،زیرا دارای منبعِكیهانیِانرژی است و ربطی به انرژی شخصی تو ندارد . مركز"پرانرژی"اس
انرژی بدن تو از نوع" سوختنیها" است:بنزینی بیش نیست .خوراكی میخوری و چیزی مینوشی واینها ،در درون
بدنت به انرژی تبدیل میشوند .اینها برای ماشین بدن تو نوعی"سوخت"هستند .اگر نخوری و نیاشامی ،بدن
خواهد مرد .البته نه فوری:حداقلّسه ماه طول خواهد كشید تا بدن منابع سوختنی خودش را نیز مرصف كند .بدن
تو مقدار زیادی انرژی و سوخت انباشته كرد هواین ها حداقّل برای مدت سه ماه قابل مرصف هستند .
بدن برای مواقع اضطراری ذخیرهای نگاه میدارد .
این انرژی"سوختی" است .ولیاین"مركز" ،انرژی سوختی دریافت منیكند .برای همین است كه شیوا میگ
وید"مركزِبیانرژی"این"مركز" به خوردن و آشامیدنِتو وابسته نیست و به منشاء كیهانی ّ
متصل است .نوعاین
انرژی"انرژیِكیهانی" است .
برای همین شیوا میگوید"مركزپرانرژی"
لحظهای كه قادر شویاین"مركز" را كه نَف َِستو از آن بیرون میآید و باز به درونِآن فرو میرود ،احساس كنی
اتصال دم و بازدم را دریاب ی ،به"روشنضمیری"خواهی رسید .
؛اگراین نقطهی ّ
70
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
متصل میشوند:
- ۳و یا آنگاه كه َدم و بازدم به هم ّ
در همین لحظ ه ،آن مرك ِزبیانرژی و پُر انرژی را ملس كن .
-۴و یا زمانی كه باز َدم كامالًمتام شده و به خودیِخود بازایستاده ؛ و یا َدم بازایستاده:
توقفكیهانی" ،منِ " ِ
كوچكفرد ناپدید و محو میگردد . ِ دراین
فقطاین كار برای آنان كه خالص نیستند مشكل است .
چرا شیوا میگوید " :فقطاین كار برای آنان كه خالص نیستند مشكل است" ؟
ت ،كدام انسان"خالص"است؟
در حقیق
این برای تو مشكل است و منیتوانی به مترین ادامه بدهی .ولی گاهی اوقات بطور ناگهانی میتوانی آن را
حسكنی:درحال رانندگی هستی و ناگهان احساس میكنی كه تصادفی درحال وقوع است :تنفّس باز میایستد .اگر
ّ
نفس بیرون است ،هامنجا خواهد ماند و اگر درون است ،خارج نخواهد شد و هامنجا متوقف میشود .تو قادر
نیستی در چنین لحظهیخطیر و اضطراری نفس بكشی .جرأت نفسكشیدن ندار ی!
همه چیز میایستد وهمه چیز میرود .
منِ ِ
كوچكتو تنها وسیلهایاست كه بهكار"روزم ّرهگی"میخورد .در مواقع اضطراری منیتوانی رویاین"من"حساب
كنی .راستی ،تو كیستی؟
نام ،مقدار ثروت ،موقعیت اجتامعی، . . . . .هركسی كه باشی ،در آن لحظهیخطیر كه میدانی همه چیز تا چند
لحظهیدیگر ،چون آب ،بخار میشود چهكار خواهی كرد؟
مرگ را تا لحظهای دیگر مالقات خواهی كرد . . . .دراین لحظه ،توقف و مكثی خواهد بود .حتّی برای" ناخالصها"
نیز مكثی خواهد بود .ناگهان تنفس باز میایستد .
اگر بتوانی در آن لحظه هشیاری خودت را حفظ كنی ،به هدف خواهی رسید .
اهل ذناین شیوه را بطور وسیعی در ژاپن بهكار گرفتهاند .برای همین است كه شیوه های آنان برای اذهانِناآشنا،
عجیب و بیمعنی میمناید .
آنان رفتارهای بسیارغریب وغیرقابل ادراك و دورازذهن از خود نشان میدهند:
71
علم مراقبه ارسا باتك
استادی شاگردش را از ساختامن به بیرون پرت میكند ؛ استادی دیگر بطور ناگهانی و كامالًغیرمرتقبّه و بیسبب
بصورت شاگردش سیلی میزند ؛ ویابا استادی نشستهای و صحبت میكنی و ناگهان رشوع میكند به كتكزدنِتو!!.
ِ
آن" مكثكیهانی"را درتو بوجود آورند .اگر به دنبال سبب و دلیل خاصی باشی ،آن مكث . . .آنان سعی دارند تا
بوجود نخواهد آمد :
اگر بدرفتاری كنی و استاد تو را تنبیه كند ،این كاری عا ّدی و برای ذهن قابل درك است .درواقع ،تو از قبل انتظار
تنبیهشدن را داشتهای و بنابراین"مكث"و"فاصله"ای بوجود نخواهد آمد .
ولی بهیاد داشته باش كه اگر با استاد ذن بدرفتاری كنی ،او تو را تنبیه نخواهد كرد ،بلكه خواهد خندید .زیرا برای
تواین"خنده"است كه مكث را بوجود خواهد آورد .
تو به او بدرفتاری كردهای و به او ناسزا گفتهای و درانتظار خشم او بودی .ولی او رشوع میكند به خندیدن و یا
رقصید ن!این رفتار ناگهانی وغیرقابلِپیشبینیِاو ،آن" شكاف"یا"مكث"را در تو بوجود خواهد آورد .تو منیتوانیاین
رفتار را درك كنی و ذهن تو باز خواهدایستاد ؛ و تنفّس تو نیز بازخواهدایستاد .از هر دو راه ممكن است:اگر ذهن
بازایست د ،تنفّس باز میایستد و اگر تنفسها متوقف شوند ،ذهن باز خواهدایستاد .
ِ
احساسخوبی به او داشتی و دراین خیال بودی تومرشدت را بسیار عزیز میداشتی و از وجودش لذّت میبردی و
كه":حاال مرشد باید از من راضی باشد"! ولی او ناگهان چوبدستیش را برداشته و تو را بیرحامنه با آن كتك
میزند(آری ،مرشدان ذن بیرحم هم هستند!!) .
او تو را كتك میزند و تو قادر نیستی بفهمیكه"چهشده؟!"
دراینجا ذهن متوقف میشود و مكثی وجود خواهد داشت .
اگر تكنیك را بشناسی و به آن عمل كنی" ،خو ِدواقعیِخودت"را درك خواهی كرد .
داستانهای زیادی نقل شده كه در آنها ،شاگردانی با كتك خوردن از مرشد به مرتبهیبودا رسیدهاند:تو قادر
نیستیاین را درك كنی .خواهی گفت"چه مزخرفاتی؟!! چطور میتوان با كتكخوردن به مرتبهیبودا رسید؟! حتّی با
نتفردی نیز او منیتواند بودا شود!" .
كش ِ
ولی اگر اساساین تكنیكها را درك كنی ،فهماینگونه داستانها آسان خواهد شد .
ذن درغرب در چهلپنجاه سال اخیر بسیار متداول شده و حتّی بصورت" ِ
مدروز" درآمده .
اگرغرباین تكنیكها را درك نكند ،ذن را نخواهد فهمید .میتواند آن را تقلید كند .ولی تقلید فایدهای نخواهد
72
تانئاك ات ناسنا زا یلُپ :سّفنت مّوس لصف
س ،خطرناك هم هست .زیرااین فنون برای تقلید كردن نیستند .
داشت و برعك
متام فنونِذن بر اساس تكنیك چهارم شیوا استوار است .واین بدشانسیِبزرگی است:اینك ما باید ذن را از ژاپن وارد
كنی م! زیرا متام آداب و رسوم نخستین و اصیل آن را فراموش كردهایم .
ِ
كارشناسعالیِاین فنون بوده .زمانیكه شیوا همراه با گروه مااین تكنیكهای باستان هندی آشنایی نداریم .شیوا
یا"باراتBHARAT" خود برای ازدواج با ِدویDEVIبه شهر آمد ،متام شهر میبایستاین"مكثكیهانی"را تجربه
كرده باشد:آر ی ،متام شه ر!!
پدر ِدوی مایل نبود تا دخرتش بااین جوانِ"هیپی" ازدواج كن د!شیوا نخسستین"هیپی" تاریخ است .پدر دخرت
كامالًبرعلیه او بود و هیچ پدری اجازهیچنین ازدواجی را منیدهد!! پس ما چیزی علیه پدر منیگوییم .هیچ پدری
به ازدواج دخرتش با شیوا رضایت منیداد .ولی چون ِدوی ارصار بسیار كرد ،پدرش مجبور به موافقت ش د ،ولی بدون
متایل و با اندوه فراوان .آنگاه"گروهازدوا ِج شیوا" بهراه افتاد .میگویند كه مردم با دیدناین گرو ِهشادمان ی ،رشوع به
دویدن در پشت رس آنان كردند .گویی كه متام دسته مست و نشئه بودند .
ت .آنان
در واق ع ،مواد مخدر چون حشیش وLSDدر پیش آن گیاهی كه شیوا و نزدیكانش مرصف میكردن د ،هیچ اس
حالت نشئگی داشتند ولی با مرصف گیاه" سوما SOMA" یا SOMARASAبه حاالت میرسیدند .برای همین است
كه"آلدوكس هاكسلی" " ،ALDOS HUXLEYافیونِغایی" را"سوما"نام نهاده .گروه شادمانیِشیوا در وجد و رسور
بودند و درحال رقص و فریاد و پایكوب ی ،متام اهالی شهر را به بیرون فرار دادن د!
آن شهر حتامًمیبایست آن"مكث"را تجربه كرده باشند .
هرچیزغیرمنتظره وغیرقابلِباور میتواند برای ناخالصین ،مكث را بوجود آورد .ولی برای خالصها چنین چیزی نیاز
ت:برایاینان"مكث"همیشه وجود دارد ،برای ذهن های خالص ،تنفّس بارها و بارها میایستد .اگر ذهن تو نیس
خالص باشد ـــ یعنی در طلب و جستجوی چیزی نباشی ــ ؛ در سكوتی خالص ،خلوصی معصومانه ــــ میتوانی در
حال نشسنت باشی و نَفَس را ببینی كه بازایستاده و ناگهان نَفَست بازخواهدایستاد .
بهیاد بسپار :ذهن برای حركتكردن نیاز به حركت تنفسها دارد .اگر ذهن رسیع حركت كند ،نفسها نیز رسیع
خواهند بود .برای همین درهنگام خشم شدید ،تنفسها تشدید میشوند و انسانِخشمگین به نفسنفسزدن
میافتد .در هنگام عمل جنسی نیز چنین است و حتّی شدیدتر است! به همین سبب است كه در پزشكیِهند
نظامپزشكی ،عمر
آمیزشزیاد ،طول عمر كاسته میشود .زیرا در آن ِ
ِ باستان AYURVEDAگفته شده كه در اثر
انسان را با تعداد تن ّفسهایش اندازه میگیرند .اگر تنفس رسیع باشد طول عمر كاسته میشود ؛ و برعكس .
73
علم مراقبه ارسا باتك
پزشكیِمدرن میگوید كه آمیزش جنسی برای گردش خون مفید است و به راحتی و متدد اعصاب نیز كمك میكند.
آنان كه انرژی جنسی خود را رسكوب و در درونشان خفه میكنند ،دچار اختالالت شدید عصبی و یا قلبی میشوند.
این كامالًنظریه درستی است .ولی آیورودانیز درست میگوید .در ظاهر ،این دو عقیده ،متضّ اد بنظر میرسند.
ولیآیورودا در ۵۰۰۰سال پیش بوجود آمده .در آن زمان ،همه مردم كارهای بدنی زیادی انجام میدادند و زندگی،
در حقیقت"كار" بود و تالش .پس نیازی بهایجاد آرامش نبود و نیازی هم برای بوجود آوردن وسایل مصنوعی برای
ت!
تحریك گردش خون وجود نداش
ت!برای همین ولیاینك ،برای كسانیكه كارهای بدنی زیادی انجام منیدهند ،عمل آمیزش ،تنها كا ِرسخت بدنی اس
هم پزشكی معارص آن را برای بدن مفید تشخیص میدهد .انسان امروز كار شدید بدنی منیكند و بنابراین ،تنها
ف ّعالیت شدید بدنی برای او عمل آمیزش جنسی است:دراینجاست كه قلب با رضبان بیشرتی میزند ،گردش خون
زیاد میشود و تنفس ها عمیقتر و شدید تر میشود و انسان به"مركز"وجودش میرود .فروید میگوید كه"آمیزش
جنسی بهرتین آرامبخش است" .درواقع همینططور هم هست .الاقل برای انسان امروزی .
درعمل آمیزش ،تنفس شدیدتر میگردد .درهنگام خشم نیز تنفسها رسیع و شدید میشوند .
ش ،ذهن انسان پر از هوس و خواهش است و بنابراین ،ناخالص .
در عمل آمیز
وقتی ذهن خالص باشد ،هیچ خواسته و هوسی ،هیچ انگیزه و جستجویی وجود ندارد .تو جایی منیروی و نظیر
حوضچهای معصوم و آرام در"اینكاینجا"باقی میمانی .
روی سطح ذهن تو حتّی موجی كوچك نیز گذر منیكند .آنگاه است كه تنفس ،خودبه خود باز میایستد .دیگر
نیازیی به تنفس نیست .بنابراین"خو ِدكوچ
ك" از بین میرود و ناپدید میشود و تو قادری تا به آن"خو ِدواال"
و" ِ
نفسبرتر" دست بیابی .
74
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
فصل چهارم
اگراین شیوهیهشیاری نسبت به تنفس را آزمایش كنم ،آنوقت منیتوانم كاردیگری انجام دهم .
و اگر مشغول كار دیگری باشم ،منیتوانم نسبت به نَ َفسهایم آگاه باشم .
این امر روی خواهد داد .پس در رشوع كار یك زمان مشخص را در صبح یا عرص ویا هروقت ثابت دیگر انتخاب كن.
برای یك ساعت فقط بهاین مترین بپرداز و هیچ كار دیگری انجام نده .وقتی با آن تطابق پیدا كرد ی ،دیگر مشكلی
نخواهی داشت و سپس میتوانی در خیابان راه بروی و از نَفَسهایت هشیار باشی .
بین هشیار بودن و تو ّجه داشنت تفاوتی هست .وقتی بهچیزی توجه پیدا میكنی ،حالتی انحصاری دارد و باید
توجهت را از متام چیزهای دیگر دور كنی .این توجه نوعی فشار است .توجه تو به یك چیز ،به قیمت عدم توجه تو
به سایر چیز ها است .اگر متوجه تنفسهایت هستی ،دیگر منیتوانی به قدمزدن و یا رانندگی توجه داشته باشی.
این مترین را موقع رانندگی انجام نده .زیرا منیتوانی دوكار را باهم انجام دهی .
توجه یعنی یك امر انحصاری .ولی هشیاری كامالًمتفاوت است ،انحصاری نیست ،توجه كردن نیست ،بلكه فقط
آگاهبودن است .تو وقتی آگاه هستی كه آگاهیت شامل همه چیز باشد .تنفس تو در آگاهی تو است و مشغول راه
رفنت هستی و فردی از كنارت میگذرد :تو نسبت به او هم آگاه هستی .دیگری در خیابان فریاد میزند و قطاری
میگذرد و هواپیامیی پرواز میكند ،آگاهی تو شامل همهیاینها نیز میشود .پس هشیاریغیرانحصاری است و
تو ّجه انحصاری .ولی در ابتدا توجه الزم است .پس در رشوع كار اوقاتی را از پیش تعیین كن و برای یكساعت
فقط به توجهداشنت روی نفسهایت بپرداز .بهتدریج قادرخواهی بود كه توجه خودت را به هشیاری تبدیل كنی.
آنوقت درحیناین مترین كارهای ساده را انجام بد ه ،مثالًپیاده روی .باتوجه قدم بزن و هشیاری خودت را روی تنفس
و راه رفنت حفظ كن .سعی كن هردورا همزمان مشاهده كنی .كار مشكلی نخواهد بود .
برای مثال من دراینجا میتوانم به یكی از چهره های حارض توجه كنم و متام چهرههای دیگر برای من وجود
نخواهند داشت .اگر به یك چهره توجه كنم ،چهرههای دیگر از چهارچوب توجه من خارج میشوند .و بازهم اگر
در هامن چهره فقط به بینی توجه كنم ،بقیهیاندامهای صورت از چهارچوب توجه من خارج میشود .من فقط
میتوانم موضوع توجه خود را به یك نقطه محدود كنم .برعكساین هم ممكن است:من بهمتام صورت توجه میكنم
75
علم مراقبه ارسا باتك
و آنگاه بینی ،لبها و موها و سایر اجزاء صورت هم آنجا خواهند بود .من مركز توجه خودم را گسرتش دادهام.
من به شام بعنوان یك گروه نگاه میكنم ،نه یك فرد .آنوقت مركز توجه من متام گروه است .حال اگرصدایی را كه
از خیابان بهگوش میرسد از شام تفكیك كن م ،خیابان را از چهارچوب توجهم خارج كردهام .ولی میتوانم به شام و
خیابان همچون یك مجموعه نگاه كنم .آنوقت میتوانم به شام و خیابان هشیار باشم .همچنین میتوانم نسبت به
كل كائنات و گروه شام هشیار باشم .این بستگی به چهارچوب توجه شام دارد واینكه چقدر به آن وسعت بدهید.
ولی در رشوع همیشه از توجه رشوع كنید و به یاد داشته باشید كه باید به سطح هشیاری ارتقاء پیدا كنید .پس
یك دورهیزمانی كوتاه و مشخص را انتخاب كنید .صبح زمان مناسبی است ،زیرا شام شاداب و رسحال هستید .در
بامداد متام انرژیها زنده و جهت آنها رو به باال است و شام زندهتر هستید .
زیستشناسان میگویند كه شام در بامداد نهتنهازندهتر ،بلكه قدری هم بلندقدتر هستید!اگر قامت شام
یكصدوهشتاد سانتیمرت است ،در صبح صدوهشتادویك سانتیمرت هستید و در شب هامن صدوهشتادسانت .درطول
روز ستونمهرههای شام به سبب خستگی و فشار یك سانتیمرت فرو مینشیند .پس صبحها برایاین مترین بسیار
مناسب است .
دربرنامههای روزانهیخود ،مراقبه را كماهمیتترین برنامه قرار نده .آن را نخستین و مهمترین تلقّی كن .وقتی
كه توانستی به مدت یكساعت راحت به مراقبه بنشینی وغرق تنفسهایت شوی ،وقتی كه دیگراینكار را مشكل
نپنداشتی و آرام و بدون تنش از آن لذّت بردی ،آنگاه به مراقبه دست پیدا كردهای .
سپس یك كار ساده را مانند راه رفنت بهاین مراقبه اضافه كن .و هروقت راحت هردورا همزمان انجام دادی ،كار
سومیرا هم اضافه كن .پس از یك دوران متری ن ،قادر خواهی بود پیوسته از نَفَسهایت آگاه باشی ،حتی در خواب.
واگر نتوانی حتی در خواب هم از آن آگاه باشی ،نخواهی توانست عمق آن را دریابی ،ولی آهسته آهسته و با مترین
پیوسته بهاین مرحله خواهی رسید .
شخص باید صبور باشد و رشوع درستی داشته باشد .ذهنحیلهگر همیشه سعی میكند رشوعی نامناسب فراهم
كند .دراینصورت پس از دوسه روز مترین خواهی گفت" نه ،امیدی نیست!" ذهنت به تو رشوعی نادرست خواهد
داد .پس همیشه یادت باشد كه رشوع مترینات را درست انجام دهی .زیرا آغاز درست نیمیاز راه است .ولی ما
همیشه رشوع نادرست داریم .
تو خوب میدانی كه توجه امری مشكل است .زیرا تو در خواب هستی .اگر توجه روی نفسها را وقتی آغاز كنی
كه مشغول انجام كار دیگری هستی ،نخواهی توانست مترین را به درستی انجام دهی ،تو آن عمل را رها نخواهی
كر د ،بلكه از توجه به نَ َفسها دست برخواهی داشت .
76
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
پس مشكالت ناخواسته برای خودت بوجود نیاور .میتوانی در بیستوچهارساعت یك گوشهیكوچك برای خودت
اختصاص بدهی .چهل دقیقه كافی است .مترینات خود را از هامن گوشه آغاز كن .ولی ذهن عذرهای بسیار خواهد
آورد ":وقت از كجا پیدا كنم؟همین االن هم بسیار گرفتار هستم و كارهایم عقب افتاده!" و یا خواهد گفت"همین
حاال كه ممكن نیست ،شاید وقتی در آینده كه همه چیز روبه راه باشد ،ولی حاال منیشود!"
ش ،خیلی به ذهنت اعتامد نكن .
مواظب بهانههای ذهن با
ماهرگز به ذهن خود شكّمنیكنیم .ما نسبت به همهچیز تردید داریم بجز ذهن خودما ن!
حتی كسانی كه همیشه از منطق و دلیل و تردید و بدبینی سخن میگوین د ،هیچگاه به ذهن و فریبهای آن تردید
منیكنند .این ذهن است كه تو را در حالت كنونی گرفتار كرده .اگراینك در جه ّنم گرفتار شدهای ،راهنامی تو بهاین
اوضاع فقط ذهن تو بوده و تو هرگز به آن شكّمنیكن ی! تو نسبت به هر مرشد و آموزگاری تردید میكنی بجز ذهن
خودت .تو باایامن فراوان همچون یك مرشد و استاد از ذهن خودت اطاعت میكنی .واین ذهن تو است كه تو را
بهاین رنج و آشوب كشانده .اگر میخواهی به چیزی تردید كنی ،اول از ذهن خودت رشوع كن .هرگاه ذهنت چیزی
میگوی د ،دوباره و دوباره آن را بررسی كن .
آیااین حقیقت دارد كه تو وقت برای مراقبه كردن نداری؟واقعاًاینطور است؟آیا تو یكساعت در در روز برای تأمل
در خویشنت و مراقبه كردن فرصت نداری؟ دوباره فكر كن .از ذهنت بپرس"آیااین واقعیت دارد كه من وقت ندارم؟"
مناین را باور ندارم .من تاكنون هیچكس را ندیدهام كه بیش از حد نیاز وقت نداشته باشد .كسانی را میبینم
كه ورقبازی میكنند و میگویند كه برای وقتگذرانی چنین میكنند!آنان برای وقتگذرانی به سینام میروند،
غیبت میكنند ،یك روزنامه را بارها و بارها میخوانند و دربارهییك موضوع بارها و بارها صحبت میكنند و بازهم
میگویند"وقت نداریم!"آنان برای امورغیرالزم وغیرحیاتی بهاندازهیكافی فرصت دارند .ولی چرا برای مراقبه وقت
ندارند؟ زیرا با چیزیغیررضوری خطری متوجه ذهن نیست .لحظهای كه دربارهیمراقبه فكر میكنی ،ذهن هشیار
میشود .حاال كار دارد خطرناك میشود! زیرا مراقبه یعنی مرگ ذه ن .اگر تو به مراقبه ادامه بدهی ،زمانی خواهد
رسید كه ذهنت باید عقبنشینی كند و كامالًمحو ونابود گردد .پس ذهن دراین مورد گوشبهزنگ میشود و رشوع
میكند به بهانه آوردن ":وقتش كو؟حتی اگر هم وقت باشد ،كارهای مهم تری دارم .حاال برای من پول مهم تر است.
مراقبه را همیشه میتوان انجام داد .میتوان آن را عقب انداخت .وقتی پول داشتم و فراغت پیدا كردم ،مراقبه
خواهم كر د ،ولی بدون پول چگونه میتوان مراقبه كرد؟ پس اول به درآمد و پول توجه كن و بعد به مراقبه بپرداز!"
ت ،زیرا تو احساس میكنی كه به نیازهای آنی تو ربطی ندارد .منیتوانی مراقبه را میتوان به راحتی بهتعویق انداخ
نان را به تعویق انداز ی ،زیرا خواهی مرد .پول را منیتوان به تعویق انداخت ،زیرا برای رفع نیازهای اساسی تو الزم
77
علم مراقبه ارسا باتك
است .ولی مراقبه را میتوان بعدها انجام داد ،زیرا به بقای تو ربطی ندارد .بدون آن هم میتوانی زنده باشی.
درحقیقت بدون آن به راحتی میتوانی زندگی كن ی!
لحظهای كه وارد ژرفای مراقبه میشو ی ،زندگی تو روی كرهیزمین بهخطر میافتد .تو محو میگردی .باعمیقشدن
در مراقبه ،تو ازاین چرخ گردون زندگی خارج میشوی .
مراقبه مانند مرگ است .پس ذهن وحشت میكند .مراقبه همچون عشق است ،پس ذهن به هراس میافتد و
میگوید" آن را بهتعویق بینداز" وتو میتوانی به راحتی آن را تا بینهایت بهتعویق بیندازی .ذهن تو همیشه
چیزهایی شبیهاین میگوید .و فكر نكن من دربارهیدیگران صحبت میكنم .من دربارهیشخص تو سخن میگوی م!
من مردمان روشنفكر بسیاری را دیده ام كه دربارهیمراقبه چیزهایی بس نابخردانه میگویند .مردی از دهلی
آمده بود كه در دولت مقامیعالی داشت .او تنها برای آموخنت مراقبه آمده بود .او از دهلی آمده بود و هفت روز
دراینجا اقامت كرد .بهاو گفتم كه به كالس های مراقبهیصبحگاهی در مببئی برود .ولی او گفت"ولیاین مشكل
است .من منیتوانم صبح بهاین زودی بیدار شوم و دركالس حارض شوم"او درمورد بهانههای ذهنش هرگز فكر
منیكرد .آیا واقعاًاینقدر دشوار است؟اینك تو میدانی كهاین كاری مشكل نیست ،ولی ذهن بهاین سادگی نیست.
ذهن میگوید " :چطور میتوانم ساعت شش صبح بیدار شوم؟"
روزی در شهر بزرگی بودم و ساعت یازده شب یكی از مقامات عالیرتبه به دیدار من آمد .من برای خوابیدن آماده
ت!حداقل
میشدم .او وارد شد و گفت ":كار من خیلی مهم است :من بسیار ناراحتم ،مسئلهیمرگ و زندگی اس
نیمساعت بامن حرف بزن .به من مراقبه را بیاموز ،وگرنه ممكن است خودكشی كنم .دنیای خارجی من از دست
رفته و من آنقدر ناراحتم كه چیزی باید در درونم اتفاق بیفتد" .
به او گفتم ":ساعت پنج صبح برگرد" .او گفت"ولیاینغیرممكن است!من هرگز صبح بهاین زودی بیدار منیشوم.
"گفتم" خیلی خوب ،ساعت ده صبح بیا"و او گفت":این هم ممكن نیست .من باید ساعت دهونیم در دفرتكارم
باشم" .حاالاین چه موضوع مرگ و زندگی است كه او منیتواند یك روز مرخصی بگیرد؟ به او گفتم"این موضوع
مرگ و زندگی تو است یا مرگ و زندگی من؟"او مردی باهوشی بود و فهمید كهاینها همه ح ّقههای ذهنش است .
پس فكر نكن كه ذهن تو ازاین ح ّقهها نخواهد زد .ذهن انسان بسیار زیرك و مكّار است .و چون ذهن خودت است
هرگز به آن مشكوك منیشوی .ولیاین ذهن مال تو نیست .ذهن تو محصول اجتامع است ،از آنِخودت نیست و
به تو داده شده است و به تو تحمیل گشته است .شام همه به طریقی خاص تعلیم دادهشدهاید و شكل گرفتهاید.
ذهن شام از هامن كودكی توسط دیگران شكل گرفته و آفریده شده است .مادروپدر ،آموزگاران و گذشته ذهن تو
78
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
را خلق كرده و تحت نفوذ خود قرار دادهاند .گذشتهی ُمرده همواره خودش را بر زمان حا ِلزنده تحمیل میكند.
آموزگاران توفقط مأمور هستند ،مأموران مرگ بر علیه زندهها .آنان به تحمیل چیزها به ذهن تو ادامه میدهن د .
ذهناینقدر با تو آشناست و فاصله آنقدر كم است كه هویت شام یكی شده است .
تومیگویی كه من یك هندو هستم .دوباره فكر كن .تو یك هندو نیستی ،بلكه یك ذهن هندو به تو داده شده است.
تو همچون انسانی ساده و معصوم زاده شدهای ،نه یك هندو یا یك مسیحی .ولی یك ذهن هندو یا ذهن مسیحی
به تو داده شده .تو را به نوعی خاص شكل داده اند و تو رسگرم آن هستی و در قید آن قرار داری .آنگاه زندگی هم
بهاین ذهن اضافه میكند و ذهن تو سنگینتر و سنگینتر میشود .تو قادر نیستی هیچ كاری انجام دهی و ذهن
خودش را به تو تحمیل میكند .تجربههای تو هرلحظه بار ذهنت را بیشرت میكنند .گذشتهیتو هرلحظه ذهنت را
شكل میدهد .اگر من چیزی را به تو بگویم ،تو بهشیوهای تازه و نو به آن نخواهی اندیشید .بلكه ذهن قدیمیتو،
گذشتهیتو رشوع به صحبت میكند تا آن را رد و یا اثبات كند .
به یاد داشته باش كه ذهن تو و حتی بدن تو متعلق به تو نیست ،بلكه از مادروپدر به تو رسیده .راستی تو كیستی؟
انسان یااز طریق ذهن خود را میشناسد و یا از طریق جسم .تو فكر میكنی كه جوان هستی ،یا پیر هستی ؛هندو
هستی و یا پارسی . . .نه ،تواینها نیستی .تو همچون یك آگاهی خالص زاده شدهای .متاماین هویت ها زندان
هستند و تو را در كذب نگاه میدارند .این تكنیكها كهاینقدر ساده به نظر میرسند ،اینقدرها هم ساده نیستند!زیرا
ذهن تو پیوسته مشكالت و موانعی بوجود خواهد آورد .
چند روز پیش مردی نزد من آمد و گفت" من روش مراقبهیتو را آزمایش میكنم .ولی به من بگو در كدام كتاب
مذهبیاین شیوه را توصیه كردهاند؟اگر بتوانی مرا متقاعد كنی كهاین روش در یك كتاب دینی آمده ،انجام آن برایم
ساده تر خواهد بود" .
ولی چرا؟ زیرا ذهن دیگر اشكالی بوجود نخواهد آورد .ذهن خواهد گفت":این شیوه متعلق به ما است ،انجامش
بده" .اگر در هیچ كتاب مذهبی به آن سفارش نشده باشد ،ذهن خواهد گفت" :چكار میكنی؟این روش از ما
نیست!" ذهن برعلیه آن خواهد بود .
بهاین مرد گفتم" تو سه ماه است كهاین روش را آزمایش میكنی .حالت چطور است؟" او گفت"عالیست.
من خیلی راضیم .ولی یك مدركی ازیك كتاب مذهبی به من بده" .حاال احساس خو ِداو مالك و معیار نیس
ت!او
میگوید"احساس من خوب است ،من ساكت تر ،آرامتر و بامح ّبتتر شدهام .احساس رضایت میكنم " .ولی
تجربهیخودش كافی نیست ،او یك مرجع از گذشته میخواهد .
79
علم مراقبه ارسا باتك
به او گفتم ":در كتاب های مذهبی تو چیزی دراین مورد نوشته نشده و برعكس چیزهای زیادی برعلیه آن آمده!"
اوغمگین شد و گفت":پس برای من ادامهیاین مترین مشكل خواهد بود!"
چرا تجربهیشخصی او بیارزش است؟ گذشته ــآن شكلگیریها تا به امروز ــ پیوسته ذهن را جهت میدهد و
زمان حال را از بین میبرد .
پساین را به یاد داشته باش و مواظب باش:درمورد خو ِدذهنت بدبین و شكّاك باش ،به ذهنت اعتامد نكن .و اگر
بتوانی بهاین عدم اعتامد به ذهن پختگی ببخشی ،آنوقت و فقط آنوقتاین تكنیكهای ساده مفید بوده وكارساز
خواهند بود و حتی میتوانند معجزه كنند .
آیا میتواناین فنون را از طریق عقالنی و
روشنفكرانه درك كرد؟
این تكنیكها را منیتوان از طریق عقالیی درك كرد .و من دارم برای كاریغیرممكن كوشش میكنم .ولی چرا
مناینچنین سعی میكنم؟ زیرا راه دیگری نیست كه بتوان شام رانسبت به فنونی كه میتوانند زندگی شام را
كامالًدگرگون كنند ،آگاه ساخت .شام فقط عقل را درك میكنید و مشكل دراینجاست .شام قادر نیستید چیزهای
دیگر را درك كنید واین فنون را منیتوان از راه عقل درك كرد .پس چگونه میتوان با آنها رابطه برقرار كرد؟
یا تو باید بتوانی بدون دخالت عقل آنها را بفهمیو یا باید شیوهای را یافت كه آن طریق بتوان با عقلاین تكنیكها
ت ،ولی روش اول امكانپذیر است . را درك كرد .روش دومغیرممكن اس
تو باید از راه عقل رشوع كنی ولی به آن نچسبی .وقتی میگویم انجام بده ،سعی خودت را بكن .اگر چیزی در
درونت رشوع كرد به اتفاقافتادن ،آنگاه قادرخواهی بود كه عقلت را بهكناری بگذاری و بدون هیچ واسطهای به
سمت من بیایی .ولی نخست باید كاری انجام بدهی .ما میتوانیم برای سال ها فقط حرف بزنی م!ذهن شام را
میتوان با بسیاری از چیزها پر كرد .ولیاین كمكی نخواهد بود ،برعكس شاید رضر هم داشته باشد ،زیرا رشوع
میكنی به دانسنت خیلی از چیزها .و اگر بیشرت و بیشرت بدانی گیج و گمراه خواهی شد .
دانسنت چیزهای زیاد خوب نیست .كمدانسنت و عملكردن بهرت است .
یك تكنیك تنها میتواند مفید باشد .عمل بهاین فنون همیشه مفید است .
ولی اشكال در انجام آن چیست؟
در عمق وجود ما ترس وجود دارد .اگر مترین را انجام دهی ،این ترس در تو خواهد بود كه شاید چیزی اتفاق نیفتد.
80
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
81
علم مراقبه ارسا باتك
خواهی بود؟
در یك چنین آزادی آیا تو میتوانی وجود داشته باشی؟آیا در یك چنین آزادی ،دراین گسرتهیبیانتها میتوانی"منِ"
حقیر خود را داشته باشی و نفس egoكوچكت را حفظ كنی و بگویی"من هستم؟"
تو اكنون میتوانی بگویی"من در بند هستم" زیرا محدودیت هایت را میشناسی .وقتی بندگی و اسارت نباشد،
محدودیتی نیز نخواهد بود .تو به یك حالت تبدیل میشوی ،نه چیزی بیشرت .حالتی از هیچبودن و خالی بودن.
واین تولید وحشت میكند .پس انسانها فقط در مورد مراقبه حرف میزنند .مردم دربارهیچگونه انجام دادنآن
صحبت میكنند ،ولی هرگز بهآن عمل منیكنند .
متام پرسش ها ناشی از همین ترس است .این ترس را در درونت احساس كن .اگر آن را بشناسی ازبین خواهد رفت.
و اگر آن رانشناسی باقی خواهد ماند .آیا آمادهیهستی كه در مفهوم روحانی آن مبیری؟آیا آمادهای كه نباشی؟
هرگاه شخصی برای گرفنت روش مراقبه نزد بودا میآمد ،او میگفت"حقیقت اساسیاین است كه تو وجود نداری
وچون تو نیستی ،منیتوانی مبیری .تو منیتوانی زاده شوی ،زیرا كه وجود نداری و چون وجود نداری ،منیتوانی در
رنج و اسارت باشی .آیا آمادهای تااین را بپذیری كه تو نیستی؟ اگراین آمادگی را نداری ،حاال مراقبه را رشوع نكن.
در ابتدا سعی كن دریابی كه آیا واقعاًوجود داری یا نه .نخست دراین مورد تأمل كن .آیا در نفس تو ما ّدهای وجود
دارد و یااینكه تو فقط یك تركیب هستی؟"
اگر واقعاًمایلیاین مطلب را درك كن ی ،درخواهی یافت كه جسم تو فقط یك تركیب شیمیایی است :چیزی از مادر و
چیزی از پدر و بقیه از خوراك آمده است .این جسم تو است .تو دراین جسم وجود نداری و نفسی دراین نیست .
حاال ماهیت ذهن را بررسی كن :چیزی ازاینجا آمده و چیزی از آنجا .ذهن دارای هیچ چیز اصیل و اولیه نیست و
فقط یك تج ّمع است .
سعی كن دریابی كه آیا نفس egoدر ذهن وجود دارد یا نه؟اگر عمیقاًخودت را مطالعه كنی ،خواهی فهمید كه
هویت تو مانند یك پیاز است:الیهای از پوست آن را بر میداری و الیهای دیگر ظاهر میشود .بابرداشنتاین الیه،
الیهای دیگر پدیدار میشود .اگر به برداشنت الیهها ادامه بدهی ،در نهایت به"هیچ" میرسی .اگر متام الیهها را
برداری ،چیزی در درون آن نیست .جسم و ذهن تو نیز مانند پیاز است:وقتیاین الیهها برداشته شوند ،به یك
گودال بیانتها و خالی و بدون محتوا خواهی رسید .بودااین هیچی را شونیا shunyamنامید .
رویارویی بااین تهیبودن تولید ترس میكند .این ترس وجود دارد و بههمین سبب ما از مراقبه گریزانیم .دربارهیآن
صحبت میكنی م ،ولی هرگز كاری در موردش انجام منیدهیم .این ترس وجود دارد و تو میدانی كه در عمق وجودت
82
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
یك فضای خالی وجود دارد .ولی منیتوانی ازاین ترس فرار كنی .هركاری كه انجام بدهی ،ترس وجود خواهد داشت .
تنها راه ازبینبردناین ترس ،رویارویی با آن است .وقتیكه باهیچبودن خودت روبهرو شوی ،زمانیكه درك كنی و
بپذیری كه در عمق وجود ،تو یك فضای خالی ــ شونیا ــ هستی ؛ آنگاه دیگر ترسی وجود نخواهد داشت .زیرااین
شونیا منیتواند ازبین برود .این فضای تهی هرگز نخواهد مرد .آنچه فناپذیر و میرا بوده ،دیگر نیست ،اینها
الیههای پیاز بودند و دیگر وجود ندارند و آنچه اصیل و ماندنی است همین شونیا است .
بهاین دلیل است كه بسیاری از اوقات در مراقبهیعمیق ،وقتی شخص بهاین فضای خالی نزدیك میشود ،دچار
وحشت شده و از ترس برخود میلرزد .او احساس میكند كه درحال مرگ است .او مایل است ازاین فضای خالی
بگریزد و به دنیا بازگردد .بسیاری هم فرار كرده و هرگز بهدرون بازنگشتهاند .این افراد در زندگیهای گذشتهیخود
یكی از تكنیكهای مراقبه را آزمودهاند و بهاین فضای خالی نزدیك شده اند و آنوقت ترس آنان را فراگرفته و
گریختهاند .در عمق خاطرات گذشتهیآناناین ترس وجود داشته واینك به مانع تبدیل گشته .هروقت باردیگر به
مراقبه میاندیشند ،آن خاطره در عمق ذهن ناخودآگاه ،آنان را بار دیگر پریشان میكند و میگوید" دوباره فكر
ك ن!آن را انجام نده ،یك باراین كار را كردهای!"
یافنت كسی كه در زندگیهای گذشته مراقبه را یكبار نیازموده باشد كاری دشوار است .خاطرهاش در تو هست ،ولی
نسبتبه آن آگاه نیستی .تو آگاه نیستی كه آن خاطره در كجای ذهنت قرار دارد .ولی در جایی از ذهن ناهشیار
تو وجود دارد .و هرگاه میخواهی دوباره به انجام مراقبه بپردازی ،آن خاطره به یك مانع تبدیل شده و به راههای
مختلف تو را بازخواهد داشت .بنابراین اگر واقعاًبه مراقبه عالقمند هستی ،نسبت به ترس از آن هشیار و آگاه
باش .دربارهیآن صادقانه فكر كن .آیا واقعاًمیترسی؟ اگر ترس را پذیرفتهای ،نخست باید برای رفع آن كاری بكنی
و مستقیامًبه مراقبه نپردازی .
بودا شیوههای گوناگونی را بهكار میبرد .گاهی اوقات شخصی به او میگفت":من از مراقبهكردن میترسم"اعرتاف
بهاین ترس كاری الزامیاست .مرشد باید بداند كه تو میترسی ،تو منیتوانی او را فریب دهی؛ و نیازی هم نیست.
فریبدادن او درواقع خودفریبی است .بنابراین هرگاه شخصی به بودا میگفت كه از مراقبه وحشت دارد ،بودا
میگفت"تو رشط اول را بجا آوردهای" .اگر خودت اعرتاف كنی كه از مراقبه وحشت داری ،آنوقت چیزی امكانپذیر
خواهد شد .آنوقت میتوان كاری كر د ،زیرا تو چیزی عمیق را در وجودت كشف كردهای .
ترس چیست؟ رویاین تع ّمق كن .برو و منبعاین ترس را كشف كن و دریاب كه از كجا رسچشمه گرفته .متام انواع
ترس ها ،بدون استثناء ریشه در ترس ازمرگ دارند .
83
علم مراقبه ارسا باتك
ترس به هر شكل و مقدار كه باشد ،ریشهیآن ترس از مرگ است .اگر در عمق وجودت جستجو كنی ،درخواهی
یافت كه از مرگ میترسی .
هرگاه شخصی نزد بودا میآمد و میگفت"من از مرگ وحشت دارم" بودا میگفت" برو و در محل سوزاندن اجساد
مراقبه كن .مردم همه روز میمیرند و آنان را در آنجا میسوزانند .فقط در آنجا مبان و مراقبه كن .وقتی نزدیكان
ِ
،جسددرحا ِلسوخنت را مشاهده كن .وقتی همهچیز به دود و خاكسرت تبدیل مرده رفتند ،تو مبان و از درون آتش
میشود ،عمیقاًآن را نظاره كن .ابدا ًفكر نكن و فقط متاشا كن .سه ،شش و یا نه ماه بهاین كار ادامه بده .وقتی كه
ت ،وقتی كامالًفهمیدی كه مرگ راه زندگی است و مرگ در زندگی پنهان است واقعاًدریافتی كه از مرگ گریزی نیس
و دریافتیكه مرگ برای تو نیز روی خواهد داد و راه گریزی از آن نیست و تو از پیش در آن قرار داری ،آنگاه نزد
من بازگرد" .
با مراقبه روی مرگ و دیدن اجساد بسیاری كه همه روز سوزانده میشوند ،با دیدناینكه زندگان چگونه به دود و
خاكسرت تبدیل میشوند ،برای روزها و ماهها . . .اطمینانی طلوع خواهد كرد :این یقین كه مرگ امری حتمیاست .
درحقیقت تنها امر حتمیو قطعی مرگ است .در زندگی تنها چیزی كه مطمنئ و قطعی است مرگ است .هرچیز
دیگر را میتوان گفت كه قاطع نیست :شاید روی بدهد و شاید ندهد ولیاین را درمورد مرگ منیتوان گفت .مرگ
همیشه بوده ،هست و خواهد بود .لحظهای كه وارد زندگی شدی ،وارد مرگ هم شدهای و دیگر منیتوان برای آن
كاری كرد .
وقتی دریافتی كه مرگ امری قطعی و حتمیاست ،دیگر ترسی نخواهد بود .ترس همیشه درمورد چیزهایی است كه
قابل تغییر هستند .اگر مرگ امری محتوم وقطعی باشد ،آنگاه ترس ناپدید خواهد شد .اگر تو بتوانی تغییر كنی و
یا بتوانی دربارهیمرگ كاری انجام دهی ،آنوقت ترس از مرگ باقی خواهد ماند .ولی اگر نتوانی كاری انجام دهی،
اگر از قبل در درون مرگ جای داشته باشی ،آنوقت بهیقین ،این ترس از مرگ هم ازبین خواهد رفت .و زمانیكه
ترس از مرگ ازبین برود ،بودا میگوید"حاال میتوانی به مراقبه بنشینی" .
پس تو نیز به ژرفای ذهن خویش وارد شو .عمل بهاین مترینات وقتی مفید خواهند بود كه موانع درونی تو ازبین
رفته باشد(وقتیكه ترسها برطرف شده و تو یقین پیدا كنی كه مرگ تنها واقعیت قطعی است) پس اگر در حین
ت ،فقط دراین حالت است كه میتوانی پیرشفت كنی .دراینصورت با رسعتمراقبه مبیری ،ترس وجود نخواهد داش
موشك حركت خواهی كرد .
دراین راه ،فاصله نیست كه زمان میبرد ،بلكه وجود موانع مهم است .اگر مانعی در وجود تو نباشد ،تو درهمین
84
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
لحظه میتوانی بهجلو حركت كنی .اگر موانع نبودند ،تو اكنون رسیده بودی .مانند مسابقهیدویدن بامانع است و
تو بهاضافه كردن مانع ادامه میدهی .وقتی از یك مانع گذر میكنی ،احساس خوبی داری ،زیرا از یك مانع عبور
كردها ی!ولی حامقت قضیه دراین است كهاین تو هستی كه از ابتدا مانع را رسراه قرار دادهای! آن مانع هرگز
بررسراه تو نبوده .تو پیوسته بررس راهت مانع میگذاری و از روی آن ها میپری و آنوقت احساس خوبی داری كه
از مانع گذشتهای وبازهم به گذاشنت مانع ادامه میدهی و بازهم از روی آنها میپری و . . .همینطور در یك دایره
میچرخی و هرگز به مركز نخواهی رسید .
ذهن مانع تراشی میكند ،زیرا ترسو است .ذهن بهانههای گوناگون میآورد كه چرا مراقبه منیكند .ذهن را باور
نكن ،به عمق وجودت برو و علت اساسی را دریاب .چرا فرد همیشه دربارهیغذا صحبت میكند و هرگزغذا
منیخورد ،موضوع چیست؟
دیگری پیوسته از عشق صحبت میكند و هرگز عشق منیورزد .این حرف زدنها جنبهیوسواس پیدا میكند
و به اجبار تبدیل میشود .انسان به صحبت ادامه میدهد و همین صحبتكردن را نوعی عمل میپندارد .تو
باصحبتكردن فكرمیكنی كه كاری انجام میده ی ،پس احساس راحتی میكنی كه"كاری" انجام میدهی! دربارهیآن
حرف میزنی ،كتاب میخوانی و یا میشنو ی! ولیاینها عمل نیست ،این خودفریبی است .دراین فریبغرق نشو .
من درمورداین یكصدودوازده تكنیك صحبت خواهم كرد ؛ولی نه برای تغذیهیذهنهای شام ،نهبرایاینكه معلومات
شام را اضافه كنم .من منیخواهم شام دراین مورد استاد و مطلّع شوید .مناینكار را میكنم تا شاید یك تكنیك
به شام ارائه دهم كه میتواند متام زندگی شام را متحول كند .پس هرتكنیكی كه برای شام مناسب بهنظر میرسد،
دربارهاش صحبت نكنید ،بلكه انجامش دهید .در خاموشی و سكوت به آن عمل كنید .
ذهن پرسشهای بسیار مطرح خواهد كرد .قبل ازاینكهاین پرسشها را با من در میان بگذارید ،در درون خود
بپرسید كه آیااین پرسشها واقعاًاهمیت دارند و یا ذهن با طرحاینها شام را فریب میدهد؟
نخست تكنیكها را انجام دهید و آنگاه بپرسید .دراینصورت پرسشها جنبهیعملی دارند .من خواهم دانست كه
كدام پرسش نتیجهیعمل است و كدام پرسش ناشی از كنجكاوی و عقلگرایی .پس من بهتدریج به پرسش های
عقالیی شام پاسخ خواهم داد .آنوقت پرسشهای شام اهمیت پیدا خواهند كرد .
اینكه پرسیده میشود" این مترینات بسیار ساده هستند" ،هیچگاه پس از مترین مطرح نخواهند بود .این مترینها
بهاین سادگی نیستند .در پایان باردیگر تكرار میكنم :شام از پیش در حقیقت قرار دارید ،فقط نوعی بیداری الزم
است .
85
علم مراقبه ارسا باتك
نیازی نیست كه بهجایی دیگر بروید .شام باید به درون خود بروید .واینكار درهمین لحظه امكانپذیر است .اگر
بتوانید ذهن را كنار بگذارید ،هماكنون و همینجا میتوانید وارد شوید .
این تكنیكها برای كنارگذاشنت ذهن هستند و درواقع برای مراقبه نیستند .
وقتی ذهن نباشد ،تو وجود خواهی داشت .
چگونه از طریق هشیاری نسبتبه نقطهیمشخصی از روند تنفسی ،شخص میتواند به ارشاق دستیابد؟ چگونه
میتوان باهشیارشدن نسبت بهچنین مكثی كوتاه در تنفس ،انسان از ناخودآگاه رهایی یابد؟
پاسخ:این پرسش بسیار اهمیت دارد و امكان دارد به ذهن بسیاری از شام خطور كرده باشد .نكات بسیاری باید
درك شود .نخستاینكه چنین رایج شده كه رسیدن به مرحلهیروحانی spiritualیك دستآورد مشكل است .ولی
هیچیك ازاین دو نیست :یعنی نه دشوار است و نهاین یك دستآورد است .تو همینگونه كه هستی ،از پیش
موجودی روحانی هستی و چیز تازهای نباید به تو اضافه شود .و همچنین چیزی هم نباید از وجود تو دورانداخته
شود .تو در حدممكن كامل هستی .اینطور نیست كه تو در زمانی در آینده كامل خواهی شد .چنین نیست كه تو
برایاینكه خودت باشی ،باید كارهای بسیار دشوار انجام دهد .این یك سفر ازاین مكان به مكانی دیگر نیست .تو
جایی منیروی ،ازپیش هامنجا هستی .آنچه باید بهدست آورده شود ،از پیش تحصیل شده است .این نگرش باید به
عمق وجودت نفوذ كند .
فقط در آنصورت است كه خواهی فهمید كه چرااین فنون ساده میتوانند كمك كنند .
اگر روحانیشدن یك نیلبههدف است ،آنوقت البتّه كار مشكلی خواهد بود ؛ نه تنها مشكل درحقیقتغیرممكن
است .اگر تو از قبل موجودی روحانی نباشی ،منیتوانی روحانی بشوی .چگونه ممكن است موجودیغیرروحانی
به روحانی تبدیل شود؟ اگر از قبل الهی نباشی ،راهی برای الهیشدنت وجود نخواهد داشت .و فرقی منیكند كه
برایاینكار چقدر كوشش كنی .كوششی كه توسط فردیغیرالهی انجام شود ،چگونه میتواند در او حالت الهی
بوجود آورد؟
غیرممكن است .
ولی موضوع كامالًبرعكس است .تو از قبل آنچه را كه درپی بهدست آوردنش هستی ،داری .نهایت خواسته و هدف
تو پیشاپیش در تو حضور دارد:اینك واینجا .آخر راه همینجاست واین اتفاق از قبل رخ داده است .برای همین است
86
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
كه شیوههای بهاین سادگی میتوانند كمك كنند .این یك بهدست آوردن نیست ،بلكه یك كشف است .آنچه را كه
درپی آن هست ی ،موجود ولی پنهان است و در چیزهای بسیاربسیار كوچك مخفی شده است .
شخصیت انسان درست مانند لباس و پوشاك اوست .جسم تواینجاست و در لباسهای تو پنهان شده .روحانی بودن
ت .تو میتوانی هماینك
تو نیز همینجاحارض است و در پوشاك خاصی پنهان شده است .این پوشاك شخصیت تو اس
و همینجا برهنه شوی و روحانیت تو منایان شود .ولی تواین پوشاك روحانی خودت را منیشناسی .تو منیدانی كه
چگونه دراین لباسها پنهان شدهای ومنیدانی كه چگونه میتوانی برهنه شوی .تو برای مدتهای زیاد دراین لباس
بهرسبردهای ـــ برای زندگی های پیاپی در آن مخفی بودهای ـــ و آنقدر خودت را از طریقاین پوشاك شناسایی
كردهای كه دیگر فكر منیكنی كهاین پوشاك تو است و میپنداری كه خودت هستی .واین پوشش تنها یك مانع و
س ّداست .
برای مثال ،تو گنجی دراختیار داری ،ولی یا منیفهمیكه گنج داری و یا فراموشت شده كه گنج داری و آنوقت
درخیابان ها بهگدایی ادامه میدهی .اگر درحین گدایی شخصی به تو بگوید" برو داخل خانهات را بگرد و گنج را
پیدا كن .تو نیازی به گدایی نداری و خودت یك امپراطور هستی" ،تو بیتردید پاسخ خواهی داد ":این چه مزخرفی
است كه میگویی؟!من چگونه میتوانم دراین لحظه یك امپراطور باشم؟ من سال هاست كه گدایی میكنم و اگر
برای چندین برابر عمرم هم گدایی كنم ،نخواهم توانست یك امپراطور شوم .پساینكه میگویی بسیارغیرمنطقی
و احمقانه است" .
باوراین امرغیرممكن هست! چرا؟ زیرا برای ذهن گدا ،این عادتی بس قدیمیو طوالنی است .ولی اگر بدانی كه
گنج فقط در خانهیخودت است ،با كندن زمین و برداشنت خاك گنج را خواهی یافت و تو دیگر گدا نخواهی بود
و یك امپراطور خواهی شد .
درمورد روحانی بودن نیز چنین است .این گنجی پنهان در درون تو است .چیزی نباید درآینده بهدست آید .تو هنوز
موفق به شناخت آن نشدهای ،ولیاین گوهر روحانی از پیش در درون تو هست .تو خودت آن گنج هست ی ،ولی به
گداییكردن ادامه میدهی .برای همین است كه چنین تكنیكهای سادهای میتوانند كمك كنند .درست مانند كندن
زمین و برداشنت قدری خاك كه تالش بزرگی نیست ،ولی همین میتواند تو را امپراطور كند .وقتی از خاك صحبت
میكنم ،منظورم چیزی منادین symbolicنیست .درواقع ،بدن تو بخشی از زمین و خاك است و تو هویت خویش را
در جسم خود میبینی .این"خاك"را بردا ر ،حفرهای در آن بوجود بیاور تا گنج را پیدا كنی .
برای همین است كهاین پرسش برای بسیاری از مردم پیش میآید .
87
علم مراقبه ارسا باتك
درواقع ،برای همه پیش میآید كه" چگونه تكنیكی بهاین سادگی میتواند انسان را به ارشاق برساند؟ چگونه درك
مكث بین دو نفس میتواند برای بودا شدن كافی باشد؟"
فاصلهیبین تو وبودا بسیار بعید بهنظر میرسد و سفری بیپایان میمناید .فاصلهیبین یك گدا ویك امپراطور نیز
بسیار بیانتها میآید .ولی اگر گنج از قبل در وجود گدا پنهان باشد ،امپراطور شدن لحظهای بیش طول نخواهد
كشید .
بودا نیز روزی یك گدا بود .او همیشه بودا نبود .در یك نقطهیمعین ،گدا ُمرد و او ارباب شد .این عملی تدریجی
ت .چنین نیست كه یك گدا اندكاندك ذخیره كند تا روزی كه دیگر گدا نباشد و یك امپراطور باش د .نه یك گدا
نیس
هرگز منیتواند از راه پسانداز و جمعكردن و انباشنت به یك امپراطور تبدیل شود .او همچنان گدا باقی میماند،
شاید گدایی ثرومتندتر باشد ،ولی درهرحال گدا خواهد بود .گدای ثرومتندتر قدری بزرگرت از گدای فقیر است ،ولی
بازهم گدا است .
ولی روزی گدا گنج را در خانه مییابد و ناگهان دیگر گدا نیست و امپراطور است .فاصلهیبین گوتامسیدارتاGuttama
Sidharthaبا بودا بینهایت است .هامن فاصلهیبین تو و بودا .ولی گنج هامنقدر كه در درون بودا بو د ،در درون
تو نیز هست .
یك تكنیك كوچك ،یك فن بسیار ظریف میتواند مفید باشد .مثال دیگری بزنم :مردی با چشامن نابینا و بیامر
بهدنیا میآید .برای انسان كور دنیا چیزی متفاوت است .یك عمل ج ّراحی كوچك میتواند متام دنیا را برای او تغییر
دهد .زیرا فقط چشامن اوست كه باید بهبود یابند .وقتی چشمها سامل و آماده باشد ،بیننده در ورای آن ها نهفته
است و او رشوع به دیدن میكند .بیننده از پیش در آنجا وجود دارد ،فقط پنجرهها بسته بودند .تواینك در درون
ساختامنی بدونپنجره گرفتار هستی .ولی میتوانی سوراخی در دیوار حفر كنی و ناگهان میتوانی بیرون را ببین ی .
ما آنچه را كه خواهیم بود ،آنچه كه باید باشیم و آنچه كه مقدور است باشیم ،از پیش هستیم .آینده از پیش در
زمان حال نهفته است .متامیامكانات در همین دانه نهفته است ،فقط یك پنجره الزم است تا گشوده شود .فقط یك
عمل جراحی مخترص باید انجام شود .اگر قدرت دركاین را داری ،روحانی بودن تو از پیش دراینجا هست و دیگراین
مشكل كه چگونهاین تكنیك كوچك كارساز است ،وجود ندارد .
درحقیقت ،تالش بزرگی الزم نیست .فقط سعی كوچكی الزم است وهرچه كوچكرت بهرت .اگر بدون سعی و كوشش
انجام شود كه بسیار بهرت خواهد بود .بهاین دلیل است كه بیشرت اوقات هرچه بیشرت سعی میكن ی ،بهدست آوردن
خواسته مشكلتر خواهد شد .هامن نفس سعیكردن تو ،عصبی بودنت ،رسگرم بودنت ،انتظار و خواسته ات به
88
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
ِ
یك" كوششبیكوشش" ،یك"عملِبیعمل" این مانع تبدیل میشوند .ولی با یك كوشش جزیی یا بهاصطالح ذن با
تحول بهآسانی صورت میپذیرد .هرچه بیشرت دیوانهاش باشی ،امكان روی دادنش كمرت است ،زیرا درجایی كه به یك
سوزن نیاز است ،تو از شمشیر استفاده میكنی .شاید شمشیر بزرگرت باشد ،ولی در جاییكه سوزن مورد نیاز است،
شمشیر كارساز و مفید نخواهد بود .
قصاب بروی ،او ابزارهای بسیار بزرگ در اختیار دارد و اگر نزد یك ج ّراح مغز بروی ،در آنجا ابزارهای اگر نزد یك ّ
قصاب نیست ،او نیاز به وسایل ظریف و كوچك بزرگ نخواهی یافت و اگر هم یافتی ،فورا ًفرار ك ن!ج ّراح مغز یك ّ
دارد ،هرچه كوچكرت ،بهرت .
تكنیكهای روحانی نیز بسیار ظریف هستند ،آن ها بزرگ نیستند ،زیرا ج ّراحی بسیار ظریف است .وقتی در سطوح
روحانی وجود كار میكنی ،این ج ّراحی بیشرت و بیشرت حالت زیباشناسی پیدا میكند ،هیچ چیز بزرگ و خشنی
دراینكار نیست .
نكته دوماینكه پرسیدهای :اگر چیزی كوچكرتاست ،چگونه گامیبزرگتر از طریق آن ممكن میگردد؟"
ِ
برسد ،قابلیتانفجار این نگرشغیرمنطقی وغیرعلمیاست .اینك علم میداند كه ذ ّره هرچه كوچكرت باشد و به اتم
ت .آیا تا قبل از سال ۱۹۴۵كسی میتوانست تصور كند كه دو انفجار میتواند
بیشرتی دارد و درحقیقت عظیمتر اس
دو شهر بزرگ را ظرف چندثانیه بهكلی ویران و نابود كند؟در هیروشیام و ناكازاكی دویستهزارنفر بهسادگی در
چندثانیه از عرصهیگیتی محو و نابود شدند .و نیروی انفجاری چه بود؟ یك اتم كوچك .تو منیتوانی حتی آن را
ببینی .نه تنها با چشم مسلّح ،بلكه باهیچ ابزار كمكی نیز منیتوانی آن را ببینی .ما تنها اثرات آن را میتوانیم
مشاهده كنیم .
پس آیا میپنداری كه كوههای هیاملیا چون بدنهیبزرگرتی دارند ،واقعاًبزرگ هستند؟این كوهها با متام عظمتشان در
برابر یك اتم ناچیز ناتوان هستند و هامن اتم میتواند متاماین كوهها را محو و نابود كند .بزرگی جسمیالزاماًبهمعنی
س ،هرچه یك واحد كوچكرت باشد ،قابلیت نفوذ آن بیشرتاست ونیروی انباشتهشده در درون آن قدرت نیست .برعك
متمركزتر و عظیمتر است .
این تكنیكهای كوچك"اتمگونه" هستند .آنانكه با چیزهای بزرگرت رسوكار دارند ،علوم امتیرا منیشناسند .تو فكر
میكنی شخصی كه با اتم كار میكند ،انسان كوچك تری است و كسی كه با كوههای هیاملیا كار میكند ،شخصی
بزرگرت است .هیتلر و مائو با تودههای عظیم مردمیكار میكردند واینشنت و پالنك در آزمایشگاههای خود با
واحدهای كوچك ما ّده و ذرا ّت امت ی .درحقیقت قبل از تحقیقاتاینشنت ،سیاستمداران ناتوان بودند و درمقیاس های
89
علم مراقبه ارسا باتك
90
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
91
علم مراقبه ارسا باتك
است" ذهن تو خواهد گفت"پس آنقدر مشكل است كه از توان من خارج است!" و اگر بگویم بسیار ساده است"
ذهن تو میگوید"آنقدر ساده است كه فقط احمق ها باورش میكنند!"
توسل به منطق از عمل و اقدام فرار میكند .ذهن همیشه مانعتراشی میكند .اگر فكركنی كهاین ذهن همیشه با ّ
كاری ساده است ،ذهن مانع خواهد شد .و اگر فكر كنی بسیار مشكل است ،آنگاه ذهن میگوید"چكار میتوان
كرد؟ ازبس مشكل است از من بر منیآید!"
ذهن همیشه برای فرار از عمل منطق میسازد و تنبلی را توجیه میكند .ولی اگر میخواهی نتیجه بگیری ،یك چیز
مورد نیاز است:اقدام به عمل .اگر عمل نكن ی ،ذهن همیشه برای توجیه خود عذروبهانه میآورد .
ازنظر تئوری مانعی وجود ندارد و تو هماینك و همینجا میتوانی به ماوراء برو ی .ولی درعمل موانعی وجود دارد.
این موانع واقعی نیستند .این موانع ،ذهنی و روانی هستند و نتیجهیتو ّهامت هستند ،ولی وجود دارند .اگر به تو
بگویم" نرتس ،چیزی كه مار میپنداری فقط یك ریسامن است و مار نیست" ،تو باور منیكنی و ترس هنوز وجود
دارد .به نظر تو مار میآید و برای تو ماری واقعی است و تو میترسی و فرار میكنی ومن هرچه بگویم كمكی
س ،این تنها یك طناب است!" و ذهن تو میگوید" نه ،این مرد
نخواهد كرد .ترس هنوز در تو هست .من میگویم"نرت
ت!این مرد میخواهد مرا به طرف مار براند، ممكن است با مار توطئه كرده باشند ،حتامًكاسهای زیر نیمكاسه هس
شاید او مرگ مرا میخواهد و حق ّهای در كارهست!" اگر بیش از اندازه سعی كنم تو را متقاعد كنم كهاین تنها
یك طناب است و مار نیست ،تو چنین برداشت میكنی كه من میخواهم تو را به سمت مار سوق بده م .اگر بگویم
كه از نظر تئوری ممكن است كه طناب در یك لحظه همچون مار بهنظر آید ،ذهن تو مشكالت بسیاری را بوجود
خواهد آورد .درحقیقت مشكل و معماّ یی وجود ندارد و هرگز هم وجود نداشته و نخواهد داشت .مشكالت تنها در
ذهن تو هستند و تو حقیقت را از طریق ذهنت نگاه میكنی .آنوقت هر حقیقتی بهصورت مشكل جلوه میكند .
حلهایی راهم خلق میكند كه خوداینها به مشكالت
ذهن مشكلآفرین است و نه تنها مشكل میسازد ،بلكه راه ّ
عمیقتری تبدیل میشوند .حقیقت ابدا ًمشكل نیست و درواقع مشكلی وجود ندارد .ولی ذهن تو منیتواند بدون
مشكل به اطراف نگاه كند .هرچه را كه ببینی از آن مشكل درست میكنی .دیدگاه تو مشكل زا است .مناین تكنیك
تنفسی را برای شام گفتم و حاال ذهن میگوید":این كه خیلی ساده است!" چرا ذهن چنین میگوید؟
وقتی كه برای نخستین بار قطارهای مسافری با لوكوموتیو بخار ساخته شد ،هیچكس باور منیكرد .خیلی ساده
و باورنكردنی بهنظر میرسید:هامن بخار كه در آشپزخانه از كرتی آبجوش در میآمد ،موتوری را به حركت در
میآورد و صدها مسافر را جابهجا میكرد ؟! باورنكردنی بو د! درانگلستان وقتی نخستین قطار مسافری با موتور بخار
آمادهیحركت بود هیچكس حارض نبود با آن سفر كند .حتی یك نفر نیز حارض به چنین مخاطره نبود!عدهیبسیاری
92
ینهذ یاهبیرف رب هبلغ مراهچ لصف
را متقاعد كرده بودند و حتی با رشوه و دادن پول هم عدهای را راضی كرده بودند ،ولی در لحظات آخر آنان هم
فرار كردند!آنان میگفتند"اوالًبخار منیتوانداین وزن سنگین را بهحركت آورد وچیز سادهای مثل بخار آب تواناین
معجزه را ندارد .اگر موتور حركت كند ،حتامًكار شیطان است و نه بخار .و درثانی ،اگر حركت كند ،چه تضمینی
هست كه بتوان آن را از حركت باز داشت و تكلیف ترمز آن چه میشود؟!"و درواقع هیچ تضمینی هم داده منیشد.
زیرااین نخستین بار بود و هرگز قبالًچنین قطاری ترمز نكرده بود .فقط احتامل میرفت كه بایستد! تجربهیقبلی
وجود نداشت .هیچ علمیمنیتوانست بگوید"آری ،حتامًخواهدایستاد"از نظر تئوری میباید توقف كند ،ولی مردم
عالقهای به تئوری نداشتند و فقط میخواستند مطمنئ باشند كه قطار خواهدایستا د!
بنابراین دوازده زندانی محكوم به اعدام را بعنوان رسنشینان قطار انتخاب كردند ،زیرا رسنوشت آنان بههرحال مرگ
بو د ،پس اگر قطار ترمز منیكرد ،مشكلی دركار نبود .پس فقط دانشمند مخرتع ،رانندهیلوكوموتیو دیوانه و دوازده
زندانی اعدامیرسنشیناناین قطار بودند .
در آنزمان مردم میگفتند" . . .چیزی به سادگی بخار آب . . .؟"
ولیاینك دیگر كسیاینگونه حرف منیزند ،زیرا سیستم اكنون كار كرده و همهاین را میدانند .همه چیز ساده است.
واقعیت و حقیقت ساده هستند .
ولی به سبب عدم درك درست ما پیچیده جلوه میكنند .هرپدیدهای پس از شناخت و درك آن ساده خواهد بود.
ت ،نه به سبب واقعیت مشكلِآن ،بلكه به دلیل وجود ساختار ذهن شام .
ولی شناخت آن بیتردید دشوار اس
این تكنیكها ساده هستن د ،ولی برای ذهنهای شام ساده نخواهند بود .
ذهن شام مشكلساز است .پس فقط آنها را امتحان كنید .
93
علم مراقبه ارسا باتك
فصل پنجم
- ۶در حین انجام كارهای دنیا ،هشیاری بین دو نفس را حفظ كن
و بااینمترین ،چندروز بعد دوباره مت ّولد ش و .
س .
- ۸با ارادت كامل روی مكث بینِدو نفس متمركز شو و داننده را بشنا
- ۹درهنگامغلیان خشم ،مانند جسد دراز بكش ،هامنطور بیحركت مبان
و یا بدون پلكزدن نگاهكن ،
یا چیزی را مكیده و به عمل مكیدن تبدیل ش و .
وقتی فیثاغورث كه یكی از بزرگرتین فیلسوفان یونان بود وارد مرص شد ،او را به یك مدرسه مخصوص راه منیدادند.
او یكی از بهرتین مفسرّ ان زمانش بود و منیتوانست سبباین مامنعت را درك كند .او بارها تقاضای ورود بهاین
94
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
مدرسه را كرد ،ولی هربار به او گفته شد كه اگر یك دورهیویژهیآموزشی روزه و تنفّس را طی نكند ،منیتواند
وارداین مدرسه شود .
گزارش شده كه فیثاغورث گفته بود" :من برای كسب دانش آمدهام ،نه برای فراگیری مكتبی خاص" ولی مقامات
مدرسه پاسخ دادند"تا تو تغییر نكنی ،ما منیتوانیم به تو دانش بدهیم .درحقیقت ما عالقهای به دانش نداریم،
عالقه و توجه ما به تجربههای واقعی است .دانش منیتواند دانش باشد ،مگراینكه زندگی شود و تجربه گردد .پس
تو باید یك دورهیچهلروزه را طی كنی وبا شیوههای تنفس و هشیاری نسبت به برخی ِ
نقاطآن آشنا شوی" .
راه دیگری نبود و فیثاغورث مجبور شداین دورهیآموزشی را طی كند .پس از چهل روز مترینات تنفسی مخصوص
و روزهداشنت به او اجازه دادند كه وارد مدرسه شود .میگویند كه فیثاغورث گفته بود":اینك شام فیثاغورث را پذیرا
نشدهاید ،من فرد دیگری شدهام ،من دوباره زاده شدهام ،حق با شام بود و من در اشتباه بودم .پیش ازاین دوره
متام دیدگاه من عقالیی و منطقگرا بود .اینك از طریقاین پاالیش ،مركز هستی من تغییر كرده و از عقل به قلب
آمده است .حاال میتوانم احساس كنم كه پیش ازاین دوره ،من فقط قادر بودم از راه عقل و مغز بفهمم .ولیاینك
برای من حقیقت ،یك اصل عقالیی نیست ،بلكه یك زندگی است ؛ حقیقت دیگر یك فلسفه نیست ،بلكه تجربهای
است كه میتوان آن را زندگی كرد" .
او چه آموزش هایی را دیده بود؟ همین تكنیك پنجم تانرتا به او داده شده بود .این تكنیك در مرص به او داده شد،
ولی خو ِدتكنیك هندی است .
- ۵به میان ابروها توجه ك ن ،بگذار ذهن قبل از فكر باشد ،
بگذار جسم با عصارهیتنفّس تا باالی رس پر شود ؛
و از آنجا همچون بارشی از نور بهپایین رسازیر گردد .
همین تكنیك به فیثاغورث داده شده بود .او بااین تكنیك به یونان بازگشت و در حقیقت رسچشمه و منشاء متام
عرفانغرب شد .فیثاغورث را پدرعرفانغرب لقب داده اند .
این تكنیك یكی از روشهای بسیار عمیق است .سعی كناین را درك كنی . . .:توجه بین دوابرو . . .
زیستشناسی مدرن و تحقیقات علمیاخیر نشان میدهد كه در مغز و میان دوابرو یكی از ارسارآمیزترین
شگفتیهای بدن قرار دارد .نام علمیآنغدهیكاجی Pineal glandاست و در تبّت به آن"چشم سومthe third"
eyeو در تانرتا به آن"شیوانرتا" یا"چشمشیوا" میگویند .
95
علم مراقبه ارسا باتك
بین دوچشم ما چشمیدیگر است كهاینك كار منیكند .این چشم آنجا هست و میتواند دریك لحظه بهكار بیفتد،
ولی بطور معمول كار منیكند .برای كارافتادن آن باید كاری بكنی .این چشم كور نیست ،بلكه فقط بسته است .این
تكنیك برای بازكردن چشم سوم است .
- ۵به میان ابروها توجه ك ن ،بگذار ذهن قبل از فكر باشد ،بگذار جسم با عصارهیتنفّس تا باالی رس پر شود ؛و
از آنجا همچون بارشی از نور بهپایین رسازیر گرد د .
چشامنت را ببند و سپس دوچشم را به سمت مركز پیشانی ،بین دوابرو متمركز كن .فقط در وسط متركز كن.
باچشامن بسته طوری نگاه كن كه گویی با چشامن باز به وسط پیشانی نگاه میكنی .متامیتوجه خود را بهاین
نقطه متمركز كن .
این یكی از ساده ترین شیوههای متركز كردن است .تو منیتوانیاینقدر نسبت به قسمتی دیگر از بدن متركز كنی.
اینغ ّده توجه را به خود جذب میكند .اگر به آن توجه كنی ،چشامنت بااین سومین چشم ،هیپنوتیزم میشوند:
چشامنت ثابت میشوند و قدرت حركت ندارند .چشم سوم تو ّجه را گرفته و آن راغالب میكند .این چشم نسبت
به توج ه ،حالت مغناطیسی دارد .
توجه به سایر اندام بدن كاری مشكل است .بنابراین در متام تكنیكها در متام دنیا ازاین نقطه برای توجهكردن
استفاده شده .این آسانترین راه برای پرورش متركز است .زیرا خو ِداینغ ّده هم كمك میكند و حالت مغناطیسی
دارد .توجه تو با نیرویی خاص بهاین نقطه وارد شده و جذب آن میگردد .
در نوشتههای باستانی تانرتا آمده كه"توجه برای چشم سوم همچونغذا است"
این چشم گرسنه است و برای مدتها گرسنه مانده .اگر به آن توجه كنی ،زنده میشود .وقتی دریافتی كه"توجه،
خوراكاین چشم است" و زمانیكه احساس كردی توجه بهاین نقطه حالتی مغناطیسی پیدا میكند ،آنوقت متركز
كاری مشكل نخواهد بود .انسان فقط باید نقطهیدرست رابشناسد .پس فقط چشامنت را بسته نگه دار و بگذار
هردو چشم به سوی وسط دوابروحركت كند و آن نقطه را احساس كند .وقتی بهاین نقطه متمركز شو ی ،چشامن تو
ناگهان ثابت میمانند و حركت دادن آنها مشكل میشود و تو درمییابی كه مكان درست را پیدا كردهای .
- ۵به میان ابروها توجه كن ،بگذار ذهن قبل از فكر باشد ،
بگذار جسم با عصارهیتنفّس تا باالی رس پر شود ؛
و از آنجا همچون بارشی از نور بهپایین رسازیر گرد د .
96
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
اگرمتركز درست در آن نقطه باشد ،برای نخستین بار پدیدهیعجیبی را تجربه خواهی كرد .احساس میكنی كه افكار
در پیش رویت درحركت هستند و تو به یك شاهد تبدیل شدهای .درست مانند پردهیسینام :افكار درحركت هستند
و تو نظارهگر آنهایی .وقتی توجه تو در نقطهیچشمسوم متمركز است ،تو بالفاصله شاهد افكارت خواهی بود.
تو بطور معمول نظارهگر افكارت نیستی ،بلكه خودت را با افكارت هم هویت میبینی .اگر خشم در تو هست ،تو
خو ِدخشم هستی .اگر فكری در رس داری ،شاهد آن نیستی ،بلكه با آن یكی میشوی وبا آن حركت میكنی؛ تو به
خو ِدآن فكر تبدیل میشوی و به شكل آن درمیآیی .وقتی شهوت باشد ،به شهوت تبدیل میشوی و وقتی خشمگین
هستی ،به خود خشم تبدیل میشوی .هر فكری كه در تو حركت كند با تو همهویت میگردد .تو فاصلهای بین
فكر و خودت نداری .
ولی درهنگام متركز در چشم سو م ،تو ناگهان یك شاهد میشوی .از طریق چشم سوم تو میتوانی افكار را همچون
مردمدرحالگذر از خیابان ببینی .تونزدیك پنجره ات نشستهای و آسامن را
ابرهای درحال حركتدرآسامن و یا مانند ِ
نگاه میكنی و یا مردم خیابان را نظاره میكنی .تو نه با ابرها هویت میگیری و نه با مردم .تو در كنار نشستهای:
همچون نظارهگری روی ت ّپهها .حال اگر خشم وجود داشتهباشد ،میتوانی آن را همچون یك شیئ خارجی نگاه
كنی .دیگر منیپنداری كهاین تو هستی كه خشمگین هستی .احساس میكنی كه خشم تو را فراگرفته:خشم مانند
تودهای ابر تو را احاطه كرده ،ولی تو خودت آن خشم نیستی و اگر تو آن خشم نباشی ،خشمِتو ناتوان میگردد و
منیتواند درتو تأثیر بگذارد .تومانند آسامن دست نخورده باقی خواهی ماند .خشم میآید و میرود و تو در درونت
متمركز باقی خواهی ماند .
97
علم مراقبه ارسا باتك
باش .خودت را با چیزهایی كه شاهدش هستی هویت نده ؛فقط یك شاهد و ناظر مبان .پس اگر شاهدبودن امكان
پذیر باشد ،تو در چشم سوممتمركز هستی .عكساین نكته نیز صدق میكند:اگر در چشم سوم متمركز باشی ،یك
شاهد خواهی شد .این هردو روند ،بخشی از یك واحد هستند .
دراین حالت ،اتفاق دومیكه روی میدهداین است كه تواینك میتوانی ارتعاش ظریف نهفته در تنفّس را احساس
كنی .اینك میتوانی فرم و شكل و عصارهیتنفّس را ،جانِنَفَس را احساس كنی .اول سعی كن كه منظورم را از"
شكلِتنفس" و"عصارهیتنفس" درك كنی .علم میگوید كه تو در وقت تنفّس هوا را به درون میبری .ولی چنین
نیست .علم میگوید كه تو فقط هوا را تنفّس میكنی و هوا تركیبی است از اكسیژن ،هیدرژن و سایر گازها .متاماین
گازها هوا را میسازند و تو فقط هوا را تنفس میكنی .ولی تانرتا میگوید كه"هوا" فقط یك وسیلهینقلیه است و
نه چی ِزواقعی كه ما را زنده نگه میدارد .شام درواقع"پرانا prana"یا ما ّدهیحیاتی را استنشاق میكنید .هوا فقط
یك عنرص"واسطه" است و پرانا ،محتوای زندگی و حیات است .علم تاكنون قادر نبوده كه پرانا را كشف كند .ولی
برخی از پژوهشگران از دیرباز چیزی ارسارآمیز را احساس كردهاند :كه تنفّس فقط هوا نیست .این نكته را بسیاری
از پژوهشگران جدید نیز احساس كردهاند .مهم ترین آنان یك روانشناس آملانی بهنام ویلهلم رایش بوده كه آن چیز
ارسارآمیز را"انرژی اورگون" نامید :نام دیگری برای پرانا .او میگوید"وقتی در حال تنفّس هستی ،هوا تنها ظرف
است و مظروف و محتوایی ارسارآمیز وجود دارد كه میتوان آن را"اورگون" یا ما ّده حیات و یا پرانا نام داد" .ولیاین
نكتهای بسیار ظریف است .پرانا درواقع ما ّده نیست ،هوا ما ّده است و حاوی ما ّده .ولی در درون آن چیزی بسیار
لطیف در درون آن حركت میكند .فقط میتوانی اثراتاین انرژی را احساس كنی .وقتی با انسانی شاداب و رسِحال
در متاس هستی ،نوعی انرژی بیشرت در درونت تجربه میكنی .اگر با فرد بیامری به رس بربی ،احساس میكنی كه
چیزی از درونت به بیرون مكیده میشود و احساس ناتوانی و كمبود انرژی میكنی .چرا وقتی به بیامرستان میروی
احساس خستگیِبیشرتی میكنی؟انرژی حیاتی تو از متام اطراف به بیرون كشیده میگردد .متام فضای بیامرستان
بیامرگونه است و افرادی كه در آنجا هستند به ما ّده حیاتی و پرانا نیاز بیشرتی دارند .چرازمانیكه در یك شلوغی و
ازدحام زیاد قرار داری ،احساس خفگی میكنی؟زیرا پرانای تو درحال مكیدهشدن از سوی دیگران است .چرا وقتی
كه در بامداد در طبیعت و زیر درختان و آسامن قرار دار ی ،فورا ًاحساس نشاط و رسزندگی میكنی؟ دلیل آن وجود
پرانای زیاد در محیط است .هر انسان نیاز به فضای مخصوص ومقدار مشخصی از پرانا دارد و اگر آن مقدار و فضا
در دسرتس نباش د ،پرانای انسان مكیده و كاسته میشود .
ویلهلم رایش دراین مورد آزمایشهای بسیاری انجام داد ،ولی همه میپنداشتند كه او دیوانه است! علم نیز خرافات
ویژهیخودش را دارد! و علم امروزی هنوز بسیار س ّنتگرا orthodoxاست .علم هنوز منیتواند احساس كند كه
چیزی بیش از هوا نیز وجود دارد ،ولی هندوستان قرنها است كهاین ما ّدهحیاتی را تجربه میكند .
98
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
شاید شنیده باشید كه در هندوستان برخی از افراد برای روزهای طوالنی وارد نوعی سامادیsamadhiیا فراآگاهی
میشوند و بدون هوا زندگی میكنند .در سال ۱۸۸۰م .شخصی در مرص وارد چنین وضعیت"زندگیِبدون هوا" شد
و برای چهل سال در زیر زمین مدفون شد .متام كسانیكه او را دفن كرده بودند از دنیا رفتند و او چهل سال بعد در
سال ۱۹۲۰از زیر زمین خارج شد .كسانیكه او را در سال ۱۹۲۰از زیر زمین خارج كردند باورشان منیشد كه او هنوز
زنده باشد ،ولی او زنده بود! و تا ده سال بعد از آن هم زندگی كرد .او متاماًرنگپریده شده بود ،ولی زنده بود ،او
چهل سال متام بدون هوا زندگی كرده بود .
پزشكان و سایر پژوهشگران رازاین كار را از او پرسیده بودند و او چنین گفته بود":ما منیدانیم .مافقطاین را
میدانیم كه پرانا قادراست درهمه جا وارد بشود وجاری باشد" .هوا منیتواند نفوذ كند ،ولی پرانا میتواند .وقتی
دریابی كه میتوانی پرانا را مستقیامًو بدون ظرف آن به درون بربی ،آنگاه برای قرنها نیز میتوانی درحالت
فراآگاهی مبانی .
بامتركز و استقرار در چشم سوم ،ناگهان میتوانی"عصارهیتنفّس" ،نه هوا را ،بلكه پرانا یا عصارهیآن را مشاهده
كنی .واگر بتوانی عصارهیتنفّس را مشاهده كنی ،پس در نقطهای هستی كه جهش و نفوذ از آنجا رشوع میشود .
این سوترا میگوید:بگذار جسم با عصارهیتنفّس تا باالی رس پر شود ؛و از آنجا همچون بارشی از نور بهپایین رسازیر
گردد .و وقتی توانستی"عصارهیتن ّفس" را مشاهده كنی ،آنوقت تصور كن كه متام رست از آن پُرشده است .فقط
تصور كن ؛نیازی به سعی و تالش نیست .من برایتان خواهم گفت كه تصویرسازی چگونه كارساز میشود .وقتی در
چشمسوم متمركز هست ی ،فقط تصویرسازی كن و آنچه باید رخ دهد ،هامنوقت و هامنجا روی خواهد داد .
تص ّوركردن بسیار اهمیت دارد .شام همیشه در ذهن خود مشغول ساخنت تصویر هستید ولی هیچگاه حادثهای
رخ منیدهد .ولی گاهی درزندگی معمولی و بدون دانسنت ،چیزهایی رخ میدهند .مثالًدرمورد دوست خود فكر
میكنی و او ناگهان پشت در است و تو میگویی عجب تصادفی! تصورات شام گاهی درست مانند حادثه و تصادف
بهنظر میرسند ،ولی هرگاه چنین مواردی پیش میآید سعی كن آن را بهیاد بیاوری و تجزیهوتحلیل كنی .هرگاه
نتیجهیتصورات تو همچون حادثه و تصادف بهنظر رسید ،به درون برو و مشاهده كن .توجه تو در نقطهای نزدیك
به چشم سوم قرار داشته .این امور درواقع تصادفی نیست ،بهنظر چنین میرسد ؛ زیرا شام علوم ارسار را منیدانید.
ذهن بطور ناخودآگاه در نزدیكی چشمسوم حركت كرده است .اگر توجه در چشمسوم متمركز و مستقر باش د ،آنگاه
تصویرسازی برای پیدایش یك پدیده كافی است .
این سوترا میگوید ،وقتی بین دوابرو متمركز هستی و میتوانی"عصارهیتن ّفس" را احساس كنی ؛ بگذار جسم با
عصارهیتنفّس تا باالی رس پر شود ؛ و از آنجا همچون بارشی از نور بهپایین رسازیر گردد .
99
علم مراقبه ارسا باتك
حاال تصور كن كهاین عصاره دارد متام رست را ،بخصوص باالی فرق رس(ناحیه مالج یا ساهارسارا )sahasraraرا پر
میكند .لحظهای كه چنین تصور كنی ،متام رست پر از پرانا میشود . . .و از آنجا همچون بارشی از نور بهپایین
رسازیر گردد .
این"عصارهیتن ّفس" همچون نور از باالی رست به متام بدن منترش میشود .و درزیر بارش نور تو كامالًشاداب شده
و باردیگر تازه متولد خواهی شد .
معنی واقعی "زایش مجدد روحانی" همین است .
پس دو نكته بسیار اهمیت دارد :یكیاینكه با متركز در چشم سوم نیروی تصویرسازی تو قدرمتند میگردد .برای
همین است كهاینهمه درمورد خالص بودن و پاكزیسنت ارصار و تأكید میشود .قبل از انجاماین مترینات باید خالص
و پاك شوی .در تانرتا"خلوص" یك اصل اخالقی نیست .اهمیت آن دراین است كه اگر در چشم سوم متمركز باشی
و ذهنت ناخالص باشد ،تصورات تو میتواند خطرناك باشد :هم برای خودت و هم برای دیگران .اگر به قتل شخصی
فكر میكنی واین ذهنت را اشغال كرده باشد ،همین تصو ِرمیتواند سبب مرگ او شود .ارصار و تأكید فراوان برای
خالصشدن به همین سبب است .
به فیثاغورث سفارش شد كه با روزه گرفنت و انجام مترینات خاص تنفّسی وارد شود .این نوع تن ّفسكردن ویژه
برایاین آموزش داده میشود كه هركسی كه وارداین وادی میشود در جاهای خطرناكی گام میزند .زیرا هركجا
قدرت باش د ،خطر نیز وجود دارد .و اگر ذهن ناخالص باشد ،وقتی قدرت به دست آمد ،ذهن ناخالص و افكار ناپاك
فوراًآن را ضبط خواهد كرد .
بارها تصوركردهای كه میخواهی شخصی را بهقتل برسانی ،ولی خوشبختانه تصورت تو قادر به چنین كاری نبوده!اگر
نیروی تصویرسازی تو به اندازهیكافی قوی بو د ،فورا ًآن تصویر را محقق میكرد و آنگاه ،نه تنها برای دیگران ،بلكه
برای خودت نیز خطرآفرین خواهد بود .بارها فكرخودكشی به رست زده :اگز ذهنت در چشمسوم متمركز بود،
فوراًپندار خودكشی به عمل آن تبدیل میشد .آنگاه زمانی برای تغییرعقیده نخواهی داشت ،این امر بالفاصله رخ
خواهد داد .
شاید شاهد هیپنوتیزم شدن افراد بودهای .وقتی كسی تحت خواب تلقینی قرار میگیر د ،هرچه را كه فرد تلقینكننده
بگوید بالفاصله انجام میدهد .دستور او هرچقدر احمقانه ،غیرمنطقی وغیرممكن هم كه باشد ،فرد هیپنوتیزم
شد ه ،فورا ًآن را انجام میدهد .علت چیست؟
این تكنیك پنجم تانرتا پایه و اساس نظریه هیپنوتیزم است .هرگاه بخواهند كسی را هیپنوتیزم كنند ،به او میگویند
100
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
كه چشم هایش را به نقطهای خاص متوجه كند(یك نور ،یك نقطه روی دیوار و یا روی چشمهای هیپنوتیزمكننده).
هرگاه چنین كنی د ،ظرف سهدقیق ه ،توجه درونی شام رشوع میكند بهجاری شدن به سمت چشمسوم .و دراینحالت
چهرهیتو نیز تغییر میكند .ناگهان صورت متام حالت زندهبودنش را ازدست میدهد و بهنظر چون مردگان میآید
و یا مانند شخصی كه درحالت خواب عمیق است .این نشانهای است برای شخص هیپنوتیزمكننده كه بداند تو در
حالت خواب مصنوعی قرار گرفتهای .یعنی كهاینك توجه توسط مركز چشمسوم مكیده میشود .باحركت كردنِرسیع
متام انرژی به سمت چشم سوم ،صورت حالت مرده بهخود میگیرد .حاال شخص هیپنوتیزم كننده میداند كه هرچه
بگوید انجام خواهد شد .او میگوید"حاال بهخوابی عمیق فرو میروی!" و همنطور هم خواهد شد .او میگوید"حاال
بیهوش میشوی" و تو فوراًبیهوش میشوی .حاال هركاری را با تو میتوان انجام داد .اگر او بگوید كه تو هیتلر ویا
ناپلئون شدها ی ،خواهی ش د! رفتارت مانند آنان میشود وحركاتت تغییر خواهد كرد .دراینجا ناخودآگاهت دستور
میگیرد و واقعیت را خلق خواهی كرد .اگر از نوعی بیامری در عذاب باشی ،حاال میتوانند دستور بدهند كه
بیامری ازبین برود و ازبین هم خواهد رفت .و یا میتوان بیامری جدیدی را آفرید .
دراین وضعیت اگر سنگی كوچك را روی دست تو قرار دهند و بگویند"روی دستت آتش است" احساس حرارت
شدید خواهی كرد و پوست دستت خواهد سوخت و تاول خواهد زد .نه تنها در ذهن چنین است ،بلكه درواقعیت
هم پوست دست تو خواهد سوخت .دراینجا چه اتاقی میافتد؟ آتشی در كار نیست و فقط یك قطعه سنگ كوچك
و رسد روی دست قرار دارد .این سوخنت چگونه روی میدهد؟ تو در مركز چشمسوم متمركز هستی و تصویرهای
ذهنی تو تحت تأثیرالقائات هیپنوتیزم كننده قرار دارند و به واقعیت تبدیل میشوند .اگر او بگوید"حاال تو
ُمردهای!" قلبت از حركت باز میایستد وتو بالفاصله خواهی مرد .
متاماینها به سبب چشم سوم است .در چشمسوم ،تصوركردن چیزی و محققشدن آن دوچیز جداگانه نیستند .در
آنجا تصوركردن ،خو ِدواقعیت است .كافی است كه تصور كنی و اتفاق خواهد افتاد .در آنجا فاصلهای بین رویا و
واقعیت وجود ندارد .برای همین است كه شانكاراShankaraگفته كهاین دنیا چیزی جز رویای خداوندMayaنیست.
زیرا خدا در چشمسوم متمركز است :همیشه و جاودانه .پس هرآنچه را كه او به تصور درآور د ،واقعیت خواهد شد.
اگر تو نیز در چشمسوم متمركز باشی ،رویاهایت محقق خواهند شد .
روزی ساریپوترا Saripetraنزد بودا آمد .ساری پوترا از مریدان خالص بودا بود و مراقبههایش بسیار عمیق بودند.
او بسیاری از چیزها را در مراقبه میدید كه بهحقیقت میپیوستند .او رشوع كردهبود بهدیدن بهشت و جه ّنم و
شیطان و فرشتگان .واین ها آنقدر واقعی بودند كه او هراسان نزد بودا آمد تا بگوید كه چه دیده .ولی بودا به او
گفت"چیزی نیست ،این ها فقط رویا هستند" .و ساریپوترا پاسخ داد" :آنها خیلی واقعی هستن د ،چطور میتوانم
101
علم مراقبه ارسا باتك
بگویم كه رویا هستند؟ وقتی تصویر یك گل را میبینم ،از هر گلی كه در دنیا هست واقعی تر است .عطر آن را
احساس میكنم و یا میتوانم آن را ملس كنم .چطور میتوانم بگویم كه رویا است؟ ویا وقتی تو را میبینم آنقدر
واقعی نیستی كه آن گل واقعی بهنظر میرسد .پس چگونه فرق بین رویا و واقعیت را متیز دهم؟"بودا گفت":اینك
كه در چشمسوم متمركز شدهای ،رویا وواقعیت یكی هستند وهرآنچه كه بهصورت رویا میبینی ،به حقیقت خواهد
پیوست .
و عكساین نیز صادق است :برای كسی كه درچشم سوم متمركز است ،رویا ،واقعیت خواهد بود و متام واقعیت
مانند یك رویا خواهد شد .زیرا وقتی رویای تو به حقیقت تبدیل میشود ،درخواهی یافت كه بین رویا و واقعیت
ت ،یك نظریه و
تفاوت اساسی وجود ندارد .پس وقتی شانكارا میگوید كهاین دنیا فقط مایا (mayaرویای الهی) اس
دیدگاه نظری ارائه نداده .این تجربهیواقعیِدرونی كسی است كه در چشم سوم مستقر شده است .
- ۵به میان ابروها توجه ك ن ،بگذار ذهن قبل از فكر باشد ،
بگذار جسم با عصارهیتنفّس تا باالی رس پر شود ؛
و از آنجا همچون بارشی از نور بهپایین رسازیر گردد .
درست ماننداینكه زیر درختی نشستهای و بارشی از گلبررست فرو میریزد و یا رگباری بررست فرود میآید ویااینكه
هنگام طلوع آفتاب ،انوار خورشید به سوی تو رسازیر میشوند .كافی است كه چنین تصور كنی و بالفاصله بارشی
از نور از باالی رست جاری خواهد شد .این بارش تو را باردیگر خلق میكند و به تو تولّدی دوباره خواهد بخشید .
. . .در حین انجام كارهای دنیا ،هشیاری بین دو نفس را حفظ كن ؛
و بااینمترین ،چندروز بعد دوباره مت ّولد ش و .
نفس ها را فراموش كن و متوجه فاصلهیبین نفسها باش :یك نَفَس آمده است ،قبل ازاینكه بهبیرون برود ،فاصله
و میانپردهای وجود دارد .یك نَفَس به بیرون رفته و قبل ازاینكه دوباره وارد شود ،بازهم فاصلهای هست . . .و
آن فاصله . . .
. . .در حین انجام كارهای دنیا ،هشیاری بین دو نفس را حفظ كن ؛
و بااینمترین ،چندروز بعد دوباره مت ّولد ش و .
ولیاین كار باید پیوسته انجام شود ،برای همین است كه گفته" در حین انجام كارهای دنیا " . . .هركاری انجام
میدهی توجه خود را درفاصلهیبین دونفس نگه دار .
102
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
103
علم مراقبه ارسا باتك
ولی تو فقط یك بازیگر هستی .سیتا را دزدیدهاند ،ولی درواقع چیزی بهرسقت نرفته است .آسوده بهخانه
بازمیگردی و راحت میخوابی .حتی در رویا نیز منیبینی كه سیتا را به رسقت بردهاند .در داستان آمده كه وقتی
سیتا را دزدیدند ،راما اشك میریخت و ناله كنان از درختان میپرسید ":سیتای من كجاست؟ او را چه كسی دزدیده؟"
ولیاین نكتهای بااهمیت است كه باید درك شود:اگر رام واقعاًگریه كرده باشد و از درختان رساغسیتا را میگرفته،
او دیگر راما نیست و انسانی الهی نیست .
این نكته را باید بهیاد داشت:برای راما ،زندگیِواقعی نیز فقط یكایفای نقش بوده .تو بازیگران بسیاری را دیدهای
كه نقش راما را بازی كرده ان د ،ولی خو ِدراما نیز نقشی را بازی میكر د ،ولی در صحنهای بس گسرتدهتر .هندوستان
دراین مورد داستان بسیار زیبایی دارد كه فكر میكنم بیهمتا باشد .درهیچكجای دنیا چنین داستانی یافت منیشود.
گفته شده كه واملیكی Valmikiقبل از تولد راماچاندرا Ramachandraداستانِحامسی رامایانا R amayanaرا نوشته
بود .پس چون راما به دنیا آمد مجبور بود كه نقش خودش را آنچنان بازی كند .پس رفتار راما نیز فقط یك منایشنامه
بود .آری ،داستان قبل از تولد راما نوشته شده بود و او ناگزیر میبایست نقش خودش راایفا كند .وقتی انسانی
چون واملیكی داستان را مینویسد ،راما مجبور است نقشش راایفا كند .پس همهچیز به نوعی از پیش تعیین شده
بود .سیتا باید دزدیده میشد و جنگ نیز باید روی میداد .
اگراین را بتوانی درك كنی ،آنوقت نظریه تقدیر و رسنوشت B hagyaرا نیز میتوانی درك كنی .این واژه اهمیت
زیادی دارد .معنی باگیااین است كه اگر بدانی همه چیز از پیش تعیین شده ،زندگیت به یك منایشنامه تبدیل
خواهد شد .اگر در یك منایشنامه مشغولایفای نقش راما هستی ،دیگر منیتوانی آن را تغییر بدهی ،همه چیز ،حتی
گفتگوها the dialoguesاز قبل مقرر شده .اگر چیزی به سیتا میگویی فقط تكرار چیزهای از پیش تعیینشده است.
اگر زندگی را از پیش تعیینشده بدانی ،منیتوانی آن را تغییر دهی .
برای مثال ،تو روزی خواهی ُمرد .این از قبل تعیین شده .درهنگام مرگ تو زاری خواهی كرد ،این نیز از قبل مقرر
شده .افراد بخصوصی هم در اطراف تو خواهند بود ،این هم رقم خورده .پس اگر همه چیز از قبل معین باشد،
همه زندگی تبدیل به یك منایشنامه خواهد شد .پس تو فقط باید نقش خودت را بازی كنی .از تو خواسته شده كه
نقشت را زندگی كنی .
این تكنیك ششم فقط برایاین است كه زندگیت را به یك منایشنامه تبدیل كنی :دراین تكنیك ،تو درمركز بین
فاصلهیدونفس متمركز هستی و زندگی در پیرامون تو جاری است .اگر توجهت به مركز باشد ،آنوقت توجه تو در
حقیقت بر پیرامون نخواهد بود وفقط توجهی درجهیدو است كه در مكانی نزدیك به توجه اصلی تو قرار دارد.
میتوانی آن را احساس كنی ،میتوانی آن را بشناس ی ،ولی اهمیتی ندارد .درست ماننداینكه برای تو اتفاق منیافتد
104
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
105
علم مراقبه ارسا باتك
درهنگام مرگ عكساین مورد روی میدهدَ :دم خالی و بیپرانا است .زیرا تودر آینده خواهی مرد و بدنت از جهان
هستی پرانا منیمكد و نیازی هم نیست .اینك متام روند معكوس شده است .وقتی بازدم میكنی ،پرانا همراه آن
خارج میشود ،كسی كه بتواند نامریی را ببیند ،میتواند روز مرگش را فوراًبداند .شش ماه مانده به مرگ او خرب
میشود كه روند معكوس شده است .
درهنگام خواب ،با نَف َِسملسنشدنی در مركز پیشانی كه به قلب میرسد ،روی رویاها و روی مرگ كنرتل داشته باش .
یك نكته بسیار بسیار مهم است:این مترین را باید قبل ازخواب انجام دهی .فقط آن وقت و نه در اوقات دیگر.
درست قبل از به خواب رفنتاین مترین را انجام بده . . .خواب به آهستگی چیره میشود ،تا لحظاتی دیگر هشیاری
تو از بین میرود و تو دیگر آگاه نخواهی بود .درست قبل ازاین لحظه ،هشیار شو :نسبت به نفس هایت هشیار شو
و بخش نامریی تنفّس ـــ پرانا و آمدن آن را به قلبت احساس كن .این احساس را ادامه بده ،پرانا به قلب میآید. .
.پرانا از قلب به درون بدن نفوذ میكند .احساس كن كه پرانا به قلبت رسازیر شده و بگذار درحالیكهاین احساس
را داری ،خواب فرابرسد .تو مرتب بهاین احساس ادامه بده و بگذار خواب بیاید و تو را در بربد .
اگراین امر اتفاق بیفتد ــــ وقتی ورود نفس نامریی به قلبت را تجربه میكنی و خواب تو را میرباید ـــ تو در
رویا نیز هشیار خواهی بود .تو میدانی كه داری خواب میبینی .ما بطور طبیعی منیدانیم كه رسگرم خوابدیدن
هستیم .درهنگام خواب و رویادیدن فكر میكنی كه واقعیت است .این نیز به سبب چشم سوم است .آیا تاكنون
كسی را درحال خوابدیدن مشاهده كردهای؟چشامن او رو به باال حركت كرده و در بین دوابرو متمركز میشوند.
اگر تاكنون مشاهده نكردهای ،آن را تجربه كن .
كودك تو در خواب است .پلكهایش را باال بزن و ببین كه چشامن او كجاست؟ مردمك های چشمهای او روبهباال
رفته و در وسط پیشانی متمركز است .من میگویم با كودكاناین را تجربه كن ،زیرا خواب بزرگساالن عمیق نیست.
آنان فكر میكنند كه خواب هستن د!به كودكان نگاه كنید و ببیند كه چشامن آنان روبهباال رفته و در چشمسوم
متمركز است .به سبب متركز درچشم سوم است كه خواب های شام به نظرواقعی میرسند و منیتوانید احساس
كنید كه آن ها رویا هستند و آنها را واقعی میپندارید .صبح كه از خواب بیدار میشوی درمییابی كه آنها رویا
بودهاند و تو در خواب آنها را دیدهای .ولیاین ادراك دیرتر دست میدهد و تو در حین دیدن رویا ،منیتوانی درك
كنی كه خواب میبینی .ولی باانجاماین مترین میتوانی درك كنی كه درهنگام خواب ،مشغول دیدن رویا هستی .
پس دراینجا دوالیه از هشیاری وجود دارد :تو در رویا هستی ،ولی هشیار و بیدار هم هستی .
درهنگام خواب ،با نَف َِسملسنشدنی در مركز پیشانی كه به قلب میرسد ،روی رویاها و روی مرگ كنرتل داشته باش .
106
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
اگر بتوانی نسبت به رویای خود هشیار باشی ،دوكار میتوانی انجام دهی :یكیاینكه میتوانی رویا بیافرینی .تو
بطور طبیعی قادر بهاینكار نیستی .منیتوانی درمورد چیزخاصی رویا داشته باشی .اینكار در دست تو نیست .انسان
چه ناتوان است ،حتی یك رویا هم به میل خودش منیتواند بیافریند!تو فقط در معرض رویا قرار داری و خالق آن
نیستی .رویا برای تو اتفاق میافتد و تومنیتوانی كاری در مورد آن انجام دهی :نه میتوانی آن را خلق كنی و نه
میتوانی آن را متوقف كنی .
ولی اگر بتوانی به یاد بیاوری كه قلبت دارد با پرانا پر میشود و باهر نفس پرانا را ملس كنی و دراین حالت بهخواب
بروی ،تو سلطان رویاهایت خواهی بود واین یك سلطهیبینظیر است .آنوقت میتوانی هرچه را كه بخواهی در
خواب ببینی .درست قبل از بهخواب رفنت باخود بگو كه میخواهماین رویا را داشته باشم و آن را خواهی داشت .
ولی فایده تسلط بر رویا چیست؟آیااین كاری بیفایده نیست؟ نه ،ابدا ًبیفایده نیس
ت .وقتی بر رویای خود مسلط
باشی دیگر رویا نخواهی داشت ،خوابدیدن متوقف خواهد شد .دیگر نیازی به آن نیست .دراینصورت كیفیت
خواب تو تغییر پیدا میكند و شبیه مرگ خواهد شد .
مرگ خوابی عمیق است .اگر خواب تو بتواند عمق مرگ را پیدا كند ،دیگر رویا وجود نخواهد داشت .رویا در خواب
حالت كذب را بوجود میآورد و به سبب رویا ،تو در سطح حركت میكنی و نه در عمق .وقتی رویا وجود نداشته
باش د ،ماننداین است كه به عمق دریا شیرجه زدهای .
مرگ نیز چنین است .برای همین است كه عرفان هند از دیر باز اعالم كرده كه"خواب ،مرگی كوتاهم ّدت و مرگ
خوابی درازم ّدت است"این دو از نظر كیفیت یكی هستند .خواب یك مرگ روزانه است .مرگ پدیدهای است بین
دو زندگی و یك خواب عمیق بین دو زندگانی .تو هرروز خسته میشوی و به خواب میروی و صبح روز بعد با
نشاط و رسزنده دوباره به زندگی ادامه میدهی .پس از هفتاد یا هشتاد سال زندگی هم تو كامالًخسته هستی.
حاال دیگراین مرگهای كوتاهمدت كافی نیستند و نیاز به خوابی طوالنی داری .و پس از آن با جسمیكامالًتازه و
جدید از نو زاده خواهی شد .
وقتی با خوابِبدون رویا آشنا شوی و بتوانی در آن هشیار باشی ،دیگر ترس از مرگ وجود نخواهد داشت .هیچكس
تاكنون منرده و هیجكس منیتواند مبیرد .اینغیرممكن است .چندی پیش گفتم كه مرگ تنها امر قطعی است و حاال
میگویم مرگغیرممكن است .زیرا كائنات خو ِدزندگی است .تو بارها و بارها زاده میشوی ،ولیاین خواب بهقدری
عمیق است كه هویت قدیم خود را فراموش میكنی .ذهنت از خاطرات گذشته شسته میشود .
این مطلب را میتوانی چنین درنظر بگیری كه مكانیسمیمشابه آنچه در ضبط صوت هست وجود دارد كه مطالب
107
علم مراقبه ارسا باتك
روی نوا ِرضبطشده را پاك میكند(بهزودی بهاین مطلب خواهیم رسید) .حافظهیانسان نیز چنین مكانیسمیدارد،
زیرا كه حافظه نیز یك ضبطصوت عمیق است .بهزودی دستگاهی اخرتاع خواهد شد كه با گذاشنت آن روی رس،
ذهن را كامالًپاك خواهد كرد .در صبح روز بعد تو دیگر آن شخص قدیم نخواهی بود و منیتوانی بهیاد آوری كه
چه كسی بود كه دیشب خوابیده بو د!آنگاه خواب تو هامنند مرگ خواهد بود .همین مكانیسم نیز بطور طبیعی
پس از مردن روی خواهد داد .وقتی مبیری و دوباره متولّد شوی ،منیتوانی بهیاد بیاوری كه چه كسی مرده بوده.
تو از نو رشوع خواهی كرد .
بااین تكنیك تو نخست روی رویای خود تسلط خواهی داشت ــیعنی رویا متوقف خواهد شد .و یا اگر بخواهی
میتوانی رویای اختیاری داشته باشی .دیگر رویا حالت اجباری نخواهد داشت .آنگاه كیفیت خواب تو مانند مرگ
خواهد شد و تو درخواهی یافت كه مرگ نیز یك خواب است .
ش .
. . .روی رویاها و روی مرگ كنرتل داشته با
اینك تو میدانی كه مرگ فقط یك خواب طوالنی است :چیزی مفید و زیبا است ،زیرا به تو زندگی جدیدی میبخشد
و همه چیز را از نو به تو عطا میكند .دیگر مرگ وجود نخواهد داشت .با ختم رویا ،مرگ نیز پایان میگیرد .
قدرت و كنرتل روی مرگ ،معنایی دیگر هم دارد:اگر بتوانی احساس كنی كه مرگ فقط یك خواب است ،میتوانی
آن را كنرتل كنی .اگر بتوانی رویای خودت را كنرتل كن ی ،مرگ خود را نیز كنرتل خواهی كرد .میتوانی انتخاب كنی
كه كجا باید دوباره زاده شوی ،در چه زمان و با كدام مادروپدر و تحت چه رشایطی .تو روی تول ّدخود نیز میتوانی
كنرتل داشته باشی .
بودا مرده بود .من به آخرین زندگی او اشاره منیكنم .بلكهاین زندگی ماقبل آخر او و قبل از بوداشدنش است .او
قبل از مردن گفت ":مادروپدر مناینها خواهند بو د ،مادرم بالفاصله پس از تولد من خواهد مرد و قبل ازاینكه من
به دنیا بیایم ،مادرماین خوابها را خواهد دید" .
نهتنها از رویاهای خودت كسب قدرت میكنی ،بلكه از رویاهای دیگران نیز سود خواهی برد .پس بودا گفته بود"
وقتی من در َر ِحم مادرم باشم ،او چنین رویاهایی خواهد داشت .پس هر زنی كه چنین رویاهایی با چنان توالی
هایی داشته باش د ،مادر من خواهد بود" .
و چنین نیز شد .مادر بودا هامن رویاها را با هامن ترتیب داشت .این ترتیب را در متام هندوستان میشناختند .این
سخنی ساده نبود .ا همه میدانستند ،بویژه كسانی كه به دیانت و امور عمیقتر زندگی عالقه داشتند .همهاین را
میدانستند و بنابراین رویاها تعبیر شدند .فروید نخستینتعبیركننده و البتّه عمیقترین تعبیركنندهیرویا
108
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
نبوده .او فقط درغرب نخستین بود .بنابراین ،پدر بودا بالفاصله تعبیرگران نامیخواب را ــ فرویدها و یونگهای
زمان خودش را ـــ فراخواند و پرسید" این ترتیبها چه معنایی دارند؟ من میترسم ؛این رویاها كمیاب هستند وبه
همین ترتیب تكرار میشوند .شش رویا مرتب تكرارمیشوند .چه اتفاقی دارد میافتد؟"
به او گفتند" تو بهزودی پدر انسانی بزرگ خواهی شد .شخصی كه یك بودا خواهد شد .ولی همرست درخطر خواهد
بود ،زیرا هرگاه چنین بودایی بهدنیا بیاید ،مادرش جان سامل بهدر نخواهد برد " .پدر بودا پرسید"چرا؟"
تعبیرگران گفتند" ما منیتوانیم بگوییم چرا؟ ولی روحی كه قرار است بهدنیا بیاید گفته است زمانی كه بهدنیا بیاید،
مادرش بالفاصله خواهد مرد" .
بعدها از بودا پرسیدند ":چرا مادرت بالفاصله مرد؟" بودا گفت" زادن یك بودا چنان واقعهیم ّهمیاست كه هرچیز
پس از آن بیهوده بهنظر میآید .بنابراین ،مادرم نیز پس از آن منیتواند وجود داشته باشد .او باید دوباره بهدنیا
بیاید كه از نو رشوع كند" .
وقتی بتوانی رویای خود را كنرتل كنی ،میتوانی همه چیز را كنرتل كنی ،زیرا ما ّده اساسی همه چیز در دنیا همین
رویا است .این زندگی از رویا درست شده .این سوترا میگوید:
ب ،با نَفَسِملسنشدنی در مركز پیشانی كه به قلب میرسد ،
. . .درهنگام خوا
ش .
روی رویاها و روی مرگ كنرتل داشته با
پس انسان میتواند یك تولد خاص و یك زندگی خاص به خودش بدهد .ما اكنون منیدانیم كه چرا زاده شده و چرا
میمیریم؟چه كسی ما را كنرتل میكند و چرا؟ بهنظرمنطقی منیآید ،همه چیز بینظم و آشفته است .این به آن
سبب است كه ما كنرتلی روی هیچ چیز نداریم .با بهدست آوردن كنرتل چنین نخواهد بود .
س .
- ۸با ارادت كامل روی مكث بینِدو نفس متمركز شو و داننده را بشنا
دراین تكنیكها تفاوتهای جزیی وجود دارند .گرچهاین تفاوتها بسیار جزیی و كوچك هستند ،ولی برای شام
ممكن است بزرگ و عمده باشند .حتی یك واژه نیز میتواند تفاوت زیادیایجاد كند . . . .
س .
با ارادت كامل روی مكث بینِدو نفس متمركز شو و داننده را بشنا
دم در هنگام پیچش یك مكث دارد و بازدم نیز در وقت پیچش یك مكث دارد(قبالًاین را گفتیم ) .بااین دو پیچش،
یك تفاوتایجاد شده ؛ ولی برای سالك ممكن استاین تفاوتی بزرگ باشد .فقط یك رشط اضافه شده است و آن"
با ارادت كامل روی مكث بینِدو نفس " . . .است و با همین ،متام تكنیك متفاوت میشود .
109
علم مراقبه ارسا باتك
در شكل نخست آن ،مسئله ارادت وجود نداشت و فقط یك تكنیك عملی بود .هركس میتوانست آن را انجام دهد
واین تكنیك كار خودش را میكرد .ولی كسانی هستند كه منیتوانند چنین تكنیكهای خشك و علمیرا انجام دهند.
آنان با قلب خود كار میكنند .برای كسانی كه با عشق و ارادت كار میكنند ،تفاوتی بزرگایجاد شده است:
س .
. . .و داننده را بشنا
اگر رفتار علمینداری و ذهنت علمیو منطقی نیست ،آنگاهاین تكنیك را بیازما ":با حداكرث ارادت ،ایامن ،عشق و
اعتامد روی مكث بین دو نفس متمركز شو و داننده را بشناس" .ولی چگونه بایداین را انجام داد؟ تو میتوانی
نسبت به كسی ارادت داشته باشی :مسیح( ع) ،كریشنا ،بودا و یا هر كس دیگر كه به او ارادت داری .ولی چگونه
میتوانی به وجود خودت واین مكث در تنفّس ارادت داشته باشی؟این پدیده كامالًغیر عا ّدی است .ولیاین نیز
بستگی دارد .
تانرتا میگوید :بد ن ،خود یك پرستشگاه است .بدن تو معبد و منزلگاه الهی است ،پس آن را همچون یك شیئ تلقّی
نكن .در موقع دم ،این فقط تو نیستی كه نفس را به درون میبری ،این مقام الوهیت درونِتو است كهاین عمل
را انجام میدهد .توغذا میخوری و یا راه میروی .این را چنین ببین كهاین تو نیستی كهاینكارها را میكنی ،بلكه
مقام الهی در درون تو عامل و فاعل است .آنگاه متاماینها كامالًجنبهیارادت پیدا میكند .
دربارهیبسیاری از ق ّدیسین گفته شده كه بدن خود را بسیار عزیز میداشتهاند .آنان بهگونهای با بدن خود رفتار
میكردهاند ،گویی كه متعلّق به معشوقشان است .تو نیز میتوانی با بدن خود چنین رفتار كنی و یا فقط آن را
بصورت یك مكانیسم ببینی .بستگی به نگرش تو دارد:میتوانی با آن رفتاری گناهكارانه داشته باشی و مانند چیزی
كثیف به آن بنگری و یا میتوانی آن را همچون چیزی معجزه آسا و یا یك معجزه ببینی .میتوانی با بدن خودت
آنچنان رفتار كنی ،گویی كه منزلگاه خداوند است .همهاش بستگی به خودت دارد .اگر بتوانی بدنت را همچون
یك پرستشگاه ببین ی ،آنگاهاین تكنیك مفید خواهد بود
با ارادت كامل روی مكث بینِدو نفس متمركز شو و داننده را بشناس .
این را امتحان كن .وقتیغذا میخوری آن را بیازما .فكر نكن كه تو داریغذا میخوری ؛ تص ّور كن كه خدا در درون
تو مشغولغذاخوردن است .و آنگاه تغییرات را مشاهده كن .تو هامن هستی كه بودی وغذا هم هامن است كه بود،
ولی اگراین را مترین كن ی ،بالفاصله همه چیز تغییر خواهد كرد .توبه خدا خوراك میدهی .و یا مثالًحماّ م میگیری
ـــ عملی معمولی و پیشپاافتاده .حاال نگرش و رفتار را تغییر بده:احساس كن كه رسگرم حماّ مكردن خدای درون
خودت هستی .آنگاهاین تكنیك ساده خواهد بود .
110
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
- ۹درهنگامغلیان خشم ،مانند جسد دراز بكش ،هامنطور بیحركت مبان
و یا بدون پلكزدن نگاهكن ،
یا چیزی را مكیده و به عمل مكیدن تبدیل ش و .
این را امتحان كن:فرض كن ناگهان مردهای ،بدن را ترك كن و آن را حركت نده ،زیرا كه مردهای! فقط تص ّور كن كه
مردهای و منیتوانی بدنت را كوچكرتین حركتی بدهی و یا قادر نیستی چشامنت را حركت بدهی .منیتوانی گریه
كنی و حتی آب دهان را نیز منیتوانی فرو بدهی .تو قادر به هیچ كاری نیستی .و آنگاه احساس آن را تجربه كن.
خودت را فریب نده كه میتوانی بدن را مخترصی حركت بدهی .ابدا ًحركت نكن .حتی پشهای را از روی صورتت
حركت نده .هامنطور رفتار كن كه یك ُمرده رفتار میكند :ساكن و بیحركت .این یكی از تكنیكهایی است كه از
سایر فنون بیشرت استفاده شده .
راماناماهارشی Ramana Maharshiاز طریق همین فن به ارشاق رسید ،ولی نه در طولاین زندگی خود .دراین
زندگی ارشاق او بطور ناگهانی روی داد ،ولی او در زندگی های گذشته اش میبایست آن را آزموده باشد .زیرا
هیچ چیز بهیكباره روی منیدهد ،هرچیزی یك علّت دارد .زمانی كه او چهارده یا پانزده ساله بود ،ناگهان رامانا
احساس كرد كه میمیرد .او آنقدر ازاین حالت مطمنئ بود كه چیرگی مرگ را احساس كرد و منیتوانست بدنش را
حركت دهد .او ُمرده بود و احساس خفگی داشت و دانست كه قلبش از كار میافتد .او حتی منیتوانست فریاد
بكشد كه"من دارم میمیرم" .گاهی اتفاق میافتد كه كابوس میبینی و قادر به فریادكشیدن نیستی و حتی پس
از بیدارشدن هم تا مدتی منیتوانی هیچ كاری بكنی .همین امردربیداری برای او روی داده بود .او بر روی آگاهی
ت ،ولی روی بدنش هیچگونه قدرتی نداشت .او میدانست كه وجود دارد ،حضور خودش كنرتل و ارشاف كامل داش
دارد ،آگاه و هشیار است ،ولی احساس میكرد كه درحال مرگ است .این تجربه بقدری قدرت یافت كه او دیگر
امكانی را منیدید ،دیگر مقاومت نكرد و چشامنش را بست و منتظر شد تا مبیرد .بهتدریج بدنش سخت و رسد شد.
ولی یك مشكل برایش پیش آمده بو د!او میدانست كه بدنش مرده ،ولی او آنجا بود واین را هم میدانست! او
یقین داشت كه بدنش مرده و درعین حال میدانست كه خودش زنده است! سپس او بازگشت .متام شب را در
ت ،زیرااینك او مرگآن حالت بود و نزدیكی صبح بدنش به حالت عا ّدی بازگشت ،ولی آن شخص قبلی دیگر بازنگش
را شناخته و تجربه كرده بود .او جهانی دیگر را شناخته بود و بُعدی دیگر از معرفت و آگاهی را ملس كرده بود.
سپس او از خانهاش گریخت .این تجربهیمرگ او را متاماًدگرگون ساخته بود .او یكی از نادر انسانهای روشنضمیر
زمان خویش گشته بود .
- ۹درهنگامغلیان خشم ،مانند جسد دراز بكش ،هامنطور بیحركت مبان
111
علم مراقبه ارسا باتك
112
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
همینطور .پس برای همین است كه سفارش شده همچون جسدی بیجان باشی و نگذاری كه احساس های مختلف
بدنت را حركت دهند .بگذار احساسها آنجا باشند ،ولی خودت همچون مرده بیحركت مبان .هر
احساسی آمد حركت نباش د ،بیحركت مبان .
و یا بدون پلكزدن نگاهكن، . . .
این روش مهربابا Mehr Babaبود .او برای سالیان متوالی خیره به سقف اتاقش مینگریست و مژه برهم منیزد.
او سال ها همچون مردهای روی كف اتاق دراز میكشید و به سقف خیره میشد و چشامنش را حركت منیداد .او
برای ساعتها ،بدون انجام هیچ كاری به سقف اتاق خیره میشد و حركتی منیكرد .خیرهشدن باچشامن باز خوب
است ،زیرا بازهم درچشمسوم بیحركت میمانی .و زمانیكه بیحركت در چشم سوم ماندی ،حتی اگر هم بخواهی،
منیتوانی مژه ها را حركت بدهی .آنها بیحركت و ساكن میمانند .
مهربابا از طریق همین خیرهشدن به روشنی رسید و تو میپرسی:
"چطور بااین تكنیكهای ساده . . . .؟"
اوسه سال متوالی بدون انجام هیچ كاری به سقف خیره شده بود .سه سال مدتی طوالنی است .اگر سهدقیقهاین كار
را انجام دهی ،بهنظرت سهسال خواهد آمد .زمان بهنظر میایستد و گویی زمان متوقف شده است .
مهربابا همینطور خیره ماند :بهتدریج افكار ته كشیدند ،حركت متام شد و او فقط به یك آگاهی تبدیل شد .او
فقط خیره ماند .آنوقت برای متام عمر سكوت اختیار كرد .درونش بهقدری ساكت شده بود كه خلق واژه برایش
مشكل وغیرممكن شده بود .مهربابا مدتی در آمریكا به رس برد و قادر بود كه افكار دیگران و ذهن سایرین را
بخواند .درواقع او یكی از نادرترین افراد زمان خودش بود .او روبه روی تو مینشست و چشامنش را میبست و
ظرف چند دقیقه با تو تنظیم میشد و آنوقت هرچه را كه در ذهنت میگذشت ،مینوشت .او هزاران بار مورد
آزمون قرار گرفت و هربار درست عمل كرد .فقط یك بار در متام زندگیش نتوانست درست عمل كند .فردی را نزد او
آوردند واین تنها شكست زندگیش بود .ولی منیتوانیم بگوییم كهاین یك شكست بود .او به آن مرد خیره شده بود
و كوشش كرد و عرق ریخت ،ولی نتوانست یك كلمه از ذهنیات او را بخواند .هامنطور كه قلم در دستش مانده
بو د ،نوشت"این كیست؟ من منیتوانم افكارش را بخوانم ،زیرا چیزی برای خواندن وجود ندارد .این مرد بهكلّی خالی
است .من حتی فراموش میكنم كه روبهروی من شخصی نشسته است .بعد از بسنت چشامن م ،باید دوباره آن ها را
بازكنم تا ببینم كه نرفته باشد .متركز مشكل است زیرا به محضاینكه چشامنم را میبندم احساس میكنم مرا فریب
دادهاند .گویی كه هیچكس روبهروی من نیست .پس چشامنم را باز میكنم و اواینجاست .او ابدا ًفكر منیكند" .
113
علم مراقبه ارسا باتك
114
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
و او نیاز به تنفس ندارد .ولی وقتی نوزاد از رحم بیرون میآید ،وارد دنیایی ناشناخته میشود ،اینك پرانا و یا
سایرانرژیها به آسانی به او منیرسد و او باید خودش نفس بكشد .
نخستین گریسنت هامن عمل بلع هوا را انجام میدهد و سپس او برای دریافتغذا باید شیر را از پستان مادرش
مبكد .این دوكار نخستین اعامل اساسی انسان در زندگی هستند .هرآنچه كه انجام میدهی ،بعد ازاین كارها است.
اینها نخستین اعامل حیاتی انسان هستند .پس میتوان آنها را نیز مترین كرد .
. . .یا چیزی را مكیده و به عمل مكیدن تبدیل ش و .
ك ،ولی هوا را فراموش كن و تبدیل به مكیدن شو .این چه معنی دارد؟ معموالًتو داری چیزی را مبك ،فقط هوا را مب
چیزی را میمكی ،تو شخص مكنده هستی ،نه خود عملِمكیدن .تو در پشت عملایستادهای و آن را انجام میدهی .
ولیاین سوترا میگوید :عقب نایست! وارد عمل شو و خودت به مكیدن تبدیل شو .هر چیزی را میتوان آزمایش
كرد:داری می ِدوی ،تبدیل به دویدن شو و دونده را فراموش كن .احساس كن ،دوندهای در درونت نیست و تنها
روند دویدن وجود دارد .آن روند خو ِدتو هستی ،روندی رودخانهوار ،در حا ِلدویدن .فردی در درون نیست .در
درون فقط سكوت است و تنها یك روند وجود دارد .مكیدن خوب است ،ولی احساس خواهی كرد كه خیلی دشوار
است ،زیرا ما آنرا پاك فراموش كردهایم .ولی نه در حقیقت فراموش نشده ،زیرا پیوسته آن را جایگزین میكنی م .
پستان مادر جایش را به سیگار میدهد و تو درواقع بهمكیدن ادامه میدهی .سیگار یا پیپ pipeدرواقع چیزی جز
پستان مادر نیست .زمانیكه دو ِدگرم وارد میشود ،درست مانند شیرگرم است .بنابراین اشخاصی كه مجاز نبودهاند
بهاندازهای كه میخواستند پستان مادر را مبكند ،بعدها به سیگار و دخانیات روی میآورند .این یك جایگزین برای
عمل مكیدن است .ولی همین جایگزین هم كافی است .وقتی سیگار میكشی ،تبدیل به مكیدن شو .سیگار و
سیگاركِش را فراموش كن و تبدیل به مكیدن شو .
سه چیز وجود دارد :شیئ كه مكیده میشود ،شخص مكنده و روند مكیدن .تو به روند مكیدن تبدیل شو .این را
آزمایش كن .آن را با كارهای بسیاری كه انجام میدهی امتحان كن .آنوقت درخواهی یافت كه كدام كار مناسبتر
برای تو است .
مثالًمشغول نوشیدن آب هستی:آب خنك وارد میشود و تو به روند آشامیدن تبدیل شو .آب را و خودت را و تشنگی
س ،ورود و روند بلعیدن تبدیل شو .
را فراموش كن و فقط نوشیدن بشو .روند نوشیدن باش :به خنكی ،متا
دراینجا چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر تبدیل به روند مكیدن شوی ،چه روی خواهد داد؟ اگر بتوانی به مكیدن
تبدیل شو ی ،بالفاصله معصوم خواهی شد ،درست مانندنوزادی یكروزه ،بیگناه و معصوم .این نخستین روند زندگی
115
علم مراقبه ارسا باتك
است و تو به نوعی به عقب بازمیگردی ،ولیاین متایلی طبیعی است .متامیوجود انسان طالب مكیدن است .او
درزندگی چیزهای زیادی را امتحان میكند ،ولی هیچ چیز مفید نیست ،زیرا نكتهیاساسی درك نشده است .اگر تو
خودت تبدیل بهعمل مكیدن نشوی ،هیچ چیز كمك نخواهد كرد .
مناین شیوه را به شخصی آموختم .او روشهای زیادی را امتحان كرده بود و عاقبت نزد من آمده بود .از او
پرسیدم"اگر در متام دنیا فقط یك انتخاب میتوانستی داشته باشی ،چه چیز را انتخاب میكردی؟"از او خواسته بودم
با چشامن بسته ،بیدرنگ پاسخ دهد .او ترسید و مكث كرد .بهاو گفتم" نرتس و درنگ نكن ،صادق باش و به من
پاسخ بده" .او گفت"احمقانه است ،ولی در نظرم یك پستان ظاهر شده!" و آنگاه احساس گناه به او دست داد.
ت ،پس چرا احساس گناه میكنی؟"
گفتم" احساس گناه نكن ،اشكالی در پستان نیست ،پستان از معجزات الهی اس
او گفت" من همیشهاین مشكل را داشتهام .حاال قبل ازاینكهاین تكنیك را به من بدهی ،به من بگو چرا مناینقدر
به پستان توجه دارم!هر زنی را كه نگاه میكنم ،اول سینه های او را میبینم و متام بدن در درجهیدوم است!"
این فقط مشكل او نیست .همه همینطور هستند ،تقریباًهمه .طبیعی است ،زیرا پستان مادر نخستین متاس انسان
با كائنات است .این امری اساسی است .نخستین متاس انسان باجهان هستی همین پستان مادر است .جاذبهیآن
بهاین سبب است و ظاهرش زیباست و نیرویی مغناطیسی دارد .این نیروی مغناطیسی از ناخودآگاه انسان میآید.
این نخستین متاس انسان با دنیای خارج است و متاسی بسیار خوشایند است و احساس بسیار مطبوعی را تداعی
میكند .تو ازاین متاس خوراك گرفتهای ،نیروی زندگی و مهر و محبت و همهچیز دریافت كردهای .متاسی نرم ،پذیرا
و خوشایند و ارضاءكننده بوده و همین حاالت در ذهن انسان باقی مانده است .
. . . .یا چیزی را مكیده و به عمل مكیدن تبدیل ش و .
و سپساین تكنیك را به او دادم و گفتم" چشامنت را ببند و پستان مادر را تصوركن و رشوع كن بهمكیدن آ ن ،گویی
كه پستانی واقعی است " .
و او رشوع كرد بهمترین كردن .و ظرف سه روز چنان رسیع و دیوانهوار بهاین مترین پرداخت و جادویاین مترین
چنان او را فریفته بود كه روز چهارم نزد من آمد و گفت"ولی حاال یك مشكل دیگر دارم! میخواهم متام روزاین
مترین را انجام دهم .بسیار زیباست و سكوتی بسیار عمیق را برایم میآفریند" .
ظرف سهماهاین مترین تبدیل شد به یك حركت بسیار پنهانی .لبهایش دیگر حركت منیكرد و كسی منیتوانست
بفهمد كه او كاری انجام میدهد .این عمل مكیدن داخلی رشوع شده بود:او متام روز رسگرماین مترین بود .این
كاربرایش نوعی مانرتا ،mantraیا ذكرjapaـــ شده بود .
116
هّجوت كینكت جنپ مجنپ لصف
پس از سه ماه نزد من آمد و گفت":اتفاقات عجیبی برای من روی میدهد:چیزی شیرین از نوك رسم روی زبانم
میریزد واین همیشگی است و بسیار شیرین هم هست .آنقدر شیرین است كه دیگر نیاز بهغذا ندارم .دیگر
گرسنهام منیشود و خوردن فقط یك امر ترشیفاتی شده .برایاینكه در خانه دچار مشكل نشوم قدریغذا میخورم،
ولی اشتها ندارم واین چیز شیرین و نیروبخش مرتب به من میرسد" .
به او گفتم كه به مترین ادامه بدهد .سه ماه دیگر گذشت و روزی مانند دیوانهها ورقصان نزد من آمد و گفت":مكیدن
ناپدید شده و مناینك مردی متفاوت شده ام .من اكنون هامن نیستم كه ششماه پیش نزد تو آمدم .در درونم
دری باز شده ،چیزی شكسته شده و دیگر هوس و میلی باقی منانده است .من دیگر چیزی را منیطلبم ،حتی خدا
mرا .هیچ چیز منیخواهم .همه چیز همینطور كه هست خوب است .من چیزها را میپذیرم و را و رهایی oksha
خوشبختم" .
این را باید امتحان كن ی ،چیزی را مكیده و تبدیل به روند مكیدن شو .
از آنجا كهاین تكنیك بسیار پایه و ابتدایی است ،میتواند برای بسیاری مفید باشد .
117
علم مراقبه ارسا باتك
فصل ششم
118
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
ما بودا را"فرد بیدارشده" نام دادهایم .این بیدارشدن چیست؟بیدارشدن درواقع ،توقف رویای درون است .وقتی در
ت ،ولی رویا نداری .درست ماننداینكه در آسامن ستارهای نباشد ؛وقتی
درون رویا وجود ندارد .در درون حركت هس
كه آسامن تبدیل به فضای خالص شده است .وقتی رویا نباشد ،تو فضای خالص میشوی .
این خلوص ،این معصومیت واین آگاهیِبدون رویا را"روشنضمیری" میخوانند :یعنی بیدارشدن .قرنها است كه
در رشق وغرب اعالم شده كه انسان در خواب است :عیسی(ع) این را میگوید ،بودااین را میگوید ،كتاب های
ا ُپانیشاد دراین مورد بحث میكنند كه برش خواب است .پس وقتی شب در خواب هستی ،تو بطور نسبی بیشرت
در خواب هستی و در طول روز ،كمرت .ولی روحگرایان یادآور میشوند كه انسان در خواب است .این نكته باید
درك شود .
منظور چیست؟ دراین قرن ،جورج گورجیف Gurdjieffرویاین نكته تأكید داشت كه انسان در خواب بهرس میبرد.
او گفته ":انسان در نوعی خواب است .همه در خواب عمیق هستند" .
دلیل گفنتاین مطلب چیست؟
تو منیتوانی بدانی و منیتوانی بهیاد آوری كه كیستی .آیا میدانی كه كیستی؟
اگر در خیابان فردی را ببینی و از او بپرسی كه كیست و او نداند كه كیست ،چه فكر خواهی كرد؟ خواهی پنداشت
كه او یا دیوانه است و یا مست و یا در خواب است .اگر او نتواند پاسخ دهد كه او كیست ،دربارهی او چه فكر
خواهی كرد؟
در طریق روحان ی ،همه چنین هستند .شام منیتوانید پاسخ دهید كه كیستید .
این نخستین معنی گفتهی گورجیف یا عیسی(ع) و یا دیگران است كه گفتهاند"انسان خواب است" شام دربارهی
خود آگاه نیستید .شام خودتان را منیشناسید .شام هرگز با خودتان آشنا نشدهاید .شام در دنیا چیزهای بسیاری را
میشناسید و میدانید ،ولی اصل موضوع را منیشناسید و منیدانید .حالت ذهنی شام درست ماننداین است كه
به دیدن فیلمیرفته باشید .فیلم روی پرده در حال منایش است و شام چنان جذب آن شدهاید كه تنها چیزی كه
میشناسی د ،هامن فیلم است .آنوقت اگر از شام بپرسند كه كیستید ،قادر نخواهید بود كه چیزی بگویید .
رویا درست مانند هامن فیلم است .ذهن در حال بازتابیدنِجهان رویا است .دنیا در آینهی ذهن بازتاب كرده واین
رویا است .و شام چنان عمیقاًدر آن وارد شدهاید و خود را با آن همهویت ساختهاید كه متاماًفراموش كردهاید
كه كیستید .معنای"خواب" یعنی همین :بینندهی رویاغرق در رویا است .تو همه چیز را جز خودت میبینی و
میشناس ی ،همه چیز را ملس و احساس میكنی ،بجز خودت را .این جهل از خو ِدخواب است .
119
علم مراقبه ارسا باتك
اگر رویا بكلّی متوقف نشو د ،منیتوانی نسبت به خودت بیدار شوی .
این مورد را ممكن است وقتی كه برای سهساعت به متاشای فیلمینشستهای احساس كرده باشی :ناگهان فیلم پایان
میگیرد و تو به خودت باز میگردی و بهیاد میآوری كه سه ساعت گذشته است .آنوقت یادت میآید كه آنچه كه
گذشت فقط یك فیلم بوده .تو اشك خودت را احساس میكنی .فیلمیتأثرآور بوده و تو در حال گریسنت بودهای
و یا فیلمیخندهآور بوده و تو میخندیدی و یا هر موضوع دیگر .واینك تو به خود باز آمدهای و از خودت خنده
ات گرفته" :چه كار احمقانهای بود! این فقط یك فیلم و یك داستان بود" روی پرده چیزی جز بازی نور و تاریكی
ق!حاال میخندی و به خود باز گشتهای .ولی برای آن سه ساعت كجا بودهای؟ تو نبوده ؛ فقط یك بازی نور و بر
در"مركز"خودت نبودهای و كامالًدر"پیرامون" حركت میكردهای .تو به آنجا كه فیلم بوده حركت كردهای و در
مركز خودت حضور نداشتهای و با خودت نبودهای .تو در مكانی دیگر بودهای .
در رویا نیز چنین روی میدهد .زندگی ما نیز چنین است .یك فیلم فقط سه ساعت طول میكشد ،ولیاین رویا در
طول زندگی های پیدر ِپی در جریان است .حتی اگر رویا ناگهان متوقف شود ،تو قادر به شناخت خودت نخواهی
بود .ناگهان احساس ناتوانی و حتی ترس خواهی كرد .تو سعی خواهی كرد به درون فیلم بروی ،زیرا آن رویا برایت
شناخته شده است و تو با آن آشنا هستی و با آن خو گرفتهای .
در عرفان مرشق زمین ،بهویژه در ذن zenروش هایی وجود دارند كه به نام"راه ناگهانی" شناخته شده اند .در
بیناین ۱۱۲تكنیك تانرتا ،فنون بسیاری هست كه میتوانند به شام"بیداری ناگهانی" بدهند .ولی ممكن است كه
نیروی آنها بیش از ح ّدظرفیت شام باشد و قادر به تح ّمل آن نباشید .اگر رویا وجود نداشته باش د ،شام ممكن است
به آسانی منفجر شوید ،حتی ممكن است مبیرید ،زیرا شام آنقدر در رویا و با رویا زندگی كردهاید كه خاطرهای از
آنچه كه واقعاًهستید ندارید .
اگر ناگهان متاماین دنیا از بین برود و تو تنها باقی مبانی ،چنان رضبهای قوی خواهی خورد كه خواهی ُمرد .و اگر
ناگهان متام رویاهایت متوقف و از آگاهیت حذف شود ،بازهم همین روی خواهد داد .جهان تو از بین خواهد
ت ،زیرا رویا ،دنیای تو بوده .درواقع ،ما در دنیا نیستیم .درحقیقت"دنیا" از رویاهای ما تشكیل شد ه ،نه از اشیاء
رف
بیرونی .بنابراین هر انسان در رسزمین رویاهای خویش زندگی میكند .
بهیاد بسپار كه ما در مورد یك دنیا سخن منیگوییم .جهان فقط از نظر جغرافیایی یكی است ،ولی از نظر
روانشناختی ،به تعداد ذهن های انسان ها دنیا وجود دارد .هر ذهن برای خود یك جهان است .و اگر رویای تو
محو شود ،دنیای تو نیز از بین میرود .زندگی بدون رویا برای تو مشكل است .به همین سبب است كه شیوههای
ناگهانی مورد استفاده قرار منیگیرند و فقط شیوه های تدریجی مورد استفاده قرار میگیرند .
120
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
توجه بهاین نكته خوب است:شیوههای تدریجی مورد استفاده هستند ،نه برایاینكه این روند الزامیاست .تو در
همین لحظه نیز میتوانی بطور ناگهانی واقعیت را درك كنی .مانعی در بین نیست و هرگز هم نبوده .تو هماینك
نیز قادر هستی واقعیت را درك كنی و به آن حالت بدون رویا جهش كنی .ولی ممكن استاین حالت برای تو
خطرناك و مرگ آور باشد ،ممكن است قدرت تح ّمل آن را نداشته باشی .
تو فقط با رویاهای كاذب تنظیم شدهای .تو منیتوانی با واقعیت روبهرو شده و با آن برخورد كنی .تو یك گیاه
گلخانهای هستی .تو فقط میتوانی در رویاهای خودت زندگی كنی واین رویاها به طرق مختلف به تو كمك
میكنند .برای تو آن ها فقط رویا نیستن د ،برای تو ،آن ها واقعیت هستند .
از شیوههای تدریجی استفاده میشود ،نه برایاینكه درك واقعیت نیاز به زمان دارد .درك واقعیت نیاز به زمان
ندارد ،ابدا ًنیازی به گذشت زمان نیست .درك واقعیت چیزی نیست كه در آینده كسب شود .ولی با استفاده ازاین
شیوهها آن را در آینده حتامًبه دست خواهی آورد .پساین شیوه های تدریجی چه كاری انجام میدهند؟این
روش ها در واقع به شام كمك منیكنند تا واقعیت را درك كنید ،بلكه به شام كمك میكنند تا آن را تح ّمل كنید .آنها
شام را تقویت میكنند كه در زمان وقوع آن بتوانید آن را تاب آورید .
هفت روش ناگهانی وجود دارند كه از طریق آن ها میتوانی بالفاصله راه خود را به زور به سوی روشنبینی باز
كنی .ولی قادر به تح ّمل آن نخواهی بود :شاید به سبب نور بیش از اندازه كور شوی و یا ممكن است به سبب
رسور بیش از ح ّدمبیری .
چگونه میتوان ازاین خواب عمیق ،ازاین رویا كه در درون آن زندگی میكنیم به ورای آن رفت؟ لطفاًرشح دهید
كه چه عوامل دیگری وجود دارند كه میوانند در ضمن رویا ،فرد را آگاه سازند؟ این پرسش در رفنت به ورای
آن رویا پر معنی است .من در مورد دو شیوهی دیگر صحبت خواهم كرد .یكی را در فصل پیش بحث كردم و دو
تای دیگر كه حتی آسان تر هستند .
روش اولاین است كه به گونهای رفتار و عمل كنی كه دنیا فقط یك رویا است .هر كاری كه انجام میدهی ،به یاد
بیاور كهاین تنها یك رویا است .در وقتغذا خوردن یادت باشد كهاین تنها یك رویا است .وقت راه رفنت یادت باشد
كهاین یك رویا است .بگذار ذهنت پیوسته بهیاد داشته باشد كه در زمان بیداریِتو"همه چیز یك رویا است" .برای
همین است كه هندیان دنیا را مایاmayaیا رویا و رساب میخوانند .این یك بحث فلسفی نیست .
متأسفان ه ،وقتی كه آثار شانكاراShankaraبه زبانهای انگلیسی ،آملانی و فرانسه و سایر زبانهایغربی ترجمه شد،
چنین پنداشته شد كه او یك فیلسوف بوده .واین امر سوءتفاهم های بسیاری را سبب شد .درغرب فیلسوفانی
121
علم مراقبه ارسا باتك
چون بركلی Berkeleyهستند كه میگویند"دنیا فقط یك رویا است و بازتابی از ذهن انسان " .ولیاین یك نظریهی
فلسفی است و بركلی آن را بعنوان یك نظریه پیشنهاد میكند .
ولی وقتی شانكارا میگوید كه"دنیا رویا است" ،این دیگر نظریهای فلسفی نیست .شانكارا آن را بعنوان یك كمك و
پشتیبان برای یك مراقبهی ویژه مطرح میسازد .و آن مراقبه چنین است:
اگر مایلی كه در حین دیدن رویا به یاد داشته باشی كه آنچه كه میگذرد یك رویا است ،باید در زمان بیداری چنین
كنی .در وقت رویا منیتوانی بهیاد داشته باشی كه در رویا هستی .و فكر میكنی كه واقعیت است .چرا فكر میكنی
كه واقعیت است؟برایاینكه در طول روز فكر میكنی كه همه چیز واقعیت است .این رفتار ما شده :رفتار ثابت
ما چنین شده است .در بیداری حماّ م گرفتهای و واقعی بوده .دربیداریغذا میخوردی و واقعی بوده .با دوستی
صحبت میكردی و برایت واقعی بوده .در طول روز و در متام زندگی ،هرآنچه را كه فكر كنی كه رفتار تو است،
برای تو واقعی است .واین حالت تثبیت میشود و به حالت ثابت ذهنی تو تبدیل میشود .
بنابراین ،وقتی شب هنگام درحالت رویا هستی ،هامن رفتارثابت به كار خود ادامه میدهد كه "این واقعی است".
پس بیایم نخست تجزیه و تحلیل كنیم :باید بین رویا و واقعیت تشابهی وجود داشته باشد ،وگرنهاین رفتار قدری
مشكل میبود .من شام را میبینم و سپس چشامنم را میبندم و وارد یك رویا میشوم و شام را در رویای خود
میبینم .در هر دو ِ
حالتدیدن ،تفاوتی نیست .وقتی تو را واقعاًمیبینم ،چه روی میدهد؟ تصویر تو در چشم
من بازتاب دارد .من تو را منیبینم و فقط تصویر تو در چشم من منعكس میشود و سپس ،آن تصویر از طریق
روندهای مرموزی كه علم هنوز قادر به درك آن نیست ،دگرگون میگردد .آن تصویر بصورت شیمیایی دگرگون شده
و به مكانی در رس منتقل میشود .در چشم چیزی اتفاق منیافتد .چشمها فقط پنجره هستند .من شام را فقط از
طریقاین پنجره مینگرم .شام در چشامن من بازتاب دارید .شام میتوانید یك تصویر باشید :واقعی و یا یك رویا .
به یاد داشته باش كه رویا سهبُعدی است .تصویر را میتوان شناخت زیرا دو بُعدی است ،ولی رویا ،درست مانند
خودت ،سهبعدی است .و خود چشم ها قادر نیستند تشخیص بدهند كه آنچه دیده میشود واقعی است و
یاغیرواقعی .چشامن شام منیتوانند چنین قضاوتی بكنند .
وقتی تصویر بصورت شیمیایی دگرگون ش د ،بصورت امواج برقی به نقطهای در مغز منتقل میشود .هنوز مشخص
نیست كهاین امر دیدن و تشخیص دادن دقیقاًدر كجا و كدام نقطه صورت میگیرد .امواجی به من میرسند و خود
آن ها و رمز آن ها شناخته میشوند و از طریق رمزگشاییdecodingمن خواهم دانست كه چه میبینم .
من همیشه در درون هستم و شام همیشه در بیرون و مالقاتی صورت منیگیرد .بنابراین تشخیصاینكه شام واقعی
122
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
هستید و یا رویا ،یك مشكل است .حتی همین حاال نیز مشكل بتوان قضاوت كرد كه من در رویا هستم و یا شام
واقعاًاینجا هستید .
وقتی به من گوش میدهید ،چگونه متی وانید بگویید كه واقعاًبه من گوش میدهید؟آیا در رویا نیستید؟راهی
وجود ندارد .به همین سبب است كه رفتار تثبیتشده در طول روز ،به شب نیز ادامه پیدا میكند .و شام در حال
رویا ،وقایع را واقعیت تلقی میكنید .
حاال عكساین روند را آزمایش كن :چیزی كه منظور شانكارا بوده .او میگوید كه متام دنیا یك تو ّهم و رویا است.
متامیدنیا یك وهم و خیال است .این را به یاد داشته باش .ولی مامردمیاحمق هستیم .اگر شانكارا میگوید"دنیا یك
رویاست"آنوقت ما میگوییم"پس چه نیازی است كه ما كاری انجام دهیم اگراین جهان واقعاًیك رویا است نیازی
به خوردنغذا نیست .چراغذا بخوریم و فكر كنیم كهاین یك رویا است؟ پسغذا نخور!" ولی به یاد داشته باش كه
وقتی احساس گرسنگی میكن ی ،آن هم یك رویا است .و یا اگرغذا بخوری و پرخوری كن ی ،آن نیز یك رویا است .
شانكارا به تو منیگوید كه رویا را تغییر بده .این نكته را بخاطر بسپار .زیرا هامن سعی در تغییر رویا ،براین
فرضغلط كه"رویا واقعیت دارد"استواراست .وگرنه نیازی به تغییر نیست .شانكارا فقط میگوید هرآنچه كه هست
یك رویا است .یادت باشد كه كاری برای تغییر آن نكنی ،فقط پیوسته به یاد بیاور كهاین یك رویا است .
دراین مراقبه پیوسته سعی كن به یاد بیاوری كه هركاری كه انجام میدهی یك رویا است .در ابتدا بسیار
مشكل است .بارها و بارها در هامن الگوهای قدیمیو ثابت ذهن گرفتار میآیی كه"این واقعیت دارد" باید پیوسته
به خودت یادآوری كنی كه"این یك رویا است"
اگر برای سه هفته پیوستهاین حالت را نگه داری ،در هفتهی چهارم یا پنجم ،یك شب در حال رویا ،ناگهان بخاطر
خواهی آورد كه"این یك رویا است"
یكی از راه های نفوذ به رویا از طریق هشیاری و آگاهی همین است .اگر در شب و درحال رویا بتوانی بهیاد
داشته باشی كه"این یك رویاست" .آنگاه در طول روز نیازی به كوشش برای یادآوری نیست .دراینصورت دیگر آن
را خوب میشناسی .
در ابتدا وقتیاین شیوه را مترین میكنی ،فقط یك باورداشنت است .ولی وقتی در رویا به یاد میآوری كه"این یك
رویاست"آنگاهاین باور به یقین بدل میگردد .آنوقت در روز و موقع برخاسنت احساس نخواهی كرد كه از خواب
بیدار میشوی .فقط احساس خواهی كرد كه از یك رویا به سوی رویایی دیگر برمیخیزی .آنگاهاین امر به واقعیت
تبدیل میشود .اگر بیست وچهارساعت به رویا تبدیل شود و بتوانی آن را احساس كنی و به یاد آوری ،در"مركز"
123
علم مراقبه ارسا باتك
خود خواهی بود .آنگاه آگاهی تو هامنند شمشیری دو لبه خواهد بود .
تو در حال احساس رویای خود هستی و اگر بتوانی فقط آن را بعنوان یك رویا احساس كنی ،آنوقت رشوع میكنی
به احساسكردنِفاعل یا بینندهی رویا .اگر رویا را حقیقی تلقّی كنی ،فاعلِآن را احساس نخواهی كرد .اگر فیلم
به حقیقت تبدیل شود ،خودت را كه بیننده هستی فراموش خواهی كرد .وقتی فیلم متام میشود و میدانی
كهغیرواقعی بود ه ،آنگاه حقیقت تو منایان میشود و میتوانی خودت را احساس كنی .این یك شیوه است .
روش دیگر یكی از باستانی ترین فنون هندی است .برای همین است كه در هندوستان رویغیرواقعی بودن
دنیااینهمه ارصار شده است .این بحث ازنظر فلسفی مطرح نشده .من منیگویم كهاین ساختامنغیرواقعی است و
شام میتوانید از میان دیوارهای آن گذر كنید .
این روش یك نوع وسیله است .این یك بحث و جدل برعلیه ساختامن نیست .
بركلی پیشنهاد كرده كه متام دنیا فقط یك رویاست .یك روز صبح او داشت با دكرت جانسون قدم میزد .دكرت
جانسون یك واقعگرای متام عیار بود .بركلی از او پرسید":آیا دربارهی نظریه من شنیدهای؟ من مشغول كار بر روی
آن هستم .من احساس میكنم كه متام دنیاغیرواقعی است و منیتوان اثبات كرد كه واقعی است .بار اثبات واقعیت
دنیا بر روی شانههای كسانی است كه میگویند' .دنیا واقعی است' .؛ ولی من میگویم كه دنیاغیرواقعی است:
درست مانند یك رویا" .
جانسون فیلسوف نبود و ذهنی بسیار منطقی داشت .آنان در خیابانی خلوت پیاده روی میكردند .ناگهان دكرت
جانسون سنگی را برداشت و به پای بركلی زد .خون فوراره میزند و بركلی فریاد میكشد .جانسون میگوید"اگراین
سنگ یك رویاست ،پس برای چه فریاد میكنی؟چیزی كه تو میگویی با واقعیت سنگ متضاد و مغایر است .اگر
خانهات یك رویاست ،به كجا برمیگردی؟ پس ازاین پیادهروی صبحگاهی بهكجا باز میگردی؟اگر همرس تو فقط
یك رویاست ،باردیگر او را مالقات نخواهی كرد" .
افراد واقعگرا همیشه چنین بحث میكنند .ولی آنان منیتوانند با شانكارا چنین مباحثه كنند ،زیرا سخن او یك
نظریهی فلسفی نیست .چیزی دربارهی واقعیت منیگوید ،چیزی هم در مورد كائنات پیشنهاد منیدهد .برعكس،
فقط یك وسیله است برای تغییر ذهنیت تو .
گفتهی شانكارا فقط وسیلهای است برای تغییر آن الگوی رفتاری ثابت و اساسی ذهن تا بتوانی جهان را به شیوهای
كامالًمتفاوت بنگری .
برای تفكّر هندیاین یك مشكل است ،مشكلی همیشگی .زیرا برای تفكر هندی همه چیز وسیله است برای مراقبه.
124
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
ما با حقیقت داشنت یا خالف حقیقت بودنِآن كاری نداریم .فقط به مفیدبودن آن وسیله برای دگرگون كردن انسان
ها اهمیت میدهیم .
این نگرش كامالًبا ذهنیتغربی متفاوت است .آنان وقتی نظریهای را پیشنهاد میدهند با حقیقت و یا خالف
حقیقتبودن آن و منطقی بودن و یا نبودنش رسگرم هستند .ولی وقتی ما چیزی را پیشنهاد میدهیم ،با حقیقت آن
كاری نداریم ؛ فقط به مفیدبودنِآن ،قابلیتهای آن و قدرت آن برای متح ّولسازی ذهن انسان فكر میكنیم .شاید
حقیقت داشته باشد و شاید هم نه .در حقیقت نهاین است و نه آن .فقط یك وسیله است .
در بامداد خورشید طلوع میكند و همه چیز زیبا است .من در بیرون گل ها را دیده ام و تو هرگز بیرون نبودهای
و گلی هم ندیدهای .و تو هرگز خورشید بامدادی را مشاهده نكردهای .هرگز آسامن پهناور را ندیدهای و منیدانی
كه زیبایی چیست .تو در یك زندان بسته زندگی كردهای .من مایلم تا راه بیرون رفنت ازاین زندان را به تو نشان
دهم .من میخواهم كه تو گام بیرون بگذاری و در زیراین آسامن بیپایان بااین گلها آشنا شوی .چگونه بایداین
كار را بكنم؟
تو گل را منیشناسی ،اگر در مورد گل سخن بگوی م ،تو خواهی پنداشت"او دیوانه شده است ،گلی وجود ندارد" .اگر
در مورد زیبایی طلوع خورشید صحبت كنم ،تو فكر میكنی"دچار خیاالت است ،باید شاعر باشد!" و اگر در مورد
آسامن پهناور سخن بگوی م ،تو خواهی خندید .تو میخندی و میگویی"آسامن پهناور كجاست؟ همه جا فقط دیوار
است و دیوار"
پس من باید چه كار كنم؟من باید چیزی را بیافرینم كه تو قدرت درك آن را داشته باشی و بهخروج تو از زندان
كمك كند .پس من میگویم"خانه آتش گرفته"و خودم رشوع به دویدن میكنم .تو به دنبال من میدوی و بیرون
میآیی .آنوقت خواهی دانست كه آنچه گفتم نه دروغبود و نه حقیقت ،فقط یك وسیله بود ،آنگاه تو با شناخنت
گلها و آسامن ،مرا خواهی بخشید .
این روشی بود كه بودا ،ماهاویرا و شانكارا به آن عمل میكردند ،بعدها میتوانیم آنان را ببخشیم ،همیشه آنان را
بخشیدهایم ،زیرا وقتی بیرون میآییم درك میكنیم كه آنان چه كردهاند .آنوقت است كه درك میكنیم بحث و
جدل با آنان بیهوده بوده و جدلی در میان نبوده و از بحث و جدل نتیجهای گرفته منیشود .
ت ،ولی ما فقط آن زبان را درك میكردیم .گل ها وجود داشتند ،ولی ما زبان گل ها را منیفهمیم.
آتشی وجود نداش
این منادها و نشانهها برای ما بیمعنی هستند .پساین راه رسیدن به هدف است .
ولی شیوهی دومیهم هست در قطب دیگر .شیوهای كه رشح داده شد یك قطب است و شیوهی بعد ی ،قطب دیگر
125
علم مراقبه ارسا باتك
آن .یك قطباین بود كه فرد رشوع كند به احساس كردن كه"همه چیز رویاست" .قطب دیگراین است كه نباید
درمورد جهان فكر كرد ولی پیوسته خویشنت را به یاد آورد .گورجیفGurdjieffازاین شیوه استفاده كرد .این روش از
آیینهای عرفان اسالمیو تص ّوف آمده است .آنان عمیقاًرویاین روش كاركردهاند .روش چنین است كه هركاری كه
انجام میدهی ،به یاد بیاور كه"من هستم" .مشغول نوشیدن آب هستی ،داریغذا میخوری ،به یاد بیاور كه"من
هستم " .به خوردن ادامه بده و بهاین یاد آوری نیز ادامه بده كه"من هستم ،من هستم " .آن را فراموش
نكن .كاری دشوار است و دشواری آن دراین است كه تو میپنداری كه میدانی كه هستی .پس نیاز برایاین
رصانه چیست؟ولیاین تكنیكی بسیار بسیار م ّهم است .در هنگام پیادهروی به یاد بیاور كه"من هستم.یادآوری م ّ
" پیادهروی را مختل نكن ،به راه رفنت ادامه بده ،ولی پیوسته دراین خود-یادآوری باش كه"من هستم ،من هستم.
"رویاین مفهوم ثابت مبان .این را فراموش نكن .هركاری انجام میدهی در آنغرق نشو و با آن هویت مگیر.
بگذاراین خود-یادآوری(self-rememberanceمن هستم) یك عامل هشیاریِپیوستهی تو باشد .
این كاری دشوار است .حتی برای یك دقیقه نیز منیتوانی آن را پیوسته به یاد آوری .آزمایشش كن .ساعتی مقابل
خودت بگذار و به عقربهی در حال چرخش آن نگاه كن .به حركت ثانیهها توجه كن .دو كار را باهم انجام بده :به
عقربههای ثانیهشامر نگاه كن و پیوسته به یاد آور كه"من هستم ،من هستم،" . . . .با گذشت هر ثانیهاین را به یاد
آور .ظرف پنج یا شش ثانیه احساس خواهی كرد كه فراموش كردهای .ناگهان به یادت میآید كه ثانیههای بسیاری
گذشته و تو به یاد نیاوردهای كه"من هستم" .انجاماین كار حتی برای یك دقیقه نیز شباهت به معجزه دارد .و اگر
بتوانی برای یك دقیقه پیوستهاین"من هستم" را به یاد بیاوری ،این تكنیك برایت بسیار مناسب خواهد بود .پس
آن را انجام بده .از طریق همین تكنیك قادر خواهی بود كه به ورای رویاها رفته و خواهی دانست كه رویا چیزی
جز رویا نیست .
این تكنیك چگونه عمل میكند؟ اگر متام روز به یاد داشته باشی كه"من هستم"آنگاهاین مفهوم به رویای تو نیز
نفوذ خواهد كرد .وقتی درحال دیدن رویا هستی ،پیوسته به یاد خواهی داشت كه"من هستم" اگر در رویا بتوانی
به یاد داشته باشی كه"من هستم" ،ناگهان برای تو رویا چیزی جز رویا نخواهد بود .آنوقت رویا منیتواند تو را
فریب دهد .آنوقت رویا را منیتوان بعنوان واقعیت احساس كرد .این است شیوهی عملكرداین روش .تل ّقیكردن
رویا همچون واقعیت بهاین سبب است كه تواین خود-یادآوری را از دست دادهای .اگراین خود-یادآوری وجود
نداشته باشد ،آنوقت رویا به واقعیت تبدیل میشود .و اگراین یادآوری وجود داشته باشد ،این بهاصطالح"واقعیت"
به رویا تبدیل میشود .تفاوت بین رویا و واقعیتاین است .برای ذهنی كه با مراقبه آشنا است ،این تنها تفاوت
موجود است .اگر تو باشی ،آنوقت متامیواقعیت فقط یك رویاست .اگر فراموش كنی كه هستی ،آنوقت رویا به
واقعیت تبدیل میشود .
126
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
ناگارجونا Nagarjunaمیگوید"اینك هستم ،زیرا جهان نیست .وقتی نبودم جهان بود .فقط یكی از ما میتواند
وجود داشته باشد"این سخن بدین معنا نیست كه جهان ازبین رفته است .ناگارجونا درمورداین دنیا سخن منیگوید.
او درمورد جهان رویاها سخن میگوید .یا تو میتوانی باشی و یا رویا ؛ هردو باهم منیتوانند وجود داشته باشند .
بنابراین ،گام دوماین خواهد بود كه به یاد بیاوری كه"من هستم" .الزم نیست كلمهی راما Ramaو یا شیاماShyama
و یا ذكرهای دیگر را بهكار بربی .زیرا تو هویت آنها را نداری .
فقط بگو"من هستم" .
این یادآوری را در هر كاری كه میكنی داشته باش و تأثیراتش را احساس كن .هرچه در درونت واقعی تر شوی،
دنیای پیرامونتغیرواقعی تر میگردد .واقعیت ،تبدیل به"من" شده و جهانغیرواقعی میشود .یا دنیا واقعیت دارد
و یا من .هردو منیتوانند واقعیت داشته باشند .اینك احساس میكنی كه فقط یك رویا هستی .پس دنیا واقعی است.
حاال تأكید را تغییر بده :خودت واقعی میشوی و دنیای پیرامونغیرواقعی میگردد .
گورجیف پیوسته روی همین تكنیك كار میكرد .بزرگرتین پیرو او ،اسپنسكی P. D. Ospenskiنقل میكند كه
زمانیكه گورجیفاین تكنیك را روی او انجام میداد و اسپنسكی به مدت سه ماه متام"من هستم ،من هستم" . . .
را مترین كرد ،ناگهان همه چیز متوقف شد .فقط یك ندا نظیر یك موسیقیِجاودانه در او باقی ماند ":من هستم،
من هستم ،من هستم"آنگاه دیگر كوششی در میان نبود .یك فعالیت بیاراده بود كه ادامه میداد":من هستم" .
ت .
سپس گورجیف او را از خانه بیرون آورد .اسپنسكی برای سه ماه در داخل خانه بود و حق خروج از آنجا را نداش
انگاه گورجیف به او گفت " :با من بیا"آنان در تفلیس اقامت داشتندو به خیابان رفتند .اسپنسكی در یادداشت
هایش مینویسد":برای نخستین بار میتوانستم منظور مسیح(ع) را ازاینكه گفته' .انسان در خواب است' .درك كنم.
متام مردمان شهربهنظرم درخواب به رس میبردند:مردم در خواب حركت میكردند ،مغازهدارها در خواب مشغول
فروش بودند و مشرتیان نیز در خواب خرید میكردند .متام شهر در خواب بود .به گورجیف نگاه كردم .فقط او
بیدار بود .متام شهر در خواب بود .مردم در عین خواببودن ،عصبانی بودند ،ستیز میكردند ،معاشقه میكردند،
خرید و فروش میكردند و همه كار میكردند" . . . .
اسپنسكی ادامه میدهد" :حاال میتوانستم صورت و چشامن آنان را ببینم .آنان در خواب بودند ،آنجا نبودند .مركز
درونی وجود نداشت .به گورجیف گفتم كه دیگر مایل نیستم به شهر بیایم .این شهر را چه میشود؟همه بیهوش
و خواب هستند" .
گورجیف پاسخ میدهد":به رس شهر چیزی نیامد ه ،برای تو حادثهای رخ داده .تو از بیهوشی درآمدها ی ،شهر تغییری
127
علم مراقبه ارسا باتك
نكرده است .این هامن مكانی است كه سه ماه پیش به آنجا آمدهای .ولی آنوقت منیتوانستی ببینی كه دیگران در
خواب هستند ،زیرا خودت نیز در خواب بودی .ولی حاال میتوانی ببینی ،زیرا كیفیتی خاص از هشیاری نصیب تو
شده است .تو با مترین پیوستهی"من هستم"برای سه ماه ،قدری هشیار شدهای ،بخشی از آگاهی تو به ورای رویاها
منتقل شده است .به همین سبب است كه میتوانی همه را خواب و مرده و بیهوش و هیپنوتیزمشده ببینی" .
اسپنسكی میگوید":تحمل دیدناین پدیده را نداشتم كه همه در خواب هستند .هرآنچه آنان انجام میدهند،
مسئول آن نیستند .واقعاًمسئول نیستند .چگونه میتوانند مسئول باشند .از گورجیف پرسیدم' .آیا من به طریقی
فریب خوردهام؟آیا با من كاری كردهای كه متام شهر به نظر در خواب باشد؟من چشامنم را باور ندارم'" .
ولیاین پدیده برای هركس كه مترین كند روی خواهد داد .اگر بتوانی خودت را به یاد بیاورینوقت درخواهی یافت
كه هیچكس خودش را به یاد منیآورد و همهاینچنین به حركت ادامه میدهند .متام دنیا در خواب است .ولی وقتی
بیدار هست ی ،رشوع كن به خود-یادآوری و یاد بیاور كه"من هستم" .
منظور مناین نیست كه تو باید با كالم بگویی"من هستم" ،بلكه بایداین را احساس كنی .در حال حماّ م
كردن ،احساس كن"من هستم"آب را روی پوست بدن احساس كن و به یاد بیاور"من هستم " .میتوانی شفاهاًهم
بگویی"من هستم" ،ولیاین عمل به هشیاری تو كمكی نخواهد كرد .تكرار كالمیآن حتی ممكن است خواب
بیشرتی بوجود آورد .مردم بسیاری هستند كه كلامتی را تكرار میكنند .آنان پیوسته میگویند" رام ،رام ،رامRam ,
Ram , Ram"ولی اگراین تكرار بدون هشیاری و آگاهی باشد ،فقط به یك مخ ّدر تبدیل میشود .ازاین طریق آنان
میتوانند بسیار عالی بخواب رون د!
برای همین است كه ماهش یوگی Mahesh Yogiدرغرباینهمه جاذبه دارد ،زیرا او برای تكرار ذكری به مردم
میدهد .درغرب یكی از بزرگرتین مشكالت خوابیدن است .خواب انسانغربی به كلّی مختل شده است .خواب
طبیعی او از بین رفته و فقط بااستفاده از داروهای آرامبخش میتواند بخوابد .وگرنه ،خواب اوغیرممكن است.
سبب جاذبهی ماهشیوگی همین است .زیرا تو باید پیوسته چیزی را تكرار كنی و همین تكرار به تو خوابی عمیق
میبخشد .
بناربراین مراقبهی فراسویی T. M.چیزی جز یك آرام بخش روانی نیست .این روش كمك میكند ،ولی برای خوابیدن
خوب است و نه برای مراقبه .تو با تی ام بخوبی خواهی خوابید و خوابی آرامتر و عمیقتر خواهی داشت .این
خوب است ،ولی مراقبه نیست .اگر ذكری را پیوسته تكرار كنی ،تولید نوعی"حوصلهرسرفنت" میكند و همین برای
خواب خوب است .
128
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
بنابراین تكرار هر چیز یكنواخت monotoneبه خوابیدن كمك میكند .كودك در َر ِحم مادر پیوسته برای نه ماه در
خواب است و شاید دلیل آن را ندانید .دلیل آن فقط صدای رضبان قلب مادر است .این رضبان یكی از یكنواختترین
صداها است كه پیوسته در كار است .با چنین رضبان پیوستهای ،كودك بیهوش شده و به خوب میرود .
به همین سبب است كه وقتی كودك مشكلی دارد و یا بیتابی میكند ،مادر او را در آغوش میگیرد و رسكودك را
روی قلب خود میگذارد .آنوقت كودك احساس خوبی دارد و به خواب میرود .این به سبب صدای رضبان قلب
مادر است .او باردیگر بخشی از َر ِحم شده است .به همین دلیل هم اكنون نیز كه كودك نیستی ،اگر همرست رس
تو را روی قلبش بگذارد ،از رضبان یكنواخت قلب او احساس خوبی خواهی داشت .
روانشناس ها معتقدهستند كه اگر كسی مشكل خوابیدن دارد ،میواند روی صدای تیك ِ
تیكساعت متركز كند .این
بهمنزلهی رضبان قلب مادر است و میتوانی بهاین وسیله بهخواب بروی .هرچیز تكراری و یكنواخت كمك میكند .
بنابراین ،تكنیك خود-یادآوری و یادآوردنِ"من هستم" یك ذكر mantraشفاهی نیست .نباید آن را شفاهاًتكرار كنی.
حساس باش .وقتی دست كسی را ملس میكنی ،فقط به ملس آن را احساس كن .نسبت به وجود و هستی خودت ّ
دست او اكتفا نكن ،ملس كردن خودت را نیز احساس كن .خودت را دراین ملس كردن حارض بدان و احساس كن.
درهنگامغذاخوردن ،فقط بهغذاخوردن اكتفا نكن ،خودت را در حال خوردن احساس كن .این احساس ،این قابلیت
احساسكردن باید عمیق و عمیقتر در ذهنت نفوذ كند .
و عاقبت . . .روزی ناگهان در مركز خودت بیدار خواهی بود و برای نخستین بار میتوانی عملكرد خودت را احساس
كن ی .و آنگاه متام دنیا یك رویا میشود .و آنوقت خواهی دانست كه رویای تو فقط یك رویا است .و وقتی كه بدانی
كه رویای تو فقط یك رویا است ،رویا برای تو متوقف میگردد .رویا فقط زمانی ادامه دارد كه احساس شود واقعی
است .اگر احساس تو نسبت به آنغیرواقعی باشد ،متوقف خواهد شد .
و زمانیكه رویا در درون تو متوقف شود ،تو شخصی متفاوت خواهی بود .آن شخص قدیمیدیگر مرده است .آن
انسان خوابیده ،دیگر مرده است .تو هامن انسانی كه بودی نیستی .برای نخستینبار هشیار میگردی .و تو برای
نخستین بار در دنیایی كه همه در خواب هستن د ،بیدار هستی .تو یك بودا میشوی :انسانی بیدار .
بااین بیدارشد ن ،رنجی دربین نیست .پس ازاین بیداری ،دیگر مرگی وجود ندارد .
از طریق همین بیداری ،دیگر هرگز ترسی وجود ندارد .
تو برای نخستین بار از همهچیز آزاد و رها میگردی .
129
علم مراقبه ارسا باتك
پاسخ:این تقریباًبا پرسش قبلی مشابه است و هامن دروغرا دربر دارد .من منیگویم كه همهچیز از پیش تعیین شده
است .مناین را بعنوان نظریهای كه شارح كیهان باشد پیشنهاد منیكنم .این فقط یك وسیله است .
هندوستان همیشه رسگرماین وسیله به نام"رسنوشت" بوده .منظور ازاین وسیلهاین نیست كه همه چیزاز پیش
تعیین شده است .منظوراصالًاین نیست .منظور فقطاین است كه اگر تو فرض كنی كه همه چیز از پیش نوشته
شده ،همه چیز تبدیل به رویا میشود .اگر همه چیز را چنین ببینی و اعتقاد داشته باشی كه همهچیز از قبل تعیین
شده و برای مثال تو در روزی بخصوص خواهی مرد ،همه چیز تبدیل به رویا میگردد .چیزی تعیین نشده است.
هیچ چیز ثابت نیست .هیچكساینقدر به شخص تو توجه ندارد و كائنات از تو و زمان مرگ توغافل است .مرگ تو
آنقدر بیفایده است كه ربطی به كائنات ندارد .
اینقدر خودت را بااهمیت تصور نكن كه متام گیت ی ،روز ،ساعت و ثانیهی مرگت را تعیین میكند .تو مركز كائنات
نیستی .برای كائنات ،بودن و نبودن تو فرقی منیكند .ولیاین گامن كذب در ذهن به كار ادامه میدهد .این گامن
در كودكی بوجود آمده و جزیی از ناخودآگاه تو گشته .
نوزادی زاده شده:او منیتواند چیزی به دنیا بدهد ،ولی بسیاری چیزها را باید از دنیا بگیرد .او منیتواند چیزی را
پس بدهد .او بسیار ناتوان است .او نیاز بهغذا ،محبّت ،پشتیبانی و گرما دارد .همه چیز باید برایش فراهم شود.
نوزاد انسان كامالًناتوان به دنیا میآید .حیوانات دیگراینهمه ناتوان نیستند .برای همین است كه حیوانات تشكیل
خانواده منیدهند ،زیرا نیازی وجود ندارد .ولی كودك انسان چنان ناتوان است كه منیتواند بدون یك مادر ،پدر
خانواده و یا جامعه بقا داشته باشد .او به تنهایی منیتواند وجود داشته باشد .بدوناینها او بالفاصله خواهد مرد .
نوزاد انسان بینهایت وابسته است .او نیازمند همه چیز است و آنها را تقاضا میكند .مادر ،پدر و خانواده
130
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
تقاضاهایش را برآورده میسازند .و كودك رشوع میكند بهاین احساس كه او مركز متام كائنات است و همه چیز باید
برایش فراهم باشد و فقط كافی است تا او چیزی را بخواهد .او فقط باید بخواهد و به كوشش دیگری نیاز نیست .
بنابراین كودك رشوع بهاین تصور میكند كه مركز دنیا وجود اوست و متام امور در گرداگرد او و برای او در
چرخشاند .بهنظر میآید كه متامیهستی برای شخص او درست شده است .متام هستی فقط در انتظار آمدن وی
بوده و حاال باید هرآنچه را كه او میخواهد برایش فراهم كند .خواستههای او الزاماًباید برآورده شوند ،وگرنه
او میمیرد .این حالت الزامیبودن بسیار خطرناك میشود .او بااین تفكّر كه"من در مركز هستم" رشد میكند.
بهتدریج خواستههای او افزایش مییابند .در ابتدا خواستههای او تقاضاهای یك كودك ساده است و قابل برآورده
شدن .ولی درحالیكه او رشد میكند ،خواستههایش نیز بیشرت و پیچیدهتر میگردند .گاهی اوقات برآورده ساخنت
آن هاغیرممكن خواهد بود .شاید او كرهی ماه و چیزی مانند آن را طلب كند .
هرچه او بیشرت رشد كند ،خواستههایش بیشرت و پیچیدهتر میگردند .آنگاه ناكامیدر او رشوع به نفوذ میكند .او
میپندارد كه او را فریب دادهاند .او چنین باوركرده بود كه مركز جهان هستی است .حاال مشكالت وجود دارند و به
تدریج او را از تخت حكومتش به پایین میكشند .با بزرگسال شدن ،او متاماًاز تخت حكومت به پایین
كشیده شده است .آنوقت است كه درك میكند مركز جهان نیست .
ولی ذهن در ژرفای ناخودآگاه بهاین فكر ادامه میدهد كه مركز واقعی خو ِداوست .
مردم میپرسند كه آیا رسنوشت آنان از پیش نگاشته شده؟
آیا آنان برای كائنات آنقدر م ّهم و قابلمالحظه هستند كه رسنوشتشان از پیش رقم خورده باشد؟ مقصد چیست؟ چرا
بوجود آمدم؟این اراجیف زمان كودكی كه"من مركز جهان هستم" این پرسشها را بوجود میآورد .
شام برای قصد خاصی آفریده نشدهاید .واین خوب است كه شام را برای مقصدی خاص نیافریدهاند ،وگرنه یك
ماشین میشدید .این ماشین است كه برای هدفی ویژه ساخته میشود ،نه انسان .انسان فقط آن خلقت جاری
شده و رسشار است .همه چیز وجود دارد .گل ها و ستارگان و شام وجود دارید .همه چیز رسشار است و در همه
مقصدازپیشتعیینشده است كهِ جا جشن و شادی و ضیافت است ،بدون هیچ هدفی .ولیاین نظریه رسنوشت و
مشكلساز است .
زیرا ما آن را بعنوان یك نظریه پذیرفتهایم .ما فكر میكنیم كه همه چیز از پیش تععین شده ،ولی هیچ چیز تعیین
نشده است .ولیاین تكنیك ازاین امر بعنوان یك وسیله استفاده میكند .
وقتی میگویم همه چیز تعیینشده ،این را بعنوان یك نظریه منیگویم .هدفاین است:اگر زندگی را بعنوان یك
131
علم مراقبه ارسا باتك
منایشنامه و از پیش تعیینشده فرض كنیم ،آنوقت زندگی به یك رویا تبدیل میشود .برای منونه ،اگر من میدانستم
كه در چنین روزی با شام صحبت خواهم داشت و از پیش تعیین شده كه چه كلامتی را به شام میگویم و حتی
منیتوانم یك كلمهی تازه ادا كنم ،آنوقت دیگر با متاماین روند مربوط نیستم ،زیرا دیگر منشاءاین عمل نخواهم
بود .
اگر همه چیز از پیش تعیین شده و اگر متام كلامت من توسط كائنات ـــ یا هر نام دیگری كه به آن بدهید ـــ بیان
میشون د ،پس من دیگرمنشاءآن نیستم .آنوقت من میتوانم یك مشاهدهگر ساده باشم .
اگر زندگی را ازپیشتعیینشده فرض كن ی ،آنوقت میتوانی شاهد آن باشی .آنوقت تو دیگر در زندگی مطرح نیستی.
اگر شكست خوردهای ،از پیش مق ّرر شده بوده و اگر موفق هستی ،بازهم از پیش تعیین شده بود .اگر هردو ازپیش
تعیین شدهاند ،پس هردو دارای یك ارزش واحد شده و مرتادف میگردند .آنوقت یكی راوان استRavanو دیگری
رام Ramو همه چیز از پیش تعیین گشته است .آنوقت راوان نیاز ندارد تا احساس گناه كند و رام هم نیاز ندارد
احساس برتری كند .همه چیز از پیش رقم خورده .پس شام فقط هرنپیشههای روی صحنه هستید .فقط روی صحنه
هستید و مشغولایفای نقش .
این فقط یك وسیله است كه شام احساس كنید مشغولایفای یك نقش هستید و میتوانید بهورای آن نقش بروید.
ت ،زیرا ما به رسنوشت و تقدیر نه تنها بعنوان یك نظریه ،بلكه همچون یك قانون مینگریم
ولیاین بسیار مشكل اس
و به آن عادت كردهایم .
ما قادر نیستیم كهاین نظریه ها و قوانین را همچون یك وسیله ببینیم .
مثالی بزنم:روزی در شهری با مسلامنی مالقات كردم و در آن زمان منیدانستم كه او مسلامن است ،زیرا مانند یك
هندو لباس پوشیده بود .او نه تنها شبیه یك هندو لباس پوشیده بود ،بلكه همچون یك هندو نیز سخن میگفت.
به او منیآمد كه مسلامن باشد .
او پرسید ":مسلامن ها و مسیحیان میگویند كه فقط یك زندگانی وجود دارد ،ولی هندوها و بوداییها و جین ها
jainasمیگویند كه زندگی های بسیار وجود دارد ـــ سلسلهای طوالنی از زندگانی ها كه اگر فرد رهایی نیابد ادامه
خواهد داشت و انسان بارها و بارها به دنیا میآید .شام چه میگویید؟اگر مسیح(ع) روشنضمیر بود باید او نیز
میدانست كه زندگیهای متعدد وجود دارند و نه فقط یك زندگی .و اگر حق با مسیح(ع) باشد ،پس ماهاویر،
كریشنا ،بودا و شانكارا چه میگویند؟یك چیز قطعی است :متام آنان منیتوانند روشنبین باشند .اگر حق با مسیحیت
باشد ،پس ماهاویر و كریشنا درست منیگویند .من گیج شدهام .به من جواب بده .هر دو دسته منیتوانند برحق
132
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
باشند" .
او مردی باهوش بود و مطالعات زیادی داشت .او اضافه كرد ":تو منیتوانی ازاین پرسش فرار كنی و بگویی كه حق
با هردو است .این ممكن نیست ،منطقاًهردو دسته منیتوانند درست بگویند" .
به او گفتم":نیازی نیست تا مسئله رااین چنین فرض كنی .دیدگاه تو از مسئله كامالًاشتباه است .هر دو دسته فقط
از یك وسیله استفاده میكنند .نه درست است و نهغلط .هر دو فقط یك ابزار است" .ولی برای او دركاینكه هدف
من از وسیله چیستغیرممكن بود .
مح ّمد(ص) ،عیسی(ع) و موسی(ع) برای یك طبقهی ذهنی خاص صحبت میكردند .
ماهاوی ر ،كریشنا و بودا نیز برای ذهنیتی كامالًمتفاوت سخن میگفتند .
در واقع دو دین ریشهای در دنیا وجود دارند:هندو و یهودی .متامیمذاهبی كه در هندوستان ظاهر گشته و از
هندوییسم زاده شده به زندگانیهای متعدد اعتقاد دارند و متامیمذاهب و ادیان ناشی از یهودیت فقط به یك
زندگی معتقد هستند .ولیاین ها فقط دو وسیله هستند .
سعی كن مطلب را خوب بفهمی:چون ذهن ما ثابت است ،همه چیز را نظریه فرض میكنیم و نه وسیله .بسیاری
از اوقات اشخاصی نزد من میآیند و همین را میگویند كه" هردو طرف منیتوانند درست باشند" .ال ّبته هر دو
منیتوانند درست باشن د ،ولی كسی منیگوید كه هردو درست است .من اصالًكاری بهاین ندارم كه كدام درست است
و كدام درست نیست .من فقط بهاین نكته اهمیت میدهم كه كدام وسیله مویرث است .
در هندوستان از ابزار"زندگانی های متعدد" یا تناسخ استفاده میكنند .چرا؟ نكات بسیاری وجود دارد .متام ادیان
ناشی از طرز تفكر یهودی ،ادیان مردمان فقیر بودند .
پیامربان آنان تحصیلكرده نبودند .آنان ساده و بی آالیش و بیشرت چوپان بودند .آنان ثرومتند نبودند و برای تودههای
فقیر و بیآالیش سخن میگفتند .
ت!او گرسنه و درحال مرگ است .اگر به او بگویی كه زندگانی برای انسان فقیر ،هامن یك زندگی بیش از كافی اس
های بیشامر وجود دارد و او بارها و بارها زاده میشود و در چرخهیزایش و مرگ هزار و یك زندگانی خواهد
داشت ،انسان فقیر نسبت به متامینكته احساس نومیدی و ناكامیخواهد داشت .انسان فقیر خواهد پرسید":چه
میگویی؟همین یك زندگی بیش ازح ّدتح ّمل است! پس درمورد هزار ویك زندگی و ملیون ها زندگی سخن نگو.
بهشت را بالفاصله پس از همین زندگی در اختیارم بگذار" .
133
علم مراقبه ارسا باتك
اگر خدا بالفاصله پس ازاین زندگی در دسرتس باشد ،تبدیل به واقعیت میشود .
بودا ،ماهاویرا و كریشنا برای جامعهای بسیار ثرومتند صحبت میكردند .امروزه دركاین مطلب مشكل است زیرا
متام موقعیت برعكس شده است .اینكغرب ثرومتنداست و رشق فقیر .در آن روزگار رشقغنی بود وغرب فقیر .
متامیآواتارها ،Avatarasتیرتانكاراها Teertankarasو بوداها همگی شاهزاده بوده اند .آنان در خانوادههای
سلطنتی زاده شدهاند .آنان باسواد و بافرهنگ بودهاند .برای بودا ،كامل بیشرتی متصور نیست .حتی اگر امروز بودا
ظاهر شود چیزی را منیتوان به او افزود .
بنابراین آنان با جامعهای ثرومتند سخن میگفتند .و یادت باشد كه جامعهی ثرومتند ،مشكالتی متفاوت دارد .برای
یك جامعهی ثرومتند ،بهشت و لذّات آن بی معنی است .بهشت و نعامت آن برای یك جامعهی فقیر بسیار پرمعنا
است .اگر جامعه در رفاه باشد و در بهشت زندگی كند ،پس بهشت بیمعنی است .پس منیتوانی به آنان بهشت را
پیشنهاد كنی .تو منیتوانی برای كسب بهشت به آنان انگیزهی كاری را بدهی ،زیرا آنان پیشاپیش در بهشت هستند
و حوصلهشان از آن رسرفته است .
بنابراین بودا و ماهاویرا و كریشنا از بهشت سخن منیگویند .آنان درمورد"رهاییmoksha" حرف میزنند .آنان در
مورد یك دنیای ل ّذتبخش در ماوراء چیزی منیگویند .آنان دربارهیجهانی ماورایی سخن میگویند كه در آن نه
لذّتی هست و نه رنجی .بهشت مسیح(ع) برای چنین مردمیمنیتواند جاذبه داشته باشد ،زیرا آنها از پیش در آن
هستند .
نكتهی دوماینكه برای انسان ثرومتند ،مشكل واقعی بیحوصلگی است .میتوانی به انسان فقیر لذّت و رفاه را در
آینده وعده بدهی .برای انسان فقیر مشكل اساسی رنج است .برای انسانغنی رنج مشكلی نیست ،مشكل او در
بیحوصلگی است .او از متام نعامت و لذّات دنیا حوصلهاش رسرفته .
بودا ،كریشنا و ماهاویرا از همین حوصلهرسرفنت او استفاده كرده و گفتند"اگر كاری نكنی ،دوباره و دوباره زاده
ت ،هامن خوراك
خواهی شد .این چرخه ادامه دارد و همین زندگی تكرار خواهد شد .هامن لذّات جنسی ،هامن ثرو
و هامن كاخ ها . . . .دوباره و دوباره" . . .برای انسانغنی كه متام لذّات را چشیده ،چنین تكراری خوشایند نیست.
برای او رنج یعنی تكرار همین زندگی .او چیزی تازه میخواهد .ولی ماهاویرا و بودا میگویند" چیز تازهای وجود
ندارد .این جهان قدیم است .در زیر آسامنها هیچ چیز تازهای وجود ندارد ،همه چیز قدیمیاست .تو همه چیز
را چشیدهای و به چشیدن ادامه میدهی . .تو در چرخه گرفتاری و چرخه در حال گردش است .بهورای آن برو و
از چرخ خارج شو" .
134
هایور یارو هب نتفر مشش لصف
برای شخص ثرومتند ،اگر وسیلهای خلق كنی كه حالت بیحوصلگی او را تشدید كند ،تنها آنوقت است كه به سمت
مراقبه حركت خواهد كرد .برای انسان فقیر حوصلهرسرفنت بیمعنی است .او هرگز چنین احساسی ندارد .او همیشه
درمورد آینده فكر میكند " :چیزی اتفاق خواهد افتاد و همه چیز روبه راه خواهد شد!"انسان فقیر به وعده نیاز
دارد ،ولی اگراین وعده بسیار طوالنی باشد ،معنی خود را از دست خواهد داد .این وعده باید آنی باشد .
از مسیح(ع) نقل میكنند " :در زندگی من و در حیات خود ملكوت خدا را زیارت خواهید كرد" .
این بیانیه متام دنیای مسیحیت را برای بیست قرن آزار داد .
زیرا او گفته بود"در حیات خود ــ بالفاصله ــ ملكوت خداوند را زیارت خواهید كرد" .
و ملكوت خداوند حتی هماینك نیز نیامده است! پس منظور او چه بود؟ او گفت"جهان به زودی به پایان میرسد،
پس فرصت را از دست ندهید .زمان كوتاه است .احمقانه است آن را از دست بدهید .جهان بالفاصله پایان خواهد
گرفت و شام باید پاسخگو باشید .پس شتاب كن" .
مسیح(ع) از طریق اصل"یك زندگانی"احساسی از شتاب و زمان كوتاه بوجود آورد .او میدانست .ولی بودا و
ماهاویرا نیز میدانستند .هرچه كه آنان میدانستهاند نقل نشده است .هرآنچه كه آنان بعنوان وسیله و ابزار
آفریدهاند دانسته و شناخته شده است .این یك وسیله بود برایایجاد حالت اضطراری كه شام رشوع به عمل كنید .
هندوستان رسزمینی باستانی و ثرومتند بود .برای آینده جنبههای اضطراری در وعده ها وجود نداشت .برای بوجود
آوردن حالت اضطراری فقط یك راه بود و آنهمایجاد بیحوصلگی بیشرت بود .اگر انسان احساس كند كه بارها وبارها،
بی نهایت و تا ابد زاده خواهد شد ،بیدرنگ خواهد پرسید":چگونه میتوان ازاین چرخه رها شد؟این بیش از طاقت
من است .من منیتوانم ادامه بدهم .زیرا آنچه را كه باید شناخته باشم دیده و شناخته ام .اگر همین زندگی بخواهد
تكرار شود ،یك كابوس خواهد بود .من چیزی تازه میخواهم و عالقهای به تكرار گذشته ندارم" .
پس بودا و ماهاویرا میگویند" هیچ چیز تازه در زیر آسامن ها نیست .همهچیز قدیم و تكراری است .تو زندگانی
های بسیاری را تكرار كردهای و در آینده نیز تكرار خواهی كرد .نسبت به تكرار و حوصلهرسرفنت هشیار باش .به
یك جهش نیاز است" .
وسیلهها متفاوت است ،ولی هدف یكی است :جهش كن ،حركت كن ،خودت را متح ّول كن .هرچه كه هستی،
خودت را دگرگون كن .
اگر بیانیههای مذهبی را وسیله و ابزار فرض كنیم ،دیگر تناقض و تضادی وجود نخواهد داشت .آنگاه مسیح(ع) و
135
علم مراقبه ارسا باتك
كریشنا ؛ مح ّمد(ص) و ماهاویرا یك معنی را خواهند رساند .آنان برای مردمان مختلف و ذهنهای متفاوت تكنیك
های متفاوتی خلق میكنند .آنان برایایجاد رفتاری متفاوت ،جاذبههای متفاوتی خلق میكنند .
ولیاین ها اصولی نیستند كه باید برایشان جنگید و جدل كرد .
آن ها فقط ابزار و وسیله هستند :برای استفاد ه ،برای رفنت به ماوراء و برای رهایی از قیدها .
136
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
فصل هفتم
انسان دارای یك"مركز" است ،ولی خارج از آن زندگی میكند .این دوری از مركز سبب فشار درونی ،تالطم پیوسته
و رنج انسان است .تو در جایی كه باید باشی نیستی و تعادل درستی نداری .تو تعادل نداری واین نداشنت تعادل و
خارج از مركز بود ن ،اساس متامیناراحتی های ذهن انسان است .اگراین حالت بیش از اندازه باشد ،دیوانه میشوی.
شخص دیوانه كسی است كه متاماًاز خودش خارج است .انسان روشنبین درست عكس یك دیوانه است ،او در
خودش متمركز است .
شام جایی دراین بین قرار دارید :نه در مركز خود هستید و نه متاماًاز خود خارج گشتهاید .شام در بیناین شكاف
حركت میكنید .گاهی اوقات بسیار بسیار دور میشوید ،پس لحظاتی بطور موقّت دیوانه میشوید .شام در هنگام
خشم ،در عملجنسی و در هر عملی كه شام را بیش از اندازه از خود دور كند ،موقتاًدیوانه هستید .در آنوقت
137
علم مراقبه ارسا باتك
تفاوتی بین شام و شخص دیوانه نیست .تنها تفاوت دراین است كه دیوانه پیوسته در آن حالت است و شام بطور
موقّت .شام بازخواهید گشت و او بازگشتی ندارد .
وقتی در خشم وغضب فرورفتها ی ،این یك دیوانگی است ،ولی دایمینیست .از نظر كیفیت تفاوتی نیست ،ولی از
نظر ك ّمیت فرقی هست .كیفیت هامن است .بنابراین ،مواقعی هست كه دیوانگی را ملس میكنید و لحظاتی هم
آرام و آسوده هستید و مركز خود را نیز ملس میكنید .این لحظاتی رسورانگیز است .این لحظات واقعی هستند و
در آن هنگام شام درست مانند بودا یا كریشنا هستید ،ولی بطور موقّت و گذرا .شام در آن حالت باقی نخواهید
ماند .درواقع ،لحظهای كه درك كنی كه مرسور هست ی ،از آن حالت درآمدهای .این حالت چنان گذرا و ناپایدار است
كه تا بیایید رسور را بشناسید ،لحظه پایان گرفته است .
مادر میاناین دو نقطه درحركت هستیم .ولیاین حركت خطرناك است .زیرا منیتوانی تصویری ثابت از خویشنت
داشته باشی .اگر پیوسته از دیوانگی به سمت"درخودمتمركزبودن"حركت كنی واین حركت دایمیباشد ،منیتوانی
از خودت تصویری پایدار داشته باشی .آنوقت خودت را نخواهی شناخت .شناخت خودت بسیار مشكل خواهد
بود .برای همین است كه اگر در انتظار لحظات رسورانگیز هستی ،حتی دچار ترس شده و سعی میكنی خودت را
جایی دراین میان تثبیت كنی .
منظور من از انسان معمولی چنین فردی است :او در هنگام خشم هرگز دیوانگی خودش را ملس منیكند و
درعینحال ،آن حالت رسمستی و رهایی نهایی را نیز احساس منیكند .انسان معمولی درواقع در میاناین دو نقطه
ُمرده است .برای همین است كه متام انسان های استثنایی ـــ هرنمندانِبزرگ ،نقّاش ها ،شاعرها . . .ـــ انسان
هایی معمولی نیستند .آنان بسیار جاری و روان هستند .گاهی اوقات"مركز" را ملس میكنند و گاهی نیز دیوانه
میگردند .آنان در بیناین دو نقطه با رسعت حركت میكنند .البتّه رنج آنان نیز عظیم و تنش آنان هم بسیار
است .آنان باید بین دو دنیا زندگی كنند و پیوسته خود را تغییر دهند .بهاین سبب احساس میكنند كه هویت
ندارند .به تعبیر كالین ویلسون ،Wilsonآنان احساس میكنند كه"خارجی"هستند .آنان در دنیای معمولی دیگران،
انسانهاییغیرمعمولی هستند .
معرفی چهار گروه از مردم مفید خواهد بود:نخست انسان معمولی است كه دارای یك هویت ثابت و مستحكم
است .كسی كه میداند چه شخصیتی دارد :یك پزشك ،یك مهندس ،یك استاد دانشگاه و یا یك ق ّدیس .او كسی است
كه میداند كیست و هرگز از آن هویت ثابت خود لغزش منیكند .او پیوسته به آن هویت و تصویر شخصیتی خود
میچسبد .
دوم كسانی كه دارای تصاویری سایهای هستند :نقّاش ها ،هرنمندان ،شاعران و آوازخوانها . . . .آنان منیدانند كه
138
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
چه هویتی دارند .گاهی كامالًمعمولی هستند و گاهی نیز دیوانه و گاهی نیز به چنان رسمستی میرسند كه یك
بودا آن را ملس میكند .
سوم كسانی هستند كه پیوسته دیوانه اند .آنان به خارج از خود رفته و هرگز به وطن خویش باز منیگردند .آنان
حتی بهیاد ندارند كه وطنی هم دارند .
و چهارم كسانی هستند كه به وطن رسیدهاند :بودا ،مسیح(ع) ،كریشنا .این ها پیوسته آرام هستند .در آگاهی
ش ،تالش و مت ّنایی نیست .در یك كلمه ،برای آنان"شدن" وجود ندارد .آنان مایل نیستند كه چیزی بشون د ،آنان آنان تن
هستند و بوده اند .برایایشان"شدن" وجود ندارد .آنان با وجود خویش در آرامش هستند .هرآنچه كه هستند ،با آن
كامالًراحت هستند .منیخواهند وضع خود را تغییر دهند ،منیخواهند به جایی بروند .آنان آیندهای ندارند .همین
لحظه برای آنان جاودانه است .نه مت ّنایی و نه هوس و خواستهای .ولیاین به آن معنا نیست كه یك بودا منیخورد و
منیخوابد .او میخورد و میخواب د ،ولیاینها آرزوهای او نیستند .او فردا نخواهد خورد ،امروز میخورد .
به یاد بسپار:تو پیوسته در فردا و آیندهغذا میخوری ویا پیوسته در گذشته و دیروزغذا میخوری بسیاركم اتفاق
میافتد كه در حال و امروزغذا بخوری .وقتی امروز درحال خوردن هستی ،ذهن تو به مكانی دیگر و زمانی دیگر
حركت میكند .وقتی سعی داری تا بخوابی ،ذهن تو دارد در آیندهغذا میخورد و یا خاطرهای در گذشته در ذهن
نقش میبندد .
ولی یك بودا در امروز و در حالغذا میخورد .او درست در همین لحظه زندگی میكند .او زندگی خویش را در
آینده بازتاب منیكند .او آیندهای ندارد .آینده هرگاه بیاید ،برای او بصورت زمان حال میآید .همیشه امروز واینك
است .بنابراین ،بوداغذا میخورد ولی با ذهنشغذا منیخورد .این احمقانه است ،زیرا ذهن برایغذاخوردن نیست.
متام مراكز وجودی شام گیج شدهاند .متام تركیب بدن-ذهن شام درهم ریخته و حالت دیوانه دارد .
بوداغذا میخور د ،ولی فكر خوردن به ذهن او راه پیدا منیكند .واین شامل همه چیز میشود .پس یك بودا درغذا
خوردن و در معمولی بودن مانند شام است .فكر نكن كه یك بودا منیخورد و در زیر آفتاب سوزان عرق منیریزد
و یا با وزیدن بادهای رسد احساس رسما منیكند .اواین ها را احساس میكند ،ولی همیشه در زمان حال است و
هرگز در آینده نیست .برای او"شدن"در كار نیست .اگر"شدن"نباشد ،تنش هم نیست .این نكته را خوب درك كن :
اگر"شدن" وجود نداشته باشد ،تنش و فشار چگونه میتواند وجود داشته باشد؟
تنش یعنیاینكه تو میخواهی چیزی باشی كه نیستی .
تو الف هستی و میخواهی ب بشوی :فقیر هستی و میخواهی ثرومتند شوی ؛ زشت هستی ،میخواهی زیبا
139
علم مراقبه ارسا باتك
شوی و یا ابله هستی و میخواهی عاقل باشی .خواسته و آرزو هرچه باشد ،تركیب آن همیشه چنین است " :الف
میخواهد ب شود"هرچه هستی از آن راضی نیستی .برای راضی بودن چیز دیگری مورد نیاز است .ذهن چیزی را
میخواهد ،وقتی آن را به دست آورد ،بازهم ذهن خواهد گفت كهاین كافی نیست و چیز دیگری الزم است .ذهن
همیشه چنین حركت میكند .هرچه هم كه به دست بیاوری بیهوده خواهد بود .لحظهای كه به خواسته میرسی،
بیهوده است .واین یعنی خواسته و آمال و آرزو .بودا آن را تریشنا trishnaـــتشنگی ـــ نامید .
این" ،شدن" است .
تو از یك زندگانی به زندگانی دیگر و از دنیایی به دنیای دیگر حركت میكنی واین حالت ادامه دارد .میتواند تا
بینهایت ادامه یابد .برای خواسنت و آرزوكردن پایانی وجود ندارد .ولی اگر"شدن" وجود نداشته باشد ،اگرهرآنچه را
كه هستی كامالًپذیرفته باشی ـــ زشت یا زیبا ؛ احمق یا دانا ؛غنی یا فقیر ـــ اگرهرآنچه را كه هستی در كلّیت آن
پذیرا باشی ،آنوقت"شدن" متوقف میگردد .آنوقت تنشی وجود نخواهد داشت .آنگاه تنش منیتواند وجود داشته
باشد .آنوقت رنجی در كار نیست ،تو آرام هست ی ،نگران نیستی .
ذهنی كه در پی"شدن"نباش د ،ذهنی است كه در خویش متمركز گشته .
در قطبی كامالًمتضاد ،شخص دیوانه قرار دارد .او"بودش" ندارد و فقط"شدن" است ؛او فراموش كرده كه كیست.
الف كامالًفراموش شده و او سعی میكند ب باشد .او دیگر منیداند كیست .او فقط هدف مورد عالقهاش را
میشناسد .او دراینك واینجا زندگی منیكن د ،بلكه در زمانی دیگر و مكانی دیگر زندگی میكند .و برای همین است
كه به نظرما دیوانه میرسد .زیرا شام دراین دنیا زندگی میكنید و او در رویاهایش .او بخشی از دنیای شام نیست،
او در مكانی دیگر بهرس میبرد .او واقعیت خویش را دراینك واینجا كامالًفراموش كرده .و همراه با وجود خویش،
دنیای اطرافش را ـــ كه واقعی است ــــ فراموش كرده .او در دنیاییغیرواقعی زندگی میكند .برای او دنیایش تنها
واقعیت است .
یك بودا دراین لحظهی حال در بودش زندگی میكند و شخص دیوانه درست برعكس اوست .او هرگز در اكنون
واینجا و در بودش خود زندگی منیكند ،بلكه در جایی در افق ،در"شدن" بهرس میبرد .این ها دو قطب متضاد
هستند .
پس به یاد داشته باش كه شخص دیوانه مخالف تو نیست ،او مخالف بودا است .و همچنین به یاد داشته باش
كه بودا مخالف او است و نه تو .تو در حد وسط هستی ،مخلوطی از هردو را داری .دیوانگی هایی داری و
لحظات روشنبینی هم داری ،ولی هردو باهم مخلوط هستند .اگر آرام باشی ،گاهی اوقات ،ناگهان روزنهای
140
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
141
علم مراقبه ارسا باتك
میكنی به فكركردن"من امروز به وصال عشقم رسیدهام ،ولی آیا فردا نیز چنین خواهد بود؟" حاال ذهن رشوع به
فعالیت كرده و لحظهای كه فكر رشوع به كار كند ،تو باردیگر وارد حالت"شدن" گشتهای و از"بودن"دورافتادهای .
گاهی اوقات هم هست كه بدون عشق ،فقط توسط خستگی زیاد شخص دیگر خواهان چیزی نیست .دراینجا نیز
فرد به خویشنت باز میگردد .وقتی شخص كامالًخسته است ،وقتی حتی رمق فكركردن و آرزوكردن نیز نداشته باشد،
وقتی بدون هیچ امیدی كامالًناكام ماند ه ،آنگاه ناگهان فرد خود را در وطن مییابد .حاال او منیواند جایی برو د ،متام
درها بستهاند و امیدها ازبین رفته و همراه با آن متام خواستهها و"شدن" ها نیز رفته .
ولیاین حالت زیاد نخواهد پایید .زیرا ذهن دارای عملكرد خاصی است .شایداین مكانیسم برای یك یا چند لحظه
خاموش باشد ،ولی ناگهان از نو زنده میگردد ،زیرا تو منیتوانی بدون امید وجود داشته باشی .باید امیدی را پیدا
كنی .تو منیتوانی بدون خواسنت وجود داشته باش ی ،زیرا تو منیدانی كه چگونه میتوان بدون خواسته زندگی كرد.
پس باید نوعی از خواسنت را خلق كنی .
در هر موقعیتی كه در آن ذهن ناگهان دیگر عمل نكن د ،تو در مركز وجود خویش قرار داری .اگر در طبیعت باشی
ـــ در جنگل یا كوهستان و یا كنار دریا ـــ ناگهان ذهن همیشگی تو كار نخواهد كرد .دیگر همرس و دفرتكار آنجا
نیست .ناگهان یك موقعیت بسیار تازه وجود دارد و ذهن برای اینكه بتواند دراین موقعیت جدید رشوع به كار كند،
به چند لحظه نیاز دارد تا با آن تنظیم شود .ذهن احساس بی نظمیمیكند .موقعیت بهقدری جدید است كه تو
آرام میشوی و در مركز خودت قرار میگیری .
تو دراین لحظات یك بودا میشو ی ،ولی مدت آن فقط چند لحظه است .آنوقتاین لحظات تو را با تصویر خود آزار
خواهند داد و آنوقت میخواهی كه آنها دوباره و دوباره تجدید شوند .ولی یادت باشد كهاین لحظات ناگهانی و
بی اختیار تو آمدند و بنابراین منیتوان آنها را تكرار كرد .هرچه بیشرت سعی كنی كه تكرار شوند ،پیدایش آن ها
بیشرتغیرممكن خواهد بود .
این حالت برای همه پیش آمده است:شخصی را دوست داشتهای و در مالقات نخست ،ذهن تو برای چند لحظه
بازایستاده .آنوقت با او ازدواج كردهای .چرا ازدواج كردی؟ برای تكرار آن لحظات زیبا ،ولی وقتیاین لحظات روی
دادند ،شام ازدواج نكرده بودید واین لحظات با ازدواج تكرار نخواهند شد ،زیرا دیگر متام موقعیت متفاوت است .
وقتی دونفر برای نخستین بار مالقات میكنند ،موقعیت جدیدی است .ذهن آنان دراین حالت منیتواند كار كند.
آنان كامالًتحت تأثیراین حالت جدید قرار دارند .و وجودشان ازاین تجربهی جدید ،زندگی جدید و شكوفایی جدید
رسشار میگردد .آنوقت ذهن رشوع به كار میكند و آنان میپندارند":چه لحظات زیبای ی!میخواهم هرروز آن را
142
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
143
علم مراقبه ارسا باتك
این را به یاد بسپار :ذهن همیشه كهنه است زیرا ذهن نیازمند گذشته و تجربههای انباشتهشده و تجربههای متصور
در آینده است .ذهن به گذشته نیاز دارد ،ولی زندگی به زمان حال نیازمند است .زندگی همیشه پر از رسور است
و ذهن هیچگاه مرسور نیست .هرگاه به ذهن اجازهی چیرهشدن بدهی ،رنج آغاز میگردد .
این لحظات ناگهانی دوباره تكرار نخواهند شد .پس چه باید كرد؟
چگونه میتوان پیوسته در آرامش بود؟این سه سوترا برای همین است .
این سه تكنیك برایایجاد احساس آرامش و رهاكردن اعصاب است .
چگونه میتوان در هستی باقی ماند؟چگونه میتوان جلوی حركت بهسوی"شدن" را گرفت؟این مشكل است.
ولیاین فنون میتوانند كمك كنند .
این فنون شام را به خودتان بازخواهند گرداند .
"- ۱۰درحالیكه نوازش میشو ی ،ای شاهدخت شیرین،
همچون زندگی جاودانه
به ِ
دروننوازش وارد ش و .
شیوا با عشق آغاز میكند .نخستین تكنیك مربوط به عشق است .زیرا عشق نزدیكترین حالت بهتجربهی آرامش
است .اگر نتوانی عشق بورزی ،داشنت آرامشغیرممكن خواهد بود .اگر بتوانی در حالت آرامش قرار بگیری،
زندگیت همراه با عشق خواهد بود .
انسان عصبی منیتواند عشق بورزد .چرا؟انسان عصبی همواره با انواع هدف ها زندگی میكند .او میتواند پول
به چنگ آور د ،ولی منیتواند عشق بورز د ،زیرا برای او عشق هدفی ندارد .عشق یك كاال نیست .منیتوانی عشق را
انباشته كنی .منیتوانی با عشق حساب بانكی خود راتحكیم كنی و منیتوانی با آن من ّیت و نفس خودت را تقویت
ت ،زیرا در ورای آن هیچ معنی و هدف خاصی وجود ندارد .عشق فقط در كنی .درواق ع ،عشق ابلهانهترین عمل اس
درون خودش وجود دارد و نه بخاطر و برای چیز دیگری .
تو میتوانی برای هدف یا كاری پول به دست بیاوری .پول یك وسیله است .برای زندگی خودت خانه میسازی .خانه
یك وسیله است .ولی عشق یك وسیله نیست .
پس چرا عشق میورزیم؟برای چه؟عشق خودش یك هدف است .برای همین است كه یك ذهن حسابگر و منطقی
144
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
ـــ ذهنی كه فقط در مورد هدف فكر میكند ـــمنیتواند عشق بورزد .و ذهنی كه همیشه به اهداف و رسیدن به
آنهدف ها میاندیشد ،همیشه عصبی است .زیرا هدف فقط در آینده میتواند برآورده گردد و نه دراینك واینجا .
تو مشغول ساخنت خانهای هستی ،هم اكنون منیتوانی در آن زندگی كنی ،نخست باید آن را بسازی .تو در آینده
میتوانی در آنجا زندگی كنی و نه در حال حارض .اگر پول در بیاوری ،حساب بانكی در آیندهایجاد خواهد شد و
نه اكنون .
ولی عشق همیشه دراینجاست ،در عشق آینده وجود ندارد .برای همین است كه عشقاینقدر به مراقبه نزدیك
است .و برای همین است كه مرگ نیزاینقدر به مراقبه نزدیك است .زیرا مرگ همیشهاینجاست و حارض است .مرگ
هرگز در آینده اتفاق منیافتد .آیا میتوانی در آینده مبیری؟ تو فقط میتوانی در زمان حال مبیری .تاكنون هیچكس
در آینده منرده است .چگونه میتوانی در آینده مبیری؟گذشته سپری شده و دیگر وجود ندارد ،پس در گذشته
منیتوانی مبیری .آینده هنوز نیامده ،پس چگونه میتوانی در آن مبیری؟
مرگ همیشه در زمان حال روی میدهد .مرگ ،عشق و مراقبه ،همگی در زمان حال روی میدهند .پس اگر از
مرگ میترسی ،منیتوانی عشق بورزی .اگر از عشق میترسی ،منیتوانی مراقبه كنی .اگر از مراقبه میترسی ،زندگیت
بیهوده خواهد بود .بیهوده نه به معنی بیهدف ،بلكه بهاین معنی كه هرگز نخواهی توانست رسور و شادمانی
زندگی را احساس كنی .هرگونه تالشی نیز بیفایده خواهد بود .
اتصال و یگانگیاین سه ـــ عشق ،مرگ و مراقبه ـــ شاید عجیب به نظر آید .ولی چنین نیست .این ها تجربههایی
مشابه هستند .پس اگر بتوانی وارد یكی از آن ها بشوی ،میتوانی وارد دو دیگر نیز بشوی .
شیوا با عشق رشوع میكند .او میگوید درحالیكه نوازش میشوی ،ای شاهدخت شیرین ،همچون زندگی جاودانه،
به درونِنوازش وارد شو .
این یعنی چه؟معانی بسیار دارد .یكیاینكه:در حالیكه مورد عشق قرار داری ،گذشته متام شده و آیندهای هم
وجود ندارد .تو در بُعد"زمانِحال" حركت میكنی .تو در حاال حركت میكنی .آیا تاكنون كسی را دوست
داشتهای؟اگر چنین بوده ،آنگاه میدانی كه در آن حالت عشق ،ذهن دیگر وجود ندارد .برای همین است كه
اشخاص"عاقل" میگویند كه عشّ اق كور ،بیكلّه و دیوانه هستند .در اصل آنان درست میگویند .عاشق كور است
زیراچشمیبه آینده ودیدهای برای محاسبهیاینكه چه میكند ،ندارد .او كور است و منیتواند گذشته را ببیند .
بر رس عاشق چه آمده؟او فقط دراینك واینجا حركت میكند ،بی هیچ فكری در مورد گذشته یا آینده و بی هیچ
محاسبهای نسبت به عواقب اعاملش .برای همین است كه او را"كور" میخوانند .او واقعاًهم"كور" است .او برای
145
علم مراقبه ارسا باتك
كسانیكه حسابگر هستن د ،عاشق نابینا است و برای كسانی كه حسابگر نیستند ،عاشق فردی بینا است .
آنان كه حسابگر نیستند ،عشق را بصورت چشم و بینش واقعی مینگرند .
پس نكتهی اولاینكه در لحظهی عشقورزیدن ،گذشته و آینده وجود ندارد .حاال یك نكتهی ظریف باید درك شود.
وقتی گذشته و آینده وجود نداشته باشد ،آیا میتوانیاین لحظه را"حال" بخوانی؟این لحظهی"حال" فقط بین
گذشته و آینده وجود دارد ونسبی است .اگر گذشته و آینده وجود ندارد ،چه معنی دارد كه آن را"حال"بخوانیم؟این
كاری بی معنی است .بنابراین شیوا واژهی"حال"را بهكار منیبرد .او میگوید" زندگی جاودانه"
منظورش ابدیت و جاودانگی است":وارد ابدیت شو"
ما زمان را به سه بخش تقسیم میكنیم :گذشته ،حال ،آینده .این تقسیم كامالًكذب و دروغین است .زمان در
حقیقت فقط گذشته و آینده است .زمانِحال بخشی از زمان نیست .زمان حال بخشی از ابدیت و جاودانگی است.
آنچه كه گذشته ،زمان است ؛آنچه كه در پیش است ،زمان است .ولی آنچه كه هست ،زمان نیست ،زیرا هرگز
منیگذرد؛ همیشه وجود دارد .حال همیشهاینجاست .همیشهاینجاست .این"حال" جاودانی است .
اگر در گذشته حركت كنی ،هرگز به زمان حال منیرسی .تو همیشه از گذشته وارد آینده میشوی .لحظهای كه"حال"
باشد ،هرگز منیآید .تو همیشه از گذشته به آینده حركت میكنی .هرگز منیتوانی از حال به آینده بروی .از حال
عمیق تر و عمیقتر ،وارد حال میشوی .این است"زندگی جاودانه"
این نكته را میتوان چنین نیز بیان كرد:حركت از گذشته به آینده یعنی زمان .زمان بهاین معنی كه در روی یك
سط ح ،روی یك خط صاف حركت میكنی .میتوان آن را"زمان افقی" نامید .ولی بهمحضاینكه در حال هست ی ،بُعد
تو تغییر میكند .حاال در حركت و بُعد عمودی هستی ـــ باال یا پایین ،اوج و یا ژرفا ـــ دراینجا حركت هرگز افقی
نیست .یك بودا ،یك شیوا در ابدیت زندگی میكند و نه در زمان .
از مسیح(ع) پرسیدند":در ملكوت خداوندی تو چه روی خواهد داد؟"كسی كه پرسیده بود درمورد زمان منیپرسید.
اومیخواست بداند كه بر رس خواستههایش چه میآید و چگونه برآورده خواهند شد .او میپرسید كه آیا در آنجا
زندگی جاودانه است و یا مرگ وجود خواهد داشت؟آیا رنجی هم خواهد بود؟آیا افراد پست و برتر هم وجود
خواهند داشت؟او درواقع بااین پرسش درمورد چیزهای دنیوی میپرسید .و مسیح(ع) پاسخ داد":در آنجا دیگر زمان
وجود نخواهد داشت " .ـــ پاسخی همچون یك مرشد ذن داده ـــ
شخصی كه چنین پرسشی را پرسیده ممكن است اصالًمنظور را درك نكرده باشد":در آنجا دیگر زمان وجود نخواهد
داشت" .او فقط همین را گفت .زیرا زمان افقی است و ملكوت خداوند در بعد عمودی است و جاودانه .این
146
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
ملكوت همیشهاینجاست .برای ورود بهاین ملكوت الهی ،فقط كافی است كه تو از زمان افقی فاصله بگیری .
پس نخستین درواز ه ،عشق است .از طریق عشق میتوانی از زمان فاصله بگیری .برای همین است كه همه دوست
دارند مورد عشق قرار بگیرند و همه دوست دارند كه عاشق شوند .و هیچكس منیداند كه چرااینهمه روی عشق
تأكید شده و چرااینهمه مت ّنای عشق وجود دارد .اگر عشق را درست نشناسی ،نه میتوانی عاشق شوی و نه قادر
هستی مورد عشق قرار بگیری .زیرا عشق یكی از ژرفترین پدیده های روی زمین است .
ما میپنداریم كه هركس ،هامنطور كه هست توانایی عشق ورزیدن را دارد .چنین نیست .ابدا ًاینطور نیست .برای
همین است كه انسانها ناكام هستند .عشق یك بُعد متفاوت است .اگر تالش كنی كه فردی را در زمان دوست
بداری و عاشق او باشی ،این تالش محكوم به شكست است .عشق در زمان امكانپذیر نیست .
داستانی بهیادم آمد .میرا Meeraعاشق كریشنا Krishnaبود .او همرس یك شاهزاده و زنی خانه دار بود .آن
ت ،كریشنا یك بدن نبود.
شاهزاده نسبت به كریشنا حسادت پیدا كرد .كریشنا دیگر وجود نداشت ،او حضور نداش
فاصلهای پنجهزارساله بین جسم كریشنا و جسم میرا وجود داشت .درواقع ،چگونه میرا میتوانست عاشق كریشنا
باشد؟ فاصلهی زمانی بسیار بود .
روزی شاهزاده از همرسش سویال میكند ":تو همیشه دربارهیمعشوقت صحبت میكنی و برایش آواز میخوانی و
میرقصی .ولی او كجاست؟اینهمه عشق را به چه كسی ابراز میكنی؟ با كدام شخص صحبت میكنی؟"
میرا روزانه با كریشنا سخن میگفت و برای او آواز میخواند و میرقصید .او به نظر دیوانه میآمد .شاهزاده
گفت":آیا دیوانه شدهای؟كریشنای تو كجاست؟تو چه شخصی را دوست داری؟ با كه سخن میگویی؟مناینجایم
و تو مرا كامالًفراموش كردهای" .
میرا گفت ":كریشنااینجاست واین تو هستی كهاینجا نیستی .زیرا كریشنا جاودانه است و تو نیستی .او
همیشهاینجاست و همیشهاینجا بوده .تواینجا نخواهی بود واینجا هم نبودهای .تو حتی یك روز هماینجا نبودهای
و روزی هم نخواهد آمد كه تو بتوانیاینجا باشی .پس من چگونه باور كنم كه بیناین دو نقطهی نیستی ،هستی
امكانپذیر است؟"
شاهزاده در زمان قرار دارد و كریشنا در جاودانگی .میتوانی نزدیك شاهزاده باشی ،ولیاین فاصله را منیتوان ازبین
برد .و ممكن است با كریشنا فاصلهی بسیاری داشته باشی ،ولی میتوانی در مجاورت او باشی .درهر صورت ،این
یك بُعد متفاوت است .
اگر به جلوی خود نگاه كنی ،دیواری آنجاست و اگر چشامنت را حركت دهی آسامن را خواهی دید .وقتی در زمان
147
علم مراقبه ارسا باتك
به مشاهده میپردازی ،همیشه یك دیوار وجود دارد .وقتی به ورای زمان مینگری ،آسامن بیكرانه را خواهی دید.
عشق محدودیتها را باز میكند و جاودانگیِهستی را منایان میسازد .بنابراین اگر تاكنون عشق ورزیدها ی ،عشق
میتواند تبدیل به تكنیك مراقبه شود .تكنیك چنین است:
" درحالیكه نوازش میشو ی ،ای شاهدخت شیرین،
همچون زندگی جاودانه
به ِ
دروننوازش وارد ش و .
عاشقی نباش كه در حاشیهایستاده است .عشق بورز و وارد جاودانگی شو .وقتی عاشق كسی هستی ،آیا بعنوان
عاشق وجود داری؟ اگر وجود داری ،آنگاه در زمان وجود داری و عشق توكذب و دروغین است .اگر هنوز آنجا
باشی و بگویی"من وجود دارم"آنگاه در جسم میتوانید به هم نزدیك باشید ،ولی در روح با یكدیگر فاصلهای بسیار
دارید .تو در عشق نباید وجود داشته باشی .فقط عشق و عشق ورزی باید وجود داشته باشد .وقتی معشوقت را
نوازش میدهی ،بهنوازش تبدیل شو .وقتی او را میبوسی ،به بوسه تبدیل شو .نفس egoرا كامالًفراموش كن و آن
را در كاری كه انجام میدهی محو كن .چنان در عملت عمیق شو كه دیگر عمل كننده وجود نداشته باشد .اگر
نتوانی در عشق حركت كنی ،مشكل خواهد بود كه درغذاخوردن و یا در پیادهروی بتوانی وارد جاودانگی شوی.
زیرا برای محوكردنِنفس ،عشق ورزی آسانترین راه است .برای همین است كه خودپرستان منیتوانند عاشق باشند.
شاید دربارهی عشق صحبت كنند ،آواز بخوانند و مقاله بنویسند ،ولی قادر به عشقورزیدن نیستند .نفس منیتواند
عاشق شود .
به عشق تبدیل شو و وارد زندگی جاودانه شو .عشق ناگهان ابعاد وجودت را تغییر میدهد .ناگهان از زمان به بیرون
پرتاب شده و با ابدیت روبهرو خواهی شد .
عشق میتواند یك مراقبهی عمیق باشد ؛ عمیقترین مراقبهی ممكن .گاهی اوقات عشّ اق چیزهایی را فهمیده اند
كه ق ّدیسین نشناخته اند .و عشّ اق آن مركزی را ملس كردهاند كه یوگیها برای ملسش در تالش اند .ولیاین ملس فقط
یك لحظه و آنی است ،مگراینكه عشقت را به مراقبه تبدیل سازی .معنی تانرتا یعنی همین :تبدیل عشق به مراقبه .
واینك میتوانی درك كنی كه چرا تانرتااینهمه در مورد عشق سخن میگوید .چرا؟ زیرا عشق آسانترین و طبیعی
ترین راهی است كه توسط آن میتوانیاین دنیا و بُعد افقی را طی كرده و به ورای آنها بروی .
به شیوا و همرسش ِدوی بنگرید :آنان دو تن بهنظر منیرسند ،آنان یكی هستند .یگانگی آنان آنقدر ژرف است كه
حتی در منادها نیز منایان گشته است .ما همه شیوالینگا Shivalingaرا دیدهایم .این یك مناد مذّكر phalicاست كه
148
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
آلت جنسی شیوا را نشان میدهد .ولیاین تنها نیست .پایه و اساس آن در آلت جنسی زنانهی ِدوی vaginaقرار
دارد .
هندوهای باستان بسیار باشهامت بودهاند .اینك وقتی به شیوالینگا نگاه میكنی ،هرگز به یاد منیآوری كهاین یك
مناد مذكّر است .ما از یاد بردهایم .ما سعی كردهایم كه فراموش كنیم .
یونگ C. G. Jungدر خاطرات خود ،رویدادی زیبا و خندهآور را بیان كرده .او به هندوستان آمد و به دیدار معبد
كُناركKonarkرفت .دراین معبد تعداد زیادی شیوالینگا وجود دارد .مرد دانشمندی كه راهنامی او بو د ،همه چیز را
برای او رشح میداد بجزاین مناد جنسی مردانه را .و تعداد آن ها آنقدر زیاد بود كه منیشد آنها را نادیده گرفت.
یونگ از ماهیت شیوالینگا بخوبی آگاه بود ولی برای دست انداخنت راهنامیش از او پرسید"این ها چیستند؟"
راهنام در گوش یونگ زمزمه كرد"دراینجا از من نپرس .من بعدا ًبه تو خواهم گفت .این یك موضوع خصوصی است!"
یونگ حتامًدر درونش خندیده بود .هندوهای امروزی چنین هستند .آنگاه در بیرون از معبد ،راهنام به یونگ
گفت":این كار خوبی نبود كه در برابر دیگران پرسیدی .حاال به تو خواهم گفت :این یك راز است!" و باردیگر در
گوش یونگ زمزمه كرد"این ها اندامهای خصوصی ما هستند!"
وقتی یونگ از هندوستان بازگشت با استادی بزرگ مالقات كرد .استادی كه در علوم اساطیری ،تفكّر رشقی و فلسفه
تب ّحر داشت .او هایرنیش زیمرHeinrich Zimmerبود .یونگ داستان را برای زیمر رشح داد .زیمر یكی از بزرگرتین
و پراستعدادترین مغزهایی بود كه تاكنون سعی كرده اند در طرز تفكّر هندی رسوخ كنند .و او به هندوستان و طرز
تفكّر هندی بسیار عشق میورزید .وقتیاین داستان را از یونگ شنید ،زیمر خندید و گفت"این تعبیر خوبی است،
من همیشه درمورد هندی های بزرگ چون بودا ،ماهاویرا و كریشنا چیزهایی خواندهام .ولی چیزی كه شام گفتید
ت ،بلكه فقط دربارهی هندی ها است!"دربارهی هندی های بزرگ نیس
برای شیوا ،عشق یك دروازهی بزرگ است .و برای او سكس چیزی نیست كه فقط باید محكوم شود .برای شیوا
جنسیت دانه است و عشق شكوفاییاین دانه است .و اگر دانه را محكوم كنی ،گُل و میوهی آن را نیز محكوم
كردهای .سكس میتواند به عشق تبدیل شود .اگر جنسیت نتواند به عشق تبدیل شود ،آنوقت فلج شده است .این
حالت افلیج شدن محكوم است و نه خو ِدجاذبهی جنسی .عشق باید شكوفا گردد .سكس باید به عشق تبدیل گردد.
ت ،این تقصیر جنسیت نیست ،بلكه تقصیر از تو است .
اگر سكس به نظر خوشایند نیس
آموزش تانرتا براین پایه استوار است كه سكس نباید فقط سكس مباند ،بلكه باید بصورت عشق متح ّول گردد .و عشق
هم نباید فقط عشق مبان د ،بلكه باید به نور ،به تجربهی مراقبه و به اوج آگاهی و عرفان تبدیل گردد .
149
علم مراقبه ارسا باتك
چگونه میتوان عشق را متح ّول ساخت؟عمل باش و عامل را فراموش كن .وقتی عشق میورزی ،فقط عشق باش.
ق ،عشقِمن و یا عشقِتو و یا عشق دیگری نخواهد بود .فقط عشق است .وقتی تو وجود نداری، آنگاه دیگراین عش
وقتی در درون دست های خداوند ــ یا آن منبع و جریانغایی ـــ قرار داری ،وقتی در عشق بهرس میبری ،این
تو نیستی كه عاشقی .وقتی عشق تو را دربرگرفته ،تو محو شدهای ،تو به یك انرژیِس ّیال و جاری تبدیل شدهای .
رص ،دانسته و یا ندانسته یكی از پیروان علم تانرتا دی .اچ الرنس ،D. H. Lawrenceیكی از خلاّ ق ترین مغزهای معا
بود .او درغرب كامالًمحكوم شد .كتاب های او ممنوع بودند .دادگاه موارد زیادی برعلیه او بود .زیرا او فقط گفته
بود ":تنها انرژی ،انرژیِجنسی است و اگر آن را محكوم كرده و رویش رسپوش بگذارید ،شام برخالف كائنات عمل
كردهاید و آنوقت هرگز قادر نخواهید بود شكوفاییِعظیمتراین انرژی را بشناسید .وقتیاین انرژی رسكوب شود،
زشت و كریه میگردد واین یك دور باطل است"
كشیشان ،اخالقگرایان ،مردمانِبهاصطالح مذهبی ،پاپها و آموزگارانمذهبی shankaracharyasو دیگران سكس
را محكوم میكنند .آنان میگویند كه سكس زشت و قبیح است .آری وقتی آن را رسكوب میكنی زشت میشود .و
بنابراین آنان میگویند"نگاه كنی د!چیزی كه گفتیم حقیقت دارد .این را شام ثابت كردهاید .نگاه كنی د!هرآنچه انجام
میدهید زشت است و شام خودتان نیز میدانید كه زشت است" .
ولیاین سكس و جنسیت نیست كه زشت است .این مردم هستند كه آن را زشت جلوه میدهند .و وقتی آن
را به چیزی زشت تبدیل كردن د ،آنگاه درستی گفتهی آنان اثبات میگردد .و وقتی اثبات شد ،شام آن را بیشرت رسكوب
كرده و بیشرت و بیشرت كریه میگردد .
سكس یك انرژی معصومانه است .سكس هامن جریانِزندگی در درون تو است .یك هستیِزنده در درون تو .آن را
فلج نساز .به آن اجازه دهید تا شكوفا شده و به معراج برود .یعنی كه بگذار سكس به عشق تبدیل شود .تفاوتاین
دو در چیست؟
وقتی ذهن تو بصورت جنسی عمل میكند ،تو داری از فرد دیگر بهره كشی میكنی .دراینصورت"دیگری" فقط
وسیله و ابزاری است كه باید استفاده و سپس دورانداخته شود .ولی وقتی سكس به عشق تبدیل شد" ،دیگری" فقط
یك ابزار نیست و قرار نیست مورد بهرهكشی قرار گیرد .و دیگری واقعاً"دیگری" نیست .در عشق"خودپرستی"وجود
ندارد .در حقیقت ،آن فرد دیگر دارای اهمیت شده و منحرصبهفرد میگردد .
در عشق بهرهكشی وجود ندارد .بلكه هردوی شام در یك تجربهی عمیق ماهر گشتهاید .شام رشیكهای یك
تجربهی عمیق هستید و نه استثامركننده و استثامر شونده .در عشق شام بهیكدیگر كمك میكنید .شام به دنیای
150
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
ِ
حركتباهم به درون دنیایی متفاوت . ِ
متقاوتعشق نقلِمكان میكنید .سكس استثامر است و عشق،
اگراین حركت ،گذرا نباشد و حالت مراقبه به خود بگیرد ؛ یعنی اگر بتوانید خودتان را كامالًفراموش كنید و عاشق
و معشوق محو شوند ،آنگاه فقط عشق جریان خواهد داشت .آنوقت است كه شیوا میگوید"وارد زندگی جاودانه
شو" .
- ۱۱درهای احساسات را
نتمورچه ببند ،بعد ؛
درحین راه رف ِ
این بهنظر ساده میرسد ،ولیاینقدرهم ساده نیست .من دوباره آن را تكرار میكنم" :درهای احساسات را درحین
نتمورچه ببند ،بعد ؛" . . .این تنها یك مثال است ،هر مثالی كافی است ":درهای احساسات را درحین راه راه رف ِ
نتمورچه ببن د ،بعد ؛ " . . . .آنوقت آنچه باید روی بدهد اتفاق خواهد افتاد .شیوا چه میگوید؟رف ِ
درپای تو خاری فرو رفته و تو در رنجی .و یا مورچهای روی پای تومیخزد .تواین خزیدن را احساس میكنی و ناگهان
میخواهی آن مورچه را از روی پایت پرتاب كنی .هرتجربهای را كه دوست داری انتخاب كن .زخمیداری كه دردناك
است و یا رسدرد و یا هر درد دیگری در بدن داری ،هرچیزی كافی است .این تنها یك مثال است .شیوا میگوید"
نتمورچه ببند " . . . .چگونه؟ چشامنت را ببند و فكر كن كه نابینا هستی ودرهای احساسات را درحین راه رف ِ
حسرا متوقف كن .
منیتوانی ببینی .گوش هایت را ببند و فكر كن كه منیتوانی بشنوی .متامیپنج ّ
چگونه میتوان حواس را متوقف كرد؟این آسان است .برای یك لحظه نفس نكش و متام حواس متوقف میشود.
وقتی نفسایستاده و متام حواس متوقف شدهاند ،این خزیدن كجاست؟مورچه كجاست؟ناگهان منتقل میشوی ،به
دوردست ها .
یكی از دوستان بسیار قدیمیو سالخوردهی من روزی از پلّهها افتاد .پزشكان گفتند كه او دستكم برای سه ماه
قادر نیست راه برود و باید سه ماه اسرتاحت كند .او مردی ناآرام و بیقرار بود واین برایش بسیار دشوار بود .به
دیدارش رفتم .
او گفت " :برایم دعا كن و مرا بركت بده كه بتوانم مبیرم ،زیرااین سه ماه برایم بیش از مرگ است .من منیتوانم
مانند سنگ آرام و بیحركت مبانم" .
به او گفتم":این موقعیت خوبی است .فقط چشامنت را ببند و فكر كن كه درست مانند یك سنگ هستی و
منیتوانی حركت كنی .چگونه میتوانی حركت كنی؟چشامنت را ببند و ببین كه تو یك سنگ یا یك مجس ّمه هستی
151
علم مراقبه ارسا باتك
و قادر به حركت نیستی" .او پرسید كه چه خواهد شد .به او گفتم" :فقطاین را آزمایش كن .تو باید برای سه ماه
بسرتی باش ی ،پس بهرت استاین را آزمایش كنی" .
در حالت عا ّدیغیرممكن بود كه او چنین كند .ولی موقعیت چنان بود كه او گفت" باشد ،اینكار را خواهم كرد،
شاید چیزی روی بدهد .مناین را باور ندارم كه با تصوراینكه من سنگ هستم و یا مجس ّمه ،چیزی اتفاق خواهد
افتا د ،ولی سعی خود را میكنم" .
و او سعی كرد .من هم فكر منیكردم كه اتفاقی بیفتد ،زیرا او باور نداشت .ولی گاهی اوقات ،وقتی در
موقعیتیغیرممكن هستی و هیچ امیدی نداری ،چیزهایی رشوع به روی دادن میكنند .او چشامنش را بست .من
صربكردم زیرا فكر میكردم كه او ظرف دو یا سه دقیقه چشامنش را باز كرده و خواهد گفت"اتفاقی نیفتاد"ولی او
چشامنش را باز منیكرد .سی دقیقه گذشت .من میتوانستم ببینم و احساس كنم كه او یك مجس ّمه شده است .متام
فشارها از روی پیشانی او محو شد .صورتش تغییر كرده بود .
من میبایست آنجا را ترك میكردم ولی او چشامنش را باز منیكرد .او بسیار ساكت شده بود ،درست مانند یك
جسد بیجان .تنفس هایش آرام شده بود .چون باید میرفتم ،به او گفتم":من میخواهم بروم ،لطفاًچشامنت را
باز كن و به من بگو چه اتفاقی افتاده؟"وقتی چشامنش را بازكرد ،مرد دیگری بود .او گفت"این یك معجزه است.
با من چه كردی؟"
گفتم"كاری نكردهام!" او پاسخ داد"حتامًكاری كردهای زیرااین یك معجزه است .وقتی رشوع كردم بهاین فكر كه یك
مجس ّمه هستم ،ناگهاناین احساس به من دست داد كه حتی اگر بخواهم دست هایم را حركت بدهم ،منیتوانستم.
چندین بار خواستم چشامنم را باز كنم ،ولی مانند سنگ بودند و من نتوانستم" .
او ادامه داد":من حتی نسبت بهاینكه تو چه فكر خواهی كرد نگران شدم ،زیرا خیلی طوالنی شده بود .ولی چه
میتوانستم بكنم؟دراین سی دقیقه منیتوانستم خودم را حركت بدهم .و وقتیكه متام حركات بازایستا د ،ناگهان دنیا
نیز ناپدید شد و من تنها در درون خودم بودم .آنوقت درد نیز ناپدید شد .
درد او شدید بود و شبها بدون داروی آرامبخش منیتوانست بخوابد .ولی درد او ناپدید شده بود .از او پرسیدم
كه احساسش در موقع ناپدید شدن درد چه بوده؟او گفت"اول احساس كردم كه از من فاصله میگیرد .درد در آنجا
بو د ،ولی در دوردست ها بود ،ماننداینكه برای دیگری اتفاق افتاده .و به تدریج ،درست ماننداینكه شخصی در حال
دور شدن است ،درد دور شد و سپس ناپدید شد .دست كم برای ده دقیقه دردی وجود نداشت .یك بدن سنگی
چگونه میتواند درد داشته باشد؟!"
152
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
153
علم مراقبه ارسا باتك
علم اگر چیزی بدون وزن باشد ،آن چیز ما ّدی نخواهد بود .منیتواند ما ّدی باشد .و علم تا قبل ازاین بیست وپنج
ساله اخیر تصور میكرد كه چیزی جز ما ّده وجود ندارد .بنابراین چنین میگفتند كه وقتی انسان میمیر د ،اگر چیزی
از بدن بیرون برود ،وزن بدن باید تغییر كند .ولی چنین نیست و وزن بدن یكسان میماند .و گاهی اوقات بیشرت
ت!واین مشكالت تازهای را سبب هم میشو د!واین خود مشكل ساز ش د!انسان ُمرده وزنش از انسان زنده بیشرت اس
شد .زیرا آنان در جستجویاین بودند كه آیا وزن كم میشود .ولی در برخی اوقات حتی چیزی به وزن اضافه هم
ت ،ولی تو یك وزن نیستی ،تو بدون ما ّده هستی .
میش د! چه اتفاقی افتاده؟ وزن مربوط به ما ّده اس
اگراین تكنیك بیوزنی را آزمایش كنی و آن را ادامه بدهی ـــنه تنها تصور كنی ،بلكه باید بدن را طوری احساس
كنی كه بی وزن شده است ــــ ،لحظهای فرا خواهد رسید كه ناگهان درك میكنی كه بیوزن شدهی .تو از پیش
بیوزن هستی ،پس هرلحظه میتوانیاین را درك كنی .فقط باید موقعیتی را خلق كنی كه در آن دوباره بتوانی
احساس كنی كه وزن نداری .
باید خودت را از حالت هیپنوتیزم در بیاوری .این هیپنوتیزم چنین است" :من یك بدن هستم پس احساس وزن
میكنم " .باید خود را ازاین هیپنوتیزم خارج كنی .اگر چنین كنی و معتقد شوی كه یك بدن نیست ی ،آنوقت احساس
وزن منیكنی .و وقتی احساس بیوزنی كردی ،تو در ورای ذهن قرار داری .شیوا میگوید" روی یك تختخواب یا
صندلی ،در ماوراء ذهن ؛ بگذار بیوزن شود" .آنگاهاین امر میتواند روی بدهد .ذهن نیز وزن دارد و ذهن هر
شخص وزنی متفاوت دارد .
زمانی القاء شده بود كه هرچه وزن ذهن بیشرت باشد ،شخص باهوش تر است .معموالًهماین امر حقیقت دارد،
ولی نه كامالً .زیرا گاهی اوقات مردان بسیار بزرگی دارای ذهنهای كوچك بوده اند و گاهی اوقات ابلههای
احمقی ذهنهای بسیار سنگین داشتهاند .ولی معموالًچنین است .زیرا وقتی از مكانیسم ذهنی بزرگرتی برخوردار
هستی ،وزن تو بیشرت است .ذهن نیز وزن دارد ،ولی آگاهی انسان بدون وزن است .برای احساساین آگاهی ،تو
باید احساس بیوزنی كنی .بنابراین امتحان كن .میتوانی در حال راه رفنت ،خوابیدن یا نشسنت آن را آزمایش كنی .
چند نكته:چرا گاهی اوقات بدن مرده سنگینتر میشود؟زیرا لحظهای كه آگاهی بدن را ترك میكن د ،بدن آسیبپذیر
میگردد .بسیاری از چیزها میتوانند بالفاصله وارد بدن شوند .آنها به سبب آگاهی منیتوانستند وارد شوند.
بسیاری از ارتعاش ها میتوانند وارد بدن مرده شوند كه منیتوانند وارد بدن زنده شوند .ماننداینكه بدن ضعیف
پذیرای بیامری ها میشود و بدنِبدون حفاظ ،آسیبپذیر وغیرمقاوم میشود .آنگاه هر چیزی میتواند وارد بدن
شود .حضور تو از بدن حفاظت میكند .بنابراین گاهی اوقات یك بدن مرده میتواند وزنش زیادتر شود .وقتی
آگاهی انسان بدنش را ترك كند ،هرچیز دیگر میتواند وارد بدن شود .
154
وت ندركمارآ یارب ییاهشور متفه لصف
دوماینكه وقتی انسان شاد است احساس بی وزنی میكند و وقتیكه اندوهگین است احساس سنگینی بیشرت میكند.
درست ماننداینكه چیزی دارد شخص را به پایین میكشد .جاذبهی زمین بیشرت میشود .در اندوه سنگین و در شادی
سبك هستی .چرا؟زیرا وقتی شاد هستی در هر لحظهی رسور آمیز ،بدن را متاماًفراموش میكنی .ولی وقتی در رنجی
و اندوهگین ،منیتوانی بدن را فراموش كنی .وزن آن را احساس میكنی ،تو را به سمت زمین میكشاند ،درست
ماننداینكه ریشه درآوردهای .آنوقت منیتوانی حركت كنی .در زمین ریشه دواندهای .
ق ،وقتی بدن را متاماًفراموش میكنی ،میتوانی عروج كنی و باال بروی .حتی بدن نیز میتواند باال در مراقبهی عمی
بیاید .بارها اتفاق افتاده:دانشمندان زنی را در بولیوی زیر نظر دارند .او در حال مراقبه ،بیش از ۱۲۰سانتیمرت به
باال حركت میكند .فیلم ها و عكس های بسیاری از او گرفته شده .در مقابل هزاران متاشاگر ،او ناگهان باال میرود
و نیروی جاذبهی زمین صفر میگردد .تاكنون بیانیهای علمیبرایاین امر داده نشده .ولی اگر هامن زن در حال
مراقبه نباشد ،منیتواند باال برود و اگر در حین باال بودن ،مراقبهاش قطع شود او پایین میافتد .
چه اتفاقی میافتد؟ در مراقبهی عمیق ،تو بدن خود را فراموش میكنی واین هویت جسمیقطع میشود .بدن
چیزی بسیار كوچك میگردد و تو بسیار بزرگ میشوی .تو قدرتی بینهایت داری .در مقایسه با تو ،بدن چیزی ندارد.
درست ماننداینكه یك امپراطور هویت بردهی خود را بپذیرد و نزدغالم خود به زانو بیفتد و زاری كند!وقتیغالم
میگوید كه"من هیچ نیستم" ،امپراطور نیز هامن را تكرار میكند .وقتی امپراطور وجود خویش را بشناسد و درك
كند كه او یك امپراطور است واین یك برده است ،همه چیز تغییر خواهد كرد .
تو قدرتی بی نهایت هستی كه هویت یك بدن محدود را به خود گرفتهای .وقتی ماهیت خود را درك كنی ،بیوزنی
تو بیشرت شده و وزن بدن كمرت خواهد بود .آنوقت است كه میتوانی صعود كنی ؛ بدن میتواند باال برود .
رویدادهای بسیاری هست كه هنوز توسط علم نتوانسته اثبات شوند ـــ ولی اثبات خواهند شد ـــ زیرا اگر زنی
بتواند بیش از یك مرت باال برود ،دیگری میتواند صد مرت باال برود و دیگری میتواند وارد كهكشانها بشود .از نظر
تئوری مشكلی وجود ندارد .یك مرت و ده مرت و هزار مرت تفاوتی ندارد .
داستانهای بسیاری درمورد رام Ramachandraو دیگران وجود دارد كه با بدن خود كامالًناپدید شدهاند .بدن آنان
هرگز بصورت مرده در روی زمین پیدا نشد .میگویند حرضت مح ّمد(ص) كامالًبه آسامنها عروج كرد ،نه تنها با
ش ،بلكه گفتهاند كه اسب او نیز با وی همراه بوده .اینها بهنظر افسانه وغیر ممكن میرسن د ،ولی الزاماًچنینبدن
نیست .
وقتی بتوانی نیروی بیوزن را بشناسی ،بر جاذبهی زمین چیره شدهای .حاال بستگی به خودت دارد ؛ میتوانی از آن
155
علم مراقبه ارسا باتك
156
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
فصل هشتم
خشم یك عمل ساده و خالص است .خشم رخ میدهد و زمانیكه برطرف شد ،دیگر رفته است و چیزی از آن باقی
منانده .گویی كه خشم هرگز وجود نداشته .خلوص او دستنخورده باقی میماند .خلوص او هامن است .بنابراین
كودك چون ذهن ندارد ،خالص است .
هرچه ذهن بیشرت رشد كند ،كودك ناخالص تر میگردد .آنگاه خشم بعنوان چیزی ازپیشاندیشیدهشده وجود دارد
و نه چیزی آنی و ناخودآگاه .آنوقت كودك ممكن است گاهی اوقات كه موقعیت به او اجازه منیدهد ،خشمش
را رسكوب كند .و وزمانیكه روی خشم رسپوش گذاشته شد ،در موقعیتی دیگر ،كه نیازی به خشم نیست ،ناگهان
خشمگین میشود .زیرا خشمیكه رسكوب شده و رسپوش گذاشته شده نیاز به خروج دارد .آنگاه همه چیز ناخالص
میگردد زیرا اكنون ذهن دخالت كرده .
ممكن است در نظر ما كودك یك دزد باش د ،ولی خو ِدكودك هرگز دزد نیست ،زیرا فكراینكه اشیاء و اموال به افراد
مختلف تعلّق دارد هنوز در ذهن او وجود ندارد .اگر او ساعت یا پول شام را بردارد ،این كار برای او دزدی نیست.
زیرااین فكر كه اشیاء به افراد تعلّق دارد در او وجود ندارد .دزدی او خالص است .درحالیكه حتی دزدی نكردن شام
ت!
ناخالص اس
این ذهن است كه وجود دارد .تانرتا میگوید هرگاه شخصی دوباره مانند كودك شد ،او خالص است .البتّه او یك
كودك نیست ،فقط مانند كودك شده ؛ دراینجا تفاوت و تشابه هردو وجود دارند .تشابه دراین است كه معصومیت
انسان دوباره بازیافته شده .كودك به راحتی برهنه میشود .هیچكساین برهنگی را احساس منیكند .زیرا كودك
هنوز نسبت به بدنش آگاه نیست .برهنگی او دارای كیفیتی متفاوت با برهنگی شام است .شام نسبت به بدن
آگاهی دارید .انسان خردمند باید معصومیتش را باز یابد .ماهاویراMahavirنیز برهنه زندگی میكرد .او بدنش را
فراموش كرده بود و او دیگر آن بدن نبود .ولی تفاوت هم وجود دارد .و تفاوت بسیار عظیم است .كودك نادان
ت ،ولی فرد آگاه خردمند است و دلیل معصومیت او نیز همین خرد اوست . است و برای همین است كه معصوم اس
كودك روزی نسبت به بدنش آگاه شده و برهنگی خود را احساس خواهد كرد .او سعی خواهد كرد كه بدنش را
پنهان كند .او احساس رشم و گناه خواهد كرد .او آگاه خواهد شد .پس معصومیت كودك ناشی از نادانی اوست.
دانشاین معصومیت را ازبین خواهد برد .
این است معنی داستان انجیل دربارهی هبوط آدم و ح ّوا از باغعدن .آنان مانند كودكان عریان بودند .آنان از بدن
خود آگاه نبودند .آنان از خشم ،حرص ،شهوت و چیزهای دیگر آگاه نبودند .آنان ناآگاه بودند .آنان مانند كودكان
بودند .ولی خداوند آنان را از خوردن میوهی درخت دانش منع كرده بود .درخت دانش ممنوعه بود .ولی آنان
میوه اش را خوردند .زیرا هرچه كه منع شود ،جاذبهای بیشرت پیدا میكند .هرچی ِزممنوع انسان را به خودش دعوت
158
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
میكند .آنان در باغی بزرگ با درختان بی شامر زندگی میكردند .ولی جذب درخت دانش شدند واین درخت مهم
ش د ،زیرا ممنوع بود .در حقیقتاین"ممنوعیت" بود كه كشش و جاذبه یافت .آنان درست ماننداینكه توسط درخت
هیپنوتیزم شدند و مغناطیس درخت آنان را به سوی خود میكشید .آنان منیتوانستند ازاین درخت فرار كنند .آنان
محكوم به خوردن میوهی آن درخت بودند .
ولیاین داستانی زیباست .این درخت را"درخت دانش" خواندهاند .آدم و ح ّوا به محضاینكه میوهی دانش را خوردند
ناخالص شدند .آنان آگاه گشتند و درك كردند كه برهنه هستند .ح ّوا بیدرنگ كوشید كه بدنش را پنهان كند .با
آگاهی نسبت به بدن ،آنان از همه چیز آگاه شدند :خشم ،شهوت ،حرص وطمع و . . . .آنان بالغشدند و بنابراین
از باغاخراج شدند .
بنابراین در انجیل دانش گناه است .آنان بعنوان تنبیه از باغاخراج شدند .اگر آنان باردیگر مانند كودكان معصوم
و نادان نشوند منیتوانند دوباره وارد باغشوند .آنان میتوانند باردیگر وارد ملكوت خداوند شوند ،ولی فقط بهاین
رشط كه دوباره مانند كودكان شوند .
این داستان برشیت است .متام كودكان از باغاخراج میشوند واین منحرص به آدم و ح ّوا نیست .هر طفل دوران
كودكی را بدون دانسنت چیزی سپری میكند .او خالص است ،ولی خلوص او ناشی از نادانی اوست .منیتواند ادامه
خلوص ِ
خ َرد نشود ،منیتوانی به آن تكیه كنی .این خلوص باید برو د ،دیر یا زود تو مجبور ِ داشته باشد .تا وقتی كهاین
خواهی شد كه از میوهی دانش بخوری .
هركودك مجبور است كه از میوهی دانش بخورد .در باغعدناین كاری آسان بود ـــ درختش آنجا بود ،ما بهعوض
ت ،مدارس و دانشگاهها را داریم .هر كودك باید ازاین ها بگذرد و معصومیتش را از دست بدهد وغیرمعصوم
درخ
شود .دنیا و هستی به دانش نیاز دارد ،منیتوانی بدون دانش در دنیا زندگی كنی .و لحظهای كه دانش بیاید،
تقسیامت وارد میشوند .تو رشوع میكنی به تقسیمكردن میاناینكه چه خوب است و چه بد .
پس برای تانرتا تقسیم بین خوب وبد ناخالصی است .قبل از تقسیمشدن تو خالص هستی و پس از آن هم خالص
هستی؛ در آن تقسیمشد ن ،تو ناخالصی .ولی دانش اهریمنی الزامیاست ،منیتوانی از آن بگریزی .شخص باید از آن
عبور كند؛ بخشی از زندگی است .ولی فرد نیازی ندارد تا همیشه در آن مباند ،میتواند به ورای آن برود .رفنتبه ورای
دانش تو را باردیگر خالص و معصوم میسازد .اگرتقسیمها معنی خودشان را از دست بدهند ،اگر دانشی كه میان
خوب و بد تفاوت میگذارد دیگر وجود نداشته باشد ،تو باردیگر با نگرشی معصومانه به دنیا نگاه خواهی كرد .
مسیح(ع) میگوید" ،تا وقتی كه مانند كودكان نشوید منیتوانید وارد ملكوت الهی شوید " .تاوقتیكه مانند كودكان
159
علم مراقبه ارسا باتك
160
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
الئوتزو گفت" ،تعریفها تولید آشوب میكنند ،زیرا تعریفكردن یعنی تقسیمكرد ن :این ،این است و آن ،آن" .وقتی
ف ،الف است و ب ،ب . . .تو تقسیم و جداكردهای .تو میگویی كه الف منیتواند ب باشد؛ آنوقت كه میگویی ال
تو جدایی آفریدهای ،دوگانگی درست كردهای ،و هستی یگانه است .الف همیشه درحال ب شدن است ،الف
همیشه به سمت ب درحركت است .زندگی همیشه به مرگ تبدیل میشود ،پس چگونه میتوانی تعریف كنی؟
كودكی به جوانی تبدیل میشود و جوانی به سمت كهنسالی پیش میرود؛ سالمت به سمت بیامری درحركت است
و بیامری به سمت سالمت حركت میكند .پس كجا میتوانیاین دو را ازهم جدا كنی؟
زندگی یك حركت است ،و هرلحظه كه تعریف كنی ،آشوب و رسدرگمیآفریدهای ،زیرا تعریفها ُمرده هستند و
زندگی یك لحظهی زنده است .پس تعاریف همیشه دروغین هستند ،الئوتزو گفت" ،تعریفكردن تولید دروغمیكند،
رشچیست" .
پس تعریف نكن .نگو كه خیر چیست و ّ
پس كنفوسیوس گفت" ،تو چه میگویی؟ پس مردم چگونه رهربی و راهنامیی گردند؟ آنوقت چگونه آموزش داده
شوند؟ چگونه میتوان آنان را اخالقی و خوب ساخت؟"
الئوتزو گفت،"وقتی كسی میكوشد كه دیگری را خوب كند ،در چشامن مناین یك گناه است .تو كیستی كه راهربی
كنی؟ تو كیستی كه راهنامیی كنی؟ و هرچه راهنامیان بیشرتی باشند ،رسدرگمینیز بیشرت خواهد بود .همه را به
حال خویش رها كن .تو كیستی؟"
این نگرش به نظر خطرناك میرسد .خطرناك هم هست!جامعه منیتواند براساس چنین نگرشی شكل بگیرد.
كنفوسیوس به پرسیدن ادامه میدهد ومتام نكته دراین است كه الئوتزو میگوید" ،طبیعت كافی است ،هیچ
اخالقیاتی الزم نیست .طبیعت خودانگیخته است .طبیعت كفایت میكند ،هیچ قانون و انضباط تحمیلی الزم
نیست .معصومیت كافی است؛ نیازی به اخالقیات نیست .نیازی به دانش نیست" .
كنفوسیوس بسیار ناراحت بازگشت .او شبهای متوالی نتوانست بخوابد .ومریدانش پرسیدند" ،چیزی از آن مالقات
به ما بگو .چه اتفاقی افتاد؟" كنفوسیوس پاسخ داد" ،او یك انسان نیست ،یك خطر است ،یك اژدهاست .او انسان
نیست .هرگز نزد او نروید .هركجا كه نام او را شنیدید ،از آن مكان فرار كنیداو ذهنهای شام را كامالًمختل میكند" .
واین درست است ،زیرا متام توجه تانرتا بهاین است كه چگونه به ورای ذهن بروید .باید ذهن را نابود كند .ذهن با
ف ،قوانین و مقررات زنده است ،ذهن یك نظم orderاست .ولی به یاد بسپار كه تانرتا یك اغتشاشdisorder
تعاری
نیست .واین نكتهای بسیار ظریف است كه باید درك شود .
كنفوسیوس منیتوانست الئوتزو را درك كند .وقتی كه كنفوسیوس رفت ،الئوتزو خندید و خندید و بنابراین مریدان
161
علم مراقبه ارسا باتك
162
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
تانرتا به خیر درونی تو معتقد است؛این تفاوت را درنظر داشته باش .تانرتا میگوید كه همه خوب زاده شدهاند ،كه
نیكی طبیعت تو است .تو پیشاپیش خوب هستی .تو به رشدی طبیعی نیاز داری ،نیازی به هیچگونهتحمیل نداری؛
برای همین است كه در تانرتا هیچ چیز را بد منیدانند .اگر خشم وجود دارد ،اگر متایل جنسی وجود دارد ،اگر طمع
وجود دارد ،تانرتا میگوید كهاین ها نیز خیر هستند .تنها چیزی كه كرس استاین است كه تو در خویشنت مركزیت
نداری؛ برای همین است كه منیتوانی ازاینها استفاده كنی .
خشم درواقع چیز بدی نیست ،مشكلاین است كه تو در درون نیستی ،برای همین است كه تو ویرانگری میكنی.
اگر تو در درون حارض باشی ،خشم تبدیل به یك انرژی سامل و سازنده میشود ،خشم به سالمت بدل میگردد .خشم
به انرژی تبدیل میشود و آنوقت خیر میشود .تانرتا به نیكی ذاتی همه چیز معتقد است .همه چیز مقدس است،
هیچ چیز نامقّدس نیست و هیچ چیز اهریمنی نیست .برای تانرتا شیطان وجود ندارد ،فقط هستی الهی وجود دار د .
مذاهب بدون شیطان منیتوانند وجود داشته باشند .آنها به یك خدا نیاز دارند و همچنین به یك شیطان .پس
وقتی در معابد آنها فقط یك خدا رامیبینی گمراه نشو .درست در پشت آن خدا ،شیطان پنهان شده ،زیرا هیچ
مذهبی بدون شیطان منیتواند وجود داشته باشد .
چیزی باید محكوم شود ،باچیزی باید جنگید ،چیزی را باید نابود كرد .این بسیار اساسی است .هیچ مذهبی تو را
در متامیت خود منیپذیرد ،فقط بخش هایی از تو مورد پذیرش است .آنان میگویند" ،ما عشق تو را میپذیریم ،ولی
نفرت تو را منیپذیریم .نفرت را نابودكن" .واین مشكلی بسیار عمیق است ،زیرا وقتی تو نفرت را كامالًازبین بربی،
عشق نیز نابود میشود ـــ زیرااینها دوانرژی نیستند .آنان میگویند" ،ما سكوت تو را میپذیریم ،ولی خشم تو
را منیپذیریم " .خشم را كه نابود كن ی ،رسزندگی تو نیز ازبین رفته است .آنگاه تو ساكت خواهی بود ،ولی انسانی
زنده نیستی ـــفقط یك انسان بیجان .این سكوت ،زندگی نیست ،فقط مرگ است .
مذاهب همیشه شام را به دو بخش تقسیم میكنند :اهریمنی و الهی .آنها الهی را میپذیرند و برعلیه بخش
اهریمنی هستند اهریمن را باید نابود كرد .پس اگر كسی واقعاًاز آنها پیروی كند ،بهاین نتیجه خواهد رسید كه
لحظهای كه اهریمن نابود ش د ،بخش الهی نیز نابود شده است .ولی هیچكس واقعاًاز آنان تبعیت منیكند ـــ هیچ
كس منیتواند تبعیت كند زیراخو ِداین تعلیم مسخره است .پس همه چه میكنند؟ همه فقط فریب میدهند .برای
همین است كهاینهمه نفاق وجود دارد ،نفاق توسط مذاهب آفریده شده .میتوانی كارهایی را انجام دهی كه
آنها به تو میآموزند ،پس منافق میگردی .اگراز آنان پیروی كنی خواهی ُمرد .اگر از آنان پیروی نكنی احساس
گناه خواهی كرد كهغیرمذهبی هستی .پس چه میتوان كرد؟
ذهن مكّار یك سازش میكند .ذهن با حرفزدن دراین مورد ارضا میشود و میگوید"من از شام پیروی میكنم،
163
علم مراقبه ارسا باتك
" ولی به هركاری كه مایل است ادامه میدهد .تو به خشم خودت ادامه میدهی ،به اعامل جنسی خودت ادامه
میدهی ،به طمع خود ادامه میدهی ،ولی به گفنت ادامه میدهی كه طمع بد است ،سكس بد است و خشم بد
استاینها گناه است .این نفاق است .متام دنیا منافق شده ،هیچ انسانی صادق نیست .تازمانیكهاین مذاهب
تقسیمكننده وجدایی آفرین ازبین نرفتهاند ،هیچ انسانی منیتواند صادق باشد .این بهنظر متضاد میرسد ،زیرا متام
مذاهب تعلیم صداقت میدهند ،ولی هامنها سنگبنای متام ناراستی ها هستند .آنها تو را ناصادق میسازند؛ زیرا
به تو چیزهایغیرممكن را آموزش میدهند ،چیزهایی كه منیتوانی انجامشان بدهی و بنابراین تو منافق میشو ی .
تانرتا تو را در متامیت وجودت میپذیرد ،زیرا میگوید ،یا متاماًبپذیر و یا متاماًرد كن؛ چیزی دراین میانه وجود ندارد.
انسان یك متامیت است ،یك متامیت زنده .تو منیتوانی او را تقسیم كنی .منیتوانی بگویی" ،مااین قسمت را قبول
متصل است .
نداریم،" زیرا آنچه را كه تو مردود میانگاری بطور زنده با آنچه كه میپذیری ّ
ماننداین است :بدن مناینجاست .كسی میآید و میگوید" ،ما گردشخون تو را میپذیریم ،ولی صدای رضبان قلبت
را منیپذیریم .این صدای رضبان پیوستهی قلب تو مورد پذیرش ما نیست .ما گردش خون تو را میپذیریم .اشكالی
ندارد ،زیرا ساكت است " .ولی گردش خون من توسط قلبایجاد میشود و رضبان قلب در اساس با گردش خون
مرتبط است و به سبب آن روی میدهد .پس من چهكار كنم؟ گردش خون و تپش قلب من یك واحد زنده هستند.
این ها دوچیز نیستند ،یكی هستند .
پس یا مرا متاماًبپذیر و یا متاماًرد كن ،ولی سعی نكن مرا تقسیم كنی زیرا آنوقت تو یك دروغمیآفرینی ،دروغی
عمیق .اگر تو به محكومكردن تپش قلب من ادامه بدهی ،آنگاه من نیز رشوع میكنم به محكوم كردن آن .ولی
خون من قادر به گردش نخواهد بود و من بدون آن منیتوانم زنده باشم .پس چه میتوان كرد؟ به بودن هامنگونه
كه هستی ادامه بده ،و همیشه چیز دیگری را بگو كه نیستی ،كه منیتوانی باشی .
ت .
دیدن ارتباط گردش خون با رضبان قلب كار دشواری نیست ،ولی دیدن چگونگی ارتباط عشق و نفرت دشوار اس
این دو یكی هستند .وقتی عاشق كسی هستی ،چه میكنی؟این یك حركت است ،مانند نَفَسی كه بیرون میرود.
تو به بیرون میروی تا او را مالقات كنی؛ مانند بازدم است .وقتی از كسی متنفر هستی ،مانند نفَسی است كه به
درون باز میگردد .
وقتی كه عاشق هستی ،به كسی جذب میشوی .وقتی تنفّر داری ،دفع میكنی .جاذبه و دافعه دو موج از یك
حركت هستند .جاذبه و دافعه دو چیز نیستند؛ منیتوانی آن ها را از هم جدا كنی .منیتوانی بگویی" ،میتوانی
نفَس را به درون بربی ،ولی منیتوانی بازدم داشته باشی ،یا میتوانی بازدم داشته باشی ،ولی منیتوانی نفَس را
به درون بربی .تو فقط اجازهی یكی را داری :یا دم و یا بازدم ،نه هردو!"اگر نتوانی نفَس را بیرون بدهی ،چگونه
164
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
میتوانی نفَس را به درون بربی؟ و اگر مجاز به تنفّر نباشی ،چگونه میتوانی عشق بورزی؟
تانرتا میگوید" ،ما انسان متام را میپذیریم ،زیرا انسان یك واحد زنده است " .انسان وحدتی عمیق است؛ منیتوانی
هیچ چیز را دور بیندازی .و باید هم چنین باشد ـــ زیرا اگر انسان یك واحد زنده نباشد ،آنوقت هیچ چیز دیگر
متامیتموجودات زنده است .سنگی كه كف خیابان است ِ دراین كائنات منیتواند یك واحد زنده باشد .انسان اوج
نیز یك واحد زنده است .درخت نیز چنین است .گل و پرنده نیز واحدهای زندهای هستند .همه چیز یك واحد
است ،پس چرا انسان نباشد؟ و انسان در اوج است ـــ یك واحد عظیم ،یك متامیت پیچیدهی زنده .واقعاً ،تو
منیتوانی هیچ چیز را در انسان منكر شوی .
تانرتا میگوید" ،ما تو را هامنگونه كه هستی میپذیریم .این به آن معنی نیست كه نیازی به تغییر نیست؛این به آن
معنی نیست كه تو مجبوری از رشدكردن بازایستی .بلكه برعكس ،به آن معنی است كه ما پایهی رشد را پذیرفتهایم.
" اكنون تو میتوانی رشد كنی ،ولیاین رشد یك انتخاب نخواهد بود .این رشدی بی انتخاب خواهد بود .
ببین! برای مثال ،وقتی یك بودا به بیداری میرسد میتوانیم بپرسیم" ،این خشم كجا رفته است؟ كجا؟ او خشم
داشته ،شهوت داشته ،پساینها كجا رفته اند؟ طمع او كجا رفته؟" اكنون ما منیتوانیم خشم را در او تشخیص
دهیم .
آیا میتوانی لجن را در گُلنیلوفرآبی تشخیص بدهی؟گل نیلوفرآبی از درون لجن رسبرمیآورد .اگر تاكنون
گلنیلوفرآبی را ندیده باشی و كسی آن را برای تو بیاورد ،آیا میتوانی تصور كنی كه چنین گل زیبایی از درون لجن
معمولی یك حوضچه بیرون آمده است؟چنین گل زیبایی از داخل لجنِزشت آمده!آیا میتوانی لجن را در جایی از
گل تشخیص بدهی؟ ولی لجن آنجاست ،ولی تبدیل شده .رایحهی گل نیز از هامن لجن بدبو آمده .اگراین گُل را
درون لجن مخفی كنی ،ظرف چند روز باردیگر در درون مادرش ناپدید میگردد .آنگاه باردیگر منیتوانی تشخیص
بدهی كه آن گل زیبا كجا رفته .كجا؟ عطر آن كجاست؟ آن گلربگهای زیبا كجا هستند؟
تو منیتوانی خویشنت را در بودا تشخیص بدهی ،ولی تو آنجا هستی ـــالبتّه ،در سطحی بزرگتر و واالتر ،تبدیل
شده .شهوت آنجاست ،خشم آنجاست ،نفرت آنجاست .هرآنچه كه انسانی است در او هم هست .بودا انسان است،
ولی او بهغایت رشد خود رسیده .او یك گل نیلوفر آبی گشته؛ تو منیتوانی لجن را در او تشخیص بدهی ،ولیاین
به آن معنی نیست كه لجن وجود نداشته باشد .وجود دارد ،ولی نه همچون لجن . .این یك واحد واالتری است.
برای همین است كه تو منیتوانی عشق یا نفرت را در بودا احساس كنی .دركاین مشكل است ،زیرا بودا بهنظر
كامالًپرعشق میرسد ـــ هرگز نفرت منیبینی ،همیشه ساكت است و هیچگاه خشمگین نیست .ولی سكوت او با
سكوت تو تفاوت دارد .منیتواند یكی باشد .
165
علم مراقبه ارسا باتك
سكوت تو چیست؟اینشنت درجایی گفته كه صلح ما چیزی نیست جز آمادگی برای جنگ .بین دو جنگ ما یك دوران
آشتی و صلح داریم ،ولیاین صلح واقعاًصلح نیست .این تنها وقفهای است بین دو جنگ ،پس به جنگ رسد تبدیل
میشود .پس ما دو نوع جنگ داریم ـــ داغو رسد .
پس از جنگ جهانی دوم ،شوروی و آمریكا وارد جنگ رسد شدند ،آنان در صلح نیستند ـــ فقط آماده میشوند تا
جنگ دیگری برپا كنند .آنان آماده میشوند .هر جنگی سبب ویرانی و اختالل است .تو مجبوری باردیگر آماده
شوی ،پس به وقفهای نیاز دار ی ،یك اسرتاحت .ولی اگرجنگها واقعاًدر دنیا كامالًاز بین بروند ،آنوقتاین نوع صلح
كه بهمعنی جنگ رسد است نیز ازبین خواهد رفت .این جنگ ها كامالًازبین بروند ،این جنگ رسد كه صلح نام دارد
نیز منیتواند ادامه یابد .
سكوت تو چیست؟ فقط یك آمادگی بین دو خشم .وقتی كه بهنظرراحت هستی ،این چیست؟ آیا واقعاًدر آسایشی؟
آیا واقعاًراحت هستی ،یااینكه فقط برای یك انفجار و تركیدن دیگر آماده میشوی؟ خشم یك اتالف انرژی است،
پس تو به زمان نیاز داری .وقتی كه خشمگین شوی ،منیتوانی بالفاصله دوباره خشمگین شوی .وقتی وارد عمل
جنسی میشوی ،منیتوانی بالفاصله دوباره واردش شوی .تو به زمان نیاز خواهی داشت ،به دورهای از زندگی بدون
عمل جنسی یا براهامچاریا brahmacharyaبه مدت دو یا سه روز نیاز خواهی داشت .بستگی به س ّنتو دارد .این
زندگی بدون عمل جنسی واقعاًزندگیبراهامچاریا نیست ،تو فقط دوباره آماده میشوی .
فاصله بین دو عمل جنسی را منیتوان براهامچاری نامید .شام فاصله بین دو خوراك راروزه fastمیخوانید .برای
هین است كه ناشتا یا صبحانه را افطار breakfastمینامید .ولی چرا روزه است؟ شام فقط آماده میشدید .شام
منیتوانید پیوسته خوراك وارد معده كنید ،باید فاصلهای بدهید ،ولیاین فاصله واقعاًروزه نیست .واقعاًاین یك
آمادگی برای خوراك بعدی است و نه روزه داشنت .
پس هرگاه ما ساكت هستیم ،همیشه در بین دو خشم است .هرگاه ما آسوده هستیم ،همیشه بین دو اوج تنش
است .وقتی ما عمل جنسی نداریم ،همیشه در فاصلهی بین دو عمل جنسی است .وقتی كه عشق میورزیم،
همیشه بین دو تنفّر استاین را به یاد داشته باش .
پس وقتی كه بودا ساكت است ،فكر نكن كهاین سكوت تو است .وقتی كه خشم تو از بین رفت ،سكوت تو نیز از
بین رفته است.این دو باهم وجود دارند؛اینها منیتوانند جداازهم باشند .پس وقتی كه بودا براهاماچاری ــ مج ّرد
ـــ است ،نپندار كهاین تج ّرد تو است .وقتی كه جنسیت از بین رفت ،تج ّرد نیز ازبین رفته است .این دو ،بخشهایی
از یك چیز بودند ،پس باهم ازبین رفتند .ولی با بودا ،یك موجود كامالًمتفاوت وجود دارد كه تو منیتوانی متّصور
شوی .تو تنها دوگانگیهای خودت را میتوانی متص ّور شوی .تو منیتوانی تص ّور كنی كه او چگونه انسانی است و
166
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
167
علم مراقبه ارسا باتك
168
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
برای همین است كه تو نزداین كسانی میروی كه میكوشندغیرخشن باشند .شاید آنان با دیگران خشن نباشند،
ولی با خودشان خشن هستند .آنان با خودشان بسیار خشن هستند ــخودشان را میكُشند .و هرچه بیشرت برعلیه
خودشان دیوانگی كنند ،بیشرت مورد تكریم و احرتام هستند .وقتی كه كامالًدیوانه شوند و به مرز خودكشی برسند،
آنوقت جامعه میگوید" ،اینها فرزانگان هستند" .ولی آنان تنها موضوع objectخشونت را عوض كردهاند ،فقط
همین .آنان با دیگران خشن بوده اند ،اینك با خودشان خشن هستند ـــ ولی خشونت رسجای خودش هست .و
زمانیكه تو با دیگری خشن باشی ،قانون میتواند حامیت كند ،دادگاه میتواند حامیت كند ،جامعه تو را محكوم
میكند .ولی وقتی با خودت خشونت كنی ،قانونی وجود ندارد .هیچ قانونی از تو در مقابل خودت حامیت منیكند .
وقتی انسان برعلیه خودش باشد ،هیچ حامیتی نیست ،كاری منیتوان كرد .و هیچكس توجه ندارد ،زیرا مربوط به
خودت است ؛ هیچكس دیگر درگیر آن نیست .به خودت مربوط است .این بهاصطالح راهبان و مقدسین برعلیه
ب! ادامه بده .مربوط به خودت است" .خودشان خشن هستند .هیچكس عالقهای ندارد .مردم میگویند" خو
اگر طمع در ذهن تو حاكم باشد ،چگونه میتوانیغیرطمع كار باشی؟ذهن طماّ ع ،طمعكار باقی خواهد ماند.
هركاری كه برای رفنت به ورای طمع انجام دهی كمكی نخواهد كرد .البتّه ،میتوانیم طمعهای جدید خلق كنیم .از
یك ذهن طمعكار بپرس" ،بااینهمه انباشت ثروت چه میكنی؟تو خواهی مرد و منیتوانی ثروتت را با خودت بربی.
" این منطق واعظان به اصطالح مذهبی است ــ كه تو منیتوانی ثروتت را با خودت بربی .ولی اگر كسی میتوانست
بربد ،آنوقت متام منطق شكست میخورد .
انسان طمع كار البّتهاین منطق را احساس میكند .او میپرسد" ،من چگونه میتوانم ثروتم را با خودم بربم؟" ولی
او واقعاًمایل است كه ثروتش را با خودش بربد .برای همین است كه كشیش فردی بانفوذ میگردد .او نشان میدهد
كه انباشنت چیزهایی كه منیتوان باخود به ورای مرگ برد بیمعنی است .او میگوید،"من به تو میآموزم كه چگونه
چیزهایی را انباشته كنی كه بتوان با خود برد .فضیلت را میتوان برد ،اعامل صالح punyaرامیتوان برد ،خیرات را
میتوان برد ،ولی ثروت را منیتوان .پس ثروت را صدقه بده" .
ولیاین برای ذهن طمعكار یك جاذبه است .این به او میگوید" ،حاال ما به تو چیزهای بهرتی میدهیم كه منیتوان
به ورای مرگ برد" .این جاذبه ،به نتیجه میرسد .انسان طمعكار احساس میكند،"حق با توست .مرگ وجود دارد
و منیتوان در موردش كاری كرد ،پس من باید كاری بكنم كه بتواند به ورای مرگ حمل شود .من باید نوعی حساب
بانكی در آن دنیاایجاد كنم .دنیا ،این حساب بانكی منیتواند همیشه با من باشد " .اواین چنین محاسبه میكند .
به متون مقدس نگاه كنید:آنها برای طمع شام جاذبه دارند .آن ها میگویند" ،چگونه وقت خود را در لذّات فانی و
موقّتی هدر میدهید؟" تأكید در"موقّتی بودن"است .پس لذّاتی ابدی پیدا كنید؛آنوقت اشكالی ندارد .آنها برعلیه
169
علم مراقبه ارسا باتك
لذّت نیستند ،آن ها فقط برعلیه موقّتی و ناپایدار بودن هستند .طمع را میبینی؟
گاهی ممكن است انسانیغیر طمعكار را پیدا كنی كه از خوشیهای موقتی لذّت میبرد ،ولی در میان"مقدسین"
كسی را نخواهی یافت كه درخواست و تقاضای لذّات ابدی را نداشته باشد .دراینان طمع بیشرت است .در میان
مردمان معمولی میتوانی انسانهایغیرطمعكار را بیابی ،ولی در میان بهاصطالح مقدسین ،منیتوانی انسانی را
بیابی كه طمعكار نباشد .آنان نیز خواهان لذّات هستند ،ولی بیش از شام طمعدارند .شام با ل ّذتهای گذرا راضی
هستید و آنان نیستند .طمع آنان بزرگتر است .آنان تنها با لذّات ابدی ارضا میشود .
ّاتبینهایت دارداین را بهیاد داشته باش .طمع محدود با لذّت محدود راضی است.طمعِبینهایت درخواست لذ ِ
آنان از تو میپرسند" ،با عشقورزیدن بهاین زن چه میكنی؟ او چیزی جز گوشت و استخوان نیست .عمیقاًبه زنی
كه عاشقش هستی نگاه كن ،او چیست؟" آنان مخالف زن نیستند ،مخالف گوشت و استخوان هستند ،مخالف بدن
هستند .ولی اگر زن از جنس طال ساخته شده باشد ،آنوقت اشكالی ندارد .آنان در طلب زنان طالیی هستند .
آنان دراین دنیا نیستند ،پس دنیای دیگری میسازند .آنان میگویند" ،در بهشت حوریان طالیی apsarasوجود
دارند كه زیبا هستند و هرگز پیر منیشوند" .در مذهب هندو ،حوریان بهشتی همیشه شانزدهساله میمانند .آنان
هرگز پیرتر منیشوند ،همیشه شانزده ساله هستند ـــ نه بیشرت و نه كمرت ـــ پس تو چه میكنی كه وقتت را بااین
زنان معمولی تلف میكنی؟ به بهشت بیندیش .آنان مخالف لذّت نیستند .درواقع ،آنان با خوشی های گذرا مخالف
هستند .
اگر توسط یك تغییر ناگهانی ،خداوند لذّاتاین دنیا را جاودانه سازد ،بیدرنگ متام بنای مذهب فرو میریزد؛
متامیجاذبه ازبین خواهد رفت .اگر به نوعی بتوان حساب های بانكی را به ورای مرگ منتقل كرد ،هیچكس عالقهای
بهایجاد حساب بانكی در آن دنیا نخواهد داشت .پس مرگ كمك خوبی است برای كشیشان .
انسان طمعكار همیشه توسط طمعی دیگر جذب میشود .اگر به او بگویی و او را متقاعد كنی كه سبب رنج او
طمعِاوست ،و اگر او طمعش را ترك كند در حالت رسور خواهد بود ،شاید سعی كند ـــزیرا حاال تو واقعاًبا طمع او
مخالف نیستی .تو به طمع او خوراكی تازه میدهی .او میتوان وارد ابعاد جدیدی از طمع شود .
پس تانرتا میگوید كه ذهن طمعكار منیتواند بیطمع شود ،ذهن خشن منیتواندغیرخشن شود .ولیاین بهنظر
بسیار مأیوسكننده میرسد .اگر چنین باشد ،آنوقت هیچكاری منیتوان كرد .پس تانرتا برای چیست؟ اگر ذهن
طمعكار نتواند دستاز طمع بردارد و ذهن خشن نتواند تلطیف شود و ذهن شهوانی نتواند به ورای شهوت متحول
گردد ،آنوقت تانرتا به چه كار میآید؟ تانرتا منیگوید كه منیتوان كاری كرد .كاری میتوان كرد ولی در بُعدی
170
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
كامالًمتفاوت .
ذهن طمعكار باید درك كند كه طمعكار است و آن را بپذیرد ـــ سعی نكند كهغیرطمعكار شود .ذهن طمعكار باید
عمیقاًبه درون خودش برود تا عمق طمعش را تشخیص بدهد .از آن دور نشود ،بلكه با آن مباند؛ ذهن نباید به سمت
آرمان ها حركت كند ـــآرمان های متضاد آن و مخالف ــــ بلكه باید در زمان حال مباند ،در طمع حركت كند ،طمع
را بشناسد ،آن را درك كند و سعی نكند به هیچ عنوان از آن بگریزد .اگر بتوانی با طمع خودت مبانی ،با شهوت خود
ت!
مبانی ،با خشم خودت مبانی ،نفس تو محلول میگردد .این نخستین چیز خواهد بود ـــ واین چه معجزهای اس
مردمان بسیاری نزد من میآیند و میپرسند كه چگونه میتوان بینفس شد .تو منیتوانی بینفس شوی ،مگراینكه
به پایههای نفست نگاه كنی تا آن را بیابی .تو طمع كار هستی و میپنداری كه طمع نداری .نفس یعنیاین .اگر تو
طمع داشته باشی واین را بدانی و متاماًبپذیری كه طمعكارهستی ،آنوقت كجا میتوانی به نفست اجازه بدهی كه
پابرجا مباند؟ اگر تو خشمگین باشی و بگویی كه خشمگین هستی ـــ تواین را به دیگران منیگویی ،بلكه در عمق
وجودت آن را احساس میكنی و ناتوانی خودت را احساس میكنی ــــ آنوقت خشمت كجا میتواند بایستد؟ اگر
شهوانی هستی ،آن را بپذیر .هرآنچه را كه هست ،بپذیر .
ِ
طبیعتوجود ،تولید نفس میكند ،پذیرانبودن آنچه كه هست ،tathataآنچه را كه هستی ،یعنی نفس. ِ
پذیرش عدم
اگر آن را بپذیری ،نفس وجود نخواهد داشت .اگر آن را نپذیری ،اگر آن را رد كنی ،اگر آرمان هایی برعلیه آن درست
كنی ،نفس وجود خواهد داشت .آرمان ها م ّوادی هستند كه نفس را میسازند .
خودت را بپذیر .ولی آنگاه مانند یك حیوان به نظر خواهی رسید .تو به نظر انسان نخواهی رسید زیرا مفهوم تو از
انسان در آرمان های تو است .برای همین است كه ما مدام به دیگران میآموزیم كه مانند حیوان نباشند؛ و همه
همچون حیوان هستند .چه میتوانی بكنی؟ تو حیوان هستی .حیوانیت خویش را بپذیر ،آنوقت است كه نخستین
كار را برای رفنت به ورای حیوان انجام دادهای ـــ زیرا هیچ حیوانی منیداند كه حیوان است ،تنها انسان میتواند
بداند .این یعنی بهورای آن رفنت .تو منیتوانی با انكار از آن رد شوی .
بپذی ر! وقتی همه چیز پذیرفته شد ،ناگهان احساس خواهی كرد كه به ماورا رفتهای .چه كسی میپذیرد؟ چه كسی
متامیت را پذیرفته است؟ آنكه پذیرفته به ماورا رفته است .اگر انكار كنی ،در هامن سطح باقی میمانی .اگر بپذیری
به ورای آن رفتهای .پذیرش یعنی به فراسو رفنت .و اگر خودت را متاماًبپذیری ،ناگهان به مركز وجود خودت پرتاب
میشوی .آنگاه منیتوانی هیچ جای دیگر بروی .منیتوانی از چنین بودنت ،از طبیعتت حركت كنی ،پس به مركز
خودت پرتاب میشوی .
171
علم مراقبه ارسا باتك
متاماین تكنیك های تانرتا كه ما به بحث میگذاریم و میكوشیم كه دركشان كنیم ،همگی راه های متفاوتی هستند
كه شام را از پیرامون به مركزوجودتان پرتاب كنند .شام هر راهی میكوشید كه از مركز بگریزید .آرمان ها گریزهای
خوبی هستند .آرامانگرایان ظریفترین نفسپرستان هستند .
چیزهای زیادی روی میدهند . . . .تو خشن هستی و آرمانِنیازاری و عدم خشونت را میسازی .آنوقت نیازی
نیست كه به درون خودت بروی ،وارد خشونت خودت بشوی ،لزومیندارد .آنوقت تنها الزاماین است كه به تفكر
درمورد عدمخشونت ادامه بدهی ،دربارهاش بخوانی و سعی كنی آن را مترین كنی .تو به خودت میگویی" ،دست
به خشونت نزن،" و تو خشن هستی .پس میتوانی از خودت بگریزی ،میتوانی به پیرامون وجود بروی ،ولی آنوقت
هرگز به مركز نخواهی آمد ،این یك مورد است .
دوم:وقتی كه آرمان عدمخشونت را میآفرینی ،میتوانی دیگران را رسزنش كنی .حاالاین بسیار آسان میشو د .
تو آرمانی داری كه دیگران را با آن قضاوت كنی ،و تو میتوانی به همه بگویی" ،شام خشن هستید " .هندوستان
آرمان های بسیاری آفریده است؛ برای همین است كه هندوستان پیوسته متام دنیا را رسزنش و محكوم میكند .متام
ذهنیت هندوستان رسزنشگری است .به محكوم كردن متام دنیا ادامه میدهد :متام دیگران خشن هستند ،تنها هند
است كه خشن نیست .به نظر منیرسد كه هیچكس دراینجا خشن نباشد ،ولیاین برای رسزنش كردن دیگران چیز
خوبی است .این آرمان هرگز تو را تغییر منیدهد ،ولی میتوانی دیگران را محكوم كنی ،زیرا تو آرمان و معیار را
ت!
داری .و هرگاه خودت خشن شوی ،میتوانی آن را توجیه كنی ـــ خشونت تو چیزی كامالًمتفاوت اس
دراین بیست وپنجسال گذشته ،ما به دفعات زیاد خشن بودهایم و هرگز خشونت خودمان را محكوم نكردهایم .ما
همیشه با عباراتی زیبا از آن دفاع كرده و آن را توجیه كردهایم .اگر ما در بنگال و بنگالدش خشن بودهایم ،آنوقت
گفتهایم كه ما به مردم آنجا كمك كردهایم تا آزادی به دست آورن د! اگر در كشمیر خشونت كردهایم ،برای كمك به
ت!ولی شام میدانید ،متام آنان كه جنگافروز هستند همین را میگویند .اگر آمریكا در ویتنام كشمیریان بوده اس
خشونت میكند ،برای"كمك به مردم بیچاره" است! هیچكس برای خودش خشن نیست! هرگز نبوده .ما همیشه
برای كمك به دیگران خشونت میورزی م! حتی اگر من تو را بهقتل برسانم ،برای خیر خودت است ،برای كمك به تو
ت! پس مح ّبت مرا ببی ن!من حارضم برای كمك به تو ،تو را نابود كنم!پس به رسزنش كردن متامیدنیا ادامه بد ه!
اس
وقتی هندوستان به گوآ Goaحمله كرد ،وقتی هندوستان برای جنگ با چین رفت ،برتراند راسلBertrand Russell
از نهرو Nehruانتقاد كرد و گفت"حاال عدم خشونت شام كجاست؟ شام همگی پیروان گاندی هستید .نیازاری و
عدم خشونت شام حاال كجاست؟" و نهرو با ممنوعكردن كتاب راسل در هندوستان به او پاسخ داد .انتشار و توزیع
كتابی كه راسل نوشت در هندوستان ممنوع شد .ذهنغیرخشن ما چنین است .بحث راسل بسیار خوب بود.
172
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
آن كتاب باید به رایگان توزیع میشد ،زیرا مباحثهای زیبا بود .راسل میگفت،"شام مردمانی خشن هستید .عدم
خشونت شام فقط سیاسی بود .گاندیِشام یك فرزانه نبود ،فقط یك ذهن سیاستكار بوده .و همگی شام دم از
عدم خشونتی میزنید ،ولی وقتی لحظهی عمل فرا میرسد ،شام خشن میشوید .وقتی دیگران میجنگند ،شام در
بلندای خویش میایستید و متام دنیا را بعنوان مردمانی خشن محكوم میكنید" .
این روند در مورد فردفرد انسانها ،برای جوامع ،برای فرهنگها و برای ملّتها روی میدهد .اگر آرمان داشته
باشید ،نیازی به متح ّول شدن ندارید .میتوانید همیشه امیدوار باشید كه در آینده توسط آرمان ها متح ّول شوید و
میتوانید دیگران را به آسانی محكوم كنید .
تانرتا میگوید با خودت مبان .هرچه كه هستی ،آن را بپذیر .خودت را رسزنش نكن ،دیگران را رسزنش نك ن .
محكومكردن بیهوده است واینكار انرژیها را تغییر منیدهد .
نخستین چیز پذیرش است .با واقعیت مباناین بسیار علمیاست ـــ با واقعیت خشم ،طمع و شهوت مبان .و واقعیت
را در متامیت واقعیتبودنش بشناس .آن را فقط از باال و سطحی ملس نكن .واقعیت را در متامیت آن بشناس .به
سمت ریشههایش حركت كن .و به یاد بسپار ،هرگاه به سمت ریشههای چیزی میروی ،به فراسوی آن خواهی
رفت .اگربتوانی جنسیت را در ژرفای ریشهاش بشناسی ،ارباب آن خواهی شد .اگر بتوانی خشمت را در عمق
ریشههایش بشناسی ،ارباب آن خواهی شد .آنوقت خشم فقط یك وسیله میشودـــ میتوانی از آن استفاده كنی .
من بارها به یاد گُرجیف Gurdjieffمیافتم .گُرجیف به مریدانش میآموخت كه چگونه درست خشمگین شوند.
ما كالم بودا را شنیدهایم كه میگوید " ،مراقبهی درست ،اندیشهی درست و تأمل درست" .ما آموزش ماهاویر را
شنیدهایم كه در مورد بینش درست و دانش درست میگوید .گُرجیف خشم درست و طمع درست را تعلیم میداد
واین تعالیم تحت تأثیر س ّنت باستانی تانرتا بوده .گُرجیف درغرب بسیار مورد مالمت بود ،زیرا درغرب ،او مناد
زندهی تانرتا بود .
او خشم درست را آموزش میداد؛ او میآموخت كه چگونه متاماًخشمگین باشی .اگر تو خشمگین بودی ،او به
تو میگفت،"ادامه بده .رسكوبش نكن ،بگذار با متام وجود بیرون بیاید .واردش شو .خشمگین شو .نگهش ندار،
درحاشیه منان .به آن شیرجه بزن .بگذار متام بدنت آتش بگیرد و شعله ور شود" .
تو هرگز چنین عمیق حركت نكردهای وهرگز كسی را چنین خشمگین ندیدهای ،زیرا همه كموبیش بافرهنگ
هستند .هیچكس اصالت ندارد؛ همه كمیا بیش تقلید میكنند .هیچكس اصیل نیست! اگر بتوانی با متامیت وارد
آتشسوزان میشوی .آتشی چنان عمیق خواهد بود ،چنان ژرف خواهد بود كه گذشته و آیندهخشم شوی؛ فقط یك ِ
173
علم مراقبه ارسا باتك
هردو بالفاصله متوقف خواهند شد .تو فقط یك شعلهی حارض خواهی بود .و وقتی هر سلّول تو درحال سوخنت
باشد ،وقتی هر قسمت از بدن آتشین باشد و تو فقط خشم باشی ـــ نه خشمگین ـــ آنوقت گُرجیف میگوید" ،
حاال هشیار شو .رسكوب نكن .حاال آگاه باش .حاال ناگهان هشیار باش كه چه شدهای ،كه خشم چیست" .
دراین ِ
حالتكامالًحارضبودن ،فرد میتواند ناگهان هشیار گردد ،و آنگاه میتوانی به مسخرهبودن متاماینكار بخندی،
به حامقت آن .ولیاین رسكوبگری نیست ،این خنده است .میتوانی به خودت بخندی ،زیرا به فراسوی خودت
رفتهای .دیگر خشم هرگز قادر نیست كه برتو چیره باشد .تو خشم را در متامیت آن شناختهای و بااینوجود،
توانستهای بخندی و توانستهای به ورای آن بروی .متامیت آن را دیدهای ،تو میدانی كه خشم چیست .و تواینك
میدانی كه حتی اگر متامیانرژی تو به خشم تبدیل شود ،تو هنوز میتوانی یك نظارهگر باشی ،یك شاهد .پس ترسی
نیست .این را بخاطر بسپار :هرآنچه كه ناشناخته باشد همیشه تولید ترس میكند .آنچه كه تاریك است همیشه
تولید وحشت میكند .تو از خشم خودت هراس داری .
پس مردم همیشه میگویند كه آنان خشمشان را رسكوب میكنند ،زیرا خشمگین شدن خوب نیست ،شاید دیگران را
بیازارد .ولی دلیل واقعیاین نیست .دلیل واقعیاین است كه آنان از خشم خود میترسند .اگر واقعاًخشمگین شوند،
منیدانند كه چه اتفاقی خواهد افتاد .آنان از خودشان میترسند .آنان هرگز خشم را نشناختهاند .خشم چیزی بسیار
هولناك است كه در درون پنهان است ،پس آنان از آن میترسند .برای همین است كه آنان با جامعه ،با فرهنگ
همنوا شده و میگویند" ،ما نباید خشمگین شویم .خشم بد است .دیگران را آزرده میكند" .
تو از خشم خودت میهراسی ،تو از جنسیت خودت میترسی .تو هرگز متاماًوارد سكس نشدهای .تو هرگز چنان با
متامی وجود در سكس قرار نداشتهای تا بتوانی خودت را فراموش كنی .تو همیشه حضور داشتهای ،ذهن تو همیشه
در آنجا حارض بوده است .و اگردر عمل جنسی ذهن حضور داشته باشد ،آنوقت عملی دروغین و پوشالی خواهد
بود .ذهن باید محلول شود ،تو فقط باید بدن باشی .هیچگونه تفكری نباید وجود داشته باشد .اگر تفكّر باشد ،تو
تقسیم شدهای .آنوقت عمل جنسی چیزی جز تخلیه انرژی اضافی نخواهد بود .این یك تخلیه است و نه چیزی
بیشرت .برای همین است كه تو با جامعه همنوا گشته و میگویی كه سكس بد است .تو میترس ی!
چرا میترسی؟ زیرا اگر متاماًوارد سكس بشوی ،منیدانی كه چه میتوانی انجام دهی ،منیدانی كه چه میتواند روی
دهد ،منیدانی كه چه نیروی حیوانی میتواند ظهور كند ،منیدانی كه ناخودآگاهت میتواند تو را در چه چیزی
پرتاب كند .تو منیدانی! آنوقت تو ارباب نخواهی بود؛ تو در كنرتل نخواهی بود .بنابراین تو عمل جنسی را كنرتل
میكنی .و روش كنرتلكردناین است كه تو در ذهن میمانی .بگذار عمل جنسی باشد ،ولی موضعی باشد .
سعی كناین"موضعی local"و"عمومی general"را بفهمی :تانرتا میگوید كه هرگاه فقط مركز جنسی درگیر باشد،
174
یمامت و لماك شریذپ متشه لصف
عمل جنسی" ،موضعی"خواهد بود .این یك تخلیهی موضعی است .مركز جنسی به انباشت انرژی ادامه میدهد؛
وقتی كه رسریز شد ،تو باید آن راتخلیه كنی؛ وگرنه تولید تنش میكند و سبب سنگینی میگردد .تو آن را تخلیه
میكنی ،ولیاین یك تخلیهی موضعی است .متام بدن تو ،متام وجودت درگیر نیست .ولی عمل جنسیِغیرموضعی و
عمومییعنی كه هر رشته از بدنت ،هر سلّول از بدن ،هرچه كه هستی ،در آن درگیر است .متامیوجودت جنسی
شده ،نه تنها مركز جنسی ،متامیوجود تو جنسی شده .
ولی تو وحشت داری زیرا دراینصورت همه چیز ممكن است ،و تو منیدانی كه چه میتواند رخ دهد زیرا تو هرگز
متامیت خودت را نشناختهای .تو ممكن است كارهایی انجام دهی كه منیتوانی متص ّور شوی :ناخودآگاهت منفجر
خواهد شد .تو نه تنها یك نوع حیوان میشو ی ،بلكه حیوانات بسیاری میشوی ،زیرا تو از زندگانی های بسیار عبور
كردهای و از بدنهای حیوانات بسیار گذر كردهای .شاید رشوع به زوزه كشیدن بكنی ،شاید جیغبكشی ،شاید مانند
شیر بغ ّری .تو منیدانی .هرچیزی ممكن استاین تولید ترس میكند .تو نیاز به كنرتل داری پس تو هیچگاه خودت
را در هیچ چیز گم منیكنی .برای همین است كه هیچگاه چیزی منیدانی .و تا وقتیكه ندانی ،منیتوانی به فراسو
بروی .بپذیر ،عمیقاًحركت كن ،به ریشه برو .این تانرتا است .
تانرتا یعنی تجربهی عمیق .هرچیزی را كه عمیقاًتجربه كردی ،میتوانی به ورای آن بروی؛ هر چیزی كه رسكوب شود،
منیتوان به ورایش رفت .برای امروز كافی است .
175
علم مراقبه ارسا باتك
فصل نهم
توجهت را در مركز ستون مهرهها؛ روی عصب ظریفی كه همچون ساقهی گلنیلوفرآبی است بگذار ،
-۱۴متام ّ
متحول ش و .
درچنین حالتی ّ
انسان با یك مركز به دنیا میآید ،ولی كامالًاز آن بیخرب میماند .انسان میتواند بیخرب از مركزش به زندگی ادامه
دهد ،ولی بدون آن منیتواند وجود داشته باشد .این مركز حلقهی ارتباط انسان و هستی است؛ ریشه است .شاید
از وجوداین مركز آگاه نباشی ،برای وجود آن ،دانش تو اساسی نیست ،ولی اگر آن را نشناسی ،زندگیِبیریشهای
خواهی داشت ــگویی كه زندگیت ریشه ندارد .دراین كائنات ،احساس استحكام و قوام نخواهی داشت .گم گشته
و رسگردان خواهی بود .
رسجای خودش هست ،ولی با نشناخنت آن ،زندگی تو فقط یك موج رسگردان ،بیمعنی و خالی ال ّبته ،مركز همیشه ِ
است كه به جایی ره منیبرد .تو احساسی داری كه گویی بیحیات زندگی میكنی و رسگردان ،منتظر مرگ هستی .تو
میتوانی لحظهبه لحظه شناخنت آن مركز را بهتعویق بیندازی ،ولی تو خودت خوب میدانی كهاین بهتعویقانداخنت،
تو را به جایی نخواهد رساند .تو فقط وقت میگذرانی ،واین احساس ناكامیِعمیق هامنند سایه تو را دنبال خواهد
كرد .انسان با یك مركز ،ولی بدون شناخنت آن ،زاده میشود .این دانش باید كسب شود .
176
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
تو مركز داری .مركز در تو هست؛ تو منیتوانی بدون آن باشی .چگونه بدون یك مركز میتوانی وجود داشته باشی؟
چگونه بدون پُلی بین خودت و جهان هستی ـــ یا اگر واژهی"خداوند" را دوست داری ــــ میتوانی وجود داشته
باشی؟بدون یك حلقهی اتصال عمیق ،تو منیتوانی وجود داشته باشی .تو در الوهیت ریشه داری .تو هرلحظه توسط
آن ریشهها زندگی میكنی ،ولی آن ریشهها پنهان هستند .درست مانند هر درخت دیگر ،ریشهها زی ِرزمین قرار
دارند؛ درخت از ریشههای خودش آگاه نیست .تو نیز ریشه داری .این ریشهداربودن ،مركز تو است .وقتی میگویم
انسان با آن زاده شده ،منظورماین است كه امكاناین وجود دارد كه تو ازاین ریشهداربودن خودت آگاه شوی .
اگر آگاه شوی ،زندگیت شكوفا میگردد؛ وگرنه ،زندگی تو درست مانند یك خواب عمیق است ،یك رویا .آنچه كه
آبراهام مازلو "Maslowخودشكوفایی" نامیده ،درحقیقت چیزی نیست جز آگاه شدن از آن مركز درونی كه تو را با
كائنات پیوند میدهد .این هامن هشیارشدن نسبت به ریشه است :كه تو تنها نیستی و بخشی ازاین جهان وجود
هستی .این كائنات دنیایی بیگانه نیست .توغریبه نیستی ،این كائنات وطن تو است .ولی تا زمانیكه ریشههایت را
پیدا نكنی ،این كائنات برای تو دنیایی بیگانه وغریبه خواهد بود .
سارترSartreمیگوید كه انسان طوری زندگی میكند كه گویی او را بهاین دنیا پرتاب كردهاند .البتّه ،اگر تو مركز
خودت را نشناسی ،این پرتابشدگی را احساس خواهی كرد .تو احساسغریببودن میكنی؛ احساس منیكنی كه
بهاین دنیا تعلّق داری و آن را متعلّق به خودت منیدانی .آنگاه ترس ،اضطراب و تشویش نتیجهی قطعیاین
احساس خواهند بود .
انسانی كه دراین دنیا بیگانه است ،باید هم احساس ترس و نگرانی و تشویش كند .متام زندگی او فقط ستیز و نزاع
خواهد بود ،آنهم نزاعی كه محكوم به شكست است .دراین جنگ ،انسان منیتواند پیروز شود ،زیرا جزء هیچ گاه
منیتواند بر كُلّپیروز شود .
تو منیتوانی دربرابر جهان هستی پیروز شوی .میتوانی در كنار آن و همراه با آن توفیق پیدا كنی ،ولی هرگز دربرابر
ودر مقابل آن منیتوانی پیروز شوی .واین تفاوت بین انسان مذهبی و انسانغیرمذهبی است .انسانغیرمذهبی،
برعلیه كائنات است و انسان مذهبی ،همراه آن است .انسان مذهبی احساس دروطنبودن میكند .او احساس
منیكند كه او را به دنیا پرتاب كردهاند ،او احساس میكند كه او در دنیا رشد كرده است .
تفاوت بین پرتابشدن و رشد كردن را بهیاد بسپار .
وقتی كه سارتر میگوید انسان به دنیا پرتاب شده ،هامن واژه ،هامن جملهسازی نشان میدهد كه تو تعلّق نداری.
و هامن انتخاب واژه"پرتابشدن thrown"نشان میدهد كه تو بدون رضایت و با زور بهاین دنیا آمدهای .پساین
177
علم مراقبه ارسا باتك
دنیا خصامنه بهنظر میرسد .آنوقت تشویش و اضطراب نتیجه خواهد شد .
اگرفقط تو بهاین دنیا پرتاب نشدهبودی ،میتوانست طور دیگری باشد .حقیقتاین است كه تو همچون یك جزء،
یك جزء زنده ازاین كُلّرشد كردهای .درحقیقت ،بهرت است بگوییم كه تو هامن كائنات هستی كه همچون یك بُعد
مشخص كه"انسان"خوانده میشود ،رشد كردهای .كائنات در ابعاد متع ّدد رشد میكند ــــ در درختان ،كوهستانها،
ستارگان ،در سیّارات . . . .در ابعاد مختلف .انسان نیز یك بُعد از رشد است .كائنات خود را در بُعدهای بسیار بسیار
زیاد محقّق میسازد .انسان نیز بُعد معینی از وجود و هستی است كه اوجها و مراتب اعالی خود را دارد .هیچ
درختی از ریشههای خودش آگاه نیست؛ هیچ حیوانی منیتواند از ریشههای خود هشیار باشد .برای همین است
كه آن ها اضطراب و تشویش ندارند .
اگر تو از ریشههای خودت ،از مركزت ،آگاه نباشی ،هرگز منیتوانی از مرگ خودت هشیار شوی .مرگ تنها برای
انسان است .مرگ فقط برای انسان وجود دارد زیرا تنها انسان است كه میتواند از ریشههایش هشیار شود ،از مركز
وجودش آگاه گردد و فقط انسان است كه میتواند از متامیت و ریشهداشتنش در كائنات آگاه شود .
اگر تو بدون مركز زندگی كنی ،اگر احساس خارجیبودن كنی ،آنوقت تشویش خواهی داشت .ولی اگر احساس
كنی كه در وطن هستی ،كه یك رشدیافتگی هستی ،تح ّقق بالقوهگی كائنات هستی ـــ گویی كه خو ِدهستی در تو
هشیار گشته ،گویی كه هستی در وجود تو هشیاری یافته ــــ آنوقت نتیجهیاین ،احساس رسور blissخواهد بو د .
رسور نتیجهی یگانگی زندهی تو و جهان هستی است .و تشویش نتیجهی دشمنی تو و هستی است .ولی تازمانی
كه تو مركز وجودت را نشناسی ،مجبوری كه احساس پرتاب شدگی كنی ،گویی كه زندگی بر تو تحمیل شده است.
این مركزی كه در تو هست ،باوجودیكه انسان از آن آگاه نیست ،موضوع آیههایاین فصل است .قبل ازاینكه وارد
منت كتاب ویگیانا بایراوا تانرتا و تكنیكهای مربوط به مركز شویم ،دو سه نكته را یادآور میشوم .
یك :وقتی انسان بهدنیا میآید ،در یك منطقهی مخصوص ،در یك چاكرای مخصوصchakraـــ در منطقه ناف
ریشه دارد .ژاپنیها به آن هارا haraمیگویند .واژهی هارا-گیری hara-kiriاز همین میآید .هاراگیری یعنی
نتهارا"است؛ نابودكردن نخاع یا مركز .هارا ،مركز است؛ نابودكردن مركز
خودكشی .این واژه در لغت بهمعنی"كش ِ
یعنی خودكشی .ولی به تعبیری ،ما همگی دست به خودكشی زدهایم .ما مركز را نابود نكردهایم ،ولی آن را فراموش
كردهایم ،یا هرگز آن را به یاد نیاوردهایم .مركز در وجود ما منتظر نشسته است ،و ما از آن دورتر و دورتر شدهایم .
وقتی كه نوزاد به دنیا میآید ،در ناف ،در هارا ریشه دارد؛ او از طریق هارا زندگی میكند .به تنفّس كودك نگاه
كنید ـــ ناف او باال و پایین میرود .او با شكم نفَس میكشد ،او با شكم زندگی میكند نه با سرَ ،نه با قلب .ولی
178
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
179
علم مراقبه ارسا باتك
آن نباید به قیمت از دست دادن یا توسعه نیافتگی قلب باشد .زیرا اگر چنین شود ،تو حلقهی اتصال را از دست
ِ
.جهتتوسعه و رشد از عقلreasonبه هستی ،existenceو از آنجا خواهی داد و منیتوانی باردیگر به ناف بازگردی
به بودن beingاست .بگذاراین نكته را خوب درك كنیم .
مركز ناف ،بودنbeingاست؛ مركز قلب ،احساسكردنfeelingاست؛مركز رس ،دانسنت knowingاست .نسبت به
بود ن ،دانسنت دورترین است و احساسكردن ،نزدیكترین .اگر مركز احساس را از دست بدهی ،آنوقتایجاد پلی بین
منطق و بودن بسیار دشوار خواهد بود ـــ واقعاًبسیار دشوار است .برای همین است كه انسانی كه عشق میورزد
میتوانداین احساس دروطنبودن را بسیار آسانتر از كسی كه در رس زندگی میكند تشخیص دهد .
فرهنگغربی روی مركز رس تأكید بسیار دارد .برای همین است كه درغرب نگرانی عظیمینسبت به انسان وجود
دارد .واین نگرانی در مورد بیوطن بودن ،تهیبودن و بیریشهبودن اوست .سایمون وایل Simon Weilكتابی
نگاشته بهنام"نیاز به ریشهThe Need for Roots ." انسانغربی احساس میكند كه از ریشه كنده شده ،گویی كه
ریشه ندارد .دلیل آناین است كه فقط سرَ مركز او شده .قلب آموزش ندیده ،آن را كرس دارد .تپش قلب ،قلب تو
نیست؛این تنها یك عملكرد فیزیولوژیك است .پس اگر رضبان قلب را احساس میكنی ،سوء تفاهم نكن كه قلب
ظرفیتاحساس كردن؛ رس یعنی ظرفیت دانسنت .قلب یعنی ظرفیت ِ داری .قلب چیز دیگری است .قلب یعنی
احساسكردن ،و بودن beingیعنی ظرفیت یكی بودن ـــ با چیزی یكی بودن . . .ظرفیت یگانهشدن با چیزی .
مذهب ،بودن را مورد توجه قرار میدهد؛شعر به قلب توجه دارد؛فلسفه و علم ،رس را مورد توجه قرار میدهند.
این دو مركز ،قلب و رس ،مراكزی پیرامونی هستند و مركز واقعی نیستند ،فقط مراكزی كاذب هستند .مركز واقعی،
ناف است ،هارا .چگونه میتوان باردیگراین مركز را پیداكرد؟یا چگونه میتوان آن را تشخیص داد؟
معموالًفقط گاهی اتفاق میافتد ـــ بطور تصادفی و بسیار بهندرت روی میدهد ــــ كه تو به هارا نزدیك شوی.
آن لحظه بسیار عمیق و رسورانگیز خواهد بود .برای مثال ،در عمل جنسی ،تو گاهی به نزدیكیاین مركز میرسی،
زیرا دراین حالت ،ذهن تو و آگاهی تو باردیگر به سمت پایین حركت میكند .تو باید رست را ترك كنی و پایین
بیایی .در یك شعف عمیق جنسی ،گاهی چنین روی میدهد كه تو به هارا نزدیك میشوی .برای همین است كه
عمل جنسیاین همه شگفتآور است .درواقع ،این عمل جنسی نیست كه تجربهی رسور را به تو میدهد ،بلكهاین
هارا است .
دراین پایین آمدن به سمت مركز جنسی ،تو از هارا عبور میكنی و آن را ملس میكنی .ولی برای انسان امروزی،
حتیاین همغیرممكن گشته ،زیرا برای انسان امروزی حتی عمل جنسی هم یك عمل ذهنی است و با رس انجام
میگیرد .حتی عمل جنسی نیز وارد حوزهی رس شده؛ او در مورد آن فكر میكند .برای همین است كهاینهمه
180
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
ادبیات ،فیلم ،مجلاّ ت و ماننداینها در مورد آن وجود دارد .عمل جنسی یك تجربه است؛ منیتوانی در موردش تفكّر
كنی .و اگر رشوع كنی به تفكّر دربارهی آن ،تجربهاش مشكلتر و مشكل تر خواهد شد .زیرا ابدا ًربطی به رس ندارد .
وبرای رفنت به عمق تجربهی جنسی ،انسان امروزی هرچه بیشرت احساس ناتوانی كند ،بیشرت در موردش تفكر خواهد
كرد .واین یك دو ِرباطل خواهد شد .و هرچه بیشرت در مورد آن فكر كند ،عمل جنسی رابطهای از روی رس خواهد
شد .آنگاه حتی عمل جنسی نیز بیفایده و عبث خواهد بود .درغرب چنین شده است و عمل جنسی تبدیل به
امری تكراری و كسالتآور شده .چیزی از آن به دست منیاید و تو فقط عادتی كهنه را تكرار میكنی .و درنهایت،
احساس ناكامیخواهی كرد ـــ گویی كه گول خوردهای .چرا؟ زیرا در حقیقت ،آگاهی تو به مركز اصیل وجودت تو
باز منیگردد .
تنها وقتی میتوانی احساس رسور كنی كه از مركز هارا عبور كرده باشی .پس علّت آن هرچه باشد ،هرگاه تو
از هارا گذر كنی ،احساس رسور خواهی كرد .یك جنگآور در میدان نربد گاهی از هارا گذر میكند ،ولی نه
جنگجویانِامروزی ،زیرااین ها ابدا ًجنگآور نیستند .كسی كه روی یك شهر مبب میافكند ،در خواب است .او
جنگآور نیست .او از طبقهی جنگآوران kshatriyaنیست .او آرجونای Arjunaجنگآور نیست .
گاهی شخصی كه در رشف موت است دوباره به هارا باز میگردد .برای كسی كه با شمشیر میجنگد ،مرگ هرلحظه
ممكن است ،هرلحظه میتواند دیگر نباشد .و در هنگام جنگیدن باشمشیر ،تو منیتوانی فكر كنی .اگر فكر كنی،
دیگر نخواهی بود .تو باید بدون تفكر عمل كنی ،زیرا تفكر به زمان نیاز دارد .اگر فكر كنی ،دیگری پیروزخواهد
شدو تو دیگر وجود نخواهی داشت .زمانی برای تفكر نیست و ذهن به زمان نیاز دارد .پس چون زمانی برای
فكركردن نیست و فكردن با مرگ مساوی است ،آگاهی از رس فرود میآید ـــ به هارا میرود و جنگآور احساسی
از رسور را تجربه میكند .برای همین است كه جنگیدناین همه جاذبه دارد .سكس و جنگ دوامر شگفتانگیز
هستند .و دلیل آناین است :تو از هارا عبور میكنی .در هر خطر تو ازاین مركز گذر میكنی .نیچهNietzche
میگوید"خطرناك زندگی كن " .چرا؟ زیرا در خطر ،تو به هارا باز افكنده میشوی .تو منیتوانی فكر كنی ،تو
منیتوانی با ذهن كاری انجام دهی .باید بیدرنگ عمل كنی .ماری از كنارت میگذرد .ناگهان تو مار را میبینی و
جهش میكنی .دراینجا تفكری عمدی وجود ندارد كه"اینجا یك مار هست و من باید بپ ّرم و جانم را نجات دهم" ،
منطقی در میان نیست؛ تو با ذهنت دلیل منیآوری كه"مارها خطرناك هستند و من باید بپ ّرم تا جانم را نجات دهم.
" چنین منطق تراشی وجود ندارد .اگر بخواهیاینچنین دلیل بیاوری ،زنده نخواهی ماند .منیتوانی دلیل بیاوری.
باید بیدرنگ عمل كنی .نخست عمل میكنی و سپس فكر میكنی .وقتی كه پریدی ،آنوقت میتوانی فكر كنی .
در زندگی معمولی ،وقتی كه خطری در میان نباشد ،تو نخست فكر میكنی و سپس عمل میكنی .در مواقع خطر،
181
علم مراقبه ارسا باتك
متاماین روند معكوس میشود :تو نخست عمل میكنی و سپس فكر میكنی .آن عمل كه نخست بدون تفكر انجام
میشود ،تو را به مركز اصلی خودت ـــ هارا ـــ پرتاب میكند .برای همین است كه مخاطره كردناینقدر جاذبه
دارد .
تو با رسعت رانندگی میكنی:رسیعتر و رسیعتر و رسیعتر ،و ناگهان لحظهای فرا میرسد كه هرلحظه خطرناك است؛
هرلحظه میتواند مرگآفرین باشد .در آن لحظهی تعلیق ،وقتی كه مرگ و زندگی از هرزمان دیگر به هم نزدیكتر
هستند ،ذهن متوقف میشود:تو به هارا پرتاب میشوی .برای همین است كه رانندگی با رسعت باال ،اینهمه
جاذبه دارد .یااینكه قامر میكنی و هرچه را كه داری در وسط قرار میدهی .دراینجا نیز ذهن متوقف میشود،
خطر وجود دارد .لحظهای بعد میتوانی یك گدا باشی .ذهن منیتواند عمل كند؛تو به هارا پرتاب شدهای .
مخاطرات جاذبههای خودشان را دارند ،زیرا در مواقع خطر ،آگاهی معمولی و روزم ّرهی تو منیتواند عمل كند.
خطر به عمق میرود ،نیازی به ذهن نداری؛ تو بیذهن no-mindمیشوی .تو هستی! تو هشیاری ،ولی تفكری
وجود ندارد .آن لحظه ،تو مراقبهگون میگردی .در حقیقت ،قامربازها در قامر ،در جستجوی حالت مراقبهگونِذهن
هستند .انسان در مواقع خطر ـــ جنگ تنبهتن ،در میدان نربد ـــ همیشه در جستجوی حالتهای مراقبهگون
بوده است .
ناگهان رسوری در تو منفجر میگردد .و به یك بارش درونی تبدیل میگردد .ولیاین ها رویدادهایی ناگهانی
وغیرمرتقبّه هستند .یك چیز قطعی است :هرگاه كه احساس رسور میكنی ،به هارا نزدیكتر هستی .علّت آن هرچه
باشد ،این قطعی است .هرزمان از نزدیكی مركز اصلی عبور كنی ،رسشار از رسور میگردی .
این تكنیكها به روشی علمیو برنامه ریزی شده ،سعی دارند یك ریشهیافتگی در هارا و در مركز توایجاد كنند.
آنهم نه بهطور تصادفی و گذرا ،بلكه بهطرزی پایدار و همیشگی .تو میتوانی پیوسته در هارا باقی مبانی واین
مرك ز ،ریشهی تو خواهد شد .چگونگیاین رون د ،موضوعاین دو آیه هستند .
-۱۳یا ،دایرههای پنجرنگ دُم طاووس را تصور كن
حستو هستن د .
كه در فضایی نامحدود ،پنج ّ
حاال بگذار زیبایی آن ها در درونت ذوب شون د .
بههمینترتیب ،درهرنقطهای از فضا یا روی دیوار ،
تا جایی كه نقطه محو شو د .
182
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
183
علم مراقبه ارسا باتك
184
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
سیاهو سفید میبینند .چرا؟ متام دنیا رنگین است و رویاهای تو بیرنگ .برای هركدام از شام كه خوابهای رنگی
میبینید ،این تكنیك مناسب است .اگر كسی بهیاد بیاورد كه گاهی رویاهای رنگین دارد ،این تكنیك برایش مناسب
است .
حساس نیست بگویی" متام فضا را تصور كن كه از رنگ پُر میشود" او قادر به اگر به كسی كه نسبت به رنگها ّ
تصور نیست .حتی اگر بكوشد ،اگر فكر كند"قرمز،" او واژهی"قرمز" را میبیند و رنگ قرمز را منیبیند .او میگوید"
حساس هستی ،این روش را آزمایش كن. سبز،" ولی واژهی سبز آنجا خواهد بود ،نه رنگ سبز .پس اگر به رنگها ّ
پنج رنگ وجود دارد .متام دنیا فقط رنگ است و آن پنج رنگ در تو تالقی میكنند .در جایی در عمق وجودت،
آن پنج رنگ باهم تالقی میكنند .روی آن نقطه متركز كن ،و به متركز ادامه بده .از آن جا حركت نكن؛در آنجا مبا ن .
به ذهن اجازهی حركت نده .سعی نكن به سبز و قرمز و زرد فكر كنی ـــفكر نكن .فقط ببین كهاین رنگ ها در
درونت باهم تالقی میكنند .درموردشان فكر نك ن! اگر فكر كنی ،ذهن حركت كرده است .فقط با آن رنگها پُر شو
و سپس در نقطهی تالقی ،متركز كن .فكر نك ن!
متركز ،فكركردن نیست؛ تع ّمق نیست .
اگر واقعاًبا رنگها پر شدهباشی و فقط یك رنگینكامن باشی ،یك طاووس ،و متام فضا از رنگها رسشار باشد ،این
به تو احساس عمیقی از زیبایی خواهد داد .ولی به آن فكر نكن؛ نگو كه زیباست .در تفكر حركت نكن .به نقطهای
متركز كن كهاین رنگها تالقی میكنند و متركزت را روی آن نقطه ادامه بده .این نقطه محو و ناپدید خواهد شد.
زیرااین فقط یك تخیّل است .و اگر متركز را ادامه دهی ،تخیّل منیتواند باقی مباند ،محو خواهد شد .
دنیا پیشاپیش محو شده؛ فقط رنگها باقی مانده بود .آن رنگها تخ ّیل تو بوده .آن رنگهای تخ ّیلی در نقطهای
باهم برخورد كرده بودند .آن نقطه ،البتّه تخیلی بوده ـــ و حاال ،با متركزی عمیق ،آن نقطه محو خواهد شد .اكنون
تو كجایی؟ كجا خواهی بود؟
تو به مركزت پرتاب خواهی شد .
اشیا از طریق تخ ّیل محو شده بودند و حاال ،تخ ّیل از طریق متركز محو شده .فقط تو ،بهعنوان یك ذهنیت
subjectivityباقی ماندهای .دنیای عینی محو شده؛دنیای ذهنی نیز ناپدید شده .و تو همچون یك آگاهی خالص
باقی ماندهای .
برایاین است كهاین آیه میگوید درهرنقطهای از فضا یا روی دیوار . . .این كار كمك میكند .اگر منیتوانی رنگ
ها را تص ّور كنی ،آنوقت هر نقطهای روی دیوار كمك میكند .هرچیزی را بهعنوان موضوع متركز انتخاب كن .اگر
185
علم مراقبه ارسا باتك
چیزی درونی باشد ،بهرت است .ولی بازهم ،دو نوع گرایش شخصیت وجود دارد .برای كسانی كه درونگراintrovert
هستند ،آسانتر است كه نقطهی تالقی رنگها را در درون ببینند .ولی برونگرایانextrovertsنیز هستند كه
منیتوانند هیچ چیز را در درون ببینند .ذهن آنان فقط به بیرون حركت میكند ،آنان منیتوانند در درون حركت
كنند .
فیلسوف انگلیسی ،دیوید هیوم David Humeمیگوید"هروقت كه به درون میروم ،هرگز با یك خودselfبرخورد
منیكنم .هرچه را كه میبینم فقط بازتاب های دنیای بیرونی است ـــ یك فكر ،برخی عواطف ،چند احساس .من
هیچگاه با درون innernessبرخورد نكرده ام ،در آنجا ،من فقط بارتابهای دنیای بیرون را مالقات میكنم " .این
عالی ترین بیان ذهن برونگرا است .دیوید هیوم یكی از برونگراترین ذهنها است .
پس اگر منیتوانی چیزی را در درون احساس كنی ،و اگر ذهن میپرسد"این درونگرایی یعنی چه؟ چگونه به درون
بروم؟" آنوقت بهجای آن ،نقطهای روی دیوار را آزمایش كن .مردمیهستند كه نزد من میآیند و میپرسند چگونه به
درون بروند .این یك مشكل است ،زیرا اگر تو فقط بیرونرفنت را بشناسی و حركت در بیرون را بشناسی ،تصوراینكه
چگونه به درون بروی ،مشكل است .
اگر برونگرا هستی ،نقطه را در درون تصور نكن ،آن را در بیرون تصور كن .نتیجه یكی خواهد بود .روی دیوار یك
نقطه بگذار؛ روی آن متمركز شو .آنوقت باید با چشامن باز متركز كنی .اگر یك مركز در درونایجاد میكنی ،نقطهای
در درون ،آنوقت باید با چشامن بسته متركز كنی .
روی دیوار نقطهای را بگذار و روی آن متركز كن .واقعهی اصلی به سبب متركز روی میدهد ،نه به سبب نقطه .آن
نقطه چه در درون باشد و چه در بیرون ،اهمیتی ندارد .بستگی به تو دارد ،اگر به دیوار بیرونی نگاه میكنی و روی
نقطهای از آن متركز داری ،آنقدر ادامه بده تا نقطه محو شود .این نكته را باید به یاد داشته باشی :تا جایی كه نقطه
محو شود .پلك نزن ،زیرا پلكزدن به ذهن فضایی میدهد تا دوباره حركت كند .پلك نزن ،زیرا ذهن دوباره رشوع
به تفكر میكند .در وقت پلك زدن ،متركز از دست میرود .پس پلك چشمها نباید به هم بخورد .
شاید درمورد بودیدارما Bodhidharmaشنیده باشید .او یكی از بزرگترین مرشدان مراقبه در متام تاریخ برشی
است .داستانی بسیار زیبا از او نقل شده .
او روی چیز در بیرون از خودش مراقبه میكرد .او پلك میزد و متركزش از دست میرفت ،پس او پلكهایش را برید.
این داستانی زیباست :او پلكهایش را برید و دور انداخت و به متركز ادامه داد .پس از چند هفته ،گیاهانی را دید
كه از محل افادن پلكهایش روی زمین بیرون آمده بودند .این واقعه در باالی یكی از كوههای چین روی داد و نام
186
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
آن كوه تاه Tahیا تاTaبود .نام چای teaاز همینجا آمده است .آن گیاهان كه رشد كردند"چای" نامیده شدند ،وبرای
همین است كه نوشیدن چای به بیدارماندن كمك میكند .
وقتی كه چشامنت پلك میزنند و احساس خوابآلودگی میكنی ،یك فنجان چای بنوش .اینها پلكهای چشامن
بودیدارما هستند .برای همین است كه راهبان ذن ،چای را محرتم میشامرند .چای یك چیز معمولی نیست ،پلك
چشامن بودیدارما است .در ژاپن آیین رصف چای وجود دارد و هرخانهای یك اتاق مخصوص چای دارد و در
آیینهای مذهبی چای مینوشند؛این كاری باحرمت است .چای را باحالتی بسیار مراقبهگون رصف میكنند .
در ژاپن آیینهای زیبایی در مورد نوشیدن چای بهوجود آمده است .آنان چنان وارد اتاق چای میشوند ،گویی كه
وارد پرستشگاه میشوند .آنگاه چای آماده میشود ،و همه در سكوت مینشینند و به صدای قلقلسامور گوش
میدهند ،بخار آب ،صدای جوشیدن آب و همه در حال گوش دادن هستند .این آیینی معمولی نیست . . . .پلك
چشامن بودیدارما است كه َدم میكشد .این داستان چه واقعی باشد و چه نباشد ،بسیار زیباست .
اگر تو به بیرون متركز داری ،آن گاه الزامیاست كه پلك نزنی ،گویی كه دیگر پلك نداری .معنی دورانداخنت پلك
چشم همین است .تو فقط چشم داری ،بدون پلكهایی كه روی آن را ببندند .تو آنقدر متركز میكنی كه آن نقطه
محو شود .اگر مقاومت كنی ،اگر پافشاری داشته باشی و اجازه ندهی كه ذهن حركت كند ،نقطه محو خواهد شد.
و زمانی كه نقطه ازبین رفت ،اگر متام دنیای تواین نقطه شده باشد واین نقطه نیز محو گردد ،آن وقت آگاهی تو
منیتواند به هیچجای دیگر برود .موضوعی نیست كه ذهن به آنجا برود ـــ متامیبُعدها بسته شده .ذهن به خودش
پرتاب شده ،آگاهی به خودش پرتاب شده و تو وارد مركز میشوی .
پس چه درون و چه بیرون ،تا وقتی كه نقطه محو شود متركزت را حفظ كن .این نقطه به دو دلیل محو خواهد شد.
اگر نقطه ،درونی باشد ،تخیلی است و محو خواهد شد .اگر نقطه در بیرون باشد ،تخیلی نیست و واقعی است .تو
روی دیوار نقطهای گذاشتهای و روی آن متمركز شدهای .پس چرااین نقطه نیز ناپدید میشود؟
این نقطه به یك دلیل خاص محو میگردد .اگر روی یك نقطه متمركز شوی ،در واقعاین نقطه نیست كه محو
میشود ،بلكه ذهن محو میگردد .اگر روی نقطهای در بیرون متركز داشته باشی ،ذهن منیتواند حركت كند .ذهن
بدون حركت منیتواند زنده باشد ،میمیرد ،خواهدایستاد .و وقتی ذهن بایستد ،تو منیتوانی با هیچ چیز بیرونی
مرتبط باشی .ناگهان متامیپلها فرو میریزند ،زیرا ذهن ،پُل است .وقتی روی نقطهای بر دیوار متركز داری ،ذهنت
پیوسته بین تو و آن نقطه در حركت است .یك جهش مدام وجود دارد؛ یك روند است .
وقتی كه ذهن محو میگردد ،تو منیتوانی نقطه را ببینی ،زیرا در حقیقت تو هیچگاه نقطه را با چشامنت منیبینی؛
187
علم مراقبه ارسا باتك
تو نقطه را از طریق ذهن و از طریق چشمها میبینی .اگر ذهن نباشد ،چشامن تو منیتوانند عمل كنند .تو
میتوانی به دیوار خیره شوی ،ولی نقطه دیده منیشود .ذهن وجود ندارد؛ پل شكسته شده است .نقطه ،واقعی
است و روی دیوار وجود دارد .وقتی كه ذهن بازگردد ،تو بار دیگر آن را خواهی دید .ولی هم اكنون تو منیتوانی آن
را ببینی ،زیرا ذهن وجود ندارد .و وقتی نتوانستی ببینی ،منیتوانی به بیرون بروی .و ناگهان ،تو در مركزت هستی.
این مركزیتیافنت ،تو را از ریشهی وجودیت هشیار میسازد .در وجود تو ،نقطهای هست كه با كُلّهستی در ارتباط
است ،كه با آن یگانه است .زمانی كهاین نقطه را شناختی ،تو میدانی كه در وطن قرار داری .این دنیا دیگر بیگانه
نیست .تو فردی خارجی نیستی .تو آشنا هستی ،تو به دنیا تعلّق داری .نیازی به هیچ جنگی نیست ،نزاعی وجود
ندارد .بین تو و جهان هستی ،رابطهای خصامنه وجود ندارد .هستی مادرت میشود .
این هستی است كه بر تو وارد گشته و هشیار شده است .این هستی است كه در تو شكوفا گشته .بااین احساس،
این شناخت ،این رویداد ،دیگر تشویش وجود ندارد .آن گاه رسور دیگر یك پدیده نیست؛چیزی نیست كه روی
بدهد و سپس از بین برود .آنگاه مرسوربودن ،خو ِدطبیعت تو است .وقتی انسان در مركز خویش مستقر شد،
مرسوربودن امری طبیعی خواهد بود .شخص مرسور میگردد وآهسته آهسته ،حتی ازاینكه مرسور است ناهشیار
میشود ،زیرا برای هشیاربودن از چیزی ،تو به ض ّدخودشcontrastنیاز داری .اگر تو رنجور باشی ،آنگاه وقتی كه
مرسور هستی ،میتوانی آن را احساس كنی .و اگر دیگر رنجی وجود نداشته باشد ،رفتهرفته تو كامالًرنج را فراموش
میكنی .و همچنین ،رسورت را نیز فراموش خواهی كرد .و تنها دراینصورت است كه رسور تو واقعی است .آنگاه
رسور تو طبیعی است .هامنگونه كه ستارگان میدرخشند و رودخانهها جاری هستند ،تو نیز مرسوری .این دیگر
چیزی نیست كه برای تو اتفاق بیفتد ،اینك تو خودت رسور هستی .
ت:
در مورد دومین آیه ،مكانیسم هامن است ،اساس علمیآن یكی است و ساختار عملكردی یكسان اس
توجهت را در مركز ستون مهرهها ؛ روی عصب ظریفی كه همچون ساقهی گلنیلوفرآبی است بگذار ،
متام ّ
درچنین حالتی متحول ش و .
برای انجاماین تكنیك مراقبه ،شخص باید چشامنش را ببندد و ستون مهرههایش را تص ّور كند .خوب است كه برای
شناخت ساختار بدن ،به كتاب ها یا پوسرتهای پزشكی و بدنشناسی مراجعه شود .وقتی كه محل قرارگرفنت ستون
مهرهها و طناب نخاع را خوب آموختی ،آنگاه چشامنت را ببند و ستون مهره ها را تص ّور كن .بگذار ستون مهرهها
صاف و عمود بر زمین باشد .آن را تص ّور كن ،آن را ببین ،و درست در مركز آن ،عصب ظریفی را ببین كه همچون
ساقهی گُل نیلوفر آبی در رسارساین ستون قرار گرفته :درچنین حالتی متحول شو .
188
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
نخست روی ستون مهرهها و سپس روی عصب درون آن متمركز شو ـــروی عصب ظریفی كه مانند ساقهی گل
نیلوفر آبی است .روی آن متمركز شو ،و همین متركز ،تو را به درون مركز پرتاب میكند .چرا؟
متصل است .در حقیقت ،مغز تو چیزی بهجز یكستون مهره ها پایهی متام ساختامن بدن است .همه چیز به آن ّ
قطب ازاین ستون نیست .زیستشناسان میگویند كه مغز فقط رویشی است از ستون مهرهها .
ستون مهرهها به متام بدن تو وصل است ـــ همه چیز با آن در متاس است .برای همین به آن پایهspineیا ستون
میگویند .دراین ستون چیزی شبیه نخ وجود دارد كه زیستشناسان چیزی در موردش منیگویند ،زیرا ما ّدی نیست.
دراین ستون ،درست در وسط ،یك رشتهی نقرهای رنگ وجود دارد ــــ یك عصب بسیار لطیف .درواقع ،از نظر
زیستشناسی ،این یك عصب نیست .منیتوانی بدن را ترشیح كنی و آن را پیدا كنی .
ولی در مراقبهی عمیق ،میتوان آن را دید .این عصب وجود دارد؛ولی ما ّدی نیست .این انرژی است ،نه ما ّده .و در
متصلی
حقیقت ،این رشتهی انرژی در درون ستون مهره ها ،زندگی تو است .تو از طریقاین رشته به هستی نامریی ّ
و از همین طریق با هستیِقابل رویت در متاس هستی .این رشته ،پلی است بین مریی و نامریی از طریقاین رشته
است كه تو هم به بدنت وصل هستی و هم به روحت .
نخست ،ستون مهرهها را تص ّور كن .در ابتدا احساسغریبی خواهی داشت ،تو قادر به تصور آن هستی ،ولی از
طریق تخیّل .و اگر دراینكار پایداری كنی ،آنگاه دیگر فقط تخیّل تو نیست .تو قادر به دیدن ستون مهرههایت
خواهی شد .
من با سالكی رویاین تكنیك كار میكردم .تصویری از ساختامن بدن انسان را به او دادم تا روی آن متركز كند تا
احساس كند كه تصور درون ستون مهرهها چگونه است .و سپس او رشوع به مترین كرد .ظرف یك هفته او نزد من
آمد و گفت" ،خیلی عجیب است .من سعی كردم تصویری را كه به من داده بودید ببینم .ولی دفعات زیادی آن
تصویر محو شد و من ستون دیگری دیدم .دقیقاًمانند تصویری كه به من داده بودید نبود" .
پس به او گفتم" ،حاال تو راهت درست است .آن تصویر را كامالًفراموش كن و به دیدن هامن ستونی كه برایت
مریی شده ادامه بده" .
انسان میتواند ساختار بدن خودش را از درون ببیند .مااینكار را نكردهایم ،زیرا بسیار بسیار ترس آور و هول انگیز
است؛ زیرا وقتی تو استخوانها ،خون و رگ های خودت را میبینی ،میترسی .پس واقعاًما ذهنهایامن را از دیدن
درون منع كردهایم .ما بدن را از بیرون نگاه میكنیم ،گویی كه دیگری به بدن نگاه میكند .درست ماننداین است
كه به بیرون ازاین اتاق بروی و آن را ببینی ــــ آنگاه دیوارهای بیرونی را میبینی .تو بدنت رااز بیرون میبینی،
189
علم مراقبه ارسا باتك
گویی كه دیگری آن را میبیند .تو بدنت را از درون مشاده نكردهای .ما قادر بهاینكار هستیم .ولی به دلیل ترس،
این كاری عجیب شده است .
كتاب های باستانی یوگاyogaدر هندوستان چیزهایی در مورد بدن انسان میگویند كه توسط تحقیقات جدید
علمی ،دقیقاًتأیید شده ،ولی علم قادر به توضیح آن نیست .آنان چگونه میتوانستند بدانند؟ج ّراحی و علم درون
بدن انسان یافته هایی بسیار جدید هستند .یوگیها چگونه متام نظام اعصاب ،مراكز عصبی و ساختارهای درونی
بدن را میشناختهاند؟ آنان حتی تازه ترین یافتههای علم پزشكی را میدانستهاند و در مورد آن صحبت كردهاند.
یوگا همیشه از روابط و ساختار اساسی بدن انسان آگاه بوده است .ولی آنان هرگز بدن را ترشیح نكرده بودن د .
پس چگونه میتوانستند بدانند؟
درواقع ،راهی دیگر برای نگاه كردن به بدن وجود دارد ـــ از درون .اگر بتوانی به درون متمركز شوی ،ناگهان
رشوع میكنی به دیدن بدن ـــ پوشش داخلی بدن .این تكنیك برای آنان كه عمیقاًبدن-گرا هستند خوب است .اگر
احساس میكنی كه مادهگرا هستی ،اگر احساس میكنی كه چیزی جز بدن نیستی ،این تكنیك برای تو بسیار مناسب
است .اگر به گفتههای چارواكاCharvakaو ماركسMarxمعتقدی ،اگر باور داری كه انسان چیزی جز بدن نیست.
این تكنیك برای تو بسیار مفید است .پس برو و به اسكلت بدن انسان نگاه كن .
در مكاتب باستانی تانرتا و یوگا از استخوانها استفاده بسیار میكردند .حتی امروزه نیز یك تانرتیست همیشه یك
استخوان ـــ معموالًاستخوان جمجمه ـــ در دسرتس دارد .درواقع ،این به متركز درونی او كمك میكند .او نخست
روی جمجمه متمركز میشود و سپس چشامنش را میبندد و میكوشد تا جمجمهی خودش را تص ّور كند .او سعی
دارد كه جمجمهی بیرون را در درونش ببیند ،و رفته رفته قادر میشود تا جمجمهی خودش را ببیند .آگاهی او
رشوع به متركزیافنت میكند .آن جمجمهی بیرونی و تصویرسازی آن وسیلههای كمكی هستند .وقتی كه در درون
متمركز شدی ،میتوانی از نوك انگشتان پا تا رس حركت كنی .میتوانی در درون حركت كنی ـــو كائناتی عظیم در
آنجا وجود دارد .بدن كوچك تو ،كائناتی بس عظیم است .
این آیه از ستون مهرهها استفاده میكند زیرادر درون آن رشتهی حیات قرار دارد .نكتهی اساسیاین است كه ارصار
زیادی روی صاف بودنِستون مهره های شده است ،زیرا اگراین ستون صاف نباشد ،تو قادر به دیدن رشتهی درونی
نخواهی بود .این رشتهحیاتی بسیار ظریف و بسیار لطیف است .این رشته یك جریان انرژی است .پساگرستون
مهره ها مطلقاًصاف و مستقیم باشد ،تنها در آن صورت میتوانی آن رشته را ببینی .ولی ستون مهرههای ما صاف
نیستند .هندوها كوشیدهاند تا از هامن كودكی ستون مهرههای همه را صاف كنند .طرز نشسنت ،خوابیدن و راه رفنت
آنان ،همگی بر اساس ستون مهرههای صاف قرار دارد .اگراین ستون صاف نباشد ،آن گاه دیدناین رشتهی درونی
190
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
بسیار دشوار خواهد بود .این رشتهای بسیار ظریف است و در واقع چیزی ما ّدی نیست .این رشتهایغیرما ّدی و یك
نیرو است .اگر ستون مهره ها مطلقاًصاف باشد ،آن نیروی رشتهمانند ،به سادگی قابل دیدن است .
. . .درچنین حالتی متحول شو .وقتی كه توانستیاین رشته را احساس كنی ،و روی آن متركز كنی ،رسشار از نوری
تازه خواهی شد .نور از ستون مهره هایت خواهد آمد .در متام بدنت منترش خواهد شد؛ حتی ممكن است به ورای
بدنت برود .وقتی كه نور به ورای بدنت رفت ،هالهها دیده میشوند .هركسی هالهauraدارد ،ولی معموالًهالههای
شام سایههایی هستند كه نوری در آن نیست ـــ فقط سایههای تاریكی در اطراف شام هستند .و آن هالهها متام
حاالت روانی شام را بازتاب میكنند .وقتیكه خشمگین باشی ،هالههای تو گویی پرازخون میشوند؛ با قرمز كه بیان
خشم است پُر میشوند .وقتیكه اندوهگین وافرسده هستی ،هالههای توبا رشتههای تیرهرنگ پُر میشوند ،گوییكه
درست نزدیك مرگ هستی ـــهمه چیز بیجان وسنگین خواهد بود .
زمانیكهاینرشته در درون ستونمهرهها شناخته و دیده شد ،هالههای تو روشن میگردند .پس تصاویر بودا،
ماهاویرا ،كریشنا و سایر انسانهای پاك را برای تزیین رنگآمیزی نكردهاند ،آن هالهها وجود دارند .ستون مهره ها
رشوع به پخش نور میكنند .تو در درون نورانی میگردی ـــ متام بدنت به كالبدی از نور تبدیل میشود ـــآنگاه
نوربه بیرون نفوذ میكند .پس در حقیقت ،برای هركس كه به روشنایی رسیده ،نیازی وجود ندارد كه از دیگران
بپرسید كه او كیست .هالهی او همه چیز را نشان میدهد .و هرگاه شخصی به ارشاق برسد ،مرشد آن را خواهد
دانست ،زیرا هاله همه چیز را آشكار میسازد .
داستانی را برایتان نقل میكنم :اِنو ،Enoمرشد چینی تحت مراقبت مرشدش كار میكرد .وقتی كه انو نزد مرشد
رفت ،مرشد از او پرسید،"برای چهاینجا آمدهای؟ نیازی نیست كه پیش من بیایی" .انو نتوانست بفهمد .انو پنداشت
كه او هنوز آماده نبود كه پذیرفته شود ،ولی مرشد چیز دیگری را میدید .مرشد هالهی درحا ِلرشد انو را میدید.
مرشد درواقع میگفت" ،حتی اگر نزد من نیایی ،آن چیز دیر یا زود برایت رخ خواهد داد .تو پیشاپیش در آن قرار
داری ،پس نیازی نیست كه نزد من بیایی" .
ولی انو گفت" ،مرا مردود نكن" .پس مرشد پذیرفت و به او گفت كه به پشت صومعه برود و در آشپزخانه كار كند.
آنجا صومعهای بزرگ با پانصد راهب بود .مرشد به انو گفت" ،به پشت صومعه برو و در آشپزخانه كمك كن و
هرگز نزد من نیا .هروقت نیازی باشد ،من نزد تو خواهم آمد" .
هیچ مراقبهای به انو داده نشد و هیچ كتابی برای مطالعه یا تع ّمق به او داده نشد .هیچ آموزشی به او داده نشد،
او را فقط به آشپزخانه پرتاب كردند .متام صومعه به كار مشغول بود .دانشمندان مذهبی ،مراقبهكنندگان و یوگی
ها بهكار خودشان رسگرم بودند و متام صومعه به كار مشغول بود .همه كار میكردند و انو هم فقط در آشپزخانه
191
علم مراقبه ارسا باتك
192
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
آشپزخانه آمدند .آنان در حال نوشیدن چای مشغول صحبت بودند و انو به آنان خدمت میكرد .انو شنید كه چه
اتفاقی افتاده .
لحظهای كه اواین رباعی را شنید ،خندید .پس كسی از او پرسیدچرا میخندی؟ای احمق .تو كه چیزی منیدانی؛ تو
دوازده سال دراینجا خدمت میكنی .چرا میخندی؟"
هیچكس حتی خندهی او را ندیده بود .همه او را یك ابله میپنداشتند كه حتی منیتوانست صحبت كند .پس او
گفت"من منیتوانم بنویسم .و من روشنضمیر هم نیستم .ولیاین مرصعها درست نیستند .پس اگر كسی به من
كمك كند ،من چهار مرصع میگویم كه بر دیوار نوشته شود .من منیتوانم بنویسم؛من نوشنت بلد نیستم" .
پس یكی از راهبان بهعنوان یك شوخی او را دنبال كرد .جمعیتی گرد آمد و انو گفت" ،بنویس :ذهنی نیست و
آینهای نیست ،پسغبار كجا تواند جمع شود؟ كسی كهاین را بداند ،به ارشاق رسیده است" .
ولی مرشد بیرون آم د ،شعر را خواند و به انو گفت" ،تو در اشتباه هستی " .انو پای مرشد را ملس كرد و به آشپزخانه
بازگشت .
شبهنگام ،وقتی همه در خواب بودند ،مرشد نزد انو رفت و به او گفت،"حق با تو است ،ولی من منیتوانستماین
را نزد آن ابلهان بگویم .واینها ابلهانی آموزش دیده هستند .اگر من میگفتم كه جانشین من تو خواهی بود ،آنان
تو را به قتل میرساندند .پس ازاینجا فرار كن .جانشین من تو هستی ،ولیاین را به كسی نگو .و مناین را از روزی
كه تو وارداینجا شدی میدانستم .هالهتو در حال رشد بود .برای همین بود كه هیچ مراقبهای به تو ندادم .نیازی
نبود .تو پیشاپیش در مراقبه بودی .واین دوازده سال سكوت ـــ بدون هیچ مترین یا مراقبه ـــ تو را كامالًاز ذهنت
خالی كرد و هاله تو كامل گشت .تو به یك ماه بدر تبدیل شدهای .ولی ازاینجا فرار كن! وگرنهاینها تو را خواهند
كشت" .
"تو دوازده سال دراینجا بودهای و نور پیوسته از تو ساطع میشده ،ولی هیچكس آن را مشاهده نكرده .و همه ،هر
روز ،روزی سه بار به آشپزخانه میآمدند .همه از آنجا عبور میكردهاند؛ برای همین بود كه من تو را در آشپزخانه
گامردم .ولی هیچكس هالهی تو را تشخیص نداد .پس ،ازاینجا فرار كن" .
زمانی كه رشتهی ستون مهرهها ملس شود ،دیده شود و تشخیص داده شود ،هالهای در اطراف تو رشوع به رشد
خواهد كرد . . . .درچنین حالتی مت ّحول شو .از آن نور پُر شو و متح ّول شو .این نیز نوعی مركزیتیافنت است ـــ
مركزیت در ستون مهرهها .اگر بدن-گرا باشی ،این تكنیك مناسبی برایت خواهد بود .اگر بدن-گرا نباشی ،بسیار
دشوار خواهد بود .
193
علم مراقبه ارسا باتك
این تكنیك برای زنان بیشرت از مردان مفید است .زنان ،بیشرت بدن-گرا هستند تا مردان .آنان بیشرت در بدن زندگی
تجسم كنند .ولی برای متام كسانی كه بتوانند بدنشان را ِ
احساسبیشرتی دارند .بیشرت میتوانند بدن را ّ میكنند؛
احساس كنند و آن را با چشامن بسته از درون ببینن د ،این تكنیك بسیار مفید خواهد بود .
مجسم كن ،و رشتهای نقرهفام را كه از میان آن عبور میكند .نخست ممكن است تخیّل بهنظر
پس ستون مهرهها را ّ
بیاید ،ولی رفتهرفته احساس میكنی كه تخیّل ناپدید شده و ذهنت روی ستون مهرهها تثبیت شده .و آنوقت
میتوانی ستون مهرههایت را ببینی .لحظهای كه رشتهی میانی آن را ببینی ،ناگهان انفجاری از نور را در درونت
احساس خواهی كرد .
گاهی هم اتفاق میافتد كه بیهیچ كوششاین حالت بوجود میآید .بازهم در حین یك عمل جنسی عمیق میتواند
رخ بدهد .تانرتااین را میداند كه در حال عمل جنسیِعمیق ،متام انرژی تو در نزدیكی ستون مهرهها متمركز میشود.
دراینحالت نخاع رشوع میكند به تخلیهی بار الكرتیكی .و حتی گاهی اگر ستون مهره ها را ملس كنی ،شوكه خواهی
شد .اگر مقاربت بسیار عمیق باشد و با عشق فراوان و طوالنی ،اگر دوطرف دریك همآغوشی عمیق ،ساكت و
بیحركت قرار داشته و فقط از یكدیگر رسشار باشند و فقط در یك همآغوشی عمیق باقی مبانند ،این اتفاق خواهد
افتاد .بارها شده كه اتاقی تاریك ناگهان رسشار از نور شده و هردو بدن با هالهای از نور آبی احاطه شده است .
چنین رویدادی بارها و بارها اتفاق افتاده .حتی در برخی از تجربههای شام نیز ممكن است روی داده باشد ،ولی
علتبه پایین
شام متوجه آن نشدهاید .بارها اتفاق افتاده كه در چنین موقعیتی ،اشیایی كه روی میز بودهاند ،بدون ّ
افتادهاند .واینك روانشناسان میگویند كه در یك عمل جنسی عمیق ،نیروی الكرتیسیته تخلیه میشود .این تخلیه
نیروی بقی میتواند تأثیرات و اثرات بسیاری داشته باشد .اشیا ممكن است ناگهان جابهجا شوند و یا بیفتند و یا
شكسته شوند .كس هایی گرفته شده كه در آن ها نور به چشم میخورد .ولیاین نور همیشه در اطراف ستون
مهرهها متمركز است .
و تانرتا برای چنین تح ّولی از نیروی جنسی استفاده میكند ،ولیاین عمل جنسی باید كامالًمتفاوت باشد ،كیفیت آن
باید متفاوت باشد .دراینجا عمل جنسی چیزی نیست كه از روی وظیفه باشد و باید متامش كرد ،چیزی نیست كه
برای تخلیه انجام شود ،چیزی نیست كه با شتاب انجام شود ؛ دراینجا عمل جنسی یك عمل جسامنی نیست .عمل
جنسی یك ات ّحاد عمیق روحی است ،درحقیقت ،مالقات عمیقی است از دو درون ،دو ذهنیت كه از طریق دو بدن
در هم رسوخ میكنند و یگانه میگردند .
پس من پیشنهاد میكنم كهاین تكنیك را در حال انجام عمل جنسیِعمیق آزمایش كنید ـــآسانتر خواهد بود .فقط
سكس را فراموش كن .در حال همآغوشیِعمیق ،در درون باقی مبان .طرف دیگر را نیز فراموش كن ،فقط به درون
194
تفای تیزکرم یارب ییاه کینکت مهن لصف
مجسم كن .آسان تر خواهد بود ،زیراآن وقت انرژی در نزدیكی ستون مهره ها جاری برو و ستون مهرههایت را ّ
است ،و آن رشتهی درونی بیشرت قابلرویت خواهد بود ،زیرا تو ساكت هستی و بدنت در اسرتاحت است .عشق
عمیقترین آسایش است ،ولی ما حتی عشق را نیز به تنشی بزرگ تبدیل كردهایم .ما آن را به یك نگرانی و یك بار
روانی بدل ساختهایم .
در گرمای عشق ،در آسایش و رضایت متام ،چشامنت را ببند ،ولی مردان معموالًچشامنشان را منیبندند .زنها
معموالًچشم هایشان را میبندند ،برای همین است كه من میگویم زنان بیشرت از مردان ،بدن-گرا هستند .چشامنت
را ببندو بدنت را احساس كن .آسوده باش .روی ستون مهرهها متركز كن .واین آیه به سادگی میگوید :درچنین
حالتی متحول شو .و تو ازاین طریق دگرگون خواهی شد .برای امروز كافی است .
195
علم مراقبه ارسا باتك
فصل دهم
كرس نیست؛ آرزویی باقی منانده ،اشتیاق و درخواستی وجود ندارد .او با هرآن چه كه هست ،با هامن ،متاماًراضی
است .خودشكوفایی تبدیل به تجربهی اوج میگردد ،و فقط شخصی كه به شكوفایی خویشنت رسیده میتواند بهاین
تجربه برسد .آن گاه ،هرآنچه كه انجام دهد ،هركاری بكند یا نكند ،برای او تجربهی اوج خواهد بود .فقط بودن نیز
رسورانگیز خواهد بود .آن گاه رسور محتاج چیزی از بیرون نیست و فقط محصولی جانبی از رشد درونی اوست .
یك بودا ،فردی خودشكفته است .برای همین است كه ما افرادی چون بودا و ماهاویرا را در تصاویر و مجس ّمهها،
مانند یك گُل نیلوفرِآبی lotusمیآوریم كه متاماًباز و شكوفا شده .آن گُلِكامالًشكفته و شكوفاشده ،اوج شكوفایی
درون است .آنان در درون كامالًشكفته و شكوفا گشتهاند .آن رشد درون ،به آنان یك بارش پیوسته از رسور
میبخشد .متام كسانی كه حتی درزیر سایهی آنان و در مجاورت آنان قرار میگیرند ،احساسی از سكوت و آرامش
خواهند داشت .
داستان جالبی از ماهاویرا نقل شده .یك اسطوره است ،ولی اسطورهها زیبا هستند و خیلی چیزها را بیان میكنند
كه به قالبی دیگر منیتواند بیان شود .گزارش شده كه وقتی ماهاویرا حركت میكرد ،متام گُلهای اطراف ،تا شعاع
حدود بیست و چهار مایل ،شكفته میشدند .حتی اگر فصل شكفنت آنگلها نیز نبود ،بازهم شكوفه میدادند .این
فقط یك بیان شاعرانه است ،ولی منظوراین است كه حتی اشخاصی كه به خودشكوفایی نرسیده بودند ،اگر با اودر
متاس قرار میگرفتند ،شكفتگیِماهاویرا ُمرسی میشد و آنان نیز احساسی از شكوفایی درون پیدا میكردند .حتی
اگر برای شخصی فصل شكفنت فرا نرسیده بود ،حتی اگر آماده هم نبود ،حتی او نیز بازتاب میكرد و پژواكی را در
درونش احساس میكرد .اگر ماهاویرا نزدیك شخصی بود ،او در درونش پژواكی را احساس میكرد و ملحهای را از
آنچه كه میتوانست باشد ،میدید .
خودشكوفایی یك نیاز اساسی است .و وقتی میگویم اساسی ،منظورماین است كه اگر متام نیازهای تو برآورده شوند
ـــ متام نیازها ،بجزهمین خودشناسی و خودشكوفایی ـــ تو احساس ارضانشدگی میكنی .درواقع ،اگر خودشكوفایی
محقق شود وهیچ نیاز دیگری برآورده نشود ،بااین وجود ،احساس عمیقی از رضایت و ارضای كامل خواهی
داشت .برای همین است كه بودا یك گدا بود ودرعین حال ،یك امپراطور .زمانی كه بودا به ارشاق رسید ،به شهر
كاشیKashiآمد .پادشاه كاشی نزد او رفت و پرسید" ،من میبینم كه تو هیچ چیز نداری ،تو یك گدا بیش نیست ی .
بااینوجود ،من در مقایسه با ت و ،خودم را یك گدا میبینم .تو هیچ چیز نداری ،ولی از روش راه رفنت تو ،طرزی كه
نگاه میكنی و شیوهای كه میخندی ،چنین برمیآید كه متام دنیا ،رسزمینِپادشاهی تو است .و تو هیچ چیزقابل
رویت نداری ،هیچ چیز! پس راز قدرت تو در چیست؟ تو مانند یك امپراطور به نظر میآیی .تو یك پادشاهی ،ولی
منبع قدرت تو كجاست؟" واقعاًهم هیچ امپراطوری هرگز چنان به نظر نرسیده است ـــ گویی كه متام دنیا به او
197
علم مراقبه ارسا باتك
198
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
از بودا ـــ ولی یك بودا عشق را با متام وجودش میشناسد .خلیل جربان عشق را در پرواز عاشقانهاش میشناسد.
زمانی كه او در پرواز شاعرانهاش است ،ملحاتی از عشق را میبیند ـــ ملحاتی بس زیبا .او با بینشی نادر آنها را بیان
میكند .ولی اگر بروی و با خلیل جربانِواقعی مالقات كنی ،احساسی دوگانه خواهی داشت .شاعر و انسانِواقعی
بسیار ازهم دور هستند .بهنظر میرسد كه آن شاعر ،گاهی برایاین انسان رخ میدهد ،ولیاین مرد ،آن شاعر
نیست .برای همین است كه شاعرها احساس میكنند كه وقتی كه شعر م یرسایند ،شخص دیگری مشغول آفرینش
است؛آنان خودشان چنین كاری منیكنند .آنان احساس میكنند كه وسیلهای میشوند در دست یك انرژی دیگر ،یك
نیروی دیگر .آنان دیگر خودشان نیستند .درواقع ،این احساس از آنجا میآید كه متامیت آنان شكوفا نگشته ــتنها
پاره و بخشی از آن به شكوفایی رسیده است .
تو متامیآسامن را ملس نكردهای .فقط یكی از انگشتانت آسامن را ملس كرده و ریشههایت در زمین باقی مانده.
گاهی جهش میكنی ،و برای لحظهای ،روی زمین نیستی؛ تو جاذبهی زمین را فریفتهای .ولی لحظهای بعد روی
زمین قرار داری .وقتی كه شاعری احساس ارضا میكند ،او ملحاتی را داشته است ،وقتی موسیقیدانی احساس ارضا
میكند ،تنها ملحاتی زودگذرداشته است .
درمورد بتهوونBeethovenگفته شده كه زمانی كه روی صحنه میرفته ،مرد دیگری بوده ،كامالًمتفاوت میشده.
گوته Goetheگفته كه وقتی بتهوون روی صحنه میرفت و اركسرت را رهربی میكرد مانند خدایان بهنظر میرسید.
منیتوان گفت كه او یك انسان معمولی بوده .او ابدا ًانسان نبود؛ او یك ابَرانسان میشد .طرز بودنش ،طرزی كه
دست هایش را بلند میكرد ،همه چیزش به ابَرانسان میماند .ولی وقتی كه از صحنه بازمیگشت ،یك انسان
معمولی بود .مردی كه روی صحنه بود ،بهنظر میرسید كه توسط چیزی تسخیر شده است ،گویی كه دیگر بتهوون
وجود نداشت و نیرویی دیگر وارد وجودش شده بود .وقتی كه از صحنه پایین میآمد ،بار دیگر ،بتهوونِانسان
میگشت .
بهاین دلیل ،شاعرها ،موسیقیدانها ،هرنمندان بزرگ و افراد خلاّ ق بیش از دیگران تنش دارند ـــ زیرا دو نوع
بودش دارند .انسان معمولی آنقدرها منقبض نیست زیرا همیشه یكسان وجود دارد :همیشه روی زمین است .ولی
هرنمندان بزرگ جهش میكنند؛آنان به ورای جاذبهی زمین میروند .در لحظاتی خاص ،آنان روی زمین نیستند ،آنان
بخشی از برشیت نیستند .آنان بخشی از دنیای بوداها میشوند ـــ رسزمین بیداران .سپس ،باردیگر به زمین باز
میگردند .آنان دونقطه از هستی دارند؛ شخصیت آنان شكافدار است .
پس هر هرنمند خلاّ ق ،هر هرنمند بزرگ بهنوعی دیوانه است .تنش بسیار زیاد است! فضا و فاصلهی بیناین دو نوع
وجود بسیار عظیم استآنقدر عظیم كهغیرقابل پلزدن است .گاهی او فقط یك انسان معمولی است؛ و گاهی هم
199
علم مراقبه ارسا باتك
چون یك بودا است .او میاناین دو نقطه تقسیم شده است ،ولی او ملحاتی را دارد .
وقتی كه میگویم خودشكوفایی ،منظورماین نیست كه تو باید شاعر یا موسیقیدانِبزرگی بشوی .منظورماین است
كه باید انسانی متام total manشوی .منیگویم انسانی بزرگ ،زیرا انسان بزرگ همیشه نامتام partialاست .بزرگی
در هرچیز همیشه نامتامبودن است .شخص همیشه در یكسو حركت میكند و در بقیهی بخش ها ،در سایر ابعاد،
هامن كه بوده میماند ـــ او یك َوریlopsidedمیگردد .
وقتی كه میگویم انسانی متام شو ،منظورماین نیست كه انسانی كبیر شو .منظورماین است كه تعادل بوجود بیاور،
مركزیت پیدا كن ،همچون یك انسان ارضا شو ـــ نه همچون یك موسیقیدان ،نه هم چون یك شاعر ،یا یك هرنمند
بزرگ ،بلكه همچون یك انسان .ارضا شدن مانند یك انسان یعنی چه؟ شاعر بزرگ به سبب شعر بزرگی كه رسوده،
شاعری بزرگ است .موسیقیدان كبیر به سبب موسیقیِبزرگی كه خلق كرده ،كبیر است .انسان بزرگ به سبب
كارهای مشخصی كه انجام داد ه ،بزرگ است ـــ شاید قهرمانی بزرگ باشد .انسان كبیر در هر جهتی كه باشد ،نامتام
است .بزرگی ،همیشه ناقص و نامتام است .برای همین است كه در مقایسه با انسانهای معمولی ،انسان های بزرگ
باید با تشویشهای بیشرتی روبهرو شوند .
انسان متام كیست؟ منظور از انسان متام whole manچیست؟ نخستاین كه ،مركزیت داشته باش؛ بدون مركز
زندگی نكن .تو دراین لحظه ،چیزی هستی و در لحظهی بَعد ،چیزی دیگر .مردم نزد من میآیند و من عموماًاز
آنان میپرسم" ،مركزت را در كجا احساس میكنی؟ در قلب ،در سرَ ،در ناف ،كجا؟ در مركز جنسی؟ كجا؟ مركزت را
در كجا احساس میكنی؟"
آنان عموماًمیگویند" ،گاهی در رس ،گاه در قلب و گاهی ابداًآن را احساس منیكنم" .پس من از آنان میخواهم
كه هامنجا ،چشامنشان را ببندند و همین حاال مركز را احساس كنند .در بیشرت مواقع چنین روی میدهد :آنان
میگویند " ،همین حاال ،من احساس میكنم كه مركز من در رسم هست" .ولی لحظهای بعد آنان آنجا نیستند .آنان
میگویند"من در قلب هستم " .و لحظهای بعد ،مركز جابهجا میشود و آنان در جایی دیگر هستند ،در مركز جنسی
و یا جایی دیگر .
حقیقتاین است كه تو مركزیت نداری؛ تو فقط موقتاًمركزیت داری .هرلحظه ،مركز خودش را دارد ،پس تو به
تعویض مركز ادامه میدهی .وقتی كه ذهن عمل میكند ،احساس میكنی كه سرَ مركز است .وقتی كه عاشق باشی،
احساس میكنی كه قلب مركز است .وقتی كه هیچ كار بخصوصی انجام منیدهی ،تو رسدرگم میشوی ،منیتوانی
پیدا كنی كه مركزت كجاست .زیرا فقط وقتی میتوانی مركز را پیدا كنی كه مشغول انجام كار یا چیزی باشی.
آنوقت بخش مخصوصی از بدن ،مركز میشود .ولی خودت مركزیت نداری .وقتی كه كاری منیكنی ،منیتوانی مركز
200
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
201
علم مراقبه ارسا باتك
بزرگ و هیچ چیز كوچك و بیمقدار نیست .این ملس اوست كه اهمیت دارد .انسان خودشكفته ،انسان متعادل و
مركزیت یافته ،همه چیز را دگرگون میسازد .هامن متاس او همه چیز را عظیم میكند .
اگر یك بودا را مشاهده كنی ،خواهی دید كه او راه میرود و عاشق راهرفنت است .اگر به بودگایاBodhgayaـــ جایی
كه بودا به ارشاق رسید ـــ و به ساحل رود نیرانجانا Niranjanaبروی ـــ جایی كه بودا زیر درخت بودیBodhi
نشسته بود ـــ خواهی دید كه جای پاهای او را عالمت زده اند .او یك ساعت مراقبه میكرد و سپس در اطراف
پیاده روی میكرد .در ادبیات بودایی بهاین چاكرامانchakramanمیگویند .او زیر درخت مینشست و سپس راه
میرفت .ولی او با وقاری خاص راه میرفت ،گویی كه در مراقبه است .
كسی از بودا پرسید" ،چرا چنین میكنی؟ گاهی با چشامن بسته مینشینی و مراقبه میكنی ،و سپس راه میروی" .
بودا گفت" ،برای ساكت بودن ،نشسنت آسان است ،پس من راه میروم .ولی من هامن سكوت را باخودم حمل
میكنم .من مینشینم ،ولی در درون یكسان هستم ـــ ساكت .من راه میروم ،ولی در درون یكسان هستم ـــ
ساكت" .
كیفیت درونی یكسان است . . .وقتی یك بودا با امپراطور برخورد میكند هامن است كه وقتی با یك گدا مالقات
میكند؛ كیفیت درونش یكسان است .وقتی با گدا مالقات میكند ،او تغییری منیكند؛ وقتی با یك امپراطور برخورد
میكند ،او تغییر منیكند :او یكسان باقی میماند .گدا برای او"هیچكس"نیست و امپراطور برایش"كسی" نیست .و
درواقع ،وقتی امپراطوران با بودا برخورد میكنند ،احساس گدابودن میكنند و وقتی گدایان با او مالقات میكنند،
احساس امپراطوربودن میكنند .كیفیت بودا یكسان باقی میماند .
وقتی بودا زنده بود ،هر روز صبح به مریدانش میگفت" ،اگر پرسشی دارید ،بپرسید " .
صبح روزی كه مرگش فرارسید هامن كار را كرد .مریدان را فراخواند و گفت" ،حاال اگر پرسشی دارید ،میتوانید
بپرسید .و بهیاد داشته باشید كهاین آخرین روز است .قبل ازاینكه امروز متام شود ،من نخواهم بود" .رفتار او یكسان
بود .این آخرین روز زندگی او بود ،ولی او هامن بود كه همیشه بود .درست مانند روزهای پیش ،او گفت" ،خوب،
اگر میخواهید چیزی بپرسید ،بپرسید ،ولیاین آخرین روز است" .
لحن گفتار او هامن بود ،ولی مریدان رشوع بهگریسنت كردند .آنان فراموش كردند كه چیزی بپرسند .بودا گفت،"چرا
گریه میكنید؟ اگر در روزهای دیگر گریه میكردید ،اشكالی نداشت ،ولی امروز ،آخرین روز است .من تا شامگاه
دیگر نخواهم بود ،پس وقت را با گریسنت هدر ندهید .میتوانید روز دیگر گریه كنید ،اشكالی نخواهد داشت،
ولی امروز وقتتان را با گریهكردن هدر ندهید .چرا گریه میكنید؟ اگر پرسشی دارید ،بپرسید" .او در زندگی و در
202
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
203
علم مراقبه ارسا باتك
تو سگی را میبینی كه از خیابان گذر میكند .لحظهای كه سگ را میبینی ،ذهنت رشوع میكند به تفكّر در مورد
سگها .و آنگاه ذهن تداعیهای فراوان دارد .وقتی كه كودك بودی از سگی مشخص میترسیدی .آن سگ بهیادت
میآید و سپس كودكیت تداعی میشود .سپس سگها فراموش میشوند و رویای روزانه در مورد كودكی رشوع
میشود .و آنگا ه ،كودكی به چیزهای دیگر مرتبط میشود و تو در دایرهای حركت میكنی .
هرگاه كه راحت هستی ،رشوع كن در افكارت به رفنت به عقب ،كه افكار از كجا آمدهاند .بهعقب برو ،گام ها را
بهعقب تعقیب كن .آنگاه میبینی كه فكر دیگری وجود داشت ،و آن فكر بهاین فكر منتهی شد .و ارتباطاینها
منطقی نیست ،زیرا چگونه یك سگ در خیابان تو را به یاد كودكیات میاندازد؟
ارتباطی منطقی بین افكار نیست ـــتنها یك تداعی در ذهن تو است .اگر من از هامن خیابان عبور كنم ،آن سگ
مرا به یاد كودكیام منیاندازد ،چیز دیگری به خاطر من خواهد آمد .در یك شخص سوم ،چیزی دیگر تداعی خواهد
شد .هركس ،زنجیرههای تداعی در ذهنش دارد .
هر واقعه ،درهر شخص بهاین زنجیره های تداعی مرتبط میگردد .آنگاه ذهن مانند یك كامپوتر مشغول كار
میشود .آنوقت یك چیز ،به چیز دیگری راهنامیی میكند و آنچیز ،به چیزی دیگر .واین روند ادامه دارد و تو در
متام روز همینكار را میكنی .
روی یك صفحه كاغذ ،با صداقت ،هرآنچه را كه به ذهنت میآید بنویس .فقط ازاینكه در ذهنت چه میگذرد
شگفتزده خواهی شد .رابطهای بین دو فكر وجود ندارد و تو بهاین نوع تفكر ادامه میدهی .آیااین را تفكر
میخوانی؟این تنها تداعی یك فكر است با فكری دیگر ،واین افكار خودشان ،خودشان را هدایت میكنند . . . .تو
بهوسیلهاین افكار هدایت میشوی .تفكّر ،زمانی تع ّمق میشود كه حركت آن از طریق تداعی نباشد ،بلكه جهتدار
باشد .تو روی مشكل معینی مشغول كار هستی:آنگاه متام تداعی ها را كنار میگذاری .تو فقط روی هامن مسأله
كار میكنی ،تو به ذهنت جهت میدهی .ذهن میكوشد كه به راههای فرعی بگریزد و بههر بهانهای تداعی كند.
تو متام راههای فرعی را بر آن میبندی و ذهنت را فقط در یك جهت بهكار میگیری .
یك ریاضیدان یا منطقدان ویا دانشمندی كه روی موضوع خاصی كار میكند ،درحال تع ّمق است .شاعر روی یك
گُل تع ّمق میكند .آن گاه ،متام دنیا بیرون نگه داشته میشود و فقط آن گل و شاعر باقی میمانند و او با گل حركت
میكند .چیزهای زیادی در مسیرهای فرعی جلب نظر میكنند ،ولی او به ذهنش اجازه منیدهد كه جای دیگری
برود .ذهن در یك خط و یك جهت حركت میكند .این ،تع ّمق است .
پایهی علم ،تع ّمق است .هرگونه تفكّر منطقی ،تع ّمق است:فكری جهتدار ،تفكّر هدایتشده .تف ّك ِرمعمولی
204
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
205
علم مراقبه ارسا باتك
برای رسیدن به چیزی كه از ذهن نیست كمك كند؟بهنظر متناقض میرسد .چگونه ذهن میتواند تالش كند و
بكوشد كه حالتی راایجاد كند كه ذهن نیست؟
سعی كن بفهمی :وقتی كه ذهن وجود دارد ،چه چیزی هست؟ روندی از تفكر .وقتی كه بیذهنی باشد ،چه چیزی
وجود دارد؟ هیچ روند تفكری وجود ندارد .اگر به كاسنت روند ذهنی ادامه دهی ،اگر به محلول كردن تفكراتت ادامه
دهی ،رفتهرفته ،بهتدریج ،به بیذهنی میرسی .
ذهن یعنی فكركردن؛ بیذهنی یعنی فكرنكردن .و ذهن میتواند كمك كند .ذهن میتواند در خودكشی كمك كند.
میتوانی خودكشی كنی؛ تو هرگز منیپرسی كه مردی كه زنده است چگونه میتواند كمك كند كه مبیرد ،تو میتوانی
به مردن خودت كمك كنی و تو زنده هستی .ذهن میتواند به بیذهنی كمك كند .چگونه ذهن میتواند كمك كند؟
اگر روند تفكر شدیدتر و شدیدتر شود ،آنگاه از ذهن به ذهنِبیشرت پیرشوی میكنی .اگر شدت روند ذهنی كمرت
و كمرت شود ،اگر از آن كاسته شود و آهستهتر گردد ،تو به پیرشوی به سوی بیذهنی كمك خواهی كرد .بستگی به
خودت دارد .و ذهن میتواند به تو یاری بدهد ،زیرا حقیقتاً ،ذهن كاری است كه تو هماینك با آگاهی خودت انجام
میدهی .اگر آگاهیت را تنها بگذاری ،اگر هیچكاری با آن انجام ندهی ،آنوقت در مراقبه خواهی بود .
پس دو امكان وجود دارد :یااینكه بهتدریج و بهآهستگی تو از ذهن و فعالیت آن میكاهی .اگر یكدرصد كاهش
بدهی ،آنوقت در درونت ،نودونهدرصد ذهن داری و یكدرصد بیذهنی .گویی كه برخی از وسایل را از اتاقت بیرون
بردهای و فضایی در آنجا خالی كردهای ،آنوقت اثاث بیشرتی را بیرون میبری و فضای بیشرتی خلق میكنی .وقتی
كه متام وسایل را از اتاق بیرون بربی ،متام اتاق به فضای خالی تبدیل میشود .
درواقع ،با بیرون بردن وسایل ،تو فضای بیشرتی خلق نكردهای ،فضا از قبل آنجا بوده است .آن فضا توسط
وسایلِدرون اتاق اشغال شده بود .وقتی كه وسایل را خارج كردی ،فضایی از بیرون آورده منیشود؛ فضا از قبل آنجا
بوده ،فقط توسط وسایل اشغال شده بود .تو وسایل را بیرون بردی و فضا را بازپس گرفتی .در عمق ،ذهن فضایی
است كه توسط افكار اشغال شده .اگر فكرهایی را خارج كنی ،فضاایجاد میشود ـــ یا كشف میگردد ،یا بازپس
گرفته میشود .اگر به تخلیهی افكار ادامه دهی ،رفتهرفته فضای خودت را بازپس میگیری .این فضا مراقبه است.
این كار را میتوان هم بهتدریج انجام داد و هم ناگهانی .نیازی نیست كه برای زندگانی های متعدد به بیرون بردن
وسایل اتاق ادامه بدهی ،زیرا مشكالتی وجود دارند .وقتی رشوع به تخلیهی وسایل میكنی ،یك درصد فضاایجاد
میشود و نودونهدرصد فضا اشغال شده است .
آن نودونهدرصد فضای اشغال شده ،احساس خوبی در مورد آن یكدرصد نخواهد داشت؛ سعی میكند آن را پُر كند.
206
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
پس شخص بهآهستگی افكار را میكاهد و سپس باردیگر افكاری تازه میآفریند .
در صبح ،تو برای مدت ّی به مراقبه مینشینی؛ تو روند افكار را آهسته میكنی .سپس به بازار میروی و آنگاه،
جریانی رسیع از افكار هجوم میآورند .آن فضا باردیگر پر میگردد .روز بعد ،بازهم همینكار را میكنی وهمه روز،
بهاین كار ادامه میدهی ـــ چیزهایی را بیرون میریزی و باردیگر ،از آنها دعوت میكنی .
تو همچنین میتوانی بهیكباره و ناگهانی متام وسایل را دور بیندازی .این تصمیم خودت است .این كاری دشوار
است ،زیرا تو به وسایل عادت كردهای .شاید بدون وسایل احساس راحتی نكنی؛ شاید منیدانی كه با آن فضای خالی
چه كنی .شاید حتی از رفنت به آن فضا وحشت داشته باشی .تو هیچگاه در چنان آزادی حركت نكردهای .
ذهن یك رشطیشدگی است .ما به افكار عادت كردهایم .آیا هیچگاه مشاهده كردهای ـــ اگر ن ه ،اینبار مشاهده كن
ـــ كه ما همه روز ،هامن افكار را تكرار میكنیم؟ تو همچون صفحهی گرامافون هستی ،و نه یك صفحهی تازه ،بلكه
كهنه .تو به تكرار افكار ادامه میدهی .چرا؟ فایدهاش چیست؟ فقط یك فایده دارد :فقط یك عادت كهنه است؛ تو
احساس میكنی كه كاری انجام میدهی .
تو درازكشیدهای و منتظری كه خوابت بربد ،ولی هامن افكار هر روزه تكرار میشوند .چرا چنین میكنی؟اینكار
بهنوعی كمك میكند .عادت كهنه ،رشطیشدگیها كمك میكنند .كودك نیاز به اسباببازی دارد .اگر به او
اسباببازی بدهی ،به خواب میرود؛آنوقت میتوانی اسباببازی را دور كنی .ولی اگر اسباببازی نباشد ،كودك
خوابش منیبرد .این یك رشطیشدگی است .لحظهای كه اسباببازی را به او بدهی ،چیزی در ذهن او رشوع بهكار
میكند .اینك او آمادهی خوابیدن میشود .
همین اتفاق برای تو نیز میافتد .اسباببازیها تفاوت دارند .كسی تا ذكر"راما ،راما ،راما " . . .را انجام ندهد،
خوابش منیبرد! این یك اسباببازی است .اگر ذكرش را بگوید ـــ" راما ،راما ،راما " . . .اسباببازی به او داده شده؛
میتواند بهخواب رود .
تو در اتاقی جدید مشكل خوابت میبرد .اگر عادت داشته باشی كه بالباس مشخصی بخوابی ،آنوقت همه شب
به آن لباس نیاز خواهی داشت .روانشناسان میگویند كه اگر كسی به پوشیدن لباسخواب عدات داشته باشد،
خوابیدن بدون لباس خواب برایش مشكل خواهد بود .اگر تو هرگز برهنه نخوابیده باشی و از تو بخواهند كه بدون
لباس بخوابی ،خوابت نخواهد برد .چرا؟رابطهای بین برهنگی و خواب وجود ندارد ،ولی برای تو رابطهای هست،
یك عادت كهنه .انسان با عادات كهنه احساس رفاه و راحتی میكند .
الگوهای فكری نیز فقط عادت هستند .تو احساس راحتی میكنی ـــ هامن افكار ،همه روز ،هامن مسیر .تواحساس
207
علم مراقبه ارسا باتك
208
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
پرسش :آیا رشد و توسعه مركز ناف ،كامالًجدا و آزاد از رشد مراكز قلب و رس انجام میشود ،یا كه مركز ناف هم
زمان با قلب و رس رشد پیدا میكند؟
و همچنین ،لطفاًرشح دهید كه آموزش و انجام تكنیكهای مركز ناف ،چه تفاوتی با آموزش و تكنیكهای مراكز قلب
و رس دارند؟
پاسخ :یك نكته اساسی باید درك شود :مراكز قلب و رس قابل پرورش هستند ،ولی مركز ناف ،چنین نیست .مركز ناف
فقط باید كشف شود؛ نهاینكه پرورش و توسعه یابد .
مركز ناف پیشاپیش وجود دارد؛ بایدعیان و كشف شود .این مركز كامالًپرورش یافته وجود دارد و تو نباید آن را
توسعه بدهی .مراكز قلب و رس را باید پرورش داد .آنها را نباید كشف كرد ،فقط باید پرورش بیابند .جامعه،
فرهنگ ،تربیت و رشطیشدگی به پرورش آنها كمك میكنند .
ولی تو با مركز ناف بهدنیا آمدهای .تو بدون مركز ناف منیتوانی زنده باشی .بدون مركز قلب میتوانی باشی ،بدون
مركز رس میتوانی باشی .اینها الزامینیستند؛ داشنت آن ها خوب است ،ولی بدون آن ها میتوانی باشی .زندگی
بدون آن ها بسیار دشوار خواهد بود ،ولی بدون آنها میتوانی وجود داشته باشی .ولی بدون مركز ناف منیتوانی
باشی .این فقط یك الزام نیست ،زندگی تو است .
حساسیتهایت را
پس برای توسعهی مركز قلب تكنیكهایی وجود دارد ـــ چگونه در عشق رشد كنی ،چگونه ّ
حساستری داشته باشی .
پرورش دهی ،چگونه ذهن ّ
همچنین تكنیكهایی وجود دارند كه چگونه عقالنیتر و منطقیتر شوی .منطق و عاطفه را میتوان پرورش داد،
ولی هستی قابل پرورش نیست ،پیشاپیش وجود دارد؛ باید آن را كشف كرد .
نكات بسیاری ازاین حادث میشوند .
یك:شاید برای تو داشنت ذهن و استعدادی همچوناینشنت ممكن نباشد ،ولی میتوانی یك بودا شوی .اینشنت یك
مركز ذهنی است كه در كامل ترین درجه ،عمل میكند .
و یا مجنون ،Majnuدر مركز قلب به بهرتین وجه عمل میكند .شاید ممكن نباشد كه تو مانند مجنون شوی ،ولی
میتوانی یك بودا بشوی ،زیرا بودارسشتیbuddhahoodرا منیتوان در تو پرورش داد ،پیشاپیش در تو وجود دارد.
209
علم مراقبه ارسا باتك
طبیعتبودا داشنت با مركز اصلی رسوكار دارد ـــ مركز ناف .
این مركز ،پیشاپیش وجود دارد .تو از قبل بودا هستی ،فقط از آن ناهشیاری .
تو پیشاپیش یكاینشنت نیستی .باید بكوشی ،و آنگاه نیز ضامنتی نیست كه چنان شوی .تضمینی وجود ندارد ،زیرا
در حقیقت بهنظرغیرممكن میرسد .چرا به نظرغیرممكن میرسد؟
زیرا پرورش سرَ ی ماننداینشنت به هامن رشد نیاز دارد ،هامن محیط ،هامن آموزشی كه او دیده بود .این را منیتوان
تكرار كرد ،زیراغیرقابلتكرار است .نخست باید هامن والدین را بیابی ،زیرا آموزش از درون َر ِحم آغاز میگردد .یافنت
مادروپدری یكسان با اوغیرممكن است .
چگونه میتوانی هامن والدین ،هامن تاریخ تولّد ،هامن خانه ،هامن محیط و هامن دوستان را پیدا كنی؟ باید
زندگیاینشنت را عیناًتكرار كنی واینغیرممكن است .حتی اگر یك مورد را از دست بدهی ،انسانی متفاوت خواهی
داشت .
پساینكارغیرممكن است .هر فرد تنها یكبار بهاین دنیا میآید ،زیرا هامن موقعیت را منیتوان تكرار كرد .هامن
موقعیت ،پدیدهای بسیار بزرگ است .یعنی كه هامن دنیا ،در هامن لحظ ه! اینغیرممكن است .و تواینجا هستی،
پس هركاری كه انجام دهی ،گذشتهی تو در آن خواهد بود .تو منیتوانیاینشنت بشوی .
فردیت را منیتوان تكرار كرد .
بودا یك فردیت نیست ،بودا یك پدیده است .هیچ عامل فردی معنی دار نیست؛ فقط بودن تو كافی است كه تو
یك بودا باشی .مركزناف پیشاپیش آنجاست و عمل میكند؛ تو باید آن را كشف كنی .پس تكنیكهای مربوط به
قلب ،برای پرورش چیزی هستند و تكنیكهای مربوط به ناف ،برای كشف و عیان كردن هستند .تو باید كشف كنی .
تو از قبل بودا هستی ،تو فقط باید واقعیت را بشناسی .
پس دو نوع نوع اشخاص وجود دارند ـــ بوداهایی كه میدانند بودا هستند و بوداهایی كه منیدانند بودا هستند.
ولی همه بودا هستند .
تاجایی كه به جهان هستی مربوط میشود ،همه یكسان هستند .كمونیسم تنها در هستی وجود دارد ،درهرجای
دیگر مسخره است .هیچكس باهم برابر نیست ،نابرابری در هرچیزدیگر ،اساسی است .پس اگر بگویم كه تنها
مذهب است كه به سوی كمونیسم هدایت میكند ،به نظر متناقض میرسد .ولی منظور مناین نوع كمونیسم
است :این كیفیت ژرف از هستی ،از بودن .
210
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
دراین نوع هستی ،تو با بودا و با كریشنا برابری ،ولی دو نفر به هیچ وجه دیگر باهم برابر نیستند .تاجایی كه به
زندگی بیرونی مربوط میشود ،نابرابری نكتهای اساسی است؛ برابری فقط در دنیای درونی اساسی است .
ك ،درواقع برای پرورش مركز ناف نیستند؛ بلكه برای كشف و هویداكردن آن هستن د .
پساین یكصد و دوازده تكنی
برایاین است كه گاهی فرد بطور ناگهانی و دفعتاًبودا میگردد .زیرا مسأله ،آفریدنِچیزی نیست .اگر بتوانی به
خودت نگاه كنی ،اگر بتوانی به ژرفای وجودت بروی ،هرآنچه كه نیاز داری پیشاپیش وجود دارد .
پس تنها پرسشاین است كه چگونه به آن مركزی پرتاب شوی كه درآنجا ،تو پیشاپیش بودا هستی .
مراقبه به تو كمك منیكند كه بودا باشی ،بلكه به تو كمك میكند كه از بودارسشتی خودت آگاه شوی .
پرسش :آیا رشد و توسعه مركز ناف ،كامالًجدا و آزاد از رشد مراكز قلب و رس انجام میشود ،یا كه مركز ناف هم
زمان با قلب و رس رشد پیدا میكند؟
و همچنین ،لطفاًرشح دهید كه آموزش و انجام تكنیكهای مركز ناف ،چه تفاوتی با آموزش و تكنیكهای مراكز قلب
و رس دارند؟
پاسخ :یك نكته اساسی باید درك شود :مراكز قلب و رس قابل پرورش هستند ،ولی مركز ناف ،چنین نیست .مركز ناف
فقط باید كشف شود؛ نهاینكه پرورش و توسعه یابد .
مركز ناف پیشاپیش وجود دارد؛ بایدعیان و كشف شود .این مركز كامالًپرورش یافته وجود دارد و تو نباید آن را
توسعه بدهی .مراكز قلب و رس را باید پرورش داد .آنها را نباید كشف كرد ،فقط باید پرورش بیابند .جامعه،
فرهنگ ،تربیت و رشطیشدگی به پرورش آنها كمك میكنند .
ولی تو با مركز ناف بهدنیا آمدهای .تو بدون مركز ناف منیتوانی زنده باشی .بدون مركز قلب میتوانی باشی ،بدون
مركز رس میتوانی باشی .اینها الزامینیستند؛ داشنت آن ها خوب است ،ولی بدون آن ها میتوانی باشی .زندگی
بدون آن ها بسیار دشوار خواهد بود ،ولی بدون آنها میتوانی وجود داشته باشی .ولی بدون مركز ناف منیتوانی
211
علم مراقبه ارسا باتك
212
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
بودا یك فردیت نیست ،بودا یك پدیده است .هیچ عامل فردی معنی دار نیست؛ فقط بودن تو كافی است كه تو
یك بودا باشی .مركزناف پیشاپیش آنجاست و عمل میكند؛ تو باید آن را كشف كنی .پس تكنیكهای مربوط به
قلب ،برای پرورش چیزی هستند و تكنیكهای مربوط به ناف ،برای كشف و عیان كردن هستند .تو باید كشف كنی .
تو از قبل بودا هستی ،تو فقط باید واقعیت را بشناسی .
پس دو نوع نوع اشخاص وجود دارند ـــ بوداهایی كه میدانند بودا هستند و بوداهایی كه منیدانند بودا هستند.
ولی همه بودا هستند .
تاجایی كه به جهان هستی مربوط میشود ،همه یكسان هستند .كمونیسم تنها در هستی وجود دارد ،درهرجای
دیگر مسخره است .هیچكس باهم برابر نیست ،نابرابری در هرچیزدیگر ،اساسی است .پس اگر بگویم كه تنها
مذهب است كه به سوی كمونیسم هدایت میكند ،به نظر متناقض میرسد .ولی منظور مناین نوع كمونیسم
است :این كیفیت ژرف از هستی ،از بودن .
دراین نوع هستی ،تو با بودا و با كریشنا برابری ،ولی دو نفر به هیچ وجه دیگر باهم برابر نیستند .تاجایی كه به
زندگی بیرونی مربوط میشود ،نابرابری نكتهای اساسی است؛ برابری فقط در دنیای درونی اساسی است .
ك ،درواقع برای پرورش مركز ناف نیستند؛ بلكه برای كشف و هویداكردن آن هستن د .
پساین یكصد و دوازده تكنی
برایاین است كه گاهی فرد بطور ناگهانی و دفعتاًبودا میگردد .زیرا مسأله ،آفریدنِچیزی نیست .اگر بتوانی به
خودت نگاه كنی ،اگر بتوانی به ژرفای وجودت بروی ،هرآنچه كه نیاز داری پیشاپیش وجود دارد .
پس تنها پرسشاین است كه چگونه به آن مركزی پرتاب شوی كه درآنجا ،تو پیشاپیش بودا هستی .
مراقبه به تو كمك منیكند كه بودا باشی ،بلكه به تو كمك میكند كه از بودارسشتی خودت آگاه شوی .
213
علم مراقبه ارسا باتك
پاسخ :هر فرد روشنضمیر در ناف مركزیت دارد ،ولی تجلّیexpressionهر فرد روشنضمیر ممكن است از مراكز
دیگر جاری گردد .تفاوت را خوب درك كن .هر انسان روشنضمیر در مركز ناف مستقر است ،امكان دیگری نیست.
ولی تجلّی آن چیز دیگری است .
راماكریشناRamakrishnaخودش را توسط قلب بیان میكند .او از قلبش بهعنوان حامل پیامش استفاده میكند.
هرآنچه را كه او در مركز ناف پیداكرده ،از طریق قلبش بیان میكند .او آواز میخواند و سامع میكنداینها،
روشهای بیان رسور اوست .رسور در مركز ناف یافته شده ،نه در هیچجای دیگر .او در ناف مركزیت دارد .ولی
چگونه به دیگران بگوید كه در ناف مركزیت یافته؟ او از قلبش برای بیان آن استفاده میكند .
كریشنامورتی Krishnamurtiبرایاین تجلّی ،از رسش استفاده میكند؛ برای همین است كه بیان آنان متضاد است.
اگر راماكریشنا را باور داشته باشی ،منیتوانی به كریشنامورتی معتقد باشی .اگر كریشنامورتی را باور داشته باشی،
منیتوانی به راماكریشنا معتقد باشی ،زیرا باور همیشه در بیان متمركز است ،نه در تجربه .برای كسی كه به منطق
معتقد است ،راماكریشنا به نظر ب ّچهگانه میآید":این چه كار بی معنی است ـــ آواز و رقص؟ او چه میكند؟ بودا
هرگز نرقصید واین راماكریشنا میرقصد؟او به نظر ب ّچهگانه میآید" .
برای منطق ،قلب همیشه ب ّچهگانه بهنظر میرسد ،ولی برای قلب ،منطق بهنظر سطحی و بیفایده میرسد.
كریشنامورتی هرچه بگوید ،هامن است .تجربه هامن است كه برای راماكریشنا یا برای چیتانیاChaitanyaیا
برای میراMeeraاست .ولی اگر شخص ،سرَ -گرا باشد ،توضیحات او و بیان او منطقی خواهد بود .اگر راماكریشنا،
كریشنامورتی را ببیند خواهد گفت" ،بیا برقصیم .چرا وقتت را تلف میكنی؟ توسط رقص آسانتر بیان میشود ،و
عمیقتر میگردد " .و كریشنامورتی خواهد گفت " ،رقص؟ شخص با رقص هیپنوتیزم میشود .نرقص.
تحلیلك ن! منطق بیاو ر! آگاه باش ،تجزیهو تحلیل كن و برهان بیاور" .
اینها مراكز مختلفی هستند كه برای بیانِتجربه بهكار میروند ،ولی تجربه ،یكی بیش نیست .شخص میتواند
آن تجربه را نقّاشی كند .مرشدان ذن تجربهی خود را نقّاشی كردهاند .وقتی بهارشاق رسیدهاند ،آن را به تصویر
كشیدهاند .آنان هیچچیز نگفته اند ،فقط آن را نقاشی كردهاند .مرشدان ا ُپانیشادی یا ریشیها ،rishisشعرهای زیبا
رسودهاند .آنان وقتی به ارشاق رسیدهاند ،شعر آفریدهاند .چیتانیا عادت داشت برقصد؛ راماكریشنا عادت داشت
آواز بخواند ،بودا و ماهاویرا برای ترشیح حالتشان و آنچه كه تجربه كرده بودند ،از سرَ و از منطق استفاده كردند.
آنان نظامهای عظیم فكریایجاد كردند تا آن تجربه را توصیف كند .
ولی آن تجربه ،نه منطقی است و نه عاطفی :ورای هردو است .مردمان نادر و بسیار اندكی بودهاند كه توسط
هردو مركز بیان كردهاند .میتوانی كریشنامورتی های بسیاری پیدا كنی ،میتوانی راماكریشناهای بسیاری بیابی،
214
ناسنا یساسا زاین :ییافوكش-دوخ مهد لصف
ولی بسیار به ندرت میتوانی كسانی را بیابی كه از هر دو مركز استفاده كرده باشند .آنوقت ،آن شخص مایهی
رسدرگمیمیگردد .آنوقت تو هرگز با آن فرد راحت نخواهی بود ،زیرامنیتوانی هیچگونه رابطهای بیناین دو مركز
متص ّور شوی؛آنها بهنظر متضاد میرسند .
اگر من چیزی بگویم ،باید از طریق منطق آن را بیان كنم .پس من افراد بسیاری را كه منطقی و عقلگرا هستند
جذب میكنم .آنوقت روزی آنان میبینند كه من آوازخوانی و سامع را اجازه میدهم و آنان ناراحت میشوند:
"چه خرب است؟رابطهای نیست " . . .ولی برای من هیچ تضادی نیست .رقص نیز نوعی سخنگفنت است ـــ وگاه،
راهی عمیقتر نیز هست .منطق نیز نوعی سخن گفنت است ـــوگاهی راهی است بسیار آشكارتر .پساین ها هردو
راه های بیان هستند .
اگر بودا را در حال رقص ببینی ،دچار مشكل میشوی .اگر ماهاویرا را ببینی كه برهنهایستاده و فلوت مینوازد،
خوابت نخواهد برد" :برای ماهاویرا چه اتفاقی افتاده؟ آیا دیوانه شده؟"
درنظر تو ،فلوتنواخنت برای كریشنا اشكالی ندارد ،ولی برای ماهاویرا مطلقاًباوركردنی نیست .فلوت در دستان
ماهاویرا؟غیرقابل تصور است!حتی منیتوانی آن را به خیال بیاوری .ولی دلیلشاین نیست كه بودا و ماهاویرا باهم
تفاوت دارند ،یا بودا با چیتانیا متفاوت است؛تفاوت در اختالف روش بیاناین ها است .بودا نوع بخصوصی از
ذهنها را جذب خود میكند ـــ ذهنهای رس-گراhead-oriented .و چیتانیا و راماكریشنا مردمان قلب-گراheart-
orientedرا جذب میكنند
ولی مشكالت برمیخیزند .شخصی چون من ،سبب دردرس میشود :من هردو نوع را جذب میكنم ،و آنوقت
هیچكس راحت نیست .هرگاه من صحبت میكنم ،شخص رس-گرا در راحتی است ،ولی هرگاه نوع دیگر بیان را اجازه
میدهم ،او در ناراحتی خواهد بود .و همین چیز برای مورد عكس آن هم صادق است :وقتی روشهای عاطفی
بهكار میرود ،شخص قلب-گرا احساس راحتی میكند ،ولی وقتی من بحث میكنم ،وقتی چیزی را با برهان بیان
میكنم ،آنوقت اوغایب است ،او آنجا نیست .او میگوید" ،این برای من نیست" .
چند روز پیش خامنینزد من آمد و گفت " ،روز اول كه سخنان شام را شنیدم بسیار زیبا بود ،برایم بسیار جذّاب بود
و هیجانزده شده بودم ،ولی بعد مراسم رقص و آواز مذهبی kirtanرا دیدم و سپس تصمیم گرفتم كه فورا ًاینجا را
ترك كنم ،این برای من نبود .من بهایستگاه اتوبوس رفتم ،ولی بازهم مشكلی پیش آمد :من میخواستم بازهم حرف
های شام را بشنوم ،پس برگشتم .من منیخواستم چیزهایی را كه میگفتید ازدست بدهم" .
او باید در مشكل میبوده .او به من گفت" این بسیار متضاد بود" .
215
علم مراقبه ارسا باتك
چنین بهنظر میرسد ،زیرا كهاین مراكز باهم در تضاد هستند ،ولیاین تضادها در تو وجود دارد ،سرَ ِتو با قلبت در
راحتی نیست؛آنان باهم در ستیز هستند .این به سبب تضاد درونی تو است كه راماكریشنا و كریشنامورتی به نظر
متضاد میرسند .پلی میان قلب و رستایجاد كن ،و آنوقت خواهی دانست كهاینها فقط وسیله هستند .
راماكریشنا مطلقاًبیسواد بود ـــ منطق او پرورده نبود .او یك قلب خالص بود .تنها یك مركز ،پرورش یافته بود ،قلب.
كریشنامورتی منطق خالص است .او در دستان شاخص ترین منطق گرایان پرورش یافته بود:آنی بیسانتAnnie
،BesantلدبیرتLeadbeaterو تئوصوفیستهاtheosophists .اینان بزرگرتین نظامآوراناین قرن بودند .درحقیقت،
تئوصوفی یكی از بزرگرتین نظامهای بوجود آمده است ،مطلقاًمنطقی .كریشنامورتی توسط منطقگرایان بزرگ
شد؛او منطق خالص است .حتی اگر در مورد قلب و عشق سخن بگوید ،خو ِدبیان او منطقی است .
راماكریشنا متاوت است ،حتی اگر در مورد منطق صحبت كند ،مسخره بهنظر میرسد .روزی توپاپوریToparuri
نزد او آمد و راماكریشنا رشوع كرد به آموخنت ودانتا Vedantaنزد او .
پس توپاپوری گفت" ،متاماین آوازهای مذهبی بیمعنی ات را دور بینداز .این مادر كالیKaliرا ترك كن .تاوقتیاین
ها را ترك نگویی ،من چیزی به تو نخواهم آموخت ،زیرا ودانتا ،چیزی عاشقانه نیست ،دانش است" .
پس راماكریشنا گفت" خوب ،ولی یك ماه به من فرصت بده تا من بتوانم از مادر بپرسم كه آیا میتوانم متاماین
چیزها را ترك كنم .یك ماه فرصت بده تا از مادر بپرسم" .
مرد قلب-گرا چنین است .حتی برای ترك كردن مادر ،باید از مادر بپرسد! و سپس گفت" واین مادر آنقدر
دوستداشتنی است ،كه به من اجازه خواهد داد ،پس نگران نباش" .
توپاپوری نتوانست درك كند كه او چه میگوید .
راماكریشنا گفت" ،مادر آنقدر دوستداشتنی است كه هرگز به من' .نه' .منیگوید .اگر من به او بگویم' .مادرمن
باید تو را ترك كنم ،زیرا میخواهم ودانتا بیاموزم و من منیتوانم اعامل سابقم را برای تو انجام دهم ،پس لطفاًبه
من اجازه بده' ، .او به من آزادی كامل خواهد داد تااینها را دور بیندازم" .
پلی میان قلب و رستایجاد كن .
و آنگاه خواهی دید كه متام آنان كه به ارشاق رسیدهاند ،یك چیز را میگویند ،تنها زبان آنان متفاوت است .
پایان
216